اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

برادر هم دوست به!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۸، ۰۶:۵۴ ق.ظ

انگار ما دو تا را بر خلاف جهت هم خلق کرده بودند! برادر بودیم، از یک خون، از یک رگ و ریشه؛ اما خلق و خوی مان با هم فرق می کرد. هر چه معراج آرامش داشت و سر به زیر بود، من ناآرام و شلوغ بودم! هر چه او خونسرد بود و در مقابل مشکلات صبوری به خرج می داد، من زود از کوره در می رفتم و در پیچ و خم زندگی، بی تابی نشان داده و عصبانی می شدم. او حرف گوش کن بود و مطیع پدر و مادر و من درست در نقطه مقابلش، لج باز و بهانه جو!

او کار را عار نمی دانست. هر وقت می توانست به یاری پدر شتافته و در تأمین معاش خانواده تن به کارگری می داد و من از نگاه خود، جز کارمندی و پشت میز نشینی را کار نمی دانستم. گاهی وقت ها احساس می کردم دیواری ضخیم بین من و معراج وجود دارد. او انگار در عالمی دیگر سیر می کرد و من دنیای خودم را داشتم. برخلاف برادر دیگرم که با او حسابی عیاق شده بود من بین خودم و معراج فاصله ای را احساس می کردم و برای همین دنبال راه خودم بودم.

با این حال به حکم برادری و بزرگتری، محبتش را از من دریغ نمی کرد. از همان کودکی سعی می کرد هوای مرا داشته باشد. با همه خواهر برادرها این طور بود. با همه رابطه ای مخصوص داشت و مراقبشان بود.

پدر یکبار از دستم عصبانی بود و می خواست کتکم بزند! معراج زود آمد، دستم را محکم گرفت و کشید و گفت: فرار کن!

با هم دویدیم. دستم در دستم او بود و می دویدم تا سایه تهدید و غضب پدر از سرم دور بماند.

او اصلاً به فاصله ای که من بین خودمان احساس می کردم توجهی نشان نمی داد. هر جا که می توانست دستم را می گرفت.

پدر رسم نیکی در خانواده بنا گذاشته بود. او مردی معتقد بود و دوست داشت شئونات اخلاقی و آداب و رسوم دینی در خانه اش برجسته باشد. شب های جمعه می نشستیم با صدای بلند قرآن می خواندیم. معراج تسلط خوبی به متون و قرائت قرآن و قواعد صوت و لحن داشت. صدایش هم خوب و زیبا بود. جوری قرآن می خواند که به دلمان بنشیند و به فراگیری آن علاقمند شویم. هر بار از قرائت او نکته ای را می آموختم. همین مسأله باعث شد که در دوران تحصیل همیشه نفر اول مسابقات قرآنی مدرسه باشم.

معراج خودش اهل شوخی و خنده بود. جایی می نشست لبخند را بر لبها می نشاند. همنشینی با او برای همه لذت بخش بود. با این حال مواظب بود لابه لای شوخی و خنده و بذله گویی هایش کسی را نرنجاند و گناهی مرتکب نشود. گاهی که حواسم نبود و شوخی را به تمسخر و تحقیر کسی کشانده و یا غیبتی انجام می دادم، رنگ و رویش عوض می شد. گاهی جمع را به بهانه ای ترک می کرد. گاهی مرا کناری می کشید و به آرامی و دوستانه تذکر می داد. او با رفتارش به ما می آموخت می توان شاد بود؛ اما گناه نکرد.

حجب و حیایش واقعاً دیدنی بود. به همه احترام می گذاشت، حتی کسانی که لایق احترامش نبودند. نام هر یک از دوستانش را که می خواست صدا بزند با پیشوند "آقا" همراه بود، حتی اگر همان ها او را فقط به نام کوچک صدا می زدند.

بعد از اتمام تحصیلات متوسطه تصمیم گرفتم وارد نیروی انتظامی شوم. برادر دیگرم از من خواست با معراج مشورتی داشته باشم. به هر حال او چند پیراهن بیشتر از من پاره کرده بود و تجربه کار در نیرو را داشت. فکرش را هم نمی کردم با این تصمیم من مخالفت کند. معراج وقتی فهمید از من خواست چند ساعتی با هم قدم بزنیم. دستم را در دستش گرفت. درست مثل ایام کودکی که می خواست مرا از کتک خوردن نجات بدهد، خیلی ساده و صمیمی بی آنکه احساس کند فاصله ای بین ما وجود دارد. چقدر آن لحظات شیرین بود. دست در دست هم قدم زدیم. دو سه ساعتی در مزار باباطاهر، گفتگو کردیم. معراج از تجریباتش می گفت. پیشنهادش این بود که درسم را ادامه بدهم، مدرک تحصیلی مناسبی که گرفته و مدارج علمی بالا را که طی کردم بعد بروم سراغ استخدام در نیروی انتظامی تا اینطوری از موقعیت شغلی بهتری برخوردار شوم. او رو حیات مرا می شناخت و می دانست تحمل بعضی سختی ها را ندارم. حرفهایش درست و منطقی بود. هر چند توی گوش من فرو نرفت و به آن عمل نکردم و بعدها وقتی سختی های دوره آموزش را چشیدم پی به نصیحت خیرخواهانه او بردم و حسرت خوردم. به این نتیجه رسیدم هر جای زندگی که به دلسوزی های او توجه نکردم، ضرر کردم.

این اواخر پول هایش را جمع کرده و ماشین دست دومی خریده بود. ماشینش ضبط و پخش نداشت. دلم می خواست برایش کاری کنم. دوستی داشتم که وعده داد ضبط بی استفاده ای که دارد را به من می رساند. من هم خوشحال و خندان که بالاخره توانسته ام برای برادرم کاری انجام دهم خبرش را به معراج رساندم. چند روزی گذشت این دوست من هر بار بهانه ای آورد و آخر هم به قولش عمل نکرد.

نمی خواستم شرمنده معراج شوم. او توقعی نداشت؛ اما خودم روی این قولم حساب باز کرده بودم. دلم نمی آمد حرفم را پس بگیرم. رفتم و از کسی پولی قرض کردم. بی آنکه به معراج چیزی در این باره بگویم ضبط ماشین را خریدم و به او هدیه دادم.

مدتی از شهادت معراج گذشت که یک شب آمد به خوابم! یکی آن طرف، کار مرا لو داده بود!! ناراحت بود که چرا به خاطر تهیه ضبط، خودم را به قرض و بدهی انداخته ام. آنجا هم به فکر من بود و هوایم را داشت.

راوی: مجید آیینی برادر شهید معراج آیینی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تحول در دستگاه امامت جمعه

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۸، ۰۴:۱۷ ب.ظ

فارغ از هر نقد و نظری معتقدم یک امام جمعه بیشتر از بیست سال نباید در جای خودش باقی بماند. البته این مسأله درباره شخصیت های معنوی و کاریزما تفاوت دارد.

نه سطح حوزه های علمیه، نه سطح فکری جامعه و نه شرایط فعلی کشور و انقلاب با شرایط بیست و سه چهار سال پیش قابل قیاس نیست.

گاه تعصب و اصرار بر حضور یک امام جمعه ضعیف در رأس هرم قدرت، جز روی کارآمدن مدیران ضعیف تر اما هماهنگ و غصب مصادر قدرت در یک شهر و بالطبع، اجحاف در حق مردم و بدبینی نسبت به نظام نتیجه ای نخواهد داشت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نماینده کدام مردم؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۲۵ ق.ظ

 

صورتش گُر گرفته بود و آتش غضب از چهره اش زبانه می کشید. معلوم بود ناراحتی و غصه حسابی به او فشار آورده است. آمد داخل اتاق، رو به روی حاج آقا نشست و همان اول کار، شروع کرد به سر و صدا و داد و بیداد و توهین و ...!

لنگ مخارج جهیزیه دخترش بود. می گفت به هر دری زده نتوانسته پول خرید جهیزیه را جور کند. می گفت از خانواده داماد خجالت می کشد که جهیزیه دخترش درست و حسابی نباشد.

بعد با عصبانیت و به تندی حاج آقا را خطاب قرار داد و گفت: شما نماینده مجلس هستی. حقوق آن چنانی می گیری. همه چیز برای شما فراهم است. راحت می خورید و می خوابید. خرتان از پل گذشته است. زندگی تان از این رو به آن رو شده. اگر ما انقلاب نمی کردیم شما شیخ ها الان باز هم باید با فقر و تنگدستی دست و پنجه نرم می کردید. حالا که مسئول شده اید فقط به فکر خودتان هستید؟ پس ما مستضعفین چه؟ حال ما را چه کسی درک می کند؟ ...

حاج آقا با آرامش و متانت اجازه داد تا او حرف هایش را بزند و دلش را خنک کند. بعد دست او را گرفت و به منزل برد تا با هم چای بنوشند.

مرد وقتی بیرون می آمد، باز هم صورتش سرخ بود. این بار اما خجالت می کشید که در صورت حاج آقا نگاه کند. وضع زندگی ایشان را که دید دیگر رمقی برای اعتراض نداشت. فکرش را نمی کرد آیت الله فاضل که نمایندگی مردم بابل در مجلس را برعهده دارد و در مقام تولیت مدرسه فیضیه، وجوهات بسیاری در اختیارش قرار می گیرد در خانه اش حتی فرش هم نداشته باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چراغ بقیع هم روشن می شود

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۸، ۰۸:۱۹ ق.ظ

مگر کسی باورش می شد روزی راه کربلا باز شود؟ مثل خواب می ماند و یک رویا بود این که کسی ساکش را ببندد و روی کولش بیندازد و عطر و گلابی بزند و برود زیارت کربلای معلا.

یک پیرمردی بود در هیات که میگفتند در جوانی اش یعنی سالهای قبل از پیروزی انقلاب، به سفر کربلا و نجف رفته. مداح می خواست حالی به مجلس بدهد اسم او را صدا می زد و شاهدی می آورد بر اینکه ایوان طلای نجف صفایی دارد و ...

وصیت نامه های شهدا مملو بود از حسرت بازگشایی راه کربلا و زیارت ضریح شش گوشه حسین علیه السلام. شهید کتابی در گلزار شهدای قم دفن است. در وصیتنامه اش نوشت آرزو دارد راه کربلا باز شود، کنار حرم اباعبدالله یک قهوه خانه بزند و به دست زوار حضرت، چای صلواتی بدهد.

محمد مصطفی پور آرزوی دل خود  و همرزمانش را قبل از شهادت، روی پیراهنش نوشت که: آنقدر غمت به جان پذیریم حسین تا قبر تو را بغل بگیریم حسین

سید حسن علی امامی برای شناسایی که رفت و دوربین انداخت، چشم بصیرتش از آن فاصله بسیار، به ضریح مولا باز شد و وقتی دید آنچه می بیند از نگاه همراهانش پوشیده است فهمید تحقق این رویای دیرینه، همان بشارتی است که پیوست او به اصحاب اباعبدالله را نوید می دهد.

بالاخره راه کربلا هم باز شد و ایستگاه های صلواتی و پذیرایی از زوار هم راه افتاد و ظرف یکی دو هفته چند میلیون نفر دور شمع ضریح آقا جمع شده و بر سر و سینه می زنند و ...

الغرض؛

بقیع هم آباد خواهد شد. این یک رویا نیست. روزی می رسد که برای چهار امام مظلوم و خفته بقیع، ضریح می سازیم و از مسجد النبی مدینه تا حرم چهار غریب بقیع، دسته میرویم و سینه می زنیم. از سمت مسجدالنبی، مزار ام البنین را همان ابتدای ورودی بقیع گذاشته اند که به حکم حال دلش، خوشآمد گویی عزاداران و زوار بقیع به عهده او باشد و سینه زن ها هم با یاد او و به بهانه او، دم حسینی بگیرند و شور ابالفضلی به پا کنند. دور نیست آن روز که از مأذنه های بارگاه بقیع، روضه مادر بی نشانمان را بشنویم و بلند بلند، آزاد و رها ضجه و گریه سر بدهیم. بقیع هم آزاد خواهد شد، بإذن الله تعالی.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حق با حسن بود!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۱۵ ق.ظ

 

آن بزرگواری که اصرار داشت رحیم پور ازغدی را به خاطر پرسش از نسبت حوزه با انقلاب اسلامی و به چالش کشیدن حوزه ای که هنوز تراز انقلاب اسلامی قرار نگرفته و گاه سمت و سوی سکولاری دارد، دیگر برای سخنرانی به نمازجمعه راه ندهند اخیراً دولت روحانی را که از قضا در اجرای دستورات نظام سلطه در عرصه های اقتصادی و فرهنگی و سیاسی کم نگذاشته و کشور را به تعطیلی کشانده و با نگرش های لیبرالی، مدیران فاسد و ناکارآمد را روی کار آورده و ... دولتی موفق و مورد حمایت دانست!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

غربت مجاهدان

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۴۱ ق.ظ

یکی از رهبران عصائب اهل الحق در جنوب عراق ترور شد

 

این هم از غربت حزب الله ست که اعتبار و امنیت و توسعه یک حکومت را با جان فشانی و نبرد و غیرت، تضمین می کند و بعد در ازای نارسایی و ناشایستگی دولت ها و حکومت ها سیبل اعتراض ها قرار می گیرد.

بچه های عصائب اهل الحق، نقش برجسته ای در سرکوب داعش خبیث ایفا کرده و با مجاهدت خون بار خود حکومت عراق را تثبیت نمودند. حالا در اوضاع نابسمان عراق فتنه زده، اولین قربانیان آشفته بازار دولت و ملت، همین بچه های عصائب هستند. شهادتشان مبارک.

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شوخی با تیتر روزنامه ها

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۳۳ ق.ظ

 

جام جام: چرا بازار طلا دیگر سکه نیست

 

برا اینکه امسال انتخابات داریم بعدش ببین چجوری از دماغ مردم در میارن

 

 

ایران به نقل از رییس جمهور: به مردم می گویم چه کسی کشور را تعطیل کرده است

 

خود مردم تعطیل کردن پدرجان، با رأی دادن به تو الان کلی بیکار روی دست مملکت باد کرده

 

 

کار و کارگر به نقل از رییس جمهور: اقدامات نمایشی برای مبارزه با فساد به درد مردم نمی خورد

 

راست میگه بخدا، داداشش رشوه گرفت محکوم شد دو ساعت رفته زندان سر زده بعد مرخصی گرفته اومده بیرون، این نوع مبارزه ها نمایشی نیست؟

 

 

جمهوری اسلامی: انتقاد آیت الله سبحانی به طرح تعطیلی پنج شنبه ها

 

البته یادمون نره خود حوزه های علمیه پنج شنبه ها تعطیلن

 

 

عصر ایرانیان: تکذیب ادعای آقای معاون اول!

 

به پیر به پیغمبر نشر اکاذیب برای روزنامه ها و رسانه های مجازی و حقیقی و شبنامه نویس ها و همه شهروندان عادی جرمه و مجازات داره، چرا تا یکی گردنش کلفت میشه هر چی دروغ بگه دیگه کاریش ندارن من نمیدونم

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نمی از یم اختلاس!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۱۴ ق.ظ

 

این تازه "شبنم" نعمت زاده بود که چند صد میلیارد به مملکت خسارت زد؛

ببین اگه باران نعمت زاده بود دیگه چکار می کرد!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پهلوان فوتبالی!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۵۷ ب.ظ

دو سه هفته ای بود که موقع تمرین، جوان محجوبی را می دیدم که می آمد کنار زمین می ایستاد و تمرین بچه های تیم را نگاه می کرد. یک روز قبل از تمرین آمد کنار من و خودش را معرفی کرد. می خواست بیاید کنار تیم ما و بازی کند. اجازه دادم کمی بازی کند تا محکش بزنم. بازی اش خوب بود و نشان می داد یک ورزشکار جدی و حرفه ای است. در چند پست مختلف او را بازی گرفتم. هر جا می ایستاد در راستای اهداف تیم بود. بی آنکه اعتراض کند و مدعی شود تخصصش در فلان پست فوتبال است سر جایش قرار می گرفت و با تمام قدرت و تمرکز بازی می کرد. موقع بازی حواسش فقط به مسابقه بود، کار جمعی را بلد بود. با این که جوانی آرام و با وقار و ادب بود؛ اما در کارش جدیت داشت. بچه های تیم هم زود با او دوست شدند و از این که یک هم بازی خوب و جدی و با اخلاق دارند خرسند بودند.

فوتبال کردستان استعدادهای فراوانی در خودش دارد. هر چند هنوز نتوانسته در سطح کشوری بدرخشد. معراج یکی از همان جوان هایی بود که اگر می خواست می توانست به سطوح بالاتر مسابقات فوتبال هم برود. ورزش را هدف نمی دانست و به عنوان یک سرگرمی و عنصری برای نشاط آفرینی و موفقیت در سایر امور زندگی به آن نگاه می کرد.

اخلاق و رفتار او برای همه الگو بود. زمین فوتبال، بزرگ است و گاه وسط بازی، صدا به صدا نمی رسد. برای همین است که داد زدن در فوتبال به یک امر عادی تبدیل شده است. معراج اما حواسش بود احترام بزرگتر و مربی خودش را نگه دارد. گاهی تا به تمرین برسد، آمده بودیم وسط زمین و کار را شروع کرده بودیم. می آمد لب خط می ایستاد، بی صدا دستش را می آورد بالا تا از من اجازه بگیرد و بعد وارد زمین شود. خیلی از مواقع متوجه حضورش نمی شدم. همین طور آرام و بی صدا می ایستاد تا بالاخره یکی از بازیکن ها مرا متوجه حضور او می کرد. این نجابتش را دوست داشتم. آرامشش را، خونسردی اش و ...دلنشین بود. الکی هیجانی نمی شد و به خاطر برد یا باخت، داد و بیداد راه نمی انداخت. اخلاق او روی بقیه هم تأثیر داشت و باعث شد که دیگر کسی به خودش اجازه ندهد زود از کوره در رفته و حرفی نا به جا بگوید. اگر روحیه پهلوانی را مخصوص ورزش های باستانی ندانیم باید اعتراف کرد که معراج آیینی یک فوتبالیست پهلوان بود.

زود جذب تیم شد و در مسابقات باشگاهی کردستان شرکت کرد. با تیم مریوان مسابقه داشتیم. این بازی آخر مهم نبود و حالت تشریفاتی داشت. تماس گرفتم و وقتی فهمیدم بانه نیست گفتم لزومی ندارد که بیاید. اما آمد و خودش را رساند تا حتی در بازی تشریفاتی هم تیم آربا خوش بدرخشد. این آخرین بازی لیگ بود و باید به تعطیلات می رفتیم. بیرون زمین از بچه ها خواستم در سری جدید مسابقات هم سعی کنند در همین باشگاه بمانند و کنار هم باشیم. هر کسی چیزی می گفت. هر کس برای خودش برنامه ای داشت. معراج هم نگاه عمیقی کرد و گفت: شاید دیگر اینجا نباشم. بعد مکثی کرد و ادامه داد: هر جا که باشم مطمئن باشید که به یاد شما هستم و دوستتون دارم.

