اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حضرت معصومه» ثبت شده است

ترکشهای ناتمام یک وفاق

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۹:۴۲ ق.ظ

فرارو | (عکس) بوسه قالیباف بر شانه پزشکیان؟

 

جناب آقای پناهیان در سخنرانی شب میلاد بانوی کرامت که از دو شبکه سیمای قرآن و استانی قم به صورت مستقیم پخش می شد بدون اشاره به واژه وفاق باز هم اقدام به تئوریزه سازی مماشات و انفعال و تحمل و... نمود. این سخنان که بعد از انتخابات بارها به اشکال مختلف از سوی وی حتی به قیمت تخریب فعالین ارزشی مطرح شده لااقل از کسی که تحمل ساخت فیلم مارمولک را نداشت و گمان کرد سازنده فیلم درصدد تخریب چهره و تضعیف موفقیتهای اوست و زمین و زمان را با هیاهو به هم دوخت تا نمایش فیلم متوقف شود عجیب به نظر می رسد.

به هر حال هر چقدر دوستانی از این دست تلاش دارند با مثالهایی از عصر پیامبر صلی الله و مولا علی علیه السلام اینگونه وانمود کنند که چون این دو بزرگوار چهره هایی نرم و منعطف و با ظرفیت و سازگار بودند از سوی گروههایی با مخالفت و ناسازگاری مواجه می شدند (که البته دلیل کارشکنی و مخالفت خواص در اغلب موارد چیزی جز زیاده خواهی و سهم طلبی و نفاق نبوده است) نباید از نظر دور نگاه دارند که حضرات معصومین تا جایی که در توان و قدرتشان بود اجازه نقض حقوق مردم و قوانین الهی را نمی دادند و به بهانه مدارا و وفاق در قبال عبور از خطوط قرمز بی تفاوت و ساکت نبودند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دل به دل راه دارد

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۱۹ ق.ظ

حرم فاطمه معصومه - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

 

دیروز عصر به یاد و دلتنگ دوست خوبی بودم. او را کنار خود تصور میکردم. ساعاتی نگذشت که از قضا خودش تماس گرفت و سلام و علیکی کرد. بعد کلی اظهار دلتنگی داشت برای زیارت خانم حضرت معصومه سلام الله علیها که در آستانه روز میلادش قرار داریم. یقین دارم محبین اهل بیت وقتی دلتنگ زیارت می شوند ائمه و صاحبان مشاهد و مضاجع منوره هم به یادشان هستند. چه بسیار کسانی که امام را از نزدیک درک کردند و یار امام نشدند. چه بسیار کسانی که همجوار بارگاه مطهر بزرگان هستند و درکی از این حضور ندارند؛ اما بسا دلدادگانی که از راه دور با حلقه اشک و نفیر آه به شبکه های ضریح عشق اهل بیت متصل شده و از زائران حقیقی حضرات محسوب می گردند. یقین بدانید وقتی هوای دیدار اهل بیت را دارید آنها هم به یاد شما هستند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فرزند امام صادق در قم

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۱:۰۴ ب.ظ

photo_2025-04-23_23-46-39_0yu4.jpg

 

علی بن جعفر پسر امام جعفر صادق علیه السلام در قم مدفون است. نقل است که او پیری صاحب فضل و محبوب و دارای وجهه اجتماعی بود. وقتی عده ای در امامت امام رضا علیه السلام تشکیک نمودند این پیرمرد فرزانه در مقابل مردم به تکریم برادرزاده اش می پرداخت و از وجاهت و نفوذ اجتماعی خود برای تبلیغ و معرفی امام بر حق و ولیّ خدا بهره می گرفت.

اینک حرم او در هسته مرکزی شهر قم، محور تجمع ابدان مطهر شهدای گرانقدر انقلاب و دفاع مقدس و... قرار گرفته است. گلزار علی بن جعفر معروفترین و بزرگترین گلزار شهدای شهر مقدس قم است. امام صادق علیه السلام نقش اساسی در ایجاد تشکیلات دینی و نظم و تدوین معارف و تربیت علمی شاگردانی برجسته داشت و حوزه رهبری و هدایت دینی جامعه اسلامی را تا قیام حضرت حجت(عج) بنیان نهاد. انقلاب اسلامی ایران ثمره مجاهدتهای فرهنگی امام صادق علیه السلام و تأسیس مکتب علمی آن امام تمدن ساز است. فرزندان حقیقی مکتب امام صادق نیز همین شهدایی هستند که بیرق دین را در طوفان حوادث آخرالزمان بر دوش کشیده و استقامت ورزیدند و پیکر مطهرشان پروانه شمع حریم فرزند بزرگوار آن امام عزیز گردیده است.

