تو را به زلالی آب می دانم
حجت الاسلام محمد ادبی (ادیب زاده) روحانی جوان با ظاهری ساده و چهره ای آرام است که امکان ندارد بتوان پشت لبخندهای معصومانه و نگاه نجیبانه اش، فکر و توطئه و خواست سویی را تصور کرد.
سر تا پای محمد ادبی همین است که می بینید (روحانی اولی). لباسی ساده می پوشد؛ خواه در جمع وکیل و وزیر باشد یا در میان مردم کوچه و بازار. صبور است و پای صحبت هر صاحب زبانی وقت می گذارد و گوش می سپارد.
او اهل یکی از روستاهای محروم در منطقه بندپی بابل است که گوشت و پوست و استخوانش با اهالی زجرکشیده و سختی دیده اما مؤمن و دین باور آن خطه انس گرفته است.
محمد ادبی یا همان ادیب زاده، وقتی جای پایی در شهر پیدا کرد و تریبونی در اختیارش قرار گرفت به رسم وفاداری و معرفت، گره های زندگی مردم منطقه اش را نشانه رفت و به سهم خود گام هایی برایشان برداشت.
هر وکیل و مسئولی را که توانست به آن نقطه برد. وقتی دید وعده و وعیدها اغلب تو خالی است و تنها جنبه تشریفاتی و تبلیغاتی دارد بی آنکه ناامید شود مسافر پایتخت شد و آنقدر پله های وزارت راه را بالا و پایین رفت که آخرش معاون وقت وزیر گفت من از سماجت و پیگیری تو طلبه یک لا قبای ساده پوش و معصوم که با هزینه خودت برای حل مشکل مردم محله به تهران می آیی خجالت زده شده ام. نامه ای برای اداره راه استان نوشت و اعتباری را برای زیرسازی سه کیلومتر جاده ناهمواره روستای او اختصاص داد.
روحانی جوان روستایی قصه ما با دل پاک و صفای باطنی که داشت شاید گمان کرد اگر این نامه را به استان ببرد حتماً مسئولین مربوطه به خاطر تخصیص بی دردسر این مقدار اعتبار دولتی خوشحال خواهند شد.
چند بار به اداره راه استان رفت و مسئولین وقت از پذیرش او سر باز زدند. نهایتاً آن جماعت نیز تسلیم سماجتش شدند؛ اما تا توانستند نیش زبانش زدند که تو مگر می خواهی کاندیدای مجلس بشوی که راه افتاده ای و نامه دست گرفته ای و برای ما کار درست می کنی؟!!
شیخ این حرف ها راشنید و فقط لبخند زد. ته دلش خوشحال بود که گامی برای خلق خدا برداشته و آن که باید از او راضی باشد انشاءالله راضی است. جاده محل که سر و سامان گرفت افتاد دنبال لوله کشی آب بهداشتی برای روستا.
بعضی خیرین شهر به او چک هایی دادند که محل نداشت! شیخ باز هم ناامید نشد و رفت سراغ گروه های جهادی بسیج دانشجویی و پای آنها را به روستایش بازکرد و مشکل آب را هم به سامان رساند. تلاش های مجدانه او اعتقاد مردم به روحانیت و نظام را دو چندان کرد و بر ارادتشان نسبت به پرچمدارن دین افزود. خواننده های قدیمی اشک آتش یادشان هست که آن موقع پیام تبریکی برای این روحانی جوان و جهادگر در این وبلاگ منتشر گردید.
چند روز پیش متوجه شدم شیخ خستگی ناپذیر ما از موضوعی رنج می برد و دلشکسته است. ماجرا از این قرار بود که مسئول بسیج یکی از محله های اطراف، وسط جمع مدعی شده که شیخ اعتبارات عمرانی محله های آنها را برای روستای خود اختصاص داده و حقشان را ضایع کرده است!
این موضوع از جهتی خنده دار است که مگر او مقام دولتی است که بتواند در تخصیص اعتبارات دخل و تصرف کند؟ آن موقع که او به رغم دست و پا زدن با مشکلات مالی، با هزینه شخصی به تهران و ساری و ... می رفت و کارهای محله شان را پیگیری می کرد این آقایان نه یاری و همراهی اش می کردند و نه قوت قلب او می شدند و حالا شاید از سر جهل یا حسادت در موضع طلبکار قرار گرفته اند!
این تهمت اما از جهت دیگر ناراحت کننده است که یک روحانی بی ادعای پرتلاش و دلسوز حالا از نگاه عده ای به دشمن مردم تبدیل شده و البته کیست که نداند نفرت از یک روحانی هر چند به حق باشد از منظر خیل عظیمی از جامعه به تمامی این صنف تعمیم داده می شود.
شیخ دلشکسته به بازرسی سپاه بابل رفت تا لااقل تذکری به آن برادر بسیجی بی اطلاع بدهند و اندکی نصیحتش کنند که مراقب آخرتش باشد ...
همه می دانیم این نوع داستان ها کم اتفاق نیفتاده که یک خادم را با خائن اشتباه بگیرند.
دوست عزیز ما بی تردید می داند اجر و منزلت اخروی خدمت، به گمنامی است و خدا می داند طعم غربت و مظلومیت چه زینتی برای صدق و خلوص مؤمن محسوب خواهد شد. من به نوبه خود به توفیقات بی شمار این روحانی بی ادعا غبطه می خورم و آرزو می کنم کاش ذره ای از تقوا و معرفت این سرباز راستین حضرت حجت در وجود من هم پدیدار شود.
و حرف آخر اینکه: هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند.
- ۹۳/۰۶/۰۷