اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

۱۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معنویت» ثبت شده است

ارواح پوک!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۲، ۰۴:۱۱ ب.ظ

وقتی خدا را نداشته باشی، هویت نداری، گمشده ای در درونت تو را به سرگشتی و پوچی میکشاند اگر از حقیقت فراری باشی. انسان اشرف مخلوقات است. فطرت درونش او را به بزرگی و شرافت فرا میخواند اما متأثر از دنیای مصرف و تکنولوژی، وقتی انسانیت را در چارچوب بدن و هاضمه فیزیک معنا کند حس خلأ و تهی شدن از هویت، ثمره ای جز خودکشی یا میل به پوچی و تنزّل به مقام حیوانیت نخواهد داشت:

 

چندی پیش مردی اهل ژاپن که ۱۲هزار پوند هزینه کرده بود تا با دوخت لباسی شبیه سگ، او را به شکل سگ «بوردرکولی» درآورند گفت، «سگ‌های ظالم و بی‌عاطفه با من بازی نمی‌کنند و این موضوع مرا بسیار ناراحت کرده است.»

این مرد ژاپنی که «توکوسان» نام دارد، پیش از اینکه با لباس سگ «بوردرکولی» قدم به بیرون از خانه بگذارد، یک لباس دیگر سگ داشت که فقط وقتی در خانه بود، آن را می‌پوشید.

این مرد سال گذشته یک شرکت ژاپنی به نام «زپت» (Zeppet) را، که برای ساخت مجسمه‌ها و مدل‌های فیلم شهرت دارد، برای دوخت این لباس به خدمت گرفت. این شرکت لباس حیوان‌نما را در ۴۰ روز ساخته است.

او در این باره می‌گوید: «چهارپایان و به خصوص چهارپایان مهربان حیوانات مورد علاقه من هستند. در میان آنها فکر می‌کردم یک حیوان بزرگ‌تر که نزدیک به جثه‌ام باشد بهتر است، بنابراین تصمیم گرفتم تا یک سگ شوم.»

البته همان‌طور که انتظارش هم می‌رفت، توکو از زمان انتشار ویدیوهایش در رسانه‌های اجتماعی با واکنش‌های منفی بسیاری روبرو شده است. برخی می‌گویند که او به دلیل اختلال روانی باید به دنبال درمان باشد.

حالا او پس از اینکه مدت‌ها درون یک قفس می‌نشست، تصمیم گرفت به پارک رفته و به سگ‌های دیگر نزدیک شود. اما هر بار که سعی می‌کرد به سگی نزدیک شود، آنها ابتدا از دیدن او کمی تعجب می‌کردند و سپس از او فاصله می‌گرفتند که این موضوع او را بسیار ناراحت و شاکی کرده است.

مردی که لباس سگ می‌پوشید، شاکی شده که چرا سگ‌ها با او بازی نمی‌کنند

توکوسان می‌گوید، «پوشیدن لباس سگ، سرگرمی مورد علاقه من است اما دوست داشتم سگ‌ها هم مرا بین خودشان راه می‌دادند و از اینکه این اتفاق نیفتاد، ناراحت شدم.»

مردی که لباس سگ می‌پوشید، شاکی شده که چرا سگ‌ها با او بازی نمی‌کنند

  • سیدحمید مشتاقی نیا

روزها چه کاره ایم؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۲، ۰۷:۱۸ ب.ظ

تصویری از اقامه نماز رئیسی در هواپیما

 

بعضی ها گفته اند این عکس ریاکارانه است. رییسی وسط هواپیما ایستاده به نماز شب آن هم با دستاری سبز رنگ که شمایل او را بیشتر نمایشی نشان می دهد. آیا هیچ گاه تصویری از نماز شب امام و آقا و مراجع منتشر شده است؟ این ژستها به ضرر آقای رییسی است و...

بعضی هم دفاع کردند که چه اشکال دارد یکنفر عکس نماز شبش را منتشر کند و باعث ترویج آن و تبلیغ اعمال عبادی شود، کار کار عکاس است و بی خبر بوده و...

نمی خواهم وارد این دعوا بشوم. بلاخره دنیای سیاست و رسانه اقتضائات خاص خودش را دارد. اما این نکته را باید یاداور شد که بزرگان حوزه در بدو تربیت طلاب همواره بر این موضوع تاکید داشته اند که خواندن نماز شب برای طلاب واجب است. البته اجباری در کار نیست ولی به هر حال یک توصیه موکد است. به یقین بخشی از بدنه طلاب و روحانیون تنبلی نشان می هند؛ اما نباید این سنت قدیمی و تربیتی حوزه را از یاد برد طلبه ای که نماز شب نخواند طلبه واقعی نیست. حالا بماند شهدای ما که اغلب اهل خلوت شبانه بودند و گاه در وصایا و پیامهایشان تأکید کرده اند هر خبری هست در دل شب است. غاده جابر به مصطفی چمران گفت تو که گناهی نمیکنی چرا شبها از خوابت زده و سر سجاده رفته و اینطور اشک می ریزی؟ جواب داد تاجر اگر همیشه از پس اندازش خرج کند دیر یا زود ورشکست خواهد شد. باید کار کند و بر انبان داشته هایش بیفزاید. نماز شب ثروت معنوی انسان است که سلامت نفس او را تضمین می کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آدم شدن چه مشکل!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۵ شهریور ۱۴۰۲، ۱۲:۵۲ ب.ظ

7 انشا با موضوع عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل

 

یک ویژگی هایی هست که اساس و پایه شخصیت انسان قرار می گیرد.

 مثال بزنم.

زمینی که سالها محل عبور آب بوده نمی تواند جای خوبی برای ساخت دیوار باشد. مگر اینکه تفاوت و فاصله آن نسبت به زمینهای معمولی سنجیده شده و فکری برای محکم کاری و تغییر وضعیت صورت بگیرد.

انسانی که بدخواه است، اگر قاضی شود احکام بدی صادر میکند. دانشمند شود بمب اتم یا شیمیایی می سازد. عالم دین شود مردم را به جان هم می اندازد.

کسی که دنیا دوست و پول پرست است، پزشک شود بیمار را چپاول میکند، مدیر شود مال مردم را به یغما می برد، روحانی شود دین را در راستای منافعش تأویل و تفسیر میکند.

انسان عصبانی، انسان شهوت پرست، انسان اهل کرامت، آدم خودساخته و با معنویت، هر کدام در هر زمینه و رشته ای که فعالیت کنند با توجه به زیر ساخت شخصیت خود که ممکن است موروثی یا اکتسابی و... باشد میتواند سبب خیر یا مبدأ فسق و تباهی قرار بگیرد.

