اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۲۴۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انقلاب اسلامی» ثبت شده است

انقلاب برادری

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۸، ۱۰:۲۱ ق.ظ

عدالت را به این معنا گرفته اند که هر چیزی سر جای خودش قرار داشته باشد و از این منظر، نظام اسلامی، نظام عدل است چه اینکه قرار است برخلاف نظام های مبتنی بر ظلم و بی عدالتی، حاکمیت حق را به منصه ظهور برساند.

تاروپود جمهوری اسلامی با عدالت سرشته شده و از این روست که همواره انتظار می رود همانطور که بنای نظام بر عدالت بوده، روند آن نیز مبتنی بر عدالت باشد.

عدالت شئون مختلفی دارد و علاوه بر عدالت قضایی، عدالت اجتماعی نیز مهمترین جلوه یک نظام حق طلب محسوب می شود. با پیروزی انقلاب اسلامی، جهاد فی سبیل الله در راه محرومیت زدایی آغاز شد و دستاوردهای رفاهی و خدماتی چشمگیری را برای مردم شهر و روستا به خصوص در مناطق کمتر برخوردار، به همراه داشت. این جهاد مقدس همچنان ادامه دارد.

توزیع عادلانه ثروت و برقراری عدالت در همه شئون جامعه بر دوپایه محقق خواهد شد:

یک- باور مسئولان و چهره های تأثیرگذار در رفتار عادلانه و اتخاذ سیاستهای مبتنی بر حق

دو- گسترش فرهنگ مطالبه گری بر اساس آموزه امر به معروف و نهی از منکر که فریضه حیاتی دین است.

نظام اسلامی باید الگویی از تلفیق آخرت گرایی و غنای مادی بوده تا به همگان ثابت کند سعادت دنیا و آخرت در گرو عمل به منویات دین و توجه به توحید و فطرت است. این امر مستلزم تحقق عدالت اجتماعی و نوسازی معنوی در همه زوایای جامعه است و البته منافاتی با همراهی و مساعدت به ملت های مظلوم دنیا ندارد.

در گام دوم انقلاب اسلامی، توجه به درون در راستای تحکیم عدالت اجتماعی با نگاه به بیرون در انجام رسالت دینی و انسانی حمایت از مظلومان و پابرهنگان عالم، آمیزه ای از حاکمیت مترقی دینی را جلوه گر خواهد شد و دوگانگی موهوم و شبهه غیرانسانی تقابل بین "محرومیت زدایی در داخل" و "رفع مظلومیت مردم ستمدیده جهان" را باطل میسازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

انقلاب اسلامی زنده است!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۸، ۰۴:۴۲ ب.ظ

گاه وقتی سخن از دستاوردهای انقلاب اسلامی به میان می آید، زود دنبال تهیه فهرستی از پیشرفت های علمی و صنعتی و خدماتی و رفاهی و ... می رویم که البته همه این موارد در جای خود مهم و قابل اعتنا است؛ اما فراموش نکنیم جمله معروف حضرت امام را که فتح خرمشهر را نه فتح خاک که فتح ارزشهای اسلامی دانست.

بزرگ ترین ثمره انقلاب اسلامی تربیت انسانهایی است که ورای همه تعلقات مادی، انسانیت انسان را به رخ کشانده و فارغ از تمایلات غریزی، حرکت به سوی تکامل و فتح قله های شرف و انسانیت و کرامت را سرلوحه خویش قرار داده اند.

مطالعه زندگی نورانی بسیاری از شهدای گرانقدر انقلاب حاکی از تحول شگرفی است که آشنایی با راه امام و اهداف اسلام در روند حیاتشان پدید آورده است.

شهدای مدافع حرم در عصری که دشمن درصدد به فراموشی سپردن ارزش های اسلامی از طریق شبیخون فرهنگی بود، احیای دوباره طریقت رستگاری و جلوه ای از تربیت نسل پرفروغ جوانان انقلاب اسلامی است که نوید اهتزاز پرچم لااله الاالله بر تارک گیتی را سر میدهد.

انقلاب اسلامی زنده است و با نشاط و پرقدرت به دنبال تحقق آرمانهای انسانی و الهی؛ حرکت جهانی اش را تداوم خواهد بخشید.

دلسوزان انقلاب اسلامی و فعالان عرصه دفاع از ارزشها با تمرکز بیشتر بر عنصر تربیت، تقویت باورهای دینی و پررنگ سازی هنجارهای اخلاقی را باید به عنوان مولفه ای اساسی در حفظ انقلاب و تضمین گام های بعدی این راه، مدّنظر قرار داده و جهاد در عرصه تقابل با ناتوی فرهنگی دشمنان را یک فریضه مهم تلقی نمایند.

نشر معارف الهی و تبیین اهداف مقدس انقلاب اسلامی و تمدن بزرگ و نوین اسلامی که با همت جوانان آزادی خواه و عدالت طلب سراسر جهان محقق خواهد شد مستلزم میدان داری نسلی است که آموزه های مکتب وحی را در تار و پود وجود خود حس نموده و دستیابی به اهداف دین و انقلاب را همواره دغدغه مستمر خویش بداند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عیدانه شهید علم الهدی

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۱۹ ب.ظ

*نامه روح بخش شهید سید حسین علم الهدی خطاب به خواهرش*

سید حسین علم الهدی از دانشجویان شهید پیرو خط امام است که در کربلای هویزه ماندگار شد و مزار او و یارانش امروز زیارتگاه عاشقان کوی وصال و شهادت است. این دانشجوی شهید در نامه ای زیبا خطاب به خواهر بزرگوارش که به مناسبت عید نوروز نگاشته شد توصیه هایی در خصوص تکلیف انسان به خصوص زنان در عرصه خلقت و لزوم هوشیاری در قبال جاذبه های فریبنده دنیا و فرهنگ مصرف گرایی غرب داشته که جالب و خواندنی است:

خواهر عزیز
پس از اهداء سلام و درود ، رسیدن به فلاح را برایتان آرزو می کنم.
چون در آغاز قدم گذاشتن در سال جدید از شما دور بودم و نتوانستم خود را به این راضی کنم که سال نو را آغاز کنیم و در این لحظات حساس از عمر با شما سخن نگویم ناچار قلم به دست گرفتم تا با شما حرف بزنم .
ساعتی پیش داشتم مطالعه می کردم که به یک جمله رسیدم در مورد این جمله زیبا فکر کردم و مناسب دیدم که نتیجه این ساعات فکر را که در آستانه شروع سال جدید بود ، برایتان بنویسم.
شاندلshandel متفکر بزرگ اروپای قرن بیستم درمورد چگونگی زندگی انسان در قرن بیستم می گوید:«انسان این عصر زندگی را وقف تهیه ی وسائل زندگی می کند.» 
ما زندگی را در رنج می گذرانیم تا راحتی و آسایش ایجاد کنیم تمام عمر می دویم تا لحظاتی بنشینیم .
تمام عمر زحمت می کشیم تا استراحت کنیم و البته عمر می گذرد و راحتی و نشستن و آرامش را لمس نمی کنیم و نمی یابیم زیرا مرتباً از طریق اجتماع به ما نیازهای جدید تلقین می شود
نیازهای کاذب و مصنوعی که دائماً درآدم بوجود می آورند بوسیله تبلیغات است تلویزیون را روشن می کنید بعد از دو ساعت خاموش می کنید به خودتان نگاه می کنید می بینید هفت هشت احتیاج خرید تازه بوجود آمد، که قبلاً لازم نداشتید قبلاً مثلاً با خاکستر دیگ را می شستید امروز حتماًباید پودر ... . بخرید
بوردا می خرید زن روز می خرید نگاه می کنید در فکر تهیه لباسها و مدلهای آن می افتید. استعمار فرهنگی و فرهنگ زدایی از طریق تقلید، تشبه رقابت مصرفهای مصنوعی و سمبلیک و جلب توجه است و اینجاست که به سخن عمیق محمد (ص) که «مَن یَشبَه بِقَوم فَهُوَ مِنهُ» که از کلمه شبیه استفاده شده اگر زندگیمان مثل اروپائی ها شد اگر وضع لباسمان مثل مدلهای ارائه داده شده زن روز و بوردا و خانم .... شد خود نیز از نظر خصوصیات انسانی و درک و انتخاب راه زندگی به سوی او شدن میل کرده ایم. 

