اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۵۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشورا» ثبت شده است

ماه در ادامه خورشید

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۶ اسفند ۱۴۰۱، ۱۱:۳۲ ق.ظ

عکس های زیبا از ماه و خورشید

 

ماه که هست، حتما خورشید هم هست. خورشید نیز ماه را در کنار خود دارد. ماه، مکمل کار خورشید است. در اوج تاریکی شب، ماه است که عَلَم خورشید را برافراشته نگاه می دارد. خبر از وجود خورشید و ظهور صبح می دهد. ماه، آیینه انعکاس نور خورشید است.

ماه بدون خورشید نمی شود و خورشید بدون ماه، کار ناتمام دارد.

موسی، برادرش هارون را وزیر و یاور خویش خواند.

محمد، برادرش علی را مکمل سلوک خود دانست. انا و علی ابوا هذه الامه، انا مدینة العلم و علی بابها مقدمه ای است برای نزول الیوم اکملت لکم دینکم...

خورشید کربلا نیز بدون قمر نیست. تولد و شهادتش مقارن او، تدبیر و غیرت و شهامت و مرام ابالفضل، مکمل فرهنگ عاشورا و پژواک پیام سرخ نهضت اباعبدالله است.

ماه وارث خورشید است. العلماء ورثة الانبیاء، ولایت نیز در عصر غیبت خورشید، انعکاس نور حق و نوید ظهور صبح حقیقت است.

ماه، پشت ابر نمی ماند. صدای تپش قلوب منتظر، رعشه کاخهای سیاه استبداد خواهد شد و نور محبت و انتظار عملی برای ظهور منجی را بر سینه مستضعفان عالم خواهد تاباند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

استخوانهایی که برای اسلام خرد شد

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۴۵ ب.ظ

لگدی که به در خانه وحی کوفته شد بسیار محکم بود. آه از نهاد دخت نبی به آسمان برخاست. استخوان سینه مادر خرد شد.

سمّ ستوران کفر بر پیکر مطهر اباعبدالله، خاک کربلا را با سینه دردانه زهرا و زینت دوش رسول الله عجین و تا ابد متبرک ساخت.

ساق پای موسی بن جعفر از فشار غل و زنجیر، خرد شد.

 بدن نازنین سید حسین علم الهدی زیر شنی تانک یزیدیان زمان به خاک هویزه چسبید.

استخوان سید روح الله عمادی در جنوب شهر حلب خرد شد و دستش از پیکر جدا افتاد.

قفسه سینه سید روح الله عجمیان در جوار بهشت سکینه با ضربات مکرر اشرار شکست.

....

پرچم حق اما همچنان برافراشته مانده است. تقدس هدف والای دین در نجات بشر و نیل به کمال الهی، آنقدری می ارزد که استخوانهای اولاد نبی در جفای ظلمه دوران، خرد و شکسته شود. درخت تناور اسلام، خون آورد بدنهای تکه تکه و فرقهای شکافته و چشمهای سرخ و دلهای شکسته و در غم نشسته است؛ مفت به دست نیامده که مفت از دست برود.

شهادت امام کاظم ع – عطر قرآن

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

با شخصیت باش!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ۱۲:۵۹ ب.ظ

جلب احترام دیگران به خود

 

بالاترین سرمایه انسان، شخصیت اوست. مواطب باشیم شخصیتمان به راحتی لگد مال نشود. لااقل خودمان با دست خودمان در معرض وهن شخصیت قرار نگیریم. کاری نکنیم تحقیر شویم. کسی که لایق محبت نیست و همیشه طلبکار است را از زندگی خود حذف کنیم. جایی مهمان میشوید و احترامتان را نگه نمیدارند زود برخیزید و آنجا را ترک کنید. کسی که دنبال بهره گیری و استثمار است را رها کنید و فاصله بگیرید. از آدم بی ادب دوری کنید.

اهل بیت بالاترین و سخت ترین مشکلات و مصائب را در کربلا و روز عاشورا تحمل کردند اما وقتی از امام سجاد علیه السلام درباره سخت ترین قسمت این ماجرا سوال میکنند سه بار از سر درد می گوید: الشام الشام الشام.

علتش را هم خود امام توضیح میدهد. آنها را در بازارها چرخاندند و مورد تمسخر قرار دادند و از فراز بام بر سر و صورتشان زباله ریختند و...

روح مومن مهمتر از جسم اوست. همه مرارتهای دشوار روز عاشورا به اندازه تحقیر و وهن به شخصیت اسرا در شام نبود. بر خلاف عده ای که حاضرند برای چند روز زندگی بهتر و لذت ظاهری بیشتر تن به هر حقارتی بدهند، مومن با شخصیت است و نمی گذارد روح و هویتش مورد هجمه و آسیب قرار بگیرد. هیهات منّا الذله، یک استراتژی تعطیل ناپذیر است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بچه های فاطمه خوش آمدید

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۷ آذر ۱۴۰۱، ۰۵:۴۲ ب.ظ

photo_2022-11-28_16-21-14_ezk8.jpg

 

امروز نایب الزیاره همه دوستان بودم زیر تابوت آسمانی چهار سید شهید از تبار عاشوراییان بی مثال تاریخ. عطر و بوی فاطمه را از حریم زینبی در آستانه میلاد عقیله بنی هاشم در شهر فاطمه و زینب ثانی به ارمغان آورده بودند. یادگاران نبل و الزهرا پیشگامان فتح و رشادت و ظفر، کبوتران حرم زینب از شهر عشق، دیار دمشق، بسیجیان بی نام و نشان تمدن جهانی اسلام و نوید دهندگان آزادی و آزادگی مستضعفان عالم، سه شهید زینبیون پاکستان و یک شهید فاطمیون افغانستان امروز عصر بر شانه های شهر تا معراج وصل و رستگاری بدرقه شدند.

