اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدافعان حرم» ثبت شده است

شاید خدا به میدان بیاید

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۱ آذر ۱۴۰۳، ۰۶:۱۱ ق.ظ

تمرین خوشبینی: 20 راه برای خوشبین بودن و انرژی مثبت داشتن - مجله کسب و کار  بازده

 

سید جمال یک جمله ای دارد با کنایه می گوید در غرب اسلام را دیدم مسلمان را نه و در کشورهای اسلامی مسلمان دیدم و اسلام را نه. آنقدری که دشمن پیام آقا را گرفت که باید محاسبات طرف مقابل را به هم زد خودی ها نگرفتند.

اما

به خدا باید خوشبین بود. شاید تقدیر اینگونه رقم بخورد تجمع بسیجیان جهان اسلام از ایران و لبنان و عراق و افغانستان و پاکستان و... در سوریه علاوه بر شکست مسلحین مزدور ترکیه و صهیون منجر به گشایش جبهه نبرد زمینی بر ضد اسرائیل غاصب شود. سال 1403 زیاد اخبار تلخ شنیدیم؛ اما یقین داریم آه مظلوم هدر نمی رود. فجایعی که در غزه و لبنان رقم خورد را خدا بی پاسخ نمی گذارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دل آدم از این اوضاع می گیرد

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۹ آذر ۱۴۰۳، ۰۸:۴۳ ب.ظ

عکس: شهدای مدافع حرم از شب قدر سال گذشته

 

برای آزادی متر به متر شهرهایی که در اشغال تکفیری ها بود، خونهای بسیاری از مدافعان حرم بر زمین ریخته شد. دوباره در این میدان پیروز خواهیم شد به لطف خدا اما:

در خبرها آمده که هواپیماهای سوری و روسی به ستونهای زرهی مسلحین حمله کرده اند. دقت فرمودید؟ سلفی ها از طریق تونلهای زیرزمینی به حلب نرسیدند با ستون زرهی و خودرویی جلو آمدند.

یادم است آن اوایل جنگ سوریه که ایران هنوز حضور نظامی خود را علنی نکرده بود فیلمی از شهادت هادی باغبانی توسط بی بی سی پخش شد. این فیلم از دوربین همراه شهید برداشته شد. ایرانی ها در ساختمانی مستقر بودند که بی سیم زدند و خبر حمله یک ستون داعشی را اعلام کردند. نیروها وارد نیزاز شدند که با شلیک تانک دشمن تعدادی به شهادت رسیدند. برایم این سوال ایجاد شد که چرا دیدبان خبر نداد نیروهای مهاجم دارای تانک هستند تا لااقل مدافعین با تسلیحات مناسب تری به خط بزنند؟

در هر کاری توفیق از آن کسی است که اشراف و اطلاع بیشتری از اوضاع داشته باشد. واقعا ارتش سوریه چرا این همه تحرک لجستیک و زرهی سنگین سلفی ها را ندید؟

برای جوامع اسلامی هم با این اوضاع باید تأسف خورد. علاوه بر سران منافق و خائن، بسیاری از مردم نیز همچنان در جهل و غفلت و سستی به سر می برند. اگر اردن و مصر و عربستان و آذربایجان و پاکستان و ترکیه و... همراه با یمن و لبنان و ایران به سمت اسرائیل شلیک می کردند چقدر اوضاع غزه متفاوت می شد؟ آنها نه تنها مقابل اسرائیل نایستادند بلکه منافقانه به حمایت مادی و معنوی از این رژیم پرداخته و به برادران عرب و مسلمان خود خیانت کردند. جوانهای مسلمان سلفی چرا کورند و دشمن درجه یک اسلام را رها نموده و به برادران خود از پشت خنجر می زنند؟ این سطح عقب ماندگی فکری برای آینده جوامع اسلامی بسیار نگران کننده و البته خجالت آور است. تا مسلمین بیدار و متحد نشوند برتری از آن کفار خواهد بود.

به اذن خدا باز هم بر تکفیری ها پیروز خواهیم شد اما برای ارتقای فکری و فرهنگی جوامع اسلامی و پیکار نهایی با صهیونیسم باید جدّیّت بیشتری نشان داد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نقشه شوم

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۷ آذر ۱۴۰۳، ۰۶:۱۱ ب.ظ

نقشه شوم زن زیبارو برای پسر - پایگاه فرهنگی مذهبی

 

آتش بس پایان جنگ اسرائیل با مقاومت نیست، بخشی از این جنگ و استمرار آن به گونه ای دیگر است، چیزی شبیه تک آخر عراق در شلمچه و هجوم منافقان فروغ جاویدان تا تنگه چهار زبر، این بار البته با انبان تجربه و تاکتیک ژرف تر.

رد پای منافقین منطقه یعنی تحریری ها داعشی ها و اردوغانی ها در تداوم نقشه شوم صهیونیسم کاملا هویداست. اسرائیل این بار عقبه را هدف قرار داده. غزه و لبنان که دور بخورند لقمه آماده تری خواهند بود. الان بحث از پیروزی یا شکست هر یک از طرفین در نبرد شصت روزه، مسخره و عبث است. جنگ ادامه دارد، این را نفهمیم غافلگیر و بازنده خواهیم بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کاردستی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۳ آذر ۱۴۰۳، ۱۲:۴۷ ب.ظ

دانه های چوب کبریت با رنگ آمیزی، کاشته شده در یک عدد سیب زرد، شاید کاردستی باشد. دیروز روی مزار یکی از شهدای مدافع حرم پاکستانی در بهشت معصومه سلام الله علیهای قم دیدم. تصویرش را آوردم که به شما هم نشان دهم.

گاهی روی سنگ مزار شهدای مدافع حرم دلنوشته ها و یادگاری هایی از فرزندان و خانواده هایشان می بینم که عکس بعضی ها را پیش تر برایتان به اشتراک گذاشته ام.

 

 

photo_2024-11-23_12-40-22_1a5c.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

جنون و شجاعت

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۳ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۴۳ ق.ظ

بازدید حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب از غرفه پژوهشگاه فرهنگ و  اندیشه اسلامی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

 

اسرائیل با انجام چند عملیات وحشیانه در غزه و بیروت و سوریه و یمن و تهران حکم همان لات مجنونی را دارد که مست میکرد می آمد در مدرسه فیضیه کنار حوض می ایستاد رجز میخواند و بد دهنی میکرد. امام جوان رفت رو به رویش ایستاد سیلی محکمی زد که به زمین افتاد و راهش را کشید و رفت.

حضور میدانی آقا در نمازجمعه امروز به رغم هزاران تهدید رسانه ای و تبلیغاتی دشمن و نیز سفر وزیر امور خارجه به لبنان به رغم منع اسرائیل از فرود پروازهای ایران، مکمل شجاعت تاریخی حمله موشکی مان به تل آویو به شمار می آید. بعدها به خود می بالیم که روز سیزده مهر 1403 و ایام مرتبط با آن را درک کرده ایم؛ الحمدلله رب العالمین. 

