شهدای غریب (1)
همه شهدای دفاع مقدس، غریب و مظلوم هستند. اما شاید یکی از غریبانهترین جلوههای شهادت را باید در میان شهدایی سراغ گرفت که در بند دشمن بوده و به رغم توانایی دشمن برای حفظ جان آنها، از حداقل حقوق یک انسان اسیر محروم مانده و در دیار غربت به شهادت رسیدهاند.
هماکنون آمار دقیقی از تعداد اسرایی که در چنگال دشمن به شهادت رسیدهاند در دست نیست. پیکرهای مطهر بسیاری از این شهدا نیز هنوز به خاک میهن بازنگشته است؛ این موضوع در مورد شهدای مفقودالاثر از قوت بیشتری برخوردار است. به دلیل عدم ثبت نام بسیاری از اسرای ایرانی در فهرست اسرای جنگی سازمان صلیب سرخ، از سرنوشت خیلی از شهدای مظلوم کشورمان اطلاعی در دست نیست و پیکرهای شماری از آنان هیچگاه به کشور اسلامی خود بازنگشته است.
برخی از اسرای ایرانی در همان بدو اسارت، توسط دژخیمان بعثی مقابل چشم همرزمان خود به شهادت رسیده یا زنده به گور میشدند. این اقدام، اغلب به خاطر ایجاد رُعب در سایر اسرا و یا عصبانیت افسران بعث از برخی تکاوران ارتش و پاسداران انقلاب اسلامی صورت میگرفت:
«ما را پیاده کردند و بردند در محوطهای و کنار هم قرارمان دادند. در بین مجروحان یکی از سربازان تیپ ذوالفقار بود که آرم تکاوری روی پیراهنش بود. فقط به خاطر اینکه تکاور بود، آنقدر او را زدند تا شهید شد.»[1]
«برخی از برادران پاسدار را جلوی لوله تانک قرار میدادند و با شلیک گلوله توپ، بدن مبارکشان را تکه پاره میکردند.»[2]
«بچههایی که در زبیدات عراق اسیر شده بودند، میگفتند: فصل تابستان بود و گرما بیداد میکرد. وقتی اسیر شدیم، عراقیها اول پیراهنهای ما را درآوردند و سپس ساعتها زیر آفتاب داغ نگه داشتند. عدهای از برادرها بر اثر تشنگی از حال میرفتند، در حالی که عراقیها رو به روی آنها مینشستند و برای زجر دادن بچهها، آب قمقمهها را طوری سرمیکشیدند که از بناگوششان بر زمین میریخت. وقتی ما را به عقب آوردند، برادری که به دشت حالش وخیم شده بود، از عراقیها تقاضای آب کرد. سرباز با اینکه قمقمهاش آب داشت به جای دادن آب، بر سر اسیر فریاد زد و قنداق تفنگ را حواله دندههایش کرد. لحظاتی بعد، در حالی که اسیر سرش را روی زانوان سعید گودرزی گذاشته بود، جان به جان آفرین تسلیم کرد.»[3]
در داخل اردوگاهها نیز برخی اسرا به دلیل جراحت و بیماری و عدم رسیدگی عراقیها، شکنجه، تنبیه و... به شهادت رسیدهاند:
«نگهداری خودکار و کاغذ و رد و بدل کردن پیام اگر لو میرفت، عواقب بسیار وخیمی در برداشت. خودفروختگانی که در میان اسرا بودند، یکبار گزارش دادند شخصی به نام فرخی خودکار و کاغذ دارد. سرباز عراقی وارد سلول شد. بدون جستجو و پرسش، فرخی را به شدت کتک زد. به طوری که چند قسمت از بدن ایشان جراحات سخت برداشت. از قضا، گزارش دروغ از آب درآمد. فرخی به سازمان صلیب سرخ شکایک کرد. دکتر عراقی ادعا کرد زخمها ناچیز است و تنها به چند قرص مسکن اکتفا نمود. این عزیز آزاده سه روز درد کشید و شب چهارم به شهادت رسید.»[4]
«ماجرای آن چهار اسیر شنیدنی است! فقط اسم یکیشان یادم هست، علی بیات. آن سه نفر دیگر یادم نیست. آنها هیچ کاری نکرده بودند. فقط عراقیها برای اینکه از دیگران زهر چشم بگیرند، قرعه شکنجه به نام آنها افتاد. سرهنگ دستور داد هر چهار نفرشان را به چند ستون بستند. هیچکس نمیدانست با آنها چه خواهند کرد؟! ولی وقتی گازوئیل آوردند، دل همه آتش گرفت. کبریت روی پای علی بیات را خود فرمانده کشید. آن چهار نفر را مظلومانه به آتش کشیدند. بوی گوشت بود و تماشای عراقیها و فریاد جگرخراش سوختگان. علی بیات که زنده ماند، تا مدتها با چرخ راه میرفت. مدتی بعد از این واقعه نمایندگان صلیب سرخ برای بازدید اردوگاه آمدند. بچهها با هر زبانی بود، ماجرای آدمسوزی دشمن را گزارش دادند. وقتی آنها رفتند، فقط فرمانده اردوگاه عوض شد. هیچ کار دیگری انجام نگرفت.»[5]