اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

آرشیو مهر90 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۰، ۰۹:۰۸ ق.ظ


بعضی وقت ها خوب است غربگرا باشیم!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مهر 1390 ساعت 23:26 شماره پست: 888

بعضی وقت­ها خوب است غرب­گرا باشیم!

 (این مطلب در شماره سوم نشریه خم وابسته به موسسه روایت سیره شهدا منتشر شده که به مناسبت سفر مقام معظم رهبری به کرمنشاه به محضر خوانندگان اشک آتش تقدیم می شود:)

محمد تقی وکیل پور

همه شهدا به نوعی از غربت و مظلومیت بی بهره نبوده اند؛ اما شهدای مناطق غربی کشورمان گویا سهم بیشتری را به خود اختصاص داده اند! شما می­دانید راجع به سختی­ها و پیچیدگی­های نبرد با ضدانقلاب و دشمن متجاوز در مناطق صعب العبور غرب ایران چه تعداد کتاب یا فیلم واقعی نوشته یا ساخته شده است؟!!! بضاعت ما  همین چند سطر است که می خوانید؛ اما شما را به خدا یاد سرافرازان بی نام و نشان،  پیش­مرگانِ کُرد مسلمان و سرداران حماسه آفرین جبهه های غرب، هم­چون، بروجردی، صیادشیرازی، متوسلیان، کشوری، شیرودی، کاظمی، زین الدین، کاوه و . . . را هیچ گاه فراموش نکنید.

 {من از صمیم قلب معتقدم که جوانان دلاور پیش­مرگان مسلمان کُرد، در شمار اول و در صف مقدم دلاوران این کشور قرار دارند!}

«بیانات امام خامنه ای(حفظه الله) در دیدار مردم سقز ۱۳۸۸/۰۲/۲۹»


 

 

 

آرزوی کاک جلال

یک ماه قبل از شهادتش او را دیده بودم. یک روز میهمانش بودیم. از صبح مناطق مختلف را نشانمان داد و از یارانش، از دلاوری‌ها و مظلومیت‌ها و از حاج احمد متوسلیان برایمان می‌گفت.  نیمه‌های شب بود که از او پرسیدم «کاک جلال[1] حالا چه آرزویی داری؟» آهی کشید، لحظه‌ای سکوت کرد و نگاهش را به مهتاب دوخت و با آن لهجه شیرین کردی آرام پاسخ داد: دو چیز از خدا می‌خواهم؛ اول این­که: قبل از مردن حاج احمد متوسلیان را ببینم. دوم این­که: خدا مرگم را شهادت قرار دهد.  وقتی خبر شهادتش را شنیدم دلم گرفت که آرزوی اولش اجابت نشد و چرا هم‌رزم قدیم، دوست عزیز و فرمانده مهربان خود حاج احمد متوسلیان را ندید و به شهادت رسید. شهید«کاک جلال بارنامه»، هفدهمین شهید این خانواده مبارز و مسلمان است.

ماهنامه امتداد، راهیان نور، فرهنگ هنر و ادبیات مقاومت، تیرماه 1387

اینو میگن آخوند!

خبر رسید که ضد انقلاب با حمله به یک روستا در نزدیکی سنندج، دکترِجهاد را به اسارت در آورده‌اند. صبح اول وقت راه افتادیم. مصطفی[2] عمامه به سر، اما با بند حمایل و یک نوار فشنگ به دور کمر، قوت قلب همه بود.

پیش‌مرگ‌های کُرد که در کنار ما با دشمن می‌جنگیدند، چپ چپ به مصطفی نگاه می‌کردند. هیچکدام باور نمی‌کردند او هم مثل بقیه اهل رزم و درگیری باشد. متأسفانه همان صبح ضد انقلاب دکتر جهاد را به شهادت رسانده بودند، اما درگیری‌ها تا عصر ادامه داشت. وقت برگشتن، پیش‌مرگ‌ها تحت تأثیر شجاعت شیخ مصطفی، ول­کن او نبودند. یکی از آن­ها، طوری که همه بشنوند گفت: «اینو میگن آخوند، اینومیگن آخوند!». مصطفی می‌خندید. دستی کشید به سبیل‌های تا بناگوش آن کاک  مسلح و گفت: «اینو میگن سبیل. اینو میگن سبیل».

بوی باران ص12

 

عکس امام و سرنیزه

برادر عثمان وهابی می‌گفت: رزمنده‌ای داشتیم به نام« محمود سرشار»، که هنگام پاک‌سازی منطقه سروآباد، در حالی­که تمثال کوچک‌حضرت امام را بر سینه‌اش نصب کرده بود به دست ضد انقلاب اسیر شد. آن­ها عکس امام را در حالی که زنده بود با گوشت بدنش از سینه او جدا کردند و بدین صورت محمود را به شهادت رساندند. یعنی دور عکس امام را توسط سرنیزه تا عمق سینه‌اش بریده بودند!

ماهنامه امتداد شماره45، ص59 مهرماه1388

 

قربانی مجلس عروسی

مرسوم است به میمینت ازدواج جلوی پای عروس و داماد قربانی می‌کنند. این رسم را کومله نیز اجرا می­کرد، با این تفاوت که  قربانی‌ها در آن­جا جوانان اسیر ایرانی بودند.

یک­بار چند نفر از ما را برای دیدن عروسی دختر یکی از سرکردگان کومله بردند. پس از مراسم، آن عفریته گفت: «باید برام قربانی کنین تا به خونه‌ شوهر برم.» دستور داده شد قربانی‌ها را بیاورند.  شش نفر از مقاوم‌ترین بچه‌های بسیج اصفهان که شاید حداکثر سن‌ آن­ها 14 سال نمی‌شد را آوردند و تک تک از پشت، سر بریدند. شهدای نوجوان مانند مرغ سر بریده پرپر می‌زدند و آن­ها شادی و هلهله می‌کردند. اما این پایان ماجرا نبود. آن دختر دوباره تقاضای قربانی کرد و این بار شش نفر سپاهی، چهار نفر ارتشی و دو نفر روحانی را آوردند و این دوازده نفر را نیز سر بریدند.

من و عده‌ دیگری از برادران که ما را برای تماشا برده بودند، به حالت بی‌هوشی و اغماء افتاده بودیم که مجدداً ما را روانة زندان کردند                                                                              

حکایت فرزندان فاطمه1-مجموعه یاران ناب8ص34

 

پونزهایی بدتر از گلوله

ضد انقلابیون که عمدتا منافقین و کومله‌ها و دمکرات‌ها بودند، با اسیران خصوصاً پاسدارها و بسیجی‌ها خیلی خشن رفتار می‌کردند. مثلا یکی از برادران پاسدار را به عنوان تفریح در یک مجلس میهمانی آورده بودند و بعد از لخت کردن او از پیشانی تا نوک انگشتان پایش در او پونز فرو کرده بودند، بعد هم از او عکس گرفته بودند. این عکس را در جیب یکی از دختران منافق دستگیر شده در اطراف دیواندره پیدا کردند. آن­ها با این شکنجه‌های وحشتناک سعی در ترساندن رزمندگان ما داشتند ولی هیچ نتیجه‌ای نمی‌گرفتند؛ چون رزمندگان ما از شهرهای خود با غسل شهادت و با آرزوی شهادت در راه خدا، به طرف جبهه و کردستان حرکت می‌کردند.

در مراسم عروسی یکی از سران ضد انقلاب در اطراف سقز، به عنوان هدیه، یکی از برادران پاسدار اسیر را جلوی عروس و داماد، سر بریده بودند.

بعضی از عناصر کثیف و ضد انقلاب شجاعت و شایستگی خود را برای داماد شدن، با کشتن رزمندگان یا بریدن گوش، سر، بینی یا انگشتان رزمندگان مظلوم ما ثابت می‌کردند.

در حوالی میرآباد که منطقه‌ای بین پیراندشت و سردشت است بعد از اسارت تعدادی از رزمندگان پاسدار، آن­ها را به همراه شهدا و مجروحین یک جا آتش زده و سوزاندند1

                                                پنجره‌ای رو به بهشت ص73

[1] قطعه ای از دست نوشته های سرتیپ پاسدار غلامرضا یزدانی هنگام حضور در مناطق غرب کشور .
از جمله سوابق با ارزش فرماندهی و مدیریت این شهید بزرگوار فرماندهی آتشبار توپخانه تیپ حضرت محمدرسول الله (ص)، فرماندهی توپخانه قرارگاه نصر، ظفر و سپاه یازدهم، فرماندهی تیپ 40 رسالت، فرماندهی دانشکده علوم و فنون توپخانه نیروی زمینی سپاه بود. وی در ۱۹ دی سال ۱۳۸۴ در سانحه هوایی سقوط هواپیمای فالکن در نزدیکی ارومیه به شهادت رسید

جنگ برای اخلاق

وقتی نیروهای سپاه تپه‌ رادیو تلویزیون مهاباد را گرفتند، دموکرات‌ها برای تحویل سر مهدی کازرون[3]، مسئول عملیات سپاه چهارصد هزار تومان جایزه گذاشتند. جایزه‌ آوردن سر فرمانده سپاه نصف این مبلغ بود! قرار بود اولین روستا را در مهاباد پاک سازی کنیم. تمام شب راه رفتیم تا به روستا رسیدیم، اما مهدی اجازه حرکت نظامی به سمت روستا را نداد و گفت: این جا زن و بچه زندگی می­کنن باید ضد انقلاب رو از روستا بیرون بکشیم.

به دستورمهدی شروع کردیم به تیراندازی هوایی‌وفریاد و های‌وهو کردن تا نیروهای ضد انقلاب از روستا خارج شوند. با خارج شدن نیروهای ضد انقلاب از روستا، هم منطقه پاک سازی شد و هم توانستیم خارج از روستا با آن­ها درگیر بشویم.

ذره ای ترس ص42


 مفقودالاثر ماند!

می‌گفت دوست دارم مفقود الاثر باشم، این آرزوی قلبی من است. آخر در مقابل خانواده‌هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی ازآنان نیست، شرمنده‌ام. در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می‌کرد. می‌گفت: آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد. در نامه‌ای که برای دخترش، بنت الهدی‌فرستاد، نوشته بود: «دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه‌ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین (علیه السلام) هستی، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمی‌رسد. یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می‌کرد که، همواره از اومی‌شنیدم که می‌گفت: «دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود ‌دوست دارم مفقودالاثر باشم،‌ چون  قبر زهرا ( سلام الله ) هم ناشناخته مانده است.»

پرواز در قلاویزان ص132، به نقل از همسر شهید محمدرضا عسگری،1 جانشین لشکر25 کربلا

[1] در 10 تیر 1365عملیات کربلای 1 در دشت مهران در قلاویزان به شهادت رسید.

 اشک دلدادگی

در این چند روز مصیبت می­توانم به جرات بگویم که حتی یک قطره اشک نریختم و در برابر سخت ترین فاجعه های منقلب کننده با این­که در درون خود گریه می­کردم ولی در ظاهر قدرت خود را بشدت حفظ می­نمودم و همه دردها و رنج ها و ناراحتی­ها را در ضمیر ناب خود حبس می­کردم تا لحظه ای که در فرمانداری به‌عکس امام برخوردم، یک­باره سیل اشک، جاری شد و همه عقده­ها و فشارها و ناراحتی­ها آرامش یافت و خوب احساس می­کردم که فقط یک قدرت روحی بزرگ در یک ابر مرد تاریخ قادر است چنین معجزه­ای کند و امیدوارم که‌ ملت نیز قدر رهبر عظیم انقلابی خود را بداند و تحت رهبری او همه توطئه­های دشمنان اسلام و ایران را نابود کند.

کتاب کردستان، ص  98  قسمتی از پیام شهید چمران در بحبوحه نبرد پاوه به ملت مسلمان ایران

 

 



[1] ازپیشمرگان کرد مسلمان بود وی با پیروزی انقلاب اسلامی و گسترش فعالیت ضد انقلاب در منطقه اقدام به تشکیل سازمان پیشمرگان کرد مسلمان کرد و در کنار دیگر رزمندگان اسلام به مقابله با ضد انقلاب پرداخت و در شانزدهم خرداد ماه سال 1383در راه پاسداری از میهن به درجه رفیع شهادت نائل شد

[2]. روحانی شهید مصطفی ردانی پور فرمانده قرارگاه فتح، - جسم پاکش در۱۵ مرداد ۱۳۶۲ عملیات والفجر ۲ منطقه حاج عمران مظلومانه بر زمین ماند و روح با عظمتش به معراج پرکشید ! گر چه تا این تاریخ نیز ایشان در زمره شهدای مفقودالجسد است .  

[3] از مسئولین سپاه کردستان ( مهاباد ) بود و آبان ماه 1362  در عملیات والفجر 4 در منطقه مریوان به شهادت رسید

تقویم هست خدمتتان؟!

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مهر 1390 ساعت 12:48 شماره پست: 887


21/5/1390

دادستان کل کشور در خصوص برگزاری دادگاه فائزه هاشمی در شعبه 15 دادگاه انقلاب خاطرنشان کرد: ...... وکیل وی با مراجعه به دادگاه درخواست استمهال یک ماهه کرده که شعبه‌ رسیدگی‌کننده به پرونده نیز با این درخواست موافقت کرده است و ظاهرا پس از گذشت این مهلت، 21 شهریورماه دادگاه برگزار می‌شود.

 

بیایید رهبرمان را آزار ندهیم
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم مهر 1390 ساعت 14:42 شماره پست: 886

این متن زیبا را برادر خوبم آقا علی رضا زرقانی در وبلاگ باران به قلم آورده است:

بیایید مثل رهبرمان

مردم را فراموش نکنیم

بیایید با مردم باشیم

و قدر آنها را بدانیم

بیایید مردم داری را

 از او بیاموزیم

آهای اهالی سیاست!

با شما هم هستم خوبان دیانت!

بر من ببخشید صراحتم را !

از شما هم می پرسم؟

مگر رهبرمان پا جای امام نگذاشت؟

و رهبری خود را به عینه ثابت نکرد؟

بیایید بین امام و رهبرمان فرق نگذاریم

بیایید رهبرمان را آزار ندهیم

یادم نرفته به خودم قبلاً گفته ام

بیایید رهبرمان را درست اطاعت کنیم

بیایید ولایت را آن چنان که باید بفهمیم

بیایید راهمان را از او جدا نکنیم

بیایید رهبرمان را رهبری نکنیم

این شبها وقتی پای تلویزیون می نشینم

و خستگی و نشاط مردم کرمانشاه را می بینم

و صداقت و یکرنگی را

 از چهره رهبرمان می چینم

از چشم های خود خجالت می کشم

او چقدر باشکوه ،ایران و مسلمانی را

بر کوه عالم ایستاده است

چقدر زیبا و ساده قدم می زند دنیا را

بیایید لاف خالی ولایت نزنیم

مگر چند سال از جنگ گذشته است؟

بیایید شهدا را از یاد نبریم

بیایید خدا را فراموش نکنیم

بیایید ساده تر زندگی کنیم

و اما شما مردم خوب کوچه و بازار

 و همه محله های معمولی شهر

و عزیزان ارزشمند روستایی

چقدر خوبید و عزیزید شما

بیایید بدی بعضی ها را

به حساب انقلاب نگذاریم  

و بر همین صراط بمانیم

 که خوب، راه می روید

و خوب، راهی را می روید.

 علیرضا زرقانی – 25/6/9

http://sale1366.blogfa.com/

لطفا فقط بابلی ها بخوانند!

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم مهر 1390 ساعت 13:37 شماره پست: 885

بابل شهر حاشیه هاست و من در تمام سال های دوری از این شهر دوست داشتنیٰ همواره سعی داشته ام وارد حواشی نشوم.

اما چند نکته ضروری:

1-      شنیدم بانیان ساخت مسجد چهارسوق قصد دارند برای نمای بیرونی مسجد تنها از یک مناره استفاده کنند. امیدوارم خبر صحت نداشته باشد و تکذیب شود. آن گونه که در عرف جوامع اسلامی رسم است مساجد اهل سنت به طور معمول از یک مناره برخوردار بوده و مساجد شیعه دارای دو مناره اند. حرمت یا کراهت تشبه با کفار و منافقین یا منحرفینٰ یکی از نکات مورد تأکید فرهنگ شیعی است. در خصوص اهمیت نمادها هم اگر ما غفلت داریم دشمن اما به خوبی از تأثیر و ضرورت آن آگاه است. دو سال پیش در خبرها خواندیم کشور سوئیس که به دلیل وجود نهادهای زیر مجموعه سازمان ملل به نوعی باید احترام همه فرهنگ ها را نگاه دارد قانونی را به تصویب رساند که مطابق آن کاربرد نمادهای اسلامی در ساختمان های این کشور ممنوع گردید. اما جالب است در دارالمومنین بابل مدرسه ای با نماد مسیحیت در یکی از نقاط مرکزی شهر ساخته می شود و حساسیت متولیان فرهنگی شهر را برنمی انگیزد؛ حالا هم مسجدی با نمای متفاوت!

2-      چند روز دیگر مراسم باشکوهی در گرامیداشت شهدای شهرستان بابل با حضور مهندس ضرغامی و به صرف ناهار در مصلای نمازجمعه این شهر برگزار می شود. قرار است وارد حواشی نشده و کاری به شایعات در خصوص نحوه تامین منابع مالی و  . . . این مراسم نداشته باشم. با ضعف ها و بی سلیقگی های تبلیغاتی این همایش نیز کاری ندارم. اما بگذارید از منظر فرهنگی داد فروخته دلسوزان جهاد و شهادت را به تقریر درآورم. سال هاست توفیق دارم در محافل مختلف جوان ها و نوجوانان مذهبی و غیر مذهبی شهر گپ و گفتی به راه انداخته و یاد شهدا را به زبان الکن خویش زنده نمایم. دردمندانه باید گفت کمترین شناخت نسبت به شهدای حماسه آفرین این شهر در نسل نوپا وجود ندارد. باور کنید هر بار که خاطره ای از شهیدانی چون محمد مصطفی پورٰ رضا زربیانیٰ حسن علی امامیٰ حمید رسولیٰ مهدی عباسیٰ اکبر شجاعیان و . . .  به نوجوانان ناآشنا با گنجینه حماسه و ایثار تقدیم شده است شور و شعفی وصف ناپذیر در وجودشان شعله کشیده و حسی زیبا در چهره معصومشان سایه انداخته است. ما هر سال برای شهدا سفره می اندازیم و ناهار می دهیم و سخنرانی بزرگ و نام دار اما با گفتاری تکراری و کلیشه ای دعوت می کنیم ولی آیا به راستی بهتر نبود به جای این نوع برنامه های سنتی و ناکارآمدٰ خاطرات آموزنده شهدای شهر را توسط همرزمان یا راویان شیرین زبان به میان مردم کشاند؟ بهتر نبود در صد مسجد شهر و روستا و نیز در سطح مدارسٰ محفل های کوچک انس با شهدا را راه انداخت؟ چند کتاب و نشریه جذاب از خاطرات - و نه صرف زندگی نامه و تصویر پرسنلی شهدا- در اختیار نوجوانان شهرمان قرار داده ایم؟ چرا خاطره جذاب مربوط به آخرین روزهای حیات طیبه شهید محمد مصطفی پور در برنامه نوجوانان شبکه دوم سیما تعریف می شود اما در مدارس شهر ما هنوز یاد و نام و خاطره این شهید نوجوانٰ مهجور مانده است؟ چه سایت یا وبلاگی را برای معرفی جامع شهدای بابل راه انداخته ایم؟ انتخاب روز پنج شنبه برای برگزاری چنین مراسمی به خودی خود نشان می دهد در برنامه ریزی بانیان محترمٰ مخاطب جوان ونوجوان یعنی دانشجو و دانش آموز جایگاهی نداشته و صرفاً از سر رفع تکلیف به حجم حضار توجه شده است حتی اگر این حضار جمعی از بازنشستگان و سالمندان و . . .  باشند و باز باید حدیث صادق آل محمد(ص) را یاداور شد که در کار فرهنگی علیکم بالاحداث لانهم اسرع الی کل خیر. غمگنانه باید بانگ برآورد که فرهنگ شهدا را نمی شود با یک بشقاب برنج و خورشت منتقل کرد. البته برای آن که بی انصافی نشود جا دارد تلاش خالصانه دست اندرکاران این نوع همایش ها را ستود اما کاش کار فرهنگی به اهالی فرهنگ سپرده می شد تا خدای ناکرده شائبه بیلان کاری و . . . در اموری که باید معنوی باشد به وجود نیاید. راقم این سطور بر خود فرض می داند امتنان و ارادت قلبی خویش را یک بار دیگر نسبت به مدیریت هوشمندانهٰ جاذبه قوی و صلابت مثال زدنی برادر بزرگواری چون حاج علی رضا مرادی در مدت کوتاه تصدی فرماندهی سپاه بابل مخفی نگاه ندارد. نقد مطرح شده بی تردید نافی زحمات و دیگر توانایی های مجموعه دست اندرکاران این مراسم نخواهد بود.

3-       از موضوع فوق که بگذریم حالا باز هم وقت تشکر و قدردانی است. از چه کسی؟ از حاج محسن صائبیان. البته توفیق مراوده با ایشان را هیچ گاه نداشته ام (و از این رو در املای صحیح فامیلی ایشان نیز همچنان دچار تردید هستم) . اما خبر دارم که مدت هاست این فعال فرهنگی در اقدامی جهادیٰ بانی امری خیر و بر زمین مانده گردیده است که بینی و بین الله در شرایط امروز جامعهٰ کاری بایسته و ریشه ای تلقی می شود. حاج محسن صائبیانٰ با رضایت بسیاری از خانواده ها فهرستی از جوانان ( بالطبع اکثراً از دختران) مجرد شهر تهیه کرده و بر اساس شناخت نسبی خود از جایگاه و ایده آل های خانواده ها و جوانان متقاضی ازدواجٰ بانی آشنایی و پیوند آنها می شود. الحق و الانصاف در دنیای بحران زده امروز که تأثیر منفی الگو برداری از نظام اخلاقی غربٰ به برکت فعالیت مخرب رسانه های داخلی و خارجیٰ گاه عمیق ترین لایه های مذهبی اجتماع را تهدید می کند چنین اقدامی آن هم بی هیاهو و چشمداشتٰ کاری بزرگٰ خداپسندانه و سازنده می باشد. اراده و روش حاج محسن صائبیان می تواند الگویی برای همه فعالان پر دغدغه در عرصه های فرهنگی اجتماعی و مذهبی در سرتاسر کشور قرار بگیرد.

4-      بسیاری از کاندیداهای نهمین دوره مجلس شورای اسلامی شهرستان بابل مدت هاست که تبلیغات غیر رسمی خود را با پول های بادآورده شروع کرده اند. من البته مثل چند دوره اخیر در قم رأی خواهم داد و لابد به هر کسی غیر از علی لاریجانی! بچه های حزب اللهی بابل خوب حواسشان را جمع کنند. یکی در خصوص کاندیدایی وابسته به یکی از جریان های مخوف سیاسی استان که به برکت روی کار آمدن دولت احمدی نِژاد تا حدودی دمشان قیچی شد و دیگری در خصوص محسن نریمان که به رغم افتضاحاتی که در مجلس ششم و هشتم در رویارویی علنی با ارکان نظام به بار آورده با لابی و ریش سفیدی از ما بهتران میز پرست و میزان گریزٰ احتمال تأیید صلاحیت نداشته اش قوت گرفته است. بهترین روش و البته تکلیف نیروهای وفادار انقلابٰ افشاگری و تبیین عملکرد ٰ پیشینه و بینش منفعت جویانه این قبیل کاندیداهای باندگرا می باشد.

هر مرد باید چهار زن داشته باشد!
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم مهر 1390 ساعت 19:6 شماره پست: 884

پرفسور باهر جامعه شناسی است که او را بنیان گذار رفتار شناسی در ایران می خوانند. ایشان اخیراً فرضیه ای را مطرح کرده که بر اساس آن هر مرد نیازمند چهار زن می باشد! البته منظور ایشان جواز چهار همسر داشتن مرد مسلمان ( به شرط ضرورت و رعایت عدالت که در اسلام آمده ) نیست. بلکه جناب پرفسور معتقد است هر مرد با همراهی چهار زن یعنی مادرٰ خواهرٰ همسر و دختر از نظر شخصیتی ساخته می شود. آقای باهر بر این باور است: " وجود نداشتن هر کدام از این ۴ زن می‌تواند در زندگی روحی و عاطفی و از طرفی در زندگی اجتماعی فرد اخلال ایجاد کند."

در خصوص فرضیه و مقاله طرح شده ایشانٰ مصاحبه ای از سوی مجله تپش با وی صورت گرفته که دکتر باهر به توضیح دوباره بحث خود پرداخته است. این مصاحبه از سوی بعضی از سایت های منتسب به اصولگرایی نیز مورد استقبال قرار گرفته و بی توجه به مضامین ساختار شکنانه آن منتشر گردیده است.

دکتر باهر در توجیه ضرورت بحث مورد علاقه خود این گونه استدلال می نماید: " مردی که مادر ندارد، همسرش هرچه توانسته زور گفته و این مرد هم قبول کرده ولی اگر هرکدام از این‌ها حضور داشته باشند آن‌ها با هم مشکل دارند و مرد رفتاری متعادل پیدا می‌کند."!

این که مبنای عدد چهار در تشخیص لزوم حضور چهار زن در کنار یک مرد از چه خاستگاهی نشأت گرفته است را نمی توان در مصاحبه آقای دکتر جست و جو کرد. مشکل از آن جا آغاز می شود که جناب دکتر درصدد است تا برای کسانی که از داشتن خواهر بی بهره اند نسخه ای بپیچد: " هستند افرادی که می‌توانند این جای خالی را پر کنند. همیشه افرادی هستند در اطراف ما که بیشتر و بهتر از خواهر به ما کمک کرده و دستمان را گرفته‌اند، این افراد می‌توانند جای خالی خواهر نداشته را برای ما بگیرند،"!

تا این جای بحث ثابت شد که آقای دکتر معتقد به روابط آزاد بین مرد و زن است تا این نیاز مورد تشخیص ایشان به هر صورت برطرف شود. جای این پرسش باقی است که چرا این آقای جامعه شناس و رفتار شناس به هیچ وجه به مضرات ویرانگری که به بهانه همین ارتباط خواهر و برادری! به وفور در سطح جامعه شکل گرفته اشاره نمی کند؟ بر فرض مشکل کمبود خواهر برای آقایان حل شد با مردی که مادر ندارد چه باید کرد؟ آیا تحقیقات میدانی و  خدشه ناپذیر این محقق ثابت نکرده است که برقراری ارتباط با جنس مخالف که از نظر سنی جای مادر فرد را پر کند – گذشته از درستی یا نادرستی آن- به راحتی قابل تحقق نمی باشد؟ حالا جوانی مجرد را فرض کنید که از نعمت مادر و خواهر هم محروم است. این بنده خدا باید با چهار زن در سنین مختلفٰ ارتباطی تعریف شده برقرار نماید تا مشکل فرضی اش بر اساس نسخه آقای دکتر درمان شود. بماند که در این مسیر با چه مشکلات عجیب و غریبی باید دست و پنجه نرم کند. تکلیف غیرت مردی که همسرش قرار است سال ها نقش خواهر ٬ مادر یا دختر مرد نامحرمی را ایفا کند چیست؟ آن وقت دیگر سنگ روی سنگ بند خواهد شد؟ ناگفته نماند آقای باهر این فرضیه را به زنان نیز تعمیم می دهد: " در مورد زن هم همین‌طور است. یک خانم به ۴ مرد نیاز دارد تا کامل شود."

 آقای دکتر که قدم به قدم مبانی فکری خود در اصالت بخشی به انسان آن هم بر اساس برداشت های شخصی خود را تئوریزه کرده است در اظهارنظری محیرالعقول شرط خواندن عقد برای ازدواج را غیرضروری دانسته و رسماً هم خانگی دختران و پسران را مورد تأیید قرار می دهد: " در امر ازدواج لفظ عقد مهم نیست مثل هر عقد دیگر مثل عقد بیع که‌‌ همان خرید و فروش است. هیچ کس زمان خرید و فروش عقد بیع را نمی‌خواند. برای مثال شما یک ساعت برای فروش دارید و من آن را به قیمت ۵۰۰ تومان می‌خرم. پول را می‌دهم و ساعت را می‌گیرم بدون آن‌که عقد معامله را خوانده باشیم. در امر ازدواج هم همین طور است. اگر تعهدی نباشد این عقد هم نمی‌تواند او را پایبند کند. این موارد مهریه و عقدنامه‌های پیچیده و بگیر و ببند، ازدواج را سخت و ناپایدار می‌کند. همین‌هاست که ازدواج را از یک کار «دلی» به یک کار «گِلی» تبدیل می‌کند. . . نسل سوم یک شیوه جدید را پیدا کرده به‌عنوان همزیستی مسالمت‌آمیز."!!

خبرنگار مجله تپش که از این اظهار نظر متخصصانه آقای جامعه شناس تعجب کرده می پرسد: " یعنی یک مرد می‌تواند پس از گذشت یک سال، ۲سال یا ۵ سال و بعد از تمتع از زن او را بدون هیچ عذر و بهانه‌ای‌‌ رها کند؟"

و پرفسور جواب دندان شکنی ! به او می دهد: " اشکال از همین جا شروع می‌شود؛ آیا زن در این زندگی تمتعی نبرده است؟ مشکل اینجاست که ما برای زن نرخ تعیین می‌کنیم در صورتی که زن هم در این ماجرا یک طرف قضیه بوده است."!!

دقت فرمودید؟ یعنی همان ضرب المثل قدیمی که " من راضی تو راضی گور پدر ناراضی"!

جالب است آقای دکتر آن جایی که می خواهد به ضرورت مسئله ازدواج اشاره کند از آیات قرآن مجید کمک می گیرد: " این مسئله به قدری مهم و اساسی بوده که راجع به آن ۴ آیه در قرآن خطاب به پیامبر (ص) آمده است. در موضوعی که بین پیامبر (ص) و زنانش پیش آمده بود خدا می‌فرماید، تو برای راضی کردن زنانت تصمیم گرفته‌ای حلال خدا را بر خودت و دیگران حرام کنی؟"

گویا از منظر ایشان کلام خدا تا جایی معتبر است که مؤید فرضیات وی باشد. به راستی آقای پرفسور آیات مربوط به نکاح را ندیده و از احکام زناشویی در اسلام و حرمت زنا و حدود مربوط به آن بی خبر است؟ آن گونه که خواندید اقای دکتر در اقدامی غیرتخصصی بر اساس اجتهاد خود عقد نکاح را با عقد بیع مقایسه کرده و جواز حذف عبارات عقد را صادر می نماید. چرا این آقای محقق زحمت نکشیده تا در یک تماس کوتاه با روحانی یا طلبه ای از تعریف و تجویز شرعی "معاطات" به منظور صحت معاملات رایج بین مسلمین آگاه شده و از چرایی جواز حذف صیغه عقد معاملات آگاه شود و این گونه خودسرانه در همه زمینه ها به اظهار نظر نپردازد؟ ایا اگر یک اسلام شناس یا هر متخصص در حیطه های دیگر علمی نظری را درباره فرضیات جامعه شناسی مطرح کند از سوی مدعیان این رشته به ورود و اظهار نظر غیرکارشناسی و غیرتخصصی متهم نخواهد شد؟ اگر قرار باشد دو مفهوم تفکیک شده برای جامعه شناسی انسانی و جامعه شناسی حیوانی قائل شویم فرضیه آقای دکتر در کدام بخش جای خواهد گرفت؟

هیچ از خود پرسیده ایم که چرا در لائیک ترین جوامع بشری نیز ازدواج دارای قانون بوده و جاری شدن عقدٰ لازمه مشروعیت آن است؟ آن وقت پرفسور ما در مهد کرامات انسانی از تریبون مسلمینٰ نسخه هرزگی و هوچی گری و لذت طلبی را درمان بیماری های موهوم و خودساخته می داند!

توصیه آقای دکتر مبنی بر جواز هم خانگی و عدم ضرورت جاری شدن عقد شرعی بین همسرانٰ اگر چه ممکن است قالبی نو داشته و در زرورق اندیشه و دانش پیچیده شده باشد اما در واقع این فرضیه را باید ارتجاع سیاه به دوران جاهلیتی دانست که برخی جوامع در ان بی اعتنا یا ناآگاه نسبت به آموزه های انسانیٰ بر مبنای غریزه خود به هوسرانی و برقراری روابط ازاد جنسی می پرداختند. اکنون بعد از گذشت قرن ها همان خوی غریزی به عنوان یک تئوری شیک و پاستوریزه مطرح شده و لابد سوت و کف مخاطبین را انتظار می کشد.

توضیح این نکته ضروری است که تأمل در این افاضات به معنای رد شخصیت و جایگاه آقای باهر نخواهد بود. خواهر بزرگواری تیز در وبلاگ خود پاسخ دیگری به مقاله دکتر باهر داده است که مطالعه نیز مفید می باشد: http://vadood.blogfa.com/
خوانندگان محترم می توانند اصل این گفت و گو را در ادامه مطلب مطالعه نمایند:



پرفسور باهر جامعه شناسی است که او را بنیان گذار رفتار شناسی در ایران می خوانند. ایشان اخیراً فرضیه ای را مطرح کرده که بر اساس آن هر مرد نیازمند چهار زن می باشد! البته منظور ایشان جواز چهار همسر داشتن مرد مسلمان ( به شرط ضرورت و رعایت عدالت که در اسلام آمده ) نیست. بلکه جناب پرفسور معتقد است هر مرد با همراهی چهار زن یعنی مادرٰ خواهرٰ همسر و دختر از نظر شخصیتی ساخته می شود. آقای باهر بر این باور است: " وجود نداشتن هر کدام از این ۴ زن می‌تواند در زندگی روحی و عاطفی و از طرفی در زندگی اجتماعی فرد اخلال ایجاد کند."

در خصوص فرضیه و مقاله طرح شده ایشانٰ مصاحبه ای از سوی مجله تپش با وی صورت گرفته که دکتر باهر به توضیح دوباره بحث خود پرداخته است. این مصاحبه از سوی بعضی از سایت های منتسب به اصولگرایی نیز مورد استقبال قرار گرفته و بی توجه به مضامین ساختار شکنانه آن منتشر گردیده است.

دکتر باهر در توجیه ضرورت بحث مورد علاقه خود این گونه استدلال می نماید: " مردی که مادر ندارد، همسرش هرچه توانسته زور گفته و این مرد هم قبول کرده ولی اگر هرکدام از این‌ها حضور داشته باشند آن‌ها با هم مشکل دارند و مرد رفتاری متعادل پیدا می‌کند."!

این که مبنای عدد چهار در تشخیص لزوم حضور چهار زن در کنار یک مرد از چه خاستگاهی نشأت گرفته است را نمی توان در مصاحبه آقای دکتر جست و جو کرد. مشکل از آن جا آغاز می شود که جناب دکتر درصدد است تا برای کسانی که از داشتن خواهر بی بهره اند نسخه ای بپیچد: " هستند افرادی که می‌توانند این جای خالی را پر کنند. همیشه افرادی هستند در اطراف ما که بیشتر و بهتر از خواهر به ما کمک کرده و دستمان را گرفته‌اند، این افراد می‌توانند جای خالی خواهر نداشته را برای ما بگیرند،"!

تا این جای بحث ثابت شد که آقای دکتر معتقد به روابط آزاد بین مرد و زن است تا این نیاز مورد تشخیص ایشان به هر صورت برطرف شود. جای این پرسش باقی است که چرا این آقای جامعه شناس و رفتار شناس به هیچ وجه به مضرات ویرانگری که به بهانه همین ارتباط خواهر و برادری! به وفور در سطح جامعه شکل گرفته اشاره نمی کند؟ بر فرض مشکل کمبود خواهر برای آقایان حل شد با مردی که مادر ندارد چه باید کرد؟ آیا تحقیقات میدانی و  خدشه ناپذیر این محقق ثابت نکرده است که برقراری ارتباط با جنس مخالف که از نظر سنی جای مادر فرد را پر کند – گذشته از درستی یا نادرستی آن- به راحتی قابل تحقق نمی باشد؟ حالا جوانی مجرد را فرض کنید که از نعمت مادر و خواهر هم محروم است. این بنده خدا باید با چهار زن در سنین مختلفٰ ارتباطی تعریف شده برقرار نماید تا مشکل فرضی اش بر اساس نسخه آقای دکتر درمان شود. بماند که در این مسیر با چه مشکلات عجیب و غریبی باید دست و پنجه نرم کند. تکلیف غیرت مردی که همسرش قرار است سال ها نقش خواهر ٬ مادر یا دختر مرد نامحرمی را ایفا کند چیست؟ آن وقت دیگر سنگ روی سنگ بند خواهد شد؟ ناگفته نماند آقای باهر این فرضیه را به زنان نیز تعمیم می دهد: " در مورد زن هم همین‌طور است. یک خانم به ۴ مرد نیاز دارد تا کامل شود."

 آقای دکتر که قدم به قدم مبانی فکری خود در اصالت بخشی به انسان آن هم بر اساس برداشت های شخصی خود را تئوریزه کرده است در اظهارنظری محیرالعقول شرط خواندن عقد برای ازدواج را غیرضروری دانسته و رسماً هم خانگی دختران و پسران را مورد تأیید قرار می دهد: " در امر ازدواج لفظ عقد مهم نیست مثل هر عقد دیگر مثل عقد بیع که‌‌ همان خرید و فروش است. هیچ کس زمان خرید و فروش عقد بیع را نمی‌خواند. برای مثال شما یک ساعت برای فروش دارید و من آن را به قیمت ۵۰۰ تومان می‌خرم. پول را می‌دهم و ساعت را می‌گیرم بدون آن‌که عقد معامله را خوانده باشیم. در امر ازدواج هم همین طور است. اگر تعهدی نباشد این عقد هم نمی‌تواند او را پایبند کند. این موارد مهریه و عقدنامه‌های پیچیده و بگیر و ببند، ازدواج را سخت و ناپایدار می‌کند. همین‌هاست که ازدواج را از یک کار «دلی» به یک کار «گِلی» تبدیل می‌کند. . . نسل سوم یک شیوه جدید را پیدا کرده به‌عنوان همزیستی مسالمت‌آمیز."!!

خبرنگار مجله تپش که از این اظهار نظر متخصصانه آقای جامعه شناس تعجب کرده می پرسد: " یعنی یک مرد می‌تواند پس از گذشت یک سال، ۲سال یا ۵ سال و بعد از تمتع از زن او را بدون هیچ عذر و بهانه‌ای‌‌ رها کند؟"

و پرفسور جواب دندان شکنی ! به او می دهد: " اشکال از همین جا شروع می‌شود؛ آیا زن در این زندگی تمتعی نبرده است؟ مشکل اینجاست که ما برای زن نرخ تعیین می‌کنیم در صورتی که زن هم در این ماجرا یک طرف قضیه بوده است."!!

دقت فرمودید؟ یعنی همان ضرب المثل قدیمی که " من راضی تو راضی گور پدر ناراضی"!

جالب است آقای دکتر آن جایی که می خواهد به ضرورت مسئله ازدواج اشاره کند از آیات قرآن مجید کمک می گیرد: " این مسئله به قدری مهم و اساسی بوده که راجع به آن ۴ آیه در قرآن خطاب به پیامبر (ص) آمده است. در موضوعی که بین پیامبر (ص) و زنانش پیش آمده بود خدا می‌فرماید، تو برای راضی کردن زنانت تصمیم گرفته‌ای حلال خدا را بر خودت و دیگران حرام کنی؟"

گویا از منظر ایشان کلام خدا تا جایی معتبر است که مؤید فرضیات وی باشد. به راستی آقای پرفسور آیات مربوط به نکاح را ندیده و از احکام زناشویی در اسلام و حرمت زنا و حدود مربوط به آن بی خبر است؟ آن گونه که خواندید اقای دکتر در اقدامی غیرتخصصی بر اساس اجتهاد خود عقد نکاح را با عقد بیع مقایسه کرده و جواز حذف عبارات عقد را صادر می نماید. چرا این آقای محقق زحمت نکشیده تا در یک تماس کوتاه با روحانی یا طلبه ای از تعریف و تجویز شرعی "معاطات" به منظور صحت معاملات رایج بین مسلمین آگاه شده و از چرایی جواز حذف صیغه عقد معاملات آگاه شود و این گونه خودسرانه در همه زمینه ها به اظهار نظر نپردازد؟ ایا اگر یک اسلام شناس یا هر متخصص در حیطه های دیگر علمی نظری را درباره فرضیات جامعه شناسی مطرح کند از سوی مدعیان این رشته به ورود و اظهار نظر غیرکارشناسی و غیرتخصصی متهم نخواهد شد؟ اگر قرار باشد دو مفهوم تفکیک شده برای جامعه شناسی انسانی و جامعه شناسی حیوانی قائل شویم فرضیه آقای دکتر در کدام بخش جای خواهد گرفت؟

هیچ از خود پرسیده ایم که چرا در لائیک ترین جوامع بشری نیز ازدواج دارای قانون بوده و جاری شدن عقدٰ لازمه مشروعیت آن است؟ آن وقت پرفسور ما در مهد کرامات انسانی از تریبون مسلمینٰ نسخه هرزگی و هوچی گری و لذت طلبی را درمان بیماری های موهوم و خودساخته می داند!

توصیه آقای دکتر مبنی بر جواز هم خانگی و عدم ضرورت جاری شدن عقد شرعی بین همسرانٰ اگر چه ممکن است قالبی نو داشته و در زرورق اندیشه و دانش پیچیده شده باشد اما در واقع این فرضیه را باید ارتجاع سیاه به دوران جاهلیتی دانست که برخی جوامع در ان بی اعتنا یا ناآگاه نسبت به آموزه های انسانیٰ بر مبنای غریزه خود به هوسرانی و برقراری روابط ازاد جنسی می پرداختند. اکنون بعد از گذشت قرن ها همان خوی غریزی به عنوان یک تئوری شیک و پاستوریزه مطرح شده و لابد سوت و کف مخاطبین را انتظار می کشد.

توضیح این نکته ضروری است که تأمل در این افاضات به معنای رد شخصیت و جایگاه آقای باهر نخواهد بود.
خوانندگان محترم می توانند اصل این گفت و گو را در ادامه مطلب مطالعه نمایند:





مرد، با چهار زن کامل می شود !

گفتگو باپروفسور «باهر»


 

پروفسور «باهر»، جامعه‌شناس و بنیان‌گذار رفتار‌شناسی در ایران است. او متخصص برگزاری سمینار‌ها و نشست‌های عجیب و غریب در حوزه‌های مختلف و به‌ویژه روابط زناشویی است. آخرین نمونه از این دست همایش‌های پروفسور باهر همایش طلاق درمانی است که در حال برگزاری است. بهانه گفت‌وگوی ما با پروفسور باهر اما رویت یک تیتر در فهرست مقاله‌های او بود: «هر مرد باید ۴ زن داشته باشد!» این تیتر به لحاظ روزنامه نگاری جذابیت بالایی داشت. این موضوع بهانه‌ای شد برای گفت‌وگویی کوتاه اما جالب با پروفسور باهر

 در بین عنوان مقالات شما چند تیتر دیده می‌شود که خیلی جالب به‌نظر می‌رسند. می‌خواهیم رویکرد و نظر شما را راجع به این موضوعات بدانیم. برای مثال عنوان هر مرد باید ۴ زن داشته باشد این یعنی چه؟ شما واقعا معتقدید، هر مرد باید ۴ زن داشته باشد؟!

نه، آن فقط عنوان مقاله است. منظور این است که هرمرد باید تکفل ۴ زن را برعهده بگیرد. در واقع از نظر من هر مرد را ۴ زن می‌سازد.

 این ۴ زن چه افرادی هستند؟

مادر، خواهر، دختر و همسر. یک مرد را باید ۴ زن چکش کاری کنند تا بشود یک آقا. این ۴ زن باید در زندگی یک مرد وجود و حضور داشته باشند تا یک مرد نرمال و عادی باشد.

 یعنی چه، یعنی اگر مردی خواهر یا دختر ندارد، آقا نیست؟

نه، قطعا کم دارد. وجود نداشتن هر کدام از این ۴ زن می‌تواند در زندگی روحی و عاطفی و از طرفی در زندگی اجتماعی فرد اخلال ایجاد می‌شود.

 مصداق و نمونه این کمبود‌ها در کدام رفتار‌ها دیده می‌شود؟

اصولا یک مرد باید از ۴ طرف و با ۴ روان‌شناسی مختلف حمایت شود و اگر هرکدام از این‌ها کم باشد، مشکلی پیش می‌آید. شما ببینید چرا عروس و مادر شوهر باهم مشکل دارند؟ به این دلیل که می‌خواهند، مرد را بالانس کنند و این مشکل طبیعی است.

مثلا مردی که مادر ندارد، همسرش هرچه توانسته زور گفته و این مرد هم قبول کرده ولی اگر هرکدام از این‌ها حضور داشته باشند آن‌ها با هم مشکل دارند و مرد رفتاری متعادل پیدا می‌کند.

هرچیزی که در هستی است، حکمت خودش را دارد. وجود هر چیزی از نظر پروردگار لازم است. از دیدگاه هنرمند، مجسمه موسی (ع) و فرعون یک اندازه اهمیت و قیمت دارند ولی عده‌ای، یکی را می‌گذارند بالای ستون و عده‌ای دیگر آن یکی را می‌شکنند. هر چه در هستی است، حکمتی دارد و ما باید حکمت آن را متوجه شویم.

 با این اوصاف مردی که ازدواج نکرده و طبیعتا دختری ندارد، خواهری نداشته و مادرش را هم از دست داده چه وضعیتی پیدا می‌کند؟

مطمئنا این افراد خیلی مشکل پیدا می‌کنند. این افراد در دوران میانسالی و کهولت به‌شدت دچار افسردگی و انزوا می‌شوند و در دوران جوانی هم به‌شدت دیکتاتور هستند. این افراد به هیچ عنوان بالانس نیستند و تعادل ندارند.

ولی همه ما در اطرافمان زنان زیادی وجود دارند.

همه ما در طول زندگیمان زنان زیادی را دیده‌ایم ولی این‌که کدام تاثیر‌گذار بوده است و این‌که ما نسبت به کدام یک از آن‌ها تعهد داشته‌ایم مهم است.

 با این شرایط شما در مشاوره‌هایتان حتما به همه توصیه می‌کنید که ازدواج کنند؟

بله مکرر پیش آمده که به افراد توصیه می‌کنیم که این اتفاق بیفتد. در یکی از مراجعات، خانمی که تحصیلات حوزه را به پایان رسانده بود، برای مشاوره پیش من آمد که پس از شنیدن صحبت‌های او، توصیه کردم که ازدواج کند و پس از چند هفته تماس گرفت و گفت، ازدواج کرده‌. در بسیاری از موارد ازدواج درمان بسیاری از نابسامانی‌ها و مشکلات روحی و روانی است.

ما نمی‌توانیم منکر قوای ۴گانه وجودمان شویم که قوه شهوت هم جزو همین‌هاست که باید در مسیر صحیح، ابراز و کنترل شود. این نیرو در تمام موجودات زنده وجود دارد، حتی در میان معصومین و پیامبران هم به‌عنوان انسان‌های برگزیده وجود داشته است و البته این تضاد میان زن و مرد هم در همه زمان‌ها وجود داشته.

 این مسئله به قدری مهم و اساسی بوده که راجع به آن ۴ آیه در قرآن خطاب به پیامبر (ص) آمده است. در موضوعی که بین پیامبر (ص) و زنانش پیش آمده بود خدا می‌فرماید، تو برای راضی کردن زنانت تصمیم گرفته‌ای حلال خدا را بر خودت و دیگران حرام کنی؟

در هر حال باید گفت این حالت به‌صورت طبیعی در بین تمام موجودات زنده جاری و ساری است و نمی‌توان آن را نادیده گرفت یا از بین برد. در مورد یک گلدان هم می‌توان دید اگر نسبت به آن بی‌تفاوت باشی از بین می‌رود ولی اگر در محلی قرار بگیرد که مورد توجه و مهربانی است شاداب‌تر و سرحال‌تر می‌شود. این مسئله در میان حیوانات هم صدق می‌کند. برای مثال در مرغداری‌های بزرگ هم برای این‌که مرغ‌ها راحت‌تر و بهتر تخم بگذارند، تصویر بزرگی از یک خروس در معرض دید مرغ‌های تخم‌گذار قرار می‌دهند. این تاثیر روی نبات و حیوان دیده می‌شود پس چطور می‌توان آن را در مورد انسان نادیده گرفت؟

تمام موجودات زنده حتی جن، زوجیت دارند و فقط ملائک از این مسئله مستثنا هستند و ما به‌عنوان انسان باید آن را قانونمند کنیم. یعنی نه افراط باشد و نه تفریط، نه تارک‌الدنیا باشیم مثل بعضی از پیروان کلیسا که ازدواج را ممنوع اعلام می‌کنند و نه مثل بعضی از مواردی که می‌بینیم منجر به بی‌بند و باری‌های جنسی می‌شوند. باید حد متعادل هرکدام از این غرایز رعایت شوند و در کنترل باشند. هر آنچه در وجود ما نهاده شده است لازم بوده و مفید است، بنابراین آن‌هایی که می‌گویند نفس را باید کشت اشتباه می‌گویند بلکه باید آن را مهار کرد و در اختیار گرفت، اگر لازم بود تا کشته شود، خداوند آن را می‌کشت و اصلا اینگونه آدم را خلق نمی‌کرد.

 در نسل جوان به‌دلیل سست شدن سنت‌ها یا الگوبرداری از غرب، متاسفانه تمایل به ازدواج کم شده است و در مواردی می‌بینیم که بیشتر به‌عنوان هم‌خانه به زندگی ادامه می‌دهند، نظر شما در این مورد چیست؟ آیا این مدل زندگی می‌تواند تامین‌کننده نیازهای ۲طرف به هم باشد یا نه؟

به‌نظر من تازمانی که تمام موارد و لوازم این زندگی رعایت شود و در آن هرزگی رخ ندهد،‌‌ همان زندگی مشترک است. در امر ازدواج لفظ عقد مهم نیست مثل هر عقد دیگر مثل عقد بیع که‌‌ همان خرید و فروش است. هیچ کس زمان خرید و فروش عقد بیع را نمی‌خواند. برای مثال شما یک ساعت برای فروش دارید و من آن را به قیمت ۵۰۰ تومان می‌خرم. پول را می‌دهم و ساعت را می‌گیرم بدون آن‌که عقد معامله را خوانده باشیم.

در امر ازدواج هم همین طور است. اگر تعهدی نباشد این عقد هم نمی‌تواند او را پایبند کند. این موارد مهریه و عقدنامه‌های پیچیده و بگیر و ببند، ازدواج را سخت و ناپایدار می‌کند. همین‌هاست که ازدواج را از یک کار «دلی» به یک کار «گِلی» تبدیل می‌کند. آدم‌ها باید از نظر قلبی یکدیگر را بخواهند و اگر از روی ترس و اجبار باشد هیچ فایده‌ای ندارد. مثل مواردی که در گذشته بوده که بچه‌ها را از بدو تولد به عقد هم در می‌آوردند و وقتی بزرگ می‌شدند، بدون این‌که بخواهند مجبور بودند با هم زندگی کنند. تصور من این است که کم‌کم راه‌حل‌های انسانی برای این مورد پیدا می‌کنند. متاسفانه امروز می‌بینیم زوج‌ها باهم زندگی می‌کنند ولی دچار طلاق ذهنی‌هستند. نسل اول که پدران و مادران ما هستند به همین شیوه اجباری و انتخاب بزرگ‌تر‌ها تن دادند و زندگی کردند، نسل دوم دچار این مشکلات هستند و طلاق‌های ذهنی و جسمی دارند ولی نسل سوم یک شیوه جدید را پیدا کرده به‌عنوان همزیستی مسالمت‌آمیز.

 آیا زندگی مشترک بین ۲ نفر به تضمین و پشتوانه‌ای نیاز ندارد و هرکدام از طرفین که احساس کرد خسته شده یا نیاز به تنوع و تغییر دارد می‌تواند زندگی مشترک را تمام کند؟ یعنی یک مرد می‌تواند پس از گذشت یک سال، ۲سال یا ۵ سال و بعد از تمتع از زن می‌تواند او را بدون هیچ عذر و بهانه‌ای‌‌ رها کند؟

اشکال از همین جا شروع می‌شود؛ آیا زن در این زندگی تمتعی نبرده است؟ مشکل اینجاست که ما برای زن نرخ تعیین می‌کنیم در صورتی که زن هم در این ماجرا یک طرف قضیه بوده است. شما ببینید ساختمان بتن آرمه در مقابل زلزله مقاوم‌تر است یا ساختمان اسکلت فلزی؟ مسلما ساختمانی با اسکلت فلزی با زلزله کمی تکان می‌خورد بعد می‌ایستد ولی بتن ترک بر می‌دارد و می‌ریزد.

همین شروط و تعهدات سنگین و مهریه‌های نجومی باعث شده بنیان خانواده مثل بتن آرمه در مقابل مشکلات انعطاف نداشته باشد و بریزد. انعطاف در هستی قاعده است به همین دلیل در اسلام گفته می‌شود تساهل و تسامح، یعنی گذشت کنید و راحت بگیرید. دلیل آنکه زن و مرد برای طلاق تلاش می‌کنند این است که زن و مرد هیچ کدام حاضر نیستند ذره‌ای از موقعیت و خواسته‌ای که دارند پا عقب بگذارند و همین اصرار بر موقعیت و خواستشان است که زندگیشان را سست می‌کند یعنی حاضرند تجرد را تحمل کنند، زهر طلاق را بچشند و دربه دری بچه‌هایشان را ببینند ولی ذره‌ای از موقعیت خودشان عقب ننشینند.

 آیا جایگزینی وجود دارد که مردی که خواهر ندارد یا مادرش را از دست داده بتواند این کمبود را جبران کند؟

بله، هستند افرادی که می‌توانند اینجای خالی را پر کنند. من همیشه در کلاس‌ها و صحبت‌هایم گفته‌ام پشت سر هر مرد موفق، ۴ زن ایستاده‌اند لزوما تنها همسر او نیست. همیشه افرادی هستند در اطراف ما که بیشتر و بهتر از خواهر به ما کمک کرده و دستمان را گرفته‌اند، این افراد می‌توانند جای خالی خواهر نداشته را برای ما بگیرند، ولی در مورد مادر این مسئله کمی سخت‌تر است. خانم‌ها اگر در بعد شخصیت مورد توجه قرار بگیرند بسیار موثر‌تر خواهند بود.

 چرا ۴ نفر و نه بیشتر! آیا دلیل خاصی وجود دارد؟

بله، هرکدام از این نقش‌ها روان‌شناسی خاص خودشان را دارند و بخشی از نیاز‌های ما را برطرف می‌کنند. برای مثال رابطه بین مادر و فرزند از یک جنس است و رابطه خواهر و برادری از جنس دیگر و همین تفاوت‌ها باعث می‌شود انسان در جهات مختلف رشد پیدا کند.

شما در مراوده با همسرتان نیازهای جنسی و غریزیتان را برطرف می‌کنید و برای برطرف کردن نیاز‌های عاطفی، عرفانی و روانی به ۳ منبع دیگر احتیاج دارید. هرچند ممکن است همسرتان بتواند در این نقش‌ها هم موثر باشد ولی در جایی این بازی نقش‌ها به ‌‌نهایت می‌رسد و فرد از اجرای آن خسته می‌شود.

رابطه عرفانی مقدسی که می‌تواند تو را در ‌‌نهایت به خدا برساند رابطه بین شما و مادرتان است. تنها زنی که بدون هیچ چشمداشتی به تو عشق می‌دهد بدون آن‌که نفعی برایش داشته باشی، مادر است. می‌توان گفت در خاک مادر و در افلاک خداوند است که بی‌چشمداشت به تو عشق می‌دهد. خواستن بدون توقع را می‌توان در وجود مادر دید؛ حتی اگر بد هم هستی باز هم عزیزی صد بار اگر توبه شکستی بازآ.

با مادر دعوا می‌کنی ولی باز هم بر می‌گردی به آغوش او، برای آرامش روانی بازهم به دامن مادر پناه می‌بری. حتی افرادی که مادرشان هم فوت کرده در مواقع گرفتاری به عنوان مددو یاری خواب مادر را می‌بینند.

 در مورد زنان هم همین‌طور است؟

بله؛ در مورد زن هم همین‌طور است. یک خانم به ۴ مرد نیاز دارد تا کامل شود.

 پس با این تعاریف شما با تک فرزندی مخالف هستید چون در این صورت یکی از این ۴ عضو ناقص می‌شود.

باهر: بله؛ از نظر توازن و تعادل ۲دختر و ۲ پسر تعادل و توازن را برقرار می‌کنند ولی در جامعه و مشکلات امروز یا ۲ فرزند باید باشد یا اصلا بچه‌ای نباشد. ۲ بچه با فاصله ۳ یا ۴ سال مناسب است.

منبع: مجله تپش

تابناک

 

 

 
قیام روحانی عدالت خواه سیرجانی
+ نوشته شده در جمعه بیست و دوم مهر 1390 ساعت 12:38 شماره پست: 883

 

حجت الاسلام جهانشاهی معروف به روحانی عدالتخواه سیرجانی در ادامه سلسله اعتراض های میدانی خود نسبت به مفاسد کلان اقتصادی و عدم برخورد با آقازاده ها و دانه درشت ها ساعت ده امروز جمعه مورخ 22 مهر از میدان قیام تا دانشگاه تهران را برای شرکت در نماز جمعه راهپیمایی نموده است.

حجت الاسلام جهانشاهی که راهپیمایی و تحصن در اعتراض به ویِژه خواری ها و مفاسد اقتصادی را بارها تجربه نموده و در نهادینه سازی فرهنگ عدالت طلبی موفقیتی چشمگیر را کسب کرده تاکنون چند بار دستگیرٰ بازداشت و محاکمه شده است. البته از مسئولان قضایی و نظارتی انتظار می رود به جای برخورد قهرامیز با حرکت های عدالت جویانهٰ یک باز نیز طعم شیرین پیگیری مطالبات عدالت خواهان را تجربه کنند.

از قرار معلوم این روحانی خستگی ناپذیر قصد دارد هر هفته از میدان قیام تا نمازجمعه تهران را با پای پیاده طی نماید.

جمعی از همرزمان وی نیز با عنوان جنبش یاران ولایت حجت الاسلام جهانشاهی را در این مسیر همراهی می کنند.

 
خاطراتی ناب از شش شهید درگیری با پژاک
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم مهر 1390 ساعت 17:39 شماره پست: 882

 

"حاج محمود در انتخاب رفیق بسیار دقت می­کرد. زمانی هم که به واحد اطلاعات لشکر وارد شد شهید علی اکبر نظری ثابت را به عنوان دوست و رفیق صمیمی انتخاب کرد. یکی دیگر از کسانی که با او رابطه خوبی برقرار کرده بود، شهید مهدی زین الدین است. حاج محمود خیلی به آقا مهدی علاقه داشت. همان­گونه که حاج احمد کاظمی به شهید مهدی باکری علاقه مند بود و در سرزمین او به شهادت رسید. شهید احمدی تبار هم سرانجام در سرزمینی شهید شد که سال­ها پیش آقا مهدی زین الدین در آن به شهادت رسیده بود." . . .

در جریان عملیات اخیر سپاه پاسداران و درگیری با گروهک تروریستی پژاک در غرب کشور٬ شش تن از رزمندگان سپاه علی بن ابطالب علیه السلام استان قم نیز به شهادت رسیدند. نشریه خم در سومین شماره خود به قلم مهدی قربانی٬ خاطراتی ناب و ناگفته هایی شنیدنی از حیات طیبه این شش سرباز راستین ولایت را منتشر کرده است که بسیار جالب و آموزنده است. خوانندگان عزیز اشک آتش را به مطالعه این خاطرات گرانسنگ دعوت می کنم:


برای آنان که آه­ِشان از جنس نیاز بود!

مهدی قربانی

سی ام تیرماه سال 1390 لحظه عروج سبکبالانی بود که در عصر دنیاگرایی و بحران بی هویتی بشر، بار سفر را بستند و مصداق آیه شریفه "عند ربهم یرزقون" شدند.

آن­چه­که در این عروج نورانی بیش از هر مطلبی جالب و در عین حال عبرت­انگیز به نظر می­آید، تلاقی شهادت دو نسل متفاوت از پاسداران سپاه است که نشان می­دهد شهادت مختص زمان و نسل خاصی نیست. در میان این عزیزان شهیدانی هستند که نه زمان جنگ را درک کرده­اند و نه لحظه­ای همنشینی با شهیدان هشت سال دفاع مقدس را، اما به گونه­ای در این کره خاکی زیستند که خود را لایق دست­یابی به گوهر بی­همتای شهادت و همنشینی با شهدا و صدیقین کردند. از سوی دیگر چهره­هایی در این جمع سعادتمند دیده می­شوند که سال­های متمادی در بحبوحه جنگ با خطرات و موانع گوناگون دست و پنجه نرم کردند و لحظه لحظه را به امید وصال کاروان سرخ شهیدان گذراندند ولی به آن­چه که لایق آن بودند نائل نشدند. بعد از جنگ ذره ذره سوختند، در آتش فراق یاران سفر کرده گداخته شدند اما لحظه­ای در پیمودن راه و مسیر طلایی شهیدان درنگ و تعلل نکردند.

خوشا به حال آنان، که سرخوش از جام مستانه کوثر شدند و همنشین سالار شهیدان حضرت عشق اباعبدالله الحسین علیه السلام؛

آنان که آهشان از جنس نیاز بود...

سرهنگ بازنشسته شهید حاج محمود احمدی تبار

فرزند: علی حسین    تولد: قرق آباد ساوه- 18/8/1344            

شهادت: منطقه سردشت – 30/4/1390   

مزار: قم – گلزار شهدای علی بن جعفرعلیه السلام

 

نخواست فرمانده باشد!

بعد از جنگ که لشکر 17 در قم مستقر شد، بنا به صلاح­دید فرماندهی وقت، گردان­ها تجدید سازماندهی شدند. با وجود این­که سابقه کاری شهید احمدی تبار از بنده بیشتر بود، فرماندهی گردان سلمان به بنده واگذار شد و ایشان به عنوان جانشین معرفی شد. متوجه شدم شهید عزیز از قبل با فرماندهی صحبتی داشته و به شرطی قبول مسئولیت کرده­است که جانشینِ بنده باشد؛ به این خاطر که چند سالی از ایشان بزرگ­تر بودم و نمی­خواست به عنوان نیروی مسئول من خدمت کند. این مسئله تنها و تنها برآمده از اخلاق حسنه و روح بزرگ شهید احمدی تبار بود.

راوی: سرهنگ محمود کیانی نژاد

 

کارهای ناتمام!

مرگ در بستر برای امثال شهید احمدی تبار کوچک و حقیر بود. این شهید بزرگوار پس از سه دهه به آن­چه که لایقش بود رسید. در هر مأموریتی که این عزیز در دوران دفاع مقدس جهت انجام کارهای شناسایی می­رفت، به دلیل ویژگی­ها و خطراتی که کار شناسایی و اطلاعات داشت، هر لحظه امکان شهید شدنش بود اما مشیت خداوند متعال بر این قرار گرفت که ایشان بماند و مثمر ثمر باشد.

راوی: سرهنگ محمود کیانی نژاد

 

 

بالی برای پرواز

شهید احمدی تبار در گذشته، مسئول اطلاعات عملیات لشکر 17 علی بن ابیطالب علیه السلام بود. میان ایشان و شهید عاصمی پیوندی ناگسستی بود. این دو از نظر اخلاقی تا اندازه­ای به هم نزدیک شده بودند که می­بایست آن­ها را "دوقلوهای واحد اطلاعات" نامید. شهادت گوهری است که به هرکس نمی­دهند. می­بایست عاشق بود و آماده پرواز. در ابتدا قرار بود بنده به جای شهید احمدی تبار اعزام شوم اما اسمم خط خورد؛ چون آماده پرواز نبودم.

این شهید عزیز در دوران دفاع مقدس بارها و بارها در همین منطقه­ای که به شهادت رسید تا عمق خاک دشمن نفوذ کرده و از موانع گذشته بود اما به آن­چه که دنبالش بود نائل نشد تا اینکه 27 سال بعد در همین نطقه به آرزویش رسید.

راوی: سرهنگ حسین کاجی

 

 

مزد رفاقت

حاج محمود در انتخاب رفیق بسیار دقت می­کرد. زمانی هم که به واحد اطلاعات لشکر وارد شد شهید علی اکبر نظری ثابت[1] را به عنوان دوست و رفیق صمیمی انتخاب کرد. یکی دیگر از کسانی که با او رابطه خوبی برقرار کرده بود، شهید مهدی زین الدین است. حاج محمود خیلی به آقا مهدی علاقه داشت. همان­گونه که حاج احمد کاظمی به شهید مهدی باکری علاقه مند بود و در سرزمین او به شهادت رسید. شهید احمدی تبار هم سرانجام در سرزمینی شهید شد که سال­ها پیش آقا مهدی زین الدین در آن به شهادت رسیده بود.

راوی: سرهنگ حسین کاجی

 

 

باریک تر از مو!

حساسیت فوق­العاده­ای نسبت به مسئله حق­الناس داشت. دوستانی هم که بعد از شهادت ایشان در مجلس یادبودش گرد هم آمده بودند به این مطلب اذعان داشتند. بنده یک­بار این دقت نظر را به چشم خودم دیدم. از آن­جا که ایشان دفتر زیارتی داشت، یک روز برای دیدنشان به دفتر رفتم. بیرون از دفتر مشغول صحبت بودیم که بنده لحظه­ای به خودرویی که در کنار خیابان متوقف بود تکیه دادم. حاج محمود گفت: «آقا مهدی شما می­دانی این ماشین برای چه کسی است که به آن تکیه دادی؟ شاید صاحب این ماشین راضی نباشد.»

راوی: آقای مهدی  راشدی

 

 

گرا داده بود!

برای ثبت­نام دو دخترش در مدرسه ایثارگران از ایشان درخواست پول کرده بودند. ثبت­نام در این مدرسه برای فرزندان شاهد رایگان است. شهید احمدی تبار پول را پرداخت کرده  و گفته بود: شما یک روزی این پول را پس می­دهید. در آن زمان متوجه منظور او نشده بودند تااین­که ایشان به شهادت رسید.

راوی: سرهنگ حسین کاجی

 

 

 

 

 

 

 

 

سرهنگ پاسدار شهید حاج عباس عاصمی

فرمانده اطلاعات سپاه علی بن ابیطالب علیه السلام قم

فرزند: اسماعیل    تولد: قم - 7/7/1346          شهادت: منطقه سردشت – 30/4/1390   

مزار:قم – گلزار شهدای علی بن جعفرعلیه السلام

سهمی از دنیا!

چندین سال مسئول تفحص لشکر 17 علی بن ابیطالب علیه السلام بود، اما هیچ­گاه خود را با این عنوان معرفی نمی­کرد. در مرامش نبود که بخواهد خودش را به عنوان مسئول معرفی کند. خیلی وقت­ها دست­ها و لباس­هایش روغنی، گازوئیلی و خاکی بود. گاهی وقت­ها پیش می­آمد که خودش روی بیل میکانیکی می­نشست و کار می­کرد. گاهی هم روی اتوبوس می­نشست و نیروها را جا به جا می­کرد. خادم به تمام معنا بود. هیچ وقت از تفحص حرف نزد، در هیچ برنامه­ای هم شرکت نکرد که بخواهد از کار در تفحص و سختی­های آن بگوید. یادم است که می­گفت: روغن و گریس بیل میکانیکی و بیل و کلنگ تفحص با من و روایت تفحص و بقیه کارها با شما.

راوی: سرهنگ حسین کاجی

 

 

 

 

 

عطری برای جان ها!

 زمانی در منطقه طلائیه مشغول تفحص شهدا بودند، شرایط بسیار سختی بود طوری­که با قایق برایشان آذوقه می­بردند اما شهید عاصمی یک ماه تمام در آن منطقه ماند. معتقد بود که در عمق این خاک اجساد شهدا پیدا خواهند شد. کار در منطقه مصادف با ایام ماه محرم شده بود، با این حال ایشان به همراه تعدادی از دوستان در منطقه ماندند. حاج عباس خودش روی بیل میکانیکی می­نشست و مشغول می­شد. گاهی که به عمق می­رسید بوی لجن سرتاسر منطقه را می­گرفت، ولی او با این وجود کار را ادامه می­داد. خودش می­گفت در حال انجام کار با بیل میکانیکی در عمق چند متری بودم که با وجود بوی آزار دهنده لجن به یک­باره متوجه بوی عطر در فضا شدم و جنازه شهیدی نمایان شد که تمام بدنش معطر بود. بعد هم یکی یکی جنازه دیگر شهدا را پیدا کردیم.

راوی: سرهنگ حسین کاجی

 

زندگی با طعم شهادت!

بعد از جنگ با ورود در تفحص لشکر 17 علی بن ابیطالب علیه السلام و پس از آن در راهیان نور و نمایشگاه­های دفاع مقدس در قم، که هر ساله در هفته دفاع مقدس برگزار می­شد، ارتباط خود را با شهدا حفظ کرده بود. همیشه برای برپایی نمایشگاه­های دفاع مقدس در سال­هایی که در جوار شهدای گمنام "کوه خضر نبی علیه السلام" برپا می­گردید، قبل از برپایی نمایشگاه ابتدا بنده و شهید عاصمی و سرهنگ کاجی می­رفتیم کوه. معمولا هم صبح زود بود. به محض این­که می­رسیدیم، قبل از هرکاری، حاج عباس کفش­هایش را از پا در می­آورد و می­رفت سراغ شهدا. شهدایی که خودش به آن­جا آورده بود...

راوی: سرهنگ احمد  بیطرفان

 

 

آن روی سکه!

از آن دسته آدم­هایی بود که برای انجام هر کار تنها رضای خداوند را مد نظر قرار می­داد؛ به همین خاطر حاضر نبود که از او تقدیری به عمل بیاید یا بواسطه خدماتی که انجام داده بخواهند هدیه­ای به او بدهند. یک­بار هم که در مجلسی از او به خاطر زحماتی که در برپایی نمایشگاه­های دفاع مقدس کشیده بود تقدیر به عمل آمد و به رسم یادبود سکه­ای به او اهدا شد، این سکه را داد به یکی از بچه­هایی که در جریان برپایی نمایشگاه زحمت کشیده بود ولی موقع تقدیر و تشکر اسمش را از قلم انداخته بودند.

تازه بعد از شهادتش بود که این را فهمیدیم...

راوی: سرهنگ احمد بیطرفان

 

راه این جاست!

ظهر روزی که این عزیزان به شهادت رسیدند، در منطقه­ای برای صرف ناهار توقف کردیم. شهید عاصمی سمت چپ بنده نشسته بود. همگی مشغول صرف ناهار شدیم که یک لحظه متوجه شدم حاج عباس نان خشک و ماست می­خورد. وقتی علت را از ایشان سئوال کردم گفتند: «این ناهار برای بچه­هایی تهیه شده که در منطقه مستقر هستند نه برای من که این­جا مهمان هستم.» برای بنده خیلی جالب بود که این شهید عزیز حتی در آخرین لحظات عمر پر برکت خود این حالات و روحیات خاص را حفظ کرده بود و به این گونه مسائل توجه داشت.

راوی: آقای علی امیری

 

سرهنگ پاسدار شهید علی اکبر جمراسی

جانشین مرکز اطلاعات معاونت اطلاعات سپاه علی بن ابی طالب علیه السلام

فرزند: علی       تولد: تلخاب اراک - 3/1/1347

شهادت: منطقه سردشت – 30/4/1390    مزار: قم – گلزار شهدای علی بن جعفرعلیه السلام

زبان دل

در جمع­های خانوادگی یا در مهمانی­ها تا ساعاتی از شب می­نشست و با ذوق و شوق خاصی برای اطرافیان از خاطرات جنگ می­گفت. با لذت هم می­گفت. از تعریف کردن این خاطرات خسته نمی­شد. اگر تلویزیون موسیقی یا شعری در خصوص شهدا پخش می­کرد و یا مثلا تشییع جنازه شهدای گمنام را نشان می­داد با اشتیاق تمام نگاه می­کرد و بی اختیار اشک از چشمانش جاری می­شد. همیشه حسرتی در دل داشت که کم­تر به زبان می­آورد، اما این سوز و حسرت درونی را می­شد در رفتار و حرکات ایشان دید. شهادت را بر زندگی دنیا و لذت­های آن ترجیح می­داد. در خصوص شهادت بیشتر با همکارانش صحبت می­کرد؛ چون نمی­خواست با طرح این مسئله در خانه ما را ناراحت کند.

راوی: همسر شهید

 

 

 

 

 

 

 

میان ماه من تا ماه گردون!

گاهی که با هم می­نشستیم از خاطرات دوران جنگ برایم می­گفت. از همرزمان شهیدش و اینکه چگونه آن­ها به شهادت رسیده­اند و او جامانده است، به خصوص از شهید مصطفی بیگی و نحوه شهادت او. می­گفت: «با هم در آمبولانس بودیم و در حال حمل مجروحین که ماشین توی جاده گیر کرد. به محض این­که برای هل دادن ماشین پیاده شدم، خمپاره­ای کنار آمبولانس زمین خورد. مصطفی بیگی به شهادت رسید و من زنده ماندم.»

در خصوص شهادت با حالتی توام با حسرت و سوز درونی می­گفت: «همه می­میرند و از دنیا   می­روند، اما مرگی که با شهادت باشد خیلی فرق می­کند. اول و آخر مرگ هست ولی شهادت کجا و مرگ عادی کجا؟»

راوی: مهران جمراسی (فرزند شهید)

 

مرثیه جاماندگی

چند سالی که توفیق همکاری با شهید جمراسی را داشتم چیز زیادی از شهدا نمی­گفت، اما طی یکی دو سال اخیر خیلی از شهدا یاد می­کرد. زمستان سال پیش آلبوم عکس­هایش در جنگ را آورد و از من خواست که عکس­ها را اسکن کنم. کنار من می­نشست و یک یک عکس­ها را با ذکر منطقه­ای که گرفته شده توضیح می­داد. گاهی از اوقات رو به روی عکس شهدای واحد اطلاعات عملیات لشکر 17علی بن ابیطالب علیه السلام که در سالن معاونت اطلاعات نصب شده است می­ایستاد و برایمان از خاطرات آن­ها و این­که در کدام منطقه به شهادت رسیده­اند می­گفت.  تمامی آن­ها را از نزدیک می­شناخت؛ چرا که در دوران دفاع مقدس همرزمشان بود. این­که آن­ها رفته­اند و او جا مانده خیلی برایش سخت بود. می­سوخت و     می­ساخت و می­گفت: ای کاش شهدا دست ما را هم بگیرند.

راوی: آقای فرخی

 

شوق گمنامی

 انسانی خاکی و متواضع بود. همیشه طوری برخورد می­کرد که کسی متوجه درجه و جایگاه او نشود. برای آمدن به خانه یا با سرویس می­آمد یا با ماشینی که پلاک سپاه داشت، اما همیشه در نقطه­ای که از خانه فاصله داشت پیاده می­شد و بقیه راه را پیاده می­آمد. لباس فرم سپاه را خارج از محیط کاری به تن نمی­کرد. زمانی هم که لباس­ها نیاز به شستن داشت، آن­ها را داخل پلاستیک سیاهی می­گذاشت و به خانه می­آورد. می­گفت: «نمی­خواهم کسی بداند که سپاهی هستم.» طوری بود که حتی اقوام نزدیک هم تا قبل از شهادتش از جایگاه و درجه ایشان مطلع نبودند.

راوی: مهران جمراسی (فرزند شهید)

 

یاور ضعیفان

یکی از رفتارهای نیکو و پسندیده شهید جمراسی کمک کردن به فقرا و دلجویی از یتیمان بود. کودکان یتیمی را می­شناخت و همیشه آن­ها را مورد ملاطفت و دلجویی قرار می­داد. گاهی هم بدون این­که متوجه شوند به آن­ها کمک می­کرد. در سفرهای زیارتی، ابتدا برای آن­ها سوغاتی     می­خرید. بعضی وقت­ها هم به این بهانه که چیز خوبی برای سوغات پیدا نکرده به صورت نقدی کمک می­کرد. با وجود این­که از منزلشان تا خانه­ما مسافت نسبتاً زیادی بود با ماشین می­رفت دنبالشان و آن­ها را به خانه می­آورد. در خانه با مهربانی و خوش­رویی از آن­ها پذیرایی می­کرد و دوباره آخر شب خودش آن­ها را بر می­گرداند.

راوی: همسر شهید

 

 

 

دین و دَین!

 نسبت به حق الناس و اموال بیت المال دقت خاصی داشت. در اتاق یک دستگاه کپی داشتیم که گاهی ایشان برای گرفتن کپی می­آمد. وقتی که کارش انجام می­شد، سفارش می­کرد که یادتان باشد به چه اندازه کپی گرفته­ام. مدتی بعد هم مبلغی را به عنوان پول کپی پرداخت       می­کرد. می­گفتم این کپی که شما گرفته­ای به اندازه­ای نیست که جوهری از دستگاه مصرف کند، نیازی به پرداخت پول نیست اما ایشان اصرار داشت که می­بایست حساب و کتاب انجام شود.

راوی: آقای فرخی

 

شوق وصال

به گفته همکارانشان هر بار قبل از عزیمت به مأموریت، قدری درخواست فرصت می­کرده تا نیازها و احتیاجات خانواده را برطرف کند و بعد عازم شود اما در مأموریت اخیر که منجر به شهادتشان شد، هیچ­گونه درنگی نداشت، حتی خیلی هم با عجله و شتاب حرکت کرد. ظهر بود که آمد منزل. قدری دراز کشید اما مثل این­که دلش طاقت نیاورد. خیلی سریع بلند شد و وسایل سفر را آماده کرد و به همراه شهید احمدی تبار رفت. در آخرین لحظات، خوشحالی زایدالوصف ایشان و شتابی که برای رفتن داشت غیر عادی به نظر می­آمد.

راوی: همسر شهید

 

 

 

 

سرگرد پاسدار شهید سید عبدالحسین موسوی نژاد

مسئول اطلاعات سپاه علی بن ابیطالب علیه السلام قم

فرزند: سیدجواد    تولد: خمین - 1/2/1348          شهادت: منطقه سردشت – 30/4/1390   

مزار: قم – گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام

خودش بود!

اهل ریاکاری و تظاهر به دین­داری نبود.  نور ایمان و معنویت را می­شد در چهره­اش دید. در میان همکاران به عنوان فردی با ایمان و مقید به اصول و اعتقادات شناخته شده بود. زمانی که در حضور فرماندهان رده بالای سپاه جلسه­ای برگزار می­شد و تا هنگام اذان طول می­کشید برای خواندن نماز جماعت به اتفاق، سید را برای پیش نماز شدن انتخاب می­کردیم. یعنی حتی فرماندهان او را از نظر دینی و اعتقادی به اندازه­ای قبول داشتند که راضی می­شدند پشت سرش نماز بخوانند، هر چند که ایشان به سادگی راضی به این امر نمی شد.

راوی: سرهنگ احمد بیطرفان

 

باقیات الصالحات

زندگی­اش را وقف جنگ و شهدا کرده بود. در سال­هایی که از جنگ تحمیلی می­گذشت، دست به کار بزرگی زد و با همت بالای خود بچه­های باقیمانده از واحد اطلاعات لشکر را از شهرهای مختلف گردهم جمع کرد. علاوه بر این با همین بچه­ها گروهی را تشکیل داده بود که به صورت منظم به سرکشی و عیادت از خانواده­های شهدا می­رفتند. این عادت را یک هفته هم ترک نکرد. از کارهای دیگری که این شهید بزرگوار در دوران حیات پر برکت خود انجام داد این بود که با وجود مشغله کاری فراوان مشغول جمع آوری عکس­ها و فیلم­ها و سایر اطلاعات شهدای واحد اطلاعات شده بود. اطلاعاتی که هم اکنون در بایگانی واحد اطلاعات سپاه موجود است، مرهون زحمات دلسوزانه این شهید بزرگوار و دیگر دوستان ایشان است.

راوی: ابوالقاسم کدخدا زاده

او شهید بود!

 حساسیت ویژه­ای نسبت به مسئله شهید و شهادت داشت و این­که ایشان هنوز به درجه شهادت نرسیده بود، برای جایش سوال می­کرد. آن­قدر خودش را به شهدا شبیه کرده بود که بنده همیشه به کسانی که دوران جنگ و همنشینی با شهدا را درک نکرده بودند سفارش      می­کردم اگر می­خواهید شهیدِ زنده ببینید به موسوی نژاد نگاه کنید. اخلاق و رفتار او به       گونه­ای بود که بنده همیشه تصور می­کردم، سید شهید شده و این تنها جسم اوست که با ماست. شهادت حق او بود و خداوند مزد سال­های جهاد و ایثار او را داد.

راوی: ابوالقاسم کدخدا زاده

 

درد فراق

بعد از اتمام جنگ اکثر بچه­هایی که از کاروان شهیدان جا مانده­اند با حسرت و خون دل خوردن به زندگی ادامه می­دهند. سید هم یکی از این بچه­ها بود که واقعا از دوری شهدا خون دل می­خورد. حسرتی را که در دل داشت به زبان می­آورد و می­گفت برایم دعا کنید تا از قافله شهدا جا نمانم و توفیق شهادت نصیبم گردد. هر جلسه که به عیادت و سرکشی از خانواده شهدا می­رفتیم، تنها در خواستش از پدر و مادر شهید یا اقوام و بستگان ایشان این بود که برای شهادت او دعا کنند.

راوی: آقای مهدی راشدی

 

 

 

 

 

عطش نینوایی

دو روز قبل از شهادت عطش زیادی گرفته بود، می­گفت: هرچه آب می­نوشم عطشم فروکش نمی­کند. اما ظهر روزی که به شهادت رسید عطش و شتاب دیگری را در ایشان می­دیدم. آن روز نماز ظهر را به امامت سید خواندیم و ایشان بعد از نماز، صلوات مخصوص ماه شعبان را هم تلاوت کرد ولی برای ادامه کار شتاب داشت. احساس می­کنم تعجیلش برای رسیدن به لقاءالله بود.

راوی: آقای علی امیری

 

غم­خوار خانواده­های شهدا

بعد از این­که ایشان به شهادت رسید، تماس­های متعددی از سوی خانواده­های شهدای واحد اطلاعات گرفته شد که پیشنهاد کردند مجلس یادبودی برای شهدای اخیر سپاه برگزار شود و در آن از شهید سید عبدالحسین موسوی نژاد تجلیل ویژه­ای به عمل بیاید؛ چراکه سید عزیز حق زیادی به گردن این خانواده­ها داشت. این شهید بزرگوار به پدر و مادر شهدا بسیار رسیدگی می­کرد. گاهی شاید کاری هم از دستش بر نمی­آمد، اما همین توجه و سرکشی و دلجویی از خانواده شهدا تأثیر بسیار زیادی بر این عزیزان گذاشته بود.

راوی: آقای مهدی راشدی

 

 

 

 

 

 

سرگرد پاسدار شهید مهدی خبیر

جانشین اطلاعات سپاه علی بن ابیطالب علیه السلام

فرزند: رضا    تولد: قم – 24/6/1353          شهادت: منطقه سردشت – 30/4/1390   

مزار: قم – گلزار شهدای علی بن جعفرعلیه السلام

 

واهمه­ای از کار نداشت...

یکی از خصوصیات بارز "شهید خبیر" تعهد و احساس مسئولیت ایشان نسبت به انجام کارهایشان بود. طی سه سالی که با هم در یک اتاق مشغول کار بودیم، هیچ­گاه­ ندیدم وقت خود را به بطالت بگذراند. به قدری نسبت به انجام کار جدیت نشان می­داد و به اندازه­ای پرکار بود که بارها تصمیم گرفتم به واسطه فشار زیاد کاری که در نتیجه همکاری با ایشان متحمل می­شدم، از ادامه همکاری انصراف داده و در واحد دیگری مشغول شوم. همیشه دنبال بهترین و در عین حال کوتاه­ترین راه برای انجام مسئولیت­های محوله بود. زمانی هم که وقت آزاد داشت به تفکر و برنامه­ریزی در خصوص کارهایی می­پرداخت که احتمال می­داد در آینده به ایشان واگذار شود. یعنی از قبل برای کارهای آینده برنامه داشت تا بتواند به نحو احسن کار را انجام دهد.

راوی:آقای فرخی

 

 

توقعی نداشت

در سال­هایی که توفیق خدمت در کنار ایشان را داشتم، متوجه اراده قوی و پشتکار فوق العاده این شهید بزرگوار شدم. اخلاص بالای ایشان و انجام کار برای رضای خدا در کنار جدیتی که در انجام کارها داشت، همیشه به عنوان یک ویژگی بارز در نظر بنده باقی خواهد ماند. زمانی که وارد سپاه شدم چند سالی می­شد که ایشان مشغول خدمت بود با این حال حقوقی که دریافت می­کردند کم­تر از مبلغی بود که بنده دریافت می­کردم؛ به این علت که ایشان هیچ­گاه دنبال درجه و جایگاه و سایر حقوق و مزایای دریافتی نرفت. برایش انجام کارها مهم­تر بود تا پیگیری این گونه مسائل. خودش را وقف کار کرده بود. دنبال درجه و مزایا هم نرفت تا زمانی که تشکیلات متوجه شد و در خصوص ایشان اقدام کرد.

راوی:آقای فرخی

 

 

 

 

معامله با خدا!

بنده مدتی نسبتا طولانی در سپاه توفیق خدمت داشتم. از این رو بسیاری از دوستانی که به نوعی از مسئولین شهید خبیر به حساب می­آمدند را از نزدیک می­شناختم؛ بنابراین گهگاهی که به مجموعه رفت و آمد داشتم به واسطه رابطه فامیلی­مان، سفارش­هایی در خصوص او          می­کردم. یک­بار که متوجه این سفارش­ها شده بود با حالتی که حاکی از ناراحتی ایشان بود رو به بنده گفت: «سعی من این است که کارهای محوله را به نحو احسن انجام دهم. من به خاطر خدا کار می­کنم نه چیز دیگر.» هر وقت یاد این خاطره می­افتم متأثر می­شوم؛ چرا که این شهید بزرگوار حتی نمی­خواست کسی از رابطه فامیلی میان ما آگاه شود .

راوی: آقای ذوالقدر(باجناق شهید)

 

 

 

از قبیله خورشید!

در دوران دفاع مقدس با شهیدان زیادی حشر و نشر داشتم و حالات و روحیات این عزیزان را از نزدیک دیده بودم. شهید خبیر هم حالات و روحیاتی داشت که او را به شهدای عزیز نزدیک     می­کرد به همین خاطر بود که بنده به شهادت ایشان یقین داشتم. بارها هم این مطلب را به او گفته بودم که اگر در دوران جنگ حضور داشت خیلی زود به شهادت می­رسید. وقتی برای آخرین مأموریت که منجر به شهادتش شد عازم بود، خانواده­ آش­ِپشت­پا پخته بودند. بنده از روی مزاح گفتم: «برای کسی که قرار است شهید شود، آش درست نمی­کنند.» هر چند به شوخی گفتم ولی ته دلم یقین داشتم که ایشان روزی به درجه رفیع شهادت ناثل خواهد شد. همین اتفاق هم افتاد و خداوند بزرگ در این مأموریت اجر زحمات و تلاش­های خالصانه آقا مهدی را داد!

راوی: آقای ذوالقدر(باجناق شهید)

 

دست خدا و جماعت مومنان

یکی از خصوصیات بچه­های جنگ اقامه نماز به جماعت بود. یعنی اگر می­دیدند یکی از همرزمان به نماز ایستاده فورا به او اقتدا می­کردند. بارها در جبهه با این گونه صحنه­ها مواجه شده بودم. این خصلت نیکو در شهید خبیر هم وجود داشت. اگر در جمعی از دوستان و آشنایان حضور داشت و موقع نماز بود به محض این­که می­دید یکی از آشنایان به نماز ایستاده بلافاصله به او اقتدا می­کرد تا به ثواب نماز جماعت دست پیدا کرده باشد.

راوی: آقای ذوالقدر(باجناق شهید)

 

 

 

پاسدار نمونه، شهید نمونه!

 بسیاری از اوقات پیش می­آمد که برای اتمام کارهای نیمه تمامی که در طول ساعات اداری پیگیری کرده بود خارج از وقت در مجموعه باقی می­ماند. با جان و دل کار می­کرد و در این زمینه چشم داشتی هم نداشت. برای ایشان مهم این بود که کار به سرانجام برسد. خانه هم که     می­آمد خیلی کم استراحت می­کرد. به جرأت می­توان گفت روزی 17 الی 18 ساعت برای کار وقت می­گذاشت. طوری شد که در طول مدت کوتاه خدمت خود به عنوان پاسدار نمونه انتخاب گردید. او جوان بود و فقط چهار پنج سالی می­شد که به عضویت سپاه درآمده بود. حالا گویا خدا هم او را به عنوان نمونه برگزیده است!

راوی: آقای ذوالقدر(باجناق شهید)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                          سروان پاسدار شهید ولی الله صحرایی

فرزند: اسد       تولد: یکی از روستاهای شهرستان مرند– 1/12/1354       

 شهادت: منطقه سردشت – 30/4/1390    مزار: قم – گلزار شهدای علی بن جعفرعلیه السلام

تا خدا هست . . .!

 از خصوصیات بارز ولی­الله، توکلی بود که به خداوند متعال داشت و این مسئله بر سرتاسر زندگی پر برکت او سایه افکنده بود. شش سال به صورت پیمانی در سپاه خدمت کرد تا این­که بطور رسمی مشغول شد. این تبدیل عضویت از پیمانی به رسمی تقریبا یکسال طول کشید. در این مدت برای او انفصال از خدمت زدند و عملا بیکار شد. با وجود داشتن دو فرزند و زندگی استیجاری برای ایشان نگران بودم. گهگاهی که از وضعیت مالی­اش سئوال می­کردم می­گفت: «توکل بر خدا، خدا را شکر، نیازی ندارم.» با اینکه زندگی­اش به سختی می­گذشت، توکل به خدا را هیچ­گاه فراموش نکرد و همین توکل بود که از شهید عزیز ما شخصیتی منیع الطبع ساخت.

راوی: حجه الاسلام  و المسلمین صحرایی (برادر شهید)

پیام شهید

نسبت به مسئله ولایت فقیه خیلی حساس بود. در گیرودار جریان فتنه با هم بحث سیاسی           می­کردیم و من برای امتحان کردن او به عمد نظری می­دادم که مخالف با نظر ایشان بود. خیلی صریح و شفاف موضع می­گرفت و می­گفت: «علی جان! من غیر از رهبری از هیچ کس تبعیت نمی­کنم. هر کس در مقابل رهبری باشد محکوم به رفتن است.» در مورد رهبری و ولایت با هیچ کس حتی من که برادرش بودم سر سازش و سازگاری نداشت. پیامک­هایی که برای من می­فرستاد هم بوی ولایت و تبعیت از رهبری می­داد. یکی از آخرین پیامک­هایی که برایم  فرستاده مربوط به تاریخ 24 تیرماه یعنی شش روز قبل از شهادت ایشان است که در آن بعد از یک شعر زیبا در خصوص امام خامنه­ای، سال­روز تولد ایشان را تبریک گفته بود.

راوی: حجه الاسلام  و المسلمین صحرایی (برادر شهید)

 

مرید شهدا

در مورد شهدا غبطه می­خورد. می­گفت: «خوش به حال شهدا که عاقبت به خیر شدند. خوشا به سعادتشان. برگ برنده دست آن­هاست. آن­ها رفتند و ما ماندیم.» برای خانواده شهدا هم احترام خاصی قائل می­شد. همراه شهید موسوی نژاد به دیدار خانواده­های شهدا می­رفت. در یکی از فیلم­هایی که مربوط به همین دیدارهاست و بنده بعد از شهادت ایشان دیدم، ولی الله نسبت به پدر و مادر شهید با مهربانی و احترام خاصی برخورد می­کند که این نشان از ارادت و علاقه او به شهدا و خانواده­های آن­ها دارد.

راوی: حجه الاسلام  و المسلمین صحرایی (برادر شهید)

 

اگر خدا بخواهد...

قبل از اعزام به مأموریتی که منجر به شهادت شش شهید بزرگوار شد، حکم ابلاغ درجه سروانی شهید صحرایی به دست­مان رسید. حکم را به شهید موسوی نژاد که مسئول مربوطه بود دادم. ایشان در پایین این حکم مطلبی را به این شرح نوشت: «با تبریک و تهنیت. ان­شاء­الله که درجات اخروی در آخرت نصیب شما گردد.» حکم را برای ابلاغ به محل کار شهید صحرایی  بردم، ولی ایشان در اتاق نبود. وقتی آمد حکم را دستش دادم و از او خواستم ابتدا مطلبی را که سید برای او نوشته بخواند. ایشان هم قبل از این که محتوای برگه را رؤیت کند، دست خط شهید موسوی نژاد را خواند و بعد از آن با یک حالت خاصی دستانش را بلند کرد و گفت: «ان شاء الله.» با دیدن این صحنه گفتم: «آقای صحرایی نکند در این مأموریت شهید شوی. چون سید برای هرکس مطلبی بنویسد بی نصیب نمی­شود.» با این حرف من دوباره دستانش را بالا برد و تکرار کرد ان شاءالله...

راوی: آقای علی امیری

 

سرنوشت!!!

در انجام این مأموریت علاوه بر این شش شهید بزرگوار، بنده و برادر گیاهچی نیز حضور داشتیم. از ابتدای حرکت سوار موتور بودم و به عنوان پیشرو در جلوی تویوتای حامل دیگر عزیزان حرکت می­کردم. در حین مسیر شهید موسوی نژاد مأموریتی را به من محول کردند که به تنهایی امکان انجام آن نبود، لذا به سفارش ایشان قرار شد از میان شهید صحرایی و برادر گیاهچی که در قسمت باربند تویوتا مستقر شده بودند یکی همراه بنده بیاید. شهید صحرایی آماده شد تا از تویوتا پیاده شود حتی پایش را هم روی باربند خودرو گذاشت تا به پایین بپرد اما گویی یک لحظه به من الهام شد که مانع او شوم و از برادر گیاهچی بخواهم که مرا همراهی کند. الان که فکر می­کنم، می­بینم در آن لحظه خیلی اتفاقی و بدون علت مانع پیاده شدن شهید صحرایی شدم. هر چند که معتقدم شهادت، روزیِ شهید صحرایی بود و خداوند               می­خواست او به همراه دیگر شهدای عزیز به درجه رفیع شهادت برسد.

راوی: آقای علی امیری

 

 روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد!



1-      جانشین واحد اطلاعات عملیات لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) که در عملیات والفجر هشت در منطقه فاو به شهادت رسید.

 
هم اکنون اعتراض به نیروی انتظامی در قم
+ نوشته شده در سه شنبه نوزدهم مهر 1390 ساعت 12:50 شماره پست: 881

دقایقی پیشٰ جمعی از طلاب و روحانیون حوزه علمیه قمٰ تجمعی اعتراضی را در مقابل شعبه فوریت های پلیسی حرم حضرت معصومه سلام الله علیها آغاز نمودند. این تجمع در اعتراض به برخورد غیرانسانی تعدادی از سربازان نیروی انتظامی و ضرب و شتم یکی از شهروندان شکل گرفته است. در جمع حاضرانٰ تعدادی از اساتید حوزه علمیه نیز به چشم می خورند.

گفتنی است رفتار زننده و توجیه ناپذیر و کاربرد الفاظ رکیک توسط تعدادی از پرسنل انتظامی شهر قم در برخورد با مردم به خصوص اقشار مذهبی و طلابٰ بارها مورد اعتراض شاگردان مکتب امام صادق علیه السلام قرار گرفته است.

بسیاری از طلاب حوزه علمیهٰ این نوع برخوردها را ناشی از عقده های اخلاقی و اداری این تعداد از نیروهای لاابالی انتظامی تعبیر می نمایند.

این جا کربلا
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم مهر 1390 ساعت 5:53 شماره پست: 880

احساس گناه می‌کرد. شب عملیات بود. آقا سید فراهانی فرماندهی گروهان را بر عهده داشت. پشیمان بود. می‌گفت نفسم بر من غلبه کرد و نامه را گشودم. همسرش در نامه نوشته بود فرندشان متولد شده و او باید بیاید تا اسمی برایش انتخاب کند. می‌گفت نامه را که خواندم احساس کردم دلم می‌خواهد زن و بچه‌ام را ببینم. حالا نگرانم مبادا این احساس دلتنگی، توفیق شهادت در راه خدا را از من بگیرد. لحظات آخرش بی اعتنا به تیر و ترکش‌هایی که در بدن داشت لبخند زد و زیر لب گفت: آقاجان! شما از ما راضی شدید؟

 با راویان نور،ج3، ص157، به روایت حجت الاسلام علی اکبری

فوتبال زبان فطرت را نمی فهمد!
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم مهر 1390 ساعت 15:55 شماره پست: 879

این نوشته حسین شریعتمداری٬ آن قدر برایم دلنشین است که به گمانم هیچ گاه طراوتش را از دست نمی دهد:

حسین شریعتمداری نوشت: گفته اند «پهلوانان نمی میرند» که باید گفت؛ پهلوانان هم می میرند. می گویند؛ منظور آن است که یاد و خاطره پهلوانان همیشه زنده می ماند. این گزاره نیز مخدوش است و چه بسیار پهلوانانی که آمده اند و رفته اند و امروزه یادی از آنها در خاطر هیچکس باقی نیست. هم اکنون نیز پهلوانانی هستند که ده ها سال دیگر انگار هرگز نبوده اند. تاریخ با هیچکس تعارف و رودربایستی ندارد و هنگامی که به پهلوانان می رسد، فقط یاد و خاطره پهلوانانی را در حافظه خود ضبط کرده و نسل به نسل منتقل می کند که پهلوانی را با جوانمردی آمیخته اند. «پوریای ولی» از جمله آنهاست. او که پهلوانی پرقدرت و بلندآوازه بود وقتی در تاریک- روشن شبستان یک مسجد، دعای مادری را شنید که با تضرع از خدا می خواست فرزند پهلوانش در مسابقه کشتی فردا بر پوریای ولی غلبه کند، با طوفانی در دل خویش روبرو شد. غلبه بر حریف و حفظ آوازه بلند پهلوانی خویش که خواست و آرزوی هر پهلوانی است و یا تن دادن به شکست ارادی برای به دست آوردن دل مادر پیری که از بیم شکست فرزند پهلوانش، شکسته بود و در سایه روشن سحرگاه آن روز، پیروزی فرزندش بر پوریای ولی را به تضرع از خدای مهربان آرزو می کرد؟ پوریای ولی اما، به دست آوردن دل آن مادر پیر را بر آوازه پهلوانی ترجیح داد و خدایش برای همیشه بلندآوازه کرد.
چهارشنبه شب هفته گذشته- ۱۳/۷/۹۰- تیم ملی فوتبال کشورمان در یک دیدار تدارکاتی تیم فوتبال فلسطین را با نتیجه ۷ بر صفر شکست داد و به نوشته ورزشی نویسان «جشنواره گل به راه انداخت»! ذوق زدگی برخی محافل ورزشی کشورمان از این پیروزی و دست افشانی آنها در پی این به قول خودشان، «جشنواره گل»! دیدنی و تاسف خوردنی بود و بعید نیست که روح پوریای ولی از خنده آنها به گریه افتاده و به زبان حال خطاب به آنان گفته باشد؛ من برای به دست آوردن دل شکسته یک مادر پیر، در مقابل حریفی که بی تردید بر او پیروز می شدم، تن به شکست دادم و شما همه آنچه در توان داشتید را برای شکست تیمی که به نمایندگی از مردم مظلوم فلسطین میهمان شما بود به کار گرفتید و در پی این پیروزی به وجد آمده و آن را «جشنواره گل» نامیدید! و حال آن که این پیروزی، با توجه به شرایط سخت تحمیل شده از سوی صهیونیست ها بر مردم مظلوم فلسطین و محروم بودن اجباری تیم یاد شده از تمرینات و امکانات فراوانی که شما در اختیار دارید، اهمیت چندانی هم نداشت، چه رسد به آن که «جشنواره گل»! نامیده شود! و چه کریمانه و بزرگوارانه بود سخن مربی تیم فلسطین که بعد از شکست تیم تحت مدیریت خود گفت: اگرچه برای آمدن به ایران سختی های زیادی را متحمل شده ایم و حتی ممکن بود در راه زندانی شویم ولی انگار نه انگار که به ایران باخته ایم، چون این مسئله برای ما شکست محسوب نمی شود. برای ما همین اندازه که به ایران اسلامی آمده ایم یک دستاورد است و به آن افتخار می کنیم.
نگارنده دقیقاً نمی داند که تیم ملی فوتبال کشورمان چگونه و با به کارگیری چه فرمولی می توانست احترام مردم ایران برای ملت مظلوم و تحت ستم فلسطین را به نمایش بگذارد و حرمت تیم فوتبال فلسطین را که از میان آتش و خون به میهمانی آمده بود پاس بدارد، زیرا یافتن راه کار در تخصص اهالی فوتبال است ولی با توجه به شرایط حساس کنونی چنانچه تیم ملی کشورمان نمی خواست آداب پهلوانی پوریای ولی را به طور کامل دنبال کند و به شکست مصلحت اندیشانه تن بدهد، دست کم می توانست در پی نتیجه مساوی باشد و یا به حداقل گل بسنده کند، نه آن که همه این ملاحظات را کنار بگذارد و...
یاد آن برادر سپاهی به خیر. با لندکروز سپاه که آن روزها یکی از تندروترین خودروها بود در جاده ای حرکت می کردیم و در حالی که تقریباً از تمامی خودروها سبقت می گرفت به یک خودروی پیکان رسیدیم که دو پسر بچه روی صندلی عقب آن نشسته و از شیشه عقب به جاده می نگریستند. پسربچه ها با حرکت دست های خود به راننده پیکان که ظاهراً پدرشان بود اصرار می کردند تندتر برود! و بعد با اشاره همان دست ها و حرکت لب ها گویی به ما می گفتند که نمی توانیم از آنها جلو بزنیم. برادر سپاهی نیز که به طور محسوسی از سرعت خود کاسته بود، با حرکت دست و حالت چهره وانمود می کرد که در تلاش برای سبقت گرفتن است اما هر چه زور می زند نمی تواند ... و بعد از آن که چندین کیلومتر را با همین حالت طی کردیم، وارد یکی از پارکینگ های کنار جاده شد و رو به نگارنده کرد و گفت؛ بذار بچه ها دلشون خوش باشه که نتونستیم از ماشین پدرشون سبقت بگیریم!
حسین شریعتمداری

کلماتی از جنس نور

+ نوشته شده در شنبه شانزدهم مهر 1390 ساعت 7:28 شماره پست: 878

یاران! پای در راه نهیم که این راه رفتنی است ونه گفتنی...

 راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمره که می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند، اگرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد...

 زندگی زیباست اما شهادت از آن زیبا تر است، سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی می بیند که در  باغ نهاده باشند ...

 بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا؟ آنها نمی دانند که برای ما کربلا بیش از آن که یک شهر باشد یک افق است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم، نه یک بار نه دو بار ... به تعداد شهدایمان...

 زندگی به خون وابسته است و  پیکر تاریخ  بی خون خدا، مرده ای بیش نیست و سر مبارک امام شهید بر فراز نی رمزی است میان خدا و  عشاق؛ یعنی که این است بهای دیدار...

 ای شقایق های آتش گرفته ، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود  دارد، آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید ؟

 سید مرتضی آوینی

تفاوت مجاز و حقیقت
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم مهر 1390 ساعت 13:30 شماره پست: 877

صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، تصاویری از استقبال با شکوه مردم همدان از رییس جمهور مکتبی را پخش کرد که یک صدا فریاد می زدند: مالک اشتر علی به شهر ما خوش آمدی.

این شعار، اثبات شکستی بزرگ برای بوقچی های تفرقه افکنی است که در ماه های اخیر با تمام بضاعت و توان تبلیغی خویش به نام اصولگرایی اما همگام با رسانه های بیگانه، بر وجود شکاف بین رییس جمهور با رهبر فرزانه انقلاب اصرار ورزیده اند.

مردم نشان دادند که اگر قرار بود به این تخریب ها وقعی بنهند در همان دور دوم انتخابات نهم ریاست جمهوری که ناجوانمردانه ترین اتهامات نثار فرزند ملت می گردید و در سکوت دستگاه های نظارتی در سطح کوچه و بازار منتشر و توزیع می شد تحت تأثیر جوسازی باندهای قدرت و ثروت قرار می گرفتند.

استقبال چند هفته گذشته مردم متدین استان اردبیل از محمود احمدی نژاد نیز آن قدر گسترده بود که تعجب بسیاری از رسانه های تخریب چی را برانگیخت. به زعم مهره های دین فروش رقبای شکست خورده سیاسی، وقایع جامعه بر مدار ذهنیت سازی های رسانه ای رقم می خورد. آنها به گمان خود می پنداشتند توانسته اند با هزینه هایی که از بودجه بیت المال برای تخریب شخصیت رییس جمهور انقلابی و پشیمان سازی مردم از اقبال به چهره ای که تقیدی نسبت به ساختارهای باندی و جناحی ندارد صرف کرده اند محمود احمدی نژاد را از چشم و دل ملت بیندازند. آن چه که در اردبیل و همدان رقم خورد اما حکایت دیگری در خود گنجانده بود.

استقبال مردم سودان و اظهارات مهمانان کنفرانس حمایت از فلسطین در عرض ارادات به فریادگر عدالت و انسانیت نیز دلیل دیگری در اثبات نفوذ نواده سلمان – لقبی که سودانی ها به محمود احمدی نژاد داده اند- در قلب آزادی خواهان جهان محسوب می شود.

چند ماه قبل از آغاز رسمی تبلیغات انتخاباتی دهمین دوره ریاست جمهوری، وقتی که هنوز بازار گمانه زنی های طیف به اصطلاح اصولگرا در تأیید یا عبور از احمدی نژاد گرم بود محمد جواد لاریجانی، مغز متفکر جناح موسوم به راست سنتی، جمله ای را بر زبان راند که بد نیست این روزها آن را دوباره به اقتدارگرایان یاداوری کرد. جواد لاریجانی در بحبوحه مباحث داغ سیاسی و رایزنی هایی که برای انتخابات مطرح بود اظهار داشت: ما چاره ای جز حمایت از احمدی نژاد نداریم!

معتقدم این جمله را باید با آب طلا نوشت و بر سر در ساختمان های جمعیت مؤتلفه، جامعه مهندسین و جامعه روحانیت نصب نمود.

سیاست بازان و قدرت اندیشان جناح موسوم به راست بدانند اقبال دوباره مردم به چهره های سنتی این جناح، همچون ناطق نوری، رفیق دوست، عسگراولادی و لاریجانی و . . . امری تحقق نایافتنی تلقی می شود. از دوم خرداد 76 تا کنون مردم ایران همواره یک "نه" بزرگ را به کسانی هدیه داده اند که در لوای شعائر مذهبی و انقلابی، به سودای قدرت و ثروت می اندیشند.

دوست داران احمدی نژاد بخوانند:

+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم مهر 1390 ساعت 0:28 شماره پست: 876

سایت دولت ما سایتی است که در دفاع از غربت و مظلومیت عزیز دل ملت فعالیت می کند.

در مقابل صدها وبلاگ سیاسی و نظامی که وظیفه ای جز تخریب وجهه دولت مردمی با نیت قربه الی الله! و معرفی مدیر شایسته اما بدون اقبالی همچون علی لاریجانی احساس نمی کنند درخشش رویکرد و مطالب این سایت بسیار ستودنی است.

برای سلامتی فرزند ملت صلواتی فرستاده و به دولت ما سری بزنید:

http://dolatema.com/

 

برای خدا
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم مهر 1390 ساعت 21:27 شماره پست: 875

 

نفر اول سمت راست٬ حجت الاسلام محمد ادیب زاده(ادبی) طلبه جوان و خالصی است که اهل یکی از دور ترین روستاهای شهرستان بابل در منطقه بندپی است. او درد و رنج ناگفته روستائیان مستضف را به خوبی می شناسد.

سال هاست که افتخار دوستی با او را دارم. چند سالی است که این بزرگوار٬ بی هیچ ادعا و هیاهویی به دنبال حل بخشی از مشکلات مردم منطقه خود است. از پله های وزارت خانه ها و ادارات مختلف آن قدر بالا و پائین می رود تا جاده ای را آسفالت کند یا آبی تصفیه شده را به دست محرومان برساند.

گاهی بعضی از مدیران از زاویه نگاه خود رفتار این طلبه مجاهد را تحلیل کرده و نیش و کنایه می پرانند که : حاج آقا قصد دارد کاندیدا شود!

شاید در قاموس برخی از مدیران ما خدمت خالص و بی توقع به مردم محروم جامعه مفهومش را از دست داده باشد. اما محمد ادیب زاده تکلیفش را خوب می شناسد.

نمی دانم کسی آیا به او خداقوتی گفته است یا نه. این چند سطر در حد بضاعت راقم آن، عرض ارادتی بود مختصر٬ تقدیم به ساحت عاشقانه های دل این روحانی گمنام و خستگی ناپذیر.  

 

همه چیز برای قدرت!

+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم مهر 1390 ساعت 16:17 شماره پست: 874

۱۰/۷/۱۳۹۰

تعدادی از نمایندگان مجلس در رابطه با اختلاس اخیر از رییس جمهور شکایت کردند.

نام این نمایندگان عبارت است از: 1-حسین نجابت(تهران) 2- احمد توکلی(تهران) 3- الیاس نادران(تهران) 4- علی زاکانی(تهران) 5- پرویز سروری(تهران) 6-حمیدرضا فولادگر(اصفهان) 7- جواد جهانگیرزاده(ارومیه) 8- نادر قاضی پور(ارومیه) 9- محمد دهقان(طرقبه و چناران) 10- امین حسین رحیمی(ملایر) 11- سیدحسین دهدشتی(آبادان)

۱۱/۷/۱۳۹۰

مقام معظم رهبری:

"البته عده ای می خواهند از این ماجرا برای زیر سؤال بردن مسوولان استفاده کنند، در حالیکه مسوولان در دولت، مجلس و قوه قضائیه مشغول انجام وظیفه خود هستند.

 ادامه هیاهو و جنجال، به‌خصوص اگر عده ای بدنبال استفاده های دیگر از این مسائل باشند، به صلاح نیست و همه باید مراقب باشند."

فهم غلط سردار رشید!
+ نوشته شده در یکشنبه دهم مهر 1390 ساعت 13:35 شماره پست: 873

خدا رحمت کند مرحوم آشیخ عبدالله ضابط را. آن سال ها که کاروان های راهیان نور در حال شکل گیری بود ایشان چادری را در یکی از مناطق عملیاتی برپا کرد و رویش نوشت: پاسخ به شبهات جنگ.

سرداری آمد و مانع فعالیتش شد. می گفت: مگر دفاع مقدس هم شبهه ناک است؟!

مدتی گذشت. خیلی ها به ضرورت این کار حاج عبدالله پی بردند. پشت سر هم دوره هایی برای راویان دفاع مقدس تشکیل شد تا بتوانند به شبهاتی از قبیل چرایی ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر و . . . پاسخ بدهند.

خدا رحمت کند مرحوم آشیخ عبدالله ضابط را. کجاست ببیند امروز کار به جایی رسیده که برخی فرماندهان مدعی زعامت جنگ هم دچار شبهه شده اند و این نسل تیر و ترکش ندیده است که باید بیاید و ذهنشان را روشن سازد؟!

سردار محسن رشید که بعضی از او به عنوان مغز متفکر و استراتژیست برجسته مجموعه سپاه یاد می کنند اخیراً در خرده فرمایشاتی مدعی شده است که او و رحیم صفوی و علی شمخانی بر این باورند که بنی صدر، خائن نبوده است!!

از آن جا که وی می دانسته در صورت طرح چنین ادعایی بلافاصله با ارائه فهرست بلندبالایی از کارشکنی های خائنانه بنی صدر از سوی مخالفان این کشف بزرگ ! مواجه خواهد شد به طور نمونه به برخی از خیانت های بنی صدر از جمله کارشکنی در حمایت از مدافعان خرمشهر و هویزه و سوسنگرد اشاره کرده و نام آن را نادانی و" فهم غلط نظامی" نهاد!

حالا یکی بیاید برای این سردار خوش فکر و تحلیل گر توضیح بدهد که با این حساب می توان اختلاس چند هزار میلیاردی را نیز فهم غلط اقتصادی نامید و از جرم بزرگی چون تجاوز به عنف با عنوان فهم غلط اخلاقی یاد کرد!

شما بگویید اگر چنین افاضه ای از سوی کلهر یا جوانفکر صورت گرفته بود چه هیاهویی بر پا می شد و سران خوش نشین سپاه چه بیانیه ها و افشاگری هایی را طرح می نمودند؟

زعمای سپاه پاسداران در حالی بنی صدر وطن فروش را از خیانت در جنگ تبرئه می کنند که مشایی را خائن و جاسوس یهود و ابوبکر زمان بر می شمارند.

این آقایان استراتژیست همان طراحانی هستند که افتضاح کربلای چهار را بار آورده و دستور آغاز عملیاتی را دادند که لو رفتن آن بر نوپاترین رزمنده جنگ نیز پوشیده نبود.

همین آقایان هستند که با وجود افشای نقش هاشمی و مباشر وی یعنی محسن رضایی در تحمیل جام زهر به روح خدا، همچنان بضاعت ذهنی خود را در راه توجیه و ماستمالی علل پذیرش قطعنامه خرج می کنند.

درباره این حضرات حرف های بسیاری وجود دارد که به وقتش بیان خواهد شد.

جالب است بدانید سایت بولتن نیوز وابسته به وزارت  . . . . با ذوق و شوق به انعکاس این مطلب پرداخت. درست چند روز پیش، این سایت در واکنش به مصاحبه سردار کوثری فرمانده سابق لشکر27 و نماینده فعلی مجلس شورای اسلامی که گفته بود محسن رضایی به پایان سیاسی – و نه نظامی- جنگ معتقد بوده به شدت برآشفت و در ادعایی عجیب، سردار کوثری را به دوستی با بنی صدر متهم ساخته و عملکرد وی را عامل اصلی عقب نشینی و شکست در فاو برشمرد!

عکس های تبلیغاتی محسن رضایی در دیدار با جانبازان قطع نخاع، بازار سایت بولتن را خوب رونق داده است.

مدتی است برخی طلاب و دانشجویان بر این باورند که حاج حیدر ما کمی به نصیحت نیاز دارد!

گم شده

+ نوشته شده در شنبه نهم مهر 1390 ساعت 22:42 شماره پست: 872

به اطلاع شهروندان عزیز می رساند یکی از کارگردان های نه چندان موفق کشورمان مدتی است که از نظرها پنهان گردیده و هیچ گونه خبری از وی در دسترس نمی باشد. چنان چه کسی از موقعیت و حال و روز وی اطلاعی در دست دارد می تواند دیگران را نیز در جریان قرار دهد.

محمد ن ز یکی از پرمدعاترین چهره های هنری در زمینه اعتقاد به انقلاب اسلامی و پاسداری از آرمان های شهدا بوده که در جریان فتنه88 به طور ناگهانی پی به مفاسد عمیق جمهوری اسلامی برده و مواضع دیگری را اتخاذ نمود. یکی از اصلی ترین دلایلی که باعث کشف ماهیت پلید! نظام برای وی گردیده به نقل از خودش، عدم همکاری یکی از اعضای بسیج در رها ساختن فرزند بازداشت او در جریان آشوب های خیابانی خرداد 88 بوده است.

از آن پس نامبرده به تبلیغ و توهین بر ضد نظام پرداخت که اقدامات تخریبی اش منجر به حبس وی گردید. در نهایت با وساطت مقام معظم رهبری آزاد شد اما روح عدالت خواه و ناآرامش او را بر آن داشت تا همچنان به صدور بیانیه های انفرادی در انتقاد و افشای چهره مسئولان ارشد نظام بپردازد. او در یکی از نامه های بلند بالایش در انتقادی تاریخی و شکننده از مقام معظم رهبری – که نزدیک بود به فروپاشی نظام منتهی شود- نوشت که چرا در طول بازداشت وی، مقام معظم رهبری به خانواده او سرنزده و از آنها دلجویی نکرده است!

پس از انتشار حدود ده نامه عریض و طویل و سرگشاده وی از آن جا که هیچ یک از مزدوران! و حامیان نظام، حال و حوصله واکنش نشان دادن به اظهارات و افشاگری های وی را نداشتند نامبرده به شدت احساس خلع سلاح شدگی و افسردگی روحی نموده و ترجیح داد تا گوشه انزوا را بر گزیده و از نظرها پنهان گردد.

برخی شنیده ها حاکی است وی از سوی نهادهای امنیتی به شدت تهدید شده بود که در صورت تداوم تبلیغ و توهین هایش بر ضد نظام، مجددا دستگیر شده و تحت شکنجه ای طاقت فرسا مجبور خواهد شد تا یک دور کامل به تماشای سریال چهل سرباز بپردازد.

تو را من چشم در راهم
+ نوشته شده در جمعه هشتم مهر 1390 ساعت 21:36 شماره پست: 871

 

بچه که بودیم به او می گفتند سرهنگ. حالا هم که سن و سالی از ما می گذرد باز به او می گویند سرهنگ! نفهمیدیم این بیست سی ساله چرا درجه قذافی بالاتر نرفته؟! حالا اگر کسی در لیبی درجه ای بالاتر از سرهنگ داشته باشد رهبر آن کشور باید به او احترام نظامی بگذارد؟

از این بحث انحرافی! که بگذریم تکلیف سید اسیر ما را چه کسی روشن خواهد کرد؟ سرنوشت سید موسی صدر همچنان مبهم و نامشخص است. سرهنگ چوب بیدادگری اش را خورد اما دل ما هنوز در تلاطم اثری از حیات آن اسیر غریب، غوطه ور اضطراب و بی قراری است.هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.

 

چرایی حضور جوانان در عرصه روایت گری ایثار و شهادت

+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم مهر 1390 ساعت 5:40 شماره پست: 870

راویان جوان این جا چه می کنند؟!

بخواهیم یا نخواهیم در باور بسیاری از مردم ما واژه جوانی با خامی و بی تجربگی گره خورده است . البته اگر بخواهیم مجموعه تصورات ذهنی از نسل جوان را واکاوری کنیم دیدگاه های دیگری در این خصوص نیز وجود دارد که گاه چشم  اندازی مثبت را از حضور فعالانه و نقش آفرین جوانان به تصویر می کشاند. در برداشتی جامع و منطقی باید پذیرفت که هر یک از این صفات، بخشی از ویژگی های این نسل را در برگرفته و هر طیفی از قشر جوان به فراخور شرایط و موقعیت خود ممکن است برآیندی مثبت یا منفی را از مسئولیت خود بر جای بگذارد.

دوره افتخارآفرین دفاع مقدس و حضور سرنوشت ساز جوانان در مهم ترین عرصه های مدیریت جنگ، نگاه عمومی در اعتماد به نسل جوان را به صورت زائدالوصفی تقویت نموده است.

اکنون در دوره انتقال معارف و دستاوردهای معنوی دفاع مقدس به سر می بریم. شرایط و زمینه های مختلفی در جامعه، سبب شده تا رویکرد عمومی نسبت به کسب معارف انسان ساز دفاع مقدس و برخورداری از این گنجینه آسمانی افزایش پیدا کند . بررسی علل و عوامل این شوق عمومی را باید به فرصتی دیگر وانهاد.

بازدید گسترده اقشار مختلف جامعه از مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور دلیلی گویا بر این مدعا محسوب می شود.

این فرصت طلایی، دلسوزان فرهنگ و اندیشه پایداری را بر آن داشت تا با برنامه ریزی دقیق و در نظر گرفتن ظرافت های تبلیغی، حرکتی نو را در تعمیق معارف دفاع مقدس آغاز نمایند. روایتگری شفاهی از حماسه ها و سیره شهدا یکی از مهم ترین ابزارهای تبلیغی و فرهنگی در این عرصه محسوب شد که با اقبال کم نظیر مخاطبان مواجه گردید.

سبک حضور و ارتباط راویان با مخاطبان نیز بر دو پایه استوار گردید. یکی حضور ثابت در یادمان ها و دیگری حضور مستمر یا گردشی و اردویی در کنار بازدیدکنندگان و زائران سرزمین های نور. در شیوه دوم، راوی کار دشوارتری را بر عهده داشته و موظف است تا در طول سفر ضمن برقراری ارتباط چهره به چهره و دوستانه با مخاطبان خود، نسبت به یادمان ها، شهدا و عملیات های متعدد، اطلاعات و مطالبی آموزنده و کاربردی در چنته داشته باشد.

موفقیت اکثریت راویان در انتقال خاطرات و آموزه های ایثار و شهادت منجر شد تا دریچه ای از این نوع کار فرهنگی به محدوده ای فراتر از مناطق عملیاتی یعنی در سطح مساجد و دانشگاه ها و مدارس و . . . نیز گشوده شود. امروز شاهد آن هستیم که بسیاری از مراکز و پایگاه های فرهنگی سراسر کشور در مراسم و برنامه های فرهنگی خویش، جایی را نیز برای راویان فتح و استقامت باز می نمایند.

نکته ای که در راستای این گفتار حائز اهمیت است آن است که وظیفه اصلی روایتگر – آن چنان که از مسمای آن پیداست – انتقال صحیح، مستند و آموزنده خاطرات ، معارف و دستاوردهای دفاع مقدس در قالبی جذاب و شیوا برای مخاطبان و علاقمندان فرهنگ ایثار و شهادت است. این تعریف می تواند حریم دیگر فعالیت های مشابه مانند تاریخ نگاری دفاع مقدس و . .  . را با مفهوم و کارکرد روایتگری مشخص نماید.

سوءتفاهم! یا چالشی که در این عرصه، گاه گریبانگیر راویان و تصمیم سازان وادی روایتگری می گردد میزان و ضرورت استفاده از راویان جوان و به معنای دقیق تر، جنگ ندیده می باشد. برخی بر این باورند که خاطرات گرانسنگ آن دوران پرشکوه اگر از زبان شاهدان این عرصه و رزمندگانی که حضور مستقیم در میدان نبرد با دشمن داشته و هم نفس با شهدا بوده اند بیان شود تأثیری عمیق تر و باورپذیر تر بر مخاطب خواهد داشت. در مقابل این نگرش عده ای نیز بر این باورند که رزمندگان آن دوره به دلیل شرایط سنی و مشغولیت های اجتناب پذیر زندگی، کمتر قابل دسترس بوده و در برقراری ارتباط با مخاطب نیز از توفیق کمتری برخوردار هستند.

از منظری منصفانه و واقع بینانه باید اذعان داشت که هر دو نگرش طرح شده تا حدی صحیح و قابل تأمل می باشند اما حقیقت آن است که چه بخواهیم و چه نخواهیم دست روزگار، جابه جایی نسل ها را پیش روی ما قرار خواهد داد. به راستی آیا آنانی که امروز بر کرسی وعظ و روضه، شیواترین روایت حماسی و معنوی از عاشورای اصحاب اباعبدالله در سال 61 هجری را نقل می کنند حود شاهد آن ماجرای شگرف بوده اند؟

تردیدی نیست که بیان هر خاطره ای از زبان کسی که شاهد مستقیم وبی واسطه آن بوده مستند تر خواهد بود اما آیا این مسئله می تواند باعث شود تا توجهی به تربیت نسلی نو و هنرمند از راویان با انگیزه و جوان برای انتقال آن معارف والا و ارزنده به نسل های بعد نداشته باشیم؟ البته اگر بخواهیم دلایل حلّی را کنار گذاشته و از مثال های نقضی استفاده کنیم باید تأکید داشت که در شرایط فعلی نیز حتی اگر به تعداد همه یادمان ها راویانی از نسل رزمندگان دوران دفاع مقدس به تعداد کافی در اختیار داشته باشیم اما در سبک روایتگری به صورت گردشی و همراه با زائران سرزمین نور، ناچار از نقل باواسطه و غیرمستقیم خاطرات ووقایع آن دوران خواهیم بود چه این که کمتر رزمنده ای را می توان یافت که در همه عملیات ها و مناطق جنگی حضور داشته و شاهد وقایع و خاطرات همه آنها بوده باشد.

آن چه که به شهادت تجربه و عقل و منطق، بایسته توجه است ضرورت استفاده به جا از همه ظرفیت های روایتگری در جهت تکامل و غنای محتوایی روایان است. استفاده از راویان جوان، با انگیزه، آگاه و خوش بیان، ضرورتی لازم و اجتناب ناپذیر است. اگر قرار باشد مرور زمان و کهولت سن رزمندگان و شاهدان عرصه دفاع، چندی بعد ما را به استفاده از روایان نوپا مجبور سازد چه بهتر که امروز در حضور ناقلان و ناظران اصلی حماسه های هشت سال دفاع مقدس، طیف جدید روایتگران را به این عرصه نورانی فراخوانده و از تجربیات و شواهد نسل اول راویان به عنوان محک، مکمل و سرمایه راویان جوان بهره بگیریم. نسل جدید راویان فرهنگ و اندیشه پایداری – به حول و قوه الهی- امانت داری نیکو برای میراث گرانبهای دفاع مقدس خواهد بود انشالله.

سومین شماره نشریه خم
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم مهر 1390 ساعت 22:46 شماره پست: 869

سومین شماره نشریه خم وابسته به معاونت پژوهش و مطالعات راهبردی موسسه روایت سیره شهدا منتشر شد.

این نشریه دارای پنجاه و شش صفحه رنگی به علاوه پوستر اهدایی به همراه مطالبی متنوع و جذاب به قیمت 1500 تومان در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.

برای تهیه نشریه خم می توانید با شماره 7748158 0251 تماس گرفته و یا به این شماره پیامک بزنید 30005980

در شماره سوم نشریه خم می خوانید:

برای آنان که آهشان از جنس نیاز بود

بعضی وقت ها خوب است غربگرا باشیم!

به زودی در خیابان های تل آویو قدم خواهیم زد!

خیلی ها نمی دانند من هنوز زنده هستم!( گفت و گو با استاد حمید سبزواری)

و . . .

 

دایی لاریجانی ها را می شناسید؟

+ نوشته شده در دوشنبه چهارم مهر 1390 ساعت 14:17 شماره پست: 868

چقدر خوب است بعضی از ضرب المثل ها مصداق خارجی نداشته باشند. یکی اش همین مثل معروف که می گوید حلال زاده به دایی اش می رود. به خصوص اگر دایی جان مبتلا به انحراف فکری هم باشد. چرا؟ مطلب زیر را بخوانید.

آیت الله محمد فاضل از علمای به نام شمال کشور و موسس فیضیه مازندران در صفحه 182کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است می گوید:

" از میان شاگردان مرحوم آقای( سید محمد) روحانی، آسید حسینعلی نبوی (اشرفی) اهل بهشهر مازندران است. پدرش آسید محسن اشرفی، در نجف از هم مباحثه های مرحوم آیت الله بروجردی بود. ایشان نتوانست در بهشهر بماند، حالا یا تبعید شد یا خودش خواست، به هر حال مقیم نجف شد و از هم دوره ای های آقای بروجردی بود. آقای اشرفی پدر عیال مرحوم آمیرزا هاشم آملی بود. پس مرحوم آقای نبوی برادر خانم آمیرزا هاشم و دایی لاریجانی ها بود. مرحوم پدرم با آسید محسن اشرفی خیلی مأنوس بود و وقتی منزل ایشان می رفت، مرا هم با خودش می برد و من با این خانواده رفت و آمد داشتم. واسطه ازدواج آمیرزا هاشم با دختر آقای اشرفی هم پدرم بود. . . . با فرزندان آقای اشرفی به خصوص آسید حسینعلی که در نجف بود رفیق بودم اما از لحاظ خط فکری از هم جدا بودیم. . . . تا انقلاب نشده بود ایشان مفید بود، اما متاسفانه بعد از انقلاب نتوانست مفید واقع شود.  .. . او در مشهد ساکن است. در مشهد هم هیچ گونه فعالیتی ندارد، نه تدریسی، نه تألیفی، لایضر و لاینفع. شنیدم با عده ای که هم فکر هستند هفته ای یک بار جلسه تفسیر دارد. من هر وقت به مشهد می روم راضی نیستم که به دیدار ایشان بروم. واقعاً برایم سخت است. یک بار پیغام دادم بیا حداقل یک کتاب تفسیر با همکاری هم بنویسیم، کتاب نوشتن که مانعی ندارد. البته ایشان اهل حرف های زشت و دشنام و . . . نیست. خداوند همه ما را هدایت کند. آقای دکتر احمد توکلی با خواهرزاده آقای نبوی ازدواج کرده است."

سهام فاطمیه!!
+ نوشته شده در شنبه دوم مهر 1390 ساعت 14:17 شماره پست: 867

اخیراً در اعلامیه سالگرد ارتحال یکی از مراجع عظام، خواندم که در اوصاف آن بزرگوار نوشته اند : احیاگر فاطمیه.

جالب است در بنرهای سالگرد ارتحال مرجع بزرگوار دیگری نیز هر سال این طور می نویسند: او که در اقدامی شجاعانه! فاطمیه را احیا کرد . . .

حالا این که برگزاری مراسم فاطمیه آن هم در مرکز تجمع شیعیان یعنی شهر مقدس قم چه شجاعتی نیاز دارد، بماند اما بالاخره قرار است نام چه کسی را به عنوان احیاگر فاطمیه بشناسیم؟ اصلاً مگر مراجع بزرگوار دیگری از جمله مقام معظم رهبری هر سال در ایام فاطمیه، مجالس متعددی را بدین منظور برپا نکرده اند؟ یادم می آید وقتی نوجوانی کم سن و سال بودم و هنوز صورتم سبز نشده بود آقا مصطفی خورشیدی، مداح و بسیجی فعال شهرمان بیست و پنج الی سی شب بی هیچ ادعایی در هیئت محبان، خیمه عزاداری را در سوگ بی بی دو عالم برگزار می کرد و ما را می بست به آبگوشت! خدمات معنوی دلدادگان گمنام اهل بیت را نباید در احیا و ترویج معارف آسمانی شیعه نادیده بگیریم.

از این بحث که بگذریم باید دید که چه اصراری است احیای فاطمیه در بیلان کار بزگان ما قرار بگیرد؟

راستش را بخواهید باید گفت مراجع مرحوم که هیچ گاه ادعایی در این خصوص نداشته و هر کاری برای خدمت به اسلام انجام داده اند بدون توقع و در کمال اخلاص بوده است. روحشان شاد. می ماند بازماندگان و وراث محترم که به گمان من احساس می کنند برای جلب توجه و برجسته سازی منسوبان خود باید به مصادره وقایع ماندگار مذهبی روی بیاورند. شاید هم آنها نتوانسته اند در بررسی سال های حیات پربرکت آن بزرگان، عملی شاخص و دهان پرکن – از نگاه خود- پیدا کنند و از این رو به تاریخ سازی روی آورده اند. والله اعلم.

راستی اگر این بزرگان کار بزرگی در حد انقلاب خمینی کبیر انجام داده بودند امروز بازماندگان آنها چه منتی بر سر ملت و مکتب داشتند؟!

هشدار درباره کوار

+ نوشته شده در جمعه یکم مهر 1390 ساعت 21:19 شماره پست: 866

کوار نام شهری در استان فارس است که چهل پنجاه کیلومتری با شهر شیراز فاصله دارد. بخش هایی از این منطقه مدت هاست که به محل امنی برای تجمع دراویش و ترویج اندیشه باطل تصوف تبدیل شده است.

چند هفته پیش یکی از مبلغین حوزه علمیه که در سخنان خود به روشنگری پیرامون ماهیت انحرافی و فاسد جریان صوفی گری پرداخته بود از سوی تعدادی از دراویش مورد ضرب و شتم قرار گرفت. مردم مومن منطقه در حمایت از این طلبه روشنگر دست به یک راهپیمایی خودجوش زدند. دراویش منطقه نیز با فراخوان اعضای خود در حمله ای غافلگیرانه با انواع سلاح سرد و گرم به جان مردم بی دفاع افتادند که در این واقعه، ده ها تن مجروح گردیده و سه نفر از جمله یک روحانی همچنان در بیمارستان به سر می برند.

لازم به ذکر است بر اساس شنیده ها دروایش منطقه پیش از این نیز در اقدامی گستاخانه ، یک بخشداری در کوار را به تصرف خود درآوردند. عدم هماهنگی و ضعف اعتقادی در بین برخی از مسئولان باعث ترکتازی و قانون شکنی علنی دراویش گردیده است. گویا امام جمعه آن منطقه نیز آن طور که شایسته است نقش موثری در حمایت از نیروهای حزب الله نداشته است. به هر حال طلاب حوزه علمیه قم با رصد کامل وقایع و حوادث جاری در منطقه کوار، در صورت اثبات کوتاهی مسئولان محلی، مسئولان عالی رتبه نظام را ملزم خواهند ساخت تصمیمی جدی و کارساز در خصوص مسائل جاری در کوار اتخاذ نمایند.

اخطار به البیک!
+ نوشته شده در جمعه یکم مهر 1390 ساعت 9:27 شماره پست: 865

البیک نام مرکز تجاری تفریحی بزرگی در کشور عربستان و متعلق به سرمایه داران وهابی است.

این مرکز شعبه ای نیز در شهر مقدس قم! واقع در بلوار الغدیر دارد که مجموعه تفریحی رنگین کمان و سالن پذیرایی منقش به آرم و تابلوی بزرگ البیک متعلق به ان می باشد و گویا برادری اهل سنت، تأسیس آن را برعهده داشته است.

پیش از این از سوی نیروهای حزب الله به مدیریت این مجموعه هشدار داده شده بود که در مناسبت های مذهبی به عقاید شیعه احترام کامل بگذارند.

یک روز به شهادت صادق آل محمد ص باقی مانده است. امیدوارم مدیریت این مجموعه تفریحی مانند همه سینماها و دیگر مراکز تفریحی کشور به وظایف خود پای بند باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو شهریور90 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۰، ۰۹:۱۱ ق.ظ


ور واحد
+ نوشته شده در پنجشنبه سی و یکم شهریور 1390 ساعت 7:29 شماره پست: 864

چند روز پیش با رفقا بحثی داشتیم در این خصوص که چرا روز تولد یا شهادت بعضی از ائمه ما تعطیل است اما برای امامان دیگر، تعطیلی قرار داده نشده است؟ معیار این رفتار گزینشی چه چیزی بوده است؟ چرا روز شهادت امام جعفر صادق علیه السلام تعطیل رسمی است اما برای امام باقر علیه السلام چنین امری را در نظر نگرفته ایم؟ آیا خدای ناکرده برای ائمه اطهار علیهم السلام ارزش گذاری می نماییم؟! امام باقر علیه السلام چه تفاوتی با امام صادق علیه السلام دارند؟ آیا دل داغدار امام زین العابدین علیه السلام را نادیده می انگاریم؟ آیا میزان مصائب و شکنجه هایی که بر باب الحوائج حضرت موسی بم جعفر علیه السلام در زندان های مخوف بنی العباس تحمیل شده است را ناچیز می پنداریم؟

در میلاد ائمه چه معیاری را حاکم کرده ایم؟ مثلاً چرا روز میلاد مولی الموحدین علی علیه السلام را تعطیل نموده ایم اما با روز تولد امام عشق، حضرت حسین بن علی علیه السلام این گونه رفتار نکرده ایم؟

این نوع رفتار آیا نشان گر نگاه بیمار و ناقص ما نسبت به پیشوایان دینی مان نیست؟ آیا همین نگاه باعث نشده است که معارف بزرگانی چون امام جواد و هادی علیهمالسلام در نزد شیعیانشان مهجور بماند؟

دوستی هم ذیل این گفت و گو حاشیه زد که آینه تمام نمای این نگاه غلط، نمایندگان مجلس شورای اسلامی در دوره های مختلف بوده اند که تولیت تعیین تعطیلی های مناسبتی را بر عهده داشته اند!

تجارت با اصولگرایی ممنوع!

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم شهریور 1390 ساعت 13:1 شماره پست: 863

نشریه ۹ دی دوباره منتشر شد.

این نشریه مدتی پیش از سوی هیئت نظارت بر مطبوعات توقیف شده بود. علی مطهری عضو این هیئت به صراحت اذعان داشت که این تصمیم با اصرار و دخالت مستقیم وی اتخاذ شده است. البته طبق معمول٬ برخورد با این نشریه ارزشی نیز به پای جریان انحرافی نوشته شد.

جا دارد انتشار مجدد این نشریه را به همه بچه های حزب اللهی به خصوص شخص حاج حمید رسایی عزیز تبریک بگویم.

انتشار این نشریه و روشنگری های آن می تواند کفه ترازوی جریان اصولگرا را به نفع جبهه پایداری تغییر داده و فضای سیاسی جامعه را به سمتی سوق دهد که ماهیت مدعیان پوشالی و سنتی این عرصه که با مفاهیم بلند اصولگرایی نیز تجارت می کنند بر همگان روشن شود. 

درباره اختلاس چند هزار میلیاردی
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم شهریور 1390 ساعت 17:50 شماره پست: 862

درباره اختلاس چندهزار میلیاردی

1-      بعضی رسانه ها با تعجب و حیرت این گونه نوشتند که چرا واکنش جامعه نسبت به خبر این اختلاس چندان وسعت نداشته و انگار مردم از کنار این موضوع به سادگی عبور کرده اند. در پاسخ به این دوستان رسانه ای باید گفت که متأسفانه دعواهای سیاسی غنیمت خواران و قدرت طلبان مدت هاست که هر نوع خبر ناخوشایندی را تحت الشعاع قرار داده و اتهام زنی های غیرمستند جریان های انتقام جوی سیاسی، اعتماد مردم را به صداقت پیگیری کنندگان این نوع مسائل دچار تردید کرده است.

2-      این اختلاس ارتباطی با اطرافیان دولت ندارد. چرا؟ چون تا به حال نامی از اختلاس کنندگان به میان نیامده است. متأسفانه مشی سلیقه ای رسانه ها و دستگاه قضایی این تلقی را دامن زده که افشاگری تنها بر ضد فرزندان و حامیان هاشمی، امری زشت و خلاف شرع و قابل پیگرد است. وگرنه به راحتی می توان با حیثیت افرادی چون ملک زاده به جرم ارتباط با دولت بازی کرد و به وجدان درد هم مبتلا نشد. با این وصف اگر کسی که در راس این اختلاس قرار دارد از حامیان دولت محسوب می شد هیچ گاه چنین وسواسی در حفظ نام و عنوان او به کار گرفته نمی شد.

3-      محسن رفیق دوست این روزها دور برداشته و با طرح موضوع اختلاس 123میلیاردی همدستان برادرش، به طور مستقیم و غیرمستقیم از خود چهره ای عدالت طلب نشان می دهد. گویا بد نیست یک بار دیگر خاطرات آن روزها را مرور کنیم. نشریه پیام دانشجوی بسیجی با مدیریت حشمت الله طبرزدی که آن موقع جوانی انقلابی و منسوب به نیروهای ارزشی بود چنان گرد و خاکی را بلند کرده بود که مسئولین وقت راهی برای فرار از این پرونده نداشتند. اما یک خاطره دیگر که بد نیست آقامحسن رفیق دوست ان را به یاد بیاورد. فاضل خداداد فرد اول این اختلاس بود که اظهاراتش در نشریه پیام دانشجو ثبت شده است. وی در جلسه آخر دادگاه با تعجب از نوع برخورد قاضی پرونده با فریاد اعلام می کرد که من بعد از افشای این پرونده اصلا در ایران نبودم و می توانستم به کشور بازنگردم اما چون خیالم راحت بود که جرمم سنگین نیست به کشور بازگشتم و بعد اشاره ای به مرتضی رفیق دوست کرد که به من می گوید فلانی! من برادرم حاج محسن است تو برو فکری به حال خودت کن! فاضل خداداد اعدام شد و مرتضی رفیق دوست به زندان افتاد و به عنوان مسئول خرید زندان، هر روز را به دنبال امور شخصی و اقتصادی خود می گذراند.

4-      در هر دو اختلاس ذکر شده نام بانک صادرات به وضوح و پررنگی خاصی دیده می شود. مصاحبه جهرمی رئیس فعلی بانک صادرات نقش بسزایی در متهم شدن حامیان دولت به دخالت در این اختلاس سیاسی داشته است. فراموش نکنیم جهرمی داماد ناطق نوری است. خانواده ناطق در جریان مناظره تاریخی و نفاق شکن احمدی نژاد به یک مار زخمی تبدیل شده است.

5-      دیر یا زود اخبار واقعی مربوط به عوامل این اختلاس، خواب را از چشمان ورشکستگان سیاسی خواهد ربود.

۶-   سیستم بانکی فاسد و ظالمانه است. مردم ما هنوز برای دریافت یک وام معمولی یک میلیون تومانی با ده ها مانع ریز و درشت اداری مواجه هستند آن وقت سیستم بی در و دروازه بانکی ما همواره در خدمت شهرام جزایری های مفت خور و کلاهبردار است. خدا نیامرزد سیاست گذاران بانکی را که با ولی نعمتان انقلاب٬ رفتاری جز از سر چپاول و زرپرستی نداشته اند. 

ذوالنور از سپاه اخراج شده است؟!

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم شهریور 1390 ساعت 20:59 شماره پست: 861

شنیده شده اخیراً یکی از فرماندهان ارشد نظامی در جمع تعدادی از طلاب حوزه علمیه در پاسخ به پرسش یکی از حاضران که گفته بود چرا بعضی از رسانه های وابسته به سپاه پاسداران مانند سایت جوان و . . . به راحتی بر ضد مسئولان مملکتی دروغ پراکنی کرده و بر خلاف اوامر رهبر انقلاب باعث شایعه سازی و وحدت شکنی و ایجاد تشتت در جامعه می گردند ضمن رد بخشی از این ادعاها اعلام کرد: سپاه در راستای منویات رهبر معظم حرکت نموده و با هر نوع رفتاری که بوی اختلاف افکنی و شایعه سازی در آن باشد به شدت برخورد خواهد کرد . وی به طور نمونه به سخنرانی های حجت الاسلام ذوالنور اشاره کرد که در ادعاهایی محیرالعقول و اظهاراتی غیر مستند، رئیس جمهور را متهم ساخته بود که قصد داشته با شاه اردن در آبگرم سرعین شنا کند!! این مقام مطلع اظهار داشت ذوالنور علاه بر آن که از سوی سپاه به بازنشستگی پیش از موعد وادار گردید هم اکنون نیز برای حضور در محافل سیاسی دارای محدودیت هایی می باشد.

ذوالنور مدعی است که بازنشستگی ناگهانی وی، به منظور شرکت در انتخابات مجلس بوده است.

گفتنی است حجت الاسلام ذوالنور جانشین سابق نمایندگی ولی فقیه در سپاه از حامیان سرسخت هاشمی رفسنجانی در نهمین دوره ریاست جمهوری بوده و حتی برخلاف نظرات امام و رهبری، این کاندیدای ریاست جمهوری را برای سخنرانی تبلیغی به تیپ 83 که آن موقع تحت فرماندهی وی بوده دعوت نموده است. با روی کار آمدن دولت نهم، ذوالنور از حامیان سرسخت احمدی نژاد گردید و سخنرانی های آتشینی بر ضد هاشمی ایراد نمود. وی چندی پیش با بیان اظهاراتی عجیب و غیرمستند که تبدیل به تیتر اول رسانه های ضدانقلاب می شد به شدت احمدی نژاد را مورد حمله قرار داده و تصریح نمود که باید از محسن رضایی حمایت کنیم!

نان و ریگ
+ نوشته شده در یکشنبه بیستم شهریور 1390 ساعت 21:14 شماره پست: 860

فقر و تنگدستی مدتی بر خانه ابراهیم سایه افکند؛ تا آن جا که دیگر هیچ غذایی برای خوردن در منزل او یافت نمی شد. ابراهیم می دانست که این نیز یکی از امتحانات الهی است و به یقین، خیری در آن نهفته است. او که آزمایش های فراوانی را با سربلندی گذرانده بود این بار نیز می خواست این امتحان را با سرافرازی پشت سر بگذارد. برای همین هیچ گاه از وضع خود گله ای نکرد و همیشه سپاسگذار نعمت های خدا بود .

همسر پارسای او هم چونان شوی خود راضی به رضای خداوند بود . ساره که در همه سختی ها یار و همراه ابراهیم بود در این شرایط نیز همپای او صبر را پیشه خود نمود و زبان به اعتراض نگشود.

ابراهیم از متانت همسر خود خشنود بود . با این که ساره هیچ گاه به خاطر خوراک، درخواستی از ابراهیم نکرد اما ابراهیم از این که فقر گریبان گیر خانواده اش شده غمگین بود.

یک روز که دیگر لقمه نانی هم در خانه ابراهیم پیدا نمی شد و ضعف ناشی از گرسنگی او و همسرش را بی رمق ساخته بود، از سر تلیف چاره ای ندید جز آن که به سراغ دوست مصری خود که در ان حوالی زندگی می کرد برود و از او مقداری آرد قرض کند.

مسافتی طولانی را با پای پیاده پیمود و بعد از گذشت ساعاتی به منزل دوست خود رسید اما از او هیچ خبری نبود. ابراهیم راه بازگشت را در پیش گرفت و افسرده و غمگین راهی منزل شد. اگر چه خستگی راه و گرمای هوا بر وجودش چنگ می انداخت اما بیش از هر چیز شرمساری از نگاه منتظر همسر، او را ناراحت می نمود.

-          خداوندا! تو روزی دهنده همه موجودات عالمی. من هم بنده ای از بندگان تو هستم که جز رضای تو چیزی نمی خواهم . . . خدایا! هیچ یک از بنده هایت را مأیوس و ناامید نساز.

ابراهیم پیش خود زمزمه می کرد. او پناهگاهی جز درگاه خدا نمی دید . دیگر چند قدمی بیشتر به خانه راه نمانده بود . ابراهیم هر چه فکر کرد چاره ای به ذهنش نرسید. نمی خواست به محض ورود به خانه، امید همسرش را ناامید نموده و او را نیز غمگین سازد. اگر ساره در نگاه اول، او را با دست خالی می دید حتماً دلش می شکست . . . برای همین خورجین خود را از ریگ پر کرد و به خانه رفت. با خورجین پر لااقل می توانست ساره را دقایقی آرام کرده و بعد از مقدمه چینی، موضوع را با او در میان بگذارد.

وقتی چشم ابراهیم به نگاه منتظر ساره افتاد دلش شکست. خورجین را گوشه ای گذاشت و با شرمندگی وارد اتاق شد تا کمی استراحت کند. دلش برای ساره می سوخت.

. . . .

بوی نان داغ در سرتاسر خانه پیچیده بود. ابراهیم از خواب برخاست. گمان کرد که فشار گرسنگی او را به وهم واداشته اما وقتی از اتاق بیرون رفت دودی که از تنور خانه اش برمی خاست او را متعجب نمود. ساره نشسته بود و نان ها را یکی یکی از تنور بیرون می کشید. وقتی چشمش به ابراهیم افتاد با خوشحالی نانی را برداشته و به نزد او رفت.

شوق در نگاه ساره موج می زد . ابراهیم اما هنوز در تحیر بود . پرسید آرد را از کجا آوردی ؟ ساره از این پرسش او تعجب کرد . گفت: خوب معلوم است ، همان آردی است که دوست مصری تو داد. خورجین را که خودت آوردی . . . راستش تا به حال نانی به این خوشمزگی نخورده بودم .

ابراهیم سر شرا برگرداند و به خورجین نگاه کرد . سفیدی آرد هنوز روی لبه های آن دیده می شد .

ابراهیم به فکر فرو رفت. لحظه ای بعد در حالی که به وجد آمده بود لقمه ای برداشت و قبل از آن که به دهان ببرد تبسمی کرد و به ساره گفت: راست می گویی او دوست من است . . . اما مصری نیست.

توطئه در زیارتگاه!

+ نوشته شده در سه شنبه هشتم شهریور 1390 ساعت 14:22 شماره پست: 859

چند روز پیش در خبرها خواندید که زنی پریشان حال، زمانی که قصد داشت ماده ای سمی را در حوض تزئینی حرم شاه عبدالعظیم بریزد دستگیر شد. به دنبال این خبر در بین مردم آن حوالی شایعه شد که آب حرم مسموم شده و عده ای روانه بیمارستان شده اند و . . .

خوب، تولیت حرم این شایعه را به شدت تکذیب کرد. در سطر پایانی اطلاعیه تولیت حرم نکته جالبی وجود دارد که با هم می خوانیم:

"مسئولان حرم حضرت سیدالکریم به زائران اطمینان داده اند با توجه به حضور نامحسوس و شبانه روزی سربازان گمنام امام عصر(عج) در جای جای حرم و فعالیت دائم مرکز دوربینهای نظارتی جای هیچگونه نگرانی نیست."

روحانی عدالتخواه سیرجانی را که یادتان هست؟! یک سال در حرم آن امامزاده بزرگوار، بست نشسته بود. با وجود این همه دوربین و سرباز گمنام و البته حساسیت های نظارتی در خصوص این روحانی معترض و دوستانش، چند بار پیاپی وسایل او به سرقت رفت و هیچ گاه کسی مورد شناسایی قرار نگرفت.

ضمناً ای کاش از بین این همه دوربین، یک عدد هم در خانه امن اداره اطلاعات شهرری که در حوالی حرم سیدالکریم قرار دارد نصب می شد تا نظارتی هم بر حضرات مأمورین صورت می گرفت. راستی اگر خدای نکرده در بین نیروهای زحمت کش اداره مذکور، فرد نابابی هم باشد که با رفتاری حیوانی، حیثیت خادمان عرصه امنیت را زیر سوال برده و مثلا بی هیچ دلیلی چند سیلی به صورت یک روحانی عدالتخواه نواخته باشد چگونه باید مورد شناسایی و تنبیه قرار بگیرد؟ این روحانی که می گوید به خاطر نظام سکوت می کنم اما آیا ناظران این دستگاه هم مکلف به سکوت و بی تفاوتی هستند؟

آیا دولت خاتمی در ترور لاجوردی نقش داشت؟!
+ نوشته شده در شنبه پنجم شهریور 1390 ساعت 15:0 شماره پست: 858

روایت فرزندان شهید لاجوردی از روزهای آخر؛

مسئولان‎وقت از دو هفته قبل می‌دانستند قرار است لاجوردی ترور شود

 
شهید لاجوردی در سال 1368 به ریاست سازمان زندانها برگزیده شد اما 8 سال بعد با توطئه محمدرضا عباسی فر، معاون وقت رئیس قوه قضاییه، شهید لاجوردی استعفا داد و چند ماه بعد در روز 1 شهریور 1377 و در بازار تهران توسط گروهک منافقین ترور شد و به شهادت رسید.
 

به گزارش رجانیوز، آنچه در ادامه می خوانید، روایت دو فرزند شهید لاجرودی از روزهای آخر حیات ایشان و انگیزه های ترور دیده‌بان انقلاب است:

دکتر سید حسین لاجوردی در مورد روزهای آخر حیات پدرش می گوید:

«در نظام ما وقتی مسئولیتی دست به دست می‌شود، نفر بعدی می‌آید و می‌گوید که من یک مخروبه را تحویل گرفتم. وقتی حاج آقا مسئولیت را به آقای بختیاری واگذار کردند، همراه اعضای سازمان زندان‌ها به دیدن مقام معظم رهبری رفتند. آقای لاجوردی به خاطر شکنجه‌هایی که شده بودند، پایشان درد می‌کرد و رفته بودند انتهای سالن نشسته بودند که بتوانند پایشان را دراز کنند. آقای بختیاری شروع می‌کنند به صحبت. آیت‌الله خامنه‌ای می‌گویند، "برای من جای بسی خوشحالی است، چون برای اولین بار می‌بینم که یک مسئولی دارد مسئولیتی را تحویل می‌گیرد و می‌گوید چقدر اینجایی که تحویل گرفته‌ام، جای خوبی است و چقدر زحمت در آن کشیده شده است. انشاءالله که این اخلاق خوب و حسنه به سایر مسئولان ما هم تسرّی پیدا کند."

بعد شروع می‌کنند به تعریف از آقای لاجوردی که "من از اول ایشان را این طوری می‌شناختم و آدم با اخلاصی است" و خلاصه خصوصیات‌ ایشان را می‌گویند و نهایتاً اضافه می‌کنند که کاش ایشان اینجا بود. از میان جمع اشاره می‌کنند که ایشان اینجاست. آقا می‌پرسند "سید! چرا نشستی آنجا؟" ایشان می‌گوید "من پایم درد می‌کند و نمی‌توانم آن را جمع کنم. برای اینکه بی‌احترامی‌نشود، آمده‌ام و اینجا نشسته‌ام". آقا می‌فرمایند "بیایید همین جا و پایتان را دراز کنید. اشکال ندارد".

شهید لاجوردی‌ وقتی می‌خواستند از کار بیایند بیرون، بیشترین حمایت‌ها را از آقای بختیاری کردند و به همه توصیه مؤکد کردند که "آ‌قای بختیاری را تنها نگذارید"، هیچ وقت از حمایت ایشان دست برنداشتند. هر کاری که از دست خودشان یا دوستان همراه‌شان برمی‌آمد، انجام می‌دادند. فکر می‌کنم هیچ تغییری در معاونان آقای بختیاری پدید نیامد که دقیقاً به اخلاق فردی ایشان برمی‌گردد.

آقای بختیاری بارها تکرار ‌کردند که "من راه آقای لاجوردی را ادامه می‌دهم" که این شاید به مذاق بسیاری از مسئولین قوه قضاییه خوش نمی‌آمد. هر جا می‌نشستند، می‌گفتند "من شاگرد آقای لاجوردی هستم، در حالی که ایشان خودشان استاد هستند".

آقای لاجوردی در تمام مدتی که از دادستانی دادگاه انقلاب تهران کنار کشیدند، جز در یک مورد، هیچ وقت حاضر نشدند با کسی مصاحبه کنند. آن یک مورد هم با خبرگزاری جمهوری اسلامی، آن هم به مناسبت 22 بهمن بود که هر چه خبرنگار سعی کرد بحث را به موضوع دادستانی بکشاند، ایشان با نهایت هوشمندی، صحبت را به 22 بهمن کشاندند. همیشه وقتی در مورد این گونه موضوعات از ایشان سئوال می‌شد، می‌گفتند بنای من بر سکوت است و در زیر زمین خانه، به کار خیاطی مشغول می‌شدند.

چه قبل و چه بعد از انقلاب خوابی به این راحتی نکرده بودم

وی می افزاید: آقای لاجوردی ارادت بسیار ویژه‌ای به آقای یزدی داشتند. یکی از آقایان معاونان قوه قضاییه آمده و به ایشان گفته بود که "آقای یزدی می‌گوید من دیگر نمی‌خواهم با شما همکاری کنم" این حرف را جلوی جمع به ایشان می‌گوید. ایشان می‌پرسند "آقای یزدی این طور خواسته‌اند؟" آن فرد جواب می‌دهد "بله" آقای لاجوردی در دو خط و خیلی مختصر استعفانامه‌شان را می‌نویسند.

آقای یزدی واقعا خیلی ناراحت می‌شوند. این چیزی بود که من خودم با گوش‌های خودم شنیدم. از آقای یزدی شنیدم که گفتند "من بسیار ناراحت شدم که چرا ایشان بدون اطلاع من استعفا نامه نوشتند" همین کسی که معاون ایشان بود، بعداً‌ معلوم شد که جزو اصلاح‌ طلب‌هاست. آن موقع تا معاونت بالاترین مسئولین کشوری هم رسیده بود. شاید باید پاسخگوی بسیاری از اتفاقاتی که در قوه قضاییه افتاد، باشد. آقای لاجوردی هم بارها احتمال شیطنت‌ کردن‌های وی را گوشزد کرده بودند. به هر صورت با شیطنت‌های او، ‌آقای لاجوردی استعفا دادند.

روزی هم که از سازمان زندان‌ها بیرون آمدند، گفتند "من تا آخر عمرم دیگر به هیچ عنوان مسئولیت دولتی قبول نمی‌کنم" و به ما هم توصیه مؤکد کردند که "به هیچ عنوان کارهای دولتی را قبول نکنید و خودتان روی پای خودتان بایستید".

اگر درایت‌های ایشان در سال های 60 و 61 نبود، شاید بسیاری از مسئولین فعلی ما شهید شده بودند. ایشان در ریشه کن کردن گروهک‌ها، نقش بسیار تعیین کننده‌ای داشت و به خاطر تلاش‌های ایشان بود که منافقین به این نتیجه رسیدند که دیگر در داخل کشور جایی برای فعالیت ندارند و مردم هم با روشنگری‌های ایشان، در مقابل منافقین گارد گرفتند.

من فکر می‌کنم شهید لاجوردی با این رفتارشان به خیلی‌ از سیاستمداران و مسئولین که همه تلاش و همّ و غمّ‌شان این است که آن صندلی‌ها را سفت و محکم بچسبند و تکان نخورند، معنا و مفهوم زندگی آزادتر را آموختند. ایشان هنگامی‌که با مسئولین بالاتر از خود حرف می‌زدند، به هیچ وجه واهمه‌ای نداشتند و حرف‌شان را خیلی راحت می‌زدند. الان می‌بینیم که خیلی‌ها تلاش می‌کنند به جای جلب رضایت خداوند، رضایت بالادستی‌ها را تأمین کنند.

ایشان هیچ چیزی را به در میان مردم بودن ترجیح نمی‌دادند. مردم را بسیار دوست داشتند و دل‌شان می‌خواست همیشه مردم در آ‌سایش باشند. صبح فردای شبی که برای آخرین بار از سازمان زندان‌ها به خانه برگشتند، مادرم نقل می‌کنند وقتی ایشان از خواب بلند شدند، گفتند "تا حالا در عمرم، چه قبل و چه بعد از انقلاب خوابی به این راحتی نکرده بودم" یک مسئولیت سنگین از روی دوش‌شان برداشته شده بود.

کارهای یدی را خیلی دوست داشتند. بسیاری از روزها، شهرداری کوچه را جارو نمی‌کرد. همسایه‌ها به یاد دارند که ایشان جارو را برمی‌داشت و تا سر کوچه، همه جا را جارو می‌زد و یا مثلاً درخت‌های کوچه نیاز به هرس داشتند. ایشان معطل نمی‌ماند که شهرداری بیاید یا نیاید و خودشان دست به کار می‌شدند. در خانه هم خیلی کار می‌کردند. همه کارهای نجاری خانه را انجام می‌دادند و گاهی هم برای فروش اقلامی را می‌ساختند. دوست داشتند از نظر اقتصادی روی پای خودشان بایستند.

در وصیت‌نامه‌شان خطاب به ما نوشته اند که "به جای کمک گرفتن از دیگران، شما به دیگران کمک کنید. هرگز دست‌تان را به طرف کسی دراز نکنید، بلکه دست دیگران را بگیرید. این طور نباشد که بگویید من چه مشکلات بزرگی دارم، بلکه همیشه بگویید من خدای بزرگی دارم"، اینها چیزهایی بودند که خودشان هم به آنها عمل می‌کردند.

از بچگی به ما یاد دادند که کارهای بازار را انجام بدهیم و در خرید و فروش روسری‌هایی که ایشان می‌دوختند، شرکت داشتیم تا برای امرار معاش، فشاری به برادرهای ایشان نیاید. می‌خواستند که ما خودمان کار کنیم، خودمان پول دربیاوریم و جنس‌ها را برای مغازه‌های ایشان و برادران‌شان آماده کنیم و این باعث می‌شد که زندگی به راحتی بچرخد و مشکلات مالی نداشته باشیم. ایشان حتی یک روز هم در زندگی تحمیل بر دیگران نبودند.

بعضی‌ها دل‌شان می خواست لاجوردی ترور شود

دکتر سید حسین لاجوردی همچنین می گوید: یادم هست در یک مهمانی که در حدود یک ماه قبل از شهادت پدر رفته بودیم، یکی از مسئولین کشوری به من گفت "به همین زودی‌ها پدرت را می‌زنند. شما را به خدا نگذارید به بازار برود". به پدر گفتم و ایشان خندیدند و گفتند "پس دیگر نباید کار کنم و باید زندگی‌ام از جای دیگری تأمین شود، چون می‌خواهند مرا بکشند. خب بکشند. مگر چه می‌شود؟" دیدگاه‌شان به مرگ این طور بود. همیشه حس می‌کردم که مردن در نظر ایشان خیلی راحت است. هیچ گونه ترسی نداشتند.

در سال 60 محافظ‌ها دنبال‌شان می‌آمدند که همراه ایشان بروند اوین، ولی ایشان‌ خیلی‌ وقت‌ها خودشان با تاکسی می‌رفتند. آشناها هم می‌آمدند و می‌نشستند و صحبت می‌کردند و همان انس گذشته را با ایشان داشتند. آنجا کانون عاطفه و محبت شده بود، درست مثل وقتی که ایشان مسئول انجمن اسلامی‌دادگستری بود. آقای فاضل که از مسئولین دادگستری بودند، به مغازه ایشان می‌آمدند و معمولاً رایزنی‌ها در آنجا صورت می‌گرفت. فکر می‌کنم این رفتار ایشان، هم برای خانواده و هم برای دیگران پیام روشنی داشت و آن هم اینکه نباید به دنیا و مقام دلبستگی داشت.

از طرفی هم ایشان می‌دانستند که بودن‌شان برای خیلی‌ها سخت است و چندان بدشان نیاید که اتفاقی روی بدهد. انشاءالله این تصور من اشتباه است، ولی در بعضی از افراد حالت‌هایی دال بر این رضایت را مشاهده می‌کردم، وگرنه با گذاشتن یک محافظ برای ایشان، قضایا خیلی فرق می‌کرد. هر وقت این جور فکرها به ذهن من و افراد خانواده ام می‌رسد، فوراً به این فکر می‌کنیم که بعد از آقا امام زمان(عج)، یک کسی بالای سر این نظام و بالای سر ماست که در صداقت و پاکی اندیشه و رفتارش کوچک‌ترین شبهه‌ای نیست و همین فکر، ما را آرام می‌کند.

ما مطمئن هستیم که یک غفلت‌های عمدی و چشم بستن‌های ارادی به روی حفاظت از شهید لاجوردی بوده، ولی چون رهبرمان بسیار آدم پاکی است و ارزش آن را دارد که هزاران نفر امثال ما، جان‌مان را در راه ارزش‌هایی که معتقد او و ماست، فدا کنیم، همین فکر اسباب آ‌رامش است. در مجموع، هم برای ایشان و هم برای شهید صیاد شیرازی می‌شد پیش بینی‌های حفاظتی کرد.

اگر در بولتن اطلاعات و امنیت کشور آمده که گروهی برای ترور لاجوردی وارد مملکت شده‌، حتماً مشخص است که این ترور در همین یکی دو هفته صورت می‌گیرد و طبیعی است که می‌شد با امکاناتی احتمال خطر را کاهش داد. تهدیدهایی که ایشان می‌شد، مسبوق به سابقه بود، چون ایشان از جوانی درگیر مبارزات بودند و زندگی‌شان به نوعی، اطلاعات امنیتی بود. در یک ماه آخر از ایشان در بازار، شناسایی‌‌های مختلفی انجام شده بود. خودشان می‌گفتند که یک بار یک کسی عکس مرا آورده بود و دنبال من می‌گشت و خودم به او گفتم که من هستم.

گفته بودند از دور تیراندازی کن

وی در مورد نحوه ترور شهید لاجوردی می گوید: تروریست ها عکس‌های جدیدشان را هم داشتند. تیمی‌که مأمور ترور ایشان شده بود، شش ماه در بازار بغداد کار کرده بود. کسی که ایشان را ترور کرده بود، می‌گفت "اگر مرا با چشم بسته دم در مسجد شاه پیاده می‌کردند، آن قدر تمرین کرده بودم که می‌توانستم چشم بسته مغازه ایشان را پیدا کنم."

منافقین چون قبل از انقلاب با شهید لاجوردی در یک زندان بودند و ایشان را خیلی خوب می‌شناختند، به ضارب گفته بودند که "این آدم، قوی و تنومند است و اگر به او نزدیک شوی، تو را می‌پیچاند. از دور تیراندازی کن" واقعاً هم همین‌طور بود. ما هر وقت با ایشان کشتی می‌گرفتیم، مغلوب می‌شدیم. با اینکه مفاصل‌شان زیر شکنجه‌ها صدمه خورده بود، ولی من و اخوی که با ایشان مچ می‌انداختیم، حریف‌شان نمی‌شدیم. خیلی قوی بودند. ورزش را خیلی دوست داشتند و زیاد پیاده‌روی می‌کردند. به هر صورت ایشان شش ماه بود که به بازار می‌‌رفتند و در این فاصله هم منافقین، آن تیم را دقیقاً تمرین داده و به ایران فرستاده بودند.

در اطراف خانه هم رفت و آمدهای مشکوکی بود. ما خودمان شاهد این قضیه بودیم که مسئولین بالاتر را در جریان می‌گذاشتند که سر کوچه رفته‌ام و دو موتورسوار مشکوک منتظر من بودند و لذا برگشتم. مدتی موضوع ربودن ایشان مطرح بود. به قدری اینها نسبت به آقای لاجوردی کینه داشتند که فردای روز تدفین که به قطعه 72 تن رفتیم، دیدیم سرایدار آنجا می‌گوید اینها آمده‌اند و به من یک رقم خیلی درشتی پیشنهاد کرده‌اند که دزدگیرها را قطع کنم که نبش قبر کنند و جنازه را ببرند.

ببینید اوج کینه و حقارت تا چه حد است. یادم هست که فقط در دادگاه ضارب را دیدم. یک جوان کم سن و سال بود و بسیار از این کاری که کرده بود، متأثر بود. واقعاً توبه کرده بود. به او وعده وعیدهای زیادی داده و در اردوگاه هم بلاهای زیادی سرش آورده بودند که گفتن‌شان صحیح نیست و همه اینها در اعترافات او در پرونده‌اش هست. حتی به او گفته بودند تو خیلی مقامت بالاست که به بعضی از توفیق‌ها دست پیدا کرده‌ای و خلاصه از نظر شخصیتی او را کاملاً تسخیر کرده بودند.

او نوجوانی بود که هیچ چیز نمی‌دانست. وقتی در زندان کتاب‌هایی را به او دادند و صحبت‌های ما را می‌شنید، واقعاً متأثر شده بود. وقتی هم که می‌خواستند اعدامش کنند، واقعاً روز خوشی برای ما نبود؛ ولی مسئله این بود که او دو نفر دیگر را هم کشته بود و خانواده‌های دیگر گذشت نکرده بودند. برای ما روز خوبی نبود، چون یک خانواده دیگر هم عزادار می‌شد و صدمه می‌خورد. به او گفتم "اگر واقعاً قلباً توبه کرده باشی، خداوند از تو می‌گذرد، همان طور که اگر آقای لاجوردی خودشان هم بودند، شک ندارم که از تو می‌گذشتند، چون ایشان در مورد کسی که با اخلاص توبه کند، حتماً شفاعت می‌کنند"، پدر این روحیه را داشتند و ما بارها این را دیده بودیم.

انتقام و سر به مهر ماندن اسرار

مهندس سید محمد لاجوردی فرزند شهید لاجوردی درباره روزهای آخر حیات شهید لاجوردی می گوید: موتور سیکلت‌هایی در کوچه رفت و آمد داشت و کشیک می‌داد و پدرم به آقای فرهمند که سر کوچه ما منزل داشتند و مشرف به کوچه ما بود، زنگ می‌زدند و وضعیت را جویا می‌شدند یا تلفن‌های مشکوک مختلفی که به خانه‌مان می‌شد. گاهی هم ایشان هنوز پا از خانه بیرون نگذاشته، برمی‌گشتند، چون مشاهده می‌کردند که از طرف منافقین کمین شده.

ایشان روز یکشنبه اول شهریور 77 شهید شدند. روز جمعه قبل از آن که ما با ایشان بودیم،‌ به ما در خانواده گفتند بیایید عکس آخر را بگیریم. ما قبلاً هیچ وقت از ایشان چنین تعابیری را نشنیده بودیم. این اولین و آخرین باری بود که ما چنین تعبیری را از ایشان شنیدیم و الان ما این عکس آخر را داریم.

حتی روز یکشنبه صبح که داشتند از منزل خارج می‌شدند، وصیت‌نامه‌شان را از دِراوِر درآورند و مجموعه‌ای از کاغذهایشان را پاره کردند، بعضی از اصلاحات را انجام دادند و بسیاری از کارهایی را کردند که انسان موقعی که می‌خواهد به یک مسافرت طولانی برود، انجام می‌دهد. انگار داشتند آماده می‌شدند و بعد خانه را ترک کردند. من شب قبل از شهادت ایشان به دیدنشان رفتم. ساعت 11 شب بود و ایشان در زیرزمین مشغول کار بودند. یک الهام عجیب باطنی هم بر من مستولی شده بود و توی بحر ایشان رفته بودم. منزل ما از حاج آقا فاصله داشت و من به‌رغم میل خودم، ناچار شدم پس از اندکی از ایشان خداحافظی کنم و بروم.

وقتی خبر شهادت را دریافت کردم، در شرایط بسیار بدی قرار داشتم. یکی از دوستانم که الان هم با هم ارتباط داریم، به من تلفن زد و گفت "محمد! توی بازار چه خبر است؟ می‌گویند در اطراف مغازه پدرت تیراندازی شده است." من ناگهان تکان خوردم و شروع کردم به تماس گرفتن با بازار، ولی از آن طرف کسی جواب نمی‌داد. بالاخره بعد از تلاش‌های بسار توانستم با پسرعمه‌ام که در آن حوالی حضور داشت، تماس بگیرم و فهمیدم جداً خبرهایی هست.

در میانه راه به من گفتند که پدرم زخمی شده‌اند و بهتر است که بروم بیمارستان سینا. وقتی به آنجا رسیدم، کشوهای سردخانه را که بیرون کشیدند، پیکر ایشان را دیدیم که از ناحیه سر و چشم راست گلوله خورده و فرق‌شان شکافته شده بود. پیکرشان کاملاً غرق به خون شده بود. از این منظره فوق‌العاده متأثر شدم و روزهای متوالی تحت تأثیر آن منظره بودم.

به من گفتند که ایشان زخمی است و ناگهان در بیمارستان،‌ مرا با چنین منظره‌ای روبرو کردند که اثر فوق‌العاده عمیقی روی من گذاشت. درست است که ایشان از لحاظ فیزیکی خیلی در کنار ما نبودند، اما مظلومیت‌شان واقعاً روی من تأثیر عجیبی داشت. من یک ساله بودم که ایشان مبارزات سیاسی‌شان را آغاز کردند و ما دوستان ایشان را می‌شناختیم و ارادتی را که ایشان نسبت به آنها ابراز می‌کردند اما یک‌باره مواجه شدیم با سیلی از نامهربانی‌ها،‌ و به بهت و حیرت و بی عملی در مقابل جو منحرف حاکم ناجوانمرد که سوار خرمراد هوس ترکتازی می کردند آن هم بعد از این همه سال و امتحان پس دادن‌ها و وضعیت عجیبی که ایشان پیدا کردند، واقعاً دل همه ما را به درد می‌آورد و من عمیقاً از این ناسپاسی‌ سنگینی که در حق‌شان شد، رنج می‌بردم.

اما بی انصافی است اگر به یاد نیاوریم و قدران نباشیم درایت و هوشمندی رهبری در تمام این دوران سخت میانی را که امام و یاران اصل و سابقه دارش را زیر خاکی می‌خواست یا حداکثر در موزه ها و در این موضوع خاص پیام رسای ایشان به مناسبت شهادت این سرباز نظام.

شهادت لاجوردی حاصل توطئه جمعی بود

حقیقت قضیه این است که ما باید برگردیم به وضعیت اطلاعاتی کشور در آن دوره و آن جریانی که در وزارت اطلاعات اتفاق افتاد و ماجرای سعید امامی و امثال آن. من اعتقاد دارم که یک کودتای اطلاعاتی سنگین اتفاق افتاد و دقیقاً این را در دادگاهی که منافقین را محاکمه می‌کردند،‌ ابراز کردم. گفتم در اینجا منافق نیست که باید محاکمه شود، بلکه کسان دیگری باید بیایند و در جایگاه متهم بنشینند و پاسخگو باشند، به این عبارت که شاهد بودیم این دو نفری که در عراق با انواع اسلحه از قبیله کلت و امثال آنها آموزش دیده بودند، یک نوبت دیگر هم به این طرف مرز آمده و عملیاتی را علیه نیروهای ارتش اجرا کرده و به سلامت به پایگاه‌های خودشان برگشته بودند و این بار دوم بود که به این طرف اروند می آمدند.

من موضوع را از طریق شرکتی که در آن کار می‌کردم و ارتباطی که با شرکت نفت و حراست شرکت نفت در آبادان داشت، پیگیری کردم. این منافق موقع برگشت به عراق، از شدت خستگی در آبادان، زیر درختی چرت می‌زد که مأمور حراست شرکت نفت او را دستگیر کرد و به تهران برگرداند.

من با مسئول حراست آنجا صحبت کردم. او به مناسبت رابطه‌ای که با مسئولین عالی‌رتبه شرکت وابسته به سازمان ما داشت، به شرکت ما آمد و من با او صحبت و از کم و کیف جریان اطلاعات بیشتری پیدا کردم و به استناد همین مستندات، به اعتقاد خودم نسبت به شهادت حاج آقا مبنی بر اینکه همه اینها حاصل یک توطئه از پیش طرح شده بود، یقین بیشتری پیدا کردم، چون مقارن همان ایام ما شاهد از میان برداشته شدن سردار شهید، صیاد شیرازی هم بودیم و در مورد ایشان، هیچ اثری از ضارب به جا نماند.

وجه مشترک این دو نفر این بود که یکی در لباس نظامی و دیگری در کسوت امنیتی، مبارزه سنگین و قاطعانه ای را علیه منافقین اداره کرده بودند. در عملیات مرصاد، نقش اصلی را برای سردار شهید صیاد شیرازی قائل هستیم و برای حاج آقا، این شهید امنیتی نظام، در سال‌های قبل و بعد از انقلاب، مبارزه علیه منافقین را سرنوشت ساز می دانیم.

به نظر من، این یک همدستی بین جریان‌های مختلفی بود که دنبال انتقام از ایشان و سر به مهر شدن بسیاری از اسرار امنیتی برای همیشه بودند. هم بخش‌هایی از نقش آفرینان سیاسی وقت، هم سازمان منافقین انقلاب و هم البته آن جریان ناسالم که هنوز هم عقاید خودشان را دنبال می‌کنند، با مشارکت علیه نظام دست به تحصن زدند و به عنوان مسئولین نظام و در موضع نمایندگی مجلس، بسیار تلاش کردند نظام را ساقط کنند.

آنها به رغم سمت و پست و مسئولیتی که در نظام داشتند، تبدیل به اپوزیسیون نظام شدند. اینها با همفکری یکدیگر، توطئه سنگینی را علیه نظام چیده بودند که بحمدالله دست‌شان رو شد، هر چند ایادی و عمله و اکره زیادی را هم برای خودشان فراهم کرده بودند، خیانت‌های سنگینی را مرتکب شدند و هنوز هم دارند همان هدف ها را دنبال می‌کنند. گرچه دیگر دست‌شان از بسیاری دستاویزها کوتاه است اما غریق دنبال هر دست آویزی است.

 
محمودیه!
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم شهریور 1390 ساعت 18:50 شماره پست: 857

 

شعر نیست اما بخوانید و به دل نگیرید!

محمودیه!

هفته دولت بر فرزند راستین روح الله، برافشاننده نورالله، تعبیرکننده رویای سازندگی، سردار عزت و بالندگی، کبیرتر از هر امیری و باهوش تر از هر چه داریوش و کوروش و بوش و سروش و گوگوش، هم او که دلش بی باک است و دستش پاک، نابودگر هر خس و خاشاک، غم خوار بی ادعای مردم، که نه به رُم باج داد و نه به قم، سرِسبزش آماده برای دار، کلامش کوبنده استکبار، شب و روزش فقط کار است و کار، کسی در مرامش ندیده شعار، آهنگرزاده ای کاوه نشان، دولتش کارخانه است نه دکّان، فریاد نهفته حلقوم انقلاب، افشاگر سوداگران سراب، ارمغانش شوکت و عزت و خدمت، دشمن کام جویی در لوای مصلحت، احمدالدوله و محمودالملّه، مبارک باد.

به کوری چشم حسود، دود کنید اسپند و عود، برای سلامتی محمود، صد صلوات و درود.

ای که دست مدعیان کرده ای برملا، اعوذ بالله من الکرب و البلا.

 
ظهور بسیار نزدیک است!
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم شهریور 1390 ساعت 0:53 شماره پست: 856

این مطلب را در شماره دوم نشریه خم منتشر کردم:

ظهور بسیار نزدیک است!

نه برادر من!  شما را به خدا زود قضاوت نکنید. ما دنبال دردسر نمی گردیم! یکی می گفت: اگر بگویی امام زمان (عج) نمی آید گیر می دهند؛ اگر بگویی حضرت به زودی می آید، باز هم . . .

البته حرف او کاملاً درست نیست! چرا؟ به خاطر این که خیرالامور اوسطها.

مثالی بزنم خدمتتان؛ یک مدت وقتی می خواستند رزمنده یا شهید را به مردم معرفی کنند تصویری نشان می دادند از برادر علیه السلامی که کل زندگی اش بچه مثبت بوده. نگاهش که می کردی انگار همین الان از آسمان به زمین افتاده. موقع عملیات، به هیچ وجه نمی ترسید، پدر عراقی ها را در می آورد و اصلاً شکست در مرامش راه نداشت. نیروی مؤثری هم اگر شهید می شد رو به فرمانده اش می کرد و داد می زد: حاجی! سیدتو کشتن!

الان زمانه عوض شده. کسی از همه شهیدتر! است که لات تر و گردن کلفت تر باشد. به این می گویند پروژه سوزوکی سازی از شهدا! نمی خواهم مثال هایش را برایتان ردیف کنم. بگذریم.

ببین عزیز دل برادر ! محض رضای خدا چه اشکالی دارد حرفی بزنیم که نه از این طرفش بیفتیم و نه از آن طرف. راستش دلم می خواهد از واژه افراط و تفریط استفاده کنم اما فکر می کنم کمی کلیشه ای می شود.

شما بگوئید اگر امام زمان روحی له الفدا فردا بیاید یا یک ماه دیگر، باید فرقی به حال ما داشته باشد؟ آیا ما در نظام تربیتی دین خود این گونه بار نیامده ایم که به خدا اعتماد کرده و برای مقدّرات او آماده باشیم؟

همه بزرگان از دست رفته ما آرزو داشتند در رکاب حضرت باشند؛ حالا که عمرشان کفاف نداد تا ظهور را درک کنند چیزی از مقام و منزلتشان کم می شود؟ بگذارید طور دیگری سوالم را طرح کنم. فرض کنید به شما خبری غیبی برسد - حالا از چه کانالی به خودتان مربوط است!- که در زمان حیات خود توفیق زیارت حضرت را نخواهید داشت. آن وقت آیا در تکالیف دینی شما تغییری حاصل خواهد شد؟ رکعات نمازتان کمتر یا بیشتر می شود؟ .  . .

قرار شد سرمقاله ها را کوتاه بنویسیم. همه آن چه را که می خواستم بگویم در این خاطره کوتاه و شنیدنی خلاصه می کنم؛ خاطره ای که نشان می دهد کسی که خود را حتی در زمان غیبت در محضر حجت حق ببیند خودش را مانند کسی می داند که در حضور حضرت دلدار توفیق ارادتی پیدا کرده است. نمی دانم این جا جایش هست یا نه اما دلم می خواهد این جمله پیرمرادمان را تکرار کنم که تکلیف ما را سیدالشهدا مشخص کرده است.

در خاطره ای از شهید نوجوان مهدی نجف زاده می خوانیم :

« چهارده پانزده سال بیشتر نداشت . جبهه که آمد بیشتر مواقع دست راستش را روی سینه می گذاشت . طوری که انگار داشت به کسی ادای احترام می کرد . علتش را نمی گفت ؛ حتی به من که برادر بزرگترش بودم . اما این اواخر گویا نظرش عوض شده بود ! آخرین باری بود که همدیگر را دیدیم . لا به لای صحبت هایش گفت : روزی که به جبهه آمدم تازه خودم را شناختم . چیزهایی که این جا دیدم و می بینم فکر می کنم هیچ جای دنیا پیدا نشود . من همیشه احساس می کنم " آقا " پیش رویم است . به همین جهت دست راستم را برای احترام روی سینه دارم . دست چپم را نذر حضرت عباس کردم و تا پای رفتن دارم در جبهه می مانم . . .

شنیدم موقع عملیات ، مردانه جنگید . ناگهان گلوله توپی آمد و کنارش منفجر شد . بعد از دو سال جنازه اش را آوردند . با دیدن جنازه اش شگفت زده شدم . دست راست مهدی روی سینه اش بود . دست چپ و دو پایش هم قطع شده بود . »1

1-      ذبیح الله ذبیحی . قمقمه های خالی . ص11 انتشارات نماشون

 

استخر مختلط آقایان و خانم ها در قم!
+ نوشته شده در سه شنبه یکم شهریور 1390 ساعت 3:35 شماره پست: 855

 

البته ما هم معتقدیم این بنر٬ یک سوتی تبلیغاتی است. اما بهتر بود بیشتر توجه می شد تا نیازی به اصلاح یا جمع آوری آن نباشد.

عکس از محسن علیجانزاده

 
  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو مرداد90 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۰، ۰۹:۱۲ ق.ظ


آقای دبیرکل! شما بفرمائید!

+ نوشته شده در دوشنبه سی و یکم مرداد 1390 ساعت 13:5 شماره پست: 854

بعد از دیدار با رئیس جمهوری اسلامی ایران، حضرت آیت ا... خامنه ای بود که درفرصتی مناسب سرصحبت را باز کردم. ایشان درفکر فرورفته و به نقطه‌ای خیره شده بود.مردد بودم بگویم یا نه، که خودش رو به من کرد و پرسید: « رئیس جمهور شما از کدام دانشگاه سیاسی فارغ التحصیل شده است؟ »؛ دلم لرزید.

پیش خود نگران شدم که احتمالاً جناب دبیرکل متوجه نداشتن سابقه تحصیلی مسئولان کشور ما در رشته های مرتبط با علوم سیاسی شده است. لابد یک نقطه ضعفی دیده که می خواهد تذکر بدهد. باید خود را آماده می کردم تا درصورت بیان هرنوع اظهار نظر تحقیر آمیز، پاسخی در خور بدهم.

گلویی صاف کردم: «چطور؟ »

آقای دکوئیار یک جرعه آب نوشید و با حالتی حسرت آلود گفت: « من از چند دانشگاه معتبر دنیا مدرک دکترای علوم سیاسی دارم و بیش از سی سال است که کار سیلاسی میکنم و اکنون ده سال است که دبیرکل سازمان ملل متحد هستم؛ دراین مدت کمتر شخصیت سیاسی و رئیس جمهوری است که ندیده باشم و بااو گفت و گو نکرده باشم ولی تاکنون شخصیتی سیاستمدارتر و هوشمندتر از رئیس جمهور شما ندیده ام...».

به نقل از علی محمد بشارتی

منبع: کتاب نم نم آفتاب -سید حمید مشتاقی نیا

زنگ محک !
+ نوشته شده در جمعه بیست و هشتم مرداد 1390 ساعت 0:28 شماره پست: 853

 

5555 یا 9999 چه فرقی می کند؟ هر دو حساب بانک ملی است اما غیرت ما که نه فقط ملی بلکه دینی است. غیرت ما هیچ مرزی را در محدوده جغرافیای انسانی به رسمیت نمی شناسد. دیدید خدا چگونه امتحانمان می کند؟ روزه گرفتیم. دعاخواندیم. مناجات کردیم از قرب الهی دم زدیم و . . . دست روزگار، برادران مان را گرسنه و بی صدا به خاک می سپارد. خدا می داند علی نمی خوابید تا نانی را به گرسنه ای برساند. من و تو عجب ادعایی داریم؛ شیعه علی؟! سر سفره افطارمان چه داریم؟ نان تازه؟ آش گرم؟ زولبیا و بامیه؟ خرما؟ اگر هر ایرانی یک دانه خرما به برادران و خواهران سیاه خود کمک کند خاک سومالی ایی روزها کمتر مشتری خواهد داشت.

خدا را که نمی شود فریب داد. قرآن به سر می گیریم قبول باشد اما یادمان نرود نیزه های صفین هم قرآن به سر داشتند.

در شب های قدر وجدان هایمان را احیا کنیم. مومنان! سحر نزدیک است.

 

سایت خم افتتاح شد

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم مرداد 1390 ساعت 13:17 شماره پست: 852

دوستان معاونت پژوهشی و مطالعات راهبردی موسسه روایت سیره شهدا در راستای نشر معارف دفاع مقدس و ترویج فرهنگ و اندیشه پایداری سایت خم را راه اندازی کردند. این سایت فعلا در اول راه است و تا رسیدن به نقطه اوج نیازمند همراهی و یاری علاقمندان وادی ایثار و شهادت است. برای آشنایی با این سایت به این نشانی مراجعه کنید: http://khom57.ir/

پس موسی کو؟!
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم مرداد 1390 ساعت 3:1 شماره پست: 851

21سال پیش در چنین روزی

امروز 26 مرداد سالروز بازگشت آزادگان عزیز به میهن است . 21 سال پیش همچین روزهایی پر بود از لحظه های ناب وصال . بی اغراق بازگشت آزادگان شادترین روزها را برای مردم ایران بعد از آزادی خرمشهر درست کرد . من روز 27 مرداد آزاد شدم . از مرز خسروی تا کرمانشاه با اتوبوس و از آنجا تا کرمان با یک هواپیمای نظامی آمدیم . از کرمان تا کهنوج با استیشن سپاه رفتیم . وقتی بعد از 8 سال با خانواده ام دیدار می کردم تمام وجودم لبریز از سوالی بود که جرات پرسیدنش را از هیچکس نداشتم . اینکه : پس موسی کو ؟ احساس می کردم خانواده هم در هراس هستند که اگر من بالاخره این سوال را پرسیدم چه جوابی باید بدهند. سالها قبل وقتی دیگر هیچ نامه ای از موسی برایم نیامد مطمئن شده بودم که او شهید شده . یک شب هم در اردوگاه موصل خواب دیدم که خبر شهادتش را یکی از اهل خانه داد. حالا اما منتظر جزئیات بودم که هیچ کس حرفی نمی زد و من هم جرات پرسیدن نداشتم لحظات به سختی می گذشت . روز اول گذشت . روز دوم کودکی 7 ساله با زبان کودکانه داشت شعری می خواند . شعری که پاسخ سوال من در آن بود . بزرگترها با ایما و اشاره به کودک می گفتند که بس کند اما او ادامه داد : خدا خدایا – موسای ما را – در هر کجا ست خودت محافظت کن . و اینچنین بود که فهمیدم موسی – برادرم – مفقودالاثر است . روزهای بعد خانه پر بود از مردم دور و نزدیک و اقوام و آشنایان که برای دیدنم می آمدند. هر روز ده ها بار با یک سوال مشابه روبرو می شدم : - احمد ! بی مو اشناسی ؟ و خوشبختانه علیرغم گذشت 8 سال هنوز همه را به اسم می شناختم و این باعث تعجب همه شده بود . 10 روز بعد به تلافی آنهمه غربت ٰ رفتیم شمال و آز آنجا به پابوس امام رضا ع . منبع:مهجور به مناسبت سالگرد ورود آزادگان http://takrit11.blogfa.com/post-824.aspx

وحید یامین پور: درباره خاتون دروغ گفته اند

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم مرداد 1390 ساعت 0:30 شماره پست: 850

وحید یامین پور طی یادداشتی در وبلاگ کیستی ما، تحلیل خود را از وقایع پیرامون نشریه خاتون بیان داشته است که در ادامه می آید:


مرا متهم کنید!

یک برخورد بد با یک نشریه بدتر


دیروز صبح بیدار شده و نشده، پیامکهایی با مضمون های مشابه از سوی سایتهای خبری بدستم رسید در محکوم کردن ویژه نامه ای بنام «خاتون» که گفته بودند منتسب به جریان انحرافی است. حرفهایی از قول علی اکبر جوانفکر و مهدی کلهر در پیامکها آمده بود که سکر و خواب آلودگی ماه رمضان را از سرم پراند. بعد تر هم رفقا زنگ زدند و نخوانده از من خواستند که در رد و نقد آن یادداشت و مقاله بنویسم.

ویژه نامه را خریدم؛ مطالب اعم از یادداشت ها، گزارش ها و مصاحبه ها آنگونه است که در زیر می آید:



آغوش والدین، نوشته دکتر فریده خلج آبادی فراهانی
مصاحبه خواندنی با آیت الله حائری شیرازی
مقاله مریم ارشدی در عظمت حضرت زهرا (س)
تلخیص مقالات مکتب اسلام با عنوان اخلاق جنسی از آزادی تا لذت، با تلاش عاطفه یزدانی
مصاحبه های علمی آقایان فیاض و قائم مقامی
مصاحبه حجت الاسلام حاج ابوالقاسم در حول و حوش مفاهیم عرفانی و قرآنی
مصاحبه خانواده محور بهمن شریف زاده
گزارش خواندنی با عنوان چرا با حجاب شدم؟ از روی آوردن سرخوردگان فرهنگ غرب به حجاب اسلامی
یادداشت فائزه نوروزی با عنوان علم حاکمیت خداوند بر زمین در دفاع از حجاب اسلامی در برابر فمینسم
یادداشت فلسفی غرب ستیزانه اکبر جباری
نقد مدگرایی در یادداشت نگار طاهری با عنوان مانتوهای تابستانی و مدهایی برای دیده شدن
گزارش کامل و بی سابقه درباره مروه شربینی شهیده حجاب
یادداشت «دژی برای حیا» در تبیبن اسلامی مفهوم حیا نوشته اعظم بهرامی
گزارش هشت سخنرانی رحیم پور ازغدی درباره حجاب که برای اولین بار اتفاق می افتد
زندگی نامه اسماء بنت عمیس به عنوان زن برتر اسلامی
نقد بنیادی فمینیسم در مصاحبه با شهریار زرشناس
خلاصه چند سخنرانی حجت الاسلام قاسمیان در تحلیل قرآنی پدیده زوجیت
یدداشت وبلاگی جالب «چادر، قانون و اجبار» نوشته ریحانه ذوالفقاری که بدرستی نکته ای مبتلابه را گوشزد میکند و آنهم توهین به چادر در استفاده های نابجا مانند دادگاههاست. او در آخر مینویسد: «باید در قوانین تجدید نظر شود که کجا باید چادر اجباری باشد چرا که چادر نماد مبارزه و اسلام خمینی است و ارزشمند است و...»
سیره اهل بیت در برخورد با خانواده در مصاحبه با حجت الاسلام فضلعلی
یادداشت حزب اللهی دوست خوبم حمیدغریب رضا با عنوان «زن ایرانی مادر معنوی تمدن اسلامی-ایرانی»
یادداشتی خواندنی از مرحوم عین صاد(علی صفایی) درباره لباس برتر
تبار شناسی پوشش در مقاله سید عباس صالحی
و... اینها فقط صد و سی صفحه اول این ویژه نامه است. نام ها آشناست. علی الاغلب حزب اللهی و متعلق به گفتمان انقلاب اند.

بعد از این بیست صفحه به گزارش و نقد عملکرد پلیس در طرح امنیت اخلاقی و گشت ارشاد اختصاص دارد. که به نظر من ورود در بررسی و نقد آن اشکالی ندارد هرچند اپروچ و شیوه نقد آن را نپذیرفته باشم و یا در نتیجه با آنها مخالف باشم ولی اصل نقد حق رسانه است. آنهم طرحی که اکنون یکی از مهمترین مسائل اجتماعی جامعه ماست. هرچند بوی لاپوشانی در کم کاری دولت در مبارزه با بدحجابی را هم می دهد ولی بجای ذهن خوانی بهر است به سوالهایی که پرسیده می شود پاسخ دهیم.

مصاحبه ها و یادداشتهای بعدی از آیت الله خاتمی، حسین الله کرم، فاطمه رجبی ، مسعود دهنمکی، سید مهدی شجاعی، مجید ابهری و... است که همگی حال  و مواضعشان معلوم است و محتوا هم کاملا دینی و انقلابی است.

چند صفحه ای هم گزارشی  است از برتری بانوان محجبه ایرانی در عرصه های مختلف از جمله ورزش قهرمانی
بعد هم گزارشی تاریخی و خواندنی از پیشینه حجاب در ایران با محوریت ریشه یابی نجابت گرایی و پوشش برای زنان ایرانی دوران هخامنشی و پس و پیش آن که گزارش جالبی است.

بعد هم بیست صفحه مواضع امام راحل(ره) و حضرت آقا درباره حجاب اسلامی است.
و البته در لابلا تبلیغاتی هم برای احمدی نژاد و دولتش شده است.
و تمام....   !!!

این یک نشریه ضد دینی و ضد اسلامی است که از نخستین ساعات روز موضوع فحاشی همه قرار میگیرد و هنوز ظهر نشده علیه آن اعلام جرم می شود! شما پاسخ دهید: چگونه یک نشریه 260 صفحه ای هنوز 10 صبح نشده به محور اصلی یک هجمه رسانه ای بدل میشود؟ چند نفر آنرا خوانده اند؟ و چند نفر نهایتا فرصت تحلیل محتوای آنرا داشته اند؟ آیا این هجمه و موضعگیری عادی است؟!

آنچه درباره علی اکبر جوانفکر آمده بود دروغی بیش نبود. مصاحبه کلهر را هم با دقت خواندم. مواضع کلهر درباره تهاجم فرهنگی غرب، تحقیر فرهنگ برهنگی، لزوم اطاعت از قانون حجاب، تاکید بر عمل دقیق به شریعت و رساله های عملیه، حیثیت  لباس ایرانی و اسلامی و حقوق زن سعی شده بنابرفهم دینی بخصوص فهم شهید مطهری ارائه شود. حتی انقلابی تر و دینی تر ازآنچه از کلهر انتظار داشتم. نسبت دادن آن حرفها به کلهر بی انصافی، ظلم و حتی افتراست. در مورد آمدن چادر سیاه تحت تاثیر مجالس شبانه انگلیسی حرفهایی تاریخی زده شده که اشتباه برانگیز است ولی اصل حجاب و چادر زیر سوال نرفته است.(هرچند بهتر بود با این صراحت گفته نمی شد تا امکان سوءاستفاده فراهم نشود) ولی درمجموع جملات تقطیع شده و منتزع شده متن مصاحبه یک اجحاف تمام عیار است. فهم جملات در کانتکست باید صورت گیرد و نه در یک پیامک چند کلمه ای.(رفقا در این مورد ذهن خوانی کرده اند که من نمی کنم)

بطور مثال این پیامک نسیم آنلاین را ببینید: «روزنامه ایران در ویژه نامه خود چادر را بدترین نوع پوشش و آنرا حاصل مراسمهای عیاشی شبانه اروپا دانست»!!!

هرگونه ارتباطی با گردانندگان این ویژه نامه و کل موسسه ایران و حتی کل خبرگزاری جمهوری اسلامی و حتی تر کل دولت را انکار میکنم، ضمن اینکه به علت بی اعتمادی و بدبینی به اسفندیار دولت و مجموعه های متصل به او، تاکید من هم بر مراقبت بر رفتارهای فرهنگی و رسانه ای آنهاست، لیکن حتی اگر انتتقادی به محتوا داریم -که داریم- این ملاحظه قطعا زیاده روی در نقد، بی انصافی و جوسازی رسانه ای را توجیه نمی کند.

آنهم در دورانی که نشریات زرد و ضد حجاب دیگر، براحتی و در حاشیه امن منتشر می شوند. اگر من به ویژه نامه خاتون از صد نمره بیست نمره منفی بدهم، باید نشریات زرد و مروج فرهنگی دم غنیمتی و اباحیگرایانه ای مثل ... را چطور ارزیابی کنم؟

دیروز دقیقا زمانی که جنجال ها درباره خاتون بالا گرفته بود من همزمان «همشهری جوان» را ورق می زدم. هفته نامه ای برای جدی نگرفتن هیچ چیز! آویزان به آدم های مشهور و مشغول به خندیدن به همه کس و همه چیز! درست چند روز پس از تقدیر بی بی سی از لوسین فروید، نقاش مبتذل کار انگلیسی(نوه زیگموند فروید معروف) حالا نوبت همشهری جوان بود که او را به هنردوستان وطنی معرفی و مورد تقدیر قرار دهد. فروید معروف است به نقاش نقاشی های زشت. تابلوهایی که زنان برهنه و گوشت آلود و زشت را در حالتهای مختلف ترسیم می کند و با سبکی سوپررئالیست، به حالتهای افسرده جنسی می پردازد.

سرتاسر این هفته نامه زرد تکریم روزمرگی های رسانه ای و خوشی های بالا شهری و دختران خوش پوش و موفق(!) است. ولی چرا هیچکس به این هفته نامه، و به نمونه های دیگری چون چلچراغ و چندین و چند هفته نامه زرد که در عناوین آنها کلماتی چون زندگی ایده آل، موفق، خانواده، سبز و... دیده می شودو نقش آنها در نهادینه کردن سبک زندگی غیر دینی نمی پردازد؟!

از اینها گذشته یک نشریه حرف و حدیث دار با تیراژ محدود مهمتر و شایسته جنجال است یا سریال های معلوم الحال سیما با رسالت روشن تخریب سبک زندگی دینی و ترویج غربگرایی: ساختمان پزشکان را ملاحظه فرمودید؟! اینرا می دانید که سرجمع تیراژ کل نشریات کشور از مخاطب یک سریال هم چندین مرتبه کمتر است؟!

حتما دریافتید که چرا این مطلب را منتشر کردم. نگرانی من از بایت برخورد سیاسی با مقوله فرهنگ است. در کنج و کنار عالم فرهنگ جانواران بسیاری درحال جویدن ریشه های انقلاب و اسلام اند.  دم رفتارهای خصمانه با انقلاب از تیترهای برخی نشریات و تیتراژهای برخی سریال ها و فیلم ها بیرون زده، ما منتظریم ریشه ها را درست ببینیم و زوائد را درست بتراشیم.
 
 
بعد ار تحریر اول:

حتم دارم این یادداشت بعد از تحریر های بسیار دارد. اول اینکه سایت های وابسته به یک آدم خاص بخاطر اینکه از همشهری انتقاد کرده ام لوله تفنگ را به طرف من برگردانده اند و اسم این یادداشت را گذاشته اند : "دفاع یامین پور از ویژه نامه موهن" و البته با بی انصافی و بی اخلاقی تمام در تخریب من سنگ تمام گذاشتند. این هم از کفاره های ما! فکر کنم عنوان این یادداشت را درست انتخاب کرده ام: مرا متهم کنید... منتظر الباقی اش هستم.
 
محصولی از کارگاه انقلاب!
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم مرداد 1390 ساعت 0:28 شماره پست: 849

 

یادتان هست در دولت نهم، پر حاشیه ترین فرد منسوب به دکتر چه کسی بود؟ آن موقع که نه خبری از رحیمی بود و نه از مشایی یا همان رحیم مشایی، بیشترین سر و صداها در باره اطرافیان رئیس جمهور و اتهامات من درآوردی برای تخریب چهره خادمان ملت مربوط می شد به صادق محصولی.

وقتی قرار بود احمدی نژاد او را به عنوان وزیر پیشنهادی خود به مجلس معرفی کند ده ها سایت و نشریه مخالف دولت، سیل اتهامات خود را به سمت این پاسدار قدیمی روانه کردند. در همان ایام چند نامه پر سر و صدا از همسر شهید حمید باکری نیز خطاب به نمایندگان مجلس منتشر شد که از آنها خواسته بود به دلیل اختلاف نظرهای سی سال گذشته صادق محصولی با آن شهید والا مقام به وی رأی اعتماد ندهند. فضاسازی ها درباره اموال و فعالیت های اقتصادی صادق محصولی نیز تمامی نداشت. محصولی در نهایت با کمترین آرای ممکن توانست اعتماد مجلس را کسب کند . اما این حاشیه ها به اتمام نرسید. در شب مناظره کروبی و احمدی نژاد، شیخ بی سواد که قصد داشت مچ دولت را گرفته و شعار پاک دستی احمدی نژاد را توخالی و پوچ معرفی کند نام صادق محصولی را به عنوان فردی متمول بر زبان آورد. آن موقع کسی هم اعتراض نکرد که چرا افشاگری فقط در صورت هدف قرار دادن فرزندان هاشمی کاری زشت و ناپسند است! محمود اما همان شب در پاسخ به کروبی گفت که اگر یک برگ کاغذ و سند در اثبات کوچکترین سوءاستفاده مالی محصولی دارید مرد باشید و منتشر کنید.

صادق محصولی حساس ترین بخش دولت در ارتباط با انتخابات دهم ریاست جمهوری را بر عهده داشت. با آغاز به کار دولت دهم، محصولی از وزارت کشور به وزارت رفاه منتقل شد. او این بار رأی خوبی از مجلس دریافت کرد.

اگر دقت کرده باشید مدت هاست که نام محصولی از لیست چهره های منفی حامی احمدی نژاد خارج شده است. مدتی است که نه تنها کسی به او حمله نمی کند بلکه در شاکله اصلی گروه جبهه پایداری، محصولی یکی از محوری ترین شخصیت های جریان اصولگرایی است.

من به این وزیر ولایی و زحمت کش خسته نباشی و دست مریزاد می گویم. محصولی توانست با صبوری و متانت و پرهیز از درگیری با حاشیه سازان، تمام این فراز و نشیب های سیاسی را پشت سر گذاشته و امروز با قدرت در خدمت منافع انقلاب اسلامی باشد. محصولی می تواند الگوی بسیاری از کسانی باشد که به هر دلیل دچار بغض و کینه رقبای خود گردیده و مورد هجمه ناجوانمردانه تبلیغاتی قرار می گیرند. گفته اند : الصبر مفتاح الفرج.

راستی تصویری که ابتدای این مطلب دیدید مربوط می شود به دو فرزند رشید و موفق صادق محصولی که برایشان آرزوی توفیق بیشتر دارم.

 

شارلاتانیزم پیامکی!

+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم مرداد 1390 ساعت 14:46 شماره پست: 848

دیروز پیامک ها زمین و زمان را به هم دوختند که با قید چند فوریت برای سلامتی آیت الله حسن زاده فاتحه بخوانید. من خواندم اما به همه تذکر دادم که دارند بازی می خورند. یادتان است چند بار پشت هم پیامک می دادند که سلمان رشدی به درک واصل شده یا فلان مفتی وهابی، با لعنت خدا محشور شده است؟ چند وقت پیش از طریق همین پیامک ها شایعه کردند که محسن قرائتی به رحمت خدا رفته است. جالب است بدانید این شایعه درست دو روز قبل از مراسم تجلیل از شخصیت ایشان بود! دو سه ماه پیش بود که پیامک رسید صادق آهنگران به رحمت خدا رفت. یک ساعتی طول نکشید که تکذیب شد. طبق معمول چند ساعت بعد پیامک های دوستان از شهرهای مختلف شروع شد که می گویند آهنگران فوت کرده . ما هم نشستیم و تکذیب کردیم . این وسط دوستی بود که تکذیب ما را باور نکرده و می گفت فلان منبع موثق عضو فلان نهاد این حرف را زده است. از کوره در رفتم و گفتم آدم خوش عقل! مگر صادق آهنگران – که خدا حفظش کند- چه ویژگی دارد که بخواهند خبر فوتش را مخفی نگه دارند؟ به دوستان و بر و بچه های مذهبی توصیه می کنم کمی از خوش باوری دست بردارند. پشت سر این شایعه پراکنی ها چه مقاصدی وجود دارد بماند برای وقت دیگر. عجالتا لطف کنید هر خبری را باور نکرده و یا لااقل از دیگران نخواهید همین خبر من در آوردی را با قید فوریت بازنشر بدهند.

تصویری کمتر دیده شده از مهدی نصیری
+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم مرداد 1390 ساعت 0:47 شماره پست: 847

 

مهدی نصیری را با "صبح" می شناسم. هر چند قبل از آن در کیهان هم خوش درخشیده بود و حالا گویا سمات را منتشر می کنم. او را اغلب با لباس معمولی دیده ایم. نوجوانی ما با مقالات و مطالب انقلابی صبح شکل گرفت آن هم در برهه ای که دم زدن از انقلاب منحصر به چند راهپیمایی کلیشه ای سالانه بود. نصیری منشا خدمات بسیاری شد. یکی اش ایجاد خودباوری در بچه های حزب الله برای ورود به عرصه مطبوعات٬ یکی اش طرح چهره های ناشناخته ای همچون حسن رحیم پور ازغدی و . . . افشاگری های تاریخی صبح از مدیریت ناسالم وزیرانی چون غرضی و زنگنه را هیچ گاه فراموش نمی کنم. دقت کنید این مسائل در دولت مردی اتفاق افتاد که کمترین حق را برای منتقدین خود قائل بود. این افشاگری ها به طور غیر مستقیم ماهیت مسئولان قضایی را نیز برملا می ساخت. مسئولانی که هیچ گاه حاضر نشدند به خط قرمز مفسدان باند هزارفامیل نزدیک بشوند.

این عکس را از وبلاگ حمید رسایی گرفته ام. گویا مربوط می شود به سال ۱۳۸۳ در مکه مکرمه. خداوند هر دو را محفوظ و بیدارتر نگاه دارد.

 

بالاخره تکلیف خون به خون شستن معلوم شد!

+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم مرداد 1390 ساعت 13:16 شماره پست: 846

اکبرگنجی را که می شناسید؟! این روزها آن طرف آب جا خوش کرده و برای خودش نویسنده ای شده است. من البته از مقالاتش خوشم می آید. چرا؟! بابت این که در به کار گیری فرمایشات مقام معظم رهبری انصافا از بعضی نویسنده های حزب اللهی همت بیشتری دارد. درست است که سعی دارد در نوشته هایش مفاهیم مورد نظر رهبر انقلاب را با قصد و نیّت خاص خودش تعبیر و تفسیر کند اما همین مسئله نشان می دهد که وی برای مطالعه دقیق فرمایشات معظم له وقت زیادی را صرف می کند. بگذریم.

اخیرا مقاله ای از اکبر گنجی به دستم رسیده با عنوان" تفاوت فتنه و انحراف" او در قسمتی از مطلب خود در دفاع از شخصیت ابوبکر می نویسد:

«مخالفان احمدی نژاد تا آنجا پیش رفته اند که به صحابی بزرگ پیامبر گرامی اسلام- یعنی ابوبکر- اهانت می کنند.اگر ابوبکر نبود، معلوم نبود اسلامی باقی می ماند یا نه؟ پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام، همه  قبائل جزیرة العرب- جز قریش و ثقیف- مرتد گردیدند(از اسلام بازگشتند). ابوبکر همه آنها را به شدت سرکوب کرد و زنده مانده ها را دوباره به زور مسلمان کرد. اگر چنان نمی کرد، معلوم نبود دو قبیله  باقی مانده هم نامسلمان می شدند یا نه.»

دقت فرمودید؟ گنجی می خواهد بزرگی وقداست شخصیت ابوبکر را با استناد به کشتار چند قبیله توسط او به اثبات برساند؟ یادتان هست در سال های 77 یا 78 مقاله پرسر و صدایی از اکبر گنجی منتشر شده بود با عنوان" خون به خون شستن محال آمد محال" ؟

اکبرخان در آن مقاله با توجه وقایع تاریخی صدر اسلام وجنگ های حضرت امیر علیه السلام واقعه عاشورا را نتیجه انتقامجویی بازماندگان کسانی دانست که توسط آن حضرت کشته شده بودند. مختار نیز انتقام شهدای عاشورا را گزفت. زبیری ها هم مختار را کشتند. عده ای دیگر با آنها درگیر شدند و این زنجیره تا مدت ها ادامه داشت. اکبر گنجی از این مقاله جنجالی این طور نتیجه گرفت که خشونت حتی اگر در راه حق باشد کاری عبث بوده و هیچ گاه نمی تواند به عنوان ارزش های یک فرد محسوب شود. آن مقاله تا مدت ها سر و صدا راه انداخته بود. اکبر گنجی در دفاع از نوشته اش خود را فردی متفکر معرفی کرد که آثارش حاصل پختگی قلم و اندیشه عمیق اوست.

حالا همان متفکر خوش ایده و اندیشمند پرمدعا نتوانسته یا یادش نبوده بر باورهای عمیق خود پابرجا بماند. او کشتار به جا یا نا به جای ابوبکر در زمان خلافت غصبی اش را نشان بزرگی و برجستگی این شخصیت بر می شمارد!

بی خود نیست که اسم او را گذاشته اند اکبر گاف!

شعر کودکانه ای که جهان را شگفت زده کرد
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم مرداد 1390 ساعت 15:59 شماره پست: 845

این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال 2005 شده. توسط یک کودک آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره
This poem was nominated poem of 2005.
Written by an African kid, amazing thought :
"When I born, I Black, When I grow up, I Black, When I go in Sun, I Black, When I scared, I Black, When I sick, I Black, And when I die, I still black... And you White fellow, When you born, you pink, When you grow up, you White, When you go in Sun, you Red, When you cold, you blue, When you scared, you yellow, When you sick, you Green, And when you die, you Gray... And you call me colore???


وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم، وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم، وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم... و تو، آدم سفید، وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی، وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای، وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی، و وقتی می میری، خاکستری ای... و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟
نقل از سایت ایرانیان انگلیس

طلبه سیرجانی ممنوع التصویر است!

+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم مرداد 1390 ساعت 16:51 شماره پست: 844

این مطلب دقایقی پیش به ایمیل من ارسال شد:

باسمه تعالی

 

وقتی رسانه ملی جایی برای طلبه عدالتخواه نداردولی جا برای ساختمان پزشکان و پرستاران و .... چرا!!!!

 

در پی دعوت کارشناس و مجری کارگردان هنری برنامه راز حاج نادر طالب زاده از طلبه عدالتخواه سیرجانی حجت الاسلام علیرضا جهانشاهی برای شرکت در اولین برنامه از سری جدید این برنامه ارزشی در ماه مبارک رمضان ، علیرغم هماهنگی های انجام پذیرفته از سوی عوامل برنامه یک روز قبل طی تماس هائی با عوامل اجرائی برنامه اقدام به سفارشاتی مبنی بر عدم دعوت و حضور طلبه سیرجانی در این برنامه از سوی مسئولین امنیتی و سازمانی صدا وسیما صورت پذیرفت و در نهایت با وجود میل همه اعضای برنامه ساز در شروع سری سی قسمتی ماه مبارک جهت حضور علیرضا جهانشاهی و همزمان کارگردان و فیلمساز سرشناس ابراهیم حاتمی کیاء ؛ این برنامه بدون حضور ایشان و با حضور آقای سلیمی نمین و با موضوع عدالت، آزادی بیان و خطوط قرمز برگزار گردید. از ابتدای برنامه مشهود بود که آقای طالب زاده از این موضوع ناراحت هستند و نهایتا در خلال برنامه در تائید حرف های آقای سلیمی ایشان گفتند: ما هم مترصد حضور فردی عدالتخواه در برنامه بودیم که از جاهای مختلف تماس گرفتند و اجازه ندادند ایشان در برنامه حاضر شوند!

این رویکرد رسانه ملی در قبال برنامه های ارزشی روندی تازه و جدید نیست و بارها شاهد بودیم که برنامه های ارزشی به راحتی و با سلیقه محوری اقدام به حذف اشخاص و تعطیلی برنامه ها نمودند. در این میان کم نیستند چهره هایی که نام بردن از انها تعجب خیلی ها را برمی آورد از جمله این افراد می توان به حاج سعید قاسمی، دکتر حسن عباسی، حجت الاسلام پناهیان، دکتر وحید یامین پور، وحید جلیلی و ... و البته در مقابل می توانیم به چهره های بد نامی اشاره کنیم که با داشتن سوابق مسئله دار و بعضا موارد منکراتی قابل توجه اخلاقی حتی ، به راحتی هم اکنون دارای کرسی برنامه ای و بعضا برنامه های زنده در آنتن این رسانه ملی هستند.

از این افراد که بگذریم رویکرد بعضی برنامه ها که داد همه متشرعین را در آورده هم در نوع خود قابل توجه هست. برنامه هایی که بی محتوا و یا با محتواهای زرد به جنگ نرم با ارزش ها می روند و به راحتی همه مقدسات را به استهزا و مسخره می گیرند. برنامه هایی با حضور کارگردانان مسئله دار و زرد کار و فمینیست که آگاهانه در جبهه ناتوی فرهنگی دشمن پازل تکمیل می کنند و یا با موسیقی محوری و ترویج نمادهای نامناسب و دون شان تمدن ایرانی اسلامی به هجو ارزش ها می پردازند.

در سوی دیگر پخش فیلم ها و سریال هایی که به ترویج ارزش های غربی، از هم پاشاندن اساس خانواده ها، تاکید و تبلیغ بر همجنسگرائی و روانشناسی یهودی فرویدی –حتی با نصب عکس این تئوریسین همجنس باز در نمای مشخص فیلم- و یا قطار سریال های جن و فرشته گرائی در تفهیم معانی دینی در طول ماه مبارک رمضان با دریافت های خانم مجلسی از معانی عالیه دینی و انعکاس انها در محمل های عشق های چند ضلعی و غیره همه و همه دردهایی است که خواندنشان و مرورشان انسان را آزار می دهد.

همه این موارد در حالی است که تیغ بُرّان سانسور و بلوکه تنها متوجه افراد ارزشی می گردد و تنها این افراد هستند که حق بایسته از این عرصه همگانی و مربوط به بیت المال را از دست می دهند و در این سناریو است که رسانه ملی تبدیل به یک بیت الحال برای عناصر غیر معتقد به اصول و مبانی و آشنا به مایه های فکری انقلاب و بزرگانی چون امام و رهبری و آوینی ها ؛ می گردد.

علیرضا جهانشاهی یک سال پیش در پیاده روی از قم به تهران در اظهاراتی بیان کرد: که آن چیزی که مرا به این وادی کشاند این بود که می‌خواهم سرباز کوچک آقا باشم که اگر خدا توفیق بدهد بتوانیم کاری بکنیم که دیگرانی که نسبت به آقا معرفت‌شان کمتر است و در داخل نظام ما هم هستند، ضرب ‏شست ما را ببینند.

با ورود طلبه سیرجانی و همراهانش به تهران، 19 تن از اساتید و فعالان فرهنگی از اقدام وی حمایت و تاکید کردند که وقت آن رسیده است که مسئولان محترم هیئتی را برای رسیدگی ویژه به دادخواهی این روحانی مخلص و دمیدن روح امید در حرکت‌های عدالت‎خواهی مردمی تشکیل دهند و غیرت و حساسیت خود را نسبت به مظالم پیچیده اقتصادی اجتماعی و همدلی با عدالت‎خواهان نشان دهند. همچنین تعدادی از نمایندگان عدالت‎خواه تهران از اقدام وی استقبال و وی را به مجلس دعوت کرده بودند. اما ایشان که اعتقاد به گفتمان پایه ای در مسئله عدالت داشت در اقدامی نو به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) شهر ری عزیمت نمود و در محلی در ضلع جنوبی این مکان مقدس مستقر شد و محلی برای دیدارها و مراودات عدالتخواهان سراسر کشور فراهم گردید به طوری که از نمایندگان مجلس گرفته تا معاونین وزرا و نمایندگان قوه قضاء و عدالتخواهان تبریز و گرگان و مشهد و بوشهر و ... در این محل به دیدار و مراوده می پرداختند.

و در ماه گذشته با یورش نیروهائی که هویت آنها مشخص نشد و با وضع بسیار نامناسبی ایشان و دانشجویان همراهشان را به نقطه نامعلومی بردند و خیمه عدالتخواهی را تخریب و به تعبیر حاج آقا جهانشاهی شهید  نمودند. در جریان این برخورد دون شان هیچ دستگاهی حاضر به پاسخگوئی نگردید و برخوردهایی دون شان مثل چشم بند و مضروب نمودن حاج آقا و اطرافیان ایشان صورت گرفت.

در یک سال و 3 ماه گذشته مطالب مربوط به ایشان در رسانه های مکتوب و مجازی به شکل وسیعی پوشش داده شد و سوال اصلی اینجاست که اگر پوشش این اخبار غیر قانونی بوده چگونه با این رسانه های مکتوب و مجازی که مشهور و شناخته شده می باشند، تا کنون برخوردی صورت نپذیرفته است؟! البته که هیچ مُرِّ قانونی برای این مسئله وجود ندارد و همین اقدامات فراقانونی است که منویات رهبری را سال ها در محاق و غربت نگه داشته است.

این دو مطلب را هم بخوانید:

http://raaz.tv/index.php?option=com_content&view=article&id=52:1390-05-12-01-05-28&catid=14:report&Itemid=4

http://rajanews.com/Detail.asp?id=98219

جام نیوز
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم مرداد 1390 ساعت 22:4 شماره پست: 843

اگر چه سایت بولتن نیوز وابسته به وزارت اطلاعات و سایت جهان نیوز وابسته به سردار زاکانی را جزو کم اشکال ترین سایت های خبری و تحلیلی جبهه مجازی انقلاب اسلامی می دانم ( عرض کردم کم اشکال ترین) اما سایت جام نیوز را بی اغراق باید به عنوان قوی ترین سایت نیروهای انقلاب و مظهر حضور توانمند و تمام عیار بچه های حزب الله در عرصه رسانه های مجازی معرفی کنم.

آن طور که از مطالعه این سایت بر می آید، گردانندگان جام نیوز ابعاد مختلف ارائه یک رسانه جامع و جذاب با رویکردی تأثیرگذار را مورد بررسی همه جانبه قرار داده و با سنجش نقاط ضعف و قوت رسانه های مجازی توانسته اند یک سر و گردن بالاتر از سایت های موازی  و حتی رسانه های پرادعای اپوزیسیون ظهور نمایند. به این برادران عزیز دست مریزاد می گویم و همه خوانندگان دوست داشتنی اشک آتش را به بازدید از جام نیوز دعوت می کنم: http://jamnews.ir/

عملیات فرزاد جمشیدی!

+ نوشته شده در جمعه چهاردهم مرداد 1390 ساعت 14:30 شماره پست: 842

صبح جمعه یعنی سحر روز چهارم ماه مبارک رمضان، برنامه ویژه شبکه اول سیما را نگاه می کردم. دقایقی مانده به اذان، فرزاد جمشیدی مجری توانای این برنامه معنوی یادی از شهدا و رشادت های آنان کرد که طبق معمول، پراحساس و شنیدنی بود. اما در این بین ایشان حرفی زد که بسیار برایم تعجب آور بود.

جمشیدی زمانی که داشت به سرعت، یاد حماسه های شهدا را بر زبان می راند تا نوبت به نوحه بسیار تکرار شده حدادیان(یاد امام و شهدا . . .) برسد؛ بدون نام بردن از عملیاتی به حماسه ای اشاره کرد که رزمندگان ما مجبور بودند سی و دو کیلومتر را در آب طی کرده تا به دشمن برسند. به گفته آقا فرزاد، شانزده کیلومتر مسیر با قایق پیموده شد و رزمندگان ما شانزده کیلومتر دیگر را در آب شنا کردند!

راستش من هر چه به ذهنم فشار آوردم متوجه نشدم رزمندگان ما در کدام نقطه، فاصله آبی به مسافت سی و دو کیلومتر با دشمن داشتند. شما اگر می دانید بنده را نیز مطلع کنید. از این موضوع که بگذریم، شانزده کیلومتر شنا به چه توان و بر و بازویی نیاز دارد خدا می داند! بماند که بعد از این شانزده کیلومتر شنای ملالت آور٬ آن هم پنهان از چشم دشمن و لابد همراه با سلاح، تازه عملیات شروع می شد و . . .

آقا فرزاد دوست داشتنی و همه مجریان محترم که دغدغه ای برای عرض ارادت به شهدا و ایثارگران گمنام این مرز و بوم دارند لابد بهتر می دانند در گنجینه افتخارات مردان افلاکی ما آن قدر مثال ها و مصادیق زیبا و ناگفته ای از حماسه ها و رشادت های رزمندگان غیور جبهه اسلام وجود دارد که نیازی به داستان سرایی های غیر مستند به چشم نمی خورد.

مرا کشت خاموشی لاله ها
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم مرداد 1390 ساعت 11:39 شماره پست: 841

جبهه که بود از همه شادتر بود. می گفت و می خندید. هر وقت می دید کسی غم و غصه دارد سراغش می رفت و با چند تا شوخی، لبخند را برایش سوغات می برد. کسی اگر او را نمی شناخت گمان می کرد انگار هیچ غمی در این عالم ندارد. دلش خوش است و . . .

خیلی کوچک بود که مادرش را از دست داد. شش سالش که شد پدر نیز بار سفر بست و همنشین مادر شد. او ماند و برادرش در کنار مادربزرگ. طولی نکشید مادربزرگ هم راهی دیار آخرت شد. پانزده سالش که رسید برادرش که تنها همدم او بود نیز از دنیا رفت. . . خودش هم زیاد در این عالم خاکی دوام نیاورد.

نام با مسمایی داشت شهید یوسف قربانی.

-          بازنویسی شده براساس خاطره ای از کنگره سرداران شهید زنجان

در تاجیکستان چه خبر است؟!

+ نوشته شده در سه شنبه یازدهم مرداد 1390 ساعت 15:1 شماره پست: 840

 . . . متأسفانه زمامداران ضعیف و بازمانده از دوره‌ شوروی، با توطئه، مانع از پیشرفت ملّت و استقلال کامل می‌باشند. این عدّه‌ی معدود در این قطعه‌ی به ظاهر کوچک اسلامی و در واقع دربردارنده‌ی افتخارات کهن فرهنگی، بساط اسلام‌زدایی گسترده‌اند و مسلمانان کشور را که نود و شش درصد جمعیت آن می‌باشند زیر فشارها قرار داده، با وضع قانون منع حجاب در مدارس و دانشگاه‌ها و عجیب‌تر از همه منع نام‌گذاری فرزندان به نام‌های دینی محمد و عبدالله که بهترین نام‌های اسلامی می‌باشند، سلب هویت اسلامی در آن کشور عزیز و پاره‌ تن جوامع اسلامی را تعقیب می‌نمایند و نیز از جمله‌ اقداماتشان در استقبال از ماه مبارک رمضان، ممنوع نمودن جوانان از حضور در مساجد است. این اقدامات نه فقط اهانت به ملّت عزیز و برادر تاجیکستان است، بلکه اهانت به همه‌ مسلمانان در سراسر جهان است.

اینجانب به هیئت مسلّط بر تاجیکستان اعلام خطر می‌نمایم؛ بدانند راهی که پیش گرفته‌اند به شکست منتهی می‌شود؛ باید از این جسارت‌ها از ملّت غیور تاجیکستان و از همه‌ی مسلمانان جهان رسماً عذرخواهی نمایند. انتظار از دولت‌های اسلامی و سازمان کنفرانس اسلامی این است که این برنامه‌ی ضد اسلامی را محکوم نموده و نسبت به برنامه‌های ضد اسلامی در کشور تاجیکستان به حاکمان آن کشور هشدار دهند.

و السّلام على عبادالله الصّالحین

اول ماه مبارک رمضان 1432

لطف‌الله صافی

دومین شماره خم منتشر شد
+ نوشته شده در دوشنبه دهم مرداد 1390 ساعت 3:36 شماره پست: 839

دومین شماره خم٬ نشریه تخصصی فرهنگ و اندیشه پایداری منتشر شد.

در این شماره می خوانید:

... ناگهان جام زهر!!

مشکل رسمی امیرالمومنین نسل سوم انقلاب است!

دشمن ثابت کرد خمینی زنده است

در باغ شهادت را نبستند!

زنان٬ وظیفه شناسی یا اسلحه شناسی؟!

ظهور بسیار نزدیک است!

داستان بی سر و سامان انقلاب!

و ...

برای تهیه نشریه خم می توانید با این شماره تماس بگیرید:  ۷۷۴۸۱۵۸-۰۲۵۱

یادی از مرد جهاد
+ نوشته شده در شنبه هشتم مرداد 1390 ساعت 20:26 شماره پست: 838

 

این متن را چندی پیش یکی از دوستان خوبم ارسال کرد که با کمی تاخیر در وبلاگ قرار می دهم٬ شرمنده!

 ما رسانه ای نداریم . چهار تا و نصفی وبلاگ . نشریه راه هم هست ، نشریه جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی که مجوز دوهفته نامه را دارد ولی دو سه ماه یک بار چاپ می شود . رسانه ملی هم که التماس دعا . جایی برای امت حزب الله ندارد . از صبح تا شب آموزش دختر بازی بهداشتی می دهد . یادش بخیر سعید قاسمی از قول سید مرتضی می گفت : بعد از انقلاب باید کل ساختمان شیشه ای صدا و سیما را خراب می کردیم و از نو می ساختیم .

باز صد رحمت به آملی لاریجانی (آخر نفهمیدیم چرا یکی آملی لاریجانی است و دیگری لاریجانی) که می خواهد قاضی تربیت کند و منابع انسانی بسازد . صدا و سیما آنقدر منابع انسانی فاخر دارد که نیازی به تربیت منابع انسانی متعهد ندارد . (نگفتم متدین ها ، گفتم متعهد . تدین پیش کش حضرات ) .

 طلبه سیرجانی همچنان در حال جهاد است . خیمه اش را جمع کردند چون در منطقه ممنوعه بود و کسر شأن برج های تجاری آقایان بود .

 یک سال گذشت و مسولینی که ادعای پاسخ گویی داشتند هیچ جوابی ندادند . سکوت نوید بخش وحدت . عجب لفظی . همین طور غرق در مفهوم بلند این لفظم .

طلبه سیرجانی! تو هیچ جایی در رسانه ملی نداری تا علی دایی هست . تو هیچ جایی در رسانه ملی نداری تا این همه بازیگری داریم که به برکت آقای ایرانیان خارج از کشور حاجی هم شده اند . تو سرباز انقلابی چه کار به سرباران انقلاب داری ؟

با حقوقی که تو داری فقط می توانی نان را به نرخ 57 بخوری . چه کار داری به کسانی که نان را به نرخ90یا شاید هم 92 می خورند . بیست و سی را نگاه کن و کاری با بیننده های بی بی سی نداشته باش .

باز هم ما از تو حمایت می کنیم چون حامی انقلاب اسلامی هستی و مخالف حلقه فاسد تیغ و طلا و تسبیح .

سلام ما را هم به سید مرتضی برسان .

---------------------------------------------------------

دقایقی پیش مطلع شدم متن فوق به قلم زیبای دوست بزرگوار وبلاگ نویس جناب آقای محمد حسن زاده است که جا دارد ضمن طلب پوزش٬ خداقوتی نیز به این بزرگوار عرض کنم.

 
هاشمی و مرصاد به روایت وزیر وقت اطلاعات
+ نوشته شده در سه شنبه چهارم مرداد 1390 ساعت 6:6 شماره پست: 837

برای نخستین بار، در ساعات آخر روز دوشنبه، سوم مرداد از سوی اداره کل اطلاعات کرمانشاه گزارش رسید که منافقین از مرز گذشته‌اند و به سوی اسلام‌آباد و کرمانشاه در حرکت‌اند. به دلیل وجود ستاد فعّال و امکانات کارشناسی و جمع‌بندی سریع گزارش‌ها در دفتر وزیر اطلاعات، و با توجه به شرایط جبهه‌ها و اخبار مربوط به وضعیت پایگاه شهید نوژه، موضوع تهاجم منافقین ـ که برخورد با آن در حوزه وظایف وزارت اطلاعات قرار داشت ـ بسیار جدّی گرفته شد. موضوع سریعاً به بیت حضرت امام و جناب آقای هاشمی رفسنجانی، که جانشینی فرمانده کل قوا را به عهده داشتند و ظاهراً در جبهه‌های جنوب به سر می‌بردند مخابره شد. ایشان از طرق دیگری موضوع را بررسی نمودند و بر اساس سایر گزارش‌ها نسبت به صحّت خبر تردید کردند. من به گزارشی که از سوی مأموران اطلاعاتی به مرکز واصل شده بود، اطمینان داشتم؛ بنابراین بلافاصله به مدیر کل اطلاعات کرمانشاه دستور داده شد که شخصاً در منطقه‌ هجوم دشمن حضور یابد، فعل و انفعالات را مستقیماً ملاحظه کند و شرایط و مشاهدات را به طور دقیق گزارش نماید.

گزارش فوری مسئول اطلاعات منطقه، ابعاد توطئه را که بخش کوچکی از آن، نشان از حرکات ارتش عراق جهت پوشش عملیات منافقین داشت، بیشتر روشن ساخت. وضعیت به سرعت به مسئولان نظام و حضرت امام خبر داده شد و فقدان نیروهای کافی در منطقه نیز مورد تأکید قرار گرفت. همزمان با این اقدامات، اینجانب طی حکمی معاونت وقت امنیت داخلی وزارت اطلاعات را به فرماندهی اطلاعات منطقه منصوب و هدایت مستقیم ادارات کل استان‌های کرمانشاه، آذربایجان غربی، کردستان، ایلام و خوزستان را به وی تفویض نمودم.

آنچه در صحنه رخ داد، متوقف ساختن و به صحنه‌های کمین کشاندن نیروهای منافق توسط نیروهای داوطلب مردمی در اجابت دستور حضرت امام بود که تا 30 کیلومتری کرمانشاه رسیده بودند. کنترل وضعیت پیچیده اختلاط منافقین و مردم و نیروهای منطقه، شنود و کشف رمز لحظه به لحظه بی‌سیم‌های منافقین، تشکیل ستاد بازجویی از دستگیرشدگان، مقابله با جنگ روانی منافقین در شهرهای منطقه و خنثی کردن شایعات خطرناک بسیاری از این قبیل اقدامات، وظایفی بود که بر دوش نیروهای وزارت اطلاعات قرار داشت که هماهنگ با سایر نیروها، سرانجام «فروغ جاویدان» را به «مرصاد» تبدیل کردند.

خاطرات محمدی ری شهری، جلد سوم، صفحه169

سلام رییس جمهور!!!
+ نوشته شده در یکشنبه دوم مرداد 1390 ساعت 22:54 شماره پست: 836

پیشاپیش 26 مرداد سالروز ورود آزادگان قهرمان را به ایران عزیز به این عزیزان  تبریک عرض می نماییم،در چند روز گذشته، همدان شاهد همایش استثنایی و دیدنی آزادگان تکریت یازده بوده است که در جای جای آن ابتکار عمل،اعتماد به نفس و شکوفایی به چشم می خورد با اینحال شنیده های موثق حاکی از آن است که یکی از مجریان مراسم (که ظاهرا تنها می بایست مجری باشد)درصدد بهره برداری های سیاسی در راستای تمنیات فردی و باندی خود از این مراسم بوده است،گویا با اشاره مجری مذکور در مراسم،کلیپی با عنوان سلام رئیس جمهور پخش شد که اگرچه ظاهرا دلسوزی برای جانبازان و یا اقشار ایثارگر است ولی در باطن طعنه و کنایه های آن نوعی عقده گشایی از سوی ورشکستگان سیاسی محسوب گردید.گویا یک مقاله که در این مراسم توسط یکی از دختران آزاده خوانده شده است نیز به نوعی در همین راستا بوده است و باعث اعتراض خاموش برخی از آزادگان شده است.

ما با تاکید بر برگزاری این همایشها که امری لازم و ضروی جهت شناخت بیشتر آزادگان از خود و معرفی آنها به جامعه است ولی از آزادگان عزیز می خواهیم در انتخاب مجریان و عواملی که ممکن است از این مراسم ها سو استفاده نمایند دقت بیشتری را اعمال نمایند.

بزم نیکان

+ نوشته شده در شنبه یکم مرداد 1390 ساعت 19:27 شماره پست: 835

 

آخیش! به این می گویند زیارت! اگر بدانید چقدر به ما چسبید.

خودمان که ارزش نگاه خانم را نداریم. لااقل با زائران واقعی او همراه می شویم تا صاحب آستان کرامت، نظری هم از سر لطف به ما داشته باشد. امروز این گونه بود. نمی دانید چه لذتی داشت همراهی با زائران حقیقی حضرت معصومه سلام الله علیها.

امروز عباس عاصمی را بر دوش کشیدیم و به آستان کریمه اهل بیت سلام کردیم. خانم، خادم حرمش را به خوبی می شناسد. حاج عباس کفنی سرخ پوشید تا روی شانه های شهر، آبروی جاماندگان وصال باشد.

امروز با محمود احمدی تبار به زیارت شاه بانوی آینه ها رفتیم. امروز زیر تابوت مهدی خبیر جا خوش کردیم و مانند کودکی که در پناه کسی، از بزرگ خویش، چشم پوشی می طلبد به حریم دلدادگان قدم نهادیم.

نمی دانید چه لذتی داشت وقتی هم صدا با جمراسی و صحرایی و موسوی نژاد به پابوسی آستان عشق شتافتیم.

امروز مهدی زین الدین به حرم آمده بود تا یاران جامانده اش را از دستان روزگارتحویل بگیرد و بر سفره عرشیان، میهمان کند. سلام مهدی زین الدین؛ سلام جواد دل اذر؛ سلام اسماعیل صادقی؛ به سیاهی دلهای ما صفا دادید.

امروز چقدر به سینه کوبیدیم تا با رمز مقدس عاشقی، غبار کدورت زمانه را از گوشه گوشه خانه دل بزدائیم.

رایحه شهادت را در هیچ یک از عطاری های شهر استشمام نکرده بودم. خدا را شکر پس از سالها فضای کوچه پس کوچه های دلتنگی مان با شمیم وصال معطر شد. امروز قم رنگ دیگری داشت. جای همه تان خالی. آی زائران کوی دلدادگی؛ نایب الزیاره همه تان بودیم؛ خدا می داند.

خدا می داند عباس عاصمی سال ها در آرزوی چنین لحضه ای می سوخت. خدا می داند که بر دل آتش گرفته او چه می گذشت. خدا این اشک های آخر محمود احمدی تبار را در حرم بانوی کرامت شاهد بود.

خدا می داند وعده پیرمرادمان حق است که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو تیر90 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۰، ۰۹:۱۴ ق.ظ


از منظری دیگر

+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام تیر 1390 ساعت 22:25 شماره پست: 834

محمد رضا منتظرالقائم در وبلاگ یادداشت های یک استشهادی نوشت:

حادثه تلخ جانبازی حجت الاسلام فروزش امام جماعت یکی از خوابگاه های دانشگاه علوم پزشکی تهران در جریان برخورد با اراذل و اوباشی که ساعت ۲۲ شامگاه دوشنبه ۱۶ خرداد در خیابان شریعتی قصد ربودن به دو دختر جوان را داشتند، با اعلام خبر "نامتعارف بودن پوشش این بانوان" و اینکه اکنون در اختیار پلیس هستند و مرحله بازجویی شان آغاز شده است، توسط نیروی انتظامی از منظر بدپوششی زنان دیده شد و کمتر به این موضوع که چرا باید در ساعات میانی شب و در خیابانی نسبتا اصلی و نه پرت و حاشیه‌ای وضعیت امنیت شهروندان این گونه باشد توجه شد.

البته در همان زمان حجت الاسلام "موسی غضنفرآبادی" نایب رئیس اول کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس در، ضمن با ابراز تاسف ازوقوع چنین حادثه ای گفت: هیچ شهروندی نباید مورد تعرض قرار گیرد و این توجیه به هیچ وجه قابل پذیرش نیست که بگوییم چون خودش وضعیت نامطلوبی داشته مورد تعرض قرار گرفته است. و هم چنین تصریح کرد: پلیس باید به وظیفه‌ای که برای او معیین شده است به خوبی عمل کند.

به هر صورت با اعلام خبر این از خودگذشتگی، مانند سایر حوادثی که تنها پس از رسانه ای شدن مورد توجه قرار می گیرند، این اقدام شجاعانه نیز در کانون توجهات قرار گرفت و واکنش های حمایتی فراوانی از جانب علما و شخصیت های مختلف سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در پی داشت و آیات‌ عظام نوری همدانی، صافی گلپایگانی و مکارم شیرازی با صدور بیانیه های جدا گانه ای از مجروح شدن این مجری فریضه ی امر به معروف و نهی از منکر ابراز تأسف کردند.

حضرت آیت الله العظمی نوری همدانی ضمن ابراز تأسف از تعرض به این روحانی تاکید کردند، مسئولان امنیتی و انتظامی و مسئولان قضایی هر چه سریع تر با عوامل این اقدام برخورد و با اطلاع رسانی به موقع و برنامه ریزی صحیح از وقوع مجدد چنین حوادثی برای آمران به معروف و ناهیان از منکر جلوگیری کنند.

سردار رادان جانشین فرمانده نیروی انتظامی نیز در حمایت از اقدام این روحانی فداکار گفت: باید در مقابل برخورد مسئولانه این فرد روحانی که جانباز راه امر به معروف و نهی از منکر شده است، سر تعظیم فرود آوریم.

اما اکنون پس از گذشت چند هفته از این حادثه و اعلام حمایت های مختلفی که صورت پذیرفت جا دارد سوال دیگری هم طرح شود، شاید بد نباشد برای چند ثانیه هم که شده به این حادثه از زاویه ای دیگر نگاه کنیم.

آیا اگر در جریان این امر به معروف و درگیری صورت گرفته، حجت الاسلام فروزش در دفاع از خود، خواسته یا ناخواسته به اراذل و اوباش آسیبی وارد می کرد، اکنون در چه وضعیتی قرار داشت و حال و روز ایشان چه بود؟

ساختن متجاوزین روانه زندان می شد؟

آیا نیروی انتظامی مدعی نمی شد که اقدام خود سر ایشان مذموم بوده و اگر ایشان منتظر رسیدن ماموران آموزش دیده نیروی انتظامی می شد همه چیز ختم به خیر می گشت؟

آیا قاضی مربوطه برای جلوگیری از هرج و مرج و مبارزه با ترویج اقدامات خودسر! ضرب شست مبسوطی نشان این روحانی نمی‌داد، تا به او بفهماند: خیال نکن به واسطه لباس طلبگی هرکاری! که می خواهی می توانی بکنی!

آیا دادگاه ویژه روحانیت به طور جداگانه به خاطر عدم رعایت شان لباس روحانیت ایشان را محاکمه نمی کرد؟

آیا خانواده ی همین اوباش فراری اولین مطالبه کنندگان حق فرزند مظلومشان! نبودند؟

به راستی سوالات بالا، حقیقت تلخ تری بود که در صورت تغییر گذشته در انتظار این روحانی شجاع بود [...] حقیقت تلخی که مردم به خوبی آن را می دانند و این را می توان از عدم دخالت آنان در حادثه سعادت آباد، یا زورگیری با قمه در محله امین حظور که تصاویر آن پخش شد فهمید.

نگارنده به شخصه مثال های زیادی از جوانان بسیجی و افراد عادی را می شناسد که صرفن به خاطر احساس مسئولیت ناچار به مداخله در امری شده اند و آن حقیقت تلخ را به خوبی درک کرده اند.

حتمن خوانندگان محترم نیز با از نظر گذراند این سطور، موارد زیادی را از این دست به خاطر خواهند آورد.

پی نوشت:

دوست داشتم این طور تمام‌اش کنم که:‌ امید است مسئولین محترم قضایی و انتظامی با برنامه ریزی های دقیق و رفع ابهام در احیای این فریض الهی قدم بردارند و ...

اما چه کنم که امید نیست [...]

تیترش را بگذارید بدون شرح!
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم تیر 1390 ساعت 20:18 شماره پست: 833

آملی لاریجانی: به پرونده سارقان و متجاوزان در کمتر از یکماه رسیدگی و تمام آنان اعدام می شوند.

17/9/89

می خواستم لیستی تهیه کنم از فهرست جنایات معروفی مانند فاجعه خمینی شهر و حمله به روحانی مدافع نوامیس و امثالهم تا خودتان صحت و سقم ادعای مذکور قاضی القضات را بررسی کنید اما وقتی با این خبر مواجه شدم ترجیح دادم حرفم را خلاصه کنم:

ایرنا نوشت : مالک اژدر شریفی رئیس کل دادگستری آذربایجان شرقی، گفت :سکینه محمدی آشتیانی اخیرا برای شرکت در مراسم ختم مادرش به مرخصی رفت.

وی در این خصوص جزئیاتی ارائه نکرد.

رئیس کل دادگستری آذربایجان شرقی ، همچنین افزود : به رغم انتشار برخی اخبار کذب در رسانه های خارجی، متهمه فوق در صحت و سلامتی کامل و بدون هیچ مشکلی از نظر جسمی در زندان است و همچون سایر زندانیان از حق و حقوق خود به طور کامل برخوردار است."

سکینه محمدی آشتیانی 5 سال قبل به اتهام مشارکت در قتل همسرش و ارتکاب زنای محصنه در تبریز محاکمه و به سنگسار محکوم شد.

آتش سوزی مجمع از زاویه ای دیگر

+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم تیر 1390 ساعت 12:46 شماره پست: 832

آیا آشوب های خیابانی دوباره کلید خواهد خورد؟!

چندی پیش خبر آتش سوزی عمدی در یکی از اتاق های مجمع تشخیص مصلحت در صدر اخبار سیاسی کشور قرار گرفت اما در مدتی بسیار کوتاه از سوی محافل خبری داخلی و حتی رسانه های ضدانقلاب که گاه زیر لوای مواضع هاشمی تجمع می کنند مورد بی توجهی قرار گرفت. وزیر اطلاعات در مصاحبه ای این حادثه را مشکوک و مسخره نامید. در خصوص این آتش سوزی به سه حاشیه کمتر توجه شده از سوی رسانه ها پرداخته می شود:

1-      ادعاهای خلاف واقع هاشمی به خصوص پس از فتنه88 به راحتی قابل اثبات و مشهود بوده است. نمونه آخر آن ادعا در خصوص تحت فشار قرار داشتن متکی در زیرسوال بردن مناسبات ایران و عربستان بود که از سوی وی به شدت تکذیب شد. ادعاهای مکرر هاشمی در تأیید وقف دانشگاه آزاد توسط مقام معظم رهبری و تکذیب آن از سوی دفتر معظم له و ریاست قوه قضائیه نمونه دیگری از این مسئله است. ادعا در خصوص پایبندی به انقلاب و رهبری به رغم عدم محکومیت فتنه و تعیین شرط برای بازگشت آرامش به کشور، ادعای ادامه تحصیل مهدی هاشمی در لندن  و . . . .در مجموع ضرورت بازنگری در همه ادعاهای سیاسی هاشمی در سال های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به خصوص در جریان پذیرش قطعنامه598 را جدی تر می نماید.

2-      ادعای آتش سوزی در مجمع درست در زمانی در بوق و کرنا شد که وزارت اطلاعات با رونمایی از پروژه الماس فریب، قصد داشت هجمه روانی سنگینی را بر ضد اپوزیسیون و مخالفان جمهوری اسلامی که دارای وابستگی به سرویس های جاسوسی بیگانه هستند اجرا کند. نفوذ سردار مدحی در دل مهره های کلیدی دشمن علاوه بر اثبات اقتدار عناصر اطلاعاتی نظام، باعث درگیری داخلی و ضعف روحیه در کادرهای مرکزی اپوزیسیون گردید. در مقابل این حرکت، خبر آتش سوزی در مجمع آن هم به رغم وجود موانع حفاظتی و نیز وجود تصویر از فرد نفوذی در مجمع باعث ایجاد این پرسش در ذهن مردم خواهد شد که دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی نظام با وجود تصویر فرد خاطی ونفوذی دشمن چگونه نتوانسته اند کوچکترین مشخصاتی از این فرد را شناسایی کنند. غمگنانه باید گفت این آتش سوزی مشکوک و مسخره! پاتک اطلاعاتی دشمن در تحقیر دستگاه های امنیتی کشور بوده است.

3-      هاشمی رفسنجانی بارها ثابت کرده است به رغم تصدی مهم ترین مناصب نظام، می تواند در مسیر اهداف انقلاب حرکت نکند. نمونه آخر آن حمایت تلویحی از اغتشاشات صهیونیستی در کشور سوریه است. در جریان آتش سوزی ساختمان قدس، چه در اطلاعیه مجمع و چه در سخنان ریاست آن، تلویحا در خصوص رواج بداخلاقی و ایجاد ناامنی در کشور هشدار داده شده است. خوش بینانه ترین تحلیل این است که هاشمی در پی احیای شخصیت خود از طریق مظلوم نمایی است. اما تحلیل بدبینانه ای نیز در این باره وجود دارد. هشدار در خصوص وجود ناامنی در کشور یادآور هشدار دلسوزانه! هاشمی در نامه معروف بودن سلام و والسلام خود به مقام معظم رهبری در خصوص طغیان گدازه ها و آتش فشان های خیابانی است. این پازل زمانی تکمیل تر می شود که توجه داشته باشیم چند روز پیش سایت الف وابسته به احمد توکلی مدعی شده بود دولت قصد دارد با اجرای طرح تفکیک جنسیتی در دانشگاه ها- که به ادعای این سایت خلاف نظر مقام معظم رهبری است- فضای دانشگاه ها را به آشوب بکشاند! بلافاصله بعد از لغو این مصوبه از سوی رییس جمهور، رسانه های همسو با جریان سنتی اصولگرا مدعی شدند احمدی نژاد در صدد است مراجع را در مقابل نظام قرار دهد! در اوایل هفته ای که گذشت نیز روزنامه جمهوری اسلامی که دارای وابستگی فکری به هاشمی رفسنجانی است در سرمقاله خود مدعی شد دولت قصد دارد با دامن زدن به گرانی کالاها، اقشار ضعیف جامعه را به آشوب و رویارویی با نظام سوق دهد! اصرار بر ایجاد اغتشاش در بعضی از تحلیل ها این شائبه را دامن می زند که آیا قرار است پروژه فتنه دیگری از سوی هاشمی رفسنجانی و اذنابش کلید بخورد؟ 

تبریک به یک رزمنده
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم تیر 1390 ساعت 1:7 شماره پست: 831

 

آقا محمد مهدی آقاجانی از تبار معراج نشینان است. حالا او در قد و قواره پدر٬ مردانه ایستاده و از مرزهای دلش پاسداری می کند. وبلاگ بنیان مرصوص٬ جلوه کوچکی از رزم فرهنگی این سرباز جوان ولایت است.

تقارن پیوند خجسته آقا محمدمهدی با زاد روز امام عدالت را باید به فال نیک گرفت. برای ایشان و همسر محترمشان جز آرزوی رستگاری و سعادت٬ تمنایی نشاید داشت.

 

یک قطره اشک آتش

+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم تیر 1390 ساعت 0:53 شماره پست: 830

غره نشده ام و به خاطر وبلاگم فخر نمی فروشم . فقط خوشحالم اشک آتش در حد و اندازه یک وبلاگ ساده توانسته است کارایی نسبتا قابل قبولی داشته باشد.

از وبلاگ نویسی خسته نشده ام و این راه را ادامه خواهم داد انشالله. از تعطیلی این وبلاگ چه کسانی سود خواهند برد؟ امیدوارم به این زودی مجبور نشوم اخرین پست وبلاگم را ثبت کنم. آخرین پست وبلاگ من شاید تیرخلاص به حیات سیاسی و اقتصادی بعضی ها باشد. پس بهتر است اشک آتش در مسیر احیای آرمان های بر زمین مانده اسلام و انقلاب٬ نرم و آهسته قدم بردارد.

دلسوزان انقلاب باید مراقب باشند ریزش ها تحمیلی نباشد!

مدیریت داش مشتی در نهادهای مذهبی!
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم تیر 1390 ساعت 19:36 شماره پست: 829

چند روز پیش برای کاری به کتابخانه مرحوم مرعشی نجفی رفتم. دیدم روی کاغذی نوشته اند : طبق سنوات گذشته کتابخانه از 18تیر تا 21 مرداد به دلیل تعطیلات تابستانی! باز نخواهد بود.

با دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه کاری داشتم، گفتند در تعطیلات تابستانی به سر می برند!

به مرکز خدمات حوزه رفتم گفتند تعطیلات تابستانی است.

دفتر شهریه مقام معظم رهبری هم . . . .

جالب است بدانید کارمندان محترم این نهادها از حقوق و مزایایی مانند همه کارمندهای ادارات کشور برخوردارند. بعضی از حضرات محترم که روحانی هستند علاوه بر حقوق کارمندی . . . . بگذریم.

این تعطیلات در کجای قوانین اداری کشور تعریف شده است؟ غیر از مورد اول، بقیه نهادها دو هفته تعطیل هستند اما می دانید به خاطر همین میزان تعطیلی غیرموجه، چه میزان از کارهای فرهنگی مرتبط با مسائل دینی بر زمین می ماند؟

چه زمانی قرار است مدیریت هیئتی و داش مشتی نهادهای حوزوی و دینی پایان بپذیرد، خدا می داند.

ماندن در اینجا مثل شمشیر کشیدن به روی خداست!

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم تیر 1390 ساعت 19:8 شماره پست: 828

مرحوم رحمان دادمان، وزیر راه دولت خاتمی بود که در جریان یک سانحه هوایی جان خود را از دست داد. حسین صفار هرندی در مصاحبه با شماره دوازدهم نشریه پلاک هشت صفحه 16در بیان خاطره ای از آن مرحوم به نقل از فرزند ایشان می گوید:

"... در بحبوحه جریان 18تیر پدرم به من گفت اگر دوستانی در کوی داری صدایشان کن. دو نفر را می شناختم آنها را آوردم پیش بابام. به آنها گفت: همین الان بلیط بگیرید و بروید شهر خودتان. داخل این کانون فتنه نمانید. ماندن در اینجا، مثل شمشیر کشیدن به روی خداست. نفوذ معنوی بابا روی آنها تأثیر گذاشت و رفتند شهر خودشان. من شنیدم همان روز رفته بود راه آهن که از زیرمجموعه های وزارت خودش بود. داخل انبار، به متصدی آن جا گفته بود: چوب های کناره تراورس را ببر بده به بچه حزب اللهی هایی که در سطح شهر با فتنه گران درگیرند و انها را مجهز کنید.

توجه داشته باشید آقای دادمان در کابینه ای وزیر بود که کنارش کسی می نشست که در آن غائله ننگین، شخصا می رفت کوی انشگاه و دانشجوها را برای گسترش اغتشاش از کوی به سطح شهر و دامن زدن به آشوب های خیابانی در تهران تشویق می کرد."

وقتی عمار این است خدا رحم کند به علی!
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم تیر 1390 ساعت 23:44 شماره پست: 827

حاج مهدی طائب را دوست دارم اگر چه حرف هایش گاهی آبکی است . نمونه آن اظهار نظر وی در خصوص قیام مسلمانان صعده یمن در دوسال گذشته است که آن را حرکتی صهیونیستی دانسته و خواستار سکوت در قبال قلع و قمع شیعیان بی گناه یمن شده بود . وی که رئیس قرارگاه  عمار است اخیرا نیز صحبت هایی را در خصوص جریان انحرافی داشته که بسیار قابل تامل است. شما قضاوت کنید که  سخناناین عمار مدعی بصیرت تا چه اندازه بر مبنای مطالبات رهبری در خصوص پرهیز از ایجاد ابهام و بدبینی در فضای سیاسی٬ مخالفت با دامن زدن به اختلاف بین سران٬ منع پرداختن به اخبار غیرمتقن و شبهه آلود ٬ ضرورت توجه به مسائل اصلی و غیرحاشیه ای٬ حرمت بیان اتهامت اشخاص پیش از اثبات در محاکم و . . .مطابقت دارد؟

بخش هایی از سخنان مهدی طائب در دانشگاه امام صادق علیه السلام را به نقل از سایت جهان نیوز مورخ۱۷/۴/۹۰ مطالعه بفرمائید:

. . .حجت الاسلام طائب خاطرنشان کرد: بی شک مستند ظهور کار یهود بود و این مستند توسط مشایی حمایت شد و مشایی نفوذی آن ها است و ابوبکر زمان است، به عبارتی ابوبکر در مشایی تجلی یافته است.
وی گفت: امروز اگر مشایی را بشناسیم اعتراض ما به احمدی نژاد فروکش خواهد کرد، مشایی فردی بسیار پیچیده، امنیتی، کاربلد و جاسوس است. مشایی از سال ۵۹ که سپاه تشکیل شد در اطلاعات رامسر از نیروهای آقای سردار نقدی بود بنابراین کارهای اطلاعاتی را آموخت و در ایجاد وزارت اطلاعات او نیروی وزارتی و بازجو شد. هنر بازجو در آن موقع این بود که کسی را که بازجویی می کنند، توبه کند؛ یکی از سوژه های ایشان که تواب شد خانمی بود که توابه شد(گفت نظام حقه و ما باطلیم و توبه کرد) و مشایی با این خانم ازدواج کرد لذا از وزارت اطلاعات اخراج شد.
وی اضافه کرد: خانم مشایی دو برادر داشت که از مجاهدین خلق بودند و هستند که یکی از آن ها به درک واصل شد. یکی دیگر هم در این حمله که جدیدا به اردوگاه اشرف در عراق شد، احتمالا فوت کرده است؛ به دلیل این که دو تن از اقوام مشایی از مجاهدین خلق بودند از وزارت اطلاعات اخراج شد. مشایی آدم امنیتی کاربلدی بود که از وزارت اطلاعات خارج شد و دیگر او را تحت نظر نگرفتند و خطرناکترین عنصر، عنصری اطلاعاتی است که اخراج شود ولی تحت نظر نباشد. سپس مشایی با حفظ ظاهر در قالب کارهای فرهنگی جذب تلویزیون شد و در مدتی در سیمای معارف بود.
حجت الاسلام طائب سپس به تبیین چگونگی رییس جمهور شدن احمدی نژاد پرداخت و افزود: سال دوم رییس جمهوری خاتمی جریان حزب الله به این فکر افتاد که اگر روند حاکم به همین ترتیب به سوی جلو حرکت کند جریان خاتمی نظام را از بین خواهند برد، لذا گفتند که جریان حزب الله باید ورود پیدا کند تا بر جریان انتخابات سلطه مردمی پیدا کند و در انتخابات پیروز شود، بنابراین یک گروه هزار نفره از سراسر کشور جمع شدند و از میان آن ها ۳۰۰ نفر و از بین آن ها گروه شانزده نفره ای تشکیل شد که جلساتی برگزار شد و به این اندیشه بودند که چگونه بتوانند در جریان انتخابات ریاست جمهوری، در انتخاب مردم مؤثر باشند، یکی از افراد آن گروه احمدی نژاد بود و بنده نخستین باری که احمدی نژاد را دیدم در این جلسات بود.
وی ادامه داد: در این جلسه آقایان احمدی نژاد، فدایی، توکلی، باهنر، رحیم پور، مرتضی نبوی، زاکانی و یک نماینده از تلویزیون آمده بودند؛ تنها نکته مطرح این بود که چگونه بر اوضاع سلطه پیدا کنیم. اولین چیزی که مطرح شد این بود که بالاخره در انتخابات باید رأی مردم را جذب کنیم و در آن جلسه بحث شد که تابلویی را بلند کنیم که مردم ذیل این تابلو جمع شوند و در آن جلسه بحث شد و من پیشنهاد دادم که ما همان تابلویی که امام خمینی(ره) بلند کرده بود و مردم آن را به فراموشی سپردند را بلند کنیم، و امام گفته بود که ما مقدمه ساز ظهور امام زمان(عج) هستیم و این امروز فراموش شده است، اگر این تابلو را برای مقدمه سازی بلند کنیم مردم دور این شعار جمع می شوند؛ در آن نشست تنها کسی که خیلی استقبال کرد احمدی نژاد بود و بالاخره این طرح قبول شد.
عضو جمعیت رهپویان انقلاب خاطرنشان کرد: در این جلسات کارها بین افراد تقسیم می شد. آن فردی که از همه بهتر کارش را انجام می داد احمدی نژاد بود( یعنی دیگران امکاناتشان از احمدی نژاد بیشتر بود ولی او با کمترین امکانات کار را بهتر انجام می داد و در اجرا خوب شناخته شد) نتیجه آن جلسات در مجموع این شد که شورای شهر تهران را در دست گرفتیم و شورای شهر و انتخاب شهردار می تواند برای معرفی قدرت عملیاتی حزب الله پله ای باشد. اعضای گروه مشغول انتخاب شهردار بودند و این که چه کسی می تواند شهردار باشد، و آن کسی که از همه از نظر اجرایی خودش را بیشتر نشان داده بود احمدی نژاد بود، لذا شهردار شد، وقتی می خواست شهردار شود برای معاون فرهنگی اش مهره می خواست به آقای ماندگاری گفت ولی ماندگاری امتناع کرد و به افراد دیگری هم گفته بود که آن ها هم امتناع کرده بودند.
رییس قرارگاه عمار اضافه کرد: یکی از آن حلقه های جلسه، مشایی را به احمدی نژاد معرفی کرد ولی احمدی نژاد آن را اول نپذیرفت (گفت اگر مذهبی تر باشد بهتر است) ولی بعد با اصرار قبول کرد، و مشایی وارد کار شد در حالی که جاسوس و نفوذی دشمن بود؛ بنابراین در این حلقه ها دشمن نفوذی داشت و حرکت را می دید و در رقم متوجه شده بود که احمدی نژاد رییس جمهور می شود و معلوم بود، لذا مشایی را کنار دست احمدی نژاد در شهرداری قرار داد و مشایی بر او مسلط شد ـ هیچ کدام از افراد این گروه، مشایی را نمی شناختیم ـ ورود مشایی همانا، و سلطه او روز به روز بیشتر می شد.
وی نیز اشاره کرد: بنده مبدأ اطلاعات آیت الله مصباح را نمی دانم. ولی هر چه بود این حرف را خدایی گفت که مشایی فراماسونر است. ماسون های بزرگ آدم های مرتاض اهل ریاضت هستند و قدرت های شخصی دارند (همانند فروغی که از بزرگترین ماسون های ایران است). مشایی مرتاضی بسیار قوی است؛ ریاضت های شدیدی(نماز ها سه ساعته و ...) کشیده است که هیچ کس تاب و توان آن را ندارد، مشایی از هنگامی که در شهرداری کنار احمدی نژاد شروع به کار کرد یک چایی از احمدی نژاد(در دوران ریاست جمهوری) و شهرداری نخورد و اکثرا روزه است و غذای خود را همیشه به همراه دارد و هیچ دینی ندارد.
حجت الاسلام طائب تشریح کرد: احمدی نژاد هنگامی که وارد شهرداری شد ما از سلطه مشایی بر احمدی نژاد غافل شدیم و احمدی نژاد را تا موقع ریاست جمهوری رها کردیم، و با توجه به این که احمدی نژاد در شهرداری به شدت خود را نشان داد، تصمیم گرفتیم برای ریاست جمهوری گزینه مناسبی است (قبل از ریاست جمهوری احمدی نژاد به یکی از دوستان گفتم که کسی همانند رجایی می خواهد رییس جمهور آینده شود، گفت نگذارید پس بالا بیاید، گفتم چرا؟ پاسخ داد: رجایی دو تا ویژگی داشت که اگر زنده می ماند مقابل امام می ایستاد؛ یکی خیلی اعتماد به نفس داشت یکی هم خیلی بهزاد را قبول داشت، این بهزاد را رجایی آورد در گردونه اجرایی با تمام مشکلاتی که او و همسرش داشت).
حجت الاسلام طائب گفت: مشایی مرتاضی با ظاهر دینی است؛ اخبار غیبی می گوید و تحقق هم پیدا می کند؛ در این مدت زمانی که مشایی با احمدی نژاد بوده است القائات بسیار وحشتناکی به احمدی نژاد داشته است (مخصوصا این که بعضی از سخنان خود را منتسب به امام زمان می کرده است) و این که احمدی نژاد چه کار بکند و چکار نکند و احمدی نژاد هم تبعیت می کند چون فکر می کند که مشایی با امام زمان مرتبط است ( به جهت این که اخبار غیبی می گوید و محقق می شود).
وی با اشاره به دورانی که مشایی رییس سازمان گردشگری شده بود، گفت: سازمان گردشگری جاسوس خانه بود ولی هیچ کدام از معاون ها توسط مشایی عوض نشد، یکی از معاون های مشایی که با ما نسبت داشت نقل می کرد «مشایی آدم عجیبی است نخست وزیر هند به مشایی وقت داد تا مشایی با او ملاقات کند در حالی که کمتر کسی می تواند با نخست وزیر هند ملاقات کند» او نقل می کرد «هنگام ملاقات، نخست وزیر هند در برابر مشایی مؤدب نشسته بود تا مشایی سخن بگوید ـ نخست وزیر هند از ماسون های بزرگ منطقه است».
رییس قرارگاه عمار با بیان این که دشمن مشایی را برای شکست جریان اصولگرا فرستاده است، تصریح کرد: دشمن مشایی را به گونه ای هدایت می کند که اخباری غلط به احمدی نژاد بدهد زیرا احمدی نژاد تابلوی امام زمان(عج) را برداشته است و اگر این پرچم زمین بخورد انقلاب اسلامی نابود می شود.
وی مهم ترین هدف و مأموریت مشایی را زمین زدن جریان اصولگرا و شخص احمدی نژاد دانست و گفت: رهبر معظم انقلاب اسلامی از این امر به صورت جامع اطلاع داشتند و توانستند احمدی نژاد را کنترل کنند و رهبری می دانستند که احمدی نژاد امید اصولگراست، لذا رهبری در چهار سال اول سپر بالا شدند و توانستند به راحتی جریان را در داخل و خارج کنترل کنند تا مشایی موفق نشود.
حجت الاسلام طائب اذعان داشت: در چهار سال دوم مشایی نزدیک احمدی نژاد شد و گفت تو دولت ظهوری و ظهور در زمان تو تحقق پیدا می کند و سپس گفت مجلس ضد ظهور است و باید عوض شود، و هر وزیری که با مشایی زاویه پیدا می کرد سریع آن ها را به جهت این که مانع ظهور بود، برکنار می نمود و احمدی نژاد هم تاوان همین کار را با تخریب آبروی متکی جلوی کفار داد.
وی اظهار داشت: آن روزی که متکی برکنار شد احمدی نژاد در یک شب مأموریتش را از دست داد و هنگامی که سید حسن نصرالله متوجه خانه نشین شدن احمدی نژاد شد دستور داد تمام عکس های احمدی نژاد را جمع کردند و دیگر حزب الله اسمی از احمدی نژاد نیاورد.
عضو جمعیت رهپویان انقلاب خاطرنشان کرد: در زمان خانه نشینی احمدی نژاد، چون روز های دوشنبه با رهبری دیدار دارد، نزد مقام معظم رهبری می رود، هنگامی که خدمت ایشان رسیده بود گفته بود که بگویید مصلحی استعفا دهد، رهبری به احمدی نژاد گفته بودند که به صلاح تو نیست مصلحی استعفا دهد و احمدی نژاد گفته بود استعفا می دهم، رهبری به او گفته بودند که هر طور صلاح می دانید عمل کنید، ولی با خود گفته بود که من دولت ظهورم و نباید کنار بروم اگر بخواهم بمانم باید با مصحلی کنار بیایم و دوباره مجبور شده بود به هیئت دولت بازگردد. اما این خانه نشینی دو نتیجه داشت، نخست این که محبوبیت احمدی نژاد به شدت کاهش پیدا کرد و دیگری این که مشایی منفور ترین آدم در ایران شناخته شد.
وی در پایان اظهار داشت: امروز مشایی نفوذی یهود است، قضیه اصلی این است که می خواستند ما را از جریان بین الملل (بیداری اسلامی) غافل کنند و ملت بار انقلاب را زمین بگذاریم، لذا مسأله اصلی آن ها غافل سازی ملت ایران است.

فریاد عدالتخواهی در گلزار شهدا

+ نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم تیر 1390 ساعت 10:34 شماره پست: 826

جمعه, 10 تیر 1390 ساعت 08:39

گلزار شهدا مأمنی برای عدالت خواهی طلبه سیرجانی بود . به گزارش پایگاه اطلاع رسانی شهدای ایران ، حجة الاسلام جهانشاهی معروف به طلبه سیرجانی عصر پنج شنبه روز مبعث حضرت رسول اکرم ( ص )به همراه جمعی از دانشجویان و طلاب عدالتخواه بر سر مزار شهید آوینی تجمع عدالتخواهانه داشتند . بنا بر این گزارش در این مراسم که از ساعت18 الی 20 برگزار گردید ، ابتدا طلبه سیرجانی که  به جرم یک سال نشستن در خیمه ای در حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی چند روز در بازداشت به سر می برد ، پیرامون این مسأله که راهش همان گفتمان مقام معظم رهبری می‌باشد ، از سایر عدالتخواهان خواست تا حرف رهبری را از یاد نبرده و به این گفتمان ملحق شوند . وی همچنین خاطر نشان کرد که به دلیل ایجاد شدن مشکلات عدیده قضایی برای جریان عدالتخواهی ایشان نمی‌تواند از برنامه‌های آینده‌اش چیزی اعلام نماید .و فقط از سایر عدالتخواهان خواست تا این جریان عدالتخواهی را از جنبه فردی خارج کرده و تبدیل به یک جریان عام  نمایند .

نکته ی قابل ذکر در این تجمع عدالتخواهانه حضور  صاحب خانه  قطعه 26 ( حسین قدیانی ) در اواسط این مراسم  و  قرائت نامه‌ای خطاب به طلبه سیرجانی با عنوان چادر تو منطقه آزاد تجاری نیست بود. وی در ابتدای حضورش به طعنه اعلام نمود که آقای جهانشاهی اگر در میان صحبتهای من کسی از مسئولین برای دستگیری شما آمدند ، من با شما ها نیستم و برای فاتحه ی قبر پدر شهیدم  که چند متر آنطرف تر است آمده ام .در پایان این مراسم زیارت عاشورا  توسط دوستداران طلبه سیرجانی خوانده شد .

 

بخشی از تصاویر این مراسم


 
کاری جالب از جبهه اسلامی عدالت خواه شهرستان بابل
+ نوشته شده در پنجشنبه نهم تیر 1390 ساعت 19:56 شماره پست: 825

جبهه اسلامی عدالت خواه شهرستان بابل ضمن اعلام رسمی فعالیت های عدالت طلبانه خود٬ در اقدامی جالب و نمادین متن زیر را در قالب یک لوح زیبا به مسئولان سیاسی٬ قضایی و امنیتی این شهرستان اهدا کرده است. با آرزوی توفیق برای همه فعالان این عرصه امیدواریم شاهد گسترش فرهنگ عدالت پذیری در سطح جامعه باشیم:

مجازات شدید مسئولین خیانتکار در سیره امیرالمومنین(ع)

 

وقتی به علی (ع)خبر می رسد که در استانی، مسئولی در بیت المال و در اجرای مسئولیت خیانت می کند، دستورالعملی اینچنین برای استاندار خود در اهواز می فرستد:

 

1- همین که این بخشنامه به تو رسید، ابن هرمه را از مسئولیت نظارت بر امور اقتصادی عزل نما

2- و او را با خواری و ذلت به مردم معرفی و بی آبرو کن

3- و به زندان بیانداز

4- و به همه توابع ابلاغ کن که این دستور من است

5- مبادا غفلت کنی(آقای استاندار) که اگر با قاطعیت او را مجازات نکنی، خود تو را عزل خواهم کرد.

6- جمعه که شد، او را به نمازجمعه ببر و جلوی مردم تازیانه بزن

7- و با خفت در بازارها (محل مسئولیت ابن هرمه) بگردان و مجدداً با ذلت او را به زندان برگردان

 8- و جز برای نماز بندهایش را نگشای

9- و نگذار با کسی ملاقات کند تا او را به آزادی مطمئن سازند

10- اگر کسی در جهت رهایی او تلاشی کرد، او را هم شلاق بزن و بازداشت کن

11- شب ها که زندانیان را به محیط باز می آوری، ابن هرمه را در سلول خود نگه دار، مگر آنکه رو به مرگ باشد.

12- پس از یک ماه اگر جسماً آمادگی دارد، 35 ضربه شلاق به او بزن

13- و کلیه حقوق و مزایای او را قطع کن

14- و بگو به جای او(ابن هرمه) بازار را به که سپردی و وضیعت بازار را برای من گزارش کن

 

منابع:          کتاب الحیاه- جلد6 – ص409

                نهج البلاغه

               ماهنامه آزادگان – بهمن74 – ش19

               دفتر پژوهش و انتشارات ستاد رسیدگی به امور آزادگان

جبهه اسلامی عدالت خواه شهرستان بابل

وقتی یک پاسدار آشپز ضدانقلاب می شود!!

+ نوشته شده در پنجشنبه نهم تیر 1390 ساعت 9:7 شماره پست: 824

امروز نیوز وابسته به ضدانقلاب از قول مهدی خزعلی نوشت:

 آقای ذوالنور از نهاد نمایندگی ولی فقیه در سپاه می گوید: « رای به احمدی نژاد، انتخاب بین افسد و فاسد بود»!

اگر ما بگوییم، حرجی نیست، ما ناچاریم از بین آنچه آقای جنتی برمی گزیند، انتخاب کنیم، خوب فاسد را بر افسد ترجیح می دهیم، اما شما چرا؟! شما که از میان چند هزار کاندیدا 4 نفر را انتخاب می کنید، چرا همه را فاسد و افسد انتخاب کرده اید؟

می دانید، شما رسماً احمدی نژاد را فاسد خوانده اید و رهبری را متهم کرده اید که 130 بار از فردی فاسد حمایت کرده است، شما می خواهید بگویید که دیدگاههای فردی فاسد به رهبری نزدیکتر بوده است!؟ فراموش نکنید که این اظهارات رهبری بعد از انتخابات بوده است و  رهبری نظر این فاسد - به تعبیر شما - را به نظر خودش نزدیکتر دانسته است!

پس این شورای نگهبان که قیم همه است و نظارت استصوابی دارد، چه . . . می کند که هر که را تایید کرد یا از سران فتنه بود و یا انحرافی و فاسد و یا مردم بی . . . خواندند! چه تضمینی در این نظارت هست، چهار کاندیدا را تایید کردید که نماینده ولی فقیه انتخاب فاسد از بین آنها بنماید و افسد را رد کند؟

این شورای نگهبانی که فقط فاسد و افسد و ... را تایید می کند، به کار ما نمی آید. . .

بدون شرح
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم تیر 1390 ساعت 19:5 شماره پست: 823

 

جعفری دولت آبادی:دردادسرا منتظر فائزه‌هاشمی‌هستیم

چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت ۱۷:۵۲

 

آملی لاریجانی: ضعیف کشی شان ما نیست

5/4/90

پنج شنبه های اعتراض!

+ نوشته شده در سه شنبه هفتم تیر 1390 ساعت 9:37 شماره پست: 822

عید مبعث و تجمع پرشور عدالتخواهان در بهشت زهرا سلام الله علیها

باحضور: قاسمی٬ جلیلی٬ قدیانی٬ مودب و طلبه سیرجانی

پنج شنبه ساعت ۱۸ در جوار مزار شهید آوینی

به کوری چشم عدالت گریزان !
+ نوشته شده در شنبه چهارم تیر 1390 ساعت 23:48 شماره پست: 821
طلبه سیرجانی: حرکت ما تازه آغاز شده است +عکس
صبح روز پنج‌شنبه (2/4/90) هفتۀ گذشته تعداد زیادی از عدالتخواهان،  درکنار خیمه عدالتخواهی؛ محل بست‌نشینی طلبۀ سیرجانی واقع در ضلع جنوبی حرم حضرت عبدالعظیم‌الحسنی(علیه‌السلام)  اجتماع کردند.
 
به گزارش کمیته حمایت مردمی از طلبه سیرجانی؛ دراین مراسم تعداد زیادی از طلاب، دانشجویان وبرخی فعالان جریان‌های عدالتخواهی حضور داشتند و تعداد دیگری هم با ممانعت مأموران حفاظتی و بسته شدن مسیرهای منتهی به محل خیمه توسط آن‌ها، نتوانستد خود را به مراسم برسانند. ممانعت مأموران حفاظتی حتی چند بار به درگیری‌های فیزیکی منجر شد و به هیچ‌کس اجازه ورود به محوطه خیمه را نمی‌دادند.
 
در ابتدای این مراسم روح الله بجانی؛ طلبه عدالتخواه تبریزی، از حرکت ماموران حفاظتی حرم به شدت انتقاد کرد و گفت:«برخورد با طلبه سیرجانی برخورد با تفکر ولایی‌هاست. ما تا کی باید این گونه حرکت‌ها را شاهد باشیم و تحمل کنیم؟!»
 
او به تاریخچۀ کوتاهی از حرکت طلبۀ سیرجانی و برخوردهایی که با وی صورت گرفت، اشاره کرد و پرسید: «اما با فریاد عدالتخواهی او چه کردند؟ او را به زندان انداختند؛ آیا با مفسدان این برخورد را می‌کنند؟ برخی در لباس روحانیت در فتنه سال 88 به مقابله با نظام پرداختند اما با آن‌ها هیچ برخوردی نکردند، این کجا با آزادی و اصل امر به معروف و نهی از منکر سازگاری دارد؟»
 
بجانی در بخش دیگری از سخنانش گفت: «کجای این حرکت تنش‌زاست؟ کجای این حرکت خلاف شأن روحانیت است؟ »
 
روح‌الله بجانی در پایان از علما و بزرگان خواست همان‌طور که از حرکت بزرگورانه و غیراتمندانۀ حجت‌الاسلام فروزش حمایت وموضع‌گیری کردند از طلبه سیرجانی هم حمایت کنند.
 
وحید جلیلی یکی دیگر از کسانی بود که خودش را به حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی(علیه‌السلام) رسانده بود. او در ابتدای سخنانش نامه‌ای را قرائت کرد که حدود یک سال قبل جمعی از فعالان دانشگاهی، رسانه‌ای و فرهنگی در حمایت از طلبه سیرجانی به سران سه قوه و رئیس رسانه ملی نوشته شده بود، و در ادامه گفت: «بیش از یک سال از قرار گرفتن این نامه در کارتابل‌های مسئولان می‌گذرد و افکار عمومی نه تنها هنوز پاسخ مناسبی در ارتباط با آن نگرفته است بلکه با اقدام غیرمنطقی، عجولانه و غیراخلاقی هفته گذشته و نوع رفتاری که از سوی بعضی از مدعیان دفاع از مصالح نظام، قانون و امنیت انجام شد این علامت سؤال برای ما پررنگ‌تر شده است.»
 
جلیلی از برخوردهایی که هفته گذشته با طلبۀ سیرجانی و همراهان او صورت گرفته است به شدت انتقاد کرد و گفت: «اگر چه گفته شود آن فردی که  دست روی بچه حزب‌اللهی بلند کرده نیرویی خودسر بوده است ولی ما مطمئناً منتظریم که مسئولان بالاتر او اگر رفتارش را امضا نمی‌کنند و به وقاحت و شناعتی که در این رفتار وجود دارد، قایل هستند، سریعا و شدیدا با فرد متخلف برخورد کنند.»
 
او تصریح کرد: «این‌گونه نخواهد بود که آدم‌های حقیر، آدم‌های بسیار بسیار کوچک، بی‌بصیرت و بی‌اخلاق بتوانند دم از مصالح نظام جمهوری اسلامی بزنند.»
 
جلیلی مصلحت انقلاب اسلامی را در مبارزه پی‌گیر و بی‌امان با فساد و مفسدین دانست و گفت: «هرکسی که بخواهد با دلایل غیرمنطقی، یا رفتارهای غیراخلاقی و غیرقانونی در مقابل دل‌سوزانی که دغدغه آرمان عدالت را دارند مانع ایجاد کند، خود او اولین متهم به عدم رعایت مصالح نظام و رفتارهای ضدانقلابی است.»
 
مدیرمسئول و سردبیر ماهنامۀ راه، این نوع برخورد با نیروهای حزب‌اللهی را همان روش و منش دهه 70 و دوران سازندگی دانست که به بهانه‌های مختلف، مانع حضور بچه حزب‌اللهی‌ها در صحنه‌های امر به معروف و نهی از منکر و دفاع از آرمان‌های انقلاب می‌شدند، و گفت: «آیا فکر می‌کنند با رفتارهایی که متاسفانه هفته گذشته شاهد آن بودیم می‌توانند حزب‌الله را به گوشۀ خانه‌اش برگردانند؟ اگر آن رفتارها به عنوان پیغام و هشداری به مجموعه جریان‌های حزب‌اللهی کشور بوده است، مطمئن باشند که آن دوران، گذشته است. امروز دیگر حضور نیروهای حزب‌اللهی در میدان، نگاهش به سیگنالی که فلان آدم سیاسی یا فلان قبیله یا جناح سیاسی می‌دهد نیست، بلکه ناظر به تکلیف و افق انقلاب اسلامی و چتر گفتمانی وسیعی است که رهبری ایجاد می‌کند.»
 
مدیر دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در بخش دوم سخنان خود گفت: «باید از تمام ظرفیت‌های نظام برای پیگیری آرمان‌های انقلاب اسلامی استفاده بکنیم، نظام جمهوری اسلامی ظرفیت‌های فراوانی دارد که متاسفانه به دلایل مختلف مورد استفاده قرار نگرفته است.» و در ادامه به ظرفیت‌هایی که در قانون اساسی، مجلس شورای اسلامی و نمازهای جمعه برای پیگیری این آرمان‌ها وجود دارد اشاره کرد.
 
او در پایان با اشاره به اینکه هر فردی در مسیر عدالتخواهی باید آماده هزینه‌دادن و فداکاری باشد گفت: «هزینه دادن به‌تنهایی کفایت نمی‌کند بلکه این هزینه‌‌ها را باید عامل هزینه دادن مفسدین بکنیم و رسانه می تواند در ایجاد این فضا کمک کند.»
 
 در پایان این مراسم علیرضا جهانشاهی معروف به طلبۀ سیرجانی که هفته گذشته برای سومین‌بار دستگیر شده بود دقایقی کوتاه صحبت کرد. او در ابتدا به آیه 46 سوره سبأ اشاره کرد و گفت: خداوند می‌فرماید که «ای پیامبر به آن‌ها بگو که قیام لله کنند؛ گروهی یا فردی». ما امیدواریم این حرکت ما قیام لله باشد. کوچک یا بزرگ بودن آن شاید مهم نباشد چون در دستگاه خدا به کوچکی و بزرگی فرد و کار نگاه نمی کنند، بلکه مهم این است خداوند آن کار را قبول کند و اگر آن را قبول کرد به آن برکت می دهد. و ما در کنار حرم سیدالکریم دعا می کنیم که بتوانیم قیام لله را انجام بدهیم.»
 
طلبه سیرجانی به پیام هشت ماده‌ای رهبر معظم انقلاب اشاره کرد که سالهاست بر زمین مانده و گفت: «من به عنوان یک سرباز بسیار کوچک پیش خودم واقعاً احساس شرمندگی می‌کنم وقتی که می‌بینم مهم‌ترین پیام رهبر معظم انقلاب که شاید طی بیست سال اخیر فرمانی با این اهمیت نداشته باشیم، این‌چنین روی زمین مانده است و فقط هر سال برای آن سالگرد می گیرند. اما اگر به آن عمل شده بود که نیازی به سالگرد گرفتن نداشت.»
 
او خودش را سرباز کوچک انقلاب دانست و گفت: «من شخصاً هیچ مطلب خاصی ندارم، نه عالم هستم که در باب عدالتخواهی بتوانم صحبت کنم، نه نظریه‌پرداز هستم که نظریه جدیدی درباره عدالتخواهی داشته باشم. من کوچکتر از آن هستم که بگویم عدالتخواه هستم. تنها افتخار من این است که می‌خواهم سرباز کوچک انقلاب و آقا باشم.»
 
جهانشاهی در ادامه تصریح کرد: «من وقتی می‌بینم پیام و فرمان آقا روی زمین مانده است و مسئولان با هم تعارف می‌کنند و نمی‌دانند باید چه‌کار کنند، نمی‌توانم تحمل بکنم. اگر دیگران می‌توانند تحمل بکنند، می‌توانند وارد زندگی شخصی خودشان بشوند و خوش بگذرانند من نمی‌توانم این کار را بکنم. خدا شاهد است که بنده نمی‌توانم وارد زندگی عادی خودم بشوم و این مسایل را نادیده یگیرم. و فکر می‌کنم این ادعا در طی پنج سال گذشته ثابت شده است.»
 
این طلبۀ عدالتخواه در بخش دیگری از سخنانش گفت: «ظاهر این کار این است که ما با زمین‌خواری در افتاده‌ایم و مربوط به سیرجان است اما تمام این حرفها گویا بهانه است که یک فرصت و زمینه‌ای ایجاد شود که بتوانیم کاری بکنیم که إن‌شاء الله حرف آقا روی زمین نماند.»
 
او علت اصلی روی زمین ماندن پیام رهبری را تضاد منافع برخی با آن دانست که طی سال‌ها تبدیل به یک شبکه شده‌اند و دنبال منافع خودشان هستند و ادامه داد: «من معتقدم که ما باید به عنوان نیروهای مردمی و حزب‌اللهی و به‌خصوص جوانان وارد ماجرا شویم و به کمک مسئولان بیاییم. قصد ما این نیست که در مقابل نظام بایستیم و هر کس که در واقع از این حرکت احساس خطر میکند خودش را لو می‌دهد و ثابت می‌کند که از اصحاب قدرت و ثروت است.»‌
 
طلبۀ‌ سیرجانی در پایان سخنانش گفت: «ما از این به بعد مطالبات خودمان را متمرکز‌تر خواهیم کرد و این برنامه ما تمام نشده بلکه تازه شروع شده است. و إن‌شاءالله وارد فاز قوی‌تری خواهیم شد.»
 
گفتنی‌ست اجتماع پنجشنبه، آغاز سلسله‌جلساتی بود که هفته‌های آینده در همین روز هم ادامه خواهد داشت.
 
گزارش تصویری
 
 

وقتی یک روحانی از ارتش به ستوه می آید!

+ نوشته شده در شنبه چهارم تیر 1390 ساعت 22:0 شماره پست: 820

با خبر شدم دوست خوبم روحانی بسیجی حجت الاسلام سید حامد صالحیان که مسئول عقیدتی سیاسی یکی از یگان های ارتش است در اعتراض به ناهنجاری های موجود در محل خدمت خود و نیز بی توجهی مسئولان امر به رغم تهدیدات موجود فعلا به نشانه اعتراض دست از کار کشیده است. شرحی از ماجرا در وبلاگ شخصی ایشان منتشر شده که اطلاع از آن برای خوانندگان محترم اشک آتش خالی از لطف نیست:

موضوع ازاین قراره که بنده درعقیدتی سیاسی نیروی هوایی ارتش به عنوان رییس عقیدتی سیاسی یه یگان بسیار حساس خدمت می کنم 

البته حساسیت محل خدمت بنده ازاین لحاظه که درایام عید وتابستان خانواده های نظامیان جهت استراحت وگذران اوقات فراغتشون به این یگان ساحلی میان

 یکسالی بودکه یه گروه فرماندهی در این یگان حکومت میکردند وهرچه من ازفساد این فرمانده ی علی الظاهر مومن فریاد کردم فقط وعده و وعید شنیدیم که فلان می کنیم وبهمان ولی دریغ ازیک برخورد جدی توسط مسئولین رده بالای عقیدتی سیاسی

 تااینکه بعد ازمدتی بابازنشستگی یکی از فرماندهان رده بالای نیروی هوایی ،فرمانده ی یگان ما به عنوان جانشین اون آقا برمسند قدرت تکیه زد و بنابراین جانشین ایشان که یک انسان فاسد با پرونده ی بسیار سیاه (که البته پرونده ایشان درعقیدتی سیاسی مرکز موجود است)امید واربه فرماندهی یگان مذکورشد ولی با تلاش های بسیار زیاد فرد دیگری به عنوان فرمانده معرفی شد و اون آقا باحالت قهر یگان رو ترک کرد واظهار کرد که نمی تواند در این یگان تحت فرماندهی شخص دیگری کارکند...

 به هرحال نفس راحتی کشیدیم و او رفت فرمانده ی جدیدی که آمده بود بسیار انسان شریف وکوشایی بود وسطح رضایت مندی کارکنان ازایشان 100%بود ولی جانشین سابق دست از شیطنت برنداشت وبادست هایی که درداخل یگان داشت ازجمله دژبان یگان اقدام به تخریب چهره ی فرمانده ی جدید کردندتا اینکه دو سه روز قبل بالاخره موفق به ریختن زهر کاری خود شدند وفرمانده ی تازه منصوب شده رو خلع کردند وحالا خودش به عنوان سرپرست یگان به اینجا آمده که البته با عکس العمل تند بنده مواجه شده وهمانگونه که بنده قبلا به روسای عقیدتی سیاسی نیروی هوایی اعلام کرده بودم با آمدن این آقا محل خدمتم روترک کردم وجلوی اجرای امور فرهنگی یگان روگرفتم که این کاره به کام آقایان خوش نیامدوچپ وراست پیغام دادند که باید به محل کار برگردم وازآنجاکه برگشتن بنده به کار نشانگر سازش وتایید این فردفاسداست قبول نکردم وآقایان برای بنده غیبت رد کردند وتحدید کردند که درصورت ادامه ی اعتصاب بنده رابه عنوان فراری از ارتش اعلام وحکم اخراج بنده روصادرخواهندکرد

 

حرف من با این آقایان این است که به فرموده امام(ره)شما باید روحانی باشید ونظامیان را با خلق وخوی روحانیت آشنا کنید نه این که خود نظامی شوید وبدترازهمه از یک نظامی معلوم الحال درمقابل یک روحانی دفاع کنید

 

البته اشکال کارآقایان دراین است که فکر میکنند بنده از اخراج شدن می ترسم ویا محتاج نان نصفه نیمه ی ارتش هستم خیر من بسیجی گوش به فرمان علی هستم واز هرگونه سازش بیزارم واصلادرفرهنگ من کلمه ی سازش وجودنداردولذا بنده تا مرز اخراج پیش میروم ولی تن به سازش باخبیثی که روحانیت وعقیدتی سیاسی را به سخره گرفته است نمیدهم

 

برایم دعا کنید....................

http://seyedhamed.blogfa.com/

تیر خلاص جهالت
+ نوشته شده در شنبه چهارم تیر 1390 ساعت 7:23 شماره پست: 819

دیشب اواخر سریال مختار واقعا دیدنی بود. نیزه هایی که تیر خاص دشمن بر پیکر مجروحان به حساب می آمد مرا یاد خاطراتی انداخت که از کربلای ۴ شنیده ام . تیر خلاص در ام الرصاص.

یک جورهایی هم ریشه های این مظلومیت با هم اشتراک داشت. شاید روزی وقتش برسد پرونده ای برای کربلای ۴ باز شود . فرماندهان وقت باید خودشان را حسابی آماده کنند. درباره مرصاد هم ناگفته هایی است که انشالله در این شماره نشریه خم یک صفحه از آن را رو خواهیم کرد.

انسانم آرزوست !

+ نوشته شده در پنجشنبه دوم تیر 1390 ساعت 11:18 شماره پست: 818

ملک زاده آدم خوب یا بدی است نمی دانم . او سرانجام از تصدی معاونت وزیرخارجه بازماند.

این روزها هیچ رسانه ای در کشور نبود که حرفی از اتهامات او به میان نیاورد . من هم معتقدم اتهامات وی درست باشد یا غلط باید در دادگاه مورد رسیدگی قرار بگیرد اما . . .

ملک زاده هم انسان است و آبرو دارد . چرا وقتی حرفی بر ضد از ما بهتران زده می شود می گویند تا در دادگاه ثابت نشده نباید آبروی کسی را برد و . . .  اما نوبت ملک زاده و رحیمی و. . . که می رسد دیگر این حرف ها فراموش می شود؟!

مگر چندی پیش جناب دادستان در یک برنامه تلویزیونی وقتی با سوالی درباره پرونده فائزه هاشمی مواجه شد رو ترش نکرد که چرا اسم او در رسانه برده شده است؟ مگر کاوه اشتهاردی به این دلیل محاکمه نشد که مهدی هاشمی فراری را متهم فتنه خوانده بود؟ !

در همه این موارد ادعای حضرات عدالت گستر این بود که تا اتهام کسی در دستگاه قضا ثابت نشده نمی توان درباره او اظهار نظر کرد . باز هم می پرسم آیا این قاعده شامل حامیان رئیس جمهورهم می شود یا این که به صرف اتهام وابستگی به جریان انحرافی می توان حقوق انسانی افراد را نیز نادیده گرفت؟ آیا قبر و قیامت هم فقط به یک گروه اختصاص دارد؟  

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو خرداد90 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۰، ۰۹:۱۵ ق.ظ


صحف
+ نوشته شده در سه شنبه سی و یکم خرداد 1390 ساعت 14:22 شماره پست: 817

ابراهیم علیه السلام از جمله پیامبران صاحب کتاب می باشد. صُحُف ابراهیم مشتمل بر توصیه ها و احکامی است که مقدمه ای برای نزول دیگر ادیان آسمانی محسوب می شود.

طبق بسیاری از روایات ، ائمه دین علیهم السلام فرموده اند که «صحف ابراهیم نزد ماست و آن الواحی است که از رسول خدا(ص) به ما ارث رسیده است.»

در حدیثی از ابوذر غفاری بخش هایی از آن کتاب مقدس از زبان رسول اکرم(ص) بیان شده که مطالعه آن برای علاقمندان معارف الهی و جویندگان راه سعادت، بسیار مفید خواهد بود:

 . . . شخص عاقل اگر گرفتار نباشد و بتواند ، باید وقت خود را چند قسمت کند. قسمتی را با خدای عزوجل و پروردگار خود راز و نیاز کند و قسمت دیگر را به محاسبه نفس خود بپردازد و از خود حساب بکشد و قسمت سوم را به تفکر در کار خدا بگذراند و فکر کند که خدای عزوجل درباره او چه کرده و ساعتی هم خود را برای استفاده های حلال و بهره های مشروع نفسانی، آزاد بگذارد زیرا که آن ساعت کمک ساعت های دیگر است و دل را خرم و آسوده و آماده می سازد . . .

شخص عاقل باید به وضع زمان خود بینا و بصیر باشد و موقعیت خود را در نظر داشته و نگهدار زبان خود باشد زیرا کسی که سخن خود را جزء کردار خود بداند سخنش کم باشد جز در آن چه به کارش آید . . .

شخص عاقل باید طالب این سه چیز باشد : ترمیم معاش و وضع زندگانی، توشه گیری برای روز بازپسین و معاد، کامیابی از غیر حرام . . .

پشت پرده بازداشت حجت الاسلام جهانشاهی

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم خرداد 1390 ساعت 20:6 شماره پست: 816

 

طلبه سیرجانی آزاد شد.

بر اساس قراین موجود، اقدام خودسرانه در بازداشت روحانی عدالتخواه سیرجانی، تصمیم ناموجهی بود که توسط شورای تأمین شهرستان ری اتخاذ شد. گفتنی است این تصمیم به بهانه ایجاد امنیت! در جریان حضور هاشمی رفسنجانی در حرم عبدالعظیم حسنی در غیاب فرماندار بسیجی این شهرستان گرفته شده است. فرجی، فرماندار متعهد شهرستان ری در سفر زیارت خانه خدا به سر می برد که در صورت حضور - با توجه به شناختی که از سوابق وی وجود دارد - بی تردید با بازداشت پرحاشیه این روحانی بسیجی مخالفت می ورزید. قرار بود عصر جمعه گذشته هاشمی رفسنجانی در مراسم سالگرد آیت الله مشکینی در حرم سیدالکریم شرکت کند که در نهایت این سفر لغو شد.

یکی از اتهامات واهی به حجت الاسلام جهانشاهی همدستی با سعید تاجیک در توهین به فائزه هاشمی بوده است. این اتهام کذب در حالی مطرح شد که حجت الاسلام جهانشاهی به رغم انتقادهای فراوانی که به آل فتنه دارد با هر نوع فحاشی به افراد مخالفت ورزیده است. اما در این بین نکته جالبی وجود دارد که اطلاع از آن خالی از لطف نیست. بر اساس فیلمی که از جریان فحاشی به فائزه تهیه شده ، حجت الاسلام جهانشاهی نیز در صحنه هایی به چشم می خورد که سعی دارد مانع از نزدیک شدن تاجیک به نامبرده شود تا جایی که مورد اعتراض همراهان تاجیک قرار می گیرد . وجود این سند را شاید بتوان از الطاف الهی در اثبات مظلومیت این روحانی مبارز واقعی برشمرد.

گویا در روز واقعه! جهانشاهی در حال عبور از کنار چادر محل استقرار خود متوجه جریان شده و خود را به سرعت به صحنه می رساند. وی بارها به سعید تاجیک اعتراض می کند تا ضمن خویشتن داری، شأن مردانگی را در مواجهه با زنان حفظ نماید.

با ورود محسن هاشمی و مظلوم نمایی وی در عذرخواهی پیاپی ، جهانشاهی خطاب به او می گوید تو نباید عذرخواهی کنی؛ بلکه پدرت باید عذرخواهی کند که دل آقا را خون کرده. در این زمان شعار مرگ بر ضدولایت فقیه توسط حاضرین و با همراهی جهانشاهی سر داده می شود.

بازداشت حجت الاسلام جهانشاهی ، اشتباهی استراتژیک و ناشی از کم تجربگی تصمیم گیرندگان بود. چرا که این موضوع باعث احیای مجدد حرکت انقلابی این روحانی عدالت خواه گردیده و نام و راه ایشان را یک بار دیگر بر سر زبان ها انداخت و قطعا به عنوان نقطه عطفی در استحکام و استمرار جنبش های عدالت طلبانه محسوب خواهد شد.

در خصوص توهین و ضرب و شتم همراهان روزه دار حجت الاسلام جهانشاهی، پرونده ای از سوی جوانان بسیجی تشکیل گردیده که تا حصول نتیجه و تنبیه یا عذرخواهی عاملان ، مفتوح خواهد ماند.

 
نامه سرگشاده به دادستان کل کشور
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم خرداد 1390 ساعت 13:0 شماره پست: 815

حجت الاسلام والمسلمین محسنی سلام علیکم

1-      علت آن که این جانب به عنوان طلبه ای کوچک و محصل در دروس خارج فقه حوزه علمیه قم شما را به عنوان مخاطب این نامه سرگشاده انتخاب کرده ام ، حسن سوابق شما در دستگاه قضا و بردباری و طمأنینه ای است- که بر خلاف برخی از همکارانتان – از ویژگی های بسیار زیبا و منحصر به فرد در رفتار و شخصیت حضرت عالی سراغ دارم.

2-      درباره عملکرد گزینشی دستگاه قضا در برخورد با مفاسد اقتصادی و سیاسی نقدها و ابهامات بسیاری وجود دارد. نمونه آن ابهامی است که در سرنوشت پرونده مفاسد وزرای دولت های پیشین به چشم می خورد. توصیف مجموعه این ابهامات را می توان در این جمله کوتاه استفهامی خلاصه کرد که چرا در تمام این سال ها بر خلاف بسیاری از مسئولان قوای دیگر یا جریان های مختلف اجتماعی، هیچ یک از مسئولان عدلیه حاضر نشده اند در یک محفل آزاد دانشجویی به پرسش های صریح جوانان انقلابی پاسخ گو باشند؟ درست یا نادرست، این مسئله هر روز بر حجم سوءظن ها نسبت به این دستگاه می افزاید.

3-      یکی دوسال پیش، دادگاه ویژه روحانیت، طلبه عدالتخواه سیرجانی حجت الاسلام علی رضا جهانشاهی را به خاطر پیاده روی به سمت تهران، بازداشت نمود و با اتهام رفتار بر خلاف شئون روحانیت! به احکامی چون زندان، تبعید و خلع لباس !! محکوم کرد. این پرونده پس از گذشت چندماه از حبس این روحانی مجاهد ، درنهایت با دخالت مستقیم رهبر عالی قدر به سرانجام رسید. دادگاه ویژه ، مدتی بعد با اهمال منفعلانه ای که در مقابل حرمت شکنی روحانی نماهایی مانند هادی غفاری و یا دیگر روحانیون مؤثر در فتنه88 نشان داد میزان صداقت خود در حفظ شئون روحانیت را به اثبات رسانید. سنگین تر بودن اتهامات مرتبط با عدالت طلبی به نسبت جرائم اقتصادی و سیاسی، اعتماد مردم نسبت به سلامت بخش هایی از دستگاه قضا را به مخاطره انداخته است.

4-      صبح روز جمعه 27/3/90 همزمان با سفر محقق نشده هاشمی رفسنجانی به حرم عبدالعظیم حسنی - که در نهایت به خاطر احتمال واکنش های اعتراضی مومنان شهرری لغو گردید- طلبه غیور سیرجانی که یک سال را در حرم سیدالکریم به اعتکافی عدالتخواهانه نشسته بود به همراه سه دانشجوی میهمان خود دستگیر شد. شنیده ها حاکی است وی با چشم بند و دست بند (لابد بر اساس شئون روحانیت!) دستگیر شده و همراهان روزه دار وی نیز مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند. اگر این موضوع صحت داشته باشد با انصاف و ایمانی که در شما سراغ دارم مطمئن هستم شخصا این مسئله را پیگیری کرده و تا حصول نتیجه، از غصه هتک حرمت مومنان، خواب را بر چشمان خویش حرام خواهید کرد. دستگیری عدالتخواهان قبله تهران، یک روز بعد از میلاد امام عدالت و یک روز پیش از وفات راوی عدالت خواهان دشت کربلا، حاوی چشم انداز مثبتی در رویکرد دستگاه عدلیه نخواهد بود.

5-      بغض بعضی از مسئولان نظارتی حوزه و دادگاه ویژه نسبت به اقدام عدالت طلبانه این روحانی سیرجانی را بارها شاهد بوده ام. نمونه ای از آن نصف شدن میزان شهریه دریافتی وی در حوزه و اظهارات نسنجیده یکی از مسئولان قضایی در ماه گذشته بوده که پاسخ مبسوط آن را پیشتر قلمی کرده ام. موضع گیری های غضب آلود برخی مسئولان نشان می دهد در تمام مدت بست نشینی حجت الاسلام جهانشاهی، دستگاه قضا همواره در کمین وی نشسته بوده اما جایگاه اجتماعی ایشان به خصوص در نزد دانشجویان و جریان های فعال عدالت طلب، مانع از هرگونه اقدام توجیه ناپذیر مسئولان امر قرار می گرفته است.

6-      با کمال تأسف بزرگ نمایی غیرمنصفانه از جریان انحرافی – که به اذعان روز گذشته ریاست محترم سازمان بازرسی کل کشور حجت الاسلام پورمحمدی این جریان کوچکتر از آن است که این طور مورد توجه قرار بگیرد – فرصتی مغتنم را برای برخی فراهم ساخته تا هر نوع رفتاری را که به زعم خود نامطلوب می پندارند به آن جریان متصف ساخته و حریف را از میدان به در کنند. متأسفانه امروز کار به جایی رسیده است که اتهام وابستگی به جریان انحرافی فراتر از جرایمی چون فتنه گری، قتل و زنای محصنه باعث برائت جستن افراد و جریان ها قرار می گیرد. موقعیت شناسی زیرکانه مسئولان امر در ایراد اتهام وابستگی طلبه سیرجانی به این جریان باعث شد بسیاری از سایت های اصولگرا با واهمه از عواقب شوم این اتهام، اخبار اعجاب آور مربوط به دستگیری روحانی عدالتخواه را مورد حذف و سانسور قرار دهند.

7-      در مدت بسط نشینی حجت الاسلام جهانشاهی افراد مختلفی با ایشان دیدار کرده اند؛ چهره هایی مانند وحید جلیلی، حسن عباسی، سعید قاسمی، ابراهیم حاتمی کیا و انواع گروه های دانشجویی و حوزوی و حتی برخی از نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی . زمانی که کوچکترین بحثی از جریان انحرافی نبود روحانی عدالت خواه حاضر نشد رییس دفتر رییس جمهور را به حضور بپذیرد. یکی از کسانی که مدت ها پیش به دیدار ایشان آمد آقای سیجانی بود که آن موقع هنوز حرفی از سی دی مستند ظهور بر سر زبان ها نیفتاده بود . در اقدامی ناباورانه ، تصویر دیدار سیجانی با روحانی سیرجانی تنها مدرک ارتباط این روحانی مبارز با سازندگان مستند ظهور قرار گرفته است. جالب است بدانید – که می دانید- اغلب مسئولان ارشد امنیتی کشور در تماس با مرتبطین خود ارتباط حجت الاسلام جهانشاهی با این مستند جنجالی را به شدت مورد تردید قرار داده اند چه این که در تمام مدت بازداشت و بازجویی از کارگردان آن مستند ، اصلا اشاره ای از ارتباط با حجت الاسلام جهانشاهی به میان نیامده بود. توهین یکی از بسیجیان شهرری به فائزه هاشمی- به رغم اعتراضات انفجار آمیزی که نسبت به عمکرد خاندان فتنه وجود دارد- نیز مورد تأیید علی رضا جهانشاهی نبوده است.

8-      نام محمد جواد اکبرین را شاید شنیده باشید . دوست طلبه ما بود که در دوران حاکمیت اصلاحات ، انتقادی را به جا یا نابه جا نسبت به یکی از علمای جنجالی قم و نیز مسئولان وقت قضایی مکتوب کرده بود . وی نه تنها دستگیر و بازداشت شد بلکه شهریه او که تنها باریکه ارتزاق طلاب است برای همیشه قطع گردید. یکی از دوستان مشترک برای پادرمیانی در خصوص وصل مجدد شهریه نزد مدیریت وقت حوزه علمیه رفت. آن بزرگوار در پرخاشی غضب آلود گفت : شما از طلبه ای دگر اندیش حمایت می کنید ؟!! ضعف ایمان و سستی انگیزه های دینی اکبرین باعث شد تا وی بعد از مدتی جذب ضدانقلاب شود و با فرار از کشور در تریبون های صهیونیستی به تبلیغ و اهانت بر ضد نظام و روحانیت بپردازد. دوسال پیش روحانی نمایی در قم به جرم کلاهبرداری دستگیر و روانه زندان شد. فرزندان ناموجه وی را هر ماه در صف شهریه مراجع عظام زیارت می کردم! دوستی تاب نیاورد و به مسئولان نظارتی حوزه اعتراض کرد . مسئول مربوطه پاسخ داد آن بابا مجرم است همسرش چه گناهی کرده که منبع معاشش را قطع کنیم؟!!!!

البته جهانشاهی از لحاظ ایمان، استقامت و ولایت پذیری با بسیاری از مدعیانی که تا به حال در جای جای این کشور دیده ام قابل مقایسه نیست. اما غرض آن است که دردمندانه باید گفت مدتی است کارخانه ضدانقلاب سازی باندهای قدرت نفس جوانان آرمان گرا را به تنگ آورده است . مدت هاست که با احساس سرنگونی فتنه 88 و اتمام تاریخ مصرف خط مقدمی ها و کتک خورهای انقلاب ، به هر بهانه ای شاهد برخوردی عجیب در ریشه کن سازی حرکت های عدالت خواهانه هستیم. البته این شِکوه منحصر به یک دستگاه یا یک جریان سیاسی نیست؛ درد دلی است که بغض فرو خورده پیش مرگان ولایت را در خود گنجانده است. امیدوارم همه صاحب مسندان نظام با اتخاذ تدبیری عاقلانه و نه از باب شکم سیری و بی نیازی به ولی نعمتان انقلاب، در حفظ سرمایه های استراتژیک جبهه جهانی اسلام کوشا باشند. التماس دعا

بیانیه عدالتخواهان مازندران در رابطه با بازداشت حجت الاسلام جهانشاهی

+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم خرداد 1390 ساعت 10:47 شماره پست: 814

امت حزب الله . یک میلیون بسیجی معتکف ایام رجبیه:

در ایام اخیر جسارت های نیروهای خودسر زیاده از حد شد است و هر روز ما شاهد اقدام خفت بار و ننگین وشرماوری از جانب انها هستیم

یکروز اقدام به ضرب وشتم حامیان بحرین در ورزشگاه ازادی و .. میکنند ، روز دیگر تحصن کنندگان جلوی سفارت عربستان را میبرند وامروز کلبه عدالت خواهی در حرم شهر ری را ویران کردند و طلبه سیرجانی را با چشم بند و ضرب وشتم به مکان نا معلوم انتقال دادند.و از قرار معلوم حظور یکی از حامیان فتنه در حرم شهر ری زمینه ساز این اقدام شده است

متاسفانه سرچشمه تمامی این اقدامات از یک مکان هدایت میشود ومهره چینی هایی که صورت گرفته است به صورت هدف دار مرحله به مرحله جلوتر میروند وجسورانه تر عمل میکنند

دادگاه ویژه ای که جرات خلع لباس ابطحی ، عبدالله نوری، موسوی لاری ، کروبی ، خاتمی ... ندارد اقدام به خلع لباس طلبه سیرجانی مینماید.

امروز چشمان جوانان مومن پیرو ولایت اشکبار است از این همه نامردی ها که امامشان میشود . افرادی که خود را منتسب به ایشان میدانند از پشت خنجر به نظام میزنند ودستانشان به فتنه گران در یک کاسه است

باند زر زور و اقتدار گرا باید این را بداند که در محاسبا خود اشتباه کرده است . اگر گمان میکند با برچیدن خیمه عدالت خواهی عدالت را هم میتواند جمع کند، به قول احمدی نژاد عزیز عدالت صاحب دارد وصاحب آن هم امام عصر ارواحنا فداه است . هرکسی که بخواهد با ان در بیفتد با امام زمان طرف است .اگر خیمه عدالت خواهی را جمع میکنید بدانید که آن روز نزدیک است که تمامی کاخهای شما را به اتش بکشیم

برادر عزیر اقای جهانشاهی:

اعتکاف 400 روزه شما که برای اعتراض به زمین خواری های گسترده ویژه خواران استان کرمان صورت گرفته بود با دستگری وانتقال شما به زندان اوین پایان نیافته است ، امروز دعای ام داوود معتکفین برای ازادی شما و خنثی سازی نقشه ها شوم انان است. اعتکاف شما پایان نیافته است ، بلکه اغاز راه است ، اعتکاف با روزه عجین شده و معنای روزه هم صبر است ، صبور باشید که صبح نزدیک است

بیانیه جمعیت بنیان,انصارحزب الله ,جمعی از اساتید , دانشجویان ,طلاب بسیجی , هیئات مذهبی,جمعیت وبلاگ نویسان مذهبی,,جمعیت دانشجویان عدالت خواه,ایثارگران,جانبازان وآزادگان استان شهید پرور مازندران

http://www.olennoha.blogfa.com/

اخبار تکمیلی از بازداشت های امروز در قبله تهران
+ نوشته شده در جمعه بیست و هفتم خرداد 1390 ساعت 21:32 شماره پست: 813

گویا هاشمی از حضور در حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام انصراف داد . شنیده شده به دنبال دستگیری و بازداشت طلبه عدالتخواه متحصن در حرم سیدالکریم، تعدادی از طلاب و دانشجویان قصد داشتند به رغم حضور گسترده مأموران انتظامی و ضد شورش هنگام ورود هاشمی به شهرری با در دست داشتن پلاکاردهایی اعتراض خود را نسبت به اقدام دادگاه ویژه روحانیت اعلام نمایند.

سه دانشجویی که همراه حجت الاسلام جهانشاهی بازداشت شده بودند امروز عصر آزاد شدند. همه دستگیر شدگان امروز روزه دار بودند و شنیده شده که تعدادی از آنها مورد ضرب و شتم مأموران قرار گرفته اند. در صورت صحت این خبر، موج اعتراضات مردمی نسبت به این اقدام توجیه ناپذیر، دامان مسئولین امر را رها نخواهد کرد.

بر اساس شنیده ها حجت الاسلام جهانشاهی از سوی عوامل دادگاه ویژه به ارتباط با دفتر رئیس جمهور و همکاری با سعید تاجیک در فحاشی به فائزه هاشمی متهم شده است . گفتنی است این روحانی نستوه در اوج دیدارهای متعدد شخصیت های سیاسی و فرهنگی مرتبط با جریان های مختلف اجتماعی حاضر به پذیرفتن اسفندیار رحیم مشایی نشده بود . اقدام سعید تاجیک نیز به رغم تمام انتقادهای انفجاربرانگیزی که بر ضد خاندان فتنه وجود دارد از سوی حجت الاسلام جهانشاهی مورد تأیید نبوده است.

در سالروز میلاد امام عدالت این اقدام قوه قضائیه هدیه مناسبی به عدالتخواهان کشور تلقی نمی شود.

ورود هاشمی به ری و جمع شدن بساط عدالتخواهی!
+ نوشته شده در جمعه بیست و هفتم خرداد 1390 ساعت 19:10 شماره پست: 812

 

خبر را شاید خوانده باشید . طلبه عدالتخواه سیرجانی امروز صبح جمعه 27/3/90 توسط افرادی ناشناس دستگیر و به نقطه ای نامعلوم منتقل شد . سه نفر از دانشجویان که میهمان وی بودند نیز همراه وی دستگیر شدند که بنابر اخبار حاصل از تماس های تلفنی ، این سه نفر تا دقایقی دیگر آزاد شده اما از سرنوشت روحانی نستوه حجت الاسلام جهانشاهی خبری در دسترس نیست.

آن چه که در ماجرای دستگیری عدالتخواهان بسیار قابل توجه است همزمانی این ماجرا با مراسمی است که قرار است امروز با حضور هاشمی رفسنجانی در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام برگزار شود . خیمه عدالتخواهی حجت الاسلام سیرجانی نیز بنا بر شنیده ها شخم زده شده است! کیست که نداند هاشمی و مفهوم عدالتخواهی در یک مکان قابل جمع نیستند؟!

هم اکنون حضور نیروهای ضد شورش در محدوده حرم مطهر به شدت پررنگ می باشد.

در تماسی که دقایقی پیش با حجت الاسلام رسایی نماینده محترم مردم تهران در مجلس برقرار شد ایشان نیز بر پیگیری خود تا حصول نتیجه نهایی تأکید نمودند.

 
درگوشی با حمید رسایی!
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم خرداد 1390 ساعت 9:32 شماره پست: 811

 

نشریه نه دی با مدیریت حجت الاسلام رسایی به تشخیص هیئت نظارت بر مطبوعات فعلا تعطیل شد . این که چقدر این تصمیم احساسی و سیاسی و یا بر مبنای دلایل قانونی بوده بحث مستقلی را می طلبد . در اقدامی متقابل ، ارگان دولت نیز توسط قوه قضائیه به دادگاه فراخوانده شد . هفتاد تن از نمایندگان مجلس نیز در اقدامی کاملا صنفی از هیئت نظارت خواستند تا بی توجه به ضوابط قانونی از اعمال نظارت بر نشریه نه دی دست بردارد.

این بحث ها برای من مهم نیست . مهم نکته ای است که امیدوارم استاد بزرگوار و دوست داشتنی ما یعنی حجت الاسلام رسایی به آن توجه لازم را داشته باشد . نکته این است که به رغم گذشت چند روز از تعطیلی این نشریه ارزش گرا هنوز واکنش خاصی از سوی وبلاگ نویس های حزب الله که تریبون های خودجوش نسل آرمان گرای انقلاب هستند بروز پیدا نکرده است .

این مسئله برای نشریه ای که قصد دارد با حمایت های مردمی به فعالیت خود ادامه دهد باید بسیار مهم و قابل تأمل باشد . از چند زاویه می توان به این موضوع نگریست :

1-      با توجه به کثرت رسانه های ارزشی از قبیل مطبوعات و سایت ها این فضا برای مخاطبان اشباع گردیده و به همین دلیل نشریه نه دی نتوانست در این مدت کوتاه جای پایی را برای خود در جامعه پیدا کند. البته اگر صحت این مدعا را بپذیریم اصل و ضرورت انتشار چنین جریده ای زیر سوال خواهد رفت .

2-      نشریه نه دی وابستگی چندانی به نهادهای دولتی و نظامی نداشته است . همین دلیل نیز باعث گردیده از بین انواع رسانه های غیرمعتدل، این نشریه برای تعطیلی انتخاب شود . به طور مثال می توان حدس زد در صورت تعطیلی نشریاتی مانند یالثارات و کیهان و ... یا سایت هایی مانند رجا و جوان و ... چه هیاهوی پایان ناپذیری شکل گرفته و چه ابعاد جدیدی از وابستگی اطرافیان رییس جمهور به سرویس های جاسوسی صهیونیسم افشا می گردید!

3-      اغلب نیروهای پردغدغه حزب الله برای یک بار هم که شده سراغی از نشریه نه دی گرفته و تورقی بر آن داشته اند ؛ اما نتوانسته اند ارتباطی با محتوای آن برقرار نمایند. با زبانی صریح تر باید گفت نشریه نه دی نتوانست ثابت کند که تریبون جامعه بی ادعای حزب الله است. علت محبوبیت حمید رسایی در بین جوان های پرشور مذهبی، استقلال رأی و شهامت مثال زدنی وی در بین مستدل مطالبات جامعه ارزشی بوده است. آیا نشریه وابسته به ایشان نیز توانست همین سمت و سو را پیگیری نماید؟ متأسفانه از محتوای نشریه چنین برمی آید که میزان تأثیرگزاری و نفوذ مباشر احمدتوکلی در تحریریه نه دی بسیار بیشتر از میزان تأثیر مدیریت نشریه بوده است . اگر قرار باشد استقلال حمید رسایی از وی سلب شده و او برخلاف گذشته همرنگ جماعت گردیده و همواره در مسیر جریان آب شنا کند دیگر از چه برجستگی و ویژگی منحصر به فردی برخوردار خواهد بود؟

4-      نکته آخر البته فراتر از تعطیلی موقت این نشریه ، حوادث اخیر کشور و حاشیه های پراهمیت آن را نشانه می گیرد . سال ها پیش در جریان جنگ های داخلی لبنان، درگیری وسیعی بین نیروهای امل و حزب الله شکل گرفت. یادم می آید بسیاری از مفسران سیاسی به این تحلیل اشاره کرده بودند که اگر این هجمه بر سر رژیم غاصب صهیونیسم فرود می آمد ماشین جنگی اسرائیل به یقین تا مدت ها توان سربلند کردن نداشت. متأسفانه پس از واقعه ناخوشایند خانه نشینی رییس جمهور محبوب ، هجم سنگین و غیرمتعارفی از فشارهای انتقام جویانه و تنبیه گرانه نهادهای شبه نظامی و رسانه های وابسته به آنها بر ضد رییس جمهور شکل گرفت. پدافند اطرافیان رییس جمهور نیز در اقدامی متقابل می کوشد تا بخشی از این تهاجم وسیع را بی پاسخ نگذارد. در این میان البته جدا از اتلاف هزینه هایی که باید در مصاف با جنگ نرم دشمن صرف می گردید آن چه که به فراموشی سپرده شده ، دغدغه های واقعی ولی نعمتان کشور بوده است. رصدی کوتاه از رویکرد جدید رسانه های ضدانقلاب نشان می دهد که ضعف نیروهای ارزشی در دشمن شناسی چه تأثیر شگرفی بر احیا و اتحاد دوباره آتش های زیر خاکستر استکبار داشته است.

 
مختاباد و یابوهای خمینی !
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم خرداد 1390 ساعت 19:20 شماره پست: 810

1-      من با شخصیت فکری و سیاسی مختاباد کاری ندارم . این که در انتخابات طرفدار چه فرد یا جریانی بود ، این که مدرک تحصیلی اش را از کجا آورده ، آیا جریان دیپورت او صحیح است یا خیر بماند برای اهلش.

2-      با محتوای نامه سرگشاده مختاباد هم کاری ندارم . این که آیا او قصد اهانت به دستاوردهای معنوی دفاع مقدس را داشته یا نه به اندازه کافی این روزها در سایت ها و رسانه های مازندران مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. او خود را هنرمندی مردمی می داند در حالی که در تمام این سال ها توجهی به مشکلات جامعه نداشته و با نگارش این نامه احساسی و عتاب آلود نشان داد که فاقد صلاحیت لازم در شناخت دغدغه های اساسی مردم است . او به بهانه حمایت از مجسمه یابوها به سراغ تابوها رفت و ثمرات مادی و معنوی دوران طلایی دفاع مقدس را با " نسل سوخته " خواندن امثال خود مورد بی مهری و نمک ناشناسی قرار داد؛ غافل از ایجاد این پرسش در ذهن مخاطب که اگر سوختگی به معنای تباه شدگی است پس چگونه ممکن است فردی مانند مختاباد به رغم سوختگی و تباهی دارای شهرت و عزت و مکنت باشد؟!

3-      اسب های میدان امام ساری باید برچیده می شد. به همان دلیل که مجسمه دایناسور در کوه سنگی مشهد بعد از دفن شهدای گمنام برداشته شد و هیچ گاه مورد اعتراض هنرمندان غیور خراسانی قرار نگرفت . عدم تناسب بین نام مبارک این میدان با مجسمه اسب ها بهانه ای برای اساعه ادب مغرضان قرار گرفته و بارها تنش های کوچک و بزرگی را رقم زده بود .

4-      مختاباد این روزها درسی بزرگ و فراموش ناشدنی به ما داده است . همه مومنین و نیروهای ارزشی استان مازندران باید این عبرت را در ذهن خود ماندگار سازند که اگر برچیدن مجسمه یابو از یک میدان می تواند باعث تحریک غیرت! هنرمندی شود پس وای بر داعیه داران فرهنگ اسلام و انقلاب که گنجینه مفاخر استان مازندران از تأسیس حکومت شیعی در این دیار تا پرورش و ظهور پهلوانانی چون شیرودی و کشوری و منفرد نیاکی و بصیر و ابوعمار و نوری و سجودی و . . . هنوز در شناسه هویت جوانان پاک دل مازندران نقش نبسته است . متولیان فرهنگی استان و دلسوزان فرهیخته این دیار باید برای احیای تاریخ سراسر افتخار استان مازندران اهتمامی ویژه به خرج دهند تا نرسد روزی که اشک جانسوز نسل ناآشنای انقلاب اسلامی تنها برای مجسمه جانوران سرازیر شده و برچیده شدن جفاکارانه میراث اسطوره های عزت و شرف ، تأثیری در تلاطم غیرتشان نداشته باشد.   

25 خرداد را به خاطر بسپارید

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم خرداد 1390 ساعت 0:15 شماره پست: 809

 

خاطرات شهید حسین غلام کبیری را در ادامه مطلب بخوانید:

 


فرزند آسمان

 

قرار است نگذاریم حسین غلام کبیری بیش از این مظلوم بماند .

شاید به خاطر این که تا بود نمی گذاشت شهدا مظلوم بمانند . شاید برای آن که نگذاشت انقلاب ، مظلوم بماند . شاید  . . . .

ما ، مدیون حسین و همه حسینیان شهید فتنه 88 هستیم .

 باور داریم تا خون شهید نباشد ، هیچ کجا  سعادت آباد  نمی شود .

آن چه پیش رو دارید برشی کوتاه از زندگی جوان هجده ساله ای است که در بحبوحه فتنه رنگ و ننگ ، ریشه سبز انقلاب را با خون خود آبیاری کرد .

---------------------------------------------------------------------------------

حسین غلام کبیری

تولد : 9/8/1370 شهر ری

شهادت : 25/3/1388 تهران . سعادت آباد

---------------------------------------------------------------------------------------

۱- دکتر گفت : دیگر دیر شده . بچه که زردی می گیرد آن هم به این شدت زود باید جراحی شود .

دلم شکست . ملحفه پیچیدم و بردمش خانه . گفتم یا صاحب الزمان (عج) این پسر همنام جد بزرگوار شماست . او را بیمه موسی بن جعفر (ع) کرده ام . . .

خیلی گریه می کرد . آرام زدم به پهلویش . برای معاینه که بردیم گفتند : همان ضربه کوچک ، کار خودش را کرد . دیگر به عمل نیازی نیست . رئیس بیمارستان می گفت : عکسش را بدهید می خواهم این معجزه را به همه نشان بدهم .

۲- پیاده می رفت مدرسه و می آمد . تعجب کردم . پیگیر که شدم فهمیدم پول توجیبی هایش را می دهد به پیشنماز مسجد تا به نیاز مندان برساند .

۳- داشت مرد می شد ! راه می رفت و درباره انقلاب می پرسید . تحقیقاتش که کامل شد گفت : من به این نظام اعتقاد دارم .

چون با منطق پذیرفت دیگر کوتاه نمی آمد .

۴- درس که نداشت می رفت سر کار . برایش کم نمی گذاشتیم . اما می خواست روی پای خودش بایستد .

۵- با آن همه کار ، دم افطار دیگر رمق نداشتیم . حسین تازه می رفت صف نانوایی ، سنگک گرم ببرد سر سفره . می گفتم : عجب حالی داری تو .

می گفت : تو چرا بی حالی ؟!

۶- خودش می نشست لباسش را اتو می کرد . نامرتب بیرون نمی آمد . می خواستیم با او جایی برویم مجبور بودیم دستی به سر و وضعمان بکشیم .

۷- خستگی اش را ما ندیدیم . به کار ، نه نمی گفت . فرق نمی کرد روضه هیئت باشد یا عروسی بچه بسیجی ها در فرهنگسرا . پای کار محکم می ایستاد .

۸- می گفتم : بابا این از تو بزرگتر است . نگاه به هیکلش بکن . هوس کتک داری ؟

این حرف ها برایش معنا نداشت . می گفت : کسی که امنیت نوامیس جامعه را به خطر می اندازد باید نهی از منکر شود .

۹- تازه به آن محل رفته بودیم . غریب بودم . بچه های هم سن و سال من یک گوشه نشسته بودند . داشتم رد می شدم .چشمش به من افتاد . آمد جلو . زود گرم گرفت و مرا کشید وسط دوستانش . شدم بچه هیئتی . دیگر احساس غریبی نداشتم .

۱۰- بابام می گفت : آهان . . . ! رفیق یعنی این .

خیلی های دیگر هم به مادرش می گفتند : خوش به حالت . چه پسری داری .

۱۱- جانشین معاون عملیات پایگاه بود . پایگاه حجتیه شهر ری . با بسیجی هایی از محله شهادت که یکی از مذهبی ترین و پرافتخارترین نقاط این شهر است . کارت فعال نداشت اما فعال بود . اولین نفری بود که وارد پایگاه می شد و آخرین نفر بود که بیرون می رفت . کارش در بسیج از روی تکلیف بود .

۱۲- رفتیم فلافلی . قرار بود من مهمانش کنم . سیصد تومان بیشتر نداشت . همان را با اصرار گذاشت توی جیبم . می گفت : تو زن و بچه داری . لازمت می شود .

۱۳- زیارت شاه عبدالعظیم برایش تکراری نمی شد . دلش که می گرفت یک راست می رفت همان جا . انگار نه انگار این همان حسین قبلی است ! شوخی هایش کنار می رفت . روی صورتش فقط اشک بود و اشک .

۱۴- عشق زیارت بود ! هر برنامه ای بود خودش را می رساند . این وسط ، حال و هوایش در جمکران دیدنی تر می شد .

 ۱۵- منتظر مجلس نمی ماند . برای خودش هر جا که بود روضه می خواند و سینه می زد . همیشه زیر لب نجوا داشت . گفتم : پسر ! شاید مردم فکر کنند دیوانه ای ! گفت : من حسینم . عشق من هم حسین است .

۱۶- همه اش می گفت : من آخر شهید می شوم . می خندیدم . می گفت : حالا نگاه کن . اگر آخرش شهید نشدم !

به مادرش هم این را گفته بود .

۱۷- استعداد خوبی داشت . یک بار هم تجدید نیاورد . طرح ساختمانی اش در جشنواره مقام آورد و سکه گرفت . برای دانشگاه یک بار که امتحان داد قبول شد آن هم در شهر خودش ، بدون کلاس کنکور .

به آینده اش خیلی امید داشتیم .

۱۸- نگاهی به قبرها کرد و گفت : می خواهم بدهم سنگ قبرم را بنویسند . ورودی امامزاده عبدالله بود . شوخی کردم اما . . . توی حال خودش بود . گفت : برای رفتن خیالم راحت است . داشت استغفار می کرد . درست دو روز قبل از شهادتش .

۱۹- از راه که رسیدم دیدم ناراحت و افسرده است . هیچ وقت این طور ندیده بودمش . شروع کردم به حرف زدن . نمی خواستم چیزی روی دلش سنگینی کند . بغض کرده بود .

توی خیابان با چند نفر بحثش شده بود . می گفت : بر فرض تقلب شده ، دیگر چرا به عکس امام اهانت می کنید ؟

۲۰- قیافه اش ، صورتش ، حالتش ، نگاهش عوض شده بود . بگویم معصومیت یا نورانیت در چهره اش پیدا بود ، اغراق نکرده ام . از شوخی های همیشگی اش خبری نبود . گفت : می خواهند برایم زن بگیرند ! گفتم : برو تو که بچه ای هنوز ! چند ثانیه نگاهم کرد .

با هم شروع کردیم به نقشه کشیدن . با آن برنامه ریزی عجب مراسمی می شد . مگر چند روز طول کشید ؟ دنیا روی سرم خراب شد.

۲۱- از حمام که درآمد لباس های مرتبی پوشید و نشست سر سفره . گفت : مادر ، روزت مبارک . به شوخی گفتم : این طوری که قبول نیست ! سرش را پایین انداخت . گفت : الان دستم خالی است اما کار می کنم و . . .

از دلش درآوردم . اما ته دل خودم ماند . طاقت شرمندگی اش را نداشتم . چه می دانستم این آخرین روز دیدار است .

۲۲- جلوی آینه ایستاد . تمام قد ، خودش را ورانداز کرد . شب های قبل می گفتم : شلوغ است . خطر دارد مادر . اوباش از پشت خنجر می زنند ! آن شب زبانم باز نشد . برگشت نگاهم کرد . نگاهی که هنوز دلم را می لرزاند .

۲۳- بچه ها همه شان خسته بودند . صبح باید می رفتند سر کار . شب هم درگیری . یکی کاسب بود . یکی کارمند یا کارگر . فرقی نمی کرد . بسیجی ، بسیجی است .

حسین هم خسته بود . فقط یک لقمه نان خورد که گفتند عملیات است . راه افتاد و رفت سعادت آباد .

۲۴- دلم می خواهد آن راننده پرایدی که نصف شب بچه بسیجی ها را زیر می گرفت  ببینم . همان که حسینم را شهید کرد .

کاری اش ندارم به خدا ! فقط می خواهم بپرسم دلت آمد پسر به این قشنگی را از مادرش بگیری ؟!

۲۵- در آن اطراف شهیدی نبود که پیکرش را بیاورند و او به تشییعش نرفته باشد . برای شهدا از دل و جان مایه می گذاشت .

تشییع خودش هم دیدنی بود . در قطعه 55 همسایه شهدا شد . حالا هم به برکت شهدا اسمش سر زبان ها افتاده است .

۲۶- رفته بودیم مشهد انگار . دور سفره ای بزرگ نشسته بودیم . صدایی بلند شد : آقا دارد می آید . . . حسین پرید . آماده آماده بود . زد روی شانه من . گفتم : نه . من نمی توانم .

معطل نماند . رفت که رفت .

27-  خون شهید هیچ وقت هدر نمی رود . دیدید یک دفعه شورش ها خوابید . فتنه گرها رسوا شدند . خون پاک او چهره زشت و حیوانی منافقان را برملا کرد و سندی شد بر اثبات مظلومیت ناگفته بسیجیان خامنه ای .

28- آقا را که دیدیم دیگه نمی‌دانستیم چه‌کار کنیم. حسین دوست داشت آقا را ببیند. وقتی ایشان را دیدیم، گریه می کردیم. آقا گفتند دخترم خوشحال باشید که حسین دانشگاه اصلیش قبول شده است. دیدار آقا برای ما از همه بهتر بود.

بر اساس خاطراتی از : حسن غلام کبیری ( پدر شهید ) – مادر شهید -  حبیب غلام کبیری ( برادر شهید ) – آقایان : هومن آذرمیر – علی جوالی – امیر ناصری – حامد ملا – محمد جواد سعیدی – اصغر برزگری .

جمع آوری خاطرات : مهدی جعفری

تنظیم وبازنویسی : سید حمید مشتاقی نیا

 

 
حماسه 22 خرداد و شکست هیمنه طاغوت
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم خرداد 1390 ساعت 23:5 شماره پست: 808

ما در ره عشق٬ نقض پیمان نکنیم

 

 

مطالبات آقا از حوزه علمیه به کجا رسیده است ؟

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم خرداد 1390 ساعت 9:1 شماره پست: 807

30/11/1370

هرکس از دوستان ما براى معالجه یا کار دیگر به خارج رفت، آمد گفت به فلان کشور مبلّغ بفرستید؛ اما من به آنها مىگویم آن نیازى را که شما احساس کردهاید، من پیش از شما از آن خبر داشتم؛ اما کسى را نداریم؛ شما آدمى را معرفى کنید تا من بفرستم؛ مىگویند نداریم! از کشورهاى مختلف مىآیند و از ما مبلّغ مىخواهند؛ اما نداریم! از داخل شهرهاى ایران مىآیند و از ما مبلّغ و امام جمعه مىخواهند؛ اما نداریم؛ خیلى عجیب است! بنده به مسائل امامت جمعه اشراف پیدا کرده ام. من دایماً گزارش آقایان دبیرخانه ى ائمه ى جمعه و جناب آقاى رسولى را - که رئیس دبیرخانه هستند - مىبینم و خبرها را مىخوانم. جاهایى هست که گاهى شش ماه یا یک سال بدون امام جمعه مىماند؛ این در حالى است که ما حوزه ى به این عظمت را داریم! مگر ما گفتیم به جنگلهاى آمازون بروید و تبلیغ کنید؟! آقایان نمىروند؛ مىگوییم چرا نمىروید، مىگویند مىخواهیم درس بخوانیم! برادران! من این روش را قبول ندارم؛ حالا شما هرچه مىخواهید بگویید، بگویید؛ من واللَّه این را الهى نمىدانم! چند نفرتان بیایید از مرجعیت و از ریاست و از مدرّسى و از فضل و سوادِ در آن حد بگذرید؛ حوزه را طورى راه بیندازید که بعداً هزار نفر مثل خودتان را بهوجود بیاورید.
تبلیغ که اولیترین کار ماست، حوزهى علمیهى قم این کار را نمىکند! با زحمت و تلاش زیاد، در فصل تابستان و یا به مناسبتى، آقایان عدهیى را براى تبلیغ مىفرستند؛ بنده هم پشتیبانى و کمک مىکنم و بر این معنا اصرار مىورزم. ما در این دو، سه ساله، از سازمان تبلیغات و دفتر تبلیغات خواهش کردیم، عدهیى را فرستادند؛ ولى این کافى نیست. جاهایى هست که اصلاً روحانى پایش به آنجا نمىرسد! در سفر به استان بوشهر به منطقه یى رفتیم و وارد ده بزرگى شدیم؛ گفتیم روحانى و عالم شما کیست؟ گفتند ما روحانى نداریم! پرسیدیم چرا؟ گفتند نمىآیند بمانند! من از شما سؤال مىکنم که چرا نمىروید بمانید؟ این واقعاً سؤال جدى است؛ چرا نمىروید بمانید؟ بروید در یک ده بمانید؛ چه اشکالى دارد؟ حوزه نمىتواند براى اینطور جاها مبلّغ بفرستد.

یاد ایام
+ نوشته شده در شنبه بیست و یکم خرداد 1390 ساعت 9:4 شماره پست: 806

مدرکی در اثبات تقلب انتخاباتی

 

به راستی چرا عده ای به راحتی و با قاطعیت اعلام می کنند هیچ گونه تقلبی در انتخابات دهم ریاست جمهوری صورت نگرفته است؟ دفاع مجدانه آنان در حدی است که انسان خیال می کند حضرات از علم غیب برخوردارند!

من به عنوان یک ایرانی حتی اگر آقایان موسوی و کروبی هم حاضر به ارائه مدرکی در اثبات تخلفات انتخاباتی نباشند،شهادت می دهم که در روز رای گیری با دو چشم خود تقلب آشکاری را شاهد بوده ام.

من گواهی می دهم در انتخابات تقلب شده و حاضرم به خاطر این گواهی مشهود خویش، هر خطری را پذیرا باشم.

عصر روز انتخابات وقتی به محل اخذ رای مراجعه کردم مراحل ارائه شناسنامه و اثر انگشت و...به شکل طبیعی انجام پذیرفت اما ماجرا از آن جا شروع شد که برگه سفید رای را روی میز گذاشتم و از ترس قلم های نامرئی با خودکار شخصی خود قصد نوشتن نام کاندیدای مورد نظرم را داشتم.

خودکار را از جیب درآوردم و روی کاغذ تنظیم نمودم. آن موقع کسی در اطرافم نبود. اما جالب است بدانید درست موقعی که اسم نامزد انتخابی ام را روی برگه نوشتم به ناگاه متوجه شدم یکی دو نفر(کمتر یا بیشتر) گردن دراز کرده و در حال سرک کشیدن و خواندن برگه من هستند. اگر چه بلا فاصله لبه کاغذ را برگرداندم اما یقین دارم آنها با همان نگاه اول از محتوای کاغذ مطلع شده اند.

من نه تقلب کرده و نه به کسی تقلب داده ام ولی قسم می خورم آنها از روی دستم تقلب کرده اند!

پیش بینی آقا از آینده سیاسی علی لاریجانی!

+ نوشته شده در جمعه بیستم خرداد 1390 ساعت 0:0 شماره پست: 805

علی لاریجانی شاید به مجلس نهم شورای اسلامی نیز راه یافته و به عنوان رئیس آن انتخاب شود اما مدتی نمی گذرد که مجبور است برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری از نمایندگی مجلس استعفا دهد . آن چه که مورد پیش بینی است این است که ایشان مانند انتخابات هشتمین دوره ریاست جمهوری باز هم موفق به جلب آرای عمومی نخواهد شد و برای مدتی از چرخه مسئولیت های طراز اول حکومت کنار خواهد رفت .

این پیش بینی بر اساس محتوای حکمی است که چند روز گذشته از سوی مقام معظم رهبری در انتصاب اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی صادر گردیده است . در این حکم علی لاریجانی دوبار به عنوان عضو این شورا انتخاب شد . یک بار به عنوان عضو حقوقی که مخصوص جایگاه ریاست قوا است و یک بار نیز به عنوان شخصیت حقیقی . این نکته به این معناست که وی با از دست دادن موقعیت شغلی خود در ریاست یکی از قوای مقننه یا مجریه ، همچنان بتواند در این شورا عضویت داشته باشد.

نتیجه مصاف استیل آذین با خدا !
+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم خرداد 1390 ساعت 15:3 شماره پست: 804

 

هنوز جای این پرسش باقی است چرا لیگ های فوتبال ایران که در طول سال به هزار و یک بهانه دچار وقفه می شوند در ایام ماه مبارک رمضان حتماً باید به تمرین و مسابقه بپردازند ؟!

رمضان سال گذشته بود که خبر اخراج علی کریمی از باشگاه استیل آذین به خاطر روزه خواری علنی موقع تمرین فوتبال جنجالی ترین خبر ورزشی آن ایام قرار گرفته بود . رویکرد رسانه ها متأسفانه مانند اغلب موارد مشابه، حمایت از بازیکن خاطی بود. با حمایت علنی مالک میلیاردر باشگاه استیل آذین از علی کریمی ، وی که به طور طبیعی باید مانند هر شهروند دیگری به جرم تظاهر به روزه خواری مورد تعزیر قرار می گرفت با سلام و صلوات به باشگاه برگشت و به دنبال آن سردار آجرلو و اکثر اعضای کادر مدیریتی باشگاه محترمانه از کار خود عزل شدند . این اتفاق نشان داد در کشاکش بین فوتبال و احکام الهی نیز برتری ظاهری با اهل تغافل خواهد بود .

دیری نپائید که ورق به گونه ای دیگر برگشت . علی کریمی سر مسائل بچه گانه دیگر، داد انالرجل سر داد و این بار توسط حامیان داخلی خود از باشگاه اخراج گردید. او مدعی بود که در بهترین باشگاه های اروپا از جایگاه ویژه ای برخوردار است . کریمی جذب باشگاه شالکه شد تا چند روزی دیگر نیز بر طبل تکبر او کوبیده شود . طولی نکشید که هواداران کریمی جایگاه مخصوص او در فوتبال اروپا را در نیمکت ذخیره ها مشاهده کردند! کریمی بی سر و صدا به ایران بازگشت و در محاق فراموشی فرو رفت.

باشگاه استیل آذین نیز با تمام دبدبه و کبکبه ای که به راه انداخته بود از جرگه تیم های لیگ برتری فوتبال ایران حذف شد و به عنوان آخرین تیم جدول مسابقات لیگ در حالی که بیشترین ستارگان فوتبال ایران را در خود جای داده بود با سرشکستگی به دسته یک سقوط کرد و در آستانه فروپاشی قرار گرفت .

 

طلبه ها بخوانند (فوری!)

+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم خرداد 1390 ساعت 12:25 شماره پست: 803

 

ساعت 22 شب گذشته حجت الاسلام فروزش امام جماعت دانشگاه علوم پزشکی تهران در حالی که قصد داشت دختری را از چنگال اوباش خیابان شریعتی نجات دهد به شدت مضروب شد و یک چشم خود را از دست داد . متن خبر را در ادامه همین مطلب خواهید خواند ؛ اما چند نکته ضروری :

1-      آنهایی که بسیج را از صحنه امنیت عمومی جامعه حذف کرده و به کار گل در درختکاری و قطره چکانی گماشتند آیا حاضرند به اشتباه خود اعتراف کنند ؟

2-      نیروی انتظامی به رغم ادعاهای گوش خراش فرماندهان آن به دلیل عدم توانایی در حفظ امنیت ظاهری مهم ترین خیابان های پایتخت – که در آن ساعت از عبور و مرور کمی هم برخوردار نیست- آیا حاضر به عذرخواهی از خانواده های شهدا و ایثارگران خواهد بود ؟ ( حساب امنیت مرزها را خودتان داشته باشید!)

3-      رییس مجلس، رییس جمهور و رییس پرداعیه دستگاه قضائی که در جریان حوادث کوی دانشگاه در خرداد88 کمیته های جداگانه ای رابرای تحقیق و تفحص تشکیل داده بودند در این واقعه چه عکس العمل مشابهی را نشان خواهند داد؟

4-      حجت الاسلام ابوترابی نایب رئیس معزول مجلس شورای اسلامی که به جای مراسم بسیجی شهید حسین غلام کبیری، سخنران مجلس شهید! محسن روح الامینی گردید آیا به عیادت هم لباسی مظلوم و ایثارگر خود خواهد رفت؟

5-      شورای مدیریت حوزه علمیه قم آیا حاضر است نماینده ای را برای سرکشی از خانواده این جانباز غیور اعزام نماید؟

6-      مراجع بزرگواری که عکس العمل های طبیعی مردم ولایت مدار در جریان سخنرانی طلبه ای به نام سید حسن خمینی در مراسم سال گذشته رحلت امام را توهین به روحانیت قلمداد کرده و شمشیر غیرت از نیام انزوا برکشیدند آیا تعرض جانکاه به یک روحانی ناهی از منکر را نادیده خواهند انگاشت؟

7-      سایت ها و رسانه های وابسته به حوزه علمیه قم چقدر در انعکاس این خبر اهتمام ورزیده اند؟

8-      آیا اکبر هاشمی و حسن خمینی که برای ملاقات با زندانیان فتنه بی تابی کرده و از هم سبقت می گرفتند اهمیتی برای غربت و مظلومیت علمداران گمنام غیرت و جوانمردی قائل خواهند بود؟

9-      دادگاه ویژه روحانیت که به جای برخورد با روحانیون دخیل در فتنه 88 ، پیاده روی طلبه عدالتخواه سیرجانی را مغایر با شئون روحانیت برمی شمارد آیا حاضر است یک مشاوره حقوقی برای پیگیری دادخواست این روحانی جانباز ارائه نماید؟

10-  این هفته در کدام یک از خطبه های نمازجمعه تهران، قم و مشهد اشاره ای کوتاه به این فاجعه بزرگ خواهد شد؟

11-  جامعه روحانیت و وعاظ مدعی و غیر مدعی تهران در هیاهوی دعوا بر سر لحاف ملا، آیا یک اطلاعیه خشک و خالی در حمایت و دلجویی از این روحانی نستوه صادر خواهند کرد؟

12-  دستگاه های واکنش سریع امنیتی کشور که در چشم بر هم زدنی فرد موهن به فائزه هاشمی را دستگیر و بازداشت کردند چه سرعت عملی را در شناسایی اوباش جسور و بی واهمه از ابهت کذایی مسئولان انتظامی و قضایی نشان خواهند داد؟

13-  اگر به جای این رویداد تلخ با مصدومیت اتفاقی یک خبرنگار یا هنرپیشه یا ورزشکار مواجه می شدیم رسانه نفت خور ملی در چند بخش خبری و غیرخبری گزارشی را از چند و چون ماجرا و رفت و آمدهای تبلیغاتی عیادت کنندگان تهیه و پخش می نمود؟

14-  آن چه که راقم این سطور بارها به چشم خود در مناطق پر ترددی مانند میدان انقلاب، پل حافظ، ترمینال جنوب و . . .دیده است حاکی از قصور و ناتوانی نیروهای انتظامی در برخورد با معتادان، خرده موادفروشان و مزاحمین نوامیس می باشد. لازم است شورای امنیت ملی تصمیمی جدی و قاطع در حفظ امنیت عمومی کشور اسلامی ایران اتخاذ نماید .


ازخودگذشتگی یک روحانی برای نجات دختر جوان از چنگال اراذل و اوباش + عکس

امام جماعت دانشگاه علوم پزشکی تهران به دلیل اقدام برای نجات یک دختر جوان از چنگال اراذل و اوباش در خیابان شریعتی تهران، در آستانه نابینایی از یک چشم قرار گرفت.

 

به گزارش رجانیوز به نقل از فارس، حجت‌الاسلام فرزاد فروزش امام جماعت دانشگاه علوم پزشکی تهران که شب گذشته برای نجات یک دختر جوان از چنگال 2 نفر از اراذل و اوباش از جان‌گذشتگی کرده و هم‌اکنون در پی نجات دادن این دختر، در آستانه نابینایی چشم راست خود قرار گرفته است، در بخش اورژانس بیمارستان فارابی تهران و در حالی که خون چشم وی تمام لباس‌های وی را پوشانده بود، در تشریح این واقعه به خبرنگار خبرگزاری فارس گفت: ساعت 22 شب سه‌شنبه در خیابان شریعتی، پائین‌تر از خیابان ملک به همراه 2 نفر همراه داخل خودروی خود در حال عبور بودیم که ناگهان صدای فریادهای دختر جوان را شنیدیم.

وی افزود: بلافاصله پس از شنیدن این فریادها به سمت صدا حرکت کرده و مشاهده کردیم که 2 نفر از اراذل و اوباش سوار بر یک موتور برای ربایش یک دختر جوان اقدام کرده‌اند. این اراذل و اوباش قصد داشتند به زور، دختر جوان را سوار بر موتور کرده و با خود ببرند اما این دختر با فریادهای خود درخواست کمک کرده و از سوار شدن خودداری می‌کرد و 2 پسر جوان نیز وی را ضرب و شتم کرده و مورد هتاکی قرار می‌دادند.

حجت‌الاسلام فروزش ادامه داد: با مشاهده این صحنه برای نجات دادن دختر به سمت اراذل و اوباش مهاجم یورش بردیم، اما با مقاومت این مهاجمان روبرو شده و درگیر شدیم. در هنگام درگیری، یکی از آنها که شیشه نوشابه‌ای در دست داشت، این شیشه را با زدن به بدنه موتور شکست و سپس با آن چندین ضربه به چشم راست من وارد کرد که نتیجه‌اش را مشاهده می‌کنید.

ضربات وارد شده بر چشم راست حجت‌الاسلام فروزش بسیار شدید بوده و به گفته یکی از پزشکان حاضر در اورژانس بیمارستان فارابی احتمال تخلیه شدن چشم راست این روحانی از خودگذشته و ایثارگر بسیار زیاد است.

 
مادر ماه
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم خرداد 1390 ساعت 10:31 شماره پست: 802

 

نمی دانم چرا روی مزار حضرت ام البنین این قدر حساسیت داشتند . یکی از وهابی های خبیث گیر داده بود تا من را از آن محدوده بیرون کند . لج کردم و ایستادم و با استفاده از غفلت او عکسی را از مزار غریب مادر ماه به یادگار ثبت کردم . آن جا پشت آن دومیله ای که می بینید بانویی شیرپرور ، خاک را آسمانی کرده است .

گوشه ای از باتوم یکی از مأموران داخل کادر دوربین بود . او فهمید اما با لبخند و کمی خوش و بش من آرام شد و به نکیر و منکرهای وهابی گزارش نداد.

 

عزم و رزم

+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم خرداد 1390 ساعت 9:14 شماره پست: 801

 

 

سید ارمیا نصیرخانی، طلبه جوان و با تواضعی است که از دلی پرشهامت برخوردار است . کنار خانه خدا او را دیدم که بی توجه به حساسیت های خبیثانه وهابیون پلید ، با عمامه مشکی پشت مقام حضرت ابراهیم روی صندلی نشسته بود و با خونسردی به مسائل شرعی زائران ایرانی پاسخ می داد! آخرش با کشیدن نوار قرمز او را از جایش بلند کردند .

سید ارمیا نشان داد جبهه عقیدتی حزب الله در عمق خاکریز دشمن نیز عزم رزم دارد.

شاید صدمین بار است تصدیق این فرمایش آقا را باچشم خود شاهدم که نسل سومی ها بسیار انقلابی تر و پرصلابت تر از نسل های اول و دوم هستند .

 
برای این مادر دعا کنید
+ نوشته شده در دوشنبه شانزدهم خرداد 1390 ساعت 9:51 شماره پست: 800

تولد خوبی ها

میخواهم برایتان از شیر زنی بگویم که با آمدنش انوار الهی را با خود برای زمینیان به ارمغان آورد و سرود لبانش مقاومت و پاسداری بود. مادری از قبیله زینب(سلام الله علیها) که فرزندان خود را فدای دینش کرد و همچون زینب سرو قامت ماند تا به همگان گوشزد کند که ما از هیچ چیز نمی هراسیم.
زمزمه هایی در شهر پیچیده شده بود همه جا صحبت از زنی بود که می گفتند بچه ای در شکم دارد که اذان می گوید و صدای دلنشینی دارد. وقتی این ماجرا به گوش رضاخان رسید او احساس خطر کرد که مبادا او کسی باشد که حکومت او را سرنگون کند از همین رو به مأمورانش دستور داد تا آن زن را دستگیر کنند. او را در یکی از بیمارستان های خصوصی تحت مراقبت کامل نگهداری کردند که اگر فرزندش پسر بود او و پسرش را بکشند و اگر دختر بود آزادشان کنند. روزی از این روزها در نزدیکی سحر ناگهان به اذن خدا نگهبانانی که جلوی اتاق آن مادر کشیک می دادند به خواب رفتند ناگهان چند نور که میگویند فرشته بودند وارد اتاق شدند و آن فرزند را به دنیا آوردند و اورا در پارچه سبزی پیچیدند و در کنار مادر گذاشتند و رفتند.
خواست خدا اینگونه بود که فرزند دختر بدنیا بیاید و آنها نجات یابند (گفته می شد فرزند تا اواخر وضع حمل احتمال پسر بودن داشت) وقتی سربازان بیدار شدند و دیدند فرزند دختر است آنها را آزاد کردند.آری خواست خدا بر این بود تا او بماند و فرزندان صالحی (شهیدان محمد زاده) را به دنیا بیاورد تا جانشان را برای آرمان های مقدسشان فدا کنند.
وصف های کثیری از قبیل شفا دادن مریضان و مستجاب الدعوه بودن در رابطه با این مادر غیور گفته شده که در این یادداشت به یک مورد آن اشاره می کنم:
شنیده شده بود که مریضی وجود داشت که دکتران او را جواب کرده بودند و راه چاره ای برای او نبود و آنها که آوازه ی مادری(مادر شهیدان محمدزاده)
را شنیده بودند که تولدش با کرامات خاصی بوده و خدا به او عنایت داشته و مستجاب الدعوه است بر آن شدند که به نزد او بروند و مشکلشان را بیان کنند.
وقتی به نزد آن مادر رفتند و مشکلشان را گفتند آن مادر جرعه ای از لیوان آبی را نوشید و بقیه آن را به مریض داد و به آنها گفت که تا سه روز دیگر انشاءالله خوب می شود این ماجرا گذشت تا اینکه بعد از سه روز آن مریض به طور کامل خوب شد و همگان را متعجب کرد. البته به نظر من جای تعجب هم نداشته ، انسانی با چنین کمالات که بی شک خداوند متعال به او نظر خاص دارد و دلش مالامال از عشق خدا بوده می تواند به لطف پروردگارش مریضان را شفا بدهد. خود من هم بارها از نوه اش که همنام شهیدشان ابوالحسن محمدزاده هست خواسته بودم که از مادر بزرگت برای من طلب دعا کن که مشکلم حل شود و او هم برای من دعا کرد و مشکلم در فردای آن روز حل شد.
آری شهیدان ابوالحسن، ابوالقاسم و هادی محمدزاده در دامان چنین شیرزنی از فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) پا به عرصه وجود گذاشتند و پرورش یافتند تا ایمان و ایثار وفداکاری و از خود گذشتی و پاک بودن را برای ما نسل سومی ها به ارمغان بیاورند. باشد که راهشان را ادامه دهیم.
(به روایت از ابوالحسن محمدزاده نوه مادر شهیدان ابوالحسن ، ابوالقاسم وهادی محمدزاده)/منبع کتابخانه مجازی آریا

یک پرسش

+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم خرداد 1390 ساعت 14:0 شماره پست: 799

اگر خدای ناکرده در این تصویر به جای امرای اهل جلوس ٬ تصویر یکی از نزدیکان رییس جمهور به چشم می خورد امروز به نظر شما چه گرد و خاکی از سوی سایت های زنجیره ای وابسته به شهرداری یا سپاه بلند می شد ؟ چه ابعاد جدیدی از لایه های پنهان جریان انحرافی برملا می گردید ؟ چندتن از خطبای همیشه حاضر در صحنه های بی خطر ٬ فغان واولایتا سر داده و طبع افشاگری شان گل می کرد ؟ . . .

این قصه سر دراز دارد !!

 

 
یادی از شهید سید روح الله خمینی
+ نوشته شده در جمعه سیزدهم خرداد 1390 ساعت 20:41 شماره پست: 798

  

 

زهرا مصطفوی در مصاحبه با شماره اخیر نشریه پاسدار اسلام :

«من در طول زندگی امام، دو بار ناراحتی فوق‌العاده زیاد ایشان را دیدم. یک بار همین قضیه آقای منتظری بود که امام خیلی اذیت شدند، یکی هم قبول قطعنامه.»

ضد انقلاب می گوید هاله سحابی شهید است ؛ چون بر اثر فشارهای روانی ناشی از حضور مأموران امنیتی در مراسم تشییع پدرش دچار ایست قلبی شد و جان به جان آفرین تسلیم نموده است .

می گفتند حجت الاسلام توسلی رئیس دفتر حضرت امام نیز کشته شده است ؛ زیرا بر اثر ناراحتی از تهاجم رسانه ای به شخصیت نوه امام دچار عارضه گردیده و بانگ الرحیل را لبیک گفته است .

اگر چنین است پیر مراد ما شهید بلامنازع آرمانهای جهانی اسلام است . او شهد وصال را از جام تلخ زهرنامه نوشید و لقاء دوست را بر همنشینی با اهالی کوی مصلحت و انقلابیون بی ریشه ترجیح داد .

آیا کسی به خاطر دارد بعد از تحمیل پذیرش قطعنامه 598 امام حتی یک جمله در دیدارهای عمومی بر زبان رانده باشد ؟

امام از پیمان شکنی کوفیان عافیت طلب، سوخت و دم برنیاورد .

اما زنده ماندیم و جلوه ای از انتقام الهی را دیدیم . دو سال پیش درست در شب ارتحال حضرت روح الله ، فرزند صالح پیر خمین، تزویر منادیان اسلام آمریکایی را رسوا ساخت تا دنیا بداند شاگردان مکتب خمینی، سیره امام خویش در شکستن بت طاغوتیان زمان را همواره سرلوحه حیات خود قرار خواهند داد . چوب خدا هیمنه پوشالی یاران بی وفای امام راحلمان را در هم کوبید و نکبت و ذلت را سرنوشت محتوم آنان قرار داد .

 

12خردادسالگرد ارتحال سید علی اکبر ابوترابی فرد

+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم خرداد 1390 ساعت 21:3 شماره پست: 797

 

۱-ابوترابی ، فرد بود اما خودش را فدای جمع می کرد.تنها چیزی را که تفریق می نمود، "خود"خودش بود.

2-ابوترابی ، رنگ و بوی خاک را داشت.او پرتویی از بوتراب بود.

3-او جز در حریم یار قدم ننهاد و راهش فقط از "حرم تا حرم"بود.

4-او فریادگر پیام آزادگان بود،بی هیچ قیل و قال. پای اراده اش این طریقت را به شریعت او گره زده بود.

5-او هیچ گاه اسیر نبود،اما عصیر...؟!او عصاره فضایل انسانی بود.

6-ابوترابی آزاده بود حتی پس از دوران اسارت!حصار نفس ، شکننده ترین جماد هستی بود در برابر اراده او.

7-دل صبور او کهف الاحرار بود و کلام دریایی اش آرامش بخش جان های خسته و پرتلاطم.

8-ابوترابی، خودکاربود اما خودنویس؟...نه!

9-او با خدا بود نه با خودش که با "من" نمی توان ابوترابی شد.

10-هر بار که در سحرگاه محراب کوفیان، فرق جانش از دشنه جهل و نسیان شکافته می شد لبخند کشنده اش! زخم فراق را با مرهم فزت و رب الکعبه التیام می بخشید.

11-"پاک باش و خدمتگذار" شعار انتخاباتی اش بود که از بین میلیون ها نامزد مدعی، فقط با یک رای برای نوشیدن شهد وصال، انتخاب شد.

12-او دائم الصوم بود حتی در عرصه سیاست، چیزی نمی خورد جز زمین!که دنیای اهل تزویر، او را زمین خوار متبحری بار آورده بود!

13-او بیدار بود همیشه.تا بشود روایت گر نغمه زهرایی " الجار ثم الدار".

14-این گونه شد که امروز نمی توان از آزادی و آزادگی دم بر آورد و ابوترابی را نادیده انگاشت.او دیکتاتور!بلامنازع قلم های سوخته ای است که زیر خروارها سخن کاغذی،گاه علم ماندگار حریت را افراشته می دارند.

 
آیا آیت الله دروغ می گوید ؟!!
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم خرداد 1390 ساعت 17:24 شماره پست: 796

 

آیت الله نمازی نماینده ولی فقیه و امام جمعه محترم کاشان است .

اظهارات وی در روز گذشته را باید بمب خبری هفته نامید . روز سه شنبه دهم خرداد 89 سایت شخصی ایشان با عنوان " سفیر ولایت " سخنان مهم آیت الله نمازی در ابتدای درس خارج فقه ایشان را انعکاس داد که به ناگفته هایی از جریان انحرافی و ادعاهایی پیرامون حواشی استعفای احمدی نژاد پرداخته بود .

حدس می زنم همه خوانندگان محترم از چند و چون مطالب ایشان آگاه شده باشند .

تا این لحظه که نگارنده مشغول نوشتن این مطلب است دفتر مقام معظم رهبری و روابط عمومی سپاه پاسداران تکذیبیه هایی را در باره بخش هایی از اظهارات آیت الله نمازی که مربوط به حوزه کاری آنها بوده منتشر کرده اند .

جای این پرسش باقی است آیا آیت الله نمازی دروغ گفته است ؟ البته واژه تکذیب معنایی جز این ندارد اما مسئله این است که این بزرگوار عالمی وارسته و اهل تهذیب است . اگر ایشان دروغ نگفته پس دفتر مقام معظم رهبری به راحتی دروغ می گوید ؟!

به این مقوله می توان گونه ای دیگر نیز نگریست . چه فرد مورد اعتمادی اطلاعات غلط را به این استاد بزرگ حوزه علمیه رسانده است ؟ اگر در بیانات این بزرگوار نامی از رهبری و سپاه برده نمی شد به طور طبیعی تکذیبیه ای هم برای اظهارات ایشان صادر نمی گردید . با این وصف چه کسی مسئول تشویش اذهان ملت و ایجاد شبهه و بدبینی در نگاه آنها به معتمدین خود محسوب می گردید ؟!

آیا بر این اساس لازم نیست تا یک بار دیگر اظهارات اخیر برخی علمای حوزه دربزرگ نمایی از مقوله رمالی و جن گیری پیرامون دولت مورد بازبینی قرار بگیرد ؟

به راستی چه افراد ظاهرالصلاح و مورد اعتمادی به عنوان منبع خبری علمای تأثیرگذار در جامعه قرار گرفته اند ؟

 

یک موضوع بی ارزش !

+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم خرداد 1390 ساعت 9:12 شماره پست: 795

 

نمی دانم یک سال گذشت یا نه .

خانم معلمی نابینا بعد از رساندن فرزندش به مدرسه، طبق برنامه هر روز خود وارد ایستگاه خلوت خزانه در مترو گردید و متأسفانه به دلیل عدم وجود حفاظ و بی توجهی مأموران ایستگاه مذکور در حضور و مراقبت از ایمنی مسافران ، به گودال محل عبور قطار شهری سقوط کرد و جان سپرد .

چند روز این خبر در صدر اخبار رسانه ها قرار داشت . مجلس ، مسئولان بهزیستی را احضار کرد . مسئولان بهزیستی از شهرداری تهران به مراجع قضایی شکایت کردند . مسئولان شهرداری از عدم واریز یارانه مترو توسط دولت گله کردند  و . . .

آخرش چه شد ؟!

روز از نو و روزی از نو . هیچ اتفاقی نیفتاد . این مسئله به راحتی فراموش شد . با گذشت یک سال از وقوع این حادثه دلخراش هنوز هم اگر گذرتان به متروی تهران بیفتد خواهید دید که هیچ گونه حفاظی در محدوده خطوط آن نصب نشده و گاه همچنان از حضور مأموران مراقبت ایستگاه هم خبری نیست .

 
بخشی از سخنان آقا که کمتر در رسانه ها منعکس شد
+ نوشته شده در سه شنبه دهم خرداد 1390 ساعت 7:37 شماره پست: 794

 

۸/۳/۹۰

مطلب دیگر هم همین توصیه‌اى است که من همیشه دارم و آن، هم‌افزائى با قوه‌ى مجریه است - قوه‌ى مجریه و قوه‌ى قضائیه، لیکن عمدتاً قوه‌ى مجریه؛ چون سر و کار مجلس با قوه‌ى مجریه است - باید هم‌افزائى کرد. نبایستى کار را جورى تنظیم کرد، جورى پیش برد که معنایش دعوا و اختلاف باشد؛ این در بیرون، روى مردم، خیلى تأثیراتش بد است. گاهى دیده میشود که مثلاً در مجلس، در یک نطقى، در یک اظهار نظرى، یک حرفى زده میشود. خب، حرف که زده شد، پرتاب شد دیگر. اگر خداى نکرده حرفى باشد که کسى را یا جمعى را متهم کند، جبرانش به‌آسانى ممکن نیست؛ مردم را ناامید میکند. امروز مسئولین دارند تلاش میکنند، کار میکنند. نگوئید فلان ضعف و فلان ضعف وجود دارد. بنده به ضعفها آگاهم. شاید بنده بعضى از ضعفها را هم بدانم که خیلى‌هاى دیگر ندانند. با وجود این ضعفها، آن چیزى که امروز در قوه‌ى مجریه وجود دارد، یک شاکله‌ى خوب و مطلوب است. در کشور دارد کار انجام میگیرد. خب، بایستى همکارى کرد، باید کمک کرد؛ هم مجلس کمک کند به دولت، هم دولت کمک کند به مجلس؛ هم قانون فصل‌الخطاب است براى عمل دولت، هم گرایشهاى دولت و تشخیصهاى دولت یک اشاره است به قانونگذار براى کیفیت قانونگذارى.

 

کشکی به نام مردم !

+ نوشته شده در یکشنبه هشتم خرداد 1390 ساعت 23:6 شماره پست: 793

 

رئیس جمهورهای قبلی همه روحانی بودند و مدتی را در قم زندگی کرده بودند . آنها با مشکلات اصلی مردم این شهر آشنایی داشتند .

محمود ما روحانی نبود و در این شهر زندگی نکرد اما آرزوی رویایی اهالی این دیار را تحقق بخشید و آب شیرین را به قم رساند .

شما چند نفر از بزرگان قم را سراغ دارید که یک خداقوت خشک و خالی به دولت گفته باشد ؟ من می گویم اشتباهات احمدی نژاد باید گفته شود اما محض رضای خدا کار خوبی هم – اگر !- انجام داد پوشیده نماند . مبادا با نمک ناشناسی خود راه خیر را سد کنیم . لم یشکر المخلوق را برای همین مواقع گذاشته اند .

بگذارید کمی رک تر صحبت کنم .

مدتی است هر بار که با دوستان و غیر دوستان! بحثی به راه می افتد بعد از دقایقی به شکلی غافل گیر کننده می پرسم هیچ دقت کرده اید این چند دقیقه یا ساعت به کدام یک از مشکلات ملت در بحث های خود اهمیت داده ایم ؟! می نشینیم و ساعت ها بحث می کنیم که مجلس این را گفت و رییس جمهور آن را ؛ مشایی چنین کرد و خاتمی چنان . اما به راستی چقدر دغدغه مردم را داریم ؟ چرا گمان می کنیم خوبی یا بدی افراد فقط به اقوال است نه افعال ؟

 
آیا همه متهمان در پیشگاه عدالت مساوی اند ؟!
+ نوشته شده در یکشنبه هشتم خرداد 1390 ساعت 8:49 شماره پست: 792

 

جعفری:دردادسرا منتظر فائزه‌هاشمی‌هستیم

چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت ۱۷:۵۲

 

دادستان تهران گفت که منتظریم تا فائزه هاشمی را در دادسرا ملاقات کنیم.

به گزارش جهان، عباس جعفری دولت آبادی عصر چهارشنبه در حاشیه مراسم تودیع و معارفه سرپرست جدید دادسرای کارکنان دولت در مورد پرونده فائزه هاشمی گفت: پرونده تشکیل شده و وی به دادسرا احضار شده است. منتظریم پس از ابلاغ وی را در دادسرا ملاقات کنیم.

آنچنان که وزیر دادگستری گفته، پرونده قضایی فائزه هاشمی در زمستان سال ۸۸ تشکیل شد اما تاکنون وی به دادسرا احضار نشده است.

نقش آفرینی در آشوب های سال 88 و اتهام زنی علیه مسئولان ارشد کشور از جمله اتهامات فائزه هاشمی است.

 

دادستان ویژه روحانیت بخواند!

+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم خرداد 1390 ساعت 19:23 شماره پست: 791

 

سلام آقای سلیمی ؛ دادستان محترم ویژه روحانیت !

باور کن من مدتی قصد داشتم با کسی شاخ به شاخ نشوم . باور نمی کنی ؟ می توانی مطالب اخیر وبلاگم را با گذشته مقایسه کنی . کمی پیر شده ام و اندکی محافظه کار . اما چه کنم که گویا سخنانت در تبریز قرار است کار دست من بدهد .

اخیرا شنیده ام در تبریز گفته ای پیاده روی طلبه سیرجانی خلاف  شئون روحانیت بوده است . مملکت قانون دارد و . . .

گفته ای طلبه سیرجانی پشتوانه دارد که می تواند سایتش را به روز کند .

گفته ای جریان خاص پشت سر طلبه سیرجانی است .

گفته ای طلبه سیرجانی از تیربرق ، سیم کشیده پس دارد کار خلاف شرع انجام می دهد .

گفته ای  . . .

خوب سلیمی جان ! از کجایش شروع کنم ؟ راست گفتی طلبه سیرجانی پشتوانه دارد ؛ پشتوانه ای به نام خدا . اما سایت که نه وبلاگش را چند روزی من اداره می کردم . بعد از باب تنبلی و شاید محافظه کاری ، کنار کشیدم و ادامه کار متوقف شد . اما هر چند وقت یکی از رفقای پا پتی ایشان وبلاگ را به روز می کند و دوباره همان قصه تکرار می شود .

خوشحالم که دغدغه شئون روحانیت را داری . قصد ندارم روی این قصه مانور بدهم . فقط یک مثال نقض می آورم و بس .

فایل صوتی توهین هادی غفاری به آقا در کوره دهات ما نیز پیدا می شد ؛ کاش دست شما هم می رسید ! بقیه مثال ها باشد برای پاتک بعدی ! اما جالب است شما که نه ، همه بدانند با چشم خود دیده ام از هر قشری که تا به حال با طلبه عدالتخواه ما مواجه شد از اقدام مردانه او به وجد آمده و نور امید به آینده انقلاب در دلش زنده گردید و فهمید روحانیت - برخلاف آن چه دشمنان تبلیغ می کنند - مکلف به توجیه نیست . 

جریان خاص ؟! نکند پای اجنه هم در پرونده ایشان دیده می شود ؟! برادر من ؛ آن موقعی که  نامی از جریان خاص اختراع نشده بود و یا لااقل از امثال شما شنیده نمی شد طلبه عدالتخواه ما که اتفاقا از اقشار مختلف ، دیدار کنندگانی را میزبانی می کرد حاضر نشد رئیس نهاد ریاست جمهوری را به حضور بپذیرد . حاج آقا ! خدا فقط یقه متهمان دادگاه ویژه روحانیت را نمی گیرد . نعوذبالله ممکن است دادستان ویژه هم تهمت و تخریبی بر زبان براند که البته درِ توبه به رویش باز خواهد بود . الان اگر جهانشاهی عزیز در خصوص همین ادعای خلافی که کردی از شما شکایت کند قول می دهی دادگاه ویژه به آن رسیدگی کند ؟ قول می دهی سر حرفت بایستی که مملکت قانون دارد و . . .

حجت الاسلام جهانشاهی روحانی نستوه عرصه عدالتخواهی داعیه ای جز احیای فرامین بر زمین مانده رهبری ندارد . نگو فرامین رهبری در مقابله با مفاسد اقتصادی بر زمین نمانده که در کوچه و بازار هم اگر قدمی بزنی هر کس می تواند یک مثال برایت رو کند .

شما از وضع مالی حجت الاسلام جهانشاهی باخبری . می دانی خورد و خوراک او چیست ؟ می دانی همسر مقاوم او در اتاق اجاره ای اش چه می کشد ؟ اینها را اگر جهانشاهی راضی باشد روزی به قلم خواهم آورد . شما نمی دانی شهریه دویست و چهل تومانی او در حوزه به دلیل عدم حضور فیزیکی اش در قم ، نصف شده است ؟ چه حمایتی از او شده است مرد مومن ؟! خدا می داند اگر جهانشاهی در مقابل چشم و ابرو نشان دادن های انتخاباتی جریان های غیر خاص! هم کوچکترین چراغ سبزی نشان می داد الان وضعش این نبود . شما بهتر می دانی آن دنیا مو را از ماست می کشند و مردم بهتر می دانند شمایی که مثلا سر موضوع استفاده از تیرچراغ برق ، مچ گیری و افشاگری کرده ای اگر یک مدرک درباره حمایت جریان ها از این روحانی بی ادعا داشتی الان بر صفحه نخست یاهو قابل رؤیت بود !!

جریان تیر برق هم زیاد وجدانت را آزار ندهد . از تولیت حرم عبدالعظیم کسب تکلیف شده بود و با اجازه ایشان این کار صورت گرفت . هر چند ما خوشحال خواهیم شد که نهایت تخلف مفسد اقتصادی بزرگی به نام حجت الاسلام علی رضا جهانشاهی ، در روشن کردن یک لامپ با استفاده از تیرچراغ برق باشد !

خدا انشالله همه ما را در مسیر تحصیل و حفظ تقوا ثابت قدم نگاه دارد .

 
آیا مداحان بی ادب عذرخواهی خواهند کرد !
+ نوشته شده در چهارشنبه چهارم خرداد 1390 ساعت 14:20 شماره پست: 790

 

 من با این که در منبرهاى مداحى، هى تعرض به این، بدگوئى به آن بشود، موافق نیستم  و اینها را دوست نمیدارم .

۳/۳/۹۰

ولایت پذیری خوب است اما نه فقط برای همسایه ! امید است مداحان و سخنرانان لمپن منتسب به حزب الله این بار با سخنان آقا متنبه شده باشند . انشالله که برود میخ آهنین در سنگ !

 
یک جرعه از این خم بنوشید
+ نوشته شده در چهارشنبه چهارم خرداد 1390 ساعت 13:16 شماره پست: 789

 

خُم ، نشریه تخصصی فرهنگ و اندیشه پایداری ، این هفته منتشر می شود .

در شماره نخست این نشریه می خوانید :

خرمشهر قهرمان نداشت !

تیر برای چشم مفید است !

وقتی دشمن احساس پستی می کند

او در قرن 21 دنبال چه می گشت ؟!

جهاد اقتصادی و بیداری اسلامی ؟!

ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم

او رفت و سهم بیشتری به ما رسید

راوی باید مهندس باشد !

و . . .

برای تهیه این نشریه می توانید با معاونت پژوهشی و مطالعات راهبردی موسسه روایت سیره شهدا تماس بگیرید :

02517748138

 
ناصر حجازی در جزیره تمساح ها !
+ نوشته شده در سه شنبه سوم خرداد 1390 ساعت 21:24 شماره پست: 788

 

ناصر حجازی درگذشت ؛ روحش شاد .

حالا چرا یک عزاداری صنفی به عزای عمومی تبدیل می شود ؟ شب میلاد حضرت زهرا سلام الله علیها وسط این همه جشن و شادی ، برنامه نود کام ملت ایران را تلخ کرد . من اعتراضی ندارم اما حرفم این است که بعضی از سوگواری ها صرفاً جنبه نمایشی دارد . می گوئید نه ؟

مگر مرگ ناصرخان ، جامعه فوتبال را داغدار نکرد ؟ خوب شما بگوئید امروز در بازی سپاهان اصفهان یا مسابقه آلومنیوم و فجر سپاسی در بندر عباس چقدر ژست داغ داری دیدید و چقدر هم بزن و برقص ؟!

من می گویم بیشتر این قرتی بازی ها ! فیلم است و بس ! این آقایان حسرت فراق ناصر حجازی را می خورند ؟ شما بگوئید ناصر حجازی در لیگ برتر ایران چه جایگاهی داشت ؟ این مدیر باشگاهی که به طرز ناشیانه ای در آغوش فرزند حجازی غش می کند آن سال ها کجا بود که ناصر حجازی مجبور شد با حداقل دستمزد ، مربی گری تیم دسته یکی نساجی را بر عهده بگیرد ؟

جمع کنید این سوسول بازی ها را ! کام مردم را تلخ می کنید و خودتان بشکن می زنید ؟ زنده آن بابا را آدم حساب نمی کردید و پای تابوتش اشک تمساح می ریزید ؟

راستی شما می دانید وجه اسطوره خواندن ناصرخان چیست ؟ او چه گلی به سر فوتبال ایران زده است ؟ اطلاعات من ضعیف است . اگر شما می دانید به من هم بگوئید ؟ از نسبت هاشمی رفسنجانی و حسن خمینی با ناصر حجازی هم اگر خبری دارید اطلاع دهید ، خوشحال می شوم . 

 
از شتر سواری تا موتور سواری !
+ نوشته شده در سه شنبه سوم خرداد 1390 ساعت 14:27 شماره پست: 787

 

 

طلبه ای ؟ می خواهی ولایت پذیری ات را اثبات کنی ؟ دلت می خواهد از مردم مظلوم بحرین حمایت کنی؟

یک طلبه چه کاری می تواند انجام بدهد ؟

این همه درس خوانده ای که بروی موتور سواری ؟! مطالبه آقا از حوزه را یک بار ؛ فقط برای یک بار خوانده ای ؟

امروز اطلاعیه ای را در فیضیه قم دیدم که از نظر من و بسیاری از طلاب حاضر در صحنه ! خنده دار بود .

بسیج مدرسه علمیه معصومیه از طلاب بسیجی خواسته بود تا در حمایت از مردم بحرین و تجدید عهد با مقام معظم رهبری، همزمان با سالگرد ارتحال امام ، از حرم حضرت معصومه تا مرقد امام را با استفاده از موتور سیکلت طی نمایند !!

این که می گویند کار فرهنگی ذوق می خواهد و خرد ، بیهوده نیست .

لابد بچه هیئتی ها باید مثلا احکام و آداب جهاد و شهادت را ترجمه و دسته بندی کرده و به مردم بحرین برسانند ! یا به مجامع مرتبط با جهان اسلام فشار آورده و . . .

آزادی خواهان جهان اسلام همچنان منتظر اقدام قاطع حوزه های علمیه و مراجع عظام تقلید هستند .

 
شاید مقصر شیطان باشد !
+ نوشته شده در دوشنبه دوم خرداد 1390 ساعت 6:4 شماره پست: 786

 

مثل این که به من نیامده خیلی توی حس و حال بروم ! خدا شیطان را لعنت کند . هر بار که در مجلسی پربار شرکت می کنم که رنگ و بوی معنوی آن می تواند انسان را دگرگون کند ؛ درست وقتی حال و هوایی خاص بر فضا حاکم می شود ذهنم به نکته ای معمولا طنزآمیز متوجه شده و حواسم برای دقایقی پرت می شود . به طور نمونه همین چند روز پیش در روز شهادت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها توفیق پیدا کردم در مجلسی بسیار عالی و کم نظیر در منزل شهیدان حسین زاده نوری در بابل خودمان حوالی گلشن کوچه شهید آرام نژاد حاضر شوم .

شاعر اهل حال ، حاج محسن عسکری میهمان این مراسم بود . این پیرمرد جوان دل با شوری وصف ناپذیر ، فضای محفل را دست گرفته و اشک و آه که چه عرض کنم ، سوز و فریاد جمعیت را به هوا بلند کرده بود . جای همه دوستان خالی . به من که خیلی چسبید .

درست وسط مراسم ، حاج محسن موقع خواندن یکی از ابیات ، چند بار به حالت خطاب گونه می گوید : زهرا !

یک بابایی پشت سر من نشسته بود که صدای رسا و کلفتی داشت . او هم بلافاصله فریاد می زد : جانم !

نه حاج محسن کوتاه می آمد نه او ول می کرد . هی این می گفت زهرا ، او داد می زد جانم ! شما بودید جای من هوس نمی کردید بر گردید بگویید مرد حساب ! با تو نیست که چرا به خودت می گیری !

عقده گفتن این طعنه به دلم ماند و چند دقیقه ای مرا از فضای معنوی جلسه محروم ساخت .

 
یک تبریک به خودم !
+ نوشته شده در یکشنبه یکم خرداد 1390 ساعت 23:26 شماره پست: 785

 

فردا روز تولد پسرمن است . شش سال پیش یعنی خرداد سال ۸۴ در شرایطی که من سعی می کردم برای مدتی از فضای سیاسی و هر نوع انتساب به جناح ها فاصله بگیرم فرزندم درست روز دوم خرداد! پا به این دنیای رنگارنگ گذاشت.

از این اتفاق خنده ام می گرفت.گویا من هم اگر سیاست را رها کنم سیاست ول کن من نخواهد بود!

نامش را به پیشنهاد همسرم،علی گذاشتیم ودر خانه صدایش می زنیم سید علی.

به شوخی به رفقا می گفتم:اگر این وری ها رای بیاورند پسرم دوم خردادی است و اگر هم آن طرفی ها روی کار آمدند او سید علی است.لااقل به یک طرف وصل می شود،نه مثل پدرش که از همه طرف خورد و دم برنیاورد!

 

رسم شیدایی

+ نوشته شده در یکشنبه یکم خرداد 1390 ساعت 19:42 شماره پست: 784

 

 

« چهارده پانزده سال بیشتر نداشت . جبهه که آمد بیشتر مواقع دست راستش را روی سینه می گذاشت . طوری که انگار داشت به کسی ادای احترام می کرد . علتش را نمی گفت ؛ حتی به من که برادر بزرگترش بودم . اما این اواخر گویا نظرش عوض شده بود ! آخرین باری بود که همدیگر را دیدیم . لا به لای صحبت هایش گفت : روزی که به جبهه آمدم تازه خودم را شناختم . چیزهایی که این جا دیدم و می بینم فکر می کنم هیچ جای دنیا پیدا نشود . من همیشه احساس می کنم " آقا " پیش رویم است . به همین جهت دست راستم را برای احترام روی سینه دارم . دست چپم را نذر حضرت عباس کردم و تا پای رفتن دارم در جبهه می مانم . . .

شنیدم موقع عملیات ، مردانه جنگید . ناگهان گلوله توپی آمد و کنارش منفجر شد . بعد از دو سال جنازه اش را آوردند . با دیدن جنازه اش شگفت زده شدم . دست راست مهدی روی سینه اش بود . دست چپ و دو پایش هم قطع شده بود . »

خاطره ای از شهید مهدی نجف زاده . کتاب قمقمه های خالی اثر ذبیح الله ذبیحی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو اردیبهشت 90 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۹:۱۷ ق.ظ


یک طرح خوب از نیروی انتظامی
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم اردیبهشت 1390 ساعت 18:53 شماره پست: 783

 

سوار کردن سه مسافر در صندلی عقب تاکسی ها و سواری های مسافر کش همواره موجب این می شود که خانم ها معذب بوده و طول سفر را به سختی بگذرانند . جدا از این که این مسئله در شأن مملکت اسلامی- که بانوان باید بتوانند طعم امنیت را در آن بچشند – نیست ، عادی شدن وقوع آن باعث از بین رفتن حساسیت ها شده و گاه بهانه ای برای توجیه نشست و برخاست های غیرمتعارف در دیگر مجالس عمومی گردیده است .

گویا نیروی انتظامی قصد دارد در این زمینه قانونی را اجرا کند که از این پس خودروهای مسافر کش حق سوار کردن بیش از دو مسافر را در صندلی عقب نخواهند داشت . با تمام انتقاداتی که به عملکرد بعضی از عوامل انتظامی دارم اجرای این طرح را ناباورانه به انتظار نشسته و قدردانی خود را از مسئولان امر اعلام می کنم .

 
کمکم کنید !
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1390 ساعت 8:13 شماره پست: 782

 

دیروز جوانی این سوال را از من پرسید که اگر " سید خراسانی " خواندن مقام معظم رهبری جرم است و مستوجب دستگیری و محاکمه و . . . چرا به همان نسبت ٬ حرف کسی که گفت آقا موقع تولدش ذکر یاعلی بر زبان رانده و قابله هم پاسخش داد علی یارت ( به قول یکی از دوستان چه قابله داش مشتی و حاضر جوابی !) جرم تلقی نمی شود ؟! اگر یکی از یاران احمدی نژاد این حرف را می زد دستگاه عدالت گستر قضایی چه برخوردی با او می کرد ؟

به نظر شما چه پاسخی باید به این جوان می دادم ؟

یک سوال دیگر ٬

چرا درست پس از تکثیر سی دی مستند ظهور که احمدی نژاد را شعیب خوانده بود و آقا را سید خراسانی ٬ بلافاصله مباحث پیرامون اختلاف نظر بین محمود و آقا به وقوع پیوست ؟

پرسیدن که مالیات ندارد ! بگذارید یک سوال دیگر را هم طرح کنم ٬

از وضعیت دکان و دستگاه جن گیرها در شهرستان های کوچک و بزرگ که باخبرید ؟ به بهانه پیدا کردن دزد یک مغازه یا شکستن طلسم بین زن و شوهر چه برو بیایی که برای خودشان راه نیانداخته اند .

با توجه به امضای بعضی از علما زیر موضوع طلسم شدن احمدی نژاد توسط جادوگران و ساحران ( مشابه این مباحث را در داستان های صدر اسلام خوانده اید ) از این به بعد مروجان رمالی در نقاط دور و نزدیک کشور و در بین عوام این طور تبلیغ نخواهند کرد که وقتی قدرت طلسم و ارتباط با اجنه می تواند فردی را به جایگاه اول اجرایی کشور رسانده و طرح های کلان اقتصادی را عملی ساخته و با سیاست های آن فرد جهانی را انگشت به دهان بگذارد ٬ پس گره باز کردن از کارهای کوچک مردم به روش های فرا بشری کاری سهل و البته ضروری می باشد ؟!

الان چه کسی مشغول دامن زدن به خرافات است ؟ راستی اگر العیاذ بالله یکی از حامیان محمود این طور می گفت که صادق لاریجانی احتمالا توسط مرتبطین با اجنه طلسم شده که جرات برخورد با فرزندان هاشمی و پرونده فساد اقتصادی مربوط به بزرگان جریان سازندگی و اصلاحات را ندارد با او چه برخوردی می کردند ؟

علی افشاری عضو سابق دفتر تحکیم که هم اکنون به خارج از کشور گریخته اخیرا مصاحبه ای داشت که تامل برانگیز بود . او گفت عباس غفاری معروف به جن گیر ! هم با دولت سازندگی هم اصلاحات و هم با این دولت در ارتباط بوده است . اصولگراها هیچ گاه حاضر نشده بودند از این حربه بر ضد رقبای سیاسی خود بهره ببرند . حالا چه بر سر این جریان به اصطلاح ارزشی آمده که در درون خود این طور معامله می کنند ؟

سخن افشاری را کیهان به معنای حمایت فتنه گران از مشایی قلمداد کرد ! راستی اگر قدرت تاثیرگذاری اجنه بر روند جامعه را بپذیریم پس چرا دولت های قبلی به راحتی با شکست مواجه شدند ؟

اجنه بد٬ عامل شیطانند . خدا درباره قدرت تسخیر ! و محدوده توان شیطنت آلود شیاطین چه می گوید ؟ آفرین بر شما . خدا می گوید : " ان کید الشیطان کان ضعیفا "

 
مزدی برای بهانه های مادر
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم اردیبهشت 1390 ساعت 20:0 شماره پست: 781

 

ام البنین ،همه پسرانش را فدای اسلام کرد . یعنی اجزای دل دریایی اش را . این جا جمهوری اسلامی است با مردمی شیعه و پیرو مکتب عاشورا . امروز سالگرد وفات این بانوی بزرگ بود اما  . . .  بگذریم .

بگذارید لااقل من روضه ای دوخطی برای آن بانوی استوار بنویسم .

ام البنین در گوشه ای از غریبستان بقیع ، چهار قبر کند . هر روز می رفت آن جا می نشست و به یاد چهار پسر رشیدش مویه می کرد و نوحه می خواند . این را مردم مدینه می گفتند . اما آنها که رابطه ای نزدیک تر با مادر قمر بنی هاشم داشتند به خوبی می دانستند همه این کارهای او تنها یک بهانه است ؛ بهانه ای برای نوحه سرایی در مصیبت شهادت غریبانه قافله سالار کربلا وامام عشق و قیام .

این مادر ، زنی نبود که درد فراق فرزندانش کمر او را بشکند . این زن همانی است که از وصف رشادت فرزندان خود و جانفشانی عاشورایی آنها به وجد آمده و دهان به شکر خدا باز کرد .

امروز زن های شیعه را به بقیع راه نمی دهند . زن ها می آیند پشت پنجره های مشبک دیوار بقیع ، جمع می شوند . درست مقایل مزار ام البنین سلام الله علیها . یک روز ام البنین فرزندانش را بهانه ای قرار داد تا بر مصیبت فرزند زهرا سلام الله علیها روضه بخواند . حالا زن های شیعه به بهانه زیارت ائمه بقیع ، توفیق زیارت مزار ام البنین و پسرانش را پیدا می کنند .

این مادر مزد بهانه هایش را گرفت .

 

ولی فقیه فرق روز و شب را تشخیص می دهد !

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم اردیبهشت 1390 ساعت 18:43 شماره پست: 780

 

گفتاری از حجت الاسلام زائری :

. . . می آییم و مثلا برای بیان ارادت و تبعیت مان می گوییم اگر ولی فقیه در وسط روز بگوید : " الآن شب است ما می پذیریم ! " اگر ولی فقیه چنین بگوید هم او اشتباه می کند و هم تو که می پذیری ! اصلا ولی فقیه را ما تبعیت می کنیم چون در شب تاریک زندگی٬ روز را تشخیص می دهد و در روز روشن هدایت از شب حفظمان می کند واگر روزی ولی فقیه فرق روز و شب را تشخیص ندهد همان لحظه از ولایت ساقط است . چرا عقل و فهم مردم را دست کم می گیریم و نه فقط به مردم بلکه به ولی فقیه و دین اهانت می کنیم ؟ . . .


محمد رضا زائری در خبرآنلاین نوشت: چند روز پیش یکی از دوستان در فیسبوک از من پرسید : آیا شما ولایت فقیه را قبول داری ؟

نمی دانم انتظارش چه بود ولی من پاسخ دادم : آری و مطلقه اش را و گفت چرا ؟ گفتم بگذار مفصل بنویسم ، و در همین حال و روز بودیم که ماجرای وزیر اطلاعات پیش آمد و آزمون ولایت پذیری مدعیان و سخنرانی ها و اظهارنظرهای برخی بزرگواران از جمله امام جمعه موقت تهران که از دوست داشتنی ترین روحانیان تهران است ولی مثل بقیه روحانیان به ادبیات داخل صنفی و حوزوی سخن می گوید و تعبیری که به همین سیاق برای تبیین میزان نفوذحکم ولی فقیه و حاکم شرع به کار برده که ولی فقیه می تواند بگوید زنت بر تو حرام است .

می خواستم مفصل بنویسم و به قاعده ، با مقدمه و مؤخره و شرح و ترتیب که رفیقمان دوباره سراغ مطلب را گرفت و دیدم وقت می گذرد وفرصت از دست می رود . گفتم اصلا نه خانی آمده و نه خانی رفته بگذار همین طور بنویسم در چند بخش و ترتیب و تبویبش با خود جماعت که حرفه ای شده اند در خواندن و لااقل زبان همدیگر را می فهمیم .

اول بدون اینکه معطل تان کنم روشن و صریح و بدون تعارف تکه پاره کردن بگویم که من معتقد به ولایت فقیهم و آن هم مطلقه اش ، نه از ترس دادگاه و زندان که خوبش را رفته ام و نه به ملاحظه منافع و مصالح که همه را رها کرده ام و در ایران هم ساکن نیستم . فضای ریاآلوده و دروغ آکنده مان البته جای گفتگوی خالص و آسوده نمی گذارد ولی به هر حال فکر می کنم با مخاطبان خاص این مطلب از هر دیدگاه و طیفی که باشند در این ویژگی مشترکیم که احتمالا ترجیح می دهیم طرف مقابلمان خودش باشد بی پیرایه و بزک هر چند خوشمان نیاید و دوست داریم تمرین تحمل و پذیرش کنیم و ترجیح می دهیم طرف مقابل مان راست بگوید هر چند تلخ تا اینکه دروغ بگوید و شیرین و بعد از چند سال بفهمیم کلاهی سرمان گذاشته که پیش پایمان را هم نمی بینیم .

دوم اینکه به خودم و به دیگران اجازه فکر کردن می دهم و لذا از رسیدن به نتایجی هرچند ناسازگار با بیانیه های رسمی و ادبیات رایج نمی ترسم و هزینه های سنگینش را هم تا حالا داده ام و امیدوارم بعد از این هم بتوانم بدهم ، پس اگر نعمت خداداد عقل را تعطیل نکردم و مثلا به این نتیجه رسیدم که مثلا اجبار حجاب درست نبوده برای بیان فکر خودم از کسی نمی ترسم با این تفاوت که به مخالف خودم ناسزا نمی گویم و او را اجنبی و دزد و خائن و آمریکایی به حساب نمی آورم . پس سعی می کنم بفهمم که اندیشه ها و باورهای مختلف در تجربه حاکمیت اسلامی ما وجود دارد از شهید مطهری که می خواست از شوروی آدم بیاورد برای تدریس در دانشکده الهیات و شهید بهشتی که از آزادی احزاب مخالف نظام در فعالیت سیاسی دفاع می کرد تا بزرگواران دیگری که به هر دلیل جور دیگر ی فکر می کنند و می فهمند ، ولی به هر حال نه امام موسى صدر را که عاشقانه می ستایم چنان تقدیس می کنم که جلوه خدایی پیدا کند و نتوانم نقدش کنم و نه مثلا به آیت الله مصباح یزدی یا آیت الله جنتی ناسزا می گویم و مورد حمله قرار می دهم .

اصولا یکی از بزرگترین مشکلات ما جماعت این است که به دلایل مختلف تاریخی و اجتماعی قدرت تحمل مخالف را نداریم و همه مان - راست و چپ ، اصولگرا و محافظه کار ، حزب اللهی و منافق - کار که دست خودمان می افتد به حذف مخالف روی می آوریم . از کودکی مخالف را با نفرین و ناسزا در زبان حذف می کنیم و بزرگتر که می شویم با زور بازو به حذف فیزیکی متوسل می شویم و بالاتر که می رویم ... قصه همان است و حجمش تغییر می کند و ابعادش . از اول تربیت نمی شویم برای فهم و تحمل و قبول اینکه دیگرانی هم هستند که شکل ما نیستند و رنگ ما نیستند و مثل ما فکر نمی کنند و آنها هم به اندازه ما حق دارند و باید با آنها کنار بیاییم و هر که باشیم نمی توانیم طرف مقابل را توی دریا بریزیم یا با یک کُپه هیزم بسوزانیم . این است که اگر دوم خرداد بشود هر که به ناطق رأی داده بیچاره است و اگر بیست و دوم خرداد بشود هر که به موسوی فکر کرده !

به ولایت فقیه کاملا معتقدم ولی آن را از ضروریات دین نمی دانم و اگر کسی به آن عقیده نداشت او را کافر و مشرک به حساب نمی آورم و از آنجا که به آزادی بیان و آزادی عقیده در همین چارچوب عقیده و باور دارم ( و به یقین اگر آزادی نباشد باور و عقیده دینی و عبادت هم اصالت و ارزش پیدا نمی کند واصلا دینداری با آزادی است که معنی می یابد و شاهدش هم ایمان غربی هایی که مسلمان شده اند و کاش صداوسیمای ما همان قدر که فیلمهای هالیوود را می خرد و دوبله می کند برنامه های مستند المنار حزب الله رد گفتگو با این جماعت را پخش می کرد و جالب است همین تناقض که این دانشگاه ملی افکار مخاطب را با پیامهای مؤثر رسانه ای غرب پر می کند و بعد انتظار دارد با برنامه های سیاسی اخبار ساعت نوزده نسل جوانی که آن خوراک را مصرف کرده موضع ضدآمریکایی پیدا کند )

بنابراین فکر می کنم همان طور که من توقع دارم مخاطب حرفم را بشنود و تحمل کند ، من هم باید نظر دیدگاه طرف مقابل را بشنوم و بفهمم . فرقش این است که حالا یک دیدگاه با رأی قاطع مردم حاکمیت پیدا کرده و طرف مقابل باید در زندگی اجتماعی و سیاسی لوازم آن را بپذیرد ولی معنایش آن نیست که اگر کسی در تفکر و باور جور دیگر فکر کرد بشود لگد زد و او را از ایران بیرون کرد . (‌قصه توطئه و فتنه و مبارزه مسلحانه و اقدام برای براندازی کاملا فرق می کند و البته ضوابط و قواعد هم دارد تا نشود به این بهانه هر کسی را متهم ساخت)

این بود که سال ها پیش وقتی جوانی در نمایشگاه کتاب تهران با شور و هیجان جلو آمد و گفت : "حاج آقا ! من ولایت فقیه را اصلا قبول ندارم ". با خونسردی گفتم : باشد ... ، به من خیره شد و متعجب از اینکه مثلا توی گوشش نزده ام منتظر ماند تا گفتگوی یکی دو ساعته مان روی جدول کنار باغچه کنار سالن یازده تمام شود و او که در ابتدا بدون ذکر القاب از رهبر انقلاب یاد می کرد موقع خداحافظی بگوید : کاش آیت الله خامنه ای این حرف ها را صراحتا به مردم می گفتند !

یکی از مشکلات اصلی ما در برقراری ارباط با مخاطب عام - در دایره اول ایران و بعد برای تبیین موضوعات و مواضعمان در سطح جهان - این است که به زبان درونی ، صنفی ،‌داخلی سخن می گوییم . زبان صنفی در محیط خاص خودمان قابل فهم است و مشکلی ایجاد نمی کند ولی وقتی به سطح مخاطب عام می آید مشکل درست می شود . بعد از قرن ها برای نخستین بار فرصت حاکمیت برای فکر و اندیشه شیعی حاصل شده و اتفاقا حالا وقتی است که اینترنت هست و ماهواره هست و حرف توی اتاق دربسته نمی ماند وروزگار عوض شده و حالا که می خواهیم با دنیا حرف بزنیم وقتی با زبان صنفی خودمان که مخصوص مدرسه و حجره و متن کتاب است با دنیا حرف می زنیم مشکل شروع می شود . این قضیه در همه اصناف و طبقات اجتماعی صادق است ، پزکان هم در داخل دانشکده و بیمارستان و مطب زبان خاص و اصطلاحات خاص دارند و هر دانش و علم و تخصصی ترمینولوژی خودش را دارد . این زبان و ادبیات و واژگان وقتی در همان اتمسفر و فضا به کار می رود کاملا قابل فهم و طبیعی است و کارکرد خود را حفظ می کند ولی وقتی به فضا و محیط عمومی می آید قضیه فرق می کند .

در خیابان جمهوری تهران که بورس تریکوباف هاست یا در بازار تهران وقتی آگهی های دستنویس به در ودیوار می زنند که مثلا " سفت زن ماهر نیازمندیم " یا " وسط کار خانم باتجربه " کمتر کسی دچار تعجب می شود ولی همین آگهی را اگر در ایستگاه متروی میرداماد ببینیم همه ناخودآگاه می خندند . این خنده و تعجب کاملا طبیعی است زیرا زبان داخلی یک صنف خاص را عموم نمی فهمند و هضم نمی کنند .

در بار ه این موضوع قبلا مفصل گفته و نوشته ام که به دلایل گوناگون حوزه های علمیه ما ادبیات خود را به روز نکرده اند . اگر فرهنگ های لغت معروف دنیا هر سال ویرایش جدید دارند رساله توضیح المسائل ما صدسال است ادبیاتش ثابت مانده در حالی که سرعت تغییرات فرهنگی و اجتماعی مخاطب بسیار زیاد است . وقتی می گوییم تقلید مرجع تقلید ما چیزی اراده می کند و مخاطب چیز دیگری می فهمد . شما درک مخاطب عام از تقلید یعنی " تکرار طوطی وار و بی معنی رفتار دیگران " را مقایسه کنید با تعبیر شگرف و زیبای علامه شهید سید محمد باقر صدر که تقلید یعنی گردن بند و قلاده به گردن آویختن و معنی اش این است که فقیه مجتهد بار عمل مکلف را به گردن می گیرد . در واقع فقیه خود را فدا می کند تا شخص مؤمن فردای قیامت آسوده باشد و فقیه در پیشگاه خدا به پاسخ برخیزد .

بین خودتان و خدا این فهم و تلقی کاملا متفاوت و غریب از مفهوم تقلید چه قدر فرق می کند با آن دیدگاه و تلقی عمومی ورایج ؟ با این دیدگاه دوم چه احساسی پیدا می کنید نسبت به کسی که به خاطر سبک شدن شانه های عمل شما باراعمالتان را به گردن گرفته است و به جایی می رسد که مثل آیت الله العظمى خوانساری وقتی می خواهند برای یک عمل جراحی او را بیهوش کنند اجازه نمی دهد ومی گوید مردم از من به عنوان یک فقیه عاقل هوشیار تقلید می کنند و اعمالشان به من وابسته و منسوب است و حتى به اندازه ساعتی نمی خواهم از ادراک و فهم خارج شوم . پزشکان با ناباوری کار را آغاز می کنند و در کمال حیرت می بینند که آن بزرگوار تا پایان عمل جراحی و آخرین بخیه به ذکر و تلاوت قرآن مشغول است . این احساس مسئولیت و فداکاری کجا و آن باور غالب و عمومی کجا ؟

من خود هر وقت برای پرداخت خمس سالانه ام به محضر یکی از فقهای بزرگوار در تهران می رسم به ایشان عرض می کنم : تمنا دارم محبت کنید و باری از من بردارید ! بر من منت بگذارید و مرا سبک کنید ! چرا که باور دارم او مال مرا پاک می کند و مسئولیتی سنگین برای مصرف این مبلغ ناچیز می پذیرد . حالا من با خیال راحت خدا را شکر می کتنم و می روم و توپ در زمین اوست که آیا می تواند این حق را درست ادا کند ، آیا می تواند این مال را به نیازمند واقعی برساند ،‌ آیا می تواند این پول را در جهت صحیح هزینه کند ؟ ( در این باره هم مفصل نوشته ام که اگر حرمت امامزاده ای را متولی اش نگه نداشت چه خواهد شد و باورهای عمومی مردم چگونه تغییر خواهد کرد )

موضوعاتی مثل ولایت فقیه یا امر به معروف و نهی از منکر ( که نظام مترقی و پیشرفته کنترل اجتماعی است که آن را در حد مچ گیری توی خیابان تنزل داده ایم ) یا حجاب دقیقا در همین نقطه دچار مشکل بدفهمی می شوند ( بد کرداری ما هم از این بدفهمی ناشی می شود یعنی با این دریافت غلط برای روسری و چادر توی سر مردم می زنیم و برای نماز در سالن مدرسه یا پادگان را از داخل قفل می کنیم ! ) و به این ترتیب می آییم و برای تبین اهمیت مفهوم ولایت فقیه و حدود اختیاراتش به تعابیری متوسل می شویم مثل اینکه اگر بگوید زنت بر تو حرام است دیگر طلاق خود به خود جاری است .از تعبیر " إمرأتک طالق " در فهم فقهی و ادبیات حوزوی یک دریافت می شود و در فهم مخاطب عام سال هزار و سیصد ونود ایران و جهان دریافتی دیگر .

کسی باید بیاید و بگوید اصلا ولی فقیه چه کار به زن و بچه مردم دارد ؟ کسی که خودش و زندگی اش را فدای کشور و مردمش کرده و یک تنه مقابل یک دنیا ایستاده ، کسی که نگذاشته یک وجب از خاک این کشور را کسی غارت کند ، کسی که با همه مشکلات پای پیشرفت حیرت آور علمی این کشور ایستاده و عزت و آبروی این مردم را در دنیا خریده ، کسی که از بالای سرش روسیه و اسراییل و از پایین پایش شیخک های عرب و از راست و چپش آمریکا در افغانستان و عراق شب و روز مشغول تهدید و معرکه گیری اند و در همین حال در داخل هم با جماعتی کودک مزاج روبروست که هم از آنها خنجر می خورد و هم باید لبخند بزند و تحویلشان بگیرد چه کار به زن مردم دارد ؟

می آییم و مثلا برای بیان ارادت و تبعیت مان می گوییم اگر ولی فقیه در وسط روز بگوید : " الآن شب است ما می پذیریم ! " اگر ولی فقیه چنین بگوید هم او اشتتباه می کند و هم تو که می پذیری ! اصلا ولی فقیه را ما تبعیت می کنیم چون در شب تاریک زندگی روز را تشخیص می دهد و در روز روشن هدایت از شب حفظمان می کند واگر روزی ولی فقیه فرق روز و شب را تشخیص ندهد همان لحظه از ولایت ساقط است . چرا عقل و فهم مردم را دست کم می گیریم و نه فقط به مردم بلکه به ولی فقیه و دین اهانت می کنیم ؟

ولی فقیه را تبعیت می کنیم چون آگاه است ، چون عالم است ، اختیارمان را نه کورکورانه و از سر عجز بلکه با آگاهی کامل و اختیار داده ایم دستش چون بهتر از دیگران می فهمد و تشخیص می دهد . چون بیدار است پشت سرش راه افتاده ایم ، چون چشمهایش باز است به نگاهش اعتماد کرده ایم ، چون درست تشخیص می دهد همراهش شده ایم . قصه، قصه عاشقی و سرسپردگی دلی و حالی نیست بلکه اصل ماجرا درک عقلی و انتخاب آگاهانه است . حالا اگر دو تا جوان بسیجی خواستند چفیه گردنشان بیاندازند و علی علی کنند و جای پای آقا را در حسینیه امام خمینی ببوسند ، خوب آزادند ، اما موضوعی به این اهمیت و والایی را تا حد موضوعات مسخره ای مثل سیاه بودن ماست وشب بودن روز ! پایین آوردن ظلم به همه فقهای شیعه است .
جریانی پرافتخار از شیخ طوسی و علامه حلی تا میرزای شیرازی و شیخ انصاری و از شیخ مفید و شهید اول تا سیدحسن مدرس و امام خمینی را که حتى دشمنانشان به نزاهت و هوشمندی و تقوا و دانش و آگاهی شان اعتراف دارند و تنها جریانی است که انحراف و خطا تویش استثناست و در طول تاریخ این طور پای مردم ایستاده و مصالح مظلومان بی پناه را در برابر منافع اقتصادی و سیاسی استعمارگران و قدرت ها حفظ کرده یکسره ندیدن و به خاطر اشتباه تنی چند اصل موضوع را به فراموشی سپردن بی انصافی است .

مصیبت این است که از افقی چنین متعالی به جایی می رسیم که کار می افتد دست آقای مثلا قاضی ! مرتضوی که در جریان دادگاه خودم صراحتا می گفت دروغ بنویس و بگو مرا خط می داده اند تا کارت را درست کنم و می خواست این طوری توطئه بیگانگان را شناسایی و کشف کند و یا مسئولیت تببین مفهومی متعالی مثل ولایت فقیه بر عهده کسانی قرار می گیرد که عظمت ولی فقیه را در نقل قول یک خانم قابله ارزیابی کنند و همین طور بگیر تا همه کسانی که خواسته و ناخواسته حرف هایشان ، دیدگاهشان ، طرز فکرشان می شود خوراک یوتیوب و فیسبوک و بالاترین و نقل قول مجلس و محفل و تاکسی و اتوبوس ! و تقصیر از ملت است نه ، از ماست که بر ماست .

امیرمؤمنان فرمود : " یُستدل على إدبار الدول بأربع ...نشانه فروپاشی و سقوط چهار چیز است ، مشغول شدن به جزئیات و حواشی ، غفلت از مسائل کلان و اصلی ، کنارزدن اشخاص و مدیران لایق و کارشناس و سپردن امور به افراد ناتوان و فرومایه و پست ! " بله مشکل از خودمان است که تئوری افتخارآفرین فقه سیاسی شیعه را که باید در مهمترین مراکز علمی و پژوهشگاههای علوم سیاسی و مراکز مطالعاتی دنیا در باره اش بحث کنیم و ادعا داشته باشیم و سرمان را بالا بگیریم در حد منبری ها و مداح های یک هیأت خانگی پایین آورده ایم و نمی فهمیم انتشار حرفی که شاید با ارفاق و تسامح در یک روضه زنانه مقبل و بل قابل تحمل باشد ، در سطح عمومی چه نتیجه ای دارد ؟!

این روزها که برای برگزاری یک همایش بین المللی با عنوان " تجربه سیاسی ولایت فقیه در ایران " با یک مؤسسه پژوهشی علمی لبنان همکاری می کنم دلم بیشتر می سوزد وقتی می بینم دانشمندان و نویسندگان و محققان از کشورهای گوناگون ، مسیحی و مسلمان ،‌سنی و شیعه ،‌روحانی و کشیش ،‌سکولار و دینمدار ، مخالف و موافق چه گونه در باره این موضوع حرف می زنند . بیشتر حسرت می خورم که می بینم استاد مسیحی برجسته علوم سیاسی و فارغ التحصیل مشهور سوربون فرانسه چگونه موفقیت های ایران را ستایش می کند و ما در ایران برای تبیین جایگاه ولایت فقیه به چه چیزهایی متوسل می شویم .
در یکی از کتاب هایم با نام " ما سخاوتمند ترین مردم دنیا هستیم ! " به همین در د دل ها پرداخته ام که چنین ارزش هایی ،‌چنین مردمی ،‌چنین تاریخ و تمدن و پیشینه ای ،‌چنین موقعیت جغرافیایی و استراتژیکی ، چنین منابع طبیعی و قابلیت های اقتصادی ، چنین شهدا و سرداران سرافرازی را هر ملتی در هر جای دنیا داشته باشند چه می کنند و ما چه طور با تمام قوا به غارت و حراج همه داشته هایمان برخاسته ایم .

می خواستم برای آن رفیق فیسبوکی مان از ولایت فقیه بگویم و از دلایل قانع بودن خود به آن بنویسم . می خواستم نکاتی بنویسم از مبنا و مفهوم این مسأله و پیشنهاد کنم مثل چند آدم عاقل و محترم حرف همدیگر را بشنویم و سعی کنیم همدیگر را بفهمیم و اساسا به مطالعه و بحث در این باره بپردازیم ، حیف است که گروهی دانشجویی از قوات لبنانیه یعنی نیروهای سمیر جعجع و دشمنان حزب الله و ایران کتاب آیت الله جوادی آملی را با هم مباحثه کنند و در باره ولایت فقیه حرف بزنند و ما خودمان توی ایران و بین خودمان اهل مطالعه علمی و بحث جدی نباشیم ( مشکل این است که طرف مان ایرانی و هموطن ماست ، خیرخواه و دلسوز است ، مسلمان است - هر چند من در این موضوع برای هموطنان غیر مسلمان هم قائل به حق مشارکت در بحث هستم - عاقل و درس خوانده و چیزفهم است ، مخلص و سالم و متعهد است ولی صرفا به خاطر اینکه در مسائلی جزئی مثل من فکر نمی کند نمی توانم با او کنار بیایم ، حیف نیست کنار این همه وجه اشتراک همه دغدغه ما همان یک نکته جزئی اختلاف باشد )

برخی مقدمات کلی برای توافق و همفکری
به هر حال دیدم شاید لازم باشد برای ورود به این بحث چه توسط من و چه توسط هر کسی دیگر بعضی مقدمات باید مورد بررسی قرار گیرد تا بتوان بر اساس آنها وارد متن اصلی بحث شد و البته در همین مقدمات هم حق اظهار نظر و تذکر و راهنمایی و همفکری و حتى مخالفت منطقی را برای همه دوستان و دشمنان ! قائل هستم .

1- فارغ ا زتفاصیل و مصادیق بیاندیشید و به اصل موضوع فکر کنید . وقتی به فلان کلمه یا جمله خاص رهبری در نماز جمعه فکر می کنید ، به طور طبیعی نمی توانید مفهوم کلان ولایت فقیه و کارکرد آن در یک بستر تاریخی و اجتماعی گسترده را تحلیل کنید اما اگر از اصل به فرع و از جزء به کل حرکت کنید آن وقت می شود این قطعه های کوچک پازل را هم در جای خودش قرار داد . مثل خیلی موضوعات دیگر باید بدون در نظر گرفتن شخص به اصل موضوع اندیشید .

2- درگیر الفاظ و تعابیر نشوید و در اصطلاحات توقف نکنید . هر فضایی زبان خودش را دارد ، ممکن است شما با زبان عربی راحت نباشید همان طور که طرف مقابل شما هم وقتی ناخواسته از اصطلاحات انگلیسی استفاده می کنید خوش نمی آید ( و لذا او به شما فحش می دهد و شما را غربزده می خواند و شما هم به او ناسزا می گویید و او را امل و متحجر خطاب می کنید ) ولی فقیه یعنی حاکمی که آگاهی به دین دارد . چون مبنای این نظام حاکمیت بر اساس دین است طبیعتا باید کسی که در رأس آن قرار می گیرد دین شناس باشد . ولی فقیه یعنی " رئیس نظام دین آگاه " هر جای دنیا هم بروید و در هر کشوری هم زندگی کنید بالاخره یک حاکمیتی دارد ، این هم یک جورش است ، حالا شما خوشتان نمی آید ، در مقابل شما تعداد بسیار بیشتری هستند که آن را قبول دارند . د رکشورهای دیگر هم خیلی افراد هستند که نظام حاکم کشورشان را قبول ندارند ولی باید در مقابل رأی اکثریت تسلیم شوند .

3- بحث بر سر نظام اجرایی است نه امور علمی محض در کتاب ها و مقاله ها . وقتی پای اجرا و حکومت به میان آمد آدم باید از آسمان خیال و فکر بیاید پایین پایش را روی زمین بگذارد و مثل بچه آدم واقعیت را ببیند . اینجا مردم نان می خواهند ، تهدید هست ، خطر هست ، باید به آینده و منابع انرژی فکر کرد ، باید برای ارتش اسلحه خرید ، هزار و یک موضوع هست که روی کاغذ خودش را نشان نمی دهد و لذا کسی که یک گوشه نشسته زیر کولر و آب پرتقال می خورد ممکن است خیلی حرف ها بزند ولی وقتی آمد پای کار اجرایی مجبور است به جای نظریه پردازی و بحث های مجرد و انتزاعی و مباحث علمی پیه کتک خوردن را به تن خودش بمالد . جهان معاصر تجربه انواع نظام های سیاسی را دارد از نظام دیکتاتوری شاهانه و سلطنتی تا نظام کمونیستی و نظام سرمایه داری . یک جا استالین آمده و روی همه مدعیان حقوق محرومین را سفید کرده و یک جا به اسم دموکراسی گندش در آمده که پشت صحنه قدرت راکفلرها و جنایت سازمان سیا چه پدری از بشر در می آورد . در چنین فضایی باید کسی که کار را به دست دارد قدرت اجرایی داشته باشد و بتواند حرف آخر را بزند و در مسائل کلان و اساسی مثل جنگ و صلح همه پای تصمیم و حرفش بایستند و کسی یکپارچگی ملت و کشور را دچار خلل نکند و قدرت و قاطعیت او را متزلزل نسازد و این حرف آخر چیزی است که به آن ولایت مطلقه یعنی کامل می گویند و این چیزی است که از رئیس جمهور آمریکا تا امیر قطر دارند ( تصور کنید توی همین قضایای اخیر رهبر انقلاب اگر نبود چه کسی می توانست جلوی ترکتازی جریان خطرناک و رو به گسترش داخل دولت فعلی را بگیرد )

4- بنابراین آرمانگرایی و خیال پردازی نکنید . در خلأ می شود خیلی حرف ها زد و خیلی چیزها گفت اما در عالم واقع قضایا فرق می کند ، آقای خامنه ای بیست و پنج سال قبل تنها کسی بود که از دکتر شریعتی تمجید می کرد ، روحانی روشنفکر و به روز ی بود ، شعر و رمان می خواند و با اخوان ثالث و شمس آل احمد پیپ می کشید ولی همین مرد بعد از پذیرش رهبری وارد یک دنیای دیگر شد . شاید از آن آدم خیلی ها خوششان می آمد که الآن با او مشکل داشته باشند ولی این ها باعث نمی شود ایشان تمام کار و زندگی و اداره امور جامعه را تعطیل کند به خاطر تحسین و پسند فلان و بهمان .

قاضی هر کار بکند بالاخره یک طرف دعوا ناراضی خواهد بود مگر اینکه قضاوت را کنار بگذارد . مشکل این است که خیلی وقت ها ما در فضای ذهنی زندگی و فکر می کنیم نه واقعیت . چند سال پیش خانم میانسالی جوانش را آورده بود که حاج آقا این پسر سی سالش شده هنوز زن نگرفته ، هر کسی را پیدا می کنیم نمی پسندد و یک عیبی رویش می گذارد ،‌به پسر نگاهی کردم و گفتم : من می دانم مشکلش چیست ، او جنیفر لوپزی می خواهد که نماز شب بخواند ! پسر زد زیر خند و مادر با تعجب منتظر بود که آدرس طرف را بدهم کار را به خیر و خوشی تمام کند ! بعد به او گفتم پسر جان ، نمی شود که تو شب فیلم ببینی و صبح بروی خونه این و آن خواستگاری دنبال تصویرهای ذهنی ات بگردی ، غذای خوشمزه بخواهی طرف لباسش بوی قرمه سبزی می گیرد ، ادوکلون فرانسوی بخواهی باید ساندویچ بیرون را بخوری ، خانم دکتر بخواهی بچه ات را باید پرستار بزرگ کند ، بچه سالم و آرام و درست بخواهی زنت باید توی خانه بنشیند ،‌ یک کم از آن بالاها بیا پایین توی واقعیت ! این موضوع در همه جوانب زندگی ما صدق می کند . در فضای مجازی به هم فحش می دهیم و چهار تا خبر دروغ بر علیه هم می سازیم و دلمان را خوش می کنیم و بعد که به دنیای واقعی می آییم جریان مخالف نظام می بیند سی و دو سال است خیالبافی می کند و نظام همان نظام است و دولت همان دولت و از این طرف مسئولین نظام هم می بینند مشکلاتی که در اخبار دیشب گفته بودند همه اش دود شده و رفته هوا همچنان حل نشده باقی مانده است ! راه حل این است که به جای فکر کردن به آرزوهایمان کمی به واقعیت موجود فکر کنیم و بر اساس همین واقعیت بیاندیشیم . از امام موسى صدر که نازتر و خوشگل تر و بین المللی تر و امروزی تر و تسامح و تساهل تر که نداریم ، بی تعارف اگر امروز او ولی فقیه بود نباید رئیس قوه قضائیه تعیین می کرد ، نباید سخنرانی می کرد ، نباید در مقابل فتنه و توطئه می ایستاد ، نباید برای مقابله با حمله دشمن اسلحه بر می داشت ، حالا یک کم این ور تر یا یک کم آن ورتر ، قبول ... ولی مثلا در مقابل اسرائیل توی لبنان گل دستش می گرفت یا این که نه ، می گفت : "سلاح عزت مردان است " ؟

5- پس فقط دیکته ننوشته بی غلط است . هر نظامی به غیر از حکومت امام زمان مشکلاتی دارد و هیچکس ، نه تنها آیت الله خامنه ای و امام خمینی بلکه مقدس اردبیلی و سیدبن طاووس هم معصوم نیستند ، هر کس که باشد بالاخره حرف هایی می زند یا تصمیماتی می گیرد که ممکن است نادرست از آب دربیاید ، چون علم غیب ندارد و معصوم نیست و بالاخره انسان است . حالا که امام معصوم نیست چه کنیم ؟ نمی شود که کار را روی زمین گذاشت . بالاخره باید زمام امور را به کسی سپرد . این تعریف کارامد و واقع گرایانه نظام پیشنهادی فقه شیعه است که در زمان غیبت امام معصوم کسی که باتقوا و نزیه و آگاه و دیندار باشد و وسوسه های نفسانی و توطئه های گوناگون و فریب ها و نیرنگ های بیگانه و اشنا در او کمتر اثر کند کار را به دست بگیرد و البته به هر حال معصوم نیست . اینجا اشتباه از کسانی است که به جای تکیه بر واقعیت عینی تصویری قدسی از ولی فقیه ارائه می کنند که نه جای انتقاد و پرسش دارد و نه جای حرف و حدیث .

6- در باره کلیت یک نظام حکومتی حرف می زنیم و حکم می کنیم . همه جا نقاط مثبت هست و نقاط منفی . همان طور که نمی توانیم بگوییم در آمریکا صددرصد همه چیز منفی است و هیچ چیز قابل تحسین وجود ندارد ، نمی توانیم بگوییم ما در نظام جمهوری اسلامی هیچ ایراد و اشکالی نداریم . در حکومت طاغوت ممکن است یک قاضی متعهد و یک مدیر پاک و زحمت کش پیدا شود ولی هیچ کدام توجیه کننده حکومت ظلم نیستند و در حکومت اسلامی هم ممکن است یک قاضی رشوه بگیرد و یک مدیرکل دزدی کند ولی اینها باعث تخطئه اصل نظام نمی شود . باید در این موضوع منطقی برخورد کرد و به جای به کار بردن اوصاف نامعقولی مثل دولت کریمه اعتراف کرد که ما هم یک نظام حکومتی هستیم با حسن ها و عیب ایش ، با نقاط منفی و نقاط مثبت اما اصل و اساس آن چون بر سلامت دین و صدق و راستی قرار دارد نه ظلم و فساد از آن دفاع می کنیم ، حالا اگر کسی در آن خلاف کرد او را محاکمه می کنیم نه این که او را به عنوان معاون خود منصوب کنیم و بعد هم قاطعانه از او حمایت کنیم !

7- بحث بر سر تصمیم اکثریت است . ما چه خوشمان بیاید یا نه اکثریت قاطع و قریب به اتفاق مردم در ایران از ولایت فقیه حمایت کرده و می کنند و با رأی مردم این نظام حاکمیت یدا کرده وحتى امروز هم علیرغم حرف و حدیث ها و انتقادها و گلایه ها بازهم این نسبت در حدی حفظ شده که حتى مخالفان نظام هم نمی توانند ادعا کنند این اکثریت قاطع تغییر قابل توجهی کرده است . خوب باید به این اکثریت تن داد و آن را محترم شمرد .

اگر شما مخالف ولایت فقیه باشید چه بخواهید و چه نخواهید یک نفر هستید و یک رأی دارید ، دیگرانی هستند که آنها هم به اندازه شما ایرانی هستند و به اندازه شما انسان هستند و به اندازه شما محترمند و آنها نظرشان این است که نظام ولایت فقیه حاکم باشد . من به صراحت و بدون تعارف و ملاحظه معتقدم اگر روزی این نسبت بر عکس شود ما باید تسلیم نظر اغلبیت بشویم و قرار نیست تفنگ برداریم و ملت را بکشیم . من معتقدم حفظ نظام به چاقو کشیدن و خون ریختن و اسلحه برداشتن و شهید شدن نیست بلکه حفظ نظام به مرافقبت از آن در مقابل فساد و خطا و ظلم و خیانت و نفاق و دزدی است . دزدی دزدی است چه طرف ریش داشته باشد چه کراوات ،‌دروغ دروغ است چه بالای منبر باشد چه پشت تریبون ، ظلم ظلم است چه با عمامه باشد چه با کلاه . باید این نظام مقدس جمهوری اسلامی را از آفاتی حفظ کرد که هر نظامی را تهدید می کند و اصلا عجیب و غریب نیست . ما اگر نظامی حاکم کردیم که به مردم احترام بگذارد و به آنها خدمت کند و پاک باشد و عدالت گستر باشد و امنیت و رفاه و آسایش مردم را تأمین کند نه تنها مردم ما پای این نظام می ایستند بلکه دیگران می گویند ما همین را می خواهیم که ایرانی ها دارند ‌، اسمش ولایت فقیه است باشد ، اسمش هر چیز دیگر می خواهد باشد چنان که مسیحیان شام در مقابل حکومت مسیحی غربی پای حکومت اسلامی ایستادند و با هم کیشان خود جنگیدند به خاطر حفظ حکومت اسلامی که عدالت را برایشان تأمین کرده بود و به آبادانی سرزمین شان پرداخته بود . حالا ما اکثریتی داریم که مدافع ولایت فقیه است و بین مکاتب مختلف سیاسی برای اداره جامعه این طرح را پذیرفته است پس ما باید تسلیم شویم چنان که فقهای خود ما می گویند شهروندان مسلمان در کشورهای غیر اسلامی باید در امور عام قوانین آن کشور را مراعات کنند .

8- حالا بر اساس واقعیت عینی حرف بزنید . خوب این نظام حاکم یک رئیس می خواهد که به تعبیر عرب یبه آن می گویند " ولی " ، باید از میان گزینه های موجود کسی این مسئولیت را بپذیرد . یک بار بعد از انتشار خطبه های نماز جمعه تهران که توسط یکی از ائمه جمعه بزرگوار ایراد شده بود به دوستی منتقد ولی فقیه که از متن خطبه ها به شدت ناراحت و عصبی بود گفتم : اگر همین آیت الله فلانی ولی فقیه بود خوب بود ؟ از جا پرید و گفت خدانکند ! گفتم : همین است دیگر ، شما فکرمی کنی می شود حضرت جبرئیل را به عنوان ولی فقیه آورد روی زمین ؟ حالا نوبت مقایسه بین مصداق های عینی است . بین گزینه های قابل بحث از شخصیت آیت الله خامنه ای آگاه تر ، اجرایی تر ، عالم تر ، مدیرتر ، توانمند تر ، مطلع تر ، کاریزماتیک تر سراغ دارید ؟ حالا حیف نیست به خاطر یک مصداق جزئی این همه نقاط مثبت را فراموش کنیم ؟ ( می ماند مثلا مصداقی مثل نوع موضع گیری ایشان در حوادث بعد از انتخابات که حکمت و سبب آن را هم گذشت زمان معلوم خواهد کرد )

با پشتوانه حضور بحث ولایت فقیه در تاریخ طولانی فقه شیعه امام خمینی آن را به شکل منسجم و منظم عرضه کرد و پس از طرح آن به صورت علمی و نظری طی سالهای قبل از انقلاب اسلامی ایران ، توانست بعد از انقلاب به شکل بسیار عینی و ملموس آن را در کنار الگوهای مختلف حاکمیت سیاسی عرضه کند و به آزمون بگذارد . از سویی پشتوانه تئوریک و علمی آن را تأمین کند و از سوی دیگر ساز وکار اجرایی و عملی آن را پیش بینی کند . هم ترکیب دینی آن را برای تکیه بر فقه و دین نگهدارد و هم مشارکت مردمی را در بالاترین حد ممکن ( برگزاری سالی یک انتخابات )‌ و در سطوح گوناگون ( از شوراها تا خبرگان رهبری ) فراهم سازد . در روزگاری که حاکمان مسلمان عربستان یک کشور را به نام یک خانواده سعودی می نامند این نظام اسلامی کوچکترین ویژگی فردی و عشیره ای و قبیله ای باقی نگذاشت و تهدید های رایج همه نظام های دموکراتیک مانند اثرگذاری ثروت گروهی و قدرت شخصی را به حداقل رساند .

این موضوع به جهت اهمیت آن باید مورد بحث و بررسی نخبگان قرار گیرد و باید بتوان در باره آن پرسید و انتقاد کرد و البته باید مرد و مردانه هم حقایق را پذیرفت . جالب اینجاست که ادبیات شخصی امام خمینی و آیت الله خامنه ای در این قضایا خیلی منطقی و معقول است و هر دو بزرگوار صراحتا به وجود برخی مشکلات اعتراف دارند و گفته اند ما داریم سعی می کنیم به الگوی ایده آل برسیم و ادعا نمی کنیم که به آن رسیده ایم ولی مشکل از کاسه های داغ تر از آش است که گاه به خاطر مصالح و منافع شخصی و گاه هم از سر نادانی و جهالت تعابیر و الفاظ نامعقولی به کار می برند و به خیال دفاع از ولایت فقیه آن را بیشتر دچار ابهام و تردید می کنند .

فراوانند بزرگان و فضلای عالم و عاقل و فرزانه در حوزه علمیه و دانشگاه و مراکز علمی که انقلابی و متعهدند و به اصل نظام و ولایت فقیه از بن دندان باور دارند و خاصه در نواندیشان جوان حرف های گفتنی زیاد دارند اما در احوال و اوضاع این چند ساله سکوت کرده اند و به جای ورود به این بحث ها و روشنگری ترجیح می دهند چیزی ننویسند و نگویند . برخی از آنان صراحتا در پاسخ به پرسش من در باره دلیل این سکوت از نگرانی خود در باره مصادره اعلام موضع خود حرف می زنند . حق دارند چون از ولایت فقیه دفاع می کنند و نامشان کنار نام آقای فلان و جناب بهمان قرار می گیرد . چون فلان مسئول موضع آنان را به نفع خود تلقی می کند ، چون کسی نمی پذیرد از کوچکترین خطا و ایراد انتقاد کنند ، چون فضای موجود مع الاسف دفاع از ولایت فقیه را به معنی تأیید همه مشکلات و خطاها و آفات و ایرادها تلقی می کند و چون حرف زدن از ولایت فقیه گاهی با دادکشیدن و فحش دادن و دعوا کردن و عصبانی شدن همراه بوده و لذا با این صداوسیما و بااین دولت و با این جوّ موجود ترجیح می دهند همچنان بر این موضع پافشاری کنند .

اگر بدون اینکه از کوره در بروید و فحش و ناسزا بدهید تا اینجای نوشته طولانی من را خوانده اید ، به خودتان یک نمره مثبت بدهید . ممکن است با هر بخشی از این نوشته مخالف باشید یا دیدگاههای مختلفی را ابراز کنید چنان که خود من نیز در موارد بسیار ی از همین نوشته حرف ها و ملاحظاتی دارم و فکر می کنم باید همه ما یاد بگیریم و تمرین کنیم که حتى در صورت مخالفت به یکدیگر احترام بگذاریم و همدیگر را بپذیریم و صرفا به خاطر عدم موافقت در عقیده متهم نکنیم . پس اگر شما به هر دلیل به ولایت فقیه معتقد نباشید من شما را محکوم نمی کنم و برچسب بی دین و لامذهب و جاسوس و دشمن و غیرخودی به شما نمی زنم و از اینکه به حرفهایم گوش کرده اید و وقت خودتان را برای من گذاشته اید بسیار متشکرم .

 
مسابقه ای مخصوص مازندرانی ها
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم اردیبهشت 1390 ساعت 17:14 شماره پست: 779

 

مسابقه بزرگ دلنوشته­ها برای همه مازندرانیها

شرایط ....را از این وبلاگ بگیرید: myveb.blogfa.com

- دلنوشته­ای به حضرت ولی عصر (عج ا...)

- دلنوشته­ای به مقام معظم رهبری (حفظه ا...)

- دلنوشته­ای به شهدای گرانقدر جنگ تحمیلی.



نحوه ارسال دلنوشته :

1-به صورت ایمیل : myveb@yahoo.com

2- به صورت پستی: شهرستان بابل، بخش لاله آباد(شهر زرگرمحله )شهرداری زرگرمحله، دفترشماره یک گروه تبلیغی حامیان ولایت( مسابقه دلنوشته ها).

 

الملک لا یبقی مع الظلم

+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم اردیبهشت 1390 ساعت 14:33 شماره پست: 777

 

حسن رحیم پور ازغدی منصوب مقام معظم رهبری در شورای عالی انقلاب فرهنگی بود . از سمت خود استعفا داد ؛ اما کسی به او انگ ضد ولایت فقیه نزد .

آیت الله جوادی آملی ، منصوب آقا در امامت جمعه شهر مقدس قم بود . درست وسط جار و جنجال های ایام فتنه ، استعفایش را اعلام کرد . رسانه های بیگانه تا توانستند از این اقدام ایشان بهره برداری سیاسی کردند . اما کسی نازک تر از گل به ایشان نگفت .

آیت الله حائری شیرازی نماینده ولی فقیه در استان فارس بود . استعفای او بهانه ای برای بوق های تبلیغاتی دشمنان قرار گرفت .

محمدی ری شهری نیز چندی پس از شکل گیری فتنه از سرپرستی حج و زیارت استعفا داد . . . .

احمدی نژاد استعفا نداد اما به جزای جرم ناکرده او حالا از مداح عورت شناس گرفته تا منبری هایی که هیچ گاه در حضور هاشمی و خاتمی جرأت نگاه چپ به آنها را نداشتند بر دیوار کوتاهش پشتک و بارو می اندازند !

این روزها مرد میدان های بی خطر ، زیاد شده است .

انصاف نیست آنهایی که بعد از هر خطای پایان ناپذیر هاشمی ، ژستی مدبرانه گرفته و توصیه می کردند هاشمی را باید حفظ کرد حالا فضایی برای احمدی نژاد درست کنند که اگر خودشان جای او بودند زیر این فشارها ده ها بار بدتر از بنی صدر می شدند .

مدعیان فراموش نکنند معیاری را که آقا در اختیارمان قرار داده است : ما از خط خدمت حمایت می کنیم .

 
احتمال مسابقه استقلال و پیروزی با باشگاه های اسرائیل غاصب !!
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1390 ساعت 21:16 شماره پست: 776

 

مدیران ، مربیان و بعضی از هواداران تعدادی از تیم های ایرانی حاضر در لیگ فوتبال آسیا این روزها پی در پی این جمله را تکرار کرده اند که فوتبال ربطی به سیاست نداشته و . . . .

اگر حق با آنها است که میدان فوتبال ، عرصه فعالیت های سیاسی نیست و نباید کسی از این موقعیت مثلا برای حمایت از مردم بحرین استفاده کند لازم است چند مقوله دیگر نیز مورد تأیید حضرات قرار بگیرد  :

1-      مسابقه با رژیم غاصب صهیونیستی باید به رسمیت شناخته شود . چه این که ترک میدان مسابقه با این کشور جعلی  به معنای اقدامی سیاسی تلقی می گردد .

2-      آزار ورزشکاران ایرانی در فرودگاه عربستان و موارد مشابه دیگر به هیچ وجه سیاسی نبوده است .

3-      مدیران باشگاه ها شخصیت های غیر سیاسی بوده که صرفاً به خاطر سوابق ورزشی ! خود به این سمت برگزیده می شوند .

4-      تجاوز به ناموس شیعه ( در کشور بحرین که اتفاقا مردم آن ایرانی الاصل هستند ) یک مسئله سیاسی است و اگر خدای ناکرده حریم بعضی از افراد منادی جدایی فوتبال از سیاست نیز مورد نگاه چپ ناکسان قرار بگیرد قطعاً این افراد در صورت مواجهه با خاطیان در ورزشگاه ، دنبال تقابل و برخورد نخواهند بود .

5-      استفاده از نام خلیج فارس در ورزشگاه ها با توجه به حساسیت بعضی از کشورهای عربی ، بحثی سیاسی تلقی شده و باید منع گردد .

6-      استفاده از ذکر مقدس "یاعلی مدد" هنگام تشویق ورزشکاران نیز چون مورد غضب و حساسیت مسئولان سیاسی و وهابیون حاشیه خلیج فارس قرار می گیرد باید به سرعت ترک شود .

 . . . .

برادر من ! آدم خوش فکر ! باغیرت ! قبول کن شعار " فوتبال با سیاست نمیخوایم نمیخوایم " خودش یک شعار سیاسی است .

 

روی این پیشنهاد فکر کنید !

+ نوشته شده در سه شنبه بیستم اردیبهشت 1390 ساعت 14:22 شماره پست: 775

 

اهالی برره را به یاد دارید ؟ خدا بگویم چه کار کند این مهران مدیری را !

جوان های برره ای را وقتی به سربازی بردند قرار شد در یک مانور نظامی با دشمن فرضی وارد جنگ بشوند . یادتان است چه اتفاقی افتاد ؟ برره ای ها ، شکست خوردند که هیچ ، تعدادی از آنها نیز به اسارت دشمن فرضی درآمدند !!

روز گذشته سخنگوی کمیسیون اقتصادی مجلس اعلام کرد که مجلس قصد دارد تا طرحی را به تصویب برساند که به موجب آن واردات کالاهای تولید عربستان ؟ به کشور ممنوع شود ! باور کنید عین خبر را نقل کردم . نمی خواهم طرح مفقود شده کاهش روابط با کشور آقازاده پذیر انگلیس را دوباره یاداوری کنم . خیر . راستش را بخواهید در خزانه معلومات اندک خود هر چه گشتم چیزی به نام کالای تولید عربستان ثبت نشده بود . چند ماه پیش که توفیق زیارت مکه و مدینه نصیبم شد هر چه در خیابان ها و بازارها جستجو کردم محصولی که تولید کشور عربستان باشد پیدا نکردم . به طور مثال دَرِ اتاق های هتل ، ساخت کشور سوریه بود . درست خواندید ؛ سوریه !

جالب است بدانید چیبس هم که برای پسرم خریدم ساخت کشور مالزی بود . یعنی این کشور مصرف زده حتی از پختن سیب زمینی خلال شده نیز عاجز است .

این روزها در پی افزایش جنایات رژیم منحوس سعودی در کشورهای حاشیه خلیج فارس ، فشارهای زیادی بر مسئولین وارد می شود تا تکلیف خود را با این دولت خبیث روشن کنند . عمره و تمتع هم که بنا نیست ممنوع شود . حالا آقایان برای کاهش فشارها ژست جسورانه گرفته اند تا با سلاحی فرضی ! به جنگ دشمن واقعی بروند .

من به مسئولان امر پیشنهاد می کنم اکنون که شرایط این گونه شده است و به زعم آنها بستری برای مقابله با دولت سعودی وجود ندارد بهتر است لااقل به گمرک جمهوری اسلامی ابلاغ شود که هر زائر ایرانی به طور مثال حق ندارد بیشتر از ده کیلوگرم کالا از کشور عربستان با خود به عنوان سوغات به ایران بیاورد . در حال حاضر هر زائر ایرانی می تواند حدود چهل کیلو کالا با خود به ایران بیاورد که البته گاهی به میزان آن نیز نظارتی نمی شود . با عملی شدن این پیشنهاد به طور متوسط با سفر ده هزار زائر می توان از واردات غیرضروری و اقتصاد برانداز سیصد تن کالا جلوگیری نمود . بماند که فقط برای حج تمتع حددود نود هزار زائر از ایران به کشور عربستان سفر خواهند کرد .

روی این پیشنهاد خوب فکر کنید .

 
والسابقون
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم اردیبهشت 1390 ساعت 9:26 شماره پست: 774

 

بدجوری ترسیده بودیم . به حالت آماده باش کامل قرار گرفتیم . اگر دشمن ما را می دید ، کارمان تمام بود ؛ یا کشته می شدیم و یا اسیر که در آن صورت چون نیروی اطلاعاتی بودیم عاقبت بدی در انتظارمان بود . تعدادمان کم بود . احساس کردیم وسط نیروهای دشمن گیر افتاده ایم و دیگر راه فرار نداریم . چاره ای نبود . باید می پریدیم آن طرف نهر ، پشت نخل ها . از روی نهر که عبور کردیم ناگهان خشکمان زد !

آنها با تسلط کامل ، ما را دیده بودند . جلو آمدند و یکی یکی ما را در آغوش کشیدند . آقا هم وسط ایستاده بود ، با همه گرم گرفت و روبوسی کرد . شناسایی شان تمام شده بود و داشتند بر می گشتند .

با دیدن آقا در خط دشمن ، هم روحیه گرفتیم و هم شرمنده شدیم !

سردار فدوی / کتاب جای پای باران

 

این اتفاق در یک جلسه رخ داد

+ نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم اردیبهشت 1390 ساعت 9:3 شماره پست: 773

 

چهارشنبه ۱۴/۲/۱۳۹۰ ساعت ۱۲:۴۰

دادستان تهران در حضور خبرنگاران :

- پدر امیر قرایی به اتهام نگهداری مواد مخدر در بازداشت به سر می برد .

- اتهام امیری فر همان چیزهایی است که دادستانی مطرح کرده است . ( مشارکت در توزیع سی دی مستند ظهور )

- اتهام عباس غفاری ٬ نشر اکاذیب است .

- اتهام فائزه هاشمی را نمی توانم ذکر کنم . اما مصاحبه‌ای که وی با برخی رسانه‌ها داشته در تشکیل این پرونده نقش داشته است.
-------------------

نکته : اگر چه منظور حقیر از تنظیم این مطلب نشان دادن نوع نگاه دستگاه عدلیه به متهمان مختلف است اما اگر خوب دقت کرده باشید لابد متوجه شده اید که گویا قرار نیست سایر اتهامات فائزه هاشمی از جمله مشارکت و تهییج احساسات عمومی در جریان آشوب های ۸۸ که تصاویر آن از سیمای جمهوری اسلامی نیز پخش شد و . . . مورد رسیدگی قرار بگیرد .

 

 
مواظب تاریخ مصرفتان باشید !
+ نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم اردیبهشت 1390 ساعت 22:29 شماره پست: 772

 

کی ؟ من ؟! من طرفدار احمدی نژادم ؟ اصلاً شما دیدید من توی این وبلاگ سیاسی بنویسم ؟!

این روزها بگیر بگیر است ، شدید ! مأمور بازار شده است ، خفن . می گویند جن گیر احمدی نژاد دستگیر شده . لاکردار زبانش قفل نبوده و همه را لو داده است . حالا افتاده اند دنبال جن ها ؛ یکی یکی را به دام بیندازند .

من با این حرف ها کاری ندارم . سرم که درد نمی کند . می خواهم زندگی کنم . به من چه ربطی دارد ؟ بیخود که نگفته اند سیاست ، پدر و مادر ندارد . احمدی نژاد باید قبول کند تاریخ مصرفش تمام شده است . هدف این بود چهره ای نو عَلَم شود و حرف مردم را بزند تا پوزه حریف به خاک مالیده شود که شد . حالا دیگر  . . .  لااله الاالله ! چشم من هم بچه مثبت می شوم و به صفارهرندی یا هر کس که بچه های بالا به توافق برسند رأی خواهم داد .

بچه دانشجوهای بسیجی هم فکر کردند هر مکانی که اسم آزادی رویش گذاشته اند می تواند میدان التحریر باشد . رفتند استادیوم و چه کتک مَلَسی هم نوش جان کردند . نوش جان ؛ گوارای وجودتان ! مشهدی ها هم جلوی کنسولگری برادران سعودی ! کتک خوردند ؟ نوش جانشان . همین ها مگر سال گذشته شب اول ماه رجب ، وقتی طلبه های بسیجی قم جلوی لانه عنکبوت ، باتوم الکتریکی و فحش های در شأن برادران انتظامی را نوش جان کردند سکوت نکرده بودند ؟ اصلاً آن جا هم حق با مسئولان امنیتی بود . امنیت که شوخی بردار نیست .

دم نیروی انتظامی گرم . از موقعی که برخورد قاطع نیروهای پولادین انتظامی در مقابل بسیجیان قانون شکن را دیدم احساس امنیت بیشتری را در جامعه احساس می کنم . تا کی این بنده های خدا باید بدوند دنبال چک برگشتی مردم و دعواهای خاله زنکی ! این همه پول نفت را می بلعند برای چه ؟ بسیجی ها اگر ادعا دارند بروند جلوی مبتذل فروش های میدان انقلاب و فردوسی و قاچاقچی های ترمینال جنوب را بگیرند که در ملأعام هر کثافت کاری که بخواهند انجام می دهند و کسی هم به روی مبارکش نمی آورد . وظیفه نیروی انتظامی دفاع از ارزش های انقلاب اسلامی است . نه خدائیش شما بگوئید چشم فتنه را چه کسی کور کرد ؟ از اغتشاش گرها بپرسید چرا این قدر فحش نثار برادران انتظامی کرده و اسم آنها را که می شنیدند موتورهای خود را رها ساخته و جانشان را به در می بردند ؟ بسیج اگر عرضه داشت این قدر در فتنه ، شهید نمی داد ! کار را نیروی انتظامی کرد که حتی یک نفر تلفات هم نداشت . باز هم می گویم سرداران عزیز ! سر تان بر دار مباد ! دست مریزاد که هر جا حضور دارید نام امنیت هم ممکن است همان اطراف معنا پیدا کند .

دانشجوهای نورس ما کم تجربه اند . هنوز نفهمیده اند دیانت ما عین سیاست ماست اما سیاست ما حالاحالاها کار دارد تا شباهتی با دیانت پیدا کند . خدا کند کارخانه ضدانقلاب سازی زودتر ورشکست شود . باید صادرات غیرنفتی مان را در زمینه های دیگری گسترش بدهیم .

پرسپولیس برد و حذف شد . بسیجی ها از نیروی انتظامی خوردند اما حذف نشدند . من احساس می کنم مسئولان ما هنوز از درستی برخوردی که با فتنه گران داشته اند مطمئن نیستند . شاید برای همین است که می خواهند عذاب وجدانشان را برطرف کنند . می خواهند بگویند مسئله فتنه نه به خاطر آن که انقلاب را هدف قرار گرفته بود منفی تلقی شد که ما هر نوع قانون شکنی را بر نمی تابیم . عدالت یعنی همین . جلوی هر نوع رفتار غلطی را باید گرفت . فرقی نمی کند از جانب اطرافیان احمدی نژاد باشد یا از سوی دوستان رئیس جمهور ! همه دوستداران انقلاب در مقابل قانون با هم برابرند همان طور که همه سران فتنه و ضدانقلاب هم در اِعمال قانون با یکدیگر مساوی بودند !  

راستی یادتان هست سال گذشته ادعا شد که در مسجد هادی غفاری ، اسلحه خانه ای را کشف کرده اند ؟ نتیجه اش شد ؟

من به دستگیری برخی افراد از این زاویه نگاه می کنم . سیاست ما هم کاش عین دیانت ما بشود .

دولت احمدی نژاد خیانت کار است . این را من با صراحت می گویم . شما شاهد باشید من چه گفتم . باور کنید حال و حوصله دردسر را ندارم . تقیه را برای همین وقت ها گذاشته اند . این چه دولتی است که هم حجتیه ای است هم فراماسونی و هم جن گیر  ؟! مهم نیست که در مبانی این سه تناقض آشکار وجود دارد . مهم ادای تکلیف است و چه تکلیفی امروز بالاتر از این که باید احمدی نژاد را به لجن کشاند ؟

ما باید با خرافه گرایی مقابله کنیم . حالا هم مچ دولت جن زده را گرفته ایم . به ما چه که مردم وقتی بشنوند ارتباط با اجنه می تواند دولتی را روی کار آورده ، طرح های بزرگ ملی را به سر انجام رسانده و دنیا را تحت الشعاع قرار دهد قطعا از جن گیری بیزار شده و شهوت زیاده طلبی را در درون خود سرکوب خواهند کرد !!

سیاست ، پدر و مادر ندارد . بچه سر راهی است . اصلاً طفل نامشروع است . مولود نامشروع به هر جا هم که برسد نمی توان پشت سرش نماز خواند . نمی توان او را قاضی قرار داد . نمی توان از او تقلید کرد . . . این را نمی خواهد از اهل علم بپرسید . هر مداح عورت شناسی هم از این موضوع آگاه است .

اوضاع خوبی نیست . آب قم شیرین شد اما دل من هنوز شور می زند .

 

تکرار تجربه ای ناموفق در دانشگاه های قم

+ نوشته شده در سه شنبه سیزدهم اردیبهشت 1390 ساعت 8:30 شماره پست: 771

 

به تازگی با اصرار ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان قم طرحی به تصویب رسیده است که مطابق آن همه دانشجویان دختر دانشگاه های این شهر موظف خواهند بود با چادر وارد دانشگاه بشوند . در این خصوص یاداوری چند نکته ضروری است :

1-      آن چه که در اسلام واجب شده ، حفظ حجاب است نه استفاده از چادر . بنابراین بهتر است از دستورات دین ، جلو نزده و به اصطلاح دایه دلسوز تر از مادر نشویم !

2-      چادر به عنوان حجاب برتر ، باید نماد معرفت و عمق بینش زن مسلمان به مقوله عفاف باشد . اجباری کردن چادر در ندامتگاه ها و . . .  ، شأن این نماد اعتقادی را پایین آورده و آن را در حد یک بازیچه و ابزار قرار می دهد .

3-      فراموش نکنیم حجاب ، هدف نبوده بلکه مقدمه ای برای عفاف است . آزاد و اسلامی شدن ! دانشگاه ها پیش از این نیز تجربه شده است . اگر قرار باشد دانشجو از منزل تا ورودی دانشگاه را با وضعی زننده طی کرده و سپس چادرش را برای حفظ منافقانه ظواهر خود از کیف خارج کند و یا در محیط دانشگاه از آرایشی غلیظ استفاده کرده و چهارطرف چادرش با کوچکترین نسیمی تبدیل به پرچم بی هویتی و خودنمایی او بشود همان بهتر که از چادر استفاده نکند . در ضمن ٬ چادر هم اگر ابزاری برای خودنمایی باشد با جهت گیری دین منافات خواهد داشت .

4-      اگر واقعا درصدد آن هستیم که تربیت دینی را در دانشگاه ها حکم فرما کنیم بهتر است با بینش دقیق و جسورانه ، به دنبال تحقق منویات دین باشیم . چه کسی است نداند که حتی روانشناسان غیر اسلامی هم اختلاط جنس های مخالف در یک محیط را باعث سلب آرامش روانی و غلیان غرایز درونی افراد محسوب می نمایند ؟ وقتی استادی پا به سن گذاشته نیز از وسوسه آمیز بودن پوشش و رفتار برخی از شاگردان خود سخن می گوید دیگر چه حرجی بر جوانانی است که به دلیل طول غیر منطقی سال های تحصیل هر لحظه به انفجار قوای جنسی خود نزدیک تر می شوند ؟

عاقلانه و منطقی آن است که به استناد آموزه های دین و تجربه ، فکری اساسی برای تفکیک کلاس های درسی دانشگاه از حیث جنسیت دانشجویان صورت بپذیرد .

 
آیا صیاد شیرازی هم ضد ولایت فقیه بود ؟!
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم اردیبهشت 1390 ساعت 19:38 شماره پست: 770

 

آیا صیاد شیرازی هم ضد ولایت فقیه بود ؟!

«  . . . باورم هم نمی شد که در جمهوری اسلامی ، وقتی یک عده دارند مخلصانه و بی ریا می جنگند و هیچ توقع از کسی ندارند ، با دست خالی هم می جنگند و کارها را به لطف خدا پیش می برند ، آن قدر مورد عنایت نباشند که حداقل بتوانند خدمت شان را ادامه بدهند . »

آن چه خواندید سطرهایی از خاطرات شهید بزرگوار علی صیاد شیرازی است که در کتاب ناگفته های جنگ ، ص 146 ، به چاپ رسیده است .

امام دستور داده بود همه باید بر اساس قانون تابع دستورات فرماندهی کل قوا باشند . این سمت آن موقع در دست سید ابوالحسن بنی صدر بود . صیاد که در کردستان مستقر بود از این فرمان تخطی کرد و حاضر نشد به دستورات خائنانه بنی صدر تن بدهد . وقتی گزارش رفتار او را به حضرت امام دادند ، امام (ره) دستور داد تا طبق قانون با او برخورد شود :

« . . . فهمیدم خدمت حضرت امام هم رفته اند و حضرت امام هم فرمودند با او طبق قانون برخورد کنید . آنها بررسی کرده بودند که طبق قانون با کسی که تمرّد کرده چه می کنند ؟ ابلاغ شد ؛ درجه مرا پس گرفتند و از فرماندهی هم سلب شدم . چون مصدوم بودم ، باید خودم را به ستاد مشترک معرفی می کردم . یعنی مرا از نیروی زمینی هم بیرون کردند  . . . »

( همان ص 151 )

حالا فرض کنید اگر مردم ، خواص و صاحب نظران آن عصر ، بدون هیچ تحلیلی از شرایط موجود و سبک و سنگین کردن مسائل ، صیاد شیرازی را فردی متمرد و اخراجی حضرت امام دانسته و به استناد این واقعه ، پرونده خدمات او را برای همیشه می بستند نگاه امروز ما به این ارتشی رانده شده ! چه می بود ؟  

امروز اما شهید سپهبد علی صیاد شیرازی یک اسطوره است . کسی او را انسانی متمرد و اخراجی ولایت نمی داند که هیچ ، مزار مطهرش زیارتگاه عاشقان و دارالشفای دلسوختگان است ؛ آن گونه که تابوت پاکش نیز بوسه گاه امیرولایت ، آقای مظلوممان قرار گرفته بود . روحش شاد .

 

احمدی نژاد با چادر از کشور گریخت !!

+ نوشته شده در شنبه دهم اردیبهشت 1390 ساعت 10:4 شماره پست: 769

بالاخره دور و بر ما کمی خلوت شد . حالا می توانیم یادداشت های روزانه مان را به روال همیشه بنویسیم  .

امروز خیلی خاطره انگیز بود . دغدغه های ما بالاخره نتیجه داد . احمدی نژاد که یک کوتوله سیاسی بود با چادر از کشور فرار کرد . روحیه او از اول هم خاله زنکی بود . با همه رعایا دم خور می شد . اما مهم تر از آن بازگشت مهدی بود . تیتر درشت چند روزنامه این بود : جاء الحق و زهق الباطل . اما بهتر بود با صراحت می نوشتند مهدی آمد . جشن با شکوهی برگزار شده بود . از فرودگاه تا میدان آزادی را فرش قرمز پهن کرده بودند . این حرکت مردمی بر عهده قالیباف های کشور بود که با حمایت شهرداری انجام گرفت . اجتماع زنها و مردها واقعا دیدنی بود . همه برای سلامتی ما کف می زدند و هورا می کشیدند . قرار شد چند نفر برای مردم سخنرانی کنند . توکلی نفر اول بود . اگر چه از منتقدین ماست ولی من او را مثل فرزندان خودم دوست دارم . دعوت از او برای سخنرانی نشانه حاکمیت فضای باز سیاسی و احترام ما به حق انتقاد است . توکلی درباره لزوم برخورد با آقازاده ها با شور و حرارات سخنرانی کرد . مردم به هیجان آمدند و برای او پی در پی کف و سوت می زدند و تشویقش می کردند . احمد توضیح داد که خوشبختانه پدیده آقازادگی مصداق خارجی نداشته و صرفا یک مقوله ذهنی است . علی لاریجانی هم پشت تریبون رفت . او کمی صراحت لهجه به خرج داد . گفت اگر احمدی نژاد ولایت پذیر بود پس چرا حرف ما را گوش نمی داد . چرا آقای ناطق همیشه از ایشان ناراضی بود .

فائزه هم با دوچرخه خودش را به جمعیت رساند . لباس فیروزه ای بر تن داشت . او هم درباره ضرورت حفظ اخلاق سیاسی و رعایت حقوق زنها که جزو آرمان های انقلاب است سخنرانی کرد . یکی از مداح ها هم پشت تریبون رفت . او به جای خواندن شروع کرد به سخنرانی . پسر با نمکی بود . می گفت عمروعاص هم عورتش را نشان داده بود . حرف هایش بی ربط است اما برای سرگرمی بد نبود . دستور دادیم بین جمعیت یک مشت پسته پخش کنند .

متکی آمد و خبر داد که ملک عبدالله هم به همین مناسبت دستور داده تا زنهای ایرانی بتوانند یک قدم دیگر به دیوار بقیع نزدیک تر شوند . خبر خوشحال کننده ای بود . سفارش کردم این خبر را با آب و تاب در همه رسانه ها تیتر کنند . خدا را شکر . دستاوردهای بین المللی ما هم دارد خودی نشان می دهد . روز با شکوهی است . نامه علمای قم هم به دستم رسید . آنها هم ضمن تبریک اعلام کردند دیگر از آب شیرین قم استفاده نکرده و درخواست لوله کشی از سد پانزده خرداد را مطرح کرده اند . شیخ یوسف و شیخ اسدالله این نامه را امضا کرده اند .

اصرار ما در باره خطر انزوای مرجعیت و روحانیت بالاخره ثمره اش را نشان داد . فرمان عفو عمومی هم صادر شد . قوه قضائیه تعهد کتبی داد که هر کس به آزادی زندانیان سیاسی اعتراض کند مجرم سیاسی بوده و زندانی خواهد شد . خداراشکر از این به بعد مردم با وحدت و زیر سایه مصلحت به زندگی خود ادامه خواهند داد . زندانیان اقتصادی هم باید آزاد شوند تا جلوی فرار سرمایه گرفته شود . ساخت سوله ها و سد ها را از سر می گیریم و همه جا را آباد می کنیم . تندیس سردار سازندگی در ورودی همه شهرها نصب خواهد شد . دستور دادیم وقف دانشگاه آزاد را باطل کنند . صیغه اش با عربی غلیظ ادا نشده بود و از اول مشکل داشت . . . .

در می زنند . پیشکار آمده . می گوید برای دِسِر امشب ، کمی پنبه دانه آورده  . . . .

فاصله
+ نوشته شده در شنبه دهم اردیبهشت 1390 ساعت 7:34 شماره پست: 768

 

فاصله نام داستانی زیبا و تحسین برانگیز از دوست خوبم نویسنده توانا ابراهیم باقری حمیدآبادی است . مطالعه این اثر کوتاه و دلنشین را به همه علاقمندان هنر داستان نویسی و نیز ارادتمندان وادی جهاد و شهادت توصیه می نمایم :


فاصله

با الهام از زندگی شهید رمضان ابراهیم­زاده گلمایی ـ از شهدای روستای گلما ـ  ساری

ابراهیم باقری حمیدآبادی

 

یکهو زمین منفجر شد و تمام دنیا تو گرد و غبار غلیظی فرو رفت.

صدای چَه چَه بلبل، روی درخت انجیلی هوای جوانی ما را پر از سرخوشی کرده است. ما زیر سایه ی درخت انجیلی ایستاده ایم و خجالت می کشیم به همدیگر نگاه کنیم.

هنوز گرد و خاک نخوابیده. هوا تاریک بود. ما به سختی داشتیم از تنگه ای میان کوه های مریوان رد می شدیم. تازه شش ماه از شروع جنگ گذشته. کی می دونه کی تمام می شه. شاید هیچ وقت. آدمیزاد از وقتی که خودش را روی کره زمین دیده، جنگ بود.

من خلاصه سر صحبت را باز می کنم: از کجا اومدین؟ تو چادرت را روی سرت جا به جا می کنی. به من نگاه نمی کنی. می گی: دامغان. من به تقدیر فکر می کنم: دامغان...!!؟... ساری...!!؟... هیچ فاصله ای وجود ندارد، حتی اگر کوه های سر به فلک کشیده ی البرز بین دو تا شهر باشد. فکرم را می خورم و با جمله ای تازه سر صحبت مان برمی گردم: من چشمه­علی رفتم. جای زیباییه. تو لبخند می زنی و به درخت انجیلی که سایه مان شده نگاهی می کنی. انگار می خواهی بلبل را لابه لای شاخ و برگ های آن پیدا کنی.

این جا حتی نفس هم نمی توانی بکشی. صدای نفس تو رو سنگ ها هم نباید بشنوند. همه چیز در کمین توست. ما لاک­پشتی حرکت می کنیم. هیچ کس حق نداره پچ پچ بکنه. یا طوری راه بِره که سنگی از زیر پایش سُر بخوره. این جا صدا یعنی مرگ. باد هم نمی آد.

همچنان گرد و خاک و دود غلیظی در اطراف پراکنده می شود. از میان این همه گرد و خاک به زحمت تو رو می بینم که داری توی حسینیه ی پهنه­کلای ساری، همون منبر معروف رو زیارت می کنی. سرخوشی یک شروع در چشم های تو برق می زند. من زیر همان درخت انجیلی به تو پیشنهاد یک شروع را می دهم. بلبل صدایش اوج گرفته. تو سرخ و سفید می شوی و چادر مشکی ات را روی سرت جا به جا می کنی. چشم های تو پر از بغضِ شادی است. انگار با من حرف می زنند: هیچی معلوم نیست، تا خدا چی بخواد. من ناامید نمی شوم و به صدای بلبل که بالای سرمان روی درخت نشسته است دل می سپارم. از سکوت تو راضی ام.

ما می ترسیم حرف بزنیم. فقط به سمتی که دره با پیچ و خمش می رود، می رویم. ما چهار نفریم. من آخر از همه حرکت می کنم. حس می کنم اگر پشت سرم را نگاه کنم، سنگ می شوم. صبح نزدیک است و ما باید قبل از روشنایی به پایگاه برسیم. شاید هیچ وقت نتوانیم به پایگاه برسیم. بین ما و پایگاه فاصله خیلی زیاد است و ما خیلی آهسته راه می رویم. اگر نتوانیم به پایگاه برسیم برای همیشه بین من و تو فاصله می افتد. چون از مریوان تا تهران خیلی راه است، خیلی. هزار برابر فاصله ی ما تا پایگاه مان. هنوز گرد و خاک نخوابیده و هوا همچنان تاریک و غبار آلود است. بچه ها ایستادند. سرگروه ما یک پاسدار جوان اهل بهشهره. کنار یک یک ما می ایستد و در تاریکی دره تو گوش ما یک چیزی می گوید که به زحمت متوجه می شویم. ما با همان فاصله راه می افتیم. او پشت یک صخره کمین می کند و می ماند. شاید به چیزی مشکوک شده است! این اولین بار نیست که از این دره می گذرم. یکی ـ دوبار با چمران از این جا رد شدم. این بار که به مرخصی آمدم حتماً با هم سر قبرش می رویم.

گوش من سوت می کشد. یک صدای زینگ ممتد. رضا را بغل می گیرم. ریزه میزه و کوچولوءِ. از شادی پایم به زمین نمی رسد. شرم و شادی در چشم های تو سوسو می زند. مادرم پیش کنار بسترت نشسته. به حرکات من می خندد. من خجالت می کشم. سریع رضا را می گذارم بغل تو و یک راست از اتاق می زنم بیرون. اصلاً حواسم به مادرم نبود.

به پشت سرم نگاه می کنم. از سر گروه ما خبری نیست. موهای تنم سیخ سیخ شده است. هیچ وقت فکر نمی کردم که اینقدر به حضور تو احتیاج داشته باشم.دلم می خواست الآن پیش شما بودم ولی هنوز به پایگاه نرسیدیم وقتی رسیدم حتماً برای تان نامه می نویسم. این دفعه که به خونه برگردم حتماً می ریم شمال. سری هم به پهنه­کلا می زنیم.

مادر من دارد لباس می شوید. من بالای درخت آلوچه برای خودم می خوانم و یکی یکی گازی هم به آلوچه می زنم. درخت در غبار فرو رفته است ولی اصلاً باد نمی زند. مادرم صدا می زند. رمضان! مدرسه ات دیر می شود. از درخت پایین می آیم. هیچی معلوم نیست. احساس می کنم خواب می بینم. مادرم نیست، خانه مان نیست، و من وسط دود و گرد و غبار ایستاده ام.

مطمئنم که به تو نمی رسم. صبح خودش را نشان داد و ما هنوز به پایگاه نرسیدیم. سعی می کنم به شما فکر نکنم. به تو، به مادرم، به رضا، به آخرین روز دیدارمان تو شلوغی ترمینال ساری. تو به من نگاه می کردی: یعنی دوباره می بینمت. من رضا را بغل کردم و بوسیدم: هیچی نمی تونه بین ما فاصله بندازه. تو سرت را برگرداندی و اشکت را از من پنهان کردی.

سر گروه ما پیدایش نیست. شاید هنوز توی کمین نشسته است و مراقب است تا از پشت سر تعقیب مان نکنند.

رضا از وسط گرد و غبار یک هو پیداش می شود و می دود طرف من: بابا !... بابا!... نرو، بابا نرو، ... دلم برات تنگ می شه. من آغوشم را باز کردم. تو پیشتر می آیی و رضا را می گیری. هنوز گوشم سوت می کشد. با صدای آواز بلبل، صدای سوت کمتر می شود. هوا خنک و آفتابی است و چشمه­علی مثل اشک چشم تو زلال: تو قول می دی هیچ وقت منو تنها نذاری؟

من به چشمه های جوشان چشمه­علی زل می زنم. و در سکوت فرو می روم. تو ناامیدانه از کنار من بلند می شوی. نمی دانم چرا نتوانستم چیزی بگویم.

آخرش این جنگ یک روز تمام می شه؟... ای آقا تو که داوطلبی اومدی نگران چی هستی؟ لال مونی می گیرم. سکوت می کنم. سری به اطراف می چرخانم. حالا هوا قدری روشنتر شده و امیدم برای دوباره دیدن تو کم رنگ تر می شود. شاید اگر همراه چمران بودم تا الآن از این دره ی لعنتی رد شده بودیم. دیگه باید از زیر سخره ها و سنگ ها بریم تا ما را نبینند.

زمین یک هو منفجر شد. گرد و خاک عظیمی به هوا رفت و من هنوز پرت نشدم. دارم برای آخرین بار تو رو می بینم که روکش سفیدی را از روی سرم کنار می زنی. دستی به صورتم می کشی. هر کار که تو می کنی رضا هم می کند. خودش را می اندازد روی سینه ی من. نمی توانم آغوشم را باز کنم. تو رضا را می گیری و گریه کنان دور می شوید. دلم می خواهد پیش من باشید.

دیگه شب شده. تو و رضا توی اتاق نشستین. یک ساعتی می شود که از بهشت زهرا برگشتین. رضا مشغول درس و مشقش شده. تهران مثل اون سال ها نیست. خیلی شلوغ شده. با این که پاسی از شب گذشته ولی هنوز سر و صدای رفت و آمد آدم ها و ماشین ها آزار دهنده است. تو دستمال کاغذی برمی داری و به طرف طاقچه می روی، قاب عکس مرا توی دستت می گیری، هنوز دستمال به قاب نکشیده، اشکت سرازیر می شود. من به تو نگاه می کنم و می خندم، رضا به ما نگاه نمی کند. صدای انفجار درگوش من می پیچد. من با صورت می خورم به تخته سنگ بزرگی، همه جا تاریک می شود. چند لحظه بعد دوباره روشن می شود و حالا گرد و غبار و دود کاملاً خوابیده است.

 

تا آخرش را نخواندید قضاوت نکنید ! ( مهم )

+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم اردیبهشت 1390 ساعت 15:0 شماره پست: 767

 

آیت الله حسن زاده در یکی از نوشته های خود به نام کسانی اشاره می کند که در طول تاریخ ، عمری طولانی داشته اند . مثلا یکی اش حضرت نوح علیه السلام .

در این بیان ناگهان نام صدیقه طاهره سلام الله علیها نیز مطرح می شود در حالی که آن حضرت هجده سال بیشتر عمر نکرد . علامه بزرگوار درباره علت نام بردن از آن حضرت این گونه استدلال می نماید که با توجه به مصیبت هایی که بر ایشان تحمیل شد این میزان حیات نیز بسیار طولانی و حیرت برانگیز است !

محمود ما استعفا داده باشد یا نه مهم نیست . ( که هست ! ) با این فشارهای بی امان که بهترین تعبیر از آن ، کلام مولایمان سید علی یعنی " جنگ احزاب " است شش سال استقامت بر کرسی ریاست جمهوری آنهم بدون نیت زراندوزی و هوس منفعت جویانه بسیار عجیب و قابل تحسین می باشد .

قصد ندارم برای محمود مرثیه ای بخوانم . کیست نداند کسانی که در مقابل انحرافات باند هاشمی و خاتمی و متهمانی چون مهاجرانی و فائزه و غرضی و زنگنه و . . . خفقان گرفته بودند حالا با کمترین سخن درست یا غلطی که از سوی برخی اطرافیان رئیس جمهور آن هم با منابع منحصر به فردی چون احمد توکلی و علیرضا زاکانی نقل می شود همه چیز را نادیده گرفته ٬ رگ گردن برافراشته و . . .

بگذریم . من هم اگر جای محمود بودم شاید استعفا می دادم . اما نه الان . قرار مان این بود که باری از دوش انقلاب برداشته شود . پس می شد برای احقاق آرمان های بر زمین مانده انقلاب استعفا داد و گرد و خاک بلند کرد نه آن گاه که شعف دشمن برانگیخته شود .

این روزها مجلس برای نازکشی هم که شده بیشتر مطالبات دولت در لایحه بودجه را تند و تند تصویب می کند . نمی دانم محمود چه قدر به شیوه مصدق در برانگیختن احساسات و به کرسی نشاندن خواسته هایش معتقد و پای بند است که اگر چنین باشد خوب دارد نتیجه می گیرد . بگذریم .

محمود باشد یا برود کارش را کرده و آن چه را که باید ، اثبات نموده است . محمود نشان داد که " فهم دین " فراتر از " علم دین " است . بگذریم !

یکی پرسید اگر خبر راست باشد چه می شود ؟! گفتم هیچی ! مگر با رحلت امام اتفاقی افتاد ؟

محمود عزیز دل ملت است . اما خودش بهتر می داند ما قرار دادی بسته ایم که باید به آن عمل کنیم . ما مدت هاست که سرقفلی دل و جانمان را در بنگاه عاشقی معامله کرده ایم . ما آموخته ایم که در ره عشق ، نقض پیمان نکنیم . آموختیم که اهل کوفه نباشیم . همچنان زیر علم انقلاب سینه خواهیم زد وعلمدار اسلام ناب را تنها نخواهیم گذاشت . لبیک یا خامنه ای . انقلاب جهانی اسلام تازه در اول راه است . پس :

بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله .

 
نقدی بر طرح تحول دروس آمادگی دفاعی
+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم اردیبهشت 1390 ساعت 13:0 شماره پست: 766

 

بسمه تعالی

طرح تحول در درس آمادگی دفاعی و بایسته های راهیان نور

مدتی است که به منظور اتیجاد تغییر و تحول کاربردی در درس آمادگی دفاعی که در سال دوم دبیرستان مدارس پسرانه تدریس می شود دانش آموزان این مقطع تحصیلی از سراسر میهن پهناورمان به سرزمین های مقدس عملیاتی اعزام می گردند . این اقدام بزرگ و بی نظیر که با پشتیبانی و اتحاد خوب وزارت آموزش و پرورش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی صورت می پذیرد می تواند با معرفی شخصیت شهدای جوان و نوجوان دفاع مقدس و آشنایی دانش آموزان با حال و هوای شورآفرین و پرمعنویت سال های حماسه و ایثار ، ضمن الگوسازی در نسل جدید جامعه ، آنها را در مقابل بسیاری از آسیب های فکری و فرهنگی و سیاسی بیمه نماید . نقد و بررسی نکات مثبت و منفی موجود در این طرح بزرگ به مجالی بیش از اقتضای این نوشتار نیازمند است اما در این مختصر ضمن حمایت از این اقدام سازنده ، تذکر بعضی از نکات - که در همراهی نویسنده این مقاله با دانش آموزان این مقطع در کربلاهای ایران به تجربه ای گرانسنگ تبدیل شده است – ضروری به نظر می رسد :

1-      ایجاد زمینه و آمادگی ذهنی در دانش آموزان و والدین آنها باید چند هفته قبل از آغاز سفر مورد توجه قرار بگیرد . برای این منظور می توان برگزاری جلساتی با اولیای دانش آموزان و آشناسازی آنان با آثار مثبت این سفر در شکل گیری شخصیت فرزاندانشان و مصون نگاه داشتن آنها از چالش های فکری و فرهنگی موجود در جامعه را مورد توجه قرار داد . در سر کلاس های درس نیز باید فضایی را ایجاد کرد که دانش آموزان با شوق و نه از سر اکراه ، خود داوطلب و لحظه شمار آغاز این سفر پر برکت باشند . لازم به ذکر است هر چه فضای اردو معنوی تر و داوطلبانه تر باشد پذیرش و درونی شدن آموزه های مورد نظر را در اندیشه مخاطبان نوجوان ماندگارتر خواهد شد .

2-      فضاسازی معنوی در طول سفر نیز باید مورد توجه قرار بگیرد . برای این منظور می توان سی دی هایی برگرفته از حال و هوای اردوهای راهیان نور در اتوبوس ها به نمایش درآورد تا به طور مستقیم آداب زیارت و حضور در سرزمین های نور به مخاطبان منتقل شود . در نظر داشته باشیم که اردوهای دانش آموزی اغلب در زمان هایی برگزار می شود که مناطق عملیاتی از حضور بازدیدکنندگان مردمی خالی است . این تذکر نیز برای دانش آموزان مفید خواهد بود که این مناطق در مقاطعی از سال ، مملو از زائرین پیر و جوان میهن اسلامی مان است که خطر و رنج سفر را به شوق پابوسی کربلائیان وادی نور با جان و دل خریدار می شوند .

3-      استفاده از طلاب و مبلّغین آموزش دیده و آشنا به سیره شهدای جبهه حق ، می تواند در حد چشمگیری ، خلأهای معنوی و فرهنگی اردو را در طول سفر جبران نماید . حضور روحانیون در اتوبوس ها و هم نشینی صمیمانه آنها با دانش آموزان و انجام تبلیغ چهره به چهره ، بیشترین بهره گیری از این فرصت بزرگ و سازنده محسوب می شود .برگزاری مسابقات متنوع و اهداء جوایز در طول سفر نیز می تواند به شادابی مخاطبان و انس آنها با مناطق عملیاتی کمک شایانی نماید .

4-      تجربه ثابت کرده است نوجوانان در شناخت شهدایی که وجه اشتراک بیشتری با آنها به خصوص از جهت استانی و منطقه ای داشته باشند تمایل و ذوق بهتری نشان داده و احساس بالندگی ، افتخار و قرابت بیشتری را در رفتار خود نشان می دهند . گفتنی است یکی از چهره های پر آوازه ای که بسیار برای دانش آموزان جذاب بوده و علاقه وصف ناپذیری را نسبت به شخصیت و زندگی مردانه آن بزرگوار ابراز کرده اند شهید قهرمان دکتر مصطفی چمران است . این دانشمند و عارف چریک ، نمونه ای تماشایی از سربازان راستین ولایت است که وصف علم و عرفان و حماسه اش ورای همه قهرمان سازی های پوشالی و کاذب سینمای غرب ، همواره برای دانش آموزان زیبا و شنیدنی بوده است .

5-      نوع اتوبوس ها و مواد به کار گرفته شده در تغذیه زائران دانش آموز نشان می دهد که توجه در تأمین نیازهای رفاهی مخاطبان از سوی متولیان زحمت کش این اردوها مورد اهتمام بوده است . در این راستا لازم است در خصوص کیفیت ارائه خدمات رفاهی نیز دقت و نظارت بیشتری در نظر گرفته شود . پخت نامطلوب غذا و نان ، کمبود در سرویس های بهداشتی به خصوص برای استحمام که وجود آن گاه به اقتضای سن مخاطب ، امری واجب محسوب می شود و . . . از جمله این موارد می باشد .

6-      با توجه به همراهی اکثر مدیران و معاونان مدارس با دانش آموزان که بسیار قابل تقدیر می باشد به جاست هماهنگی لازم بین برگزارکنندگان اردو با آنان برقرار باشد . تجربه و حفظ شئون این بزرگواران اقتضا می کند در مدیریت سفر ، نقش مشورتی بیشتری برای آن بزرگواران در نظر گرفته شده تا از بروز برخی تعارضات احتمالی پیشگیری به عمل آید .

7-      بحث تداوم آموزه های معرفتی اردو نیز باید جدی تلقی شود . با توجه به خصلت فراموشی در انسان ها آن هم در هجمه ناجوانمردانه طوفان های ضد فرهنگی بیگانگان ، لازم است هر از گاه به بهانه هایی چون اهدای جوایز و یادبود و دیدار با خانواده های شهدا و . . . خاطرات و آموزه های این سفر تکرار و مورد گوشزد قرار بگیرد .

در مجموع ، همان طور که در ابتدا نیز بیان شد مزایای این طرح بسیار بیشتر از نقاط ضعفی است که به طور معمول در سر آغاز هر اقدام بزرگی کم و بیش به چشم می آید . با توجه به غیر داوطلبی بودن حضور دانش آموزان این پایه تحصیلی در مناطق عملیاتی ، رعایت ظرافت های فرهنگی که به بخش هایی از آن اشاره شد می تواند تأثیرگذاری این زحمات ارزنده را به طور محسوسی افزایش داده و ماندگارتر سازد . باید این نکته را مدّنظر قرار داد که ممکن است بسیاری از دانش آموزان به هر دلیل هیچ گاه توفیق زیارت دوباره سرزمین های نور را نداشته باشند . بنابراین استفاده هر چه بیشتر از این موقعیت ارزشمند و ایجاد خاطرات خوش و معنوی برای آنها باید همواره در اولویت برنامه ریزی های سفر قرار بگیرد . جهت گیری ها در اغتنام از این فرصت سازنده باید به گونه ای باشد که دانش آموز بعد از مدتی نسبت به خاطرات و حال و هوای اردوهای راهیان نور ، احساس دلتنگی نماید . در این صورت می توان میوه شیرین زحمات دست اندرکاران و طراحان این جهاد فرهنگی را در کام خود احساس نمود .

والسلام علی عبادالله الصالحین / سید حمید مشتاقی نیا

  

 

بحرین کربلاست

+ نوشته شده در سه شنبه ششم اردیبهشت 1390 ساعت 10:21 شماره پست: 765


ما زندگی در قصر را نمی­خواهیم

و هوای ریاست هم در سر نداریم!

ما مردمانی هستیم که ذلت و بدبختی را از بین خواهیم برد

ما انسان­هایی هستیم که بدون اعمال خشونت،

ظلم را از اساس ریشه­کن خواهیم کرد.

چرا که نمی­خواهیم مردم در ضعف و بیچارگی خود باقی بمانند ...

«من سعادت را جز در مرگ نمی­بینم و زندگی با ظالمان را جز ننگ و عار نمی­دانم».

خون مردمان بی­هیچ گناهی ریخته می­شود ...

گویی بحرین کربلاست ...

ابیات فوق ترجمه بخش‌هایی از یکی از اشعاری است که القرمزی در میدان شهداء منامه خوانده است.

 
نفدیک یا محمود
+ نوشته شده در دوشنبه پنجم اردیبهشت 1390 ساعت 7:17 شماره پست: 764

 

۴ / ۲ / ۱۳۹۰

سردار جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی :

- ولایت‌پذیری احمدی‌نژاد خیلی بیشتر از مسئولان جدیدی است که تازه زبان باز کرده‌اند .

- شتاب انقلاب مدیون حرکات رئیس جمهور است .

 

پیوند لاریجانی و نریمان !

+ نوشته شده در دوشنبه پنجم اردیبهشت 1390 ساعت 7:1 شماره پست: 763

 

چند روزی است که در بین شهروندان بابلی شایعه شده است فرزند دکتر لاریجانی به عقد فرزند مهندس نریمان ( نماینده غیراصولگرای این شهرستان ) درآمده است .

من با میزان صحت و سقم این خبر کاری ندارم ( اگر هم صحت دارد مبارکشان ! ) اما این موضوع مرا به یاد مطلبی انداخت که بد نیست اشاره ای به آن داشته باشم :

اوایل بهمن هشتاد و نه در جریان سفر به یکی از مناطق کشور به طور اتفاقی با چند نفر از نزدیکان مهندس نریمان همراه شده بودم . صحبت از خطاهای متعدد نریمان به میان آمد و این که اگر پادرمیانی امثال هاشمی رفسنجانی نبود نریمان پیش از مجلس هفتم باید ردّ صلاحیت می شد . درباره ادامه رفتارهای غیرارزشی و فتنه گرانه این نماینده زمان شناس ! نیز حرف هایی زده شد .

یکی از نزدیکان فکری نریمان در پاسخ به من گفت " همان طور که در آن دوره زور هاشمی  چربید و باعث تأیید مجدد نریمان در انتخابات شد این بار نیز علی لاریجانی  به نریمان وعده داده تا مانع از رد صلاحیت وی شود . . . "

نریمان شخصیت پیچیده ای دارد . او اگر چه در سطح شهرستان بابل همواره در مقابل روحانیت قرار داشته اما در لابی مجلس از همپیالگان مهندس باهنر و امثالهم بوده است . بگذریم .

لاریجانی ها هیچ گاه در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری در بین مردم شهر خودشان یعنی آمل و استان مازندران دارای مقبولیت چشمگیری نبوده اند . نمی دانم آیا علی لاریجانی با ارتکاب یک خطای سیاسی دیگر در حمایت از نماینده فتنه گر شهرستان بابل آخرین میخ را بر تابوت حیات سیاسی خویش خواهد کوبید ؟!

 
آیا مطرح شدن علی هاشمی نفع بیشتری از طرح نام برونسی داشته است ؟!
+ نوشته شده در یکشنبه چهارم اردیبهشت 1390 ساعت 23:54 شماره پست: 762

 

امروز یکشنبه چهارم اردیبهشت نود حوالی ظهر ، خبر پیدا شدن پیکر مطهر شهید برونسی بر روی خروجی خبرگزاری ها قرار گرفت .به نظر شما چرا صدا و سیما حاضر به اعلام این خبر نگردید ؟ آیا شهید برونسی فردی ناشناخته و کم اهمیت بوده است ؟

برونسی فرمانده تیپ خط شکن جوادالائمه بود . آشنایی با شخصیت و خاطرات او مورد تأکید مقام معظم رهبری بوده که این موضوع باعث شده است بسیاری از جوانان این مرز و بوم نامی از این سردار عارف را شنیده باشند .

چرا خبر پیدا شدن پیکر مطهر شهید علی هاشمی در بخش های مختلف خبری مطرح گردیده و بلافاصله برنامه های ویژه ای در خصوص آن بزرگوار از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد ؟ آیا به بهانه خاطرات شهید هاشمی افراد دیگری به اسطوره سازی از چهره خود پرداخته و در تلاش بودند از چهره خود ، فرماندهی کم نظیر با تفکری پیچیده ترسیم نمایند ؟

اگر خدای ناکرده این تحلیل درست باشد باید بر این نکته نیز تأکید کرد که این افراد شهرت طلب و سیاست زده متأسفانه به دلیل ارتباط کمتر با رزمندگان سایر استان ها مطلب خاصی از فرماندهان آنان در ذهن نداشته و با بزرگداشت آنها بهانه ای برای مطرح ساختن خود پیدا نمی کنند .

نمی خواهم این مسأله را بیشتر باز کنم .

قبلاً هم مشابه این پرسش را طرح کرده بودم که در بین کشته شدگان کهریزک یا دیگر متهمین در طول سال های مختلف چرا فقط نام مرحوم روح الامینی مطرح شده و بر سر زبان ها افتاده است ؟ آیا خون او رنگین تر بوده یا باز هم در پشت صحنه ، نام افرادی به چشم می خورد که از همه این بازی ها هدفی جز چهره سازی از خویش نداشته و در سودای کسب جایگاهی بلندتر به هر اتفاقی تنها از منظر تأمین قدرت شخصی و باندی خود نگاه می نمایند ؟

 

ابهامات واریز یارانه ها را چه کسی پاسخ گو است ؟!

+ نوشته شده در یکشنبه چهارم اردیبهشت 1390 ساعت 14:27 شماره پست: 761

 

کاش در جریان اجرای طرح بزرگ و تاریخی هدفمندسازی یارانه ها ، جایی نیز برای پاسخ گویی به پرسش ها و ابهام های اجتناب ناپذیر این طرح در نظر گرفته می شد . به طور مثال چند نفر از دوستان که در ماه های قبل یارانه به حسابشان واریز می شد این ماه مبلغی را دریافت نکرده اند . حالا مانده اند که تکلیفشان چیست ؟ سایت مرکز آمار که در این باره پاسخ گو نیست . شماره تلفن 0218587 نیز که از سوی رسانه ملی اعلام گردید تلفنی گویا بوده و جالب است بدانید به جای ارائه جواب در مقابل پرسش ها توصیه می کند به طور حضوری به تهران خیابان آفریقا مراجعه کنید !

کاش می شد مردمی که در شهرهای مختلف کشور دچار مشکلاتی از قبیل آن چه بیان شد گردیده اند نیز در مناطق خود می توانستند به اداره ای رجوع کرده و به شکل حضوری پاسخی مناسب دریافت نمایند .

 
معرفی کتاب
+ نوشته شده در یکشنبه چهارم اردیبهشت 1390 ساعت 7:6 شماره پست: 760

 

معرفی چند کتاب خوب و مفید که بی ارتباط با این ایام نیست :

 


معرفی چند کتاب خوب و مفید

بانوی ملکوت

یکی از گرانبهاترین سرمایه های معنوی مردم مسلمان کشورمان ، همجواری با بانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیهااست . این بانوی بزرگوار را به حق ، کریمه اهل بیت لقب داده اند . آشنایی با ابعاد شخصیتی ایشان نه تنها مؤید انطباق وصف کرامت برای آن حضرت است بلکه زوایایی زیبا و آموزنده از شخصیت انسانی وارسته و نیک کردار را برای همه ارادتمندان مکتب اهل بیت علیهم السلام روشن خواهد ساخت .

کتاب بانوی ملکوت علاوه بر آن که نگاهی بر حیات معنوی آن حضرت دارد ، از منظر روایات و اسناد تاریخی به چشم اندازی از جایگاه شهر مقدس قم به عنوان پایتخت عقیدتی عالم تشیّع نیز می پردازد . آن چه که به عنوان ویژگی این اثر ارزنده باعث درخشش آن در بین دیگر آثار مشابه گردیده ، تألیف کتاب با قلم شیوا و پرمغز دانشمند ارجمند آیت الله کریمی جهرمی می باشد .

علاوه بر مناقب کریمه آل محمد (ص) نیم نگاهی به سیره بزرگان علم و اجتهاد در ابراز ارادت به آستان بانوی کرامت در این اثر گرداوری شده است . به راستی شاید پی بردن به فحوای تأمل برانگیز روایتی که قم را حرم اهل بیت علیهم السلام برشمرده است می تواند دلیلی بر ضرورت کنکاش بیشتر و عمیق تر پیرامون شخصیت دخت حضرت موسی بن جعفر علیه السلام و لزوم شناخت بهتر از نگاه و توقّع پیشوایان دین نسبت به وضعیت و تکلیف بلند و جهانی شهر مقدس قم محسوب شود .

بانوی ملکوت ، در دویست صفحه و قالب رقعی توسط بنیاد فرهنگی راسخون در قم بارها منتشر گردیده و در اختیار علاقمندان ساحت خاندان طهارت و کرامت قرار گرفته است .

نام ها و لقب های فاطمه زهرا سلام الله علیها

نام ها و نمادها ، پرچم و شاخصه های هویت و فرهنگ هر جامعه ای هستند . یکی از طرح های پرسابقه شبیخون فرهنگی استعمارگران در طول تاریخ ، از بین بردن اسامی و نمادهای فرهنگی در جوامع اسلامی بوده است . این اقدام البته بسیار آرام و به صورت نرم و نامحسوس صورت می گیرد .

کتاب ارزشمند « نام ها و لقب های فاطمه زهرا سلام الله علیها » یک اثر پژوهشی و مستند است که به همت والای حجت الاسلام سبحانی نسب گردآوری شده است . نویسنده این اثر تنها درصدد آن نبوده که اسامی و القاب بانوی بی نظیر اسلام را ثبت و معرفی کند ؛ بلکه ایشان در واقع با تلاشی ستودنی سعی نموده تا با استفاده از گنجینه روایات ، فلسفه این نام ها و القاب را نیز مورد بررسی قرار داده و به اطلاع شیعیان آن حضرت برساند .

در منابع دینی بسیار سفارش شده که برای فرزندان خود از نام هایی اسلامی استفاده کنیم تا در قرابت شخصیتی آنها با صاحبان حقیقی این نام ها و عناوینِ درخشان ، تأثیری بسزا داشته باشد . از طرفی عده ای به دلیل عدم آشنایی با مضامین القاب حضرت صدیقه طاهره علیهالسلام و چرایی استفاده از این نام ها در شناسنامه های خود در مقابل پرسش های دیگران دچار انفعال گردیده و گاه ترجیح می دهند نام امروزی تری ! را برای خود بر سر زبان ها بیندازند .

مطالعه این اثر پرمحتوا به شیعیان مکتب فاطمی کمک می کند تا با شناخت چرایی القاب بانوی بزرگ اسلام و آگاهی از فضایل بی نظیر آن حضرت ، با افتخار سربرافراشته و به نام زیبای خود و خانواده شان مباهات نمایند .

این کتاب در 210 صفحه و در قطع رقعی توسط موسسه انتشاراتی جمال منتشر گردیده است .

زهرا دختری در نور

آموزش معارف دینی به کودکان باید با رعایت ظرافت هایی همراه باشد . یکی از این ظرافت ها بهره گیری از بیان غیر مستقیم و گویش جذاب است . « زهرا دختری در نور » نام کتابی زیبا و کم حجم است که با ادبیاتی شیوا و استفاده از اشعار کوتاه و شیرین ، مجموعه ای از آموزه های دینی را به کودکان معرفی می کند . یکی از ویژگی های خوب این اثر آن است که هر یک از مطالب مورد نظر نگارنده ، بر اساس یکی از سوره های قرآن مجید در حد درک و فهم بچه ها به نثر و نظم در آمده است . از آن جا که در سرودن اشعار از ادبیاتی ساده و روان استفاده گردیده ، حفظ کردن ابیات برای کودکان بسیار آسان می باشد .

در برخی داستان ها ، به تناسب موضوع از روایت های امامان معصوم علیهم السلام نیز بهره گرفته شده که مطالب را از غنای بیشتری برخوردار ساخته است .

« زهرا دختری از نور » به قلم توانای خانم مریم ریحانی به رشته تحریر در آمده و در قطع رقعی با 65 صفحه و پرداختن به هشت داستان دینی توسط انتشارات بوستان کتاب قم منتشر گردیده و در اختیار علاقمندان قرار گرفته است .

 

 

داستان های حضرت زهرا و حسنین علیهم السلام

آنهایی که کتاب نفیس و پر برکت بحارالانوار را ورق زده اند نیک می دانند که این اثر گرانسنگ به حق ، دریای نور لقب گرفته است . مرحوم علامه مجلسی با درک صحیح و به موقع از شرایط تبلیغی و فرهنگی حاکم بر فضای کشورهای اسلامی ، با زحمتی جان فرسا کوشید تا مناقب و فضایل اهل بیت طهارت علیهم السلام را از لا به لای آثار مستند اهل سنت و تشیع بیرون کشیده و با گردآوری آن در مجموعه ای ماندگار به نام بحارالانوار ، از فرو نشستن غبار فراموشی و حذف و تحریف فضایل آن بزرگان که آرزوی قلبی بدخواهان مکتب راستین اسلام بوده است پیشگیری نماید .

کتاب زیبا و خواندنی « داستان های حضرت زهرا و حسنین علیهم السلام » با ترجمه روان سید جعفر حسینی ، حکایت هایی ناب از زندگانی بانوی بزرگ اسلام و دو فرزند نیکو سرشت آن حضرت را بر اساس کتاب بحارالانوار در اختیار علاقمندان معارف آسمانی اهل بیت علیهم السلام قرار داده است .

در این کتاب سعی شده بدون آن که نگارنده از خیال خود چیزی بر اصل داستان اضافه کند آن را با ذکر آدرس دقیق و با رعایت امانت داری به زبان ساده ترجمه و در دسترس عموم قرار دهد .

این اثر نیز در قطع رقعی بوده و دارای 170 صفحه می باشد که توسط انتشارات دارالثقلین به زیور طبع آراسته شده است .

مطالعه این کتاب را به منظور آشنایی با گنجینه معارف اسلام و منابع اسلامی به جوانان عزیز توصیه می نماییم .

 

حیات پاکان

هر انسانی در مسیر زندگی خود گاه از رفتارهای شخصیت هایی تقلید می کند که به این شخصیت ها الگو گفته می شود . الگوها هم می توانند مثبت باشند و هم منفی . این که افراد جامعه چه کسانی را الگوی خود قرار دهند بستگی به علایق شخصی و شناخت آنها از الگوهای واقعی و سعادت آفرین دارد . چه بسا بسیاری از افراد جامعه بر اساس فطرت زلال خویش درصدد پیمودن مسیری نیک و ارزشمند باشند اما به دلیل عدم آگاهی کافی از زندگی پربرکت و سازنده الگوهای حقیقی عالم انسانیت ، از چهره هایی تقلید و تبعیت می کنند که از جامعیت و تکامل لازم برخورد نیستند .

یکی از مراحل پر اهمیت زندگی که شخصیت انسان در آن شکل گرفته و به قوام نزدیک می شود دوره نوجوانی و جوانی است . کتاب زیبا و نفیس « حیات پاکان » به قلم ارزشمند مهدی محدثی درصدد است تا با قلمی شیوا داستان هایی آموزنده از حیات نورانی سه معصوم اول یعنی پیامبر اکرم ( ص ) ، امیرالمومنین علیه السلام و حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها را در معرض مطالعه نوجوانان قرار داده تا با استفاده از این فرصت ، ذهن آنها را برای شناخت و پذیرش الگوهای راستین بشریت آماده سازد . یکی از ویژگی های این اثر آن است که با توجه به روحیات خوانندگان نوجوان و هدف بزرگی که در ورای ارائه داستان ها در نظر گرفته شده ، نتیجه گیری درباره هر یک از داستان ها بر عهده خواننده کتاب گذاشته شده تا بتواند با بهره گیری از رشد شخصیتی و بلوغ فکری خود بر اساس تدبیر و تعقل ، آموزه ای از ماجرای داستان در ذهن پاک خویش حک نماید .

این اثر دارای 75 صفحه بوده و در قطع رقعی توسط انتشارات بوستان کتاب قم انتشار یافته است .

 

یک صدف از هزار

امیر مومنان علی علیه السلام پیشوایی است که همه فضایل را در خود جمع کرده است . آشنایی با گوشه هایی از شخصیت او ، هر انسانی را شیفته خود می کند . از آن جا که همه انسان ها از کودک تا بزرگ سال به چنین اسوه هایی نیاز دارند باید در شرح این فضایل در همه قالب ها کوشید .

" یک صدف از هزار " مجموعه پانزده داستان کوتاه ، شیرین و جذاب در باره زندگی حضرت علی علیه اسلام است . خواننده نوجوان این اثر ، با داستان هایی شیوا مواجه خواهد شد که ابعادی از شخصیت بی نظیر مولای متقیان را بازگو می نماید .

از جمله صفات درخشنده امام علی علیه السلام عدالت است . در این کتاب به ماجراهایی اشاره خواهد شد که هوش بی نظیر و انصاف تماشایی آن امام در قضاوت بین مردم را به زیبایی نشان می دهد .

همان طور که از اسم این کتاب نیز بر می آید ، آن چه به عنوان جلوه هایی از شخصیت مولا به رشته تحریر درآمده ، تنها یک صدف از هزاران گوهری است که در وجود نازنین آن فرزانه گیتی به چشم می خورد .

" یک صدف از هزار " به قلم نوسنده توانا آقای مرتضی دانشمند در 80 صفحه توسط انتشارات موسسه بوستان کتاب قم به زیور طبع آراسته شده است . خواندن این اثر بر ارادت شیعیان به امام خویش حضرت امیرمومنان علیه السلام خواهد افزود .

 

عمه شهربانو

عمه شهربانو ، بانوی کهن سالی است که باورهای پاکی دارد .

در جامعه سنتی سال های گذشته ، عقایدی با دنیایی از صفا و صمیمیت همراه شده بود که قداستی خاص در عمق هر یک به چشم می خورد . در این کتاب سعی شده است این عقاید به عنوان محور داستان نویسنده قرار بگیرد ؛ به گونه ای که آشنایی نوجوانان و جوانان را با فضای آن زمان و آموزه های ناب دینی – که گاه در چهره طنز و شیرین عرضه شده است – فراهم می سازد .

این اثر از جذابیت و شیرینی خاصی برخوردار است . استفاده از واژه های قدیمی و عبارات سنتی ، زیبایی ویژه ای به این نوشتار داده است .

کتاب عمه شهربانو به قلم خانم ناهید طیبی از مدرسان حوزه علمیه قم ، 105 صفحه داشته و توسط انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی به چاپ رسیده است . مطالعه این اثر زیبا و آموزنده را به همه دوستان جوان و نوجوان خود توصیه کنید .

دهکده پرماجرا

داستان درباره اهالی دهی است . در این ده ، گاهی اوقات اهالی دچار مشکلاتی می شوند که از روی ناآگاهی به مسائل دینی است . در این ده ، شخصی به نام حاج آقا حسینی زندگی می کند . مردم به علت این که حاج آقا حسینی را روحانی و ریش سپید آبادی می دانند ، مشکلات خود را نزد ایشان حل می کنند .

حاج آقا حسینی مردی شوخ  طبع و داناست . او همیشه سعی دارد مطالب خود را با لطیفه های جالب و زیبا بیان کند و . . .

در این ده اتفاق های جالبی می افتد که بعضی از موضوع های آن عبارتند از : دزدیده شدن حیوان مشهدی رمضان ، خواب حاج حسین و جنجال آن ، شعبده باز بدجنس و . . .

کتاب دهکده پرماجرا به قلم محمد رزقی قمی در 120 صفحه بارها توسط انتشارات بوستان کتاب ، منتشر شده و در اختیار علاقمندان قرار گرفته است .

 

هنر رضایت از زندگی

پذیرفته ایم زندگی در گذر است و هیچ کس در این دنیا ماندگار نخواهد بود .

پذیرفته ایم خدای حکیم ، کاری را بی جهت و بدون حکمت انجام نمی دهد .

دغدغه های روزمره زندگی ، گویا تمامی ندارد . به راستی با این فراز و نشیب ها چه باید کرد ؟ درست زندگی کردن یعنی چه ؟

تنظیم و اداره یک زندگی مطلوب ، نیازمند مهارت و هنر است . رسیدن به سطح رضایت مندی ، می تواند راه حل مناسبی برای یک زندگی آرام و تکامل طلبانه باشد . صاحب نظران علوم انسانی هر یک به نوبه خود کوشیده اند مهارت رضایت مندی را به نوعی ترسیم کرده و آموزش دهند . خوب است این مسئله را یک بار از دیدگاه آیات و روایات بررسی نمائیم . به هر حال پذیرفته ایم که خالق و مربی انسان از هر کس دیگری به حال و روز و مصلحت او آگاهی بیشتری دارد . بنابراین فرمول پیشنهادی او برای اداره هنرمندانه و مطلوب زندگی بشر ، قابل قیاس با فرمول های ذهنی انسان ها نیست .

عدم تبیین مناسب برنامه های دین برای مدیریت زندگی فردی و اجتماعی ، این بهانه را به مخالفان شریعت داده است تا دین را در ستیز با زندگی معرفی کرده و سعادت دنیایی را در پرهیز از تعهد به آموزه های دین تبلیغ نمایند .

کتاب هنر رضایت از زندگی به قلم عباس پسندیده که با نظارت نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها تنظیم گردیده است سعی دارد با تکیه بر احادیث و آیات کتاب خدا ، مهارت رضایت از زندگی را از زاویه نگاه دین بررسی کند .

این اثر ارزنده که در 190 صفحه منشر شده است را می توانید به قیمت 1600 تومان از دفتر نشر معارف تهیه کنید .

 

 

 

 

 
صفارهرندی و انتخابات ریاست جمهوری
+ نوشته شده در شنبه سوم اردیبهشت 1390 ساعت 23:15 شماره پست: 759

 

مدتی است ستادهایی در بعضی از مناطق کشور تشکیل شده که هدف از ایجاد آن زمینه سازی برای حضور صفارهرندی در رقابت های انتخاباتی مرحله یازدهم ریاست جمهوری عنوان شده است .

جدا از برخی ملاحظات و آسیب هایی که در تبلیغات زودرس انتخاباتی و یا ایجاد شکاف بین جریان اصولگرا وجود دارد نباید این مسأله را از نظر دور نگاه داشت که صفار هرندی به رغم اخلاص و تعهدی که در رفتار و اندیشه خود همراه داشته است از هیچ گونه تخصص و شناختی در مسائل عمرانی و اقتصادی برخوردار نمی باشد . به این ویژگی البته باید سوابق مدیریتی نامبرده در زمان تصدی وزارت فرهنگ و ارشاد را نیز اضافه کرد . صفارهرندی در زمان وزارت خود نیز نشان داد که به رغم جدیت و نظارت نسبی در فعالیت ها و محصولات هنری و فرهنگی اما از هیچ گونه طرح و ایده خاصی برای ایجاد تحول در این عرصه سرنوشت ساز برخوردار نبوده است .

به طیف های مختلف اصولگرا باید گوشزد کرد که بهتر است در تعیین چهره های سیاسی و انتخاباتی علاوه بر معیارهای اخلاقی ، شاخصه هایی همچون تخصص ، پویایی و کارآمدی را نیز در نظر داشته باشند .

 
دشمن باید دشمنی کند !
+ نوشته شده در جمعه دوم اردیبهشت 1390 ساعت 12:16 شماره پست: 758

 

دشمن باید دشمنی کند ؛ این ویژگی از ذات دشمن سلب ناشدنی است که اگر چنین نبود دیگر صدق این عنوان بر او معنا نداشت . با شعله ور شدن قیام ملت ایران به رهبری حضرت روح الله ( ره ) دشمن به وضوح دریافت که این جنبش مردمی از خاستگاه دینی برخوردار بوده و دیر یا زود منافع دنیای سلطه را به خطر خواهد انداخت . مادی اندیشان عالم با آغاز حرکت انقلابی مردم ایران بر ضد رژیم طاغوت ، برنامه های خود را برای به شکست کشاندن این نهضت اسلامی کلید زدند . تشویق شاه به سرکوب ملت و به انحراف کشاندن مسیر انقلاب را می توان از نخستین اقدامات خباثت آمیز دشمنان ایران اسلامی بر شمرد . پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ، تکاپوی دشمنان را برای مقابله با این زلزله جهانی ، صد چندان نمود .

اگر چه قیام مردم مسلمان ایران در بهمن پنجاه و هفت به نتیجه رسید اما با توجه به خدعه های تمام ناشدنی بدخواهان دین و میهن ، نیاز بود تا فرصت هر نوع بهانه تفرقه آلودی از دشمن گرفته شود . از مجموع شعارهای مردم در سطح خیابان ها می شد به راحتی فهمید که این ملت مطالبه ای جز برقراری عدالت در پرتو حکومت الهی را ندارد . اگر چه بعدها معدودی از ورشکستگان سیاسی نیز ادعا کردند که به اندازه گروه های مسلمان در شکست رژیم طاغوت نقش داشته اما سهمشان توسط امت حزب الله غصب ! شده است اما نگاهی گذرا به حوادث سال های خون و قیام ، مضحک بودن این ادعاها را به نیکی اثبات می کند . به طور مثال رهبران بسیاری از گروه های کوچک و بزرگ مخالف با رژیم منحوس پهلوی ، کم و بیش مورد دستگیری و بازداشت قرار گرفتند اما هیچ جای تاریخ نقل نشده که لااقل عده ای از مردم در اعتراض به دستگیری آنها شورشی را رقم بزنند . این مسئله را قیاس کنید با دستگیری رهبر بزرگ انقلاب حضرت امام خمینی ( ره ) در سال 42 و نیز به شهادت رساندن فرزند رشید ایشان و یا توهین روزنامه وقت اطلاعات به مقام شامخ آن بزرگوار . واکنش شدید و کم نظیر مردم به این رویدادها اوج دلدادگی و مراتب ارادت قلبی آنها به پیرمرادشان را برای همیشه تاریخ در ذهن ها حک نموده است .

با همه این اوصاف ، بنیان گذار انقلاب به اقتضای درک و هوشمندی سیاسی و تاریخی خویش صلاح را در آن دانست که در انتخاباتی آزاد ، جدی و مردم سالارانه ، با اعتماد به بلوغ فکری ملت ستم کشیده ایران اسلامی ، نظر آنان را در شکل گیری نظام مقدس جمهوری اسلامی دارای اهمیت و شرطی لازم نشان دهد . تثبیت انقلاب اسلامی در روز دوازده فروردین پنجاه و هشت در واقع به منزله خلع سلاح دشمنان قسم خورده ملت از بهانه جویی و تشکیک در مطالبات دینی مردم محسوب می شود .

استحکام و اسقرار پایه های حکومت اسلامی اما دشمن را از استمرار توطئه های خویش ناامید نساخت . نفوذ عناصر غرب زده و بی اعتقاد نسبت به مبانی عدالت و حاکمیت کلام الله در بدنه نظام ، پرورش دست نشانده های استکبار به منظور جاسوسی و سنگ اندازی در راه توسعه و ثبات نظام اسلامی ، ایجاد ناامنی و بمب گذاری و ترور شهروندان ، ایجاد آشوب های قومیتی و فرقه ای در گوشه و کنار این مرز و بوم در راستای تجزیه کشور پهناور ایران ، کودتا ، تحریک احزاب شکست خورده و بر هم زدن فضای روانی جامعه ، احتکار کالاهای اساسی ، تهاجم نظامی از مرزهای زمینی ، هوایی و دریایی و پشتیبانی همه جانبه از متجاوز ، تحریم سیاسی و محاصره اقتصادی و . . . جلوه هایی از فعالیت ها و نقشه های شوم و ناتمام سردمدارن کفر و الحاد در مقابله با نهضت بیداری اسلامی مردم ایران است که بیم فراگیری آن در مناطق مختلف دنیا ، خواب آرام را از سران امپریالیسم ربوده بود .

تأملی در ویژگی های برجسته دو شخصیت بزرگی که بعد از پیروزی انقلاب جزو نخستین انتخاب دشمنان برای ترور بوده و به فاصله ای اندک به دست کوردلان سیاه دل به شهادت رسیدند یعنی سپهبد شهید قرنی و متفکر شهید مرتضی مطهری ، نقشه راه دشمن را در خشکاندن ریشه های نهضت دینی مردم ایران ، شفاف می سازد . سپهبد قرنی ارتشی با تجربه و غیرتمندی بود که از سال ها پیش از پیروزی انقلاب به ستیز با پایه های فاسد رژیم طاغوت پرداخته و همواره مورد غضب ظلمتکده پهلوی قرار داشت . او در بدو استقرار جمهوری اسلامی ،مسئولیت وزارت دفاع را بر عهده گرفت و کوشید تا با بهره گیری از تجربیات گرانسنگ خود بنیه های نظامی و تدافعی حکومت تازه تأسیس جمهوری اسلامی را مستحکم سازد . شهید بزرگوار استاد آیت الله مطهری نیز متفکر کم نظیری بود که با اندیشه والا و بینش عمیق خود استحکام پایه های فکری و عقیدتی جمهوری اسلامی را پیگیری می نمود . دشمن با نخستین ترورهای آگاهانه خود فهماند که دو برنامه اساسی جهانخواران برای به شکست کشاندن انقلاب مردم ایران ، آغاز نبردی بزرگ در دو جبهه نظامی و فرهنگی خواهد بود . دیری نپائید که این دو جبهه در برابر حرکت آرامش ناپذیر مردم مسلمان کشورمان گسترده گردید . جبهه نخست در کمتر از ده سال با استقامت و پایداری مثال زدنی امت حزب الله با شکست و ناکامی دشمنان برچیده شد . این تلخ کامی کشنده ، اندیشوران عالم مادی را بر آن داشت که در جبهه دوم سرمایه گذاری بیشتری بنمایند .

اگر چه نبرد در جبهه فرهنگی از پیچیدگی ها و دشواری های محسوس و نامحسوس بسیاری برخوردار است اما مجاهدان صبور این عرصه نیز به یاری خدا و به قدر بضاعت خویش تا کنون اجازه تحقق اهداف زیاده طلبانه دشمنان را نداده اند .

نهضت بیداری اسلامی که نخستین بار در سرزمین مقدس ایران اسلامی و به رهبری مرجعی عالی قدر جرقه خورد به رغم سنگ اندازی های محیر العقول ! بدخواهان و سلطه گران ، همچنان استوار مانده و در حال بسط و گسترش در عرصه های بین المللی است . دشمن باید دشمنی کند . اقتضای ذات دشمن حکم می کند سیلی سنگین مردم ایران در بهمن پنجاه وهفت و فروردین پنجاه و هشت و دیگر مقاطع تاریخی را هرگز از یاد نبرده و دست شوم انتقام شیطانی خویش را هر روز از آستینی نو به درآورد .

والسلام علی من اتبع الهدی سید حمید مشتاقی نیا

 
صادق زیباکلام و بریدن سر پاسداران !!
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم اردیبهشت 1390 ساعت 6:19 شماره پست: 627

 

مردم ایران دکتر زیباکلام را در حالت ها و اشکال متفاوتی تماشا کرده اند . گاهی در مقام یک منتقد تاریخی ٬ فرهنگی و اجتماعی در شبکه چهار ، گاهی در موضع روشنفکری که آمریکا را از حمله به ایران برحذر می دارد ، به عنوان سخنران ستادهای انتخاباتی هاشمی رفسنجانی ، مردی که حاضر است چکمه های رضاخان قلدر را بوسه بزند ! و . . .

این بار از زاویه ای دیگر به نکته ای تاریخی درباره شخصیت این صاحب نظر همه فن حریف ! برخورد کردم :

روزنامه اطلاعات . پنج شنبه 26مهرماه 1358 . شماره 15980 .

" . . . آیت الله خلخالی در مورد ربودن زیباکلام نماینده نخست وزیری گفت :

وقتی که در سفر اول به کردستان در پاوه بودم ، آقای زیباکلام نزد من آمد و اظهار داشت که مدت دو یا سه ماهی است که در کردستان به سر می برم ، از اوضاع و احوال کردستان با خبر هستم و اگر شما راجع به این منطقه حرفی دارید بگویید . اما چون من سرم شلوغ بود ، حرفی نزدم تا بار دیگر ایشان را در سقز دیدم و سرانجام با ایشان در مهاباد ملاقات کردم .

در مهاباد تعدادی از پاسداران به من مراجعه کردند و گفتند : آقای زیباکلام با دموکرات ها ارتباط و سر و سرّی دارد و به میان آنها می رود و با آنها همکاری می کند .

پاسداران همچنین گفتند که : زیبا کلام گفته است تا سر پاسداران انقلاب را در کردستان نبریم ، دست بردار نیستیم !

خلخالی سپس گفت : با توجه به این اظهارات من زیباکلام را به محکمه احضار کردم و از ایشان سوال کردم که به چه مناسبت با دموکرات ها رابطه برقرار می کنید ؟

ایشان منکر شد ، ولی پاسداران روبه روی ایشان ایستادند و گفتند که : آقای زیبا کلام علیه پاسداران انقلاب فعالیت وسیعی دارد . در این جا چون شهادت پاسداران به حکم بینه شرعیه در پیش اینجانب حجت بود ، طبق دستور قرآن و اسلام به آقای زیباکلام اخطار کردم که شما حق ماندن در مهاباد را ندارید و باید هر چه زودتر این منطقه را ترک کنید ، در غیر این صورت شما را توقیف می کنم !

خلخالی سپس گفت : بعد از آن که از کردستان بازگشتم تازه اسم ایشان را در جراید خواندم که به عنوان نماینده نخست وزیر در آن منطقه است . من البته به نماینده بودن یا نبودن ایشان کاری ندارم و به من مربوط نیست ؛ ولی این امر که دموکرات ها ایشان را ربوده اند و پس از دو روز مذاکره وی را آزاد کرده اند ، کذب محض است و هیچ دلیل و مدرکی مبنی بر ربودن ایشان وجود ندارد و با توجه به این که می گفتند زیباکلام از طرف چپ ها در منطقه فعالیت می کند ، من ربودن ایشان را و ملاقات با سران دموکرات را یک نوع توطئه می دانم ؛ زیرا شاهد ربودن پاسداران و مردم کوچه و بازار بودم که چگونه آنها را می ربودند و کشته تحویل می دادند . حال چطور ایشان را از فرمانداری ربوده اند و پس از دو روز مذاکره آزاد کرده اند ! ، سوالی است که باید به آن پاسخ داده شود . "

مرحوم صادق خلخالی علاوه بر مصاحبه با روزنامه اطلاعات در سال 58 که متن آن را در بالا خواندید یک بار دیگر عین همین مطالب را در سال  1380 در جلد دوم خاطرات خود ص 115 نیز منتشر کرده است .

جالب است بدانید مرحوم مهندس بازرگان که بر خلاف آیت الله خلخالی مشهور به مدارا و خوش بینی بود نیز زیبا کلام را فردی مشکوک دانسته و وی را متهم می کند که توده ای بوده و از نمایندگی دولت در کردستان عزل می نماید .

صادق زیبا کلام که تحصیل کرده انگلیس است ضمن بیان خاطرات خود از اسارت ! دو روزه در کردستان در مصاحبه با مجله شهروند امروز شماره هفتاد و یک به رد ادعایش توسط مسئولین وقت و شخص بازرگان نیز اشاره می کند :

"  اما این مساله ( ادعای اسارت در کردستان ) سبب شد تا طرف خودم یعنی دولت موقت، شورایعالی امنیت ملی، صادق خلخالی، مرحوم سرلشگر ظهیرنژاد (که آن زمان سرهنگ و فرمانده لشگر 64 ارومیه بود) آقای حسنی امام‌جمعه ارومیه و برخی دیگر از شخصیت‌های دست‌اندرکار در کردستان، نسبت به من دچار تردید و سوءظن شوند . . . دولت موقت عذرم را خواست . . . مرحوم بازرگان به چمران گفتند که من از اول هم خیلی به این زیباکلام اعتماد نداشتم و به او اطمینان نمی‌کردم. به خودم هم پس از آن جریان گفتند که شما توده‌ای نیستی؟ ! "

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو فروردین90 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۰، ۰۹:۱۹ ق.ظ


ماه شکیبایی(ما و ماه 2)

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم فروردین 1390 ساعت 23:37 شماره پست: 945


 ما و ماه (2)

سید حمید مشتاقی نیا

مقدمه

از « لیلی و مجنون » ، « شیرین و فرهاد » ، «بیژن و منیژه » و ... زیاد شنیده ایم . داستان است یا واقعیت ، خدا می داند ؛ اما همه آن چه را که خوانده یا شنیده ایم وصف حال صاحب دلانی است که سودای وصال دارند . هرآن که مدعی است مجنون و فرهاد و بیژن و ... را می شناسد فرامی خوانیم تا حقیقت حیات صاحب دلی به نام منوچهر مدق را نیز بشناسد . شرح دلدادگی منوچهر مدق نه فقط در گذر از معبر وصال که ورای تمام قصه های عاشقانه ی تاریخ ، استمرار حیات طیبه عشق را در پس وصال واقعــی به نمـــایش می کشاند .

از این رو می توان ادعا کرد که داستان زندگی مشترک منوچهر و فرشته ، ده ها قدم فراتر از قصه هایی است که غصه وصل را مدار حلقه رندانه خویش ساخته اند .

این جا حلاوت شیدایی پس از وصال نیز در کام جان می نشیند . منوچهر می خواهد ماندنش عاشقانه باشد و رفتنش عاشقانه تر . فرشته ، بال و پرش را می سوزاند تا هر آن چه دلدارش خواست را بپذیرد .

منوچهر و فرشته را در قصور کلمات نباید جست . « اینک شوکران 1 » روزنه ای کوچک اما پرنور به روضه رضوان آشیانه ای است که عیار دلدادگـی مدعیـــان عشق را محک می زند .

 ... می دیدم منوچهر چه طور آب می شود . از اثر کورتن ها ورم کرده بود . اما دو ـ سه هفته که رادیوتراپی شد ، آنقدر سبک شده بود که می توانستم تنهایی بلندش کنم . حاضر نبودم ثانیه ای از کنارش تکــان بخـــورم . می خواستم از همه فرصت ها استفاده کنم . دورش بگردم . می ترسیدم ؛ از فردا که نباشد و غصه بخورم چرا لیوان آب را زودتر به دستش ندادم . چرا از نگاهش نفهمیدم درد دارد .

هرچه سختی بود با یک نگاهش می رفت . همین که جلوی همه برمی گشت می گفت «یک موی فرشته را نمی دهم به دنیا ؛ تا آخر نوکرش هستم » ، خستگی هایم را می برد . می دیدم محکم پشتم ایستاده . هیچ وقت با منوچهر بودن برایم عادت نشد . گاهی یادمان می رفت چه شرایطی داریم . بدترین روزها را با هم خوش بودیم . از خنده و شوخـی اتـاق را می گذاشتیـم روی سـرمان ....[1]

«اینک شوکران» نوشته هایی است درباره مردانی که زخم های سال های جنگ ، محملی شد برای نماندنشان . این مجموعه فاخر ، به همت « روایت فتح » گردآوری و منتشر شده است . « مدق به روایت همسر شهید » ، نخستین گام در ارائه این آثار ارزشمند است که با قلم زیبای مریم برادران ، صفحات دل علاقمندان وادی عاشقانه ها را حک می نماید. به ابتکار حوزه هنری مرکز ری ، جمعی از دختر خانم های دبیرستانی ، لحظاتی ناب را با این کتاب تجربه کرده اند . دخترانی که قرار است نسلی دیگــر از جامعه آفتاب را بر گستره  زمین خدا حاکم سازند . نسلی که بیرق خلیفة اللهی را بر تارک هستی به اهتزاز درآورد .

آن چه پیش رو دارید منتخبی از ده ها برگ دل نوشته ای است که زوایایی از ارادت نسل امروز به ساحت قدسی پیشگامان حاکمیت صالحان را نشان می دهد .

 

 

 

 

فصل اول

پگاه

 

 

¨ داستان جالبی بود . برخلاف اکثر داستان هایی که درباره شهید نوشته می شود سعی نشده بود تنها به این مطلب بسنده شود که شهید از همه چیزش گذشته بود . در این کتاب خیلی راحت می توانستیم ببینیم که عشق زمینی شهید ، نردبانی برای عشق آسمانی او بود . وصف شهادت ایشان نیز بسیار زیبا و تأثیر گذار بود ....[2]

 

.... دو رکعت نماز خوابیده خواند . دستش را انداخت دور گردنم . گفت « من را ببر غسل شهادت کنم» .... سرم را گذاشتم روی دستش . گفت « دعا بخوان » آنقدر آشفته بودم که تندتند فاتحه می خواندم . خندید گفت « انگار تو عاشق تری . من باید شرم حضور داشته باشم . چرا قاطی کرده ای ؟ » همدیگر را بغل کردیم و گریه کردیم . گفت « تو را به خدا ، تو را به جان عزیز زهرا دل بکن . » من خودخواه شده بودم و منوچهر را برای خودم نگه داشته بودم . حاضر شده بودم بدترین دردها را بکشد ، ولی بماند . دستم را بالا آوردم و گفتم « خدایا ، من راضیم به رضایت . دلم نمی خواهد منوچهر بیشتر از این عذاب بکشد . » منوچهر لبخند زد و شکر کرد . دهانش خشک شده بود . آب ریختم دهانش . نتوانست قورت بدهد . آب از گوشه لبش ریخت بیرون . اما « یاحسین» قشنگی گفت ... از سر تا نوک انگشتان پایش را بوسیدم .... [3]

¨ اینک شوکران فقط یک داستان عاشقانه نیست . داستان سختی های زندگی هم نیست . این داستان اگر چه از زبان همسر شهید مدق است و بیشتر از احساسات او سخن گفته اما در اصل ، داستان خود شهید است .

داستان مردی که مطمئناً گل بی خار نیست . این را می توان از سیگار کشیدن ، از تحصیلات کم او و خیلی چیزهای دیگر دریافت . این مرد ، آرام آرام با عشق به خدا آشنا می شود . در مرحله ای او می خواهد عشق اولیه خود که به همسر و فرزندانش دارد را به دست فراموشی بسپارد . اما می آموزد که در بالاترین درجات عشق عرفانی ، عشق زمینی اش را نیز در دل داشته باشد . وقتی او به این واقعیت دست می یابد می تواند به معشوق ابدی اش برسد . حتی هنگام شهادت، او به اجازه همسرش محتاج است و این است مراتب عشق آدمی ! [4]

 

¨ از نظرمن که یک نوجوان هستم این زندگی ، یک نمایش حقیقی و الهی از شهید مدق و همسر عزیزشان فرشته خانم بود . این نمایش ، پیام های بسیاری داشت که از جمله آن می توان به صبر و استقامت و عشق و ... اشاره کرد . اما از همه مهمتر ، گذشتن از تمام چیزهایی است که دوست داریم برای پیوستن به حق تعالی .... همسر ایشان فرشته خانم ، نقش بسیار زیادی در زندگی و سعادت شهید مدق داشته اند و همیشه همراه و مونس او بوده اند .... اگـر او همیشه در کنار شهیــد مدق نبود و یاری اش نمی داد شاید هرگــز او شهیــد نمی شد....[5]

 

¨ سلام ....

برادر منوچهر ! از تو ممنونم ....

ممنونم که به خاطر ما رفتید و  شهید شدید . به خاطر ما رفتید و این همه درد رو به جون خریدید . البته می دونم اولین چیزی که به خاطرش رفتید خدا بوده ؛ اول ، معشوقِ اصلی.... می دونم همه این دردها براتون شیرین بوده . چون می دونستید با زیاد شدن این زخم ها و وخیم تر شدنشون یه قدم یا بهتر بگم یه مرحله به ملاقات با معشوق اصلیتون نزدیک تر شدید . حس می کنم این دردها واقعاً صبر ایوب می خواسته .

فرشته خانم ! واقعاً خیلی خانمید ! خیلی خانمید که این همه سختی رو به جون خریدید . اما مطمئنم همه این سختی ها مثل عسل براتون شیرین بود . چون این طور که فهمیدم واقعاً عاشق منوچهر خان بودید و هستید ... معنای واقعی عشق رو ازتون یاد گرفتم. ...[6] 

 

¨ گفتی برام بنویس . آخه مگه میشه ؟! مگه میشه قطره ای از مرداب باشی و از اقیانوس بگی ؟ قصه منوچهر ، قصه شمع و پروانه بود ، قصه سوختن و جاودانگی .... قلبش نور می خواست . سینه اش رو پاره کرد، قلبشو برداشت ، انداختش تو آتیش . قلبشو دید . آب می شد ، آب می شد و نور می شد . به خودش اومد . دیگه پروانه نبود . یه تیکه نور شده بود ، مثل شمع . مثل معشوق . مثل خدا ....[7]

 

 منوچهر هوس کرده بود با لثه هایش بجود . سال ها غذایش پوره بود . حتی قورمه سبزی را که دوست داشت ، فرشتـه برایش آسیاب می کرد که بخورد . اما آن روز حاضر نبود پوره بخورد . فرشته جگرها را دانه دانه سرخ می کرد و می گذاشت دهان منوچهر . لپش را می کشید و قربان صدقه هم می رفتند . دایی آمده بود به شان سر بزند . نشست کنار منوچهر . گفت « این ها را ببین . عین دوتا مرغ عشق می مانند . » .... دایی شاعر است .

منوچهر به دایی گفت « یک حسی دارم ، اما بلد نیستم بگویم . دوست دارم به فرشته بگویم از تو به کجا رسیده ام .... [8]

¨ ما نسل سومی ها که نه امام دیده ایم ، نه انقلاب و نه جنگ . همه اینها برامون افسانه و اسطوره بود . بعضی ها طوری این حس رو به ما القا می کنند که دیگه نمیشه مثل شهدا بود و به اونها رسید . قبول دارم . شهدای ما انسان های بزرگی بودند ؛ اما بین خود ما بودند ؛ افرادی از جنس خودمون .

اونها هم مثل ما زندگی کردند . اما اونقدر فقط یک سری از صفات خوب اونها رو به ما نشون دادند که انگار شهدا فرشته هایی بودند که اومدند و رفتند .

این کتاب زیبا با همه  کتاب های دیگه ای که درباره شهدا نوشته میشه متفاوت بود . از یک دید دیگه ای زندگیشون رو به ما نشون داده بود که باور کنیم . اونها در عین حال که مثل ما زندگی کردند ، خوب بودند . اونها هم خانواده شون رو دوست داشتند و تا حدی بهشون وابسته بودند . این موضوع باعث شد باور کنیم ما هم می تونیم خیلی ساده در کنار تمام مسائل و مشکلات زندگی ، خوب باشیم و زیبا و با آرامش زندگی کنیم .[9]

 

 

فصل دوم

آه

 

 

¨ تو بودی و روح آسمانی ات .... تو بودی و اسارت زمینی ات .... تو بودی و یک بغل عشق ؛ که همه را در روزهای وصال تقدیم معشوقت کردی و در آغوشش جان گرفتی . ما زندانیانیم .... زندانیان قفس زمین .... آسمان را نشاید که به زمین دل بستن .

باید که پر بکشیم از این دیوار ، از این دیوار که به ظاهر انتهای زندگی است . باید پر بکشیم و اوج بگیریم به سمت آسمان .... به آن جا که اسم و رسمش یکی است و آنجا که بی انتهای آبی است . به سمت خدا .... باید که اوج بگیریم .... خورشید صدایمان می زند . بال هایت را بگشا ....[10]

 

 ¨ رشته ای بر گردنم افکنـــده دوست

     می کشد آن جا که خاطرخواه اوست

پیوند زندگی با درد و هجران ، بسی دشوار و غمناک است . غم نامه  این هجران را فرشته ، علی و هدی زیباتر می سرایند . اما شهد آن از آنِ منوچهر است . شهادت پایان این غم نامه است ؛ افتخاری بزرگ که نصیب خاصان و خالصان است . برای منوچهرها طنین رفتن ، بسیار خوشتر از طنین ماندن است ؛ چراکه دلبر برگزیده آنان بی نظیر و بی بدیل است و این نهایت کبریایی شدن است .[11]

 

¨ چقدر سخته درک کردن این که بدونی یه عده هستند که از ته دل عاشق خدایند و یه عده دیگه عاشق کفش های رنگارنگ .... !

چقدر سخته درک کنــی یه دست هایی خدایی اند و یه دست هایی دنیایی . یه دست هایی برای من و آزادی من زحمت کشیدند و یه دست هایی بی هدف تکان خوردند ....

چقدر سخته که درک کنی بعضی از آدم ها لب هایشان در بیهوشی و هوشیاری ذکر می گوید و آن وقت لبهایی هستند که ....

چقدر سخته که درک کنی خواب بعضی از آدم  ها ، نور و روشنایی به سوی حق است و خواب بعضی از آدم ها دره های تنگ و تاریک و مخوف ... !

.

.

.

خوش به حال آدم هایی که عاشق کسانی شدند که عاشق خداوندند ، هرکاری می کنند به خاطر خداست . وقتی نگاهشون می کنی از چهرشون نور می باره و وقتی باهاشون حرف می زنی ، زود تو قلبت جا می گیرند ، چون تموم حرفهاشون حقه ، خدائیه ، ناامیدی و یأس نیست ....

.

.

.

اونها از اول با خدا بودند . اونقدر خدا اونها رو دوست داشت که می خواست پیش خودش باشند ....[12]

 

 ...زانوهام حس نداشت. توی دلم فقط امام زمان را صدا می زدم . آمد برود ، دویدم دنبالش . گفتم « کجا می روید ؟  اصلاً از کجا آمده اید ؟ » گفت « از جایی که آقای مدق آنجاست » می لرزیدم . گفتم « شما من را کلافه کردید . بگوئید کی هستید » لبخند زد و گفت « به دلت رجوع کن » و رفت . با علی از پشت پنجره توی کوچه را نگاه کردیم . از خانه که رفت بیرون ، یک خانم همراهش بود. منوچهر توی خانه هم او را دیده بود . مانده بودیم .

منوچهر دراز کشید روی تخت . پشتش را کرد به ما و روی صورتش را کشید . زار می زد . شب نه آب خـــورد ، نه غــذا . فقط نمـاز می خواند . به من اصرار کرد بخوابم . گفت حالش خوب است ، چیزی نمی شود .

تا صبح رو به قبله نشست و با حضرت زهرا حرف زد . می گفت « من شفا خواستم که آمدید من را شفـا بدهید؟ اگر بدانم شفاعتم می کنید ، نمی خواهم یک ثانیه دیگر بمانم .

تا حالا که ندیده بودمتان ، دلم به فرشته و بچه ها خوش بود ، اما حالا دیگر نمی خواهم بمانم . » و این را تا صبح تکرار می کرد .

به هق هق افتاده بودم . گفتم « خیلی بی معرفتی منوچهر . تو ی شرایطی به وجود آمده که اگر شفایت را بخواهی ، راحت می شوی . ما که زندگی نکرده ایم . تا بود ، جنگ بود . بعد هم یک راست رفتی بیمارستان . حالا چند سال با هم راحت زندگی کنیم . » گفت « اگر چیزی را که امروز دیدم می دیدی ، تو هم نمی خواستی بمانی  ....» [13]

 

¨ .... امروز رازهایت را کشف کردیم که همگی درون مایه یک عشق جاودانه است امروز عشق با قلم زخــم ، قصــــه  درد می نویسد و کیست که تاب بیاورد ورق خوردن این قصه شگرف را ؟!

اما تو توانستی .... تو معنای حقیقی عشق را درک کردی .... جنگیدی با تمام وجودت .... و خواستی و در آخر رسیدی .... تو عشق را بالا بردی و بال های امانتی ات را پس گرفتی و خود را به آغوش خــدا سپردی و آن هنگــام چشم های خود را در انتهای زیبایی ها گشودی ....

تو جان دادی و درد خریدی و داستان عشق زندگی ات درد واره نام گرفت .

 به راستی کسی که پروانه  عشق خدا را خواست شمع وجودش سوخت و .... تو سوختی . ای کاش می دانستند که تو خودت خواستی ....

نیروی تو ناشی از اشتیاق وصل بود و ما شوق رسیدن را در سینه هایمان دفن کردیم . افسانه محبت تو پایان نداشت و ندارد و این نسیم روح تو است که هربار این افسانه را در عصر فراموشی ، یادآور می شود .[14]

 

¨ صدف سینه تو پر از مروارید های عشق است و نگاه من آئینه ای در مقابل چشمان تو است تا انعکاس گوهر وجودت را در ابعاد وجودم حس کنم . من مژگانم را با نوازش تصویر تو بر هم می نهم تا همیشه به یاد داشته باشم که الفبای زندگی و درس عاشقــی را از تو آموخته ام .

ای عاشق آسمان ! در وجودت جز ستاره  عشق و در سپهر رخسارت جز ماه شکیبایی نمی درخشد . من در گستره مهر و محبت تو و در لحظات عطوفت تو آرام می گیرم . یادت تا همیشه در خاطرم می ماند .[15]

 

¨ این کتاب دارای روحی لطیف و سرشار از عشقی صریح ، پاک و زیباست که آدمی را در حسرت این عشق فرو می برد . لحظات پایانی کتاب ، گوهرهایی را از چشمان من جاری ساخت . در آزمایشگاه دلم فوراً آن را تجزیه کردم و عناصری شگفت انگیز را یافتم : کمی لذت ، خوشحالی ، مثقالی اندوه حسرت ، حس تحسین همراه با چندین آرزو  و ای کاش .... !

درون مایه این داستان ، مالامال است از یک عشق حقیقی و پاک که اگرچه در دل همگان وجود دارد ؛ اما متأسفانه برفی سفید و عمیق روی آن را پوشانده است . البته اگر انسان دست گرم خویش را حتی برای چند لحظه روی این یخ ها قرار دهد ، مطمئناً آنها را آب خواهد کرد .[16]

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل سوم

نگاه

 

 

¨ فکر کنم فهمیدم عشق چیست و عاشق کیست .

من لحظات نابی را با این کتاب تجربه کردم که شاید دوباره تکرار نشود .

بدون اغراق ، من خودم را در آن لحــظه ها می دیدم ؛ هرچند نبودم .

از خواندن این کتاب ـ هرچند به طور اتفاقی ـ واقعاً خرسندم ....[17]

 

¨  این اولین باری نیست که درباره زندگی یک شهید مطالعه می کنم ؛ اما باید اعتراف کنم تصوری که قبل از این از شهدا و جانبازان داشتم کاملاً دور از واقعیت بود ....

اینک شوکران 1 روایت عشق پاکی بود که در سایه پروردگار سبز شد و جاودان ماند که سرچشمه این جاودانگی ، فداکاری و از خود گذشتگی است .

زندگی یک شهید ، تنها یک خاطره نیست . فداکاری شهدا فقط برای نجات میهن نبوده است ، بلکه این کار بزرگ تنها نمایان گر بخش کوچکی از سیرت عظیم و نورانی آنهاست .

و فرشته مدق نیز چون نامش همانند فرشته ای بود که همسرش را برای رسیدن به سعادت یاری نمود .[18]

 

 

¨ با عاشقان زمینی است که آدم ها می توانند به عشق های آسمانی برسند !!![19]

 

¨ عشقی که در این کتاب ، تفسیر شده ، عشقی پاک بود . نه از این عشق های امروزی که زود آتش می گیـــرند و زود خاکستــر می شوند ! خوشا به حال فرشته که سبب این عشق پاک بود ، خدا چنین موهبتی را از آن هرکس نمی کند و خوشا به حال علی و هدی که ثمره این عشق پاک بودند .

«آیتــی بود عذاب اندوه حافظ بی تو                           که بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود »[20]

¨ من با مطالعه  این کتاب ، ابتدا فکـــر می کردم مطلب تازه ای دستگیرم نشود . وقتی به ظاهر و اسم کتاب نگاه کردم احساس نو و جدیدی به من دست داد تا آن را مطالعه کنم . من متوجه شدم انسان قابل تغییر و تحول است، حتی اگر در بدترین شرایط و محیط قرار گرفته باشد ....

شاید شما هم شنیده باشید که خداوند بعضی اوقات ، فرصت هایی استثنایی را به بعضی یا شاید هم به همه بندگانش می دهد و این خود انسان است که باید از این فرصت ها به خوبی استفاده کند .

شهدا و جانبازان با خدای خویش معامله کردند ....[21]

 

 باید خداحافظی می کرد . وقت زیادی نداشت ، اما ساکت بود . هرچه می گفت ، باز احساسش را نگفته بود . فقط نمی خواست این لحظه تمام شود . نمی خواست برود . توی چشم های منوچهر خیره شد . هر وقت می خواست کاری کند که منوچهر زیاد راغب نبود ، این کــار را می کــرد و رضایتش را می گـــرفت . اما حالا که نمی توانست و نمی خواست او را از رفتن منصرف کند .

گفت «برای خودت نقشه شهادت نکشی ها! من اصلاً آمادگی اش را ندارم . مطمئن باش تا من نخواهم ، تو شهید نمی شوی. » منوچهر گفت « مطمئنم . وقتی خمپاره می خورد بالای سـرم ، عمل نمی کند ، موهایم را با قیچــی می چیند و سالم می مانم ، معلوم است که بازهم تو دخالت کرده ای . نمی گذاری بروم ، فرشته . نمی گذاری . » فرشته نفس راحتی کشید . با شیطنت خندید و انگشتش را بالا آورد جلوی صورتش و گفت « پس حواست را جمع کن ، منوچهر خان . من آنقدر دوستت دارم که نمی توانم با خدا از این معامله ها بکنم . [22]

 

 ¨ جالب ترین قضیه برای من در این داستان، رسیدن شهیـــد مدق به عشق حقیقــی اش بود . یعنی عشق به خدا . او با عشق ورزیدن به فرشته ، عشق حقیقی را پیدا کرده بود .... بعضی از مردم برای رسیدن به عشق مجازیشان از خدا کمک می خواهند ولی بعد از وصال ، فراموش می کنند چه کسی آنها را به هم رسانده است ....[23]

 

¨ وقتی چشمم به تاریخ دوم آذر افتاد چند لحظه به کتاب خیره شدم . دوم آذر روز به شهادت رسیدن یک ایرانی ، یک ایرانی اصیل . می دانید اولین چیزی که به ذهنم آمد چه بود؟ این تاریخ برایم خیلی آشنا بود . آنقدر که هر سال در این روز ، خانواده ام به من می گویند « تولدت مبارک » انگار با خواندن این کتاب ، خیلی چیزها برایم معنی دیگری پیدا کرد ، فهمیدم فاطمه ، فاطمه ای که تولدش روز تولد دختر رسول خدا بود راحتی ، آزادی و غرورش مدیون وجود کسانی است که از راحتی و آسایش خود گذشتند ....

اگر حالا دوم آذر است و من در این روز آزادانه می خندم ، خنده خود را مدیون کسانی هستم که در دوم آذر آسمانی شدند .[24]

 

¨ .... فداکاری چه زیباست . ایثار چه واژه قشنگی است . دل بریدن سخت و دشوار است؛ اما روح های بزرگ و آزاده ای که ایثار و فداکاری کردند ، از این دنیا و هرچه که در آن است دل می برند تا به او که لایق دل بستن و دوست داشتن است دل ببندند . عشق و فداکاری چه واژه هـــای زیبایـی هستند . واژه هایی که به مفهــوم انسانیت ، عمـــق می دهند ....[25]

 

¨ .... آنان به این سختی ها نه به چشم یک مشکل ، بلکه به عنوان پله ای برای رسیدن به هدفشان نگاه می کردند . قلب آنان آن قدر  پاک و بی آلایش بود که اصلاً نمی توانستند روی این مشکلات ، اسم مشکل بگذارند ....[26]

 

¨ نمی دانم چگونه قلم را بین انگشتانم حس کردم و آن را گرفتم . زمانی که اشک هایم از چشمانم جاری شد حس جالبی داشتم . حسی که تا به حال تجربه اش نکرده بودم .... در این داستان نشان داده شده است که مروارید وجود فرشته با بودن منوچهر کامل می شود . زیبایی عشــق این است که : وقتــی معشــوق تب می کند، عاشق هم برای او تب می کند .[27]

 

¨ .... این اولین باری بود که داستانی واقعی می خواندم که به این شدت رک و راست بیان شده بود . خیلی لذت بردم . چنان لذت بردم که حتی آن صحنه ها را در ذهن خودم تصور می کردم .... از شما می خواهم باز هم به بالای پشت بام بروید و به همسرتان بگوئید ما را در آن دنیا شفاعت کند ....[28]

 

¨ .... شهادت ، خـاک ناچیـــز را هم قداست می بخشد و تربت را الهام بخش ایمان و شهامت می کند و این شهادت است که خاک را بوییدنی و سنگ را بوسیدنی می کند .... شهید مدق نیازی به اسم و رسم شهید نداشت ، شوق او پرواز به سوی معبود بود . حیات او ترجمان عقیده اش بود و ایمان عمیق و باورهای متعالی اش در لحظه لحظه زندگی و صحنه صحنه حوادث عمر او نمود یافت....

شهید ؛

بر جلوه  دروغی این زندگانی آلوده با هزار ننگ و مذلت ، خط بطلان سرخ می کشد از خون !

شهید ؛

نبض تند رهایی است ، همواره می تپد ، در امتداد نسل ها و قرن ها شهید زنده است و زنده ساز و حیات آفرین.[29]

 

 

فصل چهارم

راه

 

 

 

.... گفت « بگذار خوابم را بگویم ، خودت بگو ، اگر جای من بودی می ماندی توی دنیا؟» روی تخت نشستم . دستش را گرفتم . گفت « خواب دیدم ماه رمضان است و سفره افطار پهن است . رضا ، محمد ، بهروز ، حسن، عباس ، همه  شهدا دور سفره نشسته بودند . به شان حسرت می خوردم که یکی زد به شانه ام . حاج عبادیان بود . گفت بابا کجایی؟ ببین چقدر مهمان را منتظر گذاشته ای. بغلش کردم و گفتم من هم خسته ام . حاجی دست گذاشت روی سینه ام . گفت با فرشته وداع کن . بگو دل بکند . آن وقت می آیی پیش ما . ولی به زور نه . » ....[30]

 

¨ من با خواندن این کتاب تحت تأثیر قرار گرفتم و تصمیم گرفتم منوچهر و فرشته را سرمشق و الگو قرار دهم . تنها به فکر خود نباشم و برای کمک به مردم و ملتم زندگی کنم. دوستی خود را با خدا عمیق تر کنم و به خاطر او از تمام علایق خود چشم بپوشم .

من فکر می کنم مهم نیست زمان زندگی انسان زیاد باشد . مهم این است که حتی در همان مدت کم ، زیبا زندگی کند مثل فرشته و منوچهر .[31]

 

¨ من معمولاً عادت به این ندارم که کتاب های داستانی بخوانم و این کتاب را هم به توصیه دوستم خواندم . اولین کتاب داستانی بود که برایم جذابیت داشت . این کتاب ، سطح اطلاعاتی مرا نسبت به انقلاب و فداکاری های مردمش بسیار بالا برد و مرا تحت تأثیر قرار داد طوری که برای خواندن سایر کتاب های این مجموعه نیز اقدام کردم .[32]

 

¨ ما که می توانیم مانند آنها زندگی کنیم ، چرا این طور نکنیم ؟!

من با خواندن این کتاب ، این سؤال در ذهنم ایجاد شد و در حال سعی برای مشابه کردن زندگی ام با شهدا هستم و امیدوارم موفق شوم و در هر لحظه ، تشنه و تشنه تر شوم و لذت رسیدن به منبع آب و رفع نیازها را پیدا کنم و از آن لذت ، بهره مند شوم .[33]

 

¨ .... گاهی به خودم می گویم ما باید در قبال این انسان ها چه کنیم ؟ شاید باید به این جمله بسنده کنیم که « کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ ، کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم ».

باید دستان پرمهر زنی را که همیشه و تا آخرین لحظات در کنارش بود را بوسید ، زیرا او بال های منوچهر بود برای رفتن و پر کشیدن .

باید سلام کرد به شهیدی که شهد شهادت را در جام عقیق نوشید و تا فراسوی زمان پرکشید و باید با ذره ذره وجود حس کرد نوای عاشقانه خدا را که چگونه او را فراخواند....[34]

 

 دست هایش را دور دست منوچهر که دوربین را جلوی چشم هایش گرفته بود و آسمان را تماشا می کرد ، حلقه کرد . گفت «من از این پشت بام متنفرم . ما را از هم جدا می کند . بیا برویم پایین » نمی توانست ببیند آسمان و پرواز چند پرنده منوچهر را بکشد بالای پشت بام و ساعت ها نگهش دارد . منوچهر گفت « دلم می خواهد آسمان باز شود و من بالاتر را ببینم . »  فرشته شانه هایش را بالا انداخت « همچین دوربینی وجود ندارد » منوچهر گفت « چرا ، هست . باید با دلم بسازم ، اما دلم ضعیف است . » فرشته دستش را کشید و مثل بچه های بهانه گیر گفت « من این حرف ها سرم نمی شود . فقط می بینم این جا تو را از من دور می کند ، همین . بیا برویم پایین . »

منوچهر دوربین را از جلوی چشمش برداشت. دستش را روی گره دست فرشته گذاشت و گفت « هروقت دلت برایم تنگ شد ، بیا این جا . من آن بالا هستم .» [35]

¨ .... خدا را شکر می کنم که این کتاب را سر راهم گذاشت تا فانوس راهم شود . شاید اعتنای دقیقی در زندگی ام نداشتم ولی با خواندن این کتاب فهمیدم که اگر همیشه با یاد خدا و برای خدا کاری را انجام دهیم ، همان کار ، مایه  آرامش در زندگی می شود .

من متوجه شدم هرکسی در هر شرایطی با هر سنی با هر خانواده ای و در هر زمانی می تواند دین و ایمان خود را حفظ کند . حتی دختـر 13 ـ14 ساله .

پس حالا می آیم به سوی کسی که زندگی شهید منوچهر مدق را به شهادت و سعادت رساند . با دفاع از ایمانم تلافی می کنم تا راهشان را حفظ کنم . الا بذکر الله تطمئن القلوب .[36]

 

¨ کتابی آسمانی بود . دیدگانم را باز کرد . نگاهی جدید به زندگی پیدا کردم . بودن و هستی را حس کردم . احساس کردم مسئولیتی سنگین بر گردنم است .با این کتاب به همراه فرشته به کرانه های آسمان سری زدم و هنگامی که دستان پرمهرش را در دستانم حس کردم ، عشق جاودانه فرشته را در رگ هایم جاری دیدم .

لحظاتی بود که با او سوختم . لحظاتی بود که با او هم نوا شدم و بارانی شدم . شب هایی بود که به یاد غم او با ستارگان تپیدم .

فرشته ، واقعاً یک فرشته آسمانی بود . خداوند به او صبر زینب داده بود .... حال با تمام وجود ، عطر منوچهر را در فضای اتاقم استشمام می کنم . با او عهد می بندم راهش را ادامه دهم . با او عهد می بندم ....[37]

 

 

 

 

 

 

ضمیمه

1.        تصاویری از شهید مدق.

2.        تصاویری از جلسات دانش آموزان با همسر شهید .

3.        تصاویری از دست نوشته های دانش آموزان .

 



[1]  . اینک شوکران 1 . ص 7-56 .

[2]  . مهسا نصیری . دبیرستان فرزانگان زینب سلام الله علیها

[3]  . اینک شوکران 1 . ص 74

[4]  . حمیده دینی

[5] . فرشته مهدی زاده . دبیرستان عاشورا

[6] . فرشته توت کار . دبیرستان عاشورا

[7] . نفیسه فراهانی . دبیرستان عاشورا

[8] . اینک شوکران . ص 70

[9] . فاطمه معصومی . دبیرتان عاشورا

[10] . مریم قشمی . فرزانگان زینب سلام الله علیها

[11] . فروزان فرازی . دبیرستان عاشورا

[12] . مینا همتی تیرآبادی . دبیرستان عاشورا

[13] . اینک شوکران 1 . ص 68

[14] . یگانه رمضانی . فرزانگان زینب سلام الله علیها

[15] . محدثه مهری . فرزانگان زینب سلام الله علیها

[16] . مهسا مرادی . فرزانگان زینب سلام الله علیها .

[17] . مریم علیخانی . دبیرستان شاهد ندای فاطمه سلام الله علیها .

[18] . نسیم رمزی . دبیرستان عاشورا .

 

[19] . پریسا محمدی . دبیرستان عاشورا.

[20] . زهرا حیدری . نمونه دولتی آرمیتا مصلی نژاد

[21] . شهره لشکری

[22] . اینک شوکران 1 . ص 40

[23] . زهرا صادقی . دبیرستان عاشورا .

[24] . فاطمه پاسداری . دبیرستان آرمیتا مصلی نژاد

[25] . پریسا اردوخانی . فرزانگان زینب سلام الله علیها .

[26] . مهدخت گل محمدی . فرزانگان زینب سلام الله علیها .

[27] . صدیقه سادات صنیع خانی . فرزانگان زینب سلام الله علیها .

[28] . فاطمه شهبازی . دبیرستان عاشورا .

[29] . کوثر فوزی فرد . دبیرستان عاشورا .

[30] . اینک شوکران 1 / ص 72 .

[31] . سوگند زحمتی . فرزانگان زینب سلام الله علیها .

[32] . آزاده اسماعیلی . فرزانگان زینب سلام الله علیها .

[33] . فاطمه قدیانلو . دبیرستان عاشورا .

[34] . فاطمه گلی . دبیرستان آرمیتا مصلی نژاد.

[35] . اینک شوکران 1 . ص 60

[36] . نیلوفر سعیدپور .دبیرستان آرمیتا مصلی نژاد.

[37] . ندا آژیری . فرزانگان زینب سلام الله علیها .

صبر ایوب(ما و ماه 1)
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم فروردین 1390 ساعت 23:33 شماره پست: 944

 

 

ما و ماه

سید حمید مشتاقی نیا

مقدمه

بخواهی، نخواهی ، نام ایوب با صبر گره خورده است .

بعضی ها فکر می کنند صبر یعنی آن که چیزی نگویی تا هرچه می خواهند سرت بیاورند ! اما معنی صحیح صبر این است که در راه صحیحی که انتخـاب کرده ای پایدار بمانـی و از فراز و نشیب های روزگار ترسی به دلت راه ندهی .

استقامت در راه حق با تمام مشکلاتش ، صبری بلند می خواهد .

ایوب بلندی ، تا آخر ایستاد و شیرینی استقامتش را به رخ همه کشاند .

این گونه است که می گویند : الصبرُ مفتاحُ الفرج.

« می گویند درد و رنج ، همراه ازلی تمام آدم هاست ؛ درست از لحظه ای که متولد می شوند تا دم مرگ . اما انگار بیشتر آدم ها در برابر این همراه ، اختیار و اراده شان را از دست می دهند و ادامه زندگی برایشان ناممکن می شود . وقتی دردها یکی دوتا نباشد و همگی بی درمان ، وقتی جسم دیگر توان این همه درد را نداشته باشد، روح بلند و صبر ایوب می طلبد که هنوز زنده باشی و به دردهایت لبخند بزنی »[1] .

« حالا تو از ایوب بگو ... » عنوان برگه ای سفید است که داده اند دست دختر خانم های دبیرستانی تا هرچه دل تنگشان می خواهد ، بنویسند . نفری یک جلد کتاب « اینک شوکران » را هم گرفتند تا در مدرسه یا شب های اعتکاف بخوانند و بهتر بدانند ایوب بلندی چه کسی است .

« اینک شوکران » مجموعه ای درباره زندگی رزمندگانی است که تا سال ها بعد از اتمام جنگ ، با عوارض شیمیایی و روانــی آن دوران دست به گریبــان بودند ؛ آن قـدر که پای رفتنشان دیگر پندار ماندن به خود راه نمی داد . این قصه ها را زنان جوانی تعریف می کنند که تمام مهرشان ، بال سوخته پروانه ها بود .

« اینک شوکران 3 » هشتاد و چند صفحه بیشتر ندارد . حکایت زندگی ایوب بلندی است با روایت پروانه ای به نام شهلا غیاثوند .

این کتاب را قلم زیبای « مریم برادران » ، ماندگار کرده و طبع خوش « روایت فتح » در دل زمان ، حک نموده است . همت ارادتمندان شهدا در حوزه هنری مرکز ری نیز به سهم خود ، دامن مادران فردا را به طراوت حریم دلدادگی ، معطّر ساخته است .

آن چه پیش رو دارید ، مختصری از شرح پیوند امروز و دیروز است تا فردایمان باز هم نسل برخاسته از فطرت باشد .

 

 

 

 

فصل اول

پگاه

 

 

 

 

چراغ یاد خدا در دل او زنده بود . با وجود این همه درد و رنج به تحصیل خود می پرداخت . بیمارستان شده بود جایی برای استراحت و فارغ شدن او از آن دردهای عظیم و سخت . بدن این مرد پر از ترکش بود و یکی از دست های او بی حس بود و انگشت دست دیگر او قطع شده بود .

همسر این شهید ، زنی شجاع بود که تمام لحظه ها و ثانیه های زندگی اش را در کنار شوهر خود سپری کرد . همسر فداکاری که «ب» بسم الله قرآن را تا آخر زندگی ، حکم بین خود و شوهرش قرار داد . . . . می گویند درد و رنج ، همراه ازلی تمام آدم هاست ؛ درست از لحظه ای که متولد می شوند تا دم مرگ . اما انگار بیشتر آدم ها در برابر این همراه ، اختیار و اراده شان را از دست می دهند و ادامه زندگی برایشان ناممکن می شود . . .1.

. . . ایوب گفت « من عصب دستم قطع شده و برای این که به دستم تسلط داشته باشم گاهی دست بند آهنی می بندم . عضله  بازویم از بین رفته و تا حالا چند بار عملش کرده اند و از جاهای دیگر بدنم به آن گوشت پیوند زده اند . توی پا و صوت و قلب من ترکش هست . دکترها گفته اند به خاطر ترکش توی سرم حتی ممکن است نابینا شوم . » . . . . نفس عمیقی کشیدم و گفتم «برادر بلندی ، اگر قسمت باشد که شما نابینا بشوید ، چشم های من می شوند چشم های شما .» . . . . گفت « خب حاج خانم نگفتید مهریه تان چیست ؟ » چند لحظه ای فکر کردم و گفتم «قرآن» . سزیع گفت « مشکلی نیست » از صدایش معلوم بود ذوق کرده است . گفتم « ولی یک شرط و شروطی دارد . » آرام پرسید « چه شرطی ؟ »

ـ نمی گویم یک جلد قرآن . می گویم «ب» بسم الله قرآن تا آخر زندگی مان حکم بین من و شما باشد . اگر اذیتم کنید ، به همان «ب» بسم الله شکایت می کنم . اما اگر توی زندگی با من خوب باشید ، شفاعتتان را به همان «ب» بسم الله می کنم .1

وقتی که باردار بود ، هنگام موج گرفتگی های شهید بلندی ، واقعاً صبر می کرد و با عشق به مریضی های شهید بلندی رسیدگی می نمود .2

هنگام خواندن این کتاب ، گویی در آسمان سیر می کردم . زیبایی لحظات زندگی ایوب بلندی مرا به وجد می آورد . به راستی خدا صبری چون ایوب به او داده بود . کاش ما هم جرعه ای از معارف او را می نوشیدیم . او خدا را درک کرده بود . او از جنس خدا بود .1

همان شب اول اعتکاف ، این کتاب را با علاقه فراوان در 2 ساعت مطالعه کردم و واقعاً تحت تأثیر قرار گرفتم . از خودم که گاهی با کوچکترین مشکلات و ناملایمات اطرافیان خیلی زیاد و زود ناراحت می شوم خیلی خجالت کشیدم . . . .2

کتاب شوکران 3 را خواندم و اشک ریختم . دلم سوخت . چه قدر دلم برای ایوب ، ایوب ها و خانواده های آنها سوخت . چه قدر مظلومانه زندگی کردند . چه قدر با مشکلات ، صبورانه دست و پنجه نرم کردند . . . ایوب حاضر نبود بنیاد جانبازان به او رسیدگی کند ولی متأسفانه ما که هیچ گونه مشکل و ناراحتی هم نداریم و درد جنگ را نکشیده ایم چه قدر از انقلاب توقع داریم و همه چیز را ارث خود می دانیم . . . .1

. . . صدای خوردن قاشق و بشقاب به هم باعث می شد حمله  عصبی سراغش بیاید . موج که می گرفتش ، مردهای خانه و همسایه را خبر می کردم . آنها می آمدند و دست و پای ایوب را می گرفتند . رعشه می افتاد به بدنش . بلندش می کرد و محکم می کوبیدش به زمین . دستم را می کردم توی دهانش تا زبانش را گاز نگیرد . عضلاتش طوری سفت می شد که حتی مردها هم نمی توانستند انگشت هایش را از هم باز کنند . لرزشش که تمام می شد ، شل و بی حال روی زمین می افتاد . انگشتان خونینم را از بین دندان هایش بیرون می آوردم .... جایی از بدنش نبود که سالم باشد . حتی فک هایش قفل می کرد ؛ همان وقتی که موج می گرفتش . وقتــی بیمارستـان بوده با نـی به او آب و غـــذا می دادند . بعد از مدتی ، از خدمه بیمارستان خواسته بودند که با زور فک ها را از هم باز کنند ، فک از جایش در می رود . حالا بی دلیل و ناگهانی فکش قفل می شد ، حتی وسط میهمانی وقتی قاشق غذا توی دهانش بود . دو طرف صورتش را می گرفتم دستم را می گذاشتم روی برآمدگـی استخوان فک و ماسـاژش می دادم . بعضی مهمان هــا پچ پچ می کردند و بعضـی نیشخند می زدند و سرشان را تکان می دادند . می توانستم صدای «آخی» گفتن بعضی ها را به راحتی بشنوم . . . . به دستش نگاه می کردم گفت « بدت نمی آید می بینیش؟ » بازویش را بارها عمل کرده بودند . هربار از عضلات کتف و پشت و ران ، گوشت به آن پیوند می زدند . جای بخیه های ریز و درشت ترکیبش را به هم ریخته بود و هنوز هم خوب نشده بود . بازویش را گرفتم و بوسیدم  « باور نمی کنی ایوب هرجایت که مجروح تر است ، برای من قشنگ تر است » بلند خندید . دستش را گرفت جلویم «راست می گویی؟ پس یاالله ، ماچ کن . »1

من تا به حال درباره زندگی سرخ یک شهید یا شاید بهتر باشد بگویم یه عاشق ، این طور نمی اندیشیدم . من از ایوب بلندی برای خود اسوه ای ساختم . . . او تمام مشکلات را می دید اما توأم با فهم زیبایی ، فهم حقیقت و شاید مهمتر از همه ، زندگی . . . او مردی بوده است که شادمانی را موثرترین ملاک و سرمشق زندگی قرار داده بود . . . . من شهید بلندی را ندیدم اما می دانم به هدفش رسیده است .1

این شهید چه قدر به بنیان خانواده ، اهمیت می داد . چه قدر تربیت بچه ها برایش مهم بود . تربیت صحیح بچه ها باعث شده بود که موقعیت خود را به خوبی درک کنند و مسئولیت پذیری ، گذشت و عشق را به خوبی بیاموزند .2

هدی را فرستاده بودم جشن تولد ؛ خانه عمه اش . از وقتی برگشته بود ، یک جا بند نبود . می رفت و می آمد ، من را نگاه می کرد . می خواست حرفی بزند ، ولی منصرف می شد و دوباره توی خانه راه می رفت .

ـ چی شده هدی جان ؟ چی می خواهی بگویی ؟

ایستاد و اخم کرد « من نوار می خواهم . دلم می خواهد برقصم . می خواهم مثل دوست هایم لاک بزنم . »

جلوی خنده ام را گرفتم « خب باید در این باره با بابا ایوب حرف بزنم . ببینم چه می گوید . » ایوب فقط گفت « چشمم روشن » و هدی را صدا کرد « برایت می خرم بابا ، ولی دوتا شرط دارد . اول این که نمازت قضا نشود و دوم این که هیچ نامحرمی دستت را نبیند . » از خانه رفت بیرون و با دوتا نوارکاست و شعر و آهنگ ترکی برگشت . آنها را گرفت جلوی چشم های هدی و گفت « بفرما ، حالا ببینم چه قدر می خواهی برقصی . » دوتا لاک و یک شیشه آستون هم گرفته بود . دو سه روزی صدای آهنگ های ترکی و بالا و پایین پریدن های هدی توی خانه بلند بود . چند روز بعد هم خودش نوارها را جمع کرد و توی کمدش قایم کرد . برای هر نماز با پنبه و استون می افتاد به جان ناخن هایش . بعد از وضو دوبـاره لاک می زد و صبـر می کرد تا نماز بعدی . وقتی هم که توی کوچه می رفت ، ایوب منتظرش می ماند تا خوب ناخن هایش را پاک کند . بالاخره خودش خسته شد و لاک ها را گذاشت کنار بقیه یادگاری ها .

توی خیابان ، ایوب خانم ها را به هدی نشان می داد « از کدام بیشتر خوشت می آید ؟» هدی به دخترهای چادری اشاره می کرد و ایوب محکم هدی را می بوسید . . . . برای هدی جشن عبادت مفصلی گرفتیم ، با شصت هفتاد تا مهمان . مولودی خوان هم دعوت کردیم . ایوب به بهانه جشن تکلیف هدی تلویزیون نو خرید . می خواست این جشن همیشه در ذهن هدی بماند .1

به نظر من انسان باید خیلی سعادت داشته باشد که به شهادت برسد یا این که جانباز بشود و خوش به سعادت کسی که توانست یکی از انتخاب شده های خدا را نگهداری کند . انسان باید روح بزرگی داشته باشد . راستش من این کتاب را کامل نخواندم اما همان چند صفحه ای را هم که خواندم خوشم آمد . چون به زبان خودمان نوشته شده و آدم می تواند به راحتی ، کلمه به کلمه نوشته ها را جلوی چشمانش به تصویر بکشاند و فداکاری ها و مهربانی های یک زن را بفهمد .1

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل دوم

آه

 

 

 

 

دلـم می سوزد . نه برای ایوب کـه نـزد پروردگـــارش روزی می خورد ؛ نه برای همسرش که بعد از عمری زندگی مشترک ، تنها شده است ؛ نه برای فرزندانش که طعم بی پدری را چشیدند، برای نسل های بعد ، دلم برای آنها می سوزد که شاید هرگز نفهمند ایثار یعنی چه ؟ آنهایی که شاید بپرسند چرا جنگیدیم؟ کسانی که خاک رملی فکــه ، گرمـــای شلمچه و صدای خِس خِس گلوی یک شیمیایی را درک نکنند !

دلم می خواهد ایوب و امثال ایوب را ببینم ، می خواهم تا این شکّی که مثل خوره ، روحم را می تراشد از بین برود .

می خواهم بدانم و بپرسم که آیا دِین خود را ادا کرده ام؟1

 

ای جاری بهشت خدا ، ای حضورت پیام عاطفه ها ، شبیه معجزه ، حدیث بقا ، محرم حریم حضور ، ای اسوه صبر و آرامش ! تو خاک را به وجود خویش روشن ساختی و خاکیان را شرمنده صبرت نمودی . زهی سعادت برای همراه خوب و همیشگی ات که به سان خدیجه سلام الله علیها عطر خوش تو را چونان هدیه ای از دست خدا گرفت . . . او حضو زن را معنایی دیگر بخشید . آفرین بر ایوب و بر شهلا که حوریه ای در لباس انس بود ؛ پاک و مهربان و نجیب و صبور .1

 

با سلام خدمت شهلای عزیر !

نمی دونم درسته که باهات خودمونی صحبت کنم یا نه . هرچی باشه از من بزرگتری . ترجیح میدم از روش آقا ایوب استفاده کنم و زود باهات خودمونی بشم . آخه هرچی باشه الان تقریباً از گذشتت خبر دارم . . . راست میگی که اسم آدما خیلی به سرنوشتشون ربط داره . صبر ایوب . . . این جمله اگرچه واسه  خیلی ها فقط یه ضرب المثله اما مطمئنم که با تمام وجود ، درکش کردی !! تو با این ایوب زندگی کردی .

می دونستم که مردای مومن با زناشون خوبن اما فکر نمی کردم این قدر شوخ باشن .

از یه تیکه اش خیلی خوشم اومد: «نمی دونم بارکشم ! زن کشم !! » مهریه ات خیلی بزرگ بود . شرط سختی بود !

توی اون هجده سال اگرچه خیلی سختی کشیدی و آب شدن عزیزت را جلوی چشمانت تحمل کردی ، ولی خوشبخت ترین زن دنیا بودی .

می دونم که ایوب همیشه کنارته ، لطفاً ازش بخواه یه کم هوای منو داشته باشه . قربانت سارا .1

... من بی تو نشستم و گریستم ، ردّ پایت را از ستاره های سرخ از حنجره زخمی رود و از نگاه کودکی گریان در آینه و از خدا پرسیدم که تو کیستی ؟! ای غزلخوان سرخ ، چفیه ات را به کدامین سرزمین هدیه کرده ای تا شاید نسیمی مهربان باشد بر شن های زرد کویر .

اگرچه بعد کوچ تو ای سبزی باغ های عالم ، همه زردند و خیل مرد نمایان شهر ، نامردند ولی هنوز شهلاهایی که با تو همسو هستند و به یاری تو شتافتند غبار از چشمان شهر می شویند و دل را با آب دیده خویش تطهیر می کنند و با آن وضو می سازند ....

ای ستاره های شب های فکه ، هویزه ، دهلاویه ، فتح المبین و . . . تمام هستی ام در این خراب آباد به گل نشسته است . مرا دریابید که هنوز عطر شما در باغ های عالم پراکنده است .1

 

اول باید انتقاد کنم به تیتر این سربرگ که به ما داده اید « حالا تو از ایوب بگو ... » چی ؟! چه بگویم ؟ چه کسی جز همسفر سال های سفرش می تواند از او حرف بزند ؟ من فقط می توانم بگویم : آه . . . و در انتهای این آه ، حسرتی در دل بکارم .

اما حالا که ایوب مهمان ما شده بگذار نقل محفلمان حدیث ناگفته های من باشد ، حرف هایی از جنس شوکران .

من می خواهم از دردهای خود بگویم و بنویسم . سخنانی از جنس واقعیت . از آن چه اکنون در جامعه می بینم به تنگ می آیم و غم غربت بر دیدگانم می نشیند .

بعد از شهدا ، ما چه کرده ایم ؟ تو به امید وصل یارانت بود که این نادیدنی ها را دیدی و سوختی و دم برنیاوردی .

بعد از شهدا اولین کاری که کردیم این بود که بر سر مزارشان سنگ های مرمر نهادیم و یادشان را در تابلوهای شیشه ای ، زینت بهشت زهرا و مساجد و سر در دانشگاه ها کردیم تا هر روز گروه گروه دختران و پسران ، گاه ، بد حجاب و بی عفت  از زیر این تابلوها بگذرند و خنده های مستانه شان را دست در دست هم جایگزین فاتحه ای به روحشان کنند .

نخل های سر سوخته را سربریدیم و جای آنها درختچه های تزئینی کارگذاشتیم و نمایشگاه گل و گیاه برپا کردیم تا کسی یادی از شقایق آباد شلمچه نکند . خانه های سفید با نمای مرمر بنا کردیم که مبادا کسی یاد سنگرهای به خون آغشته کند تا مبادا کسی کوچه های مفقودالاثر و خانه های با خاک یکسان شده خونین شهر را به یاد آورد .

ریش هایمان که هیچ ، ریشه هایمان را که در خون شما دمیده بود ، تراشیدیم . سوار بر ماشین های آخرین مدل ، دم از ساده زیستی و فقر زدایی زدیم . . . .

قصه پرغصـــــه ما بسیـار است و بازگفتنش فرصتی بیشتــر می خواهد . اما شما دعایمان کنید تا حرمت خونتان بر دوشمان نماند . . . .1

 

 

 

 

 

فصل سوم

نگاه

 

 

 

 

 

« کار مامان شده بود گوش تیز کردن . صدای بق بق یا کریم ها را که می شنید ، بلند می شد و بی سر و صدا از روی پنجره پرشان می داد . وانتی ها که می رسیدند سر کوچه ، قبل از این که توی بلندگوهایشان داد بکشند ، مامان خودش را به آنها می رساند ، می گفت مریض داریم و می فرستاد شان چند کوچه بالاتر . برای بچه های محل هم علامت گذاشته بود ، وقتی مامان دستمالی را از پنجره آویزان می کرد ، بچه ها می فهمیدند حال ایوب خوب است و می توانند بازی و سر و صدا کنند . »1

من در عرض نیم ساعت ، کتاب را خواندم ، بدون آن که از جای خود تکان بخورم . فکر می کنم زندگی اگر ظاهرش سخت باشد مهم نیست . عشق ، زندگـی را پر از آرامش درونی و زیبایــی می کند . . . .

من به نوبه خودم به سرکار خانم غیاثوند آفرین می گویم و امیدوارم اجرش را از خداوند دریافت کند . . . .1

... من به دلایلـی اصلاً از خانواده شهــدا و جانبـازان خوشم نمی آمد . اولین کتابی که درباره شهدا خواندم کتاب شهید ایوب بلندی بود . با خواندن این کتاب تا ساعت ها گریه بر گونه هایم جاری بود و به خواست خدا نظرم راجع به خانواده های شهدا به گونه خاصی عوض شد .2

 

شاید سروده شادروان قیصر امین پور شیواتر از همه باشد :

« شهیدی که بر خاک می خفت

سرانگشت در خون خویش زد و نوشت

دو سه حرف بر سنگ

به امید پیروزی واقعی

نه در جنگ ، که بر جنگ »

ایوب ، بر جنگ پیروز شد .1

 

کتاب ، کتاب واقعاً جالبی بود . دوست داشتم هرچه سریع تر آن را تمام کنم . راستش دیدگاه من در مورد بسیج و شهید و جانباز تغییر کرد . من اصلاً فکر نمی کردم جانباز هم این قدر اهل حال باشد!

فکر می کردم بسیج فقط به فکر گفتن ذکر و صلوات و حلال و حرام است ولی با خواندن این کتاب فهمیدم که علاوه بر اینها به فکر همسر و فرزند و عشق هم هستند !

 

همسر ایوب مرا به یاد حضرت زینب با همان صبر و شکیبایی انداخت . انشاالله همه دختران و مادران از حضرت زهرا و زینب الگو بگیریم .1

گفته اند که از ایوب بگوئیم ؛ اما من می گویم که ایوب ، گفتنی نیست . قصه عشق او و رسیدن به معشوقش گرچه با رقص قلم ، تن کاغذ را نوازش داده ، گرچه بزرگ مردی هایش بر زبان ها جاری شده ، گرچه می دانیم رنج تلخ دیروزش ، امروز شیرین تر از شهد است و گرچه می دانیم گل های باغ زندگی اش اکنون بی باغبان مانده اند . . . اما باز هم ایوب گفتنی نیست . . . .

بی ادعا و پاک می رفت سمت نور       گویی که بوده او از وادی ظهور

به یاد همه ایوب هایی که رفتند و همچنان ماندند . . . .2

. . . مهم ترین لذتی که از خواندن این کتاب نصیبم شد وصف  اراده ایوب بود برای رسیدن به هدفی که برای خود در نظر داشت و شاد نگه داشتن خود برای نادیده گرفتن مشکلات زندگی و تحمل آنها که این نشان دهنده وجود یک انسان نیرومند است . . .

شاید مهم ترین عاملی که او را به اهدافش رسانده ، نیروی عشقی است که خداوند در نهاد ایشان قرار داده است و ایوب کسی است که نهایت استفاده را از این نیرو برده است .1

 

تصور همه این است که فرشته ها فقط در آسمانند و دو بال بزرگ دارند اما اگر کمی به اطراف خود دقت کنیم ، می بینیم که فرشته های بی بال روی زمین هم پیدا می شوند . آنها کسانی هستند که آسایش و راحتی خود را به خاطر دیگران به خطر می اندازند و نیز فرشتگان بزرگوارتری که از انهایی که در این راه آسیب دیده اند حفاظت و پرستاری می کنند .

بعضی وقت ها گرفتن بال فرشته ای باعث می شود که فرشتگان دیگر به خاطر کمک به او خودی نشان بدهند و این گونه است که شناخته می شوند . هر چه در درگاه باری تعالی مقرب تر باشند سختی هایشان سنگین تر می شود و اوج بزرگواری شان را بهتر و بیشتر نشان می دهد . . . .2

. . . به نظر من خدا اینها را آورده تا به ما یاد بده چه جوری این قدر با سعادت زندگی کنیم . من وقتی به این عزیزان فکر می کنم به این نتیجه می رسم که اینها یک عده از بهشتی ها هستند که فقط و فقط به خواست خدا آمدند تا این مسیر را طی کنند و دوباره برگردند به همان جایگاه اولشان . به خاطر همین است که این قدر عجیب و الهی هستند (!!)

امیدوارم بتوانیم به آن طرز فکر و زندگی قشنگشان برسیم به امید خدا .1

با «ب» بسم الله شروع زندگی ایوب و شهلا شروع می کنم به نوشتن . بسم الله ! زندگی شهید ایوب بلندی دو بخش است . ایوب و خانواده ، ایوب و جبهه و خدا . جسارت ، شجاعت ، بزرگواری به همراه لطافت ، ایوب را به « ایوب » تبدیل کرد .

ایوب و شهلا مکمل یکدیگرند . زندگی سرشار از عشق و محبت آنها هر انسانی را به تفکر وا می دارد . می دونید چیه ؟!

دارم سعی می کنم خوب و کتابی بنویسم ولی می خوام ساده و بی شیله پیله و از ته دلم از ایوب بنویسم .

 

شهلا خانوم ! به خاطر این استقامت ، به شما تبریک میگم . جسارت شما در شروع زندگی تون واقعاً قابل تحسینه . پیش خودم وقتی کتاب رو می خوندم ، می گفتم ای کاش جای شما بودم اما خوب که فکر می کنم می بینم این کار هر کسی نیست . این کار یه روح بلند و یه دل پاک می خواد . . . کتابی که نوشتین و زندگی تون رو در اون شرح دادین از تموم رمان هایی که خوندم جذاب تر بود . میشه گفت عالی بود . مهم تر از همه این که شیرین بود . همش می خوام از همسرتون شهید ایوب بلندی بگم اما حرف شما پیش میاد . نمی دونم چرا ؟! . . .1

 

. . . سوالی از مسئولین صدا و سیما و آموزش و پرورش دارم . چرا به جای این که این کتاب ها را بین دانش آموزان پخش کنند یا صدا و سیما به جای این که از شهدا تعریف کند ، همسرانشان را دعوت کند و درباره نحوه آشنایی آنها ، دل شکستگی ها و تحمل آنها در برابر مشکلات بپرسد فقط به بیان زندگینامه چند شهید بسنده کرده و مدام نحوه شهادت و محل شهادت آنها را اعلام می کند ؟! چرا به جای فیلم های جنگی که به ظاهر خسته کننده هستند زندگی این شهدا را فیلم و سریال نمی کنند و همان طور که در دل نوشته های همسران آنان است نمی سازند ! تا هم برای جوانان جذاب باشد و هم این که آنها را با این عزیزان آشنا کند ؟!1

  . . . حیف که با فراموش کـاری ما ، آرام آرام ، ایوب و شهلا می خواهند از این جا بروند . . . کاش بیشتر به یاد بیاوریم .2

 

. . . سومِ ایوب روز پدر بود . دلم می خواست برایش هدیه بخرم . جبران آخرین روز مادری که زنده بود . نمی توانست از رختخواب بلند شود . پول داده بود به محمد حسین و هدی . سفارش کرده بود برای من ظرف های کریستال بخرند . صدای نوای قرآن را بلندتر کردم . . . .

نوشتی « تا آخرین طلوع و غروب خورشید حیات ، چشمانم جستجوگر و دستانم نیازمند دستان تو خواهد بود . برای این همه عظمت ، نمی دانم چه بگویـــم . فقط زبانـم به یک حقـیقـت می چرخد و آن این که همیشه همسفر من باشی . خدانگهدارت . همسفر تو ؛ ایوب » قاب را می بوسم و می گذارم روی طاقچه . از ایوب هر کاری برمی آید . هروقت از او کمک می خواهم هست . حضورش فضای خانه را پر می کند . . . .1

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل چهارم

راه

 

 

 

 

 

راستش من این کتاب را از کانون سمیه نگرفتم . فکر کردم کتاب مسخره ای باشه و بابت فکرم درباره این کتاب واقعاً از شما خانم غیاثوند عذرخواهی می کنم . وقتی این کتاب را دیشب خوندم به زندگی شما غبطه خوردم که با چه انسانی زندگی کرده اید . انشاالله  من هم راه درستی را انتخاب کنم . . .1

 

. . . من از زمانی که این داستان را خواندم ، تحول بزرگی را در خود احساس می کنم . هنگامی که این کتاب را می خواندم ، قطره های اشک گونه هایم را خیس می کرد . . . اینک شوکران 3 را که خواندم نوع نگاهم به مسئله ازدواج به کلی زیر و رو شد . شما می توانستید با کسی ازدواج کنید که سالم باشد و این مشکلات را نداشته باشد اما این کار را نکردید . . . . 2

 

توصیف نویسنده از همسر خود و زندگی شیرینش به حدی زیباست که زیبایی آن را نمی توان با حالی ساده دریافت کرد . من از مطالعه این کتاب به روحیه همسر دوستی شهدا ، مشکلات بعد از مجروحیت او و عشق به یک جانباز ، آشنایی پیدا کردم . این آشنایی باعث شد که از این به بعد طوری زندگی کنم که شرمنده شهدا و همسران گرامی آنها نباشم . 1

 

کتاب اینک شوکران ، اولین کتاب زیبایی بود که من خواندم . هم ساده بود و هم روان . وقتی فهمیدم قرار است قهرمانی از داستان را ملاقات کنم ، کتاب را با دقت تا آخر خواندم . به شکر خدا خانم غیاثوند را ملاقات کردم و متوجه شدم من هم می توانم به نوبه خود در از بین بردن خستگی این خانم و سختی های آقای ایوب بلندی با حفظ حجابم سهیم باشم .1

 

نمی دانم چه بنویسم . واقعاً عجب کتابی بود ! بی نهایت انسان را از این دنیا جدا می کرد . جالب تر برایم این بود که وقت نکردم در خانه این کتاب را بخوانم . فقط در دو روز اعتکاف توانستم بخوانم . بی نهایت جالب بود . فکر نمی کردم این قدر روی تفکراتم تأثیرگذار باشد . حالا خوشحالم که تفکراتم تغییر پیدا کرد .2

 

تا حالا با خوندن کتاب گریه نکرده بودم . یعنی کتاب خوندن رو اصلاً دوست نداشتم . اما نسبت به این کتاب ، حس عجیبی پیدا کردم .

وقتی می خواستم شروع به خوندنش کنم ، احساس می کردم مثل بقیه کتاب ها مسخره است ( !! ) مخصوصاً اول کتاب که کمی کلیشـه ای بود ، اما کم کم از عشقی که توی داستان بود خوشم اومد ، انگار معنای حقیقی عشق ، تو حرفای نویسنده کتاب موج می زد . عشق اون جوری که الان توی زمونه ما معنی میشه ، نبود . انگار همسر ایوب واقعاً شناخته بودش ، یا بهتر بگم که انگار دوتاشون خدا رو خیلی خوب شناخته بودن .

امیدوارم که بتونم زندگی به این قشنگی رو سرلوحه زندگی ام کنم ؛ یه زندگی قشنگ و عاشقانه با همراهی خدا .1



[1] . اینک شوکران 3 ، ص 8

1 . زینب صباغی ، دبیرستان آیین روشن منطقه 3

1 شوکران 3  ص 13 و 14

2. مژگان بختیاری ، مسجد حسین بن علی علیه السلام

 

 

 

1 . ناهید رنگ آمیز ، مسجد حسین ابن علی علیه السلام

2 . لیلا کریمی ، مسجد حسین بن علی علیه السلام

 

 

1 . سیاره مظفری ، مسجد علی ابن ابی طالب علیه السلام

1 . شوکران 3 ، ص 31-34 

1  . فاطمة السادات علوی . مسجد حسین بن علی علیه السلام

2 . زهرا امیری ، مسجد حسین بن علی علیه السلام

 

 

1 . شوکران 3 ص  5-54

1 . شوکران 3 ص  5-54

1 . فروغ تاجیک ، مسجد حسین بن علی علیه السلام

1 . فاطمه بهزادی ، مسجد حسین بن علی علیه السلام

1 . سارا نیک ربانی ، مسجد حسین بن علی علیه السلام

1 . سارا نیک ربانی ، مسجد حسین بن علی علیه السلام

1 . فاطمه روزبهانی ، مسجد علی بن حسین علیه السلام

1 اینک شوکران 3 ، ص 32

 

1 . معصومه حسینی ، مسجد حسین بن علی علیه السلام

2 . مهدیه السادات رضویان ، آموزشگاه آیین روشن

1 . محدثه لک ، مدرسه عاشورا

1 . معصومه امیری ، مسجد علی بن حسین علیه السلام

 

2 . فائزه تقوی پارسا ، دبیرستان آیین روشن

1 . فاطمه مختاریان

1 . مرضیه کلاته

1 . رقیه کوهی ، مسجد حسین بن علی علیه السلام

1 . مهسا جعفری ، مسجد حسین ابن علی علیه السلام

2 . مهزاد نیازمند ، مسجد حسین بن علی علیه السلام

1 . اینک شوکران 3 . ص 79-80

1 . سیمین صادقی ، مدرسه آزادگان

2 . زهرا سادان الموسوی ، مسجد حسین بن علی علیه السلام

1 . فرشته باقری

1 . مریم شالباف

2 . دنیا مداحی فرد  ، سوم  ریاضی

1 . زهرا کمالی ، مسجد حسین بن علی علیه السلام

 

 

 

 

 

 

1-       تصاویری از دستنوشته ها

2-       تصاویری از دیدار همسر شهید با دانش آموزان

3-       تصاویری از شهید بلندی

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها . . .

+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم فروردین 1390 ساعت 19:6 شماره پست: 757

 

روز اول نوروز بود . با بچه های علوم پزشکی بابل از آبادان به طرف شلمچه در حال حرکت بودیم . داشتم به رفقا می گفتم شما هم می توانستید امروز را کنار خانواده خود بمانید و خوش بگذرانید ! اگر آن جا بودید از دست بزرگتر های خود عیدی می گرفتید و . . . بعد ادامه دادم : شهدا شما را این جا غریب نخواهند گذاشت . رسم آنها مهمان نوازی است و . . . گفتم : امروز عیدی تان را از شهدا خواهید گرفت . از شهید شجاعیان ( شهید همان دانشگاه ) بعید است شما را دست خالی برگرداند . معرفت شهدا بیشتر از این حرف هاست . شهر آبادان قدمگاه علی بن موسی الرضاست . حرکت ما هم به طرف شلمچه است ؛ جایی که نقطه ورود امام هشتم به کشور ایران بود . شهر آبادان که در محاصره بود با عملیات ثامن الائمه از حصر نجات پیدا کرد . جالب است لشکر عمل کننده ارتش در این عملیات هم لشکر 77 خراسان بود . . .

گفتم دلم هوای مشهد دارد . من عیدی ام را پابوسی غریب خراسان می خواهم .

نمی دانم چرا این حرف ها از خاطرم محو شد . فراز و نشیب های زندگی است شاید یا مشغله بیش از حد ذهنی و . . . نمی دانم .

این حرف ها از یادم رفت تا امروز . امروز آن صحبت ها را به خاطر آوردم . امروز که درست کمتر از یک ماه از تحویل  سال می گذرد آن هم در آستانه سالگرد شهید سید علی اکبر شجاعیان و شهادت مادر مظلومش حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها .

خاطره آن روز را در ذهنم مرور کردم . درست امروز که ساعتی بیشتر تا حرکت به سمت مشهدالرضا باقی نمانده است  . . .

حسبی الله و خدا ما را بس

بودن با شهدا ما را بس

این شهیدان که به خون می گفتند

هوس کرب و بلا ما را بس

نایب الزیاره همه دوستان خواهم بود انشاءلله . التماس دعا

 
اخراجی های 3 پلی برای ریاست جمهوری ضرغامی ؟!!
+ نوشته شده در جمعه بیست و ششم فروردین 1390 ساعت 16:31 شماره پست: 756

 

اخراجی های 3 پلی برای ریاست جمهوری ضرغامی ؟!!

اگر چه شتاب و کم ظرفیتی جریان فتنه باعث شد محتوای مجموعه تصویری ( فیلم ) اخراجی های 3 در اذهان عموم ، ضد موسوی و دیگر مهره های صهیونیسم تلقی شود اما در واقع نگاه و تلاش سازندگان به گونه ای بود که جریان مقابل فتنه به محوریت محمود احمدی نژاد نیز منکوب و منحرف به تصویر کشیده شود . هر چند حامیان دولت ، سعه صدر نشان داده و به اقتضای برخی مصالح ، خود را به نشنیدن زدند ! در این بین جریان سومی نیز گنجانده شد که شخصیت سید جواد هاشمی نقش محوری آن را بر عهده داشت . این جریان سوم تنها در صدد بود به بهانه شرکت در انتخابات ، یاد شهدا و ایثارگران و فرهنگ دفاع مقدس را در جامعه مطرح و احیا کند .

به نظر شما کوبیدن توأمان احمدی نژاد و میر یزید و یک سو نشان دادن آن دو در فتنه ( دیدگاه علی مطهری ) و پرداختن به شخصیت سوم به عنوان مظهر آمال مستضعفان و ایثارگران ، مسئله ای اتفاقی و بدون عقبه تئوریک بوده است ؟

در فضای موجود سیاسی ، برخی از کاندیداهای احتمالی ریاست جمهوری دقیقاً همین ادعا را در شعارها و مواضع خود می گنجانند . محسن رضایی خود را جریان سوم و برآمده از اندیشه راهبردی دفاع مقدس می داند . شعار باقر قالیباف در انتخابات نهم ریاست جمهوری نیز این بود : نوبتی هم باشد نوبت بچه های جنگ است ! عزت الله ضرغامی نیز که مدتی است تیم خود را برای شرکت در انتخابات یازدهم ریاست جمهوری آماده کرده است همواره از مدیران همراه خود در سازمان صدا و سیما به عنوان نیروهای رزمنده و ایثارگران دفاع مقدس یاد نموده است . مسعود ده نمکی نیز در جریان تولید اخراجی های یک در بسیاری از تریبون ها و مصاحبه ها اعلام کرده بود شخصیت جواد هاشمی شخصیت خود او ( ده نمکی ) است !!

مسعود ده نمکی البته در این قد و قواره نیست که در جایگاه رجال سیاسی شانسی برای حضور در انتخابات داشته باشد . هر چند که یک بار با اوج گرفتن شایعات پیرامون احتمال وزارت او در پست فرهنگ و ارشاد ، کوشید با ارائه مفصل چند پیشنهاد ( بخوانید برنامه ) در وبلاگ شخصی اش خود را آماده تصدی این مسئولیت نشان دهد .

در انتخابات دهم به رغم چشم و ابروهایی که محسن رضایی برای جذب مسعود ده نمکی نشان داد وی حاضر به ساخت فیلم تبلیغاتی برای رضایی نگردید . بنابراین این گزینه نیز نمی تواند مورد نظر طراحان سناریوی اخراجی های 3 باشد .

این بحث را که قیچی کنیم اگر دقت کرده باشید تنها شخصیتی که در فیلم اخراجی های سه اشاره ای طنزآلود اما مثبت و غیر گزنده به او شد کسی نبود جزعزت ضرغامی . وقتی علی دهکردی اجرای مناظره دو طیف سیاسی را بر عهده داشت با حساس شدن صحبت ها و افشاگری ها ، این آقای مهندس ! بود که با موبایل مجری تماس گرفت و به رغم هراس وی ، دستور داد این مناظره ، آزادانه ادامه پیدا کند ! ( همین مهندسی که امثال وحید جلیلی را ممنوع التصویر کرده است ) .

به این تحلیل این گزاره را نیز اضافه کنید که در زمان انتشار نشریات ده نمکی نیز ضرغامی همواره پشتوانه وی بوده است . به طور نمونه ساختمانی که در خیابان نوفل لوشاتو به عنوان دفتر نشریه جبهه در اختیار مسعود ده نمکی قرار داشت متعلق به مهندس ضرغامی بوده است . با این نگاه ، علت پخش چندباره فیلم های اخراجی های یک و دو در دو سه سال اخیر در قالب فیلم سینمایی و سریال های سه و پنج قسمتی و نیز حضور پیاپی ده نمکی در برنامه های پربیننده ای همچون هفت ، نگاه دو و . . . آن هم در فاصله ای کمتر از یک هفته و در حالی که فیلمش هنوز بر روی پرده سینما قرار دارد بهتر قابل درک و تبیین خواهد بود .

نقش ده نمکی در انتخابات نهم ریاست جمهوری را نباید از یاد برد . درست در اواخر عمر کابینه شوم خاتمی بود که ناگهان سریالی از سخنرانی های قدیم و جدید دکتر حسن عباسی در کوچه و بازار به وفور توزیع گردید که خاتمی را به کوتاهی و بی غیرتی نسبت به پدیده قاچاق دختران متهم می نمود . هنوز مدتی از افشای این مطالب و تحلیل های ضد و نقیض در رد یا تأیید آن نگذشته بود که بلافاصله سی دی فقر و فحشای ده نمکی منتشر شد تا حقانیت ادعای عباسی را به اثبات رسانده و به طور طبیعی احساسات مردم در انزجار از کاندیداهای نزدیک به خاتمی را تحریک نماید .

 

امام موسی صدر وارد ایران شد !

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم فروردین 1390 ساعت 18:38 شماره پست: 755

امام موسی صدر وارد ایران شد .

به دنبال سقوط قذافی و پیش از آن که محل نگهداری رهبر ربوده شده شیعیان لبنان در لیبی توسط جاسوس های انگلیس و ایتالیا شناسایی شود با تلاش مجاهدان گمنام جبهه جهانی اسلام ، سید موسی صدر از زندان مخفی قذافی آزاد و به خاک پاک میهن خود پا نهاد .

مراسم استقبال از او در فرودگاه امام خمینی باشکوه و دیدنی است . جمعیت قابل توجهی از مردم سراسر کشور از محوطه فرودگاه تا مرقد مطهر امام راحل به صف ایستاده و با در دست داشتن پرچم های ایران و حزب الله لبنان در انتظار ورود این بزرگ مرد تاریخ لحظه شماری می کنند . قرار است مراسم ویژه ای در کنار مرقد بنیان گذار انقلاب اسلامی برگزار شود .

پیشاپیش استقبال کنندگان ، بسیاری از مسئولان ارشد جمهوری اسلامی و خانواده امام موسی صدر نیز حضور دارند .

بالاخره پرواز آزادی روی باند فرودگاه بر زمین می نشیند . شور و هیجان استقبال کنندگان و اشک شوق آنها به خصوص خانواده های شهدا و مفقود الاثرها مثال زدنی است . تعدادی از انقلابیون لیبی که در آزادی صدر نقش داشتند با صورت پوشیده در نقاب از هواپیما پیاده شده و فریاد الله اکبر و الموت لامریکا سر می دهند . . . .

صدر به میان استقبال کنندگان می آید . با همه به گرمی برخورد می کند . سراغی از خانواده خود می گیرد . ناگهان با دیدن فردی که با اندکی فاصله از صف نخست ایستاده و اشک می ریزد سر جای خود میخکوب می شود . چروک های صورتش به لرزه می افتد . عینکش را تکانی می دهد و با هیجان به طرف او حرکت می کند . فریاد صدر بلند می شود : مصطفی  . . . مصطفی  . . .

دوربین ها روی آن دو زوم می شود . اشک ها و گریه ها که تمام می شود آن فرد به امام توضیح می دهد که من برادر مصطفی هستم . او در جنگ با ارتش متجاوز عراق به شهادت رسیده است . خودش را معرفی می کند : مهدی چمران هستم .

صدر دستی بر صورتش می کشد تا شاید ناراحتی خود را از شنیدن این خبر مخفی نگاه دارد . از همرزمان مصطفی در ایران می پرسد تا به سراغشان رفته و  . . . چمران نام سید علی خامنه ای را به زبان می آورد ؛ نماینده وقت امام در شورای عالی دفاع که هم پای چمران با تشکیل گروه های چریکی به قلب دشمن می زد . صدر می پرسد : همین رهبر جمهوری اسلامی را می گویی ؟ و بعد ادامه می دهد : اساتید مشهد می گفتند که او جوان روشنفکر و آینده داری است  . . . مبارزان لیبی هم چه ارادتی نشان می دادند . . .

امام کمی آرام می شود . از اوضاع جنوب می پرسد . می گوید : دلخوشی من به مصطفی بود . مهدی چمران می گوید :  از آن جا هم خبرهای خوشی می شنوید . فرزندان خمینی در لبنان گل کاشته اند . صدر تعجب می کند .

-          به من گفته اند احمد آقا و آقا مصطفی هیچ کدام در قید حیات نیستند . چمران می گوید : اما سید حسن آن جاست .

-          خدا را شکر پسر حاج احمد را می گویید ! چمران می گوید : منظورم سید حسن نصرالله است و مجبور است توضیح دهد که ما در ایران قرابت افراد را نه از نسبت قبیله ای که به سلوک شخصیتی و فکری می دانیم . کذّاب بودن امامزاده ای به نام جعفر و منّا اهل البیت بودن سلمان فارسی مثال خوبی است که به چمران کمک می کند تا رضایت خاطر را در چهره صدر مشاهده کند .

امام نفسی بیرون می دهد و می گوید : گمان می کردم . بعضی از چهره های مطرح در انقلاب ایران لابد تا به حال پرچم اسلام را در کشورهای مختلف به اهتزاز درآورده اند .

چمران اسم بعضی ها را بر زبان می آورد که همچنان پای کار ایستاده اند . بعضی ها شهید شده اند . بعضی ها کنار کشیده اند و  . . . صدر چند اسم را هنوز به خاطر دارد . می پرسد و چمران جواب می دهد . از این که بعضی از آنها توسط مردم طرد شده اند تعجب می کند . می گوید : مردم نباید کاری کنند که اسرلئیل و آمریکا خوشحال شوند . . .

چمران مجبور است توضیح دهد که رسانه های اسرائیل و آمریکا از خوش رقصی های همان طرد شده ها چقدر به ذوق آمده و با واکنش مردم چه اندازه عصبانی شده اند . امام می پرسد : پس الان چه کسانی به رهبر کمک کرده و بار انقلاب را به دوش می کشند ؟ چمران تبسمی می کند : باز هم فرزندان خمینی ! صدر دیگر توجهی به اطراف ندارد . از چمران می خواهد بیشتر برایش توضیح دهد .

چند دقیقه ای که می گذرد چمران احساس می کند حال صدر برای شنیدن بقیه مسائل مناسب نیست . سعی می کند از نفاق و دشمن شادکنی یاران انقلابی سابق دیگر چیزی نگوید . می خواهد سر بحث را عوض کند . می پرسد : شما قصد دارید در ایران بمانید یا نجف و بیروت را انتخاب می کنید . صدر به اقامت در ایران علاقه نشان می دهد . چمران دوباره می پرسد : قصد دارید در قم بمانید و رساله بدهید ؟

صدر با حالی محزون سر تکان می دهد : نه !

-          دوست دارید مسئولیتی را در جمهوری اسلامی به عهده بگیرید ؟

-          نه !

-          می خواهید به ارشاد مردم و تبلیغ بپردازید ؟

-          نه !

-          به نوشتن خاطرات خود از زندان های قذافی علاقه دارید ؟

-          نه ! فقط دنبال جایی دنج می گردم !

چمران یکّه می خورد . با نگرانی می پرسد : نکند شما هم قصد دارید گوشه انزوا اختیار کرده و کنار بکشید و . . .

صدر آهی می کشد : دنبال گوشه ای دنج و خلوت می گردم . می خواهم تنها باشم و چند لحظه ای برای غربت اسلام و مظلومیت رهبرمان اشک بریزم .  

یک سال دیگر قیامت می شود !
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم فروردین 1390 ساعت 17:27 شماره پست: 754

 

تعجب نکنید ! تیتر مطلب همان است که خواندید . شوخی نیست . یک سال بیشتر به پایان عمر این جهان باقی نمانده است . سال دیگر تحقق همان خبر معروف تاریخ را در انهدام زمین خواهیم دید . نمونه بسیار کوچکش را چندی پیش در کشور پیشرفته ژاپن مشاهده کردید . زلزله و سونامی وسیل و ویرانی ، کشوری را با همه داشته های تکنولوژیکش در هم کوبید . آنهایی که قیامت را باور ندارند نگاهی به اوضاع کشور ژاپن بیندازند .

اکنون فرض کنید سال آینده میلادی جهان به آخر عمر خود برسد ؛ چه حالی به شما دست می دهد ؟ بگذارید از زاویه دیگری به این بحث کوتاه ادامه بدهیم . چرا به طور معمول ، آدم ها از زمان دقیق مرگ خود اطلاع ندارند ؟ آیا اگر کسی مطمئن باشد که مثلاً تا پنجاه سال بعد زنده خواهد ماند این امکان وجود نخواهد داشت که با تکبّر و درشتی در رفتار به زندگی خود ادامه داده و  خوش باشد که روزگار را هر آن طور که دلش بخواهد به طعم لذت ، سپری کرده و در آستانه مرگ به توبه و انابه و جبران خطاهایش بپردازد ؟ یا مثلاً اگر کسی یقین داشته باشد اندک زمانی به حیات مادی او باقی مانده اشتیاقش را نسبت به فعالیت های روزمره زندگی از دست نداده و گوشه عزلت و انزوا اختیار نخواهد کرد ؟ دنیا عرصه امتحان های الهی است . از طرفی انسان گمان می کند هنوز جوان بوده و فرصتی برای بقا در این عالم دارد از طرفی مرگ از رگ گردن به انسان نزدیک تر بوده و هر آن احتمال دارد نفسی برای امتداد حیات و تفرّح ذات باقی نماند . در این حالت است که مجال امتحان الهی پدیدار گشته و گوهر تقوای انسان ها به محک گذاشته می شود . خوب ، این از منظر کلام و عقاید !

حالا برویم سر بحث خودمان . مدتی است که ابزارهای نرم نظام استکبار در پی آن است تا به ملت های در حال توسعه بقبولاند که سال 2012 یعنی یک سال دیگر عمر جهان به سر آمده و قیامت خواهد شد . امپریالیسم هنری هالیوود ، مدت هاست که مغز طعمه های انسانی خود را نشانه گرفته تا در ورای بازی های منفعت جویانه سران الحاد ، به شیطنت های هنر سیاست زده غرب مشغول گردیده و به مرور در عمق باورهای ذهنی شان حک شود که جهان در آستانه فروپاشی است .

تردیدی نیست که بسیاری از مخاطبان ابررسانه های جهان خوار ، در صورت پذیرش این باور استعمارگرایانه ، شادابی خود را از دست داده و نسبت به وقایع پیرامون خود سرد و بی تفاوت خواهند شد . از نظر هر انسانی وقتی یقین به نزدیکی مرگ حاصل شود رغبت به امور دنیوی از دل و جانش زدوده می شود . آن موقع است که رژیم های مستبد و زیاده خواه عالم در پرتو رخوت و بی انگیزه بودن ملت ها به راحتی خواهند توانست هر ظلم و جنایت و چپاولی را به مقتضای تأمین منافع حریصانه شان در جای جای جهان به خصوص در مناطق نفت خیز خاورمیانه و حوزه خلیج فارس عملی سازند . به راستی چرا کسی نمی پرسد که اگر به زعم سردمداران شیطان صفت ایالات متحده فقط یک سال به پایان جهان باقی مانده دیگر چه اصراری است که به طور مثال کشور لیبی عرصه تاخت و تاز و اجرای نقشه های منفعت طلبانه غرب گردیده و کشوری مانند بحرین نیز در همان مسیر به خاک و خون کشیده شود ؟ یک سال زندگی که ارزش این غارتگری ها و هزینه ها و برنامه ریزی ها را ندارد !

 غرب می خواهد به ما بقبولاند که نشاط و شادابی  – که به زعم آنها فقط کارکرد مادی و لذت طلبانه دارد – باید از فضای جامعه زدوده شده و با تلقی فناپذیری زودرس گیتی ، روح امید جای خود را به باور خمودگی و پژمردگی بسپارد . این نوع تلقی شیطانی است که باید افیون ملت ها لقب بگیرد .

مؤمنان و اهل معرفت ، نیک می دانند که انسان تربیت شده در مکتب تکامل یافته اسلام ، اگر چه هر آن خود را در معرض لقاءالله می بیند اما به حکم تکلیف و برای رضای خالق بی همتا ، کسب و کار برای امرار معاش خود و خانواده خویش و دستگیری از نیازمندان را به منزله جهاد در راه خدا دانسته و لحظه ای برای پیشرفت جامعه خود کوتاهی نخواهد کرد که آموخته است اگر دو روزش مساوی باشد ضرر کرده است . این روح پویایی و نشاط است که " جهاد اقتصادی " را ورای همه تصورات مادی اندیشان ، ضرورتی دینی در راستای نظام تربیتی اسلام و فرهنگی عمیق در جهت تکامل معنوی و مادی مخلوقات پروردگار معرفی می نماید .

این مقاله را امروز سه شنبه در روزنامه حرف مازندران به چاپ رساندم .

 

وبلاگ اختصاصی شهید شجاعیان

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم فروردین 1390 ساعت 21:59 شماره پست: 753

 

به همت دوستان بسیج دانشجویی علوم پزشکی بابل وبلاگ اختصاصی دانشجو و فرمانده شهید سید علی اکبر شجاعیان راه اندازی شد . سید علی اکبر که در زمان حیات کوتاه اما پر برکت خود محبوبیت کم نظیری در بین دوستانش داشت بعد از شهادت نیز همچنان فرماندهی بر قلب ها را بر عهده داشته و دربین نسل جدید و پویای انقلاب ٬ جلوه ای دوست داشتنی و خواستنی تر از خود نشان داده است .

درباره عظمت شخصیتی ٬ معنوی و روحی این سربدار مکتب عاشورا ناگفته ها بسیار است که امیدوارم دوستان دانشجوی ما بتوانند در وبلاگ تازه تأسیس خود زوایایی از آن را به ارادتمندان طریقت دلدادگی عرضه نمایند . توصیه می کنم حتما از این وبلاگ دیدن کنید :

                                   com . پلاکفا  . akbaragha

 
ناگفته های احمدی نژاد را اگر نخوانده اید !
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم فروردین 1390 ساعت 11:1 شماره پست: 752
 
 ما رفتیم توی این ساختمان سفید ریاست جمهوری دیدیم خبری نیست، به خدا برخی از شما هرگز پایتان در این ساختمان باز نخواهد شد.
 
۲۵/۱۲/۱۳۸۹
دو کار از همه سخت‌تر است یکی سخنرانی به عنوان نفر هشتم و نهم و یکی هم شنیدن سخنرانی نفر هشتم و نهم با این حال علیرغم خستگی دوستان چند نکته را به عرض عزیزان می‌رسانم:

امروز ما در یک نقطه عطف و تعیین سرنوشتیم، جدای از عناوین گوناگونی که به کار برده می‌شود دوره نهم و دهم ریاست جمهوری حرکتی در راستای خط اصیل انقلاب، خط پیامبر اسلام و ائمه اطهار علیه السلام بوده است.

خداوند عالم را خلق کرد، همه عالم را برای انسان و انسان را برای خودش خلق کرد و برای انسان خطی کشید تا انسان‌ها این خط را بگیرند و به خدا برسند در این خط پیامبران قرار دارند،‌‌ همان خدا برای این خط، یک ماموریت قرار داد، و هیچ ملتی جز ملت ایران نمی‌تواند آن ماموریت را انجام دهد این بحث، بحث ناسیونالیسم و ملی گرایی نیست، بحث مسئولیت است.

به ایرانی‌ها ور نروید!

یکی از همسایگان ما به آمریکایی‌ها گفته بود که با ایران ور نروید، این‌ها یکی از اماماشان را ۱۴۰۰ سال پیش کشتند هنوز بعد از گذشت این مدت برای سوگواری به خیابان‌ها می‌آیند و تظاهرات می‌کنند. (خنده حضار)

متاسفانه یک خط انحرافی در صدر اسلام درست شد که امروز نتیجه‌اش خونخواری و جنایت‌ها و انحرافات مستکبرین عالم شده است.


فردی که به اسم احمدی‌نژاد 50 نفر را شیعه کرده بود

روزی یکی از دوستان ما (این دوست ما جزء بعثه بود و هر سال به جهت کاری حج می‌رفت) آمده بود و خبر خوشی آورده بود، می‌گفت من به اسم تو امسال ۵۰ نفر را شیعه کردم، خودش می‌گفت که همین استدلال ساده را می‌کردم که یک خط وجود داشته که رسیده به آمریکا و اسرائیل و جنایتکاران و مستکبران دنیا، و یک خط هم خط اهل بیت (ع) است که رسیده به امام خمینی (ره)، رهبری و احمدی‌نژاد، حالا کدام را قبول داری؟

در دنیا کسی حرفی برای گفتن نداشت و خیلی‌ها به ما می‌گویند که حرف ما‌‌ همان حرف شما است اما نمی‌توانیم آن را بیان کنیم، این یک فرصت است برای انجام ماموریتی که همه انبیاء برای آن آمدند تا بشر را به آن نقطه اصلی برسانند، اما تاکنون نگذاشتند، امروز ما ماموریت داریم مردم را ببریم پای کار حکومت جهانی، اصلا جمهوری اسلامی ایران تشکیل شد تا مردم را به این راه هدایت کند و این در راستای ماموریت انبیاء است، خدا ما را تربیت کرده تا این کار را انجام دهیم نه اینکه ایرانی‌ها از دیگران برتر‌اند و نه اینکه دیگران را تحقیر کنیم، بلکه خداوند امکانات این ماموریت را در اینجا قرار داده است.

ما در کار‌ها و ماموریت‌هایمان نگاه‌مان به این افق است، و اگر این نباشد ارزشی نداریم، همه عظمت جمهوری اسلامی ایران مال‌‌ همان خط است یعنی در صراط مستقیم قرار گرفتن، آینده ما هم معلوم است، و آن چیزی نیست جز مدیریت جهانی خلیفة الله.

هر کس در این خط و مسیر قرار گرفت پایش را می‌بوسیم

وقتی انسان آمد در این خط و مسیر قرار گرفت دیگر دنیا خیلی برایش کوچک می‌شود، این خط باعث می‌شود تا در پیش برد اقداماتمان کمک شویم، یک زمانی همه می‌گویند بَه بَه و چَه چَه اما برخی اصرار دارند که این راه غلط است، این خط‌‌ همان اندیشه نابی است که امام تحت جمهوری اسلامی ایران آورد و مطرح کرد و امروز باید به بشریت معرفی شود، لذا هر کس در این مسیر بود پایش را می‌بوسیم. برخی دائما می‌گویند آمریکا آمریکا، آمریکا دیگر کیست، می‌گویند فلانی رئیس کاخ سفید است، ما هم می‌گوییم برو بذار باد بیاد...(خنده حضار)

علت اسب تازاندن بر پیکر شهدای کربلا از زبان احمدی‌نژاد

این راه همه‌اش پیروزی است، در کربلا چه کسی پیروز شد؟ و چه کسی شکست خورد؟!‌‌ همان لحظه شهادت امام حسین علیه السلام پیروزی حاصل شد، اگر شهدای کربلا پیروز نبودند چرا دشمنان بر بدن شهدا اسب دواندند؟ اسب تازاندند تا این پیروزی را محو کنند، در تاریخ سابقه نداشته است که چنین کاری بشود، وقتی امام را کشتند دیدند این پرچم بالا‌تر رفت، دیدند بدنی که روی خاک افتاده صد برابر از آن کار بر می‌آید، لذا اسب تازاندند، در این راه غم و غصه معنا ندارد، هدف مادی محدود است وقتی شما در مسیر خدا حرکت کنید نه تحمل فشار معنا دارد و نه غم و غصه.

ما در این راه بی‌مهری‌ها و نامردی‌ها را می‌پذیریم
امام کش امروز هم هست

در این راه حتی بی‌مهری‌ها و نامردی‌ها را می‌پذیریم البته خوشحال نیستیم که چرا برخی اینکار را می‌کنند و خود را به سقوط می‌اندازند، ناراحت می‌شویم که چرا این افراد اینقدر اصرار دارند تا سقوط کنند. یک جایی عده‌ای از همین آدم‌ها بودند گفتم چرا اینگونه می‌کنید آیا مطمئنی که ۲ دقیقه دیگر زنده هستی که برای دوسال دیگر کار می‌کنی؟ همین جایی که هستی خدمت کن تا خداوند فرصت خدمت در جاهای بالا‌تر و بهتر را به شما بدهد. آن‌ها که آرمانهای کوچکی را دنبال می‌کنند خودشان را کوچک می‌کنند و می‌بینید که اسیر مسائل حقیر شده‌اند الان مشاهده کنید که برخی‌ها چقدر پایین رفته‌اند، مگر می‌شود آدمی اینقدر سقوط کند؟ بله می‌شود، چرا حرمله آن کار را کرد؟ مگر عمرسعد و شمر چه کسانی بودند؟ آری امام کش امروز هم هست.

اولین شرط این راه اصیل کار برای خداست، اصلا جنس این کار با جنس کارهای دیگر متفاوت است اگر اخلاص نباشد تمام دنیا را هم بگیری و پرچم جمهوری اسلامی ایران را هم بالایش بزنی تازه اول بدبختی است، اگر در یک مسیر مثلا به سمت مشهد در حرکت باشید و در مسیر آن باشید هرچند مشکلات وجود داشته باشد ولی هر قدمی بر می‌دارید به آن مقصد نزدیک‌تر می‌شود اما اگر مسیر اشتباه باشد هرچه گام بردارید دور‌تر می‌شوید.

شیطان بخاطر 7هزار سال عبادتش، از اطاعت خدا سرباز زد

شیطان هفت هزار سال عبادت کرد اما تنها فرشته‌ای که فرمان خداوند را اطاعت نکرد همین شیطان بود.

از یک عالمی پرسیدم که چطور شیطان به اینجا رسید؟ گفت بخاطر هفت هزار سال عبادتش. باید تمرین کنیم و سفارش کنید، اگر یک حرکت انقلابی اتفاق بیافتد اما من و شما به تعالی معنوی نرسیم فایده‌ای ندارد. کسی که خودش چیزی ندارد چگونه می‌تواند به دیگران چیزی بدهد خیلی‌ها درس اخلاق هم خواندند اما فایده‌ای نداشت.

دیده‌اید برخی مرثیه خوان‌ها روضه‌ای را می‌خوانند و هر حرفی را می‌زنند تا مردم گریه کنند، اما حتی یک قطره اشک از یک نفر در نمی‌آید؟! اما یک مداح دیگر می‌آید یک سلام به امام حسین علیه السلام می‌دهد همه منقلب می‌شوند این‌‌ همان چیزی است که در مداح وجود دارد، مداح خود یک چیزی دارد که مردم هم از آن متاثر می‌شوند.

مطلب دیگر موضوع حوصله و تحمل است. از زمان حضرت آدم تا امروز حدود ۱۰هزار سال می‌گذرد، در این مدت انبیاء و اولیاء حوصله کردند، بعضی‌ها می‌خواهند یک شبه به همه آرمان‌ها دست یابند، البته بد نیست آرمان خوب است، اما شدنی نیست باید حوصله کرد.

بعضی خیال می‌کنند فقط خودشان خوب‌اند و 7 میلیارد انسان در دنیا ته جهنم‌اند

نکته بعدی، بحث جذب است؛ امروز روز جذب است نه تنها در ایران بلکه در تمام دنیا باید همه را زیر این پرچم بیاوریم و هر کس که مایل است را باید متصل کنیم. بعضی‌ها خیال می‌کنند.
بعضی‌ها معتقدند فقط خودشان خوب‌اند و هفت میلیارد آدم در دنیا هم ته جهنم‌اند در صورتی که اینگونه نیست.
امام در آداب الصلوة در وجه اسم گذاری روی رحمان و رحیم بحث می‌کند. می‌رود در صفت رحمت الهی از موجبات رحمت می‌گوید همه این عالم را بر اساس رحمت خلق کرد، اگر براساس رحمت نباشد خدایی نیست، حتی با دشمنان پیامبر عزیز هم بر اساس رحمت برخورد می‌کند، اصلا پیامبر خود را رحمة للعالمین می‌گذارد، امیرالمومنین رحمت واسعه است. شنیدید کسی به جنازه دشمن گریه کند؟! امیرالمومنین اینگونه بود که وقتی دشمن خود را هم می‌کشت برایش گریه می‌کرد از اینکه چرا این آدم نتوانسته مراتب عالی انسانی را طی کند.

باید دنیا را جذب کنیم، دنیا مستضعف است، مظلوم است باید با محبت جذب کرد، نمی‌شود مسئولیت را سبک شمرد من یادم است قبل دولت نهم منتقدان یک فهرست داشتند همه را می‌زدند،‌ای کاش فقط تیراندازی بود اما دائما کانال و چاه و موانع جلوی پای آدم می‌گذارند.

من اگر روزی بنشینم خاطرات این ۵ سال را بنویسم اوه اوه (خنده حضار)

کلمه کلمه هدفمندی یارانه‌ها مثل کربلای 4 و 5 بود تا قانون شود
تعجب فرزند یکی از اعضای کابینه از اینکه پدرش زود به خانه رفته

در هدفمند کردن یارانه‌ها یک آقایی از اول مخالفت می‌کرد به او گفتیم یک جایگزین برای این طرح بده اما هیچ جایگزینی نداشت فقط با هدفمندی یارانه‌ها مخالفت می‌کرد بالاخره یک سال گذشت تا هدفمندی یارانه‌ها به قانون تبدیل شد، کلمه به کلمه این قانون هدفمندی یارانه‌ها مثل کربلای ۵ و کربلای ۴ بود تا اینکه به قانون تبدیل شد. واقعا کار سنگینی صورت گرفت هنوز هم همینگونه است، در دولت اگر از همکاران کسی بخواهد ساعت ۱۲ به منزل برود تماس می‌گیرد که اگر کاری نیست من بروم، یکی از دوستان ساعت 30: 10 شب رفته بود خانه، فرزندش با ناراحتی به او گفته بود، بابا چی شده اخراجت کردند؟ این بنده خدا گفته بود نه، فرزندش تعجب کرده بود که پس چرا پدرش ساعت ۱۰ و نیم به خانه رفته است.

بعد از هدفمندی همه شدند ارباب، دولت شد نوکر

برای یک کار کوچک باید ۱۰ بار جلسه بگذاریم، حالا هم که این قانون شده است همه شدند ارباب دولت شده است نوکر، نشسته‌اند می‌گویند این کار رو بکن اون کار رو نکن. من عددی نیستم خاک پای شما هستم اما این راه مهم است.

متوجه هستی اگر یک نفر از متن پابرهنه‌های ملت رئیس جمهور شود خود یک انقلاب است!

سال ۸۳ یکی با من ملاقات کرد گفت آماده‌ای کاندیدای ریاست جمهوری بشوی؟! من خندیدم، گفت چرا می‌خندی؟! به او اشاره کردم آیا متوجه هستی چه می‌گویی؟ یا همین جوری یک حرفی را زدی؟! خلاصه چند بار همین جملات رد و بدل شد تا اینکه گفتم تو متوجه هستی یک نفر از متن پابرهنه‌های ملت بیاید این خودش یک انقلاب است، گفتم من اگر بیایم تمام این انحرافات را جلوگیری می‌کنم، دست رانت خواران را قطع می‌کنم، فامیل بازی و آقازاده بازی را جمع می‌کنم و غیره به او عرض کردم آیا خود شما تحمل داری، گفت بله... اما همین آدم ۶ سال است دارد به دولت حمله می‌کند.

البته همه آن آرزوهای ما محقق نشده است و غصه می‌خوریم که چرا نشد و البته غصه می‌خوریم که بزرگان ما چه کشیدند.

کسانی که دیروز می‌گفتند احمدی‌نژاد باید نجات دهد، امروز می‌گویند احمدی‌نژاد را نجات دهیم!

کسی که می‌خواهد کار کند اینقدر نمی‌زنندش، یادم هست یک روز در دولت قبل وقتی گفتم سفر استانی را باید راه بیاندازیم خیلی‌ها مخالفت کردند اما الان این سفر استانی به عنوان یک الگوی نوین زمامداری به دنیا معرفی شده است، امروز همان‌هایی که می‌گفتند احمدی‌نژاد باید نجات بدهد می‌گویند باید احمدی‌نژاد را نجات بدهیم. در سفرهای استانی بروکراسی تکان خورد این بروکراسی جزء مارهای هفت سر بود با این کار جلوی خیلی از رانت خواری‌ها را گرفتیم.

بساط قدرت متاسفانه به زبان و دندان یک عده‌ای ساخته است و به سادگی آن را‌‌ رها نمی‌کنند، هر جوری جلوی این‌ها را می‌بندی از یک جای دیگر در می‌آیند.

روایت احمدی نژاد از عملکرد دو مفسد اقتصادی
350 هزار دلار جرینگی توش برای آقایان پول بود

یکی از دانشجویان آمد گفت می‌خواهم رفتار کشتی‌ها در خلیج فارس را تحلیل کنم، رفت با ۱۰۰ ناخدای کشتی مصاحبه کرد، همه آن‌ها می‌گفتند که بهترین مسیر دریایی از اقیانوس هند سواحل ایران است، اما همین‌ها می‌روند سواحل جنوبی در کشورهای حاشیه خلیج فارس آنجا پهلو می‌گیرند. پرسیدم چرا؟! دیدم برای اینکه آنجا سوخت هست و این‌ها می‌توانند آنجا سوخت گیری کنند، بررسی کردیم متوجه شدیم عده‌ای در وزارت نفت اجازه نمی‌دهند به داخلی‌ها سوخت بدهند برای فروش، می‌روند به یک فرد خارجی این سوخت را می‌دهند او هم در جای دیگری این سوخت‌ها را به فروش می‌رساند. ۳۵۰ هزار دلار جرینگی توش پول بود.

گفتم این چه وضعی است لذا دستور دادیم تا اجازه فروش سوخت به داخلی‌ها صادر شود، این انجام شد یک کم که گذشت دیدم همان‌هایی که در وزارت نفت می‌خواستیم دست و پایشان را قیچی کنیم ظرف یک هفته به صورت غیر قانونی یک شرکت تاسیس کردند تا این سوخت را خودشان بگیرند یک سری کاغذ بازی کردند و تا این کار را انجام دهند دیدم این آقا برادرزاده آن آقایی است که... (ادامه نداد)، خلاصه یک سال طول کشید تا توانستیم جلوی این‌ها را بگیریم و دستشان را قطع کنیم.

3درصد از 50 هزار میلیارد تومان مال من!

یک آقایی در شرکت نفت بود، یک شرکتی با آمریکایی‌ها در خلیج فارس تاسیس شده بود، این شرکت فکستنی کلا ۱۰ میلیارد ارزش داشت این‌ها رفتند ۹۰ میلیارد این شرکت را خریدند، ایستادم پایش که این آقا باید برود، سه سال طول کشید بعد که رفت پروژه پارس جنوبی را راه اندازی کردیم، همین آقا رفته بود همه جا اعلام کرده بود که پارس جنوبی پول ندارد سرمایه گذاری نکنید، گفته بود دولت نمی‌تواند این پروژه را اجرایی کند، بعد آمد گفت من حاضرم پولش را جور کنم اما ۳ درصد مال من! ۳ درصد از ۵۰ هزار میلیارد تومان! یک آدمی هم بود که خودش را حزب اللهی می‌خواند البته نصف اللهی نه حزب اللهی (خنده حضار)

ماجرای آقایی که از احمدی‌نژاد برای رقابت جناحی منابع مالی می‌خواست!
در این دولت از این خبرها نیست

یکی دیگر از این آقایان آمد به من مراجعه کرد، همان‌هایی که شمشیر را از رو بسته‌اند، دو ساعت با من بحث کرد گفت در کشور باید دو جناح باشد تا رقابت کنند می‌گفت بالاخره مردم از این ور خسته می‌شوند به آن ور رای بدهند، گفتم خیلی خوب باشه قبول، گفت خوب اینجوری که نمی‌شود این‌ها نیاز به منابع مالی دارند! باز هم گفتم باشد یک برگه کاغذ گذاشتم جلوش گفتم بنویس کدوم منابع مالی را نیاز دارید؟ بهترین شرکتهای نفتی را روی کاغذ نوشت بعد که تمام شد کاغذ را برداشتم گذاشتم توی کشوی میز، بهش گفتم در این دولت از این خبر‌ها نیست. (تکبیر حضار)

البته این سختی‌ها از نگاه ما شیرینی کار است، سلام و درود بر شهید بهشتی که فرمود کسی که خط دارد دشمن دارد، هدفمند کردن یارانه‌ها را گفتند ۲۰ سال باید بگذرد تا خوب شود، می‌گفتند این قانون اولش بد اجرا می‌شود بعد از ۲۰ سال خوب می‌شود، بعد که اجرا شد دیدند برعکس شد، گفتند خوب این قانون اولش خوب اجرا شد اما بعدش بد می‌شود! (خنده حضار)

برخی برای ضربه به هدفمند کردن یارانه‌ 12 میلیون مرغ را آلوده کردند!

در هدفمندی یارانه‌ها خیلی تلاش کردند تا آنرا تخریب کنند، یک سری رفتند ۱۲ میلیون مرغ را در آستانه هدفمند کردن یارانه‌ها آلوده کردند به آنفولانزا، لذا مرغ گران شد، وقتی قیمت مرغ بالا رفت گفتند ‌ای وای مرغ گران شده است این از آثار هدفمند کردن یارانه هاست.

برخی از شما هرگز پایتان به ساختمان سفید ریاست جمهوری باز نخواهد شد

والا به خدا ما رفتیم توی این ساختمان سفید ریاست جمهوری دیدیم خبری نیست، به خدا برخی از شما هرگز پایتان در این ساختمان باز نخواهد شد. (تکبیر حضار)

با یکی از علما ملاقات داشتم گفت خیلی نگران آینده‌ام، گفتم من نه، معتقدم دولت بعدی انقلابی‌تر و حزب اللهی‌تر از این دولت است گفتم محال است این کسانی که به ریاست جمهوری طمع کرده‌اند رئیس جمهور شوند، خداوند می‌فرماید لا یغیروا ما به قوما حتی یغیروا ما به انفسهم... یعنی شرایط بیرونی تحت تاثیر شرایط درونی انسانهاست، گفتم الان سطح مطالبات مردم کجاست؟ مردم الان عدالت و مدیریت جهانی می‌خواهند لذا با این سطح خواسته‌های عدالت طلبانه دیگر با گذشته تفاوتهایی به وجود آمده است.

رئیس جمهور بعدی کیست؟

چند تا از دوستان آمده بودند می‌گفتند ما نگران آینده‌ایم، گفتم آینده تعیین شده شما بروید کارتان را بکنید نتیجه حاصل می‌شود. گفت یعنی بعدی کیه؟! گفتم به نظر شما خدا نمی‌داند که بعدی کیست؟ گفت چرا. گفتم پس چه غصه‌ای داری. دیگر گذشت که ملت را سرکار بگذارند و با این طرفی و اون جناحی بازی بر مردم حکومت کنند.

خدا را قبول نداری، امام را که قبول داری؟!

خلاصه این نگاه باید جهانی شود باید مدیریت جهانی صورت بگیرد. حدود دو سال قبل در همین جا [صحن مجلس قدیم شورای اسلامی] یک جلسه‌ای بود، گفتم به فضل الهی دوره امپراطوری آمریکا تمام شده و در آینده این‌ها سقوط خواهند کرد، بعد که سخنرانی تمام شد آمدم پایین خیلی‌ها گفتند این چه حرفهایی بود که گفتی؟ مگر تو غیب می‌دانی که این حرف‌ها را می‌زنی، بعد من ۴ دلیل برای این‌ها آوردم:

اول: کلام الهی، خدا وعده داده این‌ها می‌روند گنده‌تر از این‌ها رفتند و خدا پشت آن‌ها را به خاک مالید.

دوم: کلام امام و رهبری، حالا می‌گوییم خدا را قبول نداری امام را که قبول داری؟ (خنده حضار) امام و رهبری بار‌ها به سقوط این‌ها اشاره کرده‌اند.

سوم: گفتم این‌ها را قبول نداری، حرف خودشان را گوش کن، همه علما و عظمای این‌ها می‌گویند که کارشان تمام است.

چهارم: گفتم اگر این‌ها را هم قبول نداری چشمت را باز کن دنیا را ببین.

در مسایل داخلی هم همین است، معتقدم این‌ها سال‌ها کشور را معطل کردند فقط برای قدرت، هنوز انتخابات تمام نشده شروع کردند، گفتم باشد دوست داری رئیس جمهور بشوی عیب ندارد چرا من را می‌کوبی؟ خودت را اثبات کن، در قرآن هست که قومی برای اثبات خود اقوام دیگر را می‌کوبند.

گفتم اینهایی که شما می‌گویید یعنی من بد اما اینها دلیل خوب بودن شما نیست

یک جلسه‌ای بودیم حسابی ما را کوبیدند، گفتم قبول اینهایی که شما گفتید یعنی من بد، اما نه اینکه شما‌ها خوب...

ماجرای خلافی پیکان احمدی‌نژاد و خرید پژوی معروف

یک روزی سال ۷۸ یک پیکان داشتیم می‌خواستیم همین پژو را بگیریم (چقدر هم با برکت بود) [یکی از حضار به آقای احمدی‌نژاد گفت کاش چندتا می‌خریدید (خنده حضار)]، دیدم سخت است، خلاصه ۳ میلیون جور کردیم، چون با آن پیکان کار‌هایمان دیگر راه نمی‌افتاد یک زمانی برای جلو بردن کار‌ها من روزی ۵۰ کیلومتر رانندگی می‌کردم، رفتیم مراجعه کردیم برای خلافی دیدم یک نوار داد به ما از تخلفات انجام شده، تعجب کردم دیدم اصلا در ساعتهایی که این خلاف‌ها ثبت شده من سر کلاس بودم، برخی از این مکانهایی که در برگه خلافی آورده شده بود را من اصلا از آنجا‌ها در عمرم رد نشده بودم، به آن افسری که آنجا بود مراجعه کردم گفتم این‌ها اشتباه شده، خلاصه جریمه‌های این خلافی را بخشید ولی اصلش را گفت باید بدهیم و ما هم این مبلغ را دادیم.

حالا بعضی یک حرفهایی می‌زنند و یک ادعاهایی در مورد ما می‌کنند، به آن‌ها می‌گوییم بابا اصلا اون جاهایی که شما می‌گید که مثلا با فلان آقا ملاقات کرده‌ایم را ما اصلا تابحال نه دیده‌ایم نه با آن آقا ملاقات داشتیم، این‌ها را از کجا می‌آورید می‌گویید؟!

[در اینجا احمدی‌نژاد سخنانی را گفت و خواست که منتشر نشود]

داستان عالم بودایی که با برانکارد کنار احمدی‌نژاد گذاشتند

رفته بودیم سریلانکا ۹۰ درصد بودایی بودند، حدود ۴ درصد هندو، ۴ درصد مسیحی و ۲ درصد هم مسلمان داشت. آمدند گفتند علمای بودایی و مسیحی و مسلمان این کشور می‌خواهند با ما ملاقات کنند، علمای بودایی سن خیلی بالایی داشتند، یکی بود روی برانکارد آورده بودنش، آمدند این عالم بودایی را با برانکارد گذاشتند کنار من روی تریبون (خنده حضار)، من هم در مورد عدالت و پاکی و غیره صحبت کردم، صحبتهای من که تمام شد دیدم گریه می‌کند گفتم چرا گریه می‌کنی گفت فلانی من یک عمر دنبال این صحبت‌ها می‌گشتم.

توده‌های مردم در برابر حق و عدالت مقاومت نمی‌کنند، شیطان نگذاشت بزرگان عالم شناخته شوند. دیگر آن ماجرای تکراری تاریخ که حرف حق را نگذاشتند شینده شود و مُثله کردند گذشت.

دیگر دوره‌ای که آمریکا خیال می‌کند دارد یک کاری می‌کند گذشت.
یک مثالی زدم در این مورد، گفتم یک پازل بزرگ را در نظر بگیرید، بعد فکر کنید یکی از این قطعات پازل خودش صد قطعه است، آمریکایی‌ها سر‌‌ همان یک قطعه هستند.

نباید در جزئیات متوقف شویم، قبل از انتخابات سال ۸۴ هی می‌گفتم اتفاق بزرگی در راه است، اتفاق بزرگی در راه است، بعد از انتخابات یکی آمد گفت اون اتفاق بزرگ چی بود؟ گفتم اتفاق از این بزرگ‌تر؟!


یکی از مسئولین اروپایی ۲ هفته پیش آمد گفت وضعیت دنیا را ببین فکر می‌کنی چه می‌شود؟ گفتم تو چی فکر می‌کنی؟ گفت خوبه مردم دنیا دارند تظاهرات می‌کنند، دنبال آزادی‌اند، به او گفتم آینده این می‌شود که این اتفاقات کل اروپا و آمریکا را فرا خواهد گرفت.

منبع: وبلاگ سیدحامد حجت
 

مدرسه عشق

+ نوشته شده در شنبه بیستم فروردین 1390 ساعت 22:57 شماره پست: 751

سبک زندگی دینی در فرهنگ دفاع مقدس

سید حمید مشتاقی نیا

مقدمه

یکی از حربه های تبلیغی دشمن بر ضد اصل دین و باور زندگی دینی این است که اسلام را آئینی متعلق به هزار و چهار صد سال گذشته معرفی کند . دشمن مدعی است امروز با توجه به نو گرایی و تجدد طلبی بشر ، زندگی دچار تغییرات شگرف و غیر قابل قیاس با سال های نخستین ظهور دین اسلام در سطح جزیرة العرب گردیده است . شرایط زندگی امروز جوامع بشری با توجه به پیشرفت های حیرت آوری که در زمینه تکنولوژی و دیگر دستاوردهای صنعتی صورت گرفته تفاوتی فاحش با قرن های گذشته پیدا نموده است . از این رو نمی توان دینی کهنه که برای زندگی فاقد امکانات مردم چهارده قرن پیش نازل گردیده را بر زندگی امروزی نیز انطباق داد .

پافشاری بر این مغالطه تبلیغاتی ، خواه نا خواه بر روی افراد کم اطلاع تأثیراتی را به جا گذاشته است که هر از گاه رشحاتی از آن در جامعه به چشم می آید . پاسخ این شبهه البته بارها به طور جامع در اختیار علاقمندان به تحقیق و تدبر قرار گرفته است از جمله این که اصل اجتهاد در فقه ، قابلیت تطبیق معیارهای دین با شرایط متغیر جامعه را فراهم آورده است  و . . . .

با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و احیای فطرت های خفته پیر و جوان این مرز و بوم به برکت نفس قدسی امام شهیدان ، نوع نگاه مؤمنان به زندگی و اجتماع ، جایگاه نزدیکتری را نسبت به مطالبات تربیتی اسلام پیدا کرد . باور مردم نسبت به جامعیت دین و خیرخواهی پروردگار ، بسیاری از اقشار جامعه را بر آن داشت تا سعی بیشتری در انطباق فضای زندگی خود با نظام تربیتی اسلام داشته باشند . آغاز جنگ تحمیلی و تقویت عنصر مرگ باوری ، جهش معنوی جامعه به سمت آرمان های دینی را شتاب بیشتری بخشید ؛ آن گونه که از منظر ما جنگ با تمام زشتی ها و خشونت هایی که در ذات آن نهفته است به مفهوم برجسته ای به نام " دفاع مقدس " تغییر ماهیت داده است . مقابله جانانه با تجاوز ناجوانمردانه دشمن به این آب و خاک ، آن گونه که از آثار و خاطرات و وصایای مدافعان دین و میهن بر می آید نه از سر جنگ طلبی و زیاده خواهی و خون ریزی که تنها بر اساس رویکردهایی شکل گرفت که ریشه در عمق باورهای مذهبی و اعتقادی سربازان اسلام داشته است . شهادت نه به معنای کشته شدن در جنگ که به عنوان کمال در وارستگی و مقبولیت در درگاه الهی ، آرمانی مقدس بود که استقبال کنندگان از آن معتقد بودند ، عمل به دستورات مکتب اسلام در زندگی فردی و اجتماعی شرط گام نهادن در این مسیر نورانی و معنوی است . مسئله ای که در تحلیل شخصیت و ضرورت الگوبرداری از سبک زندگی دینی شهدای والامقام نباید از نظر دور نگاه داشت این است که تمام این برجستگی های آموزنده و شاهکارهای رفتار دینی از سوی کسانی به منصه ظهور رسیده است که گاه خود در اوج سنین جوانی بوده اما بی توجه به خواهش های نفسانی در توجیه اقتاضائات این دوره سنی ، غرایز و امیال درونی خویش را در راه مطلوب خداوند صرف می نمودند .

در این مقاله به طور خلاصه بر آنیم تا زوایایی از میراث گرانسنگ فرهنگ دفاع مقدس را به عنوان جلوه هایی از سبک زندگی دینی مورد بررسی و مطالعه قرار دهیم .

1-      رابطه با خود

خودسازی و تهذیب نفس ، محور اصلی تکامل انسانی است . کسی که می خواهد در مسیر نظام تربیتی اسلام گام بگذارد باید با نفس خویش کنار آمده و از خودمحوری و نفس پرستی پرهیز نماید . خاطرات گرانقدر شهدای دفاع مقدس مملو از نکات آموزنده ای است که نشان می دهد شهدای بزرگوار عرصه ایثار و رشادت همواره درصدد مقابله با هواهای نفسانی و بیزاری از خودستایی و دیگر صفات پلید بوده اند . عزت نفس شهدا ، تواضع ، ادب ، ساده زیستی و . . . از جمله صفاتی هستند که ادعای ما را در بی توجهی شهدا به امور کم اهمیت دنیایی اثبات می نماید . در حقیقت باید این نکته را مورد توجه قرار داد که شهدا نه تنها در جبهه جهاد اصغر بلکه در خاکریزهای جهاد اکبر نیز توانسته بودند پرچم توفیق و رستگاری را به اهتزاز دربیاورند .

« شهید سید احمد پلارک با وضع معیشتی نامساعدش 2500 تومانی را هم که به خاطر حضور در جبهه به عنوان کمک هزینه به او می دادند ، خرج تأمین مایحتاج فقرا می کرد و در خفا به منزلشان می برد . شهید علی رضا نوبخت دفتر سپاه را به محلی برای کمک به ایتام و زنان بی سرپرست و . . . تبدیل کرده بود . سردار مهدی باکری در زمان تصدی در شهرداری ارومیه حقوق هفت هزار تومانی خود را به چهار قسمت تقسیم کرده و با سه قسمت آن سه کارگر مستضعف را به استخدام درآورد ، بدون آن که در این باره چیزی به آنها بگوید . همین مهدی باکری که فرمانده لشکر بود و برادرش حمید که معاونت او را بر عهده داشت ، وقتی برای ساده ترین نیروهای لشکر ، چلومرغ تدارک می دیدند ، خود به نان خشک و آب بسنده می کردند و این گونه رفتار علوی را تجربه می نمودند . »1

2-      رابطه با خدا

کسی که به نظام تربیتی اسلام ، ایمان پیدا کرده و عزم جدی در تعهد به آن را دارد بی تردید کسی است که ایمان و ارتباط با خدا را سرلوحه زندگی خویش قرار داده است . اگر چه در نگاه کلی به سیره شهدای سرافراز جبهه حق ، رابطه عاشقانه با پرودگار یکتا را باید سرچشمه و ریشه تمام آداب و رفتارهای معنوی آنان در خصوصیت های فردی و اجتماعی دانست اما در این بخش برآنیم که از زاویه ای خاص و به طور برجسته ، انس قلبی شهدا با معبود بی همتای خویش را مورد توجه قرار دهیم ؛ چه این که گفته اند آن که رابطه خود با خدایش را اصلاح کند خداوند نیز آن چه بین او و مردم است را به اصلاح درآورد .

« یادم هست یک روز تو بحبوحه کار ، وقتی که ما ناامید شدیم ، فرمانده شهید حسین دهستانی ، خاطر جمع و با اطمینان حرف هایی زد که ما را از این رو به آن رو کرد . او می گفت : ما اروند و کارون را به حول و قوه الهی تسخیر می کنیم ؛ خداوند در قرآن فرموده که ما کوه و زمین و همه چیز را به تسخیر بندگان خودمان در آورده ایم .

تا حرفش بهتر جا بیفتد ادامه داد : بچه ها ! همه ما باید بنده خدا بشیم تا این اروند و این کارون زیر پای ما مسخّر بشن ؛ شرط مسخّر شدن ، بندگی است . برین دنبال عبودیت ، برین نماز شب بخونین تا به کمک و عنایت خداوند ، موفق بشیم .

هنوز هم که هنوز است من معتقدم همین روحیه باعث شد که ما بتوانیم توی محور خودمان ، از اروند وحشی رد شویم و تو عملیات ایذایی ام الرصاص پیروز شویم و آن پیروزی ، کلید فتح فاو بود در عملیات والفجر هشت . »2

در خاطره فوق ارتباط معنوی شهدا با خالق خویش را مورد اشاره قرار دادیم . در خاطره دیگر ، درونی شدن ارزش های الهی را در سیره یکی از نام آورترین شهدای خطه رستگاری به تماشا می نشینیم :

« خلبان شهید عباس بابایی به طور معمول در تعزیه خوانی معروفی که توسط پدر بزرگوارش در شهر قزوین برگزار می شد نقشی را برعهده می گرفت . یک سال او به خاطر این که جوان رشیدی بود نقش یکی از امیران عرب را اجرا می کرد . به تناسب نقشش لباس فاخری به تن کرده و کلاهخودی بر سر داشت و سوار بر اسب بود . وقتی وارد صحنه شد ، دور میدان گشتی زد و فریاد هل من مبارز بر آورد . در مقابل چشم جمعیت ناگهان از اسب فرود آمد ، لگام اسب را به دست گرفت و به خواندن تعزیه ادامه داد . خیلی تعجب کردیم . بعدها از پدرش شنیدیم که عباس علت کار عجیبش را این گونه بیان کرد : برای لحظه ای غرور مرا گرفت برای همین از اسب پیاده شدم . . . » 3

جوانان پاک باخته مکتب اسلام ، چنان با خدای خویش صادق بودند که در اعماق وجودشان نور بندگی را احساس می نمودند . یاد خدا و معرفت نسبت به اوست که باعث بی رغبتی انسان های وارسته نسبت به رذائل پست و صفات حیوانی می گردد .

3-      رابطه با خانواده

محبت و رعایت اخلاق نیک در محیط خانواده در فرهنگ دینی ما بسیار مورد تأکید قرار گرفته است . از طرفی رزمندگان و فرماندهان جبهه نبرد ، به اقتضای شرایط رزم ناچار بودند گاه تا مدت ها از خانواده خود دور باشند . حضور آنها در کنار خانواده هم به طور معمول کوتاه و توأم با خستگی حاصل از دشواری های جنگ بود . اما این مسائل نمی توانست باعث شود که تکلیف خود نسبت به خانواده را به فراموشی بسپارند .

« وقتی خواستم سفره را بیندازم حاجی از دستم گرفت ، گفت : وقتی من می آیم ، تو باید بنشینی . من دوست دارم تو از دنیا هیچ سختی نکشی . گفتم من بالاخره نفهمیدم چطور باشم ؟ آن اول گفتی می خواهی زنت چریک باشد ، حالا می گویی از جایم تکان نخورم ! حاجی نشست و سرش را که به بهانه پهن کردن سفره زیر انداخته بود بیشتر خم کرد ، با صدایی که به زحمت شنیده می شد گفت : تو بعد از من باید خیلی سختی ها بکشی ، بگذار حالا این یکی دو روزی که هستم کمی به شما برسم . »4

بی انصافی است اگر به جایگاه و مقام بلند شهیدان در حاکمیت رفتار دینی در فضای خانواده اشاره کنیم و قدر شناسی از همسران صبور شهدا نداشته باشیم ؛ چه این که آنان نیز پا به پای همسران غیور خویش ، حیات طیبه و زندگی آسمانی را بر چارچوب های پوسیده زندگی مرسوم مادی ترجیح داده بودند .

4-      رابطه با مردم

اهتمام به امور مسلمین از وظایف هر مسلمانی در طول زندگی است . جامعه اسلامی به هیچ وجه جامعه ای فردگرا به معنای بی خبری از محیط پیرامون و بی تفاوتی نسبت به دیگران نیست . تأکید اسلام بر اهمیت تشکیل و حفظ جماعات و گردهمایی های دینی در همین راستا قابل ارزیابی است . هر مسلمانی به حکم مسلمانی خود وظیفه دارد نسبت به وضعیت دیگر هم کیشان و همسایگان خود حساس بوده و در حد توان نسبت به برطرف ساختن مشکلاتشان اهتمام بورزد . از دیگر آموزه های دینی نشست و برخواست با ضعفا و زیر دستان است تا از این طریق علاوه بر دلجویی از آنها بتوان اقدامی در جهت حل مشکلاتشان صورت داد .

« مسجد رفتنش برای خودش مسافرتی بود . تا مسجد فاصله کم بود ، همیشه پیاده می رفت . با همه خوش و بش می کرد . پیاده می رفت که اگر نیروهای عادی هم وقت دیگر دستشان به او نمی رسید ، آن موقع بتوانند بروند پیشش »5

5-      رابطه با دشمن !

الف – صحنه نبرد

جدیت در انجام هر کاری باعث موفقیت در آن کار بوده و به نوعی اثبات نگاه مؤمنانه فرد به کاری است که در پیش گرفته است . یکی از ویژگی های شهدای والامقام دفاع مقدس جدیت در اموری بود که بر عهده می گرفتند . آنها در مقابله با دشمن متجاوز ذره ای دچار سستی نشده و با اراده ای پولادین به نبرد با آنان می پرداختند .

« در کانال بیوض بچه هایی که بودند ، همه شاهد بودند که شهید میرزایی در حالی که دستش تیر خورده بود و در شرایطی که چهار لول شلیکای دشمن هم یکسره شلیک می کرد و تعداد زیادی از شهدا داخل کانال افتاده بودند ، مستقیم به طرف چهارلول می دوید و تیراندازی می کرد . انگار یک ذره هم نمی ترسید . واقعا نمی ترسید .»6

ب- برخورد با اسرا

کسی که قرار است تمام جوانب زندگی اش را با معیارها و آموزه های دینی منطبق کند باید طوری با خودش کنار بیاید که در همه شرایط به احکام و اخلاق سفارش شده در اسلام تن بدهد . گاهی به تناسب شرایط ، حالتی به انسان دست می دهد که از وضعیت طبیعی خارج و اسیر احساسات می شود . در صحنه نبرد ، دیدن شهادت دوستان و نزدیکان تأثیر سختی بر روحیه رزمندگان می گذاشت . به طور طبیعی مشاهده چنین صحنه هایی بر خشم آنان نسبت به نیروهای دشمن می افزود . اما تربیت شدگان مکتب اسلام از معارف امامان هدایت دریافته بودند که تکلیفشان نسبت به دشمنی که به اسارت در می آید با تکلیفی که در مواجهه نظامی با او دارند دارای تفاوتی اساسی است . برخورد نیک و اسلامی رزمندگان جبهه اسلام با اسرای دشمن جلوه هایی زیبا از دین مداری و اخلاق محوری لشکریان سپاه خمینی را ترسیم می نماید .

« اسیر مجروح عراقی نیز از شدت گلوله باران ، در کانال پناه گرفته بود . من هم کنار اسیر عراقی دراز کشیدم و پتویی را تا گردن به رویم کشیدم . حرف نمی زد ؛ اما چشم هایش باز بود . از نوع نگاهش احساس کردم به ما اعتماد پیدا کرده است .از صبح تا حالا از او مراقبت کرده و آب و غذای مان را نیز با او تقسیم کرده بودیم . نیمه های شب متوجه شدم از پتویش بوی بسیار بدی می آید . گویی لباسش را خراب کرده بود . بقیه بچه ها نیز متوجه شده بودند ؛ اما به رویش هم نیاوردیم . هیچ حرفی به او نزدیم یا حرکتی انجام ندادیم که او بفهمد ما از این قضیه مطلع شده ایم . وقتی می خواستند او را به عقب انتقال دهند با محبت همه ما را از نظر گذراند . موقع رفتن دستش را به جیبش برد و چیزی را در آورد . مشتش را که باز کرد یک ناخن گیر کوچک در آن بود که به عنوان هدیه و تشکر به ما داد . حالش دگرگون شده بود و قطرات اشک بود که از روی گونه هایش سر می خورد و پهنای صورتش را خیس می کرد . دیگر چیزی بین ما رد و بدل نشد . آن محبت ها ، از مرگ نجات پیدا کردن ، احترامش را در آن شرایط سخت نگه داشتن ، همه اینها را می فهمید و این جوری مراتب تشکرش را ابراز می کرد . »7

6-      ارتباط با دوستان

شهدا را باید مظاهر حقیقی دوستی و مودت در جامعه دانست . مطالعه گنجینه خاطرات دفاع مقدس ، سرشار از مثال هایی است که صداقت رزمندگان و شهدای دفاع مقدس نسبت به دوستانشان را به اثبات می رساند . البته جای تعجب نیست وقتی عواطف انسانی مدافعان فرهنگ اسلام را در مواجهه با اسرای دشمن می خوانیم محبت آنان نسبت به همرزمان خویش را نیز این گونه به تماشا بنشینیم :

« خدا گواه است که من با چشم خود دیدم سردار شهید محمد فرومندی عرق راننده ای را با چفیه اش پاک می کرد و گرد و خاک از صورت خسته افراد می زدود و بارها نیز عینکم را برداشته و با چفیه اش تمیز می کرد . »8

آن چه در این مقاله خواندید بسیار کوتاه تر و مختصر تر از آن بود که بتواند سبک زندگی دینی در فرهنگ دفاع مقدس را بازگو نماید . اهتمام به حق الناس ، تأکید بر نماز اول وقت و رعایت مستحبات ، احترام به پدر و مادر ، پرهیز از تجمل گرایی و . . . از جمله ده ها صفات نیک و پسندیده ای است که بررسی و شناخت هر یک از آنها مجالی دیگر طلب می کند .

زندگی دینی شهدا اتمام حجتی است برای آنان که در عصر تجدد ظاهری ، آموزه های دین را کهنه و غیرعملی می خوانند . امید آن که میراث دار خوبی برای گنجیه گرانبهای فرهنگ دفاع مقدس باشیم .

پاورقی

1-      سید حمید مشتاقی نیا/ باسرداران شهید در نهضت خدمت رسانی / ص17/ انتشارات سماءقلم

2-      سعید عاکف/ اروند و خاطره اولین قایق/ ص126 /کنگره شهدای استان یزد

3-       پرواز تا بی نهایت /ص 30/ عقیدتی سیاسی ارتش جمهوری اسلامی

4-      حبیبه جعفریان/ همت به روایت همسر شهید / ص32/ روایت فتح

5-      کورش علیانی/ یادگاران کتاب شهید محمود کاوه/ ص24/ روایت فتح

6-      عباس فیاض/ گناه و گلوله/ص 23/ انتشارات شادرنگ

7-      حسن شیردل/ شب موصل ( خاطرات آزاده محمد حسین منصف )/ ص116/ سوره مهر

8-      سید سعید موسوی/ پیشتازان/ ص 119/ کنگره سرداران شهید خراسان

الاسلام یعلو و لایعلی علیه
+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم فروردین 1390 ساعت 23:31 شماره پست: 750

 

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علی الشعب البحرینی المبارز . السلام علی الانفاس المحبوسة و الابدان الجریحه .

السلام علی شهداء الامة الاسلامیة ، السلام علی بلدانکم المأثورة من ظلم و اذلال . ان هذه الحادثة المولمة تجترح قلوبنا اولاً و ترتعد اعدائنا ثانیاً ؛ بداهة ان ارادة عدوالامریکی بمبادرة القوات العمیل السعودی لاتستطع ان تکون حفاظاً للنظام الخائن قبالاً للارادة الشعب البحرینی المقدس یقول سبحانه تعالی : « ان الذین قالو ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ان لاتخافوا و لاتحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون » و بالتالی الیوم نبشرکم بالمجد و العز و الکرامة ، نبشر الرجال و النساء خصوصاً الشباب الغیور المومن البحرینی :

نسأل الله تعالی ان توفّقوا علی اسقاط النظام العمیل و احقاق حقوق الاصلیة للشعب و اقامة نظام مستقل و مومن بالاسلام العزیز

والسلام علیکم و رحمة الله

( ارسال مطلب از حجت الاسلام سید هانی رضویان )

 

حاج مسعود راه بازکن !!

+ نوشته شده در چهارشنبه هفدهم فروردین 1390 ساعت 12:1 شماره پست: 749

 

اخراجی های 3 چرت و پرت بود و ارزش به باد دادن 2500 تومان و صرف چند ساعت وقت را نداشت .

کارگردان آن حق داشت که این دست و آن دست کرد تا این فیلم به جشنواره نرسد ؛ فیلمی که فاقد فیلمنامه منسجم بوده و در واقع می توان ادعا کرد هیچ داستان یا گره ای در زنجیره صحنه های به هم چسبیده آن دیده نمی شد . تماشاگر فیلم بعد از ده دقیقه نگاه کنجکاوانه ، با این پرسش درونی مواجه می شود که هدفش از دنبال کردن صحنه ها و استمرار جلوس بر صندلی سینما چیست که شاید انگیزه ای جز همان 2500 تومانی که پرداخت نموده ، پیدا نکند .

اگر چه جبهه گیری سربازان استعمار در مقابل این فیلم ، طبق معمول بچه گانه و به دور از موازین اخلاقی بود اما باید توجه داشت اخراجی های 3 از پختگی و جامعیت لازم برای هزینه شدن اعتبار جریان های های ارزشی در دفاع از محتوای آن برخوردار نیست .

بنا ندارم در باره این فیلم بیش از این مطلبی بنویسم ؛ اما تذکر این نکته را ضروری می دانم که با توجه به شناخت نزدیک من از شخصیت فکری مسعود ده نمکی ، نمی توان از کنار نقشی که سید جواد هاشمی با عنوان سید مرتضی هاشمی در اخراجی های سه بر عهده داشت به سادگی گذشت !

نگاه ده نمکی به قلم و دوربین ، نگاهی سطحی ، ژورنال و فاقد عمق است که این مسئله ناشی از محرومیت کتمان ناپذیر وی از عالم مطالعه است اما این ویژگی دلیل نمی شود که مسعود در پس رفتارهای به ظاهر فرهنگی اش پیگیر هدفی خاص و خودخواهانه نباشد .

بگذریم .

انتقاد از ساختار اخراجی های 3 به معنای تأیید جدایی نادر از سیمین نیست . اصلا از نگاه نگارنده ، این دو فیلم در مقابل هم نبوده و به نوعی در یک راستا قرار گرفته اند . باید مراقب بود در واکنش به تبلیغات غلط و شکست خورده دشمنان ، از چهره اصغر فرهادی ، ضد انقلاب سازی نشود . اصغر فرهادی فیلم ساز موفقی است آنهم صرفا از منظر تکنیک . او یک جوان مومن است البته نسبت به مبانی تمدن غرب . همین و بس .

اگر از انصاف فاصله نگیریم باید اذعان کنیم همان قدر که جسارت مسعود ده نمکی در ورود به عرصه مافیایی سینما ارزشمند و قابل تقدیر است تابو شکنی او نیز نسبت به فضای دیکتاتورمآبانه روشنفکر نماهای خودباخته که اوج مطالبات غریزی خود را در اوهام زیاده خواهانه میر یزید سبز صورت و سیاه سیرت می جستند ، با شکوه و وصف ناپذیر تلقی می گردد . حداقل خیری که اخراجی های سه به همراه داشت هموار شدن مسیری است که کارگردان متعهد و بی ادعای انقلاب اسلامی یعنی ابوالقاسم طالبی در ساخت سیاسی ترین فیلم تاریخ سینمای ایران ( قلاده های طلا ) خواهد پیمود . با این وصف مسعود خان ، راه باز کن خوبی محسوب می شود !

 
آدم های کوسه خوار !
+ نوشته شده در سه شنبه شانزدهم فروردین 1390 ساعت 6:13 شماره پست: 748

 

نمی دانم وظیفه کیست ؛ قوه قضائیه ؟ نیروی انتظامی ؟ تعزیرات ؟ بازرگانی ؟ اصناف ؟ بهداشت ؟ مردم ؟ رسانه ها ؟  . . .

اما به هر حال یکی باید پیگیر این مسئله بشود . در شأن پایتخت یک کشور اسلامی نیست که گوشت کوسه را مانند کالباس بریده و بسته بندی کرده و در فروشگاه های رسمی سطح شهر به فروش برسانند و کسی هم به روی مبارکش نیاورد .

آیا گوش شنوایی هست ؟!

 

مازندرانی ها بخوانند !

+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم فروردین 1390 ساعت 18:30 شماره پست: 747

 

در خصوص مجموعه تلویزیونی پایتخت و واکنش های اهالی خون گرم مازندران به نوع گویش به ظاهر محلی بازیگران آن ٬ حرف و حدیث های بسیاری تاکنون رد و بدل شده است . دوست و برادر خوبم دکتر سید حسین حاجی میرزایی مطلبی کوتاه ٬ صریح و ریشه ای در این باره ارسال کرده که به محضر خوانندگان عزیز اشک آتش تقدیم می شود :

سلام حاج حمید گرامی!
چند نکته دوستانه را مرور کنیم:
1) سریال دارا و ندار تلویزیون یادت هست؟ شخصیت مشمیز کننده یوسف صیادی به عنوان یک مازنی و شخصیت اسفناک مرد کرد. آن فیلم نه تنها از سیمای سراسری که ازسیمای استانهای مازندران و کردستان هم باکمال مسرت مسوولان این شبکه ها پخش شد. کارگردان محترم سریال را بخاطر داری دیگر؟ کارگردانی که تنها قوم درخور تحسین در سریالش قوم محترم ترک ( به جهت نزدیکی فبیله ای به خودش) بود که در نقش ذبیح جلوه میکرد. عجب سریالی شد؟ تقدیر شد و اگر نقدی هم مطرح شد نه به محتوای سریال بلکه نقد کارگردان سریال بود که آنهم به خاطر منسوب بودن جنابشان به متدینین و به اصطلاح حزب الهی ها.
غیرت و تعصب کردها مسخره شد اما خیلی ها ندیدنش. غیرت به همیت در تصاحب آفتابه تشبیه شد کسی ندید آنرا!
سادگی و صفا و صمیمیت مازنی ها با لودگی و بچه کمربندی بودن مشابه سازی شد و صدایی بلند نشد.
اما حالا چه؟ سریالی از صدا وسیما پخش شد که بجز شخصیت پنجعلی بقیه افرادی که به گویش مازنی صحبت کردند بجا , مناسب و فارغ از لودگی و با کمال جدیت با بکارگیری صحیح این لهجه ایفای نقش کردند. در مقابل آن چه اتفاقی افتاد؟ معاون سیاسی امنیتی استانداری مازندران موضع گرفت. نماینده مردم بهشهر در مجلس شورای اسلامی اعتراض کرد. و حالا تشکلهای دانشجویی استان بیانیه دادند.
حاج حمید عزیز! من هم مثل خیلی از بینندگان این سریال بارها از ته دل خندیدم. اما بجز چند مورد ناشیگری و نابلدی در بازی جناب علیرضا خمسه هیچ وقت به این نتیجه نرسیدم که این سریال با بکارگیری نامناسب لهجه مازنی قصد تمسخر مازنی ها را دارد. عمده خنده ها به دیالوگ فیلم بود و کاربرد شیرین لهجه مازنی. اگر اوقات زیادی را صرف تماشای تلویزیون کرده بودم با جرات می توانستم بگویم این نخستین باری بود که صدا و سیما توانست لهجه مازنی را درست نشان دهد و بکار گیرد.
حمید جان! توصیه میکنم خطابه معاون محترم سیاسی امنیتی استان مازندران را در رد این سریال حتما بخوانی. در فرمایشات ایشان چندین بار عملکرد صدا و سیمای استانی تحسین شده و از ظن ایشان لهجه مازنی در صدا و سیمای استان نمود قابل تحسینی داشته است. عجبا! عجبا! لودگی , مسخره بازی و هجو شایسته تحسین میشود. بد نیست عزیزانی که سریال پایتخت را توهین به عزت مازنی ها میدانند نگاه مجدانه ای به تولیدات شبکه استانی نیز داشته باشند. جز این است که در مقابل معدود کارکتری مانند عمو یادگار که شیوا و رسا مازنی صحبت میکند ده ها لوده و شخصیت هرزه خواهیم دید که برای خنداندن زورزورکی مخاطب هر لفظ و ادایی را به مسخره ترین شکل ممکن ادا میکنند؟
حمید جان! از خودمان است که بر خودمان می آید. اجازه بدهیم هنرمندانی که لهجه ها را خوب درک کرده اند از بکارگیری آن نترسند و پشیمان نشوند و در عوض آنها که نفهمیده اند جرات ورود به این حوزه را نیابند.
یا علی

 
ماه و ماهی
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم فروردین 1390 ساعت 11:34 شماره پست: 746

 

 

بهمن کهن ، مهندس شیلات و جوانی اهل بوشهر است اما سال هاست که به جای " صید ماهی " در موسسه روایت سیره شهدای قم به " صید ماه " اشتغال دارد .

یک روز پیش از اعزام به عمره ، لابه لای انبوه التماس دعاهای پیامکی ، بهمن کهن تنها کسی بود که خواست سلامش را به حضرت ام البنین برسانم .

سلامش را رساندم و به رسم یادبود به هر زحمتی که بود – به رغم ممانعت مأموران سعودی - عکسی را نیز به یادگار گرفتم . مزار مادری که ماه بنی هاشم را در دامنش پروراند پشت آن دو میله عمودی قرار دارد .

ورود خانم ها به داخل بقیع ممنوع است و آنها فقط می توانند از پشت مشبک های دیوار به داخل بقیع نگاه کنند ؛ درست همان جایی که مزار ام البنین قرار دارد . روزی حضرت ام البنین سلام الله علیها به بهانه سوگواری بر قبر پسرانش می نشست و نوحه غربت اباعبدالله را سر می داد حالا خیل زنان زائر بیت الله به بهانه زیارت بقیع ، روضه ماه ام البنین را مویه می کنند .

بیانیه جمعی از دانشجویان و بسیجیان مازندران / تداوم اعتراض ها به تمسخر گویش های محلی
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم فروردین 1390 ساعت 23:55 شماره پست: 745

...رادیو و تلویزیون یک دستگاه آموزشى است، سینما یک دستگاه آموزشى است. باید دستگاهها را به طور مسالمت، به طور صحیح، به طور سلیم اداره کرد. (صحیفه امام -  جلد‏6 - صفحه412)

جناب آقای ضرغامی، مسئول محترم صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران

سلام علیکم؛

احتمالا این جمله بیان شده از امام برای حضرت عالی آشنا به نظر می رسد که تلویزیون یک دستگاه آموزشی است. تلویزیون به مثابه یک آموزشکده ای است که مسئول تربیت جامعه می باشد. اما متاسفانه نوجوان و جوان امروزی به جای آنکه درس برادری با سایر ملت ها و مسلمانان را بیاموزد که او را دغدغه مند نسبت به تحولات جامعه جهانی کند، درس بی تفاوتی را از تلویزیون می آموزد. به جای اینکه درس فرهنگ و ارزش های دینی را از این دستگاه فرا گیرد درس تمسخر و رذایل اخلاقی را می آموزد. این رسانه به جای ترویج فرهنگ ساده زیستی و حمایت از مستضعفین، تجمل گرایی را ترویج می دهد و متناسب با ذائقه مرفهین جامعه دست به تولید فیلم و برنامه تلویزیونی می زند. چرا باید برای شاد نگه داشتن عده ای پایتخت نشین  هزینه بیت المال را صرف برنامه هایی همچون فیلم "پایتخت" کرد؟

بعید می دانم این جملات حضرت آقا را نشنیده باشید که فرمودند:

 حالا این را هم من به شما عرض بکنم؛ غالب این شهرهایی که لهجه‌های آن ها تقلید می‌شود، شهرهایی هستند که دارای مردم غیرتمندی هستند که در حوادث مهم صد سال پیش، در مقابل دشمنان و مهاجمین ایستاده‌اند. این تصادفی نیست... یکی از مناطقی که ایستادگی سرسخت کرده، مناطق شمال است،

 ...اتفاقاً سعی شده است که همین‌ها از لحاظ لهجه در بین مردم سبک بشوند. یعنی تقلید می‌شود. پس ضمناً در پرانتز، به این نکته هم توجه داشته باشید... این مسلماً حرام است. در حرمت این عمل هیچ شکی نیست.

کار رسانه جمهوری اسلامی ایران به حدی رسیده که خلاف نظر مستقیم رهبری عمل می کند.

جناب آقای مهندس ضرغامی؛

خنداندن مردم به هر قیمتی رسالت رسانه جمهوری اسلامی نیست. هنوز هم که هنوز است یک برنامه متناسب با فضای دینی و شاد تولید نشده است و این یکی از ضعف های مهم رسانه دینی است که نتواند بر اساس مبانی تفکری و اعتقادی خود، گریه و خنده را برای مردم به ارمغان آورد.

ریاست محترم صدا و سیما؛

هنوز یک سال و اندی از دستور مقام ولایت در پیام تمدید حکم حضرت عالی نگذشته است که فرمودند:

"سفارش اساسی اینجانب نزدیک کردن و رساندن این رسانه ی فرهنگ ساز، به طراز رسانه ئی است که دین و اخلاق و امید و آگاهی، بارزترین نمود آن باشد و رفتار اجتماعی مخاطبان و نیز نهاد حساس و مهمی چون خانواده بر اساس آن شکل گیرد و هنر و شیوه های گوناگون حرفه‌ئی و آزموده شده یا نوپدید، یکسره در خدمت رشد این شاخص‌ها در آید."


حال از حضرت عالی می پرسیم نسبت فیلم "پایتخت" با دین و اخلاق چیست؟ اثر فرهنگ ساز این فیلم در محیط های خانوادگی چیست؟ آیا می توان ادعا کرد که خانواده ها بعد از دیدن این برنامه به سمت کمالات انسانی و ارزشهای دینی سوق پیدا می کنند؟ اگر واقعا این فیلم آموزه های دینی را منتقل می کند بیائید و تبیین آن را برای مخاطبین این رسانه ملی انجام دهید و الا انتظار است از پخش این فیلم جلوگیری کنید، گرچه می دانیم آب به جوی رفته را نمی توان برگرداند. و همچنین از این اقدام توهین آمیز خود که علنا خلاف شرع بیّن انجام گشت، رسما عذرخواهی کرده و با نظارت بیشتر خود از ارتکاب مجدد این اعمال درباره هر قومیتی جلوگیری کنید و در نهایت به فکر چگونگی انتقال معرفت دینی از طریق این رسانه به مردم و ارائه یک مدل دینی برای خنداندن مردم باشید.

امید است به همت مدیران فرهنگی استان و واکنش نشان دادن درخور شأن این قضیه از تکرار مجدد این گونه برنامه ها جلوگیری شود.

والسلام علی من اتبع الهدی

بنیاد علمی فرهنگی حیات

بسیج دانشجویی دانشگاه مازندران

بسیج دانشجویی دانشگاه کشاورزی و منابع طبیعی ساری

بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل

بسیج دانشجویی دانشگاه علم و صنعت (واحد بهشهر)

بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی بابل

بسیج دانشجویی دانشگاه پیام نور بهشهر

بسیج دانشجویی دانشگاه علوم و فنون مازندران

انجمن اسلامی مستقل دانشجویان دانشگاه مازندران

انجمن اسلامی مستقل دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی بابل

انجمن اسلامی مستقل دانشجویان پرستاری رامسر

انجمن اسلامی مستقل دانشجویان دانشگاه غیرانتفاعی نیما محمود آباد

 پایگاه مقاومت بسیج شهید بزاز بابل

 پایگاه مقاومت بسیج شهید آقاجانی بابل

هیات محبان المعصومین علیهم السلام بابل

پای تخت شما کج شده است !
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم فروردین 1390 ساعت 6:41 شماره پست: 744

 

علی آباد یکی از شهرهای استان گلستان است نه مازندران . لهجه آنها هم به شدت با مازندرانی ها تفاوت دارد . بارها دیده ام که وقتی دو نفر از اهالی این شهر در حال گفتگو هستند مازندرانی ها به راحتی نمی توانند متوجه منظور و مقصود آنها بشوند .

این که سریال پایتخت ، گویش مازندرانی ها را به تمسخر کشانده به راحتی قابل فهم است حتی اگر مدیران سیما طبق روال همیشگی به حاشا روی بیاورند . برای اثبات این مدعا می توان به نوع برخورد اهالی بعضی از مناطق کشور به خصوص تهران با دوستان و همسایگان مازندرانی خود رجوع کرد که بعد از دیدن این سه ریال رویکرد استهزاء گونه ای پیدا کرده است .

از روحانی تا لات سرچهارراه ، تا کنون هر کس از اهالی مازندران را که دیده ام گویش هنرمندان سریال پایتخت را تمسخر زبان و لهجه خود قلمداد کرده اند . البته شاید خود من هم وقتی جلوی دوربین رسمی صدا و سیما قرار بگیرم دچار رودربایستی شده و از این سریال دفاع کنم ! هر چند که اعتمادی به این نوع نظر سنجی های گزینشی وجود ندارد .

 مسئولان سیما اگر واقعا درصدد اطلاع از نظر مردم شریف مازندران هستند لااقل می توانند از صدا و سیمای این استان بخواهند یک نظر سنجی پیامکی برگزار کند .

البته معتقدم تمسخر اقوام و لهجه ها یکی از سیاست های تغییر ناپذیر و پرسابقه سیما به منظور جذب مخاطب است .

راستی یادتان هست چند ماه از اعلام نظر فقهی مقام معظم رهبری در درس خارج خود مبنی بر حرمت تمسخر اقوام و گویش های مختلف و تأکید بر ریشه استعماری این نوع اقدامات به ظاهر طنز گذشته است ؟

 
باید مسواک نیایش زد !
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم فروردین 1390 ساعت 6:47 شماره پست: 743

 

زندگی ، پارک جنگلی بدی نیست . زندگی احساس نامطبوعی ندارد . زندگی خوب است به شرط آن که روحت ، کرایۀ تن ندهد . زندگی دلچسب است به شرط آن که چسب دل های ما ، قلّابی نباشد . زندگی قشنگ است ، مثل دختر بچه ای که دارد توی حیاط ، بادبادک بازی می کند . زندگی ، معصوم است ، مثل یاس هایی که دارند از روی دیوار ، لبخند خدا را خوشبو می کنند .

باید مرتّب مسواک نیایش زد . باید هر شب لب پنجرۀ خدا ایستاد و نامۀ عاشقانه پرت کرد . باید برگشت به محلۀ کودکی ، به زادگاه آسمانی ، به بیشه های قشنگ جوانی ، به رودخانه های متراکم بلوغ ، به گنجشک هایی که در خُردسالی خِرَد ، آب داده ایم .به پروانه هایی که برای کودکی ما رنگ تکان می دادند .

باید فرشتگان را سوار کرد و برد به پارک هایی که فوّاره های بلند الهی دارند . باید از نمایشگاهِ جگر زلیخا دیدن کرد . باید زندان یوسف را به معرض نمایش گذاشت . باید نوار قلب قناریان را شنید . باید با نماز خود خوابید . باید با وضوی خود ، عشقبازی کرد . . .

زندگی ، مسکّن موقّت نیست ، زندگی نسخۀ ابدیّت است .

احمد عزیزی

 
عیدانه
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم فروردین 1390 ساعت 6:45 شماره پست: 742

 

باد نوروز وزیده است به کوه و صحرا

جامه عید بپوشند چه شاه و چه گدا

بلبل باغ جنان را نَبُود راه به دوست

نازم آن مطربِ مجلس که بُوَد قبله نما

صوفی و عارف از این بادیه دور افتادند

جام می گیر ز مطرب که روی سوی صفا

همه در عید به صحرا و گلستان بروند

منِ سرمست ز میخانه کُنم رو به خدا

عید نوروز مبارک به غنی و درویش

یارِدلدار ! ز بتخانه دری را بگشا

گر مرا ره به در پیر خرابات دهی

به سر و جان به سویش راه نوردم ، نه به پا

سالها در صف ارباب عمائم بودم

تا به دلدار رسیدم، نکنم باز خطا

دیوان امام خمینی (ره)

 
عجب روزی است این نوروز !
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم فروردین 1390 ساعت 6:41 شماره پست: 741

 

نوروز یکی از اعیاد ملی ایرانیان باستان بوده است که از دیرباز با رسومات و فرهنگ و آیین مردمان این سرزمین عجین گشته و از جمله اعیادی است که پس از ورود اسلام به ایران ، همچنان به قوت خویش باقی است که این مطلب خود نشان دهندۀ عدم تعارض آن با دین مبین اسلام است . مبنای آغاز سال جدید ایرانیان ، تنها تقویم دنیاست که سه ویژگی علمی ، مذهبی و سنتی را نیز دارد . نوروز واژه مرکبی است که مفهوم « روز نو » از آن بر می آید و به نخستین روز از اولین ماه شمسی اطلاق می گردد . در عبارات تاریخی نوروز را هنگامۀ شادی و شادمانی معرفی نموده اند ؛ چنانچه این شادی جنبه های دینی و مذهبی نیز داشته و دارد .

علامه مجلسی در جلد 56 بحارالانوار در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل می کند :

« نوروز ، روزی است که خداوند از بندگانش پیمان گرفت که تنها او را بپرستند و شرک نورزند و به پیامبران و امامان و حجت هایشان ایمان بیاورند . این روز اولین روزی است که در آن خورشید دمید و بادهای بارور کننده بر درختان وزید و گل ها و شکوفه های زمین آفریده شد . این روز روزی است که کشتی نوح علیه السلام پس از طوفان بر کوه جودی نشست  . . . این روز روزی است که جبرئیل بر پیامبر اکرم (ص) نازل شد و نیز روزی است که پیامبر اکرم (ص) حضرت علی علیه السلام را بر دوش خود سوار کرد تا همچون ابراهیم خلیل ، بت های عرب را در هم بکوبد و به زیر افکند . . . این روز روزی است که برای بار دوم برای علی علیه السلام بیعت گرفته شد ( روز عید سعید خم ) ، در این روز حضرت علی علیه السلام بر اهل نهروان پیروز شد ، نوروز روزی است که قائم ما (عج) و صاحبان امر ظهور می کنند و در این روز بر دجال چیره می شود و او را در کنار کوفه به دار می زند ، هیچ نوروزی نمی رسد مگر این که ما در آن منتظر فرج هستیم ، زیرا نوروز از روزهای ما و شیعیان ماست که عجم آن را حفظ نمود » .

همچنین نکته منحصر به فرد نوروز نام گذاری ایام و ماه های سال بر اساس نام فرشتگان الهی در آیین ها و سنن ایرانیان باستان است که هر کدام از این نام ها از مفهوم و بار معنایی جداگانه ای برخوردارند . از نکات مثبت نوروز می توان به تحول ، نوسازی ، نوآوری و پویایی ، پاکسازی خانواده و محیط زندگی ، شادابی طبیعت و . . . نیز اشاره کرد .

 

سفره ای پر از معنا

+ نوشته شده در جمعه دوازدهم فروردین 1390 ساعت 6:39 شماره پست: 740

 

می گویند قرار دادن خوردنی ها در سفرۀ هفت سین برای آن است که در تمام طول سال جدید، زندگی و سفره شان دارای روزی و خبر و برکت باشد. قراردادن آینه برای یکرنگی و رفع کدورت هاست . تخم مرغ رنگ کرده به نیت برکت و روزی اعضای خانواده است و معمولاً به تعداد افراد سر سفره می گذارند . شمع روشن به معنای روشنایی خانه و طول عمر اعضای آن می باشد . شمع های سر سفره هفت سین را نباید با فوت خاموش کرد . برای خاموش کردن آنها باید از یک برگ سبز و یا نقل و نبات استفاده نمود و معمولاً هم به تعداد افراد خانواده و یکی هم برای سلامتی و طول عمر امام زمان ( عج) در سر سفره نوروز شمع روشن می کنند . آب نشانه صافی و پاکی و گشایش در کارهاست . سبزه به معنای حیات و نشاط و شادابی است و ماهی قرمز به نشانه زنده بودن و پایداری و رنگ قرمز نیز به معنای شادابی و نشاط است و احتمال نیز بر آن است که از زمان سلطه اعراب در ایران ماهی قرمز جزو هفت سین به شمار آمده باشد ؛ چرا که در زبان عربی سمک به معنای ماهی است .

 
گام به گام ، با کفش های میرزا نوروز !
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم فروردین 1390 ساعت 6:36 شماره پست: 739

 

+ احساس می کنید باید به حمام بروید . شیر آب را باز می کنید تا گرم شود . زیر دوش می روید تا خیس بخورید ، اما یک دفعه به یاد کارهای روزانه ، خاطرات گذشته ، کارهای آینده و . . . می افتید . الان یک ربعی هست که غرق در آب شده اید . تازه یادتان می آید که باید لیف و صابون بزنید . حالا دیگر آب حمام سرد شده است .

+ کفش های کتانیتان را گوشه و کنار خانه گذاشته اید و هر چه فکر می کنید ، یادتان نمی آید کجا قایم کرده اید . امروز بچه های محل ، سالن گرفته اند تا فوتبال بزنند . اگر نروید ، می گویند کم آورده است . بنابراین ، دل را به دریا می زنید و با کفش مهمانی می روید وسط زمین و هر بلایی که دوست دارید ، بر سر کفش بی زبان می آورید . برای مهمانی رفتن هم خدا بزرگ است و البته جیب سوراخ بابا به اندازه کافی شما را شرمنده می کند .

+ برای آن که روی دختر خاله تان را کم کنید ، می روید و یک مانتو شبیه مانتوی او می خرید . بعد از آن که روی دختر خاله تان کم شد ، تازه می فهمید که مانتو روی تن شما زار می زند . پس دست به دامن مامان می شوید تا از بابا پول بی زبان دیگری بگیرد و شما به مانتوی دلخواهتان برسید .

+ از آن جا که حال و حوصله ندارید تا ظرف های آشپزخانه را بشویید و برای آن که از غرولندهای مامان خانه در امان بمانید ، می روید سر کابینت آشپزخانه و یواشکی یکی دو عدد از بشقاب و لیوان های تر و تمیز مهمانی را ور می دارید و می آورید سر سفره ، اما وسط راه یکی از این ظروف شیک و گران قیمت از دستتان پخش بر زمین می شود و می شکند . امان از بی حوصلگی .

+ قرار است خواهر همسرتان با دامادهایش به خانه حمله کنند . یک عالمه شام درست می کنید . اما او فقط با شوهرش می آید و یک عالمه غذا را تا چند روز بعد در یخچال نگهداری می کنید و هر روز به خورد شوهر و بچه هایتان می دهید . آخرش آنها هم خسته می شوند و یک روز که در خانه نیستید ، غذاها را دور می ریزند و الکی به شما می گویند که آن را خورده اند ، تا بالاخره از غذای یخچالی راحت بشوند .

+ یک پول قلمبه دستتان می آید به همسرتان می گویید که این پول مال هر دو نفر شماست ، اما خودش می تواند تصمیم بگیرد با آن در یک تور خارجی ثبت نام کرده یا برای تجهیز خانه خرج کنید . همسرتان چند روز فکر می کند . آخرش می گوید که می خواهد مبلمان خانه را عوض کند . مبلمان جدید را سه میلیون تومان می خرید و مبلی را که سال قبل دو میلیون خریده بودید و آخ هم نگفته و سالم است ، از شما 300 هزار تومان می خرند .مجبور هستید . می فهمید ؟ مجبور هستید !

عیدتان مبارک

محمد صادق منتظری

 

نوروز و رسانه

+ نوشته شده در جمعه دوازدهم فروردین 1390 ساعت 6:32 شماره پست: 738

 

اصولاً  و مخصوصاً ! در سال های اخیر و به واسطه پیشرفت های رسانه ای ، پیوندی ناگسستنی میان نوروز ، سینما ، تلویزیون و مردم  شکل گرفته است  ، چنان که تصور نوروز ، بدون رسانه های تاثیرگذاری همچون سینما  و تلویزیون ، به عنوان یکی از مهم ترین ارکان سرگرم سازی مردم  در روزهای تعطیل غیر ممکن خواهد بود .

در این میان رسانه ها و سازمان های مذکور از ماه ها قبل برنامه ریزی ها و تلاش خود را انجام می دهند تا بتوانند به نوبه خود با  پخش واکران تولیدات درخور و سرگرم کننده به نوعی سهم بسزایی درپر کردن روزهای تعطیل روزهی ابتدایی سال مردم  داشته باشند . معمولاً و طبق  شیوه مرسوم سال های اخیر، متولیان رسانه ای بهترین راهکاربرای پرکردن اوقات نوروزی و شادی مردم  را ساخت و ارائه محصولاتی با پس زمینه طنزمی دانند که طبیعتاً به علت تطابقش با این ایام با استقبال بیشتری از سوی مردم  مواجه می شود . البته در سینما این موضوع صرفاً با اکران وپخش فیلم های دارای این مضامین قابل حل است  و تنها دغدغه موجود ، انتخاب آثاری است که سازندگانشان تمایل دارند دراین روزها آن را در میان آثار اکرانی ابتدای سال جای دهند ، اما تلویزیون به علت فرا گیربودن رسانه ای و حجم وسیع مخاطبانی که ساعت های فراوانی از این روزهایشان را پای آن صرف می کنند ، نمی تواند فقط به تولیدات نمایشی طنز خود که امسال هم کارگردان های امتحان پس داده ای همچون سعید آقاخانی و سیروس مقدم را در پیشانی اش می بیند اکتفا کند . بنابراین از ماه ها قبل و با دقت و وسواس فراوان سعی در برنامه ریزی ، انتخاب و تولید برنامه های مختلف با ساختاری مناسب و مطابق با حال و هوای این روزها دارد . برنامه هایی که از جنگ ها و مسابقات تلویزیونی گرفته تا مستندهای جذاب ، همه و همه سعی در همراهی مخاطبینی دارد که این روزها به علت تعدد شبکه ها و برنامه های تلویزیونی ، بسیار سختگیرانه تر اثری را برای دیدن انتخاب می کنند .

البته سختگیری مخاطب سبب افزایش روزافزون کیفیت آثار شده و ایجاد  فضای رقابتی میان برنامه سازان را نیز به دنبال خواهد داشت . درمجموع این تکاپوی رسانه ای که با تکاپوی ابتدای سال مردم نیزهمراه می شود  به جهت ارائه آثاری خوش ساخت و شاید ماندگار است که بتواند بهترین وبیشترین سهم را در پر کردن اوقات شاد روزهای آغازین سال مردم داشته باشد .

صدا و سیما البته باید توجه داشته باشد به خاطر جایگاهی که در خانواده های ایرانی دارد وظیفه فرهنگی سنگین تری را بر دوش دارد . نیاز افکار عمومی صرف سرگرمی و وقت گذرانی است . نه این که فیلم های سینمایی به کلاس درس تبدیل شود ؛ بلکه منظور آن است که سازندگان برنامه های تصویری اگر به هر دلیل باعث هدر رفتن وقت بینندگان و بطالت عمر آنها شوند و نتوانند با استفاده از جاذبه های هنری ، سهمی در رشد فرهنگی جامعه داشته باشند ، گناهی بزرگ را مرتکب شده اند .

 نگاهی اجمالی به  آثارنمایشی سال های قبل و عواملشان به خوبی می تواند یادآور خاطرات تمام سال های ما از این روزها  و همچنین نقش آفرینی بسیارخوب این رسانه تاثیرگذار باشد .  آثاری که  نمایششان در این روزها توانست سکوی پرتابی برای عواملشان نیز قرار بگیرد .

امید است بنابر مثلِ سالی که نکوست از بهارش پیداست ، در ابتدای سال شاهد پخش آثار خوب و ارزشمندی در حوزه سینما و تلویزیون باشیم که نوید بخش سالی پررونق در این دو رسانه خواهد بود .

حسن حق حقیقی

 
متلک به یاران شهدا !
+ نوشته شده در چهارشنبه دهم فروردین 1390 ساعت 20:44 شماره پست: 737

 

دهم فروردین ، سیصد و سیزدهمین روز بست نشینی روحانی عدالتخواه سیرجانی ، حجت الاسلام علی رضا جهانشاهی در حرم حضرت سیدالکریم شاه عبدالعظیم حسنی است .

عدد سیصد و سیزده از ویژگی خاصی برخوردار است . این عبارت ،غربت و تنهایی امام عدالت طلبان را به خاطر می آورد .

امروز یاد فاطمیه هم در ذهنم تداعی شد . چیزی به سالروز شهادت صدیقه طاهره سلام الله علیها باقی نمانده است . عطر فاطمیه در راه است . حجت الاسلام جهانشاهی سال گذشته در شهادت این بانوی حق طلب ، حرکت تاریخی خود در راهپیمایی به سمت تهران و بست نشینی کم نظیر و سازنده آغاز کرده است . . . .

یک وقت هایی پای تصاویر شهدا می نویسیم : بعد از شهدا ما چه کردیم ؟!!

گاهی به بعضی ها که دوران شهدا را درک کرده اند این تکه را می انداختم که در زمان حیات شهدا چه گلی به سر خود زدید که حالا شرمنده روزهای بی حضور شهیدان شده اید ؟!

راستی ، ما در دوره حیات مردان نستوهی چون علی رضا جهانشاهی و دیگر عدالتخواهان بی ادعا زندگی می کنیم . نسل بعدی چه متلکی را نثار ما خواهد کرد خدا می داند !

 

نوروز نامه !

+ نوشته شده در چهارشنبه دهم فروردین 1390 ساعت 14:39 شماره پست: 736

 

وقتی مهمان به سرش می زند !

خدا رحمت کند این کوکب خانم را ! قصۀ قشنگی بود . به دلمان می نشست . مشقش را هم که می نوشتیم هوس خوردن نیمرو و ماست و لبنیات ، بدجوری به سرمان می زد . کوکب خانم مهمان سرزده اش را حسابی تحویل گرفت . با هرچه که در خانه داشت از مهمانش پذیرایی کرد . غذای ساده اما پاکیزه و لذیذ او زیباترین آموزش مهمان نوازی بود .

چشم و هم چشمی یا حسادت ؟ مسئله این است !

چند دقیقه یا چند ساعت می خواهید دور هم بنشینید . حواستان به سرویس طلا و ظرف ها و مبلمان و . . .  نباشد ! نروید بعداً پدر صاحب جیبتان را دربیاورید که یک وقت به اصطلاح عقب نمانید !

فقط به عشق تی وی !

این جعبه جادو هم واقعاً تماشایی است . راست می گویند که قدرت سحر دارد . بد نیست یک وقت هایی پلکی بزنید و سری بچرخانید ! شاید چشمتان به مهمان بینوا هم بیفتد که گوشه ای کز کرده و دارد با ظرف خالی آجیل ور می رود . تلویزیون وسیله خوب و سرگرم کننده ای است . فقط مواظب باشید جزو اعضای خانواده به حساب نیاید ! هر چیزی جای خودش را دارد این طور نیست ؟!

چسب زخم به همراه داشته باشید !

این چند ساعت هم می گذرد ؛ اصلاً عید هم نیامده می رود . بگذارید خاطرات خوشی برایتان به یادگار بماند . حالا بنده خدایی وسط مهمانی ، شوخی نا به جایی کرد ؛ به دل نگیرید . این نیز بگذرد .

دوری و دوستی ؟!

یک پیامک خشک و خالی ، همین ؟!! صرفه جویی هم اندازه ای دارد ! هیچ چیز جای دید و بازدید را نمی گیرد . صفای کنار هم بودن را در چند جمله پیامکی می توان خلاصه کرد ؟

وقتی کبری تصمیمش را گرفت !

قرار است نوروز را با خاطره خوش بگذرانیم . یک تصمیم خوب و بزرگ کافی است تا روزگار را طور دیگری ببینیم . حالا که از کوکب خانم گفتیم ، بگذارید از تصمیم کبری ! هم بگوییم . برای آن که خلق و خوی صمیمی کوکب خانم را داشته باشیم نیازمند تصمیم کبری هستیم ! تصمیمی بزرگ که نگاهمان را به زندگی عوض می کند .

سید حمید مشتاقی نیا

 
نامه ای به بهانه نوروز
+ نوشته شده در شنبه ششم فروردین 1390 ساعت 13:58 شماره پست: 735

 

خواهر عزیز !
پس از اهداء سلام و درود ، رسیدن به فلاح را برایتان آرزو می کنم .
چون در آغاز قدم گذاشتن در سال جدید از شما دور بودم و نتوانستم خود را به این راضی کنم که سال نو را آغاز کنیم و در این لحظات حساس از عمر با شما سخن نگویم ناچار قلم به دست گرفتم تا با شما حرف بزنم .
ساعتی پیش داشتم مطالعه می کردم که به یک جمله رسیدم در مورد این جمله زیبا فکر کردم و مناسب دیدم که نتیجه این ساعات فکر را که در آستانه شروع سال جدید بود ، برایتان بنویسم .
شاندلshandel متفکر بزرگ اروپای قرن بیستم درمورد چگونگی زندگی انسان در قرن بیستم می گوید : « انسان این عصر زندگی را وقف تهیه ی وسائل زندگی می کند . »
ما زندگی را در رنج می گذرانیم تا راحتی و آسایش ایجاد کنیم تمام عمر می دویم تا لحظاتی بنشینیم .
تمام عمر زحمت می کشیم تا استراحت کنیم و البته عمر می گذرد و راحتی و نشستن و آرامش را لمس نمی کنیم و نمی یابیم زیرا مرتباً از طریق اجتماع به ما نیازهای جدید تلقین می شود .
نیازهای کاذب و مصنوعی که دائماً در آدم به وجود می آورند به وسیله تبلیغات است . تلویزیون را روشن می کنید بعد از دو ساعت خاموش می کنید به خودتان نگاه می کنید می بینید هفت هشت احتیاج خرید تازه به وجود آمد ، که قبلاً لازم نداشتید . قبلاً مثلاً با خاکستر دیگ را می شستید امروز حتماًباید پودر ... . بخرید
بوردا می خرید زن روز می خرید نگاه می کنید در فکر تهیه لباس ها و مدل های آن می افتید . استعمار فرهنگی و فرهنگ زدایی از طریق تقلید ، تشبه رقابت مصرف های مصنوعی و سمبلیک و جلب توجه است و اینجاست که به سخن عمیق محمد (ص) که «مَن یَشبَه بِقَوم فَهُوَ مِنهُ» پی می بریم که از کلمه شبیه استفاده شده اگر زندگیمان مثل اروپائی ها شد اگر وضع لباسمان مثل مدلهای ارائه داده شده زن روز و بوردا و خانم .... شد خود نیز از نظر خصوصیات انسانی و درک و انتخاب راه زندگی به سوی او شدن میل کرده ایم .

یکنواختی و قالبی شدن انسان ها درجوامع گوناگون مخصوصاً در ملت ما که مرتباً به وسیله برنامه های فرهنگی مان در سطح وسیعی از طرف مسئولان امر پیاده می شود همه در قالب های ماشینیسم به خاطر بالا بردن مصرف جهانی مخصوصاً جهان سوم است که دنیای صنعتی به ما تحمیل می کند . غارت اصالت ها منابع معنوی واز بین رفتن خصوصیات زندگی شرقی و یا اسلامی که عبارت از مصرف هرچه کمتر و تولید هرچه بیشتر به وسیله عوامل آموزشی دگرگون می شود . چرا که اروپای صنعتی می بایست برای تولیدات اضافی خود مصرف کننده پیدا کند . و چه کند که بتواند کالای مصرفی بدهد و مواد تولیدی بگیرد و منت هم بگذارد و خود را هم بالاتر و متمدن قلمداد کند و اگر هم سواری خواست خر خوبی تربیت کرده باشد و... .
ابتدا با استعمار فرهنگی کار خود را آغاز می کند و سپس از یک خصیصه پاک و اصیل خدایی که به رسم امانت به انسان داده شده استفاده می کند و آن تنوع که شکلی از تکامل است .
می بینیم (همراه با درد) که تمام فلسفه ها و مذهب ها و ایده آل ها و عشق ها و خواستن ها و ... خلاصه شده در این : اصالت مال زندگی مادی است بنابراین وقتی زندگی مادی اصالت دارد هدف رفاه است پس برای چه باید کار کرد؟ برای ساختن وسایل آسایش .
به نظر شما آیا انسان امروز بیشتر آسایش دارد یا انسان دیروز؟
پس همه نیروهایمان صرف فدا کردن آسایش زندگی ، برای تهیه وسایل آسایش زندگی !
داستان شازده کوچولو را خوانده اید؟
آیا قربانی شدن آسایش زندگی برای چه؟ برای تکامل؟ برای تعالی؟ برای رفتن به حقیقت؟
برای رسیدن به ایده آل های مقدس انسانی؟ برای تقرب و نزدیکی به بهترین دوست و یار او (الله) و نه برای به دست آوردن وسایل آسایش زندگی . زیستن برای مصرف ، مصرف برای زیستن .
یک دور باطل دور حماقت کار - استراحت - خوردن - خوابیدن همین و بس !!!
بهتر است کمی فکر کنیم . . .

فرازی از نامه روح بخش دانشجوی شهید سید حسین علم الهدی خطاب به خواهرش

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو اسفند89 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۸۹، ۰۹:۲۱ ق.ظ


عنوان ندارد]
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم اسفند 1389 ساعت 20:43 شماره پست: 734

در کربلای خوزستان نایب الزیاره دوستان خواهم بود انشالله یاعلی

" میدان حرّ " یا " آزادی " ؟!
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم اسفند 1389 ساعت 20:40 شماره پست: 733

 

این متن کوتاه را برای ویژه نامه نوروزی یکی از نشریات نوشتم که بعید می دانم بدون سانسور منتشرش کنند :

گل را که بر می افشانیم . فلک را اگر نشد که سخت بشکافیم ، دوست دارم لااقل برای تهران خودمان طرحی نو در انداخته شود .

به گمانم " تهران نو " هم دیگر کهنه شده است .

اگر " قصاب " نیستیم لااقل " جوانمرد " باشیم .از مسیر " نواب " حرکت کنیم که راه ها را زودتر به مقصد می رساند . بین " کارگر شمالی " و " کارگر جنوبی " نباید تفاوتی وجود داشته باشد . اگر دست من بود می گفتم " ولی عصر " (عج ) فقط یک خیابان است نه چهار راه ! و " توحید " را نباید در تونل زیر زمینی جست . بعضی اسم ها را باید تغییر داد . " میدان گلها " باید نزدیک " بهارستان " باشد . بچه های نازی داریم ولی خود آلمانی ها هم " نازی آباد " ندارند ! به نظر شما " شریعتی " باید در نزدیکی " زندان قصر " باشد ؟ این تواضع نیست که ساختمان های پر زرق و برق بسازیم و نام خیابانش را بگذاریم " آفریقا " یا " آرژانتین " .

صد مدل " ون " رنگارنگ هم که سوار شویم لذت یک لحظه هم نشینی با بچه های مصفای " ونک " را ندارد . نام قیصریه با آتش و دود گره خورده است ، اما " قیطریه " ما خوش آب و هواست .

زیارت و تجارت هر دو باید عبادت باشد ؛ زائر مشهد گذرش به " اسماعیل طلا " می افتد و تاجر تهران به " سید اسماعیل " . 

قبله تهران را اگر فراموش کردید ، مسافر ری بشوید و یادتان باشد " شاه " کسی است که " عبدالعظیم " باشد . از نظر من " سعادت آباد " در قلب " بهشت زهرا " است . همه محله های قدیمی تهران " لاله زار" هستند . فراموش نکنیم آن بالاها نه " مولوی " دارد نه " ناصرخسرو " نه " فردوسی " و " حافظ " . اینها گنجینه های ما هستند . اصلاً " خزانه " تهران آن بالاها نیست . اگر فرق آزادی و آزادگی را می دانستیم به جای " میدان آزادی " ، " میدان حرّ " را به عنوان نماد تهران انتخاب می کردیم .

خدمتی که " پاستور " به بشریت می کند از عهده " سعد آباد " و کاخ نشین هایش بر نمی آمد . خدا را شکر ، باز هم " پانزده خرداد " همسایه " امام خمینی " است .

خیابان " سمیه " را می شناسیم ، خیابان " ابوذر " را و . . . کسی نشانی عمار را خواست چه پاسخ بدهیم ؟!

 تنها دلخوشی من این است که از " میدان امام حسین " علیه السلام تا " خیابان انقلاب اسلامی " و " میدان آزادی " صراط مستقیم است .

 
فراوان سپاس
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم اسفند 1389 ساعت 9:27 شماره پست: 732

 

تشکر ! انشالله قسمت شما بشود . تا جایی که حافظه یاری کرد به یاد همه رفقای وبلاگی و غیروبلاگی بودم . چشم ! در اولین فرصت مطالبی درباره سفر عمره را در اختیار خوانندگان عزیز اشک آتش قرار خواهم داد . البته شاید به دلیل ترافیک فعالیت های مربوط به نوروز ، مطالب مربوط به این سفر معنوی را با کمی تاخیر منتشر کنم .

ریاست خبرگان هم بالاخره تعویض شد . خبر را در مدینه شنیدم . این مسئله نشان می دهد من هم که نباشم کارها خوب پیش می رود ! جدا ازقیل و قال های سیاسی ، هر عقل سلیمی می پذیرد که حتی یک مجموعه کوچک را نمی توان با دو نظر و سلیقه اداره کرد چه برسد به امورات یک مملکت !

نظرات قبلی دوستان عزیز وبلاگ نویس را با کمی تاخیر پاسخ خواهم داد . انشالله پوزش حقیر را پذیرا باشید . التماس دعا

 
روز نو
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم اسفند 1389 ساعت 20:21 شماره پست: 731

 

سلام حاجی !

ببین ! می خواهم حرفی بزنم که شاید کمی ناراحت شوی . شاید دلت رنجیده شود . شاید . . .

با راهیان نور عازم هستی ؟ داری می روی جنوب ؟ . . . که چه بشود ؟! ببخشید این طوری صحبت می کنم اما مگر علّاف هستی برادر من ، خواهر گرامی ؟!!

ها ؟! داری جواب می دهی ؟ دلت برای شهدا تنگ شده ؟ می خواهی عقده هایت را باز کنی ؟ احساس می کنی گذر روزگار ، گرد و غباری را روی قلبت نشانده که باید بروی در محضر شهدا خانه دلت را غبارروبی کنی ؟ می خواهی به شهدا بگویی  . . .

بس کن این توجیهات را ! خسته نشدی از این عبارت های کلیشه ای ؟ مرد و زن حسابی ! مگر شهر و روستای خودت شهید ندارد ؟ مگر این همه مزار شهدا را نمی بینی ؟ خانواده های شهدا هم که هنوز برکت این آب و خاک هستند . خوب ؛ برو گلزار شهدا درد دل کن ، حرف هایت را بزن ، تجدید میثاق کن !

آی دیدی !! داری کم میاری ها ؟! بندۀ خدا ! می دانی تا جنوب چقدر راه است ؟ اصلاً گذرت به آن طرف ها خورده ؟ یک چیز شنیده ای و جوّگیر شده ای ؟! هزار کیلومتر ؟ هزار و دویست ؟ هزار و پانصد ؟ فکر خطر جاده را کرده ای ؟ ممکن است خواب و خوراک درست و حسابی نداشته باشی . از گرد و خاک آن جا هم که بی خبر نیستی . خستگی سفر و . . . بابا جان ! آخر سال است . از این طرف حساب کنی می شود اول سال ! چند روز تعطیلی را نمی خواهی پیش دوست و آشنا بمانی و خوش بگذرانی ؟ خستگی یک سال درس و کار و فعالیت و  . . . را نمی خواهی از تنت بیرون کنی ؟ برو یک گوشه بگیر بخواب . برو خوش باش . دلت می آید فیلم و سریال های ویژه نوروز را از دست بدهی ؟

چی فرمودی ؟ ای والله ؛ احسنت ! با این جوابت حال کردم به مولا ! آفرین . معلوم شد چشمت بسته نیست . خدا همه جا هست . از همه به ما نزدیک تر است . اما رنج سفر می خریم و طواف کعبه اش را آرزو می کنیم . به امام هشتم می شود از همین راه دور هم سلام داد اما صدها کیلومتر را می کوبیم و می رویم مشهدالرضا . هر روز دست بر سینه می گذاریم و به امام عشق سلام می دهیم اما حسرت زیارت کربلا همواره دلمان را به آشوب می کشاند .

حرف خوبی زدی . حق با شماست . خدا همه جا هست اما به طواف کعبه اش می رویم تا « حاجی » شویم و « حجت » را بر خود تمام کنیم . زر و زیور دنیا را از تن در می آوریم ؛ شیطان را سنگ باران می کنیم ، هوای نفس را ذبح می کنیم  . . .

بهنام محمدی حجت خداست . خدا آن دنیا جهان آرا را به رخ ما می کشد تا برای کوتاهی های خود بهانه نیاوریم . خدا مصطفی چمران را به رخ ما می کشد تا دلبستگی به جاه و مقام دنیا را توجیه اعمال بد خود قرار ندهیم . ابراهیم همت ، حجت خداست ، حاج حسین بصیر ، حسین بهرامی ، اصغر فرقانی ، شهید طوسی ، شهید گلگون  . . . .

به کربلاهای ایران که پا بگذاریم حجت بر ما تمام می شود . آن وقت فرصتی دوباره می یابیم . دیگر احساس می کنیم همه چیز از نو شروع شده است . اندیشه نو ، راه نو ، روز نو  . . .

 

لبیک . . .

+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم اسفند 1389 ساعت 5:37 شماره پست: 730

 

در غریبستان بقیع ٬ نایب الزیاره دوستان خواهم بود انشالله . یاعلی التماس دعا .

 
آیا امپراتوری تزویر سقوط خواهد کرد ؟
+ نوشته شده در سه شنبه دهم اسفند 1389 ساعت 20:51 شماره پست: 729

 

چند روزی بیشتر به اجلاس سراسری مجلس خبرگان رهبری باقی نمانده است .

شاید به جرأت بتوان گفت بعد از جلسه چهارده خرداد 1368 که برای تعیین رهبری خلف صالح امام خمینی (ره) تشکیل شد این مهم ترین جلسه نمایندگان خبره ملت خواهد بود .

حلقه پیرامون هاشمی درصدد هستند به هر قیمتی مانع برکناری وی از اریکه صدارت مجلس خبرگان بشوند . نمی دانم پایان این مناقشه چه خواهد شد اما فقط جسارتا یک تجربه مهم تاریخی که چند ماهی بیش از وقوع آن نمی گذرد را به خبرگان ملت یاداوری می کنم .

هیچ گاه از یاد نخواهیم برد در واپسین روزهایی که قرار بود شورای بررسی فقهی حقوقی وقف دانشگاه آزاد – که از سوی مقام معظم رهبری تشکیل شده بود – نظر رسمی خود را اعلام کند هاشمی رفسنجانی – که لابد رابطه اجتهاد و تقوا را نیز مصلحتی می داند – بارها در پشت تریبون قرار گرفت و بی هیچ واهمه و یا حتی لرزشی در دست و صدای خود به چشمان ملت زل زد و ادعا نمود رهبر معظم انقلاب موافقت خود را با وقف دانشگاه مذکور اعلام کرده است !

همین یک تجربه کافی است تا خبرگان مردم این چند روز را با بی اعتنایی به حاشیه سازی ها سپری کنند .

روز عزل هاشمی روز شادی دل امت حزب الله خواهد بود . دوستان ما در سراسر کشور انشالله با پخش شیرینی این روز تاریخی را جشن خواهند گرفت . ( فاکتورش را بفرستند در خدمت خواهم بود !)

البته شخصاً خوشحالی خود را نه از بابت برکناری هاشمی می دانم – که او نزدیک به دو سال است با سیلی ملت انس گرفته و مطرود به حساب می آید – بلکه از این جهت این موضوع را مهم و باعث وجد و سرور می دانم که بزرگان معنوی ما باور خواهند کرد می توانند در روند تحولات جامعه تأثیری داشته باشند .

 

بفرمائید این هم از روحانیت !

+ نوشته شده در دوشنبه نهم اسفند 1389 ساعت 6:1 شماره پست: 728

 

از تحصیل کرده های نظامی بسیار شنیده ام وقتی که جنگ شروع شد و آنها پا به میدان واقعی نبرد گذاشتند متوجه شدند که بسیاری از آموزه های کلاسیک دانشکده های افسری فقط در حد تئوری ارزش داشته و در میدان عمل باید به دنبال راهکاری تازه و عملیاتی بود  . . .

به نواب صفوی می گفتند تو سید خوبی هستی . طلبه ای جوان و سرشار از استعداد که اگر درس هایت را ادامه بدهی از بزرگان حوزه خواهی شد . پاسخ سید مجتبی این بود : این همه از بزرگان عالم شدند و کتاب های مفیدی نوشتند ، بگذارید کسی هم برای عمل کردن به آنها پا پیش بگذارد . . .

علی رضا جهانشاهی ، روح تازه ای در جنبش عدالت خواهی دمیده است . هر بار مقابل بچه های دانشجو کم می آوردیم که چرا حوزویان برای احیای فرهنگ عدالت طلبی هزینه ای نمی پردازند واقعاً دستمان خالی بود و حرفی برای گفتن نداشتیم . حالا مدتی است خیمه عدالت خواهی حجت الاسلام جهانشاهی در سرای سیدالکریم در شهر ری بر پا شده و جوان های دانشجو و غیر دانشجو با دیدن این حرکت کم نظیر ، جانی دوباره گرفته و امیدی نو در وجودشان رخنه می کند .

ما هم خیالمان راحت شده و پز می دهیم که بفرما یید ! این هم از روحانیت . جگر دارید بسم الله !

آن بنده های خدا هم سر تسلیم فرود آورده و . . .

آنها چه می دانند این روحانی جوان چه غربتی را در بین هم صنفی های خود تحمل می کند . بگذارید خیال کنند روحانیت یعنی این !

آنها نمی دانند چه افرادی از همین روحانیت کمین نشسته اند تا در فرصتی مناسب زهر چشمی از روحانی عدالتخواه سیرجانی بگیرند ، بعد حنجره ای صاف کرده و از جایگاه زعامت نعره سر بدهند : ما هستیم که اسلام را حفظ کرده ایم ، با همین شکم های ورآمده و میزهای میزان ناپذیر و فیش های حقوقی حسود کور کن و  . . . ( اصلاً بیخود نیست به ماهی می گویند فیش ! بعضی ها خوب ماهی می گیرند ! )

چه کسی می داند یک سال دوری از خانه و کاشانه و نشستن در غربت و خوردن نان و پنیر و خوابیدن در گرما و سرمای طاقت فرسا چقدر تحمل می خواهد . علی رضا جهانشاهی به ما یاد داد گاهی خود را محک بزنیم و داعیه هایمان را بسنجیم . این شرط صداقت است .

خدا را شکر بچه های دانشجو نمی دانند کمک هزینه طلبگی روحانی عدالتخواه ما ، ماه هاست که نصف شده است . از نظر اعاظم حوزه ، کسی که سرش را پایین نیندازد و هر صبح به کلاس نرود و بر نگردد طلبه نیست حتی اگر بود و نبودش  . . .

عدالت خواهی جزو کدام یک از درس های حوزه است ؟

فاصله تئوری ها از میدان عمل را باید این گونه لمس کرد .

روحانی نمای کلاهبرداری که همینک در زندان قم به سر می برد کمک هزینه تحصیلی اش را دریافت می کند . توجیه آقایان هم این است که خانواده او چه گناهی کرده اند ؟

خانواده آن کلاهبرداردر خانه شخصی می نشینند و خانواده روحانی عدالتخواه در اتاق استیجاری .

بگذریم .

فعلاً قرار است به علی رضا جهانشاهی و حرکت پر صلابت او بنازیم ! او آبروی حوزه را خریده است .

اگر دستتان به شلمچه و طلائیه نرسید ، نوروز را در خیمه عدالتخواهی آغاز کنید . امروز خط مقدم جبهه ظلمت ستیزی در تهران است . صیاد سیرجانی ما حلقوم نفاق جدید را در مرصاد صحن عبدالعظیم حسنی به تنگ آورده است .

 
بسیجی بسیجی است !
+ نوشته شده در جمعه ششم اسفند 1389 ساعت 19:6 شماره پست: 727

 

نوجوانان بسیجی ؛ از فاو تا تهران !

 

یک خبرنگار غربی بعد ازعملیات والفجر هشت :

« . . . رئیس جمهور عراق که زمانی در شرق شط العرب ( اروند رود ) پس از فتح خرمشهر و یازده شهر دیگر ایران سرمست از باده پیروزی بود ، امروز در غرب شط العرب در برابر نوجوانانی که مرگ را به تمسخر می گیرند ، به زانو درآمده است .»

شب بارانی حمله / ص 169

یکی از اوباش همکار حلقه لندن ، جرس ، 26/11/1389 :

« . . . خیلی ترسیدم. نمی دونم لباس شخصی ها چرا دستگیرم نکردند. رفتم سمت چمران. چند نفر پلیس رادیدم. نمی دونم چرا ترسیدم و برگشتم... از یکی شنیدم ساعت ۱۱ شب قراره میدان آزادی جمع بشن. با هزار بیم و امید رفتم اما از جمعیت خبری نبود. یکی گفت نرید و اشتباه عاشورای پارسال رو تکرار نکنید. متأسفانه از فرصت استفاده نکردیم. جوجه بسیجی های ۱۵ ساله رو دیدم که شست و شوی مغزی شده و مقابل ما ایستاده بودند. هنوز هم وحشت دارم. احساس می کنم قراره اتفاق بدی برام بیفته. »

 

افهم یا شیخ !

+ نوشته شده در جمعه ششم اسفند 1389 ساعت 5:56 شماره پست: 726

 

شعر زیبای علیرضا قزوه: جنگ ساندیس و کوکاکولا !

تو پشیمان می شوی/ و گریه خواهی کرد/ روزی که دیر شده ست/ به میر... افهم هم نخواهم گفت/ که دیر شده ست برایش...

افهم! یا شیخ افهم...

نه مصریان به خانه باز نمی گردند/ که خانه تمامی آنان میدان التحریر است/ بمبی به نام فیس بوک گذاشتند / خنثی شد/ بمبی به نام تویتر/ ترکید/ بمبی به نام تو  و میر/ بمبی به نام 25 بهمن/ ترکیدید/ در سطل آشغال!

حالا دنبال بمب های دیگرند/ اما  دوستان محمد عبده/ و جمال عبدالناصر/ و خالد اسلامبولی/ نیاز به فیس بوک ندارند/ و مصر/ بدون اینترنت هم اموراتش را می گذراند/ و بی نیاز به شیخ فضول و میر ذلول/ همچنان که غزه و لبنان/ با آن شعار مبارک/ پسندتان تا حال/ ایستاد/ و حال شان را گرفت/ و مصر/ هیچ نیازی به شیخ فتنه گر ندارد/ خلاف رای شما/ مصر به انقلاب ایران افتخار کرد

 آقای سید ابراهام السلطنه/ آقای اسرائیل زاده/ آقای محملباف/ صدای مرا دارید؟ / و از شجاعت ایران تعریف کرد/ حتی گفت امام خامنه ای/ اما نگفت خرت به چند شیخ بیسوات/ دیدی/ خلاف رای شما/ نصرالله تنها با یک سخنرانی/ اشک سعد حریری را درآورد/ و سارکوزی و شما را/ سرجایش نشاند.

حالا در مصر/ تنها باید لانه خرس و زنبور اشغال شود/ وگرنه دستگاه های جاسوسی/ کارشان را می کنند/ باید مواظب سفیر انگلستان باشند/ در تمام جهان/ مواظب بی بی سی/ وگرنه سی سال عقب می افتند/ اگرچه مصر فهیم/ مصر بزرگ/ تمام این چیزها را می داند

  "من تیغ رویارو زنم ..."/ شما هیچ غلطی نمی توانید کرد/ نه با هزار نفر/ نه با صد هزار نفر/ نه حتی با یک میلیون نفر/ که ما شصت میلیون نفریم/ و از لج تان ساندیس های ایرانی می خریم و می خوریم/ اما به پپسی کولا رای نخواهیم داد/ و هیچ نیازی به مک دونالد و کی اف سی نداریم/ و هیچ نیازی به بی بی سی و صدای امریکا/ شما شب را در استودیوی بی بی سی بخوابید/ و صبحانه تان را در استودیوی صدای امریکا بخورید/ شما برای خنده ما خوبید/ گیرم که برلوسکنی فاحشه هایش را فرستاد/ محملباف دوستان بازیگر امریکایی اش را/ نوری زاده خواهران اسرائیلی اش را/ گیرم که به نفع شیخ کروبی/ خانوم هیلاری لشکر کشید/ گیرم که با  دروغ/ طفلان معصوم را به خیابان کشیدید /باز هم شما کمترید

نه مولای ما به شما باج خواهد داد/ نه ما/ حسین(ع) با یک جبهه جنگید/ علی(ع) با دو جبهه/ مولای ما با چهار جبهه  می جنگد

اما باکی نیست/ من دیده ام پسران رهبر را/ یک لاقبا و ساده/ در میان همین مردم/ و دیده ام بچه های فتنه گران را/ سوار اسب و یله در انگلستان و دوبی/ و دیده ام کدام شیخ/ از شهرام خان پول گرفت/ و دختر کدام  شیخ/ مربی اسکی و اسب داشت/ و در محله لیان شانپو رای می خریدند/ من تمام اینها را دیده ام/ و فرش کهنه و ساده خانه آقا  گواه است/ و شام های ساده آقا را دیده بودم/ در کرمان/ من دیده ام کدام تان راست می گویید...

**

امشب ولنتاین نازنازی هاست/ بادا بادا مبارک بادا/ آن روز هم عاشورا بود/ و والانتیان شیخ و تو بود/ شیخ و گوگوش/ میر و سروش/ والانتین است/ شیمون پرز و نوری زاده/ خانوم هیلاری و فائزه/ مریم قجر با آن یکی شیخ فتنه گر / والانتین است و همه دست بزنند
جنگ ساندیس و کوکاکولاست/ لطفا دست بزنید/ باشد شما با شمشیرها و سلاح های عجیب غریب هالیوود بیایید/ ما با همین نی ساندیس می آییم/ و با همین بچه های بسیجی/ و با موتورهای دو ترک و سه ترک ساخت وطن/ و با همین پیرزنان و پیرمردانی که هر سپیده شما را نفرین می کنند
افهم یا شیخ مهدی دیروز/ افهم یا شیخ مینی جوبها و گوگوشها/ یا شیخ گوگوش و داریوش/ تو پشیمان می شوی/ و گریه خواهی کرد/ روزی که دیر شده ست/ به میر افهم هم نخواهم گفت/ که دیر شده ست برایش ...

 
مدیترانه اسلامی !
+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم اسفند 1389 ساعت 6:58 شماره پست: 718

 

استقرار عزت مندانه دریادلان ارتش جمهوری اسلامی در آب های مدیترانه و اهتزاز پرچم مقدس ایران اسلامی ، ترسیم خاورمیانه جدید بدون استیلای آمریکا را به واقعیت نزدیک تر ساخته است . این اتفاق نشان داد که تلاش شبانه روزی استراتژیست های دنیای سلطه با همراهی سربازان خودفرخته آنها در ایران نیز نتوانست برنامه ریزان نظام اسلامی و رهبری جبهه جهانی اسلام را به مسائل داخلی مشغول سازد .

پس از فتح اندلس ، این دومین بار است که ارتش اسلام به اروپا دسترسی پیدا می کند .

در واپسین روز بهمن 1389 عبور ناوگروه ارتش جمهوری اسلامی ایران از کانائل سوئز ، بنیان پوسیده کاخ های ستم را به لرزه در آورد . موضع گیری دولت های ایالات متحده و رژیم غاصب صهیونیست هراس اجتناب ناپذیر سران کفر و الحاد از اقتدار جهانی ایران اسلامی و تثبیت موقعیت بین المللی جبهه حق را به وضوح آشکار نموده است .

اسرائیل در چند قدمی سقوط و ویرانی است . دیروز سردار نقدی نیز این رجز حماسی را به زیبایی سرود که به زودی در خیابان های حیفا و تل آویو قدم خواهیم زد .

حدود یک دهه پیش ، این کشور ایران بود که گام به گام در حلقه نظامیان آمریکا و اسرائیل به محاصره در می آمد . حضور ارتش آمریکا در آب های خلیج فارس و دریای عمان و ایجاد پایگاه در مرزهای جمهوری اسلامی با کشورهایی همچون افغانستان و عراق و آذربایجان و . . . خبر از بروز بحران جدید در منطقه می داد . شاید انتظار تحلیل گران سیاسی دنیا این بود که با تنگ تر شدن حلقه محاصره ایران ، مواضع این کشور در عرصه بین الملل نیز دچار انفعال بشود . اما در سایه لطف حضرت حق ، ایران اسلامی با استفاده از انقلاب مردم مصر نیروی دریایی خود را در عمق دریای مدیترانه مستقر ساخت تا ابتکار عمل را در عرصه های سیاسی به دست بگیرد .

جهش انقلابی در کشورهای منطقه خلیج فارس ، نوید ترسیم نقشه جدید خاورمیانه بدون آمریکا را واقعی تر ساخته است .

 

جگر شیر و سفر عشق !

+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم اسفند 1389 ساعت 1:21 شماره پست: 725

 

او بداند یا نداند ، عطر شهدا را دارد .

حجت الاسلام محسن علیجان زاده از اعاظم عرصه روایتگری سیره شهداست .

عکس فوق مربوط است به عاشورای 88 که توسط جواد بیژنی راد گرفته شده است .

یکی از خصلت های حاج محسن که از بدو آشنایی چهارده ساله ام با او بارها در رفتارش دیده ام پرهیز از شعارزدگی و تفکر عملیاتی او است .

چند روز پیش بعد از تشییع پیکر مطهر شهید صانع ، در حالی که به شدت شایعه شده بود ضد انقلاب قصد تجمع و ایجاد ناامنی در اطراف چهارراه ولی عصر (عج) را دارد حاج محسن با همان لباس مقدس روحانیت به تنهایی در پیاده روهای خیابان انقلاب تا ولی عصر قدم می زد تا همه ببینند امنیت در پایتخت جمهوری اسلامی برقرار بوده و حباب رجزخوانی منافقان ، پشیزی ارزش ندارد .

یادم نمی رود ده دوازده سال پیش در هر شب خاطره ای که برگزار می کردیم آقا محسن این عبارت یادگار شهدا را مقابل نگاه همگان نصب می کرد : " جگر شیر نداری ، سفر عشق مرو "

 
یک تبریک ساده
+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم اسفند 1389 ساعت 1:3 شماره پست: 724

 

امشب شب دامادی دوست و برادر خوبم آقا مرتضی رنجبر ملکشاه ٬ مدیر وبلاگ رهیافت های باستان شناختی ایران و جهان است . به دلیل سفری که در پیش دارم توفیق اجابت دعوت ایشان برای حضور در ساری را نداشتم . امیدوارم یک عمر زندگی خوب و آسمانی را در سایه لطف حضرت حق تجربه کند .

 

راوی عشق

+ نوشته شده در چهارشنبه چهارم اسفند 1389 ساعت 8:56 شماره پست: 723

عیبی ندارد

شما حرف خودتان را بزنید

اما من می گویم

با معرفت کسی است که

همه را بین راه جا بگذارد و

برود

سالگرد ارتحال شهادت گونه علمدار روایتگری ٬ روحانی خستگی ناپذیر حاج شیخ عبدالله ضابط گرامی باد .

 

 
وزیر ارتباطات و ریاست سازمان بازرسی بخوانند !
+ نوشته شده در چهارشنبه چهارم اسفند 1389 ساعت 6:10 شماره پست: 722

 

ظلم و تعدی به حقوق دیگران زیبنده نظام اسلامی نیست .

این جمله را خوب خواندید ؟ اگر موافق نیستید که هیچ اما اگر فحوای آن را تأیید می کنید پس بالاخره چه روزی قرار است فکری به حال نیروهای شرکتی کنید و متولیان امر را به حفظ شأن و حقوق آنان ملزم نمائید ؟  

این پیام دیشب به دست من رسید :

"  سلام و ضمن تشکر از مواضع ارزشمند شما خواهشمند است درباره نیروهای شرکتی نگهبانی مخابرات مازندران و بستن قرار داد مستقیم بر اساس مصوبه هیئت دولت گزارشی را تهیه و این گرفتاری جمعیت آبرومند کارگری را منعکس فرمائید . آقایان در مخابرات با این استدلال که مخابرات به صورت شرکت درآمده است و دیگر زیر مجموعه دولت نیست از اجرای بخش نامه هیئت دولت درباره تبدیل وضعیت ، ممانعت به عمل می آورند . لازم به ذکر است در میان این نیروها با سابقه کاری 13 سال و با مدرک لیسانس و خانواده شهید و جانباز هم دیده می شوند و این شرکت های تأمین نیروی انسانی و پیمانکاری هر ماهه مبلغ سی تا نود هزار تومان از حقوق قانونی آنان کمتر می دهند و در قبال آن جز رد کردن لیست بیمه هیچ کاری نمی کنند و فقط در موقع امضاء قرارداد و تسویه حساب آنها را می بینیم . از مسئولین مربوطه به خصوص ریاست محترم جمهوری درخواست احقاق حق و اعمال عدالت می نمائیم . باتشکر جمعی از نیروهای شرکتی شاغل در مخابرات استان مازندران "

 

این کجا و آن کجا ؟!

+ نوشته شده در سه شنبه سوم اسفند 1389 ساعت 22:20 شماره پست: 721

 

آیت الله انصاری اراکی به تازگی دار فانی را وداع گفته است . او پدر دو شهید بود . مجالس ترحیم او با شکوه است . مردم برای این عالم اهل عمل سنگ تمام گذاشته اند . روحش شاد .

آیت الله  د  به تازگی دارفانی را وداع گفته است . آیت الله  و  برایش نماز خواند . پوسترهایش را در تمام شهر پخش کردند . به کمک فتوشاپ کوشیدند پوست تیره رنگ صورتش را نورانی کرده و جای مهر روی پیشانی اش حک کنند .

اما جالب است مردم انگار او را نمی بینند . گویا اصلاً چنین فردی هیچ گاه در قید حیات نبوده است . مجالس ترحیمش خلوت و بی رنگ است . غیر از بستگان او فقط چند طلبه به مراسمش می آیند . همان ده پانزده طلبه منقلی که هر روز حوالی ساعت ده در خانه آن مرحوم در گذر خان گعده می گرفتند ، بساط چای و سیگار راه می انداختند و همچون مراد بد زبانشان امام و شهدای انقلاب را به باد توهین و تمسخر می گرفتند .

دنیا می گذرد اما نام نیک چقدر با ارزش است . مردم با فطرت پاک خود گوهر وجود عالمان عرصه عمل را به خوبی قدر می شناسند .

 
غصه ها و بشارت ها
+ نوشته شده در سه شنبه سوم اسفند 1389 ساعت 14:7 شماره پست: 720

 

بیش از ده سال از طرح بحث ریزش‌ها و رویش‌ها توسط رهبر انقلاب در خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران و تأکید ویژه‌ ایشان بر بررسی سویه‌های گوناگون تاریخی، روان‌شناختی و جامعه‌شناختی این پدیده توسط کارشناسان و نخبگان علمی می‌گذرد اما تاکنون حرکت درخوری در این زمینه دیده نشده است.

آنچه در پی می‌آید بخشی از همان خطبه‌ تاریخی است که در آن به پدیده‌ ریزش‌ها و رویش‌ها اشاره شده است:‌

 

من اصلاً نمى‌خواهم غصه‌ها و غم‌ها را مطرح کنم. بحمدالله غمگسار داریم. خداى متعال و اولیاى او، بهترین غمگسارند. در همه‌ مراحل زندگى این‌طور بوده است؛ امروز هم همان‌طور است. اما اگر من فقط بخواهم یک اشاره کنم، غم بزرگ این است که- همان‌طور که قبلاً اشاره کردم- بعضى عناصرى که هیچ سودى در سلطه‌ى امریکا بر این کشور ندارند، از روى غفلت و اشتباه و ضعف‌ها و عقده‌ها، براى سلطه‌ى امریکا بر این کشور تلاش مى‌کنند!

البته اشخاص مختلفند؛ بعضی‌ها عقده‌اى دارند؛ بعضی‌ها کینه‌اى دارند؛ بعضی‌ها گله‌اى از کسى دارند؛ براى خاطر دستمالى، قیصریه را آتش مى‌زنند؛ به‌خاطر یک دشمنى و یک کینه‌ شخصى و یک محرومیت از فلان مسؤولیت که مایل بوده به او بدهند و مثلاً نشده و به ‌خاطر یک اشتباه در فهم، مى‌بینید که حرفى مى‌زنند، اقدامى مى‌کنند، موضعى مى‌گیرند و کارى مى‌کنند که به ضرر تمام مى‌شود و در خدمت دشمن قرار مى‌گیرند.

بدانید؛ این رادیوهاى بیگانه، با میلیون‌ها دلار صرف و خرج راه مى‌افتد. این‌ها هدف دارند از این‌که این تبلیغات را مى‌کنند؛ مى‌خواهند افکار عمومى کشورهاى مخاطب خودشان را تحت تأثیر قرار دهند. بیخودى که نمى‌آیند از شخصى، از حرفى، از جریانى، این‌طور دفاع کنند. هر آدم عاقلى تا دید دشمن برایش کف مى‌زند، باید به فکر فرو برود و بگوید من چه غلطى کردم؛ من چه کار کردم که دشمن براى من کف مى‌زند؟! باید به خود بیاید. این مایه‌ى غُصه است که بعضى از کف زدن دشمن خوششان مى‌آید! اگر گلزن مهاجم ما در میدان فوتبال، اشتباهاً به دروازه خودش گل بزند، چه کسى در آن میدان کف خواهد زد؟ طرفداران تیم مقابل و مخالف. حالا شما وقتى که مى‌بینى دشمن برایت کف مى‌زند، باید بفهمى که به دروازه‌ى خودى گل زده‌اى! ببین چرا زدى؟ ببین چرا کردى؟ ببین چه اشتباهى کرده‌اى؟ ببین مشکلت کجاست؟ بگرد مشکل خودت را پیدا کن و توبه کن.

من در این ماه رمضان، از همه‌ کسانى‌که این خطاى بزرگ را در مقابل ملت ایران کردند، مى‌خواهم که در مقابل خدا و در مقابل اسلام توبه کنند. مبادا خیال شود که این خطا در مقابل شخص این بنده‌ حقیر است؛ نه. بنده که کسى نیستم؛ بنده هیچ اهمیتى ندارم؛ این را بدانند. هیچ ادعایى هم ندارم؛ هیچ دلبستگى‌اى هم به مسؤولیت و اقتدار ندارم. البته مایه‌ افتخار است براى هر کسى که بتواند به این مردم خدمت کند اما دلبستگى نیست؛ آن‌هایى که باید بدانند، مى‌دانند.

دل انسان غمگین مى‌شود و مى‌شکند به‌خاطر این‌که چرا کسانى که نان انقلاب را خوردند، نان اسلام را خوردند، نان امام زمان را خوردند، دم از امام زمان زدند، دم از ائمه‌ معصومین زدند، حالا طورى مشى کنند که اسرائیل و امریکا و سیا و هرکسى که در هر گوشه‌ دنیا با اسلام دشمن است، برایشان کف بزنند! این، انسان را غصه‌دار مى‌کند.

 ولى به شما عرض کنم، بشارت‌هاى الهى این‌قدر زیاد است که هر غمى را از دل پاک مى‌کند. بشارت‌هاى الهى خیلى زیاد است. نباید خیال کرد که اگر چهار نفر آدمى که سابقه‌ انقلابى دارند، از کاروان انقلاب کنار رفتند، پس انقلاب غریب ماند. نه آقا؛ همه‌ انقلاب‌ها، همه‌ى فکرها، همه‌ جریان‌هاى گوناگون اجتماعى، هم ریزش دارند، هم رویش دارند؛ ریزش در کنار رویش.

 

شما به صدر اسلام نگاه کنید، ببینید آن کسانى ‌که در دوران غربت اسلام و غربت على، از امیرالمؤمنین دفاع کردند، چه کسانى بودند؟ این‌ها سابقه‌داران اسلام نبودند. سابقه‌داران اسلام، جناب طلحه و جناب زبیر و جناب سعدبن‌ابى وقاص و امثال این‌ها بودند. بعضى از این‌ها على را تنها گذاشتند؛ بعضى از این‌ها در مقابل على ایستادند. این‌ها ریزش‌ها بودند.

اما رویش کدام است؟ رویش، عبدالله‌ بن ‌عباس است؛ محمد بن ‌أبى‌بکر است؛ مالک اشتر است؛ میثم تمار است. این‌ها رویش‌هاى جدیدند. این‌ها که در زمان پیامبر نبودند؛ این‌ها در همان دوران غربت اسلام روییدند؛ این‌ها نهال‌هاى تازه‌اند. شما ببینید یک مالک اشتر در همه‌ى تاریخ اسلام چقدر مؤثر است.

بله؛ ممکن است کسانى ریزش پیدا کنند که البته مایه‌ تأسف است. وقتى به امیرالمؤمنین شمشیر زبیر را دادند، گریه کرد. همان‌طور که گفتم، غصه دارد. غصه دارد کسانى ریزش پیدا کنند که یک روز پاى سفره‌ انقلاب، پاى سفره‌ امام زمان، پاى سفره‌ى اسلام و قرآن نشستند و نان و نمک اسلام را خوردند؛ اما در کنار آن ریزش‌ها، مالک اشترها هستند؛ عبدالله‌ بن ‌عباس‌ها هستند. امیرالمؤمنین هرجا در میدان‌هاى جنگ احتیاج به زبان داشت، عبدالله ‌بن ‌عباس مى‌رفت و امیرالمؤمنین را یارى مى‌کرد. هرجا احتیاج به شمشیر داشت، مالک اشتر بود. مثل مالک اشتر، مثل عبدالله ‌بن ‌عباس، مثل محمد بن ‌أبى‌بکر- مثل این رجال- نه یکى، نه ده نفر، نه هزار نفر که هزاران نفر بودند.

این‌طور نیست که شما خیال کنید حالا چهار نفر آدمى که از راه برگشتند و نیرویشان تمام شد، معنایش این است که نیروى این گردونه‌ عظیم تمام شده است. نه آقا؛ بعضی‌ها در بین راه قوه‌شان تمام مى‌شود. بله؛ ضعیف‌ترها وسط راه آذوقه‌شان تمام مى‌شود. یک نفر از مشهد حرکت کرده بود که با کاروانى به کربلا برود. به خواجه أباصلت که رسیدند- کسانى که به مشهد رفته‌اند، مى‌دانند که خواجه أباصلت کجاست- گفت ما که خرجی‌مان تمام شد! بعضی‌ها خرجی‌شان در خواجه أباصلت تمام مى‌شود؛ بعضی‌ها خرجی‌شان بین راه تمام مى‌شود؛ بعضی‌ها دو سه کیلومتر مى‌آیند، بعد خرجی‌شان تمام مى‌شود. این همان ارتجاع و برگشتن است. این افتخار نیست؛ این ننگ است؛ این بریدن است؛ این از راه ماندن است؛

اما: ألم تر کیف ضرب الله مثلاً کلمة طیبة کشجرة طیبة أصلها ثابت و فرعها فی السماء؛ ریشه مستحکم است و شاخه‌ها روزبه‌روز همین‌طور زیادتر مى‌شود: تؤتى اکلها کل حین بإذن ربها؛ رویش جدید هست.

جا دارد که درباره‌ى این ریزش‌ها و رویش‌ها، از دیدگاه جامعه‌شناختى و روان‌شناختى و تاریخى، کار و بحث کنند. بحث‌هاى بسیار مهمى است و من متأسفانه مجالش را ندارم.

 خطبه‌هاى نماز جمعه‌ى تهران

26 /09/ 1378

 

از فجر تا والفجر !

+ نوشته شده در دوشنبه دوم اسفند 1389 ساعت 5:43 شماره پست: 719

 

در بزرگی و عظمت عملیات والفجر هشت همین بس که طراحی و نحوه اجرای شگفت انگیز این عملیات ، امروز در بسیاری از دانشگاه های معتبر نظامی دنیا تدریس می شود . این عملیات درست در آستانه شب سالگرد پیروزی انقلاب آغاز شد و با توجه به اهمیت و نقش این عملیات در اتمام حجت با بدخواهان ملت و ناامید ساختن سردمداران کفر و الحاد باید آن را فجر هشت سال دفاع مقدس و طلیعه شکست ابدی ارتش بین المللی حزب بعث دانست .

در باره پیچیدگی های حیرت آور این عملیات و نقش آن در زمینه سازی برای صدور قطعنامه هایی از سوی جوامع بین المللی که بر خلاف گذشته تا حدودی متضمن خواسته های بر حق جمهوری اسلامی ایران باشد مطالب مفصل و جامعی منتشر شده است . از رشادت ها و غیرتمندی های رزمندگان سلحشور ایرانی در این عملیات نیز کم و بیش مطالبی خواندنی در معرض مطالعه علاقمندان و محققان قرار گرفته است . اما هر بار که پژوهشگری ، عزمی جزم نمود و پایان نامه یا مقاله ای را به بررسی جوانبی از این عملیات تاریخی اختصاص داد ازکشف نکته و نگاهی نو در این خصوص بی نصیب نمانده است .

عملیات والفجر هشت آن گونه است که دیگر نمی توان از جنگ و مقاومت سخن گفت و از این عملیات چیزی بر زبان نیاورد . نمی توان از هشت سال دفاع مقدس گفت و از والفجر هشت نگفت .

در این مختصر بر آنیم تا با نگاهی اجمالی به برخی از اظهار نظرهای رسانه های مطرح دنیا بازتاب بین المللی این عملیات را به طور گذرا مورد بازخوانی قرار دهیم .

1-      حیرت از توانمندی رزمی سپاهیان اسلام

رسانه های بیگانه که یار ثابت و همیشگی دشمنان ایران اسلامی بوده اند به عنوان بلندگوهای تبلیغی استکبار همواره درصدد ضعیف نشان دادن رزمندگان ایران بوده و با توجه به تحلیل های مادی از توان رزم مدافعان مسلمان در برابر تجهیزات مدرن ارتش بعث عراق ، خود نیز باور کرده بودند که جبهه اسلام ، متزلزل بوده و دیر یا زود می توانند شاهد شکست و تسلیم رزمندگان ایران باشند . تبلیغات منفی دشمن که از اساس بر پایه محاسبات مادی و فارغ از شاخصه های معنوی استوار بود حتی پس از پیروزی های بزرگ در عملیات های ثامن الائمه ، فتح المبین و بیت المقدس نیز جهت گیری خود را تنها با القای شکست قریب الوقوع سپاه اسلام هدفمند ساخته بود . اما عظمت عملیات غرور آفرین والفجر هشت حیرت دشمنان را برانگیخت و اذعان آنان بر توانمندی غیر قابل انکار سپاهیان ایران اسلامی را در تاریخ ثبت نمود .

روزنامه لوموند فرانسه در تاریخ 18/1/1365 به روایت از سربازان عراقی که برای مرخصی به بغداد رفته اند ، می نویسد :

« سربازان عراقی از وحشتی که امواج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که بی امان در زیر رگبار آتش پیشروی می کنند ، در دلشان به وجود می آورد ، سخن می گویند و چنین قاطعیتی را از سوی سپاه پاسداران ستایش می کنند . »

این نشریه تأکید می کند که ستایش این امر از سوی سربازان عراقی مطلب تازه و جدیدی است .

رادیو آمریکا ( 25/11/64 ) :

« تحلیل گران نظامی غرب معتقدند برای عبور ایران از شط العرب ( اروند رود ) این کشور نیاز به تجهیزات کافی داشته و متعجب از این موضوعند که چگونه با تجهیزات اندک توانسته اند از این آبراه عبور نموده و به مواضع عراقی ها دست یابند ؛ ضمن این که این مسئله علی رغم برتری هوایی عراق صورت گرفته است ! »

2-      سیاست ایران هراسی

رسالت ذاتی بوق های تبلیغاتی استکبار دامن زدن به مناقشات و بر انگیختن آتش جنگ و فتنه در میان ملت ها و دولت هاست . تصرف شهر بندری فاو عراق به دست نیروهای ایرانی ، رسانه های دشمن را بر آن داشت تا از این مسئله به عنوان فرصتی برای تحریک و ترساندن کشورهای منطقه خلیج فارس از قدرت نظامی ایران بهره برده و در نتیجه اتحاد شوم کشورهای عربی – آمریکایی منطقه بر ضد ایران اسلامی را تقویت نمایند .

خبرگزاری رویتر ، خبر جهت داری را در این راستا انعکاس داد :

« حمله ایران به فاو ، نیروهای این کشور را به 40 کیلومتری مرز کویت که یکی از حامیان اصلی عراق در جنگ بوده ، رسانده است . » 1

روزنامه اسرائیلی معاریو ( 28/11/64 ) :

« اگر ایرانی ها موفق شوند پایگاهی را که به تصرف در آورده اند حفظ نمایند ، موقعیت صدام را متزلزل خواهند ساخت و راهی برای نفوذ در کشورهای ثروتمند خلیج فارس به دست خواهند آورد . »

3-      ارائه راهکار به ارتش عراق !

ادعای صداقت و بی طرفی رسانه های غرب ، همواره پوچ و واهی بوده است .

روزنامه آمریکایی نیویورک تایمز با نقل خبری از به اصطلاح کارشناسان سعی کرد ضمن خط دادن به عراق ، روحیه نیروهای شکست خورده آنان را بهبود ببخشد :

« برخی از کارشناسان می گویند اگر عراق همانند گذشته تهاجم تازه ایرانیان را با بمباران شهرهای ایران و یا پایانه های نفتی پاسخ دهد ، ممکن است دوباره سر و صدای خستگی و بیزاری از جنگ در ایران بلند شود . » 2

این مطلب روزنامه آمریکایی ، ناخواسته اعترافی بود بر ناجوانمردی ارتش بعث در کشاندن جنگ به پشت جبهه ها و بمباران شهرها و نیروهای غیر نظامی توسط این رژیم سفاک .

4-      توجیه ناکامی ارتش عراق

همپیمانان غربی رژیم متجاوز عراق که برخلاف محاسبات خود ایران را بر مدار اقتدار یافته و از توانایی رزمی ارتش عراق تا حدود زیادی ناامید شده بودند در صدد بر آمدند تا ضمن کوچک نمایی پیروزی شگفتی ساز ایران به نوبه خود ناکامی نظامیان بعثی از بازپس گیری شهر فاو را نیز توجیه نمایند .

آنتونی لرد کردزمن یکی از کارشناسان امور خاور میانه ای آمریکا در جنگ تحمیلی ، معضل اصلی عراق در فاو را چنین بیان می کند :

« مشکل اصلی عراق آن است که نمی خواهد متحمل تلفات شود ، در صورتی که ایران به خصوص در حمله اولیه ، آمادگی پذیرش تلفات سنگین را دارد . از جمله مشکلات هر جنگ آن است که نمی توان بدون تحمل تلفات دست به ضد حمله زد . معمولاً تلفات در ضد حمله ، پنج تا ده برابر آن در حالت دفاعی است . عراق ترجیح می دهد به جای تحمل تلفات سنگین ، بخش های کوچکی از خاک خود را از دست بدهد ! » 3

5-      اعتراف به پشتیبانی ایالات متحده از ارتش عراق :

در لا به لای اخبار و مطالب کوتاه و بلند رسانه های غرب ، گاه در ضمن مطالعه پاره ای از مقالات به نکته هایی برمی خوریم که ارزش سندی و اهمیت تاریخی آن غیر قابل کتمان است . رسانه های جهانخوار استکبار ندای مظلومیت مردم ایران در نبرد نا برابر با ارتش تا بن دندان مسلح عراق و حامیان غربی آن که به طور علنی به جنگ با ملت مسلمان ایران شتافته بودند را همواره مردود و غیر واقعی تلقی می نمودند . امروز بعد از گذشت دو دهه از پایان جنگ تحمیلی تنها گوشه هایی از دخالت مستقیم نظامیان کشورهای مختلف در جنگ بر ضد مردمی که جرمی به جز حق طلبی نداشته اند بر ملا شده است . روزنامه اکونومیست در تاریخ 22/12/1364 طی تحلیلی در باره عملیات والفجر هشت به طور گذرا اشاره ای نیز به حضور نظامی ایالات متحده در منطقه و به نفع رژیم متجاوز عراق می نماید :

« اشغال جزیره فاو توسط ایرانیان نشان داده است که چقدر نیروی رزمی ایران در چند هفته اخیر پیشرفت کرده است . آنان قادر بودند برتری و تفوق عراقی ها را که متضمن پیش بینی حرکت های نظامی ایرانیان با توسل به اطلاعات و اخبار جاسوسی به دست آمده از عکس های ماهواره های آمریکایی بود ، خنثی نماید . ایرانیان نشان داده اند که چگونه قادرند شگفتی برانگیزند . . . نیروهای ایران در کنار داشتن انطباق با شرایط محیط و نیز توانایی برای غافلگیر ساختن دشمن و آگاهی از لزوم پوشش و پنهان شدن از ماهواره های جاسوسی ، قادر بوده اند خود را در مقابل آتش برتر و سنگین عراقی ها حفظ نمایند . »

6-      فتح فاو و هدف ایران از نگاه رسانه های بیگانه

امروز عده ای این شبهه را برای جوانان مطرح می کنند که ایران هم مانند عراق درصدد کشور گشایی بوده و هدفش از تصرف شهر بندری فاو ، الحاق ابدی آن به ایران بوده است ! البته پاسخ این شبهه سطحی ، کار دشواری نیست اما به جاست تا در این خصوص نیم نگاهی به یکی از رسانه های ضد ایرانی در زمان تصرف فاو داشته باشیم و از این منظر هدف جمهوری اسلامی از حمله به این شهر را مورد بررسی قرار دهیم .

رادیو مدیترانه مراکش در تاریخ 25/ 11/ 1364 یعنی درست چند روز پس از تصرف فاو به دست نیروهای توانمند ایرانی ، ضمن بیان تحلیلی ، هدف ایران از این حمله را چنین بازگو می کند :

« اهداف استراتژیک ایران از حمله خود که 150000 نفر را برای آن بسیج کرده است ، اشغال مناطقی در جنوب عراق جهت وارد کردن فشار به کشورهای میانه رو منطقه و دوست عراق جهت اجرای شرط ایران مبنی بر کنار زدن صدام از قدرت در عراق است . به نظر می رسد حمله ایران با اهداف زیر انجام شده باشد :

1-      اشغال شهر یک میلیون نفری بصره که دارای ذخایر مهم نفتی است ؛

2-      قطع راه های بازرگانی عراق با کشورهای خلیج فارس . »

اگر چه تحلیل این رسانه در پاسخ گویی به شبهه مذکور از جامعیت لازم برخوردار نیست اما در حد خود به عنوان سندی مطرح است که هدف اصلی ایران از تصرف فاو را بازگو می نماید . ایران هیچ گاه در صدد کشور گشایی نبوده است . دفاع مقدس نیز نبردی جغرافیایی محسوب نمی شود . وقتی پیر جماران آزادسازی خرمشهر را نه فتح خاک که فتح ارزش های انسانی و اسلامی توصیف می کند تصرف شهری از دیار دشمن را نیز نمی توان پیکار بر سر خاک دانست . مطالعه تأثیر عملیات بزرگ والفجر هشت در اقناع جامعه جهانی به منظور اعتنا به خواسته ها و مطالبات مشروع ملت ایران و تأمین حداقل حقوق آنان می تواند پاسخی در خور به طرح کنندگان این نوع شبهات باشد .

در این مقاله با نگاهی کوتاه به نوع انعکاس اخبار مربوط به پیروزی سپاه اسلام در عملیات والفجر هشت تلاش شد تا حاشیه هایی از رویکردها و نگرش های رسانه های بیگانه مورد توجه و بازخوانی قرار بگیرد .

به محققان و علاقمندان فرهنگ دفاع مقدس پیشنهاد می شود برای ادای دین به ساحت حماسه آفرینان عملیات والفجر هشت ، زوایای مختلف این عملیات تاریخی را بیش از پیش مورد مطالعه و بررسی قرار دهند .

والسلام علی عبادالله الصالحین

سید حمید مشتاقی نیا

1-      شب بارانی حمله / ص 166

2-      نیویورک تایمز / 25/11/1364

3-      شب بارانی حمله / ص 171

 
  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو بهمن 89 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۸۹، ۰۹:۲۳ ق.ظ


سرنوشت فتنه و فتنه گران چه خواهد شد ؟

+ نوشته شده در شنبه سی ام بهمن 1389 ساعت 7:17 شماره پست: 717

 

خطبه 150

" . . . گروهی در فتنه ها آسودند و گروهی دست به حمله و پیکار با فسادگران زدند و با شکیبایی که داشتند بر خدا منّت ننهادند و جان دادن در راه خدا را بزرگ نشمردند تا آن جا که اراده الهی به پایان دوران جاهلیت موافق شد ، شمشیرها در راه خدا کشیدند و بینش های خود را بر شمشیر ها نشاندند و طاعت پروردگار خود را پذیرفتند و فرمان پند دهنده خود را شنیدند و در پیروزی و سربلندی زیستند  . . . "

سرنوشت فتنه ، چیزی جز شکست نیست . پیروزی از آن مجاهدان راه خداست ؛ اما نصرت الهی منوط به مقدمه ای است که عبارت است از شکیبایی در راه خدا و تمسک به ایمان و بصیرت .

از این عبارت همچنین باید این استفاده را برد که سکوت در برابر اصحاب فتنه جایز نبوده و باید به جهاد و پیکار علمی و عملی با آنان پرداخت .

اما سرنوشت سران فتنه نیز از زبان امام علی علیه السلام شنیدنی است :

ابن ابی الحدید 20/308

کسی که فتنه ای برانگیزد ، خود خورنده آن است ( خود در آن افتد ) .

غررالحکم 2/ 241

هر که آتش آشوب را روشن کند ، خود هیزم آن باشد .

 
مرگ بر نریمان !
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم بهمن 1389 ساعت 15:8 شماره پست: 716

 

شعار " مرگ بر نریمان " در خیابان های بابل طنین انداز شد .

امروز مردم شهرستان بابل در جریان راهپیمایی پرشکوه در محکومیت رفتار لجوجانه و دیکتاتورمآبانه سران فتنه و عناصر داخلی جبهه صهیونیسم ، به طور خودجوش به سمت دفتر نماینده این شهر در مجلس شورای اسلامی حرکت کرده و شعارهایی را در ابراز نفرت از همراهی این نماینده خوباخته با سران نفاق سر دادند .

مهندس محسن نریمان عضو اقلیت مجلس شورای اسلامی که در دوره های پیشین ، خود را فردی تابع ولایت و ملتزم به شعائر انقلاب اسلامی معرفی می نمود در جریان فتنه ننگین مهره های استکبار ، با دهن کجی به آرمان های امام راحل و شهیدان سرافراز انقلاب ، حاضر به قطع ارتباط و همراهی خفت بار خود با سرسپردگان آمریکا و اسرائیل نشده است .

پیش از این نیز در جریان دیدار این نماینده با یکی از سران فتنه ، مردم انقلابی و متدین شهرستان بابل عدم صلاحیت و مشروعیت وی برای نمایندگی خطه دارالمومنین را اعلام کرده بودند .

برخی از تشکل های انقلابی و هیئات مذهبی شهرستان بابل نیز امروز با صدور اطلاعیه هایی ضمن محکومیت رفتار این نماینده مجلس این پرسش را مطرح ساخته اند که محسن نریمان در تمام سال های نمایندگی مجلس در دوره های مختلف ، تا کنون چه طرح و اقدامی را در راستای اهداف اسلام و انقلاب و حفظ منافع ملت داشته است ؟

شنیده شده مهندس نریمان مدتی است که از حضور در محافل مذهبی واهمه داشته و با توجه به تقویت موضوع رد صلاحیت وی در دور آینده انتخابات مجلس شورای اسلامی ، سعی در استحکام روابط شخصی خود با علی لاریجانی دارد .

نام مهندس نریمان در ذیل نامه ذلت بار نمایندگان مجلس ششم خطاب به مقام معظم رهبری در لزوم عقب نشینی از مواضع هسته ای و نوشیدن جام زهر ! سازش و تسلیم نیز به چشم می خورد . این نامه به تنهایی بزرگ ترین سند تاریخی در اثبات وادادگی و فاصله عمیق مدعیان اصلاحات با مبانی انقلاب اسلامی تلقی می شود .

 

نشانه گیری احمدی نژاد دقیق تر بود !!

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم بهمن 1389 ساعت 19:24 شماره پست: 715

 

گفت و گوی زنده دکتر را در شبکه یک سیما دیده اید ؟ رییس جمهور در لا به لای سخنان خود به موضوعی اشاره کرد که بیان آن چند برابر موضع گیری های سطحی و ظاهری در مقابل سران فتنه ارزش داشت .

محمود احمدی نژاد زمانی که داشت درباره برنامه های ناکام دشمنان و بد خواهان نظام برای دامن زدن به آشوب های خیابانی به بهانه اجرای طرح بی نظیر هدفمندی یارانه ها و طالع بینی آنان از نارضایتی مردم صحبت می کرد ناگهان با همان لبخند شیرین و پر رمز و رازش از ماجرایی پرده برداشت که متأسفانه به دلیل کثرت سوژه در روزهای اخیر کمتر مورد توجه رسانه ها و اهل قلم قرار گرفت .

فرزند ملت از تماس یک فرزند خارج نشین با پدرش در ایران خبر داد که با نگرانی از عدم واکنش اجتماعی و طغیان عمومی مردم از پدر خود می پرسید پس چرا هیچ اتفاقی نمی افتد ؟ ما این همه تدارک دیده بودیم . اجناسی که برای ایجاد بحران در انبارها ذخیره کرده بودیم در حال فاسد شدن است . نیروهای ما دچار فرسایش شده اند و . . . پدر هم از چرایی متانت و فهم مردم اظهار بی اطلاعی می کرد !

آن چه که بیان شد نقل به مضمون گفته های رییس جمهور است که متاسفانه حتی در خبرگزاری دولت هم منعکس نشد .

ماجرایی که احمدی نژاد اشاره ای گذرا بدان داشت مطلبی بود که از موضع گیری کلیشه ای بر ضد بانیان رده دوم فتنه ، نیش دار تر و ریشه ای تر بوده است . خوانندگان محترم به خوبی واقفند که ضمیرهای ذکر شده بی برو برگشت ، مرجع خود را پیدا می کنند !

 
امپراطور تزویر از چه گروهی حمایت کرده است ؟!
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم بهمن 1389 ساعت 13:15 شماره پست: 714

 

دیروز هاشمی رفسنجانی هم در باره حادثه 25 بهمن موضع گرفت که باعث ذوق زدگی بعضی دوستان شد تا جایی که سایت جهان نیوز نیز آن را به فال نیک گرفت !

بد نیست به یکی دو جمله امپراطور تزویر بیشتر توجه کنیم :

" مردم شریف ما هم درک می‌کنند که الان زمانی نیست که طرد و دعوا صورت بگیرد . "

به نظر شما الان چه کسی در آستانه طرد شدن است ؟ روی صحبت اکبر آقا با حزب الله است یا اغتشاشگران و سران فتنه ؟

" همه باید بتوانند حرف و سخن خود را در مجرای قانون بزنند "

به نظر شما مخالفان نظام چون نمی توانند حرفشان را در فضای قانونی بزنند به آشوبگری روی آورده اند ؟ به طور مثال آیا توقع نا به جا و باج خواهانه ابطال انتخابات به این دلیل مطرح شد که امکان اعتراض قانونی برای مدعیان وجود نداشت ؟! آیا چون مجوز قانونی برای تظاهرات فتنه گران صادر نشد سرسپردگان انگلیس حمایت از مردم مصر را این گونه رقم زدند ؟ خون صانع ژاله ، لیتری چند ؟!!

هاشمی رفسنجانی در پایان همه را به حفظ وحدت ؟! فراخواند که احتمالا منظور از چنین وحدتی ، خواندن عقد اخوت بین بچه های حزب الله با آقازاده فراری است !!

راستی ؛ خبر را که شنیده اید ؟! آقا صادق لاریجانی آب پاکی را ریخت روی دست خانواده های شهدا و مدافعان اسلام و داغدیدگان فتنه اسرائیل . دوستی می گفت لابد با آقا مشورت کرده اند که می گویند محاکمه سران فتنه به مصلحت نیست . گفتم عیبی ندارد اگر این طور فرضیه می تراشید پس هر جا محمود ما هم کم گذاشت می گوییم شاید مشورت کرده و . . . .

 

وقتی خدا دست به کار می شود !

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم بهمن 1389 ساعت 23:7 شماره پست: 713

 

این روزها شعار زیبایی روی زبان ها افتاده است :

موسوی ، انگلیس ( اسرائیل و بی بی سی هم گفته شده است ) پیوندتان مبارک !

این جمله زیباست زیرا کاربرد واژه ایهامی مبارک هم به معنای تبریک این پیوند است و هم به این معنی است که نقطه اتصال و پیوند موسوی جنایت کار با اربابانش ، شخص پلیدی چون مبارک می باشد .

این روزها زیبایی های جبهه اسلام چقدر تماشایی شده است ؛ که شعر توحید این گونه است : والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین

تلاقی فجر رهایی مردم مصر با حماسه شکوهمند 22 بهمن ملت آزاده ایران نمونه ای از این زیبایی الهی است .

میدان " ژاله " نقطه عطف جریان انقلاب در سال 57 بود .

 خون صانع ژاله نیز نقطه عطفی شد برای بیداری برخی خواص کم بصیرت و نیز آغاز شمارش معکوس برای محاکمه سران پست عنصر فتنه و تحقق مطالبه 22 ماهه مردم شهید پرور ایران اسلامی .

صانع ، ژاله ای بود که لاله شد .

صانع ژاله ، حافظ قرآن بود و با محافظان قرآن محشور شد .

صانع ژاله ، از برادران اهل سنت بود که در روز نخست هفته وحدت بر بلندای دست شیعیان ، با شکوهی وصف ناپذیر تشییع شد تا وحدت شیعه و سنی در میدان " انقلاب " به ثمر بنشیند .

صانع ژاله ، دانشجوی رشته نمایش بود . خون سرخ او عمق جنایت منافقان را برای همه نسل های تاریخ به نمایش درآورد .

صانع ژاله ، هنرمند بود ؛ که گفته اند : شهادت هنر مردان خداست .

خوشا به حال این شهید که خون پاکش برکتی شد برای حرکت انقلاب .

 
امروز هم در تاریخ ثبت شد
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم بهمن 1389 ساعت 11:43 شماره پست: 712

 

امروز دستگاه قضا پیام شفاف و تعارف ناپذیر ملت ایران را شنید .

مطالبه مردم آن قدر رسا بود که سکانداران عدلیه ، بدون سمعک هم توان شنیدن آن را داشته باشند .

تبعیض در برخورد با برخی از مهره های فتنه همچون موسوی ، کروبی ، خاتمی ، مهدی هاشمی ، زهرا رهنورد ، موسوی خوئینی ها ، یوسف صانعی ، فائزه هاشمی ، هادی غفاری ، اکبر محتشمی ، عفت مرعشی و . . . . خطایی نابخشودنی بود که انگ احیای کاپیتولاسیون را بر پیشانی دستگاه قضا ثبت نمود .

اکنون که علی لاریجانی و آیت الله امامی کاشانی هم به وجود فتنه اذعان کرده اند حجت شرعی ! بر صادق لاریجانی تمام شده و روز شمار اثبات صداقت ، قاطعیت و قانون گرایی مدعیان عدالت در نگاه تیزبین ملت به جریان افتاده است .

گل شعارهای امروز مردم این دو جمله بود :

قسم به خون شهدا موسوی را می کشیم

مبارک ایرانی ؛ اکبر رفسنجانی

اگر بعضی آقایان صرفا بر سفره پر برکت انقلاب نشسته و تا کنون خود و خانواده هایشان هزینه ای برای تثبیت انقلاب اسلامی نپرداخته اند مردم بی ادعا و شهید دادگان ایران اسلامی دیگر تحمل دلقک بازی نوکران اسرائیل را نداشته و استمرار سکوت مسئولان قوه قضائیه را خیانت به آرمان های شهدا تلقی خواهند کرد .

 

فردا هم در تاریخ ثبت خواهد شد

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم بهمن 1389 ساعت 16:10 شماره پست: 711

 

مراسم تشییع پیکر شهید صانع ژاله دانشجوی دانشگاه هنر تهران و حافظ قرآن کریم که روز گذشته در اغتشاشات خیابانی مورد هدف تیر مستقیم گروهک تروریستی منافقین قرار گرفت، ساعت ۹:۳۰ فردا چهارشنبه از مقابل دانشگاه هنر تهران چهارراه ولی‏عصر - (عجّ) به سمت دانشگاه تهران برگزار می‌شود.

حضور مردم حماسه آفرین تهران ٬ تجلیل از مظلومیت این جوان بسیجی و گامی در احقاق مطالبه عمومی در اعدام سران فتنه خواهد بود .

فردا با فریادهای فتنه شکن خود وعده انتقام خون جوانان به خون خفته جبهه ولایت را با تمام وجود سر خواهیم داد .

فردا مسئولان دستگاه قضا شاهد اتمام حجت فرزندان با شهامت حضرت روح الله خواهند بود .

 
جمهوری اسلامی . کیش . مات !
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم بهمن 1389 ساعت 22:58 شماره پست: 710

 

سلام شما هنوز ایران هستید ؟!! همه بچه های وابسته به نظام و ساندیس خورهای حکومتی از کشور گریخته اند . مگر خبر ندارید ؟ امروز 25 بهمن 89 انقلاب مردمی جلبک های سبز به پیروزی رسید و فاتحه نظام خوانده شد . آخر و عاقبت نظام های آبکی همین است دیگر ! شما هم زودتر جور و پلاس را جمع کنید بهتر است . می آیند گوشتان را می کشند . من هم جا مانده ام و احیانا از باب تقیه به جمهوری صهیونیستی موسوی خواهم پیوست . جایی مرا بی ریش دیدید سلام نکنید لطفا !

 

ناله زمین و زمینیان !

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم بهمن 1389 ساعت 16:48 شماره پست: 709

 

کتاب " زمین ناله می کند " خاطرات رزمنده دلاور مازندرانی ، محمود شیرافکن توسط انتشارات سوره مهر چاپ شد و در اختیار علاقمندان قرار گرفت .

1-      به آقا محمود عزیز تبریک می گویم . احساس تکلیف ایشان در حفظ و نشر گنجینه گرانسنگ فرهنگ دفاع مقدس ستودنی است . این اثر بی تردید بر غنای تاریخچه حماسه و ایمان مردم این مرز و بوم خواهد افزود .

2-      به حسن آقای شیر دل به شدت دست مریزاد می گویم . این سال ها زحمات شبانه روزی او در ثبت و تدوین خاطرات رزمندگان مازندرانی ، بی تعارف ، کاری کم نظیر و ماندگار  بوده است .

3-      امیدوارم دوستان و یادگارن عزیز دفاع مقدس دلشان برای دستاوردهای معنوی و فرهنگی هم رزمان شهیدشان بسوزد و تکانی به قلم های پر درد خویش بدهند ! اگر لازم باشد خواهش کنم ، خواهش می کنم ، التماس می کنم این مردان بزرگ و بی نان و نشان ایران زمین ، بخشی از دغدغه های روزه مره خود را به ثبت و نشر خاطرات ارزشمند شان از سال های جهاد و شهادت قرار دهند . مباد اهل تعلل ، آن دنیا را در پیشگاه یاران شهیدشان با توشه شرمندگی سپری کنند .

 
پلنگ صورتی !
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم بهمن 1389 ساعت 13:0 شماره پست: 708

 

سال 76 یا 77 بود استاد بزرگوار مان که پیری فرزانه و فقیهی وارسته است خوابی را برایمان تعریف کرد که شاید بسیاری از هم دوره ای های حقیر آن را به یاد داشته باشند .

ایشان در خواب ، جناب اکبر هاشمی رفسنجانی را دیده بود که به ایشان می گوید : باید بیایم و در مدرسه تو از اول درس بخوانم !

آن موقع البته چندان از معنای این خواب سر در نیاوردیم . دورانی بود که هاشمی از ابهتی خاص برخوردار بود و کمتر کسی جرأت داشت در جمع انتقادی را به منش و سیاست های او ابراز کند . هنوز در نمازجمعه های تهران این شعار بر سر زبان ها بود : مخالف هاشمی دشمن پیغمبر است !!

امروز اما شاید به راحتی بتوان تعبیر شیوای آن خواب را نظاره کرد . هاشمی داشته هایش را از دست داده و باید فکری به حال اعتبارهای از دست رفته اش بکند .

امروز کار هاشمی به جایی رسیده که بچه های دبیرستانی هم در روزنامه دیواری های مدرسه شان یادداشت ها و مواضع دوپهلوی او را به سخره می گیرند .

چند روز پیش دوست بزرگواری این پیامک را برایم فرستاد : « الشعب یرید اسقاط  الاکبر » یعنی چه ؟!

برایش نوشتم : یعنی اکبر اسقاطی کیلویی چند ؟!!

جامعه انقلابی ایران این روزها خود را برای تصمیمی سرنوشت ساز آماده می کند . مجلس خبرگان به زودی باید در اقدامی جهادی ، مطالبه به حق فدائیان انقلاب اسلامی را عملی ساخته و سیلی جانانه ای بر صورت امپراطور تزویر بنوازد .

خانواده هایی که جوانان برومندشان را در فتنه زیاده طلبان از دست داده و فدای حفظ نظام و آرمان های حضرت امام نموده اند برای تسکین آلام خویش لحظه شماری می کنند .

 
ما ز یاران چشم یاری داشتیم !
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم بهمن 1389 ساعت 14:1 شماره پست: 707

 

وبلاگ رسمی آزادگان اردوگاه تکریت یازده فیلتر شد !

این خبر بسیار بهت آور بود .

استاد بزرگوار حجت الاسلام عبدالکریم مازندرانی از جمله آزادگانی است که بعد از اتمام دوره اسارت نیز همچنان آزاده باقی مانده است . سال های اخیر راه اندازی وبلاگ جامع و فعال تکریت ۱۱ حرکتی نو و کمی غیر منتظره بود که نشان از عزمی فراگیر به منظور احیای فرهنگ آزادگی و بسط روحیه ایثارگری داشت . فعالیت های با فراز و نشیب برادران اردوگاه ۱۱ در دوران خمودگی و وارفتگی میدان داران عرصه فرهنگ دفاع مقدس ، نوید خیزشی بزرگ را در گستره  جبهه فرهنگی انقلاب سر داده است . برای حجت الاسلام مازندرانی آرزوی بهروزی و سربلندی بیش از پیش دارم . از مسئولان محترم نظارتی در وزارت ارشاد یا نیروهای واکنش سریع ! در دستگاه های هم عرض انتظار می رود با سعه صدر و تجدید نظر در نوع تعامل با پایگاه های مجازی انقلاب اسلامی ، لااقل از تضعیف روحیه مدافعان مستقل مرزهای اسلام و انقلاب اسلامی پرهیز نمایند . 

 
ریشه هایی که در خاک بهشت است !
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم بهمن 1389 ساعت 17:6 شماره پست: 706

 

پیروزی انقلاب اسلامی ، حماسه ای بزرگ و کم نظیر در تاریخ تحولات سیاسی جهان است که اگر پس از آن ده ها توطئه و مشغله آفرینی های ریز و درشت دشمنان خارجی و داخلی نبود ، فراغت دوران بعد از پیروزی ، مجالی مناسب برای واکاوی عمیق و تحلیل جامع زوایای مختلف این حماسه ماندگار را فراهم می آورد .

پیروزی انقلاب اما از آن جا که تهدید کننده منافع مستکبرانه رژیم های ظالم جهان بود به مذاق سردمداران کفر و الحاد خوش نیامد . انقلاب در نخستین پگاه فجر پیروزی در مقابل سیل مانع تراشی ها و توطئه های ناجوانمردانه بدخواهان قرار گرفت . نفوذ در ارکان حاکمیت ، خیانت و جاسوسی ، دامن زدن به شورش ها و فتنه های قومیتی ، کودتا ، ترور ، تهاجم نظامی ، تحریم سیاسی ، محاصره اقتصادی ، هجمه تبلیغی و فرهنگی و . . . نمونه هایی از مظاهر عداوت بیگانگان با اهتزار عَلَم آزادگی و عدالت طلبی است که بیراه نگفته اند هر یک از این توطئه ها به تنهایی برای از پا در آوردن یک حکومت مستقل کفایت می کرد .

امروز که فرصتی برای مرور گذشته انقلاب به دست آمده بررسی هر یک از این حوادث و آشنایی با ابعاد توطئه های حساب شده دشمن و شناخت علل ناکامی بدخواهان اسلام و انقلاب ، برای هر پژوهشگری شگفتی آفرین خواهد بود .

اگر چه نوع توطئه های رنگارنگ دشمنان هر بار به اقتضای شرایط انقلاب دچار تغییراتی ظاهری بوده است اما محتوای طراحی و اداره این توطئه ها ، ریشه و آهنگی ثابت و یکسان داشته است .

در این سو نیز مقابله پرخروش و حماسه ساز جبهه اسلام و انقلاب با شیطنت های دشمنان به رغم ظاهر متنوع از فحوایی عمیق و خاستگاهی مشترک برخوردار بوده است .

دفاع در عرصه فرهنگ با دفاع در جبهه نظامی دارای تفاوت هایی چشمگیر است ؛ ولی انگیزه و جهت گیری رزمندگان هر دو عرصه مذکور از وجوهی مشترک همچون اسلام خواهی ، آزادی طلبی و معنویت گرایی برخوردار است .  

اگر اخلاص عمل و صفای باطن سید علی اندرزگو گام های او را در ستیز بی امان با نظام سیاه اندیش ستمشاهی استوارتر و خلل ناپذیر می ساخت ، اخلاص و صداقت حاج حسین بصیر از او شخصیتی دوست داشتنی ساخته و جلوه هایی زیبا از فرماندهی بر قلب ها را در سپاه کربلا ترسیم می نمود ، معنویت و صداقت سید مرتضی آوینی نیز نفوذ کلام او را در دل مخاطبان خود دوچندان می کرد و جهاد فرهنگی او را برکت روزافزون می بخشید . اگر پیروزی های پیاپی و شگفتی آفرین سپاه خمینی به رغم تجربه اندک و فقدان تجهیزات مدرن نظامی با محاسبات مرسوم استراتژیست های نظامی دنیا قابل باور و پیش بینی نبود پایداری شکوهمند خط مقدمی های جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی نیز به رغم وجود پاره ای از نارسایی ها ، برای طراحان پرادعای جنگ های روانی و تبلیغی و . . . غیر قابل درک و بهت آفرین می باشد .

انقلاب اسلامی ایران ماند و مرز سی و دو سالگی را پشت سر گذاشت . به جاست تا با گرداوری و تدوین افاضات بوق های تبلیغاتی دنیای استبداد به خصوص در روزها و ماه های نخست پیروزی انقلاب ، سیاهه ای از طالع بینی عجوزه های سیاسی دنیا درباره فروپاشی زودهنگام و قریب الوقوع نظام اسلامی !! در معرض نگاه تحلیل گران و صاحبان رأی و نظر قرار بگیرد . فهرست این غیب گویی های پوشالی اگر چه اوج خصومت دشمنان و فاصله ژرف آنان با مطالبات ملت ها را به اثبات رسانده و نیز برنامه های منسجم و از پیش طراحی شده امپریالیسم برای به ستوه درآوردن مردم عدالت طلب ایران اسلامی که جرمی جز احقاق مطالبات به حق خویش نداشته اند را نشان می دهد ، هر انسان محقق و پرسشگری را با این سوال اساسی مواجه می کند که بنیان رشادت و پایمردی غیورانه و بی نظیر مردم مؤمن این آب و خاک چگونه استوار گشته است ؟

دل مشغولی های طاقت فرسای سال های پس از پیروزی انقلاب ، فرصتی برای شناخت زوایای این حماسه شگرف باقی نگذاشت اما امروز مجال آن فراهم آمده تا با تحلیل جامع آن چه که بر مردم سلحشور دیار اسلامی ایران گذشته است علاوه بر کشف و بیان ناگفته های انقلاب اسلامی ، ریشه ها و وجوه مشترک انقلابیون نهضت مبارزه با طاغوت و رزمندگان بی ادعای جبهه مقاومت و شهادت طلبی در دوران طلایی دفاع مقدس را بهتر و بیشتر شناسایی و مورد ارزیابی قرار داد .

به راستی اگر عزمی برای احیای آموزه ها و شناخت باورها ی مربوط به سال های انقلاب به منظور تبیین شاخصه های پایداری و دشمن ستیزی ملت مسلمان و انقلابی ایران وجود دارد بایسته است تا در گام نخست و در اقدامی فراگیر به ثبت و ضبط حماسه ها و خاطرات مربوط به مجاهدات رزمندگان نسل اول انقلاب به خصوص شهدای بی نام و نشان این کارزار سترگ نیز توجهی محسوس از سوی متولیان فرهنگی جامعه صورت بگیرد .

روزهای شیرین دهه مبارک فجر یادآور حماسه ای بزرگ و ماندگار است که وجدان های بیدار را به شناخت همه جانبه این نهضت تاریخی فرا می خواند .

باید پذیرفت که در ادای دین به شهدای رشید دوران مبارزه با طاغوت کم کاری هایی نابخشودنی داشته ایم که تا فرصتی باقی است باید به قدر بضاعت ، جبران قصور خویش را در اولویت برنامه ها و دغدغه های فرهنگی قرار دهیم .

 
الله اکبر
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم بهمن 1389 ساعت 10:49 شماره پست: 705

 

به شکرانه 32 سال عزت و سرافرازی و اعلام همبستگی با فریاد ظلمت ستیزی رزمندگان جبهه جهانی مستضعفین ؛

غریو ملکوتی

 

الله اکبر

 

 شب جمعه در سراسر دنیای اسلام به آسمان بلند خواهد شد .

دوستان مقیم قم را انشالله پنج دقیقه قبل از ساعت 21 در مکان همیشگی زیارت خواهیم کرد .

 
عمو پولدار !
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم بهمن 1389 ساعت 20:39 شماره پست: 704

 

دیدید آخر زور احمدی نژاد هم به جاسبی نرسید !

جاسبی همچنان بر مسند صدارت دانشگاهی آزاد تکیه می زند ؛ همان مدیر دائم المسندی که مرحوم گل آقا در اوایل دهه هفتاد از او با عنوان " عمو پولدار " ! یاد می کرد .

جنگ بین احمدی نژاد و جریان پشت پرده جاسبی ، نمادی از نبرد بین مظاهر حق طلبی و قدرت پرستی است .

آنهایی که گمان می بردند با دخالت شخص دوم مملکت در مبارزه با مفاسد مدیریتی و اقتصادی ، بساط این انحرافات برچیده می شود دیدند که حتی اگر رییس جمهور با پشتیبانی تشکل های عدالت طلب دانشجویی و حمایت رسانه های اصولگرا و . . . وارد مصادیق ظلم و فساد بشود باز هم . . . .

بگذریم ؛

حالا که به تشخیص گروه فقهی و حقوقی تحقیق از دانشگاه آزاد ثابت شد که بخش عمده ای از اموال این دستگاه متعلق به بیت المال بوده و قابل وقف نیست چرا کسی نمی پرسد منافع حاصل از به کارگیری اموال دولتی به جیب چه کسی می رود ؟

چرا عده ای علنی و بی پروا منافع حاصل از بیت المال را به یغما برده و به حساب خود و باند های مخوف قدرت و ثروت واریز می کنند و کسی هم حاضر نیست هزینه ای برای مقابله با آنها بپردازد؟!

چرا سازمان بازرسی کل کشور که پیش از این مدعی بود دانشگاه آزاد خصوصی بوده و قابل نظارت از سوی این سازمان نیست با اثبات عدم صحت این ادعا همچنان دست روی دست گذاشته و پرونده ای برای بازستاندن اموال به یغما رفته بیت المال تشکیل نمی دهد .

اللهم انّا نشکو الیک فقد نبیّنا و غیبة ولیّنا  . . . .

 
جیش محمد قادمون
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم بهمن 1389 ساعت 9:20 شماره پست: 703

 

 إن نهضة‌ الشعوب هی فی الواقع حرب بین إرادتین: إرادة‌ الشعب و إرادة أعدائه. و کل جانب کان أکثر و أقوى عزة‌ و أکثر تحملاً للصعاب فهو منتصر حتماً. یقول سبحانه: «إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة‌ أن لا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنة التی کنتم توعدون».
و یخاطب رب العالمین رسوله بالقول:‌ »فلذلک فادعو و استقم کما أمرت و لا تتبع أهواءهم»

متن کامل خطبه عربی مقام معظم رهبری را می توانید در ادامه مطلب مشاهده کنید .

از همه رزمندگان انقلابی جبهه مجازی تقاضا می شود متن کامل پیام معظم له را به کلیه وبلاگ ها و سایت های عرب زبان ارسال نمایند .


بسم الله الرحمن الرحیم
السلام على أبناء ‌الأمة الإسلامیة فی کل مکان. على ساحة العالم الإسلامی الیوم إرهاصات حادثة عظیمة مصیریة کبرى، حادثة تستطیع أن تغیّر معادلات الاستکبار فی هذه المنطقة لصالح الإسلام و لصالح الشعوب، حادثة تستطیع أن تعید العزة و الکرامة للشعوب العربیة و الإسلامیة، و تنفض عن وجهها غبار عشرات السنین مما جناه الغرب و أمریکا بحق هذه الشعوب العریقة الأصیلة من ظلم و استهانة و إذلال. إن هذه الحادثة الإعجازیة بدأت على ید الشعب التونسی و بلغت ذروتها بسواعد الشعب المصری الرشید العظیم. لقد انحبست الأنفاس فی صدور العالم الغربی و العالم الإسلامی - و لکل واحد أسبابه - و هم یترقبون ما سیحدث فی مصر الکبرى، مصر نوابغ القرن الأخیر، مصر محمد عبده و السید جمال، مصر سعد زغلول و أحمد شوقی، مصر عبد الناصر و الشیخ حسن البنا، مصر عام 1967 و 1973 ، یترقبون مدى ارتفاع رایة همّة المصریین. فلو أن هذه الرایة انتکست - لا سمح الله - فسیعقب ذلک عصر حالک الظلام، و إن رفرفت على القمم فإنها ستطاول عنان السماء.


الشعب التونسی استطاع أن یطرد الحاکم الخائن المنقاد لأمریکا و المجاهر بعدائه للدین، و لکن من الخطأ الظن بأن هذه هی النتیجة المطلوبة. النظام العمیل لا یسقط بخروج المکشوفین من رموزه. لو حلّ محلّ هذه الرموز بطائنها لم یتغیّر شیء، بل إنه الشراک الذی ینصب أمام الشعب. فی الثورة الإسلامیة الکبرى فی إیران حاولوا مراراً إیقاع شعبنا فی مثل هذا الفخ لکن وعی الشعب و قائده الإلهی العظیم أدرک دسیسة الأعداء و أحبطها و واصل الطریق حتى نهایته. و أما مصر، فإن مصر نموذج فرید، لأن مصر فی العالم العربی بلد فرید. مصر أول بلد فی العالم الإسلامی تعرف على الثقافة الأوربیة، و أول بلد أدرک أخطار هجوم هذه الثقافة و تصدى لها. إنه أول بلد عربی أقام دولة مستقلة بعد الحرب العالمیة‌ الثانیة، و دافع عن مصالحه الوطنیة‌ فی تأمیم قناة السویس، و أول بلد وقف بکل طاقاته إلى جانب فلسطین و عرف فی العالم الإسلامی بأنه ملجأ للفلسطینیین. السید جمال لم یکن مصریاً لکنه لم یر فی غیر شعب مصر المسلم من یفهم همّه الکبیر. إن الشعب المصری أثبت جدارته فی ساحات النضال السیاسی و الدینی، و سجّل مواقفه المشرفة على جبهة التاریخ. لم یکن محمد عبده و تلامیذه و سعد زغلول و أتباعه أشخاصاً عادیین. کانوا من النوابغ الشجعان و الواعین الذین یحقّ لمصر أن تفخر بهم و بأمثالهم. إن مصر بهذا العمق الثقافی و الدینی و السیاسی قد احتلت بحق مکان الریادة فی العالم العربی. إن أکبر جریمة أرتکبها النظام الحاکم فی مصر هی أنه هبط بهذا البلد من مکانته الرفیعة إلى مرتبة آلة طیّعة بید أمریکا فی لعبتها السیاسیة على صعید المنطقة. إن هذا الانفجار الذی نشهده الیوم فی الشعب المصری هو الجواب المناسب لهذه الخیانة الکبرى التی ارتکبها الدکتاتور العمیل بحق شعبه. إن الساحة تموج الیوم بألوان التحلیل بشأن نهضة الشعب المصری، و کلّ یدلی بدلوه فی هذا المجال، غیر أن کل من یعرف مصر یفهم بوضوح أن مصر تدافع الیوم عن عزتها و کرامتها. مصر ابتلیت بخیانات صادرت کرامتها. إن شعباً فی ذروة العزة قد أذلوه إرضاءً لغرور أعدائه و تکبرهم. إن موقف مصر من القضیة الفلسطینیة یشکل نموذجاً بارزاً لمکانة مصر. فلسطین منذ عشرات السنین تشکل أبرز محور فی مسائل المنطقة، و مسائل هذه المنطقة متداخلة مترابطة بحیث لا یستطیع أی بلد أو أی شعب أن یتصور مصیره بمعزل عن القضیة الفلسطینیة. و لیس ثمة‌ أکثر من جهتین:‌ إما دعم لفلسطین و نضالها العادل أو الوقوف فی الجبهة المقابلة. أما شعوب المنطقة فقد بیّنت موقفها منذ البدایة تجاه هذا الاصطفاف، فحین یتجه أی نظام حاکم إلى دعم القضیة الفلسطینیة‌ فإنه ینال التفاف شعبه و الشعوب العربیة و المسلمة، و لقد جرّبت مصر ذلک فی الستینات و أوائل السبعینات، لکنه حین یقف فی الصف الآخر فإن الشعب یعرض عنه، و فی مصر ظهرت الهوة ‌العمیقة بین الدولة و الشعب بعد اتفاقیة ‌العار فی کامب دیفید. إن الشعب المصری استرخص النفس و النفیس لمساعدة فلسطین فی 67 و 73 لکنه رأى بعد ذلک بأمّ عینیه أن حکامه هرولوا على طریق العمالة‌ و الطاعة لأمریکا إلى درجة جعلت مصر حلیفة وفیة ‌للعدو الصهیونی الغاصب. إن سیطرة أمریکا على حکام مصر قد بددت کل جهود هذا الشعب السابقة فی دعم فلسطین و بدلت النظام المصری إلى عدو لدود لفلسطین و أکبر حام للصهاینة المعتدین، بینما حافظت سوریة شریکة مصر فی حرب 67 و 73 على مواقفها المستقلة رغم ما واجهت من ضغوط أمریکیة هائلة. و بلغ بالنظام المصری العمیل أن الشعب المصری شاهد لأول مرة فی التاریخ أن حکومته تقف فی حرب إسرائیل على غزة‌ إلى صف الجبهة الإسرائیلیة، و لم تمتنع عن المساعدة فحسب بل کانت نشطة فی دعم جبهة العدو. سوف لا ینسى التاریخ أبداً أن حسنی مبارک هو نفسه الذی وقف بقوة إلى جانب إسرائیل و أمریکا فی حرب إسرائیل و أمریکا على غزة، حیث قتل النساء و الرجال و الأطفال خلال 22 یوماً من القصف المتواصل، و فیما فرض قبل ذلک و بعده على غزة من حصار ظالم. أیة معاناة و محنة ‌عاشها الشعب المصری تلک الأیام. شاشات التلفزیون نقلت لنا جانباً من مشاعر المصریین و هم یبکون بسبب عدم فسح المجال أمامهم لمساعدة إخوتهم الفلسطینیین. لقد بلغ السیل الزبى بهذا الشعب، و لم یعد یحتمل أکثر هذا الوضع، و ما نشاهده فی القاهرة و بقیة‌ المدن المصریة هو انفجار هذا الغضب المقدس و هذه العقد المتراکمة‌ فی قلوب الرجال و النساء الأحرار المصریین خلال السنوات الطویلة جرّاء مواقف هذا النظام الخائن العمیل المعادی للإسلام. نهضة‌ الشعب المصری المسلم حرکة إسلامیة‌ تحرریة، و أنا باسم الشعب الإیرانی و باسم الحکومة الثوریة الإیرانیة أحیّی الشعب المصری و الشعب التونسی سائلاً الله سبحانه أن یمنّ علیکم بالنصر المؤزّر الکامل. إننی أشعر بالفخر و الاعتزاز لنهضتکم.


أیها الإخوة و الأخوات المصریین و التونسیین، لا شک أن نهضات الشعوب ترتبط بظروفها الجغرافیة‌ و التاریخیة‌ و السیاسیة و الثقافیة الخاصة ببلدانها، و لا یمکن أن نتوقع أن یحدث فی مصر أو تونس أو أی بلد آخر ما حدث فی الثورة الإسلامیة الکبرى بإیران قبل أکثر من ثلاثین عاماً، و لکن هناک مشترکات أیضاً، و تجارب کل شعب تستطیع أن تکون نافعة للشعوب الأخرى، و ما نراه مفیداً أن نقدمه من تجارب فی الظروف الراهنة هی:
أولاً: إن نهضة‌ الشعوب هی فی الواقع حرب بین إرادتین: إرادة‌ الشعب و إرادة أعدائه. و کل جانب کان أکثر و أقوى عزة‌ و أکثر تحملاً للصعاب فهو منتصر حتماً. یقول سبحانه: «إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة‌ أن لا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنة التی کنتم توعدون».
و یخاطب رب العالمین رسوله بالقول:‌ »فلذلک فادعو و استقم کما أمرت و لا تتبع أهواءهم».
العدو یسعى بممارسة‌ القوة و الخداع أن یوهن من إرادتکم فاحذروا من ضعف إرادتکم.
ثانیاً: العدو یحاول بث الیأس من تحقیق أهدافکم بینما الوعد الإلهی یقول: «و نرید أن نمنّ على الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أئمة‌ و نجعلهم الوارثین».
فثقوا ثقة تامة‌ لا یعتریها تردد بوعد الله المؤکد حیث یقول عزّ من قائل: «و لینصرن الله من ینصره إن الله لقوی عزیز».
ثالثاً: العدو یسوق إلیکم قواه الأمنیة المجهزة کی یبعث الرعب و الفوضى بین الناس. لا تهابوهم.. أنتم أقوى من هؤلاء المأجورین. أنتم الآن فی مرحلة‌ تشبه المرحلة التی خاطب فیها الله سبحانه رسوله حیث قال: «إن یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مائتین». أنتم تستطیعون بالاتکال على الله و الاعتماد على الشباب الغیور أن تتفوقوا على کل عبث و فوضى و إرهاب.
رابعاً: إن سلاح الشعوب المهم فی مواجهة قوى الطغیان و الحکام العملاء هو الاتحاد و الانسجام. العدو یسعى بأنواع أسالیب المکر أن یفتّت تلاحمکم، و من ذلک إثارة مواضع الافتراق، و رفع الشعارات المنحرفة‌، و طرح وجوه غیر موثوقة لتکون بدیلة للرئیس الخائن. حافظوا على اتحادکم حول محور الدین و إنقاذ البلد من شر عملاء العدو.. «و اعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا».
خامساً: لا تثقوا بما یلعبه الغرب و أمریکا من دور و ما یقومون به من مناورات سیاسیة فی نهضتکم. هؤلاء کانوا قبل أیام یدعمون النظام الفاسد و هم الیوم بعد أن یئسوا من الاحتفاظ به راحوا یعزفون على نغمة‌ حق الشعوب. هؤلاء یسعون بذلک أن یبدلوا عمیلاً بعمیل، و أن یسلطوا الأضواء على بعض الوجوه لیفرضوا عملائهم علیکم. هذه إهانة لمشاعر الشعوب. ارفضوا ذلک و لا تقبلوا بأقل من استقرار نظام کامل مستقل و شعبی و مؤمن بالإسلام.
سادساً: الظرف یتطلب من علماء‌ الدین و الأزهر الشریف بتاریخه النضالی المعروف أن ینهضوا بدورهم بشکل بارز، فحین یبدأ الشعب ثورته من المساجد و من صلوات الجمعة‌ و یرفع شعار «الله أکبر» فإن المتوقع من علماء الدین أن یتخذوا موقفاً أبرز، و هو توقع فی محله.
سابعاً: الجیش المصری الذی یحمل على صدره وسام المشارکة‌ فی حربین على الأقل مع العدو الصهیونی یتعرّض الیوم لاختبار تاریخی کبیر. العدو یطمع أن یدفع به لقمع الجماهیر. لو حدث هذا - لا سمح الله - فإنه یشکل ثغرة لهذا الجیش الفخور لا یمکن سدّها. إن الذی یرتعد أمام الجیش المصری یجب أن یکون العدو الصهیونی لا الشعب المصری. مما لا شک فیه أن عناصر من الجیش المصری الذی هو من الشعب و من أبناء الشعب ستلتحق بالجماهیر إن شاء الله. عندئذ ستتکرر هذه التجربة الحلوة ‌فی مصر مرة أخرى.
ثامناً و أخیراً: إن أمریکا التی دعمت الحکام العملاء ثلاثین عاماً خلافاً لإرادة الشعب المصری لیست الآن فی موقف یؤهلها أن تدخل فی قضیة مصر فی وساطة أو نصیحة. انظروا بعین الشک و التشاؤم فی هذا الشأن إلى کل توصیة و خطوة أمریکیة و لا تثقوا بها.


أیها الإخوة و الأخوات، نستطیع أن نفهم بوضوح أن نهضة‌ الشعب المصری یوجّهها جمع من نخب السیاسة‌ و الحکماء بالتشاور و التنسیق بینهم، و نتضرع إلى الله أن یأخذ بأیدیهم، غیر أن الذی ذکرناه إنما هو تجاربنا، و أنا باعتباری أخاً لکم فی الدین و انطلاقاً من التزامی الدینی قدمت لکم تلک التجارب.
یا أبناء الکنانة، إن الأبواق الإعلامیة‌ للعدو سوف ترفع عقیرتها کما فعلت من قبل بالقول إن إیران ترید أن تتدخل، ترید أن تنشر التشیع فی مصر، ترید أن تصدّر ولایة‌ الفقیه إلى مصر، و ترید و ترید... هذه أکاذیب ملأت آذاننا خلال ثلاثین عاماً الهدف منها أن یفرّقوا بین الشعوب بعضها من مساعدة بعض، و رددها أیضاً المأجورون «یوحی بعضهم إلى بعض زخرف القول غروراً و لو شاء ربکم ما فعلوه فذرهم و ما یفترون». إن هذه الأحابیل لن تثنینا إطلاقاً عن أداء ما حمّلنا الإسلام من مسؤولیة، و الله من وراء القصد. أقول قولی هذا و استغفر الله لی و لکم..


بسم الله الرحمن الرحیم
و العصر، إن الإنسان لفی خسر، إلا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و التواصوا بالصبر.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

 

نفدیک یامحمود !

+ نوشته شده در جمعه پانزدهم بهمن 1389 ساعت 7:44 شماره پست: 702

 

خدا به محمود احمدی نژاد صبر بدهد . باور کنید هر کدام از ما اگر جای او بودیم تا به حال جا خالی کرده و از کوره در می رفتیم . او در اوج محاصره اقتصادی ضمن دفاع از حقوق هسته ای ملت ، بزرگ ترین طرح اقتصادی تاریخ کشور را به اجرا در آورده ، برنامه مسکن سازی را با جدیت پیگیری می کند ، صدها طرح عمرانی ریز و درشت را راه می اندازد و . . . آن وقت خیلی ها به جای حتی یک تشکر و خداقوت ناقابل ، فقط و فقط به فکر سنگ اندازی و غرض ورزی های سیاسی خود هستند و ضعف های غیر قابل انکار را درشت نمایی می کنند . باور کنید قصد ندارم اسم کسی را بیاورم .

یادتان می آید خاتمی با چند انتقاد رسانه ای چطور روضه ننه من غریبم سر داد که هر 9 روز یک بحران دارم و نمی گذارند کار کنم و . . . کسی هم نپرسید حالا فرض کن جلویت را نگرفته باشند ؛ می خواهی چه کار بکنی ؟ مگر هیچ طرح اقتصادی در چنته دولتت داری ؟!

بگذریم . واقعا تعبیر آقا به جا بود . جنگ ، جنگ احزاب است .

چپ و راست ، جمع شده اند پشت خندق خون شهیدان تا سر حزب الله را بر نیزه تزویر بالا برده و رقص ابلیس را به تماشا در آورند .

شما را به خدا نگاه کنید حتی بعضی از دوستان که همه را به طرفة العینی مخالف مشی رهبری می خوانند چگونه نمی توانند به توصیه ایشان در ضرورت تشخیص مسائل درجه یک و دارای اولویت عمل کنند . چرا بعضی از دوستان انتقاد از قوه قضائیه و مقننه را تضعیف نظام و رهبری می دانند اما به راحتی از دیوار کوتاه محمود ما بالا می روند ؟!

خدا کند محمود کم نیاورد . فکر می کنم این روزها او خیلی به روحیه نیاز دارد . هر چند که پوستش کلفت تر از این حرف هاست .

باید خدا را هزاران بار شاکر بود که فرزند ملت هنوز در قلب ملت جا دارد . باور کنید اقشار مختلف از مردمان عادی جامعه را می بینم که همه ناجوانمردی ها ی تیلیغاتی و سیاسی را با لبخندی پشت گوش انداخته و با اعتمادی که به اخلاص و صداقت منتخب خود دارند مخالفانش را به چوب تزویر و زیاده خواهی به تندی می رانند .

خدا محمود ما را حفظ کند . سر دادن شعارهای انقلاب ، این هزینه ها را هم دارد . مگر کار مرشد و علمدار انقلاب را به جام زهر نکشاندند ؟ محمود هم باید خودش را برای شرایطی سخت تر آماده کند . آقا در هفته دولت در شهریور امسال گفت که این دولت بوی دولت رجایی و باهنر را می دهد .

آری این راه ، راهی است برای سوختن . پس : بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله صلی الله علیه و آله .

 
آیا احمد توکلی مهره انگلیس است ؟!
+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم بهمن 1389 ساعت 23:31 شماره پست: 701

 

فضای سیاست باید اخلاقی باشد . بنابراین من هم اعتقادی به این ندارم که صرف وجود چند اماره بشود به کسی چنین تهمت بزرگی را وارد دانست . برای همین از شنیدن بعضی از مسائل واقعاً دچار بهت می شوم :

 شجاعی نماینده محترم مردم ساری در مجلس که اتفاقا از منتقدان سرسخت دولت خدمت گذار است همین چند ماه پیش در مراسم سالگرد مرحوم کردان طی مصاحبه ای با رسانه ها اعلام کرد استیضاح کردان توسط کسانی انجام گرفت که رابطه خوبی با دولت انگلیس داشتند ! زیرا انجام مراحل استعلام مدرک علمی آن مرحوم بسیار زودتر از زمان قانونی مرسوم در دانشگاه های این کشور صورت گرفته است . گفتنی است احمد توکلی بازیگر اصلی این استیضاح بوده است .

چند سال پیش اسدالله بادامچیان عضو ارشد جمعیت موتلفه در مصاحبه ای اذعان داشت واژه " آقازاده ها " یک شعار انگلیسی برای تخریب وجهه روحانیت بوده است ! عده ای بعد ها این پرسش را مطرح کردند چرا احمد توکلی به رغم ادعا در ستیز با پدیده آقازاده ها ، تاکنون با هیچ آقازاده ای دست به گریبان نشده است ؟

موسویان از اعضای ارشد تیم مذاکره کننده هسته ای به ارتباط فراتر از حدود اختیارات خود ( جاسوسی ) با دولت انگلیس متهم شد . موسویان مورد حمایت جدی حسن روحانی و اکبر هاشمی قرار گرفت . در اوج این مناقشات و درست در بزنگاه بررسی این پرونده ، ناگهان نامه حلالیت خواهی احمد توکلی خطاب به موسویان منتشر گردید تا کفه ترازو به طرف دیگری سوق داده شود . مدیر وقت یکی از سایت های مطرح در عرصه عدالخواهی ، احمد توکلی را کسی دانست که بر سر عدالت معامله می کند .

احمد توکلی در اوایل دولت سازندگی ( پیش از کاندیداتوری و رقابت با هاشمی در انتخابات ریاست جمهوری ششم و طرح مسئله آقازادگی ) راهی کشور انگلیس شد و مدعی گردید آن جا مدرک دکترای اقتصاد را دریافت کرده است . چندی پیش بسیاری از سایت های خبری اسنادی رامنتشر کردند که نشان می داد توکلی بدون دریافت مدرک فوق لیسانس توانسته دکترای اقتصاد را دریافت کند ! احمدی نژاد نیز یک بار در برنامه زنده تلویزیونی از منتقدان برنامه های اقتصادی دولت در مجلس خواست تا مدارک علمی خود در رشته اقتصاد را رو کنند . احمد توکلی هیچ یک از این مطالب را نشنید .

احمد توکلی در پایگاه رسمی خود یعنی سایت الف ( که به رغم برخورداری از تشکیلات وسیع و ادعای استقلال ، معلوم نیست هزینه های جاری آن چطور تأمین می شود ) هم صدا با بنگاه های خبری غرب بیشترین طالع بینی و هیاهو را در زمینه تورم زایی شوک آور اجرای طرح هدفمندی یارانه ها داشته است . امروز به رغم گذست نزدیک به دوماه از اجرای موفقیت آمیز طرح و عدم تحقق فضاسازی ها و تشویش های القا شده از سوی وی ، توکلی حاضر به طلب حلالیت از ملت و دولت نشده است .

درست در عصر روزی که مذاکرات سه جانبه ایران ، ترکیه و برزیل به اتمام رسید و مورد استقبال همه گروه های اصولگرا و بعد ها مورد تجلیل مقام معظم رهبری قرار گرفت احمد توکلی بلافاصله در اقدامی تعجب برانگیز این توافقات را " حراج منافع ملی " دانست که تا ماه ها به عنوان منبع تحلیلی رسانه های غربی به خصوص دولت انگلیس در زیر سوال بردن این اجلاس مطرح گردید . دفاع صریح و چندباره مقام معظم رهبری از این مذاکرات هم نتوانست توکلی را در اعتراف به اشتباه و طلب حلالیت مجاب نماید .

مرکز پژوهش های مجلس در آستانه انتخابات دهم ریاست جمهوری نقش محوری را در داستان سرایی کذایی پیرامون مفقود شدن درآمد میلیاردی خرانه بر عهده داشته است .

زیر سوال بردن پاک دستی دولت ، کاری دشوار بود که از عهده هیچ یک از دشمنان خارجی بر نمی آمد . اثبات کذب و سیاسی بودن این ادعا هم نتوانست احمد توکلی را برای طلب حلالیت متقاعد سازد . بروز این نوع مسائل باعث شد بعضی از رسانه های مجازی غیر معتبر ، رسالت احمد توکلی را جلوگیری ابدی از ایجاد وحدت در جریان موسوم به اصولگرایی قلمداد کنند .

مدتی است که این پرسش در بین بعضی از رسانه های مجازی غیر معتبر طرح می شود که نقش مرکز پژوهش های مجلس در کنار زده شدن طرح های پراهمیتی همچون کاهش روابط با دولت انگلیس ، نظارت بر ششصد آقازده مشغول به تحصیل در انگلیس ، بازپس گیری باغ قلهک از سفارت انگلیس و . . . چه می باشد ؟

راقم این سطور شرعاً و قانوناً هیچ یک از این موارد را دلیل بر آن چه که در تیتر مقاله ذکر شده نمی داند . مسئولین کارکشته امنیتی به طور قطع بیدار تر ار آن هستند که نیاز به ارائه چنین گزارش ها و تحلیل هایی برای پیگیری بعضی از پرونده ها داشته باشند .

 

مشکل از من است یا ضرغامی ؟!

+ نوشته شده در سه شنبه دوازدهم بهمن 1389 ساعت 6:57 شماره پست: 700

 

مطلب زیر را یکی از جوانان ساکن روستاهای جنوب جیرفت نوشته و در وبلاگ اخبار جیرفت(بازخوانی) منتشر کرده است:

اخبار آن شب را که نگاه می کردم دلم گرفت/ درد را باید در کجا جست؟/ مشکل از من است یا ضرغامی؟/ خانم دکتر گزارشگر خبری را تحت پوشش قرار داده بود که در آن حاکی از یک اتفاق ناگوار و تاثربرانگیز میداد/ خبر چه بود؟/ حادثه این بود/ طی حادثه ریزش برف آسمانی در تهران، پای چند نفر لیز خورده بود و تعدادی هم پایشان شکسته بود!! 

این درد را به که باید گفت/ مشکل از من است یا ضرغامی؟ 

در گوشه ای از جنوب کرمان / زینب کوچولوها به دلیل ......سوءتغذیه نحیف ولاغر روزگار می رسانند/ دوربین دکترهای گزارشگر ککش هم نمی گزد/ مریم کوچولوئی در تهران لیز می خورد آه وناله دکتر گزارشگر بلند می شود. 

زینب کوچولوئی در روستائی از رودبار از درد بیماری در بستر خود بدلیل نداشتن پول دکتر به خود می پیچد/ دوربین بدنبال صحبت با مریم تهرانی درباره نحوه لیز خوردنش است. 

این درد را به که باید گفت؟ / مشکل از من است یا ضرغامی؟

وضعیت زینب لحظه به لحظه وخیم تر می شود/ مادر زینب بر بالینش دست به دعا برداشته / دوربین خانم دکتر همچنان نگران مریم است/ به او یادآور می شود چرا روز تعطیل به مدرسه رفته؟/ راستی تا یادم نرفته بگویم زینب هم دو هفته ای است مدرسه اشان تعطیل است / البته اینجا برفی نیامده / فقط بدلیل مریض شدن معلم شان دیگر کسی نیست به آنها درس بدهد/ و این مشکل هم از دید سوژه های ۲۰:۳۰ مخفی می ماند/ 

این درد را به که باید گفت؟/ مشکل از من است یا ضرغامی؟ 

مادر زینب دیگر طاقتی برای نشستن ندارد/ زینب یتیتم را در حالی که بشدت بیمار است بلند می کند بر دوش خود گرفته / از کپر بیرون میزند و ... راستی اینجا که ماشینی هم نیست / پیاده به سمت جاده آسفالته میدود/ 

خانم دکتر ، دکتر مریم را پیدا کرده و بدنبال صحبت با او برای پرسیدن وضعیت دست مریم است/ مادر در حالی که نفس نفس می زند ذره ای از حرکت نمی ایستد و درد زینب او را هم دارد از پای می اندازد/ صحبت های دکتر هم شنیدنی است از تعداد نقاط شکستی می گوید و همچنین عکس آنرا هم نشان می دهد/ گزارشگر هم با چه شوق و ذوقی در حال گرفتن گزارشش است. 

مادر به آسفالت می رسد/ ماشینی هم در جاده نیست/ باز هم باید بدود/ دیگر نائی نمانده و همچنین چاره ای / پس پشت به دوربین میدود/ کار خانم دکتر تمام نشده نگران بقیه لیز خوردگان است/ به سراغ تعدادی دیگر می رود / و تأسف عمیق خود را از این ماجرا اعلام میکند. 

مادر صدائی از زینب نمی شنود بی اختیار می ایستد/ بر دو زانو هنگامی که زینب در آغوشش است می نشیند/ زینب را صدا می زند/ ...با بغض هم صدا می زند و خیلی آرام ... زینب/ 

دوربین رسانه ملی برای اینکه دیگر افراد لیز نخورند جهت گرفتن توصیه های پزشکی آقای دکتر آماده می شود/ مادرم زینب ، جوابم را بده ، /صدائی نمی شنود/ فریاد می زند این بار بلند، خیلی بلند/ طوری که جاده هم با او هم ناله می شود / اما دوربین ضرغامی نه/ 

گزارش خانم دکتر تمام شد/ عمر زینب و امید مادرش هم... 

این درد را به که باید گفت؟/ مشکل از من است یا ضرغامی؟ 

 

 
راهی به کربلا
+ نوشته شده در یکشنبه دهم بهمن 1389 ساعت 15:21 شماره پست: 699

   

 

خدا می داند شهید ، زنده است . خدا می داند امروز خالد اسلامبولی لبخند رضایت بر چهره دارد . چه کسی گفت خون شهید هدر می رود ؟ مگر خون اباعبدالله هدر رفت ؟

یزید قهقهه مستانه سر می داد و خود را پیروز معرکه می دانست . اما مدتی نگذشت که . . .

حسین های زمان همیشه پیروزند . ما فرعون ها را به زانو در می آوریم  . چه کسی گفت خون حسین غلام کبیری هدر می رود ؟ خون ذوالعلی ؛ خون فیض  . . .

اگر خرداد ماه حماسه است پس بهمن را چگونه باید توصیف کنیم ؟!

 

افتادگی آموز اگر . . .

+ نوشته شده در یکشنبه دهم بهمن 1389 ساعت 6:39 شماره پست: 698

 

حجت الاسلام مهدی پور را پانزده سال است که می شناسم . این همشهری میانسال و پر شور در عرصه های فرهنگی را همگان به اخلاص و گمنامی توصیف می کنند . از حال و هوای معنوی ایشان خاطرات گرانقدری دارم که بماند برای مجلس شهادت و شب خاطره اش !

 به تازگی شنیدم این استاد حوزه علمیه را به عنوان روحانی نخبه برگزیده اند اما . . .

همان طور که انتظار می رفت حجت الاسلام مهدی پور بی هیچ ادعایی کنار کشید و فرد دیگری را به جای خود معرفی نمود .

لکل حق حقیقة و حقیقة الاخلاص ان لایحب الرجل ان یحمد علی ما فعل لله .

خدایش زنده بدارد و بر توفیقاتش بیفزاید .

 
سلوک باران
+ نوشته شده در شنبه نهم بهمن 1389 ساعت 6:40 شماره پست: 697

 

سید محمد باقر صدر از جمله نوابغ تاریخ است که در زمینه­ی علوم انسانی با رویکرد اسلامی صاحب آثاری بدیع و قابل استفاده می­باشد. این اندیشمند شیعی، با تحصیل در حوزه­ی علمیه‌ی نجف درسن هفده سالگی به درجه‌ی اجتهاد رسید. وی در سن چهل و شش سالگی به عنوان اندیشمندی صاحب سبک در مجامع علمی، اجتماعی و سیاسی مورد توجه قرار گرفت. از جمله کتاب­های وی فلسفه‌ی ما، اقتصاد ما، القسطاس المستقیم دراصول دین، قره العین درعلم عربی و... را می توان نام برد. او شجاعانه از اندیشه‌های امام خمینی قدس سره دفاع می­کرد تا جایی که به شاگردان خود می­گفت: «در امام خمینی قدس سره ذوب شوید، همچنان که او در اسلام ذوب شده است.»


سلوک باران

آشنایی با سیره‌ی علمی و اخلاقی مرجع شهید، آیت الله سید محمد باقر صدر

گرد آورنده: احمد ایروانی

اشاره

سید محمد باقر صدر از جمله نوابغ تاریخ است که در زمینه­ی علوم انسانی با رویکرد اسلامی صاحب آثاری بدیع و قابل استفاده می­باشد. این اندیشمند شیعی، با تحصیل در حوزه­ی علمیه‌ی نجف درسن هفده سالگی به درجه‌ی اجتهاد رسید. وی در سن چهل و شش سالگی به عنوان اندیشمندی صاحب سبک در مجامع علمی، اجتماعی و سیاسی مورد توجه قرار گرفت. از جمله کتاب­های وی فلسفه‌ی ما، اقتصاد ما، القسطاس المستقیم دراصول دین، قره العین درعلم عربی و... را می توان نام برد. او شجاعانه از اندیشه‌های امام خمینی قدس سره دفاع می­کرد تا جایی که به شاگردان خود می­گفت: «در امام خمینی قدس سره ذوب شوید، همچنان که او در اسلام ذوب شده است.» سرانجام آیت الله صدر به همراه خواهرش بنت الهدی، درروز چهارشنبه، بیستم فروردین 1359شمسی توسط دژخیمان بعثی به شهادت رسید. این نوشته گذری کوتاه بر برگ­هایی از زندگی علمی و اخلاقی اوست که از زبان برخی از شاگردان شهید آورده شده است.    

دو راهی زندگی

سید محمد باقر در اوان نوجوانی با دو گرایش و سلیقه‌ی متفاوت در مورد آینده اش مواجه شد. از یک سو، مادر او را تشویق می‌کرد که تحصیلات حوزوی و زندگی طلبگی توأم با سختی معیشت را برگزیند و از سویی، پسر عموی او، سید محمد صدر که نخست وزیر عراق بود، او را به تحصیل در مدارس دولتی و مژده‌ی داشتن پست و مقام و زندگی مرفه ترغیب می‌کرد.

شهید صدر، پاسخ کسانی را که درباره‌‌ی آینده‌ی او تمایلاتی مغایر با ایده‌هایش داشتند، در عمل داد. او بدون اعلام قبلی، دست به اعتصاب غذای آرام زد و در شبانه روز تنها به خوردن تکه نان کوچکی بسنده کرد. چند روز بعد خانواده متوجه اعتصاب آرام او شدند و علت را پرسیدند، گفت:

«کسی که بتواند چندین روز متوالی با تکه نانی سر کند، خواهد توانست تا آخر عمر به همین شیوه عمل کند و من از تنگدستی و گرسنگی باکی ندارم.»

در آن سال‌ها او ده یازده سال بیشتر نداشت.

خرید کتاب با شرایط ویژه

خواهر شهید صدر از دوران تحصیل می‌گوید:

«در آن وقت‌ها من و برادرم پول کمی را که به دست می‌آوردیم، جمع می‌کردیم و او کتابی می‌خرید و هر دو آن را مطالعه می‌کردیم. پس از خواندن کتاب، آن را می‌فروخت و با پول آن کتاب دیگری تهیه می‌کرد.»

چرا سید، درس ما حاضر نمی شود؟

سید محمدباقر در اوان زندگی علمی‌اش عادت داشت هر روز به حرم امام علی علیه‌السلام مشرف شود. او طبق روال معمول پس از به جا آوردن زیارت و نماز با استعانت از دروازه‌ی شهر علم، علی علیه‌السلام غرق تفکر در مسائل علمی پیچیده می‌شد. خود وی در این باره می‌گفت: در حرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام، حل هیچ مسئله‌ای برایم مشکل نبود.

آن شهید مدتی برنامه‌ی رفتن به حرم را متوقف کرد و کسی هم متوجه این موضوع نشد تا اینکه مردی که خدمتکار پدر شهید صدر بود و پس از وفات او، داوطلبانه خدمتگزاری آن شهید را نیز برعهده گرفته بود، در عالم رؤیا امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام را دید که به او فرمود: «به فرزندم سیدمحمد باقر صدر بگو چرا در درس ما حاضر نمی‌شود؟»

خدمتکار وقتی از خواب بیدار شد، جریان را برای شهید صدر نقل کرد و بدین ترتیب، راز نشستن مداوم آن مرحوم در پشت ضریح مبارک و اندیشیدن در مسائل علمی پیچیده، روشن شد. او از آن پس، برنامه‌ی قبلی خود را از سر گرفت و تا آخرین روز پیش از شروع دوران حصر، به همین منوال عمل کرد.

بیش از بیست ساعت مطالعه

آن شهید سعید، روش خاصی را برای تربیت علمی خود در پیش گرفته بود. من از خود او شنیدم که می‌گفت در شبانه روز بیش از بیست ساعت را به مطالعه و آموختن اختصاص داده و این مدت زمان را به مطالعه، نگارش و تفکر تقسیم کرده است، و شاید بیشترین زمان به تفکر و اندیشیدن می‌گذشت. این نکته، چه بسا یکی از علل نوآوری در آثار علمی او و برجستگی آنها بود.

وی ذهن و حافظه‌ی خود را در اختیار اندیشه‌های دیگران قرار نداده بود تا هر چه را می‌شنید و می‌خواند دربست بپذیرد؛ بلکه هر مطلبی را با واقع‌نگری و دقت بی‌نظیری تجزیه و تحلیل می‌کرد و آنچه را حق می‌دانست، با استدلال از آن دفاع می‌نمود و اگر ناحق و باطل می‌شمرد، با دلیل آن را رد می‌کرد.

در این باره من از آیت‌الله سیدکاظم حائری (از شاگردان آن شهید) شنیدم که به نقل از آن مرحوم می‌گفت: ایشان قادر است بطلان فلسفه‌ی افلاطونی را ثابت کند و حتی این کار را در مباحثات خصوصی با برخی از شاگردانش آغاز کرده بود. مسلماً اگر او دست به چنین کاری می‌زد، به چنان آوازه‌ای می‌رسید که در رأس فلاسفه‌ی جهان قرار می‌گرفت و جایگاه اجتماعی و علمی‌اش نه تنها در جهان اسلام؛ بلکه در سراسر جهان تقویت می‌شد. اما او مصلحت دین را بر شهرت، نام و آوازه ترجیح می‌داد.

حاجی این کتاب را بخر!

یکی از شاگردان او تعریف می‌کند:

در سال 1978. م هنگامی که در مراسم عمره در مکه‌ی مکرمه همراه آن شهید بودم، در نزدیکی مسجد الحرام یک کتابفروشی قرار داشت که از قضا روزی گذر ما به آنجا افتاد. شهید صدر برای لحظاتی به بررسی و مطالعه‌ی برخی از کتاب‌ها مشغول شد. به طور اتفاقی نگاهش به کتاب اقتصادنا افتاد که جلوی کتاب‌ها در معرض فروش گذاشته شده بود. مرحوم صدر از صاحب کتاب فروشی قیمت آن را جویا شد و او گفت: به فلان ریال! سپس خطاب به شهید صدر با لهجه‌ی حجازی گفت: «حاجی! این کتاب را بخر، کتاب خوبی است. این کتاب صدر است و علیه کمونیست نوشته شده است!»

محل تحصیل شما کجاست؟

حاج عباس، خادم خانه‌ی شهید به کتابخانه رفت و به مرحوم صدر خبر داد که مهمانی از مصر می‌خواهد شما را ببیند. مهمان دکتر محمد شوقی الفنجری، صاحب مدرک دکترای اقتصاد، مشاور اقتصادی انور سادات، رئیس جمهور سابق مصر و استاد چند دانشگاه در مصر و کشورهای دیگر بود.

دکتر فنجری خود را به کتابخانه رساند. مرحوم صدر در محل همیشگی خود در گوشه‌ای نشسته بود. دکتر فنجری مبهوت شده بود که این مرد بی‌آلایش و ساده زیست همان دانشمندی است که شهره‌ی آفاق است. با تعجب و بدون سلام پرسید: تو را به خدا شما شیخ محمدباقر صدر هستید؟!

دکتر گفت: من برای حضور در کنفرانس در بغداد دعوت شده‌ام. در هواپیما در این فکر بودم که از این تنها فرصت پیش آمده برای ملاقات با جنابعالی استفاده کنم. با خود می‌گفتم چقدر باید منتظر باشم تا وقت ملاقات از شما بگیرم. راستی! شما در کدام دانشگاه تحصیل کرده‌اید؟ کتاب‌های شما از نظر علمی مورد توجه من و تعداد زیادی از دوستانم که در دانشگاه تدریس می‌کنند، از جمله دانشمند فرانسوی، روژه گارودی است. شما تحصیلات خود را در کجا به پایان رسانده‌اید؟

شهید صدر گفت: در مسجدها با طلاب و علمای نجف درس‌های خود را در مساجد می‌خوانند.

فنجری که مات و مبهوت مانده بود گفت: به خدا مسجدهای نجف بهتر از همه‌ی دانشگاه‌های اروپاست.

ملاقاتی که هیچ گاه انجام نشد

روژه گارودی پس از آشنایی با کتب و آثار علمی شهید صدر، با ایشان به نامه نگاری می‌پردازد. دیری نمی‌پاید که روژه گارودی به دعوت دولت عراق جهت حضور در کنفرانس به بغداد سفر می‌کند. وی اظهار امیدواری می‌کند که در طی این سفر بتواند با مرحوم صدر ملاقاتی داشته باشد. طی نامه‌ای، تاریخ ملاقات معین می‌شود. شهید صدر در پاسخ به نامه‌ی روژه گارودی اظهار خوشحالی می‌کنند. چند روز از تاریخ تعیین شده از سوی گارودی گذشت، اما از او خبری نشد. معلوم نبود او خلف وعده کرده یا مشکلی برایش پیش آمده است؟

چند روز بعد، نامه‌ای از وی دریافت شد که محتوای آن شگفت‌انگیز و بیانگر طرز رفتار خباثت آمیز حکام بعث و حتی هراس و وحشت آنان از شهید صدر بود.

گارودی در این نامه نوشته بود: در تاریخ اعلام شده به بغداد رسیدم. در سالن پذیرایی فرودگاه بغداد، رئیس تشریفات از من پرسید: آیا مایلید بازدید از اماکن معینی را در دستور کار قرار دهیم؟ گفتم: مایلم استاد محمدباقر صدر را ملاقات کنم. آن مرد مات و مبهوت و حیرت‌زده ماند و چیزی نگفت. پس از آن یکی از مسئولان وزارت خارجه‌ی عراق به من اطلاع داد که شخصی به این نام در عراق وجود ندارد. به او گفتم: اما او وجود دارد و دقیقاً در نجف اشرف است و من با او مکاتبه داشته‌ام. گفت: برای شما برنامه‌ی سفر به نجف ترتیب خواهیم داد تا در آنجا درباره‌ی این شخص سؤال کنیم. پس از پایان کنفرانس، مرا به نجف آوردند تا درباره‌ی شما پرس و جو کنیم. در دانشکده فقه چند نفر از دانشجویان را به نزد من آوردند و گفتند از اینها بپرسید. وقتی از آنها درباره‌ی شما پرسیدم گفتند: شخصی به این اسم در نجف، وجود ندارد! این امر برایم شگفت‌آور بود. با خود گفتم: آیا آنچه می‌بینم خواب است یا بیداری؟

گارودی در پایان نامه‌اش ضمن اظهار تأسف از اینکه نتوانسته در موعد مقرر به ملاقات مرحوم صدر بیاید، از او عذر خواهی کرده بود.

 

ماجرای کتاب احمد حسن البکر

احمد حسن البکر، رئیس جمهور وقت عراق مایل بود که به مجموعه القاب و عناوین خود، عنوان عالم و اندیشمند را نیز اضافه کند. در عراق ـ چنانچه همگان می‌دانند ـ تمام قوانین در سیطره‌ی قدرت رئیس جمهور است و او هر طور که بخواهد با آنها رفتار می‌کند. البکر با این اختیارات وسیع و بی حد و حساب می‌توانست با یک ماده قانون، بالاترین پست‌ها و درجات دولتی و نظامی را از آن خود سازد، که این موضوع به لحاظ اینکه یک امر اعتباری و بی‌ارزش است، نیاز به برهان و استدلال ندارد. اما لازمه‌ی ادعای اندیشمند بزرگ و عالم توانمند بودن، داشتن دلیل و مدرکی قوی و روشن است. در چنین شرایطی، فرمان‌های جمهوری و یا بازی با قانون نمی‌توانست کاری برای او انجام دهد، پس لاجرم حیله‌ای دیگر می‌بایست.

در این زمینه، احمدحسن البکر در تلاشی که حاکی از حماقت فراوان او بود، کوشید تا از استعداد علمی شهید صدر ]به نفع خود[ بهره جوید. از این رو، سید علی بدرالدین را نزد ایشان فرستاد تا آمادگی آن مرحوم را درباره‌ی تألیف کتابی هم سطح با سایر کتاب‌های علمی ارزشمندش، و چاپ آن به اسم احمدحسن البکر جویا شود.

طبیعی بود که شهید صدر با این خواسته مخالفت می‌کرد. کوشش البکر با شکست مواجه شد. اما او دست بردار نبود و این بار فاضل البراک مدیر اداره‌ی کل امنیت را فرستاد. اعزام وی تلویحاً به معنای استفاده از زور و قدرت بود؛ زیرا براک، رئیس بزرگ‌ترین سازمان جنایتکار در جهان بود و به طور طبیعی مخالفت شهید صدر با درخواست او، زمینه‌ی استفاده از زور و قوه‌ی قهریه و ترور را فراهم کرد.

وقتی فاضل البراک نزد شهید صدر آمد، خطاب به ایشان گفت: جناب رئیس جمهور مایل است کتابی تألیف کند، اما اشتغالات دائمی او به اداره‌ی امور کشور، مانع از این کار است، بنابراین، شما را برای انجام این مهم انتخاب کردیم و این موضوع باید سری باقی بماند. آقای رئیس جمهور آماده است هر مقدار پول هم که بخواهید در اختیار شما بگذارد.

براک برای تطمیع بیشتر، اضافه کرد: اگر این کار را انجام دهید موقعیت خاصی نزد رهبری پیدا خواهید کرد و با به وجود آمدن جو اعتماد و دوستی، شبهات، اتهامات و تردیدهای مربوط به شما برطرف خواهد شد. اما شهید صدر رضوان‌الله علیه با درخواست او مخالفت کرد و تمامی درخواست‌های بعدی را نیز نپذیرفت.

 

محبت، حتی به دشمن خود

نکته‌ی شگفت‌آور این بود که عواطف شهید صدر حتی شامل دشمنانش نیز می‌شد. زمانی که نیروهای امنیتی بعثی خانه‌ی وی را به طور کامل در محاصره‌ی خود داشتند و همچون گرگ‌های کمین کرده برای طعمه، خانه را تحت نظر گرفته بودند، عاطفه‌ی شهید صدر حتی بر سر آنان نیز سایه افکند.

ظهر یکی از این ایام محاصره، من در کتابخانه‌ی منزل خوابیده بودم که با صدای آن شهید بیدار شدم. او با خود ذکر: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» را زمزمه می‌کرد. فکر کردم شاید اتفاقی افتاده، پرسیدم چیزی شده؟ گفت:

«نه! ولی از گوشه‌ی شکسته‌ی شیشه‌ی پنجره به اینها ـ منظور مأموران امنیتی مستقر در اطراف خانه ـ نگاه می‌کردم، دیدم در این هوای گرم تابستان، عرق از سر و رویشان می‌بارد.»

گفتم: ولی آنها همان کسانی‌اند که خانه‌ی شما را محاصره گرفته و یاران پاک باخته و مؤمن‌تان را دستگیر کرده‌اند. آنان همان‌هایی هستند که در دل کودکان شما، رعب و وحشت انداخته و آنها را از حقوق و نیازهای اولیه‌ی یک کودک در این سن و سال محروم کرده‌اند. گفت:

« درست می‌گویی، اما بایستی حتی نسبت به این قبیل آدم‌ها نیز عطوفت به خرج بدهیم. آنها منحرف شده‌اند؛ چون در محیط اسلامی سالمی بزرگ نشده‌اند و فضای مناسب تربیت ایمانی برایشان فراهم نبوده است و چه بسیار افراد مشابه آنان، که مشمول هدایت و رحمت خدا شده، اصلاح گردیده و جزء انسان‌های مؤمن شده‌اند.»

او آن گاه به طبقه‌ی همکف رفت و حاج عباس، خدمتکار خود را بیدار کرد تا به آنان آب بدهد. خدا گواه است وقتی چنین برخورد عاطفی ایشان را با مأموران بعثی دیدم نتوانستم خود را کنترل کنم. به یاد جد بزرگوارش، حضرت اباعبدالله علیه‌السلام افتادم که در راه کربلا، حربن یزید ریاحی و سپاهش را سیراب کرد و در روز عاشورا، با دیدن انبوه سپاه دشمن شروع به گریستن کرد و در پاسخ سؤالی در مورد علت گریه‌اش فرمود: «گریه‌ام به خاطر اینهاست که به سبب قتل من وارد آتش جهنم خواهند شد.»

نان گرم،نان سرد

در یکی از روزها در ساعتی که انتظار ورود کسی نمی‌رفت، خدمتگزار با وفای شهید صدر؛ یعنی محمدعلی محقق داخل کتابخانه شد و دید که آن مرحوم مشغول خوردن نان خشک است و کاسه‌ی آبی در دست دارد. ایشان که احتمال آمدن آقای محقق را در آن ساعت نمی‌داد، به شدت خجالت زده و دستپاچه شد و صورتش را به طرف دیوار برگرداند.

آقای محقق برایم نقل می‌کرد: من از شهید صدر شنیدم که خطاب به ام‌صالح ـ خانم خدمتگزار خانه ـ می‌گفت: هر وقت برای آقای محقق ناهار می‌برید، نان گرم را به او بدهید و نان سرد را برای ما بگذارید.

 

شاگرد ناسزا گو

آیت‌الله حائری (از شاگردان برجسته‌ی شهید صدر) در یادداشت‌هایش در این باره می‌نویسد:

یکی از شاگردان شهید صدر از جلسات درس وی دوری گزید و خط فکری اسلامی آن مرحوم را نیز رها کرد. او همواره در برابر مردم، پشت سر استادش زبان به ناسزا می‌گشود و بیشتر سخنانش به گوش استاد بزرگ ما هم می‌رسید. روزی در محضر شهید صدر نشسته بودم و سخن از آن شاگرد ناسزاگو به میان آمد، آن مرحوم رضوان الله علیه فرمود:

«من همچنان به عدالت این شخص ایمان دارم و رفتاری هم که از او سرزده، ناشی از خطای در اعتقاداتش است نه آنکه نشانه‌ی عدم پایبندی او به دین باشد.[1]»

 

ملاقات شجاعانه

روزی که امام راحل رضوان الله علیه می‌خواست عراق را به مقصد کویت ترک کند، مرحوم شهید صدر علی‌رغم کنترل شدید منزل امام رضوان‌الله علیه توسط مأموران امنیتی، تصمیم گرفت برای خداحافظی به منزل ایشان برود. بنابراین، صبحگاهان عازم بیت حضرت امام رضوان‌الله علیه شد، اما متأسفانه ایشان اندکی پیش از آن، منزل را ترک کرده بود. با این وجود، آن مرحوم در خانه‌ی امام رضوان‌الله علیه نشست تا مراتب تأیید و همبستگی خود با ایشان را به کسانی که در خانه مانده بودند، اعلام کند.

آن مرحوم به من می‌گفت که در زمان بازداشت در ماه رجب و به هنگام بازجویی، یکی از سؤالاتی که از او شده بود درباره‌ی اهداف و انگیزه‌های این ملاقات بود. همچنین مدیر کل امنیت نیز به او گفته بود: این دیدار از نظر دولت، یکی از نمونه‌های هماهنگی و همکاری به شمار می‌رود.

آن شهید ادامه داد:

«از آنجا که من خود را برای شهادت آماده کرده بودم و تصور نمی‌کردم زنده به نجف اشرف برگردم، خطاب به مدیر کل امنیت گفتم: این ملاقات را هر طور که می‌خواهید تفسیر کنید، اما من آشکارا برای بدرقه‌ی او رفتم، نه پنهانی. آن مدیر با شنیدن این سخن به خشم آمده بود؛ چون انتظار شنیدن چنین جوابی را از من نداشت و فکر می‌کرد که بابت این موضوع از او عذرخواهی خواهم کرد.»2



[1] . مباحث الاصول، ج1، صص 46 و 49.

2.سال های رنج،خاطرات وناگفته هایی از زندگی شهید آیت الله صدر رضوان‌الله علیه ،محمد رضا النعمانی. 

 

ما همچنان ایستاده ایم

+ نوشته شده در دوشنبه چهارم بهمن 1389 ساعت 17:40 شماره پست: 696

 

بدی کردیم خوبی یادمان رفت

ز دل ها لایروبی یادمان رفت

به ویلای شمالی خو گرفتیم

شهیدان جنوبی یادمان رفت

عازم کربلای خوزستانم و نایب الزیاره همه دوستان . انشالله .

ببخشید این مطالب آخری بابت محدودیت زمان کمی شتاب گرفت . چهارده مطلب به نیت چهارده معصوم برای چهل شهید حماسه ششم بهمن آمل نیت کرده بودم که در شب اربعین حسینی به اتمام رسید .

به زودی خدمت می رسم . به کوری چشم ضد انقلاب ، آخرین مطلب این صفحه را با عنوان " پونس شطح بر انقلاب تونس ! " حتما بخوانید .

در حمایت خلل ناپذیر از فرزند ملت ، نامه انقلابی و تاریخی ایشان خطاب به نمایندگان مجلس را در ادامه مطلب درج می کنم .

التماس دعا


محمود احمدی‌نژاد رئیس‌جمهوری اسلامی ایران طی نامه‌ای خطاب به نمایندگان مجلس به موضوع تغییرات لایحه برنامه پنجم توسعه پرداخت.
به گزارش جهان به نقل از فارس، متن نامه رییس‌حمهور به مجلس بدین شرح است:

سلام علیکم

از تلاش ارزشمند شما در تصویب برنامه پنجم صمیمانه تقدیر می‌نمایم. متاسفانه مدیریت محترم مجلس شورای اسلامی در فرایند بررسی و تصویب این لایحه برخلاف رهنمودهای راهگشای مقام معظم رهبری و حتی در مواردی با بی‌توجهی به آئین‌نامه داخلی مجلس شورای اسلامی و بر خلاف صریح قانون اساسی بر لغو اختیارات قانونی قوه مجریه و دخالت در اموری مانند انتخاب و نصب و عزل مقامات اجرایی و اداره اموال دولتی اصرار می‌ورزد و بعد از اعلام مغایرت مصوبه یادشده با قانون اساسی و ارجاع موضوع به مجمع تشخیص مصلحت نظام، مدیریت مجمع نیز برخلاف وظایف قانونی و حتی آیین‌نامه داخلی آن مجمع تلاش کرد اختیارات مصرح قوه مجریه را مخدوش نماید.

تلاش مدیریت مجمع و برخی اعضای آن به ویژه رئیس محترم مجلس و متاسفانه همراهی رئیس محترم قوه قضائیه در دخالت دادن مدیریت مجلس و قوه قضائیه در اموری مانند تصمیم‌گیری‌های صندوق توسعه ملی و عزل و نصب رئیس کل بانک مرکزی یک بدعت آشکار و متضمن تغییر قانون اساسی و مخدوش‌کردن روند مدیریت کشور است.

شما بهتر می‌دانید که به موجب اصل هفتاد و یکم قانون اساسی، مجلس شورای اسلامی، "در حدود مقرر در قانون اساسی " می‌تواند "قانون " وضع کند، بنابراین مجمع تشخیص در مواردی اختیار ورود دارد که مصوبه مجلس در حدود اختیارات و صلاحیت مجلس باشد و شورای نگهبان مفاد مصوبه را مغایر قانون اساسی یا موازین شرع مقدس بداند و در مواردی که مصوبه مجلس اساساً در حدود صلاحیت‌ وی نیست ارجاع مورد به مجمع تشخیص مصلحت موضوعیت ندارد.

به عنوان مثال آیا ممکن است مجلس اعلام جنگ با کشوری نماید و مجمع به بهانه مصلحت نظام این نظر مجلس را تائید کند؟
همچنین تفسیر قانون اساسی با شورای نگهبان است آیا مجلس می‌تواند اصلی از اصول قانون اساسی را تفسیر کند و بعد از ایراد شورای نگهبان، مجمع صلاحیت مجلس را به تفسیر قانون اساسی تسری دهد؟ یا فی‌المثل آیا قانون اساسی اجازه می‌دهد مجلس تصویب آیین‌نامه اجرایی را در صلاحیت خود اعلام کند و بعد از ایراد شورای نگهبان مجمع تشخیص مصلحت نظام، برخلاف اصل یکصد و سی و هشتم و هفتاد و یکم قانون اساسی صلاحیت مجلس را به تصویب آیین‌نامه اجرایی گسترش دهد؟

آیا می‌شود مجلس رای صادره از محکمه‌ای را ملغی اعلام نماید و بعد از ایراد قانون اساسی، مجمع با ترجیح‌نظر مجلس اختیار قوه قضائیه را به نفع مجلس شورای اسلامی محدود کند؟

آیا با وضع قانون عادی و اتکاء به نظر مجمع تشخیص مصلحت می‌توان مقرر نمود در راس وزارتخانه‌ای وزیر قرار نگیرد و یا وزیران نیازمند اخذ رای اعتماد از مجلس شورای اسلامی نباشند؟

آیا ممکن است مجمع به بهانه تشخیص مصلحت مفاد اصل هشتاد و هفتم در مورد ضرورت رای اعتماد مجلس به وزراء را به سایر مقامات اجرایی تسری دهد؟

آیا می شود مجلس یک مقام اجرایی را عزل یا نصب کند و مجمع ، مصوبه مجلس را به بهانه "مصلحت " تائید نماید؟

تغییر قانون اساسی مطابق اصل یکصد و هفتاد و هفتم آن نیازمند فرمان رهبری و تشکیل شورای بازنگری و نهایتاً رفراندوم و همه‌پرسی از مردم است ومجمع تشخیص مصلحت نمی‌تواند اختیارات خود (موضوع اصل ۱۱۲) را به نحوی اعمال کند که منجر به تغییر قانون اساسی گردد.
کما اینکه تفسیر قانون اساسی نیز در انحصار شورای نگهبان است و نه مجلس و نه مجمع تشخیص مصلحت نمی‌توانند در مقام قانون‌گذاری یا اعمال مصلحت به تفسیر قانون اساسی مبادرت ورزند.

بعلاوه براساس اصل یکصد و دهم قانون اساسی حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سه گانه از اختیارات رهبری است و مجمع نمی‌تواند، به بهانه رسیدگی به مصلحت در موضوعی که مورد اختلاف دو قوه است و در مراحل قبلی به استحضار مقام معظم رهبری نیز رسیده و رهنمودهای ایشان مورد بی‌توجهی مدیریت مجلس قرار گرفته است، تغییر قانون اساسی را رقم بزند.

در شرایطی که مهمترین طرح اقتصادی تاریخ کشور با همراهی قاطبه نمایندگان محترم مردم در مجلس شورای اسلامی و با آرامش و همراهی مثال‌زدنی مردم شریف - که یادآور ایثارگری‌ها و امداد‌های غیبی دوران دفاع مقدس است - انجام می‌شود چه مشکلی حادث شده است که در کمال تاسف عده‌ای با اصرار بر موارد خلاف و بدتر از آن مقابله با نصایح و نظرات دلسوزانه رهبری گرانقدر برای کشور مشکل ایجاد می‌نمایند.

چه بحرانی در مدیریت بانک مرکزی حادث شده است که این واحد سازمانی دولتی و امور اجرایی آن را می‌خواهند از قوه مجریه خارج سازند. همانطوریکه مستحضرید مجلس محترم در خصوص عزل و پذیرش استعفاء رئیس کل بانک مرکزی هیچگونه مصوبه‌ای نداشته است بنابراین دخالت مجمع در این خصوص بر خلاف نص صریح قانون اساسی و آئین نامه داخلی مجمع بوده و از مصادیق بارز قانونگذاری محسوب می‌شود. به علاوه مجمع برای رئیس‌جمهور حتی حق پیشنهاد اعضای هیات عامل صندوق توسعه - علی‌رغم این که در مصوبه مجلس چنین بوده است- را قائل نمی‌شود.

اصل یکصد و دوازدهم قانون اساسی ناظر و محدود به موارد مصلحت ارجاعی است. کدام مصلحت اقتضای دخالت قوای مقننه و قضائیه در عزل و نصب‌های مقامات اجرایی را دارد؟ این چه روشی است که استثناء تبدیل به قاعده می‌شود و مجمع تشخیص که تدبیر رهبری کبیر انقلاب برای تشخیص مصلحت و ارائه مشورت در رفع معضل ارجاعی در موارد خاص و استثنایی است برخلاف حکمت تشکیل آن، بزرگترین مصلحت نظام را که همانا التزام به قانون اساسی و اصل قانون‌گرایی است زیر پا می‌گذارد و این خود تبدیل به چالش برای نظم و مدیریت کشور می‌شود.

آیا مصلحت کشور در تداخل قوا و لوث شدن مسئولیت‌ها و مسلوب الاختیار نمودن منتخب مردم است؟ آیا تجربه تاریخی عدم تمرکز و تداخل مسئولیت‌ها - که منجر به فرمان تاریخی امام راحل برای بازنگری در قانون اساسی و رفراندوم گردید- تجربه موفقی بوده است که عده‌ای بخواهند نوع شدیدتر آن را بدون رعایت اصول مسلم حقوقی و منطقی و بدون هیچ گونه نظرخواهی از مردم به نام مصلحت به مردم تحمیل کنند و بدین ترتیب محصول رای و نظر مردم یعنی میثاق ملی و دینی (قانون اساسی) را زیرپا گذاشته و مصلحت خواص را بر مصلحت ملت ترجیح دهند؟

نه رهبری معظم انقلاب و نه مردم انقلابی ایران اجازه تغییر قانون اساسی را به مجمع تشخیص مصلحت نداده‌اند.

به موجب اصل یکصد و دوازدهم قانون اساسی اولاً مجلس محترم در صورتی می‌تواند مصوبه‌ای را به مجمع ارجاع دهد که علاوه بر رعایت صلاحیت قانونی مجلس، متضمن مصلحت ملزمه‌ای باشد که لااقل عرف آن را تصدیق کند.

مجمع نیز در رسیدگی به این تشخیص مجلس پیش از ورود به بررسی باید دلایل توجیهی مجلس شورای اسلامی مبنی بر مصلحت بودن را مطالبه کند و از این طریق صلاحیت خود برای ورود به موضوع را احراز نماید.

در مقام رسیدگی نیز روشن است که اصل، رعایت مفاد قانون اساسی و شرع مقدس است . هر مصلحتی که ادعای وجود آن می‌شود باید به درجه‌ای از وضوح و روشنی و مقبولیت عرفی باشد که بتواند دست برداشتن از نظر شورای نگهبان به عنوان مرجع قانونی تطبیق و تفسیر قانون اساسی را توجیه کند. در مقام تشخیص مصلحت نیز نباید مرزهای روشن قانون اساسی در نوردیده شود و به نام تشخیص مصلحت تغییر قانون اساسی یا تفسیر آن انجام شود و یا اینکه خروج از حدود صلاحیت‌های قانونی و یا قانون‌گذاری جدید صورت پذیرد. همه این اقدامات باید در حدود مقرر در محدوده قانون اساسی صورت پذیرد.

قاعده‌ای که در قالب اصل، با رای مردم، جزئی از قانون اساسی شده است جز از راه همه پرسی و رفراندوم قابل تغییر نیست. به عبارت روشن‌تر حتی "مصالح ملزمه " نیز به موجب خود قانون اساسی مستثنی از مفاد قواعد این قانون شده است و صلاحیت مجمع صرفاً تشخیص مصداق مصلحت است که امری استثنایی بوده و باید حدود و ثغور و زمان آن نیز مشخص باشد.

استثناء نمی‌تواند اصل قاعده را مخدوش کند. متاسفانه رویکرد به نحوی است که گویا با تمسک به مصلحت نظام که در یکی از اصول قانون اساسی آمده است- خارج از حدود صلاحیت قانونی مقرر در همین اصل- می‌توان تمامی اصول قانون اساسی را دستخوش تغییر قرار داد.

با این وصف علاوه بر اینکه رفراندوم و همه‌پرسی و رای مردم به اصل قانون اساسی زیر پا گذاشته می‌شود اصل یکصد و هفتاد وهفتم در مورد تشریفات بازنگری در قانون اساسی نیز موضوعیت خود را از دست می‌دهد. در چنین صورتی آیا نیازی به قانون اساسی باقی می‌ماند؟

شایسته و ضروری است که نوار کامل جلسه مجمع و کمیسیون مربوط آن منتشر شود تا مردم در جریان امور قرار گیرند و ببینند که چگونه عده ای نمی‌خواهند تن به قانون و رای مردم بدهند و درصددند دیدگاه خود را به نام مصلحت بر مردم تحمیل نمایند.

قانون اساسی میثاق دینی و ملی مردم است و هر سه قوه و نهادهای سیاسی مانند مجمع تشخیص باید فقط در حدود صلاحیت‌های تعریف‌شده در قانون اساسی عمل نمایند و هیچ یک از اصول قانون اساسی نباید به نحوی مورد استناد و کاربرد قرار گیرد که اصل قانون اساسی و قانون مداری نظام اسلامی را مورد خدشه قرار دهد.

قانون اساسی دیواری نیست که از بالای آن بگذرند، بلکه سد مستحکمی است که باید پشت آن بایستند و به حدود آن پایبند باشند.

برخی از اعضای دولتهای قبلی که قبلا برای افزایش اختیارات قوه مجریه تلاش می کردند اکنون هماهنگ با مدیریت مجمع و مدیریت مجلس در صدد کاهش اختیارات قانونی این قوه هستند.

اکنون که به لطف پروردگار متعال و عنایات حضرت ولی‌عصر (عج) و ایستادگی ملت و همراهی نمایندگان عزیز مردم و نیز به برکت رهبری فرزانه انقلاب و علی‌رغم بدخواهی دشمنان و شیطنت‌های هر روزه آنان، ایران عزیز در قله قرار دارد و به نحو مطلوب اداره می‌شود و از جمله طرح هدفمندی یارانه‌ها و مهار تورم و گرانی- با وجود عدم استفاده از بیست درصد منابع صادرات نفت و گاز و فرآورده‌های نفتی به دلیل تاخیر در تصویب اساسنامه صندوق توسعه ملی- در حال اجراست کدام دلیل منطقی و کدام توجیه شرعی و قانونی مستند محدودساختن هر روزه دولت از اختیارات قانونی می‌شود و تکالیف مالایطاق و مسئولیت‌های بدون اختیار را با سوء استفاده از قدرت به خادمان ملت تحمیل می‌کنند و هزینه آن را باید ملت عزیز بپردازند.

دولتی که در اوج فشارهای خارجی با اتکال به خداوند متعال و پشتیبانی رهبری عزیز و ملت بزرگ و بسیاری از نمایندگان محترم عهده‌دار اجرای مهمترین برنامه‌های اقتصادی اجتماعی کشور شده است چرا باید در داخل نیز هر روز آماج فشارهای غیر قانونی و مخرب شود.

همانطور که می‌دانید در دولت‌های گذشته معمولا مجالس جهت تامین نظر دولت اصرار به ارجاع مصوبه به مجمع تشخیص مصلحت می‌کردند و غالبا این مجمع نیز در راستای تامین نظر دولت مصوبه مجلس را تائید می‌کرد.

کدام ابزار قانونی برای وصول به اهداف چشم‌انداز و تحقق برنامه‌های مهم کشور و سیاست‌های کلی ابلاغی به اهمیت بانک مرکزی و صندوق توسعه ملی است.

با چه انگیزه‌ای فرصت خدمت‌گزاری برای تعالی و عمران و آبادانی کشور از ملت عزیز سلب می‌شود. به خوبی می‌دانید که خادمان ملت در دولت با وجود همه بی‌مهری‌ها و مانع‌آفرینی‌ها و محدودیت‌ها همچون گذشته لحظه ای از ادامه خدمتگزاری برای پیشرفت و عدالت باز نخواهند ایستاد.

در پایان به رهبری عزیز، ملت بزرگ و شما نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی اطمینان می‌دهم که اینجانب به عنوان خادم و سرباز کوچک جمهوری اسلامی به سوگند شرعی خود که طبق اصل یکصد و بیست و یکم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ادا نموده‌ام پایبندم و بر اجرای دقیق قانون اصرار دارم.

سئوال این است که با توجه به مضمون سوگند رئیس‌جمهور و نمایندگان محترم در برابر قرآن مجید آیا می‌توان تغییر غیرقانونی و آشکار قانون اساسی را پذیرفت.

 
پیشواز حماسه ششم بهمن ( 14)
+ نوشته شده در دوشنبه چهارم بهمن 1389 ساعت 17:25 شماره پست: 695

 

وقتی دشمن یصیرت ندارد !

 

برای شناخت هر چه عمیق تر از خط و مشی و سیره شهدای حماسه آفرین ششم بهمن آمل نیاز به بررسی و مطالعه ای جامع وجود دارد . اما بیان این نکته خالی از لطف نیست :

شهید قربان بابکی ، جوانی بیست ساله بود که با فقر و رنج بزرگ شده بود . به خاطر مشکلات مالی نتوانست بیشتر از سه کلاس درس بخواند . برای گذران زندگی با روزی یک تومان مشغول به کار بنایی شد . با هوش و استعداد خود توانست بعد از مدتی به گچکاری ماهر تبدیل شود . او در حالی که کیسه نانی به دوش داشت وارد درگیری شد و هنگامی که در مقابل سینما قدس ، هدف گلوله قرار گرفت با گفتن الله اکبر و لااله الاالله به دیدار خداوند شتافت .

شهید پرویز بازدار ، حلب کوب بود . شهید محمد دیوسالار ، گلگیر ساز بود . شهید صادق مهدوی ، بنایی می کرد . شهید علی رضا رنجبر ، نجار بود .شهید فضل الله سلیمانی ، کارگر بود . شهید محمد ذوالفقاری هم کار می کرد و هم درس می خواند تا این که به لباس پاسداری در آمد . شهید محمد گلچین ، کارگری می کرد . شهید نادر رسولی کشاورزی می کرد تا توانست یک دستگاه وانت خریداری کند و با آن به امرار معاش بپردازد  . . .

چرا اینها را گفتم ؟

کمونیست ها مدعی بودند که از محرومان و زحمت کشان جامعه ، دفاع و حمایت می کنند و فقط به فکر قشرهای محروم هستند !

جالب است بدانید اکثر اعضای اتحادیه کمونیست ها در خارج از کشور ، به ویژه در ایالات متحده آمریکا ، قبل از انقلاب با هم ارتباط داشتند . آنها فرزندان افراد پول داری بودند که توانسته بودند برای ادامه تحصیل به آمریکا بروند . زمانی هم که در ایران بودند یا ساکن مناطق شمالی و میانی شهر تهران بودند یا در دیگر شهرهای آباد که در زمان شاه از امکانات بسیار خوبی برخوردار بودند ، زندگی می کردند و به راحتی درس خوانده بودند .

هنگامی که در سال 1361 یعنی یک سال بعد از واقعه آمل ، محاکمه اعضای اتحادیه کمونیست ها در جریان بود ، خانواده  شهدای آمل نیز حضور داشتند . تازه آن زمان یکی از اعضای اتحادیه با دیدن کفش های خانواده شهدا که جلوی در سالن دادگاه چیده شده بود ، متوجه شد که با چه کسانی جنگیده است . ظاهر کفش ها نشان می داد که خانواده شهدا همگی از محروم ترین و فقیرترین قشرهای جامعه هستند و از ابتدا تمام تئوری های آنان شکست خورده است . درست نقطه مقابل آنها در شهر آمل ، همان مردم فقیری بودند که کمونیست ها فکر می کردند مورد حمایت آنها واقع خواهند شد . بر خلاف تصور کمونیست ها ، فقیرترین و کم درآمدترین قشرهای جامعه ، شجاعانه و داوطلبانه به جای پشتیبانی از آنها به جنگ شان رفته بودند .1

1-      برداشتی از زندگی نامه شهدای 6 بهمن آمل

 

پیشواز حماسه ششم بهمن (13)

+ نوشته شده در دوشنبه چهارم بهمن 1389 ساعت 10:23 شماره پست: 694

 

شب دلهره و صبح صادق پیروزی

 

اشاره : سرهنگ پاسدار محمود شاه نوریان سال های بازنشستگی را در قم سپری می کند . وی از رزمندگان دلیر شهرستان آمل است که صحیفه دلش مملو از خاطرات و ناگفته های سال های حماسه و ایثار است .

محمود شاه نوریان با تشکیل سپاه پاسداران به عضویت این نهاد پیوست . در جریان حماسه ششم بهمن ، قائم مقام سپاه پاسداران شهرستان آمل بود و در آن شب به یاد ماندنی ، فرماندهی مدافعان شهر را بر عهده داشته است .


شب دلهره و صبح صادق پیروزی

اشاره : سرهنگ پاسدار محمود شاه نوریان سال های بازنشستگی را در قم سپری می کند . وی از رزمندگان دلیر شهرستان آمل است که صحیفه دلش مملو از خاطرات و ناگفته های سال های حماسه و ایثار است .

محمود شاه نوریان با تشکیل سپاه پاسداران به عضویت این نهاد پیوست . در جریان حماسه ششم بهمن ، قائم مقام سپاه پاسداران شهرستان آمل بود و در آن شب به یاد ماندنی ، فرماندهی مدافعان شهر را بر عهده داشته است .

به سبک تاریخ شفاهی ، پرسش ها را از متن مصاحبه حذف کردیم تا خوانندگان عزیز با تمرکز بیشتری به مطالعه این خاطرات ارزنده بپردازند :

استان های مازندران و گیلان منطقه 3 سپاه کشور محسوب می شدند که مرکزیت آن در شهرستان چالوس قرار داشت . در سال 1359 جلسه ای با حضور نمایندگان سپاه شهرهای شمال کشور در شهرستان چالوس تشکیل شد که من نیز در آن شرکت داشتم . در آن جلسه بر اساس پاره ای از گزارشات ، ضرورت اشراف بر مناطق جنگی برای مقابله با حضور نظامی ضدانقلاب ، مورد تأکید قرار گرفت .

من به همراه سرهنگ پاسدار محمد رنجبر که شناخت خوبی از راه های جنگلی آمل داشت شناسایی جنگل های آمل را بر عهده گرفتیم . ظاهر خود را شبیه شکارچی ها در آوردیم و راهی جنگل شدیم . کارمان را هم از منطقه امامزاده عبدالله شروع کردیم . پادگان ابوعمار هنوز تشکیل نشده بود و جنگل های آن قسمت مورد توجه ضدانقلاب قرار داشت . بعد از چند روز با افرادی ناشناس و مسلح برخورد کردیم که توانستیم به بهانه صرف چای با آنها هم کلام بشویم . در همین شناسایی ها بود که یقین پیدا کردیم جنگل آمل مرکز فعالیت نیروهای ضد انقلاب در استان مازندران است .

بچه های سپاه وارد عمل شدند و با حمله به مقر نیروهای ضد انقلاب باعث به جا گذاشتن تلفات و فرار آنها شدند . در این عملیات البته سیزده نفر از بچه های ما نیز به شهادت رسیدند . آن زمان نیروهای سپاه هنوز از تجربه کافی برای درگیری های مسلحانه در مناطق جنگلی برخوردار نبودند . تجربیاتی که بعد ها در مناطق غرب کشور باعث برتری کامل نیروهای اسلام بر دشمنان گردید .

در شهرستان آمل مانند بسیاری دیگر از شهرهای کشور خانه های تیمی منافقین نیز وجود داشت و در واقع منافقین ، رسمی ترین تشکیلات مسلحانه ضد انقلاب محسوب می شدند . اما موقعیت خاص شهرستان آمل از لحاظ پوشش جنگلی و نقطه ارتباطی با پایتخت ، مورد توجه سایر نیروهای ضد انقلاب نیز قرار داشت . به طور مثال ، احمد شعبانی مدتی مسئولیت آموزش بچه های بسیج را بر عهده داشت . او بعد از چند روز آموزش تئوریک ، بچه ها را جمع می کرد و به اطراف شهر می برد تا آنها را با آموزش های عملی نیز آشنا کند . یک روز نیروهای آموزشی را برد به منطقه ای که معروف است به باغ صفا . آنها را به دو قسمت تقسیم می کند . عده ای باید از بالای کوه به سمت پایین بیایند و عده ای نیز از دره به سمت بالا راه بیفتند و در نقطه الحاق به تمرین مشترک نکات آموزشی بپردازند . احمد شعبانی خودش با بچه های دره همراه می شود . درست موقعی که دستور حرکت می دهد متوجه می شود کسی زیر علف ها خودش را مخفی کرده است . به گمان این که یکی از بچه ها قصد شیطنت ! دارد آهسته به آن سمت رفت و به سرعت یقه او را گرفت و بالا آورد . از چیزی که دید شوکه شد . دختر جوانی بود که آن جا مخفی شده بود . تعجب کرد همراه آنها که فقط برادران بودند . همین موقع صدای گلگدن اسلحه ای را شنید . شعبانی هیکل درشتی داشت اما چابک و با سرعت عمل بود . کلتش را به سرعت در آورد و با صدای بلند فریاد زد : تکان بخورید شلیک می کنم . این جا محاصره است . بعد هم دستور داد " به گلگدن ! " تمام بچه ها گلگدن اسلحه شان را کشیدند . جالب است بدانید تمام شصت هفتاد نفری که همراه او بودند سلاح ام یک در دست داشتند که صدای گلگدن آن بلند است . به جز شعبانی که یک کلت و یک ژ3 داشت هیچ یک از نیروها فشنگی در اختیار نداشتند . نیروهای ضد انقلاب که صدای این همه اسلحه را شنیدند و از آموزشی بودن نیروها اطلاعی نداشتند به گمان غافل گیر شدن توسط پاسداران از جای خود خارج شدند . تعدادشان دوازده سیزده نفر می رسید همه مسلح بودند و مقادیر زیادی آذوقه به همراه داشتند . اردوی بچه های ما نیمه کاره ماند . دستگیرشدگان نیروهای وابسته به اشرف دهقان ( اکثریت ) بودند . البته دقیق به خاطر ندارم این واقعه قبل از جریان ششم بهمن بود یا بعد از آن . اما در هر صورت نشان می دهد که ضد انقلاب روی این جنگل ها حساب ویژه ای باز کرده بود .

تا قبل از حمله ضد انقلاب به شهر ، ما شاهد تحرکاتی از سوی آنها بودیم . آنها چند بار در جاده هراز کمین کرده و به مردم حمله ور شدند . یک بار فرزند امام جمعه یکی از شهرهای استان گلستان را که آن موقع جزو مازندران بود در جاده به طور اتفاقی دستگیر کرده و او را در رفتاری غیرانسانی مقابل چشم خانواده اش به شهادت رساندند . یک بار نیز گزارش رسید که عده ای مسلح ناشناس در یکی از مسیرها تردد داشته اند . اکیپی را برای شناسایی فرستادیم . آنها در جاده به نیروهای ضد انقلاب برخورد کرده و به شهادت رسیدند . ضد انقلاب این بار نیز در رفتاری وحشیانه ، پیکر نیمه جان یکی از پاسداران را با آتش سیگارها آن قدر شکنجه دادند تا او را به شهادت رساندند .  

در روز پنجم بهمن گزارشی از تردد افراد ناشناس در سطح شهر داشتیم . من یک هفته ای بود که به قائم مقامی سپاه آمل منصوب شده بودم . آن شب هم اولین شبی بود که در این سمت مسئولیت افسر شب را بر عهده داشتم . فرماندهی سپاه آمل را برادری به نام محمد شعبانی بر عهده داشت . او اهل شاهرود یا سبزوار بود . جوانی خوش صحبت بود که اغلب شب ها برای سخنرانی به مساجد و پایگاه ها دعوت می شد . محل استقرارش هم چون مجرد بود داخل ساختمان سپاه بود . شاید یازده شب بود که صدای تیراندازی به گوش رسید . ابتدا گمان کردیم شاید بچه های ما درگیر شده اند . چهار اکیپ گشت داشتیم . برای هر کدام که بیسیم زدیم دیدیم تیراندازی از طرف آنها نبوده است . مانده بودیم چگونه از ماجرا سردربیاوریم . فکری به خاطرم رسید . با یکی از داروخانه های شبانه روزی شهر تماس گرفتم . گویا نیروهای ضد انقلاب در داروخانه او حضور داشتند . مسئول داروخانه گوشی را که برداشت گفت : فردا دمار از روزگار شما در می آوریم !! جنگلی ها به کمک ما آمده اند . صدایی شبیه رژه هم از پشت گوشی شنیده می شد . آن فرد با نوع بیانش توانست اطلاعاتی را که می خواستیم به ما بدهد .

به بچه ها گفتم پشت دیوارها ی سپاه سنگر بگیرند . با سایر نیروها هم تماس گرفتم . ما در بعضی مساجد و پایگاه ها و ساختمان ها مثل دادگستری و . . . نیروهایی داشتیم . با همه تماس گرفتم که هر کس در هر محلی که مستقر است سنگر بسازد و همان جا مشغول دفاع شود . از شهرهای دیگر هم درخواست نیرو کردیم تا شهر را به محاصره درآورند و صبح عملیاتی بزرگ را آغاز کنیم . سیاست ما بر این بود که حمله به دشمن در شب با توجه به بی اطلاعی ما نسبت به مواضع آنها می تواند خسارات زیادی را به دنبال داشته باشد . از سویی ترک هر مکان توسط نیروها می تواند تصرف آن به دست دشمن را آسان نماید و دشمن هدفی غیر از این نداشت . نیروهای ضدانقلاب قصد داشتند به هر قیمتی شده چهار مکان را به تصرف دربیاورند . یکی سپاه پاسداران ، یکی فرمانداری که مقر ستاد فرماندهی هم بود ، مقر بسیج و دادستانی که شماری از بازداشت شدگان گروهک ها در آن جا قرار داشتند . تصرف هر یک از این اماکن باعث تقویت روحیه دشمن گردیده و احساس پیروزی و تسلط بر شهر را در وجودشان ایجاد می نمود . همان وقت حضرات آیات جوادی آملی و حسن زاده با من تماس گرفتند . آنها مرا با اسم کوچک صدا می زدند . می خواستند بدانند چه تدبیری را برای مقابله با ضدانقلاب در نظر گرفته ایم . توضیح دادم که قصد ما دفاع جانانه از اهداف مورد نظر دشمن و ناکام گذاشتن آنان تا روشن شدن هواست . هر دوی این بزرگواران از این برنامه ابراز خرسندی کردند . فرماندهی وقت سپاه آمل توانست خودش را به ساختمان سپاه برساند . ایشان تصمیم گرفت چند نفر را با خودش بیرون برده و به درگیری با ضدانقلاب بپردازد . به محض خروج از ساختمان سپاه سه چهار نفر از بچه ها از نقطه ای نامعلوم مورد اصابت گلوله قرار گرفتند . از جمله شهید بزرگوار ملک شاهدخت . این شهید بعد از پنج شش ماه تازه همان روز از جبهه برگشته بود . با توجه به انسی که بین بچه های سپاه وجود داشت قبل از آن که به خانواده اش سربزند برای سرکشی نزد بچه ها آمده بود . درگیری که شروع شد ایستاد تا در کنار دوستانش باشد . قرار شد همان برنامه را دنبال کنیم . فرمانده وقت دستور داد فرماندهی نیروهای مدافع را من اداره کنم . خوشبختانه با مقاومت سرسختانه بچه ها دشمن نتوانست به هیچ یک از اهدافش برسد . آنها مقر بسیج را با آرپی جی هدف قرار داده بودند . اما دیگر از این سلاح استفاده نکردند . بعد که دستگیر شدند می گفتند ما یک گلوله آرپی جی زدیم اما دیدیم گلوله های آرپی جی شما به طرف ما روانه شد . این در حالی بود که اصلا بچه ها از این سلاح استفاده نکرده بودند !

با طلوع صبح باید طرح اصلی را اجرا می کردیم . نیروهایی که شهر را محاصره کرده بودند آماده ورود به آمل شدند . بچه ها هم از سنگرهای خود خارج شده و موضع دفاعی خود را به موضع تهاجمی تبدیل کردند . از آن سو نیروهای دشمن نیز خسته و از نظر روحی آسیب دیده بودند زیرا نه تنها در تمام طول شب نتوانسته بودند حتی به یک هدف خود دست پیدا کنند بلکه برخلاف تصور خامشان هیچ یک از مردم نیز به کمک آنها نرفته بودند . با طلوع آفتاب مردم که از ماجرا با خبر شده بودند از خانه بیرون آمده و در محل های خود شروع به ساخت سنگر کردند . همان شد که این شهر را به حق ، هزار سنگر نامیدند . مردم صحنه هایی را خلق کردند که یاداوری آنها اشک را در چشمانمان جاری می کند . هیچ وقت از ذهنم محو نمی شود صحنه حضور زنان دلاوری را که چهار گوشه چادرهایشان را دست می گرفتند و بی توجه به خطر تیراندازی دشمن برای ساختن سنگر ، شن و ماسه می آوردند . با رشادت مردم قهرمان آمل کوچه به کوچه و خیابان به خیابان شهر را از لوث وجود ضد انقلاب پاکسازی کردیم . حوالی ساعت دو یا سه بعد از ظهر شهر دیگر به طور کامل پاکسازی شده بود و ما در جنگل ها به تعقیب و دستگیری ضدانقلاب می پرداختیم . آن روز بود که ما اسم اتحادیه کمونیست ها را شنیدیم . تا آن وقت گمان می کردیم منافقین به شهر حمله کرده اند ! جا دارد یادی از شهید شعبان شعبان زاده داشته باشم . او بسیار شجاع بود . اطاعت پذیری او نیز از وی چهره ای مؤثر و کارآمد ساخته بود . این بزرگوار را نیز در حماسه ششم بهمن از دست دادیم . در آن واقعه مردم آمل حدود چهل شهید را تقدیم اسلام و انقلاب کردند . اکثر این شهدا یا از مردم عادی بودند که گاه صبح زود از خانه خارج شده و به خاطر ظاهر مذهبی شان توسط ضدانقلاب مورد حمله قرار گرفتند و یا بچه هایی از بسیج و سپاه بودند که از سوی ضدانقلاب غافلگیر شده بودند . نیروهای دشمن در اقدامی ناجوانمردانه ، ظواهر و لباس های خود را شبیه بچه های حزب اللهی و پاسدار در آورده بودند که باعث غافلگیری بعضی از نیروهای ما شد .

نکته قابل توجه دیگر محاسبات مضحک و سطحی ضد انقلاب بود . آنها واقعاً خیال می کردند به محض اولین حمله و شروع درگیری ، مردم به استقبال آنها آمده و به راحتی می توانند شهر را به دست بگیرند . سپس یکی یکی شهرهای شمال را به همین ترتیب آزاد ! کرده و در نهایت تهران را به تصرف دربیاورند ! مشابه همان تصور بچه گانه ای که بعدها منافقان در ماجرای مرصاد از خود نشان دادند . آمل یکی از مذهبی ترین شهرهای شمال کشور است که علمای بزرگی از آن برخاسته اند و شهدای بسیاری را در مسیر انقلاب و دفاع مقدس تقدیم کرده اند . دشمن آن قدر روی ذهن نیروهایش کار کرده بود که آنها هیچ یک از این نکات برجسته را ندیدند و بر اساس فرضیات ذهنی خود تصور می کردند مردم منتظر قیام هستند . بعضی از نیروهای اتحادیه کمونیست ها آن قدر از اوضاع کشور بی خبر بودند که حتی نمی دانستند شهیدان رجایی و باهنر در حادثه انفجار نخست وزیری جان خود را از دست داده اند !

مردم آمل درسی بزرگ به دشمن دادند . آنها به ضدانقلاب و دشمنان اسلام فهماندند که بر سر آرمان ها و ارزش های دینی خود معامله نخواهند کرد و هر بار که احساس کنند اساس مذهب و مکتبشان در خطر قرار گرفته به عنوان اصلی ترین پشتیبان اسلام و انقلاب اسلامی پا به عرصه دفاع خواهند گذاشت .

 

 
پیشواز حماسه ششم بهمن (12)
+ نوشته شده در دوشنبه چهارم بهمن 1389 ساعت 9:55 شماره پست: 693

 

ابتکاری در دفاع شهری

مدافعان شهر که تجربه ای در نبرد خیابانی نداشتند در مقابله با نیروهای آماده و آموزش دیده که خیابان هایی از شهر را به اشغال خود در آورده بودند جلوه هایی زیبا از رشادت و پایمردی را خلق نمودند . در ااین بین یکی از ابتکارات رزمندگان مدافع شهر ، در نوع خود جالب و غافلگیر کننده بود .

" یکی از ابتکارات جالب نیروهای بسیجی در نبرد با دشمن این بود که پشت یک وانت نیسان سنگر درست کرده بودند و وانت با دنده عقب به سمت دشمن حرکت می کرد ؛ نیروهای بسیجی پشت سنگرهای ساخته شده در وانت به سمت دشمن تیراندازی می کردند و راننده هم از تیراندازی دشمن در امان بود ."1

اشغالگران که در برابر این ابتکار نیروهای مردمی مستأصل شده بودند خیابان به خیابان و کوچه به کوچه مجبور به عقب نشینی و فرار از منطقه درگیری می شدند .

1-      علی کردی . اسناد اتحادیه کمونیست های ایران در واقعه آمل . ص68

 

پیشواز حماسه ششم بهمن (11)

+ نوشته شده در دوشنبه چهارم بهمن 1389 ساعت 7:41 شماره پست: 692

 

پاسخ مردم هزار سنگر به جنگ نرم مهاجمان !

 

کمونیست ها در تئوری های خود حساب ویژه ای روی مردم ، به ویژه قشرهای محروم چون کارگر و کشاورز ، باز می کردند و اساساً انقلاب های کمونیستی را ملهم از رویارویی طبقه دهقان با زمین داران و کارگران با کارفرمایان می دانند ؛ اما از سوی دیگر معتقدند که برای آگاهی توده های محروم ، باید گروهی از روشنفکران که پیشرو و پیشاهنگ هستند در صدد روشن کردن مردم بر آیند . چون مردم به این گروه های پیشرو اعتماد دارند و آنها را از خود و از جنس خودشان می بینند به آنها ملحق می شوند و انقلاب کمونیستی را خلق می کنند .

در جریان حمله اتحادیه کمونیست ها به شهر آمل ، این تئوری در اولویت برنامه های مهاجمان قرار گرفت . به همین منظور تیم " ه " به فرماندهی کاک رشید به همراه بیست نفر باید ضمن گرفتن محله " اسپه کلا " ، مردم را جذب قیام می نمودند . غلامرضا سپرغمی ، یکی از اعضای اتحادیه کمونیست ها که این اکیپ را همراهی می کرد ، به در خانه دو نفر به نام پیرزاد و خاتم نژاد رفت که آنها جواب مساعدی به او ندادند . سپرغمی خود در مورد این قضیه گفت :

" من در ابتدای شب به محله رضوانیه رفتم و در دو خانه را زدم که اولی بدون این که حتی در را باز کند ، همان پشت در با فحش از ما پذیرایی کرد . خانه دوم تنها فقط در را باز کردند ، ولی هیچ کس بیرون نیامد ."1

سپرغمی که خود اهل آن محل بود و افراد را می شناخت و می توانست با آنها به خوبی صحبت کند ، اعتراف می کند که :

" . . . از اول درگیری تا ظهر روز بعد (6 بهمن) نتوانستم حتی یک نفر راجمع کنم "2

و این آغاز شکست تئوری های بافته شده کمونیست ها در کتاب هایشان بود .

آیا به راستی اتحادیه کمونیست های ایران که می خواست نقش پیشرو داشته باشد و با حمله به آمل قصد داشت قیام سراسری راه بیندازد ، از جنس مردم بود ؟

1و2- آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، پرونده شماره 24142/ شهر هزار سنگر تالیف سیمین رهگذر ص15

 
پیشواز حماسه ششم بهمن (10)
+ نوشته شده در دوشنبه چهارم بهمن 1389 ساعت 6:12 شماره پست: 691

 

دختری با سنگر مشکی ! 

 

عصر آن روز، درگیری به قسمت جنوبی شهر کشیده شده بود و ما در غرب جاده هراز، مستقر بودیم. گروهک ها در سمت شرق جاده، در میان باغ ها و جنگل ها کمین کرده بودند. این نقطه اوج درگیری دو جبهه بود. ناگهان از دور دیدیم که دو دختر جوان چادری در حال دویدن از عرض خیابان اند. بچه ها به آنها اشاره کردند که برگردند. اما گویی متوجه نشدند. همه با وحشت و نگرانی، نگاهشان می کردیم. ناگهان فرمانده مان به سرعت از جا پرید و به طرف آنها اشاره کرد که در جوی آب، پناه بگیرند. دیدیم یکی از آنهاکه قد بلندتری داشت، دوستش را به سرعت هل داد و داخل جوی آب انداخت. اما قبل از آنکه خودش پناه بگیرد، تیری به سویش شلیک شد. دختر خم شد و تکانی خورد و روی زمین افتاد. چادرش به جایی گیر کرد و کشیده شد. روی زمین پهن شد. دختر هنوز زنده بود و شاید اگر می جنبیدیم می توانستیم نجاتش بدهیم. اما ناگهان از روی زمین بلند شد و به طرف چادرش رفت. چشمانمان از شدت وحشت گشاد شده بود. بچه ها فریاد زدند و از او خواستند که روی زمین دراز بکشد. اما صدایمان در غرش گلوله ها گم شد. ما هم شروع به شلیک گلوله کردیم. ناگهان دیدیم که خون از گلوی دختر بیرون جهید و او محکم با سر بر زمین افتاد. دوستش که از او فاصله داشت، چاردست و پا از جوی آب درآمد و به طرف دیوار نیمه خرابی رفت. سرش بر اثر برخورد به دیوار جوی، گیج و منگ بود. ترسیده بود و شوکه شده بود. برای کمک به او که رفتیم سراغ دوستش را گرفت. به ناچار گفتیم که او هم از طرف دیگر فرار کرد. بعد آدرس خانه شان را گرفتیم و با یکی از نیروها، روانه اش کردیم.
    در حالی که پیکر دوستش هنوز میان خیابان افتاده بود و خون سرخش، زمین زیر سرش را نقش زده بود.

    
   نوشته  وجیهه علی اکبری سامانی 

 

پیشواز حماسه ششم بهمن (9)

+ نوشته شده در یکشنبه سوم بهمن 1389 ساعت 22:4 شماره پست: 690

 

این حماسه را ماندگار کنید !

 

اهمیت حماسه آموزنده و تاریخی مردم آمل آن قدر بالا هست که نویسندگان و فیلم سازان متعهد کشورمان را به خلق آثاری ماندگار در این خصوص تشویق نماید . اکنون که عزمی برای یاداوری و ثبت جزئیات این حماسه بزرگ و جهاد مؤمنانه پا گرفته است به جاست تا هنرمندان ارزشی جامعه ، آثاری  در خور این رخداد کم نظیر  پدید بیاورند . مردم آمل بیش از اینها بر گردن ما حق دارند . این طور نیست ؟

محققان ارجمند برای سهولت در شناخت زوایایی از حماسه ششم بهمن می توانند از منابع محدود زیر بهره ببرند .

مهم‌ترین کتاب‌هایی که تاکنون درباره حماسه تاریخی مردم آمل به چاپ رسیده، عبارتند از:
ـ حماسه مردم آمل/ ستاد مرکزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی/ 1361.
ـ حماسه اسلامی مردم آمل / پژوهشکده علوم دفاعی استراتژیک دانشگاه امام حسین(ع) / 1377.
ـ چ‍ه‍ل‌ خ‍اطره‌ / مهدی خانی / س‍پ‍اه‌ پ‍اس‍داران‌ ان‍ق‍لاب‌ اس‍لام‍ی‌ آم‍ل‌ / 1380. 
ـ آم‍ل‌ در گ‍ذر ت‍اری‍خ‌/ م‍ول‍ف‌ م‍ح‍م‍درض‍ا م‍داح‍ی‌ آم‍ل‍ی‌ / شلاک / 1381.
ـ ش‍ه‍ر ه‍زار س‍ن‍گ‍ر (روای‍ت‍ی‌ از م‍ق‍اوم‍ت‌ ت‍اری‍خ‍ی‌ م‍ردم‌ ش‍ه‍ر آم‍ل)‌ / س‍ی‍م‍ی‍ن‌ ره‍گذر / مرکز اسناد انقلاب اسلامی / 1385.
ـ اسناد اتحادیه‌‌ کمونیست‌های ایران در واقعه‌ آمل/ علی کردی/ مرکز اسناد انقلاب اسلامی / 1386.
ـ عروس آسمان/ ع‍ل‍ی‌اک‍ب‍ری‌ س‍ام‍ان‍ی‌/ نشر شاهد‏‫ / 1387.

البته آثار و مقالات دیگری نیز در این باره وجود دارد که می تواند برای علاقمندان مفید واقع شود .

 
پیشواز حماسه ششم بهمن (8)
+ نوشته شده در یکشنبه سوم بهمن 1389 ساعت 21:32 شماره پست: 689

 

حماسه در نظم

 

علی اکبر فرهمند آملی از شعرای صاحب ذوق شهر هزار سنگر  ، حماسه مرد و زن غیور آملی را این چنین به نظم در آورد :

مردان به پشت سنگر و زن های سخت کوش

با کیسه های شن به سر دست یا به دوش

هر خانه پایگاهی و هر کوچه ای ستاد

گشتی چنان دژی که ندارد فلک به یاد

این شاعر توانا پس از قدر دانی حضرت امام ( ره ) از حماسه مردم آمل نیز این سروده را به یادگار گذاشت :

 

کردی دفاع از خود و از دین و کشورت

راضی شد از تو خاطر پرمهر رهبرت

نام تو را امام به دفتر نوشته است

نام تو ثبت در دفتر تاریخ گشته است

آباد باش زانکه شدی لایق درود

آزاد باش زانکه خمینی تو را ستود

 

پیشواز حماسه ششم بهمن ( 7 )

+ نوشته شده در یکشنبه سوم بهمن 1389 ساعت 12:50 شماره پست: 688

 

این روایت مستند را در تاریخ ثبت کنید !

 

 محمد رضا شریعتی فرد از شهدایی است که چند ماه قبل از جریان ششم بهمن در حال عبور از جاده هراز در کمین کمونیست های مخفی در جنگل گرفتار شد و در مقابل چشم خانواده اش به شهادت رسید . همسر ایشان سرکار خانم مریم الیاسی خاطره ای زیبا از این جریان به تحریر دراورده است که در مسابقات سراسری خاطره نویسی بنیاد شهید حائز رتبه نخست گردید :


این روایت مستند را در تاریخ ثبت کنید !

  محمد رضا شریعتی فرد از شهدایی است که چند ماه قبل از جریان ششم بهمن در حال عبور از جاده هراز در کمین کمونیست های مخفی در جنگل گرفتار شد و به شهادت رسید . همسر ایشان سرکار خانم مریم الیاسی خاطره ای زیبا از این جریان به تحریر دراورده اند که در مسابقات سراسری خاطره نویسی بنیاد شهید حائز رتبه نخست گردید :

 

بسم رب الشهداء والصدیقین

سلام بر نواهای بی نوایی، سلام بر نمازهای رهایی و سلام بر زخمهای نهایی سلام بر بهمن 57 ، سلام بر شهریور 59 و سلام بر عزت و شرفی که در گرو جنگ است .

سلام بر پیکرهای بی سر، سلام بر سرهای بی پیکر، سلام بر هزاران سنگر در شهر و سلام بر شهر هزار سنگر سلام بر آبان ماه 60 سلام بر شربت سرخی که نوشیده شد .

و سلام به تنها ره سعادت، ایمان . . . جهاد . . . شهادت .

شوهر بزرگوارم پاسدار شهید محمد رضا شریعتی فرد هم زمان با تعطیلی دانشگاه از آنجایی که وظیفه خود را پاسداری و حراست از انقلاب می دانست وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گرگان شد و با تمام توان به فعالیت فکری و آموزش عقیدتی و سیاسی و ایدئولوژیک پرداخت .

کلاس های درس او بسیار سازنده بود و آگاهیهای او در زمینه های مختلف سیاسی، قرآنی و معارف اسلامی باعث می شد وی را جهت سخنرانی و تبلیغ فرهنگ انقلاب و اسلام، به محافل و مجالس در مناطق مختلف بفرستند .

روح بزرگ او زمانی آرام می گرفت که با حلقوم پرتوانش فریاد برآورد و آرمانش را ندا دهد و بشناساند .

او که در مکتب حسین بن علی (ع) پرورش یافته بود خود را شاگرد عاشورا و فرزند کربلا می دانست کلامش متین و دلنشین و آن چنان برنده بود که دشمنان کوردل مغرور و خفاش صفت بارها قصد داشتند او را از سر راه بردارند تا ستاره ای از این آسمان پرستاره را خاموش کنند .

و این گونه بود که در تاریخ 25/8/60 از طرف سپاه گرگان به ایشان ماموریت دادند تا به قم برود . من ودخترم در شهرستان بندرگز منزل پدرم بودیم، شوهرم به همراه پدر بزرگوارشان که خود روحانی متعهد و امام جماعت در مسجد حضرت محمد (ص) گرگان بودند، دنبال ما آمدند تا با هم به قم برویم .

حدود ساعت 9 شب از بندرگز خارج شدیم چند ساعت سکوت ماشین را فراگرفته بود که پدرشوهرم این سکوت را شکست و گفت رضاجان من دیشب در خواب عالم بزرگی را دیدم که به من گفت حاج آقا مرا از این جا نجات بدهید 25 نفر قصد دارند اسلام را از بین ببرند ولی هیچ کاری نمی توانند بکنند اسلام همیشه پیروز است .

پدر شوهرم در ادامه سخنانشان گفتند که یکی از ما دو نفر شهید می شویم و من فورا به ایشان گفتم آقاجون این حرف را نزنید ان شاءالله خیر است .

ساعت 30/11 شب بود که به جنگل آمل رسیدیم و متوجه شدیم جاده با یک کامیون بسته شده است . ما هم با تعجب از این راه بندان در پشت ماشینی توقف کردیم و بعد از لحظه ای یک ماشین وانت از پشت ما آمد و به داخل جنگل به طرف امام زاده رفت . پدر شوهرم به گمان این که این ماشین میان بر زده گفت رضاجان بیا ما هم به طرف امام زاده برویم، شاید راهی باشد، ولی شوهرم گفت از آن جا راهی ندارد . در همین حین متوجه شدیم دو نفر که لباس مقدس سپاهی به تن کرده بودند در مقابل گام های جستجوگر دیگر رانندگان و مسافران به طرف ماشین ما می آمدند، آن دو نفر به ماشین ما نزدیک شدند در ماشین را باز کرده رو به پدر شوهرم کردند و با لحن تمسخرآمیزی گفتند حاج آقا قبل از انقلاب کجا بودید و چه می کردید؟ !

ما که از ابتدا فکر می کردیم آنها برادران پاسدار هستند خیلی نگران نبودیم و شوهرم کارت شناسایی خود را به آن ها نشان داد که ای کاش نشان نمی داد . آنها گفتند که به دنبال اینها می گشتیم که پیدایشان کردیم و شوهرم و پدر بزرگوارشان را به حالت اسیر از ماشین خارج کردند . یکی از آن ها سرش را به داخل ماشین آورد و شوهرم گفت خواهش می کنم به داخل ماشین نروید در ماشین یک زن نشسته است . من دختر سه ساله ام را درون ماشین گذاشتم و از ماشین بیرون آمدم و به سوی آن ها رفتم و گفتم شما چکاره اید؟ گفتند: ما مجاهدین خلق هستیم، گفتم با ما چه کار دارید؟ این همه مسافر اینجا هستند! در جوابم گفتند ما با کسی کاری نداریم فقط به این دو نفر کار داریم . سپس ایشان را به طرف جنگل بردند .

من و دخترم فاطمه مانده بودیم و سکوت وحشتناک و بغض آور جنگل که گریه های پی در پی فرزندم سکوت مرگبار شب را درهم می شکست و در فضای جنگل می پیچید . آخرین نگاه های شهید هرگز از خاطرم محو نمی شود، نگاهی همراه با آرامش، چرا که او خود را در اوج نردبان عروج می دید، عروجی که او را به آرزوی دیرینه اش می رساند و خوب می دانست همان گونه که خداوند خاندان حسین بن علی (ع) را از چنگ یزید و یزیدیان حفظ کرد ما را نیز در آن دل تاریک شب نجات خواهد داد . این را از آخرین جمله ای که بر زبان راند متوجه شدم .

وقتی که او را می بردند برگشت و نگاهی به من و فرزندش کردو هنگامی که من با صدایی لرزان و بغضی سرد در گلو همراه با نگرانی از او پرسیدم آقارضا پس از شما ما چه کنیم و سرنوشت ما چه می شود با طمانینه و آرامش خاصی گفت: توکل بر خدا و هنوز حرفش تمام نشده بودکه یزیدیان اجازه ندادند و او را بردند .

من هراسان و گریان فریاد می زدم خدایا کمک کن بالاخره چه می شود، با تعجب به مسافرین نگاه می کردم که هیچ یک از آن ها حتی به خود زحمت نمی دادند که از ماشین پیاده شوند و به من که یک زن هستم کمک کنند یا حتی دلداری دهند در آن لحظه مرگبار به یاد حضرت زینب در شب عاشورا افتادم و فریاد زدم زینب جان همان طوری که در شب عاشورا آن رنج ها را تحمل کردی به من نیز صبر عطا کن تا بتوانم این رنج عظیم را تحمل کنم هرچه باشد ما از یاوران اباعبدالله (ع) هستیم .

گریه کنان من به طرف جنگل می رفتم که یکی از راننده ها سرش را از ماشین بیرون آورد و گفت خانم چه خبره چرا این قدر سر و صدا می کنی؟ در جوابش گفتم ساکت باش مگر نمی بینی که شوهر و پدر شوهرم را به داخل جنگل بردند . گفت: اینها که پاسدار بودند . گفتم خیر آقا منافق بودند . این را گفتم و به طرف جنگل رفتم .

صدای تیری را شنیدم قلبم از حرکت ایستاد نمی دانستم چه کار باید بکنم از طرف دیگر صدای گریه دخترم که درون ماشین بود می شنیدم که می گفت مامان باباجون کجاست، به طرف ماشین رفتم و دختر نازنینم را مانند رقیه سه ساله در آغوش گرفتم و گفتم ناراحت نباش بابا الآن می آید . دخترم را از ماشین بیرون آوردم و کنار ماشین ایستادم و متوجه شدم که یکی از منافقین شوهرم را از جنگل بیرون آورد، به طرفش دویدم رنگ صورتش از شدت شکنجه زرد شده بود آن منافق رو به شوهرم کرد و گفت: اسلحه ات کجاست؟ شوهرم گفت کدام اسلحه؟ او گفت همان اسلحه ای که درون برگ ماموریت تو نوشته شده است . شوهرم بالاجبار جای اسلحه را به او نشان داد . آن ملعون اسلحه را از ماشین بیرون آورد و گفت: با این اسلحه برادران ما را می کشتید .

آن منافق از خدا بی خبر خواست تا شوهرم را دوباره با خود ببرد که من دست شوهرم را گرفتم و گفتم: آقارضا من چه کار کنم؟ شوهرم گفت من می روم ولی آقاجون را می فرستند . دخترم مدام فریاد می زد باباجون نرو، آن منافق کوردل دست شوهرم را گرفت تا با خود ببرد ولی من دست شوهرم را رها نمی کردم و آن منافق با اسلحه ضربه ای به پهلوی من زد و من به زمین افتادم و در آن لحظه به یاد حضرت زهرا (س) افتادم که به خاطر شوهرش ضربه ای به پهلوی او وارد شد و محسن چند ماهه اش سقط شد و من نیز نگران جنین سه ماهه ام بودم .

آیا سرنوشت او هم مانند محسن حضرت فاطمه می شد یا نه او به دنیا می آمد و مانند پدرش شیرمردی می شد که منافقین از وجودش احساس ترس کنند .

آخر آنان در مناجات عارفانه شان با حسین (ع) چه گفتند که این چنین عاشورایی شدند نه روز از ظهر عاشورا گذشته بود، همان ظهری که ملائک فرش گسترانیده بودند تا هفتاد و دو عاشق خونین بال را به معراج دعوت کنند .

همان ظهر خونینی که کبوتران عاشق با بال های خونین خود جان باختند، همان روز شهادت، ایثار، اسارت و تنهایی و اینک وارثان خط سرخ عاشورا در عاشورای مکرری از کربلای خمینی این چنین تاریخ را تکرار می کنند .

ناگهان صدای تیرهای شلیک شده از اسلحه از جنگل بلند شد و به دنبال آن صدای الله اکبر خمینی رهبر در فضای ساکت جنگل طنین انداز شد .

بله صدای این پدر و پسر غیرتمند بود که آخرین لحظات زندگی خود را در مقابل دیدگان یکدیگر می گذراندند چشمانی که اشک شوق رسیدن به دلدار و سوختن گرد شمع یار هنوز فریادهایشان قطع نشده بود که دوباره صدای شلیک گلوله را شنیدم که ناجوانمردانه به سمت آنها شلیک می شد .

در حالی که صدای شیون و بغض ترکیده ام را کنترل می کردم تا دشمن شاد نشود، دستانم را به سوی آسمان بلند کردم و با تمام وجود فریاد زدم خداوندا همان گونه که در ظهر عاشورا قربانی حضرت زینب را پذیرفتی این قربانیان را نیز از من بپذیر در همان حالی که یکه و تنها در میان جنگلی ساکت و خاموش و در دل تاریک شب به همراه تنها امیدم فاطمه که دیگر گرد یتیمی بر سرش نشسته بود با خدا زمزمه می کردم از او یاری می خواستم . ناگهان دیدم چند نفر که لباس سپاهی به تن کرده بودند به ما نزدیک شدند و از من خواستند با آنها به سپاه آمل بروم، اما من که یکبار از منافقان ضربه تلخی خورده بودم به آنها اعتماد نکردم و از آنها خواستم که کارت شناسایی خود را به من نشان دهند و آنها همین کار را کردند و من ماجرا را برای آن ها تعریف کردم . آنها گفتند: خواهر قدر خودتان را بدانید که امام زمان پشتیبان شماست و او ما را به این جا آورده است وگرنه ما هرگز نمی توانستیم متوجه شویم مادر و فرزندی در میان جنگل آن هم در این ساعت از شب به کمک نیاز دارند .

برادران سپاهی وارد جنگل شدند ولی چون تاریک بود آنها را پیدا نکردند و به طرف جاده آمدند و جاده را باز کردند و ما را به همراه خود به آمل آوردند و خودشان برگشتند و به جستجو ادامه دادند و بالاخره آنها را پیدا کردند و به آمل آوردند . وقتی جنازه شوهرم را به من نشان دادند دیدم بازوان این عاشق دلباخته را بریدند تا کلمه ای در راه حق ننویسد . بر زبان و حلقومش گلوله باریدند تا دیگر فریاد نزند، زانوانش را نشانه رفتند تا قدمی در راه اسلام گام برندارد . ولی کور خوانده اند زیرا او عاشق شهادت بود و هر قطره خونش اینک فریاد است و رزمنده پرور .

فردای آن روز جنازه آن پدر و پسر را درون آمبولانسی گذاشتند و من و دخترم فاطمه درون ماشین دیگری جلوی آنها حرکت می کردیم .

اینک با کوله باری از رسالت راهی شهر و دیار خود می شدم، رسالتی که در آخرین نگاه ها و آخرین جملات و فریادهای همسرم و پدر بزرگوارشان موج می زد . آنها به آرزوی خود رسیده بودند ولی من تنها یاور زندگی ام را از دست داده بودم بزرگ مردی که دیگر در هیچ جای جهان مانند آن پیدا نمی شود .

با خود فکر می کردم که چگونه این خبر تاسف بار را به خانواده اش بگویم به دوستان و آشنایان . در همین فکر بودم که به شهر گرگان رسیدیم، وقتی این خبر به گوش همه رسید تمام شهر سیاه پوش شد و در شهر تعطیل عمومی اعلام شد .

خدای من! اینها چه مردان بزرگی بودند که تمام شهر به خاطر آن ها عزادار بودند .

مادرشوهرم می گفت: وقتی شما حرکت کردید یک ماشین وانت به این جا آمد و سراغ شما را گرفت و من گفتم که آنها حرکت کردند و من به یاد آن ماشین وانتی افتادم که از پشت ما آمد و به داخل جنگل رفت .

روز تشییع جنازه فرا رسید روزی که باید از شوهرم برای همیشه جدا می شدم و او را به خاک می سپردم چه سخت است که عزیزی را به خاک بسپاری آن هم کسی را که همه عالم دوستش داشتند .

برای تشییع جنازه این عزیزان عالمان بزرگی از جای جای این کشور عزیز شرکت داشتند چه تشییع جنازه باعظمتی بود همه خون می گریستند من فقط به خاطر شوهرم نمی گریستم بلکه به خاطر اسلام می گریستم که چگونه یاوران وفادارش را از بین می بردند تا اسلام تنها بماند، ولی فرزندان همین جوانمردان رشد می کنند و اسلام را زنده نگه می دارند .

چندی بعد از شهادت آن دو بزرگوار در شهرستان آمل درگیری به وجود آمد بین مردم و منافقین که بعد از درگیری منافقین دستگیر شدند و معلوم شد که این منافقین همان هایی بودند که فرزندانم را یتیم کرده بودند .

در جلسه دادگاه، منافقی که شوهرم را به شهادت رسانده بود می گفت: ما در ابتدا نمی خواستیم آن ها را به شهادت برسانیم فقط می خواستیم اطلاعاتی از آن ها به دست بیاوریم ولی آن پاسدار چیزی به ما نمی گفت و ما مجبور شدیم که او را شکنجه بدهیم ابتدا دستهایش را شکستیم ولی باز هم چیزی نگفت . بعد دستور تیرباران داده شد و آنها را به شهادت رساندیم .

بعد از آن که آن ها کشته شدند همه رفتند و من ماندم تا مواظب باشم کسی نیاید و متوجه شدم که از جنازه آنها صدای الله اکبر بلند می شود من ترسیدم و فکر کردم که آنها زنده هستند و دوباره به طرف آن ها شلیک کردم و فرار کردم .

رئیس دادگاه بعد از سخنان آن منافق به او گفت که شما من را به یاد اباعبدالله (ع) می اندازید که یزیدیان با اسب از روی جسد غرقه به خون آن بزرگوار عبور کردند .

بعد از پایان جلسه حکم اعدام آن ها صادر شد .

من به آینده فرزندانم می اندیشیدم، به آینده دخترم که باید رسالت رقیه سه ساله را به دوش می کشید و فرزند دیگرم که مدت کوتاهی پس از شهادت پدرش به دنیا می آمد .

اینک آنان تا اوج بلند عاشقی پرکشیدند و در جوار رحمت دوست آرمیدند و ما بر تنهایی خویش می گرییم و حقیرانه بر آستان عشق جبین می ساییم .

 

 
پیشواز حماسه ششم بهمن ( 6 )
+ نوشته شده در یکشنبه سوم بهمن 1389 ساعت 8:24 شماره پست: 687

 

بعد از یک سال درباره این خبر قضاوت می کنیم !

سال گذشته مدیرکل محترم سیمای استان وعده ساخت سریال و برنامه های مستند درباره حماسه با شکوه ششم بهمن را داد . امروز با گذشت یک سال ، مردم مازندران تحقق این وعده را آیا شاهد خواهند بود ؟

تاریخ و ساعت : 9 دی 1388 - 12:46

کد خبر : 21728




شمال نیوز: مدیرکل صدا و سیمای مرکز مازندران از اعلام آمادگی کامل این مرکز برای بیان اهمیت و انتقال دستاوردهای حماسه ششم بهمن سال 60 مردم شهرستان آمل در مجموعه‌های مختلف این مرکز در امسال خبر داد.

بهرام حمیدی شامگاه سه‌شنبه در ستاد یادواره شهدای ششم بهمن سال 60 آمل گفت: بخش‌های مختلف صدا و سیما مازندران امسال در بخش‌های تولید، خبر، گزارش، گفتگوی ویژه خبری، میزگردهای سیاسی و نمایش صدا از اول بهمن تا پایان روز ششم بهمن به این حماسه بزرگ مردم آمل خواهد پرداخت.
وی با بیان اینکه حماسه ششم بهمن مردم آمل در سال 60 سندی پرافتخار برای مردم ولایتمدار مازندران و ایران اسلامی است، تصریح کرد: صدا و سیمای مرکز مازندران قصد دارد از سال آینده با تولید سریال و مستندهای حماسه ششم بهمن مردم آمل این رویداد مهم تاریخی را برای نسل جوان جامعه الگوسازی و یادآوری کند

 

 

 

پیشواز حماسه ششم بهمن ( 5 )

+ نوشته شده در یکشنبه سوم بهمن 1389 ساعت 8:9 شماره پست: 686

 

با اتحادیه کمونیست ها بیشتر آشنا شویم

  پس از شهریور 1320 سه گرایش مذهبی، مارکسیستی و ملی در کشور پدید آمد. [1] اتحادیه کمونیست های ایران در اواخر سال 1355 در پی اتحاد دو گروه کمونیستی «سازمان انقلابیون کمونیست[2]» و «پویا[3]» تشکیل گردید. اکثر اعضای آن دانشجویان ایرانی در آمریکا بودند که مخالف شاه بوده و علیه رژیم فعالیت سیاسی – فرهنگی می نمودند. اعضای این گروه در ماه های آخر پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 به ایران آمده و به «اتحادیه کمونیست های بخش داخل» معروف گشتند.[4]

 

اتحادیه کمونیست های بخش داخل و نظام جمهوری اسلامی ایران

  اتحادیه کمونیست ها، پس از پیروزی انقلاب، نظام جمهوری اسلامی ایران را متشکل از جریان های متفاوتی می دانست که نمی توان در برابر همه آن ها رفتار یکسانی اتخاذ نمود. از جمله این جریان ها لیبرال بود که از نظر آن ها حکومت را به سمت غرب کشانده و خواهان سرکوب آزادی هاست و از طرف دیگر خط امام می باشد که بایستی از آن پشتیبانی نمود؛ لذا برخلاف سایر گروه های چپ تندرو ضمن مخالفت با اسلامی بودن نظام و پایبندی به اصول مارکسیستی از نظام جمهوری اسلامی ایران به دلیل شعار استقلال، آزادی و رویارویی با غرب و آمریکا با نظام جمهوری اسلامی ایران حمایت نمود. [5] حمایت از اشغال لانه جاسوسی آمریکا در 13 آبان 1358، شرکت در جبهه های جنگ (هرچند با توجه به اسناد، متهم به ربودن اسلحه از مناطق جنگی و پنهان نمودن آن ها می باشند[6])، حمایت از نهادهای انقلابی همچون سپاه، مخالفت با گروه های تندرو[7] از جمله این موارد می باشد.

  از سوی دیگر برگزاری جلسات برای معرفی خود و اندیشه هایشان، جمع آوری اعضا ی گروه که از خارج آمده بودند، فرستادن هسته های تبلیغی به شهرهای مختلف، چاپ نشریات همچون ستاد، تشکیل اکیپ هایی با نام «داس» به منظور آموزش نظامی اعضا و هواداران به منظور مقابله با کودتا[8]، تشکیل جمعیت زنان مبارز و تشکیلات پیشمرگان زحمتکشان در کردستان[9] از دیگر اقدامات آنان بود.

 

رودررویی با نظام

  در جریان هایی که بر ضد امام و یاران ایشان شکل گرفت به خصوص تشکیل حزب جمهوری اسلامی ایران، این اتحادیه در کنار نیروهای مخالف نظام همچون سازمان مجاهدین خلق ایران، فدائیان خلق، کومله، سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر و ...که رئیس جمهور، بنی صدر، در رأس آن قرار داشت حمایت نموده و تشکیل حزب جمهوری اسلامی را کودتایی در کشور و امام و یاران ایشان را جبهه ارتجاع نامید. [10]

یکی از اعضای این اتحادیه درباره این تغییر موضع چنین می گوید: «این تغییر مواضع برای اعضا هم جای سؤال بود اما پاسخ این بود که این سؤال ها بهانه است و نباید روحیه تان ضعیف شود و اساسا این سؤال ها را کسانی مطرح می کنند که بریده اند.»[11]

  در هر صورت برکناری بنی صدر از فرماندهی کل قوا توسط امام و سپس رأی مجلس مبنی بر بی کفایتی وی و عزل او از ریاست جمهوری در 31 خرداد 1360 و درگیری های به وجود آمده نقطه آغازی در ایجاد تنش بین ائتلاف گروه های ضد انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران به وجود آورد.[12]

  از همین زمان بود که اتحادیه کمونیست ها  به این نتیجه رسید که نظام به صورت یکدست در آمده است و با این دلیل که با وجود جریان لیبرال در دولت، نظام دچار انحراف گردیده و با جدایی تدریجی از مردم به بیگانگان مرتبط خواهد شد و بیگانگان نیز جز اختناق و استبداد چیز دیگری برای ملت به ارمغان نخواهند آورد. بر این اساس رهبری و اعضای اتحادیه تصمیم به «قیام مسلحانه فوری»، آگاه سازی مردم از این انحراف و دعوت مردم به قیام علیه نظام گرفتند.  از نظر آنان سازمان مجاهدین خلق نیز همین هدف را داشته اما شیوه آنان که ترور و ... می باشد اشتباه است.[13]

  به علت کم بودن احتمال موفقیت در تهران، شهرستان آمل به علت موقعیت طبیعی، استراتژیک، سیاسی و انسانی، گذرگاه ارتباطی بودن تهران به شرق و غرب مازندران و همچنین همسایگی استان های شمالی ایران با شوروی سابق به عنوان قطب اصلی کمونیسم و فعالیت سابقه دار کمونیست ها در این منطقه، این شهر به عنوان نقطه شروع قیام فوری انتخاب گردید. [14]

  تصرف یک شهر مهم و توسعه تصرفات در عملیات های بعدی؛ جلب نظر افکار عمومی و گروه های سیاسی داخل کشور؛ حفظ حضور سیاسی در عرصه سیاسی کشور؛ قوی تر نشان دادن خود در مقایسه با سایر گروه ها و تشکیلات سیاسی بزرگ تر؛ جلب حمایت های خارجی؛ تقویت جبهه هواداران؛ ایجاد رعب در نیروهای هوادار نظام و آزادی شهرها به دست خود مردم از دست رژیم از جمله اهداف عملیات نظامی به شهر آمل به شمار می آید. [15]

 

 

[1] . رسول جعفریان؛ جریان ها و سازمان های مذهبی – سیاسی ایران (از روی کار آمدن محمد رضا شاه تا پیروزی انقلاب اسلامی)، قم، نشر مؤلف، 1385، چ ششم، صص 18 و 19

[2] . این گروه در سال 1348 در یک محفل دانشجویی خارج از کشور تشکیل شد و 60-50 نفر از دانشجویان ایرانی را با ایدئولوگی مارکسیستی به عضویت درآورد.

[3] . شاکله اصلی این گروه از اعضای محفل گروه فلسطین بودند که پس از خروج از کشور مدتی در عرق و سپس در لبنان به سر بردند.

[4] . سیمین رهگذر؛ پیشین، صص 22-20

[5] .  همان، صص22، 24، 116 و 122؛ گردآوری سپاه پاسداران؛ پیشین، ص 6

[6] . همان، ص 9

[7] . سیمین رهگذر، پیشین، ص 25

[8] . همان، صص 22 و 23

[9] . گردآوری سپاه پاسداران؛ پیشین، ص 8

[10] . سیمین رهگذر؛ پیشین، ص 25 به نقل از پرونده علی اصغر اکباتانی.

[11] . همان، صص 25 و 26 به نقل از محمود آزادی.

[12] . همان، ص 27

[13] . همان، ص 106 به نقل از اعترافات حسین ریاحی.

[14] . همان، صص 36-32

[15] . همان، ص45

 
پیشواز حماسه ششم بهمن ( 4 )
+ نوشته شده در شنبه دوم بهمن 1389 ساعت 22:29 شماره پست: 685

 

 

واقعه بهمن 1360 در یک نگاه

  ساعت 23:45 دوشنبه شب، مطابق با پنجم بهمن ماه 1360، اعضای 110 نفره اتحادیه کمونیست های ایران با حضور سه زن در تیم پزشکی گروه، با نام «سربداران جنگل» در پوشش لباس های نظامی تحت عنوان عملیات «اسب تروا» با شلیک گلوله آرپی جی هفت در شهر آمل از شهرهای استان مازندران و ایجاد درگیری های پراکنده به این شهر حمله نموده و قصد تسخیر آن را داشتند.[1]

  این گروه از اواخر شهریور 1360 جمعیتی در حدود 180 نفر از اعضا را از سراسر کشور به جنگل فراخوانده و در پایگاهی در حوالی «منگل دره» در 20 کیلومتری آمل به طور مخفیانه مستفر شدند. آنان قصد حمله غافلگیرانه به شهر در 18 آبان 1360 را داشتند اما به علت درگیری های متعددی که در مقاطع مختلف زمانی بین آنان و نیروهای نظامی به وقوع پیوست این عملیات به تعویق افتاد. در نتیجه حدود 80 نفر از اعضا که وعده پیروزی را شکست خورده می دیدند از گروه جدا گشتند. از سوی دیگر نیروهای انقلابی از وجود افرادی در جنگل اطلاع یافتند. [2]

  در تهاجم پنجم بهمن به شهر، آنان قصد حمله به مقر سپاه، بسیج، دادگاه انقلاب، بستن جاده هراز در مدخل شهر، تصرف محله اسپه کلا و دعوت مردم به قیام را داشتند[3] که به فرماندهی قرار گاه ابوالفضل(ع) در چالوس و امداد از نیروهای سپاه و بسیج شهرهای بابلسر، محمودآباد، لاریجان و بابل با مقاومت روبرو شد. [4]

  این درگیری که حدود دو روز به طول انجامید سرانجام با مقاومت نظامیان و مردم که بدون همکاری طاقت فرسای آنان امکان پذیر نبود منجر به شکست عملیات اتحادیه کمونیست ها گردید. مردم آمل و مناطق اطراف به محض اطلاع از حمله به شهر در سنگر سازی، تدارکات، امدادرسانی، شناسایی دشمن و محل استقرار آنان و همکاری های اطلاعاتی به یاری نیروهای انقلابی شتافتند. حتی مردمی که سلاح نداشتند با وسایلی همچون داس، تیرکمان، سنگ، تفنگ ساچمه ای و شکاری به مقابله با مهاجمان پرداختند. اقشار مختلف مردم از کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان  و حتی بچه های زیر 10 سال که با کف دست شن آورده و گونی ها را به منظور سنگرسازی پر می نمودند نیز در این بحبوحه نبرد به چشم می خوردند[5].و مردم روستاها و شهرهای دور و نزدیک به کمک مردم مقاوم شهر هزار سنگر آمل شتافتند.  

  سرانجام عصر روز چهارشنبه 7/11/1360 نیروهای مهاجم عقب نشینی نموده و پاکسازی شهر آغاز گشت. با فرار مهاجمان و باقی ماندن 28 نفر از آنان در جنگل طی روزها و ماه های بعد درگیری هایی بین آن ها و نیروهای انقلابی رخ داد که مهم ترین آن ها در روز دوازدهم اسفند ماه بود که به منظور بردن اسلحه های مخفی شده به جنگل آمدند. [6]

  این واقعه به شهادت 40 نفر در شهر، 20 نفر در درگیری های متفرقه و زخمی شدن نزدیک به 200 نفر از مردم عادی، نیروهای بسیج و نظامی منجر گردید.[7]

از نیروهای اتحادیه نیز 60 نفر کشته، زخمی و گروهی اسیر شدند. اعضای دستگیر شده در دادگاه انقلاب محاکمه گردیدند. برخی به جرم محاربه اعدام و عده ای به زندان محکوم گردیدند. سایراعضا هم در طول سال و سال های آتی شناسایی و دستگیر شدند.[8]


[1] . سیمین رهگذر؛ شهر هزار سنگر: (روایتی از مقاومت تاریخی مردم شهر آمل)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1385، صص 13، 14 و 45

[2] . همان، صص 43-39

[3] . همان، ص 46

[4] . همان، ص 57

[5] . همان، صص 58، 63 و 71؛ و نیز نک: گردآوری سپاه پاسداران؛ حماسه مردم آمل، تهران، ستاد مرکزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منطقه 3 گیلان و مازندران، 1361؛ افسانه کامران؛ مجموعه مقالات و سخنرانی های اولین سمینار علمی حماسه اسلامی مردم آمل، تهران، دانشگاه امام حسین (ع)، 1374

[6] . سیمین رهگذر؛ پیشین، صص 77 و 78

[7] . همان، ص 85

[8] . همان، صص 83 و 84

 

پیشواز حماسه ششم بهمن ( 3 )

+ نوشته شده در شنبه دوم بهمن 1389 ساعت 6:10 شماره پست: 684

 

بخش هایی از فرمایشات تاریخی مقام معظم رهبری در ششم بهمن 1388 در دیدار با مردم شهید پرور استان مازندران :

 

" شهر هزار سنگر " ؛ این تعبیر کمی است ؟!

 

. . . نباید اجازه داد که این خاطره‌هاى پرشکوه، این حوادث بى‌نظیر و تعیین کننده‌ى تاریخ انقلاب، در ذهنها کمرنگ شود. نسل جوان ما باید این خاطره‌ها را درست بشناسد، بتواند آنها را تحلیل کند و آنها را چراغ راه آینده‌ى پرماجراى خود و هدف بلند خود قرار بدهد.
 البته افتخارات مازندران و در این مناسبت عرض کنیم بالخصوص مردم آمل، افتخارات کمى نیست. چه در وادى مجاهدت فى‌سبیل‌اللَّه، چه در وادى علم، فقاهت، معرفت و عرفان، انصافاً چهره‌ى آمل چهره‌ى درخشانى است. امروز هم بحمداللَّه بزرگان روحانى آملى جزو افتخارات حوزه‌هاى علمیه و جزو ذخائر باارزش روحانى کشور ما محسوب میشوند. در امتحان عظیم هشت ساله‌ى جنگ تحمیلى هم، چه شهر آمل، چه استان پهناور مازندران، یکى از بخشهاى پرافتخار کشور بودند. من همان وقت هم، چه با لشکرهاى مستقر در مازندران، چه با بسیجى‌هاى آنها و جوانان فداکار آنها آشنائى داشتم؛ آنها را از دور و نزدیک میشناختم؛ مجاهدتهاشان را میدانستم؛ اینها که از یاد انقلاب نخواهد رفت. یک بنائى را شما مشاهده میکنید مستحکم، باشکوه و سربلند؛ کى این خشتها را، این سنگها را روى هم گذاشت تا این بنا به وجود آمد؟ کى توانست این نقشه‌ى فاخر را در عمل پیاده کند و این بنا را به وجود بیاورد؟ مگر میشود نقش آن حوادث و آن شخصیتهائى که کار آنها، مجاهدت آنها، گذشت آنها و احساس مسئولیت آنها موجب شد ذره ذره این بنا بالا بیاید، ارتفاع پیدا کند، شکل پیدا کند، شکوه پیدا کند، نادیده گرفت؟ یکى از خطاهائى که گاهى اتفاق افتاده است، نادیده گرفتن همین نقش‌آفرینان بزرگ است.
 »شهر هزار سنگر«؛ این تعبیر کمى است؟ حرف کوچکى است؟ قضیه‌ى ششم بهمن آنقدر اهمیت داشت که امام بزرگوار ما آن را در وصیتنامه‌ى تاریخى خود هم مندرج کردند، آن را یادگار گذاشتند؛ یعنى فراموش نشود. حالا چرا فراموش نشود؟ براى اینکه حوادث تاریخى، هم درس است، هم عبرت است. قضایاى جارى بر یک ملت، قضایائى است که در برهه‌هاى مختلف غالباً تکرار میشود. امروز بیست و هشت سال از آن زمان میگذرد، اما راه جمهورى اسلامى که عوض نشده است؛ دشمنان جمهورى اسلامى هم عوض نشدند. پس آنچه که آنجا اتفاق افتاد، میتواند براى امروز و براى آینده تا هر وقتى که ملت ایران به حول و قوه‌ى الهى دلبسته‌ى این اصول و این انقلابند، عبرت باشد، درس باشد؛ لذا نباید فراموش بشود.
 خوب، حالا در فضائل ششم بهمنِ آمل یک جمله‌ى دیگر هم عرض کنیم. »هزار سنگر« یعنى چه؟ ظاهر قضیه این است که در درون شهر، مردم در مقابل گروه‌هاى اشرار و متجاوز سنگر درست کردند - حالا یا هزار تا، یا بیشتر یا کمتر - اما من یک تفسیر دیگرى دارم: این سنگرها سنگرهاى درون خیابانها نیست، این سنگرِ دلهاست؛ هزار تا هم نیست، هزاران سنگر است؛ به عدد هر مؤمنى، هر انسان باانگیزه‌ى باشرفى، یک سنگر در مقابل تهاجم دشمن وجود دارد. اگر یک ملت وقتى به دنبال یک هدفى حرکت میکند، نداند سر راه او چه خطراتى است، چه کمین‌کرده‌هائى هستند، چه باید کرد در مقابل اینها، خود را رها کند، قید و بندهاى خود را رها کند، بى‌خیال باشد، ضربه خواهد خورد. همه‌ى ملتهائى که در جهت یک هدف بزرگى حرکت کردند و وسط راه ضربه خوردند و گاهى آنچنان افتادند که دیگر قرنها بلند نشدند، مشکلشان از همین جا آغاز شد: ندانستند چى در انتظار آنهاست و خود را براى مواجهه‌ى با آن آماده نکردند. درسهاى گذشته این کمک را به ما میکند که راهمان را بفهمیم، بشناسیم، کمینها را بشناسیم، کمین‌کرده‌ها را بشناسیم.
 انقلاب اسلامى با آن عظمت پیروز شد. مردم آمدند با تن‌هاى خودشان، با جسمهاى بى‌پناه و بى‌زره خودشان در مقابل سلاح عوامل رژیم جبار ایستادند و انقلاب را پیروز کردند؛ بعد همین مردم آمدند به جمهورى اسلامى رأى دادند و جمهورى اسلامى را انتخاب کردند. خوب، یک انسان باانصاف و باشرف، در مقابل این خواست مردم چه میکند؟ بعضى‌ها آمدند وسط میدان، ادعاى طرفدارى از مردم کردند، خودشان را دموکراتیک خواندند، خودشان را طرفدار خلق معرفى کردند؛ آن وقت با همین خلقى که این نظام را با این بهاى سنگین سر کار آورده بودند، شروع کردند به مقابله کردن. توشان منافق بود، کافر صریح بود، طرفدار غرب بود، متظاهر به دین هم بود؛ همه‌ى اینها با هم شدند یک جبهه، یک حرکت، در مقابل نظام اسلامى، در مقابل ملت ایران. ادعاى طرفدارى از مردم کردند، با مردم درافتادند؛ ادعاى طرفدارى از دموکراسى و آراء مردم کردند، با آراء مردم و نتیجه‌ى آراء مردم درافتادند؛ ادعاى روشنفکرى و آزاداندیشى و آزادفکرى کردند، به طور متحجرانه چهارچوبهاى القائى متفکرین غربى را - که آمیخته‌ى به بدخواهى و بددلى بود - قبول کردند؛ آمدند مقابل ملت ایران. اول با حرفهاى روشنفکرانه یا شبه‌روشنفکرانه شروع کردند به امام و به جمهورى اسلامى و به مبانى امام اعتراض کردن، انتقاد کردن، حرف زدن؛ بعد یواش‌یواش رودربایستى را کنار گذاشتند، آمدند توى میدان، مبارزه‌ى فکرى را، مبارزه‌ى سیاسى را تبدیل کردند به مبارزه‌ى مسلحانه یا اغتشاشگرى - اینها توى کشور ما اتفاق افتاد؛ مال تاریخ نیست، مال همین دهه‌ى اول انقلاب است . . .

 
پیشواز حماسه ششم بهمن ( 2 )
+ نوشته شده در جمعه یکم بهمن 1389 ساعت 20:13 شماره پست: 683

 

وقتی امام از مردم آمل تشکر می کند

گزیده بیانات امام خمینی(ره) درباره حماسه مردم آمل :

شما ملاحظه فرمودید که این‌ها در داخل تبلیغات زیاد مى‏کردند، به خارج هم که رفتند تبلیغات زیاد مى‏کنند؛ به این‌که مردم در اختناق‏اند و خودشان همه مخالف‏اند با جمهورى اسلامى. در صد، شش تا موافق دارد جمهورى اسلامى، یا فوقش ده تا، ولى سایرین همه موافق منفى و مخالف هستند. و دیدند که همه‌ی آمال‌شان را به شمال دوخته بودند و بیشتر تبلیغات این بود که شمال دیگر تقریباً صددرصد مخالف با جمهورى اسلامى هستند. و این‌ها همه‌ی قوای‌شان را جمع کردند و به آمل آن حمله‌ی وحشیانه‌ی غافل‌گیرانه را کردند، به امید این‌که مردم آمل هم با آن‌ها هم‌دست بشوند و آمل را مرکز استان قرار بدهند و بعد مازندران و جاهاى دیگر و رشت و همه‌ی جاها را بگیرند و جلو بروند.

این‌ها به خیال خودشان با دست ملت مى‏خواستند که - همان ملتى که آن‌ها تراشیدند که مخالفند با جمهورى اسلامى- با این‌ها بیایند و مرکز را هم بگیرند و حکومت را تغییر بدهند و بعد هم هرطورى که دل‌شان مى‏خواهد عمل بکنند، مرتجعین را هم از بین ببرند! وقتى مواجه شدند با مخالفت مردم - مهم مخالفت مردم بود- [شکست خوردند] و ما باید تشکر کنیم از شهر آمل و آن مردم فداکار که مع‌الأسف، خوب عده‏اى را هم شهید دادند، لکن خوب این مطلب را ثابت کردند که آن‌جایى که شما تمام آمال‌تان به آن‌جا بود با شما مخالفند؛ حالا شما مى‏خواهید بیایید قم؟ مى‏خواهید بیایید تهران، جاهاى دیگر؟
صحیفه امام، ج‏16، ص3

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو دی 89 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۸۹، ۰۹:۲۵ ق.ظ


پیشواز حماسه ششم بهمن ( 1 )
+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام دی 1389 ساعت 18:0 شماره پست: 678

 

روزه خون خواهیم گرفت !

 

سیده طاهره هاشمی در یکم خردادماه سال 1346 در شهرستان آمل و در روستای شهید آباد ( شهربانو محله ) دیده به جهان گشود. او در خانواده‌ای متدیّن، مذهبی و طرفدار انقلاب و تحت تربیت پدر و مادری بزرگوار که هر دو از سادات منطقه‌ی هزار جریب ساری بودند، رشد و پرورش یافت. از کودکی با قرآن، نهج‌البلاغه و سایر کتب روایی شیعی انس و الفت پیدا کرد و به دلیل جوّ فرهنگی و مذهبی خانواده روح تشنه‌اش با عمیق‌ترین مفاهیم دینی و معنوی سیراب شد.
او دختری مهربان، دلسوز و دانش‌آموزی نمونه و موفق و درس‌خوان بود. هرگز در ادای تکالیف واجب دینی، کوتاهی نمی‌کرد و مستحبات را تا جایی که می‌توانست، به جا می‌آورد. در کارهای هنری چون خطاطی، طراحی، گلدوزی، نگارش مقاله، تهیه‌ی روزنامه دیواری و نیز اداره‌ی برنامه‌های فرهنگی مدرسه بسیار موفق بود و بسیاری از برنامه‌های فرهنگی، اجتماعی و حرکت‌های سیاسی مدرسه بر عهده‌ی او بود. در برخورد با دانش‌آموزانی که تحت تأثیر تبلیغات گروهک‌های منحرف قرار گرفته بودند، بسیار مهربان، باحوصله و دلسوز بود و از فرط مهر و دوستی، آن‌ها را به خود جذب می‌کرد.
و سرانجام در غروب روز ششم بهمن‌ماه سال 1360 در حالی که چهارده بهار بیشتر از عمر کوتاهش نمی‌گذشت، در حالی به کمک نیروهای مدافع شهر شتافته بود ، در درگیری خونین گروهک‌های معاند انقلاب با نیروهای بسیجی و مردمی، با اصابت دو گلوله به فیض شهادت نایل آمد.

این سیده بزرگوار با این که موقع شهادت چهارده سال بیشتر نداشت اما با توجه به نبوغ و ذوق سرشار خود آثاری قلمی و تجسمی به یادگار گذاشته است . در زیر ، انشایی را از این خواهر شهیده می خوانیم که به پیشنهاد معلم باید خطاب به یک دوست نوشته می شد . انشای شهیده سیده طاهره هاشمی در طرحی ابتکاری در قالب نامه ای به یک دوست امدادگر و رزمنده فرضی نگاشته شده است . او در این نامه پیامی را نیز خطاب به رئیس جمهور وقت ایالات متحده گوشزد نموده است :

به نام خدا

نامه ای می نویسم برای تو دوست در جنگم ، ای دوست جان بر کفم ، ای دوست شریفم . نامه ای که شاید از آن کوه مشکلات که بر سرت فرود آمده است بکاهد . هر چند که این نامه برایت سودی ندارد . برای تویی که در سنگر به مداوای مجروحان جنگ اعم از ایرانی و یا غیر ایرانی می پردازی . من این نامه را در حقیقت برای دوستانم می بایست می نوشتم اما روزگار را چه دیدی باید نوشت برای تو که حتی یک لحظه شاید نتوانی به این نامه نظری بیفکنی ، چون مجروحان در جلویت صف کشیده و رگبار مسلسل و توپ و نارنجک بر بالای سرت در پروازند .

ای کاش می توانستم با تو به جبهه آیم و مسلسل ها را در آغوش گیرم ، اما می دانم که چه خواهی گفت ، بله من سنگر دیگری دارم و سنگرم را همچون تو حفظ خواهم کرد ، همچون تو که که با وسایل اولیه بسیار کم و غذای اندک در خط مقدم جبهه ای . شاید بر من عیب بگیری که چرا به آگاهی دوستان و همشهریانم نمی پردازم . می دانم اما آگاهی دادن به کدامین مردم ؟ به مردم جان بر کف شهرم ! نه می دانم که نمی گویی ! زیرا باید به اشخاصی آگاهی داد که چشم ها و را بسته و گوش ها را پنبه نموده و به شعار دادن در سر چهار راه ها مشغولند . شعار مرگ بر آمریکایی که معنی آن سازش با آمریکاست ! می گویند که باید در این جنگ ، حق با باطل سازش کند . باید میانجیگری را پذیرفت و ملتی را که بیست سال زیر ستم بعثیان بود تنها گذاشت . آنها با شایعه سازی می خواهند مردم را گول بزنند ، اما قرآن دستور داد برای شایعه سازان قتل و اسیری و لعنت است . می دانم که تو تنها برای ملت ایران نمی جنگی بلکه برای ملت عراق هم می جنگی و ملت جان بر کف و شهید داده ما و عراق پشتیبان تو هستند . اگر تو شهید بشوی صدها نفر بعد از تو می آیند و سنگرت را حفظ خواهند کرد . ملتی که برای هر قطعه از این میهن خون ها فدا کرد ، دیگر سازش با نوکران آمریکا و شوروی این دشمنان اسلام را جایز نمی داند . می دانم که تو تا آخرین قططره خون خواهی جنگید ، زیرا تو فرزند خلف کسانی هستی که در جهان همیشه بر ضد ستم می شوریدند و تو هم مانند آنها پیروز خواهی شد زیرا اماممان ، این بت شکن عصر گفت : آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند و در جای دیگر گفت : ما مرد جنگیم آقای کارتر نباید ما را از جنگ بترساند . البته به یاری خداوند ، زیرا این خداوند بود که آمریکا را در حمله نظامی به ایران در طبس نابود کرد . شن های بیابان این مأموران الهی چون ابابیل بر سرش ریخت و تمام آن تجهیزات را نابود کرد و این بار هم کید شیطان بر هم ریخت چون خداوند در قرآن فرمود " ان کید الشیطان کان ضعیفا " بلی حیله شیطان ضعیف است زیرا در این زمان هم به یاری خدا و هوشیاری ملت و بیداری ارتش و جان بر کفان سپاه و بسیج مانع رسیدن آمریکا به هدف شومش گردید . من به تو خواهرم و برادرم که در سنگرید ، پیام می دهم که خواهم آمد و انتقام خون های نا به حق ریخته را خواهم گرفت . نگرانی من و تو ای خواهرم اینست که مبادا سازشی صورت گیرد و خون های شهیدان به هدر رود و نتوانیم ندای امام را به گوش جهانیان برسانیم ، که ندای امام همان ندای اسلام است . اما می دانم که هرگز سازشی صورت نخواهد گرفت ، زیرا تمام ارگان های مملکتی در دست ملت و نمایندگان ملت است و من و تو ای دوستم با هم به جنگ اسرائیل که فلسطین را اشغال کرده است می رویم و از آن جا به سادات ها و شاه حسن ها و حسین ها و ملک خالدها خواهیم گفت که به سراغتان خواهیم آمد و دوباره فلسفه شهادت را زنده خواهیم کرد و صف های طولانی برای شهادت تشکیل خواهیم داد و روزه خون خواهیم گرفت . 

 

پونس شطح بر انقلاب تونس !!

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم دی 1389 ساعت 15:39 شماره پست: 682

 

حالا که مردم تونس دست به دست هم دادند تا انقلابشان پا بگیرد این تجربیات ناب را روی دیوار ذهنشان به یادگار داشته باشند :

برادران تونسی ما باید مراقب باشند مباد ارزش های انقلابی شان را " بازرگان " های خود فروخته در بازار تجارت جهانی ، حراج کنند . مباد " بنی صدر " های صدارت طلب ، عنان حکومتشان را دو دستی به دشمنان صدر و ذیل اسلام تقدیم کنند . مباد " ابراهیم یزدی " های یزیدی مسلک ، سر و دست آوردهای انقلابشان را به مسلخ فنا ببرند . نکند " قطب زاده " های عصر یخبندان ، قطب نمای دل مردم را منجمد کنند . مبادا بنی " هاشمی " های بنی هاشم ستیز ، زیر عبای کیاست ، جام زهر سازش و تسلیم را پنهان کرده باشند . مباد نام " آقازاده " هایشان با نفت گره بخورد . اگر " روحانی " جماعتشان دید که مردم در عدالتش شک دارند نباید در مسجد ضرار دشمن نماز بگذارد . مباد نگین انگشتری غرب ، " خاتمی " در دست دولتشان باشد . مباد  ید بیضای " موسوی " آنان ، عصای تزویر فرعونیان قرار بگیرد . مباد مرجع تقلیدشان " منتظری " برای ظهور حاکمیت نفاق باشد و " صانعی " که صناعتش آداب ناسزاست و نان سفره اقتصاد و سیاستش ، " بیات " شده است . مباد " بی بی " سی ، نقش مادر بزرگ دلسوز را برایشان بازی کند . دشمن هر چقدر هم عاقل باشد شیوه جنگش روانی است . دشمن خارجی یعنی آمریکا و انگلیس و دشمن داخلی یعنی کاسه لیس .

 اگر انقلاب را صادر نمی کنند لااقل ضد انقلاب را وارد نکنند . فوز رشادت را به " فائزه " شرارت نفرشند . انقلابشان فرزند خوار باشد بهتر از آ ن است که فرزندانشان انقلاب را بخورند . مبادا هنرمندشان " مخمل باف " باشد . مواظب باشند فلسفه اشراق  را به منطق " مشایی " تبدیل نکنند . منتقدان هم توجه کنند که دو سوم نقد ، نق است پس نقدشان را نسیه نگذارند . آنها باید بدانند که اگر می شود یارانه ها را تغیییر داد  یاران  را هم می توان .

مباد " صدا " ی انقلابشان ضعیف شود و " سیما " ی آرمان هایشان غبار آلود ! مباد " خواص " شان عوام باشند . نکند چراغ بصیرتشان ، نفت سوز شود . پرچم هدایتشان را گم نکنند که " علم الهدا " ی شان  باید " حسین " باشد و " جهان آرا " یشان " محمد " . شهید کسی است که از زمین به آسمان برود نه آن که از آسمان به زمین بیفتد .

 مباد که " قضا " یشان " قوه " نداشته باشد و " مجلس " شان لهو و لعب باشد . مسئولان " اجرایی " باید اجر اخروی را در نظر بگیرند . مباد که . . .

کاش می شد نسخه برابر اصل تجربیات مان را کپی می گرفتیم و در جشن تولد انقلاب های دنیا کادو می دادیم . حال که پونس شب از جغرافیای تونس کنده شد پس ؛ مردم تونس ! صبحتان به خیر .

نقل مطلب بی ذکر منبع ، ممنوع !

حاشیه ای بر متن :

این شطح کوتاه عرض ارادت این حقیر بود به مبارزان مسلمان تونس . کاش این روزها بیشتر در کنار مردم تونس بودیم . مسلمانان این کشور ، فجر شکوفایی اسلام انقلابی را تجربه می کنند . کاش صدا و سیمای ما گزارشی را از اوضاع تونس تهیه می کرد . کاش چتر رسانه ای جمهوری اسلامی ایران در روزهایی که باران تهاجم تبلیغی رسانه های غرب ، انقلاب مردم تونس را نشانه گرفته ، مبارزان این سرزمین اسلامی را تحت پوشش قرار می داد . انقلاب تونس فرزند انقلاب اسلامی ایران است . اگر ما از این موضوع غافلیم دشمنان جهانی ما به روشنی و صراحت بر این نکته صحه گذاشته اند که مباد تجربه طاغوت ستیزی مردم تونس ، الگوی ملت های عرب منطقه شود .

رسانه ملی ما که باید تریبون نهضت های رهایی بخش دنیا و حامی جنبش های خودجوش مستضعفین عالم باشد چه وقت اعلام خواهد کرد که استاد راشد الغنوشی رهبر حرکت اسلامی النهضه تونس ، همان محقق و فیلسوف بزرگی است که سالها پیش اثر گرانسنگ " حرکت امام خمینی و تجدید حیات اسلام " را خلق کرده است .

 
یک کتاب خواندنی
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم دی 1389 ساعت 3:53 شماره پست: 681
"از معراج برگشتگان" خاطرات "حمید داودآبادی" منتشر شد

"حمید داودآبادی" متولد 1344 تهران، در سنین نوجوانی (13 سالگی) از نزدیک شاهد صحنه‌های فراموش ناشدنی حضور ملت مسلمان ایران در تظاهرات و راهپیمایی‌های سال 1357 که به پیروزی انقلاب اسلامی منجر شد، بود.
یادآوری صحنه‌های حضور در جمع مردم همراه با خانواده و ایفای نقشی هر چند کوچک در پیروزی انقلاب اسلامی، برای حمید آن‏قدر شیرین بوده که با گذشت بیش از 30 سال از آن روزهای زیبای پیروزی، همچنان لحظه لحظه‌ی آن را به‌یاد دارد و ذکر می‌کند.

جنگ، ارمغان شوم دشمنان انقلاب اسلامی، همه‌ی آنانی را که در انقلاب اسلامی سهم داشتند، به میدان کشید. حمید نیز همچون دیگر نوجوانان همسن و سال خود، انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) را متعلق به خود دانست و برای دفاع از آرمان‏هایش در برابر حملات خارجی دشمنان، آماده‌ی حضور در جبهه شد. ناکامی‌های اعزام نوجوانان کم سن برای حضور در جنگ، گریبان حمید را هم گرفت ولی نتوانست مانع اعزامش شود.
داودآبادی سعی کرده است با ذکر خاطرات خود از حضور مستقیم در جبهه‌های جنگ، فضای دوستانه و معنوی حاکم بر جبهه‌ها را برای نوجوانان امروز و فردا به تصویر بکشد.

آن‏چه در کتاب "از معراج برگشتگان" بیش از هر چیز دیگر نمود دارد، نه صحنه‌های فجیع و شکننده‌ی جنگ و نبرد بی‌امان، که دوستی‌ها، رفاقت‏ها، معنویات و روابط اسلامی و انسانی افراد در اوج گیرودار جنگ با یکدیگر می‌باشد.

حمید داودآبادی با پایان جنگ در سال 1367 جذب سیستم اداری شد و سعی کرد به زندگی عادی خود ادامه دهد ولی خاطرات و آن‏چه در روزهای عشق و حماسه شاهدشان بود، باعث شد تا به تفکر بیفتد و جایگاه اصلی خویش را بجوید. تغییر 14 شغل دولتی طی 10 سال از 1367 تا 1377 به او فهماند که جای او نه در ادارات سیستماتیک، که در عرصه‌ی فرهنگی آن هم دفاع مقدس است.

نویسندگی در روزنامه‌های رسمی کشور، مسئولیت صفحه‌ی از معراج برگشتگان نشریه‌ی "فرهنگ آفرینش"، سردبیری مجله‌ی "15 خرداد"، سردبیری مجله‌ی "فکه"، انتشار 14 کتاب در زمینه‌های خاطرات، دفاع مقدس و لبنان، و امروز نیز مدیریت سایت جامع دفاع مقدس - ساجد (WWW.SAJED.IR) به عنوان بزرگ ترین سایت اینترنتی دفاع مقدس، ثمره‌ی تفکری است که جایگاه واقعی او را در این عرصه به وی نمایاند.

کتاب "یاد یاران" اولین کتاب خاطرات او بود که در 130 صفحه نوشته شده بود. این کتاب با استقبال مقام معظم رهبری روبه‌رو گشت که ایشان یک صفحه بر آن تقریظ نوشتند. انتشار "یاد ایام" در دو جلد و حدود 600 صفحه به کمک خاطرات داودآبادی آمد ولی سرانجام تلاشی 6 ساله که ثمره‌ی آن "از معراج برگشتگان" می‌باشد، باعث شد تا وی با مراجعه به یادداشت‏های زمان جنگ، آلبوم‏های عکس و ذکر خاطرات با دوستان، همه‌ی خاطرات خویش را بر صفحه‌ی کاغذ منقش سازد که اینک در دسترس شماست.

نویسنده در این کتاب سعی کرده تا خواننده را از دوران کودکی خود و سرگرمی‌های کودکانه تا صحنه‌های حماسی انقلاب اسلامی و روزهای سخت دوستی و جدایی در جنگ، همراه کند.
بدون شک نثر ساده‌ی کتاب، شوخ طبعی‌ها در بدترین شرایط جنگ، به سخره گرفتن مرگ و زندگی، و حتی بازی‌گوشی‌های کودکانه در وحشتناک‏ترین صحنه‌های خون و آتش، خواننده را به همزاد پنداری وامی‌دارد و تصاویر زیبایی از آن فضای معنوی ارائه می‌دهد.

متن تقریظ مقام معظم رهبری بر کتاب "یاد یاران" اولین نوشته‌ی حمید داودآبادی
"در این نوشته صفا و صداقت زیادی موج می‌زند. نویسنده غالباً نقش خود را کمرنگ کرده و یاد یاران شهیدش را برجسته ساخته است. روحیه‌ی بسیجی تقریباً با همه‌ی جوانبش در اینجا منعکس است، و می‌شود فهمید که چگونه جوانهایی در کوره‌ی گداخته‌ی جبهه به چه جوهرهای درخشنده‌ئی تبدیل می‌شده‌اند. ذکر خصوصیات موقع‌ها و حادثه‌ها و آدم‌ها، تصویر باورنکردنی جنگ هشت ساله را تا حدود زیادی در برابر چشم آیندگان می‌گذارد. سؤال من از خودم این است که آیا این از معراج برگشتگان چقدر می‌توانند آن حال و هوا را پس از سفر من ‌الحق الی الخلق حفظ کننده و حتی درست به یاد بیاورند؟ و برای این مقصود عالی از دست ما چه کاری ساخته است؟ و چه کرده‌ایم؟ البته قصور یا تقصیر من و امثال من، نمی‌تواند تکلیف تکلیف دشوار آنها را که خدا حجت خود را برایشان تمام کرده، از دوششان بردارد.
این کتاب با روح طنز و مزاحی که در همه جای آن گسترده است و به آن شیرینی و جاذبه‌ی ویژه‌‌ئی بخشیده، از بسیاری کتابهای جبهه جالب‌تر و گیراتر است. آن را در شب و روزهای منتهی به بیستم ماه رمضان 1412 (5/1/71) خواندم."

کتاب "از معراج برگشتگان" در 935 صفحه در قطع وزیری با قیمت 000/12 تومان، از سوی "موسسه فرهنگی عماد" در 2000 نسخه منتشر شده است.

جهت تهیه‌ی پستی این کتاب می‌توانید به پایگاه اینترنتی عماد WWW.EMAD.IR  مراجعه کنید و یا با شماره تلفن 85570 – 021 تماس بگیرید تا در اسرع وقت برای‌تان ارسال گردد.

 

نام بیژن گرامی را به خاطر بسپارید

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم دی 1389 ساعت 12:36 شماره پست: 680

 

این روز در سنندج چه گذشت؟!

 

وبلاگ ها و سایت های متعلق به جریان های جدایی طلب کُرد ، یکی و دوتا نیستند . الی ماشالله زبان می ریزند و قربان صدقه مردم نجیب کرد می روند . دلسوزی ها و مرثیه خوانی های آنان برای کرد زبانان کشورمان تمامی ندارد . جالب آن که این سایت ها فراتر از آزادی کردستان به فکر نجات مردم ایران نیز بوده اند و در جریان فتنه اخیر ، سنگ تمام گذاشته اند .

روز 28 دی ماه را به خاطر بسپارید . سال 1365 در چنین روزی بر اثر بمباران 18 نقطه از مناطق مسکونی شهرستان دلاورخیز سنندج توسط پنج فروند هواپیمای رژیم بعث عراق تنها در عرض 6 دقیقه 220 نفر از کودکان ، زنان و مردان بی گناه و غیر نظامی این شهر به شهادت رسیدند و ده ها نفر مجروح گردیدند . شش نفر از اعضای یک خانواده در کنار هم به خاک و خون غلطیدند . شهید بیژن گرامی خودش را برای حضور در اردوی تیم ملی جوانان آماده می کرد که به همراه هم سن و سالانش در حین تمرین به شهادت رسید و جنازه اش به سختی مورد شناسایی قرار گرفت .

صداقت مدعیان حقوق اکراد را آن روز محک بزنید . اگر زندانی شدن یک بمب گذار کرد ، ظلم به مردم کردستان است پس کشتار ده ها نفر از مردم عادی این خطه توسط ایادی آمریکا را باید چه نام نهاد ؟

شما بگردید آیا وبلاگی را از جماعت سینه چاک کرد پیدا می کنید که برای خون جوانانی امثال بیژن گرامی اهمیتی قائل شده باشد ؟

 
ای ساربان آهسته ران . . .
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم دی 1389 ساعت 13:12 شماره پست: 679

 

« بین احمد عزیزی و احمد غزالی فاصله چندانی نیست ؛ هر دوی ما جمال پرستیم ، او استاد عین القضات بود و من شاگرد ذهن القضات ، او سوانح العشاق نوشته و من حوادث المعشوق ، او مرید شیخ جام بود و من مرید شیخ پیاله ، او از نظامیه بغداد گریخت ، من به نظامیان بغداد حمله کردم .

شما خیال می کنید امام احمد غزالی را باید در صحرای ختن جستجو کرد ؟ من خودم در دارخوین امام احمد غزالی را دیدم که پس از سماع خونین خمپاره ، بین سالکین مجروح ، شربت خاکشیر صلواتی تقسیم می کرد . . . »

یک لیوان شطح داغ ص 12 نوشته احمد عزیزی

برای احمد عزیزی دعا کنید . روزهای سختی را می گذراند . حالش رو به وخامت است . برایش دعا کنید .

 
نسبت حاج مهدی مرندی با مجید سوزوکی !
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم دی 1389 ساعت 1:0 شماره پست: 677

 

سن و سالی نداشتم . یک روز سوار ماشینی بودم و در حال عبور از محله پیرعلم ، راننده مرد میانسالی را نشان داد و گفت : این بابا داماد حاج آقا فاضل است . هر منافقی را که اعدام می کردند تیر خلاصش را او می زد !

دوره راهنمایی بود که پایم به مسجد باز شد . یک روز ظهر همان مرد میانسال را دیدم که در صفوف آخر ایستاده و انگار ترجیح می دهد با جوان تر ها دم خور باشد . از جعفر سراجیان نامش را جویا شدم . حاج مهدی مرندی بود . بلافاصله از ماجرای تیرهای خلاص ! پرسیدم . جعفر خنده معناداری کرد و جمله ای به کار برد که ذهنم را برای آشنایی بیشتر با آن مرد کنجکاوتر کرد . حرفش این بود : حاج مهدی که دل ندارد ! یک بار در بوفلفل این سوال را از سید سجاد ایزدهی پرسیدم . یادم می آید عین همین جمله را درباره او به کار برد .

حاج مهدی مرندی از نظر جسمی ضعیف به نظر می رسید . خاطرات حضور او در جبهه همیشه لبخندی را به لب راوی و شنونده می نشاند . برداشت من این بود که حضور غیرتمندانه او در جنگ بیشتر از بعد رزمی ، جنبه معنوی و تقویت روحیه داشته است . خاطراتی را که درباره طنازی ها ، مزاح ها و حال و هوای معنوی حاجی از امثال جعفر سراجیان و رضا دادپور و سید سجاد و حاج مهدی کردانی و محمود شیرافکن و . . . شنیدم همگی در تأیید این برداشت من بوده است . به مرور سلام و علیکی با حاجی پیدا کردم و مدتی بعد گرمی کلامش را در مسجد احمدیان ( آل یاسین ) میهمان ویرانه دل خویش ساختم . حاجی همان بود که فکرش را می کردم . مردی پیراندام با عواطفی پاک و دلی به زلالی آب و آینه که حضور صمیمی اش این بار محفل نسل سومی های انقلاب را باصفاتر می ساخت .

نمازهای حاجی هم دیدنی بود که بماند برای بعد .

حاج مهدی از کربلای چهار خاطرات تلخی داشت . او جامانده ای از قافله کربلائیان ام الرصاص بود . این اواخر می شنیدم که با تماشای مستندهای دفاع مقدس ، خواب شهدا را می بیند و بی تاب می شود . اغراق نیست اگر بگویم سوز کربلای چهار ، بلای جانش شد و . . .

سینه حاج مهدی گنجینه معارف حق بود . او با علوم حوزوی نیز آشنایی داشت و گاه آموزش های مستقل و خصوصی را برای علاقمندان برگزار می کرد . به مسائل شرعی و چالش های فکری و اعتقادی تسلط داشت و . . .

حاج مهدی جوان کم تجربه و روحانی ندیده ای نبود که با دیدن یک منبری صاحب فضل ، جوگیر شده ، دنبال خلوتی باشد و اسراش را برملا کند .

حاج مهدی مرندی لات ؟!! نبود . اگر چه امروز بازار مجید سوزوکی ها رونق کسب و کار است اما اگر یک نفر از هزاران نفری که در شهر بابل حاج مهدی را می شناسد به لاتی او گواهی داد . . . . لااله الاالله !

حاج مهدی جزو اولین نیروهای کمیته انقلاب اسلامی بابل بود .

این روزها مطلبی از حجت الاسلام احدی از روحانیون و مبلغین محترم شهرمان در فضای مجازی منتشر گردیده که حاج مهدی را فردی لات معرفی نموده است . در این مطلب که به سخنان شخص حاج مهدی استناد داده شده حضرت امام (ره) در دیداری خصوصی ، انگشتر خود را به حاج مهدی هدیه داده و سرنوشت حاجی را پیشگویی می نماید . این که حاجی با دختر یک آیت الله ازدواج کرده ، هیچ گاه دارای فرزند نخواهد شد !!! و بعد از جنگ موقع زیارت حضرت عباس علیه السلام دارفانی را وداع خواهد کرد . حاج آقای احدی می گوید مزار مرحوم مرندی هم اکنون در کفشداری حرم حضرت عباس علیه السلام قرار دارد و . . .

حاج مهدی لات نبود ، دختری از او به یادگار مانده که همینک ساکن قم است . مزارش در وادی السلام نجف است و نه در کربلا .

حالا این که چرا حاج مهدی مرندی ، جناب حجت الاسلام احدی را محرم رازش دانسته و این که چطور حاج آقای احدی آن مرحوم را تا این اواخر عمرش نمی شناخته و چرا به رغم اجازه برای نقل این خاطره بعد از فوت آن مرحوم این همه سال سکوت کرده و . . . به من ربطی ندارد ! شاید این وسط سوءتفاهمی رخ داده باشد .

این که آقای غلامعلی رجایی عنصر سبز لجنی است و حالا دلش به جای آرمان های پاره پاره شده امام برای خاطرات ایشان سوخته و پاسخی به جا یا نابه جا نثار حجت الاسلام احدی نموده هم به من ربطی ندارد .

-          شأن حاج مهدی مرندی محفوظ است و انشالله دوستان هم نفس وی ، رخوت سال های عزلت را کنار گذاشته و حق مطلب را در باره ایشان ادا خواهند کرد .

-          ما امام را به خاطر مکاشفاتش امام نمی دانیم . هم آنانی که به اسم دفاع از خط و اثر امام ، جامعیت ایشان را در بوسیدن نوه و سرودن غزل خلاصه می دانند در حق آن یگانه دوران ظلم می ورزند و هم آنان که امام را در پیچ و خم های معنوی ، موجودی دست نیافتنی معرفی می نمایند .

-          خیانت کار است واعظی که می گوید حسین بن علی علیه السلام بر اساس خوابی که از جد بزرگوارش دید کربلای نا تمام تاریخ را رقم زد که اگر چنین باشد دیگر باب جهاد و شهادت و امربه معروف بسته خواهد ماند تا زمانی که حجت حق در خواب و رویا تجلی پیدا کند !

-          امام برای ما یک مسیر نورانی است . آن که می میرد خمینی پاستوریزه است وگرنه روح خدا در کالبد عاشقان طریقت سرخ امام عشق علیه السلام تا ابدیت تاریخ جاری خواهد ماند . مکتب خمینی ما ، حسین فهمیده و علی منیف اشمر و حسین غلام کبیری و محمد گلدوی را به جامعه اسلامی تقدیم می کند . این کلام مقام معظم رهبری را از یاد نبریم ( نقل به مضمون) که ما نه از سر تعصب و تقلید کورکورانه ، که فکر کرده ایم و به این نتیجه رسیدیم راه امام بهترین راه است .

-          دوستانی که تمایل دارند از مطلب حاج آقا احدی و پاسخ جناب رجایی مطلع شوند به ادامه مطلب نگاهی بیندازند . یاعلی


وبلاگ غلامعلی رجایی :

حدود 20 سالی است به مدت 10 روز ، بعد از نماز صبح ، جلسه ای داریم در شهرمان بابل . روزی وقتی از منبر پایین می آمدم ، دیدم آقایی که همیشه جلوی منبر می نشست و اتفاقاً اهل اشک هم بود آمد و گفت حاج آقا یک وقتی به من می دهی؟ گفتم اتفاقاً خیلی دلم می خواهد با هم حرف بزنیم . شما 10 ساله پای منبر من می آیی اما یک حرف با من نمی زنی .تشریف بیاور . ( ایشان بسیار با ادب سلام می کرد و هیچ چیزی هم نمی گفت نوارش هم هست و دادم به نشر آثار امام)

این مطلب را سایت صالحات به نقل از شخصی که از او بعنوان آیت الله احدی نام برده درج کرده است .

این روزها دروغ به امام خیلی دامنه پیدا کرده است . هفته قبل کسی از شهر مقدس قم با من تماس گرفت و بسیار نگران ضمن اظهار لطف به بنده با دادن اطلاعاتی در این باره خواستار پاسخ به این تحریف آشکار شد . هز چند هرکس با یکبار خواندن این مطلب متوجه می شود که این ادعا صحت ندارد اما برای اینکه بدانم موسسه تنظیم ونشر آثار حضرت امام چقدر در جریان این تحریف قرار دارد دیروز با برادران موسسه تماس گرفتم و گفتم ظاهر مطلب نشان می دهد این ماجرا صحت ندارد .آنها هم تا چند خط از این قصه! را شنیدندگفتند از بیخ و بن بی اساس است . قرار شد من در این زمینه توضیحی بدهم . اینک دنباله این داستان !

" ایشان به منزل ما که در روستایی به منزل ما که در روستایی در بابل است آمد .گفت: حاج آقا دیگه می خواهم بگم .گفتم :بگو .گفت : من جوان لاتی بودم در شهر ، تا اینکه انقلاب پیروز شد . یک مرتبه همه داشتند با یک مینی بوس به جماران خدمت امام می رفتند ؛ به من گفتند تو هم بیا دیگه ! گفتم : بابا ! ما و این همه معصیت . . .اما سید را دوست داشتم به هر حال ما هم آمدیم جماران خدمت امام. امام آن روز ملاقات نداشت اما مردم آنقدر شعار دادند که حاج احمد آقا گفت : شما صبر کنید ساعت ده و نیم به بعد بیایید دست امام را ببوسید و بروید . ما هم ساعت ده و نیم به صف برای دست بوسی امام ایستادیم ؛ همه دست امام را بوسیدند تا نوبت به من رسید .تا آمدم دست امام را ببوسم ایشان دستشان را کشیدند .من خیت شدم و امام هم فهمید که من خیت شدم . و همان حال و هوای لوطی گری و لاتی با خودم گفتم . بابا، مرد حسابی برای همه داشتی ، اما برای من دست کشیدی ؟ خوب اگه میدونستم نمی آمدم . بعد آمدم که از درب بروم بیرون ، محافظ امام برگشت و گفت: آقای فلان ! جوان ! شما بیرون نرو .با خودم گفتم نکند می خواهند من را بازداشت کنند ؟مجدداً محافظ گفت: به شما میگویم نرو ! امام با شما کار داره . منتظر ماندم تا همه دست امام را بوسیدند و رفتند .من رفتم داخل اتاق امام و دیدم حاج احمد آقا هم داخل اتاق نشسته است .امام با اشاره به حاج احمد آقا فرمود برو بیرون .

 بعد امام فرمود : دستم را کشیدم ناراحت شدی ؟گفتم :بله آقا . اینها همشهری های من هستند ، همه دستتان را بوسیدند چرا من نه ؟امام فرمود :پسرم چرا نماز نمی خوانی ؟گفتم : تو از کجا می دانی من بی نمازم .امام فرمود :پسرم چرا گناه میکنی ؟ خدا چه بدی به تو کرده ؟گفتم :حاج آقا شما از کجا می دانید ؟امام فرمود :شما هم به این مقام می رسید ، عمل کن به دینت .بعد انگشترشان را درآورد و گفت :این انگشتر مال تو ، به کسی نگو ، و انگشتر را به من داد .بعد فرمود :تو خوب میشوی ، خوب میشوی! و با دختر یک آیت الله ازدواج میکنی ، بعد که ازدواج کردی بچه دار نمیشوی ، راه کربلا باز میشود . در سفر اول کربلا نه ، در سفر دوم پایین پای حضرت عباس (ع) ایست قلبی میکنی و می میری و تو را کنار قبر حضرت عباس (ع) دفن میکنند ! ولی این مطالب را به کسی نگو . حاج آقای احدی، همه مطالب امام تا اینجا درست بود . داماد یکی از آیات شدم (آقای احدی : اسمش را بگویم می شناسید) بچه دار هم نشدم . سفر اول کربلا را رفتم و حالا دومین و آخرین سفر کربلای منه .کل مطالب را بر روی نوار هم ضبط کردم . همه را گفتم . فقط سّر من را بدونید . اگر من از دنیا رفتم مطلب را آشکار کنید . (این نوار به نشر آثار امام هم فرستاده شد)بعد ایشان رفت کربلا و ما منتظر بودیم .درست کنار قبر حضرت عباس (ع) در حال زیارت نامه خواندن ایست قلبی کرد و از دنیا رفت .آمدند که او را برای دفن از حرم بیرون ببرند ، خدام حرم حضرت عباس (ع) آمدند و گفتند : کجا ؟حضرت عباس (ع) به ما پیغام داده که این مرد را پایین پای من دفن کنید .الان کفشداری حضرت عباس (ع) که میروید ، در پایین پای حضرت دفن است ."

 من در این مقال قصد آن ندارم که کل ماجرا رابه زیر سوال ببرم یا مثلا بگویم راوی محترم قصه اصلا چنین مراجعه کننده ای نداشته است بلکه.تا آنجا که ماجرا به امام مربوط می شود وتحقیقات من نشان می دهد نکاتی را یادآوری می کنم.باشد تا مدنظر دیگرانی که پس از این قصد ورود به این عرصه حساس را دارند قرار گرفته  و سخن وگفته آنها را از آسیب جعل وتحریف آن هم درباره شخصیت بزرگی مانند امام خمینی باز دارد.

  و اما چند نکته:

 1-    از ظاهر قصه برمی آید طرف گفته پس از پیروزی انقلاب این حادثه رخ داده است. در آن زمان امام اولا در مدرسه علوی و رفاه بود ونه درجماران  و ثانیا بعد از مدت کوتاهی به قم رفت وپس از مدتی به دلیل توصیه پزشکان به تهران بازگشت .

 2-    بر فرض که در این ایام، امام در جماران باشد همه می دانند نه از دژبانی خیابان یاسر ونه از سه راه بیت و نه پس ازآن درخت چنار بسیار کهن، کسی را امکان ورود به حریم حسینیه جماران برای ملاقات با ایشان نبود واگر کس یا کسانی هم به بیت امام مراجعه می کردند وکارت ملاقات نداشتند در همانجا متوقف می شدند .این تازه مربوط به ملاقاتهای عمومی امام بود چه رسد به ملاقاتهای خصوصی که برمبنای لیستی بود که ازقبل توسط دفترامام به پاسداران سه راه بیت داده می شد و تحت هیچ شرایطی حتی یک نفر هم به آن اضافه نمی شد و اساسا توفیق دست بوسی امام برای افراد عادی آن هم کسانی که سرزده  و در روزهایی که امام ملاقات نداشت به بیت امام می رفتند اگر نگویم محال ،بسیار سخت بود .

 3-    وقتی امام ملاقاتی نداشت بر اساس نظمی که در برنامه های ایشان حاکم بود حتی مسولین رده بالای کشورهم به ندرت توانستند در این گونه ایام با ایشان ملاقات کنند چه رسد به مردم عادی که آن هم بخواهند با او ملاقات خصوصی داشته باشند .

 4-    اگرهم تا اینجای داستان بی اساس را قبول کرده باشیم باید بدانیم معمولا فرزند امام در مساله ملاقات مردم با پدربزرگوارشان و اینگونه مسائل کمتر دخالتی داشت .

 5-    به شهادت تمامی اعضای دفتر امام، ایشان درطول این همه سال هرگز چنین برخوردی را با ملاقات کننده ای نداشته است که در حین ملاقات با فردی دستش را عقب بکشد .خود من هم که بیش از ده پانزده بار توفیق دست بوسی و ملاقات خصوصی با امام را داشته ام که حتی در یک بارآن کسی در اتاق جزمن و ایشان نبود نیز هرگز چنین صحنه ای را در ملاقاتهای امام با افراد ندیده ام .

 6-    اساسا این برخورد درشان امام نیست که بخواهد کسی را به دلیل نماز نخواندن ویا گناه کردن آنهم درجلوی دیگران بشکند وخوار کند .تازه معلوم نیست امام که غالبا با دیدار کنندگان با خود، سخنی نمی گفت و ساکت وآرام به آنها می نگریست وگاهی زیر لب دعایی می خواند چرا باید فقط این یکی را از همه دیدار کنندگان استثنا کند؟

 7-    اولا همه کسانی که با امام ملاقات می کردند معصوم نبودند تا راوی این قصه فقط در بین آنها گناهکارباشد وامام دستش را از دست اوعقب بکشد تا او آن را نبوسد! . ثانیا امام حتی به نوه ها ی خود درباره نماز تذکرمستقیم نمی داد چه رسد به مردم عادی!

 8-    درباره پیشگویی های منسوب به امام هم که راوی نقل کرده هرکس با امام آشنا باشد می داند ایشان حتی با نزدیکترین افراد دفتر و اعضای محترم بیت وخانواده اش هم که به آنها علاقه داشت چنین روشی نداشت و اسرار زندگی و وقایع آینده زندگیشان را به آنها باز گونمی کرد و اساسا در اینگونه موارد بسیار کتوم بود چه رسد به تذکر به یک ملاقات کننده عادی .پیشگویی حوادث زندگی تا رمان ونحوه مرگ او.

 9-    جالب است راوی بگونه ای مطلب را نقل می کند که انگارهمه خدام حضرت عباس چنان توفیقی دارند که  آن حضرت بلا واسطه وبدون فوت وقت - وبدون اینکه مثلا به خواب عالم بزرگی بیاید یا در مکاشفه عارفی فرمایشی کرده باشد !- به همه آنها پیغام فوری داده که جنازه را بیرون نبرند و آن را همانجا درپایین پای او دفن کنند .توگویی سیم ارتباطی ایشان! با همه خدام در هر لحظه  و کاملا برقراراست!

 10-   درکنارهمه این دروغ ها وتحریف ها، راوی که خود یک عالم دینی است و دستی بر تفسیر   دارد حتی برای یک لحظه هم در این اندیشه نبوده که چرا یک لات بی نماز گناهکار بدون اینکه کار خاصی کرده باشد در زمان محدودی منقلب می شود و به مقام بزرگ کشف وشهودی مانند امام که حاصل دهها سال ریاضت و چله نشینی و . . .است می رسد و بعد تا بدانجا مقام معنوی پیدا می کند ولایق می شود که حضرت عباس در قضیه محل دفن او درنزدیکترین نقطه به قبر خود دخالت می فرماید!کاری که ایشان درباره عرفا و مراجع بزرگی مانند مرحوم آسیدابوالحسن اصفهانی و آقاسیدعلی قاضی وشیخ انصاری و . . .هم نکرده است!

 11-    بر اساس تحقیقاتی که من کرده ام و بانزدیکان آن مرحوم صحبتی داشته ام:

 الف - نام ایشان مهدی است نه عباس

 ب - ایشان بر خلاف ادعای راوی نه تنها بدون فرزند نیست بلکه یک فرزتد دختر دارد و از قضا فرزند  ایشان از شنیدن این مطلب بی اساس در باره مرحوم پدرشان بسیار آزرده شده است.

 پ - بر خلاف مطاب گفته شده، ایشان نه تنها فرد لات بی نماز و وبی مبالاتی نبوده بلکه انسانی مقید به آداب شرع ومتدین بوده است. و بیشتر ایام جنگ را در جبهه  حاضر و به گمان همرزمانش فرد مقدسی بوده است.

 ت - ایشان نه دوبار که بیشتر از چندبار به کربلا رفته است  از جمله در همان سال در گذشتش ۴ بار به کربلا مشرف شده است.

 ث- جسد ایشان با پیگیری بستگانش به جای اینکه طبق روال قانونی بین دوکشور به ایران منتقل شود باتلاش زیادی که درجهت جلب رضایات مقامات عراقی شد نهایتا در قبرستان وادی السلام نجف دفن شده است .

 ج - از کل ماجرا تنها قضیه سکته ایشان درکربلابعد از نماز صبح  در حال  قر ائت زیارت نامه  در حرم عباس درست است ولی دفن جسد درحرم حضرت عباس کاملا بی پایه است.

  امید است کسانی که ازسر ارادت به اما م و اعتقاد به ارزشها به طرح اینگونه مسائل می پردازند وانشاالله قصدخیر دارند با توجه به آسیبی که از جهت تکذیب اینگونه موارد جعلی متوجه آنها می شود  وبا درنظر گرفتن این نکته مهم که نقل اینگونه مطالب بازی با آبروی افراد است قبل از طرح این گونه مسائل ابتدا کمی در باره آنها بیندیشند وصرفا به نقل هایی که می شود اعتنا نکنند و پس از تحقیقات بیشترازمرتبطان قضیه در جهت صحت یا سقم ماجرا و تایید مراکزی مانند موسسه تنظیم ونشر آثار امام به طرح آن در افکار عمومی بپردازند .

 اینجانب در جلد سوم سیره امام خمینی در مبحث کرامات به موارد درست وتحقیق شده ومورد تاییدی در این زمینه اشاره کرده ام که در صورت لزوم می توان به آنها مراجعه و بدانها استناد کرد.

 کمترین توقع من وامثال من از دوستان سایت صالحات و جناب  حاج آقای احدی این است که پس از مطالعه این نقد دلسوزانه  و در جهت اراداتی که به امام دارند فورا ضمن توضیحی دراین باره به خوانندگان خود با تکذیب این ماجرا، مطلب را از صفحه سایت بردارند.

------------------------

بعدالتحریر

-------------

بعد ازاین یادداشت چنداتفاق افتاد:

۱-سایت محترم صالحات مطلب مورد نظر را برداشت که از ایشان تشکر می شود.

۲- بعضی از ارادتمندان حاج آقا احدی از این نوشته رنجیده شده ودر کامنت مفصلی که درزیر یادداشت گذاشته اند که به آن توضیح مختصری داد ه ام بدون اظهار نظر در مورد تناقضات این قصه از استادشان دفاع کرده اند.

۳-بعضی از طلاب از قم  که از نزدیکان مرحوم راوی بودندبا من تماس گرفتند وبه نکات دیگری در تاییداین یادداشت وبعضی مطالب دیگر.. اشاره کردند که از آنها تشکر می کنم و ورور به مسائل دیگر رابه مصلحت نمی دانم.

۴-توجه این دوستان وخوانندگان رابه نکات دیگر جلب می کنم:

--اینکه نواراظهارات مرحوم راوی به موسسه  تنظیم ونشر آثار امام داد ه شده درست است  اماموسسه  آنگونه که به من گفته شد این ماجرا راتاییدنمی کند.

--در داستان دومطلب درست است یکی اینکه مرحوم راوی داماد یکی از علماست ودیگری فوت او در حرم حضرت عباس رخ داده .بقیه مطالب نادرست است.

-نزدیکان این مرحوم می گویند نه تنها بعداز قضیه سکته اودر حال زیارتنامه خواندن از خدام حرم توجهی نشدبلکه از ما خواستند فورا جنازه رابه بیرون حرم ببیریم.

--این دومطلب  درست بیانگر این است که احتمالا کسی که او آنرا امام می داند راوی را  قبل از وقوع برخی ماجراها از این وقایع مطلع کرده که کم وکیف آن بر ما روشن نیست ولی می توان با توجه به درست در نیامدن برخی گفته های منسوب به امام قاطعانه گفت که بر فرض که مرحوم راوی با امام ملاقاتی داشته این حرفها با توجه به عدم صحت وقوعشان به امام ربطی ندارد.

--اگر قبول کنیم که این مطالب همه از امام است در اینصورت باید اقرار کردعلاوه بر مغایرت آشکار این روش باسیره شناخته شده امامُ محقق نشدن بعضی از این حرفها بازی با منزلت امام است.

--تا کنون خانواده آن مرحوم از اصل ملاقات او با امام وهدیه انگشتری ایشان به راوی و اینکه این هدیه ارزشنمند اکنون کجاست چیزی نگفته اند .

--قصوری که دراین ماجرا متوجه حاج آقا احدی است که از اساتید محترم ومعزز حوزه است این است که چرا به صرف شنیدن اظهارات کسی همه گفته های او راصد در صد بدون تحقیق قبول کرده وبر روی منبر هم نقل  کرده  و لااقل از موسسه امام در این باره نظری درتایید یا رد آنها نخواسته است.

--با توجه به عدم محقق شدن بسیاری از حرفهایی که مرحوم راوی از قول امام زده می توان حدس زد که ایشان به فرض ملاقات با امام در نقل مطالب مربوط به امام دچار اشتباه وسهوی که دلیل آن بر ما معلوم نیست شده است دراینصورت باید به قیمت قبول حرفهای راوی ُحرفهای امام را به او با توجه به وقایع بعد ی رد کنیم!

 
اسلامی شدن هنر !!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم دی 1389 ساعت 10:31 شماره پست: 676

حمید داودآبادی نویسنده دفاع مقدس و مداح ده نمکی در کنار مهران مدیری و انصاری :

 

 

عبدالرضا هلالی نوحه خوان در کنار مجید صالحی :

 

 

احتمالا منتظر عکس یادگاری حمید رسایی با جواد یساری هم باشید ! ( اشتراک حروف در دو واژه رسایی و یساری کاملاً اتفاقی است ! )

یک توضیح ضروری :

من نه به کار عبدالرضا هلالی انتقادی دارم و نه به استاد حمید داودابادی .

لااقل در فعالیت های محدود تبلیغی ، این تجربه را با اعماق وجود ! درک کرده ام که حتی صرف ارتباط ظاهری بچه های جنگ و بچه هیئتی ها و طلاب با اقشار سپید و سیاه و خاکستری ! می تواند در ایجاد تعلق خاطر آنان به خطوط قرمز اعتقادی مؤثر بوده و در بزنگاه ها گاه باعث تغییر در پاره ای از رویکردها بشود . البته من مهران مدیری و مجید صالحی را در مجموع و با سنجش نقاط ضعف و قوت ، چهرهایی وابسته به محورهای ارزشی می دانم .

من هم اگر جای حمید داودابادی بودم و برای بازدید از پشت صحنه قهوه تلخ دعوت می شدم قطعا در اجابت آن تردیدی به خود راه نمی دادم .

قهوه تلخ را ندیده ام پس صلاحیتی در اظهار نظر پیرامون آن ندارم . اگر چه مدل جسورانه توزیع و نمایش این سریال را در نوع خود یک پدیده مثبت فرهنگی می دانم .

البته جهت یاداوری به حمیدخان که ده یازده سال پیش جواد اکبرین او را گل بچه های حزب الله تهران خوانده بود ( جواد هم اکنون به فرانسه پناهنده شده و ریزه خور رسانه های صهیون است ) باید به عرض برسانم این طور هم نیست که مهران و تیم هنری او هیچ گاه مورد تفقد مدیران سیما نبوده و سبیلشان چرب نشده باشد . جریان برره را که یادتان نرفته ؟ عمو عزت ، طنز برره را فاخر دانسته و به دست اندرکاران برنامه ، بشارت بهشت برین را حواله کرده است !!

می ماند نوع ادبیات حمید داودابادی در تمجید از مهران مدیری که حالت جو زدگی و ذوق آلود آن غیر قابل کتمان است .

گل بچه های حزب الله تهران لابد از ما خرده نخواهد گرفت اگر این انتقاد را روا بدانیم که چرا هر وقت از کسی خوشمان بیاید و کلاهی برایمان بلند کند ، می شود قرة العین لاهوت و جایگاهش عند ملیک مقتدر  و . . . اما وای بر کسی که اسبمان را یابو خطاب کند ؛ دیگر شکی در ضدیت او با ولایت مطلقه و وابستگی اش به آن ور آب باقی نخواهد ماند ٬ لایق هر ناسزایی است و در آخر محکوم به پاسخگویی انحصاری اعمالش در پل باریک تر از موی صراط خواهد شد ؟!!

اظهار این نقد به معنای تبرئه نگارنده آن از اوصاف مشابه نخواهد بود که همه نیازمند " فذکّر " های سازنده برادران خود هستیم . التماس دعا

 
ذره ای که درشت است !
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم دی 1389 ساعت 22:12 شماره پست: 675

 

به نظر شما قوه قضائیه زورش به این شاه داماد می رسد ؟!

دانه درشت ، کسی است که شاید حتی اسم و رسمی نداشته باشد اما وقتی جرمی مرتکب شده و با هزار سلام و صلوات حکمی از سوی قاضی برایش صادر می شود اجرایش به تأخیر می افتد . مطلب زیر را دیروز از جهان نیوز برداشته ام :

داماد خانم (ف ه) یکی از بانیان و صحنه گردانان فتنه سال گذشته که به دلیل شرب خمر و رانندگی در حال مستی دستگیر شدده بود در انتظار اجرای حکمی است که اواخر آبان ماه سال جاری در شعبه ۹۷ یک مجتمع قضایی در شمال تهران صادر شده است.

به گزارش باشگاه خبرنگاران این فرد چندی پیش در ایست بازرسی متوقف شده و به دلیل اینکه کاملا بی‌تعادل بوده و به جهت مصرف زیاد مشروبات الکلی کاملا لایعقل و در حالتی غیر عادی بود، بازداشت شد.

وی در انتظار اجرای حکمی است که بر اساس آن باید ۸۰ ضربه شلاق را تحمل نماید.

داماد خانم (ف ه) در سال جاری پرونده مشابه دیگری در یکی از دادسراهای تهران داشته و در آن مورد نیز محکوم شده است که البته به دلایل نامعلومی حکم صادر شده اجرا نشده اما باید دید حکم جدیدی که در شعبه ۹۷ یکی از مجتمع‌های قضایی شمال تهران به طور قطعی صادر شده چه زمانی به اجرا در خواهد آمد.

خانم ف.ه خود یکی از متهامان فتنه سال گذشته می باشد که حتی تصویر حضور او در جمع بی حرمتان به ساحت اباعبدالله الحسین(ع) در روز عاشورا سال گذشته منتشر شده است.

 

او در " تازه ها " غیرمنتظره بود !

+ نوشته شده در دوشنبه بیستم دی 1389 ساعت 6:17 شماره پست: 674

      

 

چند سال پیش درست در اوج فشارها به نوع پوشش مجریان سیما بود که مجری جوان و محجبه ای به نام آزاده نامداری در برنامه تازه ها به خوبی درخشید و نظرها را به خود جلب کرد . برنامه تازه ها اگر چه کوتاه بود و ظهرها از شبکه یک سیما به طور زنده پخش می شد اما به برکت حضور چهره ای نو ، مسلط و از همه مهمتر چادری و با وقار و متانت ، زود توانست در دل مخاطبان ، جایگاهی ویژه کسب کند . آزاده نامداری پدیده ای برجسته بود که نوید آغاز حرکتی مثبت و جسورانه به منظور احیای شخصیت بانوان مسلمان ایرانی را آن هم در دستگاه غفلت زده ای همچون سیمای جمهوری اسلامی سر داده بود .

یادم می آید همان زمان نشریه عبرت های عاشورا وابسته به انصار ولایت اصفهان در مطلبی کوتاه از مسئولان سیما خواست تا به نحو شایسته از اقدام شکوهمند این مجری پرتوان تقدیر به عمل آورند .

اینک موفقیت و شهرت خانم نامداری او را به برنامه پرمخاطب تری به نام غیر منتظره کشانده است ؛ اگر چه او در " تازه ها " ، " غیرمنتظره " بود !

فکر می کنم لازم است این بانوی جوان یک بار دیگر برنامه های آغازین خود در شبکه یک را مورد بازبینی قرار دهد . حالا او سعی می کند گاهی ادای بعضی مجری ها مثل عادل فردوسی پور و . . .  را در آورده و با تلفظ خاص برخی واژه ها نوعی جذابیت و شور را در برنامه اش ایجاد کند . تقلید از مجریان دیگر و اهتمام به ایجاد جذابیت های مصنوعی ، گاه باعث جلف نمایی بعضی از گفته های ایشان شده و بی تردید توانایی های اصلی وی را تحت الشعاع قرار می دهد .

خانم نامداری نباید رمز موفقیت خود را فراموش کند . اگر او در نزد مخاطبان سیما توانست به این موفقیت ارزشمند و کم نظیر – لااقل بین مجریان زن – دست پیدا کند به خاطر این بود که سعی می کرد خودش باشد . آزاده نامداری باید از قید تقلید رها شود . او اکنون " نامدار " است اما " آزاده " ؟ . . . نمی دانم !

 
پیوند عدالتخواهان !
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم دی 1389 ساعت 16:3 شماره پست: 673
 
 
گفت‌وگو با فعال فرهنگی و عدالتخواه بابلی :
 
آقای دادستان دستش را روی آژیر گذاشت و بعد 3، 4 تا مامور آمدند و من را گرفتند و از دفتر دادستانی با مشت بیرون بردند. البته من احساس می کنم آنها تقصیر نداشتند چون آن آژیر احتمالا آژیر آشوب بود.آقای مشایی آیا موسسات فرهنگی دفاع مقدس به اندازه خانم هدیه تهرانی نمی ارزند؟


آقای دادستان دستش را روی آژیر گذاشت و بعد 3، 4 تا مامور آمدند و من را گرفتند و از دفتر دادستانی با مشت بیرون بردند. البته من احساس می کنم آنها تقصیر نداشتند چون آن آژیر احتمالا آژیر آشوب بود.آقای مشایی آیا موسسات فرهنگی دفاع مقدس به اندازه خانم هدیه تهرانی نمی ارزند؟
خبرنامه دانشجویان ایران: یکی از آزادگان هشت سال دفاع مقدس که در شهر بابل به فعالیت فرهنگی مشغول است برخی ناگفته‌هایش درباره مبارزه با بی عدالتی در دادسرای این شهر را بازگو کرد.

"محمدحسین منصف" در گفت و گو با خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران»، با انتقاد از رفتارهای دون شان مقامات نظام اسلامی در برخی نهادهای مسئول نظارتی در رابطه با مفاسد اقتصادی به ذکر خاطره ای جالب دراین باره پرداخت.

وی یکی از رزمندگان و آزادگان هشت سال دفاع مقدس است که اکنون پس از 8 سال جنگ سخت به فعالیت در یکی از موسسات فرهنگی در زمینه دفاع مقدس می پردازد.

منصف نویسنده کتاب های "شب موصل"، "ابتکار جنگی" و"کاربرد حیله در جنگ" است. مشروح صحبت‌های این فعال فرهنگی عدالتخواه در زیر آمده است:

عدالت بین مسئولین و صاحب منسبان و مردم فرق اساسی دارد
بیست و هفتم مهرماه سال گذشته حادثه ای برای من اتفاق افتاد که خیلی جالب بود. یکی از بستگان یک پرونده ای در دادگستری داشت و ما رفتیم آنجا به این نیت که آنجا جایی است که عدالت باید اجرا شود. شاهد های طرف ما را که از بستگان ما بود را نمی خواستند برای همین من رفتم پیش دادستان و از او خواستم 30 ثانیه به من وقت دهد تا من حرفم را بزنم.

من به دادستان گفتم: "آقای دادستان لطف کنید به قاضی شعبه مربوطه بگویید (اسم قاضی را بردم) که عدالت را رعایت کند." او یک نگاه عجیب و غریبی کرد و بعد گفت: "خوب". گفتم: "بگوید اگر عدالت رعایت نشود..." گفت: "چی کار می کنی؟" گفتم: "هیچی عیال و خانم و بچه ها و خانواده را می آورم و در دفتر شما می ایستم و از شما سوال می کنیم که این عدالت گم شده کجاست؟"

آقای دادستان دستش را روی آژیر گذاشت و بعد 3، 4 تا مامور آمدند و من را گرفتند و از دفتر دادستانی با مشت بیرون بردند. البته من احساس می کنم آنها تقصیر نداشتند چون آن آژیر احتمالا آژیر آشوب بود. من اصلا نمی فهمیدم که این رفتار یعنی چی؟ تعجب می کردم. همینطور زدن ادامه داشت تا من از کوره در رفتم و در محوطه اصلی دادگستری که حدود 100 نفر و 200 نفر هستند داد زدم و گفتم: "آقای دادستان بلند داد می زنم که بشنوید. تو خیلی بزرگ باشی نوکر مردم ایران هستی برای اینکه امامش می گوید که من خدمتگزارم و مقام معظم رهبری می گوید که شان مسئولین نوکری و خدمتگزاری است و رئیس جمهور هم که می گوید من نوکر مردم هستم. تو هم بالاتر از آنها نیستی پس تو هم نوکر مردم هستی و ما که ارباب رجوع هستیم ارباب شما هستیم. شما حق نداری با من و دیگران این برخورد زننده را داشته باشید."

دستم را دستبند زدند و طی سه ساعت برای من پرونده ساختند و حکم دادند. 4 ماه زندان، 6 ماه زندان و 30 ضربه شلاق. یک حکم بخاطر اینکه به دادستان توهین کردم. جرم دوم این بود که در محوطه رسمی دادگستری آشوب به پا کردم و جو را به هم ریختم. جمعا 6 ماه و 30 ضربه و 4 ماه زندان که می شود 10 ماه زندان و 30 ضربه شلاق. آخر کار که دیگر خودشان فهمیدند مقصر هستند، حکم ما را برگرداندند به جریمه نقدی که من دیگر زندان نروم. 90 هزار تومان از ما گرفتند و قرار شد که بعد از 6 ماه پرونده ما در سیستم قضایی پاک شود که نمی دانم این کار شد یا نه.

در 27 مهمرماه من را به زندان بردند. یک شب در زندان بودیم و صبح روز بعد که باید با وثیقه یک میلیون تومانی آزاد می شدم یک زندان بان که الان هم محکوم هم شده است به سراغ من آمد. ما سه تا زندان بان را ظرف مهرماه امسال به دیه محکوم کردیم یعنی یک سال طول کشید تا این سه نفر محکوم شوند. من از حقم در مورد دو زندان بان گذشتم اما فردی که عامل اصلی زدن من بود و پشت من نشست و دست پایم را بست و با زنجیر دست و پایم را به هم وصل کرد نگذشتم.

او با اینکه می دانست من آزاده هستم گفت: "ما بالاتر از تو را آوردیم اینجا و سرش را پایین آوردیم. حالا تو آزاده هستی خوب باش. غلط کردی رفتی آزاده شدی". من تعجب می کردم که او چنین حرفهایی را می زند و بعد هم او ضرباتی به من وارد کرد. بعد از آن ضربات دست و پایم را باز کردند و حکم آزادیم آمد و من هم با همان وضعیت پیش امام جمعه شهر رفتم و بعد به پزشکی قانونی رفتم.

برای من ظرف 3 ساعت پرونده ساخته شد و حکم دادند اما برای آنهایی که من را در زندان زدند یکسال طول کشید. ما ظرف یک سال دوتا وکیل گرفتیم تا آخر آنها را محکوم کردیم. بعد از آن یکبار وقتی آقای دادستان در مراسم تودیع و معارفه دادستان جدید داشت در نمازخانه دادگستری بابل سخنرانی می کرد وقتی من را دید رو به من کرد و گفت: "آقای منصف ما نه تنها نوکر مردم بابلیم، نوکر همه مردم ایران هم هستیم." دوستان آنجا به من گفتند که تو و آقای داستان بالاخره بعد از یک سال کشاکش سر نوکری مردم به توافق رسیدید.

پارسال طبق قول فرماندار قرار بود که اینها را جمع کنند و رسما از من عذر خواهی کنند ولی نه تنها عذر خواهی نکردند، من را برای اینکه به زندان نروم 90 هزارتومان جریمه کردند. اما در قضیه زندان که ما بعد از یکسال توانستیم که آن سه نفر را محکوم کنیم آنها فقط به پرداخت دیه محکوم شدند و  هنوز شغل خود را دارند. این نشان می دهد که عدالت بین مسئولین و صاحب منسبان و مردم فرق اساسی دارد.

آقای مشایی آیا موسسات فرهنگی دفاع مقدس به اندازه خانم هدیه تهرانی نمی ارزند؟
من حدود 3 سال در جبهه حضور داشتم و بعد از آن حدود 6 سال و 6 ماه اسیر بودم و در سال 69 به ایران برگشتم. پس از آن 4 سال در دانشگاه در رشته کارشناسی علوم سیاسی درس خواندم و بعد هم یک موسسه نیم بند را در مورد دفاع مقدس با امکاناتی کم راه انداختم. من می خواستم آقای مشایی را ببینم و بگویم که آقای مشایی آیا موسسات فرهنگی به اندازه خانم هدیه تهرانی نمی ارزند؟

موسسات فرهنگی که در مورد دفاع مقدس و راجع به بهترین آدمها فعالیت می کنند و شهدا که بزرگترین افتخار ملت ایران در صده های اخیر هستند را نشان می دهند باید با هزینه های اندک و با حقوق شخصی گردانندگان اداره شوند اما یک عکاس و یک هنرپیشه سینما به قولی 50 به قولی 100 و به قولی 150 میلیون تومان از آقای مشایی می گیرند.

چند وقت پیش مسئول کمیته المپیک ایران رفتند از تیم ملی دیدار کردند. تیم ملی که در بازی های آسیایی هم مقام نیاورد و وضعیت افراد حاضر در آنها که بعضی از آنها را در پارتی ها می گیرند مشخص است. ولی این مسئول به آنها قول می دهد که  اگر مقام اول آسیا را بیاورید نفری 150 سکه تمام بهار آزادی به آنها می دهند یعنی حدودا 50 میلیون به هر نفر داده می شود. این مسئله نشان می دهد که ارزشگزاری در کارهای فرهنگی درمورد دفاع مقدس در کشور ما شعار است. چون عملا می بینید که کاری صورت نمی گیرد. با 150 سکه بهارآزادی می شود 5 تا 10 موسسه فرهنگی را راه انداخت. این نشان می دهد که یک فوتبالیست در کشور ما بیشتر از یک اندیشمند، یک کسی که در زمینه دفاع مقدس کار فرهنگی می کند ارزش دارد.

در ایران اگر یک جوان بخواهد کار فرهنگی کند حالش گرفته می شود
از اسارت که برگشتیم چندماهی در واحد اطلاعات عملیات و واحدهای دیگر داخل تشکیلات بودیم تا سال 73 که رفتم دانشگاه تهران که تا سال 78 طول کشید. در آن جو سیاسی در تهران ساکن شدم و بعد برگشتم و یک موسسه فرهنگی را پیگیری کردم. این پیگیری ما حدود 7 سال است که طول کشیده است.

ما در زمینه دفاع مقدس کار می کنیم. کارهایی که عموما بیشتر به چشم می خورد کارهای نمایشگاهی است مثلا "مریدان داش مشتی امام خمینی(ره)" اسم یکی از نمایشگاه ما است. ما می خواستیم نشان دهیم که مریدان امام خمینی(ره) از همه اقشار ملت ایران بوده اند و فقط حزب اللهی ها و نمازخوان ها و نمازشب خوان ها نبودند. لاتها هم بودند، آنها هم آمدند و آدم شدند. آنها آمدند در جبهه ها، نمازخوان شدند و بعد هم شهید شدند. ما نمونه های واقعی این آدم ها را مثل فیلم اخراجی ها در نمایشگاه هایمان نشان می دادیم.

وقتی فتنه پیش آمد ما امتحان خواص اهل حق در طول تاریخ را موضوع قرار دادیم و با استفاده از جمله امام که می گوید  "تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگان اسلام به اسلام" نمایشگاهی با این موضوع تاسیس کردیم. گاهی اوقات هم از طرف ارشاد می آمدند و ما را تشویق می کردند. ما در نمایشگاه های قرآنی صحیفه سبز هم که پنج، شش دور است که در استان برگزار می شود هرسال غرفه داریم.

هرسال یک موضوع خاص داریم راجع به مسائلی که در کشور پیش می آیند. مسئولین تبلیغ و تشویق می کنند و ما به آنها می گوییم که ما 6 سال است که یک موسسه را پیگیری کردیم و مجوزش هم صادر شده است اما به ما می گویند که باید اسمش را عوض کنید. ما اسمش را گذاشتیم "حماسه 8" ولی آنها می گویند شما باید یک اسم اول یا آخرش اضافه کنید و اساسنامه را تغییر دهید و کلا اذیت می کنند و کارهایش را کش می دهند.

در ایران اگر یک جوان بخواهد دنبال کار یک موسسه فرهنگی برود، حالش گرفته می شود و باید با سرمایه خودش کار کند. آنوقت به آن خانم ها آنطور کمک می شود و از یک جوان که می خواهد بیاید با پول جیب خودش برای فرهنگ کار کند شروع می کنند به اشکال گرفتن.

ما در این سالها علاوه بر کارهای فرهنگی در زمینه چاپ کتاب هم فعالیت داشتیم. من خاطرات خودم را در کتابی با نام "شب موصل" که حدود سیصد صفحه است توسط انتشارات حوزه هنری سازمان تبلیغات تهران زیر نظر آقای سرهنگی چاپ کرده ام. دو کتاب دیگر هم خودم چاپ کردم که تم نظامی داشتند. یکی ابتکار جنگی که نشان می دهد بچه های ما درطول جنگ فقط الله اکبر خالی نگفتند و علاوه بر الله اکبر و دعا و مناجات فکر هم کردند. مغزشان را به کار انداختند و طرحهای نوینی در جنگ اجرا کردند.

عملیات والفجر 8 و فتح فاو که خارجی ها اسمش را گذاشتند عملیات هور یکی از طرح های نوین جوانان ایرانی بود. ما این موارد را بصورت یک کتاب کوچک به نام "ابتکارات جنگی" بود که چاپ کردیم. یک کتاب دیگر هم با نام "کاربرد حیله در جنگ" که در مورد حیله های جنگی در طول تاریخ و جنگ ایران و عراق است چاپ کردیم.

البته در حال حاضر چند کتاب دیگر هم آمده چاپ داریمیک کتاب است که ما در نامگذاری آن مانده ایم. کتابی است که ما اسمش را گذاشتیم "سربازان جنگی یا برده های جنسی" کتابی است در مورد نقش زنان در ارتش عراق در قیاس با نقش زنان در دفاع مقدس. ما دو جمعیت زنان ایران و زنان بعثی را با هم قیاس کردیم که 2 میلیون زن بعثی چگونه با انگیزه های جنسی در جنگ به کار برده شده اند.

ولی به ما گفتند که این اسم خیلی سکسی است و باید تغییر کند و یک کارشناسی هم به ما گفت: "ما با عراق روابط خوب پیدا کردیم و نباید این کتاب چاپ شود" که ما گفتیم که ما نمی گوییم زنان عراقی اینطور هستند بلکه ما می گوییم زنان بعثی اینطور بوده اند. امروز نه حزب بعث وجود دارد و نه صدام حسین و به این حکومت فعلی هیچ ربطی ندارد. مجبور شدیم که اسمش را عوض کنیم و الان دارالقرآن امام حسن مجتبی در مازنداران دارد این کتاب را چاپ می کند.

کتاب دیگری که آماده چاپ داریم بررسی عملکرد بسیج و جیش الشعبی عراق است که به بررسی نیروهای مردمی در دو جبهه می پردازد که منتظر هستیم تا پولی به دست بیاید و چاپ شود. ما علاوه بر این کارها در برنامه های تلویزیونی در مازندران و و در دانشگاه ها و مدارس به سخنرانی می پردازیم.
 

مرا کشت خاموشی لاله ها . . .

+ نوشته شده در شنبه هجدهم دی 1389 ساعت 17:54 شماره پست: 672

 

متن پیامک همین چند کلمه بود :

کربلای پنج ، شلمچه ، صدای سوت خمپاره ، یا حسین . . .

دیدار به قیامت حاجی

داشتم مقاله ای را می نوشتم . پیامک حسن حقیقیان را که خواندم خشکم زد . دلم شور افتاد . خواستم درجه هوشمندی ام را ثابت کنم . پاسخ دادم : انالله و انا الیه راجعون . چی شد ؟!!

جواب نداد . تماس گرفتم . او هم تعجب کرد .

یادآوری کرد که امشب سالگرد آغاز عملیات کربلای پنج است . شوخی و جدی گفتم ما هنوز توی کربلای یکش مانده ایم . اما  . . . دلم لرزید وقتی یاد جمله حسن شیردل در کتاب خاطرات نادربذری افتادم : و تو چه می دانی کربلای پنج چیست ؟!!

شهدا ما را بابت این غفلت های کشنده ، حلال کنند . باید اعتراف کنیم ظلمی که خود با فراموشی و نمک ناشناسی هایمان در حق شهدا کرده ایم از عهده هیچ دشمنی ساخته نبوده است .

سال گذشته یکی از رفقا به مناسبت سالگرد کربلای پنج این پیامک را فرستاده بود :

چه ببرها که در این کوه ناپدید شدند

چه سروها که در آغوش من شهید شدند

نیامدند سفرکردگان این کوچه

چه چشم های سیاهی به در سفید شدند

سیاهی از همه جا رو سیاهی از همه سو

خوشا به حال شهیدان که روسفید شدند

گرامی باد یاد سروقامتان کربلای پنج .

 
مظهر علم و عمل
+ نوشته شده در جمعه هفدهم دی 1389 ساعت 12:29 شماره پست: 671

 

آشنایی کوتاه با ابعادی از شخصیت روحانی بسیجی ، سردار شهید حجت الاسلام ابوالقاسم بزاز

مقدمه :

روحانی شهید ابوالقاسم بزاز متولد شهرستان بابل است . این طلبه جوان را باید نمونه ای زیبا از یک روحانی عالم و انقلابی دانست . ویژگی برجسته ابوالقاسم بزاز را باید در اراده و عمل او به آموزه های دین خلاصه کرد . او از کنار حقیقت به راحتی نمی گذشت و همواره تلاش داشت در محیط پیرامون خود فردی تأثیرگذار باشد .

مجموعه صفات نیکویی که در شخصیت جذاب او شکل گرفته بود از ابوالقاسم بزاز ، فردی آگاه ، موفق و دوست داشتنی ساخته بود که در دل دوستان و آشنایان جایی محکم و اشغال ناشدنی را به خود اختصاص می داد . از این رو بر این باوریم که آشنایی با ابعاد شخصیتی این روحانی انقلابی می تواند برای همه اقشار جامعه اعم از طلاب و دانشجویان و . . . دارای نکات مؤثر تربیتی بوده و ایشان را به عنوان الگویی موفق ، سرمشق رهپویان طریق رستگاری قرار دهد .

بعضی از ویژگی های برجسته شخصیت این شهید عبارتند از :

1-      ویژگی های فردی : وی همواره در تلاش بود تا رفتار و منش خود را بر مبنای آموزه های اخلاقی دین شکل دهد . ابوالقاسم از اوان نوجوانی و به محض آشنایی با احکام دین حتی آن زمان که به سن تکلیف نرسیده بود از عمل به دستورات شرع کوتاهی نمی ورزید . معروف است که وی با این که سن و سالی نداشت با توجه به کمبود امکانات بهداشتی ، خود را به رودخانه رسانده تا غسل های مستحبی را نیز انجام بدهد . ابوالقاسم بزاز ، چهره زیبایی داشت . اما به رغم فضای ناسالم فرهنگی در زمان حاکمیت طاغوت و با این که گاه در معابر از سوی تعدادی از دختران هرزه مورد تمسخر قرار می گرفت حاضر نمی شد حتی نگاهی به نامحرم بیندازد .

2-      ویژگی های معنوی : ابوالقاسم بزاز ، خودسازی را یکی از برنامه های جدی زندگی خود قرار داده بود . وی تنها به ادای واجبات و ترک مستحبات اکتفا نمی کرد . نمازهای شب او حال و هوای خاصی داشت . تلاوت مستمر قرآن و انس با ادعیه و مناجات در صدر کارهای روزانه او بود . مجموعه برنامه های معنوی وی باعث شده بود که به اذعان بسیاری از دوستان نزدیک خود ، به مقامات معنوی بالایی دست پیدا کند . حالات معنوی همچون مکاشفه و . . . در خاطرات وی آن هم در دوران جوانی بارها نقل و مورد تأکید قرار گرفته است .

3-       شهامت : مواجهه وی با مأموران سفاک شاه ، بسیار جسورانه بود . وی از پیشگامان قیام تاریخی نوزده دی در قم بود . با این که بارها از سوی مأموران رژیم منحوس پهلوی ، شناسایی و تحت تعقیب قرار گرفته بود اما باز هم در صفوف اول راهپیمایی ها حضور یافته و به درگیری تن به تن با مأموران شاه می پرداخت .

4-      ولایت پذیری : در عمل به دستورات حضرت امام با کسی تعارف نداشت . هیچ عاملی نمی توانست مانع ولایت پذیری وی بشود . وقتی امام دستور داد که شعار دشمن شکن مرگ بر شاه در همه شهرها طنین انداز شود عده ای از بزرگان شهر بابل درصدد بودند سر دادن این شعار را برای مدتی به تعویق بیندازند . ابوالقاسم بزاز بی توجه به مصلحت سنجی های کاذب ضمن پافشاری بر اجرای بی چون و چرای امر امام امت ، شخصاً وارد میدان شده و برای شکستن هیمنه پوشالی رژیم با آوردن بلندگو  شعار مرگ بر شاه را بر سر زبان ها جاری نمود .

5-      روحیه انقلابی : ابوالقاسم بزاز به کشورهای مختلفی سفر کرد تا با آموزش های چریکی بیشتر آشنا شود . وی همچنین در این سفرها به نشر افکار انقلابی حضرت امام می پرداخت . شهید بزاز روح نا آرام و پرتلاطمی داشت . در نخستین روزهای آغاز توطئه دشمنان در کردستان ، به رغم شرایط ناامن منطقه ، شهید بزاز جزو نخستین گروه هایی بود که از استان مازندران داوطلبانه به سنندج اعزام گردید .

6-      عمل به تکلیف : برای ادای تکلیف از هیچ خطری هراسان نبود . زمانی که با رویش یکی از فرقه های انحرافی در شهر خود مواجه شد بی معطلی به جنگ فکری با آنان شتافت . روشنگری های وی در این خصوص باعث گردید که بارها از سوی عوامل فریب خورده گروه انحرافی مذکور ، مورد تهدید و سوءقصد قرار بگیرد . با این حال هیچ گاه از عمل به تکلیف خود سر باز نزد .

7-      مطالعه و تفکر : شهید بزاز فقط به مطالعه دروس حوزوی اکتفا نمی کرد . وی به جریان های فکری زمان خود اشراف کامل داشت . این شهید ساعاتی از شبانه روز را به مطالعه و تحقیق و تأمل درباره مبانی اسلام و نقد و بررسی دیدگاه های مخالفین می پرداخت . شاید بتوان یکی از رمزهای موفقیت این دانشمند جوان در مواجهه با نحله های انحرافی را در مطالعات جدی و دقت نظر وی دانست .

8-      کارفرهنگی : ابوالقاسم بزار در کوران مبارزات بی امان خود با رژیم ستمشاهی ، به فعالیت های فرهنگی نیز توجه داشت . وی به بهانه های مختلف به همصحبتی و رفاقت با دانشجویان می پرداخت . ایشان با اخلاق نیک و منش پسندیده خود توانست بسیاری از جوانان را با مفاهیم آسمانی شریعت به خصوص در مقوله حجاب و عفاف آشنا ساخته و نیز بسیاری را از خطر سقوط به دامن مارکسیسم و نفاق نجات دهد . در کردستان نیز گفتار عالمانه و رفتار خوب ایشان باعث گردید بسیاری از مردم به فریبنده بودن تبلیغات دشمنان پی برده و نظر مثبتی نسبت به تشیع و انقلاب اسلامی پیدا نمایند . بسیاری از دوستان وی ، علت ترور شهید بزاز در سنندج را منطق رسا و روشنگرانه وی می دانند که باعث رسوایی چهره سردمداران تزویر می گردید .

9-      نشاط : شهید بزاز بسیار شوخ و خوش مشرب بود . انجام ورزش نه تنها جسم وی را آماده نگاه می داشت بلکه باعث می شد روحیه ای شاد و بانشاط داشته باشد .

و . . .

با توجه به خاطرات کوتاهی که از جنبه های زیبای حیات نورانی این شهید بیان شد به نظر می رسد کنکاش پیرامون خاطرات ایشان و برجسته نمودن یاد و نام آن روحانی جوان و سرافراز ، برای الگو دهی به نسل جدید و پویای انقلاب اسلامی ، ضرورتی انکار ناپذیر داشته باشد .

 

طلب حلالیت از هاشمی رفسنجانی

+ نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم دی 1389 ساعت 18:30 شماره پست: 670

 

عذاب وجدان ، مرا رها نمی کند . هر چه فکر می کنم می بینم در این ماجرا من مقصرم و باید طلب حلالیت کنم . امیدوارم آقای هاشمی حتی اگر مصلحت نظام را در این نمی بیند لااقل به خاطر رأفت نظام از گناه حقیر درگذرد . پس : العفو العفو . . .

روز 26 مرداد همین امسال بود . یادداشتی را به مناسبت سالگرد ورود آزاده ها از جناب اکبر هاشمی رفسنجانی در سایت شخصی ایشان خواندم .

هفته دفاع مقدس هم یادداشت دیگری از ایشان منتشر شد .

در هفته بسیج هم یادداشتی را از ایشان خواندم .

سالروز تشکیل نهضت سواد آموزی هم مطلبی به قلم ایشان منتشر گردید .

به مناسبت های دیگر هم همت ایشان گل کرده بود . . . .

بعضی وقت ها شیطان قلقلکم می داد این طور تصور کنم که هاشمی می خواهد با این یادداشت های مناسبتی ، خودش را به دیگران یاداوری کند . امان از دست سوءظن ! خیال کردم قصد دارد به این بهانه ، شخصیت له شده اش را دوباره احیا کند .

می خواهد بگوید من هنوز زنده ام . . . اما ؛ نه دی رسید و همه جا خاطره حماسه ای سترگ در ذهن ها تداعی شد .

اگر شما صدایی از سنگ شنیدید من هم اشاره ای از اکبرخان دیدم ! فهمیدم همه این بدگمانی ها پوچ و باطل بود . هاشمی در پی احیای خود نیست . او ترجیح می دهد همچنان یک مردۀ سیاسی باقی بماند .

صلاح ملک خویش ، خبرگان دانند !!

 
عجائب الروایات !
+ نوشته شده در سه شنبه چهاردهم دی 1389 ساعت 17:47 شماره پست: 669

 

عجائب الروایات ، از اسمش هم مشخص است یعنی روایت های عجیب ! بعضی هایش را شاید شنیده باشید اما یقین دارم خیلی هایش را ندییده و نخوانده و نشنیده اید .

کتاب عجائب الروایات ، اثر دوست خوبم حجت الاسلام مصطفی گیلانیان است که به تازگی از زیر چاپ خارج شده است . در این کتاب ، احادیثی جالب و آموزنده را خواهید خواند که اگر چه گاه کمتر مورد توجه قرار گرفته اما از اعتبار سندی قابل قبولی  برخوردارند .

عجائب الروایات در 164 صفحه و با قیمت 2500 تومان برای همه دوست داران معارف اهل بیت علیهم السلام مفید و قابل استفاده است . علاقمندان جهت تهیه این اثر می توانند با این شماره تماس بگیرند : 09111119361

 

لذتی به نام شرارت !

+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم دی 1389 ساعت 21:23 شماره پست: 668

 

هفت هشت سال پیش با حمید ش آشنا شدم . در تهران به خصوص در اطراف خیابان مولوی معروف است به حمید بابلی . خودش اهل یکی از مناطق اطراف محله طوقدار بن بابل است . در شرارت شاید کمتر نظیر داشته باشد . آن موقع که شناختمش نوزده سال را در زندان گذرانده بود . یعنی اصلاً از جوانی به بعد ، بیشتر عمرش را در زندان به سر برد . وقتی هم آزاد می شده بعضی از مأمورین زندان شیرینی می خریدند و با زن و بچه شان سر سلامتی می رفتند خدمت آقا تا از دلش دربیاورند و امنیت شان تضمین شود !

بیشتر زندان های کشور را هم دیده بود . به خاطر تنش هایی که در زندان ایجاد می کرد به بدترین ندامتگاه های ویژه اوباش تبعید شده بود . اما  . . .  واقعاً با تمام وجود احساس کردم که از رفتن به زندان لذت می برد . هر چه شرایط زندان برای او سخت تر بود کلاس کارش را بالاتر می دانست .

این ها را گفتم که چه بشود ؟

بعضی از مسئولان هنرمند در رشته ماست مالیزاسیون مدعی می شوند چون دانه درشت های فتنه از خدایشان است که بازداشت بشوند آنها را دستگیر نمی کنیم !!

البته اگر مدل تاج زاده و رمضان زاده و . . . قرار است زندانشان سبک هتل باشد که معلوم است باید خوششان بیاید . بماند که مجازات سران فتنه در صورتی عادلانه خواهد بود که حداقل چند بار اعدام برای هر یک از آنها در نظر گرفته شود .

به هر حال حرف ما این است برادران عزیز اگر در تراشیدن توجیه ضعف دارند لطف کنند اصلاً مصاحبه و سخنرانی نفرمایند . والاّ امثال حمید بابلی به خاطر عشقشان به زندان هیچ گاه نباید دستگیر می شدند . آن وقت دیگر سنگ روی سنگ بند می شود ؟!

 
مسابقه بزرگ ولایت 83
+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم دی 1389 ساعت 7:45 شماره پست: 667

 

لاله آباد یکی از بخش های مهم شهرستان بابل است . این منطقه اگر چه در حاشیه شهر بابل قرار دارد اما هیچ گاه اهل حاشیه نبوده است ! بزرگان این دیار به جای دامن زدن به مسائل تفرقه انگیز و داعیه جدایی و . .  . با فعالیت های چشمگیر خود همواره در تقویت موقعیت فرهنگی و معنوی شهرستان کوشیده اند .

با خبر شدم دوستان طلبه این خطه در راستای فعالیت های فرهنگی خود مسابقه ای را طراحی کرده اند که از علاقمندان درخواست می کنم به این نشانی مراجعه کنند : myveb.blogfa.com

یک دست مریزاد هم به روحانی خستگی ناپذیر جناب حجت الاسلام حسین زاده برسمنانی ( نماینده محترم مجتمع طلاب شهرستان بابل ) بدهکارم . خدا قوت .

 

جهاد اکبر !

+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم دی 1389 ساعت 15:10 شماره پست: 666

 

لعنت بر شیطان ! خدایا ما را از دست این هوای نفس نجات بده .

من هر بار تصمیم گرفتم مدتی کار به کار دستگاه قضایی نداشته باشم نشد که نشد . اما این بار دیگر با نفسم مبارزه می کنم .

جهاد اکبر یعنی همین . ( آن اکبر نه ! سیاسی اش نکنید )

چرا ما قصور عقلمان را نادیده می گیریم و می خواهیم درباره همه چیز نظر بدهیم ؟ اصلا ما معنی عدالت را می فهمیم که حالا گیر می دهیم به مسئولین عدلیه ؟! آیا همین یکی به نعل زدن و یکی هم به میخ کوبیدن نمی تواند معنای عدالت داشته باشد ؟! حق هر دو طرف رعایت می شود .

دیدید ! پس مشکل از ماست . ما گاهی زحمت یک تحقیق ساده درباره اخباری که می شنویم را به خود نمی دهیم . نمونه اش سخنرانی مبسوط دادستان تهران را در نماز جمعه گوش کردید ؟ ایشان مگر نگفت با عوامل فتنه برخورد شده است ؟ حالا خیط شدید ؟ ما را باش که تا الان فکر می کردیم فقط با پایین بدنه ! فتنه برخورد داشته اند و دستشان به آن بالا ها نرسیده است . اما با این روشنگری جناب دادستان فهمیدیم که اشتباه از جانب ما بود !

فقط جسارتاًً یک سوال ! این دادستان تهران خیلی آدم پرکاری است . هفته پیش شمردم دو مصاحبه عمومی با رسانه ها و یک سخنرانی در نمازجمعه پایتخت داشت و در آستانه حماسه نه دی از عملکرد فتنه شکن و پرصلابت دستگاه عدلیه دفاع کرد . دستش درد نکند . فضولی ما گل کرد بدانیم اگر سخنگوی قوه قضائیه حاج آقا محسنی اژه ای است این بابا چه کاره است که هی چنگ می اندازد روی اعصاب ما ؟! شما لااقل تداخل صنفی را رعایت کنید پدرجان !

 
شاهکاری دیگر از قوه قضائیه !!
+ نوشته شده در شنبه یازدهم دی 1389 ساعت 23:22 شماره پست: 665

 

به گزارش جهان به نقل از فارس، شعبه ۷۶ دادگاه کیفری استان تهران به استناد مواد ۶۹۷ و ۶۹۸ قانون مجازات اسلامی، کاوه اشتهاردی را به تحمل ۶ ماه حبس تعزیری بابت افتراء و ۱۰ ضربه شلاق بابت نشر اکاذیب محکوم کرد.

در حکم دادگاه مدیر مسئول روزنامه ایران آمده است: دادگاه به استناد ماده ۲۵ قانون مجازات اسلامی مجازات حبس و شلاق را به مدت ۳ سال تعلیق می‌نماید و چنانچه در مدت تعلیق مرتکب بزه‌های افترا و نشر اکاذیب از جرائم مطبوعاتی گردد، برای بار اول یک سال به مدت تعلیقی اضافه می‌‌شود و در مرتبه دوم مجازات تعلیقی، لغو و اجرا خواهد شد.

مهدی هاشمی به دلیل انتشار بیانیه مشترک ۲۲۰ تشکل دانشجویی که در آن خواستار محاکمه وی شده بودند از مدیرمسئول روزنامه ایران شکایت کرد و این در حالی بود که پیش از روزنامه ایران، تمام خبرگزاری‌های داخلی این بیانیه تشکل‌های دانشجوویی را منتشر کرده بودند.

کاوه اشتهاردی ضمن تایید حکم صادره شعبه ۷۶ دادگاه کیفری استان تهران در خصوص شکایت مهدی هاشمی اظهار داشت: دادگاه بنده را به تحمل ۱۰ ضربه شلاق و ۶ ماه حبس تعزیری محکوم کرده اما این حکم هنوز به صورت رسمی به بنده ابلاغ نشده است.

وی درباره امکان درخواست تجدید‌نظر‌ در خصوص این حکم خاطر‌نشان کرد: بنده به این رای صادره اعتراض نخواهم کرد چرا که ظاهراً دستگاه قضایی تصمیم خود را گرفته که هر کاری که مایل است، انجام دهد.

مدیرمسئول روزنامه ایران تصریح کرد: در خصوص این حکم، ۲ نکته قابل تأمل است؛ اول اینکه این رأی علیه بنده در حالی صادر شده است که ۱۴ عضو هیئت منصفه مطبوعات در خصوص موضوع شکایت مهدی هاشمی، بنده را تبرئه کرده بودند.

اشتهاردی ادامه داد: قوه قضائیه با صدور چنین حکمی نشان داد که واقعاً "مستقل " است به این معنا که نه به نظر هیئت منصفه مطبوعات اعتنایی دارد و نه به دفاعیات متهم و قاضی و دستگاه قضایی برای خود یک حق وتویی قائل هستند که می‌توانند بر خلاف همه اصول و مطالبات افکار عمومی رأی بدهند.

مدیر‌مسئول روزنامه ایران با اشاره به موضوع شکایت مهدی هاشمی علیه وی اظهار داشت: باید به دلیل شکایت مهدی هاشمی از بنده توجه شود چرا که تمام شکایت مهدی هاشمی به دلیل انتشار خبری بود در خصوص تقاضای ۲۲۰ تشکل دانشجویی که با صدور بیانیه‌ایی مشترک، خواستار رسیدگی به اتهامات مهدی هاشمی شده بودند که البته اصل این بیانیه را تمام خبرگزاری‌ها پیش از روزنامه ایران منعکس کرده بودند.

اشتهاردی افزود: حال به خاطر انتشار این بیانیه تشکل‌های دانشجویی و با شکایت مهدی هاشمی، دادگاه بنده را محکوم به شلاق و زندان کرده است.

وی در‌خصوص دلایل غیر‌حقوقی بودن رأی صادره گفت: بنده در جلسه دادگاه غیر از دفاعیات خود حداقل ۵۰۰ صفحه سند تنها در مورد یکی از اتهامات مهدی هاشمی ارائه کرده بودم که اگر قاضی محترم دادگاه به همان ۵۰۰ صفحه، تنها نگاهی می‌انداخت و آن را تورق می‌کرد لااقل همان موارد کفایت می‌کرد که به مفاسد مهدی هاشمی واقف شود اما ظاهراً آقای قاضی مستقل است به این صورت که نه به نظر هیئت منصفه اعتنا دارد و نه به دفاعیات متهم و مستندات.

اشتهاردی در پاسخ به این سؤال که آیا تصور می‌کنید در صدور چنین رأیی با شکایت مهدی هاشمی اعمال فشاری از سوی "اکبر هاشمی رفسنجانی " صورت گرفته یا خیر اظهار داشت: در این مورد اگر بنده اظهار نظر نکنم بهتر است اما خوب است قوه قضائیه به تبعات صدور چنین احکامی آگاه باشد و بداند که چنین احکامی چه پیامدهایی به دنبال دارد.

مدیر مسئول روزنامه ایران درباره برگزاری جلسه رسیدگی به شکایت شخص اکبر هاشمی رفسنجانی علیه وی نیز گفت: این جلسه با شکایت خود هاشمی تشکیل خواهد شد که احتمالا حکم آن نیز از پیش انشاء شده است و برداشت من این است که چندان ضرورتی به تشکل چنین دادگاهی نیست و قطعا قاضی رأی خود را از قبل صادر کرده است و دفاعیات من و نظر هیئت منصفه در این دادگاه مهم نخواهد بود.

 

مرد نکونام نمیرد هرگز

+ نوشته شده در جمعه دهم دی 1389 ساعت 18:12 شماره پست: 661

 

عبا که می پوشید و عمامه که بر سر می گذاشت ٬ چفیه هم چاشنی آن بود . می گفت وقتی آقا چفیه می گذارد لابد حکمتی دارد . هر وقت ایشان چفیه را برداشت من هم بر خواهم داشت .

درست یک شب قبل از مراسم عروسی اش بود . در سانحه ای تلخ ٬ به همراه همسر و مادر همسرش به دیار باقی شتافت . روحشان شاد . مردم بابل هم آن ایام انصافا سنگ تمام گذاشتند .

هنرمنند بسیجی ٬ آقا هادی نادری کلیپی کوتاه و زیبا را به یاد طلبه گرانقدر مرحوم محمد حسین آقاپور ساخته که بسیار دیدنی است . برای دانلود آن لطفا روی فایل زیر کلیک نمایید :

  http://s21.aks98.com/files/77307509456870186230.3gp

 

برای دیدن بقیه عکس ها با کیفیت خوب هم می توانید به ادامه مطلب مراجعه کنید :

محمد صادق آقاپور


 

 

 

 

 

 

 

 
هدیه اشک آتش به مناسبت حماسه نه دی
+ نوشته شده در پنجشنبه نهم دی 1389 ساعت 0:33 شماره پست: 664

 

 

از علی علیه السلام بپرسیم  ( با فتنه چه باید کرد ؟)

فهرست عناوین

     فتنه یعنی چه ؟

     چرا جامعه دچار فتنه می شود ؟

     رابطه فتنه با جنگ نرم چیست ؟

      چگونه زمینه فتنه را از بین ببریم ؟

     فتنه چه ویژگی هایی دارد ؟

    چه کسانی چشم فتنه را کور می کنند ؟

    چگونه با فتنه ها مقابله کنیم ؟

    بدترین فتنه چیست ؟

  چگونه می توان جبهه حق را شناخت ؟

  تکلیف مسئولانی که شبهه دارند چیست ؟

 سرنوشت فتنه و فتنه گران چه خواهد شد ؟

 حق گرایی از نگاه مولای متقیان چه ضرورتی دارد ؟

پاسخ کوتاه این پرسش ها را از زبان مولا علیه السلام در ادامه مطلب بخوانید :


  از علی علیه السلام بپرسیم  ( با فتنه چه باید کرد ؟)

فهرست عناوین

1-      مقدمه

2-      فتنه یعنی چه ؟

3-      چرا جامعه دچار فتنه می شود ؟

4-      رابطه فتنه با جنگ نرم چیست ؟

5-      چگونه زمینه فتنه را از بین ببریم ؟

6-      فتنه چه ویژگی هایی دارد ؟

7-      چه کسانی چشم فتنه را کور می کنند ؟

8-      چگونه با فتنه ها مقابله کنیم ؟

9-      بدترین فتنه چیست ؟

10-  چگونه می توان جبهه حق را شناخت ؟

11-  تکلیف مسئولانی که شبهه دارند چیست ؟

12-  سرنوشت فتنه و فتنه گران چه خواهد شد ؟

13-  حق گرایی از نگاه مولای متقیان چه ضرورتی دارد ؟

 

از علی ( علیه السلام ) بپرسیم . . . !

با فتنه چه باید کرد ؟

سید حمید مشتاقی نیا

1

مقدمه

نهج البلاغه مولا علی علیه السلام ، کتاب جامعی برای اداره امور جامعه اسلامی است .

جمهوری اسلامی ، در بیش از سه دهه از عمر خود با فراز و نشیب های ریز و درشتی مواجه بوده است . در ادبیات سیاسی ایران اسلامی ، مفاهیمی چون جنگ ، کودتا ، تجزیه طلبی ، ترور ، تحریم سیاسی ، محاصره اقتصادی ، تهاجم فرهنگی و . . . تنها بخشی از چالش هایی است که نظام مردمی ایران را با خود درگیر ساخته است . تجربیات زمامداری امام عدالت ، نسخه نجات بخش تقابل با همه این معضلات است . این اواخر هم که " فتنه " به جدیدترین ابزار دشمنان اسلام برای هدم تنها حاکمیت شیعی در جهان استبداد زده تبدیل شده است .

تأملی کوتاه و گویا در کلمات مولای غریبان ، نسخه کاربردی امت اسلام برای جریان شناسی فتنه و شیوه رویارویی با این پدیده نفاق آلود است . در این مقال نهایت اهتمام در اختصار و حذف مطالب غیرضروری به کار بسته شده است .

 

2

فتنه یعنی چه ؟

آن چه که از مجموع فرمایشات حضرت علی علیه السلام درباره فتنه استنباط می شود بین معنای فتنه و مفهوم شبهه ، ارتباطی مستقیم وجود دارد . یعنی ظهور فتنه در گرو وجود شبهه است .

خطبه 50

" . . . پس اگر باطل با حق مخلوط نمی شد ، بر طالبان حق پوشیده نمی ماند ، و اگر حق از باطل جدا و خالص می گشت زبان دشمنان قطع می گردید . اما قسمتی از حق و قسمتی از باطل را می گیرند و به هم می آمیزند . آن جاست که شیطان بر دوستان خود چیره می گردد و تنها آنان که مشمول لطف و رحمت پروردگارند نجات خواهند یافت . "

آن چه که از این کلام به دست می آید این است که هر گاه فضای جامعه با غبار شبهات آلوده شود ، شرایط برای مانور دشمنان مساعد خواهد شد . در این خصوص ناگفته پیداست که دلسوزان جامعه ، همواره باید درصدد روشنگری و تبیین حقایق باشند .

یک پرسش هم مطرح می شود . چه کسانی مشمول رحمت و لطف پروردگار قرار خواهند گرفت ؟ پاسخ این پرسش را در ادامه مطالب خواهید خواند . انشاءلله .

 

3

چرا جامعه دچار فتنه می شود ؟

درست چند خط قبل از مطلبی که در صفحه پیش خواندید ، یعنی همان خطبه پنجاه ، مولا علی علیه السلام ، بی توجهی به دستورات اسلام و منابع دین را منشأ بروز فتنه معرفی می نماید .

خطبه 50

" . . . همانا آغاز پدید آمدن فتنه ها ، هوا پرستی و بدعت گذاری در احکام آسمانی است . نو آوری هایی که قرآن با آن مخالف است و گروهی با این دو انحراف بر گروه دیگر سلطه و ولایت یابند که برخلاف دین خداست . . .  "

هواپرستی و بدعت گذاری ، دو آسیب جدی برای جامعه اسلامی است که به زبان امروز می توان تعابیری چون خودخواهی ، زیاده طلبی ، باندبازی ، روشنفکری و . . . را برای دو مفهوم بیان شده در نظر گرفت .

آن چه که مهم است این نکته است که حرکت در چارچوب آموزه های دین ، با فتنه انگیزی ، منافات دارد . از این رو نمی توان فتنه را به دو مفهوم حق و باطل تقسیم کرد . فتنه در تقابل با حق قرار دارد ، پدیده ای منفی تلقی شده و تولد آن در بستر هوای نفس ، التقاط و ایده پردازی های تجددطلبانه و مغایر با مبانی دین شکل می گیرد .

 

4

رابطه فتنه با جنگ نرم چیست ؟

اگر چه ممکن است صورت بیرونی فتنه ، بعد از مدتی در قالب میدانی و خشن رخ بنمایاند اما شروع و شیوع آن در بدو امر ، نامحسوس و دور از حساسیت است . آن گونه که شاید جز افراد هوشمند و اهل تحلیل ، کسی نسبت به حرکت نرم فتنه در جامعه واکنشی نشان ندهد .

خطبه 93

" . . . فتنه ها آن گاه که روی آورند با حق شباهت دارند و چون پشت کنند حقیقت چنان که هست نشان داده می شود . فتنه ها چون می آیند شناخته نمی شوند و چون می گذرند شناخته می شوند . . . "

نگاهی به تاریخچه بسیاری از فتنه ها این مطلب را تأیید می کند . اگر چه با اتمام هر فتنه و تبیین حقایق ، بسیاری از مردم به لعن و برائت از عوامل فتنه مبادرت می ورزند اما بررسی مواضع آنان در ابتدای ظهور فتنه ، نشان می دهد که اغلب از شناخت آن ناتوان بوده و گاه مجذوب ظاهر فریبنده آن شده اند .

خطبه 151

" . . . فتنه هایی که از رهگذرهای ناپیدا آشکار گردد و به زشتی و رسوایی گراید آغازش چون دوران جوانی پر قدرت و زیبا و آثارش چون آثار باقیمانده بر سنگ های سخت ، زشت و دیرپاست که ستمکاران آن را با عهدی که با یکدیگر دارند به ارث می برند . . . "

5

چگونه از وقوع فتنه پیشگیری کنیم ؟

فتنه در جامعه اسلامی ، به معنی اشاعه اسلام دروغین است . طبیعی است که رواج فتنه در جامعه ، مستلزم آمادگی عمومی برای پذیرش فضای آلوده به شبهه و نفاق است . این آمادگی به معنای رخوت جامعه در پافشاری بر اصول مذهبی و باورهای دینی و بی انگیزه بودن مردم نسبت به صیانت از حقایق و مبانی اعتقادی می باشد . امیرالمومنین علی علیه السلام زمینه ظهور و تقویت فتنه را در پیدایش معضلی می داند که امام حسین علیه السلام نیز چند سال بعد در مصاف با لشکر عمر سعد ، حقیقت گریزی آن جماعت را در همان پدیده تعریف می نمایند :

خطبه 151

. . . پس سعی کنید که شما پرچم فتنه ها و نشانه های بدعت ها نباشید و آن چه را که پیوند امت اسلامی بدان استوار و پایه های طاعت بر آن پایدار است بر خود لازم شمارید و بر خدا ستمدیده وارد شوید نه ستمگر . و از گرفتار شدن به دام های شیطان و قرار گرفتن در وادی دشمنی ها بپرهیزید و لقمه های حرام به شکم خود راه ندهید  . . .

خطبه 187

ای مردم ! مهار بار سنگین گناهان را رها کنید و امام خود را تنها مگذارید ، که در آینده خود را سرزنش می کنید . خود را در آتش فتنه ای که پیشاپیش افروخته اید نیفکنید . راه خود گیرید و از راهی که به سوی فتنه ها کشانده می شود دوری کنید . به جانم سوگند مومن در شعله آن فتنه ها نابود می شود اما مدعیان دروغین اسلام در امان خواهند بود !

6

فتنه چه ویژگی هایی دارد ؟

فتنه فضایی تیره و تار را به دنبال دارد که ستمگران را توان میدان داری می بخشد ، یقین ها را از بین برده و فریب خوردگان فتنه و آنان که ایمان محکمی ندارند را به ورطه توجیه گری می اندازد . بیان جامع ویژگی های فتنه از زبان امام مظلوم شیعه بسیار شنیدنی است :

خطبه 156

. . . پیامبر خدا (ص) فرمود : ای علی ! همانا این مردم به زودی با اموالشان دچار فتنه و آزمایش می شوند و در دینداری بر خدا منّت می گذارند با این حال انتظار رحمت او را دارند و از قدرت و خشم خدا خود را ایمن می پندارند ، حرام خدا را به شهادت دروغین و هوس های غفلت زا ، حلال می کنند . شراب را به بهانه این که " آب انگور " است و رشوه را که " هدیه " است و ربا را که " نوعی معامله " است حلال می شمارند !

گفتم ای رسول خدا در آن زمان مردم را در چه پایه ای بدانم ؟ آیا در پایه ارتداد یا فتنه و آزمایش ؟ پاسخ فرمود : در پایه ای از فتنه و آزمایش .

خطبه 151

. . . افکار و اندیشه ها به هنگام هجوم فتنه ها پراکنده و عقاید پس از آشکار شدنشان به شک و تردید دچار می گردد . آن کس که به مقابله با فتنه ها برخیزد کمرش را می شکند و کسی که در فرو نشاندن آن تلاش می کند او را در هم می کوبد . در این میان فتنه جویان چونان گورخران ، یکدیگر را گاز می گیرند و رشته های سعادت و آیین محکم شده شان لرزان می گردد و حقیقت امر ، پنهان می ماند . حکمت و دانش کاهش می یابد ، ستمگران به سخن می آیند و بیابان نشین ها را در هم می کوبند و با سینه مرکب های ستم ، آنها را خرد می نمایند . تک روان در غبار آن فتنه ها نابود می گردند و سواران با قدرت در آن به هلاکت می رسند . فتنه ها با تلخی خواسته ها وارد می شود و خون های تازه را می دوشد ، نشانه های دین را خراب و یقین را از بین می برد .

7

چه کسانی چشم فتنه را کور می کنند ؟

خطبه 102

" . . . فتنه هایی چون تاریکی شب که نیرویی نمی تواند برابر آن بایستد و کسی نتواند پرچم های آن را پایین کشد به سوی شما می آید چونان شتری که مهار شده و جهاز بر پشت آن نهاده و ساربان آن را کشانده و به سرعت می راند . فتنه جویان کسانی هستند که ضربات آنها شدید و غارتری آنان اندک است .

مردمی با آنان جهاد می کنند که در چشم متکبران ، خوار و در روی زمین گمنام و در آسمان ها معروفند  . . . "

از فحوای کلام امام بر می آید که اتاق فکر فتنه ، مغرورانه به برنامه ریزی برای تداوم فتنه جویی ها می پردازد غافل از آن که برخلاف محاسبات مادی و ظاهری آنان ، افرادی گمنام که از اقشار معمولی جامعه هستند بساط فتنه را در هم خواهند پیچید . این بیان ، تحقق همان وعده الهی را نوید می دهد که  " و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین "

شاید منظور از شدت ضربات فتنه جویان در قیاس با غارتگری آنان ، عمق فاجعه ای است که در ذهن و باور مردم ایجاد می شود . اگر چه فتنه بعد از مدتی از بین می رود اما چه بسا تأثیر ابهامات و سیاه نمایی های آنان تا مدت ها بر رفتار و افکار بخش هایی از جامعه قابل مشاهده باشد .

تشبیه فتنه به تاریکی شب ، صحه و تأکید بر دشواری تشخیص حق از باطل است که نیازمند تابش نور حقیقت برای زدودن شبهات می باشد .

خطبه 150

" . . . سپس گروهی برای در هم کوبیدن فتنه ها آماده می گردند و چونان شمشیرها صیقل می خورند ، دیده هاشان با قرآن روشنایی گیرد و در گوش هاشان تفسیر قرآن طنین افکند و در صبحگاهان و شامگاهان جام های حکمت سر می کشند . . . شمشیرها در راه خدا کشیدند و بینش های خود را بر شمشیر نشاندند . . . "

کسانی که به جهاد با فتنه گران می پردازند باید بر مبنای بصیرت و ایمان اقدام نمایند . خاصیت فتنه ایجاد تردید است . بنابراین کسانی باید پا در راه مبارزه با آن بردارند که از پشتوانه معنوی و عقبه ایدئولوژیک مستحکمی برخوردار باشند تا نه تنها خود در این مسیر دچار سستی نشوند بلکه با زدودن غبار شبهات و توضیح حقایق ، افرادی که دچار اشتباه شده اند را نیز به سوی حقیقت رهنمون شوند . در این صورت به یاری خدا چشم فتنه را کور خواهند ساخت . 

 

8

چگونه باید در مقابل فتنه ها ایستاد ؟

خطبه 5

ای مردم ! امواج فتنه ها را با کشتی های نجات در هم بشکنید  . . .   " اشاره است به حدیث معروف پیامبر (ص) که فرمود : مَثَل اهل بیت من همانند کشتی نجات است ."

لازمه عمل به این حدیث شریف ، دانایی و شناخت سیره اهل بیت و تأسی از رفتار آن بزرگان است . مومن به اهل بیت از اختلاف با برادران ایمانی خود پرهیز می کند .

خطبه 151

. . . در فتنه های در هم پیچیده ، به هنگام پیدایش نوزاد فتنه ها و آشکار شدن باطن آنها و برقرار شدن قطب و مدار آسیای آن با آگاهی قدم بردارید  . . .

در خطبه 150 نیز امیرمومنان در اوصاف مجاهدان با فتنه چنین فرموده اند : " . . . بینش های خود را بر شمشیر نشاندند . . . "

حکمت 1

در فتنه ها چونان شتر دو ساله باش ، نه پشتی دارد که سواری دهد و نه پستانی تا او را بدوشند .

کسی می تواند ادعا کند  به این سفارش مولا عمل نموده که فتنه گران نتوانسته باشند از او در راستای اهداف خود و بهره برداری کنند . با توجه به توصیه هایی که حضرت امیر در ضرورت برخورد با فتنه داشته و نیز اوصافی که در باره مجاهدان فتنه ستیز بر شمرده اند به طور قطع منظور از این حدیث ، سکوت و گوشه گیری نمی تواند باشد . چه این که عدم برائت از جریان فتنه به خصوص از سوی خواص ، دستمایه ای برای غبارآلوده تر شدن فضا و دشوارتر شدن تشخیص حق و باطل خواهد بود .

9

بدترین نوع فتنه چیست ؟

خطبه 93

" . . . آگاه باشید ! همانا ترسناک ترین فتنه ها در نظر من ، فتنه بنی امیه بر شماست . فتنه ای کور و ظلمانی که سلطه اش همه جا را فرا گرفته و بلای آن دامن گیر نیکوکاران است . هرکس که فتنه ها را بشناسد نگرانی و سختی آن  دامن گیرش گردد و هر کس که فتنه ها را نشناسد حادثه ای برای او رخ نخواهد داد .

به خدا سوگند بنی امیه بعد از من برای شما زمامداران بدی خواهند بود . آنان چونان شتر سرکشی که دست بر زمین کوبد و لگد زند و با دندان گاز گیرد و از دوشیدن شیر امتناع ورزد با شما چنین برخوردی دارند ، و از شما باقی نگذارند جز آن کس که برای آنها سودمند باشد یا آزاری بدانها نرساند . و بلای فرزندان امیه بر شما طولانی خواهد ماند چندان که یاری خواستن شما از ایشان چون یاری خواستن بنده باشد از مولای خویش یا تسلیم شده از پیشوای خود .

فتنه های بنی امیه پیاپی با چهره ای زشت و ترس آور و ظلمتی با تاریکی عصر جاهلیت بر شما فرود می آید . نه نور هدایتی در آن پیدا و نه پرچم نجاتی در آن روزگاران به چشم می خورد .

ما اهل بیت پیامبر (ص) ار آن فتنه ها در امانیم و مردم را بدان نمی خوانیم . سپس خدا فتنه های بنی امیه را نابود و از شما جدا خواهد ساخت . مانند جدا شدن پوست از گوشت که با دست قصابی انجام پذیرد . خدا با دست افرادی ، خواری و ذلت را به فرزندان امیه می چشاند که به سختی آنها را کنار می زنند و جام تلخ بلا و ناراحتی و مصیبت را در کامشان می ریزند و جز شمشیر چیزی به آنها نمی دهند و جز لباس ترس بر آنها نپوشانند .

در آن هنگام قریش دوست دارد آن چه در دنیاست بدهد تا یک بار مرا بنگرد گر چه لحظه ای کوتاه ( به اندازه کشتن شتری ) باشد ، تا با اصرار چیزی را بپذیرم که امروز پاره ای از آن را می خواهم نمی دهند . "

نگاهی اجمالی به شرایط جامعه اسلامی در دوران حاکمیت بنی امیه ، حقانیت کلام امام عدالت را روشن می سازد . فتنه بنی امیه ترسناک ترین فتنه هاست . مگر در آن دوران چه اتفاقی افتاد که علی علیه السلام این تعبیر تأمل برانگیز را برای حاکمیت بعد از خود به کار برد ؟ معاویه شخصیتی به ظاهر متدین و مقید به آداب شرعی داشت . کاخ سبز او فریبنده چشمان ظاهر بین مومنان ساده اندیش بود . تزویر او آن قدر پیچیده و عمیق بود که مسلمین را از تشخیص حق باز می داشت . کار به آن جا کشید که غربت و تنهایی حسن بن علی علیه السلام جام زهر صلح نامه را به جان او نوشاند . بسیاری از مردم و خواص جامعه گمان می کردند جنگ امام با معاویه جنگ قدرت است . تشبه بین حق و باطل ، نتیجه خدعه دستگاه معاویه در غبارآلود کردن فضای سیاسی جامعه بود . فتنه معاویه در واقع فتنه نفاق بود . نفاق را بد تر از کفر خوانده اند و آثارش را نیز بدتر از آن . انسان منافق خود را به تمام شعائر و ظواهر دین متعهد نشان می دهد در حالی که در باطن امر ، هیچ اعتقادی به راه و منش دین ندارد . تمیز حق از باطل در چنین شرایطی جز از عهده اهل بصیرت ساخته نیست . داوری بین جبهه ای که قران را بر سر نیزه دارد و جبهه ای که از فحوای کتاب خدا تبعیت می کند ، بزنگاه تشخیص شبهه از حقیقت و راستی است که شاید هر کسی از عهده آن به خوبی بر نیاید .  وقایع بعد از صلح امام حسن علیه السلام نمایانگر انحراف امت رسول الله از مسیر اسلام اصیل بود . تلخ ترین نتیجه این فتنه ، زمینه سازی برای به خاک و خون کشاندن قیام عاشورایی حسین بن علی علیه السلام است . جامعه اسلامی در اثر دنیا زدگی و غفلت از اولویت های دینی آن قدر دچار رخوت و پوچ گرایی شد که به رغم مشاهده ظلم و فساد دستگاه یزید پرچمدار حق را یاری نرساندند . بلاهای ناشی از انحراف جامعه اسلامی که با نفاق معاویه رسماً آغاز گردید تا سال های سال گریبان گیر مسلمین بود . استبداد کم نظیر عبدالملک مروان ها و حجاج بن یوسف ها و . . . ابعادی از این فتنه عظیم است .

کیست که نداند تا حق و باطل در گستره مفاهیم عالم خلقت وجود دارد شیوه های فتنه گرانه معاویه های تاریخ نیز استمرار خواهد داشت .

نکته دیگر که در فرمایش مولا به چشم می خورد قدرناشناسی و عدم تبعیت از امام بر حق ، جامعه را اسیر فتنه و فتنه گران خواهد ساخت و نتیجه ای جز پشیمانی به دنبال نخواهد داشت .

نیکوکاران فتنه را شناسایی می کنند و با این شناخت دیگر نمی دانند در برابر آن چه که بر جامعه می گذرد سکوت کنند . بنابراین آنان نیز رفتار و دچار زحمت می شوند .

بر اساس وعده حق ، این فتنه نیز با تمام بزرگی و هراسناکی از بین خواهد رفت و عاقبت فتنه گران هلاکت خواهد بود .

 

10

چگونه می توان جبهه حق را شناخت ؟

شاید با این پرسش مواجه شویم که در فضای غبار آلود وقتی دو طرف نزاع ادعای حقانیت داشته و به شعائر دینی تمسک می کنند از کجا باید فهمید جبهه حق کدام است ؟ پاسخ این سوال را باید در کلمات نورانی امام حق جست :

حکمت 262

حارث بن حوت نزد امام آمد و گفت : آیا چنین پنداری که من اصحاب جمل را گمراه می دانم ؟ چنین نیست . امام فرمود : ای حارث ! تو زیر پای خود را دیدی ، اما به پیرامونت نگاه نکردی ، پس سرگردان شدی ، تو حق را نشناختی تا بدانی که اهل حق چه کسانی می باشند ؟ و باطل را نیز نشناختی تا باطل گرایان را بدانی .

مشابه این کلام در عباراتی همچون ان الدین الله لایعرف بالرجال فاعرف الحق تعرف اهله نیز وجود دارد . ( مستدرک نهج البلاغه 159)

 شناخت اهل حق ربطی به چهره ها و افراد نداشته بلکه بستگی به شناخت حق و معیارهای آن دارد . شناختی که مستلزم آگاهی و بصیرت است . به طور مثال حارث به جای نگاه کردن به افرادی چون عایشه و برخی صحابه رسول (ص) در جنگ جمل باید به معیارهای دینی همچون عدالت و منع اسلام از باج خواهی و زیاده طلبی – حتی اگر از سوی سرشناس ترین خواص باشد – توجه می کرد . در این صورت راحت تر می توانست جبهه حق را تشخیص داده و ننگ تنها گذاشتن امام حق را به نام خود ثبت نکند .

11

تکلیف مسئولی که شبهه دارد ، چیست ؟

مسئولین یا به تعبیری خواص ، نقش مهمی را در سقوط یا نجات هر جامعه ایفا می نمایند . در زمان رویش فتنه ها و هجوم شبهات ، فرد مسئول باید درصدد رفع غبار از فضای جامعه باشد . اما اگر خواص جامعه ، خود نیز اسیر شبهات گردیده و در بزنگاه تقابل با فتنه ها نتوانند حق و باطل را تشخیص بدهند حتی اگر در ظاهر به صف فتنه گران نپیوندند با سکوت خود موجب استمرار فضای ناامن فکری در جامعه گردیده و مانع روشن شدن حقیقت و پیوستن مردم به جبهه حق می شوند .

در چنین حالتی وظیفه مسئولی که دچار شبهه شده و نتوانسته حق و باطل را از هم تشخیص بدهد چیست ؟ مردم و حاکمان در قبال چنین مسئولی چه تکلیفی را باید یاداور شوند ؟ علی علیه السلام تکلیف خواص اهل شبهه را روشن کرده است .

نامه 63

در آستانه جنگ جمل ، در سال 36 هجری به امام گزارش رسید که ابوموسی اشعری ، فرماندار کوفه ، مردم را برای پیوستن به امام باز می دارد . امام این نامه را نوشت :

" از بنده خدا علی امیرمؤمنان به عبدالله بن قیس ( ابوموسی اشعری ) پس از ستایش پروردگار ودرود !

سخنی از تو به من رسیده که هم به سود و هم به زیان تواست ، چون فرستاده من پیش تو آید . دامن همت به کمر زن ، کمرت را برای جنگ محکم ببند و از سوراخ خود بیرون آی و مردم را برای جنگ بسیج کن . اگر حق را در من دیدی بپذیر و اگر دو  دل ماندی کناره گیر . به خدا سوگند ! هر جا که باشی تو را بیاورند و به حال خویش رها نکنند تا گوشت و استخوان تر و خشکت در هم ریزد و در کنار زدنت از حکومت شتاب کنند ، چنان که از پیش روی خود همان گونه بترسی که از پشت سرت هراسناکی .

حوادث جاری کشور آن چنان آسان نیست که تو فکر می کنی ، بلکه حادثه بسیار بزرگی است که باید بر مرکبش سوار شد و سختی های آن را هموار کرد و پیمودن راه های سخت و کوهستانی آن را آسان کرد . پس فکرت را به کار گیر و مالک کار خویش باش و سهم و بهره ات را بردار . اگر همراهی با ما را خوش نداری کناره گیر ، بی آن که مورد ستایش قرار گیری یا رستگار شوی که سزاوار است تو در خواب باشی و دیگران مسئولیت های تو را بر آورند و از تو نپرسند که کجا هستی و به کجا رفته ای !

به خدا سوگند ! این راه حق است و به دست مرد حق انجام می گیرد و باکی ندارم که خدانشناسان چه می کنند . با درود . "

ابوموسی اشعری یا همان عبدالله بن قیس در فتح مکه مسلمان شد و از طرف عمر ، فرماندار بصره و در زمان عثمان فرماندار کوفه شد . در آستانه جنگ جمل ، عایشه نامه ای برای او فرستاد و او را به سوی گروه خود جذب کرد . وقتی نامه امام به کوفه رسید مردم را بر ضد امام تحریک می کرد و در میان کوفیان اختلاف ایجاد کرد که امام این نامه را به او نوشت . آن گاه مالک اشتر و امام حسن علیه السلام به کوفه رفتند ، برای مردم سخنرانی کردند ، ابوموسی با حضرت امام حسن علیه السلام نزاع و مجادله می کرد که مالک بر سر او فریاد زد و گفت از دارالاماره خارج شو ! او یک شب مهلت خواست و بیرون رفت . از آن پس کوفیان متحد شده و 12 هزار نفر به یاری امام شتافتند .

نکته ای که در این جا باید مورد توجه قرار بگیرد این است که امام اگر چه فرد را در انتخاب راهش آزاد می گذارد اما به همان فرد به عنوان یک شخصیت حقوقی و یک مسئول در حکومت اسلامی دستور می دهد که اگر در تشخیص حق دو دل هستی ، از این منصب کناره بگیر . باید دقت داشت که امام نمی فرماید " اگر با من مخالفی " بلکه می فرماید اگر شک داری ؛ یعنی حتی افراد دو دل هم حق حضور در مصدر امور جامعه اسلامی را دارا نیستند و به طور طبیعی از مقام خود عزل می گردند .

خطبه 5

" . . . ای مردم ! امواج فتنه ها را با کشتی های نجات در هم بشکنید و از راه اختلاف و پراکندگی بپرهیزید و تاج های فخر و برتری جویی را بر زمین نهید . رستگار شد آن کس که با یاران به پا خاست ، یا کناره گیری نمود و مردم را آسوده گذاشت . . . "

12

سرنوشت فتنه و فتنه گران چه خواهد شد ؟

خطبه 150

" . . . گروهی در فتنه ها آسودند و گروهی دست به حمله و پیکار با فسادگران زدند و با شکیبایی که داشتند بر خدا منّت ننهادند و جان دادن در راه خدا را بزرگ نشمردند تا آن جا که اراده الهی به پایان دوران جاهلیت موافق شد ، شمشیرها در راه خدا کشیدند و بینش های خود را بر شمشیر ها نشاندند و طاعت پروردگار خود را پذیرفتند و فرمان پند دهنده خود را شنیدند و در پیروزی و سربلندی زیستند  . . . "

سرنوشت فتنه ، چیزی جز شکست نیست . پیروزی از آن مجاهدان راه خداست ؛ اما نصرت الهی منوط به مقدمه ای است که عبارت است از شکیبایی در راه خدا و تمسک به ایمان و بصیرت .

از این عبارت همچنین باید این استفاده را برد که سکوت در برابر اصحاب فتنه جایز نبوده و باید به جهاد و پیکار علمی و عملی با آنان پرداخت .

اما سرنوشت سران فتنه نیز از زبان امام علی علیه السلام شنیدنی است :

ابن ابی الحدید 20/308

کسی که فتنه ای برانگیزد ، خود خورنده آن است ( خود در آن افتد ) .

غررالحکم 2/ 241

هر که آتش آشوب را روشن کند ، خود هیزم آن باشد .

13

حق طلبی از نگاه مولای متقیان چه ضرورتی دارد ؟

بر مرکب حق سوار باش اگر چه مخالف خواست دلت باشد و آخرتت را به دنیایت مفروش . (غررالحکم 1/127)

برای رسیدن به حق در هر جا که باشد خود را به گرداب حوادث و سختی ها افکن . (دستور معالم الحکم 68)

حقی که زیان می رساند بهتر از باطلی است که خرسند می سازد . (غررالحکم 1/345)

بازگشتت به سوی حق گرچه به رنج افتی بهتر از راحتی تو در همراهی باطل است . (غررالحکم 2/39)

حق و باطل با هم جمع نمی گردند . ( غررالحکم 2/349)

 

 

 

خدا را شکر ، شایعه بود !

+ نوشته شده در سه شنبه هفتم دی 1389 ساعت 23:41 شماره پست: 663

 

سه شنبه است ساعت نزدیک بیست و سه . پیامکی از هادی حمیدی به دستم رسید : حجت الاسلام قرائتی به رحمت خدا رفت . چند لحظه کپ کردم . تماس گرفتم . آقا هادی در دسترس نبود . کدام قرائتی ؟!

یعنی باور کنم استاد محسن قرائتی این پدیده منحصر به فرد حوزه های علمیه را از دست داده ایم ؟ خدا کند شایعه باشد . فعلا که هیچ خبرگزاری این خبر را انعکاس نداده است . خدا کند دروغ باشد . . .

اما اگر صحت داشته باشد . . . باید به آقا سید علی خامنه ای تسلیت گفت . قرائتی فقط یک مبلغ و سخنران هنرمند نبود . درخشش قرائتی تنها در این نبود که ثابت کرد روحانی اگر دغدغه داشته باشد در هر سنی و با هر رسانه ای می تواند در دل همه اقشار جامعه چه زن و چه مرد ، چه پیر و چه جوان جا باز کند .

باید به رهبر عزیز تسلیت گفت زیرا حاج محسن قرائتی یار صدیق و پشتوانه ای کم نظیر برای ایشان بود . قرائتی ، آقا را به هیچ مصلحت اندیش دنیا زده ای نفروخت . با هر که رفاقت داشت ، پای آقا تا آخر ایستاد . زمانی که جوان تر های پر ادعای منتسب به حوزه ، دست و پایشان را گم کرده بودند ، وقتی کژاندیشی ها و بدسلیقگی ها رنگ زرد روشنفکری و اعتدال پیدا کرد ، آن گاه که اشباح الرجال عافیت طلب ، بچه شتر بی خاصیت فتنه ها شدند ، محسن قرائتی بی ادعا و هیاهو پا به میدان گذاشت و سلسله مباحث فتنه از منظر قرآن را برای افشای چهره اصحاب تزویر ، طرح و ترویج نمود .

خدا را شکر هنوز تایپ این مطلب تمام نشده پیامک دوباره ای از آقا هادی رسید که مشرق این خبر را تکذیب کرده است . خدا را شکر . امسال از دست این تسلیت ها کلافه شدیم ! ترجیح می دهم این مطلب را در وبلاگ بگذارم تا اگر روزی نبودم و این خبر حقیقت پیدا کرد به سهم خود ادای دینی به ساحت آن بزرگوار کرده باشم . این چند خط شاید برای تاریخ ، واگویه هایی نهفته داشته باشد . پس بهتر است در وبلاگ ثبت شود .

( خدا کند صبح که بیدار می شوم این تکذیبیه تکذیب نشده باشد ! )

 
نسخه ای برای خواص بی بصیرت !
+ نوشته شده در دوشنبه ششم دی 1389 ساعت 9:33 شماره پست: 662

 

تکلیف مسئولی که شبهه دارد ، چیست ؟

مسئولین یا به تعبیری خواص ، نقش مهمی را در سقوط یا نجات هر جامعه ایفا می نمایند . در زمان رویش فتنه ها و هجوم شبهات ، فرد مسئول باید درصدد رفع غبار از فضای جامعه باشد . اما اگر خواص جامعه ، خود نیز اسیر شبهات گردیده و در بزنگاه تقابل با فتنه ها نتوانند حق و باطل را تشخیص بدهند حتی اگر در ظاهر به صف فتنه گران نپیوندند با سکوت خود موجب استمرار فضای ناامن فکری در جامعه گردیده و مانع روشن شدن حقیقت و پیوستن مردم به جبهه حق می شوند .

در چنین حالتی وظیفه مسئولی که دچار شبهه شده و نتوانسته حق و باطل را از هم تشخیص بدهد چیست ؟ مردم و حاکمان در قبال چنین مسئولی چه تکلیفی را باید یاداور شوند ؟ علی علیه السلام تکلیف خواص اهل شبهه را روشن کرده است .

نامه 63

در آستانه جنگ جمل ، در سال 36 هجری به امام گزارش رسید که ابوموسی اشعری ، فرماندار کوفه ، مردم را برای پیوستن به امام باز می دارد . امام این نامه را نوشت :

" از بنده خدا علی امیرمؤمنان به عبدالله بن قیس ( ابوموسی اشعری ) پس از ستایش پروردگار ودرود !

سخنی از تو به من رسیده که هم به سود و هم به زیان تواست ، چون فرستاده من پیش تو آید . دامن همت به کمر زن ، کمرت را برای جنگ محکم ببند و از سوراخ خود بیرون آی و مردم را برای جنگ بسیج کن . اگر حق را در من دیدی بپذیر و اگر دو  دل ماندی کناره گیر . به خدا سوگند ! هر جا که باشی تو را بیاورند و به حال خویش رها نکنند تا گوشت و استخوان تر و خشکت در هم ریزد و در کنار زدنت از حکومت شتاب کنند ، چنان که از پیش روی خود همان گونه بترسی که از پشت سرت هراسناکی .

حوادث جاری کشور آن چنان آسان نیست که تو فکر می کنی ، بلکه حادثه بسیار بزرگی است که باید بر مرکبش سوار شد و سختی های آن را هموار کرد و پیمودن راه های سخت و کوهستانی آن را آسان کرد . پس فکرت را به کار گیر و مالک کار خویش باش و سهم و بهره ات را بردار . اگر همراهی با ما را خوش نداری کناره گیر ، بی آن که مورد ستایش قرار گیری یا رستگار شوی که سزاوار است تو در خواب باشی و دیگران مسئولیت های تو را بر آورند و از تو نپرسند که کجا هستی و به کجا رفته ای !

به خدا سوگند ! این راه حق است و به دست مرد حق انجام می گیرد و باکی ندارم که خدانشناسان چه می کنند . با درود . "

ابوموسی اشعری یا همان عبدالله بن قیس در فتح مکه مسلمان شد و از طرف عمر ، فرماندار بصره و در زمان عثمان فرماندار کوفه شد . در آستانه جنگ جمل ، عایشه نامه ای برای او فرستاد و او را به سوی گروه خود جذب کرد . وقتی نامه امام به کوفه رسید مردم را بر ضد امام تحریک می کرد و در میان کوفیان اختلاف ایجاد کرد که امام این نامه را به او نوشت . آن گاه مالک اشتر و امام حسن علیه السلام به کوفه رفتند ، برای مردم سخنرانی کردند ، ابوموسی با حضرت امام حسن علیه السلام نزاع و مجادله می کرد که مالک بر سر او فریاد زد و گفت از دارالاماره خارج شو ! او یک شب مهلت خواست و بیرون رفت . از آن پس کوفیان متحد شده و 12 هزار نفر به یاری امام شتافتند .

نکته ای که در این جا باید مورد توجه قرار بگیرد این است که امام اگر چه فرد را در انتخاب راهش آزاد می گذارد اما به همان فرد به عنوان یک شخصیت حقوقی و یک مسئول در حکومت اسلامی دستور می دهد که اگر در تشخیص حق دو دل هستی ، از این منصب کناره بگیر . باید دقت داشت که امام نمی فرماید " اگر با من مخالفی " بلکه می فرماید اگر شک داری ؛ یعنی حتی افراد دو دل هم حق حضور در مصدر امور جامعه اسلامی را دارا نیستند و به طور طبیعی از مقام خود عزل می گردند .

خطبه 5

" . . . ای مردم ! امواج فتنه ها را با کشتی های نجات در هم بشکنید و از راه اختلاف و پراکندگی بپرهیزید و تاج های فخر و برتری جویی را بر زمین نهید . رستگار شد آن کس که با یاران به پا خاست ، یا کناره گیری نمود و مردم را آسوده گذاشت . . . "

 

اعلمیت از نگاه سید آزادگان

+ نوشته شده در یکشنبه پنجم دی 1389 ساعت 8:26 شماره پست: 660

 

مرحوم ابوترابی از همه مراجع و علمای دین همواره به بزرگی و احترام یاد می نمود . تابستان 1376 در مشهد مقدس خود از نزدیک شاهد بودم که ایشان در محضر آیت الله بهجت با چه خشوعی سخن می گفت و پیش تر از همه خم شد و دست آن بزرگوار را بوسید . به تبعیت از ایشان خیل جماعت رهپویان حرم تا حرم نیز به دست بوسی آن بزرگوار شتافتند .

نوروز 1377 با کاروان پیاده حرم تا حرم برای قرائت دعای عرفه راهی مرز خسروی بودیم . در سر پل ذهاب بود که بحث مرجعیت و اعلمیت گل کرد . مرحوم ابوترابی ، میکروفون را دست گرفت و بعد از مقدماتی ، با قاطعیت آیت الله خامنه ای را به عنوان اعلم معرفی نمود . استدلال ایشان برایم جالب بود . می گفت مرجعی که سرش را پایین بیندازد و از خانه به سر کلاس برود و برگردد نمی تواند به مسائل زمان اشراف داشته باشد .

آن موقع شاید این مطلب خوب برایم جا نیفتاد . اما گاهی که بعضی از بزرگان را زیر ذره بین می گیرم یاد سخنان ارزشمند سید آزادگان می افتم .

احترام همه مراجع بر ما واجب است . نقدهایی که گاه به بعضی از مراجع وارد می شود مثل سکوت در مسائل کلان مانند کشتار مسلمین غزه و اعلان موضع کوبنده و هیجانی در مسائل ریز و کم اهمیت ، کمترین بار مثبتی که می تواند داشته باشد این است که به ما بفهماند قدر مجتهدینی چون شهیدان مطهری و بهشتی را بیشتر بدانیم . تفکرات پویای این بزرگواران در تأمین ضروریات محتوایی جامعه تا سال ها خلأهای موجود در جریان های فکری و مذهبی را جبران کرده است . قدر امام را بیشتر بدانیم که با ذکاوتی کم نظیر و اراده و ایمانی سرشار ، آرمان جهانی آزادگی را برای مستضعفین عالم احیا کرد . قدر رهبر معظم را بیشتر بدانیم که امروز حتی دشمنان ایران اسلامی نیز به اندیشه فراگیر و تدبیر عالمانه ایشان اذعان می نمایند .

 
شهید علی اکبر محتشمی ؟!
+ نوشته شده در شنبه چهارم دی 1389 ساعت 18:3 شماره پست: 659

 

سید علی اکبر محتشمی ، روحانی بزرگوار و محترمی است .

سوابق انقلابی ایشان تا اواسط دهه شصت ، پررنگ و درخشان است . کتاب خاطرات ایشان از دوران مبارزه با طاغوت یکی از غنی ترین آثار تاریخ شفاهی است که همواره به همه علاقمندان تاریخ معاصر سفارش کرده ام برای آشنایی اجمالی با حوادث دهه های چهل و پنجاه مطالعه این کتاب را در اولویت قرار دهند .

شنیده شده محتشمی چند روزی است که مقیم نجف اشرف شده است . اگر یادتان باشد مدت ها بود که زمزمه هجرت دست جمعی علما ی ایران به نجف از سوی بوق های جریان برون مرزی فتنه طرح می شد . وقتی این شایعه تحقق پیدا نکرد علی اکبر محتشمی ، ماکتی از این توطئه خبری را ترسیم نمود .

شایعه تقلب در انتخابات در چند دوره توسط جریانی خاص طرح شد اما دلیلی برای اثبات آن پیدا نگردید . وقتی کار به این جا رسید کمیته جعلی صیانت از آرا به ریاست محتشمی تشکیل شد تا صرف وجود چنین کمیته ای ، فضای روانی برای باور دروغ بزرگی به نام تقلب را مهیا سازد . دادگاه ویژه روحانیت می توانست به خاطر دروغ پراکنی این سید محترم ، برخوردی قانونی با وی انجام دهد اما رأفت سلیقه ای شامل حال او گردید . چه این که در قاموس قضایی شاید خطر عدالت طلبی روحانی بی رسانه ای چون علی رضا جهانشاهی ( طلبه سیرجانی ) ، بنیادی و ریشه ای تر از فتنه انگیزی منافقانه اصحاب قدرت و سیاست باشد .

بهتر بود محتشمی از کشور ممنوع الخروج می گردید .

محتشمی در جریان تشکیل حزب الله لبنان ، نماینده سیاسی ایران در آن کشور بود . از این رو بارها مورد تهدید سرویس های جاسوسی رژیم غاصب قرار رفت و یک بار نیز در توطئه ای صهیونیستی توسط عوامل موساد مجروح گردید .

در جریان انفجار هواپیمای مسافربری پان آمریکن موسوم به پرونده لاکربی نیز نام علی اکبر محتشمی به عنوان متهم ردیف اول در رسانه های استکبار مطرح و تحت تعقیب واقع گردید . بعید نیست اگر محتشمی نتواند در نجف به بازی جدیدی بر ضد جمهوری اسلامی دست بزند به عنوان لقمه ای چرب برای جوخه های ترور سیا و موساد مورد توجه قرار بگیرد . گذشته از آن که برتری رسانه ای دشمن باعث اتهام زنی به نظام اسلامی در خصوص چنین واقعه ای خواهد شد ، این حادثه می تواند خلأ شهیدپروری ! و اسوه سازی را نیز برای جریان فتنه تأمین نموده و نفس های به شماره افتاده آن را چند صباحی تداوم ببخشد .

 

در نماز جمعه بابل چه گذشت ؟

+ نوشته شده در شنبه چهارم دی 1389 ساعت 14:16 شماره پست: 658

 

 

 

دیروز استاندار مازندران مهمان نمازگزاران جمعه شهرستان بابل بود .

درآغاز سخنان طاهایی جمعی از شهروندان با در دست داشتن پلاکارد هایی اعتراض خود را پیرامون موضوعاتی بیان نمودند و خواستار بیان مباحثی شدند که با مخالفت طاهایی روبرو شد.

به گزارش خبرنگار تی تی نیوز از بابل ،پس از پایان نماز جمعه با اعتراض مجدد اجتماع کنندگان که جمعی از دانشجویان و مردم عادی بودند سبب گشت تا  ابراهیمی معاون سیاسی امنیتی استاندار را به جمع کثیر مردم که با داشتن پلاکاردهایی اعتراض خود را مبنی بر مسائل شهرستان بیان میداشتند ، بکشاند.

متن پلاکارد ها به شرح زیر است:

 

آقای استاندار_ شنیده ها حاکی است: درآمد فروش روغن شکوفه بابل را می خواهند از کیسه خلیفه ببخشند_ چرا؟

از سران  فتنه 88 در بابل چه خبر ؟! _ آیا آنان مجازات شده اند تا بار دیگر فتنه گری نکنند_منتظر پیگیری شما هستیم!!

آقای استاندار! آیا داستان مظلومیت اموال  بیت المال در شهرداری بابل و شورای شهر به گوشتان نرسیده است ؟!_ ما منتظر پیگیری شما هستیم

شما با خاطیان شورای شهر و شهرداری بابل چگونه برخورد می کنید؟

لُب خواسته های ما از دانشجویان، عدالتخواهی است _ مقام معظم رهبری

آقای استاندار _ تا کی باید مردم بابل در انتظار اتمام طرح فاضلاب باشند_ 2 سال ، 5سال ، 10 سال ، ...

آقای استاندار _ جاده های بابل_کیاکلا و ... قتلگاه شده است

آقای استاندار _ امام علی (ع) با کارگزاران خائن حکومت در بازار اهواز (ابن حرمه) را شدید تر از مردم عادی برخورد می کند و در نماز جمعه شلاق می زند و از مقامش عزل و به زندان می اندازد.

انصار حزب الله بابل نیز بیانیه ای را درباره مسائل جاری این شهرستان منتشر نمود :

باسمه تعالی

استاندار محترم مازندران جناب آقای طاهایی

سلام علیکم

احتراما مطالبی بشرح ذیل و به صورت خلاصه تقدیم حضورتان می گردد که انشا الله مورد نظر قرار گیرد:

پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری ، عده ای در شهرستان بابل به بهانه واهی تقلب در انتخابات، با نیرو های انقلاب درگیر و اقدام به ضرب و شتم بسیجان و مردم  حزب الهی نمودند و با آتش زدن اموال دولتی و خصوصی و ایجاد راه بندان و توهین به مقدسات، عفت و نظم عمومی را جریحه دار نمودند، و حال پس از یکسال و اندی و با توجه به محکومیت فتنه گران، از مجازات آنان خبری نیسیت. ظاهرا دست هایی مانع برخورد با فتنه گران فعال می باشند.

اقدام انصار حزب الله در ارئه اسناد و مدارک متقن مبنی بر ارتشاء و اختلاس و حیف و میل نمودن بیت المال در شهرداری منجر به دستگیری شهردار (سفیدگر) و معاونین و برخی از کارکنان خاطی و تشکیل پرونده ای در دادگستری بابل گردیده که جرائم آنان محرز اما تا کنون هیچگونه برخوردی با نامبردگان نشده است چرا که ظاهرا عواملی موجبات فرسایشی شدن پرونده ها را فراهم می آورند تا از برخورد با آنان ممانعت گردد.

با  ارائه اسناد و مدارک در مورد اختلاس و ارتشاء و سوء مدیریت برخی از اعضای شورای شهر بابل، پرونده ای در دادگستری بابل تشکیل و نامبردگان دستگیر ولی به دلایلی نا معلوم و پس از گذشت یکسال، از مجازات آنان خبری نیست.جنابعالی می توانید با مطالعه پرونده نامبردگان به عمق فاجعه پی ببرید که به غیر از مفاسد مالی، فساد اخلاقی گسترده در احدی از اعضای شورای شهر بسیار فجیع و تکان دهده و غیر قابل اغماض می باشد.

پس از کشف فساد در شهرداری، عزل شهردار اسبق(سفیدگر) و انتصاب شهردار جدید (پارسا مهر) توسط شورای شهر، ابتدائا بدلایلی موجبات تحیر و ... مردم بابل شده، لیکن پارسامهر که با توجه به اوضاع مزبور و با پشتیبانی کارکنان شهرداری درصدد رفع معضلات شهرداری برآمده ، و مانع از حیف و میل بیت المال توسط نامبردگان شد، مورد غضب شورای شهر قرار گرفته و از شهرداری خلع گردید که با تحقیق و تفحص می توان نتیجه گرفت که این حرکت خلاف شرع و قانون بوده و در راستای تامین منافع مادی و سیاسی اعضای شورای شهر بوده است.

با توجه به سفر استانی ریاست محترم جمهوری به مازندران و مصوب نمودن طرح های عمرانی، فرهنگی، اقتصادی و... در شهرستان بابل، متاسفانه تاکنون اقدام عملی و مفیدی که نشانگر به نتیجه رسیدن طرح های فوق از جمله کمربندی جدید، کارخانه خودروسازی، جاده گنج افروز، و... باشد، مشاهده نشده است.

در پایان با توجه به مراتب یاد شده انتظار می رود که جنابعالی بعنوان عالی ترین مقام اجرائی و نماینده تام الاختیار ریاست جمهوری در استان، نسبت به رفع معضلات شهر بابل اقدام و با مکاتبات با مراجع قضائی خواستار تسریع در مجازات عوامل خاطی در شورای شهر و شهرداریو فتنه گران در نهاد های مختلف گردید تا نظام اسلامی از هر گونه مفاسد محافظت گردد.

و من الله توفیق

جمعی از خانواده شهدا،آزادگان،جانبازان

و انصار حزب الله شهرستان بابل

 
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
+ نوشته شده در شنبه چهارم دی 1389 ساعت 10:45 شماره پست: 657

 

شنیده شده جمعی از طلاب و دانشجویان و بسیجیان استان های قم ، تهران و مازندران قصد دارند طی درخواستی از وزارت کشور ، در سال روز قیام فتنه شکن نهم دی ، تجمعی را مقابل قوه قضائیه برگزار نمایند .

گفتنی است این تجمع تنها در صورت موافقت وزارت کشور برگزار شده و هدف از آن ارائه فهرستی مقایسه ای از نحوه برخورد دستگاه قضا با چهره های ریز و درشت تأثیر گذار در فتنه می باشد .

 

باز هم تسلیت

+ نوشته شده در جمعه سوم دی 1389 ساعت 23:43 شماره پست: 656

 

اطلاع یافتم ساعتی پیش پدر بزرگوار دوست خوبم حجت الاسلام سید هانی رضویان دار فانی را وداع گفت . خدایش بیامرزد و با اجداد طاهرینش محشور فرماید . بی شک یکی از بزرگ ترین باقیات الصالحات این سید بزرگوار ٬ فرزندان نیک و صالحی است که در خدمت اسلام و انقلاب جهانی اسلام تربیت کرده است . از طرف همه رفقا به آقا سید هانی عزیز و صبور که حدود بیست و چهار ساعت پیش ٬ چشمانمان به اشک روضه هایش آراسته بود تسلیت می گویم .

شادی روح آن مرحوم فاتحه ای را نثار کنید .

 
چانه زنی !
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم دی 1389 ساعت 14:14 شماره پست: 655

 

این جاست که می گویند روحانیت اصیل ، انسان را به فکر وا می دارد ! دم آقا جواد بیژنی گرم با این شکار بکرش در تاسوعای حسینی .

روحانیت مثل نون " لنا " است که اگر نباشد می شویم " لا " !

نفر وسط ، سید سجاد ایزدهی ، مجتهد جوان و اهل قلم شهرمان است که یکی از آثار ایشان با عنوان " نظارت بر قدرت در فقه سیاسی " سال گذشته حائز رتبه نخست در جشنواره فارابی گردید . ایشان با این که در دیار علم یعنی شهر مقدس قم که معدن صدها فقیه و اهل نظر است ، هفته ها در شبکه سیمای استانی به بحث پیرامون فقه سیاسی می پرداخت در استان خود همچنان گمنام و ناشناخته باقی مانده است . امیدوارم روزی فرا برسد که مسئولان فرهنگی و اجتماعی استان مازندران ، شناخت کافی از نخبگان منطقه خود به دست آورده تا در بهره گیری از ظرفیت ها و استعدادها توفیق بیشتری حاصل کنند .

 
چه بی خیال نشستیم !
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم دی 1389 ساعت 10:33 شماره پست: 654

 

بهداشت و درمان ما کی اسلامی می شود ؟ بعد علمی اش باشد سر جای خودش ؛ اما شما را به خدا این چه وضعی است که در مراکز درمانی جمهوری اسلامی می بینیم ؟

یک بخشش تقصیر خود مردم است . بچه مسلمان ما هنوز نمی داند مراجعه به پزشک غیر همجنس تنها در فرض ضرورت مجاز است و الا کشک خورد هر بابایی که روی زبان ها انداخت پزشک ، محرم است ! چرا هنوز نمی دانیم برای معالجه و تزریقات و درمان چشم و ابرو و بینی و دیگر مسائل پزشکی و پیرایشکی و زرشکی ( یاد حاج رضا دادپور به خیر ) باید به افراد هم جنس رجوع کنیم ؟

حالا می ماند بخش دیگر تقصیرات که باید بیندازیم گردن مسئولان بهداشت و درمان . خدائیش بابل خودمان و تهران را بی خیال . من مانده ام این بیمارستان های قم چرا وضعشان این طوری است ؟ گاهی موقعی که به زور حرفت را می قبولانی که پزشک و تزریقاتی ات حتما باید هم جنس باشد ناگهان یک بابای غیر همجنسی اعم از نیروی خدماتی و حراست و . . . مثل  . . . سرش را می اندازد پایین و می آید داخل اتاق . زشت است به خدا . حالا ما شوخی می کنیم اما به خدا سنت اشتباهی است که باید اصلاح شود . چند سال پیش در نمایشگاه کتاب ، موقع نماز به طور اتفاقی کنار مرحوم باقری لنکرانی ایستادم . یکی دو دقیقه ای که توانستم صدایم را به گوشش برسانم گفتم شما را به خدا تا هستید فکری به حال این بخش از احکام تعطیل شده اسلام بکنید . بعد از سی سال از عمر جمهوری اسلامی بگذارید این یادگار خوب از شما باقی بماند که بزرگترین باقیات الصالحات است . بنده خدا همان طور که از جا بر می خواست گفت انشالله درست می کنیم . اما  . . . نشد که نشد .

چرا دوباره یاد این موضوع افتادم ؟ امروز یکی از سایت ها مطلبی برگرفته از گلایه های مردم در این خصوص نوشته بود که بد نیست شما هم نگاهی به آن بیندازید :

 به گزارش سرویس زنان جهان؛ اخیرا اعتراضاتی از سوی مردم به تحریریه جهان رسیده است که در آن بانوان نسبت به نبودن امکانات ورفتارمناسب فرهنگ جمهوری اسلامی در مراکز پزشکی گلایه داشته اند. 

این گزارش ها که از بیمارستانهای مختلف و معروف کشور رسیده است در پاره ای از موارد رفتار نامناسب کادردرمانی را مورد نقد قرار داده و در مواردی از این که مراکز درمانی بدون توجه در برخی ویزیت های حساس که با حیای عمومی در ارتباط است از کادر درمانی غیر همجنس استفاده می کنند اعتراض کردند.
 
گزارش های مردمی حاکی از آن است که در برخی مراکز درمانی بیماران مرد را توسط کادر زن و بیماران زن را توسط کادر درمانی مرد تحت درمان و مراقبت های پزشکی می دهند که خود این مسئله علاوه بر تلالمات جسمانی صدمات روحی فراوانی برای بیمار به وجود می آورد. 

این گزارش ها با اشاره به برخی فعالیت های پزشکی مثل سزارین و آنژیو و موارد مشابه دیگر که در آن بیمار از پوشش مناسبی برخوردار نیست حداقل خواست مردم را توجه به این نکته دانستند که شرایط روحی بیماردرنظرگرفته شود و این بیماران توسط هم جنس های خود تحت درمان قرار گیرند و مراقبت شوند. 

بر اساس این گزارش ها این بی توجهی علاوه بر مراکز خصوصی درمانی که فراوانی بیشتری دارد در بیمارستانهای دولتی هم دیده می شود و تنها یک نظارت سر زده و ناپیدا از این بیمارستانها سهل انگاریهای بسیاری را نشان می دهد. 

در این گزارش ها با اشاره به این که مردم نمی پذیرند کادر مجرب درمان و پرستاری در یک بیمارستان وجود نداشته باشد آمده است: در بسیاری موارد این تغییر جزئی اما اثر گذار قابل اجراست ولی از سوی مدیریت به آن توجه نمی شود و با این بهانه که دکتر محرم بیمار است و یا نیرو نداریم بیمار با شرایط اجباری خاصی روبرو می شود که قبل از انجام فرایند درمان به شدت روحیه وی را تضعیف می کند. 

لازم به توضیح است که گلایه های مردمی  به ویژه بانوان درباره عدم رعایت حساسیتهای شرعی و دینی در بیمارستانها در حالی مطرح است که بسیاری از بیمارستانهای خارجی برای حفظ شرایط روحی مناسب بیمار برای زنان مسلمان از کادر درمانی و مراقبتی خانم استفاده می کنند و با وجود این نوع نگاه جهانی بی توجهی به این مسئله مهم در مراکز پزشکی داخلی قابل تامل و تاسف است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو آذر89 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۸۹، ۰۹:۲۶ ق.ظ


حجت الاسلام پناهیان به هوش باشد !

+ نوشته شده در سه شنبه سی ام آذر 1389 ساعت 11:47 شماره پست: 653

 

دو سه سال پیش بود . در جلسه ای با بعضی از مسئولان نظارتی مرتبط با حوزه که در خصوص کاستی های تبلیغی حوزه های علمیه تشکیل شده بود متوجه شدم که آقایان از دست حجت الاسلام نقویان به شدت عصبانی بوده و در صدد تذکر به او هستند . چرا ؟ نقویان در بحثی پیرامون ضرورت ارتباط با مخاطب و فهم صحیح از شرایط هر زمان ، این عبارت را به کار برده بود : خوب است قم هم با قوم باشد !

همین یک جمله کافی بود تا آقایان اهل بصیرت به جای پرداختن به ضعف های بنیادین در نظام تبلیغی حوزه علمیه ، از دست زبان ناصر نقویان فریاد وامصیبتا سرداده و مرثیه وااسلاما بسرایند .

دیروز این خبر بر خروجی خبرگزاری ها قرار گرفت :

حجت الاسلام رهبر اعلام کرد فراکسیون روحانیون مجلس ، حجت الاسلام علی رضا پناهیان را به دلیل انتقاد از قوه قضائیه در سخنرانی روز عاشورا برای ادای توضیحات به مجلس احضار کرده است !

کسی نپرسید آیا فقط انتقاد از قوه قضائیه بر روی منابر جرم است و این قانون شامل قوه مجریه نمی شود ؟ چند روحانی منبری را سراغ دارید که مانند دکتر حسن روحانی ( دبیر اسبق امنیت ملی ) هر تریبونی را که در اختیار گرفت نیش و کنایه ای را نثار دولت نکرده باشد ؟ آیا اسدالله بیات هم که در مصاحبه با رادیوهای بیگانه ، نیروهای مدافع انقلاب در جریان آشوب های 88 را محارب خواند به مجلس احضار شده است ؟ صادقی تهرانی که فتوا داد جامعه اسلامی باید با شورای فقهی اداره شود چطور ؟ چرا این فراکسیون به یوسف صانعی چیزی نگفت وقتی بر خلاف نص صریح قرآن ( ماجعل ادعیائکم ابنائکم ) فرزند خوانده را فرزند دانست و فقاهت تشیع را مایه تمسخر علمای اهل سنت قرار داد ؟ چرا کسی به قدرت علیخانی با این ادبیات فاخرش چیزی نگفته است ؟ فراکسیون روحانیت چه اعتراضی به حجت الاسلام ابوترابی روا داشت وقتی وی حاضر شد سخنران مجلس مرحوم روح الامینی باشد اما حتی یک بار از راه دور تسلیتی هم به خانواده شهید حسین غلام کبیری اعلام نکند ؟

چرا کسی به ریاست دفتر تبلیغات حوزه گیر نمی دهد که جداره توالت اداره به ظاهر حوزوی اش را از جنس  mdfمی سازد اما حاضر نمی شود یک تومان برای مقابله فرهنگی با جریان فتنه و جنگ نرم اختصاص بدهد ؟

چرا حجت الاسلام مهاجری و دعایی به مجلس احضار نمی شوند که مرقومه های شریفه شان در روزنامه های جمهوری و اطلاعات با بودجه بیت المال گاه آب به آسیاب دشمن می ریزد ؟ چرا یک بار رئیس دادگاه ویژه روحانیت به مجلس دعوت نمی شود تا پاسخ دهد پیاده روی حجت الاسلام جهانشاهی برای احیای فریضه امر به معروف و نهی از منکر بر خلاف شئون روحانیت بود یا هتاکی بی شرمانه هادی غفاری به ساحت سلاله رسول الله ؟ چرا سوال یک طلبه در جریان سخنرانی سال 85 هاشمی در قم او را مستوجب تعقیب و تبعید قرار می دهد اما هیچ پیگردی برای آخوندهایی چون ایازی و ادیب و سلیمانی به خاطر حضور فیزیکی در آشوب های خیابانی وجود ندارد ؟ آیا فراکسیون روحانیون مجلس به سید حسن و یاسر خمینی به خاطر رویکردهای نامتعارفشان از گل نازک تر گفته است ؟ چرا خطیب نماز جمعه هر چه بخواهد می تواند بر ضد دولت سخن بگوید اما یک منبری نمی تواند از قوه قضائیه انتقاد کند ؟ به قول طلبه ها " بائک تجر بائی لا تجر ؟!"

این هم از فراکسیون روحانیون مجلس . حالا اگر آقا فریاد بزند أین عمار ؛ حق ندارد ؟

علی رضا پناهیان به هوش باشد و جلوی این بدعت را بگیرد . فراکسیون روحانیون مجلس هیچ جایگاه قانونی ( قضایی امنیتی نظارتی ) برای احضار افراد را ندارد . این طور پیش برود چندی بعد ، جامعه روحانیت ممکن است کسانی را بازداشت کرده و یا جامعه وعاظ ، حکم قضایی صادر کند !!

عملکرد این حضرات آن کلام حجت الاسلام نقویان را دوباره یاداور می شود که خوب است آقایان با قوم باشند !

 
مردی که در آسمان ها پرواز می کرد !
+ نوشته شده در سه شنبه سی ام آذر 1389 ساعت 7:5 شماره پست: 652

 

نگاهی کوتاه به زندگی خلبان شهید عباس بابایی

شهید عباس بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی بود .عباس بابایی را به شجاعت ، مدیریت و اخلاص می شناسند . خیلی ها او را عارفی کم نظیر و انسانی خودساخته می دانند . او یک خلبان ارتشی بود که در زمان شاه . . .


مردی که در آسمان ها پرواز می کرد !

نگاهی کوتاه به زندگی خلبان شهید عباس بابایی

شهید عباس بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی بود .عباس بابایی را به شجاعت ، مدیریت و اخلاص می شناسند . خیلی ها او را عارفی کم نظیر و انسانی خودساخته می دانند . او یک خلبان ارتشی بود که در زمان شاه و در ارتشی که برای سرسپردگی و حفاظت از منافع جهانخوراران تربیت می شد عضویت پیدا کرد . وی تحصیلات خلبانی را نیز در کشور آمریکا گذراند . نظام تربیتی ارتش های دنیا بر مبنای اطاعت پذیری محض از مافوق و کنار گذاشتن باورهای اخلاقی و دینی اداره می شود . عباس بابایی زیر نظر استادان دانشگاه خلبانی ایالات متحده ، حاضر نشد یک قدم از اصول و ارزش های اسلامی عقب نشینی کرده و به خاطر دریافت مدرک تحصیلی و لبخند رضایت فرماندهان آمریکایی از عقاید مذهبی خود دست بردارد .

بعد از پیروز یا نقلاب و طی مدارج عالی فرماندهی نیروی هوایی هیچ گاه حاضر نشد به نشستن پشت میز اکتفا کند . او همواره خطرناک ترین پروازها برای مقابله با دشمن متجاوز را به خود اختصاص می داد . بعد دیگر شخصیت او در زمان فرماندهی را باید در یکرنگی و همنوایی با زیردستان خود جست . دستگیری خالصانه او از نیازمندان از وی چهره ای ساخته که هم اکنون نیز با گذشت بیش از دو دهه اگر سری به پایگاه های هوایی ارتش بزنید نام و یاد او با خیر و سلام و صلوات بر زبان ها جاری می شود .

از تولد تا عروج

عباس بابایی در سال 1329 در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود . دوره ابتدایی را در دبستان دهخدا و دوره متوسطه را در دبیرستان نظام وفای قزوین گذراند . در سال 1348 در حالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود ، داوطلب تحصیل در دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد . پس از گذراندن دوره آموزشی مقدماتی خلبانی ، جهت تکمیل دوره ، به کشور آمریکا اعزام گردید . در این مدت ، دوره آموزشی خلبانی هواپیمای شکاری را با موفقیت به پایان رساند و پس از بازگشت به ایران ، در سال 1351 با درجه ستوان دومی در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت شد .

همزمان با ورود هواپیمای پیشرفته اف-4 به نیروی هوایی ، شهید بابایی در دهم آبان ماه1355 برای پرواز با این هواپیما انتخاب شد و به پایاه هوایی اصفهان انتقال یافت .

پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ، وی گذشته از انجام وظایف روزانه ، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت . شهید بابایی در هفتم مرداد ماه 1360 از درجه سروانی به سرهنگ دومی ارتقا پیدا کرد و به فرماندهی پایگاه هشتم اصفهان برگزیده شد . وی در نهم آذرماه 1362 ، ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی ، به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب گردید و به ستاد فرماندهی در تهران عزیمت کرد .

سرانجام در تاریخ هشتم اردیبهشت ماه 1366 به درجه سرتیپی مفتخر شد و در پانزدهم مرداد ماه همان سال ، در حالی که به درخواست ها و خواهش های پی در پی دوستان و نزدیکانش مبنی بر شرکت در مراسم حج آن سال پاسخ رد داده بود ، برابر با روز عید قربان در حین عملیات برون مرزی به شهادت رسید .

شایان ذکر است که شهید بابایی ، علی رغم درخواست ها و دعوت های هر ساله اطرافیان ، در هیچ سالی به حج نرفت . از نزدیکان او نقل است که وی چند روز قبل از شهادت ، در پاسخ به پافشاری های بیش از حد دوستانش گفته بود : تا عید قربان خودم را به شما می رسانم . شگفت این که شهادت او برابر با روز عید قربان بود .

شهید ، سرلشکر خلبان ، عباس بابایی در هنگام شهادت 37 سال داشت . از او یک دختر به نام سلما و دو فرزند پسر به نام های حسین و محمد به یادگار مانده است .

می دوید تا شیطان را از خود دور کند !

یکی از آموزنده ترین دوره های حیات پربرکت این شهید را باید دوران تحصیل در آمریکا دانست . این مقطع ، شکل گیری شخصیت استوار و راسخ این شهید را به تصویر می کشاند .

در دوران تحصیل در آمریکا ، روزی در بولتن خبری پایگاه ریس که هر هفته منتشر می شد ، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد . مطلب این بود :

" دانشجو بابایی ساعت 2بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور کند ."

من و بابایی هم اتاق بودیم . ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم . او گفت :

چند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود . رفتم میدان چمن پایگاه و شروع کردم به دویدن . از قضا کلنل باکستر ، فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر می گشتند . آنها با دیدن من شگفت زده شدند . کلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد . نزد او رفتم او گفت در این وقت شب برای چه می دوی ؟ گفتم خوابم نمی آمد خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم . گویا توضیح من برای کلنل قانع کننده نبود . او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم . به او گفتم مسایلی در اطراف من می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم . آن دو با شنیدن حرف من ، تا دقایقی می خندیدند ؛ زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسایل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درک کنند . راوی خلبان آزاده تیمسار اکبر صیاد بورانی .

هم اتاقی بی بند وبار !

عباس در دوران تحصیل در آمریکا در یک اتاق سی متری زندگی می کرد . جوانی با او هم اتاق شده بود که تقید مذهبی نداشت و علاوه بر نصب تصاویری از هنرپیشه های زن آمریکایی بر دیوار ، شیشه های مشروبات الکلی را در جای خود نگه داری می کرد . عباس بابایی با او به توافق رسید که اتاق را با طناب به دو نیم تقسیم کنند و او به قسمت مربوط به عباس پا نگذارد .

مراقبت و توجه عباس باعث شد که آن فرد پی به رفتار اشتباه خود ببرد و تحت تأثیر صحبت های عباس از کارهای خود دست بکشد . بعد از مدتی آن دو با کمک هم موکت های اتاق را شستشو دادند . آن طناب نیز برای همیشه برداشته شد .

راوی تیمسار خلبان روح الدین ابوطالبی .

خلبان شدن ما با عنایت خداوند بود

عباس بابایی خاطره ای را از دریافت مدرک تحصیلی خود در آمریکا نقل کرده که تکرار آن نیز همواره شیرین و شنیدنی است :

دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود ؛ ولی به خاطر گزارش هایی که در پرونده خدمتی ام درج شده بود تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند ؛ تا سرانجام روزی به دفتر مسئول دانشکده ، که یک ژنرال آمریکایی بود احضار شدم . به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم . او از من خواست که بنشینم . پرونده من مقابل او روی میز بود . ژنرال آخرین فردی بود که می بایستی نسبت به قبول یا رد شدنم در امر خلبانی اظهار نظر می کرد . او پرسش هایی کرد که من پاسخش را دادم . از سوال های ژنرال بر می آمد که نظر خوبی نسبت به من ندارد .این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت ؛ زیرا احساس می کردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامه هایی که برای زندگی آینده ام در دل داشتم ، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران بر گردم . در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود . او ضمن احترام ، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود . با رفتن ژنرال ، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم . به ساعتم نگاه کردم . وقت نماز ظهر بود . با خود فتم کاش در این جا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم . انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد . گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست . همین جا نماز را می خوانم . انشالله تا نماز تمام شود او نخواهد آمد . به گوشه ای از اتاق رفتم و روزنامه ای را که در آن جا بود به زمین انداختم و مشغول خواندن نماز شدم . در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال وارد اتاق شده است . با خود گفتم چه کنم ؟ نماز را ادامه بدهم و یا بشکنم ؟ بالاخره گفتم نمازم را ادامه می دهم و هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد . سرانجام نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می نشستم از ژنرال عذرخواهی کردم . ژنرال پس از چند لحظه سکوت ، نگاه معناداری به من کرد و گفت : چه می کردی ؟ گفتم : عبادت می کردم . گفت : بیشتر توضیح بده . گفتم : در دین ما دستور بر این است که ساعت هایی معین از شبانه روز ، باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرا رسیده بود ؛ من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم .

ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت : همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست . این طور نیست ؟ پاسخ دادم : بله همین طور است .

او لبخندی زد . از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت من خوشش آمده است . با چهره ای بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده ام را امضا کرد . سپس با حالتی احترام آمیز از جابرخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت :

به شما تبریک می گویم . شما قبول شدید . من برای شما آرزوی موفقیت دارم .

من هم متقابلاً از او تشکر کردم . احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم . آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود ، دو رکعت نماز شکر خواندم . راوی سرهنگ ولی الله کلاتی

با استفاده از کتاب پرواز تا بی نهایت . عقیدتی سیاسی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران

سید حمید مشتاقی نیا

 
زنگ قضا !
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم آذر 1389 ساعت 21:15 شماره پست: 651

 

آقا صادق لاریجانی از ذخایر اسلام و از مفاخر فقاهت و بی تردید از مراجع آینده عالم تشیع است .

این بزرگوار در آخرین سخنرانی رسانه ای خود اظهار نمود که از شنیدن انتقادها به عملکرد مجموعه خود خوشحال می شود . بنده قصد دارم در این چند سطر ، شادمانی ایشان را تضمین کنم .

1-      قاضی القضات ام القرای اسلام ، پاسخ یک وبلاگ نویس را در فراگیرترین رسانه ملی مطرح نمود . این در حالی است که هفته پیش سیمای جمهوری اسلامی در بخش خبری 20:30 ضمن اعلام خبر محاکمه یکی از بزرگترین بدهکاران بانکی کشور که مبلغی حدود دویست میلیارد تومان وام را با جعل اسناد از بانک های کشور دریافت کرده و از پرداخت اقساط سر باز می زد ، به صدور حکمی ضعیف برای این مفسد کلان اقتصادی اعتراض نمود . فرد مذکور علاوه بر پرداخت بدهی تنها به تحمل یازده ماه حبس تعزیری محکوم شده بود در حالی که بسیاری دیگر از بدهکاران نه چندان درشت به اتهام کلاهبرداری و اخلال در نظام اقتصادی به جرایمی بسیار سنگین تر محکوم می شوند . نکته این جاست که رییس عدالتخانه هیچ واکنشی به این اعتراض رسانه ملی از خود نشان نداد . این رخداد حاوی دو مفهوم بلند تاریخی است : الف – اعتراض به تسامح و اهمال در برخورد با مفسدان اقتصادی برای مسئولان قضا  به امری عادی و طبیعی تبدیل شده است . ب -  انتقادهای بچه های حزب الله در رسانه های مجازی بسیار برّنده تر ودردآورتر از اعتراض های استاندارد و پاستوریزه در رسانه های به ظاهر حقیقی است .

2-      آقاصادق عزیز ما تهدید یک جوان نویسنده را بسیار جدی تلقی کرده و دستگاه قضا را ملزم به برخورد با آن می داند . چرا سایت پدر خانم بزرگوار ایشان یعنی آیت الله وحید خراسانی که نظام را به خاطر پخش تصویر عباس بن علی علیه السلام در سریال مختارنامه مورد تهدید قرار داده و احساسات عمومی را تحریک و تهییج نمود از نگاه دشمن شکن ! فیلترینگ قضایی در امان مانده است ؟

3-      این بزرگوار در پاسخ به سوالی درباره عدم برخورد با اهانت گران به رئیس جمهور اظهار داشت که ایشان از حق خود گذشته است . جالب این جاست وقتی از دادستان محترم پرسیده می شد چرا کسی بدون شکایت خصوصی به اتهام توهین به ریاست تشخیص مصلحت و داداش علی لاریجانی مورد محاکمه قرار گرفته و به حبس محکوم می شود این پاسخ شنیده می شد که اهانت به سران قوا و ریاست مجمع نیاز به شکایت خصوصی نداشته و مدعی العموم به طور مستقل ، در این باره پرونده تشکیل می دهد . اگر این نوع پرونده ها بر اساس شکایت مدعی العموم است دیگر حقی برای شخص ثالث باقی نمی ماند که بخواهد از آن گذشت کند ! این تناقض پر ابهام از استاد ارجمندی که سالها کرسی درس خارج اصول را دایر کرده است باور کردنی نخواهد بود . شکایت رییس جمهور از یوسف صانعی به خاطر توهین رذیلانه وی چرا به نتیجه نرسید ؟

4-      گیریم برخورد با سران فتنه نیاز به اذن رهبر معظم داشته باشد . منظور از سران فتنه چیست ؟ موسوی و کروبی ؟ پس رهنورد و فائزه هاشمی و عفت مرعشی چطور ؟ خاتمی و موسوی خوئینی ها چطور ؟ هادی غفاری چطور در حالی که فایل صوتی اهانت وی به رهبر معظم هنوز دست به دست می چرخد ؟ پرونده شکایت های متعدد از جاسبی و اذنابش مانند جریان هادوی و شلیک به دانشجوی منتقد جاسبی در شاهرود به کجا رسید ؟ چرا کسی یقه اسکندری وزیر سابق جهاد کشاورزی را به خاطر افشاگری در خصوص زمین خواری محمد هاشمی و موسوی لاری نمی گیرد یا لااقل یقه متهمین را ؟ موارد اتهامی مهندس زنگنه و غرضی به کجا کشید ؟ چرا همه این سال ها از بین تمام آقازاده ها فقط پرونده شرکت المکاسب فرزند واعظ طبسی مورد پیگیری قرار گرفت که با سلام و صلوات ختم به خیر شد ؟ برای شما رضا گلپور خطرناک تر است که حتی شریعتمداری را وابسته به آلمان و انگلیس می دانست یا حسین قدیانی ؟ چرا کسی یقه او را به خاطر تشویش اذهان عموم نگرفت ؟

5-      چرا برخورد با چهره های سرشناس فتنه به قوت و صلابت برخورد با عوامل بازی خورده و دست چندم نبوده است ؟ این همه رحمت در اعطای مرخصی شامل دیگر زندانیان نیز می شود ؟ به طور مثال حسین مرعشی در اواخر اسفند 88 به زندان برده شد و فردای همان روز دو هفته مرخصی برای ایام نوروز گرفت . ننجون شیخ بی سواد هم می داند کسی که پایش به زندان برسد بی برو برگرد سه روز را باید فقط در قرنطینه بگذراند . شرایط قرنطینه را که شما بهتر از ما می دانید .

6-      اگر از انتقاد خوشحال می شوید چرا گروهی را از طرف خود به دیدار روحانی سیرجانی متحصن در حرم عبدالعظیم حسنی نمی فرستید تا ببینید این بنده خدا در این سرمای طاقت فرسا و دور از خانواده و در دیاری غریب چه حرفی برای گفتن دارد ؟ مطمئن باشید نقدهای مستند ایشان شما را از خوشحالی ! به حرکت واخواهد داشت .

7-      اگر با چشم خود نمی دیدم هرگز نمی گفتم که حرف ها و تهدیدها و ادعاهای شما خطاب به فتنه گران ، نقل محافل طرب بچه های حزب الله است و البته از غصه این ماجرا خود را مستوجب مویه می دانم . زورآزمایی با پیشمرگان انقلاب و جوانان بی نام و نشان مدافع آرمان ها به هیچ وجه یارای اثبات ادعای شما در بی طرفی دستگاه قضا را نخواهد داشت که آب در جای دیگری گل آلود شده است .

8-      راستی این پرسش مدتی است ذهن مرا به خود مشغول داشته که شاید ربطی به این مرقومه نداشته باشد . شما که در دوران دفاع مقدس طلبه ای جوان بوده اید آیا یک بار برای سفر تبلیغی و نه اعزام رسمی و رزمی ، سری به میادین جهاد و شهادت زده اید ؟ انشالله که زده باشید . علی دایی هم از مفاخر این سرزمین است اما وقتی در کوران خطر سر به زیر داشته و تنی به گرداب شهامت نیازموده ، هر چه قدر هم که دم از وطن دوستی بزند در بزنگاه های سرنوشت ساز این آب و خاک قابل اعتماد نخواهد بود .

9-      خلخالی هم صادق بود شما هم صادق هستید . مردم با نام ها و نشان ها کاری نخواهند داشت که از معلم خلقت ، برتری اعمال را آموخته اند . کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم .

10-  ناگفته های ما  و دردهای نهفته در جانمان بیش از آن است که در این چند بند گنجانده شود . مقصد این قلم چیزی جز ابتهاج خاطر قاضی القضات منصف و انتقادپذیر ما نبوده است . درود .

 
برای سردار کمیل کهنسال
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هشتم آذر 1389 ساعت 11:21 شماره پست: 650

 

تسلیت به مردی بزرگ

 

مدتی است توفیق مراوده با مردی از تبار عاشورائیان مکتب خمینی را دارم . سردار کمیل کهنسال فرمانده غیور لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس بوده است . چند بار قصد کردم چند جمله ای از عظمت روحی و شخصیتی این فرمانده دلیر را به رشته تحریر در بیاورم که نشد . گنجینه دل او را باید از قیمتی ترین یادگاران دوران طلایی دفاع مقدس دانست . او فردی روشن بین و مسلط به جریان های فرهنگی و اجتماعی روز است . تا جایی که بر این عقیده ام کمیل کهنسال نه تنها برای جنگ نظامی که در عرصه مدیریت فرهنگی و اجتماعی نیز چهره ای لایق و صاحب رأی است .

امروز برای کاری با ایشان تماس گرفتم . خونسرد و با متانت پاسخم را داد . باورم نشد . گفت سرم شلوغ است ؛ مجلس داریم . فکر کردم روضه گرفته است اما . . .

امروز در قم ٬ تشییع پیکر فرزند جوان و برومند این سردار خط شکن سپاه خمینی است . فرمانده سپاه 25 کربلا همچون سردار سپاه کربلا این روزها را با داغ  " علی " جوان خود پشت سر خواهد گذاشت و چه شیرین است تسلای خاطر چنین پدری با این بیت جانگداز نینوایی :

داغی که حسین از غم اکبر به جگر داشت

جز خالق اکبر ز دل او که خبر داشت

زندگی به رنگ عقیده است و شاید این گونه باشد که حیات مسافران قافله نینوا به سرخی دل پرخون امام عشق ، زینت یافته است .

کمیل کهنسال ، سرو رعنایی است که در بوستان دلدادگی و وارستگی ، قامتی استوار خواهد داشت . او سوگواره فراق فرزند دلبندش را به یاد صبوری نگاه سالار نینوا در بدرقه گام های آخرینِ اکبر اولادش و غربت هزاران جوان به خون خفته کربلای خمینی جز به رایحه وصال و سوز انتظار و نوحه جاماندگی گره نخواهد زد که خدایش چنین وعده داده است :  . . . فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلو تبدیلا .

 
آمده و آماده ام !
+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم آذر 1389 ساعت 16:47 شماره پست: 649

 

چشم ! من عذرخواهی می کنم . چند روزی امکان ارتباط با فضای مجازی را نداشتم .

قبول کنید حس و حالش هم نبود . امسال تاسوعا عاشورای پرباری بود .دست خدا درد نکند . سفر خوبی به بابل خودمان داشتم .

چند شبی بوی بهشت را استشمام کردم . کجا ؟ در جمع بر و بچه های باصفای هیئت عاشقان حجت العصر (عج) مسجد چارسوق . بچه های ناز و باصفایی بودند . احساس کردم همان فضایی را که دنبالش بودم پیدا کرده ام . دم رفقای گل این هیئت گرم . به خصوص برادر خوبم حسین آقای حسین زاده نوری و مداح جوان و اهل حالشان آقا سید مصطفی موسوی .

این چند روز خیلی به اخبار دسترسی نداشتم . شهادت عزاداران حسینی در چابهار حالم را گرفته بود  . فکر کنم شب آخر بود . وسط آن تاریکی و اشک و سینه زنی چشمم به یک بابایی افتاد که با کوله پشتی وارد مجلس شده است . شوخی و جدی گفتم سر جدت اگر بمب ممب داری برو هیئت بغلی آن جا جمعیتش بیشتر است ! بنده خدا جوگیر شده بود اما از حرف من خنده اش گرفت .

عصر تاسوعا رفته بودم دسته عزاداری مسجد کاظمبیک . سر مزار مرحوم روحانی رسیده بودیم . جماعت نشسته بودند و سینه می زدند . پیرمردی را دیدم با ظاهر روستایی که به خاطر کهولت سن انگار داشت معلق می گرفت ! آن وقت بر خلاف همه ، آن وسط ایستاده بود و ترکیب سینه زنی را به هم زده بود . فکر می کنید داشت چه کار می کرد ؟ موبایلش را دست گرفته بود و  از مراسم فیلم می گرفت . توی دلم به او خندیدم . گفتم اگر دوربین همراهم بود چه عکسی می شد برای خنده و اعتراض به افراد ندید و بدیدی که انگار تازه موبایل به دستشان رسیده است ؛ آن هم با این سن و سال ؟! . . . خجالت ندارد ؟!

شب خواب دیدم دارند از دست اندر کاران مجلس اباعبدالله تقدیر می کنند . از کسانی که صدایشان کردند و جایزه ای به آنها دادند هیچ کس را نشناختم جز همین پیرمرد موبایل به دست را . بعضی ها خوابشان چپ است بعضی ها بیداری شان !!

خدا عاقبت ما را به خیر کند .

شایعه شده بود حکم جلب حسین قدیانی را صادر کرده اند . هنوز تحقیق نکرده ام . فکر نکنم صحت داشته باشد . انشالله دروغ است خدا به صادق لاریجانی رحم کند .

 
وقتی خدا انگشتش را توی چشمتان فرو می کند !
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم آذر 1389 ساعت 14:16 شماره پست: 648

 

سنش به شصت سال می رسید . می گفت مدت کوتاهی است که با پژوی زیر پایش در مسیر تهران – اراک مسافرکشی می کند .

فهمید طلبه ام نطقش باز شد .

مدتی راننده اتوبوس زائران دمشق بود . خودش می گفت هر بار گازوئیل به ترکیه قاچاق می کرد و آدامس های محرّک به ایران می آورد !

مدتی در دوبی بود . در شکار ایرانی هایی می ماند که با خودشان وسیله ای برای فروش برده اما به دلیل ناآشنایی با بازار آن جا توان فروش نداشتند . کالاهای آن بندگان خدا را به زیر قیمت می خرید و . . .

ما را از وصف العیش خود در دوبی نیز بی نصیب نگذاشت !

برای پسرش در اراک مغازه ای باز کرد . با چک های خودش لوازم کشاورزی خرید و ریخت توی آن . قرار شد پسر پس از فروش اجناس فقط محل چک ها را پر کند و سودش هر چه شد نوش جان خودش . می گفت از دوبی که برگشتم دیدم مغازه بسته است و هیچ کالایی در آن نیست . طلبکارها هم افتاده بودند دنبالش . حالش که جا آمد تحقیق کرد و دید بعله ! فرزند خلفش همه جنس ها را نقدی و زیر قیمت فروخته و بی توجه به چک های پدر ، رفته است لب دریا دنبال عیاشی خودش .

او همه عالم و آدم را در این ماجرا مقصر می دانست . بالا و پایین مملکت را به هم دوخته بود ! می گفت تنها راه نجات جوانان از فساد این است که نظام ، محله ها و مراکزی را برای فحشا بازگشایی کند ! تصدیقش هم دوره طاغوت بود .

یک قدم هم حاضر نبود از کرسی نظریه پردازی پایین بیاید . احساس می کرد با این تجربه اش در جایگاهی قرار دارد که می تواند مشکلات فرهنگی جامعه را حل و فصل کند .

هر چه فکر کردم دیدم استدلال و بحث و جدل با این بابا نمی تواند فایده چندانی داشته باشد . خدا راه و چاه را به او نشان داده است اما او اراده کرده که چشمانش را بسته نگاه دارد . به او گفتم باید خاطراتش را یک بار دیگر مرور کند . پیامبر درون را برای همین وقت ها خلق کرده اند !

یک بابایی هزار بار برای من تعریف کرد که وقتی راننده تاکسی بود پنج تومان از مسافرها اضافه تر می گرفت . یک بار مسافری موقع پیاده شدن نگاهی به او انداخت و گفت این پول ها خوردن ندارد . دو سه ساعتی نگذشت که بر اثر تصادف ، خسارت سنگینی به ماشینش وارد شد . باور کنید شاید هزار بار این ماجرا را برایم تعریف کرده باشد .

بعدها راننده آژانس شد و دویست تومان اضافه تر از مسافرها می گرفت . دوباره چنان تصادف کرد که بخشی از سرمایه اش را از دست داد و رفت زیر قرض و بدهی . حالا همه اش از خدا گله دارد چرا او را از این وضع نکبت بار نجات نمی دهد ؟!

 
خادمینی که باید خدمت کنند
+ نوشته شده در جمعه نوزدهم آذر 1389 ساعت 16:59 شماره پست: 647

 

تعویض تولیت آستان کریمه اهل بیت از آن کارهای انقلابی آقا بود .

پیش از سفر تاریخی مقام معظم رهبری به قم شایعه شده بود که برکناری سه نفر از منصوبان آقا حتمی است . نواب ، رئیس مرکز خدمات حوزه ، ربانی ، رئیس دفتر تبلیغات حوزه و مسعودی خمینی تولیت حرم حضرت معصومه سلام الله علیها .

این یکی که به واقعیت پیوست . تحقق دو شایعه دیگر به گمانم طلبه ها را به پخش شربت و شیرینی وادارد !

حرف ها و درد دل های طلاب از کارهای انجام نشده آقایان ، شاید قابل شمارش نباشد .

حاج آقا سعیدی که به تازگی تولیت حرم مطهر را بر عهده گرفته ، انتظارات آقا در حکم انتصاب خود را حتما بارها خوانده است . حداقل کاری که برای ترویج معارف اهل بیت باید انجام بگیرد استفاده از نیروهای فرهنگی جوان ، خوش فکر و صاحبان ایده است که شکر خدا در قم به وفور یافت می شوند . حوزه علمیه و به تبع آن جهان اسلام ، مرهون کرامت حضرت معصومه سلام الله علیها است اما هنوز آن طور که در شأن بانوی آفتاب و فاطمه ثانی است ادای دینی در حد توان به ساحت آن بزرگوار صورت نگرفته است .

تولیت تازه نفس با برنامه ریزی مناسب به راحتی و سرعت خواهد توانست قم را به مرکزی برای تأمین خلأهای معنوی جامعه و نشر حقایق اسلام ناب در گستره ظلمت زده جهان امروز تبدیل کند . انشالله .

 بخواهیم یا نخواهیم قم را به عنوان پایتخت عالم تشیع می شناسند . این باور ، مسئولیت متولیان فرهنگی این دیار مقدس را سنگین تر می سازد .

 

اگر خدا بخواهد

+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم آذر 1389 ساعت 10:4 شماره پست: 646

 

چندی پیش بود در جنوب ، جوان عزیزی با من صحبت می کرد و از ماجرایی که برایش پیش آمده بود می گفت . او مشکل مالی داشت و دنبال کار می گشت . بعد از مدتی به عنوان کارگر ساده در یک صحافی مشغول به کار شد . چند روی گذشت متوجه شد مسئول صحافی در طبقه بالای کارگاه ، اقدام به تهیه و توزیع مشروبات الکلی می کند . وجدانش آزرده شد . هر چه کرد نتوانست با این موضوع کنار بیاید . به نیروی انتظامی گزارش داد و از کار بیکار شد .

مدتی بعد در یک کارخانه مشغول به کار شد . آن جا هم فضای ضددینی داشت . این بنده خدا مانده بود با این وضع معیشتی چه تصمیمی باید بگیرد . جواب زن و بچه اش را چه بدهد . چند روزی با خودش کلنجار رفت و در نهایت با توکل به خدا این شغل را هم رها کرد . مدتی را با نگرانی گذراند . به لطف خدا به عنوان کارمند قراردادی در یکی از دانشگاه ها مشغول به کار شد . بعد از ظهرها هم کار دیگری برایش جور شد . شکر خدا الان وضعش رو به راه است . او این خاطره را با شیرینی خاصی تعریف می کرد .

خردادماه امسال دختر خانمی در تهران با من صحبت می کرد و از فضای ناامن محیط کارش می گفت .  درآمد خوبی داشت و وسوسه های مالی ، تغییر شغل را برایش دشوار ساخته بود . چند بار با او صحبت کردم . از آیات مربوط به هجرت گفتم . از لزوم توکل بر خدا و مثال هایی که یک نمونه اش را در بالا خواندید . سرانجام تصمیم بزرگش را گرفت و از شغلش استعفا داد . دو سه هفته بعد در شرکتی دیگر کار پیدا کرد . الان چند ماه از آن ماجرا می گذرد . شکر خدا در محل کار جدیدش احساس امنیت می کند و از احترام انسانی برخوردار است . حقوقش هم راضی کننده است .

دم خدا گرم . هیچ وقت دوستانش را تنها نمی گذارد . خودش وعده داده از کسانی که در راهش تلاش می کنند دستگیری می نماید .

 
این هم یک مدل دیگر از ابتذال
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم آذر 1389 ساعت 22:55 شماره پست: 645

 

به نظر من که خیلی رو می خواهد ! طرف زل بزند توی چشم تو و بی خیال گذشته اش ، ادعاهایش را به رخت بکشد .

فکر می کنم سال 75 بود . این بزرگوار به خاطر انجام چند معامله تجاری دچار مشکلات مالی شد و چک هایش برگشت خورد . کار این بنده خدا که به زندان کشید بسیاری از دوستانش نیز دورش را خالی کردند . علتش چه بود نمی دانم اما همین جناب کروبی و دوستانش وی را از دبیری مجمع روحانیون برکنار کردند . گویا آقا وساطت کرد و بعد از مدتی وی از زندان آزاد شد .

شما باشید شرط عدالت امام جماعت مسجدتان را چه می دانید . آیا می روید پشت هرکسی نماز بخوانید حتی اگر به خاطر سوابق فعالیت های اقتصادی اش جور زندان را کشیده باشد ؟

وقتی برای امامت جماعت ، پیش شرط هایی لازم است برای امور مهم تر به طریق اولی باید دقت بیشتری را در نظر داشت .

الان کسی را که سوءپیشینه داشته باشد حتی در آبدارخانه اداره هم استخدام نمی کنند آن وقت . . . .

علمیت این بابا به درک که حالا حکم اجتهادش را از کجا آورده و چرا نام هیچ عالمی در تأیید مقام علمی اش شنیده نمی شود . تقوا را هم بگذارید کنار . گور پدر سیاست . با سوابق جزایی این بابا چه کنیم ؟

حالا می آید زل می زند توی چشمان شما ادعا می کند مرجع تقلید شده است . الله اکبر ! به به و چه چه بی بی سی و دیگر رسانه های ضد دینی غرب هم شده است بدرقه راهش . به نظر شما این وسط تشخیص حق و باطل خیلی کار دشواری است ؟ لااقل در این طور مواقع که نه . همه چیز اظهر من الشمس است . جالب این که شاگردان وی بسیار انگشت شمار بوده و دفترش یکی از خلوت ترین دفاتری است که تا به حال تابلوی مرجعیت بر آن نصب شده است . صد رحمت به شیخ یوسف !

بعد از جریان تحریم تنباکو به اعتراف دوست و دشمن ، به ابتذال کشاندن مرجعیت به عنوان اصلی ترین سنگر استقامت و حیات شیعه ، هدف دیرینه دشمنان اسلام بوده است که گویا عده ای مهره ای شایسته برای این بازی خائنانه به حساب می آیند .

 

عصر دلتنگی

+ نوشته شده در جمعه دوازدهم آذر 1389 ساعت 23:27 شماره پست: 644

 

امروز جمعه است . دوازده آذر 1389 .

یک اتوبوس حامل زائران ایرانی در عراق دچار حادثه شد و ده نفر از مسافران جان خود را از دست داده و سیزده نفر نیز مجروح شدند . این خبر امروز در خروجی خبرگزاری ها قرار گرفت .

نزدیک صبح با خواب بدی که دیدم از جا پریدم . اول وقت با یکی از بستگان که دچار مشکل مالی شده بود تماس گرفتم . متأسفانه کارش گره خورده بود . حالم خیلی گرفته شد .

پسر خردسالم تب داشت بردم دکتر و تزریقات و . . . دلم ریش شد .

تماس گرفتند یکی از بستگان سکته کرده است . دلم برایش سوخت .

قبض تلفن آمد آن هم روز جمعه . مبلغش واقعا سنگین بود .

منتظر دو تماس مسرت بخش بودم که انجام نگرفت .

یکی از رفقا در محل کارش دچار اختلافی شده بود . رفتم با طرف دعوا صحبت کنم . احساس کردم حرف زور می زند .

اطلاع پیدا کردم باید بابت مصیبتی به یکی از رفقا تسلیت بگویم .

تماس گرفتند یکی دیگر از رفقا که از بستگان دور نیز محسوب می شود بدنش عفونت کرده و نیاز به جراحی پیدا کرده است .

امروز حالم واقعا گرفته بود . دل و دماغ کاری را نداشتم . البته دو بار هم مهمان آمد که جزو خبرهای بد به حساب نمی آید .

راستی ما اگر خدا را نداشته باشیم بیچاره ایم . دم خدا گرم . پناهگاه خوبی است .

 
حامیان صدام در قم ؟!
+ نوشته شده در پنجشنبه یازدهم آذر 1389 ساعت 5:42 شماره پست: 643

 

"تقسیمی" اصطلاحی حوزوی است و به هدیه ای گفته می شود که در بعضی از مناسبت ها به صورت نامنظم از سوی برخی از علما به همه طلاب یا طلاب مناطق خاص پرداخت می شود . مبلغ آن در حال حاضر بین پنج الی ده هزار تومان است .

به مناسبت عید بزرگ غدیر چشمم به اطلاعیه تقسیمی ویژه طلاب استان خوزستان افتاد که از طرف آیت الله شبیری خاقانی بود . مغزم به شدت سوت کشید .

آیت الله شبیری خاقانی مرجعی پیر و نابینا اهل خوزستان بود . بعد از پیروزی انقلاب عده ای از افراد خودفروخته با عنوان خلق عرب به بهانه های انگلیسی زیر لوای ایشان دست به فتنه ای مسلحانه و به اصطلاح ایجاد جنگ عرب و عجم در آن استان زدند که به فتنه شبیر معروف شده بود . آنها در حقیقت جاده صاف کن صدام بودند . رژیم بعث با حمایت علنی از مزدوران خود بحث استقلال خوزستان را مطرح کرده و نهایت استفاده تبلیغی و بهره برداری سیاسی را از این فتنه به دست آورد . آشوب و هرج و مرج موقت در خوزستان امکان ورود جاسوس های بعثی و یارگیری برای تشکیل تیم های استخباراتی در بین برخی اقوام و نیروهای خودفروخته محلی را نیز برای ارتش متجاوز عراق فراهم آورد .

این فتنه در نهایت با هوشیاری مردم غیور خطه خوزستان در هم شکسته شد . متأسفانه با آغاز جنگ تحمیلی ، جوانب این واقعه تاریخی مورد تحلیل و واکاوی لازم قرار نگرفت و تقریبا به فراموشی سپرده شد .  آیت الله شبیری به دستور حضرت امام از آن منطقه خارج شد و در قم سکنی گزید . بسیاری از آگاهان معتقد بودند این مرجع تقلید ، پیرمردی ساده لوح است که فریب خورده و تحت تأثیر شیطنت های فرزند خود قرار گرفته است . بعد از رحلت ایشان گفته شد فرزند وی کشور کویت را برای زندگی انتخاب کرده است .

با دیدن اطلاعیه تقسیمی به نام شبیری خاقانی نگران شده و به تحقیق پرداختم . گویا فرزند دیگر آن مرحوم دفتری را در قم راه اندازی کرده است . اگر چه بعضی از روحانیون خوزستان این فرزند ایشان را فردی غیر سیاسی می دانند اما داغ زخم از پدیده های شومی چون رشد قارچ گونه مراجع خودخوانده مورد تأیید بی بی سی در قم – که این روزها نامشان در رسانه های دشمن حرف اول اسلام ستیزی را می زند – دلم را به غلط به شوری نا بجا انداخت که مبادا مراجع مورد تأیید حزب بعث نیز آب گل آلودی را برای ماهیگیری پیدا کرده باشند .

 

شهید بصیرت

+ نوشته شده در چهارشنبه دهم آذر 1389 ساعت 14:53 شماره پست: 642

 

 

شهید مهدی رضایی در 18/04/1389 روز جمعه ساعت 00:10 بامداد در اثر تصادف ساختگی در یکی از خیابان های تهران با موتور که در حین انجام ماموریت محوله از طرف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در رابطه با فتنه سال قبل بودند به درجه رفیع شهادت نائل شدند .
مهدی متولد 19/10/1369 تهران بود .
مزار پاک شهید مهدی رضایی در قطعه 45 بهشت زهرا (س) ردیف 110 شماره 18 مدفون می باشد .
لازم به ذکر است شهید مهدی رضایی در 110 روز از سال و روز 18 تیر ماه یال جاری به شهادت رسیدند
خودتان کمی فکر کنید.........
به همین بابت شهید مهدی رضایی را شهید بصیرت خوانند چرا که مسلم زمان خود را شناخت

این مطلبی است که از یکی از برادران صیغه ای این شهید به دستم رسیده است

--------------------------------------------------------------

ارسال برای اشک آتش از طرف وبلاگ محبان الحسین علیه السلام(بدون ویرایش)

پیش از این توفیق داشتم خاطرات بسیجی شهید حسین غلام کبیری که در فتنه ۸۸ با عشق به اباعبدالله علیه السلام به شهادت رسید را به رشته تحریر درآورم که شکر خدا از استقبال خوبی برخوردار شد . شاید این بار نوبت مهدی رضایی باشد . خدا روزی ما کند انشالله . محرم نزدیک است . یاد فیض به خیر یاد ذوالعلی . یاد عبادی و همه شهدای مظلوم بسیج در فتنه قابیلیان .

 
پشت پرده تعطیلات آخر هفته !
+ نوشته شده در سه شنبه نهم آذر 1389 ساعت 19:50 شماره پست: 641

 

تهران این هفته را با هوایی پر از آلودگی سپری کرد .

فکر می کنید چرا به جای اول یا وسط هفته ، دو روز آخر هفته را تعطیل اعلام کرده اند ؟

سری به تقویم خود بزنید . روز چهارشنبه به نام مجلس و روز پنج شنبه به یاد بازنشستگان ثبت شده است . ارتباط معنوی این دو واژه یعنی مجلس و بازنشستگی با مقوله تعطیلی باعث شده است که به میمنت چنین تناسبی این دو روز برای تعطیلی انتخاب شود !!

 

اگر توجیه نبود !

+ نوشته شده در دوشنبه هشتم آذر 1389 ساعت 7:35 شماره پست: 640

 

نقل است که خلیفه ثانی در زمان حکومت خود گاه با مشکلاتی مواجه می شد که جز با دستان تدبیر امام بر حق ، گره گشایی نمی گردید . کار به جایی رسید که خلیفه خود در این باره گفت : لولا علیٌ لهلک العمر اگر علی نبود بی تردید عمر هلاک می شد .

شهید مطهری در مطایبه ای درباره نوع استدلال بعضی از طلاب ، همان عبارت را این گونه نقل فرمود : لولا التوجیه لهلک الطلبه !! اگر توجیه نبود . . .

حجت الاسلام سردار ذوالنور را خدا خیر بدهد . روز گذشته در جلسه پرسش و پاسخ دانشگاه شاهد در پاسخ به چرایی غربت شهدای فتنه و کم لطفی در حق آنها گفت : اگر فتنه گران خانواده های این شهدا را شناسایی کنند آنها در امان نخواهند بود !!

الله اکبر ! روی پیشانی ما چیزی نوشته ؟ شما این جواب را قبول می کنید که من قبول کنم ؟! الان مثلا خانواده شهید غلام کبیری را همه می شناسند از عکس پدر و مادر و برادر گرفته تا نشانی محله شان بارها منتشر شده است . اتفاقی افتاد ؟

اسم و نشانی و شماره تلفن بسیاری از بچه های شیرمرد پایگاه های تهران را برای ترساندنشان در اینترنت قرار داده اند مگر کسی جگر داشت به آنها نگاه چپ بیندازد ؟

سفاک تر از گروه جندالشیطان سراغ نداریم . خانواده شهید دلاور و یل سیستان محمد گلدوی که با رشادت خود عملیات بزرگ تروریستی را ناکام گذاشت همه اهالی آن منطقه می شناسند  . . .

برادر من ! چرا ماستمالی می کنی ؟! صاف و پوست کنده بگو سپاه و بنیاد شهید نمک شناس خوبی نیستند . بگو کوتاهی کردیم . بگو مگر برای شناساندن ده ها هزار شهید بی نظیر از اصحاب آخرالزمانی حضرت ثارالله چه گلی کاشته ایم که حالا برای این چند بسیجی قرن بیست و یکمی تره خورد کنیم ؟ شما را چه به قدرشناسی از یاران آسمانی ولایت چون فیض و ذوالعلی . این کارها توفیق می خواهد . می خواهید اسم ببرم چند نفر از سرداران شما در مراسم روح الامینی شرکت کردند اما یادی از شهدای فتنه نداشته اند ؟ همان شهدای فتنه که اگر نبودند ناموس آقایان . . . لااله الاالله ! .. .  میثم عبادی صورتش سبز نشده بود به خاطر داشتن عکس احمدی نژاد با گلوله به شهادت رسید اما او را شهید حساب نکردند . غلام کبیری را هم قرار نبود شهید حساب کنند . بعضی ها می گفتند چون حکم مأموریت نداشت  . . .  بی خیال شو برادر ! یک سال و نیم است خفقان گرفته ایم و ناگفته هایمان را مکتوم نگاه داشته ایم . بگذار این رازها سر به مهر بماند . یادمان نرفته است بعضی از شهدای دفاع مقدس به خاطر مخالفت با مقامات شهری خود دارای چه پرونده هایی شده بودند . یادمان نمی رود پانزده روز بعد از تدفین شهید حمید الف حکم جلبش به خاطر کل کل کردن با رئیس یکی از ادارات به در خانه اش رسید .

البته خدا می داند بچه های بی توقع و بی نام و نشان بسیج بر سر پیمان خویش با ولایت جز با خدا معامله نکرده اند . همان طور که شهدای ما به ریش بعضی ها خندیدند و رفتند و سرودند : شما با خانمان خود بمانید که ما بی خانمان بودیم و رفتیم . شرح سیرت بسیج را باید در آوای آوینی جست : " تقدیر جهان در کف مردانی است که پروای نام ندارند ."

راستی تا یادم نرفته محض اطلاع بگویم ارتش عراق هم برای ایجاد آمادگی ذهنی در سربازان خود نهادی را مانند عقیدتی سیاسی خودمان راه اندازی کرده بود . جالب است بدانید نامش را چه گذاشتند . به کارکنان آن سازمان می گفتند : نیروهای " توجیه سیاسی " !

فکر می کنم عین همان عبارت را در فارسی به کار ببریم صادقانه تر باشد !

 

 
شهرستان بندپی ؟!
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم آذر 1389 ساعت 13:18 شماره پست: 639

 

در آستانه سومین سفر استانی هیئت دولت به استان مازندران ، منطقه بندپی ، خود را برای جدا شدن از شهرستان بابل و تشکیل فرمانداری مستقل آماده می کند .

بنده هیچ نظری در این باره نداشته و همچنان درصدد تحقیق درباره مصالح و مفاسد احتمالی این جداسازی هستم . برخی از چهره های سیاسی شهرستان بابل در این خصوص اعتراضاتی را مطرح کرده و استقلال بندپی از بابل را خیانت لقب داده اند .

تذکر چند نکته را ضروری می دانم :

1-      مسافت بندپی از بابل باعث ایجاد دو نماز جمعه مستقل در مناطق شرقی و غربی آن گردیده است . ممکن است معیارهای دیگری چون مساحت و جمعیت قایل توجه این منطقه نیز در توجه خاص وزارت کشور نسبت به این طرح نقش اساسی را دارا باشد .

2-      بحث استقلال بندپی خواسته یک نفر نیست . مردم این منطقه به خصوص روحانیت این دیار چه در بندپی و چه در قم نیز خواستار تصویب این طرح هستند .

3-      ممکن است دلایل خاصی برای مخالفت با این جداسازی وجود داشته باشد که باید هر چه سریع تر به صورت شفاف و مستند به اطلاع مردم برسد . دست مدافعان و مخالفان این طرح از ادله لازم برای دفاع از نظرات خود خالی است .

4-      دامن زدن به احساسات ناسیونالیستی و تحریک انگیزه های قومیتی ، فضا را از حالت منطقی خارج خواهد کرد .

5-      استقلال بندپی درست باشد یا غلط ، ارزش تبدیل شدن به یک بحران را ندارد . مسئولین سیاسی شهر باید با تدبیر بهتری به پیگیری این گونه مسائل بپردازند .

 

از سعید عسکر تا رضا گلپور !

+ نوشته شده در شنبه ششم آذر 1389 ساعت 0:1 شماره پست: 638

 

رضا گلپور نویسنده جوان کتاب شنود اشباح است .

این کتاب در زمان حاکمیت اصلاحات برای یک بار اجازه انتشار یافت و بلافاصله از بازار جمع آوری شد . در این کتاب که برای افزایش حجم آن گاه از مطالب غیر مرتبط نیز استفاده شده است سعی بر این بود تا سران جریان اصلاحات از اساس منافق و جاسوس و  . ..  معرفی شوند . به طور مثال بهزاد نبوی و خسرو تهرانی و . . .  از قاتلان شهید رجایی معرفی شدند . درباره سعید حجاریان ادعا شد که اول انقلاب وقتی یکی از منافقان قصد ترور او را داشت وی فرزند خردسال خود را مقابل صورتش گرفت تا در پناه فرزندش از ترور در امان بماند ! نویسنده محترم که در همان کتاب مدعی شده بود تا تحقیق نکند حرفی را نمی زند درباره موسوی خوئینی ها این گونه نوشت که وی سابقه تحصیل حوزوی نداشته اما مطابق برخی اسناد در دانشگاه پاتریس لومومبای مسکو تعلیمات ایدئولوژیکی و چریکی کمونیسم را فرا گرفته است !!

اینها نمونه هایی از اتهامات مطرح شده از سوی رضا گلپور بود . با او آن گونه که باید برخورد نشد . حسین شریعتمداری بلافاصله در سرمقاله روزنامه کیهان ضمن رد این نوع اتهامات غیراخلاقی این نکته را به نویسنده کتاب یاداور شد که برای نقد و طرد چهره های خودفروخته جریان اصلاحات ، آن قدر دلیل و مدرک وجود دارد که نیازی به طرح شبهات من درآوردی و تمسک به روش های معارض با تقوا وجود ندارد . شبهاتی که قابل رفع و پاسخگویی مستند بوده و به طور طبیعی باعث تضعیف دیگر انتقادات بر حق نیز گردیده و در نهایت به نفع سران جریان اصلاحات رقم خواهد خورد .

رضا گلپور به تندی در مقابل شریعتمداری موضعی خصمانه گرفت . وی مدیر مسئول کیهان را که جای پدر بزرگ اوست با واژه " تو " مورد خطاب قرار داده و با الفاظی خارج از حیطه ادب ، وی را مورد اهانت قرار داد . گلپور مدعی شد شریعتمداری نیز سوابق مشکوک گروهکی داشته و شائبه وابستگی و روابط خاص با انگلیس و آلمان را دارد !!

رضا گلپور این روزها نامه ای نوشته و مدعی شده است اسفندیار رحیم مشائی چند همسر دارد . همسر و برادر و خواهرش جزو منافقان تروریست بوده اند که اسفندیار باعث تبرئه آنها گردیده و عده ای دیگر را به جای آنها به چوبه دار سپرده است . مشائی دارای تفکرات و وابستگی های حجتیه ای است . خواهر زاده اش در آمریکاست و . . .

بعضی از سایت های معتبر ضمن تأکید بر تداوم انتقادات خود از رفتار و گفتار مشائی ، گلپور را " پروژه نویس " باندهای شکست خورده اطلاعاتی توصیف کرده و همسر سوم این نویسنده جوان را که یک زن لبنانی است دارای سوابق مشکوک سیاسی دانسته و . . . !

نامه پر اتهام او درباره مشایی درست در زمانی منتشر شد که مقام معظم رهبری در دیدار با علمای جامعه مدرسین ، دولت را در امتداد ولایت فقیه توصیف کرده و در آستانه اجرای طرح بزرگ هدفمند سازی یارانه ها ، سران قوا و دیگر مسئولان را به حفظ آرامش در فضای سیاسی جامعه فراخوانده اند . آرامشی که در یک ماه اخیر اعصاب رسانه های ضد انقلاب را بر هم ریخته و تنها امید فتنه آفرینی آنان در طرح سوال نمایندگان از رئیس جمهور را نیز رو به زوال قرار داده است .

نامه گلپور توسط سایت حزب الله منتشر گردید . گروهک موسوم به حزب الله به ریاست جناب خرازی که خود مورد اتهام در ارتباط فراگیر با انجمن حجتیه است پس از انتخابات نهم ریاست جمهوری به منظور حمایت از هاشمی و ضد ارزشی خواندن رویکرد های جریان انقلاب سوم ( هواداران احمدی نژاد) اعلام موجودیت کرده است .

سیاق رضا گلپور مرا به یاد منش سعید عسکر می اندازد . او هم جوان مشکوکی بود که داعیه ولایت پذیری داشت اما برخلاف تأکیدات مقام معظم رهبری بارها به رفتارهای خودسرانه دست می زد که بزرگترین آنها ترور سعید حجاریان و بهانه سازی برای مظلوم نمایی جریان اصلاحات و مطرح شدن نام آنها در محافل و رسانه های بین المللی بود .

سعید عسکر از بستگان همسر حجاریان بود که در سال 88 یکی از فعال ترین اعضای ستاد تبلیغات موسوی محسوب می شد .

تذکر یک نکته اخلاقی ، خالی از لطف نیست . حقیقت آن است که قانون عالم خلقت و گردش روزگار گاه انسان را در شرایطی قرار خواهد داد که خود پیش تر ، آن را برای دیگران می پسندید . برای همین است که فرموده اند آن چه را برای خود می پسندی  . . .

آنهایی که به رواج فضای تهمت زنی در جامعه رضایت نشان داده و به رغم توانایی در برخورد با عوامل آن ترجیح را در سکوت دیدند خود نیز از این فضا در امان نخواهند ماند .

ادعاهای تو خالی و عاری از حقیقت نیز همین سرنوشت را رقم می زند . روزی خاتمی و اذنابش با شعار قانون مداری و جامعه مدنی به قدرت رسیده و رقبای خود را نیروهای خودسر و قانون شکن لقب دادند . دیری نپائید چرخ روزگار همان طیف را در موضع قاون شکنی ، ایجاد آشوب های خیابانی و بر هم زدن مجالس دانشگاهی نشاند . حالا این طرفی ها توصیه می کنند حرمت قانون را پاس نگاه دارید و برای عقاید مخالف خود نیز حق طرح و نقد قائل باشید !

مواظب باشیم ؛ چوب خدا صدا ندارد !

 
چگونه می شود یک کشور را فروخت ؟!
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم آذر 1389 ساعت 19:45 شماره پست: 637

 

اگر نمی توانید باور کنید چگونه عده ای با مولای خویش عهد غدیر بسته اما پس از مدتی به راحتی قول خود را فراموش کرده و دین خویش را به حراج گذاشته اند ؛ اگر نمی توانید باور کنید نامردمان کوفه که با دست اراده خود برای امام بر حق ، دعوتنامه می فرستند با آگاهی کامل ، کمر به قتل او می بندند ؛ اگر برایتان قابل درک نیست پادشاهانی که نان و نام را از برکت وجود این ملت به دست آورده اما در عهد نامه هایی خیانت بار و خباثت آلود همچون گلستان و ترکمانچای ، بخش هایی وسیع از سرزمین مقدس ایران را به دشمنان این آب و خاک وا می گذارند یا نفت و دیگر منابع ملی را حاتم بخشی می نمایند؛ اگر تصوری از شاه سلطان حسین های تاریخ ندارید فقط کافی است نیم نگاهی به نامه نکبت بار و ذلیلانه تعدادی از نمایندگان وطن فروش مجلس ششم خطاب به مقام معظم رهبری بیندازید . ناباورانه خواهید دید چگونه عده ای که چند نسل خود را از بودجه بیت المال مسلمین کامروا کرده اند از روی ترس یا خودفروختگی و سرسپردگی ، بر سر حقوق طبیعی و مسلم مردم در برخورداری از انرژی صلح آمیز هسته ای معامله کرده و آهنگ پذیرش ذلت در برابر هیمنه پوشالی دشمنان ملت را با دعوت به سر کشیدن جام زهر سازش و تسلیم  سر می دهند . بی تردید هر شخصیت داعیه دار پیروی از خط امام دشمن شکن که وابسته به جریان به اصطلاح اصلاح طلب است اگر از محتوای رذیلانه این سند رسوایی منافقان عصر ما اعلام برائت نکرده باشد صلاحیت حضور در هیچ منصبی را در حکومت اسلامی نخواهد داشت . همین یک سند به تنهایی برای اثبات خیانت ، وطن فروشی و ننگ ابدی طیف های مدعی اصلاحات و ملی گرایی کفایت خواهد کرد .

متن کامل آخرین نامه نمایندگان مجلس ششم به رهبری

بسمه تعالی

حضرت آیت الله خامنه ای

مقام معظم رهبری،

با عرض سلام و تحیت و آرزوی سلامت و توفیق الهی

نویسندگان این نامه چهره های ناآشنایی نیستند، وجه مشترک همه آنها در این است که در عرصه تلاش برای سرنگونی رژیم شاه و استقرار نظام مردمسالار بر پایه جمهوریت و اسلامیت و یا استمرار و استحکام پایه های آن، پرتلاش بودهاند و در طول سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همگی در گوشه و کنار کشور در حفظ آرمانهای اولیه انقلاب اسلامی و دستاوردهای گرانقدر خون شهیدان این ملت کوشیده اند و بسیاری از آنان متعلق به خانواده بزرگ شهدا و رزمندگان و جانبازان و آزادگان اند، اینک نگران هستند. نگران همان آرمانها، نگران پایه های مشروعیت نظام یعنی اسلامیت و جمهوریت و افزون بر همه اینها، اخیراً نگران تمامیت ارضی و امنیت ملی کشور.

آنچه ما را بر آن داشت تا بدین صورت مصدع اوقات شویم حساسیت شرایط، فرصت اندک و بزرگی خطری ست که پیش روی کشور است و با کمال تأسف نجواهای خیرخواهانه و پیشنهادهای آرام و مکتوم ما در سالهای گذشته ره به جایی نبرده است. پس اجازه دهید بر مبنای وظیفه شرعی و قانونی خود و تعهد و مسؤولیتی که در برابر خدا و مردم داریم، آنچه را به خیر و صلاح همه می دانیم با حضرتعالی، که بر اساس قانون اساسی _ یعنی میثاق ملی همه ما _ شخص اول کشور هستید در میان بگذاریم، به آن امید که این خیرخواهی منشاء آثار و برکات برای نظام باشد.

حساس ترین برهه تاریخی ایران

شاید در تاریخ پر فراز و نشیب معاصر ایران، هیچ زمانی را به حساسیت امروز نتوان یافت. تنها با تسامح می توان وضعیت ایران را در زمان اشغال در جنگ جهانی دوم و یا پیش از پذیرش قطعنامه 598 با وضع کنونی قابل مقایسه دانست که در اولی با قطع هرگونه امید در داخل، عامل خارجی سرنوشت کشور را رقم زد و در برهه دوم اراده و تدبیر و دوراندیشی حضرت امام خمینی(ره) و اتکای به مردم کشور را نجات داد.

اما شاید دوره کنونی از این لحاظ بی مانند باشد که شکافهای سیاسی و اجتماعی با تهدید خارجی و برنامه آشکار دولت ایالات متحده آمریکا (به عنوان قدرتی که در برابر خود مانعی نمی بیند) برای تغییر نقشه ژئوپولتیک منطقه همزمان شده و نظام ناچار به کنش و واکنش در برابر این برنامه است. 

دوم خرداد، حکومت را نجات داد

هنوز فضای سیاسی کشور را در سال 75 از یاد نبرده ایم که به دلایل گوناگون در عرصه سیاست خارجی، ایران در انزوای کامل و حتی کشور در معرض تهدید نظامی خارجی قرار داشت و متأسفانه وضعیت انفعال بر فضای سیاسی کشور حاکم بود. اما دوم خرداد 76 همه این تهدیدها را از بین برد و فرصتهای بسیاری را فراهم آورد و به قول حضرتعالی انقلاب را بیمه کرد، به گونه ای که به سرعت فضای جهانی به سود ایران تغییر نمود. سال 2001 به پیشنهاد ایران سال گفت وگوی تمدنها نام گرفت و حتی رئیس جمهور وقت آمریکا برای ادای احترام به ملت ایران، در سفر آقای خاتمی به نیویورک، به دنبال فرصت برای دیدار با رئیس جمهور ایران بود و بعدها حتی وزیر امور خارجه وقت آن کشور رسماً به خاطر برخی سیاست های گذشته آمریکا در قبال ایران عذرخواهی کرد.

فضای سیاسی_اجتماعی کشور نیز پس از دوم خرداد 76 پر نشاط و دورنمای توسعه همه جانبه امیدوار کننده گردید. حتی شاخصهای کلان اقتصادی نیز حرکتی امیدبخش را برای درمان بیماریهای مزمن و تاریخی اقتصاد کشور نوید داد.

بازگشت بحران آفرینان

اما هنوز دو سال از این نعمت بزرگ الهی نگذشته بود که جریانهایی که تا مدتی در بهت و حیرت ناشی از رأی مردم در دوم خرداد به سر می بردند، با برنامه ای حساب شده، برای فرصت سوزی و شکست آنچه اصلاحات نام گرفته و در برنامه رئیس جمهور تجلی یافته بود، به منظور بازگرداندن اوضاع به وضعیت قبل از دوم خرداد 76، فعال شدند. سیاهه اقدامات تخریبی آنها طولانی و مکرر و اندوهبار است و به قول آقای خاتمی هر 9 روز یک بحران آفریدند. از آن جمله است قتلهای زنجیره ای، جنایت کوی دانشگاه، تعطیلی مطبوعات و رسانه ها، دستگیری فعالان سیاسی، سرکوب دانشجویان و دانشگاهیان، اجرای علنی احکام قضایی بسیار کم سابقه، خنثی کردن تصمیمات مجلس و دولت و انتقال قدرت از آنها به نهادهایی مانند شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت، شورای انقلاب فرهنگی و حتی برتری دادن اساسنامه کمیته امداد و آئین نامه فروش وسائل اسقاطی نیروی انتظامی بر قوانین مصوب مجلس! بی اختیار و بی اراده کردن مدیران و مسؤولان اجرایی با پرونده سازیها، مچ گیریها و تبلیغات سیاه، برخورد با نهادهای مستقل مدنی مانند احزاب، کانون وکلا، سازمانهای علمی و پژوهشی و مؤسسات فرهنگی و...

نتیجه خواسته و ناخواسته این همه، جز این نبود که به مردم ایران و جهان نشان داده شود در ایران هیچ تغییری اتفاق نیفتاده و نخواهد افتاد و ثابت شود رأی مردمی که خواست اصلی آنها تغییر در روشها و بینشها بوده است، هیچ اثری ندارد و اعلام گردد که نهادهای مظهر اراده ملت قدرتی ندارند و آشکار شود که نهادهایی که باید کانون حل منازعه و مظهر حاکمیت ملی و جایگاه اجماع و وحدت ملی باشند، به دست تندترین نیروهای مخالف اصلاحات سپرده می شود، تا در نهایت رأی مردم بلاموضوع گردد.

فرصت چندانی باقی نمانده است!

 با این حال و روز کشور، فرصت چندانی باقی نمانده است. غالب ملت ناراضی و نا امید، اکثریت نخبگان ساکت یا مهاجر، سرمایه های مادی گریزان و نیروهای خارجی از هر طرف کشور را احاطه کرده اند. با این وضع برای آینده کشور دو حالت بیش متصور نیست؛ یا دیکتاتوری و استبداد، که در خوش بینانه ترین حالت فرجامی جز وابستگی و در نهایت فروپاشی یا استحاله ندارد و یا بازگشت به اصول قانون اساسی و تمکین صادقانه به قواعد دموکراتیک. چنین رویکردی، هم مبتنی بر فرهنگ و ارزشهای اسلامی و ملی این ملت است و هم قابل تعامل با همه جهان.

آنچه مانع عملی شدن تهدیدات خارجی می شود، نه توپ و تانک و موشک و سلاح بلکه افزایش مشروعیت نظام، وحدت ملی و یگانگی حکومت و ملت است. تنها راه برطرف کردن تهدید خارجی همان راهی است که ملت ما را در برابر رژیم دیکتاتوری شاه، متحد و بر سرنگونی آن مصمم ساخت و این تنها در صورتی میسر است که ملت مطمئن باشد خواسته و رأی او منشأ اثر و تغییر خواهد بود.

وحدت ملی یعنی تمکین به رأی مردم، یعنی همه با مردم، یعنی «میزان رأی ملت» و ... با این تفسیر از وحدت ملی نه تنها تهدیدهای بیگانه خنثی خواهد شد، بلکه میتوان امیدوار بود تا به فرصت نیز تبدیل شود.

قبل از نوشیدن جام زهر، عذرخواهی کنید!

آنچه ما میفهمیم این است که مسئولان حاکمیت باید صادقانه از مردم در قبال همه قصورها و سوء تدبیرها پوزش بخواهند و البته این عذرخواهی شکست و عقب نشینی از مواضع اصولی نیست، بلکه نشانه فروتنی و بزرگواری است. تعظیم به مردم خود سبب جلوگیری از کرنش به بیگانگان می شود.

اگر جام زهری باید نوشید قبل از آنکه کیان نظام و مهمتر از آن، استقلال و تمامیت ارضی کشور در مخاطره قرار گیرد باید نوشیده شود و بی تردید این برخورد خردمندانه و متواضعانه، از سوی ملت با همان پاداشی مواجه می شود که امام عزیز راحل روبرو شد. 

این اقدام نشانه تدبیر، دور اندیشی، مصلحت جویی، خیرخواهی و توفیق الهی است و البته نشانه این تغییرات در بینش باید با علائمی در منش و روش همراه باشد. باید در چهره ها و یا حداقل رفتار نهادهای اجماعی و بی طرف تغییرات اساسی پدید آورد. شورای نگهبان، قوه قضائیه، صدا و سیما و همه نهادهایی که ملت نقش مستقیمی در انتخاب مسؤولان آنها ندارند، باید واقعاً بی طرفانه رفتار کنند که متأسفانه امروز چنین رویکردی مشاهده نمی شود.

شورای نگهبان، بزرگترین مانع اصلاح

امروز شورای نگهبان به عنوان بزرگترین مانع فراراه مجلس با توسل به تفسیرهایی عجیب و احتجاجاتی غریب، متأسفانه موجبات وهن و بی اعتباری شرع و قانون اساسی را فراهم ساخته است. مفسران قانون اساسی چنان بی پروا به تفسیر برخی از اصول قانون اساسی می پردازند (به عنوان نمونه اختیارات بی حد و حصر برای رهبر) گویی همه شرع و قانون اساسی تنها یک اصل است. بی تردید اگر در سال پنجاه و هشت در هنگام رفراندوم، چنین تفسیرهایی از قانون اساسی مطرح می شد، سرنوشت نظام ما چیز دیگری بود. 

فرصتی برای آزمون همه

اگر مردم و مجلس و دولت و همه نهادها هیچ هستند و تمرکز اصلی قدرت و منشأ همه اعمال در یک اصل است و به قول آقایان اصل یکصد و ده قانون اساسی، تنها کف اختیارات رهبری است، آیا بهتر نیست برای همیشه با صداقت و صراحت تکلیف مردم را روشن کنیم و از این همه دوگانگی ها، شعار دادنها و افزودن صفت و قید بر کلمات معناداری چون مردمسالاری و آزادی، رهایی یابیم؟ و اگر غیر از این است، که قطعاً چنین است و روش و منش امام نیز مؤید ابطال نظریه فوق است، پس چرا نباید با این رفتارهای فروکاهنده اعتبار و شأن نظام و اعتماد عمومی جداً مقابله کرد؟

اکنون فرصت مناسبی برای آزمون همگان فراهم است. دو لایحه مصوب مجلس همه ما را در ادعاهای خود خواهد آزمود.

انتخابات آزاد و جلوگیری از نقض قانون اساسی دو مبنای محوری هر حکومت مردمسالار است. نمیتوان برای مردم عراق رفراندوم را تجویز کرد و از تریبون نماز جمعه خواستار انتخابات آزاد در آن کشور شد ولی مردم خودمان را از این حق مسلم محروم کرد.

البته پس از انتخابات آزاد و تضمین حقوق منتخبین ملت به خصوص رئیس جمهور و در اجرای قانون اساسی باید موانع مصنوعی بر سر راه فعالیت قانونی و آزاد آنها را نیز برطرف کرد.

قوه قضائیه؛ سپر برنامه ریزان ضد اصلاحات

آنچه امروز در قوه قضائیه، آنهم به دست برخی افراد فاقد صلاحیتهای لازم، که سپر برنامه ریزان ضد اصلاحات شده اند، در محدود کردن حق نمایندگان مجلس از اظهار نظر، که حق مسلم ضروری به رسمیت شناخته شده در هر نظام متکی بر مجلس است، میگذرد، نه قابل تحمل است و نه قابل دوام.

در عرصه جامعه مدنی نیز فشارهای غیرقانونی و برخوردهای ناهنجار به حد غیرقابل تحمل رسیده است. برخوردهای قضایی از حد فعالان سیاسی و کادرهای اصلی اصلاحات فراتر رفته و همه نهادهای مدنی را تهدید می کند. احضار، دستگیری و محاکمه تعدادی از وکلای دادگستری، برخی از فعالان عرصه های فرهنگ و هنر و رسانه ها در چند ماه گذشته، با هیچ منطقی قابل توجیه نیست.

اقدام بایسته در این عرصه، التزام کامل و فارغ از تأویل های ناروا به قانون اساسی، اجتناب اکید نهادهای اجماعی نظیر شورای نگهبان، قوه قضائیه، نیروهای مسلح و صدا و سیما، از هرگونه دخالت در عرصه منازعات سیاسی به نفع این یا آن جناح، متوازن ساختن ترکیب نهادهای حل منازعه، نظیر مجمع تشخیص مصلحت، بر اساس گرایشهای موجود در جامعه و ... می باشد.

همه ما در معرض یک انتخاب دشواریم 

مسلماً در عرصه زندگی مردم همچون گذشته مشکلات معیشتی نیز وجود دارد؛ کمافی السابق فساد اداری و مالی خودنمایی می کند و علاوه بر آن در سایه تبلیغات سیاه و بزرگنمایی مفاسد و مشکلات توسط مخالفین اصلاحات، مردم چنان تصور می کنند که فساد و تباهی صدر تا ذیل را دربرگرفته است. آن مشکلات و این تبلیغات همراه با انبوه نارضایتی های حاصله، همه ما را بر سر یک انتخاب دشوار قرار داده است.

بی شک مهمترین وظیفه همه ما، رفع فقر و ایجاد رفاه برای مردم، بهبود و تقویت اساس و پایه های اقتصاد کشور و تضمین رشد پایدار اقتصادی و تولید ثروت است. این همه میسر نمی شود جز با تزریق سرمایه و نیروی انسانی کارآمد و مدیریت توانمند به سیستم اقتصادی کشور و این دو حاصل نمی شوند جز با تأمین امنیت سیاسی، اقتصادی که این نیز جز با حکومت برآمده از مردم محقق نمی گردد.

با مردم آشتی کنید

امروز از سوی برخی از محافل جهانی زمزمه هایی مبنی بر رفراندوم به عنوان حربه اصلی تغییر نظامهای منطقه ما شنیده می شود؛ روندی که معمولاً جامعه جهانی نیز اگر از آن حمایت نکند، در برابر آن ساکت می نشیند. ما گر چه مبنای مشروعیت هرگونه تصمیم درباره نظامها را صرفاً اراده ملی و رأی مردم کشورها می دانیم، در عین حال بهترین شیوه مواجهه با چنین ترفندهایی را نه ایجاد جامعه ای تک صدایی و تشدید روشهای اقتدارگرایانه و مرعوب کننده، بلکه آشتی با مردم و استقرار و تمکین به روند مردمسالاری واقعی و ارائه الگوی عملی سازگار با حریت و کرامت شهروندان، از جانب حکومت می دانیم. اگر چنین قرائت و تفسیری از جمهوری اسلامی حاکم شود، حتی اگر بارها از مردم همه پرسی شود همچون ابتدای انقلاب با دل و جان به جمهوری اسلامی رأی خواهند داد. به اعتقاد ما در شرایط کنونی انتخاب چنین رویکردی در اختیار شماست.

از خداوند قادر متعال میخواهیم که ما را بر صراط حق، مستقیم بدارد و نیتهای ما را خالص کند و عاقبت امر همه ما را خیر گرداند.

از درگاه حضرت احدیت برای جنابعالی طول عمر و سلامت و عزت مسألت داریم.

31 اردیبهشت 1381

135 نفر از نمایندگان مجلس ششم

...

 

اخبار مشکوک از گتاب

+ نوشته شده در سه شنبه دوم آذر 1389 ساعت 13:59 شماره پست: 636

 

گتاب یکی از شهرهای کوچک وابسته به شهرستان بابل است .

اطلاع یافتم دیروز مسجد جامع این شهر در آتش سوخت . به دلیل فعالیت برخی از نحل انحرافی در این منطقه ، شایعاتی مبنی بر عمدی بودن این آتش سوزی به گوش می رسد .

گفتنی است حدود یک ماه پیش شهرداری این شهر نیز دچار حریق شد .

بی تردید سرعت عمل و جدیت مسئولین امنیتی شهرستان بابل ، مانع از آن خواهد شد که نام گتاب در صدر اخبار و حوادث تلخ فرهنگی و اقتصادی ! قرار بگیرد .

 
وای به روزی که دریاچه نمک بگندد !
+ نوشته شده در سه شنبه دوم آذر 1389 ساعت 7:32 شماره پست: 635

 

رفتار زشتی است که دارد به مرور به یک رسم غیر اخلاقی تبدیل می شود .

این رفتار در هر نقطه ای از کشور که سر بزند زیبنده جامعه اسلامی نیست چه برسد در شهر مقدس قم .

هر چه قدر هم که تعدادشان کم باشد جلوه ناپسند کارشان توی چشم می آید .

مدتی است رسم شده نیمه های شب کاروان های عروسی نقطه ای از خیابان های اصلی شهر را می بندند . بعد زن و مرد از ماشین پیاده شده و بزن و برقصی راه می اندازند که تماشایی است !!

جالب است بعضی از عروس و داماد ها می آیند کنار حرم که موقع ایجاد راه بندان و رقاصی هایشان ، نمایی از گنبد حرم نیز داخل تصویر بیفتد ! شاید برای تبرک باشد !

جالب تر آن که پشت شیشه اغلب خودروهای این نوع کاروان ها جملات پر سوزی هم در رثای غربت صاحب الامر (عج) نوشته شده که دل هر بیننده ای را ریش می کند .

این هم یک مدل اسلام التقاطی و ایمان کوفی است . از نیروی انتظامی قم پرسیدید ؟ خدا خیرتان بدهد . سوال خنده داری بود !

 

. . . .

+ نوشته شده در دوشنبه یکم آذر 1389 ساعت 23:13 شماره پست: 634

برگرفته از وبلاگ های بنیان مرصوص و پلاک ۸ :

 

شهادت به حکم این که عملی آگاهانه و اختیاری است و در راه و هدفی مقدس است و از هر گونه انگیزه خود گرایانه منزّه و مبرّا است،‌تحسین انگیز و افتخار آمیز است و عملی قهرمانانه تلقی می شود. میان انواع مرگ ها تنها این نوع از مرگ است که از حیات و زندگی، برتر و مقدس تر و عظیم تر است.مرگی "شهادت" محسوب می شود که با توجه به خطرات احتمالی یا ظنّی یا یقینی فقط به خاطر هدفی مقدس و انسانی و به تعبیر قرآن "فی سبیل الله" از آن استقبال کند.

شهادت دو رکن دارد: یکی این که در راه خدا باشد؛ هدف، مقدس باشد و انسان بخواهد جان خود را فدای هدف نماید. دیگر این که آگاهانه صورت گرفته باشد.

چه بسا اربعین احادیث علماء که در وصف شهید وشهادت نوشته شده است. لذا اثبات مقام و مجد شهادت اساساً کاری سخت نمی باشد.انچه که ذهن انسان را بعد از مقدمه فوق به مخاطره می کشاند اقدام عجیب ارگان انقلابی بنیاد شهید است. بنیادی که یکی از امور در تصدی اش رسیدگی به احراز این مقام با مجد از سوی گشته شدگان احتمالی است. برای نمونه به خبر زیر توجه نمائید:

یک منبع آگاه در بنیاد شهید تهران بزرگ با تائید این مطلب به خبرگزاری مهر گفت: بعد از حوادث تلخ و تخلفات عده ای که منجر به جنایت در بازداشتگاه کهریزک بعد از حوادث انتخاباتی سال گذشته شد، با تائید مراجع ذیصلاح قانونی برای ۳ جانباخته این رویداد یعنی محسن روح الامینی ، محمد کامرانی و امیر جوادی فر پرونده شهادت با کد ۸۸ صادر شده است.

اما اصل نوشتار پیش رو رویه ناجوانمردانه بنیاد شهید در ماجرای تصادف سید سجاد مشهد سری می باشد جوان پاکی که در رسای خوبی های او بزرگان شهر و معتمدین یک صدا حرف های شنیدنی در تایید مقامات اخلاقی و معنوی و تاکید بر اینکه او رد یک سیر تربیتی کاملا رو به رشدی و در یک فرآیند صیرورتی بدین درجه نائل گشت که خود حدیثی مفصل است و اسناد و مدارک و فیلم های ان موجود است. درد اما در جای دیگر است. البته مجاهد فی سبیل الله همانطور که در مقدمه نیز امد در هر کجای کارزار باشد اجری برای شهادت برابر با کشته شدن در امرار معاش حلال قائل گشته اند. اما در این مورد خاص این جوان واقعاً نمونه و اسوه که مدتی بود که به لباس پاسداران امام خمینی (ره) ملبس و مشرف شده بود با داشتن حمک ماموریت رسمی و در حال سفر به منطقه ماموریتی در حالی که از خانواده و شهر خویش اسباب هجرت بسته بود و در راه طی تصادفی دلخراش به لقاءالله شتافت. در کم و کیف تصادف هیچ بحث و شبهه ای الحمد لله موجود نیست ولی تعجب در این جاست این جوان که در خاص و عام شهره به نیکی و منبع فیض و خیرات کثیر بوده در قالبی کاملا حقوقی و قانونی در حین ماموریت دچار سانحه می گردد و محل ایراد ما به بنیاد شهید موضوع احساسی و یا معنوی نیست ؛ چه بسا که انصاف می کند همه دوستان نزدیک و دور که به خلقیات و روحیات آقا سید سجاد آشنا بودند جهت استمرار راه درخشان ایشان ابائی از شهید نامیدن این عزیز نداشته باشند چرا که اجر شهید را به قطع و ییقین برده اند.

با مقایسه دو مورد پیش امده در ماجرای ارذال و یا جاهلان گول خورده در صحنه فتنه و بی تدبیری نیروی امنیتی در برخورد کیفری با زندانیان و نیز مورد آقا سید سجاد و شهدای مظلوم بسیجی فتنه سال گذشته که آن ها نیز چوب کم کاری و یا اهمال کاری بنیاد شهید را خوردند ؛ بنیاد شهید به عنوان یک ارگان ارزشی انقلابی برخواسته از متن نیروهای انقلابی و حامی شهدای فی سبیل الله بایستی تجدید نظر جدی در رویکرد خویش نماید و رد صورت ادامه این رویه شاهد خواهیم بود که با نفوذ نیروهای مشکل دار در بدنه ان یا سهل انگاری مسئولین امر هر فرد سوء استفاده گری خود را به دلایل و اقراضی که بر همه ما ابعاد مشخص و معلوم است و چیزی جز دنیا طلبی نیست ؛ خود را در این قافله مقدس جا بزند که البته در آن دنیا هیچ سهمی نخواهد داشت اما عوارض عرضی و غیر مستقیم آن باعث خدشه وارد شدن و تخریب وجهه شهدای واقعی خواهد شد.

در پایان ما جمعی از نیروهای انقلابی شهرستان بابل به همراه جمع کثیری از خانواده شهدا و ایثارگران و آزادگان و جانبازان خواستار رسیدگی جدی به  شهادت سید سجاد مشهد سری داریم و در صورت عدم تمکین مورد اعلام شده از سوی بنیاد اعلام می نمائیم مکاتبات بعدی خویش را با دفتر مقام معظم رهبری و رونوشت به آقای زریبافان معاونت محترم ریاست جمهوری در امور ایثارگران و شهدا خواهیم داشت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو آبان89 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۸۹، ۰۹:۲۸ ق.ظ


ظرافت های سازنده

+ نوشته شده در یکشنبه سی ام آبان 1389 ساعت 21:51 شماره پست: 633

 

حضرت آیت الله شیخ جعفر سبحانی از مراجع عظام تقلید در خطبه نماز عید قربان امسال خاطره ای از حضرت امام خمینی (ره) را نقل کرد که شنیدنی است :

" سال 1338 در مسجد سلماسی پای درس حضرت امام می نشستیم . زیلوهای مسجد بسیار قدیمی ، خشن و آزار دهنده بود . احساس کردم احترام استاد ایجاب می کند جای بهتر و راحت تری بنشیند .

یک روز پتویی را آوردم و پیش از آمدن استاد ، سر جای ایشان پهن کردم . امام وقتی از راه رسید و پتو را دید فهمید کار من است ! صدایم کرد و گفت : امروز به احترام شما و زحمتی که کشیدید روی پتو می نشینم اما از فردا این کار را نخواهم کرد . هر وقت همه مسجد از فرش مناسبی برخوردار شد و همه کسانی که این جا نشسته اند توانستند راحت بنشینند من هم از پتو استفاده خواهم کرد . "

نمی دانم امروز چند درصد از کسانی که نقش آموزشی و تربیتی در جامعه دارند مانند معلمان ، اساتید دانشگاه و حوزه ، وعاظ و مداحان و . . . به چنین ظرافت هایی پای بند هستند ؟

 
تکلیف " قبله تهران " را مشخص کنید !
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم آبان 1389 ساعت 6:38 شماره پست: 632

 

 آیا شهرستانی را سراغ دارید که با بیش از یک و نیم میلیون جمعیت ، در حالی که فرماندار مستقلی داشته و برخی شهرهای تابع آن نیز شهردار دارند خودش فاقد شهردار مستقلی باشد ؟!

این شهرستان ، ری نام دارد . ری فرماندار دارد اما شهردار مستقل نداشته و شهرداری آن شهرداری منطقه بیست تهران محسوب می شود .

این شهر از نظر باستانی دارای سابقه ای کهن و اعتباری جهانی است . مردم آن به برکت مجاورت با بارگاه سیدالکریم حضرت عبدالعظیم حسنی اغلب از عمق معنوی برخوردار بوده و عقبه ایدئولوژیک مستحکمی دارند . از این بابت شاید بزرگ ترین وهن به مردم شهرری این باشد که آنان را جزو تهران به حساب بیاوریم . شهری که از نظر ساختار فرهنگی ، سطحی بسیار فراتر از پایتخت داشته و می توان آن را " قم " استان تهران لقب داد . مقام معظم رهبری نیز این شهر را " قبله تهران " برشمرده اند . جدا از مولفه های فرهنگی و امنیتی ، مردم این شهرستان که اغلب از سطح زندگی بالایی برخوردار نیستند به خاطر تناقض در تقسیم بندی غلط کشوری ، دچار مشکلات اداری خاصی می شوند . به طور مثال گاهی یک فرد مقیم باقرشهر برای ساخت و ساز مجبور می شود مبلغی را هم به شهرداری باقر شهر و هم به شهرداری تهران پرداخت نماید !

در این میان قالیباف شهردار تهران اعلام کرده است که در صورت جدایی شهرری از تهران ، از مقام خود استعفا خواهد داد ! وی بعد از شکست در انتخابات نهم ریاست جمهوری و عدم پیشنهاد شغلی از سوی مدیران ارشد نظام ، اعلام کرده بود برای ادامه تحصیل ! قصد اقامت در خارج از کشور را دارد که این تهدید عشوه گونه نقش به سزایی در انتخاب وی به عنوان شهردار پایتخت داشته است .

یک مقام آگاه در فرمانداری شهر ری اظهار داشت درآمد مالیاتی  شهرداری تهران از مردم شهرری سالانه چهل میلیارد تومان است . علی رضا دبیر ورزشکار عضو شورای شهر تهران که از مخالفان جدایی ری از تهران است نیز گفته است که درآمد شهرداری تهران از شهرری در سال ، سی میلیارد تومان است در حالی که سالانه سیصد میلیارد تومان !! به مردم این شهر خدمات دهی می کند .

هر چه که هست جدا شدن شهرری از پایتخت می تواند در جذب بودجه بیشتر و تمرکز مدیریتی بهتر برای این شهر ، مؤثر بوده و در مجموع به نفع مردم این شهرستان رقم بخورد .

گفتنی است یکی از نگرانی های اصلی شهرداری تهران از جدایی شهرداری ری ، معضل دفن زباله در منطقه کهریزک از توابع ری است . مردم این منطقه که سال ها از بوی غیرقابل تحمل و شکنجه آور هزاران تن زباله و پسماندهای خانگی و صنعتی به ستوه آمده و به انواع مشکلات بهداشتی مبتلا شده اند دیگر اجازه نخواهند داد محل زندگی خود و خانواده هایشان به مزبله شمال شهری های خوش گذران و بی درد مبدل شود .

 

لخت نشو برادر !

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم آبان 1389 ساعت 13:2 شماره پست: 631

 

در خبرها آمده بود ستاد رسیدگی به امور مساجد بیانیه یا بخشنامه صادر کرده که از لخت شدن ! موقع سینه زنی و نیز حضور مداحان نامتعارف ! جلوگیری خواهد کرد .

طبق معمول حاج سعید حدادیان نخستین کسی بود که به این مصوبه واکنش نشان داد . وی در مصاحبه ای اعلام داشت اگر مجبور شویم به زیر زمین های ورامین رفته و در آن جا لخت خواهیم شد !

شنیده شده حاج منصور ارضی هم که مدتی هیچ سوژه ای را برای سخنرانی پیدا نکرده بود از این رخداد بسیار خوشحال شده است . وی قرار است چند ساعتی مغز مستمعین را ترید کرده و سخنان مبسوطی را درباره اتحاد بین امپریالیسم جهانخوار و یکی از همراهان رییس جمهور برای مقابله با هیئت ها ایراد نماید . برخی اطرافیان حاج منصور می گویند از نگاه ایشان ، بروز انواع ترورها ، کودتاها ، جنگ تحمیلی ، محاصره اقتصادی و حتی فتنه 88 فقط برای مقابله با هیئت های مذهبی بوده است .

حاج حسین سازور اما این وسط خوب ماهی گرفته است ! وی روز گذشته طی مصاحبه ای کوتاه ، توپ را به زمین حریف پاس داده و اظهار نمود : هر وقت این ستاد توانست به امور مساجد و ائمه جماعات رسیدگی کند بعد بیاید سراغ مداح ها . وی با زیرکی خاص ضمن دامن زدن به دعوای سنتی روحانیون و مداح ها اشاره ای نیز به فتنه 88 و نقش پررنگ مداح ها در مقابله با آن نمود . گفتنی است برخی از ائمه جماعات در دوره های آموزشی که اخیرا در نزدیکی مسجد مقدس جمکران برپا شده است از وقوع فتنه در سال گذشته با خبر شده و به عنوان خط شکنان این عرصه ، آمادگی خود را برای مقابله با آن اعلام نموده اند !

شنیده شده بعضی از هیئتی ها قصد دارند ضمن رعایت قوانین ، دست خود را زیر لباس برده و به این روش سینه زنی کنند تا نه سیخ بسوزد و نه کباب !

خبرهای رسیده حاکی از آن است که مرکز یا همان ستاد رسیدگی به امور مساجد قرار است به زودی موضع شفاف و قانع کننده خود را درباره این تصمیم اعلام نماید . یکی از مسئولین مربوطه در این خصوص گفته است : اگر ما این بیانیه را صادر نمی کردیم مردم از کجا متوجه می شدند ستاد یا مرکزی برای رسیدگی به امور مساجد ، وجود خارجی دارد ؟! وی که گویا اطلاعی از برگزاری برنامه های اکثر هیئت ها در مکان هایی خارج از مساجد مانند حسینیه ها و منازل نداشت در ادامه بحث با یکی از آگاهان ، پی به اشتباه خود برده و متوجه شد که اگر چه خبر مربوط به لخت شدن هیئتی ها موقع سینه زنی صحت دارد اما منظور فقط درآوردن پیراهن و زیرپوش بوده است ! وی برای این که در این گفتگو کم نیاورد با قیافه ای جدی و حق به جانب اظهار داشت : شکایت هایی را از بوی عرق تن برخی افراد موقع سینه زنی دریافت کرده که باعث آزار و اذیت دیگران شده است . احتمال دارد در این خصوص نیز قانون جدیدی به تصویب برسد . این مقام مزبور ، برودت هوا را از عواملی دانست که باعث تصویب قانون ممنوعیت لخت شدن عزاداران گردیده است . در آخرین لحظات ، توجیه دیگری نیز به ذهن نامبرده رسید . وی کتاب ارزشمند فرهنگ برهنگی یا برهنگی فرهنگی ! را از آثار فاخر دکتر حداد عادل دانسته و آن را زمینه ساز تصویب این قانون قلمداد نمود .

ایشان در ادامه برای به دست آوردن دل مداحان ارجمند این توضیح را ضروری دانست که ممنوعیت روضه خوانی مداحان نامتعارف به منظور پیشگیری از زیاد شدن دست ! در این صنف بوده و خواه ناخواه باعث تقویت مداحان قدیمی تر و برکت کسب و کار آنان خواهد شد ! ( راقم این سطور طلب حلالیت از برخی مداحان مخلص و غیر کاسب را بر خود فرض می داند . )

شنیده شده با توجه به گستردگی ناگهانی و غیر منتظره فعالیت های مرکز رسیدگی به امور مساجد ، وام خود اشتغالی قابل توجهی از سوی دولت به این نهاد اختصاص پیدا خواهد کرد .

 
. . . بکوش که صاحب شرف شوی ! (پیشواز غدیر )
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم آبان 1389 ساعت 20:14 شماره پست: 630

 

 

       

 

یک سوالی است که بد نیست هر از گاه آن را از خودمان بپرسیم .

مقدمه اش را بگذارید دوخط از نهج البلاغه مولا باشد . علی علیه السلام در خطبه 101 می فرماید : " ای مردم ! دشمنی و مخالفت با من شما را تا مرز گناه نراند و نافرمانی از من شما را به پیروی از هوای نفس نکشاند . "

حالا این پرسش جا دارد : چرا بسیاری از افرادی که به هر دلیلی با نظام دچار مشکل می شوند دیر یا زود روی دیگر شخصیت خود که عدم پایبندی به آموزه های دینی است را بروز می دهند ؟ آیا این افراد از خود نپرسیده اند که مگر به خاطر فلان شخصیت سیاسی ، اسلام و احکامش را پذیرفته بودند که حالا به دلیل بیزاری از آن شخص ، ایمان خود را نیز بر باد می دهند ؟ اعتقاد به معاد و حساب و کتاب آخرت چه ربطی به عملکرد این و آن دارد ؟

مگر کسی تا به حال مدعی بوده که حکومت ما صد در صد اسلامی است که اگر به هر دلیلی با نقصی مواجه شدیم آن را به حساب اسلام بگذاریم ؟ مگر امام و آقا در فرمایشاتشان نگفته اند که ما به سمت اسلامی شدن در حال حرکتیم و یا این که نسیمی از اسلام در این کشور وزیدن گرفته است ؟

آیا به نظر شما این افراد که اغلب تحصیل کرده و مدعی تفکر و مطالعه هستند از آن چه گفته شد بی اطلاعند ؟

به طور مثال اکبر گنجی که روزی در مقام یک مسئول فرهنگی با تابلوهای هنری که تصویری از امام و انقلاب نداشتند برخورد می کرد و امروز به هر دلیلی از نظام دلسرد شده است چرا پس از مدتی به یک باره اعتقاد به مهدویت را زیر سوال می برد ؟!

چرا یکی مثل فاطمه حقیقت جو برای مخالفت با نظام دینش را می فروشد و شانه به شانه مردی نامحرم که دست بر گردنش حلقه کرده عکس یادگاری می گیرد ؟ محسن مخملباف که از غنائم انقلاب کامروا نشد چرا توبه نصوحش را از گذر شب های زاینده رود به سکس و فلسفه می رساند ؟ چرا جوجه نویسنده قلم فروشی چون علی مهتدی تصاویر مفتضح خانوادگی خود را بر صفحه فیس بوک به نمایش عمومی در می آورد ؟! آیا شرافت و ناموس خواهی هم صرفا یک مسئله دینی است ؟ به این افراد نباید جمله تاریخی و سازنده امام عشق را یاداور شد که اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید ؟

صد رحمت به همین خشکه مقدس های متحجر خودمان که اگر نظام را قبول ندارند دست کم از تقید به ظواهر دین و تکالیف تغییر ناپذیر شریعت ، دست بر نمی دارند .

بیایید از زاویه ای دیگر این مسئله را تحلیل کنیم .

چندی پیش از طرف یکی از نهادهای فرهنگی سرپرستی گروهی را بر عهده گرفتم که قصدش مطالعه و تجزیه و تحلیل داستان های مستهجن بود . مطالعه ما البته بر اساس انگاره های تربیتی ، روانی و فقهی بود که به نکات بسیار مهم و قابل تأملی دست پیدا کردیم . این وسط ، نکته دیگری هم به شدت خودنمایی می کرد که اگر چه موضوع بررسی ما نبود اما نتوانستیم از کنارش به سادگی عبور کنیم . اغلب سایت هایی که به شکل حرفه ای درصدد ترویج اباحه گری و ابتذال جنسی از طریق داستان های فوق مستهجن خانوادگی و ضربدری و . . . بودند در لا به لای مطالب متعفن خود از هر فرصتی برای اهانت به قرآن و پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام بهره می بردند . جالب است بدانید آنها دل خونی از جمهوری اسلامی ، ولایت فقیه ، مسئولان انقلابی وروحانیت اصیل داشته و در ایام فتنه ،  از کاندیدایی خاص حمایت می نمودند .

ما خوشحالیم و افتخار می کنیم از این که جهت گیری نظام و مسئولان سیاسی ما به رغم تمام کاستی هایی که ممکن است وجود داشته باشد مورد بغض و نفرت باندهای پیچیده فساد و تباهی است . خدا را شکر کثافت هایی که به روابط جنسی با مادر و خواهر و برادر و دایی و عمه خویش می اندیشند با ما سر ناساز دارند . بیخود که نگفته اند : تعرف الاشیاء باضدادها . اگر می خواهید حسین علیه السلام را بشناسید ، یزید را بشناسید . اگر می خواهید خمینی و خامنه ای را بشناسید ، کارتر و ریگان و بوش و رابین و شارون و آل سعود را بشناسید . هزاران بار خدا را شکر در جبهه ای قرار داریم که صف مقابلش به قول حاج فرج دباغ تشکیل یافته از لائیک ها و همجنس گرایان و انجمن حجیته و سلطنت طلب ها و توده ای ها و دراویش و بهایی ها و وهابیت و دیگر سرسپردگان شرق و غرب این عالم مادی است . الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی بن ابیطالب علیه السلام .

 

ناگفته هایی از دیدار آقا با مدرسین حوزه

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم آبان 1389 ساعت 8:43 شماره پست: 629

 

چند روز پیش این متن را فکر کنم از رجانیوز برداشت کردم . قصد داشتم امروز صبح اول وقت ، آن را بگذارم روی صفحه وبلاگم . دیشب خواب یکی از دوستان اهل سیادت را دیدم که گفت : خوب نیست از کیسه آقا برای دولت خرج کنیم . دیدم راست می گوید . به هر حال دولت با توجه به گستره فعالیت هایش نقاط ضعفی هم دارد که ممکن است حمایت آقا از رویکرد دولت باعث شود عده ای گمان کنند این ضعف ها هم مورد تأیید آقاست . ماندم این مطلب را داخل وبلاگ بگذارم یا نه ؟ ! نظر شما چیست ؟!

 

دولت در امتداد خط ولایت

 

شبکه ایران: خیلی ها ندانستند که چرا سفر رهبر معظم انقلاب به قم یک روز بیشتر و ده روزه شد، البته وقتی آیت الله مقتدایی در سخنرانی پیش از خطبه های نماز جمعه دو روز پیش توضیحانی سربسته ارائه کرد، همگان فهمیدند که رهبر انقلاب برای دیداری مجدد با اعضای جامعه مدرسین حوزه علیمه قم روز پنج شنبه را هم در این شهر مانده است.

مدیر حوزه های علمیه سراسر کشور و عضو جامعه مدرسین حوزه علیمه قم در عین حال سعی کرد که از جزئیات این دیدار نکته ای را علنی نکند.

اما کمتر از یک روز بعد، آیت الله عبدالنبی نمازی، یکی از اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم بخشی از جزئیات این دیدار مهم را برای خبرنگار شبکه ایران مطرح کرد. همزمان حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا اسلامیان دیگر عضو این تشکل روحانی هم، جزئیات بیشتری را به خبرگزاری فارس گفت.

تقریبا همه بخش های بیانات رهبر معظم انقلاب در این دیدار تازه، پراهمیت و روشنگر بود اما جملاتی که ایشان پیرامون "رویکرد دولت های نهم و دهم" بیان کرده اند، پاسخ بسیاری از شبهاتی را که از سوی طیفی از سیاسیون مخالف و منتقد دولت مطرح شده، روشن کرد.

آیت الله عبدالنبی نمازی در این باره گفت: رهبر انقلاب در این دیدار از عملکرد دولت‌های نهم و دهم اظهار رضایت کردند و فرمودند دولت نهم و دهم در راستای مصالح ملی و در امتداد ولایت فقیه حرکت کرده اند.
این جمله کوتاه بلافاصله پس از انتشار بسیاری از تحلیل ها و اظهارات سیاسیونی که ادعای بی توجهی "دولت به نظرات ولی فقیه" را مطرح کرده بودند، از اعتبار انداخت.

حجت‌الاسلام والمسلمین اسلامیان هم در توضیح بیشتر سخنان رهبر انقلاب در این باره گفت که "الان اگر رهبری چیزی بگوید، رئیس جمهور می‌پذیرد و به آن عمل می‌کند" و این مطلب بسیار مهم است که برخلاف آنچه القا و تصور می‌شود که آقای احمدی‌نژاد به حرف رهبری گوش نمی‌دهد، آقا تصریح فرمودند که "اینگونه نیست".

این سخنان رهبر انقلاب وقتی با انتقاد ایشان از رویکرد مسئولان دولت های گذشته در عرصه سیاست خارجی همراه شد، عملا جایگاه برخی از مسئولان سابق را که ولایتمداری دولت را زیر سوال برده اند، متزلزل ساخت و سوالات جدیدی را درباره نیت آنان از انتقادها مطرح کرد.

به گفته حجت‌الاسلام والمسلمین اسلامیان رهبر انقلاب فرمودند "امروز وقتی رئیس جمهور یا مسئول ارشدی از دولت به خارج از کشور می‌رود، من نگرانی ندارم اما قبلا نگران بودم که مسئولان در خارج از کشور می خواهند چه بگویند؟ دولتمردان فعلی حرف حق و حرف نظام و حرف انقلاب را می‌زنند و جای نگرانی نیست."

اکنون و بواسطه انتشار جزئیات این دیدار مهم است که انتظارها از سیاسیونی که دولت را متهم به ولایت ناپذیری می کردند، برای تصحیح رویکرد خود افزایش یافته است.

بر این اساس شاید بتوان زمان انتشار موضع شفاف و صریح رهبر معظم انقلاب درباره رویکرد مسئولان دولت های نهم و دهم را، "آغاز روزشمار ولایت پذیری" سیاسیونی دانست که به بهانه ولایت ناپذیری دولت با برخی یا بسیاری از اقدامات، لوایح و خدمات قوه اجرایی مخالفت کرده یا دست کم از همراهی با آن سر باز زده اند.

 
دانلود نماهنگ مادر شهید
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم آبان 1389 ساعت 10:59 شماره پست: 628

 

روز شهادت امام غریبمان است . دلتان گرفته ؟ می خواهید چند دقیقه ای را در حال و هوایی دیگر سیر کنید ؟ دلتان می خواهد دو سه دقیقه ، فقط دو سه دقیقه حال و هوای شهدا را در ذهنتان تداعی کنید ؟ هوس سوختن دارید ؟ روی این نشانی کلیک کنید :

http://hhrey.ir

این کلیپ کوتاه و زیبا اثری هنرمندانه از دوست خوبم استاد امیر مهریزدان است .

حوزه هنری مرکز ری هر چند روز یک بار ، کلیپی دیدنی درباره شهدا و دفاع مقدس را روی وبلاگ خود قرار می دهد . سازنده این کلیپ ها یا امیر مهریزدان است و یا محمد افشار . دست علی آقای معماریان هم درد نکند که پشتیبان مجازی ! این آثار است . به علاقمندان وادی عطر و آسمان توصیه می کنم هر هفته به وبلاگ حوزه هنری مرکز ری سری بزنند . دست خالی بر نخواهند گشت .

 

باب الله !

+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم آبان 1389 ساعت 6:30 شماره پست: 626

 

یکی از دوستان خوب وبلاگی ما مطلب پربار و مفیدی را در باره فرقه انحرافی بابیت به تحقیق و نگارش درآورده که به همه دوستداران حضرت موعود توصیه می کنم حتما ان را مطالعه کرده و در اختیار علاقمندان قرار دهند . از این دوست بزرگوار هم تشکر می کنم . به این نشانی سری بزنید :

http://keyhan2010shomal.blogfa.com

 
درباره حسن حقیقیان ( مطلب ویژه همشهریان عزیز بابلی)
+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم آبان 1389 ساعت 15:52 شماره پست: 625

 

1-      با حسن حقیقیان اختلاف نظرهای شدیدی دارم . بسیاری از دیدگاه های ما با یکدیگر سازگار نیست . البته این اختلافات فقط در عرصه های سیاسی است و در بسیاری از زمینه های فرهنگی و اعتقادی و . . . نقاط مشترک فراوانی داریم . شاید بزرگ ترین عیب حسن ، نگاه عاطفی او به مسائل پیرامون خود است . شاید بهتر باشد حسن با طیف های متنوع فکری ارتباط قوی تری برقرار کند و خود را در معرض اندیشه ها و نقطه نظرات دیگران نیز قرار دهد . بی تردید روح حقیقت گرای او وسعت بیشتری را برای تشخیص حق و باطل خواهد داشت .

2-      هر بار که با حسن بیشتر بحث می کنم بیشتر به این اطمینان می رسم که خاستگاه افکار او چیزی جز آرمان گرایی و اسلام خواهی نیست . حسن دوست و برادر من است . از وقتی که او را شناختم تا به امروز قریب به دو دهه حال و هوای زلال دلش معطر به رایحه شهید و شهادت بوده است . باور دارم اگر به حکم قضا ، سن و سال او کفاف حضور در جبهه را می داد امروز نامش در قافله خورشید ثبت شده بود . مرثیه جاماندگی ، در فراز و نشیب روزگار ، نجوای روز و شبش بوده است . هنوز هم حتی بر و بچه هایی که به اقتضای آرای خود فاصله ای درخور با حسن گرفته اند حساب او را از برخی دوستان واداده ، جدا پنداشته و ارادات خویش را به ساحت دل دردمندش مخفی نگذاشته اند . 

او به نظام اسلامی و اصل ولایت فقیه معتقد است . او در انتخابات نهم ریاست جمهوری به کسی جز فرزند ملت رأی نداد و هنوز هم از رأی آن روز خود پشیمان نیست . اگر چه در انتخابات دهم نظر متفاوتی پیدا کرد و نقدهایی جدی را به مجریان امور وارد می دانست اما هیچ گاه در عرصه عمل ، کاری بر خلاف قانون مرتکب نشد . او در همراهی با پیاده نظام صهیون ، فریب کاخ سبز معاویه را نخورد و برخلاف معدودی از دوستان مشترک ، به اردوگاه اصحاب عاشورایی حضرت یزید علیه لعنة نپیوست . او به محمد جواد اکبرین ارداتی ویژه دارد . اما ورای وادی رفاقت ، او را نیز قابل نقد می داند . من هیچ گاه ندیده و نشنیده ام که دیدگاه جواد را آن گاه که مجبور شد برای جلب رضایت اربابان رذالت و دریافت پناهندگی موقت ، امام زمانش را نیز فروخته و بهائیت را به رسمیت بشناسد و یا فقه شیعه را در تریبون دشمنان قسم خورده اسلام ، فاقد صلاحیت برای اداره حکومت معرفی کند نیز تأیید و همراهی کند .

3-      حسن حقیقیان از ادامه تدریس در سطح مدارس محروم شد .

او در طول نزدیک به یک دهه تدریس در یکی از مدارس غیرانتفاعی شهرستان بابل همواره درصدد ایجاد فضایی معنوی و پرشور بوده و از این منظر به گواه ناظران ، در دل دانش آموزان خود به عنوان دبیری مومن و دوست داشتنی که تعلقی به نسل جهاد و مقاومت دارد از ارج و قربی کم نظیر برخوردار بوده است . او در تمام این سال ها از هیچ فرصتی برای تحکیم بنیه های اعتقادی دانش آموزان نسبت به مبانی دین مبین اسلام و انعکاس معارف آسمانی ایثار و شهادت فروگذار نکرده است .

پیگیری ها نشان می دهد حسن هیچ گاه در میان دانش آموزان خود به دنبال نفی یا تأیید اشخاص و چهره ها و جریان های سیاسی نبوده است . اداره آموزش و پرورش یا هر نهاد ذی ربط دیگر در منع این دبیر نمونه تا کنون به مستند قابل توجهی در خصوص این تصمیم سلیقه ای اشاره نکرده اند . این اتفاق در حالی صورت می گیرد که گاه خبرهایی از سکوت مسئولین در قبال برخی دبیران و اساتید لاابالی به گوش می رسد که هدفی جز تضعیف باورهای مذهبی و تشکیک در اصل مکتب اسلام ندارند . برخورد با کسی که معتقد به حفظ حریم ها بوده و هیچ گاه در کردار و گفتار خود شائبه ای از همراهی با مخالفان نظام اسلامی راه نداده است در مقایسه با اهمال در قبال برخی از کانون های فتنه که نمونه آن دانشگاهی به صاحب امتیازی یکی از مهره های اصلی جریان برانداز یعنی جناب مرتضی حاجی در شهرستان بابل است ، از نظر راقم این سطور تعبیری جز ضعیف کشی ندارد . حسن ، مصداق مثل قدیمی آش نخورده و دهان سوخته قرار گرفته است . دفاع من از حسن نه از سر عواطف و دلبستگی های دوستانه است که اگر چنین بود هیچ گاه این قلم را در مقابل یار دیرینه ای چون جواد اکبرین ، تجهیز نمی نمودم .

انصاف و تدبیر اقتضا می کند به جای دشمن تراشی و قراردادن منتقدین در صف مخالفین ، توان خود را در خشکاندن ریشه های اصلی و پشت پرده فتنه که همچنان آزادانه به نگارش خط کوفی نفاق دلخوش دارند ، صرف نمائیم . امیدوارم به زودی مژده رفع این محرومیت نا به جا را در همین وبلاگ بخوانید .      

 

از رایانه تان خجالت نمی کشید ؟!

+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم آبان 1389 ساعت 17:45 شماره پست: 624

 

مجامعت با همسر در فضای باز ( زیر آسمان ) و نیز در مقابل پرندگان و جانوران کراهت دارد .

به این حکم شرعی ، بند زیر را نیز اضافه کنید .

