اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

دل نوشته ای از کوچکترین شهید شهر بابل

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۳، ۰۵:۱۷ ق.ظ


محمد مصطفی پور وقتی به شهادت رسید تنها چهارده سال و هفت ماه از بهار عمرش سپری شده و هنوز به سن تکلیف نرسیده بود. او کوچکترین شهید شهر بابل است. محمد نامه هایش را با عنوان " شهید محمد مصطفی پور" امضا می کرد.

خواندن این متن برای همه مفید و سازنده است به خصوص برای آنهایی که هنوز باور نکرده اند بزرگی انسان ها به سن و قد و هیکل و ریش و سبیل نیست. شادی روحش صلوات:

به نام خداوند بخشنده مهربان

به جبهه خواهم رفت

جبهه، ای جبهه مرا فریاد کن                                    از همه دلبستگی آزاد کن

به جبهه خواهم رفت به جبهه های شهادت، به جبهه های جهاد و با مسلسل ایمانم کافران را نابود خواهم کرد. به جبهه خواهم رفت، به جبهه غرب و جنوب و با گروه برادرانم حماسه های شهادت را تفسیر خواهم کرد. من زنده ام برای رهایی، من زنده ام برای نبرد، من زنده ام برای شهادت. به دوستانم بگویید، به دشمنانم در مرزها بنویسید که من برای جهاد و شهادت به جبهه خواهم رفت .و دوست داشتن دشت لاله ها را از حنجره بلند سلامم فریاد خواهم کرد تا ملتها بدانند که فرزند پاک ایران مسلمان همواره زنده است به ایمان.

به جبهه خواهم رفت به جبهه های حقیقت با شکوفه ی گلزخم های اندامم بشیر بهارخواهم شد.

به جبهه خواهم رفت تا لاله بکارم وباغ های سرخ شقایق را زیباتر از همیشه بسازم، به جبهه سر خواهم زد. به شوش خواهم رفت تا با قطرات اشکم مقبره شهیدان گمنام را شستشو دهم و راز دلم را به آنان بگویم تا شاید از این طریق نوای درونی دلم را به نساءالعالمین برسانم. به بستان و قصر شیرین و اسلام آباد وسوسنگرد و آبادان و اهواز خواهم رفت تا باد بوی عطر شهیدان گمنام را به مشامم رساند تا روحی تازه در کالبد مرده ام دمیده شود تا ببینم قبر خانواده هایی را که چه سان در کنار هم خوش آرمیده اند. به کارون خواهم رفت تا گلگونی آبش را از خون برادران شهیدم نظاره گر باشم تا بر پل کارون ایستاده و درآنجا نظاره کنم بر ویرانی های شهر.

به اندیمشک و شوش و دزفول خواهم رفت تا نظاره گر باشم مظلومیت ها را و جدایی ها را و هجرانها را و بچه های بی پدر و بی پسر را و مادران داغدار را و خواهران هجران کشیده و برادران محزون را و با رزمندگان عزیزم، با برادران غیور و دلیرم، با پدران خوب و مهربانم پیمانی دوباره ببندم که تا آخرین نفس از پای نخواهیم نشست.

به مریوان خواهم رفت تا جویا شوم نحوه بریدن سر برادر پاسدارم را تا بپرسم از دریاچه مریوان که چگونه خون برادرانم را به شیشه کردند و چه سان  خونشان را همچون هند جگر خوار به کام خود فروکشیدند و چه سان چشمانشان را از حدقه در آوردند و چه سان گلویشان را آماج تیر قرار دادند.

به جزایر مجنون خواهم رفت تا خاکش را ببویم و آنگاه ببوسم، چرا که خاکش بوی حسین (علیه السلام) و یارانش را می دهد. چرا که خاک خیبر بوی عطر شهیدان مفقود و گمنام، گمنامان مظلوم، مفقودان بی نام را می دهد. آنانکه همچون علی (علیه السلام) شجاعترین و در عین حال گمنام ترین سربازان اسلامند. خاک خیبر این چنین عزیزانی را در خود جای داده است. همانجا که پیکرهای بی دست، دستان بی سر، سرهای بی صاحب، جنازه های بدون پا را در خود جای داده است.

به خیبر خواهم رفت و از آنجا فرات را نظاره گر خواهم بود و روز عاشورا را در جلوی چشمان خود مجسم خواهم کرد تا تشنگی حسین(علیه السلام) و طفلانش را، بی دست شدن عباس را و آماج تیر شدن گلوی اصغر را و کشیده شدن جنازه اکبر را بر شنهای داغ به خاطر آورم و از آب آن همچون برادران شهیدم وضو سازم، تا همچون آنان به خون درغلطم.

به کربلا خواهم رفت تا حرم پاک آن عزیز مصطفی را از نزدیک زیارت کنم و به عزیز علی(علیه السلام) و فاطمه(سلام الله علیها) بگویم که ای حسین(علیه السلام) چندین سال است که در حسرت کربلای تو می سوزیم. سر به آستان گرد و غبار گرفته حرم حضرتش خواهم گذاشت و از عمق جان فریاد خواهم کرد که هان ای حسین(علیه السلام) سالهاست که عزیزان این آب و خاک برای آزادی حرمت از هستی و جان و مال و خانواده خود گذشته اند و چه بسا حتی جسم مطهرشان نیز به دست خانواده شان نرسیده است. خواهم گفت که در این چند سال بر ما چه گذشت، خواهم گفت که مصائب مان بی شباهت به مصائب خواهرت زینب(سلام الله علیها) نیست و گریه های بچه های خردسال یتیم بی شباهت به ناله های جانسوز یتیمان تو و اصحابت نیست و بابا، بابا گفتن دختران کوچک شهیدان مان بی شباهت به التماس های رقیه (سلام الله علیها) و سکینه(سلام الله علیها) تو نیست. به آن امام مظلوم خواهم گفت که چگونه خوبها رفتند وپرپر شدند. خواهم گفت که چگونه حسین(علیه السلام)، اگر یارانت ابوالفضل(علیه السلام) و علی اکبر(علیه السلام) و علی اصغر(علیه السلام) و قاسمت(علیه السلام) به راه دین شهید شدند و دست و پا و سر دادند، عزیزان ما نیز چنین کردند و رفتند و نتوانستند در برابر جنایت خاموش باشند و همچون شمعی به راه معشوق سوختند و جان باختند و ما را در میان این مدعیان بی خبر تنها گذاشتند.

به نجف خواهم رفت و به علی (علیه السلام) خواهم گفت که ای علی جان، ما هم مادران، خواهران و فرزندان این چنین داریم  که غم هجرشان را فقط به چاه می گویند. علی جان ما هم داشتیم کسانی را که با رفتنشان خانواده هایشان بی شام ماندند. ما هم داشتیم عاشقانی که خداوند را فقط به خاطر خدایی اش عاشق بودند نه به خاطر بهشت و جهنم او، تا عاقبت به راه معشوق جان باختند و رفتند.

به دمشق خواهم رفت و به آن عزیز خواهم گفت که ای زینب(سلام الله علیها)، ای خوب خوبان ما هم همانند تو برادر دادیم. به سکینه(سلام الله علیها) خواهم گفت که ای عزیز ما نیز پدر دادیم. به مادر وهب خواهم گفت که مادران ما نیز همچون تو حاضر نشدند دیگر فرزندانشان را که در راه خدا داده بودند تحویل بگیرند. خواهم گفت که ما نیز برادر داده ایم، ما نیز هجران کشیده ایم و ما نیز به سوگ نشسته ایم. و ما نیز چون تو صبر خواهیم کرد.

                                                                                                                        التماس دعا

یاران، یاران حماسه آغاز کنید

                                                                        از چله رها چو باد پرواز کنید

یاری خدا کنید و یاری ز خرد

                                                                        خواهید سرود فتح آغاز کنید

 

او قصه خاک پیر را می داند

                                                            پیچ  و خم این مسیر را میداند

از پشت حصار تشنگی آمده است

                                                                                او داغ دل کویر را می داند

شهید محمد مصطفی پور

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نظرات  (۱)

ذکر این توضیح لازم است که محمد در شهر بابل کم سن ترین شهید است و نه در شهرستان

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">