اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۴۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشورا» ثبت شده است

عشق وعطش

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۶ مرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۰۰ ق.ظ

درباره ما | شوق وصال

 

عارف بالله شهید آیت الله سید اسدالله مدنی دوست داشت جواب این دو پرسش ذهنی اش را دریافت کند: این که آیا واقعا سلاله رسول الله است یا نه و اینکه به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت خواهد رسید؟ یک شب خواب اباعبدالله را دید که به او فرمود: یا بُنیّ انت مقتولٌ.

علی اضعر رنجبر، پاسدار وظیفه بود. خدمتش تمام شد داوطلبانه ایستاد خط برای بچه ها آب و شربت درست می کرد. کربلای پنج شلمچه مجروح بود و اسیر شد. گلویش زخم داشت. آب می خواست. با صدایی از ته گلو می گفت: آب... آب... فرمانده عراقی سوژه اش را پیدا کرد. او را نشاند زیر آفتاب، روحیه بقیه را ضعیف کند. فیلمبردار را هم خبر کرد. علی اصغر فهمید. با همان صدای ته گلو گفت: حسین... حسین... و دیگر صدایی از او برنخاست.

وسط عملیات مرصاد، کمال کورسل دید بچه های عراقی بدر بی طاقت شده اند. تشنگی امان همه را بریده بود. بلند شد و ایستاد. گفت: مگر ما آرزو نداشتیم ذره ای از عطش اباعبدالله را در عاشورا درک کنیم. خب اینجا هم عاشوراست و امروز هم کربلا... با تشنگی شهید شد.

فرماندهان بیت المقدس هفت می گویند خیلی از شهدای این عملیات شهدای عطش هستند. اواخر حتی شربت خنک هم رسید. اما زبان بعضی شهدا به کام خشکشان چسبیده بود و توان فرو بردن آب را نداشتند.

تکه کاغذی که به یادگار از گردان کمیل به جا ماند گزارشی کوتاه از شهادت رزمندگان در تشنگی بیابانهای فکه است. آخرش با این جمله تمام شد: فدای لب تشنه ات یاحسین.

سید حسن علی امامی قبل از والفجر هشت می رفت شناسایی. یک بار دوربین انداخت با تعجب گفت شما هم کربلا را می بینید؟ بارگاه اباعبدالله از اینجا پیداست.

علی اصغر خنکدار وسط عملیات روی قایق ایستاد. گفت بچه ها نگاه کنید اباعبدالله آماده است. سلامی داد و در آغوش حسین جای گرفت.

شهید حسین روح اللهی می گوید علی اصغر میرزازاده در آغوش من جان داد. آخرین لحظه سرش را بالا آورد، به اباعبدالله سلامی داد و آرام گرفت.

محمدزمان ولی پور موقع شهادت لبخند به لب داشت. یکی او را در خواب دید و علتش را پرسید. گفت من امام حسین را در آغوش گرفته بودم که لبخند زدم.

علی امرایی در خواب دید امام حسین از داخل ضریح، او را خطاب قرار میدهد. فرمود تو هم از ما هستی. به سوریه که رفت میدانست قافله حسین در انتظار اوست.

سید محمد حسینی کارگر افغانی کارگاه دمپایی سازی در قم بود. گفت برای خودم سوال است من که اینقدر در روضه حسین علیه السلام به سر و سینه می زنم آیا در دفاع از او هم میتوانم ادعایم را ثابت کنم. شهید که شد پدرش لبخند زد و گفت سید محمد ادعایش را ثابت کرد.

اسماعیل خانزاده قبل از اعزام به سوریه در دفترچه اش نوشت: "خدایا! دوست دارم آن چنان شهادتی نصیبم شود که وقتی در عالم باقی، تشرف به محضر مولایم، سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله علیه السلام پیدا کردم بگویم حسین جان، من هم جان ناقابل خود در راه خدا نثار کردم. آه چقدر شیرین و لذت بخش است آن لحظه برایم ...ای قادر متعال! دوست دارم خونم پاشیده شود تا دین تو حفظ بماند ..."

او با تمام عشقی که به دختر کوچک خود می ورزید، جملاتش را اینگونه به پایان برد: "چقدر برایم عزیز است که حتی حاضرم به خاطر شهادت، از نرگس عزیزم صرف نظر کنم ..."

عشق کربلای تو چه کرد با دل بچه های ما حسین جان. ندای هل من ناصر حسینی، لبیک یا خمینی؛ منشور مقاومت جهانی لشکر آخرالزمانی سیدالشهدا گردید.

حالا همه شان به حسین رسیده اند. حسین هم هوای شهدا را دارد. به حسین که سلام می دهیم به ارواح مطهر حل شده در وجود امام عشق نیز سلام می دهیم: و علی الارواح التی حلّت بفنائک...

از کرامات حسین است که عاشورا می شود و نمیمیریم. اگر امروز قالب تهی کنیم حق داریم. خدایا ما را با جامه سرخ شهادت در سرای مهر خویش بپذیر و نعماتت را با سعادت وصال در بزم عاشقان راستینت بر ما تمام کن. دنیا و آخرت، ما و نسل ما را از حسین جدا نساز. روضه یعنی باغ؛ بهشت ما آن جاست که یاد شهدا و سید الشهداء باشد. خدا را شکر یک عاشورای دیگر را هم دیدیم و در محفل عود به فطرت، فرصت توبه پیدا نمودیم. خدایا بر ما روا مدار که با بار گناه از عاشورای حسینت خارج شویم. حسین امام صداقت و پاکی و عدالت و غیرت بود. یاران راستینش نیز از همین جنس بودند. مباد با خدای خود بی صداقت باشیم و با بندگانش دور از عدالت. عاشورا بشود و ساخته نشویم، باخته ایم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۵ مرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۱۹ ق.ظ

رسم عاشق کشی

 

عباس مجازی در کما بود. اسمش را هم صدا می زدند واکنشی نشان نمی داد؛ اما تا می گفتند حسین، با دست می کوبید روی سینه اش. خاصیت عباس این است که محو در وجود حسین باشد.

داوود ابراهیمی یل نستوه لشکر 27، در دوکوهه می دوید که پایش به چیزی گیر کرد و بر زمین افتاد. نشست به گریه. با تعجب پرسیدند مرد به این بزرگی بخاطر یک زمین خوردن ساده، گریه میکنی؟ در حال خودش نبود. گفت من دستانم را حائل کردم و به زمین خوردم؛ فدای پهلوان دشت کربلا که موقع زمین افتادن از اسب، دستی به بدن نداشت.

عباس تقی پور نفس های آخر عمرش را می کشید. دلش شکسته بود. از قبل گفته بود دوست دارم برگردم یکبار دیگر زن و فرزندانم را ببینم و بعد شهید شوم. اسرا دورش جمع شدند. یکی گفت به صاحب نامش متوسل شویم. ذکر یاابالفضل به آسمان رفت. ساعتی شده، نشده جانی دوبار گرفت و نشست. گفت آقایی با دست های بریده آمده بود بالای سرم... سالها بعد به وطن بازگشت، زن و فرزندانش را دید و بعد به خیمه اباعبدالله پیوست.

حاج قاسم هر سال فاطمیه ده روز مجلس روضه داشت. به مداح و سخنران سپرده بود جلسه اول و جلسه آخر را به قمر بنی هاشم اختصاص دهند. گاه وسط روضه بی تاب می شد و از مداح میخواست دیگر ادامه ندهد. بعد از شهادت، دست قطع شده اش هم بهانه روضه ابالفضل شد.