سعید ملک پور ، مدیر ده ها سایت زنجیره ای مستهجن در بخشی از اعترافات هولناک خود می گوید :

4. یکی از روش‌هایی که برای تولید تصاویر مستهجن و هرزه‌نگاری استفاده می‌کردیم، وب‌کم افراد را با یکسری نرم‌افزارهایی که از کانادا یا انگلیس خریداری کردیم، هک می‌کردیم. وب‌کم می‌تواند چیزهایی که در اتاق خواب است را نشان دهد. وقتی ما وب‌کم را هک می‌کردیم طرف فکر می‌کرد کامپیوترش خاموش است ولی وب‌کمش روشن می‌ماند یا ما روشن می‌کردیم و می‌توانستیم خیلی چیزها را ببینیم. خیلی چیزهای مستهجن یا چیزهایی که مربوط به حریم خصوصی بود این طوری در می‌آوردیم و روی سایت قرار می‌دادیم.

 
اللهم تقبل منا هذاالقربان
+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم آبان 1389 ساعت 6:56 شماره پست: 623

 

خیلی بد است به مولا . اصلا برای من قابل هضم نیست .

مسئول اطلاعات نیروی زمینی سپاه باشی . جایگاه کمی است ؟ عمری را برای امنیت کشورت صرف کرده باشی . عمری را با دردهای ناشی از جراحات به جا مانده از دوران دفاع مقدس دست و پنجه و نرم کنی . آخرش طاقتت طاق شود و درست روز شهادت جوادالائمه علیه السلام از تمام دردهای نفس گیرت رهیده و از تخت بیمارستان به خیل یاران شهیدت بپیوندی ؛ آن وقت صدا و سیما در حد یک خبر ، عکس ، تیزر و کلیپ و . . . هم به روی مبارکش نیاورد . نمی دانم اگر یک هنرپیشه رده چندم تلویزیون بر اثر پیری و مرگ طبیعی دار فانی را وداع می گفت یا هواپیمایی سقوط می کرد و از قضا یک کارمند دون پایه صدا و سیما نیز کشته می شد تا چند روز باید وقت و اعصاب خود را صرف ماتمکده سیما می نمودیم ؟!

گویا مظلومیت جانبازان شهید استثنابردار نیست ! انگار دست روزگار ، حکم بر غربت تمام ناشدنی جانبازان دردمند داده است ؛ در هر پست و مقامی هم که باشند فرقی ندارد .

سومین روز شهادت غریبانه پاسدار باغیرت ، سربدار شهید سید محمد علی موسوی تبریک و تسلیت باد . یاد و راهش همیشه پاینده .

 

درباره اختلاف مراجع با رهبری !!

+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم آبان 1389 ساعت 18:44 شماره پست: 622

 

بازتاب سفر پربرکت مقام معظم رهبری به قم گویا تمامی ندارد . انصافا دست رسانه های بیگانه درد نکند . حساسیتی که آنها ایجاد کردند باعث شور و نشاط وحدت آمیز بیشتری در میان مردم شد . استقبال از آقا در قم آن قدر تماشایی بود که علاوه بر حیرت ضدانقلاب ، تعجب و تحسین بچه های حزب اللهی قم را نیز حسابی برانگیخت . یادمان نرود آقا در تمام سخنرانی های خویش در سفر به قم به دو مقوله همواره اشاره ای تحلیلی داشت . یکی فتنه و دومی بصیرت . نبود هر یک از این دو وجود دیگری را دامن می زند و از این بابت نوعی تلازم معکوس ! بین این دو مفهوم عمیق وجود دارد . کسانی که بصیرت دارند فتنه و فتنه گران را در امان نخواهند گذاشت .

دم آقا محسن فضلی گرم ! مطلبی جالب و نسبتا جامع درباره تلاش مضحک ضدانقلاب برای تحت الشعاع قرار دادن سفر آقا به قم را برایم ارسال کرد که بسیار خواندنی است . مقاله مذکور برگرفته از وبلاگ آهستان است که در ادامه مطلب خواهید خواند :


امید حسینی

شایعه‌ی اختلاف مراجع تقلید با رهبر معظم انقلاب، آنقدر مضحک است که برای رد آن نیازی نیست خودمان را به آب و آتش بزنیم. در نظام اسلامی، ارتباط علما با ولی فقیه، ارتباطی نیست که جرس و بالاترین و روزآنلاین بتوانند آنرا با شایعه و دروغ، خدشه‌دار کنند. البته ممکن است در حوزه روحانیونی هم باشند که منتقد و یا حتی مخالف نظام باشند، اما تعداد این افراد در برابر اکثریت روحانیون حامی نظام، چندان به چشم نمی‌آید.

در سالهای بعد از رحلت امام، دستگاه رسانه‌ای و تبلیغاتی غرب و ضدانقلاب، تلاش زیادی کرد تا با دامن زدن به این شایعه، به نوعی مشروعیت مذهبی و دینی نظام و رهبری را زیرسوال ببرد. اوج این شایعه‌پراکنی را در فتنه سال گذشته دیدیم که رسانه‌های جریان فتنه، شایعه اختلاف و حتی دشمنی مراجع را با رهبری به حد اعلی رساندند که البته چند سایت فتنه‌گر داخلی از جمله سایت «آ» که این‌روزها دوباره به صحنه فتنه‌گری بازگشته، همراه با رسانه‌های ضدانقلاب به شایعه‌پراکنی مشغول بودند.

همچنین چند سایت مذهبی (که متاسفانه برخی از آنها در زمینه اخبار شیعه و حوزه فعالیت می‌کنند) شایعاتی را در خصوص مهاجرت دست جمعی علما و مراجع قم به نجف و یا درخواست از آیت الله سیستانی برای مهاجرت به ایران منتشر ‌کردند! این شایعات تا آنجا پیش رفت که حتی سلطنت‌طلبان سبزپوش خارج از کشور هم تصور کردند واقعا در ایران خبری هست!

تظاهرات سلطنت طلبان در حمایت از جنبش سبز!

از یک ماه و نیم پیش یعنی همزمان با انتشار خبر سفر رهبر انقلاب به قم این شایعات دوباره به اوج خود رسید. اگر چه در این مدت رسانه‌های جریان فتنه، شایعات مختلفی را درباره جمعیت استقبال کننده، اهداف سفر و … منتشر کردند، اما باز هم محور اصلی تمامی شایعات، القاء اختلاف رهبری با مراجع تقلید بود. اتفاقا این بار هم این توهم برای ضدانقلاب به وجود آمد که مراجع حقیقتا مخالف نظام و رهبری هستند! (شاید به همین علت بود که پیش از سفر رهبری به قم، دلقکی مثل ا. ن هم به مراجع نامه نوشت و از آنها خواست که به استقبال نروند!)

من در این مدت تقریبا بیشتر اخبار و شایعات مربوط به سفر رهبر انقلاب را جمع‌آوری کرده‌ام که در اینجا  به برخی از آنها مخصوصا به شایعات سایت جرس یعنی سایت اتاق فکر جنبش به اصطلاح سبز و سایت منتسب به مهاجرانی و کدیور اشاره ‌می‌کنم. سایتی که بیشترین دروغ را در روزهای سفر رهبری به قم منتشر کرد و جالب اینکه امروز در تاکتیکی کودکانه ادعا می‌کند که «دیدید همه آن دروغ‌هایی که گفتیم، راست بود؟!»


البته پیش از بحث اصلی، ذکر چند نکته را ضروری می‌دانم:

اول: توهم عدم استقبال علما و مراجع از رهبر انقلاب بر اساس پیش‌فرض‌هایی مطرح می‌شود. فرض جماعت فتنه‌گر این بود که حقیقتا علما با نظام و رهبر انقلاب مشکل دارند. همان طوری که در بالا هم اشاره کردم، اکثر رسانه‌های جریان فتنه در یک سال و نیم گذشته به طور هماهنگ این شایعه را به مخاطبان خود القا می‌کردند. طبیعی است وقتی یک شایعه، بارها و بارها تکرار شود، ممکن است برای مخاطبان این رسانه‌ها که با واقعیت ایران و روحانیت کمتر آشنا هستند، موثق و مسلم فرض شود.

دوم: مرور این شایعات، نشان می‌دهد که شایعه سازان هیچ شناختی از مسائل حوزه و روحانیت و مخصوصا روابط و دیدارهای مراجع و علما با هم ندارند. به همین جهت، نگاهشان به مراجع، مثل نگاهشان به چهره‌های سیاسی و فعالان حزبی هست و همان انتظار را از آنها دارند. دقیقا به همین علت هست که مثلا دیدار یک مرجع تقلید با آقای منتظری، به معنای مخالفت او با نظام تلقی می‌شود!

سوم: در جمهوری اسلامی، ممکن است نظر فقهی عالمی درباره ولایت فقیه، با نظر امام کمی فرق داشته باشد، اما مطمئنا همان عالم هم حاضر نیست دست از پشتیبانی نظام بردارد که نمونه چنین علمایی را چه در زمان امام و چه در زمان حاضر دیده‌ایم.

چهارم: بخشی از دروغ‌ها و شایعات، به خاطر عدم شناخت صحیح از فضای حوزه و مرجعیت هست، اما بخشی از شایعات هم، کاملا آگاهانه صورت می‌گیرد. قطعا رسانه‌ای که راحت دروغ می‌گوید و اصرار هم دارد که دروغ بگوید، هیچ اعتباری ندارد، مخصوصا رسانه‌ای که بعدا هم به خاطر دروغ‌هایش، شرمنده نباشد!

سفر رهبری لغو شد!

شاید مضحک‌ترین دروغ اصحاب فتنه، همین دروغ و شایعه لغو سفر رهبری بود آنهم به خاطر عدم استقبال علما! این شایعه و دلیل مطرح شده در آن به قدری جالب بود که همان لحظات اول به سوژه‌ای برای خندیدن ما تبدیل شد، اما متاسفانه در همین دنیای مجازی، آدم‌هایی وجود داشتند که مغزشان را به دروغ‌های جرس و سایت‌های مشابه اجاره داده بودند.

سفر یک ماهه!

حالا که سفر لغو نشد (آنهم به خاطر عدم استقبال علما) اما می‌شود لااقل مدت سفر را کاهش داد باز هم به خاطر استقبال سرد علما! این را منابع آگاه (؟!) جرس می‌گویند: «در ابتدا برنامه‌ریزی جهت سفری بسیار مفصل و برای اقامتی بین ۲۵ تا ۳۰ روز در قم در دست بررسی بود، ولی با استقبال بسیار سرد مراجع و علما(؟!) و نیز معتمدین شهر قم زمان اقامت رهبری تا لحظه تنظیم این گزارش به یک هفته تا ۱۰ روز کاهش یافته!»

اقامت در موسسه آیت الله مصباح!

جدای از این ادعای خنده‌دار، در متن این خبر هم کلی شایعه عجیب و غریب دیگر به نقل از منابع آگاه (؟!) وجود دارد که محور همه آنها، القای مخالفت مراجع با رهبری است. شیوه کار به این شکل است که یک شایعه با چند دروغ دیگر قاطی می‌شود تا اگر خود آن شایعه تکذیب شد، لااقل آن دروغ‌ها و آن شبهات در ذهن مخاطب باقی بماند:

«به گفته منابع آگاه (؟!) چندین مکان برای اقامت وی پیشنهاد شده بود یکی مهمانسرای حوزه علیمه بود که بعلت مسایل امنیتی رد شد. پیشنهاد دیگر را گویا دفتر آیت الله مکارم داده بود. این هم از سوی مشاورین ومسئولین دفتر رهبر رد می‌شود تا شائبه حمایت رهبر از آیت الله مکارم شیرازی که بعد از انتخابات حاضر به تبریک گفتن به احمدی نژاد نشده بود، پیش نیاید! پیشنهاد بعدی منزل آیت الله حائری(موسس) که هم اکنون در اختیارآیت الله شهرستانی داماد آیت الله سیستانی است. بازهم این پیشنهاد رد می‌شود چراکه اقامت رهبر در آنجا پیام حمایت وتقویت جریان سنتی حوزه که امروز توسط آیت الله وحید خراسانی هدایت می شود را به افکار عمومی حوزویان منتقل می ساخت! در نهایت اقامت رهبر در موسسه امام خمینی رقم خورد و پیام اصلی این اقامت و ملاقات های چند روزه آینده ایشان، حمایت مستقیم رهبر کشور  از جریان حوزه حکومتی در قم است…از این رو مراجع و شخصیت‌های مختلف برای دیدن رهبر ایران باید به دفتر مصباح یزدی بروند!»

همان طوری که می‌بینید در کنار شایعه مربوط به محل اقامت، چند دروغ دیگر هم درباره مخالفت آیات عظام مکارم، سیستانی و وحید خراسانی با رهبری وجود دارد، تا لااقل این شبهات، در ذهن مخاطب باقی بماند. البته معلوم نیست چرا تعیین محل اقامت رهبر انقلاب باید اینقدر مساله‌ساز باشد، آنهم وقتی خود ایشان در قم دفتر و محل اقامت دارند؟!

اگر این دو نفر به دیدار رهبری بروند!

براساس تبلیغات غلط و مغرضانه برخی عناصر داخلی، گاهی بعضی علما و مراجع آن گونه که باید و شاید معرفی نمی‌شوند و یا به گونه‌ای خاص معرفی می‌شوند. این مساله درباره آیات عظام وحید خراسانی و شبیری زنجانی بیشتر صدق می‌کند. با توجه به دیدگاه فقهی ایشان و البته تبلیغات مشکوک برخی افراد، برای بسیاری از ضدانقلاب این تصور پیش آمده است که این دو مرجع تقلید با نظام و رهبری مشکلی دارند. بعضی‌ها هم در مطالبشان چنان وانمود کرده‌اند که گویا آیت الله شبیری زنجانی «نائب المنتظری» هست!

براین اساس دویچ وله آلمان، مصاحبه‌ای را با سراج‌الدین میردامادی ترتیب داد و از قول وی نوشت که اگر این دو نفر به دیدار رهبری بروند، پس سفر ایشان به قم به اهداف خود رسیده است! یعنی میردامادی براساس آن تصورات و پیش‌فرض‌های کاملا اشتباه قبلی، حقیقتا تصور نمی‌کرد که آیت الله شبیری زنجانی به دیدار رهبری برود. دقیقا به خاطر همین پیش فرض‌های غلط بود که وقتی ایشان به دیدار رهبر انقلاب رفتند، کمر فتنه‌گران شکست!

آیت الله شبیری زنجانی

فشار نیروهای اطلاعاتی به آیت الله وحید خراسانی!

«منابع خبری جرس گزارش دادند آیت الله وحید خراسانی، بدلیل اینکه تصمیم داشت زمان سفر سیدعلی  خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی  به شهر قم، در آن شهر نباشد و به مشهد عزیمت کند، از سوی اداره اطلاعات قم تهدید شد و از سفر وی جلوگیری بعمل آمد!»

چنین شایعاتی در روزهای بعد هم ادامه پیدا کرد و جرس بنا به ادعای منابع آگاه (؟!)‌نوشت:«در مورد آیت الله وحید خبرهای موثق (؟!) حکایت دارد که فشار بر بیت ایشان برای دیدار با آقای خامنه ای به شدت بالاست!»

این شایعه خنده‌دار را شاید آن متوهمان سایت بالاترین و یا آن آدم‌هایی که در همه عمرشان حتی یکبار رساله نخوانده‌اند، باور کنند؛ اما کسی که با حوزه و روحانیت و مرجعیت و این قبیل مسائل آشنا باشد، با خواندن این خبر فقط به هوش زیاد جرسی‌ها می‌خندد. گویا آیت الله وحید خراسانی را با شیخ اصلاحات اشتباه گرفته‌اند!

دلائل سفر سرّی خرداد ۸۹ رهبری به قم؟

سفر که لغو نشد، مراجع و علما هم که به دیدار رهبری رفتند؛ پس آن همه دروغ و شایعه یک سال و نیم گذشته را چه کنیم؟ مگر رسانه‌های سبز بارها و بارها از مخالفت آیات عظام مکارم شیرازی، صافی گلپایگانی، جوادی آملی با رهبری خبر نمی‌دادند؟ آنها که همه با روی گشاده به دیدار رهبری رفتند. حالا که با این سفر، همه شایعات ما نقش برآب شده چه کنیم؟ آهان! بهتر است به سراغ منابع موثق (؟!) برویم تا درباره اختلاف مراجع با رهبری افشاگری کنند:

«به گزارش منابع موثق (؟!) از ایران سفر مخفی و پنهانی چند ماه پیش آقای خامنه‌ای به قم و دیدار وی با مراجع و علمای بلند پایه در نیمه های شب و به شکل سری، فاز اول سفر چند روز آینده وی به قم بوده و توسط کارگروه فوق الذکر توصیه و توسط خامنه ای اجرا شد. خامنه‌ای چون نسبت به دلخوری و مخالفت مراجع و علما (؟!) نسبت به عملکرد حکومت خصوصا پس از انتخابات سال ۸۸ آگاه بود و از نارضایتی مراجع (؟!) نسبت به دخالت فراوان حکومت در سیستم اداره حوزه های علمیه آگاه بود، می‌دانست سفر رسمی بدون انجام سفری مقدماتی با استقبال بسیار سرد و غیر قابل پیش بینی مراجع و علما (؟!) روبرو می‌شود و هیچ یک از مراجع و علما به دیدار وی در سفر رسمی به قم نمی‌روند پس با نوعی رندی پیشاپیش به شکل مخفیانه به قم رفت که هم نوعی دلجویی از مراجع تلقی شود و هم مراجع و علما را بتوان در سفر رسمی به قم تحت فشار قرار داد که رهبری که به دیدار شما آمدند اخلاقا شما به بازدید ایشان بروید فقط با این تفاوت که دیدار چند ماه پیش رهبری با مراجع مخفیانه و شبانه و بدون انعکاس خبری بود تا به جایگاه وی خدشه وارد نشود ولی در سفر رسمی وی در روزهای آینده هر نوع دیدار مراجع و علما با ایشان حتی به عنوان بازدید از وی به دلیل دیدار مخفیانه وی در ماه‌های گذشته با انعکاس گسترده خبری توسط رسانه‌های وابسته به رهبری مواجه می‌شود و نوعی بیعت و تبعیت مراجع با رهبری تفسیر می‌شود!»

آیت الله صافی گلپایگانی

کمیسیونی برای تهدید و تطمیع مراجع!

البته برای اثبات دروغ‌ و القای اختلاف مراجع با رهبری، تشکیل کمیسیون هم راه‌حل خوبی است! تصمیمات این کمیسیون را هم منابع موثق و آگاه جرس با گوش‌های خودشان شنیده‌اند، دیگر من چه بگویم جز اینکه نویسنده این مطلب، قطعا هیچ شناختی از مراجع ندارد:«کمیسیون دیگر بیشتر با دستور آماده کردن مقدمات حضور مراجع و علمای نام و نشان دار حوزه ابتدا با اولویت حضور آنها در مراسم استقبال در صورت عدم موافقت در مراسم سخنرانی رهبری در حرم حضرت معصومه حضور یابند و باز هم اگر حاضر به حضور در مراسم سخنرانی رهبری نشدند حتما باید در محل اقامت رهبری حضور یابند و با ایشان دیدار کرده و” با خیر مقدم به ایشان حضور ایشان را باعث برکت و رونق حوزه های علمیه توصیف کنند و از درایت و توان و قدرت ایشان در اداره امور کشور تعریف و تمجید کنند”! جهت رسیدن به این هدف با مراجع و بیوت و دفتر آنها به دفعات گفتگو شده و از انواع تطمیع و تهدید استفاده شده! ولی براساس اطلاعات دریافتی اکثریت مراجع عظام و علمای اعلام حاضر به تمکین در مقابل این دستورالعمل نشده اند! حتی به نزدیکان مراجع توسط مسئولان امنیتی گفته شده اگر مراجع براساس برنامه های تنظیم شده حاضر به حضور خدمت رهبری و بیعت با ایشان به عنوان ولی امرمسلمین جهان و مرجع اعلی و عام شیعیان نشوند سرنوشتی شبیه آنچه بر مرحوم آیت الله العظمی منتظری و دیگر مراجع مستقل رفته در انتظار آنها و نزدیکان آنهاست!»

چرا آیت الله حسن‌زاده نیامد؟!

وقتی همه شخصیت‌هایی که ملاقاتشان با رهبری انتظار می‌رفت و (یا به تصور فتنه‌گران انتظار نمی‌رفت) به دیدار رهبری رفتند، نخبه‌های جرس دوباره بهانه‌ی جدیدی پیدا کردند و نوشتند :«در جمع روحانیون استقبال کننده، آیت الله حسن زاده آملی و سید حسن خمینی حضور نداشتند!» درباره ارتباط و علاقه شخصی علامه حسن زاده آملی به رهبر انقلاب، چیزی نمی‌گویم، اما ذکر این توضیح را لازم می‌دانم که اولا ایشان از مدتی پیش دچار کسالت شده‌اند ثانیا فعلا مقیم تهران هستند نه قم! (فقط جهت اطلاع متوهمان جرس)

آیت الله حسن زاده آملی و آیت الله جوادی آملی در سفر قبلی رهبر انقلاب به قم

بعدا اسم آنهایی را که نرفتند اعلام می‌کنیم!

فتنه‌گران، روزهای اول سفر اسم هر کسی را که می‌بردند و ادعا می‌کردند که به دیدار رهبری نرفته، همان شب و یا فردای آن‌روز همان شخص به ملاقات رهبری می‌رفت! نمونه‌اش آیت الله گرامی که اتفاقا دو بار هم به دیدار رهبری رفته بود. جرس آنقدر دروغ گفت که بالاخره خودش هم کم آورد در نتیجه برای اینکه بیشتر از این آبرویش نرود، قول داد که بعد از سفر اسامی آنهایی را که به ملاقات نرفته‌اند، بنویسد! (البته هنوز هم در خبرهای خود، نام آیت الله گرامی را در زمره غائبان می‌نویسد!)

آیت الله گرامی (سمت راست) و پسران آیت الله وحید خراسانی

مراجعی که نرفتند!


اگر شما جای جرس بودید و این همه اخبار دروغ (از لغو سفر رهبری گرفته تا عدم استقبال مراجع از رهبری) می‌نوشتید و این همه سوتی می‌دادید، چکار می‌کردید؟ به هر حال جرسی‌ها به قولشان عمل کردند و بعد از سفر اسم آنهایی را که به دیدار رهبری نرفته بودند، منتشر کردند: «آیت الله العظمی وحید خراسانی، آیت الله العظمی موسوی اردبیلی و آقایان محمد روحانی، محمدصادق شیرازی، صانعی و بیات زنجانی!»

دروغگوهای جرس آنقدر کم حافظه بودند که حتی دروغ‌ قبلی خودشان را هم فراموش کردند. یک نفر به آنها یادآوری کند اگر ماموران امنیتی آنقدر قدرت دارند که مانع از سفر آیت الله وحید خراسانی به مشهد بشوند، چرا قدرت نداشته باشند که ایشان را به دیدار رهبری ببرند؟! ضمنا اگر آیت الله وحید خراسانی با رهبری مخالف باشد _آنگونه که جرس مدعی شده _ پس چرا دو فرزند ایشان و آیت الله میلانی از اصلی‌ترین شاگردان ایشان و چند نفر از اعضای دفتر از جمله حجت الاسلام والمسلمین کاردان به دیدار رهبری رفته‌اند؟

اما درباره آیت الله موسوی اردبیلی، متاسفانه چندی قبل حادثه‌ای در منزل برای ایشان پیش آمد که همینجا شفای عاجلشان را از درگاه خداوند متعال آرزو دارم. به همین علت تاکنون دیدار یا برنامه رسمی نداشته و  پسرشان را برای استقبال از رهبر انقلاب به حرم مطهر فرستادند. محض اطلاع حضرات متوهم، آیت الله موسوی اردبیلی چند ماه پیش شخصا به تهران و دفتر رهبر انقلاب رفته بودند که در آن دیدار بر حمایت کامل و قاطع از رهبری در مقابل فتنه‌گران تاکید کردند. مطمئنا اصحاب فتنه از نتیجه آن دیدار اطلاع دارند به همین علت چندان روی آن مانور نمی‌دهند!

پسر آیت الله موسوی اردبیلی و پسر مرحوم آیت الله مرعشی نجفی، در مراسم استقبال از رهبر انقلاب در حرم مطهر

اما درباره ۴ نفر باقیمانده. ضمن احترام به همه آنها، باید بگویم که آقایان روحانی و شیرازی از ابتدای انقلاب، با نظام و امام خمینی اختلاف داشتند و حتی مرحوم آقای منتظری هم در همان زمان، از مواضع آنها انتقاد می‌کرد، بنابراین هیچکس توقع نداشت که آنها به ملاقات رهبری بروند، چون اصلا نیازی به این دیدار نبود.

اما اوج لطیفه‌های جرس، درباره آقایان صانعی و بیات است. حقیقتا نمی‌دانم چه کسی منتظر دیدار آنها با رهبری بوده؟ فرض کنیم این دو نفر، مرجع اعلم و مسلم باشند و جایگاه رفیعی در حوزه علمیه و در میان علما و طلاب داشته باشند (که ندارند) اما چه کسی منتظر بود که این دو نفر نیز با رهبری دیدار کنند؟ البته بد نیست برای اطلاع از جایگاه علمی آقایان صانعی و بیات در گعده‌های طلاب و فضلا در مدرسه فیضیه از این دو به عنوان مرجع تقلید نام ببرید. محترمانه‌ترین واکنش لبخند مضحکانه خواهد بود!

از میان این همه پیامبر، حالا چرا جرجیس؟!

توهمات جرس تا آنجا ادامه پیدا کرد که حتی مدعی شد بیات زنجانی برای دیدار با رهبری تحت فشار قرار گرفته است! متن لطیفه را بخوانید: «در پی خودداری آیت الله اسدالله بیات از دیدار با آقای خامنه‌ای در جریان سفر به قم، معاون اداره اطلاعات قم با وی دیدار کرده و ناراحتی خود را از عدم حضور وی برای ملاقات با رهبری ابراز داشته و همزمان از او خواسته بود با رهبری ملاقات کند!» یکی نیست به این جرسی‌ها بگوید که از میان این همه پیامبر، حالا چرا جرجیس را انتخاب کرده‌اید؟!

محض اطلاع فتنه‌گران، حوزه آنقدر عالم و روحانی بزرگ دارد که رفتن و یا نرفتن این ۴ نفر، هیچ خدشه‌ای به سفر رهبری وارد نمی‌کند. برای معرفی عالمان بزرگواری که به ملاقات رهبر انقلاب رفته‌اند، وقت دیگری لازم هست.

از چپ به راست: حضرات آیات میلانی(استاد برجسته کلام در قم) مکارم شیرازی، انصاری شیرازی (از علمای بزرگ و بنام قم) همچنین حضرات آیات خرازی، سبحانی، شاه آبادی و سید جعفر کریمی از اعضای قدیمی بخش استفتائات دفتر امام که چندسالی است همراه بعثه آیت الله سیستانی به حج می رود

اینها تنها چند نمونه ‌از شایعات و اخبار دروغ جرس و سایت‌های مشابه در ایام سفر رهبری به قم بود. از دهها مطلب و شایعه این سایتها به خوبی می‌توان دریافت که تئوریسین های جریان فتنه سبز از رسومات و فضای حاکم بر حوزه‌های علمیه و بیوت علما و مراجع کمترین شناختی ندارند و با ابتدائی‌ترین مسائل حوزه هم آشنا نیستند. جالبتر آنکه علیرغم ادعای خود مبنی بر سابقه خبرنگاری حرفه‌ای، به این نکته توجه ندارند که درصورت نداشتن اطلاع دقیق از یک موضوع، لااقل با افراد مطلع مشورت کنند و بعد شایعه بسازند!

اصلا چرا علما؟!

البته بعضی از فتنه‌گران هم احساس می‌کردند که به شایعه و دروغ نیازی نیست. نمونه‌اش نویسنده سایت خودنویس که وقتی تلاش دوستانش را برای القای اختلاف مراجع با رهبری و «سبز» نامیده شدن علما دید، خیلی راحت حرف دلش را زد و گفت:« ماجرای توسل به علما برای پایان دادن به استبداد حکومت در ایران و قبولاندن اصول مدرنیته و دموکراسی به حکومت‌گران، حکایت کهنه‌ای است ولی هنوز جذابیت خود را از دست نداده است… چرا راه حلی که یکصد سال پیش بکار گرفته شد از مد نمی‌افتد؟ نفع علما در روبه رو بودن با جماعت گوش به فرمان است! کسانی که پای منبر دوزانو می‌نشینند و گوش می‌کنند!…پرسش من از کسانی است که از علما و مجتهدین بخاطر بی‌طرفی در این ماجرا (یا گرفتن طرف جمهوری اسلامی) انتقاد می‌کنند: چرا دست از سر علما بر نمی‌دارید؟ چرا نمی‌گذارید در حجره‌های‌شان نان و ماست‌شان را بخورند؟! چرا اصرار دارید پای آنها را وسط بکشید؟ اگر فردا به صحنه آمدند و بعد از صحنه بیرون نرفتند چه می‌کنید؟! مگر سید عبدالله بهبهانی پس از پیروزی مشروطه تیم ترور تشکیل نداد؟! مگر تجربه جمهوری اسلامی چیزی جز نتیجه کشاندن پای علما به عرصه سیاست است؟ دست آخر بتوانید از اینها فتوای جهاد بر علیه جمهوری اسلامی را بگیرید، بعد چه؟ می‌خواهید دموکراسی را با فتوا برپا کنید؟! می‌خواهید از خیل مقلدان شهروند بسازید؟!»

و حرف آخر اینکه ای کاش همه فتنه‌گران، مثل این آقا، رک و پوست کنده حرف دلشان را می‌زدند و از دیوار دین بالا نمی‌رفتند!

حجت الاسلام والمسلمین شیخ علی بهجت، پسر مرحوم آیت الله بهجت

 
یک بام و . . . !
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم آبان 1389 ساعت 6:23 شماره پست: 621

 

با این که شرکت در راهپیمایی های غیرقانونی و تحریک آشوب گران جرم تلقی می شود اما جالب است بدانید معدودی از روحانیون هم نوا با جریان فتنه که در اغتشاشات سال گذشته حضور فعال و فیزیکی داشتند همچنان آزادانه به فعالیت های خود ادامه داده و در برخی از موسسات آموزشی شهر منافق ستیز قم مشغول به تدریس می باشند . از این افراد می توان به آخوندهایی چون ادیب ، سلیمانی و شریعتمداری اشاره کرد . به طور مثال جناب آقای سلیمانی در دانشگاه ادیان و مذاهب تدریس دارد که این دانشگاه وابسته به حجت الاسلام سید ابوالحسن نواب از اعضای جامعه روحانیت مبارز می باشد . حجت الاسلام نواب همواره خود را از دوستان صمیمی آقا معرفی نموده است .

این وسط باید جویای نقش دادگاه ویژه روحانیت بود . دادگاهی که حجت الاسلام جهانشاهی معروف به طلبه عدالت خواه سیرجانی را در حال پیاده روی به سمت تهران دستگیر نموده و با اتهام به رفتار خلاف شئون روحانیت ! ، به احکامی چون زندان ، تبعید از قم و خلع لباس محکوم می نماید اما با رفتار سلیقه ای دست لیدرهای آشوب گری را که هدفی جز استمرار فتنه ندارند باز می گذارد .

 
بادکنکی به نام مخملباف !
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم آبان 1389 ساعت 20:33 شماره پست: 620

 

این روزها دلم برای قلم آسمانی سید شهیدان اهل قلم تنگ شده است .

شهید سید مرتضی آوینی :

خوب ، حالا با اطمینان می توان گفت که دوْر مخملباف به پایان رسیده است. دو‎ْری که به اعتقاد من هرگز آغاز نشد .آقای مخملباف معضلات درونی خودش را فیلم می کند. و مردم را می نشاند تا بیماری فکری و عصبی او را به تماشا بنشیند بهترین دلیل هم فیلم های اوست. پس بهتر است باز هم به او اجازه دهند که فیلم بسازد و فیلم بسازد و خودش را بیش از پیش در معرض تماشای مردمی بگذارد که به بادکنک ها عشق می ورزند.

متن کامل مقاله شهید را در ادامه مطلب بخوانید .


وقتی بادکنک می ترکد !

خوب ، حالا با اطمینان می توان گفت که دوْر مخملباف به پایان رسیده است. دو‎ْری که به اعتقاد من هرگز آغاز نشد. فیلم « دستفروش » نشان می داد که مخملباف اشتباه رفته است، اشتباهی بی بازگشت، و دیگر فیلمساز نخواهد شد؛ آنچنان که « باغ بلور » هم نشان داد که مخملباف همان طور که فیلم می سازد کتاب می نویسد و کتاب را هم همان طور می نویسد که فیلم می سازد. از همان اول با کمال تأسف معلوم بود که مخملباف از آن تب های تند است که زود سرد خواهد شد، اما همان تندی و داغی مانع از آن بود که این برودت قریب الوقوع را باور کنند. اما امروز دیگر در وجود او، باید « ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد. »

« نوبت عاشقی » و « شب های زاینده رود » از لحاظ ساختار سینمایی به اولین کارهای دانشجویان بی استعداد سینما شبیه هستند و بنابراین، اصلاً نباید درباره آنها به عنوان فیلم سخن گفت. معلوم شد که این مخملباف نیست که فیلم می سازد بلکه این فیلم است که مخملباف را می سازد. او همواره درون خود را تصویر می کرده است و اگر اینچنین باشد، چگونه می توان آن سرمای جانگزا و یأس ریشه دار را تحمل کرد؟

درباره این دو فیلم نباید به عنوان فیلم سخن گفت؛ باید درباره شعارهایی که در این دو فیلم مطرح شده است بحث کرد، چرا که مخملباف فقط شعار می دهد و از همان آغاز هم همین بوده است؛ و بودند کسانی که این معنا را در نقدهای خوی متذکر شدند، اما در آن زمان که فتنه مخملباف گوش ها و چشم ها را پر کرده بود، این حرف ها به جایی نمی رسید. و شاید حالا هم به جایی نرسد، چرا که هنوز انعکاس آن فتنه در شهر و دیار ما باقی است. وقتی بادکنک می ترکد صدای آن تا مدت ها در گوش زنگ می زند.

مسئله مخملباف از « دستفروش » به بعد « عدالت » بوده است و آن هم نه آنکه فقط نظام اسلامی را از اجرای عدالت و استقرار آن عاجز بداند؛ اعتراض او متوجه دستگاه خلقت بود. به یاد بیاورید « دستفروش » را ـ که با همه ضعف ها و سیاهی هایش همچنان بهترین کار مخملباف باقی ماند. دستفروش در مسان خانواده ای به دنیا آمد که بچه هایشان یا می مردند و یا علیل و وامانده رها می شدند در دنیایی پر از گرگ. فقر ونقص عضو و جبر محیط و بیرحمی و خشونت در فیلم « دستفروش » هم در هیئت معضلاتی فلسفی و لاینحل، بزرگ می شد به اندازه نظام هستی. و بعد در آخر کار که آن دستفروش بدبخت در دو‎ْرِ باطل فلک غدار و مظلو کش ( به زعم مخملباف ) دست جنایتکارانی که سیطره بلامنازع مافیا ییشان بر همه جا سایه انداخته بود به قتل می رسید، نوری بی فایده هم از سوراخ های سقف زیرزمین به درون تابیده بود که نه تنها کمکی به آن بدبخت نمی رساند بلکه فضا را مختصری هم روشن می کرد تا آن جایتکاران سهل تر به مظامع شیطانی خود دست یابند. و بعد معلوم شد که آن نور، نور خداست! و ایشان قصد داشته اند که فیلم فلسفی بسازند! و این « فلسفه » هم از آن کلمات بیچاره ای است که نمی داند از چنگ بدفهمی های ما به کجا پناه برد.

کسی که بر سر عدالت مشکل دارد باید بداند که پای عقل او در مسئله جبر و اختیار می لنگد؛ بگذریم از آنکه اصلاً جای مباحثه و حل مسائل فلسفی در سینما نیست. کسی تا به قطعیت نرسیده است نباید فیلم بسازد و اگر هم فیلم می سازد تا طرح مسئله کند، باید داستانی را طراحی کند که در طول آن، در متن وقایع و ارتباط میان افراد، این مسئله وجود پیدا کند. از زبان قاضی فیلم « نوبت عاشقی » می شنویم که: « قضاوت به درد کسی می خورد که به نتایج عمل مجرم فکر می کند نه به دلایلش. » و درست خود آقای مخملباف هم به همین درد مبتلاست. در طول فیلم « نوبت عاشقی» اصلاً بیننده از دلایل و موجباتی که فرض های اول و دوم و سوم را شکل می دهند بی خبر می مانَد. اگر کسی مجله « فیلم » را نخوانده باشد، درشگفت می ماند که چرا « گزل » اینچنین می کند. یعنی باید همراه فیلم یک بروشور هم به تماشاچی بدهند که: « آقاجان! یادت باشد تو با یک فیلم فلسفی روبه رویی که می خواهد این مسئله را طرح کند. »

مجموعه ای معدود و محدود از تصاویری ثابت که بیش تر در تاریکی غروب و تاریکی اتاق ها و تاریکی کوچه های استانبول فیلم برداری شده، با بازی های بسیار بد و بی مزه و حرف هایی که گویی از دهان چند عروسک کوکن بیرون می آیند و هیچ ارتباطی با گوینده ندارند؛ و یک قطار مزاحم که مرتباً از روی ریل های عصبی تماشاگر می رود و می آید تا او را رنج دهد و به او بفهماند که: « زندگی قطار است! » و میزانسن هایی که اشخاص در آن گم اند: محیط، موقعیت، قطار، کشتی، کوچه، تاکسی، شهر و مشتی آدم بدبخت مجبور بدون گذشته و آینده، بی مبدأ و بی مقصد. وقتی آدم با یک مشت محفوظات و مشهورات عامیانه روی به تفکر فلسفی بیاورد وآن قدر خود را باور کند که دیگر نتواند در معتقدات خویش تردید کند و پای درس یک استاد کامل بنشیند، کارش به همین جا خواهد کشید. در این مواقع، اعتقاد به ولایت و تکلیف نیز می تواند به کمک آدم بیاید و او را از گمگشتگی نجات دهد، اما « نسبیت حقیقت » راه ولایت و تسلیم را نیز در برابر انسان می بندد واو را رفته رفته به « تعمیم امامت » می رساند. وچگونه ممکن است هر کسی امام خویش باشد؟

نسبیت معرفت به نسبیت حقیقت و بعد هم « نسبیت در اخلاق » خواهد کشید، و اگر نسبیت در اخلاق را بپذیریم، دیگر چه دلیلی وجود دارد که انسان ها به تعهدات اخلاقی خویش در قبال یکدیگر وفادار باشند؟ چرا زن ها نباید بتوانند به شوهرانشان خیانت کنند و بالعکس؟ چه کسی می تواند اثبات کند که وفادار بودن به تعهدات اخلاق اجتماعی درست است یا عدم آن؟

پس حالا در این فیلم مسئله آقای مخملباف جبر و اختیار است. اگر اثبات شود که بشر در اعمال خویش مجبور هستند قضاوت نیز امر بیهوده ای است، و نه تنها قضاوت، زندان و کلانتری و پلیس نیز امور بیهوده ای هستند. و آنگاه درست همان طور که قاضی فیلم « نوبت عاشقی » می گوید، منافع اجتماع است که قضاوت را ایجاب می کند نه عدالت؛ عدالت وجود ندارد. جای این سؤال وجود دارد که فی المثل در نوبت سوم چه تحولی صورت گرفت که « مومشکی » از کشتن « موبور » صرف نظر کرد و زن خویش را طلاق داد تا با موبور ازدواج کند؟ چرا در این نوبت « جبر موقعیت » عمل نکرد و مومشکی را به اختیار خودش واگذاشت؟ آیا « جبر عشق » بود که او را واداشت تا از گزل درگذرد و او را به موبور ببخشد؟ مگر این « جبر عشق » در نوبت اول و دوم برای مومشکی و موبور وجود نداشت؟ این انواع و اقسام جبر با هم چه نسبتی دارند؟ چرا یک نوبت جبر محیط بر جبر عشق غلبه می کند و یک نوبت جبر عشق بر جبر محیط؟ آیا علل و انگیزه های این رفتارهای متفاوت از یک شخص واحد را نباید در درون او جست وجو کرد ـ در اختیار او؟

اینکه گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم

 ... و اگر اختیار نبود، آیا اصلاً ما به مفهوم جبر می رسیدیم؟ جبر و اختیار دو روی یک سکه اند و اصلا ً چون ما « مختار » هستیم مفهوم جبر را یافته ایم؛ تا کسی مختار نباشد که از سلب آزادی خویش عذاب نمی کشد. جبر، مصداق سلب اختیار است، آنچنان که تاریکی مصداق سلب نور است.

این همه که انسان ها مشتاق آزادی هستند و آزادی را تقدسی بخشیده اند که با هیچ لفظ دیگری قابل قیاس نیست برای آن است که ذات آنها با اختیار خلق شده است و بعد چون اقتضائات و موجبات مختلف محیط ، تاریخ، خانواده  طبیعت را منافی با این اختیار ذاتی یافته اند، نام « جبر » را بر این موجبات و مقتضیات نهاده اند؛ واگرنه، معنا نداشت که ما در زندگی خویش با دو مفهوم متقابل جبر و اختیار سر و کار داشته باشیم. البته موقعیت ها شرایط نیز بی تأثیر نیستند، اما این تأثیرات آن همه نیست که آزادی انسان ها را نسبت به آن معنا کنیم. همان جا در نوبت سوم، هر چند قاضی می گوید: « ما آدم های واقعی نیستیم، کسی چون ما عمل نمی کند. »، تماشاگر با رجوع به وجدان خویش خلاف این معنا را درمی یابد... یعنی همین که خود فیلمساز احتمالات مختلفی از فعل را در شرایط یکسان ( درست توجه کنید ) نشان می دهد، دلیل بر اختیار است.

اخلاق نیز یک امر نسبی نیست و خوب و بد در همه عالم مصادیق مشترکی دارد. خیانت  به همسر در ترکیه لائیک بد است و در ایران اسلامی هم بد است و این مشترکات به حقیقت ذاتی بشر که آن را « فطرت » خوانده اند رجوع دارد. و اینکه جامعه ـ همه جوامع بشری ـ از خیانت زن به شوهرش تلقی زشت تری دارد، با صرف نظر از دلایل روانی، به یک دلیل فیزیکی هم رجوع دارد و آن این است که زن احتمال « مادر شدن » دارد. حتی در آمریکا و اروپا هم که قوانین مؤید لیبرالیسم جنسی است، هنوز مردم نتوانسته اند این قوانین را با فطرت خویش تطابق ببخشند. مدعیان نسبیت اخلاق و لیبرالیسم باید فطرت را نیز انکار کنند ـ که می کنند ـ اما مردم در عالم واقع آن را در درون خود باز می یابند.

البته باز هم باید گفت که ورود در این مباحث نه به آن علت است که « نوبت عاشقی » و « شب های زاینده رود » فیلم های قابل اعتنایی هستند، بلکه برای مقابله با فضایی است که بعد از نمایش ای فیلم ها در جشنواره نهم فجر، خواه ناخواه ایجاد می شود. اگر آقای مخملباف منتسب به « بچه مسلمان ها » نبود هرگز جرأت نمی کرد که رسماً از لیبرالیسم جنسی حمایت کند و همین بی پروایی است که فیلم هایش را در بوق کرده است و اگر شما می خواهید دریابید که چه کسانی است که فیلم هایش را در بوق کرده است و اگر شما می خواهید دریابید که چه کسانی در این کشور نقد سینمایی را با کار سیاسی اشتباه گرفته اند، نگاهی به همه نشریات بیندازید. لیبرالیسم جنسی در این جامعه امکان طرح ندارد. اگر به تجربیات رژیم گذشته نگاه کنید خواهید دید که چنین است. در سریال تلویزیونی « سراب » ( قسمت نهم ) هم دیدیم که « غیرت » هنوز در میان ایرانیانی که بیش از ده سال در آمریکا و سوئد و دانمارک زیسته اند زنده است. این فیلم ها جز دل خوش کنکی برای دلباختگان غرب چیزی به ارمغان نمی آورد؛ اول باید لفظ « غیرت » را از انسیکلوپدی وجود مردم این سرزمین پاک کرد ـ که ممکن نیست ـ و بعد...

آقای مخملباف ادای « اصالت الماهیتی » ها را در می آورد و می گوید که « عشق موجود نیست و در عالم تنها عاشق داریم و بس. » گذشته از آنکه این سخن پوچ است و اگر هیچ دلیلی موجود نبود، همین که اول لفظ « عشق » وجود دارد و بعد « عاشق » و « معشوق » را به اعتبار آن با این الفاظ خوانده اند کفایت می کرد خود آقای مخملباف هم به گفته خود پای بند نیست، چرا که در جایی از فیلم، موبور می گوید: « من همیشه عاشق بوده ام، اما معشوقی نداشتم. » و در نوشته هایشان نیز نوشته اند: « به گمان نگارنده گزل عاشق است. » و اما بعد از رسیدن می گوید: «ولی باز هم خوشبخت نیستم. »... و این خود اثبات اولیت و اصالت عشق است بر عاشق و معشوق. اگر عشق موجود نباشد، عاشق باید فقط به اعتبار وجود معشوق عاشق شود نه بدون آن.

از سوی دیگر، آقای مخملباف مترصد اثبات این معناست که گزل ـ و در فیلم « شب های زاینده رود »، سایه ـ نیاز به آزادی انتخاب دارد. آیا ایشان از خود پرسیده اند که اگر انسان فطرتاً آزاد نباشد، اصلاً نیاز به آزادی از کجا آمده است؟

مخملباف بدون آنکه خودش بداند، معتقد به « حقوق طبیعی » است و به همین دلیل در هنگام عشقبازی گزل و موبور در کالسکه، مرتباً به تصویر آن دو اسب بارکش رجوع می کند؛ یعنی انسان هم مثل حیوانات دارای همین حق طبیعی است که جفت خود را انتخاب کند و فارغ از قیودی که از جانب موقعیت، خانواده و غیره بر او تحمیل می شود هر غلطی که دلش می خواهد بکند. و بعد در هنگام دار زدن مومشکی، که با انتخاب خودش به سوی مرگ رفته است، یکی از اسب ها آزاد می شود! مستهجن است ـ و بیش تر از آن، شگفت آور ـ که انسانی بعد از آن همه مدعیات کارش به اینجا می کشد. درست در جامعه ای که « جبر موقعیت و شرایط » بسیاری از جوانان کشور را واداشت تا خود را برای آزادی فدا کنند، « جبر همان موقعیت و شرایط » بچه مسلمان تا خود خط بطلان بر هر چه داشت بکشد و در صف اصحاب هربوت مارکوز و پوپر از لیبرالیسم جنسی دفاع کند! به راستی از « جبر محیط » چه کارها که بر نمی آید! در سکانس عشقبازی در کالسکه آنچه که تهوع آور است استفاده از دو حیوان به عنوان سمبل نیاز طبیعی و حقوق مترتب بر آن است... و البته عجیب نیست اگر کار نسبیت در اخلاق به همین جا بکشد. در فیلم « شب های زاینده رود » هم « سایه » ـ با صرف نظر از بازی بسیار لوس و تصنعی اش ـ به « مهرداد » می گوید: « مردها می توانند هر زنی را که خواستند انتخاب کنند و بعد هم با وجود همسر خویش با هر زن دیگری که خواستند رابطه ای داشته باشند و کسی هم به آنها « فاحشه » نگوید، اما زن ها از این آزادی برخوردار نیستند. » عجیب است، یعنی آقای مخملباف حتی از تفاوت های فیزیکی زن و مرد و احکام حقوقی مترتب بر آن نیز غافل است؟ حتی داستان « زیاد ابن ابیه » را هم در تاریخ صدر اسلام نخوانده است که معلوم نبود پدرش که بود و بالأخره قرعه به نام « ابوسفیان » زدند! یعنی به راستی آقای مخملباف از تفاوت های ذاتی و فطری زن و مرد و منشأ احکام اخلاقی جامعه بی خبر است  در جست وجوی لیبرالیسم جنسی است؟ باور نمی کنم.

در فیلم « شب های زاینده رود » مرتباً با آدم هایی سر و کار داریم که خودکشی کرده اند و استفراغ می کنند. آقای مخملباف خودکشی را نیز یکی از مصادیق اختیار و آزادی می بیند (رجوع کنید به خودکشی سایه بعد از خودکشی پدرش و آن پلان چندش آور رقص روی چمن و لابه لای درخت ها ). آقای مخملباف در این دو فیلم بسیاری از صورت های مختلف نیهیلیسم را تجربه کرده است؛ هم نیهلیسم هربرت ماکوز و اصحاب او را که رهایی را در در روی آوردن به عشق جنسی می دانند و هم نیهیلیسم کامو که رهایی را در انتحار می داند.

آیا یأس نیست که انسان را وادار به خودکشی می کند؟ پس  انتحار نیز با آزادی و اختیار صورت نمی گیرد؛ باز هم نوعی دیگر از جبر است که آدم را وا می دارد تا انتحار کند: « جبر یأس ». اما یأس از کجا ناشی می شود؟ از موقعیت؟ از شهید شدن یک فرزند و اعدام شدن فرزندی دیگر؟ قطع نخاعی شدن؟... چرا در برابر همه این عوامل، یکی مأیوس می شود  دیگری نمی شود؟ اگر جبر است، پس تأثیر آن بر همه افراد بشر باید یکسان باشد.

آقای مخمباف اصلاً مواظبت نمی کند که اشتباه نکند. در همان نوشته کذایی در مجله « فیلم » می نویسد:

نمونه مقابلش پیرمرد خودخواه و خبرچینی است که برای رسیدن به معشوقه اش او را در خطر مکرر می اندازد. آیا می توان گفت که پیرمرد عاشق نیست؟ و یا تنها می توان گفت که عاشق شجاع و از خودگذشتگی نیست؟

خوب، این شجاعت و از خودگذشتگی از کجا می آید  که بعضی دارند  و بعضی ندارند؟ باز هم از جبر موقعیت؟ پس کجاست که انسان در ساختن شخصیت خویش سهیم است؟ هیچ کجا؟ یعنی امکان اینکه انسان از موقعیت خویش خارج شود و جبرهای احاطه یافته بر خویش را انکار کند وجود ندارد؟ آیا امکان ندارد که انسان به موجبات غریزی خویش پشت کند و مثل حضرت یوسف از چنگ گناه بگریزد؟

چرا. آقای مخملباف با یک تفسیر به رأی از قرآن می گوید: « باید خدا رحم کند. » که اشاره است به اِنَ النَفْسَ لَاَمارةُ بِالسوءِ اِلا ما رَحِمَ رَبی .  بله، باید خداوند رحم کند، اما چرا خداوند به بعضی ها رحم می کند و به بعضی دیگر نه؟

خداوند تنها به کسانی رحم  می کند که می خواهند خود را از لغزش گناه حفظ کنند. و اصلاً اگر فرد « زنا » را لغزش نداند، چرا باید از آن اجتناب کند؟ پرسوناژهای فیلم های « نوبت عاشقی » و « شب های زاینده رود » زنا را گناه نمی دانند؛ آنها نه در گفته ها و نه در عمل معتقد به اخلاق نیستند، و پر روشن است آن آن که معتقد به نسبیت در آزادی و اختیار است نمی تواند معتقد به اخلاق باشد و اخلاق را صرفاً امری می داند که به خاطر « منافع اجتماع » باید حفظ شود و لذا، آدم ها را ملزم به اجرای آن نمی داند. به گفته های قاضی توجه کنید. وقتی عدالت امکان وجود نداشته باشد حق و باطل نیز بی معنا می شود و هیچ کس نمی تواند حق را به جانب خویش بداند. و مگر غربی ها چه می گویند؟ یعنی آقای مخملباف بعد از عمری ادعا حالا آمده است و برای ما اثبات لیبرالیسم می کند اخلاق را صرفاً  در حد یک ضرورت یا میثاق اجتماعی معنا می کند؟ این دو فیلم صورت عامیانه ای از « اخلاق پوپری » را رواج می دهند... و البته باز هم مخدوش و مغلوط، چرا که آقای مخملباف از « دستفروش » به بعد دیگر فیلم نمی سازد بلکه خود را « تخلیه روانی » می کند.

« شب های زاینده رود » طرح یأس می کند، یأس از مردم، یأس از انقلاب، یأس از عدالت... و نهایتاً راه رهایی از یأس را در کشش جنسی میان زن و مرد می جوید. همین کشش است که پسر جانباز را روی پاهایش می ایستانَد و همین کشش است که سایه را به زندگی امیدوار می سازد و او را وامی دارد تا « واقعیت بشری » را بر «فداکاری » ترجیح دهد. اما تقٌ این عشق هم از همین حالا در آمده است: به یاد بیاورید گزل را که بعد از ازدواج با موبور که معشوق اوست، در پایان فیلم « نوبت عاشقی » می گوید: « باز هم خوشبخت نیستم. » پس خوشبختی در کجاست؟

« خوشبختی، رضایت از وضع موجود است. » این همان معنایی است که خود آقای مخملباف در فیلم « شب های زاینده رود » برای خوشبختی می تراشد ـ البته از قول روانشناس ها. پس اصلاً حاصل نمی آید و آنچه حقیقی تر است و ماندگارتر، « یأس » است. آقای مخملباف معضلات درونی خودش را فیلم می کند. و مردم را می نشاند تا بیماری فکری و عصبی او را به تماشا بنشیند بهترین دلیل هم فیلم های اوست. پس بهتر است باز هم به اجازه دهند که فیلم بسازد و فیلم بسازد و خودش را بیش از پیش در معرض تماشای مردمی بگذارد که به بادکنک ها عشق می ورزند.

آنچه که شیرین است همیشه و جذاب« عشق ممنوع » است واگرنه، کشش جنسی بعد از ازدواج سرد می شود. بنیان خانواده در جوامعی سنتی مثل ایران بر کشش جنسی نیست واگرنه، هیچ تضمینی بر بقای آن نبود. زن و مرد فراتر از آنکه از لحاظ جسمی مکمل یکدیگر هستند از لحاظ روحی نیز یکدیگر را تکمیل می کنند. این کمال روحی حاصل نمی آید مگر آنکه زن و شوهر خود را از هرزه گری و استجابت خواهش های نفسانی باز دارند و به یکدیگر اکتفا کنند، و در آن صورت، رابطه ای میانشان ایجاد خواهد شد که فراتر از هر نوع رابطه جنسی است؛ انسانی است و ماندگار و دیگر گسستی نیست. حال آنکه خواهش های غریزی محض، بعد از اطفای شهوت فرو می نشینند و اگر رابطه زناشویی را بخواهیم بر یک چنین پیوند ناپایداری استوار کنیم، بر باد خانه ساخته ایم. آقای مخملباف در « عروسی خوبان » از زبان حاجی می گوید: « حروم خوری خوشمزه س. » رابطه ممنوع همواره لذتی شیطانی دارد و اگر کسی خود را تسلیم آن کند همان بلایی بر سرش می آید که در فیلم « نوبت عاشقی » بر سر گزل آمده است، یعنی بعد از ازدواج با فاسق خویش که آن همه دوستش می داشت، سرد می شود و می گوید: « باز هم خوشبخت نیستم.» چرا که مصداق خوشبختی را در لذت حرام یافته است.

 آقای مخملباف حتی از پرداختن به عشق بین زن ومرد نیز عاجز است، چه برسد به عشق با معنای عرفانی آن، که اصلاً این معنا را درک نمی کند. او فرق عشق ملکوتی و زمینی را نمی فهمد و فکر می کند که با پوچی بازی  می توان این حقایق را انکار کرد. می پرسد:

آیا عشق ما به زنانمان پس از عقد آسمانی است، چون شرعی شده، اما قبل از ارائه دفترچه بسیج و دریافت کوپن های جهاز و تهیه یک اتاق اجاره ای زمینی است؟ شیوه آقای مخملباف درنوشتن، فیلم ساختن و تفکر در همین سؤال پیداست. درست در جایی که علی الظاهر یک بحث فلسفی(!) درگیر است، سخن از کوپن و اجاره و دفترچه بسیج می کند و عوام الناس را می فریبد، و البته نه برای همیشه. و اما جواب سؤال روشن است: بله، آسمان و زمین در حدود شرع معنا می شود، چه شما بفهمید و چه نفهمید. و البته اگر کسی این معنا نفهمد، من نمی دانم که چگونه می تواند دیندار بماند. حدود شرع، انسان و حیوان  را از یکدیگر تمایز می بخشد و آسمان و زمین را. چرا از حیوان نخواسته اند که به حدودی متعهد باشد؟ اگر انسان حدود شرع را رعایت نکند هرگز نخواهد توانست از « جبر غرائز حیوانی » خلاص شود. به زبان خودتان نوشته ام که بفهمید. بالأخره انسان باید از این جبرهای متعددی که از جانب محیط، طبیعت، تاریخ و نفس بر او تحمیل می شود خلاص شود یا خیر؟ اگر هنوز به دکتر شریعتی اعتقاد دارید بروید و کتاب « چهار زندان بشر » را بخوانید تا بفهید که این زندان هاـ  یا به قول شما جبرها ـ را نهاده اند تا بشر خود را از آنها رها کند و به « انسانیت برسد که عین حریت و آزادی است، آزادی از هر تعلقی. بشری که گرفتار در این زندان هاست هنوز مصداق کامل لفظ « انسان » نیست. او به ظاهر بشر است و در حقیقت همان قدر انسان است که توانسته باشد خود را از این موجبیت ها برهاند.

حدود شرع در مسئله جنسیت برای آن است که اگر انسان بخواهد در این وادی که بین او و حیوان مشترک است. روی به اباحه گری و ولنگاری بیاورد، برای همیشه در حیوانیت خویش ـ که ماده وجود اوست ـ خواهد ماند و هرگز به انسانیت نخواهد رسید. و بشر تا به این مرتبه نرسد هرگز معنای حقیقی « عشق » را در نخواهد یافت. تا پیش از آن، همه این جاذبه هاـ جنسی و غیرجنسی ـ او را از وصول به حقیقت وجود خویش باز می دارد، اما بعد از وصول، عشق را به معنای حقیق لفظ خواهد شناخت و آنگاه عشق او به زن ـ و یا عشق زن به مرد ـ می تواند مصداق لفظ « عشق » واقع شود. آقای مخملباف! این چیزی که شما در هر دو فیلم خود ـ « نوبت عاشقی » و « شب های زاینده رود » ـ عشق نامیده اید، عشق نیست، عدول از مقام انسانیت و رجوع به حیوانیت است، اعراض از آسمان ملکوت و رویکرد به زمین است، که اگر ملکوت آسمان نباشد، زمین طویله ای بیش نیست. و شما خودتان هم این معنا را در عمق فطرت خود و در ناخودآگاه خود پذیرفته اید، چرا که در هنگام جفتگیری مستهجن گزل و فاسق موبورش که کالسکه ـ نوبت دوم ـ رجوع شما در تصویر به سمبل دو اسب بارکش است. خودتان هم نابه خود می دانید که چه کرده آید.

آقای مخملباف! شما متعلق به قشری از جامعه ایران هستید که هرگز روشنفکر نخواهید شد. شما اگر بخواهید ادای روشفکرها را در بیاورید فیلمی مثل « شب های زاینده رود » می سازید که یک فیلم فارسی است و هر پلان فیلم داد می زند که سازنده فیلم از روشنفکری و مراتب و لوازم آن بی خبر است و فقط راه گم کرده ای حیران است. فیلم روشنفکری، « پرده آخر » است با ساختی در کمال مهارت. فیلم روشنفکری، فیلم « نقش عشق » است. فیلم روشنفکری خودش داد می زند که فیلمسازش متعلق به بورژوازی اشراف منش علم زده و غرب زده ایرانی است. شما فیلم فارسی می سازید و از « دستفروش » به بعد، فقط شعار داده اید.

آقای مخملباف! شما حتی فلسفه را هم نخوانده اید و نمی دانید، هر چند خودتان را از آموختن مستغنی بدانید. استاد دانشگاه شما در فیلم « شب های زاینده رود » داد می زند: « من نوشابه می خورم، پس هستم! »... و این نه تنها فلسفه باقی نیست، مضحکه است. منتها وقتی که شما فیلم را در مقام مضحکه آن استاد دانشگاه نساخته ایم وبالعکس او را تأیید  فرموده اید، این حرف آدم را به خنده می اندازد و نشان می دهد که شما فلسفه نمی دانید.

« دکارت » در همه چیز شک کرده بود و در جست وجوی یک امر بدیهی به « من فکر می کنم، پس هستم » رسید، چرا که اصلاً نمی توانست به وجود عالم خارج همچون یک امر بدیهی یقین داشته باشد و اگرنه، مثلاً می گفت: « من راه می روم، پس هستم! من حرف می زنم، پس هستم! و... » اما گفت: « من فکر می کنم، پس هستم. » 

آقای مخملباف هنوز در مرحله « شک » است و خلاف آنچه وانمود می شود هیچ چیز برای گفتن ندارد. فیلم ساختن برای او نوعی اظهار وجود است و هیچ غایت دیگری را در نظر ندارد. خانه تکانی هم نکرده است و فقط در شک غایت عمیق تر و عمیق تر شده است، اما باز هم حاضر به اعتراف به این حقیقت، لااقل در نزد خویش نیست. او باید روی به صداقت بیاورد تا نجات یابد.

و اما فیلم « نوبت عاشقی » و « شب های زاینده رود » یک مضمون مکرر است از جهات بسیاری با فیلم « افسانه آه » اثر خانم تهمینه میلانی قابل قیاس است. در فیلم « افسانه آه » نیز مریم در خوشبختی خود شک می کند و ازدواج خویش را با شوهرش نتیجه موجباتی می انگارد که خارج از اختیار او می گذارد که تکثیر شود و در اپیزودهای مختلف، زندگی زنان دیگری را که به چشم او خوشبخت هستند تجربه کند.

خانم میلانی نیز خوشبختی را امری نسبی می داند و حتی آزادی را... اما کارش به یأس نمی کشد. فیلم « افسانه آه » فیلمی امیدوار است، اما امید را همچون موعظه ای کلیشه ای به تماشاچی القا نمی کند. او حقیقتاً ظهور مطلق را در این نسبیت می یابد و لذا، فیلم « افسانه آه » امید را چون راه حلی فلسفی ارائه می دهد، حال آنکه فیلم « نوبت عاشقی فقط صورت یک مسئله ظاهراً فلسفی را نشان می دهد؛ فقط یک القای شک است که مصور شده، آن هم به ناشیانه ترین شکل.

فیلم « افسانه آه » نشان می دهد که چگونه انسان ها ممکن است در توهم خوشبختی، فرصت های واقعی برای خوشبخت شدن را از کف بدهند و بنابراین در ظاهر واقعیت سرگردان نیست. او خوشبختی را رضایت از وضع موجود تلقی نمی کند که با تلنگری کوچک در هم بریزد؛ او وضع موجود را مظهری از یک حقیقت کلی تر می یابد و تلاش می کند که از میان زندگی مردم به آن نزدیک شود.

خانم میلانی سعی می کند که مردم را بفهمد و آنها را دوست داشته باشد و بنابراین، اگرچه دعوت او دعوت به « دایره معمول نظام اجتماعی » است، اما خلاف نظر روشنفکران، این دایره معمول نظام اجتماعی ـ یا « عرف » ـ را عین جهل و سخافت نمی بیند بلکه آن را مظهر حقیقت می یابد. توجه داشته باشیم که معروف ـ در مقابل منکر ـ نیز از همین ریشه « عرف » است. در فیلم « عشق و مرگ » نیز این تذکر وجود دارد و بدون خواندن تیراژ هم می توان دریافت که پای خانم میلانی نیز در میان بوده است.

فیلم « افسانه آه » صراحتاً قصد عبور از انتلکتوئلیسم و روشنفکری را دارد و این امر در نگاهش به زندگی دانشجویی معماری و مسائل او، در روحیات « مریم نیازی » به عنوان یک نویسنده معروف، و در نگاهش به « انتشارات کتابسرا » بروز بیش تری می یابد. در جایی هم می گوید: « نوشتن یک کار اشرافی است. » و من فکر می کنم آنچه خانم میلانی را ـ به عنوان یک منتقد ـ درباره فیلم « هامون » فریفته است نیز همین است؛‌ فیلم « هامون » علی الظاهر در اعراض از علایق روشنفکری ساخته شده، اما حقیقتاً اینچنین نیست و مفر بی بست روشنفکری را در روی آوردن به نوعی عرفان هامونی می بیند که در علی عابدینی تحقق یافته است.

 فیلم « افسانه آه » هم همچون « نوبت عاشقی » و « شب های زاینده رود » به سیاهی ها پرداخته است؛ اما این یکی به سیاهی ها پرداخته است تا در تعارض با آن، زیبایی های زندگی انسانی را جلوه بیش تری بدهد، در حالی که آن دیگری ـ « نوبت عاشقی » و « شب های زاینده رود » ـ در زندگی انسان ها سیاهی ها را اصیل پنداشته و آدم ها را تحقیر کرده است. انسان در فیلم های مخملباف موجودی بی هویت، سرگشته، کور و حیوان صفت است و میان پرسوناژهای او با زندگی واقعی هیچ نسبتی نیست. او همه چیز را برای دستیابی به مطامعی خاص، آن سان که خود می خواهد شکل می دهد، اما از آنجا که هنوز خود به قطعیت نرسیده است، فیلم هایش نیز تجسم شکاکیت بی انتهای او هستند.

مضمون فیلم « افسانه آه » نیز یأس است، اما یأسی که به خودکشی منجر شود. او به یأس پرداخته است تا راه خروج از آن را نشان دهد،‌ اما « شب های زاینده رود » به یأس چون راهی بدون بازگشت و زندانی بی روزن سوی « کشش جنسی » نشانه می رود، متزلزل و مردد. عشق پسر جانباز به سایه از سر بی کسی است و نیاز؛‌ نیاز یک آدم درمانده و بدبخت، بی دست و پا و مفلوک. عشق مهرداد نیز به سایه منشأ معینی ندارد. سایه دختر بسیار زشت و برون جاذبه ای است و مخملباف به زن واقعاً عجیب است. او زن ها را نمی شناسد و زیبایی های وجود آنها را درک نمی کند. در فیلم « نوبت عاشقی » هم معلوم نیست که چرا که موشکی و موبور گزل را دوست دارند. گزل شخصیتی موهوم  و دور از دسترس دارد و کاراکتر او در فیلم گشوده نمی شود. در فیلم « شب های زاینده رود» هم سایه حرف های خود مخملباف را می زند و کارکاتری واقعی ندارد.

اما در فیلم « افسانه آه »، گذشته از آنکه زن ها موجوداتی واقعی هستند، تفاوت های ذاتی بین زن و مرد نیز همان طور است که باید باشد، در این فیلم نیز خوشبختی مجهول است اما مجهول نمی ماند، اگرچه فیلم « افسانه ‎‎آه » افق غایات انسانی را بسیار محدود می بیند و لذا، هیچ یک از پرسوناژهای فیلم نیاز به هجرت از وضع موجد در جهت وصول به غایتی والاتر را در خود نمی بینند. اما در « شب های زاینده رود » و « نوبت عاشقی » خوشبختی از همان آغاز مفقود است و تا آخر نیز مفقود می ماند و خارج از دسترس.

و البته نباید ناگفته گذاشت که از لحاظ صداقت، میان فیلم های « شب های زاینده رود » و نوبت عاشقی » با « افسانه آه » وجه المقایسه ای وجود ندارد. فیلم « افسانه آه » فیلمی جشنواره درست است » همراه نشود، نمی تواند چیزی را اثبات کند؛ سینما از آن مردم است.

 
تبریک با منت !
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم آبان 1389 ساعت 6:9 شماره پست: 619

 

سردار جباری فرمانده سپاه قم به فرماندهی سپاه ولی امر منصوب شد .

تبریک می گوییم اما  . . .

بر و بچه های بسیجی قم خاطره ای تلخ را از ایشان به یاد سپرده اند که تا زهر آن جبران نشود هرگز ایشان را نخواهند بخشید .

شب اول ماه مبارک رجب امسال ، جمع کثیری از طلاب و بسیجیان شهر مقدس قم در اعتراض به حضور یکی از سران کودن فتنه در این شهر ، مقابل دفتر یوسف صانعی تحصن کردند . این تحصن سیزده ساعت به طول انجامید و در کمال آرامش برگزار شد . نزدیک به اذان صبح آن روز در حالی که طلاب و بسیجیان تجمع کننده بعد از ساعت ها تشنگی و خستگی در گرمای وحشتناک تابستان قم ، خود را برای روزه اول ماه مبارک رجب آماده می کردند به ناگاه با یورش ناجوانمردانه و غافلگیرانه نیروهای سرکش انتظامی مواجه شدند . در این تهاجم وحشیانه که یاداور ضرب و شتم وحشیانه طلاب فیضیه در فروردین 1342 بود شمار زیادی از تجمع کنندگان به سختی مجروح شدند . نیروهای عقده ای انتظامی که قصد داشتند خاطره رسوایی خود در جریان فتنه 88 که در نهایت با به میدان آمدن نیروهای بی ادعای بسیج ختم به خیر شد را این گونه به فراموشی بسپارند همراه با ضرب و شتم ، فحش هایی رکیک را نیز نثار طلاب و بسیجیان می نمودند که تنها در شأن خود و خانواده هایشان بود . ( شنیده شده مستندی از این جریان به زودی منتشر خواهد شد تا روسیاهی بماند برای ذغال )

بعد از این سوءتدبیر نابخردانه بود که عده ای از نیروهای کم سن و سال بسیج تعادل روحی خود را از دست داده و دفتر صانعی را به ویرانی کشاندند .

نکته درداور این جاست که همه این رخدادها در مقابل چشم جناب سردار جباری اتفاق افتاد . واقعا جای سوال است تحمل وجدان ایشان تا کجاست که مظلومیت نیروهای زیردست خود را ببیند و ذره ای واکنش نشان دهد ؟! از نظر حقیر فرق امثال سردار جباری با فرماندهان انتظامی باید فرق میان انسان و آدم آهنی باشد . امثال سردار جباری لااقل می دانند چه دینی از بسیج بر گرده شان سنگینی می کند . نمکدان شکستن در شأن بزرگان نیست . این خاطره تلخ و البته تمام ناشدنی را به یادگار نگاه می داریم . شاید روزی شاهد جبران تقصیر از سوی برخی از مسببین آن واقعه دردناک باشیم .

 
گلدسته ای برای دلدادگی
+ نوشته شده در جمعه چهاردهم آبان 1389 ساعت 7:23 شماره پست: 618

 

این خاطره را حاج احمد خمینی از زبان مادر بزرگوارشان نقل کرده اند :

یک روز عاشورا در حالی که با امام روی پشت بام منزل مشغول خواندن زیارت عاشورا بودیم ، چشمم به گل دسته های حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد . نقطه ای روی بالاترین قسمت یکی از گلدسته ها نظرم را جلب کرد . بعد از دقت حدس زدم یک آدم کوچولو از دریچه ای که در سقف مأذنه بالای گلدسته قرار دارد ، بالا رفته و در حالی که قسمت نهایی بالای گلدسته را بغل کرده ، روی سقف مأذنه نشسته است و صحن و جمعیت و دسته های عزادار را تماشا می کند ! به ذهنم خطور کرد که این بچه کسی جز مصطفی نمی تواند باشد .

وقتی بعد از ظهر مصطفی به خانه بر می گردد ، مادر آن چه  را در ذهنش گذشته بود ، برایش نقل می کند و سوال می کند آیا همین طور نیست ، تو آن جا نبودی ؟! و حاج آقا مصطفی جواب می دهد که درست حدس زده اید ، خودم بودم . حاج احمد آقا در ادامه گفت : انتظار طبیعی این است که وقتی مادر فرزند دلبندش را در چنین موقعیت فوق العاده خطرناکی ببیند یا حتی تصور کند ، باید مضطرب و نگران شود ؛ ولی مادر نه تنها هیچ گونه اظهاری که حاکی از نگرانی باشد نکرده بود ، بلکه وقتی حاج آقا مصطفی حدس مادر را تأیید می کند ، مادر می گوید : خوش به حالت وقتی فکر کردم ، تو آن بالا نشسته ای و صحن را تماشا می کنی گفتم ای کاش من هم می توانستم !!

حدیث رویش . محمد حسن رحیمیان . ص 111

 
خود زنی !
+ نوشته شده در سه شنبه یازدهم آبان 1389 ساعت 16:33 شماره پست: 617

 

خدایا این دفعه را ببخش ! تو که بزرگواری کاری کن بندگانت هم ببخشند . انشالله که به خیر بگذرد . از خوانندگان غیرمذهبی اشک آتش تقاضا می کنم مطلب زیر را که یک شوخی درون گروهی است نخوانند .

حسین صفارهرندی طی یادداشتی درباره فیلم فاخر ملک سلیمان ضمن تقدیر از محتوای فیلم تأکید کرد که ساخت آن چند سال پیش از فتنه 88 آغاز شده و  . . . وی در پایان از علما و ائمه جمعه درخواست کرد تا مردم را برای رفتن به سینما و تماشای این فیلم تشویق نمایند !!

حالا تصور کنید بعضی از بزرگان بخواهند به پیشنهاد حاج حسین عمل کنند :

یکی از ائمه جمعه : بروید ملک سلیمان را ببینید . دیدن آن بهتر از تماشای فیلم هایی است که به درد یک مشت مگس و بزغاله می خورد !

یک امام جمعه دیگر : رواج بد حجابی می تواند ملک سلیمان را هم زیر و رو کند ! فدای غربتت یا صاحب الزمان  . . .( بقیه اش چون ربطی نداشت حذف شد)

امام جمعه محترم یکی از شهرهای مذهبی : دیدن این فیلم خوب است اما اگر نیروهای جوان مذهبی بخواهند مقابل سینما ازدحام کنند در شمار خوارج به حساب می آیند . . . .

امام جمعه یکی از شهرهای شمال : همین انتخاب واژه ملک برخواسته از تفکر التقاطی مکتب ایرانی ، وزیر بازرگانی می شود وزیر نفت ، آقای مشایی ! . . . ( کلا ایشان عادت ندارد جمله ای را تمام کند به دل نگیرید !)

یکی از نمایندگان روحانی مجلس : تنها جایی که پشت پرده اش خبری نیست سینماست ! سلیمان می توانست با یک اشاره ، مهدی هاشمی را از لندن به تهران آورده و محاکمه کند  . . .

یک نماینده روحانی دیگر : به خداوندی خدا قسم اگر مردم ایران این فیلم را نبینند از نمایندگی مجلس استعفا می دهم . . . ( ایشان چندبار از این قسم ها خورده و عمل نکرده )

یک نماینده روحانی دیگر : بعضی از مخالفین سلیمان هم جوانان خوبی بودند . جن باشند یا انس . خدا رحمتشان کند آنها هم شهید محسوب می شوند . در مراسمشان شرکت کنید حتی اگر در مراسم حامیان سلیمان شرکت نکردید . . .  

یک مفتی شیعه : اگر تماشای فیلم ملک سلیمان باعث سوء ظن فتنه گران شود رفتن به سینما حرام است !

یکی از علمای جنوب کشور : انقلاب از مسیر خودش منحرف شده . برای به دست آوردن دل ضد انقلاب باید به خال هندویش بخشیم همه ملک سلیمان را .

یکی از اساتید و مشاوران اخلاق در تهران : نان ، ازدواج و مسکن حق مسلم ماست نه ملک سلیمان .

یک منبری مشهور : حافظ شیرین سخن هم توصیه کرده این فیلم را ببینید :

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور      سینما احیا شود جان سلیمان غم مخور

یکی از بزرگان : فیلم خوبی است اما آمار فروش بلیت آن کذب محض است . ما سلیمان داریم شما کوروش را علم می کنید ؟!

یکی دیگر از بزرگان : حضور تماشاچیان سینما در روز غدیر باید باشکوه تر از حضور آنان در نهم دی باشد . . .

 
نابینای حقیقی کیست ؟!
+ نوشته شده در سه شنبه یازدهم آبان 1389 ساعت 7:15 شماره پست: 616

 

این مادر نابینا از آن جوان های موفق بوده . در یکی دو دبیرستان تدریس می کرده . فرزندش را رساند مدرسه . به مترو رفت . ایستگاه خزانه . چاله ریل را ندید و به داخل آن سقوط کرد . قطار هم در جا رسید و  . . . فاتحه .

خدایش بیامرزد . کمیسیون عمران و فراکسیون حمایت از معلولان جلساتی را برای بررسی موضوع در مجلس تشکیل دادند . محسن هاشمی احضار شد . او علت نقصان در ایمنی مترو را عدم حمایت مالی دولت دانست . کسی این توجیه را نپذیرفت . چون به هر حال بودجه سالانه مترو تقویت شده و ایمن سازی ایستگاه ها لااقل در حد نصب نرده های مخصوص – که فقدان آن گاه باعث سقوط افراد بینا نیز شده است – هزینه چندانی نداشته و کوتاهی مدیریت مترو در این باره محرز است . قالیباف که اصلا به روی مبارکش نیاورد . در جلسه دومی که کمیسیون مزبور تشکیل داد محسن خان مدعی شد که نخیر ! ایمن سازی در حد توان رعایت شده بود . این جا نکته جالبی اتفاق افتاد . نماینده بهزیستی بلافاصله فیلمی را به نمایش گذاشت که نشان می داد ایستگاه های مترو فاقد حداقل استانداردهای ایمنی هستند . چرا جالب بود ؟!

سابق که با اتوبوس های بین شهری و جماعت بنی هندل ! زیاد به مسافرت می رفتیم همیشه از این موضوع رنج می بردیم – هنوز هم می بریم – که راننده ها هر وقت دلشان بخواهد راه می افتند . هر جا دلشان بخواهد می ایستند . خدمات بین راهی صفر است . نماز مسافر گاهی می پرد . ادبیات و نوارهای مزخرف راننده اعصاب آدم را خط خطی می کند و . . . در توجیه ضعف نظارتی مدیران می گفتیم چون اتوبوس ها در بیرون شهرها تردد دارند از تیررس نگاه دلسوزانه ! مسئولان در امان مانده اند .

حالا درباره قطار درون شهری چه بگوییم ؟ یعنی این همه نماینده عزیز و دوست داشتنی و یا لااقل نزدیکانشان در تمام این سال ها برای یک بار هم که شده سری به مترو نزده اند که حالا نماینده بهزیستی مجبور می شود برای اثبات مسئله ای بدیهی که هر روز مقابل چشم هزاران شهروند مورد رویت است فیلمی را به نمایش در بیاورد ؟ !

مشکل از جای دیگری آب می خورد . این طور نیست ؟

 

دیروز را از دست نده

+ نوشته شده در دوشنبه دهم آبان 1389 ساعت 18:24 شماره پست: 615

 

دیدی از دستمان در رفت ؟! دیروز را می گویم . روز مخصوص زیارتی امام هشتم علیه السلام بود . عیبی ندارد . حالا که متوجه شدید باز هم دیر نشده . آقا بزرگوارتر از این حرف هاست . بلند شو روی پایت بایست . دستت را بگذار روی سینه . به مشهد مقدس رو کن . چشم هایت را ببند . احساس کن کنار ضریح نورانی شاه خراسان ایستاده ای . از عمق جانت سلام کن : صلی الله علیک یاابالحسن یا علی بن موسی الرضا

تمام نشده ! این تازه تولایت بود . به رسم زیارت و تجدید عهد با طریقت ناب آل الله ، تبرایت را فراموش نکن . پس با صدای بلند : بر مأمون لعنت ( بگو . . . ) بر هارون لعنت . بر یزید لعنت . بر معاویه لعنت . بر ابوسفیان لعنت . بر ابوجهل لعنت . بر عمروعاص لعنت . بر قنفذ لعنت . بر قطامه لعنت . بر مغیره لعنت . بر خولی لعنت . بر شمر لعنت . بر حرمله لعنت . بر عمرسعد لعنت . بر ابن مرجانه لعنت . بر مرجانه لعنت . بر مروان حکم لعنت . بر عبدالملک مروان لعنت . بر حجاج بن یوسف لعنت . بر کوفی صفت لعنت . بر بنی امیه لعنت . بر بنی العباس لعنت . بر آل سعود لعنت . بر دشمن اهل بیت لعنت . بر وهابی لعنت . بر آمریکا لعنت . بر انگلیس لعنت . بر غاصب فلسطین لعنت . بر صدام لعنت . بر منافق لعنت . بر فتنه گر لعنت . بر وطن فروش لعنت . . . .

زیارت قبول . التماس دعا

 
وقتی جهنم یخ می بندد !
+ نوشته شده در یکشنبه نهم آبان 1389 ساعت 23:48 شماره پست: 614

 

می گویند غم و غصه ها هر چقدر هم که سنگین باشند با گذشت زمان از فشارشان کاسته شده و به مرور قابل تحمل می شوند . تا حدودی با این حرف موافقم .

اما راستش را بخواهید خودم مدت هاست باغمی دست و پنجه نرم می کنم که به رغم گذشت چند سال هنوز برایم عادی نشده است . با این که گاه هر هفته یکی دوبار با آن مواجه می شوم باز هم دلم می گیرد و حالم خراب می شود .

نمی دانم حال مرا درک می کنید یانه . هر وقت پایم به تهران می رسد این گونه می شوم . شاید پنج شش سالی می شود که این حس را پیدا کرده ام . با این که گاهی به مدت چند ماه هر روز را به تهران می رفتم اما هر بار هوس می کردم گوشه ای بنشینم و زار زار گریه کنم . دلم می گیرد . عجیب احساس غریبی می کنم . یک وقت هایی احساس می کنم هیچ کس را در دنیا ندارم و تنهای تنها هستم . نمی دانم چرا هیچ وقت نمی توانم با این شهر کنار بیایم . تهران برای من یک جهنم است . یک جهنم یخ زده ! چندباری برایم موقعیت کاری خوبی در تهران فراهم شد . اما هر بار طفره رفتم . با این که برادرها و چند تن دیگر از نزدیکانم در این شهر زندگی می کنند دعای همیشگی من این بوده که هیچ گاه مجبور نشوم به این شهر نقل مکان کنم . البته شاید مصلحت خدا چیز دیگری باشد . نمی دانم . تا به حال به شهرها و روستاهای متعددی سفر کرده ام . گاهی بلافاصله این احساس به من دست می داد که آن جا وطن من است . مثل قم که وقتی به این شهر آمدم در ظاهر کسی را نداشتم . در رهنان اصفهان نیز این احساس شوق انگیز را با تمام وجود درک کردم .

البته از آن چه که درباره تهران گفتم مزار شهدای بهشت زهرا را جدا کنید . آن جا که می روم هوس می کنم روی زمین دراز بکشم و یک دل سیر بخوابم . وحرم سیدالکریم را که قطعه ای جدا مانده از روضه رضوان است . اگر به حرم عبدالکریم حسنی رفتید حتما نماز صبح را همان جا بمانید . هر روز زیارت عاشورایی دل نشین و سنتی در کنار تربت پاک آن امامزاده برگزار می شود و هر روز بی استثنا پیرمرد روحانی سیدی که از پدران شهداست وسط زیارت ، شعر قدیمی " دلم پیش حسینه " را با شوری برآمده از دل زلال خویش زمزمه می کند . مطمئن باشید خستگی چند ماه از تنتان بیرون می شود .

 

حرف نزن خدا !

+ نوشته شده در یکشنبه نهم آبان 1389 ساعت 6:0 شماره پست: 613

 

چند هفته پیش ، بنده خدایی را در یکی از شهرهای مذهبی دستگیر کردند که در مناطقی از مرزهای غربی کشور ادعای خدایی داشت و از این راه بار خود را می بست . روز دادگاه ، سرباز ریز میزه با جثه ای نحیف و مردنی مأمور بدرقه و مراقبت از او بود . توی راهروی دادگاه ، آن بابا هر فرصتی که پیدا می کرد شروع می کرد به صحبت با سرباز و سعی داشت با بیان خاطرات معنوی و . . . دل آن سرباز صفر را به دست آورده و برای خود همدمی دست و پا کند .

سرباز که دیگر حوصله اش سر رفته بود و ثانیه شماری می کرد تا هر چه زودتر مأموریتش به اتمام رسیده و زندانی را تحویل دهد بالاخره طاقتش طاق شد و از کوره در رفت . سرباز با حالتی درهم و عصبانی پس گردنی محکمی نثار آن بیچاره کرد و داد کشید : حرف نزن خدا !!

 
آچار فرانسه زنگ زده است !!
+ نوشته شده در شنبه هشتم آبان 1389 ساعت 6:7 شماره پست: 612

 

چطوری سارکوزی ؟! حالت جا اومد بابا ؟! حسابی سوختی ها ؟ خیلی درد داشت نه ؟! سخت گذشت قبول دارم . می گفتی همسرت می اومد مشکلاتتو حل می کرد . اون بهتر با مردم کنار میاد ! ما ایرانی ها ضرب المثلی داریم که می گه : زدی ضربتی ضربتی نوش کن . یانه ! چوب خدا صدا نداره . یا مثلاً چیزی که عوض داره گله نداره .

حالا خوشت میاد سفارت ایران تو پاریس اعلام کنه هر آشوبگری که تحت تعقیب پلیس فرانسه است میتونه بیاد اینجا در امان بمونه ؟!

 شیطون ! یادته چند هفته قبل از انتخابات ، وقتی حدس زدی برنده کیه راه افتادی منت کشی ؟ اون روزا اوباما هم توی مصر گفته بود باید ایران هسته ای رو پذیرا باشیم . فرانسه هم با اون همه ادعا درست چند هفته قبل از رأی گیری ، وزیر خارجه ایران رو نه برای دیدار با همتای خودش بلکه به ملاقات شخص اول فرانسه دعوت کرده بود . داشتید منت کشی می کردید که قداره بندی وطن فروش ها رو دیدید و برای ما شاخ شدید ! حالا بخور حالت جا بیاد مهد تمدن !

یک چیزی رو بهت میگم آویزه گوشت قرار بده دلقک !  عاقبت صدام و حزب و بعث و کشور عراق رو دیدی ؟ دیدی به چه فلاکتی افتادند ؟ حالا بگو پیروز جنگ ایران و عراق کی بود ؟ دیدی آه مادران شهید چه جور نسخه عراق رو پیچید ؟

فکر کردی دل سوخته مادران شهدای فتنه مثل حسین غلام کبیری و فیض و ذوالعلی و عبادی  و . . .  اثر نداره ؟َ

 

دو سه ساعتی را که در هند گذراندم !

+ نوشته شده در پنجشنبه ششم آبان 1389 ساعت 21:9 شماره پست: 611

 

جمعی از شعرای شیعه از نقاط مختلف کشور هندوستان اخیراً سفری به مشهد و قم داشتند . شب گذشته که آخرین شب حضور آنان در ایران بود محفلی را در منزل یکی از طلاب هندی مقیم قم تشکیل دادند که توفیق شد همراه دوست خوبم آقا هادی نادری ( وبلاگ سوز ساز یا همان شمالی ) به عنوان تنها ایرانیان این محفل در جمع نورانی شان حضور داشته باشیم . این تجربه ارزشمند حاشیه هایی را نیز در ذهنم به ثبت رساند که خواندن آن را به خوانندگان دوست داشتنی اشک آتش توصیه می نمایم :

از نورانیت مجلس هر چه بگویم کم گفته ام . تمام اشعار بی استثنا درباره اهل بیت علیهم السلام بود که گاه اشک حضار را به دنبال داشت .

به جز یک نفر همه شعرا شعرهایشان را از بر بودند . چند نفر نیز با صدایی زیبا و به سبک هندی شعرهایشان را به صورت آواز اجرا کردند که بسیار جالب بود . ( من و آقا هادی سعی می کردیم در این مواقع به هیچ وجه با هم چشم در چشم نشویم !)

جلسه بسیار ساده بود . همه دور تا دور روی زمین نشسته بودند . از این بابت به یاد بعضی از شب شعرهای لوکس و پرهزینه خودمان افتادم . تلاوت قرآن آغاز بخش این محفل بود .

قبل از شروع مجلس ، حضار با موز و خیار پذیرایی شدند . برادران هندی موقع تناول میوه دیگر به اطراف توجهی نکرده و با جدیت به کارشان مشغول بودند طوری که انگار کاری غیر از این ندارند ! بلافاصله پس از اتمام پذیرایی ، یک به یک به آشپزخانه رفته و دست های خود را می شستند . کاری که شاید لازم بود قبل از خوردن میوه ها انجام می دادند !

پیش از شروع رسمی مراسم ، دو تن از بچه های هفت هشت ساله هندی در وسط اتاق به جست و خیز می پرداختند . بازی فیزیکی شان هم در نوع خود دیدنی بود . صدای ترق و توروق ضرباتی که به هم می زدند هوش از سرمان برده بود ! خودشان البته می خندیدند و بزرگانشان ماشاالله می گفتند .

نکته جالب دیگر این که دوستان هندی ما اصلاً عادت نداشتند موقع ورود رفقای شان از جا بلند شوند . همان طور نشسته دستی داده و سلام علیکی می کردند .

پذیرایی دیگر آنها یک استکان نسکافه بود که آن هم طعم ناآشنایی داشت .

یک جوان هندی هم در جمع بود که نسبتی با عالم شعر و ادب نداشت . موقع معرفی گفتند جزو مستبصرین است . گاهی زیر چشمی نگاهش می کردم که چگونه فردی که تا چندی پیش خون ما را مباح می دانست حالا باشنیدن نام مولا علی علیه السلام سری به احترام ، تکان داده و در خود فرو می رود .

تمام برادران هندی بی استثنا احساسات زلالشان را با شنیدن بعضی از ابیات شعرا با روش هایی چون تکان دادن دست ، تکرار مصرع مربوطه و یا داد و فریاد ! نشان می دادند . از بین کلماتشان واژه مبارک سبحان الله را توانستم تشخیص بدهم .

کسی هم به عنوان دبیر جلسه روی زمین زیر صندلی شاعر نشسته بود . او با تسلطی خاص جلسه را مدیریت می کرد . دکلمه های او نیز دیدنی بود .

لا به لای یکی از اشعار متوجه کلمه ایران شدم . نتوانستم تشخیص بدهم مدح است یا ذم . کمی اخم به چهره راه دادم که یا اعتراض به حساب بیاید و یا لااقل شبیه خودشان شده باشم !

شاعر دیگری نیز چند بار نام خمینی ، خامنه ای و ایران را بر زبان آورد . از برخی کلمات مشابه و احساسات شور انگیز حضار متوجه ارادات بالای آنها به این مفاهیم شدم . یکی شان چند بار از عزت اسلام ایرانی خواند . توی دلم گفتم خدا را شکر هندوستان ، الف و جهان نیوز ندارد ! والا بلایی سرش می آوردند که سر مشایی هم نیاورده اند .

متوجه شدم یکی از اشعار در توصیف قدرت آمریکاست ! شاعر به ناگاه جمله ای را با این مفهوم ادا کرد که اگر آمریکا این سلاح ها را دارد ما نیز ذکر علی اصغر داریم . شور و حال جماعت با شنیدن این بیت بسیار دیدنی بود .

آخرش نفهمیدم دعوت از شعرا برای شعرخوانی بر اساس ترتیب خاصی بود یانه . لااقل به سن و سال که خیلی توجهی نداشتند .

به گمانم به جز طلبه های هندی که مدتی را در ایران گذرانده بودند لبخند زدن برای سایر هندی ها کمی دشوار باشد !

پیرمرد با جذبه ای در آن جمع بود که بزرگ محفلشان محسوب می شد . چهره ای بسیار آرام و نورانی داشت با جای مهر روی پیشانی اش . هادی می گفت شبیه آنتونی کویین است . من او را حمید سبزواری آنها لقب دادم ! آخر از همه شعرش را خواند . با همان آرامش چنان از اهل بیت و کربلا و خراسان و امام خامنه ای گفت که جمع را آتش زد . بلافاصله بعد از اتمام مراسم من و هادی او را به شدت آغوش کشیده و عرض ارادت کردیم .

جوانی بود که صدای بسیار گرمی داشت . دست و پا شکسته به او فهماندیم قدر صدایش را بداند . گفت که گوینده شبکه هادی تی وی است .

استاد نطنزی (روحانی مستندساز) که آخر مجلس رسید و شناخت خوبی نسبت به میهمانان هندی داشت می گفت آنها رسم دارند روز عاشورا بروند توی آتش بایستند بدون آن که ذره ای احساس سوختگی کنند ! پیش خودم گفتم با این حساب قمه زنی از نظر آنها نوعی سوسول بازی است ! البته در حال حاضر تهاجم تبلیغی بوق های ضد شیعه روی ایران تمرکز داشته و شیعیان هند فعلا از این بابت در حاشیه امن به سر می برند .

با اصرار آنها سر سفره شامشان هم نشستیم . با دیدن غذاهای متنوع و محلی هندی ها خیلی هیجان زده شده بودم . سال ها آرزوی سفر به هند را داشتم . بی استثنا به همه غذاها ناخنک زدم . ماهی و مرغ سوخاریشان تقریبا مدل خودمان بود . ترشی مخلوط خودمان را هم داشتند فقط نمی دانم چرا روی چراغ گرمش کرده بودند ! از چاشنی بی نام و بسیار تندشان نیز مستفیض شدیم . غذای گیاهی دیگری هم بود که نتوانستم بفهمم از چه موادی تهیه شده است . خوردن چند لقمه از آن ، بدترین عذابی بود که بعد از فتنه 88 تحمل کرده بودم . آخر غذا هم شیرینی آوردند . البته شیرینی شان مایع بود ! هر چه قدر از خوشمزگی آن بگویم کم گفته ام . به صاحبخانه که فارسی را بهتر از ما صحبت می کرد گفتم مهمانی شما یک سفر مرا جلو انداخته است . واقعاً احساس کردم که دو سه ساعتی را مهمان شبه قاره بوده ام .

بابت این بند آخر جداً عذر می خواهم . لطفاً حلال کنید ! اول مراسم صداهایی می شنیدم که پیش خودم توجیه کردم لابد اتفاقی است ! اما آخر شام فهمیدم که نه خیر ! گویا مرسوم است که آقایان باد گلویشان را بیخود زندانی نکنند ! خودشان هم بلافاصله خدا راشکر کرده و اذکاری بر زبان می آوردند . این آخری اش را واقعاً نتوانستم تحمل کنم . صدای طولانی و وحشتناکی بود ! تمام که شد به سرعت فریاد زد یاحسین ! منفجر نشدن در چنین مواقعی برای من از سال ها خودسازی و تهذیب نفس هم دشوارتر است . مردم تا خودم را کنترل کردم . به هادی گفتم طرف فکر کرد خمپاره زده ، یاحسین گفت که خیز بروند و آسیب نبینند ! (اعتذار حقیر را پذیرا باشید )

 
پنجم آبان ننگ برای . . .
+ نوشته شده در پنجشنبه ششم آبان 1389 ساعت 10:49 شماره پست: 610

 

دیروز را کاش در تاریخ ثبت می کردند . جا داشت اگر دیروز به سوگ می نشستیم . پنجم آبان روز غمی بزرگ است هر چند که مقدمه ای برای یک پیروزی شیرین به حساب می آید . این روز البته روز ننگ لیبرال ها و سرسپردگان خودباخته ای است که بویی از غیرت ملی نبرده اند . پنجم آبان سالروز سقوط خونین شهر است .

خدا لعنت کند بنی صدر و حامیان به ظاهر ملی گرا اما در حقیقت وطن فروش او را . هر کس که اندک مطالعه ای در خاطرات روزهای نخست آغاز جنگ تحمیلی داشته باشد می داند که مرد و زن غیرنظامی ایران با کمترین سلاح های نظامی ارتش آماده عراق را چهل روز در خیابان های خرمشهر زمین گیر کردند . عراق متجاوز که مدعی فتح سه روز خوزستان بود ده روز طول کشید مسافت پانزده کیلومتری نقطه صفر مرزی تا پل نو را در محدوده شلمچه به تصرف درآورد . همین ده روز حساب کار را به دست متجاوزان داد اما چراغ سبزهای پی در پی خیانت کاران متنفذ در دولت وقت ، آنان را به ادامه جنایاتشان ترغیب می نمود . آیا بنی صدر فقط یک انسان مغرور و جاهل بود ؟ یعنی کسی با آن همه ادعا پیش خودش فکر نکرد ارتش متجاوز و آماده ای که توسط مردم عادی کوچه و خیابان چهل روز را تنها برای تصرف یک شهر مرزی معطل می شود پس با تهاجم چند لشکر ارتش جمهوری اسلامی نیز به راحتی زمین گیر شده و چه بسا از استمرار اوهام جاه طلبانه اربابان خویش دست بکشد ؟ چه خیانت و خباثتی بالاتر از این که فرمانده کل قوای کشور نه تنها از اعزام نیرو و تجهیزات نظامی حتی از ارسال ساده ترین مواد غذایی نیز برای حمایت از مدافعان بی ادعای میهن خود جلوگیری نماید ؟

آیا تاریخ ، این ننگ و نکبت فضاحت بار طیف پرادعای به ظاهر ملی گرا را هیچ گاه فراموش خواهد کرد ؟ این دایه های دلسوز تر مادر بی توجه به چنین لکه های سیاهی که در پرونده وطن فروشی خود ثبت کرده اند امروز نیز پیشقراولان تسلیم در مقابل آمریکا و واگذاری حقوق ملی همچون انرژی هسته ای هستند .

به یاد غربت مدافعان بی نام و نشان خرمشهر همچون سید محمد علی جهان آرا ، بهروز مرادی ، بهنام محمدی و . . . دیروز را باید به سوگ می نشستیم .

 

عدالت بادآورده !

+ نوشته شده در سه شنبه چهارم آبان 1389 ساعت 18:52 شماره پست: 600

 

بعضی سایت های خبری وابسته به دولت یا بعضی از نهاد ها و ارگان ها هستند . عیبی ندارد .

اما بعضی از سایت ها مدعی اند که مستقل و خصوصی بوده و ذیل عنوان بعضی از افراد و چهره ها فعالیت می کنند . مثلاً سایت آفتاب وابسته به حسن روحانی یا سایت های متعلق به احمد توکلی (الف) ، زاکانی (جهان) ، محسن رضایی(تابناک) و . . .

سایت هایی که نامشان را در بالا دیدید از بخش های ویژه خبری و تحلیلی در زمینه های مختلف برخوردارند که مدعی اند هر بخش با مدیریت افرادی متخصص و کارشناس اداره می شود . خوب حالا شما حساب کنید سایت ها مثل روزنامه ها نیستند که تبلیغات بازرگانی چندانی داشته و یا دلشان به تک فروشی خوش باشد . با این حساب چه کسی پاسخ خواهد داد که مخارج قابل توجه مالی این سایت ها در پرداخت حق الزحمه کارکنان و سردبیران و  . . . از چه منابعی تأمین می شود ؟ بگذاریم به حساب پول های سرگردان یا رانت های اقتصادی حضرات ؟! هر چه که هست توجه به این مسئله و عدم دریافت پاسخ مناسب ، صداقت آقایان در داعیه عدالت طلبی را تحت الشعاع قرار می دهد .

 
یک هفته بی جدال !
+ نوشته شده در سه شنبه چهارم آبان 1389 ساعت 9:38 شماره پست: 599

 

یک هفته ای از سفر پربر کت مقام معظم رهبری به استان قم می گذرد .

اگر دقت کرده باشید یک هفته ای است که دعوا و سر و صدایی بین آقایان دولت و مجلس به چشم نخورده است و این دو قوه روزهایی بدون حاشیه را در کمال صلح و آرامش پشت سر گذاشته اند . پیشنهاد می شود برای استمرار این فضا علی لاریجانی در تمام سفرها مقام معظم رهبری را همراهی نماید !

 

خطاطی که اهل خط بازی نیست !

+ نوشته شده در دوشنبه سوم آبان 1389 ساعت 18:40 شماره پست: 598

 

شاید بتوان حجت الاسلام محمد حسن رحیمیان را تنها فردی دانست که جزو اعضای بیت حضرت امام بوده و امروز هم همچنان در مسیر نورانی حقیقت گام بر می دارد . ایشان مدتی قائم مقام شیخ ساده لوح در بنیاد شهید بوده و سال هاست که خدمت در آن نهاد را بر عهده دارد . اخیراً در کتاب خاطرات ایشان خواندم که اهل ذوق و هنر نیز بوده و در زمینه خطاطی آن هم خط ثلث ، تبحری شایان دارد .  

جالب است بدانید کتیبه های ایوان اصلی حرم امام حسین علیه السلام و صحن حضرت ابوالفضل و کتیبه کمربندی داخل حرم حضرت زینب سلام الله علیهما از آثار ماندگار این روحانی هنرمند و فرزانه می باشد .

شایسته ترین عنوانی که برای این مطلب به ذهنم رسید همان تیتری بود که خواندید : خطاطی که اهل خط بازی نیست !

 
این جا هوا بهاری است
+ نوشته شده در شنبه یکم آبان 1389 ساعت 22:9 شماره پست: 597

 

ضد انقلاب که باید کار خودش را بکند . عصبانیتشان این روزها واقعاً دیدنی است . وقتی این طور عصبانی می شوند و پرت و پلا می گویند یعنی خواسته یا ناخواسته در حال اعتراف به رویدادی بزرگ و تاریخی هستند که شکست تلاش های نرم و سخت آنان در ایجاد بدبینی و شکاف بین مردم و مسئولان را در تاریخ ثبت کرده است .

از ضد انقلاب که بگذریم این روزها حال و هوای بچه های انقلابی ، بهاری بهاری است . هر چه دوست و رفیق داشتیم از این طرف و آن طرف کشور تماس می گیرند و به سهم خود به مردم قم دست مریزاد می گویند . من این را می دانم که هنوز هیچ دوربینی نتوانسته شور و حال عاشقانه مردم دیار کریمه اهل بیت در دیدار با نایب حجت حق را به خوبی منعکس کند . از حیاط فیضیه تا صندلی های تاکسی و اتوبوس همه جا صحبت از شکوه صحنه های دیدار است . وقتی عظمت این شکوه مثال زدنی ، دوستان انقلاب را نیز به حیرت وامی دارد دیگر چه انتظاری از دشمنان ملت داریم .

ما مردم خود را هنوز نشناخته ایم و قدر این سرمایه گرانبها را به خوبی نمی دانیم . روز نخست حضور آقا در حرم فاطمه معصومه را که به یاد دارید ؟ آقا فرمود دین و مردم عناصر اصلی پیروزی و بقای انقلاب هستند .

مردم ما نشان دادند میلیاردها دلار دیگر هم که از کیسه دشمن سرازیر شود به اندازه یک لبخند آقا دلبری نمی کند . ما در ره عشق ، نقض پیمان نکنیم  . . .

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو مهر89 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۸۹، ۰۹:۳۰ ق.ظ


دروغ نگو ای تنبل !!

+ نوشته شده در جمعه سی ام مهر 1389 ساعت 2:12 شماره پست: 596

 

بشمارید  ٬ یک بار ٬ دوبار ٬ سه بار  . . .

واقعا باید آمار گرفت . این بابا راه رفت و هر جا رسید گفت : رهبر انقلاب با وقف دانشگاه آزاد موافقت کرده است ! جل الخالق ! همان اوایل یک نفر از اعضای بیت رهبری این ادعا را تکذیب کرد ولی این بابا دست بردار نبود که نبود . روز روشن توی چشم همه نگاه می کرد و دروغ می گفت . آخرش هم که روسیاهی ماند برای ذغال .

اما این آمار خیلی به درد می خورد . لااقل برای تشکیک در تمام ادعاهای تاریخی که تنها مدرک و سندش نقل قول همین آقاست . باید در تاریخ نگاری هایش شک کرد . صداقت او دیگر اعتبار ندارد . این طور نیست ؟!

 
این سریال یک ریال هم نمی ارزد
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم مهر 1389 ساعت 13:49 شماره پست: 595

 

مردک ! الاغ !!

لااله الاالله . . .

فکر می کنید با کی ام ؟ موسوی ؟ هاشمی ؟ اوباما ؟ پرز ؟ . . . .

نه ٬ با این یابویی هستم  که طرح ساخت چنین سریالی را داد . تاریخ یک ملت را به گند کشاند . ابتذال یعنی این . مگر چند سال از جنگ گذشته که گنجینه دفاع مقدس را به هیچ و پوچ تعبیر می کنیم .  . . . بگذریم .

 

مجلس ترحیم اصول گرایی !!

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم مهر 1389 ساعت 6:47 شماره پست: 594

 

طرحی در مجلس با سر و صدا پیگیری می شد که هدف از آن کاهش روابط با دولت انگلیس بود . شما خبر دارید آخرش چه شد ؟

طرحی درباره نظارت و اعمال محدودیت درباره ده ها آقازاده شاغل به تحصیل در انگلیس در مجلس مطرح بود . کسی اطلاع دارد نتیجه به کجا ختم شد ؟

پیگیری مجلس در تحریم کالاهای صهیونیستی به کجا انجامید ؟ آقایان فقط نیازمند ارائه فهرست بودند که شکر خدا تهیه شد و دیگر تمام ؟! به طور نمونه نمایندگی نیوآ در ایران نه تنها وابستگی خود به صهیونیست را تکذیب نکرد بلکه تبلیغاتش همچنان در و دیوار متروی جهادی ! ما را آذین بسته است .

طرح یا لایحه ای در مجلس به مراحل تصویب رسیده بود که مطابق آن باید مدارک تحصیلی همه مسئولان دولت و مجلس مورد تحقیق و ارزیابی قرار می گرفت . شما می دانید کارش به کجا رسید ؟

آقا در ابتدای نوروز 89 دیداری مفصل از صنعت خودرو سازی داشتند و تأکید نمودند کاهش تعرفه واردات خودرو که مصوب مجلس بوده به ضرر صنعت ملی ماست . سکوت مجلس در این باره چه چیزی را ثابت می کند ؟

تصویب فوری و غیرمتعارف مجلس برای برداشت میلیون ها دلار از حساب ذخیره ارزی برای تقویب متروی تهران به جای حمایت از مناطق محروم کشور چه پیامی را در خود جای داده است ؟

دخالت غیر کارشناسی مجلس برای ایجاد مانع در اجرای برنامه هدفمند سازی یارانه ها که به رغم ایماء و اشاره مقام معظم رهبری در نهایت منجر به ورود مستقیم معظم له به نفع برنامه دولت گردید را از یاد نخواهیم برد .

حمایت مکرر مجلس از جریان غیر قانونی مربوط به دانشگاه آزاد که معرف حضورتان هست ؟! اما این وسط جمع آوری امضا برای طرح نظارت بر نمایندگان و کمتر بودن آرای مثبت نمایندگان نسبت به تعداد امضاهای جمع آوری شده هم انصافا طنز سیاسی سال بود !

مجلس از این حاشیه های مهم تر از متن ، بسیار دارد . کاش روزی برسد که نظارت مردم بر مجلس و همه مسئولان که همان تحقق اصل امر به معروف و نهی از منکر همگانی است به عنوان یک فرهنگ دینی در جامعه به تصویب عمومی برسد .

 
آدم حسابی !
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم مهر 1389 ساعت 6:27 شماره پست: 593

 

 

مردی که می دانست نمی داند !

 

دکتر محمود حسابی از افتخارات علمی کشور ایران است . او در سال 1990 از سوی جامعه علمی جهان به عنوان " مرد اول علمی جهان " برگزیده شد . او همچنین در کنگره شصت سال فیزیک ایران در سال 1366 ملقب به " پدر فیزیک ایران "گردید . او پیش از این بزرگترین نشان های علمی کشور فرانسه را دریافت کرده بود . استاد حسابی تنها شاگرد ایرانی پروفسور انیشتن بوده و در طول زندگی ، با دانشمندان طراز اول جهان تبادل نظر داشته است . جالب است بدانید استاد سید محمود حسابی در رشته های دیگری همچون ادبیات ، بیولوژی ، راه و ساختمان ، پزشکی ، ریاضیات ، ستاره شناسی وبرق نیز تحصیلات آکادمیک را گذرانده بود .ایشان با شعر و موسیقی سنتی ایران وموسیقی کلاسیک غرب به خوبی آشنایی داشت و در چند رشته ورزشی مانند شنا نیز موفقیت هایی راکسب کرده بود . استاد به چهار زبان زنده دنیا یعنی فرانسه ، انگلیسی ، آلمانی وعربی مسلط بود و به زبان های سانسکریت ، لاتین ، یونانی ، پهلوی ، اوستایی ، ترکی و ایتالیایی اشراف داشت .

با همه این اوصاف کلمه ای که زیاد از زبان استاد شنیده می شد عبارت " نمی دانم " بود ! نه این که استاد بخواهد از پاسخ گویی به سوال ها شانه خالی کند و طفره برود . هربار که استاد با پرسشی مواجه می شد که احساس می کرد آمادگی لازم را برای پاسخ گویی کامل ندارد به جای آن که جوابی کلی بیان کرده و از خود سلب مسئولیت نماید سوال آن دانشجو و نام و تلفنش را یادداشت می کرد . آن وقت پس از این که کاملاً درباره آن سوال تحقیق و مطالعه می نمود می آمد و او را صدا می کرد و پاسخش را می داد . دانشجو وقتی می دید که آقای دکتر یک هفته یا یک ماه به دنبال پاسخ سوال او رفته متوجه می شد که استاد برایش ارزش قائل بوده است . این مسئله به همان اندازه که ارج و احترام استاد را نزد شاگردانش بالا می برد به شاگردان نیز می فهماند که در طرح پرسش های علمی و پاسخ گویی به آن باید نهایت دقت را به کار بگیرند . دکتر حسابی به شاگردانش آموخت که " نمی دانم " عیب و ننگ نیست . آن چه که عیب یک انسان شمرده می شود این است که از بیان ندانسته های خود ابا داشته و در حلّ مسائل علمی بی تفاوت باشد .

 
خورشید دگر مرخصی خواهد رفت
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم مهر 1389 ساعت 9:3 شماره پست: 592

 

موضوع کفایه دلم می آید

تفسیر خوش رسائلم می آید

از دار شفای عشق ، خارج نشوم

چون رهبر با فضائلم می آید

 

شاعر این شعر زیبا و حوزوی را نمی شناسم . این روزها در آستانه سفر مهم و پر برکت ولی امر مسلمین جهان به پایتخت معارف اهل بیت علیهم السلام اهالی شهر مقدس قم خود را برای بی نظیرترین استقبال تاریخ آماده می کنند . پیامک های پی در پی مردم هم بسیار خواندنی است . نمونه طلبگی اش را آن بالا خواندید . یکی دو پیامک دیگر را هم خدمت شما عرضه می کنم :

غم از دل خسته نفسی خواهد رفت

اندوه ز قلب هر کسی خواهد رفت

آقا که به قم بیاید انشاءالله

خورشید دگر مرخصی خواهد رفت

////////////////////////////////////////////////////////////////

سیمای مقام رهبری نور جلی است

آقا به مصاف فتنه ها همچو یلی است

هر لحظه شود شور وصالش افزون

قم چشم به راه مقدم سید علی است

 
عالیجناب سایه و حقیقت آفتاب !
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم مهر 1389 ساعت 12:57 شماره پست: 591

 

من هم دل خوشی از موسوی خوئینی ها ندارم . که چی ؟! راه بیفتم هر چه دلم خواست نثارش کنم ؟ کوبیدن شخصیت این بنده خدا چه قدر ارزش دارد ؟ این قدر که افتخارات ملی را هم به کام نیستی بکشانیم ؟! آیا برای انتقاد از چنین افرادی که همپیاله دشمنان خط امام گردیده اند دلیل و مستند کمی وجود دارد که حالا به جای اتکای به آنها در صدد بیان حرف هایی باشیم که بی شک مورد رضای خدا نیست ؟

دست مرکز اسناد انقلاب درد نکند . توجهش به مسائل جاری واقعاً ارزنده است . این دوستان اخیراً پرونده ای را از رفتارهای مشکوک موسوی خوئینی ها منتشر کرده اند که همینک در سایتشان با تیتر عالیجناب سایه به چشم می خورد . وسط دعوا به بهانه تحلیل رفتارهای شبهه آلود نامبرده ناگهان اصل تسخیر حماسی و غرور آفرین لانه جاسوسی را نیز زیر سوال برده و این طور وانمود می کنند که موسوی خوئینی ها به رغم نارضایتی حضرت امام (ره) دانشجویان را تشویق به چنین اقدامی نموده است . جل الخالق ! موسوی خوئینی ها به درک ! اما چه کنیم با جملات تاریخی پیرجماران که یک نمونه اش "انقلاب دوم" خواندن این خیزش ضداستکباری بوده است ؟! افتخارات تاریخی و ملی ما جای عقده گشایی ها و تسویه حساب های جناحی نیست . جالب این که هیچ رسانه ارزشی و اصول گرایی به این ناجوانمردی تاریخی اعتراض نمی کند . در دوره حاکمیت اصلاحات نیز علی مطهری راه افتاده بود و با ژست روشنفکری هر جا که می رسید مدعی می شد اگر پدرش زنده بود نمی گذاشت امام را مجبور به قبول چنین اقدام اشتباهی بنمایند ؟!! آن موقع هم متاسفانه جز نشریه جبهه کسی به این خزعبلات واکنش نشان نداد . در همان دوران کتاب شنود اشباح به قلم رضا گلپور منتشر شد که زود از بازار جمع آوری گردید . نویسنده مذکور مدعی شده بود خوئینی ها سابقه تحصیلی در حوزه نداشته اما شنیده شده در دانشگاه کمونیستی و چریکی پاتریس لومومبای مسکو درس خوانده است !! این مطلب و دیگر اتهامات واهی نویسنده فوق البته در همان زمان در سرمقاله کیهان مورد اعتراض حسین شریعمتداری قرار گرفت . طرح چنین تهمت هایی نه تنها از اخلاق اسلامی به دور بوده بلکه به مخاطبان بی طرف این گونه القا می کند که اصولگرایان در نقد رقتار و منش ضد امامی جریان فتنه دچار نقصان دلیل بوده و از این رو به بیان ادعاهای غیر منطقی روی آورده اند .  

 
این جا فلسطین نیست !
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم مهر 1389 ساعت 18:18 شماره پست: 590

من نمی دانم حجت الاسلام مقدم کیست اما قسم می خورم وقتی او را ببینم دستش را ببوسم . او طلایه دار جبهه غیرت است که باتوم وحشیانه مزدوران شهرداری را به جان خرید تا مبادا ننگ بی تفاوتی بر پیشانی وارثان انبیا بنشیند . این خبر را بخوانید :

http://www.jahannews.com/vdcdzj0fnyt0sk6.2a2y.html

 

 
مدرسه ای به نام ایران !
+ نوشته شده در دوشنبه نوزدهم مهر 1389 ساعت 0:52 شماره پست: 589

 

فکر می کنم آن سال ها صف نانوایی شلوغ تر از امروز بود . برای ما که بچه های اول دوم دبستان بودیم ایستادن در چنین صف هایی ، حسابی ملالت آور بود چه برسد به آدم بزرگ ها ! که به هر حال برای خودشان ده جور کار و گرفتاری درست می کنند . دوست و آشناهای جناب نانوا که البته از این امر استثنا بودند . از راه نرسیده با چشمک و ادا و اطوار ! نانشان را می گرفتند و می رفتند . اعتراض های مردم هم که کمتری توی گوش نانوا می رفت . بهانه می آورد فلانی قبلا نوبت گرفته ! اعصابمان که خورد می شد هیچ یکی دو تنور دیگر هم عقب می افتادیم و باز باید روی پا می ایستادیم . سرمای هوا حکایتی داشت و گرمای آن هم حکایتی دیگر .

یک روز عصر که وسط های صف ایستاده بودم آقای کشاورزیان از راه رسید و رفت داخل نوبت . آقای کشاورزیان معلم ما بود . سعی کردم خوب نگاهش کنم شاید مرا ببیند و بتوانم سلام و علیکی با ایشان بکنم . غیر از من هر کس که متوجه ایشان شد شروع می کرد به حال و احوال . اهالی محل همه او را دوست داشتند و به خاطر اخلاق خوب و فعالیت های انقلابی اش احترام ویژه ای برایش قائل بودند . نانوا که متوجه تغییر و تحولی در صف شده بود سرش را از در مغازه بیرون آورد و آقا معلم ما را دید . نانوا هم با او رفاقتی قدیمی داشت . از همان جا با صدای بلند شروع کرد به حال و احوال ؛ آخرش هم پرسید : چندتا نان بدهم خدمتتان !

توی دلم گفتم : خوش به حال آقا معلم ! راحت نانش را می گیرد و می رود دنبال کارش . خدا شانس بدهد ! آقای کشاورزیان اما فقط لبخندی زد و تشکر کرد . ولی نانوا ول کن نبود ! اصرار داشت که ایشان را به قول خودش زودتر راه بیندازد . این اصرارهای او همچنان ادامه داشت . لبخندهای آقامعلم هم همین طور ! می گفت : درست نیست اخوی ! مثل همه مردم می ایستم توی صف . این بنده های خدا خیلی وقت است منتظرند . نوبتم که شد در خدمت شما هستم . . .

مردم  ، همددیگر را نگاه می کردند . تا الان چنین صحنه هایی را ندیده بودند . چه کسی است که این صف کشنده ! را به تعارف های دوستانه جناب نانوا ترجیح بدهد ؟!

آقا معلم ما با آن رفتار به یاد ماندنی اش نشان داد کلاس درس فقط مربوط به فضای مدرسه نیست و با رفتار خوب و پسندیده در هر نقطه ای از اجتماع و برای هر مقطع سنی می توان آموزگاری موفق و سربلند بود .

معلم شهید عبدالناصر کشاورزیان اهل بهشهر

مطلب فوق بازنویسی خاطره ای است به روایت محسن درگاهی که در وبلاگ شهید کشاورزیان خوانده ام .

 
شایعه های رستورانی !
+ نوشته شده در یکشنبه هجدهم مهر 1389 ساعت 12:18 شماره پست: 588

 

اگر به مناطق شمالی کشورمان (مازندران) سفر کرده باشید حتما با سلسله رستوران های "اکبر جوجه" برخورد کرده اید . حالا کدامشان اصلی است و کدام تقلبی ، حکایت حاج حسین سوهانی قم است که ما آخرش سر درنیاوردیم کی به کی است . شهرت رستوران های اکبر جوجه به خصوص در سال های اخیر بسیار زبانزد بوده و به مرور در حال تبدیل شدن به یکی از جاذبه های گردشگری شمال کشور است . شایعه شده جناح رقیب نیز درصدد است از باب رو کم کنی در همان مناطق رستوران هایی را با نام "محمود جوجه" راه اندازی نماید !!

 

به بهانه تعطیلی فرضی امتداد !

+ نوشته شده در جمعه شانزدهم مهر 1389 ساعت 13:24 شماره پست: 587

 

امتداد در امتداد !

 

امتداد همچنان امتداد دارد . خبر تعطیلی و تکذیب و تأیید های دو پهلوی آن را که در بعضی از سایت ها خواندم حتی به خودم زحمت این را ندادم که تماسی با آقا رضای مصطفوی بگیرم . جنس او را خوب می شناسم . مرغوب است و استاندارد ؛ بدون خرده شیشه ! رضا مصطفوی از آن دست آدم هایی است که چه امتداد باشد و چه نباشد راهش امتداد دارد .

حساسیت بعضی از رسانه های مجازی به خبر راست یا دروغ توقف امتداد نیز در خور توجه است . کاش همیشه به فکر این نشریه باشند و به سهم خود در برداشتن بار سنگین دفاع از ارزش های دفاع مقدس یک یاعلی بگویند .

اگر در زمان تعطیلی یا به عبارت دقیق تر ، ورشکستگی نشریاتی چون کمان و فکه نیز قلم هایی به اعتراض ، تکان می خورد شاید امروز امتداد ، رقبایی در خور داشت . ( البته عروسکی از فکه هنوز هم به چشم می خورد )

راستی آیا امتداد هم به سرنوشت کمان و فکه قدیم دچار خواهد شد ؟ کمان که دیگر تیری به زه ندیده و فکه نیز در رمل های دست و پاگیر معیشتی دفن شده است . بعید است . لااقل به خاطر دغدغه خوانندگان ، به خاطر همت مصطفوی ، به خاطر اخلاص و زبان گرم حاج حسین یکتا !!

مطمئنم امتداد همان طور که از اسمش پیداست امتداد خواهد داشت و انشالله در مصاف نابرابر با رسانه های پرطمطراق عالم خودباختگی ، با استعانت از خدا و احیای فطرت های پاک و الهی ، جهانی خواهد شد .

البته این تعریف و تمجیدها به معنای نادیده گرفتن بعضی از ضعف ها نیست . بی شک تلفیقی از عمق معنوی فکه قدیم و نگاه تخصصی کمان می تواند امتداد را به یکی از تأثیرگذارترین نشریات فرهنگی تبدیل کند .

 
این طور نخواهد ماند !!
+ نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم مهر 1389 ساعت 7:33 شماره پست: 586

 

عزیز عبداللهی هم شهید شد و بخاری از حوزه علمیه برنخواست . هراز گاه یکی از طلاب و مبلغین حوزه در گوشه و کنار این آب و خاک و یا فراتر از مرزهای جغرافیایی ایران به دست تروریست های خون آشام وهابی و بهایی و صوفی و . . . مظلومانه به شهادت می رسند بی آن که حتی خبر شهادتشان واکنشی اندک را لااقل در بین هم لباسی هایشان به دنبال داشته باشد . از مسئولین سیاسی گله ای نیست که تا مسئله ای در بوق و کرنای رسانه ها نشود به آن اهمیت نداده و کمیته های دلخوشی آفرین تحقیق و تفحص تشکیل نمی دهند اما از بزرگان حوزه علمیه این توقع به جاست که لااقل پیام تسلیتی برای تسلای خاطر خانواده شهید روحانی صادر کنند یا مجلس بزرگداشتی را در تجلیل از راه و هدفشان برگزار نمایند . آیا به خون غلتیدن پی در پی مروجان مکتب امام صادق علیه السلام به اندازه توهین فرضی به طلبه ای سیاسی یعنی سید حسن خمینی دارای اهمیت نیست که اهتمام مجاهدانه صاحبان فضل و کرم را به رخ بدخواهان بکشاند ؟!

آیا کسی می داند حوزه تنها نهادی است که اگر یکی از نیروهای آن به شهادت برسد حقوقی که به بازماندگانش می رسد نصف می شود ؟ خانواده های مظلوم طلاب چه گناهی کرده اند که در زمان حیات همسرانشان به رغم تمام نصیحت های مشفقانه ! فامیل و زخم زبان های در و همسایه ، پیوند با سربازی از تبار مکتب ولی عصر (عج) را بر همه مشکلات ریز و درشت معیشتی و اجتماعی ترجیح داده اند و جوانی شان را فدای ترویج و تبلیغ معارف اهل بیت نموده اند؟

ما دردهای خود را باید به کجا ببریم ؟ کدام شبکه داخلی و خارجی حاضر است ناگفته های مدافعان حریم اسلام و انقلاب را واگویه نماید ؟ راستی می دانید شهریه حدود دویست هزار تومانی طلبه عدالتخواه سیرجانی که تنها کانال امرار معاش اوست نیز نصف شده است ؟ برای آقایان معنی نمی دهد که یک طلبه ، حضور ظاهری در قم را رها کرده و در زیر آفتاب داغ و باد و باران ، خیمه عدالتخواهی را در حرم عبدالعظیم حسنی برپا کند !

دیشب برای صدمین بار شاید خبر بیماری ناشی از حمله عصبی یکی دیگر از دوستان جوان بسیجی را شنیدم . امثال او جانبازهای جنگ نرم هستند که از فرط نگرانی نسبت به اهانت ها و هجمه ناجوانمردانه منافقان به ساحت ارزش های اسلام و انقلاب به ستوه آمده و در مقابل بی مبالاتی نمکدان شکن های نظام طاقت از کف می دهند . مسئولین قضایی و امنیتی لابد می دانند طبق قاعده رفع القلم ! به بعضی از دوستان هیچ حرجی نبوده ! و در صورت تداوم سکوت در مقابل دانه درشت های مفاسد سیاسی و اقتصادی ، دیر یا زود باید خسارت های امنیتی و اجتماعی ناشی از تشدید عوارض عصبی پیشمرگان انقلاب را نیز شاهد باشند !

 

شیعه با غربت به معنا می رسد

+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم مهر 1389 ساعت 19:6 شماره پست: 585

 

چه کسی عزیز عبداللهی را می شناسد ؟ او مرزبان حریم شیعه بود که در آستانه شهادت صادق آل محمد (ص) در حالی که به طرف زمین کشاورزی اش می رفت توسط اشرار به شهادت رسید . خبر شهادت امام جماعت مسجد آل نبی ایرانشهر از کمترین انعکاس رسانه ای برخوردار بود . دو روز از شهادت این روحانی مجاهد می گذرد اما اگر جستجو کنید تصویری از او در رسانه های مجازی و غیرمجازی پیدا نخواهید کرد . این مروج فقه تشیع غریبانه و مظلومانه به شهادت رسید .

چه کسی عزیز عبداللهی را می شناسد ؟ بگذارید با خودمان صادق باشیم . همین الان به معلوماتمان رجوع کنیم . چند نفرمان از چگونگی شهادت صادق آل محمد (ص) شناخت داریم ؟عزیز عبداللهی هم شهید شد . همچون ده ها روحانی و طلبه دیگر که هر از گاه در گوشه و کنار این مرز و بوم غریبانه به شهادت می رسند و کسی اهمیتی برای این موضوع قائل نمی شود . کمیته ای برای تحقیق و تفحص شکل نمی گیرد . دریغ از یک پیام تسلیت ؛ دریغ از یک اعلام همدردی ؛ دریغ از یک خبر ؛ دریغ و صد دریغ . . . .

سربازان حضرت حجت (عج) پای جرم سنگین خود یعنی تبلیغ مفاهیم نورانی اسلام ناب محمدی می ایستند و شهادت غریبانه در راه خدا را اجرت جهاد فی سبیل الله می دانند . صاحب حقیقی حوزه های علمیه کسی جز بقیة الله اعظم نبوده و نیست .

انّاانشالله بهم لاحقون .  

 
زخم کهنه !
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم مهر 1389 ساعت 9:0 شماره پست: 584

 

آیت الله خامنه ای : موسوی یک هدف دارد آن هم  . . .

 

س - آیا آقای موسوی از دوران نخست وزیری با آیت الله خامنه ای مشکل داشت ؟

ج – من و آقای موسوی را آقای خامنه ای در هیئت موسس حزب جمهوری آورد . روزنامه را هم به او داد . آقای موسوی با میثم بود ؛ با بچه های التقاطی بود . آقا نجاتش داد و آوردش این طرف . بر علیه ولایت فقیه خیلی کار می شد . از ریاست جمهوری ( بنی صدر ) یک نامه بیست سی صفحه ای علیه ولایت فقیه نوشته بودند که من جوابش را دادم . ولی موسوی در روزنامه جمهوری اسلامی چاپ نکرد . آقای خامنه ای گفت این زیاد از این کارها می کند ! که بعد دادم به کیهان و در کیهان چاپ شد . آقای خامنه ای می گفت : موسوی تقریبا یک هدف دارد . این که بامن همگامی نکند و یا به حرف من عمل نکند .

به رو نمی آورد ولی می ترسید که این از این رفقای چپش الهام بگیرد و به صورت مذهبی در آمده .

این وضعیت به همین صورت بود تا یک روز موسوی آمد مشهد و سخنرانی کرد درباره ولی فقیه . عین عبارت این بود که گفت ما شاه را برداشتیم باز با دست خودمان شاه بتراشیم ؟! مرادش ولی فقیه بود . من دو سه تا حملات بدی بهش کردم ولی روزنامه ها اینها را چاپ نمی کردند . . .

برشی از مصاحبه استاد حیدر رحیم پور ازغدی . سیره امین . معاونت سیاسی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها . خرداد89  

 

بوسه نشان صداقت !!

+ نوشته شده در پنجشنبه هشتم مهر 1389 ساعت 7:34 شماره پست: 583

 

به دستش نگاه می کردم گفت « بدت نمی آید می بینیش؟ » بازویش را بارها عمل کرده بودند . هربار از عضلات کتف و پشت و ران ، گوشت به آن پیوند می زدند . جای بخیه های ریز و درشت ترکیبش را به هم ریخته بود و هنوز هم خوب نشده بود . بازویش را گرفتم و بوسیدم  « باور نمی کنی ایوب هرجایت که مجروح تر است ، برای من قشنگ تر است » بلند خندید . دستش را گرفت جلویم «راست می گویی؟ پس یاالله ، ماچ کن !! »1



1 . شوکران 3 ، ص 34  شهید ایوب بلندی به روایت همسر

 
شهید نمی فروشیم !!
+ نوشته شده در سه شنبه ششم مهر 1389 ساعت 16:53 شماره پست: 582

 

زنی که می خواهد راه همسر شهیدش را ادامه دهد

 

توفیق شد در مراسم شب خاطره ای که به همت دوستان حوزه هنری مرکز ری در فرهنگسرای ولاء برگزار شد شرکت کردم . همسر شهید ایوب بلندی یکی از سخنران های این محفل بود . همان شیرزنی که کتاب نفیس اینک شوکران۳ را به روایت زندگی آسمانی خود اختصاص داده است . این زن حرف هایی زد که نشان داد بر سر پیمان خویش با همسر شهیدش استوار مانده و خون پاک ایوب را برای لبخند قاتلان ایوب معامله نخواهد کرد .

سرکار خانم شهلا غیاثوند همسر جانباز شهید ایوب بلندی (از همرزمان شهید علم الهدی ) به بیان خاطراتی از زندگی خود با شهید پرداخت و گفت : مهمترین شرط و خواسته ایوب از من هنگام خواستگاری پیروی از ولایت بود و این را چه در زمان حیات نورانی حضرت امام خمینی (ره) و چه پس از ایشان در زمان مقام معظم رهبری تا زمان شهادت ایشان -در مهر ماه 81- در ایوب مشاهده کردم و ما باید در هر شرایطی مراقب باشیم تا مقام ولایت را تنها نگذاریم و این خواست ایوب و ایوب هاست.

 

تولد ما و دفاع مقدس !

+ نوشته شده در دوشنبه پنجم مهر 1389 ساعت 0:4 شماره پست: 581

 

 غبار مزار شهدا تمامی ندارد !!

 

اغلب مردم جامعه ، روز تولدشان را همیشه به خاطر دارند . خیلی ها سعی می کنند روز تولدشان که رسید دیگران را نیز از این موضوع مطلع کنند . آنها احساس خوشی را در دل خود تجربه می کنند . بعضی ها هم این احساس را در قالب برگزاری یک میهمانی و دادن شیرینی به اقوام و دوستان ، بروز می دهند . علت این حس درونی چیست ؟ چرا روز تولد خود را یک روز ویژه می دانیم و سعی می کنیم توجهی خاص به آن داشته باشیم ؟ آیا منظور کسی که روز تولد خود را گرامی می دارد فقط یک یاداوری ساده است ؟ یعنی می خواهد یادش نرود که روزی به دنیا آمده است ؟!

طبیعی است که این یاداوری نیازی به روز خاص و معیّن ندارد . همین که فرد راه می رود ، حرف می زند و زندگی می کند یعنی روزی تولد پیدا کرده است . یاداوری این مسئله جزو بدیهیات هر لحظه از حیات انسان است .

حسی که یک فرد نسبت به روز تولد خودش دارد حس یک پاسداشت است . فرد احساس می کند این روزش باید با روزهای دیگر زندگی فرقی داشته باشد . حس شادی درونی ، نوعی حس تشکر و سپاس است حتی اگر انسان با بهره حداقلی از ایمان و یا ناخواسته یادی از آفریدگار این نعمت بر زبان جاری نکند . باطن هر کس به ضرورت گرامی داشت این نعمت ، اقرار دارد .

اکنون به جاست خود را در مقابل این سوال ، پاسخگو بدانیم : منظور از گرامی داشت هفته دفاع مقدس چیست ؟ آیا صرف یک یاداوری در این خصوص که روزی جنگی بوده و عده ای مجاهدتی به خرج داده اند حقیقت نام گذاری این هفته را در خود می گنجاند ؟ مگر نه این است که هر روز و ساعت و لحظه ای که با عزت و آزادی در جای جای این مرز و بوم قدم بر می داریم و هیچ بیگانه ای را یارای جسارت به حریم پاک میهن مان نیست یاداوری دوران حماسه و ایثار را در بطن خود به همراه دارد ؟ به زعم راقم این سطور ، بسیار کوته فکرانه است که یاداوری بیش از هشت سال حماسه و رشادت و جهاد و شهادت را در چارچوب زمانی خاص گنجانده و یاداوری اش را منوط به ورق خوردن صفحات تقویم تا پایان شهریور هر سال بدانیم . همان گونه که نفس کشیدن ما اصل وجود را به خاطرمان می آورد حیات عزتمندانه و توأم با سربلندی هر ایرانی نیز با یاداوری دوران شکوهمند استقامت این ملت گره خورده است حتی اگر ناخواسته از توجه به آن غافل بماند . یاداوری دوران دفاع مقدس در هر روز و هر زمان ، وظیفه ای بدیهی و لازم تلقی می شود . این گونه است که سطح توقع ما از مناسبتی مانند هفته دفاع مقدس باید چیز بیش از یک یاداوری ساده و گذرا باشد .

ما در این هفته به دنبال پاسداشت نعمت هایی هستیم که در پرتو سال های جهاد و شهادت نصیب یک ملت گردیده است . با این وصف ، وظیفه ماست تا در برنامه ریزی های فرهنگی مربوط به گرامی داشت هفته دفاع مقدس ، با نگاهی فراتر از یک یادآوری ، به اصل درونی شکرگذاری از این نعمت الهی توجه داشته باشیم . بررسی دستاوردهای علمی ، صنعتی ، امنیتی ، معنوی و . . . جنگ تحمیلی البته به فرصتی بیش از این مقال نیاز دارد . آن چه که باید نگرش ما را در این مناسبت تاریخی به خود معطوف دارد نحوه ابراز شکر و سپاس به ساحت آفرینندگان این دوران طلایی است . فرزندی که می خواهد تشکر خود را نسبت به محبت های پدر و مادرش اظهار کند طبیعی است که رفتارش را طوری تنظیم می نماید که در راستای مطالبات آنها بوده و باعث شادی دلشان بشود . کسی نمی تواند ادعا کند که با رفتاری خلاف نظر و خواسته فردی موجب خوشحالی او گردیده و تشکرش را از وی نشان داده است .

وظیفه ما در قبال شهدا نیز مقوله ای جدا از آن چه بیان شد ، نیست . سپاس به ساحت سربداران وادی عشق و ایمان را نمی توان تنها با چاپ چند پوستر و نصب پارچه نوشته های کلیشه ای ادارات و نهادها و غبار روبی از مزار آلاله ها ابراز نمود .

آن چه که تشکر ما را نسبت به نعمتی که حاصل رشادت و جان بازی فرزندان عاشورایی حضرت روح الله است معنا می بخشد حرکت در راستای آرمان ها و مطالباتی است که شهدا به خاطر آن از هستی مادی خود گذشتند .

شاید اغلب شهدای دفاع مقدس از سن پایین و تحصیلات متوسط کلاسیک برخوردار بودند ( که البته باید با توجه به شرایط همان روز مورد ارزیابی قرار بگیرد ) اما چه کسی است که وصیت نامه ها و دلنوشته های شهدا را خوانده باشد و آنها را شهیدان راه بصیرت لقب ندهد ؟ کدام شهید را سراغ دارید که در مواجهه با این پرسش که چرا خانواده و زندگی و جوانی و موقعیت های مادی خود را رها کرده و به دنبال سرنوشتی به ظاهر نامعلوم رفته است پاسخی قانع کننده نداشته باشد ؟ بالاترین شاخص در اثبات بصیرت شهدا ، درک صحیح از اولویت های عصر خود می باشد . آنها با دل پاک و ایمان مستحکم و ذهن حق طلب خود ، بصیرت دینی و انقلابی یک جوان مسلمان ایرانی را به زیبایی ترسیم نمودند .  چه بسا افرادی که با ادعای روشنفکری و صاحب نظری و. . . یا به بهانه اشتغالات و پرداختن به مسائل دست چندمی و کم اولویتی مانند خدمت به ارباب رجوع ! و پرکردن سنگرهای اقتصادی و علمی و سیاسی و . . . حتی برای یک لحظه در هیچ عملیاتی سلاح به دست نگرفتند . از فرماندهان رشیدی چون چمران و بروجردی و علم الهدی گرفته تا یک رزمنده ساده بسیجی ، هر یک به تناسب شرایط خود می توانستند خدمت در عرصه های دیگر انقلاب را بهانه ای برای عدم حضور مستقیم در ستیز در معرکه های آتش و خون قرار بدهند و امروز نیز با ژستی انقلابی به طلبکاری از نظام و مردم روی بیاورند .

اگر خیلی ها مفهوم کلام مراد دلدادگان را نفهمیدند که امروز جنگ در رأس همه امور است و به دعواهای حزبی و منفعت طلبی های رذیلانه خود پرداختند و با بزرگ نمایی مسائل دست چندم سیاسی و اقتصادی باعث هدر رفتن بخشی از امکانات و توانایی های اجرایی گردیدند که می توانست به اندازه ای در تأمین ملزومات دفاعی کشور نقش داشته باشد عمارهای بی ادعای خمینی ، بی توجه به حاشیه های شیطانی و دلمشغولی های بچه گانه سیاسی و بهانه جویی های وادادگان به ظاهر انقلابی ، پشت سر مقتدای خویش ، خط مقدم جبهه اسلام را هیچ گاه خالی نگذاشتند تا ننگ کوفی گری بماند برای غنیمت خواران عافیت طلب و میز پرست .  تأسی از سیره شهیدان والامقام در گرو عمل به منش روشن و ضمیر آگاه آنان است که با شناخت دقیق فرصت ها و تهدیدها ، توجه به اولویت ها و ضروریات زمان خود را رویکرد اصلی و محور تمام برنامه های سیاسی و اجتماعی خویش قرار دادند . انشالله هفته دفاع مقدس فرصتی باشد تا بصیرت رهروان ولایت در دفاع جانانه از حریم های جغرافیایی و اعتقادی ایران اسلامی را به شکرانه نعمت آزادی و استقلال و . . . برای نسل شیفته شاهدان ، تبیین نموده و در سطح جامعه تعمیم دهیم .

والسلام علی عبادالله الصالحین .

 
تقدیم نگاه آسمانی
+ نوشته شده در یکشنبه چهارم مهر 1389 ساعت 5:34 شماره پست: 580

 

از زبان فرزند شهید

نامه ای به بهشت

 

از اعماق ظلمت خاک تا روشنای کهکشانی افلاک به بابای خوبم سلام می فرستم .

هر بار که طوفان غم ، یاد تو را در دل خسته ام موج می کند پدر جان ، عکس نورانی رُخَت ، تجلی تمام خاطرات فراموش شده ام می گردد .

امین قلب من سفیر آهی است که پیک یاد تو را در هاله ای از حُزنِ هجرت ، تا عرش قدسی حق می رساند .

آه من ، شیواترین نغمه کودکانه است که بر دامنت می نشیند پدرجان .

بابای نازنین من !

دست نوازش هر پدری رنج دلِ شکسته کودکش را می زداید اما . . . آیا تو می دانی کدامین دست ، محنت چندین ساله قلب سوخته مرا خواهد زدود ؟

بابای سفر کرده من !

تو می دانی که بوسه لب خندان پدر ، چه غم ها که از دل کودک شستشو می دهد . تو خبر داری از مرهم یک نگاه پدرانه که همه وجود فرزند رنجور خویش را طَرَب می بخشد . تو می دانی پدرجان که محبت ، شعله عشق کودک را هر روز فروزان تر می سازد ؛ اما تو ای کبوتر مهاجر من که آشیان بر عرش گسترده ای ! کجاست بوسه لبخند تو تا کمی از درد تیر زهرآگین کدورت زمانه را از حلقوم من بزداید ؟

کجاست مرهم نگاه مهربان تو تا جراحت های دل زخمناکم را از نمک طعنه این و آن نجات بخشد ؟

کجاست دست محبت تو تا آغوش مهر به رویم بگشاید  . . .؟

کجاست انگشت عطوفتت تا اشک یتیمی مرا که تنگ هر غروب ، عقده های دلم را می گشاید از دیدگان پر خونم پاک نماید  . . .؟

هنوز هم محراب عشق تو را با اشک و آه ، غسل می دهم .

می دانم چه خواهی گفت بابای خوبم !

از طفلان غم دیده مسلم خبر دارم  . . .

از جگر داغ دار فرزندان زهرا مطّلعم . . .

شنیده ام که فرزندان عطش را چگونه بیابانگرد جفا نموده اند . اینها را می دانم باباجان ! . . . اما مصیبت یتیمی کودکان شهدا نیز شنیدنی است .

می خواهم که نسیم معراج ، روضه خوان خاکسترهای سوخته قلب کوچکم در گوش تاریخ باشد .

این جا صفای عشقتان را کم خریدارند . . . این جا همه به فکر آب و نان خویشند . . .

دیگر کمتر کسی است که هر صبح با یاد شهادت برخیزد و شبانگاه با فکر آن در بستر برود .

غُصه مهجوری لاله های خمینی ، دیگر قصه هیچ زبان دردمندی نیست .

به خاک خاطره ها می رویم پدر ؛ مدفون برگ های نسیان می شویم . . .

و اگر تو و فرهنگ ایثارت به فراموشخانه تاریخ روانه شوید به فرزند علی نیز حق می دهم که حسّ تنهایی کند .

پس اگر چنین است پدرجان ، روضه غربت او از ذکر محنت ما واجب تر است  . . . که او فقط اینک امید زنده ماندن ماست .

بابای ملکوتی من ؛

تمام عشقی را که سال ها در وجودم ریشه دوانده ، تقدیم یک نگاه آسمانی ات می سازم . . .

جان علی و زهرا          راه سفرم بگشا 

 

آزادگان بخوانند :

+ نوشته شده در شنبه سوم مهر 1389 ساعت 6:34 شماره پست: 579

 

امام مخالف اسارت بود !!

 

شاید برای بعضی این تصور وجود داشته باشد که تجلیل از اسرا تجلیل از اسارت است و این امر می تواند روح سلحشوری یک ملت را به وادادگی و خمودگی تبدیل کند . این زمزمه را گاه از سر درد دل از بعضی دوستان آزاده نیز شنیده ام .

البته این سخن از یک نگاه ، درست است . بهترین دلیل در اثبات این حرف ، کلام حضرت روح الله است : ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد .

تفسیر این کلام پرمغز را باید در عبارت مشهور دیگری از پیرمراد بسیجیان جستجو کرد که : ما مثل حسین علیه السلام وارد جنگ شدیم و مثل حسین علیه السلام از این جنگ خارج می شویم . ( نقل به مضمون )

هیچ اندیشه ای را در طول تاریخ نمی توان یافت که اسارت را یک ارزش تلقی کند . اسارت از نگاه همه ملت ها نوعی خیانت است . مردمی که ذلیلانه به اسارت دشمن خود در می آیند همواره مورد نکوهش و تقبیح نسل های بعد قرار گرفته اند . بنابراین از این منظر می توان اذعان داشت تجلیل از اسرا تجلیل از اسارت است ! اکنون وظیفه ما در قبال نزدیک به چهل هزار ایرانی که در طول بیش از هشت سال جنگ تحمیلی به اسارت دشمن درآمدند چیست ؟ آیا باید به جای تجلیل و قدردانی از تحمل مشقت های دوران اسارت ، به محاکمه و طرد آنان اقدام می کردیم ؟!

قبل از پرداختن به این مسئله ابتدا خوب است یک واقعیت تاریخی را مورد توجه قرار بدهیم . از زمان آغاز غیر رسمی تهاجم ارتش بعث به خاک مقدس جمهوری اسلامی ایران ، سربازان عراقی برخلاف تعهدات بین المللی و شئون انسانی ، بسیاری از مردم عادی و شهروندان مرزنشین را نیز به اسارت درآوردند . جالب آن که به شهادت مستندات موجود ، بسیاری از قاچاقچیان ایرانی که  ورود کالاهای غیرقانونی از مرزها را سال های سال به عنوان پیشه خود انتخاب کرده بودند نیز توسط نیروهای عراقی به اسارت گرفته شدند . ایران البته هیچ گاه به اقدام مشابهی در حق مردم غیرنظامی عراق دست نزد . با این حال بر اساس آمارها ، تعداد اسرای نظامی عراق در ایران بسیار بیشتر از تعداد اسرای نظامی و غیرنظامی ایران در عراق بوده است . تا جایی که جمهوری اسلامی بارها اقدام به آزادی یکسویه اسرای عراقی نموده است . توجه به این نکته می تواند در تبیین بهتر مفهوم اسارت تأثیر داشته باشد .

دو نکته تاریخی دیگر را نیز که به عنوان شاه کلید حل این معما از اهمیت فوق العاده ای برخوردار بوده و باید در تاریخ حماسه های بی بدیل ملت سرافراز ایران ماندگار بماند می توان مدنظر قرار داد . این دو نکته البته عبرتی تاریخی را نیز در خود جای داده اند . هر دو نکته مورد نظر بر اساس خاطراتی است که به طور مشترک در اغلب اردوگاه های اسرای ایرانی در عراق رخ داده است .

شاید نتوان هیچ اردوگاهی را پیدا کرد که دژخیمان بعث به رغم  شکنجه های قرون وسطایی و فشارهای شدید و تحمل ناپذیر روحی و تسلط همه جانبه بر اسرا برای یک بار هم که شده اقرار نکنند که انگار آنها اسیر اسرای ایرانی شده اند ! این اعتراف ، که به راحتی در متن خاطرات آزادگان قابل رؤیت است گواه صادق پایمردی و ذلت ناپذیری رزمندگان غیور ایرانی است . اذعان کنت دمارانش رییس وقت سازمان جاسوسی فرانسه در کتاب " جنگ جهانی چهارم " نیز در این باره خواندنی است : " در اردوگاه های اسرای ایرانی افرادی را دیدیم که قاطعانه برای فدا کردن جان خود در راه اعتقاداتشان آمادگی داشتند . آن منظره منادی جن جهانی چهارم بود که ما فقط درک نامشخصی از آن در ذهن داریم . اعتقادات مذهبی این افراد برای سوق دادن آنان به سوی انجام کارهایی که به طرز غیر قابل باوری سخت بودند ، نقش بسزایی داشته است . "

اما نکته دیگر نیز در جای خود بسیار تأمل برانگیز است . در بین اسرای ایرانی تعداد اندکی از افراد خودباخته نیز پیدا می شدند که به هر دلیلی گاه با سربازان عراقی همکاری کرده و بر ضد هم وطنان اسیر خود خبرچینی می نمودند . این افراد به طور معمول از زندانبانان عراقی پاداش هایی در سطح اقلامی مانند سیگار و شیرخشک و . . . دریافت می نمودند . جالب است بدانیم در روزهای آخر اسارت وقتی که زمزمه تبادل اسرا قوت گرفت و به یقین مبدل شد همین افراد خائن از سوی سربازان عراقی ، بی دلیل مورد شماتت قرار گرفته و گاه به شدت تنبیه می شدند . فطرت انسانی سربازان عراقی نیز خیانت به هم وطن برای کسب رضایت دشمن را بر نمی تابید . این گونه است همان امامی که شهادت را راه نجات از اسارت برمی شمارد در وصف فرزندان اسیر خود این گونه سرود فراق سر می دهد : " . . .  برای اسیرانی که در زندان‏های مخوف دشمن شجاعانه بر سر دشمنان بشریت فریاد می‏کشند چگونه می‏توان تعظیم نمود؟ .
اسرا در چنگال دژخیمان خود سرود آزادی‏اند و احرار جهان آنان را زمزمه می‏کنند. مفقودین عزیز محور دریای بیکران خداوندی‏اند و فقرای ذاتی و دنیای دون در حسرت مقام والایشان در حیرتند. .
شما ما را با فداکاری‏ها و خدمتتان خجل کرده‏اید شما حجّت را بر ما تمام کرده‏اید. شما با کارهای خودتان سبب مباهات و افتخار پیامبر اکرم (ص) شده‏اید شما امام زمان (عج) را رو سفید کرده‏اید. شما در پیشگاه خداوند متعال مقامی دارید که ما باید به شما غبطه ببریم. شما موجب عزّت اسلام و مسلمین و مردم ایران در دنیا گشته‏اید.  . . "

آن چه که ذلت یک ملت را در پی دارد اسارت خود خواسته و از سر بی غیرتی است که ننگ اقوام بشر شمرده می شود . ملتی که در مقابل خط و نشان های زیاده طلبانه دشمنان به راحتی کرنش نشان دهد در خور هر گونه شماتت خواهد بود . رسوایی شاه سلطان حسین های تاریخ این گونه رقم خورده است . شاید مردمی در ظاهر احساس کنند از آزادی برخوردارند و مثلا کسی در نوع پوشش آنها دخالتی ندارد اما سکوت در قبال قوانین ذلت باری همچون کاپیتولاسیون و یا انحصار بهره برداری از منابع صنعتی ، نظامی ، معدنی و . .  . توسط بیگانگان بدترین نوع سرسپردگی و اسارت در دست دشمنان است که به آن توجهی نداشته و اگر هشدارهای پیر خمین نبود خدا می داند این غفلت تا کجا ادامه پیدا می نمود . همان گونه که اسرای ایرانی بر حسب ظاهر در چنگال دژخیمان بوده و بسیاری نیز به دلیل عدم ثبت نام توسط صلیب سرخ مفقودالاثر محسوب می شدند اما با ایستادگی خود ولو به قیمت از دست دادن جان ، اجازه بهره برداری تبلیغاتی و سیاسی و هدم باورهای عمیق خویش را به دشمنان خود ندادند . این جاست که تعبیر جدیدی وارد ادبیات دفاعی و انقلابی ملت ما می گردد . این جاست که فرق آزادی و آزادگی ، روشن می گردد . اکنون باید جمله نخستین این مقاله را این گونه تصحیح کرد که اگر چه بزرگداشت اسرا بزرگداشت اسارت است اما تجلیل از آزادگان تجلیل از آزادگی است .

به همان اندازه که باید به انسان های آزاده ارج نهاد و از آنان قدردانی کرد از ذلت پذیری و اسارت انسان های توسری خور نیز باید اعلام برائت و انزجار نمود . امروز اسیر واقعی کسی است که به رغم آزادی ظاهری ، سرسپرده بدخواهان کشور خود است و همچون عروسک خیمه شب بازی ، پیرو خط و مشی شیطانی دشمنان در خیانت به هموطنان خویش می باشد . نمونه زیبای آزادگی در فضای امروز جامعه ، محمد گلدوی است . جوانی بسیجی که در بزنگاه زندگی خود میان ماندن و رفتن این گونه برگزید که جان شیرین خویش ، آرزوهای تمام ناشدنی دوران جوانی ، زندگی درکنار همسر و حلاوت هم کلامی با دوفرزند خردسالش را به کناری نهد و برای نجات جان ده ها نفر از نمازگذاران بی دفاع مسجد زاهدان ، تروریست خود فروخته را در آغوش بکشاند . آزادگی این شهید  شیربچه بسیجی سیستانی را باید به رخ اسیران نگون بختی کشاند که در کمال آزادی ! به فرمان شوم بلندگوهای وطن سوز بیگانه تن داده و غیرت ملی خویش را با شعار " مرگ بر بسیجی " به حراج گذاشتند .

امروز کسی اسیر است که برده فکری دشمن بوده و حتی لحظه ای به خود اجازه تأمل ندهد که اگر دفاع از غزه و لبنان نبود شاید امروز ایرانی هم در کار نبود . وضعیت کنونی عراق را نباید از خاطر محو کرد که چگونه جان و مال و ناموس یک ملت هدف تاراج منادیان آزادی و حقوق بشر قرار گرفته است .

باید از اسارت پول و پست و شهرت نیز به خدا پناه برد . باید از اسارت روح و فکر نیز به هراس افتاد .

چگونه است کسانی به خود اجازه می دهند در تمام زوایای دین توحید شبهه وارد کنند اما حاضر نیستند در مواجهه با ده ها مکتب خودساخته همچون شیطان پرستی ، درویش مسلکی و تصوف ، بهایی گری ، مهدویت های دروغین و . . . مجال فکر و تحقیق را به خود بدهند ؟

آیا نباید به آنانی که ضعف و قوت های یک جامعه را با چشم خود می بینند اما دل به بی انصافی ها و آمارهای غلط شبکه های بیگانه سپرده اند و یا به آنانی که برای انتقام از ورشکستگی های سیاسی و اجتماعی خویش خوراک تبلیغاتی دشمنان را آنگونه مهیا می سازند که به اذعان سران کاخ سفید ، تحریم ملت ایران اقدامی جز در حمایت از سرسپردگی آنان نبوده است این جمله امام کربلائیان تاریخ را گوشزد کرد که : اگر مسلمان نیستید لااقل آزاده باشید ؟!

والسلام علی من اتبع الهدی

 
ننه علی
+ نوشته شده در جمعه دوم مهر 1389 ساعت 13:6 شماره پست: 578

 

سال هشتاد بود که نیمه شبی در بهشت زهرا به طور تصادفی با ننه علی آشنا شدم . همان مادری که سال ها بر سر مزار فرزند شهیدش زندگی می کرد . از نجواهای شبانه او فهمیدم دل این مادر بیش از آن که در فراق فرزندش بتپد شور عشق به اهل بیت در آن موج می زند . اولین چیزی که به فکر من و دوست خوبم آقا محسن علیجان زاده – که حالا از اعاظم روحانیون راوی سیره شهدا محسوب می شود – رسید این بود که باید به هر قیمتی شده کاری کنیم این ماجرا در تاریخ ماندگار شود . می دانستیم که دیر یا زود با مرگ اجتناب ناپذیر این مادر ، کلبه حلبی او نیز از مزار فرزندش برچیده خواهد شد . با توجه به بضاعت ما چاره ای نبود جز آن که شرح دلدادگی این مادر را به گوش همگان برسانیم . دست به کار شدیم تا کتابی کوچک را در این باره به نگارش دربیاوریم . تلاش های ما برای کسب اطلاعات لازم درباره خانواده شهید گرانقدر نتیجه ای نداشت . پیرزن نیز تقریباً مشاعرش را از دست داده بود . کتابچه ای چهل پنجاه صفحه ای را آماده کردیم که معجونی از مطالب ربط و بی ربط بود . تصویری زیبا از ننه علی نیز روی جلد به چاپ رسید . بکر بودن این سوژه ، باعث جلب توجه علاقمندان فرهنگ شهادت شد . چاپ دوم این کتاب نیز با دوسه خط تغییر از فروش خوبی برخوردار گردید . با توجه به ضعف محتوایی اثر تصمیم گرفتیم از چاپ مجدد آن خودداری کنیم . شکر خدا تا حدود زیادی به نتیجه ای که دلمان می خواست رسیدیم . امروز دیگر خیلی ها ننه علی را می شناسند و او را از یاد نخواهند برد . اگر گذرتان به بهشت زهرا رسید حتماً به کلبه این مادر سری بزنید . هر چند ننه علی با توجه به مشکلات ناشی از کهولت سن دیگر آن جا زندگی نمی کند اما انبوه دلنوشته ها و یادگاری های بازدید کنندگان از سراسر کشور بر در و دیوار سرای کوچک ننه علی ، برای لحظاتی شما را نیز در فضای خوش دلدادگی ، غوطه ور می سازد . دیگر بعید می دانم مسئولی جرأت کند خانه دو سه متری ننه علی را با طرح های بی مبنایی چون یکسازان سازی قبور شهدا در تضاد ببیند یا زیبایی نمای بهشت زهرا را با وجود آن چند تکه حلب – که بخشی از تاریخ حماسه و عشقبازی این مرز و بوم است – در تعارض بداند .

هر چند کتاب ننه علی را از نظر محتوایی جزو ضعیف ترین آثار خود می دانم و سعی کرده ام پشت چند اثر نسبتاً موفق دیگر پناه بگیرم اما برایم جالب است که هر جا اگر کسی پیدا شود و اسمی از این حقیر به گوشش خورده باشد بلافاصله از ننه علی و حال و روز او خبر می گیرد !

 

 

تسلیت

+ نوشته شده در جمعه دوم مهر 1389 ساعت 12:52 شماره پست: 577

 

محمد حسین آقاپور از طلاب و مبلغین جوان و موفق بود که یکی دو شب قبل از مراسم عروسی ٬ در یک سانحه تلخ رانندگی به همراه همسر و مادر همسر خود دار فانی را وداع گفت .

از طرف خود و همه خوانندگان اشک آتش ٬ این مصیبت بزرگ را به برادران گلم ٬ آقا مجتبی و محمد صادق آقاپور تسلیت گفته و از خداوند مهربان برای این خانواده صبر الهی و برای آن عزیزان علو درجات را مسئلت دارم . انا لله و انا الیه راجعون

 
یک روحانی مازندرانی در چنگال اسرائیل
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم مهر 1389 ساعت 1:13 شماره پست: 576

یک روحانی ایرانی ، گروگان دیگری در اسرائیل

 

وقتی یادی از گروگان های ایرانی در اسرائیل به میان می آید همه ذهن ها به طرف چهار دیپلمات مظلوم به نام های سید محسن موسوی ، حاج احمد متوسلیان ، کاظم اخوان و تقی رستگار تمایل پیدا می کند غافل از آن که احتمال وجود اسرای دیگری نیز توسط رژیم غاصب صهیونیست همچنان نادیده گرفته می شود . شیخ محمد علی توسلی ، یکی از همین گروگان های ناشناخته و گمنام ایرانی به شمار می آید . شیخ محمد علی ، متولد سال 1300 شمسی در روستای کله بست از توابع شهرستان بابلسر و مقیم شهرستان بابل بوده است . وی پس از تحصیل در حوزه های علمیه ایران وارد حوزه علمیه نجف می شود و اجازه اجتهاد را به طور مکتوب از مرحوم آیت الله سید عبدالله شیرازی دریافت می کند . دوستی وی با روحانی جاویدالاثر ، امام موسی صدر و نیز عالم ربانی حضرت آیت الله میرزا هاشم آملی در دوران تحصیل در نجف اشرف مستحکم می گردد . روح بزرگ و پرتلاطم شیخ محمد علی ، جسم او را نیز همواره در تکاپو نگاه می داشت . علاقه به فعالیت های فرهنگی ، وی را به سفر به برخی کشورها از جمله افغانستان وا می داشت . پس از قیام حسن البکر درعراق ، شیخ محمد علی توسلی راهی کشور لبنان شد و از سال 1352 امام جماعت یکی از مساجد معروف این کشور یعنی مصلای جامع امام حسین علیه السلام در وادی ابوجمیل را برعهده گرفت . سلوک زاهدانه این روحانی مجاهد ، سرای محبت او را در دل اهالی آن خطه بنا ساخت .

رابطه ایشان با علامه سید محمد حسین فضل الله و دیگر شخصیت های مذهبی و سیاسی لبنان ، شرایطی را ایجاد کرد که فعالیت های مذهبی و فرهنگی وی از وسعت بیشتری برخوردار شود . چند ماه پس از ربوده شدن چهار دیپلمات ایرانی در لبنان ، شیخ محمد علی توسلی در حالی که به دلیل وجود پست های متعدد بازرسی از خودروها ، پیاده در حال حرکت به سمت مسجد بود توسط فالانژها به اسارت گرفته شد . دستگیری این روحانی سرشناس و محبوب به شدت مورد اعتراض مردم لبنان قرار گرفت . بسیاری از مردم سه هفته در سفارت ایران در بیروت تحصن کرده و خواستار پیگیری جدی برای آزادی وی شدند . اهمیت اسارت ایشان برای مسئولان و رهبران لبنان نیز مورد توجه بود . سید شمس الدین که جانشین امام موسی صدر به حساب می آمد در نامه نگاری هایی که به منظور پیگیری وضعیت شیخ محمد علی انجام می گرفت نام وی و کاردار سفارت ایران سید محسن موسوی را در صدر نام های سایر گروگان ها قرار می داد . مدتی پس از اسارت وی ، دو نفر از اسرای لبنانی که شیخ محمد علی را از نزدیک می شناخته اند موفق به فرار از چنگال فالانژها گردیدند . آنها به شیخ خلیق ، نماینده وقت مرحوم منتظری و مقام معظم رهبری در لبنان اطلاع دادند که یک شب با این شیخ بزرگوار در بند بوده اند . به گفته آنها به رغم آن که جسم شیخ محمد علی زیر شکنجه مزدوران صهیونیست به شدت رنجور و نحیف شده بود اما ایشان همچنان در مقابل خواسته شکنجه گران برای توهین به حضرت امام خمینی (ره) مقاومت نشان می داد .

پیگیری های مستمر فرزند برومند این روحانی بزرگوار در ایران و لبنان به نتیجه ای نرسید و سرانجام تصمیم بر این قرار گرفت که نام آن مجاهد جاویدالاثر در شمار شهدای والامقام درج شود . سنگ یادبودی نیز به یاد وی در حیاط فیضیه مازندران در شهرستان بابل نصب شده است . 

همان گونه که چهار دیپلمات گروگان گرفته شده ایرانی در لبنان تا سال های سال مورد فراموشی بودند و در نهایت با پیگیری ها و فعالیت های خودجوش مردمی تا حدودی در سطح جامعه شناخته شده و مورد توجه مسئولین واقع گردیدند امید می رود با پیگیری و معرفی این روحانی جاویدالاثر توسط ارادتمندان حریم جهاد و شهادت ، برگ دیگری از جنایت های غیرانسانی سربازان تمدن غرب و منادیان کاذب حقوق بشر در صفحات تاریخ ثبت و ضبط شود .

دوستانی که قصد تحقیق بیشتر و یا همکاری در این زمینه را دارند می توانند با این شماره تماس برقرار کنند :09111182880

 

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو شهریور89 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۸۹، ۰۹:۳۱ ق.ظ


برای تاریخ
+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم شهریور 1389 ساعت 16:13 شماره پست: 575

 

پشت پرده سید مجتبی خامنه ای !

 

به دنبال اعتراضات خیابانی پس از اعلام نتایج انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری که با دعوت از سوی کاندیداهای شکست خورده صورت گرفت شعارهایی بر سر زبان ها افتاد که گمانه هایی فراتر از یک بازی انتخاباتی را پیش روی ناظران ترسیم نمود . سیر این شعارها در یک دوره زمانی محدود ، بی پرده و صریح ، اصل ولایت فقیه و جمهوری اسلامی را نشانه گرفت . در این بین نام برخی از شخصیت های دینی نیز مورد وهن معترضین به نتایج انتخابات واقع گردید . نوک پیکان این حملات ، بیش از آن که متوجه کاندیدای منتخب باشد ، مقام معظم رهبری را نشانه رفته بود . برخلاف یک دهه اخیر که در بین علمای دینی ، آیت الله مصباح یزدی پس از رو در رویی مستقیم با سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بیشترین هجمه تخریبی را بر ضد شخصیت و افکار خویش شاهد بود در جریان فتنه هشتاد و هشت این رکورد ، متوجه شخصیت هایی همچون حضرات آیات جنتی و خزعلی گردید . نفر اول به خاطر جایگاه ویژه در شورای نگهبان و نفر دوم نیز در پی طرد فرزند فتنه جوی خویش بیشترین هجمه تبلیغات منفی در فضای مجازی و سطح خیابان ها را پس از مقام معظم رهبری به خود اختصاص دادند .

در این بین به ناگاه نام دیگری بر سر زبان ها افتاد که پیشینه خاصی از وی در اذهان عموم وجود نداشت . سید مجتبی حسینی خامنه ای یکی از فرزندان مقام معظم رهبری بود که نامش در بین شعارهای اغتشاش گران ، توجه همه را به خود جلب نمود . این در حالی است که وی هیچ گونه حضور محسوسی در عرصه سیاست نداشته و از پست و مقامی بهره مند نبوده است . جالب آن که اکثریت مطلق شعاردهندگان بر ضد سید مجتبی ، حتی هیچ گونه تصویری نیز از او ندیده بودند . دلیل هجمه سنگین به وی از سوی آشوبگران ، اتهامات اقتصادی و سیاسی نامبرده بیان گردید که هر یک از آنها در جای خود محل تأمل و بررسی است :

الف – اتهامات اقتصادی

بسیاری از مردم تا کنون این موضوع را شنیده اند که مقام معظم رهبری بر خلاف برخی شخصیت هایی که خود را تالی تلو ایشان می دانند فرزندان خویش را از هر نوع فعالیت اقتصادی بر حذر داشته اند . آیا این مسئله صحت ندارد ؟!

به طور مثال ، فرزندان ریاست مجمع تشخیص و ریاست مجلس خبرگان ، بیش از دو دهه است که انواع اتهامات اقتصادی و زد و بندهای تجاری را متوجه خود دیده اند . این اتهامات در مقیاسی کوچکتر ، فزندان رییس بازرسی بیت رهبری و ریاست تولیت آستان قدس را نیز بی نصیب نگذاشته است . گفتنی است تا به حال هیچ منبعی اصل فعالیت های اقتصادی آقازادگان مذکور را تکذیب نکرده است . نام برخی از کارخانه ها و شرکت ها نیز در افواه عموم به اسم این افراد ثبت گردیده و به عنوان مصادیق نفوذ و گستره خیزش های اقتصادی آنان بیان می گردد . با کشف تقلب ! در انتخابات سال هشتاد و هشت ، فعالیت ها و حتی مفاسد اقتصادی سید مجتبی خامنه ای نیز به یک باره کشف گردید و بر سر زبان ها افتاد . برای اثبات این اتهامات ، دو مصداق بیشتر از همه مطرح شد . یکی امتیاز خطوط ایرانسل بود . این اتهام در حالی طرح گردید که پس از راه اندازی خط ایرانسل در دوران حاکیت اصلاحات ، در بین مردم این طور شایع شد که یکی از فرزندان مهدی کروبی به عنوان سهامدار اصلی این شرکت مشغول به فعالیت می باشد . با روی کار آمدن دولت نهم ، دعواهای حقوقی بین وزارت ارتباطات با این شرکت نیز همواره در همین راستا تلقی می گردید . در جریان فتنه اخیر نیز استفاده گسترده آشوب طلبان از هزاران سیم کارت ارتباطی بی نام و نشان این شرکت برای دامن زدن به اغتشاشات ، نام ایرانسل را در ردیف متهمان کودتای مخملی قرار داد . به منظور احترام به صاحبان این شرکت لازم می دانم توضیح دهم که هیچ اتهام اقتصادی یا سیاسی درباره ایرانسل تا کنون به اثبات نرسیده است .

اما اتهام دوم مفاسد اقتصادی سید مجتبی خامنه ای ، فروش نفت قاچاق به خانواده سلطنتی انگلستان بود . عظمت این اتهام دهان پرکن ، توجه بسیاری را به خود جلب نمود . این روابط پر مفسده نیز از فردای اثبات تقلب ! در انتخابات در فضای مجازی با آب و تاب روایت گردید . گذشته از منبع این خبر که در جای خود مورد بررسی قرار می گیرد ، بسیاری از تحلیل گران بر این نکته اتفاق نظر داشتند با آن شناختی که از عمق خصومت دشمنان مقام معظم رهبری وجود دارد اگر کوچکترین مدرکی در اثبات این نوع دعاوی در دست مدعیان بود امروز در کوره دهات های این مرز و بوم نیز می شد نسخه ای از آن را پیدا نمود !

با وجود تمام این اتهامات این تنها غلامعلی حداد عادل بود که پس از گذشت یک سال در مصاحبه ای با نشریه پرتیراژ ! پاسدار اسلام ، به دفاع از ساده زیستی و مناعت طبع سید مجتبی خامنه ای پرداخت .

ب – اتهامات سیاسی

نام سید مجتی خامنه ای را اول بار مهدی کروبی در جریان انتخابات نهم ریاست جمهوری در عرصه سیاسی کشور مطرح نمود . وی در نامه ای خطاب به مقام معظم رهبری این گونه نوشت :

     " به‌رغم شفافیت مواضع جنابعالی، اخباری مبنی بر حمایت فرزند محترم شما - آقا سید مجتبی - از یکی از کاندیداها منتشر شد. پس از آن هم شنیدم که یکی از بزرگان به جنابعالی گفته‌اند که "آقازاده حضرتعالی از فلان شخص حمایت می‌کند" و شما فرموده‌اید‌ "ایشان آقا است نه آقازاده" و به هر حال مشخص شد که آن حمایت‌ها نظر شخصی آقا مجتبی بوده است.
در عین حال کماکان خبرهایی در مورد فعالیت ایشان به نفع یکی از کاندیداها - که سه روز قبل از انتخابات ناگهان ستاره بخت او افول کرد و عنایت‌ها به طرف فرد دیگر سرازیر شد - و حتی رفت و آمد به ستاد انتخاباتی آن کاندیدا منتشر شد. حضرتعالی به خوبی واقف هستید که دخالت‌های نسنجیده اطرافیان برخی از مقامات روحانی و سیاسی در سال‌های گذشته تبعات منفی فراوانی برای کشور و نظام داشته است و لذا اینجانب از سر اخلاص، احترام و دلسوزی از جنابعالی تقاضا می‌کنم اجازه ندهید تجربه دیگری به تجربه‌های تلخ گذشته اضافه شود. چون جنابعالی جانشین امامی هستید که وقتی در یک حادثه عده‌ای مدعی شدند مرحوم آیت‌الله حاج آقا مصطفی خمینی باعث ‌ایجاد محدودیت‌هایی برای ارتباط مردم با امام شده است، به‌رغم جایگاه فکری و فقهی آن مرحوم دستور داد که "‌ایشان در کارهایی که مربوط به من است دخالت نکند".

به رغم نگارش چنین نامه ای تا چهار سال بعد ، آن هم پس از اعلام نتایج انتخابات دهم  ، بحثی به آن شکل درباره فعالیت های سیاسی سید مجتبی در محافل عمومی مطرح نگردید . روند حوادث ، البته واهی بودن توهمات کروبی در حصر اطلاعاتی مقام معظم رهبری به دلیل یکنواختی محیط پیرامونی ایشان را به اثبات رسانید . بر فرض صحت خبر حضور و فعالیت سید مجتبی خامنه ای در ستاد یکی از کاندیداها _ که هیچ گونه تصویر یا گزارشی از آن تاکنون منعکس نشده است – صرف وجود نظر شخصی برای فرزندان یک شخصیت سیاسی عیب به حساب نیامده و خلاف قانون تلقی نمی شود مانند آن چه که درباره حمایت سید احمد و بیت امام  از بنی صدر و میرحسین موسوی نقل می شود . اما اثبات عدم یک نواختی نگرش سیاسی در بیت مقام معظم رهبری کار چندان دشواری نیست . گذشته از کانال های متعدد خبری معظم له نگاهی به حمایت ها و روابط آشکار و پنهان و گاه مشکوک با کاندیدایی فتنه گر از سوی بسیاری از اطرافیان ایشان ، همچون حجج اسلام ناطق ، حجازی ، نواب ، ربانی ، اعرافی و مجموعه بحث برانگیز وی و . . . وجود عناصر وابسته به طیف قالیباف در بیت رهبری که به دلیل توصیف وی به عنوان هاشمی کوچک ! توسط حاج منصور ارضی ، دو سال مانع از مداحی او در محدوده بیت گردیدند و از همه جالب تر دست درازی برای علنی ساختن نامه محرمانه آقا به احمدی نژاد در خصوص تغییر اسفندیار مشایی از پست معاون اولی – که سکوت اهالی سیاست ، ثابت ساخت افشاگری تنها بر ضد خاندان هاشمی کاری ناصواب است !- و . . . مثال هایی اندک است که نشان می دهد آن طور که بهانه جویان دامن می زنند بیت مقام معظم رهبری بر وفق نگرش های جناحی اداره نمی شود .

با آغاز شورش های خیابانی حامیان کودتا ، موارد دیگری نیز بر ضد سید مجتبی خامنه ای در سطح فضای مجازی مطرح گردید مانند دستور برخورد با اوباش توسط  او و . .  . که نیازی به بحث و بررسی آن به چشم نمی خورد . نکته این جاست که به رغم طرح اتهامات اقتصادی و سیاسی بر ضد ایشان ، شعار خاصی بر سر زبان پیاده نظام فتنه تکرار شد که وجود پشتوانه خاص و تحلیل استراتژیک پشت این نوع ماجراها را دور از باور نمی سازد . شعار این بود : مجتبی بمیری رهبریو نبینی !( از ساحت این سلاله زهرا به خاطر ضرورت های اجتناب ناپذیر در تحلیل های تاریخی عذر می طلبم ) .

این شعار نشان می دهد که دعوای با سید مجتبی چیزی فراتر از دخالت های انتخاباتی و فعالیت های اقتصادی است . به راستی مگر کسی گفته بود قرار است سید مجتبی جانشین رهبری معظم باشد ؟ کیست که نداند انتخاب رهبری بر عهده مجلس خبرگان است ؟ چگونه ممکن است بحثی در محافل خاص سیاسی نظام درباره رهبری آینده به صورت محرمانه صورت گرفته باشد و درست پس از ایجاد فضای آشوب ، بدون ذکر هیچ منبعی افشا شود ؟

این که دلیل تخریب شخصیت سید مجتبی چیست می شود احتمالات متعددی را طرح کرد . مثلاً :

-          حسودی بعضی بزرگان که چرا فقط فرزندان آنها باید متهم به مفاسد اقتصادی و مورد لعن و نفرین ملت باشند !

-          فقدان دلیل کافی برای اثبات تقلب در انتخابات

-          بهانه قراردادن وی برای ایجاد اتهام و انتقام گیری از مقام معظم رهبری

-          تأثیر روانی اتهام زنی به اشخاصی که زوایای شخصیتی شان کمتر مورد شناخت عمومی قرار دارد

-          احتمال قریب به یقین توطئه گران به محاصره و فتح خیابان پاستور به سبک انقلابات مخملی و نگرانی از برافراشته ماندن پرچم ولایت توسط خاندان رهبری

-          شناخت تحلیل گران دشمن از عدم وجود شرایط کافی یا اقبال عمومی نسبت به شخصیت های مذهبی دیگر برای احراز مقام رهبری

-          و  . . . .

نباید از خاطر برد که بسیاری از طلاب حوزه علمیه قم بارها فرزندان مقام معظم رهبری را دیده اند که بر خلاف نوه حضرت امام بدون هیچ تشریفاتی ، البته گاه با یک یا دو محافظ در سطح فیضیه یا دیگر مدارس علمیه شهر مقدس قم به درس و بحث و تدریس مشغول هستند و به سادگی و با فروتنی در بین مردم به رفت و آمد می پردازند . طلاب گرانقدر که هر یک متعلق به یکی از مناطق دور و نزدیک این کشور هستند همچون رسانه ای فراگیر ، مشاهدات خدشه ناپذیر خود را به گوش اقوام و دوستان و مریدان خویش در همه نقاط ایران رسانده اند . 

اما جالب تر از همه آن چه که گفته شد این است که مجموعه تحقیقات نگارنده ، سرچشمه تمام اتهامات عجیب و غریبی که به سید مجتبی خامنه ای نسبت داده شده است را تنها در یک نشریه خلاصه می داند . هزاران سطر از مطالبی که در حمله به سید مجتبی منتشر شده فقط به یک منبع استناد نموده اند . واقعیت آن است که تنها نشریه گاردین وابسته به دولت خبیث انگلیس بود که ده ها اتهام را با تکیه بر منابع موثق اما ناشناس ! بر ضد وی مطرح ساخت و خود مورد استناد صدها سایت و نشریه و رسانه دیگر قرار گرفت .

اطلاعات مندرج در نشریه گاردین درباره میزان تحصیلات ، نام اساتید ، نوع فعالیت ها ، دوستان و زیر دستان ! و . . . سید مجتبی خامنه ای به قدری ضعیف است که نیاز به رد و پاسخ گویی نداشته و نشان از شتاب زدگی نویسنده آن برای القای اتهامات مورد نظر دارد . اتهام فاقد سند مفاسد اقتصادی در باره روابط تجاری خانواده خامنه ای با خاندان سلطنتی انگلیس در حالی صورت می گیرد که وابستگی مدیران نشریه انگلیسی گاردین به هیئت حاکمه این کشور  بر هیچ یک از مطلعین عرصه رسانه مخفی نمی باشد . آنها البته خود بهتر از هر کسی از میزان نفرت جامعه ایرانی نسبت به استعمارگر پیر با خبر هستند . به بندی از این مطالب توجه کنید :


"علی انصاری، تحلیل‌گر ایران در دانشگاه سنت‌اندروز انگلیس، به گاردین گفته است: «اخیرا صحبت این بوده است که تمام این مسائل به مجتبی و جانشین شدن او مربوط است».
آقای انصاری می‌گوید: «او احتمالا در پی آن است که این مقام را در درازمدت برای خود به دست آورد و حفظ کند».
خبر تکمیلی: خبر مسدود شدن یک میلیارد و ۶۰۰ میلیون دلار از دارا یی‌های ایران در بریتانیا تا حدی در میان خبرهای داغ این روز‌ها توجه زیادی به آن نشد، حال آن چه در زیر میخوانید پشت پرده این خبر و علت اصلی‌ عصبانیت آیت الله خامنه‌ای از دولت انگلیس و احضار سفیر ایران به وزارت خارجه دولت بریتانیا می‌باشد. حساب بانکی‌ به نام مجتبی خامنه‌ای پسر رهبر انقلاب ، در یکی‌ از بانک‌های لندن به مبلغ یک میلیارد و ششصد میلیون دلار وجود داشت که با پیگیر‌یهای تعدادی از ایرانیان و فشار اتحادیه اروپا به دولت انگلیس توقیف شد. و دولت انگلیس بخاطر روابط اقتصادی با خانواده خامنه‌ای تمایل به توقیف این پول را نداشت که عده ای موفق شدند با اقدام‌های قانونی کار را روز ۲۳ خرداد به اتمام برسانند. این پول هم اکنون به نام ملت ایران بلوکه شده است.
گفتنیست تلاشها برای توقیف کل این پولها که توسط فروش نفت و دریافت حق کمیسیون به دست آمده است ادامه دارد و در حال پیگیری است."

و باز هم جای این پرسش باقی است که چرا همه این مفاسد اقتصادی و سیاسی ! بلافاصله پس از اعلام نتیجه انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری به یک باره کشف و اعلام گردید و در همه این سال ها که اتهاماتی متوجه فرزندان برخی از سران بود – که نمونه ای از آنها در مناظره معروف انتخاباتی با ارائه اسناد ، مورد تأیید قرار گرفت – کسی کار به کار فرزندان مقام معظم رهبری نداشته است ؟

آن چه که می شود به عنوان آموزه ای از تدبیر دشمن در نظر گرفت و آن را به مثابه مصداقی از تعرف الاشیا باضدادها دانست و اثباتی بر مثال عدو شود سبب خیر . . . این است که بی تردید آقا سید مجتبی خامنه ای ورای غفلت و ظاهربینی ما ، به انگشت اشاره دشمن که ناخواسته در مسیر اراده ذات احدیت بالا رفت ، گنجینه ای از ذخایر پنهان الهی است که وجود مبارکش اسباب دل خوشی و اطمینان قلب عاشقان و فدائیان اسلام انقلابی و سربازان آخرالزمانی اباعبدالله علیه السلام خواهد بود .

 
حرف هایی که سیاسی نیست !
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم شهریور 1389 ساعت 23:46 شماره پست: 574

 

مسئله کهریزک بودار است !

 

این که بین تمام اشتباهاتی که گاه از نیروهای انتظامی سر می زند مانند کشته شدن جانبازی به نام محمد رجبی ثانی در سال هشتاد و سه در یک بازداشتگاه و . . . فقط قتل شبه آقازاده ای به نام محسن روح الامینی مورد توجه قرار می گیرد شاید بودار نباشد !

این که ده ها نفر از بسیجیان و مردم بیگناه از سوی آشوب گران متوحش به خاک و خون کشیده می شوند و مسئولین مربوطه ، آنها را شهید نمی دانند اما کشته شدن چند جوانک حیران در ماجرای کهریزک بلافاصله به عنوان شهادت تلقی می شود شاید بودار نباشد !

این که روشن فکر ترین زن ایرانی ،  اعدام تروریست های سفاک پژاک را محکوم دانسته و اصل اعدام را زیر سوال می برد ولی در مقابل حکم اعدام دو مأمور متهم در ماجرای کهریزک هیچ واکنشی نشان نمی دهد شاید بودار نباشد !

اما کوهسار زباله دانی کهریزک که بودار است برادر من ! باباجان ! در این ورودی تهران خفه شدیم از بوی گند این زباله ها . بماند که مردم ساکن در آن منطقه چه زجری را تحمل می کنند و به جرم بی بضاعتی ، کسی برایشان دل نمی سوزاند . باز قالیباف عزیز بگوید مسئله زباله های کهریزک سیاسی است . هاپولی کردن بودجه مترو برای مصرف در دیگر خدمات شهری و متهم کردن دولت به کم توجهی به مترو به خاطر مخالفت با هاشمی است که سیاسی تلقی می شود . حالا جالب است فرودگاه بین المللی را هم گذاشته اند نزدیک همان جا ! بنده های خدا راننده های فرودگاه که با ورود به تهران و خوش آمد گویی پرتعفن ! شهرداری ، باید نگاه های تحقیر آمیز مسافران خارجی از همه جا بی خبر را تحمل کنند و چند بار رنگ عوض نمایند و دم برنیاورند !

 
غریب آشنا
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم شهریور 1389 ساعت 0:4 شماره پست: 573

 

می خواست با خانواده ، قاچاقی برود افغانستان . رودخانه را که دید غافل گیر شد . بزرگ بود و موج می زد . نمی توانست رد بشود . هر آن ممکن بود مأموران ژاندارمری سر برسند . عکسش را همه جای کشور پخش کرده بودند . دلش شکست . نشست و به امام زمان (عج) توسل گرفت . می گفت اگر من مقصرم گناه این زن و بچه چیست که امشب در این بیابان برهوت ، غریب بمانند . . . کسی با اسب جلو آمد . پرسید این جا چه می کنید ؟ گفت : می خواهیم برویم آن طرف رودخانه . بچه را بلند کرد و بغل گرفت . او و همسرش نیز پشت سرش روی اسب نشستند . اسب توی آب شنا می کرد . آن طرف که رسیدند مرد ، همه را پیاده کرد و رفت .

نفس راحتی کشید . به فکرش رسید لباس هایشان را پهن کنند تا خشک شود اما اثری از خیسی نبود . خیلی تعجب کرد . پاهایش را دست کشید . حتی کفش هایشان هم خشک بود . بغضش گرفت . همان جا نشست . صدای گریه اش تا آسمان می رفت .

خاطره ای از شهید سید علی اندرزگو به روایت مرحوم سید علی اکبر ابوترابی

 

نفدیک یامحمود !

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم شهریور 1389 ساعت 22:41 شماره پست: 572

              

 

یاد مناظره تاریخی احمدی نژاد به خیر . در همان لحظه ای که تیر خلاص بر هیمنه پوشالی استکبار داخلی فرد آمد و انتقام جام زهرنامه امام عاشقان گرفته شد یاد این مصرع عاشورایی افتادم : امشب شهادتنامه عشاق امضا می شود . . .

این مصرع معروف را به عنوان پیامک برای چند تن از دوستان فرستادم . برادر خوبم استاد محترم حوزه و دانشگاه آقا سید روح الله حسنی بلافاصله با تضمین قرار دادن آن ، شعری زیبا سرود که در همین وبلاگ در معرض دید علاقمندان قرار گرفت .

در این روزها که شاهد غربت احیاگر آرمان روح الله ، دکتر محمود احمدی نژاد هستم بی مناسبت ندیدم که یادی از آن حماسه شگفتی ساز بنمایم . از نظر من هنوز هم یک تار محمود با تمام عیب و ایرادهایش شرف دارد به سرتاپای مدعیان واداده ای که تارهای عنکبوتی فزون خواهی شان وسعت ایران اسلامی را به محاق زراندوزی ارباب حلقه ها و سلسله هزارفامیل می کشاند :

ذوالفقار احمدی

امشب شهامتنامة یــاران، هویــدا مــی…شود     «امشب شهادتنامة عُشّاق امضـا مـی…شود» 

امشب به لـطف ایـزدی ، با ذوالفقار احـمدی      یـاران! بـدسـت یارِ ما، احکــام اجـرا مـی…شود

از غُــــــرّش شـیـــــرانـه…ی یــــار وفــــادار وِلا      بینـی چگـونه غیـــرتِ عبـاس احیـــا می…شود

در ســـالروز رحـلـــــت بنیانگــــذار ســادگـی      صـد حیف! بیـت…المال در بیراهه پیدا مـی…شود

امشــب تمـام حیلـه…ها، آیـد به جنـگ یارِ ما       اما زنُطــق نافـذش، از ریشه رسـوا مـی…شود

در کولـــه بـار مُــدّعی، جــز اتــهام  و افتــرا،      نیرنـگ و تخریـب و ریا، افزون به…دَه…ها می…شود

کارش دفاع از مُفسد و غارتگر و قدرت طلب      بازی کند بر مِیلشان، آنسانکه انشا می…شود

غافــل ز حلـمِ یارِ ما، جاهـل به هشــدار وِلا      در راه تضعیــف وطــن، همــراه اعدا مـی…شود

نیرنـگ در گفتار او، رنـگ و لعابــش مـی…دهد       آنگونه که خلق خدا، شایـد که إِغـوا می…شود

پیری…که امروزم به سر،خاک عزایش می…کنم       گفتا که: ابلیـس درون، با حیله، زیبا مـی…شود

گفتـا: منـافق از درون، کوشــاتر از کفـر بُرون      هوشیـار باشیدش که روزی رهزنِ را می…شود

سیـل حـوادث آیدت، طولِ گذشـتِ سـال…هـا      گفتا که: خُردادم فـرج، در نیمه پیدا مـی…شود

آری به نُطـقِ نافـذی، در نیــمِ خـــردادی دگر      اینبار، سیـما مَسلخِ عُشّاق کسـرا مــی…شود

یــارب بحــقّ فاطـــمه، فخــرِ شــهیـــدان وِلا      با نصـرِ تــو، فتــحِ قریبت، حاصــل مـا می…شود

 *****

 تقدیم به همه دوستداران اعتلای تمدن اسلام و ایران

(حامیان جناب آقای دکتر احمدی نژاد)

شعر از: سیدروح…اله حسنی

 
شکی که برطرف شد !
+ نوشته شده در جمعه نوزدهم شهریور 1389 ساعت 23:32 شماره پست: 571

 

" من در دو موضوع نسبت به خودم شک کردم . یکی این که به من می گویید ( سید اسدالله ) آیا واقعاً من از اولاد پیامبر هستم ؟ و دیگر این که آیا من لیاقت آن را دارم که در راه خدا شهید بشوم یا نه ؟! روزی به حرم امام حسین علیه السلام رفتم و در آن جا با ناله و زاری از امام خواستم که جوابم را بدهد . پس از مدتی یک شب امام حسین علیه السلام را در خواب دیدم که بالای سرم آمد و دستی به سرم کشید و این جمله را فرمود : یا بُنیّ انتَ مقتولٌ ؛ یعنی ای فرزندم ! کشته می شوی . که جواب دو سوال من در آن بود ؛ اما فرمود : فرزندم ! یعنی من سید هستم و دیگر به من بشارت داد که من شهید می شوم " .

                        مجله عروة الوثقی شماره 82

بیستم شهریور سالروز شهادت عالم اهل دل ، دومین شهید محراب ، حضرت آیت الله سید اسد الله مدنی گرامی باد .

 

مسلم تقلبی ! حسین تقلبی تر !!

+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم شهریور 1389 ساعت 17:39 شماره پست: 570

 

مهدی خزعلی از این که در روز قدس خبری از حضور سبزها نبود اظهار تأسف کرد و نوشت که با دیدن خیابان های تهران یاد غربت مسلم بن عقیل در کوفه افتاده است !!

من با او موافق نیستم و هستم ! می پرسید چطور ؟

با مهدی رانده شده موافق نیستم زیرا مسلم بن عقیل حتی تنها هم که بود بی یار و یاور ، خودش یک تنه به میدان آمد و تا شهادت ، پای آرمانش ایستاد و عرصه را خالی نکرد . در حالی که این مسلم عافیت طلب ! خودش هم حاضر نشد پا به خیابان بگذارد . ( چه انروز و چه در مناسبت های قبلی )

اما با ایشان موافقم ! زیرا با تشبیه میرحسین به مسلم ، پذیرفت این بابایی که داعیه رهبری جنبش ستیزه جوی سبز را دارد رهبر اصلی این جریان نبوده و تنها برای بیعت گرفتن از مردم پا به این عرصه گذاشته است . از همان ابتدا هم شعار "یاحسین " حضرات نشان می داد که دلشان به این مسلم تقلبی خوش نیست و انتظار ورود کس دیگری را می کشند .

این مردم هم که یک بار جلوی ورود صدام حسین به این آب و خاک را گرفتند ، رویای فرش قرمز برای حسین باراک اوباما را نیز به کابوس شوم سران فتنه مبدل ساختند .

 
جنگ تمدن ها !
+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم شهریور 1389 ساعت 16:55 شماره پست: 569

 

کشیش هتاک کشته خواهد شد !

 

می گویید نه ؟ حالا صبر کنید ! این روش ها دیگر کهنه و نخ نما شده است . کشیش ادعا می کند قصد دارد قران را به آتش بکشد . کلی آدم رنگارنگ به مخالفت او بلند می شوند تا در یک مانور تبلیغاتی ، ساحت جهان غرب را از هر نوع افراطی گری ، مبرَا نشان دهند . این کشیش دیر یا زود کشته می شود تا خونش بیفتد گردن مسلمان ها و به این طریق ، تقابل ماهیت دو کلیت صلح طلب ( غرب ) و جنگ افروز ( اسلام ) برای همگان قابل باور باشد ! قساوت قلب حاکمان جمهوری اسلامی در صدور حکم اعدام برای سکینه محمدی که بانویی مظلوم و محترم است و جرمی جز زنا و قتل همسر ! نداشته نیز این روزها حسابی در بوق و کرنا شده است . سالگرد یازده سپتامبر هم که گل مظلومیت فرهیختگان دنیای غرب است ! چه قدر همه چیز خوب به هم جور می شود تا جنگ تمدن ها آن هم به نفع اندیشه های مادی رقم بخورد . جنگی که نماد فیزیکی و میدانی آن ، تکرار فجایعی مانند آن چه در عراق و افغانستان گذشت را به راحتی قابل تصور می سازد .

 

قول سدید !

+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم شهریور 1389 ساعت 16:37 شماره پست: 568

 

آزادسازی فضای سیاسی کشور که نوعی انفجار پس از دوران خفقان آور دولت هاشمی بود آسیب های خاص خودش را نیز به همراه داشت که به خصوص در عرصه مطبوعات بروز و ظهور بیشتری پیدا کرد .

آن موقع انتشار اخبار غیر موثق و فاقد منبع ، نوعی هنر رسانه ای تلقی می گردید . خبرهایی که این طور شروع می شد : به نقل از یک مقام آگاه ، به نقل از یک منبع موثق ، شنیده ها حاکی از آن است ، ناظران بر این باورند و . . . .همه این دغل بازی ها به پای سعید حجاریان نوشته می شد که واژه جدیدی به نام جنگ روانی را بر سر زبان ها انداخته و وارد ادبیات رسانه ای کشور کرده بود .

شایعه پراکنی و توسل به اخبار دروغ حرام شرعی است . رسانه های مجازی وابسته به جریان اصول گرا باید توجه داشته باشند که برای مقابله با شرارت های معاندان داخلی و خارجی آن قدر حرف مستند و مستدل وجود دارد که نیازی به تمسک به شایعه پراکنی نیست . " قول سدید " باید ویژگی اصلی رسانه های ارزشی باشد تا باعث جلب اعتماد همگان بشود . کاری نکنیم که حتی حرف های حق ما را باور نکنند .

 
با این مطلب موافقم
+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم شهریور 1389 ساعت 15:59 شماره پست: 567

" ... واکنش سپاه محمد رسول الله (ص) به حاشیه سازی برخی عناصر خودسر در روز قدس  ؛ ... این اطلاعیه می افزاید: سپاه محمد رسول الله (ص) تهران بزرگ ضمن تبریک این حضور میلیونی و موثر به مقام معظم رهبری 'مدظله العالی' و آحاد ملت غیور و شهید پرور ایران اسلامی، حاشیه سازی برخی عناصر خودسر را در تجمع در برابر منزل کروبی که منجر به تیراندازی از سمت منزل وی و زخمی شدن چند تن گردید، حادثه‌ای ساخته و پرداخته عناصر بی‌تدبیر و خودسر دانسته و به شدت محکوم می‌نماید ... "

نمی دانم در دل این حضرات که این به اصطلاح اطلاعیه را ساخته و منتشر کرده اند ، چه می گذشته که دست به تایید ادعاهای پوچ خاندان کروبی زده اند ! حضرات پشت میز نشین که دوش شان از سنگینی قپه ها و سنبل ها سنگین شده و شکم برآمده یشان اجازه حرکت از پشت میز را به ایشان نمی دهد مدعی شده اند که مشتی خودسر برای حاشیه سازی دست به تجمع در مقابل خانه کروبی زده اند که این امر باعث تیراندازی - بخوانید دفاع - اطرافیان کروبی شده است ! ... عجب ! کدام عمل این خودسرها باعث تیراندازی مستقیم به سوی مردم شده است ؟! عجیب نیست که برای مشتی ضدانقلاب که به قصد تسخیر مقرهای نظامی هجوم می آوردند بیش از هزار گلوله مشقی شلیک می شود ولی برای بچه حزب اللهی ها می توان از همان اول بسم الله تیر جنگی را به صورت مستقیم به کار برد ! و بعد از کشت و کشتار ، تازه یادشان می افتد که می توانند از گاز اشک آور هم استفاده نمایند ! نه عجیب نیست ! چرا که این آقایان پشت میز نشین همان هایی هستند که هرگز جرات نکردند صحبت از خون بچه هایی نمایند که تحت لوای پرچم همین سپاه محمد رسول الله به خاک و خون کشیده شده و یا سوزانده شدند ! این ها همان هایی هستند که اگر همین مشتی خودسر نبودند معلوم نبود کجا بودند و چه می کردند ؟! لابد محاسن زیبایشان را می تراشیدند و کراواتی به گردن می بستند و ...

عالی جنابان ؛ بی خیال ! وقتی کار به سرانجام می رسد اگر خیر بود می شوید فداییان ولایت و صاحب نظران علوم استراتژیک و فرماندهان لایق و ... و اگر کار گند بخورد شما هیچکاره می شوید و گند هم به گردن مشتی خودسر می افتد ! کدام مشتی خودسر ؛ الله اعلم ! بچه های بسیج را گروگان گرفتند ، کشتند ، سوزاندند ، ناقص کردند و معلول ، از کارشان بیکار شدند ، از تحصیل افتادند ، رخم زبان ها شنیدند ... عالی جنابان می شود لطف کنید و بگویید کجا تشریف داشتید !؟ شما را که تنها می توان در همایش های آنچنانی یافت یا در پشت میز قسمت مالی با فیش های حقوقی و حق ماموریت های آنچنانی ، به چه حقی از خودسری یا غیر خودسری حرف می زنید ؟! شما که سال گذشته در ناکجاآباد بودید ، بی زحمت حالا هم در همان ناکجاآباد بمانید !

... واقعا برای سپاه متاسفم . 

برگرفته از وبلاگ : .....

 

از عبید تا زاکانی !

+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم شهریور 1389 ساعت 14:1 شماره پست: 566

 

زیر نویس های تلویزیون را که می بینید ؟! خبر افتتاح ده هزار واحد مسکونی طرح مسکن مهر در هفته تعاون را می گویم .

همین چند روز پیش بود که سایت خبری تحلیلی جهان نیوز متعلق به سردار زاکانی در صدر مطالب خود خبر شکست این طرح را با آب و تاب در بوق و کرنا کرده بود . بلافاصله این مطلب با استناد به این سایت در بسیاری از رسانه های مجازی بازتاب پیدا کرد . تمام استدلال این بابا ببخشید این سایت هم عدم افتتاح خانه های مسکن مهر در هفته دولت بود . شما را به خدا می بینید چه کسانی به اسم تقوا و ارزش ها و اصول گرایی به راحتی با دامن زدن به شایعات و تحلیل های تخریبی ، ذهن و فکر پاک مخاطبان را با بغض ها و انتقام جویی های شخصی خود آلوده می سازند ؟ جالب آن که هم اکنون این مطلب از سایت جهان به طور کلی حذف شده یعنی جناب زاکانی متوجه اشتباه خود شد اما حتی به اندازه مدیران سایت های ضدانقلاب مانند جرس و بالاترین ( در جریان مصاحبه ساختگی با عبدالله نوری) شهامت عذرخواهی و بیان حقیقت را به خود راه نداد .

پیش از این نیز در جریان رأی اعتماد به کابینه دهم سردار زاکانی هیاهوی بی منطقی را بر ضد دکتر بهبهانی وزیر پیشنهادی راه و ترابری راه انداخت که ضعف استدلال آن مورد تمسخر نمایندگان اکثریت و اقلیت مجلس قرار گرفت .

مدیریت این سایت هربار که حاج منصور از قالیباف انتقادی کند او را یک مداح به نام ارضی ! قلمداد می کند اما اگر انتقادی از سوی ایشان منتسبین دولت را نشانه برود بلافاصله با عناوین پرزرق و برقی چون مداح برجسته اهل بیت و . . . از آن بزرگوار یاد می نماید . بگذریم .

حرف های ما البته بیش از این است اما نکته این جاست که شخصیت دینی سردار زاکانی را نباید دست کم گرفت . او را نمی شود با مدیران سایت هایی چون الف و جوان قیاس کرد . دلم از همین می سوزد که چنین انسان باوقاری نیز به مرور در گرداب متعفن ژورنالیسم در حال غرق شدن است .

 
چاشنی انگیزه !
+ نوشته شده در چهارشنبه هفدهم شهریور 1389 ساعت 19:41 شماره پست: 565

 

ماه رمضان امسال هم گذشت و متأسفانه مظاهر روزه خواری در مناظر عموم افزایش چمشگیری پیدا کرد . شاید در شهری مثل تهران فرا رسیدن این ماه در سطح معابر قابل درک نبود .

این مسئله نشان می دهد مقابله با مصادیق جرایمی که با مسائل فرهنگی و شرعی ارتباط مستقیمی دارد مانند روزه خواری ، بدحجابی ، مزاحمت های خیابانی و . . . از عهده نیروهای انتظامی خارج بوده و نیازمند حضور نیروهایی با انگیزه و انقلابی می باشد . شاید بهتر باشد وظیفه نیروی انتظامی را در رسیدگی و پیگیری مسائلی مانند دعاوی خیابانی و چک های برگشتی و . . . تعریف کنیم و حراست از مرزهای ایمانی جامعه اسلامی را به اهلش واگذاریم .

 

اپوزیسیون حزب الله !

+ نوشته شده در چهارشنبه هفدهم شهریور 1389 ساعت 0:12 شماره پست: 564

 

بگذارید برای یک بار هم که شده محض تنوع ! ما هم از موضع اپوزیسیون سخن بگوییم .

آخر این چه مملکتی است که نه مخالفان آن به دستگاه قضایی و قوانین آن اعتقاد دارند و می کوشند از روش های خیابانی و همکاری با رسانه های بیگانه و وطن فروشی و . . . مطالباتشان را پیگیری کنند و نه موافقان و حامیان نظام اعتمادی به احقاق حقوقشان توسط ابزارهای قانونی دارند که مجبور می شوند خودشان برای مقابله با شرارت های کروبی و صانعی و . . . وارد عمل بشوند یا مثل طلبه سیرجانی در حرم عبدالعظیم حسنی بست بنشینند !

اوایل انتصاب آیت الله شاهرودی به ریاست قوه عدلیه ، ایشان انتقادهای تندی را درباره زیرمجموعه خود به کار می برد مانند تعبیر معروفی که قوه قضاییه را ویرانه قضایی خوانده بود .  این بزرگوار یک بار گفته بود : آخر این چه سیستم قضایی است که نه شاکی از آن راضی بیرون می آید و نه متهم . مرحوم گل آقا هم درجوابش نوشته بود و نه قاضی القضات !

فکر می کنم اگر انسان مسئولیتی را به عهده بگیرد که توان اداره اش را بنا به بعضی محدودیت ها نداشته باشد و ناخواسته باعث بی اعتمادی مردم به یک نظام مدعی حاکمیت دینی بشود بهتر است خودش و دیگران را بیش از این سرکار نگذارد .

 این که گفتم حرف بدی بود ؟!

 
برتر از گوهر آمد پدید !
+ نوشته شده در سه شنبه شانزدهم شهریور 1389 ساعت 16:36 شماره پست: 563

 

با انتساب " مسعود ده نمکی " در هیئت امنای دانشگاه هنر ! انتظار می رود به زودی " جواد یساری " رئیس صدا و سیما ، "جودی آبوت " رئیس سازمان زنان و " دهقان فداکار " رئیس هلال احمر معرفی شوند !

متن بالا پیامکی است که از آقا محسن رنجبر ملکشاه به دستم رسید . خوشتان آمد یا نیامد به پای ایشان بنویسید !

 

یقه کالاهای اسرائیلی را نگیرید !!

+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم شهریور 1389 ساعت 12:33 شماره پست: 562

 

چه فرقی می کند صهیونیستی باشد یا نه . کالا کالاست دیگر این چیزها اصلاً مهم نیست ! می خواهد مصرف بشود برود پی کارش . یک سال و نیم زحمت کشیدید با هزار وسواس فهرست درآوردید دادید به مجلس که مثلاً شرکت های سود رسان و وابسته به نظام صهیونیسم را کشف کرده ایم . خداقوت ! اما خودتان هم می دانید که بسیاری از شرکت ها با چند واسطه به رژیم اشغالگر قدس منفعت می رسانند و ما اسمی از آنها در دسترس نداریم .

حالا از یک زاویه دیگر به این مسئله نگاه کنید . من می گویم همه کارخانه های خارجی صهیونیستی هستند . تعجب ندارد !

 شما هر کالایی را که از کشورهای بیگانه خرید کنید تیری به اقتصاد اسلام زده اید . مگر اسرائیل غیر از این می خواهد ؟ مگر غیر از این است که رواج بیکاری در جامعه ، عوارض فرهنگی و اخلاقی به دنبال دارد و این موضوع نیز یکی از اهداف مورد اعتراف سران صهیونیسم برای نابودی نظام اسلامی است ؟ خرید هر کالای ایرانی حتی اگر با کیفیت پایین باشد ایجاد اشتغال برای جوان های کشورمان و به تبع آن سامان گرفتن خانواده ها و نجات جامعه از آثار مخرب فرهنگی ناشی از رواج بیکاری است . اگر خودمان به داد خودمان نرسیم هیچ قانون و بخشنامه ای نمی تواند اقتصاد و فرهنگ ایران اسلامی را از خطر تهدیدهای پیش رو محفوظ نگاه دارد .

شاید معدودی از کالاهای داخلی از کیفیت خوبی برخوردار نباشند اما هیچ فکر کرده ایم دیر یا زود چه قدر باید به خاطر انحرافات فرهنگی فرزندان خود هزینه کنیم ؟ کمتر از آن هزینه را امروز با خرید و حمایت از تولیدات داخلی پرداخت کنیم در عوض جامعه خود را تا چند نسل از زوال و انحطاط نجات بدهیم .

 
سید یمانی در قم است
+ نوشته شده در یکشنبه چهاردهم شهریور 1389 ساعت 0:47 شماره پست: 561

 

مژده مژده . شکر خدا ؛ سید یمانی خروج کرد . انتظارمان سرانجام به سر رسید .

سید جان خوش آمدی . دلمان برایت تنگ شده بود .آخرش نفهمیدیم ظهور بگوییم یا خروج اما خیلی مهم نیست فعلاً که ورود کرده ای . خوشحالیم که آمدی تا مرهمی بر زخم ها باشی و انتقام ما را از این سفیانی ها (؟!) بگیری . فقط فکر می کنم این وسط یک اشتباهی شده است . سید جان ! عزیز دل برادر ! دست خالی و بدون سپاه آمدی هیچ ؛ مگر قرار نبود آن ور آب پیاده شوی پس در قم چه می کنی ؟ تو باید در یمن قیام کنی و بیایی با سید خراسانی دست بدهی تا زمینه ظهور موعود را فراهم کنی . آن وقت سرت را انداختی پایین و صاف آمدی قم ؟! بنده های خدا برادران الحوثی ما در سرمای کوهستان های صعده مقابل تهاجم آمریکایی ارتش های یمن و عربستان و مصر مردانه ایستادند و هیچ ادعایی نداشتند . تو این همه مدت کنار شومینه ات نشسته بودی حالا وسط گرما آمده ای این جا برای ما معرکه می گیری ؟

یک چیز به تو می گویم بین خودمان بماند . فکر می کنم مشکلات زندگی باعث شد کمی دیر از راه برسی . چند وقت پیش یکی آمده بود توی همین قم خیابان صفائیه ، می گفت من امام زمانم . یاری ام کنید . دوستان تفهیمش کردند که شما چون امامی الان باید غایب باشی . خوبیت ندارد خودت را به همه نشان بدهی نازنین ! حالا برو انشالله هر وقت ظهور کردی بیا ما در خدمتیم !

تو هم یمانی جان یک جوری خودت را به او برسان . آدرسش را که خودت بلدی . یک سر برو بهزیستی یا نه سفارت . . . این روزها خیلی رفت و آمد است . دست خالی برنمی گردی پهلوان !

 

وقتی شوکران شفا می دهد !!

+ نوشته شده در شنبه سیزدهم شهریور 1389 ساعت 18:52 شماره پست: 560

 

"  . . . من به دلایلی اصلاً از خانواده شهدا و جانبازان خوشم نمی آمد . اولین کتابی که درباره شهدا خواندم کتاب شهید ایوب بلندی بود . با خواندن این کتاب تا ساعت ها گریه بر گونه هایم جاری بود و به خواست خدا نظرم راجع به خانواده های شهدا به گونه خاصی عوض شد . " مهدیة السادات رضویان

دوستان خوب حوزه هنری مرکز ری برای آشنایی نسل نوپای انقلاب با گنجینه خاطرات دفاع مقدس ابتکار جالبی را به کار برده اند . آنها کتاب هایی مانند اینک شوکران ، روایت زندگی شهیدان مدق و بلندی به روایت همسران آسمانی شان ، را در اختیار دختران دبیرستانی قرار می دهند و از آنها می خواهند هر چه دل تنگشان خواست روی کاغذ جاری کنند .

 بعضی از این نوشته ها بسیار خواندنی و گاه تکان دهنده است . از فواید آموزشی این کتاب ها برای دختران نوجوان و مادران فردا که بگذریم دوستان حوزه هنری طرح خود را به این روش ادامه می دهند که دلنوشته ها و یادداشت های رسیده در اختیار همسران شهدای مذکور قرار می گیرد تا از زاویه نگاه خود بهترین متن ها را انتخاب کنند . نکته جالب این جاست که بعد از مدت کوتاهی همایشی ترتیب داده می شود تا همه دختر خانم هایی که با این کتاب و قهرمانان آن انس گرفته و هم پای همسران شهدا در فراز و نشیب های زندگی با اسطوره های جانبازی اشک ریخته و لبخند زده اند این امکان را پیدا کنند که از نزدیک با شیرزنان گمنام تاریخ حماسه و ایثار آشنا و هم کلام شوند . در این نشست صمیمی خاطراتی رقم می خورد که تأثیرات آن به این راحتی از ذهن ها محو نخواهد شد .

هر بار که هر برگ از این دست یادداشت ها را می خوانم به بسیجیان خلاق حوزه هنری مرکز ری درود می فرستم و حسرت می خورم از لحظه ها و فرصت هایی که با قصور و اهمال سپری کرده و دین خود به فرهنگ دفاع مقدس را سبک شمرده ایم .

 
سیما سخن می گوید !
+ نوشته شده در جمعه دوازدهم شهریور 1389 ساعت 21:43 شماره پست: 559

 

 

خلاصه سریال های ماه مبارک امسال فقط یک جمله است :

 

همیشه پای یک زن در میان است !

 

 

الله اکبر

+ نوشته شده در پنجشنبه یازدهم شهریور 1389 ساعت 17:5 شماره پست: 558

      

         القدس لنا

 

     

 

جیش علی سوف یعود

 

 

 
این مردم . . . !
+ نوشته شده در پنجشنبه یازدهم شهریور 1389 ساعت 12:27 شماره پست: 557

 

اوباما بالاخره به وعده انتخاباتی اش جامه عمل پوشاند و اتمام مأموریت نظامی آمریکا در عراق را اعلام کرد . کارشناس ها معتقدند چون انتخابات کنگره نزدیک شده ، اوباما با این کار خواست وجاهتی برای دمکرات ها کسب کند .

جالب آن که اوباما گفت پنجاه هزار نیروی آمریکایی برای آموزش ارتش عراق در این کشور باقی خواهند ماند . یک بار دیگر دقت بفرمایید : پنجاه هزار نیروی نظامی ! پنجاه هزار نفر معادل استعداد سه تا چهار لشکر رزمی است !

آیا واقعا در مجموع پادگان ها و دانشگاه های نظامی آمریکا یا هر کشور دیگری پنجاه هزار مربی وجود دارد ؟ آیا پنجاه هزار نفر از نیروهای آمریکایی مستقر در عراق در سطح یک مربی نظامی جایگاه داشته اند ؟ پنجاه هزار مربی در تمام این چند سال نتوانستند ارتش عراق را آموزش بدهند ؟ مگر عراق چند نفر نیروی ارتشی دارد ؟ اگر هر مربی در طول یک سال به صد نفر آموزش نظامی بدهد می شود سالی پنج میلیون ارتشی ! آن را هم در این پنج شش سال و سال هایی که قرار است در عراق بمانند ضرب کنید ! جالب است که بیشتر ارتشی های عراق همان نیروهایی هستند که تجربه جنگ با ایران و کویت و آمریکا را هم در کارنامه خود دارند و قرار نیست نظامی گری را از صفر شروع کنند . جالب تر آن که در این چند سال آمریکایی ها بسیاری از فرماندهان سابق ارتش عراق را پس از اظهار وفاداری به ایالات متحده دوباره بر سر کار آورده اند . . . پرسش ها در این رابطه بسیار است اما آیا واقعا مردم آمریکا نمی دانند پنجاه هزار نیروی نظامی یعنی چه و به راحتی فریب ژست های اوباما را می خورند ؟

این مسئله سطح نازل معلومات و قدرت تفکر و تأثیرپذیری مردم آمریکا را به شدت به اثبات می رساند .

 

شهید فروشی ؟ هرگز !

+ نوشته شده در سه شنبه نهم شهریور 1389 ساعت 18:10 شماره پست: 556

اگر آن روزی که عزت ضرغامی در التهاب رویای ریاست جمهوری خود ، پس از سقوط هواپیمای سی 130 ، مأموریت خورهای صدا و سیمان را شهید لقب داد توی دهانش می زدیم کار امروز ما به آن جا نمی کشید که واژه قرآنی شهید ملعبه سیاست بازان انتقام جو بشود .

شهید هم نشین عرشیان است و میهمان ملکوت کبریایی . رحیمیان چه کاره است ؟ زریبافان کیلویی چند ؟ این ابوترابی که سادگی هایش از او کروبی جناح راست ساخته چرا یک بار به مراسم کوچک و بی هیاهوی حسین غلام کبیری نیامده است ؟ او اصلا می داند فیض و ذوالعلی چگونه شهید شدند ؟ نام میثم عبادی را شنیده است ؟ ته دلش خوشحال است که درخواست های مکرر محسن رضایی را برای سخنرانی در مراسم پر شکوه ! شهید ! روح الامینی لبیک گفته و خواهش یک مؤمن را رد نکرده است ؟!

چه کسی گمان کرده رانت آقازاده ها آن دنیایشان را هم آباد خواهد کرد . شهادت ، خدمت سربازی نیست که با یک تماس حضرات قابل مصادره باشد . اگر علی رضا زاکانی می خواهد حال سعید مرتضوی را بگیرد دیگر چرا از شهدا مایه می گذارد ؟ شهید ما سید مجتبی علمدار است که اگر جسمش در این دنیا نیست روحش ژاکلین ذکریای ثانی را مسلمان می کند . سید علی اکبر شجاعیان نزد خدا روزی می خورد که مزارش دارالشفای آزادگان شده است . به محمد معماریان می گوییم شهید تا کور شود آن که معجزه حیرت آور او و غبطه آیت الله گلپایگانی را نمی بیند . هیچ وقت کسی سید حسین علم الهدی را به حق یا ناحق با اوباش رذل اشتباه نگرفت . شهید یعنی آیت الله سعیدی که زیر شکنجه دژخیمان ساواک فریاد می زد اگر مرا هزار قطعه کنید هر قطره خونم فریاد می زند خمینی .

شهید ما حجت الاسلام قنوتی است . وقتی شهید شد دشمن به پایکوبی برخاست و نعره مستانه سر داد که یک خمینی را کشتیم ! هیچ وقت هیچ دشمنی برای شهدای ما مرثیه نخوانده است . همان ها که بسیجی واقعی را همت و باکری می خواندند حاضر نشدند برای پنج دقیقه در رسانه شان خطی از وصیت آنان را بخوانند . حاج محسن رضایی ! شما پیروز شدید قبول . اما اگر فردا فرزند من نتوانست فرق محمد گلدوی که جان خودش را برای نجات جان هایی دیگر قربانی کرد با کامرانی و روح الامینی تشخیص بدهد یقه چه کسی را باید بگیریم ؟ انشالله جای علی هاشمی و سید محمد جهان آرا همان ها شفیع محشرتان باشند ! ما از شهدایمان درس حماسه می گرفتیم . حماسه را که می دانید یعنی چه ؟ یعنی سوختن نوجوانی مثل سعید طوقانی که درد را فروبلعید و آتش گرفت تا راه لشکر خمینی را سد نکند .

راستی ما عادت داریم پای مزار شهدایمان که می رویم بعد از فاتحه بگوییم ای شهید ! راهت ادامه دارد . پای قبر محسن روح الامینی و کامرانی چه بگوییم ؟ اگر راه آنها ادامه پیدا کند فیش حقوقی حاج آقا روح الامینی قطع نخواهد شد ؟ محسن رضایی نباید دنبال امان نامه بگردد ؟ ابوترابی نباید صبر کند شب هفت کسی روضه بخواند و پاکتی بگیرد ؟!

چه کسی حاصر شد مکانی را به نام بچه کارگر و دانشجوی بسیجی حسین غلام کبیری بگذارد که بی هیچ مزد و پاداشی به عشق دفاع از حریم ولایت ، در سعادت آباد دانشگاه اباعبدالله علیه السلام جاودانه شد ؟ سیمای ضرغامی چندبار نام و تصویر بسیجیان غریب خامنه ای را انعکاس داده که هر ازگاه یاد روح الامینی را زنده می کند ؟

اکنون در پرتو وحدت آرمانی ! مسئولان قرار شده خیابانی هم به یاد جان باختگان کهریزک نامگذاری شود . حالا که چنین است لااقل لطف کنید چند کوچه بن بست را برای این کار انتخاب کنید . بنویسید بن بست کامرانی . بن بست روح الامینی  . . .

این شب ها یادمان نرود علی با همه فضائل و مجاهداتش زمانی دم از رستگاری زد که رایحه شهادت بر مشام جانش نشست .

ما عادت داشتیم برای شهدای مان نوحه جاماندگی می خواندیم . یادش به خیر ! شهادت در قاموس شیعه ، مرگ آگاهانه بود !

 

فاش نیوز منتشر کرد: درخواست خانواده یکی از جانباختگان کهریزک برای تغییر نام یک خیابان و موضع بنیاد شهید:

 
بدون شرح / دو خبر
+ نوشته شده در سه شنبه نهم شهریور 1389 ساعت 17:1 شماره پست: 555

 

جعفر بهداد به هفت ماه حبس محکوم شد


سایت پارلمان نیوز متعلق به فراکسیون اقلیت مجلس نوشت: قاضی سیامک مدیرخراسانی بر خلاف نظر هیات منصفه مطبوعات که مدیرعامل سابق ایرنا را بیگناه اعلام کرده بود، او را مجرم دانست.

قاضی دادگاه مطبوعات محمد جعفر بهداد، مدیرعامل سابق ایرنا را به چهار ماه حبس به جرم نشر مطالب خلاف واقع و 91 روز حبس به علت توهین (به برادران لاریجانی و آیت‌الله هاشمی رفسنجانی) محکوم کرد. چهارده مرداد 1389

پنج سال حبس تعزیری برای بهزادیان نژاد

قاضی شعبه‌ی ۲۸ دادگاه انقلاب، رئیس ستاد انتخاباتی مهندس موسوی را به پنج سال حبس تعزیری و پرداخت یک میلیون ریال جریمه‌ی نقدی محکوم کرد.

به گزارش خبرنگار کلمه، بر اساس حکم دادگاه بدوی دکتر قربان بهزادیان نژاد، وی به پنج سال حبس تعزیری محکوم شده است.

همچنین بر اساس حکمی که روز سه شنبه به وی ابلاغ شد، وی به اتهام توهین به آقای احمدی‌نژاد به  صد هزار تومان جزای نقدی محکوم شده است.

پنج شهریور 1389

رسالت ما
+ نوشته شده در دوشنبه هشتم شهریور 1389 ساعت 14:27 شماره پست: 554

 

مدتی است حجت الاسلام جهانشاهی ، علم عدالتخواهی در جوار بارگاه سیدالکریم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام برافراشته است . در این مدت عده ای به نوبه خود کوشیده اند سهمی در حمایت از پایمردی این روحانی جوان و در اهتزاز ماندن پرچم عدالتخواهی و تقابل با زالوصفتی به خود اختصاص دهند . حسین قدیانی در این باره اثری زیبا و پر محتوا خلق کرده که آن طور که در خور آن است مورد توجه قرار نگرفته است . این متن پرکنایه را که گریزی نیز به رسالت حوزویان دارد با هم می خوانیم :

تقدیم به طلبه سیرجانی

دلت خوش است تو هم ای طلبه سیرجانی ها. همه دارند چادر از سر بر می دارند، تو نشسته ای در چادر؟ چادر محل زندگی کودک آواره فلسطینی است. تو را حکما بی عدالتی آواره کرده. تو هم می رفتی زمین می خوردی خب. زمین خواری روزه را باطل نمی کند. بگذار من هم به تو طعنه بزنم؛ بنز به تو نرسیده یا بی ام و؟ ای بابا! تو الان برای خودت طلبه معروفی شده ای. برو صیغه محرمیت بخوان برای سارا و ندار. برو پای منبر. من خودم می شوم راننده ات. تو چرا نمی خواهی یک روحانی باکلاس باشی؟ سیرجان اصلا کجاست، تا وقتی رفسنجان هست؟ تو غصه بخور، پسته خوردنش با آقازاده ها. تو عرضه نداشتی که با امام عکس بگیری، تو عرضه نداشتی در هواپیما، در پلکان ششم دست امام را بگیری، تقصیر قوه قضاییه چیست؟ تو دیر به دنیا آمدی، همه کاخها پر شد، آقازاده ها مقصرند؟ تو داری اکسیژن می خوری، هوا می خوری، باد می خوری، غصه می خوری، چیزی نیست، زمین خواری عده ای اما گناه است! چادر تو دمار از روزگار تراکم درآورده. می خواهی من هم برایت حرف دربیاورم؟ تو نمازت در این چادر باطل است؛ مکان غصبی است. تو چشم دیدن پیشرفت آقازاده ها را نداری. تو دلت خوش است. حجره و حوزه را ول کرده ای و داری یک تنه بار نواب را به دوش می کشی. اگر مردی تونل توحید را تو افتتاح می کردی. تنگه احد همین چادر توست. ول کن این تنگه را. تو بمیری بنیاد شهید حتی تو را منافق هم حساب نمی کند و هیچ مسئولی زیر تابوتت را نمی گیرد. ول کن این تنگه را. غنیمت را بچسب. بعد هم خودت یک پا ملایی. ۴ تا کلاه شرعی برایش بدوز و خلاص. وسواس خوب نیست. تو وسواسی هستی و می خواهی شمع بیت المال را با وسواس خاموش کنی. چه کسی به تو این ماموریت را داده است؟ گور بابای عدالت. سرت درد می کندها. پس فردا خود تو را می کنند مصداق ظلم به سران فتنه، که چرا مثلا در چادرت از گل نازکتر گفتی به فلان زالوصفت. تو متهمی. پس فردا همین عدالت را چماق می کنند بر سرت. به اسم مالک اشتر علی، ملک و املاک خود، شترهای خود را می کوبانند بر سرت. تو داری تند می روی. این خبرها هم نیست. همه جا امن و امان است و تو داری شورش را در می آوری. آخر چادر هم شد جای زندگی؟ خودت را آواره کوه و بیابان کرده ای که چه؟ امنیت ملی ما را جان سران فتنه تعیین می کند. تو باید با عباس بمیری و حاج کاظم باز هم باید بنشیند روی زمین و برای “ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی”، قصه حسین کرد بخواند. من به جای تو بودم به جای غصه، پسته می خوردم و برای نسل آینده در زیرزمین متروی تهران کار فرهنگی انجام می دادم. دغدغه عدالت داری؟ بنده خدا، برایت حرف در می آورند که عشق شهرتی. دلت را می شکنند. خون می کنند به دلت. پشت سرت حرف در می آورند. بیا بیرون از چادر و دختران مانتویی را جذب اسلام کن. بگو که اسلام دین گل و بلبل است. مخ عدالت الان دارد سوت می کشد و هیچ قطاری به مقصد دوکوهه سوت نمی کشد. تو اگر می خواهی مثل رزمنده ها با نان خشک افطار کنی، آقازاده ها هم حق دارند همه ما را خرمقدس خطاب کنند. ناراحت نشوی ها. این حرفها را دارند پشت سر تو می زنند. بیا بیرون از چادر و در مصاحبه زنده با فرزاد جمشیدی از فواید سبک خوردن سحری برایمان بگو. حافظ بخوان. کلیله و دمنه که زمین خوار نبودند. برای ما از نصرالله منشی بگو و از عبدالله ابن مقفع که آخر سر هم نفهمدیم کدام شان مترجم بود، کدامشان مولف! بیا بیرون از چادر و مجنون کوی لیلی باش. عدالت هم خدا بزرگ است و چادر تو از خانه خدا هم ساده تر. پس فردا برایت حرف در می آورند که تو می خواهی ادعای خدایی کنی. تو هم می توانی عمار علی باشی و در عین حال سایت بالاترین تحویلت بگیرد. به وقتش شمر باش، به وقتش بسیجی، به وقتش ابوموسی و به وقتش در تنب کوچک خم شو تا کمر جلوی آقازاده بزرگ. چادر تو منطقه آزاد تجاری نیست. یکی دیگر از صحن های “سیدالکریم” است و این امنیت سرمایه داری را به خطر می اندازد. تو باید کیش شوی وقتی در کیش، بچه فیل هم به تو رخ نشان می دهد. بیا بیرون از چادر و برای دخترکان دم بخت استخاره بگیر. بیا بیرون از چادر و ول کن این بساط را. تو چهره شهر را خراب کرده ای. چادر تو زیر خط فقر است.

 
یک نظر شخصی
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم شهریور 1389 ساعت 17:19 شماره پست: 553

 

فراماسونری  ، انجمن حجتیه یهود !

 

واقعیت آن است هنوز بین محققان مقوله فراماسونری و شاخه اصلی آن یعنی شیطان پرستی ، اجماع متقنی در چرایی بروز این پدیده وجود ندارد . هنوز هم بعضی صاحب نظران ، خاستگاه ماسون ها را صرفًا اندیشه ماتریالیسم می دانند و در قبال اعتقاد آنان به دجال ( ضد مسیح ) و ارتباطشان با اجنه و . . . دست به توجیهات و تفاسیر مادی می زنند . واقعیت آن است که سیستم مدیریت تشکل فراماسونری آن قدر پیچیده و حساب شده هست که به راحتی نمی توان بر اساس پاره ای از اطلاعات موجود دست به تحلیل صد در صدی زد و ریشه تفکرات این تشکیلات را مورد شناسایی قرار داد .

نفوذ قدرتمندانه تفکرات شیطانی فراماسون ها در جوامع مختلف را نمی توان انکار کرد اگر چه در این باره اغراق هایی نیز صورت گرفته است . به نکته قابل تأملی که در این بین باید توجه داشت این است که به رغم مخالفت و مقاومت مسلمانان و مومنان مسیح در برابر ترویج این مکتب به ظاهر فراملی ، واکنش خاصی از سوی کلیمیان و بزرگان یهود دیده نمی شود . نسبت فراماسونری با یهود نیز قابل انکار نیست . اما آیا می توان علمای یهود را به خاطر سکوت یا تلاش در ترویج اندیشه فراماسونری ، پیرو آئین شیطان لقب داد ؟ آیا می شود یهودیانی که مسافران اتوبوس های درون شهری تل آویو را به خاطر عمل به فرامین دینی شان بر اساس جنسیت تفکیک کرده اند نسبت به آموزه های دینی خود لاابالی خواند و آنان را از آئین توحیدی مدنظر خود خارج دانست ؟ این مسئله را به گونه دیگری هم می توان نگاه کرد . توجه به اعتقاد راسخ یهود به ظهور منجی و اقداماتی که در اطراف مسجدالاقصی به منظور تسریع در این امر انجام می دهند می تواند ما را در این تحلیل مصمم کند .

اقدامات یهودیان در بیت المقدس به خصوص عزمی که برای ویرانی مسجدالقصی و ترمیم معبد سلیمان دارند گواه این ادعاست که بنای نگرش علمای یهود در مسئله ظهور بر محور ظاهرگرایی نیز هست . آنان اشاعه و فراگیر شدن گناه و تفکرات شیطانی در سطح جهان و ظهور دجال را شرط لازم برای ظهور منجی خویش می دانند . بنابراین بعید نیست با ترویج مستقیم و غیر مستقیم انواع مکاتب الحادی و فرق ضاله ، قصد فراگیر نمودن فساد و تباهی در عالم و به تبع آن نزدیک شدن ظهور را داشته باشند . تفکری مشابه حجتیه ای های خودمان که کمترین سهمشان در اشاعه ظلم و فساد ، سکوت در قبال منکر می باشد .

انصافاً آن قدری که ما درگیر نمادهای شیطانی شده و هر از گاه با تشبیه آرم فلان رسانه یا طرح فلان کتاب و ساختمان و . . . به مچ گیری های پیروزمندانه خود دلخوش هستیم به ترویج مبانی آئین آسمانی اسلام نپرداخته ایم . آئینی که شناخت عمومی از مبانی آن صدها مدل دیگر از مکاتب من درآوردی را نیز ناکام گذاشته و جامعه را در قبال تعرضات اندیشه های دین ستیزانه غرب در هر قالب و رویکرد جدیدی که باشد بیمه خواهد کرد .

 
تیتر ندارد !
+ نوشته شده در یکشنبه هفتم شهریور 1389 ساعت 13:58 شماره پست: 552

 

نمی دانم چرا مدتی است روی مهدی خزعلی حساس شده ام . احساس می کنم او هر از گاه با رفتارهای سیاسی خود انگار دارد بعضی ازجاهای خالی مانده را پر می کند . فیلمبرداری هایش . خاطراتش از دیدار با مسئولین امنیتی . دید و باز دید گذاشتن هایش . شایعه هایش . . .

یک وقت هایی آدم موقع چیدن قطعات یک پازل متوجه می شود یک قطعه را گم کرده است . خوب که می گردد زیر همان مقوای پازل می تواند پیدایش کند . آن موقع است که احساس خوشحالی و موفقیت به او دست می دهد .

مهدی خزعلی حکم آن قطعه پازل را دارد .

این دو سه خطی را که می نویسم منظورم به مهدی خزعلی نیست . می خواهم بگویم آن قدری که من از بعضی بیوت شناخت  دارم نزدیک است به یقین برسم که حدود یک دهه بعد با نسل جدیدی از آقازاده ها طرف خواهیم بود که منتسب به جریان های مذهبی بوده و خود را به خاطر تقدس نام ابوی محترم ، از زمین و زمان طلبکار می دانند . این نسل برخلاف آقازاده های سیاسی ، بسیار هوشمند و مطلع بوده و رفتارهای زیرکانه ای از خود بروز خواهند داد که روی عمرو عاص های تاریخ را سپید خواهند کرد .

نسل جدید آقازاده ها بیشتر از منافع اقتصادی و سیاسی به دنبال کسب جایگاه اجتماعی هستند . جایگاهی که پدرانشان با زحمت و رنج و ممارست به دست آوردند اما فرزندان غنیمت خوار ٬ با زور و ترفند به دنبال کسب آن هستند .

 
وقتی فرمانده سپاه هم شبهه وارد می کند !
+ نوشته شده در جمعه پنجم شهریور 1389 ساعت 17:9 شماره پست: 551

 

نقش کمرنگ معنویت در پیروزی های بزرگ !

 

هیچ وقت گمان نمی کردم روزی فرا برسد من که حتی یک روز هم در میدان نبرد نبوده ام مجبور شوم شبهه فردی را درباره جنگ پاسخ بدهم که خود مطلع ترین افراد در پیچ و خم ها و فراز و نشیب های جنگ بوده است .

سردار محسن رضایی در چهارم شهریور یادداشتی را با عنوان " رمضان ، سیاست و زندگی " منتشر کرد که در همان ابتدای ورود به بحث با بیان جهت دار خاطره ای از عملیات فتح المبین ، خواسته یا ناخواسته شبهه ای جدید را در متن معارف دفاع مقدس ایجاد نمود . خاطره کوتاه ایشان را بدون کوچکترین تصرفی به نقل از خبرگزاری مهر می خوانیم :

" زمستان سال 1360 بود و خود را برای عملیات فتح المبین آماده می کردیم. اولین جلسه تصمیم گیری را برگزار کردیم. جلسه درحال پایان بود که به شهید ردانی پور گفتم می توانی روضه بخوانی؟ ایشان شروع به خواندن روضه حضرت اباعبدالله (ع) کرد. طلبه مجاهد و رزمنده ای شجاع بود. اشک همه را درآورد. حالت معنوی عجیبی در جان و روح فرماندهان نشست.

فرماندهان که به تیپها و لشگرهای خود برگشتند همین رویه را در لشگرهای خود دنبال کردند. فرماندهان بعد از آنها هم در سطح گردانها و گروهانها همین کار را کردند. از آن به بعد فضای جبهه ها مملو از معنویت برخاسته از قرآن و دعا و توسل به ائمه اطهار (ع) شد و روی دوم سکه نبرد که فرهنگ و معنویت و روحیه بود، کامل گشت.
در سال اول جنگ در جبهه ایران، برنامه ها ضعیف بود ولی معنویت و روحیه ضعیف تر از آن بود. در سال دوم نبرد، تحولی شکل گرفت که در کنار عقلانیت و علم و مهارتها که یک روی سکه نبرد با دشمن بود، فرهنگ و معنویت هم با توسل به ائمه اطهار (ع) تقویت شد. جالب بود که برادران اهل سنت ما و حتی اقلیتهای مذهبی هم که به جبهه می آمدند، در این رابطه اگر جلوتر از برادران شیعه نبودند، عقب تر نمی افتادند. "

این که برادران اهل تسنن و اقلیت های مذهبی به چه کسانی توسل می جستند بحث مستقلی است که جای خود دارد ! آن چه که از این خاطره جهت دار ، به دست می آید این است که تا قبل از زمستان 1360 برنامه های معنوی در جبهه ها ضعیف بود و معنویت هم از آن ضعیف تر ! 

گذشته از چند عملیات موفقیت آمیز محدود ، دو عملیات بزرگ و سرنوشت ساز نیز پیش از تاریخی که آقای رضایی برای آغاز رسمی ! معنویت در جنگ برشمرده اند انجام گرفته است . یکی عملیات طریق القدس در تاریخ 8/9/1360 که اتفاقاً ( محض یاداوری) رمز آن یا حسین علیه السلام بود و منجر به آزادسازی بستان گردید . مهم تر از آن عملیات ثامن الائمه علیه السلام در پنجم مهرماه همان سال بود که با رمز نصر من الله و فتحٌ قریب آغاز شد و منجر به شکست حصر آبادان و پاکسازی صد و پنجاه کیلومتر از خاک ایران اسلامی از لوث وجود متجاوزان گردید . به اذعان همه فرماندهان ارتش و سپاه ، اهمیت این عملیات علاوه بر دستاوردهای مادی ، تقویت روحیه خودباوری و شکست توّهم شکست ناپذیری ارتش عراق بوده که مقدمه سلسله پیروزی های بعدی در عملیات های طریق القدس و فتح المبین و بیت المقدس را فراهم نموده است .

آیا ادعای طرح شده از سوی دبیر مجمع تشخیص مصلحت بر خلاف آن چه که تا به حال از معارف دفاع مقدس روایت شده ، این تلقی را در نسل جوان و جنگ ندیده به وجود نمی آورد که معنویت نقش چندانی در احراز پیروزی های بزرگ ندارد و با روحیه و معنویتی ضعیف هم می توان افتخارات بزرگی چون عملیات ثامن الائمه را به دست آورد ؟

آیا پیر و جوان این مرز و بوم که در ماه های ابتدایی جنگ به رغم صد ها کیلومتر فاصله ، به عشق ادای تکلیف و اطاعت از امر امام با هزار مکافات خود را به خط مقدم نبرد می رساندند و با ابتدایی ترین ابزار جنگ بی هیچ توقعی خالصانه به دفاع از حریم قران و اسلام می پرداختند دچار ضعف معنوی بوده اند ؟ چرا وصیت نامه های شهدای سال های پنجاه و نه و شصت مملو از ابراز عشق و ارادت به ساحت سرور شهیدان و امام عصر (عج) می باشد ؟

آیا این ادعا دامن حسین فهمیده و بهنام محمدی و بهروز مرادی را هم می گیرد ؟ آیا می توان تصور کرد سید محمد علی جهان آرا و روحانی شهید قنوتی جبهه خرمشهر را با کم توجهی به امور معنوی اداره می کردند ؟

با سید حسین علم الهدی چه کنیم که پیکر مبارکش را بعد از خلق آن حماسه عاشورایی از قرانی که در جیب پیراهنش بود شناسایی کردند ؟ مگر می شود خاطره حاج صادق آهنگران را فراموش کرد که سید حسین نیمه های شب نهج البلاغه می خواند و هم نوا با غربت مولا ، روضه أین عمار را زمزمه می کرد و اشک می ریخت ؟ با شهید قدوسی چه کنیم وقتی با خون خود وضو گرفت و با عشق بازی به دیدار معبود شتافت ؟ مصطفی چمران نمونه یک انسان تعالی خواه و عارفی شورآفرین بود که وصف سلوکش هر دلداده ای را به وجد می آورد . او نیز پیش از زمستان شصت به شهادت رسید و مشمول ادعای جناب رضایی گردید !

کاش محمد ابراهیم همت ، احمد متوسلیان ، محمد بروجردی و ده ها شهید سرافراز مکتب خمینی که در سال های پنجاه و هشت و پنجاه و نه در قله های یخ زده و صعب العبور غرب ، به مقابله ای غریبانه با جیره خواران آمریکا می پرداختند نیز از نقش معنویت در دفاع مقدس آگاه بودند و نمی گذاشتند تحول فرهنگی در جبهه ها تا زمستان 60 به طول بیانجامد !!

در خاطره ای از علی شمخانی فرمانده وقت سپاه خوزستان می خوانیم :

" وقتی رسما اعلام جنگ شد پاسداران را در سالن غذاخوری سپاه اهواز جمع کردم و گفتم مدت هاست می گوئیم یالیتنا کنا معکم . حالا باید ثابت کنیم این حرف است یا عمل ؟ هر کس نمی خواهد من چراغ ها را خاموش می کنم تا بیرون برود . . . "  نشریه یاد ماندگار شماره 5 بهمن 1384

ایشان در ادامه این خاطره که یاداور عزم و اعتقاد عاشورایی اصحاب خمینی است اظهار می دارد : " البته ما در اهواز بستر دینی هم داشتیم . صادق آهنگران کار تبلیغات را برعهده داشت ."  انتصاب یک مداح برای فعالیت های فرهنگی قطعاً بی دلیل نبوده است .

اما درباره عملیات غرورآفرین ثامن الائمه علیه السلام که از نام و رمز آن نیز میزان توجه به قدرت معنویت در جنگ آشکار است به جاست تا خاطره ای را از سردار رحیم صفوی بخوانیم :

" قبل از شروع عملیات ، نیروهای رزمنده بسیجی و سپاهی ، شور و حال عجیبی داشتند . تعداد زیادی از آنها نزدیک یک سال بود که در جبهه ها مانده بودند تا فرمان امامشان را برای شکستن حصر آبادان اجرا نمایند و عهد کرده بودند تا محاصره آبادان شکسته نشود از جبهه ها خارج نشوند . عده ای قران می خواندند . عده ای از یک دیگر حلالیت می طلبیدند . عده ای از یکدیگر قول می گرفتند که اگر شهید شدند شفاعت یکدیگر را بنمایند . همدیگر را در آغوش می گرفتند ، می بوسیدند و اشک شوق برای آغاز عملیات می ریختند ." از جنوب لبنان تا جنوب ایران ص 178

آقا محسن رضایی البته خود بهتر از راقم این سطور که در پایان جنگ ده سال بیشتر نداشته می داند که پیروزی های معجزه آسا در عملیات های ثامن الائمه و طریق القدس متکی بر سلاح و مهارت و علوم نظامی نبوده که حالا بعد از زمستان شصت ، معنویت هم چاشنی آن بشود .

مباد این تصور در سطح جامعه شکل بگیرد که بزرگان و نخبگان سیاسی ما در صدد مصادره توفیقات جنگ به نفع خود بوده و می کوشند تا افتخارات این دفاع مردمی را به نام خود ثبت نمایند . در روز 26 مرداد امسال یادداشتی از حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی منتشر شد که ایشان نیز مدعی گردید نامه های وی به صدام باعث آزادی اسرای ایرانی شده است ! جالب آن که کمترین بررسی در اسناد مکتوب و مورد ادعای آقای هاشمی نشان می دهد کمتر از یک درصد محتوای این نامه نگاری ها درباره تبادل اسرا بوده است .

چندی پیش میرحسین موسوی نیز مدعی شده بود جنگ را او و مدیران لایقی مانند بهزاد نبوی و آرمین و وردی نژاد و . . . اداره کرده اند !! ادامه این مسابقه بعید نیست به آن جا ختم شود که مهدی کروبی هم مدعی شود سیاسیت های حمایتی او در بنیاد شهید ، محرّک اصلی شهدا برای افتخار آفرینی در جبهه های نبرد بوده است !!

راستی طرح این پرسش خالی از لطف نیست ؛ آیا آن روزی هم که محسن رضایی آن نامه کذایی را برای حضرت امام می نوشت و فهرستی غافلگیرانه از تسلیحات و ابزارهای جنگی را برای ادامه دفاع درخواست می نمود باز هم نقش برجسته معنویت برای غلبه بر دشمن را به خاطر می آورد ؟ !

 
پیشگیری بهتر از درمان !
+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم شهریور 1389 ساعت 16:49 شماره پست: 550

 

از شیخ علی تهرانی تا محمد نوری زاد !

 

نمی دانم نوروز سال هفتاد و هفت بود شاید ؛ توفیقی شد دعای عرفه را با کاروان پیاده حرم تا حرم همراه با مرحوم ابوترابی و آزادگان سرافراز در مرز خسروی بخوانیم . در مسیر سر پل ذهاب بود که بعد از نماز عصر ، حاج آقا ابوترابی در ضمن سخنان خود خاطره ای از شیخ علی تهرانی بیان کرد که تا به حال جایی نخوانده و نشنیده ام :

روزهای اول انقلاب بود که شیخ علی تهرانی مرا به گوشه ای کشید و گفت آقای ابوترابی ! این آقای بهشتی و خامنه ای و . . . را می بینی ؟ هیچ کدامشان نمی توانند تا آخر با امام بمانند . فقط من هستم که تا آخر این راه ، با امام خواهم ماند و . . . در اسارت بود که دیدیم شیخ علی تهرانی در تلویزیون عراق دارد بر ضد جمهوری اسلامی سخن می گوید . شیخ علی می گفت خمینی ، خدا را هم قبول ندارد !!

این خاطره مرحوم ابوترابی هیچ گاه از ذهنم محو نشد . نمونه دیگری از سلوک شیخ علی ها را در مهندس حشمت الله طبرزدی دیدم . حشمت برادر دو شهید بود و خودش نیز به ادعای خود تیر و ترکشی را از دوران حماسه و ایثار به یادگار داشت . نشریه پیام دانشجوی بسیجی را که راه انداخت اولین نشریه ای بود که در سال های ابتدایی دهه هفتاد ، مقام معظم رهبری را امام خامنه ای می خواند . کسانی که آن سال ها با این نشریه آشنا بودند می دانند طبرزدی و دوستانش چگونه دم از ولایت می زدند و نسبت به ریزترین مسائل جاری کشور حساسیتی انقلابی و گاه تند و کوبنده نشان می دادند . دیری نپائید که حشمت از هر آن چه که می گفت بازگشت و آوای جدایی اش از نظام را به تریبون های اجنبی سپرد .

محمد جواد اکبرین طلبه هنرمند و فعالی بود که حق بزرگی به گردن امثال من داشته است . داعیه های انقلابی او نیز گوش فلک را کر می کرد . گاه دم از سیره ( شاید مجعول ) شهیدی می زد که مثلا در مقابل چپ نگاه کردن کسی به تصویر امام یک سیلی آبدار حواله او می نمود . او نیز کارش به آن جا کشید که برای دریافت مجوز اقامت پنج ساله در پاریس مجبور شد در رسانه های موساد ، بهائیت را به رسمیت بشناسد و اسلام را فاقد ملاک لازم برای اداره حکومت قلمداد کند .

این روزها پشتک و باروهای اعتقادی – سیاسی محمد نوری زاد هم خوب گل کرده است . او نیز خود را ذوب در ولایت می دانست . به گمانم بعد از دستگیری فرزندش در جریان آشوب های 88 و بی توجهی بسیجیان یک پایگاه به دستور ! نوری زاد برای آزادی او بود که نظام را از خط اصیل خود خارج دانسته و خواستار فروپاشی آن شد . چه کسی است نداند که اشکالات طرح شده از سوی این هنرمند نفت خور از نحوه برخورد قوه قضائیه و نیروهای انتظامی و . . . در زمانی که وی مداح نظام بوده نیز به چشم می خورده است ؟

این چند خط را ننوشتم برای آن که کسی را پند و اندرز بدهم و ردی از تفاخر به جا بگذارم . این ها را گفتم تا اگر روزی راقم این سطور نیز به فراخور ایمانش قدم را آن سوی تر از صراط مبین حق بر زمین نهاد کلام ژرف مولا را یاداوری کنند که : لایری الجاهل الا مفرطا او مفرّطا .

واسلام علی من اتبع الهدی  

 

میلادیه

+ نوشته شده در چهارشنبه سوم شهریور 1389 ساعت 23:54 شماره پست: 549

دوست خوبم آقا رضا کاظمی که با احتساب خدمات معنوی اش باید او را مهندس الشهدا ! لقب داد ایمیل طنزی را برایم فرستاد که با توجه به ایام جشن و سرور میلاد امام نور و کرامت ٬ محض تنوع ! به محضر خوانندگان عزیز اشک آتش تقدیم می کنم : 


 

راهروی بیمارستان – روز – داخلی

مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب. در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی “اتاق عمل”.
چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج می شود. مرد نفسش را در سینه حبس می کند. دکتر به سمت او می رود. مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند…
دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده. ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم… باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی، روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی… اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده…
با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن مرد شل می شود، به دیوار تکیه می دهد. سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود.
با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد.
دکتر: هه! شوخی کردم… زنت همون اولش مُرد!!!!


من اعتراف می کنم . . .
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم شهریور 1389 ساعت 13:27 شماره پست: 548

 

من در قتل ترانه موسوی دست داشتم .

من به این مسئله افتخار می کنم که در قتل  " ترانه " موسوی دخالت داشتم . او خودش این طور می خواست و راه دیگری مقابلمان نگذاشته بود . شکنجه و تجاوز البته شارلاتان بازی بود اما خبر قتل " ترانه "  موسوی صحت داشت . قتلی که گروهی انجام شد و کسی نمی تواند افتخار آن را به خود نسبت بدهد . ما با دستان خود حلقوم " ترانه " موسوی را فشار دادیم تا دیگر نوایی از آن شنیده نشود . تقصیر خودش بود که فقط برای رسانه های صهیون می خواند و خوش رقصی می کرد . " ترانه  " موسوی خاموش شد . او می خواست جوان برومند سی و یک ساله ای به نام " نظام اسلامی " را اغفال کند و به بیراهه سقوط بکشاند . چاره ای نبود . موسوی چیزبرگر می خورد و " ترانه " شوم فتنه را سر می داد . . . غافل از آن که این ملت ، " ندا " ی آقا " سلطان  " را هم در بهمن پنجاه و هفت خاموش کرده بودند چه برسد به " ترانه " موسوی .

ادامه مطلب خبر جالبی است که حتماً بخوانید :


بعد از یک سال که از انتشار خبر کذب ترانه‌ی موسوی می‌گذرد یکی از کسانی که برای اولین بار چنین خبری را مطرح کرده‌ ، لب به سخن باز کرده و حقایقی را گفته است.

به گزارش خبرنگار جهان مطلب زیر توسط مینو صابری در وبلاگ شخصی اش منتشر شده است.

مینو صابری یکی از نویسندگان سایت ضدانقلاب رادیو زمانه و از طرفداران جنبش سبز است. صابری در پست اخیر خود به ناگفته هایی درباره ی قصه کذب کشته شدن ترانه موسوی پرداخته است. خواندن اعترافات امید حبیبی نیا به عنوان خبرنگاری که برای اولین بار خبر دروغ کشته شدن ترانه موسوی و تجاوز به او را منتشر کرده است در نوع خود جالب و تکان دهنده است. انتشار ناگفته های این روزنامه نگار پس از سکوت یکساله اش درباره این ماجرا، گویای ظلمی است که سران فتنه بر جمهوری اسلامی روا داشته اند. به عنوان نمونه می توان به تهمت های مهدی کروبی به نظام و نیز اسناد دروغ در این ماجرا اشاره کرد که در رسانه های مختلف بین المللی انعکاس گسترده پیدا کرد؛ گزارش بی بی سی از گفته های کروبی در ماجرای ترانه موسوی


امید حبیبی‌نیا در این رابطه نوشته است: 
سرانجام پس از نزدیک به یک سال سکوت، اکنون می توانم در باره دروغ بودن قصه ترانه موسوی بنویسم و توضیح بدهم که چرا یک سال سکوت کردم؟ سال گذشته در جریان تظاهرات و اعتراضات مردم، بسیاری از روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشر با من برای انتقال اخبار، ویدئوها و عکس های تظاهرات و ارسال آن به رسانه های مختلف از جمله فرانس ۲۴ که من با آن همکاری می کردم، در تماس بودند. در روز دوازدهم تیرماه یکی از همین روزنامه نگاران که او را با نام ل. م معرفی می کنم به من اطلاع داد که دختری به نام ترانه موسوی ناپدید شده و بیم آنکه مورد تجاوز گروهی قرار گرفته باشد. ل.م منبع خبر خود را خبرنگار خود که اتفاقا پس از خروج از مسجد قبا بازداشت شده و به همراه ترانه موسوی در یک بازداشتگاه بوده است ذکر کرد. دو روز بعد وی عکسی از ترانه موسوی برایم فرستاد و جزئیات بیشتری در اختیار من قرار داد از جمله یک شماره تلفن در آن زمان گروهی از دوستان چپ، وبلاگی راه اندازی کرده بودند با نام ایرانیان چپ که اغلب در داخل کشور بودند.از یکی از آنها که با نام آذر می نوشت، خواستم تا با شماره تلفنی که ادعا می شد تماس بگیرد. روز بعد آذر خبر داد که این شماره تلفن در شبکه وجود ندارد یا موقتا مسدود است. اما خود عین خبری که من برایش فرستاده بودم را در وبلاگش منتشر کرد. به این ترتیب برای نخستین بار وبلاگ ایرانیان چپ خبر احتمال تجاوز به ترانه موسوی را درج کرد، این خبر با کمی تفاوت عین خبری بود که چند ساعت قبل وبلاگ زیرزمین متعلق به ل.م آن را درج کرده بود اما از آنجا که کسی هنوز آن وبلاگ را نمی شناخت خبر با عنوان وبلاگ ایرانیان چپ منتشر شد. از آنجا که به ل.م اعتماد داشتم تصور من بر این بود که این خبر می تواند صحیح باشد با این حال ساعت ها با وی در باره جزئیات این ماجرا گفتگو کردم. روز بعد وبلاگ دیگری به نام چریک آنلاین جزئیات دیگری در باره احتمال مرگ ترانه موسوی درج کرد. این وبلاگ متعلق به ر. و بود که ل.م او را خبرنگار فرهنگی خود و از کارکنان صدا و سیما می نامید دو روز بعد ل.م خبر داد که ترانه موسوی کشته شده و جسدش را سوازنده اند. هیچ منبع خبری دیگری وجود نداشت که صحت این ماجرا را تائید کند. دو منبع که بطور ناشناس دو وبلاگ را منتشر می کردند به اضافه وبلاگ ایرانیان چپ تنها مرجع پخش این اخبار بودند، منتهی خبر ابندا توسط ل.م در اختیار من قرار می گرفت، من برای آذر که پیگیر این ماجرا بود می فرستادم و وی آن را درج می کرد، بعد با تغییراتی جزئی در دو وبلاگ دیگر کپی می شد. در همین زمان من از ل.م تقاضای اطلاعات بیشتری کردم از جمله آدرس و شماره تلفن خانه ترانه موسوی که وی مدعی بود ر. و عکس ترانه موسوی را از آنجا برداشته است ولی درست در همین زمان وی اطلاع داد که خانواده ترانه موسوی به شمال رفته اند و پدرش نیز درگذشته است. با اصرار من ل.م محلی در حوالی خیابان آزادی را به عنوان آدرس محل سکونت ترانه موسوی اعلام کرد. من بلافاصله به آذر خبر دادم و او به محل رفت و از کسبه محل در باره وجود خانواده ای با عنوان موسوی پرس و جو کرد و خبر داد که هیچ کس چنین خانواده ای را نمی شناسد. در همین حال در بالاترین و وب سایت های دیگر من را به عنوان کسی که مدافع این شایعه بودم مورد اشاره قرار می دادند و حتی کار به حذف همه لینک های ترانه موسوی کشید زیرا مدیر بالاترین معتقد بود که این خبر جعلی است. دو هفته بعد در حالی که پیگیریهای من برای یافتن ردی از ترانه موسوی به هیچ نتیجه ای نرسیده بود ، دوستان در تهران یکی پس از دیگری اعلام می کردند که نه در آموزشگاهی نام او هست و نه کسی دیگری او را در همان بازداشتگاه دیده است. در این زمان که تردیدهایم را با ل.م مطرح کردم وی گفت که مستقیما به همراه ر. و به کمیته پیگیری کروبی رفته و شواهد مربوط به این واقعه را در اختیار آنها قرار داده است. از وی خواستم تا نام کسی را که مدعی بود همراه با ترانه موسوی بازداشت شده را به من بدهد و او نام فردی را به من داد. مدتها بعد وقتی با او حرف زدم متوجه شدم که او حرفهای متناقض زیادی می زند و آشکارا مایل نیست در باره آن روز کذایی حرفی بزند. اما اصلی ترین تردیدی که با آن روبرو شدم آن بود که از طریق دو مرجع مختلف در باره فرد مذکور تحقیق کردم مشخص شد روز هفتم تیر وی سرکارش حاضر بوده است و در ساعاتی که ل.م مدعی بود در بازداشت بوده مشغول کار بوده است در حالی که تردیدهایی جدی برای صحت این خبر داشتم و این اولین موردی بود که هیج نشانه ای از خانواده، دوستان و بستگان ش نبود. یک روز ل.م به من زنگ زد و گفت ماجرا لو رفته و او کشور را به همراه ر.و ترک کرده است طبعا در این مرحله من هر کمکی که از دستم برمی آمد برای آنها انجام دادم از وصل کردن ارتباط آنها با گزارشگران بدون مرز و دوستان دیگر در آن کشور تا تهیه کار برای تامین مخارج از ل.م خواستم که اگر اطلاعات بیشتری می تواند در رابطه با این موضوع منتشر کند در خارج از کشور می توان این کار را به راحتی انجام داد ولی وی دائما عنوان می کرد که به خاطر همان فرد ناچار به سکوت است اما یک روز بار دیگر گفت که همان فرد دستگیر شده و اکنون میخواهد حرف بزند و من ارتباط او و ر. و را با بی بی سی و صدای آمریکا برقرار کردم و گفتم که روز بعد هم می توانیم در فرانس ۲۴ این را پوشش بدهیم چون بالاخره ما دو نفر را داریم که خودشان از نزدیک پیگیر ماجرا بوده اند و آن را رسانه ای کرده اند اما تا چند روز بعد هم خبری از این دو روزنامه نگار نشد و بعد به من گفتند چون فرد مذکور آزاد شده است بهتر است فعلا سکوت کنند زیرا اکنون وزارت اطلاعات می داند منبع خبر ترانه موسوی چه کسی بوده است به ناچار من هم که در فیس بوک و تویترم نوشته بودم به زودی شاهدان ماجرا سخن خواهند گفت بار دیگر سکوت کردم ولی وقتی چند هفته بعد با یکی از همکاران همان فرد صحبت کردم وی اطمینان داد که وی در تمام روزهایی که ادعا می شد بازداشت بوده است، مشغول کار بوده است، این موضوع را با دو نفر دیگر هم چک کردم همگی شایعه بازداشت فرد مذکور را قویا تکذیب کردند. در نتیجه برایم مسلم شد که این خبر از اساس دروغ است اما باز هم سکوت کردم تا این دو روزنامه نگار از آن کشور به کشورثالث دیگری منتقل شوند. در همین اثنا یکی از دوستان خبر داد که ر.و در یک محفل عمومی در کشور جدید در باره خبرهای نادرست گفته است مثلا مورد ترانه موسوی از مواردی است که دروغ بودن آن روشن است !!! یعنی نویسنده چریک آنلاین، کسی که می گفت عکس ترانه موسوی را از خانه ش برداشته و با ل.م به کمیته پیگیری کروبی رفته حالا می گفت که ترانه موسوی وجود خارجی ندارد !!! از ل.م در این باره پرسیدم، گفت لابد مصلحت چنین بوده، به او گفتم که فرد مورد نظر که همواره وجود او در تهران را دلیل سکوت در خارج از کشور اعلام می کنید هرگز بازداشت نشده بود نه در هفت تیر و نه اخیرا- یعنی حوالی دی ماه سال گذشته- وی گفت که تا هفته دیگر اسناد و مدارکی را با نام خودش در وبلاگی که با نام واقعی ش در آن مطالب فرهنگی می نوشت منتشر خواهد کرد چند هفته گذشت از او پرسیدم که چرا همچنان سکوت کرده است؟ اما او اصولا پاسخی نداشت. در این زمان بود که تصمیم گرفتم به محض آنکه شرایط لازم برای آنکه امنیت و اعتبار این دو منبع مخدوش نشود فراهم شد این موضوع را اعلام کنم. مناسفانه اعلام این موضوع همراه شد با دروغ پراکنی های نبوی علیه من و پاسخ «کوبنده» من که سبب شد حساب فیس بوک قبلی من مسدود شود. اما بهرحال وعده داده بودم که در این باره بنویسم و از آنجا که ل.م و ر. و خود را پشت وبلاگ های بدلی شان پنهان کرده بودند، بسیاری منبع خبر ترانه موسوی را من می دانستند زیرا من بودم که در آن روزها این خبر ر ا این طرف و آن طرف منتشر کردم و علیرغم چند یادداشت و نقد و حتی حذف لینک ها در بالاترین در اثر تکرار این موضوع و واجد بودن تمام عناصر یک روایت ملودرام، کم کم امر بر همه مشتبه شد و همه این موضوع را باور کردند. من به عنوان روزنامه نگاری که این خبر را برای نخستین بار منتشر کردم وظیفه داشتم اعلام کنم اشتباه کردم، فریب منابع م را خوردم اما برای دستیابی به حقیقت راههای بسیاری را پیمودم و ماههاست که مطمئنم ترانه موسوی وجود خارجی ندارد اما منتطر بودم تا این دو روزنامه نگار به کشور دیگری منتقل شودند تا هیچ مشکلی برایشان پیش نیاید حالا با خیال راحت می توانم در باره جزئیات این شایعه سخن بگویم.

 

با چه زبان باید گفت ؟!

+ نوشته شده در سه شنبه دوم شهریور 1389 ساعت 22:7 شماره پست: 547

 

بست نشینی طلبه سیرجانی فقط به خاطر مسائل سیرجان نیست

حجت الاسلام جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی به رغم آن که بارها اعلام کرده بست نشینی اخیر وی در حرم عبدالعظیم حسنی علیه السلام که بیش از سه ماه از آغاز آن می گذرد فراتر از مسئله زمین خواری های سیرجان بوده و عدم برخورد دستگاه قضائی با دانه درشت های اقتصادی و اژدهای هفت سر فساد و اشرافی گری را نشانه گرفته است هنوز هم اغلب رسانه های خبری اقدام کم نظیر وی را در راستای مسائل سیرجان تلقی نموده و از انعکاس مطالبات ملی وی از سر غفلت یا تغافل سرباز می زنند .

با چه زبانی باید به خبرنگاران دیرپز ! بعضی از سایت ها و خبرگزاری های پرادعا تفهیم کرد که دشواری سه ماه بست نشینی در غربت دیار قبله نه از بابت اهمال کاری های محدود دستگاه عدلیه در یک شهر که از سر خروش و فریاد بر پیکره ریشه دوانده هزار فامیل و مفسدان دانه درشتی است که در پرتو نفوذ و روابط باندی ، حریم نظام عدل را به خدشه درآورده اند .

حجت الاسلام جهانشاهی دور از هیاهوهای ژورنالیستی و فارغ از حاشیه های سیاسی ، پرچم عدالتخواهی در جوار بارگاه شاهزاده کرامت برافراشته و حجت را بر تمام مدعیان جبهه حق طلبی تمام کرده است . هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله .

 
بدون شرح !
+ نوشته شده در دوشنبه یکم شهریور 1389 ساعت 11:52 شماره پست: 546

 

انگلیس از نگاه هاشمی

 

حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی سال ها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در کتاب امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار صفحه 256 دولت انگلیس را " جغد شوم ، دیو صفت و دیوانه وار " خوانده و در توصیف خیانت ها ، توطئه ها ، جنایات و زیاده طلبی های مستکبرانه استعمار پیر در حق ملت ها این گونه می نویسد :

" انگلیس ، دولتی است که حدود یک سوم مردم روی زمین را به بردگی کشیده و خون صدها میلیون بشر را مکیده و ده ها کشور و ملت را به فقر و جهل و فلاکت و نکبت و بلا و بدبختی کشیده است  . . . دولت انگلیس در کشورهای اسیر استعمار ، دیو صفت و دیوانه وار ، به مردم آزاده و وطن دوست چنگ و دندان نشان می داد . . . قیافه واقعی او همانند جغد شومی در آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین ، پشت ملت های ضعیف و گرفتار دام استعمار را می لرزاند و در هندوستان ، خون آزادگان مسلمان و هندو از چنگال و دندانش می چکید . . . .

---------------------------------

مهدی هاشمی به انگلیس رفت

خبرگزاری فارس: یکی از نزدیکان خانواده هاشمی رفسنجانی از سفر مهدی هاشمی به لندن خبر داد.

شهریور88

 

سایت روزنامه ایران:مهدی هاشمی فرزندانش را هم در مدارس لندن ثبت نام کرده و دیگر به کشور برنمی گردد

 یک تیر89

 پسر فائزه هاشمی به هنگام بازگشت از لندن بازداشت شد

دوفروردین89

 عید سال 1383 بود که فائزه هاشمی فعالیت سیاسی را تعطیل کرد و با هدف فراگرفتن زبان انگلیسی راهی انگلیس شد تا زبان دوم خود را تقویت کند و البته علاوه بر آن، تحصیلات خود را نیز ادامه داده باشد. بدین ترتیب او در انگلیس پس از آموزش زبان راهی دانشگاه «یو‌سی‌ال» شد تا در رشته «حقوق بشر» به تحصیل بپردازد.

شهروندامروز

 فائزه هاشمی درباره اعترافات یکی از کارمندان سفارت انگلیس نیز با بیان اینکه اعترافات کارمند سفارت انگلستان، البته آنچه که من شنیدم، چیزی نبود جز انجام وظیفه تصریح کرد: هر سفارتی در هر کشور از اوضاع طرف مقابل گزارش تهیه می‌کنند تا سیاست‌هایشان در آن را بر مبنای شرایط واقعی هر کشوری بریزند.

 تابناک 14شهریور88

 منابع خبری از رایزنی‌های گسترده یاسر هاشمی با سفارت امریکا در ترکیه برای تمدید ویزای امریکای خود و اخذ ویزا برای دختر و همسرش خبر می‌دهند.به گزارش نقدنیوز به نقل از روزنامه ایران :مهدی هاشمی رفسنجانی بعد از یک ماه اقامت در دوبی و دیدار با اقوام و برخی از اعضای خانواده خود، دوباره به انگلیس برگشته است. گفته می‌شود عماد هاشمی، فرزند 21 ساله محسن هاشمی، مهدی هاشمی را در بازگشت به لندن همراهی کرده است.

31مرداد89

 

هاشمی: پیروزی احمدی نژاد کار انگلیس بود !!

جهان نیوز سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۲۰:۴

 

برادر اکبر هاشمی رفسنجانی با بیان اینکه در چهار سال گذشته، دولت احمدی نژاد هیچ نقطه مثبتی نداشت گفت: آمریکا و سایر قدرت ها با ما مشکل سرزمینی ندارند بلکه با اندیشه تشیع و امام مخالف هستند و احمدی نژاد به نیابت از همه این قدرت ها این کارها را انجام داده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ادامه آرشیو مرداد89 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۸۹، ۰۹:۴۱ ق.ظ


شهید محمد معماریان
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:16 شماره پست: 518

 

 

نمی دانم این مطلب زیبا نوشته کدام بزرگوار است . مدتی است با شهید محمد معماریان اهل قم ِآشنا شده ام و چیزهایی در باره این نوجوان شهید شنیده ام که مرا مرید خویش ساخته است . شهیدی که حیات شهدا را به ناباوران نیز اثبات کرد :


هدیه شهیدی به مادرش/شهید محمد معماریان، از زبان مادرش

گام اول: محبت

سال 1351 ـ تهران

دکتر نگاهی به آزمایش‌های بچه کرد. چند بار معاینه کرد و در آخر گفت: «مننژیت مغزی». بچه‌تان مننژیت مغزی گرفته، باید بستری شود. تب بالا و تشنج و گریه‌های شدیدی داشت که امان همه را بریده بود. کودک را بستری کردند. بعد از بیست‌وچهار ساعت که توی دستگاه بود، دکتر به مادرش گفت: باید آب کمر بچه را بگیریم برای آزمایش‌های تکمیلی. ممکن است بعد از اینکه آب کمر را کشیدیم، بچه سالم بماند که البته به احتمال نودوپنج درصد فلج می‌شود. شما رضایت‌نامه امضا کنید تا ما ادامه دهیم. مادر وقتی این را شنید، رضایت‌نامه را امضا نکرد. دکتر هم با برخورد تند و توهین‌آمیز پرونده را برداشت و مطالبی پایین آن نوشت تا دیگر هیچ بیمارستانی این بیمار را قبول نکند. بعد هم پرونده را مقابل مادر انداخت. مادر گفت: خدایی که این مریضی را به بچه من داده، خودش می‌تواند خوبش کند. خدا می‌داند که من نمی‌توانم بچه فلج را نگهداری کنم و کودکش را بغل کرد و رفت خانه. چند روز گذشت. حال بچه روزبه‌روز خراب‌تر می‌شد. حالا دیگر چشمانش بسته نمی‌شد. یک قطره آب هم نمی‌خورد. دست و پایش کاملاً خشک و بی‌حرکت شده و سرش به عقب برگشته بود. مادر سه روز بود که یک آینه گذاشته بود مقابل دهان کودکش تا بفهمد که نفس می‌کشد یا نه. دیگر مضطر شده بود. دنبال پناهگاه می‌گشت تا به او پناه ببرد. از همه‌جا بریده بود. کودکش را بغل کرد و پله‌ها را بالا رفت و روی بام نشست. کودک را مقابل خودش خواباند. دو رکعت نماز با همان دل شکسته و حال پریشان خواند و هزار بار ذکری گفت که فرج را برایش هدیه آورد: صلی الله علیک یا رسول الله. آخر هم با حال زار گفت: یا رسول الله، اگر کودکم، محمدم، قابل است که بماند شما شفایش بدهید و اگر هم نه، این طفل را از این زجری که می‌کشد راحت کنید. مادر برای لحظاتی خواب چشمانش را گرفت. سوار سفیدپوشی را دید که آمد و....

وقتی به خودش آمد، محمد را بغل کرد و از پشت بام پایین آمد، می‌دانست که اتفاقی می‌افتد. چشمش به ساعت بود. یکی ـ دو ساعت نگذشته بود که محمد آرام آرام پلک زد. سرش را چرخاند. دست و پایش را تکان داد و با نگاهش مادر را جستجو کرد. مادر آرام صدا زد: محمد، محمدجان، بیا بغل مادر. می‌آیی محمدجان. محمد روی دو زانو تکیه کرد و خم شد و آهسته کمر راست کرد و به آغوش گرم مادر پناه برد. فردا صبح مادر پروندة پزشکی محمد را برداشت، او را بغل کرد و رفت بیمارستان پیش همان دکتر و....

گام دوم: صباوت

محمد، سالم و سرزنده و پر از انرژی بود؛ کودکی پرجنب‌وجوش که برای خودش همه کاری می‌کرد، اما اهل بدی کردن نبود. دوران کودکی او تا نوجوانی‌اش هم‌زمان بود با اوج گرفتن انقلاب. مادر هم اهل تظاهرات و اعلامیه پخش کردن بود و محمد هم دنبال بازی کردن‌های خودش. اما وقتی هفت ساله شد، خیلی خاص دل به نماز سپرد. بدون اینکه کسی به او تذکر دهد، تا صدای اذان را می‌شنید بازی‌اش را رها می‌کرد، وضو می‌گرفت و به نماز می‌ایستاد. حتی نماز صبحش را هم مقید شده بود که بخواند. می‌گفت: باید بیدارم کنید. اگر یک روز دیر صدایش می‌کردند می‌زد زیر گریه و می‌گفت: چرا این‌قدر دیر بیدار شدیم. مگر خواب مرگ گرفته بودمان. ببینید آفتاب دارد درمی‌آید و.... محمد شده بود زنگ نماز اهالی خانه.

گام سوم: حرکت

پنجم ابتدایی را تمام کرد، اما درس‌خواندن خیلی به مغزش فشار می‌آورد. دکتر گفت: نباید به این بچه فشار درس وارد کنید. برای مغزش ضرر دارد. درس را رها کند. اما محمد مگر می‌توانست بیکار باشد. کنار تمام کارهای خانه که برای مادر می‌کرد و البته دلیلش هم این بود که کجای اسلام آمده که همة کارهای خانه را باید مادر انجام دهد، خیاطی هم می‌رفت. چند ماهی شاگرد خیاطی بود که لباس مردانه می‌دوخت. خیلی زود یاد گرفت و برای خودش خیاط شد. پدر هم برایش چرخ خیاطی و وسایل کار خرید. محمد حالا توی زیرزمین خانه خیاطی می‌کرد و درآمد داشت. خیلی هم مردانه عمل می‌کرد. پولش را حساب‌شده خرج می‌کرد، دقیق و با برنامه. هر سه وعده هم کار را تعطیل می‌کرد و می‌رفت مسجد برای نماز. البته فرقی نمی‌کرد برایش چه بازی، چه کارخانه، چه خیاطی، هرچه بود می‌گذاشت کنار و راهی مسجد می‌شد و الوعده وفا، یا الله.

گام چهارم: ارادت

قم ـ بلوار امین ـ مسجد المهدی(عج)

پایگاه مسجد خیلی فعال شده بود. گروه‌گروه اعزام به جبهه داشتند. جوانان در مسجد موج می‌زدند. محمد هر بار موقع نماز که می‌رفت مسجد، کلی دلش می‌خواست که عضو پایگاه شود. آن عقب می‌ایستاد و بسیجی‌ها را نگاه می‌کرد. گاهی هم خودش را قاطی می‌کرد، اما انگار تا عضو نباشی فایده ندارد. یک روز دیگر طاقت نیاورد. از مسجد که آمد، یک‌راست رفت سراغ مادر و گفت: من می‌خواهم بروم بسیج مسجد، عضو بشم. شناسنامه‌ام را بدهید. مادر هم شناسنامه را داد دست محمد و رفت. هنوز دقایق به ساعت نرسیده بود که محمد با ناراحتی برگشت و رفت گوشة اتاق نشست و صدای گریه‌اش مادر را خبر کرد. مادر با تعجب بر اشک‌های مرد کوچکش نگاه کرد و گفت: چی شده؟ محمد گفت: قبولم نکردند. اشکش را با گوشة آستین پاک کرد و گفت: گفتند بچه‌ای، زود است. صبر کن نوبت تو هم می‌شود. دوباره هق‌هق‌اش بلند شد. مادر کمی نگاهش کرد و گفت: خیلی اشتباه کرده‌اند که قبولت نکرده‌اند. حالا بلند شو برویم، درست می‌شود. مادر چادرش را سر کرد و با محمد رفت. مادر به مسئول ثبت‌نام گفت: حاج آقا، اگر یک نفر بخواهد پناهنده به اسلام بشود شما ردش می‌کنید؟ مسئول با تعجب سرش را بلند کرد. مادر ادامه داد: این بچة من می‌خواهد عضو شود و پناهنده به بسیج شود و.... مسئول، سرش را از ناچاری پایین انداخت. مانده بود که چه بگوید. آهسته گفت: والله مادر، خیلی از مادرها می‌آیند به ما اعتراض می‌کنند که چرا بچة هجده ـ بیست ساله‌شان را عضو بسیج کرده‌ایم، آن وقت شما خودتان آمده‌اید اصرار می‌کنید ما این بچه را عضو کنیم. مسئول بهانه آورد برای اینکه محمد را ننویسد، مادر مقاومت کرد. مسئول دلیل و قانون رو کرد، مادر اصرار کرد و بالاخره پیروز شد.

گام پنجم: لیاقت

حالا محمد یک دل‌مشغولی مهم‌تر پیدا کرده بود. تا کارهایش در خانه و خیاطی تمام می‌شد، می‌رفت مسجد و پایگاه. بزرگ‌ترها هم به او محبت خاص پیدا کرده بودند. هر وقت می‌رفتند گشت و اردو و تمرینات نظامی و... محمد را هم با خودشان می‌بردند و این باعث می‌شد که جسم و روح محمد روزبه‌روز بیشتر رشد کند و پرورش یابد. پدر محمد هم مدام جبهه بود و در ستاد پشتیبانی مشغول کارهای بنایی و ساخت و سازهای مورد نیاز رزمندگان بود. محمد تازه وارد سیزده سالگی شده بود که با پدر راهی منطقة سومار شدند. آنجا داشتند برای رزمندگان تنور نان درست می‌کردند. هرچند قبل از آنکه تنور نان داغی برای رزمنده‌ها درست کند، عراقی‌ها بمب‌بارانش کردند و داغ نان گرم را به دل همه گذاشتند. آن جبهه رفتن و دیدن‌ها و شنیدن‌ها برای محمد خیلی شیرین و پردرس بود و البته فتح بابی شد برای او. حالا دیگر نمی‌شد محمد را در شهر نگه‌داشت. جبهه شده بود خانة اول و دومش. می‌رفت و می‌آمد.

گام ششم: عنایت

دیده بود بعضی از بچه‌ها نیمه‌های شب بلند می‌شوند برای نمازخواندن، آن هم نمازهای طولانی و اشکی. صبح، همین بچه‌ها شیرین‌ترین‌ها می‌شدند بین همه؛ خواستنی و تو دل برو. دنبال این بود که نماز شب را یاد بگیرد. یک ورقه و یک خودکار برداشت و رفت پیش فرمانده‌شان. کمی این پا و آن پا کرد. انگار خجالت می‌کشید. فرمانده نگاه کرد دید محمد با یک کاغذ و قلم آمد، اما حرفش را قورت می‌دهد. بالاخره گفت: من... من... یعنی می‌شود نماز شب را برایم بنویسید. یعنی چه‌جوری نماز شب می‌خوانند. فرمانده ته دلش از داشتن محمد ذوق کرده بود، اما خیلی جدی ورقه را گرفته بود و با خودکار رویش نوشته بود: نماز شب یازده رکعت است. هشت رکعت نافله که دو رکعت دو رکعت باید بخوانی و سلام بدهی و سه رکعت دیگر هم که یک دو رکعت می‌خوانی به نیت نماز شفع و یک رکعت هم به اسم نماز وتر. در قنوت نماز وتر، چهل مؤمن را دعا کن. هفتاد بار بگو هذا مَقامُ العائِذِ بِکَ مِنَ النار. هفتاد بار بگو...، سی‌بار بگو... و محمد شد جزو گروه نماز شب خوان‌ها.

گام هفتم: مقاومت

گردان، محاصره شده بود. از شب که عملیات کرده بودند و خط را شکسته بودند تا حالا که غروب روز بعد بود، گردان در محاصره قرار گرفته بود. منطقة فاو، نمک‌زار بود و آب و غذای بچه‌ها رو به اتمام. بعد از یک شبانه‌روز جنگیدن، گرسنگی و تشنگی و خستگی امان همه را بریده بود و حالا هم که محاصره یعنی صبر بعد از جنگ. پنج روز طول کشید؛ پنج روزی که زخمی‌ها را جزو شهدا کرد، مهمات را تمام کرد. گرسنگی همه را لاغر و رنجور کرد و تشنگی، تشنگی، امان از تشنگی... فدای لب تشنه‌ات یا حسین(ع). این پنج روز همه عهد کردند که مقاومت کنند که بمانند، که پشیمان و خسته نشوند و... نشدند. تا اینکه محاصره را شکستند و بچه‌ها را نجات دادند، اما با چه حالی. زخمی‌هایی که حالا پلاکشان و اسمشان را یادداشت می‌کردند تا خبر پروازشان را به خانواده‌هایشان بدهند و سالم‌هایی که مثل همیشه نبودند؛ رنجور و ضعیف و بیمار. به قول مردم، اسکلتشان مانده بود. محمد با این قیافه به خانه برگشت. سیل متلک‌ها شروع شد. همه به مادر می‌گفتند: از بچه‌ات سیر شدی که این‌طور به سرش می‌آوری. مگر دیگر او را نمی‌خواهی. این چه قیافه‌ای است که نوجوانت پیدا کرده. مادر هم اعتقادش محکم بود. می‌دانست که چه کار دارد می‌کند. برای چه هدفی جان می‌گذارد. سیر راهش را، مقصدش را می‌شناخت. محکم جواب همه را می‌داد: امام حسین(ع) از بچة شش‌ماهه تا بالاتر را فدا کرد. نکند حسین(ع) هم از سر بچه‌اش گذشته بود. یک عمری توی روضه‌ها گفتیم: حسین جان، دوستت داریم؛ پس دروغ می‌گفتیم؟ بچة من هر وقت خوب بشود دوباره راهی جبهه می‌شود.

گام هشتم: عبادت

منطقه‌ای که لشکر چادر زده بود، جای امنی نبود؛ نه از لحاظ دشمن، بلکه از جانب مار و عقرب‌ها. به بچه‌ها اعلام شد که کسی حق ندارد شب از محل اسکانش بیرون برود. اگر هم رفتید باید مسلح بروید و بیایید. اما یکی بود که بی‌خیال همة مار و عقرب‌ها، نیمة شب بلند می‌شد. آهسته لباس می‌پوشید، کفش‌هایش را دست می‌گرفت و بی‌صدا بیرون می‌رفت. فرمانده‌شان متوجه این کار محمد شد. یک شب فرمانده، آرام دنبال محمد رفته بود. از چادرها دور شده بودند که محمد وارد گودالی شد. حالا فقط قسمتی از سرش پیدا بود. فرمانده چند دقیقه صبر کرده بود، اما وقتی دید محمد از آن گودال بیرون نمی‌آید، نزدیک شد. دید محمد قامت بسته و نماز می‌خواند؛ درون قبری گود و چه اشکی می‌ریزد. حال فرمانده دگرگون شده بود از این جوان چهارده ـ پانزده ساله. رفته بود عقب‌تر، بی‌خیال مار و عقرب‌ها نشسته بود و محمد را تماشا کرده بود. وقتی محمد به العفو رسید، صدای گریه‌اش شدیدتر و بلندتر شده بود. به سجده افتاده بود و... و یک دعا: اللهم ارزقنا الشهاده فی سبیلک.

گام نهم: شجاعت

تمام نیروها را جمع کردند و فرمانده شروع کرد به صحبت. گفت: عملیات در منطقة حساسی است. کار، سخت و دشوار است. با توکل به خدا و کمک اهل‌بیت، ما پیروزیم. اما باید از بین شما، سیصد نفر داوطلب شوند؛ سیصد نیرویی که خط‌شکن هستند، خط‌شکنانی که شهادتشان حتمی است. احتمالاً هیچ‌کدام برنمی‌گردند. حتی شاید جنازه‌هایشان هم بماند. از فرمانده تا تک‌تیرانداز شهید خواهند شد. این گروه می‌روند تا راه باز شود برای ادامة عملیات و پیشروی نیروهای دیگر... حالا هرکس داوطلب است از اینجا بلند شود و آن طرف بنشیند. بچه‌ها که سرشان پایین بود و در عالم خودشان سیر می‌کردند و آنهایی که مات فرمانده‌شان شده بودند، همه سر بلند کردند و امتداد دست فرمانده را نگاه کردند. یکی باید بلند می‌شد تا هرکس دلش می‌تپید برای یگانه‌شدن، برای اول شدن، برای اثبات خلیفة اللهی انسان به ملائک. اولی که بلند شد و در امتداد دست فرمانده حرکت کرد، دومی و سومی و... محمد و دویست‌ونودونه و سیصد نفر.

محمد شانزده ساله یکی از این سیصد نفر شده بود که انتخاب کرد دیگر در این دنیا نماند. آن‌طرف، آرام روی زمین نشسته بود. دلش می‌خواست راه باز کند برای اینکه یک گام اسلام جلو برود. اسلام یک کل مطلق است و اجزای ریز و درشت باید فدا شوند تا آن کل، آن اصل، ثابت بماند، پایدار و باقی باشد و آسیب نبیند. قرار شد که این سیصد نیرو برای آخرین خداحافظی به شهر بروند؛ آخرین دیدار، آخرین لبخند، آخرین کلام، آخرین نگاه.

گام دهم: شهامت

سحر بود که به خانه رسید. مادر بیدار شده بود و با تعجب به محمد نگاه کرد. محمد خندید و مادر را بوسید. مادر نگاهش به موهای بلند محمد افتاد. محمد گفت: فقط این بار این‌قدر بلند شده. یک عکس قشنگ برای حجلة شهادتم بگیرم، بعد کوتاهش می‌کنم. مادر دوباره با تعجب به محمد نگاه کرد. محمد به شیطنت سری تکان داده بود و گفت: باور کن مادر، برای آخرین بار آمده‌ام که همدیگر را ببینیم. دیگر نمی‌خواهم منتظر باشم. این آخرین دیدار ماست. وعده‌مان دیگر پل صراط.

گام یازدهم: رضایت

پنج روز عزیزترین مهمان خانه، محمد بود. مثل همیشه به مادر در کارهای خانه کمک می‌کرد. می‌رفت و می‌آمد و حرف می‌زد. هیچ‌کس چیزی نمی‌دانست اما خودش می‌فهمید که دارد چه می‌کند، چه می‌گوید، چرا می‌گوید، کجا می‌رود، چرا می‌رود، چرا می‌آید، چگونه می‌نشیند، چرا می‌خندد، چرا گریه می‌کند، چگونه قرآن بخواند و.... همة کارهایش حساب‌شده و دقیق بود. روز پنجم خیلی مستأصل شده بود. می‌آمد توی خانه چرخی می‌زد. کمی مادر را نگاه می‌کرد، بعد می‌رفت بیرون. دوباره همین‌طور، سه‌بار و چهاربار، سرانجام مادر گفت: محمدجان قیافه‌ات می‌گوید که حرفی داری. فکر کنم دربارة جبهه‌ات هم باشد. من گوش می‌کنم، بگو مادر جان. محمد انگار باری از روی دوشش برداشته شود، آرام و خوشحال گفت: می‌خواهم تنها با شما صحبت کنم. اگر شد شب تنهایی صحبت کنیم. مادر گفت: شب پدرت هم می‌آید، بهتر است. محمد گفت: نه مامان جان، بابا نباشد. چون نمی‌تواند، به خودت می‌گویم. غروب محمد به دامادشان گفت: برویم گلزار، دلم می‌خواهد از شهدا خداحافظی کنم. رفتند گلزار. محمد با حال دیگری قدم برمی‌داشت. بین قبرها راه می‌رفت. به عکس شهدا خیره می‌شد. اخم می‌کرد، ساکت می‌شد، می‌خندید، ذکر می‌گفت.... وقتی هم رفتند کنار قبرهای خالی آماده شده، قبرها را نشان داد و گفت: یکی از این قبرها برای من است. تا ده ـ بیست روز دیگر می‌آیم اینجا. دامادشان با تشر گفته بود: برو بچه، از این حرف‌ها نزن.

گام دوازدهم: وصیت

شب شد. اهل خانه، همه خوابیدند؛ جز مادر و محمد. محمد، مادر را توی اتاق خودش برد. کمی به وسایلش نگاه کرد. مادر منتظر بود. محمد نفس عمیقی کشید. رویش نمی‌شد توی چشمان منتظر و پرمحبت مادر نگاه کند. آرام‌آرام شروع کرد: می‌دانی مادرجان، این دفعة آخر و لحظات آخر است که ما همدیگر را می‌بینیم. من این‌بار که بروم دیگر برنمی‌گردم. مادر خندید و گفت: هر خونی لیاقت شهادت ندارد مادرجان. محمد مکثی کرد و گفت: اما من این دفعه صددرصد شهید می‌شوم. شما از خدا بخواه که در نبود من صبر کنی. این وسایلم را هم بین دیگران قسمت کن. چرخ خیاطی‌ام برای خودتان. دوتا شلوار را بده به فلان فامیل که وضع چندان خوبی ندارند. بگو محمد گفته یادگاری از من داشته باشید. بقیة وسایلم را بفروشید و خرج مراسم عزایم کنید. نمی‌خواهم زحمت پدر باشد. فقط مادر یک خواهش هم دارم، اینکه دعا کن طوری شهید بشوم که نیاز به غسل نداشته باشم. یک کفن از مکه برای خودت آورده‌ای، آن را به من بده. آن شال سبزی را هم که از سوریه آورده‌ای روی صورتم بگذارد. راستش من خیلی مسجدمان را دوست دارم. جنازه‌ام را ببرید توی مسجد و آنجا بر من نماز بخوانید؛ تا پیکر بی‌جانم آنجا را حس کند. بعد خاکم کنید. محمد ساکت شد. مادر مانده بود که چه کند. لبخندی زد و به زور گفت: آره مادر، شما حرف‌هایت را بزن، ولی خب خدا که به هر خونی لیاقت شهادت نمی‌دهد. محمد سرش را انداخت پایین و گفت: مامان دوست ندارم دنبال جنازه‌ام گریه کنی. چون کسی که انقلاب را نمی‌تواند ببیند، اگر گریة تو را ببیند خوشحال می‌شود. اما هر وقت تنها شدی گریه کن. از خدا بخواه کمکت کند امانت الهی‌ای را که بهت داده، خودت به او پس بدهی. دوست دارم توی قبرم بایستی و به خدا بگویی که خدایا این امانت الهی را که به من دادی به تو برگرداندم. مادر دوباره جمله‌اش را تکرار کرد. محمد دوباره لبخند شیرینی زد و ادامه داد: من خیلی مادرها را دیدم که بچه‌شان را توی قبر گذاشتند، اما موقعی که می‌خواستند از قبر بیرون بیایند دیگر نمی‌توانستند. شما این‌طور نباش. فقط دعا کن که در شهادتم از امام حسین(ع) سبقت نگیرم. دوست دارم که بدن من هم سه روز روی زمین نماند. بعد هم که برایم مراسم می‌گیری خیلی مراقب باش. دوست ندارم بی‌حجاب توی عزاداریم شرکت کند. اصلاً هرکس حجاب درستی نداشت بگو برود بیرون. محمد دوباره ساکت شد، اما این‌بار دیگر حرفش را ادامه نداد. آرام بلند شد و از اتاق رفت بیرون. مادر ماند و چشمان پرسؤالش و دل لرزانش. سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، کسی جز من و محمد اینجا نبود، اما یقین دارم که تو هستی. از همین حال فهم و درک و لیاقتش را به من بده تا مقابل حضرت زینب(س) سرشکسته نباشم.

گام سیزدهم: وداع

مادر لباس‌های محمد را شسته و اتو کرده بود. صبح، ساکش را آورد و گفت: محمدجان، لباس‌هایت را توی ساکت بگذار. محمد گفت: دلم می‌خواهد این‌بار شما ساکم را ببندید. مادر گفت: چه فرقی می‌کند؟ محمد گفت: فرقش این است که هر وقت در ساک را باز می‌کنم بوی شما را می‌دهد و احساس تنهایی نمی‌کنم. مادر نشست به بستن ساک محمد. محمد هم آماده شد. ساکش را برداشت. مادر رفت تا کاسة آبی پر کند و قرآن بیاورد. محمد پوتین‌هایش را پوشید. مادر رفت تا از توی حیاط یک گل بکند و توی کاسة آب بیندازد و پشت سر محمد بریزد. در خانه را باز کرد. مادر تا گل را چید، انگار چیزی ته دلش فرو ریخت. محمد منتظر مادر بود. مادر نمی‌توانست بیاید، آرام نشست و کاسة آب را زمین گذاشت. محمد از همه خداحافظی کرده و منتظر مادر بود. مادر قرآن را برداشت و رفت پیش محمد. محمد، مادر را بوسید. مادر، محمدش را بویید و از زیر قرآن ردش کرد. محمد، آرام گفت: مادر، محمدت را خوب ببین که دیگر نمی‌بینی‌اش. مادر گفت: برو محمدجان، بخشیدمت به علی‌اکبر آقا حسین. محمد پا از خانه بیرون گذاشت. مادر نگاهش می‌کرد؛ نگاه به راه رفتنش، به قد و بالایش. محمد رسیده بود وسط کوچه، دوباره برگشت و مادر را نگاه کرد و گفت: مادر، دوباره محمدت را ببین که دیگر نمی‌بینی‌اش. مادر قدمش را از کوچه برداشت و داخل خانه گذاشت و گفت: خدایا، من راضی هستم. نکند دلم بلرزد. محمد رفت سر کوچه. برگشت و دستش را به دیوار گذاشت. مادر دوباره از خانه بیرون آمده بود. محمد با صدای بلند گفت: مادر، دوباره محمدت را ببین که دیگر نمی‌بینی‌اش. مادر نگاهش کرد و گفت: برو محمدجان، بخشیدمت به علی‌اکبر آقا امام حسین(ع). محمد رفت.

مادر با خود گفته بود: همة جوان‌های عالم فدای علی‌اکبر حسین(ع)، نه فقط محمد، همة جوان‌ها. کاش تاریخ بازمی‌گشت. عصر عاشورا بود و ما بودیم. آن وقت هیچ‌گاه نمی‌گذاشتیم تا علی‌اکبر برود. کاش و تنها کاش.

