بچههای فضول و مردان حماسهساز!
شهید بهروز مرادی، رزمنده هنرمند خرمشهری است که اثار و خلاقیتهای هنری او در نخستین روزهای آغاز تهاجم رژیم بعث، در حافظه تاریخ این مرز و بوم ماندگار خواهد بود. پدر و برادر او نیز در خیل شهدای دفاع مقدس جای دارند. متن زیر، یکی از یادداشتهای ارزشمند این شهید بزرگوار است.
بسمه تعالی
آنچه که مینویسم و شما میشنوید، ادراکاتی است که در اثر مجاورت و زندگی با بعضی انسانهایی به دست آمده که امروز در جمع ما نیستند و کبوترانی خونین بال را میمانند که از بام هستی، سر به آسمان در بینهایت در پروازند.
روزهای اولی که در کوچه پس کوچهها به بازی گوشی و علّافی، عمر میگذراندند به جز مزاحمت و شکستن شیشه در و همسایه و یا احیاناً در شب دهه عاشورا چسباندن چسب روی زنگ منزل یهودیها و یا مسیحیها از جمله افتخاراتی بود که به آن مینازیدند و عقیده داشتند که باید تا صبح عاشورا را بیدار بمانند و هنگام سحر هم جگر آبپز شده گوسفندان قربانی را از دست آشپز مسجد محل قاپ زده و با ولع نوش جان میکردند یا احیاناً خبر کردن احمد و محسن و تقی و... تا عبای زنانه به سر کرده و در مجلس عزاداری زنهای محل، خود را قاطی نموده و یک چای، داغ بالا میکشیدند. و صبح عاشورا هم که میشد میرفتند دنبال دسته زنجیرزنهای فلان تکیه و تا نزدیکییهای ظهر، بو میکشیدند که کجا ناهار امام حسین میدهند و غروب هم بیحال و بیرمق و زهوار دررفته برمیگشتند به خانههایشان و مثل لش، ولو میشدند توی اتاق و در حالی که کف پاهایشان یک من کثافت، پینه بسته بود.
این همه آن چیزی بود که از عاشورا و امام حسین، توی مخ بچههای کوچک محل رفته بود. کمکم اینها بزرگ شدند و در سنین نوجوانی، پای در رکاب انقلاب، گذاشته و در مسجد محل به اتفاق دیگران کلاس قرآن و حدیث تشکیل دادند و بچههای کوچکتر محل را جمع میکردند تا از این کلاسها استفاده کنند؛ ولی عمو علی خادم مسجد، زیرلب غر میزد که این دیگه چه وضعیه! مگه مسجد جای بچه کوچیکاس، برید بیرون، برید گم شید. بچههای کوچک، لج بازی میکردند و عمو علی هم عصبانی میشد و چوب را برمیداشت و دنبال آنها داد و بیداد میکرد؛ دِ برید ... مردم آزار.
محمود، سید ابراهیم، منصور، جمشید، تقی و بچههای دیگر، ریش سفیدی میکردند تا عمو علی را راضی کنند. ولی عموعلی سماجت میکرد و پا در یک کفش که نه مسجد جای بچه کوچیکا نیست. اما هر طوری بود کم کم سدّ عموعلی هم شکست و با اجازه بانیان مسجد قرار شد که در هفته چند جلسه منظم در مسجد تشکیل شود و بچههای محل در این جلسات شرکت کنند. در خلال این مدت، منصور و جمشید به اتفاق چند نفر دیگر میرفتند توی نخلستانهای اطراف شلمچه و پل نو، تا وضع فقرای روستاها را از نزدیک بررسی کنند و احیاناً کمکی و محمود هم داخل مسجد با چند نفر دیگر، کار فکری و فرهنگی میکردند، اما نکته خیلی جالب این بود که این بچهها بی سر و صدا کمکهای جنسی را از این و آن در طبقه بالا خانه مسجد، جمع میکردند و شبها تا دیروقت میبردند بین مستمندان و میان روستاهای پر از نخل لب مرز، تقسیم میکردند. بدون اینکه کسی بویی ببرد. وقتی جنگ شروع شد، هنوز چند مدتی از ثبتنام اینها در بسیج نگذشته بود. در خلال درگیریهای اولین روزهای جنگ، مثل بقیه مردم دست به اسلحه شدند و هستههای مقاومت داخل مساجد به وجود آمد. از بچههای کوچک داخل مسجد، بعضیها ماندند و بعضیها رفتند.
عراقیها شهر را یکپارچه زیر آتش گرفته بودند و صدای انفجار، بوی باروت و دود، عرصه را بر همه تنگ کرده بود. شهدا را توی گورستان جنت آباد، کنارهم ردیف کرده و بدون غسل در شرایط دشوار به خاک میسپردند. شهر محاصره شده بود و لحظات طاقتفرسا و دشواری بر همه میگذشت و در این میان، اندک کسانی که تا آخرین لحظات مانده بودند، یکی بعد ازدیگری در جنگ و گریزهای کوچه پس کوچههای شهر در خون خود میغلطیدند.
جمشید در یک راهپله شهید شد.سیدابراهیم هم یک کوچه آن طرفتر واکبر هم موقعی که داشت لب شط، غسل شهادت میکرد، شهید شد.
محمود، مسئول کارهای فرهنگی مسجد در کنار سامی سر یک کوچه، نزدیک مدرسه و پشت گلفروشی با هم شهید شدند و تعدادی از بچههای فضول آن روزها و مردان بزرگ و حماسهساز امروزه در لا به لای آجرپارههای شهر، مدفون شدند. جنازه حسین و شبیر، روی هم رفته یک کیلو کمی بیشتر نشد که هر دو را در یک قبر جا دادند. جنازه محمدرضا هم لابهلای نخلستانهای نزدیک دبیرستان دورقی، پیدا شد در حالی که یک لنگه کفش او کمی آن طرفتر پرت شده بود و ساعت مچیاش هم لابه لای شاخ و برگها از کار افتاده بود.
اینها که نوشتهام گذری کوتاه و خلاصهوار بود در مورد شهدایی که اکنون در جمع ما نیستند و دنیا را گذاشتهاند برای اهلش. تا زنده بودند و در عالم کودکی، کارشان اذیت کردن و چوب توی سوراخ مورچهها کردن بود و وقتی هم بزرگ شدند و هنوز در اوان نوجوانی بودند، همچون شمع به پای انقلاب اسلامی آب شدند و حالا تصویر چهرههای نورانی و دوست داشتنی آنها زینت بخش نمازخانه سپاه شده است.
بهروز مرادی
7/10/63 خرمشهر
- ۹۳/۰۷/۰۴
شرکت خدات مسافــرتی شمیــران پــرواز دارای مجوز و پروانه رسمی از اداره کل میراث فرهنگی،صنایع دستی و گردشگری استان تهران می باشد. همچنین عضو انجمن صنفی دفاتر خدمات مسافرتی و جهانگردی بوده که با هدف خدمت رسانی به هموطنان عزیز در زمینه انجام مسافرتهای گروهی و فردی داخلی و خارجی , رزرو هتل و بلیط و اخذ ویزا و برگزاری تورهای شاد و مفرح جهت شناساندن کشور عزیزمان به اتباع سایر کشورها با همکاری مجربترین پرسنل و دفاتر مسافرتی و افراد کاردان, فعالیت خود را آغاز نموده است .
تلفـکس : 24521765(021)
تلـفن : 26513378(021)
پشتیبانی 24ساعته: 09382223440
برای دریافت کد تخفیف سایت عدد 10 را به سامانه 10006572 ارسال فرمایید .
برای حمایت از خدمتگذارانتان لینک سایت ما را در وبلاگ خود قرار دهید .
با تشکر