اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۲۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اربعین» ثبت شده است

سفرنامه کربلا (قسمت ششم)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۴:۵۵ ب.ظ

photo_2024-09-03_22-03-05_zt2j.jpg

 

راستی دوتا نکته را یادم رفت عرض کنم. یکی اینکه دعا کنید وقتی هتل میگیرید در طبقه شما کاروانی مستقر نشود وگرنه دیگر یک لحظه سکوت هم برایتان رویا می شود. بماند که با آمدن کاروان، مدیریت هتل اقدام به قطع اینترنت وای فای می کند.

نکته بعد اینکه عزیزان هندی و پاکستانی که انضافا از راه دور زحمت می کشند این همه مسیر را طی می کنند به زیارت کربلا و نجف می آیند وقتی موکب می زنند حواسشان باشد غذاهای محلی شان به طبع مردم عرب و فارس سازگار نیست. موکبی که نفهمیدم هندی بود یا پاکستانی غذایی می داد که ننوشت و نگفت محلی است. من اسم غذایش را گذاشتم "فلفل پلو"! با اینکه قبلا میهمان هندی های مقیم قم بودم و از غذایشان خوردم این یکی واقعا از نظر تندی بی نظیر بود. متأسفانه اغلب مردمی که عراقی یا ایرانی و لبنانی بودند و نمی دانستند این غذا چیست ناخواسته مرتکب اسراف شدند.

سال 82 برای اولین بار که پایم به بارگاه مقدس حضرت اباعبدالله باز شد گمان می کردم الان از گریه غش و ضعف می کنم. اما فقط خشکم زد. سیل جمعیت مرا با خودش دور ضریح می چرخاند. دو حس به من دست داد. یکی حیرت بود. با خودم می گفتم اصلاً من این جا چه می کنم؟ یک حس آشنایی هم داشتم انگار قبلاً اینجا بوده ام. ما همه عاشورا زاده و کربلایی مزاج هستیم و در باطن ضمیر خود ساکن کوی عشق اباعبدالله بوده ایم.

این بار هم فهرستی از دعا و حاجت و حرف و حدیث آماده کرده بودم. پایم که به حریم حرم باز شد ناگاه در خودم فرو رفته، مات و مبهوت به نظاره ضریح پرداختم. باز هم با خودم می گفتم من کجا این جا کجا؟ اندازه این حرفها نیستم که در مقابل نگاه آقا عرض وجود داشته باشم. حاجت و حرف و سخن یعنی چه؟ همین که اینجایم از سرم هم زیاد است. اینجا که هستی یعنی همه چی داری و دیگر چیزی لازم نداری. خدا می داند در چای روضه اباعبدالله، در حلاوت نامش، در اشکهای روضه اش چه گنج ها که نهفته. خدا می داند یاد حسین چه گره ها که از حیات دنیوی و اخروی ما باز می کند. ممنونم حسین جان. ما شیعیان سرمایه دارترین گروه عالم خلقتیم. با حسین همه چی داریم. آنکه حسین ندارد هیچ ندارد.

ایام شهادت پیامبر اکرم، امام حسن مجتبی و امام رضا بود. خیل جمعیت به خصوص در نجف بیداد می کرد. در کربلا دلم لک زد برای یک عزاداری مشتی و دسته روی، ورود به حرم همراه با سینه زنی و عزاداری. در نجف به این آرزویم رسیدم. دسته های عزاداری بسیاری به حرم آمده بودند. می رفتم داخل جمعیتشان. آنها طنابی را دور محدوده دسته خودشان می کشیدند. متوجه بودند من با یقه باز و آستین های بالا زده جزو دسته شان نیستند و خیلی از اشعار و اذکارشان را نمی فهمم. یک میان داری هم حواسم را به خودش جلب کرد عجیب با آن قد و قامت بالا و سبیلهای درشت، شبیه صدام بود. خنده ام گرفت که چرا قدر میان دارهای خودمان را نمی دانیم. دسته ها به نوبت وارد حیاط حرم امیرالمومنین شده، سینه زنی و تسلیت گفته و خارج می شدند. خودشان می رفتند. نیاز نبود کسی از آنها بخواهد که جایشان را به هیات بعدی بدهند. روز شهادت داشتم وارد قسمت ضریح می شدم. یک عراقی ناگهان دم گرفت: الیوم الیوم نعزی الفاطمه... همه همراهش خواندند و با سینه زنی تا جلوی ضریح رفتیم که خیلی چسبید. راستی هیچ دسته و هیاتی را ندیدم وقتی وارد حرم می شوند یا موقع خروج بخواهند اهانتی به خلفا داشته باشند. حالا چرا بعضی آقایان اصرار دارند در قم و حرم حضرت معصومه این اتفاق بیفتد خدا می داند و خودشان و شیطان!

 راستی یک چیزی هم نظرم را جلب کرد. هر ساعتی که به حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام می رفتیم از حرم امام حسین شلوغ تر بود. این را به همراهانم گفتم آنها هم تأیید کردند. نمی دانم به خاطر شهرت حضرت به ادای حاجات محبین است یا هر دلیل دیگر. در همه حرمها آب به اندازه کافی بود. گاهی بعضی شیرها بسته و بی آب بود که چند قدم آن طرفتر می رفتی می توانستی آب بنوشی. حرم حضرت ابوالفضل اگر شیر آبسردکنی بسته بود و آب نداشت عجیب توی دل آدم خالی می شد.

 در حرمها از باب خودشیرینی، زیارت مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها را می خواندم. یاد خاطره اسرای ایرانی افتادم. اواخر که می خواستند آزادشان کنند به سفر کربلا بردندشان. در حرم امام حسین علیه السلام خیلی به آنها سخت گیری کردند. در حرم حضرت ابوالفضل هم خواستند سخت گیری کنند. ناگهان فریاد ابالفضل ابالفضل اسرا بالا می گرفت زندانبانهای عراقی سریع از آنها فاصله گرفته و دست از آزار بر می داشتند. عجیب از آقا حساب می بردند. به حضرت ابوالفضل قول دادم در احیای نام مادر ادب، حضرت ام البنین بیشتر تلاش کنم. یادآوری کردم همشهری حاج مهدی مرندی و عباس تقی پور هستم. مهدی مرندی را از نزدیک می شناختم. نازنین و اهل دل بود. مرید حضرت بود. یک روز صبح در حرم ایشان سلامی داد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. البته بعدها یکی از خطبا داستان پردازی هایی درباره وی انجام داد که دروغ بود. عباس تقی پور هم اسیر بود. سنی از او می گذشت. بیمار شد و داشت جان می داد. دوست نداشت در غربت بمیرد. لحظات آخر عمرش بود. اسرا به صاحب نامش توسل گرفتند و اشک ریختند. کمی بعد سر برداشت و گفت من به شهر خودم بر می گردم و بعد می میرم. آقایی با دستهای بریده آمد و شفایم داد. عباس تقی پور چند سال بعد از آزادی از اسارت به خیل شهدا پیوست.

حرمها نسبت به قبل بزرگتر شده بود. حیاط ها به صحن پیوست. در حرم اباعبدالله چشمم به دیوار نوشته هایی افتاد از آثار تیرندازی ارتش بعث صدام برای سرکوب شیعیان انتفاضه شعبانیه. در آن کشتار وحشیانه، منافقین هم به یاری ارتش بعث شتافته و مرتکب جنایت شدند. از سنگ نوشته ای عکس گرفتم. برایم جالب بود چند زائر عراقی هم با دیدن واکنش من به ان نقطه آمده و نوشته ها را می خواندند. انگار قبلا ندیده بودند. از هر کس پرسیدم قبر امیرکبیر کجاست هیچ کس نمی دانست. نشد قبر این بزرگوار را که در حرم امام حسین آرمیده پیدا کنم.

عصر روز 28 صفر، ناگهان موکبها را جمع کردند. بادی هم می وزید که رنگ غربت داشت. پس امام رضای ما چه می شود؟ این همه مدت بودید دم شما گرم دو روز دیگر هم صبر می کردید. البته تک موکب هایی در اطراف باقی ماندند. امام رضا از این بابت که اهل ایران و خراسان نیست در کشور ما غریب به شمار می آید ولی خدا می داند دلدادگی مردم ما غربت آن حضرت را زدوده. سال 82 در حرم کاظمین داشتم وضو می گرفتم. طلبه ای عرب زبان با من شروع کرد حرف زدن. در نجف درس می خواند. گلویش را نشان داد که بیماری خاصی دارد. از من خواست ایران و مشهد و پابوس آقا که رفتم شفایش را از ایشان بخواهم. گفتم شما که به کربلا و نجف دسترسی داری... گفت امام رضا چیز دیگری است. راست می گوید امام رضا عجیب شهرت به شفای بیماران دارد. یادم افتاد امام رضا از فرصت حضور در خراسان و دستگاه عباسی بهره گرفته و شیعیان را با اهدای مبالغی تشویق به سفر برای زیارت امام حسین می نمود. به شعرا و ادبایی که درباره جدّ بزرگوار و شهیدشان اثری خلق می کردند صله می داد. زیارت امام حسین از دوره امام رضا رونق گرفت و به رسم متداول شیعیان بدل شد. حالا همه اهل بیت خواستند کار امام رضا را جبران کنند. شفا را در زیارت حرم او قرار دادند...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت پنجم)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۰۰ ب.ظ

photo_2024-09-03_22-02-27_36zv.jpg

 

هتل الانباری کربلا کثیف و گران بود، ولی شای صلواتی می داد تهویه و کولر و یخچال و حمام خوبی داشت. هتل الرغید نجف شیک و تمیز بود و وای فای رایگان داشت و ارزان تر از الانباری، ولی توالتش تهویه نداشت، درش بسته نمی شد! چای نمیداد و ... هتل جوادین نجف از هر دوی آنها ارزان تر بود اما کمی کثیف به نظر می رسید و... هیچ کدام جاکفشی نداشتند. سال 82 در سفر عتبات مشکل جاکفشی داشتیم. کفشداری های حرم بابت نگهداری کفشها اجرت و هدیه می خواستند. بعضی هایشان اگر کفش را تحویل نمی دادی و گوشه ای می گذاشتی با طی (تی) آن را هل داده و داخل آب و گل می انداختند. الان کفشداری ها واقعا سر و سامان گرفته اند. با احترام و تواضع کفشها را تحویل میگیرند. البته مساله بهداشت و نظافت هنوز به نقطه مطلوب نرسیده. مثلا کفش را که به کفشداری بدهی تا داخل حرم بروی باید با جوراب یا پای برهنه دوباره از همانجایی که با کفش آمده ای عبور کنی!