مردم قم این روزها علاوه بر عرض تسلیت به محضر امام زمان و کریمه اهل بیت، عرض ارادتی نیز به بارگاه منور علی بن جعفر علیه السلام نشان میدهند. اگر مسیرتان به قم خورد زیارت علی بن جعفر و گلزار شهدای همجوار او را مغتنم بشمارید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مهمانهای جدید حرم

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲ بهمن ۱۴۰۳، ۰۵:۱۳ ب.ظ

از بعضی قضات خوشم نمی آید. انگار میخواهند وسط دعوا را بگیرند! یک خرده از این طرف، یک خرده هم آنطرف، جوری که هر دو را راضی نگاه دارند اما هر دو طرف دعوا را ناراضی بیرون میفرستند. بعضی قضات را آدم حس میکند اصلا درکی از موضوع ندارند و بیخود جایی را اشغال کرده اند. بعضی هم که سفارشی رأی صادر میکنند.

از بعضی پزشکها هم خوشم نمی آید. لامصب انگار تاجر سلامت مردمند، کیسه میدوزند برای خودشان از بدبختی آدمها.

از قضا خیلی از دوستان من یا قاضی یا شافی! هستند. به خودشان هم شوخی و جدی میگویم دو قشر هستند که به بهشت نمیروند پزشکها و قضات...

اما خب؛ شهادت را که به هر کس نمیدهند. یکی مثل شهید حیدری هم پزشک بود در لبنان زیر آتش ایستاد و شهید شد. مرقد امام دفنش کردند. اتفاقا رفتم زیارتش گفتند داخل یکی از صحن ها یا حجره هاست که درش بسته است.

رازینی و مقیسه را دیروز در قم به خاک سپردند. امروز صبح اول وقت رفتم سر خاکشان. شلوغ هم بود. شاید از بستگانشان بودند شاید مثل من رهگذر و کنجکاو. مقبره شهید مفتح یکی از سیاسی ترین حجره های حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیهاست. علاوه بر شهید مفتح، شهید دیالمه هم آنجاست. شهید ایمانی مدافع حرم هم و... حالا این دو شهید اخیر قضایی هم رفته اند پیش آنها که جمعشان حسابی جمع باشد. در محفل بهشتیان یاد ما هم باشند ان شاءالله.

قبر این دو شهید دو طبقه است. داشتند رویش را با سیمان سفید می پوشاندند. مناسب تصویر نبود. از فرش جمع شده کنار آن عکسی به یادگار برداشتم. حرم حضرت معصومه که می آیید از حجره های کنار حیاط هم بازدید کنید. خیلی از علما و مشاهیر در این حجره ها دفنند.

 

photo_2025-01-21_16-54-37_egm8.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ای دنیا

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۳، ۰۵:۳۵ ب.ظ

امروز با خانواده رفتم حرم به نیابت از دوستان، زیارت. روز جشن و سرور بود و باید به محضر خانم عرض ادب و تبریک می رساندیم. قم به خصوص در اطراف حرم چنین روزهایی شاهد جشن و برپایی موکب شادی و ایستگاه صلواتی است. در مناسبتهای عزا هم همینطور.

صحن عتیق، معمولا هر روز تعدادی از اموات را می آورند محضر خانوم، نمازی می خوانند گاهی روضه ای و وداعی و می برند. امروز هم همین قسمت، سر راهمان تابوتی آورده بودند جمعیتی اندک و نسبتا جوان ایستاده و نشسته دورش حلقه زده و اشک می ریختند. سوز گریه هایشان خاص بود. فهمیدم داغ شدیدی بر دلشان تحمیل شده. طبق معمول ایستادم فاتحه ای خواندم. نمازشان تمام شده بود می خواستند بروند. یک لحظه صدای گریه جمعیت بالا گرفت. تازه متوجه کوچکی تابوت شدم. به نظر می رسید جنازه خردسالی در آن است. پدرش او را از تابوت در آورده و در آغوش گرفته بود... کفن بچه خونی بود. گریه سوزناکشان در گوشم باقی ماند.

خیلی حالم گرفته شد. محضر خانم عرض ادب و تبریک اما طلب صبر برای این خانواده داشتم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک فاتحه لطفا

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۴ دی ۱۴۰۳، ۱۲:۴۸ ب.ظ

آقا علی رضا مرادی گردن من و همه بچه های بسیجی بابل حق دارد. پریروز که زنگ زدم فوت دختر دلبندش را تسلیت بگویم وسط مراسم ترحیم بود. لابلای شلوغی ها صدایش را به زحمت شنیدم که گفت: برو حرم و برای او قرآن بخوان. 

امروز رفتم حرم از طرف مرحومه فاطمه خانم مرادی زیارت کردم، نماز خواندم. قرآن دست گرفتم و قصد کردم هر سوره ای آمد به نیابت از او بخوانم. سوره مومنون آمد: 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿١﴾ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿٢﴾ وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿٣﴾ وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ ﴿٤﴾ وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿٥﴾ إِلا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ ﴿٦﴾ فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿٧﴾ وَالَّذِینَ هُمْ لأمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿٨﴾ وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿٩﴾ أُولَئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ ﴿١٠﴾ الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿١١﴾....