شهید حسینعلی فخری، یازده فرزندش را رها کرد و به جبهه رفت. مسئول تدارکات شد. در اوج آتش دشمن به بچه های خط، آب می رساند. گفتند خطرناک است ماشین را راحت می زنند. می گفت به نیابت از ساقی عطشان نینوا نمیخواهم تشنگی کربلا برای رزمنده ها تکرار شود.

بساط تفحص را که در طلاییه راه انداختند به ابالفضل العباس علیه السلام توسل پیدا کردند. اولین شهیدی که پیکرش بعد از سالها از دل طلاییه بیرون آمد، ابوالفضل ابوالفضلی اهل شهر کاشان بود.

رزمنده ای می گفت وسط عملیات والفجر هشت در فاو، کنار ساختمانی به محاصره دشمن در آمدیم. کارمان تمام بود. از نظر عده و عُده کمتر از حریف بودیم. به فکرمان رسید توسل کنیم به حضرت ابالفضل. چند خشاب خالی کردیم سمت دشمن که دیدیم دستهایشان را بالا برده و تسلیم شدند. بعد که ما را دیدند با تعجب گفتند تعدادتان که خیلی بیشتر بود. بقیه کجا هستند؟

خبرنگار خارجی آمده بود خط مقدم با کنجکاوی از رزمنده ای پرسید تانک تی 72 را چگونه میتوانید منهدم کنید؟ پاسخ شنید: با خرج یاابوالفضل!

بچه های شیعه در نبل و الزهرا محاصره بودند. سید روح الله عمادی، روضه حضرت ابالفضل را خواند و گریست و با همرزمانش به خط زد. روز تاسوعا به شهادت رسید. پیکرش را می خواستند عقب بیاورند دستش جدا شد و بر زمین افتاد.

مصطفی صدرزاده هیات زد اسمش را گذاشت اباالفضل العباس. مادرش تا شنید اشکش سرازیر شد گفت من تو را نذر ابالفضل العباس کرده بودم. او هم روز تاسوعا به قافله کربلا پیوست.

رسم بود وقتی می گفتند رمز عملیات یا ابالفضل است خیلی ها دیگر لب به آب نمی زدند.

امام سجاد فرمود همه شهدا به مقام عموی ما حضرت عباس غبطه می خورند.

او در حیاتش گره گشا بود که بعد از شهادتش نیز باب استجابت حوائج مردم شد. حیدر کرار دشت کربلا در مصاف با دشمن شهید نشد. رفت برای کودکان تشنه آب بیاورد که تیربارانش کردند. سه برادرش قبل از او در میدان شهید شده بودند. تا لحظه آخر اما به فکر اباعبدالله بود. حسین نتوانست پیکر او را به جمع سایر شهدا برساند. بنی اسد هم نتوانستند. مرقد مطهر عباس قرار است کمی آن طرف تر، روایت مستقلی از مردانگی و غربت جبهه اباعبدالله داشته باشد.

ام البنین مادر وفا و ادب، در کنج قبرستان بقیع، چهار قبر به یاد فرزندانش حفر کرد و به بهانه فراق آنها هر روز می نشست روضه اباعبدالله را می خواند. آل سعود زنها را به بقیع راه نمی دهند. دست تقدیر اینگونه رقم خورد حالا خانمها می آیند پشت دیوار مشبک بقیع، درست جایی که مزار حضرت ام البنین پیداست، فقط او را زیارت میکنند و روضه فرزنش ابالفضل را می خوانند و اشک می ریزند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خدا داند که من طاقت ندارم...

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۴ مرداد ۱۴۰۲، ۱۲:۰۳ ق.ظ

پرچم ساتن یا علی اکبر - فروشگاه فرهنگی مذهبی آل طاها

 

فیض الله ذبیح نیا گفت دوست دارم مثل علی اکبر حسین از دنیا بروم. حرف شهید که روی زمین نمی ماند؛ بدنش، چرا!

 پیکر مطهر او بخشی از خاک کربلای چذابه شد.

مهدی صابری عاشق علی اکبر بود. آخرین دستنوشته ای که از او به یادگار ماند قطعه ای زیبا در وصف جوان رعنای اباعبدالله است. هیأتی که در یزدانشهر قم تشکیل داد به نام شهزاده علی اکبر بود. همان بچه ها همت کردند پیکر علی اکبر خامنه ای با شکوه تشییع شود. تا قبل از مهدی صابری شهدای غیرایرانی مدافع حرم را بی سر و صدا در بهشت معصومه به خاک می سپردند. او نخستین شهید مدافع حرم است که با سر و سینه زدن و اشک و آه جوانان آخرالزمانی نسل بنی هاشم در خیابانهای قم تشییع و با روضه حضرت علی اکبر تا معراج کربلاییان تاریخ بدرقه شد.

محمدحسین محمدخانی صدای خوبی نداشت. می آمد وسط که مجلس گرم کن سینه زنی هیأت باشد. به نوحه علی اکبر که می رسیدند گاه از خود بی خود می شد. با صدای بلند نغمه سر می داد:

انگار بنا نیست سری داشته باشی

سر داشته باشی جگری داشته باشی

انگار بنا نیست که ای پیر محاسن

این آخر عمری پسری داشته باشی

شیخ حسین کبیر نیمه های شب از خواب برخاست. گفت قلبم تیر می کشد. خبر شهادت پسرش را که آوردند فهمید همان لحظه که قلبش به درد نشست لحظه شهادت تنها پسرش بود. بعدها روضه علی اکبر که می خواند، می گفت من بالای سر پسرم نبودم جگرم اینگونه می سوزد وای به حال و روز پدری که با چشم خود شهادت جوانش را دید و آتش گرفت.

می گویند اهل دلی حضرت اباعبدالله را در خواب دید که در بالای سینه مبارکش حفره ای وجود داشت. فرمود این از داغ شهادت علی اکبر است.

در روایت داریم پدری که در زمان حیاتش داغ فرزند جوانش را ببیند بهشت بر او واجب است حتی اگر در فراغ او فزع کند؛ آن قدر که سوگ جوان سنگین است.

داغی که حسین از غم اکبر به جگر داشت جز خالق اکبر ز غم او که خبر داشت؟

داشت جوانش را تا میدان بدرقه می کرد دلش به درد نشست. آه کشید و فرمود اللهم اشهد قد برز الیهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولک و انّا اذا اشتقنا الی رویت نبیک نظرنا الیه. پدرها دوست دارند راه رفتن پسر جوانشان را تماشا کنند و لذت ببرند. حسین آه کشید و جوانش را در وسط معرکه نظاره کرد.

 وقتی علی اکبر بازگشت و بی تاب عطش بود و گفت: یا ابت العطش قد قتلنی و ثقل الحدید قد اجهدنی و هل الی شربة من الماء سبیل؟ آه کشید و فرمود: واغوثاه... صبر کن و ستیز، اندکی دیگر به ملاقات جدت خواهی شتافت و شربتی زلال از کوثر جنات حق خواهی نوشید که آبی گواراتر از آن نیست.

جوان، شبیه پیامبر بود و هم نام علی. عصاره غدیر بود. فرقش که شتافت و دید لحظات آخر حیات ظاهری است، به فکر آرامش و  تسکین پدر بود. دلداری اش داد و گفت: یا ابتاه علیک السلام هذا جدّی یقروک السلام و یقول لک عجّل القدوم علینا...

و باز پدر بود که می سوخت. صورت به صورت پسر نهاد و آه کشید: علی الدنیا بعدک العفاء.

حالا داغ یاران، داغ برادر، داغ طفل شیرخوار، داغ حمله به حرم وخیمه گاه، بماند.

آتش بر ابراهیم گلستان شد. از بیابان زیر پای طفل عطشانش آب زمزم جوشید. در قربانگاه نوجوانش آیه نازل شد دست نگه دار که فدیناه بذبح عظیم.

حسین اما همه داغهای عالم را دید. سوخت تا آتش عشق و محبت او حرارتی سرد ناشدنی در قلوب آزادگان عالم شود؛ تا چراغ هدایت و کشتی نجات امت باشد. یوم الحسین دارد در عالم فراگیر میشود. پرچم اسلام را یاد حسین بر کاخهای ستم فرو خواهد نشاند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

با مسلم شروع میکنیم

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۲، ۰۱:۱۵ ق.ظ

موضوع: "مقایسه امتحان حضرت ابراهیم (ع) و امام حسین (ع) و پاداش آن‌ها" -  اللهم عجل لولیک الفرج، السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)،الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی  مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم

 

میخواهی وارد محرم شوی باید مسلم باشی. رمز ورود به نهضت حسینی، اسلام است. تسلیم خدا بودن در زبان و بیان و قلم و ادعا نیست. مسلم غریبی کشید، تشنگی کشید، جراحت دید، اسیر شد، در یک قدمی شهادت هم به یاد حسین بود و دلسوز قیام خونینش.

رضا اسماعیلی را که سر می بریدند، بی تابی نکرد، گریه نکرد، نترسید، مردانه ایستاد و  گفت: یاعلی.

همایون مسکوب در فکر خودش غوطه ور بود. در دو راهی مرگ و زندگی، در کوران حادثه و حماسه پایش خواهد لغزید یا نه؟ روی مین که خوابید و معبر را باز کرد نفس راحتی کشید که در معرکه امتحان سربلند شده است.

مادر احمد کشوری بعد از شهادت او محمدش را هنگام نماز شب در هاله ای از نور دید. فهمید این پسرش هم ماندنی نیست. بی تاب نشد. نگفت که نرو. سفارش کرد راضی نیستم ساده و معمولی شهید شوی. مثل احمد بجنگ و شهید شو.

مصطفی چمران همه داشته های مادی عالم را داشت و در راه خدا هدیه داد.

حسین لشکری 18 سال اسارت کشید. هشت سال انفرادی بود. انواع بیماری ها به جانش افتاد. حاضر نشد به خواسته دشمن تن داده و  بر ضد کشورش مصاحبه کند.

عباس بابایی تسلیم خدا بود. هر چه مقامش بالاتر میرفت سختی بیشتری به جان میخرید. خانه سازمانی اش از همه محقرتر بود. خم میشد بچه شهید یا جانباز را روی دوش سوار می کرد و بر لبش گل لبخند می نشاند. لحظه وصال که فرا رسید با تن رنجور و نفس های شمرده اش زمزمه کرد: مسلم سلامت میکند یاحسین.

خون نوزاد شش ماهه را اباعبدالله به آسمان پاشید. سرش را بالا گرفت و گفت: هوّن علیّ ما نزل بی انّه بعین الله. آسان است برای من تحمل این مصیبت وقتی می دانم که خدا می بیند.

مشهورترین فرمانده نظامی دنیا، در خانه سازمانی زندگی میکرد. یک متر زمین و ملک و پس انداز نداشت. گاهی هم پول قرض میگرفت. سفارش کرد عشق دیده شدن نداشته باشید. بدانید آنکه باید ببیند می بیند.

ابراهیم هادی خوش تیپ و خوش قیافه بود. دخترها براندازش کردند و تکه ای انداختند. رفت موی سرش را از ته تراشید. مبادا به خاطر زیبایی و اندام او کسی به فکر گناه بیفتد.

محمد گلدوی زن داشت و دو بچه. تازه شغل درست حسابی گیرش آمده بود. شک نکرد. عامل انتحاری را چسبید از زمین بلندش کرد و به بیرون مسجد برد تا جان همه را نجات دهد به قیمت یتیمی فرزندانش.

خمینی را گفتند به پناهگاه برو. گفت همه که نمیتوانند به جای امن بروند.

علی محمودوند فرزند بیمار داشت. مجید عسکری فرزند نابینا داشت. سید روح الله عمادی از دردی که فرزند خردسالش می کشید در عذاب بود و اشک می ریخت؛ اما همه آنها در معرکه امتحان، خدا را بر تمام تعلقات خویش ترجیح دادند. پدر سید روح الله عجمیان پیکر اربا اربای جوانش را تا معراج شهادت بدرقه کرد و گفت سهم من از سفره انقلاب، وجود رهبری و اهتزاز پرچم اسلام است.

شیطان در قالب انسانی دلسوز نزد هاجر رفت و گفت چه نشسته ای که ابراهیم میخواهد فرزند زیبا و دردانه ات را قربانی کند. هاجر آرام و  مطمئن پاسخ داد اگر پیامبر خدا چنین میخواهد من حرفی ندارم.

مسلم باش تا احرام محرّم ببندی و در عرفه عاشورا، حج وصال با حق مطلق و کعبه جاودانگی را نصیب خود سازی. سپاه حسین، مسلم میخواهد آن را که در دو راهی خود و خدا، کم نیاورد و شک نکند. انما المومنون، الذین آمنوا بالله و رسوله، ثم لم یرتابوا، بعد از ایمان مرحله یقین است، اینکه در راه حق مبتلا به تردید نشوی و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله، اولئک هم الصادقون. رستگاری در اسلام است و محو شدن در قدرت اختیار و اراده حق. اگر راست میگویی که اسلام آوردی در همه زندگی ات مسلم باش. خودت را خرج کن. برای خدا قدم بردار و جز او و راه او را نبین.

حسین دخانچی قطع نخاع بود. گازهای سمی بدنش را دچار عفونت کرد. خیلی درد می کشید. تکه ای کاغذ برداشت بالای سرش نصب کرد. با خط خوش روی آن نوشته بود: چرا پای کوبم؟ چرا دست یازم؟ مرا خواجه بی دست و پا می پسندد.

همسر مهدی آقاجانی دیده بود او زیر مشکلات خم به ابرو نمی آورد و در دل سختی ها این جمله از زبانش نمی افتاد: الهی رضاً برضائک. روز تشییع مهدی، دلش پر درد بود اما در هر قدم با او همکلام شد: تسلیماً لأمرک، لا معبود سوائک...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مباهله و عاشورا

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۳ تیر ۱۴۰۲، ۰۵:۲۷ ق.ظ

 

یک تشابهی دارد مباهله با قصه عاشورا. حسین با همه اهل و عیالش به تقابل با جبهه نفاق و الحاد رفت همانطور که جدش رسول الله در روز مباهله با عزیزترین کسانش به مصاف با اهل باطل شتافت.

مومن در میدان حق، با یقین وارد شده و ترسی به دل راه نمی دهد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ماه در ادامه خورشید

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۶ اسفند ۱۴۰۱، ۱۱:۳۲ ق.ظ

عکس های زیبا از ماه و خورشید

 

ماه که هست، حتما خورشید هم هست. خورشید نیز ماه را در کنار خود دارد. ماه، مکمل کار خورشید است. در اوج تاریکی شب، ماه است که عَلَم خورشید را برافراشته نگاه می دارد. خبر از وجود خورشید و ظهور صبح می دهد. ماه، آیینه انعکاس نور خورشید است.

ماه بدون خورشید نمی شود و خورشید بدون ماه، کار ناتمام دارد.

موسی، برادرش هارون را وزیر و یاور خویش خواند.

محمد، برادرش علی را مکمل سلوک خود دانست. انا و علی ابوا هذه الامه، انا مدینة العلم و علی بابها مقدمه ای است برای نزول الیوم اکملت لکم دینکم...

خورشید کربلا نیز بدون قمر نیست. تولد و شهادتش مقارن او، تدبیر و غیرت و شهامت و مرام ابالفضل، مکمل فرهنگ عاشورا و پژواک پیام سرخ نهضت اباعبدالله است.

ماه وارث خورشید است. العلماء ورثة الانبیاء، ولایت نیز در عصر غیبت خورشید، انعکاس نور حق و نوید ظهور صبح حقیقت است.

ماه، پشت ابر نمی ماند. صدای تپش قلوب منتظر، رعشه کاخهای سیاه استبداد خواهد شد و نور محبت و انتظار عملی برای ظهور منجی را بر سینه مستضعفان عالم خواهد تاباند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

استخوانهایی که برای اسلام خرد شد

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۴۵ ب.ظ

لگدی که به در خانه وحی کوفته شد بسیار محکم بود. آه از نهاد دخت نبی به آسمان برخاست. استخوان سینه مادر خرد شد.

سمّ ستوران کفر بر پیکر مطهر اباعبدالله، خاک کربلا را با سینه دردانه زهرا و زینت دوش رسول الله عجین و تا ابد متبرک ساخت.

ساق پای موسی بن جعفر از فشار غل و زنجیر، خرد شد.

 بدن نازنین سید حسین علم الهدی زیر شنی تانک یزیدیان زمان به خاک هویزه چسبید.

استخوان سید روح الله عمادی در جنوب شهر حلب خرد شد و دستش از پیکر جدا افتاد.

قفسه سینه سید روح الله عجمیان در جوار بهشت سکینه با ضربات مکرر اشرار شکست.

....

پرچم حق اما همچنان برافراشته مانده است. تقدس هدف والای دین در نجات بشر و نیل به کمال الهی، آنقدری می ارزد که استخوانهای اولاد نبی در جفای ظلمه دوران، خرد و شکسته شود. درخت تناور اسلام، خون آورد بدنهای تکه تکه و فرقهای شکافته و چشمهای سرخ و دلهای شکسته و در غم نشسته است؛ مفت به دست نیامده که مفت از دست برود.

شهادت امام کاظم ع – عطر قرآن

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

با شخصیت باش!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ۱۲:۵۹ ب.ظ

جلب احترام دیگران به خود

 

بالاترین سرمایه انسان، شخصیت اوست. مواطب باشیم شخصیتمان به راحتی لگد مال نشود. لااقل خودمان با دست خودمان در معرض وهن شخصیت قرار نگیریم. کاری نکنیم تحقیر شویم. کسی که لایق محبت نیست و همیشه طلبکار است را از زندگی خود حذف کنیم. جایی مهمان میشوید و احترامتان را نگه نمیدارند زود برخیزید و آنجا را ترک کنید. کسی که دنبال بهره گیری و استثمار است را رها کنید و فاصله بگیرید. از آدم بی ادب دوری کنید.

اهل بیت بالاترین و سخت ترین مشکلات و مصائب را در کربلا و روز عاشورا تحمل کردند اما وقتی از امام سجاد علیه السلام درباره سخت ترین قسمت این ماجرا سوال میکنند سه بار از سر درد می گوید: الشام الشام الشام.

علتش را هم خود امام توضیح میدهد. آنها را در بازارها چرخاندند و مورد تمسخر قرار دادند و از فراز بام بر سر و صورتشان زباله ریختند و...

روح مومن مهمتر از جسم اوست. همه مرارتهای دشوار روز عاشورا به اندازه تحقیر و وهن به شخصیت اسرا در شام نبود. بر خلاف عده ای که حاضرند برای چند روز زندگی بهتر و لذت ظاهری بیشتر تن به هر حقارتی بدهند، مومن با شخصیت است و نمی گذارد روح و هویتش مورد هجمه و آسیب قرار بگیرد. هیهات منّا الذله، یک استراتژی تعطیل ناپذیر است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بچه های فاطمه خوش آمدید

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۷ آذر ۱۴۰۱، ۰۵:۴۲ ب.ظ

photo_2022-11-28_16-21-14_ezk8.jpg

 

امروز نایب الزیاره همه دوستان بودم زیر تابوت آسمانی چهار سید شهید از تبار عاشوراییان بی مثال تاریخ. عطر و بوی فاطمه را از حریم زینبی در آستانه میلاد عقیله بنی هاشم در شهر فاطمه و زینب ثانی به ارمغان آورده بودند. یادگاران نبل و الزهرا پیشگامان فتح و رشادت و ظفر، کبوتران حرم زینب از شهر عشق، دیار دمشق، بسیجیان بی نام و نشان تمدن جهانی اسلام و نوید دهندگان آزادی و آزادگی مستضعفان عالم، سه شهید زینبیون پاکستان و یک شهید فاطمیون افغانستان امروز عصر بر شانه های شهر تا معراج وصل و رستگاری بدرقه شدند.

همه این ابدان مطهر سادات، چند سالی در خاک سوریه میهمان سرای گمنامی بودند و زائری جز مادرشان حضرت زهرا نداشتند؛ اما در میان آنها سید حسین حسینی، در انعکاس تصویر سرخ نینوای اباعبدالله، سر به بدن نداشت. قم موطن همه عشاق کوی دلدادگی و وصال است. هیچ شهیدی از هر جای این کره خاکی که باشد در عُشّ آل محمد(ص) احساس غربت نخواهد کرد. قم خاستگاه نهضت رهایی مستضعفان در آخرالزمان دین حقیقت و هدایت است. همه شهدای طریق مروت و آزادگی، شهید شهر مقدس قم هستند.

 

photo_2022-11-28_16-21-25_2tsx.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اگر راست می گویی!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲ مرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۰۳ ب.ظ

خانواده 9 شهید گلزاری در جزیره هرمز

 

ابراهیم سر پیری با هزار دعا و آرزو صاحب فرزند شد. اسماعیل عزیزترین کس او بود. همو را برای رضای خدا به قربان گاه برد.

محمد (ص) در مباهله، عزیزترین هایش را به خط کرد و به مصاف جبهه باطل شتافت تا نشان دهد شکی در حقانیت راه خود ندارد.

حسین نیز همه دار و ندارش را با خود به مسلخ عشق برد و با چشم خویش پرپر شدن شان را به نظاره نشست و از ته دل سرود: هوّن علیّ ما نزل بی، انّه بعین الله. دردها را می توان به آسانی تحمل کرد وقتی که خدا می بیند. و زینبی که مادر دو شهید و عمه چند شهید است در اسارت بنی سفیان، نغمه ما رأیت الا جمیلا سر می دهد.

نخ تسبیح قربان و مباهله و عاشورا، رجالٌ صدقوا ما عاهدوالله علیه است. دوستان راستگوی خدا بهترین داشته هایشان را پیشکش طریقت او می سازند و هرگز دچار تردید نمی شوند.

مدعی قرب و عرفان و معنویت بسیار است. سنگ محک خلوص و صداقتشان را باید در عرصه ایثار و جهاد جست و جو کرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عمر سعد، ضحاک بن عبدالله و دیگران!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۱۸ ب.ظ

یه چن روز مطلب پخش شد تو گروهها با این عنوان که من ییشتر از همه از عمر سعد میترسم
بعد یه مطلب دیگه در پاسخ اون در اومد که من بیشتر از همه از ضحاک بن عبدالله میترسم
جهت پیشگیری از ادامه این کل کل مذهبی و طلبگی عرض کنم:
داداش! شما کلا از خودت بترس 
این نفس لامصب مستعد یزید شدن و حرمله شدن و عمرسعد و شمر و ... شدن هست.
والبته مستعد یاری اباعبدالله.
از خودمون بترسیم و حواسمونو بیشتر جمع کنیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید میلاد لرزان

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۰۷ ق.ظ

تولد: تربت جام- 11/5/1368

شهادت: تربت جام- شام غریبان حسینی بر اثر پرتاب نارنجک توسط وهابیون خبیث در میان عزاداران- 18/10/1387

مزار: بهشت نبی تربت جام

 

=بچه هایم که به دنیا می آمدند از تربت جام می بردمشان مشهد؛ پابوسی امام رضا. میلاد هم که به دنیا آمد همین طور. مریضی های جور واجوری گرفت ولی همه اش را به سلامت پشت سر گذاشت. بیمه امام هشتم بود...

=آرام بود و سر به زیر. هیچ وقت نشد شکایتش را پیش من بیاورند. آزارش به کسی نمی رسید؛ چه توی مدرسه چه توی محله و چه در میان بچه های فامیل.

 مدرسه اش  که سر می زدم معلم ها همه راضی بودند هم از اخلاقش هم از درس خواندنش.

=معدل درسی بچه ها که از حد نصابی بالاتر می شد از طرف اداره ای که در آن شاغل هستم مبلغی به عنوان هدیه می دادند. یکسال معدل میلاد، بیست و پنج صدم کمتر از حد نصاب شد. حیفم آمد رفتم و با مدیرشان صحبت کردم. ارفاقی کردند و توانستم مبلغ هدیه را برایش بگیرم. وقتی فهمید،گفت: «این پول اشکال داره، حق من نیست.» همه‌اش را صرف کارهای خیر کرده بود.

=با هم می رفتیم حرم امام رضا. درب ورودی صحن می زد زیر گریه. حال عجیبی داشت. می رفت یک گوشه برای خودش. طاقت نمی آوردم. وقتی با این حال می دیدمش دلم ریش می شد. دیگر با میلاد، حرم نرفتم. شهید که شد، راز گریه کردن‌هایش را فهمیدم.

=کنکور که داد دانشگاه حکمت رضوی مشهد قبول شد. به مراد دلش رسید و همسایه امام رضا شد.

 

=توی این سالهای دانشجویی در مشهد، خادم افتخاری امامزادگان یاسر و ناصر از نوادگان موسی بن جعفر (ع) شده بود. روزهای تعطیلش را می رفته آنجا.

بعد شهادتش فهمیدیم...

=یک روز که از مشهد آمد، خواستم لباس هایش را بیاندازم توی ماشین لباسشویی. داشتم جیب شلوارش را خالی می کردم که هفت هشت تا فال حافظ پیدا کردم. اهل فال خریدن نبود. همین تعجبم را بیشتر کرد. وقتی سوال کردم، با اکراه گفت: «جلوی دانشگاهمون یه پسر معلول فال می فروشه. برای اینکه کمکش کرده باشم ازش فال می خرم.» نخواسته بود عزت نفس فال فروش را خدشه دار کند. فال می خریده و به این بهانه پولی می داده به طرف.

=یکی از شبها دیر وقت به خانه آمد. با عجله رفت توی اتاقش، قرآن را برداشت و شروع کرد به خواندن. بعدها فهمیدم هر شب، یک جزء قرآن می خوانده. عجله اش برای این بود که این جزءخوانی مداوم باشد و حتی یک شب عقب نیافتد.

 =رفته بود اردوی راهیان نور. وقتی برگشت، سوغات، خاک شلمچه را آورده بود. گفتیم: «این چه جور سوغاتیه؟ چرا خاک آوردی؟» گفت: «شما نمی دونین چه قدر این خاک با ارزشه. بهترین سوغاته.»

 

=عکس‌های شهدای محل را قاب گرفته و گذاشته بود گوشه‌ اتاقش. می‌گفتم: «مادرجون، این عکسا رو ببر مسجد. شهدا حرمت دارن، اینجوری بهشون بی احترامی می‌شه.» می‌گفت: «باشه.» آخر هم نبرد!

شهید که شد عکس خودش را قاطی همان عکس ها بردند مسجد.

 

=آراسته بود و شیک پوش. از مشهد که راه می افتاد به سمت تربت جام، تماس می گرفت و می گفت: «لطفاً لباسم رو اتو کنید.» همیشه عطر می زد.

 

=وقتی از دانشگاه می آمد خانه، نیمه های شب صدای سوز و گدازش، گریه هایش، قرآن خواندن های دل‌‌نشینش، خواب را از چشمانمان می برد. نمازهایش عجیب بود. دستنوشته ای بعد شهادتش گواه ادعایمان است. نوشته: «امروز حال خیلی خوشی داشتم، نماز را با[توجه به] تمام معانی خواندم...»

همین نمازهایش بود اگر به جایی رسید، اگر شهید شد...

 

=از راه که می رسید دست پدرش را می بوسید و پیشانی مرا. می گفت: «پیشونی مادر رو که ببوسی جات توی بهشته.»

 =دانشگاه که بود با اینکه حتی یکی روزه قضا هم نداشت، چهل روز توی اوج گرما روزه می گرفت. ما که نمی‌فهمیدیم. یک موقع می دیدی آمده خانه. برایش قرمه سبزی می گذاشتم. خیلی دوست داشت. نزدیک ناهار که می شد از خانه می رفت بیرون، بعد از ناهار می آمد. می گفتم: «مادر غذا نخوردی؟» می گفت: «باشه برای شام.» شب که می شد تازه می فهمیدیم روزه بوده...

 

=ماه رمضان که می شد، هر سی شب را مسجد محله افطاری می داد. مردم  می آمدند و برای اطعام در مسجد ثبت نام می کردند. از اول تا آخر پذیرایی را کمک می کرد ولی یک دانه خرما نمی خورد. می آمد خانه افطار می کرد. می گفت: «شاید کسی باشه که به این افطاری نیاز داشته باشه.»

 

=یک روز بعد نماز صبح گفت: «بابا گوشیت رو بده با هم دعای عهد بخونیم. آخه می گن هر کی چهل صبح این دعا رو بخونه سرباز پای رکاب امام زمان می شه. تازه اگه توی عصر ظهور زنده نباشه، رجعت می کنه.» گفتم: «خیلی خوب تو که اینقدر قشنگ بلدی منو نصیحت کنی اصلاً خودت می خونی؟»  جواب داد: «بله این سومین چهل روزیه که دارم می خونم...»

 

=نزدیک محرم قفسه های کفشداری مسجد محل را با آب و کف شسته بود. بعد هم برایشان شماره گذاشته بود. دهه اول محرم، کفشدار روضه امام حسین شد. می گفتیم: «تو که توی مسجد همه کاره ای، حداقل برو جلوی در مجلس وایسا.» می‌گفت: «نه، اگه خدا قبول کنه جفت کردن کفشای عزاداری امام حسین(ع) ثوابش بیشتره.»

= 48 ساعت پیش از شهادتش، معتکف حرم امام رضا شده بود. به گواهی دوستانش حالات عجیبی داشته، راز و نیازهای پر سوز و گداز، بدون خستگی. ظهر عاشورا هم توی مشهد بوده و بعد از آن آمده سمت تربت جام. مادرش می گوید از آمدنش تا پرکشیدنش یک ساعت طول نکشید. چقدر روحانی شده بود و خواستنی. با صورتِ سرخِ گل انداخته و عطری که برایم نا آشنا بود. ای کاش می بوسیدمش.

=رفت برای شام غریبان حسینی. با دسته‌های عزاداری که از سمت مسجد امام صادق به طرف منازل شهدا در حرکت بود. توی هیاهوی عزاداری، یک موتور سوار، نارنجکی را میان عزاداران انداخت. میلاد، وقتی متوجه شد، همه را توی همان فرصت کوتاه دور کرد و خودش شد کانون ترکش و زخم ناشی از نارنجک...

=به دنیا آمدنش اول محرم بود و رفتنش دهم محرم؛ شام عاشورا. حالا توی تربت جام، میلاد لرزان را با عاشورا می شناسند. شهید عاشورایی...

 

=بعد شهادتش اسباب و وسایلش را از مشهد، جمع کردیم و آوردیم. بین آن همه خرت و پرت، خیلی اتفاقی، لای یکی از کتاب های درسی اش را باز کردیم. صفحه اول کتاب این دو بیت شعر را نوشته بود:

یادتان باشد لباس مشکی ام را تا کنید         گوشه ای از قبر من این جامه را هم جا کنید

کاش من در شام عاشورا[1] بمیرم تا شما          خرجی ام را نذر خرج ظهر عاشورا کنید

چهلمش با چهلم امام حسین یکی شد و خرج عزایش خرج عزای حسین فاطمه. خرج عزای عاشورا...

چهار ماه از شهادتش گذشته بود که این دستنوشته پیدا شد...

 

=شهادت میلاد، تولد دوباره‌ای به شهر داد و دلهای خواب و غفلت زده را لرزاند. خاصیت خونی که در راه سیدالشهداء ریخته شود همین است. خونی که عالم را تکان داد؛ ثارالله...

 


[1] اصل مصراع این است: کاش من در شام تاسوعا بمیرم تا شما... که به نظر می رسد شهید بزرگوار تعمداً از کلمه عاشورا به جای تاسوعا استفاده کرده است

به کوشش مهدی قربانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۳۳ ب.ظ

 

حجت الاسلام سید علی حسینی ایمنی از ادیبان سرآمد و فضلای اهل قلم بود که اسفند ماه گذشته بر اثر ابتلا به کرونا در قم درگذشت؛ دوستی نازنین و طلبه ای خودساخته و عالم.

شعر زیر یکی از سروده های این عزیز درگذشته است:

 

در آسمان شرف ماهپاره زینب بود
به کهکشان صبوری ستاره زینب بود
اگر چه داغ فراوان به سینه سنگین داشت
برای درد دل خلق چاره زینب بود
شبی که بار سفر بست هستی حیدر
کسی که داشت دلی پر شراره زینب بود
کنار سجده و محراب و رستگاری عشق
کسی که خون به جگر شد دوباره زینب بود
شرار زهر به جان حسن که می افتاد 
کنار تشت و جگرهای پاره زینب بود
*
خدا مرا بکشد ! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است
*
تو ایستادی و گودال در برابر تو
و شمر نعره زنان در پی برادر تو
به دست شمر سری بود از قفا بی تن
سر بریده ی خورشید بود یا سر تو؟
تو زینبی و فقط نیمی از تو زینب بود
غریب کرببلا بود نیم دیگر تو
نه ! اشتباه نوشتم - حسین نیم تو نیست
تمام بود و نبود تو بود دلبر تو
هجوم بارش خنجر به حلق اقیانوس 
چه کرد با دل پر درد و دیده ی تر تو!
*
خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است
*
به روی خاک که افتاد پیکر خورشید
چه کرد خنجر یک گرگ با سر خورشید!
چه آتشی که به جان خیامتان افتاد
که پیش چشم تو شد شعله ور پر خورشید!
کجاست او که عمود خیام و سقا بود
کجاست - ساده بگویم - برادر خورشید؟
پلیده پنجه ی نامرد و سیلی شیطان
چه کرد با گل رخسار دختر خورشید!
شکست قلب قلم٬ شاعر از نفس افتاد
- هجوم این همه شیطان به خواهر خورشید؟!
*
خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است!
*
اگر چه زخم دلت را گریستی بانو!
تو کوه ماندی و باید بایستی بانو!
به رغم این همه توفان و تازیانه ی زخم
چه با صلابت و نستوه زیستی ٬ بانو!
چقدر در نفست صبر زندگی دارد
ببینم آیا ایوب نیستی٬ بانو؟
تمام کوفه و شام است در اسارت تو
اگر به خطبه سرایی بایستی٬ بانو؟
چگونه شعر بگویم تمام زینب را
در ابتدای تو ماندیم٬ کیستی بانو؟
*
خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است!
*
مرحوم سید علی حسینی ایمنی

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک خط روضه

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۴۳ ق.ظ

انگار بنا نیست سری داشته باشی

سر داشته باشی جگری داشته باشی

انگار بنا نیست که ای پیر محاسن

این آخر عمری پسری داشته باشی

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

محرم که سرجای خود اما ...!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۵۶ ب.ظ

 

باز هم بحث ها رفته است سر محرم، عزاداری بشود یا نشود که البته میشود اما با رعایت بعضی نکات ایمنی بهداشتی. سر و صداها الان سر این موضوع بالا گرفته است. سال های قبل را یادم است همین ایام بحث میشد که به استقبال محرم رفتن خوب است یا بد. کلی هم انرژی و توان بچه مذهبی صرف این مباحث غیر ضروری می شد و گاهی هم کار به تنش و سوءتفاهم می کشید و نتیجه آن که فرصت ها از دست می رفت. فرصت چه؟

این ایام کار مهم تری داریم. باید برای تبیین اندیشه ولایت و انعکاس تصویر شفاف اسلام ناب و حاکمیت عدل تلاش کنیم. این روزها در آستانه عید بزرگ غدیر قرار داریم. تمام دغدغه و ظرفیت ما باید متوجه دفاع از تفکر غدیر باشد. دیر بجنبیم شبهات مسموم وهابیت و همدستانشان در فکر و جان بچه هایمان رسوخ می کند.

الان به جای بحث های حاشیه ای باید پیام من کنت مولاه، معارف الیوم اکملت لکم دینکم و ناگفته های بلّغ من انزل الیک من ربک را به گوش تشنگان حقیقت برسانیم. غدیر را نادیده گرفتند که عاشورا پدید آمد. غدیر را نادیده نگیریم که عاشورا تکرار نشود. دشمنان اهل بیت از فراموشی غدیر خشنود می شوند و درصدد محو پیام تاریخی آن هستند. غدیر بود که خدا فرمود الیوم یئس الذین کفروا من دینکم. غدیر را که احیا کنیم دشمنان خدا را ناامید ساخته ایم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برای اسماعیل

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۳۵ ب.ظ

 

اسماعیل که آن زمان گویا بیش از 13 سال نداشت، نشان داد که چونان پدر، مرد میدان‌های خطر است. او ثابت کرد که برای انجام فرمان پروردگارش، مطیع محض خواهد بود. اسماعیل در راه قربان‌گاه، به پدر سفارش کرد دست‌ها و پاهایش را ببندد و بدنش را از رو به زمین بخواباند تا مبادا چشم در چشم او شده و محبت پدرانه‌اش گل کند و مانع از انجام صحیح امر خدا گردد.

او از پدر خواست خنجر خود را تیز کند تاحلقومش سریع‌تر بریده شود و نیز سفارش کرد که پدر، پیراهن خونین خود را از تن خارج کند و به دور بیندازد تا مبادا سوگ مادر با دیدن آن پیراهن، دو چندان گردد... اسماعیل بدون بغض و لکنت، آخرین سخنانش را بر زبان جاری می‌کرد و ابرهیم همه این گفته‌ها را می‌شنید و آتش آن را در دل دریایی خویش فرو می‌ریخت. او پدر بود و وجودش در محبت فرزند می‌سوخت؛ اما حلا‌وت سوختن در عشقی سترگ، او را به پیمودن این راه دشوار وا می‌داشت. اسماعیل هم سر بلند شد.

‌هاجر نیز در مواجهه با ابلیس که در قالب انسان بر او ظاهر گشته بود، وقتی شنید که: از چه نشسته‌ای، شوی تو فرزند دلبندت را به قربان‌گاه برده...، ندا داد: اگر پیامبر خدا خلیل‌الرحمان چنین خواسته ‌من نه آنم که غیر از امر او را اطاعت کنم. ‌هاجر سر بلند شد. شیطان سراغ ابراهیم رفت و دلسوزانه‌! گفت: تو پیامبر خدایی و پیشوای مردم. اگر چنین کنی دیگران نیز از پی تو با پسران خویش همین خواهند کرد و پاسخی جز سنگ نیافت. ابراهیم نشان داد که در مذاکره با شیطان، منطقی‌تر از سنگ، پاسخی وجود ندارد. گفت وگو برای کشف حقیقت است و حق در مرام ابلیس راه ندارد.

جبرئیل اما لبه تیز خنجر را برگرداند. ابراهیم با تعجب و اندوه، رو به آسمان شکوه نمود که از چه روی توفیق طاعت خدایش را ندارد؟ آن گاه بود که ندای آسمانی «و فدیناه بذبح عظیم» در گوشش طنین انداز شد. ابراهیم پیش از این خواسته بود که امامت در ذریه او باقی باشد. خدایش پذیرفت و بر این وعده ماند و قربانی او را به تأخیر انداخت تا فرزندی دیگر از سلاله ابراهیم را در مسلخ عشق پذیرا باشد. فرزندی که برتر از اسماعیل و بیش از همه، محبوب خدا بود و در قرن 61 هجری با پای خود به قربان‌گاه رفت. این بار اما خنجر از کار باز نایستاد و او ذبیح‌الله اعظم شد. کسی که با لب عطشان در خون غوطه‌ خورد و پیش از آن خود به چشم، حلقوم شکافته طفل 6 ماهه‌اش را بر روی دستان خویش نظاره کرد و کمی قبل تر، جوان رشیدش را تا قربان‌گاه بدرقه نمود.

 اسماعیل زنده ماند، اما دل ابراهیم شاید در غم‌ دیگری فرو نشست؛ غمی که از ازل تا ابد با فطرت‌های پاک انسان‌های آزاده، عجین شده است. غم قربانی ذبح عظیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفارت عقل و عشق!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۱۰ ق.ظ

 

فرزندانت را به قربانگاه می برند؛ همسرت بی پناه است، خودت را دقایقی دیگر از فراز بام دارالاماره به پایین پرت می کنند، سر به بدن نخواهی داشت، تشنه ای و کامت خشک شده؛ اشک می ریزی برای غربت اباعبدالله که بی خبر از جفای کوفیان با فرزند و عیال و خانمان راهی قتلگاه خویش خواهد شد؟ و در آخرین لحظات عمرت دست بر سینه می گذاری و رو به حجاز می ایستی و چشمانت را می بندی و صدایت را به نسیم خزان می سپاری که: السلام علیک یا اباعبدالله؟!

تسلیم قضا و قدر خدایی، مسلم. او را شناختی که در رکاب ولیّ او شهد وصال نوشیدی و در عرفه به مقام قرب الهی رسیدی. اصلا مگر نه آن که عرفه قرین قربان شده است که بیاموزیم معرفت مقدمه نزدیکی به خداست؟

همین است که گفته اند زیارت حرم ولیّ خدا نیز اگر با معرفت همراه باشد ضامن ورود به بهشت است و یک ساعت تفکر، برابر با هفتاد سال عبادت. معرفت، مرحله عقلانیت و تحرّک قوای فکری در طیّ طریقت دلدادگی است. آن که با عقل و برهان به خدا برسد در بزنگاه زندگی از لغزش ها مصون خواهد بود. پای مسلم در آوردگاه غربت و بی کسی و اسارت نلرزید و محکم و استوار تا آخرین نفس، راه حق را یاری نمود. عرفه مقدمه قربان است. خدا را که بشناسی خدایی می شوی. روز عرفه را باید روز اندیشه نامید؛ گوهر وجود انسان در ساحت فکر به آستان حق راه یافته و در بزم قرب او حیات جاودانه خواهد یافت.

حسین کشتی نجات است. اگر می خواهی مسلمان زندگی کنی و مسلمان بمیری، مسلم درگاه ولیّ حق باش و یاور سلوک هدایتش.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این متهم را می شناسم

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۰۴ ب.ظ

اولین بار تصویری که از او در ذهنم نقش بست مربوط می شود به روز عاشورا.

به نظرم اواخر دبستان بودم.

این چهره را قبلا در میان دوستان پدر ندیده بودم اما انگار با دوستان او دوست بود. دسته روی ظهر عاشورا به پایان رسید و قرار بود آماده شویم برای دسته روی عصر عاشورا در محله ای دیگر.

این بنده خدا که ظاهرا خانواده اش در منزل نبودند همه را دعوت کرد لحظاتی را برای استراحت به خانه اش بروند.

منزلش از این نظر برایم جالب بود که کتابخانه ای پر از کتاب های مذهبی در خود داشت.

فضا به اقتضای دورهمی بچه هیاتی ها داشت به سمت بگو و بخند می رفت که ساعت دو بعد از ظهر شد و رادیو شروع کرد به پخش نوحه مرحوم کوثری... : آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک     نهادی ای تشنه لب صورت خود روی خاک

آه از نهاد همه بلند شد و اشک بر پهنای صورتشان درخشید. من همچنان محو تماشای این چهره جدید بودم که حالا میزبان ما بود و از همه بیشتر گریه می کرد. ناگهان بلند شد و رفت حوله ای که انگار از قبل برای این کار کنار گذاشته بود را آورد و انداخت روی صورتش و هق هق گریه اش بلند شد. شانه هایش به شدت می لرزید و اشک از گونه هایش می چکید و...

حتی یادم است آن روز مرحوم کوثری این حدیث را خواند که اگر اشک به اندازه بال مگسی از چشم عزادار حسین خارج شود تمام گناهانش بخشیده شده و .... همان لحظه به واکنش بزرگترها به این جمله دقت کردم و ...

خوب قیافه این بابا در حافظه ام حک شد.

مدتی بعد در محله پیرامون خانه او ساکن شدیم. از در و همسایه می شنیدم که این بابا بسیار مذهبی است اما گرایشات خاصی دارد و ...

تا این که رفتیم دبیرستان و از قضا دیدم این بابا شد معلم بینش اسلامی ما. تا آن لحظه اصلا تصور نمی کردم که او معلم باشد. مدیر مدرسه ما هم بزرگواری بود به نام اتباعی طبری که الان فرهنگی بازنشسته است.

من خوشحال شدم که یک چهره آشنا دبیر ما شده. برخلاف قیافه جدی اش در کلاس شوخ طبع بود و گاه حتی شوخی های بی ادبی هم از دهانش خارج می شد که البته برای بچه دبیرستانی های رشته علوم انسانی جذاب بود.

گذشت تا این که اخیرا در یکی از پرونده های قضایی متوجه تصویر او به عنوان یکی از متهمین شدم. خوب دقت کردم دیدم بعله این بابا همان است که اول بار به خاطر گریه های شدیدش در روز عاشورا نظرم جلب شد و تصویرش در ذهنم ماند. و مشخص شد که از اعضای انجمن حجتیه بوده و در جا به جایی املاک و سند سازی برای یک مجرم دخیل است و .... 

خدا عاقبت ما را به خیر کند. کسی از فردای خودش مطلع نیست. خدا کند اشک هایی که برای اباعبدالله می ریزیم محوّل الاحوال و مقلّب القلوب ما باشد و در زندگی ما تأثیر بگذارد. خدا کند حسین را به کربلا و گودی قتلگاه محدود نساخته و باور کنیم راه حسین از مسیر عمل به آموزه های فطرت و انسانیت و شرافت و الوهیت می گذرد. تا اراده نکنیم پیرو حسین باشیم و حق و ناحق کنیم اشک به اندازه بال مگس که هیچ سیل هم از چشمانمان ببارد گناهانمان شسته نخواهد شد. والعاقبة للمتقین.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

و اما زینب!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۸:۳۰ ب.ظ

 

این زبان که خدا در اختیارمان قرار داده رسانه ای مفت و مجانی است که می تواند دنیایی را زیر و رو کند.

مبدع جنگ نرم، زینب سلام الله علیها بود. واقعه کربلا آنگونه رقم خورد که اکثریتی توانست به ناحق، حق معدود یاوران حقیقت را زیر سمّ ستوران ستم، پایمال کند. همین اکثریت می توانست ندای حق را نیز در گلو خفه ساخته و با وارونه نمایی حقیقت، نگذارد پیام عدل و وارستگی از بیابان های تفتیده کربلا آنطرف تر برود؛چه برسد که گوش تاریخ را نوازش کند و بشود مبدأ صدها شورش و انقلاب و قیام مستضعفان و آزادی خواهان عالم و خواب اربابان ظلم و زیاده خواهی را در سراسر تاریخ و در همه نسل ها آشفته سازد.

برتری جبهه اسلام در جنگ نرم، مرهون رشادت و منطق برّان زینب سلام الله بود.

زینبی که به اقتضای طبع لطیف زنانه می توانست و حق داشت که بنشیند و در عزای فرزندان و برادران و بستگان و همراهانش و در غم مهجوری و غربت اسارت، ساعت ها بگرید و ناله کند، پشت پا زد به همه حقوق و امیال شخصی و شد مصداق ان تقوموا لله مثنی و فرادی، قیام کرد و ایستاد و سخن گفت. حرف زد و حقیقت را بر مدار ادع الی سبیل ربّک بالحکمة، برملا ساخت و باطل را و اهل باطل را با همان رسانه مجانی خدا دادی، رسوا نمود؛ تا آن جا که از دارالعماره کوفه تا خرابه های شام و کاخ سیاه یزید، همه را مدهوش منطق و حکمت جبهه حق نمود و طالمان و غاصبان را به کنج رسوایی و حقارت کشاند و تاریخ را ساخت؛ آن گونه که بعد از قرن ها، حسینی بودن یعنی مردانگی و عشق و آزادگی، حتی اگر مسلمان نباشی و یزیدی بودن یعنی ظلم و تحریف و خودپسندی و زیاده طلبی، حتی اگر نقاب دین بر چهره داشته باشی.

زینب، قهرمان تبدیل تهدید به فرصت است. زینب مبیّن مرز شرافت و رذالت است. حریم حرمش نیز امروز مرز دو جبهه جهانی نور و ظلمت قرار گرفت و به برکت بصیرت و حکمت زینبی، روح عاشورایی متکثّر در حسینیان آخرالزمان، انتقام خون سرخ کربلاییان تاریخ را از وارثان قابیل و حمّالة الحطب های ابوجهل زمانه بازستاند.

امشب شب وفات شهادت گونه شیردختر حیدر کرار، زینب کبرا سلام الله علیهاست. شادی دل نازنین زینب و به نیّت شفای بیماران جهان اسلام، زیارت عاشورای اباعبدالله را امشب ذکر لب و عطر جان خویش سازیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

 

اپلیکیشنی متفاوت از زیارت عاشورا

شما هم هر روز اباعبدالله را زیارت کنید

ویژگی‌ها:
- رابط کاربری استاندارد، ساده و زیبا 
- صوت دلنشین و باکیفیت استاد فرهمند
- ترجمه فارسی ، English و Turkish 
- امکان تنظیم یادآوری روزانه
- حالت مطالعه در شب
- دو نوع فونت ( نسخ و شبنم )
- تم رنگی ( قهوه‌ای ، سبز و قرمز )

و صفحاتی درباره‌ی توصیه‌ی علما و بزرگان، فواید قرائت زیارت عاشورا و همچنین توضیح درباره سند زیارت و چله‌ی آیت الله حق شناس(ره)

هدف ما از ساخت این محصول، با وجود تعداد زیادی اپلیکیشن در این موضوع، احساس نیاز به طراحی برنامه‌ای با رابط کاربری ساده، زیبا و متن خوانا بود، به گونه‌ای که سبک طراحی آن برای مخاطب ایرانی دلنشین باشد و سایر زوائد بصری ( تبلیغات زیاد، رنگ بد متن و ترجمه، شلوغ بودن تم گرافیکی و .. ) در آن نباشد و همچنین استفاده از صوتِ باکیفیت مدنظر بوده است.

ان شاالله با مدد اباعبدالله و با استقبال و بازخورد کاربرهای عزیز، این اپلیکیشن با بخش‌های گالری طرح‌های گرافیکی، افزایش صوت‌های مختلف زیارت عاشورا از مداح‌های معروف و امکانات جذاب دیگر .. به روز خواهد شد.

دانلود از کافه بازار :
https://cafebazaar.ir/app/ir.tavabin.ziyarat

پیشنهاداتتون رو برامون بفرستید؛

کانال تلگرام و بله و ایتا :
@ir_tavabin

پیج اینستاگرام :
http://instagram.com/tavabin

  • سیدحمید مشتاقی نیا