دغدغه نماز
نمی توانست از کنار این مسئله به سادگی عبور کند. توی محل، مسجد باشد و نمازگزار نداشته باشد؟! یک بار که دید در مسجد را قفل زده اند، خیلی ناراحت شد. آمد خانه و یک تکه کارتن را برداشت و کتاب هایش را هم جمع کرد و به مسجد برد. گفتم: پسرم هنوز جای زخم های شکنجه روی تنت باقی است مواظب باش باز شهربانی و ساواک برایت دردسر درست نکنند.
رفت دم در مسجد، بساط کتابخانه را راه انداخت. بعد جایی از مسجد را توانست برای تشکیل کتابخانه در اختیار بگیرد. کتاب های خودش را که آن جا گذاشت، هر چه پول دستش می رسید کتاب می خرید، از دوستانش هم کتاب هایی گرفت و کتابخانه ای کوچک را برای مسجد تشکیل داد. پای جوان هایی که آمادگی جذب برای امور معنوی را داشتند به مسجد کشاند و با همان ها نماز جماعت را در مسجد به راه انداخت.
قبل از این شاید ده نفر هم در آن مسجد نماز جماعت نمی خواندند؛ اما تشکیل کتابخانه و تشویق جوان ها باعث شد نمازهایی با شکوه در آن جا راه بیفتد.
به روایت پدر شهید علی ماهانی، کتاب روز تیغ