اذن دخول!
سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۰۷ ب.ظ
می گویند شب قبل از شهادتش، آقامرتضی رفته بود فکه، شب را مجبور بودند در یکی از سنگرهای باقیمانده از زمان جنگ بگذرانند.
سربازی که در آن سنگر بود، صبح برای فرمانده اش تعریف می کند: این آقای عینکی کی بود که از دیشب تا صبح نخوابید و یکسره دعا خواند و گریه کرد. نماز خواند و گریه کرد. قرآن خواند و گریه کرد.
مدام آقامرتضی می گفت: می خواهیم برویم قتلگاه، بچه ها ... می خواهیم برویم قتلگاه ...
علیرضا قزوه، کتاب شهید فرهنگ، خاطرات سیدمرتضی آوینی
- ۹۴/۰۶/۲۶