اسرائیل باز هم سیلی خواهد خورد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قلب رقه

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۴۸ ب.ظ

درخواست اکران و دانلود فیلم سینمایی قلب رقه | اکران مردمی آنلاین

 

قلب رقّه را امروز عصر در سینما کانون دیدم. رقّت قلب، نخ تسبیح و خمیرمایه کشش داستان بود. دست کارگردان و بازیگرانش درد نکند. مثل به وقت شام، صحنه های هالیوودی داشت. مثل بادیگارد، نمایی از هیبت حاج قاسم را به نمایش گذاشت، مثل حبیب، نقش نفوذ پاسداران انقلاب در قلب دشمن را محور نمایش قرار داد. ماجرای جنایات داعش و ضرباتی که بر پیکر اسلام وارد آورد تا سالهای سال می تواند سوژه ساخت آثار هنری باشد. دست پلید صهیونیسیم و استکبار در آنچه بر مسلمین گذشت پیداست که در قلب رقه نیز مورد توجه قرار گرفت.

داستان فیلم را تعریف نمی کنم که خودتان بروید ببینید. چنین آثاری قطعا بیشتر به حمایت مخاطبان نیاز دارند. این فیلم که ماجرایی پر از حادثه و هیجان را درباره پاسداران گمنام امام زمان به تصویر کشاند به شهید سید رضی موسوی تقدیم شد که در زمان شهادتش او را تأثیرگذارترین فرمانده ایرانی در سوریه لقب دادند. ترور او توسط اسرائیل خط اثبات رابطه صهیون با گروههای تکفیری را پررنگ می سازد. او در تمام دوران حیات ظاهری اش گمنام زیست و خار چشم داعش و صهیونیسم بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت هفتم)

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۴۹ ق.ظ

photo_2024-09-03_22-07-36_5u7a.jpg

photo_2024-09-03_22-05-51_jw6s.jpg

photo_2024-09-03_22-01-22_4p7e.jpg

photo_2024-09-03_22-02-31_n4mc.jpg

photo_2024-09-03_22-07-19_7qre.jpg

photo_2024-09-03_22-01-34_gglu.jpg

photo_2024-09-03_22-02-37_2h8a.jpg

 

چهاربار در عراق ماشین کرایه کردیم. دوبارش ون بود. به بچه ها قول داده بودم ماشین لوکس و درجه یک هم برایشان کرایه کنم. یک بار تویوتا و یک بار هم هیوندا کرایه کردیم و دربست در اختیارمان بود. پولش زیاد شد ولی بچه ها خوشحال شدند. در اتوبانهای عراق، پلیس و دوربین به چشم می خورد. راننده ها گاهی کمربند می بستند. وقتی می دیدند من از ابتدای نشستن در ماشین کمربند خود را بسته ام با تحسین نگاه می کردند. تابلوهای تبدیل انرژی خورشیدی به برق هم در معابر به چشم می خورد. آن چند روزه الحمدلله اصلا برق قطه نشد. عراق عزم پیشرفت را پیدا کرده. اقتصاد عراق با این حجم از گردشگر که در دنیا بی نظیر است می تواند شکوفا و مستقل شود. سال 82 در اطراف بصره و بغداد و کاظمین و سامرا حضور خودروهای نظامی و زره پوشهای آماده شلیک آمریکایی برای هر مسلمانی دردآور و آزار دهنده بود. در اطراف بصره دو صف در نزدیکی هم بسیار برایم دردناک بود. یک طرف صف طولانی تانکرهای آمریکایی که نفت عراق را برای خروج به سمت بنادر می بردند، یک طرف صف طولانی مردمی که در سرمای زمستان منتظر دریافت ده لیتر نفت برای گرم کردن خانه خود بودند. خدا را شکر این صحنه ها دیگر وجود ندارد. در مسیر بغداد عده ای با پمپ، آب رودخانه را استخراج کرده و روی زمین می پاشیدند که یعنی کارشان شستن خودروها یا همان کارواش است و می خواستند جلب مشتری کنند. از هدر رفتن این آبها دلم ریش شد.

اصرار داشتم به زیارت نقاط مختلف اطراف عتبات هم برویم. به سمت مقام امام زمان در نزدیکی نهر علقمه که فاصله چندانی با حرم ندارد رفتیم. سال 82 از کوچه پس کوچه ها و بر اساس نقشه ای که در دست داشتم آنجا را پیدا کردم و با عیال رفتم. محیطش کثیف بود. اطراف مسیر آب باز بود. از پله پایین رفته و دست در آب علقمه قرار می دادیم. الان خیابانی مستقیم به آن سمت می رود از باب السدره. محیط آنجا را تمیز و زیبا ساخته اند. نرده هایی گذاشته اند که مردم وارد نهر نشوند. کلبه ای چوبی هم برای زینت آنجا ساخته اند. غاز و اردک هم رها بود. در آب ماهی هم دیدم. گروهی از هند آنجا بودند و روضه می خواندند. الان منظره نهر علقمه هم از نظر مادی و هم از لحاظ معنوی بسیار زیبا شده.

در مسیر بازگشت از علقمه به سمت حرم حضرت ابوالفضل از کوچه پس کوچه های قدیمی عبور کردیم. نقطه ای که محل ملاقات امام حسین علیه السلام با عمرو سعد بود را دیدیم. چیزی شبیه سقاخانه آنجا ساخته اند. به کف العباس هم رفتیم و از یادمان مشهور به یمین و یسار که محل قطع شدن دستان ساقی عطشان کربلاست بازدید کردیم. مزار حرّ را هم رفتیم و دیدیم. مزار حرّ هفت کیلومتر با حرم فاصله دارد و قبلا جزو کربلا نبود. بارگاه زیبایی برای این مرد بزرگ ساخته اند. خاندانش اجازه ندادند پیکر مطهر او روی زمین بماند و بعد از شهادتش او را به نقطه ای دورتر انتقال داده و به خاک سپردند. البته به نظرم اگر از خود حرّ می پرسیدند دوست داشت کنار سایر یاران اباعبدالله دفن شود. حر مرد بزرگی است. کم پیش می آید یک آدم در جایگاهی بزرگ و مشهور و دارای قدرت و مکنت وقتی به اشتباهش پی می برد غرور و منیّت را کنار گذاشته، به خطایش اعتراف نموده و درصدد جبران آن برآید. حر مرد غیور و سرافراز میدان جهاد اکبر و اصغر است.

مسیر سامرا و امامزاده سید محمد پر از ایست و بازرسی بود. در سید محمد تصاویر شهدایی داخل قاب تابلوی بزرگ شیشه ای قرار داشت. به گمانم در همان نقطه شهید شده بودند. نور آفتاب زیاد بود و نتوانستم تصویر خوبی تهیه کنم. یکی از آرزوهایم زیارت قبر سلمان فارسی بود. از راننده ونی که دربست در اختیارمان بود خواسته بودم ما را به مدائن در نزدیکی بغداد و قبر سلمان فارسی ببرد. او از این موضوع خیلی خوشحال شد چون خودش ساکن همان جا بود. البته اصرار داشت بگوید سلمان، نه سلمان فارسی و من هم البته اصرار داشتم بگویم سلمان فارسی. هر چند توصیه شده او را سلمان محمدی بخوانیم. یادم است جایی خواندم امام خمینی ره پیشنهاد داد بود خلیج فارس را برای ایجاد وحدت در منطقه، خلیج اسلام بخوانیم که البته مورد استقبال قرار نگرفت. حالا از این کل کل ها که بگذریم آدم در حرم سلمان احساس آرامش کرده و تصور می کند دیگر در کشوری غریب حضور ندارد. مدائن شهر و موطن ما ایرانی هاست. دلم می خواست ویرانه های کاخ کسری را هم ببینم. راننده مدعی بود که متوجه منظورم نمی شود. روی نقشه می توانستم نشان بدهم اما احساس کردم واقعا تمایلی ندارد و می خواهد زودتر ما را به مقصد برساند. در کاظمین قبر شیخ مفید را هم زیارت کردم. عادت دارم در حرم حضرت معصومه به زیارت قبر علما می روم. آنجایی که مزار مراجع بزرگی چون اراکی و بهاءالدینی و گلپایگانی و ... است را نامگذاری کرده ام به "ایستگاه شرمساری". واقعا خجالتم می آید خودم را در پیشگاه این بزرگان طلبه بدانم.

طفلان مسلم را این بار نرسیدم زیارت کنم. باشد ان شاءالله دفعه بعد. در مسجد کوفه با جمعیت عظیمی مواجه شدیم که تردد را برایمان دشوار ساخته بود. سال 82 قسمت بیت الطشت و فرود سفینه نوح را زیاد تبلیغ می کردند الان خبری نبود. در خصوص فرود کشتی نوح فرضیه های متقن تاریخی دیگری مطرح شده است. مزار هانی و مسلم و مختار رفتیم. سر قبر مختار یک "دمت گرم" جانانه نثارش کردم. روحش شاد خوب دمار از روزگار دشمنان اباعبدالله در آورد. مزار کمیل و مسجد زیبای سهله و صعصعه را هم دیدیم.

هود و صالح دو پیامبر بزرگ مدفون در وادی السلام نجف هستند. سال 82 اتاقکی نیمه مخروبه بود. الان اطراف آن را کمی بزرگ کرده و گنبدی فلزی برایش تدارک دیده اند که متاسفانه نیمه کاره رها شده. این دو پیامبر خدا ضریح هم ندارند و مکعبی فلزی شبیه کمد آنجا قرار دارد. شما بیایید شوش مزار دانیال نبی را ببینید. ما ایرانی ها چقدر برای این پیامبر خدا احترام قائل شده و چه دم و دستگاهی برایش تدارک دیده ایم. عراقی ها چرا برای این دو پیامبر خدا کم می گذارند نمی دانم. در وادی السلام مسیر هود و صالح را گم کردیم. دو مرد میانسال و یک جوان که چهره ای مذهبی داشتند را دیدیم و پرسیدیم. آنها هم نمی دانستند. با کمک نقشه اینترنتی مسیر را پیدا کردیم. این بندگان خدا هم همراه ما آمدند و آن دو بزرگوار را زیارت کردند.

دلم می خواست مزار شهید محمدهادی ذوالفقاری در وادی السلام را هم زیارت کنم. نزدیک بود و رفتیم. یک خانم میانسال تهرانی هم آنجا بود که می گفت بچه محل شهید است. تعدادی جوان عراقی هم برای زیارت آمده بودند. هادی ذوالفقاری طلبه ای اهل دل و خودساخته بود که در حوزه نجف درس می خواند و با آغاز حمله داعش به صف مدافعان حرم در عراق پیوست و بعد از شهادت در کربلا و نجف تشییع و در وادی السلام به خاک سپرده شد. یاد همه دوستان مدافع حرم بودم و از طرفشان سلام دادم. خانم پوراحمد هم سفارش کرده بود از طرف ایشان هم فاتحه ای خواندم. هر چند این شهدا هستند که باید برای مان فاتحه بخوانند بلکه روح و قلب زنگار گرفته مان طراوت ازلی خویش را بازیافته و در طریقت عاشقی و مسیر جاودانگی، نغمه فرحین بما آتهم الله من فضله را در قهقهه مستانه و شادی وصال با معبود به چنگ بیاورد. خدا ما را از شهدا جدا نکند. ماشینی پیدا نکردم و الا دوست داشتم مزار ابومهدی المهندس هم بروم. راهش طولانی بود و هوا بسیار گرم. به خاطر شهادت پیامبر و ازدحام جمعیت، ورود خودروها را به محلی که ما بودیم ممنوع کرده بودند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ادرک اخا...

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ۱۰:۰۱ ق.ظ

شهادت را خودم برای فرزندانم انتخاب کردم - قدس آنلاین

 

عباس علیه السلام حیا میکرد حسین را برادر بخواند او پسر فاطمه بود. جایگاه قدسی داشت. عباس خودش را فدایی امام می دانست. تا لحظه آخر که از عمق جان، برادر را برادر خواند...

راه دفاع از حرم آل الله برای افغانستانی ها هموار بود. مصطفی و مجتبی بختی نگفتند ما با هم برادریم. نامی جعلی برای خودشان تراشیدند. گفتند پسرخاله ایم و تازه از افغانستان به ایران آمده ایم. یک خاله در مشهد داریم و همین. خاله که بود؟ همان مادرشان که در این ماجرا با آنها هم داستان شد. مثل پسرهایش تمرین کرد لهجه افغانستانی یاد بگیرد. قرار شد وقتی برای تحقیق زنگ زدند بگوید خاله آن دو است.

چندباری رفتند تا پای اعزام ولی هر بار به دلیلی لو رفتند و دیپورت شدند. گفتند این طوری نمی شود. باید از مشهد برویم. آخرش می فهمند ایرانی هستیم. بلند شدند آمدند قم، با همان ادعا و داستان قبلی. بالاخره اعزام شدند. به آرزوی دیرینه شان رسیدند. عملیات شد. موقع نبرد نارنجکی میانشان افتاد و هر دو را با هم به شهادت رساند.

چون فرم اعزامشان از قم پر شده بود پیکرهایشان با همان نام مستعار به قم آمد. غریبانه هم تشییع شدند و گرد ضریح بانو چرخیدند. آخرین لحظات یکی از مسئولان اعزام به ذهنش رسید گوشی آنها را چک کند ببیند در ایران فک و فامیلی دارند یا نه. دید یک شماره در مشهد است که زیاد با آن تماس گرفته اند. به همان شماره زنگ زد. مادر گمان کرد باز هم برای تحقیق زنگ زده اند. خیلی عادی با لهجه شبیه افغانی گفت من خاله شان هستم و... طرف هم با خیال راحت خبر را رساند...

مادر مکثی کرد. بغضش را فرو خورد. گفت من مادرشان هستم. اسم واقعی این دو هم مصطفی و مجتبی بختی اهل مشهد است. پسرهایم را بیاورید با آنها کار دارم.

مادر می گفت گاهی که دلم برای این دو تنگ می شد می رفتم اتاق خواب، وسط دو تختی که متعلق به آنها بود دراز می کشیدم تا احساس آرامش کنم.

پیکرها را آوردند مشهد هم طواف دادند. مادر گفت آنها را بیاورید خانه. تابوت ها را آورد داخل اتاق خواب. همه را فرستاد بیرون. با پسرانش تنها شد. رفت وسط دو تا تابوت دراز کشید. نفس عمیق کشید. خواست بی قراری کند. حق مادر بود داغ ناگهانی دو پسر رعنا او را بی تاب کند. یاد حضرت زینب افتاد. هر پیکری که از میدان می آوردند زینب می دوید به استقبالش. جلوتر از همه حرکت می کرد. قدمهایش تسلی خاطر همه بود. جز وقتی که دو پسرش شهید شدند از خیمه بیرون نرفت مبادا که اباعبدالله از روی خواهر شرمنده شده و خجالت بکشد.

مادر از زینب خجالت کشید بی قراری کند.

اما

گفت فقط یک فکر و دغدغه و سوال ذهنم را به خودش مشغول کرده بود. مصطفی و مجتبی از اول اعزام تا میدان نبرد برای اینکه کسی مانعشان نشود خودشان را پسر خاله معرفی کردند. آیا لحظات آخر که داشتند جان می دادند توانستند یکبار دیگر همدیگر را برادر صدا بزنند یا نه؟ بگویند اخا ادرک اخا... این حسرت به دلشان نمانده باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سید خندان در اصفهان

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۱ تیر ۱۴۰۳، ۱۰:۵۲ ق.ظ

هم رزمانش به او سید خندان می گفتند/ گره گشایی اش را اگر بگویم یک کتاب قطور  می شود | ندای اصفهان

 

حسی که همیشه در وداع یا تشییع شهدای افغانستانی و پاکستانی به من دست می داد این بود که مبادا تفاوتی در تجلیل شهدا دیده شود. هر چقدر برای شهدای هموطن خودمان مایه می گذاریم باید برای برادران شهید فاطمیون و زینبیون نیز همت به خرج داده و پای کار بیاییم. غربت این بچه ها چه آنها که اصلا کسی را در ایران ندارند تا بر مزارشان برود یا معدود بازماندگان و خانواده هایی که زین پس باید با غربت و تنهایی بیشتری دست و پنجه نرم کنند دل آدم را به درد می آورد.

خوشحال شدم که دیدم انتشارات دارخوین اقدام به چاپ کتابچه ای از خاطرات سید هادی حسینی معروف به سید خندان از رزمندگان دلیر افغانستانی مقیم اصفهان به قلم سرکار خانم معصومه حلیمی نموده است. امیدوارم همه شهدای مدافع حرم مدفون در ایران هم با تلاش دلسوزان فرهنگ ایثار و شهادت به جامعه معرفی شوند.

این شهید به فنلاند رفته بود و موقعیت مادی خوبی برایش فراهم شده بود؛ اما به همه تمایلات دنیایی پشت پا زد و به عشق حضرت زینب و در دفاع از حریم ناموس علی به میدان خطر و خط مقدم آتش و خون رفت و به عاشورای ناتمام اباعبدالله پیوست. می گفت اول حرم حضرت زینب را آزاد کنم بعد به زیارت حرم برادرش بروم. حرم زینب سلام الله که آزاد شد سرافرازانه به دیدار خود حضرت نه در کربلا که در عرش رضوان الهی شتافت و جرعه نوش می ساقی کوثر گردید.

آنچه در سوریه رقم خورد و خروش رزمندگان شیعی، جبهه توحش و عصیان به پشتیبانی غرب و صهیون را به شکست کشانید دستاورد انتقال صحیح فرهنگ جهاد و مقاومت از دوران دفاع مقدس به نسل جدید جامعه بود. بی شک پرورش و اشاعه فرهنگ و خاطرات رزمندگان جبهه نور در دفاع از حرم آل الله می تواند زمینه ساز شکل گیری لشکر بزرگ توحید در تحقق تمدن جهانی اسلام و ظهور منجی بشریت به شمار آید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وصیتنامه شهید سید روح الله عمادی

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۴۶ ق.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام و درود به خاتم انبیاء حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و ذریه تابناکش و سلام و درود به منجی عالم بشریت مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف و سلام و درود به روح بلند و ملکوتی حضرت امام رحمت الله علیه وبا سلام و درود بی کران بر ارواح پاک و طیبه مطهر سرخ جامگان که با ایثار خون و هدیه جان، سرودی به قامت کلمه حق سرودند و پیام آور خبر آزادی و حریّت گشتند و سلام و درود به رهبر عزیزم.

خدایا بی پناهم ز تو جز تو نخواهم       اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم

دو دست دعا فرا برده ام به سوی آسمان ها    که تا پر کشم ز بال فلک رها در کهکشان ها

خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی که سراپا گناه و معصیت، سراپا تقصیر و نافرمانی ام. گر چه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم. می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب العفو.

خدایا نمیرم در حالی که از من راضی نباشی، ای وای که سیه روز خواهم بود. خدایا چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات که نفهمیدم. خدایا قبولم کن. یا اباعبدالله شفاعت.

شنیدم سیدالشهدا دم جان دادن می آید، آقاجان! از همین جا سلام می دهم السلام علیک یا اباعبدالله.

روز مرگم وعده دیدار بده        و آنگه تا به لحد خرّم و دلشاد ببر

آنقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار پروردگارش ولی چه کنم تهیدستم.

خدایا قبولم کن. در تاریخ اسلام چیزی که امام حسن علیه السلام را شکست داد نبودن تحلیل سیاسی و بصیرت در مردم بود. چیزی که فتنه خوارج را به وجود آورد و امیرالمؤمنین علیه السلام مظلوم را آن طور زیر فشار قرار داد و قدرتمندترین آدم تاریخ را آن گونه مظلوم کرد و الا همه مردم که بی دین نبودند.

عزیزانم! اگر شبانه روز شکر گذار باشیم که نعمت اسلام و امام و ولایت را به ما عنایت فرموده باز کم است. آگاه باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم و  خطر وسوسه های درونی و دنیا فریبی را شناخته و برحذر باشیم و خلوص در عمل تنها چاره ساز است. ای عاشقان اباعبدالله! بایستی شهادت را در آغوش گرفت. بایستی محتوای فرامین امام رحمت الله علیه و رهبر عزیزمان را درک و عمل نماییم. بصیرت داشته باشیم تا بلکه قدری از تکلیف خود را از شکرگذاری به جا آورده باشیم. بی طرفی در دعوای حق و باطل معنا ندارد. باید مقابل باطل ایستاد اگر شاعری هنرمندی و یا هر کسی دیگری در جنگ حق و باطل بی طرف باشد تضییع نعمت خداوند است و اگر طرف باطل بود خیانت است و جنایت است. در اسلام تماشاچی نداریم.

گاهی شهید شدن آسان تر از زنده ماندن است. این نکته را اهل معنا و دقت خوب درک می کنند. گاهی زنده ماندن و تلاش کردن درک محیط و بصیرت داشتن به مراتب مشکل تر از شهید شدن و به لقای الهی پیوستن است.

دعا کنید شهید باشیم نه این که فقط شهید شویم.

اصلاً تا شهید نباشیم شهید نمی شویم.

سخنی چند با دوستانم:

دوستان و همرزمان عزیزم! برای دفاع از اسلام و ولایت و ایران عزم راسخ داشته باشید چرا که پیروزی از آن شماست. هجمه دشمن (فرهنگی/ نظامی/ سیاسی/ اجتماعی و ...) بسیار سنگین و خصمانه است و راه مقابله با این هجمه به فرموده حضرت امام خمینی رحمت الله علیه پشتیبانی از ولایت فقیه است. نیّت ها را خالص کنید و پشت سر ولایت حرکت کنید و نتیجه اش را به خدا بسپارید چرا که خودش وعده نصرت و پیروزی داده است.

تهاجمی که به قشر مذهبی و خصوصاً ما بسیجیان و  سبزپوشان حریم ولایت می شود بیانگر قدرت روزافزون شما و ضعف وناتوانی دشمن است. خوسازی کنید. تعلیم تهذیب و ورزش سه شاخصه شما باشد. همدیگر را دوست داشته باشید و با علم و عمل به پیش بروید و منتظر تقدیر و تشکر کسی نباشید. اجرتان عندالله.

و اگر بدی از بنده حقیر دیدید به بزرگی خودتان حلال کنید.

سخنی با پدر و مادرم

پدر و مادر عزیزم سلام. چه بگویم که زبانم قاصر است و چه بنویسم که دست هایم لرزان، زندگی کردن در شرایط سخت روستا و کمبود امکانات موجب می شد که شما بیشتر تلاش کنید تا زمینه آسایش ما فراهم شود و هیچ وقت زحمات بی دریغ شما را فراموش نخواهیم کرد. کارهای سخت و طاقت فرسا موجب شده که بدنتان رنجور شود و خستگی بر تنتان نمایان گردد و این برایم سخت و عذاب آور بود. حال زمانی فرا رسیده است که ما کمک حال شما باشیم. ولی متأسفانه پی زندگی و کار خود رفتیم. و با دور ماندن از شما به خاطر شرایط شغلی ام نتوانستم آن چه شایسته شماست خدمت کنم.

پدر و مادر عزیزم بهترین لحظات زندگی ام موقعی بود که به شما کمک می کردم و رضایتمندی را در چهره تان می دیدم ولی چه سود که لایق نبودم تا بیشتر خادمتان باشم. پدر بزرگوارم قدت خمید تا ما راست شویم و بدنت خسته شد تا ما حرکت داشته باشیم. کوه رنج بودی و من غافل. حلالم کن.

مادر عزیزم فدای محبت مادرانه ات. فدای موهای سفیدت. حلالم کن که جز زحمت چیزی نداشتم. مادرم مواظب عمادم باش.

سلام بر حاج ننه و همه همسایه ها و هم روستایی ها حلالم کنید.

درد و دلی با همسرم.

همسر گرامی ام فاطمه خانم سلام.

چه عمر با هم بودنمان کوتاه بود. چه آرزوها و برنامه هایی برای زندگی مشترکمان داشتیم. قسمت این بود که چند صباحی در کنار هم باشیم. البته شرمنده ام که نتوانستم زندگی شایسته برای شما فراهم کنم. شرمنده ام به خاطر شرایط شغلی ام که اکثر مواقع مأموریت بودم. این بار سنگین زندگی و تربیت فرزند به دوش شما بوده است.

شرمنده ام که همیشه تحملم کردی و نگذاشتی از این اهدافم فاصله بگیرم. شرمنده ام از این که سختی زیادی کشیدی تا من و عماد راحت باشیم. شرمنده ام از این که با مریضی عمادم کنار آمدی و یک بار گلایه نکردی و شرمنده ام از این که کنارم و بودی و نتوانستم خوشبختت کنم. خانم مهربانم! مثل همیشه نمازت را اول وقت بخوان و برایم دعا کن. پسرمان را مکتبی و ولایی تربیت کن؛ برای سربازی امام زمان(عج).

در حفظ حجاب اسلامی کوشا باش؛ چرا که برای حفظ چادر سیلی ها خورده شده و خون ها ریخته شد. مواظب عماد باش. بدنش خیلی رنجور است. نگذار بی پدری را حس کند. با توجه  به مشکلی که دارد از نظر اخلاق و علم تقویتش کن.

هر وقت بهونه منو گرفت بیارش پیش من. حتماً می آیم. دیگر سفارش محمد عماد را نمی کنم. به خانواده ات (پدر بزرگوارتان، مادر مهربانتان، خواهر و برادرت) سلام برسان و بگو حلالم کنند. فاطمه عزیز حلالم کن.

پسر عزیزم محمد عماد!

سلام عماد جانم. وقتی این مطلب را می نویسم تمام خاطراتت برایم تداعی می شود و بغض می کنم. چقدر برایت زود بود دکتر رفتنت. چقدر برایت زود بود هر شب آمپول تزریق کردنت. چقدر برایت زود بود بی پدر شدنت. چقدر برایت زود بود مرد خونه شدنت. فدای بازوهایت بشم که هر شب تحمل آمپول می کرد.

عماد جان! – به یاد بازی کردنت- به یاد گریه های ناشی از سوختن بدنت- به یاد دست دادن محکمت- به یاد افتادنت- به یاد دویدنت- به یاد قصه هایی که برایت می گفتم- به یاد زبون ریختنت- به یاد دست های کوچکت- به یاد ذوق زدگی دیدارهای اولمان و به یاد ناراحتی های خداحافظی هایم.

محمدعماد عزیزم! شنیدم کانون ثبت نام کردی و همیشه به من می گفتی مهندس صدات بزنم. عماد جانم خوب درس بخوان درس خواندن همراه با اخلاق اسلامی و عمل تا فرد مفیدی برای جامعه ات باشی. عماد جان شرمنده اتم چرا که نتونستم حق پدری را ادا کنم. شما هم شرایط شغلم را تحمل می کردی و خود را به اسباب بازی که می خریدیم دلخوش می کردی. شرمنده ام که با سن کم شرایط منو درک می کردی. شرمنده ام که زود مسئولیت سنگین را به شما سپردم. پسر عزیزم حلالم کن و پشتیبان مادرت باش. دوستت دارم.

خواهرها و برادرها دامادها زن داداش ها خواهرها و برادرزاده های عزیزم سلام. مدتی نه چندان طولانی در خدمت شماها بودم و آرزوی من همیشه موفقیت شما بود. حاضر بودم در سختی باشم تا شماها راحت باشید ولی حیف که توفیق نداشتم و چیزی جز زحمت برایتان نبودم. از این که همیشه تحملم کردید از همه شما سپاسگذارم. وجود پدر و مادر مانند سفره ای است که فقط یک بار پهن می شود. قدر این فرصت را بدانید و به پدر و مادر خوب و شایسته خدمت کنید. همدیگر را دوست داشته باشید و پشتیبان هم باشید. بزرگوارانم در نزد خداوند بالاترین عمل که از شهادت در راه خدا اسلام نیز افضل تر می باشد این است که همیشه و در همه حال به یاد خدا باشید و پشتیبان ولایت باشید تا به مملکت و کشورتان آسیب وارد نشود.

یک درخواست دارم مواظب محمدعمادم باشید.

راستی آقا رمضان و آقا محمدطاهر خیلی دوست داشتم در جشن عروسی شما باشم.

عزیزان من برایم دعا کرده و حلالم کنید.

ای حیات! با تو وداع می کنم. با همه ظاهر زیبنده و با هیبتت. ای روح من به فرمان مشتاقانه به سوی شهادت حرکت کنید و ای بدنم که سال ها به من خدمت کردید در لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید.

ای قلب من این لحظات آخر را تحمل کن. به شما قول می دهم که در یک استراحت عمیق و ابدی آرام گیرید.

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

همراهی تا آسمان

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۷:۰۷ ق.ظ

مشاهده و خریداینترنتی کتاب همراهی تا آسمان خاطرات شهیدشهروز مظفری نیا

 

کتاب همراهی تا آسمان را خواندم. من طرفدار این مدل کتابها هستم موجز و مختصر و رسا. البته ناشرها باید دید باز داشته و با توجه به تنوع مخاطب به تنوع آثار از لحاظ قلم و حجم و ... نیز توجه نشان بدهند.

خاطرات شهید شهروز مظفری نیا سرتیم حفاظت سردار سلیمانی اگر چه باز هم جای کار دارد اما نمایی زیبا از حیات معنوی پاسداری جوان و خودساخته را ترسیم می کند.

کمی هم دلم گرفت. یاد خاطرات شهید سید روح الله عمادی افتادم که یک و سال نیم است به دلایلی هنوز منتشر نشده. به ناشرش پیام دادم حیف نیست این کار روی زمین مانده؟ گفت به زودی ان شاءالله. شما هم دعا کنید لطفا.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در آسمان قدم می زد

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۲، ۰۴:۲۳ ب.ظ

زندگی‌خواهی شهادت‌طلبانه شهید مدافع حرم | خبرگزاری فارس

 

بعضی لبخندها نمایشی و مصنوعی است این را مخاطب لبخند می فهمد. آدم درک می کند کسی که دارد رو به رویش لبخند می زند نقش بازی می کند یا از ته دل به او به عنوان اشرف مخلوقات عالم، خوش بین است و مهر می ورزد؛ صداقت دارد یا نه! محبت را نمی شود نقاشی کرد یا به بازی کشاند.

لبخند مصنوعی، روح ندارد، عمق ندارد، سطحی است و زود رنگ می بازد. عمل، روح و حقیقت لبخندی است که روی لب جا خوش کرده. لبخند هم مسئولیت می آورد. لبخند حقیقی در زندگی آن که به او لبخند زده ای تأثیر می گذارد و شادی می آفریند.

بگذارید این طور بگویم:

روح الله عمادی همیشه لبخند داشت روی لبش؛ اما نه از روی عادت، نه برای زیبایی، نه برای آن که گمان کنی ظاهر و باطنی زیبا و جذاب دارد، نه برای آن که لحظاتی را با تصویری خوش از چهره و یاد او سپری کنی و به ذهن بسپاری.

گروه های کوچکی تشکیل می داد برای دستگیری از فقرا و کمک به نیازمندان. حواسش بود اگر بین همکاران یا زیر دستان و سربازان کسی مشکلی، گره ای دارد یا از حساب خودش یا از پول هایی که در گروه جمع شده بود مبلغی به او قرض می داد تا مشکلش را برطرف کند.

مربی کار درست و وارد، تکنسین فنی و ماهر هواپیماهای فوق سبک که حتی هوانیروز هم دنبال جذبش بود، لباسی ساده می پوشید، موتور یا خودرویی ساده داشت و با همه بی هیچ منع و محدودیتی هم کلام می شد. گاهی در سوادکوه مناسبتی بود و برنامه ای مثل دهه فجر و ... از او دعوت می کردند که با پاراموتور بالای سر جمعیت پرواز کند و حرکت های نمایشی اجرا نماید تا جشن شکوه بیشتری داشته باشد. جوان ها بعد از فرود دورش جمع می شدند. این کارها برای همه جذاب است. انگار نه انگار همین آدمی بود که آن بالا داشت پرواز می کرد. آسمان را فقط برای پرواز می خواست. دلش پیش زمینی ها بود. یک ذره هم وسط آن جمعی که تشویقش می کردند خودش را نمی گرفت. دست می داد و با لبخند، گرم صحبت و احوالپرسی می شد، بی آن که هیچ کدامشان را بشناسد.

پرواز با هواپیماهای فوق سبک، بازی مرگ و زندگی است. هیچ دشمنی هم سر راهت نباشد هر آن حادثه ای ممکن است تو را در برگرفته و آخرین لحظات عمرت را رقم بزند. از زمین که می پریم بی استثنا فاتحه ای برای خود می خوانیم. حالا چه برسد به این که در منطقه خطر، جایی که دشمن مستقر است، بروی برای شناسایی. تیری طرفت بیاید جان پناه نداری. نمی توانی خیز بروی و سنگر بگیری. مجبور به فرود شوی ممکن است سر از تنت جدا کنند. روح الله به دل خطر می زد مردانه و از روی اختیار و داوطلبانه. جایی که کمتر کسی جرأت می کرد، او به پرواز در می آمد. به حرفش هم اعتقاد داشت که خدا هست و تا نخواهد اتفاقی نمی افتد. یک بار نشد منّتی بگذارد و فخر بفروشد که چه شاهکارهای زیبایی را شجاعانه خلق کرده است.

بعضی ها تا کاری یاد می گیرند که خیلی ها از انجامش ناتوانند زود بادی به غبغب می اندازند، احساس بزرگی می کنند و در رفتارشان تغییر ایجاد می شود. اصرار دارند با حرکات، سکنات و گفتارشان به اطرافیان بفهمانند که کسی شده اند.

روح الله ادعای بزرگی نداشت. حرف از بزرگ تری نمی زد؛ اما عملش همه را به این باور می رساند که شخصیتی بزرگ دارد. درست مثل درختی که میوه آورده، شاید سر به زیر داشته باشد؛ اما محصولی که به دیگران هدیه می دهد عظمت جایگاه و مرتبه اش را به اثبات می رساند.

لبخند روح الله حقیقی بود چون برایش مسئولیت می آورد. برای این که انعکاس آن در رفتارش گل لبخند را به دیگران هدیه می داد.

به روایت عبدالرضا حق شناس/ دوست و همرزم شهید مدافع حرم سید روح الله عمادی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پدرونه

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۴۰۲، ۰۶:۳۴ ق.ظ

photo_2024-01-25_07-55-01_2g4l.jpg

 

تاریخ این عکس برای دو سال پیشه.
رفته بودم بهشت معصومه سلام الله علیها 
روی مزار یکی از شهدای افغانستانی مدافع حرم این کاغذ چسبیده بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وحدت شیعه لندنی با وهابیت

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۶ دی ۱۴۰۲، ۰۴:۰۸ ب.ظ

حاج قاسم مرد میدان وحدت | soleimani.taqrib.ir

 

داعش طی اطلاعیه ای حماس را تهدید کرده که به گروههای مبارز شیعی نزدیک نشود. داعش مدعی شده هدف جمهوری اسلامی این است که سنی های فلسطین توسط اسرائیل نابود شوند.

خب، شما که به این حرف اعتقاد داری خودت بلند شو برو از فلسطین دفاع کن.

مگر در سوریه و عراق، آن همه مردم اهل سنت هدف تهاجم داعش نبودند که بچه های شیعه رفتند و از آنها دفاع کردند؟ حاج قاسم ما فرمود جان ما فدای اهل سنت.

مگر حزب الله لبنان که در حال نبرد با رژیم غاصب است و این همه شهید میدهد شیعه نیست؟

چرا اسرائیل فرماندهان ایرانی مرتبط با فلسطین را در سوریه و لبنان ترور میکند و کاری با داعش ندارد؟

حرف درباره داعش و وابستگی علنی آن با مواضع رژیم صهیونیستی زیاد است.

نکته اینجاست به موازات آتشی که داعش در خرمن  وحدت بین شیعه و سنی می‌اندازد طیف شیرازی ها هم همواره تأکید داشته اند اسرائیل و آمریکا و انگلیس را باید رها نموده، حتی با آنها متحد شد و با اهل سنت به جنگ پرداخت!

بالاترین حربه دشمن ایجاد حاشیه امن برای خود و به جان هم انداختن مسلمین است. فهم این مسأله دشوار نیست.

اگر وحدت شیعه و سنی خطاست چرا تشیع لندنی با وهابیت برای جنگ بین شیعه و سنی متحد شده اند؟!

 

حال که طرز نماز خواندن شیعه با سنی متفاوت است، آیا خود پیامبر (ص) چگونه نماز  می‌خوانده است؟ – پایگاه مجازی مجموعه امیرالمومنین

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آذر شوماخر!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۱۰ ق.ظ

مصطفی محمد میرزایی اولین شهید ایرانی در کشور یمن است که همزمان با شهادت حاج قاسم سلیمانی، توسط آمریکا ترور شد و پیکرش هیچگاه به میهن بازنگشت. مزار یادبودی برای او در حرم سیدالکریم حضرت عبدالعظیم اختصاص پیدا کرده است.

کسی نمی دانست او نیروی برون مرزی سپاه است. چون با وانتش بار همسایه ها را صلواتی جا به جا میکرد یا کار فنی شان را صلواتی انجام میداد خیلی ها او را کارگری ساده می دانستند. گاهی می رفت در اطراف شهر تهران در ساخت خانه برای خانواده های شهید افغانستانی مدافع حرم کمک می کرد.

دید حوادث چهارشنبه سوری باعث مرگ یکی از کودکان محل شده. هر سال با هزینه خودش مینی بوس کرایه می کرد همان روز بچه ها را به اردو می برد تا حسابی کیف کنند و انرژی شان تخلیه شود.

رفت رستوران دید صاحب آن به دو کودک فقیر پاکستانی پرخاش می کند. برای آن دو کودک غذا سفارش داد. گفت هر وقت غذا خواستند بدهید هزینه اش پای من.

مادرش آذر خانم، عشق پیکان بود و به رانندگی علاقه داشت. مصطفی و برادر کوچکترش که او هم مدافع حرم است برای او پیکان خریدند. رانندگی حرفه ای مادر را که دیدند اسمش را به شوخی گذاشتند آذر شوماخر.

یک بار مصطفی تصادف کرد. مادر تا به بیمارستان رسید همان دم در از حال رفت.

می خواست برود مأموریت. مادر با پیکان معروفش او را برد فرودگاه امام و بوسیدش. داشت می رفت دلش طاقت نیاورد. صدایش زد برگردد. گفت بگذار حسابی دورت بگردم. دوباره او را بوسید. زود خم شد کفش پای پسرش را هم بوسید. مصطفی بغض کرد. تو را به خدا بس کن، این چه کاری است دیگر مادر، من باید پای تو را ببوسم. شنید که نه! خاک پای تو سرمه چشمان من است.

مادر یک پارچه دل بود در انس و محبت وعشق به فرزند. با این حال وقتی خبر شهادت جگرگوشه اش را شنید، بی قرار نشد، گریه و زاری نکرد، از حال نرفت، آرام نشست و گفت الحمدلله، مصطفی به آنچه حقش بود رسید. خیالم راحت است آن دنیا پیش حاج قاسم و سایر شهدا، جمعشان جمع است و بهش خوش میگذارد. می دانم آن دنیا میهمان کرامت حضرت زهراست.

 

باربر صلواتی یا امین حاج قاسم سلیمانی +عکس - مشرق نیوز

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برسد به دست مسئولان قم

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۲، ۰۴:۱۹ ب.ظ

photo_2023-12-07_17-36-40_isj.jpg

 

شما دستتان به مسئولان قمی میرسد؟ نمیدانم چندمین بار است که این پیام را منتشر میکنم و صدایم به جایی نرسیده است. مزار این شش شهید غیر ایرانی مدافع حرم در بهشت معصومه سلام الله علیها مدتهاست به همین حالت، نیمه کاره رها شده است. این پیام را به مسئولان قم برسانید بلکه مثل سایر قبور مطهر این قطعه آسمانی، کامل و تمیز و مرتبشان کنند؛ اجر شما با شهدا.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دلش آنجا بود

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۴۰۲، ۱۱:۱۶ ق.ظ

فردا؛ تشییع شهید عبدالصالح زارع در قم - مشرق نیوز

 

عاشق قم بود و با جان و دل به زیارت حرم حضرت معصومه سلام الله علیها می رفت. تولدش در شب شهادت پدر فاطمه معصومه بود. نام و جان و دلش با عمه سادات گره خورده بود. با اصرار او بود که خانواده اش به قم نقل مکان کردند. خودش هم دلش می خواست ساکن قم بشود.

 یکی دیگر از مکان هایی که صالح موقع آمدن به قم حتماً باید به آن جا می رفت، گلزار شهدای این شهر بود. در گلزارعلی بن جعفر علیه السلام، لحظاتی را تأمل می کرد و با دقت به تصاویر شهدای مجاهد عراقی و یا شهدای سایر کشورها نگاه می انداخت و برایشان فاتحه می خواند. به زیارت شهدای درگیری با پژاک هم می رفت. می گفت: تعریف شهیدان ولی الله صحرایی و عاصمی و آوازه مجاهدت هایشان را بسیار شنیده ام.

هر بار تماس داشت می گفت: سید! تو با شهدا مأنوسی. هر وقت به زیارتشان رفتی، یا در سفرهای راهیان نور، به یاد من هم باش.

می دانستم او بیشتر از من در حال و هوای شهادت است و با یاد شهدا انس دارد. آمده بود منزل ما. دید بخشی از دیوار را با تصاویر سرداران شهید زینت داده ام. جای تصویری خالی بود. گفت: این قسمت را نگهدار، باید عکس مرا بچسبانی.

در میان همه روضه ها با روضه مادرمان، حضرت زهرا سلام الله علیها، حال دیگری پیدا می کرد. گریه که می کرد معلوم بود از ته دل و از عمق جانش سوخته و در مصایب ام ابیها طاقت از کف داده است. مدتی آهنگ پیشواز تلفن همراهش هم روضه جانسوز خانم بود.

پیکرش را که آوردند، دیدم انگار همه چیز مطابق میلش پیش رفته است. شهید شده است. پیکرش را به قم آورده و می خواهند در حرم عمه سادات طواف بدهند. قرار است او را در گلزار شهدای قم به خاک بسپارند. مانده بود فقط روضه حضرت زهرا، که نور علی نور بشود. نشستم کنار پیکرش. زانو زدم، صورتش را که مثل قرص ماه می درخشید بوسیدم و روضه مادر پهلوشکسته اش را خواندم.

خیابانی در قم را به اسم او نامگذاری کرده اند. حالا عبدالصالح زارع، بخشی از هویت و تاریخ این شهر مقدس است.

راوی: حجت الاسلام سید حرّ کاظم زاده، از دوستان شهید/ کتاب عبد صالح/ انتشارات مطاف عشق

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به یهانه دستگیری چندباره هانی کُرده

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ۱۱:۲۲ ق.ظ

photo_2023-10-07_11-09-03_qe83.jpg

 

هانی کُرده بیش از سی چهل بار دستگیر شده؛ شانزده سال را در حبس گذرانده است. اتهام قتل هم گاهی به پر و پای او چسبید که به دلیل فقدان مدارک لازم به اثبات نرسیده است. او از معروف ترین اشرار و اوباش تهران است و نوچه های بسیاری در اختیار دارد. گفته میشود با بعضی ساسیون هم در ارتباط است. هر بار که طرح جمع آوری اراذل پایتخت اجرا می شود نام او هم با سر و صورت تیغ کشیده و زخمی از ردّ قمه و چاقو در این میان میدرخشد. بعد همچین عنصری به عنوان لیدر باشگاه استقلال استخدام میشود. باشگاهی که سر در آن نوشته شده فرهنگی ورزشی!

خواستم در این باره مطلبی بنویسم و به این موضوع اعتراض کنم که جستجویی ساده در اینترنت کردم و دیدم بعله، این جناب با آن همه سابقه شرارت، به سوریه هم اعزام شده و مدافع حرم هم به شمار می آید! چه عرض کنم والّا؟! گاهی خودمان، خودمان را سوژه کرده و بهانه برای تخریب خودمان فراهم میکنیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در پناه فاطمه معصومه سلام الله علیها

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۴ مهر ۱۴۰۲، ۱۱:۰۸ ق.ظ

زندگی روحانی شهید محمدحسن دهقانی

 

خادم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها حجت‌الاسلام محمدحسن دهقانی محمدآبادی، استاد حوزه و شهید مدافع حرم، در اولین روز مردادماه سال1357 در خانواده‌ای مذهبی در شهربابک متولد شد.

از آخرین فعالیت‌های تبلیغی این شهید ولایتمدار، حضور تبلیغی رزمی در جمع مجاهدان و مدافعان حرم در تابستان سال97 بود. درنهایت نیز در اعزام دهه آخر صفر، در روز اربعین در منطقه ریف سوریه در مجلس روضه اباعبدالله علیه السلام به شهادت رسید.

شهید دهقانی وصیت کرده بود: "مرا در قم دفن کنید تا در پناه بی‌بی فاطمه معصومه سلام الله علیها باشم که سال‌ها جیره‌خوارش بوده ام. مقداری تربت سیدالشهدا علیه السلام و مقداری از تربت شلمچه شهدای بزرگ همراهم بگذارید شاید مشمول شفاعت آن‌ها شوم، همچنین دستمال مشکی اشکم که خدا قبول کند در روضه‌هایم همراهم بوده آن را هم همراه بگذارید."

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهادت، گوارای وجودتان

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۴۲ ب.ظ

در باغ شهادت باز باز است

 

مگر می شود از محرم گفت و از حسین دم زد و با شهادت بیگانه بود؟ می گویند مرگ آدمها به رنگ افکارشان است. خوش به حال آنان که در سودای شهادت زیستند و با رنگ شهادت به دیدار حق شتافتند.

خوشا به حال شهدا، خوشا به حال حسینی های صدیق، خوشا به حال شهدای امروز که نور سعادت را از شاه چراغ هدایت و رستگاری بر افق بصیرت اندیشه ایران اسلامی تاباندند. تا دم از مکتب اباعبدالله می زنیم و به معارف حق پایبندیم و شعائر مکتب وحی را می ستاییم، خار چشم دشمنان حق و عدالت هستیم.

تُعرف الاشیاء باضدادها. وقتی شقی ترین مخلوقات عالم با شما مخالفند شاد باشید که در مسیر درستی قرار دارید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا