میخانه دگر جای من بی سر و پا نیست
حرم مملو از جمعیت است. به چهره ها خیره می شوم. خستگی راه و سرخی کم خوابی در اغلبشان موج می زند. از مبدایی دور و با شتاب آمده اند. چند ساعتی استراحتی می کنند و دوباره راهی می شوند. قرارشان جای دیگری است. قم این ایام میزبان بسیاری از زائران اربعین حسینی است. خدای من! این چهره ها قرار است تا ساعات یا روزهایی دیگر میهمان حریم ارباب باشند. این چشمها قرار است به ضریح مطهر امام عشق دوخته شوند. این صورتها به زودی غرق باران اشک و شوق دیدار خواهند شد. این دستها به شبکه های ضریح آقا گره خواهد خورد. این پاها در مسیر عرض ارادت به ساحت مولا ترک و تاول خواهند دید. چقدر نگاه به این چهره ها لذت دارد. دمی کنارشان نشستن و از نفسشان تنعم جستن. اگر دیوانه خطابم نکنند صورت تک تک شان، چشمها و دستها و پاهایشان را می بوسیدم. کاش می شد روی زمین دراز کشید و سنگفرش قدوم نورانی شان گردید. خدا را شکر عمرمان تا این جا قد داد که چشم در چشم عاشقان اباعبدالله دوخته، نفس به نفس هایشان گره زده و گرد گامهایشان را سرمه دیدگان خود سازیم. صلی الله علیک یا اباعبدالله.
بعضی رفقا هم بین راه می آیند خانه ما قدم رنجه میکنند توفیق میزبانی شان را روزی مان می سازند. الان دارم این متن را مینویسم حسن عباس زاده زنگ زد. بچه هایم به او می گویند عموحسن سلمونی. پیرایشگر محل ماست. گفت صد کیلومتری کرمانشاه هستم یاد تو افتادم. خواستم سلامی کرده باشم... ما در ره عشق تو اسیران بلاییم کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم.