
محمدحسین محمدخانی خودش یک کتاب است نه از این بابت که زندگی اش درس
آموز و شنیدنی است که آن هم سرجای خود؛ اما او را باید محصول کتاب و مطالعه دانست.
محمدحسین از نوجوانی با کتاب های خاطرات شهدا انس داشت و تلاش می کرد
شخصیت خود را به شخصیت شهدا نزدیک کند. برای همین بود که علاقه اش به شهیدان همت و
باکری و خرازی از او جوانی شبیه به همت و باکری و خرازی ساخت.
دوران دانشجویی اش در یزد اوج فعالیت های فرهنگی اش در میان جوانان
بود. یک اصطلاحی داشت که زیاد به کار می برد. می گفت: خودت را برای امام حسین خرج
کن و کم نگذار.
خودش را برای امام حسین خرج می کرد و کم نمی گذاشت. خانه دانشجویی اش
پاتوق بچه های دانشجویی بود که جذب منش شهدایی اش شده بودند. هیأت را محفل جذب جوان
ها می ساخت و به هر روشی که بود قلب آنهایی که هنوز عاشق دین وانقلاب نبودند را به
دست می گرفت و تبدیلش می کرد به حرم الله.
جیب و جبینش محو خدا بود. خنده و شوخی های دلبرانه اش شمع محفل معنویت
و دلدادگی با معشوق می گردید. پایش که به جبهه حلب باز شد با استعدادی که در رزم و
فرماندهی از خود نشان داد، فرماندهان جنگ را به یاد همت و باکری و خرازی
انداخت. همین شد که وقتی این جوان دهه
شصتی سر به معراج نهاد حاج قاسم سلیمانی در سوگش اندوه به جان گرفت و گفت: کمرم
انگار شکست. بچه مایه دار بود و از مال دنیا کم و کاستی نداشت. عاشق زن و فرزندش
بود؛ اما خط شکنی در جهاد فی سبیل الله و ستیز رو در رو با دشمنان دین را با هیچ
یک از تعلقات شیرین مادی عوض نمی کرد.
کتاب "عمار حلب" را حتماً بخوانید. قلم محمدعلی جعفری در
توصیف و ثبت خاطرات شهید محمدحسین محمدخانی، سنّت شکنی کرد و برخلاف متون داستانی و
جشنواره پسند، قلم را با نای دل بر صحیفه عشق نهاد و نوشت. عمار حلب انگار شرح
خاطراتی است که خودمان بارها و بارها دوربرمان و در همین نزدیکی ها با چشم سر یا
نگاه دل، به تماشا نشسته ایم. محمدحسین محمدخانی از جنس خودمان است، یک بسیجی بی
قرار؛ اما با این تفاوت که صفای باطن و خلوص قلبی اش را در عرصه عمل به طاعت و
جهاد و از خودگذشتی گره زد و قله رفیع وصل را با پای اراده اش به زیر کشاند و معطل
حرف و حدیث و غمزه و نفی و نگاه دیگران نماند. این اثر را می توانید از انتشارات
روایت فتح تهیه نمایید و لذت خواندنش را شهد گوارای روحتان سازید.