ماجرای رفتار زشت سد معبر با یک جانباز در بابل
جواد منصف یکی از یادگاران ناب دفاع مقدس است. از آن دست بچه هایی که بعد از جنگ نیز در حال و هوای دهه شصت باقی ماند و سهمی بابت تیر و ترکش هایی که بر بدنش نشست طلب نکرد. حتی پسر جوانش نیز بیکار ماند و دم بر نیاورد. مادرش هم اینگونه بود. جلال را میخواست به جبهه بفرستد اجازه ندادند و گفتند برادرهایش جبهه هستند کفایت می کند. مادر آمد جلوی اتوبوس اعزام ایستاد و اجازه حرکت نداد تا پسرش را هم با خودشان ببرند. پسری که با جامه سرخ و پیکر بی جان بازگشت. مادر صبر کرد و زیر لب خواند: فدای سر حسین.
جواد بعد از جنگ در شهر آرام و قرار نداشت. به منظقه بازگشت دنبال ابدان مطهر شهدا و شد تفحص گر وادی نور. باز هم آش و لاش و با بدن غرق به خون به شهر باز می گشت.
این ایام همزمان با اوج گیری ویروس کرونا، پسرش مجوز راه اندازی ایستگاه (دکه) فروش ماسک و دستکش و ... را گرفت سر یکی از میادین شهر بابل.
طبق قانون تا پایان اردیبهشت مجوز فعالیت داشت.
صبح سی ام اردیبهشت وقتی به محل کسب و کارش رفت دید عزیزان فرهیخته سد معبر شهرداری وسایلش را به هم زده، اسپیس ها را دارند جمع می کنند و ... تماس گرفت پدر آمد.
جواد پیاده که شد به این رفتار شهرداری اعتراض کرد. این که هنوز قانونا اجازه فعالیت دارد. اینکه اگر قرار بر جمع آوری باشد چرا خسارت وارد می کنند و ...
دید مامور دارد اسپیس را می برد به شهرداری. اعتراض کرد که باشد خودم می برم. با دستش اسپیس را کشید. مامور که هیکلی تنومند تر داشت با دست به سینه آش و لاش او ضربه ای زد. بدن وصله پینه خورده جواد تحمل این ضربه را نداشت. حالش دگرگون شد. جواد موجی شد. بدنش به رعشه افتاد و ... ماموران فرهیخته هم پا به فرار گذاشتند.
سد معبر شهرداری بابل البته پیش تر نیز در مواجهه با ضعفا از این شاهکارها خلق کرده بود.
جواد را به بیمارستان بردند، بخش اعصاب و روان بستری شد.
بچه های آش و لاش جنگ غیرتی شدند و به میدان آمدند. در شهر ولوله پیچید چرا اصلا پاسدار رعنا و جانباز شاخصی چون جواد منصف باید جوان بیکار در خانه داشته باشد؟ چرا وقتی پسر جواد گفت که پدرم جانباز است کسی به روی خودش نیاورد؟ پلاک ماشینش که آرم جانبازی داشت را ندیدند؟ اصلا جانباز نه، شهروند عادی، با دشمن بعثی هم نباید اینگونه تا کرد و...
مسئولین هم البته به خط شدند. از امام جمعه تا شهردار و فرمانده سپاه و.... به دیدار و دلجویی او شتافتند. بعد از آن که جواد از بیمارستان مرخص شد دوباره جمعی از مسئولان ارشد بنیاد شهید و شهرداری به منزلش رفتند برای عرض معذرت و دلجویی. بازرسی شهرداری نیز قصور و تقصیر مامور را پذیرفت. جواد البته دلی وسیع تر از دریا داشته و دارد که بخواهد کینه ای از آدمیزاد به دل بگیرد.
اما دل جواد یک جا شکست.
معدود نفراتی از سر خامی و لجاجت با بچه های انقلابی و البته کینه ای که به خاطر افشای ماهیت مدیر بازداشتی و رانتی شان داشتند سعی کردند موضوع را تحریف کرده و به قیمت خیانت به یک جانباز مظلوم و بی ادعا، از مقصرین حادثه فرشته هایی قهرمان بسازند و از جواد دیو دو سر. فیلمی پخش کردند که اثری از خسارت به دکه جواد نداشت. حرف ها و توهین ها ثبت نشده بود. ضربه مامور پس از کشمکش بر سر اسپیس را دفاع مشروع عنوان کردند و ... فروختند هر آن چه از مفهوم جوانمردی به خاطر داشتند.
نهادی خاص هم با تلقی اشتباه از ماجرای آبان 98 احساس کرد هر جا اسم منصف هست نباید حمایتی انجام بدهد.
این ماجرا هم گذشت. اما تجربه ای دوباره شکل گرفت که هیاتی بودن و مذهبی بودن ظاهری صرفا یک نمایش و ادعای تو خالی است اگر بخاطر هوای نفس و رقابت و تأمین هزینه های جاری هیات و ... حق، ملعبه سیاست بازی قرار گیرد.
از جواد عزیز و دلشکسته تمنا دارم که برای هدایت همه ما دعا کند.