مثل کوه، مثل دریا، همچو باران
دو روز پیش خانواده ای که از مشهد برای تفریح به چالوس آمده بودند به هشدارها توجه نکرده و به رغم نامساعد بودن شرایط دریا برای شنا وارد آن شدند.
زن سی سال سن داشت، هفت ماه بود که باردار بود. دختری ده ساله هم داشت. در آب غرق شدند و جان باختند.
مرد خانواده از این مصیبت در خودش فرو رفت. حالش بد شد. یازده و نیم همان شب از غصه جان داد و رفت.
سالها پیش در جریان زلزله کرمانشاه خانم روانشناسی بود که به عنوان مشاور از تهران به مناطق زلزله زده اعزام شد. مراجعه کنندگان او زنها و دخترانی بودند که داغ عزیزانشان را شرح داده و از او کمک می خواستند. این خانم طاقت شنیدن این همه درد و رنج و مصیبت را نداشت. سکته (یا به نقلی خودکشی) کرد و جان باخت.
خدا همه شان را رحمت کند و به بازماندگانشان صبر بدهد. داغ عزیز سخت است؛ نمی توان کتمان کرد.
از این دست خبرها و اتفاقات بسیار است.
اما
فدای دل عمه جانمان بشوم. بچه بودیم میوندار هیات گاه وسط دسته به زبان مازنی دم می گرفت: اَتِّه زن و این غم، زینب صبره قِربون...
زن بود. داغ شهادت دو جوانش را دید. شهادت برادران و برادر زادگان و بستگان و دوستانش را دید. تشنگی و غارت و اسارت دید. می نشست گریه و زاری می کرد به خدا جای شماتت نداشت. شد پشت و پناه و بزرگ و عقیله کاروان که هیچ، دیگران را دلگرمی می داد که هیچ، با بیان غرّا و منطق استوارش ایستاد بساط یزیدیان را در همان نخستین روهای پس از اسارت در دارالاماره کوفه بر هم ریخت و روشنگری هایش اشک و آه مردم و حتی مأموران اموی را درآورد، مرز حق و باطل را مشخص کرد و حسین و راه حسین را تا ابدیت تاریخ در اهتزار نگه داشت.