آدم های بزرگ و اشتباهات بزرگ
- ۰ نظر
- ۲۴ مهر ۹۶ ، ۲۱:۴۹
آن روز که رهبر معظم انقلاب، جنگ اقتصادی را اولویت برنامه های استکبار جهانی در مواجهه با جمهوری اسلامی ایران برشمرد، به روی مبارک خودمان نیاوردیم. مدتی نگذشت که آمریکا اعلام کرد در برجام به نتایجی دست یافته که در قالب جنگ نظامی با ایران نیز به آن دست پیدا نمی کرد.
مدت هاست که هر روز بی استثنا با اخبار تلخ اقتصادی از جمله ورشکستگی موسسات مالی و اعتباری، تعطیل شدن پی در پی کارخانه ها و بالطبع بدبختی و آوارگی صدها خانواده رو به رو می شویم. رکود شدید بازار نیز داد بسیاری از فعالان اقتصادی را در آورده، در حالی که دولت هیچ توجه و برنامه ای را برای برون رفت از وضع اسفبار موجود نشان نمی دهد.
حقیقت امر آن است که حتی در اوج تحریم های دوران جنگ تحمیلی و نیز در زمان دولت دهم که کلیه داد و ستدهای رسمی کشور، بدون حضور برجام! تحریم شده بود هم شاهد این حجم از ورشکستگی فعالان اقتصادی نبوده و چه بسا روال توسعه عمرانی کشور نیز در مدار واقعی خود در جریان بود.
جالب آن که حجم انبوه رسانه های اصلاح طلب و جبهه تبلیغاتی ضدانقلاب هر روز با دامن زدن به موضوعی حاشیه ای و درجه چندم مثل محدودیت نصفه و نیمه فلان چهره مطرود سیاسی، باعث غفلت جامعه از معضلات جدی و بحران زای کشور می شوند. متأسفانه رسانه های اصولگرا هم بازی این جریان غالب را پذیرفته و مثلاً به بهانه دفاع از نام خلیج فارس، با افتخار، متلک فلان بانوی زاویه دار را نسبت به حکومت تیتر یک خود قرار می دهند.
نگاهی به وضعیت اقتصادی جامعه و البته تبعات روانی و اجتماعی تلخی که به دنبال خواهد داشت، نشان می دهد آمریکا درست در چند قدمی ما قرار گرفته است.
به جای خندیدن به کلیپ سینه زنی مالباختگان یکی از موسسات اعتباری در خرم آباد باید از عمق جان برای وضع موجود گریست. دردمندانه آن که به نظر می رسد با توجه به تعلل و بی برنامگی دولت باید منتظر روزهایی تلخ تر برای اقتصاد کشورمان باشیم.
در حالی که بنرها و پارچه نوشته های تبریک و تهنیت انتخاب بعضی از مسئولان شورای شهر، در نقاط قابل توجهی از معابر و خیابان های بابل نصب شده است، باز هم زیرمجموعه خدماتی شهرداری بابل دراقدامی عجیب، به بهانه زیباسازی شهری که علائم تعویض روغن و آپاراتی و ... جلوه ای ناپسند به پرترددترین جاده های ورودی آن داده است، بنرهای تبلیغاتی ستاد اربعین حسینی را که با هزینه نذری عاشقان اباعبدالله علیه السلام، تهیه و نصب شده بود از جا درآورد.
به نظر می رسد رویکرد مغرضانه ای در زیرمجموعه های شهرداری نسبت به مظاهر دینی شکل گرفته که برای رفع آن باید چاره ای اساسی اندیشید.
خدا نیامرزد باعث و بانی عادی شدن هتک حرمت به هیئت های حسینی را که اگر چه عمر میز خودش به محرم امسال نکشید؛ اما شرارت ذهنی اشن میراث نامبارک بعضی از مدیران شهری قرار گرفت.
