اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

۱۸۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ مقاومت» ثبت شده است

مثل ابوذر، مثل عمار، مثل مالک

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۷ تیر ۱۴۰۲، ۰۷:۰۰ ق.ظ

با مرحوم سید علی اکبر ابوترابی و کاروان آزاده ها پیاده رفته بودیم مرز خسروی برای دعای عرفه. پیرمردی بود بهبهانی و خوش سیما به نام حاج عباس روز خوش که بعدها به رحمت خدا رفت. سالهایی طولانی را در اسارت گذرانده بود. دید از همه جوان تریم آمد کنارمان پرسید اهل کجایید؟ گفتیم بابل. گفت آها بابل، بابل، حسین مسود! تو اسارت با ما بود. گفتیم حسین منصف. گفت همون درسته، خیلی مرد بود.

 

یکی می آمد پیشش می گفت میخواهیم برای شهدا کاری انجام دهیم کمک مالی.... حرفش تمام نشده هر چقدر دم دستش بود میداد دست طرف و خوشحال می فرستادش.

 

اولین کاروان پیاده زیارت مرقد امام در مازندران را او راه انداخت، ایده و اجرای راهیان نور درون شهری و درون استانی هم از خودش بود. هر جا میتوانست علم شهدا را بلند میکرد. در مساجد نمایشگاه نقاشی های اسارت برگزار می کرد. با هزینه شخصی می رفت دانشگاههای شهرهای اطراف، نمایشگاه دفاع مقدس می زد. خودش هم می ایستاد و با حوصله و دقت برای همه توضیح میداد و روایتگری می کرد. صدا و سیمای مرکز استان هم می رفت و صحبت می کرد دبستان هم دعوتش می کردند می رفت و حرف می زد و نمایشگاه راه می انداخت. دنبال پول و قرارداد و عنوان و اینجور بازی ها نبود. طرف حسابش خدا بود.

 

 

وسط نمایشگاه قرآنی، دو غرفه زد برای شهدا. پرسیدند چه ربطی دارد؟ محکم و قاطع گفت مگر محصول تربیت قرآنی، شهدا نیستند؟ مثالها را نشان دهیم مطلب بهتر جا می افتد.

 

 

یکی از بانکها گفت به همه اعضای شورا، فلان قدر وام می دهیم، نیاز به کارکرد سپرده و غیره نیست، هدیه است. همه گرفتند غیر از حسین. مبلغ قابل توجهی بود. یکی از نزدیکانش گفت می گرفتی، نمیخواستی میدادی به ما. گفت همین که به سمتشان بروم آلوده و نمک گیر میشوم.

 

 

مأموریتها و سفرهای عجیب و غریب بیرون استانی شورا را رد می کرد. حساب و کتاب بیت المال را متوجه بود. اما برای شهدا کم نمیگذاشت. پی طرحها را می گرفت به سهم خودش نقشی در تأیید و حمایت داشته باشد.

 

هر کس جایی مظلوم واقع می شد اول سراغ حسین می رفت. زبان رک و صراحت لهجه اش در بیان نظرات و انتقادها بی نظیر بود. با کسی رودربایستی نداشت. جز آقا، مقام و منصب کسی را حاشیه امن او نمی دانست. اهل بحث و محاجّه هم بود. از فتنه شوم 88 تا همین فتنه اخیر جماعت هیز و هرز، بی پروا وسط جمع می رفت و با آنها صحبت و گاه مجادله می کرد. شبهاتشان را جواب میداد. می گفت اگر شما با دو تا شعار دادن فکر کردید مبارزید و انقلاب کرده اید من در انقلاب 57 وسط میدان بودم، در جنگ خط مقدم بودم، اسیر بودم و شکنجه شدم، بابت عدالت و حق طلبی از بعضی مأمورها و مسئولان کتک و تهمت خوردم، اما عملکرد کسی را پای انقلاب و نظام نمی نویسم. حرف دارید مرد باشید و بگویید و پایش بایستید. آشوب بلند نکنید که دودش اول به چشم خودتان می رود... اغلب او را می شناختند. با منطق او و به احترام دغدغه ای که برای خون شهدا داشت کنار می کشیدند.

 

 

حسین را چند بار بی دلیل بازداشت کردند، در زندان کتکش زدند، در یک روز دوبار خانه اش را تفتیش کردند که خردش کنند، شلاقش زدند، بابل تنها شهری است که یک پاسدار جانباز آزاده و نویسنده با سابقه بیماری قلبی را در آن شلاق زدند و البته صدایی از کسی برنخاست. حضراتی که برای پرونده تخلفات مالی دانه درشتها و یا نورچشمی ها و بستگان و وابستگان ریش گرو میگذارند در قبال مظلومیت بچه بسیجی ها سکوت می کنند. هر تهمتی که دلتان بخواهد از عضویت در موساد تا شبکه منافقین و مالی و اخلاقی و ضدیت با انقلاب و رهبری و... نثارش کردند، جواب سلامش را نمی دادند، رد صلاحیتش کردند و.... بعضی از آنها بعدها از او عذرخواهی کرده و حلالیت طلبیدند، بعضی هم نه. حسین هم بخشیدشان مثل همیشه با همان لبخند.

 

یک بار رفت پیش رییس دادگستری استان، حرفهایش را رک و راست و تند و تیز زد. از دست قوه قضاییه شاکی بود. اما برخورد پدرانه ایشان را که دید منصفانه نوشت: "اگر یک روحانی میتواند اینقدر خوب باشد پس رسول الله دیگر چگونه بود. کاش همه قضات از حاج آقای اکبری درس بگیرند." اینطور نبود که فقط ایراد بگیرد. حرف حق را میزد تأیید باشد یا تکذیب.

 

هیچ وقت کم نیاورد. به همه مشکلات و مانع تراشی ها لبخند می زد و باز هم پای نظام و آقا و شهدا می ایستاد، باز هم جریان ساز و حرکت آفرین بود. هر مناسبتی می ایستاد وسط شهر، موکب راه می انداخت، ایستگاه صلواتی می زد، علم انقلاب و شهدا را بر می افراشت، باز هم می نوشت و افشا می کرد و منتقد بود. شاید بعضی مصادیق قابل مناقشه باشد، اما کسی با این سن و سال و بیماری قلبی و سابقه ایثارگری و پاسداری و جایگاه پژوهشی و ... اینطور با نشاط و انگیزه پای انقلاب و دین خدا بایستد و تهمت ها و حرفهای مفت را به جان بخرد و کم نیاورد، یک اسطوره است. به قول آن پیر آزاده، خیلی مرد است.

 

 

آخرین فایل تصویری که از حسین بیرون آمد در دفاع از انقلاب و ضرورت تبیین اهداف و دستاوردهای آن بود، آخرین متنی که از او منتشر شد در اعتراض به آزادی اکبر طبری و تبعیض در برخورد با دانه درشت ها بود و آخرین کاری که داشت انجام می داد حضور در موکب غدیر و جشن ولایت و شادی مردم بود. همان جا هم دست در دست احمد کاکا و نیما سرمد و سایر دوستان شهیدش، مست باده وصال شد و به مردستان سرخ امام عدالت پیوست؛ در جوار ابوذر و عمار و مالک.

 

حسین هیچ وقت اسیر نبود، همیشه آزاده بود. هیچ گاه نترسید، بازنشست نشد، باج نداد و باج نگرفت. دوستانی که دلشان برای حسین می تپد و می خواهند خوشحالش کنند یادشان باشد حسین کیف میکرد از شهدا بگوید و عشق میکرد از عدالت سخن براند.

 

کتاب شب موصل را بخوانید. خاطرات منحصر به فرد حسین از دوران جنگ و آزادگی است که حوزه هنری منتشر کرده. یک کتاب هم درباره ابتکارات جنگی دارد که جالب است. یادداشتها و مقالات پژوهشی اش پیرامون دفاع مقدس در نشریات مختلف به خصوص ماهنامه سبزسرخ منتشر شده. امیدوارم یکی همت کند آنها را هم جمع آوری کرده و در اختیار علاقمندان قرار دهد.

 

مصاحبه با محمد حسین منصف عضو شورای اسلامی شهر بابل (قسمت اول) :: اشک آتش

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خلاقیتی که باید ثبت میشد

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۶ تیر ۱۴۰۲، ۰۸:۱۲ ق.ظ

قطعا بالای پانزده سال میشود اگر اشتباه نکنم، که کتاب ناگفته های جنگ، خاطرات شفاهی علی صیاد شیرازی را خواندم و از بر کردم. کتابی که قاطعانه به همه علاقمندان آثار دفاع مقدس معرفی نموده و سفارش کرده ام مطالعه آن را از دست ندهند.

یک جایی در این کتاب وقتی صیاد دارد به ماجرای عملیات فتح المبین اشاره میکند جریان حفر تونلی را در زیر پای عراقی ها توضیح میدهد. از طرف صیاد شیرازی، به یزد رفتند و از آیت الله شهید صدوقی کمک خواستند. او یک مقنی حرفه ای را به جبهه اعزام می کند. این تونل به گفته صیاد بسیار محرمانه و حرفه ای در زیر پای عراقی ها ایجاد شده و از آنطرف خط دشمن بیرون می آمد. شب عملیات، نیروها در آن قسمت وقتی پشت سر عراقی ها درامدند به راحتی توانستند سنگر فرماندهی دشمن را به تصرف درآورده و خط را به کنترل درآورند. صیاد میگفت وقتی اسرای عراقی را به داخل تونل هدایت می کردند آنها ابتدا دچار وحشت شده و به التماس می افتادند. چون گمان میکردند قصد زنده به گور کردنشان را داریم. اما وقتی بالاخره مجبور میشدند داخل تونل بروند از سیم کشی برق و کانال تهویه هوا به حیرت درآمده و ذکر الله اکبر را ناخواسته به نشانه تحسین بر زبان جاری می ساختند.

