بسمه تعالی
مقدمه:
آنچه در این سپید دفتر آمده نجوای عاشقانه ای است که نگارنده ی آن را و بر گرفته از عمق جان و بارقه ای از آخرین شعله های عشق فروخته خویش می پندارد.
بنای این متون بر خرابه های سوخته دل استوارمی باشد.
مجموعه حاضر ، تدوین دست نوشته های درد آلودی است که به فراخور هر موضوع به رشته ی غریر در آمده بدان امید که رضایت خاطر به جامانده قافله شهادت را به همراه آورد. انشاءا...
سیدحمید مشتاقی نیا
روز مقدس بسیج 5/9/1378
«یاد زهیر»
ای خفته مزار دل که چهره در نقاب خزان فرو برده ای
سحاب مهر و عطوفت که رحمتت بردی
رهای بی کرانه محنت که رجعت گزیده ای
آی ... فروغ جاودان قلب من
آتش غم بر نیستان عشق
سجاده نشین عرش یزدان
تنهای غربت خاک
زیر تازیانه ی نسیان خاطرم
زهیر آسمان دل خموش مباد
15/9/1377
«به بهانه میلاد ام الائمه حضرت فاطمه زهرا(س)و اولین سالگرد رجعت پیکر مطهر سرباز راستین ولی عصر(عج)شهید مهدی عباسی»
«نسلی از نور»
این بانگ نور کهکشانی سیمای کوثر است که مشعل توحید بر بام جهان افروخته .
این رعشه آسمان خلقت است کز قدوم کعبه هستی خلفت وجد پوشیده.
این نعره مستانه طور حراست که روح دوباره یافته.
این حافظ حرمت سجاده ملائک است که فلسفه هستی را بر عرش نمایان ساخته .
این طلعت نور حق است که نوید فجر کوثرمان را میدهد.
و این زهراست که بر کرسی لاهوت پرچم هدایت خلق برافراشته.
این فاطمه (س) دختر مظلوم پیغمبر است که چشمان نرگسین خویش را بر ظلمت دنیا گشوده.
وهمین ستاره درخشان حیدری است که بر تارک قلب هستی تکبیر«هل اتی» را در طریق راستین تشیع تلاتو بخشیده.
فاطمه(س) را که بر جهان اوردند نه فقط از بهر همسری علی(ع) یا دختری احمد(ص) بود و نه از برای انعام خدیجه و دلخوشی صحابه که خدا خودبه خوبی میدانست «گل طاقت بین در و دیوار ندارد».
رعدی که فرق آسمان را شکافت و بر قلب زمین فرود آمد طلیعه ماجرایی نوین را ترسیم نمود. آفرینش زهرا(س)مانور قدرت توحید است و اتمام حجت خالق بر مخلوق با خلقت زهرا(س) جهانی دیگر و البته برتر از پیش بر لوح عالم رقم خورد.
جهان قبل فاطمه(س) همه ظلمت بود و رنج و غربت و جهان بعد فاطمه(س)... هرچند بازهم توام با رنج و غربت بود اما نسلی از نور را بر قلوب هستی حاکم گشت که هزاران راه سرخ نجاتبخش ظلمت گریزان قرار داد.
از آن پس نسلی گره گشای عالم شد که طریق هدایت را بر معبر شفق رستگاری تداعی نمود واین براستی آغاز ماجرایی نوین است که تا آن زمان کل هستی از نظاره اش محروم مانده بود.
ماجرایی سرخ که بر سبیل محراب کوفه و کوچه های بنی هاشم و لبیک العطش طفلان علقمه استوار بود. نسلی از نور پدید آمد که در رگ حیاتش خون ولایت غلیان یافته بود. و از آن وقت بود که زمین و زمان شاهد رویش هزاران گلبرگ سرخ و پرپر از دل تفتیده ی روزگار گردید. از درخشش راس حقیقت برفراز نیزه کفر تا جام زهر خمینی و استخوانهای غبار گرفته ی مهدی عباسی.
و حال که مجال سخنمان داده اند و صحبت بدینجا کشید بهتر که بی تعلل نقبی به دل همیشه محزون شیعه بزنیم.
نثار خاکستر های سوخته ی کربلائیان گلستان خمینی.
از میان لایه های ضخیم غم که ده ها سال است درون شیعه را می سوزاند این نجوا به گوش می آید.آن شب که تمام خوبی های عالم را درون پارچه ای سفید پیچیدند و مخفیانه و غریبانه تشییع نمودند ما خفته بودیم.
آن زمان نیز که پیش چشم مولا زهرایش را کتک زدند ماخفته بودیم. ما صدای ناله فاطمه را از بین در و دیوار شنیدیم و گذشتیم. ما ضجه های سوزناک علی را نشنیده انگاشتیم.
آه دل شکسته حسن هنوز از کوچه های بنی هاشم تعقیبمان می کند.
اشک خموشانه حسین روضه غربت آل علی را نجوا نماید.
هنوز هم سوزش قلب زینب دل تاریخ را می سوزاند.
آری ما به تاریخ پیوسته ایم و در این ظلمت کده تنها نور اهل بیت است که ما را پیش می راند و آنان را که با شرمندگی الفت گرفته اند جز نظاره بر در سوخته علی چه چاره ایست؟ آن شب که فاطمه را غریبانه دفن می کردند ما خفته بودیم.
فضه ؛ تو را به خدا نگذار بچه های علی اشک توفنده بابای مظلوم خویش را بنگرند. بگذار کوه استقامت در خلوت و نهان خمیده گردد.
در جهان بی فاطمه که دیگر حیات معنایی ندارد و در عجبم که براستی ما را از چه روی خلق کرده اند؟ و پاسخ جزایی نیست که ما نسل ماتم و گریه ایم.
ما نسل اندوه وفراقیم ما میراث دار غم تاریخیم.
زینب که در سه سالگی مشق صبر آموخت و حسین و ام کلثوم که طعم ماتم همه نسل ها را به یکباره چشیدند گواهند بر دل خونین علی که تا سالها عقده طلعت فجر رمضان را تحمل می نمود!
آی مدینه...
آی مدینه... تو که شهر نبی خدا بودی...،
تو که نزول گاه آیات ربانی و فرودگاه فرشتگان الهی بودی...
تو دیگر چرا رسالت آئینه داری کوفه را بر دوش گرفتی ؟!
تو که فخر خاک کوچه هایت نثار بوسه بر قدوم پاک فرزندان پیغمبر می بود توکه آن همه نور را بر بیت مصطفی دیده بودی تو که قصه ی آل عباء را بارها و بارها مرور کرده ای و در خاطر خود ثبت نموده ای...
آخر تو دیگر چرا؟
آری مانسل حزن و ماتمیم و میراث دار عزای عالم.
به: پیر خمخانه ی عشق
«در آغوش پدر»
ای دریغا باغبان پیر باغ دیگر از گلها نمی گیرد سراغ
پدرجان... بشنو نوای حزنی را که از نی وجود غم بار فرزندان بسیجی است بر می خیزد. ای روح خدا آن گاه که اندوه هجر تو بر سکوی نخست فراق ایستاد مدال رنج و مصیبت بود که تا ابد برتارک دل مهجورمان درخشیدن گرفت.
پدر جان بعد از تو جا روی آهنگ کلام که جانمان را به تکاپو خواهد افکند تا در مجلس جشن وصال، رقص زیبای مرگ را بیافریند و آغوش چه کس پذیرای دستان کوچک اشکی که سرخی اش روی شفق را کم می کند!
آی... پیر جماران ببین لرزش کوه صبر را کز تماشای غروب شمس تابناک رخت طاقت ثبات از کف داده، بعد از تو دیگر افق نگاه عشاق را توان فرا رفتن از بهشت فاطمی ات نیست.
آن وقت که بودی پدر جان پای درد ما را گچ می گرفتی و زخم فراخ دل مان را مرهم عشق خویش می نهادی.
آخر تو که بودی مرز جبهه کفر هم شفاف تر بود و مارا جهاد سهل تر می نمود چرا که در رکاب تو حتی در مقابل نیز کسی را تاب نبردت نبود چه رسد به خنجری از درون!
خمینی جان پس از تو هر که می کوشد تا در کاسه ی قلب بسیجی صدقه مهر خویش را افکند اما آن که را بیعت عشق تو نصییب شد جز با ولایت سیدعلی عقد بندگی نخواهد بست. مارا مقصدی غیر تونیست ای روح خدا.
خرداد 76
«لبخند عشق»
شهید...
ای کبوتر حرم کبریایی و ای شقایق به خون آراسته
آن گاه که گلوله کینه خصم، جبین نورانیت را می شکافت و آن زمان که عدو در خیال ، تو را به گودال عمیق کدورت و ظلمت کشانده و در مسلخ عشق، بیجانت می نمود تو، آرام و متین از تارک دنیا بر عرش ملائک حق چشم می دوختی که فرش نور گسترده بودند؛ تا زیباترین لبخند عاشقانه را پیشکش قدومت کنند. خوشا بحال افلاکیان که بوسه مهررا آذین حضورت ساختند.
ای فریاد مظلومیت
ای شهید...
شهریور75
«سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست»
به:منجی جهان بشریت قطب عالم امکان مهدی صاحب زمان(عج)
«انتظار عملی»
ای تلالو فروغ امامت ، ای زمزمه هدایت، ای نور درخشان شمس فضیلت، و ای تاج ولایت بیا که تورا انتظار می کشیم.
ای که تیر عشق را نشانی و در جسم شیعه همچوجانی و بر نور چون آسمان، ای مهدی صاحب زمان بیا که قلب تشنگان شراب وصال تو، از «ثبات» فراقت «متزلزل» گشته است.
آقا... بنگر این اسیران در بند دنیا و گرفتاران آفت سرای تمدن را.
اگر فریاد نیاز مارا لبیک نگویی ترسیم که در گرداب تغافل بدل به مرداری متحفن گردیم و آن قدر عفن شویم که فرشتگان لطف تو از آسمان دولتت، بر جبینمان ننگ فراق جاودانه ات را انگ زنند.
مهدی جان بیا و از قید تعض نفس رهایمان ساز.
با تمام وجود به آسمان چشم دوخته ایم و با گوش جان اتظار شنیدن صوتی آشنا و ازلی را داریم. ندای ملکوتی«جاء الحق و زهق الباطل»
در هجر تابناک تو مهدی جان اشک نیز مرثیه حزن فراق را سر داده است. بی شک اشک گویا ترین بیان را در رثای غم جانسوز جدایی تو نجوا می کند.
ای آفتاب ظلمت سوز طلوع کن.
ای منتقم خون نسل هابیل نظاره کن بر جاده ی سرخ تشیع.
ای تعادل عدالت، نزدیک است کز تماشای شط سرخفام عدل، «فلق» نیز «شفق» آلود شود.
ای آئینه جمال قدسی حق. ای فروغ بارگاه کبرایی؛
در معصیت آباد کشور تمدن،«خداگریزی» فخر اهل عصیان گشته و همچون عصرجاهلیت، سوسمار های رایانه ای خوراک فکری دنیا زدگان شده و با اینهمه هنوز هم آیا زمینه ظهورت فراهم نشده است؟
مهدی جان در انتظار فرج ، پشتمان از کوله بار طعنه دشمنانت خمیده گشته است.
مولا جان... ای نور دل مستضعفین و ای فخر زمان و زمین.
ای میوه باغ رسول الله آجرک الله ای وارث انبیا..
ای گل سرسبد آل طاها نظر بنما به ما.
ای ضامن بقای نسل ولایت. ای کشتی نجات بشریت. ای ساقی می عدالت، ای اقیانوس بی کران رحمت، مارا نیز در تلاطم امواج لطف خویش غرق نما.
ای عصاره ی امامت و ای هادی امت.
ای عشق شهیدان و امید منتظران؛
غمگانه دم از انتظار تو میزنیم در حالی که منتظران واقعی ات از شوق وصال تو و اجداد گرامی تو در مسلخ عشق بر بالینت سر سجده فروود آوردند.آری شهادت اوج انتظار است.
شهادت رکن اساسی اقامه ی توست ای صلاه عشق.
مهدیا... طوفان عشق تو عرشیان را نیز مجنون کرده است وای بر ما اگر جز با خون خویش طومار انتظارت را امضا نماییم.
انتظار عملی عین شهادت طلبی است.
«اللهم عجل لولیک الفرج»
دی /75
به: شهید قاسم اکبر نژاد
«ساغر وصال»
دلم از هجر یاران کرده یادی جنون کربلا در سینه دادی
تو پژواک حدیث عشق بازان ز نسل«قاسم» و «اکبر» نژادی
آن شب که پیک غم تحفه سرخ بهار می شد؛
بر تارک آسمان عشق تلالو گمنامی شماره دیگری را ثبت نمودند از نژاد عاشورایی حسین(ع)
قاسم جان:
آن هنگام که کاروان غربت منزل جنون می طلبید
این تنها پای ایمان تو بود که عزم هجر کرد و دامن سبز مادرت را شرف عزت بخشید.
و اینک ما؛
در پی رایحه ی حزن تو به جرعه نوشی ساغر وصال آمده ایم قاسم جان...
بر روح خمودمان نوری از عشق بیفشان.
فروردین 76
به: شهر خون
موج عشق
خرمشهر ای آسمان عنبار گرفته ی تاریخ....
ای بوسه گاه ملائک حق، شرارت آتش ایمان... ای خونین شهر. خمخانه ی خونین تو مقصود دل مهجور عاشقان و مراد حلقوم عطشناک تشنگان باده ی سرخ شهادت است.
ای دست نیایش خاک، ز آستان کبرایی افلاک جرعه ای از ساغر جنون را تحفه ی نگاه شفق بین عشاق گردان.
اینک که نغمه ی نینوایی یاد تو، رخت دنیایی ما برچیده و طنین آهنگ زندانه ات طبع خروش گرمان بر انگیخته، در انتظار طلعت ندای «هل من ناصر» دیگری از افق ولاییحقیم تا نمایشگر زیباترین رقص مرگ شویم.
و ما را چنین باد ... که گیسوی مهر یار را نشانه ی عشق خویش زنیم و شور نینوایی وصال را برپا کنیم که نوای طرب انگیز نی وجودمان را دم عاشورایی حسین(ع) به شور انداخته و... مارا جنین باد.
خرمشهر جلوه گاه غرش رعدآگین عشق است و مسجد جامع آن پادگان ملکوتی لشگر توحید . مسجد جامع علم مقاومت و پیروزی این شهر است و طراوت و آراستگی آن هنوز از رایحه ی حضور «سردار پایداری» شهید محمد جهان آرا است که سرچشمه می گیرد. خرمشهر پیشانی وطن است و مسجد جامع پیشانی بند سرخ آن که نشان مقدس یا زهرا(س) با ترکشهای اصابت کرده بر پهلوی مسجد ثبت گردیده است.
خرمشهر اگر خرم است مرهون صدها قلب بی تپش است که هم آغوش بستر خاک گشته اند...
و این موج عشق است که جاودانه خواهد تاخت.
خرداد 77
«خلیفه الله»
بسیجی ای محصول زراعت حسین( ع)
ای شمع پرفروغ جاده های لغزنده انقلاب
ای آغوش نشین ید روح الله
بسیجی ای ترنم آوای عشق ولایت
ای ذوب کننده ی یخ های بی دردی و ای سوزاننده ی خرمن بی عدالتی
برهوت دل را تنها تصویر آرمان توست که جلا می بخشد.
حسرت اهتزار پرچم سرخت بر بام جهان را هر صبح مرور می کنیم.
که ای کاش نهضت بسیج هرچه زود تر جهانی می شد.
ای کاش جهان، بسیج نهضت می شد.
ای کاش عطر بسیج فضای جامعه را آکنده می کرد و در و دیوار شهر از رنگ خاکی آن، آسمانی می شد.
کاش مجرمین و خائنین بیت المال و خاطیان از حدود الهی را در دادگاه بسیج محاکمه می کردند.
کاش روسای ادارات به جای جلوس بر «صندلی تکبر» روی «فرش ساده بسیج» می نشستند.
کاش نماز امر به معروف و نهی از منکر به جماعت اقامه می گشت.
ای کاش بسیجی به جرم امر به معروف مواخذه نمی شد.
جبین بسیجی تنها جای بوسه گلوله است نه انگ اغتشاش.
کاش کسی به حزن بسیجی راضی نمی شد و انزوایش را نمی خرید.
کاش همه آنان که به مقامی دنیوی ومادی رسیده اند ارزش جایگاه معنوی بسیجی را درک می نمودند.
کاش...
و ای کاش همگان بسیجی را به چشم خلیفه الله می نگریستند.
السلام علی من اتبع الهدی
اردیبهشت76
«در انتظار کلام تو...»
ای جاودانه ترین نغمه تاریخ، ای قاری کتاب خلوص؛
ای اقامه گر صلاه شهادت.
ای شهید... ای ندای ملکوتی حق. ای نفس قدسی رضوان ...
ای باقی ترین بیان، ای شیرین نوا، ای والاترین کلام.
ای سلام جاودانه حق و ای مظهر عنایت الهی...
ای سپیده فلق و ای سرخی شفق؛ از عظمت ایثار توست ای شهید که این زمان هزاران علی در سحرگاه آسمان محراب، «فزت و رب الکعبه» می خوانند.
شهادت رکن اساسی نماز عشق است.
***
کجایی ای شهادت طلب، ای بسیجی ای طلبه ی عشق، ای آنکه «بوی تند» شرنگ جدایی از «بوفلفل» و زهر کشنده فراق شلمچه و داغ دوری از فکه تو را مجنون ساخته است به کدامین سوی خیره ای؟
در چه حالی بسیجی؟ بدان که افلاکیان در معراجگاه، آغوش گشوده و در باغ شهادت را بازگذارده اند...
برخیز و سوار شو، مرکب عشق مهیاست او تا اوج وصال خواهد تاخت.
درنگ جائز نیست... تا رهایی راهی نیست...
باید باهمه وداع کرد تا سریعتر به امام ملحق شد. او پیشاپیش شهیدان ایستاده و منتظر است.
مدیون زهرایی اگر بخوابی بسیجی.
خواب؟آن هم در این یخبندان؟! فنای تورا در آستین دارد!
می دانم دلشکسته ای می دانم که وجودت را حرارت غربت ذوب می کند... اما مگر پدر پیرت دلشکسته و غریب نبود؟ مگر او زهر ننوشید؟
پس تو چرا از نوشیدن جام زهر طفره می روی؟
اگر روزی پشت در سوخته ی خانه رسول الله مادرت با ضربت دشمن دون قامتش خمید، روح الله نیز با ضربه ی قطعنامه – زهراگونه- قد خمیده گشت پس تو چرا قد خمیده نگردی بسیجی...
می دانم از آنانکه «کشتی» ساده و بی ریا و نوح گونه خمینی را رها کردند و به «قایق» زیبا و خوش نما اما«بی ناخدا» و شکسته«تمدن» پناه بردند گله داری...
اما مگر نمی خواهی که تار مخوف عنکبوتانی را که تنیدن هرچه بیشتر در کنج دنیای توسعه زده را بر راه حق تو ترجیح داده اند پاره نمایی؟
مگر نمی خواهی که کرمهای فربه و تن پرور باتلاق رفاه و تجمل که آرمانهایت را پایمال ساختند نابود کنی؟
بسیجی ای آخته ی رهبر؛ حلقوم شیاطین «ولایت گریز» را در خون کش آنان که کورند و نمیبینند ملت بسیجی مان را که مشروعیت حاکمیت خویش را مرهون ولایت است و برآنند تا رهبر را وامدار اعتبار مردم نشان دهند باید بدانند با که طرف هستند.
بسیجی ای کربلایی مزاج!
مگر نینوای خوزستان را از یاد برده ای آن ایام را که چشمانت با دیدن حماسه های هویزه و خونین شهر و شلمچه هر روز«غسل شهادت» می نمود.
دلت آیا برای عطرخوش جبهه تنگ نشده است؟
نمی خواهی به یاد شهیدان، مرثیه حزن انگیز فراق را فریاد نمایی؟
یکبار دیگر دیدگانت را در کوثر زلال معرفت شستشو ده...
تو پرچمدار فرهنگ شهادتی. فرهنگی که نه زائیده تمدن است و نه محصول گذشت زمان تو میراث دار«ارزش» ایثارگری نسل ها بیلیان هستی.
بسیجی ؛ سکوت تا به کی...؟
دی/75
به سید شهیدان اهل قلم
کدامین حلقوم؟!
سلام سید!
سلام برتو ای جوهر عشق قلم ولایت ، کالبد هنر مردان خدا، ای روح تعهد هنر... شاید تو هم مانند خیلی ها از رویت این چند سطر تراوش سیاه قلم کج اندیش ما آن هم در این زمان متعجب شده باشی ولی می دانم که فرقی است بین تعجب تو با دیگران؛ چرا که تعجب تو حیرتی است تو دم با خرسندی و دیگران اما...
اصلا مگر ما گنهکاران هیچ گاه برای ارتکاب معصیت دنبال مناسبتی بوده ایم که حال در تجلیل از تو و امثال تو چنین کنیم؟
بگذریم.
سید جان! ما را از شهادتت ملالی نیست و نیز از بی خبر رفتنتو ولی هنوز بیخ گوشمان طنین می اندازد نغمه آن حنجره ای که گفت:« سیداگر به اوج مقام نیز رسد ضعفای پایین تر از خود را فراموش نخواهد کرد و می دانیم که چنین است... اما تو ای راوی فتح خون لااقل فروغ امید وصال را تا ابد در قلبمان جاودان کن آنچنان که خود بر شانه های شهادت به معراج رسیدی.
سید جان! به دوستانت بگو که لااقل عصر هر پنج شنبه فاتحه ای نثارمان کنند شاید که روحمان طراوت ازلی خویش را باز یابد.
***
نمی دانم وقتی امروز به اوضاع فرهنگی جامعه سابق خود می نگری چه حالی می یابی حال تو را که می بینم «آه» مخصوصی نیز از طرف شما می کشیم
سید جان! تبلیغات گسترده «کولرخمینم» برای نصب در کانون گرم خانواده ها را که دیدیم یقین حاصل نمودیم که سر انجام بر اثر ارتباط نا مشروع با فرهنگ غرب، ارزش های ما هم دچار ایدز فرهنگی شده اند.
سید جان امروز برخی از منادیان «اسلام ناب آمریکایی» و مدعیان برتری «هویج» بر«بسیج» از حساب قاب عکس شهدا نیز «اختلاس وجهه» می نمایند و آنان که چنین می کنند آیا از تحریف فلان نامه ات نیز واهمه ای دارند؟
با ایجاد« مناطق آزاد علمی» وتاسیس فروشگاههای «رفاه فرهنگی» سبد های مملو از تغافل و خموشی را به « ارزش جویان» «اشانتیون» می دهندو ...
سید جان؛ نفیر انزجارتو از کدامین حلقوم بر میخیزد؟
فردین/75