مهمتر از هر دین و آیین و مکتب و علم و اندیشه ای، اخلاق است که تعیین کننده سوی کاربری علم و دین و سیاست خواهد بود. قبل از آنکه عالم دینی شویم، قبل از آنکه دانشمند شویم، سیاستمدار شویم، اهل فن و حرفه ای شویم و... خودمان را بسازیم و تا حد مقدور رذیله ها را از درون خود دور سازیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دستی هست!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۲، ۰۸:۰۳ ب.ظ

 

سید آزادگان حاج سید علی اکبر ابوترابی، عارفی گمنام و سیاستمداری خودساخته بود که وجوه متعالی شخصیت ممتاز او همچنان ناشناخته مانده است. این روحانی آزاده چه در دوران اسارت و چه در طول حیات سیاسی و انقلابی و اجتماعی خود منشأ احیای فرهنگ و اندیشه دینی و نشر عملی معارف حق با رفتار و گفتار معنوی خویش بود. در خاطره ای از این دلداده کوی اهل بیت می خوانیم:

سید در مورد عزیمتش به مشهد چنین می گفت: وقتی درس دبیرستان را تمام کردم، پدر بزرگوارم به ما گفت: من

از شما می خواهم درس حوزه بخوانید. من نیز با چند نفر از همکلاسی هایم که با هم حشر و نشر داشتیم به مشهد

رفتم و به حرم حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شدم. در آنجا با امام رضا علیه السلام عهد و پیمانی بستم که زندگی خود را وقف امام رضا و آئین آن بزرگوار کنم. در مقابل از حضرت تقاضایی کردم که در شدائد و سختی ها ما را رها نکند. این عهد و پیمان گذشت و پس از تحصیل در مشهد به قم رفتم و ازدواج کردم. در آن موقع که تازه ازدواج کرده بودم، تمام دارایی من 5 تومان بود. یک شب شخصی از آشنایان در خانه ما را زد و گفت: فلانی من دچار مشکلی هستم و به هزار تومان پول نیاز دارم. نمی خواستم به سینه اش دست رد بزنم. گفتم: تا فردا به من مهلت بده ببینم چه کاری بتونم انجام دهم. هنگام سحر پیش از نماز صبح به حرم حضرت معصومه سلام الله علیه رفتم و در آنجا به بی بی متوسل شدم و عرض کردم خانم جان! من به برادر شما تعهدی دادم و در مقابل تقاضایی از حضرتشان داشتم. امروز روز اجابت آن تقاضای بنده است تا یک انسان مضطر نجات پیدا کند. نماز صبح را خواندم و مشغول تعقیبات بودم که دستی از پشت به کتف من زد و گفت: آقای ابوترابی! این پاکت مال شماست و مهلت عکس العمل به من نداد که بخواهم از ایشان تشکری  کنم. وقتی به عقب برگشتم رفته بود. پاکت را باز کردم دیدم همان مبلغی است که آن آقا می خواست. به منزل برگشتم و آن آقا آمد پول را گرفت و رفت.

حجت الاسلام علی علیدوست، کتاب ابر فیاض صفحه 21 انتشارات پیام آزادگان

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بفهم برادر

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۲، ۰۶:۴۵ ب.ظ

photo_2023-08-28_18-23-36_i33g.jpg

 

این بابا لااقل در ظاهر که طلبه است نان حوزه خورده و پول امام زمان برایش هدر رفته. هوس دلقک بازی دارد و خودنمایی یا واقعاً حالی اش نیست خدا می داند. متلک انداخته که چرا عباس موزون قرار است در دانشگاه درس آیین زندگی بدهد و او آیین مردگی را بیشتر بلد است!

کاری که عباس موزون در رمضان این سالها در سیمای جمهوری اسلامی انجام داده و معنویت و معاد را به زندگی مردم وارد کرده به اندازه کار فرهتگی صدها طلبه موثر بوده و ارزش دارد. اتفاقاً اسم برنامه اش هم بوده زندگی پس از زندگی.

این پسرک اما نمی داند که مرگ هم بخشی از زندگی است. آنانی که در این دنیا خوب زندگی میکنند زندگی ابدی شان نیز خوب و زیبا خواهد بود. آیین زندگی، آیین مردگی هم هست، مرگ نه به معنای پایان هستی که خاستگاه مادی و بینش حیوانی دارد؛ مرگ باوری به معنای ورود خدا در لحظات زندگی، اعتقاد به حساب و کتاب قیامت و زمینه سازی برای حیات طیبه جاودانه در پیشگاه مبدأ هستی. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک آمار وحشتناک

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۴۲ ق.ظ

این آمار وحشتناک نشانه بروز یک مشکل جدی فرهنگی است.

پناه بردن این حجم عظیم از جامعه به سیگار چه ناشی از مشکلات روحی باشد و چه از سر تقلید از رسانه، علامت یک معضل فرهنگی دردناک است که تلاش برای رفع آن مغفول واقع شده است. خسارت هنگفتی که مصرف سیگار روی دست جامعه میگذارد باید عزم جدی متولیان فرهنگی را جهت توجه بیشتر به آن جلب نماید.

آمار وحشتناک از مصرف سیگار در ایران، رشد ۱۳۳ درصدی دختران نوجوان سیگاری، مصرف سیگار توسط زنان ۱۹۰ درصد زیاد شده است. به این تصویر نگاه کنید:

 

 آمار وحشتناک از مصرف سیگار در ایران

 

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کارتن خواب و معمای هستی!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۱۷ ب.ظ

عکسی از یک کارتون خواب که متعجبتان می‌کند

 

زندگی کلش یک کارتون است. حتی فیلم سینمایی هم نیست. همه جای دنیا نقاشی خداست. همه چیز زود میگذرد. شادی و غم باقی نمی مانند. ما هم بخشی از این کارتون هستیم و به خاطره ها ملحق می شویم. از این منظر همه ما کارتن خواب هستیم! مقوای عالم زود سوخته و یا در آب خمیر خواهد شد. گمان میکنیم خانه حیاتمان محکم و ماندگار است. عمر انسان خیلی زود با وزش باد یا جاری شدن سیلاب، جمع شده و محو خواهد گردید.

همه مان زده ایم به جدول وقتی حقیقت خلقت را فراموش میکنیم و به گمان خود داریم جدول زندگی را با تیزهوشی خود حل میکنیم. همه گره ها در بساط اندیشه توحید، پوچ و پوک است. باید سرعت گیرها را زود رد کنیم، از کنار جدول ها بگذریم و به میدان مرکزی وصال برسیم. جای اصلی ما آنجاست.

کوخ نشین یا کاخ نشین، قرار بر رفتن است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دخترم مائده

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۲، ۰۷:۱۸ ب.ظ

کتاب خاطرات واقعی دخترم مائده - نقد و نظرات درباره کتاب خاطرات واقعی دخترم  مائده - بهخوان

 

همین اول کار قبل از اینکه متن مرا بخوانی بگو الحمدلله. خدا را شکر کن حتی اگر فقیری، بدهکاری، بیماری، مستأجری، شوهر نداری، بدبختی باز هم بگو خدایا شکرت. همین که هستیم، نفس میکشیم، دور همیم، یک روز عادی را میگذرانیم، الحمدلله و البته هیچ نعمتی بالاتر از شکرگذاری نیست.

کتاب "دخترم مائده" خیلی اتفاقی به دستم رسید مثل سایر کتابهایی که اخیرا در وبلاگ معرفی میکنم. بن خرید کتاب از وزارت ارشاد شامل حالم شد و گشتم داخل سایت هر کتابی که ارزان تر بود و چاپ قدیم، خریداری کردم. هر کدام که خواندم نظرم را همین جا با شما دوستان وبلاگی به اشتراک گذاشتم. اما

این کتاب "دخترم مائده" که از قضا نویسنده اش یک دکتر فیزیوتراپ بابلی است بنام عباس غلامی از همه کتابهایی که این ایام خواندم متفاوت تر بود. اشکم را خوش انصاف در آورد آن هم نه یک بار و دو بار ...

ضمن احترام به دوستان همشهری خودم که در عرصه نشر زحمت میکشند اما چندباری حسرت خوردم که کاش این کتاب را یک ناشر حرفه ای تر با قدرت توزیع بالاتر منتشر میکرد. این داستان واقعی کاملا مستعد ساخت یک مستند و یا حتی فیلم سینمایی است به خصوص در شرایطی که شکر خدا همه شاهدان عینی زنده اند و حضور دارند و دسترسی به مدارک قابل بررسی و اثبات مدعا راحت تر است.

مائده دختر سیزده ساله نازنین و آفتاب مهتاب ندیده یک خانواده مرفه شمالی که خوشی زده است زیر دلشان و برای تنوع و رهایی از یکنواختی امکانات مترقی رفاهی، عزم اقامت به کشور دوست و برادر کانادا را دارند به ناگاه دچار نوعی سخت از بیماری سرطان میشود که هفتاد درصد مبتلایان به آن در طول درمان، جان شیرین خود را از دست داده اند.

دکتر عباس غلامی بخش هایی از رنجی که در آن مدت کشید را بر زبان قلم جاری ساخته و توصیف نموده طوری که چهارستون بدن آدم را به لرزه در می آورد. فیزیوتراپ همشهری ما که از قضا روحی لطیف و دلی نازک و عاطفی دارد مدتی البته از روزنه نور هدایت اهل بیت فاصله گرفته بود که به توصیه و تشویق خواهرانش دوباره به دامان معنویت و خلوتگاه آغوش حق بازگشت و مراد خویش را ورای تکاپوی اجتناب ناپذیر علم طب، از ساحت قدسی ملکوتیان طلب نمود تا آنکه دست عنایت خدا را دید و ...

چند سال پیش با دوست پزشک متخصصی در مشهد بحث میکردم. آن موقع که ما طلبه ها دریافتی مان از حوزه حدود هفتصد هزار تومان بود او ماهی پنجاه میلیون تومان به گفته خودش درآمد داشت. انواع امکانات مادی هم در اختیارش بود. میگفت شما چون فقیر هستید خدا را می پرستید. گفتم ما چون غنی هستیم پول را نمی پرستیم. میگفت چون نقص و نیاز را حس میکنید مثلا شفا میخواهید و... خدایی را برای خود ساخته اید. جوابش را دادم و البته این را هم گفتم حتی اگر چنین باشد بگذار همین مردم فقیر و نیازمند و ضعیف تکیه گاهی در عالم معنا داشته باشند، ناامید نمانند و ... پول و علم و قدرت و شهرت، حلّال همه مشکلات نیست.

دکتر عباس غلامی یک جایی از کتاب می گوید که در کنار همه تلاشهای درمانی به دعا هم پناه آورد. یک آدم معمولی به او گفت دعاها مثل تیرهایی هستند که از همه طرف پرتاب میشوند ان شاءالله یکی شان به هدف نشسته و اثر میکند. چقدر با این سخن آرام شد. از همه خواست برای دخترش دعا کنند. دعاها بالاخره اثر کرد. در روایات هم دعا را سلاح مومن دانسته و توصیه شده برای همدیگر دعا کنید که دعای غیر در حق انسان به اجابت نزدیکتر است.

کتاب دخترم مائده را بخوانید و با یادی از امام رضا، حسین بن علی و مولایمان ولی عصر در خلوت خود اشک بریزید. ما همه فقیریم و بدون خدا، هیچ. انسان ضعیف است حتی در مقابل یک پشه و یا یک ویروس بسیار کوچکتر از پشه؛ این از منظر مادی. از نظر معنوی هم که هر آن احتمال غفلت و گناه و سقوط از ما دور نیست. هر لحظه به یاد خدا باشیم دل در گرو کفایت او بسپاریم حتی در حد بستن بند کفش، خدا را در نظر داشته و حمایتش را طلب کنیم.

و البته همچنان معتقدم خدا کسی را اسیر دو جا نکند، دادگاه و بیمارستان؛ من از این دو بیزارم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عزراییل در نمیزند!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۲، ۰۶:۳۷ ق.ظ

photo_2023-07-18_06-31-01_kukc.jpg

 

سید اولاد پیامبر مرحوم سید محمد حسینی نوجوانی 15 ساله بود اهل لاله آباد بابل که ناگهان دچار ایست قلبی شد و درگذشت. روز گذشته به خاک سپرده شد. از این نوع اخبار هر روز در گوشه و کنار جهان به گوش می رسد. مرگ، بزرگ و کوچک و فقیر و غنی نمی شناسد. به کسی هم خبر نمی دهد. برای همین گفته اند هر لحظه را لحظه آخر عمر دانسته و قدر آن را بدانید. چنین اتفاقاتی البته اگر در بلبشوی اغتشاشات رخ بدهد قطعا برچسب سیاسی به خود می گیرد اما حقیقت امر آن است که برای رفتن باید آماده بود. خدا به بازماندگان صبر بدهد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دغدغه و حرکت

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۲، ۰۹:۰۴ ق.ظ

لبخند یاسین: زندگی‌نامه و مجموعه خاطرات شهید محمدعلی لردی (جلیلی)

 

میدانید چرا شهدا حاجت می دهند؟ یک علت اصلی اش بر میگردد به این که آنها این دنیا در زمان حیات ظاهری هم موثر بودند و اهل دغدغه.

در زندگی هر شهیدی لحظاتی را ملاحظه خواهید کرد که دل بی پیرایه شان مملو از حس خیرخواهی برای دیگران بود. قدم برداشتن برای دیگران چه در بعد مسائل مادی و حل مشکلات زندگی و یا ابعاد معنوی و اصلاح گری از ویژگی های مطلق شهداست. حالا بماند که اصل مجاهدت و حرکت به سمت جبهه و حضور در خطوط نبرد با متجاوز هم شمه ای دیگر از وجه دغدغه مندی و تلاشگری شهداست چه اینکه همیشه پیرامون خود افرادی را دیده ایم که نسبت به وضع دیگران حسی نداشته و یا نهایتا به حرف و همدردی بسنده می کنند. اهل عمل کم هستند آنهم عمل با اخلاص و توام با معنویت و اعتقاد به توحید. اساسا خدا نگاه اجتماعی و دیگرخواهی دارد و از این رو بهترینهای امت رسول الله را از میان اهل حرکت و جهاد گلچین نموده و بالاترین مرتبه عرفان را برای آنان قائل است. چنین است که روح شهید نیز شاهد حقایق عالم بوده و به اذن خدا شفیع دنیا و آخرت مومنان قرار می گیرد.

این خاطره را هم از رزمندگان مختلفی شنیده ام افرادی که اهل یقین و اخلاص بودند با خواندن آیه وجعلنا از شرّ نگاه دشمن در امان می ماندند. یکی اش همین شهید نوجوان محمدعلی لردی که وقتی دید بعضی دوستانش اعتقادی به اثر این آیه ندارند بلند شد و سه خاکریز پیاپی دشمن را در روز روشن طی کرد و یادگاری نیز از سنگر خصم برای همرزمانش سوغات آورد.

کتاب لبخند یاسین را خواندم. مهمترین و برجسته ترین وجه این اثر سادگی متن و صفای باطن نگارنده است که ظل عنایت شهید، پرتویی از انعکاس نور وحدانیت وجود شهدا را در قالب کلمات، ترسیم نموده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خدایی که ما باشیم!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۴۰۲، ۰۴:۴۵ ب.ظ

راز و نیاز با پروردگار در مسجدالحرام

 

سر مزار خدا که رفتید سلام ما را هم برسانید. سالهاست که او را به خاک سپرده ایم. جعبه سنگی یادمانش را زیارتگاه برآوردن حاجتمان می دانیم. حج را در حاجت معنا کرده ایم و حجت و دلیلش را از یاد برده ایم. خدای خوب، خدای مرده است. روح بزرگ از دست رفته ای که گاه میتوان با اتکال به او دستی بر قضا برد لقمه ای بیشتر غذا خورد و نفعی بیشتر به جیب زد. خدایی که مسبب همه بدبختی های ماست و خیری ندارد مگر آنگونه که ما می نوازیم ناز و زیبا به رقص آید.

خدای زنده دردسر دارد. نگرانی که تو را می بیند، شعور دارد، برنامه دارد و هدایتگر است. خدا زمانی خداست برای ما که خوب و حرف گوش کن باشد.

سر قبر خدا که رفتید از طرف ما هم فاتحه ای بخوانید. روحش شاد. هر چه سنگ و ننگ است نثار شیطان که قاتل خداست. ما فقط روزی چند بار در تشییع او شرکت می کنیم و زیر تلّی از خاک نسیان مدفونش می سازیم. بقیه تقصیرها بر گردن شیطان رجیم است. در دعوای رجیم و رحیم، ما بی طرف هستیم. صرفا چون خدا بزرگ است و زور بیشتری دارد کمی هوای ابلیس را داریم. برای خدا قبر درست کردیم، برای شیطان سنگ پرت میکنیم و قصه این دعواها را به تاریخ سپرده ایم. راه خودمان را می رویم و با این دو قطبی ها کاری نداریم. حالا گاهی شیطان خوشش می آید گاهی خدا. اصلا چه کسی گفت این دو با هم قابل جمع نیستند؟ اتحاد چه اشکالی دارد؟ چرا همه اش قهر و دعوا؟ چنگ و دندان؟ ما بین خدا و شیطان سازش بر قرار میکنیم. مگر قرار نیست همه چیز در خدمت انسان باشد؟ خدایی که نگذارد گاهی شیطنت کنیم که خدا نیست. توحید یعنی یگانگی، باور وحدانیت. انیگونه که نمی شود بین خدا و شیطان سرگردان باشیم. خدا و شیطان را که ذیل وجود خودمان تعریف کنیم وحدت برقرار می شود. هر جا خوشی و لذت است با شیطانیم هر جا مشکل و نقص و ضعفی بود از خدا کمک میخواهیم. اعجوبه جهان هستی، ماییم!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

گذشت!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۸ تیر ۱۴۰۲، ۰۵:۲۶ ب.ظ

photo_2023-06-29_17-11-39_ubl.jpg

 

این مطلب را که در عکس می بینید به نظرم سال گذشته از سایت کپی کردم برای استوری. فرزند مقتول، خواب پدرش را در شب عید قربان می بیند که در حال ذبح گوسفند است و از او می خواهد که از قاتلش درگذرد و می گذرد بدون هیچ چشمداشتی.

قرب به خدا در گرو عبور از تمنیات دنیایی است. هر چقدر بخشنده تر باشیم به خدا نزدیک تریم. هر روز که پا بر نفس گذاشته و خدا را بر خود ترجیح بدهیم عید است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سیمرغ، تویی!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۴ تیر ۱۴۰۲، ۰۶:۲۱ ب.ظ

قله های طرح سیمرغ کدامند؟بلند ترین قله استان ها را بشناسید! - با من بیاموز

 

خدا میخواهد به بنده اش بگوید تو بالاتر از بهشتی، دنبال بهشت نباش.

انسان اشرف مخلوقات است. بهشت هم مخلوق خداست. پس انسان، اگر انسان باشد، بر بهشت نیز شرافت دارد. نمونه اش رسول اکرم (ص) که رحمة للعالمین بود. برای همه عالم یعنی زمین و آسمان و جنت الهی. بگویند می خواهی در بهشت باشی، یا همنشین رسول الله؟ مومن حقیقی می داند هر جا رسول الله باشد همان جا بهشت که نه برتر از بهشت است. بهشت را اگر محصور به دار و درخت و میوه و اکل و شرب و شهوت و شهود بدانیم، همه اش مصادیقی کوچک از دایره خلقت الهی است که در برابر حقیقت اشرف مخلوقات، ارزشی نخواهد داشت. شرافت انسان، اگر انسان باشد، سیاق نفختُ فیه من روحی است و مقام خلیفة للهی.

میخواهی به بهشت برسی راه باز است؛ اما رشد حقیقی تو حکم می داند آب را از سرچشمه زلال آن بنوشی؛ چون که صد آید نود هم پیش ماست. صبغة الله و من احسن من الله صبغه؛ رنگ خدا بالاترین رنگهاست در کیش تقرّب به معبود، ذره ای از دریای ذات آفرینش، خودت تجسّم بهشت برین می شوی و محل غبطه اهل حق. آنان که در وادی فطرت سیر میکنند قرابت با تو را زیستن در بهشت می شمارند.

خدا تو را به زمین فرستاد که خودت بالا بروی. خدا بی نظیر است و تو را آنگونه می طلبد که در سلک خودش بهترین ها و بالاترین ها را بخواهی. خودت رشد کنی و آنقدر بالا بروی که بهشت هم زیر پاهایت خرد و حقیر باشد. آن وقت است که لبخند رضایت خالق یکتا بر گستره هستی می درخشد و ترجمان حکمت او نور بینش عالم خواهد شد که فرمود: انّی اعلم ما لاتعلمون.

اکرم پوراحمد

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حضرت معصومه در کربلا!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۵۰ ق.ظ

حضرت معصومه (س) - همشهری آنلاین

 

از روز قبل که در مسیر عملیات به طور مخفیانه به نزدیکی سنگرهای دشمن رفته بودیم آب قمقمه هایمان به اتمام رسیده بود. هوای گرم و آتشین دشت های اطراف مهران و کیلومترها پیاده روی با کوله ای سنگین و مهمات و ... طاقتمان را طاق نموده بود. نیمه های شب عملیات شروع شد. جست و خیز و تکاپوی جنگ، تشنگی را از یادمان برد؛ اما اندکی بعد، جراحتی که بر بدنم نشست و خونی که از تن رفت تشنگی را به خاطرم آورد. همراه چند مجروح دیگر به عقب برگشتم تا توسط نیروهای امداد به بیمارستان صحرایی منتقل شوم.

نشانه هایی که گذاشته بودیم براثر شدت آتش درگیری از بین رفته بود. راه را گم کردیم. یکی دستش یکی پاهایش یکی جای جای پیکرش زخمی بود. به همدیگر کمک می کردیم و زیر پر و بال هم را می گرفتیم. این وضعیت با توجه به ضعف و خستگی شدیدی که داشتیم باعث کندی حرکت ما می شد. گاهی مقابل عراقی ها در می آمدیم. یکی دوبار با آنها درگیر شدیم که به خیر گذشت. احتیاط می کردیم که در تیررس دشمن نباشیم. خمیده و دولا دولا راه می رفتیم. واقعا دیگر نای حرکت نداشتیم. ما گم شده بودیم و اصلا نمی دانستیم در خط دشمن هستیم یا جبهه خودی. خبری از نیروهای خودی نبود. از یافتن آب هم ناامید شده بودیم. سنگ بزرگی پیدا کردیم که حال غار داشت. می شد به عنوان پناهگاه از سایه آن بهره بود و برای ساعاتی از تیررس دشمن خارج شد. خودمان را رساندیم و زیرش دراز به دراز افتادیم. دوست نداشتیم ناامیدی به سراغمان بیاید؛ اما فقط معجزه می توانست ما را از آن وضعیت بغرنج خارج کند. درد داشتیم وناله می کردیم. ان قدر تشنگی به ما فشار آورد که علف های هرز کنار تخته سنگ را چیدیم و به دهان گذاشتیم تا رطوبت آن مقداری از شدت عطش جانکاهمان را کم کند.

سعی کردم به زخم های دوستانم رسیدگی کنم و کمی جلوی خون ریزی شان را بند بیاورم. خواب به چشمانمان نمی آمد. گویا نزدیک اذان صبح بود. شاید این آخرین نماز صبحی بود که می خواندیم. حال معنوی خاصی داشتیم. تیمم کردیم و نماز را خواندیم. به چهره خسته و خون آلود و تشنه همدیگر که نگاه کردیم حسی مشترک در نگاه همه به چشم می آمد. احساس می کردیم اینجا با این حالت یا شهید می شویم یا اسیر. نشستیم و با هم به آهستگی زیارت عاشورا را زمزمه کردیم. چقدر هم در آن شرایط می شد حال و هوای عاشورا را حس کرد و عطش طفلان اباعبدالله را درک نمود و با اصحاب کربلا همنوا شد.

یک آن احساس کردم گنبد زیبای حرم حضرت معصومه مقابل چشمانم می درخشد. نور امید در دلم زنده شد. رو کردم به دوستانم و گفتم: رفقا! بیایید هر کدام برای حضرت معصومه صد تومان نذر کنیم تا آبی پیدا کنیم. این خانم خیلی پیش خدا آبرو دارد. این خانم بانوی کرامت است و دست رد به سینه دلدادگانش نمی زند...

پیشنهادم را پذیرفتند. هر کس در خلوت خود به نجوا نشست و مشغول دعا و زمزمه شد. روشنایی آسمان توی چشم می زد. احساس کردم باوری درونی مرا به بیرون فرا می خواند. یقین داشتم لطفی شامل حال ما شده و در آن تپه ماهور خشک هم دستمان به آب خواهد رسید. هر چند با ظواهر امر جور در نمی آمد.

یاعلی گفتم و در مقابل نگاه های متحیر دوستانم بیرون رفتم. چهار دست و پا حرکت می کردم که از دید احتمالی دشمن در امان باشم. نیم خیز و سینه خیز حرکت می کردم. زانوها و دست هایم از سختی زمین سنگلاخی و سفت و تیغ های تیز بیابان پر خون شده بود. کمی که رفتم چشمم به پرنده کوچکی افتاد که در نقطه ای می نشست و بلند می شد. این حالت را چند بار دیدم. حدس زدم باید خبری باشد. به طرفش که رفتم چشمم به چشمه ای زیبا افتاد که از ته چاله ای می جوشید و بعد در داخل یک شیار جاری می شد. نی هایی کوچک و مقداری علف اطراف آن را پوشانده بود و زیبایی خاصی به آن آب زلال می داد. خدا شاهد است با وجود تشنگی فراوان حتی قطره ای آب از آن چشمه زیبا و زلال ننوشیدم. با هر زحمتی برگشتم و رفقا را خبر کردم. باورشان نمی شد و شاید گمان می کردند خیالاتی شده ام. اما به هرحال پذیرفتند که همراهم بیایند.

بالاخره همه از آن آب گوارا که هدیه حضرت معصومه بود نوشیدیم. هر چند این آب خوردن باعث شد خونریزی زخم هایمان بیشتر شود ولی به هر حال اگر شدت تشنگی ادامه می یافت حیاتمان به اتمام می رسید. خدا را شکر کردیم و مسیری را انتخاب کردیم و به سختی جلو رفتیم. بالاخره به لطف خدا خط خودی رسیدیم و از آن معرکه نجات پیدا کردیم. فکر می کنم چند ساعتی بیهوش شدم. به خودم که آمدم خبر آزادسازی شهر مهران تمام آن لحظات سخت را برایم شیرین ساخت. خدا را شکر کردم که زنده ماندم و خبر این پیروزی را شنیدم. دست بر سینه گذاشتم و از راه دور سلامی به آستان کریمه اهل بیت دادم. من و همرزمانم لطف خانم را هرگز فراموش نمی کنیم.

احمد محلوجیان/ آخرین حلقه رزم جلد دوم ص 130 سید حمید مشتاقی نیا/ اداره کل حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس استان قم

  • سیدحمید مشتاقی نیا

امروز شهادت امام جواد و فردا روز ازدواج!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۱۲ ق.ظ

امام جواد علیه السلام فرمود هر که به کاری راضی باشد در انجام آن سهیم است.

آنکه آمد محضر ولیّ خدا و گفت برادرم دوست داشت در جنگ کنار شما باشد؛ نتوانست. ولیّ خدا از غنائم، سهمی به او بخشید.

 امةً سمعت بذلک فرضیت به؛ آنهایی که از فاجعه عاشورا خشنود شدند در شمار لعنت شدگان خدا و ملائک و مومنان قرار دارند.

در نهی از منکر نیز سه مرحله را ذکر نموده اند که نخستینش انزجار قلبی است؛ کما اینکه اولین مرحله ایمان، باور قلبی است.

مهم است در دل ما چه میگذرد.

کسی میخواهد عیار صدق یا نفاق خود را بسنجد به قلبش رجوع کند و ببیند بین خودش و خدا به آنچه عمل می کند باور دارد یا نه.

از بدیها بدمان بیاید و از خوبی ها خوشحال شویم. این خلق و خو به مرور در رفتار ما نیز تأثیر میگذارد و باعث میشود در شمار نیکان عالم قرار بگیریم.

همین امام میفرماید: هرکس به شخصی سخنران علاقمند و متمایل باشد، بنده اوست؛ پس چنانچه سخنور برای خدا و از خدا سخن بگوید، بنده خداست؛ و اگر از زبان شیطان سخن بگوید، بنده شیطان خواهد بود!

خب این حدیث هم قابل توجه دلدادگان فضای مجازی و شهروندان مطیع رسانه بود که گاه هر چه را از تریبون محبوبشان ببینند و بشنوند چشم و گوش بسته باور میکنند.

حالا که شهادت امام جواد علیه السلام است یک حدیث دیگر هم از ایشان در زمینه ازدواج بخوانیم بد نیست. اولا فردا یعنی اول ذی حجه روز ازدواج است و دوم اینکه بعضی دختر خانمها و خانواده هایشان که زیبایی و خوش تیپی و شهرت و مدرک و ثروت خواستگار را اصل میدانند وقتی بی شوهر می مانند پشت نقاب دین مخفی شده و تقیّد مذهبی خود را علت استمرار تجردشان می شمارند که باید این حدیث را با دقت خوانده و از بر کنند:

مَنْ خَطَبَ إلَیْکُمْ فَرَضیتُمْ دینَهُ وَأمانَتَهُ فَزَوِّجُوهُ، إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَکُن فِتْنَةٌ فِی الأَرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ. [تهذیب الأحکام، ج 7، ص 396، ح 9]
هر که به خواستگاری دختر شما آید و به تقوا و تدیّن و امانتداری او مطمئن می باشید با او موافقت کنید و گرنه شما سبب فتنه و فساد بزرگی در روی زمین خواهید شد.

 

چرا به امام جواد (ع)،باب الحوائج می گویند؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

همین یک هفته اخیر

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۰۱ ق.ظ

بیوگرافی پیمان آدیداس

فرزاد هنردوست درگذشت علت فوت فرزاد هنردوست خواننده افغان +زندگینامه

تصویر درگذشت دستیار کارگردان و برنامه‌ریز سینما

photo_2023-06-18_07-59-49_gnav.jpg

عکس 4 دخترک بی‌گناه اردبیلی که اسیر سیل ویرانگر شدند + جزئیات مرگ 7 زن و مرد

 

همین یک هفته اخیر، پیمان آدیداس، بلاگر معروف اینستا در گذشت او متولد 1375 بود. فرزاد هنردوست، خواننده جوان هراتی که مدتها در ایران می زیست هم درگذشت. او متولد 1365 بود. فرشاد کلباسی، دستیار کارگردان متولد 1364 بود که دیروز درگذشت. مسعود دهستانی قهرمان سابق کشتی اهل بابل هم در سن 45 سالگی به رحمت خدا رفت. حالا اینها چهره های معروف هستند. چقدر جوانهای دیگر در گوشه و کنار کشور همین چند روزه به رحمت خدا رفتند که ما نمی شناسیم. مثل آن چهار کودک معصوم اردبیلی که بر اثر سیل از دنیا رفتند.

همه آنها برای خودشان یک دنیا آرزو داشتند، برنامه و نقشه و امید و حسرت داشتند؛ اما قافله عمر در پیچ و خم ایام بی آنکه خبر دهد ناگاه به مقصد رسیده و مسافرش را از قطار زندگی پیاده می کند.

مرگ، پیر و جوان نمی شناسد. زمان رسیدنش را هم کسی نمی داند. غافلگیرانه به سراغ آدم می آید. دو روز دنیا را درست زندگی کنیم، بساطمان جمع شد ملت یک خدا بیامرز بگویند، چهار نفر فاتحه ای بخوانند؛ آخش راحت شدیم نگویند!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آینه روزگار

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۲۲ ب.ظ

سخن اهل دل: آینه چون نقش تو بنمود راست

 

دوست نازنینی دارم که ویژگی های مثبت فراوانی دارد اما چند عیب ریز و درشت هم در کنار آن دارا بود.

یک اینکه هر جا میرسید به هر بهانه ای ولو دیدن لبخند معمولی یک انسان، حسرت میخورد، سفره دلش را پهن میکرد و شکوه و گلایه که آی ما چرا بدبخیتم، چرا شاد نیستیم، پول نداریم، پست نداریم، گرفتاریم، کم شانسیم و... آن قدر هم این حرفها را تکرار میکرد که معمولا اطرافیانش سرسام گرفته و ترجیح میدادند از مصاحبت با او شانه خالی کنند.

دو، از جعل و دروغ برای پیشبرد بعضی کارهایش استفاده میکرد.

سوم اینکه تا یکنفر جنس مخالف را میدید عنان اختیار از کف داده و با توجه به سن و سال بالا و تجردش تلاش میکرد از طریق بحث و گفتگو هم نیازهای روحی خودش را تا حدودی برطرف کند هم اینکه اگر احیانا کسی پیدا شد از نظر مالی چند پله بالاتر از او بود خفتش کند و بکشاند ببرد سر سفره عقد!

از قضا چرخ روزگار اینگونه رقم خورد که شغلی موقت در یک مجموعه خیریه برایش فراهم شد.

در میان انسان های نیازمند شریفی که به او رجوع میکنند، بعضی ها

آنقدر درد دل میکنند و از نداری و بدبختی می گویند که رشته های اعصابش از شنیدن این حرفها پنبه میشود.

بعضی ها با توسل به دروغ و جعل درصدد جذب حمایت هستند که حالا او باید ادعایشان را راستی آزمایی نموده و طبعا با یادآوری سوابق خود دچار عذاب وجدان می شود.

بعضی از مراجعین هم که در تکاپوی ازدواج هستند چون او را چند پله بالاتر از خود می بینند با نگاه صرفا مادی درصدد قرابت و طرح آشنایی بر می آیند.

این چیزها را خودش تعریف میکرد. برایش مایه عبرت بود. به نظرم خدا آنهایی را که دوست دارد در همین دنیا کاری میکند به قبح بعضی اعمالشان پی برده تا زمینه رشدشان فراهم شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به مناسبت خداحافظی محمد انصاری

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۱۷ ب.ظ

این مطلب را با عنوان "خدا در قاب تصویر" در هفدهم مهرماه سال 97 منتشر کردم. حالا که محمد انصاری از مستطیل سبز رنگ فوتبال خداحافظی کرده، یادآوری آن خالی از لطف نیست:

 

202k_photo_2018-08-01_05-00-20.jpg

 

در خاطره ای از عباس بابایی آمده است که روزی به عیادت دوست خلبانی رفت که مدتی در بستر بیماری افتاده بود. عباس دید، پسر او از این که پدر را چندی است روی تخت می بیند، پکر و ناراحت است. لباس رسمی اش را درآورد. از پسر خواست با او کشتی بگیرد. کمی بازی کرد و بعد گفت بیا بنشین ببین اسبت تند می رود یا نه؟! دوست عباس خجالت زده شده بود و از روی تخت اصرار می کرد که تیمسار! خواهش می کنم این کار را نکن. حرفش اما به جایی نرسید. عباس چهار دست و پا شده بود و پسر کوچک او را دور اتاق کولی می داد. کودک افسرده و غمگین، حالا داشت با شادی و نشاط بازی می کرد و خنده سر می داد. انگار نه انگار که غمی بر دلش سنگینی می کرد.1

 

هر جا که بحثی را پیرامون عرفان مطرح می کنم این خاطره را هم نقل می کنم. می گویم آنهایی که عرفان را خلاصه در گوشه نشینی و انزوا و ذکر گفتن کرده اید، اگر مردید، برای خدا مثل عباس بابایی باشید و بی اعتنا به جایگاه و شأن و اعتبار دنیوی، خودِ خودتان را برای دیگری خرج کنید. در خلوت گذراندن سخت نیست؛ اما این هم یک مدل عرفان است که خودت را برای شادی دیگران بشکنی. انتخاب با خودتان! عرفان حقیقی، عرفان علی علیه السلام است که در جایگاه حاکم اسلامی، در گمنامی به منزل شهیدی رفت و با کودکانش همراه شد، لقمه گوشت به دهانشان گذاشت و سرگرمشان کرد.2

 

این تصویر محمد انصاری، مدافع مطرح تیم پرسپولیس در منزل شهید محمد بلباسی را چندباری است که با حسرت نگاه می کنم. خیلی ها که اصلاً به خانواده های شهدا سر نمی زنند. بعضی ها می روند و یک دیدار رسمی انجام می دهند و بر می گردند. از تصویر می توان فهمید این جوان به گونه ای رفتار کرده که فرزندان خردسال شهید خیلی راحت و با شادی کنارش ایستاده و از نگاه هایشان پیداست که از بودن با او خوشحال هستند. کاش می شد این لحظه ها را از او خرید!

 

1- بر اساس خاطره ای از کتاب پرواز تا بی نهایت، صفحه183

2- ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج 2، ص 115، قم، علامه، چاپ اول، 1379ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 41، ص 52، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برداشتی مختصر از تفسیر سوره مبارکه فیل

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۴۵ ق.ظ

متن و ترجمه سوره فیل + عکس | شبکه قرآن

 

فیل صد و پنجمین سوره از سوره‌های قرآن است به اجماع شیعه و سنی در مکه و به صورت یکباره نازل شده‌است. این سوره دارای پنج آیه است و با توجه به روایتگری داستان اصحاب فیل و ماجرای حمله ابرهه به کعبه، به سوره فیل نام‌گذاری شده‌است.

اساس نزول سوره فیل بر مدار یادآوری و عبرت از وقایع تاریخ است. أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ ﴿۱﴾

"مگر ندیدى پروردگارت با پیلداران چه کرد؟!" 

 این واقعه که در آستانه میلاد رسول اکرم (ص) اتفاق افتاد زبانزد خاص و عام بود. شأن نزول سوره زمانی است که جمعی از بزرگان قریش، دعوت رسول الله به اسلام را منافی امنیت مکه و زمینه ساز تهاجم دشمنان می شمردند. آنها با فشار بر ابوطالب و ایجاد واهمه از حساسیت و واکنش ابرقدرتهای وقت، روم و فارس، اینگونه وانمود می ساختند که دعوت عمومی و جهانی محمد(ص) جنگی ناگزیر را برای قریش و اهالی مکه رقم خواهد زد که با توجه به قدرت نظامی دشمن، قطعا به شکست و آوارگی قریش و ویرانی احتمالی کعبه منجر خواهد شد.

نزول این سوره و یادآوری واقعه ای که مدتی نه چندان دور در آن نقطه رقم خورد و هنوز در خاطره ها ثبت بود در حقیقت تلنگری برای بیداری مردم و پاسخ به وادادگان و مخالفان رسول اکرم بود که هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خدا نیست. أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ﴿۲﴾

"آیا نیرنگشان را بر باد نداد؟"

 تأکید بر تکرار هر روزه و چندباره عبارت "الله اکبر" و فریاد آن بر مأذنه ها و معابر در وقت نماز یومیه، سیاست تربیتی اسلام در امور فردی و اجتماعی است تا قوّت قلب مومنان گردیده و دست یاری خدا به عنوان قدرتی فراتر از تصور بشر، ملکه اذهان شود. ایمان واقعی به همین عبارت کوتاه، انجام کارهای سخت و بزرگ را قابل دسترس و ممکن جلوه می دهد و فرهنگ "ما می توانیم" را در گرو اتکا به قدرت لایزال خداوند، در بستر فکری جامعه رواج داده و رشد و پیشرفت را به ارمغان آورده و یأس و بی انگیزگی را می زداید.

ابرهه مظهر طاغوت و تکبر بود و یقین داشت کسی را در مکه یارای تقابل با سپاهش نخواهد بود. مبنای محاسبات مادی او البته درست بود. عبدالمطلب به عنوان بزرگ مردم مکه نیز همین نکته را مورد تأکید قرار داد که اهالی شهر توان نبرد با سپاه نیرومند و تشکیلات عظیم نظامی ابرهه را ندارند؛ اما بر این نکته هم تأکید نمود که این خانه بی صاحب نیست... دشمن اما از این حقیقت معنوی غافل ماند و محاسبات خود را بر انگاره ها و موازین مادی متوقف ساخت. چیزی نگذشت که هیمنه سپاه قدرتمند ابرهه که شکوه حرکت و نظم میدانی آن لرزه بر اندام هر تماشاگری می انداخت با حمله پرندگانی به ظاهر ضعیف که مجهز به سنگ هایی بسیار ریز و کوچک بودند از هم پاشیده شد. وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ ﴿۳﴾ تَرْمِیهِمْ بِحِجَارَةٍ مِنْ سِجِّیلٍ ﴿۴﴾

"و بر سر آنها دسته دسته پرندگانى ا بابیل فرستاد، [که] بر آنان سنگهایى از گل [سخت] مى‏ افکندند." 

 تا جاییکه در قرآن وضعیت آنها به کاه های جویده و خرد شده تعبیر گردید و تکبر و غرورشان بر باد رفت. فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ ﴿۵﴾

و [سرانجام خدا] آنان را مانند کاه جویده‏ شده گردانید.

نمرود نیز تکبر می ورزید و خود را شکست ناپذیر می دانست. پشه ای ریز، بینی اش را به خاک مالید و هیچ قدرت و علم و خدم و حشمی نتوانست نفعی برای نجاتش برساند.

تکبر و توهم شکست ناپذیری البته فقط مختص به دشمن نیست. تجربه ثابت نموده است هر که در زندگی شخصی و احوالات درونی خود نیز توهّم قدرت و غرور پیدا نماید دیر یا زود شکست خواهد خورد. ماهاتیر محمد در کتاب خاطرات خود به ضرب المثلی شرقی اشاره می کند با این مضمون که "خدا هر که را خواست نابود کند او را مغرور می سازد!" سیاست تربیتی ادیان آسمانی مبتنی بر احساس ضعف و فقر در برابر خداوند و توجه دائمی به او است؛ توجه دائمی به خدا علاوه بر ایجاد تواضع و مهربانی در روابط اجتماعی و شهامت در انجام امور سخت و دست نیافتنی، مانع از تضییع حقوق دیگران و ظلم و چپاولگری خواهد شد.

جبهه شرک و طاغوت با همه لوازم و ابزارهای پیشرفته مادی خود شاید بتواند به جبهه حق ضرباتی وارد آورده و در حرکت جوامع بشری به سمت هدایت و رستگاری خلل ایجاد کند؛ اما کعبه، مظهر اندیشه توحید است و خدا در ماجرای اصحاب فیل نشان داد که از حریم قدسی اندیشه و راه و اصالت حق و هدایت دفاع خواهد کرد. نور خدا خاموش شدنی نیست. جمله معروف و وعده حق حضرت زینب سلام الله علیها در برابر یزید که درک آن بعد از 1400 سال برای ما آسان تر است را باید حُسن ختام این گفتار قرار داد که فرمود: فَوَالله لا تَمحُو ذکرَنا و لا تُمیتُ وحیَنا. راه و یاد کسانی که در مسیر حق قدم نهاده و بیرق هدایت و راستی را برافراشته نگاه داشتند از بین نخواهد رفت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اشهد انّ خمینی، روح الله!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۰۹ ب.ظ

امام خمینی - دانشنامه‌ی اسلامی

 

شهید غلامرضا عالی، شب 22 بهمن 57 هم تا مرز شهادت رفته بود. در خیابانهای تهران گلوله ای به سرش خورد و بدنش از کار افتاد. مراقبت از او کار دشواری بود و خودش از این ماجرا رنج می برد. دلش شکست. به امیرالمومنین علی علیه السلام متوسل شد. شمایلی از حضرت را دید که به او فرمود به دیدار خمینی برو. رفت. امام او را حواله داد به جده اش حضرت زهرا و شفا گرفت.

مادر محمدرضا مرادی میگفت خبر شهادت پسرم را که آوردند نوزادی دختر داشتم که ناگاه به شدت بیمار شد و دکترها جوابش کردند. سه روز بعد ما را برای ملاقات با امام بردند. ماجرای نوزادم را برای ایشان تعریف کردم. با آرامش جواب داد ان شاءالله حالش خوب می شود. فردای آن روز خانمی به منزل ما آمد. خودش را معرفی کرد. معلم آموزشگاهی در محله مان بود. می گفت از خدا خواستم توفیق جهاد در راهش را نصیبم کند. شب خواب امام را دیدم که گفت در همسایگی شما نوزادی است که نیاز به مراقبت دارد. زن، کودک را با خودش برد و به او رسیدگی کرد تا حالش خوب شد.

پدر شهید مدافع حرم حسن رجایی فر پیرمرد خوش قلب روستایی است. می گفت افتخار میکنم غیر از این پسر، یک فرزندم را هم سالهای اول انقلاب در راه امام دادم. امام بیماری قلبی داشت و در بیمارستان بستری بود. از تلویزیون اخبار را دنبال می کردم. مردم جمع شده بودند و دعا می خواندند و اشک می ریختند. از حال و هوای تصاویر احساس کردم کار امام دیگر تمام است. دلم شکست. نیمه های شب وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم. از خدا خواستم یا جان مرا بگیرد یا جان یکی از فرزندانم را در عوض عمر امام طولانی تر شود. خوابم برد. دیدم گردابی سبز به سمتم آمده و یکی از فرزندانم را با خود برده است. نماز صبح، همسرم را به آرامی صدا زدم. وقتی نشست برایش توضیح دادم امروز یا من می میرم یا یکی از بچه ها؛ اما ناراحت نباش در عوض عمر امام طولانی تر می شود. وسط های روز بود که فرزند خردسالم همین جا وسط اتاق دراز کشید و مرد. شب تلویزیون اعلام کرد حال امام خوب است و به زودی مرخص می شود.

شهید احمد کاکا آن اوایل به منافقین گرایش داشت. با اصرار برادرش، او را به تهران و دیدار امام برد. تمایل نداشت اما بالاخره از سر کنجکاوی رفت داخل حسینیه جماران نشست ببیند این پیرمرد حرف حسابش چیست. می گفت دیدم امام انگار فقط دارد مرا نگاه می کند و جمله ای گفت که چهار ستون بدنم را لرزاند: آیا وقت آن نرسیده است جوانان ما از راه اشتباهی که رفته اند برگردند؟

دوستان شهید محمدزمان ولی پور می گفتند وقتی از دیدار امام بر می گشتیم صحبتها به همراهان امام کشیده شد که آن بالا موقع سخنرانی، اطراف ایشان نشسته بودند. محمدزمان با تعجب میگفت: آن بالا که غیر از امام کسی نبود! هر چه اصرار کردیم و نام افراد را بردیم فایده ای نداشت. محو امام شده بود و کسی را ندید.

حاج حسن مهدیزاده، پیرمردی با صفا و خادم الشهداءست. می گفت روزهای آغاز جنگ، شور اعزام به خط را داشتیم. موقع آموزش، دستم به شدت آسیب دید و باید گچ گرفته می شد. با این وصف جبهه را از دست می دادم. حالم گرفته شد. ناگهان خبر دادند فرصت دیدار با امام فراهم شده است. گفتم این سید خدا اگر نگاهی کند هم دستم خوب می شود و از جبهه نمی مانم. امام موقع سخنرانی انگار فقط دست مرا می دید. طاقت نیاوردم و زیر گریه زدم. بعد از این همه سال هنوز هم اگر دردی سراغ دستم می آید سرش داد می زنم برو! این دست شفا گرفته چشمان امام است.

چند فرمانده و بیسیم چی شهید را سراغ دارید دقایق حساسی که کار بیخ پیدا می کرد و کار تمام بود، آخرین تماسشان با مقر این جمله بود: سلام ما را به امام برسانید و بگویید تا آخر ایستادیم. یکی اش عبدالحمید انشایی، دیده بان ارتش بود. دشمن را که در چند قدمی خود دید، گرای موقعیت خودش را به توپخانه داد و خواست که محکم آنجا را بکوبند. آخرین پیامش این بود: به امام و مادرم بگویید شیاکوه لرزید، اما انشایی نلرزید.

حسین اسدی برادر دو شهید بود. یک بار در ملاقات با امام تصویری از خودش را برد تا امام زیرش را چیزی به یادگار بنویسد. امام نوشت: خداوند این شهید سعید را رحمت فرماید. گفتند لابد امام گمان کرد حسین عکس برادر شهیدش را به ایشان نشان داده. جنگ هم تمام شد برای حسین اتفاقی نیفتاد تا سال 88 همراه با نورعلی شوشتری به سیستان رفته بود که در انفجار تروریستی جامه سرخ به تن پوشید و آسمانی شد.

فرماندهان نظامی آمدند پیش امام مشورت که قرار است عملیات بزرگی در غرب شوش انجام دهیم؛ اما گویا دشمن بو برده و احتمال شکست وجود دارد. به آرامی پاسخ داد: بروید با توکل بر خدا شروع کنید، شما پیروزید. اصرار کردند استخاره بگیرد نپذیرفت و جمله اش را تکرار کرد. با توکل بر خدا آغاز کردند. فتح المبین به یکی از بزرگترین عملیاتهای تاریخ جنگ تبدیل شد.

داشت از پاریس بعد از سالها تبعید و مبارزه به وطن باز می گشت. مهمترین رویداد قرن در شرف وقوع بود. همه رسانه های دنیا پرواز انقلاب را لحظه به لحظه پوشش می دادند. رهبران مبارز غرق در اضطراب بودند. ممکن بود هر حادثه ای برای امام رخ بدهد. شاه و حامیانش از هیچ جنایتی ابا نداشتند. خبرنگار آمد کنار امام و پرسید چه حسی دارید؟ خونسرد و آرام پاسخ داد: هیچ!

سال 42 امثال شیخ محمود حلبی او را مسخره می کردند مگر میشود بر حکومتی با این همه تجهیزات و سلاح و زور و قساوت پیروز شد؟ 21 بهمن 57 آیت الله طالقانی به اصرار اطرافیان با امام تماس گرفت و خواهش کرد دستور شکستن حکومت نظامی را لغو کند. عمال شاه قرار است چنین و چنان کنند. پاسخ امام را که شنید فقط گریه کرد: اگر این دستور از طرف صاحب الامر(عج) باشد چه؟

دشمن از پنج استان مرزی وارد شد و 14 هزار کیلومتر از خاک کشور را به اشغال در آورد. شرایط ابتدایی انقلاب بود و نیروهای مسلح از آمادگی لازم بی بهره بودند. همه مسئولان کشور به تلاطم افتادند جز امام که خونسرد بود و فرمود: دیوانه ای آمده است و سنگی انداخته است!

گفت حصر آبادان باید شکسته شود، شد، آزادی پاوه، مهران، جزایر مجنون.... گفت و شد. صدای شکسته شدن استخوانهای کمونیسم را هم او به گوش رهبران بلوک شرق رساند.

حجت الاسلام رحیمیان می گفت در مسجد سلماسی که امام درس میداد به مرور جمعیت طلاب زیاد شد. هر چه از امام خواستیم روی صندلی برود یا بالای منبر بنشیند عقبی ها هم او را ببینند نمی پذیرفت. نهایتا قبول کرد فقط یک پله از منبر بالا برود. رفت و نشست. همان روز اول نگاهی به جمعیت انداخت و یک جمله گفت: انسان هر چقدر که بالاتر می رود زمین خوردنش سخت تر است. کلام امام مقلّب القلوب بود. نیم ساعت صدای گریه جمع قطع نمی شد.

مثل شاهرخ ضرغام، مثل سیدحمید میرافضلی و... چقدر جوانان این مملکت را سراغ دارید گذشته متفاوتی داشتند و دم مسیحایی امام احیایشان کرد؟ بی دلیل نیست که درباره اش گفته اند: روح خدا بود در کالبد زمان.

پیر خمخانه عشق که انتظار لقاءالله و وعده وصالش در نیمه خرداد را نوید داده بود و آروزی حشر با بسیجیانش را داشت مربی فطرتهای خفته ای بود که آخرالزمان مادی زدگی و لذت جویی و غفلت و هرزگی را از شاهراه یومنون بالغیب، با ملکوت کربلای 61 هجری پیوند داد: "  آنچه برای این‌جانب غرورانگیز و افتخارآفرین است روحیه بزرگ و قلوب سرشار از ایمان و اخلاص و روح شهادت‌طلبی این عزیزان که سربازان حقیقی ولی‌الله‌الاعظم ارواحنا فداه هستند می‌باشد و این است فتح‌الفتوح."

  • سیدحمید مشتاقی نیا