خوب این خاطره را سالها پیش خواندم و حسرت خوردم که کاش یکنفر مثل شهید بهروز مرادی که عقلش رسید و بعضی آثار جنگ مثل در ورودی مسجد جامع خرمشهر را جایی نگه داشت که بعدها در موزه استفاده شود، پیدا می شد تا این تونل تاریخی را حفظ و نگه داری میکرد. 

اخیرا مطلبی خواندم از یکی از فرماندهان خوزستانی دفاع مقدس که به ماجرای حفر این تونل اشاره داشت. او نام استاد مقنی تونل را هم برد به نام غلامحسین رعیت رکن آبادی که اصالتا یزدی و ساکن قم بوده و گویا یکی دو سال بعد در شرهانی به شهادت می رسد.

پی مطلب را گرفتم و متوجه شدم این شهید بزرگوار در گلزار اصلی شهدای قم مدفون است. دیروز در سالروز شهادت امام محمدباقر علیه السلام که توفیق حضور در گلزار شهدا و شرکت در دسته عزاداری را پیدا کرده بودم با اندکی جستجو موفق شدم مزار این شهید قهرمان و تاریخ ساز را بیابم؛ قطعه 3 ردیف ششم. گلزار شهدای قم با توجه به حضور شهیدان گرانقدری چون زین الدین و ابراهیمی و کمال کورسل و خوانساری و دقایقی و ... همواره میزبان اردوهای دانشجویی است. امیدوارم دوستان راوی در خصوص حماسه این شهید بزرگوار و زدودن غربت از نام و یاد او نیز همت بگمارند.

 

photo_2023-06-27_07-48-24_95n2.jpg

photo_2023-06-27_07-48-36_0zim.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برسانید به دست وطن فروشان!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱ تیر ۱۴۰۲، ۰۹:۳۹ ق.ظ

کتاب روایت آزادگی - مطاف عشق

 

یک مدتی پیرامون آزادگان و وضعیت اسرای ایرانی در چنگال عراق تحقیق و مصاحبه و مطالعه داشتم. همکاری موقت در موسسه فرهنگ اسارت و آزادگان با مدیریت مسعود ده نمکی فرصتی برای ایجاد این عرصه مطالعاتی شد. کتابی هم با عنوان "روایت آزادگی" پیرامون بعضی نکات و آموزه های مغفول اسارت به انتشار رساندم.

دو موضوع برای من جالب بود که بی استثنا در همه 20 اردوگاه اسرای ایرانی در عراق اتفاق افتاد.

یکی اینکه بی استثنا در همه اردوگاه ها سرسخت ترین زندان بان ها و دژخیمان بعث بعد از مدتی این جمله را خطاب به اسرای ایرانی به کار می بردند که بالاخره نفهمیدیم ما اسیر شما هستیم یا شما اسیر ما! این عبارت نشان میدهد که اسرای ایرانی، آزادگی را فراتر از معنای آزادی در فکر و عمل خویش جاری ساخته و به رغم همه سختی ها و کمبودها و فشارها، دشمن را در اثر ایستادگی خود به استیصال کشاندند.

نکته بعد اما بر میگردد به سرنوشت جاسوس ها و وطن فروش ها.

در هر اردوگاهی بالاخره چند نفری پیدا میشدند که فریب دشمن را خورده و به جاسوسی برای آنها رو می آوردند و فعالیتهای مخفی اسرا مثل آموزشهای علمی و ورزشی و جلسات روضه و نماز جماعت را لو می دادند. جاسوس ها معمولا از میان افرادی بودند که در کار قاچاق و ... بوده و در نقاط مرزی توسط دشمن به اسارت گرفته می شدند. البته گاهی رزمنده معمولی هم فریب دشمن را می خورد و با آنها همکاری میکرد. 

جاسوس ها از طرف دشمن حمایت می شدند. جوایزی مثل سیگار و شکر و شیرخشک دریافت می کردند و اگر اسیری با آنها برخورد میکرد نیروهای عراقی پشت جاسوس درآمده و اسیر مقابل را تنبیه می کردند.

تا کی؟

تا زمانی که زمزمه آزادی و تبادل اسرا مطرح شد. وقتی بحث آزادی اسرا جدی شد زندان بان های عراقی گاهی با اسرایی که زیاد شکنجه شده بودند رو بوسی کرده و طلب حلالیت می کردند. نکته جالبش اینجاست همان زندان بان بعثی که از جاسوس ها و خائنین برای اداره اردوگاه استفاده میکرد حالا راه می رفت و پس گردن یا توی سر آنها می زد و می گفت خاک بر سرت که وطنت را فروختی!!

این خاطره را از اسرای اغلب اردوگاهها شنیده ام. حتی دشمنان هم به حکم فطرت و خرد می دانند خیانت و وطن فروشی کاری پست و حقیر است و وقتی تاریخ مصرف چنین افرادی میگذرد مثل دستمال کاغذی چرکین، آنها را دور می اندازند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حضرت معصومه در کربلا!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۵۰ ق.ظ

حضرت معصومه (س) - همشهری آنلاین

 

از روز قبل که در مسیر عملیات به طور مخفیانه به نزدیکی سنگرهای دشمن رفته بودیم آب قمقمه هایمان به اتمام رسیده بود. هوای گرم و آتشین دشت های اطراف مهران و کیلومترها پیاده روی با کوله ای سنگین و مهمات و ... طاقتمان را طاق نموده بود. نیمه های شب عملیات شروع شد. جست و خیز و تکاپوی جنگ، تشنگی را از یادمان برد؛ اما اندکی بعد، جراحتی که بر بدنم نشست و خونی که از تن رفت تشنگی را به خاطرم آورد. همراه چند مجروح دیگر به عقب برگشتم تا توسط نیروهای امداد به بیمارستان صحرایی منتقل شوم.

نشانه هایی که گذاشته بودیم براثر شدت آتش درگیری از بین رفته بود. راه را گم کردیم. یکی دستش یکی پاهایش یکی جای جای پیکرش زخمی بود. به همدیگر کمک می کردیم و زیر پر و بال هم را می گرفتیم. این وضعیت با توجه به ضعف و خستگی شدیدی که داشتیم باعث کندی حرکت ما می شد. گاهی مقابل عراقی ها در می آمدیم. یکی دوبار با آنها درگیر شدیم که به خیر گذشت. احتیاط می کردیم که در تیررس دشمن نباشیم. خمیده و دولا دولا راه می رفتیم. واقعا دیگر نای حرکت نداشتیم. ما گم شده بودیم و اصلا نمی دانستیم در خط دشمن هستیم یا جبهه خودی. خبری از نیروهای خودی نبود. از یافتن آب هم ناامید شده بودیم. سنگ بزرگی پیدا کردیم که حال غار داشت. می شد به عنوان پناهگاه از سایه آن بهره بود و برای ساعاتی از تیررس دشمن خارج شد. خودمان را رساندیم و زیرش دراز به دراز افتادیم. دوست نداشتیم ناامیدی به سراغمان بیاید؛ اما فقط معجزه می توانست ما را از آن وضعیت بغرنج خارج کند. درد داشتیم وناله می کردیم. ان قدر تشنگی به ما فشار آورد که علف های هرز کنار تخته سنگ را چیدیم و به دهان گذاشتیم تا رطوبت آن مقداری از شدت عطش جانکاهمان را کم کند.

سعی کردم به زخم های دوستانم رسیدگی کنم و کمی جلوی خون ریزی شان را بند بیاورم. خواب به چشمانمان نمی آمد. گویا نزدیک اذان صبح بود. شاید این آخرین نماز صبحی بود که می خواندیم. حال معنوی خاصی داشتیم. تیمم کردیم و نماز را خواندیم. به چهره خسته و خون آلود و تشنه همدیگر که نگاه کردیم حسی مشترک در نگاه همه به چشم می آمد. احساس می کردیم اینجا با این حالت یا شهید می شویم یا اسیر. نشستیم و با هم به آهستگی زیارت عاشورا را زمزمه کردیم. چقدر هم در آن شرایط می شد حال و هوای عاشورا را حس کرد و عطش طفلان اباعبدالله را درک نمود و با اصحاب کربلا همنوا شد.

یک آن احساس کردم گنبد زیبای حرم حضرت معصومه مقابل چشمانم می درخشد. نور امید در دلم زنده شد. رو کردم به دوستانم و گفتم: رفقا! بیایید هر کدام برای حضرت معصومه صد تومان نذر کنیم تا آبی پیدا کنیم. این خانم خیلی پیش خدا آبرو دارد. این خانم بانوی کرامت است و دست رد به سینه دلدادگانش نمی زند...

پیشنهادم را پذیرفتند. هر کس در خلوت خود به نجوا نشست و مشغول دعا و زمزمه شد. روشنایی آسمان توی چشم می زد. احساس کردم باوری درونی مرا به بیرون فرا می خواند. یقین داشتم لطفی شامل حال ما شده و در آن تپه ماهور خشک هم دستمان به آب خواهد رسید. هر چند با ظواهر امر جور در نمی آمد.

یاعلی گفتم و در مقابل نگاه های متحیر دوستانم بیرون رفتم. چهار دست و پا حرکت می کردم که از دید احتمالی دشمن در امان باشم. نیم خیز و سینه خیز حرکت می کردم. زانوها و دست هایم از سختی زمین سنگلاخی و سفت و تیغ های تیز بیابان پر خون شده بود. کمی که رفتم چشمم به پرنده کوچکی افتاد که در نقطه ای می نشست و بلند می شد. این حالت را چند بار دیدم. حدس زدم باید خبری باشد. به طرفش که رفتم چشمم به چشمه ای زیبا افتاد که از ته چاله ای می جوشید و بعد در داخل یک شیار جاری می شد. نی هایی کوچک و مقداری علف اطراف آن را پوشانده بود و زیبایی خاصی به آن آب زلال می داد. خدا شاهد است با وجود تشنگی فراوان حتی قطره ای آب از آن چشمه زیبا و زلال ننوشیدم. با هر زحمتی برگشتم و رفقا را خبر کردم. باورشان نمی شد و شاید گمان می کردند خیالاتی شده ام. اما به هرحال پذیرفتند که همراهم بیایند.

بالاخره همه از آن آب گوارا که هدیه حضرت معصومه بود نوشیدیم. هر چند این آب خوردن باعث شد خونریزی زخم هایمان بیشتر شود ولی به هر حال اگر شدت تشنگی ادامه می یافت حیاتمان به اتمام می رسید. خدا را شکر کردیم و مسیری را انتخاب کردیم و به سختی جلو رفتیم. بالاخره به لطف خدا خط خودی رسیدیم و از آن معرکه نجات پیدا کردیم. فکر می کنم چند ساعتی بیهوش شدم. به خودم که آمدم خبر آزادسازی شهر مهران تمام آن لحظات سخت را برایم شیرین ساخت. خدا را شکر کردم که زنده ماندم و خبر این پیروزی را شنیدم. دست بر سینه گذاشتم و از راه دور سلامی به آستان کریمه اهل بیت دادم. من و همرزمانم لطف خانم را هرگز فراموش نمی کنیم.

احمد محلوجیان/ آخرین حلقه رزم جلد دوم ص 130 سید حمید مشتاقی نیا/ اداره کل حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس استان قم

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قربانی های راه خدا

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۳۱ ب.ظ

فرهنگ ایثار و شهادت در استان بوشهر ترویج می شود- اخبار استانها تسنیم |  Tasnim

 

کتابی را میخواندم در پاورقی آن به مطلب زیر برخوردم. در اینترنت سرچ کردم تا اطلاعات بیشتری درباره این خانواده بزرگوار به دست بیاورم که موفق نشدم. امیدوارم بچه های اصفهان در خصوص این موضوع کاری در خور تولید نمایند:

حاج رضا قربانی متولد 1300، صاحب 5 پسر و 3 دختر می باشد. اولین پسرش به نام حسن قبل از انقلاب در خدمت سربازی توسط مزدوران طاغوت به شهادت رسید.

وقتی دشمن به ایران اسلامی حمله کرد حاج رضا درحالی که حدود 60 سال داشت با همه پسرانش وارد جبهه های دفاع مقدس شد.

عباس قربانی و نادعلی قربانی چندسال در جبهه با دشمن جنگیدند و در سمت فرمانده گردانی به شهادت رسیدند.

غلامحسین هم دوشادوش دیگر برادرش علی اصغر قربانی در میدان نبرد به شهادت رسید.

خود حاج رضا قربانی تا پایان دفاع مقدس در کسوت نیروی تدارکاتی در گردان امیرالمومنین به نیروهای رزمنده آب و غذا میرساند.

دیگر شهید این خانواده احمد قربانی نوه حاج رضا است که در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.

حاج رضا قربانی  بارها در عملیات های مختلف تا آستانه شهادت رفت تا سرانجام در سال 1375 پس از چندین سال تحمل درد و رنج ناشی از استنشاق گاز بمب های شیمایی دشمن به شهادت رسید.

عباس رییسی بیدگلی، کتاب عمو حسین، صفحه 264

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مثل ستاره

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۴۵ ب.ظ

 

محمد قنبری یک شهید معمولی نیست. خون پاک او غبار فتنه را از ذهن بسیاری زدود و باطن پلید جنایت پیشگان را نمایان ساخت. ایذه قرار بود به تحریک منافقان و میدان داری ماده گرگی خون آشام، حالا حالاها مرکز جوشش نفرت و خباثت و توطئه بر ضد اسلام و انقلاب باشد. شهادت مظلومانه این مدافع امنیت، دفتر رسوایی عناصر وطن فروش را مقابل چشم ملت گشود و مهر پایان بر طومار آشوب و نفاق کوبید. به برکت جان زلال این شهید و مظلومیت پنج فرزند داغدار و سلحشوری مادر دلیرش، زین پس هر تحرک خائنانه ای در ایذه با ضرب شست مردم بیدار و وطن پرست و دشمن ستیز ایذه در نطفه خفه خواهد شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عطر گلهای شقایق

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۲۶ ق.ظ

 

کتاب عطر گلهای شقایق را خواندم، خاطرات خودنوشت حمید ملاحمزه زاده.

اصل این ماجرا که دفاع مقدس از زاویه همه کسانی که در آن نقش داشتند روایت شود کمک بزرگی به فهم آیندگان نسبت به واقعیتهای این دوره طلایی هشت ساله محسوب خواهد شد.

نویسنده، یک سرباز کم سن و سال است که در سالهای 61 و 62 در مرزهای غربی ایران دوران خدمت وظیفه را سپری کرده است.

هر چند دلم میخواست پیرامون حوادث مهم آن سالها از جمله آزادسازی خرمشهر و بازتاب این خبر در افکار عمومی هم اشاراتی در کتاب صورت می گرفت.

نگارنده تلاش نموده فضایی واقعی و بدون پیراستگی از موقعیت جنگ در شهرهای مرزی گیلانغرب، سرپل ذهاب و قصر شیرین را به خواننده منتقل نماید. این نکته را هم نباید فراموش کرد نسبت به نشر خاطرات دفاع مقدس در جبهه های غربی کشور انصافا کم کاری صوت گرفته و حتی راویان ما چه بسا شناخت چندانی پیرامون شرایط و خاطرات نبرد در شهرهای غرب و شمالغرب کشور نداشته باشند که باید فکری اساسی برای جبران آن صورت بگیرد.

یک نکته هم برایم جالب بود در حالی که بعضی ها اینطور وانمود میکنند که کمکها و هدایای مردمی به جبهه صرفا دست رزمندگان بسیجی می رسید در دو قسمت از این کتاب به هدایای مردمی ارسالی و استفاده از آنها در یگانهای ارتش هم اشاره شده است کما اینکه پیشتر در کتابی به قلم محمدرضا بایرامی که او نیز سربازی را در ارتش و در نقاط مرزی زمان جنگ گذرانده بود دیدم که به استفاده از تنقلات اهدایی پشت جبهه اشاره داشته است.

دست بنیاد حفظ آثار اردبیل بابت حمایت از چاپ این کتاب درد نکند. سایر بنیادها و کنگره ها و سازمانهای مرتبط با فرهنگ ایثار و شهادت در استانها هم یاد بگیرند!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مادر

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۴۹ ق.ظ

می دانستم خانواده با شنیدن مارش عملیات بسیار نگران هستند. مادر می گفت: هنگامی که شنیدم عملیات شروع شده، شبها فرش را کنار می زدم و صورتم را در کف اتاق می گذاشتم و می خوابیدم. چون می دانستم شما خواب راحت ندارید...

 

 

.... رفتم پیش مهمانها با همه احوالپرسی کردم. هر کدام از حال و روز فرزندشان می پرسیدند. لحظه های سختی بود. چطور تشریح کنم که دوستم و پسر شما شهید شده است. به کسانی که فرزندشان شهید شده بود می گفتم: حالشان خوب است و به زودی می آیند. چون من مجروح شدم زودتر آمدم. آنها نیز ان شاءالله خواهند آمد. حیاط خانه ما سکویی داشت که هنگام بدرقه در آنجا ایستاده بودم. مادر سالار یحیی زاده خم شد و به زانو نشست و پاهایم را در آغوش گرفت و گفت: تو رو به خدا راستشو بگو به سر سالار چه آمده. خواب دیدم نگرانم.

لرزش پاهایم را حس می کردم. هر چه تلاش کردم حرفی سر هم کنم و بگویم نشد. بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد. با دیدن گریه من به آرامی به زمین نشست. دستش را گرفتم بلندش کردم. لرزان و گریه کنان از ما خداحافظی کرد و رفت...

 

 

... علی اهل سلماس کمک دیگر من بود. بر روی زانوی خود نوشته بود: به یاد مادر. گفتم علی چرا به یاد مادر نوشتی؟ گفت: مادرم یک سالی است فوت کرده، مادرم منتظر من است و اتاق پذیرایی را آماده کرده. میدانم در این عملیات پیش مادرم خواهم رفت... علی را دیدم وسط آب دست و پا میزد. به سختی به دیواره کانال تکیه اش دادم. خون از قلب علی بیرون می جهید. دقایقی نگذشت او نیز شهید شد.

برشهایی از کتاب خروش اروند، خاطرات خودنوشت جانباز دلاور اردبیلی، حسین جولانی، صفحات 55، 66، 111. مطالعه این کتاب را ساعاتی پیش به پایان رساندم. برای معرفی اثر، ترجیح دادم خودتان با فضای خاطرات آشنا شوید.

 

نمایشگاه مجازی - خروش اروند: خاطرات حسین جولانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اشهد انّ خمینی، روح الله!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۰۹ ب.ظ

امام خمینی - دانشنامه‌ی اسلامی

 

شهید غلامرضا عالی، شب 22 بهمن 57 هم تا مرز شهادت رفته بود. در خیابانهای تهران گلوله ای به سرش خورد و بدنش از کار افتاد. مراقبت از او کار دشواری بود و خودش از این ماجرا رنج می برد. دلش شکست. به امیرالمومنین علی علیه السلام متوسل شد. شمایلی از حضرت را دید که به او فرمود به دیدار خمینی برو. رفت. امام او را حواله داد به جده اش حضرت زهرا و شفا گرفت.

مادر محمدرضا مرادی میگفت خبر شهادت پسرم را که آوردند نوزادی دختر داشتم که ناگاه به شدت بیمار شد و دکترها جوابش کردند. سه روز بعد ما را برای ملاقات با امام بردند. ماجرای نوزادم را برای ایشان تعریف کردم. با آرامش جواب داد ان شاءالله حالش خوب می شود. فردای آن روز خانمی به منزل ما آمد. خودش را معرفی کرد. معلم آموزشگاهی در محله مان بود. می گفت از خدا خواستم توفیق جهاد در راهش را نصیبم کند. شب خواب امام را دیدم که گفت در همسایگی شما نوزادی است که نیاز به مراقبت دارد. زن، کودک را با خودش برد و به او رسیدگی کرد تا حالش خوب شد.

پدر شهید مدافع حرم حسن رجایی فر پیرمرد خوش قلب روستایی است. می گفت افتخار میکنم غیر از این پسر، یک فرزندم را هم سالهای اول انقلاب در راه امام دادم. امام بیماری قلبی داشت و در بیمارستان بستری بود. از تلویزیون اخبار را دنبال می کردم. مردم جمع شده بودند و دعا می خواندند و اشک می ریختند. از حال و هوای تصاویر احساس کردم کار امام دیگر تمام است. دلم شکست. نیمه های شب وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم. از خدا خواستم یا جان مرا بگیرد یا جان یکی از فرزندانم را در عوض عمر امام طولانی تر شود. خوابم برد. دیدم گردابی سبز به سمتم آمده و یکی از فرزندانم را با خود برده است. نماز صبح، همسرم را به آرامی صدا زدم. وقتی نشست برایش توضیح دادم امروز یا من می میرم یا یکی از بچه ها؛ اما ناراحت نباش در عوض عمر امام طولانی تر می شود. وسط های روز بود که فرزند خردسالم همین جا وسط اتاق دراز کشید و مرد. شب تلویزیون اعلام کرد حال امام خوب است و به زودی مرخص می شود.

شهید احمد کاکا آن اوایل به منافقین گرایش داشت. با اصرار برادرش، او را به تهران و دیدار امام برد. تمایل نداشت اما بالاخره از سر کنجکاوی رفت داخل حسینیه جماران نشست ببیند این پیرمرد حرف حسابش چیست. می گفت دیدم امام انگار فقط دارد مرا نگاه می کند و جمله ای گفت که چهار ستون بدنم را لرزاند: آیا وقت آن نرسیده است جوانان ما از راه اشتباهی که رفته اند برگردند؟

دوستان شهید محمدزمان ولی پور می گفتند وقتی از دیدار امام بر می گشتیم صحبتها به همراهان امام کشیده شد که آن بالا موقع سخنرانی، اطراف ایشان نشسته بودند. محمدزمان با تعجب میگفت: آن بالا که غیر از امام کسی نبود! هر چه اصرار کردیم و نام افراد را بردیم فایده ای نداشت. محو امام شده بود و کسی را ندید.

حاج حسن مهدیزاده، پیرمردی با صفا و خادم الشهداءست. می گفت روزهای آغاز جنگ، شور اعزام به خط را داشتیم. موقع آموزش، دستم به شدت آسیب دید و باید گچ گرفته می شد. با این وصف جبهه را از دست می دادم. حالم گرفته شد. ناگهان خبر دادند فرصت دیدار با امام فراهم شده است. گفتم این سید خدا اگر نگاهی کند هم دستم خوب می شود و از جبهه نمی مانم. امام موقع سخنرانی انگار فقط دست مرا می دید. طاقت نیاوردم و زیر گریه زدم. بعد از این همه سال هنوز هم اگر دردی سراغ دستم می آید سرش داد می زنم برو! این دست شفا گرفته چشمان امام است.

چند فرمانده و بیسیم چی شهید را سراغ دارید دقایق حساسی که کار بیخ پیدا می کرد و کار تمام بود، آخرین تماسشان با مقر این جمله بود: سلام ما را به امام برسانید و بگویید تا آخر ایستادیم. یکی اش عبدالحمید انشایی، دیده بان ارتش بود. دشمن را که در چند قدمی خود دید، گرای موقعیت خودش را به توپخانه داد و خواست که محکم آنجا را بکوبند. آخرین پیامش این بود: به امام و مادرم بگویید شیاکوه لرزید، اما انشایی نلرزید.

حسین اسدی برادر دو شهید بود. یک بار در ملاقات با امام تصویری از خودش را برد تا امام زیرش را چیزی به یادگار بنویسد. امام نوشت: خداوند این شهید سعید را رحمت فرماید. گفتند لابد امام گمان کرد حسین عکس برادر شهیدش را به ایشان نشان داده. جنگ هم تمام شد برای حسین اتفاقی نیفتاد تا سال 88 همراه با نورعلی شوشتری به سیستان رفته بود که در انفجار تروریستی جامه سرخ به تن پوشید و آسمانی شد.

فرماندهان نظامی آمدند پیش امام مشورت که قرار است عملیات بزرگی در غرب شوش انجام دهیم؛ اما گویا دشمن بو برده و احتمال شکست وجود دارد. به آرامی پاسخ داد: بروید با توکل بر خدا شروع کنید، شما پیروزید. اصرار کردند استخاره بگیرد نپذیرفت و جمله اش را تکرار کرد. با توکل بر خدا آغاز کردند. فتح المبین به یکی از بزرگترین عملیاتهای تاریخ جنگ تبدیل شد.

داشت از پاریس بعد از سالها تبعید و مبارزه به وطن باز می گشت. مهمترین رویداد قرن در شرف وقوع بود. همه رسانه های دنیا پرواز انقلاب را لحظه به لحظه پوشش می دادند. رهبران مبارز غرق در اضطراب بودند. ممکن بود هر حادثه ای برای امام رخ بدهد. شاه و حامیانش از هیچ جنایتی ابا نداشتند. خبرنگار آمد کنار امام و پرسید چه حسی دارید؟ خونسرد و آرام پاسخ داد: هیچ!

سال 42 امثال شیخ محمود حلبی او را مسخره می کردند مگر میشود بر حکومتی با این همه تجهیزات و سلاح و زور و قساوت پیروز شد؟ 21 بهمن 57 آیت الله طالقانی به اصرار اطرافیان با امام تماس گرفت و خواهش کرد دستور شکستن حکومت نظامی را لغو کند. عمال شاه قرار است چنین و چنان کنند. پاسخ امام را که شنید فقط گریه کرد: اگر این دستور از طرف صاحب الامر(عج) باشد چه؟

دشمن از پنج استان مرزی وارد شد و 14 هزار کیلومتر از خاک کشور را به اشغال در آورد. شرایط ابتدایی انقلاب بود و نیروهای مسلح از آمادگی لازم بی بهره بودند. همه مسئولان کشور به تلاطم افتادند جز امام که خونسرد بود و فرمود: دیوانه ای آمده است و سنگی انداخته است!

گفت حصر آبادان باید شکسته شود، شد، آزادی پاوه، مهران، جزایر مجنون.... گفت و شد. صدای شکسته شدن استخوانهای کمونیسم را هم او به گوش رهبران بلوک شرق رساند.

حجت الاسلام رحیمیان می گفت در مسجد سلماسی که امام درس میداد به مرور جمعیت طلاب زیاد شد. هر چه از امام خواستیم روی صندلی برود یا بالای منبر بنشیند عقبی ها هم او را ببینند نمی پذیرفت. نهایتا قبول کرد فقط یک پله از منبر بالا برود. رفت و نشست. همان روز اول نگاهی به جمعیت انداخت و یک جمله گفت: انسان هر چقدر که بالاتر می رود زمین خوردنش سخت تر است. کلام امام مقلّب القلوب بود. نیم ساعت صدای گریه جمع قطع نمی شد.

مثل شاهرخ ضرغام، مثل سیدحمید میرافضلی و... چقدر جوانان این مملکت را سراغ دارید گذشته متفاوتی داشتند و دم مسیحایی امام احیایشان کرد؟ بی دلیل نیست که درباره اش گفته اند: روح خدا بود در کالبد زمان.

پیر خمخانه عشق که انتظار لقاءالله و وعده وصالش در نیمه خرداد را نوید داده بود و آروزی حشر با بسیجیانش را داشت مربی فطرتهای خفته ای بود که آخرالزمان مادی زدگی و لذت جویی و غفلت و هرزگی را از شاهراه یومنون بالغیب، با ملکوت کربلای 61 هجری پیوند داد: "  آنچه برای این‌جانب غرورانگیز و افتخارآفرین است روحیه بزرگ و قلوب سرشار از ایمان و اخلاص و روح شهادت‌طلبی این عزیزان که سربازان حقیقی ولی‌الله‌الاعظم ارواحنا فداه هستند می‌باشد و این است فتح‌الفتوح."

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حالا دو سه روزی مانده است سید خدا!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۵۴ ق.ظ

دیده اید یک وقتهایی آدم دلش بی دلیل گرفته است؟ من آن روز همین حس و حال را داشتم. عصر یک روز خردادی در آستانه سالگرد رحلت امام، حالم گرفته بود. نتوانستم در منزل دوام بیاورم. زدم بیرون و آمدم مدرسه. ایام امتحانات حوزه بود و مدرسه کلاس رسمی نداشت و حالت تعطیل به خود گرفته بود. گفتم چند نفری از رفقای طلبه را ببینم گپ و گفتی داشته باشم بلکه از خماری و کسالت در بیایم. هیچ کس نبود. روی سکوی مقابل حجره پنج نشسته بودم، حجره شهید مهدی عباسی. مجید آرمده آمد. بی هیچ مقدمه ای گفت این سید بود ازش تعریف میکردی، ابوترابی، داشت می رفت مشهد، رادیو گفت، فکر کنم مرد!

شوکه شدم. به روی خودم نیاوردم. از مدرسه زدم بیرون و به خانه برگشتم. خبرصحت داشت. سید علی اکبر ابوترابی همراه پدرش عازم مشهد بودند و دچار سانحه شدند. دو ماه قبل با کاروان آزاده ها پیاده به مرز خسروی رفته بودم. علی رنجبر، سید مرتضی سیدی، مجید قلیپور، حسین حبیبی و چند نفر دیگر از بچه های بابل هم بودند. چقدر تلاش میکردم آن چند روز را از ابوترابی جدا نشوم و پا به پایش راه بروم. پیش تر دو سه روزی را با او و کاروان پیاده با صفایش در مشهد گذرانده بودم.

یک روزی زمان برد تا حالم جا بیاید. با رفقا صحبت کردم. پولی جمع کردیم. هم برای هفتم و هم برای چهلم ابوترابی در مسجد گلشن بابل مراسم گرفتیم. آزاده های بابل هم که تعدادشان حدود سیصد نفر میشود برای هفتم ابوترابی مراسم داشتند. از اینکه می دیدند بچه های نسل سومی جبهه و جنگ ندیده اینطور برای ابوترابی میدوند خوشحال می شدند. سید قاسم زنجانیان نوحه ای در وصف ابوترابی سروده بود که برای سینه زنی خواند و به دل همه نشست. نمیدانم فیلمش دست کیست. بعد از مراسم برچسبی هم از تصویر او منتشر کرده و به دیگران هدیه دادیم. مشهد روی مزارش هم چسباندیم.

تقریبا هر چه کتاب درباره ابوترابی هست را خوانده ام. حرفهایی هم دارم که تا به حال جایی منتشر نشده است. بعدها در دفتر فرهنگ اسارت، مصاحبه هایی را خواندم یا خودم انجام دادم و نکاتی در ذهنم ماند از یاران نزدیک ابوترابی که ارادتم به ایشان بیشتر شد. اهل سرقت و کپی برداری نبودم. این مصاحبه ها در اختیار مسعود ده نمکی است. نمیدانم روزی منتشر میشود یا نه. ده نمکی هم تلاش کرد در اخراجی ها ادای دینی به ساحت نورانی سید آزادگان داشته باشد.

سید بزرگواری که با رفتارش انسانها را دگرگون میکرد. طبیب دوّاری که از نیروهای صلیب، دژخیمان پلید بعثی در اردوگاه تا اسرایی که به دشمن گرایش یافته بودند را مجذوب شخصیت نورانی خود می ساخت. معروف است زندانبان شکنجه گر بعث که از ابوترابی پرسید آیا خمینی هم به خوبی تو هست؟ و جواب شنید من شاگردی کوچک از شاگردان مکتب خمینی هستم.

بعد از اسارت نیز یکجا ننشست باز هم طبیب دوّار دل دردمند مردم بود.

میدانید چه میخواهم بگویم. بعضی افراد جامع همه حرفها هستند و عصاره همه آنچه باید گفت و دید و شنید. مثلا شما اگر هیچ چیز از جنگ و معارف دفاع مقدس نگویید و فقط شخصیت مصطفی چمران را جا بیندازید همه حرفهایی را که باید، زده اید. ابوترابی هم این گونه است. اگر همه دروس اخلاق حوزه های علمیه تعطیل شود و فقط از ابوترابی بگویند کفایت می کند. به آنچه که باید، رسیده ایم. جالب است چمران فقط یک روز در جبهه، ابوترابی را دید اما چنان عاشق مرام و مسلک او شد که وقتی خبر اشتباه شهادت وی را شنید دلنوشته ای عارفانه در وصف او به یادگار گذاشت. مردان خدا همدیگر را زود پیدا میکنند و مأنوس می شوند.

او در سیاست هم حرفهایی داشت که کمتر بدان توجه شده است. جمعیت دفاع از ارزشها، ابتکار ایشان بود که با محوریت محمدی ری شهری راه اندازی شد.

محال است مشهد بروم و در صحن آزادی کنار قبر ابوترابی دقایقی را آرام نگیرم. دفن او در جوار مرحوم شیخ جعفر مجتهدی هم از اسرار عالم است. شیخ جعفر تنها کسی بود که وقتی همه ابوترابی را شهید میدانستند از عالم غیب خبر حیات او را به پدرش داد.

در همین وبلاگ چند باری نوشته ام. من نظام اسلامی را نظام اسلامی نمی دانم. می گویم شبه جمهوری و شبه اسلامی. با آنچه که باید فرسنگها فاصله داریم. اما یک تار موی گندیده همین نظام شبه جمهوری و شبه اسلامی را به همه مکاتب مادی عالم نمی فروشم. سه دلیل هم برای خودم دارم.

یکی اش این است که هنوز امکان مبارزه با بعضی کژی ها و مفاسد وجود دارد. تجربه کرده ام و دیده ام میتوان با اصرار و نزاع و فشار بعضی از ناراستی ها را اصلاح کرد.

یکی اش اصرار و غیرت بر حفظ تمامیت ارضی است. در دو سه قرن اخیر تنها حاکمیتی که به رغم اتحاد ابرقدرتها و چنگ و دندان نشان دادن همسایه ها نگذاشت حتی یک وجب از خاکش جدا شود همین حکومت فعلی است.

سومی اش اما بر میگردد به ظهور و بروز شخصیت هایی الهی همچون سید علی اکبر ابوترابی. به برکت انقلاب است که شخصیت های نورانی و برجسته ای چون ابوترابی، چمران، بهشتی، رجایی، صیاد، بابایی، کشوری، شیرودی، حاج قاسم و... ظهور و بروز پیدا کرده اند. نعمت شناخت چنین انسانهایی را باید شکرگزار باشیم.

میترسم از اینکه نسلهای جدید با چنین الگوهایی بیگانه باشند. شهدا مثال هستند. شما ساعتها درباره آموزه ها و معارف و اهداف دین حرف بزنید اما تا یک مثال از آنچه میخواهید بیان نکنید مطلبتان خوب جا نمی افتد. بوی گند مدیران جاه طلب و غارتگران ارزشها و مسئولان و شخصیتهای پوسیده دغل کار و منفعت جوی سیاست باز را شمیم حضور معطر شهدا و عرفا و صلحا کنار میزند.

از گسل فرهنگی موجود هراس دارم. میترسم از بچه های دهه هشتادی و بعد از آن؛ که نه تنگه ابوقریب را دیده اند نه موقعیت مهدی را نه غریب را نه کودک و فرشته و بیست و سه نفر و آباجان و مهران و یدو و چ و به وقت شام و شیار و نفس و ویلایی ها و ماجرای نیمروز و دیگر آثار و محصولات فرهنگی هنری مکتوب و نمایشی و ... مرتبط با انقلاب و فرهنگ شهادت را.

هنوز در شوک هستم از معاشرت چند روزه با چنین جوانهای پاک اما دور نگاه داشته شده ای که در یک جمله نوشتم حیف است و ترسناک این واقعیت تلخ که حاکمیت سیاسی با ما باشد اما حاکمیت فرهنگی از دستمان خارج.

دشمنان لزوما با اسلام مشکلی ندارند. ترامپ هم عید فطر را تبریک میگفت. اسلام پاستوریزه اخته شده آسه برو آسه بیا که برای دشمن خطری ندارد؛ اما از شهدا بیزارند. شهدا محصول تربیت قرآنی و مثالی از نسخه عملیاتی احکام دین هستند. دشمن از راهیان نور میترسد، از بهشت زهرا، از شبهای خاطره...

اذان صبح نشده خواب دیدم حرم امام رضا هستم صحن آزادی، به جماعت ایستاده ایم، مکبّر بعد از نماز پشت بلندگو می گوید برای شادی روح ابوترابی صلواتی بفرستید. بیدار شدم. دو سه روزی مانده است تا سالگرد این مرد خدا.

 

۱۲ الگوی شخصیتی مرحوم ابوترابی - مشرق نیوز

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نکته عجیب در حادثه اخیر سراوان

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۵ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۴۳ ق.ظ

شهادت 5 مرزبان در سراوان

 

عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس با اشاره به گزارش فرمانده مرزبانی استان درباره حادثه و درگیری اخیر در این منطقه، افزود: پنج نفر از مرزبانان در داخل برجکی که توسط گروهک معاندین تخریب شده است، حدود یک ساعت درگیر بودند، تروریست‌ها ابتدا از مرزبانان ایرانی خواستند که تسلیم شوند، اما مرزبانان دلیر کشورمان شهادت را بر تسلیم شدن ترجیح دادند و این نشان از ایثار و علاقه و شجاعت مرزبانان نسبت به آب و ‌خاک‌ کشور دارد.

 

 

فارغ از نقدی که به حضور چند سرباز کم سن و سال و غیر حرفه ای در نقطه حساس مرزی وارد است بنا بر اظهارات شهریار حیدری شهدای اخیر مرزبانی حدود یک ساعت با عناصر ضدانقلاب درگیر بوده اند! آیا درگیری یکساعته فرصت کافی برای اعزام و حضور نیروهای پشتیبانی و کمکی در دفاع از بچه های مرزبانی به شمار نمی آید؟ در طول این مدت نمی شد با هلی کوپتر و... به حمایت از این بچه ها پرداخت؟ 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فرصت طلایی و رو به پایان

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۴۱ ق.ظ

ستارگان حرم کریمه 20 ؛ شهید محمدحسین شیخ حسنی – انتشارات حماسه یاران

 

کتاب خاطرات شهید محمدحسین شیخ حسنی را خواندم مختصر و مفید بود. یکی از سلسله کتابهای مجموعه ستارگان حرم که توسط موسسه 17 و با مدیریت و ابتکار حاج حسین کاجی در قم انتشار یافته است.

فارغ از بعضی نقاط ضعف و قوت و ضرورت تلاش برای گرداوری خاطرات بیشتر، اصل ثبت و نشر خاطرات شهدا کاری لازم و بایسته و تاریخ ساز است که کنگره ها و سازمانهای تنبل حفظ آثار دفاع مقدس در استانها باید برای همه سرداران و امرا و شهدا و رزمندگان خطه خود تدارک می دیدند. در این خصوص ظلم بزرگی بر گنجینه خاطرات دفاع مقدس روا شده که قطعا آن دنیا باعث مواخذه مسئولان نظامی و فرهنگی ما خواهد شد.

همین میزان آثاری که از شهدا و دفاع مقدس منتشر و تولید شد اعم از کتاب و فیلم، نقش بسزایی در انتقال فرهنگ ایثار و شهادت داشت و به جرأت میتوان ادعا کرد پیروزی جوانان جبهه و جنگ ندیده نسل سوم و چهارم انقلاب خمینی در خط جهانی سوریه، نشأت گرفته از انس و ارتباط با همان محصولات معدود فرهنگی پیرامون دفاع مقدس بوده است. هیچ شهیدی از بچه های سرافراز مدافع حرم نبود که کتاب و فیلم و خاطره ای از شهدای دوران دفاع مقدس را نخوانده و ندیده و نشنیده و با آن ارتباط برقرار نکرده باشد.

مسئولان کشوری و لشکری به ضرورت نشر و تولید آثار مرتبط با فرهنگ ایثار و شهادت هم از زاویه کار سازنده فرهنگی و هم از زاویه اقدامی استراتژیک و دفاعی و امنیت آفرین نگاه کنند که روح حماسه و ایمان را در جامعه زنده نگه میدارد.

هر چقدر از سالهای دفاع مقدس فاصله میگیریم فرصت ما برای ثبت و انتقال خاطرات آن دوران کمتر می شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خدا در سینما هم هست!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۹:۱۵ ق.ظ

پوستر فیلم «غریب» رونمایی شد

 

اگر قرار باشد به تهیه کننده ای سفارش بدهید بابت فلان حرکت تخریبی و تهاجمی دشمن، محصولی را بعنوان پاتک فرهنگی آماده تولید کند، فارغ از هزینه اش، چقدر وقت لازم داشت تا ایده ای طرح شود بررسی و رد یا تایید شود تبدیل شود به فیلمنامه و برود به مرحله کارگردانی و انتخاب بازیگر و پیش تولید و ... حکم نان بیات را پیدا میکرد و اثر دفعی چندانی نداشت.

اما

درست در سالی که عنکبوت مقدس را برای تخریب وجهه و خاک پاشی به ساحت نورانی امام هشتم تولید میکنند این طرف همزمان فیلم بدون قرار قبلی در عرض ارادت به ساحت امام رئوف تولید و عرضه میشود و اثر پلید عنکبوتیان را خنثی می سازد.

و درست در سالی که قرار است داعیه ژن، ژیان، ئازادی از سوی گروهکهای خون آشام غرب کشور طرح شود، غریب به میدان می آید و ماهیت مدعیان دروغین و آدمکش آزادی که حتی به زنان هم نژاد خود نیز رحم نمی کردند افشا می گردد.

همان خدایی که پیرمردی را با دست خالی و سربازانی در گهواره، بر رژیم مورد حمایت ابرقدرت جهان و معروف به ژاندارم منطقه پیروز می سازد، همان خدای یاری گری مدافعان میهن که با کمترین تسلیحات در مقابل ارتش تا بن دندان مسلح و مورد حمایت بلوکهای شرقی و غربی و عبری و عربی پیروز می گرداند، خدایی که انقلاب نورانی اسلام را از گزند صدها توطئه نفاق و جدایی طلبی و کودتا و نفوذ و خیانت و تحریم و بی عرضگی و... مصون نگاه می دارد در سینما هم هست و بی آنکه بدانی و برنامه ای داشته باشی در وقت مقرر، نقشه بدخواهان را خنثی می سازد.

مواظب باشیم خدایمان را از دست ندهیم.

سلام خدا بر محمد بروجردی، سلام خدا بر ایرج نصرت زاد و همه حماسه سازان اسطوره ای و گمنام این آب و خاک که هر چند دیر اما یاد و نامشان روزی بر لوح دل وجان جوانان مجازی زده ایران غریب، حک خواهد شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پشت دروازه های بهشت

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۳:۰۶ ب.ظ

دانلود و خرید کتاب در هوای انقلاب؛ پشت دروازه‌های بهشت اثر خسرو باباخانی |  به نشر | طاقچه

 

از جمله مهمترین نواقص کار فرهنگی سالهای اخیر، فقدان تولید آثار متناسب برای سن نوجوان در انتقال مفاهیم و ارزشهای تاریخ انقلاب اسلامی بوده است. کتاب پشت دروازه های بهشت به قلم خسرو باباخانی که یکی از ده اثر مجموعه در هوای انقلاب است و توسط به نشر روانه بازار شده در پاسخ به همین دغدغه مطلوب به نگارش در آمده است.

از خواندن این کتاب لذت بردم و مطالعه آن را به نوجوانان عزیز توصیه میکنم. محتوای آن پیرامون مبارزات ضدستمشاهی در شهر آبادان است که با ادبیات داستانی و نزدیک به زبان نوجوان به رشته تحریر درآمده. هر چند دیر نیست اما کاش سالهایی پیش تر به تولید چنین آثاری مبادرت می ورزیدیم.

تجربه دیدار با جوانانی که هیچ یک از تولیدات فرهنگی جبهه انقلاب را ندیده اند، چیزی از تاریخ و حماسه ها و قهرمانان خود نمی دانند و ذهن و دلشان به تسخیر ماهواره و اینستاگرام درآمده است آنقدر برایم تلخ و جانکاه بود که درد آن هنوز آلام جانم قرار گرفته است.

هر چقدر دیرتر بجنبیم و در ایجاد پیوند بین نسلهای جدید با خاطرات و حقایق اسلام و انقلاب و جهان تعلل به خرج دهیم تلفات بیشتری در عرصه فرهنگ متحمل شده و بیگانگی و فاصله بالاتری را از باورهای عمیق ملی در سطح جامعه شاهد خواهیم بود. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

از اهواز تا لولان

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۶:۳۷ ب.ظ

دانلود و خرید کتاب از اهواز تا لولان اثر مجید جعفرآبادی | نشر شهید کاظمی |  طاقچه

 

این کتاب را هم شکر خدا خواندم؛ از اهواز تا لولان که یادداشتهای روزانه شهید تخریبچی جوان، مصطفی جعفرپوریان در آن گردآوری شده به همت دوست همرزمش مجید جعفرآبادی که توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد. همین جا یک گله هم بکنم از جناب آقای خلیلی مدیر انتشارات مذکور که نسبت به ما کمی کم لطف شده است.

بگذریم

از جمله ویژگی های این کتاب، انتقال حال و هوای با صفای روزهای جنگ به خواننده است.

نکته دیگر یاداوری یکی از جنایتهای فراموش شده صدامیان در طول دفاع مقدس است. دو سه بار در این کتاب به زیارت مزار بیست خواهر شهید گمنام در اطراف بستان و سوسنگرد نزدیک سابله اشاره می شود. کنجکاو شدم و در اینترنت جستجویی کردم. حمید داوودآبادی نویسنده مطرح دفاع مقدس به این موضوع اشاره ای داشته که در خبرگزاری فارس هم منتشر شده. بعثی ها در حمله اول به خوزستان در مسیر اهواز، به شهر حمیدیه رسیده و انتظار داشتند مردم این شهر به استقبال آنها بروند که این اتفاق نیفتاد  و مردم در برابر لشکر متجاوز مقاومت به خرج دادند. عراقی ها در انتقام از مردم عرب زبان این منطقه بیست زن پیر و جوان و خردسال از اهالی حمیدیه را به اسارات گرفته به اطراف هویزه و سوسنگرد بردند و بعد از شکنجه های رذیلانه در نقطه ای زنده به گور کردند. یکی از اسرای عراقی پرده از این جنایت وحشیانه برداشت و منطقه دفن آنها را نشان داد. در طول جنگ و تا مدتی بعد از آن این نقطه محل رجوع رزمندگان و زوار و اجرای مرثیه و عزاداری بود که به دلایلی در سالهای اخیر مورد غفلت و فراموشی قرار گرفته است.

 

مزار خواهران گمنام بستان - مشرق نیوز

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وضوی خون و نماز پیروزی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۱:۴۵ ق.ظ

پرمعناترین تصویر سفر رئیسی در سوریه؛ نماز پیروزی در مسجد اموی دمشق

 

کربلای هویزه که بروید یک ردیف بعد از مزار شهید سید حسین علم الهدی، مزاری است برای دانشجوی شهید محمد حسن قدوسی که پسر آیت الله شهید علی قدوسی است. می گویند در آخرین لحظات عمرش که می دانست از شدت جراحت، رخت اقامت از دنیا خواهد بست، لبخند زد و با خون خودش وضو گرفت و به آسمان وصال پر گشود.

یادم است اولین بار که این خاطره را شاید حدود بیست سال پیش در جمعی دانشجویی مطرح کردم برای خیلی ها سوال بود که علت کار او چیست. برایشان درباره عشقبازی با خدا و ایمان به هدف و نگاه متعالی فرا مادی و عاقبت محور توضیح دادم....

 

دو روز است این تصویر که بالای صفحه می بینید و مربوط است به نماز آ سید ابراهیم رییسی در مسجد اموی دمشق در رسانه های مختلف باز نشر و دست به دست می شود و اغلب هم این تیتر را برایش انتخاب کرده اند: نماز پیروزی.

قطعا این نماز نماد پیروزی فرزندان بی ادعای نهضت جهانی خمینی، اعم از رزمندگان جوان ایرانی و افغانستانی و پاکستانی و آذربایجانی و سوری و لبنانی در مقابل اتحاد بین المللی و گسترده و مجهز غربی و عربی و صهیونیستی است که جلوه ای مختصر از قیام و پیروزی نهایی جبهه امام عصر عج در دوره ظهور را ترسیم نموده است.

جالب است تصویر فوق در روزهایی منتشر می شود که مصادف با سالگرد شهدای مظلوم و غریب خانطومان است.

البته این نماز پیروزی، مقدمه ای به نام وضوی خون داشت که ثمره شیرین و ابدی آن را باید به حاج قاسم سلیمانی، همدانی، تقوی فر، اسکندری، حسونی زاده، خزائی، حمید، نوری، نوروزی، حاجی حتم لو، غریب، کابلی، مشتاقی، علیزاده، رادمهر، بلباسی، بواس، بریری، باغبانی، حیدری، طاهر، رجایی فر، عابدینی، اسدی، حبیب اللهی، شالیکار، عمادی، زارع، کریمی، حججی، قربانخانی، کریمیان، جمشیدی، موسوی، خلیلی، دهقانی، حسینی، صابری، رحیمی منش، امرایی، هاشمی، عربی، سامانلو، روشنایی، جیلان، حاجی زاده، سالخورده، سلمانیان، مکیان، نبی لو، بیاضی زاده، محمدی، قربانی، نظری، حاجیوند، کیهانی، علیدوست، عارفی، مرادی، خانزاده، دانشگر، ایمانی، تمام زاده، آژند، عشریه، صدرزاده، ذوالفقاری، عطایی، سنجرانی، محمدخانی، بیضایی، اکبری، لطفی، عفتی، طهماسبی، قاسمی، اسماعیلی، کمالی و همه گلگون کفنان تاریخ ساز منادی تمدن نوین و جهانی عصر ظهور و خانواده های صبورشان تبریک و تهنیت گفت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

می دانید بیستم اردیبهشت در بابل چه خبر است؟

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۳:۴۲ ب.ظ

می دانید بیستم اردیبهشت در بابل چه خبر است؟

بهار فصل شکوفایی است، فصل رویش و سرسبزی و طراوت است. قرار است بیستم اردیبهشت، نوروز را گرامی بداریم!

رستاخیز جانهای خسته و دلهای غبار گرفته و احیای فطرتهای خفته را در میعادگاه یاد و خاطرات شهدا به تماشا بنشینیم.

می دانید بیستم اردیبهشت در بابل چه خبر است؟!

قرار است دریچه ای رو به حیات طیبه شهادت بگشاییم و حسّ پرواز در آسمان یکرنگی و صفا را تجربه کنیم.

حماسه و غیرت، بالاترین ره آورد مردانگی و شرف است که در کربلاهای مکرر تاریخ، تابلوی رشادت و ایثار را به تصویر کشانده است.

بیستم اردیبهشت، جوانان و نوجوانان بیت الشهداء بابل، میزبان قدوم مبارک دلدادگان کوی وصل و جاماندگان قافله نور در مسجد فاطمة الزهرا سلام الله علیها هستند. به یاد کربلائیان خانطومان، مرثیه هجران سروده و میثاق پیروی از آرمانهای جهانی شان را به زبان دل نجوا می نماییم. غبار نسیان و زنگار زمانه، هرگز یارای فراموشی آرمان شهدا را نخواهد داشت. آرمان علی وردی ها، سید روح الله عجمیان ها و همه شهدای خط مقدمی و مردان سرخ جامه میدان انقلاب، با جان زلال خویش اهتزاز ابدی بیرق استقامت و غیرت را نوید داده اند.

بچه های نسل تازه نفس انقلاب، یاد شهدای عاشورای خانطومان را عزم خیزش دوباره برای دفاع از حریم باورهای نورانی مکتب جهاد و شهادت می دانند. حجت الاسلام میرهاشم حسینی استاد و دوست و همنفس شهید علی وردی، سخنران محفل شهداست. رائحه حضور شما عطر یاد و نام شهیدان را شمیم خوش کوچه پس کوچه های شهر قرار خواهد داد.

شهدای نسل جدید، بی استثنا دلداده شهدای متقدم بوده و راه سبز آنان را سرلوحه طریقت بهشتی خویش ساخته بودند. تردیدی نیست زنده نگاه داشتن یاد شهدا، کابوس نابودگر هیمنه پوشالی جبهه باطل خواهد بود. پس: هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله.

بیستم اردیبهشت 1402 بعد از نماز مغرب و عشاء، هیأت بیت الشهداء، مسجد بزرگ فاطمةالزهرای بابل، میدان ولایت، عهد واره ایستادگی بر میثاق با فرزندان راستین فاطمه زهرا و یاران صدیق ولایت، نوروز بیداری و بهار خجسته دلدادگان کوی رستگاری خواهد بود، بأذن الله و اذن رسوله و اذن خلفائه...

 

اینجا مازندران، صدای شهدای خان‌طومان | خبرگزاری فارس

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تبریک به کارگر نمونه انقلاب

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۳:۰۴ ب.ظ

دیدار با خانواده شهید سیدروح‌الله عجمیان/ به پدری که سیاه نپوشیده و مادری  که اشک نمی‌ریزد، چگونه می‌شود تسلیت گفت؟+عکس و فیلم | خبرگزاری فارس

 

روز کارگر را تبریک بگوییم به پدر شهید سید روح الله عجمیان.

سی ماه جبهه داشت، تیر و ترکش در بدن دارد اما کارگری ساده و فصلی است که در منطقه ای در حاشیه کمالشهر، در خانه ای محقر، مستأجر است.

جوانش هم کارگری میکرد هم برای خودش هم برای خدا. روزه می گرفت. پولش را جمع میکرد می رفت اردوی جهادی برای محرومان کار می کرد.

وقتی زیر مشت و لگد داعشی های داخلی، تنها و غریب به قتل صبر، شهید شد از پدر پرسیدند از سفره انقلاب چه میخواهی؟ خندید وگفت من سهمم را گرفته ام سهم من خود انقلاب، راه شهدا و وجود ولایت و رهبری است. چیز دیگری نمی خواهم.

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عمامه سرخ،نگین انگشتر سلیمانی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۱:۳۶ ب.ظ

photo_2023-04-29_13-29-28_kz80.jpg

 

حرم ائمه بقیع را تخریب کردند. گفتند حرم های دیگر را هم تخریب می کنیم. این نشانه ها، عَلَم هدایت و بیرق حقیقت است. هر جا نشانه ای از شیعه راستین باشد تحمل نمی کنیم.؛ نجف باشد یا سامرا، مشهد، حتی زوّار بی پناه شاه چراغ ...

جنگ به اوج خودش رسیده و آتش، زمین و آسمان را به هم دوخته بود. دیدند مهدی عباسی وسط درگیری، کمی عقب کشید. دنبال کوله اش می گشت. پیدا کرد، عمامه را برداشت به سر نهاد و دوباره به خط زد. همرزمش شوخی و جدی پرسید: با این عمامه می خواهی به دشمن گرا بدهی؟! چیزی نگفت. لبخندی زد و رفت و دیگر بازنگشت. تا سالهای بعد که وقتی استخوانهایش را از شلمچه آوردند سر به بدن نداشت. آن را با عمامه پیشکش آستان دوست کرده بود.

سیحان بن صوحان بن حجر، عَلَم یاران امیرالمومنین را در میدان جمل برافراشته نگاه داشته بود. دشمن میخواست پرچم و نشانی از جبهه علی در اهتزاز نباشد. او را هدف قرار دادند. خیلی جنگید و مقاومت کرد؛ تا این که شهید شد. شهید که شد برادرش زید آمد و پرچم را به دست گرفت. همان که علی در وصفش فرمود: قلیل المؤنه و کثیرالمعونه، آنقدر ایستاد و مقاومت نشان داد تا آخرین قطرات خونش نیز بر زمین ریخت. شهید که شد آن یکی برادرش آمد. صعصعه می دانست زین پس او سیبل حملات دشمن خواهد بود و ممکن است مثل دو برادرش، جان از کف بدهد؛ اما ایستاد و نگذاشت تا پایان نبرد، عَلَم جبهه حق بر زمین بیفتد.

عباسِ علی هم علمدار کربلا بود و تا بود نگذاشت بیرق قیام اباعبدالله روی زمین باشد.

عباس علی سلیمانی، همنفس و بقیةالشهدای انقلاب و دفاع مقدس بود. دوست هم حجره ای اش حجت الله توحیدی را که ترور کردند، ایستاد و راهش را ادامه داد. شهید توحیدی  مفتح شهدای بابل بود. در دانشگاهها همدم جوانها می شد و راه را نشانشان میداد. بعد از او سلیمانی بیرق توحیدی را در دانشگاههای شمال کشور و محافل علمی و منابر وعظ و خطابه جمعه برافراشته نگاه داشت تا یوم الوعد لقاءالله که مزد مجاهدان صادق نصیبش شد و با عمامه سرخ، سرافراز گردید و هدف تیر تباهی قرار گرفت.

امروز هشتم شوال، سالروز تخریب قبور مطهر بقیع، عَلَم خونین هدایت بر شانه های شهر خون و قیام و در آستان بانوی کرامت به اهتزاز درآمد و یک بار دیگر ایستادگی و ماندگاری یاد و نام ستارگان جبهه حق در ابدیت جاری کلام زینب کبری را خطاب به یزیدیان تاریخ یادآور شد که: فوالله لا تمحو ذکرنا و لا تمیت وحینا.

هشتم شوال هر سال حوزه های علمیه تعطیل هستند؛ اما امروز در قم، دروس حوزه برقرار بود. هزاران نفر از طلاب جوان در تشییع پیکر علمدار علم و فضیلت و خدمت و جهاد و شهادت، درس ایستادگی و پاسداری از حریم معارف مکتب توحید را مشق عشق نموده و بر صحیفه زلال جان، حک ساختند.

راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست

آنجا جز آن که جان بسپارند؛ چاره نیست

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پیرامون نقش شوروی سابق در ماجرای طبس چه می گویند؟

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۱:۰۵ ب.ظ

صحرای طبس تفسیر مجدد سوره فیل / تنها شهید واقعه طبس در گمنامی است -  خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان | Mehr News Agency

 

در سالروز واقعه عبرت آموز طبس، اشاره به یک موضوع لازم و ضروری است.

از ابتدای وقوع این ماجرا، روایت رسمی حاکی از عملیات کماندویی ایالات متحده برای رهایی گروگان های این کشور در خاک ایران بود که طوفان شن برخاسته از کویر طبس در دل تاریکی شب، باعث برخورد دو هلی کوپتر آمریکایی گردید و منجر به لغو عملیات شد. هنوز هم بیان نشده است که کماندوهای آمریکایی از خاک کدام کشور همسایه برای ورود به ایران استفاده نمودند و چه کسی دستور خاموشی رادارهای پدافندی کشور را داده بود. البته بمباران بی معنایی که روز بعد به دستور بنی صدر خائن انجام گرفت و منجر به شهادت فرمانده سپاه طبس شد تا حدودی پرده از بعضی حقایق بر می دارد.

قرائت جمهوری اسلامی از این اتفاق، مبتنی بر امداد غیبی است. شن ها مأمور خدا برای به خاک مالیدن دماغ نمرودهای زمانه تلقی گردیدند.

بعد از حدود دو دهه از این اتفاق، مقالاتی به ظاهر افشاگرانه در خصوص چند و چون این ماجرا منتشر شد که در آن تلاش می شد تا اصل ماجرا به شکلی دیگر بیان شود. نویسندگان مجهول الهویه این مقالات این گونه وانمود می کردند که سیستم جاسوسی کا گ ب بعد از اطلاع از عملیات آمریکا در خاک ایران اقدام به حمله نظامی نموده و نقشه ایالات متحده را ناکام گذاشته است.

این ادعا البته هیچ گاه فراتر از یک فرضیه و داستان نرفت و استنادی برای آن بیان نگردید اما به مرور توانست در ذهن لایه هایی از جامعه که نگاهشان به رسانه های بیگانه دوخته شده اثر بگذارد.

در کنار این تحلیل بی سند باید به آثار دیگری نیز اشاره داشت که در دو دهه اخیر ذهنیت مخاطبان را از طریق وارونه نمایی تاریخ به سمت وابستگی مسئولان ایران به شوروی سابق سوق می دهند.

کتاب "رفیق آیت الله" که در آمریکا منتشر گردید و کتاب "شنود اشباح" که در کشور خودمان توسط یکی از عناصر وابسته به گروههای رقیب امنیتی انتشار یافت نیز کوشیده اند اتفاقاتی مانند شهادت دکتر مصطفی چمران و تسخیر لانه جاسوسی و ... را به دخالت مسئولانی ارتباط دهند که وابسته به سیستم اطلاعاتی ابرقدرت شرق بوده اند.

این رویکرد تبلیغی دو هدف را دنبال می نماید:

1- نفی استقلال جمهوری اسلامی به منظور ایجاد بدبینی در مردم و عدم الگوپذیری نهضتهای مستقل آزادی بخش در جهان

2- تضعیف اعتقاد عمومی به خاستگاه ایمانی نظام دینی و تضعیف باورهای معنوی جامعه

پاسخ مختصر به این رویکرد شبهه آلود دستگاه تبلیغاتی دشمن:

1- درباره وابستگی مقامات ارشد نظام اسلامی به شوروی سابق هیچگاه هیچ دلیل و سندی منتشر نگردید و جالب آنکه ادعاهای مطرح شده همواره توأم با تناقضاتی مضحک بوده است. مثلا ادعای تحصیل یکی از روحانیون سرشناس وقت در دانشگاه پاتریس لومومبا در حالی طرح گردید که نامبرده در حضور دهها تن از طلاب حوزه علمیه، سالهای مذکور را در قم گذرانده است. یا میزان ارادت یکی از بزرگان نظام نسبت به شخصیت شهید چمران همواره زبانزد دوستان مشترک بوده و...

2- ادعای فاقد سند پیرامون واقعه طبس و تلاش برای وابسته نشان دادن نظام اسلامی به جماهیر شوروی در حالی طرح گردیده که شوروی همپای ابرقدرت بلوک غرب از نظام اسلامی ایران رویگردان و به دنبال اسقاط آن بوده است:

الف- تجهیز و حمایت از شبهه نظامیان جدایی طلب کمونیستی در شمال و غرب کشور

ب- تشکیل شبکه های مخوف جاسوسی که با دستگیری ناخدا افضلی فرمانده وقت نیروی دریایی و باند کیانوری متلاشی گردید

ج- پشتیبانی اطلاعاتی و تسلیحاتی و موشکی از ارتش متجاوز عراق که منجر به شهادت صدها تن از مردم بی دفاع در شهرها گردید

نمونه هایی از دشمنی ذاتی اتحاد جماهیر شوروی سابق و اندیشه های کمونیستی و مارکسیستی پیرامون آن با مبانی نظام اسلامی است.

3- ظهور امدادهای غیبی آنچنان که در کتاب خدا و در وصف متقین بیان شده است "الذین یومنون بالغیب..." هزاران مصداق مکرر در طول سالهای مبارزه با طاغوت و کوران دفاع مقدس داشته است چنان که پیروزی های حیرت انگیز جوانان این مرز و بوم در ستیز نابرابر با ارتش تا بن دندان مسلح دشمن که حمایت همه ابرقدرتها و ائتلاف غربی و عربی را پشت سر خود داشت "فتح ارزشهای اسلامی" لقب گرفت و "عرفان بازی دراز" تجسم معرفت حقیقی اهل معنا گردید. شرح عملیاتهای محیرالعقول و اعجازآمیز فتح المبین، الی بیت المقدس، والفجر هشت و ... که حتی در آثار تخصصی استراتژیستهای غرب نیز بازتاب گسترده داشت جلوه هایی از شکوه قدرت ایمان در مصاف با جبهه ظلم و تباهی را رقم زده است. واقعه طبس فقط یک نمونه از این سلسله حقایق تاریخی و انسان ساز است.

مجموعه این نکات، ضرورت توجه به دو موضوع را پررنگ تر می نمایاند:

1- دشمن همواره در تلاش برای قلب حقایق و تحریف تاریخ است. نهادهای فرهنگی و مجموعه نیروهای دلسوز باید تلاش بیشتری برای انتقال مفاهیم و حقایق و معارف تاریخی انقلاب اسلامی به نسل جدید داشته باشند.

2- عنایات معنوی خدا به این مردم و مملکت در پرتو اتصال به معنویات و محوریت باورهای الهی رقم خورده است. فاصله مسئولان و مردم از این باورها و تغییر فرهنگ معنوی و اصالت بخشی به مادیات، شکست نظام اسلامی را هموار می سازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا