دادِ بی داد!
خب کمی آرام تر خواهر من. بر فرض هم که حق با شماست، این همه داد و بیداد چرا؟ یک بچه چهار پنج ساله چقدر تاب شنیدن اینهمه فریاد را دارد؟ حالا یک شکلات بیشتر برداشته که برداشته، مادری باید ادبش کنی، قبول. ولی اینطور؟ سر و صدایتان چند طبقه آنطرف تر هم شنیده میشود. چرت بعد از ظهر من پرید به درک ولی خدایی دلم ریش شد برای این بچه. چه گریه های سوزناکی داشت. مادر کوتاه نمی آمد. انگار در حقش جنایتی صورت گرفته. کوتاه بیا خواهر من. بچه دیگر اشک و زاری اش دارد تبدیل به فریاد میشود. حالا مادر دوباره گر میگیرد: صدایت را برای من بلند میکنی؟!
ای بابا از اول شروع شد که! باز هم زن همسایه سوژه جدیدی برای داد و بیداد و جیغ جیغ کردن به چنگ آورد. بچه دیگر دارد هق هق میکند. صدای گریه اش منظم نیست. نفس نفس میزند. زن تازه دارد احساس خستگی میکند. با فاصله جیغ میزند. صدای محکم در شنیده میشود. بچه را از خانه انداخت بیرون. داد میزند خدا را شکر کن نینداختمت داخل انباری. فعلا دو ساعتی بیرون بایست تا تکلیفت را مشخص کنم!
نمی دانم پیشنهاد خوبی است یا نه. این بچه همینطوری پیش برود بعدها مشکل اعصاب و روان پیدا میکند. میشود یک چیزی مثل همین مادر بی طاقت و ناسازگار و عصبی. نمی دانم درست است یا نه ولی بنظرم قبل از بارداری تست روانشناسی هم اجباری شود بد نیست.