با آرزوی توفیق برای آقا جلال صدرایی (اکبرین) عزیز
- ۰ نظر
- ۰۶ مهر ۹۶ ، ۱۰:۰۶
حتماً باید کارگران اراک کتک مفصلی از یگان ویژه می خوردند، غرورشان جلوی زن و بچه شان شکسته می شد، احساسات عمومی جریحه دار می شد، راه برای سوءاستفاده رسانه های ضدانقلاب باز می شد تا این که بالاخره مسئولان دولتی و قضایی مصاحبه کنند و بگویند تعهدات لازم از مدیران کارخانه جهت پرداخت حقوق کارگران، اخذ شده و در این خصوص دیگر جای هیچ نگرانی نیست؟!
خوب برادر من، وظیفه ات را از اول درست انجام بدهی، می میری؟!
سرکار خانم صمدی، نوه شهید صمدی است که این متن زیبا را به تقریر درآورده است. این متن از آن دست نوشته هایی است که باید با چشم دل خواند و لذت برد:
ظهر تابستون ،هوای گرم شهریور نمیذاره آدم از جاش تکون بخوره .روبروی قاب عکس پدر بزرگم نشسته بودم .بعضی اوقات ساعت ها میشینم به این عکس نگاه میکنم. همیشه برام سواله چرا رفت؟رفت شهید شه که چی بشه ؟همه میگن برای حفظ کشور برای دینش ناموسش و برای خیلی چیزایی که من سر در نمیارم رفت .
ولی این منو قانع نمیکنه خودم همیشه میگم یک عشقی باید باشه آدم بره جلوی اون همه تانگ و تفنگ و اتیش اونم بدون هیچ ترسی .این یک خود خواهیه محضه ادم زنو با هشتا بچه قدو نیم قدو ول کنه بره شهید شه . از راه های دیگم میشه رفت پیش خدا . ولی با این همه پدر بزرگم برام همیشه مقدس ترین فرد دنیاست برام اسطوره شجاعت و شهامته .از این فکر اومدم بیرون یک عکسی همیشه کنار عکس پدر بزرگم هست .یک شهید خیلی جوون.تو این دوره زمونه ادمایی مثل سید مجتبی حسینی کم هستن . عکسشو به زیارت عاشورا چسبوندن ی دخترم بغلشه خیلی شبیشه. باید دخترش زهرا باشه . قیافه مظلومی داره مثل تمام شهدا اینم یک ارامش خاصی تو نگاشه انگار میدونه میخواد بره پیش خدا. هرچی باشه خدا اینارو انتخاب کرده افراد خاصین پاشدم عکسشو برداشتم گذاشتم تو کیفم همیشه برای پدر بزرگم زیارت عاشورا میخونم. از این فکرا اومدم بیرون تازه یادم اومد باید ی تحقیقی انجام بدم درباره راهی که انتخاب کردم ببینم میتونم تا اخر ادامه بدم یا نه حرف مادرم درسته .چون تازه چادری شدم باید بیشتر دربارش تحقیق کنم اماده شدم رفتم سمت کتابخونه مرکزی شهرمون کتابای خوبی داره .دختر خیلی کنجکاو و شیطونی تشریف دارم تا حدی که مادرم میگه این کنجکاوی کار دستت میده تو راه برگشت .....
تو راه برگشت دوستمو دیدم . از دیدن من با چادر و حجاب و بدون هیچ ارایشی واقعا تعجب کرد نمیتونست باور کنه من همون فاطمه قدیمم .باران بهم گفت:بیا بریم حسینیه کلی باهات حرف دارم .چیشد چادری شدی بخاطر شخص خاصی بود؟ یا واقعا تغییر کردی؟ ولی من از این تغییر یهویی خیلی خوشحالم خیلی بهت میاد.ان شاءالله برات باقی بمونه .
من_ ان شاءالله .شاید بگم باورت نشه ولی بریم حسینیه تاحالا نرفتم همونجا همه چیو بهت میگم .
باران _باشه بریم ولی خیلی بهت میاد خیلی خوب شدی راستی میدونستی خیلی ها برای همین چادرما جونشونو فدا کردن همین الانشم برادران مدافع حرم دارن تو سوریه برای ناموس حضرت زینب( س) میجنگن میدونستی چادر تنها چیزیه که از مادرمون زهرا به ما خانوما به ارث رسیده حضرت زینب عصر عاشورا نذاشت این چادر کمتر از ثانیه ایی از سرش بیوفته . این چهار قد نشانه شرف و ابرو حیای یک خانومه .
خانوما با چادرشون مدافع عمه زینبن.
حرفاش برام خیلی جالب دلنشین بود پس یک دلیلی که شهدا رفتن این بود .....
به یاد ی جمله ایی که تو وصیت یک شهید خونده بودم افتادم سیاهی چادرتو از سرخی خون من رنگین تره .
وارد حسینیه عاشقان شدیم الحق که میگن حسینیه عاشقان درسته پنج شهید گمنام پنج عاشق اینجان و فضای اینجا رو با وجودشون خیلی خاص و معنوی کردن . یاد خوابی که دیدم افتادن که عهد بستم به کسی نگم میترسم اگه بگم بگن دروغ میگه مسخرم کنن....
وارد ضریح شدیم باران بلند سلام کرد. اول فکر کردم کسی رو دیده اطراف و نگاه کردم کسی نبود دیدم دارم باخودش حرف میزنه سر قبر همه شهدا گمنام رفتم فاتحه خوندن سنشون بود حتما از
دی ان ای متوجه شدن بیشتر ۱۹ ساله هستن چه جالب همه فرزند روح الله بودن فرزند امام خمینی (ره )
از پیش همشون گذشتم بالا سر شهیدی که حس کردم میشه باهاش حرف زد واستادم گوشه ی ضریح نشستم ناخودآگاه اشکام سرازیر شد شروع کردم صحبت کردن خیلی گذشت به خودم اومدم دیدم باران داره با تعجب نگام میکنه وقتی دید متوجه حضورش شدم خندید گفت:والا باورم نمیشه بیا بریم اون طرف باهم صحبت کنیم از ضریح اومدیم بیرون
گفتم : باکی سلام کردی ؟
باران :دوستم !
من : دوستت کیه ؟
باران :همونی که کنارش نشستم شهید بود دیگه ؟ تازه براش اسمم انتخاب کردم .
من:باشهید دوست شدی ؟ جالبه اونا که نیستن .
باران : نه دیگه هستن . شهدا همیشه هستن وجود دارن کسی که از آرمانش از زندگی دنیویش میگذره برای مردمش همیشه وجود داره. فقط باید چشم بصیرت داشت دیدشون .
من :اهان اره ما که نداریم ان شاءالله خدا میده
باران : ان شاءالله .حالا فاطمه چیشد یهو عوض شدی من مردم از نگرانی ؟
من : نگرانی یا فضولی ؟
باران :هردوش ولی دومی بیشتر
من :باشه میگم ولی نپر وسط حرفام اخلاقام هنوز عوض نشدهاااا
باران :خب حالا بگو
من: مسخره کنی یا بگی دروغ میگم میکشمت
باران :تو هرکاری کنی دروغ نمیگی
چند شب بود پشت سر هم خواب رهبرو میدیدم که میره در خونه ایی رو میزنه رو سر در اون خونه پر از گل های رونده و و درخت بود شبیه بهشت بود .ولی تا من نزدیک رهبر میشم رهبر محو مشه گلا خشک میشن دیگه هیچی شبیه قبلش نبود . تا چند وقت گذشت یک شب بازم این خوابو دیدم صبحش از مدرسه زنگ زدن گفتن: شماجایگزین فرمانده بسیجی. فرمانده ام این چند وقت نیست تو دوشنبه ساعت ۸ جاش میری کانون خواهران حتما با چادر میری حواست باشه ابروی مارو نبریا خداحافظ . و قطع کرد نذاشت حتی من یک کلمه ام حرف بزنم. یادم اومد من که چادر ندارم اخه چرا من.
روزا میگذشت شب یکشنبه موقع خواب یادم اومد که ی چادر برای مشهد دوخته بودم دارم ولی باید میرفتم از خونه خودمون میگرفتم ولی بابا مامان و همسایه ها چی حالا. ی کاریش میکنم . خودم خیلی دوست داشتم چادری شم .و بمونم صبح زود پا شدم رفتم خونه چادرو گرفتم همه خواب بودن یواشکی زدم بیرون میترسدم بذارم .خب بلدم نبودم هرجوری بود گذاشتم رو سرم حس خیلی خوبی داشتم به چادری بودن عالی بود نگاه همسایه ها برام اصلا مهم نبود. نمیدونم چم شده بود خیلی حس کردم سنگین رفتار میکردم .حس فوق العاده ایی بود وصف نشدنی بود بعد جلسه مسمم شدم برای همیشه چادری شم . مادرم مخالفت می کرد میگفت میذاری بر میداری ابرومون میره نکن اینکارارو.تو دم دمی مجازی میدونم دخترمو میشناسم .
ولی من زیر بار نرفتم این آرامش این همه احترام که دیدم این همه متانت تو رفتارمو همشو از چادر گرفتم دیگه حاضر نبودم مثل قبل شم . نماز خونم شده بودم تازه معنی اسممو متوجه شدم صاحب این اسمو شناختم اینا همه رو چادر بهم داد.دلم نمیخواد یک لحظه از خودم دورش کنم. نمازو کامل بلد نبودم ولی یاد گرفتم چادر گذاشتن هم مادر بزرگم یادم داد حس میکنم خدا خواست حضرت زهرا(س )وحضرت زینب (س)خواستن. تازهم به این درکم رسیدم که شهدا خواستن تا عوض شم.
حرفم تموم شد
باران داشت گریه میکرد
باران :فاطمه تو برگزیده حضرت فاطمه ایی(س) ایشون تورو انتخاب کرده . همه چی بر میگرده به خوابت خدا داشت راهنمایت میکرد. وای فاطمه تو چیکار کردی که خدا انقد دوست داره
من ارزوی دیدن همچین خواب هایی رو دارم
من :هیچ کاری نکردم فقط گناه کردم خدا خیلی بخشنده همین .راستی من یک شهیدو میشناسم. توهم میشناسیش؟ عکسو از تو کیفم در اوردم نشونش دادم
باران :سید مجتبی ست چیشد ؟دختره تو بغلش دخترشه .
من: هیچی فقط میخوام این دوست شهیدم باشه
باران : فاطمه خانوم این شهید تورو انتخاب کرد نه تو اونو.خوشا به سعادت. سید خدا تورو به عنوان دوستش پذیرفت .فاطمه جان خوشحالم برات این شهید هم دوستته هم برادرت .
راست میگفت سید مجتبی برام عین یک برادره الان که هفت ماه از اون روز میگذره دوستای شهید زیادی پیدا کردم ولی سید مجتبی داداشمه راز دارمه بخاطر برادرم حجابمو بیشتر حفظ میکنم اخلاقمو درست کردم خودمو عوض کردم که از انتخابش شرمنده نشه
تمام سوال هایی که تو ذهنم بودو گرفتم فهمیدم که عشق به میهن و مردماش باعث این همه ایثارو فدا کاری شده .
چند وقتی میگذره من هر وقت تونستم میرم حسینیه میرم پیش همون شهید میشینم باهاش حرف میزنم سر خاک داددشم تا الان نرفتم ولی همیشه باهاش حرف میزنم و عهد پیمان خودمو مستحکم میکنم . و همین باعث میشه هیچ وقت نخوام عهدمو پایمال کنم تازه بیشتر پایبند میشم .
به امید روزی که زندگی شهدا سر لوحه زندگی همه بشه .
نمی توانست از کنار این مسئله به سادگی عبور کند. توی محل، مسجد باشد و نمازگزار نداشته باشد؟! یک بار که دید در مسجد را قفل زده اند، خیلی ناراحت شد. آمد خانه و یک تکه کارتن را برداشت و کتاب هایش را هم جمع کرد و به مسجد برد. گفتم: پسرم هنوز جای زخم های شکنجه روی تنت باقی است مواظب باش باز شهربانی و ساواک برایت دردسر درست نکنند.
رفت دم در مسجد، بساط کتابخانه را راه انداخت. بعد جایی از مسجد را توانست برای تشکیل کتابخانه در اختیار بگیرد. کتاب های خودش را که آن جا گذاشت، هر چه پول دستش می رسید کتاب می خرید، از دوستانش هم کتاب هایی گرفت و کتابخانه ای کوچک را برای مسجد تشکیل داد. پای جوان هایی که آمادگی جذب برای امور معنوی را داشتند به مسجد کشاند و با همان ها نماز جماعت را در مسجد به راه انداخت.
قبل از این شاید ده نفر هم در آن مسجد نماز جماعت نمی خواندند؛ اما تشکیل کتابخانه و تشویق جوان ها باعث شد نمازهایی با شکوه در آن جا راه بیفتد.
به روایت پدر شهید علی ماهانی، کتاب روز تیغ
خدا احمدی نژاد را هدایت کند که ماهیت برادری و هم کیشی و زد و بند جناح های نمایشی چپ و راست را برملا کرد.
فرض را بر این بگذارید یکی از اطرافیان احمدی نژاد مرتکب چنین خبطی شده و با یکی از چهره های کریه المنظر وابسته به فتنه عکس می انداخت. الان بر و بچه های زاکانی و بصیرت زده های منحرف یاب با بودجه های سازمانی و نفتی، داشتند خودشان را به آب و آتش می زدند که دیدید بالاخره روح هاشمی را شاد ساخته و دست جریان مردم ستیز و استکباری احمدی نژاد را رو کردیم؟!
الان اما زبان در قفای اصولگرانماهای خودی ستیز گیر کرده و گاه توصیه می کنند بهتر است با شلاق قلم باعث رانده شدن لاریجانی عزیز به دامان آنطرفی ها نشویم. الان همه اهل درایت و جذب حداکثری شده و ضرورت پرداختن به اولویت ها را به یکدیگر گوشزد می نمایند.
امام رحمةالله علیه، شعار جدایی دین از سیاست را حربه دشمنان دین و نشانه نفوذ آنان در بدنه حوزه های علمیه می داند و ضربات متحجرین و مقدس نماهای حوزوی بر پیکر انقلاب و مبارزین انقلابی را بدتر از ضربات دشمنان اسلام بر می شمارد.
حضرت امام خمینی درد دل خود درباره حوزه های علمیه و بعضی از طلاب زمان خویش را این گونه بیان می کند: "در حوزه هاى علمیه هستند افرادى که علیه انقلاب و اسلام ناب محمدى فعالیت دارند. امروز عده اى با ژست تقدس مآبى چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب و نظام می زنند که گویى وظیفه اى غیر از این ندارند. خطر تحجرگرایان و مقدس نمایان احمق در حوزه هاى علمیه کم نیست.
طلاب عزیز لحظه اى از فکر این مارهاى خوش خط و خال کوتاهى نکنند، اینها مروّج اسلام امریکایی اند و دشمن رسول اللَّه. آیا در مقابل این افعی ها نباید اتحاد طلاب عزیز حفظ شود؟
استکبار وقتى که از نابودى مطلق روحانیت و حوزه ها مأیوس شد، دو راه براى ضربه زدن انتخاب نمود؛ یکى راه ارعاب و زور و دیگرى راه خدعه و نفوذ در قرن معاصر. وقتى حربه ارعاب و تهدید چندان کارگر نشد، راههاى نفوذ تقویت گردید. اولین و مهمترین حرکت، القاى شعار جدایى دین از سیاست است که متأسفانه این حربه در حوزه و روحانیت تا اندازه اى کارگر شده است تا جایى که دخالت در سیاست دون شأن فقیه و ورود در معرکه سیاسیون تهمت وابستگى به اجانب را به همراه می آورد؛ یقیناً روحانیون مجاهد از نفوذ بیشتر زخم برداشته اند. گمان نکنید که تهمت وابستگى و افتراى بى دینى را تنها اغیار به روحانیت زده است، هرگز؛ ضربات روحانیت ناآگاه و آگاه وابسته، به مراتب کاریتر از اغیار بوده و هست .
در شروع مبارزات اسلامى اگر می خواستى بگویى شاه خائن است، بلافاصله جواب می شنیدى که شاه شیعه است! عده اى مقدس نماى واپسگرا همه چیز را حرام می دانستند و هیچ کس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلى که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختی هاى دیگران نخورده است. وقتى شعار جدایى دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردى و عبادى شد و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست [و] حکومت دخالت نماید، حماقت روحانى در معاشرت با مردم فضیلت شد.
به زعم بعض افراد، روحانیت زمانى قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپاى وجودش ببارد و الّا عالم سیّاس و روحانى کاردان و زیرک، کاسه اى زیر نیم کاسه داشت." صحیفه امام، ج21، ص: 279ش
شهید حسن حسین پور
تولد: قزوین – 20/2/1361
شهادت: درگیری با عناصر گروهک پژاک- ارتفاعات جاسوسان سردشت- 13/6/1390
مزار: امامزاده حسین قزوین
=از اولش هم برای ما نبود. انتخاب شده بود. انگار که امانتی بود دست ما. پنج شش ماهه بود. داشتم شیرش می دادم که خوابم برد. توی خواب دوتا سید بزرگوار را دیدم که به سمتم آمدند. یک قرآن دادند و گفتند این را بگیر تا حافظ کودکت باشد تا به موقعش.
=با برادرش یک مدرسه می رفتند. پول تو جیبی هر روزشان را می دادم تا توی مدرسه چیزی بخورند. یک روز، برادرش زودتر از مدرسه آمد. دل نگران شدم. دم در خانه ایستاده بودم که پیدایش شد. سبزی آشی زیر بغل، می ریخت و می آمد. وقتی به من رسید گفت: «پول تو جیبیام رو نخوردم. رفتم سبزی گرفتم با هم آش بخوریم.»
=خانه مان تا مسجد دو تا میدان فاصله داشت. پیاده می رفت و می آمد. زمستان و تابستان هم نداشت. مقید به نماز جماعت بود.
=خانواده مان به لطف خدا تمکن مالی خوبی دارند. به راحتی می توانست برای خودش کار و باری دست و پا کند. این کار را نکرد. یک روز آمد و گفت علاقه به سپاه دارم. وقتی آزمون داد، هم تکاوری قبول شد هم دانشگاه امام حسین علیه السلام. گفت: «من دنبال کار پشت میزی نیستم باید برم تکاوری.»
=سال خمسی مان که می رسید. قلم و کاغذش را برمی داشت. می رفت طبقه چهارم خانه دور از شلوغی و سر و صدا شروع می کرد به حساب و کتاب کردن. اجناس خانه را می نوشت. خمسشان را در می آورد. بعد هم می برد دفتر مرجع پرداخت می کرد. توی زندگی خودش هم که وارد شد حواسش به پرداخت خمس جمع بود.
=خودش را خادم شهدا می دانست. نه که روی زبانش باشد. در عمل خادم بود. یادم نمی رود که چقدر برای زنده کردن نام چهار شهید روستایمان زحمت کشید. با وجودی که بعضی از این شهیدان خانواده داشتند و به طور طبیعی باید پیگیر این مسائل می بودند؛ اما حسن به این چیزها فکر نمی کرد. هدفش چیز دیگری بود. کلی به این در و آن در زد تا توانست عکس هایشان را جمع کند. بعد هم با هزینه خودش داد از عکس شهدا تابلویی درست کردند، گذاشت توی مسجد روستا.
=نظراتش را رک و پوست کنده می گفت. حرف انقلاب و نظام که می شد با کسی رو در بایستی نداشت. اگر اعتراض کسی را می دید روشنگری می کرد و می گفت: «زحمت زیادی برای انقلاب کشیده شده، اگه یه مسئولی کارش رو درست انجام نمی ده، نباید پای انقلاب گذاشت.»
توی بحث های سیاسی صاحب نظر بود. وقتی حرف از رهبری می شد داغ می کرد. ولایت فقیه خط قرمز بود برایش. تاب نمی آورد کسی بخواهد ناروا چیزی در مورد امامش بگوید. هیچ وقت نشد بگوید آقای خامنهای. همیشه ورد لبش امام خامنهای بود.
سخنرانی آقا که پخش می شد انگار حکومت نظامی باشد. همه خانه را ساکت می کرد. میخکوب می نشست جلوی تلویزیون.
=اهل کتاب بود. بعد از پر کشیدنش همین کتابها برایمان یادگار مانده. هم خودش می خواند هم برای دیگران می خرید. هر جا که می رفت اگر می خواست برای کسی هدیه بگیرد، این هدیه یا کتاب بود یا نرم افزار. زمانی که نامزد کردم رفته بود قم. وقتی برگشت برایم چند تا کتاب تازه چاپ خریده بود. کتاب هایی در مورد ازدواج و تربیت فرزند.
=حساسیت عجیبی داشت به حلال و حرام بودن چیزی که می خورد. کلی سؤال می کرد که مثلاً فلان میوه یا غذا از کجا آمده؟ کی آورده؟ اگر می فهمید از طرف کسی است که مالش شبهه ناک است نمی خورد. ما را هم نمی گذاشت بخوریم.
=اول وقت نماز صبحش را می خواند. نمی خوابید. شروع می کرد به قرآن خواندن. اول سوره یاسین و بعد هم سوره واقعه. قرآنش که تمام می شد، تازه نوبت زیارت عاشورا بود. به ما هم بیداری بین الطلوعین را سفارش می کرد و می گفت: «تازه این موقع روزی ها تقسیم می شه هرکی بخوابه روزی اون روزش رو از دست داده...»
=مدل موهایش، سبک و رنگ لباس هایش ساده ساده بود. حتی شبی که خواستگاری رفت همان لباس های همیشگی اش را اتو کرد و پوشید. خیلی تمیز و زیبا. میگفت: «اگه کسی منو بخواد باید همین طوری بخواد.» شب عروسی اش هم که شد زیر بار کراوات زدن نرفت. ساده و بی آلایش نشست روی تخت دامادی...
=رفته بودند زاهدان برای شناسایی. همرزمانش چند دقیقه فیلم از حسن گرفته اند. هنوز هم کلیپش را داریم. دوربین که به حسن می رسد می گوید: «بگذار همه بدانند سربازان خمینی هنوز زنده اند. نمرده اند
آنان که مانده اند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدی اند. ما نیز ادامه دهنده راه شهدا خواهیم بود.»
ما نیز ادامه دهنده راه شهدا خواهیم بود؟
=دلش را با عشق امام شهیدان، حسین(ع) پیوند داده بود. توی محرم و مجالس عزای سید الشهدا طوری به سینه اش می کوبید که می گفتیم الان است جناق سینه اش بشکند. عاشق بود. مزد عشق بازی اش را هم تمام و کمال گرفت.
=جنازه اش که آمد. تیر درست خورده بود به همان جایی که محکم می کوبید. سند عشقبازی اش امضا شد، با خونش...
=سنگ کلیه ای که با سنگ شکن درمان کرد بود دوباره سراغش آمد. درست پیش از رفتنش به منطقه. گفتیم: «نمی خواد بری، همین بهونه خوبیه برای نرفتن.» ناراحت شد و گفت: «چی میگین. خیلیا اونجا دست و پاشون رو دادن، حالا من سنگ کلیهم رو بهونه کنم.» رفت دنبال دوا و درمان.
= یک ساعت و نیم مانده بود تا شهادتش. مادرم با گوشی همراهش تماس گرفت. سفارش کرده بود که مواظب خودت باش. با شعر ترکی گفته بود: من حسینم نه غمیم یاوریم آلاّه دی منی- من حسینم چه غم دارم که خدا یاور من است-. بعد هم خندهای کرده و گفته بود: «من پنج شنبه میام.»
راست می گفت. آمد اما با سینه ای خونین...
=وقت دفنش پدرم رفت توی قبر. گفت: «خودم باید بذارمش توی قبر.» صحنه عجیبی بود. یاد روزهایی افتادم که مأموریت میرفت. همیشه پیش از رفتنش دست و پای پدر و مادر را می بوسید. حالا بابا انگار میخواست تلافی کند. وقتی جنازه را توی قبر گذاشت از میان کفن پاهای حسن را بوسید.
یکی از مهم ترین اهداف تشکیل جمعیت فدائیان اسلام توسط روحانی شهید سید مجتبی نواب صفوی، امر به معروف و نهی از منکر بود. برای انجام تکلیف امر به معروف و نهی از منکر روش های مختلفی وجود دارد که این گروه به فراخور شرایط و موقعیت اجتماعی و فرهنگی از آن روش ها بهره می گرفتند.
یکی از اقدامات جمعیت فدائیان اسلام در راستای امر به معروف و نهی از منکر، ترویج فرهنگ نمازخوانی و توجه دادن جامعه به اهمیت نماز و در نتیجه آن اشاعه تفکر توحیدی بود. اعضای فدائیان اسلام با یکدیگر عهد بسته بودند که هنگامی که زمان اذان فرا می رسد در هر نقطه ای که قرار دارند، بایستند و با صدای بلند اذان بگویند. اذان گفتن علنی در خیابان، آن هم در دهه سی که فضای جامعه در دوران سرسپردگی زمامدارن حکومت و خودباختگی فرهنگی لایه هایی از جامعه نسبت به تمدن پوشالی غرب قرار داشت، اقدامی شجاعانه و تأثیرگذار محسوب می شد. شاید امروز هم که در شرایط حاکمیت دینی قرار داریم خیلی ها خجالت بکشند که در خیابان و کوی و برزن بایستند و بخواهند با صدای بلند اذان بگویند. اما نیروهای مؤمن جمعیت فدائیان اسلام در آن سال ها بی توجه به نگاه پرسش گر و تحقیرآمیز و گاه تمسخر و رفتار توهین آلود برخی رهگذران، با امید به جلب رضایت الهی و عمل به تکلیف شرعی خود، قامت راست کرده و با صدایی رسا اذان می گفتند.
اذان گفتن علنی در معابر و گذرگاه ها دست کم سه فایده را به دنبال داشت. یکی این که باعث می شد اهل نماز یادشان بیاید که وقت عبادت است. دیگر آن که افرادی که دچار ضعف ایمان هستند با دیدن شهامت و عزم گوینده اذان، نسبت به اظهار دین و عقیده خود استحکام و اراده قوی تری پیدا نمایند. فایده دیگر هم آن بود که اهل گناه و معصیت سعی می کردند در آن لحظات دست از رفتار شرم آور خود کشیده و گوشه دنجی را برای خود پیدا کنند.
شهید نواب صفوی به نماز عشق می ورزید و این نگاه را به همه یارانش منتقل کرده بود. او نغمه دلنواز اذان را مقدمه ای برای بیداری فطرت ها و انس با خالق یکتا می دانست. همین نگاه بود که شاید نواب صفوی و یارانش را بر آن داشت تا در هنگامه وداع با این دنیای خاکی، قبل از آن که توسط دژخیمان سفّاک شاه، تیرباران بشوند، باز هم با صدایی رسا و فریادی کوبنده، بانگ ملکوتی توحید را سر داده و از عمق جانشان طنین دشمن شکن اذان را بر زبان جاری کنند.
بر اساس خاطرات آقای محمد مهدی عبدخدایی از یاران جمعیت فدائیان اسلام، ویژه نامه یالثارات الحسین علیه السلام
اتفاق شوم کندن بنر هیئات مذهبی در بابل فعلاً به خیر گذشت. به سهم خود از همه کسانی که در این مسیر قدم برداشته و جلوی دست درازی بعضی عناصر مرموز و بیمار به ساحت دین را گرفتند، تشکر می کنم.
شهردار جدید بابل باید بداند که فعالیت های غیرانقلابی و گاه مغرضانه فرهنگی در گذشته، پاشنه آشیل شهردار سابق و عامل صف بندی نیروهای انقلابی در مقابل شهرداری و در نهایت، سرنگونی رأس این دارالظلم گردید. بنا براین باج دادن دوباره به عناصر پلید ضدفرهنگی اعم از بوقلمون صفت های قلم فروش و معتاد و بچه ساواکی و کوتوله هتاک و ... باز هم حوادث سیاه گذشته و واکنش هایی آن چنانی را در پی خواهد داشت. توصیه مقام معظم رهبری مبنی بر ضرورت تقویت جبهه مومن انقلاب اسلامی باید آویزه گوش همه مسئولان قرار بگیرد.
بچه های فامیل که دورش جمع می شدند، به آنها احکام و نماز و ... را یاد می داد. البته حواسش بود که فضای خشک و یک جانبه، ممکن است باعث دلزدگی بچه ها شود. برای همین به آنها اجازه می داد که حرف بزنند، نظر بدهند و سؤال مطرح کنند. خودش حرف هایش را گاهی با شوخی و خنده و مسابقه و ... آمیخته می کرد تا تنوعی ایجاد شده و بچه ها رغبت بیشتری برای نشستن پای حرف های او داشته باشند.
توی جیب هایش بالاخره چیزی پیدا می شد که بتواند به بچه ها جایزه بدهد. بعد می پرسید چه کسانی نماز را می خوانند. به آنها هم جایزه ای می داد تا تشویق شوند. جایزه هایش ارزش مادی چشمگیری نداشت، تنها منبع درآمدش شهریه مختصر طلبگی بود؛ اما همان جایزه کوچک و به ظاهر کم اهمیت برای بچه ها جذّاب و خواستنی بود. این طوری میهمانی هایش هم تبدیل می شد به محفلی برای اشاعه تعالیم مذهبی و فعالیت فرهنگی.
بر اساس خاطره ای از طلبه شهید محمدزمان ولی پور، کتاب مسافر ملکوت
روز قدس یا 22 بهمن اگر بخواهی تظاهراتی جداگانه راه بیندازی، یا حتی هوس کنی ماشین تبلیغات ویژه ای را ترتیب داده و شعارهای انقلابی را آن طور که باید سر بدهی، نصیحتت می کنند و شاید یقه ات را هم بگیرند که راهپیمایی برای خودش متولی دارد. قبل از انقلاب که نیست هر کس برای خودش حرکتی انقلابی راه بیندازد. شما باید با ما هماهنگ باشی و با متولی برنامه همراهی کنی.
عدالتخواهی هم همین وضع را دارد. زود یقه ات را می گیرند که به تو چه مربوط است جو می دهی و اذهان آرام عموم را مشوش می سازی؟ عدالت برای خودش متولی دارد و قرار نیست هر کس برای خودش مستقلا کاری را در راستای تحقق عدالت انجام بدهد. گزارشت را مخفیانه بفرست و برو و با نتیجه کاری نداشته باش و رسانه ای نباش. متولی عدالت خودش هر چه صلاح می دند باید با او همراه باشی.
جالا می رسیم به مبحث شیرین محرومیت زدایی و خدمات عمومی به مستضعفان.
می گویند شما با متولی خدمت به خلق و محرومیت زدایی چه کار داری؟ خودت باید وظیفه ات را بشناسی و به آن عمل کنی. خودت باید راه بیفتی و بروی به دورافتاده ترین مناطق این کشور جاده ای، حمامی، مدرسه ای چیزی بسازی. پولش را هم خودت باید تهیه کنی. همه کارها را که نباید متولی آن انجام بدهد. انقلابی باش برادر! جهادی باش!
💢 یک سیب گندیده...
به برادر عزیزم، #مهندس_حجر_خداداد
انتصاب دوباره ات به سرپرستی شهرداری بابل، خبر خوشایندی برای من و همه دوستانی بود که مثل خودت دارای دغدغه هایی مشترک برای سرافرازی دارالمومنین، خدمت به مردم و حرکت در مسیر تحقق آرمان های انقلاب اسلامی و شهدای عطیم الشأن هستند.
#شهرداری_بابل در حدود دو سال اخیر حواشی عجیب و ملال آوری داشت که خود بهتر از من بدان واقفی و در همین چند روزه نشان داده ای که عزمت را برای جبران همه کاهلی ها و فرصت سوزی ها و شیطنت ها جزم کرده ای.
در این میان آنچه مایه تحریک احساسات متدینین و جوانان انقلابی شهر و مواجهه مستقیم آنان با جریان حاکم بر شهرداری گردید مربوط میشود به عملکرد ناصواب و غیراصولی مدیریت فرهنگی شهرداری.
فاصله برنامه ها و عملکرد این بخش از نهاد خدماتی شهر با مطالبات فرهنگی تبیین شده از سوی مقام معظم رهبری بارها موجب رو در رویی و هشدارهای صریح دلسوزان انقلاب اسلامی و در نهایت مواجهه بی پرده با شخص شهردار سابق گردید.
جای تعجب است که جنابعالی بعد از تصدی منصب سرپرستی شهرداری، این دوست ناآگاه و ناتوان را همچنان در جایگاه اشتباهی که قرار گرفته محفوظ نگاه داشته و افسوس و تأسف جوانان جبهه فرهنگی مومن به انقلاب را برانگیخته ای.
جنجال اخیر پیرامون بنر هیئت های مذهبی در آستانه ماه محرم نیز شاهکار دیگری از همین مدیر ناتوان است که بی چون و چرا مجری اوامر عنصری پشت پرده و نامطلوب و البته ماجرا جو قرار گرفته است.
می دانم که منظور مرا از این اشارت موجز به خوبی درک کرده ای.
توصیه برادرانه و خیرخواهانه ام به شما دوست عزیز و پرافتخار آن است که از آسیبی که دوستان نادان به شهردار پر سر و صدای قبل وارد آوردند عبرت گرفته و علاج واقعه را قبل از وقوع آن چاره کنی.
یک سیب گندیده میتواند تمام محصولات باغ زحمات شما را نابود کند...
امیدوارم به زودی صدای سیلی محکم شما به جریان ضدفرهنگی حاکم بر مسند فرهنگی شورای شهر و شهرداری همچون تصویر زننده جفتک پرانی به اعلامیه عزای سیدالشهدا(ع) در شهر بپیچد.
عزیز باشی
برادر کوچک شما
محمدمهدی آقاجانی
#شطحیات
@aghajani_mahdi
این فقط امواج دریا نیست که زباله را بیرون می ریزد.
اگر درهای اتوبوس در حال حرکت هم باز باشد، باد زباله های کف آن را با خود به بیرون می کشد. شاید این خصلت، ویژگی تلاقی بین دو عنصر "حرکت" و "ارتباط با طبیعت" باشد.
آن چه مهم است این است که برای نجات از آلودگی ها باید جریان داشت و با طبیعت و فطرت در ارتباط بود.
سکون و عزلت، مرداب اندیشه ها و قلب ها را رقم می زند.
#صدای_ما_را_از_کوفه_میشنوید
برادران ما در سوریه از حریم ناموس خدا دفاع می کنند
و ناموس خدا مدافع بقای عاشورا بود
و ما در شهرمان حمله به دستگاه سیدالشهدا را می بینیم و سکوت می کنیم!
#کوفه_خیر_ندید_ما_هم_نمیبینیم
#ابنحجاج_زمانهات_رابشناس
#رضاخان_انقلابی
(به قلم حسین حسین زاده نوری)
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یااباعبدلله
امام خمینی(ره)فرمودند: این محرم وصفراست که اسلام رازنده نگه داشته است.
صدای پای کاروان پسر حضرت صدیقه طاهره علیها سلام,بگوش میرسد.دوباره صدای نوحه خوانها بلند میشود:قتل الحسین بکربلا عطشانا.
این صداها بگوش بچه های شیعه خیلی آشناست,چون نان حلال پدر و شیرپاک مادر, سرسفره باکرامت اهلبیت, باعث شده,که وجودمان با شنیدن نغمه ها,گر بگیرد.
آری!!!
محرم۱۴۳۹,از راه رسید. دوباره زینب کبری علیها سلام به معجر گره محکم میزند,تا پای امامش,جانفشانی کند. حضرت ادب,ابالفضل العباس درس ایثار و ازخودگذشتگی میدهد,……و حر ابن یزید ریاحی راه رهایی را نشان میدهد.
واما!!!!!
باهجمه هایی که دشمنان اسلام در دستور کار دارند و با برنامه های دقیق و با هزینه گزاف,قلب اعتقادات مسلمین را نشانه رفته اند,عده ای بظاهرمسلمان,با حرکاتشان در مسیر این ملحدین گام بر میدارند.
متاسفانه این حرکات خزنده ضداسلامی واعتقادی, در شهر دارالمومنین بابل,دو سال است که درحال اجراست. وجالب اینجاست که!!!! مردمان این شهرولایی, خود را بخواب زده اند,تا این عناصرضد دین واعتقاد, جای پای محکمی پیدا کنند. دو سال است که تبلیغات هیأتهای عزاداری با هزینه های فراوان بعداز نصب,بادستور همین عناصر,جمع آوری می شود. این عناصر با این کارشان, عملا بوی محرم را از شهر دور کردند و می کنند. عناصری که با چسباندن خود به حزب سیاسی خاص,سوء استفاده میکنند,تاجایی که درنهایت آن حزب را سرکیسه میکنند.
وحال!!!
کجایند,متدینین شهر ولایتمدار بابل؟
چرا درمقابل تفکرات ضد دینی واعتقادی,سکوت میکنند؟ چرا شهری که از شش دانگ آن,چهاردانگ وقف است نبایدنشانه هایی از ماه عزای آل طاهاداشته باشد؟
مگر نشنیده اید,که ولی نعمتمان,حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام با فرارسیدن محرم,بادست مبارکشان پرچم های عزای جد غریبشان را با اشک نصب می فرمودند؟
چه برسر اعتقادات آمد؟
چرا درمقابل عناصر مارکدار ضد دین و نظام جمهوری اسلامی ایران,سر فرود میآورند؟
چرادرمقابل سیاه باطنان کریه منظر,سکوت میکنید؟
نصب سیاهی ها و تبلیغات هیأتها,چه زیانی به معابر شهر میزند که دستورجمع آوری آن صادر میشود؟
ودرپایان خطاب به کسانی که باحرکات و تصمیمات خود برای دشمنان اسلام,پادویی میکنند,میگویم:
حتماتاریخ را مطالعه کنند, بدانندکه دشمنی با اهلبیت عاقبت خوشی ندارد.
رضا خان میرپنج با جمع آوری پرچمهای عزا,وتخریب تکایا به سرنوشتی دچار شد,که نزدیکانش ازبوی بد ومتعفنش درعذاب بودند,تا جایی که غذا را برایش پرت میکردند.
پس!!!
متدینین,نمک گیرشدگان خوان خاندان نبوت و امامت
به هوش باشید.اسلام را دریابید.محرم را زنده نگه دارید.نگذارید,پیاده نظام دشمنان مانندقارچ سمی ریشه بدوانند.
چون
هرکس باآل علی در افتاد
ور افتاد.
اهدناالصراط المستقیم.
سیدعلی کاظمی
۲۷ذی الحجه۱۴۳۸
صریح و بیپرده با آیتالله اعرافی مدیر حوزههای علمیه
به گزارش خبرگزاری«حوزه»، طلاب و فضلای حوزه های علمیه می توانند دیدگاههای خود را در امور مختلف همچون
مدیریت حوزه
آموزش
پژوهش
تبلیغ
تهذیب
سیاست
معیشت و...
صریح و بیپرده با آیتالله اعرافی مدیر حوزه های علمیه در میان بگذارند.
خاطرنشان می شود نظرات و دیدگاه های طلاب و فضلای حوزه بدون دخل و تصرف به مدیر حوزه های علمیه ارائه می شود.
لطفا دیدگاه های خود را در پاسخ به همین ایمیل مرقوم فرمایید یا به این نشانی بروید:
http://hawzahnews.com/detail/News/425744
تصورشان این است زن حتی اگر اهل عفاف و حجاب باشد باز هم باید جلوه نمایی کند
خیلی هایمان به غلط نگاه مثبت و رفتار پسندیده ای با برادران مسلمان افغان نداریم. بعضی هایمان جایگاه اجتماعی مهاجرین افغانستانی را در سطحی پایین می دانیم.
این دو تصویر مربوط به تشییع شهدای افغانستانی مدافع حرم است. شهادت، مرحله ای از تکوین باورهای بشری و حرکت اعتقادی به سمت تکامل و انسانیت راستین است. در تشییع شهدای فاطمیون دیگر کسی با رنگ و نژاد و قومیت ها کاری ندارد. همه دنبال آنند تا تبرکی از این فرصت معنوی برای آبادانی دنیا و آخرت خویش ذخیره کنند.
شهید، مرز باورهای غلط و پوچ طبقاتی را از بین برده و افق نگاه مومنان را تا بلندای آسمان به پرواز در می آورد. نسأل الله منازل الشهداء
به توصیه رفقا از انتشار این مطلب در فضای تلگرام فعلا خودداری کردم:
پایین کشیدن بنرهای هیئات مذهبی، بدون اطلاع قبلی، آشکارترین حرکتی است که شورای به اصطلاح اسلامی شهر بابل با فشار به شهرداری این شهر در مصاف با فرهنگ عاشورا آغاز نموده است.
مردم بابل به خاطر دارند که همین مدعیان زیباسازی چهره شهر در ایام تبلیغات انتخابات شورا با نادیده گرفتن قوانین و انظباط عمومی، چه بر سر دار و درخت و مناظر این شهر آورده بودند.
شورایی که یک عضو آن از قرآن خواندن زنان بی حجاب به سر ذوق می آید، عضو دیگر اقدام به انتشار مطالب پایگاه های ضدانقلاب می نماید، عضو دیگر به بدنامی اشتهار دارد، دیگری به دنبال جبهه سازی مختلط از عناصر فرهنگی زاویه دار و خوشگذران است، آن یکی هدفی جز مصادره قراردادهای نان و آب دار شهرداری به نفع اقوام درجه یک خود نداشته و ... چه سنخیتی می تواند با آموزه های قیام اباعبدالله در نجات اسلام از انحراف اموی و احیای شریعت محمدی ص داشته باشد؟
چه کسی است که نداند فرهنگ به میراث مانده از نهضت حسینی که یک تشعشع آن پایه های طاغوت را در این آب و خاک ویران نمود و طلیعه ظهور تمدن نوین اسلامی را در گستره گیتی رقم زد، در تضاد با رویکرد ناجوانمردانه کسانی است که در سایه اهمال و مصلحت اندیشی نهادهای نظارتی، زیر پرچم مقدس جمهوری اسلامی کمر به هدم ارزش های انقلاب بسته اند؟
یکایک صاحبان تریبون مذهبی در این شهرستان با قیام بر ضد تزویر نااهلان غاصب مناصب تصمیم ساز و افشای ماهیت منافقانه دشمنان اباعبدالله و سینه چاک های فرهنگ استعمار، برائت خود را از چنین رفتارهای نابخردانه و ننگینی اعلام می نمایند. هیئات های مذهبی اگر در لبیک ندای هل من ناصر اباعبدالله صداقت دارند باید عبرتی به آمران و مجریان این اقدام غلط بدهند که دیگر شاهد دهن کجی افراد معلوم الحال نسبت به باورهای مذهبی مردم دارالمومنین نباشیم.
بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله