اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

بینی آدم مغرور و خاک

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۸ مهر ۱۴۰۲، ۰۸:۳۴ ب.ظ

photo_2023-09-30_20-08-31_6nrl.jpg

 

میگفت من خودم ختم روزگارم. آدمها را با یک نگاه می شناسم. نگاه که خوب است، طرف پیام هم بدهد راحت می فهمم چه منظوری دارد و شخصیتش چگونه است، چه برسد به چهره اش نگاه کنم از حالت چشمانش میفهمم آدم خوب یا بدی است، قابل اعتماد هست یا نیست، حسّم به من دروغ نمی گوید و...

با اولین نفری که ازدواج کرد طلاق گرفت. طرف فامیل نزدیکش بود اصلا نیاز به حسّ و نگاه به چهره و ... نبود عمری همبازی هم بودند. دو سه ماه بعد از ازدواج فهمید طرف مشکل اساسی دارد و برای زندگی مشترک مناسب نیست. طلاق گرفت؛ اما عبرت، نه!

عمرش را گذاشت پای فضای مجازی. تصویر یکی را می دید میگفت همانی است که دنبالش بودم. می رفت دایرکت طرف سر صحبت را باز می کرد. بعد از کلی اتلاف وقت میفهمید طرف متأهل است یا صرفا او را اسباب سرگرمی خودش دانسته و...

در دنیای واقعی هم به هر کس رسید مبتنی بر نگاه اول قضاوت کرد. دنبال خیلی ها دوید جواب رد شنید.

یک وقت هایی بحث ازدواجش جدی می شد. طرف می آمد جلو اما به هزار دلیل پیدا و پنهان پا به فرار می گذاشت و کلاً غیب میشد.

بر مبنای چهره به بعضی ها اعتماد میکرد، پولش را خوردند رفت. کاسه چه کنم دست گرفت.

دید بدون تقلب نمیتواند به جایی برسد. با جعل مدرک و ... خودش را مستحق صدقه نشان داد و رفت تحت پوشش موسسات خیریه. خودش را جلوی آینه ندید که پی ببرد درونش چه میگذرد!

رفت دنبال شغل. بر مبنای ظاهر به صاحب کار اعتماد میکرد. مدتی طول میکشید بفهمد سرش کلاه رفته و حقش را ضایع کرده اند و...

شکست های پیاپی در زندگی، مشکلات روانی حادّی برای او پدید آورد. دیگر به همه بدبین شد. دیگر از شنیدن خبر موفقیت هر کس دچار التهاب می شد تنش کهیر می زد، دستش دچار شوک می شد از کار می ایستاد و....

بعد از مدتها یادش افتادم. در دنیای مجازی سری به او زدم. دیدم نوشته تا با یکی بحث نکنی او را نخواهی شناخت! 

خدای من! چقدر دیر؟! عمری را سر منم منم سوزاند. آنقدر شکست خورد بینی اش به خاک مالیده شد تازه رسید به یک حرف منطقی! تازه فهمید دیگر نباید بر مبنای ظاهر افراد حکم داد. 

چقدر دیر و شکننده. چرا انسان باید اینطور خودش را از تجربیات و عبرتهای جاری روزگار بی نصیب نگاه دارد تا نیمی از عمرش هدر رفته و آنقدر سرش به سنگ بخورد که تازه بفهمد مسیر زندگی را اشتباه طی کرده؟ مطالعه حقایق عالم و آشنایی با تجربیات دیگران، ما را از پیمودن بسیاری از راههای خطا مصون نگاه میدارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ازدواج

اشک آتش

سبک زندگی

عبرت

مشتاقی نیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">