مگس و مسّ میِّت!
بذله گویی و شوخی های شهید علی رضا کوهستانی هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شود.
یک روز ما در فاو نشسته بودیم. در همان اورژانس خط اول، با علی رضا چای می خوردیم. یک لحظه، هر دو متوجه شدیم که یک مگس روی لبه لیوان چای علی رضا نشست. همین طور خیره به مگس بودیم. مگس روی لیوان راه رفت و راه رفت تا یک دفعه مثل اینکه سُر خورده باشد، افتاد توی لیوان چای علی رضا. علی رضا هم برگشت و گفت:
- اِ اِ اِ
- چی شد؟
- ببین، نگاه کن، میره روی جنازه عراقی ها میشینه و غسلشو میاد توی چایی ما میکنه!
در فاو گربه زیاد بود. یک روز یکی از گربه ها به پای خاکریز آمده بود. ما به خاطر این که آن گربه ترکش نخورد و بلایی سرش نیاید، می گفتیم:
- پیشته، پیشته.
در همین لحظه، علی رضا هم آمد. تا دید دارم گربه را پیشت می کنم و گربه هم به حرف من توجهی ندارد، گفت:
- رضا جان! مثل این که فراموش کردی توی عراق هستیم. این گربه هم عراقیه. ببین، تکون نمی خوره. حرفتو نمی فهمه. تو باید بهش بگی: اَلپیشت، اَلپیشت ...!!
راوی: حاج رضا دادپور، بلیت بهشت، به قلم حسنین شیردل ص111
- ۹۳/۰۲/۳۱