همه این ابدان مطهر سادات، چند سالی در خاک سوریه میهمان سرای گمنامی بودند و زائری جز مادرشان حضرت زهرا نداشتند؛ اما در میان آنها سید حسین حسینی، در انعکاس تصویر سرخ نینوای اباعبدالله، سر به بدن نداشت. قم موطن همه عشاق کوی دلدادگی و وصال است. هیچ شهیدی از هر جای این کره خاکی که باشد در عُشّ آل محمد(ص) احساس غربت نخواهد کرد. قم خاستگاه نهضت رهایی مستضعفان در آخرالزمان دین حقیقت و هدایت است. همه شهدای طریق مروت و آزادگی، شهید شهر مقدس قم هستند.

 

photo_2022-11-28_16-21-25_2tsx.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اگر راست می گویی!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲ مرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۰۳ ب.ظ

خانواده 9 شهید گلزاری در جزیره هرمز

 

ابراهیم سر پیری با هزار دعا و آرزو صاحب فرزند شد. اسماعیل عزیزترین کس او بود. همو را برای رضای خدا به قربان گاه برد.

محمد (ص) در مباهله، عزیزترین هایش را به خط کرد و به مصاف جبهه باطل شتافت تا نشان دهد شکی در حقانیت راه خود ندارد.

حسین نیز همه دار و ندارش را با خود به مسلخ عشق برد و با چشم خویش پرپر شدن شان را به نظاره نشست و از ته دل سرود: هوّن علیّ ما نزل بی، انّه بعین الله. دردها را می توان به آسانی تحمل کرد وقتی که خدا می بیند. و زینبی که مادر دو شهید و عمه چند شهید است در اسارت بنی سفیان، نغمه ما رأیت الا جمیلا سر می دهد.

نخ تسبیح قربان و مباهله و عاشورا، رجالٌ صدقوا ما عاهدوالله علیه است. دوستان راستگوی خدا بهترین داشته هایشان را پیشکش طریقت او می سازند و هرگز دچار تردید نمی شوند.

مدعی قرب و عرفان و معنویت بسیار است. سنگ محک خلوص و صداقتشان را باید در عرصه ایثار و جهاد جست و جو کرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عمر سعد، ضحاک بن عبدالله و دیگران!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۱۸ ب.ظ

یه چن روز مطلب پخش شد تو گروهها با این عنوان که من ییشتر از همه از عمر سعد میترسم
بعد یه مطلب دیگه در پاسخ اون در اومد که من بیشتر از همه از ضحاک بن عبدالله میترسم
جهت پیشگیری از ادامه این کل کل مذهبی و طلبگی عرض کنم:
داداش! شما کلا از خودت بترس 
این نفس لامصب مستعد یزید شدن و حرمله شدن و عمرسعد و شمر و ... شدن هست.
والبته مستعد یاری اباعبدالله.
از خودمون بترسیم و حواسمونو بیشتر جمع کنیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید میلاد لرزان

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۰۷ ق.ظ

تولد: تربت جام- 11/5/1368

شهادت: تربت جام- شام غریبان حسینی بر اثر پرتاب نارنجک توسط وهابیون خبیث در میان عزاداران- 18/10/1387

مزار: بهشت نبی تربت جام

 

=بچه هایم که به دنیا می آمدند از تربت جام می بردمشان مشهد؛ پابوسی امام رضا. میلاد هم که به دنیا آمد همین طور. مریضی های جور واجوری گرفت ولی همه اش را به سلامت پشت سر گذاشت. بیمه امام هشتم بود...

=آرام بود و سر به زیر. هیچ وقت نشد شکایتش را پیش من بیاورند. آزارش به کسی نمی رسید؛ چه توی مدرسه چه توی محله و چه در میان بچه های فامیل.

 مدرسه اش  که سر می زدم معلم ها همه راضی بودند هم از اخلاقش هم از درس خواندنش.

=معدل درسی بچه ها که از حد نصابی بالاتر می شد از طرف اداره ای که در آن شاغل هستم مبلغی به عنوان هدیه می دادند. یکسال معدل میلاد، بیست و پنج صدم کمتر از حد نصاب شد. حیفم آمد رفتم و با مدیرشان صحبت کردم. ارفاقی کردند و توانستم مبلغ هدیه را برایش بگیرم. وقتی فهمید،گفت: «این پول اشکال داره، حق من نیست.» همه‌اش را صرف کارهای خیر کرده بود.

=با هم می رفتیم حرم امام رضا. درب ورودی صحن می زد زیر گریه. حال عجیبی داشت. می رفت یک گوشه برای خودش. طاقت نمی آوردم. وقتی با این حال می دیدمش دلم ریش می شد. دیگر با میلاد، حرم نرفتم. شهید که شد، راز گریه کردن‌هایش را فهمیدم.

=کنکور که داد دانشگاه حکمت رضوی مشهد قبول شد. به مراد دلش رسید و همسایه امام رضا شد.

 

=توی این سالهای دانشجویی در مشهد، خادم افتخاری امامزادگان یاسر و ناصر از نوادگان موسی بن جعفر (ع) شده بود. روزهای تعطیلش را می رفته آنجا.

بعد شهادتش فهمیدیم...