یکنواختی و قالبی شدن انسانها درجوامع گوناگون مخصوصاً در ملت ما که مرتباً بوسیله برنامه های فرهنگی مان در سطح وسیعی از طرف مسئولان امر پیاده می شود همه در قالبهای ماشینیسم بخاطر بالا بردن مصرف جهانی مخصوصاً جهان سوم که دنیای صنعتی به ما تحمیل می کند . غارت اصالتها منابع معنوی واز بین رفتن خصوصیات زندگی شرقی و یا اسلامی که عبارت از مصرف هرچه کمتر و تولید هرچه بیشتر بوسیله عوامل آموزشی دگرگون می شود . چرا که اروپای صنعتی می بایست برای تولیدات اضافی خود مصرف کننده پیدا کند . و چه کند که بتواند کالای مصرفی بدهد و مواد تولیدی بگیرد و منت هم بگذارد و خود را هم بالاتر و متمدن قلمداد کند و اگر هم سواری خواست خر خوبی تربیت کرده باشدو... .
ابتدا با استعمار فرهنگی کار خود را آغاز می کند و سپس از یک خصیصه پاک و اصیل خدائی که برسم امانت به انسان داده شده استفاده می کند و آن تنوع که شکلی از تکامل است
می بینیم (همراه با درد) که تمام فلسفه ها و مذهب ها و ایده آلها و عشق ها و خواستنها و ... خلاصه شده در این: اصالت مال زندگی مادی است بنابراین وقتی زندگی مادی اصالت دارد هدف رفاه است پس برای چه باید کار کرد؟ برای ساختن وسایل آسایش.
بنظر شما آیا انسان امروز بیشتر آسایش دارد یا انسان دیروز؟
پس همه نیروهایمان صرف فدا کردن آسایش زندگی ، برای تهیه وسایل آسایش زندگی
داستان شازده کوچولو را خوانده اید؟
آیا قربانی شدن آسایش زندگی برای چه؟ برای تکامل؟ برای تعالی؟ برای رفتن به حقیقت؟
برای رسیدن به ایده آلهای مقدس انسانی؟ برای تقرب و نزدیکی به بهترین دوست و یار او(الله) و نه برای بدست آوردن وسایل آسایش زندگی . زیستن برای مصرف، مصرف برای زیستن
یک دور باطل دور حماقت کار - استراحت - خوردن - خوابیدن همین و بس !!!
بهتر است کمی فکر کنیم ملاک ما برای شناختن افراد چیست؟ مثال می زنم، آیا وقتی مثلاً به خواستگاری می روید چه می پرسید؟ می پرسید که آدم باهوشی هستید؟ باشهامت هستید؟ چه مقدار وقار و اصالت دارید؟چه مقدار قرآن را درک کرده اید؟ چه مقدار در تاریخ و اقتصاد و جامعه شناسی و انسان شناسی و تفسیر و فهم سخنان ائمه مطالعه دارید؟ معلوماتتان چقدر است؟و . . . . هرگز !
درست همانگونه می اندیشیم و همانگونه انتخاب می کنیم که فرهنگ مادی بورژوازی غرب بما تحمیل کرده و معیار ارزشهامان بسته بندی شده از غرب می آید ، اما خود نمی دانیم و نمی فهمیم و خیال می کنیم که اندیشه و فکرمان اسلامی است
در صورتیکه اندیشه ای که قرآن بما می خواهد بدهد درست عکس آنست و با آن در تضاد کامل است
و اصلاً اندیشه ی تربیتی قرآن برای از بین بردن چنین ارزشها و معیارها و طرز تفکرها و برداشتها و چنین شناختی است به زندگی حیات وسایل مادی نیازها آرزوها خواستها ایده آلها و ... .
وما تمام تلاشمان و ناراحتی هایمان و رنج ها و حتی نوع احساسهامان در اینست که بهتر زندگی کنیم بجای اندیشیدن به اینکه چگونه باید زندگی کنیم و چرا؟ زندگی یعنی چه؟ تلاش برای چه؟ اصلاً چرا زندگی کنیم؟ و به اینها توجه نداریم ؛ چراکه نتوانستیم خود را از لجن فرهنگ بورژوازی نجات دهیم از لجن مصرف بدون تولید
از لجنزندگی خلاصه شده در مادیات، و تمام نیروهای خلاق و نبوغهای سرشار را در وسیله خلاصه خلاصه کردن، درست مثل کسی که پله ای گذاشته تا خود را به پشت بام برساند اما همینکه پا روی پلکان اول گذاشت آنقدر راجع به خود پله فکر می کند سوراخ سمبه های آن رنگ آن و... که لحظه ای خواهد رسید و گریبانِ مرگِ او را فرا گرفت و هنوز در فکر اینست که پله چوبی را تبدیل به فلزی یا فلزی را تبدیل به کائوچو یا طلا و یا ....کند و در نتیجه عمر تمام میشود و خود را به پشت بام نرسانده
خواهش می کنم این جمله را با دقت بخوان و فکر کن تا عظمت آنرا درک کنی اَلنّاس نیامٌ اِذا ماتوُ اِنتَبَهوُ(مردم خوابند وقتی که مردند متنبه می شوند ، بیدارمی شوند) که حدس می زنم این جمله زیبا از فاطمه ی(س)بزرگ آن الگو نمونه شاهد اسوه در همه زمانها برای همه نسلها و همه دختران و مادران تاریخ
آن چهره زنده که جز از وقایع مرگ او از تاریخ زندگیش چیزی نمی دانیم و او که باید در لحظه های زندگی در تصمیم ها در انتخاب ها در جلو چشمانمان باشد تا بیاموزیم که چگونه زندگی کنیم و چگونه بمیریم
نتایجی که من از این جمله گرفته ام به شما ارائه می دهم چه بسا که شما فکر کنید و به نتایج عمیق تری دست یابید
مردم خوابند1-خواب معمولاً در شب است و از خصوصیات شب تاریکی و سیاهی و ظلمات است
2-کسی که خواب است از وقایعی که در اطرافش اتفاق می افتد بی خبر است
3- " " " از خودش نیز بی خبر است
4-اگردشمنی داشته باشد به سادگی می تواند اورا از بین ببرد تا در دام بیندازد
5-هنگامیکه خورشید که مظهر نور است و روشنایی طلوع کرد انسان از خواب بیدار می شود
6-کلمه ناس بکار رفته به معنای توده مردم
7-چه کسی متنبه می شود بیزار می شود پشیمان می شود بعد از اینکه بیدار شد؟
کسی که می فهمد استعدادها و نیروهای بسیار در وجود داشته سرمایه های عظیمی خدا به او عطا کرده و آنها را راکد در عالم خواب و ناآگاهی قرار داده همانند آب راکدی که می گندد و بوی بد می دهد
و درثانی کار از کار گذشته و مرگ فرا رسیده و راه بازگشتی نیست
هدف او (الله)از آفرینش انسان تکامل بسوی اوست و سرمایه های مادی را در اختیار انسان گذارده تا در خدمت آن هدف بکار بریم، اما ... چگونه به دست خود استعدادها و نبوغهایمان را دفن می کنیم و در گورستان فراموشی رها می کنیم و به قول قرآن زندگی مان کافرانه می شود.
زین للذین کفروا لحیوة الدنیا و َیسخَروُنَ من الذین امنو و الذین اتقو فوقهم یوم القیامة
کسانی که کفر ورزیدند و حیات دنیا برای آنان زینت داده شده و ایمان آورندگان را مسخره می کنند ولی کسانی که تقوی پیشه کردند روز قیامت و حیات اخروی بر ایشان بسیار برتر و مهمتر است.
در آیه14سوره آل عمران مراجعه کنید و دریابید که در این آیه نقش زن در تعیین جهت فکری و مسیر زندگی مرد و اجتماع چگونه مطرح شده
الدنیا مزرعة الآخره
12یونس هرچه که نداشتیم از خدا می خواهیم و هنگامیکه خدا آنرا بما داد اورا فراموش می کنیم پس جزو مسرفین هستیم
کذلک زین للمسرفین ما کانو یعملون - ان الله لا یحب القوم المسرفین
  • سیدحمید مشتاقی نیا

تأثیر متقابل انقلاب اسلامی و خانواده

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۴:۱۸ ب.ظ

نظام اسلامی مبتنی بر آموزه های مکتب وحی و معارف دین مبین اسلام شکل گرفته است. سرمنشأ خیزش مردم انقلابی ایران، حاکمیت فرامین الهی و میل به طی مسیری بود که افق آن به حیات طیبه الهی ختم می گردد.

از این منظر، انقلاب اسلامی، احیای ارزشهای الهی را سرلوحه مطالبات مردم دانسته و همواره به دنبال ایجاد بستر مناسب برای اجرای سبک زندگی دینی بوده است.

اسلام، بنای جامعه دینی و ارزشی را بر تقویت عنصر خانواده و سلامت کانون خانواده استوار می داند. نقش خانواده در اسلام نقشی محوری و سازنده است که سلامت جامعه و حرکت جمعی به سمت قله های اخلاق و انسانیت و محوریت فطرت و عدالت را تضمین می نماید. خانواده، کانون روابط انسانی و عاطفی و مرکز اساسی اصلاح و تربیت دینی است که حاکمیت نگرش های معنوی و گریز از محوریت غرایز حیوانی را در سطح اجتماع بسط می دهد.

از این رو انقلاب اسلامی در راستای ایجاد جامعه فراگیر انسانی و توسعه فرهنگ عدالت و معنویت، توجهی ویژه به محوریت خانواده داشته و تقویت مناسبات درون خانوادگی، تشکیل خانواده سالم، استحکام بنیان معنوی و تربیتی خانواده و ... را همواره به عنوان اصلی مهم پذیرفته است.

تاریخ مبارزات انقلاب اسلامی، دفاع مقدس و دیگر برهه های حساس عمر نظام اسلامی گواهی است بر تأثیر متقابل انقلاب اسلامی و خانواده در افق تمدن ساز حاکمیت توحید. بدان گونه که باید گفت انقلاب اسلامی، با برجسته سازی باورهای اخروی و معنوی، انسجام خانواده و اصلاح فرهنگ و سنت های غیردینی را هدف قرار داده و به رشد و کمال خانواده ها کمک رسانده است. در مقابل، خانواده سالم با نگاهی معنوی و اخروی، عمل به اسلام و مجاهدت در راه آرمان ها و مبارزه با ظلم و فساد را یک اصل و تکلیف دینی دانسته و با قدم نهادن در این مسیر، پویایی جنبش انقلاب و سرعت و نشاط آن را افزایش داده است.

دشمن هم از این موضوع به خوبی واقف است که هم و غم تبلیغاتی خودش در شبکه های ماهواره ای و سایت های مستهجن و کانال های مبتذل و حاوی مطالب خیانت بار را بر مدار فروپاشی و تزلزل بینان خانواده استوار کرده و از این رهگذر درصدد ضربه به انقلاب اسلامی است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

منع حضور در مزار شهدا توسط آموزش و پروزش بابل!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۰۶ ق.ظ

شنیده شده یکی از مدارس ابتدایی شهرستان بابل که قصد داشت در برنامه ای فرهنگی و به منظور آشنایی دانش آموزان با فرهنگ ایثار و شهادت، جمعی از آنها را به بازدید از گلزار شهدا ببرد با مخالفت یکی از مسئولان آموزش و پرورش مواجه گردید.

مسئول ذی ربط مدعی است بر اساس دستورالعمل وزارتخانه، بازدید دانش آموزان مقطع ابتدایی از قبرستان ها ممنوع بوده و از آن جایی که مزار شهدا نیز در آرامگاه قرار دارد ذیل این مصوبه گنجیده و نمی توان مجوز برگزاری این برنامه را صادر کرد!

فارغ از نگاه تربیتی اسلام به مقوله مرگ باوری که تأکید بر تشییع پیکر مومنین در سطح معابر عمومی و در منظر عموم مردم اعم از زن ومرد و پیر و جوان و ...، دارد گلزار شهدا در واقع محیطی دل انگیز و پرطراوت و فرصتی بی بدیل برای ایجاد انس با شهدا و ترویج معارف ایثار و مجاهدت و تقویت باورهای فطری در راستای اصلاح سبک زندگی و در حقیقت، مدرسه عشق و رستگاری است که با یک برنامه ریزی مطلوب و جذاب می تواند یکی از خاطره انگیزترین ساعات عمر کودکان و نواجوانان و همه اقشار جامعه را در راستای شناخت و الگوگیری از سیره شهدا رقم بزند.

آموزش و پرورش چه از بعد آموزشی و چه از لحاظ پرورشی باید فرصت بهره گیری از فضای فرهنگی گلزارهای شهدا را همواره مغتنم شمرده و به جای کلنجار رفتن با صورت مسأله، به دنبال برنامه ریزی هر چه بهتر و متناسب با سن مخاطب برای استفاده سازنده و اثر گذار و جذاب از این محیط بکر فرهنگی و معنوی و تاریخی باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فرش قرمز و خط قرمز!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۷:۱۲ ب.ظ


در خبرها آمده است: سردار معروفی فرمانده سپاه نینوا گلستان هنگام ورود به همایش گفتمان ولایت در گنبد کاووس، از روی فرش قرمز ورودی سالن عبور نکرد و ضمن تشکر از میزبان دستور داد آن را جمع کنند!

دم سردار گرم و باید از ایشان از این بابت تشکر کرد.

نکته این جاست کدام مغز متفکر خردمندی که به یقین در شمار برگزار کنندگان مراسم است به این نتیجه رسید که پهن کردن فرش قرمز در همایشی که قرار است به تبیین گفتمان ولایت بپردازد جایگاه موجهی دارد؟!

ساده زیستی، پرهیز از تجملات و اشرافی گری و تفاخر و تبرّج و تکبر و تبذیر و ... از مبنایی ترین پایه های منظومه فکری اسلام و ولایت است که همواره در گفتمان امام راحل و مقام معظم رهبری مورد تأکید قرار گرفته است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دانلود کتاب "خط سبز"

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۷، ۰۶:۵۹ ب.ظ

"از پشت سنگر عراقی نارنجکی انداختیم. صدای تیراندازی خاموش شد بالای خاکریز رفتیم. ناگهان چهار عراقی را روبروی خود دیدیم. من و بچه‌ها قدمی به عقب برداشتیم. ناگهان متوجه شدیم که همه می‌گویند الدخیل خمینی. آنها را اسیر کردیم. اُمدن جلو ناگهان یکی از آنها که کلت در دست داشت و در تاریکی شب مشخص نبود تیری به سوی مان شلیک کرد و خورد به یکی از بچه‌های ما و این درحالی بود که تنها من و 4 عراقی فقط یکی از آنها مسلح بود آنهم به سلاح کمری روبروی هم قرار داشتیم. بسویشان تیراندازی کردم و آن که مسلح بود به خون غلطید و به زمین افتاد. دیگر تیراندازی نکردم و بقیه عراقیها فرار کردند. در حالی که می‌توانستم همه را بکشم."

خاطرات دفاع مقدس برای همه جذاب و شنیدنی است. به خصوص اگر این خاطرات با قلم یک شهید نگاشته شده باشد. شهید رضا سینایی فرزند شهید علی سینایی، دفترچه ای داشت که خاطرات روزانه اش در جبهه را یادداشت می کرد.

روایت او از آن چه که در جبهه می دید، صادقانه بود. از همین رو، دستنوشته این شهید بی هیچ دخل و تصرفی در قالب کتاب "خط سبز" با مقدمه و تنظیم این حقیر منتشر شد. ابتدای کتاب با روایتی کوتاه؛ اما جانسوز از مادر دلسوخته شهید رضا سینایی که همسر شهید نیز هست، مزّین شده و  در انتهای اثر وصیتنامه شهید درج شده است. دوستان علاقمند به آثار مرتبط با فرهنگ ایثار و شهادت با دانلود این کتاب می توانند لحظاتی ناب را در فضای پرطراوت دفاع مقدس سیر نمایند.

 فایل پی دی اف کتاب را از لینک زیر دریافت نمایید:

http://uupload.ir/view/ztct_%D8%AE%D8%B7_%D8%B3%D8%A8%D8%B2.pdf/


  • سیدحمید مشتاقی نیا

ادعا و امتحان عمل

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۱۹ ب.ظ

66a54350e94d9d93612885188af705a6_S_Copy ادعا و امتحان عمل


أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَایُفْتَنُونَ (1): آیا مردم پنداشته‌اند که چون بگویند: ایمان آوردیم، رها شوند و دیگر آزمایش نشوند.

همین‌که گفتید ما آزادیخواهیم رهایتان می‌کنند؟ برمسند می‌نشانند تا بفهمند که راست می‌گویید یا نه و بفهمانند؛ به‌مجرد اینکه ادعا کردید که من برای این ملت و برای این کشور خدمتگزارم، رها می‌شوید؟ امتحان خواهید شد و در امتحان هستید؛ همه گروه‌ها، همه بدانند که در محضر خدا هستند و در معرض امتحان؛  در گفتار بسیار آسان است که انسان ادعا کند که من چه هستم و چه هستم لکن همان معنایی را که ادعا می‌کند در همان امتحان می‌شود. (2)


پی‌نوشت:

1) العنکبوت آیه 2
2) صحیفه امام، جلد 13، صفحه 460

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شباهت میان انقلاب اسلامی و انقلاب نبوی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۷، ۰۶:۵۴ ب.ظ

index_Copy شباهت میان انقلاب اسلامی و انقلاب نبوی


می‌توان با یک بررسی کلی وجه شباهت‌هایی را میان انقلاب نبوی رسول گرامی اسلام صلی‌الله علیه وآله وسلم و انقلاب ایران برشمرد.

هرچند که این دو انقلاب ازنظر زمانی و فرهنگ مردمی و موقعیت جغرافیایی و زبان و قومیت انقلابیون با یکدیگر تفاوت روشنی دارند؛ اما در یک سری مسائل اساسی وجه اشتراک‌هایی دارند که اگر در هر قوم و ملت دیگری این ویژگی‌ها یافت شود می‌توان گفت که آن‌ها هم خواهند توانست انقلابی اسلامی بر پایه عدل و تکریم مردم و معارف حقۀ الهی تشکیل بدهند.

وجود رهبری واحد عادل که جامعه را به‌طور عالمانه بر اساس موازین اعتقادی و دینی به سمت کمال و سعادت هدایت می‌کند و موردقبول عموم مردم است و تلاش دارد ادامه‌دهندۀ راه انبیاء و امامان علیهم‌السلام و مدافع حقوق مستضعفین است و در برابر استکبار و ظلم سر خَم نمی‌کند از ویژگی‌های اصلی‌ای است که می‌توان وجه اشتراک این دو انقلاب دانست. (1)


پی‌نوشت:

1) برای مطالعه بیشتر به منابع زیر مراجعه نمایید:

صحیفه امام، جلد 9، صفحه 51؛ صحیفه امام، جلد 10، صفحه 480؛ صحیفه امام، جلد 14، صفحه  93؛ صحیفه امام، جلد 7، صفحه 54؛ صحیفه امام، جلد 16، صفحه 138

وبلاگ سبک زندگی اسلامی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نوکری که شاخ و دم ندارد

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۵۷ ق.ظ

50e10d9ff40fa57d3d1a07fa06625534_XL_Copy نوکری که شاخ و دم ندارد


یکی از برنامه‌هایی که استعمار برای کشورهای مستعمره خود پیاده می‌کند نیازمند نگه‌داشتن آن کشور است؛ اما گاهی کشورهایی که استعمار می‌شوند کشورهایی ثروتمند هستند و در فقر نگه‌داشتن این کشورها سخت است؛ این‌گونه کشورها اگر استعمار بشوند بهترین بازار را می‌توانند برای کشورهای استعمارگر ایجاد کنند.

ایران یکی از کشورهایی است که روزگاری مستعمره آمریکا بود؛ این مستعمره برای آمریکا بسیار مهم بود؛ امریکا در منطقه خلیج‌فارس و خاورمیانه منافع زیادی داشت و بهترین نگهبان آمریکا دولت پهلوی بود اما آمریکا هیچ‌گاه به این قانع نبود و مزد این خدمت را بسیار خوب پرداخت می‌کرد؛ آمریکا برای این نگهبان خود نه‌تنها امکاناتی نمی‌داد بلکه به هر صورتی که می‌توانست ثروت ایران را به‌حساب های بانکی و اقتصاد خود جاری می‌کرد؛ شاید خیلی برای جوانان ما عجیب باشد و شاید این ضعف رسانه دارها باشد که این نکات را کم گفته‌اند؛ نفت یکی از ثروت‌هایی بود که به ارزانی به امریکا فروخته می‌شد و چاه‌های آمریکا به قیمت پایینی لبریز از نفت خام ایران می‌شد اما آمریکا این نگهبان و نوکر خود را بیش از این‌ها باید استعمار می‌کرد؛ پول ناچیزی که آمریکا به ایران می‌داد هم باید به نحوی به اقتصاد آمریکا برمی‌گشت.

امروزه ایران از چند محصول حداقل به‌خوبی بهره می‌برد؛ محصولاتی مانند گندم، برنج و تخم‌مرغ ساده‌ترین محصولاتی هستند که در ایران تولید می‌شوند؛ البته ساده بودن به دلیل جغرافیای خوب ایران است نه زحمت نداشتن این محصولات اما جالب اینجاست که در دوران پهلوی آمریکا، این محصولات را به قیمت گران و گزاف به شاه پهلوی می‌فروخته است؛ جالب‌تر اینکه شاه در اعترافی اعلام می‌کند که آمریکا این محصولات را به چند برابر قیمت به ما می‌فروشد؛ شاه در نطقی می‌گوید که گندمی که 100 دلار قیمتش بوده است 1200 دلار از آمریکا خریداری می‌شده است؛ این اعتراف از شاه بسیار مهم است؛ برنج‌های آمریکایی هم جای برنج مرغوب ایران را گرفته بود؛ برای تولید تخم‌مرغ هم نه فناوری مناسب وجود داشته است نه نیروی انسانی کافی؛ این آماری است که در دوران پهلوی هم پخش‌شده است و به‌هیچ‌وجه قابل‌انکار نیست.

انسان با شنیدن این آمار، تعجب می‌کند از گفتار بعضی از افراد ساده و غافل که گاهی در صف نانوایی یا در تاکسی می‌گویند یاد دوران پهلوی به خیر؛ واقعاً تعجب ندارد که کسی از دوران نوکری کشورش به دوران خوش یاد کند و دل‌تنگ آن دوران شود؟

وبلاگ یهودیت، مسیحیت، اسلام

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک آسمان صاف آبی‌تر

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۴۹ ق.ظ

fajr07-infotic-2_Copy یک آسمان صاف آبی‌تر 


ناخن کشیدید و به‌جایش پَر درآوردیم

 

تا عشق را در مسلکی دیگر درآوردیم

 

ما نخل نه! ما سَروهای سربه‌سر بودیم

 

سر را جدا کردید و ما صد سر درآوردیم

 

نذر بدی کُشتید مردان و پسرها را

 

چادر به چادر مادر و دختر درآوردیم

 

خون را به دیوار جهالت اسپرِی کردیم

 

از مُشت هامان تیزی خنجر درآوردیم

 

سقف شما زندان سرد و بی چراغی بود

 

با هر شهیدی از دلش یک دَر درآوردیم

 

جمهوری اسلامی عشق آمد و از صلح

 

یک آسمان صافِ آبی‌تر درآوردیم

 

مرزی ندارد «آ» ی ِ آزادی ما وقتی

 

از قلب آن ویرانه‌ها کشور درآوردیم

 

ما بچه‌های انقلابیم از خوشی سرشار

 

آخر از عمق رنج هامان زَر درآوردیم (1)


پی‌نوشت:

1) فروغ تنگاب

  • سیدحمید مشتاقی نیا

غرب زدگی و تربیت غیر ایرانی

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۱۴ ق.ظ

1465581_312_Copy غرب زدگی و تربیت غیر ایرانی


کشور ایران از سالیان دور، کشوری اسلامی بوده و حاکمان آن‌ها نیز بشدت به این مسئله واقف بودند و به این اعتقاد مردم یا اعتقاد داشتند و یا حداقل احترام می‌گذاشتند؛ در زمان پهلوی که مردم از فقر و بی‌عدالتی به تنگ آمده بودند که هیچ بلکه از رفتار دین‌ستیزی خاندان پهلوی نیز بسیار نارضایتی داشته و خشمگین شده بودند؛ زیرا شاه و دربار به هیچ‌یک از اصول دینی پایبند نبوده بلکه خلاف آن عمل می‌کردند؛ البته این رفتار محمدشاه نشانگر تربیت اوست و نشان می‌دهد که او جهان‌بینی کاملاً متفاوت با مردم و فرهنگ ایران دارد؛ او یک لائیک است؛ البته از نوع دیکتاتور آن که آن سری رفتارها و بایدها و نبایدهایی که خودش می‌پسندد را انجام می‌داد. (1)


پی‌نوشت:

1) پس از سقوط، صفحه 67 

سایت روشنگری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قاسم بهترین شاگردم بود

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۰۷ ب.ظ

n00570585-b_Copy قاسم بهترین شاگردم بود


چند سالی بود، به بهمن‌ماه که می‌رسیدیم، به مناسبت پیروزی انقلاب، علاوه بر تزئینات و جشن‌های معمول، مسابقات فوتبال هم در مدرسه برگزار می‌کردیم.

بهمن‌ماه سال 1365 سومین سالی بود که مسابقات فوتبال را، بانام جام فجر برگزار می‌کردیم؛ گروه سوم تجربی الف که قاسم هم در آن گروه بازی می‌کرد، یکی از اصلی‌ترین شانس‌های قهرمانی آن سال مدرسه بود؛ بیشتر بچه‌های گروه سوم تجربی الف از کلاس اول دبیرستان باهم بودند و فوتبالشان حرف نداشت؛ آن‌ها همان سال اول هم بااینکه از بچه‌های سال بالایی ریزه میزه تر بودند تا فینال آمدند، ولی فینال را به بچه‌های چهارم انسانی باختند و دوم شدند؛ سال قبل هم اول شده بودند و امسال هم شانس اصلی قهرمانی بودند؛ بچه‌های مدرسه هم همین نظر را داشتند؛ بخصوص این‌که محمدرضا هم که سال سوم تجربی بود و بازی خوبی داشت امسال انتقالی‌اش را از مدرسه‌ی دیگری گرفته بود و همکلاس قاسم شده بود.

علیرضا برادر بزرگ‌تر محمدرضا بود که کلاس چهارم ریاضی بود که او هم خوب بازی می‌کرد؛ از همان روزهای اول که کلاس‌ها اسامی بازیکنانشان را به من می‌دادند، بین علیرضا و بچه‌های سوم، بخصوص کاپیتانشان، قاسم، کری خوانی گرمی شروع‌شده بود؛ برای مسابقات آن سال چهارده گروه ثبت‌نام کرده بودند؛ بازی‌های خوبی بود و بااینکه در همه‌ی گروه‌ها بازیکن‌های خوبی داشتیم، از همان بازی‌های اول می‌شد فهمید که شانس اول قهرمانی، سوم تجربی الف و چهارم ریاضی الف بودند؛ از بین این دو گروه هم با توجه به این‌که بچه‌های سوم، چند سال کنار هم بودند و بیرون از مدرسه هم‌گروه داشتند و هر هفته با گروه‌های دیگر مسابقه می‌دادند، بازی یکدست‌تر و روان‌تری داشتند؛ همان‌طور که بازی‌ها جلو می‌آمد، گروه‌های ضعیف‌تر غربال می‌شدند و قوی‌ترها بالا می‌آمدند؛ گروه‌های نیمه‌نهایی که مشخص شدند، هم‌گروه قاسم و هم‌گروه علیرضا بینشان حاضر بودند.

بازی اول بین چهارم ریاضی ب و چهارم انسانی الف بود؛ گروه چهارم ریاضی جلو افتاده بود؛ اواخر بازی، موقع دریبل، ضربه‌ای به ساق پای علیرضا خورد و مصدوم شد؛ ولی گروهشان بازی را برد و به فینال رسید؛ بازی بعد را هم سوم تجربی از چهار انسانی ب برد و در فینال حریف چهارم ریاضی شد که قرار بود دو روز بعد، روز شنبه، بیست و یکم بهمن برگزار شود؛ فردا علیرضا با پای گچ گرفته وارد مدرسه شد؛ قاسم و بچه‌های سوم، کلی سربه‌سرش گذاشتند؛ می‌گفتند علیرضا از ترس باخت خودش را به مصدومیت زده است؛ قاسم می‌گفت: علیرضا از ترس باخت پاشو گچ گرفته؛ بابا بازی درنیار، قول می دم بهتون کم گل بزنیم.

محمدرضا هم که زیر بغل علیرضا را گرفته بود، گفت: آره! منم همینو بهش گفتم؛ گفتم تو که دیگه داداشمی، خودم هوا تو داشتم، این کارا لازم نبود؛ علیرضا هم چیزی نمی‌گفت و فقط می‌خندید؛ بیست و یکم بهمن شد و نوبت مسابقه‌ی فینال رسید؛ همه‌ی کلاس‌ها برای تماشای بازی فینال تعطیل‌شده بودند و مدیر و ناظم و معلم‌ها هم کناری ایستاده بودند و بازی را تماشا می‌کردند؛ جام، جوایز و مدال‌ها را، مرتب، روی میزی که کنار زمین گذاشته بودند چیده بودند تا بعد از بازی به گروه‌های برتر اهدا کنند؛ علیرضا با پای گچ گرفته کنار زمین ایستاده بود و با بچه‌های گروهش صحبت می‌کرد و برای بازی نقشه می‌کشید؛ قاسم هم که خودش را گرم می‌کرد، گاهی سری به آن‌ها می‌زد و متلکی می‌انداخت و فضا را عوض می‌کرد وبرمی گشت؛ می‌گفت: بچه‌ها به حرفش گوش ندید، اون اگه بازی بلد بود که این بلا سرش نمی اومد؛ بچه‌های مدرسه هم هرکدام گوشه‌ای جمع شده بودند و یکی از گروه‌ها را تشویق می‌کردند؛ حتی دانش‌آموزانی که علاقه‌ای هم به فوتبال نداشتند، به خاطر هیجان و حساسیتی که این چندروزه در مدرسه به وجود آمده بود برای تماشای بازی آمده بودند؛ بین بچه‌های مدرسه، گروه سوم و کاپیتانش، قاسم که علاوه بر بازی خوب، اخلاق خوبش هم باعث محبوبیتش شده بود، طرفدار بیشتری داشت.

بازی که شروع شد، همان اولین توپی که به قاسم رسید، زیر پای قاسم رفت؛ قاسم زمین خورد و از درد به خودش پیچید؛ بازی چند دقیقه متوقف شد؛ قاسم طوری درد می‌کشید که نمی‌توانست تکان بخورد. با زحمت او را به کنار زمین بردند، صندلی برایش آوردند و روی صندلی نشست؛ مدیر هم مثل من خیلی ترسیده بود و مدام با خودش می‌گفت عجب جام پردردسری شد جام امسال؛ درد قاسم به حدی بود که می‌خواستیم قاسم را ببریم دکتر که نگذاشت و کناری نشست تا بازی ادامه پیدا کند؛ بازی دو گروه، بدون علیرضا و قاسم، بهترین بازیکنان دو گروه، ادامه پیدا کرد؛ همین هم باعث شده بود شور و حال بازی کمتر شود؛ من داور بازی بودم و مدام در طول زمین حرکت می‌کردم؛ یک‌بار که از کنار قاسم رد می‌شدم، متوجه علیرضا شدم که کنار قاسم ایستاده بود و باهم حرف می‌زدند؛ با خودم گفتم دو تا مصدوم‌ها باهم گرم گرفته‌اند؛ نزدیک‌تر که شدم حرف‌های علیرضا را شنیدم که بازی گروهش را ول کرده بود و با قاسم صحبت می‌کرد؛ می‌گفت: من می دونم که اینا همش فیلمه، اتفاقی برای تو نیفتاد که نتونی بازی کنی؛ دست قاسم را گرفته بود و سعی داشت او را به بازی برگرداند، اما قاسم زیر بار نمی‌رفت و با آخ‌واوخی که مشخص بود فیلم است، سربه‌سرش می‌گذاشت؛ می‌گفت: برو گروه تو تشویق کن، برو که وقتی باختید بهانه‌ای نداشته باشی؛ برو؛ نکن، دردم می یاد؛ وای وای.

