الان اصلاً نمی خواهم در موافقت یا مخالفت با اجرای کنسرت موسیقی،
سخنی بگویم.
الان نمی خواهم درباره میران صحت و سقم آمارهایی با منابع ناشناس که
میزان شادابی یا افسردگی ملت ایران را هر از گاه در بوق و کرنا می کنند، نظری
بدهم.
فقط یک سوال طرح می کنم: آیا کسی که قرص مسکّن مصرف کرده و برای ساعتی
درد خود را فراموش می کند، می تواند ادعا کند که درمان شده و دیگر مشکلی ندارد؟
فرض را بر این بگذارید که مردم بابل یا اصلاً همه کشور دچار خمودگی
هستند و برگزاری کنسرت موسیقی، باعث رفع این معضل می شود، از یک شهر چند صد هزار
نفره، چه تعداد می توانند بلیت تهیه کرده و در ساعتی خاص در محدوده سالنی با
گنجایش چند صد نفر، چشم به اجرای کنسرت دوخته و ناگهان از خمودگی خارج بشوند؟!
آیا دردهایی عمیق و آزار دهنده چون بیکاری، اعتیاد، فقر و ... با یک
ساعت نشستن مثلاً پانصد نفر از جمعیت یک شهر پانصد هزار نفره در سالن کنسرت، درمان
خواهد شد؟
اگر بخواهیم کمی ریشه ای تر و البته گذرا به مفاهیمی چون غم و شادی
بپردازیم، سه عنصر دین، علم و تجربه را هم باید مدّنظر قرار بدهیم. به طور مثال در
آموزه های دینی ما، داشتن آرزوهای بلند و دست نایافتنی از جمله عوامل غمزدگی افراد
بر شمرده شده است. عناصری چون قناعت، توکل، اعتماد، نیکوکاری، گذشت، حسن ظن، تعهد،
عدالت، صله ارحام و ... جایگاهی موثر و غیر قابل انکار در میزان
"رضایتمندی" افراد نسبت به زندگی و در نتیجه، حسّ آرامش و شادی مستمر
آنان دارد. تحقیقی مختصر نیز نشان می دهد که علاوه بر دین، روانشناسی و تجربه هم
ثابت کرده اند که پرهیز از حرص و حسد و دیگر صفات زذیله و نیز کم اعتنایی نسبت به
زرق و برق و جاذبه های زودگذر دنیا، نقشی مهم و کلیدی در غم یا شادی افراد دارا
هستند.
به عبارت دیگر، راه خلاصی از مشکلات رنج آور جامعه را باید در تقویت
باورهای معنوی مردم و البته عمل به اصل خدمت رسانی جست و ریشه بعضی افسردگی ها و
خمودگی ها را نیز باید در گره های واقعی و گاه موهوم مادی رایج در جامعه دانست.
به نظر می رسد کسانی که با بودجه بیت المال، تریبونی را در اختیار
نظریه پردازی افراد غیر متخصصی چون این برادر خواننده فراموش شده قرار می دهند،
باید درباره مسیری که قرار است در عرصه مدیریت فرهنگی شهر بپیمایند، تجدید نظر
بنمایند.