=یک روز که از مشهد آمد، خواستم لباس هایش را بیاندازم توی ماشین لباسشویی. داشتم جیب شلوارش را خالی می کردم که هفت هشت تا فال حافظ پیدا کردم. اهل فال خریدن نبود. همین تعجبم را بیشتر کرد. وقتی سوال کردم، با اکراه گفت: «جلوی دانشگاهمون یه پسر معلول فال می فروشه. برای اینکه کمکش کرده باشم ازش فال می خرم.» نخواسته بود عزت نفس فال فروش را خدشه دار کند. فال می خریده و به این بهانه پولی می داده به طرف.

=یکی از شبها دیر وقت به خانه آمد. با عجله رفت توی اتاقش، قرآن را برداشت و شروع کرد به خواندن. بعدها فهمیدم هر شب، یک جزء قرآن می خوانده. عجله اش برای این بود که این جزءخوانی مداوم باشد و حتی یک شب عقب نیافتد.

 =رفته بود اردوی راهیان نور. وقتی برگشت، سوغات، خاک شلمچه را آورده بود. گفتیم: «این چه جور سوغاتیه؟ چرا خاک آوردی؟» گفت: «شما نمی دونین چه قدر این خاک با ارزشه. بهترین سوغاته.»

 

=عکس‌های شهدای محل را قاب گرفته و گذاشته بود گوشه‌ اتاقش. می‌گفتم: «مادرجون، این عکسا رو ببر مسجد. شهدا حرمت دارن، اینجوری بهشون بی احترامی می‌شه.» می‌گفت: «باشه.» آخر هم نبرد!

شهید که شد عکس خودش را قاطی همان عکس ها بردند مسجد.

 

=آراسته بود و شیک پوش. از مشهد که راه می افتاد به سمت تربت جام، تماس می گرفت و می گفت: «لطفاً لباسم رو اتو کنید.» همیشه عطر می زد.

 

=وقتی از دانشگاه می آمد خانه، نیمه های شب صدای سوز و گدازش، گریه هایش، قرآن خواندن های دل‌‌نشینش، خواب را از چشمانمان می برد. نمازهایش عجیب بود. دستنوشته ای بعد شهادتش گواه ادعایمان است. نوشته: «امروز حال خیلی خوشی داشتم، نماز را با[توجه به] تمام معانی خواندم...»

همین نمازهایش بود اگر به جایی رسید، اگر شهید شد...

 

=از راه که می رسید دست پدرش را می بوسید و پیشانی مرا. می گفت: «پیشونی مادر رو که ببوسی جات توی بهشته.»

 =دانشگاه که بود با اینکه حتی یکی روزه قضا هم نداشت، چهل روز توی اوج گرما روزه می گرفت. ما که نمی‌فهمیدیم. یک موقع می دیدی آمده خانه. برایش قرمه سبزی می گذاشتم. خیلی دوست داشت. نزدیک ناهار که می شد از خانه می رفت بیرون، بعد از ناهار می آمد. می گفتم: «مادر غذا نخوردی؟» می گفت: «باشه برای شام.» شب که می شد تازه می فهمیدیم روزه بوده...

 

=ماه رمضان که می شد، هر سی شب را مسجد محله افطاری می داد. مردم  می آمدند و برای اطعام در مسجد ثبت نام می کردند. از اول تا آخر پذیرایی را کمک می کرد ولی یک دانه خرما نمی خورد. می آمد خانه افطار می کرد. می گفت: «شاید کسی باشه که به این افطاری نیاز داشته باشه.»

 

=یک روز بعد نماز صبح گفت: «بابا گوشیت رو بده با هم دعای عهد بخونیم. آخه می گن هر کی چهل صبح این دعا رو بخونه سرباز پای رکاب امام زمان می شه. تازه اگه توی عصر ظهور زنده نباشه، رجعت می کنه.» گفتم: «خیلی خوب تو که اینقدر قشنگ بلدی منو نصیحت کنی اصلاً خودت می خونی؟»  جواب داد: «بله این سومین چهل روزیه که دارم می خونم...»

 

=نزدیک محرم قفسه های کفشداری مسجد محل را با آب و کف شسته بود. بعد هم برایشان شماره گذاشته بود. دهه اول محرم، کفشدار روضه امام حسین شد. می گفتیم: «تو که توی مسجد همه کاره ای، حداقل برو جلوی در مجلس وایسا.» می‌گفت: «نه، اگه خدا قبول کنه جفت کردن کفشای عزاداری امام حسین(ع) ثوابش بیشتره.»

= 48 ساعت پیش از شهادتش، معتکف حرم امام رضا شده بود. به گواهی دوستانش حالات عجیبی داشته، راز و نیازهای پر سوز و گداز، بدون خستگی. ظهر عاشورا هم توی مشهد بوده و بعد از آن آمده سمت تربت جام. مادرش می گوید از آمدنش تا پرکشیدنش یک ساعت طول نکشید. چقدر روحانی شده بود و خواستنی. با صورتِ سرخِ گل انداخته و عطری که برایم نا آشنا بود. ای کاش می بوسیدمش.

=رفت برای شام غریبان حسینی. با دسته‌های عزاداری که از سمت مسجد امام صادق به طرف منازل شهدا در حرکت بود. توی هیاهوی عزاداری، یک موتور سوار، نارنجکی را میان عزاداران انداخت. میلاد، وقتی متوجه شد، همه را توی همان فرصت کوتاه دور کرد و خودش شد کانون ترکش و زخم ناشی از نارنجک...

=به دنیا آمدنش اول محرم بود و رفتنش دهم محرم؛ شام عاشورا. حالا توی تربت جام، میلاد لرزان را با عاشورا می شناسند. شهید عاشورایی...

 

=بعد شهادتش اسباب و وسایلش را از مشهد، جمع کردیم و آوردیم. بین آن همه خرت و پرت، خیلی اتفاقی، لای یکی از کتاب های درسی اش را باز کردیم. صفحه اول کتاب این دو بیت شعر را نوشته بود:

یادتان باشد لباس مشکی ام را تا کنید         گوشه ای از قبر من این جامه را هم جا کنید

کاش من در شام عاشورا[1] بمیرم تا شما          خرجی ام را نذر خرج ظهر عاشورا کنید

چهلمش با چهلم امام حسین یکی شد و خرج عزایش خرج عزای حسین فاطمه. خرج عزای عاشورا...

چهار ماه از شهادتش گذشته بود که این دستنوشته پیدا شد...

 

=شهادت میلاد، تولد دوباره‌ای به شهر داد و دلهای خواب و غفلت زده را لرزاند. خاصیت خونی که در راه سیدالشهداء ریخته شود همین است. خونی که عالم را تکان داد؛ ثارالله...

 


[1] اصل مصراع این است: کاش من در شام تاسوعا بمیرم تا شما... که به نظر می رسد شهید بزرگوار تعمداً از کلمه عاشورا به جای تاسوعا استفاده کرده است

به کوشش مهدی قربانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ۰۳:۳۳ ب.ظ

 

حجت الاسلام سید علی حسینی ایمنی از ادیبان سرآمد و فضلای اهل قلم بود که اسفند ماه گذشته بر اثر ابتلا به کرونا در قم درگذشت؛ دوستی نازنین و طلبه ای خودساخته و عالم.

شعر زیر یکی از سروده های این عزیز درگذشته است:

 

در آسمان شرف ماهپاره زینب بود
به کهکشان صبوری ستاره زینب بود
اگر چه داغ فراوان به سینه سنگین داشت
برای درد دل خلق چاره زینب بود
شبی که بار سفر بست هستی حیدر
کسی که داشت دلی پر شراره زینب بود
کنار سجده و محراب و رستگاری عشق
کسی که خون به جگر شد دوباره زینب بود
شرار زهر به جان حسن که می افتاد 
کنار تشت و جگرهای پاره زینب بود
*
خدا مرا بکشد ! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است
*
تو ایستادی و گودال در برابر تو
و شمر نعره زنان در پی برادر تو
به دست شمر سری بود از قفا بی تن
سر بریده ی خورشید بود یا سر تو؟
تو زینبی و فقط نیمی از تو زینب بود
غریب کرببلا بود نیم دیگر تو
نه ! اشتباه نوشتم - حسین نیم تو نیست
تمام بود و نبود تو بود دلبر تو
هجوم بارش خنجر به حلق اقیانوس 
چه کرد با دل پر درد و دیده ی تر تو!
*
خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است
*
به روی خاک که افتاد پیکر خورشید
چه کرد خنجر یک گرگ با سر خورشید!
چه آتشی که به جان خیامتان افتاد
که پیش چشم تو شد شعله ور پر خورشید!
کجاست او که عمود خیام و سقا بود
کجاست - ساده بگویم - برادر خورشید؟
پلیده پنجه ی نامرد و سیلی شیطان
چه کرد با گل رخسار دختر خورشید!
شکست قلب قلم٬ شاعر از نفس افتاد
- هجوم این همه شیطان به خواهر خورشید؟!
*
خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است!
*
اگر چه زخم دلت را گریستی بانو!
تو کوه ماندی و باید بایستی بانو!
به رغم این همه توفان و تازیانه ی زخم
چه با صلابت و نستوه زیستی ٬ بانو!
چقدر در نفست صبر زندگی دارد
ببینم آیا ایوب نیستی٬ بانو؟
تمام کوفه و شام است در اسارت تو
اگر به خطبه سرایی بایستی٬ بانو؟
چگونه شعر بگویم تمام زینب را
در ابتدای تو ماندیم٬ کیستی بانو؟
*
خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است!
*
مرحوم سید علی حسینی ایمنی

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک خط روضه

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۷ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۴۳ ق.ظ

انگار بنا نیست سری داشته باشی

سر داشته باشی جگری داشته باشی

انگار بنا نیست که ای پیر محاسن

این آخر عمری پسری داشته باشی

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

محرم که سرجای خود اما ...!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۵۶ ب.ظ

 

باز هم بحث ها رفته است سر محرم، عزاداری بشود یا نشود که البته میشود اما با رعایت بعضی نکات ایمنی بهداشتی. سر و صداها الان سر این موضوع بالا گرفته است. سال های قبل را یادم است همین ایام بحث میشد که به استقبال محرم رفتن خوب است یا بد. کلی هم انرژی و توان بچه مذهبی صرف این مباحث غیر ضروری می شد و گاهی هم کار به تنش و سوءتفاهم می کشید و نتیجه آن که فرصت ها از دست می رفت. فرصت چه؟

این ایام کار مهم تری داریم. باید برای تبیین اندیشه ولایت و انعکاس تصویر شفاف اسلام ناب و حاکمیت عدل تلاش کنیم. این روزها در آستانه عید بزرگ غدیر قرار داریم. تمام دغدغه و ظرفیت ما باید متوجه دفاع از تفکر غدیر باشد. دیر بجنبیم شبهات مسموم وهابیت و همدستانشان در فکر و جان بچه هایمان رسوخ می کند.

الان به جای بحث های حاشیه ای باید پیام من کنت مولاه، معارف الیوم اکملت لکم دینکم و ناگفته های بلّغ من انزل الیک من ربک را به گوش تشنگان حقیقت برسانیم. غدیر را نادیده گرفتند که عاشورا پدید آمد. غدیر را نادیده نگیریم که عاشورا تکرار نشود. دشمنان اهل بیت از فراموشی غدیر خشنود می شوند و درصدد محو پیام تاریخی آن هستند. غدیر بود که خدا فرمود الیوم یئس الذین کفروا من دینکم. غدیر را که احیا کنیم دشمنان خدا را ناامید ساخته ایم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برای اسماعیل

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۳۵ ب.ظ

 

اسماعیل که آن زمان گویا بیش از 13 سال نداشت، نشان داد که چونان پدر، مرد میدان‌های خطر است. او ثابت کرد که برای انجام فرمان پروردگارش، مطیع محض خواهد بود. اسماعیل در راه قربان‌گاه، به پدر سفارش کرد دست‌ها و پاهایش را ببندد و بدنش را از رو به زمین بخواباند تا مبادا چشم در چشم او شده و محبت پدرانه‌اش گل کند و مانع از انجام صحیح امر خدا گردد.

او از پدر خواست خنجر خود را تیز کند تاحلقومش سریع‌تر بریده شود و نیز سفارش کرد که پدر، پیراهن خونین خود را از تن خارج کند و به دور بیندازد تا مبادا سوگ مادر با دیدن آن پیراهن، دو چندان گردد... اسماعیل بدون بغض و لکنت، آخرین سخنانش را بر زبان جاری می‌کرد و ابرهیم همه این گفته‌ها را می‌شنید و آتش آن را در دل دریایی خویش فرو می‌ریخت. او پدر بود و وجودش در محبت فرزند می‌سوخت؛ اما حلا‌وت سوختن در عشقی سترگ، او را به پیمودن این راه دشوار وا می‌داشت. اسماعیل هم سر بلند شد.

‌هاجر نیز در مواجهه با ابلیس که در قالب انسان بر او ظاهر گشته بود، وقتی شنید که: از چه نشسته‌ای، شوی تو فرزند دلبندت را به قربان‌گاه برده...، ندا داد: اگر پیامبر خدا خلیل‌الرحمان چنین خواسته ‌من نه آنم که غیر از امر او را اطاعت کنم. ‌هاجر سر بلند شد. شیطان سراغ ابراهیم رفت و دلسوزانه‌! گفت: تو پیامبر خدایی و پیشوای مردم. اگر چنین کنی دیگران نیز از پی تو با پسران خویش همین خواهند کرد و پاسخی جز سنگ نیافت. ابراهیم نشان داد که در مذاکره با شیطان، منطقی‌تر از سنگ، پاسخی وجود ندارد. گفت وگو برای کشف حقیقت است و حق در مرام ابلیس راه ندارد.

جبرئیل اما لبه تیز خنجر را برگرداند. ابراهیم با تعجب و اندوه، رو به آسمان شکوه نمود که از چه روی توفیق طاعت خدایش را ندارد؟ آن گاه بود که ندای آسمانی «و فدیناه بذبح عظیم» در گوشش طنین انداز شد. ابراهیم پیش از این خواسته بود که امامت در ذریه او باقی باشد. خدایش پذیرفت و بر این وعده ماند و قربانی او را به تأخیر انداخت تا فرزندی دیگر از سلاله ابراهیم را در مسلخ عشق پذیرا باشد. فرزندی که برتر از اسماعیل و بیش از همه، محبوب خدا بود و در قرن 61 هجری با پای خود به قربان‌گاه رفت. این بار اما خنجر از کار باز نایستاد و او ذبیح‌الله اعظم شد. کسی که با لب عطشان در خون غوطه‌ خورد و پیش از آن خود به چشم، حلقوم شکافته طفل 6 ماهه‌اش را بر روی دستان خویش نظاره کرد و کمی قبل تر، جوان رشیدش را تا قربان‌گاه بدرقه نمود.

 اسماعیل زنده ماند، اما دل ابراهیم شاید در غم‌ دیگری فرو نشست؛ غمی که از ازل تا ابد با فطرت‌های پاک انسان‌های آزاده، عجین شده است. غم قربانی ذبح عظیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفارت عقل و عشق!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۱۰ ق.ظ

 

فرزندانت را به قربانگاه می برند؛ همسرت بی پناه است، خودت را دقایقی دیگر از فراز بام دارالاماره به پایین پرت می کنند، سر به بدن نخواهی داشت، تشنه ای و کامت خشک شده؛ اشک می ریزی برای غربت اباعبدالله که بی خبر از جفای کوفیان با فرزند و عیال و خانمان راهی قتلگاه خویش خواهد شد؟ و در آخرین لحظات عمرت دست بر سینه می گذاری و رو به حجاز می ایستی و چشمانت را می بندی و صدایت را به نسیم خزان می سپاری که: السلام علیک یا اباعبدالله؟!

تسلیم قضا و قدر خدایی، مسلم. او را شناختی که در رکاب ولیّ او شهد وصال نوشیدی و در عرفه به مقام قرب الهی رسیدی. اصلا مگر نه آن که عرفه قرین قربان شده است که بیاموزیم معرفت مقدمه نزدیکی به خداست؟

همین است که گفته اند زیارت حرم ولیّ خدا نیز اگر با معرفت همراه باشد ضامن ورود به بهشت است و یک ساعت تفکر، برابر با هفتاد سال عبادت. معرفت، مرحله عقلانیت و تحرّک قوای فکری در طیّ طریقت دلدادگی است. آن که با عقل و برهان به خدا برسد در بزنگاه زندگی از لغزش ها مصون خواهد بود. پای مسلم در آوردگاه غربت و بی کسی و اسارت نلرزید و محکم و استوار تا آخرین نفس، راه حق را یاری نمود. عرفه مقدمه قربان است. خدا را که بشناسی خدایی می شوی. روز عرفه را باید روز اندیشه نامید؛ گوهر وجود انسان در ساحت فکر به آستان حق راه یافته و در بزم قرب او حیات جاودانه خواهد یافت.

حسین کشتی نجات است. اگر می خواهی مسلمان زندگی کنی و مسلمان بمیری، مسلم درگاه ولیّ حق باش و یاور سلوک هدایتش.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این متهم را می شناسم

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۰۴ ب.ظ

اولین بار تصویری که از او در ذهنم نقش بست مربوط می شود به روز عاشورا.

به نظرم اواخر دبستان بودم.

این چهره را قبلا در میان دوستان پدر ندیده بودم اما انگار با دوستان او دوست بود. دسته روی ظهر عاشورا به پایان رسید و قرار بود آماده شویم برای دسته روی عصر عاشورا در محله ای دیگر.

این بنده خدا که ظاهرا خانواده اش در منزل نبودند همه را دعوت کرد لحظاتی را برای استراحت به خانه اش بروند.

منزلش از این نظر برایم جالب بود که کتابخانه ای پر از کتاب های مذهبی در خود داشت.

فضا به اقتضای دورهمی بچه هیاتی ها داشت به سمت بگو و بخند می رفت که ساعت دو بعد از ظهر شد و رادیو شروع کرد به پخش نوحه مرحوم کوثری... : آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک     نهادی ای تشنه لب صورت خود روی خاک

آه از نهاد همه بلند شد و اشک بر پهنای صورتشان درخشید. من همچنان محو تماشای این چهره جدید بودم که حالا میزبان ما بود و از همه بیشتر گریه می کرد. ناگهان بلند شد و رفت حوله ای که انگار از قبل برای این کار کنار گذاشته بود را آورد و انداخت روی صورتش و هق هق گریه اش بلند شد. شانه هایش به شدت می لرزید و اشک از گونه هایش می چکید و...

حتی یادم است آن روز مرحوم کوثری این حدیث را خواند که اگر اشک به اندازه بال مگسی از چشم عزادار حسین خارج شود تمام گناهانش بخشیده شده و .... همان لحظه به واکنش بزرگترها به این جمله دقت کردم و ...

خوب قیافه این بابا در حافظه ام حک شد.

مدتی بعد در محله پیرامون خانه او ساکن شدیم. از در و همسایه می شنیدم که این بابا بسیار مذهبی است اما گرایشات خاصی دارد و ...

تا این که رفتیم دبیرستان و از قضا دیدم این بابا شد معلم بینش اسلامی ما. تا آن لحظه اصلا تصور نمی کردم که او معلم باشد. مدیر مدرسه ما هم بزرگواری بود به نام اتباعی طبری که الان فرهنگی بازنشسته است.

من خوشحال شدم که یک چهره آشنا دبیر ما شده. برخلاف قیافه جدی اش در کلاس شوخ طبع بود و گاه حتی شوخی های بی ادبی هم از دهانش خارج می شد که البته برای بچه دبیرستانی های رشته علوم انسانی جذاب بود.

گذشت تا این که اخیرا در یکی از پرونده های قضایی متوجه تصویر او به عنوان یکی از متهمین شدم. خوب دقت کردم دیدم بعله این بابا همان است که اول بار به خاطر گریه های شدیدش در روز عاشورا نظرم جلب شد و تصویرش در ذهنم ماند. و مشخص شد که از اعضای انجمن حجتیه بوده و در جا به جایی املاک و سند سازی برای یک مجرم دخیل است و .... 

خدا عاقبت ما را به خیر کند. کسی از فردای خودش مطلع نیست. خدا کند اشک هایی که برای اباعبدالله می ریزیم محوّل الاحوال و مقلّب القلوب ما باشد و در زندگی ما تأثیر بگذارد. خدا کند حسین را به کربلا و گودی قتلگاه محدود نساخته و باور کنیم راه حسین از مسیر عمل به آموزه های فطرت و انسانیت و شرافت و الوهیت می گذرد. تا اراده نکنیم پیرو حسین باشیم و حق و ناحق کنیم اشک به اندازه بال مگس که هیچ سیل هم از چشمانمان ببارد گناهانمان شسته نخواهد شد. والعاقبة للمتقین.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

و اما زینب!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۸:۳۰ ب.ظ

 

این زبان که خدا در اختیارمان قرار داده رسانه ای مفت و مجانی است که می تواند دنیایی را زیر و رو کند.

مبدع جنگ نرم، زینب سلام الله علیها بود. واقعه کربلا آنگونه رقم خورد که اکثریتی توانست به ناحق، حق معدود یاوران حقیقت را زیر سمّ ستوران ستم، پایمال کند. همین اکثریت می توانست ندای حق را نیز در گلو خفه ساخته و با وارونه نمایی حقیقت، نگذارد پیام عدل و وارستگی از بیابان های تفتیده کربلا آنطرف تر برود؛چه برسد که گوش تاریخ را نوازش کند و بشود مبدأ صدها شورش و انقلاب و قیام مستضعفان و آزادی خواهان عالم و خواب اربابان ظلم و زیاده خواهی را در سراسر تاریخ و در همه نسل ها آشفته سازد.

برتری جبهه اسلام در جنگ نرم، مرهون رشادت و منطق برّان زینب سلام الله بود.

زینبی که به اقتضای طبع لطیف زنانه می توانست و حق داشت که بنشیند و در عزای فرزندان و برادران و بستگان و همراهانش و در غم مهجوری و غربت اسارت، ساعت ها بگرید و ناله کند، پشت پا زد به همه حقوق و امیال شخصی و شد مصداق ان تقوموا لله مثنی و فرادی، قیام کرد و ایستاد و سخن گفت. حرف زد و حقیقت را بر مدار ادع الی سبیل ربّک بالحکمة، برملا ساخت و باطل را و اهل باطل را با همان رسانه مجانی خدا دادی، رسوا نمود؛ تا آن جا که از دارالعماره کوفه تا خرابه های شام و کاخ سیاه یزید، همه را مدهوش منطق و حکمت جبهه حق نمود و طالمان و غاصبان را به کنج رسوایی و حقارت کشاند و تاریخ را ساخت؛ آن گونه که بعد از قرن ها، حسینی بودن یعنی مردانگی و عشق و آزادگی، حتی اگر مسلمان نباشی و یزیدی بودن یعنی ظلم و تحریف و خودپسندی و زیاده طلبی، حتی اگر نقاب دین بر چهره داشته باشی.

زینب، قهرمان تبدیل تهدید به فرصت است. زینب مبیّن مرز شرافت و رذالت است. حریم حرمش نیز امروز مرز دو جبهه جهانی نور و ظلمت قرار گرفت و به برکت بصیرت و حکمت زینبی، روح عاشورایی متکثّر در حسینیان آخرالزمان، انتقام خون سرخ کربلاییان تاریخ را از وارثان قابیل و حمّالة الحطب های ابوجهل زمانه بازستاند.

امشب شب وفات شهادت گونه شیردختر حیدر کرار، زینب کبرا سلام الله علیهاست. شادی دل نازنین زینب و به نیّت شفای بیماران جهان اسلام، زیارت عاشورای اباعبدالله را امشب ذکر لب و عطر جان خویش سازیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

 

اپلیکیشنی متفاوت از زیارت عاشورا

شما هم هر روز اباعبدالله را زیارت کنید

ویژگی‌ها:
- رابط کاربری استاندارد، ساده و زیبا 
- صوت دلنشین و باکیفیت استاد فرهمند
- ترجمه فارسی ، English و Turkish 
- امکان تنظیم یادآوری روزانه
- حالت مطالعه در شب
- دو نوع فونت ( نسخ و شبنم )
- تم رنگی ( قهوه‌ای ، سبز و قرمز )

و صفحاتی درباره‌ی توصیه‌ی علما و بزرگان، فواید قرائت زیارت عاشورا و همچنین توضیح درباره سند زیارت و چله‌ی آیت الله حق شناس(ره)

هدف ما از ساخت این محصول، با وجود تعداد زیادی اپلیکیشن در این موضوع، احساس نیاز به طراحی برنامه‌ای با رابط کاربری ساده، زیبا و متن خوانا بود، به گونه‌ای که سبک طراحی آن برای مخاطب ایرانی دلنشین باشد و سایر زوائد بصری ( تبلیغات زیاد، رنگ بد متن و ترجمه، شلوغ بودن تم گرافیکی و .. ) در آن نباشد و همچنین استفاده از صوتِ باکیفیت مدنظر بوده است.

ان شاالله با مدد اباعبدالله و با استقبال و بازخورد کاربرهای عزیز، این اپلیکیشن با بخش‌های گالری طرح‌های گرافیکی، افزایش صوت‌های مختلف زیارت عاشورا از مداح‌های معروف و امکانات جذاب دیگر .. به روز خواهد شد.

دانلود از کافه بازار :
https://cafebazaar.ir/app/ir.tavabin.ziyarat

پیشنهاداتتون رو برامون بفرستید؛

کانال تلگرام و بله و ایتا :
@ir_tavabin

پیج اینستاگرام :
http://instagram.com/tavabin

  • سیدحمید مشتاقی نیا

انسان فقط جسم نیست!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۸، ۰۵:۱۰ ب.ظ

در کربلا، کم سخت گذشت؟! تحمل فاجعه ای به این عظمت، کار آسانی است؟ زین العابدین علیه السلام همه این صحنه های دردناکی که شنیدنش هم اشک ما را در می آورد در روز عاشورا دیده و خون گریسته بود.

اما

وقتی از ایشان سوال می شود در ماجرای کربلا، کدام اتفاق برای شما سخت تر بوده، مثل کسی که دست روی نقطه دردش گذاشه باشند، از ته دل آه می کشد و سه بار پشت سر هم می گوید: الشام الشام الشام!!

چرا؟

امام دلیل می آورد: در شام، دورشان حلقه زدند و شمشیر آخته را به نمایش گذاشتند، مقابلشان به هلهله و شادی پرداختند، از بالای بام بر سرشان آب و آتش ریختند، آنها را به محله یهودیان بردند و گفتند: اینها خانواده قاتلان پدران شما در خیبر بودند، سرهای شهدا را درمیان زنان و دختران شهدا به نمایش گذاشته و  گاه لگدمال می ساختند، در خرابه ای بی سقف نگاهشان داشتند و در شب از سرما و روز از گرما آزار دیدند و ...

از نگاه مادی، جان با ارزش ترین کالای حیات است و همین که انسان زنده بماند می ارزد که مدتی درد و مشقّت و تحقیر و شکنجه را تحمل کند. حفظ جان بر همه چیز اولویت دارد؛ اما از نگاه معنوی، انسان شخصیت و عزت خود را برتر از جان دانسته و اسارت در دست ناجوانمردان هتّاک را بدتر از مرگ می داند. آسمانی ها مرگ با عزت را بهتر از زندگی با ذلت می دانند و دنیازدگان و فرومایگان، خورد و خواب و راحتی چند روزه را به انسانیت و شخصیت و عزت خویش ترجیح می دهند.

باید دید انسان را در چه قالبی تعریف می کنیم، جسم خاکی و حیوانی و یا روح آسمانی و الهی؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وقتی خدا هست

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۸، ۰۹:۲۱ ق.ظ

آنچه حسین از آن گذشت فقط جان و مالش نبود که این البته خود، کاری بزرگ و بی مانند است. دل بریدن از زندگی و خریداری مرگی سخت با عطش و غربت و آتش، آسان نیست.

حسین علیه السلام از محبت همسر و فرزند و اهل و عیال نیز گذشت و می دانست با رفتنش، دستکم چهل روزی گرد اسارت و آوارگی بر وجودشان خواهد نشست.

حسین از آبرویش نیز گذشت. قیام بر ضد حاکمی ناجوانمرد که همه رسانه ها را برای تخریب شخصیت او بسیج کرده و تهمت ها روانه اش می ساختند، شهادت روح در مقتل شبهات و زخم زبان ها بود.

حسین از دشمن خود هم گذشت. حرّ همانی بود که با سپاهش راه را بر او بست و او و خانواده اش را بیابان نشین ساخت و از آب دورش نگاه داشت و ...بی هیچ منّت و سرزنشی او را هم بخشید.

حسین از داغ دلش نیز گذشت و نشکست. همه خون جگرهایی که از مصیبت عزیزانش خورد، یک جا در قطرات زلال خون شش ماهه اش جمع کرد و به آسمان ریخت و گفت: هوّن علیّ ما نزل بی، انه بعین الله. همه آنچه بر من گذشت گواراست چون خدا می بیند.

دلت را که به خدا بدهی زندگی فقط محل گذر است و در پیچ و خم شدائد دنیا و فشارهای زندگی، بی تاب نمی شوی. رمز آرامش و استحکام و مقاومت در برابر سختی ها این است که بدانی هدف داری و هدفت فراتر از همه تعلقات مادی دنیاست. خدا که باشد چیزی کم نداری و کم نمی آوری.

إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ *الاحقاف13*

همین منطق است که شهادت را در کام یک نوجوان، احلی من العسل می سازد و طومار تکبر و ضعیف کشی یزیدیان را با سحر کلام بانویی اسیر در هم می پیچد که تمام قد ایستاد و ایستادگی سرخ خویش را اینگونه معنا داد: وما رأیتُ الّا جمیلا.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خدا، دنیا، عاشورا!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۲۳ ب.ظ

 

به نظر من این پیام عاشورا، از درسها و پیامهای دیگر عاشورا برای ما امروز فوری‌تر است. ما باید بفهمیم چه بلایی بر سر آن جامعه آمد که حسین‌بن‌علی علیه‌السّلام، آقازاده‌ی اول دنیای اسلام و پسر خلیفه‌ی مسلمین، پسر علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌الصّلاةوالسّلام، در همان شهری که پدر بزرگوارش بر مسند خلافت می‌نشست، سر بریده‌اش گردانده شد و آب از آب تکان نخورد! از همان شهر آدمهایی به کربلا آمدند، او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رسانند و حرم امیرالمؤمنین علیه‌السّلام را به اسارت گرفتند!
حرف در این زمینه، زیاد است. من یک آیه از قرآن را در پاسخ به این سؤال مطرح می‌کنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن، آن درد را به مسلمین معرفی می‌کند. آن آیه این است که می‌فرماید: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصّلاة و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا» (۱)دو عامل، عامل اصلی این گمراهی و انحراف عمومی است: یکی دور شدن از ذکر خدا که مظهر آن نماز است. فراموش کردن خدا و معنویت؛ حساب معنویت را از زندگی جدا کردن و توجه و ذکر و دعا و توسل و طلب از خدای متعال و توکل به خدا و محاسبات خدایی را از زندگی کنار گذاشتن. دوم «و اتبعوا الشهوات»؛ دنبال شهوترانیها رفتن؛ دنبال هوسها رفتن و در یک جمله: دنیاطلبی. به فکر جمع‌آوری ثروت، جمع‌آوری مال و التذاذ به شهوات دنیا افتادن. اینها را اصل دانستن و آرمانها را فراموش کردن. این، درد اساسی و بزرگ است. ما هم ممکن است به این درد دچار شویم. اگر در جامعه اسلامی، آن حالت آرمانخواهی از بین برود یا ضعیف شود؛ هر کس به فکر این باشد که کلاهش را از معرکه در ببرد و از دیگران در دنیا عقب نیفتد؛ این‌که «دیگری جمع کرده است، ما هم برویم جمع کنیم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح دهیم»، معلوم است که به این درد دچار خواهیم شد.۱۳۷۱/۰۴/۲۲

بیانات در دیدار فرماندهان گردان‌های عاشورا
عبرتهای عاشورا, جامعه اسلامی
قرآن


۱ ) سوره مبارکه مریم آیه ۵۹
فَخَلَفَ مِن بَعدِهِم خَلفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ ۖ فَسَوفَ یَلقَونَ غَیًّا
ترجمه:
امّا پس از آنان، فرزندان ناشایسته‌ای روی کار آمدند که نماز را تباه کردند، و از شهوات پیروی نمودند؛ و بزودی (مجازات) گمراهی خود را خواهند دید!

  • سیدحمید مشتاقی نیا