حرم حضرت علی می گذاشتند کفش را داخل کیسه پلاستیکی قرار داده و با خود به داخل حرم ببری. این کار خیلی خوب و کمک حال برای زوار است. اما سایر حرمها بردن کفش به داخل را خلاف ادب می دانستند. مشهد خودمان هم اینطور است و اغلب خدام بر خلاف قم اجازه ورود با کیسه کفش به داخل حرم را نمی دهند.

چه در سال 82 و چه الان که بیست و یکسال میگذرد آنچه که بیشتر جلب توجه میکند احترام بیشتری است که عراقی ها برای ایرانی ها به نسبت سایر زوار خارجی قائل هستند. با اینکه ما سالها با هم در جنگ بوده ایم اما احترامشان برای ما بیشتر از زائران سایر کشورهاست. در گیتهای بازرسی هم ما را خیلی راحت تر و با اغماض می گشتند.

برای ورود به حرمها چند بار مورد تفتیتش قرار می گرفتیم؛ اما سخت گیری زیادی نبود و می شد با چمدان و ساک هم از دستگاه ایکس ری عبور کرد و وارد حرم شد. دستگاه ایکس ری صرفا برای وسایل بود به جز در کاظمین که زوار هم از این دستگاه عبور می کردند مثل شهر ری خودمان حرم حضرت عبدالعظیم حسنی. تفتیش بدنی در عراق با احترام صورت می گرفت نه مثل بعضی عزیزان خادم امام رضا که موقع تفتیتش، حیثیت و شرافت زائر را مخدوش ساخته و فیها خالدونش را با انگشت کنکاش می کنند. امیدوارم همه حرمها برای تفتیش از دستگاه ایکس ری استفاده نموده و حریم زائران را نگه دارند.

یک خاطره طنز از تفتیش در سفر قبلی دارم. سال 82 عراق دولت نداشت و گروههای مردمی از شهرها نگهداری می کردند. در مسیر بصره به یک ایستگاه تفتیش رسیدیم. من آن موقع جوان ترین عضو کاروان زائرین بودم. فردی که چمدانها و ساکها را تفتیش می کرد پشت سر هم غر می زد: ایرانی حشیش! توی دلم گفتم مردک، کسی بخواهد چیزی قاچاق کند که روی ساکش نمی گذارد تو با یک باز و بسته کردن زیپ آن پیدایش کنی. چشمشان که به من افتاد پیاده ام کردند و بردند داخل اتاقک نگهبانی. یک عراقی لباس شخصی که چهره ای آرام و خوش محاسن داشت به من گفت: ایرانی قاچاق! ماسمک؟ الی سجن... گفتم والله پاسپورت موجود فی السیاره. زیر بار نمی رفت. دیدم هیچ کس از همراهان اصفهانی هم جلو نمی آیند که بپرسند چه شده. با ترس و لرز دستم را به جیب برده و یک اسکناس هزار تومانی درآوردم و گفتم هدیه. رنگ و رویش برگشت. چهره اش سرخ شد. گفتم الان است که بگوید این کار حرام است رشوه است خجالت بکش! با تحکم گفت: دو تومان! دو تومان! با ژستی مظلومانه گفتم ندارم! به فارسی گفت: داری داری! هزار تومان دیگر در آوردم تحویلش داد. زیر لب گفتم کوفتت شود و رفتم بیرون. جالب است همراهان اصفهانی موضوع را که فهمیدند ژست گرفتند که می گفتی می آمدیم جلو!

در بازرسی سامرا خیلی دلم گرفت. سامرا واقعا غریب بود. ماموران تفتیش در سامرا خیلی جدی و بسیار آماده بودند. انگار هر آن بوی خطر را احساس می کردند. از سامرا به سمت بغداد به ما گیر دادند که پاسپورت نشان بدهید. گفتم دست هتل است. می گفتند تصویرش را از داخل گوشی نشان بدهید. نداشتم. کمی معطلمان کردند. کارت طلبگی را نشان دادم. مال دفتر آیت الله سیستانی بود. کمی با راننده هم حرف زدند و گذاشتند برویم.

زباله های بسیاری در اطراف خانه ها و معابر ریخته شده بود. با اینکه نیروهای خدماتی تلاش می کردند ولی باز هم بی مبالاتی زوار باعث آلودگی محیط می شد. دعا کردم روزی برسد کسی زباله روی زمین نریزد، کسی بین نژاد و موطن انسانها تفاوت نگذارد. ما همه با هم یکسان و برابریم مگر در تقوا که تشخیصش با خود خداست. این زباله ریختن مخصوص کشور عراق نیست. گردشگران پاریس هم از این موضوع در خاطرات سفر خود گله داشته اند. ایران خودمان به خصوص در دل کوهها و جنگلها افرادی که داعیه فرهیختگی دارند با اینکه میتوانند زباله هایشان را با ماشین به شهر برده و در سطل مخصوص بگذارند همانجا در طبیعت رها می کنند و بعد صبح تا شب در فضای مجازی آروغ روشنفکری در می دهند.

کربلا و نجف به نسبت بیست و یکسال پیش خیلی بزرگتر و پیشرفته تر شده است. آن موقع یکی به نام ابواحمد که عمده فروش سیگار بود به من می گفت ایران، اتوبان! الان هم پیرمردی مسافر به من گفت ایران، اروپا! ولی به هر حال کربلا و نجف در این سالها رشد کرده و دارای اتوبان و معابر و ساختمان های زیبا شده اند. مظاهر بدحجابی هم به مرور در شهرهای مذهبی عراق در حال رویت است. بلایی که در کشور ما بر سر محیطهای مذهبی آمد آنجا هم در حال ظهور است. یادم است عراقی ها از موتور براوو که آن موقع خیلی در ایران باب بود استفاده نمی کردند. می گفتند این مدل نشستن دو نفر پشت و چسبیده به هم درست نیست. الان کمی راحت تر پشت موتور می نشینند!

راستی در کربلا موتورهای سرپوشیده سه چرخ ویژه حمل مسافر به تقلید از شهرهای هندوستان رواج پیدا کرده که هزینه سفرهای کوتاه مدت را کاهش می دهد.

وجود خودروهای ایرانی مثل سمند و پژو و پراید غرور آفرین است. موقع بازگشت به ایران صف بسیار طولانی کامیونها و تریلی هایی که از ایران به عراق جنس می بردند توی چشم می آمد. دشمن یک چیزی می داند که دلش می خواهد همیشه بین عرب و عجم ستیز باشد. به یک عراقی ماشینهای ایرانی را نشان دادم و پرسیدم: اینها ساخت ایران است؟ با تأسف گفت عراق خودروسازی ندارد. بعد بحث انتقام ایران را وسط کشید و خوشحال بود که قرار است ایران اسرائیل را هدف قرار دهد.

نصب تصاویر شهدای عراقی نبرد با داعش در همه معابر واقعا زیبا و نشاط آفرین بود. روحشان شاد. تصاویر حاج قاسم در خیابانهای اصلی کربلا و نجف و سامرا و حتی بغداد غرورآفرین بود. کشورهای اسلامی اگر با هم برادر و متحد باشند دیگر اجیر و وابسته و محتاج و ذلیل ابرقدرتها نخواهند بود.

یکی از سرگرمی های من بازی با کلمات و تصاویر است. یعنی در هر کلمه ای با موشکافی دقت می کنم که چه شباهتی به سایر اسامی و کلمات دارد. درباره چهره افراد هم اینگونه ام. دقت می کنم که این بابا شبیه چه افرادی می تواند باشد. همین مساله باعث شد در همه شهرهای زیارتی افرادی را ببینم که مرا یاد دوستان و بستگانم به خصوص عزیزان از دست رفته، بیندازند.

به یاد همه دوستان و آشنایان به خصوص مرحومین و شهدا سلامی به محضر ائمه اطهار نثار کردم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت چهارم)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۵۳ ق.ظ

photo_2024-09-03_22-01-50_r5j.jpg

 

پیرمردی عرب زبان داخل ون نشسته بود که البته کم و بیش فارسی بلد بود. من عربی را در حدی اندک می توانم صحبت کنم یعنی در اندازه ای که منظورم را بفهمانم و منظور طرف را بفهمم و کارم پیش برود. مکالمه حرفه ای را وارد نیستم. پیرمرد پرسید چند نفریم و بعد پیشنهاد داد کربلا با او به حسینیه ای برویم که در اختیارش قرار داشت ایرانی ها هستند و ناهار هم برقرار است و... وارد کربلا شدیم نزدیک باب القبله چشممان به گنبد آقا افتاد و دلمان غش رفت. همراه پیرمرد به حسینیه رفتیم. آن سه مرد بیرجندی هم با ما آمدند. حسینیه خنک بود. خیلی ها دراز کشیده و مشغول استراحت بودند. هوای بیرون به شدت گرم بود؛ گرم تر از قم و مهران. یکی از مسئولان آنجا قمی بود و فهمید از قم آمدم خوش و بشی کرد. جایی که فاطمه باید مستقر می شد چند ساختمان آنطرف تر بود. با آب خنک و دوغ از ما پذیرایی کردند. کمی در فکر فرو رفتم. ماندن در حسینیه از نظر اقتصادی صرفه داشت. پول جا و غذا نمی دادم اما فاطمه آنطرف تنها بود. سیمکارت عراقی هم که نداشتیم کاری داریم با هم تماس بگیریم. یک ساک داشتیم و وسایل همه یکجا بود. اصلا خانواده در کنار هم بودن است که معنا پیدا می کند. من هم که خودم را خادم زوار امام حسین می دیدم. دوست داشتم بچه هایم که اولین سفر کربلا را تجربه می کنند نهایت لذت را ببرند. دلم هم داشت برای زیارت پر می کشید. به سیدعلی و صدرا گفتم کمی استراحت کنید. یا می روم هتل پیدا میکنم یا لااقل یک زیارتی انجام می دهم. به فاطمه پیامک دادم یکساعت بنشین جایی میگیرم و بر میگردم. یادش به خیر سال 82 با فاطمه بین هتلهای کربلا می چرخیدیم تا یکی را انتخاب کنیم. هر جا را می دیدم با او هم مشورت می کردم. یک جوان عراقی که می خواست برایمان هتل تهیه کند با دیدن این کار من گفت: فی العراق الرجال امراء فی الایران النساء! خندیدم و تأیید کردم. نه اما اصلا بحث امیر بودن و ریاست نیست. ما برای خانمها احترام قائلیم. نماز ظهر و عصر را خواندم و زود زدم بیرون. گرما آزار دهنده بود. خیابان باب القبله پر از جمعیت بود. اغلب شیعیان افغان وهند و لبنان و پاکستان بودند. دوست داشتم جایی را نزدیک حرم کرایه کنم. هتل ها پر بود. پیش خودم گفتم چون شب جمعه هست بقیه هم مثل ما دلشان خواست این شب را که بر اساس روایات مورد تأکید قرار گرفته در کربلا باشند. اگر روز پنج شنبه نبود قطعا به جای کربلا اول در نجف مستقر می شدیم. عراقی های زیادی هم در حال زیارت بودند. هتلها اصلا جایی برای اسکان نداشتند. حسابی خسته و ناامید شده بودم. هتلی در نزدیکی حرم بود به نام الانباری. رفتم و دیدم شکر خدا یک اتاق چهارنفره خالی دارد. کرایه زیادی می خواست. برای سه شب جا گرفتم. اگر توان جسمی بیشتری داشتم بیشتر می چرخیدم ولی واقعا دیگر نایی برایم نمانده بود. پول سه شب را پیشاپیش گرفت. با سرعت برگشتم. همان پیرمرد مرا دید. پرسید هتل؟ او را بوسیدم و تشکر کردم. کمی ناراحت شد. بچه ها و فاطمه را خبر کردم و به سمت هتل راه افتادیم. وارد اتاق که شدیم فهمیدم صاحب هتل مرد با صداقتی است؛ اسم هتل را درست انتخاب کرده! واقعا مکانش شبیه یک انباری بود که چهار تخت را در آن جا داده باشند. کولر و یخچال و حمام خوبی داشت؛ اما ساختمان بسیار قدیمی و اتاق کثیف و کوچک بود. خدا خدا می کردم ساس و کک و سوسک نداشته باشد که شکر خدا نداشت. طرف تأکید داشت که اتاق دارای توالت فرنگی است. شای هم می دادند.

از خوبی های اقامت در خیابان باب القبله وجود چند موکب پذیرایی بود که با گذشت چند روز از اربعین همچنان سرپا بوده و به زوار خدمت می کردند. عملاً نیاز نبود هیچ غذایی تهیه کنیم. همه چیز در اختیارمان بود. خدا را شکر گفتم.

از مهران وارد شهر کوت که شدیم اولین موکب عراقی را دیدیم. با چه شور و شوقی از ما برای صبحانه پذیرایی کردند. بقیه مواکب کربلا و کاظمین و سامرا و نجف هم اینگونه بودند. من اسمشان را گذاشتم مواهب. آنها حدود یکماه بود که مشغول خدمت به زوار بودند. با این حال انگار که روز اولشان است و ما هم اولین میهمانانشان هستیم با جان و دل خدمت و پذیرایی می کردند. خستگی در وجودشان به چشم نمی آمد. گاهی التماس و گاهی تهدید می کردند چیزی از موکبشان برای خوردن برداریم. خیلی هایشان را بوسیدم. آدمهای پاک و باصفایی بودند. این موکبها اغلبشان شخصی است و هزینه آن از جیب اشخاص تأمین شده است. حالا وقت و توانی هم که برای خدمت می گذارند به جای خود. سازمان و نهادی در کار نیست فاکتور کنند و جایش پر شود. شکوه مواکب اربعین درست در نقطه مقابل تفکر نظام سرمایه داری است. مصاف زیبای تمدن انسانی و الهی دین با مدنیت اومانیستی منفعت گرای غرب. در نظام سرمایه داری هر کس باید به فکر خود بوده و ارزش در سودآوری و منفعت طلبی بیشتر است. به شما چه که دیگران دارند بخورند یا نه، له می شوند یا نه، به فکر جیب و منفعت و سود بیشتر خودت باش. در همچین دنیایی که انسان یک حیوان زیرک شیک به ظاهر متمدن است تمدنی دیگر ظهور و بروز پیدا می کند که مبتنی بر فرهنگ ایثار و مجاهدت و خدمت است. از جیب خودت بزن بگذار دیگری نفعی ببرد، گرسنه ای سیر شود، لبخندی بر لبی بنشیند و غریبه ای شاد و دلخوش گردد. جامعه در با هم بودن و مراودت و انس بین انسانهاست که معنی پیدا می کند. بگذر تا دیگری خیری ببیند. ببخش تا انسانی دیگر راضی و خشنود شود و دلخوش باش که خدا نیز از تو راضی و خشنود است. به راستی کدام تفکر متمدن تر و مترقی تر و انسانی تر است؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت دوم)

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۵:۱۶ ب.ظ

photo_2024-09-03_22-03-36_y4zq.jpg

 

دو دو تا چهارتا کردیم که ایرانی ها اغلب از سفر اربعین برگشته اند و الان باید مرز و نیز شهرهای زیارتی عراق خلوت شده باشد. یکبار این اشتباه محاسباتی را در ایام خرداد هم داشتیم. گفتیم هر کس می خواست برود تعطیلات رفته است و مثلا ما اگر یک روز بعد برویم شمال جاده ها خلوت است. گویا همه هم همین تصور را داشتند و در جاده هراز به اندازه سفر به مشهد معطل شدیم. گاه اصلا ماشین را در وسط جاده و صف طویل ترافیک خاموش کرده پیاده شده و قدم می زدیم تا راه باز شود.

درباره سفر کربلا اصل محاسبه ما درست بود. اغلب ایرانی ها بازگشته بودند اما حواسمان به اتباع کشورهای دیگر نبود.

سال 82 وقتی از سفر کربلا به مرز مهران رسیدیم یک راننده مینی بوس محلی توصیه کرد از سواری های برگشتی تهران و قم استفاده کنیم که کرایه کمتری گرفته و برای تکمیل ظرفیتشان ساعتها انتظار لازم نیست. ضمنا گفت که مهران آماده خدمات دهی به زوار نیست و بهتر است زودتر از این شهر بروید. در ترمینال مهران یک شیر آب هم پیدا نکردیم که دستی بشوییم. سرویسهای بهداشتی قفل بود. با راننده ای به توافق رسیدیم که با کرایه ای اندک ما را به قم برساند به آن شرط که جایی بایستد دست و صورتی بشوییم. یک امامزاده ای ایستاد که نامش را از خاطر بردم.

این بار در نت جستجو کردیم. امامزاده علی صالح در نزدیکی مهران جای مناسبی به نظر می رسید برای استراحت شبانه. بعد از ظهر از قم راه افتادیم. سیدعلی هنوز یکسال نیست که گواهینامه گرفته. الحمدلله با دقت رانندگی می کند و در همین مدت اندک چند بار تا تهران و شمال و روستاهای کوهستانی و اصفهان و مشهد رانندگی کرده است. از حضرت معصومه هم کمک خواستم و وعده دادم ثواب زیارتم را به محضرشان هدیه کنم. در زندگی شخصی خود مدیون الطاف مکرر بانوی کرامت هستم. نقشه اینترنتی دو مسیر را به ما نشان می داد. یکی از راه اراک و ملایر و کرمانشاه به ایلام بود و یکی هم از مسیر اراک و بروجرد و خرم آباد به ایلام. مسیر دوم کوتاه تر بود اما با مشورت دوستان از مسیر اول که بسیار زیباتر و روان تر بود استفاده کردیم. در مسیر برگشت این اشتباه را از باب کنجکاوی انجام داده و از مسیر دوم به قم برگشتیم که بخاطر باریکی جاده و حضور انبوه خودروهای سنگین ساعتها بیشتر به طول انجامید. یک تردیدی هم برای سفر به کربلا بین مرز خسروی و مهران داشتم که با استخاره به همان مهران رسیدم.

مسیر کرمانشاه و به خصوص ایلام پر از مغازه های کبابی است. مردم کرد زیاد به کباب علاقه دارند. به بچه ها قول دادم کباب باشد موقع بازگشت. موقع بازگشت در نزدیکی ایلام ایستادیم. با اینکه غریبه و رهگذر بود بر خلاف بسیاری از رستورانهای بین راهی کبابی با کیفیت و قیمت خوب به ما دادند که حسابی از مسئول رستوران تشکر کردم. او هم به احترام ما از جا بلند شد.

شب به نزدیکی مهران رسیده و وارد امامزاده علی صالح شدیم. جای با صفایی به نظر رسید. عده ای دیگر هم مثل ما گوشه ای زیر کولر خنک امامزاده مشغول استراحت بودند. آب سرد کن بسیار خنکی هم در ورودی حرم داشت. خادم امامزاده احترام ویژه ای به ما گذاشت و بی آنکه بشناسدمان با لبخند به سراغمان آمد و خوش آمد گفت. گوشه ای دراز کشیدیم ولی ساعتی بعد از سرمای کولرها به تنگ آمدیم. نشستم به نماز و کمی هم با امامزاده صحبت کردم و قول دادم در این سفر سلام او را هم به اجداد طاهرینش برسانم. هیچ اطلاعاتی درباره این شخصیت بزرگوار در محوطه بارگاه به چشم نمی آمد. اینطور که در نت خواندم این بزرگوار از فرزندان امام سجاد است که همدوره امام رضا علیه السلام بود. امام به او و همسرش لقب زوج صالح داد. این امامزاده شریف عمری طولانی داشت و مستجاب الدعوه و محل رجوع مردم بود. این منطقه در نزدیکی شهر مهران به اسم صالح آباد معروف شد. در آرامگاهی که در جوار امامزاده قرار دارد از پرچمهای برافراشته ای که موقع عبور به چشم می آمد مشخص بود تعداد بسیار زیادی از شهدای این نقطه مرزی در خاک آرمیده اند. به خودم قول دادم در فرصتی حتما با حوصله به زیارت این شهدا بروم.

یک نگرانی هم بابت پارک ماشین داشتم. شنیده بودم با توجه به ازدحام جمعیت در ایام اربعین، پارکینگهای بیابانی در مهران تاسیس شده. خودروهای کسانی که در شهر پارک کنند به این نقطه منتقل می شود که طبعا بعد از سفر و خستگی ذاتی آن مشکلاتی را برایشان فراهم خواهد آورد. به یاری خدا تا انتهای مرز و پایانه انتقال مسافر رفتیم و کسی مانع ما نشد. ماشین را همانجا پارک کرده و به خدا سپردیم و محفوظ ماند. جمعیت در مرز بسیار زیاد و برخلاف تصور و شوک آور بود. انبوهی از زوار پاکستانی و افغانستانی در صف ایستاده بودند. اگر قرار بود پشت سر این جمعیت بایستیم تا ظهر هم کارمان راه نمی افتاد. اصرار داشتیم ظهر کربلا باشیم و شب را که شب جمعه بود توفیق حضور در این شهر عزیز را پیدا نماییم. هیچ کس هم نبود راهنمایی کند. تابلویی هم وجود نداشت. بعضی ایرانی ها از دیدن این جمعیت مستاصل شده و به گوشه ای خزیده بودند و متحریانه نگاه می کردند. داخل صف ایستادیم چاره ای نبود. دو نفر رهگذر صحبت می کردند. یکی شان به آن دیگری گفت ایرانی ها نیاز نیست در این صف بایستند و می توانند از آن طرف بروند. آن طرف یعنی قسمت خروجی زواری که تازه داشتند وارد کشور می شدند. زود دویدیم و به سمت خروجی رفتیم. رفتیم داخل. خبر راست بود. غیرایرانی ها باید می ایستادند تا مجوزهایشان بررسی شود. ایرانی ها می توانستند سریع رد بشوند اما کاش کسی بود و این را به همه می گفت. آنقدر خوشحال شدم که ناخودآگاه پایم را گذاشتم روی تردمیل دستگاه ایکس ری و زمین خوردم! ساک را دوباره آن قسمت قرار دادم تا محتویاتش بررسی شود. دوباره پایم روی همان نقطه تردمیل قرار گرفت و زمین خوردم. خودم و اطرافیانم خندیدیم. خواستم کم نیاورم قسمت عبور چمدانها در گیت بازرسی را نشان دادم و گفتم مگر نباید این تو دراز بکشیم و برویم؟! فاطمه و بچه ها هم خندیدند.

آنقدر با عجله رفتیم که گیت ماموران عراقی را هم رد کردیم. کسی چیزی به ما نگفت. برایم سوال شد اینها چرا اینجا نشسته اند؟ برگشتم و سوال کردم. کفتند باید پاسپورتهایتان را مهر بزنیم. برگشتیم عقب. با لبخند از مامور عراقی عذرخواهی کردم. سال 82 وقتی به ایران برگشتیم پایانه مرزی وجود نداشت. عده ای در صفی طولانی برای مهر زدن پاسپورتهایشان ایستاده بودند. به فاطمه گفتم حوصله ایستادن ندارم. سرمان را بیندازیم پایین برویم تو اگر چیزی گفتند بر می گردیم داخل صف. کسی چیزی نگفت و بعد از کمی پیاده روی مطمئن شدیم داخل خاک ایران هستیم.

انبوهی از زوار اربعین از مقابل ما وارد کشور شدند. معدودی از دختر خانمها وارد ایران که شدند که روسری هایشان را عقب کشیدند! پیش خودم گفتم من اگر دم از حسین بزنم و دزدی کنم ادعایم مسخره است. حسین بود و حق الناس، اگر به نماز بی توجه باشیم داعیه حسینی شدنمان مضحک است، حسین بود و نماز. اگر به حجاب و حیا پایبند نباشیم زینبی نخواهیم شد، زینب بود و حجابش...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت اول)

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۴:۰۴ ب.ظ

photo_2024-09-03_22-04-17_diya.jpg

 

دوست بزرگواری بود از آن دست طلبه های فاضل و درس خوان حوزه می گفت طلبه باید بنشیند سر درس و بحثش و دنبال زیارت و گردش و سفر نباشد. شد تا رفت کربلا، برگشت و گفت: یک جاهایی را آدم باید برود ببیند. دیگر کربلایی شد و سالی یکبار لااقل زائر بارگاه امام عشق است.

تازه راه کربلا باز شده بود، سال 82 را می گویم. بچه نداشتیم. من و فاطمه دوتایی راه افتادیم تکه تکه رفتیم کربلا. آن موقع شور و هیجان خاصی برای زوّار وجود داشت. قم را یادم است هر روز در حیاط حرم، عده ای با حلقه های گل ایستاده بودند زائرشان از کربلا می رسید او را در آغوش گرفته و استقبال ویژه انجام می دادند. آنهایی که دست و بالشان می رسید شام و ناهاری فامیل را میهمان می کردند. راه کربلا البته از اواخر دولت صدام باز شده بود. قیمتها بالا بود. بعد جنگ شد و بسته شد. آن موقع البته چیزی به نام سفر اربعین هم رسمیت نداشت. سفر اربعین سنتی قدیمی و مشهور بین علمای نجف بود که با بی اعتنایی و سختگیری دولتهای بعث تعطیل گردید.

صدام که سقوط کرد عراق دیگر دولت نداشت. راه کربلا حالا حسابی باز شده بود! سفر انفرادی و خانوادگی و مستقل به صورت قانونی یا قاچاق متداول شده بود. سال 82 خیلی از خدا خواستم پولی برسد من و فاطمه برویم کربلا. آن سال سه بار سفر راهیان نور و مناطق عملیاتی جنوب نصیبم شد. گفتم خدایا! اینجا هم کربلاست قبول دارم؛ اما منظورم آن کربلای اصلی است! بالاخره پولش رسید و کربلای ما هم در آخرین ماههای سال 82 جور شد. چیزی حدود دویست هزار تومان برای سفر مستقل دونفره لازم بود. با قطار رفتیم خرمشهر. پیمان دریس از دوستان خوب آبادانی آمد دنبالمان و ما را برد خانه اش و بعد همراه کاروانی از اصفهان فرستاد نزدیک بصره و از آنجا عازم کربلا شدیم. در کربلا راهمان را از آن کاروان جدا کردیم و خودمان ده روزی در عتبات پرسه زدیم و نهایتا با ابتلا به سرما خوردگی و اتمام پولهایمان به کشور بازگشتیم. چقدر سفر شیرینی بود.

آن موقع احساس غرور میکردم از جایی به خاک کربلا پاگذاشته ام که قدمگاه شهدا بوده است. بعد البته یادم آمد همه شهرهای مرزی ما در غرب و جنوب غرب جای پای شهدا و محل عروج جوانان کربلایی کشورمان است و این ویژگی مختص شلمچه نیست.

همین مهران دوبار توسط رژیم بعث اشغال شد و با حماسه جوانهای غیور کشورمان آزاد گردید. اواخر جنگ هم منافقین چشم طمع به این شهر دوختند که حالشان جا آمد!

من و فاطمه زمستان سال 82 به کربلا رفتیم و دیگر نرفتیم تا شهریور 1403. نخواستیم که برویم. لااقل من که نخواستم. علتش هم به یک مساله و کش و قوس درونی برمیگردد. خلاصه اش می شود اینکه خودم را کوچکتر و نالایقتر از آن میدانستم که در محضر آفتاب وجود امیرالمومنین و حسین بن علی علیهماالسلام بایستم و ... بگذریم، توضیحش سخت است.

دیشب از سفر بازگشتیم. سال 82 فضای مجازی نبود یا لااقل من در این فضا نبودم. یادداشتهایی از سفر برداشتم که گویا گم شد. در این سفر هم نکاتی را یادداشت کردم و به لطف خدا و با کمک حافظه ان شاءالله مقایسه ای از این دو سفر با فاصله 21 سال را خدمت خوانندگان وبلاگ تقدیم می کنم. سعی میکنم حرفهایم خسته کننده و رنج آور نبوده و خواننده را به تعقیب ادامه ماجرا ترغیب کند.

مدتی بود که احساس می کردم کاری نیمه تمام دارم، باری روی دوشم سنگینی می کند. برای بچه هایم کم گذاشته ام اگر آنها را به کربلا نبرم. تصمیم گرفتیم و خدا هم جور کرد. این را باور دارم کسی بخواهد زیارت برود مقدماتش برای او فراهم می شود. لااقل این را باور ندارم کسی که به سفر زیارتی میرود حتماً دعوت شده است و آنکه نتوانسته برود دعوت شده نیست. همه مومنان دعوت شده اهل بیت برای زیارت و شرفیابی محضرشان هستند چه بخواهند و بروند چه نخواهند و نروند.

ما خواستیم و لطف و امضای خدا را گرفتیم و رفتیم. حالا که برگشتیم احساس میکنم باری سنگین از دوشم برداشته شده است. وظیفه ای را به انجام رسانده ام. می دانید کسی که مسئولیت دارد آرامش ندارد. با کاروان نرفتیم. مسئولیت اداره سفر برعهده خودم بود. از خدا و امام حسین کمک خواستم سفر خوب و خاطره انگیزی شود. شبیه مشهدهایمان که همیشه به بچه ها خوش گذشته با این که یک دایی شان در کیش، یکی در قشم و خاله شان در چابهار است و بارها به مشهد سفر داشته اند همین حالا هم از آنها بپرسی دوست داری کیش و قشم و چابهار بروی یا مشهد با شور و شوق می گویند باز هم مشهد. دوست دارم کربلا هم برایشان همین لذت را داشته باشد.

ایام اربعین به پایان رسیده. زوار برگشته اند و ما به خیالمان که کربلا دیگر خلوت شده وقت مغتنمی برای سفر انتخاب کردیم. قم دوبار در سال خیلی خالی و خلوت می شود. منظورم محله های شهر است نه خیابانهای اطراف حرم که طبعا میزبان مسافران و زائران است. یک بار در عید نوروز چون اغلب ساکنان قم بومی نبوده و مهاجرند برای دید و بازدید به شهرهای خود می روند، یکبار هم ایام اربعین که خلوتی شهر خیلی به چشم می آید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عرض تسلیت به یک دوست

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۸:۵۶ ق.ظ

معنی پروانه سفید چیست ؟نماد و پیام های معنوی این موجود زیبا را ببینید! -  اندیشه معاصر

 

جواد رمضانزاده از دوستان قدیمی و خادمان عرصه قرآنی بابل و مازندران در سوگ همسر و همراه و همدل خویش نشسته است. خانم امیدیان دارای دو فرزند بود و دو کودک یتیم را هم سرپرستی می کرد. در جریان راهپیمایی اربعین در موکب دانشجویان قم دچار سانحه سوختگی شد و بعد از چند روز درمان، بال در بال ملائک به کوی وصال و وادی رحمت حق پر گشود.

در نجف بودم که خبر را شنیدم. از طرف این بانوی فرهیخته و مومن و پاکدامن، زیارتی مخصوص در حرم امیرالمومنین به جا آوردم، هر چند خودش دیگر همنشین نیکان عالم و ان شاءالله شفیعه محبان اهل بیت است. آنکه در راه عشق اباعبدالله سوخت شهید است؛ مصداق کامل "حلّت بفنائک". مهمان ابدی مادرمان حضرت زهراست.

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

ممنون میشوم فاتحه ای برای این بانوی مکرمه هدیه کنید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

روسری باز و بستنی!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۲۳ ق.ظ

طرز تهیه بستنی کیم خانگی ساده و خوشمزه با نشاسته ذرت بدون ثعلب به روش  کارخانه ای

 

دیروز رفته بودم پیاده روی اربعین در بلوار پیامبر اعظم یا همان مسیر حرم تا حرم. البته امسال برخلاف دفعات قبل که از حرم حضرت معصومه به سمت جمکران می رفتم از جمکران به سمت حرم حرکت کردم یعنی دقیقا بر خلاف مسیری که عموم مردم طی می کنند. با این وصف این بار از روبرو به چهره مردم خیره می شدم. در هوای گرم و کویری قم قیافه های خسته زوار انصافا دیدنی بود. امام حسین هوایشان را داشته باشد. دمشان گرم. بعضی هایشان بابت کهولت سن یا نقص عضو و بیماری انصافا با زحمت این راه را طی می کردند.

خب در این بین چهره هایی دیدم که دفعات قبل نمی دیدم. تک و توک آقایونی با شمایل عجیب مثل موهای گیس کرده و نیز معدود خانمهایی که حجابشان کامل نبود، گره روسری شان باز بود و گاه زیادی شل به نظر می رسید. البته این وضع حجاب صرفا به نسبت شرایط قم عجیب و نامطلوب است. در شهرهای دیگر وضعیتی بسیار بدتر را دیده ام.

در فکر بودم این قضیه را چطور تحلیل کنم؟

-اینها سالهای قبل هم بودند من نمی دیدم و این بار چون مسیر را برعکس آمدم چشمم به جمالشان روشن شد؟

-ماشالله قدرت جاذبه ما بالا رفته و توانسته ایم پای این طیف را هم به این برنامه ها بکشانیم. بالاخره پیاده روی اربعین همیشه مورد هجمه بوقهای تبلیغی استکبار بوده.

-اینها بچه های خودمان هستند که ذره ذره دارند عقب نشینی اعتقادی میکنند؟ یعنی قبلا محجبه بودند در راهپیماییهای اربعین و نیمه شعبان شرکت می کردند حالا از حجاب عقب نشینی کرده اند و با ظاهر جدید به همان مراسم آمده اند؟

-اساسا آمده اند برای عادی سازی گناه و شکستن هنجارها و قصد خیر ندارند؟ 

-تذکر بدهیم؟ ندهیم؟ بنرهایی درباره تقیّد حضرت زینب و دختران اسیر کاروان اباعبدالله نسبت به مقوله حجاب را باید در طول مسیر نصب کنیم؟ چه کنیم؟ قطعا بعضی از اینها ارادت قلبی به ساحت اهل بیت دارند و شاید تکانی بخورند... بعضی خانمها چادری و حجابشان کامل بود، پای برهنه طی طریق می کردند آنهم بدون جوراب!

یک خانمی با وضعیت نه چندان مناسب از ماشین پیاده شد. کیسه بزرگ پر از بستنی دستش بود که آورد برای زوار. از قضا این دفعه را برخلاف معمول شانس آوردم و بالاخره یکی توزیع خیراتش را درست از کنار من آغاز کرد. راحت دستم را دراز کردم و یک دانه برداشتم. ملت هجوم آوردند. زود فاصله گرفتم به گوشه ای دنج رفتم بستنی کیم را باز کردم و سنگین و رنگین و محترمانه شروع کردم به گاز زدن آن. دوست نداشتم دیگرانی که سهمی از توزیع ناگهانی بستنی نداشتند نگاهشان به من بیفتد. در آن هوای گرم دم ظهر انصافا خوردن بستنی خنک می چسبید دل را جلا می داد و آدم را حسابی سر حال می آورد. کلا رشته افکارم پاره شد و یادم رفت که داشتم درباره چی فکر می کردم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اسلام همیشه در تقابل با ظلم است

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۴۱ ق.ظ

photo_2024-08-24_18-01-03_ox6m.jpg

 

شایان مصلح پسر خوبی است اگر حرف بدی می زند از روی نفهمی اوست. او بارها در صفحات مجازی به اهل سنت توهین کرده است. فوتبالیست و شاعر اهل بیت است که جذب فرقه شیرازی شده. فرقه ای که بال دوم اسلام آمریکایی و مکمل تفکر داعش در دامن زدن به جنگ بین شیعه و سنی و ایجاد حاشیه امن برای صهیونیسم و آمریکاست.

او در جدیدترین پست مجازی خود حمایت از مردم فلسطین در راهپیمایی اربعین را به خاطر سنی بودن خلاف مکتب حسین علیه السلام و همراهی با شمر بر شمرده و توصیه کرده که در اربعین صرفا باید برای ظهور و فرج امام عصر عج دعا کرد!

عده ای درخواست برخورد قضایی با هتاکی ها و تحریفهای مکرر او را مطرح کرده اند. اگر قرار است شیعه لندنی در قم آزادانه دفتر و دستک داشته باشد برخورد با عمله های بیسواد و ابله آنها ضرورتی ندارد. اما خوب است از طرف مدیریت فرهنگی باشگاهها یا تربیت بدنی با او صحبت شود. خوب است دوستانی چون سید رضا نریمانی که برای جذب و دلجویی او را به هیات خود دعوت کرده اند با وی بیشتر صحبت کنند.

والله اگر به زن و بچه شمر هم تعرض و ظلم شود ما سکوت نمی کنیم. والله علی علیه السلام در صفین آب را به روی دشمنان خود نبست و انسانیت را زیر پا نگذاشت. والله علی ما فرمود حق دارید بخاطر کشیده شدن خلخال از پای زن یهودی از غصه دق کنید. مگر می شود دم از حسین علیه السلام زد و در مقابل مظلومیت و گرسنگی کودکان فلسطین و یمن و آفریقا و ... سکوت کرد؟ مگر دستور نداریم در برابر ندای یا للمسلمین مظلوم در هر جای جهان بی تفاوت ننشینیم؟ اسرائیل که جای خود دارد در مکتب عدل اسلام حتی اگر یک به ظاهر شیعه ای به ناحق دست روی کودک اهل سنت بلند کند ما طرفدار کودک بی گناهیم. از مولایمان آموختیم کونا  للظالم خصما و للمظلوم عونا.

مگر می شود روی وجدان پا گذاشت؟ حسین بن علی فرمود اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید. یعنی دین وجه تکامل یافته فطرت و آزادگی و شرافت است. یعنی حتی اگر لامذهب هم باشید و حسین را گناهکار بدانید نمی توانید حمله به خیمه زن و فرزندانش را توجیه کنید. نمی شود وجدان داشت و آوارگی زن و کودک فلسطینی را دید و گفت به درک! چون سنی هستید حقتان است؛ ما امام حسینی هستیم!! 

حسینی که آزادگان جهان با هر دین و مسلکی او را در طول تاریخ رهبر خود خوانده اند را اینگونه تخریب کنیم، رواست؟

مگر اسرائیل فقط دشمن سنی هاست و با شیعه کاری ندارد؟ همین دیروز در مسجد «بنی‌صالح» در شمال غزه ریختند قرآنها را به آتش کشیدند. قرآن سوزی بارها در اروپا هم اتفاق افتاده. همانطور که خیلی از مسلمین فرق ارتدوکس و کاتولیک را نمی دانند خیلی از غربی ها هم فرق شیعه و سنی را نمی دانند. در همین فلسطین هم شیعیانی زندگی و مبارزه می کنند، چرا از آنها دفاع نمی کنید؟ بزرگان و مردم غزه بارها اعلام کرده اند مبارزه با ظلم را از مکتب عاشورا آموخته اند. اسرائیل جنوب لبنان را گرفت منطقه شیعه نشین نبود؟ صدها هزار شیعه در جریان اشغال عراق به دست آمریکایی ها کشته شدند چرا رگ غیرت تشیع لندنی تکان نخورد؟ دست اسرائیل و آمریکا برسد ایران را تکه تکه نمی کنند؟ در تمام سالهای نبرد با تکفیری های سوریه و عراق که بهترین جوانهای ما پرپر شدند شایان مصلح و امثال او می توانستند ولو به صورت نمادین سلاح در دست گرفته و به جنگ با داعشی ها که از قضا سنی مسلک بودند بروند؛ اما نرفتند و در گوشه عافیت، پول پارو کرده و گاه و بیگاه پارازیتی ول داده اند. تو خیلی دلداده اهل بیتی چرا به جای نام اصلی ات که "علی" است خودت را "شایان" معرفی می کنی؟ 

چقدر حدیث و آیه داریم در ضرورت اتحاد مسلمین، در ضرورت دفاع از مظلوم و مبارزه با جور؟ اگر می شود با آمریکا و اسرائیل و انگلیس متحد بود چطور نمی شود با مسلمانان اهل سنت که مشترکات بیشتری داریم اتحاد داشت؟!

خدا نیامرزد طیف شیرازی را که با تفکیک عقل از منطق دین، اینطور بچه های ساده ما را به خدمت اسرائیل در می آورند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

محافظه کاری بس است!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۱۱ ب.ظ

انگشتر عقیق در دست راست بگذاری؟ خوب این را که همه می بینند!

نماز را با نوافلش بخوانی؟ همه مطلع می شوند!

پیشانی ات را موقع سجده، بر خاک بگذاری؟ این هم که به چشم دیگران می آید!

بسم الله الرحمن الرحیم نماز را بلند بگویی؟ همه می شنوند!

زیارت اربعین بروی یا بخوانی؟ اربعین، خودش یعنی یادآوری. یعنی به اول قصه برگردی یادت نرود اصل ماجرا چیست. کاروان اسارت روحت به نقطه آزادی بازگشته و مسیر را از نو آغاز کند و پیام بری کنی برای همه تاریخ.

این پنج خصلت را پدر بزرگوار امام زمان از خصائص مومن برشمرده است. یعنی عصر تقیه به اتمام رسید. مومن از ابراز عقیده اش نباید بیمی داشته باشد. یعنی جامعه بفهمد تو چه عقیده ای داری و قرار است چه راهی را بپیمایی. منتظر ظهور ابایی از بیان اندیشه اش ندارد، ابایی از متفاوت بودن ندارد، نمی ترسد بگوید راهش چیست. همرنگ جماعت نمی شود. یعنی و ذکّرهم بِایّام الله، یعنی و مَن یُعظّم شعائرالله فانهّا من تقوی القلوب... کاری کنید همه شهر بفهمد مسیر حق چیست. همه جا رائحه دین و شریعت و معرفت پراکنده شود. 

مومن از جنگ روانی دشمن نهراسیده و عقب نمی نشیند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چقدر تو زیبایی پسر!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۰۳ ق.ظ

ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی

 

از حدود چهل هزار اسیر آزاد شده ایرانی در عراق بیش از نیمی از آنها مفقودالاثر بودند. یعنی نامشان در صلیب سرخ ثبت نشد و خانواده هایشان از زنده بودن آنها خبر قطعی نداشتند. طبعا این اسرا بیشتر در معرض خطر قرار دارند و هر آن دشمنی به خباثت حزب بعث میتواند به راحتی هر بلایی را سرشان در بیارود که سر بعضی ها در آورد. اسرای مفقودالاثر بیشترین تنگناها و فشارهای روحی و جسمی را تحمل کردند اما حتی اسرایی که نامشان در صلیب سرخ ثبت شده و گاهی و با خانواده هایشان نامه نگاری داشتند از سرنوشت خود بی اطلاع بودند. اینکه آیا روزی می رسد که بالاخره آزاد شده و به میهن خویش بازگردند یا نه؟ بارها هم عراقی ها وعده پوچ آزادی و تبادل می دادند تا اینگونه فشار بیشتری را بر اعصاب و روان اسرا تحمیل نمایند.

بسیاری از این اسرا به خصوص در اردوگاههای ده تا بیست و نیز ملحقات اردوگاههای تکریت و زندانهای الرشید و استخبارات، گاه آرزوی نوشیدن آب خنک، استفاده کامل از آفتاب و دیدن آن طرف دیوار را داشتند. یک فضای سبز معمولی برایشان حسرت بود، حمام و سرویس بهداشتی راحت، غذایی که یکبار سیرشان کند، بهداشت و لباس کافی و... یکبار فرمانده یکی از اردوگاهها فرزند خردسالش را با خودش به داخل آورد. اسرا جمع شدند و از اینکه بعد از سالها چشمشان به یک کودک افتاد ذوق زده و خوشحال شدند...

حالا شما می رفتی وسط این اسرا بهشان می گفتی روزی همه تان آزاد می شوید که هیچ، راه کربلا باز می شود که هیچ، صدام سقوط می کند که هیچ، حدود سه دهه بعد اوضاع به گونه ای می شود که می توانید با زن و بچه هایتان بیایید عراق در آرامش و امنیت کامل پیاده روی کنید، عراقی ها از شما پذیرایی کنند. می توانید حتی به بغداد رفته و در خیابانهای آن قدم بزنید و بستنی بخورید و... شاید خیلی هایشان پوزخندی از سر تمسخر و ناامیدی تحویلتان می دادند و شما را افسانه سرایی ماهر خطاب می کردند. مگر این تخیلات در باور کسی می گنجید؟ الله اعلم.

چه کسی می داند آینده چه می شود؟

1- برای همه فروض پیش رو و حوادث پر فراز و نشیب و محتمل آینده باید آماده بود و برنامه داشت.

2- رویاپردازی هم شیرین است. اگرچه نباید به آن دل بست.

3- به خدا باید اعتماد داشت. خدا خدای معجزه هاست.

4- چقدر امید زیباست.

راستی زائران کربلا، یادتان باشد همه شهدا آرزوی زیارت اباعبدالله را داشتند. محمدرضا کتابی در وصیتنامه اش نوشت دوست دارم کربلا که آزاد شد کنار بارگاه آقا چایخانه بزنم و از زائرانش پذیرایی کنم. محمد مصطفی پور روی سینه اش نوشت آنقدر غمت به جان پذیریم حسین تا قبر تو را بغل بگیریم حسین، تیر درست روی همین نقطه فرود آمد. سید حسن علی امامی در آبهای اروند دوربین انداخت و گفت کربلا را می بینم. علی اصغر خنکدار ایستاد و گفت مگر نمی بینید امام حسین آمده است. سید محمد میرزازاده هم لحظات آخر دستش را روی سینه گذاشت گفت آقا تشریف آورده سلام داد و رفت... نامردی نکنید. می روید کربلا یاد این بچه ها باشید. عشاق حقیقی اباعبدالله را فراموش نکنید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تبریک تولد یک دوست

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۵ مرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۵۴ ب.ظ

گل زیبا در طبیعت ژیبا

 

27 مرداد تولد یکی از دوستان خوب من است. از قضا با عنایت شهدا مقدر شد همین روز مسافر حریم دلربای اباعبدالله و زائر کوی اربعین باشد؛ چه هدیه ای از این بالاتر؟ امیدوارم در دامان امام عشق علیه السلام تولدی دوباره را تجربه کند، روحش از نو بشکفد و طراوت ازلی خویش را بازیافته و تا در کالبد تن است شیدای طریقت رستگاری و تشنه جام طهور وصال باشد. ما جامانده قافله نوریم و دلتنگ آغوش پر حلاوت یار. ما عاشورا زاده ایم و سربدار مسیر زلال عشق و حماسه و ایثار. خدا عاقبت دوستانش را جز با شهادت رقم نخواهد زد. مقارنت زاد روز او و پای نهادنش در حریم دلدار را به فال نیک باید گرفت. باشد که نوید تقارن میلادش با رائحه وصلت و شکوفایی گل وجودش در آستان صداقت و سعادت و شهادت باشد. 

دعای خیر را از پدرمان علی بیاموزیم که فرمود: و أنا أسألُ اللّه َ بسَعَةِ رَحمَتِهِ و عَظیمِ قُدرَتِهِ على إعطاءِ کُلِّ رَغبَةٍ ، ··· أن یَختِمَ لی و لکَ بالسَّعادَةِ و الشَّهادَةِ.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

میخانه دگر جای من بی سر و پا نیست

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۲۶ ب.ظ

photo_2024-08-14_08-09-21_qwoc.jpg

 

حرم مملو از جمعیت است. به چهره ها خیره می شوم. خستگی راه و سرخی کم خوابی در اغلبشان موج می زند. از مبدایی دور و با شتاب آمده اند. چند ساعتی استراحتی می کنند و دوباره راهی می شوند. قرارشان جای دیگری است. قم این ایام میزبان بسیاری از زائران اربعین حسینی است. خدای من! این چهره ها قرار است تا ساعات یا روزهایی دیگر میهمان حریم ارباب باشند. این چشمها قرار است به ضریح مطهر امام عشق دوخته شوند. این صورتها به زودی غرق باران اشک و شوق دیدار خواهند شد. این دستها به شبکه های ضریح آقا گره خواهد خورد. این پاها در مسیر عرض ارادت به ساحت مولا ترک و تاول خواهند دید. چقدر نگاه به این چهره ها لذت دارد. دمی کنارشان نشستن و از نفسشان تنعم جستن. اگر دیوانه خطابم نکنند صورت تک تک شان، چشمها و دستها و پاهایشان را می بوسیدم. کاش می شد روی زمین دراز کشید و سنگفرش قدوم نورانی شان گردید. خدا را شکر عمرمان تا این جا قد داد که چشم در چشم عاشقان اباعبدالله دوخته، نفس به نفس هایشان گره زده و گرد گامهایشان را سرمه دیدگان خود سازیم. صلی الله علیک یا اباعبدالله.

بعضی رفقا هم بین راه می آیند خانه ما قدم رنجه میکنند توفیق میزبانی شان را روزی مان می سازند. الان دارم این متن را مینویسم حسن عباس زاده زنگ زد. بچه هایم به او می گویند عموحسن سلمونی. پیرایشگر محل ماست. گفت صد کیلومتری کرمانشاه هستم یاد تو افتادم. خواستم سلامی کرده باشم... ما در ره عشق تو اسیران بلاییم کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نروم جز به همان ره که تو ام راه نمایی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۳۶ ب.ظ

photo_2024-05-26_20-36-09_tx7.jpg

 

هر دو فرزند خمینی هستند و وصفی از او را به دوش می کشند.

خمینی روح الله بود، روح خدا در کالبد زمان و چون ابراهیم بر فرق بتهای زمانه کوبید و کاخهای ستم و استبداد را به لرزه انداخت.

سید روح الله عجمیان با شهادتش جانی دوباره به انقلاب بخشید، نقاب از چهره تزویر و مدعیان دروغین آزادی زدود و توحش و نفاق شان را بر ملا ساخت.

سید ابراهیم رئیسی بت تبختر و فرعونیت و جاه طلبی و کبر را در هم شکست. یکبار دیگر نشان داد جمهوری اسلامی رئیسی دارد اما رئیس، نه! هر کس در هر مقامی که باشد "مسئول" است و نوکر ملت.

آیا این قاب ساده، اتفاقی ثبت شده است؟ کسی از پشت پرده حوادث عالم خبر ندارد. هر دو مسافر اربعین اباعبدالله در طریق کربلا و بیعت با نهضت عاشورا هستند نه فقط در قاب کوچک تصویر که مرام و مسلکشان نیز عاشورایی بود. هر دو مظلوم زیستند و مظلوم شهید شدند؛ اما شهادتشان راه سبز ایمان و هدایت و ایستادگی بر صراط حق را بیش از پیش روشن ساخت و انقلابی در دلها رقم زد. شهادت یک انتخاب است، ثمره اختیار در سلوک حیات. شهید، بیدار است و فلسفه شهادتش بیدارگری است. این خصلت شمع است که می سوزد و نور می پراکند. پیر میکده جماران فرمود "خدا می داند راه و رسم شهادت کور شدنی نیست."  سلیمانی ها، رییسی ها، زاهدی ها،عجمیان ها، علی وردی ها و ... حجت خدا هستند. چراغ راه خدا خاموش ناشدنی است و مردان روزگار را گرد خود جمع می کند. عاشورا به پایان نرسیده، ندای هل من ناصر سالار شهیدان، لبیک اصحاب صدق و ایمان و جهاد و شهادت و رستگاری را تا انتهای تاریخ طلب نموده و دلداگان کوی وصل را به مسلخ عشق فرا می خواند. هر که دارد هوس کرببلا بسم الله...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عدو شود سبب خیر اگر...

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۷ دی ۱۴۰۲، ۱۱:۵۲ ق.ظ

فرارو | (تصاویر) گلزار شهدای کرمان پس از خاکسپاری شهدا

 

خون شهید که هدر نمی رود.

غول های رسانه ای دنیا که عظمت راهپیمایی اربعین را سانسور می کردند به طریق اولی تمایلی به پوشش اخبار مربوط به سالگرد حاج قاسم و تجمع شکوهمند مریدان طریق شهادت را ندارند.

حالا اما حادثه کرمان و جنایتی که در حق زن و کودک و پیر و جوان این مرز و بوم صورت گرفت رسانه های دنیا را مجبور کرد اعتراف کنند که حاج قاسم، قهرمان ملی و تاریخی مردم ایران است و یادآور شدند این قهرمان بزرگ که داعش خون آشام او را دشمن خود شمرده و حتی دوست دارانش را به خاک و خون می کشد توسط آمریکایی ترور شده که به ظاهر مدعی مخالفت با داعش و تروریسم است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قلم در دست دل

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۲ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۵۳ ق.ظ

 

بسم الله.

با گرد و غبارسنگینی که در این شش روز بر سر و صورتم نشسته بود به کربلا رسیدیم. غروب جمعه یازده شهریور بود. طبق آدرسی که از قبل 
داشتیم باید به سمت میدان جُمعیه می رفتیم.
مسیر زیادی را پیاده رفتیم،اما برای ادامه سوار ماشین سه چرخه ای های عراقی شدیم.من بین دو همراهانم نشسته بودم با یک سنگینی حال و 
تنگی نفس!  ناهار را آن روز در موکب عراقی ها 
خیلی کم خوردم. گرسنگی کلافه ترم کرده بود.‌
اما میلی به خوردن هیچ غذایی نداشتم که در طول راه تعارف مان می کردند. به میدان رسیدیم. دنبال موکب از این کوچه به آن کوچه! برای من که شش روز حمام نرفته بودم،جهان مثل سیاهی دور سرم می چرخید. 
تمام پریشان حالی در جانم نشسته بود ناگهان وسط کوچه مانند کودکی که مادرش را گم کرده است بلند بلند گفتم : مامان! مامان جان! و زدم زیر گریه. دقایقی بعد به موکب رسیدیم. اولین شبی بود که در موکب ایرانی ها اقامت می کردیم.سریع بعد پذیرش شدن شام  گرفتیم .حالا به زور فقط چند لقمه از برنج را در دهانم گذاشتم تا فشار خونم افت نکند. برای من  که بدغذا هستم این سفر سختی اش بیشتر است.هر چند من تمام تلاشم را کردم تا غذا بخورم ،آن هم در موکب عراقی ها. که هر روز و هر شب ساکن می شدیم.


نمی شود گفت چون سفر خاصِ معنوی است ،نباید از سختی هایش گفت و فقط 
تعریف کرد که همه جوره عالی است و گوارا.

خیر! آدمیزاد از سختی زیاد فراری است.
و پیاده روی اربعین هم سختی های عجیبی دارد که نباید انکارش کرد.

من که باور کردم فقط با توجۀ خاص حضرت سیدالشهدا.علیه السلام. بود که در این پیاده روی چهارشبانه روز و گرمای نزدیک به ۵۰ درجه زنده ماندم.

بماند که از نظر جسمی هم بیمار بودم 
و با کمری که دو دیسک آن بیرون زده است،۸۰ کیلومتر پیاده روی کردم.

متن بالا یادداشتی است از خانم معصومه حیدری از فرهنگیان موفق و اهل قلم استان مازندران. برای آشنایی بیشتر با مطالب ایشان میتوانید از وبلاگ زیر دیدن کنید:

 

http://lalehayezahra.blogfa.com/

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چراغی را که ایزد برفروزد

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۲، ۰۴:۲۴ ب.ظ

پیاده روی زائران رضوی|ورود 2.6 میلیون زائر به مشهد مقدس/ ترافیک سنگین در  ورودی ها/ ورود 126 هزار زائر پیاده+ تصاویر- اخبار استانها تسنیم | Tasnim

 

قابل توجه عزیزانی که از عظمت پیاده روی اربعین حسینی سوخته و به هر بهانه و مستمسکی درصدد تخریب و ضربه به آن برآمدند و البته راه به جایی نبردند؛

جهت استحضار جماعت غرب زده و خودباخته که از گسترش شعائر دینی در هراسند عارضم که امسال شمار زائران پیاده حرم علی بن موسی الرضا علیه السلام به عددی نزدیک به دویست هزار نفر رسید. ان شاءالله در سالهای آتی تجمع میلیونی پیاده روی زائران حرم قدس رضوی را در جاده های منتهی به مشهد مقدس شاهد خواهیم بود. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اربعین امروز، قم

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۲، ۰۵:۵۰ ب.ظ

photo_2023-09-06_17-40-32_xlq2.jpg

photo_2023-09-06_17-40-44_0hd3.jpg

photo_2023-09-06_17-41-05_9uws.jpg

photo_2023-09-06_17-40-58_ioy2.jpg

photo_2023-09-06_17-40-51_eb9b.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بدون مطالعه حرف نزنیم

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۲، ۰۸:۱۲ ب.ظ

نگاهی به عملیات بزرگ کربلای5؛ جنگ سرنوشت بر دروازه های بصره- اخبار نظامی |  دفاعی | امنیتی - اخبار سیاسی تسنیم | Tasnim

 

چند روز پیش به طوراتفاقی مطلبی از کانال یکی از طلاب به دستم رسید که زائر اربعین بود و مشاهداتش را گزارش می داد البته با شمّ اجتهاد! دستش درد نکند کار خوبی میکرد.

اما دقیقا این مطلبی که دست من رسید شبهه و برداشتی غلط از تاریخ دفاع مقدس بود. وی اینگونه نوشت که وقتی از مرز خسروی به سمت عراق می رویم زمین هموار است و این مساله نشان میدهد که چرا ما در جنگ برای تصرف بغداد، زمین ناهموار جنوب را به مرز خسروی و قصر شیرین که فاصله اش با پایتخت عراق کمتر است ترجیح داده ایم!

کاش این برادر ما کمی پیرامون تاریخ جنگ مطالعه میکرد.

1- قصرشیرین و اطراف آن سالهای مدید در دست عراق اشغال بود.

2- هموار بودن یا نبودن زمین مانع اجرای عملیات نظامی نیست و صرفاً طرح و نقشه عملیات را متفاوت میسازد. چنان که خود عراق و نیز منافقین مرصاد هم از همین نقطه وارد خاک ما شدند. اگر زمین برای ما صاف است برای آنها هم هست. در جنوب اتفاقا پیرامون بصره موانع ایذایی و خاکریزهای سه ضلعی و پنج ضلعی مستحکمی ساخته شده بود. ما در غرب عملیاتهایی مثل تصرف حلبچه عراق در نقاط کوهستانی را داشتیم و...

3- اساساً قرار نبود ما بغداد را بگیریم. ناگفته های جنگ شهید صیاد شیرازی به خوبی توضیح میدهد که ما می دانستیم از نظر نیروی انسانی و تسلیحات نظامی توانایی تصرف بغداد را نداریم از این رو تصمیم گرفتیم شهر مهم دیگری که در دسترس مان قرار دارد یعنی بصره را تصرف کنیم و پس از آن وارد مذاکرات صلح و دریافت غرامت شویم.

اجتهاد و اظهار نظر خوب است اما باید مبتنی بر علم و مطالعه باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برادر علی

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۲، ۰۶:۰۸ ب.ظ

عاشقانت میفروشند عیش را ، غم میخرند...

 

پیامبر گفت جعفر طیار که در غزوه موته پرچمدار سپاه اسلام بود یک دستش قطع شد با دست دیگر علم را نگه داشت دست دیگرش قطع شد و به شهادت رسید در قیامت دو بال برای پرواز در بهشت خواهد داشت.

علم اسلام امروز یکی اش همین جرعه آبی است که در خیمه گاه عزای اباعبدالله دست زائری داده می شود. این مرد که با دو دست بریده آب به زائران تشنه می رساند همنشین جعفر طیار است. همسفره باب الحوائج، ابالفضل العباس. علم داران حق دست و سر و جان میدهند نشان دین را زمین نمی گذارند. چنین است که گفته اند از نشانه های مومن، زیارت اربعین است. پرچم اسلام بالاست به کوری چشم دشمنان حق و آزادگی.

هر کس به پیاده روی اربعین در کربلا رسید که رسید اگر نه در شهر و دیار خود به خیل عزاداران حسینی بپیوندند و بیرق عاشقی را در اربعین سالار شهیدان بر افراشته نگاه دارد. آنکه باید ببیند می بیند. در هر نقطه از جغرافیای عالم میتوان اربعینی شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چه کسی می داند چذابه کجاست؟

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۴۵ ق.ظ

 

الان را نبینید چذابه روی زبان همه می چرخد، یک زمانی سریالی ساختند با نام سفر به چذابه، ملت از هم می پرسیدند چذابه دیگر کجاست؟ خوزستان است یا ایلام یا کرمانشاه؟ البته هنوز هم خیلی ها چذابه را می نویسند چزابه.

بچه های موکب اباعبدالله که ایستاده اید مرز چذابه دست زائران پسر فاطمه آب خنک می دهید، دم شما گرم.

اینجا حسن علیمردانی با لب تشنه شهید شد. آن قدر ایستاد و مردانه جنگید که می گویند پیر خمین گفت چذابه را به نام دلاور تربت جام، حسن علیمردانی بگذارید. آخرین لحظات عمرش بود. یکی پرسید وصیتی نداری؟ اشاره کرد او را نشاندند بر خاک چذابه رو کرد به حرم اباعبدالله سلامی داد و رفت.

حسن باقری هم اینجا نبرد تن و تانک راه انداخت. از چذابه به عنوان تکرار لنینگراد هم یاد می کنند. تحلیل گران جنگ می گویند صدام خودش آمد با هر آن چه که داشت و حسن باقری آمد با هر آن چه که بود. ده روز نبرد سنگین و حیثیتی بعد از فتح بستان، اما پیروزی از آن حق بود. 

ماشاءالله پیل افکن سرباز دلاور آملی، یک تنه دو روز ایستاد و گردانهای عراقی را همین جا زمین گیر کرد. مهماتش که تمام شد همین جا به اسارت دشمن درآمد. دستانش را بریدند. چشمانش را از حدقه درآوردند پوست تنش را کندند، با لب تشنه از اینجا تا کربلا رفت.

فرهاد خادم زرتشتی بود. مهندس تحصیل کرده دانشگاه علم و صنعت. پل عبور از چذابه در فتح المبین یادگار مبارک اوست که در همین نقطه همنشین شهدا شد.

فیض الله ذبیح نیا در وصیتنامه اش نوشت اگر این بار به جبهه رفتم و شهید شدم و پیکرم بازنگشت ناراحت نباشید روحم با شما و در کنار شماست. فیض الله در چذابه ماند و هیچ گاه بازنگشت. روح مطهرش اما شاهد و ناظر اعمال ماست و یاور همه دلدادگان کوی عشقبازی.

چذابه در اصل، کذابه بوده است. جایی میان هور و رمل که اگر اشتباه می رفتی، کارت زار بود. اهل باطل راه اشتباه رفتند و اینجا زمینگیر شدند اهل حق و یاوران توحید اینجا به دروازه رستگاری رسیدند چونان که پیر خمین بعد از فتح بستان و چذابه فرمود: 

"آنچه برای اینجانب غرورانگیز و افتخارآفرین است روحیۀ بزرگ و قلوب سرشار از ایمان و اخلاص و روح شهادت‌ طلبی این عزیزان ـ که سربازان حقیقی ولی‌اللّه‌ الاعظم ـ ارواحنا فداه ـ هستند، و این است فتح الفتوح."

شما به چذابه که رسیدید کربلایی شده اید. بقیه مسیر برای آن است که حال خودتان را دریابید. تفکر کنید و درونتان را محک بزنید تا آن روز که به حسین علیه السلام برسید سربلند بمانید. شهدا راه کربلا را گشودند، جسم خاکی شان نه اما روحشان تا ابد کربلایی شد. از هر نقطه که به زیارت پسر فاطمه می روید بر خاکهای تنیده با خون شهدا قدم می گذارید؛ به رسم شهدا روحتان را آماده پرواز و پیوند با کربلائیان تاریخ بسازید.

اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک

صلی الله علیک یا اباعبدالله...

 

شهید ماشا الله پیل افکن2

  • سیدحمید مشتاقی نیا