شما هم برای شادی این بانوی مومنه فاتحه ای نثار کنید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اجر شما با رسول الله

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۵ آذر ۱۴۰۳، ۰۷:۲۲ ب.ظ

photo_2024-12-05_19-03-45_pjx7.jpg

 

همه شهرهای ایران امروز شاهد عزاداری برای شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بودند. قم هم مثل هرسال قیامت بود. از صبح صف طویل دسته های عزاداری برای ورود به حرم مطهر داخل نوبت قرار گرفتند. تا بعد از نماز عشا هم دستجات عزاداری با شکوه و ابهت وارد صحن و صحرای فاطمه ثانی می شدند. بزرگان ما گفتند حالا که دستتان به حرم حضرت زهرا سلام الله نمیرسد به نیابت از مزار بی نشان مادر، مرقد معصومه سلام الله علیها در قم را زیارت کنید. آن قبر که در مدینه شد گم، پیدا شده در مدینه قم. عمه جان ما کار سختی برعهده دارد. هم باید عرض تسلیت میهمانانش را بپذیرد هم به نیابت از ام ابیها برایشان مادری کند. دستجات عزا از شهرهای مختلف به خصوص تهران و کاشان هم آمده بودند. عراقی های مقیم قم، افغانستانی ها و پاکستانی هم مثل هر سال دسته روی داشتند. یکی از با حال ترین دسته ها مربوط به عزاداران پاکستانی است. سوز عجیبی دارند و به شدت اشک ریخته و عزاداری می کنند. انگار از عمق وجودشان می سوزند. به حضرت زهرا بابت داشتن چنین مریدان دلباخته ای تبریک عرض می کنم. طاعت همه عزاداران قبول. ان شاءالله به لطف خانم مشکلات همه شیعیان و نیز محبان غیر شیعی اهل بیت از مسیر زندگی شان زدوده شود. امروز اهل سنت عزادار هم در حرم حضرت معصومه دیدم. خدا به آبروی خانم، اسرائیل غاصب و آمریکای خون آشام را نابود کند. به نگاه اثرگذار حضرت زهرا ان شاءالله روزی برسد از مسجدالنبی تا حرم مطهر ائمه غریب بقیع دسته روی کنیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بانو فخرالسادات

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۶ آذر ۱۴۰۳، ۰۶:۱۳ ب.ظ

photo_2024-11-26_17-58-26_a2z6.jpg

 

حرم حضرت معصومه که میروم معمولا به مزار مرحومه پروین اعتصامی هم سری میزنم که در یکی از حجره های اطراف حیاط دفن شده است. در این حجره قبر بانوی دیگری هم هست که وقتی نظرم را جلب کرد از آن عکسی گرفتم تا بعد درباره اش تحقیق کنم.

ایشان خانم فخرالسادات طباطبایی است که اصالتا ایرانی است اما به اقتضای حضور پدر بزرگوارش که از فقهاست در عراق متولد شده است. همسرش سید حسن قبانچی هم اصالت ایرانی داشته. در جریان مبارزه با حزب بعث عراق، چهار فرزند، همسر، برادر و داماد او به شهادت می رسند. این زن صبور و قهرمان هم مدتی در زندان عراق بود که بعد از این کشور اخراج شد و به قم آمد و پس از رحلتش در این حجره از حرم مطهر به خاک سپرده شد.

با خبر شدم کتابی به نام "ام علا" به تازگی درباره شخصیت و شرح زندگی این بانوی بزرگوار توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده که هر چند خودم هنوز نخوانده ام اما تعریفش را از دوستان بسیار شنیده ام. مسیرتان حرم حضرت معصومه خورد به این حجره نورانی هم سری بزنید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح، کشتی بان

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۳۵ ق.ظ

پوستر نقاشی طرح قایق بادبانی قدیمی در طوفان | SH-Q۸۳۱۶-A - ویکتوریا

 

سال 91 در موسسه روایت سیره شهدا در قم دیدار و گفتگویی با آقای مصطفی السالمی داشتم. او جزو نیروهای نخبه سپاه بدر بود. لا به لای حرفها و خاطراتش تعریف کرد: در زمان جنگ رسم بود هر هفته تعدادی از اسرای شیعه عراقی را در روز و ساعتی مقرر به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها می آوردند برای زیارت. یکبار هر چه تلاش کردند برنامه ردیف نشد و نتوانستند در روز و ساعت معمول این کار را انجام دهند. وقت دیگری اسرا را به حرم خانم آوردند. درست موقعی که اسرا از حیاط حرم به سمت ضریح می رفتند، ناگهان صدای جیغ زنی به هوا برخاست. صدای فریاد مردی هم به گوش رسید و همهمه ای بر پا شد. سریع دویدیم و اوضاع را تحت کنترل در آوردیم. قضیه از این قرار بود که رژیم بعث، خانواده ای شیعی را از عراق بیرون کرد، اموالشان را مصادره نمود و پسرشان را به خدمت سربازی برد. این خانواده به ایران آمد و ساکن قم شد. مادری که فرزندش در عراق مانده بود هر روز پریشان و دلگیر به حرم خانم می آمد از ته دل ضجه میزد و التماس می کرد فرزندش به او برگردانده شود. خب در حالت عادی چطور ممکن بود این اتفاق بیفتد؟ دو کشور با هم در حال جنگ بودند و امکان تردد وجود نداشت. خانواده در ایران و شهر قم بود و پسر جوان در مکانی نامعلوم از جبهه های جنگ عراق قرار داشت. اما به خواست خدا و عنایت حضرت معصومه این پسر در جنگ اسیر شد. بین همه شهرهایی که اسرای عراقی نگهداری می شدند به قم منتقل گردید. اگر طبق برنامه معمول به حرم آورده می شد هرگز چشم مادر به او نمی افتاد. مانعی پیش آمد و گرهی در کار افتاد تا برنامه با تأخیر مواجه شده و فرزند همراه سایر اسرا درست در ساعتی به حرم آورده شود که مادر هم حضور داشته و مشغول دعا و زیارت است، چشمشان به هم بیفتد و فریاد بهت و شادی شان به آسمان برود...

بعد از آنکه مصطفی السالمی این خاطره را نقل کرد و رفت حسرت خوردم که کاش آن را ضبط و ثبت می کردم. یکبار در اینترنت جستجو کردم که همان خاطره را با اندکی تفاوت مشاهده نمودم که در نشریه صبح صادق وابسته به دانشگاه امام صادق علیه السلام منتشر شده بود. عینا برای شما نقل میکنم:

"حجت الاسلام و المسلمین آقای ابن الرضا از حاج آقای کشفی از خدمتگزاران بلند پایه حرم حضرت معصومه سلام الله علیها نقل کردند که:

در ایام جنگ شبی از شب ها گروهی از اسرای عراقی را به حرم مطهر کریمه اهل بیت آورده بودند. در طرف بالای سر حضرت میله هایی نهاده شده بود که اسرا در داخل میله ها  و دیگر زائران در بیرون میله ها مشغول زیارت بودند یک مرتبه دیدم که زنی از میان تماشاگران جیغ می کشید و بلافاصله یکی از اسرا نیز جیغی کشید. معلوم شد که این اسیر از شیعیان عراقی بوده  که ارتش او را اجباراَ به جبهه برده اند و آنجا به اسارت نیروهای ایرانی در آمده است. مادرش نیز به جرم شیعه بودن از عراق اخراج شده، به ایران آمده، در قم اسکان داده شده و به کلی از سرنوشت پسرش بی خبر مانده است. این مادر بیچاره هر شب به حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها مشرف می شده و به خدمت بی بی عرض می کرده : بی بی جان من پسرم را از شما می خواهم.

آن شب نیز چون شب های دیگر به حرم مشرف شده برای پسرش دعا کرده، به حضرت معصومه سلام الله علیها متوسل شده است که یک مرتبه پسرش را در میان اسیران دیده، بی اختیار جیغ کشیده پسرش نیز متوجه مادر شده، متقابلا فریاد کشیده و اینگونه از عنایات حضرت معصومه سلام الله علیها پس از سالها جدایی، چشم مادر با دیدن میوه دلش روشن گردیده است. پس از این رخداد جالب، توسط جمهوری اسلامی ترتیبی داده شد که این پسر از اسارت آزاد شده به کانون گرم خانواده برگردد. "

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به سلامتی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۰۸:۲۴ ق.ظ

سلامتى بهترین نعمت است. | شبکه سلامت

 

برق های مسجد خاموش بود. مداح داشت روضه شب شهادت حضرت معصومه را میخواند. در این فکر بودم یکی از بالاترین نعمتهایی که خدا به من داده همجواری با حرم کریمه اهل بیت است. از این بابت باید همیشه شکرگذار باشم. یک زیارت که می روم انگار چند سال جوان تر می شوم. سر حال می آیم و دلم سبک می شود.

وسطهای سینه زنی، پیرمردی از جلوی شبستان به سمت در خروجی مسجد حرکت کرد. قدش خمیده بود و پیراهن مشکی به تن داشت اما سفیدی موهای بلند سرش توی چشم می آمد. چند قدم آمد یکهو نشست. خلاف جهت بقیه هم نشست. معلوم بود مجبور شده است بنشیند. راه رفتن برایش دشوار است. بلند شد چند قدم دیگر رفت و باز نشست. از صف جدا شدم و رفتم طرفش. سرم را خم کردم و زیر گوشش البته با صدایی که بتواند از میان همهمه جمعیت و جیغ بلندگو بشنود پرسیدم: کمک میخوای حاج آقا؟ دستت رو بگیرم؟ رو کول من میای؟ خندید. گفت: نه چیزی نیست میرم خودم، گاهی پام میگیره خوب میشه... بلند شد و خمیده و آرام رفت.

پیش خودم گفتم یکی از بالاترین نعمتهای خدا سلامتی است. چه کسی قدرش را می داند جز انسان ضعیف و بیمار؟ آدم سالم باشد بتواند از نعمت زیارت و عبادت بیشتر لذت ببرد. باید خدا را همیشه بابت این لطف بزرگ و نادیده شاکر بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درگاه نور

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۰۳:۰۲ ب.ظ

اهمیت نور در عکاسی؛ آشنایی با انواع تاثیر نورپردازی در عکاسی

 

آخرین برگ های دست نوشته شهید شانزده ساله دفاع مقدس، حسین جهانگیری که در 21 ماه مبارک رمضان با زبان روزه و در حال تلاوت کتاب خدا در نزدیکی پاسگاه زید به شهادت رسید و در گلزار شیخان قم به خاک سپرده شد:

 

6/1/62: چون شب جمعه بود برای دعای کمیل به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها رفتم. جمعیت زیادی می آمد.

ابتدا دعای توسل می خواندند سپس دعای کمیل ساعت 9 شروع می شد.

حال عجیبی داشت آن هم در کنار مرقد حضرت معصومه سلام الله علیها، یکی از برادران دعا را با حال عجیب می خواند و مردم هم گریه می افتادند. در حقیقت من هم زیاد گریه می کردم. خودم را در پیشگاه خداوند گناهکار و روسیاه می دیدم نمی دانم آیا خداوند از سر تقصیرات من می گذرد یا نه؟

مستقیم به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها رفتم زیارتی کنم، داخل حرم شدم. سرم را سینه ضریح گذاشتم و حاجات خود را از او می خواستم، علاقه زیادی به حضرت معصومه سلام الله علیها دارم و تا کنون هر چه از او خواستم و هر نذری که کردم به من داده اند این خاندان نبوت. مدتی اشک ریختم. از او صبر و بردباری برای پدر و مادرم خواستم. از او تشکر کردم که کمک من کردند تا امتحانات ثلث سوم را با موفقیت بدهم. طول عمر امام، پیروزی هر چه زودتر و اگر لیاقت شهادت را داشتم شهادت فی سبیل الله را به من بدهد. شاید برای آخرین مرتبه بود که به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها می آمدم.

22/3/62:

روز یکشنبه صبح زود از خواب بیدار شد، نماز را خواندم، صبحانه را زودتر خوردیم . ساعت 7 قرار بود که به بسیج برویم. پدرم کار داشت و گفتم نمی خواهی بدرقه من بیایی، بعد از خوردن صبحانه پدرم آماده شد که به باغ برود و در همان اتاق جلو آمد و با هم روبوسی و خداحافظی کردیم و گفت: خدا به همرامت باشد.  با پدرم  دست دادم. دست هایش از کار پینه بسته و ترک خورده . گاهی نگاه به مادرم می کردم. می دیدم گرفته است؛ اما سعی می نمود دربرابرم چهره ای شاد و خندان داشته باشد تا نکند من ناراحت شوم و روحیه ام کسل گردد. آفرین بر تو ای مادر مهربان و شجاعم. خداوند شما را در آخرت با حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و حضرت معصومه محشور کند. سوار اتوبوس شدیم مادرم پایین، مرا نگاه می کرد، خواهرم چشمانش پر از اشک شده بود. برای آنها دست تکان می دادم و می گفتم نگران من نباشید. خواهر کوچکترم می خواست از بغل مادرم پهلوی من بیاید. اتوبوس راه افتاد. چشمانم را به مادرم دوخته بودم تا اینکه دیگر او را ندیدم و از نظرم پنهان شد. در اتوبوس صلوات می فرستادم.

نزدیک حرم سلامی به حضرت معصومه سلام الله علیها دادم تا تهران که در راه بودیم مدتی را کتاب مطالعه می کردم.

نشریه امتداد شماره 32 شهریور 1387

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عطر زیارت

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۱ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۴۷ ق.ظ

photo_2024-10-12_11-35-40_utm3.jpg

photo_2024-10-12_11-35-51_8psu.jpg

photo_2024-10-12_11-35-56_w0wm.jpg

 

همه جای حرم بوی عطر می داد. نه تنها ضریح و صحن مطهر که حیاطها هم خوشبو و معطر بود. معلوم بود همه جا را در روز میلاد امام حسن عسکری علیه السلام عطرافشانی کرده اند.

تعداد عربهای زائر زیاد بود و حسابی جلب توجه میکرد. از پاکستانی ها خبری نبود. مردی عراقی با دختر کوچک و نازش که موهای گیس و بلندی داشت ورودی در آستان ایستاده بود. فهمیدم دنبال کسی است از آنها عکس بگیرد. رفتم و گوشی شان را گرفتم. عکس که تمام شد دختر کوچولو با لبخند آمد جلو، دست داد و گفت شکراً. میدان آستانه به سمت مسجد امام حسن عسکری که قدیمی ترین مسجد قم است حدود پانزده موکب مستقر شده بودند که آنها هم اغلبشان عرب زبان بودند. یک موکب هم از آبادان بود چای و حلیم میداد. البته آنها نیز عربی صحبت میکردند. نوارهای عربی هم پخش بود و دل ما را پر داد به فضای باب القبله کربلا و ثورة العشرین نجف. 

امروز میلاد امام یازدهم ماست و دو روز دیگر سالروز شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها.

نایب الزیاره همه دوستان بودم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرزوی شهدا

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۲۹ ق.ظ

photo_2024-08-26_18-22-13_hqc9.jpg

 

دیروز صبح حرم حضرت معصومه کنار مزار شیخ الشهدای مازندران، شیخ فضل الله نوری نشسته بودم و با این مجتهد شهید حرفی داشتم که چشمم به لباس یکی از زوار افتاد. جمله ای از وصیتنامه شهید مهدی موحدنیا درباره نابودی اسرائیل پشت آن نوشته شده بود. از او خواستم دوباره برگردد سلام بدهد تصویری از او برای دوستان وبلاگ ثبت کنم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

روسری باز و بستنی!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۲۳ ق.ظ

طرز تهیه بستنی کیم خانگی ساده و خوشمزه با نشاسته ذرت بدون ثعلب به روش  کارخانه ای

 

دیروز رفته بودم پیاده روی اربعین در بلوار پیامبر اعظم یا همان مسیر حرم تا حرم. البته امسال برخلاف دفعات قبل که از حرم حضرت معصومه به سمت جمکران می رفتم از جمکران به سمت حرم حرکت کردم یعنی دقیقا بر خلاف مسیری که عموم مردم طی می کنند. با این وصف این بار از روبرو به چهره مردم خیره می شدم. در هوای گرم و کویری قم قیافه های خسته زوار انصافا دیدنی بود. امام حسین هوایشان را داشته باشد. دمشان گرم. بعضی هایشان بابت کهولت سن یا نقص عضو و بیماری انصافا با زحمت این راه را طی می کردند.

خب در این بین چهره هایی دیدم که دفعات قبل نمی دیدم. تک و توک آقایونی با شمایل عجیب مثل موهای گیس کرده و نیز معدود خانمهایی که حجابشان کامل نبود، گره روسری شان باز بود و گاه زیادی شل به نظر می رسید. البته این وضع حجاب صرفا به نسبت شرایط قم عجیب و نامطلوب است. در شهرهای دیگر وضعیتی بسیار بدتر را دیده ام.

در فکر بودم این قضیه را چطور تحلیل کنم؟

-اینها سالهای قبل هم بودند من نمی دیدم و این بار چون مسیر را برعکس آمدم چشمم به جمالشان روشن شد؟

-ماشالله قدرت جاذبه ما بالا رفته و توانسته ایم پای این طیف را هم به این برنامه ها بکشانیم. بالاخره پیاده روی اربعین همیشه مورد هجمه بوقهای تبلیغی استکبار بوده.

-اینها بچه های خودمان هستند که ذره ذره دارند عقب نشینی اعتقادی میکنند؟ یعنی قبلا محجبه بودند در راهپیماییهای اربعین و نیمه شعبان شرکت می کردند حالا از حجاب عقب نشینی کرده اند و با ظاهر جدید به همان مراسم آمده اند؟

-اساسا آمده اند برای عادی سازی گناه و شکستن هنجارها و قصد خیر ندارند؟ 

-تذکر بدهیم؟ ندهیم؟ بنرهایی درباره تقیّد حضرت زینب و دختران اسیر کاروان اباعبدالله نسبت به مقوله حجاب را باید در طول مسیر نصب کنیم؟ چه کنیم؟ قطعا بعضی از اینها ارادت قلبی به ساحت اهل بیت دارند و شاید تکانی بخورند... بعضی خانمها چادری و حجابشان کامل بود، پای برهنه طی طریق می کردند آنهم بدون جوراب!

یک خانمی با وضعیت نه چندان مناسب از ماشین پیاده شد. کیسه بزرگ پر از بستنی دستش بود که آورد برای زوار. از قضا این دفعه را برخلاف معمول شانس آوردم و بالاخره یکی توزیع خیراتش را درست از کنار من آغاز کرد. راحت دستم را دراز کردم و یک دانه برداشتم. ملت هجوم آوردند. زود فاصله گرفتم به گوشه ای دنج رفتم بستنی کیم را باز کردم و سنگین و رنگین و محترمانه شروع کردم به گاز زدن آن. دوست نداشتم دیگرانی که سهمی از توزیع ناگهانی بستنی نداشتند نگاهشان به من بیفتد. در آن هوای گرم دم ظهر انصافا خوردن بستنی خنک می چسبید دل را جلا می داد و آدم را حسابی سر حال می آورد. کلا رشته افکارم پاره شد و یادم رفت که داشتم درباره چی فکر می کردم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

میخانه دگر جای من بی سر و پا نیست

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۲۶ ب.ظ

photo_2024-08-14_08-09-21_qwoc.jpg

 

حرم مملو از جمعیت است. به چهره ها خیره می شوم. خستگی راه و سرخی کم خوابی در اغلبشان موج می زند. از مبدایی دور و با شتاب آمده اند. چند ساعتی استراحتی می کنند و دوباره راهی می شوند. قرارشان جای دیگری است. قم این ایام میزبان بسیاری از زائران اربعین حسینی است. خدای من! این چهره ها قرار است تا ساعات یا روزهایی دیگر میهمان حریم ارباب باشند. این چشمها قرار است به ضریح مطهر امام عشق دوخته شوند. این صورتها به زودی غرق باران اشک و شوق دیدار خواهند شد. این دستها به شبکه های ضریح آقا گره خواهد خورد. این پاها در مسیر عرض ارادت به ساحت مولا ترک و تاول خواهند دید. چقدر نگاه به این چهره ها لذت دارد. دمی کنارشان نشستن و از نفسشان تنعم جستن. اگر دیوانه خطابم نکنند صورت تک تک شان، چشمها و دستها و پاهایشان را می بوسیدم. کاش می شد روی زمین دراز کشید و سنگفرش قدوم نورانی شان گردید. خدا را شکر عمرمان تا این جا قد داد که چشم در چشم عاشقان اباعبدالله دوخته، نفس به نفس هایشان گره زده و گرد گامهایشان را سرمه دیدگان خود سازیم. صلی الله علیک یا اباعبدالله.

بعضی رفقا هم بین راه می آیند خانه ما قدم رنجه میکنند توفیق میزبانی شان را روزی مان می سازند. الان دارم این متن را مینویسم حسن عباس زاده زنگ زد. بچه هایم به او می گویند عموحسن سلمونی. پیرایشگر محل ماست. گفت صد کیلومتری کرمانشاه هستم یاد تو افتادم. خواستم سلامی کرده باشم... ما در ره عشق تو اسیران بلاییم کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عزیزم دقت کن

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۰۵ ب.ظ

عزیزان انتظامی قم، دم اذان مغرب، اوج شلوغی حرم، پیرمرد کارگر بدبخت آمده زیارت، موتور درب و داغانش را میگیرید، دو دستی چسبید، زار زد، التماس کرد، جلوی آن همه آدم با مو و محاسن سفید گریه کرد، خر کش کردید بردیدش دم شما گرم، مواظب قضاوت مردم باشید، این نگاهها چه برداشتی از این نوع رفتار شما خواهند داشت؟ دقت کنید لطفا. اغلب بچه های فراجا دارند فداکاری می کنند، زحمت می کشند، با جانشان بازی می کنند. گاه یک یا چند مأمور با رفتار اشتباه خود نگاه مردم را به راحتی به این نیرو عوض میکنند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سوغات عاشورا

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۵ مرداد ۱۴۰۳، ۰۵:۴۸ ق.ظ

photo_2024-07-25_05-39-24_e6r9.jpg

 

صبح عاشورا بعد از نماز صبح دسته عزاداری که از گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام به سمت حرم کریمه اهل بیت به راه افتاد خاک و گل و کاه زینت بخش سر و روی عزاداران حسینی بود که همه هم از قشر جوان بودند. یک پر کاه را از زیر پای آنها به غنیمت برداشتم.

میگویند آیت الله بروجردی خاک زیر پای عزاداران حسینی در روز عاشورا را به رسم تبرک بر چشم بیمارش کشید و شفا گرفت.

میگویند آیت الله میلانی دستمالی پارچه ای را به اشک صورت جوانها می مالید و سفارش کرد روز تدفینش با او به خاک بسپارند.

خدا ما و نسل ما را تا ابد ریزه خور خوان کرامت اهل بیت قرار دهد که در دو عالم سرمایه ای بالاتر از حبّ این خاندان شریف نداریم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ادرک اخا...

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ۱۰:۰۱ ق.ظ

شهادت را خودم برای فرزندانم انتخاب کردم - قدس آنلاین

 

عباس علیه السلام حیا میکرد حسین را برادر بخواند او پسر فاطمه بود. جایگاه قدسی داشت. عباس خودش را فدایی امام می دانست. تا لحظه آخر که از عمق جان، برادر را برادر خواند...

راه دفاع از حرم آل الله برای افغانستانی ها هموار بود. مصطفی و مجتبی بختی نگفتند ما با هم برادریم. نامی جعلی برای خودشان تراشیدند. گفتند پسرخاله ایم و تازه از افغانستان به ایران آمده ایم. یک خاله در مشهد داریم و همین. خاله که بود؟ همان مادرشان که در این ماجرا با آنها هم داستان شد. مثل پسرهایش تمرین کرد لهجه افغانستانی یاد بگیرد. قرار شد وقتی برای تحقیق زنگ زدند بگوید خاله آن دو است.

چندباری رفتند تا پای اعزام ولی هر بار به دلیلی لو رفتند و دیپورت شدند. گفتند این طوری نمی شود. باید از مشهد برویم. آخرش می فهمند ایرانی هستیم. بلند شدند آمدند قم، با همان ادعا و داستان قبلی. بالاخره اعزام شدند. به آرزوی دیرینه شان رسیدند. عملیات شد. موقع نبرد نارنجکی میانشان افتاد و هر دو را با هم به شهادت رساند.

چون فرم اعزامشان از قم پر شده بود پیکرهایشان با همان نام مستعار به قم آمد. غریبانه هم تشییع شدند و گرد ضریح بانو چرخیدند. آخرین لحظات یکی از مسئولان اعزام به ذهنش رسید گوشی آنها را چک کند ببیند در ایران فک و فامیلی دارند یا نه. دید یک شماره در مشهد است که زیاد با آن تماس گرفته اند. به همان شماره زنگ زد. مادر گمان کرد باز هم برای تحقیق زنگ زده اند. خیلی عادی با لهجه شبیه افغانی گفت من خاله شان هستم و... طرف هم با خیال راحت خبر را رساند...

مادر مکثی کرد. بغضش را فرو خورد. گفت من مادرشان هستم. اسم واقعی این دو هم مصطفی و مجتبی بختی اهل مشهد است. پسرهایم را بیاورید با آنها کار دارم.

مادر می گفت گاهی که دلم برای این دو تنگ می شد می رفتم اتاق خواب، وسط دو تختی که متعلق به آنها بود دراز می کشیدم تا احساس آرامش کنم.

پیکرها را آوردند مشهد هم طواف دادند. مادر گفت آنها را بیاورید خانه. تابوت ها را آورد داخل اتاق خواب. همه را فرستاد بیرون. با پسرانش تنها شد. رفت وسط دو تا تابوت دراز کشید. نفس عمیق کشید. خواست بی قراری کند. حق مادر بود داغ ناگهانی دو پسر رعنا او را بی تاب کند. یاد حضرت زینب افتاد. هر پیکری که از میدان می آوردند زینب می دوید به استقبالش. جلوتر از همه حرکت می کرد. قدمهایش تسلی خاطر همه بود. جز وقتی که دو پسرش شهید شدند از خیمه بیرون نرفت مبادا که اباعبدالله از روی خواهر شرمنده شده و خجالت بکشد.

مادر از زینب خجالت کشید بی قراری کند.

اما

گفت فقط یک فکر و دغدغه و سوال ذهنم را به خودش مشغول کرده بود. مصطفی و مجتبی از اول اعزام تا میدان نبرد برای اینکه کسی مانعشان نشود خودشان را پسر خاله معرفی کردند. آیا لحظات آخر که داشتند جان می دادند توانستند یکبار دیگر همدیگر را برادر صدا بزنند یا نه؟ بگویند اخا ادرک اخا... این حسرت به دلشان نمانده باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عید میلاد مبارک

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۷ تیر ۱۴۰۳، ۱۲:۱۳ ب.ظ

photo_2024-06-26_12-01-34_wxgr.jpg

 

روز میلاد باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام باشد نمی شود نرفت و به دختر دردانه اش تبریک نگفت و البته به یاد دوستان و نایب الزیاره شان نبود. ایران مملکت خانواده حضرت موسی بن جعفر است و در جای جای این سرزمین فرزندان گرامی و بزرگوار آن امام همام همچون علی بن موسی الرضا علیه السلام، حضرت معصومه، شاه چراغ، سبزه قبا و ... محور و ملجأ دلهای عاشق و مریدان مکتب ولایت قرار گرفته اند.

چند لحظه در گوشه ای نشستم که چشمم به چهره ای آشنا افتاد. جناب آقای خاکسار که در دوره دبیرستان دبیر ریاضی پسرم بود و از معلمان خوب استان قم است که مدارس مختلف برای دعوت از او با هم رقابت دارند لباس خادمی به تن داشت و تکه پارچه ای در دست با حوصله و ظرافت مشغول تمیز کردن آینه کاری های صحن و سرای حضرت معصومه بود.

خدا به آبروی این خاندان بزرگوار که منبع نور و کرامت در مملکت شیعه ایران هستند دل همه مومنان را شاد کرده و گره از کارهایشان بگشاید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آ شیخ غیاث الدین روحت شاد!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۳، ۱۱:۲۳ ق.ظ

آیت الله غیاث الدین طه محمدی دار فانی را وداع گفت - تسنیم

 

آ شیخ غیاث الدین طه محمدی هم به رحمت خدا رفت.

استاد فلسفه بود در حوزه قم و امام جمعه فامنین. بعد نماینده ولی فقیه شد در استان همدان و ایضا نماینده مردم در مجلس خبرگان رهبری.

یکبار با مسعود ده نمکی در اطراف حرم حضرت معصومه بودیم که چشمش به ایشان افتاد. سریع ترمز گرفت. در کربلا با ایشان آشنا شده بود. آقای طه محمدی هم با روی گشاده سوار ماشین ما شد و با اصرار به خانه اش برد و چلوکباب خوشمزه ای سفارش داد.

مدتی بعد هم ایشان با مسعود ناهار مهمان خانه ما شد به صرف میرزاقاسمی. خاکی و خوش صحبت و صمیمی بود. شنیدم که مردم همدان هم مرید مرام و سلوکش بودند.

یکبار رفته بودم دفتر طلاب فامنین در قم. حاج آقای طه محمدی با چهره زیبا و چشمان پرفروغش ایستاده بود وسط حیاط داشت لباسهایش را می شست. تکه هم آمد که نباید مزاحم خانمهایتان بشوید. گفتم حاج آقا همینطوری بایست یک عکس یادگاری بگیرم. ایستاد و شلوار شسته شده ای که از سرتاپایش آب چکه میکرد را با افتخار در دستش گرفت و با ژستی سرشار از اعتماد به نفس به لنز دوربین چشم دوخت. عکس را یادم نیست بعد از چاپ به خودش دادم یا به مسعود ولی باید بگردم و نگاتیوش را پیدا کنم.

روحش شاد. این پیرمرد سرا پا دل بود. وجودش از قلب تشکیل شده بود. محبت و صفایش همه را جذب راه دین و خدا می نمود. طبیب دوّار بود. فاتحه ای نثارش کنید برای ما هم روزی نثار خواهند کرد. رحمت الله علیه.

  • سیدحمید مشتاقی نیا