دلخوشی ام به همین وعده اوست. امیدوارم در بهشت به یادم باشد.

شهید معراج آیینی به راویت: آقای معتمدی، مربی تیم آربا بانه

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دم مهدی ترابی گرم!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۴۹ ب.ظ

یک زمانی استادیوم فوتبال، ابزار اپوزسیون بود. دشمن تلاش می کرد از دورهمی جماعت تماشاگر که اغلب از اقشار ضعیف جامعه بودند بهره برده و گوشه ای از اهدافش را به کرسی بنشاند. یادمان نمی رود اوایل دهه هفتاد گاهی کارگردان تلویزیونی مجبور بود صدای پخش مستقیم بازی های مهم فوتبال را قطع کند تا مثلا صدای اکبرشاه گفتن های مردم به گوش نرسد.

صحنه اما عوض شد.

در اوج فتنه کور 88 دشمن نتوانست از صندلی های صدهزار نفری استادیوم طرفی ببندد.

شعار خلیج فارس ایران، ندای جمعی لشکر علاقمندان فوتبال در حمایت از سیاست های کشورشان قرار گرفت.

یکی مثل شایان مصلح پرچم یا رقیه را در زمین دور می داد.

یکی مثل علی علی پور بعد از هر گلی که میزد تصویری از شهدا به خصوص شهدای مدافع حرم را به نمایش می گذاشت.

مهدی طارمی برای دشمن خط و نشان می کشید.

یکی مثل محمد انصاری هم یاد و نام شهدا را هر جا که رسید بر سر دست گرفت.

مهدی ترابی شعار حمایت از رهبری را در اوج سیاه نمایی و مسموم سازی رسانه ای دشمن به رخ جهانیان می کشد و ...

دم همه ورزشکاران با غیرت و وطن دوست گرم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اوقاف و جشنواره کن!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۴۰ ب.ظ

معروف است اگر هنرمندی بخواهد اثرش در جشنواره های بین المللی دیده شود باید سمت و سویی را رعایت کند که خوشایند داوران و سیاستگذاران این جشنواره ها قرار بگیرد. به طور مثال از نگاه غرب، زندگی مردم کشورهای جهان سوم باید در فضایی سیاه نشان داده شده و هر نوع حس عزت و استقلال طلبی در آنها سرکوب شده باشد و ... شاهد هستیم که بسیاری از هنرمندان به خصوص در عرصه سینما با طمع نسبت به کسب جوایز بین المللی به تحقیر ملت خود می پردازند و عملا به نیابت از بیگانه با بودجه فرهنگی کشور خود به مملکت خویش جفا می نمایند.

حالا شده است حکایت رفتارهای جهت دار بعضی مسئولان اوقاف و سازمان تبلیغات در بعضی از شهرها.

به نحوه تقسیم بودجه های حمایتی این دو اداره برای هیئت های مذهبی که نگاه کنیم گاه شاهد همان سیاستگذاری اقتدارگرایانه خواهیم بود. این رویکرد که هیئات مذهبی منتقد یک امام جمعه و بستگانش اصلا در توزیع بودجه های حمایتی دیده نشوند و یک هیئت پرمخاطب و موفق که هنوز به استانداردهای پاچه خواری نرسیده یک پنجم یک هیئت مطیع و هماهنگ حمایت شود در راستای علاقه ارگان ها به استفاده از بودجه های فرهنگی در راستای تقویت کانون های قدرت ارزیابی می شود.

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آزادی ابزاری بیان!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۲۹ ب.ظ

اصلاح طلبان بابل در آستانه تاسوعا و عاشورای حسینی مجلسی به میزبانی یکی از اعضای مستعفی شورای شهر پرحاشیه بابل در یکی از مساجد بازار با سخنرانی مصطفی کواکبیان برگزار کردند.

شنیده شده در این مراسم جناب سخنران که ظاهرا توسط عناصری خاص تحریک شده بود نسبت به اظهار نظر ائمه جمعه در رفتار نمایندگان واکنش نشان داده و بیان داشت که امام جمعه چه حقی دارد در کار نماینده دخالت می کند؟!

چنان که مستحضرید شعار سیاسی جماعت اصلاح طلب در ایام انتخابات همیشه حول محور آزادی بیان بوده اما حضرات به محض جلوس بر اریکه قدرت با پشت پا زدن به ژست های انتخاباتی راه انتقاد را حتی بر صاحبان تریبون هم می بندند چه برسد به شهروندان عادی.

نکته بعد این که با منطق امثال این اقایان می شود اینطور هم گفت که به نماینده چه ربطی دارد که در کار امام جمعه دخالت کند؟ امام جمعه حق دارد امر به معروف و نهی از منکر کند واین موضوع ربطی به نمایندگان ندارد.

و نکته دیگر این که جناب آقایان فرماندار و معاون حاشیه دار او و سایر ارکان قدرت در جبهه اصلاحات که موقع تقسیم پست برای بزرگان شهر نوشابه باز می کنند حواسشان باشد و حواسمان هست که وقتی در خلوت می روند آن کار دیگر را انجام داده و حقیقت خود را در میتینگ های سیاسی به خوبی آشکار می سازند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ارزش قضایی گزارش فتا

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۳۲ ب.ظ

#صورت‌جلسه #نشست‌قضائی با موضوع میزان #اعتبار‌قضایی نظرات کارشناسان #پلیس‌فتا در #پرونده‌های‌کیفری

 

 

📘 برگزار شده توسط

استان قم/ شهر قم

 

تاریخ برگزاری:

۱۳۹۷/۰۸/۲۴

 

🔹 پرسش:

 

اعتبار قضایی نظرات کارشناسان #پلیس فتا در پرونده‌های کیفری تا چه میزان است؟

 

️ نظر #اکثریت:

 

    اقدام پلیس‌فتا و تنظیم صورتجلسات آن نهاد، صرفاً به عنوان بخشی از اقدامات ضابطین بوده و در ردیف اقدامات سایر واحدهای #نیروی‌انتظامی است و #گزارش #مرجع‌انتظامی براساس عملیات علمی و فنی در #کشف‌جرم محسوب می‌گردد؛ لذا متهمان می‌توانند درصورت عدم پذیرش اتهامات مندرج در گزارش پلیس فتا، تقاضای #ارجاع #پرونده را به #کارشناس‌رسمی و متخصصین مربوط نمایند و نظر کارشناسان رسمی در مخالفت با مفاد گزارش پلیس فتا باعث تزلزل در مفاد گزارش و جریان #اصل‌برائت خواهد بود.

