عشق وعطش
عارف بالله شهید آیت الله سید اسدالله مدنی دوست داشت جواب این دو پرسش ذهنی اش را دریافت کند: این که آیا واقعا سلاله رسول الله است یا نه و اینکه به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت خواهد رسید؟ یک شب خواب اباعبدالله را دید که به او فرمود: یا بُنیّ انت مقتولٌ.
علی اضعر رنجبر، پاسدار وظیفه بود. خدمتش تمام شد داوطلبانه ایستاد خط برای بچه ها آب و شربت درست می کرد. کربلای پنج شلمچه مجروح بود و اسیر شد. گلویش زخم داشت. آب می خواست. با صدایی از ته گلو می گفت: آب... آب... فرمانده عراقی سوژه اش را پیدا کرد. او را نشاند زیر آفتاب، روحیه بقیه را ضعیف کند. فیلمبردار را هم خبر کرد. علی اصغر فهمید. با همان صدای ته گلو گفت: حسین... حسین... و دیگر صدایی از او برنخاست.
وسط عملیات مرصاد، کمال کورسل دید بچه های عراقی بدر بی طاقت شده اند. تشنگی امان همه را بریده بود. بلند شد و ایستاد. گفت: مگر ما آرزو نداشتیم ذره ای از عطش اباعبدالله را در عاشورا درک کنیم. خب اینجا هم عاشوراست و امروز هم کربلا... با تشنگی شهید شد.
فرماندهان بیت المقدس هفت می گویند خیلی از شهدای این عملیات شهدای عطش هستند. اواخر حتی شربت خنک هم رسید. اما زبان بعضی شهدا به کام خشکشان چسبیده بود و توان فرو بردن آب را نداشتند.
تکه کاغذی که به یادگار از گردان کمیل به جا ماند گزارشی کوتاه از شهادت رزمندگان در تشنگی بیابانهای فکه است. آخرش با این جمله تمام شد: فدای لب تشنه ات یاحسین.
سید حسن علی امامی قبل از والفجر هشت می رفت شناسایی. یک بار دوربین انداخت با تعجب گفت شما هم کربلا را می بینید؟ بارگاه اباعبدالله از اینجا پیداست.
علی اصغر خنکدار وسط عملیات روی قایق ایستاد. گفت بچه ها نگاه کنید اباعبدالله آماده است. سلامی داد و در آغوش حسین جای گرفت.
شهید حسین روح اللهی می گوید علی اصغر میرزازاده در آغوش من جان داد. آخرین لحظه سرش را بالا آورد، به اباعبدالله سلامی داد و آرام گرفت.
محمدزمان ولی پور موقع شهادت لبخند به لب داشت. یکی او را در خواب دید و علتش را پرسید. گفت من امام حسین را در آغوش گرفته بودم که لبخند زدم.
علی امرایی در خواب دید امام حسین از داخل ضریح، او را خطاب قرار میدهد. فرمود تو هم از ما هستی. به سوریه که رفت میدانست قافله حسین در انتظار اوست.
سید محمد حسینی کارگر افغانی کارگاه دمپایی سازی در قم بود. گفت برای خودم سوال است من که اینقدر در روضه حسین علیه السلام به سر و سینه می زنم آیا در دفاع از او هم میتوانم ادعایم را ثابت کنم. شهید که شد پدرش لبخند زد و گفت سید محمد ادعایش را ثابت کرد.
اسماعیل خانزاده قبل از اعزام به سوریه در دفترچه اش نوشت: "خدایا! دوست دارم آن چنان شهادتی نصیبم شود که وقتی در عالم باقی، تشرف به محضر مولایم، سرور و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله علیه السلام پیدا کردم بگویم حسین جان، من هم جان ناقابل خود در راه خدا نثار کردم. آه چقدر شیرین و لذت بخش است آن لحظه برایم ...ای قادر متعال! دوست دارم خونم پاشیده شود تا دین تو حفظ بماند ..."
او با تمام عشقی که به دختر کوچک خود می ورزید، جملاتش را اینگونه به پایان برد: "چقدر برایم عزیز است که حتی حاضرم به خاطر شهادت، از نرگس عزیزم صرف نظر کنم ..."
عشق کربلای تو چه کرد با دل بچه های ما حسین جان. ندای هل من ناصر حسینی، لبیک یا خمینی؛ منشور مقاومت جهانی لشکر آخرالزمانی سیدالشهدا گردید.
حالا همه شان به حسین رسیده اند. حسین هم هوای شهدا را دارد. به حسین که سلام می دهیم به ارواح مطهر حل شده در وجود امام عشق نیز سلام می دهیم: و علی الارواح التی حلّت بفنائک...
از کرامات حسین است که عاشورا می شود و نمیمیریم. اگر امروز قالب تهی کنیم حق داریم. خدایا ما را با جامه سرخ شهادت در سرای مهر خویش بپذیر و نعماتت را با سعادت وصال در بزم عاشقان راستینت بر ما تمام کن. دنیا و آخرت، ما و نسل ما را از حسین جدا نساز. روضه یعنی باغ؛ بهشت ما آن جاست که یاد شهدا و سید الشهداء باشد. خدا را شکر یک عاشورای دیگر را هم دیدیم و در محفل عود به فطرت، فرصت توبه پیدا نمودیم. خدایا بر ما روا مدار که با بار گناه از عاشورای حسینت خارج شویم. حسین امام صداقت و پاکی و عدالت و غیرت بود. یاران راستینش نیز از همین جنس بودند. مباد با خدای خود بی صداقت باشیم و با بندگانش دور از عدالت. عاشورا بشود و ساخته نشویم، باخته ایم.