اردوگاه تاریخ هم به راویان نور نیاز دارد! (پیشواز راهیان نور3)
ع عباسعلی بدرنیا اهل شهرستان خوی بود و دکترای ریاضی داشت و در یکی از دانشگاه های آمریکا برایش کرسی تدریس گذاشته بودند. از همه امکانات مادی زندگی هم برخوردار بود. روزی داشت اخبار مربوط به ایران را از تلویزیون خانه اش نگاه می کرد. ایام آغازین جنگ بود. تلویزیون نشان داد سربازان عراقی، خرمشهر را اشغال کرده و در حال غارت منازل مسکونی هستند. دلش به درد آمد و خونش به جوش. تحمل نداشت ببیند سرباز دشمن با پوتین روی فرش خانه های هموطنانش راه برود. دار و ندارش را گذاشت و به ایران آمد. خودش را به خوزستان رساند. استاندار وقت با شنیدن خبر بازگشت چنین دانشمندی به سراغش رفت و پست و مقامی را پیشنهاد داد. بدرنیا می خندید و می گفت: من همه دنیایم را رها کردم که بیایم خط مقدم نبرد با دشمن و اسلحه به دست بگیرم. رفت پیش بچه های لشکر77 خراسان و شد دیدبان توپخانه و مسئول محاسبه آتش. او در فتح المبین به شهادت رسید و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.1
· محمد تورانی، طلبه ای پاسدار اهل یکی از روستاهای شهرستان ساری بود. توانایی های رزمی، قدرت استدلال و نفوذ کلام، رفتار محبت آمیز و... بخشی از ویژگی های او بود که محبتش را در دل همه می گستراند. معلومات دینی اش آن قدری بود که مغزهای متفکر منافقین هم از رودررویی و مناظره با او طفره بروند. با توجه به هم مرز بودن مازندران با شوروی سابق و نیز همجواری این استان با پایتخت، نفوذ گروهک های چپ هر روز گسترده تر از قبل می شد. جنگل ها و کوهستان های استان به مأمنی برای مارکسیست ها و چریک ها و منافقین و... تبدیل شده بود. سپاه هم در آن زمان نیرویی تازه تأسیس و کم تجربه بود. هر روز ترور، هر روز انحراف و فریب تعدادی از جوانان بر دغدغه های نیروهای انقلاب می افزود. محمد تورانی به مرور تغییر عقیده داد و هر بار به نقد و نفی بعضی از شخصیت های محوری انقلاب می پرداخت. همرزمانش به او مشکوک شدند و اندکی بعد او را از سپاه ساری اخراج کردند. خبر آمد محمد عضو کادر مرکزی منافقین در مازندارن شده و کتب ایدئولوژیک آنها را تدریس می کند. دستور بازداشت او صادر شد. هرکس او را می شناخت، بد و بیراهی را نثارش می کرد. حتی همسرش حاضر به دیدار او نبود. مدتی بعد در جریان یکی از درگیری های سپاه با منافقین در جنگل آمل، مشخص شد که محمد نفوذی سپاه بوده و با هماهنگی شهید طوسی – فرمانده وقت اطلاعات سپاه استان – با اتکا به توانایی های فردی خود تاعمق منافقین نفوذ کرده است. او در همان درگیری توسط منافقین دستگیر شد و دیگر خبری از او به دست نیامد. مدت ها بعد مشخص شد منافقین او را در حالی که مجروح شده بود دستگیر کرده، پوستش را زنده زنده کندند و بدنش را به آتش کشیدند. چند استخوان از او به دست آمد و تشییع شد. او با اهدای آبرو جانش امنیت را به شمال کشور بازگرداند.2
· نادر علیزاده ساعتلو یک جوان پاسدار اهل ارومیه بود. نیروهای ضدانقلاب متشکل از خلق آذربایجان و دمکرات های کردستان بخش وسیعی از مناطق غربی کشور را به تصرف خود درآورده بودند. نادر توانست با شهامت و هنرمندی به بدنه نیروهای ضدانقلاب نفوذ کرده و با انجام چند عملیات تروریستی صوری، به آنان بقبولاند که نفوذی ضدانقلاب در سپاه ارومیه است. یک بار از فرماندهان خلقی شنید که کمتر از یکی دو روز دیگر قصد حمله غافلگیرانه برای اشغال ارومیه را دارند. ارومیه شهر بزرگی است که اشغال آن، آبروی مدافعان انقلاب را به خطر می انداخت. سپاه ارومیه توانایی مقابله با این تهاجم را نداشت. نیروهای استان های همجوار هم آمادگی اعزام سریع به این شهر را نداشتند. فقط یک راه وجود داشت. نادر با مخفی کردن اسلحه در لباس خود به همراه دوست همرزمش به اتاق فرماندهی خلق آذربایجان در مهاباد رفت و در اقدامی غافلگیرانه، سرگرد عباسی فرمانده عملیات آنها را به همراه تعدای از فرماندهان دیگر به هلاکت رساند و نقشه عملیات را عقیم ساخت. همرزم نادر توانست از معرکه بگریزد اما نادر که تا آخرین گلوله در مقابل ضدانقلاب جنگیده بود به اسارت آنها درآمد. او را آن قدر با مشت و لگد کوبیدند که زیر دست و پایشان به شهادت رسید. سپس پاهایش را پشت ماشین بستند و در خیابان های مهاباد کشاندند تا اجزای پیکرش روی آسفالت شهر، تکه تکه شود. تکه های بدنش را به آتش کشیدند و خاکسترش را به رود ریختند. نادر علیزاده را شاید بتوان مظلومترین شهید جمهوری اسلامی برشمرد. او با اسم مستعار به داخل نیروهای ضدانقلاب نفوذ کرده بود. برای آن که خانواده اش از گزند تعرض ضدانقلاب درامان بماند، شهادت او کتمان شد و مجلسی برایش برگزار نگردید و صدای گریه خانواده اش از دیوار منزل، آن طرفتر نرفت.3
الغرض؛ چندی پیش کارگردانی سرشناس در پاسخ به پرسش یک خبرنگار در خصوص علت عدم پرداختن به ژانر دفاع مقدس گفته بود: دیگر سوژه ای باقی نمانده است که درباره آن فیلم ساخته شود!
این ادعا و توجیه را شاید من و شما باور نکنیم، اما بسیاری از هم وطنان ما به دلیل عدم اطلاع از صدها موضوع دست نخورده و بکر عرصه ایثار و شهادت ممکن است به راحتی پذیرفته و منطق آن را موجه بدانند. به راستی چه کسی باید صدها سوژه برزمین مانده و در حال فراموشی دفاع مقدس را لااقل جایی ثبت کرده تا شاید روزی کسی با استفاده از منابع تاریخی این مرز و بوم درصدد تولید اثری هنری از آن برآید؟ هر یک از نمونه هایی که در بالا ذکر شد قابلیت پردازش و تبدیل به یک اثر جذاب سینمایی را داراست. خدا می داند از این دست خاطرات و حماسه های ریز و درشت در گوشه گوشه این آب و خاک، قابل ثبت و انتشار می باشد. شاید در پاسخ سوالی که طرح شد، بخواهید بگوئید مسئولین فرهنگی به خصوص متولیان نهادهای نفت خور مرتبط با فرهنگ ایثار و شهادت مسئول اصلی ثبت و نشر حماسه های ناگفته این سرزمین و انتقال آن به نسل های بعد هستند. این حرف، صحیح است ولی کامل و جامع نیست. آیا به راستی ما مدعیان دلسوزی و دغدغه برای فرهنگ و خاطرات دفاع مقدس، هیچ تکلیفی در این بین نداریم؟ فقط باید غصه بخوریم و به نقد و اشکال بپردازیم؟
آیا از سیره شهدا نیاموختیم که برای عمل به تکلیف نباید منتظر فرش قرمز دیگران باشیم؟ آیا اگر قرار بود سید محمد جهان آرا و عبدالرضا موسوی و دیگر مدافعان بی نام و نشان خرمشهر منتظر کمک مسئولان – فرماندهی وقت کل قوا – بمانند خرمشهر همان روز اول تهاجم دشمن به "المحمره" تبدیل نمی شد؟ مطمئن باشید حساب اهواز و اندیمشک هم با کرام الکاتبین بود.
هر کس دغدغه دفاع مقدس را دارد به نوبه خود می تواند بخشی از خاطرات ناگفته این عرصه را در نشریه یا کتابی هر چند کم حجم، ثبت و جاودانه کند.
نکته جالبی که می خواهم به آن اشاره کنم وجود ملموس و برجسته شوق روایتگری ایثار و شهادت است که به خودی خود نشان دهنده دغدغه عده ای از جوانان و دیگر نیروهای مخلص انقلاب برای ترویج فرهنگ جهاد و مقاومت است. این شوق و دغدغه، باعث پیوستن خیل عظیمی از علاقمندان عرصه شهادت به جمع راویان دفاع مقدس گردیده است. گاهی وقت ها در ایام برگزاری اردوهای راهیان نور، وفور راویان دفاع مقدس به خصوص جوان های جبهه و جنگ ندیده، باعث تشکیل حلقه های متعدد روایتگری گردیده و چشمان هر بیننده ای را از انبوه راویان اعزامی از نهادهای مختلف و موازی، خیره می سازد!
قصد کنایه زدن به تراکم راویان نور در مناطق عملیاتی را ندارم. شکی نیست هر یک از این بزرگواران بر اساس دغدغه خود و با نیّتی خالص، خواب و خوراک شیرین ایام تعطیل را رها کرده و در بیابان های خوزستان به سهم خود به اشاعه فرهنگ و خاطرات شهدا می پردازند.
روی سخن این جاست که ای کاش عرصه روایتگری مکتوب ایثار و شهادت هم به همین میزان دارای نیروهای باانگیزه و اهل کار بود. چه کسی می تواند ماندگاری یک اثر مکتوب در خصوص ناگفته های دفاع مقدس و اثر تاریخی چنین گنجینه ای را کتمان کند؟ به راستی اگر هر یک از این راویان عزیز و زحمت کش، بخشی از سایر فصول سال که فعالیت های اردویی کمتری در آن به چشم می خورد را به ثبت مکتوب گوشه ای از حماسه های بی مثال و غریبانه فرزندان غیور این مرز و بوم اختصاص بدهند چه تعداد کتاب یا آثار دیگر در حوزه دفاع مقدس پدید می آید و چه گنجینه گرانسنگی به خزانه درخشان و ماندگار فرهنگ این سرزمین افزوده می شود؟ چه عیبی دارد انگیزه و شور خود در راه احیای نام و یاد شهدا را در مسیری ماندگار پیگیری نمائیم؟
فراموش نکنیم تنها منابع این خاطرات و حماسه ها، یادگاران و بازماندگان دوران ایثار و شهادت هستند که با گذشت زمان، به رسم تقدیر و قانون حیات، دیر یا زود از میان ما رخت برمی بندند. بی تعارف و رودربایستی باید بپذیریم که نسل های بعد، ما را به خاطر اهمال و غفلت از درک این موقعیت و تکلیف تاریخی به زیر سوال خواهند برد.
1- بر اساس خاطره ای از کتاب آخرین حلقه رزم، جلد2، ص158
2- بر اساس خاطره ای از ماهنامه حاشیه، شماره6، ص65
3- بر اساس خاطره ای از کتاب چهل حماسه، ص65