 

️ نظر #اقلیت:

 

    گزارش پلیس فتا اگر چه در قالب گزارش یک مرجع انتظامی است؛ ولی #مستند به #کارشناسی برخی از پرسنل آموزش‌دیده است که می‌تواند به عنوان یک #نظریه‌کارشناسی تلقی گردد؛ اما در هر حال #متهم #حق #اعتراض به آن و تقاضای ارجاع امر به #هیئت‌کارشناسان‌رسمی را در خارج از دایره نیروی انتظامی دارد.

 

️ نظر #هیئت‌عالی:

 

    نظریه #اکثریت صحیح می باشد و نظریه مامورین پلیس فتا همان‌گونه که در نظریه اکثریت هم ذکر شده است، صرفاً به عنوان بخشی از اقدامات #ضابطان‌دادگستری می باشد./سامانه‌نشست‌های‌قضایی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چیزی شبیه کشک!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۱۱ ب.ظ

حسین فریدون فارغ از اینکه حکم صادر شده دادگاه چقدر با جرمش تناسب داشت، ساعاتی بعد از ورود به زندان، مرخصی گرفت و رفت دنبال کارش.

مشایی و بقایی هم فارغ از اینکه حکم صادر شده دادگاه چقدر با اتهامشان تناسب داشت، مدت هاست که در مرخصی و خارج از زندان به سر می برند.

حسن عباسی اما اتهامش تضییع حقوق مردم نبود، حرفی زد که به مذاق وزیر غیر حرفه ای اطلاعات خوش نیامد. او همچنان در زندان است و خبری از مرخصی و ... نیست.

عدالت تا زمانی که انسان های مستقل و غیر وابسته نتوانند امتیازی مشابه وابستگان جریان های سیاسی داشته باشند، چیزی شبیه کشک است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دولت و تدبیر

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۴۰ ب.ظ

چه تدبیری از این بالاتر درست در ایام اربعین که فضای عمومی جامعه در حول مسائل مربوط به سفر اربعین است، دولت قیمت نان را افزایش دهد، چنان که بارها قیمت آب و برق و گاز مصرفی مردم را افزایش داد، و بر خلاف قانون، نه تنها در ازای گرانی موارد فوق، یارانه مردم را افزایش ندهد بلکه اقدام به قطع یارانه نزدیک به 25 میلیون نفر نماید و صدایی هم از نمایندگان مجلس و رسانه ها و ... حتی در حد شوی تبلیغاتی بلند نشود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اربعین، کربلای دمشق

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۳۶ ق.ظ

 

انگار هنوز طعم آن میوه آبدار و شیرین زیر زبانش بود. با خوشحالی خوابش را برایم تعریف کرد. می گفت: از درختی زیبا، گلابی رسیده و شیرینی را چیدم و خوردم. ذوق زده بود. من هم احساس کردم خواب خوبی دیده است. برای تعبیرش خواستم حرفی زده باشم. ناگهان این عبارت به ذهنم رسید و گفتم: میوه بهشتی!

داشت برای سفر اربعین آماده می شد که این خواب را دید. گاهی وقت ها آدم ها وقتی می خواهند کارهای خوب انجام بدهند، خواب های خوب هم می بینند. پیش خودم گفتم کربلا هم بهشت است و توفیق زیارت بارگاه امام، هدیه ای از این باغ بهشتی.

یک هفته گذشت که آمد و گفت: کارم درست شد؛ دیگر باید بروم. تعجب کردم. گفتم: کارت که درست شده بود. نفهمیدم منظورش به سفر اربعین نیست.

بی مقدمه برایم توضیح داد از مدت ها قبل بی آن که به من چیزی بگوید، داشت کار اعزامش به سوریه را پیگیری می کرد. اسمش جزو اولویت های اول نبود. اما وقتی اعزام یکی از نیروها لغو شد او با هر زحمتی بود موافقت فرماندهانش را جلب کرد.

حق داشتم از شیندن این خبر یکه بخورم. سوریه آبستن حوادثی مرگبار بود. من به عبدالصالح دل بسته بودم و طاقت دوری اش برایم سخت بود؛ چه برسد که بخواهم هر آن انتظار خبری ناگوار را از میدان جنگ داشته باشم. محمد حسین هم کوچک بود. از حال و روز خانواده های شهدا با خبر بودم و می دانستم زندگی دشواری را می گذرانند. هم در بستگان نزدیک ما و هم در بستگان نزدیک صالح، شهدایی وجود داشتند. پدر من هم از رزمندگان قدیمی جنگ بود که همیشه با علاقه پای خاطراتش می نشستم و با دقت به حرف هایش گوش می دادم. بین و من صالح همیشه حرف از شهدا و شهادت بود.

با این حال هنوز خودم را برای این حال و هوا آماده نکرده بودم. هر بار که حرف از خانواده های شهدا به میان می آمد نخستین سوالی که ذهنم را به خود مشغول می داشت وضعیت این خانواده ها در خلأ وجود عزیزانشان بود.

صالح که دید دلم انگار به رفتنش راضی نیست شروع کرد به مقدمه چینی و استدلال آوردن. حق با او بود. مسلمان واقعی نمی تواند در مقابل مظلومیت دیگران بی تفاوت باشد. دفاع از حق، مرز و جغرافیا نمی شناسد. مردم سوریه اعم از سنی و شیعه در فجیع ترین وضعیت انسانی به سر می بردند. کودکان معصوم و بی دفاعشان هر آن در معرض قتل عام قرار داشتند و ...

حرف هایش مرا به فکر فرو برد. با خودم گفتم اگر مانع رفتن او و عمل به تکلیفش بشوم فردای قیامت جواب عمه سادات را چه بدهم؟ این همه روضه رفتم و در مصایب اهل بیت اشک ریختم؛ حالا که وقت عمل رسیده بخواهم در حقشان کوتاهی کنم؟

گفتم: راضی ام به رضای خدا. گل از گلش شکفت.