خودم هم از این‌که قاسم، باآن‌همه آمادگی، به این سادگی و بی‌مقدمه مصدوم شده باشد تعجب کرده بودم؛ با خودم گفتم اگر واقعاً حق با علیرضا باشد، قاسم خیلی مرد است، بااینکه خیلی ما را، بخصوص آقای مدیر را ترسانده بود؛ بازی را بچه‌های سوم بردند؛ علیرضا هم تا آخر بازی کنار قاسم ماند و بعد از بازی قاسم را بغل گرفت و پیشانی‌اش را بوسید؛ بعدها فهمیدم که قاسم و بچه‌های گروهش توافق کرده بودند که برای این‌که بازی مردانه و برابر باشد، بهتر این است که قاسم هم در بازی نباشد و برای این‌که به غرور بچه‌های چهارم برنخورد، بهتر دیده بودند قاسم اول بازی خودش را به مصدومیت بزند و از بازی خارج شود. همان‌که اتفاق افتاد.

موقع اهدا جوایز، قاسم بااینکه سعی می‌کرد خودش را مصدوم نشان بدهد، اما مشخص بود اتفاقی برایش نیفتاده است؛ مسئله‌ای که باعث خوشحالی مدیر شده بود و مدام می‌گفت خدا را شکر؛ خدا را شکر؛ فکر کنم اگر می‌فهمید قاسم فیلم بازی کرده، بدجور تنبیهش می‌کرد؛ آن مسابقه باعث شد دوستی عمیقی بین بازیکنان دو گروه به وجود بیاید؛ بخصوص بین قاسم و علیرضا؛ آن سال تعدادی از بچه‌ها امتحانات نهایی را داده و نداده، برای جبهه ثبت‌نام کردند؛ قاسم، محمدرضا و علیرضا هم که ازقضا از شاگردهای زرنگ و درس‌خوان مدرسه هم بودند هم جزءشان بودند؛ دوره‌ی آموزشی‌شان را باهم طی کردند؛ با توجه به این‌که ورزشکار هم بودند، فرمانده ی آموزشی‌شان هم از آن‌ها راضی بود.

بچه‌ها آنجا هم بساط فوتبال را راه انداخته بودند و آنجا هم باهم کُری می‌خواندند؛ بعد از آموزش آن‌ها را فرستاده بودند جنوب. عملیاتی در پیش بود و از بین آن‌ها به محمدرضا اجازه‌ی حضور نداده بودند؛ می‌گفتند از یک خانواده فقط یک نفر می‌تواند در عملیات شرکت کند؛ مهرماه بعد که مدرسه باز شد، از محمدرضا خواستیم برای بچه‌های مدرسه سخنرانی کند؛ می‌گفت شب عملیات بچه‌ها خداحافظی گرمی باهم کردند و راهی شدند؛ گروهانشان خوب پیش رفته بود، اما یگان کناری لنگ زده بود و آن‌ها قیچی شده بودند؛ بچه‌ها محاصره‌شده بودند و تا امروز پیکر خیلی‌هایشان همان‌جا، در خاک عراق مانده است.‌

آن سال، جای چند نفر در دبیرستان ما خالی بود؛ دبیرستان ما، دو شهید داده بود و دو مفقودالاثر؛ بیست‌وهشت سال از آن روز گذشت و علیرضا و قاسم بالاخره از محاصره بیرون آمدند؛ همان‌طور که باهم محاصره‌شده بودند، باهم هم از محاصره خارج شدند؛ پیکر هردوی شان را که کنار هم افتاده بودند شناسایی کرده بودند؛ دیروز تشییع‌جنازه‌ی شان بود؛ توی راه مدیر را هم دیدم؛ پیر شده بود؛ پرسیدم بچه‌ها را یادش مانده یا نه؛ بغض کرد؛ گفت: مگه می شه بچه‌های خودمو نشناسم؛ اونم عجوبه هایی مثل اینا رو؛ این پسره همون موقع هم مرد بود؛ همون روز که به خاطر شکستن پای رفیقش، خودشو زد به مصدومیت؛ این مگه همون نیست؟ گفتم: چرا، هردو شونن؛ مدیر سری تکان داد و گفت: حق شون همین بود؛ دنیا جای همچین آدمایی نیست، باید شهید می‌شدن؛ پرسید: محمدرضا چیکار می کنه؟ گفتم: هیچی، بعد از اون سال، دیگه فوتبالو گذاشت کنار؛ تابوت علیرضا و قاسم را کنار هم تشییع کردند؛ انگار اول یکی‌شان شهید شده بود و آن‌یکی برای این‌که مردانگی‌اش را ثابت کند، این‌همه سال خودش را به شهادت زده بود. (1)


پی‌نوشت:

1) مجتبی صفدری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عصر بهلوی؛ همجنسگرایی و بهائیت

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۳۷ ب.ظ

94c550212539b428e915b05ddcc2551c_S_Copy عصر بهلوی؛ همجنسگرایی و بهائیت

دو پدیده بارز در زمان پهلوی، همجسگرایی و بهایی‌گری است؛ سران مملکتی باید جلوی فساد را بگیرند، نه اینکه به آن دامن بزنند؛ کشوری که پیدا کند، فتح آن کار آسانی است؛ این مسئله چیزی بود که مراجع و مردم از آن باخبر شده بودند و هر طور که می‌شد باید جلوی این مسئله می‌ایستادند؛ افراد در صدر قدرت مبتلابه همجنسگرایی بودند و این کار را انجام می‌دادند افرادی همچون شخص شاه و هویدا؛ هویدا را شخصی مخنث می‌دانستند؛ یعنی بین حالات زنانگی و مردانگی سردرگم بود. (1)


پی‌نوشت:

1) دخترم فرح، صفحه 296 و 306

 سایت روشنگری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هوس های گران!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۳۷ ب.ظ

d3ce7dc8c6e117e02ce7f18448b37130_S_Copy هوس‌های گران


محمدرضا در طول زندگی‌اش با زن‌های زیادی رابطه داشت؛ او برای این رفیقه های یک‌شب یا چندماهه پول و جواهرات زیادی را صرف کرد؛ البته ازدواج‌های محمدرضا از بی‌بندوباری او جلوگیری نمی‌کرد؛ او برای چند ملاقات با یک دختر آرتیست تئاتر جواهراتی به ارزش یک‌میلیون دلار پول داد یا به فوزیه تقریباً پانصد هزار تومان بعد از جدایی داد؛ او حتی حاضر بود برای یک رابطه یک‌ماهه ده میلیون تومان به زنان بدهد؛ از این موارد بسیار زیاد است. این در حالی بود که در آن ایام حقوق یک ستوان 55 تومان بیشتر نبوده.

سایت روشنگری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وزیر یا مأمور خوشگذرانی؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۳۱ ب.ظ

2655776_Copy وزیر یا مأمور خوش‌گذرانی


واقعاً باید برای ایران و مردم ایران دل سوزاند که در آن برهه از زمان یک همچنین حاکمان و پادشاهانی داشتند؛ واقعاً جای بسی تأسف و ننگ است.

فریدون هویدا درباره علم و خوش‌گذرانی با شاه می‌گوید: چند تن از همکارانم به من خبر دادند که اردشیر زاهدی و اسدالله علم مأمور ترتیب دادن مجالس خوش‌گذرانی برای ارباب خود هستند؛ ولی بااین‌حال نمی‌توانستم این مسئله را باور کنم تا در نیویورک، در آن سال، با یک زن آمریکایی که چند سال در تهران زبان انگلیسی درس می‌داد، ملاقات کردم و از او شنیدم که موقع اقامتش در تهران، یک‌شب علم او را برای شرکت در میهمانی به منزل خود دعوت کرد و در آنجا ضمن یک پذیرایی مفصل و احترام فراوانی که برایش قائل شد، او را به یک اتاق پذیرایی برد که هیچ‌کس در آن نبود و بلافاصله بعدازآن که علم از اتاق بیرون رفت در دیگری باز شد و شاه به درون آمد. (1)


پی‌نوشت:

1) دربار به روایت دربار، صفحه9

سایت روشنگری 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دهه فجر بابل تا پنج شنبه ادامه دارد!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۶:۰۲ ق.ظ

دهه فجر امسال با فاطمیه شروع شد که یادمان نرود سنگ بنای انقلاب، معنویت و عشق به اهل بیت است.

بیست و دوم بهمن روز تجدید میثاق با انقلاب و راه شهدا و آرمان های اسلام بود.

پنج شنبه اما قرار است ثابت شود انقلاب اسلامی یک جریان پویا و مستمر است که در بعثت چهل سالگی خود، تفکر خودباختگی و غرب باوری را با صدای بلند نفی می کند.

شنیده ام به همت دوستان بسیج دانشجویی و با همراهی تشکل های دیگر ارزشی و نیز حمایت و حضور بزرگان شهر، تجمع مخالفت با تصویب احتمالی لوایح استعماری در یکی از مساجد بابل برگزار خواهد شد.

منتظر اطلاع رسانی دوستان باشید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

جشنواره فجر در چنگال دشمن!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۵:۲۸ ب.ظ

اسارت و محدودیت های آن باعث نشده بود که برنامه های فرهنگی خود را کنار بگذاریم. در هر مناسبتی که بود، دور از چشم عراقی ها ویژه برنامه ای را تدارک می دیدیم. یکی از مهم ترین مناسبت ها دهه مبارک فجر بود. همه اسرا خودشان را مدیون انقلاب اسلامی و رهبری هوشیارانه حضرت امام خمینی می دانستند. از این رو برای هر روز از این دهه، برنامه متنوعی را در نظر می گرفتند. بی تردید یکی از افتخارات آزادگان سرافراز ایران این بود که در دل دشمن و در محاصره ده ها سلاح سبک و سنگین و انبوه نیروهای مسلح و در بدترین شرایط زندگی انسانی با رنگ و رویی زرد و بدن هایی که از فرط گرسنگی لاغر شده بود، یاد آرمان ها و بیرق باورهای اعتقادی خویش را همواره برافراشته نگاه می داشتند.

برگزاری انواع سابقات فرهنگی و ورزشی، از جمله برنامه های ثابت و مهیّج دهه فجر بود. مسئولان فرهنگی اردوگاه برای آخرین روز این دهه نیز مراسم اختتامیه ای را در نظر گرفته بودند.

مسئول فرهنگی اردوگاه آمد و با من صحبت کرد و برنامه هایی که مدّنظر دوستان بود را شرح داد. آن طور که می گفت مسابقات قرائت قرآن و ترجمه آن با پنج زبان خارجی و نیز مسابقات حفظ قرآن و نهج البلاغه آن روز در آسایشگاه 6  برگزار شد. استقبال بچه‌ها از این مسابقه جالب بی‌نظیر بود به حدی که مجبور شدند به علت کثرت و هجوم جمعیت و ضیق مکان، در آسایشگاه را ببندند تا از ورود سایر اسرا جلوگیری کنند. چاره‌ای جز این نبود. متأسفانه سربازان عراقی بی‌وقفه رفت و آمد می‌کردند. تردد پیاپی آنان نزدیک بود مراسم را بر هم بزند. مسابقات کشتی و ورزش‌های رزمی، تئاتر و سایر مسابقات فرهنگی مانند مقاله نویسی، شعر، داستان و ... خیلی جالب برگزار گردید. اوگفت برنامه فردا جهت اختتامیه و اعطای جوائز در آسایشگاه یک برگزار می‌شود و من باید سخنرانی لن را پذیرفته و جوایز را به دست برندگان مسابقات تحویل می دادم. البته جوایزی که در نظر گرفته شده بود در واقع مجموعه ای از ابتکارات دست ساز اسرا با وسایل اضافی و به ظاهر به درد نخور بود.

دعوتش را قبول کردم. قرار شد از ساعت نه به آسایشگاه یک بروم. علت انتخاب آسایشگاه یک برای برگزاری مراسم اختتامیه، امنیت بیشتر آن به نسبت سایر آسایشگاه ها بود. پنجره های آسایشگاه یک بر خلاف سایر آسایشگاه ها که پنجره هایشان به سمت راهرو و یا حیاط یود، رو به آسایشگاه سربازان بعثی باز می شد. از این نظر آن ها اصلاً این احتمال را نمی دادند که اسرا بخواهند آن جا درست در تیررس نگاه دشمن دست به برگزاری مراسم یا اقدام دیگری که از نظر عراقی ها ممنوع بود، بزنند. عراقی ها کمترین توجه و مراقبت را نسبت به این آسایشگاه داشتند. ما باید قدر این فرصت را می دانستیم و بهره کافی را از آن می گرفتیم. آن جا از حالتی شبیه تونل برخوردار بود و از این رو می شد با امنیت و اطمینان خاطر بیشتری اقدام به برگزاری مراسم نمود.

 از جمله ابتکارات اسرا این بود که هر روز را بنا بر یکی از شعائر انقلاب و یا حوادث مرتبط با وقایع دهه فجر، به اسم خاصی نامگذاری می کردند. آسایشگاه ها در نهایت ظرفیتی حدود صد تا صد و پنجاه نفر را داشت. این فضا پاسخ گوی مشارکت و حضور همه اسرا نبود. از این رو فقط تعداد معیّنی از اسرا برای شرکت در مراسم اختتامیه دعوت شدند. کارت‌های دعوتی که مهر مخصوص اردوگاه داشت و بچه‌ها آن را از سنگ و با دست درست کرده بودند، برای شرکت کنندگان در جلسه اختتامیه آماده شد و مسئولین فرهنگی آسایشگاه‌ها باید آن کارت‌های مخصوص رنگی نقاشی شده را بین افرادی که خود می‌شناختند تقسیم می‌کردند. همچنین جوایزی که با در نظر گرفتن نوع مسابقات و افراد برنده تعیین شده بود، آماده گردید. البته اغلب افراد اردوگاه و حتی برندگان مدال‌ها و جوایز هم هیچ اطلاعی از نوع جوایز و مدال‌هایی که باید دریافت می‌کردند، نداشتند.

مدال ها و جوایز در واقع تکه ای حلب، سنگ، چوب و ... بود که با ذوقی خاص روی آن چیزی نوشته، ترسیم و یا حک می شد. این جوایز ارزش مادی نداشت؛ اما در حال و هوای اسارت و به شوق حرکت در مسیر آرمان ها و ارزش های اسلامی، از بهای معنوی بالایی برخوردار بود.

یک ماه قبل از فرا رسیدن دهه فجر، برادرانی که در فکر برگزاری آن بودند، ایده هایشان را مطرح می‌کردند.  تهیه جوایز و مدال برندگان مسابقات بر عهده ستاد برگزار کنندگان مراسم بود. برای این کار از برادران داوطلب و هنرمندکه برای خود استادی زبردست بودند دعوت به عمل می آمد تا جوایز و مدال هایی زیبا و متفاوت ر ا طراحی و ابداع نمایند.

اول تکه حلب از حلب‌های رب گوجه یا روغن نباتی و قوطی شیرعسلی که بعضی وقت‌ها می‌آوردند و یا قوطی شیر خشک که حانوت یعنی مغازه کوچک داخل اردوگاه که در اختیار سرباز عراقی بود، می فروخت، تهیه می شد. سازنده مدال‌ها حلب را با قیچی کوچک خود که آن هم ممنوع بود و تهیه و نگهداری اش دردسر داشت، می‌برید و با سلیقه خاصی آن‌ را به صورت مدال مخصوص در می‌آورد و بعد آن را با حوصله روی سیمان می سابید تا عاج‌ها و تیزی‌های اطرافش را بگیرد. او با عشق و علاقه ای وصف ناشدنی ساعت ها وقت می گذاشت تا جمله ای را با استفاده از میخ روی آن مدال به یادگار حک کند. از جمله عباراتی که روی مدال ها حک می شد این دعای معروف بود: خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. این دعا در طول اسارت ورد زبان اسرا و انگیزه مجموعه حرکت آن ها بود. در باور همه اسرای سرافراز، ایمان به خدا در درجه نخست جای داشت. دوم پیامبر اسلام و رسالت و اهلبیتش از مرتضی علی علیه السلام گرفته تا حضرت مهدی (عج) و سومین جایگاه اختصاص به خمینی کبیر و انقلابش داشت که تبلور خدا و ایمان و پیامبر و ائمه و اسلام ناب محمدی محسوب می شد.

 این مدال به منزله گوهر گران بهایی بود که قهرمان دریافت کننده آن را از جمعی هم عقیده و همراه دریافت می کرد. از این منظر، ارزش معنوی این مدال ها برای قهرمانان بیش از هر چیز دیگر بود.

مدال‌های دیگری هم بود که از سنگ تهیه و ساخته می‌شد. برادرانی قبل از رسیدن دهه فجر مأمور انجام این کار می‌شدند. آن ها داخل باغچه اردوگاه یا داخل ماسه‌هایی که عراقی‌ها برای کارهایشان در حیاط ریخته بودند، یا کنار راه اصلی اردوگاه را با حوصله و دقت می گشتند. بعد از این که سنگ‌های مخصوص و مورد نظر خود را پیدا می‌کردند، ساعت‌ها آن را روی سیمان می‌سابیدند و ناصافی اطرافش را می‌گرفتند. با زحمات هنرمندانه این دوستان، سنگ ها دیدنی و جالب در می‌آمد.

دوستانی که مشغول آماده سازی سنگ ها بودند هم حال و هوای خودشان را داشتند. آن ها با معنویت و از سر اخلاص و عشق دست به تراشیدن و شکل دادن به سنگ ها می زدند. از این رو این تلاش خود را چون با نیّت الهی و در راه خیر انجام می دادند به منزله یک عبادت می دانستند. اسرایی که از کنار آن ها عبور می کردند گاه با شوخی هایشان سعی داشتند تا خستگی را از تن دوستان هنرمند خود بیرون کنند.مثلاً یکی می‌گفت: خوب شغلی انتخاب کردی، دیگه همین جا اوستا کار شدی! یکی می‌آمد از پشت سر، چشم او را می‌گرفت و چند دقیقه‌ای نگه می‌داشت. سنگ تراش می‌گفت: دستت رو بده به من تا بگم کی هستی! تا انگشت او را می‌گرفت محکم با دندان گاز می‌زد. داد آن اسیر که در می‌آمد دیگر به راحتی شناخته می شد! گاهی وقت‌ها سربازان عراقی موقع عبور از حیاط، اسرایی را می دیدند که مشغول تراشیدن سنگ هستند. دیدن این صحنه برایشان جالب بود. لحظاتی چند در کنار بچه‌ها می‌ایستادند به کیفیت و نحوه ساخت آن خیره می‌شدند. سپس می‌خندیدند و از کنار‌شان رد می‌شدند و آن را به حساب سرگرمی و وقت گذرانی اجتناب ناپذیر ایام اسارت می‌گذاشتند. به مخیله آن ها هم خطور نمی کرد که این کارها مقدمه ای برای برگزاری یک جشن و مسابقاتی بزرگ و رسمی در داخل آسایشگاه ها است. اسایتد هنرمند، سنگ ها را به شکل  قلب در می‌آوردند و اطراف آن را با دقت تمام و با ظرافت خاصی نقاشی می‌کرد.  سپس یکی از دوستان خطاط، روی یک طرف آن را با خطی زیبا می‌نوشت: روح منی خمینی و در طرف دیگر آن نیز این عبارت را می‌نوشت: یا مهدی (عج) ادرکنی. مرحله بعد، حکاکی روی سنگ ها بود. برای این کار از تکه های سیم های خاردار استفاده می شد. اطراف باغچه‌ها و کناره‌های داخل راهروی اردوگاه به خصوص اطرف ورودی اردوگاه را حلقه‌های فراوانی از سیم های خاردار احاطه کرده بود و نماد خشونت عراقی‌ها محسوب می‌شد. اسرا به دور از چشم عراقی ها قسمتی کوچک از این سیم های خشک و تیز را جدا می کردند و با آن به کند و کاری و حجّاری روی سنگ می پرداختند. با همان سیم، قسمتی از سنگ را سوراخ می کردند و بندی را که از نخ جوراب کهنه به دست آمده بود، از آن عبور می دادند تا بتوان به عنوان مدال، روی گردن آویخت.

 سومین وسیله ای که از آن برای ساخت مدال استفاده می شد، سکه های باقی مانده در جیب اسرا بود. اگر چه همه اسرا قبل از ورود به اردوگاه، مورد تفتیش قرار گرفته و همه وسایلشان ضبط می شد؛ اما گاهی یکی دو سکه در جیب آن ها باقی می ماند و عراقی ها کاری به این موضوع نداشتند. البته مدتی بعد داشتن سکه هم توسط عراقی ها ممنوع اعلام شد؛ اما اسرایی که توانسته بودند از نارنجک و سلاح کمری تا رادیو و دیگر اقلام ممنوع که نگهداری هر کدام مساوی با مرگ بود را از دست عراقی ها ربوده و سال ها با طرز ماهرانه در اردوگاه جاسازی و پنهان نمایند، بی تردید از پس مخفی نگاه داشتن تعدادی سکه هم بر می آمدند!

 برای تبدیل کردن سکه‌ به مدال، ابتدا آن را روی سیمان راهروی جلوی آسایشگاه  یا وسط اردوگاه، آن قدر می‌سابیدند که نقش اولیه آن‌ از بین برود. سپس در یک طرف آن نقشه ایران را نقاشی می‌کردند و عکس امام خمینی را که مراد همگان بود بر بلندای آن قرار می‌دادند. انتخاب نقشه ایران و تصویر امام، گویای راه و آرمان بلندی بود که ایران بعد از انقلاب اسلامی در راستای اهداف آسمانی مکتب وحی، باید می پیمود. تصویر امام البته قوت قلبی هم برای اسرا به حساب می آمد. در آن روی سکه هم این شعار را می‌نوشتند: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. همان میله های تیزی که ار سیم های خاردار کنده شده بود و یا میخ هایی که عراقی ها برای آویزان کردن کیسه از آن بهره می گرفتند، این جا نیز در حکّاکی روی سکه کاربرد داشت. این کار روزها و ساعت‌ها طول می‌کشید تا به نقطه مطلوب برسد. البته با نبود امکانات لازم بسیار مشکل بود که مدال‌ها و جوایز مورد نظر، آن گونه که دلخواه است ساخته شود. با این حال هنرمندان بی نام و نشان اسارت با توان توان سعی در ارائه اثری زیبا و خوش نقش بودند.گاهی البته این مدال ها آن قدر زیبا ساخته می شد که می ارزید انسان ساعتی وقت بگذارد و با توجه به آن خیره بشود. برای تشکر و تقدیر از اسرای شرکت کننده در مسابقات مذهبی و فرهنگی و هنری هم کارت های مخصوصی طراحی و آماده می شد. برای این کار با رنگ هایی که از گل های کنار باغچه به دست می آمد جملاتی قصار و پیام هایی از رهبر کبیر انقلاب با خط خوش همراه با نقاشی بر روی کارت ها نوشته می شد.

 مدال‌ها و جوایز و هدایا آماده شد و روز موعود یعنی بیست و سوم بهمن از راه رسید. با اتمام برنامه ها و مسابقه ها می شد روح زندگی و طراوتی دوباره را در فضای اردوگاه احساس کرد. انگار برای چند روز، زنگار غربت و هجران از دل اسرا زدوده شده بود.

 آسایشگاه یک برای برگزاری جشن اختتامیه، تزئین و آماده شد. دعوت شدگان با کارت‌های مخصوصی که در دست داشتند وارد می شدند. این کارت ها دم در آسایشگاه به وسیله یکی دو نفر از اسرایی که به این کار مأمور شده بودند کنترل می‌گردید تا از ازدحام بیش از حد علاقمندان جلوگیری شود. ساعت حدود‌9:30 بود که جلوی آسایشگاه چهار با تعدادی از دوستان قدم می‌زدم. مسئول فرهنگی آمد و بعد از سلام و احوال پرسی وضعیت برنامه را پرسیدیم. گفت: بحمدالله تا الان مانعی نبود. سربازای عراقی مزاحمتی ایجاد نکردن. برنامه با روال عادی خودش پیش می‌ره. دکلمه تموم شده. الان بچه‌ها می‌خواستن تئاتر اجرا کنن و بعدش هم نوبت سخنرانی شماست و اعطای جوایز.

 گفت: اگه مایل باشی تئاترو ببینی به نظرم خوبه.

 گفتم: منم مشتاقم، بریم ببینیم.

 با هم رفتیم و تئاتر را با سه دفعه قرمز شدن وضعیت! یعنی مزاحمت سرباز عراقی تماشا کردیم. بسیار جالب بود.  موضوع نمایش مربوط به جنگ ایران و عراق بود که دولت‌های غربی به خصوص آمریکا و نیز کشورهای عربی در ابعاد مختلف جنگ به صدام کمک می‌کردند. صدام به رغم همه تجهیزاتی که داشت حمله می کرد و شکست می خورد. سرانجام خود صدام گرفتار  می شد و دست و پایش با همان ریسمان خود بسته و کارش تمام می‌گردید.

تئاتر که تمام شد، نوبت سخنرانی من رسید. از قبل تریبونی از تشک‌های ابری با روکش‌های سبز را برای سخنران آماده کرده بودند. این تشک ها برای خودش ماجرایی داشت.

با پیگیری های صلیب سرخ، بالاخره پانصد عدد تشک برای اسرا به اردوگاه آوردند. چون تعداد اسرا دوهزار نفر بود، بچه ها تصمیم گرفتند که از تشک ها استفاده نکرده و درخواست دوهزار تشک را طرح نمایند. روحانیون اردوگاه بچه ها را قانع کردند که همین تعداد تشک را هم دریافت کنند. چون عراقی ها دنبال بهانه بودند تا این مقدار را هم در اختیار اسرا قرار ندهند. مدتی بعد از آن که تشک ها تحویل اسرا شد با توجه به ضیق مکان، اسرا دست به ابتکار زده و با برش و دوخت تشک ها تعداد آن ها را افزایش دادند. تعدادی تشک را هم البته سالم نگه داشتند. عراقی‌ها بهانه گرفتند و همه آن تشک‌ها را بردند به جز تعدادی که همچنان سالم بود که آن هم با اصرار ارشد اردوگاه و تأکید او بر نامساعد بودن شرایط بعضی اسرای بیمار برای خوابیدن در کف سیمانی آسایشگاه صورت گرفت؛ وگر نه آن تعداد را هم با خودشان می بردند.

 سخنرانی آن روز بر خلاف دفعات گذشته که در یک گوشه آسایشگاه و بر روی زمین سیمانی ایراد می گردیدف این بار دارای تریبونی بود که از همان تشک های سالم آماده گردید. وسط آن تشک‌های سالم را با نخی بسته و آن را به صورت تریبون در آورده بودند. من پشت همین تریبون ایستادم و شروع کردم به سخنرانی. مثل همیشه با شور و هیجان صحبت می‌کردم. می گفتم: چقدر خوب بود سران و حکّام مغرض دنیا بی‌غرض بیایند این جلسات و این تشکیلات ما را  ببینند تا اگر روزی در کشورشان جنگی اتفاق افتاد، اسیری گرفتند یا اسیر دادند و اگر خواستند اسرای خود را در اسارت حفظ و به خوبی اداره کنند از این شیوه اسلامی و اعتقاد اسلامی ما استفاده کنند و ای کاش این ممنوعیت که داریم برداشته می‌شد. دوربین‌های آزاد، قلم‌های ارزشمند خبرنگاران و روزنامه‌نگاران جوانمرد و محققان با وجدان می‌آمدند از این جلسات و کلاس‌های علوم مختلف از این مناظر زیبا و از جوّ حاکم بر ما در این محدوده اسارت که به خوبی مثل یک مملکت اداره می‌شود، فیلم و خبر تهیه و از همه جوانب زندگی در اسارت تحقیق می‌کردند و آن را به تمامی جهان مخابره و منعکس می‌نمودند تا اینکه هم سندی باشد بر صحت عقیده و انقلاب اسلامی ما و درسی باشد برای دانش پژوهان و برای دنیای به اصطلاح متمدن ولی متأسفانه مریض! و شما ای برادران عزیز! بدانید اگر ما بعد از این همه سال در اسارت هنوز به شکر خداوند زنده و سالم ماندیم و از نظر روحی و عقیدتی سلامت هستیم و به نظام مقدس جمهوری اسلامی و رهبر انقلاب که مرجع تقلید ما است وفادار ماندیم، به علت پایبندی به اسلام و داشتن این نظم عقیدتی و اتحاد و برادری و هماهنگی است که در بین ما وجود دارد و نیز اعتقاد به انقلاب شکوهمند و رهبری حکیم و فرزانه و بکارگیری این اهداف مقدس در زندگی اسارتی و الا این سختی‌ها، شکنجه‌ها و برخوردهای ناجوانمردانه سربازان بعثی هر انسان توانایی را از پای در می‌آورد. پس ای برادران می‌دانیم که سرنوشت همه ما با این اسارت رقم خورده است. این میله‌های ضخیم و مشبک پشت پنجره‌ها، سیم خاردارهای روبه رو لباس‌های زرد و یکسان اسارت، سربازان مسلح بعثی که از همه جهت ما را در محاصره دارند و ... تمام این‌ها دلیل و شاهد بر این حقیقت اسارت ما هستند. بنا بر این صبر و استقامت، اتحاد و هماهنگی و زندگی برادرانه در کنار هم برای جمع ما از ضروریات است. تا با کمک خداوند عمر این اسارت ناخواسته هم تمام شود. توصیه می‌کنم همچنان این نعمت خداوند را که تا به امروز اسارت بر ما غلبه نکرده، بلکه مائیم که بر اسارت چیره شدیم، قدر بدانیم.

برادران اسیر هم با شوق و اشتیاق فراوان به سخنرانی گوش می‌دادند. دقت و شوق آن ها اشتهای سخن گفتن را در من تقویت می کرد. هر پنج الی ده دقیقه یک بار با فریاد نگهبان دم در که وضعیت قرمز را اعلام می کرد، نظم جلسه به طور موقت به هم می خورد. بچه‌ها ‌متفرق می شدند و سخنرانی هم نیمه کاره رها می‌شد. یکی نخ وسط تریبون! را باز کرده، آن را روی زمین انداخته و دراز می کشید. چند دقیقه بعد نگهبان صدا می‌زد که وضعیت سفید است و خطر برطرف شده است. دوباره تریبون آماده می‌شد و من هم که در گوشه ای مخفی شده بودم، برمی‌گشتم پشت تریبون و به صحبت هایم ادامه می‌دادم. سخنرانی را زیاد طول ندادم و در حدود نیم ساعت آن را به اتمام رساندم. نوبت رسید به اعطای جوایز و مدال‌ها. نگهبان همچنان با هوشیاری کامل مواظب اطراف بود و رفت و آمد سربازان عراقی را زیر نظر داشت. سربازهای عراقی هر چند دقیقه یک بار قدم زنان تا نزدیک آسایشگاه می‌آمدند و برمی‌گشتند. گاهی به داخل آسایشگاه هم سرکی می‌کشیدند و به گوشه و کنار نگاه می‌کردند؛ اما همه چیز را عادی می دیدند.

به هر حال تا آن لحظه چیزی از داخل آسایشگاه و برنامه‌های جاری نفهمیدند. جلسه با همین وضع ادامه داشت. البته شلوغی اسایشگاه و تغییر ظاهری آن عراقی ها را به شک انداخته بود.

صحنه هایی با صفا و خاطره انگیز بود. چند از نفر پیرمردهای آزاده که همواره منبع انرژی و روحیه اسرا بودند هم کنار من ایستاده بودند تا جوایز برندگان را به طور رسمی به آن ها اهدا کنیم. مسئول فرهنگی اردوگاه هم یک لیست بلندی دستش بود و اسامی برادران را در رشته‌های مختلف همراه با رتبه‌شان می‌خواند. آن‌ها همراه با ذکر صلوات دیگر برادران شرکت کننده از گوشه و کنار به طرف تریبون می آمدند. من صورت شان را می‌بوسیدم و مدال‌ها و جوایزشان را به نمایندگی از همه اسرای اردوگاه آنان تقدیم می‌کردم. مجلسی پر از شادی و سرور بود. به هیچ وجه نمی‌شود آن لحظات زیبا و معنوی را توصیف کرد. با این که از پشت دیوارهای بلند و میله‌های آهنین اردوگاه جز آسمان، جای دیگر را نمی‌دیدیم؛ اما خودمان را در آن لحظات در بین مردم ایران احساس می‌کردیم، هر چند فرسنگ‌ها از کشورمان فاصله داشتیم. زینت بخش جلسه ما هم کلمات گهربار رسول گرامی اسلام و امیر مؤمنان و رهبر عالی قدر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی و مسئولین مملکتی ایران در رابطه با غرور و تکبر و صبر و استقامت و تقوی بود که توسط برادران روحانی نوشته می‌شد و از گوشه و کنار مجلس در وقت مناسب و هنگام اهدای جایزه و مدال خوانده می‌شد و بعد از آن جهت سلامتی رهبر انقلاب و ورزشکاران صلوات فرستاده می‌شد. جلسه با شور و هیجان هر چه بیشتر به پایانش نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد و لحظه به لحظه حساس‌تر تا جایی که نگهبان‌های ما را هم مجذوب کرد و آن ها هم برای لحظه‌ای صحنه‌هایی از جلسه را نگاه می‌کردند. همین امر باعث شد که از نگهبان عراقی غفلت کنند. سر و صدای جلسه هم کمی بالا رفت. خوشحالی همراه با رضایت و نیایش واقعاً‌ جای تأمل بود. صحنه‌ها به حدی جذاب و معنوی بود که همگان بی اختیار تحت تأثیر واقع شدند. کسی انگار در حال خودش نبود. تمام خوشی‌های دنیای آزاد و آزادی را به همان دنیای بسته و محدود اسارت معامله کرده بودند و گاه اشک شوقشان همچون دانه‌های باران از گونه ها فرو می‌ریخت.

ساعت یک بعد از ظهر بود و دیگر جلسه باید تمام می‌شد که نگهبان دم در با سرعت برگشت به طرف آسایشگاه و داد زد: وضعیت قرمزه، وضعیت قرمزه! زود باشید سرباز رسید جمع کنید.

 با شنیدن این هشدار و اضطرابی که در آن نهفته بود، بافت جلسه با شتاب به هم خورد. تعدادی از بچه‌ها بلافاصله دم در ایجاد مانع کردند، تا سرباز عراقی کمی دیرتر وارد آسایشگاه شود و بقیه در داخل آسایشگاه به فکر جمع آوری تزئینات و جوایز بودند. هر یک به کناری رفتند. من هم از پشت تریبون پریدم به گوشه‌ای و مخفی شدم. چند ثانیه‌ای طول نکشید که تمام وسائل و تزئینات جمع آوری شد؛ اما وضعیت همچنان غیر عادی نشان می‌داد. سرباز عراقی وارد شد. دید اوضاع عادی نیست؛ اما چیزی از آن سر در نیاورد. از آسایشگاه بیرون رفت، ولی مشکوک شده بود و دیگر به ما مهلت نمی‌داد. چند بار دیگر هم برگشت تا اوضاع را رصد کند. کار ما به اتمام رسیده بود. جایزه چند نفری که باقی مانده بودند را تحویلشان دادیم.

 ختم جلسه اعلام شد. در حالی که بچه‌ها با خوشحالی جلسه را ترک می‌کردند و از کنار سرباز عراقی رد می‌شدند، با شوخی به یکدیگر می‌گفتند: حانوت، دماغ سوخته می‌خره!

لذت لحظات ناب جلسه، سوغاتی بود که شرکت کنندگان برای دوستان خود به ارمغان می‌بردند.  همچنان شکر خداوند بر زبان ها جاری بود. موقع رفتن نگاهی به تریبون تشکی! و ابتکاری اسرا انداختم. گوشه ای روی زمین افتاده بود. کاش این جسم بی جان، توان داشت و خاطره خوش خود از آن روز با شکوه را بازگو می کرد.

بازنویسی شده بر اساس روایتی از روحانی آزاده حجت الاسلام سید احمد رسولی/ نکا

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اسب وطن

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۳۹ ق.ظ

2655776_Co121py اسب وطن


یکی دو سال بود که تازه پیکان را مونتاژ می‌کردیم، ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ شاه ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﻭ ﺧﻮﺷﻮﻗتی ﺍﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﭘﻴﻜﺎﻥ ﺭﺍ به‌عنوان ﭘﻴـﺮﻭﺯی ﺻﻨﻌﺘﻲ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﺎﺋﻮﺷﺴﻜﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﭼﺎﺋﻮﺷﺴﻜﻮ ﺑﻪ ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺳﺐ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﺑﺪﻫﻴﺪ ﺑﻬﺘـﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳـﺖ  ﻛﻪ ﺍﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﺍﻧﮕﻠﻴﺴی ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩ ﺑﺮﻳﺘﺎﻧﻴﺎ ﻣﻮﻧﺘﺎﮊ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ خودتان بفروشید.

شاه هیچ عقیده‌ای به پیشرفت کشور از داخل نداشت، داستان محمدرضا همچون فرزندی است که به پدرش گفته: (شما نمی‌فهمید و افکارتان قدیمی است) بعد هم وسایل را جمع کرده و به امید پیشرفت از خانه بیرون رفته، ولی پول‌توجیبی‌اش که تمام شود و یا هنگام سود بردن که می‌شود، دوباره به آغوش خانواده بازمی‌گردد، شاه هم خود را به خارجی‌ها فروخته بود، فروشی که در آن جنس فروخته‌شده باز پس گرفته نمی‌شود. (1)


پی‌نوشت:

1) کتاب دخترم فرح، صفحه 206

سایت روشنگری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برده!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۴۱ ق.ظ

6e932c2bd184c7ea3bc9a63aedff8704_S_Copy برده


حکومت محمدرضا برای کشورمان مملو از صحنه‌هایی بود که می‌توان اسمش را (توسری‌خور) بودن کشورمان گذاشت؛ مثلاً در مسئله اطلاعات مهم کشوری، ساواک را خودِ آمریکایی‌ها درست کرده بودند به نقل از شاه: همین رئیس ساواک و معاون او و مدیران ارشد همه‌شان با آمریکایی‌ها ارتباط دارند و برای حفظ ظاهر می‌آیند و از من اجازه می‌خواهند، درحالی‌که قبل از کسب اجازه اطلاعات موردنیاز را به آمریکا و انگلیس رد کرده‌اند.

وقتی آمریکایی‌ها اطلاعاتی را می‌خواستند، محمدرضا می‌گفت: من باید احترامم دست خودم باشد. وقتی آمریکایی‌ها احترام می‌گذارند و رعایت اخلاق را می‌کنند (!) و رسماً از ما اطلاعات می‌خواهند، ما باید خواست آن‌ها را فراهم کنیم. چون آن‌ها باقدرتی که دارند خیلی راحت می‌توانند این اطلاعات را کسب کنند. (1)

شاه مملکت که از خودش ضعف نشان دهد و برده‌ی این‌وآن باشد، تکلیف دیگران مشخص است.


پی‌نوشت:

1) تاج‌الملوک، صفحه 388

سایت روشنگری

  • سیدحمید مشتاقی نیا