گام چهاردهم: شهادت

حالا که از همه‌چیز دل بریده بود، تازه معنای دل را می‌فهمید. تا حالا هرچه بود دل نبود؛ تارهایی بود که دور دلش را پر کرده بود. حالا لطافت و زیبایی دلش را درک می‌کرد. از وقتی که بندها را پاره کرده بود، دلش بال و پر می‌زد. حالا اصل همه‌چیز را می‌دید. خنده‌اش معطر شده بود؛ نگاهش، آسمانی و کلامش، روحانی. اللهم ارزقنا قلبا یدنیه منک شوقه و لساناً یرفع الیک صدقه و... دعایش مستجاب شده بود. همه دعاهایش یک‌جا به اجابت رسیده بود. چند روز دیگر محمد از قید این جسد دنیایی راحت می‌شد و در آسمان جای می‌گرفت. آن وقت همة زمین و آسمان زیر نظرش می‌آمد. شاهد همة کُنه‌ها می‌شد و زمان را در اختیار می‌گرفت. رمز عملیات، بچه‌های خط‌شکن را راهی کرد. گردان سیصد نفرشان موفق شدند خط را بشکنند و راه را باز کنند. دشمن آتش‌باری‌اش شدت عجیبی داشت. عملیات لو رفته بود. کار خیلی سخت‌تر از آنچه فکر می‌کردند شد. بچه‌ها مقاومت می‌کردند. گوشت بچه‌ها سپر گلوله‌ها بود. محمد از جایش بلند شد و داشت می‌رفت عقب‌تر. فرمانده فکر کرد محمد ترسیده. صدایش زد و پرسید: کجا می‌روی؟ مگر وضعیت را نمی‌بینی؟ کمی نیرو و آتش دشمن را؟ محمد گفت: حاج آقا، خیالت راحت باشد، دارم می‌روم نماز بخوانم. امام حسین(ع) هم ظهر عاشورا در موقع اذان، اول نماز خواند، حاج آقا آسمان را نگاه کرد. وقت نماز بود. محمد با پوتین و اسلحه‌به‌دست قامت بست. زیر آن باران گلوله نماز خون خواند و سریع برگشت. یک‌ساعتی از ظهر نگذشته بود. درگیری نفس بچه‌ها را بریده بود. لحظه‌به‌لحظه یک گل پرپر می‌شد که ناگهان محمد بلند شد و تمام قامت ایستاد. با تعجب نگاهش کردند. محمد دستش را به طرف بچه‌ها بلند کرد و با صدای رسایی گفت: بچه‌ها من هم رفتم، خداحافظ. آرام زانو زد و افتاد. حاجی دوید طرف محمد و دید که گلولة آر‌پی‌جی پشت محمد را کاملاً برد و تنها صورتش است که سالم مانده. محمد رفت مثل همة دوستانش، اما جنگ ادامه داشت. بدن محمد ماند زیر آفتاب داغ جنوب، سه روز پیکرش تندی خورشید را تحمل می‌کرد.

اثبات گام چهاردهم

9/10/65

بدن محمد را آوردند. مادر از همان شب شهادت محمد که دلش لرزیده بود، قلبش تیر کشیده و بی‌خواب شده بود. می‌دانست که دیگر نباید منتظر باشد و حالا بعد از سه روز، خبر پرواز محمد آمد و جنازه‌اش. پدر، جبهه بود. سه روز هم جنازه در سردخانه ماند تا پدر بیاید. مادر، صبح زود تنهایی به ملاقات محمد رفت. او را بلند کرده و بوسیده و بویید. حرف‌هایش را با محمد زد. با اینکه چند روز از شهادت محمد می‌گذشت، زیر آفتاب داغ مانده بود، در سردخانه بود، باز خون بدنش تازه بود و روان. محمد را طبق خواستة دلش، بردند مسجد المهدی(عج) برای وداع. بعد مادر رفت توی قبری که نگاه محمد دنبالش بود. محمد را در آغوش گرفت و آرام خواباند. بعد به محمد گفت: لحظه‌به‌لحظه وصیت کردی، من هم عمل کردم. حالا تو سلام مرا به مادر پهلو شکسته‌ام برسان و بگو آن موقع که هیچ‌کس به دادم نمی‌رسد، موقع وحشت و تنهایی قبر، مادر تو به داد من برس. مادر سرش را بلند کرد و آرام و سربلند از قبر بیرون آمد....

اثبات گام‌های چهارده‌گانه ـ حقانیت

سال 1367، ماه محرم

دو سال از شهادت محمد می‌گذشت. مادر بر اثر سانحه‌ای دچار شکستگی پا شد و خانه‌نشین. ایام محرم بود، اما مادر نمی‌توانست مثل هر سال در کارهای مسجد شریک باشد. روز هشتم محرم. مادر دیگر طاقت نیاورد و به هر سختی بود راهی مسجد شد و همراه دیگران برای شام عزاداران، سبزی پاک کرد. فردا هم همین‌طور. شب عاشورا بود و مادر گوشة مسجد نشسته بود و همراه روضه‌خوان و مردم عزاداری می‌کرد که دلش شکست. رو کرد به حسین فاطمه(ع) و عرض کرد: یا امام حسین(ع)، اگر این عزاداری من مورد قبول شماست لطفی کنید تا این پای من خوب شود؛ تا فردا که برای کار کردن می‌آیم نخواهم از دیگران کمک بگیرم. آقا، اگر پایم خوب شود می‌روم توی آشپزخانه و تمام دیگ‌های غذا را می‌شویم. مادر آمد خانه و خوابید. سحر که بیدار شد، هنوز دردمند بود و خسته. نماز صبحش را خواند، رو کرد به کربلا و گفت: آقاجان، صبح آمد و پای من هنوز خوب نشده... با آقا نجوا می‌کرد که دوباره خوابش برد. خوابی پربرکت که هم مادر را بهره‌مند کرد و هم حالا که بیست سال از آن سحر می‌گذرد، دیگران را.

مادر خواب دید که در مسجد المهدی(عج) است و مسجد بسیار شلوغ است. کسی گفت: یک دسته دارند برای کمک می‌آیند. مادر رفت دم در مسجد و دید یک‌دسته عزادار می‌آیند. دسته‌ای منظم، یک‌دست سفیدپوش با نواری مشکی و کفنی که بر گردنشان است. دستة جوان‌هایی که سه‌به‌سه حرکت می‌کردند، نوحه می‌خواندند و سینه می‌زدند.

نوحه‌خوانشان شهید سعید آل‌طاها بود که جلوی دسته حرکت می‌کرد. مادر با تعجب پیش خودش گفت: سعید که شهید شده بود، پس اینجا چه کار می‌کند و تازه متوجه شد که این دسته، افراد عادی نیستند و شهدایند. دسته، بر سر و سینه‌زنان وارد مسجد شد و آهسته رفت به طرف محراب و آنجا مشغول عزاداری شد. مادر، دسته را دور زد و کنار پرده ایستاد. دسته را نگاه می‌کرد. دسته‌ای که پر از نور بود، پر از شهید. وقتی عزاداری تمام شد، محمد از دسته جدا شد و کنار پرده، آمد پیش مادر. دست انداخت گردن مادر و او را بوسید و مادرش هم محمد را بوسید و گفت: محمد، خیلی وقت است ندیدمت. محمد گفت: مادر از وقتی شهید شده‌ام بزرگ‌تر شده‌ام. آنجا سرم خیلی شلوغ است. شهید حسن آزادیان هم از دسته جدا شد و آمد پیش مادر و گفت: حاج خانوم، خدا بد ندهد. طوری شده؟ محمد گفت: مادرم طوریش نیست. مادر اینها چیست که دور پایت بسته‌ای؟ مادر گفت: چند روزی است خورده‌ام زمین، پایم درد می‌کند. ان‌شاءالله خوب می‌شوم. محمد گفت: مادر چند روز پیش رفته بودیم کربلا. من یک پارچة سبز برای شما آوردم. می‌خواستم دیدن شما بیایم، آزادیان گفت: صبر کن باهم برویم، تا اینکه امروز اول رفتیم زیارت امام خمینی و حالا هم آمدیم دیدن شما. بعد محمد پارچه‌ای را که از کربلا آورده بود از روی صورت تا مچ پای مادر کشید و بعد نشست و تمام باندهای پای مادر را باز کرد و شال را دور پایش بست و به مادر گفت: پایت خوب شد. حالا شما بروید توی زیرزمین دیگ‌ها را بشویید. این درد هم برای استخوانت نیست، عضله پایت است که درد می‌کند.

مادر دید دو نفر از شهدا دارند باهم می‌روند انتهای مسجد. مادر گفت: محمد اینها کی هستند؟ گفت: اینها بچه‌های شکروی هستند. مادرشان پای دیگ توی زیرزمین است. دارند می‌روند به او سر بزنند. یک شهید دیگر هم از دسته جدا شد و رفت دم در مسجد. مادر پرسید: مادر او کیست؟ محمد گفت: آن یکی هم رئیسان است. پدرش دم در است. می‌رود به او سر بزند.

حسن آزادیان گفت: حاج خانوم، شما قول داده بودید به خانم‌ها اگر خوب شدید چهارتا ماشین بیاورید و آنها را زیارت امام خمینی ببرید. من این چهارتا ماشین را آماده کرده‌ام. دم در است. بروید خانم‌ها را ببرید.

مادر از خواب بیدار شد. هنوز در خلسة خوابی بود که دیده بود. حیرت‌زده و مدهوش. فضا پر از عطر بود. مادر نشست. پایش سبک شده بود. دید تمام باندها باز شده‌اند و روی تشک ریخته. شال سبزی که محمد بسته بود، به پایش است. بوی عطر سستش کرده بود....

اثبات نیازمند بودن ما به شهدا ـ توسل

سال 1387

حالا بیست سال از آن زمان می‌گذرد. شال سبز با همان عطر و بوی بهشتی‌اش هست؛ همان شالی که آیت‌الله العظمی گلپایگانی نیم سانتش را از مادر محمد گرفت؛ همان شالی که هنوز خیلی‌ها را به برکت امام حسین(ع) شفا می‌دهد؛ همان شالی که اثبات حقانیت خانواده‌های شهدا شد و مایة عزت مادران صبور شهدا.

قصة زیبای شال را سال‌ها پیش شنیدم، اما هیچ‌وقت پی‌گیر نشده بودم تا لذت بوییدن آن را ببرم. وقتی که روزیمان شد رفتیم دست‌بوس مادر شهید محمد معماریان، کنار تمام زیبایی‌های وجودش از برکت عطر بهشتی شال هم بهره‌مند شدیم. تا یادم نرفته بنویسم که مادر نذرهایش را ادا کرد و به جای چهار ماشین، هشت تا اتوبوس گرفت و همه را برد زیارت امام خمینی. آوازه این شال تا خیلی شهرها رفته است و به برکت شهدا ما هم نصیب بردیم و البته این نوشته را هم تقدیم به شما می‌کنیم که بی‌نصیب نمانید.

مادر سه روز بود که یک آینه گذاشته بود مقابل دهان کودکش تا بفهمد که نفس می‌کشد یا نه. دیگر مضطر شده بود. دنبال پناهگاه می‌گشت تا به او پناه ببرد. از همه‌جا بریده بود. کودکش را بغل کرد و پله‌ها را بالا رفت و روی بام نشست. کودک را مقابل خودش خواباند. دو رکعت نماز با همان دل شکسته و حال پریشان خواند و هزار بار ذکری گفت که فرج را برایش هدیه آورد: صلی الله علیک یا رسول الله.

هق‌هق‌اش بلند شد. مادر کمی نگاهش کرد و گفت: خیلی اشتباه کرده‌اند که قبولت نکرده‌اند. حالا بلند شو برویم، درست می‌شود. مادر چادرش را سر کرد و با محمد رفت. مادر به مسئول ثبت‌نام گفت: حاج آقا، اگر یک نفر بخواهد پناهنده به اسلام بشود شما ردش می‌کنید؟ مسئول با تعجب سرش را بلند کرد. مادر ادامه داد: این بچة من می‌خواهد عضو شود و پناهنده به بسیج شود و.... مسئول، سرش را از ناچاری پایین انداخت.

اولی که بلند شد و در امتداد دست فرمانده حرکت کرد، دومی و سومی و... محمد و دویست‌ونودونه و سیصد نفر. محمد شانزده ساله یکی از این سیصد نفر شده بود که انتخاب کرد دیگر در این دنیا نماند. آن‌طرف، آرام روی زمین نشسته بود. دلش می‌خواست راه باز کند برای اینکه یک گام اسلام جلو برود. اسلام یک کل مطلق است و اجزای ریز و درشت باید فدا شوند تا آن کل، آن اصل، ثابت بماند، پایدار و باقی باشد و آسیب نبیند. قرار شد که این سیصد نیرو برای آخرین خداحافظی به شهر بروند؛ آخرین دیدار، آخرین لبخند، آخرین کلام، آخرین نگاه.

 

 ماجرایی تکان دهنده از شهیدی که مادر خود را شفا داد

همه ماجرا از یادواره شهید زین الدین شروع شد. حاج حسین کاجی پشت میکروفون رفت تا خاطراتی از شهدا رو نقل کنه. اما لابه لای این خاطرات...:

از مادر شهید معماریان دعوت می کنم که تشریف بیارن و خودشون تعریف کنن و البته امانتی رو هم با خود بیارن..

مادر شهید از تو جمعیت بلند شد، حس کنجکاویم بیشتر شده بود که ایشون کین؟ و امانتی چیه؟ ...

اون شب گذشت و خاطراتش تو ذهن همه باقی موند؛ ولی خیلی دوست داشتم بیشتر در جریان این ماجرا قرار بگیرم. چند روز بعد اطلاعیه ای تو سطح شهر توجهم رو جلب کرد:

 

 

 ماجرایی تکان دهنده از شهیدی که مادر خود را شفا داد

همه ماجرا از یادواره شهید زین الدین شروع شد. حاج حسین کاجی پشت میکروفون رفت تا خاطراتی از شهدا رو نقل کنه. اما لابه لای این خاطرات


از مادر شهید معماریان دعوت می کنم که تشریف بیارن و خودشون تعریف کنن و البته امانتی رو هم با خود بیارن..


مادر شهید از تو جمعیت بلند شد، حس کنجکاویم بیشتر شده بود که ایشون کین؟ و امانتی چیه؟ ...

 



اون شب گذشت و خاطراتش تو ذهن همه باقی موند؛ ولی خیلی دوست داشتم بیشتر در جریان این ماجرا قرار بگیرم. چند روز بعد اطلاعیه ای تو سطح شهر توجهم رو جلب کرد:


یادواره شهداء تو مسجد المهدی(عج) بلوار امین قم با حضور مادر شهید معماریان


اسم مسجد و شهید مطمئنم کرد که این همون مسجدیه که جریان در اون اتفاق افتاده. روزها سپری شده بود و شب جمعه 16 آذر تو مسجد المهدی(عج) بودم.


حالا این اتفاق تکان دهنده رو از زبان مادر شهید براتون نقل می کنم:
«محرم حدود 20 سال پیش بود که تو یه اتفاق پام ضربه شدیدی خورد،

طوریکه قدرت حرکت نداشتم. پام رو آتل بسته بودند. ناراحت بودم که نمی تونستم تو این ایام کمک کنم. نذر کرده بودم که اگه پام تا روز عاشورا خوب بشه با بقیه دوستام دیگهای مسجد را بشورم و کمکشون کنم. شب عاشورا رسیده بود و هنوز پام همونطور بود. از مسجد که به خونه رفتم حال خوشی نداشتم. زیارت را خوندم و کلّی دعا کردم. نزدیکهای صبح بود که گفتم یه مقدار بخوابم تا صبح با دوستام به مسجد بِرَم. تو خواب دیدم تو مسجد (المهدی) جمعیت زیادی جمع هستند و منم با دو تا عصا زیر بغل رفته بودم. یه دسته عزاداریِ منظم، داشت وارد مسجد می شد. جلوی دسته، شهید سعید آل طه داشت نوحه می خوند. با خودم گفتم: این که شهید شده بود! پس اینجا چیکار می کنه؟! یه دفعه دیدم پسرم محمد هم کنارش هست. عصا زنان رفتم قسمت زنونه و داشتم اینها رو نگاه می کردم که دیدم محمد سراغم اومد و دستش را انداخت دور گردنم. بهش گفتم: مامان، چقدر بزرگ شدی! گفت: آره، از موقعی که اومدیم اینجا کلّی بزرگ شدیم.

دیدم کنارش شهید آزادیان هم وایساده. آزادیان به من گفت: حاج خانوم! خدا بد نده. محمد برگشت و گفت: مادرم چیزیش نیست. بعد رو کرد به خودم و گفت: مامان! چیه؟ چیزیت شده؟ گفتم: چیزی نیست؛ پاهام یه کم درد می کرد، با عصا اومدم. محمد گفت: ما چند روز پیش رفتیم کربلا. از ضریح برات یه شال سبز آوردم. می خواستم زودتر بیام که آزادیان گفت: صبر کن که با هم بریم. بعد تو راه رفته بودیم مرقد امام(ره). گفتیم امروز که روز عاشوراست اول بریم مسجد، زیارت بخونیم بعد بیایم پیش شما. بعد دستهاشو باز کرد وکشید از سر تا مچ پاهام؛ بعد آتل و باندها رو باز کرد و شال سبز را بست به پام و بعدش هم گفت: از استخونت نیست؛ یه کم به خاطر عضله ات است که اون هم خوب می شه.

از خواب بیدار شدم، دیدم واقعیت داره؛ باندها همه باز شده بودند و شال سبزی به پاهام بسته شده بود. آروم بلند شدم و یواش یواش راه رفتم. من که کف پام را نمی تونستم رو زمین بذارم حالا داشتم بدون عصا راه می رفتم. رفتم پایین و شروع به کار کردم که دیدم پدر محمد از خواب بیدار شده؛ به من گفت: چرا بلند شدی؟ چیزی نمی تونستم بگم. زبونم بند اومده بود. فقط گفتم: حاجی! محمد اومده بود. اونم اومد پاهام رو که دید زد زیر گریه. بعد بچه ها رو صدا کرد. اونا هم همه گریه شون گرفته بود. این شال یه بویی داشت که کلّ فضای خونه رو پر کرده بود. مسجد هم که رفتیم کلّ مسجد پر شده بود از این بو. رفتم پیش بقیه خانوم ها و گفتم: یادتونه گفته بودم اگه پاهام به زمین برسه صبح میام. اونا هم منقلب شده بودند. یه خانومی بود که میگرن داشت. شال رو از دست من گرفت و یه لحظه به سرش بست و بعد هم باز کرد، از اون به بعد دیگه میگرن اذیتش نکرده. مسجدی ها هم موضوع را فهمیده بودند. واقعاً عاشورایی به پا شده بود. بعدها این جریان به گوش آیت الله العظمی گلپایگانی(ره) رسید. ایشون هم فرموده بودند: که اینها رو پیش من بیارید. پیش ایشون رفتم ، کنار تختشون نشستم و شال رو بهشون دادم. شال رو روی چشم و قلبشون گذاشتند و گفتند: به جدّم قسم، بوی حسین(ع) رو می ده. بعد به آقازاده شون فرمودند: اون تربت رو بیارید، می خوام با هم مقایسه شون کنم. وقتی تربت رو کنار شال گذاشتند، گفتند که این شال و تربت از یک جا اومده. بعد آقا فرمودند: فکر نکنید این یه تربت معمولیه. این تربت از زیر بدن امام حسین(ع) برداشته شده، مال قتلگاه ست، دست به دستِ علما گشته تا به دست ما رسیده. بعد ادامه دادند: شما نیم سانت از این شال رو به ما بدید، من هم به جاش بهتون از این تربت می دهم. بهشون گفتم: آقا بفرماید تمام شال برای خودتان. ایشون فرمودند: اگه قرار بود این شال به من برسه، خدا شما رو انتخاب نمی کرد. خداوند خانواده شهداء رو انتخاب کرد تا مقامشون رو به همه یادآور بشه ... اگر روزی ارزش خون شهدای کربلا از بین رفت، ارزش خون شهدای شما هم از بین می ره. بعد هم نیم سانت از شال بهشون دادم و یه مقدار از اون تربت ازشون گرفتم.»


مراسم داشت تموم می شد که یه دفعه دیدم که اون شال، دست یکی از بچه های مسجده و می خواد به کسی نشون بده. بله! تا اینجای ماجرا نقل قول بود،اما من اون شال رو با دست خودم لمس کردم..
این شال بوی خوشی داشت که در عرض چند دقیقه ای که از شیشه درش آوردند، کلّ فضا رو معطر کرد و چه عطری؟! هرگز چنین بوی خوشی رو تا به اون روز استشمام نکرده بودم. بچه های مسجد می گفتند: ما بیست ساله که این شال رو زیارت می کنیم، اما این بو، حتی ذره ای هم تغییر نکرده...


و خداوند چنین مقدر کرده بود تا یه جلوه دیگه از کرامات شهداء رو به چشم ببینم.


یادی که در دلها


هرگز نمی میرد


یاد شهیدان است.


یاد شهیدان است.

 

 

یادیاران

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:10 شماره پست: 517

 

شیخ کربلایی

 

تقدیم به شهید شیخ احمدشاه نوریان

حورا طوسی

 

ردای سربازی مولا بر دوش افکنده و عمامة ولایت‌مداری بر سر نهاده بودی. چه تعلّقی به جامه پیامبران داشتی و چه معرفتی از دستار عاشقان در گنجینه دل انباشته بودی!

با همان قبا و عمّامه ، قنداق تفنگ بر  دوش می‌نهادی و تعمّد دینی و شهامت حسینی‌ات را فریاد می‌زدی.

تو به مولای غیور و رشیدت حضرت سیدالشهدا (ع) اقتدا کردی و آن قدر تاختی تا نینوای شهادت و قربانگاه خویش را یافتی،‌ لب تشنه با یاد سالار شهیدان، سوخته دل با یاد مولایت علی(ع)، سال‌ها گمنام و بی‌نشان، با یاد مادرت زهرا (س). سال‌ها همه در پی‌تو و تو در پی محبوب، تو گمشده همه و همه گمشده خویش، تو ره یافته به معشوق و همه در پی کالبد خاک‌نشین و روح عرش پیمای تو.

و حال سال‌هاست که تو را یافته‌ایم و مقبره‌ای کوچک با قاب عکس خندانی بر پیشانی زیارتگاه ساده و با صفایت، با قمقمه‌ای که بعد از سال‌ها به اعجاز مقام بلند شهادت، سرشار از آب حیات بود و اگرچه از جسمت چیز زیادی برای‌مان نمانده بود، اما طراوت آن قمقمه کربلایی، همه دل‌ها را به لرزه می‌انداخت.

ما نمی‌دانیم تو را پیدا کرده‌ایم یا هنوز....؟! هنوز هم هر شب و روز به تفحّص مقام و معرفتت در گسترة عشق محتاجیم.

تو شیخ شهیدی هستی که ما را به نینوای‌مان فرا می‌خواند و به تفحّص دل‌های سرگشته‌مان و عاشوراها و کربلایی‌هایی که لحظه لحظه در انتظار ماست.

 
یادمان نرود !
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:6 شماره پست: 516

سرمقاله

از سه‌راه شهادت شلمچه تا سه‌راه جمهوری تهران

 

با اجازه مسعود ده نمکی

متن زیر یادداشتی است خواندنی به قلم سردبیر وقت نشریه جبهه که زمان نگارش آن مصادف با اوج حملات تبلیغی برضدّ بر و بچه‌های ناز بسیج بود:

ای بسیجی، ای مظلوم شهر و شهید جبهه!

دوستت می‌دارم با تمام غصه‌هایت و قصه‌هایت!

قصة‌ سه‌راه شهادتت را دوست می‌دارم، قصة تنهاییت را، قصه مظلومیتت در سه‌راه شهادت شلمچه را! آن زمان که تو در سه‌راه شهادت جان می‌دادی تا حضرات بر سه‌راه جمهوری حکومت کنند. آن زمان که تو از چپ و راست زیر آتش توپ و خمپاری بودی؛ حضرات چپ و راست برسر هم می‌کوفتند و شباهنگام به تماشای «سال‌های دور از خانه» می‌نشستند تا زمانی که عصر سه‌راه شهادت تمام شد و دوران سازندگی سه‌راه جمهوری رسید برایت الگوی زن ایرانی از «اوشین» بسازند و تو را از بیابان‌های نبرد به بیابان‌زدایی سرکاری وادارند تا موی دماغ زراندوزی و چپاول‌شان نباشی!

و از توی ماشه چکان، بسیجی قطره چکان بسازند و درد ارزش‌ها را به فراموشی بسپارند تا متوجه کلاه بانک جهانی و فرهنگ تجملی که بر سرمان رفت نباشیم!

قصة مظلومیتت را دوست دارم به هنگامی که چون دیوار گوشتی در برابر آتش کین بعثیان گلوله‌باران می‌شدی و لیبرال‌های افسار به گردن گروهکی دیروز و مدعیان بی‌هنر مورد حمایت حضرات امروز، جنگ تو را «برادرکشی» می‌نامیدند.

مدعیان حماسه‌های دروغین امروز، اوج جهادشان آن بود که در صف اول نماز برایت شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» سر می‌دادند و...

و در کنج حنجره‌ها برایت دعای سفره می‌خواندند و یا دو دستی کرسی درس دانشگاه داخل و خارج را می‌چسبیدند تا همچو امروزی با یدک کشیدن نام متخصص و دکتر و مهندس بر تو و سرنوشت تو حکم برانند و صدقه 40%  دانشگاه را به رخت بکشند.

تو می‌دانستی؛ تو همه این‌ها را می‌دانستی. تو نفاق این‌ها را می‌شناختی که به اسم پیروی از ولایت به روی مین رفتی.

برای تو هورا می‌کشیدند ولی در خفا خون به دل ولایت می‌کردند.

اما هیچ نگفتی تا امروز!

امروز باز سه راه تو را می‌خواند. اما این بار نه در شلمچه بلکه در تهران. بگذار... فالانژ چون نسل صبح دیروز در ... تو را چماقدار و گارد آهنین بخواند.

مگر نه این است که بازرگان بی‌ریش مردتر از این ریش‌داران بی‌ریشه است که سال‌ها در سایة سلاح تو شکم چرانده و پز ریاست داده‌اند. بگذار... تو را گروه فشار بخواند مگر فردایی و فشار قبری در کار نیست که تو اندوهگینی!

امان از این روشنفکر بازی ها !

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 14:54 شماره پست: 515

 

در نقد فعالیت های مرتبط با آزادگان و کاستی هایی که در ترویج فرهنگ آزادگی وجود دارد گفت وگویی صریح  و انتقادی را با فریبرز خوب نژاد یکی از مدیران موسسه پیام آزادگان انجام داده ام که توصیه می کنم حتما بخوانید :


امان از این روشنفکر بازی ها !

فریبرز خوب نژاد متولد 1344 اهل کهکیلویه و بویر احمد است . جوانی را با طلبگی آغاز کرد اما جنگ وادی دیگری را پیش راهش گشود . او در عملیات بدر در سال 1363 به اسارت دشمن درآمد و چند اردوگاه عراقی به خصوص اردوگاه های رومادی را تجربه کرد . فریبرز خوب نژاد فوق لیسانس کارگردانی است و هم اکنون معاونت هنری موسسه فرهنگی پیام آزادگان را در یک ساختمان قدیمی واقع در میدان فردوسی تهران بر عهده دارد . موسسه ای که تنها تشکیلات رسمی آزادگان سراسر کشور محسوب شده و به طور خصوصی اما با پشتیبانی دولت اداره می شود . آقافریبرز آن قدر خوب و صبور بود که به دغدغه های گزنده ما دل سپرد و سعی نمود با منطق و استدلال بحث های چالشی امتداد را پذیرا باشد . خواندن خلاصه ای از این گفت و گوی صریح خالی از لطف نیست :

امتداد : از فعالیت های فرهنگی شما در اردوگاه ها زیاد شنیده ایم .

-          ما بر حسب وظیفه کارهایی را برای مقابله با خلاهای فرهنگی مربوط به دوران اسارت انجام می دادیم . به خصوص در اردوگاه رومادی هفت که عراق برنامه تبلیغی داشت و اسرای کم سن و سال را یک جا جمع کرد . چند نفری بودیم که با رهبری روحانی بزرگوار آقا عیسی نریموسا برنامه ها و دوره های آموزشی بسیاری را به اجرا درآوردیم . احساس می کنم آن سال ها وقت خود را خوب مورد استفاده قرار دادیم . حجم فعالیت ها گاه آن قدر زیاد می شد که مثلا آقا عیسی به کارهای شخصی خودش هم نمی رسید .

امتداد : آن موقع برای کار فرهنگی وقت کم می آوردید اما حالا وقت زیاد می آورید ! آیا دغدغه ها عوض شده است ؟ آیا دیگر مثل سابق احساس نیاز نمی کنید ؟

-          خوب کار فرهنگی دیگر فقط بر عهده ما نیست اما ما هم در حد بضاعت خود مشغول هستیم . . . .

امتداد : بگذارید توضیح بدهم . ما هر چه قدر هم که درباره اسارت مطلبی می شنویم باز می بینیم که ناگفته ای وجود دارد . حالا برویم به سطح جامعه . شناخت از وضعیت اسارت و خاطرات اسرا به گونه ای است که اگر مطلبی را از آن دوران نقل کنیم بعضی ها اصلا باور نمی کنند و می گذارند به حساب خالی بندی ! آنها هم که باور می کنند لحظاتی دهانشان باز می ماند ! مقصر این کم کاری کیست ؟ شما ؟ آزاده ها ؟ مسئولین ؟ مردم ؟ یا نگاه غلط به اسارت ؟. . .

-          در کل ، فرهنگ دفاع مقدس مظلوم است . دفاع مقدسی که در برابر بیش از سی کشور دنیا شکل گرفت . این همه نهاد فرهنگی مرتبط با فرهنگ دفاع مقدس داریم . بنیاد ها و ارگان ها  و . . .  باز هم این مظلومیت به شدت به چشم می خورد . شما چند اثر در خور را سراغ دارید که محورش دفاع مقدس باشد چه در حوزه آثار مکتوب و چه نمایشی و . . . . بعد از این همه سال یک کتاب دا آمده است و این قدر صدا کرده است . مظلوم ترین بخش دفاع مقدس بخش اسارت است . آزاده ها مظلوم ترین ها هستند . اسرا نیمه پنهان دفاع مقدس هستند . یک جاهایی شاید از روی عمد و جایی هم از روی فراموشی به اسارت توجهی نشده است . اگر زحمات مرحوم ابوترابی و تشکیل همین موسسه نبود معلوم نبود این قدری را که شما از اسارت می دانید می دانستید . وقتی ستاد آزادگان در بنیاد شهید ادغام شد و بنیاد امور ایثارگران شکل گرفت در همان سال به سراغ مسئولان فرهنگی بنیاد رفتیم تا برای برنامه های سالگرد ورود آزادگان اعلام آمادگی کنیم . با تعجب پرسیدند این سالگرد کی هست ؟ زمانش را نمی دانستند . فکر کردیم دارند شوخی می کنند . اما متاسفانه این حرف شوخی نبود . اصلا توی ذهنشان توجهی به این مسئله نداشتند . آقا در ان سالها یک بار مسئولی را توبیخ کردند که شما که تحصیلات هنری دارید و کارتان مربوط به دفع مقدس است پس چرا آثار درخوری را نمی بینیم ؟ مشکل این جاست که فرهنگ دفاع مقدس را دولتی کردیم . دیگر دلسوزی ها کم می شود . اثر کارها هم کم می شود . این سمفونی ایثار هم یک کار سفارشی بود . فضا باید آماده باشد تا هنرمند احساس دین کند و خودش اثری را به طور خودجوش تولید کند . ببینید کارهای آوینی چرا ماندگار شد چون خودش کار کرد . گاهی جایی را هم در اختیار نداشت و مثلا می رفت زیر پله ای را می گرفت و کار تولید می کرد اما چون کار خودش بود نه دولتی و سفارشی ماندگار شد . حالا شما فیلم هایی را که تولید شده نگاه کنید . خیلی از کشورهای دنیا دنبال روزی هستند که به آن افتخار کنند و برایش یادمان بسارند ووقتی مقامی از کشوری آمد برای بازدید ببرندش آن جا . گاهی خودشان روزی را می سازند! و رویش مانور می دهند تا برجسته شود . در روز ورود آزاده ها چه اتفاقی افتاد ؟ چه قدر غم وغصه در مردم بود . غم سال های جنگ . غصه فراق امام . اما ناگهان همه جا جشن و شادی برپا شد . به قول یکی از فرماندهان ، روز ورود ازاده ها روز پیروزی کشور ماست . حالا اگر همین موسسه مستندی را نسازد و عرضه نکند دیگر چه کسی به فکر بزرگداشت این روز بزرگ و تاریخی است ؟ معروف ترین فیلم هایی که درباره اسارت و آزادگی است را نگاه کنید . بوی پیراهن یوسف و کیمیا اصلا چیزی از اردوگاه ها نمی گویند . آن فیلم پرواز از اردوگاه بود یا فرار از اردوگاه اسمش یادم نیست . یک بابایی می پرد همه را درب و داغان می کند و برمی گردد خانه اش ! اخراجی های 2 هم ای کاش ساخته نمی شد . سریال بیست و شش قسمتی ساخته بودند به نام نبرد دیگر . مردم حاج رسولش را به یاد دارند . دیدیم این بابا دارد چه کار می کند ؟! فشار آوردیم قرار شد یک شب قبل از پخش حاج آقا ابوترابی یا یکی از نمایندگان آزاده ها فیلم را ببیند . در قسمتی نشان داد که اسرا پرچم عراق یعنی دشمن را به اهتزار در آوردند و احترام نظامی گذاشتند ! به کارگردان گفتیم تو حالا بیا آزاده ها را شهید کن . بیا به همه شان فحش بده ! دیگر چه فرقی می کند ؟ دیگر چیزی باقی نگذاشتی . شما آزاده ها را نشناختید . احترام به پرچم دشمن ؟! کارگردان متوجه این اشتباه نبود . مسئول نظارت متوجه نبود مسئول پخش متوجه نبود . چرا ملاقلی پور درباره جنگ این اشتباهات را نداشت ؟ چون خودش از جنس جنگ بود . دغدغه داشت و می خواست ادای دین کند . حالا مقایسه کنید این جریان را با خاطره آزاده ای به نام محمد قادری . اهل یزد بود و سن و سال کمی داشت . از ناحیه لگن تیر خورده بود و درد می کشید او را با اسیر دیگری روی نفربر انداختند و به عقب می بردند . سرباز عراقی اصرار داشت محمد پرچم عراق را بالای سرش بگیرد . محمد نمی پذیرفت . سرباز دشمن به نقطه جراحت او ضربه می زد . محمد باز هم تمکین نکرد . سرباز که خیلی فشار آورد محمد قادری پرچم را از دست او گرفت و به اهتزار درآورد اما به طور برعکس ! آن جا بیابان خدا بود و اصلا جز آن سه نفر کسی وجود نداشت . دوربین فیلمبرداری و عکاسی هم نبود . اما محمد نوجوان در مقابل خواسته ننگین دشمنش ایستادگی کرد . در اخراجی های 2 اسرای ما مقابل دشمن رقصیدند ! این واویلا لیلی که البته ترانه های اسارت چیزهای دیگری بود اسرای ما را به رقص وا داشت ! رائد حسین یک فرمانده شکست خورده عراقی بود که مسئولیت کمپ 9 رومادی را برعهده گرفت . بچه ها صف نمی ایستادند و به او احترام نظامی نمی گذاشتند . می رفتند داخل اتاق ها . رائد حسین تعجب می کرد . مسئول ایرانی اسرا گفت اینها بسیجی اند و این چیزها را بلد نیستند ! دستور داد نوار ترانه پخش کنند . اسرا به نشانه اعتراض به حیاط نیامدند . او دستور داد دیگر نوار نگذارند . او را برداشتند و فرد خبیثی را که از ناحیه پا در جنگ آسیب دیده بود جایش آوردند . او برای آزار بچه ها دستور داد ترانه پخش کنند . پنج روز اعتصاب غذا کردیم و مقابلشان ایستادیم . در این بین نگران آزاده هایی بودیم که در قاطع کناری ما بودند . می ترسیدیم آنها چون تازه اسیر شده اند تحملشان کم باشد . هر وقت موسیقی قطع می شد بلند صلوات می فرستادیم و یا شعار هیهات مناالذله سر می دادیم . یک بار شنیدیم از قاطع کناری هم صدای شعار شنیده می شود . خوب گوش سپردیم . آنها فریاد می زدند مرگ بر صدام ! اتششان از ما تند تر بود .

امتداد : البته منظور کارگردان اسرایی بود که قاچاقچی بودند نه رزمنده . . .

-          فرض کن این طور بوده . ایا بین این همه سوژه و خاطرات پرافتخار باید بچسبیم به همین چند نقطه سیاه ؟ چه اولویتی را در نظر گرفتیم ؟ همه حقایق را گفتیم فقط همین مانده بود ؟ محمد قادری را چه کسی نشان بدهد ؟ آخوند بیاید شعار ورزشی بدهد ؟!!

امتداد : البته یک جای فیلم از هاچ بک و صندوق دار صحبت می شود در حالی که آن سال ها اصلا پرایدی در کار نبوده است . ضعف فیلمنامه را قبول دارم .

-          فکر می کنم کتاب های اسارت از عدد چهارصد خیلی فراتر رفته است . این گنجینه را داشته باشیم و بخواهیم روشنفکر بازی در بیاوریم ؟

امتداد : آیا حالا احساس تکلیف نمی کنید که مثل اسارت نگذارید شبتان به راحتی صبح شود و صبحتان شب ؟ ! شما که قبول دارید این همه کار روی زمین مانده .

-          چرا ! کوتاهی ها را قبول دارم . باید خود ایثارگران وارد عمل شوند . نمی شود منتظر بنیادهایی ماند که حتی ندانند سالگرد ورود آزادگان چه روزی است . این گروه را هم برای همین راه انداختیم . آزاده هایی که در پیام آزادگان هستند می توانستند در جاهای دیگر موقعیت های خوبی داشته باشند . ما معتقدیم گذشته ما سرمایه ما ست . هر کس با هر گرایش و سلیقه فکری در مسئله جنگ و دفاع مقدس با دیگران به نقطه اشتراک می رسد . همه باید گامی در این راستا بردارند . خانواده ایثارگران باید پای کار بیاید .

امتداد : آیا حقش نبود در این سال ها یک مرکزی را با عنوان آفرینش های هنری و ادبی آزادگان ایجاد می کردید ؟ بالاخره تنوع در محصول می تواند تأثیر خوبی در بیان حرف ها و اندیشه ها داشته باشد . الحمدلله منابع خوبی را جمع آوری کرده اید . ولی سطح شما این نیست . . .

-          نیست ! نیست ! من هم قبول دارم . من دفاع نمی کنم . اما توان ما هم حدی دارد . من تجربه دارم کسانی را که برای اولین بار خاطره ای از اسارت را می شنوم دیده ام که گاه علقه ای هم به نظام ندارند اما یا احساس شرمندگی پیدا می کنند یا حس غرور . این یعنی زمینه وجود دارد . باید شأن مجاهد در جامعه باور شود . دو سال پیش سفری به فرانسه داشتم . رفتم برای بازدید از ایفل . جمعیت زیاد بود و نوبت به من نرسید . به شوخی به مسئول فرانسوی گفتم کارت جانبازی نشان بدهیم کارمان راه نمی افتد ؟ گفت چه کارتی است ؟ برایش توضیح دادم . کارم را راه انداخت . گفت فرقی نمی کند . قربانیان جنگ اهل هر کشوری باشند این حق را دارند . آفریننده های این حماسه ها را باید معرفی کرد . دیشب مراسمی بود برای تجلیل از ایثارگران . ایثارگرانش کجا بودند ؟! کار دولتی جواب نمی دهد . این برنامه ها را باید خود ایثارگران انجام دهند . شأن ایثارگر که جا بیفتد احساس دین هم در دیگران تقویت می شود .

امتداد : در دیدار اخیر دست اندرکاران کتاب دا با مقام معظم رهبری ایشان نسبت به خطر تحریف تاریخ هشدار دادند . . .

-          درست است . الحمدلله رهبر عزیز بر مسائل فرهنگی اشراف خوبی دارند . برخی از همین آثار ، این خطر را گوشزد می کنند . اسارت در خلأ اتفاق افتاد . بدون دوربین و ابزار ثبت . برای همین شما هر چه بسازی و به نام اسارت به خورد جامعه بدهی ممکن است زود پذیرفته شود . شش سال اسیر بودم . اردوگاه های مختلفی را دیدم . هجده سال در کارهای مربوط به آزاده ها هستم . فضای اسارت یکی از پاک ترین فضا هایی بود که دیدم . جمع منزهی بود . حتی از این تک ! زدن ها و کش رفتن ها هم خبری نبود . یک بار در سینما خانمی بعد از دیدن فیلم به کارگردان که اتفاقا کنار یک آزاده ای نشسته بود ضمن تقدیر و تشکر گفت اگر اسارت این بود شکر خدا خیلی هم بد نبود ! فضای واقعی اسارت که ناظران صلیب را به حیرت وامی داشت چه کسی باید بیان کند . این تحریف تاریخ نیست ؟ امان از این روشنفکر بازی ها .

امتداد : یکی از راه های مقابله با تحریف ، نظارت بیشتر است . متأسفانه برای ارائه آثار مرتبط با اسارت نظارت خاصی وجود ندارد . یعنی اگر من همین الان کتابی را بر اساس تخیل بنویسم و مدعی شوم این ها خاطرات واقعی من مثلا از اردوگاه چهارده است کسی مدرکی نمی خواهد .

-          نظارت باید باشد . اما اگر دلسوزی و احساس تعلق به فرهنگ دفاع مقدس را ایجاد کنیم نظارت هم که نباشد کارها کیفیت بالاتری پیدا می کند .

امتداد : بعضی ها معتقدند چون آزاده ها بعد از رحلت مرحوم ابوترابی نتوانستند فرد دیگری مثلا حاج آقا صالح ابادی یا احدی یا جمشیدی و . . . را به عنوان بزرگ خودشان جایگزین کنند مورد اجحاف قرار گرفته اند .

-          نه این طور نیست . مگر جانبازها بزرگتری دارند یا خانواده ای شهدا . اما خودشان تشکل هایی را راه انداخته اند . شاید قرار باشد اسرا کمتر دیده شوند ! شاید هنوز بعضی ها فکر می کنند تجلیل از اسرا یعنی تجلیل از اسارت . در حالی که باید گفت تجلیل از آزادگان یعنی تجلیل از آزادگی . اما به هر حال اسارت هم بخشی از جنگ است . جنگ خسارت دارد . جراحت دارد . اینها جزئ لاینفک یک جنگ است . ما متأسفانه هیچ گونه آموزشی برای اسارت ندیده بودیم . موقع بازجویی وقتی می پرسیدند که مثلا چه قدر نیرو توی خط است مردد بودیم بگوییم کم بهتر است یا زیاد ؟ کدام یک به نفع جبهه ماست ؟ همان اوایل یک سرگرد ارتشی هم کنار ما بود . او معلوماتی داشت که خیلی به دردمان خورد . مثلا او به ما گفت که چند روزی صبر کنید و درگیر نشوید تا صلیب شما را ثبت نام کند آن وقت دستتان بازتر است . ما تا آن روز اصلا نمی دانستیم صلیب چیست و چه مسئولیتی دارد .

امتداد : بسیاری از آثاری که درباره اسارت تولید شده بیشتر درباره موصل است . بعضی ها این را یک آسیب می دانند .نیمی از اردوگاه ها اسرای مفقودالاثر بودند که امروز خیلی مظلوم واقع شده اند .

-          امروز تهرانی ها در جنگ چه قدر دیده می شوند ؟ اسم دوکوهه چه قدر سر زبان هاست ؟ عقبه های دیگر فراموش شده اند . اسم چند سردار شهید بزرگ شده است . اما درباره محمد بروجردی ، محمد ابراهیم جعفرزاده ، مجید بقایی که فرماندهان زیر دستش امروز از او آشناترند و . . . چقدر شناخت داریم ؟ اخیرا دهلران بودم . می گفتند این جا آن قدر اتفاقات ریز و درشت افتاده اما اسم خوزستان بیشتر مطرح است . بعضی مسائل اجتناب ناپذیر است که نباید توجیه کرد . اسرای موصل قدیمی ترند . مرحوم ابوترابی هم بیشتر در اردوگاه های موصل بود . بعد از اسارت هم اسرای موصل در مجموع شناخته شده تر هستند . این مسائل به طور ناخواسته باعث این اتفاق شده است . من می دانم اسرایی که شاید فقط دوسال در بند بودند سختی هایی کشیدند که ما چون مفقودالاثر نبودیم و در صلیب اسممان موجود بود اینها را ندیدیم . با آزاده های تکریت 11 نشسته بودیم حوادثی را نقل کردند که پیش خودم گفتم یک سال اسارت اینها با شش سال اسارت من برابری می کند . اما باور کنید عمدی در کار نبوده است . در همین موسسه الان از اردوگاه های یازده و دوازده و هجده هم بزرگوارانی مشغول به فعالیت هستند . پیام آزادگان تا کنون شصت جلد کتاب ، سی مستند ، چهل همایش و چند ویژه نامه را منتشر و برگزار کرده است که سعی ما بر این است خلأهای موجود را در حد توان جبران کنیم .

امتداد : از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید متشکریم .

 
گنجینه ای نه برای خاک !!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم مرداد 1389 ساعت 14:30 شماره پست: 514

 

آزادگان بر زمین مانده !

 

قرار بود بنویسم سوژه های بر زمین مانده ؛ اما همین تیتر مناسب تر است : آزادگان بر زمین مانده ! آزادگانی که فراز و نشیب های زندگی هر کدامشان خاطراتی آموزنده و شنیدنی است . از زاویه دیگری هم می توان به این عنوان نگاه کرد . آزاده هایی که لطف خدا باعث شده هنوز در بین ما باقی بمانند . نگاهی به آمار آزادگانی که هر از گاه بر اثر فشارها و سختی های دوران اسارت دچار عارضه ای شده و از میان ما رخت بر می بندند ضرورت اغتنام از فرصت های باقی مانده را گوشزد می نماید .

اردوگاه های اسارت ، نمادی از یک جامعه کوچک بود . تجمع اقوام با رویکردها و سلایق متفاوت ، تجربه ای را رقم زد که بهره گیری از آن می تواند راهگشای بسیاری از معضلات اجتماعی قرار بگیرد .

مدیریت در اسارت ، خلاقیت ها و نو آوری ها ، فعالیت های فرهنگی و . .  . نیز نمونه های دیگری از تجربیات گرانسنگ دوران پرافتخار اسارت است که دردمندانه باید گفت مورد غفلت و فراموشی قرار گرفته است .

کدام مسئول فرهنگی خبر دارد جنگ نرم فرهنگی در اردوگاه هفت در شهر رومادی عراق چگونه رقم خورد ؟ آن جا که به رغم برتری ابزاری دشمن برای تأثیرگذاری بر اسرای کم سن و سال ایرانی ، تمام توطئه ها با رهبری فکری طلبه ای جوان به نام عیسی نریموسا ناکام ماند و یک بار دیگر ثابت شد که برتری ایمان و عقیده بر پول و امکانات ، اصلی خدشه ناپذیر است .

علی اصغر صالح آبادی را چه کسی می شناسد ؟ روحانی دوست داشتنی و بزرگواری که هم اکنون امامت جمعه شهر کهک در استان قم را برعهده دارد . اوج افتخار آفرینی او و یارانش در اردوگاه موصل ، مربوط می شود به جریان زیارت کربلای اباعبدالله علیه السلام . شاید نسل های بعد با آن شناختی که از فضای غیرانسانی اسارت و توحش سربازان عراقی پیدا می کنند باورشان نشود این روحانی ریزاندام با پافشاری و استقامت خود توانسته است از افسر استخبارات بعث ، تعهد کتبی بگیرد که زیارت اسرای ایرانی مورد بهره برداری تبلیغی به نفع رژیم صدام واقع نشود .

کدام فیلم یا کتابی را سراغ دارید که نشان داده باشد اسرای ایرانی در اردوگاه بعقوبه در اوج غربت و مظلومیت با پایمردی خود نماز جمعه ! را با امامت حجت الاسلام باطنی برگزار کرده اند ؟

علی حبیبی ، مرزبان جوان و باغیرت ایرانی در اردوگاه شش ، عراقی ها را مجاب کرد تا اذیت و آزار اسرای ایرانی را به حداقل برسانند . مبادا روزی نام شهسواری را فراموش کنیم . همان بزرگ مرد معلمی که در مقابل دوربین های خبری دنیا خطر شهادت را به جان خرید و غریو مرگ بر صدام ضد اسلام را در گوش تاریخ ماندگار ساخت . طحانیان کودکی کم سن و سال بود که مصاحبه با خبرنگار زن هندی را به رعایت حجاب کامل او منوط کرد و با صدای کودکانه اش پیام آزادگی را این گونه طنین انداز ساخت : ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است   ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است

شهاب الدین شهبازی را باید بشناسید . سرگرد دلاور ارتشی که وصف جوانمردی هایش هر شنونده ای را به وجد می آورد .

بدن سید فاضل موسوی شرحی از دلدادگی فرزندان حضرت روح الله است . هنوز هم جای اتو و دیگر ابزار شکنجه بر پیکر او خودنمایی می کند . سید فاضل ها همه این دردها را در خود فرو ریختند تا دشمن با ارتحال پیرمرادشان خمینی کبیر احساس شادمانی نکند . احمد روزبهانی سند زنده تهاجم ارتش بعث است . او فرمانده سپاه پاوه بود . جاویدالاثر احمد متوسلیان معاونت او را برعهده داشت . روزبهانی در سال پنجاه و هشت به اسارت دشمن درآمد . یعنی درست یک سال قبل از آغاز رسمی جنگ تحمیلی . حسین درچه ای فرمانده شهید برونسی بود در تیپ جوادالائمه علیه السلام . دشمن می دانست فرمانده تیپ را به اسارت درآورده اما تا آخر نفهمید همین جوان ساده ای که خودش را انگشترساز مشهدی معرفی کرده و به ادعای خود به زور ! وارد جنگ شده همان فرمانده دلیری است که حماسه هایش کمر دشمن را شکسته است . حسین درچه ای در اسارت ، مدل جدیدی از خط فارسی را ابداع کرد که دو جور خوانده می شود . او از این طریق قصد داشت اخبار اسارت را به ایران منتقل کند . هنر او در ایفای نقش ! آن قدر بالا بود که حتی پزشکان متخصص صلیب نیز بیماری اش را باور کردند و او را دو سال زودتر از سایر اسرا با اسیران بیمار عراقی مبادله نمودند . یاد روضه های زینبی به خیر . آن جا که برخی مردم عراق با دیدن اسرای تشنه و دست و پا بسته ایرانی هر چه به دستشان می رسید نثار پیکر مجروح کاروان اسارت می کردند . زمزمه های اسرا به یاد طفلان یتیم امام عشق ، شنیدنی بود . یاد علی اصغر رنجبر به خیر . جوانی اهل فارس بود که فقط چند ساعت در اسارت دشمن ماند . خون زیادی از او رفته بود و در گرمای طاقت فرسای تابستان فقط طلب چند قطره آب داشت . بعثی ها او را از سایرین جدا کردند و درست زیر آفتاب نشاندند . آب یخ را مقابل نگاهش گرفتند . چشمان خسته و نیمه باز او داشت امیدوار می شد که به یک باره قطرات آب را به زمین ریختند و قهقهه سر دادند . صدای علی اصغر از ته حلقوم مبارکش شنیده می شد : آب . . . آب . . . دقایقی طول نکشید که از کوثر گوارای حق ، سیراب شد و شهد شهادت نوشید . فضل الله ظهوریان با ضربه جمعه ، سرباز خبیث عراقی در اردوگاه موصل فلج شد . چندی بعد با اسرای بیمار عراقی مبادله شد . وقتی از علی بن موسی الرضاعلیه السلام شفا گرفت عکسش را برای اسرا فرستاد تا رهروان عاشورا بدانند بی صاحب نیستند . حسین لشکری را آقا سیدالاسرا لقب داد . ارتشی دلاوری که بیشترین زمان را در اسارت با سختی فراوان سپری کرد . او زن و فرزند داشت ، شکنجه را تحمل کرد ، هجده سال را در تاریکی سلول ها ی اسارت گذراند اما حاضر نشد جلوی دوربین عراقی ها برود و برای خوش آمد اربابان غربی آنها ایران را آغازگر جنگ معرفی نماید . سختی اسارت فقط تونل مرگ نبود . شکسته شدن هیبت یک مرد را چه کسی می تواند بازگو کند ؟ مرد مظهر جلال خداست . می دانید وقتی یک مرد در جوانی به دلیل بیماری سخت و جانکاه خود مجبور باشد حتی برای قضای حاجت به اسیری دیگر اتکا کند چه بر سرش می آید و چگونه از درون در خود می پیچد ؟ از نامه های دروغین منافقین خبیث چه خبر داریم ؟ وقتی با تقلید خط یکی از نزدیکان اسرا به او خبر می دادند همسرش رهایش کرده ، فرزندش مرده و . . . طعم سرنوشت نامعلوم را انشالله هیچ گاه نچشیم . آیا می دانیم بیش از نیمی از اسرا به دور از نگاه صلیب سرخ نگاه داری شده و به اصطلاح مفقودالاثر بوده اند . اسرای مفقودالاثر از همه مظلوم تر بودند زیرا در صورت کشته شدن توسط دژخیمان بعث نیز کسی سراغی از آنها نمی گرفت . با این حال رشادت هایی از ایثار و ایمان آنان رقم خورده است که در تاریخ هیچ ملتی به چشم نمی آید .

حالا کتاب های درسی را ورق بزنید . آیا می توانید نامی از طلایه دار نسل بوتراب ، سید علی اکبر ابوترابی پیدا کنید ؟ از محمدجواد تندگویان چطور ؟ وزیر نفتی که می توانست زیر کولر و پشت میز امارت بنشیند و از تهران همه چیز را کنترل کند اما نماند تا نشان دهد وزیر شدن در دولت اسلام با عافیت طلبی منافات دارد .

معنای آزادگی را باید از زندانبانان عراقی پرسید . شاید هیچ اردوگاهی نبوده است که سربازان دشمن با حقارت و سرشکستگی این عبارت را بر زبان نیاورده باشند که : انگار ما این جا اسیر شما هستیم .

فرق آزادی و آزادگی را فرزندان روح الله در عمل تفسیر کرده اند . آن چه بیان شد گوشه هایی بسیار کوچک از عظمت فرهنگی تابناک است که تبیین آن نسل های آتی انقلاب را در برابر آفت های زمانه بیمه می کند . از اجحاف ها و کوتاهی ها که بگذریم امروز رسالتی بس بزرگ گریبانگیر همه فعالان عرصه فرهنگی است . گنجینه تابناک آزادگی رو به فراموشی است . هشدار ! که تاوان غفلت ما تنها به خسران این جهانی ختم نخواهد شد .

هر که دارد به سرش شور و نوا بسم الله . سید حمید مشتاقی نیا

 
امروز 26 مرداد
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم مرداد 1389 ساعت 14:16 شماره پست: 513

 

به یاد زنانی که آزاده اند

.

.

.


بسمه تعالی

به یاد زنانی که آزاده اند

به قلم سرکار خانم فاطمه باکری

هر صفحه اش را که ورق می زنی باز میرسی به همان نقطه اول « ایمان »

هر خاطره را که مرور می کنی باز میرسی به همان نقطه اول « ایمان »

از لابلای دردها ، رنجها ، شکنجه ها ، فراقها ، محرومیت ها و تنهایی ها باز هم میرسی به همان نقطه اول « ایمان »

تنها ایمان است که همه این سختی ها را قابل تحمل می کند . ایمان است که دشمن سفاک را درهم می شکند و به « اسیر » عزت و عظمت می دهد . این ایمان است که غرور فرمانده بعثی را جریحه دار و او را حیران می کند . این ایمان است که دشمن را خلع سلاح کرده و به اسیر تاب مقاومت می دهدو چه زیبا فرمود رهبر فرزانه انقلاب درباره انقلابی که خمینی کبیر آن مجاهد وارسته بنیان آن را بنا نهاد  که « انقلاب ایمان است ، اعتقاد است ، دین است ، دین که از انسان فاصله نمی گیرد »و این ایمان انقلابی چه جبروتی و باشکوه است وقتی در قلب زن مسلمان اسیر جای می گیرد و هیمنه دشمن را در هم می شکند . قطره باران که ببارد رود می شود . رود که جاری شود از لابلای سنگ ها راهش را پیدا می کند تا دریا شود . دریا که متلاطم شود صخره ها را درهم می کوبد تا به اقیانوس برسد . امام خمینی قطره بارانی بود از جانب رب رحیم که « فاطمه و معصومه و حلیمه و مریم و ... » را هم در کنار مردان آزاده و وارسته ، به مجاهدتی شگرف آن هم در زندان های رژیم بعثی عراق کشاند و چنان جلوه ای از خود نشان داد که دشمن متجاوز را به زانو درآورد و حالا جلواتش از ایران ـ قلب اردوگاه اسلام ـ به فلسطین و لبنان می تابد و راه را روشن و نورانی کرده است . دختران انقلابی خمینی کبیر آن قدر باعظمتند که شرح زوایای پیدا و پنهان دوران اسارت آنان در این مقال کوتاه نمی گنجد و ما فقط به ذکر گوشه هایی از درد و رنج آنان که در سایه ایمان و معنویت قابل تحمل بود ، فهرست وار می پردازیم .

 

باید می ماندم

خانم فاطمه ناهیدی که در رشته مامایی از دانشگاه شهید بهشتی فارغ التحصیل شده درباره دلیل حضورش در جبهه می گوید :« احساس می کردم وظیفه دارم در جبهه بمانم . اگر هیچ کاری نمی توانم بکنم حضور من به عنوان یک زن می تواند باعث قوت قلب رزمندگان شود . نقش زنان را در پیروزی انقلاب دیده بودم و در خیلی موارد زنان عامل تهییج و حرکت مردان بودند . باید می ماندم و از انقلابم ، از مملکتم دفاع می کردم . توکل کردم به خدا . صبح از آن همه تردید و دلهره خبری نبود . ( ماهنامه شاهد یاران / ش 9 / ص46 )

 

انگار چیز عجیبی دیده باشد

لحظه اسارت لحظه سختی است . هزار فکر جورواجور به ذهن آدم خطور می کند . دلهره و اضطراب و از همه سخت تر انتظار اینکه چه اتفاقی می افتد کشنده است اما در آن لحظه سخت فقط یک چیز آرامش بخش است و به همه این اضطرابها خاتمه می دهد و آن « یاد خدا» ست . « من را که گرفتند شادی کردند ، هلهله کردند ، تیر هوایی زدند . چندش آور بود . با خودم کلنجار می رفتم . باید آرام می شدم . باید باور می کردم اسارت را . نشستم با خودم فکر کردم . احساس می کردم این من نیستم که اسیر شده ام . من یک زن ایرانی مسلمان هستم و باید چهره ی واقعی او را نشان می دادم . خودم را سپردم دست خدا و خواستم کمکم کند . نزدیک ظهر بود . سربازی را فرستاده بودند مراقبم باشد . بلد نبودم به زبان عربی حرف بزنم . با ایما و اشاره به او گفتم می خواهم نماز بخوانم . رفت از فرمان دهشان اجازه گرفت . دست و پایم را باز کرد و از آن گودال مرا برد جای دیگر . سر تا پایم خاکی بود . مانتوم پر از لکه های خون شده بود . تیمم کردم و نماز خواندم . او زل زده بود و نگاهم می کرد . انگار چیز عجیبی دیده باشد ...» ( دوره ی درهای بسته ،صص15 ـ 16)

 

با خون دستم نوشتم الله اکبر

شرایط سخت زندان ، کمبود وسایل بهداشتی ، وجود حشرات و حیوانات موذی که سلامتی آنان را تهدید می کرد ، عدم اطلاع صلیب سرخ از حضور آنان و بی اطلاعی خانواده ها و فشارهای روحی و... همه دلایلی بودند که باعث شد این چهار بانوی صبور را به فکر اعتصاب غذا بیندازد اما اعتصابی که با شکنجه ای سخت شروع شود و با ریختن خون و کبود شدن ادامه پیدا کند کمر دشمن را خواهد شکست .

« غسل شهادت کردیم . به نگهبان گفتیم می خواهیم رییس زندان را ببینیم . می خواستیم اتمام حجت کنیم . به مسخره گرفت . گفت من رییس زندانم چکار دارید ؟ گفتم اگر نیاوریدش هر اتفاقی افتاد مسوولیتش با خودتان . ما ساکت نمی مانیم . گفت رییس زندان نمی آید هر کار می خواهید بکنید . ما شروع کردیم به در زدن و شعار دادن . بچه ها از سلول های دیگر فکر کرده بودند چی شده . آمده بودند از زیر در اعتراض می کردند که با ما چکار دارند . یکی از نگهبان ها که اسمش را ژنرال گذاشته بودیم عصبانی شده در را باز کرد . آمد تو . تهدید کرد که اگر ساکت نشوید می زنمتان . حلیمه داد زد :« هان چیه ؟ کی را می ترسانی ؟» نتوانست این برخورد شجاعانه او را تحمل کند . در سلول را پشت سرش بست و با کابلی که به دستش بود افتاد به جان ما . مثل دیوانه ها به سر و صورت مان می زد و عربده می کشید . من تا می توانستم هر اتفاقی می افتاد بلند بلند می گفتم که زندانهای دیگر بشنوند . معصومه را کنج حمام گیر آورده بود و می زد . حلیمه همیشه ناخن هایش را بلند نگه می داشت . می گفت می خواهم اگر عراقی ها به ما حمله کردند با ناخن هایم چشمان شان را در بیاورم . یکدفعه حلیمه دوید و چنگ انداخت توی صورتش . همه به سرباز عراقی حمله کردیم و کابل را از دست ژنرال گرفتیم . یکی از بچه ها شروع کرد به زدن . او هم تا دید هوا پس است از آنجا زد بیرون ... صورت و بدن مان زخمی شده بود . من ناخنم افتاده بود و خون می آمد . زیر ناخن های آذر خون مرده بود . جای کابل روی صورت حلیمه کبود شده بود . من با خون دستم روی دریچه نوشتم « الله اکبر ، لا اله الا الله »فکر  می کردم خود الله اکبر کوبنده است اگر با خون هم نوشته شده باشد که حتما خیلی تاثیر می گذارد . می خواستم هر کس آمد دریچه را باز کرد ببیند . می خواستم خودشان ببینند چقدرجنایتکارند . ( ماهنامه شاهد یاران /ش 9 /ص 48 )

 

هزار بار

میان انواع و اقسام شکنجه ها تنها خدا فریادرس می شد و ملجا و پناهگاهی که آرامش را در رگهای آنان جاری می ساخت .« نمازهایمان که تمام می شد دعا می خواندیم . سر و صدای دعا خواندنمان مصیبتی شده بود برای نگه بان ها . هر طوری بود می خواستند ما را ساکت کنند . ( روزگاران ، ص20 ) این ذکر و دعا و توسل هم به خودشان روحیه می داد و هم به مردانی که در سلول های بغلی اسیر بودند . « توی سلول انفرادی الرشید تنها چیزی که ما را به هم وصل می کرد ، دعا بود . وقت نماز که می شد یکی توی سلولش بلند اذان می گفت . نماز که تمام می شد دعاهایی را که حفظ بودیم بلند بلند می خواندیم . گاهی عراقی ها می ریختند توی سلول ها و می زدندمان . بعضی ها زیر مشت و لگد هم قرآن می خواندند . خواهرها بعد از نماز مغرب و عشا امن یجیب می خواندند . پانصد بار ، هزار بار ، گاهی یک ساعت تمام . ( روزگاران / ص15)

 

اشدا علی الکفار

دلشان که در برابر خدا خاضع و خاشع بود خدا هم هیبت آنان را در دل بعثی ها می انداخت و می شدند مصداق اشدا علی الکفار .« آن شب باران شدیدی می آمد و آب خیلی زیادی افتاده بود داخل محوطه اردوگاه ... خواهرها در محوطه ای که وسط اردوگاه بود و با اردوگاه ما فاصله داشت بودند و بیشتر در معرض این سیلاب قرار می گرفتند . آب رفته بود داخل محوطه آنها و شرایطی پیش آمده بود که عراقی ها مجبور شده بودند که آنها را منتقل کنند به یک قسمت دیگر ... دیدیم عراقی ها آمدند و همان مامور بعثی یعنی محمودی آمد ... او اخلاق عجیبی داشت و هر موقع می آمد با دو تا سگ می آمد . یک سگ تازی داشت که لباس هم تنش می کرد . همیشه قلاده دستش بود و با این سگ می آمد اردوگاه . یادم هست آن شب آمد و خیلی سرو صدا کرد که ... بگیرید بخوابید . اگر ببینم کسی بلند شده پدرش را در می آورم .. در همین حین من متوجه شدم سرو صداهایی از وسط اردوگاه می آید . کاملا معلوم بود که عده ای دارند از داخل آب رد می شوند . قسمت آن بود که من آن شب بلند شوم و آن صحنه را به چشم خودم ببینم ... محمودی هی به آنها می گفت :« زود باشید . زود باشید .» داشت با آنها حرف می زد و بلند بلند به آنها پرخاش می کرد . من بلند شدم رفتم پیش پنجره . محمودی با چند تا از این درجه دارها و سربازها که همراهش بودند دیدم دور خواهرها را گرفته بودند و داشتند آنها را می بردند .. نمی دانم محمودی چی می گفت ولی به چشم خودم دیدم که یکی از خواهرها که نفهمیدم کدامشان بود محکم زد توی گوش محمودی . محمودی آدمی بود قسی القلب و از هیچ کاری دریغ نمی کرد . یک جلاد به تمام معنا بود . مرخصی که می رفت بچه ها جشن می گرفتند ... آدمی بود که بدون هیچ عذری می زد . حتی بعضی موقع ها پنجه بوکس دستش می کرد و می زد . با حالت مست می آمد وسط اردوگاه ... اینقدر می زد که همه آنها را سیاه می کرد . فارسی هم بلد بود . بالاخره 10 سال توی ایران زمان شاه دوره ساواکیش را در شیراز گذرانده بود .... یک بعثی به تمام معنا بود . حالا محمودی با این شرایط و این ابهت که برای خودش داشت ـ آدمی که توقع داشت وارد اردوگاه که می شد همه اسیرها خبردار بایستند و وقتی وارد اردوگاه می شد اگر کسی جنب می خورد 100 نفر با کابل می ریختند سرش که این حرکت را کرده ـ نمی دانم چی گفت یکی از این خواهرها عصبانی شد زد توی گوش او ... محمودی کاری نمی توانست بکند . چون می دانست بچه های ما در مورد این خواهرها خیلی حساس هستند . می دانستند اگر یک وقت دست از پا خطا کنند اردوگاه به هم میریخت . البته آنها خودشان کوه بودند ... ( ماهنامه شاهد یاران /ش9/صص56،55)

 

رحما بینهم

اسایشگاه کناری ما جای اسرای عادی بود ... شب سوم و چهارم من را بردند آنجا . کنار آنها راحت تر بودم . آن شب نماز را به جماعت خواندیم . بعد از نماز محمد ـسرباز عراقی ـ من را صدا زد . یک ساندویچ برایم آورده بود . فکر می کرد خیلی لطف کرده . سه روز بود که به ما غذا نداده بودند . گفتم اگر ساندویچ هست برای همه بیاور وگرنه من هم مثل بقیه . آن ساندویچ هم شام خودش بود . دور و برش را نگاه می کرد و با اضطراب اصرار می کرد که بگیرم . ساندویچ را گرفتم . دادم به یکی از بچه ها که لقمه کند و به همه بدهد . بعد از اینکه همه مختصری از آن ساندویچ خوردند بلند شدم و رفتم تا از محمد تشکر کنم . محمد پشت پنجره بود . چشم هایش پر از اشک شده بود . گفت «تو مسلمانی، نه من » دو سه بار این را گفت ...(ماهنامه شاهد یاران /ش 9 / ص 47 )

 

خدا را با تمام وجود و تک تک سلول هایم لمس کردم

و او که فرمود « لقد خلقنا الانسان فی کبد » چه زیبا در آن تنگناهای سخت خودش را نشان می داد . « هیچ کس زندان و اسارت را دوست ندارد اما من در اسارت خدا را با تمام وجود و تک تک سلول هایم لمس کردم . به تمام سوالاتی که سالیان سال در ذهنم بود در آنجا از طریق خداوند بدون دسترسی به هیچ گونه منابعی دست یافته بودم . معنویت خاصی در آنجا حاکم بود . آنجا سرزمین امام حسین بود . سرزمین مولا امیرالمومنین بود . قطعا باید این احساس را می داشتم اما از همه اینها گذشته ارتباط با خدا و اینکه خداوند در تمامی لحظات حی و حاضر و ناظر بر ما بود . خداوند وجود خود را با امدادهای غیبی بسیار به من می شناساند . هر گاه که احساس می کردم دلم تنگ است و فضای اردوگاه و سلول قبلی برایم تنگ شده و بر وجودم فشار می آمد سکینه ای را خداوند بر دلم می گذاشت به گونه ای که حس می کردم این فضا از بهشت هم زیباتر است . هرچه بود خدا بود . دلم برای معنویت آن روزها تنگ می شود . دلم برای ارتباط زیبایم با خدا تنگ می شود . دلم برای صفای قلب خودم که خداوند به من هدیه داده بود تنگ می شود . دلم برای عشق و ایمان تنگ می شود ولی هرگز دوست ندارم زندان بروم و شکنجه های آن روز را دوباره تجربه کنم . ولی اگر آن معنویت باز سراغم بیاید حاضرم بدترین زندان ها را تحمل کنم و از زندان جسم خارج شوم . ( ماهنامه شاهد یاران /ش9 / ص49)

کاش بشکند قلمی که نمی تواند حق مطلب را ادا کند. کاش بشکند ...

 
جادوگری که مسحور شد !
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم مرداد 1389 ساعت 22:6 شماره پست: 512

 

علی کریمی سوابق درخشانی در فوتبال دارد . او نقش برجسته ای در فوتبال ملی داشته است . او را جادوگر یا مارادونای فوتبال آسیا لقب داده اند . جایگاه او در بین دوستداران فوتبال آن قدر پر رنگ بود که عدم دعوتش به تیم ملی از سوی علی دایی ، بهترین گل زن جهان را با چالشی دست و پاگیر مواجه ساخت . کریمی یک ستاره است . یک قهرمان ؛ او یک چهره شاخص است . در تاریخ فوتبال این مرز و بوم نام علی کریمی هیچ گاه به فراموشی سپرده نخواهد شد اما . . . .

علی کریمی قانون شکنی کرد . گذشته و سوابق درخشان او ، مانع قاطعیت و سرعت در برخورد با خطایش نگردید حتی اگر در منظر برخی به پاس قانون شکنی های جسورانه اش ، مقام قهرمانی پوشالی را به چنگ آورد . اخراج علی کریمی از تیم استیل آذین هر چه قدر هم که حاشیه داشته باشد مورد دلخوشی و ستایش کسانی قرار دراد که سال هاست دنبال بارقه ای از حرمت اخلاق و تعهد حرفه ای در فوتبال این مرز و بوم بوده اند .

راستی اگر به اتهامات سیاسی و اقتصادی همه دانه درشت ها و چهره های شاخص این کشور نیز بی توجه به سوابق و خدماتشان با سرعت و قاطعیت رسیدگی می شد امروز وضع ما به آن جا می رسید که نوکران جیره خوار غرب و عرب بعد از تحمیل فجایع ناگوار فتنه ، بر مسند طلب نشسته و داد تظلم به آستان اربابان جهان خوار خویش بگسترانند ؟

 
تمنای فاتحه
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم مرداد 1389 ساعت 18:26 شماره پست: 511

 

یادم نمی رود . دقیقاً سوم خرداد همین سال بود . برای اولین بار به حوزه هنری رفته بودم . با نخستین فردی که برخورد کردم پیرمرد خوش روحیه ای بود که کارهای خدماتی آن مرکز را انجام می داد . معروف بود به حاج انوار . برخلاف چهره خسته و جسم ضعیفش ، بسیار اهل ذوق و گشاده رو بود . وقتی فهمید از قم آمده ام بیشتر تحویل گرفت . دلش هوای زیارت داشت . نیم ساعتی هم کلام شدیم . از ماجرایی برایم گفت که در نوروز امسال با آن مواجه شده بود .

می گفت وقتی به خانه رسید احساس خستگی داشت . فکر کرد خوابش می آید . گردنش شل شد و . . .

بیدار که شد دید دور و برش شلوغ است . صدای گریه و شیون بلند شده بود . بنده خدا جا خورد . گفت شما را به خدا اگر اتفاقی افتاده به من هم بگویید طاقت شنیدنش را دارم ! هر چه گفتند تو مرده بودی ، باورش نشد . می گفت نه ، خوابم برده بود .. ..

از استادی اهل طریق شنیده بودم که خدا به بعضی ها فرصتی دوباره می دهد تا اگر کار نیمه تمامی دارند به اتمام برسانند  و . . . این گونه افراد به طور معمول عمر زیادی نخواهند داشت .

نیمه اول حرف استاد را به پیرمرد گفتم تا شکرگذار و غنیمت دان باشد . نیمه دیگرش را حیا کردم .

روزهای بعد لابه لای صحبت ها از او خواستم فرصت زیارت امام عشق را از دست ندهد . شوق کربلا داشت اما دلیلش برای نرفتن موجه بود . حاج انوار یازده فرزند صالح را تربیت کرده بود تا انشالله اعمالشان باقیات الصالحات او محسوب شود .

ساعتی پیش شنیدم نماز صبح امروز را میهمان بارگاه کبریایی حق بود . امیدوارم صفای باطن این پیرمرد در ماه ضیافت الهی ، بهانه مغفرت و شادی ابدی روحش باشد .

دوستان انشالله فریضه لیلة الدفن را امشب به یاد آن مرحوم فراموش نخواهند کرد .

 
خواجه بی بصیرت !
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم مرداد 1389 ساعت 5:13 شماره پست: 510

 

اخیراً در وصف تقوای کم نظیر یکی از علمای شرق کشور مطلبی خواندم که بسیار شگفت انگیز بود . از تقوای این بزرگوار همین بس که می ترسد نام " شهید " را برای مدافعان گلگون کفن این خاک به کار ببرد !! می گوید : کشته شدگان جنگ . البته برایشان دعا می کند و فاتحه می فرستد و . . .

نمی دانم این عالم (؟) از مصطفی چمران ، سیدحسین علم الهدی ، سید محمد علی جهان آرا ، عباس بابایی ، صیاد شیرازی و . . . چه می داند ؛ از صدام و آمریکا و اسرائیل و  . . . چطور ؟ اما . . . .

یاد گفتارهای معنوی شهید مرتضی مطهری افتادم (ص57-59) :

" در میان اصحاب امیرالمؤمنین مردی را داریم به نام ربیع بن خثیم همین خواجه ربیع معروف که قبری منسوب به او در مشهد است . حالا این قبر او هست یا نه من یقین ندارم و اطلاعم در این زمینه کافی نیست ولی در این که او را یکی از زهّاد ثمانیه یعنی یکی از هشت زاهد معروف دنیای اسلام می شمارند ، شکی نیست . ربیع بن خثیم اینقدر کارش به زهد و عبادت کشیده بود که در دوران آخر عمرش قبر خودش را کنده بود می خوابید و خود را نصیحت و موعظه می کرد . می گفت : یادت نرود عاقبت باید بیایی اینجا .

تنها جمله ای که غیر از ذکر و دعا از او شنیدند آن وقتی بود که اطلاع پیدا کرد که مردم حسین بن علی فرزند عزیز پیغمبر را شهید کرده اند ، چند کلمه گفت در اظهار تأثر و تأسف از چنین حادثه ای : وای بر این امت که فرزند پیغمبرشان را شهید کردند .

می گویند بعدها استغفار می کرد که چرا من این چند کلمه را که غیر ذکر بود به زبان آوردم .

همین آدم در دوران امیرالمومنین علی علیه السلام جزو سپاهیان ایشان بوده است . یک روز آمد خدمت امیرالمومنین عرض کرد : یا امیرالمومنین ! ما درباره این جنگ ، شک و تردید داریم ، می ترسیم این جنگ ، جنگ شرعی نباشد (!!) چرا؟ چون ما داریم با اهل قبله می جنگیم که آنها مثل ما شهادتین می گویند ، مثل ما نماز می خوانند ، مثل ما رو به قبله می ایستند . و از طرفی شیعه امیرالمومنین بود نمی خواست کناره گیری کند گفت یاامیرالمومنین ! خواهش می کنم به من کاری را واگذار کنید که در آن شک وجود نداشته باشد . امیرالمومنین هم فرمود بسیار خوب اگر تو شک می کنی پس من تو را به جای دیگری می فرستم . . . . .

این نمونه ای بود از زهّاد و عبّادی که در آن زمان بودند . این زهد و عبادت چقدر ارزش دارد ؟ این ، ارزش ندارد که آدم در رکاب مردی مانند علی باشد اما در راهی که علی دارد راهنمائی می کند و در آن جایی که علی فرمان جهاد می دهد شک کند که آیا این درست است یا نادرست ؟!! . . .  .این چه ارزشی دارد ؟ اسلام بصیرت می خواهد . هم عمل می خواهد و هم بصیرت . این آدم ( خواجه ربیع ) بصیرت ندارد . در دوران ستمگری مانند معاویه و ستمگرتری مانند یزید بن معاویه زندگی می کند ، معاویه ای که دین خدا را دارد زیر و رو می کند . یزیدی که بزرگترین جنایت ها را در تاریخ اسلام مرتکب می شود و تمام زحمات پیغمبر دارد هدر می رود ، آقا رفته یک گوشه ای را انتخاب کرده شب و روز دائماً مشغول نماز خواندن است و جز ذکر خدا کلمه دیگری به زبانش نمی آید . یک جمله ای هم که به عنوان اظهار تأسف از شهادت حسین بن علی علیه السلام می گوید پشیمان می شود که این ، حرف دنیا شد ، چرا به جای آن ، سبحان الله ، الحمدلله نگفتم ؟! .  . . . لایری الجاهل الا مفرطا او مفرطا . جاهل یا تند می رود یا کند . . . . "

 
خدایا ! ببخش !!
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و چهارم مرداد 1389 ساعت 13:45 شماره پست: 509

من واقعاً بابت این پست عذر می خواهم . ولی باور کنید نتوانستم در برابر این تبلیغ بازرگانی سکوت کنم .

به نظر من این بابای بزرگواری که نام کارخانه ماءالشعیرش را گذاشته جوجو !! یک چیزی اش می شود . شاید به اش بر بخورد و بخواهد شکایت کند اما آخر این هم شد اسم ، بنده خدا ؟!

طرف بیاید داخل مغازه جلوی زن و بچه مردم بگوید : آقا ! ببخشید جوجو دارید ؟!!

یا مثلاً بگوید ماء الشعیر می خواهم . مغازه دار بپرسد : جوجو بدهم خدمتتان ؟ یا جوجو میل دارید ؟!!

آخر برادر من شما هم با این سلیقه ات . این چیزها را که من نباید بگویم به شما ، عزیزجان !

کاش نمی خندیدند !
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم مرداد 1389 ساعت 15:51 شماره پست: 508

 

آیا رئیس دستگاه قضا محاکمه خواهد شد ؟!

 

با جمعی از دوستان دانشجو و طلبه در اتاقی نشسته بودیم . بنا به علتی ، حال همه گرفته بود و کسی دل و دماغ صحبت نداشت . ساعت چهارده شده بود . یکی برخاست و برای شنیدن اخبار ، تلویزیون را روشن کرد . به مناسبت هفته قوه قضائیه ، رئیس دستگاه عدلیه سخنانی را بیان فرموده بود . جمله ای از ایشان نقل شد به این مضمون : با عوامل فتنه به شدت برخورد کرده ایم !!

باور کنید کسی تیکه ای نینداخت و مزاحی نکرد . اصلاً کلمه ای رد و بدل نشد . ناگهان جماعت مثل بمب منفجر شدند و صدای قهقهه شان در و دیوار را به لرزه درآورد ! من هم خندیدم ؛ اما  . . . .

دلم سوخت . آقا صادق لاریجانی را در زمان سرپرستی ایشان در مدرسه ولی عصر (عج) یکی دوباری زیارت کرده و از مصاحبتشان بهره برده ام . او عالمی بزرگ و از ذخائر اسلام است . کاش در قم می ماند ، ریشی سفید می کرد و مانند بسیاری دیگر از بزرگان منتظر دستبوسی مردم می ماند و این گونه دینش را به اسلام ادا می نمود !

موسوی و کروبی در حالی که سزایی کمتر از اعدام ندارند آزادانه به مصاحبه ها و فتنه انگیزی های خود ادامه می دهند . زهرا رهنورد ، محمد خاتمی ، صانعی ، محتشمی پور ، همسر و فرزندان هاشمی از گل نازک تر نشنیده اند . هادی غفاری روحانی نمای بی ادبی است که فایل صوتی اهانت او به آقا هنوز در شبکه های مجازی به چشم می خورد . او به همراه تعدادی دیگر از روحانیون خودباخته که گاه انتسابی با برخی نهادهای حوزوی قم داشته اند بارها در راهپیمایی های غیرقانونی تهران حضور پیدا کرده اند . آنها در حالی هنوز حتی یک احضاریه از دستگاه عدلیه دریافت نکرده اند که روحانی بسیجی حجت الاسلام جهانشاهی به دلیل پیاده روی انفرادی در اعتراض به مافیای زمین خواری ، به اتهام رفتار بر خلاف شئون روحانیت ؟! به احکامی چون زندان ، تبعید و خلع لباس محکوم گردید .

فتنه سازان زبان بازی چون حجاریان ، ابطحی ، عطریانفر و . . . نیز تنها چند روز را در زندان گذرانده اند . تاج زاده و . . . هر از گاه از زندان ! بیانیه صادر کرده و به جریان شوم فتنه ، تنفس مصنوعی می دهند . مرعشی به اصطلاح در زندان است اما هر بار در هر جلسه ای که فتنه گران حضور دارند ردی از او نیز به چشم می خورد . توهین و حملات ناجوانمردانه به شخص دوم مملکت همچنان در سطح مطبوعات ادامه دارد . جالب آن که روزنامه وطن امروز تنها به دلیل درج تیتری با عنوان "بهارستان جاسبی " به دستور مستقیم قاضی القضات ، تحت پیگرد قرار می گیرد . محمد جعفر بهداد به دلیل مسامحه کار خواندن لاریجانی در قبال فتنه گران ، به رغم برائت توسط هیئت منصفه ، با رأی قاضی به هفت ماه حبس محکوم می گردد .

طلاب جوانی که در اعتراض به کوتاهی علی لاریجانی در جریان اجحاف به قانون و نظر مقام معظم رهبری در مجلس شورای اسلامی ، با صدور اطلاعیه ای به طور نمادین رأی خود را از وی پس گرفتند مورد تعقیب قضائی قرار گرفته و مجبور به فرار از قم شده اند .

این روزها سران فتنه با نامه نگاری های متعدد به مراجع عظام و نیز شکایت از سربازان گمنام امام زمان (عج) در مقام مدعی ظاهر شده و با پررویی تمام ، بی توجه به جنایاتی که مرتکب شده اند خود را مظلوم و صاحب حق نشان داده و به طلبکاری از نظام روی آورد ه اند . . . .

این شاهکار سیاسی و قضایی است که افسرده ترین افراد را با شنیدن ادعای جدیت در برخورد با فتنه گران ، جانانه تر از هر طنزی ، به خنده ای عمیق وا می دارد . کاش وضعیت به گونه ای پیش می رفت که مورد استهزای دوستان خودی قرار نمی گرفتیم .

مبادا در پرتو مصلحت اندیشی های بی مبنا روزی را شاهد باشیم که فتنه گران ، بر مسند تظلم خواهی نشسته و پابرهنگان اسلام و انقلاب به جرم مقاومت در برابر زیاده طلبی سرسپردگان غرب ، تاوان ایمان و مجاهدت عاشورایی خویش را پس بدهند . این روند البته ریاست دستگاه عدل را نیز مصون نگاه نخواهد داشت .

 
درخواست نیرو برای حمله به مرکز فسادآنلاین !
+ نوشته شده در شنبه بیست و سوم مرداد 1389 ساعت 12:20 شماره پست: 507

امسال ماه رمضون انگار یه رنگ دیگه ای داره .سر همه سفره ای افطار عطر ظهور پیچیده . حس می کنم یه چیزایی داره تکون می خوره . برگه های ختم قرآنی پخش میشه که نیتشون ظهور آقاست . وقتی همه جا حرف از ظهوره حیفه که بچه مسلمونای فضای مجازی این فضا رو تکون ندن . میخوایم با مک بچه مسلمونای نت یه مرکز فساد آنلاین رو بمب گذاری کنیم .مرکزی که باعث شده هرکس در مقابل کوچکترین خواهش نفسانی بزرگترین و فاسد ترین فضا رو تجربه کنه . از چت روم های یاهو حرف میزنم . این چت روم ها پر از دام شده . پر از فساد . پر از گناه . در صورتی که میتونه بهترین فضا برای دعوت به دین باشه . برای نشوندن لبخندی روی صورت پر از غم آقامون ...بچه های حزب اللهی با حضور همزمان توی این چت روم ها می تونن فضا رو در دست بگیرن . فقط کافیه هرکس زمانهایی که آنلاینه توی این چت روم ها حضور داشته باشه . حتی اگه هیچ کاری نمیکنه فقط حضور داشته باشه . چون ظرفیت این رومها محدوده.ما نمی خوایم حمله کنیم یا خشم شب بزنیم  فقط میخوایم کسایی رو که یه تلنگر برای افتادنشون کافیه  از سقوط نجات بدیم .
کسانی که برای میخوان سرباز این عملیات باشن برای هماهنگی های بعدی در این وبلاگ http://www.jang-iran.blogfa.com/ کامنت بگذارن و یا به rahgozar.blue@gmail.com ایمیل بزنن
با آپ کردن این مطلب توی وبلاگهامون قدمی به سمت رضایت آقامون رداریم
یا علی


برای شروع حتما این آی دی رو ادد کنید : "rahgozar2007 ( برگرفته از وبلاگ دفتر جنگ)

گنجینه تابناک

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم مرداد 1389 ساعت 18:29 شماره پست: 506

 

بوی خاک ، عطر آسمان

 

خاطراتی از مرحوم ابوترابی که هیچ گاه نشنیده اید

سید حسین ابوترابی پنجاه و یک سال دارد . او برادر کوچکتر سید آزادگان مرحوم سید علی اکبر ابوترابی است که در قم به فعالیت های علمی و فرهنگی مشغول است . رفتار ، گفتار ، لهجه و نگاه و لبخند و . . . او عطر سید علی اکبر را می پراکند . کشف این گنجینه تابناک را مرهون راهنمایی داماد بزرگوارشان حجت الاسلام صالح آبادی هستیم .

گریه می کرد و شیر نمی خورد . مشکل تغذیه پیدا کرده بود . کاری از دست دکترهای قم بر نمی آمد . باید برای عمل او را به تهران می بردند . شب قبل از حرکت ، دل مادر بی تاب بود . پدر بزرگ ما سید محمد باقر علوی عالم عارفی بود که در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه سلام الله علیها مدفون است . به مادرم گفت امشب توسل بگیر . همان شب با عنایت حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام مشکل سید علی اکبر حل شد .

هشت سال یا ده سال بیشتر نداشت . آن موقع کوچه حرم که به مدرسه حجتیه ختم می شود مثل امروز پر از مسافرخانه نبود . تعداد بسیار زیادی از بچه ها هر روز توی کوچه سر و صدا داشتند و بازی می کردند . سید علی اکبر هم در شور و بازی سرآمد همه بود . اما بازیگوشی اش محدوده ای داشت . هر کاری را نمی کرد . هر حرفی را نمی زد . خانواده ها می آمدند پیش مادر ما و سفارش می کردند سید علی با بچه آنها بیشتر دمخور شود .

پدر بزرگ که فوت کرد وضع زندگی خانواده اش مناسب نبود . دایی عزیز ما نقل می کرد که به کسی چیزی نگفتیم . اهل فامیل می آمدند و می رفتند اما چیزی متوجه نمی شدند . سید علی اکبر شاید سیزده سال بیشتر نداشت . تابستان را در تهران می گذراند . ناگهان خودش را رساند . چند ساعتی نشست و رفت . روی تاقچه چشممان به بسته ای پول افتاد که کمک حالمان شد .

دستگاه جوجه کشی راه انداخته بود آن هم با نفت ! پنجاه شصت عدد تخم مرغ را در دستگاه مخصوص ، حرارت می داد . سالنی را هم برای پرورش آنها در نظر گرفته بود .

به اندازه یک باشگاه پرورش اندام وسایل ورزشی داشت . تخت و وزنه های مخصوص و . . .

با تمام این فعالیت های جنبی با معدل بالا توانست دیپلم ریاضی اش را بگیرد و راهی حوزه شود .

کارهایش مخفی بود . چه فعالیت های خیریه اش و چه مبارزاتش . دوست داشت گمنام بماند . اگر در اسارت نبود همین چند خاطره را هم از همراهی صمیمانه اش با شهید مجاهد سید علی اندرزگو بیان نمی کرد . او گفتنی های بسیاری را با خودش برده است .

پلیس شاه ماشین آنها را تعقیب می کرد . چاره ای جز ایست نبود . سید علی اکبر زیر لباس هایش را پر از سلاح کرد و پیاده شد . به سیدعلی اندرزگو گفت من فاصله ایجاد می کنم تا موقع درگیری بتوانی فرار کنی . به سرعت به طرف نیروهای پلیس حرکت کرد . صحنه اصلا عوض شد . گفتند گویا اشتباهی شده بفرمائید .

می رفت مناطق دور دست برای تبلیغ . مردم شیفته مرامش می شدند . شب آخر ناگهان غیبش می زد . برمی گشت قم تا اهالی محل ، هدیه ای که برایش در نظر گرفته بودند را برای خودشان مصرف کنند .

به طبیعت علاقه داشت . به دامپروری . به پرورش قوای جسمی و تربیت روح . روزه هایش ، روضه هایش ، عبادتش دیدنی بود . خلق و خوی اولیای خدا را داشت . ما از او تصرفاتی در عالم طبیعت سراغ داریم که هیچ گاه بر زبان نخواهیم آورد .

فولکس حاج داداش دیدنی بود . با آن چه کارها که نمی کرد . همه عروسی دعوت بودیم قم . از تهران می رفت دنبال فامیل فراموش شده ای در قزوین . آنها را هم می آورد تهران و با هم حرکت می کردیم .

سیزده نفر سوار فولکس می شدیم و می رفتیم مشهد . موقع بازگشت با ماشین هفت دور حرم آقا را طواف می داد . زیر لب همه اش نجوا داشت و دل ما را هوایی می کرد . نجوای شیرینی که در کاروان های حرم تا حرم نیز بر زبان می آورد و می خواند :

یا علی موسی الرضا دست من و دامان تو جان ما قربان تو

قبل از انقلاب یک بار پدر پولی به او داد تا خانه ای برای خودش بخرد . دوستی نیازمند را دید . همه را یکجا قرض داد . تا سال های بعد از انقلاب تکه تکه قسط ها برگردانده شد ! در نجف نیز این گونه بود که خاطراتش معروف است .

 

عضو شورای شهر قزوین شد . آن موقع شورا با الان خیلی فرق داشت . از کارهای قضاوت ! و حل اختلاف و مسائل سیاسی و تصمیمات امنیتی تا فعالیت های عمرانی انگار جزو کارهایشان بود . سید علی اکبر دیگر شب و روز نداشت . چند دقیقه می خوابید و راه می افتاد دنبال کارها . شاید مشکلی را برطرف کند .

خودش راه افتاد و رفت جبهه . با هیچ جا و هیچ کس هماهنگ نکرده بود . عده ای دورش جمع شدند و گروهی نظامی به فرماندهی او شکل گرفت .

بعد از آزادسازی سوسنگرد خیلی خسته شده بودیم . داخل اتاق بحث شد که چند روزی برویم مرخصی و استراحت . چهره اش برافروخته شد . صورتش سرخ شده بود . دستش را مشت می کرد و به سینه می زد : ای وای بر من وای بر من اگر جبهه را ترک کنم و نوامیس این سرزمین مورد تهدید باشند . . . . ماندیم .

تکاپویش در نبرد دیدنی بود . جبهه که بود آرام و قرار نداشت . شب ها می رفت برای شناسایی .

روحیه اش این طور بود به کسی نمی گفت با من بیا . می گفت دارم می روم شناسایی . چند نفر اعلام آمادگی می کردند . در هر فاصله یکی را برای تأمین می گذاشت . آخرش تنهایی به خط دشمن می رسید . نجف که بود عربی را خوب یاد گرفت . آن جا توی خط ، حرف های دشمن را با گوش خودش شنود می کرد !

آخرین بار که رفت موقع بازگشت ، دشمن متوجه حضورشان شد . تانک ها تعقیبش کردند . منطقه ای رملی بود در نزدیکی کوه های الله اکبر . مقاومت کرد و گریخت . عراقی ها اصرار داشتند این نیروی اطلاعاتی را زنده دستگیر کنند . نفربرشان آمد طرف ایران دوباره برگشت . سید علی اکبر گمان کرد آماده اند برای کمک . دست تکان داد گفت صبر کنید یک نفر مجروح را هم بیاورم . نزدیک تر که شد فهمید فریب خورده است . دوباره درگیر شد . سر و صدای درگیری آن قدر شدید بود که همه مطمئن شدند محال است سید علی اکبر زنده مانده باشد .

دکتر چمران فقط در چند جلسه مشورتی و هماهنگی سید علی اکبر را دیده بود . اما به گمان شهادتش برای او آن متن زیبا را نوشت . چمران در لبنان و ایران شهدای بزرگی را دیده بود اما عکس سید علی اکبر را روی میزش گذاشته بود . اینها اتفاقی و ظاهری نیست .

مادر می گفت سید علی اکبر یوسف گمشده من است . او شهید نشده . پیری اهل دل نیز پیغام داد خدا بلاها را از او دور نگاه داشته است .

همرزمی داشتیم . بالاشهری بود . دانشجوی آمریکا . آمده بود جنگ . با روحانیت انس نداشت . رفتیم منزلش سر بزنیم . مات و مبهوت بود . می گفت این ابوترابی خواب و خوراک نداشت !

هر بار می خواست به بچه ها پولی بدهد می داد دست همسرش . می خواست تعلقشان به او کم شود . چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب و اسارت خیلی کم در خانه بود . می رفت سر کوچه نان بخرد دو ماه بعد می آمد !قبل از انقلاب گاهی دستگیرش می کردند گاهی خودش می رفت برای دستگیری از نیازمندی . همسرش از نظر مالی در خانواده متمکنی بود . آمد خانه سید علی اکبر . با حقوق معلمی خودش زندگی را می چرخاند . او زن بزرگی است که ناگفته های فراوانی دارد .

نیمه های شب خسته از سفر رسیده بود . خودش رانندگی می کرد . دوستی کلید خانه نوسازش را داده بود او استراحت کند . دید همه جا کثیف است . جارو کشید . با دستمال همه جا را تمیز کرد . موکت ها که پهن شد نماز صبحش را خواند و راه افتاد تهران به مجلس برسد .

آخرین جمله ای که قبل از رحلتش به من گفت این بود : هیچ وقت نه غیبت کن و نه بگذار پیشت غیبت کنند . خودش این گونه بود .

(این مطلب را در ویژه نامه نشریه امتداد با نام دیگری به چاپ رسانده ام)

 
تا 26 مرداد
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم مرداد 1389 ساعت 18:22 شماره پست: 505

 

آرشیو سازی اطلاعات سیاسی  و تاریخی در اردوگاه موصل 1

 

برای هر نوع فعالیت در زمینه علوم مختلف انسانی و اجتماعی و ...آرشیو سازی و جمع آوری اطلاعات مربوط به آن علم و رشته اهمیت ویژه ای دارد .

جمع آوری اطلاعات مستند و متنوع در هر رشته ای باعث یاری رساندن و گره گشایی کار محققین و مدرسین در آن رشته می گردد .

در واقع آرشیو را می شود نوعی حافظه یدکی و ماندنی برای مواقعی که حافظه انسان به دلایلی مانند فراموشی و سهو و حوادث و ... مخدوش می گردد ، محسوب نمود.

از سوی دیگر اطلاعات ثبت شده در ذهن انسان ها ،پس از مرگ از بین می رود ،و اگر قرار بود فقط به حافظه افراد متکی بود ، با مرگ هر انسان بسیاری از محفوظات او به دست فراموشی و نابودی سپرده می شد .آرشیو سازی در حقیقت انتقال اطلاعات و اسناد یک علم و رشته علمی و تخصصی از نسل گذشته به نسل معاصر  واز نسل معاصر به آیندگان است .در این شیوه نگهداری اطلاعات و اسناد مرگ انسانها چندان تاثیری در روند حفظ و انتقال اطلاعات  و اسناد باقی نمی گذارد و اطلاعات ،اخبار ،دانسته ها و معلومات جمعی و انفرادی تحت سیستمی به نام آرشیو جمع آوری و محفوظ می ماند .

آرشیو سازی اطلاعات ،از آنچنان اهمیتی برخوردار است که حتی ائمه اطهار (ع)نیز برای محفوظ ماندن احادیث و روایات و علم دین به نوعی مبادرت به آرشیو نمودن احادیث  وروایات می نموده اند .در سند صحیحی مربوط به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به نوعی آرشیو سازی و نگهداری مکتوب احادیث با توجه به فن آوری آن عصر در زمینه کاغذ و قلم اشاره شده است .

کتاب "چشمه در بستر "(1) در این زمینه آورده است :"زهرا (س)در حفظ احادیث پدرش رسول خدا (ص) سعی بلیغ و وافری داشت ،تا آنجا که به اندازه فرزندانش در حفظ آنها کوشا بود . در روایتی آمده است ،وقتی یکی از مومنان مدینه از زهرا (س)روایتی درخواست کرد حضرت به خدمتکارش فرمود : یاجاریه هات تلک الحریره ،آن روایت را که در پارچه حریری بسته شده بیاور .اما پس از جستجو روایت مورد نظر پیدا نشد .حضرت ناراحت شده و فرمود :ویحک اطلبیها فانها تعدل عندی حسنا و حسینا وای بر تو بگرد و پیدا کن ،زیرا آن به اندازه فرزندانم برای من ارزش دارد "(2)

در اردوگاهای اسرای ایرانی در عراق نیز آرشیو سازی و جمع آوری و حفظ اطلاعات مختلف اهمیت بسزایی داشت .تنوع فعالیت های علمی و تحصیلی در اسارت و تشکیل کلاس های مختلف به خصوص کلاس های دروس سیاسی ، جغرافیای سیاسی و دروس عقیدتی و... جمع آوری و حفظ اطلاعات مختلف برای تدوین دروس و پشتبانی از دروس ارائه شده و کمک به مدرسین رشته های سیاسی ،جغرافیا وعقیدتی را الزامی می نمود .اما جو امنیتی و اختناق موجود در اردوگاه ها که از سوی ماموران امنیتی بعثی بر اسرا تحمیل می گشت ،اجازه آرشیوسازی به صورت مدرن و پیشرفته را نمی داد ،در اکثر اوقات اسارت در اردوگاههای اسرا در عراق قلم و کاغذ جزو ممنوع ترین ممنوعات بوده و نگارش و مسائل سیاسی و عقیدتی بر رو ی کاغذ و نگاهداری و انتقال آن جزو جرائم بزرگ ،نابخشودنی و بسیار خطرناک محسوب شده و برای افرادی که در این زمینه ها فعالیت می کردند و نوشته هایی در این زمینه از آنان به دست می آمد ،زندان ،ضرب و شتم شدید و شکنجه و... جزو ملحقات کار آنها به شمار می رفت . بدین دلیل آرشیو سازی در اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق شیوه های نو و شکل های جدیدی را تجربه نمود .

روش های جدیدی که از نظر امنیتی باعث حفظ آرشیوها و کشف نشدن آن از سوی ماموران عراقی در هنگام تفتیش های مداوم بدنی و ارددو گاهی می گردید .عمده ترین روشهای آرشیوسازی در اسارت به 2منظور ابداع و به کار گرفته می شد .روش اول حجم و اندازه مطالب آرشیو را مورد نظر داشت تا آرشیو ها بسیار کوچک و کم حجم باشد تا بتوان آن را از دید دشمن مخفی داشت .

در این روش3 اصل مد نظر قرار می گرفت :

1-ریز نویسی جملات آرشیو تا حد امکان ،برای جای دادن مطالب بیشتر در آن .

2-خلاصه نویسی و نگارش کلمات و جملات مهم و کلیدی به همراه ارقام و تاریخ حوادث .

3-باریک و کم قطر ساختن دفتر چه های آرشیو ، به جهت پنهان کردن آن در لابلای زوایای لباسها ،مثل لای زیپ شلوار و روکش آن .

در روش دوم آرشیو سازی به صورت آشکار و با آمیزه ای از فریب دشمن همراه بود .در طول اسارت ، تنها کاغذی که نگهداری آن کاملا مجاز بود و د رتفتیشها مورد بازدید قرار نمی گرفت نامه های معدود ارسالی از ایران بود .در نامه های فرستاده شده از سوی بستگان اسیر در قسمت پایینی نامه چند خط جهت جواب خالی می ماند .

در این شیوه ،در فسمت پایینی نامه به جای جواب ،چند کلمه اول را به نگارش جملاتی مثل با سلام به پدر و مادر عزیزم شروع می کردیم و در ادامه ،مطالب و موضوعات آرشیوی مربوط به دروس سیاسی و عقیدتی را در آن می نگاشتیم تا دشمن در صورت تفتیش احتمالی نامه ها نیز با نگاه به کلمات و جملات شروع نامه به آن شک نکند .گاهی از اوقات بدشانسی می آوردیم و دفترچه های آرشیو شده به شکلی لو می رفت و به دست عراقی ها می افتاد .اما به یاد نمی آورم که روش دوم آرشیو سازی ،حداقل در اردوگاه موصل 1 که بعدها به کمپ 2 موصل تغییر نام یافت ،لو رفته باشد.

 

1-کتاب چشمه در بستر :تحلیلی از زمان شناسی حضرت زهرا (س) ،نوشته پور سید آقایی،موسسه انتشارات حضور

2-همان منبع به نقل از :دلائل الامامه ص 1-مستدرک الوسایل ج 82،ص 81-سفینه البحار ،ج 1 ص 231

                                                                                                            نویسنده: پژوهشگر دفاع مقدس آزاده محمد حسین منصف

 

پرونده ای که از ابتدا مختومه بود !!

+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم مرداد 1389 ساعت 16:31 شماره پست: 504

 

پرونده وقف دانشگاه آزاد به جایی نخواهد رسید .

شور و هیجان جوانان مبارز و انقلابی ، بساط مدیریت فسادبرانگیز دانشگاه آزاد را در چند قدمی برچیده شدن قرار داده بود . شکست قطعی و انقلابی دانشگاه آزاد در حقیقت شکست پشتیبان اصلی آن یعنی اکبر هاشمی رفسنجانی بود . همو که در انتقامی کودکانه بلافاصله کوشید با دعوت غیرقانونی از میرحسین موسوی در جلسه هیئت امنای دانشگاه به رجز خوانی برای مخالفین خود بپردازد . تدبیر مقام معظم رهبری بر آن قرار گرفت تا ماجرای این پرونده با ادله ای محکم و استوار به طور ریشه ای ختم شود . این گونه دیگر بهانه ای برای طغیان آتش فشان ها ! در فرصت های پیش رو باقی نخواهد ماند .

مدتی پیش از قول نایب رئیس مجلس و عضو گروه فقهی و حقوقی بررسی کننده وقف دانشگاه آزاد خبری منتشر شد که حکایت از اعلام غیرقانونی و غیر شرعی بودن این وقف توسط تیم مذکور داشت . فردای همان روز به جای آیت الله لاریجانی که ریاست این گروه را برعهده دارد هاشمی رفسنجانی این خبر را تکذیب کرد . طبیعی بود که واکنش به ادعای هاشمی ، تقابل خلاف مصلحت سران ! را در جامعه القا می نمود . مهر سکوت اعضای این تیم فقهی و حقوقی نکته ای تأمل برانگیز را در خود گنجانده بود  . از آن پس تاکنون هیچ خبری درباره میزان فعالیت و پیشرفت گروه تحقیقاتی مذکور منتشر نگردید . در حالی که طلاب مبتدی و دانشجویان تازه کار رشته حقوق نیز می دانند وقف اموال دولتی خلاف شرع و قانون است جای تعجب است که با گذشت نزدیک به دوماه هنوز هیچ یک از دانشمندان فقه و حقوق عضو این گروه نتوانسته اند دلیلی بر رد یا حتی تأیید وقف دانشگاه آزاد پیدا نمایند !! آن چه از قرائن بر می آید این گروه هیچ گاه به نتیجه ای در این خصوص نخواهد رسید . امروز خطر و فتنه اصلی جامعه ، گفتمان مشایی است و کسی هم نیست که بگوید تأثیر اشتباهات فرضی مشایی کجا و ریشه دواندن مفسدانه باندی تبهکار کجا که لایه های عظیمی از قوا را به خود آلوده ساخته و کسی را یارای برچیدن حلقه های پیچیده و سیاه آن نیست .

 
تا 26 مرداد
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم مرداد 1389 ساعت 16:27 شماره پست: 503

 

اعترافی برای تاریخ !!

 


بسمه تعا لی

اعترافی برای تاریخ !

اسرا از نگاه صلیب سرخ

        هر کدام پیامبرانی شده بودند در حصارهای تنگ زندانها، هر کدام سفیری بودند برای رساندن پیام انقلاب ، انقلابی که همه دنیای کفر با تمام امکانات می خواست سه روزه !! کمرش را بشکند و مانع صدور آن به عالم شود ، اما مگر می شود خورشید را کشت و از تابیدن بازداشت ؟ اشعه های طلایی آن که از قلب پیر جماران می تابید و گرمابخش وجود رزمندگان شده بود ، در زندانهای رژیم بعثی عراق راه را حتی به نمایندگان صلیب سرخ جهانی نمایاند و آنان را که در حقیقت سفرای دنیای شرق و غرب بودند ، به اعجاب و تحیر واداشت . دنیای استکبار که قصد داشت انقلاب اسلامی ایران را در مرزهایش محدود و محصور کند ، با دست خود اسباب نشر معارف توحیدی و ناب اسلام را در قلب خاک دشمن فراهم ساخت و مفاهیم جدیدی را توسط سربازان خمینی کبیر در قواعد بین المللی تعریف کرد . اگر چه اسارت جسم سخت است و طاقت فرسا ،اما اسارت روح از آن سخت تر . گرسنگی ، ترس ، تحقیر ، خشم ، شکنجه و ... هر کدام کافی است تا اسیر را به انزوا و تحجر بکشاند و انسانیت او را تحت الشعاع قرار دهد، اما آزادگان سرافراز ایران با اتکا به خداوند متعال و اعتقاد به آرمانهای الهی حضرت روح الله ( ره ) که در مکتب عاشورایی سیدالشهدا درس آزادگی آموخته بود، علی رغم محدودیت ها و شکنجه های غیرانسانی نه تنها به تقویت روحی خود پرداختند، بلکه وسیله اعتلای فکری ، علمی ، سیاسی ، اخلاقی و ... را در خود و دیگر اسرا به وجود آورند .

 اسرای ما سفیران انقلابند

   بر همگان واضح بود که نمایندگان صلیب سرخ ، جنایات رژیم عراق را درحق اسرای ایرانی به آشکارا می بینند و مدارک و دلایل بی شمار و مستدلی بر این امر در دست دارند ؛ اما از محکوم ساختن و افشای رژیم عراق خودداری  می کنند . در گفت وگویی که در سالهای میانی جنگ با یکی از مقامات برجسته صلیب سرخ داشتم ضمن اظهار مسأله فوق اضافه کردم :« شما که دم از حقوق بشر زده و ادعای بی طرفی می کنید چرا رژیم عراق را با وجود مدارک واضح و مستدل محکوم نمی سازید ؟ » او ضمن قبول این نظر چنین توجیه نمود که کار ما ( صلیب سرخ ) بازدید از اردوگاه های اسرا ، ثبت نام آنان ، رساندن نامه و خبر به خانواده آنان و بالعکس و بررسی مشکلات موجود است که برای رفع آن به دولت نگهدارنده پیشنهادهایی می دهیم ، خواه مورد موافقت قرار بگیرد ، خواه قرار نگیرد . ما قوانین ژنو را به آنان یادآوری می کنیم ؛ اما اگر به آن عمل نکردند ما هرگز اهرم اجرایی نیستیم ...»

 گفتم :« آیا برای شما حق و باطل مفهومی دارد یا نه ؟ آیا نباید از ملتی که قربانی شده اند پشتیبانی کرد و متجاوز را محکوم ساخت ؟آیا این امر متجاوز را دلیرتر نمی سازد ؟ »

پاسخ داد :« ما به ایده ها و آرمان های طرف های درگیر کاری نداریم . وظیفه ما کمک به قربانیان جنگ هاست .»

گفتم :« آیا زندگی انسان بدون تمیز دادن به حق و باطل معنایی دارد ؟ آیا ضمیر انسانی ، انسان را به مقابله با ظلم و زور و حمایت از حق و حقیقت دعوت نمی سازد ؟ اگر این را انکار کنید مسلما یکی از بدیهی ترین اصول زندگی را انکار کرده اید و در غیر این صورت آیا بدون تشخیص  حق از باطل می توان ادعا کرد ما اهداف انسانی داریم و کمک به انسان ها می کنیم ؟»

لحظاتی خاموش ماند . انگار معانی جملات را در ذهن خویش بالا و پایین می کرد تا شاید پاسخ مناسبی بیاید . با درماندگی پاسخ قبل خویش را تکرا کرد و گفت :« قانون ژنو وظایف ما را در حد کمک به قربانیان جنگ محدود ساخته و ما فراتر از قانون دست به کاری نمی زنیم .»

گفتم :« شما فریاد مظلومیت اسرا را در چنگال رژیم بعث شنیدید . شما محرومیت از ابتدایی ترین وسایل زندگی را به چشم عیان دیدید . ممنوعیت از نوشتن ، لبها از گفتن ، گوشها از شنیدن و چشمها را از گریه کردن مشاهده کردید . آیا باز هم باید آرام گرفت و به ارایه ی پیشنهادهایی چند اکتفا کرد ؟ چرا لبهایتان را به هم دوخته اید و از این تجاوزهای آشکار به حقوق انسانهایی مظلوم پرده برنمی دارید ؟»

آرم صلیب سرخ بر روی سینه اش را به من نشان داد و گفت :« این آرم مرا محصور کرده است که در چهارچوب مشخصی عمل کنم و حتی به آنچه که دوست هم دارم عمل نکنم و هر چیزی را که دوست داشته باشم نگویم . »

گفتم :« ملت ما به آرم الله اکبر مجهز هستند و هر چه که حق باشد می گویند . برای همین حق گویی به جبهه آمدیم و اسیر شدیم و اکنون در مقابل شما هم جز حق چیزی به زبان نیاورده و هر جا اقتضا کند آن را بیان می کنیم . » خنده ای کرد و گفت :«این از افتخارات شما ایرانیان است ....من در کشورهای مختلفی مأموریت داشته ام . در لبنان ، فلسطین اشغالی ، آفریقا ، قبرس و چند مکان دیگر ؛ اما هرگز اسرایی همانند شما ندیده ام . همه سخن شما از پیروزی است . از چیزی که کمتر سوال می کنید آزادی است . به جای صحبت از وسایل و امکانات ، صحبتهای سیاسی را بیشتر دوست دارید . اغلب شما از اخبار روز جهان آگاه هستید و با اسارت چنان خود را هماهنگ ساخته اید که اگر جنگ سا لهای بیشتری طول بکشد برایتان مسأله ای نیست و این با دیگر تجربیات ما بسیار متفاوت است .»

گفتم :« به نظر شما چه چیز این اسرا را این گونه حفظ نموده است ؟»

گفت :« نمی دانم ، ولی عقیده شما تا حد زیادی در این امر موثر است . »

گفتم :« این عقیده ای که این گونه معتقدانش را در بلایا و سختی ها حفظ می کند و به آنان عزت می بخشد ، آیا قابل احترام نیست ؟»

پاسخ داد :« آری ، بسیار قابل احترام است ؛ اما بگذار بدانید که من سال ها پیش زمانی که انقلاب ایران پیروز شد در رشته علوم اقتصادی درس می خواندم ؛ اما انقلاب ایران و سیر معجزه آسای پیروزی آن باعث شد که من رشته ام را به علوم سیاسی تغییر دهم . من با وجود اینکه مسیحی هستم از انقلاب شما و از اسلام بسیار می دانم . من امام علی و امام حسین شما را می شناسم . نهج البلاغه خوانده ام و پذیرش این مأموریت و آمدن در بین اسرای ایرانی نیز ادامه ی همان راه من است .»

دیگر سخنی نگفتم . سخنان حضرت امام در گوشم صدا می کرد که « اسرای ما سفیران انقلابند[1]

 

جای فیلیپ زیمباردو  و آزمایش کذایی اش خالی !

فیلیپ زیمباردو روانشناس آمریکایی در زیرزمین دانشگاه استانفورد آمریکا زندان شبیه سازی شده ای را ایجاد می کند تا آثار و تبعات زندان اسارت را بر روی اسرا و زندانیان از منظر روانشناسی بررسی کند . او با انتخاب تعدادی جوان    به هنجار ، بالغ ، باثبات و باهوش آنان را در این زندان به مدت یک هفته قرار می دهد .زیمباردو از طریق نقش شیر و خط یک سکه ، نصف آن ها را به عنوان زندانی و نصف دیگر را به عنوان زندانبان تعیین می کند و بدین ترتیب آنان را مجبور می سازد که شش روز را در آنجا به سر آورند و بالاجبار در کنار هم بدون هیچ گونه آزادی زندگی کنند . « در پایان فقط شش روز مجبور شدیم زندان شبیه سازی شده را ببندیم ، چه آنچه را که دیدیم وحشتناک بود . دیگر نه برای ما و نه برای اغلب آزمودنی ها روشن بود که مرز بین شخصیت واقعی و نقش آنها کجاست . اکثر آنها واقعا به صورت زندانی یا زندانبان در آمده بودند و دیگر قادر نبودند به روشنی بین خود و نقش خود در این آزمایش تفاوت بگذارند . تقریبا در تمام جنبه های رفتار ، تفکر و احساس در آنها تغییرات فاحشی به وقوع پیوسته بود و کمتر از یک هفته زندانی شدن آزمایشی ، عمری یادگیری را زایل کرد . ارزشهای انسانی نابود شد و زشت ترین ، پست ترین و بیمارگونه ترین چهره طبیعت انسانی ظاهر گردید . برای ما وحشتناک بود که ببینیم بعضی از پسران شرکت کننده در این آزمایش ( زندانبانان ) با پسران دیگر ( زندانیان ) همچون حیوانات پست رفتار می کنند و از بیرحمی لذت        می برند، در حالی که پسران دیگر ( زندانیان ) چاپلوس و مطیع شده و به صورت ماشین های بی شباهت به انسان درآمده بودند که تنها فکرشان فرار ، بقای فردی و نفرت فزاینده نسبت به زندانبانان بود . »

اما وضعیت اسرای ایرانی در عراق ...

«میشل » یک سوئیسی الاصل بود که به عنوان نماینده صلیب سرخ جهانی هر سه ماه به مدت سه روز به همراه اکیپ چند نفره از نمایندگان سازمان جهانی صلیب سرخ به اردوگاه ما در موصل می آمد تا به اصطلاح به مشکلات اسرا رسیدگی کند . او و همکارانش بر حسب وظیفه ای که بر عهده داشتند ،مجبور بودند چند روزی را (البته فقط از ساعت هشت صبح تا چهار بعد از ظهر ) در کنار ما باشند و به صحبت ها ، خواسته ها و مطالبات بچه ها گوش دهند و به عراقی ها و مسئولین جمهوری اسلامی ایران منتقل نمایند . او یک روز فلسفه عضویت اش در سازمان صلیب سرخ را برایمان بازگو کرد . می گفت :« بعد از  پایان تحصیلات در رشته جامعه شناسی در مقطع دکتری ،  تصمیم به ازدواج گرفتم ، از قضا مدتی بعد از ازدواج با همسرم بر اثر اختلافات شدید اخلاقی از هم جدا شدیم . دیگر بعد از این انفاق تقریبا نسبت به زندگی بی انگیزه شده بودم . زیرا بسیاری از مسائل پیرامون محیط اجتماعی ام را از منظر         جامعه شناسی ارزیابی می کردم و روابط حاکم بین مردم خصوصا در ارتباط با مسائل اجتماعی ، خانواده و روابط      بی حد و حصر جوانان مرا بسیار رنج می داد و دیگر از این وضعیت نابهنجار خسته شده بودم . روزی از روزها تصمیم به خودکشی گرفتم . در یک شب تاریک ، اسلحه را برداشتم و سوار بر خودرو شخصی ام شدم و رفتم به یک پارک دورافتاده در حاشیه شهر . وقتی رسیدم چراغ خودرو را به یک سمت متمرکز کردم ، از ماشین پیاده شدم ، مسیر نور ماشین را تا انتهای روشنایی رفتم .در طول مسیر خیلی چیزها از ذهنم عبور کرد . خیلی با خودم کلنجار رفتم ،فکرم مشغول بود و دچار اضطراب شدیدی شده بودم ،نمی دانستم چه کار می کنم . تا برسم به نقطه پایان روشنایی با خود گفتم :« میشل تو یک جامعه شناسی ، زحمت کشیدی ، درس خواندی و دارای درجه دکتری هستی . برای چه اینقدر ناامیدی . زندگی آنقدر هم که فکر می کنی بد نیست .» زمانی که رسیدم به نقطه پایانی ، ماشه اسلحه را گذاشتم روی شقیقه ام . خواستم ماشه را بچکانم ، اما در یک لحظه به خودم آمدم و پشیمان شدم . سراسیمه برگشتم و به منزل آمدم . از همان موقع تصمیم گرفتم که به پژوهش و تحقیق در مورد بنیان های اجتماعی خانواده در کشورم و سایر جوامع بپردازم . بنابراین بهترین جایی که می توانستم در این راه گام بردارم سازمان جهانی صلیب سرخ بود . یکی از وظایفی که برعهده بازرسان و نمایندگان این سازمان است انجام مأموریت در هر نقطه ای از جهان از جمله کشورهای در حال جنگ و یا زلزله زده و دچار بلایای طبیعی شده است . این شرایط را پذیرفتم و به عضویت این سازمان در آمدم . چند سالی است که به زندان ها و بازداشتگاه ها و اسارتگاه های مختلف دنیا می روم و با حال و روز زندانیان و اسرا آشنا شده ام . من اسرای زیادی را در دنیا دیدم ، حتی اسرای آمریکایی آزاد شده از ویتنام ، در سفر به آمریکا با آن ها برخورد داشتنم و از ماجراهای اسارت زیاد برایم تعریف کردند ؛ اما با اطمینان می توانم بگویم که اکثر آنها را از حیث جسمی و روحی سالم ندیدم و آنان به امراض مختلف روحی دچار شده بودند و با مشکلات عدیده جسمی نیز دست و پنجه نرم می کردند .»

می گفت :« در خیلی از این بازداشتگاه ها خودکشی ، قتل ، مسائل منافی عفت ، افسردگی و ... بیداد می کند . الان چند سال است که من از اردوگاه های شما بازدید به عمل می آورم و انتظارم هم این است که هر وقت وارد اردوگاه  می شوم نسبت به سه ماه قبل شما را مانند سایر بازداشتگاه ها در دنیا پریشان تر ، افسرده تر و مریض تر ببینم و انتظارم این است که آمار خودکشی ، قتل و ... در بین شما نیز مشاهده شود ، اما اینطور نمی شود ... چرا ؟ ....       نمی دانم !! با اینکه جامعه شناس هستم ، همواره در تعجبم و نمی توانم به این سوال درونی ام پاسخ دهم که چه عواملی باعث شده که شما اینگونه باشید و هر دفعه که من شما را می بینم از دفعه قبل سرحال تر ، بشاش تر و        با نشاط تر هستید ... می بینم که انگیزه زنده ماندن و زندگی کردن با تمام محدودیت ها در این مکان در چهره شما موج می زند ... چرا ... چرا شما اینقدر با هم متحد هستید و نسبت به هم محبت و مهرورزی دارید ... علیرغم کافی نبودن امکانات و لوازم رفاهی و بهداشتی ، شما مرتب ، نظیف و تمیز هستید .... با وجود اذیت و آزار عراقی ها و وجود شکنجه های قرون وسطایی و وارد آوردن فشارهای روحی و روانی زیاد ، روحیه هاتان فوق العاده عالی است ... »

 او با حرص و ولع زیاد دوست داشت بداند که چرا اسرای جمهوری اسلامی ایران با سایر اسرای دنیا تفاوت دارند و تمام تئوری های به اثبات رسیده در محیط های این چنینی را به سخره گرفتند . او می گفت :« اگر عیسای مسیح را به عنوان پیامبر قبول دارید به خاطر او به من بگویید که چرا شما باید اینگونه باشید و رازو و رمز موفقیت شما در چیست ؟» غالبا بچه ها هم یک جواب بیشتر برای او نداشتند :« ما برای رضای خدا آمده ایم و فرمان اماممان را لبیک گفتیم و حالا هم فقط به تکلیفمان عمل می کنیم .»

سه ماه بعد که دوباره به اردوگاه آمد از رفتارش پیدا بود که بیشتر در مورد ما تحقیق کرده ...این را از رفتار و گفتارش فهمیدم و متوجه شدم که خیلی با خودش کلنجار رفته . ساعت سه بعدازظهر در سومین روز و در واقع  آخرین روز اقامتشان بود که داشت از اردوگاه بیرون می رفت ، جلو رفتم و بعد از احوال پرسی و چند سوال در مورد اوضاع داخل عراق و موضوع جنگ ( غالبا آنها حقیقت را بیان نمی کردند ) به من رو کرد و گفت :« مردم پیشرفته دنیا مخصوصا ما غربی ها خیلی دچار توهمات نفسانی شده ایم و در خودخواهی هایمان گرفتار آمدیم ... مردم ما فکر می کنند با توسعه تکنولوژی خیلی آزاد هستند، اما من در برخورد با شما فهمیدم که شما دارای چه فرهنگ با عظمتی هستید و مناسبات اخلاقی و پسندیده در میان شما جزیی از فرهنگ شما محسوب می شود . محبت و عاطفه ریشه در مذهب و فرهنگ اجتماعی شما دارد ... بگذارید با خودم روراست باشم و این جمله را از صمیم قلب به شما بگویم ... ما غربی ها که در دنیایی به اصطلاح آزاد زندگی می کنیم ، همگی در بند قیودات و هواهای نفسانی گرفتار شدیم و به تمام      ارزش ها و کرامات انسانی پشت پا زدیم و امانیسم و خودمحوری را جایگزین خدامحوری کردیم ، اما شما با اینکه در اسارت جسم و تن قرار دارید به معنای حقیقی کلمه آزاد هستید ... آزاد از هر قید و بند تمنیات مادی . »[2]

فاطمه باکری

 



 

1. جستجو در فضای مجازی

2. صبح دوکوهه، شماره 3، اول آبان 1384، صص 12و13

 

 

نقطه کور !

+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم مرداد 1389 ساعت 11:54 شماره پست: 502

 

نامه سرگشاده موسوی و کروبی به مراجع عظام تقلید چه معنایی دارد ؟

یکسال و اندی است که مسئولان امنیتی دولت ، مجلس و قوه قضائیه مدعی دخالت مالی سفارت عربستان و برخی مرتبطین خارجی در جریان شکل گیری و تقویت فتنه اخیر بوده اند . حالا چه شده است که با تکرار همان سخنان از سوی فقیه مجاهد ، آیت الله جنتی که البته نامی را از کسی بر زبان نیاورد به ناگاه موسوی و کروبی خائن ، خود را مصداق سران فتنه دانسته و نفیر تظلم سر داده اند ؟!

در چند ماه اخیر مگر چه اتفاقی افتاده است که خیمه شب بازان فتنه به این نتیجه رسیده اند می شود روی بعضی از مراجع حساب باز کرد ؟ نقطه امید فتنه گران کجاست ؟

البته سکوت معنا دار مراجع عظام و بی توجهی و عدم پاسخ به نامه جسورانه این دو ورشکسته سیاسی ، خود حاوی پیامی بزرگ و تاریخی است .

 
از ادعا تا عمل . . . !
+ نوشته شده در یکشنبه هفدهم مرداد 1389 ساعت 22:43 شماره پست: 501

 

دلم برای حرم سیدالکریم تنگ شده است .

مدتی است هوای زیارت دارم . می خواهم باز هم رائحه کربلا را استشمام کنم . اما  . . .

مگر می شود پا به آستان وارث عشق و عدالت گذاشت و بیعت وجدان خویش با امام عدل را فراموش کرد ؟

من طاقت رویارویی با علی رضا جهانشاهی را ندارم . همان شیخ جوان و انقلابی ، طلبه سیرجانی عدالتخواه که نزدیک به سه ماه است در ضلع شرقی بارگاه شاه عبدالعظیم حسنی در قبله تهران ، شهر ری بست نشسته است . او به رغم چند بار محاکمه و حبس ، باز هم در طریق نورانی ولایت ، عزم احیای عدالت دارد . این بار نه به بهانه زمین خواری های سیرجان که پنجه اراده اش ، حلقوم ارباب حلقه های اشرافیت و اسلام پوشالی و اژدهای هفت سر زر و زور و تزویر را نشانه رفته است .

مدتی است دوستان گله می کنند که چرا دیگر به یاوران غریب عدالت سری نمی زنم . من نه در عقیده ام تغییری داده ام و نه ذره ای در درستی حرکت انقلابی این تربیت شده مکتب صادق آل محمد (ص) شکی را به دل هموار ساخته ام .

مدتی است روی دیدن علی رضا جهانشاهی را ندارم . من هم مثلا طلبه ام و نان سفره حجت حق را خورده ام اما فاصله ام با حق . . . .

جهانشاهی طلبه ای بی ادعاست که محنت هجر و غربت و دوری از خانواده را به جان خریده و چرب و شیرین دنیا را به اهلش وا نهاده تا تمام آبروی حوزه علمیه را یک تنه به رخ طعنه زنندگان اسلام انقلابی نسیان زده بکشاند .

خدا می داند هر بار که چشم در چشم او نشسته ام و یا شور و حرارت دانشجویان جوان پس از آشنایی با این روحانی بزرگوار را دیده ام جز طعم رشک و خجلتی عمیق را به کام نکشانده ام .

سهم من از خیمه حق پرستی و عدالت طلبی ، بیرق آه است و حسرت جاماندگی .

این میان ، دست مریزادی نیز به مجاهد فی سبیل الله برادر و دوست خوبم مقداد گرگانی تقدیم می کنم . رحمت خدا بر او که جور تغافل ما را بی هیچ منتی تقبل کرد و ستاد پویای حمایت از حرکت عدالتخواهانه حجت الاسلام جهانشاهی را با جان و دل مدیریت می کند .

 

دستان آسمانی

+ نوشته شده در شنبه شانزدهم مرداد 1389 ساعت 23:11 شماره پست: 500

 

سعیدالعلماء بارفروش نه تنها عالمی صاحب نام و فضل در تاریخ طبرستان بلکه فقیهی کم نظیر و مجاهدی وارسته است که نام بلندش تا ابد در زمره مفاخر جهان تشیع خواهد درخشید .

بسیاری از علمای معاصر وی ، سعیدالعلماء را هم طراز مرجع بزرگی همچون شیخ انصاری دانسته اند . مجاهدات این فقیه صاحب رأی در تقابل رو در رو و نبرد با فتنه بهائیان شمال کشور جلوه هایی زیبا از تلاقی علم و عمل را به منصه ظهور رسانده است .

مزار این عالم ربانی در شهرستان دارالمومنین بابل قرار دارد . متأسفانه کم توجهی به جایگاه این عالم مجاهد به آن جا کشید که امروز بسیاری از جوانان این دیار شناخت چندانی از شخصیت ایشان ندارند .

به رغم تمام این کم لطفی ها ، عده ای از جوانان متدین و دلسوخته شهرستان بابل در قالب هیئت محبان المعصومین علیهم السلام در حد بضاعت خویش ، عزم خود را برای ادای دین به ساحت قدسی سعیدالعلماء جزم کرده اند .

بازسازی مرقد شریف این عالم بزرگ ، کمترین کاری است که علاوه بر حفظ حرمت پرچمداران علم و فضیلت ، باعث کنجکاوی و شناخت جامعه نسبت به جایگاه بلند ایشان خواهد گردید .

برای دوستان خود از صمیم قلب آرزوی موفقیت دارم . از مسئولین دولتی و حوزوی خطه ولایی مازندران انتظاری جز یاری بی تعلل این جوانان برومند وجود نخواهد داشت .

متدینین می‌توانند کمک‌هایشان را برای بازسازی مرقد مطهر به شماره حساب 0105507068009 بانک ملی واریز کنند.


نسخه چاپیارسال به دوستان
مسئول هیئت محبان المعصومین(ع) بابل:
مقبره سعید العلما بازسازی می‌شود

خبرگزاری فارس: مسئول هیئت محبان المعصومین (ع) بابل گفت: مقبره سعید العلما یکی از علما و مفاخر بزرگ بابل توسط هیئت محبان المعصومین (ع) این شهرستان بازسازی می‌شود.


محمدزمان یعقوبی امروز در گفت‌وگو با خبرنگار فارس در بابل اظهار داشت: با توجه به سفر‌ مقام معظم رهبری و دستور ایشان برای بازسازی مقبره سعید العلماء بابل، تاکنون اقدامی برای بازسازی آن صورت نگرفته است.
وی افزود: با توجه به اینکه سعیدالعلماء یکی از مفاخر بزرگ جهان شیعه است اما از سوی مسئولان شهری و استانی نسبت به بازسازی مقبره این عالم ربانی کوتاهی شده است.
یعقوبی بیان داشت: به علت بی‌تفاوتی و اهمیت ندادن به چنین سرمایه عظیم فرهنگی این مکان در وضعیت نامناسبی رها شده است
وی افزود: هیئت محبان المعصومین (ع) با سابقه 18 سال خدمتگزاری در انجام امور فرهنگی و مذهبی جوانان این شهرستان با مستقر شدن در این مکان و با دیدن اوضاع نابسامان آن درصدد شد تا با بازسازی این مکان مقدس گام موثر و مفیدی را در ارج نهادن به این عالم ربانی برداشته و هم فضای مناسب دینی و فرهنگی برای قشر جوان این شهرستان فراهم کند.
یعقوبی تصریح کرد: هدف ما فقط بازسازی این مکان است و اگر مسئولان فرهنگی ما به موقع در شناسایی این عالم ربانی اقدام موثر می‌کردند، امروز ما شاهد کمک‌های عظیم خیرین و مردم ولایت‌مدار شهرستان بودیم.
وی بیان داشت: از یک ماه پیش بازسازی فاز نخست آن آغاز شده که تعهد کردند ظرف مدت شش ماه فضای داخلی مرقد مطهر بازسازی شود و اعتباری که برای بازسازی فاز نخست این مکان در نظر گرفته شده، حدود 200 میلیون تومان است.
یعقوبی از برگزاری کنگره بزرگ مفاخر بابل خبر داد و افزود: کنگره بزرگ علامه سعید العلماء و علامه اشرفی با حضور مسئولان کشوری، استانی و شهرستانی در بابل برگزار می‌شود.
مسئول روابط عمومی هیئت محبان المعصومین بابل نیز اظهار داشت: هیئت تاکنون برای بازسازی اولیه و آماده کردن فضایی برای برگزاری مراسم حدود 9 میلیون تومان هزینه کرده است، بدون اینکه هیچ اعتباری از هیچ ارگانی در اختیار هیئت قرار گرفته باشد.
علی عالمی افزود: در جلسات مکرری که با تلاش حجت الاسلام ناصر شکریان رئیس سازمان تبلیغات استان و اعضای شورای هیئت با مسئولان استانی و شهرستانی برگزار شد، بازسازی فاز اول (‌داخل مقبره) به عهده میراث فرهنگی استان است که با پیگیری هیئت از یک ماه پیش آغاز به فعالیت کرده و متعهد شدند ظرف مدت شش ماه فضای داخلی مرقد مطهر بازسازی شود.
وی بیان داشت: در این جلسه وظایفی هم به عهده شهرداری و شورای شهر و همچنین اوقاف شهرستان محول شد که هیئت همچنان پیگیر بوده تا این مصوبات انجام پذیرد.
عالمی تصریح کرد: این کار بزرگ علاوه بر کمک‌های مسئولان استانی و شهرستانی به کمک جدی خیرین نیاز دارد که علاقه‌مندان می‌توانند کمک‌هایشان را برای بازسازی مرقد مطهر به شماره حساب 0105507068009 بانک ملی واریز کنند.
انتهای پیام/ص20/ع

 
بی شمار ؟!
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم مرداد 1389 ساعت 23:2 شماره پست: 499
 این مطلب را دوست خوبم محمد صادق آقاپور ارسال کرده . منبعش را نمی دانم اما کار جالبی است :

پیش نوشت: حداقل پای ۵ نوشته اخیرم خواستم بنویسم… گفتم بی خیال… رنگ آن نوشته ها را با رنگ این نوشته در نیامیزم… مطالب و نوشته هایی که در ذهن داشتم و سوختم از به کاغذ نیاوردنشان… چند تایی در سفر بود… و چند تایی قبل از سفر… و فکر می کنم سوزناکترینش برای خاندان اشراف … نوشته ای ذهنی بود با عنوان ” شباهت اختاپوس پل و عفت پیشگو” که علت جاری نشدنش را بر قلم تا به حال نمی دانم… نوشته ای دیگر که بر کاغذ نیامد عنوانش این بود “آقای هاشمی لطفا ما ملّت را ببخش!” … و باز هم نمی دانم چرا ننوشتم… و این بار چند خطی که نمی شود بی خیال آن شد را می نویسم… بس گران است برای برخی از رنگی منش ها…

ملامت نوشت: عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد… قبلا گفته بودم… آقای مهندس موسوی دست شما را باید بوسید… که زحمت چندین ساله ما را چند شبه کشیدید… تا به کی باید ماهیت جریان لجن بار شما را توضیح و تفسیر می کردیم… و تا به کی باید خطبه و وعظ می خواندیم… احسنت جناب مهندس… جریان تهوع آوری که سرداری آن را به نیابت از موساد و سی آی ای به عهده گرفتی … خطر نبود… یک میانبر بود برای توسعه و پیشرفت تفکر حزب الله… تفکری که به لطف حماقت پت و مت های اصلاحات… والبته در جریان سنت الله… که قرین است با … و مکرو مکرالله والله خیرالماکرین… در حجم وسیعی از توده های جامعه نشر پیدا کرد… و امروز برخلاف تصور برخی افراد… نیروهایی زاییده جریانات التهابی انتخابات سال گذشته اند… که مختصاتشان دقیقا مقابل با پیش بینی اتاق فکر جریان قدرت طلب اصلاحات است… به عنوان نمونه زایش تصاعدی فعالان سایبری برای حفظ ارزشهای انقلاب و حمایت بی شک و شبهه از اصول و مبانی انقلاب اسلامی… بدون هیچ شارژ و شانتاژ… و بدون چشم داشت… نمونه ای بی بدیل در تولد جریانهای مبارک دهه چهارم انقلاب اسلامی خواهد بود… که به لطف حضرات هاشمی، موسوی، خاتمی و سایر وابستگان میسر گردید…

این روزها… سبزها… دیگر جلبک هم نیستند… حتی در کنار استخرهای پر از چرک و فساد BBC و VOA کمتر نشانی از جلبک دیده می شود… جین شارپ بیچاره… این روزها بدجوری دپرس است… کسی فکرش را نمی کرد با ۱۹۸ اصل دروغین و تصنعی باز هم جریانی که مدعی بیشماری می کرد… رنگ ببازد و دنبال سوراخ موش بگردد برای فرار… بیچاره امریکا… بیچاره انگلیس و فرانسه… و خاک برسرتر از همه اسرائیل… چه دندانهایی که به امید این سست عنصرهای سبز تیز نکرده بودند… انقلاب با این غرب مفسد چه کرده است که حتی جنبش کرمهای خاکی هم در پای درخت سربلند اسباب عیاشی شان را فراهم می کند… بنازم به قد بلند سرو انقلاب … از این بالا… جایی که پرچم حزب الله بر دستان پابرهنه ها به اهتزاز در آمده است… فضای لجنی رنگ برکه دشمن حتی دیده نمی شود… چه برسد به کرم های خاکی…

روزگار ما بیشماریم یادش بخیر… چقدر می خندیدیم … نوشته “غلط کردید بیشمارید” یادش بخیر… خنده های ما به توهم سبزک ها را باید قاب گرفت و در کتاب رکوردهای خنده گینس ثبت کرد… آن روزها هنوز اما تعدادکی اراذل اوباش مجازی سبز بودند… اندکی مستهجن نویس هتاک بودند… که انگل وار آویزان وبلاگ بچه بسیجیها بودند… اما … امروز … نخندید بچه ها… آقایان آتش زیر خاکستر… بدجور خفه شده اند… خفه خوان سبزهای مجازی را از سکوت مرگبار سایتهای سبز… یا به عبارت دیگر سایتهای زرد متمایل به قهوه ای می شود احساس کرد… از آن همه کبکبه و دبدبه… مانده است فقط: بوی لاشه متعفن جنبش سبز… آقایان خود را آتش زیر خاکستر می پندارند و حال آنکه … گوش باز کنند صدای مگسهای نشسته بر خود را می شنوند… نه اینها دغلان دور شیرینی نیستند… این را من نمی گویم… از متخصصین علم انگل شناسی بپرسید…

دیگر حتی صدای پارس های شبانه لندن نمی آید… صدای زوزه های واشنگتن… و حتی صدای اگزوز پاره حنجره شیخ… سبزها … این قلیل محجورین سرسره الاراده… و این جریان سست الاثبات… بدجور خفه خوان گرفته اند… و ما هیچ وقت ابراز همدردی نمی کنیم آقایان سبز… چرا که سوزشی این چنین را ابلیس جهنم مکان هم تاب نمی آورد… و ضمن عرض پوزش… متعجبم در این وانفسای درد… و پس از صیحه “وامقعدای” حضرات سبز… چه سکوت مرگباری نشسته است بر چهره “پوست قورباغه ای ها“…؟!

تکمله: سپاس ویژه از “معبر سایبری” و “خط شکن” و سایر وبلاگ نویسان مشارکت کننده بابت همه زحمتهایی که کشیده اند و این برادر کوچک خود را مستحق الطاف مخلصانه خود دانستند…

تکمله ۲: امشب اگر دوستان همراهی می کنند از ساعت ۹ شب به بعد بحث با موضوع شخصیت شناسی عناصر اصلاحات/ شخصیت شناسی محسن کدیور خواهیم داشت… این را هم عرض کنم که مبحث پیرامون این فرد زمان زیادی برای بحث نیاز دارد… ممکن است دو یا سه شب آینده هم به این قضیه بپردازیم…

غلط کردید بیشمارید

 

این نشانی اشتباه است !!

+ نوشته شده در جمعه پانزدهم مرداد 1389 ساعت 10:58 شماره پست: 498

 

هاشمی رفسنجانی : نقاره خانه ، بدعت است !!

 

اکبر هاشمی رفسنجانی در کتاب امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار ، صفحه 121 مخالفت امیرکبیر با نقاره خانه ها را ستوده و از آن به عنوان مقابله با بدعت ها ! یاد می کند :

" امیر با نقاره خانه ای که ابداْ ریشه دینی و مذهبی ندارد و متأسفانه بنام یکی از مظاهر مذهب هنوز هم در شهرستانهای مذهبی رواج دارد مخالف بود "

این توضیح ضروری است که هر طلبه ای با حداقل آشنایی با مفاهیم دینی می داند بدعت به امری گفته می شود که خارج از دین بوده و آن را به دین نسبت دهند .

این در حالی است که در طول تاریخ کسی مدعی نبوده نقاره خانه ها جزو دین است که نگرانی از خلق یک بدعت به وجود بیاید و دقیقاً به همین دلیل است که در طول تاریخ هیچ یک از بزرگان و مراجع دینی که از علم و تعهد بیشتری نسبت به نگارنده کتاب مذکور برخوردارند نقاره خانه ها را مغایر با اسلام ندانسته اند . به طور مثال عید نوروز جزو دین نیست اما پیشوایان و علمای اسلام آن را معارض با دین ندانسته و حتی توصیه هایی را برای بهره برداری مؤمنانه از این عید باستانی بیان نموده اند . بنابراین کسی پایبندی مسلمین به آداب نوروز را بدعت در دین نمی خواند .

نکته دیگر که درباره دغدغه های هاشمی رفسنجانی برای تقابل با بدعت ها لازم به ذکر می باشد این است که کاش حساسیت و غیرت دینی این بزرگوار در مورد ظهور پدیده هایی همچون اسلام تکنوکرات و توجیه دینی اشرافی گری ، قبیله گرایی ، رانت خواری ، عدالت سلیقه ای و . . . به عنوان تهیدهایی جدی که تحریف بنیان های اسلام ناب محمدی (ص) را هدف قرار داده اند نیز به اندازه خطر ! نقاره خانه ها برانگیخته می شد .

 
تارهای عنکبوت !
+ نوشته شده در جمعه پانزدهم مرداد 1389 ساعت 9:46 شماره پست: 497

 

بررسی رفتار با اسرای ایرانی در اردوگاه های رژیم بعث و مقایسه آن با کنوانسیون ژنو لایه هایی دیگر از توحش مزدوران بعثی و مظلومیت سربازان خمینی را برای تاریخ بازگو می کند . خواهر ارجمند خانم شیما تقی زاده در این ارتباط مقاله ارزنده ای را به رشته تحریر در اورده که خلاصه ای از آن به زودی در نشریه امتداد منتشر خواهد شد . با توجه به اهمیت این بحث لازم دانستم بخش هایی دیگر از این مقاله ارزشمند را در وبلاگ خود در معرض مطالعه علاقمندان و پژوهشگران قرار دهم :


تارهای عنکبوت !

بررسی تعهدات عراق نسبت به اسرای ایرانی در ارتباط

با کنوانسیون ژنو

   « وارد اتاق که شدم، تنها با یک نگاه کردن کافی بود که مو بر اندام آدم راست شود آن جا علاوه بر چیزهایی مثل دستگاه شوک و انبر قفلی که مخصوص کشیدن ناخن بود وسایل دیگری هم از قبیل اتوی برقی، دستگاه فلک و پنکه سقفی وجود داشت. در جای جای اتاق لکه های شتک زده از خون را می دیدی ...... مابین این شکنجه ها بچه ها بارها و بارها از هوش می رفتند ، که بعثی ها بارها بارها آنها را به هوش می آوردند و با کمک دو سه تا دکتر زبده وارد به کار اگر لازم می شد با تجویز پمادها و آمپولهای تقویتی قوی طرف را برای وعده های بعدی شکنجه آماده می کردند ».

اینها تنها چند سطری از هزاران صفحه مستند از خاطرات تلخ آزادگان ایرانی در بند رژیم بعثی است که در تحت شدیدترین فشارهای روحی و روانی و جسمی دوران اسارت خود را سپری می کردند و هنوز بسیاری از آنها که از این قساوتها جان سالم به در بردند این زخمها را به همراه دارند و چه بسیار که غریبانه و در زیر دست جلادان قدرتهای به ظاهر بزرگ لیبرال  سرمایه دار در زندانهای رژیم مزدور به شهادت رسیدند .

ماشین نظامی عراق به طور رسمی در 31 شهریورماه سال 1359 شمسی در یک اقدام کاملا غافلگیرانه به مرزهای اسلامی ما یورش آورد و مسافتی در حدود 1500 کیلومتر را اشغال کرده و جنگ نابرابر 8 ساله علیه ایران را آغاز کرد که تبعاً قربانیان زیادی داشت .یک دسته از این قربانیان اسرای جنگی ایرانی بودند که در اردوگاههای اعلام شده وگاه مخفی و یا زندانهای مخوف عراق مورد شکنجه و رفتار وحشیانه قرار گرفتند .تا آنجا که از کوچکترین حقوق اولیه انسانی نیز در بیشتر موارد بر خوردار نبودند.این جریان در حالی اتفاق می افتاد که ایران و عراق هر دو از امضا کنندگان کنواسیون سوم 1949ژنو بود بودند .

برای روشن تر شدن مطلب ودست یابی به آنچه  که عراق باید در طول جنگ با ایران و پس از آن  به عنوان تعهدات خود در برابر اسرای جنگی انجام می داد در این چند سطر موضوع اسیران جنگی و حقوق آنها را در فقه اسلامی و سپس در حقوق بین الملل وحقوق عرفی و کنوانسیون های مختلف بررسی می کنیم.

کلمه اسیر از ریشه « اَسر» به معنای بستن، در بند کردن و بسته شدن است . و در فقه اصطلاحا به معنای فردی است که در جنگ به وسیله نیروی فاتح دستگیر شده و به پشت جبهه منتقل میشود .

به طور معمول اسارت جنگجویان و رزمندگان از موارد طبیعی هر مخاصمه و جنگی است  و اصل در تفاوت بین یک نظام دینی که پایه های آن مبتنی بر ارزشهای اخلاقی است بایک نظام غیر دینی نیز در همین موضوع استوار است .چرا که یک نظام دینی بیشتر برگرفتن اسیر به جای کشتار وسیع و دسته جمعی تکیه دارد و اینچنین قتل عام ها را برای فرار از گرفتن اسیر جایز نمی داند. البته خود موضوع اسارت گرفتن در اسلام نیز همانند خود جنگ مبتنی بر ضرورت هاست ونه به عنوان یک اصل اولیه و نظام دینی تا جاییکه توان دارد ابتداءً از جنگ پرهیز می کند ؛ مگر در شرایطی که اقتضا ، ضرورت و اضطرار ایجاب می کند . در نتیجه موضوع اسارت گرفتن نیز بالتبع یک امر اجتناب ناپذیر است چرا که در برابر جنگجویان به هر طریق باید آنها را از جنگ باز داشت که این میسر نمی شود مگر با کشتن و یا به اسارت گرفتن ؛ بنابراین تردیدی نیست که صحه گذاشتن اسلام برگرفتن اسیر مبتنی بر همین دیدگاه پرهیز از خشونت  است .ولی اینکه با این اسرا چگونه برخورد شود خود جای تامل و دقت دارد چرا که در بحث حقوق و تکالیف در اسلام حق آزادی و حق  حیات انسانی و کرامت انسانی همواره مورد تاکید بوده است .

نمونه هایی از مظلومیت اسیران و آزار آنها توسط گروه اسارت گیرنده و مذمومیت و تقبیح وتحریم این عمل از نظر اسلام در قرآن آمده است . در سوره بروج آیات 4-8 آمده است :  «مرگ بر آدم سوزان خندق آن گاه که در کنار آتش نشسته بودند ونظاره گر شکنجه وسوختن مومنان در آن بودند» .این آیات بر اساس منابع تفسیری وتاریخی بزرگ در باره سوزاندن مسیحیان نجران به وسیله یهودیان پیروز به رهبری ذالنواس پادشاه یمن است. .

همین طور آیات8 و9 سوره انسان دروصف مومنان ودرتشویق ایشان در پذیرایی از اسیران می فرماید : «وهم به دوستی به فقیر واسیر وطفل یتیم طعام می دهند .ما فقط برای رضای خدا به شما طعام می دهیم و از شما هیچ پاداش وسپاسی هم نمی طلبیم » . در سیره پیامبر مکرم اسلام (ص) آمده است که: «استوصوا بالاساری خیرا » با اسیران به نیکی رفتار کنید .ویا فرموده اند : «انهم اخوانک فاطمعوهم مما تاکلوا والبسوهم مما تلبسون» .آنان برادر شمایند پس از خوراک وپوشاک خویش آنها رابپوشانید.  

پرداختن به موضوع اسیران جنگی از دیدگاه اسلام در گنجایش این نوشتار نیست. ولی آنچه که در همین مختصر بر می آید مخالفت شدید اسلام با برخوردهای غیر انسانی با اسرا و توصیه شدید در ارتباط نیکی با ایشان است .

بحث اسرای جنگی و حقوق آنها  از زمانی نه چندان دور وتبعا سال ها بس از ابلاغ دستورات انسان ساز اسلام درسطح حقوقی در جهان مطرح شد.تا قبل از آن در عصر قدیم اسارت به معنای مرگ تدریجی بود و تنها در دوران بعد از آن در قرن 7 قبل از میلاد کوروش کبیر در زمینه رفتار انسانی با اسیران جنگی دستوراتی داد که بر طبق آن مجروحان کلدانی باید مانند مجروحین سپاه ایران مداوا شوند . و بعدها نیز در دوران تمدن اسلام بود که اسرای جنگی مورد حمایت قرار گرفتند به هر حال اولین قدمی که در عرصه جهانی برای تدوین اصول و قواعدی در حمایت اسرای جنگی برداشته شد در اواخر قرن 17 میلادی بود که عموما جنبه عرفی داشت ولی کم کم و با مرور زمان به اسناد بین المللی پیوست  و تا حدودی شکل الزامی پیدا کرد .یکی از رسمی ترین و مطرح ترین این معاهدات چهار کنوانسیون 1949 ژنو ودو پروتکل الحقای 1977 است .ولی  به طور ویژه این کنوانسیون سوم ژنو بود که به حمایت از اسیران جنگی اختصاص داشت.در این کنوانسیون به شرایط اسارت و مدت زمان اسارت اشاره شده است . به موجب آن رزمندگانی که به دست دشمن گرفتارمی شوند، اسیر جنگی فرض شده و استحقاق کلیه حمایت های متعلق به آن وضعیت حقوقی را دارا هستند .در ادامه طی یک ماده ابتدا نیروهای مسلح و رزمنده را تعریف کرده و مبتنی بر همین تعریف در ماده 43 بیان می کند : هر رزمنده ای که به دست نیروهای مخالف بیفتد، اسیر جنگی است. بر پایه همین معاهدات هرگاه فردی اسلحه خویش را بر زمین بگذارد و وسیله ای برای دفاع نداشته وتسلیم شود نباید هدف حمله قرار گیرد و باید اسیر گرفته شود واز همان آغاز اسارت تا خاتمه آن و باز گشت به کشور خود جان ، مال ، سلامت روحی وجسمی ، شرافت وحیثیت آنان محترم وتحت حمایت است و قدرت اسیر گیرنده ملتزم به ایجاد حالات فوق است . وملتزم است اسرای سالم ومجروح راتحت مراقبت قرار داده و آنها را به شیوه های مناسب و مطمئن با حفظ احترام به مناطق امن انتقال دهند .بر طبق این کنوانسیون تفتیش و باز جویی از اسرا به منظور شناسایی هویت آنان مجاز است ولی غارت اموال ویا کسب اطلاعات نظامی از آنان و شکنجه به هر نحوی را ممنوع اعلام کرده وتنها هدف از اسارت نیروهای طرفین را جلوگیری از شرکت آنان در جنگ می داند .در ادامه  این کنوانسیون آمده : افسران زنان  و سالخوردگان باید از رفتار ترجیحی برخوردار باشند هر اسیر حداکثر یک هفته پس از اسارت به بازداشتگاه منتقل شده و مراتب حال و وضعیت او به خانواده اش وکمیته بین الملل صلیب سرخ که به منظور بررسی وضعیت اسرا تشکیل شده اطلاع داده شود و امکان مکاتبه دایمی او با خانواده اش نیز فراهم گردد . همچنین بیان شده که فعالیت های دینی آموزشی ورزشی وتفریحی آنان باید مورد توجه قرارگیرد و امکانات لازم در این راستا دراختیار آنان قرار گیرد . همچنین طبق مفاد این پیمان بیگاری و بردگی ممنوع است . در ادامه اسرا را ملزم به رعایت قوانین متدوال با عرف قدرت اسیر گیرنده کرده و نقض آن توسط اسرا را موجب تنبیه انضباطی می داند ولی به هر حال تنبیه فردی وجمعی  وخشن را  ممنوع کرده است. طبق مفاد این کنوانسیون  مجروحان و بیماران هم باید مورد مراقبت قرار گرفته و به کشور خود بازگردانده شوند.

در ادامه این معاهده آمده است که نقض برخی از موارد فوق از قبیل قتل عمد شکنجه رفتار غیر انسانی آزمایش های پزشکی و بیولوژیکی، وارد آوردن درد و رنج و یا جراحت شدید جسمی و غیره از جمله جنایات جنگی است. و موجب مسوولیت کیفری فردی وهم مسوولیت بین المللی دولت خاطی می گردد.و به طور کلی تمامی طرفهای پذیرنده کنوانسیون نسبت به مقررات آن مسوولند ودر صورت نقض مسوول پرداخت غرامتند. واز طرف دیگر تمامی دولتها در برابر نقض این قوانین باید از خود واکنش نشان دهند ودولت خاطی را وادار به مراعات کنند .چراکه هدف نهایی این مقررات حفظ کرامت انسان و کاهش آلام دوران اسارت است. آنچه که در بالا درباره اهم مطالب مندرج در کنوانسیون سوم ژنو آمده است تماما باید از طرف کشورهای امضا کننده و پذیرنده آن مراعات گردد و با توجه به اینکه ایران وعراق هر دو در دهه 50 میلادی آن را به رسمیت شناختند ومکلف به انجام آن بودند . ولی آنچه که در بازه زمانی 10 ساله اسارت رزمندگان ایرانی دیده شد و در خاطرات و حتی گزارشات متعدد کمیته های صلیب سرخ مطرح شده همه وهمه مواردی از نقض این کنوانسیون است .که در ادامه مصادیقی مستند ومستدل از نقض این کنوانسیون توسط رژیم بعث عراق و عدم پایبندی ایشان به تعهدات بین الملل را با توجه به بندهای کنوانسیون حمایتی ژنو   ذکر می کنیم که تنها مشتی از خروارها جنایت دولت وقت عراق است.

مصادیق نقض:

اعدام اسیران ایرانی وقتل عمد مجروحین ؛ چنانکه هر اسیر ایرانی قادر به بیان چندین نمونه از اینگونه اقدامات توسط نظامیان عراقی است. به نحوی که اگر متوجه می شدند فردی سپاهی است در همان خطوط مقدم وی را به شهادت می رساندند و یا نهایتا به استخبارات عراق تحویل داده می شد ودیگر اطلاعی از  او در دسترس نبود که  همان طور که در مطالب قبلی نیز ذکر شد این اعمال دقیقا از مصادیق جنایات جنگی است. در صدر اسلام نیز پیامبر از کشتن اسیر به شدت نهی می کردند و می فرمودند : « زینهار که کسی در امور اسیر جنگی برادر خود دخالت کرده او رابکشد » .آنچه که از ایشان درباره قتل اسیران به ما رسیده است بسیار محدود و نادر است و با دقت و بررسی مشخص می شود که این احکام و مجازات مرگ برای آنها درباره جرایمی بوده که اسیر قبل ازاسارت وخارج از محدوده جنگ مرتکب شده است ، از قبیل جرایمی که علیه شخص رسول الله و یا اسلام بوده که ارتباطی به موضوع اسارت آنها ندارد از این جمله دستور قتل عقبه بن ابو معیط است که نه به دلیل اسارت بلکه به خاطر عمل قبل از جنگش در ارتباط با تعرض به پیامبر بوده است ونیز نضر بن حارث که از شریرترین وسرسخت ترین بت پرستان بوده است .در حقیقت اینها از حیث فقهی مرتکب اعمالی شده بودند که در زمره جنایتکاران جنگی بوده اند .

ماده 85 کنوانسیون ژنو نیز قرنها پس از اسلام در این مورد چنین می گوید : «اسرای جنگی که مطابق قوانین دولت اسیر گیرنده به دلیل جرایمی که قبل از اسارت مرتکب شده اند تحت پیگرد قرار می گیرند وحتی درصورت محکومیت از مزایای معینه در این کنواسیون بهره مند خواهند گردید» . در این میان رژیم بعث عراق نه تنها قوانین عرفی وبین الملل را زیر پا نهاد  بلکه به صراحت با دستورات دینی هم به مواجهه برخواست .از این قبیل اعدام های خود سرانه و قتل مجروحین موارد بسیاری وجود دارد که در اسناد تازه ای که از جنایات صدام در خصوص کشتار اسرای ایرانی عملیات بدر و خیبر و درگیریهای  شرق بصره افشا شده در طی گزارشی مکتوب چنیم آمده است : 30نفر از اسرای دسته پیاده یکی از یگان های بسیج عمل کننده در عملیات بدر که هیچ رتبه فرماندهی نداشتند، پس از انتقال به بصره در سالنی به خط شده و بازجو بلافاصله پس از ورود به سالن با کلت کمری خود یکی اسرا را بدون سوال و جواب به شهادت رساند .واز دیگران درخواست اطلاعات کرد ، در حالیکه واضح بود هیچ کدام اطلاعاتی ندارند و یکی پس از دیگری قربانی شدند.

در ادامه این گزارش  آمده : کشتار اسرای زخمی چنانکه تیرهای خلاص به اسرای مجروح ایرانی توسط یگان های رزمی عراق شلیک می شده واندک مجروحین منتقل شده به بصره در شرایطی که احتیاج به مراقبت های پزشکی داشتند به حال خود رها شده وسپس در قسمت بار کامیون نظامی جان داده اند   در حالیکه رسیدگی به وضعیت بیماران و سلامت جسمی ایشان طبق مفاد کنوانسیون بر عهده دولت عراق بوده است آنها با بی توجهی به وضعیت اسیران مجروح وعدم مداوای آنان با ضرب وشتم آنها را جابه جا کرده و با انواع خشونتها موجبات آسیب بیشتر و نقص عضو وگاه شهادت آنها می شدند . که در گزارشات متعدد صلیب سرخ نیز به آن اشاره شده است.

از دیگر موارد نقض مواد کنوانسیون می توان به استفاده دولت عراق از بازداشتگاهها واردوگاههای مخفی استنادکرد که اسرا را به صورت نامعلوم و بی هویت برای مدت طولانی در آنها نگه داری می کردند .به گونه ای که سازمانهای بین المللی هم از وجود چنین مکانهایی بی اطلاع بودند .طبق گزارشاتی که اخیرا توسط دولت عراق منتشر شده تعداد زیادی از این اسرا که به این اردوگاهها منتقل می شدند بدون اینکه در لیست صلیب سرخ وارد شوند در اردوگاههای مخفی شمال عراق اعدام شده سپس آنها را با لباس کردهای عراق به همراه پیشمرگان کرد عراق و با هویت کردی در گورهای دسته جمعی دفن کردند. تک تک موارد بالا از جمله عدم ثبت اسامی ومعرفی اسرا به صلیب سرخ از موارد نقض است .

 از دیگر موارد ، نقل وانتقال اسرا به شیوه های غیر انسانی وظالمانه است به طوریکه علاوه برمستندات گوناگون و خاطرات ضبط شده از اسرا حتی تصاویر پخش شده از تلویزیون عراق و آرشیوهای موجود نشان می دهد که دستها وچشمهای اسرای ایرانی از همان ابتدا با سیم تلفن بسته وبا ضربات متعدد قنداق تفنگ ولگد و بدون دسترسی به آب وغذا به اردوگاهها منتقل می شدند .

از دیگر موارد وجود قوانین سخت وغیر متعارف در اردوگاهها وضرب وشتم دایمی اسراست چنانکه در گزارش های صلیب سرخ آمده است : «نگهبانان بازداشتگاهها مقررات خود را اِعمال می کنند  و در اِعمال آن آزادی کامل برخوردارند وضرب وشتم اسیران جنگی وتحقیر و اهانت به آنان ادامه دارد ». همین طور در گزارش بازدید  نمایندگان صلیب سرخ از بازداشتگاه رمادی 1 آمده است:« سربازها همواره چماق به دست دارند و به هر بهانه ای اسیران را مورد ضرب و شتم قرار می دهند» .

ممنوعیت هرگونه فعالیت مذهبی تفریحی آموزشی  وگاه ورزشی از سوی نظامیان عراقی درحقیقت نقض مواد34 و38  کنوانسون سوم ژنو است.تنبیهات جمعی وضرب و شتم گروهی اسرا و انفرادی های طولانی با شرایط طاقت فرسا در هنگام برگزاری چنین مراسمات یکی از نتایج انجام این فعالیتها توسط اسرا بوده است.  بی احترامی و اهانت  و سخت گیری به افسران ومسولان رسمی بازداشت شده ایرانی وزنان وسالخوردگان که طبق مفاد کنوانسیون باید از موقعیت  ترجیحی برخوردار باشند نمونه دیگری ازموارد نقض قوانین توسط دولت عراق بوده  است.

به اسارت گرفتن و بازداشت غیر نظامیان مرز نشین و کوچ دادن آنها و گاه قتل عام آنها در شهر های مرزی ، تجاوز به زنان ودختران در شهر های اشغال شده ، بازداشت پزشکان ، بهیاران ،اعضای هلال احمر وخبرنگاران  از مواردی است که نشان می دهد دولت عراق هیچ گونه پایبندی به تعهدات خود برای رعایت قوانین بین الملل در زمان جنگ نداشته است.

از عمده ترین و شاید دردناک ترین موارد نقض کنوانسیون ژنو در ارتباط با اسیران جنگی توسط سربازان عراق نقض اصول مربوط به بازجویی از اسیران جنگی ایرانی است. ماده 17 کنوانسیون های ژنو مقرر می دارد که اسیران جنگی باید فقط نام شماره سریال وتاریخ تولدشان را در بازجویی بیان کنند. البته تقاضای اطلاعات دربعضی از موارد با صرف نظر از وضعیت اسیر جنگی مشکل است .اگرچه ماده مزبور به کار گیری فشار فیزیکی برای کسب اطلاعات را ممنوع کرده و مقررات بین الملل از جمله کنوانسیون منع شکنجه ومیثاق بین المللی حقوق مدنی وسیاسی نیز دراین باره قابل اعمال است. به گزارش "ایسکانیوز"، در تازه ترین انتشار جنایات جنگی و ضد بشری رژیم کافر بعث، عبدالرشید الباطن بازپرس گارد ویژه ریاست جمهوری عراق که مامور کسب اطلاعات و بازجویی از اسرای ایرانی بوده و به زبان فارسی آگاهی و سالهایی را نیز(اوایل دهه 50 شمسی) در ایران بسر برده تایید می کند که از کشتار اسرای ایرانی لذت می برده است.وی می گوید: بسیاری از اسرای ایرانی را در دو سال اول جنگ پس از پنج دقیقه بازجویی با گلوله زده ام..عبدالرشید می افزاید: پس از گذشت دو سال محتاط تر شدم. کمتر دست به اسلحه برای کشتار اسرای ایرانی می بردم. وی در خصوص استخبارات رژیم بعث عراق ویژه اسرای ایرانی نیز می گوید: زندان (سجن) بغداد در نزدیکی منطقه الرشید یک کمپ بزرگ بود که ایرانی های تازه به اسارت درآمده وبه زعم او برخی از اسرای ناراحت ایرانی در سایر اردوگاه ها را به آنجا می آوردند.وی در افشای جنایات این زندان مخوف می گوید: در این زندان حتی اسرای زخمی ایرانی نیز تا سرحد مرگ شکنجه می شدند.به گزارش ایسکانیوز ، وی تایید کرد که یک اسیر ایرانی در این اردوگاه ها با بنزین به آتش کشیده شد.وی از شکنجه های صلیبی نیز پرده برداشت و گفت: اسرای ایرانی را در این زندان با دست باز و ایستاده می بستند. یکی از شکنجه های معمول، کندن پوست اسیران ایرانی بود که ریش در صورت داشتند. عبدالرشید اضافه کرد: ابتدا با تیغ محل ریش های صورت را برش داده سپس با سرنیزه اسلحه کلاشینکف پوست صورت را می کندیم.وی از گاز گرفتن و کندن سینه های اسرای ایرانی در شرایط بستن به صلیب نیز پرده برداشت و گفت: ترحم در این کمپ مخوف اصلا وجود نداشت و با دستور مستقیم مقامات بعثی اسیران ایرانی باید مرتبا مورد آزار و شکنجه باشند.عبدالرشید تائید کرد که برخی از اسرای ایرانی در منابع آب کمپ بغداد، بعقوبه و برخی دیگر از اردوگاه ها به قتل رسیده اند.وی در خصوص سوزاندن یک اسیر ایرانی با آب جوش نیز می گوید: یکی از اسرای ایرانی با هبانه (منبع بزرگ سفالی عربی مخصوص نگهداری آب) توانسته بود قوری برای تهیه چای درست کند. پس از اینکه متوجه این کار او شدیم سرش را در آب جوش همین منبع سفالی کردیم و او به شدت مجروح شد.این سرهنگ جنایتکار عراقی که در اکتبر سال گذشته میلادی بازجویی شده است در خصوص یکی از اسرای نوجوان عراقی که توسط وی با گلوله کلت کمری اش به شهادت رسیده است، می گوید: وقتی می خواستم در سر این اسیر ایرانی شلیک کنم ،او در حالت تب شدید بود، بدنش می لرزید و هذیان می گفت   و یادم می آید به عربی پدرش را صدا می کرد. به معاونم گفتم کار را تمام کند. وی تصریح می کند که دستور داشتیم اسرای عرب ایرانی (عشایر عرب خوزستان) را بیشتر شکنجه کنیم و زود از بین ببریم. .همه این موارد نشانه های کوچکی از  نقض کنوانسیون ی بینالمللی است که عمدتا نقض قوانین مشمول موضع ماده 130 کنوانسیون سوم و بخشی دیگر نیز در زمره نقض های عادی مواد کنوانسیون سوم است. آنچه که امروزه باید مورد توجه قرار گیرد تا از وقوع حوادث مشابه در سطح جهان نیز جلوگیری شود مسوولیتی است که به خاطر نقض تعهدات حقوقی و بین المللی متوجه عراق است .این مسولیتها شامل مسوولیت کیفری فردی مقامات و نظامیان عراقی است .که طبق قوانین وضع شده در حقوق بین الملل امکان محاکمه و مجازات این افراد به عنوان جنایت کار جنگی فراهم شده است .در حقیقت اصل مسوولیت کیفر فردی در حقوق بین الملل جنبه عرفی داشته ونیز در اسناد بین الملل از زجمله اساسنامه دادگاه نورمبرگ واساسنامه دیوان بین الملل کیفری مورد تاکید واقع شده که بر اساس آنها تنها با مجازات افرادی که مرتکب چنین جنایاتی شده اند مقررات حقوق بین الملل قابل اجراست. بنابراین تمامی افرادی که درموارد نقض حقوق اسرای ایرانی نقش داشتند از فاعل اصلی گرفته تا معاون و شرکا و آگاهان نسبت به این موارد نقض همه مسوول بوده وقابل پیگرد کیفری ومحاکمه ومجازاتند.وچنانچه این افراد جنایتکار به هر کشوری پناهنده شوند باید طبق ماده129 کنوانسیون ژنو توسط کشورهای متعهد تعقیب بازداشت ومحاکمه شوند ویا طبق قوانین بین الملل به در اختیار دیوان بین المللی قرارگیرند. نوع دیگری از مسولیتی که متوجه دولت عراق است مسوولیت بین المللی دولت عراق است   در ماده131 کنوانسیون سوم نیز ذکر شده: «دولتها نمی توانند با محاکمه مرتکبین موارد نقض عمده از خود سلب مسولیت کند» .نتیجه چنین بندی در مقررات همانا جبران خسارت است که بررسی نوع این جبران خسارت ومکانیزمهای آن جای بحث های حقوقی دقیق دارد که از حوصله این بحث خارج است . به هرحال شاید یک از راههای کاهش آلام  درد و رنج دوران اسارت آزادگان سر افراز ما پی گیری و محاکمه مجرمان و نیز جبران خسارت به آنهاست ولی افشای  این حقایق یعنی نقض عمده حقوق اولیه وانسانی در افکار عمومی جهان شاید راهی دیگر برای کاهش دردهای روحی ومعنوی ایشان باشد تا از سوی دیگر شاید شاید موجبات شرمساری حامیان عرب و غربی صدام گردد چرا که آنها هم طبق ماده 1 مشترک کنواسیون ژنو با توجه به آگاهی از نوع اقدامات رژیم بعث در ارتباط با اسرای ایرانی موظف به واکنش نشان دادن بودند ولی نه تنها بر این اعمال سر پوش گذاشتند بلکه با حمایتهای همه جانبه نظامی وسیاسی مهرتاییدی بر این اقدامات وحشیانه زدند . هر چند که امروزه خود این کشورها به خاطر  برپایی اردوگاههای شکنجه در کمپ دلتا (گوانتانامو) وافشای رسوایی های شکنجه وضرب و شتم اسیران و حتی غیر نظامیان و تعدی وتجاوز جنسی به زنان ومردان کودکان در ابو غربیب وسایر زندانهای عراق وافغانستان که در اختیار این کشور هاست در معرض اتهامند..

کارشناس ارشد فقه و مبانی حقوق . شیما تقی زاده

 

رمضان در اسارت (مقاله وارده)

+ نوشته شده در جمعه پانزدهم مرداد 1389 ساعت 9:33 شماره پست: 496

 

نشاط روزه داری

 

لقد خلقناالانسان فی کبد.

رنج نامه بشر هیچ گاه پایان ندارد .بساط درد همواره برای مومن گسترده است و در این میان آنکس که گرامی تر است و کاسه ی صبرش  وسیع تر ، بار بیشتری بر می دارد و درد را با جان و دل می پذیرد بی آنکه خم به ابرو بیاورد و گله ای عرض بارگاه کبریایی کند .چرا که به خوبی میداند  این رنج ها ودرد هاست که درجه ی قرب او را تعین می کند و در نزد خدا از او دردانه ای الهی می سازد. کم ندیدم و کم نشنیدم از دردانه هایی که در تنگنای اسارت ، در ادامه کاروان اسرای کربلا، پابه میدان بلا گذاشتند .آنگونه که صبر زینبی آنها کمر دشمن را به خاک مالید .صبری شیرین به گوارایی شربت شهادت و گاه حتا شیرین تر از آن .کم نبود تعداد مردانی که مصیبت ها و رنج های مسیر طاقت فرسای اسارت را ،با زیبایی ها ی معنوی در آمیختند و برای خود در دل دشمن عیشی  گوارا فراهم آوردند.ریسمان الهی را محکم در مشت های خود فشردند. هرچند خار هجران و فراق خانواده ،بر دست و پای نازکشان فرو می رفت اما صبر ورزیدندو صبر ورزیدند ، چراکه دریافتند

باغبان گر چند روزی صحبت گل بایدش           بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش

 

در راس معنویت آنها ،توکل به خدا موج میزد .تنها انیس و رفیق و یاری دهنده ی آنها خود خدا بود. آنهم چه خدایی ! خدایی که صابر است و صابران را دوست دارد . در بند ظلم گرفتار بودند اما ، از پای ننشستند .کم نیاوردند و خلوت تنهایی را با صبر پر کردند . با عشق راه صبر را در نشاط های معنوی خویش هموار کردند .

اسارت خمودگی نداشت . وجود نشاط های معنوی ، صبر و استقامت اسیران را در برابر سختی ها تقویت می نمود .

از میان این نشاط های معنوی ، دو نشاط بود که عشق و نور و ایمان را در دل آنها دو چندان می کرد .دو نشاط که بیشتر از همه جذب می کردو مرد می ساخت . نشاط عزاداری بر حسین و نشاط روزه های زیبای اسارت .دشمن به خوبی این رمز تقویت روحیه را دریافته بود و سعی بر آن داشت تا به هر ترتیب که شده با آن مبارزه کند .پس مقابل آنها ایستاد . عبادت ها و سینه زنی ها ممنوع شد . در این ایام وحشیانه به جان اسرا می افتادند. میزدند و میزدند بی آنکه رحمی در دل سنگشان به نرمی نوازش بدل شود . اما غافل از این بودند که نه این شلاق ها و لگد ها و کابل ها  اسیران عشق را از پا در می آورد و نه محدودیت ها و شکنجه های روحی .در هر ضربه ی شلاق ، از صمیم دل هر اسیری  فریاد "یا زهرا " و" یا حسین" و یا "علی "بود که بر میخواست و خشم دشمن را دو برابر می کرد . و این مسکن های تقویتی، نور معنویت را در دل آنها روشن تر می کرد .  

  شبهای رمضان ، شبهای دلتگی های معنوی بود . شبهای قرب و توسل  به بارگاه عظمت خداوندی . شبهای بارانی شدن چشمهایی که به روی دنیا بسته بود به دور از فرزند و عیال و خانواده .  شبهای واشدن دلهایی بود که در چار چوب تنگ اسارت ، ملکوت آسمان ها و زمین را همچون ابراهیم خلیل الله طی کردند و غبطه ی کروبیان را برانگیختند .

روز و شب ماه رمضان روز وشبهای خودسازی های انسانی بود . شرایط ، شرایط نامساعدی بود .عراقی ها در کمین بهانه ای بودند برای خالی کردن عقده هایشان بر روی اسرا . و این ایام  شرایط   را برای عراقی ها فراهم کرده بود تا با شکنجه های وحشیانه ، مانع روزه داری و عبادت و شب زنده داری اسرا بشوند. اما مگر می شد مقابل مسلمانیِ انسانهایی ایستاد  که در ایمان به خدا امتحان خویش را پس داده بودند .

  بسیار جرات می خواست تا در دل دشمن ، بر خلاف عقیده ی او عمل کنی . روزه بگیری و در مناجات های سحر گاهی سر بر سجده بگذاری و یارب یارب سر دهی . بسیار عاشق می خواست تا  در محاصره ی کابل ها و شلاق ها ،  در عمق تنهایی در خود بگریی و بگویی الهی یا انیس من لا انیس له، یا رفیق من لا رفیق له، یا شفیق من لا شفیق له ، یا حبیب من لا حبیب له .

  این ماه اوج فعالیت های مذهبی و فرهنگی  و عرفانی اسرا بود .شبهای قدر آنقدر زیبا و دل انگیز بود که یاد آن شبها هنوز بعد سالیان سال ، گاه دل آنهارا تنگ روزهای اسارت می کند. دلتنگ صفا و سرورها. دلتنگ تشنگی ها و گرسنگی ها میکردند . نه آب به اندازه ای بود که سیرابشان کند نه غذا به مقداری که  سیرشان. با این وجود همان اندک را به بیماران ایثار می کردندو خود تنها با یک لقمه ی کوچک افطار و سحر خود را پر می کردند.

   دعاهایی دلنشین و زیبای این ماه ، گویی  شرح عاشقانه ی  احوال آنها بود . امید های زیادی را در دل آنها روشن می کرد .چرا که در کلمه به کلمه ی دعاها و نیایش ها رد پای سبز خدا بود که آنها را به سمت خود می کشید . با آنها حرف میزد واز عمق دل و جان شان کلام دل انگیزش را نوش میکردند. گاه در یک ماه رمضان هر اسیری هفت تا هشت بار کلام عشق را ختم می کرد و به وجد روحانی حق می رسید .همین دعا ها بود که وعده های آزادی و رهایی از بند دشمن را به آنان می داد. گوشه گوشه دعای افتتاح و دعای شبهای معنوی رمضان بشارت بود به رستگاری . و چه چه زیبا بود در تعقیب هر نماز رمضان دعا کردن اسیری برای اسیری خودش ( الهم فک کل اسیر )  خاطرشان جاودان باد

  

طاهره ده پایینی پژوهشگر دفاع مقدس

 
بر زمین مانده !
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم مرداد 1389 ساعت 22:29 شماره پست: 495

 

آقامفید اسماعیلی سراجی ٬ بسیجی پاسدار و آزاده فرهیخته ای است که چند سالی را در نشریه سبزسرخ وابسته به کنگره سربداران شهید استان مازندران به عنوان سردبیر مشغول به فعالیت بوده است . در عرصه مجازی نیز وبلاگ بغض باران به مدیریت این بزرگوار اداره می شود . دوهفته ای است که ایشان به سمت مسئول کنگره مذکور منصوب شده است . به آقامفید تبریک گفته ام و برادرانه گوشزد کرده ام با توجه به شناختی که از دغدغه ها و دیدگاه های انقلابی او وجود دارد توقع از کیفیت و کمیت فعالیت های وی در این مسئولیت خطیر از سطح بالایی برخوردار خواهد بود .

آقامفید عزیز و درد کشیده ما می داند که سربداران شهید مازندرانی همچون هاشمی نژاد ، کشوری ، شیرودی ، بصیر ، ابوعمار ، نیاکی ، خلعتبری ، سجودی ، شجاعیان ، بهرامی ، موسی پسندی ، علمدار و  . . . به جرم مازندرانی بودن ! سال هاست که اسیر اهمال و ندانم کاری مسئولان ناآشنا و کم دغدغه فرهنگ ایثار و شهادت گردیده اند .

انتظار به حق آن است که با تحولی اساسی در نوع نگاه به فرهنگ پایداری و مفاهیم والای جهاد و مقاومت در سطح استان لاله خیز مازندران ، هر چه زودترغبار عزلت و گمنامی از چهره مشعشع سربداران عشق و رادمردی زدوده شود . انشاءلله

 

سپاه دارالمومنین

+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم مرداد 1389 ساعت 17:27 شماره پست: 494

 

با خبر شدم برادر بزرگوارم آقا علی رضا مرادی به سمت فرماندهی سپاه شهرستان بابل منصوب شده است . خاطرات حقیر از بزرگواری های این برادر عزیز البته بیشتر مربوط می شود به دوران نوجوانی و عضویت در بسیج علی بن ابیطالب علیه السلام که انصافا دوران پرخاطره و آموزنده ای بود . یکی از خصلت های خوب آقا علی رضا که باعث ارادت بیشتر من به ایشان شده طبع بلند و سعه صدر این بسیجی خدوم است . هیچ وقت از یاد نخواهم برد که شیطنت ها ٬ بازیگوشی ها و ماجراجویی های خودسرانه ای که به اقتضای همان سن و سال از امثال راقم این سطور سر می زد و گاه عکس العمل های طبیعی و غیرطبیعی و ناصبورانه بعضی از شبه بزرگان را در پی داشت همواره با درایت و حسن اخلاق وی از بحرانی آینده سوز به واقعه ای عادی و قابل اغماض تبدیل می گردید .

با توجه به خوی انقلابی و مذهبی مردم دارالمومنین بابل و وجود ظرفیتت های کم نظیری از جوانان متعهد و دلباخته اسلام و اتقلاب امیدوارم تجربیات گرانسنگ آقاعلی رضا در احیا و سامان دهی بیش از پیش استعدادهای بسیج در این شهرستان تحولی مشهود را ایجاد نماید .

 
فرزند ملت ؟!
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم مرداد 1389 ساعت 21:35 شماره پست: 493

   

 

هاشمی و نادرشاه !

 

هر مورخی که درباره نادرشاه تحقیق و اظهارنظری داشته حتی اگر ارادتی نیز به ساحت وی پیدا نموده نتوانسته رفتارهای ظالمانه این شاه افشاری را توجیه کند . درباره نادر می خوانیم :

نادر شاه در اواخر عمر تغییر اخلاق داد و پسر خود رضاقلی میرزا را کور کرد. سپس از کار خود پشیمان شد و برخی از اطرافیان خود را که در این کار آنها را مقصر می‌دانست کشت. لازم به‌گفتن است که همواره پزشکی فرانسوی بنام "بازن" در رکاب نادر شاه بود که بنا به‌عقیده‌ای امکان وجود دسیسه از جانب او نیز می‌رود.

نادر برای تامین هزینه جنگ‌های خود مجبور بود تا مالیات های گزافی از مردم بگیرد، به همین دلیل شورش‌هایی در جای‌جای کشور روی می‌داد. زمانی که نادر برای رفع یکی از این شورش‌ها به خراسان رفته بود جمعی از سردارانش به رهبری علی قلی خان شبانه به چادر وی حمله کردند و اور ا به قتل رساندند. (ر. ک. صادق رضازاده شفق، کتاب نادرشاه)

 علل پایان کار نادر و زمینه های فروپاشی سلسله افشاریه نیز در برخی از کتب چنین بیان شده است :
1- ظلم و ستمهای بی اندازه ای که نادر در پنج سال آخر سلطنت خود مرتکب شد به قدری بود که زمینه های فروپاشی سلسله را فراهم کرد .
2- بیماری یا جنونی که پس از کورکردن پسرش رضا قلی میرزا به او دست داد .
3- سوء سیاست اطرافیان وی نسبت به او سبب بدبین شدن وی به تمام مردم گردید .
4- به همین دلیل وی سه سال آخر عمر خود را به آزار و اذیت اطرافیان و مردم نواحی مختلف پرداخت .
5- فشارها و ستمهای نادر در مشهد که به کور کردن مردم و بریدن گوش و بینی آنها منجر می گردید .
6- اقدامات شنیع نادر در اصفهان و کرمان و قتل و عام مردم و ساخت کله مناره از آنها .
7- تجاوزات و ستمهای بی اندازه نادر در اواخر عمر سبب تصرف و گریز مردم از او و حکومتش شد .
8- شورشها و طغیانهای اطرافیان و خصوصا وابستگان وی سبب شد که نادر در اواخر عمر سفاک تر شود .

حالا ببینید هاشمی رفسنجانی به عنوان یک روحانی چه تعبیری را درباره نادر به کار می برد :

" نادر فرزند ریگ بیابان و آفتاب سوزان و از قلب ملت بود . . . !! "1

1-       قهرمان مبارزه با استعمار نوشته اکبر هاشمی ص 92

کاش هاشمی فرزندان واقعی ملت را نیز باور می کرد و به انتخاب مردم احترام می گذاشت .

 

ریاست جمهوری علی لاریجانی !!

+ نوشته شده در سه شنبه پنجم مرداد 1389 ساعت 11:49 شماره پست: 492

 

هفته گذشته سایت جهان نیوز خبری را درج کرد که حاکی از دیدار رو در رو و صریح رئیس مجلس با جمعی از اعضای بسیج دانشجویی بود . آن چه باعث شد این مطلب را در وبلاگ خود انعکاس دهم تلاش لاریجانی برای ماستمالی کردن برخی از کوتاهی ها و حرکت های غبارآلود خود در عرصه های سیاسی و نیز توجه و قدرت تحلیل دانشجویان در مقابل فرارهای علی لاریجانی می باشد . لازم به ذکر است محتویات این خبر انعکاس چندانی در رسانه ها نداشته است .

جمع بندی نگارنده از نتایج این گفتگو آن است که علی لاریجانی باید با رویای ریاست جمهوری خداحافظی کند .

مطلبی را که در ادامه می خوانید عیناً از سایت جهان کپی شده و غلط های املایی و انشایی آن متوجه سایت مذکور می باشد :


به گزارش خبرنگار سیاسی جهان هفته گذشته روز چهارشنبه ساعت 15 جمعی از دانشجویان فعال در دانشگاهها دیداری با علی لاریجانی داشتند که وی درخصوص مسائل مختلف از جمله حوادث پس از انتخابات ، عملکرد دولت و دانشگاه آزاد نکاتی را مطرح کرد.آنچه در جلسه گذشته است از زبان یکی از دانشجویان حاضر در جمع در ادامه می آید.

لاریجانی در این جلسه در خصوص تجمع دانشجویان در برابر مجلس گفت:استاندار تهران با ایشان تماس گرفته اند و گفته اند بسیج دانشجویی از ما مجوز کتبی گرفته بود ولی ما آن را تلفنی بخاطر تماس وزیر اطلاعات با استاندار مبنی بر اینکه این تجمع به صلاح نیست، لغو کردیم .
لاریجانی همچنین مدعی شد که برخی از مسئولین سپاه نیز به ایشان گفته اند که ما با بسیج دانشجویی تماس گرفتیم و درخواست لغو تجمع را داشتیم . 
لاریجانی چندان با این تجمع موافق نبود و اعتقاد اشتند راه های بهتری برای حل مساله وجود داشت و گفتند که من از اول هم با این مصوبه مخالف بودم و قبلا هم به طراحان آن تذکر داده بودم و اصلا خودم در جلسه به منشی اشاره کردم که اخطار قانون اساسی را اشاره کن تا من هم آن را تایید کنم تا به نوعی مانع از تصویب آن شویم .
ایشون جو مجلس رو بعد از اون تجمع به ضرر بسیج دانست اگرچه اشاره کرد که نمایندگان اینقدر ولایتمدار هستند که اگر بازهم مصوبه ای برای سپاه یا بسیج نیاز باشد، به سرعت اون را تصویب خواهند کرد.
لاریجانی، از برخی شعارها مثل مجلس جاسبی گرا یا ... نیز مقداری شاکیت داشت و گفت اصلا مجلس اینطور نیست و دغدغه اصلی نمایندگان بخاطر حوزه های نمایندگی خودشان است که سریعتر در آنها دانشگاه آزاد تاسیس گردد تا در واقع محیط حوزه نمایندگیشان علمی تر شود .
ایشون همچنین از اینکه این تجمع در بی بی سی فارسی پخش شد نیز ابراز ناراحتی کرد و با آوردن آیین نامه مجلس و خواندن بندی از آن ادعا داشتند که قانونا ایشان نمی توانسته اند، آن مصوبه را از دستور مجلس خارج کنند و باید رای نمایندگان خواسته می شده است . 
وی در ادامه گفت که آقای جنتی همان شب با من تماس گرفتند و گفتند که از تلویزیون تذکر قانون اساسی شما را دیدم و من هم موافق حرف شما هستم اما اگر شورای نگهبان رد کند و به مجلس بازگردد، و دوباره همان قبلی تصویب شود به مجمع تشخیص خواهد رفت که من به ایشان هم گفتم که چنین نخواهد شد و ما فضای مجلس را آماده خواهیم کرد .
آقای لاریجانی گفتند که امروز شورای عالی انقلاب فرهنگی وارد قانونگذاری شده است و گه گاه وارد مسایلی نیز می شودکه هیچ ربطی به آن ندارد مثل تصویب موسسه سعدی و اشاره کردند که این دعوای میان مجلس و شورا همیشه بوده است و رهبری شورا را به عنوان دیده بان فرهنگی می دانند،
لاریجانی از اینکه یکی از سایت های اصولگرا او را با کروبی مقایسه کرده بسیار بسیار ناراحت بود، و گفت که منظور از دریده گو نیز دانشجویان نبوده اند بلکه همین سایت مذکور بوده است .
اما دوستان بسیج در پاسخ به سخنان آقای لاریجانی گفتندکه اینکه شما میفرمایید من از اول هم مخالف بودم چندان صحیح بنظر نمی رسد زیرا حدود دو هفته قبل از جلسه علنی مجلس، یکی ازمعاونان جاسبی از نامه ای به رهبری با امضای شما در حیطه مسایل دانشگاه آزاد خبر داده بود، ضمن آنکه همان روزهای قبل از تصویب آن مصوبه ننگین بسیاری از نمایندگان از حضور معاونان و اعضای دانشگاه آزاد در پشت صحن علنی مجلس برای لابی خبر می دادند که این نیز بسیار مهم است . ضمن آنکه مردم از مصوبه مجلس فقط شاکی نبودند زیرا حدود یکسال است که مردم از اینکه می بینند پول هایی که برای تحصیل فرزندانشان به حساب دانشگاه آزاد واریز می کرده اند در ستاد موسوی و بعد از آن در طول فتنه،بخصوص 13 آبان و 16 آذر خرج می شده است ناراحت بودند . و حتی در 22 خرداد امسال نیز باز هم شنیدیم که دانگاه آزاد برخی از کلاس ها خود را تعطیل کرده است تا دانشجویان به خیابان بیایند .
لذا مردم شکایتشان نه از یک مصوبه که در طول یکسال شکل گرفته است .
دانشجوها از نطق لاریجانی که فردای تجمع در مجلس مطرح کرد نیز گلایه مند بودند و از اینکه لاریجانی بخاطر چندشعار عده ای قلیل کلیت تجمع را زیر سوال برده است، شکایت کردند و بیان داشتند که چطور شما در انتخابات می گفتید باید جساب عده ای از معترضین از فتنه گران اصلی را کنار گذاشت اما در تجمع ما حاضر نشدید بگویید که باید حساب برخی افراد محدود و شعارهای تندشان را از کلیت تجمع بسیجیان دانشجو کنار گذاشت .
دانشجویان تاکید کردند که ما از وضع برخی نمایندگان و فرزندانشان و مراحل گرفتن مدارک تحصیلیشان آگاهی داریم لذا نفرمایید که برای علم در شهرستانشان و یا تاسیس دانشگاه آزاد در آن دغدغه مند هستند زیرا بسیاری از دانشگاه های دیگر نظیر پیام نور در شهرستان ها شعبه دارند و واقعیت این است که بسیاری از نمایندگان وام دار جاسبی هستند و شما نیز احتمال زیاد از آن خبر دارید .
ضمنا بچه ها به لاریجانی اشاره کردند که صحبت های رهبری در باب شورای انقلاب فرهنگی واضح است و اینکه شما با یک مثال کوچک مثل بررسی اسانامه موسسه سعدی می خواهید آن را کمرنگ جلوه دهید، تطابق ندارد و همانطور که خود شما نیز در جلسه اشاره کردید، رهبری فرموده اند در مواردی که شورا در آن ورود می کند مجلس وارد نشود که چندین ماه بود که شورا وارد این مساله شده بود و نباید مجلس دخالت می کرد .یکی از دوستان نیز بخشی از یکی از سخنرانی های آقا در سال 74 را قرائت کرد که مصوبات شورا را عین قانون دانسته اند .
هیچ ضمانتی هم برای اینکه مصوبه بعد از رجوع شورای نگهبان دوباره تصویب و به مجمع تشخیص ارسال نگردد وجود نداشت، کما اینکه بارها نیز این اتفاق افتاده بود و تجمع دانشجویان از آن جلوگیری کرد .
مقایسه کروبی با شما نیز قابل دفاع نیست اما واضح است که قاطعیت عملکرد کروبی بیشتر بود که لاریجانی در پاسخ پیام آقا به کروبی را مصداق حکم حکومتی می دانست اما این سخنان واضح را خیر .
فتنه و موضع گیری دو پهلو
دکتر لاریجانی در باب فتنه و ایرادی که بچه ها به موضع هایی که باید می گرفت اما نگرفت و سکوت اختیار کرد و یا موضع گیری های دو پهلویش داشتند اینگونه پاسخ داد که ما به اندازه کافی صحبت کردیم و فیلم و صوت سخنانم هست، البته ایشون معتقد بود که ما همراه با شیب کارهای اونها موضع گیری می کردیم و هرچه اونها تندتر می شدند ما هم تندتر می شدیم .ضمنا گفتند که وظیفه ما حمایت از مواضع رهبری است که ما هم این کار رو کردیم .
لاریجانی از فضای رسانه ها هم کلی گلایه کرد و از اینکه چندبار تا حالا گفته شده که لاریجانی با موسوی تماس گرفته و پیروزی اش در انتخابات را تبریک گفته، گلایه می کرد و اون رو دروغ خواند. میگفت که یکی از نمایندگان هم که بارها این حرف رو تکرار کرده و حتی چندبار در دفتر من هم آمده و می داند هم که دروغ می گوید هر دفعه این مساله را تکرار می کند و از اینکه چرا اینقدر فضای رسانه ها مسموم و آغشته به تهمت شده، صحبت کرد.

دانشجوها در این قسمت به آقای لاریجانی گفتند در اینکه شما کمتر موضع گیری کرده اید، و یا سخنان دوپهلو داشته ایدخیلی شکی نیست و همین که می فرمایید ما باید از مواضع رهبری حمایت کنیم این مساله مشخص می شود،زیرا حمایت از مواضع رهبری در سخن جمله زیبایی است اما باید ما اینقدر از خود هزینه کنیم که رهبری نیازی به سخن نبیند و بالعکس ایشان از مواضع ما حمایت کند، لذا اینکه رهبری بارها نخبگان را به موضع گیری و پرهیز از سکوت دعوت می کردند از همین منظر قابل بیان است والبته اشاره هم داشتند که نخبگان در فتنه اخیر مردود شدند که واقعیت آن است که نخبگان سیاسی مطرح جامعه افراد چندان زیادی نیستند و این پی بردن به اشتباهات اونها در عدم موضع گیری رو راحت تر می کند .
یکی از دوستان ادامه داد که شما خودتان مدتی در سپاه بوده اید و می دانید که در بسیاری از اوقات آبرو دادن از جان دادن سخت تر است و این بارها و بارها در تاریخ صدر اسلام و حتی کشور خودمون ثابت شده.
دانشجوی دیگری گفت در ماجرای اعتراض مردم به سید حسن خمینی در سالگردارتحال امام، عده ای از جمله خود سید حسن و اعوان و انصارش بسیار کوشیدند تا بگویند که معترضان عده قلیلی بیش نبودند و آنها را هم احتمالا دولت و یا مصطفی نجار تحریک کرده اند اما خود شما می دانید که فارغ از اینکه تا چه حد شکل این اعتراض صحیح بود یا غلط، اما بالاخره مردم به عملکرد ایشان در فتنه بخصوص بخاطر سکوت هایش و در پنهان، همراهی هایش اعتراض داشتند و البته این اعتراض ناشی از تصاویر سید حسن با سران فتنه در عروسی ها و مجالس دیگر نبود زیرا این تصاویر عمدتا در سایت ها و اینترنت منتشر می شد و با توجه به اینکه فقط عده ای کم از جامعه ما، آن هم عمدتا دانشگاهیان به اینترنت دسترسی دارند، و با توجه به اقشاری که در سالگرد امام شرکت می کنند و اکثرا مردم عادی کوچه بازار هستند، بعید است که این تصاویر انگیزه اصلی بوده باشد، بلکه بالا رفتن ضریب بصیرت و آگاهی مردم است که باعث شناختن سید حسن شده است، و این اعتراض امروز در میان جوامع انقالابی کشور تقریبا نسبت به شما نیز موجود دارد و اگر بخواهید عینک واقع بینی خود را همچون سید حسن بردارید و فقط این و آن را متهم کنید، خود ضرر می نمایید . زیرا در صحبت های همین جلسه شما و دیگر سخنرانی های علنیتان آشکار است که عمدتا اشکالات را از ناحیه دیگران بخصوص برخی از دولتمردان می بینید، حتی در سخنرانی بعد از اعتراض های دانشجویی گفتید که بعضی بخاطر قوه دیگری ( دولت ) به مجلس اعتراض می کنند در حالیکه معترضین همین ما بودیم که البته به دولت هم در ماجرای مشایی و خیلی مسایل دیگر انتقادت جدی داریم و علنی نیز بیان کرده ایم اما شما همه اعتراض های بخودتان را از ناحیه سایت ها و افراد خط دار میبینید و این نصیحت ما بخاطر دلسوزی است که به شما به عنوان کسی که از نیروهای انقلابی بوده اید داریم و باید به راحتی بگوییم که علی لاریجانی صداسیما و شورای عالی امنیت ملی با علی لاریجانی مجلس خیلی متفاوت است .
بچه ها بحث اینکه در طول فتنه سخنان شما خوراک رسانه های دوم خردادی بود را نیز مطرح کردند و گفتند چرا آقای هاشمی وقتی گزینه های خود را برای دولت وحدت ملی مطرح می کرد یکی از آن 3 نفر شما بودید و یا چرا وقتی فائزه هاشمی در آن صوتی که از او پخش شده است بعد از جسارت های هتاکانه به رهبری، یکی از گزینه های اصلاح طلبان برای ریاست جمهوری دهم را شما می دانست و یا چرا تئوریسین های دوم خرداد گه گاه شما را کاندیدای خود می پنداشتند ؟ 

لاریجانی جواب داد که خوب دولت به اصل 44 خوب عمل نمی کند و رهبری هم از این امر ناراحت است و ما صدتا پیغام و نامه مخفی دادیم اما گوش نمی کنند و یا موارد دیگری که دولت به قانون عمل نمی کند، آنگاه من مجبور میشوم علنی صحبت کنم چون راه دیگه ای نیست !!
در باب اینکه چرا من گزینه اصلاح طلبان هستم و یا آقای هاشمی، اولا آنکه آقای هاشمی هیچگاه با بنده در رابطه با انتخابات صحبت نکرد و اگر هم میکر من قبول نمی کردم،که دانشجویان گفتند ما هم نگفتیم با شما صحبت کرد، بحث بر سر این است که چرا شما را مطرح کرد ؟

 
. . . یعنی کبیرتر !!
+ نوشته شده در شنبه دوم مرداد 1389 ساعت 21:38 شماره پست: 491

 

نسبت اکبر هاشمی و امیرکبیر !

 

امیر کبیر البته انسان بزرگی است . این را حالا با قلم هاشمی رفسنجانی بخوانید :

" من ( اکبر هاشمی ) خودم فردی روحانی و تا حدی آشنا به اصول و فروع و مبانی و مصادر و دستورات شرع مقدس هستم ، جداً اعتقاد دارم که در آن تاریخ ، اگر یک نفر مجتهد عادل روشنفکر و آشنا به وضع روز ، به جای میرزا تقی خان امیرکبیر ، زمامدار کشور ایران می شد ، از نظر رسالت دینی و وظیفه مقدس رهبری کشور اسلامی ، خود را مجبور می دید که همان اصلاحات و رفرم ها را بنماید . . . . من امیرکبیر را نه فقط به عنوان یک رجل سیاسی لایق و یک دیپلمات پاک دامن و شریف ، می ستایم بلکه او را به عنوان یک مسلمان متدین و وظیفه شناس و یک مصلح بزرگ دینی و اجتماعی و یک زمامدار اسلامی که درست انجام وظیفه کرده است مورد ستایش قرار می دهم . . . "

امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار نوشته اکبرهاشمی رفسنجانی ص 116 و117

همین نویسنده در همین کتاب :

" امیر اطلاع یافت که دو نفر از اوباش و داش مشتی ها مست کرده و در خیابان ها عربده کشیده و بدمستی کرده اند . دستور داد آن دو نفر را با گچ به دیوار چسباندند و ریسمانی به گردن آنها و سر دیگر ریسمان را به دو اسب بستند . اسب ها به حرکت درآمدند و سر آن دو نفر باده گسار متخلف را از بدن کندند ." (!!) ص 124

به نظر شما مرد بزرگی همچون امیرکبیر که خدماتش در تاریخ ماندگار خواهد بود آیا با مبانی و اصول و فروع شرع هم آشنا بود و بر طبق آن عمل می کرد ؟!

البته نویسنده محترم کتاب یعنی آقای هاشمی بعد از سه صفحه مدح و ستایش جامع رفتارها و مدیریت امیرکبیر و مشروع خواندن کلیه اقدامات وی درباره برخی از تفکرات و قضاوت های ناموجه امیرکبیر به واژه " چند انتقاد " بسنده کرده است .

نمونه ای از این چند انتقاد را به قلم اکبر هاشمی می خوانید :

" در مورد نزاع سربازی با شخص آلوفروشی که مدعی بود سرباز آلوهای او را با هسته خورده تا تعداد آلوهای خورده شده معلوم نباشد و سرباز منکر بود ، امیرکبیر احساس کرد که حق با آلوفروش است و دستور داد شکم سرباز را پاره کنند و هسته های آلو را بشمارند . "(!!) ص 130

یک بار دیگر چند سطر اول را بخوانید . " من خودم فردی روحانی . . . . "

حافظه تاریخی ملت ، ماه های آخر دولت سازندگی را از یاد نخواهد برد که چهره های متملق حزب کارگزاران با ساخت تندیس هایی از هاشمی رفسنجانی چه تلاشی را برای ملقب ساختن وی به عنوان امیرکبیر دوران آغاز کرده بودند .

 

حدیث نفس !!

+ نوشته شده در شنبه دوم مرداد 1389 ساعت 14:5 شماره پست: 490

 

ما ایرانی ها خوشمان می آید هر اتفاق و تقارن مبارکی را به فال نیک بگیریم .

من همیشه به این که پنجاه و هفتی ام افتخار می کنم . روز پنج مرداد هم به عنوان روز تولدم مایه مباهات بوده است . چه این که این روز روز مرگ شاه خائن (در سال ۵۹) است . شد همان مثال دیو چو بیرون رود . . . !! ( البته روز مرگ رضاشاه هم ۴ مرداد ۱۳۲۳ است .)

بعدها پیروزی عملیاد مرصاد و شکست منافقان در این روز بیشتر مرا خشنود ساخت . حالا هم که میلاد حجت حق با این روز تقارن پیدا کرده  . . . . به به !

یکی نیست بگوید : گیرم پدرت بود فاضل  . . . .!!

 
جهان نیوز
+ نوشته شده در شنبه دوم مرداد 1389 ساعت 3:16 شماره پست: 489

 

من به سایت خبری تحلیلی جهان نیوز بسیار علاقمندم . روزی نیست که دسترسی به اینترنت داشته باشم و چندبار به این سایت سر نزنم . شخص دکتر زاکانی به روایت دوستانی که از نزدیک با وی گپ و گفتی داشته اند فردی مومن و دلسوز است . اگر چه نشریه پنجره ایشان اصلا موفق نبوده اما واقعا باید بابت سایت جهان به ایشان تبریک گفت . دکتر زاکانی به رغم برخی اختلاف نظرها با دولت بارها از برنامه ها و رویکردهای سازنده محمود احمدی نژاد شجاعانه حمایت کرده است . ایشان بارها متهم به حمایت از قالیباف گردیده اما در واقع تنها وجه اشتراک زاکانی با قالیباف همان پیشوند سردار است که به دکتر مبدل شده و گرنه نباید از یاد برد که جهان اولین سایتی بوده که دستور صریح آقا مبنی بر اخراج معاون فرهنگی شهردار تهران را منتشر کرده است .

سعید مرتضوی دادستان سابق تهران یک بار درباره دکتر زاکانی ادعا کرد که وی با من دعوای شخصی و کهنه ای دارد . نمی دانم حرف او صحیح است یا نه . راقم این سطور نیز معتقد است که اگر مرتضوی و رحیمی و مشایی و علی آبادی تخلفاتی داشته اند بی چون و چرا باید مورد رسیدگی قرار بگیرد اما اگر زاکانی عزیز یک بار لطف کند مطالب یکسال اخیر سایت خود را مرور کند به خوانندگان آن حق می دهد که حالشان از پرداختن بیش از حد به این افراد به هم بخورد و تلقی سعید مرتضوی در ذهنشان تداعی شود . کم مانده است تغییر اوضاع جوی هم از سوی این سایت به افراد نامبرده نسبت داده شود . این نوع موضع گیری و تکرار روزانه البته خارج از حیطه تقوا بوده و یاداور لج بازی های کودکانه و انتقام جویی های سبک سرانه است .

در این سایت از محسن روح الامینی بارها به عنوان شهید نام برده شد اما هیچ گاه یادی از نام بسیجیان شهیدی چون فیض و ذوالعلی به چشم نخورد . هیچ گاه نامی از نوجوان شهید میثم عبادی برده نشد که تنها به جرم حمل تصویری از رئیس جمهور محبوب ٬ از ناحیه شکم هدف گلوله قرار گرفت . 

آن چه که تنها نقد حقیر در برابر انبوه وجوه مثبت سایت جهان و شخصیت والای جناب زاکانی است نیز هیچ گاه در شأن این بزرگوار نخواهد گنجید .

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو مرداد89 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۸۹، ۰۹:۳۴ ق.ظ


بهار عالم آرا
+ نوشته شده در یکشنبه سی و یکم مرداد 1389 ساعت 14:53 شماره پست: 545

 

ای دو چشمانت چراغ شام یلدای همه 
آفتاب صورتت خورشید فردای همه
ای دل دریایی‌ات کشتی نشینان را امید
ای دو چشم روشنت فانوس دریای همه
خنده‌های گاه گاهت خنده خورشید صبح
شعله لرزان آهت شمع شبهای همه
ای پیام دلنشینت بارش باران نور
وی کلام آتشینت آتش نای همه
قامتت نخل بلند گلشن آزادگی
سرو سرسبزی سزاوار تماشای همه
گر کسی از من نشانی از تو جوید گویمش
خانه‌ای در کوچه باغ دل،‌ پذیرای همه
لاله‌زار عمر یک دم بی گل رویت مباد
ای گل رویت بهار عالم آرای همه

غلامعلی حداد عادل این شعر را در سال 71 در وصف مقام معظم رهبری سروده است .

 

بایدهای غفلت ناپذیر

+ نوشته شده در شنبه سی ام مرداد 1389 ساعت 19:37 شماره پست: 544

 

 

حدّ شرعی برای علی کریمی

 

«شما نمونه باشید در کشورهاى دیگر که شماها از جمهورى اسلامى هستید. ما امروز احتیاج به این داریم که اسلام را در هر جا تقویت کنیم و در هر جا پیاده کنیم و از مملکت خودمان اسلام را به جاهاى دیگر به آن معنایى که در مملکت الآن حاصل شده است صادر کنیم و یکى از وجه صدورش همین شما جوانها هستید که در سایر کشورها مى‏روید و جمعیتهاى زیادى به تماشاى شما مى‏آیند، به تماشاى قدرتهاى شما مى‏آیند.

باید طورى بکنید که این جمعیتهاى زیاد را دعوت کنید عملًا به اسلام. در اعمالتان، در رفتارتان، در کردارتان طورى باشید که نمونه باشد براى جمهورى اسلامى و جمهورى اسلامى با شما به جاهاى دیگر هم ان شاء اللَّه برود»( سخنرانى [درجمع ورزشکاران و تیمهاى فوتبال منتخب تهران (توصیه به ورزشکاران)].  صحیفه امام، ج‏16، ص: 80)

 

خواستم به ورزشکاران عزیزمان یاداوری کنم در ازای درامدهای میلیاردی شان که نه لااقل در برابر وجدان و فطرت دینی شان چه تعهدی دارند . اگر چه نباید فراموش کرد که قبل از پیروزی انقلاب ، ورزشکاران حرفه ای از چه سطح درامد نازلی برخوردار بودند .

اگر آن چه درباره علی کریمی گفته می شود صحت داشته باشد شرع مقدس اسلام حدّ شرعی روزه خواری در ملأعام را معین کرده و در اجرای ان بین هیچ شخص و شخصیتی تفاوت قائل نشده است .

فدراسیون فوتبال نیز البته از تقصیر مبرّا نیست . در حالی که هر سال شاهد وقفه و تعطیلی موقت لیگ به هزار و یک دلیل موجه و ناموجه هستیم چه اصراری است در ماه مبارک رمضان که انصافا روزه داری و تمرین ورزشی در گرمای هوا ناممکن به نظر می رسد مسابقات با سرعت هر چه تمامتر برگزار شود ؟

 
یاحیدر
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم مرداد 1389 ساعت 5:26 شماره پست: 543

 

بوشهر ٬ جمعیت ۷۰ میلیون !

 

در این چند ساعت چه قدر به رسانه های نوشتاری و تصویری بیگانه سر زده اید ؟!

سر و صدا راه انداخته اند که تا صبح یا عصر جمعه (امروز) اسرائیل نیروگاه اتمی بوشهر را هدف قرار خواهد داد . حالا بحث بر سر این است که آیا آمریکا هم وارد این ماجرا خواهد شد یا نه ؟

حسابی شلوغ کرده اند . سپاه پاسداران هم البته بیانیه داد که از رسانه ملی تا این ساعت (صبحدم روز جمعه) پخش نشده است . در عوض پخش دعای کمیل را به خاطر برنامه نود تعطیل کرده اند .

من نمی دانم سران اسرائیل به چه چیزی دلشان را خوش کرده اند . من سیاستمدار نیستم . نمی دانم سران رژیم غاصب تا به حال چند بار نوار ویدیویی نه غزه نه لبنان را تماشا کرده اند و دلشان غنج رفته است . شاید با شعار مرگ بر بسیجی خیالشان راحت شد که دشمنشان را در خانه خودش ضربه فنی کرده اند و دیگر کسی جلویشان نخواهد ایستاد . من نمی دانم از این که شنیده اند کروبی امسال هم قرار است در راهپیمایی روز قدس شیرین کاری کند چه قدر کیف کرده اند . من نمی دانم تلقی ریش سفیدان موساد از بزم های شبانه و افطاری های سران فتنه و زندانیان دائم المرخصی چه چیزی بوده است . من نمی دانم تعبیر آنها از مکتب ایرانی چیست . من کاری به کار پالس های مثبت و منفی خیمه شب بازان سیاسی ندارم .

تصور استراتژیست های تل آویو از الگو و قهرمان ملی چیست ؟ حامد بهداد که به خاطر ایفای طبیعی نقش یک معتاد ، دوش آب سرد می گیرد تا بدنش بهتر به لرزه بیفتد یا علی دایی که آقای گل و بلبل این سرزمین است ؟

من فقط محمد گلدوی را می شناسم که در یک آن تصمیمش را گرفت . دور زن و فرزند و خوش تیپی و جوانی و آینده اش را خط کشید ، بمب و بمب گذار را در آغوش گرفت تا خون کمتری از نمازگذاران مسجد زاهدان به زمین بریزد .

من حسین غلام کبیری را می شناسم . بسیجی هجده ساله زحمت کشی که جشن قبولی اش در کنکور را به پای انقلاب ریخت تا در سعادت آباد دانشگاه اباعبدالله علیه السلام شربت جاودانگی بنوشد ، تا هل من ناصر کربلائیان تاریخ بی لبیک نماند .

تئوریسین های امنیتی امپریال لابد می دانند این ور آب با شکم های ور آمده و آروغ های دیپلماتیک طرف نخواهند بود . این جا شجریان های بی شجره اعتباری ندارند که عصر ، عصر شجره طیبه است . کن و مانکن و معتمدآریا و علی کریمی و سوسول های بدمست آدامس خور و نعش کش های اصلاحات ، زیر پایشان علف نکبت ، سبز شده است . داد ما از موساد را قرار نیست دادستانی بستاند .  در قاموس ما مصلحت به معنای شهادت است . حیای ولایی و "عفت " مکتبی ما اجازه قانون شکنی نمی دهد . اگر می بینند سران فتنه هنوز نفس می کشند از صدقه آموزه اماممان است که هر چه فریاد داریم بر سر آمریکا بکشیم .

بوشهر ، شهر خرّم ماست . ما اهل بوشهر هستیم . شهری با هفتاد میلیون جمعیت .

اگر اسم بهروز مرادی را نشنیده اید نام سید حسین علم الهدی را حتما به خاطر بسپارید . پابرهنگان ما ، بمب های هسته ای ما هستند . دلم می خواهد اسرائیل ، غلط زیادی کند . یک بار برای همیشه . ما منتظریم تا محرم گردد  . . . .

 

ب مثل بلگفا

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 17:35 شماره پست: 542

 

خدای بلگفا !

 

جناب آقای شیرازی ، جوانی خوش تیپ است که نمایندگی بلگفا ( وابسته به کشور کانادا ) را در ایران برعهده دارد . وی به تناسب شغل و فعالیت های خود تا به حال از افراد و گروه های مختلف که گاه فاصله ای صدو هشتاد درجه ای در آرا و عقایدشان به چشم می خورد بارها مورد انتقاد و آماج اتهامات رنگارنگ قرار گرفته است . نمونه آخری آن مربوط می شود به انسداد یکباره چند وبلاگ ارزشی که جزو پربیننده ترین وبلاگ های جبهه فرهنگی انقلاب بوده اند .

البته آقای شیرازی توضیحاتی در این باره ارائه داد که تا حدود زیادی باعث رفع سوءتفاهمات موجود شد . من قصد قضاوت در این باره را ندارم و برای اثبات حسن نیت خود ، متن دفاعیه ایشان را در ادامه همین مطلب قرار می دهم اما . . .

جناب شیرازی درلابه لای توضیحات مبسوط خود به مطلبی اشاره کرد که مرا به فکر واداشت . ایشان از وبلاگ نویسانی که احترام و آداب میزبان خود یعنی بلگفا را رعایت نمی کنند ، اظهار شکوه نمود . حق با ایشان است . میزبان همه مطالب و قلم فرسایی ها ی ما شرکت بلگفا است . بلگفاست که این فضا را ایجاد کرده و در اختیار ما قرار داده است . ما مختاریم . هر چه می خواهیم می نویسیم اما این اختیار در چارچوب امکانی است که بلگفا ایجاد نموده است . یعنی کافی است مدیر بلگفا به هر دلیلی تصمیم بگیرد فعالیت خود را در این زمینه تعطیل کند . در این صورت عمر وبلاگ هایی که در این فضا تنفس می کنند نیز به سر می آید . ما مختاریم چون بلگفا این طور می خواهد . (امرٌ بین الامرین) . بیخود نیست که به اینترنت می گویند فضای مجازی .

در عالم حقیقت نیز چرخه خلقت این گونه است . ما مختاریم . آزادیم . گاه به خاطر این آزادی و اختیار از خالق این عالم ، غافل شده و احساس کبر و اطلاق به ما دست می دهد . رجز می خوانیم و احساس خدایی می کنیم . غافل از آن که همه تحرکات ما بسته به اشاره تأیید اوست . کافی است اراده خدا طور دیگری رقم بخورد . آن وقت دیگر اثری از ما ، اناالرجل ها و ادعاهای پوشالی مان به چشم نخواهد خورد . چه قدر بین عالم حقیقی و دنیای مجازی شباهت وجود دارد .

در ماه خدا باید خالق بی همتا را سپاسگذار بود که رحم و بزرگواری و صبر وکرامتش ، بیکران بوده و نمک ناشناسی ما را هر بار با قلم عفو خویش به فرصتی دوباره برای اصلاح رفتار و تعالی روحمان تبدیل می کند .


پاسخ به خبرگزاری فارس: منظورتان کدام وبلاگ ارزشی است؟

در روزهای اخیر چند وبلاگ به دلیل تخطی از قوانین استفاده از خدمات سایت و انتشار مطالب توهین آمیز و غیرقانونی مسدود شدند. اگر چه تمایلی نداشته ایم که سیاست و دلایل سایت در برخورد با هر وبلاگ متخلفی را بصورت عمومی منتشر کنیم اما متاسفانه به دلیل جوسازی و همچنین انتشار اخباری در همین مورد در برخی سایتها و خبرگزاریها لازم دانستیم که توضیحاتی کامل در جهت روشن شدن موضوع ارائه کنیم.
خبرگزاری فارس در 29 خرداد 89 در بخش اخبار سیاسی خود خبری با این عنوان منتشر می کند « اقدام تامل‌برانگیز بلاگفا در مسدود کردن برخی وبلاگ‌های ارزشی » (لینک خبر)  و در متن خبر بصورت برجسته اینگونه می نویسد  « خبرگزاری فارس: بلاگفا در اقدامی تامل‌انگیز تعداد قابل توجهی از وبلاگ‌های جبهه انقلاب اسلامی را که در فتنه اخیر عملکرد چشمگیری در دفاع از نظام در فضای مجازی داشتند، مسدود کرد. »  و همچنین بدون آنکه خبرنگار این خبرگزاری تماسی در جهت علت انسداد با ما داشته باشد در متن خبر می نویسد «بلاگفا در توضیح علت انسداد این وبلاگ‌ها دلیل قابل توجه و مستندی ارائه نکرده است». همان زمان محتوا و دلایل مسدود سازی برخی از این وبلاگها به تنها ایمیل خبرگزاری ارسال و بعدها نیز در تماس تلفنی با خبرنگار این خبرگزاری موضوع توضیح داده شده که متاسفانه خبرگزاری فارس آنرا منتشر نکرد و حتی زمانی که بلاگفا در 30 خرداد بصورت موقت فیلتر شد این خبرگزاری البته به نقل سایت خبری دیگری مدعی شد  سایت بلاگفا به دلیل تخلفات متعدد در حوزه سایبر فیلتر شده است.

اگرچه در جایگاهی نیستیم که بخواهیم اصول حرفه ای بودن یک رسانه را یادآوری کنیم اما از دوستان خود در خبرگزاری فارس میخواهیم حداقل جهت جلوگیری از تضییع حقوق دیگران در انتشار اخبار خود صحت ادعای مطرح شده را بررسی کنند. خبرنگار فارس در خبر خود مدعی شده است که تعداد قابل توجهی از وبلاگهای جبهه انقلاب اسلامی مسدود شده اند، آیا براستی تنظیم کننده خبر از تعداد این وبلاگها با خبر است و میتواند آدرس آنها را ذکر کند؟ تعداد کل وبلاگهای مسدود شدن توسط ما در این مورد کمتر از ده وبلاگ است و اگر پنج یا شش وبلاگ مسدود شده  از دیدگاه خبرنگار فارس تعداد قابل توجهی از وبلاگهای جبهه انقلاب هستند که با این حساب کل وبلاگهای جبهه انقلاب نباید عدد قابل توجهی باشد و با این دید که میلیونها وبلاگ فارسی وجود دارند باید پرسید که آیا این خبر فارس به نوعی تحقیر وبلاگهای جبهه انقلاب اسلامی نیست؟ و همچنین از سردبیر و خبرنگار فارس میخواهیم که با نگاهی به خلاصه محتوا و دلیل مسدود سازی این وبلاگها از خود بپرسند که آیا محتوای اشاره شده در شان نه یک وبلاگ ارزشی بلکه وبلاگ یک دیندار هست یا خیر؟ و آیا براستی دوستان ارزشی ما چنین رفتار و ادبیاتی دارند؟

خبرگزاری فارس در انتهای خبر خود می نویسد « جبهه انقلاب اسلامی در فضای مجازی هنوز نوپاست و برای مقابله با جنگ نرم دشمن این وبلاگ‌ها باید حمایت شوند» . مهمترین سوال این است که کدام وبلاگها؟ وبلاگهایی که به قوانین میزبان خود نیز اهمیتی نمی دهند، به میزبان خود توهین می کنند، تهمت می زنند و مطالبی را جهت نمایش تایید میکنند که حتی توان ذکر آن نیست و یا برای حذف تبلیغ از وبلاگ تهدید می کنند و حتی از مقام رهبری مایه می گذارند؟ قرار که نیست تحت عنوان حمایت از جبهه انقلاب اسلامی هرگونه اهانت و بی حرمتی مجاز شود؟
اگر اعتقادی به جنگ نرم داریم به عنوان اصولی ترین قوائد جنگ باید ببینیم دشمن در آن طرف خط چه می کند؟ ولع سرویسهای خارجی در [جذب  کاربران ایرانی و فارسی زبان در زمانی که هیچ منفعت مالی قابل توجهی در آن نیست نمی بینید؟ حمایتهای مالی از شرکتها و محصولات نرم افزاری که امکان عبور از فیلترینگ ایرانی که گاهی فقط برای دسترسی به چند سایت خبری و شبکه های اجتماعی و وبلاگ نویسی خارجی  است را نمی بینید؟ اینها را می بینیم و بعد جبهه علیه مدیران سایتهای ایرانی می گیریم؟ براستی اگر قرار است حمایتی باشند نباید این حمایت از سایتهای بزرگ ایرانی و همه افراد خلاقی باشد که با ارائه خدمات مناسب اعتماد کاربران ایرانی را جلب کرده اند؟


از زمان تاسیس بلاگفا، بارها و به دلایل متفاوت برچسبهای سیاسی نادرست و متعددی را تحمل کرده ایم،یک روز صهیونیست بودیم، یک روز اطلاعاتی، یک روز ضد انقلاب، یک روز هم به قول برخی مزدور رژیم و حتی در وقایع سال اخیر گروهی ما را سرکوبگر و دشمن آزادی خواندند و گروهی ما را حامی سران فتنه!  اما آنچه برای بنده به عنوان مدیر سایت ملاک بوده  احترام به عقاید کاربران و عمل به قانون است و به نوعی پذیرفته ام که همه این برچسبها و تهمتها بخشی از هزینه راه اندازی سایتی با موقعیت بلاگفا می‌باشد.

در زمان تاسیس سایت و قبل از آنکه جرایم رایانه ای به تصویب برسد یا نهادهایی بصورت جدی و رسمی ناظر بر محتوا باشند (فعالین اینترنتی به خاطر دارند که حتی تلفن یا ایمیل رسمی برای ارتباط با سیستم فیلترینگ وجود نداشت) قوانینی خلاصه جهت استفاده از خدمات سایت نوشته ایم تا ضمن شرح سیاستهای سایت خط حقوق ما و کاربرانمان تا حدودی مشخص باشد. توافقنامه ای که بدون قبول آن توسط کاربران ایجاد وبلاگ امکان پذیر نیست. طبیعی است که اولین انتظار ما این است که کاربران سایت این قوانین را رعایت نمایند. جدای از توافقنامه و قوانین سایت انتظار اخلاقی این است که ما و کاربرانمان به عنوان میزبان و میهمان حداقل حرمت یکدیگر را حفظ کنیم. طبیعی است که اگر کاربری به توافقنامه و قوانین سایت بی توجه باشد و بی حرمتی کند حال در هر مقام،دین و گرایش سیاسی که باشد دیگر نبایند انتظار بهره برداری از خدمات سایت را داشته باشد.

در مورد دلیل مسدود سازی برخی وبلاگها در یک یا دو هفته اخیر دوستانی از سایتهای خبری که معمولا اخبار وبلاگها را پوشش می دهند قبلا با بنده مصاحبه ای داشته اند (کاربران‌مان را براساس محتوای وبلاگشان ارزیابی نمی‌کنیم، حداقل حرمت میزبان را حفظ کنید! ) همچنین محتوا و دلیل مسدود سازی برای این دوستان ارسال شده است که حتی ایشان نیز به دلیل محتوای نامناسب و توهین آمیز برخی از وبلاگها از انتشار محتوای کامل آنها ناتوان بودند. جهت اطلاع از دلایل توقف خدمات دهی به برخی وبلاگها گزارشی از سایت وبلاگ نیوز در ادامه مطلب درج شده است. البته بلاگفا به عنوان بزرگترین میزبان وبلاگهای فارسی اهمیت سایتهای خبری به دلیل مسدود سازی و حقوق کاربران را به فال نیک می گیرد و البته این روند وقتی باعث خوشحالی خواهد شد که این رفتار رسانه ها در مورد فیلتر  تمام وبلاگها با گرایشهای مختلف سیاسی نیز صورت گیرد.

با آرزوی احترام به حقوق تمام کاربران اینترنت در کشور
علیرضا شیرازی


آیا «علیرضا شیرازی» وبلاگ‌های «ارزشی» را مسدود می‌کند؟ +
(سایت وبلاگ نیوز،نوشته حسین میثمی)

مسدود شدن سریالی تعدادی از وبلاگ‌های میزبانی شده بر روی بلاگفا در روزهای اخیر، موضوعی بود که نه برای وبلاگ‌نویسان و وبلاگ‌خوانان خوشایند است و نه برای مدیر بلاگفا. مدیری که پس از نزدیک به ۲۱ ماه فعالیت «وبلاگ نیوز»، حاضر شد برای پاسخ به اتهاماتی که به او زده می‌شود، گفت‌وگوی مفصلی با ما داشته باشد.

در این گفت‌وگو سعی کردیم صریح و بی‌تعارف، همه حرف‌های پیرامونی «علیرضا شیرازی» را با او در میان بگذاریم و از او بخواهیم تا واقعیت را بگوید. اما اگر این گزارش کامل را خواندید و نظر مخالف مدیر بلاگفا دارید، می‌توانید مخالفت خود را از طریق نظرات همین گزارش یا ارسال نظر خود از طریق فرم نظرخواهی وبلاگ نیوز، ابراز کنید. اگر انتقاد شما فاقد توهین و تهمت باشد، مطمئنا دیده و منتشر خواهد شد.

ذکر این نکته ضروری است که «وبلاگ نیوز» حق پاسخ دادن برای تمامی کسانی که نام‌شان در گزارش آمده است را محفوظ می‌داند.

هم‌چنین خوانندگان محترم توجه داشته باشند که در این گزارش، قصد بررسی فنی «بلاگفا» را نداشته و نداریم. چرا که این بررسی باید در بستری مناسب‌تر انجام شود و چه بسا در آن زمان، بتوان نقدهای جدی‌تری به علیرضا شیرازی داشت.

این نکته هم فراموش نشود که بلاگفا میزبان بیش از ۴۰۰هزار وبلاگ است که در میان آن‌ها وبلاگ‌های ارزشی زیادی در حال فعالیت هستند و تاکنون مشکل خاصی به جز مشکلات فنی به وبلاگ نیوز گزارش نداده اند.

اپیزود اول: وقتی «شیرازی» بهایی می‌شود
برخی از وبلاگ‌نویسان مدعی شدند که بلاگفا با وبلاگ‌های بهایی همکاری می‌کند و وبلاگ‌‎های به اصطلاح آنتی بهایی را مسدود می‌کند. همین موضوع باعث شد که «طرح هجرت از بلاگفا» در اردیبهشت ماه ۸۷ از سوی برخی از کاربران این سرویس دهنده پیگیری شود.

اما علیرضا شیرازی، موضوع را به شکل دیگری روایت می‌کند: “تنها یک وبلاگ مسدود شده بود که این وبلاگ به دلیل ارتباط با برخی وبلاگ‌های اسپم و هم‌چنین استفاده و نسبت دادن عبارتی رکیک به بهایی‌ها به‌صورت موقت مسدود شد.”

در همان زمان محمود قوچانی، نویسنده همین وبلاگ مسدود شده گفت‌وگویی با یک خبرگزاری انجام می‌دهد و مدعی می‌شود «مدیر بلاگفا معتقد است بهایی‌ها باید آزادانه فعالیت کنند و بهاییت یک دین است». شیرازی در این باره می‌گوید: “من نیز برای سایت خبری فوق توضیح دادم که بنده هیچ‌گاه با ایشان صحبت نکرده و در این زمینه هم اظهار نظر نکرده ام و ادعای ایشان کذب محض است.”

شیرازی ادامه می‌دهد: “بعدها ایشان دلیل مسدود سازی وبلاگ‌شان را خواستند که به ایشان توضیح داده شد و در ضمن اشاره به نشر اکاذیب علیه این‌جانب نیز اشاره شد. در هر صورت شاید لازم بود علیه نویسنده این مطلب به دلیل نشر اکاذیب علیه این‌جانب شکایت می شد. صدها وبلاگ علیه بهایت در بلاگفا فعالیت می‌کنند و برای هیچ‌کدام مشکلی پیش نیامده است.”

البته پیش از وبلاگ «آنتی بهایی»، وبلاگ دیگری نیز از سوی بلاگفا مسدود شده بود که شیرازی را جزو حامیان بهاییان دانسته بود که البته عنوان این وبلاگ علی رغم اعلام توسط مدیر بلاگفا، به دلیل رکیک بودن بیش از حد، قابل اعلام نیست.

مدیر بلاگفا در ادامه از کسانی که ادعایی در این زمینه دارند، یک درخواست دارد: “آن‌ها که می‌گویند ما وبلاگ‌های بهایی را مسدود می‌کنم می‌توانند آدرس حتی ۵ وبلاگ که در این زمینه فعال بودند را بگویند؟ یا توجیه‌شان دربرابر صدها وبلاگ فعال و پرمحتوا که در همین زمینه فعال هستند چیست؟”

اپیزود دوم: شیرازی «وبلاگ‌نویس شهر ما» را مسدود می‌کند
وبلاگ «وبلاگ‌نویس شهر ما» به نویسندگی علی میرزایی مسدود می‌شود. این موضوع باعث می‌شود که او از بلاگفا مهاجرت کند و وردپرس را برای نوشتن انتخاب کند. گرچه پس از مدتی وردپرس هم مسدود می‌شود، ولی میرزایی هم یکی دیگر از منتقدین سرسخت شیرازی محسوب می‌شد. اما طی چند هفته گذشته و با پیگیری‌های صورت گرفته، میرزایی متوجه می‌شود که دستور مسدود شدن وبلاگ او در بلاگفا توسط شیرازی، از سوی کمیته تعیین مصادیق فیلترینگ صادر شده است نه شخص شیرازی.

همین موضوع باعث می‌شود میرزایی از شیرازی عذرخواهی کند و ماجرا به خوبی و خوشی خاتمه پیدا کند.

اپیزود سوم: «شیرازی» تبلیغات مستهجن می‌گذارد
اردیبهشت ماه ۸۹ بود که نویسنده وبلاگ «قطعه ۲۶» مدعی شد تبلیغات وبلاگ‌های بلاگفا بسیار زننده هستند و به طرز مشکوکی، تبلیغات وبلاگ‌های او متفاوت از دیگر وبلاگ‌های بلاگفا، دارای تصاویر مستهجن و نامناسب است. نویسنده این وبلاگ این موضوع را متوجه شیرازی دانست و به او اولتیماتوم داد تا این رفتار خود را اصلاح کند. در غیر این‌صورت علاوه بر مهاجرت از بلاگفا، این موضوع را به مسئولین عالی نظام گزارش می‌دهد.

مطالعه کامنت‌های «قطعه ۲۶» و واکنش‌های وبلاگ‌نویسانی چون آهستان به این موضوع، باعث شد نویسنده قطعه۲۶ به زودی متوجه شود که تبلیغ وبلاگ او، نتیجه یک کد اضافی در قالب اوست و پس از چند روز مطلب خود را پیرامون این موضوع در وبلاگش حذف کرد.

شیرازی در یادداشت ارسالی خود به «طلبه بلاگ» این موضوع را این‌طور بیان می‌کند: با توجه به لینک‌های مخفی به برخی سایت‌های زرد و همچنین لاگ ایشان (وبلاگ قطعه۲۶) به نظر می‌رسید که وبلاگ ایشان هک شده باشد از این لحاظ دسترسی به پنل مدیریتی بصورت موقت غیرفعال شد تا ایشان پیگیری لازم به عمل بیاورند.

وبلاگ «قطعه۲۶» موقتا غیرفعال شد. اما نویسنده این وبلاگ مدعی شد شیرازی رمز عبور وبلاگش را به او نمی‎دهد. این در حالی است که شیرازی مدعی است رمز عبور «قطعه۲۶» پس از رفع مشکل کد مخرب در قالب، به یکی از دوستان او تحویل داده شده است و حتی این شخص در صفحه مدیریت وبلاگ خود وارد شده است.

با این حال، این بهانه باعث شد «قطعه۲۶» برای همیشه از بلاگفا برود و بر روی هاست شخصی، وردپرس را نصب کند. البته ارسال نشانی جدید و Redirect شدن نشانی قدیمی «قطعه۲۶» به نشانی جدید آن، ادعای شیرازی مبنی بر ورود نویسنده این وبلاگ را ثابت می‌‎کند.

ذکر این نکته هم شاید جالب به نظر بیاید که یادداشت تند «قطعه۲۶» علیه بلاگفا، علی رغم انتقال تمامی نوشته‎ها، در وبلاگ جدید این نویسنده پیدا نمی‌شود و حذف شده است. اما این اتهام هم بدون رفع و رجوع، به علیرضا شیرازی ماند که ماند!

اپیزود چهارم: «شیرازی» وبلاگ «دوئل» را تهدید می‌کند
میثم محمدحسنی، نویسنده وبلاگ «دوئل» با ارسال نوشته‌ای، مدعی می‌‎شود شخصی با نام «علیرضا شیرازی» در وبلاگ او کامنت گذاشته است و او را تهدید کرده است که اگر بعضی از طرح‌ها را حذف نکند، کل وبلاگ او حذف خواهد شد. محمدحسنی در ادامه این موضوع می‌نویسد:

یاللعجب … آقایان بلاگفا شما کوچک تر از آنید که سد راه شور انقلابی بسیجیان ماه بشوید… این سیل خروشان شما را خواهد برد… گیرم که دوئل را مسدود کردید با هزاران دوئل دیگری که این روزها در حال رویش است چه میکنید؟

این در حالی است که در بخش مدیریت وبلاگ‌های بلاگفا، قسمتی برای هشدارهای امنیتی طراحی شده است که در یکی از بندهای آن این‌‎طور آمده است:

مراقب پیامهایی که ارسال کننده از عناوینی چون مدیر،مدیران یا بخش پشتیبانی بلاگفا استفاده کرده است باشید. حتی اگر این پیام از سمت ایمیلهای سایت مانند info@blogfa.com آمده باشد چرا که شیوه هایی برای ارسال ایمیلهای جعلی اینچنینی وجود دارد.
اخبار مهم در خود سایت و در بخش اخبار منتشر می‌شود.همچنین مدیریت بلاگفا اقدام به درج نظر در بخش نظرات وبلاگ یا ارسال ایمیلهای حاوی پیامهای اخطار یا تبلیغاتی نمی کند.به جد توصیه می‌کنیم از قرار دادن کلمه عبور خود را در اختیار دیگران و به هر عنوانی پرهیز کنید.

با این حال علیرضا شیرازی با ارسال یک کامنت در وبلاگ «دوئل» این ادعا را تکذیب کرد. اما: “اما متاسفانه دوستان ما فکر دیگری دارند. مدعی هستند ما عقب نشینی کردیم یا اصرار دارند دوستان ما (یعنی دوستان مدیر بلاگفا) این‌کار را انجام داده اند.” این‌ها را شیرازی در یادداشت خود به طلبه بلاگ می‌گوید.

اما کامنت‌های پست مرتبط وبلاگ دوئل، کامنت‌های توهین آمیزیست. کامنت‌هایی که به دلیل نامناسب بودن از ذکر تمامی آن ها معذوریم. اما با حفظ نام نویسنده، برخی از آن‌ها را منتشر می‌کنیم. کامنت‌هایی که متاسفانه با تأیید نویسنده وبلاگ «دوئل» منتشر شده‌اند:

*بلاگفا غلط کرده!
*بلاگفا خر کی باشه؟ اگه اینو مسدود کردن یه دونه دیگه بزن.
*[...] خورده مسدود کنه.
*بلاگفا اگه یه بار دیگه همچین غلطی بکنه مسدودش خواهیم کرد.
*اگر بلاگفا همچین غلطی بکنه سیستم admine بلاگفا را هک میکنیم و خودمون مدیریتش را در دست میگیریم .
*این عوضی رو چه به دیکتاتور شدن، فقط می تونه واس زنش دیکتاتور باشه. در ضمن بلاگفا به [...] هفت جد و آبادش خندیده.
*آقای شیرازی! نمیدونم اینو میخونی یانه؟ ولی خیلی بیجا میکنی که وبلاگ دوئل رو حذف کنی.
*دمت گرم واقعا گویای مطلبه. در ضمن بلاگفا بره به درک.
*بلاگفا خیلی وقته داره ازاین بازیا در میاره. هنوز توجیهی برای کاری که با آقای قدیانی کرد، نیاورده.
*غلط کردن . ریزن. لعنت الله علیهم اجمعین.

نوشته بعدی «دوئل» نشان می‎دهد تکذیبیه شیرازی برای ارسال کامنت تهدید آمیز به او رسیده است. محمدحسنی در این نوشته ضمن رد تکذیبیه شیرازی، از او می‌خواهد موضعش را به صورت شفاف و علنی بیان کند. او در بخشی از متن خود می‌نویسد:

علیرضا شیرازی مدیر بلاگفا هم برای بنده کامنتی گذاشته و اعلام کرده که تهدید از طرف ایشون نبوده… بنده هرچه سعی کردم جواب ایشون رو در کامنت دونی بدم نشد. اینکه میتوانید برای اثبات ادعایم رد کامنتی که از طرف دوستان شما برایم گذارده شده بود بگیرید… شما که خدارا شکر در این امور تبحر خاصی دارید.

پس از آن علیرضا شیرازی، مجددا بر تکذیب موضوع تاکید می‌‎کند. اما «دوئل» در ادامه مطلب خود می‌نویسد:

شما برادر خوبم چه اصراری به فرار رو به جلو دارید؟ آیا شما نبودید که با قطعه ۲۶ آن کردید که کردید؟ یاللعجب از شما… مگر شما نبودید که وبلاگ ۵۸۳ را مسدود کردید؟ نکند کار برادرمان باراک اوباماست که با ما نیست؟ یا نکند کار صهیونیسم است؟ برادر عزیز، بنده و دوستانم اصراری به ماندن در بلاگفا نداریم… به زودی عطای ماندن در آن را به خودتان خواهیم بخشید… اما من هنوز بر دعوت خودم از شما مصرم… باز هم تاکید میکنم نه به عنوان مدیر بلاگفا (که کوچکترین مسند است در این وانفسای قدرت طلبان) که به عنوان علیرضای شیرازی… دوست داشتی به خیمه برگرد.

اما باز هم مطالعه بخشی از کامنت‌های تأیید شده در این نوشته، شاید بتواند گره‌های ذهنی را باز کند:

*لعنت بر هرچی منافق و منافق صفته . پس غلط می کنید ادعای خفقان می کنید. غلط کردید بیشمارید.
*این تهدیدها نشانه ی ضعف است وزبونی.
*اه اه . حالم از لحن اتو کشیده و رشن فکرنمایانه ی شیرازی به هم می خوره . بیچاره فکر کرده خیلی مخه. واسه ما ناز هم می کنه. برو  عمووووووووووووو

اپیزود پنجم: همه به دنبال «دوئل»
پیگیری موضوع از طریق وبلاگ ۵۸۳ دنبال می‌شود. این وبلاگ‌نویس برای اثبات ادعای خود مبنی بر اهمال مدیریت بلاگفا در مسدود کردن وبلاگ‌های موهن، چند لینک از وبلاگ‌های منتشر کننده محتوای مجرمانه را می‌آورد. او در توضیح نوشته خود می‌نویسد:

چندی است که علیرضا شیرازی ( مدیریت محترم بلاگفا ) در راه و روش بلاگفایی خویش “فالش” میزند. گاهی برای وبلاگ قدیانی بازی در می آورد ، اکنون برای میثم حسنی خط ونشان می کشد. داستان آقای شیرازی، در نگرانی شان برای جلوگیری از توهین به ساحت مقدس!! سران فتنه ، داستان قدیمی :«حسنی به مکتب نمی رفت اگر می رفت جمعه می رفت » شده است.
سالهاست در فضای بلاگفای ایشان، علیه مقامات نظام، من جمله رهبری نظام، دکتر احمدی نژاد، خود نظام مقدس جمهوری اسلامی و حتی پرچم عزیزمان، انواع دشنام ها، لجن پراکنی ها، تهمت ها و … بارگذاری می شود و چشم عدالت نگر مدیریت محترم بلاگفا در برابر این دُشنوشته ها، از بن دندان، کور و نابیناست.

در ادامه نویسنده این وبلاگ ۱۲ پیوند از وبلاگ‌های موهن میزبانی شده در بلاگفا را می‌آورد که تنها ۴ لینک از آن‌ها مسدود نیست. شیرازی در توضیح این موضوع به وبلاگ نیوز می‌گوید: “یا وبلاگ‌هایی که ایشان تحت عنوان وبلاگ‌های غیر قانونی لینک داده اند مجاز هستند یا نیستند. اگر غیرقانونی هستند که بایستی گزارش تخلف به سایت ارسال یا برای کارگروه تعیین مصادیق ارسال می کردند. در عین حال طبق بند ۱۱ قانون جرایم رایانه‌ای، بازنشر و یا لینک به محتوای مجرمانه جرم است.”

البته مسدود نبودن همان ۴ وبلاگ هم محل سئوال است. سئوالی که شیرازی به آن این چنین پاسخ می‌‎دهد: “وبلاگ‌های مشکل دار ابتدا باید به ما گزارش داده شوند یعنی اول از همه ما باید بدانیم که چنین وبلاگی وجود دارد. چون مانند وبلاگ‌هایی که محتوای غیر اخلاقی منتشر می‌کنند نمی‌شود مثلا با جستجو چند کلمه این وبلاگ‌ها را پیدا کرد.

در هر حال وقتی گزارشی برای ما ارسال شود ما این وبلاگ‌ها را به اطلاع کارگروه تعیین مصادیق می‌رسانیم و آن‌ها پس از بررسی دستور مسدود سازی را برای ما ارسال می‌کنند. در مواردی هم برای مدتی وبلاگ توسط مخابرات فیلتر و بعد دستور مسدودسازی برای ما ارسال می شود.

برخی وبلاگ‌ها نیز بصورت سریالی هستند مثلا وبلاگ اول آنها مسدود می شود یک عدد بعد از آدرس می‌گذارند و در آدرس جدید محتوا را منتشر می‌کنند که پس از اطلاع ما از مسئله دوباره به کارگروه ارسال خواهد شد. در مواردی ممکن است حتی دستور مسدود سازی برای ما ارسال نشود که این احتمالا دلایل دیگری دارد.”

مسدود کردن وبلاگ ۵۸۳ باعث می‌شود تعداد دیگری از کاربران این سرویس دهنده به این موضوع اعتراض کنند و برخی از آن‌ها مسدود شوند. موضوعی که «دوئل» باز هم به آن واکنش نشان می‌دهد و در نوشته‌ای تازه می‌نویسد:

از قرار شنیدم وبلاگ برادر خوبم صادق (تخریب چی) و وبلاگ معبر سایبری هم توسط بلاگفا مسدود شد… ظاهرا این جنگ تمامی ندارد…. به زودی با وب سایت دوئل در خدمت شما خوبانم… اینکار در اعتراض به مسدود کردن وبلاگ های ارزشی صورت خواهد گرفت…

اما تعدادی از کامنت‌های تأیید شده در این نوشته، چندان مناسب نقل نیستند:

*مرده شور ببره بلاگفا رو با اون مدیر بی لیاقتش … کار ایشون فقط حق الناس به گردنش میزاره . انشاالله وعده ما فردای قیامت
*این شیرازی و امثالش می خوان نور خدا رو با دهانشون خاموش کنن ولی کور خوندن . مرگ بر مدعیان دروغین آزادی . مرگ بر عاشقان و شیفتگان غرب و بی دینی.
*آقای شیرازی! شما چکاره ای که میخوای جلوی این سیل خروشان رو بگیری ؟ تو که هیچی از بزرگانت گرفته تا پایین هیچ کدومتون هیچ غلطی نمیتونید بکنید. شما در مقابل این خیل بزرگ جند الله مثل علف هرزی هستید در جنگل سرو . آقای شیرازی این هشدارو بهت میدم : اگه دست از این کارای مسخرت بر نداری چیزای بدی رو با چشات مناظره میکنی … آخه ابله ! تو فکر نمیکنی که فردا چجوری میخوای جلوی ما رو بگیری ؟؟ یه روزنه ی فرارم برای خودت نذاشتی .. فقط مراقب باش.

اما این پایان ماجرا نبود و طرح‌های گرافیکی و متن‌‎های دیگری هم علیه شخص شیرازی، منتشر شد که به دلیل نامناسب بودن، وبلاگ نیوز از انتشار آن‌ها معذور است.

اپیزود ششم: بلاگفا تحریم می‌شود؟
همین چند وبلاگ باعث شد که موج تحریم بلاگفا جدی‌تر شود. شیرازی درباره دلیل مسدود شدن سریالی وبلاگ‌های این سرویس دهنده در این موضوع می‌گوید: “کلا تعداد وبلاگ‌های محدودی مسدود شده‌اند و عموما مواردی هستند که حال به هر دلیلی به ما یا سایت توهین کردند یا اکاذیبی مثل ارسال تهدید از طرف ما به وبلاگ‌های دیگر را تکرار و نتیجه گیری کرده و حتی اعلان پایان فعالیت در وبلاگ و پیشنهاد تحریم بلاگفا را داده بودند. تعداد کل وبلاگ‌های مسدود شده کمتر از تعداد انگشتان دست است.”

البته موضوع مسدود کردن وبلاگ‌ها برای شیرازی تازگی ندارد و او حداکثر هفته‌ای ۱۰۰۰ وبلاگ غیر اخلاقی را مسدود می‌کند: “لیست‌هایی که توسط کارگروه برای ما ارسال می شوند معمولا در هفته یک یا دو نوبت است و تعداد آن ممکن است متفاوت باشد. مثلا فهرستی بیش از ۱۰۰۰ وبلاگ نیز داشته ایم که در یک روز ارسال و دستور مسدود سازی آنها  توسط کارگروه داده شده بود.

وبلاگ‌هایی که ما معمولا مسدود می‌کنیم موارد غیر اخلاقی و پورنو هست که گاهی روزانه ۲۰ تا ۳۰ تا و گاهی نیز ۷ یا ۸ هست. البته با تمهیداتی که در سایت گذاشته ایم و با مرور زمان و برخورد با وبلاگهای غیراخلاقی این تعداد کمتر شده است.”

اما این نقد به علیرضا شیرازی وارد است که درباره موضوع کمی تند برخورد کرده است و شاید کمی سعه صدر بیش‌تر، می‌توانست به حل موضوع بیش‌تر کمک کند. موضوعی که مدیر بلاگفا به هیچ وجه آن را نمی‌پذیرد: “من با صعه صدر در برابر انتقاد موافقم؛ اما با توهین یا تهدید نه! متن کامنت‌های منتشر شده در هر پست را خوانده‌اید. آیا به‌راستی کاربری که این چنین نظراتی را منتشر می کند دنبال پاسخ یا حقیقت میگردد؟!

با این‌حال در مورد وبلاگ «قطعه ۲۶» سعی کردیم ضمن حفظ اطلاعات تنها با ریست کردن قالب کد حذف تبلیغات سایت و نمایش تبلیغ دیگر را برداریم و در مورد وبلاگ دوئل چندین بار از طریق بخش نظرات شخصا برای ایشان توضیح داده ام که ما پیام تهدید یا هشدار ارسال نمی‌کنیم.”

شیرازی در پاسخ به این سئوال که آیا از این به بعد هر کاربر بلاگفا که درباره این موضوع بنویسد، مسدود خواهد شد، می‌گوید: “نه الزاما! علیه سایت نوشتن شاید یک انتقاد مودبانه و منطقی باشد که در این صورت ایرادی در آن نمی بینیم و چه خوب خواهد بود که چنین انتقاداتی هم باشد اما گفتیم انتقاد و نه اینکه بنده یا بلاگفا را به ضد انقلاب، بی دینی یا گرایشهای سیاسی که عملا در سایت وجود ندارد متهم کنند یا اکاذیی علیه سایت منتشر کنند که چهره و اعتبار سایت را تخریب کند. قبول دارید که ادعای دروغین تهدید توسط بلاگفا میتواند در اعتبار سایت تاثیر منفی داشته باشد.”

اتهام‌های سیاسی علیه علیرضا شیرازی در حالی است که به جرأت می‌توان شیرازی را یکی از کم حاشیه‌ترین مدیران سرویس دهنده‌ها از لحاظ سیاسی دانست که تقریبا هیچ اظهار نظر رسمی پیرامون موضوعات سیاسی به طور مشخص نداشته است.

مدیر بلاگفا هر وبلاگ مسدود شده‌ای را که نسبت به توهین‌های اعلام شده عذرخواهی کند و نسبت به عدم انتشار محتوای مجرمانه تعهد دهد، قابل بازگشت می‌داند. اما اطلاع دادن به نویسنده یک وبلاگ پیش از مسدود سازی را خلاف قانون قلمداد می‌کند و ادامه می‌دهد: “شیوه مسدود سازی ما تقریبا نرم افزاری و یکسان هست. یک تعداد وبلاگ مشخص شده با دلایل متفاوت مسدود می شوند.

حتما قبول دارید که در مواردی مثل وبلاگ‌های غیراخلاقی یا گروه‌های تروریستی حتی اخطار یا امکان تهیه مطالب پس از مسدود سازی می‌تواند مشکلات حقوقی ایجاد کند یا این‌که به متخلفین امکان تغییر سریع آدرس را خواهد داد.

در عین حال فرستادن اخطار می‌تواند باعث سوء استفاده شود و مثلا افرادی با سوء نیت دیگران و با جعل ایمیل یا نام مدیران سایت دیگران را تهدید کنند. عملی که توسط خود کارگروه تعیین مصادیق صورت می گیرد این است که وبلاگی مسدود و در صورت پیگیری کاربر دلایل مسدود سازی یا پروسه رفع فیلتر آغاز می شود.

نویسنده چند وبلاگی که ذکرشان هست حتی یک ایمیل به سایت جهت اطلاع از دلیل مسدود سازی یا درخواست رفع مسدود سازی برای ما ارسال نکرده و سریعا و در کمتر دو یا سه روز صاحب سایت مستقل شده و گاهی مطالبی علیه بلاگفا در آن منتشر کردند.”

علیرضا شیرازی درباره دلیل مسدود کردن وبلاگ «سیب سبز» که خوانندگان وبلاگ نیوز درباره دلیل مسدودسازی آن، توضیح خواسته بودند نیز گفت: “این وبلاگ به دستور دبیرخانه کارگروه تعیین مصادیق در فهرستی که همین چند روز گذشته (در خردادماه) برای ما ارسال شده بود مسدود شده است. فکر می‌کنم حتی الان هم صفحه فیلتر مخابرات هم برای این آدرس نشان داده می شود که نشان از فیلتر شدن این سایت توسط نهادهای دولتی دارد.”

اپیزود هفتم: قول ِ سدید
یکى از چیزهائى که در همین زمینه وجود داشت، رعایت تقواى عجیب امام در همه‌ى امور بود. تقوا در مسائل شخصى یک حرف است؛ تقوا در مسائل اجتماعى و مسائل سیاسى و عمومى خیلى مشکلتر است، خیلى مهمتر است، خیلى اثرگذارتر است.

ما نسبت به دوستانمان، نسبت به دشمنانمان چه میگوئیم؟ اینجا تقوا اثر میگذارد. ممکن است ما با یکى مخالف باشیم، دشمن باشیم؛ درباره‌ى او چگونه قضاوت میکنید؟ اگر قضاوت شما درباره‌ى آن کسى که با او مخالفید و با او دشمنید، غیر از آن چیزى باشد که در واقع وجود دارد، این تعدى از جاده‌ى تقواست. آیه‌ى شریفه‌اى که اول عرض کردم، تکرار میکنم: «یا ایّها الّذین امنوا اتّقوا اللَّه و قولوا قولا سدیدا».

قول سدید، یعنى استوار و درست؛ اینجورى حرف بزنیم. من میخواهم عرض بکنم به جوانان عزیزمان، جوانهاى انقلابى و مؤمن و عاشق امام، که حرف میزنند، مینویسند، اقدام میکنند؛ کاملاً رعایت کنید. اینجور نباشد که مخالفت با یک کسى، ما را وادار کند که نسبت به آن کس از جاده‌ى حق تعدى کنیم، تجاوز کنیم، ظلم کنیم؛ نه، ظلم نباید کرد. به هیچ کس نباید ظلم کرد. [بیانات مقام معظم رهبری در نماز جمعه ۱۴ خرداد ۸۹]

 
 
فاتحه الکتاب
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 17:25 شماره پست: 541

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ *الفاتحه1*

‏‏به نام خداوند رحمتگر مهربان

 الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ *الفاتحه2*

ستایش خدایى را که پروردگار جهانیان،

الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ *الفاتحه3*

رحمتگر مهربان،

مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ *الفاتحه4*

‏‏وخداوند روز جزاست.

إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ *الفاتحه5*

[‏بار الها‏] تنها تو را مى پرستیم، و تنها از تو یارى مى جوییم.

اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ *الفاتحه6*

ما را به راه راست هدایت فرما،

صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلَا الضَّالِّینَ*الفاتحه7*

راه آنان که گرامى شان داشته اى، نه ‏[‏راه‏] مغضوبان، و نه ‏[‏راه‏] گمراهان.

راه نزن !

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 17:18 شماره پست: 540

 

بانک مسکن در اقدامی خودسرانه بدون کسب اجازه از صاحبان حساب های این بانک اقدام به اعلام حساب برای مشترکان خود در طرح هدفمند کردن یارانه ها نموده است .

شنیده ها حاکی است بانک مذکور قصد دارد از این طریق بخشی از مطالبات معوقه خود را از مشتریان بدحساب بازستاند .

البته این نوع عملکرد خودسرانه و قلدرمآبانه که هنوز مورد پیگیری مسئولان سازمان های نظارتی قرار نگرفته بی تردید باعث بدبینی مردم به این طرح بزرگ گردیده و شیرینی این اقدام دولت را در کامشان تلخ خواهد نمود .

 
کدام را باور کنیم ؟!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 17:8 شماره پست: 539

 

اسارت ٬ ننگ یا افتخار ؟!

 

این مطلب مصاحبه ای زیبا و چالشی با آزاده گرانقدر مهندس سعید اوحدی است که توسط خواهر خوبم سرکار خانم مهناز واحدی انجام گرفته است :


اسارت ، ننگ یا افتخار ؟ !

مهندس سعید اوحدی

مصاحبه و تنظیم : مهناز واحدی

سعید اوحدی اهل بروجرد دوران دبیرستان را در مدرسه هشترودی تهران گذرانده و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد دانشگاه لانگ بیچ کالیفرنیا شد . یک سال قبل از اتمام تحصیلات به علت آغاز جنگ تحمیلی به ایران آمد و در جبهه به عنوان فرمانده دسته شرکت کرد . پس از اسارت در اردوگاه های رمادی 6 و بین القفسین و موصل 2کمپ 1 و موصل 3 کمپ 4 و تکریت 17 و تکریت 5 حضور داشت و فعالیت های آموزشی و مدیریتی اردوگاه را بر عهده می گرفت و به عنوان مترجم به اسرا خدمت می کرد .

 

برای اینکه بدانیم اسارت ننگ بود یا افتخار  باید بدانیم نگاه ما به معنی عام اسیر و اسارت چگونه باید باشد ؟به صورت عام شاید ویژگی بارز انسان ها که قطعا ریشه در فطرت آنها دارد ظلم ستیزی وکمال طلبی و آرمان خواهی است که دائم در حال رشد است . اگر به صورت عام واژه اسیر را در نظر بگیرید زمانی بوده که واژه  اسارت با بردگی مترادف بود که شاید هیچ مقوله ای به نام آرمان و هدف و رشد و کمال طلبی در آن مطرح نبود و آنچه در ذهن انسان متصور می شده این بوده که اسیر ، فردی است که دست و پایش را بسته اند و اسارت او توام با توهین وتحقیر و شکنجه و ضرب و شتم و محدودیت هایی به لحاظ امکانات مادی و معنوی است . اما اگر اسارت برای همان اسیر توام با آرمان و هدف و انگیزه ای باشد که برای تحقق آن به اسارت در بیاید به نسبت قابل توجهی دیگر با بردگی و ذلت مترادف نیست زیرا هرچه قدر انسان آرمان خواه و دارای اهداف و انگیزه های بلندی باشد به همان میزان دیگر اسارت را برای خود ذلت و ننگ نمی بیند بلکه در مسیر رسیدن به کمال ، اسارت را مقطع و مرتبه و جایگاهی می داند که اورا به هدفش نزدیک می سازد . در طول تاریخ افراد مختلقی را می بینیم که به دنبال هدفشان به اسارت در آمدند به عنوان مثال در ایرلند فردی مانند بابی سانز را دستگیر می کنند و به زندان می اندازند که ایشان مسلمان هم نیست شاید دارای انگیزه های خیلی قوی هم نباشد اما به دلیل ظلم ستیزی که در فطرت او قرار دارد به دنبال اهداف و آرمان هایش به زندان می افتد . همان طوری که حضرت امام فرمودند دزد سر گردنه هم به دنبال کمال طلبی و خدای خود است اما کمال خود را اشتباه گرفته بابی سانز هم دیگر اسارت و به بند کشیده شدن را دیگر محدودیتی برای خود نمی بیند بلکه در مسیر رشد خود اسارت را هم مرحله می داند  یا شخصیتی مثل نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی سال ها در سخت ترین شرایط در زندان های آفریقای جنوبی با روحیه مقاومت می کند . شاید در طول تاریخ از این افراد زیاد نباشند اما همین تعداد هم کسانی هستند که جرقه های شدیدی در فطرت آنها زده می شود و هرچقدر به فطرتشان نزدیک تر می شوند روحیه مقاوت شان هم بیشتر می شود البته شاید متوجه هم نباشند که این روحیه و فطرت خدایی است . فطرت و نفس دو روی هر انسانی است همان طور که خدا می فرماید ما هم فجور را در انسان قرار دادیم و هم تقوا را و هر چقدر انسان از فجور دور شود و به تقوا نزدیک شود در واقع از فطرت خود غبار زدایی کرده است و هر چقدر  دستورالعمل های زندگی خود را بر طبق دین اسلام قرار دهد به همان میزان بار تئوریک رشد و کمال طلبی در اسارت هم قوی تر و بیشتر می شود .الگوی بارز و مصداق شفاف و روشن ما و آنچه جوهره تحولات تاریخ بوده واقعه عاشورا و کربلا است . یعنی همان نگاهی که جبهه باطل به اسرای کربلا داشتند که با ذلت و حقارت و بدترین شرایط رفتار می کردند تا به آنها بفهمانند شما دیگر خوار وذلیل شدید همان رفتار را با اسرای ایرانی در جنگ ایران و عراق داشتند . همان طور که پابرهنه اسرای کربلا را از روی خارها عبور می دادند پس از اسارت اسرای ایرانی هم اولین کاری که عراقی ها انجام دادند این بود که کفش های ما را در آوردند ، لباس اونیفرم بسیجی ما را از تن مان خارج کردند تا به زعم خودشان هویت ما را بگیرند .این همان تئوری و ایدئولوژی کفر است که در ماجرای کربلا هم پیاده کرده بودند . اوج این تکامل وتحول و رشد و اوج جوهره ناموس واژه اسارت که حقارت و ذلت نیست بلکه عزت وافتخار است را در اسرای کربلا دیدیم . حضرت زینب (س) با خطبه خوانی در محضر یزید با اعتماد به نفس و عزت به یزید فهماند که امروز تو ذلیل هستی نه ما و شهدایمان .عراقی ها نمی دانستند که هویت اسرا در قلب و دل و درون آنها و در فطرتشان است . ما برای جبهه و جنگ آموزش هایی دیده بودیم که فشنگ و خمپاره و آرپی جی چیست ؟ رزمندگان ما که به درجه جانبازی می رسیدند هم آموزش های پزشکی می دیدند . آنهایی هم که شهید شده بودند که عند ربهم یرزقون بودند اما اسرا که آموزش ندیده بودند . طبیعت دنیای مادی این بود که برخورد ها و تلقین ها وروانشناسی کفر برما اثر بگذارد و ما را از اهداف و آرمان هایمان دور سازد . زیرا تمام رفتار و برخورد عراقی ها طوری بود که به ما بفهماند ما دیگر ذلیل شده ایم و هیج گونه حق انتخابی نداریم . عراقی ها با چوب روی سرما می زدند ، به ما می گفتند در چشم افسر عراقی نگاه نکنید حتی زمانی که آمار می گرفتند با دسته تی و شلنگ بر سر ما می زدند. روی پیراهن ما علامت ضربدر قرمز می زدند که شما مانند حیوان و برده ای که با آهن روی بدنش داغ می گذارند هستید . در زندان های عراق تحقیر و توهین و حقارت به معنای مطلق بردگی خودش وجود دادشت . اما چیزی که باعث شد اسرا در مقابل این همه تحقیر اسارت را ذلت نبینند بلکه عزت بدانند چه بود ؟

در سال 61 در اردوگاه عنبر عراقی ها فضای اردوگاه را کاملا با حرکت های مطالعه ، کارشناسی و روانشناسی شده در مسیری قرار می دهند تا طبق اهداف خودشان پیش برود و عده ای خبرنگار را به اردوگاه منتقل می کنند  تا اسرای کم سن وسال را که به بند کشیده شده اند به دنیا نشان دهند . اما چه چیزی باعث می شود که اسیر 13 ساله در آن شرایط در مقابل فرماندهان عراقی در حالی که جسمش به بند کشیده شده از آرمان ها و اعتقاداتش دفاع کند . عراقی ها جسمش را اسیر کرده بودند اما ایمان و قلب و فطرت او که در دسترس عراقی ها نبود که بخواهند به بند بکشند . چه چیزی باعث می شود که جوهره فطری اسیر 13 ساله شکوفا شود و با افتخار و عزت پیام خود را به خبرنگار هندی بدهد . این مکانیزم و قانونمندی همانی است که حضرت زینب (س) در کربلا و در اسارت یزید داشتند . اگر انسان از رهنمود های دین اسلام و ولایت طلبی و آموزه های پیامبر اکرم (ص) الگو بگیرد فطرتش تغییر ناپذیر می شود . همان طور که امیر المومنین (ع) فرمودند مومن از آهن گداخته سخت تر است . بارها نگهبانان عراقی که در اردوگاه حضور داشتند  از ذلت و زندگی کثیف مادی خود برای اسرا درد و دل می کردند و به روحیه اسرا قبطه می خوردند زیرا آنها اسرا را در زندان می دیدند که به دور از هر امکاناتی دارای شادی و نشاط فراوان و باور نکردنی بودند اما خودشان که به ظاهر آزاد بودند و ازتمام نعمات مادی برخوردار بودند و در اوج ایده آل هایشان زندگی می کردند در چهره شان بجز غم و ناراحتی و ذلت چیز دیگری نبود .

به عنوان مثال در زمان دهه فجر وقتی مسابقات برگزارمی شد چنان شور و نشاطی اردوگاه را فرا می گرفت که باعث تعجب نیروهای عراقی می شد .  زیرا اسرا این روز را روز آرمان های خود می دانستند . در یک مقطع زمانی عراقی ها 33 نفر از اسرا را جدا کردند و به سلول های زندان الرشید بغداد منتقل کردند . در زندان ( سلول ) شرایط به مراتب سخت تر و بد تر از اردوگاه بود زیرا اگر در اردوگاه 2000 اسیر بودند آنجا 33 نفر بیشتر نبودیم ، اگر در اردوگاه نور را می دیدیم در سلول نور را هم نمی دیدیم . اگر در اردوگاه جای خواب هر اسیر 70*80/1 سانتی متر بود اما در زندان آن هم نبود و باید یک عده ایستاده و بقیه نشسته چمباتمه می زدند و می خوابیدند . اگر در اردوگاه می توانستید با آب سرد دوش بگیرید در سلول هیچ امکاناتی نبود به صورتی که حتی ما در زندان یکبار بدنمان پوست انداخت . اما اسرا با آن شرایط سخت در زندان روزه می گرفتند و مراسم شب قدر برگزار می کردند اسرا نزدیک ترین راه رسیدن به خدا را شب قدر می دانستند . زمانی که قطعنامه را اعلام کردند عراقی ها جشن گرفتند و تیراندازی هوایی می کردند و شیرینی پخش می کردند و شادی و پایکوبی می کردند زیرا استنباطشان این بودکه فشار سنگین جنگ از روی دوش آنها برداشته می شود . در آن شرایط اسرا قبل از اینکه پیام اما را شنیده باشند که من جام زهر را نوشیدم زانوی غم بغل کرده بودند و گریه می کردند. ظاهر امر این بود که باید خوشحال باشند چون از اسارت آزاد می شدند اما این طور نبود چون از عزت دور می شدند البته رسیدیم به این موضوع که چون ولایت گفته پس یقینا مسیر رشد ما بوده است . به هنگام آزادی ما آخرین اسرایی بودیم که آزاد شدیم . همه اسرا را به ایران منتقل کردند و ما تنها 90 نفر تبعیدی هایی بودیم که از همه اردوگاه ها جمع کردند و در اردوگاه تکریت 17 نگاه داشتند . نیروهای عراقی بر سر در اردوگاه نوشته بودند مویدین نظام خمینی و همان طور که گفتم تعداد 90 نفر را در آن اردوگاه نگه داشته بودند تا با نیروهای بعثی تبادل کنند . ما در تکریت بودیم  تا نمایندگان صلیب بیایند و ما را ببینند چون طبق قانون کنوانسیون ژنو باید از اسرا بپرسند که می خواهند به کشورشان بر گردند یا پناهنده شوند ؟ زمانی که نمایندگان صلیب را به عنوان مترجم همراهی می کردم متوجه شدم در آسایشگاه های آن طرف سایه ای حضور دارد . از آنجایی که مترجم اردوگاه بودم آزادی عمل بیشتری داشتم بنابراین به آن طرف اردوگاه رفتم و دیدم که داخل آسایشگاه حاج آقا ابوترابی حضوردارند . سایر بچه ها را خبر کردم . برای ما دیدن حاج آقا در آن شرایط خیلی سنگین بود چون حاج آقا را تک و تنها پیش چند نفر از پناهنده ها گذاشته بودند . همه ما گریه می کردیم و دست و پیشانی حاج آقا را از میان نرده های آسایشگاه می بوسیدیم و می گفتیم حاج آقا مگر ممکن است که ما برویم و شما را رها کنیم . حاج آقا فرمودند : آقاجان من به آرزوی ده ساله خود رسیدم و آن این بود که شما با عزت و افتخار بر  گردید . اسارت برای شما عزت و افتخار بود نه ذلت . فرمودند من ده سال نماز شب می خواندم و چنین روزی را آرزو می کردم . حاج آقا حتی ماندن خود را هم عزت می دانستند و خود را در مسیر تکامل می دانستند با دیدن چنین روحیه ای از حاج آقا واقعا ما هم روحیه می گرفتیم و شاد می شدیم .

پس از اسارت یک شب در مسجد حضرت امیر (ع) در امیر آباد در خدمت حاج آقا ابوترابی بودیم . من آن شب از نظر روحی به علت مشکلاتی که در تشکیلات بوجود آمده بود خیلی اذیت شده بودم . زمانی که سوار ماشین شدیم باران می بارید به حاج آقا گقتم که خیلی دلم گرفته ، گاهی اوقات با خودم می گویم خوشا به حال اسارت و ای کاش هیچ وقت آزاد نمی شدیم . از حاج آقا پرسیدم این حرف من در زمانی که ما آزاد شده ایم ، کفران نعمت نیست ؟ حاج آقا طبق عادت همیشگی شان دست من را گرفتند و فشار دادند و فرمودند : آقاجان شما نه تنها کفران نعمت نمی کنید بلکه دعا می کنید چون اسارت قطعه ای از بهشت روی زمین بوده و شما برای برگشت به آن بهشت دعا می کنید .

آیا این اسارت که قطعه ای از بهشت بوده می تواند ننگ یا ذلت باشد ؟

بعد از اسارت هم اسرا مصداق این ابیات شدند که :

هرکسی از ظن خود شد یار من                        از درون من نجست اسرار من

من به هر جمعیتی نالان شدم                     جفت بد حالان و خوش حالان شدم

زمانی که اسرا برگشتند هر کس به میزان برداشت خودش با اسیر برخورد کرد . زمانی که پا به دنیای مادی زندگی گذاشتیم شنیدیم که وزارت امور خارجه طبق استاندارد های خودش اعلام کرده که اسیر اصلا حق ندارد کارمند وزارت خارجه باشد . چون اسیر طبق استاندارهای این وزارت خانه در دنیای دشمن سال ها زندگی کرده بنابراین نمی تواند به عنوان نماینده دیپلمات ایران فعالیت کند . اسیری که ده سال نماینده دیپلماتیک سیاسی ، اقتصادی و سفیر جمهوری اسلامی ایران در دل دشمن بوده و با نمایندگان صلیب سرخ جهانی و نیروهای بعثی عراقی با افتخار برخورد کرده شما می گویید نمی تواند نماینده دیپلماتیک ایران در سایر کشور ها باشد ؟! این نگاه مادی عده ای از افراد بود که می گفتند اسیر نباید در برخی از صحنه ها حضور داشته باشد .

اما نگاه دیگر نگاه حضرت امام است که اسرا را مظهر آزادگی تلقی کردند . 

یا مقام معظم رهبری که فرمودند : اسرا ذخایر انقلابند . در پایان این را می گویم که اسرای ایرانی در زندان های دشمن نردبان تکامل و رشد را همگام با جانبازان و شهدا طی کردند و به دوران اسارت رسیدند و طبق فرمایش رهبری ذخایر انقلاب شدند .

 
تلخی ها و شیرینی های اسارت
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 17:4 شماره پست: 538

 

یک مطلب خواندنی با قلم استاد بزرگوارم آزاده دلاور حجت الاسلام شیخ عبدالکریم مازندرانی که به مناسبت سالگرد ورود آزادگان به رشته تحریر درآمد :


تلخی ها و شیرینی ها

هنوز هم گاهی که به آن زمان فکر می کنم در غمی همراه با وجدی ناشناخته فرو می روم ،دوالیته های اسارت منرا متحیر میکرد و خودم هم مانده بودم که این چه حالتی است که من دارم از طرفی می ترسیدم از طرفی یک سروری در من ایجاد می شد،هم تلخ تلخ بود هم شیرین شیرین،از معدود حالات نفسانی که انسان در شرایط فشار و سختی دچار آن می شود گرچه سختی و تلخی همیشه با هم نیستند گاهی سختی هست ولی تلخی نیست و بالعکس.

 

شاید برای اینکه تو هم در این حس با من شریک بشی بد نیست از همانجا با همان حال و هوا برات بگم در حقیقت من اسارت را اولش حس نکردم حتی موقعیکه به من گفتند باید دستات را بالا بیری که من بردم اسارتم را حس نکردم حتی بصره که ما را توی یک مدرسه حبس کردند و من آنجا مجبور شدم نامه ای که همراهم بود را بخورم هم اسارت را حس نکردم.

 

آمدیم بغداد ،بگی و نگی داشت اسارت خودش را نشون میداد ،ای وای از استخبارات بغداد ،ای داد از آن زمان ،من مجروح شده بودم دست راستم از فاصله نزدیک تیر خورده بود، چشمام بر اثر موج انفجار آسیب دبده بود و دست چپم بر اثر ترکش خمپاره ،چهارتا از انگشتاش بهم چسبیده بود،درجه تبم به 40 رسیده بود داشتم از گرما می سوختم ولی وقتی بهیار عراقی خواست پانسمان دستم را که در خط مقدم انجام شده بود و الان چند روز از آن گذشته بود عوض کند سرباز بعثی اداره اطلاعات و امنیت عراق اجازه نداد که اینکار انجام بشه  ،آری برادرم و خواهرم آنجا نیز خیلی اسارت را حس نکردم.

 

،اولین بار اسارت را موقعی حس کردم که در اردوگاه عباس مترجم خوزستانی همانطور که داشتیم طی یک صف ،نمی دانم حمام بود می رفتیم یا برای غذا آوردن بود نمی دانم عباس به ما گفت عید نزدیک است اینجا دیگر ایران نیست ،اینجا باید بزنید،برقصید و..من اگر این زمان بود و این را می گفتند شاید حسی به من دست نمی داد ،ولی آن زمان در آن موقعیت و با آن اعتقادات محکمی که داشتم راستش خیلی اسارت را حس کردم دیدم که نه تنها جسمم اسیر است بلکه روحم نیز اسیر است حتی نمی توانم از روحم پاسداری کنم،ناراحت شدم ولی نمی توانستم چیزی بگویم چون کتک می خوردم به همین آسانی نه سکنجه می شدم نه می کشتندم ولی حفظ جان شاید واجب بود اصلا کی می توانست به من بگوید که اینجا بایستی حرف می زدم مگر مجتهد در دسترس بود مگر آزاد بودیم؟ نبودیم.

تلخی اینچنینی توام با صبری که من داشتم و دوستانم داشتند یک نوع شروع بی پایانی بود تا آخر اسارت ،اسارت آدم ها ی مثل ما همیشه اینطور بوده که همراه تلخیها و شادیهای پنهان است و تمامی هم ندارد،وقتی عدنان سرباز حزب بعث نصف شب که همه بر اثر خستگی روز ناشی از شکنجه ها واذیت ها عمیقا خواب وبدیم درب آسایشگاه 4 بند دو اردوگاه یازده تکریت را با سر وصدای خوفناک در آن دل شب باز می کند و به همراه چند بعثی دیگر عربده می کشند که یالله زود  سریع پنج پنج بنشینید و سرها پایین باشد و بعد فحش ناموسی به ما می دهد و با کابل به جانمان می افتد و نفس ما در نمی آید و نم یتوانیم حتی اعتراض بکنیم حتی یک آخ بگوییم این داستان خیلی تلخ و غم انگیزی است و البته اجر مظلومیت را هم در دل خودش دارد ما این اجر را همانوقت حس می کردیم برای خودمان روضه می خواندیم و برای درد بی درمان خودمان می گریستیم ولی حتی گریه ما را نباید کسی می دید مبادا که نوجوانی دچار نا امیدی شود مبادا کسی ببرد و مبادا کسی نتواند که ادامه دهد داستان تلخ تلخ شیرینی است گریه آور است و اجر عظیمی دارد .

 

دوالیته های رنج و تلخی اسارت با اجر و شیرینی ناشی از عمل به تکلیف و برای خدا شکنجه شدن داستان همیشه اردوگاه یازده از زمان ورود به آن تا زمان آزادی از آن اردوگاه لعنتی بود.

 

در بیمارستان تکریت که بودم توانستم از تسلطم به زبان عربی که در طلبگی آموخته بودم استفاده کنم و با تکنیک های اخلاقی و دینی چند تا از سربازان عراقی که بعثی نبودند و بیشترشیعه بودند را به راز خود یعنی دلداگی به انقلاب و اسلام آگاه کنم و آنان را مخفیانه در حد ابراز ارادت و همدلی با خودم همراه کنم و حداقل این بود که جاسم از بغداد برای من و دوستانم که روزه بودیم افطاری مادرش را بیاورد و درحق ما دعا کند و با ما دعای افتتاح بخواند.
وقتی باجاسم ارتباط برقرار شد نتجته اش این بود که قاسم سرباز نوزده ساله و خوش سیمای عراقی بیاید جلوی من زانو بزند و به سبک ایران البته بدور از چشم بعثیها اذان بگوید و اسماعیل سرباز دیگر شیعه وقتی می بیند من بلند بلند نماز صبحم را یا مغرب و عشایم را می خوانم او هم نمازش را از سر بگیرد و محمد دیگر سرباز شیعه عراقی هم همینطور .
این دایره گسترش پیدا کرد تا جاییکه منجر شد با اینکه دکترای شیعه و پرستارهای شیعه به قسمت اسرا سرکشی کنند و کم و بیش به ما محبت کنند در همان حالیکه جواد دیگر سرباز شیعه عراقی به من سیلی میزند و من را بخاطر ترجمه اشتباه توبیخ می کند و آن بهیار بعثی به مسخره من را آیت الله خطاب کند و دایما بخواهد سر بسرم بگذارد و در همان حالیکه در اتاق بهمراه سه نفر دیگر دایم محبوس باشم دعاهایم مستجاب  شود.

 

تلخی در عین شیرینی و شیرینی در عین تلخی ،هم بد است ، هم خوب است هم آزارد هم مرهم است آری اینچنین بود که تلخیها و شیرینهای اسارت در هم تنیده بود و اذیتمان کرد و هم ماجورمان کرد ،

همیشه هم اینطور نبود که غم باشد و لذتی در پس پرده نهان باشد گاهی هم لذتی بود و غمی در آن مستتر وقتی خبر تبادل اسرا را شنیدیم شادی کردیم و شعار دادیم فردایش حسین پیراینده در جریان سرکوب جاسوس ها و منافقین تیر خورد و شهید شد وبعد لذت ما تبدیل به غم شد ،ا لبته این غم متاخر بود ولی کم نبود لذتی که هماندم آمیخته به غم بود بارها دراردوگاه می خندیم و از ظرافت کاریهای هم بندی ها لذت می بردیم ودر عین حال مضطرب و نگران بودیم که همان دم سوتی نزنند وچند نف از ما را باز به یک ناکجا آباد دیگری تبعید نکنند و ....
آزادشدیم از مرز گذشتیم خوشحال بودیم در همان وقت دو اتوبوس از اسرای هم بندی ما را از سر مرز برگدانند و نگذاشتند تا به وطن بیایند دو ماه در وطن انتظارشان را کشیدیم تا آزاد شدند ،اذتی آمیخته به غم،غمی آمیخته به لذت ،تلخی با شیرینی و شیرینی با تلخی ،شاید این همان وصفی باشد که تمیر مومنان در باب مومنین فرمود که سمیای آنان شاد و در دلی غمی پنهان دارند ،آری اینچنین بود برادرم و خواهم ،آری اسرا لاله هایی واژگون هستند غمی نهان همچنان دارند که کسی نتوانسته است پاسخی برای آن بیابد.
من باید چه بگویم تا این قلم مرا رها کند ...دیگر نمی خواهم بگویم بس است..تمام.

حجت الاسلام عبدالکریم مازندرانی . اردوگاه های 11 و 18

 

 
آزادگان راه حق
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 17:0 شماره پست: 537

 

مقاله ای زیبا از دوست خوبم حسین حسین زاده نوری که به مناسبت سالگرد ورود آزادگان به رشته تحریر درآمد :


اسارت پس از آزادی !!

خیابان ها چراغانی ست. عده ی زیادی جمع شده اند . بوی عود و دود اسفندهای روی منقل فضا را پر کرده . همه منتظر ند و به سر خیابان دیده دوخته اند.

ماشینی ظاهر میشود و پشت سرش ماشین های دیگر بوق زنان وارد میشوند.

ماشین جلویی می ایستد ، مردم سمت در می آیند ، در باز میشود ، مردی تکیده و لاغر با صورتی خسته و رنجور از ماشین پیاده می شود ، مردم با سلام و صلوات بلندش میکنند و بر دوش میبرندش ، دم در خانه گوشفند برایش قربانی میکنند .

حالا بماند اینکه چند تن از عزیزانش هستند و به استقبالش می آیند. اما لجظه ای ذکر صلوات و تکبیر قطع نمیشود.

میپرسی : او کیست ؟ اینجا چه خبر است ؟

میگویند : مگر خبر نداری ؟ اسیر آوردند !

پارچه ی بالای خانه را نشانم میدهد ، نوشته : بازگشت دلاورانه ی آزاده ی  سرفراز  ... به وطن را گرامی میداریم.

همه میخواهند از اتفاقات دوران اسارت بدانند ، و اسیر خسته است و خاطرات و اشک و لبخندهایش .

آن شب و شب های بعد از آن با دید و بازدیدها و مرور خاطرات  تمام میشود.

نه تمام نمیشود. تازه اول ماجراست !

آن روزهای زیبا و ماندگار گذشته ، اما تا بجال از خود پرسیده ایم که : چه خبر از آزادگان ؟

اصلا این دلاوران کجای زندگی ما یا بهتر بگویم کجای جامعه هستند ؟

چقدر در رسانه ها از این مردان صبور یاد میشود ؟

چرا در عین حالی که همه فکر میکنند آزادگان همه از امتیازات خود سود برده اند ، هنوز شاهد رنجشان هستیم ؟

چرا باید ببینیم آزاده ای به خاطر گرفتن حق خود مورد ضرب و شتم قرار بگیرد ؟

چرا کار به جایی میرسد که  فرزند آزاده ای  از بی پولی بمیرد  !

چرا به جز معدودی از آزادگان بقیه  از شرایط خوبی برخوردار نیست .

سالها دور از وطن در شکنجه و اسارت زندگی کردن ، آنهم برای وطن با چه پاداشی قابل جبران است ؟

نگاهی بیاندازیم به قهرمانان جنگها در دیگر ملل در خواهیم یافت که عنوان حمایت از حقوق این مردان امری جهانی ست. چه اینکه کشوری مثل آمریکا از جنایتکاران جنگی خود در ویتنام نیز به عنوان قهرمان ملی تجلیل کرده و میکند .

پس برای مردان مردی که جوانمردانه  پای دفاع از میهن ایستادند و بعد از اسارت هم در خاک دشمن با صبر و استقامت کمر دشمن را شکستند ما چه حقی به گردنمان داریم ؟

آیا این حال امروز شایسته ی این ایثارگران است ؟

مشکل کار در کجاست ؟

کوتاهی از کیست ؟

برای پاسخ به این مطلب باید گفت که ، همه به نوعی مقصریم.

مسؤلین ، مردم و خودِ آزادگان ، اضلاع مثلثی را تشکیل میدهند که همه در آن نقش دارند .

مسؤلین ( شاید پر مشغله و کم حواس )

مسؤلین همانطور که  از اسمشان پیداست ، در قبال مجموعه ای که به آنها سپرده شده ، مسؤلند. و باید در مورد عدم انجام وظیفه ی خود ، مورد سؤال و بازخواست قرار بگیرند. چه اینکه این شخص در نظام اسلامی هم مسؤلیت داشته باشد که وظیفه ای مضاعف نسبت به نظام نیز بر دوشش خواهد بود.

وظیفه ی حمایت و نظارت به امور آزادگان  و از سویی ، وظیفه ی نشر و اطلاع رسانی این قشر از ایثارگران  دو وظیفه ی مهم است که به آن کمتر توجه میشود.

انگار بین دفاتر و زونکن های این مسؤلین ، آزادگان گم شده اند .

البته یقینا کارهایی برای نیل به این اهداف و اجرای این وظایف شده ، اما غفلت از احوال این قشر هنوز هم بیشتر از دیگر اقشار احساس میشود..

از همه ی اینها آزار دهنده تر ، ریخت و پاشهایی ست که به نام آزادگان و به کام دیگران انجام میشود.

هزینه هایی که خرج میشود ، ولی فایده ای برای آزادگان ندارد.

 

مردم ( حونگرم و با صفا اما فراموشکار )

قهرمان قهرمان است . چه بمیرد چه زنده باشد . اما مرگ یک قهرمان روزی ست که فراموش شود . و قهرمان واقعی کسی ست که در فراموشی مردم هم قهرمانانه بایستد .

اسرای جنگ تحمیلی ، شاهد خوبی برای جمله های بالا هستند . مردانی که در اوج رنج و فشار از پا ننشستند و سرافرازانه به میهن بازگشتند.

اسارت از نظر بسیاری ،  با ذلت و خفت مساوی بود. اینکه وقتی در دست دشمن اسیر باشی ، بازیچه ای خواهی بود که همه ی اختیارت در دست دشمن است. حتی مردن یا زنده ماندنت .

انصافا چه در جنگ ، جه بعد آن مردم همواره در میدان انقلاب بودند و هستند ، اما نباید قهرمانان واقعی خویش را فراموش کنند.

بسیاری از مردم به دلیل وجود شایعات و یا قوانین اعلام شده ای  ( که البته اجرا هم نشده ) به این باور رسیده اند که آزادگان غرق در امتیازات و هدایای ملی و دولتی هستند .

اما حقیقت این است که  بسیاری از آزادگان هنوز هم با مشکلات جدی مواجه اند.

واین وظیفه ی یک ملت است که قهرمانانش را گرامی بدارد.

البته نا گفته نماند که اگر مردم فراموشکار شده اند  ، نخبگان ، هنرمندان و اهل قلم  بیشترین کوتاهی کرده اند .

باز هم با مقایسه ای ساده میتوان دید  که در دنیای غرب چگونه از اسیر متجاوز خود قهرمان ملی میسازند.

و اگر آنها در باطل خود محکمند ، ما نباید در حق خود سست باشیم .

این وظیفه ( توجه و نشر خاطرات و اخبار آزادگان ) به گردن همه ی ماست.

با نگاهی گذرا میتوان به کنه این واقعیت پی برد که در قبال قهرمانان خویش کوتاهی کرده ایم.

در حوزه ی کتاب ونشر اثر فاخر بسیار کم است.

در حوزه ی فیلم  هم  پیش از فیلم اخراجی های 2 که نگاهی نسبتا طنز به اسارت  داشت ، فیلم مردی از جنس بلور و از جهاتی  فیلم بوی پیراهن یوسف ، آن هم در دهه ی 70  تولید شد و دیگر هیج !

در حوزه ی  سایبری وبلاگی مانند اردوگاه تکریت 11 ( آنهم با بودجه و امکانات شحصی )  با متوسط روزانه ی 3 پست فعال تر از سایتی چون پیام آژادگان  ( با بودجه ی مناسب و دولتی )  ظاهر شده است.

 

اما آزادگان

پس از گذشت سالها از اسارت منطقی بود که زمانی لازم باشد تا آزادگان با شرایط جدید هماهنگ شوند و در جامعه جایگاه شغلی و زندگی خود را تثبیت کنند ، اما پس از گذشت قریب به 20 سال ، ما هنوز هم شاهدیم که تعداد آزادگانی که برای نشر خاطرات آزدگان تلاش کردند به نسبت کمترند.

به  بیان ساده تر حتی خود آزادگان در پیچ و خم زندگی  محو شدند و فراموشکارانه  از آنهمه گنجینه ای که  در نهانخانه ی دلشان داشتنند گذشتند.

شاید بتوان گفت که نه تنها از نظر تِوریک ،  نظریه پردازی در این موضوع صورت نگرفته است بلکه احساس های نوستالژیکی که راهگشا باشد  را هم محدود و محصور به یک روز در سال ( آنهم روز بازگشت آزادگان به میهن ) شده است.

تاریخ اسارت بخشی از وجود و زندگی آزادگان و تاریخ جنگ و جبهه است  و فراموش شدن این تاریخ ، در واقع گم شدن بخشی از هویت آزادگان و جبهه و جنگ است.

با این حال بسیاری از آزادگان به بهانه های مختلف ( از مشغله و گرفتاری گرفته ... تا فرار از ریا  ) از پرداختن به این تاریخ طفره میروند و گاها تا آخر عمر با خود  برخی خاطرات ناب و ارزشمند را به دل خاک میبرند.

 

اما سخنی با آزادگان عزیز

شما برای دفاع از دین و میهن پای  به میدان های جنگ گذاشتید و مردانه تا آخرین روز اسارت ایستادید.

و در این راه الگویتان حضرت سجاد ( علیه السلام )  و حضرت زینب ( سلام الله علیها ) بودند.

گویند وفتی سپاه یزید به شام رسیدند و اسرا را به کاخ آوردند ، یزید خطاب به نیروهایی که اسرا را به شام آوردند : شما لشکر پیروزید ،  چرا اینگونه افسرده اید؟

گفتند : شاید به ظاهر آنها اسیر ما بودند ، اما در واقع ما اسیر آنها بودیم .

و از اولیای خدا آموختید که میتوان در عین اسیر بودن و آزادگی خویش را حفظ کرد.

میتوان اسیر بود و دشمن را اسیر خویش کرد.

وظایف اهل بیت پیامبر بعد از آزادی از اسارت هم پایان نیافت و به نوعی میتوان گفت : اصلی ترینبخش ماجرای عاشورا ( که همان انتقال ماجرای کربلا بود ) تازه بعد از آزادی از اسارت آغاز شد.

از برپایی روضه در منازل مدینه گرفته ، تا فرصت شناسی های اهل بیت  در بیان فجایع کربلا همه و همه به آزادگان عزیز این نکته را یاد آور میشود که رسالتشان هنوز پایان نیافته .

همه و همه نقشه ی راه  آزادگان است و بیانگر این حقیقت است که رسالت آزادگان پس از  آزادی از اسارت  به پایان نمیرسد.

برای شمایی که با بدترین شکل مشکلات روبرو بودید بهانه کردن مشکلات پاسخ قانع کننده ای نیست.

شمایی که با رنج و شکنجه زندگی میکردید ، هیچ باری کمر شکن نیست.

آزاده ،  با  " آه "  "  زاده "  شده !

" آه " کمترین و موقرانه ترین پاسخ به سخت ترین آزار های  روزگارست.

آزاده کمر خستگی و نومیدی را شکسته تا به آزادگی رسیده.

قامتت همیشه راست . سربلند باشی ای  که سرو به استقامتت غبطه میخوری !

حسین حسین زاده نوری

 

 

 
مرگ بر موسوی
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:53 شماره پست: 536

 

 

یادی از شهدای فتنه ۸۸


Top of Form

Sun, Mar28, 2010   یک شنبه ۰۸ فروردین ۱۳۸۹   ۱۳ربیع الثانی ۱۴۳۱

عضویت در خبرنامه|ارتباط با ما| پیوندها| ارسال خبر

صفحه اصلی

سیاسی

بین الملل

فرهنگی

اجتماعی

اقتصادی

ورزشی

عکس

1.      امروز با تلویزیون

2.      بارسلونا؛ دست نیافتنی با 6 جام

3.      صدر آسیا از آن رکابزنان ایران شد

4.      جشن جهانی نوروز زمینه مناسبی برای نزدیک‌تر کردن... .

5.      دخالت آمریکا و سازمان ملل در انتخابات عراق

 

ادامه اخبار ...

شماره خبر : ۲۰۸۶۹

تاریخ خبر : ۱۳۸۸/۰۴/۰۶

ساعت خبر : ۱۳:۳۱

گفتگوی شبکه ایران با خانواده شهیدان "فیض" و "غنیان":

به خون‎خواهی فرزندانمان از موسوی شکایت کرده‌ایم

پدر که داغ پسر رمقی برای صحبت کردنش باقی نگذاشته است، می‎گوید: "مسئول خون فرزند من میر حسین موسوی است و تا زمانی که این حق استیفا نشود، این موضوع و مجازات قانونی موسوی را مصرانه پیگیری می‌کنم."


شبکه ایران- میثم تولایی: امروز جمعه است. یک هفته از انتخابات می‌گذرد و او همراه با زن و فرزند 2 ساله اش از کرج راهی دانشگاه تهران شده است تا به رهبرش لبیک بگوید. شهر آرام است آنهم بعد از 6 روز درگیری و آشوب. امروز قدر آرامش و امنیت را بهتر می‌فهمد.

به خانه پدر می‌رود. پدر نوه 2 ساله اش را در آغوش می‌کشد. هرچند مادر از او می خواهد که شب را در منزل پدری بگذراند، اما او باز می گردد، سرخوش از لبیک به رهبر.

امروز شنبه است. اتومبیلی را که همین هفته قبل تحویل گرفته‌ است را برای سفر به تهران آماده می‌کند. مدتی هست که در فکر خرید رایانه است. خیابان‌ها شلوغ است. ماشین را قدری دورتر پارک می‌کند و پیاده حرکت می کند. فکرش را هم نمی‌کند که به سمت مرگ گام بر  می دارد. تندتر قدم می زند. شلوغی و سرو صداهای اطراف اضطرابش را بیشتر می‌کند. می‌خواهد بر گردد، ولی ممکن نیست. او باید کشته شود، چون فردی شکست خورده در انتخابات، می‌خواهد با تهدید و ارعاب رئیس‌جمهور شود..

پدر و مادر در خیابان جانبازان زندگی می‌کنند. تلفنی با مصطفی فیض برادر شهید محمد حسین فیض که تازه پا به سن 26 سالگی گذاشته بود صحبت می‌کنم.

صدای لرزان و گرفته او احساس خوبی را منتقل نمی کند، آدرس را می‌گیرم.
پرده‌های سیاه و همراه با تسلیت اقوام و همکاران روی درو دیوار حکایت از وجود خانواده‌ای داغدیده دارد.
پله‌ها را آرام بالا می‌رویم. روی درب آپارتمان عکس محمد حسین را با روبان مشکی چسبانده‌اند. لحظه‌ای خودم را جای خانواده شهید می‌گذارم. مادر ما را به خانه دعوت می‌کند.

" هنوز باورم نمی‌شود، همین دیروز به خاک سپردیمش"، مادر این را می‌گوید و بلورهایی از اشک که روی گونه‌هایش‌ می‌غلطد را با گوشه چادر مشکی خود پاک می‌کند.

پدر اما آرام‌تر است او که فرزندش را شهید در راه حق و نظام می‌داند می‌گوید: ما فرزندمان را برای انقلاب دادیم، برای آقا دادیم برای این دادیم که آن 13 میلیون نفر بفهمند به چه کسی رای دادند.

عکس‌های دو شهید با لباس خاکی و چفیه‌های مشکی رنگ روی طاقچه خانه دیده می‌شود که بنابر گفته غلامرضا فیض پدر خانواده عمو‌های شهید محمد‌حسین هستند.

مصطفی برادر دیگر محمد‌حسین عکس او را میان عکس‌های عموهایش‌ پشت سر پدر قرار می‌دهد.
خانه رنگ و بوی غم دارد البته شاید به قول "مادر" خیلی‌ها از جمله موسوی این رنگ‌ ‌و بو را نشناسند.

"پسران دیگری هم دارم که حاضرم به خاطر نظام و رهبری فدا کنم البته اگر آقا قابل بدانند" پدر این را می‌گوید و همراه با فروخوردن بغضی که راه گلویش را می‌بندد اضافه می‌کند: هرچند ما مطمئن هستیم که اجر فرزندمان پیش خداوند محفوظ است ولی به خاطر اینکه موسوی و حامیانش یعنی انگلیس و اسرائیل و آمریکا دیگر اجازه بی‌حرمتی به فرمایشات آقا را پیدا نکنند از او شکایت کرده‌ایم و همان‌طور که اطلاع دارم دیگر خانواده‌های شهدا و جانبازان نیز چنین‌کاری کرده‌اند.

 

معصومه خواهر شهید محمد‌حسین فیض که گریه امانش را بریده کنار پدر می‌آید و از او می‌خواهد که بگوید مسببان اصلی این جنایت‌ها میرحسین موسوی است و پدر می‌گوید که این را گفته است.

فرزند دو ساله محمد حسین را در جمع نمی‌بینم، شاید خوابیده باشد شاید هم ... نمی‌دانم وقتی بزرگ شد چه تصویری از پدرش برای خود می‌سازد اما قطعا به گفته پدربزرگش برای برداشتن نقاب وطن دوستی از چهره‌ میرحسین‌ها راه پدر را ادامه می‌دهد.

هاجر فیض دختر دیگر خانواده هم که حالا حلوا و خرمای برادر 26 ساله‌اش را به مهمان‌ها تعارف می‌کند جلو می‌آید و می‌گوید: الحمدالله که ما چهره‌ زشت و پنهان موسوی را شناخته بودیم و به دکتر احمدی‌نژاد رای دادیم اما به اشخاصی که به این فرد رای دادند می‌گویم که شما هم مسئول هستید و باید از این آقا اعلام برائت کنید.

دختر کوچک خانواده از رهبری می‌خواهد که نگذارد خون برادرش پایمال شود و از قوه‌قضائیه بخواهند که هر چه زودتر عوامل و مسببان این جنایت‌ها و سردسته‌ی آن‌ها یعنی موسوی را به دست قانون بسپارند.

محسن برادر بزرگ محمدحسین هم که به خون‌خواهی از برادرش حرف می‌زند می‌گوید: ما به آقا می‌گوییم که تا آخرین قطره‌ی خون خود می‌جنگیم و آن روز نیاید که شما را رنجور و ناراحت از دست دشمنان و منافقان ببینیم.

ضبط را خاموش می‌کنم. سکوت خانه را احاطه کرده و زن‌ها و مردهای سیاه‌پوش دورتا دور اتاق نشسته‌اند. پدر مطلبی یادش می‌آید و می‌خواهد که دستگاه ضبط را روشن کنم تا بگوید: شورای نگهبان در صلاحیت افراد اهتمام بیشتری نشان ‌دهد و در انتخابات‌های بعد اجازه ندهد امثال موسوی ها و جنایتکاران وارد صحنه شوند.

مادر ما را بدرقه می‌کند. جلوی درب آپارتمان‌ کنار عکس پسرش می‌ایستد ومی‌گوید: فرزند من قابل رهبری را ندارد دکتر احمدی‌نژاد هم بداند که ما نه تنها از حمایت ایشات دست نخواهیم کشید بلکه محکم‌تر در راه پیروزی ایشان می‌ایستیم و اگر لازم باشد تمام فرزندان و حتی خودم را فدای این راه می‌کنم.

دست های لرزان مادر را از یاد نمی برم.

مادر هم شنبه، 30 خرداد ماه 1388 را فراموش نمی کند.

داغ فرزند باعث شده تا پدر شهید غنیان یکی دیگر از شهدای حوادث روز شنبه، تمایل چندانی برای مصاحبه نداشته باشد او به چند جمله بسنده می کند: "موسوی مسئول خون فرزند من است". او که اصالتا مشهدی است اضافه می کند: مسئول خون فرزند من میر حسین موسوی است و تا زمانی که این حق استیفا نشود، این موضوع و مجازات قانونی موسوی را مصرانه پیگیری می‌کنم.

پدر از دیگر خانواده های شهدا می خواهد که آن ها هم به خون خواهی فرزندانشان از موسوی شکایت کنند.

پایان مطلب/

صفحه نخست

توصیه خبر

ارسال به دوستان

نسخه چاپی

  

     آدرس ایمیل :

     نام و نام خانوادگی :

     کد امنیتی :

  

  

 

آیا موسوی به دادگاه خواهد رفت؟

آیا میهمان "صدای آمریکا"،نماینده موسوی است؟

خبرگزاری فرانسه از طرف میرحسین موسوی با شورای نگهبان مخالفت کرد

کلیه حقوق این سایت متعلق به موسسه فرهنگی مطبوعاتی ایران است .استفاده از مطالب سایت باذکر منبع مجاز است .© All right reserved

صفحه اصلی  | جستجو  | ارتباط با ما 
سیاسی  | فرهنگی  | اجتماعی  | بین الملل  | اقتصادی  | ورزشی  | عکس

Bottom of Form

 

اتمام حجت
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:51 شماره پست: 535

این مطلب البته مربوط به اردیبهشت ۸۹ است :

به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی، بعد از ظهر امروز در دیدار جمعی از مسئولان حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی و دست اندرکاران تولید و انتشار کتاب "دا "، مسئله کتاب را یکی از مسائل اصلی، درجه یک و بدون جایگزین در مقوله فرهنگ دانستند و تأکید کردند: انقلاب اسلامی و دفاع مقدس گنجینه‌های تمام نشدنی و ظرفیت‌های عظیمی هستند که باید از آنها برای نشر و گسترش فرهنگ و ارزش‌های دینی و انقلاب اسلامی در جامعه و جهان، حداکثر استفاده را کرد.
ایشان با تأکید بر اینکه دفاع مقدس، ظرفیت گرانبهایی برای بارور کردن ادبیات کشور و انتقال معرفت ناب دینی و انقلاب اسلامی به جامعه است، افزودند: کتاب " دا " که حقا و انصافا کتاب بسیار خوب و قابل طرح در سطح جهانی است، مربوط به بخش کوچکی از وقایع جنگ تحمیلی است و این نشان می‌دهد که هشت سال دفاع مقدس دارای ظرفیت تولید هزاران کتاب بمنظور انتقال فرهنگ و ارزش‌های اسلامی و انقلابی به جامعه و جهان است.
رهبر انقلاب اسلامی خاطر نشان کردند: ارتقای دانش، تجربه، فهم و قدرت تحلیل مردم از قضایا، و رشد و تعالی فرهنگی از طریق تولید و نشر چنین کتاب‌هایی امکانپذیر است.
حضرت آیت الله خامنه‌ای، انقلاب اسلامی ایران و نحوه شکل گیری، وقوع، حوادث پس از آن و ایستادگی سی ساله و سرافرازی ملت ایران در مقابل چالش‌های بزرگ بین‌المللی را موضوعی بسیار عظیم و فرهنگ ساز برای ملت‌ها دانستند و افزودند: متأسفانه موضوعی با چنین عظمت دچار غفلت واقع شده و در زمینه نگارش تاریخ انقلاب اسلامی و تولید کتاب و دیگر محصولات فرهنگی، تقریبا کار خاصی انجام نشده است.
ایشان با اشاره به تاریخ سازی‌های دروغین و هدفمندی که درباره دوران قبل از انقلاب و حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی انجام شده است، تأکید کردند: باید در خصوص نگارش تاریخ صحیح و واقعی انقلاب اسلامی کاری جدی انجام و غفلت‌های گذشته جبران شود.
رهبر انقلاب اسلامی خاطر نشان کردند: البته رویش‌های خوب و نوید بخشی در سال‌های اخیر در حوزه فرهنگ و ادبیات کشور مشاهده می‌شود که باید این رویش‌ها و تولیدات مورد توجه و حمایت قرار گیرند.
حضرت آیت الله خامنه‌ای افزودند: باید از فضای فرهنگی کشور بویژه در حوزه تولید و نشر کتاب مراقبت شود زیرا برخی بدنبال تاریخ سازی جعلی و ترویج ضد ارزش‌ها از طریق کتاب هستند.
ایشان با تاکید بر اینکه عرصه فرهنگی، عرصه جهاد است، خاطرنشان کردند: کسانی که در این میدان جهاد فرهنگی حضور دارند باید حق جهاد را بجا آورند و آن گونه که شایسته است به ترویج ارزش‌های دینی و واقعیات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس بپردازند.
رهبر انقلاب اسلامی افزودند: البته مسائل فرهنگی با دستور و حُکم پیش نمی‌رود بلکه لازمه موفقیت در این عرصه، انگیزه، ایمان و حضور فعال انسان‌های معتقد به ارزش‌های دینی و انقلاب اسلامی است.

یاد شهید شهسواری
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:49 شماره پست: 534

خاطره/« مرگ بر صدام ضد اسلام »

 

17 مرداد 1388 ساعت 00:31

شهید محمد شهسواری در تاریخ سوم اسفند ماه  1334  در قریه شیخ آباد کهنوج به دنیا آمد . در سه سالگی پدر خویش را از دست داد . دوران ابتدایی را در مدرسه پهلوی سابق آغاز  کرد . با حافظه کم نظیری که داشت با بهترین معدلها تا سال ششم نظام قدیم  ادامه تحصیل داد . قرآن را در مکتب خانه ای نزد عموی خود فرا گرفت و چون در کهنوج مدرسه نبود از ادامه تحصیل باز ماند . سپس جهت تأمین مخارج زندگی خانواده به جزیره کیش رهسپار شد. او گرمای طاقت فرسای جنوب را تحمل کرد تا بتواند گوشه ای از زحمات مادر زجر کشیده خود را جبران کند . بعد از سه سال تلاش در جزیره به کهنوج بازگشت و در راهسازی بین کهنوج و جیرفت مشغول به کار شد . با شروع جنگ تحمیلی به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شد و برای اولین بار در عملیات بیت المقدس شرکت نمود . شهادت فرمانده رشید میثم افغانی که با وی نسبت فامیلی داشت او را بیشتر شیفته جهاد و شهادت نمود و دو بار دیگر به جبهه اعزام شد . در تاریخ 22/12/63 در شرق دجله به اسارت نیروهای بعثی درآمد . ایشان  بزرگی روح خود را با دستان بسته در حالیکه اسیر دشمن بود با فریاد « الله اکبر  خمینی رهبر» ،  «مرگ بر صدام ضد اسلام»  به نمایش گذاشت و فریادش در تاریخ طنین افکن شد . در تاریخ 1/6/69 به همراه سایر پرستوهای عاشق به میهن اسلامی بازگشت .
آزاده سرافراز عظیم آقاجانی که مدتی با ایشان هم آسایشگاهی بود می گوید :
در سال 64-65 توفیق داشتم که با شهید شهسواری در یک آسایشگاه باشم . در اردوگاه الانبار ، قاطع 3 ، آسایشگاه 20 . در آن سالها در تلویزیون ایران فیلمی از یک اسیر ایرانی پخش شد که در لحظه اسارت با صدای بلند شعار  « مرگ بر صدام ضد اسلام  » را فریاد می کشید که توسط خبرنگار شبکه فرانسه ضبط شده بود . شهید شهسواری که خودش این شعار را داده بود هیچ اطلاعی از این قضیه نداشت  و نمی دانست که در رسانه های ایران خیلی مطرح شده و تصویرش پخش شده است .
بعد از مدتی که اسرای جدید به اردوگاه آمده بودند ، در میان آنان تعدادی از آشنایان شهید شهسواری نیز بودند که با دیدن ایشان  ، خبر پخش آن فیلم را به گوشش رساندند و تازه در آن زمان بود که ما هم از این قضیه باخبر شدیم و فهمیدیم که چنین اتفاقی افتاده است .
ایشان به خاطر کوچکی قدش از سربازی معاف شده بود . خودش تعریف می کرد و می گفت که :        « قدم کوتاه بود و فرمانده مافوقمان گفت که این آدم کوچولوها را می خواهید چکار کنید ، ردشان کنید بروند ، مگر در مملکت سرباز قحط است » . که بالاخره ایشان از سربازی معاف شد . بعد هم در زمان جنگ تحمیلی  بصورت بسیجی به جبهه آمد و فکر کنم در عملیات بدر که بعد از عملیات خیبر بود زخمی شد . و یکسری از دوستانشان هم آنطرف تر شهید شده بودند . عراقی ها زخمی ها را جدا می کنند که ایشان هم قاطی زخمی ها بودند . یکسری را که زخمشان شدیدتر بود جدا کرده و مثلاً 200 متر آنطرف تر می برند که پشت تپه بود بطوری که بقیه زخمی ها به آنجا دیدی نداشتند . بین این کسانی که مانده بودند شایع شده بود که اینها را برده اند تا اعدام کنند . بعد نوبت اینها می شود و آقای شهسواری را بلند می کنند که ببرند . ایشان می گفت : « حالا که دارم میروم شهید شوم لااقل خودم را خالی کنم و نفرتم را نسبت به این ظالم مستبد  ( صدام ) اعلام کنم . من که دارم  شهید می شوم حال هر بلایی که می خواهند ، سرم بیاورند » همین طور که او را می کشیدند و می بردند شعار معروف مرگ بر صدام ضد اسلام را فریاد می کشید . می گفت : « من در آن موقع اصلاً در ذهنم نه دوربینی بود و نه خبرنگاری و اصلاً حواسم به آنها نبود و حتی آنها را ندیده بودم . همینطور که مرا می بردند شعارم را دادم تا به بقیه زخمی ها ملحق شدم . وقتی که به جمع آنان رسیدم دیدم که همه زنده اند و از اعدام خبری نیست . » ایشان در ادامه می گفت : « در آن لحظات که شعارم را می دادم سربازان عراقی آنقدر گرم جابجا کردن مان بودند که اصلاً حواسشان به شعار من نبود برای همین با من هیچ برخوردی نکردند و مرا قاطی زخمی ها به بیمارستان منتقل کرده و بستری کردند و بعد از مداوا شدن به اردوگاه الانبار آوردند » .
بعد از پخش این تصاویر عراقی ها به دنبال چنین شخصی بودند که پیدایش کنند ولی نتوانستند او را پیدا کنند . آن هم به چند دلیل : اول اینکه ایشان هنگامیکه اسیر شد ریش زیادی داشت ولی وقتی وارد اردوگاه شدند به اجبار قوانین اردوگاه تمام ریش ها را با تیغ زدند ، یعنی کل چهره اش عوض شد . دوم اینکه ایشان جدا از تیر و ترکش هایش ، سردردهایی داشت که از اعصاب بود و جزء آن دسته از مریض هایی بودند که در اردوگاه هر هفته یک بار باید می رفتند نزد دکتر و قرص می گرفتند . یعنی مثلاً از میان آن قاطعی که 500 نفر در آن بودیم ، 10-12 نفر بودند که باید می رفتند و قرص های مخصوص خودشان را می گرفتند . این افراد را صلیب سرخ می شناخت . دکتر عراقی هم به اسم آنها را می شناخت ، حتی سربازان عراقی هم به اسم آنها را می شناختند . به خاطر اینکه این افراد دائماً می رفتند و می آمدند عراقی ها حساسیت و تندی شان روی اینها کم شده بود طوریکه مثلاً در راه با اینها شوخی می کردند و سربه سرشان می گذاشتند . حتی مثلا ً در ساعاتی که آزاد باش بود و بچه ها در حیاط قدم می زدند و یا لباس می شستند ، سربازهایی که در حال قدم زدن بودند ، بعضاً به آسایشگاه می آمدند و با این افراد چاق سلامتی خاصی می کردند . آقای شهسواری هم از آن دسته افراد بود . مثلاً غروب ها که می آمدند آمار بگیرند وقتی او را می دیدند می گفتند حالت چطوره ؟ خوبی ؟ و اینگونه بود که شهید شهسواری تا آخرین روز اسارتش ناشناخته باقی ماند .
 لازم به توضیح است که شهید شهسواری پس از آزادی از سوی مسئولین مورد تفقد قرار گرفت و مدال شجاعت را از دست ریاست جمهوری وقت دریافت کرد . سرانجام این آزاده سرافراز در بیستم مرداد ماه 1375 برای انجام ماموریت فرهنگی در حالی که ملبس به لباس مقدس بسیجی بود با همان ساز و برگ جبهه در مسیر زاهدان به فیض شهادت نائل آمد .
فرازی از وصیتنامه شهید محمد شهسواری :
« خداوند توفیق دهد که ادامه دهنده راه شهیدان باشیم امام امت را دعا کنیم و طول عمر ایشان را از خداوند بخواهیم » .
روحش شاد و راهش پر رهرو باد

 

مردان مرد

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:48 شماره پست: 533

فرمانده یکی از گروهانهای لشکر 23 نوهد ارتش جمهوری اسلامی ایران بود; « حسن هداوند میرزایی » را می گویم که در عملیات بیت المقدس (فتح خرمشهر) به همراه نیروهایش گامی مهم در اثبات و پیروزی این عملیات غرورآفرین برداشت که بیان آن ایثارگریها و جانفشانی ها فرصتی دیگر را می طلبد. اما آنچه مهم است اسارتش در این عملیات و شهادتش چند روز قبل از آزادی آزادگان سرافراز است که ما را بر آن داشت تا از ماوقع مطلع شویم لذا به سراغ هم بند و هم رزم ایشان امیر سرتیپ آزاده « علی داوری » رئیس سازمان ایثارگران نیروی زمینی ارتش رفتیم و پای صحبتهای گرم و شیوایش نشستیم . آنچه می خوانید گوشه هایی از این نشست سه ساعته است که به حضورتان تقدیم می نمائیم . در ضمن متن کامل گفتگوی ما با ایشان را در فرصتی دیگر به دست چاپ خواهیم سپرد. انشاالله

.

روزهای پایانی اسارت وقتی مطرح شد که قطعنامه پذیرش گردید , دشمن سعی داشت جو سلولها و اردوگاه را به گونه ای نگه دارد که بچه ها در آرامش نباشند و در مشکلاتی که همیشه بر ما تحمیل می کردند , فشارها و جنگهای روانی بر ما وارد می کردند که مشکلات ما را چند برابر می نمود و در این میان اگر کسی مسلح به علم قرآن نبود شاید مسیرش عوض می شد و گاهی هم همینگونه می شد و عده ای که ضعیف النفس بودند , مشکل بر ایشان پیش می آمد و به اردوگاه منافقین منتقل می شدند. البته اینها کسانی بودند که از قبل زمینه داشتند و یا از منافقین بودند که خودشان را در گروه بچه مسلمانها جا زده بودند.

به همین خاطر عراقیها یکسری از منافقین را که جاسوسشان بودند را می بردند و پانزده روز نگه می داشتند و بعد از 15 روز رهایشان می کردند که این مسئله برای ما سوال برانگیز شد. چون ما می دانستیم این فرد را که می برند مشکل دار است و اطلاعات قادع ها را به آنها منتقل می کند که این موضوع بعدها ثابت شد.

از طرفی بخاطر اینکه ما به کارشان شک نکنیم , در کنار این کار عده ای از بچه های ما را هم می بردند. لذا شهید « حسن هداوند میرزایی » را جز بچه های حزب اللهی بردند. ولی بعد از 15 روز که قاعده کارشان بود و شخص را برمی گرداندند , ایشان را برنگرداندند. لذا ما اعتراض کردیم و به آنها گفتیم : « اصلا برای چه ایشان را بردید و حالا که بردید چرا برش نمی گردانید » بعد به صلیب گزارش کردیم تا جائیکه در مورد این موضوع درگیری مختصری هم ایجاد شد و آنها یعنی عراقیها آمدند و سه چهار روز درها را به روی ما بستند و هیچ جوابی هم به ما ندادند. چون ایشان را به شهادت رسانده بودند و می ترسیدند قضیه را بگویند. بعد به این نتیجه رسیدند که قضیه را از طریق صلیب سرخ به ما منتقل کنند و مسئله را به گونه ای خاتمه دهند. لذا از صلیب آمدند ولی حقیقت را به ما نگفتند. ما به آنها گفتیم تا تکلیف روشن نشود , نمی گذاریم شما بروید , باید جریان مشخص شود. اینها هم وقتی دیدند راه به جایی نمی برند , گفتند : « ایشان بیمار بود و در بیمارستان « الرشید » فوت کرد. که این هم دروغ بود.

درست بعد از اینکه نیروهای صلیب رفتند , یکی از منافقینی که توبه کرده بود و در سلول مجاور شهید هداوند بود , به اردوگاه ما منتقل شد و عین جریان و چگونگی شهادت این بزرگوار را برایمان اینگونه نقل کرد :

«یک روز دیدم از داخل یکی از سلولهای مجاور صدای ناله می آید. (سلولهای آنجا به گونه ای بود که راهرویی در میان بود و درهای سلول رو به روی هم باز می شد.) دیدم صدا آشناست . در حال خواندن مصیبت حضرت رقیه (س ) بود. احساس کردم این صدا را می شناسم . (عموما مراسماتی که در اردوگاه برگزار می کردیم , حسن بخاطر صدای خوبی که داشت هم قرآن تلاوت می کرد و هم روضه و مرثیه می خواند.) درست فهمیده بودم ; صدای حسن هداوند میرزایی بود. همانجا به اسم صدایش کردم . جوابم را داد و به من گفت : « تو کی هستی » خودم را معرفی کردم و او گفت : « تو که منافق بودی , اینجا چه می کنی » من که شرمنده شده بودم جریان را برایش تعریف کردم و او مرا دلداری داد و گفت : « ناراحت نباش , خدا ارحم الراحمین است و حتما توبه تو را می پذیرد. »

به ایشان گفتم : « چرا صدایت گرفته » گفت : « راستش چند روز است مرا آوردند اینجا و تهدیدم می کنند که باید با ما همکاری کنی در غیر اینصورت تو را می کشیم . یادت باشد اگر از اینجا رفتی قضیه را به بچه ها منتقل کنی به آقای داوری هم بگو که این بچه هایی که از میان شما جدا می کنند و می برند قضیه اش این است . »

خلاصه با هم قرار می گذاریم که هر 15 دقیقه یکبار در سلول را بزنیم و از حال یکدیگر مطلع شویم و این کار را سه روز انجام دادیم تا اینکه روز سوم هر چه در زدم , جوابی نشنیدم . ناخواسته به ذهنم آمد که حتما برایش اتفاقی افتاده , لذا با خودم گفتم : « یکبار هم که شده باید یک کار برای رضای خدا انجام بدهم . » لذا شروع کردم به سر و صدا کردن و خودم را به در دیوار کوبیدم , تا اینکه عراقی ها آمدند و مرا به باد کتک گرفتند. همینطور که مرا می زدند به آنها گفتم : « من نخواستم برای شما معضل ایجاد کنم و بعد قضیه را برایشان گفتم , که ما چنین برنامه ای داشتیم و هر چند دقیقه از حال یکدیگر با خبر می شدیم ولی چند ساعتی است از ایشان خبری نیست . »

اینها وقتی قضیه را فهمیدند , دستپاچه شدند و سریع رفتند در سلولش را باز کردند. ظاهرا حسن نیمه جان بود. آنها رفتند تکه ایی یخ آوردند و روی بدنش گذاشتند وقتی تکان خورد سریع او را می برند. بعد فردایش آمدند و ما را بردند بیرون و کلی تحویلمان گرفتند. من فهمیدم که حسن به شهادت رسیده که اینها اینقدر تحویلمان می گیرند.»

از طرف دیگر « امیر خلبان لقمان نژاد » هم تعریف می کرد : « مرا که برای عمل جراحی به بیمارستان بردند. دیدم روی دو تا از تختها دو جنازه است که رویش را پوشانده بودند. می خواستم از قضیه با خبر شوم لذا به یکی از بسیجیها که حالش مساعدتر از من بود گفتم « برو ببین اینها کی هستند » آن بسیجی هم می رود روپوش را کنار می زند و می بیند که یکی از پیکرها لخت و دیگری لباس تنش است . بعد آمد و گفت : « مطمئنم آن یکی که لباس تنش نبود حسن هداوند است . » و این دو موضوع سبب شد که ما مطمئن شویم ایشان به شهادت رسیده , لذا اعتصاب کردیم به گونه ای که درگیری بوجود آمد و یکسری مسائل مطرح شد ولی نتوانستیم کاری بکنیم , چون کار از دست ما خارج بود.

امیدواریم که بتوانیم ادامه دهنده راه این بزرگوار باشیم و سعی و تلاش کنیم این دستاوردهایی که به سختی به ما رسید به راحتی از دست ندهیم . انشاالله .

 

+ نوشته شده در یکشنبه 2 دی1386 ساعت 17:27  توسط حسین زکریائی عزیزی  |  آرشیو نظرات

اسیر 4067- "امیر سرتیپ شهید حسن هداوند میرزایی فیلم موسسه فکه

اسیر تکریت اهل ورامین لشکر نوهد یک شب قبل آزادی بر اثرشکنجه شهید شد

 

 

 

آخوند بی بی سی !
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:46 شماره پست: 532

 

مرجع قلابی !!


به گزارش شبکه ایران، این اساتید و فضلا بیان کرده اند که "آقای صانعی مستمسک فتوای خود را، کتاب و سنت و فقه فقهای برجسته شیعه معرفی نموده و چنان سخن می‌گوید که گویی حضرت امام خمینی ـ قدس سره ـ مجوز این‌گونه فتاوا را برای وی صادر فرموده است!"

آنان در ادامه عنوان کرده اند که آقای صانعی "بدون توجه کافی به قواعت اصولی و فقهی و بی‌آن‌که دغدغه رد فروع به اصول را داشته باشد و بدون اشاره به ادله احکام، تنها آنچه را به گمان خود مورد نیاز اجتماع می‌داند، در قالب احکام فقهی بیان می‌کند، لذا پرفتوا و کم‌تتبع است و هر روز که می‌گذرد، بر فتاوای عجیب و غریبش می‌افزاید."

" تساوی دیه زن و مرد"، "رد فاضل دیه"، "عقد موقت"، " محرمیت فرزندخوانده"، "ربا در قرض‌های استنتاجی"، " پاک بودن پوست غیر مذکی"، " تشکیک در حکم ارتداد"، "ارث بردن کافر از مسلمان" و "ازدواج مجدد" از جمله موضوعاتی است که فتواهای آقای صانعی درباره آن ها از سوی این اساتید و فضلا مورد انتقاد و واکاوی قرار گرفته است.

اساتید و فضلای حوزه علمیه قم در بیانیه خود، عنوان کرده اند که "چرا مراجع محترم تقلید، مدرسین حوزه و فضلای محترم با مماشات به فتواهای شگفت‌انگیز آقای صانعی می‌نگرند، در صورتی که نشر چنین بدعت‌هایی که با کنار نهادن معیارهای علمی حوزوی انجام می‌گیرد گذشته از آن که ضربه کاری بر میراث فقیهان بزرگ شیعه است برای طلاب جوان و تازه‌کار، روشی نامبارک و غلط را آموزش می‌دهد که مفسده آن در آینده آشکار خواهد شد."

اساتید و فضلای حوزه علمیه قم همچنین در بیانیه دیگری عنوان کردند که " فتواهای اشتباه آقای صانعی عملاً صلاحیت علمی او را زیر سؤال برده است، تا جایی که آیت‌اللـه منتظری با این‌که آقای صانعی شاگرد و مرید وهمفکر سیاسی او حساب می‌شد، احتیاطات خود را به آقای شبیری زنجانی به عنوان اعلم پس از خود ارجاع می‌داد و الآن هم دفترش همین شیوه را انجام می‌دهد."

این روشنگری پس از آن صورت می گیرد که تصمیم جامعه مدرسین حوزه علمیه قم درباره عدم صلاحیت آقای صانعی در تصدی مرجعیت، با اعتراض جریان اصلاح طلب و حامیان خارجی آنان مواجه شده است.

* متن کامل بیانیه

بسم‌الله الرحمن الرحیم
فتاوای آقای صانعی در عیار فقاهت
مقدمه
سالیانی است که آقای یوسف صانعی فتاوای غریبی به نام مرجعیت صادر می‌کند و مدعی است که این فتاوا را «با همان متد حوزوی» به دست آورده و لذا تصریح نموده که «من غیر از کتاب و سنت و غیر از فقه صاحب جواهر و شیخ چیزی ندارم. آنچه هست مبنای فقه صاحب جواهر و شیخ است.»
اینجانبان جمعی از اساتید و فضلای حوزه علمیه قم حداقل به دو دلیل احساس وظیفه نمودیم تا نسبت به برخی از فتاوای شگفت‌آور ایشان اعلام موضع کنیم.
1ـ اگرچه آقای صانعی منتقدان خود را مورد اهانت قرار داده، میگوید: «ما به حکم و اذا خاطبم الجاهلون قالوا سلاماً، در راه هدف، از همه آنها صرف‌نظر کردیم.» ولی چند سال بعد مواضعش را تعدیل نموده و فرموده که از انتقادات استقبال می‌کند: «من حتی از آنهایی که بعضاً به صورت اعتراض سؤال می‌کنند ـ ولو این‌که اعتراض آنها به صورت توهین هم باشد ـ ناخرسند نمی‌شوم، بلکه آن را لطف ایشان در حق خودم می‌دانم و آن را سبب پیشرفت امور و رفع اشکال می‌دانم.»


2ـ اقای صانعی مستمسک فتوای خود را، کتاب و سنت و فقه فقهای برجسته شیعه معرفی نموده و چنان سخن می‌گوید که گویی حضرت امام خمینی ـ قدس سره ـ مجوز این‌گونه فتاوا را برای وی صادر فرموده است!
از این‌رو ما برخی از فتاوای ضد اجماع و ناپخته ایشان را نقل و مخالفت آن را با دیدگاه فقیهان سترگ شیعه مخصوصاً حضرت امام خمینی ـ قدس سره ـ نشان می‌دهیم و از وی می‌خواهیم از شتابزدگی در افتا بپرهیزد و و در آموخته‌هایش بازبینی کند و اگر حکمی را نمی‌داند، سکوت کند که فردا در پیشگاه صاحب دین باید پاسخگوی ابداعات خود باشد.
به نظر می‌رسد ایشان بدون توجه کافی به قواعت اصولی و فقهی و بی‌آن‌که دغدغه رد فروع به اصول را داشته باشد و بدون اشاره به ادله احکام، تنها آنچه را به گمان خود مورد نیاز اجتماع می‌داند، در قالب احکام فقهی بیان می‌کند، لذا پرفتوا و کم‌تتبع است و هر روز که می‌گذرد، بر فتاوای عجیب و غریبش می‌افزاید.


برای آشنایی خوانندگان محترم بعضی از نظرات فقهی وی بیان می‌شود:

یکم: تساوی دیه زن و مرد
امام خمینی‌(ره) و همه فقیهان شیعه، دیه زن را نصف دیه مرد می‌دانند و بسیاری از آنها به اجماعی بودن این حکم تصریح کرده‌اند. همچنین فقیهان همه مذاهب اهل سنت دیه زن را نصف دیه مرد می‌دانند، مگر چند تن اگشت‌شمار از اهل سنت که مخالفت آنها را بهایی نیست، لذا صاحب جواهر می‌گوید: جملگی مسلمانان بر این حکم اجماع دارند.
در مقابل اجماع فقیهان اسلام، آقای صانعتی در نسبتی خلاف واقع ادعا می‌کند: منشأ تفاوت دیه زن و مرد در زمان شهید بهشتی است. بهشتی در آن شرایط انقلابی این وجه اعتباری را مطرح کرد که چون مرد خرجی می‌دهد، دیه وی دو برابر زن است. اصل این مطلب نادرست است... در فقه شیعه اصلاً این حرف‌ها و این گونه مسائل مطرح نیست، با اعتباراتی که اشکال دارد نمی‌توان قانون درست کرد.
بدین گونه آقای صانعی اجماع فقیهان شیعه را انکار نموده، از شهید بهشتی انتقاد می‌کند که با اعتبارات نمی‌توان قانون درست کرد. در حالی که دلیل ارائه شده از سوی آن شهید از روایات گرفته شده است.
مطلب دیگر این که وقتی از آقای صانعی در مورد دیه زن و مرد سؤال می‌کنند، می‌گوید: دیه زن و مرد مساوی است قضا لا طلاق ادله الدیه و عدم دلیل بر تقبید.
در صورتی که شیخ طوسی دلیل نصف بودن دیه زن را اجماع و روایات می‌داند و صاحب جواهرف روایات باب را متواتر می‌خواند، همان روایاتی که از پیامبر‌(ص) و ائمه‌(ع) نقل شده و مقیدند و به صراحت دلالت بر نصف بودن دیه دارند.

دوم: رد فاضل دیه
امام خمینی‌(ره) و همه فقیهان شیعه در صورتی قصاص مرد قاتل را در مقابل زن مقتول جایز می‌دانند که اولیای زن، فاضل (زیادی) دیه قاتل را به ورثه‌اش بپردازند که نصف دیه مرد است و این حکم اجماعی است.
در مقابل، فقیهان اهل سنت جز اندکی از آنها رد زیادی دیه را لازم نمی‌دانند.
آقای صانعی برخلاف اجماع فقیهان شیعه و با پیروی از جمهور فقیهان اهل سنت، رد فاضل دیه را لازم نمی‌داند، در حالی که صاحب جواهر می‌گوید: روایات مستفیض و متواتر ابن سمنا را اثبات می‌کنند.

سوم: متعه
آقای صانعی گفته است: «مشروعیت عقد موقت و متعه، فی الجمله برای مواقع اضطراری همانند جنگ‌های طولانی، جزو مسلمات مذهب شیعه است و همان طور که مرقوم شده مشروعیتش برای موارد اضطرار است.
مدتی بعد با صراحت می‌گوید: اساساً عقد موقت در اسلام برای رفع ضرورت است، نه عیاشی مشروع یا عدل ازدواج دائم قرار گرفتن، بنابراین برای کسانی که همسرشان در اختیار آنهاست و می‌توانند غریزه جنسی را به وسیله همسر اطفا نمایند، عقد موقت مرد نسبت به زن مسلمان، به نظر این جانب، محل اشکال، بلکه محکوم به منع و عدم جواز است.
نظر آقای صانعی در منوط کردن جواز ازدواج موقت به وجود اضطرار همان دیدگاه قدیمی فقیهان اهل سنت است و اساساً نخستین فردی که قید «اضطرار» را دخیل در جواز متعه دانست، خلیفه دوم بود که در دفاع از تحریم متمه گفت: «همانا رسول خدا(ص) مکه را در زمان ضرورت حلال کرد و اکنون مردم در آسایش‌اند.»
برخلاف آقای ضالمی، فقیهان شیعه اجماعاً ازدواج موقت را جایز می‌دانند و هیچ کدام آنها جواز آن را مقید به قید اضطرار نکرده است.

چهارم: محرمیت فرزندخوانده
وقتی درباره محرمیت فرزندخوانده با اطرافیان از آقای صانعی سؤال می‌شود، فتوا می‌دهد: فرزندخوانده گرچه فرزند اصلی نمی‌باشد، لیکن چون اطلاع دادن و متوجه شدن او به فرزندخوانده بودن برای او حرج و مشقت ولو روحی – که معمولاً چنین است – دارد، از جهت محرمیت حکم فرزند اصلی را داشته و همه محارم فرزند اصلی به او محرم می‌باشند و جزو محارمش از حیث محرمیت محسوب می‌شوند و در محرمیت ذکر شده، فرقی بین نبی، مانند دایی و عمو و یا سببی، مانند مادرزن و یا مادرشوهر و غیر آنها نبوده و نیست.
فقیهان شیعه تاکنون هر جا که درباره ایجاد محرمیت با فرزندخوانده اظهارنظر کرده‌اند، تنها به محرمیت از راه رضاع یعنی شیر دادن و ازدواج اشاره کرده‌اند، از جمله خود آقای صانعی در پاسخ مقلدانش، پیش از این تنها به همین دو راه اشاره کرده است و دیده نشده که فقهی برای اثبات محرمیت، آن هم برای نزدیکان سببی و نسبی به قاعده نفی حرج استناد کرده باشد. از طرز استدلال آقای صانعی دانسته می‌شود که وی به درستی مفاد قاعده لاحرج را درنیافته است.

پنجم: ربا در قرض‌های استنتاجی
آقای صانعی فتوا می‌دهد: اگر کسی که قرض می‌دهد، شرط کند که زیادتر از مقداری که می‌دهد بگیرد، در صورتی که قرض استنتاجی (تولیدی و اکتسابی) باشد به این معنا که شخص برای گذران زندگی و تهیه نان شب خود و یا ورشکستگی و بیچارگی قرض نمی‌کند، بلکه برای کسب و ساختن خانه و امثال آنها ـ که برای استنتاج است ـ قرض می‌کند، عدم حرمت قرض ربوی استنتاجی که نه تنها باعث جلوگیری از معروف و تجارت و کسب و کار نمی‌شود، بلکه وسیله‌ای برای رونق بازار و اقتصاد سالم است – خالی از قوت نیست، هرچند احتیاط در به کار بردن حیل در این قسم ریا و زیاده مطلوب است، ولی اگر قرض ربوی استهلاکی باشد؛‌یعنی برای نیاز و رفع احتیاج زندگی است، حرام و در حکم جنگ با خدا و رسول او است و هیچ حیله‌ای مجوز آن نیست.
فقیهان شیعه و سنی اجماع دارند که به طور کلی اگر در قرض، شرط شود که هنگام بازپرداخت، مقداری به مبلغ بدهی افزوده شود، ربا و حرام است و تا قرن حاضر کسی در این حکم تردیدی نداشت تا این که با نفوذ اقتصاد سرمایه‌داری در کشورهای اسلامی برخی از عالمان اهل سنت، مانند رشید رضا و عبدالوهاب خلاف، این شبهه را مطرح کردند که آنچه اسلام تحریم کرده خصوص بهره قرض‌های مصرفی  استهلاکی است و شامل بهره قرض‌های تولیدی و استنتاجی نمی‌شود و متأسفانه آقای صانعی بدون مطالعه کافی و دقت در آیات و روایات اهل بیت در این دام افتاده و این فتوا را داده است،‌ حال آن‌که فضلای حوزه علمیه قم به خوبی به شبهات مزبور پاسخ گفته‌اند.

ششم: پاک بودن پوست غیر مذکی
آقای صانعی گفته است: به نظر اخیر اینجانب چرم‌ها و پوست‌های تهیه شده در بلاد غیراسلامی، اگر اطمینان باشد که از حیوانات مردار و میته گرفته نشده (که معمولاً امروزه مخصوصاً با توجه زیادی که به رعایت بهداشت در دنیا مطرح است، چنین اطمینانی وجود دارد)، نجس نیست. زیرا آنچه که نجس است، مردار و جیقه است نه غیرمذکی، همچنین نماز خواندن با آنها چنان چه از حیوان هلال گوشت باشد، مانعی ندارد.
در فقه شیعه، حیوان غیرمذکی، میثه محسوب می‌شود و پوست آن نجس و نماز با آن باطل می‌باشد و این مطلبی اجماعی است و در روایات معصومان (ع) هم همین معنا به صراحت آـمده است. حال چگونه آقای صانعی حکم غیرمذکی را از میته جدا می‌داند، خود باید پاسخ بدهد.

هفتم: تشکیک در حکم ارتداد
از آقای صانعی می‌پرسند:آیا افراد می‌توانند به صورت واقعی و نه تصنعی دین خود را تغییر دهند؟
در جواب می‌گوید: اگر این عمل از روی تحقیق، علم و آگاهی باشد و درواقع آگاهانه منکر دین فعلی خود شود، این مطلب قابل بحث است اما اگر کسی علم و آگاهی به حقانیت دین خود دارد اما باز دست به انکار آن می‌زند و مردم هم می‌دانند این عقیده واقعی او نیست، این چنین کسی مستحق مجازات است.
این گفته آقای صانعی که می‌گوید «قابل بحث است» زیر سؤال بردن حکم اجماعی فقیهان مسلمان است، آنان حتی در مورد کسی که یک حکم ضروری دین را انکار کند حکم ارتداد و اعدام را جاری می‌دانند. چه رسد به این که صراحتاً دین خود را انکار کند و تغیر دهد. قیدی که آقای صانعی به عنوان راه نجات مرتد از مجازات مطرح کرده است، یعنی «انکار و تغییر دین از روی علم و آگاهی» قیدی است که با احراز آن، همه فقیهان مسلمان حکم به مجازات فرد می‌کنند. صاحب جواهر می‌گوید: اگر حکم انکار شده، فی‌حد ذاته امری ضروری از ضروریاتدین باشد و کسی که آن را انکار می‌کند، از ضروری بودن آن حکم نزد اهل دین اسلام اطلاع داشته باشد، با این انکار، کفر وی ثابت می‌شود، چه این انکار زیانی باشد و از روی عناد گفته شود و چه هم زیانی باشد و هم اعتقاد قلبی او باشد.
شهید ثانی نیز می‌گوید: ارتداد عبارت است از کفر بعد از اسلام یا بالیت یا با قول و یا با فعل تحقق می‌یابد ...
قول مثل این که خدا یا پیامبران را انکار، یا رسول خدا (ص) را تکذیب کند یا امری را که اجماعاً حرام است حلال، یا امری را که اجماعاً حلال است، حرام شمرد و ضابطه ارتداد، انکار ضروری دین است و فرقی نمی‌کند از روی عناد یا اعتقاد و یا استهزا باشد.
بنابراین جایی برای تشکیک در این حکم نیست.

هشتم: ارث بردن کافر از مسلمان
آقای صانعی می‌گوید: آیا اسلام حقوقی را برای کسانی که شناسنامه اسلامی دارند قرار داده است؟ حالا اگر کسی شناسنامه‌اش او را مسیحی، یهودی، زرتشتی و یا سایر ادیان که با اسلام دشمنی ندارند معرفی کرد آیا این گونه افراد از آن حقوق محروم می‌شوند، یعنی فرد غیرمسلمان حق ندارد از مسلمان ارث ببرد؟ ... ما چگونه بپذیریم مردی که شناسنامه‌اش اسلامی است وقتی از دنیا رفت فرزندش که مسلمان نیست و دینی غیر از دین اسلام را برگزیده است وشیزه و میوه جان پدر است تنها به علت این که شناسنامه اسلامی ندارد از ارث بردن اموال پدر محروم شود.
این گفته آقای صانعی هم  برخلاف اجماع مسلمانان است. شهید ثانی می‌گوید: مسلمانان اتفاق دارند که کفر مانع ارث می‌شود و کافر از مسلمان ارث نمی‌برد.
صاحب جواهر پس از آن که کفر را از موانع ارث می‌شمرد، می‌گوید: کافر ذمی و حریی و مرتد و سایر اصناف کافر از مسلمان ارث نمی‌برند و در این حکم میان مسلمانان اختلافی نیست.
بنابراین نظر فقیهان اسلام، این مطلب اثابت شده‌ای است که شخص مرتد از پدر مسلمان خود ارث  نمی‌برد و آقای صانعی تحت تأثیر احساسات خود، احکام خدا را به بازی گرفته است.

نهم: ازدواج مجدد
آقای صانعی گفته است: ازدواج مجدد مرد بدون اجازه همسر اول، خلاف شرع، حرام و مصیبت است. در صورتی که رضایت زن اول وجود نداشته باشد؛ حتی اگر  مرد تمکن مالی هم داشته باشد، ازدواج مجدد وی حرام است.
و بر این گفتار افزوده است: ازدواج مجدد بدون رضایت همسر اول... از نظر شرعی جرم است و اگر زن اول بعد از عقد زن دوم رضایت ندهد، این عقد اثر حقوقی ندارد.
آقای صانعی در این مسئله بر خلاف اجماع مسلمانان فتوا داده است. علامه حلی می‌گوید: فقیهان همه شهرها در همه سرزمین‌ها و زمان‌ها اتفاق دارند که برای مرد آزاد جایز است چهار زن آزاد را به عقد دائم خود درآورد.
بعضی از فقیهان در توضیح سخن علامه گفته‌اند: این گفته صراحت دارد در این که احدی از مسلمانان با جواز ازدواج با چهار زن مخالفت کرده است، با وجود آن که در سایر مسائل فرعی زیاد اختلاف دارند. هر کس قایل به عدم جواز شود منکر صریح قرآن است و مخالف همه اهل اسلام... و اگر کسی این را انکار کند، مرتد است، چون ضروری دین را اتکا کرده است.
روایات فراوانی نیز بر جواز گرفتن چهار زن دلالت دارد.
ضمن این که تا به حال بین فقیهان مسلمان دیده نشده است که کسی ازدواج مجدد را مشروط به رضایت زن اول کند، این شرط را آقای صانعی بدون دلیل شرعی، از جانب خود ابداع کرده است. اگر چنین شرطی ملاک باشد حکم ازدواج مجدد در قرآن «فانکحوا ما طالب لکم من النساء مثنی و ثلاث رباع» تقریباً لغو است، چون کمتر زنی است که برای ازدواج دوم شوهرش اجازه بدهد.
البته آقای صانعی به این ابداعات قانع نیست و چنان می‌نماید که در آینده قصد دارد در بسیاری از احکام دین تجدیدنظر کند. نکته‌ای که در این جا تذکر آن لازم می‌نماید این است که چرا مراجع محترم تقلید، مدرسین حوزه و فضلای محترم با مماشات به فتواهای شگفت‌انگیز آقای صانعی می‌نگرند، در صورتی که نشر چنین بدعت‌هایی که با کنار نهادن معیارهای علمی حوزوی انجام می‌گیرد گذشته از آن که ضربه کاری بر میراث فقیهان بزرگ شیعه است برای طلاب جوان و تازه‌کار، روشی نامبارک و غلط را آموزش می‌دهد که مفسده آن در آینده آشکار خواهد شد.

والسلام علیکم و رحمه‌اللـه و برکاته

 

تست هوش /ارسال رضا کاظمی

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:45 شماره پست: 531

بنده خدایی در امتحان تست هوش یک دانشگاه شرکت می کند و سوالات زیر ازش پرسیده می شود

1-جنگ 100 ساله چند سال طول کشید ؟
الف-116 سال ب-99 سال ج-100 سال د- 150 سال
آن شخص از این سوال بدون دادن جواب عبور کرد .

 


2-کلاه پانامایی در کدام کشور ساخته میشود؟
الف-برزیل ب-شیلی ج-پاناما د-اکوادور
آن شخص ازدانش اموزان دانشگاه برای جواب دادن کمک خواست .


3-مردم روسیه در کدام ماه انقلاب اکتبر را جشن میگیرند؟
الف-ژانویه ب-سپتامبر ج-اکتبر د-نوامبر
آن شخص از خدا کمک خواست .


4-کدام یک از این اسامی اسم کوچک شاه جورج پنجم بود؟
الف-ادر ب-البرت ج-جورج د-مانویل
آن شخص این سوال رو با پرتاب سکه جواب داد .


5-نام اصلی جزایر قناری واقع در اقیانوس ارام از چه منبعی گرفته شده است؟
الف-قناری ب-کانگرو ج-توله سگ د-موش صحرایی
آن شخص از خیر یک میلیون دلار گذشت .


اگر شما فکر میکنید که از آن شخص باهوشتر هستید و به هوش او میخندید، پس لطفا به جواب صحیح سوالات در زیر توجه کنید:‌‌

1- جنگ 100 ساله( 1453-1337 میلادی) به مدت 116 سال به درازا کشید.
2- کلاه پانامایی در کشور اکوادور ساخته میشود.
3- انقلاب اکتبر روسیه در ماه نوامبر جشن گرفته میشود.
4- نام کوچک شاه جورج البرت بود.(در 1936 او نام کوچک خود را تغییر داد.)
5- در زبان اسپانیایی به معنی جزایر توله سگها استINSULARIA CANARIA  .‌

 

نتیجه اخلاقی: هیچ وقت فکر نکن خیلی باهوشی

 

مردان مرد
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:43 شماره پست: 530

 

آیا می‌توانید این مسئله را حل کنید...

بسم رب الزهراء(س) و الشهداء و الصدیقین 

«احمدرضا احدی» در آبان ماه سال 1345 خورشیدی در شهرستان اهواز در خانواده‌ای مذهبی زاده شد. وی با شروع جنگ تحمیلی همراه خانواده به زادگاه پدر و مادر خویش(ملایر) بازگشت. سال 64 با رتبه اول در رشته پزشکی وارد دانشگاه شهید بهشتی شد. وی همزمان در این دوران در جبهه‌های جنگ حضور داشت. در مدت 4 سال حضور در جبهه بارها مجروح شد و سرانجام در عملیات کربلای5 ،در اسفند ماه سال 65 به شهادت رسید.
اینجا لازم دیدم بخشی از دست نوشته‌های شهید احمدرضا احدی رو از کتاب حرمان هور براتون بذارم...

 آیا می‌توانید این مسئله را حل کنید؛
گلوله‌ای از دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله 100 متری شلیک می‌شود و در مبدأ به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر می‌کند، معلوم نمایید:
- سر کجا افتاده است؟
- کدام زن صیحه می‌کشد؟
- کدام پیراهن سیاه می‌شود؟
- کدام خواهر بی برادر می‌شود؟
- آسمان کدام شهر سرخ می‌شود؟
- کدام گریبان پاره می‌شود؟
- کدام چهره چنگ می‌خورد؟
- کدام کودک در انزوا و خلوت خویش اشک می‌ریزد؟
یا این مسئله را که هواپیمایی با یک ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متری سطح زمین ماشین لندکروزی را که با سرعت در جاده مهران - دهلران حرکت می‌کند مورد اصابت موشک قرار می‌دهد؟ اگر از مقاومت هوا صرفنظر کنیم، معلوم کنید:
- کدام تن می‌سوزد؟
- کدام سر می‌پرد؟
- چگونه باید اجساد را از میان این آهن پاره له شده بیرون کشید؟
- چگونه باید آنها را غسل داد؟
- چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
- چگونه در تهران بمانیم و تنها، درس بخوانیم؟
- چگونه می‌توانی درها را بر روی خودت ببندی و چون موش، در انبار کلمات کهنه کتاب لانه کنی؟ 
کدام مسئله را حل می‌کنی؟
- برای کدام امتحان، درس می‌خوانی؟
- به چه امیدی نفس می‌کشی؟ 
چه کسی می‌داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می‌درد؟
چه کسی می‌داند سوت خمپاره فردا به قطره اشکی بدل خواهد شد و این اشک جگرهایی را خواهد سوزاند؟
کیست که بداند جنگ یعنی سوختن، ویران شدن، آرامش مادری که فرزندش را همین الان با لای لای گرمش در آغوش خود خوابانیده؛ نوری، صدایی، ریزش سقف خانه و سرد شدن تن گرم کودک در قامت خمیده مادر؟
کیست که بداند جنگ یعنی ستم، یعنی آتش، یعنی خونین شدن خرمشهر، یعنی سرخ شدن جامه‌ای و سیاه شدن جامه‌ای دیگر، یعنی گریز به هرجا، هرجا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟
جوانم کجاست؟
دخترم چه شد؟به کدام گوشه تهران نشسته‌ای؟
کدام دختر دانشجویی که حوصله ندارد عکسهای جنگ را ببیند و اخبار جنگ را بشنود، داغ آن دختران معصوم سوسنگرد، خواهران گل، آن گلهای ناز، آن اسوه‌های عفاف که هرکدام در پس رنجهای بیکران صحرانشینی و بیابانگردی، آرزوهای سالهای بعد را در دل می‌پروراندند، آن خواهران ماه، مظاهر شرم و حیا را بفهمد، که بی‌شرمان دامانشان را آلودند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.
کدام پسر دانشجویی می‌داند هویزه کجاست؟
چه کسی در آن کشته شد و در آن دفن گردید؟
چگونه بفهمد تانکها هویزه را با 120 اسوه، از بهترین خوبان له کردند و اصلاً چه می‌دانی که تانک چیست و چگونه سری زیر شنی‌های تانک له می‌شود؟
- کیف و کلاسور را از چه پر می‌کنی؟
از خیال.
از کتاب.
از لقب شامخ دکتر.
یا از آدامسی که مادرت هرروز صبح در کیفت می‌گذارد.
- کدام اضطراب جانت را می‌خورد؟
دیر رسیدن اتوبوس.
دیر رسیدن سر کلاس.
نمره A گرفتن.
- دلت را به چه چیز بسته‌ای؟
به مدرک.
به ماشین.
به قبول شدن در دوره فوق دکترا.
آری پسرک دانشجو!
به تو چه مربوط است که خانواده‌ای در همسایگی تو داغدار شده است.
جوانی به خاک افتاده و خون شکفته.
آری دخترک دانشجو!
به تو چه مربوط که دختران سوسنگرد را به اشک نشاندند و آنان را زنده به گور کردند.
در کردستان حلقوم کسانی را پاره کردند تا کدهای بی‌سیم را بیابند.
به تو چه مربوط است که موشکی در دزفول فرود بیاید و به فاصله زمانی انتشار نوری، محله‌ای نابود شود و یا کارگری که صبح به قصد کارخانه نبرد اهواز از خانه خارج و دیگر بازنگشت و همکارانش او را روی دست تا بهشت آباد اهواز بدرقه کردند.
به تو چه مربوط که کودکانی در خرمشهر از تشنگی مردند؟
هیچ می‌دانستی؟
حتماً نه!
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات به هم گره می‌خورند به دنبال آب گشته‌ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی؟
و آنگاه که قطره ای نم یافتی با امیدهای فراوان به بالین کودک رفتی تا سیرابش کنی،اما دیدی که کودک دیگر آب نمی‌خواهد!!
اما تو، اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، حرمله مباش که خدا هدیه حسین(علیه السلام) را پذیرفت.
خون علی اصغر را به زمین باز پس نداد و نمی‌دانم که این خون، خون خدا، با حرمله چه می‌کند؟!
آن هنگام که پیکر پاک شهید برخاکهای سوزان دشت فرو می افتاد من و تو در فضای کرخت شهر چشم و گوش بسته بودیم . آن هنگام که ناله جانسوزمجروحی در گوشه بیمارستان بلندبود ، من و تو در کمال آسایش وسلامت به سر می بردیم . آن هنگام که آوار خشم و کین دشمن بر سرکودکان معصوم وبی گناه فرومی ریخت، من و تو در بلند عمارتهای جهل آرام و بیخطر خفته بودیم .آن هنگام که سرهای بریده بچه هادر کردستان به بالای نیزه هامی رفت ،من و تو به کدامین خیال بودیم ؟ آن هنگام که غروب غم بر قلب نوجوان اسیر سنگینی می کرد،من تودرجمع گرم خانواده آرام گرفته بودیم. آن هنگام که سرمای طاقت فرسای کردستان ، دستان آن نوجوان را _که برای حفاظت حریم من و تو به آنجا رفته بود_بی حس کرده بود ، من وتو در کنار شوفاژهای گرم درپشت میزهای رنگارنگ ، آرام و بی خبر نشسته بودیم .
بگذار حکایت این همه ایثار در کنج همان سرزمینها مدفون بماند! بگذار کسی نفهمد که چه بر سر آنها آمده ! بگذار کسی نداند که مادر فرزند از دست داده چگونه است ! بگذار در لاکهای خود فرو روند و حقایق پیرامون ما مشخص نشود .
... می گویند آنها که می توانند درس بخواندو امکانش را هم دارند ، باید به دانشگاه بروند ،و آنهایی که می توانند بجنگند به مرزها روند . هر کسی را شغلی است! زهی خیال باطل .
به خدا قسم ، عده ای از همانها که دیگر در میان ما نیستند ،صدها باربهتر از من وتو درس می خواندند . ولی آنان همه مرارتهای جبهه را در عوض درس خواندن صرف به جان خریدند ... 

دیگر نمی خواهم زنده بمانم. من محتاج توام. خدایا بگو ببارد باران؛ که کویر شوره زار قلبم سالهاست که سترون مانده است. من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم. خدایا! دیگر طاقت ماندن ندارمی بگذار این خشکزار وجودمی این مرده قلب من دیگر نباشد! بگذار این دیدگان دیگر نبیند. بس است هرچه دیده اند. بگذار این گوش های صم دیگر نشنوند. بس است هرچه شنیده اند. بگذار این دست وپاها دیگر حرکت نکنند. بس است هرچه جنبیده اند. خدایا ! دوست دارم، تنهای تنها بیایم ، دور از هر کثرتی؛ دوست دارم گمنام گمنام بیایم، دوراز هر هویتی. خدایا! اگر بگویی: لیاقت نداری، خواهم گفت:لیاقت کدامیک از الطاف تو را داشته ام؟! خدایا ! دوست دارم سوختن را؛ فناشدن،از همه جاجاری شدن به سوی کمال انقطاع روان شدن. 
                                                                                                     بعونک یالطیف

مردان مرد

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:41 شماره پست: 529

کمال کورسل، شهید فرانسوی

وقتی از «ژوان» پرسید: «کی تو رو شیعه کرد؟» او جواب داد: «دعای کمیل علی(ع)»

یک نفر بود مثل آدم‌های دیگر، موهایی داشت بور با ریشی نرم و کم پشت و سنی حدود هفده سال. پدرش مسلمان بود و از تاجرهای مراکش و مادرش، فرانسوی و اهل دین مسیح.

«ژوان» دنبال هدایت بود. در سفری با پدرش به مراکش رفت و مسلمان شد.

محال بود زیر بار حرفی برود که برای خودش،‌ مستدل نباشد و محال بود حقی را بیابد و با اخلاص از آن دفاع نکند.

در نماز جمعه اهل سنت پاریس، سخنرانی‌های حضرت امام را که به فرانسه ترجمه شده بود، پخش می‌کردند. یکی از آن‌ها را گرفت و گوشه خلوتی پیدا کرد برای خواندن، خیلی خوشش آمد و خواست که باز هم برای او از این سخنرانی‌ها بیاورند.

بعد از مدتی، رفت و‌آمد «ژوان کورسل» با دانشجوهای ایرانی کانون پاریس، بیشتر شد.

غروب شب جمعه‌ای، یکی ازدوستانش «مسعود» لباس پوشید برود کانون برای مراسم، «ژوان» پرسید:«کجا می‌ری؟» گفت: «دعای کمیل» ژوان گفت:«دعای کمیل چیه؟! ما رو هم اجازه می‌دی بیاییم!» گفت: «بفرمایید».

چون پدرش مراکشی بود، عربی را خوب می‌دانست. با «مسعود» رفت و آخر مجلس نشست. آن شب «ژوان» توسل خوبی پیدا کرد. این را همه بچه‌ها می‌گفتند.

هفتة آینده از ظهر آمد. با لباس مرتب و عطر زده گفت: «بریم دعای کمیل»

گفتند:«حالا که دعای کمیل نمی‌روند»؛ تا شب خیلی بی‌تاب بود.

یک روز بچه‌های کانون، دیدند «ژوان» نماز می‌خواند، اما دست‌هایش را روی هم نگذاشته و هفته بعد دیدند که بر مُهر سجده می‌کند.

«مسعود» شیعه شدن او را جشن گرفت.

وقتی از «ژوان» پرسید: «کی تو رو شیعه کرد؟» او جواب داد: «دعای کمیل علی(ع)»

گفت: «می‌خواهم اسمم رو بذارم علی»

مسلمان‌های پاریس، عمدتاً اهل سنت بودند و اذیتش می‌کردند. «مسعود» گفت: «نه، بذار یه راز باشه بین خودت و خدا با امیرالمؤمنین(ع).»

گفت: «پس چی»

ـ «هرچی دوست داری»

گفت: «کمال»یک روز گفت: «مسعود! می‌خوام برم ایران طلبه بشم»

چه اسم زیبایی، برای خودش انتخاب کرد. مسیحی بود. شد مسلمان اهل سنت و بعد هم شیعه، در حالی که هنوز هفده بهار از عمرش نگذشته بود.

مادرش، خیلی ناراحت بود. می‌گفت:«شما بچه منو منحرف می‌کنید»

بچه‌ها گفتند: «چند وقتی مادرت را بیار کانون» بالاخره هم مادرش را آورد. وقتی دید بچه‌ها، اهل انحراف و فساد نیستند، خیالش راحت شد.

کتابخانه کانون، بسیار غنی بود. «کمال» هم معمولاً کتاب می‌خواند. به خصوص کتاب‌های شهید مطهری.

خیلی سؤال می‌کرد. بسیار تیزهوش بود و زود جواب را می گرفت. یک روز گفت: «مسعود! می‌خوام برم ایران طلبه بشم»

ـ «برو پی کارت. تو اصلاً نمی‌توانی توی غربت زندگی کنی. برو درست را بخوان.»

آن زمان دبیرستانی بود.

اجازه نمی‌داد یک دقیقه از وقتش ضایع شود. همیشه به دوستانش می‌گفت: «معنا ندارد کسی روی نظم نخوابد؛ روی نظم بیدار نشود.»

رفت و بعد از مدتی آمد و گفت:«کارم برای ایران درست شد. رفتم با بچه‌ها، صحبت کردم. بنا شده برم عراق. از راه کردستان هم قاچاقی برم قم.» با برادرهای مبارز عراقی رفاقت داشت. مسعود گفت: «تو که فارسی بلد نیستی، با این قیافه بوری هم که داری، معلومه ایرانی نیستی! 

خیلی اصرار داشت. بالاخره با سفارت صحبت کردند و آن‌ها هم با قم و در مدرسه حجتیه پذیرش شد. سال شصت و دو ـ شصت و سه بود.

ظرف پنج ـ شش ماه به راحتی فارسی صحبت می‌کرد.

اجازه نمی‌داد یک دقیقه از وقتش ضایع شود. همیشه به دوستانش می‌گفت: «معنا ندارد کسی روی نظم نخوابد؛ روی نظم بیدار نشود.»

خیلی راحت می‌گفت:«من کار دارم. شما نشستید با من حرف بزنید که چی بشه! برید سر درستون. من هم باید مطالعه کنم.»

یک کتاب «چهل حدیث» و «مسألة حجاب» را به زبان فرانسه ترجمه کرد.

همیشه دوست داشت یک نامی از امیرالمؤمنین(ع) روی او بماند. می‌گفت:«به من بگید ابوحیدر، این آن رمز بین علی(ع) و من هست.»

یک روز از «مدرسه حجتیه» زنگ زدند که آقا پایش را کرده توی یک کفش که من زن می‌خواهم. هرچه می‌گوییم حالا اجازه بده چندسالی از درست بگذره، قبول نمی‌کند.

خیلی به حضرت امام ارادت داشت. معتقد بود فرامین ولی فقیه، در واقع، دستورات اهل بیت(ع) است.

مسعود گفت:«حالا چه زنی می‌خواهی؟»

گفت:«نمی‌دونم، طلبه باشد، سیده باشد، پدرش روحانی باشد، خوشگل باشد.»

مسعود هم گفت:«این زنی که تو می‌خوای، خدا توی بهشت نصیبت می‌کند.»

هرچه توجیهش کردند، فایده نداشت.

«مسعود» یاد جمله‌ای از کتاب حضرت امام افتاد که توصیه کرده بودند «طلبه‌ها، چند سال اول تحصیل را اگر می‌توانند، وارد فضای خانوادگی نشوند.»

رفت کتاب را آورد. گفت: «اصلاً به من مربوط نیست، ببین امام چی نوشته.»

جمله را که خواند، کتاب را بست. سرش را انداخت پایین. فکر کرد و فکر کرد. بعد از چند دقیقه سکوت گفت: «باشه»

خیلی به حضرت امام ارادت داشت. معتقد بود فرامین ولی فقیه، در واقع، دستورات اهل بیت(ع) است.

هر وقت‌ ما گفتیم:«امام» می‌گفت: «نه! حضرت امام»

یک روز رفت پیش مسعود و گفت: «می‌خواهم برم جبهه» ایام عملیات مرصاد2 بود.

مسعود گفت:«حق نداری» گفت: «باید برم» مسعود:«جبهه مال ایرانی‌هاست؛ تو برو درست رو بخوان» گفت: «نه! حضرت امام گفتند واجب است.»

فردای آن روز، رفته بود لشگر بدر و به عنوان بسیجی، اسم نوشته بود و رفت عملیات مرصاد. هنوز یک هفته نشده بود که خبر شهادتش را آوردند. آن موقع، تقریباً بیست و چهار سال داشت.

از زمان بلوغش تا شهادت هشت ـ نه سال بیشتر عمر نکرد، ولی هر روز یک‌قدم جلوتر بود. مسیحی بود، سنی شد، و بعد شیعه. مقلد امام شد و مترجم و بالاخره رزمنده.

چقدر راحت این قوس صعودی را طی کرد، چقدر سریع.

کمال، آگاهانه کامل شد و در یک کلام، بنده خوبی شد.

یکی از دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه می‌گوید: اگر «کمال کورسل» شهید نمی‌شد، امروز با یک دانشمند روبه‌رو بودیم، شاید با یک روژه‌گاردی دیگر!

کمال عزیز! ریشه‌های باورت در ضمیرما، تا همیشه سبز باد!

منبع: وبلاگ یاران ناب

تنظیم برای تبیان: حسین رحمانی

 

 

برای تاریخ
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:39 شماره پست: 528

 

یک نه بزرگ !!


جهان محسن حسام مظاهری یکی از حامیان میرحسین موسوی در مطلبی قابل تامل نکات مهمی را درباره میرحسین موسوی و جریان سبز بیان نموده است.

متن کامل این مطلب در ادامه می آید. لازم به ذکر است لزوماً تمام موارد مطرح شده در این مطلب مورد تائید جهان نیوز نیست و صرفاً به جهت پرهیز از دخل و تصرف در نامه، متن کامل آن منتشر شده است. 

نامه‌ای نه برای میرحسین، که برای تاریخ
و نه برای آن‌که مخالفان‌ش را خوش‌ آید، که برای خوش‌آیند خدای‌ش


جناب‌ آقای میرحسین موسوی

سلام

چند ماهی از انتخابات و حواشی مهم‌تر از متن آن می‌گذرد. این ایام لااقل برای هم‌نسلان من محک و آزمون خوبی بود. نسل خموده‌ی من نیاز داشت چنین غربال و زلزله‌ای را.

هرچه بود، گذشت. آن‌سان که دانم و دانی. آوردگاه بایسته‌ای بود. در هر دو معنای آوردن. «صالح و طامع متاع خویش نمودند».

قصدم از این نوشته تکرار مکرراتی که همه‌گان گفته‌اند و شنیده‌اید و نشنیده‌اید نیست. یک حرف دارم. صریح. همان را می‌خواهم بزنم. و تمام. و آن این است:


در آن طیف پُرتلون کسانی که در ۲۲خرداد نام حضرتعالی را بر برگه‌ها نوشتند یک جماعت هم بودند که به هر دلیل از جمله منفعت مشترک طرفین مجادله، این ایام کم‌تر دیده‌ شدند و حرف‌شان را کم­تر کسی شنید. هر طرف ماجرا بر اساس منفعت خود سعی کرد وجودشان را از اساس منکر شود. این جماعت، این دسته، این قشر، رسانه ندارند، تریبون ندارند، وکیل و وزیر و سخن­گو ندارند. ولی بودند. ولی هستند.

و صاحب این قلم یکی از آن جماعت است.

این جماعت به شما رأی داد که در آن مصاف بهتر می‌دانست‌تان؛ به نسبت آن دیگران و آن دیگر. شناختی که داشت به هر تقدیر این بود. آمد به میدان، تبلیغ کرد، هزینه داد. و ماند. نه طعن حریف کرد و نه مدح شما. نه سبز پوشید و نه یاحسین گفت. فقط رأی داد؛ خاموش‌لب.

برای این انتخاب، این جماعت البته هزینه بسیار داد. هزینه‌هاش هم از اساس نه کماً و نه کیفاً با هزینه­هایی که دیگر حامیان جنابعالی داده­اند قابل قیاس نبود و نیست. هزینه‌هاش از جنس آبرو بود. از جنس دل‌بریدن دوستان بود. از جنس تحمل هزار طعن و ناسزا و تهمت بود. از جنس ناروادیدن بود؛ یک­شبه غیرخودی و منافق شدن. از جنس گسیختن رشته‌ها و خاموشی چراغ‌های رابطه بود.

اگر شما هم رأی می‌آوردی دیگ آبی از این جماعت گرم نمی‌شد. نه کیسه‌ای اندوخته بودند، ‌نه وعده‌ای شنفته ‌بودند، نه عهد و میثاقی بسته بودند، نه نقشه‌ای کشیده بودند. هیچ. سلام‌شان بی‌طمع بود. همان اندازه که عهدشان راسخ.

این جماعت اصلاح‌طلب نبود؛ سهل است، سال­های اصلاحات پیرشان کرد. خم به ابرو و پشت­شان آورد. اصلاح­طلب نبود که عقبه‌ای، حزبی، باندی برای‌ این حمایت­ش هورا بکشد، و اگر به زندان رفت ازش اسطوره بسازد، و اگر کشته شد نام‌ش را بلندآوازه کند و اگر زخم خورد دل‌جویی شود و... . نسبت و قرابت‌ این جماعت به باند و جناح و حزب متبوع و حامی حضرتعالی همان اندازه بود و هست که به باند و جناح و حزب رقباتان. لابد می‌پرسید پس دلیل حمایت‌شان چه بود. می‌گویم‌تان.


بهتر می‌دانید؛ فرق است بین رفتارهای آدمیان و منشأ و مبادی آن رفتارها. بسا که دو کس با منشأیی واحد به دو رفتار رانده شوند. و نیز بسا که دو کس با منشأهای متضاد، رفتاری واحد را برگزینند. و این جماعت برزخی، رفتارشان در انتخاب حضرتعالی با هواداران‌تان شباهت داشت و مبادی این رفتارشان با رقباتان! عجیب است؛ نه؟ ولی حقیقت دارد. چنین است که این جماعت هم، به‌سان برخی از حامیان رقیب‌تان، برای پیروزی حضرتعالی نذر کرد، صدقه داد، روزه گرفت و صلوات فرستاد. باورش سخت است؟

این جماعت منتقد بود. منتقد پاره‌ای چیزها که گمان می‌کرد شما بیش از آن دیگری توان اصلاح‌شان را داری. نه! ‌نمی‌گویم که تشکر کنی. منت هم نمی‌خواهم سرتان بگذارم. گفتم که مبادی‌شان چنین حکم می‌کرد. حساب و کتاب و معامله­ی ایشان با کس دیگری است. این جماعت ـ لااقل آن تعدادشان که من می‌شناسم ـ برای خود آن اندازه ارزش و اعتبار و شأن قایل‌اند که آخرت خود ـ سهل است ـ حتا گوشه­ای از دنیای خود را نه برای شما و نه هیچ‌کس دیگر خرج کنند. اگر قرار به هواداری باشد، این جماعت هوادار مبانی و ارزش‌هایی است که این انقلاب را به پیروزی رساند. اگر قرار است شیفته باشد شیفته‌ی امامی است که هستی‌اش را مدیون اوست. اگر قرار است وامدار باشد، وامدار جوانان برومند این سرزمین است که شهید نام گرفته­اند و بعد هم پدر و مادرهای پیر آنان. اگر قرار است درد داشته باشد، دردش درد دین است؛ درد مردم دین است. اگر قرار است مصلحتی را ببیند، مسأله­اش مصلحت امت اسلامی است. و اگر قرار است به خط قرمزهایی پابند باشد حفظ ثبات و استقلال مملکت و حفظ اعتبار و شأن قانون اساسی و شیرازه­اش یعنی ولایت فقیه آن خط قرمز است. اگر قرار است گوش به فرمان و مطیع باشد مطیع امام‌زمان‌اش است. مبادی حرکت این جریان این­ها است. و اگر هم به شما رأی داد با نیت قربة الی الله بود و با وضو رأی داد. نگفتم که منت گذارم. گفتم که امر مشتبه نشود؛ بر شما و دیگران.

این جماعت، در تمام این ماه‌ها، روزان و شبان سختی را پشت سر گذاشت. روزی صدبار مرد و زنده شد. با چشم باز دید. خون دل خورد. پیر شد. کمرش شکست. صدای‌ش گرفت. چشمش سوخت. جگرش آتش گرفت. فریادش در گلو خفه شد. (ولی درعین حال بزرگ شد. قد کشید. آبدیده شد.)

تنش از باتوم جهل و بی‌تدبیری این سوی میدان کبود شد؛ و دلش از دست خنجر لجاجت و بی‌منطقی شما خون. در میانه‌ی میدان زیستن عالمی دارد برادر! از دوسو تیغ را پذیراشدن به جنون بیش‌تر می‌ماند. و این جماعت مجنون‌صفت‌اند.

و ما بودیم. فردای روز رأی، دل‌نگران و مضطرب و سرگردان بودیم. در کوی دانش‌گاه باتوم و اشک‌آور و ناسزا خوردیم. در راهپیمایی سکوت بودیم، آرام و معترض. پس از‌ آن هم برخی‌مان آمدند. نه سطلی آتش زدیم، نه جوانک بسیجی‌ای را گروگان گرفتیم، نه شب‌ها روی پشت‌بام الله اکبر گفتیم، نه با پلیس درگیر شدیم. نه روز قدس، روزه‌خوری کردیم. نه ۱۳ آبان، کودکانه، دوروبر سفارت روسیه قدم زدیم. نه روز دانشجو عکس مرادمان را پاره کردیم. نه! که این‌همه نقض غرض‌مان بودیم.

ما به حضرتعالی رأی دادیم که بساط عوام‌فریبی و دکان‌بازی به نام دین و مفاهیم دینی بسته شود؛ نه که در ظاهری نو و مدرن، به پارچه‌ی سبز و الله‌اکبر گفتن برسیم. ما به حضرتعالی رأی دادیم که بساط قانون‌شکنی و گردن‌کلفتی و سرکشی در برابر قانون برچیده شود؛ نه که خود مشوق قانون‌گریزی و قانون‌ستیزی شویم. ما به حضرتعالی رأی دادیم که جامعه‌ی طوفان‌زده آرام شود، از ماجراجویی و از افشاگری و از تهدید خالی شود، هر روز بالاترین مقام اجرایی مملکت فضای آرامش جامعه ـ که لازمه‌ی ثبات و پیشرفت است ـ را مختل نکند، نه این‌که خود چنان آشوبی به پا کنیم و غوغایی به راه اندازیم که هیچ‌کس را یارای مدیریت آن نباشد و کار از دست‌مان خارج شود. ما به حضرتعالی رأی دادیم که سکان اداره‌ی کشور به جای هیجان و احساسات و بی‌منطقی، با عقل و تدبیر مشورت بزرگان و اربابان اندیشه بچرخد؛ نه آن‌که خود به آتش هیجانات کور بدمیم و عواطف را تحریک کنیم و فضای بی‌منطقی را رواج دهیم. این آنی نبود که در پی‌اش بودیم.

چنین بود که در عین حفظ انتقادهامان، از فردای نمازجمعه‌ی ۲۹خرداد خانه‌نشین شدیم.

و چه‌قدر آرزو کردیم کاش شما هم در قامت سیاست‌مداری آینده‌نگر، در عین بیان اعتراض خود همان فردای انتخابات می‌گفتید به احترام اخلاق، به احترام متانت، به احترام ادب، از پیگیری شکایت‌ام انصراف می‌دهم. و خانه‌نشین می‌شدید و در این سیاست بی‌اخلاق ما، سنگ‌بنای متانت و عقلانیت سیاسی را به نام خود ثبت می‌کردید.

و چه‌قدر آرزو کردیم وقتی آن زمزمه‌های آشوب برخاست، تدبیر می‌کردید که این راه فرجام‌ش کجاست؟ و نمی‌گذاشتید خون مظلومی ـ چه فرق می‌کند از کدام سوی جبهه ـ به زمین ریزد. با خدا معامله می‌کردی و عقب می‌نشستی. انتظار نداشتیم آشتی کنی. به قهر، به اعتراض، خموشی می‌گزیدی. (احتمال ریختن یک قطره خون هم ارزش این کار را داشت. نه؟) و چه‌قدر آرزو کردیم وقتی دیگر آب‌ها از آسیاب افتاد و رگ‌های برآمده‌ی گلو فرو نشست، در اولین فرصتی که خلوت می‌کردی با خود، به میدان می‌آمدی و شجاعانه و مردانه به اشتباه‌ت در باور به تقلب و اشاعه‌ی آن معترف می‌شدی. و چه‌قدر آرزو کردیم کهولت سن آن‌سان متأثرت نمی‌ساخت که این هلهله و غلغله‌ی شادی سپاه رومی را نشنوی و خنده را بر لب گرگ‌های در کمین آبادی نبینی. و چه‌قدر آرزو کردیم حس مادری‌ات برانگیخته شود و کودک را به دایه واگذاری! (اشتباه از ما بود. حریف‌ت دایه بود؛ ولی تو مادر نبودی!)

و چه‌قدر آرزو کردیم ...

ولی شما این کارها را نکردی! به هر دلیل. شما ما را ندیدی. حرف‌مان را نشنیدی. نخواستی ببینی. نخواستی بشنوی. حق داشتی! آن‌قدر سروصدا زیاد بود که بلندترین فریاد هم گم می‌شد. چه رسد که در گلو خفته هم باشد. نه فقط شما، حریف‌تان هم ما را ندید. ما دنبال دیده‌شدن نبودیم. و این‌چنین، میدان واگذار به شما دو لشگر شد. و خانمان ما که درست جایی در میانه‌ی آوردگاه شمایان بنا شده بود، آتش گرفت، سوخت، خاکستر شد، و خاکسترش هم به باد رفت. اما نه بی‌بی‌سی این واقعه را نشان داد و نه رسانه‌ی ملی! مشکل از خود ما جماعت بود که وقتی، خیلی وقت پیش، انتخاب کرده‌ بودیم که نه گوسفند باشیم و نه گرگ! خودمان انتخاب کرده بودیم که نه فرمان‌بری‌مان از روی تقلید باشد و نه نافرمانی‌مان. که دیده بودیم چه سان «خلق را تقلیدشان بر باد داد»! و باز دیدیم این ایام هم. و حالا دیگر کار درست به همان جایی رسیده است که دوست نداشتیم برسد.

نمی‌دانم بین شما و خدای‌تان چه خبر است. نمی‌خواهم هم بدانم. مثل برخی تقواسنج و نفاق‌سنج هم ندارم که دیگران را بسنجم‌. لابد شما هم حجت شرعی داری. برای همه‌ی آن کارها که کردی و نکردی. اصلاً‌ خبر ندارم که این همه مشغله و سروصدا فرصت لحظه‌ای خلوت‌گزینی با خود و خدای‌ت را داده است یا نه. من ولی چندی پیش فرصت یافتم و خلوت کردم. و به نتیجه‌ای رسیدم که هدف این نوشته همان ابلاغ آن است:

صادقانه بگویم؛ همان مبادی که براساس‌شان روزی به شما رأی دادم حالا وامی‌داردم که به رساتر آوایی بگویم به عنوان یکی از آن جماعتی که ذکرشان رفت، من دیگر هیچ حجت شرعی در کوچک‌ترین هم‌راهی و هم‌آوایی و هم‌دلی با شما و جریان متبوع‌تان ندارم.

نه که یک‌شبه به این رسیده باشم. (کماآن‌که شما هم یک‌شبه به این‌جا نرسیده‌اید.) فصل فاصله از مدت‌ها آغاز شده بود و هر بار و با هر کار مثال ضربت تیشه‌ای این رشته برید و برید تا حالا که دیگر انقطاع کامل حاصل شده است. به همان دلیل که روزی صراحتاً و بی‌محاسبه از هزینه‌هایش و دوستی‌ها که می‌گسلد و دشمنی‌ها که می‌آفریند، گفتم و نوشتم که به شما رأی می‌دهم، حال به همان دلیل این سخن را اظهار می‌کنم. قربه الی الله!

خیال‌تان راحت باشد. این انقطاع البته به معنای اتصال به لشگرگاه حریف‌تان نیست. خرده‌ها و نقدها و حتا اعتراض‌ها به جای خود باقی است. بین جماعتی که ذکرشان رفت و جماعت رقیب شما شکافی است که شما مسبب ایجادش نبود. پس بریدن از شما در حکم رفوی آن شکاف نیست؛ البته اگر هنوز رقیب‌ خود را یک طرز تفکر، یک سلیقه و یک منش خاص می‌دانید و نه کلیت نظامی که همگی فرزندان‌ش هستیم.

می‌ماند یک حرف. من از نصیحت‌کردن و شنفتن بدم می‌آید. اما چه می‌شود کرد که در زمانه‌ای می‌زی‌ایم که برنایان باید پیران را نصیحت کنند و به صبر و خویشتن‌داری بخوانند. برادرانه می‌گویم؛ برادرانه بشنو! و اگر کورسوی حقیقت و صدقی در آن یافتی دریاب!

در این هوای غبارآلود و فتنه‌گون که هیچ‌ چیز خودش نیست. که همه‌ی‌ ترازوها یا معیوب اند یا فرسوده، یک معیار می‌ماند که سالم است. و آن محک را در وجود ما نهاده‌اند. قطب‌نمایی که در چنین آوردگاه‌هایی بدان توسل جوییم و داوری آن را پذیرا شویم. و آن دل است. القلب حرم الله! که هوای جامعه و اطراف و محله و شهر و کل دنیا هم اگر آلوده شود، حرم خدا مصون است.

فرمود: «رحم الله امراً عرف من أین و فی أین و الی أین».

این شعر فروغی بسطامی را این روزها به زمزمه زیاد می‌خوانم. موافقید یک بار باهم بخوانیم‌ش:

مردان خدا پرده‌ی پندار دریدند
یعنی همه‌جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند، همان دست گرفتند
هر نکته که گفتند، همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند
یک فرقه به عشرت درِ کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سرِ انگشت گزیدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند
فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند
زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند
مرغان نظرباز سبک‌سیر «فروغی»
از دامگه خاک بر افلاک پریدند


کاش مرد خدا شویم!

کم‌کمک دارند بیرق­های مجلس آقا را علم می‌کنند.

والسلام

کربلای حقیقت !

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:37 شماره پست: 527

 

قصه این زن صحت ندارد !


 

 

English

 

تاریخ: 21 آذر 1388

تعداد بازدید: 3957 

آیا ازدواج امام حسین (ع) با ارینب ، در پیش آمد قضیه کربلا نقش داشته است؟

گروه شیعه

 

سئوال کننده: ملیکا مالکی

توضیح سؤال :

زنی نخست نامزد یزید می‌شود و چون [امام] حسین او را گمراه می‌کند و با گول زدن او را به سوی خود می‌کشد و به این گونه کینه‌جوئی یزید بر‌انگیخته می‌شود که منجر به کشته شدن [امام حسین] می‌شود.

همانطور که می‌بینید این مطلب را نیز با کمک اسناد تاریخی مطرح نموده‌اند. منتظر پاسخ شما هستم .

مقدمه :

این شبهه از سوی برخی از دشمنان اهل بیت علیهم السلام طرح شده که ادعا می‌کنند علّت زمینه ساز واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیه السلام‌ داستان عاشقانه‌ای بود که به‌واسطه عشق و علاقه شدید یزید به زنی به نام «اُرَیْنَبْ» همسر «عبدالله بن سلام» آغاز شد و امام حسین علیه السلام‌ با اقدامی که در بعضی کتاب‌ها ذکر شده مانع از این دست یازی و شهوت‌رانی یزید گردید .

در حقیقت چنین وانمود کرده‌اند که سرآغاز کینه‌ توزی و دشمنی یزید با امام حسین علیه السلام و سرمنشأ واقعه کربلا این ماجرا بوده است .

پاسخ:

  در پاسخ به این دوست گرامی عرض می‌کنیم:

با تحقیقی که ما در متون و منابع تاریخی داشتیم تنها کتاب قابل اعتنائی که این واقعه را ذکر کرده است کتاب الامامه و السیاسه ابن قتیبه دینوری متوفای 276 هق از مصادر تاریخی اهل سنّت می‌باشد. که هر محقّقی با مطالعه این متن، آن را  به یک داستان و رمّان شبیه‌تر می‌بیند تا یک اتّفاق حقیقی.

ما جهت اطّلاع از کلّ این ماجرا ترجمه مطالب نقل شده در کتاب الامامه و السیاسه را در این جا می‌آوریم :

عشق یزید و حیله معاویه

یزید بن معاویه شبى با یکى از ندیمان پدرش معاویه که رفیق نام داشت شب نشینى کرده ، و رفیق مشغول سخن گفتن بوده ، و از هر طرف سخنى به میان مى آورد.

یزید مجلس را خلوت و خصوصى دیده ، اظهار می‌کند: خداوند حکومت پدرم (معاویه) را پایدار داشته ، و عافیت و تندرستى به او عطا نماید. دقت فکر و حسن نظر و راى جمیل او مرا وامی‌داشت که در تمام امور خود به صلاح بینى او اتکاء نموده ، و حتى احتیاجى به اظهار نیّات و خواسته‌هاى قلبى خود ندیده ، و در همه امور خود با توجه کامل او توکل و اطمینان داشته باشم ، ولى پدرم با آن علم و حلم و توجهى که دارد: از صلاح بینى و خیر خواهى من غفلت نموده ، و مخصوصا در یک موضوع مرا به کلى محروم و ضایع کرد. خداوند از خطاها و سیئات اعمال او بگذرد.

- رفیق: خیال مى کنم سوء تفاهم و اشتباهى رخ داده است ؛ زیرا محبت و علاقه شدید و توجه و مهربانى کامل پدرت درباره شما قابل انکار نیست ، و شما خودتان می‌دانید که : پدرتان تا چه اندازه نسبت به شما علاقه نشان داده ، و پیوسته آخرین هدفش خوشى و آسایش و رضایت خاطر و بلندى مقام و شوکت شما است .

یزید  سرش را پائین انداخته ، و محسوس بود که : از اظهار خود پشیمان شده ، و به گفته خود نادم است .

رفیق پس از تمام شدن مجلس ، به سوى عمارت معاویه رهسپار گردیده ، و اجازه ملاقات طلبید.

معاویه به‌ خاطر خصوصیتى که با رفیق (ندیم خود) داشت : فهمید که شرفیابى او در آن وقت شب از جهت امر لازمى خواهد بود، و روى این لحاظ اجازه داد و رفیق وارد اطاق مخصوص گردید.

رفیق مذاکرات خود را با یزید درمیان گذارده ، و ملال خاطر و تکدر قلب و گلایه و زبان حال او را در پیشگاه معاویه به عرض رسانید.

 - معاویه: عجبا، تا به حال کوچکترین عملى که موجب ناراحتى و تکدر خاطر و کراهیت جانب او باشد از من صورت نگرفته است ، و همیشه خواستارم تا خواسته‌ها و کارهاى او مطابق میل و موافق خواهش و رضایت کامل او انجام پذیرفته ، و هیچ‌گونه درباره او مهربانى و خوبى و احسان مضایقه نکنم .

سپس دستور داد: یزید را پیش او بخوانند.

ندیم معاویه پیش یزید آمده ، و او را به پیشگاه امیر دعوت کرد.

یزید با عجله فرمان پدرش را پذیرفته ، و به سوى او حرکت نمود.

یزید خیال کرد که : این دعوت در این هنگام شب ، به خاطر استشاره کردن و مذاکراتى است که پیرامون پیش آمدى صورت خواهد گرفت ، زیرا معاویه در کارهاى مشکل و امور سیاسى حکومت خود با یزید استشاره نموده ، و به کمک فکر او آن مشکل را حل می‌کرد.

یزید به اطاق مخصوص پدرش وارد شده و نشست .

معاویه پس از ملامت و مذمت کردن پسرش یزید، اظهار داشت : من به موجب علاقه شدیدى که نسبت به تو داشتم تو را بر اشخاص بزرگ و مردان فضیلت و اصحاب رسول اکرم (ص ) برترى داده ، و بر آنها امیر و پیشوا قرار دادم ؛ و مقام و مرتبه تو را بر دیگران ترفیع داده ، و به خاطر گرفتن بیعت براى تو منزلت آنان را پائین تر و کمتر قرار دادم .

یزید در حالی‌که از شدت شرمندگى و خجلت غرق عرق بود به سخن آمده گفت : من نمى خواستم در مقابل نعمتها و مهربانیهاى شما کفران ورزم ، من به‌خیرخواهى و صلاح بینى و احسان شما اعتراف دارم و چون سخن به اینجا رسیده است ، مجبورم سرّ باطنى خود را افشاء کرده و علت انزجار و گلایه خود را بیان کنم .

همان طور که معلوم و روشن است ، انسان به خاطر ادامه زندگى خود و براى آسایش و تنظیم امور زندگانى خویش : نیازمند به ازدواج و زناشویى است ، و البته در انتخاب زن لازم است بیش از پیش ‍ دقت و توجه کرد. تا زنى که از هر جهت سزاوار و مناسب است اختیار و انتخاب شود.

من هنگامى که کمال ادب و زیبائى و حسن سیرت و صورت دختر اسحاق (ارینب) را  مى شنیدم ، در دل خود خاطر خواه و علاقه مند و عاشق او شده بودم ، و کوچک‌ترین احتمالى نمی‌دادم که از جانب شما مسامحه و سستى و تأخیرى در اختیار و خواستگاری از او رخ بدهد، ولى شما به کلى غفلت ورزیدید، به حدى که او را از جاى دیگر خواستگاری کرده ، و به عقد (پسر عمویش) عبدالله بن سلام در آمد.

من از این پیش آمد بی‌نهایت متأثر شده و آسایش و طمأنینه خاطر و آرامش را از من سلب نموده ، و با حالت اضطراب و ناراحتى و تشویش به سر می‌برم .

محبت و عشق و علاقه ارینب رفته رفته در قلب من بیشتر شده ، و صبر و استقامت را از دلم ربوده است .

آرى صبر من تمام شده ، و بیش از این حوصله استقامت و خوددارى و نگهدارى سرّ ضمیر خویش ندارم .

- معاویه: آرامش قلبت را از دست نداده ، و به من مهلت بده .

- یزید:  پس از پایان یافتن و از بین رفتن موضوع، مهلت دادن و فکر کردن و اقدام نمودن چه نتیجه خواهد داشت .

- معاویه: نمیدانم عقل و استقامت و مردانگى تو کجا رفته است .

- یزید: عشق بر خرد غالب شده ، و به خاطر نمایش عشق، عقل و صبر و تقوى و طمائینه دل رخت بر بسته است . و اگر کسى می‌توانست در مقابل سیطره عشق ، تقوى و عقل خود را از دست ندهد، البته حضرت داود (ع ) براى این قسمت پیش قدم و مقدم بود، در صورتی‌که آن حضرت اظهار عجز و ناتوانى و بى صبرى نموده ، و در مقابل محبتى که به زنی پیدا کرده بود، اضطراب نفس و تشویق خاطر پیدا کرد.

- معاویه: براى چه مرا پیش از فوت وقت مطلع نکردى ؟

- یزید: خیال نمی‌کردم محتاج به تذکر باشد، زیرا که توجه و عطوفت شما را نسبت به خود به اندازه اى شدید و کامل می‌دیدم که احتمال غفلت از این قسمت را نمی‌دادم .

- معاویه: راست است ، ولى باید بیش از پیش خود را حفظ کرده و تقوى و عقل و صبر را از دست داده نداده ، و سرّ ضمیر خود را پیش کسى اظهار ننمائى . شاید بتوانم به مقصد نائل آیم .

معاویه به دریاى فکر غوطه ور شده ، و براى حل این مطالب اندیشه ها و حیله هایى طرح مى کرد.

و ارینب که از جهت جمال و کمال و شرافت و مال سر آمد زنان زمان خود و شهره آفاق گشته بود، پس از ازدواج کردن با پسر عموى خویش عبدالله بن سلام (از طائفه قریش ) در مملکت عراق با هم زندگانى می‌کردند.

و عبدالله بن سلام از جانب معاویه مأموریت و حکومتى داشته و داراى فضیلت و مقام و منزلت بلندى بود.

معاویه پس از نقشه کشى ها و اندیشه هاى بسیار، صلاح در این دید که : نامه‌ای به عبدالله بن سلام نوشته ، و او را به جانب شام احضار نماید.

معاویه به‌ این مضمون نامه نوشت و ارسال کرد: چون نامه من به تو رسید بدون تأخیر به سوى شام حرکت کن ، امید است در این سفر خیر بسیار و نتیجه مهمى به تو رسیده ، و نصیب کاملى به دست تو آید.

عبدالله بن سلام پس از رسیدن نامه ، بدون تأخیر به سوى شام حرکت کرده ، و در منزلى که قبلا به اشاره معاویه براى او مهیا شده بود وارد شد.

معاویه ، ابوهریره و ابودرداء (از اصحاب رسول الله ) را احضار نموده ، و پس از مقدمات و ذکر سخنانى چند و رجز خوانی‌ها، گفت : دخترى دارم که موقع ازدواج او فرا رسیده ، و می‌خواستم براى انتخاب همسر او، دقت کامل و توجه تمامى به کار برده ، و کسى را انتخاب و در نظر بگیرم که از جهت فضیلت و دیانت و تقوى و ادب و مروت مورد وثوق و اطمینان من باشد، و به نظر من مصداق این اوصاف شخص عبدالله بن سلام است که از هر جهت زیبنده و سزاوار است ، و مخصوصا علت اقدام عاجل من این است که : مبادا پیش از انجام گرفتن این قسمت اجل مرا دریابد، و کسانی‌که پس از من امور سلطنت و حکومت را به دست می‌گیرند، به خاطر عجب و بزرگوارى حکومت و کوچک شمردن دیگران و به بهانه پیدا نکردن هم رتبه و کفو، از تزویج زن ها ممانعت ننمایند.

من میل دارم که شخصا این قدم را برداشته ، و راه را براى آیندگان روشن کنم ، تا جانشینان من نیز با من هم فکر و هم قدم باشند.

ابوهریره و ابودرداء اظهار تشکر کرده گفتند: البته شما که صاحب و کاتب رسول الله (ص ) بودید، از هر جهت براى اجراى دستورات واقعى و عمل کردن به احکام حقیقى که موجب سپاس گذارى و شکر خالق و رضاى او است ، تقدم و اولویت خواهید داشت .

معاویه - پس مناسب می‌دانم که شما این نظریه مرا به عبدالله بن سلام ابلاغ نمائید، و البته با دختر من نیز مشورت و مذاکره خواهید نمود، ولى تصور می‌کنم او هم با فکر و تصویب من مخالفت نکرده و از صلاح دید من خارج نشود.

معاویه پس از بیرون رفتن آن دو نفر، به اندرون کاخ رفته ، و به‌ دختر خود توصیه کرد: هنگامی که ابوهریره و ابودرداء با او مذاکره نموده ، و او را براى عبدالله بن سلام خطبه و خواستگارى نمایند، در جواب ایشان چنین اظهار کند که : عبدالله بن سلام بى نهایت مرد زیبنده و مناسب و محترم و پسندیده است فقط مانعى که در اینقسمت موجود است : بودن زن او ارینب است ، زیرا غیرت و خوى من با این امر سازگار نبوده ، و روى اینجهت میترسم سخنى بگویم یا عملى را مرتکب شوم که موجب سخط و غضب الهى واقع شده ، و بر عذاب و گرفتاریهاى همیشگى گرفتار آیم : و تا ایشان با ارینب زناشوئى مى کند: این اقدام عملى نخواهد شد.

ابوهریره و ابودرداء نزد عبدالله بن سلام آمده ، و گفتار معاویه را به او  ابلاغ نمودند.

عبدالله بن سلام بى نهایت  مسرور گشته ، و شروع به عرض ‍ تشکر و سپاس گوئى نموده ، و از الطاف و مراحم و توجهات معاویه که درباره او مبذول شده است بسى اظهار امتنان و خوشحالى نمود.

عبدالله بن سلام پس از این که در مقابل توجه این نعمت :سپاس خالق را به جا آورد، و از نعمت‌ها و حسن نظر و عطوفت و رحمت معاویه سپاس گوئى کرد تقاضا نمود که آن دو نفر براى خواستگارى رسمى به پیشگاه معاویه رهسپار شوند.

ابوهریره و ابودرداء به عنوان خواستگاری به پیشگاه معاویه مراجعت نمودند. معاویه اظهار داشت : همان طورکه گفتم من از این وصلت بی‌نهایت خوشوقت و فرحناکم ، و چون لازم است با خود دختر نیز مذاکره شده و نظر و موافقت او را هم تحصیل بنمائیم می‌باید شما این قسمت را نیز شخصا انجام بدهید.

ابوهریره و ابودرداء به اطاق مخصوص دختر معاویه وارد شده و نظر  پدرش معاویه را براى او به تفصیل فهمانیدند.

دختر به همان شکل که پدرش تعلیم داده بود پاسخ داد.

و در نهایت گفت: عبدالله می‌تواند همسر و کفو مناسبی باشد فقط تنها مشکلی که او هست این این که او صاحب همسر است و من ترس از آن دارم که من با این کار خود غیرت او را علیه خود بر‌انگیخته و موجب سخط الهی گردم.

ابوهریره و ابودرداء نزد عبدالله بن سلام برگشته ، و جریان مذاکرات خودشان را با معاویه و دخترش را برای او نقل کرده ، گفتند: به نظر ما تنها مانعى که موجود است ، وجود ارینب است .

عبدالله بن سلام روى سادگى خود، در حضور آن دو نفر، طلاق زن خود ارینب را جارى کرده ، و آنها را شاهد طلاق قرار داد.

ابوهریره و ابودرداء پس از شنیدن صیغه طلاق ، به سوى معاویه مراجعت نموده ، و جریان امر را به او اطلاع دادند.

معاویه که در این مرتبه حاجت خود را برآورده دید: شروع به غمزه و ناز کرده ، و گفت : من از این عمل به این فوریت متأثر شدم ، عجله و شتاب کردن ایشان سزاوار نبود، بهتر این بود که ایشان صبر می‌کردند و بالاخره کار به یک ترتیبى انجام مى گرفت ، البته آن چه مقدر است به وقوع خواهد پیوست ، هر چه بود خوب یا بد گذشته است ، ما باید  پیرامون مقدمات و شرائط کار خودمان روى فکر صحیح و نظر صائب به خوبى تأمل کرده ، و سپس تصمیم بگیریم .

معاویه پس از اظهار این مطالب درهم و مبهم گفت : شما مرخص شده و مراجعت نمائید البته آنچه تصمیم گرفتم به اطلاع شما خواهیم رسانید.

معاویه پس از این جریان نامه به پسرش یزید نوشته ، مژده داد که کارهاى مقدماتى انجام گرفته ، و به مطلوب نزدیک شده ، و اینک عبدالله بن سلام طلاق ارینب را داده است .

پس از چند روز ابوهریره و ابودرداء به سوى معاویه برگشتند.

معاویه اظهار داشت : طوری که مسبوق شدید، رضایت و موافقت دخترم بایستنى است ، و شما فعلا جریان امر را به او تذکر داده ، و براى تحصیل رضایت و اجازه او وارد مذاکره شوید.

ابوهریره و ابودرداء نزد دختر معاویه آمده ، و پس از این که فصلى از مراتب و مقامات و فضائل اخلاقى و شخصیت عبدالله بن سلام ذکر نمودند، گفتند: عبدالله بن سلام به خاطر پیشنهاد شما ارینب را طلاق داده و فعلا موافقت و اجازه پدر شما نیز فقط متوقف به رضایت شما است .

دختر معاویه پس از ذکر مقدمات و سخنهاى چند، اظهار کرد: اگر چه تحقق امور وابسته به تقدیرات الهى است ؛ ولى در کارهاى مهم و بزرگ می‌باید تا ممکن است دقت و فکر نموده ، و روى صبر و تأمل قدم برداشت ، تا موجبات پشیمانى و تاءثر فراهم نیاید، مخصوصا در این موضوع که سرنوشت آدمى را در زندگانیش معین کند، و من به خداى متعال توکل کرده ، و از او استمداد مى نمایم که آنچه صلاح و خیر من است وسائل آن را پیش آورد، و البته نتیجه را به عرض شما خواهم رسانید ابوهریره و ابودرداء از مجلس برخاسته ، و دعا کردند که ، خداوند خیر شما را بخواهد و شما را توفیق و تأیید فرماید.

سپس نزد عبدالله بن سلام آمده ، و جریان امر را نقل نمودند.

عبدالله بن سلام این بیت را خواند:

فان یک صدر هذا الیوم ولى           فانّ غدا لناظره قریب

اگر چه جریان امروز بر ضرر ما تمام مى شود، ولى فردا هم نزدیک است ، و باید منتظر فردا باشیم تا فردا چه پیش آمد کند.

در این موقع مردم از جریان امر عبدالله سلام آگاهى یافته ، با همدیگر می‌گفتند: به طور مسلم معاویه عبدالله بن سلام را فریب داده است و این خبر به گوش همه رسیده ، و حتى در شهرهاى دیگر نیز منتشر شده و هر کسی که در هر جایى ، از این قضیه آگاهى مى یافت : از معاویه بد گویى کرده ، و از خدعه و حیله او سخن می‌گفت : و همه یک زبان می‌گفتند: معاویه با حیله گرى خود مقدماتى را جور کرده است که عبدالله بن سلام زن خود را طلاق داده است ، و منظور معاویه این است که : زن او را براى پسر خودش یزید تزویج کند، چه امیر خوبى است که پروردگار جهان او را براى حفظ رعیت بیچاره برانگیخته است !

عبدالله بن سلام براى این که تکلیفش یکسره و روشن بوده ، و از حال تشویش و اضطراب و نگرانى بیرون آید، از ابوهریره و ابودرداء تقاضا کرد تا براى گرفتن آخرین جواب پیش دختر معاویه بروند.

این بود که ابوهریره و ابودرداء باز پیش دختر آمده ، و گفتند: امیدواریم که در این مدت تحقیقات کاملى به عمل آمده ، و آنچه صلاح و خیر بوده است . خداوند روشن و معلوم ساخته است .

دختر معاویه اظهار کرد: پروردگار جهان را سپاسگذارم که مرا در این امر روشن ، و صلاح و تکلیف مرا معین فرمود، من هر چه فکر و تأمل کردم ، رضایت و موافقت خود مرا نتوانستم دریابم ، و چون با دیگران استشاره نمودم : نظر آنان را نیز مختلف و ضدّ و نقیض دریافتم ، این خود یگانه علت ناراحتى و عدم رضایت خاطرم بود.

عبدالله بن سلام چون پاسخ نامساعد دختر را استماع کرد: دانست که فریب خورده ؛ و بى نهایت مضطرب و پریشان شده ، و مهموم و مغموم گشت !

سپس به خود آمده و گفت : خدایم را حمد مى کنم ، و در مقابل نعمت هاى او ستایش می‌نمایم ، البته چیزى را که پروردگار جهان بخواهد قابل تغییر و تبدیل نیست . کسى نتواند قضا و تقدیر او را ردّ و عوض کند، انسان هر چه روى فکر و عقل و تدبیر رفتار نماید باز نخواهد توانست از محیط حکمرانى خداوند خارج شده ، و کوچکترین ضررى را که مقدر است از خود دفع کند، فرح و سرور، آسایش و ناراحتى ، نعمت و نقمت این جهان پایدار نیست ، آدمى باید در مقابل تقدیرات غیبى تسلیم و خضوع کرده ، و صبور و ثابت قدم و محکم باشد.

این مذاکرات بطول انجامیده بود، و ایام عدّه (در حدود سه ماه ) ارینب سپرى شده ، و مانعى براى خطبه او باقى نمانده بود.

معاویه ابودرداء را مأموریت داد که: به سوى عراق رهسپار شده ، و ارینب را براى پسرش یزید خواستگارى نماید.

ابودرداء حرکت کرده ، و به عراق رسید، و در آن حسین بن على علیه السلام در عراق ساکن بوده ، و از جهت علم و معرفت و بخشش و جود و حال و مقام بر همه برترى داشته ، و بزرگ و سیّد اهل عراق بود.

ابودرداء پیش خود فکر کرد که : سزاوار نیست پیش از تشرف به محضر آن حضرت ، به سوى مأموریت خود برود، حسین بن على علیه السلام پسر دختر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم و سیّد جوانان اهل بهشت بوده ، و بر همه مسلمین فرض و لازم است که : او را تجلیل و تکریم نموده ، و حقوق او را رعایت کنند.

ابودرداء به قصد زیارت آن حضرت ، و براى اداى این حق واجب و دیدن جمال مبارک او، و به عنوان عرض ارادت و محبت خالصانه به سوى خانه پسر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم حرکت نمود.

حسین بن على علیه السلام چون ابودرداء را دید، از جاى خود بر خاسته و با او مصافحه کرد، و از او تجلیل و احترام و تعظیم نموده و فرمود: مرحبا مرحبا به تو اى صاحب و رفیق پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم و همنشین او که اشتیاق مرا به رسول خدا تجدید نمودى ، و احزان و غصه هاى مرا به یاد آوردى !

سپس فرمود: از آن روزى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از دنیا رحلت فرموده است ، کسی را از یاران و اصحاب آن حضرت نمی‌بینم مگر این که بى نهایت متأثر و محزون شده و از شدت علاقه و اشتیاق و محبتى که به آن حضرت دارم ، بى اختیار اشک از چشمهایم جارى مى شود و جگرم مى سوزد.

در این هنگام به خاطر یاد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اشک از چشمهاى ابودرداء نیز جارى شده ، و گفت : خداوند لبانه را بیامرزد که بوسیله او با همدیگر آشنائى و ارتباط پیدا کردیم .

حضرت حسین بن على علیه السلام فرمود: قسم به خداوند که من به تو علاقمندم ، و اشتیاق داشتم تو را ملاقات بنمایم .

ابودرداء گفت : معاویه مرا به خاطر خواستگارى ارینب دختر اسحاق به پسرش یزید به اینجا فرستاده است ، و من هر چه فکر کردم دیدم زیارت و تشرف و عرض اخلاص و سلام و تجدید عهد با حضرت شما، از هر امرى مقدم تر و واجبتر است .

حضرت حسین علیه السلام از یاد آورى و اظهار محبت ایشان تشکر نموده ، و سپس فرمود: من هم در نظر داشتم پس از سپرى شدن ایام عده ارینب کسى را که اهلیت دارد، به عنوان خواستگارى به پیش او بفرستم و الان که شما چنین قصدی دارید از جانب من نیز خواستگارى نمائید.

البته شما براى ابلاغ نظر من از همه لایق تر و سزاوارتر هستید شما در مجلس ارینب از جانب من نیز خطبه نمائید و در نتیجه هر طورى که خدا و او بخواهند انجام پذیرفت ، و در نظر داشته باشید که آنچه یزیدبن معاویه به عنوان مهریه حاضر است بدهد، از جانب من نیز مانعى نیست و حاضرم .

ابودرداء گفت : در انجام این خدمت مفتخرم .

ابودرداء به سوى خانه ارینب حرکت کرد، و داخل اطاق شده و نشست ، و پس از بیان مطالب و مقدماتى چند، راجع به تقدیرات خداوند جهان و صبر و تسلیم در مقابل حوادث و تسلى دادن به ارینب از جهت فراق عبدالله بن سلام ، اظهار داشت : من از جانب دو نفر براى خطبه و خواستگارى تو به اینجا آمده ام ، اول امیر این امت و پسر ملک و ولى عهد و خلیفه او یزیدبن معاویه ، دوم پسر دختر رسول الله صلّی الله علیه و آله و پسر نخستین کسی که قبول اسلام نمود و سید و آقاى جوانان اهل بهشت حضرت حسین بن على علیه‌السلام، و البته شما خودتان هر دو تاى آنها را از جهت سن و فضیلت و مرتبت و سائر خصوصیات مى شناسید، پس هر یکى از آنها را که می‌خواهید انتخاب و تعیین نمائید.

ارینب پس از سکوت طولانى گفت : اى ابودرداء اگر چنین پیشنهادى براى من در غیاب شما می‌کردند، من آرزومند می‌شدم که از شما مشورت و صلاح بینى کنم ، و به هر وسیله اى بود خدمت شما رسیده و با شما استشاره مى نمودم ، حالا که شما خودتان حاضر و آگاه هستید عقیده و نظر خودتان را در این موضوع بیان فرمائید؟ من پس از خدا به شما ایمان و اطمینان دارم ، و از شما تقاضا مى کنم که : با کمال بیطرفى و با نهایت خلوص باطن و نیت ، آنچه را که صلاح و خیر من است بیان فرمائید.

- ابودرداء: اظهار نظر و بیان عقیده کردن از من غلط است ، زیرا که من رسولى بیش نیستم ، و شما خودتان مختارید.

- ارینب : خداوند شما را موفق بدارد، من هم دختر برادر شما هستم ، و فعلا با شما استشاره کرده و توقع دارم تنها حقیقت و خداوند را در نظر گرفته و آنچه حق و صحیح است براى من روشن و بیان فرمائید و البته در بیان حق کوچکترین وحشت و خوف و ملاحظات دیگری را به خود راه نخواهید داد.

- ابودرداء: دختر من ! پسر پیغمبر نزد من محبوبتر و بهتر است ، من خود با این چشمم دیدم که رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لبهاى خود را به لبهاى نازنین حضرت حسین بن على علیه السلام گذاشته می‌بوسید، تو هم لبهاى خود را بگذار به محلى که لب هاى رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به آنجا گذاشته شده است .

- ارینب : قبول کردم و آن حضرت را اختیار نمودم .

حضرت حسین بن على علیهما السلام ارینب را به عقد نکاح در آورده ، و مهریه بسیار زیادى براى او تعیین نمود.

این قضیه در میان مردم منتشر شده ، و حتى به گوش معاویه هم رسید.

معاویه از شنیدن این خبر بی نهایت غضبناک و متأثر شده ، و نسبت به ابودرداء هم بسیار بدبین و عصبانى گشت .

معاویه می گفت : من باید خودم را ملامت کنم که چنین کسى را براى انجام دادن امر مهمى انتخاب نمودم ، و کوتاهى و جهالت از ناحیه من سر زده است ، و باید نتیجه فکر خام خود را مشاهده کنم .

عبدالله بن سلام هنگامی که از خانه خود خارج می شد، کیسه هائی را که پر از جواهر و درّهاى قیمتى و نایاب بود، مهر کرده و به عنوان امانت به زن خود ارینب سپرده بود، و چون در شام تحت فشار و سختى قرار گرفته ، و مخصوصا از جانب معاویه (به خاطر بدگویى ) و نسبت مکر و خدعه او به معاویه ) محدود و  مورد غضب قرار می گرفت صبر و توانش ‍ تمام شده ، و بناچار به سوى عراق مراجعت نمود.

عبدالله بن سلام دارائى خود را که همراه خود برداشته بود در این مدت خرج کرده ، و از این جهت نیز در مضیقه و فشار واقع شده و مى‌خواست از آن جواهر و درّهاى امانتى که نزد ارینب بوده استفاده نماید.

و با این حال احتمال قوى میداد که ارینب به خاطر سوء رفتار و عمل زشت او که بدون جهت و با آن سوابق حسنه خدمت گذارى هاى ارینب طلاق او را گرفته بود از ردّ کردن آن امانت خوددارى کرده و هیچگونه اعترافى به آن مال ننماید.

ولى خواه  ناخواه به سوى عراق حرکت کرده و خدمت حضرت امام حسین علیه السلام تشرف حاصل نموده و پس از عرض ‍ سلام و اظهار اخلاص و محبت ، و پس از ذکر جریان اجمالى خود، گفت : هنگام سفر امانتى را که پیش من بسیار با اهمیت و پر قیمت و پر ارزش است به ارینب سپرده بودم و چون امروز مورد نیاز و احتیاج من است تقاضا می‌کنم که شما درخواست بفرمائید تا آنرا مستردّ بدارد، و قسم به خدا که من از ارینب خجل هستم ، زیرا من از او کوچکترین عمل خلاف و ناهنجارى ندیده ام ، و از او راضى هستم ، ولى پیش آمدهاى مخالف مرا مقصر و شرمنده ساخت .

حضرت امام حسین علیه السلام ساکت و آرام نشسته و جوابى نگفت سپس از جاى خود حرکت نموده و به اندرون خانه آمده و به ارینب فرمود: اینک عبدالله بن سلام از سفر شام مراجعت نموده و مذاکره از حسن رفتار و اخلاق و درستى و امانت دارى تو بود، و از شما بی نهایت تعریف و توصیف کرده ، و اظهار خجلت و اسف و شرمندگى مى نماید، و ضمنا می‌گوید: امانتى پیش او دارم که اگر مسترّد بدارد موجب تشکر و شادى خواهد بود.

حضرت امام حسین علیه السلام پس از بیانات فوق ، فرمود، عبدالله بن سلام حرف نامربوطى نمی‌زند، و آنچه می‌گوید صحیح و درست و حق است ، شما نیز مناسب است امانت او را ردّ کنید.

ارینب گفت : راست می‌گوید. امانتى به من سپرده و با مُهر خود مُهر کرده است ، همین طور پیش من محفوظ است .

حضرت حسین بن على علیهما السلام از اعتراف و امانت دارى ارینب بى نهایت خوشحال و اظهار رضایت و تشکر نموده ، و به ارینب فرمود: خوب است که عبدالله بن سلام را اطلاع بدهم ، و حضورا امانت او را به دست خود او برسانم.

سپس آن حضرت پیش عبدالله بن سلام آمده و فرمود: به طوریکه معلوم می‌شود عین امانت شما به همان حالی‌که بود باقى است ، و ارینب به این قسمت اعتراف می‌نماید، و صلاح و خیر شما در این است که خودتان وارد اطاق او شده ، و بی واسطه از دست او امانتى را که به او سپرده بودید پس بگیرید.

- عبدالله بن سلام : آیا اجازه می‌فرمائید که آن امانت را به هر وسیله باشد به من رسانیده ، و احتیاجى به حضور من نباشد؟

حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: نه ، باید خودت حاضر شده ، و به دست خود امانت را پس گرفته ، و ذمّه ارینب را تبرئه کنى !

عبدالله بن سلام وارد اطاق ارینب شده ، و حضرت حسین علیه السلام فرمود: این عبدالله بن سلام است که حاضر شده است ، تا امانت او را به خود او ردّ نمائید.

ارینب کیسه هاى امانتى را حاضر کرده ، و در مقابل او گذاشت .

عبدالله بن سلام بی نهایت خوشحال شده ، و اظهار تشکر نمود.

حضرت امام حسین علیه السلام در این ساعت از اطاق بیرون رفت .

عبدالله بن سلام مهر یکى از کیسه ها را برداشته ، و مشتى از دُرها را به ارینب داده ، و اظهار کرد: این مقدار قلیل را از من بپذیر.

در این هنگام اشک از چشم‌هاى آنها جارى شده ، و صدایشان به گریه بلند گشت ، و به زبان حال بر گذشته تأسف و تحسّر می‌خوردند.

حضرت امام حسین علیه السلام وارد اطاق شده ، گفت : خدایا شاهد باش که من ارینب را سه طلاقه کردم ، خدایا تو عالم هستى که نظر من از تزویج ارینب جمال و مال او نبود، تنها مقصد من این بود که او را براى شوهرش حفظ و نگهدارى کرده ، و از این راه ثواب و اجرى ببرم ، خداوندا جزاى خیرى به من عطا کن .

حضرت امام حسین علیه السلام ارینب را طلاق داده و آنچه براى او مهریه تعیین فرموده بود همه را به او داد.

عبدالله بن سلام ، ارینب را به عقد خود در آورده ، و با کمال خوشى و محبت و صفا با همدیگر زندگانى نمودند.

الامامه والسیاسه، ابن قتیبه دینوری (276هق)، تحقیق الزینی ، ج 1 ، ص 167 .

اولاً ابن قتیبه بدون هیچ اشاره‌ای به ناقل و راوی این داستان حکایت را از شخص ثالثی نقل می‌کند که برای ما آن شخص شناخته شده نیست ؛ پس داستان از نظر سندی مشکل دارد و قابل احتجاج نیست ؛

ثانیاً : اشکال مهم دیگری که در این داستان وجود دارد این است که امام حسین ‌علیه السّلام در یک مجلس همسرش را سه طلاقه می‌کند و حال آن که بر اساس فقه شیعه که بر گرفته از روایات اهل بیت معصومین علیهم السّلام است سه طلاق در یک مجلس جایز نمی‌باشد.

ثالثاً : گذشته از بطلان قطعی روایت فوق ، به اندازه کافی در اسباب و عوامل زمینه ساز واقعه کربلا در کتب شیعه و سنّی بحث شده است که هیچ جای شک و شبهه باقی نمی گذارد تا نوبت به طرح این شبهه سست و بی اساس برسد.

 

موفق باشید

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولیّ عصر (عج)

 

 

    فهرست نظرات

 

 

1  

نام و نام خانوادگی:  داوودانصارى     -   تاریخ:  15 آذر 87
سلام علیکم
خسته نباشید خداوند خیرتان دهد چنین کارهای ارزشمندی قطعا اجر بسیار دارد.از خدا برایتان توفیقات روز افزون خواهانم.

2  

نام و نام خانوادگی:  مجید     -   تاریخ:  17 آذر 87
با سلام
مقاله جناب دینوری بسیار جالب بود . خوشبختانه چون ایشان و علمای اهل سنت این کتاب را 100 % صحیح نمی دانند ما میتوانیم ملطالب زیر را ذکر کنیم :
1 ) خضوع و خشوع یزید ( ملعون ) در برابر پدرش هر چند شراب خوار و میمون باز با شد این ادبش جای تعریف دارد ؟؟؟؟؟؟؟؟
2 ) پدر باید به هر دری بزند که فرزند را عقده ئی نشود حتی مکر و خدعه هر چند در مقام خلیفه؟؟؟؟؟باشد .
4 ) حفظ ناموس (طعمه قرار دادن دختر برای رسیدن به امیال ) ؟؟؟؟؟
3 ) صحابه کلاه سرشان میرود .
4 ) نا اگاهی خلیفه مسلمین از کوچکترین مسائل خانوادگی ( نمیدانم (عقل) و (استقامت) و( مردانگى) تو کجا رفته است؟ ) سه چیزی که در این پسر وجود نداشت.
5 ) دینوری دروغ هم بلد نیست بگوید( بمانند دیگران ) و ان جاری شدن حکم 3 طلاقه و بدون حضور شاهد ؟؟؟؟

حال خود کلاه خود را قاضی کنید .


یا علی

3  

نام و نام خانوادگی:  منتظر     -   تاریخ:  04 دی 87
با سلام با توجه به توضیحات فوق چرا این داستان در بین شیعیان متواتر است
جواب نظر:
با سلام

متواتر به این معنی است که چند سند داشته باشد ؛ اما این روایت تنها یک سند سنی دارد و تمامی کسانی که آن را نقل کرده اند آن را با همین یک سند نقل کرده اند که این به معنی قبول روایت نیست ؛ چون خود ایشان از عامی بودن سند اطلاع دارند . همانطور که در کتب اهل سنت روایات بسیار امده است که مولف آنها را قبول ندارد .

موفق باشید

گروه پاسخ به شبهات

4  

نام و نام خانوادگی:  ا.شعری     -   تاریخ:  07 دی 87
دلیل های گفته شده خیلی جالب بودند

5  

نام و نام خانوادگی:  جواد علی قلی پور     -   تاریخ:  25 اسفند 87
اجرکم عندالله

6  

نام و نام خانوادگی:  قادم     -   تاریخ:  04 فروردین 88
بالاخره این قضیه وازدواج امام حسین با این زن حقیقت دارد؟؟آیا کل این داستان ساختگیست یا قسمتی از آن؟لطفا به من پاسخ دهید چون اکثر سایتها ووبلاگهای ضد اسلامی با دامن زدن به این موضوع وطرح آن سعی در منحرف نشان دادن تشیع دارند ومتاسفانه اکثر افراد بی ایمان وسست ایمان هم این مطلب را می گویند. وبالاخره ما به پیروان شیطان چه جوابی بدهیم؟
جواب نظر:
با سلام
دوست گرامی
همانطور که در این مقاله نیز آمده است ، ماجرای ازدواج با ارینب (و یا جزیی از آن) هیچ سند صحیحی ندارد ؛ بنا بر این هیچ مقداری از آن قابل قبول نیست .
موفق باشید
گروه پاسخ به شبهات

7  

نام و نام خانوادگی:  امیری     -   تاریخ:  04 فروردین 88
این داستان، به دلائل زیر، بی اعتبار و قابل نقد و تردید جدی است:
1ـ ابو درداء، (عویمر بن عامر یا عویمر بن قیس) بنا بر نظر مشهور در زمان خلافت عثمان (31 ـ 321 یا 33) درگذشت. برخی وفات او را سال 38 یا 39 هجری دانسته‌اند(2)، در حالی که داستان مذکور در اواخر سلطنت معاویه و زمانی رخ داد که معاویه، یزید را به عنوان جانشین خود معیّن کرده بود. قطعاً در آن زمان ابو درداء، در حال حیات نبود و سال‌ها از درگذشت وی سپری شده بود.
2ـ داستان در منابع تاریخی و حدیثی مشهور و کهن ذکر نشده است، در حالی که اگر رخ داده بود، با شهرت و کیفیتی که در داستان آمده، حتماً در منابع حدیثی یا تاریخی ذکر می‌شد. تنها کتاب مشهوری که آن را آورده «الامامه و السیاسه» است که برخی در انتساب آن به «ابن قتیبه» تردید جدی کرده‌اند.(3)
3ـ در هیچ کدام از منابع شیعه و سنی ذکر نشده که امام حسین بعد از شهادت علی(ع) و رفتن به مدینه، در اواخر سلطنت معاویه، به عراق (کوفه) آمده باشد و مدت نسبتاً طولانی درنگ نموده تا در آنجا ازدواج نماید.
4ـ در داستان آمده که امام «ارینب» را سه طلاقه کرد، در حالی که از نظر مکتب اهل بیت(ع) سه طلاقه نمودن همسر در یک مجلس و بدون ازدواج مجدد با وی، ارزش ندارد و محقق نمی‌گردد.
5ـ در برخی منابع گفته شده: کسی که با وی ازدواج کرد، امام حسن است، که در این منابع، اشاره‌ای به اینکه امام او را طلاق داده، نشده است.(3)
در کتاب «تسلیة المُجالس وزینة المجالس» داستان را به صورت مختصر دربارة امام حسن(ع) آورده، یادآور می‌شود که این جریان در مدینه رخ داد و بعد از ملاقات عبدالله با همسر سابق خود و گریه آن دو، امام او را طلاق داد و وی مجدداً به عقد شوهر سابق خود درآمد و به خانة او رفت.(4) منبع مذکور، به جهات زیر، از اعتبار و ارزش مناسب برخوردار نیست:
أ) کتاب مذکور، از منابع متأخر و غیر مشهور (حدود قرن ده هجری) است، نیز وضع نویسنده، از جهت نسب، تاریخ زندگی، محیط تربیتی، میزان اعتبار و علمیت، به صورت دقیق معلوم نیست.(5)
ب) این کتاب بعد از مطالعه کتاب «روضة الشهداء» ملا حسین کاشفی سبزواری متوفانی حدود 910(6) و بر اساس و شیوه و اقتباس از آن نگارش یافته است.
نویسنده بعد از تمجید و تعریف از کتاب «روضة الشهداء» و نویسندة آن می‌نویسد: بعد از مطالعه آن کتاب از خداوند خواستم بر اساس و روش وی کتابی بنویسم تا در این کار از او پیروی کرده باشم.
وی یادآور می‌شود که مطالب صحیح و آنچه در کتاب‌های دانشمندان ما وجود داشت، گردآوری کردم.(7)
اساس و منشأ کتاب مذکور، کتاب «روضة الشهداء» است. «روضة الشهداء» که مستند مهم این کتاب به شمار می‌رود، به سختی نقد شده است.
میرزا عبدالله افندی اصفهانی از بزرگان قرن دوازدهم، کتابشناس بلندپایه شیعه(8) درباره منابع «روضة الشهداء» بر این باور است که بیشتر، بلکه تمام روایات موجود در آن، از کتاب‌های غیر مشهور، بلکه غیر قابل اعتماد نقل شده است.(9)
افزون بر این، در کتاب «روضة الشهداء» در بیشتر موارد به ویژه موارد حساس، هیچ مصدر و مأخذی برای آنها یاد نشده، در مواردی که مأخذ آورده، اغلب آن منابع اشکال دارد.(10)
ج) داستان مذکور در «روضة الشهداء» نیز نیامده است، چنان که در منابع کهن یافت نشد و نویسنده آن را با تعبیر «روایت شده»، آورده، هیچ کدام از راویان یا منابع آن را نام نبرده است!
بنابر این، این داستان، درباره امام مجتبى نیز دارای ارزش و اعتبار نیست و به افسانه شباهت دارد.
دربارة امام حسین(ع) نیز اعتبار ندارد و افسانه بودن آن نسبت به امام حسین(ع) روشن‌تر است، چنان که مطالبی که ذکر شد، معلوم شد. دقت در جزئیات آن، افسانه بودن گزارش را به خوبی اثبات می‌کند.
توجه به این مطلب نیز ضروری است که در هیچ کدام از منابع نیامده که علت یا یکی از علت‌های واقعه کربلا، این جریان است و یزید به جهت کینه‌ای که در این باره از امام حسین داشت، با حضرت جنگ کرد.

پی‌نوشت‌ها:
1ـ الامامه والسیاسه، ص 166 ـ 173.
2ـ ابن عبدالبرّ،‌الاستیعاب، ج 3، ص 1229 ـ 1230؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج 4، ص 622؛ ابن اثیر الکامل، ج 3، ص 129.
3ـ دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج 4، ص 459.
4ـ ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 43 ـ 44؛ بحار الانوار، ج 44، ص 171 ـ 172.
5ـ محمد بن ابی طالب حسینی کرکی، تسلیة المُجالس وزینة المَجالس، ج 2، ص 54 ـ 58.
6ـ همان، ص 11 ـ 16 (مقدمه کتاب).
7ـ الذریعه، ج 11، ص 294.
8ـ تسلیة المُجالس وزینة المجالس، ج 1، ص 51 ـ 52.
9ـ رسول جعفریان، تأملی در نهضت عاشورا، ص 340.
10ـ میرزا عبدالله افندی، ریاض العلماء وحیاض الفضلاء، ج 2، ص 190.
11ـ تأملی در نهضت عاشورا، ص 340.

8  

نام و نام خانوادگی:  مرادی     -   تاریخ:  19 شهریور 88
از این همه تهمت به اهل بیت و جانشینان خدا در زمین بپرهیزید . بهتره اول علم و ایمان خودتون رو بیشتر کنی اقا .بعد مطلب بنویسید. فکر اخرتت هم باش . اهل بیت جز پاکی و راستی چیزی برای ما که نمیخواستند خودشون در عمل اولین بودند. به همین خاطر قران ایشان را السابقو ن السابقون اولئک المقربون معرفی میکند . امام ع بخاطر حفظ همین درستی پاکی و برحق بودن به جنگ فرد فاسدی به نام یزید رفت.اون وقت شما اراجیفی مینویسی که اصلا با واقعییت جور در نمیاد

9  

نام و نام خانوادگی:  حامداورعی     -   تاریخ:  06 آبان 88
اسلام علیک یااباعبدالله الحسین جانم به فدای تویاحسین

10  

نام و نام خانوادگی:  سعید     -   تاریخ:  25 آذر 88
این روایت مشتمل بر چندین مذمت و نکوهش آشکار درباره ی معاویه فریبکار و فرزند هوس رانش است و هم زمان مشتمل بر چندین فضیلت در بزرگواری امام حسین است مانند اینکه ایشان از سوی صحابی رسول خدا سرور جوانان اهل بهشت دانسته شده و بر یزید برتری داده شده است, صرف نظر از سند روایت در خود این روایت چندین دلیل بر حقانیت و برتری امام حسین نسبت به یزید در نزد صحابه وجود دارد
با این روایت چه را میخواهند ثابت کنند؟!! آیا بخشی از آن را رد میکنند و بخشی دیگر را میپذیرند؟!!! أیکفر ببعض و یؤمن ببعض

11  

نام و نام خانوادگی:  سعید حسینی (شاه اسماعیل صفوی)     -   تاریخ:  26 آذر 88
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

با سلام

در واقع منظور و هدف اهل سنت زیر سئوال بردن قیام امام حسین ع است که که بخوبی در مقاله (ینوری) مشهود است
زیرا از نظر آنان معاویه امیر المومنین بوده و هر کس بر علیه فسق و فجور جنایات و شرابخواری معاویه قیام کرده باشد را خارج شده ی از دین میدانند
اما نمیدانم چرا اهل سنت وقتی به جنایات معاویه میرسند
وقتی به جائی میرسند که چهار نفر مدعی پدری معاویه میشوند
یا وقتی به جنایات و شراخواری زنبارگی و . . . . یزید پسر معاویه میرسند، باز هم بی شرمانه از آنان دفاع میکنند
و با ایجاد شبهه و تحریف و داستان سازی سعی در پنهان نگاه داشتن علت اصلی قیام آن امام همام می نمایند
همانگونه که فرمایشات پیامبر را در مورد حضرت امیر پنهان کردند و خود را بجای آن بزرگوار قرار دادند.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد

اللهم العن الجبت و الطاغوت

12  

نام و نام خانوادگی:  ل     -   تاریخ:  08 دی 88
غلط کرده کسی که این مطلب را نوشته. اصلا از نظر تاریخی وجود ندارد. امام حسین ع در واقعه عاشورا در خواب پیامبر ص را دید که فرمود خداوند دوست دارد حسین ع را شهید ببیند. و حسین ع برای احیای دین اسلام و رسول خدا قیام کرد. تا حکومت را از دست ظالمان بگیرد. خاندان مطهر پیامبر ص فریبکار یا ازمند به دنیا و ظواهر ان نیستند که به خاطر زنی اخرت را به دنیا بفروشد. در حالیکه خداوند مکان انها را در بهشت در اعلی علیین قرار داده و نیاز به زنان این دنیا ندارند به غیر همسر مبارک و مطهرشان شهربانو خانم س .




 

      ارسال نظر

 

صفحه کلید  

*:نام ونام خانوادگی

*:پست الکترونیکی

*:متن نظر



       

 

RSS | مناظرات | فتنه وهابیت | آرشیو اخبار | آرشیو یادداشت | پایگاه های برتر | گالری تصاویر | خارج فقه مقارن | درباره ما | ارتباط با ما

 

دروغگوها به بهشت نمی روند !
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:34 شماره پست: 526

10دروغ بزرگ فتنه‌گران

سه شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۱۷

در واقع تناقضات گفتار و رفتار آقای موسوی و دیگر همراهانش در فرقه سبز، نشان داد که این ادعا هیچ میانه ای با واقعیت ندارد و تنها ابزاری برای "کسب رای" بوده است.

به گزارش رجانیوز، دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، چه قبل از برگزاری و چه بعد از اعلام نتایج، واقعیت های تلخ زیادی به همراه داشت.

حضور میرحسین موسوی در عرصه انتخابات که با ادعای مبارزه با "دروغ" صورت گرفت وپس از اندک زمانی با تناقضات بسیاری در عمل روبرو شد، یکی از مهمترین این رویدادها بود.

در واقع تناقضات گفتار و رفتارآقای موسوی و دیگر همراهانش در فرقه سبز، نشان داد که این ادعا هیچ میانه ای با واقعیت ندارد و تنها ابزاری برای "کسب رای" بوده است.

در همین راستا، روزنامه کیهان در شماره امروز خود در یک بررسی کلی، به رفتار و گفتار جریان اصلاحاتاز شب انتخابات تا هفته های اخیر پرداخته و مهمترین سخنان دروغ فرقه سبز را معرفی کرده است.

دروغ بزرگ هیتلر؛ دروغ‌های بزرگ فرقه سبز

اصطلاح «دروغ بزرگ» اینک به اصطلاحی معروف در دنیای سیاست تبدیل شده که افکار عمومی آن را منتسب به هیتلر می دانند. هیتلر در کتاب نبرد من، می گوید مردم آلمان شکست در جنگ جهانی اول را به این دلیل پذیرفتند که یهودی های دارای نفوذ در مطبوعات از تکنیک دروغ بزرگ استفاده کردند.

از نظر هیتلر این روش مستلزم آن است که دروغ چنان عظیم باشد که هیچ کس باور نکند که «کسی آنقدر گستاخ باشد که چنین بی شرمانه حقیقت را تحریف کند». اولین مورد استفاده دروغ بزرگ در این جمله معروف او مستند شده است: «در دروغ بزرگ همواره نیروی قابل باور بودن وجود دارد.»

گوبلوز - وزیر تبلیغات هیتلر- این تئوری را با کمی تغییر بدین گونه بیان کرد که «دروغ بزرگ یکی از روش های تبلیغاتی مورد استفاده انگلستان است که دروغ بزرگی می گویند و در ضمن تحت هر شرایطی بر صحت آن پافشاری می کنند.»

حوادث انتخابات ریاست جمهوری دهم چنان گسترده و پیچیده بود که تا مدت ها و از منظرهای گوناگون قابل تامل است. در این ماجرا موسوی به عنوان یکی از نامزدهای انتخاباتی با صراحت و شدت هر چه تمام تر حریف خود را به دروغ گویی متهم کرد و به سرعت موجی از تبلیغات و شعارهای انتخاباتی علیه دروغ و دروغگو در جامعه پدیدار شد.

جایگاه و نوع نگاه دینی و اجتماعی نسبت به این پدیده، علت انتخاب این محور را کاملاً روشن می کند (دروغگو دشمن خداست یا دروغ کلید همه زشتی هاست). در فتنه سبز که موجودیتش مدیون غبارآلودگی فضا و آمیختگی حق و باطل بود، دروغ های بسیاری ساخته و پرداخته و منتشر شد. گاهی از سوی سران فتنه، گاهی از سوی هواداران ناآگاه و بعضاً آگاه و مغرض و گاهی نیز از سوی پشتیبانان خارجی فتنه و از طریق رسانه های پر سر و صدای استعماری.

در این مجال نگاهی می اندازیم به «10 دروغ بزرگ» فتنه سبز که هر کدام در زمان خود موجی از اغتشاش و التهاب و تشویش اذهان عمومی را به دنبال داشتند.

1 - فرار به جلو

اولین دروغ پردازی فتنه سبز در زمان برگزاری انتخابات (22 خرداد 88) روی داد. حدود ساعت 23 و 30 دقیقه شب، در حالی که هنوز رای گیری در برخی شعب ادامه داشت، میرحسین موسوی در یکی از برج های شمال پایتخت کنفرانس خبری به راه انداخت و ادعای پیروزی کرد. ماجرا وقتی قابل تأمل تر می شود که اغلب خبرنگاران حاضر در این نشست خارجی ها هستند و خبرنگاران داخلی انگشت شماری به این برج راه می یابند.

موسوی که دو انگشت خود را به نشانه پیروزی به دوربین بی بی سی و سایر رسانه ها نشان می دهد، با استناد به گزارش ناظرین خود در پای صندوق ها اعلام می کند پیروز قطعی انتخاباتی است که هنوز ادامه دارد. بیانیه ای هم در این زمینه صادر شده و از مردم خواسته می شود خود را برای جشن پیروزی آماده کنند.

2 - اسم رمز

روز شنبه پس از انتخابات، با اعلام تدریجی آراء و مشخص شدن نتایج انتخابات اصلی ترین و البته بزرگ ترین دروغ رسماً منتشر می شود؛ ادعای تقلب. موسوی نخستین بیانیه خود را صادر می کند. «نتایج بهت آور»، «بازی بزرگ»، «خیانت به آراء مردم» و «مبارزه با شورش دروغ» کلید واژه های این بیانیه هستند.

او تأکید می کند تسلیم این صحنه سازی خطرناک نخواهد شد. محتشمی پور- رئیس کمیته موسوم به صیانت از آراء- مدعی می شود به دلیل تخلفات گسترده ناظران و مجریان در مراحل مختلف رأی گیری و شمارش آرا، انتخابات 22 خرداد باطل است.

او در پاسخ به این سأال که اگر شورای نگهبان به این درخواست (ابطال انتخابات) توجه نکنند چه خواهید کرد گفت: این اقدام اولیه ما است و در صورت عدم توجه مراحل بعدی اعتراض را انجام می دهیم. همانگونه که از سخنان محتشمی پور هم پیداست، تقلب اسم رمز آشوب ها و اغتشاش های پیش رو بود.

3 - پروژه 72 کشته

ستادهای موسوی و کروبی با ارائه لیستی مدعی می شوند در اغتشاشات پس ازانتخابات 72 نفر کشته شده اند. این لیست مجعول اولین بار در سایت حزب مشارکت منتشر و از آنها به عنوان «72 شهید جنبش سبز» نام برده می شود.

تحقیقات بعدی نشان می دهد این لیست دروغی بیش نبوده و مدعیانش برای رساندن آن به عدد خاص 72- تداعی کننده تعداد شهدای کربلا!- به هر حیله ای از گنجاندن اسامی کسانی که هویت واقعی ندارند تا متوفیان عادی متوسل شده اند.

البته چند نفر از شهدای ادعایی فتنه سبز نیز زنده شدند. گردانندگان این تئاتر سیاه برای لاپوشانی افتضاح خود، مدعی شدند این ترفند نظام برای مخدوش کردن لیست شهدا و بدنام کردن ما بوده است!

4 - خس و خاشاک

مدعیان تقلب برای گرم نگه داشتن تنور اغتشاش و آشوب نیاز به تهییج و غبارآلودگی فضا داشتند و برای این منظور چه چیزی بهتر از القای این موضوع که نه تنها رأی شما را دزدیده اند بلکه به شما توهین هم می کنند.

در همین راستا موجی از تبلیغات رسانه ای با این مضمون به راه می افتد؛ احمدی نژاد، کسانی را که به فردی غیر از وی رأی داده اند، خس و خاشاک خوانده است. اما اصل ماجرا چه بود؟

احمدی نژاد عصر روز یکشنبه 24 خرداد در تجمع هوادارانش در میدان ولی عصر تهران، طی سخنان خود حساب اغتشاشگران را از هواداران نامزدها جدا کرد و آشوبگران را «خس و خاشاک» نامید؛ «در انتخابات ایران 40 میلیون نفر خودشان بازیگر اصلی و تعیین کننده اصلی بوده اند. حالا چهار تا خس و خاشاک این گوشه ها کاری می کنند بدانید این رودخانه زلال ملت جایی برای خودنمایی آنان نخواهد گذاشت. 70 میلیون ملت ایران و 40 میلیون شرکت کننده در انتخابات همه عزیزند، همه ملت ایرانند و همه همدلند و دولت خادم همه آنان و در خدمت همه آنهاست. رقابت ها به پایان رسید و دوره دوستی ها و ساختن ها آغاز شد.»

5 - کروبی نامه

هفتم مرداد ماه، مهدی کروبی با ارسال نامه ای برای هاشمی رفسنجانی ادعاهای عجیب و غریبی را مطرح می کند. نویسنده در نامه خود از شنیده هایی مبنی بر شکنجه های وحشتناک و تجاوز به معترضین دستگیر شده خبر می دهد.

انتشار این نامه موجی از التهاب را در کشور آفریده و با استقبال و مانور تبلیغاتی گسترده رسانه های غرب مواجه می شود. کروبی می گوید مستندات کافی برای اثبات ادعاهای خود دارد و اگر خلاف آن ثابت شد رسماً از ملت عذرخواهی خواهد کرد. دستگاه های مسئول کشور و در رأس آنها قوه قضائیه رسیدگی به این ادعاها را در دستور کار خود قرار می دهند. کمیته سه نفره- ابراهیم رئیسی معاون اول رئیس قوه قضائیه، محسنی اژه ای دادستان کل کشور و علی خلفی رئیس حوزه ریاست قوه قضائیه- مأمور تحقیق می شوند.

21 شهریور ماه گزارش مبسوط این کمیته منتشر و مشخص می شود ادعاهای کروبی صحت نداشته است. کروبی می گوید در نامه اش نگفته چنین رویدادهایی حتماً اتفاق افتاده بلکه شنیده های خود را نقل کرده است. او به قول خود مبنی بر عذرخواهی از ملت نیز عمل نمی کند. نگارش نامه خطاب به هاشمی به جای نهادهای مسئول نیز از دیگر نکات قابل تأمل در کروبی نامه است.

6 - گزارش یک مرگ

عصر شنبه 30 خرداد، در خیابان کارگر شمالی، تقاطع خیابان شهید صالحی و کوچه خسروی قتلی رخ داد که حواشی بسیاری را به دنبال داشت. در این ماجرا خانم ندا آقا سلطان به ضرب گلوله کشته شد.

بلافاصله پس از این اتفاق، فیلم آن با نام «گزارش یک مرگ در تهران» از شبکه های خارجی به طور گسترده پخش و موج جدیدی از تبلیغات ضد ایرانی آغاز شد. چند روز بعد آرش حجازی - به عنوان شاهد ماجرا - در مصاحبه با بی بی سی انگشت اتهام را به سوی نظام نشانه رفت. در مورد این قتل و ادعاهای آرش حجازی زوایای پنهان فراوان و سوالات زیادی وجود دارد.

چرا یک دوربین فیلمبرداری باید ندا را حدود یک ساعت تعقیب کند؟ آیا ورود حجازی چند روز قبل از این ماجرا به تهران، حاضر بودنش در محل و بازگشت سریع وی به انگلیس را می توان اتفاقی دانست؟ حجازی مدعی است حاضران در صحنه، ضارب را گرفتند اما او را رها کردند! پس چرا هیچ فیلم و عکسی از وی و اسلحه اش وجود ندارد؟ (در حالی که چند فیلم از زوایای مختلف از صحنه قتل ضبط و پخش شده است).

گذشت زمان و برخی موضوعات - مانند اعطای بورسیه تحصیلی به نام ندا از سوی دانشگاه آکسفورد، تلاش تایم برای معرفی مقتول به عنوان چهره برتر سال 2009 و ... بیش از پیش زوایای تاریک و دست های پشت پرده این سناریو سیاه را روشن می کند البته از مسببان اصلی این جنایت و جنایات مشابه که با طرح ادعای دروغین تقلب باعث به زمین ریخته شدن خون تعدادی از هموطنانمان شدند نباید غافل شد.

7 - سومین متفکر جهان

انتخاب همسر میرحسین موسوی ازسوی نشریه ای وابسته به محافل صهیونیستی به عنوان سومین متفکر جهان در سال 2009 را می توان یکی از مضحک ترین دروغ های این سال نیز دانست.

نشریه «فارین پالیسی» در توضیح خود درباره این انتخاب نوشته است: دلیل معرفی زهرا رهنورد به عنوان سومین متفکر جهان آن است که او نقشی اساسی در برانگیختن معترضین و حوادث پس از انتخابات ایران داشته است. هنگامی که این نشریه با موج سنگینی از پرسش ها و سرزنش ها روبرو شد، سوزان گلاسر دبیر اجرایی فارن پالیسی اعتراف کرد این انتخاب پایه علمی و منطقی ندارد و بیشتر جنبه نمادین دارد.

درباره میزان صحت این انتخاب همین بس که رهنورد در توضیح دلایل تقلب گسترده در انتخابات و پیروزی همسرش گفته بود؛ من لر و همسرم ترک است. مگر می شود ترک ها به فرزندشان و لرها به دامادشان رای ندهند؟!

8 - نمازجمعه اولی ها

نمازجمعه 26 تیرماه تهران به امامت هاشمی رفسنجانی برگزار شد. جریان موسوم به سبز از مدت ها پیش از آن با تبلیغات گسترده معترضین را به حضور گسترده در این نمازجمعه دعوت کردند و آن را «نمازجمعه سبز» نامیدند. نکته جالب اینکه شبکه های ضدانقلاب ماهواره ای برای نخستین بار طی 30 سال گذشته به تبلیغ نمازجمعه پرداختند و برخی سایت های همسو نیز آداب آن را آموزش دادند!

اگر چه خطیب جمعه در روز مورد اشاره اغلب سخنانی که گفت با استقبال جریان فتنه روبرو شد و با سوت و کف مورد تایید قرار گرفت اما حضور شکننده و برخی رفتارها و حرکت های هواداران فتنه سبز موجبات سرافکندگی سران این جریان شد.

هنگام اقامه نماز عده زیادی از سبزها فقط تماشاچی بودند، تعدادی هم نمازجمعه مختلط خواندند و بعضی هم لازم ندیدند کفش های خود را هنگام نماز در بیاورند. مجموعه رویدادهای آن روز راستین بودن «نمازجمعه سبز» و ماهیت فتنه را روشن تر کرد. سبزهای شرکت کننده در این مراسم به «نمازجمعه اولی ها» معروف شدند.

9 - اعتراف با قرص

دهم مرداد ماه اولین جلسه متهمان حوادث پس از انتخابات برگزار شد و در ادامه موجی از فرافکنی و لجن پراکنی برای تحت الشعاع قرار دادن دادگاه و اعترافات متهمان از سوی رسانه های غربی و برخی چهره های داخلی آغاز شد. شاه بیت همه ادعاها این بود؛ این اعترافات تحت شکنجه بوده است.

برای نمونه دفتر هاشمی و همچنین مجمع تشخیص مصلحت نظام جمهوری اسلامی با انتشار بیانیه ای عنوان داشت: «معلوم نیست چنین مطالبی در چه شرایط و ملاحظاتی بیان شده است.»موسوی هم اعترافات متهمان را حاصل رنج آنان در مدت حبس و اجبار اعتراف گیران و شکنجه گران آنان خواند.

برخی نشریات داخلی نیز مدعی شدند به متهمان قرص های روانگردان خورانده شده و حرف های آنها تحت تاثیر این داروها بوده است. هر چند در همان ایام برخی متهمان - مانند ابطحی و عطریان فر - این ادعاها را کاملا رد کرده و اهانت آمیز خواندند اما این موضع گیری های صریح هم با انکار مدعیان روبرو شد.

مدتی بعد اغلب چهره های سرشناس بازداشت شده، آزاد شدند اما حتی در دیدارهای خصوصی با سران فتنه هم چیزی برخلاف حرف های خود در دادگاه نگفتند و حرفی از شکنجه و اعتراف تحت فشار به میان نیاوردند.

10 - سبز بی ریشه

موسوی و تیم او پیش از انتخابات با یک برنامه حساب شده سعی کردند جریان خود را جریانی اصیل، دینی و ارزش دار معرفی کنند. انتخاب رنگ سبز - با توجه به جایگاه آن در باورهای عمومی - و طرح شعارهایی مانند الله اکبر، یا حسین میرحسین، «نخست وزیر امام»، و ... در همین راستا قابل ارزیابی و تامل است.

البته گردانندگان صحنه در ابتدای امر با همین ترفند موفق شدند چنین باوری را در اذهان لایه هایی از جامعه وارد کنند اما به مرور زمان، رویدادهای بعدی توخالی بودن این شعارها را روشن کرد.

در ادامه شعارهای انقلابی و مذهبی جای خود را به این شعارها دادند؛ «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»، «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی»، «فلسطینو رها کن، فکری به حال ما کن،» «چوب، چماق، بسیجی دیگر اثر ندارد و ...»

البته حرمت شکنی و گستاخی به همین جا ختم نشد و کار مدعیان خط امام و نخست وزیر امام به جایی رسید که بر اثر تحریکات و سکوت های تشویق آمیز آنان، در اهانتی شنیع عکس حضرت امام(ره) پاره شده و به آتش کشیده شد.

طلاق مستند !

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:33 شماره پست: 525

رئیس گروه علوم اجتماعی دانشگاه پیام نور ساری گفت: بر اساس بررسی‌های انجام شده، 49 درصد طلاق‌ها به علت عدم رعایت مسائل عفاف و بدحجابی است.

به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، حسین نازک‌تبار پیش از ظهر امروز در جلسه کارگروه امور بانوان و خانواده استانداری مازندران در سخنانی با اشاره به اینکه نزدیک به نیمی از طلاق‌های کشور با دلیل بدحجابی صورت می‌گیرد، گفت: با وجود بدحجابی در جامعه، حریم روابط زن و مرد در اجتماع شکسته می‌شود و افکار انحرافی در جامعه گسترش می‌یابد و در نتیجه آمار طلاق و فحشا به فزونی می‌گراید.

این استاد دانشگاه اظهار داشت: طلاق به عنوان مسأله‌ای اجتماعى، یکی از انواع گسیختگی خانواده است که هم از ساخت اجتماعی و هم از خصوصیات فردی زوج‌ها متاثر می‌شود.

وی با اشار به اینکه با وجود سابقه تاریخی طلاق، تنها از قرن بیستم طلاق به عنوان یک آسیب و مسئله اجتماعی جدی مطرح می‌شود، بیان داشت: در قرن بیستم به دنبال افزایش جمعیت و تغییر در نظام فرهنگی، ارزشی و نظام هنجاری در بسیاری از نقاط جهان به ویژه در جوامع صنعتی، میزان طلاق روندی افزایشی به خود گرفت.

نرخ رشد طلاق در سال‌های اخیر سیر صعودی داشته است

نازک تبار با اشاره به وضعیت طلاق در مازندران، تصریح کرد: نرخ رشد طلاق در سال‌های اخیر سیر صعودی داشته است که بر اساس آمار منتشره از سازمان ثبت احوال استان در سال 1385، 4 هزار و 123 نفر از یکدیگر جدا شدند.
وی با یاداوری این نکته که در سال 1386 از جمعیت متاهل استان، 4 هزار و 343 نفر طلاق گرفته‌اند، گفت: این رقم در سال 1387 به 5 هزار و 195 نفر افزایش یافته است.

وی شهرستان‌های بابل و آمل را در این بخش در بالاترین میزان طلاق ثبت شده در استان عنوان و خاطرنشان کرد: شهرستان‌های محمودآباد و سواد کوه به ترتیب پایین‌ترین نرخ طلاق را به خود اختصاص داده اند.

عوامل طلاق در استان

نازک‌تبار، عوامل طلاق در استان را شامل ازدواج‌های تحمیلی و نسنجیده، عدم تفاهم و تعارض‌های فکری زوجین با همدیگر، بدبینی مرد و زن به همدیگر، دخالت خانواده‌های زوجین، عدم علاقه یک یا هر دوی زوجین به یکدیگر، انتظارات و توقعات نابجای زوجین از یکدیگر، سابقه دوستی و ارتباط قبل از ازدواج، نازایی و بچه دار نشدن، روابط جنسی خارج از ازدواج، مصرف الکل یا مواد مخدر، عدم رعایت اصول مذهبی و اخلاقی، بی‌ثباتی شغلی، عدم تمکین(عدم انجام وظایف زناشویی)، بیماری و اختلالات روانی زوجین، به روز شدن مهریه زنان، مهریه‌های سنگین و اختلاف سطح تحصیلات طرفین و سایر عوامل دانست.

عوامل فرهنگی و شخصیتی در صدر عوامل طلاق

رئیس گروه علوم اجتماعی دانشگاه پیام نور ساری خاطرنشان کرد: عوامل موثر بر طلاق به ترتیب شامل عوامل فرهنگی و شخصیتی و عوامل اجتماعی بیشترین میانگین را به لحاظ تأثیرپذیری بر طلاق داشته و در مقابل کمترین میانگین نیز مربوط به عوامل اقتصادی و شخصیتی بوده است.

نازک‌تبار، از جمله راه‌های مؤثر در کاهش طلاق را آموزش شیوه‌های صحیح رفتاری از طریق برگزاری دوره‌های آموزشی قبل از ازدواج و نیز پرهیز خانواده‌ها از ازدواج‌های سهل‌گیرانه در برای فرزندان خود دانست.

الله اکبر
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:31 شماره پست: 524

شبکه ایران: ازحضرت آیت‌الله آقا موسی شبیری زنجانی نقل شده است که: در سفری که امام خمینی(ره) و پدرم برای زیارت به مشهد مقدس رفته بودند امام درصحن حرم امام رضا (ع) با سالک الی الله حاج حسنعلی نخودکی مواجه می شوند. امام امت (ره) که در آن زمان شاید درحدود سی الی چهل سال بیشتر نداشت وقت را غنیمت می شمارد و به ایشان می گوید با شما سخنی دارم.حاج حسنعلی نخودکی می گوید: من درحال انجام اعمال هستم، شما در بقعه حر عاملی (ره) بمانید من خودم پیش شما می آیم. بعد از مدتی حاج حسنعلی می آید و می گوید چه کار دارید؟

امام (ره) خطاب به ایشان رو به گنبد و بارگاه امام رضا (ع) کرد و گفت: تو را به این امام رضا، اگر (علم) کیمیاداری به ما هم بده؟

حاج حسنعلی نخودکی انکار به داشتن علم (کیمیا) نکرد بلکه به امام (ره) فرمودند:اگر ما «کیمیا» به شما بدهیم و شما تمام کوه و در و دشت را طلا کردید آیا قول می دهید که به جا استفاده کنید و آن را حفظ کنید و درهر جائی به کار نبرید؟

امام خمینی (ره) که از همان ایام جوانی صداقت از وجودشان می بارید، سر به زیر انداختند و با تفکری به ایشان گفتند: نه نمی توانم چنین قولی به شما بدهم.

حاج حسنعلی نخودکی که این را از امام (ره) شنید روبه ایشان کرد وفرمود: حالا که نمی توانید «کیمیا» را حفظ کنید من بهتر از کیمیا را به شما یاد می دهم و آن این که:

بعد از نمازهای واجب یک بار آیه الکرسی را تا «هوالعلی العظیم» می خوانی.
و بعد تسبیحات فاطمه زهرا(س) را می گویی.
وبعد سه بار سوره توحید «قل هوالله احد» را می خوانی.
و بعد سه بار صلوات می گویی:اللهم صل علی محمد و آل محمد
و بعد سه بار آیه مبارکه: و من یتق الله یجعل له مخرجا. و یرزقه من حیث لایحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله، بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدراً؛ (طلاق/2 و 3) (هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم می کند و او را از جائی که گمان ندارد روزی می دهد، و هرکس برخداوند توکل کند کفایت امرش را می کند، خداوند فرمان خود را به انجام می رساند، و خدا برای هرچیزی اندازه ای قرار داده است.) را می خوانی که این از کیمیا برایت بهتر است.

منبع: مجله بشارت، ش 58، صادق زینی لشکاجانی.

اعجاز وحی

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:30 شماره پست: 523

کلمات و دفعات تکرار در جمع آیات قرآن مجید

دنیا (یکی ازنام های زندگی): ١١۵، آخرت (نامی برای زندگی پس از این جهان): ١١۵
ملائکه:    ٨٨     ،     شیاطین: ٨٨
زندگی:     ١۴۵  ،          مرگ: ١۴۵
سود: ۵٠          ،          زیان: ۵٠
ملت (مردم):۵٠،      پیامبران: ۵٠
 ابلیس(پادشاه شیاطین): ١١    ،       پناه جوئی از شرّ ابلیس: ١١
مصیبت:  ٧۵       ،         شکر: ٧۵
صدقه: ٧٣          ،     رضایت: ٧٣
فریب خوردگان (گمراه شدگان):  ١٧  ،     مردگان (مردم مرده): ١٧
مسلمین: ۴١       ،      جهاد : ۴١
طلا: ٨          ،   زندگی راحت: ٨
جادو: ۶٠       ،              فتنه: ۶٠
زکات: ٣٢       ،            برکت: ٣٢
ذهن : ۴٩      ،                 نور: ۴٩
زبان: ٢۵        ،      موعظه (گفتار، اندرز): ٢۵
آرزو:   ٨         ،              ترس: ٨
آشکارا سخن گفتن (سخنرانی): ١٨     ،       تبلیغ کردن: ١٨
سختی: ١١۴       ،         صبر: ١١۴
محمد (صلوات الله علیه):  ۴   ،   شریعت (آموزه های حضرت محمد (ص)): ۴
مرد: ٢۴             ،            زن: ٢۴

 

و نیز جالب خواهد بود به دفعاتی که کلمات زیر در قرآن ظاهر شده اند نگاهی داشته باشیم:
نماز: ۵
ماه: ١٢
روز: ٣۶۵

دریا : ٣٢ ، زمین (خشکی): ١٣
دریا  +  خشکی  = ٣٢+ ۴۵ = ١٣
 دریا = % 71..11=45/(32)

 خشکی =  % 28.89=45/(13)
 =١٠٠% دریا ( ٧١.11 %) + خشکی( (28.89%
دانش بشری به تازگی اثبات نموده که آب ٧١٫١١١ % و خشکی ٢٨٫٨٨٩ % از کره زمین را فراگرفته است.

آیا می توان گفت که این ها همه بر حسب اتفاق در قرآن مجید آمده است؟

ابوالقاسم طالبی چه می گوید ؟!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:26 شماره پست: 522

 

صهیونیسم در سینمای ایران ؟!!


ابوالقاسم طالبی طی گفتگویی ضمن انتقاد از فضای حاکم بر سینمای ایران،عملکرد بخش بین الملل بنیاد سینمایی فارابی به عنوان وزارت خارجه سینمای ایران در 30 سال پس از انقلاب،عملکرد خاتمی در دوران وزارت ارشاد و ....فضای فعلی حاکم بر سینما را امنیتی و سیاست زده خواند.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر جهان،ابوالقاسم طالبی در این گفتگو عنوان کرده که سینما نه، از طرف سرویس‌های امنیتی ایران، بلکه از طرف رایزن‌های فرهنگی سفارتخانه‌ها موضوع را سیاست‌زده و سپس امنیتی کرده‌اند.

وی در پاسخ به این پرسش که یعنی آنها فضای امنیتی در سینمای ما ایجاد کردند، مثلاً سازمان موساد و اینتلیجنت سرویس؛گفته است که :

بله سینمای ما تحت سیطره و حکمرانی برنامه‌های این سازمان‌های جاسوسی است. صحبت من این است که ای مسؤولین نظام اسلامی ما را از دست عوامل این سازمان‌ها رها کنید، کمک کنید ما نفس بکشیم در فضای انقلاب اسلامی کمک کنید.
 ما اگر گفتیم طرفدار انقلاب و حکومت اسلامی هستیم اینطور مطرود هژمونی مک کارتی سینما ایجاد شده توسط عوامل سازمان‌های جاسوسی نشویم، باید فریاد بزنیم یاللمسلمین به داد ما برسید اینجا اگر کسی بخواهد سخت طرفدار ارزش‌های انقلاب اسلامی باشد هنرمندش نمی‌خوانند حتی اگر از هر پنجه‌اش هنر ببارد، ریاکارش می خوانند، تخطئه‌اش می‌کنند.
 
مزدورش می‌دانند چنان فضاسازی می‌کنند که شخص بترسد و عقب بکشد اما اگر مثل یک گربه زیر دست و پای انگلیس، فرانسه و کانادا میومیو کند مردمش و وطنش را بفروشد افتخارات ملی‌اش را به سخره بگیرد و دین مردم مظلوم را وارونه جلوه کند هنرمندش می‌خوانند.

کارگردان سریال "به کجا چنین شتابان در ادامه این گفتگو که با روزنامه وطن امروز انجام گرفته،در پاسخ به این پرسش که یعنی نوری‌زاد الان از نظر عده‌ای هنرمند شده می گوید: 

بله، خیلی خوب مثالی زدید آنها نوری زاد را به حساب نمی‌آوردند این را خود نوری زادهم فهمیده بود. او فهمید تا گذشته‌اش را نفی نکند قبولش نمی‌کنند. 


وی در ادامه عنوان می کند: مثل 90 درصد کسانی که تازه وارد سینما می‌شوند و ادعای انقلابی بودن می‌کنند بعد از یک فیلم می‌فهمند که باید حرفی نزنند که بوی انقلاب اسلامی بدهد وگر نه نقره داغ می‌شوند اگر کسی می‌خواهد بدون هنر هنرمند شود باید برود زیر چتر فرهنگی تعریف شده سفارتخانه‌ها.

کارگردان فیلم سینمایی "نغمه" در پاسخ به این پرسش که این افراد آیا فقط با تطمیع کار می‌کنند یا تهدید، می گوید:

با هر دو، می‌توانید از افراد سوال کنید که چند بار از صنف با آنها تماس گرفته شده تا مطلبی را امضا کنند یا در جلسه‌ای شرکت نکنند و اگر هم کسی می‌گفت من با جناح فلان و بهمان کاری ندارم به او می‌گفتند مگر نمی‌خواهی در سینما به کارت ادامه بدهی.
 
واقعاً هم این کار را می‌کردند چرا که آنها در اغلب شوراها و مراکز تصمیم‌گیری نفوذ دارند و می‌توانند براحتی از ادامه فعالیت‌های یک نفر جلوگیری کنند. لذا وقتی یک منشی صحنه، دستیار فیلمبردار و یا کارگردان از طرف این تفکر تحت فشار قرار می‌گیرد در حالی‌که در بعضی مواقع برای حذف یک پلان می‌گویند زیر بار ارشاد و نظارت نمی‌رویم.

وقتی رئیس‌جمهور ایران جلسه‌ای با هنرمندان می‌گذارد چه کسی سینماگران را تحت فشار قرار می‌دهد که در این جلسه حاضر نشوید، مشخص می‌شود که این یک موضوع کاملا امنیتی از جانب سازمان‌های جاسوسی مستقیم یا غیرمستقیم هدایت و مدیریت می‌شود و هیچ ربطی به فرهنگ ندارد.
 
متاسفانه نیروهای مسؤول هم برای اینکه ژست فرهنگی بگیرند برخورد مطلوبی با خطاکاران این عرصه نکردند و نمی‌کنند. فضا را دست سفارتخانه‌های ویزا دهنده و دعوت کننده به مراسم فرهنگی و جشنواره‌ها داده‌اند، البته اکثریت حال دعوا ندارند نه این‌که همه وابسته باشند بلکه می‌خواهند کار کنند. 


کارگردان فیلم سینمایی "آقای رئیس جمهور"در پاسخ به این پرسش که خیلی‌ها می‌گویند نگاه امنیتی از طرف دولت و نظام به سینماست اما شما به این معتقد نیستید،عنوان می کند:


البته که معتقد نیستم، چون نیست اگر بود که قبادی نمی‌توانست فیلم بسازد بدون پروانه ساخت با افرادی که همگی عضو صنوف رسمی خانه سینما هستند واقعیت این است که ما تحت تور سفارتخانه‌ها و دستگاه‌های امنیتی خارجی هستیم. چطور می‌شود که در میهمانی سفارت فرانسه 200 هنرمند شرکت می‌کنند.


کارگردان فیلم سینمایی "دست های خالی" در پاسخ به این پرسش که آیا می‌توانید چند نفر از کسانی که تفکر سفارتخانه‌ها را نمایندگی می‌کنند نام ببرید،می گوید:

کار من نیست. عده خیلی کمی در این وادی بازیچه سیاست‌بازان و آدم‌هایی که در دست آنها هستند و به الاف و الوف رسیدند،شده‌اند و نام هنرمندهم مدال سینه‌شان. ما سینماگریم، نباید درگیر این مسائل شویم. اگر 4- 3 دفعه ماها را به دادگاه ببرند دیگر نمی‌توانیم کار هنری انجام بدهیم. هنرمند وقتی کار نکند از صحنه حذف می‌شود.


کارگردان فیلم سینمایی "جنگ کودکانه" همچنین در پاسخ به این پرسش  که مگر اینها جز اینکه مثلاً کار به بچه‌های سالم ندهند کار دیگری هم می‌توانند بکنند،می گوید: 

خشن‌ترین برخورد با هنرمند نادیده گرفتن او است. دوره ریاست آقای خاتمی بر وزارت ارشاد، بچه‌هایی که مشخصا اعلام کردند ما ولایت‌فقیه را قبول داریم و پای انقلاب ایستاده‌ایم و خواستند ولایت‌فقیه را در یک فیلم نشان دهند یعنی قصه‌ای بسازند که در آن مدیریت ولی مشخص شود، همانگونه که سینمای آمریکا صدها فیلم ساخته و اقتدار حکومت و کانون اصلی قدرت را در برخورد با فساد داخل بدنه حکومت از پلیس تا کنگره و وزیر نشان داده. هنرمند مسلمان ولایتی هم می‌توانست این کار را بکند اما تحت هجوم و فشار جریانی قرارشان دادند که هرگز چنین اتفاقی رخ نداد و حتی الان که من می‌گویم هم عده‌ای می‌گویند چه حرف‌ها می‌زنند. مدیریت ولایت فقیه را چه‌ به سینما؟


ابوالقاسم طالبی در پاسخ به این پرسش که اگر یک مثال بزنید برای ما و خوانندگان مفید است که سینما و مدیریت ولایت فقیه چطور جمع می‌شوند،عنوان می کند: 

درفیلم آژانس شیشه‌ای یک سکانس بود که یک نفر نامه‌ای از جایی آورده و حاجی و عباس را برای درمان به خارج می‌فرستد. شما احساس می‌کنید سیستم ولایت دارد مدیریت می‌کند. 



کارگردان سریال "به کجا چنین شتابان" در مقابل این سئوال که شما می گویید اگر از پاپ، کلیسا، فمینیسم، غرب و تکنولوژی فیلم بسازید کار روشنفکرانه و هنری محسوب می‌شود اما اگر از ولایت فقیه در فیلمتان دفاع کنید دیگر جایی در سینما ندارید ولی حاتمی‌کیا که الان هست،بیان می کند:



سازنده آژانس هم بعد موج مرده را ساخت که مبارزان حزب الله با آمریکا مثل دون کیشوت‌هستند شما فکر نمی‌کنید هژمونی که از آن یاد می‌کنم مستقیم و غیرمستقیم او را واداشت که آنگونه بگوید البته ممکن است خودش منکر باشد ولی تحلیل حقیر همین است که عرض می‌کنم.


کارگردان مجموعه "بازگشت پرستوها"همچنین در پاسخ به این سئوال که  پس شما معتقدید ضعف سینمای ما از ضعف فنی کارگردان‌های ما نیست،بیان داشت: 

اتفاقا ما کارگردان‌های بسیار خوش ذوقی داریم. اما تحت تور امنیتی سفارتخانه‌ها هستیم و آنها فعالیت‌های سینمایی ما را بشدت محدود کرده‌اند. 

من وقتی به خارج از کشور سفر می‌کنم به سختی باید خودم محلی را برای زندگی و کارم بیابم ولی اگر جزو جریان ولایی نباشم، رایزن فرهنگی و سفیر به استقبال من می‌آیند، بهترین محل را برایم مهیا می‌کنند و به میهمانی‌های مخصوص دعوت می‌شوم. 

برویدتحقیق کنید ببینید چقدر تفکر ولایی مظلوم است در سینمای ایران. طبیعتا ظرفیت افراد هم تا مدتی است و ناامید می‌شوند. می‌برند و این بریدگی اول در کارهایشان بروز و ظهور پیدا می‌کند بعد در گرایش‌های جناحی.
 

برای تاریخ

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:23 شماره پست: 521

 

گزارش شورای نظارت بر صداوسیما درباره سریا‌ل‌های نوروزی

شورای نظارت بر صدا و سیما نسبت به شوخی‌های سخیف، شائبه توهین به قومیت‌ها و همچنین کیفیت نازل سریال‌های نوروزی سیما انتقاد کرد.

به گزارش فارس، شورای نظارت بر صدا و سیما در گزارشی به مقامات عالیرتبه، بررسی و ارزیابی کارشناسان خود را درباره سریال‌های نوروزی چاردیواری از شبکه یک، زن ‌بابا از شبکه 3 و دارا و ندار از شبکه تهران اعلام کرد.

کارشناسان شورای نظارت، سریال‌های نوروزی امسال (فروردین 89) را از نظر جذب مخاطب، توجه به اقشار متوسط و ضعیف جامعه و پرهیز از زرق و برق زندگی‌های تجملاتی و محور و محتوای داستانی مناسب، قابل قبول و نسبتا موفق که توانستند رضایت عمومی مخاطبان را به خوب جلب کنند، ارزیابی کرده‌اند.

آنها در عین حال از وجود اشکالات و نواقصی مانند وجود شوخی‌های بعضا سخیف و برخورد نا مناسب افراطی بین پدر و فرزند و همچنین رقص پا در تیتراژ سریال زن بابا و شائبه توهین به قومیت‌ها و لهجه‌ها و کیفیت نازل در طرح مضامین و عدم قدرت جذب مخاطب در سریال دارا و ندار، انتقاد کرده و تصریح کرده‌اند این اشکالات کیفیت سریال‌های نوروزی را از سطح مطلوب تنزل داده است.

رسانه ملی در بخش‌های مختلف خبری خود در آن مقطع، تنها به تقدیر شورای نظارت از برنامه‌های نوروزی سیما اشاره و آن بخش از گزارش را که به انتقاد از این برنامه‌ها پرداخته بود، سانسور کرده بود.

[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:22 شماره پست: 520

 

به یاد سرداران عشق


1. قول مجدد!

عباس بابایی، یک ارتشی بود. خلبان غیوری که در دوران حکومت طاغوت، به دانشگاهی در آمریکا اعزام شد و تحت تربیت اساتیدی قرار گرفت که به روال معمول ارتش­های جهان، نظامی­گری را از دین­گرایی جدا می­دانند. در بین دستنوشته­های او خطاب به همسر بزرگوارش می­خوانیم:

«ملیحه جان! در این دنیا فقط پاکی، صداقت، ایمان، محبت به مردم، جان­دادن در راه وطن و عبادت باقی می­ماند! تا می­توانی به مردم کمک کن. حجاب!!! حجاب را خیلی زیاد رعایت کن.

اگر شده نان خشک بخور ولی دوستت، فامیلت، ... را که چیزی ندارد و کسی که بیچاره است را از بدبختی نجات بده. تا می­توانی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو؛ از او بپرس که مثلاً چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر...

... ملیحه! به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می­گویم شاید من مُردم؛ باید ملیحه­ام همیشه خوشبخت باشد، هرگز اشتباه فکر نکند و همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند؛ چون جز این راه، راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد. ملیحه! باید مجدداً قول بدهی که همیشه باحجاب باشی، همیشه باایمان باشی، همیشه به مردم کمک کنی و به همه محبت کنی. در جوانی پاک­بودن، شیوه پیغمبری است و راه خداست...

یادمان سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی، شماره 33، مردادماه 1387، ص80

گزیده­ای از نامه­های شهید بابایی به همسرش

 

 

 

امام على×: زکات زیبایى، عفّت و پاکدامنى است.

غررالحکم، ص256

 


2. چه حوصله­ای داشت!

از او تعریف­های زیادی شنیده بودم. همه می­گفتند دختر بسیار باهوش و درایتی است و از حجاب و ایمانش تعریف می­کردند.

شهید مریم فرهانیان همیشه در تکاپو بود؛ اما از حجابش یک لحظه غافل نمی­شد! خیلی مرتب و منظم بود. همیشه مقنعه و مانتویش را که می­شست، طوری روی طناب می­کشید که حتی یک چروک هم روی آن نماند. بعد هم که خشک می­شد، زیر متکا و تشک پهن می­کرد تا صاف صاف شود. در آن معرکه خاک و خون و آتش که آب و برق هم نداشتیم، این همه تقید به نظم و آراستگی، واقعاً حیرت­آور بود!

همیشه می­گفت: «اگر ما مرتب و آراسته باشیم و رعایت کامل بهداشت را بکنیم، هم در سلامتی و هم در روحیه مجروحان اثر مثبت دارد.» همیشه لباس­هایش را منظم می­کرد. در آن اوضاع واقعاً تعجب می­کردم، می­گفتم: در این شرایط دست بردار! چه حوصله­ای داری؟! اما او می­گفت: «باید با سر و ریخت شلخته برویم که یک وقت خدای ناکرده بگویند بچه مذهبی­ها نامرتب هستند؟!»

یادمان شهدای زن، شماره27، بهمن­ماه 1386، ص46 و 45

در قامت یک دوست، گفت و شنود شاهد یاران با فاطمه جوشی

 

 

(ضمن اینکه عبارت زیر، عیناً در خاطره شماره27 تکرار شده، تاریخ­ها متفاوت است.)

زنان مسلمان ما باید بدانند که امروز سنگربان ارزش­های اسلامی در برابر وضع جاهلی دنیای غرب هستند.

رهبر معظم انقلاب در دیدار با پرستاران، همزمان با میلاد حضرت زینب÷، دوم آبان­ماه 1370

 


3. دانشگاه بروید اما...

فضای جامعه، فضای مناسبی نبود. سینماها از یک طرف و مشروب فروشی­ها از طرف دیگر رنگ فضای اسلامی را از خیابان­ها زدوده بودند. مردم، آن روزها گاهی از ادامه تحصیل فرزاندانشان به خاطر وضعیت بد بعضی از محیط­ها جلوگیری می­کردند. آقا، با این که یک روحانی بزرگ و رهبر مبارزات ضدستم­شاهی در عصر خود بود اما هیچ­گاه مانع تحصیل دختران خود در دانشگاه نشد؛ می­گفت: «درس بخوانید و دانشگاه بروید اما با حفظ حجاب!»

اشرف­السادات کاشانی، فرزند آیت­الله کاشانی

یادمان آیت­الله ابوالقاسم کاشانی، شماره16، اسفندماه 1285، ص59

 

 

 

 

محیط تحصیل و جامعه باید براى دختر و پسر، سالم و امن باشد و اسلام براى حفظ حدود اخلاقى و کمک به امنیت زن و مرد، حجاب را براى زن تعیین کرده است.

مقام معظم رهبری در اجتماع شمار زیادى از بانوان مسلمان و انقلابى استان خوزستان، 20اسفندماه 1375

 


4. گلدسته عفاف

گلدسته، چون تنها دخترم بود خیلی به او علاقه داشتم. یک بار که در زمان جنگ به خانه­اش در دزفول رفته بودم، دیدم شب موقع خواب با پوشش کامل می­خوابد! تعجب کردم؛ در آن هوای گرم جنوب، خوابیدن با لباس ، کار آسانی نبود! علت را که پرسیدم، گفت: «پدر جان، اینجا هر لحظه ممکن است بمباران شود؛ باید از هر نظر آمادگی داشته باشیم. ممکن است فردا صبح زنده نباشیم. پس باید پوشش کامل داشته باشیم تا وقتی ما را از زیر آوار خارج می­کنند، مشکلی وجود نداشته باشد.»

یادی از شهید گلدسته محمدیان، چهار فصل عشق، کنگره خراسان، ص68 (تغییر داده­ام؛ ببینید درست است!)

 

 

 

 

امیر المؤمنین× فرمودند: حیا و عفت نیکو است و از زنان نیکوتر است.

ارشاد القلوب، ترجمه مسترحمى، ج‏2، ص270


5. ماه را ببین!

راه برایش مشخص بود. با منطقی که داشت، ساده و صمیمی نوشت:

«خواهرم، راضیه جان! حجابت را خیلی محکم حفظ کن. به بعضی­ها نگاه نکن که به پیروی از شیطان، وجود خودشان را مانند افساری برای او درست می­کنند تا شیطان بتواند کارش را انجام دهد و این افسارها را به گردن بعضی­ها(بعضی دیگر بهتر است) بیندازد. نگاه نکن که اگر حجاب و فکر درست داشته باشی، مسخره­ات می­کنند؛ البته آنها شیطان هستند. شما به حضرت فاطمه÷ نگاه کن که چگونه زیست و چگونه خودش را حفظ کرد.»

سیرت شهیدان، ص90، وصیت نامه شهید سید محمدناصر علوی

 

 

 

 

پیامبر اکرم| فرمود: همانا فاطمه÷ عفّت خویش را پاس داشت و خداوند متعال، نسل او را بر آتش حرام گرداند.

کشف الیقین، ترجمه آژیر، ص345


6. معیاری برای خواستن!

وقت زن­گرفتنش بود. خواهرم دوستی داشت که می­خواست به او معرفی کند. دختر خوبی بود. برادرم رفت او را ببیند اما چشمش خورد به دختر خانمی که پوشش کاملی داشت. تحقیق کرد. دانشجوی فیزیک دانشگاه شریف بود. از حجاب او خوشش آمده بود.

رفت خواستگاری­اش. همین شد مقدمه ازدواجشان.

یادمان شهدای دولت جمهوری اسلامی ایران، شماره10، شهریورماه 1285، ص71، شمسی کلانتری(خواهر شهید)

 

 

 

 

 

 

پیغمبر| فرمود: می­خواهید بهترین زنان را معرفى کنم؟ گفتند: آرى یا رسول­اللَّه. فرمود: بهترین زنان آن است که با عاطفه و محبت و عفیف و پوشیده باشد، در خانواده‏اش عزیز و محترم و براى شوهر متواضع و فروتن باشد. با شوهر شوخ و مزاح­گر و نسبت به دیگران(از مردان) مستور و خوددار باشد.

مکارم الأخلاق، ترجمه میر باقرى، ج‏1، ص381؛ در اخلاق ستوده زنان، ص378 و در مستدرک، ج14، ص161


7. نگاه و گناه!

هر خانواده­ای برای خودش رسم و رسومی دارد. ما قبل از عروسی، مراسمی زنانه برگزار می­کنیم که معروف است به پاتختی. خانم­ها جمع می­شوند و در حضور عروس و داماد جشن می­گیرند.

مراسم شروع شده بود؛ اما هر چه اصرار می­کردیم داخل خانه نمی­آمد! به شوخی گفتم: همه که تو را نمی­شناسند؛ شاید فکر کنند عیب و ایرادی داری!

قبول نمی­کرد. نمی­توانست رو به روی آن همه نامحرم بنشیند. جلوی در ایستاد. می­گفت: همین کفایت می­کند.

 

امیر المؤمنین× فرمودند: از علائم ایمان، انجام کارهاى شایسته است و چراغ نورانى آن عفت می­باشد.

ایمان و کفر، ترجمه الإیمان و الکفر بحار الأنوار، ج‏1، ص375


8. ناهار با چاشنی حجاب!

داشت با بچه­ها بازی می­کرد. یازده دوازده سال بیشتر نداشت. زن­دایی صدایشان کرد: ناهار حاضر است. همه گرسنه­شان بود و زود سر سفره نشستند. محمدعلی دست به غذا نمی­زد.

زن­دایی تعجب کرد. گفت: مگر گرسنه نیستی؟

محمدعلی سرش پایین بود. گفت: «می­توانم خواهشی از شما بکنم؟ می­شود چادرتان را سرتان کنید؟!» زن­دایی از این که دید بچه­ای با این سن، به این مسائل توجه دارد خوشحال شد. زود چادرش را سر کرد تا محمدعلی بنشیند و راحت ناهارش را بخورد.

سیره شهید رجایی، ص34، حجاب، محمدحسین رجایی

 

 

 

 

 

امام صادق× فرمود: حیا و عفت و کم­سخنى، از علائم ایمان است.

ایمان و کفر، ترجمه الإیمان و الکفر بحار الأنوار ج‏2، ص255


9. حساب حسابه و کاکا برادر!

چند نفر با هم قدم می­زدند و گفت­وگو می­کردند. بازار بحث و جدل­های سیاسی و اعتقادی، حسابی داغ بود. حلقه­هایی تشکیل می­شد و چند ساعتی همه را مشغول می­کرد.

او هم برای خودش فکر و اندیشه­ای داشت. از حرف حق کوتاه نمی­آمد؛ اما این خصلت باعث نمی­شد مثل خیلی دیگر از دانشجوهای دانشسرا، چشم در چشم دخترهای بی­حجاب بنشیند و بحث کند!

رجایی، این جمع­ها را که می­دید، راهش را کج می­کرد و می­رفت. به حفظ حریم­ها معتقد بود. حضور در این نوع بحث­ها را حرام می­دانست.

خواندنی­ها از زندگی یک رئیس جمهور، ص37

 

 

 

 

رسول خدا| فرمودند: اى فرزند آدم، از آنچه خدا حرام کرده اجتناب کن و عفّت داشته باش؛ تا از اهل عبادت خدا محسوب گردى.‏

ارشاد القلوب، ترجمه طباطبایى، ص75


10. تک و پاتک!

خبر که نداشت؛ می­رفت مجلس و مراسمی، ناگهان غافل­گیر می­شد! چشمش که به زن­های بی­حجاب می­افتاد، چیزی نمی­گفت؛ می­نشست یک گوشه، سرش را پایین می­انداخت؛ چند لحظه که می­گذشت، بلند می­شد چیزی را بهانه می­آورد و زود خداحافظی می­کرد. دیگر لازم نبود چیزی بگوید! همه دستگیرشان می­شد محمدعلی رجایی آدمی نیست که به هر محفلی پا بگذارد و در مقابل عمل حرام بی­تفاوت بماند!

خواندنی­ها از زندگی یک رئیس جمهور، ص22

 

 

 

اى على! چهار چیز است که در هر کس باشد، اسلامش تمام است: راستى، سپاسگزارى، حیا و خوى نیک.

کتاب الروضة در مبانى اخلاق، ص73، باب3، وصیت­هاى پیامبر| به امیر المؤمنین×


11. سرباز فراری!

برای ادامه خدمت، باید می­رفت منزل جناب سرهنگ. همان اول، وضع زننده همسر او را که دید فرار کرد و برگشت به پادگان.

هجده توالت بود که هر نوبت چهار نفر باید تمیزشان می­کردند. عبدالحسین برای تنبیه، باید جور همه را می­کشید. یک هفته بعد، سرهنگ رو کرد به او و گفت: دوست داری برگردی همان جا، مگر نه؟

تأثیری روی او نداشت! گفت: «اگر تا آخر خدمت مجبور باشم همه کثافت­های توالت را در بشکه خالی کرده و به بیابان بریزم، باز هم آن­جا پا نمی­گذارم!»

بیست روز دیگر به همان کار ادامه داد. مسئولان پادگان، خودشان خسته شدند و رهایش کردند.

خاکهای نرم کوشک، صفحات18 و 19 و 20، عبدالحسین برونسی

 

 

 

 

حضرت علی× به یکی از یارانشان فرمودند: شیعیان من، مردمان شکیبا و دانشمند به خدا و دین خدایند. به طاعت و امر خدا عمل می کنند، ... نفس‏هاى عفیف و پاک دارند، ... اینان شیعیان پاک منند و برادران گرامى من می­باشند. آگاه باشید که چقدر دلباخته و عاشق آنهایم.

ارشاد القلوب، ترجمه رضایى، ج‏1، ص349


12. غیرت، کیلویی چند؟!

نسبت به عفاف و حجاب بسیار حساس بود و به فرامین الهی توجه زیادی نشان می­داد. وقتی رژیم شاهنشاهی دستور داد که دخترها باید لباس­هایی به رنگ آبی و قرمز بپوشند و در خیابان­ها رژه بروند، غیرتش به جوش آمد! به مدرسه خواهرش رفت و با قاطعیت به مدیر مدرسه گفت: «من به هیچ عنوان نمی­گذارم خواهرم بدون حجاب از مدرسه خارج شده و رژه برود.»

تهدید کردند کارش را به ساواک می­کشانند. فایده­ای نداشت؛ روی غیرتش با چیزی معامله نمی­کرد!

تندر تانک­ها، ص51، راوی(به روایت از بهتر است) مادر شهید رضا مجیدی

 

 

 

 

 

 

امام باقر×: حیا و ایمان، پیوسته و متّصل در یک ریسمانند؛ هر کدام برود، آن دیگری به دنبالش خواهد رفت‏.

تحف العقول، ترجمه جعفرى، 278


13. گزینش با واسطه!

از آموزش و پرورش آمده بودند برای تحقیقات اداری.

رفت استقبالشان. با همان لبخند شیرینش گفت: اگر ضرورتی در میان نیست به جای صحبت حضوری، سوال­ها را مکتوب کنید بهتر است.

من هم این طوری راحت­تر بودم. جلوی مرد غریبه، آدم دست و پایش را گم می­کند.

سوال­ها را آورد داد دست من، پاسخ­ها را هم برد تحویل داد. نه کاغذها را خواند، نه از مطالبش پرسید. قصدش تجسس نبود؛ فقط می­خواست حریم­ها حفظ بماند.

خاطره­ای از سردار یوسف کلاهدوز، یک سجده تا بهشت، ص43

 

 

 

«و اذا سألتموهن متاعا فسألوهن من وراء حجاب ذلکم أطهر لقلوبکم و قلوبهن» احزاب/ 53

و چون از زنان[پیامبر] چیزی خواستید، از پشت پرده بخواهید؛ این برای دل­های شما و دل­های آنها پاکیزه­تر است.


14. اعلام برائت!

کنار خیابان داشتم با ابراهیم صحبت می­کردم، یکهو دیدم صورتش سرخ شد. رد نگاهش را دنبال کردم؛ یک زن بدحجاب، کنار کیوسک تلفن ایستاده بود. ابراهیم با ناراحتی رویش را برگرداند. با همان ناراحتی هم گفت: غیرت شوهرش کجا رفته؟! غیرت پدرش کجا رفته؟! غیرت برادرش کجا رفته؟!

رو کرد به آسمان، با حالی پریشان گفت: «خدایا، تو خودت شاهد باش که ما حاضر نیستیم چنین صحنه­های خلاف دینی را در این مملکت ببینیم؛ مبادا به خاطر این­ها به ما هم غضب کنی و بلاهای خودت را بر سر ما نازل کنی!»

ساکنان ملک اعظم5، منزل شهید ابراهیم امیرعباسی، ص23

 

 

 

 

امام رضا× فرمودند: رسول خدا هفت گروه را لعن می­کردند؛ یک دسته از آنها مردانی هستند که از زنان خود غافل باشند.

مستدرک الوسائل، ج14، ص291 و بحار، ج76، ص116


15. این خط، قرمز است!

بعضی زن­های همسایه، گاهی حرصشان درمی­آمد! می­گفتند: این آقاابراهیم هم خیلی خودش را می­گیرد!

می­دانستم دردشان چیست! می­گفتم: شما اشتباه می­کنید. او فقط می­خواهد خودش را از گناه حفظ کند. برای همین نه به نامحرم نگاه می­کند نه با نامحرم حرف می­زند. من که خواهرش هستم، بعضی وقت­ها توی خیابان از کنارش رد می­شوم اما او متوجه نمی­شود!

ابراهیم توی فامیل و آشنا هم، همین طور مراعات می­کرد. همیشه یک خط قرمز بین خودش و نامحرم می­کشید.

ساکنان ملک اعظم5، منزل شهید ابراهیم امیرعباسی، ص22

 

 

 

 

امام صادق× فرمود:

نسبت به زنان مردم، به عفّت و پاک­نظرى رفتار کنید تا دیگران نیز با همسران و محارم شما عفّت ورزند و پاکدامنى کنند.

من لایحضره الفقیه، ترجمه غفارى، ج5، ص334

 


16. نخواستیم بابا، دکتر نخواستیم!

در کانادا که درس می­خواند، برای معاینه پیش دکتر رفت. آقای دکتر گفت باید داخل اتاق مخصوص رفته و لباس­هایش را در بیاورد.

حسن وارد اتاق که شد فهمید مسئولیت معاینه را یک خانم پرستار بر عهده دارد. سریع از اتاق زد بیرون. دکتر تعجب کرده بود.

حسن برایش توضیح داد که ما از نظر مذهب خود برای ارتباط با نامحرم، محدودیت­هایی داریم؛ تا زمانی که ضرورتی پیش نیاید، معاینه توسط نامحرم جائز نمی­باشد.

آخرش هم گفت: «اگر این طوری می­خواهید معاینه کنید، همان بهتر که معالجه نشوم!»

شهاب( چی هست؟!)، ص56 و 57، به نقل از پدر شهید حسن آقاسی­زاده

 

 

زن را براى نوازش چشم مرد، براى بهره‌ورى نامشروع مرد، ... می­خواهند به شکل خاصى در جامعه ظاهر بشود. این، بزرگترین اهانت به زن است؛ حالا ولو با چندین لفّاف تعارف‌آمیز این را بپوشانند و اسم­های دیگرى رویش بگذارند.

بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با جمعى از بانوان قرآن‌پژوه کشور، 28مهرماه 1388

 


17. این کوچه به جایی ختم نمی­شود!

رفته بود تهران درس بخواند. سال آخر دبیرستان، دوستش از یک کوچه می­رفته مدرسه و علی از کوچه­ای دیگر.

دوستش به او می­گفته: چرا از آنجا می­روی؟ بیا از این کوچه برویم؛ پر از دختر است!

علی می­گفته: «شما می­خواهی بروی، برو. به سلامت. من نمی­آیم.»

یادگاران11، کتاب صیاد شیرازی، ص8

 

 

 

 

امام صادق× فرمود: چشم­چرانى، یکى از تیرهاى شیطان است. هر کس براى خداوند آن را ترک کند نه براى غیر خدا، خداوند ایمانى که مزه آن را شخص درک کند جایگزین آن خواهد نمود.

من لایحضره الفقیه، ترجمه غفارى، ج‏5، ص330

 

 


18. فروشی نیست!(این عنوان، خیلی جالب نیست!)

(در این متن، زبان گفتار و نوشتار قاطی شده؛ کدامیک بهتر است؟؟؟)

دختر یک آدم طاغوتی بود. یک روز آمد در(دم) مغازه. یادم نیست چی(چه) می­خواست؛ ولی می­دانم محمود چیزی به او نفروخت. دختر عصبانی شد، تهدید هم کرد حتی!

شب با پدرش آمد دم خانه­مان. نه برد و نه آورد، محکم زد توی گوش محمود! محمود خواست جوابش را بدهد، بابام نگذاشت. می­دانست پدرش توی دم و دستگاه رژیم، برو بیایی دارد. هر جور بود قضیه را فیصله داد.

دختره، دو سه بار دیگر هم آمد در مغازه. محمود چیزی به­ا­ش نفروخت که نفروخت؛ می­گفت: «ما به شما بی­حجاب­ها، هیچی نمی­فروشیم.»

ساکنان ملک اعظم1، منزل شهید کاوه، ص4

 

 

 

 

باید مسائل ارزشى اسلام در جامعه‌ ما احیا بشود و مسأله‌ حجاب، یک مسأله‌ ارزشى است.

بیانات مقام معظم رهبری‌ در دیدار اعضای‌ شورای‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ زنان‌ و مسئولان‌ اولین‌ کنگره‌ حجاب‌ اسلامی، چهارم دی­ماه 1370


19. آسایشگاه سرقفلی دارد!

دزفول بودیم که زنگ زد گفت: اگر امکان دارد به تهران بیایید با شما کار دارم.

من هم دو سه روزی مرخصی گرفتم و به تهران رفتم.

گفت: آسایشگاهی که من در آن هستم، در طبقه دوم ساختمان است و من می­خواهم به طبقه اول منتقل شوم.

تعجب کردم. گفتم: شما(تو بهتر نیست؟) یک سال در این آسایشگاه بیشتر نخواهی ماند، پس چه دلیلی دارد که می­خواهی به آسایشگاه طبقه اول بیایی؟

گفت: «این آسایشگاه مشرف به آسایشگاه دختران است؛ خوب نیست که نمازم باطل شود و مرتکب گناهی شده باشم. شما که مسئول خوابگاه را می­شناسی(یا می­شناسید؟)، از او بخواه تا مرا به طبقه اول منتقل کند.»

مسئول آسایشگاه در حالی که می­خندید با لحن خاصی گفت: آسایشگاه بالا کلی سرقفلی دارد! ولی به روی چشم؛ او را به طبقه اول منتقل می­کنم.

پرواز تا بی­نهایت، ص34، شهید عباس بابایی به روایت ستوان محمد سعیدنیا

 

 

 

حضرت عیسی× فرمودند: شما را بر حذر می­دارم از نگاه به نامحرمان؛ چرا که بذر شهوت را در قلب انسان می­کارد و او را به هر فتنه و فساد دیگری می­کشاند.

مستدرک، ج14، ص270 و بحار، ج14، ص325

 

 

 

 

 

 

 

 

 

20. استاد حجاب!

در جایی که بی­حجاب­ها بودند تدریس نمی­کرد. آنهایی هم که حجاب مناسبی نداشتند، حساب کار دستشان آمده بود؛ به احترام استاد هم که شده می­رفتند ته کلاس پشت سر بقیه می­نشستند تا حرف­های ایشان را بشنوند.

پدر تعصب نداشت؛ اما اجازه بی­بند و باری را هم نمی­داد.

یادمان شهید مطهری، ص56، از زبان فرزند شهید دکتر مجتبی مطهری، فروردین و اردیبهشت85

 

 

 

 

نه این‌که من بخواهم بگویم چادر، نوع منحصر است، نه؛ من می­گویم چادر بهترین نوع حجاب است؛ یک نشانه‌ ملى ماست؛ البته می­توان محجبه بود و چادر هم نداشت؛ منتها همین­جا هم بایستى آن مرز را- که عدم تاثیر پذیری از غرب است- پیدا کرد.

بیانات‌ مقام معظم رهبری در دیدار با اعضای‌ شورای‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ زنان‌ و مسئولان‌ اولین‌ کنگره‌ حجاب‌ اسلامی، چهارم دی­ماه 1370

 


 

21. دیگر بهانه­ای نیست!

فاطمه، زمانی هم که برای کمک به مجروحان می­رفت حجابش کامل بود. دستش دستکش می­گذاشت تا تماس کمتری با نامحرم داشته باشد.

توی کیفش همیشه مقنعه و جوراب اضافه بود! اینها را به عنوان هدیه به خانم­هایی می­داد که برای بدحجابی­شان، نداشتن مقنعه و جوراب ضخیم را بهانه می­کردند.

 

خاطره­ای از شهید فاطمه رضایی، چهار فصل عشق، ص64، کنگره سرداران خراسان

 

 

خواهرم! از بی­حجابی است اگر عمر گل کم است؛ نهفته باش و همیشه گل باش. (شهید حمیدرضا نظام)

منبع: دفتر تحقیق و پژوهش بنیاد شهید انقلاب اسلامی


22. به اندازه بضاعتمان!

وضعیت حجاب زنان سوریه ناراحتش کرده بود. نمی­توانست ببیند یک کشور اسلامی به چنین روزی افتاده باشد.

گفت: نباید بی­تفاوت باشیم. نامه­ای انتقادی نوشت و اولش را با این آیه شروع کرد: «إن الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم...». داد دست یکی از مسئولان سوری.

زین­الدین معتقد بود به هر میزان که از دستمان بر می­آید باید امر به معروف و نهی از منکر کنیم.

با یاران سپیده، ص61

 

 

 

 

آمارها واقعاً وحشت­انگیز است. در هر شش­ثانیه، یک تجاوز به عنف در کشور امریکا صورت مى‏گیرد!

ببینید چقدر مسأله عفّت مهم است و وقتى بی­اعتنایى شد، قضیه به کجا مى‏رسد!

بیانات مقام معظم رهبری در همایش بزرگ خواهران در ورزشگاه آزادى به مناسبت جشن میلاد کوثر، 30مهرماه 1376

 


23. حرف حساب!

وسط کلاس، دختر دانشجویی که سر و وضع مناسبی نداشت بلند شد و شروع کرد به انتقاد از حجاب و تمجید از فرهنگ برهنگی غرب. استاد هم داشت از او دفاع می­کرد!

جای تحمل نبود؛ محمدعلی بلند شد و شروع کرد به اعتراض. می­گفت: «این خانم از مسائل بی­اطلاع است و دارد مزخرف می­گوید! شما هم که استاد هستید و دارید معلم تربیت می­کنید، دارید از حرف­های بی­حساب و کتاب او دفاع می­کنید؟ این­جا دانشسراست یا رقاص­خانه؟!»

بعد به نشانه اعتراض از کلاس زد بیرون.

سیره شهید رجایی، ص46، سید کاظم نائینی

 

 

 

 

آن استادى که اگر دختر دانشجو با حجاب اسلامى و به صورت محجبه در مراحل آموزش حضور پیدا کند، به او اهانت می­کند؛ این استاد مجاز نیست که در دانشگاه حضور داشته باشد. علمى که آن استاد به این دانشگاه خواهد داد، علمى نیست که در خدمت کشور و در جهت ارزش­هاى مطلوب براى این ملت فداکار به کار بیاید.

مقام معظم رهبری در دیدار با فرزندان شاهد، اساتید و دانشجویان تربیت مدرس، 13خرداد 1370


24. از خودت شروع کن!

من و شهیدان رجایی و باهنر، مسئولیت کمیته فرهنگی یکی از احزاب را بر عهده داشتیم.

قرار شد افراد جدیدی را نیز شناسایی کرده و برای همکاری به این کمیته دعوت کنیم.

دوستان، فرد معروفی را پیشنهاد دادند اما شهید رجایی با او مخالفت کرد. می­گفت: «کسی که همسرش حجاب مناسبی ندارد، چگونه می­تواند در برنامه­ریزی فرهنگی دخالت مؤثر و مثبتی داشته باشد؟!»

 

راوی(به روایت از بهتر نیست؟) جلال الدین فارسی، نزم افزار دولت عشق، بخش خاطرات

 

 

رسول خدا| فرمود: بهترین زنان شما، زنانى هستند که عفیف و پاکدامن هستند و در برابر شوهر تسلیم و هماهنگ می­باشند.

مستدرک­الوسائل، ج14، ص159


25. کیش و مات!

در کلاس جامعه­شناسی، پروفسوری را برای تدریس آورده بودند که اعتقادی به حجاب نداشت. یک بار، دو ساعت در مذمت حجاب صحبت کرد و این واجب اسلامی را نفی کرد! سال­های قبل از انقلاب بود و کمتر کسی جرأت اعتراض داشت.

صحبت­های استاد که تمام شد، احمد از جا برخاست و گفت: استاد! اجازه بدهید در ازای دو ساعتی که حجاب را زیر سؤال بردید، ده دقیقه هم من صحبت کنم.

در همان ده دقیقه، فلسفه حجاب را به طور خلاصه توضیح داد. صدای دست­زدن و تشویق دانشجوها که بلند شد، پروفسور فهمید حرف­های دو ساعته­اش چقدر تأثیر داشته است!

دکتر حسین رحیمی برادر شهید سید احمد رحیمی، کتاب مهر تا مهر، ص15، نشر ستاره­ها

 

 

 

مسأله‌‌ حجاب‌ را مورد تهاجم‌ تبلیغاتی‌ قرار دادند تا شاید ما را از میدان‌ خارج‌ کنند. علی­رغم‌ تبلیغات‌ آنها، ایران‌ اسلامی‌ و زن‌ مسلمان‌، پایبندی‌ خود را به‌ مسأله‌ حجاب، با قدرت‌ و قاطعیت حفظ کرده است.

بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با گروهی‌ از زنان‌ پزشک‌ سراسر کشور، 26دی­ماه 1368

 


26. معلم قرآن نمی­خواهم!

واقعاً از او انتظار نداشتم. وقتی از دفتر مدرسه مرا خواستند و گفتند احمد این کار را کرده، داشتم شاخ در می­آوردم! او بچه بدی نبود؛ به مسائل مذهبی علاقه نشان می­داد.

با ناراحتی رفتم سراغش و پرسیدم کلاس قرآن را چرا به هم ریختی؟

گفت: «اگر قرار است یک زن با سر برهنه بیاید و قرآن درس بدهد، نیاید بهتر است! اینها دروغ می­گویند؛ اهل قرآن نیستند.»

غربت سبز، ص92، شهید احمد یزدی

 

 

 

 

ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو روسری­های بلند خود را بر خویش بپیچند.

احزاب/ 59


27. چهره به چهره!

می­گفت: «باید افتخار کنی که در فضای غیردینی طاغوت، حجابت را رعایت می­کنی!» یک کارتن کتاب مسأله حجاب استاد مطهری را خرید و گذاشت خانه. گفت: «حالا باید روی دوستانت هم کار کنی.»

کتاب­ها را یواشکی به بعضی از دوستانم دادم تا بخوانند.

هشت نفر از همکلاسی­هایم تصمیم گرفتند که حجابشان را درست کنند! یکی­شان دختر رئیس کلانتری بود. مدیر فهمید. صدایم زد و گفت: اگر دختر درس خوانی نبودی، همین الآن از مدرسه بیرونت می­کردم.

یادمان شهدای دولت جمهوری اسلامی ایران، شماره10، شهریورماه 1385، ص70

شمسی کلانتری(خواهر شهید)

 

 

زنان مسلمان ما باید بدانند که امروز سنگربان ارزش­های اسلامی در برابر وضع جاهلی دنیای غرب هستند.

مقام معظم رهبری در دیدار با پرستاران، همزمان با میلاد حضرت زینب÷، 22آبان­ماه 1370

 

 

 

 

 

 

 

 

 


28. حنابندان!

محمد، هم به خاطر درسش و هم برای خطش خیلی معروف شده بود. اسمش سر زبان­ها افتاده بود. خیلی از بچه­های مدرسه دوست داشتند با او دوست بشوند. دور و برش همیشه شلوغ بود.

یک روز که آمد، دیدم دست­هایش را حنا بسته است! تعجب کردم.

به مسخره گفتم: محمد! این دیگر چه کاری است؟!

گفت: «این طوری کردم که از شرّ این دختر مدرسه­ای­ها راحت شوم؛ بگویند این پسر، اُمّل است و کاری به کارم نداشته باشند.»

یادگاران16، کتاب رهنمون، ص14

 

 

 

عفاف مخصوص زنان نیست؛ مردان هم باید عفیف باشند.

بیانات مقام معظم رهبری در همایش بزرگ خواهران در ورزشگاه آزادى به مناسبت جشن میلاد کوثر، 30مهرماه 1376


29. مدال افتخار!

اولش که قبول نمی­کرد! با اصرارهای من، بالاخره راضی شد ازدواج کند.

معیارهایی برای انتخاب همسر داشت. دلش می­خواست همسرش باایمان باشد. می­گفت: «مادرجان، زنی می­خواهم که باخدا باشد. دوست دارم در خیابان طوری باشد که به حجابش افتخار کنم.»

کاش با تو بودم، ص125، راوی (به روایت از بهتر نیست؟) طاهره مرادنژاد(مادر شهید سیداحمد موسوی­نژاد)

 

 

 

 امام صادق× فرموده­اند: مؤمنین کفو یکدیگرند، همسر کفو و همشأن، آن است که با عفت باشد.

مکارم الأخلاق، ترجمه میرباقرى، ج1، ص389

 

 


30. چادر جهاد!

آمده بود مرخصی. داشتیم درباره منطقه حرف می­زدیم. لابه­لای صحبت گفتم: کاش می­شد من هم همراهت به جبهه بیایم! حرف دلم را زده بودم.

لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد. گفت: «هیچ می­دانی سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده­تر است؟! همین که حجابت را رعایت کنی، مبارزه­ات را انجام داده­ای.»

کاش با تو بودم، ص42، راوی(به روایت از بهتره) همسر شهید محمدرضا نظافت

 

 

 

خواهرم! زینب‏گونه حجابت را که کوبنده‏تر از خون من است حفظ کن.

شهید محمدعلی فرزانه

منبع: دفتر تحقیق و پژوهش بنیاد شهید انقلاب اسلامی

 

بعله !!

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد 1389 ساعت 16:19 شماره پست: 519

فرج‌الله سلحشور در گفت‌وگو با خبرنگار باشگاه خبری فارس «توانا» اظهارداشت: تنها راه اثرگذاری سینما و سینماگران در امر حجاب، اعتقاد و ایمان کامل عوامل تولید، کارگردان و بازیگران به حجاب است که باید به آن عمل کنند.
وی نقش زنان بازیگر در سینما را بسیار موثر دانست و خاطرنشان کرد: زنان بازیگر به دلیل داشتن شهرت به عنوان الگوی زنان و دختران جامعه مطرح هستند، اما وقتی زنی که در فیلم نقش زن محجبه را بازی می کند و مردم او را به صورت بدحجاب در جامعه می‌بینند و گهگاه عکس‌ها و تصاویر برخی از آنان با پوشش و حجاب بسیار بد منتشر می‌شود، باعث بدبینی مردم نسبت به زنان با حجاب می‌شود.

*در اکثر فیلم‌ها نقش‌های مثبت و باهوش را به زنان بدحجاب می‌دهند

وی ادامه داد: در اکثر فیلم‌ها نقش‌های مثبت، زیرک و باهوش را به زنان بدحجاب می‌دهند و نقش‌های معمولی، منفی، بیچاره، توسری‌خور و عقب‌مانده را به زنان باحجاب و چادری می‌دهند که این موضوع در ترویج بدحجابی بسیار مؤثر است.
کارگردان سریال «یوسف پیامبر» تأکید کرد: حجاب یک مسئله اعتقادی است؛ انسانی که خود اعتقاد به حجاب ندارد، نمی‌تواند به حجاب و ترویج آن کمک کند و اگر به ظاهر هم کاری کند مردم از او نمی‌پذیرند و از او می‌خواهند اول دین و اعتقاد خود را درست کند، بعد مروج امر دین و حجاب شود.

* مسئولان اصرار دارند که عنوان رسانه ملی، سینمای ملی گفته شود اما از کلمه اسلامی استفاده نشود

سلحشور با اشاره به نقش بسیار مهم دانشگاه‌های هنر در تربیت هنرمندان و بازیگران مؤمن و معتقد افزود: در دانشکده‌های ما آنطور که حضرت امام خامنه‌ای می‌فرمایند؛ دانشگاه باید اسلامی باشد و ما فیلم اسلامی لازم داریم، اما مسئولان امر و برخی هنرمندان اصرار دارند که دانشگاه هنر، اسلامی نباشد و مسئولان فرهنگی ما از اینکه کلمه اسلام را در مورد دانشگاه‌ها و فیلمسازها و هنرمند‌ها به کار ببرند، اکراه دارند.
وی با اشاره به سخنان حضرت امام‌خمینی‌(رحمةالله‌علیه) که تلویزیون باید دانشگاه اسلامی باشد، افزود: من خود شاهد هستم که بعضی مسئولان اصرار دارند که عنوان رسانه ملی، سینمای ملی، سینمای ایران گفته شود و اصرار دارند که کلمه اسلامی در مورد آنها به‌کار نرود.

*هنوز تعریف اسلامی از فیلمسازی اسلامی در جامعه هنری ارائه نداده‌ایم

این کارگردان پر سابقه علت این مسئله را ورود فرهنگ سینما از غرب دانست و افزود: غربی‌ها برای ما سینما را بی‌دینی و بی‌بند‌باری و ریشه آن را اومانیسم و ماتریالیسم (انسان محوری و ماده‌گرایی) تعریف کرده‌اند و ما نیز آن فرهنگ غلط را بی‌کم و کماست در داخل کشور ترجمه کرده و اجرا می‌کنیم.
وی با اظهار تأسف از این که در حال حاضر این فرهنگ در دانشگاه‌ها به طور مرتب تدریس و ترویج می‌شود و ما هنوز تعریف اسلامی از فیلمسازی اسلامی و معنوی در جامعه هنری و سینمایی ارائه نداده‌ایم، تاکید کرد: باید سینما و دانشگاه اسلامی را تعریف کنیم تا مسئولان وادار شوند به سمت دانشگاه اسلامی، هنر اسلامی و سینمای اسلامی حرکت کنند و چون تعریفی روشن در این موضوع نیست طبق رویه‌ها و اشتباه سابق حرکت می‌کنند.
سلحشور بیان کرد: رهبر معظم انقلاب بارها با هنرمندان صحبت کرده‌اند اما چون اکثر سینماگران با مبانی اسلامی و دینی اصیل بیگانه هستند، باز در زمین و طراحی‌های غرب بازی می‌کنند.
وی گفت: به غیر از تعداد انگشت شمار آثار مثبت که تولیدات سالم و فاخر ما هستند، اکثر فیلمسازها در جهت اهداف غرب و اسکار و هالیوود و کمپانی‌های صهیونیستی حرکت می‌کنند.
سلحشور با انتقاد از عملکرد مسئولان در نپرداختن به مسئله فرهنگ در سینما گفت: دولت برای حل و ساماندهی مشکل اقتصادی 200 کارشناس اقتصادی را دور هم جمع می‌کند تا راهکاری پیدا کند، اما تا به امروز چنین حرکتی که از کارشناسان هنر و هنرمندانی که اسلام‌شناس و آگاه به اسلام هستند، برای تبیین و ایجاد سینمای اسلامی و حل مشکل فرهنگی سینما انجام نداده است.

* به متخصصانی که اسلام را می‌شناسند بودجه دهند تا درباره حجاب فیلم فاخر بسازند
این کارگردان پرسابقه سینما در پایان پیشنهاد کرد: در بخش فیلمسازی، متخصصانی که اسلام را می‌شناسند جمع شده و بودجه و امکانات لازم را در اختیارشان بگذارند و بخواهند که مثلا در مورد حجاب فیلم فاخر بسازند، نه اینکه به فلان زن فیلمساز که کارنامه‌اش در ترویج فمینیسم روشن بوده، چون زن است پیشنهاد ساخت فیلم در مورد حجاب دهند.

 
  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو تیر89 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۸۹، ۰۹:۴۴ ق.ظ


بازار - سیاست و حجاب !!
+ نوشته شده در پنجشنبه سی و یکم تیر 1389 ساعت 8:44 شماره پست: 488

 

چند ماه بعد از روی کار آمدن دولت نهم و عدم استقبال رئیس جمهور منتخب از دخالت ها و اعمال نظرهای بعضی از طیف ها ی سنتی ، خبر تحیر آوری در نشریات آن ایام منتشر گردید . اخباری موثق حکایت از تشکیل جلسه محرمانه شورای مرکزی جمعیت موتلفه با اعضای حزب مشارکت داشت . نمایندگانی نیز از سازمان مجاهدین انقلاب به عنوان میانجی در این جلسه شرکت داشتند . جالب آن که سازمان مجاهدین از سوی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ، نامشروع تلقی شده بود و البته نباید فراموش کرد که جمعیت موتلفه همواره بیشترین ادعا را در تبعیت از علما و روحانیت به خصوص تشکل جامعه مدرسین داشته است .

محتوای این جلسه محرمانه ماند اما بلافاصله بعد از این اتفاق ، هجمه تبلیغاتی گسترده ای از سوی وابستگان حزب مشارکت بر ضد برنامه ها و رویکردهای دولت نهم شکل گرفت . از طرف دیگر تهران شاهد اجتماع جمعی از خانواده های شهدا و بازاریان متدین بود که خواستار مقابله جدی دولت با مقوله بدحجابی بودند . کسی هم آن روز نپرسید که این جمعیت دلسوز در تمام شانزده سالی که باورهای اعتقادی مردم به سخره گرفته می شد چه واکنشی از خود نشان داده اند ؟ احمدی نژاد برای فرار از این بازی سیاسی ، طرح ورود خانواده ها به استادیوم های ورزشی را عنوان کرد که البته بهانه ای دیگری به دست مخالفان باج ستان داد .

اواخر عمر دولت نهم محمد جواد لاریجانی که مغز متفکر جریان باصطلاح راست است در سخنانی اعلام داشت : طیف اصول گرا ؟! چاره ای جز حمایت از احمدی نژاد ندارد . البته ایشان هم باید تعامل ! خود را با گروه های اصول گرا بیشتر کند .

چند ماه بعد از روی کار آمدن دولت دهم و درست از زمانی که طرح مالیات بر ارزش افزوده ، وارد فاز عملیاتی گردید یک بار دیگر لزوم برخورد جدی دولت با مقوله بدحجابی به مسئله اصلی کشور بدل شد . این تقارن البته بی ارتباط با عزم جدی دولت برای کنار زدن جاسبی از اریکه مدیریت دانشگاه آزاد نیز نبود . جاسبی تا چندی پیش از اعضای مرکزی حزب بازار یعنی جمعیت موتلفه محسوب می شده است . حمایت های بادامچیان به عنوان نماینده این طیف در مجلس از طرح نامشروع وقف دانشگاه آزاد را نمی توان در این تحلیل مد نظر قرار نداد .

احمدی نژاد این بار برای فرار از این نمایش ، اصل برخورد میدانی با معضل بدحجابی را زیر سوال برد که باز هم  . . . .

نگاهی گذرا به وضعیت اسفناک بی حجابی در سطح شهرهای بزرگ به خصوص تهران و کرج و نیز توجه به توانایی ها ، باورها و سوابق نیروی انتظامی نشان می دهد که حل این معضل توسط این نیرو به طنزی بیش شباهت ندارد .  کمترین توجه به سطح معابر شلوغ شهر تهران حتی در زمانی که طرح تبلیغاتی و پرسر و صدای امنیت اجتماعی در حال اجرا بود ثابت می کند عزم جدی برای مقابله با مظاهر ناامنی و فساد به استعدادی بیش از آن چه در چنته این نیرو است نیاز دارد .  

 
موسوی خوئینی ها یا هاشمی رفسنجانی ؟!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم تیر 1389 ساعت 8:49 شماره پست: 487

 

پاسخی برای فایل صوتی سردار مشفق

 

در پی توزیع فایل صوتی منتسب به فردی با نام مستعار سردار مشفق که حاوی اتهاماتی به برخی از شخصیت های سیاسی در جریان فتنه ۸۸ بود اخیرا پاسخی به دستم رسیده که نکاتی قابل توجه را مورد بررسی قرار داده است . به دلایلی خاص بابت انتشار این پاسخ خوشحال شدم و لازم دیدم متن آن را که از سوی مدیران سایت سابق نوسازی تنظیم گردیده خدمت علاقمندان ارائه دهم . لازم به توضیح است که این سایت چندی پیش به اتهام زیر سوال بردن رفتار شخصی سید حسن فرزند حاج احمد خمینی و سکته ناگهانی حجت الاسلام توسلی !! مورد پیگرد قرار گرفته بود .

به جاست از دوست هوشمندم میم ف بابت زحمتی که در ارسال این متن متحمل شده تشکر کنم . ادامه مطلب را بخوانید :



جوابیه به فایل صوتی مشفق در مودر وقایع انتخاباتی و وزارت اطلاعات


به گزارش"سرویس خارج نفت اویل نیوز"، چندی پیش یک فایل صوتی در سطح جامعه پخش شد که در آن فردی که خود را "مشفق" معرفی می کرد، به تحلیل مسایل روز می پرداخت.

وی در بخشی از این فایل صوتی، سخنانی درباره "محمدحسین نوبختی" مدیرمسئول سایت نوسازی ایراد کرده است که تحریریه این سایت امروز توضیحاتی درباره این فایل صوتی منتشر و نسخه ای از این توضیحات را به شبکه خبری صنعت نفت ارسال نموده است که متن کامل آن به شرح زیر است:


"بسمه تعالی


زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست

در طریقت هرچه پیش سالک آید خیر اوست
در صراط مستقیم، ای دل کسی گمراه نیست

بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست

بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است
ورنه لطف شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست


کثرت توزیع فایل صوتی فردی که خود را "مشفق" می نامد و مکتوب شدن مطالب این فایل در برخی جراید، چاره ای جز پاسخگویی در قالب اشاره به بخشی از مطالب خلاف واقع سخنان آقای "ع.ض" که درفایل صوتی مذکور، خود را مشفق معرفی می کند، برای دست اندرکاران "سایت خبری تحلیلی نوسازی" باقی نمی گذارد.

1- ادعای نامبرده درباره بازجویی از آقای "محمدحسین نوبختی" مدیرمسئول سایت نوسازی کذب است.

2- آقای (ع.ض) مشفق که در فایل صوتی مذکور سعی در جلوه دادن خود به عنوان یک مسئول بلندپایه امنیتی دارد، نیروی دسته چندم یک قرارگاه موازی اطلاعاتی است و در هیچ مقطعی از دوران 31 ساله نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در وزارت اطلاعات مشغولیتی به هر عنوانی نداشته اند.

3- ادعای ایشان درخصوص بازداشت مدیرمسئول سایت نوسازی توسط قرارگاهی که ایشان از آنجا حقوق می گیرد، به هیچ عنوان صحت ندارد و مدیرمسئول سایت نوسازی در پی جنجال رسانه های چپ و راست درخصوص خبرهای منتشره درباره "سیدحسن مصطفوی"، توسط شعبه 12 دادسرای کارکنان دولت و امور رسانه واقع در میدان 15 خرداد، احضار و دفاعیات و اسناد و مدارک موجود درباره خبرهای منتشره به صورت کتبی تقدیم بازپرس شعبه مذکور گردید و در نهایت با توجه به مستندات ارائه شده و با تشخیص بازپرس محترم، پرونده در مرحله بازپرسی مختومه و حتی به دادگاه نیز ارائه نگردید.

لازم به ذکر است جناب آقای مشفق می توانند با ارائه دقیق گردش کار ادعای خود مبنی بر اینکه آقای "محمدحسین نوبختی" با درخواست ایشان بازداشت گردیده اند و توسط ایشان بازجویی شده اند، به دفاع از حیثیت خود بپردازند. کما اینکه مسئولان بالادستی ایشان و فرمانده محترم قرارگاه به خوبی نسبت به کذب بودن گفته ایشان در این زمینه آگاهی دارند؛ جالب آنکه مدیرمسئول سایت نوسازی در همان مقطع زمانی بصورت ویژه توسط یکی از مقامات عالی رتبه منتسب به قرارگاه مذکور درخصوص تشخیص به موقع و دقت در انتشار اخبار مربوط به آقای سیدحسن مصطفوی مورد تقدیرهای بی نظیری قرار گرفتند.

4- قطعا میانگین مدارک تحصیلی اعم از حوزوی و دانشگاهی گردانندگان سایت نوسازی به شرح 11 نفر (فوق لیسانس حقوق(2نفر)، لیسانس ادبیات انگلیسی، فوق لیسانس مدیریت، دانشجوی دکترای علوم سیاسی، لیسانس علوم سیاسی، سطح 3 حوزوی، دیپلم، لیسانس فقه و حدیث، کارشناسی مکانیک و فوق لیسانس علوم سیاسی) از میانگین دانش و مدارک تحصیلی قرارگاه جناب آقای (ع.ض) مشفق بالاتر است و اشاره ایشان در یادکردن از گردانندگان سایت نوسازی، با این عبارت که "این ها به زور دیپلم گرفته اند"، کذب است.
گفتنی است تنها فرد دارای مدرک دیپلم در گردانندگان سایت نوسازی نیز با معدل بالای 18.5 در رشته ریاضی موفق به اخذ دیپلم شده است و کارنامه تحصیلی ایشان نیز آماده ارائه به قرارگاه مذکور جهت برابری با معدل دیپلم جناب آقای (ع.ض) مشفق می باشد.

5- ادعای ایشان درباره تاثیرگذاری آقای "مصطفی تاج زاده" (از رهبران اصلی آشوب های اخیر و از مخالفان سرسخت نظام جمهوری اسلامی ایران و ولایت مطلقه فقیه) درباره افشاگری رسانه ای صورت گرفته درخصوص آقای "سیدحسن مصطفوی" در سایت نوسازی، کذب بوده و ساخته و پرداخته اذهان متوهم است.

لازم به ذکر است مدیرمسئول سایت نوسازی با شرکت در دو جلسه مناظره با آقای مصطفی تاج زاده با موضوع احتمال حمله آمریکا به ایران و مسائل پیرامون، به دفاع از نقطه نظرات خود در این زمینه پرداخته اند که هر دوی این جلسات در انظار عمومی ، یکی در نمایشگاه مطبوعات در حضور 50 الی 60 نفر و با توجه به پایان نیافتن مناظره، ادامه آن در محل سازمان مجاهدین و با حضور برخی از حضار جلسه اول مناظره برگزار گردیده است که در نهایت مناظره مذکور با ارائه نظرات طرفین و عدم توافق در قبول مواضع مطرح شده پایان پذیرفت و لذا دست اندرکاران سایت نوسازی از آقای (ع.ض) مشفق می خواهند مدارک و مستندات خود نسبت به ارتباط موضوع مناظره و مطالب مطرح شده در آن و ادعای القای آقای تاج زاده به مدیرمسئول سایت نوسازی جهت حمله به سیدحسن مصطفوی را در اختیار افکار عمومی قرار دهند.

6- با توجه به سابقه شیطان در مخلوط کردن راست و دروغ در طول تاریخ و در نهایت بهره برداری ناصواب از تداخل مذکور، اینجانبان سخنان آقای (ع.ض) مشفق در ارائه مطالب دروغ و آدرس های غلط در لابه لای بیان حقایق آشکار در پرده ای (از جمله اشاره به اقدامات انحرافی آقایان علی لاریجانی و محمدباقر قالیباف در دفاع از میرحسین موسوی) را در ادامه حرکت شیطان و البته با اهداف از پیش تعیین شده ای مانند:

الف. فرافکنی جهت عدم پاسخگویی به مقامات عالیرتبه نظام و فرماندهان ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نسبت به ضعف عملکرد و برخی کوتاهی ها و همراهی های صورت گرفته با عوامل فتنه های اخیر توسط بعضی محافل اطلاعاتی – امنیتی.

ب. ارائه آدرس های غلط جهت منحرف کردن افکار امت حزب الله و دلسوزان انقلاب از مرکز هدایت کننده فتنه اخیر به آدرس های انحرافی مانند رهبر فکری، معنوی و راهبردی بودن آقای موسوی خوئینی ها در فتنه های اخیر در حالیکه ایشان تنها در بخشی از دهه70 یکی از چند رهبر جریان اصلاحات بودند و در دهه 80 تبدیل به یک عنصر فرعی گردیدند.

البته با توجه به دشواری القای چنین ادعای مضحکی به افکار امت حزب الله که با حضور در حماسه بی نظیر 9 دی و سردادن شعارهای کم سابقه ای علیه "حجت الاسلام اکبر هاشمی رفسنجانی" و حمل انواع و اقسام پلاکاردهایی با همین مضمون، مرکز فتنه را شناسایی کرده بودند، آقای مشفق با بیان چندپهلوی مواضع خود در این خصوص و بعضا مقداری همراهی با افکار امت حزب الله، بصورت کاملا برنامه ریزی شده اقدام به تحریف واقعیت های موجود فتنه های عمیق اخیر نموده اند.

ج) تطهیر میرحسین موسوی و ارایه آدرس غلط عدم برنامه ریزی قبلی نسبت به حضور نامبرده با بیان این نکات که «میرحسین موسوی هدفش از کاندیداتوری در این انتخابات فقط بیان نظرات و دیدگاه های مدیریتی بود که نتیجه جلسات 10 ساله اش با گروه مطالعاتی که به همین منظور تشکیل شده، بوده است.

میرحسین موسوی دارای افکار و مواضع متفاوت از دوم خردادی هاست و دوم خردادی ها اعتقاد داشتند که میرحسین موسوی یک اصولگراست و حرف های او با احمدی نژاد یکی است و ایشان فقط به دنبال تریبونی جهت ارایه جزوه "زیست مسلمانی" خود بود که راهبردهای میرحسین موسوی و تیم مطالعاتی اش شامل دو پسر شهید بهشتی، دکتر فاتح، دکتر بهزادیان نژاد و... در آن جمع آوری شده و حضور میرحسین موسوی در انتخابات مستقل و بدون هماهنگی اتاق فکر فتنه بوده و موجبات برآشفته شدن افرادی از قبیل بهزاد نبوی، موسوی خویینی ها، موسوی بجنوردی، سید محمد خاتمی، مجید انصاری و محمد رضا خاتمی را فراهم آورده است».

حال آنکه براساس مستندات موجود برنامه ریزی حضور آقای میرحسین موسوی دو سال قبل از انتخابات و با اجماع سران جریان های تاثیرگذار دوم خردادی و برخی از اصولگرایان صورت پذیرفته و با نیم نگاهی به سرفصل های بیشمار عملیات های روانی و برنامه های حساب شده و حرفه ای پیاده شده در ستاد وی میتوان به حضور یک عقبه کارشناسی طولانی مدت جهت طرح ریزی برنامه های فوق پی برد.

7- ارایه این نقل قول از آقای سید حسن مصطفوی خطاب به مقام معظم رهبری که «این ردای رهبری را برگردانید به بیت امام (ره)» و انتساب نقلی به مقام معظم رهبری که «آقای سید حسن این را به شما هم گفته اند» و بعد این نتیجه گیری که سید حسن این مطلب را به خود آقا هم گفته اند، یادآوری این نکته را به این برادر ضروری می نماید که با در نظر گرفتن حداقل عقل و شعور و ذکاوت سیاسی برای جناب آقای سید حسن مصطفوی، انتساب نقل قولی با این شدت از بلاهت به ایشان، بیشتر به لطیفه می ماند و البته دروغ بستن به مقام معظم رهبری نیز در این مورد پیگیری مسوولین ذی ربط و دلسوزان نظام را به همراه خواهد داشت.

8- اشاره ایشان به این نکته راجع به هیات های مذهبی که «امروز جوان ما در هیات گریه میکند، عزاداری می کند، خودش را برای امام حسین خونین و مالین می کند و بعد ترک موتور بعد از هیات دختربازی می کند» به نظر اینجانبان وجه دیگری از توهمات ایشان و توهین به دستگاه و گریه کنان حضرت سیدالشهدا(ع) است و تذکر این نکته به ایشان که بعد از هیات در ساعت 11 الی 12 شب و با صورت خونین و مالین امکان دختربازی در هیچ یک از خیابان های تهران و سایر شهرهای کشور فراهم نیست و در ضمن خوب است ایشان بدانند که این روزها از صدقه سر فرهنگ رفاه زدگی اشاعه داده شده در جامعه، دختر خانم های مدنظر ایشان هیچگونه محلی به موتور هوندا 125 بچه هیاتی ها نمی گذارند و باز هم خوب است ایشان مطلع باشند قوانین خاص و خدشه ناپذیری در دستگاه سیدالشهدا (ع) برقرار است و غیرت حضرتش توهین به جوانان عزادار و گریه کنندگان عزایشان را برنمی تابد و بهتر است ایشان هرچه زود حداقل در این مورد توبه نموده و افکار عمومی جامعه را نسبت به اذعان به اشتباه خود آگاه سازند.

9- اشاره ایشان به این نکات در خصوص روز 13 آبان که "اینها در 13 آبان 4 الی 5 هزار نفر را حداکثر آوردند در خیابان که 80 درصدشان همین دخترهای فاسد توی خیابان ها، اراذل و اوباش و ضدانقلاب بودند، بر اساس بررسی های اطلاعاتی ما، من تحلیل را برای شما ارائه نمی دهم، در تهران ما بیش از 1400- 1200 خانواده نفاق داریم؛ یعنی خانواده هایی که بچه هایشان منافق بودند و اعدام شدند، این ها همیشه در اغتشاشات و جریانات اخیر فعال هستند، خودشان و اطرافیانشان، فقط ما در تهران نزدیک به یک میلیون و دویست هزار نفر اتباع بیگانه داریم مانند افعانی ها که این ها در تمام مراسم علیه نظام حضور دارند با اعوان و انصارشان"؛

ذکر این نکات را می طلبد که اولا دخترهای بعضا بدحجابی که در خیابان های تهران در تردد هستند فاسد نیستند و فقط متاسفانه در امر خطیر حفظ کامل حجاب خود دچار کوتاهی اند؛

ثانیا دخترهای معترض و اغتشاشگر روز 13 آبان نیز فاسد نیستند و جوان های رشید، صاحب آبرو و برومند ایران عزیزند که متاسفانه در این مقطع از زمان مسیر اشتباهی را طی می کنند و مسئولین ذی ربط می بایست با دلسوزی و برنامه ریزی دقیق افکار آنان را از چنگال رسانه های بیگانه برهانند و نه این که آنها را دختران فاسد خطاب کنند.

ثالثا اکثر خانواده های منافقین اعدام شده در اول انقلاب از خانواده های وفادار به انقلاب هستند مانند مسئولین خدمتگزار حضرات آیات جنتی، محمدی گیلانی و ... .

رابعا گویا ایشان دیواری کوتاه تر از برادران دینی افغانی ما پیدا نکرده اند که می فرمایند «این ها خودشان و اعوان و انصارشان در تمامی اغتشاشات حضور داشتند» که البته ایشان به عنوان یک مسئول بلندپایه امنیتی که به ادعای خنده¬دار خودشان این آمار و اطلاعات دست اول فوق محرمانه(!!؟) را خدمت مقام معظم رهبری ارائه کرده اند(!) لابد سعی بر آن دارند که جمعیت حاضر شده در اردوکشی های خیابانی اغتشاشگران بعد از انتخابات را با یک روش پیچیده اطلاعاتی به کشور افغانستان نسبت دهند!!؟

10- بیان ادعای ارتباط آقای سید محمد خاتمی با سرویس های اطلاعاتی بیگانه و در راس آن MI6 در جایی به صورت زیرشاخه آقای محمدعلی ابطحی و در جایی دیگر به صورت سرحلقه ارتباط با سرویس های اطلاعاتی بیگانه به شکل تنگاتنگ و با حرکت کامل در نقشه طراحی شده آن ها در دوران 8 ساله ریاست جمهوری ایشان و در کنار بیان این که آقای سید محمد خاتمی دارای روابط نامشروع اخلاقی و مسائل شنیع اخلاقی هستند و وضعیت خرابی در این مقوله دارند به نظر اینجانبان بخشی دیگر از توهمات آقای (ع-ض) مشفق و توهین به نظام، مقام معظم رهبری و مردم است و اینجانبان ضمن انزجار از بی اخلاقی ها، بی بند و باری های سیاسی و خروج از حدود شرع مقدس اسلام در جای جای سخنرانی مذکور، ایشان و سایر اعضای محفل امنیتیشان را به بازخوانی و اجرای فرمایشات مقام معظم رهبری پیرامون اخلاق سیاسی به خصوص بیانات ارزشمند معظم له در خطبه های نماز جمعه 14 خرداد اخیر در حرم مطهر حضرت امام خمینی (ره) دعوت می کنیم.

11- ادعاهای ایشان مبنی بر اینکه:
الف) دولت اصولگرای آقای احمدی نژاد در وقایع اخیر خود را کنار کشید تا تیرها به مقام معظم رهبری بخورد
ب) اینکه احمدی نژاد غیر از خودش هیچ کس را قبول ندارد
ج) تاکید و بیان سه بار پشت سر هم این نکته از زبان دوم خردادی های مخالف میرحسین که "میرحسین همان احمدی نژاد است با این تفاوت که میرحسین عاقل است و احمدی نژاد عاقل نیست" با لحنی که حاکی از همراهی گوینده در این تحلیل است
د) اشاره به این که چرا آقای احمدی نژاد کسانی را در دولت به کار می گیرند که می دانند خلاف نظر مقام معظم رهبری است با اشاره به ماجرای معاونت اولی آقای مشایی (البته مقام معظم رهبری در نامه خودشان خطاب به آقای احمدی نژاد مرقوم فرموده بودند که این انتصاب موجب سرخوردگی بعضی از طرفداران شما را فراهم می آورد نه این که خودشان با این انتصاب مخالف بوده اند)

و) اشاره به این که احمدی نژاد به جهت اشتباهاتی که در چند سال اخیر انجام داد و ضعف عملکرد بهانه خوبی در دست اصلاح طلبان در وقایع اخیر جهت براندازی ولایت داد، در کنار عدم اشاره به دستاوردهای دولت آقای احمدی نژاد در 4 سال اول که در بسیاری از سخنرانی ها، مقام معظم رهبری به آن اشاره فرموده اند و رعایت نکردن انصاف در قبال زحمات شبانه روزی دولت نهم و قراردادن آقای احمدی نژاد در پازل توهمات خود از فتنه های اخیر

مشام تحلیلگران سیاسی را نسبت به خاستگاه سخنان آقای (ع-ض) مشفق حساس می نماید، امید است که ایشان و سایر دوستانشان در حلقه اطلاعاتی- امنیتی موسوم به ... در سر آن نباشند که نظام مقدس جمهوری اسلامی را در پس تحلیل های شکل گرفته در تاریکخانه های خود دچار موضوعات امنیتی نظیر آنچه در قتل های زنجیره ای شکل گرفت نمایند.

سوره الشعراء - آیات 221 تا 227: "هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّیَاطِینُ■ تَنَزَّلُ عَلَى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ■ یُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکْثَرُهُمْ کَاذِبُونَ■ وَالشُّعَرَاء یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ■ أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادٍ یَهِیمُونَ■ وَأَنَّهُمْ یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ■ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیرًا وَانتَصَرُوا مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ
(آیا شما را خبر بدهم که شیاطین بر چه کسی فرود می آیند؟■ بر هر دروغزن گنه پیشه ای فرود می آیند ■{به اخبار آسمان} گوش فرا می دهند {اما اطلاعی حاصل نمی کنند} و بیشترشان دروغگویند ■ شاعران را مردم گمراه پیروی می کنند ■ از هر دری سخن می گویند و با اشعار اغراق آمیز خود، گاهی ناپسند را می ستایند و پسندیده را ناپسند جلوه می دهند و بیشتر خیالبافی می کنند و ناحق سخن می گویند ■ و آنان چیزهایی می گویند که خود عمل نمی کنند ■ مگر آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته نموده و خدا را فراوان یاد کرده و پس از آن که مورد ستم واقع شوند از خود {و دیگر مومنان} دفاع می نمودند و به زودی ستمکاران بدانند که به چه سرنوشتی باز خواهند گشت)"

در خاتمه از پروردگار متعال رهایی امت حزب الله از شر عمارهای دروغین را مسالت داریم.


تحریریه پایگاه خبری - تحلیلی نوسازی"
 

او می دوید و من می دویدم . . .

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم تیر 1389 ساعت 18:59 شماره پست: 486

 

نفر سمت چپ بسیجی شهید محمد گلدوی است که در جریان حادثه تروریستی مسجد جامع زاهدان عامل بمب گذار را در اغوش گرفت و پیکر مطهر خود را مانع شهادت ده ها تن از زنان و کودکان بی دفاع قرار داد . محمد گلدوی لقب فهمیده سیستان را دریافت کرده است . (ارسال عکس محمد صادق آقاپور)

 

 

 

 

محمد ریگی جنایتکار گروهک جندالشیطان که چند اسم مستعار دیگر را نیز یدک می کشید .

 

تو محمد نام داشتی ؛ او هم محمد بود .

تو هم جوان بودی ؛ او هم جوان بود .

تو هم شور و حرارت داشتی ؛ او هم شور و حالی داشت .

تو هم ریش داشتی ؛ او هم ریش ، گاهی نه اما محاسن داشت .

تو هم عملیات انتحاری انجام دادی ؛ کار او هم انتحار بود .

تو هم خواستی مورد رضای خدایت باشی ؛ او هم خواست با دلدارش معامله کند .

اما . . . ؛

تو سلاح داشتی ؛ او دستانش خالی بود .

تو می خواستی جان مردم را بگیری ؛ او خواست جان عده ای را نجات بدهد .

تو به افراد بی دفاع حمله کردی ؛ او به شبه رجلی که جعبه مهمات سیار بود .

تو مثل زن ها چادر به سر انداختی و به زن ها حمله کردی ؛ او مرد بود و مردانه مقابلت ایستاد .

تو مدتی بود که خودت را برای انتحار آماده کرده بودی ؛ او باید در یک آن تصمیم می گرفت .

او به مولای مستشهدین اقتدا کرده بود و در شب میلادش پر گشود ؛ تو به که اقتدا کرده بودی ، نمی دانم .

او عمری را سالم زیست و جوانی اش را پله پله تا خدا پیمود ؛ تو سال های سال دلال بد بختی جوان ها با افیون اعتیاد بودی .

تو به خانه خدا رحم نکردی ؛ او مدافع خانه خدا و میهمانانش بود .

او دشمن اصلی اسلام را صهیونیسم می دانست ؛ تو از کیسه کسانی خوردی که دلارهای نفتی شان وقف نابودی آرمان فلسطین است .

تو برای رسیدن به هدف ، وسیله سازش با کفار را توجیه می کردی ؛ او آماده نبرد با آمریکا بود .

تو به همراه خودت می خواستی دیگران را هم به کام مرگ بفرستی ؛ او تو را در آغوش گرفت تا فقط خودش پر پرواز پیدا کند .

تو خودت هم نفهمیدی چه کار کردی ؛ او معرفت داشت و فهمیدۀ سیستان لقب گرفت .

 
پارک نهج البلاغه !!
+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم تیر 1389 ساعت 21:28 شماره پست: 485

 

به نظر شما تفکر یک مدیر فرهنگی در چه سطحی باید باشد که به این نتیجه برسد نام پارکی را بگذارد نهج البلاغه ؟! آن هم در یکی از بی بضاعت ترین مناطق فرهنگی تهران ٬ حوالی شهرک غرب !

اولش فکر کردم مشابه پارک های علمی فن آوری ٬ محلی برای تحقیقات مذهبی در معارف دین تاسیس شده است .

چقدر دلمان به این بازی ها خوش است . یک نام مذهبی انتخاب می کنیم و خیالمان راحت می شود که دین مان را به فرهنگ ناب تشیع ادا کرده ایم . چقدر همه چیز فرمالیته شده .

حالا بروید داخل پارک را ببینید . ذیل نام مبارک نهج البلاغه چه بزن و بکوب و اختلاط های ناموجهی که شکل نمی گیرد . چه پاتوقی شده برای سفیران خودباختگی و منادیان تغزل جسمانی !

تصور یک مدیر از کار فرهنگی چیست ؟ لابد فردا شاهد افتتاح شهربازی صحیفه سجادیه هم خواهیم بود !! الله اعلم .

 

هم قم خوبه هم کاشون رحمت به هر دوتاشون !

+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم تیر 1389 ساعت 18:13 شماره پست: 484

 

شنیده شده است یوسف صانعی قصد دارد دفتر به اصطلاح مرجعیت خود را به شهر کاشان منتقل کند . همچنین خبرهایی از احتمال انتقال دفتر به ظاهر پلمپ شده مرحوم منتظری به این شهر به گوش می رسد . این که چرا از بین شهرای اطراف قم مانند تهران ، ساوه ، محلات ، گلپایگان ، اراک ، اصفهان یا حتی نجف اباد و . . . شهر کاشان مورد انتخاب آقایان قرار گرفته ، از منظر برخی از صاحب نظران در راستای طرح کهنه استعمار پیر مبنی بر ایجاد شکاف و درگیری بین دو شهر قم و کاشان ارزیابی می گردد . تقویت فرقه ها و نحله های انحرافی در شهر کاشان به منظور ایجاد تقابل هر چه بیشتر با مصادر تشیع ناب نیز یکی دیگر از توطئه های آشکار بدخواهان اسلام در دهه های اخیر بوده است .

نکته ای که البته برنامه ریزان بیت صانعی از آن غفلت کرده اند رشد فزاینده و کمی و کیفی هیئت های مذهبی و انقلابی در شهر فرهنگی کاشان در سال های اخیر می باشد . از کاشان خبر می رسد بسیجیان انقلابی و هیئتی های پرشور این شهر آمادگی خود را برای استقبال گرم از منادیان فتنه و نفاق اعلام کرده اند !

 
برادر ! . . . باشمام !
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و چهارم تیر 1389 ساعت 15:13 شماره پست: 483

 

چند سالی است که نام مبارک شهید بزرگوار سید احمد پلارک ، خوب بر سر زبان ها افتاده است . این همان شهیدی است که می گویند از مزارش گاه رایحه ای خوش به مشام می رسد . درباره این شهید جوان و عارف گمنام وادی دلدادگی ، خاطرات و گفتنی های بسیاری وجود دارد که متأسفانه هنوز به صورت متمرکز در اختیار علاقمندان قرار نگرفته است . بگذریم .

صبح پنج شنبه ای نه چندان دور توفیق زیارت مزارش را داشتم . توی راه افرادی با چهره های عجیب و غریب مقابلم سبز می شدند و می پرسیدند : آقا ! قبر این شهید که بوی گلاب میده کجاست ؟ زنی با موهای بیرون زده و آرایش غلیظ صدایم زد : برادر !! قبر این شهید کجاست که بوی گلاب میده و حاجت روا می کنه ؟!

پرچم بزرگی بالای مزار سید احمد نصب کرده اند تا زائران و مریدان! مکتب شهادت راحت تر آن جا را پیدا کنند . من که نتوانستم جلو بروم . جمعیت زیاد بود . بعضی هم بیکار ایستاده بودند و انگار قیافه مرا ورانداز می کردند که به شوخی ته دلم گفتم لابد تعجب کرده اند این بابا با این ریش و پشم آمده مزار شهید چه کار ؟!

البته بعضی جوان ها هم حسابی توی حال رفته بودند که حس و حالشان انصافاً دیدنی بود .

متکدیان عزیز و همیشه در صحنه هم که موقعیت خوبی نصیبشان شده بود . خلوتی برای کسی باقی نمی گذاشتند . نشمردم چندمی شان بود . بی هیچ صحبتی کاغذی را گرفت جلوی صورتم . عریضه بلند بالایی بود . توضیح دادم سید احمد پلارک این بابایی است که این جا دراز کشیده !!

پیرزنی که احتمال می دهم مادر شهیدی بود داشت قبرهای آن طرف تر را با وسواس جارو می زد . زیر لب چیزهایی می گفت که کنجکاو شدم بشنوم . رفتم جلوتر و گوشم را تیز کردم . لابه لای حرف های نامفهومش فقط یک جمله به گوشم خورد که دلم را لرزاند و ذهنم را به خود مشغول داشت . نمی دانم شما با حرف او موافقید یا نه . اما من که خیلی تحت تأثیر کلام نافذش قرار گرفتم .

پیرزن می گفت : یک قدم برای شهدا حاضرید بردارید که حالا می آئید حاجت می خواهید ؟

(شرمنده موفق نشدم عکس های اختصاصی را آپلود کنم )

 

جناح راست جناح ماست !!

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم تیر 1389 ساعت 23:53 شماره پست: 482

 

روحانیت منهای احمدی نژاد ؟!!

 

اُخ اُخ ببخشید ! قصدم فقط جلب توجه بود . اما خوب دقت کرده اید اعتراض به خودباختگی علی لاریجانی در قبال پرونده دانشگاه آزاد پرده از زخمی کهنه برداشت که این سال ها در پرتو حاکیت طیف اصول گرا در حال فراموشی بود ؟

بررسی تاریخ سی ساله انقلاب و عملکرد جناحی طیف های موسوم به چپ و راست نشانی از مثال برادری سگ زرد با شغال دارد . طیف موسوم به راست که مدتی است خود را اصول گرا می نامد نیز هم پای برادر حیله گر خود هر جا که پای منافع حزبی و باندی به میان آمد به راحتی از تمام شعارهای ظاهرگرایانه خود دست می شسته است . جریان نامه نود و نه نفر و درخواست ارسال پوزه بند از جماران تنها یک نمونه از این منفعت طلبی است . حمایت شرم آور این جناح از بنی صدر را نیز نمی توان از کارنامه رفتارهای جناحی این طیف به فراموشی سپرد . کار این جماعت به آن جا کشید که به دستور صریح حضرت امام ره ارسال روزنامه رسالت به میادین جنگ ممنوع گردید .

ناطق نوری و علی لاریجانی نمادهایی از عرض اندام این طیف پس از جدایی مصلحتی و ظاهری از زیر شاخه های اکبر هاشمی رفسنجانی بوده اند که طعم تلخ شکست را هر بار با " نه " بلند ملت چشیده اند .

رای به احمدی نژاد ، رای به جریانی مستقل بود که با پرهیز از ریاکاری های روباه منشانه ، داعیه ای جز تحقق آرمان های امام و انقلاب نداشته باشد .

این روزها به دنبال اعتراض جوانان غیور و ولایت مدار حزب الله به عملکرد ضعیف علی لاریجانی در مجلس به اصطلاح اصول گرا ، خشم این باند قدرت پرست برانگیخته شده است . این جماعت بدون هیچ توضیحی در قبال رفتار شرم آور ریاست فعلی مجلس که از ولایت پذیری کروبی در مجلس ششم نیز امتیاز پایین تری داشت با برآشفتگی درصدد سرکوب تبلیغی اعتراضات به حق امت حزب الله برآمده اند . به بعضی از این تیترها توجه کنید : خطر ظهور نسل اصولگرای منهای روحانیت ؟! تهدید انقلاب از سوی جریان خوارج !! و . . .

این حربه قدیمی و رنگ باخته راستی های منفعت اندیش را چه کسی فراموش می کند که مخالفت با زد و بندهای این جناح از نظر سران این باند همواره به معنای مخالفت با روحانیت و خانواده های شهدا و . . . تلقی گردیده است ؟

تشکل سیاسی روحانیت البته تعریف خاص خودش را دارد اما جریان روحانیت اصیل و انقلابی که در خط امام و رهبری معظم قرار دارد از منظر همه حامیان محمود احمدی نژاد به عنوان نقطه اتکا و ظرفیتی عظیم و نورانی برای تعالی جامعه شیعی و تحقق فرامین اسلام ناب محمدی (ص) محسوب می شود که تأکید اخیر رهبر فرزانه در جمع نمایندگان ولی فقیه در دانشگاه ها در قدردانی از همت و اهمیت دادن این دولت –بر خلاف مقاطع گذشته – به حضور و فعالیت فرهنگی روحانیت در سطح دانشگاه ها دلیلی بر این مدعاست . یاعلی

 
قضا خوری (1) !!
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم تیر 1389 ساعت 22:22 شماره پست: 481

 

احمدی نژاد هم دانه درشت نیست !

 

در هفته قوه قضائیه شاهد ادعایی دیگر از سوی ریاست قوه قضائیه مبنی بر عزم جدی این دستگاه برای برخورد با دانه درشت های مفاسد اقتصادی بودیم . به زعم برخی از تحلیل گران ، نوع ژست ها و جهت گیری های مشهود در کلمات ایشان ، نوک پیکان این ادعاها را به سمت معاون اول رئیس جمهور نشانه رفته بود .

راقم این سطور بر این باور است که برخورد با اتهامات اقتصادی و سیاسی در خصوص هر کسی که باشد بدون هیچ استثنا و اغماضی باید مورد رسیدگی قضایی قرار بگیرد . البته نباید فراموش کرد اتهامات پرونده جناب رحیمی مربوط به دولت های قبل بوده که تا کنون مسکوت گذاشته شده بود و نیز باید یاداور شد که مبالغ مطرح در این پرونده به نسبت بسیاری دیگر از پرونده های اقتصادی دارای اهمیت کمتری می باشد اما حرف ما همان است که عدالت حکم می کند این پرونده مورد بررسی قضات محترم قرار بگیرد . حرف حقیر چیز دیگری است .

می گویم رحیمی که خوب است ، احمدی نژاد هم دانه درشت به حساب نمی آید . فرض کنید مثلاً کشف شود که شخص رئیس جمهور نیز اهل زد و بند های مالی بوده و به زودی قرار است محاکمه شود . مطمئن باشید آب از آب تکان نخواهد خورد . چون طرفداران احمدی نژاد حامیان رهبری هستند که در دفاع از حریم انقلاب و ولایت با هیچ کس عقد اخوت نبسته اند .

لاریجانی اگر صادق ! است که هست نباید تجربه برخورد با مفاسد دانشگاه آزاد را از یاد ببرد . او با چشم خود دید چگونه مزدوران نمک گیر جاسبی در قوای مقننه و قضائیه دست به دست هم دادند و در حمایت از باندی تبهکار در مقابل قانون صف آرایی کردند . جالب است بدانید دانشگاه آزاد شاکیانی خصوصی دارد که که هنوز تکلیف شکایاتشان در دستگاه قضا به نتیجه نرسیده است . خدا می داند اگر قرار باشد با بعضی از کارتل های نفتی و شبکه های پیچیده قاچاق کالا برخورد شود چه سر و صدایی بلند شده و کار تا کجا بیخ پیدا می کند . اینها را بگذارید در کنار پرونده های مسکوت مانده و خاک خورده دیگری از جمله اتهامات مالی مربوط به مهندس غرضی ، زنگنه ، محمد هاشمی ، حجت الاسلام موسوی لاری و . . .

توجه کرده اید که تا به حال به رغم تمام ادعاها از زمان ریاست آیت الله یزدی تا صادق لاریجانی تنها پرونده یک آقازاده در محاکم قضایی مطرح گردیده که آن هم مربوط شرکت المکاسب جناب آیت الله زاده واعظ طبسی بود که در نهایت حکم به تبرئه ایشان صادر شد ؟

شما حق را به من نمی د هید که دانه درشت خواندن امثال رحیمی ، آدرس غلط دادن دستگاه قضا در توجیه چند دهه سکوت خود مقابل باندهای مخوف مفاسد اقتصادی است ؟

 

فتنه ناگفته ها

+ نوشته شده در جمعه هجدهم تیر 1389 ساعت 18:4 شماره پست: 480

 

سکوت ما و جسارت این زن به ساحت مولا

 

به شدت معتقدم فتنه 88 را باید فتنه ناگفته ها نامید . باور دارم اگر خیلی از حقایق را به بهانه های واهی و مصلحت اندیشی های عافیت طلبانه مخفی نگاه نمی داشتیم این حوادث تلخ روی نمی داد . اگر حرف های شهید آیت را واگویه می کردیم ، اگر خیانت های مربوط به پذیرش قطعنامه و جام زهرنامه را بازگو می کردیم ، اگر خودکامگی های صحنه گردان اصلی فتنه را از اول انقلاب تا کنون بیان می نمودیم ، اگر هشدار رهبری معظم نسبت به زراندوزی و انحراف خواص را جدی می گرفتیم ، اگر از حجاب علما تا جور ظلما را به نقد می کشاندیم ، اگر جنایت های مدیریت دانشگاه آزاد و پیوند ناگسستنی آن با باندهای فتنه گر و فاسد اقتصادی و سیاسی را مخفی نگاه نمی داشتیم ، اگر  . . . خدا می داند جایی برای طغیان منافقان داخلی باقی نمی ماند .

یک نمونه از این ناگفته ها بیانات صریح و مستند شهید بزرگ انقلاب عبدالحمید دیالمه درباره گرایش های فکری موسوی و همسر دین فروش اوست . به راستی اگر مردم پیش از انتخابات می فهمیدند بانوی سبز لجنی همان زن غربزده ای است که ابتدای انقلاب در کتاب " طلوع زن مسلمان " اندیشه های امیرالمومنین علیه السلام را مورد وهن قرار داده ، مجالی برای عرض اندام منحرفان پرادعا باقی می گذاشتند ؟ به سفارش یکی از خوانندگان شریف اشک آتش بخشی از سخنان این شهید وارسته را تقدیم به دوستداران طریقت حق می نمایم . از یاد نبریم بزرگترین رسالت حزب الله ، روشنگری و افشای حقیقت است . تنها به این شرط است که می توان تحقق عمومی بصیرت را به انتظار نشست . البته آن چه که سایت مرکز اسناد منتشر کرده همه گفته های شهید دیالمه نیست . در فایل صوتی کامل تر ٬ جریان توهین رهنورد به نهج البلاغه ذکر شده است .

بخوانید :

 http://www.irdc.ir/fa/content/9348/default.aspx

 
مردان مرد
+ نوشته شده در جمعه هجدهم تیر 1389 ساعت 14:45 شماره پست: 479

 

محمد قادری اهل یزد بود و سن و سال کمی داشت . از ناحیه لگن تیر خورده بود و درد می کشید . او را با اسیر دیگری روی نفربر انداختند و به عقب می بردند . سرباز عراقی اصرار داشت محمد پرچم عراق را بالای سرش بگیرد . نه دوربین فیلمبرداری بود نه خبرنگار خارجی اما محمد نمی پذیرفت . سرباز دشمن به نقطه جراحت او ضربه می زد . محمد باز هم تمکین نمی کرد . سرباز که خیلی فشار آورد محمد قادری پرچم را از دست او گرفت و به اهتزار درآورد اما به طور برعکس !

راوی : فریبرز خوب نژاد

 

گل باش ولی . . .

+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم تیر 1389 ساعت 14:25 شماره پست: 478

 

خواهرم ! از بی حجابی است اگر عمر گل کم است . نهفته باش و همیشه گل باش .

(شهید حمید رضا نظام)

 
صلح بدون زهر !!
+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم تیر 1389 ساعت 10:45 شماره پست: 477

 

اولین نماز جمعه آقا بعد از رای دشمن شکن محمود احمدی نژاد و آغاز مرحله خیابانی فتنه خناسان را به یاد می آورید ؟ آقا خطبه اول را بدون مقدمه ای خاص با اشاره به جریان صلح حدیبیه آغاز کرد . این صلح در ظاهر تلخی هایی را به همراه داشت . مسلمین تعهد دادند از این پس تازه مسلمانان فراری از مکه را به کفار تحویل دهند . پیامبر خدا حتی پذیرفت به جای عبارت مبارک بسم الله الرحمن الرحیم ٬ جمله بسمک اللهم در بالای قرارداد نوشته شود . بعضی از مسلمین دچار سرخوردگی و یاس شدند . اما دیری نپائید قدرت خدا شیرینی فتح مکه را به کام آنها نشاند . مکه بدون خون ریزی فتح شد و مسلمانان بعد از سال ها به آرزوی زیارت خانه خدا دست یافتند . مکه شهری بیش نبود با این حال هر جای تاریخ اسلام را ببینید اهمیت فتح این شهر بیشتر از فتح جغرافیای ایران و اروپا بیان شده است .

آقا مثال صلح حدیبیه و صبر و ظفر مسلمین را بلافاصله بعد از آغاز رسمی فتنه پر پیچ و خم ۸۸ بیان کرد تا از این منظر تحمل برخی از تلخی ها برای مومنین طریقت حق و ولایت آسان تر و قابل درک باشد .

 

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم تیر 1389 ساعت 10:58 شماره پست: 476

 

برای این عالم بزرگ دعا کنید

 

علامه کاشانی از برجسته ترین شاگردان عارف جلیل القدر آیت الله سید علی قاضی است که او را وارث عرفان حوزه های علمیه لقب داده اند . ایشان بیش از سه دهه امامت جماعت حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام را در شهر مقدس کربلا بر عهده داشته است . آیت الله مرعشی نجفی نیز وصیت کرده بود علامه کاشانی نماز را بر پیکر ایشان اقامه کند .

این مجتهد اهل دل و صاحب مقام هم اکنون بر اثر بیماری در بیمارستان حضرت ولی عصر (عج) قم بستری می باشد . برای سلامت این گوهر تابناک حوزه علمیه دعا کنید که نفس حق او طراوت بخش حیات معنوی علمداران فقه و عرفان است .

 
هیلاری در تهران ؟!!
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم تیر 1389 ساعت 5:51 شماره پست: 475

 

سفر کلینتون به تهران لغو شد !

 

هیلاری کلینتون در روزهای اخیر سفرهای دوره ای خود را به کشورهای لهستان ، اوکراین ، گرجستان و . . .  آغاز کرده است . قرار بود وی زنجیره این سفرها را باتوجه به و وجه مشترک این کشورها با ورود به تهران تکمیل کند که با هوشیاری مردم ایران و شکست قاطعانه کودتای سبز در فتنه 88 این رؤیای سیاه نیز تحقق پیدا نکرد .

 

غربت حزب الله

+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم تیر 1389 ساعت 14:46 شماره پست: 474

 

 

جلسه دادگاه آزاده سرافراز محمد جعفر بهداد

 

به جرم انتقاد از اکبر هاشمی

 

ادامه مطلب را بخوانید :


دادگاه مدیر عامل سابق ایرنا برگزار شد
جلسه‌ی رسیدگی به اتهامات محمدجعفر بهداد مدیرعامل وقت خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران در شعبه‌ی 76 دادگاه کیفری استان تهران با حضورهیات منصفه‌ی مطبوعات برگزار شد.

به گزارش ایسنا در ابتدای جلسه‌ی دادگاه، نماینده‌ی مدعی‌العموم با بیان این‌که دو کیفرخواست برای محمدجعفر بهداد مدیرعامل وقت خبرگزاری ایرنا تشکیل شده است، درخصوص کیفرخواست نخست اظهار کرد: با شکایت مدعی‌العموم پرونده‌ای به اتهام توهین به مسوولان نظام درخصوص مطلبی با عنوان «سخنان آقای هاشمی رفسنجانی دلسوزانه بود؟» برای محمدجعفر بهداد تشکیل شد. هم‌چنین در کیفرخواست دیگر مدیرعامل وقت خبرگزاری ایرنا متهم به نشر مطالب خلاف واقع درخصوص مطلبی با عنوان «آنهایی که جوانان ما را به کشتن دادند»، است.

محمدجعفر بهداد برای دفاع از خود در جایگاه قرار گرفت و با بیان این‌که جای خالی سران فتنه را در این جلسه‌ی دادگاه به وضوح مشاهده می‌کنم، اظهار کرد: پس از فرمایشات روشنگر رهبر معظم انقلاب اسلامی به عنوان فصل‌الخطاب درباره‌ی صحت اصل و نتیجه‌ی انتخابات ریاست جمهوری، آقای هاشمی رفسنجانی طی سخنانی در جمع دانشجویان در مشهد اظهارات تهدیدآمیزی علیه نظام و در نقض فرمایشات رهبر انقلاب داشتند که این‌جانب مقاله‌ای را در ایرنا تحت عنوان «سخنان آقای هاشمی رفسنجانی دلسوزانه بود؟» نوشتم.

وی افزود: در این مقاله سخنان آقای هاشمی در مشهد را از مصادیق ناسپاسی برخی خواص در قبال بردباری ملت و نظام دانستم و آن‌گاه با اشاره به اعطای فرصت از سوی نظام به خواص کج‌فهم و اشتباه‌کار برای جبران خطاهایشان، تداوم موضع طلبکارانه، متکبرانه و قدرناشناسانه‌ی این جماعت نسبت به خطاپوشی مردم و رهبری را تقبیح کردم.

بهداد ادامه داد: به دنبال انتشار این مقاله، نه آقای هاشمی رفسنجانی بلکه دادستان محترم تهران به عنوان مدعی‌العموم در 23 آذر سال گذشته علیه این‌جانب به عنوان مدیرعامل وقت ایرنا و نویسنده‌ی مقاله اعلام جرم کرد و مستند به ماده 609 قانون مجازات اسلامی مبنی بر توهین به مسوولان، خواستار تعقیب و مجازات قانونی این‌جانب شد و دادیار شعبه‌ی اول دادسرا پرونده را به صورت فوق‌العاده مورد رسیدگی قرار داد و قرار مجرمیت در تاریخ 8 دی‌ماه سال گذشته صادر شد. دادیار اظهارنظر دادسرای کارکنان دولت نیز دوازدهم دی‌ماه نسبت به صدور کیفرخواست اقدام کرد.

مدیرعامل وقت خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران با بیان این‌که لازم می‌دانم ضمن تاکید بر درستی آن‌چه در این مقاله در بهبوهه‌ی شورش‌های سیاسی و خیابانی پس از انتخابات و در دفاع از نظام و رهبری نوشته‌ام، افزود: تاسف و تعجب خود را نسبت به تحریف متن مقاله و مبنا قرار دادن عباراتی ساختگی و توهم‌آمیز در متن اعلام جرم و استنادات بعدی علیه این‌جانب بیان می‌کنم.

وی در دفاع از خود یادآور شد: ماده 609 قانون مجازات اسلامی به توهین به مقامات با توجه به سمت آنها مربوط می‌شود؛ در حالی که مقاله‌ی مذکور نسبت به آقای هاشمی رفسنجانی به دو دلیل فاقد این معنا است؛ نخست این‌که بر اساس استفساریه از مجلس شورای اسلامی درباره‌ی توهین و پاسخ منتشره در روزنامه‌ی رسمی، توهین عبارت است از به کار بردن الفاظی که صریح یا ظاهر باشد و موجب تحقیر و تخفیف اشخاص شود و با عدم ظهور الفاظ، توهین تلقی نمی‌شود.

بهداد افزود: با توجه به مقایسه‌ی متن مقاله و قانون استفساریه، اتهام توهین وارد نیست و هم‌چنین عنصر مادی بزه توهین با بیان فحاشی و الفاظ رکیک به تشخیص عرف صورت می‌گیرد؛ در صورتی که در این مقاله چنین امری اتفاق نیفتاده است و دادستان تهران نیز مشخص نکرده کدام عبارت یا کلمات مندرج در مقاله مصداق توهین است.

مدیرعامل وقت خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران یادآور شد: ماده 609 توهین به مقامات را با توجه به سمت آنها مستوجب مجازات دانسته است، در حالی که در مقاله‌ی منتشره هیچ‌گونه اشاره و استنادی به مقام، جایگاه و سمت آقای هاشمی رفسنجانی نشده است و متاسفانه هم مدعی‌العموم هم دادیار بدون دقت نسبت به این نکته، در متن اعلام جرم و کیفرخواست صادره بیان می‌کنند که این‌جانب به رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام یا رییس مجلس خبرگان رهبری توهین کرده‌ام.

بهداد تصریح کرد: نه توهینی صورت گرفته و نه کسی با توجه به سمت و مقامش مورد هتک حرمت قرار گرفته بلکه صرفا یک شخص از افراد جامعه به واسطه‌ی موضع‌گیری موهن علیه نظام و رهبری مورد نقد جدی قرار گرفته است.

وی ادامه داد: از آن‌جا که آقای هاشمی رفسنجانی از دو جایگاه حقوقی و سمت رسمی برخوردارند، بر اساس قاعده‌ی لا یعلم الا من قبله، باید نسبت به قصد و نیت متهم تحقیق و استعلام می‌شد؛ در صورتی که این‌جانب در مرحله‌ی بازپرسی، نقد خود را متوجه یکی از خواص فارغ از مقام و سوابق او دانستم که با احساس داشتن حاشیه‌ی امن و مصونیت ویژه، نظام را به غیرمردمی بودن، سانسور رسانه‌ها و سرکوب معترضین متهم کرده و با اظهارات خود به ادعاهای چندده ساله‌ی دشمنان و بدخواهان ایران اسلامی سندیت بخشیده است.

مدیرعامل وقت خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران گفت: در این پرونده به علت تعجیل در محکومیت متهم، به قاعده تفسیر مضیق و محدود از قوانین جزایی و نیز به عنصر معنوی جرم مطلقا توجهی نشده و صرفا موجب اتلاف وقت دادگاه، اعضای هیات منصفه و این‌جانب شده است. در پایان با توجه به دلایل ارایه شده مبنی بر فقدان عناصر قانونی و معنوی جرم و اشتباه صورت گرفته در تشخیص طرف پرونده و با توجه به سوابق این‌جانب، فسخ قرار مجرمیت دادسرا و صدور رای برائت مورد تقاضا است.

به گزارش ایسنا، در این میان نماینده‌ی مدعی‌العموم پس از اظهارات محمدجعفر بهداد مدیرعامل وقت خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران، یادآور شد: همان‌طور که آقای بهداد متهم پرونده با شداد و غلاظ لایحه را قرائت کردند، ممکن است تلفظ امارات از سوی این‌جانب ناصحیح گفته شده باشد اما اگر این‌جانب نیز آن‌گونه که آقای بهداد با شداد و غلاظ مطلب را مطرح کردند، می‌خواستم بیان کنم، شاید اغلاط بیشتری را بیان می‌کردم. همان‌طور که وی این‌گونه عمل کرد.

شفیعی نماینده‌ی مدعی‌العموم در توضیح این گفته‌ی بهداد که در این پرونده به علت تعجیل در محکومیت متهم، به قاعده تفسیر مضیق و محدود از قوانین جزایی و نیز به عنصر معنوی جرم مطلقا توجهی نشده، گفت: متهم می‌تواند پرس‌وجو کند که آیا در مورد رسانه یا در مورد مطبوعات یا خبرگزاری‌های دیگر رویه‌ی دیگری اتخاذ می‌شود؟

وی هم‌چنین در مورد این گفته‌ی بهداد مبنی بر این‌که در مقاله‌ی منتشره هیچ‌گونه اشاره و استنادی به مقام، جایگاه و سمت آقای هاشمی رفسنجانی نشده، اظهار کرد: مگر می‌شود شما در مقاله‌ای به عنوان مثال درخصوص آقای محمود احمدی‌نژاد در زمانی که وی رییس‌جمهور کشور است بیاناتی را ارایه دهید اما در توضیح مطلب بیان کنید که موضوع مدنظر ما در مورد وی جدا از سمت رییس‌جمهوری وی است.

نماینده‌ی مدعی‌العموم یادآور شد: از سوی دیگر سوءنیت نیاز به استعلام ندارد که دادسرا برای این‌که تشخیص دهد این فرد سوءنیت دارد یا خیر استعلام کند. هم‌چنین درخصوص این گفته ازسوی شما که برای دفاع و حمایت از مقام معظم رهبری این مقاله را منتشر کرده‌اید، باید بدانید که مقام معظم رهبری بارها توصیه به آرامش داشتند اما برخی از مطبوعات و رسانه‌ها از جمله اقدام متهم به عنوان مدیرعامل خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران مبین سوءنیت است و این‌گونه نیست که برای دفاع از مقام عظمای ولایت باشد. شاید برای دفاع از گروه یا جمعیت خاصی مرتکب چنین اعمالی شده‌اید و در نهایت دفاع متهم را فاقد اثر می‌دانم.

مدیرعامل وقت خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران در دفاع از خود درخصوص کیفرخواست دوم، پس از اظهارات نماینده‌ی مدعی‌العموم، با بیان این‌که ناگفته پیداست که سخن زیاد است و جای سران فتنه خالی است، اظهار کرد: این‌جانب در تاریخ هفتم دی‌ماه سال گذشته مقاله‌ای در ایرنا با عنوان «آنهایی که جوانان ما را به کشتن دادند» از باب احصاء عوامل سببی بروز آشوب‌های سیاسی و خیابانی پس از انتخابات به چهار عامل تحریک کنندگان نامزد شورشی، تحریک کنندگان جامعه به اغتشاش، حامیان اغتشاشگران و خواص ساکت و بی‌تفاوت اشاره و از این‌که بعضی دستگاه‌های مسوول به جای برخورد با عوامل ایجاد ناامنی، به تضعیف و ارعاب عناصر غیرتمندی که در افشای چهره‌ی فتنه‌گران و بالا بردن هزینه‌ی اغتشاش نقش موثری داشتند پرداختند، انتقاد کردم.

وی تصریح کرد: دو روز بعد دادستان تهران به عنوان مدعی‌العموم علیه بنده اعلام جرم کرد و در متن اعلام جرم خود با اشاره به مقاله‌ی مذکور یک بار آورده «این مطلب تلویحا مدعی شده آیت‌الله صادق لاریجانی و آقای علی لاریجانی در ماجرای کشته شدن چند تن در روز عاشورا موثر بودند» و بلافاصله افزود «نامبرده صراحتا علی لاریجانی را به تقویت اراده‌ی میرحسین موسوی در تحریک افراد به شورش و اغتشاشگری متهم کرد».

بهداد افزود: مدعی‌العموم در اعلام جرم خود تصریح کرد نگارنده‌ی مقاله آیت‌الله لاریجانی رییس محترم قوه‌ی قضاییه را به بهانه‌جویی و بزرگنمایی خطاهای رسانه‌های غیرتمند، افشاگر و تضعیف و ارعاب عناصر دلسوز نظام متهم کرده است. دادستان تهران هم‌چنین این‌جانب را به دامن زدن به آتش اختلاف و ایجاد تفرقه و تخریب وجهه‌ی مسوولان نظام متهم کرد و بر اساس ماده 697 قانون مجازات اسلامی خواستار تعقیب و مجازات این‌جانب به اتهام افترا نسبت به مقامات و انتشار مطالب خلاف واقع شد.

وی در ادامه یادآور شد: در سراسر مقاله‌ی «آنهایی که جوانان ما را به کشتن دادند» حتی یک بار صراحتا و تلویحا نام و نشانه‌ای از هیچ شخص حقیقی یا حقوقی آورده نشده است و اقدام قضایی صورت گرفته علیه مدیرعامل وقت ایرنا و نگارنده که با استناد به عبارات و جملاتی کاملا ساختگی و تخیلی و نسبت دادن جملات و عباراتی که هرگز در مقاله‌ی منتشره یافت نمی‌شود و در واقع انتساب امر غیرواقع به بنده جای تأمل و تعجب دارد.

مدیرعامل وقت خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران افزود: مقاله‌ی مذکور به نام، نشانه و مقام و سوابق کسی اشاره نمی‌کند اما در اعلام جرم مدعی‌العموم و در متن کیفرخواست صادره به طرز عجیبی ادعا شده که بنده آقایان لاریجانی، روسای قوای قضاییه و مقننه را عامل کشته شدن جوانان، تحریک به اغتشاشگری و برخورد با عناصر دلسوز نظام معرفی کردم! از آن‌جایی که نه شاکی خصوصی بلکه دادستان تهران کلید شکل‌گیری پرونده‌ای با این مشخصات را زده‌اند، بنده از پرداختن بیشتر به ابعاد و معنای برخوردی با این کیفیت معذورم.

بهداد یادآور شد: به موجب ماده 727 قانون تعزیرات اسلامی، جرایم افترا و نشر اکاذیب مستند به مواد 697 و 698 قانون مجازات اسلامی از جرایم قابل گذشت هستند و تنها با شکایت شاکی خصوصی قابل تعقیب هستند. هم‌چنین بر اساس تعریف ماده 9 قانون آیین دادرسی کیفری، شاکی خصوصی عبارت است از شخصی که از وقوع جرمی متحمل ضرر و زیانی شده و یا حقی از قبیل قصاص و قذف پیدا کرده و آنها را مطالبه می‌کند.

وی گفت: با این‌که در مقاله از کسی نامی برده نشده، اما بر فرض این‌که آقای لاریجانی از نشر مطالب متضرر شده، شخصا یا از طریق نماینده‌ی حقوقی رسمی خود می‌تواند به طرح شکایت کیفری بپردازد. بنابراین در جرایم خصوصی یا حق‌الناسی، صرفا تقاضای شاکی خصوصی مجوز شروع به اقدامات قانونی و تحقیق و تعقیب متهم است.

مدیرعامل وقت خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران افزود: از سوی دیگر موضوع مقاله مبنی بر تحریک یک نامزد انتخاباتی و تقویت توهم و توقع ناصواب وی امری واقعی و غیر قابل تردید و نشانه‌ها و آثار آن در عرصه‌های سیاسی و رسانه‌ای قابل مشاهده و درک بوده است. بنابراین اطلاق نشر اکاذیب نسبت به این موضوع صحیح نیست.

بهداد در پایان گفت: با توجه به توضیحات و ادله‌ی ارایه شده و مولفه‌های تشکیل دهنده‌ی دادرسی عادلانه در نظام قضایی از قبیل اصول برائت، قانونی بودن دادرسی، استقلال قاضی، بی‌طرفی قاضی و قانونی بودن جرم و مجازات، صدور رای برائت تقاضا می‌شود.

وی به عنوان آخرین دفاع تاکید کرد: در مورد هر دو کیفرخواست تقاضای صدور رای برائت دارم.

قاضی سیامک مدیرخراسانی رییس شعبه 76 دادگاه کیفری استان تهران پس از استماع دفاعیات محمدجعفر بهداد مدیرعامل وقت خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران، ختم جلسه‌ی رسیدگی را اعلام و هیات منصفه‌ی مطبوعات برای اعلام نظر وارد شور شد.
 
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم تیر 1389 ساعت 10:28 شماره پست: 473

روزنامه جمهوری اسلامی

 
13/04/1389

سرویس خبر: جهت اطلاع


جهت اطلاع


 

* وقف دانشگاه آزاد اسلامی و تعیین رئیس این دانشگاه توسط شورای

 عالی انقلاب فرهنگی، با نظر رهبر معظم انقلاب متوقف شد.

گزارش‌ها حکایت از دستور رهبری به طرفین ماجرای دانشگاه آزاد

 اسلامی مبنی بر توقف اقدامات و بازگشت وضعیت به روال عادی

 دارد. آیت‌الله هاشمی رفسنجانی نیز دیروز در جلسه مجمع

تشخیص مصلحت نظام، تدبیر رهبر معظم انقلاب در این زمینه را ستود.

گزارش کار !

+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم تیر 1389 ساعت 21:28 شماره پست: 472

 

در برابر جنگ نرم ٬ سخت ایستاده ایم !!

 

 
مهم . . . مهم . . .
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم تیر 1389 ساعت 19:43 شماره پست: 471

فاطمیون      

 

 

طرحی برای نابودی اژدهای هفت سر

 

منتظر یاریتان هستیم .

۰۹۱۹۱۴۸۹۲۹۶

کاروان عدالت

خون های رنگین تر !

+ نوشته شده در شنبه دوازدهم تیر 1389 ساعت 1:59 شماره پست: 470

 

خدا راشکر ؛ روح الامینی کشته شد !!

 

خدا را شکر محسن روح الامینی کشته شد !

اشتباه نکنید . ما از کشته شدن کسی که حقش مرگ نباشد خوشحال نمی شویم اما هیچ فکر کرده اید اگر برکت خون این شبه آقازاده ! نبود بعید به نظر می رسید پرونده ای برای کهریزک تشکیل بشود ؟

مگر ضرب و شتم متهم در بازداشت گاه ها نخستین بار است که اتفاق می افتد ؟ مگر بر اساس شایعات ! بعضی از مراکز آگاهی با متهمان بی کس وکار سرقت و . . . ، رفتارهای مشابهی نداشته اند ؟ آخرش هم ممکن بود بنده خدا بی گناه از آب دربیاید . البته زحمات نیروهای مخلص انتظامی را در تأمین امنیت نباید نادیده گرفت ولی مگر می شود ماجرای شهید محمد رجبی ثانی را از یاد برد ؟

فکر کنم حوالی سال 83 بود . محمد رجبی ثانی جانباز اعصاب و روان بود که به همراه خانواده اش در گوشه ای از تهران با فقر دست و پنجه نرم می کرد . هزینه های زندگی او را گویا یکی از کارگردان های معروف سینما بر عهده داشت . یک روز به خاطر مزاحمت های خیابانی با دوتن از اوباش محل درگیر می شود و درس خوبی به آنها می دهد . با شکایت مزاحمین ، محمد به زندان می افتد . برای آزادی نیاز به وثیقه بود که خانواده محترم وی به هر دری زدند افاقه نکرد .

با توجه به سابقه بروز اختلال های عصبی ، خانواده محمد تلاش کردند تا به هر طریق ممکن داروهای تجویز شده را به او برسانند . رفت و آمد چندباره آنها از التماس به قاضی گرفته تا منت کشی زندان بان ها فایده ای نداشت . قاضی بی درد می گفت اگر او جانباز است باید برای جامعه الگو باشد !! محمد به دلیل عدم دسترسی به داروها کنترل روحی اش را از دست داد و شروع به پرخاشگری کرد . او به شدت مورد تنبیه فیزیکی قرار گرفت . این ماجرا با توجه به شرایط عصبی محمد تمامی نداشت تا این که . . .

پسرش در مصاحبه ای که در کمال ناباوری از صدای جمهوری اسلامی پخش شد گفت بالاخره اجازه ای جور شد تا بتوانم پدر را ملاقات کنم . چند روز از بازداشتش می گذشت . گفتند این جا نیست . سری به درمانگاه زندان بزن . رفتم آنجا گفتند منتقل شد به بیمارستانی در کرج . به سرعت خودم را رساندم . پرستار با خونسردی گفت خدا رحمتش کند جنازه اش آنجاست ! پاهایم شل شد . وقتی جنازه را دیدم خیالم راحت شد . گفتم نه پدر من این نیست . پرستار پوزخندی زد و گفت محمد رجبی ثانی همان است که دیدی . دوباره برگشتم . خوب دقت کردم . راست می گفت جنازه پدرم بود . ..  .

به رغم رسانه ای شدن این جنایت غم انگیز ، مرحوم کریمی راد سخنگوی وقت دستگاه عدلیه تا دو هفته موضوع را انکار می کرد . در نهایت قوه قضائیه بیانیه داد و اعلام کرد که در این رابطه شش نفر مجرم شناخته شده اند . یک ماه بعد اعلام شد به دستور ریاست وقت این قوه ، دیه کامل آن مرحوم از بیت المال پرداخت می شود ! یعنی در نهایت ، ما ! محکوم شناخته شدیم .

به هر زحمتی بود شماره منزل آن مرحوم را پیدا کردم . می خواستم جمعی از دوستان طلبه را برای تسلیت و همدردی به منزلشان ببرم . التماس کرد حتی دیگر تماس نگیرید ! تعجب کردم . دوست خبرنگاری که همینک سردبیر یکی از نشریات زنجیره ای ! حزب الله است پیغام داد که به آنها گفته اند اگر بیش از این شلوغ کنید دور همین سی میلیون را نیز باید خط بکشید .

کمتر از یک سال پیش سرهنگ پاسدار آزاده و پژوهشگر دفاع مقدس محمد حسین منصف به جرم ادای فریضه امر به معروف نسبت به دادستان وقت شهرستان بابل بلافاصله بازداشت و در زندان متی کلای این شهر به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفت . یکی از زندان بان ها در حالی که دست ها و پاهای این دلاور مازندرانی در بند بود پوتینش را روی سر او کشید و در حضور همکارانش با وقاحت تمام گفت : غلط کردی که آزاده ای !

جالب است بدانید به رغم شهادت شاهدانی از بین کارکنان زندان و اثبات این رفتار ظالمانه هنوز برخوردی با مجرمین صورت نگرفته است . این ها را گفتم تا شما هم با من هم نظر شوید که خدا را شکر ! محسن روح الامینی کشته شد .

راستی شاید من بد متوجه شده ام . در احکام صادره برای آن دو مأمور کهریزک نشان انتظامی علاوه بر قصاص نفس و جریمه و زندان و .  . .. انفصال موقت ! از مشاغل دولتی نیز درج شده بود که یعنی این دو بعد از اعدام می توانند به محل خدمت خود باز گردند !!

 
آرمان عدالت
+ نوشته شده در جمعه یازدهم تیر 1389 ساعت 0:12 شماره پست: 469

اعلام موجودیت

 

ستاد ملی حمایت از کاروان عدالتخواهی

 

نشانی : آرمان عدالت را در پلاکفا سرچ کنید

Armanedalatدات پلاکفا

درد دلی با بزرگان
+ نوشته شده در سه شنبه هشتم تیر 1389 ساعت 23:43 شماره پست: 468

 

 ملت قیّم نمی خواهد !!

 

من دست همه شما بزرگواران را می بوسم . شما برکت این ملک هستید . افتخار من این است تا کنون دست برخی از شما عالی مقامان را بوسیده ام . این شاگرد کوچک مکتب امام صادق علیه السلام اگر سکوت کند به گمان ، آن گونه که باید ، دین خویش را به آموخته های اندکش ادا نکرده است . روزی ما را تا به حال خدا داده و هراس از قطع شهریه ، شکر خدا هنوز این دل را به لرزه نینداخته است . عالی جنابان !

شما خواسته یا ناخواسته لطف بزرگی را در حق این مملکت انجام داده اید . لطفی که نشان داد چرا در گستره ادبیات دینی ما بین رسول و نبی تفاوت وجود دارد . خدا رحمت کند شهید مطهر را که فرق نبی و رسول را در تفاوت راهنما و رهبر به زیبایی تعبیر نمود . راهنما راه را نشان می دهد که کار بزرگی است اما رهبر یعنی ابراهیم که حرکت می کند و به حرکت وا می دارد . رهبر یعنی محمد مصطفی که سنگ بر سرش می کوبند اما پرچم مدینه رستگاری را بر فراز شعب ابی طالب به اهتزاز در می آورد .

شما بزرگان و علمداران تاریخ شیعه ، سنگر راهنمایی را به شایستگی حفاظت نموده اید . این که گاه به فریاد می آیید و تلاطم آغاز می کنید که یاللمسلمین ! زن نمی تواند استاندار شود . مسابقه شطرنج حرام است . برای مولوی سنی مسلک نباید کنگره یادبود گرفته شود . نام زیرگذر تازه تأسیس قم باید غدیر باشد نه 9 دی و . . . . این همه نشان از دغدغه راهنمایان دین در حراست از ظواهر دین است اما باید جانانه تر بوسید دست راهبری بی ادعا را که با نگاه به افقی نورانی ، دو دهه است حرکت می کند و جامعه را به حرکت وا می  دارد . هشدار وبرنامه ریزی برای مقابله با تهاجم فرهنگی . شبیخون و ناتوی فرهنگی . الگوسازی با تجلیل از شهدای ناشناسی چون سید شهیدان اهل قلم و سفر به مناطق جنگی و دیدار اختصاصی با خانواده های شهدا و . ..  تبیین خطر انحراف خواص . تقویت خوباوری و هویت نسل جوان . اشاعه فرهنگ استقلال و تولید فن آوری های مدرن . تولید علم و جنبش نرم افزاری . ایجاد رقابت برای خدمت رسانی . ایجاد کرسی های آزاد اندیشی . احیای گفتمان عدالتخواهی . اعلام رسمی جنگ نرم . ضرورت آگاهی بخشی و بصیرت گرایی و . . . نمونه هایی گویا از استراتژی آرمانی راهبری هدفمند و تعالی خواه است . باور کنید اگر قرار باشد نقش ملی و جهانی تفکرات و اندیشه های هوشمندانه این مرجع بزرگ را بررسی کنیم حدیث هفتاد من کاغذ را باید یاداور شویم . این نگاه تیزبینانه و مشرف بر زیر و بم حوادث و وقایع کجا ، به بهانه دفاع از دستاوردهای عاشورا آزاد دانستن عزاداری های شبهه ناک و . . . کجا ؟ جریان سازی های فکری ، فرهنگی ، سیاسی و . . . این عالم دوراندیش کجا ، دغدغه اعتراض به پخش اذان اهل تسنن از رادیو ی سنندج کجا ؟

عالی مقامان ! به ما حق بدهید که بگوییم ایشان هم مرجع است بزرگان دیگر هم مرجع هستند اما میان ماه من تا ماه گردون  . . . .

شما لطف بزرگی کردید که با دخالت های هر از گاهتان در مسائل داخلی به کورترین تحلیل گران سیاسی  و مدیریتی هم فهماندید بین راهبر و راهنما چه فاصله زیادی وجود دارد . فاصله ای که حقانیت انتخاب خبرگان را در سال شصت و هشت با معیار عقل و تدبیر ثابت می کند . من نمی خواهم مدل مردم عادی بپرسم آیا سرقت شتر با بارش اهمیت بیشتری دارد یا دعوا برای رویت هلال اول شوال ؟ کدام یک بیشتر اسلام را به خطر می اندازد ؟ اما من می پرسم چرا اول از همه این تصویر امام است که به دست بدخواهان اسلام و رقاصه های هرزه نفاق ، پاره می شود نه تصویر بزرگان دیگری که البته اگر فتنه مغفول مانده در منظر برخی از حضرات ادامه می یافت نوبت به همه بزرگان می رسید . سکوت برخی از بزرگان در قبال شعار بر ضد اصل ولایت فقیه به چه معناست ؟ همیشه برای من سوال بوده است چرا سرویس های کارکشته جاسوسی دنیا وقتی نا کارامدی تبعید امام به ترکیه را دیدند به جای کانادا و استرالیا یا هر نقطه دوردست دیگری ایشان را به حوزه علمیه نجف تبعید کردند ؟! من به حرمت چند دهه زحمات شما حرف ها و درد دل هایم را کوتاه می کنم . من نمی پرسم که مگر نوه و نبیره هم جزو بیوت محسوب می شوند که هتک به جا یا نا به جای حرمتشان توهین به اسلاف آنها تعبیر شود ؟ تا چند نسل افراد را باید جزو بیت آنها حساب نمود ؟ راستی بیت یعنی چه و قرار است این جایگاه خودخوانده چه مصونیتی را برای ساکنینش به همراه بیاورید . حالا خودمانیم . سکوت در قبال هتک بیت آیت الله نوری همدانی یا حتی صانعی و ضرب و شتم حیوانی طلاب بسیجی توسط نیروهای بزدل انتظامی در شب اول ماه رجب امسال و ده ها مدل سکوت دیگر این شائبه را دامن نمی زند که برخی بزرگواران می دانند آن چه از سوی مردم صاحب سخن و اندیشه بر سر سید حسن آمد و باز می آید ، سرنوشت محتومی است که دیر یا زود یقه بعضی از فرزندان و دامادهای بیوت عظام را خواهد گرفت ؟ بعضی بزرگواران خودشان می دانند  به احترام سوابق و ریش سفید آنهاست که مثلا از حرف مفت آقا سعیدشان گذشتیم که ساحت رهبر فرزانه را در حضور ایشان به نیش کلام نحس خود آلوده ساخت . بعضی ها می دانند که برای برخورد با داماد شکرفروششان چه عزمی در حال شکل گیری است .

مبادا مردم تصور کنند قرار است نادیده گرفته شوند ؟ مبادا گمان کنند بزرگ یا بزرگانی می خواهند مقابلشان صف ببندند . مستحضرید که تربیت شدگان مکتب روح الله از آن پیر طریقت آموخته اند که ملت قیّم نمی خواهد . راستی اگر ادامه فعالیت بیوت بعد از فوت مراجع از منظر حضرات ، نوعی بدعت است چرا کسی به فرزند دندان گرد کرده آن عالم بزرگوار تذکر نمی دهد که تمام فعالیت های یک مرجع را انجام می دهد ، اسفتا پاسخ داده و شهریه توزیع می کند اما متواضعانه ! خودش را در جمع مریدان کمتر از حد مرجعیت معرفی می کند ؟ من دست همه این بزرگواران را با افتخار می بوسم اما به من حق بدهید نتوانم وسعت دید هر کسی را با افق درایت مرجعی چون سید علی حسینی خامنه ای مقایسه کنم . شما بهتر می دانید حرف ها و درد دل های طلاب جوان بیشتر از این است . امروز آن چه جامعه شیعی را تهدید می کند اذان اهل تسنن نیست . اهمیت نامیده شدن یک تونل به نام غدیر بیشتر است یا سکوت شما در مقابل فتاوای بدیع و بی مبنای مراجع خودخوانده ای جون صادقی تهرانی و  . . . که دیر یازود با همت رسانه های ویرانگر جهانی ، عَلَم فتاوای تحریف آمیزشان در برابر سکوت عالمانه شما هویت هزار و چهارصد ساله فقه شیعه را به مسلخ غرض ورزی های خودسرانه خواهد برد ؟ ! بگذاریم و بگذریم که این سینه را یارای فریاد نیست . جسارت این دستان قلم شده را به دریای کرامت خویش عفو می فرمائید . انشالله .

 
یا من اسمه دواء
+ نوشته شده در یکشنبه ششم تیر 1389 ساعت 15:33 شماره پست: 467

با خبر شدم مدیر وبلاگ ارزشی " آینده از آن حزب الله " به خاطر دفاع از ناموس شیعه از سوی تعدادی از مزاحمین خیابانی و اوباش ناحلال زاده ! مورد حمله و ضرب و شتم شدید قرار گرفت . شکر خدا با دعای مومنین ٬ در حال حاضر وخامت حال وی برطرف گردیده است .

انشالله با دعای خیر مبارزان خط مقدمی جبهه جنگ نرم ٬ امیرعلی بسیجی و خستگی ناپذیر در پرتو عنایت بزرگ پرچمدار امر به معروف و نهی از منکر ٬ هر چه زودتر بهبود پیدا کرده و به سنگر جهادی خود بازگردد .     http://www.24tir.blogfa.com/

چوب خدا !
+ نوشته شده در شنبه پنجم تیر 1389 ساعت 21:55 شماره پست: 466

 

زدی ضربتی ، ضربتی نوش کن !

 

حدود یک سال پیش بود . یادتان هست ؟ درست وسط بلبشویی که فتنه گران درست کرده بودند و سکوت خائنانه و تأیید تلویحی برخی از خواص ، یاران خط مقدمی انقلاب را به تلاطمی فرسایشی واداشته بود ناگهان چه فشار روانی سنگینی بر روی سر بچه های حزب اللهی خالی شد ؟ گفتند این هم احمدی نژاد شما . ضد ولایت از آب درآمد . چرا ؟ چون آقا گفت مشایی را بردار و برنداشت .  نامه آقا محرمانه بود اما افشایش کردند . کسی هم اسم این کار را جلو زدن از رهبری تعبیر نکرد و اتهام افراطی گری به یقه حضرات نچسباند . سینه چاک های سنتی انقلاب که با افشاگری مناظره تاریخی و دشمن شکن طالوت زمان ، ضعف هاضمه پیدا کرده بودند در تقبیح این افشاگری غیرقانونی ترشحی از ذهن خود خارج نساختند . کسی به استدلال احمدی نژاد گوش نسپرد که دلایلش برای این چند روز معطلی چه بوده است . احمدی نژاد برای دفاع از خودش به آب و آتش نزد و کسی را غوغاسالار و . . . لقب نداد . سایت های دولتی هم در انتقاد از او کم نگذاشتند . همه چیز علیه احمدی نژاد رقم خورد تا اذناب لاریجانی لبخند فتح الفتوح را به نیش اربابشان بنشانند . همانان که در اتحادی مغرضانه یک بار امتیاز پاک دستی دولت را با گزارشی ساختگی نشانه رفته بودند این بار بهانه ای تازه پیدا نمودند . کسی نگفت تأخیر یک هفته ای قالیباف در برکناری معاونت فرهنگی شهرداری که دستور صریح رهبری مبنای آن بود هم آیا نشانه فاصله او با ولایت است ؟ کسی نپرسید وقتی آقا صحت انتخابات را تأیید می کند چرا لاریجانی در سیما انگ اتهام نثار شورای نگهبان کرده است . تذکر سه باره آقا آن هم در طول یک ماه به مجلسیان مبنی لزوم همکاری با دولت برای تصویب طرح هدفمندی یارانه ها اتهام مخالفت با رهبری را برای حضرات به دنبال نداشت . از هاشمی شاهرودی می گذریم که به پیام هشت ماده ای آقا برای برخورد با مفاسد اقتصادی وقعی ننهاد . این گذشت تا همین هفته پیش . لاریجانی خطایی را مرتکب شد که کروبی مجلس ششم هم آن را مرتکب نشده بود . شیخ بی سواد وسط آن گرگ بازار با اشاره به نامه مقام معظم رهبری بدون نظر خواهی از نمایندگان ، لایحه مربوط به آزادی مطبوعات را از دستور خارج کرد . با شروع اعتراضات ، لاریجانی اول کار به قلدرمآبی همیشگی اش متوسل شد . اما اوج اعتراضات مردمی را که دید مظلوم نمایی و تظلم خواهی را بهترین شیوه دانست . او دیگر نزد افکار عمومی به خصوص دانشجویان و طلاب وجاهت ظاهری اش را از دست داد و مهر جدایی از اصول گرایی بر پیشانی اش حک شد . همان تهمت هایی که از طرف همپالکی هایش نثار رییس جمهور شده بود حالا دودستی به خودش بازگشت . چوب خداست دیگر . بعضی وقت ها بدجوری صدا دارد . بیخود که نگفته اند زدی ضربتی ضربتی نوش کن !

یادش به خیر . سال گذشته غربت احمدی نژاد به آن جا کشید که حتی دوستانش نیز در برابر هجمه تبلیغاتی ورشکستگان سیاسی سکوت اختیار کردند . آن قدر که برای نخستین بار از بین همه یاران دولت مهر این حاج منصور ارضی بود  که خود اگر چه از منتقدان حضور مشایی در کابینه است اما دلش سوخت ، حجاب سکوت را شکست و در مجلسی ندا برآورد :  احمدی نژاد را دریابید که سخت مظلوم است .

 
آینده از آن حزب الله
+ نوشته شده در شنبه پنجم تیر 1389 ساعت 6:38 شماره پست: 465

 

کنت دمارانش (رئیس سابق سازمان جاسوسی فرانسه) :

در اردوگاههای اسرای ایرانی افرادی را دیدیم که قاطعانه برای فدا کردن جان خود در راه اعتقاداتشان آمادگی داشتند .آن منظره منادی جنگ جهانی چهارم بود که ما فقط درک نامشخصی از آن در ذهن داریم . اعتقادات مذهبی این افراد برای سوق دادن آنها به سوی انجام کارهایی که به طرز غیر قابل باوری سخت بودند، نقش بسزایی داشته است .

منبع : جنگ جهانی چهارم . دیپلماسی و جاسوسی در عصر خشونت . کنت دمارانش

 
تحلیل با شما
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم تیر 1389 ساعت 14:26 شماره پست: 464

 

چند روز پیش ؛ قم  . . .

 

فرمانده انتظامی استان قم در دیدار با جمعی از طلاب و بسیجیان این استان ، عذر خواهی رسمی خود را از حوادث اول ماه رجب و خودسری جمعی از نیروهای انتظامی به طور رسمی اعلام کرد . وی همچنین با توجه به آسیب ها و حملات سیاسی و روانی که در یک سال اخیر متوجه این نیرو بوده درخواست کرد مصدومان این حوادث از شکایت خود صرف نظر کنند .

در نخستین شب ماه مبارک رجب ، تعداد کثیری از مردم و طلاب انقلابی شهر مقدس قم پس از اطلاع از حضور یکی از سران فتنه در منزل یوسف صانعی ، به مدت سیزده ساعت منزل مذکور را به محاصره درآورده و شیخ بی سند و بی سواد را در حبس خانگی نگاه داشتند . تعداد جمعیت آن قدر زیاد بود که از چهارراه حجتیه تا کوچه های اطراف بیت صانعی و منتظری و دفتر آیت الله هاشمی شاهرودی امکان تردد برای وسایل نقلیه وجود نداشت . جمعیت یک پارچه فریاد می زدند : کروبی لباسو در بیار برو !

تجمع کنندگان تنها شرط خروج این روحانی نمای فتنه گر را خلع لباس وی بیان می نمودند . گرمای طاقت فرسای قم به قدری بود که بسیاری از مغازه های اطراف ، دیگر آبی برای فروش نداشتند . نیروهای ضد شورش برای ایجاد رعب و وحشت با توسل به گاز اشک آور بارها وارد جمعیت می شدند اما خونسردی و برخورد مناسب تجمع کنندگان باعث عدم بروز هر نوع تنشی می گردید . در تمام این ساعات در حالی که فقط یک مأمور مقابل در خانه صانعی ایستاده بود کسی کوچکترین تعرضی به منزل وی نداشت . حوالی ساعت چهار بامداد اول ماه رجب در حالی که بسیاری از طلاب و بسیجیان بعد از حدود سیزده ساعت خستگی اما پایمردی خود را برای نیت روزه مستحبی این روز شریف آماده می کردند تعدادی از نیروهای خودسر انتظامی با باتوم و شوکر و بیان الفاظی رکیک که در شأن خانواده خودشان بود به جان طلاب و بسیجیان افتادند . این ضرب و شتم وحشیانه حتی پس از خروج کروبی نیز ادامه داشت .  

حادثه نکبت بار ذکر شده پس از ضرب و شتم طلاب فیضیه از سوی مزدوران خود فروخته شاه در نوروز 42 دومین رفتار ددمنشانه دولتی در مقابل طلاب محسوب می شود . جالب آن که هیچ یک از به ظاهر بزرگان حوزه به این اقدام نیروی انتظامی واکنش نشان ندادند تا بار دیگر ثابت شود صاحب اصلی حوزه های علمیه کس دیگری است که دیر یا زود دودمان ظالمان باج خور را به باد خواهد داد . بسیاری از حاضرین معتقد بودند اگر این حرکت نابخردانه در مقیاسی بسیار کوچک تر در قبال دانشجویان اتفاق می افتاد ده ها کمیته تحقیق و تفحص از سوی مجلس و دولت و دستگاه عدلیه تشکیل می گردید . تجمع کنندگان به فرماندهان انتظامی یاداور شدند که اگر ایثار و جان فشانی صلواتی همین بسیجیان بی ادعا در جریان فتنه 88 نبود سرداران نفت خور باید این روزها را دنبال امان نامه برای خود و همسرانشان می گشتند . نکته جالب دیگر آن که این اتفاق در مقابل چشم سردار جباری فرمانده سپاه قم و سردار ذوالنور جانشین نماینده ولی فقیه در سپاه کشور رخ داد . ذوالنور در مقابل اعتراض طلاب و بسیجیان لبخند پدرانه تحویل می داد و می گفت : فردا بیایید شکایت بنویسید !!

جالب تر آن که جمعیت عصبانی و کتک خورده و مجروح بلافاصله بعد از این اتفاق کنترل خود را از دست داده و به دفتر ( ونه بیت ) صانعی حمله ور شدند و هر چه قابل شکستن بود را از بین ببردند بی آن که نیروهای اضافه حقوق بگیر انتظامی کوچکترین واکنشی از خود نشان بدهند !! برای بسیاری این پرسش ایجاد شد که آیا صانعی از منظر حضرات به اندازه مهدی کروبی جایگاهی ندارد ؟! درداور آن که رسانه های اصول گرا همچون فارس و ایرنا و برنا و ایسنا و جوان و جهان و کوفت و زهر مار نیز در مقابل این رخداد خفقان گرفتند و مظلومیت طلاب و بسیجیان بی دفاع و بی رسانه به آن جا رسید که سعیدی خطیب قم در نماز جمعه آنها را خوارج !! نامید .

با توجه به درخواست طلاب برای محاکمه و برکناری شخص احمدی مقدم ، وی بلافاصله خود را به قم رساند هر چند درباره نتایج سفرش توضیحی نداد . قرار بود تاوان این فضاحت بر دوش هر مسئول خائنی که هست از سوی بسیجیان بازستانده شود که فرماندهی انتظامی قم عذر خواهی خود را اعلام کرد و . . . .

یک نکته : مراجع بزرگوار که قطع سخنرانی نوه نورس امام را به حساب هتک حرمت مرجعیت دانستند در قبال تعرض به دفتر صانعی هیچ واکنشی از خود نشان ندادند . پرتاب شی آتش زا به بیت آیت الله نوری نیز در همان ساعات از سوی فردی ناشناخته انجام گرفت که جز محکومیت آیت الله مظاهری واکنش مرجع دیگری را به دنبال نداشت . علینا والسلام !

 

طرحی برای تاریخ !!

+ نوشته شده در پنجشنبه سوم تیر 1389 ساعت 7:54 شماره پست: 463

 

لایحه ای علیه اشاعه اندیشه شهید مطهری

دکتر حسین سوزنچی
نوع : گزارش
موضوع : مجله خبری


نمایندگان مجلس شورای اسلامی در جلسه علنی روز چهارشنبه 29 اردیبهشت، یک فوریت طرحی را (برای الحاق یک تبصره به ماده 12 قانون حمایت حقوق مؤلفان و مصنفان و هنرمندان) تصویب کردند که به موجب آن، آثار شهید مطهری از شمول قانون حمایت حقوق مؤلفان مستثنی شود، و حق چاپ و نشر آن همچنان در اختیار انتشارات صدرا قرار گیرد. پیشنهاد‎دهنده این طرح، دکتر علی مطهری چنین توضیح داد: «طبق قانون حمایت حقوق مؤلفان و مصنفان و هنرمندان مصوب 1348/10/11، بعد از گذشت 30 سال از درگذشت مؤلف، حقوق مادی اثر وی به ورثه یا وصی او تعلق نمی گیرد.» سپس توضیح داد که «در 31 سال گذشته آثار شهید آیه ا... مطهری با یک «نظم قابل‎قبولی» در حال انتشار است! و اگر قرار باشد از این پس، هرکسی آثار ایشان را منتشر کند قطعا [!] باعث تحریفاتی در آثار ایشان خواهد شد و یک نوع بی نظمی عجیبی [!] در آثار ایشان پدید خواهد آمد... نظر به اهمیت حفظ اصالت آثار شهید آیت ا... مطهری و عدم تحریف آن‎ها و نیز پیوند آن با اعتبار علمی و اجتماعی امام خمینی(ره) و به‎دلیل تأیید کامل این آثار توسط رهبر معظم انقلاب، ضروری است که از نشر این آثار توسط ناشران متعدد جلوگیری به عمل آید و نشر آن به همان نحو سابق ادامه یابد؛ لذا طرح مذکور جهت پیشگیری از ایجاد تحریف و بی نظمی در آثار استاد شهید آیت ا... مرتضی مطهری با قید فوریت تقدیم شده است.»
بدین‎ترتیب، مهمترین مستمسک مطرح‎کنندگان محترم این طرح، جایگاه بی‎بدیل آثار شهید مطهری در بیان نظام‎مند معارف اسلامی و تأکیدات مکرر امام راحل(ره) و مقام معظم رهبری (دام ظله العالی) بر اهمیت و لزوم توجه به آن‎هاست، و این‎که انتشارات صدرا با «نظم قابل قبولی» تاکنون به انتشار این آثار اقدام کرده و ممکن است در نتیجه مشارکت سایرین در چاپ و نشر این کتب، آثار ایشان تحریف و یا انتشار آن‎ها دچار بی نظمی گردد!
در این خصوص لازم است به چند نکته توجه شود:
1) بی‎شک هیچ‎چیز در اهمیت و اعتبار و استناد، به قرآن کریم نمی رسد، و می بینیم که سال‎های سال، ناشران مختلف در چاپ و نشر این اثر نورانی، مشارکت داشته و خللی هم بر معارف اسلام وارد نشده است. تجربه چاپ و نشر قرآن کریم که توسط عموم ناشران و در ابعاد و طرح‎های مختلف، و البته با مجوز شورای نظارت بر چاپ و نشر قرآن کریم، مهمترین شاهد بر این مدعاست که می توان با اتخاذ راهکار مناسب و کارآمد، دغدغه نظارت را تأمین و از منافع و برکات مشارکت بخش خصوصی و همکاری عمومی استفاده کرد.
2) جایگاه مهم آثار شهید مطهری در نظام مقدس جمهوری اسلامی غیر قابل انکار است؛ اما باید جنبه فکری آن را جدای از ابعاد قانونی بررسی کرد. در طول بیش از نیم قرن که از تألیف این آثار می‎گذرد، استفاده‎های علمی مشتاقان در حد و حصر نمی‎گنجد و ان شاء‎ا... این شجره طیبه همواره، آثار و برکات مطهر خود را خواهد داشت؛ اما حتی یک مورد هم اتفاق نیفتاده و نخواهد افتاد که کسی به استناد جمله‎ای از شهید مطهری، حکمی صادر یا قانونی وضع یا پرونده ای را قضاوت کند. چنین جایگاه حساس و ظریفی در قوانین رسمی کشور قابل طرح است و می بینیم که اجازه چاپ و اعلام آن، در انحصار روزنامه رسمی کشور و قوه قضاییه است.
3) شورای نظارت بر نشر آثار شهید مطهری و انشارات صدرا (که ظاهرا علی مطهری فرد فعال و تصمیم گیر آنان است)، علی‎رغم تلاش‎های ارزشمندی که در این راستا داشته، آن‎چنان که باید و شاید، پاسخگوی سیل تقاضاها و مطالبات مشتاقان نبوده است؛ و معلوم نیست آن «نظم قابل قبولی» که ادعا می شود چیست؟
اولا در پیاده کردن نوارها و تنظیم یادداشت‎های استاد مطهری «کم کاری» شدیدی مشاهده می شود؛ خصوصا اگر دقت کنیم که این انتشارات به ویژه در سال‎های نخستین آن مورد حمایت ویژه نهادهای دولتی بوده است. مثلا تمامی سخنرانی ها و مکتوبات دکتر شریعتی، حتی یادداشت‎هایش، تنها پس از دو سال از وفات ایشان به‎طور کامل در قالب مجموعه آثار و بدون تحریف [!] چاپ شد، با این که نه از حمایت آن‎چنانی دولتی برخوردار بود، و نه‎ناظر آن‎چنانی داشت؛ اما در مورد آثار شهید مطهری که این‎چنین مورد تأکید رهبران نظام اسلامی بوده، پس از 30 سال (دقت کنید: 30 سال!) هنوز هم نوارها و یادداشت‎های منتشر نشده‎ای باقی مانده و در انتظار تنظیم و چاپ است! و انتشارات صدرا هر سال با افتخار [!] چاپ آثار جدیدی از استاد را اعلام می کند (مثلا از سه مجموعه یادداشت الفبایی، موضوعی، و کتابچه ای ایشان، تاکنون فقط «یادداشت‎های الفبایی» منتشر شده؛ و یا از سه سلسله سخنرانی‎های ایشان در موضوع «فطرت»، که استاد شهید آن را زیربنای معارف اسلامی می دانست، تنها یک سلسله منتشر شده است). آیا این اقدامات، محبوس کردن اندیشه های استاد و ایجاد مانع برای استفاده عمومی است یا حمایت و نظم در ارائه آن؟
آن‎چه بیشتر جای تأسف دارد این است که گاه برخی از سخنرانی‎ها را ناقص منتشر، و اعلام می کنند برخی از نوارهای شهید مطهری موجود نیست؛ در حالی که آن نوارها قبلا توسط ارگان‎های معتبر (مانند حزب جمهوری اسلامی) پیاده و منتشر شده بوده و هنوز در برخی کتابخانه ها آن آثار موجود است. (مانند مباحث «نفاق» شهید مطهری، که انتشارات صدرا بعد از گذشت 22 سال از شهادت شهید مطهری آن را در کتاب 15 گفتار و به طور ناقص منتشر کرد، در حالی‎که در سال 1359 به طور کامل توسط حزب جمهوری اسلامی منتشر شده بود و...)
ثانیا در عرصه تجدیدچاپ کتب موجود با این که تقاضاها روزافزون است، اما متأسفانه همواره علاقمندان با اعلام عدم موجودی کافی برخی از کتب انتشارات صدرا مواجه می شوند، و امروزه که به همت عده ای از جوانان علاقه‎مند به اسلام، گروه‎های مطالعاتی متعددی برای مطالعه آثار شهید مطهری در کشور شکل گرفته، این انحصار، مساوی از دست دادن فرصت‎های طلایی و خسارتی بزرگ است.
4) متأسفانه «شورای نظارت بر انتشار و گسترش آثار شهید مطهری» و «انتشارات صدرا»، نه تنها تاکنون اقدام مؤثری در گسترش اندیشه های استاد برنداشته (تاکنون یک کانون مطالعاتی یافت نمی شود که با حمایت‎های این شورا و انتشارات شکل گرفته باشد) بلکه با توجیه حق انحصاری نشر، در موارد متعددی سنگ پیش پای علاقمندانی گذاشته که درصدد گسترش اندیشه های استاد شهید بوده اند. مثلا مقام معظم رهبری در اوایل دهه 70 در سخنرانی ای تأکید کردند که خلاصه هایی از آثار استاد شهید تهیه شود و در اختیار علاقمندان قرار گیرد. دانشگاه امام صادق علیه السلام در یک پروژه چندساله خلاصه های مناسبی از بسیاری از آثار شهید تهیه کرد؛ اما آقای علی مطهری شدیدا در مقابل این اقدام ایستاد و خلاصه کردن آثار را یکی از مصادیق تحریف اندیشه های استاد معرفی کرد! و رییس محترم دانشگاه، به دلایلی، فرمودند که فعلا انتشار آثار در خارج از دانشگاه متوقف شود و فقط برای تدریس در دانشگاه مورد استفاده قرار گیرد. جای این نگرانی هست که مقصود دکتر مطهری از جلوگیری از تحریف در لایحه فوق، ادامه دادن چنین تنگ نظری هایی باشد.
5) دکتر علی مطهری در نطق خود برای تصویب فوریت این لایحه، ابتدا بیان می کند که «اصلا تمسک به این لایحه برای نشر آثار توسط دیگران، جایز نیست، و فقط برای احتیاط چنین تبصره ای پیشنهاد شده؛ زیرا در لایحه فوق «حقوق مادی» ذکر شده، در حالی که «حقوق معنوی» به جای خود محفوظ است.» ما هم بر این باوریم که حقوق معنوی مؤلف قطعا باید حفظ شود؛ اما سپردن انتشار یک اثر به وارثان او مصداق حفظ منافع مادی آثار برای آن‎هاست؛ (خصوصا که امروزه برخی از این آثار به چاپ صدم و بیشتر رسیده و سودآوری مادی آن بر کسی پوشیده نیست) و حفظ حقوق معنوی اثر، چیزی نیست جز این که اثر همواره با نام مؤلف چاپ شود، و با ورود سایر ناشران، قطعا مشکلی از این جهت ایجاد نخواهد شد.

بدین ترتیب، افزودن این تبصره به ماده فوق توجیه مناسبی ندارد، و اتفاقا هدف این ماده این بوده که پس از 30 سال، توزیع اندیشه های یک مؤلف از انحصار خانواده وی خارج شود تا با مشارکت دیگران، آن اندیشه ها بهتر گسترش یابد؛ و قطعا مجلس محترم شورای اسلامی که درصدد حفظ منافع و مصالح ملی کشور است، نباید چنین طرحی را تصویب کند؛ خصوصا که ممکن است از فردا سایرین نیز خواستار چنین استثناهایی شوند. همچنین با توجه به این که شورای عالی انقلاب فرهنگی چندی است که با تصویب اساسنامه بنیاد علمی و فرهنگی استاد شهید مرتضی مطهری، نشر و ترویج اندیشه شهید مطهری را به آن سپرده است، دکتر مطهری، که خود عضو آن بنیاد هستند، می توانند دغدغه های حفظ حقوق معنوی مؤلف را از آن طریق تعقیب کنند، و شایسته است آن بنیاد شورای واقعی برای نظارت بر آثار استاد تدارک بیند و خود در خروج آثار از این انحصار و تسریع در چاپ سپاری بقیه آثار پیش‎قدم شود.
در حقیقت برداشتن این انحصار و عدم افزودن هرگونه تبصره ای به آن ماده قانونی، موجب خواهد شد که بسیاری از علاقمندان اندیشه های شهید مطهری نیز در قبال منتشر نشدن برخی از آثار و در اختیار نبودن برخی دیگر احساس مسئولیت کنند و قطعا تنوع و رقابتی که در نشر آثار پیش خواهد آمد، هم جذابیت های چاپ آثار را بیشتر خواهد کرد، هم زمینه را برای کارهای تحقیقاتی بیشتر در این آثار فراهم می کند، و هم گروه هایی مطالعاتی که در کشور شکل می گیرند و همیشه به‎خاطر فقدان برخی از آثار مجبورند برنامه مطالعاتی خود را دائما عوض کنند، دیگر با چنین مشکلاتی مواجه نخواهند شد

هفته نامه خبری تحلیلی پنجره -> 45 -> لایحه ای علیه اشاعه اندیشه شهید مطهری

این مطلب با سفارش و ارسال دوست خوبم آقا میثم واثقی در وبلاگ قرار گرفت .

 
ایام نور
+ نوشته شده در چهارشنبه دوم تیر 1389 ساعت 10:3 شماره پست: 462

           

 

مسجد با طعم اعتکاف !

 

آمده ای اعتکاف که چه بشود ؟! آخرش که چی ؟! می نشستی توی اتاقت زیر کولر کیف می کردی . این طوری بهتر نبود ؟ عبادتت را هم می توانستی همان جا انجام دهی . مگر این جا حلوا خیرات می کنند ؟ آمده ای مسجد . توی این شلوغی . جایت تنگ است . با بعضی ها احساس غریبی می کنی . غذایت شاید مورد دلخواه نباشد و . .  .

خواستیم زحمت شیطان را کم کرده باشیم ! شما حتماً این مسائل را برای خودت حل کرده ای که اینجا آمدی . کوه و دشت و جنگل و دریا هم برای خودش صفایی دارد . همه چیز سر جای خودش . قبول ؛ اما مسجد چیز دیگری دارد . مگر نه ؟! آن هم مسجد با طعم اعتکاف ! احساس می کنی گم شده ای داری . این سه روز فرصت مناسبی است . چه قدر راحت می شود گم شده خود را پیدا کرد .

یک دو سه ... حرکت !

مسابقه دو را که دیده ای ؟ کدام دونده ای است که اول بسم الله بپرد وسط میدان و دِ بدو !

آماتور هم که باشد می داند اول باید خودش را گرم کند . چند بار تمرین نیاز است و . . . وگرنه ماهیچه ها می گیرد و وسط راه جا می ماند . داریم به ماه خدا نزدیک می شویم . نماز بی اذان و اقامه به شما می چسبد ؟ مهمانی خدا مقدماتی دارد . همین الان یک کاغذ و خودکار بگیرید و لیست کنید . برای خرید نه قربان شکلت ! فضائل ماه رمضان را می گویم . ببینید چه قدر . . . . بی خیال ! اصلاً همان لیست خرید ! برای خرید کردن باید لیست بگیری . قبلش باید فکر کنی چیزی از قلم نیندازی و . . . مشدی ! از الان دارند شماره می دهند . هر روز اعتکاف یک شماره است . در مسابقه قرب الهی کسی جایزه بهتری می گیرد که از قبل تمرین کرده و آمادگی بیشتری داشته باشد .

گفتم مشدی ؟!

کی ؟ من گفتم مشدی ؟ ! البته مشهدی های عزیز که عزیز هستند . اما یاد یک موضوعی افتادم که گفتنش خالی از لطف نیست . اتوبوس های مسافرتی مشهد را که دیده اید . بنده های خدا از چه راه های دوری با چه زحمت و خطر و هزینه ای خودشان را می رسانند به پابوس آقا . خدا قبول کند انشالله .وقت نماز صبح چند نفر از اتوبوس پیاده می شوند ؟ تا به حال شمرده اید ؟ بعضی ها انگار کمی ضعف از خودشان نشان می دهند . آخر برادر من ! خواهر من ! امام غریبمان راضی بود می نشستید خانه تان در عوض واجب خدا را به جا می آوردید . بگذارید یک مثال دیگر بزنم . به نظر شما کسی می تواند ادعا کند نماز چهار رکعتی اش درست است فقط رکوعش را انجام نداده که آن هم به جایی بر نمی خورد  ؟!

مسلمانی هم همین است دیگر . همه اجزایش را باید جدی گرفت .

دلم پاک است پس  . . . !

حالا که بحث به این جا کشید بگذارید چند قدم دیگر هم جلو برویم .

باور کنید دل من خیلی پاک است . هیچ قصد بدی ندارم . باور کردید ؟ حالا اجازه بدهید شیشه اتومبیل شما را بشکنم ! دلم که پاک است . قصد بدی هم که ندارم . اصلاً احساس می کنم با این کار به خدا نزدیک تر می شوم !! چرا ناراحت می شوید ؟ مگر نگفته اند به تعداد هر نفر راهی به سمت خدا وجود دارد ؟ حالا حتماً باید نشست و مناجات کرد ؟ باید دوید و دست این و آن را گرفت و خدمتی به مردم کرد ؟ راه که زیاد است . بگذارید ما آسان ترش را انتخاب کنیم . مهم این است که دل آدم پاک باشد !!

راستی اگر این حرف صد در صد صحیح بود دیگر چه لزومی داشت پیامبر و دینی از طرف خدا فرستاده شود ؟

با ایشان هم محرمید ؟!

ای بابا ! خجالت هم چیز خوبی است . اضطرار که می دانی یعنی چه ؟ یکی دارد غرق می شود . مرد باشد یا زن . یکی هم شنا بلد است . او هم مرد باشد یا زن فرقی نمی کند . این جا نجات جان یک انسان از همه چیز مهم تر است . بعد به نظر شما این بابایی که نجات پیدا کرد می تواند برود پیش آن فرد شنا را آموزش ببیند ؟ چه مرد باشد چه زن ؟! دِ نشد ! این جا که ضرورتی وجود ندارد باید مسئله محرم و نامحرمی را در نظر گرفت . حالا روی زبان ها انداخته اند پزشک محرم است . جالب آن که مدتی است تزریقاتی ها هم محرم شده اند !! نه عزیزمن ! حساب حساب است کاکا برادر !! مسائل را قاطی نکنید . بیمار مرد پیش پزشک مرد و بیمار زن هم باید پیش پزشک زن برود . ضرورت های الکی را هم بهانه نکنید مثل شلوغی مطب آقا یا خانم دکتر و . . . فقط اضطرار است که این حریم ها را کنار می زند .

تنها یک وجب !

 حاج خانم ! وضویتان درست بود . حرف نداشت . تمام مستحبات را انجام دادید . آفرین به این توجه و دقت شما . فقط اگر اجازه می دهید یک اشکال کوچک هم بگذارم روی دستتان . نه نه ! گفتم که وضویتان عالی بود . از روی بزرگواری یک لطفی بکنید . وضویتان که تمام شد ، دارید می روید وسط حیات مسجد یا امامزاده اگر ناراحت نمی شوید آستینتان را هم بدهید پائین ! درست نیست بین مردم این طوری راه بروید . عیبی ندارد . نمی دانستید انشالله خدا می بخشد . از این به بعد رعایت کنید .

تبلیغ ، ابلاغ ، بلاغت و . . .

سه روز را برای خدا سپری می کنید . اگر خوش گذشت انشالله همه روزهایتان را با خدا بگذرانید . اعمال این سه روز را خوب بلدید و فضیلت هایش را . راستی دقت کرده اید از این سه روز خدا یکی را با یاد مولود کعبه گره زده اید و یکی دیگر را با پرستار راه کربلا ؟ انگار نمی شود یاد خدا بود و یار اهل بیت نبود . علی علیه السلام سمبل مردانگی و توحید است و دختر گرامی اش مثال برتری طریقت خون بر شمشیر . علی که به ولایت رسید " اکملت لکم دینکم " نازل شد و خدا به رسولش گفت اگر چنین نکنی پس رسالتت را به انجام نرسانده ای (فمابلغت رسالته) . دین در مسیر بی انتهای ولایت است که حیات می یابد .

شیر زن کربلا هم اگر نبود مکتب عاشورا ناتمام می ماند و حقیقت راه اباعبدالله در دل تاریخ دفن می شد . یکی از وجوه اشتراک این پدر و دختر ، " رساندن " است . رساندن یعنی تبلیغ . ابلاغ حقیقت ، شرط اکمال دین است . نهج البلاغه مولا را که خوانده اید ؟

اعتکاف ، می تواند یک رسانه باشد . فرصتی برای نشر معارف آسمانی دین . من و تو هر کدام به قدر توان می توانیم پیام اعتکاف را به دیگران برسانیم . پس بسم الله . . . .  یاعلی .

انتشار متن زیر برای توزیع در مراسم اعتکاف بلا مانع است.

 

 

یک توضیح و اعتذار

+ نوشته شده در سه شنبه یکم تیر 1389 ساعت 17:53 شماره پست: 461

همه بخوانند

 

به دنبال انتشار مطلب زیر در اعتراض به حمایت علی کریمی نماینده محترم مردم بابل از دانشگاه آزاد به اطلاع می رساند طی تماس تلفنی ایشان با اینجانب اصل مسئله مورد تکذیب وی قرار گرفت .

دکتر علی کریمی فیروزجایی همچنین ابراز داشت که قرار دادن اسم وی در لیست حامیان جاسبی توطئه و یک شیطنت رسانه ای بوده است . ایشان بار دیگر تاکید کرد با تمام توان در مقابل زیاده خواهی های دانشگاه آزاد ایستاده و نخستین کسی بوده است که پیشنهاد پلمپ دفتر مدیریت این دانشگاه را مطرح کرده است

مدیریت وبلاگ اشک آتش بر خود لازم می داند ضمن اعتماد به فرمایش این نماینده اصول گرا از بروز هر نوع شائبه اتهام نسبت به ایشان پوزش بطلبد البته لازم است نامبرده نیز هر چه زودتر نسبت به انتشار دیدگاه صریح خویش در سطح حوزه انتخابیه مربوطه اقدام کند .

گفتنی است نام نمانده بابل در تمام خبرگذاری های رسمی کشور به عنوان حامی طرح وقف دانشگاه آزاد درج شده است.

گل به خودی !!
+ نوشته شده در سه شنبه یکم تیر 1389 ساعت 5:30 شماره پست: 460

 

به : علی کریمی فیروزجایی

 

دو سال است که در مقابل انتقادهای دوستان و برادرانی که در دلسوزی شان برای انقلاب و اسلام شک نداریم ایستاده ایم و سعی کرده ایم به نوعی برخی از رفتارهای پرسش برانگیز جنابعالی را تنها به خاطر انتسابت به جریان های ارزشی توجیه نماییم . تا دیروز به منتقدان می گفتیم دامنه اشتراکات ما با علی کریمی فیروزجایی بیشتر از سهم معایبی است که در رفتارش می بینیم .

امروز رفتار غلط تو در همراهی با سی و اندی نفر از طراحان طرح غیر شرعی وقف دانشگاه آزاد به اصطلاح اسلامی دیگر جایی برای دفاع از عملکردت باقی نگذاشته است . جالب آن که در بین اسامی امضاکنندگان طرح ، نامی از محسن نریمان با آن همه افتضاحات چند ماه اخیرش به چشم نمی خورد . تو نان از سفره اصول گرایی خوردی و حیات سیاسی ات را مرهون این طیف هستی اما در تمام این چند سال نمایندگی ات از شهرستانی با تاریخچه ای سرشار از حماسه و ایمان ، نه تنها گام ارزنده ای در جهت احیای آرمان های انقلاب اسلامی بر نداشتی بلکه با این اشتباهی که از خود به یادگار گذاشتی دیگر لیاقت نمایندگی دارلمومنین را از دست داده ای . محسن نریمان با تمام وادادگی ها و خودباختگی هایش باز هم سعی می کند در ظاهر ، آسمان به ریسمان ببافد و خود را در چهارچوب منویات رهبری معظم بگنجاند اما جنابعالی خودسرانه و با وقاحت به رغم اطلاع از نظر صریح مقام معظم رهبری در لزوم حفظ حریم مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی که در صحن علنی مجلس نیز به عنوان تذکر قانون اساسی یاداوری شد بر ادای دین به باندهای قدرت و ثروت پافشاری نشان دادی .

علی کریمی فیروزجایی تجربه ای شد تا دیگر به هیچ کاندیدایی که سابقه فعالیت و اخذ مدرک در دانشگاه آزاد را دارد رأی ندهیم . تو نیز به همراه نریمان با نمایندگی مجلس وداع کن . سعی کن پس از ناکامی در انتخابات آتی هر پست و مقامی که از تبار جاسبی و حامیانش می گیری در نقطه ای خارج از محدوده نگاه مومنین و امت حزب الله باشد . نام ما را به خاطر بسپار که از این به بعد تمام قد در مقابلت ایستاده ایم . از تیررس زبان و قلم ما دور باش که تا ابد امضای ننگین تو در تعهد به سوداگران زر و زور و تزویر را چون پتکی بر سرت فرود خواهیم آورد .

امیدواریم قدر نونهالی ات در وادی سیاست را بدانی و تا مجالی هست از ساحت مردم شریف شهر فضیلت و حماسه و ایمان طلب مغفرت کنی .

بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله صلی الله علیه و آله .

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو خرداد89 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۸۹، ۰۹:۴۵ ق.ظ


اشاره
+ نوشته شده در دوشنبه سی و یکم خرداد 1389 ساعت 18:31 شماره پست: 459

این مطلب را که اشاره ای به یکی از آثار حقیر است چندی پیش در وبلاگی با نام اشاره پیدا کردم که خواندنش خالی از لطف نیست :

http://proxy.easycloak.com/index.php?url=uggc%2Srfuner.oybtsn.pbz

چند جمله مثلا سیاسی !!!

پنجشنبه 20 خرداد1389 :: 13:20 ::  نویسنده : اشاره گر

این چند جمله از کتاب سر سبز (سید حمید مشتاقی نیا) که چاپ اولش مال سال 84 اٍ ، ولی خیلی به امروزمون میاد.

اشاره 1 : به آقایان بیرون شده از کشتی انقلاب !

بعضی ها که بساط مستکبرین را جمع کرده بودند

خودشان منها شدند .

اشاره 2 : به آقای لاریجانی !

کرسی قدرت گرمی بخش مجلس ماست .

اشاره 3 : به آقای عبدالله جعفرعلی جاسبی !

دانشگاه آزاد ، ماهی آزاد ، کشتی آزاد ، بحث آزاد ،شغل آزاد ، ...

آزادی ، مازادی نشود !

اشاره 4 : به آقای هاشمی و اهل بیتش !

اسلام ویلایی ، عاقبتش واویلایی است .

اشاره 5 : به ماها ( تیم تبلیغات اردوی جهاد اکبر 8) !!!

رزمنده جهاد اکبر باشید اما نه در واحد تبلیغاتش . :)


پس اشاره : اشاره هایش را خودم (اشاره گر ) اضافه کردم ، فحشش رو به من بدید نه به نویسنده اثر !

سبز سرخ

+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم خرداد 1389 ساعت 21:33 شماره پست: 458

 

" سبز سرخ " نشریه رسمی کنگره بی خاصیت سربداران شهید استان مازندران است . به زودی صدمین شماره این نشریه بی جان ! منتشر خواهد شد . قرار شد حقیر نیز به همین مناسبت چند خطی را برای دوستان قلمی کنم . خواندن این مطلب خالی از لطف نیست :

یادم نیست گفته ام به شما یانه ؟ شهرداری تهران در مسیر ترمینال جنوب به بهشت زهرا یک پل هوایی را به نام شهید حاج حسین بصیر مزین کرده است . جالب است نه ؟! باور کنید نمی خواهم قیاس کنم و این مسئله را به رخ شهرداری های مازندران بکشانم . این متن اصلا انتقادی نیست . به خانه شهید بهشت زهرا که بروید موزه کوچکی به یاد شهدا بنا شده است . کمتر از بیست دقیقه می توانید سرتاسر آن را دوربزنید . آن وسط یادی هم از شهید سید مجتبی علمدار شده است . شهیدی که به خواست خدا بدون هزینه های تبلیغاتی آن چنانی به سرعت دردل بسیجیان سراسر کشور جا باز کرد و نامش بر سر زبان ها افتاد . قاب عکسی آن جا قرار دارد که با دیدنش به یاد سردبیر عزیز سبزسرخ افتادم و کلی ذوق کردم . این عکس برای اولین بار در مازندران چاپ شده بود . اعضای خانواده ای که به همراه پیکر مطهر شهیدشان در کنار سفره عقد عکس یادگاری گرفته اند . آقا مفید اسماعیلی تیتر آن را گذاشته بود " عروسی خوبان " این تصویر با همان عنوان بر دیوار خانه شهید بهشت زهرا خودنمایی می کند . یادگاری از احمد کشوری نیز آن جا به چشم خورد . شهیدان کشوری و شیرودی البته از همان فردای عروج خود در سطح ملی شهرتی مثال زدنی پیدا نمودند که ربطی به فعالیت های فرهنگی استان ندارد . می دانید حرف من چیست ؟ دلم می خواهد به همه دوستان خسته نباشید بگویم . تا این اندازه هم پیشرفت خوبی حاصل شده است . اما گاهی با خودم می گویم کاش حسین بهرامی ، منفرد نیاکی ، خلعتبری ، ابوعمار ، سجودی ، شیرسوار ، طوسی و . . .  مازندرانی نبودند . حرف تلخی بود قبول دارم . احمد محمودی را که می شناسید . فرمانده غیور و خط شکن گردان حمزه در لشکر 25 کربلا که هم اینک با بیش از هفتاد درصد جانبازی روزگارش را در تهران سپری می کند . می گفت بعضی مواقع تا یکی با من برخورد می کند و می فهمد جانباز دفاع مقدس هستم فوری می پرسد : حاجی ! از شهید همت برایمان بگو ! متوسلیان چطور ؟ از او خاطره ناگفته ای دارید ؟!

مقام آن شهدا محفوظ . ما خاک پای همه شهیدان و یاران بی ادعای اباعبدالله علیه السلام هستیم . شما منظور مرا خوب متوجه شده اید .

بسیجی دوست داشتنی شعبانعلی شعبانی وقتی در بیمارستان شهید یحیی نژاد بابل بستری شد تصاویری از شهید بصیر را روی دیوار اتاق چسباند . پرستارها که می آمدند با کنجکاوی درباره عکس ها سوال می کردند . بعد با تعجب و خرسندی می گفتند : چه جالب ! پس شهید بصیری که می گویند ، این شکلی بود !

سرتان را درد نیاورم . من خودم را هم در این ماجرا بی تقصیر نمی دانم . راستی از سایت کنگره چه خبر ؟ تعطیلی آن دارد به دوسال می رسد . الان اگر کسی بخواهد در عرصه مجازی نشانی از شهدای مازندران بگیرد باید چه کار کند ؟

راه درازی در پیش داریم . دوستان ! خدا قوت . شماره نشریه به "صد" رسید اما باید مراقب بود به "سد" نرسد ! این راه نورانی به لطف شهدا سدناشدنی است اگر همتمان مضاعف گردد .    

 
باز هم فساد !
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم خرداد 1389 ساعت 19:41 شماره پست: 457

 

اخطار به رئیس جمهور !!

 

متأسفانه در روزهای اخیر مدارکی در اختیار حقیر قرار گرفته که حاکی از اعمال نفوذ یکی از معاونان ریاست جمهوری منتسب به باندهای مفسد اقتصادی در حمایت از اخلال گران مالی است . در کمال ناباوری با فشارهای این فرد معلوم الحال برخی از بازرسان ویژه ریاست جمهوری تنها به جرم بررسی موارد اتهامی منتسبان وی از کار برکنار شده اند . در صورت عدم پیگیری پرونده مورد اشاره ، مجموعه اسناد مذکور طبق هماهنگی های انجام شده در اختیار یکی از روزنامه های کثیرالانتشار قرار خواهد گرفت .

دوستانی که این وبلاگ را خوانده اند می دانند نگارنده قصدی جز خیرخواهی برای رئیس جمهور مردمی ندارد .

 

pw

+ نوشته شده در جمعه بیست و هشتم خرداد 1389 ساعت 9:27 شماره پست: 456

 

چه کسی علی حبیبی را می شناسد ؟!

 

علی حبیبی ، از مرزبانان دلیر جمهوری اسلامی بود .در ماه های نخست سال پنجاه ونه ، او به همراه همرزمانش با تجربه ای نا مأنوس و نگران کننده به نام جنگ مواجه بودند . حبیبی یکی از همان روزها وسط جاده به کمین عراقی ها خورد و خود را به سرنوشت نامعلوم اسارت سپرد . او جزو اسیران ده ساله ایرانی است که طعم تلخ دوری از همسر و فرزند و دیار خویش را چشید اما دوران سیاه اسارت را با درایت و ایستادگی خود به طلوع آزادگی پیوند زد . علی حبیبی مدتی را در اردوگاه یک موصل (کمپ 2) گذراند و سپس به اردوگاه یک رومادی ( کمپ 6 ) منتقل شد . ابتدا او مسئول یکی از آسایشگاه ها بود . هفتاد هشتاد نفری که او مسئولیتشان را بر عهده داشت همواره از حسن رفتار و درایتش راضی بودند . مسئول اردوگاه فردی بود به نام علی ر که از سوی عراقی ها انتخاب شده بود . او فردی خودباخته و سرسپرده به دشمن بود . او برای خودش نوچه هایی داشت که اغلب جزو قاچاقچیان ایرانی دستگیر شده توسط دشمن بودند . آنها با حمایت عراقی ها گاه اسرا را مورد آزار و اذیت و باج خواهی ! قرار می دادند . یک روز دستور دادند مسئولین همه آسایشگاه ها جمع شوند . آنها موظف بودند طوماری را امضا کنند که مطابق آن به نمایندگی از ده ها اسیر کمپ شش ، تداوم جنگ توسط ایران !! را باید محکوم می نمودند . حبیبی می دانست این نامه ذلت بار چه هیاهوی تبلیغاتی را در سطح بین المللی به دنبال خواهد داشت . این نظامی با غیرت ، بدون آن که توجهی به عاقبت رفتار خود داشته باشد نامه را از دست علی ر کشید و پاره کرد . او با عصبانیت فریاد می زد : خجالت نمی کشید که به کشور خود خیانت می کنید ؟!

به آسایشگاه که برگشت هر لحظه خطر مرگ را احساس می کرد .  . . ..

وضعیت اسفبار اردوگاه برای او غیر قابل تحمل بود . تصمیم خودش را گرفت . با جدیت شروع کرد به فراگرفتن زبان انگلیسی . با استفاده از کتاب هایی که از نیروهای صلیب سرخ گرفته بود تلاش خودش را آغاز کرد . بعضی ها این کارش را مسخره می کردند . بعضی نیز دلسوزانه نصیحتش می کردند که وقت خودش را هدر ندهد و با توجه به سرنوشت نامعلومش سعی کند این چند وقت باقی مانده از عمر را با بی خیالی سپری نماید . علی حبیبی عزمی جدی تر و همتی فراتر از این حرف ها داشت . نه به کمبود امکانات آموزشی توجهی می کرد و نه به تضعیف روحیه دوستان کم انگیزه و ناآگاه .

حبیبی زودتر از آن چه دیگران تصور می کردند زبان انگلیسی را فرا گرفت .  ارتباط خوبی با بازرسان صلیب برقرار کرد و آنان را متقاعد نمود تا با فشار بر عراقی ها ، انتخاب مسئول ایرانی اردوگاه را به خود اسرا بسپارند . همان ایام بود که علی ر نیز توسط نوچه هایش بر سر دعوایی بچه گانه کشته شد . پافشاری های او سرانجام نتیجه داد . روز انتخابات فرا رسید . علی حبیبی با اکثریت قاطع آرا به عنوان مسئول ایرانی اردوگاه انتخاب شد . کسانی که به او رای ندادند همان نوچه های علی ر بودند که تعدادشان به اندازه انگشتان دو دست نمی رسید . حبیبی در تمام مدتی که مسئول اردوگاه بود  نهایت درایت را در حفظ آرامش جمع به کار برد . او همه اسرا با تمام سلایق فکری و اعتقادی را به حفظ آرامش فرا خواند . رفتار دلسوزانه او باعث اعتماد اسرا و تبعیت آنها از دستوراتش می شد . او با زیرکی طرح دوستی با مسئول عراقی اردوگاه را ریخت و به این وسیله توانست با حفظ عزت اسرانی ایرانی ، عراقی ها را از اجرای دستورالعمل های ناروا باز دارد . در دوران مدیریت او مقداری از فشارهای دشمن کاسته شد و اسرا از شرایط بهتری برخوردار شدند . معروف است که مرحوم سید علی اکبر ابوترابی وقتی از تلاش ها و زحمات این آزاده سرافراز در حفظ سلامت اسرا با خبر شد پیغام داد : من علی حبیبی را تا به حال ندیده ام اما از طرف من به او سلام برسانید و دستش را ببوسید . علی حبیبی هم اکنون بازنشته نیروی انتظامی است و در شهر اراک مدیریت یک آژانس مسافربری را بر عهده دارد . علاوه بر این به علاقه شخصی خود یعنی ترجمه متون انگلیسی نیز می پردازد .

 
انتحار قلم !!
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم خرداد 1389 ساعت 20:45 شماره پست: 455

 

انالله و انا الیه راجعون

 

استعفا نه ! خودکشی !!

 

سلام سردار . خدا قوت ! ما مدیون زحمات شما هستیم . شما ضامن امنیت هستی . اگر برای ما نه لااقل برای منافقان خیلی زحمت کشیدید . اجرتان با حضرت ابلیس ! شما دیگر در تاریخ ماندگار شدی . سرهنگ مولوی هم در تاریخ ماندگار شده بود . خوب و بدش را من قضاوت نمی کنم . کما این که درباره خوب و بد ماندگاری نام شما هم قضاوت را به تاریخ می سپارم . سردار ! هیچ می دانی تا کنون فقط دوبار طلاب حوزه علمیه توسط نیروهای دولتی مورد هتک حرمت قرار گرفتند ؟ یک بار سال چهل و دو در حمله به فیضیه کماندوهایی با ظاهر دهقان ها و یک بار همین چند شب پیش به دست نیروهای کهریزک نشان شما!

تبریک می گویم نام شما برای همیشه در تاریخ خواهد ماند سردار !

من از شما فقط یک خواهش دارم . دستتان را بدهید به من . نه نه ! دست برادری نه . برادری ما دیگر معنی نمی دهد . ما به سربازک های شما در آن گرما آب خنکی را دادیم که سهم خودمان بود و آن ها باتوم هایی را که سهم مافوق های مزدبگیرشان بود . شما دستت را به من بده برویم جاده هراز . از راننده ها بپرسیم بعضی مامورها اوکی می دهند یعنی چه ؟!! آن جا دور است ؟ همین دور و برها . همین تعداد بسیار اندکی از مامورین شما که می پرسند جریمه را نقدی می دهی یا بنویسم یعنی چه ؟ ما را با این ادبیات آشنا کنید . ما با هم برادر نیستیم . بین ما خیلی فاصله است سردار ! بیا برویم همین میدان انقلاب یا اطراف ترمینال . دیگر لازم نیست بابت طرح های پر پیچ و خم اطلاعاتی تان برای مقابله با مفاسد اجتماعی داد سخن برانید و طلب بودجه کنید . همین که یک بابایی توی صورت پر ریشتان زل می زند و در ملأ عام بی پروا می گوید : سی دی ؟ پاسور ؟ عکس ؟  . .. . ؟! برای اثبات موفقیت طرح های پیچیده تان کافی است . سردار ! شما را روی کار آوردند چون بسیجی بودید اما بسیج را کنار زدید و توی گل ماندید تا فتنه شد . سال گذشته بود که برایتان نوشتم : سردار ! به نیروهایتان ساندویج جیگر بدهید !!

حماسه هایتان زبانزد است خدا قوت ! اما نگفتید چرا در غائله اخیر حتی یک شهید هم ندادید ؟ چند نفر از درجه دارهایتان یک سیلی نوش جان کردند ؟ بسیج چطور سردار ؟ رویتان می شود بگویید چند جوان بسیجی بدون سپر و باتوم ، بدون لباس های سوسکی و ملخی ، بدون اضافه حقوق و حق مأموریت و .. . . مظلومانه به شهادت رسیده اند ؟ !مرد هستید در مراسمشان شرکت کنید و تسلیتی به خانواده شان بگویید ؟ می دانید اگر بچه های کم سن و سال بسیجی نبودند الان باید دنبال امان نامه می چرخیدید ؟

شما قال الصادق و قال الباقرتان را از ما یاد گرفته اید . دو شب پیش مأمورهای پولادین شما بر روی طلاب و بسیجیان باتوم بلند کردند به خاطر دفاع بی جا از شیخ خائنی که اعتباری برای قانون قائل نیست و هر روز به ریشتان پوزخند نثار می کند . نیروهای اطلاعاتی شما که اضافه کاری خوبی نصیبشان شد به شما گزارش ندادند که این بسیجی ها حتی سر سوزنی قصد تعرض به کسی و جایی را نداشتند و اگر دخالت های بیجا و نا پخته نیروهای خودسر و خودشیرین کن شما نبود کار به آن ماجرا ها نمی کشید و لانه عنکبوت هم آسیب نمی دید ؟ نیروهای شما خیلی مرد هستند . به خصوص در میدان های بی خطر ! یادتان است در ماجرای غزه سربازان کف کرده شما با باتوم به جان دختران بسیج دانشجویی افتادند تا دیگر مقابل سفارت استعمار پیر تحصن نکنند ؟ دلتان می خواهد تصاویری که از فرار برخی نیروهای بز دل شما در جریان آشوب های 88 جمع آوری کرده ایم بیرون بدهیم . سردار زارعی خوبند انشالله ؟!

داشتم به یکی از نیروهای به ظاهر اطلاعاتی تان اعتراض می کردم که چرا روز تشییع جسد شیخ معزول در مقابل پاره شده عکس امام و آقا مثل چغندر ایستادند و تکان نخوردند ؟ می دانید با چه منطقی پاسخ داد ؟ گفت : علیه یک نهاد رسمی جو سازی میکنی ها ؟! شما با چه منطقی پاسخ مرا می دهی ؟

بارک الله به این مامور چدنی ! آفرین به این سرعت عمل در کشف جرایم ! من الان یک متهم که نه یک مجرم هستم . چون زور شما زیاد است . اگر من هم زور داشتم یقه آن نابه کار را می گرفتم و می گفتم که چرا علیه دو نهاد رسمی یعنی حوزه و بسیج جو سازی می کنی ؟!

یکی می گفت : من هم سرباز انقلاب هستم . باور نمی کنید ؟ این هم فیش حقوقی ام !!

سردار ! شما دیگر بسیجی نیستید . ریش و فیش تان برای خودتان . بشکند دستی که بر روی طلاب بسیجی بلند شد . لال شود زبانی که الفاظ رکیک شایسته خانواده اش را نثار سربازان امام زمان کرد . بسیجی آن نوجوان فال فروشی است که آن وقت شب خودش را رساند ، برگه های فالش را دانه دانه آتش زد و مقابل صورت طلابی گرفت که گاز اشک آور  ، زمینگیرشان کرده بود . سردار !  آیا به شما گزارش دادند که به رغم خروج کروبی خائن و عدم مقاومت طلاب ، بعضی ( گفتم بعضی ! ) از نیروهای متوحش شما انتقام بی خوابی نیمه شبشان را با باتوم و فحاشی و شکستن سر و صورت جوانان بسیجی گرفتند ؟ سردار ! شما آخرش می توانی شهریه مرا قطع کنی اما من آبروی شما را قطع می کنم . شما را به تاریخ می سپارم . سرهنگ مولوی هم در تاریخ ماند . یادتان هست امام در باره او چه گفت ؟

سردار ! شاید به حرف من بخندید اما آیا کسی به شما گفته است طلبه ها بی صاحب نیستند ؟ باور نمی کنید ؟  می خواهید برایتان مثال بیاورم ؟ نه .  به جده ام زهرا شما مثال انتقام الهی خواهید شد . سردار ! بگذارید حرف دلم را به شما بزنم . من دیگر هیچ شهیدی را سردار نخواهم خواند . سردار شمائید . آنها سربدار بودند . سردار ! با این فضاحتی که به بار آوردید ما خواهان استعفای شما نیستیم . استعفا نه سردار ! خودکشی !!

 

فعلا سکوت

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم خرداد 1389 ساعت 18:12 شماره پست: 454

درباره آن چه که شب گذشته مقابل بیت منتظری و مصرع صانعی ! اتفاق افتاد فعلا سکوت می کنم ؛ اما چگونه فراموش کنم پسرک فال فروشی را که نیمه های شب آمده بود وسط بچه های بسیجی و طلبه و برگه های فالش را یکی یکی آتش می زد و دود آن را جلوی بینی آنهایی می گرفت که گاز اشک آور نیروهای انتظامی زمینگیرشان کرده بود .

هر چه اصرار کردیم پول فال هایش را نگرفت و باز راه افتاد آن وسط دنبال بسیجی هایی می گشت که گاز اشک آور و باتوم نیروهای حقوق بگیر بیت المال برای حفاظت از کروبی خائن پیکرشان را نشانه رفته بود .  

خاطراتی شنیدنی از زندگی شهید حسین غلام کبیری
+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم خرداد 1389 ساعت 16:3 شماره پست: 453

 

فرزند آسمان

 

 قرار است نگذاریم حسین غلام کبیری بیش از این مظلوم بماند .

شاید به خاطر این که تا بود نمی گذاشت شهدا مظلوم بمانند . شاید برای آن که نگذاشت انقلاب ، مظلوم بماند . شاید  . . . .

ما ، مدیون حسین و همه حسینیان شهید فتنه 88 هستیم .

 باور داریم تا خون شهید نباشد ، هیچ کجا  سعادت آباد  نمی شود .

آن چه پیش رو دارید برشی کوتاه از زندگی جوان هجده ساله ای است که در بحبوحه فتنه رنگ و ننگ ، ریشه سبز انقلاب را با خون خود آبیاری کرد .

---------------------------------------------------------------------------------

حسین غلام کبیری

تولد : 9/8/1370 شهر ری

شهادت : 25/3/1388 تهران . سعادت آباد

---------------------------------------------------------------------------------------

۱- دکتر گفت : دیگر دیر شده . بچه که زردی می گیرد آن هم به این شدت زود باید جراحی شود .

دلم شکست . ملحفه پیچیدم و بردمش خانه . گفتم یا صاحب الزمان (عج) این پسر همنام جد بزرگوار شماست . او را بیمه موسی بن جعفر (ع) کرده ام . . .

خیلی گریه می کرد . آرام زدم به پهلویش . برای معاینه که بردیم گفتند : همان ضربه کوچک ، کار خودش را کرد . دیگر به عمل نیازی نیست . رئیس بیمارستان می گفت : عکسش را بدهید می خواهم این معجزه را به همه نشان بدهم .

۲- پیاده می رفت مدرسه و می آمد . تعجب کردم . پیگیر که شدم فهمیدم پول توجیبی هایش را می دهد به پیشنماز مسجد تا به نیاز مندان برساند .

۳- داشت مرد می شد ! راه می رفت و درباره انقلاب می پرسید . تحقیقاتش که کامل شد گفت : من به این نظام اعتقاد دارم .

چون با منطق پذیرفت دیگر کوتاه نمی آمد .

۴- درس که نداشت می رفت سر کار . برایش کم نمی گذاشتیم . اما می خواست روی پای خودش بایستد .

۵- با آن همه کار ، دم افطار دیگر رمق نداشتیم . حسین تازه می رفت صف نانوایی ، سنگک گرم ببرد سر سفره . می گفتم : عجب حالی داری تو .

می گفت : تو چرا بی حالی ؟!

۶- خودش می نشست لباسش را اتو می کرد . نامرتب بیرون نمی آمد . می خواستیم با او جایی برویم مجبور بودیم دستی به سر و وضعمان بکشیم .

۷- خستگی اش را ما ندیدیم . به کار ، نه نمی گفت . فرق نمی کرد روضه هیئت باشد یا عروسی بچه بسیجی ها در فرهنگسرا . پای کار محکم می ایستاد .

۸- می گفتم : بابا این از تو بزرگتر است . نگاه به هیکلش بکن . هوس کتک داری ؟

این حرف ها برایش معنا نداشت . می گفت : کسی که امنیت نوامیس جامعه را به خطر می اندازد باید نهی از منکر شود .

۹- تازه به آن محل رفته بودیم . غریب بودم . بچه های هم سن و سال من یک گوشه نشسته بودند . داشتم رد می شدم .چشمش به من افتاد . آمد جلو . زود گرم گرفت و مرا کشید وسط دوستانش . شدم بچه هیئتی . دیگر احساس غریبی نداشتم .

۱۰- بابام می گفت : آهان . . . ! رفیق یعنی این .

خیلی های دیگر هم به مادرش می گفتند : خوش به حالت . چه پسری داری .

۱۱- جانشین معاون عملیات پایگاه بود . پایگاه حجتیه شهر ری . با بسیجی هایی از محله شهادت که یکی از مذهبی ترین و پرافتخارترین نقاط این شهر است . کارت فعال نداشت اما فعال بود . اولین نفری بود که وارد پایگاه می شد و آخرین نفر بود که بیرون می رفت . کارش در بسیج از روی تکلیف بود .

۱۲- رفتیم فلافلی . قرار بود من مهمانش کنم . سیصد تومان بیشتر نداشت . همان را با اصرار گذاشت توی جیبم . می گفت : تو زن و بچه داری . لازمت می شود .

۱۳- زیارت شاه عبدالعظیم برایش تکراری نمی شد . دلش که می گرفت یک راست می رفت همان جا . انگار نه انگار این همان حسین قبلی است ! شوخی هایش کنار می رفت . روی صورتش فقط اشک بود و اشک .

۱۴- عشق زیارت بود ! هر برنامه ای بود خودش را می رساند . این وسط ، حال و هوایش در جمکران دیدنی تر می شد .

 ۱۵- منتظر مجلس نمی ماند . برای خودش هر جا که بود روضه می خواند و سینه می زد . همیشه زیر لب نجوا داشت . گفتم : پسر ! شاید مردم فکر کنند دیوانه ای ! گفت : من حسینم . عشق من هم حسین است .

۱۶- همه اش می گفت : من آخر شهید می شوم . می خندیدم . می گفت : حالا نگاه کن . اگر آخرش شهید نشدم !

به مادرش هم این را گفته بود .

۱۷- استعداد خوبی داشت . یک بار هم تجدید نیاورد . طرح ساختمانی اش در جشنواره مقام آورد و سکه گرفت . برای دانشگاه یک بار که امتحان داد قبول شد آن هم در شهر خودش ، بدون کلاس کنکور .

به آینده اش خیلی امید داشتیم .

۱۸- نگاهی به قبرها کرد و گفت : می خواهم بدهم سنگ قبرم را بنویسند . ورودی امامزاده عبدالله بود . شوخی کردم اما . . . توی حال خودش بود . گفت : برای رفتن خیالم راحت است . داشت استغفار می کرد . درست دو روز قبل از شهادتش .

۱۹- از راه که رسیدم دیدم ناراحت و افسرده است . هیچ وقت این طور ندیده بودمش . شروع کردم به حرف زدن . نمی خواستم چیزی روی دلش سنگینی کند . بغض کرده بود .

توی خیابان با چند نفر بحثش شده بود . می گفت : بر فرض تقلب شده ، دیگر چرا به عکس امام اهانت می کنید ؟

۲۰- قیافه اش ، صورتش ، حالتش ، نگاهش عوض شده بود . بگویم معصومیت یا نورانیت در چهره اش پیدا بود ، اغراق نکرده ام . از شوخی های همیشگی اش خبری نبود . گفت : می خواهند برایم زن بگیرند ! گفتم : برو تو که بچه ای هنوز ! چند ثانیه نگاهم کرد .

با هم شروع کردیم به نقشه کشیدن . با آن برنامه ریزی عجب مراسمی می شد . مگر چند روز طول کشید ؟ دنیا روی سرم خراب شد.

۲۱- از حمام که درآمد لباس های مرتبی پوشید و نشست سر سفره . گفت : مادر ، روزت مبارک . به شوخی گفتم : این طوری که قبول نیست ! سرش را پایین انداخت . گفت : الان دستم خالی است اما کار می کنم و . . .

از دلش درآوردم . اما ته دل خودم ماند . طاقت شرمندگی اش را نداشتم . چه می دانستم این آخرین روز دیدار است .

۲۲- جلوی آینه ایستاد . تمام قد ، خودش را ورانداز کرد . شب های قبل می گفتم : شلوغ است . خطر دارد مادر . اوباش از پشت خنجر می زنند ! آن شب زبانم باز نشد . برگشت نگاهم کرد . نگاهی که هنوز دلم را می لرزاند .

۲۳- بچه ها همه شان خسته بودند . صبح باید می رفتند سر کار . شب هم درگیری . یکی کاسب بود . یکی کارمند یا کارگر . فرقی نمی کرد . بسیجی ، بسیجی است .

حسین هم خسته بود . فقط یک لقمه نان خورد که گفتند عملیات است . راه افتاد و رفت سعادت آباد .

۲۴- دلم می خواهد آن راننده پرایدی که نصف شب بچه بسیجی ها را زیر می گرفت ببینم . همان که حسینم را شهید کرد .

کاری اش ندارم به خدا ! فقط می خواهم بپرسم دلت آمد پسر به این قشنگی را از مادرش بگیری ؟!

۲۵- در آن اطراف شهیدی نبود که پیکرش را بیاورند و او به تشییعش نرفته باشد . برای شهدا از دل و جان مایه می گذاشت .

تشییع خودش هم دیدنی بود . در قطعه 55 همسایه شهدا شد . حالا هم به برکت شهدا اسمش سر زبان ها افتاده است .

۲۶- رفته بودیم مشهد انگار . دور سفره ای بزرگ نشسته بودیم . صدایی بلند شد : آقا دارد می آید . . . حسین پرید . آماده آماده بود . زد روی شانه من . گفتم : نه . من نمی توانم .

معطل نماند . رفت که رفت .

۲۷- خون شهید هیچ وقت هدر نمی رود . دیدید یک دفعه شورش ها خوابید . فتنه گرها رسوا شدند . خون پاک او چهره زشت و حیوانی منافقان را برملا کرد و سندی شد بر اثبات مظلومیت ناگفته بسیجیان خامنه ای .

بر اساس خاطراتی از : حسن غلام کبیری ( پدر شهید ) – مادر شهید -  حبیب غلام کبیری ( برادر شهید ) – آقایان : هومن آذرمیر – علی جوالی – امیر ناصری – حامد ملا – محمد جواد سعیدی – اصغر برزگری .

جمع آوری خاطرات : مهدی جعفری

تنظیم وبازنویسی : سید حمید مشتاقی نیا

 

فردا مازندران چه خبراست ؟

+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم خرداد 1389 ساعت 13:55 شماره پست: 452

محمود آباد و محمود احمدی نژاد !!
 
 
 
 

مازندران:همایش بزرگ استانی حامیان مردمی احمدی‌نژاد در مسجد جامع شهرستان محمودآباد

همایش بزرگ استانی حامیان مردمی  دکتر احمدی نژاد درشهرستان محمودآبادبا حضور مردم ولایت مدار و مومن این استان برگزار خواهد شد.

پرچم عدالت خواهی دنیا در دست مردم ایران است و جامعه ایران بعنوان یگانه الگوی عدالت خواهی، شهامت، شجاعت و ایمان است. نمونه بارز آن هشت سال دفاع مقدس آن هم با دست خالی و در مقابل همه مستکبران عالم بود که با تقدیم صد ها هزار شهید، استقلال و عزت خود را حفظ کرد. ما باید با ساختن کشور آن را تبدیل به یک جامعه نمونه و الگو در بین جوامع دنیا کنیم تا این مقدمه ای باشد برای تشکیل آن دولت جهانی با حکومت ولی الله اعظم حضرت مهدی (عج). این موضوع ممکن و قطعی است و عدل در جهان برقرار خواهد شد و چه نیکوست که ملت ایران نقطه سرآغاز این تحول بزرگ باشد. آن دستی که هم اکنون این ملت را به پیش می برد، و از آن حمایت می کند و آن را در مقایل تهدید های جهانی حفظ می کند، دست با برکت منجی عالم بشریت است که همه توطئه ها را خنثی می کند. تا همین شش ماه پیش دشمن دور تا دور ایران را محاصره کرده بود و با آوردن نیرو و سلاح ایران را تهدید به حمله نظامی می کرد، اما ملت ایران با رهبر بزرگ خود در مقابل آنها ایستاد و رئیس جمهور ایران فریاد زد”ایران یک ابر قدرت است و هر ملتی که متکی به خدا باشد هر نیروی مهاجمی در برابرش شکست خورده است”.

امروز دریای توفنده‌ای از موج خروشان شهیدان انقلاب خروشیدن گرفته و به پیش می‌رود و این ملت که به فرموده امامش تا آخر ایستاد در برابر تمامی تهدیدها و تحریم‌ها مقاومت خواهد کرد و اراده ملت ایران گام به گام محقق خواهد شد.

امروز روز ایستادن به پای حق و حقوق ملت است و احمدی نژادی که ملت می‌شناسد کسی نیست که در برابر موج فشارها، تهدیدها و تهمت ها و توهین عقب بنشیند و احمدی نژاد اعلام کرده که سینه خود را برای همه نیزه‌های دروغ و تهمت و تهدید آماده کرده است اما اندیشه خود را هرگز تسلیم نخواهد کرد.

تاریخ برگزاری همایش:۲۲خرداد۱۳۸۹

ساعت برگزاری همایش:بعدازنماز مغرب وعشاء

مکان برگزاری همایش:مسجدجامع شهرستان محمودآباد

سخنران همایش: دکتر فلسفی

از دوستان ولایی و حزب اللهی استان دعوت بعمل میآید

 
امان از خیرخواهی دوستان !
+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم خرداد 1389 ساعت 6:42 شماره پست: 451

 

به خاطر ساده لوحی شیخ حسین علی منتظری تا به حال چقدر هزینه داده ایم ؟ جریان نفوذ باند آدمکش سید مهدی هاشمی در بیت ایشان و آن همه قتل و رسوایی تنها یک مورد از این هزینه ها بود . بگذریم از نفوذ مناقین و لیبرال ها و توطئه برضد نظام و . . . .اما همه این حوادث می توانست اتفاق نیفتد . به راحتی می شد از بروز این مسائل پیشگیری کرد و مصیبت هایی را که تاکنون ادامه داشته است بر نظام تحمیل ننمود . می پرسید چگونه ؟! عرض می کنم خدمتتان .

کتاب سنجه انصاف آقای ری شهری را حتما بخوانید . در بحث مربوط به نصب منتظری به قائم مقامی رهبری ، مطلبی تاریخی از آیت الله محمدی گیلانی نقل شده است که عینا خدمتتان ارائه می شود : " روزی آقای هاشمی در حضور جمعی گفت : من بعد از ظهر رفتم خدمت امام . امام فرمودند : موضوع قائم مقامی آقای منتظری را فردا مطرح نکن . گفتم : چرا ؟ ما در اجلاسیه قبل به آقایان گفته ایم که ایشان را به عنوان قائم مقام مطرح کنیم . فرمود : نه . . . . گفتم : ما اعلام کرده ایم ، نمی شود !!!

الله اکبر ! حالا یکی پیدا شود و خسارت هایی که ما به خاطر خودسری ها ی اکبر هاشمی پرداخت کرده ایم را لیست کند . جریان منتظری قصه موسوی و تحمیل قطعنامه و زاویه های اقتصادی فرهنگی و فوران آتشفشان ها و . . . راهم اضافه کنید . جالب است آقای هاشمی مدعی است در تمام اختلاف نظرها نظر امام و رهبری را بر نظر خود مقدم می دانسته است !

انصافا مناظره تاریخی احمدی نژاد با نماینده هاشمی خط قرمز افشای صحنه گردانی های هاشمی در کورس قدرت طلبی را به موقع شکست .

 

چه کسی مسئول است ؟

+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم خرداد 1389 ساعت 9:29 شماره پست: 450

 

از یک بابت می گویم خدا را شکر ؟ چرا ؟! برای این که مسئولین ما در بی اعتنایی به شهدا بین اقشار و اصناف مختلف تبعیضی قائل نیستند . عکس بالا تصویری از مزار شهدای مظلوم هفت تیر است که نیاز به بازسازی دارد . آیا صدای ما به جایی می رسد ؟!

 
حسین غلام کبیری
+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم خرداد 1389 ساعت 9:4 شماره پست: 449

 

با همت دوستان بسیجی ٬ وبلاگ شهید حسین غلام کبیری راه اندازی شد . حسین غلام کبیری نخستین قربانی قتنه سبز لجنی است که در تاریخ ۲۵ خرداد ۸۸ توسط اوباش متوحش به طرز فجیعی به شهادت رسید . متاسفانه به رغم ایثار بزرگ غلام کبیری و دیگر مدافعان شهید حریم ولایت ٬ هنوز اقدام شایسته ای در ادای دین به آنها صورت نگرفته است . از همه وبلاگ نویسان مسلمان تقاضا می شود وبلاگ مذکور را به فهرست پیوندهای خود اضافه کنند . در این وبلاگ از مطالب خوب شما در بزرگداشت این شهید نیز استقبال خواهد شد .

http://gholaamkabiri.blogfa.com/

 

اختصاصی اشک آتش

+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم خرداد 1389 ساعت 17:9 شماره پست: 448

 

اختلاس پنج میلیاردی در مخابرات مازندران

 

شنیده شده یکی از کارشناسان شرکت سهامی مخابرات استان مازندران به اتهام اختلاس بیش از پنج میلیارد تومان دستگیر شده است . آقای میم که در امور رایانه تخصص دارد متهم است از سال هشتاد و پنج تا کنون مبالغی را از حقوق کارمندان این شرکت جا به جا کرده و به حساب خود واریز نموده است . برخی از کارکنان این اداره معتقدند این اختلاس نمی تواند تنها از جانب یک نفر صورت گرفته باشد . گفتنی است سایت های خبری استان هنوز نسبت به انعکاس خبر مذکور اقدامی نکرده اند .

 
رهبر مفقودالاثر !
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم خرداد 1389 ساعت 12:19 شماره پست: 447

 

تجدید عهد موسوی با امام !!

 

موسوی هم تابع قانون است . او به ولایت فقیه هم اعتقاد دارد . حرف او فقط این است : امام فرزند شهید بود و پدر شهید ٬ آقا جانباز است . رهبر بعدی باید مفقودالاثر باشد !

موسوی با امام تجدید پیمان نمود . دوباره امتحان داد و عهدش تجدید شد . بعد از عاشورا دیگر کارش به مردودی رسید !

-------------------------------

دیروز آقا دشمنان را ضربه فنی کرد و پشت نفاق را به خاک مالید . دیروز عزا بود اما ملت ٬ عیدی شان را از حضرت زهرا سلام الله علیها گرفتند .

---------------------

سکوت آقا در خصوص شعار انقلابی و پرخروش مرگ بر موسوی ٬ این شعار را نیز به ادبیات پرافتخار انقلاب سوم افزود . جا دارد طنین مبارک این بانگ دشمن شکن نیز در غریو تکبیر حزب الله جا بگیرد : مرگ بر موسوی و منافقین و کفار

 

کافی کتاب !

+ نوشته شده در شنبه پانزدهم خرداد 1389 ساعت 3:14 شماره پست: 446

 

 

رویکرد اشراقی در مدیریت فرهنگی !!

 

جان من این چند خط را بخوانید ! تجربه جالبی است . به یادتان خواهد ماند .

می خواهید بدانید برخی از عرصه های کلان فرهنگی جامعه دست چه افرادی با چه طرز تفکری اداره می شود ؟

دو سال پیش با جمعی از دوستان پروژه ای را از موسسه آینده سازان که نمایندگی ولی فقیه در انجمن های اسلامی دبیرستان های کشور است تحویل گرفتیم . قرار بود فصلنامه ای برای تشویق نوجوانان به مطالعه با زبان طنز و جدی منتشر کنیم . نامش را هم خود حضرات انتخاب کردند : کافی کتاب !

خوب اسمش را که خودشان انتخاب کردند . هزینه ای میلیونی انجام گرفت و بالاخره نشریه بسته شد . آخرین روز طراحی ، جانشین موسسه مذکور از کار دیدن کرد . ایشان همان حجت الاسلام آقایی بزرگوار است که هم اینک ریاست این موسسه را برعهده گرفته است . کار را دید و پسندید . شب بود که واسطه ایشان تماس گرفت و گفت خودتان را آماده کنید برای تبدیل فصلنامه به ماهنامه . با خوشحالی اعلام آمادگی کردیم . یک روز گذشت . دیدم دوستان حال خوشی ندارند . می گویند با انتشار نشریه مخالفت شده . خیلی تعجب کردم . علتش را پرسیدم . چشمتان روز بد نبیند . فکر می کنید چه شنیدم ؟ می دانید دلیل منطقی آنها چه بود ؟ گفتند حاج آقا آقایی خواب دیده که مقام معظم رهبری از نام نشریه راضی نیستند !!! الله اکبر ! شوخی نمی کنم ها ! اولش من هم بهتم برد . بعد که حالم جا آمد و فهمیدم که باید دور هزینه های انجام شده را خط بکشیم دیدم بهترین تعبیری را که برای این نوع تصمیم گیری می توان به کار برد ، " رویکرد اشراقی در مدیریت فرهنگی " است !

این هم یک مدل جدید از ولایت پذیری است تا کور شوند آنهایی که فرامین صریح آقا در عالم بیداری را هم اطاعت نمی کنند . البته مطمئنم آقای بزرگوار ما از این موضوع نیز به یقین ناراحت می شوند که عده ای به نام فعالیت فرهنگی برخلاف قانون از هنرمندان پاپتی ارزشی که رقم قراردادشان کمتر از صد و هشتاد هزار تومان است مالیات پنج درصدی دریافت کنند . تصرف در مال غیر ، دزدی است حتی اگر نفعش به بیت المال برسد . اینها را گفتم تا حساب کار دستتان بیاید و با انواع فرصت سوزی ها آشنا شوید . احتمالا باز هم در این باره مطالبی را خواهید خواند .

 
الله اکبر
+ نوشته شده در جمعه چهاردهم خرداد 1389 ساعت 15:42 شماره پست: 445

 

تعدادشان پنج نفر بود . پنج خانم بیست ، بیست و پنج ساله . صورت دو نفرشان خیلی به سیاهی می زد . نشسته بودند پای مزار آوینی و فاتحه می خواندند . یکی از رفقا دوربین داشت . رفتیم سراغشان . اهل یکی از روستاهای هرمزگان بودند . از آوینی و امام پرسیدیم . صحبت های شان ساده و صادقانه بود . بلد نبودند کلمات قلمبه به کار ببرند . هر چه ته دلشان بود بر زبان می آوردند . از احساسشان درباره پاره شدن عکس امام پرسیدم . یک کلمه هم نگفتند . هیچ کدام به هم نگاه نکردند . سکوت بود و اشک بود و اشک  . . . .

پسر جوانی بود . ظاهرش با ما تفاوت داشت . سرک کشید ببیند چه می کنیم . عکس امام را دادم دستش . ذوق کرد و بوسید  .. . .

دوستان پیغام فرستادند بعد از ماجرای امروز مرقد امام ، سید حسن را بی نصیب نگذار . حیف است جنازه اش تشییع نشود ! باور کنید حوصله اش را ندارم . کدام سید حسن ؟ کدام نوه امام ؟!

دختران سیاه چرده هرمزگانی و امثال آن جوان خوش سیرت ، دلم را آرام کرده اند . فرزندان بی ادعا و گمنام خمینی ، عَلَم آزادگی و غیرت را تا ابد برافراشته نگاه داشته و عزت انقلاب اسلامی را با لبخند دشمنان امام معامله نخواهند کرد .

 

چوب خدا

+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم خرداد 1389 ساعت 1:25 شماره پست: 444

 

انتقام جام زهرنامه را گرفتیم !

 

نخستین سالگرد شکست هیمنه طاغوت در شکوه حماسه طالوت زمان گرامی باد .

ان حزب الله هم الغالبون 

 
امام ما زنده است
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم خرداد 1389 ساعت 1:11 شماره پست: 443

 

دشمن می خواهد خمینی بمیرد !!

 

با ارتحال مرجع عالیقدر عالم تشیع ، حضرت آیت الله العظمی بروجردی ، شاه با ارسال پیام تسلیت خطاب به آیت الله العظمی سید محسن حکیم و حوزه علمیه نجف به زعم خود درصدد بود تا اهمیت حوزه علمیه قم را کم رنگ بسازد . اجرای اصلاحات آمریکایی از دیگر برنامه های رژیم منحوس پهلوی برای دوران پس از انتقال مرجعیت از ایران و تضعیف حوزه های علمیه بود . شاه در برخی از دیدارهای خود با شخصیت های مختلف سیاسی ، اظهار کرده بود که یک آقایی در قم مانع انجام اصلاحات مورد نظر او بوده است . آیت الله بروجردی که از دنیا رفت ، شاه نفس راحتی کشید . او می پنداشت سایر مراجع عظام ، نفوذ معنوی آن شخصیت بزرگ را دارا نیستند . شاه گرم اجرای طرح های آمریکایی خود مانند انجمن های ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید ، به منظور تثبیت پایه های سلطنت بود که به ناگاه با شخصیت جدیدی مواجه شد که مثال او را در تاریخ سیاسی جهان ندیده بود . سید روح الله خمینی ، پیرمردی آرام و اهل دل اما سیاستمداری آگاه و فوق العاده جسور بود . با روی کار آمدن این شخصیت بی نظیر در عرصه مرجعیت و سیاست ، شاه با چالشی مواجه گردید که برای عبور از آن دست به دامان اربابان مستکبر غرب شد . خمینی با دیگر مراجع تقلید تفاوت هایی داشت . دیری نپائید که خیل گسترده جوانان پرشور انقلابی در شمار مریدان او گردهم آمدند . نام مبارک ایشان دهان به دهان چرخید و در اندک زمانی ، خمینی به رهبری محبوب و تأثیرگذار مبدل شد .

طرح های استعماری شاه خائن ، یکی پس از دیگری مورد مخالفت های پی در پی حضرت امام و سربازان جان برکف او قرار می گرفت . شخصت فراگیر امام در همان ابتدای مبارزه با طاغوت ، در خارج از مرزها نیز زبانزد انقلابیون آزادی خواه جهان گردید . شعارهای امام ، شعارهای جهانی بود . او آرمانی به بلندای تاریخ و به عمق انسانیت داشت . نقطه مقابل امام ، فقط شاه نبود . او اساس استکبار خویی و استبداد منشی را نشانه رفته بود . از این رو مقابله با خط فکری حضرت روح الله که مسیر نورانی اسلام ناب محمدی (ص) بود نیز به رژیم شاه و اذناب داخلی آن منحصر نگردید . سرویس های جاسوسی دولت های استعمارگر ، فعالیت های گسترده ای را برای کنترل ، اعمال نفوذ و تخریب این شخصیت معنوی ، شجاع و متفکر به کار بستند . امام اما هر روز که می گذشت از محبوبیت و تأثیرگذاری بیشتری در روند تحولات سیاسی جهان برخوردار می شد . امروز که سال ها از قیام تاریخی ایشان می گذارد راحت تر می توان به دامنه جهانی اندیشه و راه آن پیر فرزانه پی برد .

آن چه که باعث شکست برنامه های توطئه آمیز دشمنان در خاموش ساختن منبع نورانی اندیشه حضرت روح الله گردید قیاس این شخصیت با دیگر شخصیت های سیاسی و مذهبی عالم می باشد . امام از ویژگی های خاصی برخوردار بود که باعث جامعیت فکری ایشان می گردید . تاریخ ، چنین شخصیتی با چنان ویژگی هایی را به خود ندیده بود . تحلیل های بسیاری در این باره ارائه شده است ؛ اما نکته مهمی در این بین وجود دارد که نباید مورد غفلت قرار بگیرد . امام دین خدا را خوب شناخت اما تنها به عنصر شناخت اکتفا نکرد . همت بلند امام در تحقق و عملی ساختن دستورات الهی ، بزرگترین وجه تمایز ایشان با دیگر شخصیت های دینی و مذهبی است . بررسی سخنان و افکار آن شخصیت بزرگ تاریخ اسلام نشان می دهد که ایشان در مواجهه با کوچکترین مسائل روزمره ، اصل را بر تطبیق با احکام شرع قرار داده و از این منظر بر سر اجرای اوامر مکتب تشیع ، کمترین تسامحی از خود نشان نداده است .

امسال که به نیکی سال همت و کار مضاعف نام گرفته است با رجوع به اندیشه های تابناک و عملکرد پر تشعشع حضرت روح الله ، بی هیچ اغراقی می توان امام خمینی را مظهر و نماد همت مضاعف لقب داد . داعیه داران دین شناسی در مواجهه با شخصیت مومن و با اراده پیرجماران ، احساس شاگردی را دارند که سال های سال در محضر استادی زبردست باید زانوی تلمذ برزمین بسایند . علم ، زمانی معنای کامل خواهد یافت که عالم با یقین به آن چه که می داند ، لحظه ای از عمل به دانسته هایش کوتاهی نورزد . در علم عالمی که به آموخته هایش عمل نکند باید شک کرد . امام عالم واقعی بود . این نمونه کم نظیر وادی علم و عمل ، برای تحلیل گرانی که با معارف ناب مکتب اسلام بیگانه بودند ، شخصیتی ناشناخته و غلط انداز بود . دشمنان امام نتوانستند در قیاس این چهره بزرگ تاریخ با دیگر شخصیت های اسم و رسم دار وادی سیاست و مذهب به شناخت و تحلیل درستی دست بیابند . از این رو طرح های شوم بدخواهان در مهار اندیشه های حضرت روح الله هر بار با شکست و افتضاحی بزرگ مواجه می گردید . در سال همت و کار مضاعف باید از این زاویه به شخصیت نورانی امام چشم دوخت . الگو برداری کامل از شخصیت امام در حقیقت به معنای عمل کامل به منویات مکتب ایمان و رستگاری است .

امام برخلاف سیاستمداران دنیا انسان پیچیده ای نبود . امام ، ساده و بی آلایش بود . هرچه بود خلاصۀ در اسلام بود . وجودش ذوب در مکتب خدا بود . بعضی از سردمداران گرهک ها نیز داعیه رهبری نهضت را داشتند اما در هیچ کجای تاریخ انقلاب نقل نشده که به خاطر تبعید و تهدید آنان اتفاقی در جامعه رخ داده باشد . در این میان اما نگاه به قیام های خونین پانزده خرداد چهل و دو و نوزده دی پنجاه و شش نشان می دهد روح خدا در دل و جان آحاد مردم خانه کرده و میان امام و امت ، رابطه ای ناگسستنی برقرار می باشد ؛ به گونه ای که ملت تاب کمترین تعرضی به ساحت قدسی ایشان را ندارد .

به همان میزان که روش و منش امام با دیگر رهبران سیاسی و دینی قابل قیاس نیست خصومت های دشمنان او نیز با عداوت در حق دیگر رهبران قابل مقایسه نمی باشد . امروز چندین دهه از ظهور پدیده روح الله می گذرد . آیا کسی می تواند ادعا کند خمینی کبیر دیگر از دنیا رخت بربسته و تأثیرگذاری اش در مناسبات سیاسی ، اجتماعی و . . . از بین رفته است ؟ امام زنده است . می گوئید نه ؟! از آنانی بپرسید که بیست سال بعد از رحلت او همچنان در فکر انزوای اندیشه جهانی او هستند و هر بار که با تودهنی مریدان خط روح الله مواجه می شوند عقده های خود را در وهن به شخصیت و یا حتی تصاویر ایشان فرو می نشانند . خمینی زنده است ؛ زیرا امروز نیز کسانی در ذهن و دل مردم بهتر جای می گیرند که در پی تحقق آرمان های حضرت روح الله باشند . دشمنان قسم خورده اسلام و انقلاب ، نیک دریافته اند که استمرار خط سرخ جهاد و شهادت و حیات اسلام ناب محمدی (ص) مرهون شخصیت والا و متعالی امام خمینی (ره) است . امامی که اندیشه ای جاودان را از خود برجای گذاشت که مبنایی جز عمل بی چون و چرا به دستورات آیین توحید نداشته است . امام مظهر همت مضاعف در اجرای احکام الهی است .

سرمایه امام ، اسلام بود و امروز کسانی می توانند داعیه خط او را داشته و زیر علم خمینی سینه بزنند که بر سر موازین اسلام معامله نکنند . دشمن می خواهد امام بمیرد . برای رسیدن به این هدف چاره ای جز محو اندیشه های او ندارد . اگر امام مرد ، مرگ عدالت خواهی و آزادگی نیز تحقق پیدا خواهد کرد . امروز لگد کوب کردن تمثال مبارک پیر جماران و مراد دلدادگان کوی حقیقت ، آن هم دو دهه بعد از رحلت روح خدا نشان از تفکری شوم و پلید دارد که به نابودی راه امام اهتمام می ورزد .

جای این پرسش باقی است که چرا رسانه های تبلیغاتی دولت های جهان خوار به رغم تأیید راه و روش برخی از مدعیان راه امام ، تاکنون حاضر نشده اند کلمه ای را در تأیید شخصیت امام به کار ببرند ؟ آیا این نکته ، فاصله عمیق مدعیان کذاب با خط امام امت را نشان نمی دهد ؟ آیا پاسخ به این پرسش جز این است که سیره انقلابی خمینی کبیر ، تلألو اندیشه ای زلال و باصفاف است که با هیچ خدعه و حربه ای نمی توان آن را به نفع چپاولگران عالم مصادره کرد ؟ اندیشه امام ، ثابت و ماندگار است . خط سیر تفکر ناب روح الله ، راه مبارزه با ستم پیشگان عالم را به بلندای تاریخ گسترده نگاه خواهد داشت و تا ظهور منجی آخر ، همت و ارداه رهروان اسلام ناب محمدی (ص) خواب راحت را از دیدگان نحس سردمداران جبهه ظلمت خواهد ربود . انشالله .

والسلام علی عبادلله الصالحین

 

پیام آزادگان

+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم خرداد 1389 ساعت 23:19 شماره پست: 442

خیرات حلوا در وسط دعوا !!

 

در سالگرد عروج ملکوتی مرد خدا ، میراث دار نسل بوتراب ، این تلنگر خالی از لطف نیست .

تقدیر آزاده هاست شاید اما نه ! این پاسخ مرا اقناع نمی کند . آن بنده های خدا ، هم آن طرف مظلوم واقع شدند و هم این طرف . کسی به فرهنگ آزادگی بها نداد و میراث فرزندان خمینی به فراموشی سپرده شد . حرف ها و دردها در این باره بسیار است که انشالله به زودی در قالب ویژه نامه یکی از نشریات معتبر ، بخش هایی از آن را خواهید خواند .

آزاده ای می گفت : مگر وظیفه ماست که فرهنگ آزادگی را ثبت و تبلیغ کنیم ؟ گفتم : مگر وظیفه شما بود که درس و مدرسه را رها کنید و اسلحه به دست بگیرید ؟! بگذریم .

پس از ارتحال مرحوم ابوترابی و عدم وجود جایگزین از بین آزادگان که خلا این بزرگوار را جبران کند ، امور مربوط به این عزیزان بسیار مهجور مانده است . از طرفی ده نمکی که مدتی کارمند ستاد آزادگان بود مدعی است فرهنگنامه ای شصت جلدی را به عنوان بزرگترین و مفصل ترین اثر مکتوب جنگی جهان !! منتشر خواهد کرد . دفتری را از بیت رهبری گرفت که یک طبقه اش را برای استفاده شخصی خود تبدیل به پاتوق سینمایی کرده است . او بعد از گذشت یک دهه تاکنون فقط پنج جلد از آثار مورد ادعای خود را منتشر کرد که کثرت موارد اشتباه تحریف آلود آن مضحکه فعالان عرصه فرهنگی شده است ( شرح آن در ستون پیوندهای روزانه این وبلاگ موجود است .) آن چه که نیز به طور حضوری از کار او دیده ام تعبیری جز جنایت فرهنگی بر آن صدق نمی کند .

از طرف دیگر موسسه ای به نام پیام آزادگان با بودجه ای چرب ، خود را قیم آزادگان می داند . جالب است بدانید آزادگان بسیاری را می توانم نام ببرم که تا کنون اسمی از این موسسه نشنیده اند . این موسسه هنوز نتوانسته به قدر بضاعت خود کاری در خور توجه تولید نماید . چندی پیش با برادر بزرگوار جناب آقای خوب نژاد که مسئول هنری این موسسه است جلسه ای داشتم . خدا خیرش بدهد . آن قدر متواضع بود که بیشتر انتقادها ( بخوانید فریادها )ی حقیر به برخی از کم کاری ها را وارد دانست . همین موضوع مرا پشیمان کرد که کاش این مصاحبه  را با مدیر موسسه طرح می کردم . احساس می کنم اشکال کار جای دیگری است . وبلاگ اردوگاه تکریت یازده را که دیده اید . پرکار ترین پایگاه مجازی آزادگان کشور است که به اندازه چند سایت فعالیت دارد . http://takrit11pw.blogspot.com/مدیریت آن را استاد بزرگوارم آزاده سرافراز حجت الاسلام عبدالکریم مازندرانی بر عهده دارد . گذشته از برخی اختلاف نظر های طبیعی ، متاسفانه شاهد بوده ام مدیریت موسسه پیام آزادگان تحمل نقد خیر خواهانه دوستان خود را نیز نداشته است . مطلبی که در ادامه می خوانید را فقط از این بابت آورده ام که نشان دهم ادبیات و نگاه غیر فرهنگی ، بالاترین آسیب را به گنجینه دفاع مقدس وارد می کند . این دعوا اخیراً بین مدیر محترم پیام آزادگان و دوستان تکریتی! شکل گرفته که عینا از پایگاه رسمی اردوگاه یازده نقل می شود . البته از حاج آقا مازندرانی عزیز ما نیز انتظار می رود این جبهه را به این زودی ترک نکند .


 

·         جانشین موسسه پیام بشدت از وبلاگ رسمی اردوگاه یازده(یعنی این وبلاگ) انتقاد کرد .

·         بیژن کیانی در جریان تماس تلفنی با مدیر وبلاگ این وبلاگ را فاقد ارزش خبری خواند و آنرا در جهت نابودی دستاوردهای اسارت قلمداد کرد.مسئول مربوطه خبررسانی وبلاگ را در باره شرکت مینو و موسسه پیام مغرضانه وبا سو نیت قلمداد کرد و گفت من حاظر نیستم برای این وبلاگ ریالی پول بدهم(.قبلا مبلغ سه میلیون ریال پول داده بودند ولی از این ببعد مرادشان هست)

·         وی گفت این وبلاگ فقط تمسخر و توهین می کند و هیچ کار مثبتی انجام نداده است.

·         مسئول مربوطه به خبرهای مراسم بیستمین سالروز و جلسه دانشجویان دکتری با کیانی  و خبر انتقاد از ده نمکی و انتصاب آقای قمیشی مشخصا اشاره کرد و گفت در باره بیستمسن سالروز ما برنامه های زیادی ارائه کردیم در حالیکه هیچکدام را در نظر نگرفتید و صرفا به مراسم دهمین سالروز فقدان مدیر فقید اسارت مرحوم ابوترابی پرداختید و انرا بی ارتباط با مراسم بیستمین سالروز دانستید.و تمام مستند سازی ها و سایر فعالیتهای ما را هیچ حساب کردید.

·         وی مخصوصا رو یخبر دیدار کیانی با دانشجویان دکتری گروه تاریخ صحبت طولانی کرد و گفت شما از کجا فهمیددید که اینها سوالات عجیب و غریب کردند؟

·         وی گفت:شما چه حقی دارید که از انتقاد موصل 3 به ده نمکی ایراد بگیرید؟!!!ده نمکی شما را رقاص نشون داده چرا از او حمایت می کنید؟شما حق تدارید بر خلاف آزادگان دیگر حرف بزنید(بر خلاف موصل 3)

·         وی  کاریکاتورهای بامشاد وغیره  مورد استفاده در وبلاگ را در خبر مربوط به انتصاب دکتر رحیم قمیشی مورد انتقاد قرار داد و گفت این کاریکاتورها فقط به قصد مسخره کردن افراد است و هیچ هدف دیگری ندارد.(در حالیکه وبلاگ ما با یک دسته گل خوشگل به آقا رحیم تبریک گفته بود کاری که هیچکس دیگر نکرده بود و در حضور آقا رحیم در باره گارکاتور توضیح داده شده بود که فقط به عنوان تکه کلام بامشاد "چی دادش "مورد استفاده بوده است یعنی چرا اینقدر دیر موسسه اقدام به جذب یک معاون از اردوگاه یازده کرده است)

·         کیانی گفت برای ما مسجل شده است که مدیریت وبلاگ با غرض ورزی و سوء نیت این مسائل را درج می کند!!! و دنبال کار مثبتی نیست.مسئول مربوطه به مسئله موصل گرایی موسسه اشاره کرد و گفت:شما مکرر نوشته اید که ما فقط به موصل می پردازیم در حالیکه این اخبار کاملا نادرست است و ما برای موصلی ها امیتاز خاصی قائل نیستسم.

·         مدیر وبلاگ با اشاره به عدم پیگیری مخارج وبلاگ در مدت نزدیک به یکسال علت را پرسید:وی جواب داد ما بارها از این وبلاگ تجلیل کرد ه ایم ولی با این سبک ادامه نیابد بهتر است.ما برای این این نوع خبر رسانی قرانی خرج نمی کنیم.(در حالیکه موصل 4 مدتی است به علت مشکلات مالی تعطیل شده است و مشخص نیست این مسئول  محترم چرا برای این سایت هزینه ای خرج نکردند!!!)

·         وی افزود حتی اگر مدیر عامل موسسه نیز اجازه دهد من اجازه نمی دهم که پولی برای این وبلاگ از موسسه هزینه شود.

·         بیژن کیانی با اشاره به خبری در باره بودجه موسسه گفت:خبر بودجه ما را می نویسید و می گویید که چرا برای ما چیزی در نظر نگرفتید؟وی ادامه داد مگر قرار است چیزی به شما بماسد؟

·         وی در مقابل این سوال که آیا کارها بدست موصلی ها نیست مثلا حج عمره؟گفت حج عمره به ما مربوط نیست.م فقط به موسسه کار داریم.

·         کیانی در بخشی دیگر از صحبتهای طولانی متذکر شد :ما با زحمت زیاد موسسه را راه انداختیم و در حالیکه هیچکس دنبال این قضایا نبود ما آنرا با بودجه شخصی اداره کردیم .وی به زحمتهای دوستانش در مورد شرکت مینو اشاره کرد که با چه زحماتی انرا بدست آوردیم و حالا براحتی شما آنرا مسخره می کنید.

·         وی در باره اینکه چر ا در این مدت طولانی به مفقودالاثرها پرداخته نشده است گفت:

این کار خودشان است که باید بیایند دنبال کار را بگیرند ما که نمی توانیم برویم دنبال اینها.

·         وی در جواب این سوال که چرا از فعالان اردوگاهها دعوت نمی کنید که برای همفکری به موسسه بیایند گفت:ما برنامه های داریم که از این دوستان دعوت کنیم تا به مشورت بپردازیم.

·         ایشان ضمن تعیین تکلیف برای عناوین وبلاگ گفت:

شما چه حقی دارید از قول قمیشی می نویسید ایشان با خانواده به مشهد نمی آید؟!!!شاید دیگران بخواهند بیایند حالا آقای قمیشی نمی تواند یک مسئله شخصی است ولی دیگران چه ربطی به ایشان دارند.

·         مسائل مطروحه بالا ضبط نشده است و امکان اشتباه در آن می باشد.و تا بحال در مورد هیچ خبری ضبط نکردیم و اگر اشتباهی صورت گرفته است ازآقایون عذر خواهی می کنیم.

 

نکته:هیچ توضیحی نمی دهیم ما چه حقی داریم توضیح بدهیم؟!!!

نگاه و گناه !
+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم خرداد 1389 ساعت 0:14 شماره پست: 441

 

دوست ٬ استاد و برادرم حسین اجرایی نکته ای را به من گفت که در وهله اول وعده دادم آن را در شب خاطره اش ! بازگو خواهم کرد ولی از آن جا که شهادت در جنگ نرم گاه نامحسوس ! است صبر بیش از این را جایز ندانستم .

اما نکته : حسین آقای ما که روحانی پرکاری است و به فراخور فعالیت های خستگی ناپذیرش در انواع و اقسام موسسات فرهنگی رو زمینی و زیر زمینی در تهران و قم و فارس و . . . مجبور است با مراجعانی از جنس مخالف ـ منظور مخالف سیاسی  و . . . نیست ! - سر و کار  داشته باشد از سال ها پیش با خودش عهد کرده  هر گاه خدای ناخواسته نتوانست نگاهش را کنترل کند و چشمش به نامحرم افتاد دو میلیون ریال معادل دویست هزار تومان به عنوان جریمه پرداخت نماید .

او از روش خودش راضی بود و از این بابت نیز خدا را شکر می کرد . البته شاید او با بیان این خاطره قصد داشت هشداری به من داده باشد . خدا خیرش بدهد . از دو روز پیش تا به حال همه اش ذهنم مشغول است . به راستی بعضی های مان تا کنون چند میلیارد دلار بدهی بالا آورده ایم ؟!

 
مدیر عاملی که کار فرهنگی می کند !
+ نوشته شده در دوشنبه دهم خرداد 1389 ساعت 23:38 شماره پست: 440

می گوئیم ویژگی شهدا اخلاص بود و صداقت و گمنامی . بعد برای ترویج این فرهنگ ٬ خلاف آن جهت حرکت می کنیم . بعدش هم از زمین و زمان طلبکار می شویم که چرا زحماتمان کمتر ثمر می دهد . آن چه را در این عکس می بینید مشتی است نمونه خروار . تبلیغ مذکور را بعد از گذشت چند ماه همچنان می توانید بر مزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها مشاهده کنید :

 

 
اولین قربانی فتنه
+ نوشته شده در یکشنبه نهم خرداد 1389 ساعت 22:38 شماره پست: 439

 

می گویم قربانی ؛ چرا ؟! مقام شهادتش محفوظ . اما حرف من چیز دیگری است . ما را به خشونت متهم کرده اند و خود را مظلومانی فرهیخته ! معرفی نموده اند . . حالا جالب است بدانیم اولین کسی که در فتنه سبز لجنی به قتل رسید ، یک بسیجی جوان است که انگیزه ای جز دفاع از خون شهدا در برابر منافقان وطن فروش نداشته است . شهید حسین غلام کبیری اهل شهر مذهبی ری بود . او در محله ای رشد کرد که از در و دیوارش عطر شهادت می بارید . علی اکبر شهدای فتنه ، هجده سال بیشتر نداشت . تازه دانشگاه قبول شده بود . آتش فتنه که در گرفت ، سینه سپر کرد . بیست و چهار خرداد هشتاد و هشت سعادت آباد شاهد جنایت وحشیانه مدعیان اخلاق و قانون بود . راننده درنده خوی پرایدی سیاه رنگ ، پیکر خسته بسیجیان خامنه ای را نشانه می گرفت و برای دفاع از حقوق مدنی کاندیدایی ناکام و زیاده خواه که انگیزه ای جز احیای اندیشه امام !! نداشت ، مدافعان جوان انقلاب و طلایه اران فرهنگ روح الله را به خاک و خون می کشید . این وسط ، سهم حسین غلام کبیری شهادت بود . پس از چند ساعت بستری ، روح ملکوتی حسین فردای آن روز میهمان شهیدان راه دلداگی شد .

ده روز پیش در بهشت زهرا به دنبال نشانی از او بودم . بی هیچ آدرسی به لطف خدا در جایی که هیچ احتمالی از یافتنش نمی دادم درست مقابل مزار مطهرش در قطعه 55 در آمدم . مقابل تصویر او ایستادم و فقط زل زدم به چشمهایش . حسین حرف مرا خوب می فهمید . او می داند خونش به هدر نخواهد رفت و تا زنده ایم به حول و قوه خدا دست انتقام الهی را خواهیم دید . این غربت و مظلومیت ، همیشگی نخواهد بود . روزی یکی از مخالفین ، مقابل بیت منتظری داد و بیداد می کرد که که اگر راهپیمایی نکنیم و شعار ندهیم پس کجا حرفمان را بزنیم ! گفتم توی رسانه های بیگانه ! لامصب ها ! شما لااقل چند ده رسانه آن ور آبی دارید که حرف هایتان را با رنگ و لعاب انعکاس می دهد . ما چه کنیم که نه در کشور خودمان می توانیم حرف بزنیم و نه آن طرف آب رسانه ای داریم ؟! مجلس ما برای خون شهدای ما به اندازه شکسته شدن شیشه کوی دانشگاه ارزش قائل نبود که کمیته ای را برای بررسی تشکیل دهد و  .. .

شکر خدا به رغم سکوت خیانت بار رسانه های داخلی در تجلیل از شهدای فتنه ، برخی دوستان دست به کار شده اند و انشالله در حد بضاعت خود از خجالت آن شهید در خواهند آمد . یاد شهدای دیگر فتنه همچون ذوالعلی ، فیض و ... را هم گرامی می داریم . روحشان شاد . راهشان مستدام .

 
فریضه
+ نوشته شده در یکشنبه نهم خرداد 1389 ساعت 0:15 شماره پست: 438

دوسه پیرمرد با صفای قمی هر روز در سطح بازار و معابر راه می افتند و با حمل دستنوشته هایی مردم را به رعایت عفاف دعوت می کنند . این عکس را عصر پنج شنبه گذشته ٬ مقابل حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها ثبت کردم :

 

 

 

 
جانباز جنگ نرم !
+ نوشته شده در پنجشنبه ششم خرداد 1389 ساعت 23:17 شماره پست: 437

     

 

من همان دیوانه زنجیری ام !!

 

امروز با جمعی از دوستان ، خدمت روحانی مجاهد و جانباز جنگ نرم ، حجت الاسلام جهانشاهی رسیدیم . او که پیش از این در جریان اعتراض به زمین خواری و مفاسد اقتصادی در سیرجان دوبار طعم تلخ زندان را چشید و بار دوم با دستور صریح مقام معظم رهبری به رغم مخالفت متولیان قضا آزاد گردید این بار پس از راهپیمایی از مسجد مقدس جمکران تا تهران هم اینک در صحن بارگاه حضرت عبدالعظیم حسنی تحصن کرده است . جهانشاهی جوانی متولذ 1351 اهل سیرجان و مقیم قم است که مدتی نیز استاد حوزه علمیه بوده است . اتهام او از سوی دادگاه ویژه روحانیت ، اقدام بر خلاف شئون روحانیت بوده که به همین جرم مدتی را در زندان سپری کرد و خلع لباس شد ! از نگاه حافظان قانون و متولیان حریم روحانیت ، جای تعجب داشت که مگر روحانی هم اعتراض می کند ؟! او شب ها پس از بسته شدن درهای حرم ، مجبور است در پارک های اطراف ، بیتوته کند اما حق ندارد در خوابگاه مدرسه علمیه شهرری بماند . شاید حضرات معتقدند حضور او در جمع طلاب جوان ، بدآموزی دارد ! دادگاه ویژه روحانیت مرده بود و نشنید پیربی ترکیبی به نام هادی غفاری چه توهینی را به ساحت رهبر معظم انقلاب انجام داد . از نظر آنها دست دادن خاتمی با زنان نامحرم خلاف شأن روحانیت نبود اما اعتراض یک طلبه بسیجی و ولایت مدار بر علیه مفاسد اقتصادی ، امری غیر قابل تحمل و وهن به مقام روحانیت به حساب آمد . سکوت مرگبار نهادهای نفت خور حوزوی مانند دفتر تبلیغات اسلامی و موسسات اقماری آن و .. ..در قبال فتنه منافقین خون آشام سبزلجنی ، نشان روشنفکری متولیان پردرآمد این نهادها تلقی شد اما طلبه ای عدالت خواه باید نان و پنیر بخورد و برای اسلام سینه سپر کند شاید اربابان عافیت ، استخاره حق طلبی شان خوب دربیاید . کدام مدافع مدعی حریم روحانیت در قبال کرکس هایی که گاه دور حوض فیضیه گعده می گیرند ، دود سیگارهایشان را بیرون می دهند و به ریش انقلاب و اسلام انقلابی می خنندند موضع گرفته است . غارتگران اموال طلاب در موسساتی قلابی همچون بیت الرضوان و ققنوس جهان ارا و  . . . به میمنت اقدام دیرهنگام دادگاه ویژه روحانیت امروز آزادانه در خیابان ها پرسه می زنند اما طلبه عدالتخواه ما به رغم دستور ولی امر مسلمین با هفته ای تأخیر آزاد می شود . امروز جهانشاهی شجاعانه لباس روحانیت برتن می کند تا بگوید تقدس این لباس نه به خاطر چند متر پارچه است که گفته اند شرف المکان بالمکین ! آبروی روحانیت را این طلبه گمنام و سبزه رو نگاه داشته است نه آروغ های گندآلود شکم گنده هایی که عدالت را نشخوار می کنند اما عقده دست بوسی ملت را دارند و صبح و شبشان را به دلالی نفت و شکر ! می گذرانند . امروز مدیران فاسد بیت شیخ مطرود در قم آهنگ فتنه ای تازه دارند اما دادگاه ویژه روحانیت به نیروی انتظامی دستور می دهد مواظب باشد طلبه ای مقابل مصرع صانعی ! سخن گزنده ای بر زبان نراند . مظلومیت بسیج و انقلاب آن جاست که نیروهای خط مقدمی و جان نثاران پاپتی انقلاب نه فقط از سوی دشمن که روحشان مجروح زخم ناجوانمردانه دوستان مدعی و جیره خوار است . امروز آنانی که حیات سیاسی و اقتصادی شان را مرهون انقلاب روح الله هستند حرکت در مسیر روح الله را مخالفت با انقلاب می دانند . من آن روز مردم وقتی شنیدم طلبه سیرجانی پس از آزادی در جمع دانشجویان گفت : آن قدری که شما برای آزادی من زحمت کشیدید هم لباسی های من . . . .

درود بر مجاهد راه خدا جهانشاهی مظلوم که برخلاف آنانی که با تبدیل شدن پاترولشان به پراید از انقلاب و اسلام دست می کشند همچنان مدافع بی ادعای جبهه ولایت است . او الگوی خود را امام خمینی می داند و معتقد است شجاعت او در قبال شهامت پیر دیر جماران چیزی به حساب نمی آید . او با همان ادبیات ساده و آرامش باطن ، خودش را این گونه معرفی کرد : من همان دیوانه زنجیری ام !! جهانشاهی خودش را به خدا سپرده است و معتقد است دست لطف و رحمت حضرت حق راهنمای برنامه ها و اقدامات بعدی او خواهد بود . جالب آن که همسر شیردل او نیز در این راه پرخطر مشوق و پشتیبان او بوده است . برخی از مسئولین اجرایی و نمایندگان مجلس هم خداقوتی به او گفته اند که جای تقدیر دارد . حجت الاسلام رسایی نیز آن گونه که در مرام اوست وارد عمل شد و پس از سرکشی و پیگیری مطالبات جهانشاهی قهرمان ، از تولیت حرم خواسته است تا از اخراج این طلبه مبارز پرهیز نمایند !!

با این همه اما هنوز صدایی از دستگاه عدلیه شنیده نشده است . آیا وقت آن نرسیده که برای احیای آرمان های اصیل اسلام و انقلاب همه با هم با تأسی از حضرت روح الله و میرخراسانی خود وارد معرکه شویم ؟! قوه قضاییه می داند که یک عذرخواهی بزرگ به رزمندگان جبهه عدالت بدهکاراست . فریاد جهانشاهی ها عاقبت پایه های ظلم و ناجوانمردی را ویران خواهد کرد . جهانشاهی بسیجی ما بداند حرم قدسی عبدالعظیم در طول تاریخ همواره شاهد تحصن علما و طلایه داران جبهه آرمان خواهی و عدالت طلبی بوده است . این راه ، راه سرخ کربلاست که گفته اند زیارت شاه ری ثواب زیارت امام عشق را داراست .

به بسیجیان استان تهران اطلاع می دهم فردا پس از نماز جمعه ، مردم قبله تهران (ری) همراه با طلبه سیرجانی نسبت به مفاسد اقتصادی اعتراض خواهند داشت . مکان : در شرقی حرم مطهر شاه عبدالعظیم حسنی .    

 
اعدام به فتوای منتظری !!
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم خرداد 1389 ساعت 21:49 شماره پست: 436

 

جلد 20 صحیفه امام . صفحه 397

موضوع : حکم اعدام شخص مفسد

مخاطب : موسوی اردبیلی . سید عبدالکریم . رئیس دیوانعالی کشور

بسمه تعالی

حضرت آیت الله العظمی امام خمینی دام عزه

اعدام شخص مفسد که در نظر مبارک مورد احتیاط است به نظر آیت الله منتظری جائز است و این مسئله در محاکم قضایی مورد احتیاج است . اگر اجازه می فرمائید در مراجع قضایی طبق نظر ایشان عمل شود . ادام الله عمرکم الشریف 9/7/66

بسمه تعالی

مجازید بر طبق نظر شریف ایشان عمل نمائید .

 روح الله الموسوی الخمینی

-----------------------------------------------------

شنیده اید که می گویند بعضی ها یقه صاحب خانه را می گیرند ؟! امروز وارثان شیخ مطرود با وقاحت تمام ادعا می کنند ایشان با اعدام منافقین و . . . . .مخالف بوده است در حالی که قوه قضاییه در آن زمان مطابق فتوای ایشان بسیاری از مفسدان را به چوبه دار سپرده است .وقتی آنها با وجود این اسناد محکم ، ابایی از ژست گرفتن های کاذب روشنفکرمابانه ندارند معلوم است که امثال موسوی و شیخ بی سواد نیز خود را به فراموشی می زنند و گذشته مبهم خویش را نادیده می انگارند .

 

pw

+ نوشته شده در سه شنبه چهارم خرداد 1389 ساعت 22:53 شماره پست: 435

 

همت مضاعف

 

مدتی از اسارتمان می گذشت . از حداقل حقوق انسانی بی بهره بودیم . وضعیت بهداشت اردوگاه ، بسیار اسف بار بود . هر چه قدر ما به نظافت اهمیت می دادیم ، عراقی ها در کثیف کاری اصرار داشتند . خیلی از بچه ها به خاطر همین وضع دچار بیماری شدند . وقتی به نیروهای صلیب سرخ که برای سرکشی به اردوگاه آمده بودند اعتراض کردیم در پاسخ گفتتند ما که به هتل های لوکس بغداد می رویم هم اوضاع همین طور است ! شاید خصلت آنهاست که بهداشت برایشان اهمیتی ندارد .

وقتی اوضاع بهداشت این گونه بود خودتان حدس بزنید امور درمانی چه وضعیتی داشت ! عراقی ها برای آن که کسی را به بیمارستان ببرند یک ماه او را معطل می کردند . رفتن به بیمارستان هم برای خودش دردسری شده بود . این طور نبود که در بیمارستان ، او را مثل بقیه بیماران معالجه کنند . به طور مثال اسیری که به خاطر مشکل آپاندیس به بیمارستان موصل رفته بود را دست یک دانشجوی بی تجربه سپردند تا او را جراحی کند . این اسیر متاسفانه در اتاق عمل به شهادت رسید . به مرور برای ما ثابت شد که رفتن به بیمارستان مساوی است با مرگ . باید فکر دیگری می کردیم . خودمان باید دست به کار می شدیم و چاره ای می اندیشیدیم . اما مگر می شد در ان شرایط سخت و کمبود شدید امکانات اولیه درمانی فکری برای علاج این مشکل کرد ؟

 باید با شرایط کنار می آمدیم و می پذیرفتیم که نمی شود به دشمن اعتماد کرد . باید روی پای خودمان می ایستادیم .

دکتر مسعود اسیری بود اهل کرمانشاه . جوانی لاغر اندام و قد بلند که قسمتی از موهای سرش ریخته بود . او توانست اعتماد عراقی ها را به خود جلب کند . به کمک چند نفر از اسرایی که در امور درمانی سررشته ای داشتند تیمی را تشکیل داد . اوایل سعی می کرد بیشتر به پزشک عراقی که هر چند روز یک بار به اردوگاه می آمد کمک کند . اما به مرور خودش کارها را دست گرفت .  او گاه به دور از چشم عراقی ها جراحی های کوچک را خودش انجام می داد . همان جراحی هایی که ممکن بود کار یک اسیر مظلوم را پس از یک ماه معطلی توسط عراقی ها به مرگ برساند . دکتر مسعود توانست داروخانه ای مخفی را نیز در اردوگاه راه اندازی کند . بچه ها داروهایی را از درمانگاه به سرقت ! می بردند و تحت نظارت دکتر مسعود مخفیانه نگهداری می کردند . این اقدام پیشگیرانه برای مواقعی بود که عراقی ها برای آزار اسرا سعی می کردند داروی کمتری را در اختیار آنها بگذارند . یکی از مهم ترین مشکلات درمانی اسرا درد دندان بود . از مسواک و خمیر دندان و ... خبری نبود که هیچ به دلیل عدم دسترسی به غذاهای مقوی دندان ها به مرور دچار ضعف و آسیب می شدند . بعضی اسرا پیش از اسارت دچار دندان درد بودند . بعضی نیز هنگام اسارت و ضرب و شتم توسط عراقی ها دچار آسیب شده بودند . از آن طرف عراقی ها خیلی به دندان درد اسرا توجهی نداشتند و درمان آن برای عراقی ها اهمیتی نداشت . دکتر مسعود و دستیارانش در این زمینه نیز توانستند به خودکفایی برسند ! بعضی وقت ها آدم احساس می کند درد دندان کشنده است . به لطف خدا این مشکل ما نیز برطرف شد . اما خوب است بدانید تیم پزشکی اسرا برای معالجه دندان ها از چه وسایل ابتکاری استفاده می نمودند . آنها گل های سیم خاردار اطراف حیاط را مخفیانه می کندند و آن را صاف کرده و نوکش را آن قدر روی زمین می کشیدند که تیز می شد و به صورت میله هفت تا ده سانتی در می آمد . از این میله به عنوان مته دندان پزشکی استفاده می کردند . میله دیگری را هم درست کردند که برای عصب کشی بود . آن را در آتش داغ کرده و بعد از این که دندان را خالی می کردند چند قرص مسکن به مریض می دادند . چند نفر هم مریض را نگه می داشتند تا عصب کشی انجام شود ! چند روز بعد دندانش را پر می کردند . پر کردن دندان در اسارت هم برای خودش داستانی دارد . داستانی که نشان می دهد نبود امکانات نمی تواند توجیهی برای نمی توانیم و نمی شود و ...  به حساب بیاید . ابتکار تیم پزشکی در نوع خود بی نظیر بود . آنها زرورق آلومینیومی پاکت سیگار عراقی ها را جمع آوری می کردند و از آن برای پرکردن دندان اسرا استفاده می نمودند . دکتر مسعود و دستیارانش در آن جا زگیل یا میخچه پا را هم عمل کرده و در می آوردند .

محمد حسین منصف – کمپ 2 موصل  

 
این " قطعه " را غزل کنید !
+ نوشته شده در دوشنبه سوم خرداد 1389 ساعت 20:46 شماره پست: 434

 

 

روزی توفیق شد همراه جمعی از دوستان خدمت مادر شهید کشوری در شهر کیاکلا ( استان مازندران ) مشرف شوم . این مادر حماسه آفرین جمله ای گفت که دلم را به درد آورد و بر دلتنگی اش تاسف خوردم . جمله او این بود : اگر می دانستم به احمدم کم لطفی می شود نمی گذاشتم او را در تهران دفن کنند .

امروز بر سر مزار دانشجوی رشید ٬ سید محمد علی جهان آرا ٬ من بودم و ارواح اموات مدعیان میراث خوار آن شهید !! سردارهای پرادعایی که شکوه مقاومت هشت ساله ملت را به نام خود و باندهای باج خواه خویش مصادره می کنند سری به آن جا نزدند . آن قطره دریا دار ! با آن همه ادعا لااقل به راننده اش نگفت دسته گلی را به نیابتش تقدیم مزار غربت زده علمدار مقاومت و سمبل حماسه و ایمان کند . سردار سیاسی ناکام ٬ پرستیژ پوشالی فرماندهی اش را خرج یک دسته گل ناقابل نکرد . همان میراث خواری که در شب آزادسازی خونین شهر به روایت صیاد دل ها دچار ضعف شد و از مهلکه بیرون رفت .

برادرم آقا هادی نادری مدیر محترم وبلاگ سوز ساز ! پس از جلسه شب جمعه بود که از من خرده گرفتی چرا یادی از علی هاشمی نکردم . همان علی هاشمی مظلوم . همان علی هاشمی که پس از سال ها رایحه کوچه های بنی هاشم را در دل غفلت زده ما زنده کرد .  علی هاشمی که غریبانه به شهادت رسید و امروز جنازه مطهرش نیز طعمه تبلیغاتی ورشکستگان سیاسی و انقلابیون از نفس افتاده شد . این خرده گیری شما را به جا می دانم .

راستی کاش جهان آرا ٬ در همان خوزستان به خاک سپرده می شد تا اسیر نمک ناشناسی پایتخت نشینان نمی گردید . کاش علی هاشمی شناسانده می شد تا نشان داده شود بین ظاهر گرایان قدرت طلب و هم لباسی های بی ادعای وادی گمنامی و اخلاص ٬ تفاوت از زمین تا آسمان است . کاش به جای پزهای خود محورانه فرصت طلبان ٬ کمی هم راه و آرمان علی هاشمی به تصویر کشانده می شد . هادی عزیز ! ظلمی که ما با قصور خود به گنجینه فرهنگ و نمادهای بزرگ ایمان و سلحشوری روا داشتیم از عهده هیچ مهاجم جنگ سخت و نرمی ساخته نبود . خودت حرف ها ی مرا خوب می دانی . پس نگذار زبان باز کنم و کار دست خود بدهم . دیشب بعد از مصاحبه شمخانی بود که به یار شفیقی وعده دادم فردا به بهشت زهرا می روم و وای به حال مدعیان اگر یک دسته گل بر مزار اسطوره پایداری نبینم . رفتم و ندیدم . اما چه قدر محافظه کار شده ام . فرق امثال من با علی هاشمی و بچه های مسجد جزایری همین است . همین تفاوت است که ما را خاک نشین کرده است . این خاک لیاقت میزبانی ستارگان را ندارد . ما می مانیم . از شهدا دم می زنیم و خیاطی می کنیم ! هنر ما کیسه دوزی است برادر !

یاد محمد جهان آرا به خیر . یاد بهروز مرادی . بهنام محمدی . . . یاد خرمشهر بخیر .

 

سید علی مشتاقی نیا

+ نوشته شده در یکشنبه دوم خرداد 1389 ساعت 21:18 شماره پست: 433

 

 

امروز تولد سید علی من است . درست روز دوم خرداد هشتاد و چهار پا به این دنیای پرفراز و نشیب گذاشت . دوستان هم منتظر سوژه بودند که برایشان جور شد . البته انتخاب نام مبارک علی ، توطئه ! دوستان را خنثی کرد . صدایش می زنیم سیدعلی . " جاء الحق " را خوب تفسیر کرد ! یک ماه نکشید که پس از آمدن سید علی دوم خردادی ! بساط شاه سلطان حسین های دوران جمع شد و مردی از خطه جهاد و ایمان ، مظهر اراده الهی در تحقق حکومت مستضعفین را تداعی نمود . البته این پیروزی بزرگ ربطش بیشتر به سید علی بزرگ است که سال هایی را در غربت و مظلومیت به فرهنگ سازی نسل جوان برای احیای آرمان های جهانی اسلام انقلابی گذراند . سید علی کوچک هم انشالله این راه نورانی را تا سر منزل مقصود طی خواهد کرد . دعا می کنم سرباز خط مقدم جبهه عدالت و ظلمت سیزی به شمار بیاید .

 
مترسک!!
+ نوشته شده در یکشنبه دوم خرداد 1389 ساعت 1:31 شماره پست: 432

 

جالب است . این بابا در حالی دم از عدالت محوری می زند که خودش در حق زیر دستانش ظلم می کند . او دم از حق طلبی می زند در حالی که حق بیمه نیروهای زیردستش را بالا می کشد و در قبال شکایت یکی از کارگران ٬ از این جا و آن جا مایه می گذارد که اصلا این مکان متروکه بوده و کارگری نداشته است !! او داعیه دفاع از بیت المال را دارد در حالی که یک طبقه از مکان متعلق به بیت المال را تبدیل به دفتر شخصی خود کرده است . در طبقه دیگرش به اصطلاح کار تحقیقاتی می کند در حالی که معدود آثار منتشر شده او یکی از یکی پراشتباه تر و تحریف آمیزتر بوده اند . ناطق نوری به وظیفه بازرسی خود خوب عمل نمی کند شاید به خاطر این که این بابا در اواخر دهه هفتاد او را بهشتی زمان خوانده بود . یک بار به این مردک پیراندام سر جریانی اخطار دادم که اگر  دست از سر  . . . برندارد سیم آخر می زنم و ... امثال این چهره مال پرست و متقلب ٬ مثال انسان های گرگ نمایی هستند که پوستین میش بر تن می کنند . از این آدم پرادعای سست عنصر چیزهایی دیده ام که انشالله زبان باز نخواهم کرد . به خاطر ناحقی های این آدم تازه به دوران رسیده شهرت پرست خیلی ها را می شناسم که از انقلاب و .. . بریده اند . اینها را گفتم تا حقوق آن زن نیازمندی را که خودش می داند زودتر پرداخت کند . برادر من ! برای خودت فیلمی هستی !

 

دلم برای امام سوخت !

+ نوشته شده در شنبه یکم خرداد 1389 ساعت 20:5 شماره پست: 431

 

سید حسن خمینی یا به قول رجا و جوان و . . .  سید حسن مصطفوی عضو هیئت امنای دانشگاه آزاد هم هست . روز پنج شنبه رفته بودم حرم امام و مزار شهدای بهشت . کاش دوربین مرا نمی گرفتند تا به شما نشان بدهم کنار ضریح امام دلدادگان ٬ وضع حجاب بعضی از تماشاچی ها چگونه است . یعنی سید حسن ما برای مرقد خمینی کبیر به اندازه حیاط دانشگاه آزاد ارزش قائل نیست ؟! شاید گمان کرده تولیت یک پارک تفریحی را به او سپرده اند ؟ نمی گویم چادر را اجباری کنند اما حجاب چطور ؟ وضع اسف بار آن جا روح خدا را به لرزه می اندازد . جالب است شما بر در و دیوار بارگاه پیر جماران هیچ جمله یا عبارت خاصی از ایشان که بیانگر زوایایی از تفکرات آن بزرگ مرد تاریخ باشد مشاهده نمی کنید . این سید جوان و نوباوه سیاسی که خود را متولی اندیشه های بنیان گذار انقلاب اسلامی می داند و معتقد است صدا و سیما در دهه فجر ٬ چهره ای تحریف شده از امام را به نمایش گذاشته و لابد فکر می کند امام با لبخند و غزل خوانی و گعده نشینی این نهضت را برپا کرده است چرا از امکانات موجود برای نشان دادن ابعاد صحیح و تحریف نشده شخصیت امام آرمان ها بهره نمی گیرد ؟!

 
یوم الحسره
+ نوشته شده در شنبه یکم خرداد 1389 ساعت 1:34 شماره پست: 430

شب از نیمه گذشته  . باز هم بی خوابی به سرم زده است . قصد کردم آن چه در ذهنم می گذزد را بنویسم و در وبلاگ بگذارم . بدون ویرایش . حتی بدون بازخوانی . می خواهید به حساب ریا بگذارید یا هر چیز دیگر برای من فرقی نمی کند . در یک ماه اخیر دومین باری است که این طور بهم ریخته ام . یک بار پس از شنیدن خبر شهادت یک بانوی چهل و پنج ساله در نازی آباد تهران آن هم به خاطر ادای فریضه امر به معرف بود که تا صبح پیچ خوردم و ...یک بار هم امشب . به تازگی دوستی را بعد از دو سال ملاقات کردم . در این دو سال چند بار به هم پیامک دادیم و صحبتی مختصر داشتیم . اما قبل از این دوسال ، رابطه ما عاشقانه بود ! یا باید هم دیگر را می دیدیم یا لااقل پی در پی تماس می گرفتیم و گپی می زدیم . دل پاک و باصفایی داشت .نجابتش مرا شیفته خود کرده بود . یادش به خیر چه روزهایی بود . بعد از دو سال که شرایط ناگزیر اجتماع ما را از هم دور کرد به تازگی زیارتش کردم . ظاهرش عوض شده بود . زیر ابرو گرفته بود !! گفتم عیبی ندارد ظاهر آدم ها زیاد مهم نیست . سراغ زلالی باطنش را گرفتم آن هم کمی تغییر پیدا کرده بود . از حرف هایش گ فت و درد دل هایش و . ..

خودم را مقصر می دانم . شاید که نه به یقین اگر ارتباطم را با او حفظ می کردم اوضاعش بهتر از امروز بود . دوره دوره جنگ نرم است . یک دقیقه سکوت هم ممکن است خیانت محسوب شود . بدجوری سوختم . به خودم قول دادم جبران کنم . نمی دانم می توانم یا نه . خدا کمکم کند . امشب شام زهر مارم شد . کسی که سر سفره اقاست نباید این طور کاهلی کند .

دهه سی . شهدای جمعیت موتلفه . در خاطراتشان خوانده ام هفته ای یک بار دور هم جمع می شدند و به یک دیگر گزارش می دادند این مدت چه قدر برای اسلام کار کرده اند برای چند نفر حدیث خوانده اند دست چند نفر را گرفته اند و .. ..

نباید عقب گرد کنیم . خدا کند عبرت بگیریم .

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو اردیبهشت89 اشک آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۹:۴۷ ق.ظ


حجت الاسلام جهانشاهی

+ نوشته شده در جمعه سی و یکم اردیبهشت 1389 ساعت 14:41 شماره پست: 429

 

 من بودم و آقای دادستان و یک نفر دیگر. او داشت با من بحث می‌کرد که «فلان آقا را قبول داری؟ اگر به تو بگوید کار شما اشتباه است دست بر‌می‌داری؟...» همین طور یکی دو نفر را اسم برد تا رسید به این که گفت: «آقای هاشمی رفسنجانی را قبول داری؟» همینکه این حرف را زد، چند لحظه همگی سکوت کردیم و بعد از آن چند لحظه، هر سه نفرمان (یعنی من و او و آقای دادستان) با هم زدیم زیر خنده؛ نمی‌دانم چرا! (الان - ا/5/88- می‌گویم که شاید رابطه محکم عدالتخواهی با آقای هاشمی رفسنجانی بود که همه ما را به خنده انداخت.) برگردم به ماجرای محاکمه. . . .

( این یادداشت خواندنی ٬ آموزنده و تاریخی روحانی عدالتخواه را در ادامه مطلب بخوانید :)


اشاره: آنچه پیش رو دارید بخشی از دست‌نوشته‌های آقای جهانشاهی در بازداشتگاه اداره اطلاعات شیراز است: خاطراتی که در سی و هفتمین و سی و هشتمین روز بازداشت انفرادی نوشته شده‌اند. این بازداشت مربوط به قبل از محکومیت ایشان است. حجت‌الاسلام جهانشاهی دوران محکومیت خود را در زندان اوین تهران گذراند و یکی دو روز مانده به نوروز ۸۸ با دستور مستقیم رهبر انقلاب آزاد شد. کاری که به محکومیت آقای جهانشاهی منجر شده بود عبارت بود از راهپیمایی از سیرجان به سمت تهران در اعتراض به زمینخواری در سیرجان.

الان حدود ساعت هفت صبح می باشد و در هواخوری بازداشتگاه می‌باشم. شنبه 26/5/87 (سی و هفتمین روز). از چند روز قبل منتظر بودم وقتی به هواخوری می‌آیم، احادیثی را که از حضرت علی علیه السلام بر روی درب‌های اینجا نوشته شده است، به‌عنوان یادبودی از ایام یادداشت کنم و امروز این توفیق حاصل شد. درب اول: «مومن نگاهش عبرت است و سکوتش فکرت، چون لب گشاید ذکر گوید، چون...»

(داشتم می‌نوشتم که مامور زندان آمد و آینه و قیچی آورد تا محاسنم را قدری کوتاه کنم. خودم گفته بودم بیاورد. و یک ربع ساعتی که وقت داشتم برای هواخوری به اصلاحات گذشت و نوشتن احادیث به فرصتی دیگر موکول شد.)


یادم می‌آید سال‌های اول طلبگی‌ام در قم رفیقی داشتیم به نام آقای امیرحسینی. بچه تهران بود و سالهاست رفته در همان تهران کار تبلیغی می‌کند و از او خبری ندارم. او و دوستانش سال سوم طلبگی بودند و ما سال اول بودیم. در مدرسه عترت آل‌محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) قم.آنها از بچه‌های جبهه و جنگ بودند و خیلی بامعنویت و باصفا بودند. همان آقای حسینی می‌گفت علت اینکه متحول شدم و آخرش هم باعث شد به حوزه بیایم، حدیثی بود که بر روی یک تابلوی کوچک در جاده بین دو شهری که تردد می‌کردم نوشته بود.

حدیث از آقا امام رضا علیه‌السلام بود و آن اینکه: «هیچ کاری را بر نماز اول وقت مقدم نکن» (تقریبا به این مضمون. من حدیث را نمی‌دانم چه بوده. جمله‌ای را که او نقل می‌کرد نوشتم) خلاصه می‌گفت هر وقت من از کنار این تابلو رد می‌شدم خیلی فکر می‌کردم که چرا باید هیچ کاری بر نماز اول وقت مقدم نشود. حاصل همان تفکرات این شد که من همه چیز را رها کنم و به حوزه علمیه بیایم. (آقای امیر حسینی و آقای سید عبدالوهاب میراشرفی از بچه‌های خیلی خوب مدرسه عترت بودند که ما کوچکترها آنها را خیلی دوست داشتیم و همواره با دیده احترام به آنها نگاه می‌کردیم. هر کجا هستند خدا حفظشان کند و در خدمت به اسلام و انقلاب توفیقشان دهد. ان‌شاء‌الله)

الان حدود ساعت هشت صبح همان شنبه 26/5/87 - چهاردهم شعبان‌المعظم 1429 – می‌باشد که برگشته‌ام به اتاق انفرادی. سلول انفرادی نمی‌گویم چون تصور من این است که سلول به جایی کوچکتر از اینجا گفته می‌شود. اتاقی که من تاکنون سی و هفت روز را در آن گذراندم ابعاد و برخی مشخصاتش چنین است: دو متر عرض دارد، هفت متر طول و حدود سه و نیم متر هم ارتفاع دارد. یک متر اولش فرش ندارد و جایی است برای گذاشتن کفش و سطل آشغال و سطل نون خشک و جارو. بعد از آن یک موکت سبزرنگ می‌باشد. بالای این قسمت چیزی شبیه پنجره قرار دارد که حدودا می‌شود موقعیت خورشید را از روی آن تشخیص داد. دیوارها تا ارتفاع یک متری سنگ هستند و در کل مکان تمیزی است.

همان روز اول سه عدد پتو دادند. وسائلی که اینجاست: قرآن و مفاتیح و چند جلد کتاب و یک کلمن کوچک برای یخ -که هر روز می آورند - و سفره کوچکی برای نان و تشتی بزرگ برای شستن لباس. روزها معمولا به یکی از این امور می‌گذرد: استراحت، نماز و قرآن و مفاتیح، قدری مطالعه و قدری تفکر، صبحانه و نهار و شام و دوش گرفتن و لباس شستن. این چند روز که قلم و کاغذ به دستم افتاد هر وقت حوصله و حس و حالی باشد چند دقیقه‌ای به نوشتن می‌گذرد. در مورد هواخوری عرض کنم که دوستان اینجا (ماموران بازداشتگاه) هر روز می‌آیند و پیشنهاد رفتن به هواخوری را می‌دهند. ولی اکثر اوقات من نمی‌روم چون برایم اینجا و آنجا فرقی ندارد. (هواخوری هم تنها هستی) اخلاق و رفتار افرادی که در این بازداشتگاه مشغول خدمت‌اند روی هم رفته خیلی خوب است و بجز یکی دو مورد در همان روزهای اول، هیچ مشکلی با هم نداشته‌ایم.

البته از مجموع هفت، هشت نفرشان چهار پنج نفرشان خیلی خوش‌اخلاق‌تر و بهترند؛ بطوری که من با آنها احساس دوستی و محبت می‌کنم و همچنان این نکته را خطاب به همه عزیزانی که در چنین مکانهایی خدمت می‌کنند عرض کنم که افراد زندانی اولا اسیر دست شما هستند و ثانیا قدری دلتنگ و دلشکسته و تحقیر شده‌اند و ثالثا به شماها به‌عنوان نیروهای انقلاب و اسلام نگاه می‌کنند و هر رفتاری از شما - خوب یا بد- ببینند، به حساب اسلام و انقلاب و نیروهای حزب‌الله می‌گذارند. لذا نظر بنده این است که اگر یک ذره محبت از طرف شما ببینند تاثیرش در جذب به اسلام و انقلاب از صد منبر من روحانی بیشتر است. از این حرف‌ها که بگذریم اگر بخواهم خلاصه‌ای از اتفاقات سی و هفت روز گذشته را بنویسم از این قرار است:

عصر پنج شنبه بیست و چهارم تیرماه ۸۷ لحظه ورود بنده به این اتاق بود و اولین شامی که مهمان برادران اطلاعات شیراز بودیم، نان وپنیر و طالبی بود که هر شب جمعه تکرار می‌شود. شب جمعه دعای کمیل و صبح جمعه دعای ندبه و عصر جمعه به یاد بچه‌های سیرجان که عصرهای جمعه دعای «اللهم عرفنی نفسک...» را که دعایی است اواخر مفاتیح تحت عنوان «دعا در غیبت امام زمان ارواحنا فداه» می‌خوانند، خواندم و همان عصر جمعه اول، اولین دیدار ما با دادستان ویژه روحانیت شیراز بود. در بین راه که مرا از بازداشتگاه به دادسرای ویژه روحانیت می‌بردند یکی از برادران مامور از من پرسید مهمترین تجربه زندگی‌ات چیست. گفتم مهمترین تجربه من این است که اگر تقوای انسان از قدرتش بیشتر باشد به مردم خدمت می‌کند و اگر قدرت آدم از تقوایش بیشتر باشد به مردم ظلم می‌کند. گفت اینکه سیاسی شد؛ گفتم سیاسی نیست. (چون قبلش گفته بود سیاسی نباشد.)

اولین برخورد دادستان ویژه روحانیت شیراز (آقای نعمت‌اللهی) با من بسیار خوب بود. روبوسی کرد و خیلی تحویل گرفت و من در چند برخوردی که با او داشتم، از او خیلی راضی بودم و او را دوست می‌داشتم. حتی قصد داشتم هر حکمی علیه من دهد ناراحت نشوم و از بزرگواری و مهربانی و تواضع آقای دادستان نزد دیگران تعریف کنم و حتی می‌گفتم ای کاش ایشان به جای دادستان قم بود ولی از روزی که یکی از همکارانش آمد و اینجا و حکم مرا اعلام کرد، بسیار از او و از همه کسانی که در صدور این حکم نقش داشته‌اند ناراحت شده‌ام. البته ناراحتی من از این نیست که چرا علیه من حکم شده - کم یا زیاد- بلکه ناراحتی و خشم و عصبانیت من وقتی حاصل شد که دیدم نوع احکام صادره بگونه ایست که مهمترین ویژگی آنها، حمایت از دزدان بیت المالی است که من حداقل دو سال است تلاش می‌کنم به هر نحوی شده قوه قضائیه و سایر مسئولین نظارتی و بازرسی کشور را متوجه آنان کنم و حالا می‌بینم قوه قضائیه و دادگاه ویژه روحانیت بجای برخورد با آنها با من برخورد می‌کنند و دست آنها را باز می‌گذارند. در این موضوع در مباحث بعدی بیشتر خواهم گفت- ان شاءالله.

حکایتی یادم آمد که نقل آن بی‌مناسبت نیست. می‌گویند شخصی وارد روستایی شد. زمستان بود و کوچه‌ها یخ زده بودند و سنگ‌ها در لابلای یخها گیر کرده بودند. در این هنگام سگهای روستا به او حمله ور شدند. هر چه خواست سنگی بردارد و از خود دفاع کند، نتوانست. گفت لعنت بر این مردم که سگهای‌شان را رها کرده‌اند و سنگهای‌شان را بسته‌اند. عصبانیت بنده هم از این بود که می‌دیدم سنگها را می‌بندند و سگها را رها کرده‌اند. بگذرم و برگردم به وقایع روزهای قبل.

دومین دیدار ما، یعنی من و آقای دادستان، در روز سه‌شنبه همان هفته اول بود. در این دو دیدار اولا من به عنوان اعتراض نسبت به نوع رفتار و نوع برخورد دادگاه ویژه با مسئله پیاده‌روی من در جواب سوالات آنها هیچ مطلبی نمی‌نوشتم و هیچ چیز را امضا نکردم و البته این امتناع تاکنون ادامه دارد. چرا که معتقد بودم بجای دستگیری و برخورد قهرآمیز می‌بایست مسئولین مربوط می‌آمدند و مشکل را حل می‌کردند. بالاخره ما دو سال است که پیگیر موضوع زمین خواری های سیرجان هستیم و در حرکت اخیر به‌عنوان دادخواهی به سمت مسئولین تهران می‌رفتم. انصاف نبود که با کسی که به قصد دادخواهی به سوی شما می‌آید چنین برخوردی داشته باشید. از این جهت من تاکنون به اصل دستگیری و محاکمه و این شیوه برخورد آنها با مسئله، اعتراض دارم و لذا به قول معروف تاکنون تمکین نکرده‌ام و با آقایان راه نیامده‌ام و این دستگیری و محاکمه را به رسمیت نشناخته‌ام. البته، آنها هم کار خودشان را می‌کنند و منتظر تمکین و به‌رسمیت‌شناختن من نمی‌مانند ولی من هم به وظیفه خودم عمل می‌کنم و آنها به وظیفه خودشان.

خلاصه در این جلساتی که قبل از جلسه محاکمه با آقای دادستان داشتیم حرف آنها این بود که یک نفر به عنوان ضامن و کفیل بجای خودم معرفی کنم و برگردم سیرجان (این حداقل خواسته آنها بود). حرف من این بود که چرا مرا دستگیر کرده‌اید؟ اول مرا آزاد کنید، بعد با هم سر حل مسئله گفت‌وگو می‌کنیم. نه ما کوتاه آمدیم و نه آنها. تا روزی که جلسه محاکمه برگزار شد یعنی12/5/87 که ساعت شش عصر محاکمه شروع شد و تا ساعت ده شب ادامه پیدا کرد و البته به همراه نماز مغرب و عشا. بعد از جلسه محاکمه ضیافت شامی بود که احتمالا به افتخار بنده ترتیب داده بودند.

قبل از اینکه بعضی نکات راجع به جلسه محاکمه را بگویم یادم آمد به نکته‌ای دیگر. در یکی از همان جلسات با آقای دادستان، یکی از کارمندان اینجا یا آنجا (اینجا یعنی بازداشتگاه اطلاعات شیراز و آنجا یعنی دادسرای ویژه روحانیت. البته من بعضی قضایا را مبهم می‌گذارم تا برای کسی دردسر درست نشود. این نوشته‌ها را دوستان (ماموران اطلاعات) نیز خواهند خواند. چرا که شرط کرده‌اند یک نسخه از آن را به آنان هم بدهم.) خلاصه یکی از کارمندان اینجا یا آنجا در حضور دادستان، حرکت مرا محکوم می‌کرد و حرف دادستان را تایید می کرد ولی بعدا به من گفت: «وقتی در روزنامه‌ها موضوع شما را خواندم به خودم گفتم اگر در مملکت یک مرد باشه همینه.» منظورم از نقل این جریان غیر از حدیث نفس، مطلب دیگری نیز هست و آن اینکه برداشت من از مجموع رفتارهای مسئولین و غیرمسئولین در اینگونه مسائل این است که آنچه اقتضای شغلی افراد است تا آنچه که نظر واقعی خود آنهاست، در بسیاری موارد فرق دارد. به تعبیر دیگر، در همین موضوع ما، خیلی افراد هستند که ته دلشان کار ما را تحسین می کنند و می‌گویند آره باید جلوی این دزدهای پدرسوخته را گرفت؛ اما همین افراد وقتی ملاحظه مصلحت‌های شغلی و سیستمی را که در آن قرار دارند، می‌کنند به‌گونه‌ای دیگر فکر می‌کنند و حرف دیگری می‌زنند؛ تا مافوقشان چه بگوید و چه بپسندد.

شبیه این مطلب، گفته یکی دیگر از کارمندان اینجا یا آنجا بود که می‌گفت: «شما باید مدتی بیایید در شیراز هم زندگی کنی» که من در جوابش گفتم: «خود شیرازی‌ها باید همت کنند من چکاره‌ام.» می‌خواهم بگویم حتی خیلی از مسئولین و کارکنان دولتی نیز دلشان برای عدالتخواهی تنگ است. به‌طوری که آرزو می‌کنند ای کاش مثل منی که خیلی حقیر و کوچکم در شیراز بودم تا شاید عدالتخواهی کنم. (قحطی عدالتخواهان را ببین!)

قرار بود فقط یک نکته بگویم ولی نکته دیگری هم از همان اولین جلسه با آقای دادستان به یادم آمد که خالی از لطف نیست. من بودم و آقای دادستان و یک نفر دیگر. او داشت با من بحث می‌کرد که «فلان آقا را قبول داری؟ اگر به تو بگوید کار شما اشتباه است دست بر‌می‌داری؟...» همین طور یکی دو نفر را اسم برد تا رسید به این که گفت: «آقای هاشمی رفسنجانی را قبول داری؟» همینکه این حرف را زد، چند لحظه همگی سکوت کردیم و بعد از آن چند لحظه، هر سه نفرمان (یعنی من و او و آقای دادستان) با هم زدیم زیر خنده؛ نمی‌دانم چرا! (الان - ا/5/88- می‌گویم که شاید رابطه محکم عدالتخواهی با آقای هاشمی رفسنجانی بود که همه ما را به خنده انداخت.) برگردم به ماجرای محاکمه.

صبح شنبه 12/5/87 که عصرش جلسه محاکمه بود ابتدا مرا بردند پزشکی قانونی و بالاخره رفتیم به خدمت یک خانم روانپزشک. خانم دکتر پرسید مشکل چیه؟ گفتم نمی‌دانم من داشتم از سیرجان با پای پیاده می‌رفتم تهران مرا دستگیر کردند و آوردند اینجا. گفت: مگر پیاده‌روی جرم است؟ گفتم نمی دانم از دادگاه ویژه روحانیت شیراز بپرس. متوجه شد ماجرا چیست. گفت برای چه می‌رفتی تهران؟ گفتم برای دادخواهی. گفت: دادت را گرفتی؟ گفتم آره اینجوری و اشاره کردم به وضعیتی که دارم. خندید. خانم دکتر هم به ریش ما می‌خندد چه رسد به زمین‌خوارهای سیرجانی... دست دادگاه ویژه روحانیت درد نکند و باز هم باید یاد کنم از آن بیچاره مفلوک که می گفت: «سنگها را بسته اند و سگ ها را رها کرده‌اند.»

 
سید سجاد مشهدسری
+ نوشته شده در جمعه سی و یکم اردیبهشت 1389 ساعت 7:58 شماره پست: 428

 

از قبیله خورشید

 

چهلمین روز ارتحال خادم جوان اهل بیت ، مداح و پاسدار حریم دلدادگی ٬ مهندس سید سجاد مشهدسری فرا رسید . روز رحلتش متنی را نوشتم که به اجزای کلماتش ایمان دارم . این متن را در ادامه خواهید خواند . به همراه تعداد کمی از خاطرات این دلاور مازندرانی که زحمت جمع آوری و ثبت آن را دوست خوبم آقا مقداد گرگانی کشید و من بی یا با اجازه او ! خاطراتش را بازنویسی کردم . قرار بود یادنامه مفصلی از او منتشر شود که نشد . این خاطرات مختصر ٬ کوتاه و گذرا نشان خواهد داد طریقت عاشقی ، هیچ کجای تاریخ ، انتها ندارد . عطر کربلا ٬ تا ابد از چشمه دل قبیله خورشید خواهد جوشید .


از قبیله خورشید

این که اهل بیت به آدم آبرو می دهند یعنی این .

یعنی جوان بیست و اندی ساله ای در راه قم تصادف کند و میهمان عمه سادات شود . خیلی ها که فقط سلام و علیکی با او داشته اند هم به تکاپو بیفتند و گوشه ای از کارها را به عهده بگیرند و فرسخ ها دورتر از دیار و خانواده اش او را غسل و کفن کنند ، برایش نماز بخوانند و دور ضریح بانوی عشق ، طوافش دهند و بعد تا شهر خود بدرقه اش کنند .

بچه هیئتی های مازندران ، سید حسین مشهدسری را خوب می شناسند . یادگاری به جامانده از خطه جهاد و شهادت که عمرش را وقف نوکری اهل بیت علیهم السلام کرده است . بچه هایش را هم خادم این آستان نمود . حالا سید سجادش در سال های جوانی رخت سفر بست و میهمان خوان کرامت گردید .

امام حسین که به آدم آبرو بدهد این گونه می شود که در شهر غریب و در غیاب خانواده هم عده ای پرشور و حال جمع می شوند و برای مسافر جوان کوی وصال ، ساعت ها نوحه می خوانند و اشک می ریزند .

حضور تاریخی خیل مشایعت کنندگان این محب اهل بیت علیهم السلام در شهر خود نیز نشان داد هر که به منبع فیض آل الله وصل شود حتی اگر جوانی نورس باشد قدر و منزلتی به بلندای مقام سالکان الی الله خواهد داشت .

راستی حاج حسین ، روضه های علی اکبر را طور دیگری می خواند ؛ این طور نیست ؟! نمی دانیم از این پس او این بیت را چگونه خواهد خواند :

داغی که حسین از غم اکبر به جگر داشت

جز خالق اکبر ز دل او که خبر داشت

شادی روحش صلوات

 

1-      داشت به ندیدنش عادت می کرد .

سیزده ماه بعد از تولدش تازه از جبهه برگشت . کودک ، پدر را نمی شناخت . غریبی می کرد .

2-      بیست سال بیشتر است . هر سال مولودی امام حسین علیه السلام منزلشان غوغایی است . از همان کودکی با این فضا انس گرفت . دوست داشت کمک کند .

پابه پای پدر از این مجلس به آن مجلس می رفت . زبان که باز کرده بود "حسین" جزو اولین کلماتش بود .

3-      هفت هشت سالش بود که مداحی را شروع کرد . طبع بزرگی داشت . با همان سنش می ایستاد وسط . دوست داشت میدان داری کند .

4-      کافی بود یک بار دستت را نگاه کند تا خودش یاد بگیرد . وسائل خانه که جای خود دارد . دبستانی بود که ماشین تعمیر می کرد . مهارتش مکانیک ها را به تعجب و تحسین وامی داشت .

5-      ته دلم گفتم این همه مهندس با تجربه آمدند و گفتند نمی شود . آن وقت این یک الف بچه  . . . ! دلم نیامد نه بگویم . آن قدر تلاش کرد تا بالاخره دیوار سنگی را با آن قطر و ضخامت به زانو درآورد و حفره ای را برای تهویه ایجاد کرد . با ناباوری تشویقش کردم . کارش که تمام شد از حال رفت . تازه فهمیدم در تب سختی می سوخت اما به روی خودش نمی آورد .

6-      استاد شرط گذاشته بود در ازای لغو امتحان کتبی ، قطعات موتور قایق تندرو را تا آخر وقت سرهم کنند و در آب استارت بزنند.

هفت صبح کار شروع شد . سید سجاد شد سرگروه دانشجوها . ده صبح استاد آمد برای سرکشی . دید همه بیکار نشسته اند . خواست نصیحتشان کند . دید موتور آماده اشت . امتحان کرد مشکلی نبود . به همه نمره قبولی داد .

مسئولان دانشگاه ، مهارت سید سجاد را که دیدند کمتر به او مرخصی می دادند .

 7-      بعضی ها مهارتش را که در مداحی می دیدند به پدرش می گفتند خوب به او یاد دادی ! در صورتی که خیلی از فنونی که به کار می بست را با استعداد خودش یاد گرفته بود .

8-      پیشکسوت ها را که می دید خودش را نشان نمی داد . خود آنها که اصرار می کردند شاید چند دقیقه ای می خواند .

9-      مداحی اش گل کرده بود . این طرف و آن طرف می آمدند دنبالش . در این سن و سال ، کمتر کسی است از شهرت بدش بیاید . با این حال خیلی وقت ها مجالس ده بیست نفری را به محافل چند هزار نفره تهران و جاهای دیگر ترجیح می داد .

10-  از من بهتر می خواند . هفده ماه از من کوچک تر بود . خیلی وقت ها جایی دعوتش می کردند مرا هم با خود می برد . فکر می کردند راننده اش هستم ! اول مجلس ، میکرفون را می داد دست من . آخرش هم من باید روضه را تمام می کردم . فقط به احترام همان چند ماه .

 11-  هم شکل و قیافه اش و هم رفتارش شبیه شهدا بود . هر کس با هر اخلاقی که او را می دید در همان برخورد اول شیفته اش می شد . وسط جاده ، بنزین تمام کرد . موتورش را زد کناری و رفت به یکی از تعمیرگاه ها . صاحب مغازه به شوخی گفت : از جبهه رسیدی یا داری برمی گردی ؟! سید خندید و گفت : هیچ کدام . از چابکسر دارم میروم بابل .

جند دقیقه بعد او را تا موتورش بدرقه کرد و پولی نگرفت . گفت : فدای ریش خوشگلت !

 12-  مهمان بزرگی بود که به شمال آمده بود . برایش امکانات زیادی فراهم بود . با سید سجاد که آشنا شد ترجیح داد ویلا و غذاها و تشریفات را کنار بگذارد . نان و پنیر بخورد اما هم نشینی با او را از دست ندهد .

13-  هر چیزی که داشت انگار با رفقایش شریک بود . همه امکاناتش را بی توقع در اختیار آنها قرار می داد . اگر دوستانش مجلسی مثل عروسی و . . . داشتند کسی که او را نمی شناخت فکر می کرد استخدامش کرده اند برای همین کار !!

14-  انرژی اش تمامی نداشت انگار . پای اهل بیت و شهدا که وسط بود تا صبح می ایستاد . دوست داشت مجالس مذهبی ، شکوه بیشتری داشته باشد .

15-  همتش در کارهای خیر ، حرف نداشت . خسته نمی شد . دلش می خواست کارهای بزرگی انجام داد .می دانست که می تواند . می گفتند اگر بگذارند مقبره سعیدالعلماء را رونقی خواهم داد .

16-  می گفت خودم را طوری بار آورده ام که اگر ولی فقیه بگوید بمیر ، آماده جان دادن هستم .

17-  به بچه های نیروی انتظامی می گفت اگر نمی توانید اجازه بدهید من کمک می کنم . هفده هجده سالش بود . شب چهارشنبه سوری آمده بود مقابله با اوباش . آخرش هم چاقویی به او خورد که تا سه چهار سانتی متر اطراف مهره های کمرش را شکافت . دکتر ها می گفتند یک سانت این طرف تر قطع نخاع می شد . با آن همه درد روی ویلچر ، مادر را که دید سعی کرد فقط بخندد . نمی خواست ناراحتی او را ببیند .

18-  کنتر پرید . رفت درستش کند . دچار برق گرفتگی شد . پیش چشمان  پدر از درد به خود می پیچید . کسی جز ذکر یازهرا از او نشنید .

19-  بیماری سختی داشت که منجر به آسیب دیدن کبدش شده بود . وقتی بستری اش کردیم دکترها با تعجب می گفتند او الان وضع بسیار بدی دارد . چه طور می گوید درد ندارم ؟!

20-  گاه و بیگاه دوستانش می آمدند دنبالش . یک بار روی موتورهایشان که نشسته بودند از پشت سر نگاهشان کردم . دلم لرزید . صحنه ای از فیلم خداحافظ رفیق در ذهنم تداعی شد . احساس کردم  شهدا آمده اند سید سجاد را بین خودشان جا داده اند و تا بهشت بدرقه اش می کنند .

21-  سال اول دانشگاه ، به این راحتی به کسی مرخصی نمی دادند . دلش طاقت  نیاورد .  زمین و زمان را به هم جور کرد . همان سال ، سیزده بار رفت مشهد پابوس آقا .

22-  محل کارش ماهشهر بود . حرکتش را طوری تنظیم می کرد که زیارت حضرت معصومه را از دست ندهد .

23-  دوستان طلبه اصرار داشتند تا این جا که آمده حیف است همین طوری برگردد . او جوانی اش را به پای اهل بیت گذاشته . اصرارشان نتیجه داد . تلفنی از خانواده اش اجازه گرفتند .

روبه روی ضریح حضرت معصومه ، روضه وداع چه صفایی داشت .

 

24-  شاید خودش این گونه می خواست . زنده که بود طاقت نداشت ناراحتی پدر و مادر را ببیند . خوبی غسل دادن پیکرش در قم این بود که دیگر خانواده ، سر و صورت غرق به خونش را ندیدند .

 

۲۵ - می گفتم : چرا زن نمی بری . می خندید . می گفت : زود است هنوز .

تو عروسی من سنگ تمام گذاشت . گفتم : حتماَ جبران می کنم . منتظر بودم آن روز فرا برسد . اما به جای عروسی . . .   نمی دانستم سجاد را من باید از قم تا بابل ببرم .توی سرخانه کنار جسم خونینش چه سخت گذشت .

۲۶-  همه طیفی آمده بودند . انگار بزرگ قومشان را از دست داده اند . از هر سنی . با هر تیپ و قیافه ای . گریه ها قطع نمی شد . یکی بود که با دیگران تفاوت بیشتری داشت . سعی می کرد مرتب و منظم راه برود . طاقتش که طاق می شد ، اشک ها را با کرواتش پاک می کرد .

 

2۷-  چیزی که بیشتر از همه آزارش می داد ، اختلاف بین بچه مذهبی ها بود . تلاش می کرد کدورتی بین دوستان نباشد . تشییع جنازه اش از این نظر هم دیدنی بود . خیلی ها بعد مدت ها جدایی ، هم دیگر را در آغوش می کشیدند و اشک می ریختند . انگار اصلاَ کدورتی بینشان وجود نداشت .

2۸-  تشییع جنازه اش برکت زیادی داشت . شور و حالی در شهر ایجاد شد . هم سن و سال هایش فهمیدند که اگر به آستان اهل بیت وصل باشی در جوانی هم می توانی چنین جایگاهی را در دل مردم داشته باشی .

2۹-   روضه های پدر دیدنی بود و دیدنی تر از آن ، صبوری اش . باید به ندیدنش عادت می کرد .

خاطراتی از:  پدر ٬ برادر و بستگان آن مرحوم  و حاج احمد مهام٬ احمد محبوبی٬ محمد صادق آقاپور ٬ محمدزمان یعقوبی٬ هادی . . . . حسین حسین زاده نوری و ... .

 

حاشیه های آخرین سخنرانی ریاست عدلیه

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت 1389 ساعت 0:48 شماره پست: 427

 

رئیس قوه قضائیه : در برخورد با سران فتنه ، امروز و فردا نمی کنیم

اشک آتش : این سال و آن سال چطور ؟!

رئیس قوه قضا : تمام قد از دولت و مجلس حمایت می کنیم .

اشک آتش : تشخیص مصلحت را یادتان رفت !

رئیس قوه : با پیامک های مخرب برخورد خواهیم کرد .

اشک آتش : بروید سراغ دانه درشت ها . جلوی پیام های مخرب را بگیرید !

رئیس : همه ایرانی ها از نظر ما مساوی هستند .

اشک آتش : بنده هم با شما موافقم . فتنه گران اقتصادی و سیاسی ، انگلیسی تبار هستند !!

همان بزرگوار : من هم به دادگاهی شدن رسانه های انقلابی با شکایت فتنه گران معترض بودم .

اشک آتش : می گفتید ما به گوش مسئولین می رساندیم !

 
دفاع از ایرانی با غیرت
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم اردیبهشت 1389 ساعت 22:15 شماره پست: 426

استغفرالله ...خدایا این دفعه را ببخش !!

 

 

ایران: انتشار خبر قهرمانی "ارغوان رضایی"، تنیس باز ایرانی‌الاصل در تورنمنت معتبر مادرید با واکنش منفی مخالفان جمهوری اسلامی ایران روبرو شده است.

پس از پیروزی خانم ارغوان رضایی در مقابل حریف صاحب نام آمریکایی خود در مسابقات جهانی اسپانیا، تعدادی از کاربران سایت ضدانقلاب "بالاترین"، یکدیگر را به مراجعه به سایت شخصی خانم رضایی و درج مطالب توهین‌آمیز تشویق کردند. این افراد، حمایت ارغوان رضایی از دکتر احمدی‌نژاد در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته را دلیل خود برای فحاشی به وی اعلام کرده‌اند.

این افراد با ارسال ایمیل‌هایی به یکدیگر، از هم می‌خواهند که به سایت شخصی خانم رضایی مراجعه کنند و به او توهین کنند.

توهین کاربران بالاترین به ارغوان رضایی به خاطر حمایت از رئیس جمهور

گفتنی است خانم رضایی، سال گذشته و به هنگام حضور در همایشی که برای جمعی از ایرانیان خارج از کشور با حضور رئیس‌جمهور برگزار شد، راکت تنیس خود را به نشانه علاقه به مواضع عزتمندانه دکتر احمدی‌نژاد و آنچه وی "سربلندی ایران در جهان به خاطر سخنان شجاعانه رئیس جمهور" نامید، به احمدی‌نژاد اهدا کرد.

فحاشی به قهرمانان به خاطر حمایت از رئیس‌جمهور

ماجرای توهین به ورزشکاران و قهرمانان ایران که نسبت به رئیس جمهور ابراز علاقه کرده‌اند، به ارغوان رضایی ختم نمی‌شود.

چند ماه پیش و پس از آنکه "حمید سوریان"، کشتی‌گیر تیم ملی ایران موفق به کسب مدال طلای مسابقات جهانی شد، وی مدال خود را به پاس تقدیر از مواضع شجاعانه دکتر احمدی‌نژاد در سازمان ملل به او تقدیم کرد.

این موضوع هم به مذاق "بالاترینی‌ها" خوش نیامد و با فحاشی گسترده، نسبت به این اقدام سوریان واکنش نشان دادند.

 

هاشمی : امام اشتباه کرد !

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم اردیبهشت 1389 ساعت 8:52 شماره پست: 425

س . حضرت امام (ره) تسخیر لانه جاسوسی را انقلاب دوم معرفی کردند . تلقی شما از این عبارت چیست ؟

ج . چون بنای ما همیشه این بود که مرید و تابع امام باشیم ٬ به خودمان اجازه نمی دادیم در نظرات امام شک کنیم . ما از نظرات امام خیلی برکات دیدیم . جاهایی بود که ایشان تصمیمی می گرفتند و ما نمی فهمیدیم . بعد می دیدیم که حق با ایشان است . معمولا وقتی ایشان چیزی می گفتند ٬ ما قلبا اطاعت می کردیم  . . . .

س . و بعدا هم معلوم می شد تصمیم ایشان درست بود .

ج . همیشه این گونه نبود . مثلا در قضیه جلوگیری از نامزدی شهید بهشتی ٬ ما خیلی مخالف بودیم ولی آخر هم قانع نشدیم ٬ با این وجود به دستور ایشان عمل کردیم و مطیع هم بودیم . اما هنوز فکر می کنیم که اشتباه بود !!

---------------------------

آن چه خواندید برگرفته از صفحه ۴۲ و ۴۳ کتاب بی پرده باهاشمی رفسنجانی مصاحبه قدرت الله رحمانی با ایشان بود که در سال ۱۳۸۲ توسط انتشارات کیهان عرضه شد .

نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که  برکت داشتن تصمیم امام و عدم فهم مصالح مورد نظر ایشان توسط آقای هاشمی فقط در مواقعی است که خود هاشمی آن را بفهمد !! حالا معلوم نیست با اشتباه خواندن نظر امام برای چه گفته در تصمیمات امام شک نمی کرده و فهم خود را از درک آن عاجز می دانسته است ؟!

گذشته از این تناقض گفتاری که اعتقاد اکبر هاشمی به تصمیمات سلیقه ای خود را بر ملا می سازد باید جمله آخر ایشان را بیشتر مورد توجه قرار داد . به راستی اگر در همان سال ۸۲ کس دیگری غیر از جناب هاشمی جرات پیدا می کرد و برخی تصمیمات امام را بنا به فهم خود اشتباه می خواند چند راهپیمایی بر ضدش شکل می گرفت و چه تعداد مقاله و کتاب در رد اظهاراتش نوشته می شد ؟

نمکی بر سفره کاندیداها !!
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم اردیبهشت 1389 ساعت 23:22 شماره پست: 424

 

 

قالیباف و تجربه رضایی !

 

بعد از استقبال چشمگیر از فیلم اخراجی ها محسن رضایی جزو معدود سردارانی بود که به شدت از این فیلم به دفاع پرداخت و حتی یک انتقاد نیز به آن وارد نکرد . وی از جایگاه دبیری تشخیص مصلحت خود را به سالن های نمایش می رساند و در جمع حضار با آب و تاب از داستان فیلم تعریف می نمود . محسن رضایی جمله معروفی داشت که اخراجی ها جعبه سیاه جنگ بود !! به به و چه چه های مکرر و غیر عادی رضایی برخی از ناظران را بااین پرسش مواجه ساخت که چرا در طول نزدیک به سه دهه هیچ گاه رضایی یادی از سینمای مظلوم جنگ نمی نمود ؟ آیا آثار هنرمندانی چون حاتمی کیا و تبریزی و شورجه و طالبی و لطفی و . . . ارزش یک دست مریزاد نداشت ؟ وبلاگ های زنجیره ای ده نمکی نیز با الفاظ و القاب پر رنگ و لعابی به ستایش فرمانده بی مثال !! جنگ می پرداختند . ده نمکی از رانت های سیاسی نظامی رضایی برای استمرار فعالیت های خود بهترین سود را برد . انتخابات دهم که از راه رسید رضایی تقاضای مشروع ! خود را از ده نمکی مطرح ساخت . ده نمکی اما بهانه آورد که در تولید مستند تبلیغی تبحری ندارد . دو سه روزی نگذشت که شاه مسعود قصه ما دلیری به خرج داد و با اعلام موضع رسمی خود نشان داد که تا کنون توانسته است در بزنگاه های تاریخ ٬ خط اصیل اسلام انقلابی را به درستی تشخیص دهد . از آن پس البته برخی از وبلاگ های دوستان ٬ رضایی را مذل المسلمین ! نام می نهادند و . . ..

باقر قالیباف امروز همان را ه را در پیش گرفته است . کمک های آشکار و پنهان او و مجموعه همراهش به بهانه های مختلف همچون ساخت مجموعه دارا و ندار - که معلوم نیست چه ربطی به شهرداری داشت ـ از نظرها مخفی نماند و سرانجام سایت جهان بخشی از آن را افشا کرد .

ضرغامی نیز که ید طولایی در رقابت با شهرداری برای تجلیل از ورزشکاران و فرهیختگان و . . . داشته است خود را از ماجرا دور نگاه نداشته است . الطاف او بارها شامل ده نمکی گردیده تا جایی که در نوروز امسال داد برخی از وبلاگ های حامی مسعود را نیز در آورد . گفتنی است اوج شهرت ده نمکی در زمان انتشار نشریه جبهه بود که ساختمان آن در خیابان نوفل لوشاتو ٬ ملکی متعلق به عزت الله ضرغامی بوده است .

 

دیشب مادر تا صبح نخوابید از درد پهلو

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم اردیبهشت 1389 ساعت 17:17 شماره پست: 423

 

الا بذکر الله تطمئن القلوب

 

خورشید امید ما شده همرنگ غروب

 
گرم و نرم !!
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم اردیبهشت 1389 ساعت 17:21 شماره پست: 422

 

از بس نرم بود ، خوابش برد . بیدار که شد احساس کرد دارد زیر آب خفه می شود . شنید : این جا که خوابت برد وسط معرکه بود . درست وسط میدان . میدان جنگ نرم .

 

فوری / اختصاصی اشک آتش :

+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم اردیبهشت 1389 ساعت 4:29 شماره پست: 421

جمعی از طلاب و فضلای حوزه علمیه قم درصدد هستند با تسلیم شکایت رسمی به مراجع قضایی ، حجت الاسلام محسنی اژه ای را به محاکمه بکشانند . این افراد معتقدند دادستان کل کشور بر خلاف تعهدات شرعی و قانونی خود به عنوان امین قانون در رسیدگی به جرایم سران فتنه اهمال ورزیده و از انچام وظایف قانونی خود سرباز زده است . بر این اساس استمرار خط فتنه و تحرکات منافقانه عناصر داخلی ضد انقلاب از قصور برخی مسئولان قضایی نشأت گرفته و زمینه ساز دلگرمی بدخواهان و تقویت روحیه معاندان گردیده است تا آن جا که متدینین جامعه ، ناباورانه شاهد بیان و رفتار طلبکارانه سران کودتا و محاربان قانون شکن نسبت به نظام مقدس اسلامی می باشند .

رفتار سلیقه ای قوه قضائیه در بی توجهی به شکایات متعدد مردم و عدم صدور حکم جلب و پیگرد قانونی برای چهره های سرشناس آشوب های اخیر که با رفتار ننگین و تهمت های ناروای خود باعث حرمت شکنی انقلاب و بسیج جبهه سیاه کفر و نفاق بر ضد ملت انقلابی ایران گردیده و خسارت های معنوی و مادی بسیاری را بر پیکره انقلاب اسلامی تحمیل کرده اند جمعی از طلاب و فضلای حوزه علمیه قم را بر آن داشته است تا به زودی نسبت به تنظیم شکایت از مسئولان قوه قضایی در محاکم قانونی اقدام نمایند .

انتقاد گزنده هاشمی از امام خمینی !
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم اردیبهشت 1389 ساعت 15:29 شماره پست: 420

 

نامه ای بدون سلام و والسلام به امام خمینی !!

 

متن کامل نامه هاشمی به امام خمینی در 25 بهمن 59 :

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

امام و رهبر و مرجع تقلید عزیز و معظم

به نظر می‌رسد در ملاقاتهای معمولی، به خاطر کارهای زیاد و خستگی جنابعالی، فرصت کافی برای طرح و بحث مطالبی اساسی که داریم به دست نمی‌آید، ناچار چیزهائی که تذکرش را وظیفه تشخیص می‌دهم تحت عنوان: «النصیحه لائمه المؤمنین» در این نامه بنویسم؛ خواهش می‌کنم توجه فرمائید و در ملاقات بعدی جواب لطف کنید:

۱- یکسال پیش پس از انتخابات ریاست جمهوری نامه‌ای به خدمتتان نوشتیم که نسخه‌ای از آن ضمیمه این نامه است. شما در بیمارستان قلب بستری بودید و ملاحظه حال شما مانع تقدیم نامه گردید، خواهش دارم، اول نامه را ملاحظه نمائید و سپس این یکی را.

۲- احساس می‌کنم که روابط و ملاقاتهای ما با جنابعالی، صورت تشریفاتی به خود می‌گیرد و محدودیتهایی در طرح و بحث مطالب –من جمله خوف از اینکه جنابعالی موضع‌گیری سیاسی و رقابت تلقی کنید- به وجود آمده و من خائفم که این حالت خسارت بار باشد.

۳- تبلیغات متمرکز مخالفان –که از مقام رسمی و تریبونهای رسمی در رُل مخالف و اقلیت سخن می‌گویند- و نصایح کلی و عام جنابعالی و سکوت و ملاحظات ما که علل موضع‌گیریها را روشن نکرده‌ایم، وضعی به وجود آورده که خیلی‌ها خیال می‌کنند ما و طرف ما بر سر قدرت اختلاف داریم و دو طرف را متساویاً مقصر یا قاصر یا ... می‌دانند. ما برای حفظ آرامش نمی‌توانیم مطالب واقعی خودمان را بگوئیم و جنابعالی هم صلاح ندانسته‌اید که مردم را از ابهام و تحیر درآورید.

خود شما می‌دانید که موضع نسبتاً سخت مکتبی امروز ما، دنباله نظرات قاطع شما از اول انقلاب تا به امروز است، بعد از پیروزی معمولاً ما مسامحه‌هائی در اینگونه موارد داشتیم و جنابعالی مخالف بودید، اما نظرات شما را با تعدیلهائی اجرا می‌کردیم؛ شما اجازه ورود افراد تارک‌الصلوة یا متظاهر به فسق را در کارهای مهم نمی‌دادید، شما روزنامه آیندگان و ... تحریم می‌کردید، شما از حضور زنان بی‌حجاب در ادارات مانع بودید، شما از وجود موسیقی و زن بی‌حجاب در رادیو تلویزیون جلوگیری می‌کردید؟ همین‌ها موارد اختلاف ما با آنها است. آیا رواست که به خاطر اجرای نظرات جنابعالی ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالی در مقابل اینها موضع بی‌طرف بگیرید؟ آیا بی‌خط بودن و آسایش طلبی را می‌پسندید؟ البته اگر مصلحت می‌دانید که مقام رهبری در همین موضع باشد و سربازان خیر و شر جریانات را تحمل کنند، ما از جان و دل حاضر به پذیرش این مصلحت هستیم، ولی لااقل به خود ما بگوئید. آیا رواست که همه گروه دوستان ما به اضافه اکثریت مدرسین و فضلاء قم و ائمه جمعه و جماعات و ... در یک طرف اختلاف و شخص آقای بنی صدر در یک طرف و جنابعالی موضع ناصح بی‌طرف داشته باشید؟ مردم چه فکر خواهند کرد؟ و بعداً تاریخ چگونه قضاوت می‌کند؟

۴- ما جایز نمی‌دانیم که میدان را برای حریف خالی بگذاریم و مثل بعضی از همراهان سابق، قیافه بی‌طرف بگیریم و به اصطلاح جنت مکان و بی‌آزار و زاهد جلوه کنیم، به خاطر حفاظت از خط اسلامی انقلاب در صحنه می‌مانیم و از مشکلات، مخالفتها و تهمتها نمی‌هراسیم و به صلاحیت رهبری جنابعالی ایمان داریم، ولی تحمل ابهام در نظر رهبر برایمان مشکل است. مگر اینکه بفرمائید، همین ابهام صلاح است. احتمال اینکه این ابهام در رابطه با خطوط سیاسی و فکری جاری و خطی که در ارتش تعقیب می‌شود، آثار نامطلوبی در تاریخ انقلابمان بگذارد، وادارم کرد به عنوان وظیفه روی این مطالب، صراحت و تأکید داشته باشم و امیدوارم مثل همیشه این جسارت را ببخشید.

۵- قبل از انتخابات ریاست جمهوری، به شما عرض کردیم که بینش آقای بنی‌صدر مخالف بینش اسلام فقاهتی است که ما برای اجرای آن تلاش می‌کنیم و اکنون هم بر همان نظر هستیم و شما فرمودید ریاست جمهوری مقام سیاسی است و کاری دستش نیست؛ امروز ملاحظه می‌فرمائید که چگونه در کار کابینه و ... می‌تواند کارشکنی کند و چگونه با استفاده از مقام، مجلس و دولت و نهادهای انقلابی را تضعیف می‌کنند و ما فقط می‌توانیم دفاع کنیم؛ چون تضعیف متقابل را با گفتن نواقص رئیس جمهور صلاح نمی‌دانیم و همان دفاع هم مشاجره تلقی می‌شود و بحق مورد مخالفت جنابعالی قرار می‌گیرد و آتش بس می‌دهید و خودتان هم دفاع لازم را نمی‌فرمائید که: اختلاف دو بینش است که یک طرف مصداق اسلامش غضنفرپور و سلامتیان و سعید سنجابی و طرف دیگر رجائی و گنابادی و منافی و موسوی و ... می‌باشند.

۶- در خصوص جنگ و فرماندهی ارتش، مطالب و احتمالات زیادی داریم. فرماندهی به خاطر ناهماهنگی و وحشت از نیروهای خالص اسلامی، مایل است نیروهای غیر اسلامی را در ارتش حاکم کند –که منافع مشترک پیدا کرده‌اند- و نیروهای خالص دینی را یا منزوی و یا منفصل نماید. خلبان شیرودی که سمبل ایمان و شجاعت و تلاش است، در پادگان ابوذر به من می‌گفت که امروز ایمان می‌جنگد نه تخصص و می‌خواهند دست مؤمنان را کوتاه کنند، ایشان همراه و همرزم خلبان شهید کشوری و خلبان شهید آشوری است. وحشت داشت و به من گفت پیامش را به شما بگویم و ضبط هم شده؛ احتمال اینکه مدیران جنگ به علل سیاسی طالب طولانی شدن جنگ باشند، وجود دارد و این احتمال تکلیف‌آور است. احتمالاً آقای بنی‌صدر به منظور تضعیف دولت و شاید –بعضی‌ها هم باشند- برای اجرای منویات آمریکا و ... مخصوصاً کمبود مهمات و اسلحه قابل توجه است. در این مورد لازم است، جنابعالی سریعاً فکری بفرمائید و بهتر است در یک جلسه طولانی و محرمانه با دوستان مورد اعتماد ارتشی نظیر صیاد شیرازی، نامجو، سلیمی، شیرودی و ... با حضور ماها در خدمتتان بحث و تصمیم‌گیری شود.

۷- ما «حزب جمهوری اسلامی» را با مشورت با شخص جنابعالی و گرفتن قول مساعدت و تأیید غیر مستقیم –من شخصاً در مدرسه علوی با شما در این باره مذاکره کردم- تأسیس کردیم و با توجه به اینکه قانون اساسی، تعداد احزاب را پذیرفته فکر می‌کنیم یک حزب اسلامی قوی برای تداوم انقلاب و حکومت اسلامی ضرورت دارد و جنابعالی هم روزهای اول در تهران و قم مکرراً تأیید فرمودید –ممکن است فعلاً فراموش کرده باشید- و اکنون اعتبار حزب از نفوذ شما تغذیه می‌شود –غیر مستقیم- ولی رنگ حمایت از روزهای اول کمتر شده. میل داریم لااقل در جلسات خصوصی نظر صریحی بفرمائید. اگر مایلید ما حزب را کنار بگذاریم، ما را قانع کنید و اگر لازم می‌دانید که حزب بماند باید جور دیگری عمل بشود و اگر همین‌گونه که عمل می‌فرمائید، مصلحت است ما را قانع کنید تا ما هم دوستان حزبی را قانع کنیم.

۸- اینجانب که جنابعالی را مثل جانم دوست دارم و روی زمین کسی را صالح‌تراز شما سراغ ندارم، گاهی به ذهنم خطور می‌کند که تبلیغات و ادعاهای دیگران شما را تحت تأثیر قرار داده و قاطعیت و صراحت لازم را –که از ویژگیهای شما در هدایت انقلاب بوده- در موارد فوق‌الذکر ضعیف‌تر از گذشته نشان می‌دهید، بسیاری از مردم هم متحیریند که چرا امام قاطع و صریح در این مسائل سرنوشت‌ساز صراحت ندارد. خدای نخواسته اگر روزی شما نباشید و این تحیر بماند، چه خواهد شد؟ واقعاً و حقاً ما انتظار داریم در مقام رهبری و مرجع تقلید اگر تعدیلی در شیوه حرکت ما لازم می‌دانید صراحتاً امر بفرمائید که مطیعیم؛ ما انتظار نداریم که نصایح ذووجوهی از رسانه‌های جمعی بشنویم، احضار کنید و امر بفرمائید.

۹- آخرین مطلب –که در ترتیب مطالب جایش اینجای نامه نیست- اینکه ما پس از پیروزی آقای بنی‌صدر برای اینکه ایشان خیالش از جانب ما راحت باشد، ایشان را به ریاست شورای انقلاب برگزیدیم و به جنابعالی پیشنهاد نیابت فرماندهی کل قوای ایشان را دادیم که سریعاً تصمیم بگیرند و کار کنند، اما ایشان به اینها هم قانع نشد و مرتباً کمبودها را متوجه ما می‌کرد و می‌گفت: « من می‌خواهم کار کنم ولی نمی‌گذارند»، در مرکز قدرت بود و دیگران را مقصر معرفی می‌کرد و امروز هم می‌بینید نقش اقلیت مخالف را. پس چه باید کرد؟ با سپاس و معذرت.

اکبر هاشمی
۲۵/۱۱/۱۳۵۹

 
در باغ شهادت باز باز است
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم اردیبهشت 1389 ساعت 14:52 شماره پست: 419

 

شهید حمید آسنجرانی


از بچه های سپاه اراک که فروردین 89 یعنی کمتر از یک ماه قبل در ارتفاعات مرز ایران و ترکیه در درگیری با (مدافعان حقوق بشر!!!) پژاک به همراه 2 نفر دیگر به شهادت رسید .
جمله ای که در زیر عکسش نوشته شده مربوط به برگه درخواست انتقال پشتیبانی و آماد سپاه اراک هست که در قسمت نظر فرد، این جمله توسط آن شهید نوشته شده بود
"با توجه به علاقه اینجانب به گردان رزم و به خصوص گردان تکاور انشاءالله لباس تکاوری آخرین لباس و کفن اینجانب خواهد بود"
و با این جمله مخالفت خود را جهت انتفال اعلام کرده بود .
آخرین جملات شهید در ساعاتی که هنوز درگیری ادامه داشت از پشت بیسیم به عقب این بود
"به پسرم بگویید که پدرش تا آخرین لجظه شجاعانه ایستاد و دفاع کرد .
---------------------------------------
--با تشکر از دوست خوبم آقا محسن فضلی
---این توضیح ضروری است که موسوی و کروبی در حالی که در قبال شهادت پاسداران ناموسشان سکوت کرده اند نسبت به اعدام تروریست های سفاک پژاک بیانیه داده و ابراز نگرانی نمودند .
 
کجایی برادر ؟!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم اردیبهشت 1389 ساعت 1:51 شماره پست: 418

 

حاج آقا ری شهری تقبل الله !!

 

اول این مطلب را بخوانید :

حجة الاسلام محمدی ری شهری در کتاب زمزم عرفان که اخیرا در نمایشگاه کتاب عرضه شده به ذکر خاطره ای از آیت الله بهجت پرداخته است که قابل تامل و خواندنی است.

به گزارش سرویس سیاسی جهان، حجة الاسلام ری شهری در این کتاب نقل می کند در دیداری که اواخر سال 86 با آیت الله بهجت داشتم ایشان فرمودند:
 
آقای خمینی را در خواب دیدم که جلوی من نشسته ،ولی ضعیف و رنجور .ناگهان سکته کرد و از دنیا رفت.این بدان معنا است که نهضت ایشان تاکنون بوده،ولی دچار مشکل می شود.برای پیشگیری از آسیب دیدن نهضت به آقای خامنه ای پیغام دادم که من برای پیشگیری از آسیب ها اقداماتی انجام داده ام ؛لیکن خود ایشان هم باید کارهایی را انجام دهد .نمی دانم انجام داد یا نه .بعد ایشان آقای حجازی را فرستاد و توضیح خواست. 

در ادامه آیت الله بهجت خطاب به آقای ری شهری می فرمایند:شما هم کاری بکنید. آقای ری شهری می گوید: غیر از دعا و ذکر چه می توان کرد؟ که ایشان می فرمایند:قربانی و صدقه موثر است.

حاج آقای عزیز جناب آقای ری شهری !

من در دور هفتم انتخابات ریاست جمهوری مسئول تبلیغات ستاد شما در شهرستان بابل بودم . آن موقع من تازه دبیرستان را تمام کرده بودم . با آن شور و حال دنبال چهره ای پاک و قاطع می گشتم . می دانستم این آرزو در رأی به شخصیت های جناحی تأمین نمی شود . شما جمعیت دفاع از ارزش ها را علم کرده بودید ؛ آن هم در کنار شخصیت بی نظیری چون مرحوم ابوترابی . شما رأی نیاوردی و ما به خاطر عدم حمایت از ناطق نوری ، انگ ضد ولایت دریافت کردیم . کمی بعد شایعه شد که قرار است حجت الاسلام ری شهری جانشین آیت الله یزدی در قوه قضائیه بشود . باور کنید در پوست خودم نمی گنجیدم . با آن سوابقی که از قاطعیت شما دربرخورد با کاظم شریعتمداری و حسینعلی منتظری و . . . سراغ داشتم می دانستم این ده سال را با لبخندهای گل و بلبلی به هدر نخواهید داد . اما . . . این فقط یک شایعه بود و توهمی که ذهن پاک یک جوان را به خود مشغول می نمود . هفته پیش کنار حوض فیضیه با جوانک طلبه ای بحثم شد . او از ریزه خواری ستاد موسوی به جیره خواری بیت منتظری و مصرع صانعی رسیده بود . می گفت ری شهری آدم فاسدی است !! چون با منتظری برخورد کرده . همین ! خدا می داند پاسخی به او دادم که زود بساطش را جمع کرد و رفت . آقای ری شهری ! شما قهرمان آرمانی من در اواخر دهه هفتاد بودید .

 رییس دادگاه ویژه روحانیت بودید ، استعفا دادید . تولیت شاه عبدالعظیم را بر عهده داشتید ، استعفا دادید . امام جمعه شهرری بودید ، استعفا دادید. سرپرست حجاج بودید . . . .

اما در حجة الوداع خود ! در کنار خانه خدا سخنی بر زبان راندید که کمر فتنه گران را شکست . پرسش دلسوزانه ای از برخی مدعیان خط امام مطرح کردید که چرا امروز در صف دشمنان امام قرار گرفته اند ؟ این صحبت را که شنیدم و عصبانیت منافقان را که دیدم باورم شد شما هنوز همان ری شهری آرمانی من هستید اما با کمی کهولت سن !

شنیده اید این روزها سران فتنه دوباره جان گرفته اند . موسوی اعدام تروریست ها را تقبیح می کند . کروبی دوباره نامه داده و ادعای شکنجه و تجاوز سرداده است . هاشمی شروط نمازجمعه فتنه انگیزش را تکرار کرده است . هنرمند اصلاحات کاریکاتور امام را کشیده و راهش را به تمسخر کشانده است . کار به آن جا کشید که صادق لاریجانی هم هفته پیش به فریاد آمد و گفت : فتنه هنوز تمام نشده است . این اتفاقاتی را که برشمردم کدام یک برضد احمدی نژاد و در مخالفت با برنامه های او بوده است ؟ شما این چیزها را بهتر از ما می دانید .

تا این که دیروز جریان خواب آیت الله بهجت را به نقل از شما شنیدم و باز برایم این سوال پیش آمد که ری شهری این چیزها را می داند و ساکت نشسته است ؟ مگر دشمنان ما سالی یک مرتبه صحبت می کنند که شما به این میزان اکتفا کرده اید ؟ در کهف اعتکاف خود به دنبال تحقق کدام آرمان برزمین مانده مکتب اسلام نشسته اید ؟ راستی حرف از ناطق نوری شد . امروز ناطق نوری کجاست . او که بیش از همه دم از ولایت می زد و پس از شکست در انتخابات ، حیات سیاسی اش را مرهون عنایت رهبری است چرا به وسط معرکه نمی آید ؟ ما انگ خوردیم اما جالب است بدانید اغلب همان بچه های ستاد شما امروز وسط میدان ایستاده اند تا ارزش های انقلاب به خاک سپرده نشود . آقای ری شهری ! چون به شما ارادت دارم این را می گویم . دل پردردم می خواهد به جای منطق و استدلال و استفهام در این غربتکده احزان به یاد غربت رهبر مظلوم فقط روضه بخوانم : أین عمار ؟! أین عمار ؟!... أین عمار ...

 
چشم دل باز کن که جان بینی !!
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم اردیبهشت 1389 ساعت 21:28 شماره پست: 417

 

محتشمی ٬ مدافع رهبری است

 

 

خدا را شکر این مسئله هم حل شد . واقعاً برای من دغدغه شده بود یعنی جناب حجت الاسلام محتشمی پور با آن همه ادعا در انقلابی گری به همین زودی از خط امام خارج شده است ؟ خدا بگویم چه کار کند این شایعه سازها را ! این همه بر ضد این سید خدا جوسازی کردند آخرش هم راه به جایی نبردند .

راستی تا یادم نرفته بگویم که چندی پیش بسیاری از سایت های معاند در حمله ای هماهنگ این شایعه را دامن زدند که آیت الله مصباح یزدی فتوا داده تجاوز به زندانیان سیاسی برای گرفتن اعتراف جائز است ! این شایعه آن قدر بچه گانه بود که راه به جایی نبرد و در جامعه بازتاب پیدا نکرد . چرا ؟ برای این که آیت الله مصباح اعلام مرجعیت نکرده که کسی از ایشان استفتا نماید . برای این که مجتهدان ناواردی همچون صانعی و صادقی تهرانی هم تاکنون چنین فتاوای مضحک و بی مبنایی را نداده اند . برای این که اعتراف گرفتن از مجرمان حرفه ای غیر سیاسی بسیار دشوارتر از زندانیان سوسول سیاسی است پس آنها از اولویت بیشتری برخوردار هستند . برای این که تعداد زندانیان سیاسی ده ها برابر تعداد بازجوهاست . برای این که .... بگذریم .

برویم سراغ محتشمی پور خودمان . متأسفانه عده ای هم در پی تخریب شخصیت ایشان بوده اند . خیلی ها بر اثر تبلیغات مسموم سیاسی باور کرده بودند که خدای ناکرده محتشمی پور به خاطر سکوت مصلحتی در مقابل سوتی های پیاپی رفقایش از خط رهبری و ولایت هم فاصله گرفته است . اما محتشمی پور قصه ما چند روز پیش سخنی گوهر بار بر زبان آورد که آب پاکی بر دست مدعیان شایعه ساز ریخت . خودتان که شنیدید وی دلسوزانه اعلام کرد : آیت الله مصباح اعتقادی به رهبری ندارد و به زودی مقابل ایشان هم خواهد ایستاد .

 خدا خیرش بدهد . انصافاً محتشمی پور در برابر طوفان تهاجمات تبلیغی بدخواهان ، دفاع جانانه و غیرتمندانه ای از رهبری انجام داد .

یک بار به دوستان خودباخته متأثر از حضرات عرض کردم که انتظار نداشته باشید ما مصباح را بدهیم و کروبی را بگیریم . برای روشن شدن مطلب ، این توضیح ضروری است که اگر مجموعه آثار علمی و فلسفی این بزرگوار را روی هم بچینند امثال کروبی و محتشمی نخواهند توانست آن را حتی از روی زمین بلند کنند . البته برای این که این سید خدا را بیش از این خراب نکرده باشم باید بگویم درست است که محتشمی جایگاه علمی ندارد اما با کمی خوش بینی و تسامح می توان بر مقام معنوی و عرفانی این سالک عرصه سیاست صحه گذاشت . یک بار دیگر جمله اخیر او را مرور کنید . او درباره آیت الله مصباح اقدام به طالع بینی و بیان خبر غیبی نموده ، این طور نیست؟! . بنابراین بعید نیست چشم باطن محتشمی باز شده باشد و چیزهایی می بیند که دیگران نمی بینند . پرده ها که کنار برود همین می شود . در خصوص چشم برزخی ایشان گفتنی است وی چندی پیش در سوریه پس از عصبانیت از سوال یک خبرنگار ایرانی فریاد زد : عجب خری هستی !!   

 
زهر نامه !!
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم اردیبهشت 1389 ساعت 9:53 شماره پست: 416

 

...با این‌حال و روز کشور، فرصت چندانی باقی نمانده است. غالب مردم ناراضی و نا امید، اکثریت نخبگان ساکت یا مهاجر، سرمایه‌های مادی گریزان و نیروهای خارجی از هر طرف کشور را احاطه کرده‌اند. با این وضع برای آینده‌ کشور دو حالت بیشتر متصور نیست یا دیکتاتوری و استبداد که در خوشبینانه‌ترین حالت، فرجامی جز وابستگی و در نهایت فروپاشی یا استحاله ندارد و یا بازگشت به اصول قانون اساسی و تمکین صادقانه به قواعد دموکراتیک ....

اگر جام زهری باید نوشید، قبل از آنکه کیان نظام و مهم‌تر از آن استقلال و تمامیت ارضی کشور در مخاطره قرار گیرد، باید نوشیده شود ...

آن چه خواندید بخشی از نامه ننگین و ذلت بار تعدادی از نمایندگان خودباخته مجلس ششم خطاب به مقام معظم رهبری برای تحمیل جام زهر عقب نشینی از مواضع صلح آمیز هسته ای به ایشان بود . این لکه سیاه در تاریخ حاکمیت شاه سلطان حسینی اصلاحات تا ابد سرافکندگی خیانت بار این طیف پر ادعا و توخالی را ثبت خواهد کرد .

 
حمید رسایی
+ نوشته شده در شنبه هجدهم اردیبهشت 1389 ساعت 6:59 شماره پست: 415

 

حجت الاسلام حمید رسایی نماینده محترم تهران در مجلس شورای اسلامی را بیشتر به خاطر دغدغه هایش در دفاع از آرمان های انقلاب و خط اصیل اسلام ناب محمدی (ص) می شناسیم . این نماینده پرکار در عرصه مجازی نیز گوی سبقت را از سایر همکاران خود ربوده است . حجت الاسلام رسایی در سال 89 دو بار اشک آتش را با حضور خود مزیّن کرده که جا دارد کمال تشکر خویش را از لطف ایشان اعلام نمایم . دوستان برای آشنایی بیشتر با وبلاگ حمید رسایی به این نشانی مراجعه کنند :

http://rasaee.ir/

 

این درد را به کجا باید برد ؟!

+ نوشته شده در جمعه هفدهم اردیبهشت 1389 ساعت 18:3 شماره پست: 414

 

مقابل چشم اصلاح طلبان و اصول گراها این زن به شهادت رسید !!

 

یا صاحب الزمان به شما تسلیت می گویم . کوتاهی از ما بود . چه کسی فکر می کرد زنده باشیم و چنین حادثه ای را ببینیم ؟!

چه کسی تصور می کرد در مملکتی که متعلق به امام شیعیان است چنین اتفاق تلخی رخ بدهد ؟

روز اول اردیبهشت بود که این اتفاق افتاد . خبرش دوازدهم اردیبهشت پیچید اما زود محو شد و به تاریخ پیوست . روز اول اردیبهشت در محله نازی آباد تهران بانویی چهل و پنج ساله وقتی به خاطر بی حجابی به زنی تذکر داد توسط برادر لاابالی او با چاقو مورد حمله قرار گرفت و پس از بستری در بیمارستان در چهارم اردیبهشت به شهادت رسید . این خبر در روز دوازدهم این ماه منتشر شد اما کسی به آن توجهی نکرد . در مملکت امام زمان ، زن و مادری شیعه به خاطر امر به معروف و نهی ازمنکر به شهادت رسید اما یک مقاله در باره اش نوشته نشد . صدا و سیما به روی خودش نیاورد . حتی به اندازه تساوی پرسپولیس با استیل آذین مورد اعتنا واقع نشد . سایت های آن وری دلشان به کف دهان کروبی خوش بود . این وری ها برتری های پیاپی در مناظره ها را به رخ حریف کشاندند و غره شدند . اما در ام القرای اسلامی کسی نگفت لااقل نام این مادر شهید چه بود که در ایام فاطمیه زائر بقیع شد . یا صاحب الزمان به شما تسلیت می گویم . شما غریبید و شیعیانتان .

در این اوضاع و احوال مگر چند نفر را می توان یافت که در گمنامی و بی ادعا به امربه معروف بپردازند و از زخم زبان و طعنه دیگران هراس نداشته باشند ؟! عصر ما عصر عافیت طلبی است . این زن از تبار پابرهنگان انقلاب بود . او ولی نعمت ما بود . از آن دست نیروهای خط مقدمی که انقلاب را همان ها نگه داشته اند و حقوقش را دیگران برده اند . هیچ حزب و گروهی برای این شهید بیانیه نداد . کدام اصول گرا کدام اصلاح طلب را سراغ دارید که در عزای این زن خود راشریک بداند ؟ حوزه علمیه ما حوصله نکرد کسی را برای تفقد نزد خانواده این زن بفرستد و بگوید که اگر شما امروز داغ دار عزیزتان هستید به خاطر عمل به آن چیزی است که از ما یاد گرفته اید . مادر ! اسم تو را نمی دانم . نشان قبرت را نمی دانم . نمی دانم چه کسی امروز بر سر فرزندانت دست نوازش می کشد . ای سردار گمنام اسلام ، کسی برای تو یادواره نخواهد گرفت می دانم . این میراث گرانبهای شیعه است . گمنامی را می گویم . سهم ما از دنیا همین است . شیعتنا خلقو من فاضل طینتنا . . . .

یا صاحب الزمان ، این درد را به پای شما فغان می کنم . عذر ما را بپذیر .   

 
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم اردیبهشت 1389 ساعت 1:10 شماره پست: 413

 

سمت راست ، نفر اول شهید سید ابوطالب هاشم زاده است . دست چپش زخمی بود . پشت آن بوته مخفی اش کرد . طاقت نداشت همسرش جراحت او را ببیند . شاید همین بی طاقتی اش بود که باعث شد هیچ کس زخم شهادتش را ندید . یازده سال بعد ، مشتی خاک از او به یادگار آمد .

 

هشدار به مسئولان استان مازندران

+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم اردیبهشت 1389 ساعت 16:5 شماره پست: 412

 

خودکشی فرزند یک شهید

 

فرزند شهید دهقان از شهدای شهرستان ساری که در بخش 118 مخابرات این شهرستان به صورت شرکتی مشغول به کار بود در شب یازدهم اردیبهشت با خوردن تعدادی قرص دست به خودکشی زد . گفته می شود وی بارها جهت پیگیری دستورالعمل رییس جمهور مبنی بر استخدام کارکنان شرکتی مخابرات به مدیران این اداره کل در استان مازندران مراجعه کرده بود که با پاسخ و برخورد مناسبی مواجه نگردید . پیگیری های وی در بنیاد شهید استان نیز حاصلی نداشت و پس از چندبار تهدید به خودکشی سرانجام به این کار اقدام نمود . جالب آن که رسانه های استان تا کنون نسبت به انعکاس این خبر رغبتی نشان نداده اند . گفتنی است طبق اطلاع واصله تعداد قابل توجهی از کارکنان متعهد و بسیجی مخابرات استان مازندران پس از سالها تلاش به بهانه واگذاری این اداره به بخش خصوصی در شرف اخراج قرار دارند . به رغم دستور صریح ریاست محترم جمهور و اطلاع مسئولان از مشکلات جبران ناپذیر ناشی از اخراج کارکنان مذکور ، مدیران این مجموعه از هر نوع اقدام مثبت در این خصوص سرباز زده اند .

بر اساس آخرین خبر با تلاش پزشکان حال فرزند شهید دهقان روبه بهبود است .

 
نمازتان به دیوار نمی خورد !!
+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم اردیبهشت 1389 ساعت 13:25 شماره پست: 411

 باز هم بابت کیفیت عکس عذر خواهی می کنم . تقصیر گوشی است نه من . این عکس را در بوستان آتش نشانی واقع در میدان امام خمینی تهران گرفته ام . مشابه این مکان مدتی است در برخی بوستان ها و جاده های بین شهری بنا شده است . اسمشان هم هست نمازخانه . بماند که بیش از دو نفر در آن جا نمی شوند . بماند که گاه فکری به حال سرویس بهداشتی و وضوخانه نشده است . اما نکته مهم تر این است که اصلاً چرا چنین مکانی را تأسیس می کنند ؟ دلشان برای اهل نماز سوخته است که مبادا مجبور شوند روی زمین بنشینند و لباسشان کثیف شود ؟! خوب وقتی جایی را می سازید که فقط چهارستون دارد و یک سقف و اثری از دیوار وجود ندارد بعد از چند ساعت کف آن بر اثر وزش باد و خاک و خاشاک تفاوتی با سطح زمین نخواهد داشت حتی اگر بر فرض موکتی آن جا وجود داشته باشد !! عقل هم چیز خوبی است . همه کارها که نباید فقط به خاطر بیلان کار و مانور تبلیغاتی باشد .

 

 

بن بست لاریجانی !!

+ نوشته شده در شنبه یازدهم اردیبهشت 1389 ساعت 14:24 شماره پست: 410

ببخشید ؛ کیفیت موبایل من همین است . چند روز پیش اطراف پامنار پرسه می زدم . تمام کوچه ها یا با نام شهدا مزین شده بود یا با نام مبارک علما . این وسط چشمم خورد به کوچه ای که نه اسم شهید داشت و نه پیشوندی از عالم و فقیهی .

روی تابلو فقط نوشته بود : بن بست لاریجانی !

آیا واقعاً لاریجانی به بن بست رسیده است ؟ کدام لاریجانی ؟ باور کنید قصد ندارم قالیباف را به رقابت زودرس با لاریجانی متهم کنم . ولی خودمانیم این عکس در انتخابات یازدهم حسابی به کار خواهد آمد . می گوئید نه ؟ پس صبر کنید . باز هم بابت کیفیت تصویر عذر خواهی می کنم .

 

 
به کجا چنین شتابان !!
+ نوشته شده در جمعه دهم اردیبهشت 1389 ساعت 2:11 شماره پست: 409

 

همین اول بسم الله برای این که سوء تفاهم نشود عرض کنم بنده خودم طلبه هستم و خدای ناکرده قصد جسارت به ساحت قدسی کسی را ندارم اما تجربه است دیگر چه می شود کرد . مدت هاست که قشری از روحانیون حامی طیف هاشمی را زیر نظر گرفته ام . به این نتیجه رسیده ام که آن عزیزان اغلب در سه وجه با هم مشترک هستند . 1- سن و سالی ازشان گذشته است . 2- تپلی مپلی اند .3- حقوق ماهیانه شان بیش از هشتصد نهصد است . توضیح بدهم که اکثریت بدنه حوزه همان شهریه طلبگی حدود دویست هزار تومان را دریافت می کنند و بقیه مخارجشان با فعالیت های تبلیغی و تحقیقی است . مگر دسته ای که از درس و بحث و تبلیغ فاصله گرفته اند . بگذریم . مواظب باشید مطالب را باهم قاطی نکنید . من فقط دو سه قسمت از سریال به کجا چنین شتابان را دیده ام . قضاوت خاصی درباره آن نداشتم . تا این که در مناظره شب گذشته دیدم حجت الاسلام عسکری که به نمایندگی از مصلحت اندیشان سخن می گفت این سریال را به عدم رعایت اخلاق در بیان اصول اخلاقی متهم کرد . مخالفت او را که دیدم فهمیدم داستان این مجموعه خوب جایی را نشانه گرفته و درست زده است وسط هدف . دست مریزاد به ابوالقاسم طالبی . پیش از این هم شکایتی از این کارگردان شده بود که چرا در یکی از قسمت ها این عبارت به کار رفت که قاضی فس فس کرده است !! خودمانیم عبور از خط قرمزها و بیان شجاعانه واقعیات در این مجموعه بیشتر بود یا در دارا وندار ؟! کاش کمی از الطاف پنهان ضرغامی شامل طالبی می شد . خداییش دیده اید وقتی انتقادی کمتر از این به ساحت اخراجی ها و دارا و ندار می شود چگونه سایت های زنجیره ای رجا و فارس و جوان و ... بسیج می شوند ؟ بیخود که نیست برخی از این دوستان در طفولیت ، نشریه فروش ده نمکی مقابل نماز جمعه بوده اند . به ابوالقاسم طالبی خدا قوت می گویم . او بهتر می داند رسم دنیا بر این بوده کار را عده ای انجام می دهند و نام و نانش را دیگران می برند .   

 

روز کارگر

+ نوشته شده در پنجشنبه نهم اردیبهشت 1389 ساعت 5:41 شماره پست: 408

 

می دانید چرا برخی از کسبه محترم وقتی نیاز به کارگر دارند پشت شیشه مغازه شان می نویسند : به یک کارگر ساده نیازمندیم ؟!

برای این که اگر ساده باشد راحت تر می توانند سرش کلاه بگذارند !!

 
از بم تا کرمان
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم اردیبهشت 1389 ساعت 19:34 شماره پست: 407

کرمانی ها استغفار کنند !!

 

شب گذشته در اتفاقی فوتبالی و صد در صد شانسی تیم مس کرمان توانست از گروه خود به مرحله بعدی جام باشگاه های آسیا صعود کند . متأسفانه تعدادی از شهروندان این شهر بی توجه به شب شهادت بانوی دو عالم به خیابان ها ریختند و ساعت ها به هلهله و شادی پرداختند . حتی اگر مس در آسیا اول می شد که با آن چه از این تیم دیده شد محال است باز هم مردم این شهر باید حرمت اهل بیت علیهم السلام را نگاه می داشتند . براستی اگر فردا اتفاقی برای خانواده و عزیزان این افراد بیفتد قبل از هر چیز یادشان نمی آید که باید نذری برای حضرت زهرا کنند و . . .

در این بین از تماشاگران اصفهانی ذوب آهن باید تقدیر کرد . آنها امروز در مقابل دوربین های عربی بارها یکپارچه و با صدای بلند و در قالب شعارهای متنوع نام جاودان خلیج همیشه فارس را فریاد کردند که البته مورد توجه گزارش گر بی حال مسابقه قرار نگرفت . شب گذشته نیز جواد خیابانی با غیرت ملی خود هنگام گزارش مسابقه العین و سپاهان به نام جعلی خلیج عربی واکنشی قاطع نشان داد .

از دل تاریخ

+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم اردیبهشت 1389 ساعت 14:27 شماره پست: 406

 

سه شنبه 19 مهر 1373

آقای محمدی ( معاون سیاسی ) مجموعه بحث های داخلی و خارجی مربوط به گرانی و گرانفروشی را برای من ارسال کرد . غوغایی از موضعگیری است ! راه حل هم الی ماشاءالله است ؛ از راه اندازی تعاونی های کوچک گرفته تا فروشگاه های بزرگ دولتی و اعلام هر روزه قیمت کالا از صدا و سیما و . . . همه هم موضعگیری کرده اند اما در این میان ، مواضع حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد آقا از سنخ دیگری است .

ایشان روز گذشته در دیدار مسئولان امنیت داخلی وزارت اطلاعات بار دیگر گفته اند ، نفوذ سرمایه داران بزرگ در پیکره اقتصادی کشور منشأ گرانی و اخلال در امور است و باید با تروریست های اقتصادی و سرمایه داران بزرگ که سرفصل سرمایه داران وابسته به خارج هستند به شدت برخورد کنیم . مواضع آقای حاج سید احمد آقا به دلیل جایگاه ایشان تأثیر گذاری زیادی در کشور و مسئولان دولتی دارد . ایشان ریشه این ماجرا را به دست داشتن برخی از افراد در مسائل اقتصادی و بازرگانی برمی گردانند که سابقا در کشور کارخانه داشتند و اموال آنها مصادره شده .

خاطرات روزانه علی لاریجانی رئیس وقت سازمان صدا و سیما

 
تسلیت داغ مادر
+ نوشته شده در سه شنبه هفتم اردیبهشت 1389 ساعت 6:16 شماره پست: 405

اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها

 

یا فاطمه من عقده دل وا نکردم

 

گشتم ولی قبر تو را پیدا نکردم

دوئل

+ نوشته شده در دوشنبه ششم اردیبهشت 1389 ساعت 21:48 شماره پست: 404

 

واقعا برایم جالب بود که جماعتی که ادعایشان گوش فلک را کر کرده بود که مردم در ۹ دی بخاطر ساندیس به خیابانها آمده بودند حالا تصاویری از ایشان میبینیم که در حال خرد کردن همدیگر به خاطر یه بسته ساندیس هستند... چه دنیای کوچکی ست نه؟ این عکس سند دیگری از دروغگویی های جلبکان سبز الکی... تقدیم به هرکس که دنبال حقیقت است...

برگرفته از http://duel.blogfa.com/post-29.aspx

 
و خدایی که در این نزدیکی است
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم اردیبهشت 1389 ساعت 7:55 شماره پست: 403

 

این که انسان برای خدا گامی بردارد و خدا در همین دنیا پاسخش را بدهد چیز عجیبی نیست . این که گاهی خدا برای اثبات کرامت و تدبیر خویش الطافی را شامل برخی از بندگان مخلص می نماید تا حجتی برای همگان باشد هم مسئله نامأنوسی نیست .

باخبر شدم پیرمردی روستایی چندی پیش به زیارت خانه خدا مشرف شده بود . در آن ایام دغدغه ای ذهنش را به خود مشغول کرده بود . پیرمرد دوست داشت کاری از دستش بربیاید تا باعث انس جوانان با کتاب خدا شود . شبی خواب دید که اگر مرکزی را برای آموزش قران دایر کند گامی برای آرزویش برداشته و به او نیز قران آموخته خواهد شد .

پیرمرد وقتی از سفر بازگشت سیصد متر از خانه روستایی اش را به این کار اختصاص داد . خدا نیز لطفش را شامل او کرد . او قران را با تسلط و با رعایت قواعد می خواند بی آن که نزد کسی آموزشی را گذرانده باشد . دوستانی که اخیرا نزدش رفتند گفتند که سه جزء قران مجید را نیز خود به خود حفظ شده است . کانون قرانی طهورا در منطقه گتاب شهرستان بابل ، یادگار ماندگار این پیرمرد با اخلاص است . برای اطلاع بیشتر و دقیق تر می توانید با سازمان تبلیغات اسلامی شهرستان بابل تماس بگیرید .

 

دردسرهای محسن نریمان !

+ نوشته شده در شنبه چهارم اردیبهشت 1389 ساعت 21:11 شماره پست: 402

بیانیه جمعی از طلاب و فضلای بابل مقیم شهر مقدس قم

 

بسم الله الرحمن الرحیم

آقای مهندس ! هندسه خودباختگی فروپاشیده است !!

مردم شریف و ولایت مدار شهرستان دارالمومنین بابل ، این روزها با خبری تأسف برانگیز و نکبت بار مواجه شده اند که خشم انقلابی و خروش مکتبی آنان را برانگیخته است . مهندس محسن نریمان که مدتی است به دلیل اتخاذ برخی سیاست های غیرارزشی ، عنوان نمایندگی شهرستانی مذهبی بر گرده او سنگینی کرده و در بضاعت او نمی گنجد به بهانه ایام نوروز در اقدامی ذلیلانه به ملاقات یکی از مهره های خودفروخته جریان فتنه و نفاق شتافته و در توجیه این رفتار ننگین ، سعی نموده خود را فردی ملتزم به اوامر ولایت فقیه معرفی نموده و معترضان خویش را افرادی فاقد صلاحیت انتقاد قلمداد نماید . او مدعی است به ملاقات سیدی از سلاله حضرت زهرا سلام الله علیها رفتن اشکالی نداشته و رفتار او باید در راستای منویات مقام معظم رهبری مبنی بر جذب حداکثری مورد ارزیابی قرار بگیرد !!

مهندس نریمان هنوز به این پرسش امام جمعه محترم و انقلابی شهرستان بابل پاسخ نداده است که چرا در نوروز سال های گذشته به دیدار فرد مذکور نرفته و آیا اساس این رفتار ، رسمیت بخشیدن و تجدید بیعت با جریان شوم فتنه تلقی نمی گردد ؟

مهندس نریمان باید به این پرسش نیز پاسخ دهد که در تمام سال هایی که تریبونی در مجلس و گاه دولت در اختیار داشته ، به شکرانه تنعم مادی از انقلاب اسلامی ، دغدغه کدامین آرمان بر زمین مانده اسلام و انقلاب را در سر می پرورانده و تا کنون به خاطر دفاع از کدام ارزش و هنجار دینی ، زحمت سخن یا عملی را به خود روا داشته است ؟ این پرسش ، موضع برآشفته وی از انتقاد امام جمعه و متدینین شهرستان بابل را بهتر تبیین می کند که گویا ایشان با مفاهیمی همچون امر به معرف و نهی از منکر آشنایی چندانی ندارد . این دو دستور الهی در راستای آزادی حقیقی مورد نظر اسلام است که جواز امر و نهی به مسئولان و صاحب منصبان را به مردم عادی جامعه نیز می دهد . همان آزادی که در قاموس اندیشه رهبران فکری مهندس نریمان جایی نداشته و مدلی غربی و نامشروع جایگزین آن گردیده است . اما مضحک ترین بخش از دست و پازدن های وی در توجیه عملکرد خفت بار خود ادعای التزام به فرامین رهبری است . براستی اگر قرار باشد باور کنیم مهنس نریمان فرمایشات صریح مقام معظم رهبری را نشنیده است که در دیدار باخبرگان ملت  بر خروج کسانی که به رأی مردم تمکین نکرده اند از چارچوب نظام مقدس جمهوری اسلامی تأکید نموده اند ، مستلزم بی کفایتی ایشان در نمایندگی مردمی آگاه و ولایت مدار نخواهد بود ؟ آیا در شآن مردمی فرهیخته و مطلع است که فردی مدعی نمایندگی آنان بی خبر از آموزه های مکتب متعالی اسلام هنوز نمی داند صرف سیادت ، وجاهت رفتار کسی را تضمین نمی کند که اگر چنین بود سید محمد علی باب ، رئیس فرقه ای منحوس نمی شد و به دستور تاریخی امیرکبیر کارش به اعدام نمی رسید . به راستی آیا مهندس نریمان حاضر است به دیدار چهره خائنی همچون سید ابوالحسن بنی صدر برود و در بیانی متهورانه ! اقدام خود را در راستای جذب حداکثری و احترام به سادات تلقی نماید ؟!!

مهندس نریمان چگونه دم از تبعیت از رهبری و دفاع از دستاوردهای نظام می زند که در مجلس ششم ، در اقدام ننگین دیگری ، زهرنامه وقیحانه و بی شرمانه برخی از داعیه داران اصلاحات آمریکایی که امروز در آغوش حامیان غربی و صهیونیستی خود پناه گرفته اند را خطاب به مقام معظم رهبری امضا نموده و از معظم له خواسته است از ابهت پوشالی آمریکا ترسیده و برنامه افتخار آفرین هسته ای را برای همیشه تعطیل نماید ؟! در گستره مفاهیم دینی ، این یک بام و دوهوا بودن ، مصداق کدام واژه صریح قرآنی قرار می گیرد ؟!

مردم شریف و شهید پرور شهرستان بابل ، در سال های مبارزه با طاغوت و دوران پرافتخار دفاع مقدس ، همواره نشان داده اند که بر سر باورها ، اعتقادات مکتبی و خون مطهر شهدای خود با هیچ فرد و گروهی معامله نخواهند کرد که اگر چنین بود از بیست و دوم خرداد تا بیست و دوم بهمن هشتاد و هشت ، فصلی در تاریخ حماسه و ایمان مردم دارالمومنین رقم نمی خورد . مردم ، حجت را تمام کرده اند . طلاب و فضلای شهرستان بابل در قم ، ضمن محکوم نمودن این رفتار فتنه برانگیز محسن نریمان ، هم صدا با مردم متعهد این شهرستان ، رد صلاحیت وی در دوره بعدی انتخابات مجلس را کافی ندانسته و بر ضرورت تأدیب این نماینده خودسر تأکید می نمایند . واذاقیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون

والسلام علی من اتبع الهدی

جمعی از طلاب و فضلای بابل مقیم شهر مقدس قم

2/2/1389

[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در شنبه چهارم اردیبهشت 1389 ساعت 0:45 شماره پست: 401

چندی پیش مطلب زیر توسط یکی از خوانندگان اشک آتش به دستم رسید . امیدوارم آن چه بیان شد صحت نداشته باشد . حق پاسخگویی برای مسئولان محترم شرکت مخابرات استان مازندران محفوظ بوده و در همین صفحه درج خواهد شد . پیگیری این خبر در مراجع ذی صلاح نیز در اولویت قرار خواهد داشت . به امید شناخت و انس بیشتر ما با مفاهیم بنیادین فرهنگ دفاع مقدس ٬ پیام مذکور را عینا به اطلاع می رسانم :

عینک آفتابی - کلاه آفتابگیر- کوله پشتی فانتزی - دمپایی سبک - ماشین سواری کولر دار و مدل بالا وخورد و خوراک و جا ومکان مناسب و پول سفر چند میلیونی و...
همه اینها ملزومات یک مسافرت تفریحی و پیاده روی ایده ال و سیاحتی آسان و راحت است (که البته خیلی از مردم به خاطر در آمد پایین خود آن را به خواب هم نمی بینند .)
اشتباه نکنید ! اینها ملزوماتی است که حدود 50 نفر از مدیران شرکت مخابرات استان مازندران ( اعم از مدیر عامل – مدیر مالی و رئیس حراست [ مدیر عامل ] و ...) درسفر به مناطق جنگی جنوب و غرب و بر اساس اسناد خدشه ناپذیر و موثق از پول بیت المال بهره برده اند .
که صد البته چندی بعد از طریق روابط عمومی (مدیر عامل ) مخابرات مازندران استفاده از این امکانات تکذیب شده و یا اعلام می شود که همه از پول شخصی آنها تهیه شده است و در راستای اشاعه فرهنگ شهادت و ایثار و تجدید پیمان با آرمانهای آنها صورت گرفته و حراست (مدیر عامل ) نیز با اشاعه دهندگان این خبر به عنوان تشویش اذهان عمومی برخورد قاطع نموده وشکایتی نیز به مراجه قضایی تنظیم خواهد کرد . چه آنکه با ترویج فرهنگ شهادت مخالفت و مبارزه شده است و....
براستی آیا پول و منابع بیت المال مدعی العموم ندارد که این گونه افسار گسیخته با آن برخورد میشود!؟
وصد حیف که این مسئله در زمانی اتفاق افتاده است که رئیس جمهور محترم خود از بانیان و مبارزه کنندگان در صف های نخست حفاظت از بیت المال قرار دارند!؟ و بدون شک عده ای از کثرت کار و غفلت سوءاستفاده می کنند که شایسته است مدیران متخلف نه از آن مسئولیت بلکه در کارهای دولتی از مدیریت کنار روند.

نود و عادل !!
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم فروردین 1389 ساعت 19:37 شماره پست: 400

 

این نود هم برای خودش برنامه ای دارد . تهیه کننده ای و پشت صحنه ای و اتاق فرمانی ! و ....

مهم این است که به وظیفه اش بپردازد . کار نود مچ گیری است . باید متوجه باشد که مردم به آن چشم دوخته اند . خیلی ها به آن امید دارند . نود می تواند یقه سران صاحب نفوذ را بچسبد و ول نکند . به شرطی که از حاشیه ها بپرهیزد و به اصل بیشتر توجه کند . اصلاً اعتبارش به خاطر همان اصل است . اصل نود را می گویم ؛ بابا ! کمیسیون اصل نود .

نودی ها باید عادل باشند !!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرشیو فروردین89

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۸۹، ۰۹:۴۸ ق.ظ


 

گردان یارسول(ص)

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم فروردین 1389 ساعت 17:11 شماره پست: 399

سه شنبه سالگرد شهادت دانشجوی ممتاز پزشکی ٬ جانشین گردان خط شکن و غرور آفرین یارسول ٬ سید علی اکبر شجاعیان است . مطلب بعدی را که امشب بگذارم به امید خدا سه چهار روزی می روم بابل و برمی گردم . خاطراتی کوتاه از این شهید بزرگ را در ادامه مطلب بخوانید :

 

بچه دانشجوی پولدار این جا چه می کند ؟!


شهید سید علی اکبر شجاعیان

1358: اخذ مدرک دیپلم با معدل 84/17

1364: شرکت در کنکور و پذیرش در رشته پزشکی

1366:  شهادت- کربلای 10- ماووت

¯¯¯

شجاعیان نه در همه آن چیزی است که گفته‌اند و نه در همه آن‌چه که باید گفت. او را باید جست در روایتی فراتر از این مجمل!

¯¯¯

به هر بهانه‌ای می‌آمد سراغ ما. موقع خیارچینی آمده بود کمک. همین‌طور که کار می‌‌کرد، سؤال هم می‌پرسید. ظهر شده بود. گفتم: برو ناهارت دیر می‌شود. لجوجانه می‌گفت: نه باز هم بگویید، می‌خواهم بیشتر اسلام را بشناسم.

¯¯¯

یک گوشه می‌نشست و زل می‌زد به ما. انگار با نگاهش صحبت‌ها را می بلعید. وقتی سؤال می‌پرسید می‌فهمیدم که تا عمق مطلب را درک کرده است. از خیلی‌ها جلوتر بود. به رفقا سپردم روی او حساب دیگری باز کنند. گفتم: این یک بچه استثنایی است.

¯¯¯

 جلسه که تمام شد، شروع کرد به شوخی کردن. چای و نان خشک، بساط پذیرایی‌مان بود. وقتی خوردیم، گفت: این غذاها ما را سیر می‌کند. جواب ما را می‌دهد، ما جواب این غذا خوردن‌ها را چگونه باید بدهیم؟ پانزده یا شانزده سال بیشتر نداشت اما همه را به فکر فرو می‌برد.

¯¯¯

اوایل بعضی‌ها در موردش تردید داشتند و می‌گفتند: فعلاً اعزامش نکنید. به هر زحمتی بود خودش را به جبهه رساند. شخصیت او را که دیدند خیلی‌ها مریدش شدند. اگر خودش می‌خواست بیشتر از این‌ها پیشرفت می‌کرد ولی به جانشینی گردان قانع بود.

¯¯¯

وضع زندگی‌شان خوب بود. پدرش پول تو جیبی خوبی بهش می‌داد، اما همیشه جیبش خالی بود. وقتی شهید شد خیلی از کسانی که سرمزارش می‌آمدند را نمی‌شناختیم. پول توجیبی‌های اکبر، برکت سفره خیلی‌ها بود.

¯¯¯

تا دیدمش رفتم جلو و روبوسی کردم. گفتم مبارک باشد، پزشکی قبول شدید ولی انگار برایش اهمیتی نداشت. با تبسّم گفت: هر وقت شهید شدم تبریک بگویید.

¯¯¯

می‌گفتند: پسرجان تو دانشجو هستی، فردا پس‌فردا می‌شوی آقای دکتر، به خودت برس. می‌گفت: شخصیت انسان به این چیزها نیست. با لباس بسیج هم می‌شود رفت دانشگاه و درس خواند.

¯¯¯

با وضو می‌رفت سرکلاس و بیشتر روزها روزه می‌گرفت... می‌گفت: علم بدون ایمان که فایده ندارد.

¯¯¯

شهید، شهید است. چه فرقی می‌‌‌کند... افشار کار خودش را می‌کرد. سوت خمپاره را که می‌شنید، خیز می‌رفت روی جنازه، داد می‌زد شما چه می‌دانید او سیدعلی اکبر شجاعیان است.

صبح فهمیدیم که او هنوز زنده است. بعدها که بیشتر او را شناختم فهمیدم که جناز‌ه‌اش هم ارزش فداکاری دارد.

¯¯¯

بعضی‌ها که او را خوب نمی‌شناختند برای‌شان سؤال بود. این بچه‌ دانشجوی پولدار وسط خاک و خون آمده چه کار؟!

¯¯¯

خیره شده بود به هلی‌کوپتر انگار اولین بار است که می‌بیند. گفت: این آهن‌پاره ساخته دست انسان است و پرواز می‌کند. انسان خودش اگر بخواهد تا کجا می‌رود؟

¯¯¯

هر بار وقت غذا خورده و نخورده بهانه می‌آورد که سیر شدم و کنار می‌کشید. هرکس با او همسفره می‌شد کیف می‌کرد.

تنها جایی که خودش را بر دیگران مقدم می‌دانست، موقع خطر بود. خودش جلو می‌رفت و نیروها هم پشت سرش، در یکی از عملیات‌ها به خاطر فاصله کم دشمن، بچه‌ها غافلگیر شده و بسیاری از آن‌ها شهید و مجروح شده بودند. روحیه بچه‌ها آسیب دیده بود. اکبر وضعیت را که دید پرید وسط عراقی‌ها و جنگ تن به تن راه انداخت. بچه‌ها هم پشت‌سرش شور گرفتند. بعد از آن، چهل و هفت روز در بیمارستان بستری بود.

¯¯¯

گریه می‌کرد. نیامده می‌خواست برود. می‌گفت: من از شهدا خجالت می‌کشم، از رزمنده‌ها، جانبازها و... نکند جا بمانم. تصاویر جبهه را که می‌بینیم شرمنده می‌شوم. یعنی می‌شود من هم در راه خدا....

خواستم دلداریش بدهم، گفتم: تو در سنگر علم خدمت خواهی کرد انشاءا... . پرید وسط حرفم که هستند کسانی که جسم را درست کنند. من باید بروم روح خود و دیگران را درست بکنم.

¯¯¯

رفته بودم پایگاه شهید بهشتی اهواز، بچه‌ها دوره‌ام کردند که دست و پا و قفسه سینه اکبر شکسته و تنش داغان شده و پایش می‌لنگد؛ اما از بیمارستان فرار کرده  و به جبهه آمده. شما با او صحبت کنید شاید قبول کرد و برگشت.

اکبر که آمد هرچه حدیث و روایت درباره وجوب حفظ جان برایش خواندم اثر نکرد. می‌گفت: نمی‌خواهم تخت بیمارستان را اشغال کنم.. اصرار کردم لااقل برود خانه استراحت کند. گفت: زبان و چشمم که سالم است این‌جا کار دفتری می‌کنم. جای من یک آدم سالم برود خط مقدم، خالصانه حرف می‌زد. اشکم را درآورد. به جای او من تحت تأثیر قرار گرفته بودم.

¯¯¯

نوبت نگهبانی من بود. توی تاریکی صدایی را شنیدم. انگشتم رفت روی ماشه، دلم می‌لرزید. یا گراز بود یا عراقی. باید می‌زدم، تا بجنبم دیدم کسی سرش را لای دستانش گرفته و گریه‌کنان از بین نخل‌ها جلو می‌آید. اکبر بود. اکبر دیوانه، اکبری که از تمام وجودش نور می بارید.

¯¯¯

دو نفر از بچه‌ها وسایل رزمی‌شان را موقع تمرین گم کرده بودند. از نظر قوانین نظامی باید با آن‌ها برخورد می‌شد. دستور داد بازداشت شوند تا به کارشان رسیدگی شود.  غروب رفت پیش آن‌ها و به زور چایی به خوردشان داد. شامش را هم با آن‌ها خورد. هم به قانون عمل کرد هم طاقت نداشت کسی از او دلگیر شود.

¯¯¯

 گردان یارسول (ص)، گردان خط‌شکن بود. هرکس حال و هوای شهادت داشت به زور هم که شده خودش را به آن گردان می‌رساند. آوازه سیدعلی اکبر در بین همه بچه‌های لشکر پیچیده بود. خیلی‌ها دوست داشتند در کنار دانشجوی شجاعی باشند که هم در معنویت پیشتاز بود و هم مغز متفکر طراحی عملیات‌های گردان بود. روزها سرش خیلی شلوغ بود. اما شب‌ها راحت‌تر می‌شد او را دید. به خصوص بعد از نماز شب و قبل از اذان صبح که بی سر و صدا آفتابه‌های دستشویی گردان را یک به یک می‌برد زیر تانکر آب و پر می‌کرد تا به رزمندگان اسلام خدمتی کرده باشد.

¯¯¯

 کربلای 5 نزدیک شده بود. هر آن احتمال داشت دستور عملیات صادر شود. ساعت یازده و نیم شب بیدار باش زد. نیروها که به خط  شدند از همه عذرخواهی کرد و گفت: حالا بروید بخوابید.

ساعت یک و نیم تیراندازی راه انداخت. بچه‌ها تند و سریع به خط شدند. باز هم عذرخواهی کرد. گفت: دیگر تمام شد با خیال راحت بخوابید. یک ساعت بعد بیدارباش زد. گفت:‌این‌بار برای نمازشب بیدارتان کردم.

¯¯¯

یک جاهایی که منع نظامی نداشت پوتینش را درمی‌آورد و پابرهنه می‌شد. می‌گفت: این جا، جای پای شهداست. این خاک سجده‌گاه فرشته‌هاست.

¯¯¯

تا فهمید باز حاج بصیر پشت خط است، خودش را پرت کرد بیرون چادر. این‌طوری راحت‌تر می‌شد حضور او را کتمان کرد. حاجی هم زرنگ بود. خندید و گفت: قایم شدن تا کی؟ بابا اعدامش که نمی‌کنیم، قرار است فرمانده تیپ شود همین.

¯¯¯

ستون پنجم کار خودش را کرده بود. خیلی از بچه‌های گردان یا رسول‌ در ام‌الرصاص جا ماندند. اکبر به شدت مجروح شده بود. تمام تنش غرق در خون بود. نعره می‌کشید و خود را با مشت می‌زد. می‌گفت: من مسئول آن بچه‌ها بودم. ولی توفیق من از آن‌ها کمتر بود. بی‌طاقت شده بود.

¯¯¯

شوخی شوخی از دهانم پرید؛ گفتم: چندماه دیگر جنگ تمام می‌شود و تو می‌روی تهران مطب باز می‌کنی. آن وقت دیگر از این حزب‌اللهی بازی دست برمی‌داری....

رنگش پرید، رفت توی فکر و ساکت ماند. راست گفته‌اند: العاقبه للمتقین.

¯¯¯

 سیدمحمد که شهید شد، خیلی‌ها اصرار کردند در شهر بماند می‌گفتند: خانواده شما دینش را ادا کرده.

می‌گفت: محمد تکلیف خودش را انجام داده،‌ نه تکلیف مرا، وقتی مارش کربلای 10 را شنید دیگر معطل نکرد. نوار وصیت‌نامه اکبر به جای سخنرانی سالگرد محمد از بلندگو پخش شد.

¯¯¯

پاسدار نبود اما لباس سبز پوشید. خوش‌تیپ شده بود. وسط عملیات شوخی می‌کرد، چهره‌اش شاد و بانشاط بود. می‌گفت: دیشب خواب خوشی دیده. خمپاره که کنارش منفجر شد، باز لبانش تبسّم داشت.

¯¯¯

 دیوار مهدیه انگار بزرگ‌ترین دیوار شهر بود. نمی‌دانم چه شد. یک دفعه‌ فرو ریخت. داشتم تعمیرش می‌کردم که گفتند: انسان بزرگی از بین شما خواهد رفت. صبح با خبر شهادت اکبر آتش گرفتم.

¯¯¯

 بی‌خیال عالم، دراز به دراز افتاده بود. انگار نه انگار اتفاقی افتاده، تمیز و آراسته بود. صورتش مثل قرص ماه می‌درخشید. دیگر اثری از خستگی و بی‌خوابی همیشگی در آن دیده نمی‌شد. خیلی ناز شده بود. از حالت عادی‌اش زیباتر به نظر می‌رسید. حیفم آمد نوازشش نکنم. فرصت خوبی بود. آرام دست بردم روی صورتش. مثل همیشه با حیا و محجوب بود. انگار روی پیشانی ‌اش عرق نشسته بود. چه قدر پوستش لطیف شده بود. چه محاسن نرمی داشت. اصلاً چه کسی گفته اکبر از پیش ما رفته؟

¯¯¯

در مکه از خدا خواستم باز هم بچه‌هایم را در خواب ببینم. یک شب علی‌اکبر و محمد کلاسور به دست آمدند به خوابم. گفتند: مادرجان چرا این‌قدر بی‌قراری می‌کنی؟ مگر دنیا ارزشی دارد؟ ما داریم این‌جا زندگی می‌کنیم. هر دو لبخند زدند،‌ دلتنگی نکنید. ما همیشه پیش شما هستیم....

¯¯¯

شش سال است که منتظر بودم. شش سال است که منتظر این عشقم. منتظر این وصالم وصالی که دلم را به آتش کشید. آیا می‌شود از قفس تنگ و کوچک تن رهید؟...

خدای من! شیرینی وصلت چگونه است؟ می‌دانم که تکه تکه شدن و سوختن در راه معبود درد و رنج ندارد، نه! لذت دارد، لذت.

... من سال‌هاست که عاشق مرگ شده‌ام. من سال‌هاست که عاشق کشته شدن در این راه شده‌ام. درست است که با عقل حسابگر مادی جور درنمی‌آید.

فرازی از وصیت‌نامه شهید

به کوشش سیدحمید مشتاقی‌نیا

علمداران
+ نوشته شده در جمعه بیست و هفتم فروردین 1389 ساعت 2:11 شماره پست: 398

این دو تصویر را چندی پیش در وبلاگ  "علی گفت" دیدم . خیلی به دلم نشست . به گمانم خلاصه همه آن چیزی که در فتنه اخیر گذشت را می توان با همین دو عکس ، روایت کرد . هر دو تصویر را خوب نگاه کنید . من این تیتر را انتخاب کردم :

 

ما در ره عشق ، نقض پیمان نکنیم

 

یاد این بیت هم افتادم که در دوره دبیرستان سروده بودم :

این تیغ تیز و این قفای گردن من

جانا ز سرخی کن کفن پیراهن من

 

 

 

 

خدایی که قابل اعتماد است !

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم فروردین 1389 ساعت 22:49 شماره پست: 397

دوستانی که به مناطق مرزی کشور به خصوص نقاطی که وهابیت ، اشراف بیشتری در آن جا دارد سفر کرده اند با چشم خود نقش ریال های عربستان را در تغییر موازنه جمعیتی مشاهده نموده اند . آنها با تأمین نیازهای مادی خانواده هایی که دارای گرایش های مذهبی خاص هستند براورد کرده اند که در چند دهه بعد ، با احراز اکثریت مطلق ، می توانند چه نقش مهمی را در عرصه های اجتماعی ، دینی و سیاسی کشور ایفا کنند .

باید با اتکا به قدرت الهی و برنامه ریزی مناسب برای بهره وری بهتر از منابع طبیعی و معنوی کشور ، فضای فرهنگی جامعه شیعی را برای افزایش جمعیت ، مهیا ساخت . نخبگان جامعه نیز بهتر است با اعتماد بیشتر به باورهای دینی سعی نمایند ترجمان نخبگی و روشنفکری را در قالبی خارج از حیطه تفکرات غربی و غیراسلامی جستجو کنند .

راه این جاست !
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم فروردین 1389 ساعت 15:11 شماره پست: 396

پیش از این درباره شخصیت عرفانی حضرت آیت الله محمدی تولیت محترم مدرسه علمیه روحیه بابل توضیحاتی داده بودم . این پیر فرزانه به طور معمول اهل سیاست نبوده و له یا علیه جریان های موجود در جامعه اظهار نظر نمی نماید . امروز جمله ای از آن بزرگوار به دستم رسید که خوب است شما هم با آن آشنا شوید . این عبارت صادقانه نشان می دهد علمای دین ٬ هیچ گاه در دفاع از راه نورانی حقیقت مسامحه نخواهند کرد :

 

اگر مردم ایران تمام عمر خود را در سجده باشند نمی توانند حق چنین رهبری را ادا نمایند .

مسافر کوی وصال

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم فروردین 1389 ساعت 8:33 شماره پست: 395

به یاد سال های ایثار و شهادت

تشییع کم نظیر پیکر جوانی که عطر کربلا داشت :

http://ansarh.ir/site/news.php

ادای دین
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم فروردین 1389 ساعت 19:15 شماره پست: 394

به : دلاوران سپاه کربلا

 

جمعی از رهپویان طریق سرخ شهادت در شهر محموداباد استان مازندران در تلاش هستند تا با جمع آوری کلیه آثار و خاطرات مربوط به سرداران شهید محمدزاده گامی را در پاسداشت راه و آرمان آن عزیزان بردارند . عاشقان فرهنگ جهاد و شهادت برای ایفای رسالت زینبی خود به این نشانی مراجعه کنند :

http://shahidmohammadzadeh.blogfa.com/

با چهره خونین سوی حسین رفتن . . .

+ نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم فروردین 1389 ساعت 9:50 شماره پست: 393

در سالگرد شهدای حزب الله شهیدان آوینی و صیاد و جوانان حسینیه وصال شیراز باز هم تسلیت به رزمندگان جبهه جنگ نرم

------------------------------------------------------------------

این که اهل بیت به آدم آبرو می دهند یعنی این .

یعنی جوان بیست و اندی ساله ای در راه قم تصادف کند و میهمان عمه سادات شود . خیلی ها که فقط سلام و علیکی با او داشته اند هم به تکاپو بیفتند و گوشه ای از کارها را به عهده بگیرند و فرسخ ها دورتر از دیار و خانواده اش او را غسل و کفن کنند ، برایش نماز بخوانند و دور ضریح بانوی عشق ، طوافش دهند و بعد تا شهر خود بدرقه اش کنند .

بچه هیئتی های مازندران ، سید حسین مشهدسری را خوب می شناسند . یادگاری به جامانده از خطه جهاد و شهادت که عمرش را وقف نوکری اهل بیت علیهم السلام کرده است . بچه هایش را هم خادم این آستان نمود . حالا سید سجادش در سال های جوانی رخت سفر بست و میهمان خوان کرامت گردید .

امام حسین که به آدم آبرو بدهد این گونه می شود که در شهر غریب و در غیاب خانواده هم عده ای پرشور و حال جمع می شوند و برای مسافر جوان کوی وصال ، ساعت ها نوحه می خوانند و اشک می ریزند .

راستی حاج حسین ، روضه های علی اکبر را طور دیگری می خواند ؛ این طور نیست ؟! نمی دانم از این پس او این بیت را چگونه خواهد خواند :

داغی که حسین از غم اکبر به جگر داشت

جز خالق اکبر ز دل او که خبر داشت

شادی روحش صلوات

 

یک سکوت و هزار پرسش !
+ نوشته شده در جمعه بیستم فروردین 1389 ساعت 2:43 شماره پست: 392

 

از . . . موسوی تا علی کروبی !!

 

نام خواهرزاده موسوی را به خاطر می آورید ؟ همان بنده خدایی که روز عاشورا به قتل رسید ؟ آن قدری که اسم ند ا و ... توی ذهنمان مانده اثری از یاد او به چشم نمی خورد . چرا ؟!

چرا به بهانه سوم و هفتم و چهلم او بیانیه های رنگارنگی که نشان از مظلومیت جریان آشوب داشته باشد صادر نشد ؟ چرا میرحسین این فرصت طلایی را به راحتی از دست داد ؟ آیا نجابت میرحسین باعث این سکوت شده است ؟ همان میرحسینی که از هیچ بهانه ای حتی اخلال فنی در پرواز یک هواپیما برای صدور قطعنامه و زیر سوال بردن نظام فروگذار نکرد ؟ همان میرحسینی که به خاطر مقتوله فرضی به نام سعیده پوراقایی ، مجلس ترحیم گرفت و به مادر بهت زده اش تسلیت گفت . فرض کنید نجابت میرحسین گل کرده است . جریان حامی وی چطور ؟ همان هایی که به بهانه کبود شدن دست فرزند کروبی در راهپیمایی تاریخی بیست و دوم بهمن دهها مقاله و گزارش و تصویر در اینترنت منتشر کردند ، جلساتی برای عیادت با وی تشکیل دادند و اشک تمساح ریختند . آنها کجا رفتند ؟ علت این سکوت پرمعنا چیست ؟

آیا جریان فتنه با استفاده از این فرصت سرنوشت ساز نمی توانست موج تبلیغاتی عظیمی را به راه بیندازد تا ضمن تصویر سازی از موسوی به عنوان چهره ای ترحم برانگیز که در راه مبارزه برای احقاق حق ! خود حتی از نزدیکانش نیز قربانی داده است تنور اغتشاش را گرم تر نگاه داشته و این گونه لااقل در مناسبت هایی مانند 22 بهمن و چهارشنبه سوری با خلأ هوادار مواجه نشوند ؟

آیا این واقعه برداشتی کاریکاتوری از شهادت آقا مصطفی در سال پنجاه و شش نبوده است ؟ تاریخ مبارزات ضد ستمشاهی از سال چهل و یک تا پنجاه و شش به یک طرف و آن یکسال آخر ، طرف دیگر !! اشتباه استراتژیک جمشید آموزگار در به شهادت رساندن فرزند برومند امام روح الله به ناگاه موجی از خروش مردمی را درپی داشت . دولت وقت با دیدن این ارادت عمومی به ساحت مرجعیت درصدد برآمد با توهین به حضرت امام در روزنامه اطلاعات به زعم خود شخصیت ایشان را تحقیر کند . در قم قیامی شکل گرفت و چهله هایی در سراسر کشور به پا شد که روند آن  حدود یکسال بعد ، دو دهه مبارزه را به سرعت ثمر بخشید و بساط رژیم را درهم پیچید .

 روز عاشورای 88 شمسی ، شرایط به گونه ای بود که مشابه این ماجرا در صف مقابل جبهه انقلاب رقم خورد . این فرصت استثنایی بهترین فضای تبلیغاتی را برای تداوم آشوب ها مهیا می کرد اما . . .

حداقل پاسخی که می توان به معمای این سکوت قیاس ناپذیر داد این است که دیگر حتی میرحسین هم فهمیده است غیر از مرم خداجو ! و فداییان جان برکف انقلاب ، قشر سومی نیز پا به میدان گذاشته است . میرحسین هم این قصه را فهمید اما حاضر نشد در ازای هزاران کلمه ای که بر ضد نیرهای مظلوم بسیج و توهین به توده های بی ادعای امت حزب الله به کار برد حتی جمله ای را در برائت از حضور پررنگ مافقان و اوباش جیره خوار بر زبان و قلم جاری نماید . تاریخ ، این بی صداقتی را فراموش نخواهد کرد .

 
مادران انتظار

+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم فروردین 1389 ساعت 22:20 شماره پست: 391

مادر چه تقصیری داشت ؟! از سه پسرش ، سن یکی اصلاً به این حرف ها قد نمی داد . شکر خدا آن دو تا ، صورتشان سبز نشده راهشان را گرفتند و رفتند . مادر به شوق ایستاد و قامت به انتظار بست . یکی رفت و بازگشت . کمتر از دومتر خاک برایش کافی بود . مادر هیچ نگفت . آن یکی رفت و برنگشت ؛ تا مبادا جایی را در بین اهل زمین اشغال کند . مادر باز هم هیچ نگفت . او چشم و چراغ مملکت بود .

چه فرقی می کرد ؟! هر استخوانی را که می آوردند انگار یادگاری از گمشده او را به ارمغان آورده اند . زبانش که نه ؛ اما دلش  . . .

الصبر مفتاح الفرج . مادر امسال عیدی گرفت .

------------------------------------------------------------------------------

گویا یک هفته ای از رحلت مادر بزرگوار شهیدان سید محمد و سید مهدی شمس قاسمی می گذرد . دیر فهمیدم . شرمنده . از طرف خودم و دوست عزیزم سید هانی رضویان که این خبر را به من رساند به این خانواده داغدار به خصوص آقا سید مجتبی تسلیت عرض می کنم . شادی روح مادر و فرزندان شهیدش صلوات .

بهشتی دوم !
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم فروردین 1389 ساعت 1:22 شماره پست: 390

نام قشقاوی برایمان آشناست . بلافاصله یاد سخنگوی سابق وزارت خارجه می افتیم . اما معروف تر از – نه در زمین – برادرش محمد قشقاوی است . طلبه فاضلی بود . استاد بزرگوارش آیت الله محمدی که به دشواری کسی را از نظر علمی تأیید می کند درباره اش گفته بود : اگر می ماند ؛ بهشتی دومی می شد . . .

نماند . آینده دار بود . درس های حوزه را خوب می خواند . شرایط مالی خوبی هم داشت . اما واقعاً خواست بهشتی شود .

این تصویر لحظه شهادت محمد است . خوب نگاه کنید . لبخند رضایت روی صورتش گل انداخته است .

 

 

 

 

مزار پاکش در فیضیه مازندران ، بوسیدنی است .

 
محسن نریمان . . . .
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم فروردین 1389 ساعت 12:37 شماره پست: 389

 

محسن نریمان بخواند !!

 

شب گذشته متنی به دستم رسید که نامه برادر بزرگوار سید حسن سعادتمند از مجاهدان فی سبیل الله و معتمدان خیّر شهرستان بابل خطاب به محسن نریمان نماینده محترم این شهرستان در مجلس شورای اسلامی بود . از آن جا که دوستان غیر همشهری نیز این وبلاگ را مطالعه می کنند خوب است توضیح دهم که محسن نریمان از آن دست شخصیت هایی است که به طور معمول هزینه ای برای افکارشان پرداخت نمی کنند . او در مجلس سوم به جریان مهدی کروبی گرایش داشت . در مجلس چهارم سر و سرّی با محمد رضا باهنر پیدا کرد . در مجلس پنجم کارگزارانی شد . در مجلس ششم نیز همپیاله مشارکتی ها گردید . جالب است بدانید در ابتدای دولت نهم ، اطرافیان محسن خان تلاش داشتند وی را در شمار حامیان عدالت جا زده تا حکم استانداری او در خراسان شمالی از سوی رییس جمهور تمدید شود . احمدی نژاد اما نه تنها نریمان را برکنار کرد بلکه در اقدامی تاریخی ، باند قدرت حامی او را که در برخی هسته های اطلاعاتی استان ، نفوذی چشمگیر و تمامیت خواهانه داشتند ، از اریکه جاه و مقام پایین کشید . از آن وقت بود که دیگر محسن نریمان شمشیر را از رو بست و . . .

نامه سید حسن سعادتمند در تاریخ سیاسی شهرستان بابل ماندگار خواهد شد . بر و بچه های جوان مدافع ارزش ها که همواره متهم به افراط و تندروی بودند با خواندن این نامه ، قوت قلب و روحیه ای مضاعف گرفتند . برای چندمین بار به من ثابت شد که از نظر آرمانی بین نسل های اول و سوم انقلاب ، الفتی عمیق برقرار است .

متن نامه را در ادامه مطلب بخوانید :


اعوذ بالله من نفسی

آقای محسن نریمان

سلام علیکم
مدتی از نگارش نامه نخست بنده به جنابعالی می گذرد که آن روز تنها بر اساس تکلیف شرعی امربه معروف و نهی از منکر به تا سی از جد بزرگوارم سید الشهدا علیه السلام که در این راه به شهادت رسید برایتان نوشتم، و امروز هم براین اساس این نامه را می نویسم و از تبعات آن به حول و قوه الهی واهمه ای ندارم که یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله قولوا قولا سدیدا. (1)
از ماههای قبل در صدد نامه ای برای شما بودم و مجال دست نداد تا اینکه مشاهده مطلبی در سایت شما مرا مصمم تراز گذشته برای نگارش نامه کرد تا شما را به راه حق و حقیقت فرا خوانم خواه پند گیر و خواه ملال که برایم فرقی نمی کند.
آقای نریمان: من در شگفتم که جنابعالی چه هاضمه سخت و سنگینی دارید که خربزه و عسل را به یکجا می خورید. بنده چون دقیقا شما را می شناسم و شما هم کاملا مرا می شناسید می گویم
آقای محترم : تا کی می خواهید این وضع دو پهلوگری را ادامه بدهید و یا خیال می کنید مدت زمان جولان دادن های شما چه وقت است ؟!!!
بیا یک لحظه با خودت خلوت کن .تاریخ را مجددا مرور کن تا بنگری آنانیکه هدف را فدای وسیله کرده اند و مزورانه انقلاب را برای خود خرج کرده اند به چه روز سیاهی افتاده اند ! چه حکیمانه فرمود حضرت آیت الله طالقانی: هر کس در مقابل این انقلاب قرار گیرد هلاک خواهد شد.
گرفتاری شما از آن روز شروع شد که به کرسی ریاست رسیدید و از اقتدار به دست آمده ثروت اندوزی کردید و اگر وضع مالی شما را نسبت به قبل از انقلاب بررسی کنند خواهند دید که چگونه و از چه طریقی ثروت چند میلیاردی بهم زدید؟ وقتی به محاسبه خود بپردازید متوجه خواهید شد که غرق در قدرت و ثروت شدن چه بلایی به سر آدم می آورد (ان الانسان لیطغی ان راه استغنی) (2)
آقای نریمان: چه شده است که اهل نقد شده اید؟!! شما در طول هشت ساله دولت کارگزاران که رانت خوارها مشغول بلعیدن دلار هفت تومانی از محل فروش نفت و از بیت المال به بهانه خصوصی سازی و....بوده اند در حالیکه مملکت و ملت در داخل ، دچار فتنه و آشوب ضد انقلاب بود و درمنطقه استکبار جهانی علیه ما مشغول تجاوز بوده اند و بسیاری از دوستان شما به ثروت کلانی رسیده اند و بسیاری مسائل دیگر... شما و حزب متبوعتان تلاش می کردید که رئیس دولت را که به آن لقب سردار سازندگی داده بودید دوره ریاستش را طولانی بکنید بعد دیدید که نشد و در ریاست جمهوری هفتم آن حزب دولتی که انگیزه اصلاحات آمریکایی در سر داشت خود را در بازار آشفته احزاب با اصطلاح اصلاح طلب قرار داد و این بار نیز خود را در قائم مقامی حزب همبستگی جای دادید و..... یادمان نمی رود که عالیجناب سرخپوش و خاکستری از لسان و قلمهای چه کسانی بیرون آمد ؟ آنموقع چه بر سر حضرت سردار سازندگی که نیاوردند؟ و کسی شما را در فضای باز سیاسی!آنروز در دفاع سینه چاکانه از سردار ندید.! و ندیدیم جنابعالی اهل نقد بر دوستانتان باشید؟!! آقای نریمان : وقتی که قائله 18 تیر را بوجود اوردند و در روز شهادت امام سجاد علیه السلام کف و سوت زدند و به ارکان نظام توهین کردند و در مطبوعات ننگین خود آنچه را که نمی بایست می نوشتند،و به ساحت ائمه علیهم السلام در آن مطبوعات توهین می کردند باب انتقاد شما باز نشد که چه کسی امکانات و تجهیزات بیت المال را از قبیل بی سیم و غیره را در اختیار آشوب گران قرار داد و درحالی که شما شاهد خلافکاریهای آن جریان نفاق که کمر همت به نابودی نظام بسته اند بوده اید، هیچ صدایی از شما بر نخواست و آیا جز این بود که غرق در کسب ثروت و قدرت مهر سکوت بر لب داشته اید! و حالا چه شده است که اهل نقد شده اید؟!!! و این و آن را نقد می کنید!
آقای نریمان: برای من خیلی عجیب است کرارا می بینیم برای رسیدن به مطامع دنیوی پشت سر این و آن پنهان می شوید و از نام مبارک حضرت امام (ره) خود را خط امام (ره) قلمداد می کنید یا از نام مقام معظم رهبری استفاده می کنید در حالیکه هیچگونه اعتقاد قلبی و عملی از شما دیده نمی شود لذا باید بپذیریم که مواضع متزلزل شما ناشی از رفتارهای دوگانه خربزه و عسل است....

آقای نریمان: با یک نقل تاریخی حرفهایم را ادامه می دهم.از ابوهریره پرسیده اند این چه روشی است که شما دارید،هم به طرف معاویه می روید و هم بطرف علی علیه السلام؟!! در جواب گفت : سفره معاویه چرب و شیرین است و نماز حضرت علی علیه السلام بسیار خوب و عالی!!!
آقای نریمان : جنابعالی درست همین روش را دارید از کارگزاران به اصلاحات روانه شدید و از آنجا در فتنه سبز اموی حضور داشتید. با اینکه همه می دانند ، خودت هم بهتر می دانی که جریان این احزابهای ضد مردمی و ضد ایرانی و ضد اسلامی جریان براندازی است ، مع الوصف در انتخابات مجلس و در انتخابات ریاست جمهوری نهم و دهم در ستاد مرکزی خود تابلو عمروعاص را بلند کردید و با افتخار نوشتید ایران برای ایرانیها و نام حزب مشارکت را آورده اید و فس علیهذا
اگر بخواهم از ندانم کاریهای شما بگویم مثنوی هفتاد من کاغذ می شود لکن برای تنویر افکار به چند نمونه اشاره می کنم:
1- یادمان نمی رود که زمانی که حضرتعالی با عده ای از نمایندگان همسویتان در مجلس ششم که برای تغییر قانون اساسی و تغییر اصل خدشه ناپذیر ولایت فقیه تحصن کرده بودید و در سخنانی اظهار داشتید که "شورای نگهبان به بیراهه می رود و.... " و بسیار مطالب ناروای دیگر اما با کمال پررویی در انتخابات مجلس بعدی شرکت کرده اید و باز هم از رافت نظام مقدس جمهوری اسلامی شامل شما شد - با اینکه رد صلاحیت شدید و در دقایق نود با لطایف الحیلی (که نمی دانم آن بزرگواری که برای شما با وساطت و رایزنی های گسترده تایید صلاحیت گرفت چگونه جواب خدا را خواهد داد؟ ) - بعد همگان دیدند که چگونه در تبلیغات انتخاباتی همه موازین شرعی را حتی ملی را زیر پا گذاشتید و با صرف صدها میلیون تومان بصورتهای مختلف ( تطمیع ، پخش رایگان کارت شارژ ایرانسل، و با وعده و وعید های کذایی و با برگزاری ضیافتهای شام و ناهار هزاران نفری ،و بسیار کارهای نا شایست دیگر کرسی مجلس را تصاحب کردید و همه جا هم خود را نماینده مردم ولایتمدار و حزب اللهی بابل قلمداد می کنید سخنرانی ها و میتینگ های انتخاباتی شما از ذهن و خاطره تاریخی مردم بابل نمی رود .

نمی دانم که چگونه است به جای پاسخ به منتقدان نسبت به شما که یکی از دلایل عقب ماندگی شهرستان را عملکرد شما و دوستانتان می دانند توپ را به زمین حریف می اندازید و بازی را در زمین رقیب دنبال می کنید.اگر احیانا از خاطر مبارکتان رفته باشد سخنرانی های محفلی به دور اخلاق انتخاباتی را در عدم ساخت کارخانه خودرو سازی و اینکه بارها در مکانهای مختلف بر این نکته تاکید داشته اید که این کارخانه ساخته نخواهد شد و امکان احداث وجود ندارد هم به دولت و هم به نماینده ای که تلاش چشمگیر او در کمیسیون صنایع مجلس منجر به شکل گیری این کارخانه شد ، با تمام قوا حمله می کردید.
چطور شد که بعد از انتخابات دوره هشتم و انتخاب حضرتعالی که جای بحث فراوان است، ناگهان تغییرموضع داده دست به قلم شده و نامه نگاری های متعددی را به ریاست جمهور و وزیر صنایع و... به رشته تحریر در آوردید تا خودتان را منجی این کارخانه معرفی کنید.(3) آقای نریمان اثبات شما در تخطئه و نفی دیگران نیست.
2- آقای نریمان ! راجع به انتخابات ریاست جمهوری نهم چیزی نمی گویم، می گذارم و می گذرم.... لکن در خصوص انتخابات ریاست جمهوری دهم مطالبی را یادآوری می کنم جنابعالی با تمام قوا و با تمام امکانات انسانی و مالی و با صرف صدها میلیون تومان نه صرفا شرکت در انتخابات بلکه مخصوصا در مخالفت با دکتر احمدی نژاد به صحنه آمدید و در خدمت ستاد فتنه سبز شب و روز تاختید و شهرهای استان مازندران و خراسان شمالی را پوشش تبلیغاتی دادید و ناجوانمردانه علیه دولت مردمی احمدی نژاد برای جلب رضایت یک مشت ارازل و اوباش سیاسی سخنرانی می کردید و چه دروغها و مطالب کذبی که نگفتید!! خدا را شاکریم که یکبار دیگر تحت توجهات حضرت ولی عصر (عج) و درایت و روشنفکری رهبر عزیز و هوشیاری و بصیرت ملت عزیز ایران این توطئه و کودتای نرم که انتخابات بهانه ای بیش نبود شکست خورد و الا می بایستی شاهد روی کار امدن یک رضاخان مدرن می شدیم!!!!

جالب است در بهبوبه انتخابات و در آستانه رای گیری جنابعالی بر اساس همان نگاه حزبی و از روی بغض و کینه بچه گانه در پارلمان نیوز اعلام کرده اید آقای دکتر احمدی نژاد بیش از 30% رای مردم را در بابل ندارد (4) در حالیکه مردم ولایتمدار و بصیر بابل از مجموع آرا ماخوذه که 299161 نفر بود 206649 نفر به کوری چشم بدخواهان به آقای دکتر احمدی نژاد رئیس جمهور سختکوش و مردمی و پیرو ولایت رای داده اند .
3- آقای نریمان! اکنون 9 ماه از آن انتخابات کم نظیر و شرکت چهل میلیونی مردم می گذرد با اینکه همه زوایای آن روشن شده است و دشمنان کینه توز داخل و خارج به شکست آن اعتراف دارند جنابعالی همچنان بر طبل آن می کوبید و بعد از انتخابات با آنهمه آشوبها و خیانتهای سران فتنه و اذناب آنان نطق قبل از دستور مهر ماه 88 عبارتهایی را به کار برده اید و قانون اساسی و این میثاق ملی را ورق ورق و به دلخواه خود تحریف کرده اید و در پشت تریبون مجلس شورای اسلامی که با الله اکبرهای مردم و ایثار خون شهدای عزیز با رهبری پیامبرگونه امام راحل(ره) و زحمات شبانه روزی امت حزب الله بدست آمده است همگام و همسو با آمریکا و صهیونیسم و انگلیس و ضد انقلاب و بهائیها و کمونیستها و منافقین و رقاصه ها و در مقابل میلیونها شنونده داخلی و خارجی از سران فتنه دفاع کرده اید و نام آنها را برده اید و به سبک اشعری حق را به سران فتنه داده اید و دشمنان اسلام و انقلاب را خوشحال کرده اید و یک لکه ننگی دیگر بر زندگی خود افزوده اید و جالب است وقتی افشاگری تکان دهنده ی آقای دکتر تاجیک(معاون سابق وزارت اطلاعات و رییس مرکز استراتژیک ریاست جمهوری دوران اصلاحات و مشاور آقای خاتمی) را در تلویزیون متوجه شده اید از سر ناچاری و استیصال تغییر موضع داده اید و خیال می کنید با این حرکت تاکتیکی می توانید رد گم کنید و خنده دار تر اینکه زمانی که با کنار رفتن غبار فتنه ها همگان دشمن را می بینند تازه شما می گویید قبول دارم که رد پای دشمن دیده می شود!!!

4- آقای نریمان ! در تاریخ 10/11/88 در گفتگو با ایلنا نسبت ناروائی به حضرت آیت الله یزدی داده اید و گفته اید معظم له صحبتهای مقام معظم رهبری را به نفع خود مصادره کرده است!! (کافر همه را به کیش خود پندارد) در ان اظهارات هم طبق معمول پشت سر حضرت آیت الله هاشمی خود را مخفی و از سران فتنه و فساد دفاع کرده اید(5) لیکن یادآوری کنم که کدورت های رسوب شده را کسانی بوجود آوردند با زیر پا گذاشتن قانون و دست اندازی به بیت المال فضای مخرب و زهرآلود تهمت را در قبل از انتخابات و خشونت و ناامنی را بعداز انتخابات بوجود آوردند و برای فرار از پذیرفتن مسئولیت کارهای بوجود آمده وقتی دیدند که نظام باجی به کسی نمی دهد بر بوق وحدت دمیدند.
5- آقای نریمان! در 15/12/88 باز هم پا را فراتر از حد خود گذاشتید و به بهانه دفاع از حضرت حجه الاسلام و المسلمین آقای سید حسن خمینی و بیت معظم ایشان ،(6) عقده دل خود را گشوده اید اما بد دفاعی کرده اید و طبق معمول درست در جهت اهداف حزبی و شخصی خود بوده اید!!(داخل پرانتز اجمالا و سربسته بگویم و آن اینکه اولا اسلام ناب محمدی(ص) که انقلاب اسلامی ایران از آن نشات گرفته یک مکتب عقیدتی است و انقلاب اسلامی ایران که امام خمینی کبیر آن را بنیان نهاده وابسته به هیچ اصل و نسب نیست که ( خداوند باریتعالی در سوره احزاب آیه 40 برآن تاکید می فرماید.) ولایت مستمر است و امروز ردای ناخدایی کشتی انقلاب بر دوش شاگردی بزرگ از مکتب امام راحل است ) ثانیا وقتی دشمن به کسی طمع می کند و در صدد است فکر او را ، موقعیت او را و اصالت خانوادگی او را بدزدد و آیا اگر کسی بیاید و از سر خیر خواهی او را تذکر بدهد کار بدی کرده است؟!!
6- آقای مهندس! در نشست خبری فراکسیون (به اصطلاح خط امام) مجلس صحبت از اتحاد در مقابل استکبار جهانی و ضرورت حفظ اتحاد و وحدت می کنید (7) که شنونده و بیننده مطالب فوق در سایت را به یاد ضرب المثل معروف می اندازدکه:قسم حضرت عباس را قبول کنیم یا دم خروس را . آن همسوئی و همگامی بلکه چهار نعل تاختن برای اجرای مقاصد استکبار جهانی در جریان فتنه سبز اموی و براندازی نظامی (که خودتان علی الظاهر کرسی دار مجلس این نظام هستید) کجا و اینگونه صحبتها کجا؟!!!آقای نریمان ! در نامه کذایی شما و عده ای از همقطارانتان در 4/6/1388 خطاب به رییس قوه قضاییه با حمله به دادگاههای متهمین به کودتای مخملی و نیز در نطق 23/07/88 در مجلس درخواست ملغی شدن احکام صادره علیه متهمین اغتشاشگران و آشوب طلبان شدید، ظاهرا خودت را در جای قاضی نشاندید، احکام صادره را برای متهمین را ناقض اصل 39 قانون اساسی ذکر کردید(8) ، من هرچه فکر می کنم می بینم جنابعالی نه رشته ات حقوق قضایی است و نه در دستگاه قضایی حتی بعنوان منشی کار کردید چگونه چنین قضاوت می کنید، پس بهتر است آن را به اهلش وا گذارید .
8- آقای نریمان! آیا به گوش جنابعالی رسید این حدیث شریف نبوی از جابربن عبدالله انصاری که در روز اربعین سیدالشهدا ، به عطیه بن سعد عدنی یا کوفی گفت که پیغمبر (ص) فرمود هر گروهی و قومی عمل گروهی یا قومی را دوست بدارد در پاداش یا جزای آن عمل شریک خواهد بود.بنابراین چگونه اعمال براندازانه سران فتنه گر با اشاره و حمایت استکبار جهانی و پادوهای نوکر صفت و بی حیثیت خود را در داخل ، با طرح از قبل تهیه شده (پروژه تقلب در انتخابات) به ارکان نظام حمله کرده و با نادیده گرفتن قانون اساسی (که خود در حفظ و حراست از آن قسم یاد کردید) اردوکشی خیابانی و باعث کشته شدن و زخمی شدن تعدادی از مردم و تحمیل خسارات میلیاردی به مردم و بیت المال و آتش زدن مساجد و پاره کردن عکس امام(ره)و به آتش کشیدن آن و.... که متاسفانه شما و هم حزبیهای شما نه تنها اینگونه اعمال فجایع بار را محکوم نکرده بلکه همواره از سران فتنه که تمام این آتشها از زیر سر آنها بلند است حمایت نموده اید.آیا این معنای دوست داشتن اغتشاشگران و سران فتنه نیست؟!آیا بر اساس حدیث شریف نبوی شما شریک اینهمه جنایت نیستی؟البته مردم خودشان خوب قضاوت می کنند و خدای اسرع الحاسبین اینها را به حساب خواهد آورد.

 

9- آقای نریمان ! در مصاحبه با ایلنا ، باز/ گفته اید که از 46 میلیون نفری که واجد شرایط رای دادن بوده اند به احمدی نژاد تنها 24 میلیون نفر رای داده اند و این استدلال را مطرح کرده اید که بقیه کسانی که به دولت رای نداده اند متعرض دولت می باشند و بعد اضافه کرده اید که این افراد به نظام متعرض نیستند(9) اولا در کجا دنیا همچنین حرف سخیفی پذیرفته است که بعد از انتخابات آنانکه نامزدشان رای نیاورده است متعرض باشند؟! مگر اینکه فتنه اموی سبز شما بخواهد متعرض تراشی کند که نشد و دیدیم به مرور زمان وقتی ماهیت فتنه سبز روشن شد گروه گروه مردم ریزش و از این جریان تبری جسته اند و گویی توبه کردند که به همچنین دیکتاتوری قانون گریز رای داده اند. ثانیا از خود پرسیده ای که چند درصد مردم این شهرستان به تو رای داده اند(از شهرستان بیش از 500 هزار نفری بابل تنها به جنابعالی 66423 نفر رای داده اند پس می توان با این استدلال خودت گفت که چه مقدار از مردم این شهرستان به جنابعالی معترضند؟!! )
آیا صدای فریاد های اعتراض آمیز مردم بابل را که کرارا در مجامع مختلف علیه شما شعار می دهند را نمی شنوید؟ اگر نمونه بخواهید تجمع بزرگ مردم بابل را بعد از اتمام ساعات انتخابات ریاست جمهوری دهم در مقابل فرمانداری و شعارهای اعتراض آمیز علیه جنابعالی را به خاطر توهین های مکرر به مردم شهرستان و رییس جمهور محبوبشان گوشزد کنم که مشت نمونه خروار است.
10- آقای نریمان! سکر ثروت و سکر قدرت به شما این مجال را نمی دهد که به پرتگاهی که دارید سقوط می کنید متوجه شوید "حب الشی یعمی و یصم" . ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی این ره که تو می روی به ترکستان است.
خدا رحمت کند آن عارف و حکیم فرزانه حضرت آیت الله روحانی (ره) را که هیچوقت از شما و عملکردهای شما راضی نبود و بنده و بسیاری از افراد متدین شاهد بودیم که همیشه از رفتار و مواضع متناقض شما متنفر بودند و آن مشعل فروزان و آن مظهر تقوا و پارسایی که هیچوقت حرفی را از روی حب و بغض و هوای نفس نمی زدند راجع به شما تعبیری داشتند که مو از بدن انسان سیخ می شود!! وای به حال شما

11- آقای مهندس ! شما که می توانستید از برکات آسمانی این انقلاب برای دنیا و آخرت خود کار کنید و عاقبت به خیر شوید ، اینهمه موقعیتهایی که بدست آورده اید با اینکه در راه این انقلاب یک تلنگر هم نخورده اید، اینکار را نکردید بلکه غرق در دهها عنوان زینت الحیوه الدنیا شدید و آخرت خود را به ثمن بخس فروخته اید . خدا رحمت کند آن انسان متقی و پرهیزگار مرحوم جناب مهندس مجدآرا را که بنده از قدیم ارادت خاصی به آن شادروان جنت مکان داشتم و دارم و گاهی توفیق پیدا می کنم برای زیارت مزار شریفشان در فریدونکنار می روم و ،کرارا از ایشان شنیدم که از رفتار ضدو نقیض شما ناراحت بودند از اینکه فاقد تبری و تولی هستید، رنج می بردند و احساس خطر می کردند و به مرحوم محمد خلیلی سفارش می کردندکه بیشتر مواظب شما باشند .
12- آقای نریمان! در خاتمه علیرغم اینکه یک عده فرصت طلب و منافع جو ممکن است هندوانه زیر بغلت بگذارند و یا بخاطر تعصب کور و کر حزبی از شما تعریف و تمجید کنند و این را بدان عامه مردم شما را چهره دو پهلو و به صراحت بگویم بی اراده و متعصب حزبی (نه متعصب در دین و غیرت دینی) و مخالف خط امام و قانون گریز می دانند و تجمعات گوناگونی که در مقابل فرمانداری و استادیوم ورزشی آزادی بابل و در جای دیگر پیش آمده است ، مبین این واقعیت است و این شایسته یک فرد مومن و مسلمان نیست که باز هم تو را به راه حقیقت فرا می خوانم .
برای حسن ختام تبرک می جویم به کلام گهر بار مولای متقیان امیرمومنان (ع) که فرمودند اهل الدنیا کرکب یسار بهم و هم نیام (مردم دنیا مانند مسافرانی هستند که آنها را به سوی مقصد می برند در حالی که خوابند). والسلام و علی من اتبع الهدی



سید حسن سعادتمند بابلی


6/1/1389

پی نوشت:

1- ای اهل ایمان متقی و خداترس باشید و همیشه به حق و صواب سخن گویید –سوره احزاب آیه 70
2- سوره مبارکه علق/6 - 7
3- نامه مورخ 5/3/78 - 06/10/87 مصاحبه با یاری نیوز و...
4- مصاحبه مورخ 12/3/1388 و مصاحبه با ایلنا مورخ 10/3/1388
5- مصاحبه با پارلمان نیوز مورخ 27/4/1388 و مصاحبه با ایلنا مورخ10/11/1388 و23/7/1388 نطق قبل از دستور مجلس
6- خبرگزاری ایلنا مورخ15/12/1388
7- 10/9/1388 پارلمان نیوز-
8- ایلنا مورخ4/6/ 1388 کد خبری 73349- سایت شخصی محسن نریمان –
9- مصاحبه با ایلنا مورخ4/7/1388 و نطق قبل از دستور مورخ23/7/1388 و خبر سایت شخصی محسن نریمان

 
مغز اقتصادی مجلس !
+ نوشته شده در جمعه سیزدهم فروردین 1389 ساعت 0:15 شماره پست: 388

چندی پیش بسیاری از سایت ها خبری مبنی بر جعلی بودن مدرک دکترای احمد توکلی را منتشر کردند . صحت این مطلب اگر چه به طور طبیعی از سوی نامبرده تکذیب گردید اما توکلی به هیچ وجه حاضر نشد از افشاکنندگان خبر مذکور به مراجع قانونی شکایت برده یا مدرکی دال بر صحت ادعای خود را در معرض اطلاع عموم قرار دهد . گفتنی است احمد توکلی به رغم ادعاهای فراوان و قیل و قال در تکرار شعار عدالت طلبی و مقابله با رانت خواری آقازادگان ، تاکنون هیچ هزینه ای در این مبارزه پرداخت نکرده و به کلی گویی های انتخاباتی بسنده نموده است . برخی از نمایندگان ملت ، احمد توکلی را مغز اقتصادی !!مجلس دانسته و تحرکات وی را عامل اصلی ایجاد فضای تنش آلود در همکاری های اقتصادی قوای مقننه و مجریه تلقی می نمایند . بد نیست یک بار دیگر پرونده علمی او را مورد بازخوانی قرار دهیم :

به گزارش نظام آباد به نقل از بولتن، احمد توکلی نماینده مجلس شورای اسلامی به شیوه‌ای نادر و شگفت‌انگیز به دریافت دکترای اقتصاد نائل گردیده است و رازگشایی از ابعاد پرونده تحصیلی شگفت‌انگیز ایشان نشان می دهد یکی از دلایل مدعی بودن توکلی در ماجرای مدرک تحصیلی وزیر کشور سابق و دیگر اعضای کابینه نوعی فرار به جلو و پنهان کردن وضعیت تحصیلی خود در پس ادعاهایش بوده است.

بنابر اسناد موجود احمد توکلی که قبلا با حضور نیم بند در طول پنج سال و نیم موفق شده بود مدرک لیسانس «دریافت» کند بدون گذراندن مقطع فوق لیسانس برای مدرک دکترا اقدام نموده است.

لازم به ذکر است به رغم آن که اعزام دانشجو به خارج و اخذ بورسیه تحصیلی دارای ضوابط محکم و سخت‌گیرانه است، آقای توکلی بدون سیر مراحل قانونی با ادعای توصیه مقامات و بدون شرکت در کنکور به کشور انگلستان اعزام ‌می‌شود، این در حالی است که مراحل اخذ پذیرش تحصیلی از دانشگاه‌های انگلستان یک سال پیش از دریافت لیسانس صورت می‌پذیرد؟!

همچنین در فرم اطلاعات فردی اعزام، جای نمره زبان که از ضروریات شرایط بورسیه است به شکل معناداری خالی است که در عرف وزارت علوم «نمره صفر» تلقی می‌شود.

بنابراین گزارش، بورسیه اولیه و اصلی آقای توکلی (به رقم غیرقانونی بودن) برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد در رشته اقتصاد به مدت ۱۵ ماه بوده است و جالب آنکه وی در طول اقامت در ناتینگهام ناگهان مدعی دریافت دکترا شده و بدون گذراندن سیرقانونی به دریافت این مدرک اقدام می‌نماید. لذا باتوصیه و نامه پراکنی و برخلاف کلیه ضوابط زمان بورس را به ۳۹ ماه افزایش می‌دهد تا همچنان از ارز (پوند) ارزان دولتی بهره ببرد.

اگرچه این مسئله یعنی اخذ مدرک تحصیلی دکترا بدون گذراندن فوق لیسانس با اخطار وزارت علوم مواجه می‌شود اما در نهایت با رایزنی بسیار و پادرمیانی برخی افراد ذی‌نفوذ و با تعهد کتبی توکلی مبنی بر پذیرش ارزیابی نشدن مدرک، ممنوعیت عضویت در هیات علمی و «معادل» تلقی شدن مدرک دریافت شده و به حضور خود در شهر ناتینگهام ادامه می‌دهد. اگرچه بعدها همین تعهد نیز به فراموشی سپرده می‌شود و برخلاف قوانین وزارت علوم در هیات عملی دانشگاه‌های فردوسی مشهد و شهید بهشتی تهران به عنوان استاد حضور می یابد.

دامنه این اقدامات غیرقانونی گسترده ابعاد دیگری هم دارد.

به عنوان مثال به رغم آنکه مدت زمان تحصیل قواعد مشخصی دارد آقای توکلی با حضور گاه به گاه در کشور جهت فعالیت‌های حزبی و سیاسی‌اش عملا فقط حدود یازده ماه را به حضور در انگلیس اختصاص می دهند. به عبارتی ایشان با طرفه‌العینی دو مقطع فوق‌لیسانس(!) و دکترا را با ۱۱ ماه حضور پشت سر می‌گذارند.

این ماجرا البته حاشیه‌های دیگری نیز دارد به عنوان مثال آقای توکلی در فرم اطلاعات شخصی مدعی دریافت فوق لیسانس از دانشگاه شهید بهشتی تهران می‌شوند و یا اینکه در حالی مقرر شده بود برای استفاده از مزایای بورسیه ارزی مجردی دریافت کند در اندک زمانی برای همه اعضاء خانواده ارز دولتی می‌گیرد که این مسئله با تذکر شدید برخی مسئولان وزارت علوم و تلاش بی‌فایده برای جلوگیری از این پرداخت غیر قانونی با پیروزی توکلی و ناکامی برخی پرسنل متعهد وزارت علوم خاتمه می‌یابد.

با خواندن پرونده آقای توکلی کلکسیونی از اقدامات فراقانونی وی به چشم می‌خورد:
۱- اخذ بورسیه دکترا بدون داشتن لیسانس و فوق لیسانس
۲- دریافت مدرک دکترا در ۱۱ ماه
۳- ادعای توصیه از مقامات برای اعزام به خارج از کشور
۴- دریافت ارز متاهلی به رغم عدم همراهی خانواده
۵- بی‌توجهی به تعهدی که با دست خط خود مبنی بر عدم ادعای مدرک دکترا داشته است.
۶- عضویت در هیات علمی دانشگاه بر خلاف ضوایط وزارت علوم و…

گفتنی است، واقعیت این است که این حجم اقدامات غیرقانونی و رانت‌خواری‌های گسترده در حالی که فرزندان مستعد کشور به سختی از امکان تحصیل در رشته‌های مورد نیاز به علت ضوایط دست و پا گیر بهره‌مند می‌شوند، در تاریخ وزارت علوم بی‌سابقه می‌نماید .

شوخی با بزرگان !
+ نوشته شده در یکشنبه هشتم فروردین 1389 ساعت 20:51 شماره پست: 387

 

مصاحبه اختصاصی اشک آتش با برادر بزرگ تر !

 

همه چیز برای عفت !!

 

خبرنگار : به عنوان نخستین سوال ، چرا بعضی ها به شما لقب برادر بزرگ تر داده اند ؟

پاسخ : همان طور که بارها گفته ام من در سال های قبل از انقلاب ، مبالغی را به حساب مجاهدین خلق ( منافقین ) واریز می کردم . از وقتی که این پول ها قطع شد تبلیغات و تهمت ها علیه بنده هم شروع شد .

خبرنگار : ولی همان هایی که این لقب را دادند و بر ضد شما کتاب نوشتند ، چند سالی است که از شما حمایت می کنند ... !

پاسخ : خوب منافق یعنی همین ! آنها آن موقع حرف هایی می زدند که به آن اعتقاد نداشتند . حالا با گذشت زمان ، باطنشان عیان شد !

خبرنگار : شما در انتخابات ششم ریاست جمهوری ، سخنان منتقدین خود را که آن موقع رقیب شما احمد توکلی بلندگوی آنها بود به کارها و حرف های بچه گانه نوه کوچک خود تشبیه کردید . . .

پ : خواستم بگویم آنها هم مانند فرزندانم هستند .

خ : پس چرا طلبه هایی که در پانزده خرداد هشتاد و پنج در قم قصد طرح سوال از شما داشتند را به سختی محاکمه کردند ؟

پ : من هم که گفتم مانع برخورد قضایی با فرزندانم نیستم !

خ : آن وقت چرا اصرار دارید زندانیان آشوب های اخیر حتماً باید آزاد شوند ؟

پ : چون اینها با ارکان نظام مشکلی ندارند ؟!

خ : اصلاً ارکان نظام از نظر شما یعنی چه ؟

پ : معلوم است . چهارستون بدن مرا می گویند ارکان نظام . مرحوم امام هم همین را گفته .

خ : منظور امام عکس این نبوده ؟ یعنی چون نهضت زنده است شما هم . . . ؟

پ : حاج احمد آقا که همیشه به ما ارادت داشت . الان می توانید از پسر ایشان بپرسید . این را تأیید می کند . او مسئول دفاع از نظرات امام است .

خ : ولی حسن آقا که گاهی . . . بگذریم . در انتخابات نهم شما رقبای خود را کوتوله سیاسی خواندید . این نشانه تکبر نیست ؟!

پ : خیر . منظور این بود که آنها قدشان کوتاه هست و نمی توانند آن طرف پرده را ببینند .

خ : پشت پرده مگر چه خبر است ؟

پ : پشت پرده خبرهایی است که دیگران نمی بینند . آن وقت فکر می کنند ما پیشگو هستیم . مثل قضیه آتشفشان ها در قبل از انتخابات که ما خبرش را دادیم و به وقوع پیوست .

خ : بعضی می پرسند شما که به راحتی به آقا دسترسی دارید دیگر چرا نامه سرگشاده نوشتید ؟ حضوری صحبت می کردید !

پ : من به ایشان ارادت دارم و چون جایگاه ایشان را از خودم بالاتر می دانم عرف اداری را رعایت کردم .

خ : چرا برخلاف عرف ، در نامه سلام نکردید ؟

پ : من که خصوصی همیشه محضر ایشان هستم . همان جا سلام می کنم !

خ : بالاخره از نظر شما در انتخابات تقلب شد یا نشد ؟!

پ : ببینید ! آن موقع خیلی از مردم در خیابان های تهران می گفتند تقلب شده . ما هم باید از مردم حرف شنوی داشته باشیم . حتی حاکم اسلامی را اگر مردم قبول نداشته باشند . . . .

خ : مردم قم همان ایام سه روز راهپیمایی کردند و شعار مرگ بر . . . سردادند . چرا حرف آنها را نشنیدید ؟

پ : فرق می کند . اینها با نظام مشکل دارند . از همان هایی هستند که چک هایشان وصول نمی شود . گفتم از وقتی که دیگر به حساب . . .

خ : یعنی مردمی که در مخالفت با شما شعار دادند جزو منافقین بودند ؟!

پ : به هر حال مدت هاست که هم مجاهدین را رها کرده ام هم خلق را !

خ : شما خودتان را جزو خواص دوپهلو نمی دانید ؟

پ : خیر . من همیشه بسته به شرایط زمان و مکان ، مواضع شفافی داشته ام !

خ : گفتید مهدی شما رفته لندن برای گرفتن دکترا . او که همه اش در دوبی است .

پ : دارد پایان نامه اش را می نویسد . آدم خودش پایان نامه اش را بنویسد بهتر است تا مردم برایش بنویسند !

خ : به عنوان آخرین سوال ؛ چند سال پیش در مصاحبه با کیهان در بیان علت گرایش خود و خانواده تان به فعالیت های اقتصادی به حدیث کفاف و عفاف استناد کردید . یعنی واقعاً کسی که در امور زندگی به " کفاف " نرسیده باشد " عفاف " هم نخواهد داشت ؟

پ : مسئله را خوب متوجه نشدید . در کل منظور این بود که من " عفت " را محور همه امور خود می دانم !!!

 
نرم و با نمک !
+ نوشته شده در جمعه ششم فروردین 1389 ساعت 17:8 شماره پست: 386

 

در جنگ نرم ٬ لینا لوله ای خیرات می کنند !!

 

اگر از شما بخواهند چند مدل پفک را اسم ببرید قطعاً اسم لینانمکی را جزو همان چند تای اولی ذکر خواهید کرد آن هم مدل لوله ای اش را . تبلیغاتش را که دیده اید . بچه ها که خیلی از دیدن آن لذت می برند . یک دانه پفک لوله ای را مقابل چشمت می گیری و بعد از داخل آن می توانی بیرون را تماشا کنی مثلا چند تا حیوان ببینی و . . .

دقت کرده اید ؟! این دقیقاً عیب پفک های لوله ای است . داخل آن را خالی کرده اند و فقط لایه دورش را می فروشند و پول پفک کامل را می گیرند . این یعنی یک کلاه برداری محترمانه ! اما با تبلیغات پر سر و صدای خود همان نقطه ضعف را به عنوان نقطه قوت جا می اندازند و حسابی فروش می کنند . جنگ نرم یعنی همین .

طوری وانمود می کنند که باور کنیم ضد ارزش ها ارزش هستند .

 
نامه مجری سیما به ده نمکی
+ نوشته شده در جمعه ششم فروردین 1389 ساعت 13:49 شماره پست: 385

 

ده نمکی عوض شده است ؟!

 

چشم ! نامه رشیدپور را الان می آورم . اما بگذارید قبلش بگویم این مجری گرامی اشتباه می کند . او تصور کرده چون ده نمکی ریش دارد و دغدغه برخی از آرمان ها را در سر می پروراند پس انسان جامعی است و پای بند اصول اخلاقی . به نظر من برخلاف نگاه رضا رشیدپور ، ده نمکی عوض نشده . او همانی است که بوده . آن موقع هم که دیگران را با بروز کوچکترین اشتباهی مورد نقد جدی قرار می داد هم این خلق و خو را دارا بوده است . نباید انتظار داشت یک انسانی که خوب شعار می دهد و احساسی عمل می کند با مبانی دینی هم لزوما انس و آشنایی داشته باشد . خیلی از ما این نوع مشکل را دارا هستیم . یک بخشی از دین و اعتقادات را می چسبیم و بقیه اش را رها می کنیم . اتوبوس های مشهد را دیده اید ؟ ملت خودشان را به زحمت می اندازند تا عرض ارادتی به ساحت آقا کرده باشند اما موقع نماز صبح چند نفر پیاده می شوند ؟!

بعد از برنامه دیروز امروز فردا هم در همین وبلاگ نوشتم چرا وقتی چهره هایی عمقی مانند رحیم پورازغدی و  . . . در دسترس قرار دارند بخواهیم حرف های انقلاب را از زبان نیروهای سطحی و کم مطالعه بیان کنیم  و به آرمان هایمان رنگ و بوی ژورنالیسم بدهیم ؟! راستی بعد از خواندن این نامه ٬ دوتا مطلب پایین تر را هم حتما بخوانید . در ضمن خوب است بدانید دفتر نشریه جبهه در خیابان نوفل لشاتو ٬ ملکی متعلق به مهندس ضرغامی بوده . بنابراین انتظار اجاره املاک رسانه ای راهم داشته باشید :


سلام آقای ده نمکی . سال نو مبارک . بابت پروژه ی سنگین دارا و ندار به شما و همکارانتان خسته نباشید می گویم . می دانم که این روزها مشغله ی کاری فراوان دارید . اما انتظار دارم که این چند خط را به دقت بخوانید و اجازه می خواهم که در محضر افکار عمومی شما را با عنوان رسمی خطاب کنم


 

جناب آقای ده نمکی


 

با کنجکاوی تمام اولین قسمت سریال شما را تماشا کردم و آنچه اینک می نویسم مفهوم نقد ندارد که با تماشای قطره ای از یک اثر چندین قسمتی نمی توان منصف بود . همین مقدار بگویم که به نظر می رسد در شغل جدید پیشرفت کرده اید و آخرین ساخته ی شما از آثار بسیاری از مدعیان بهتر است


 

قبلا خیال می کردم که عوض نشده اید و اصول و ریشه های شما تغییری نکرده و تنها نوع بیان دیدگاهتان را تغییر داده اید که از این بابت در مصاحبه های متعدد تلویزیونی و مطبوعاتی به شما تبریک و خوش آمد گفتم . اما حالا احساس می کنم که قضاوتم اشتباه بوده . شما کاملا تغییر کرده اید


 

جناب آقای ده نمکی


 

من اخراجی های نخستین حضرتعالی را در جشنواره تماشا کردم و شوخی های هنجار شکن اخلاقی در این فیلم را به ذوق زدگی در ورود به عرصه ی سینما نسبت دادم و با لبخندی از کنار آن گذشتم


 

اخراجی های واپسین را در دفتر کارتان دیدم و اصرار شما بر استفاده ی مجدد از هجو اخلاقی در بعضی از سکانس ها را به استقبال تاسف برانگیز عده ای سینما دوست (!) مربوط دانستم


 

اما حالا کاملا مطمئن شدم که عوض شده اید و حاضرید برای جلب مخاطب به ماجراجویی های هنجارشکن ادامه بدهید


 

جناب آقای ده نمکی


 

اگر اهالی سینما از وجود برخی محدودیت ها گلایه می کنند منظور آنها مسائل اخلاقی و خطوط قرمز خانوادگی نیست . بسیاری از ایشان از خانواده هایی کاملا سنتی و اخلاق گرا هستند و هرگز حاضر نمی شوند که اصول مورد احترام خانواده های نجیب ایرانی را زیر سوال ببرند که اگر چنین بود هرگز سینمای پیش از انقلاب تا این اندازه منفور نمی شد . خوشحال می شدم اگر از رانت های ویژه برای شکستن برخی محدودیت های خنده دار استفاده می کردید و نه شوخی های افسار گسیخته با حریم حرمت اخلاقی خانواده ها . لطفا عصبانی نشوید . بی راه نمی گویم


 

من اولین قسمت سریال شما را به همراه خانواده ام تماشا کردم و در یک سکانس خاص جز شرمندگی و خجالت پاسخ دیگری برای اهالی منزل نداشتم


 

جناب آقای ده نمکی


 

شما مجاز نیستید با شوخی های سبک و غیر اخلاقی مردم را بخندانید . بسیاری از خانواده ها این اجازه را به شما نمی دهند . به یاد بیاورید که در یک سکانس از دارا و ندار با حضور چندین دختر جوان به صورت پیوسته از صحنه دار بودن پروژه (!) و یا پاره شدن یک بازیگر صحبت می کنید . مینا و سیمای اخراجی ها هم که جای خود دارد


 

جناب آقای ده نمکی


 

فراموش نکنید که زمانی نه چندان دور در سوگ خدشه دار شدن اصول اخلاقی جامعه از قلم و بسیاری چیزهای دیگر هزینه کرده اید و با کارگردانی فقر و فحشا خود را در مقام مدافع اصول اخلاق و خانواده نشان داده اید


 

هنوز بسیاری از مردم شما را انسانی اصول گرا و بازمانده از جبهه و جنگ می دانند و نمی خواهند باور کنند که شما آب پاکی روی دستشان ریخته اید


 

جناب آقای ده نمکی


 

سینما با تلویزیون فرق دارد . سابقه ی تلاش من در این رسانه بسیار بیشتر از شماست و دقیقا به خاطر همین سابقه به خودم اجازه نداده ام که از هر ترفندی برای جذب مخاطب استفاده کنم . برادرانه از شما می خواهم که چنین نکنید


 

جناب آقای ده نمکی


 

این رسانه بی رحم است و با کمی صبر تمام حقیقت ها را عریان می کند . به تن پوش هشت میلیارد تومانی مغرور نشوید که بسیار خطرناک است . به تمسخر گرفتن اصول اخلاقی جامعه هرگز بخشودنی نیست . این مردم لبخند می خواهند اما نه به هر قیمتی

با احترام - رضا رشیدپور

 

 

بانوی کرامت

+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم فروردین 1389 ساعت 6:39 شماره پست: 384

  

 

                                       یا فاطمةُ اشفعی لی فی الجنة

 

عمه سادات سلامٌ علیک

روح عبادات سلامٌ علیک

عمه سادات بگو کیستی

فاطمه یا زینب ثانیستی

از سفر کرب وبلا آمدی

یا که به دنبال رضا آمدی

کوثر نوری به کویر قمی

آب حیات دل این مردمی  . . .

جمعه سالروز وفات حضرت معصومه سلام الله علیهاست . آنهایی که انسی با حرم با صفای ایشان دارند به تجربه دریلفته اند چرا به این بزرگوار بانوی کرامت گفته می شود .

نوروز است ؟ قبول ! اما حضرت آن قدر به گردن ما حق دارد که یک روز را برایش سنگ تمام بگذاریم .

 
همه دار و ندار یک کارگردان !!
+ نوشته شده در دوشنبه دوم فروردین 1389 ساعت 21:9 شماره پست: 383

 

به بهانه سریال دارا و ندار

 

این شاید نخستین نقدی باشد که از یک سریال نوروزی سال 89 منتشر می شود . پخش مجموعه تلویزیونی دارا و ندار ، نشان داد که این سریال توان رقابت با اثر نوروزی سعید آقاخانی را هم ندارد چه برسد به سیروس مقدم . واقع بینانه باید اذعان داشت در افواه عمومی آن چه که مورد بحث و توجه واقع گردیده مجموعه هایی غیر از سریال نامبرده است . اگر چه منصفانه باید گفت مضمون این سریال ، مفاهیمی ارزشی و انقلابی را در بر دارد و عقاید و دغدغه های کارگردان محترم را قابل تحسین جلوه می دهد .

 شعور مخاطب آن قدر ارزش دارد که نباید انتظار داشت بینندگان با شنیدن واژه استفداد به جای استعداد و قغن به جای قدغن احساس کنند با جلوه هایی بی بدیل از طنز پارسی مواجه شده و از اعماق دل قهقهه سر بدهند . این نکته البته تأکیدی است بر این ادعا که موفقیت فیلم های اخراجی ها مرهون عوامل و حوادث متعددی است که در جای خود مورد بررسی قرار خواهد گرفت . این حرف را نزدم برای آن که کارگردان مربوطه را تحقیر کرده باشم . خیر ! شهامت ده نمکی در ورود به عرصه های هنری بسیار ستودنی است و در بلند مدت آثار نیک آن ظهور خواهد یافت . اما خوب است نامبرده به این بهانه ، رفتار خود را کمی مورد بازبینی قرار دهد . ده نمکی در چند مصاحبه ، متکبرانه ادعا کرده بود : نمی دانم چرا در هر عرصه ای پا می گذارم موفق بوده و با استقبال عمومی مواجه می گردم مانند انتشار نشریات پرفروش شلمچه و جبهه ، تولید مستند فقر و فحشا و ورود به سینما و . . .

مطالعه سرگذشت چهره های شهیر عالم علم و هنر و ورزش و . . . البته هیچ گاه چنین ادعایی را به اثبات نمی رساند . شاه مسعود اگر کمی به حافظه خود فشار می آورد هرگز جرأت چنین ادعایی را پیدا نمی کرد . او نباید فراموش کند که نشریه صبح دوکوهه وی چهار بار در اشکال مختلف و با رویکردهای متفاوت منتشر شد اما سه بار (جزدفعه آخر که علت دیگری داشت) به دلیل عدم اقبال عمومی با ورشکستگی اقتصادی مواجه گردید . در مستند سازی نیز پس از کدام استقلال و کدام پیروزی ، مستندی با عنوان سوزوکی به بهشت می رود را در دفاع از اخراجی های یک تولید کرد اما کمتر کسی را می توان یافت که نامی از آن شنیده باشد . نامبرده درعرصه کتاب نیز فعالیت داشته است . متأسفانه افتضاح تاریخی وی در انتشار مجموعه فرهنگنامه اسارت – شرح آن در ستون پیوندهای روزانه وبلاگ موجود است – گناهی نابخشودنی به ساحت ادبیات و تاریخ دفاع مقدس محسوب می شود . تا آن جا که خود ادامه انتشار آن را به مدت پنج سال به تعلیق درآورد و با از دست دادن نیروهای کیفی ، به دنبال فروش میلیاردی آثار گرداوری شده و رفع دردسر ! برآمده است .

این مثال ها را ده نمکی می خواند و بی تردید در رفتار و نگرش خود مصلحانه رفتار خواهد کرد . تداوم موفقیت های وی آرزوی همه دوستداران جبهه دفاع از ارزش هاست . امید که خود نیز از این ماجرا عبرت بگیریم .

  • سیدحمید مشتاقی نیا