از طرفی به خودم تلقین می کردم که چون مربی آموزشی است لابد او را به خط مقدم نمی برند تا بتواند در فضایی آرام به آموزش نیروها بپردازد و ...

درست همان روز که باید به کربلا اعزام می شد، به سوریه رفت. صالح داشت خودش را به کربلای اباعبدالله می رساند.

اصلاً انگار نه انگار که خواب آن میوه بهشتی را برایم تعریف کرده بود. همه چیز از یادم رفت. موقع اعزام، آرام بودم. او هم آرام بود. فقط مادر صالح بود که اشک می ریخت و برای پیروزی و سلامتی اش دعا می کرد. وقت خداحافظی، برگشت و انگار که بخواهد آخرین و مهم ترین حرفش را بزند از من خواست تا در تربیت محمدحسین سنگ تمام بگذارم و او را مدافع اسلام و اهل بیت بار بیاورم.

راوی: همسر شهید عبدالصالح زارع

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فقاهت و اخلاق

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۵۵ ق.ظ

دوام اسلام و قوام حوزه های علمیه منوط به تقویت دو مؤلفه علم و تقواست. اسلام مکتب علم است و از دیر باز، کرسی های علمی مکتب اسلام، برتری این را در همه ابعاد نسبت به سایر ادیان به اثبات رسانده است.

از سوی دیگر، وجود علمای مهذّب، جلوه ای از یک الگوی رفتاری مناسب را به عموم طبقات جامعه ارائه داده و جاذبه ای شیرین و معنوی را برای تشنگان معارف حق به وجود آورده است. این دو مؤلفه را باید شاخصه اصلی دین اسلام و علما و مروّجان آیین شریعت دانست. انقلاب اسلامی که خاستگاهی جز دین و آرمان های مقدس اسلام ندارد نیز به این دو عنصر حیاتی نیاز مبرم دارد. نظام اسلامی به اقتضای ماهیت خود باید نظامی مبتنی بر علم و اخلاق باشد و هنجارهای الهی همواره باید به عنوان خطوط قرمز آن محسوب شود.

برای حفظ و تقویت این دو مؤلفه مهم، حوزه های علمیه باید در پی تربیت دانش آموختگانی باشند که در تحصیل علم و تهذیب نفس، ممارستی شگرف داشته تا بتوانند رسالت ذاتی خود در اجرای منویات دین و عمل به احکام الهی را به بهترین صورت ممکن به انجام برسانند.

طلبه تراز انقلاب اسلامی، به هیچ بهانه ای حتی کار برای انقلاب و حضور در صحنه اجتماع نباید از استحکام بنیه های علمی و ریشه های معرفتی خود غفلت بورزد. انقلاب اسلامی برای آن که بتواندد قله های سربلندی و افتخار را در پهنه گیتی در نوردیده و ایده راهگشای مردمسالاری دینی را به عنوان نسخه نجات بخش برای نظام سازی صحیح و ایجاد حاکمیت های مبتنی بر منافع دنیوی و اخروی مردم به سراسر جهان ارائه بدهد نیازمند اسلام شناسان و علمای آگاهی است که احاطه و نگاهی ژرف نسبت به علوم دینی داشته و خود نیز در صحنه عمل، اخلاق و رفتاری مبتنی بر توصیه های تربیتی دین داشته باشند. از این رو فقاهت و اخلاق را باید دو عنصر سرنوشت ساز در تأمین زیرساخت های تمدن جهانی اسلام دانست و نسبت به تقویت آن اهتمامی ویژه نشان داد.

این نکته را هم باید در نظر داشت که امروز به برکت حضور چشمگیر رسانه در زندگی خصوصی مردم و وسعت ارتباطات اجتماعی، هجم گسترده ای از سیاه نمایی ها و تخریب ها بر ضد دین به راه افتاده و منجر به آن شده که سطح توقع از روحانیت بیش از پیش در جامعه ارتقا یابد. امروز روحانیت در زیر ذره بین مردم قرار داشته و رفتار و گفتار این قشر همواره مورد رصد دوست و دشمن قرار دارد. طبیعی است به همان میزان که وجود یک روحانی ناآگاه با رفتاری دور از شأن منادین دین می تواند ضربه ای سخت بر پیکره اعتماد عمومی نسبت به حوزه های علمیه وارد سازد، حضور و درخشش عالمان صاحب فضل و آگاه که سیره اهل بیت علیهم السلام را پیشه خود ساخته اند در تعمیق باورهای جامعه نسبت به حقایق دین تأثیر به سزایی خواهد داشت.

"عزیزان! طلاب جوان! فضلا! توجه کنید که حوزه‌ی علمیه - همان‌طور که امام(ره) مکرر فرمودند - قاعده‌ی نظام جمهوری اسلامی است و همه چیز روی این قاعده بنا شده و دوام خواهد یافت. این قاعده باید محکم باشد. استحکام این قاعده، با تضمین سه عنصر اصلی امکانپذیر است، و هر کدام از آنها نباشد و یا کم باشد، این قاعده متزلزل خواهد شد، و اگر قاعده متزلزل شد، طبیعتاً همه‌ی آنچه که بر او سوار است، تکان خواهد خورد...اولین عنصر، فقه است...عنصر دوم، تهذیب و اخلاق است. روزی به اتفاق جمعی از فضلای بزرگ در خدمت امام(ره) بودیم. در آن محفل، از حوزه‌ی قم صحبت شد. یکی از بزرگان اساتید و علمای اعلام قم که مورد احترام و قبول همه‌ی ما هستند، در آن جلسه به امام عرض کردند که شما نسبت به قم، توجه و عنایت داشته باشید. آن روز امام(ره) فرمودند که این چیزها لازم نیست؛ شما اگر فقط به ابقای دو عنصر در حوزه‌ی قم توجه کنید، همه چیز حل خواهد شد: اول، فقاهت است - که گمان می کنم تعبیر ایشان این بود که مواظب باشید شعله‌ی فقاهت فروننشیند - و دوم، اخلاق و تهذیب است. ما اگر مهذب باشیم، خواهیم توانست هستی خود را در خدمت اسلام و نظام اسلامی قرار دهیم؛ ولی اگر مهذب نباشیم، آنچه که داریم، در خدمت قرار نخواهد گرفت و چه بسا که در جهت عکس هم قرار گیرد".۱۳۶۸/۰۳/۲۲ بیانات در مراسم بیعت طلاب و روحانیون

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اقدام خنده دار فتای بابل!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۳۱ ق.ظ

وقتی ادمین کانال آمدنیوز دستگیر شد طبیعتاً مدیریت کانال نیز به دست مأموران امنیتی افتاد و در صفحه اصلی آن پیامی درباره شناسایی ادمین و انسداد کانال از سوی اطلاعات سپاه منتشر گردید.

مدتی پیش پلیس فتای بابل هم مدعی شناسایی ادمین یکی از کانال های تلگرامی منتقد گردید. سیم کارت و گوشی متهم حدود یکماه در اختیار پلیس فتا قرار داشت؛ اما کانال همچنان به فعالیت خود ادامه می داد! جالب این که در آن زمان هر کانال تنها توسط یک ادمین قابل مدیریت بود!

کانال مذکور البته همچنان به فعالیت خود ادامه می دهد و فتا هم به رغم آنکه این گزارش ناشیانه اش دستمایه طنز فعالان فضای مجازی قرار گرفته هنوز حاضر به عذرخواهی و اصلاح آن برنیامده است.

دوستان ناواردی که مدتی قبل اقدام به ارسال این گزارش غیر فنی به دادگستری نموده اند آیا می دانند با دردسرهایی که برای یک شهروند تا مرحله اثبات بی گناهی اش ایجاد می کنند علاوه بر آن که اعتبار و آبروی دستگاه انتظامی را به سخره می گیرند روزی بابت تضییع حق الناس، چوب خدا هم در آستینشان فرو خواهد شد؟!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شورای رسوا به وقت طلبکاری!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۳ ق.ظ

عضو رسوای شورای شهر، با دوربین مطرح شد، با دوربین رأی آورد و با دوربین هم زمین خورد!

اگر چه بعد از جریان رسوایی اخلاقی، مدتی تلاش داشت کمتر مقابل دوربین ظاهر شود؛ اما این روزها به هر بهانه ای دوباره در برابر رسانه ها حضور یافته و به مصاحبه و رد و تأیید و اظهار نظر پیرامون مسائل شهری می پردازد.

عضو رسوای شورای شهر که دامنه فساد او به گوش همه ایرانیان و فارسی زبانان مقیم سراسر جهان رسیده است پس از مهندسی افکار صاحبان نفوذ، این روزها سیگنال هایی را از سوی دستگاه قضا و نهادهای نظارتی مبنی بر اکتفا به اجرای حکم شلاق و عدم اخراج خود از شورا دریافت نموده و دوباره با اعتماد به نفس و روحیه ای طلبکارانه با انتقاد از شهردار متصل به کانون قدرت، در حال قهرمان سازی از خود برآمده است.

او توانست با مهندسی تحسین برانگیز خود کاری کند که مدعی ترین گروه میراث داری شهدا از او که علنا با نامگذاری بسیاری از اماکن عمومی به یاد شهدا مخالفت ورزیده، حمایت نمایند!

او توانست با مهندسی تحسین برانگیز خود کاری کند که مدعی ترین گروه عدالت خواه شهر با انگیزه انتخاباتی از او که مصداق قانون شکنی و دهن کجی به احکام شرع است به حمایت برخیزند!

او توانست کاری کند که با انتخاب شهرداری غیرمتخصص اما متصل به کانون قدرت، در ابتدا زبان و قلم عناصر افشاگر فساد را بند آورده و توپ را در زمین رسواگران خود بیندازد و در گام بعدی پس از تثبیت عضویت متزلزل خویش، از موضع اپوزسیون وارد معرکه شده و یکبار دیگر با زر و زور رسانه ای شبکه های نمک گیر شهردار اسبق، از خودش شخصیتی حق طلب و شجاع و مبارز بسازد و یقین بداند که این بار اگر صدای اعتراضی از تریبون روزهای تعطیل به هوا برخیزد به ظنّ حمایت از خویشان سببی، مضحکه عموم قرار خواهد گرفت.

شهروندان ما زین پس به هر بهانه ای شاهد حضور پررنگ این عضو رسوا در سطح رسانه های مجازی خواهند بود.

ضعف و تعلل دستگاه قضا و معامله گری نهادهای نظارتی و سیاست زده استان، حالا این عنصر پرحاشیه را در موضع طلب و انتقامجویی نشانده است. شهر، از این پس ماجراهایی تماشایی از رویارویی کانون های قدرت به خود خواهد دید. گویا موعد تسویه حساب زخم خورده های افشای فساد از راه رسیده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دغدغه دیگران

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۵ ق.ظ

بودن با او خستگی نداشت. انگار جز محبت و رفاقت نمی شد از او دید. رفیق با معرفت یعنی همین که نگذاری هیچ گرد و غباری روی رابطه دوستانه شما بنشیند. رفاقت معراج از جنس صداقت بود. دوستی نبود که فقط موقع خوشی ها کنارت باشد. دوستی نبود که پشت سرت حرف بزند یا بگذارد دیگری پشت سرت حرفی بزند. ظاهر و باطنش یکی بود و در خفا و آشکار یک نگاه را به تو داشت. شاد بود و با نشاط، پر انرژی بود و بدنی فرز و چابک داشت. ما بودیم و یک توپ و یک زمین خاکی. اصلاً قاعده و قانون خاصی روی بازی ما حاکم نبود. توپ را می انداختیم وسط زمین و می دویدیم دنبالش. مهم بود که شادیم و خندان و تحرک داریم و سالمیم.

این مال زمان نوجوانی بود. یواش یواش با همین استعداد و توانایی در دویدن و مهار توپ، وارد محیط حرفه ای و باشگاهی فوتبال شدیم. شکر خدا آنجا هم خوش درخشیدیم و هر دو جذب تیمی رسمی شدیم و در مسابقات رسمی شرکت می کردیم.

بودن با او خستگی نداشت. نمی گذاشت غباری بر ردای رفاقتمان بنشیند. حواسش به حساسیت های دوستانش بود. از خودش بزرگی نشان می داد. نمی رنجید و نمی رنجاند. تمام روز را هم که با هم بودیم خسته نمی شدیم. تا از هم جدا می شدیم و به خانه خود می رفتیم، دلمان برای همدیگر تنگ می شد. انگار مدت هاست که همدیگر را ندیده ایم! باز منتظر فرصتی بودیم، مترصد وقتی آزاد که خودمان را به زمین خاکی برسانیم و صدای سوت و پرتاب توپ و بدویم وسط زمین خدا ...

ایام بازی و مدرسه داشت به پایان می رسید. به فکر آینده افتاده بودیم. دلمان نمی آمد از هم جدا شویم. تصمیم گرفتیم هر دو به سپاه برویم. چرخ روزگار و دست تقدیر اما به گونه ای دیگر رقم خورد. من به سپاه رفتم و او به نیروی انتظامی. باز هم فرصتی دست می داد خودمان را به هم می رساندیم و لحظات با هم بودن را قدر می دانستیم. حتی مرخصی هایمان را طوری تنظیم می کردیم که همزمان باشد.

اوضاع بعضی از شهرهای مرزی اوضاع خوبی نیست. این شهرها گاه به دلیل دور بودن از مرکز و گاه به دلیل بعضی ضعف های فرهنگی ناشی از تردد همسایگان خارجی، با فقر اقتصادی و فرهنگی دست و پنجه نرم می کنند. هر دو این صحنه ها را می دیدیم و غصه می خوردیم. معراج دغدغه جوانان شهر را داشت. می گفت حیف است این بچه ها و جوان های پاک آینده شان خراب شود. حیف است به خاطر مشکل اشتغال و معیشت بخش قابل توجهی از این جوان ها جذب فعالیت های غیرقانونی و حمل قاچاق و گاه اعتیاد و فساد شوند. در تصورات دوران جوانی، آرزو داشت روزی بتواند کارخانه ای راه بیندازد و این جوان ها را سر و سامانی بدهد و نگذارد به وادی تباهی کشانده شوند. نسبت به محیط پیرامونش حساس بود و "به من چه" و "شد که شد" و ... در تفکرش جایی نداشت. دغدغه داشت که بتواند تا جایی که برایش مقدور است به دیگران کمک کند و مشکلاتشان را برطرف سازد. اگر هم دستش بر نمی آمد باز هم بی خیال نبود و لااقل غصه شان را می خورد و برایشان دعا می کرد.

چون خودش طعم فقر و تنگدستی را چشیده بود نمی پذیرفت کسی به خاطر مشکلات مالی بخواهد از خدا جدا شود.

گاهی در باشگاه چشمش به کفش های پاره بعضی بچه های کم سن و سال می افتاد. خیلی ها این صحنه را می دیدند و یا به سادگی از کنارش می گذشتند یا نهایتاً زیر لب نچ نچ می کردند و وجدانشان را با نغمه آن تسکین می دادند. معراج هر از گاه، چند کفش ورزشی نو می خرید وبا خودش می آورد. بعد جوری که کسی متوجه نشود آنها را دست من می داد که سر یک فرصت مناسب برسانم به بچه های بی بضاعت.

همسایه ای داشتیم که به دلیل مشکلات اقتصادی می خواست وسایل ورزشی اش را بفروشد اما کسی نمی خرید. فردی آمد و تنگنای او را که دید پیشنهاد داد آن وسایل را به نصف قیمت خریداری کند. مرد چاره ای نداشت. معراج فهمید. پیغام داد صبر کند. خودش آمد و آن وسایل را با این که به خیلی هایش اصلاً نیازی نداشت با قیمت مناسب و واقعی خرید تا هم گره ای از کار یک بنده خدا گشوده شود و هم حرمتش محفوظ بماند.

می دید می خواهم با خانواده جایی بروم بی آن که تقاضایی کنم سوییچ ماشینش را می داد دست من و خودش پیاده می رفت. این که کار کسی را راه بیندازد و خدمتی کند را وظیفه خودش می دانست. برای مسابقه می خواستم به تهران بروم. کفش های ورزشی معراج بهتر از کفش های من بود. باز هم بی آن که چیزی بگویم، آنها را آورد و داد دست من.

به خاطر خودش با کسی جرّ و بحث نمی کرد. خیلی راحت از حق خودش می گذشت. اخلاق یار امیرالمؤمنین و تربیت شده مکتب او، مالک اشتر را داشت. توهین به خودش را نادیده می گرفت؛ اما از حق خدا و ولایت نمی گذشت. در برابر ظلم و فساد سکوت نمی کرد.

یک بار کسی موقع بازی از روی عمد او را هل داد و صورتش محکم به نرده های اطراف زمین خورد. رنگ صورتش سرخ شده بود. هر کسی این صحنه را دید فهمید که بازیکن تیم حریف چون از نظر فنی نتوانست به معراج برسد این رفتار غیراخلاقی را نشان داد. هر بازیکن دیگری جای معراج بود از کوره در می رفت و به او اعتراض می کرد. معراج چیزی نگفت. یک نفر دیگر رفت که به آن بازیکن خاطی اعتراض کند، معراج جلوی او را گرفت، او را آرام کرد و گفت: بازی همینه، از این پیشآمدها اتفاق می افته. اما یک بار یک نفر از سر ناآگاهی یا لجاجت شروع کرد به اتهام زنی نسبت به مقام معظم رهبری و توهین به ایشان. این جا دیگر مطمئن بودم معراج کوتاه نمی آید. او روی حضرت آقا خیلی حساس بود. عصبانیتش را نشان نداد. خودش را کنترل کرد. اما سکوت هم نکرد. دست آن جوان را گرفت و به گوشه ای برد. با احترام و مستدل شروع کرد برایش توضیح دادن تا ذهنیت اشتباهش را اصلاح کند. جوان از این که دید معراج او را درون جمع، خورد و تحقیر نکرد و با منطق و احترام حقیقت را برایش توضیح داد تحت تأثیر قرار گرفت و از او عذرخواهی کرد.

معراج یک آرزوی همیشگی داشت که قسمتش نشد به آن برسد. از خدا می خواست موقعیتی فراهم شود که مقام معظم رهبری را از نزدیک ببیند و پشت سر ایشان نماز بخواند. عمرش کفاف تحقق این آرزو را نداد و همنشین شهدای کربلا شد. خدا را چه دیدید. شاید این توفیق نصیب خانواده شهید شد و آنها به نیابت از معراج، نماز عاشقانه ای را به امامت مقتدای خود به جا آوردند؛ اللهم ارزقنا.

راوی: مرتضی صادقی (از دوستان شهید معراج آیینی)

  • سیدحمید مشتاقی نیا