مگر مومنین بابل می توانند تصویر اقدام وقیحانه یکی از کارمندان شهرداری در لگد کوب کردن بنر روضه سیدالشهداء را به فراموشی بسپارند؟ نکته ای که هیچ گاه نباید از نظرها دور بماند سکوت شیطنت آلود مسئولان و صاحب منصبانی است که به رغم مشاهده تصویر هتک حرمت بنرهای مذهبی توسط یکی از پرسنل شهرداری، به جای تنبیه او، تغافل و بی غیرتی را پیشه خود ساختند.
به نظر می رسد اکتفا به برگزاری جلسات توجیهی با مسئولین ذی ربط، کافی نبوده و از این پس باید به شیوه ای انقلابی، خواب زمستانی بعضی از مدیران مغرض را از سرشان زدوده و عبرتی فراموش ناشدنی را به میراث داران وقاحت رضاخانی بیاموزیم.
جلسه هماهنگی برگزاری چهارمین #دعای_ندبه شهرستان بابل
با #پخش_مستقیم از شبکه سراسری یک سیما
حضور #امام_جمعه و #فرماندارویژه و #مسئولین_ادارات شهرستان بابل
شنبه، ۲۲ مهر ۹۶.
پ ن: این تازه دعای ندبه ست. جوشن کبیر اگه باشه باید کل ادارات تعطیل شن مسئولینش بیان برا هماهنگی!
ریاست محترم قوه قضائیه در سخنان اخیر خود، عزم این دستگاه در برخورد با "دانه درشت" ها را ریشه حملات تخریبی بر ضد این نهاد عنوان کرده است.
ضمن حمایت از برخی رویکردهای عدالتخواهانه دستگاه قضا در برخورد با تعدادی از مفسدان اقتصادی صاحب نام و نیز اعلام انزجار از سیاه نمایی های دشمنان نظام، یادآوری چند نمونه را برای بررسی این سخن ریاست آن نهاد لازم می دانم:
بیش از یک سال پیش، حکم بازداشت محمود صادقی و البته نحوه جلب وی به یکی از داغ ترین خبرهای سال های اخیر در عرصه رسانه های داخلی و خارجی مبدّل شد. مظلوم نمایی این متهم قضایی با بهره گیری از ابزار رسانه و البته پوشش گسترده جبهه رسانه ای ضدانقلاب و نیز لابی وسیع صاحب منصبان در نهایت به اینجا کشید که قوه قضاییه موافقت کرد نامبرده با پای خودش به شعبه مربوطه مراجعه نموده و روال اداری را برای محاکمه طی نماید. الان مدت ها از این اتفاق می گذرد و هنوز معلوم نیست پرونده جنجالی این نماینده دولتی مجلس به کجا کشیده شده است؟ اگر اتهامات وی از مبنای حقوقی لازم برخوردار نبود تصمیم بر این نوع احضار و جلب وی که برای نظام هزینه داشت از مجرای تدبیر کدام مسؤل قضایی برخواسته و اگر اتهامات وی درست و قابل پیگرد بوده، چرا پرونده این عنصر دانه درشت به حال خود رها شده است؟
فائزه هاشمی رفسنجانی بعد از حضور مستقیم در تجمعات غیرقانونی 88 و نیز مصاحبه ها و سخنرانی های متعدد بر ضد شخص رهبر معظم انقلاب، نظام و آرمان های امام و شهدا به دادگاه احضار شد. هم زمان پرونده یک بسیجی به نام سعید تاجیک که در اقدامی احساسی و نادرست به فائزه هاشمی توهین کرد نیز به جریان افتاد. نفر اول که دانه درشت بود و به کل نظام و انقلاب توهین کرد به شش ماه حبس محکوم گردید؛ اما نفر دوم که فقط به یک نفر توهین کرده بود محکوم به تحمل نه ماه زندان و نیز شلاق گردید.
مرخصی های ممتد و غیرمعمول مهدی هاشمی و خروج مکرر وی از زندان تا جایی پیش رفت که به یک طنز عمومی بدل شد و قاطعیت دستگاه قضا را به یک شوخی تاریخی تبدیل ساخت.
حسین فریدون خیلی شیک و با احترام بازداشت شد. مدت بازداشت او برخلاف دستگیری و بازداشت موقت برخی چهره های غیرمنتسب به دولت نه تنها به صد و پنجاه روز نکشید بلکه ظرف زمان کوتاهی با ارائه وثیقه ختم به خیر شد. از آن پس دیگر خبری در خصوص جریان پرونده وی در محاکم قضایی به گوش نرسید.
پرونده کرسنت و نیز دیگر قراردادهای عجیب و غریب نفتی بارها از سوی رسانه های عدالتخواه برجسته و مورد نقد قرار گرفت. در حالی که بسیاری از صاحب نظران و دلسوزان نظام معتقد به وجود برخی مفاسد مشهود در تعدادی از معاملات و قراردادهای کلان اقتصادی و صنعتی در این دولت بوده و گاه اسنادی را نیز در این خصوص منتشر کرده اند هیچ نوع تحرک و یا واکنشی را از مجموعه قضایی کشور شاهد نبوده ایم.
بعضی از منسوبین روسای دستگاه ذی ربط همچون فاضل لاریجانی، در افواه عموم و نیز در سطح رسانه ها متهم به تخلفاتی گردیده اند که خبری از بررسی آن منتشر نگردید، این در حالی است که شاعر بسیجی و عدالتخواهی چون منصور نظری به جرم پیگیری اخبار مربوط به تخلفات یکی از مسئولان استانی دستگاه قضا، ماه ها در زندان به سر می برد.
از این دست مثال ها یکی و دو تا نیست و متأسفانه به دلیل عدم ارتباط مستقیم مسئولان قضا با مجموعه های مردمی و پاسخگویی مناسب آنها منجر به نوعی بی اعتمادی نسبت به شعارهای دستگاه مذکور در برخورد با دانه درشت ها شده است.
این عکس مربوط می شود به عرض ارادت مردم شهر بندرترکمن به ساحت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در محرم امسال.
قصد جسارت ندارم؛ ولی یک انسان چقدر باید ابله باشد که با حرکات نا به جا و بیهوده ای چون لعن علنی خلفای ثلاث و ... باعث دوری و پراکندگی محبین اهل سنت آل الله و نفرت آنان از مقدسات شیعه بشود؟!
در محلی که ما زندگی می کنیم، اغلب ساکنین یا طلبه هستند و یا کارمند اعم از فرهنگی و ...
یک سه راهی استراتژیک و پرتردد در نزدیکی ما وجود دارد که چند باب مغازه در آن جا ساخته اند. این مغازه ها به خاطر تعداد کم و قرار گرفتن در محیطی پر رفت و آمد، از اجاره بهای بالایی هم برخوردارند.
در این چند سال بارها شاهد بوده ام که اصناف مختلف به اجاره یکی از این مغازه ها و راه اندازی کسب و کار خود روی آوردند اما بعد از گذشت چند ماه نتوانستند از عهده پرداخت هزینه سنگین آن برآمده و مجبور شدند بساطشان را جمع کنند.
لبنیاتی، جگرکی، میوه فورشی، قصابی، لوازم خانگی و ... یکی بعد از دیگری آمدند و زود هم رفتند. این وسط فقط دو مغازه هست که صاحبانش توانسته اند در تمام این سال ها به کار خود ادامه داده و از عهده مخارجشان بربیایند. یکی مغازه املاکی بوده که همچنان پابرجاست و دیگری هم فروشگاه لوازم قلیان و دخانیات!
لابد اطلاع دارید که چند روزی است دادستان محترم قم دستور منع استفاده از قلیان در اماکن عمومی این شهر را صادر کرده است.
درست از وقتی که تولیت مسجد دست آنها افتاد یکهو مدعی شدند این مسجد سرشار از کرامات است. حاجت می خواهید، گره در کارتان افتاده، مشکلی دارید به مسجد تحت تولیت ما بیایید.
بعد کتاب نوشتند و گفتند: یکی آمد این جا از فلان جا، فلان مشکل را هم داشت، حاجتش را همین جا گرفت. یکی دیگر بود که مریض بود خواب دید که باید به مسجد ما بیاید و شفا بگیرد. آن یکی ...
شاهد همه این کرامات هم یک نفر بود، خادم مسجد.
خادم مسجد را مدتی بعد به خاطر سرقت چند وسیله از مسجد اخراج کردند؛ اما هنوز ستونی در مسجد قرار دارد که دفتر و خودکاری زیر آن گذاشته اند و بالایش نوشته اند: محل ثبت کرامات!
طلبگی خواند و حالا چند اثر کوتاه چند دقیقه ای هم ساخته است.
هر چند سر و وضعش را تغییر داده؛ اما هنوز هم طلبه است و شهریه طلبگی را دریافت می کند.
چندباری هم که توانسته جایزه بگیرد و رزومه برای خودش جور کند از همین جوایز جشنواره های هنری حوزه علمیه بوده.
اما یواشکی درخواست می کند جایی می خواهیم معرفی اش کنیم نگوییم طلبه هنرمند. فقط بگوییم هنرمند، همین.
من هم فکر می کنم هنرمند خالی! درست تر است.
دو سه روز پیش در خبرها خواندم که حجت الاسلام جعفری دادستان استان مازندران به عنوان قاضی نمونه کشور انتخاب شده است. حجت الاسلام جعفری از رزمندگان قدیمی و از موسسان گردان رزمی تبلیغی روحانیون معروف به گردان فاتحین و از هم نفسان شهید حاج حسین بصیر است. ایشان در سال های تصدی بر امور قضایی نیز نشان داده که در احقاق حقوق مردم و تقابل با زورگویان و باندهای مافیایی فساد و بی عدالتی، بر عهد سرخ خویش با شهدا و امام شهدا همچنان مصمم و پابرجاست.
انتخاب چنین چهره های عدالت خواهی در دستگاه قضا حکایت از وجود رویکردهایی است که سلامت و عدالت را هنوز هم یک ویژگی و شاخص مثبت در این نهاد به حساب می آورد.
سال ها پیش که حجت الاسلام جعفری معاون دادستان استان قم بود مصاحبه ای را در خصوص گردان فاتحین با ایشان ترتیب داده بودم که در نشریه سبزسرخ منتشر گردید. ضمن تبریک به خاطر درخشش این قاضی بسیجی، مطالعه این مصاحبه قدیمی را برای خوانندگان عزیز اشک آتش خالی از لطف نمی دانم:
گردان فاتحین، همچنان زنده است
مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین جعفری از فرماندهان غیور دفاع مقدس
«سید حمید مشتاقی نیا»
مقدمه
پیش از این، وصفش را بارها شنیده بودیم. حجت الاسلام والمسلمین جعفری از بسیجیهای پر افتخار شهر فریدونکنار و از بنیان گذاران گردان ویژه ی فاتحین که حالا سمت معاونت دادستانی استان قم (و دادستان فعلی استان مازندران) را بر عهده دارد.
گردان فاتحین، اولین تشکل رسمی طلاب بسیجی در قالب رزمی بود که در لشگر 25 کربلا شکل گرفت. اگر چه او بیشتر از ما به این مصاحبه رغبت داشت و آن را ادای دینی کوچک به شهدای طلاب و روحانی می دانست، اما مشغله ی کاری ایشان هرگونه فرصتی را دریغ داشته بود.
با هر زحمتی بود وقت گرفتیم و در یک بعد از ظهر گرم تابستانی در اتاق کار ایشان حضور یافتیم. از حاج آقا خواستیم جسارتمان را نادیده بگیرد. چاره ای نبود. درِ اتاق را قفل کردیم. تلفن ها را هم کشیدیم. دوست خوبم آقا محسن آذرتاش که در این مصاحبه همراهی ام می کرد موبایل حاج آقا را در دست گرفت و فقط تماس های مسوولین رده بالای استان قم را که هر چند لحظه یک بار جویای احوال بودند را یادداشت می کرد.
این طوری توانستیم دو ساعت در خدمت ایشان باشیم. مصاحبه ای که از نظر محتوا بی نظیر بود و از همه چیز خوش تر این که حاج آقا جعفری همچنان بسیجی مانده است. با همان صفا و سادگی.
بخش های کوتاهی از شیرینی این دیدار را به جای سوهان قم، سوغات عاشقان مکتب شهادت می کنیم.
لطفاً قبل از آن که وارد بحث گردان فاتحین شویم، مختصری از زندگی نامه ی و جریان آشنایی خود با انقلاب و جنگ را برای خوانندگان سبز سرخ تشریح فرمایید.
با درود و سلام به روح مطهر امام امت رضوان الله علیه و همه ی شهدای عزیز و آرزوی سلامتی و طول عمر برای مقام معظم رهبری و تشکر از شما عزیزانی که در تببین حقایق تاریخ دفاع مقدس تلاش می کنید. حقیقتاً عرض می کنم که در برابر عظمت انقلاب، من نتوانستم کار مفیدی را انجام بدهم.حالا از باب تکلیف عرض می کنم که بنده متولد 1345 هستم در روستای سوته از توابع شهر فریدونکنار و شهرستان بابلسر،دوران راهنمایی که مصادف با انقلاب اسلامی بود در تشکیل انجمن های اسلامی و تجمعات و راهپیمایی ها در بین جوانان انجام وظیفه می کردیم. با آغاز جنگ تحمیلی تا پایان سال 60 به دلیل کمی سن، اجازه ی حضور در جبهه را نداشتم از این رو به خدمت در پایگاه محل مشغول شدم و در جهاد سازندگی نیز حضور داشتم. تا اینکه از ابتدای سال 61 توفیق حاصل شد تا به صورت مستمر در جبهه ها حضور داشته باشم. در سال 64 با توجه به علاقه ی قلبی خود وارد حوزه ی علمیه ی قم شدم اما چون امام (ره) فرموده بود «جنگ در رأس امور است» به رفت و آمد خود در جبهه ادامه دادم.از حجره ای که در قم به من داده بودند نتوانستم زیاد استفاده کنم. در بین عملیات ها مرخصی می گرفتم و در امتحانات حوزه شرکت می کردم.
در ابتدای سال 64 که زمان شکل گیری گردان ویژه ی فاتحین بود کار ما هم در آن جا متمرکز شد و …
در خصوص چگونگی شکل گیری این گردان و نحوه ی حضور طلاب و روحانیون در جبهه های جنگ و نیز علت نامگذاری گروهان فاتحین که بعدها تبدیل به گردان شد را توضیح دهید.
همان طور که مستحضر هستید علمای دین در شکل گیری این نهضت نقش اساسی را دارا بودند و بارها شکنجه و تبعید شدند. در دفاع مقدس هم نقش روحانیت، نقش برجسته ای بود. طبق آمارهای موجود در بین اقشار مختلف که در جنگ شرکت کردند بیشترین درصد شهدا، اختصاص به قشر روحانی دارد و این امر افتخار دیگری برای پرچم داران مکتب امام صادق (ع) است. شهید ردّانی پور یک روحانیِ معمم بود که فرماندهی لشگر را بر عهده داشت. سر لشگر شهید زین الدین و شهدای بسیار دیگری نیز نسیم باطراوت حوزه را استشمام کرده بودند.
در آن زمان تفکر فرماندهان این گونه بود که طلاب را به طور معمول در امر تبلیغ به کار می گرفتند و این امر عطش جوان های پر شور حوزه را قانع نمی کرد. مکرر اتفاق افتاده بود که طلبه هایی می آمدند و در خدمت فرماندهان گریه می کردند و اصرار داشتند تا همراه بقیه ی رزمندگان ارتشی و سپاهی و بسیجی در نوک پیکان حمله و هجوم دشمن باشند. بعد ها ثابت شد گردانی را که دوستان طلبه با آن روحیه ی عالی معنوی در آن مشغول بودند نسبت به گردان های دیگر در مأموریت ها موفقیت بیشتری داشت.
در عملیات قدس 5 که در 15/5/64 صورت گرفت برخی از دوستان طلبه که مخفیانه خود را به عنوان رزمنده ی عادی جا زده بودند تا از عملیات محروم نشوند در خط مقدم، مسوولیت محور را بر عهده می گیرند و لیاقت های چشم گیری از خود نشان می دهند.
سردار قربانی و سپس سردار کمیل کهنسال برای بازدید با بَلَم وارد محور شده بودند. همان جا داخل بَلَم سر صحبت را باز کردم که طلبه ها می خواهند کار رزمی کنند؛ بخشی از عملیات را به ما واگذار کنید منظورم عملیات ایذایی بود که قرار شد در آن ضربه ای به ادوات و تجهیزات دشمن زده شود. پیشنهادی را که من دادم موافقت شد و عملیات شروع شد. آن عملیات اوج مظلومیت بچه ها بود. بچه های طلبه در فاصله ی 2،3 متری از داخل بَلَم با دشمن که در سنگر پناه گرفته بودند درگیر شدند.80 درصد بچه ها مجروح شده بودند؛ اما تمام اهداف پیش بینی شده را در مقابل نگاه ناباورانه فرماندهان لشگر تصرف کردند. حجت الاسلام حاج ساعد نیکبخت بیش از ما در شکل گیری این گردان نقش داشت که خوب است از زحمات ایشان تقدیر شود.
سردار قربانی در صحبت هایش گفته بود: «ما می خواهیم یک تشکیلاتی را در لشگر به وجود بیاوریم، آن هم از طلبه های جوان و مستعد که بشوند گروهان رزمی تبلیغی. ان شاءالله که شما بتوانید فاتح جنگ شوید و ان شاءالله آقایان بتوانند کربلا را فتح کنند». پس از صحبتهای ایشان قرار شد با آقای نیکبخت این کار را انجام دهیم. چون آقای قربانی در کلامشان زیاد لفظ فاتح را به کار برده بودند ما هم اسم تشکیلات را فاتحین گذاشتیم. سازماندهی را شروع کردیم. این کار برای اولین بار در کشور در لشگر 25 کربلا صورت گرفته بود و خبر آن در لشگرهای دیگر پیچید. برای همین خیلی از طلبه های استان های دیگر به این گردان پیوستند. آن موقع خودمان در قم خیلی ساده تبلیغات می کردیم و با قطار، طلبه ها را به شکل مستقل مستقیماً به مناطق جنگی می بردیم.
آیا از اسامی دوستان در گردان فاتحین چیزی در خاطرتان مانده است؟ در خصوص عملیات های این گردان نیز توضیحی بفرمایید.
آقای حاج ساعد نیکبخت و اخوی ایشان حاج حمید، آقای فرزاد دانش و نیز شهیدان بزرگوار حسین زاده از گیلان، شهید ملک از گلستان، شهیدان علوی ـ مهدی صیفی از فریدونکنار و فلاح زاده از ابرقو، باقر زاده از بابل که در کانال ماهی جا ماند و … یادشان بخیر. اولین عملیات و مأموریت رسمی ما ابتدا در فاو بود و سپس در مهران. در کربلای یک، کربلای 4 و 6 و8 و 10 حضور مستقیم داشتیم. بیش از 20 شهید و 50 جانباز نیز از گردان 440 نفری فاتحین به یادگار گذاشته ایم.
حضور رزمی طلاب چه تأثیری در روحیه ی سایر رزمندگان داشت؟
ما از ابتدا که وارد منطقه شدیم حتی یک چادر برای احداث مقر نداشتیم. بچه ها خودشان دوندگی کردند. خودشان اصرار کردند و آموزش های ویژه ای را گذراندند. بنابراین یک طلبه قادر بود در مواقع ضروری با انواع سلاح ها کار کند، پشت تانک بنشیند و یا با لودر خاکریز بزند. وقتی بچه های رزمنده این صحنه ها را می دیدند که یک روحانی در بدترین شرایط عملیاتی با تانکر به خط مقدم آب می رساند واقعاً تحت تأثیر قرار می گرفتند.در مهران و در قله های قلاویزان خیلی از بسیجی ها شهید و مجروح شده بودند و کسی نبود که با دوشکا کار کند. طلبه ای را دیدم که پایه های سنگین دوشکا را بر دوش گرفت و برد آن بالا مستقر کرد و مجدداً برگشت و دوشکا را گرفت و رفت نصب کند. در سایه ی آتشی که ایشان ایجاد کرده بودند بچه ها از آن کانالی که حساس بود توانستند عبور کنند. سردار شهید بصیر در این باره به من گفته بود که این طلبه ها به اندازه ی ده تا فرمانده ی گردان کار کرده اند. چراکه وقتی رزمنده ها از فشار کار خسته می شدند، با دیدن دوستان معمم، روحیه گرفته و به کار خود ادامه می دادند. بعد ها طوری شد که مسوولیت چند گردان عادی از جمله گردان امام سجاد(ع) را به طلاب سپردند.
سطح علمی طلاب رزمنده به چه صورت بود؟
ما از طلبه های مقدمات تا اتمام سطح و نیز طلبه هایی که درس خارج می خواندند و چهرههای مستعد و آینده داری بودند، در جمع خود داشتیم. این را هم بگویم که نوارخانه ای را در منطقه تشکیل داده بودیم که دوستان طلبه در زمان فراغت در آن جا رجوع کرده و با استفاده از نوار به مطالعه و درس و بحث می پرداختند. خدا رحمت کند حاج آقا روحانی (امام جمعه ی بابل و نماینده ی حضرت امام و مقام معظم رهبری در استان مازندران) را. با ایشان هماهنگ کرده بودیم و ائمه جمعه بزرگوار هم وقتی به جبهه می آمدند در این گردان مستقر می شدند.
لطفاً باز هم از خاطراتتان بگویید.
شهید فلاح زاده از طلبه های بسیار موفق ابرقو بود. یادم می آید در پشت کانال ماهی مانده بودیم و بچه ها به جایی رسیده بودند که دیگر خاکریزی نداشتند. در آن جا گودالی بود به نام سه راهی مرگ یا همان سه راهی شهادت. بی اغراق می گویم عراقی ها با آن سلاح های مدرنی که داشتند هر جنبنده ای را به راحتی شکار می کردند. هر کس که پشت لودر می نشست بلافاصله شهید یا مجروح می شد. موقعیت خطرناکی بود. آقای قربانی گفت: کسی را پیدا کن که برود پشت لودر. صدا زدم: «فلاح زاده! برو بالا». او هم بی چون و چرا رفت و مشغول شد. بیل لودر را بالا می گرفت و سپر خود قرار می داد و وقتی از حجم آتش کاسته می شد کارش را از سر می گرفت. حالا هر چه اصرار می کردم که چند دقیقه پایین بیا قبول نمی کرد. حال خوشی داشت. خدا گواه است زیر آن آتش و در مقابل تیر مستقیم دشمن ایشان صد متر خاکریز زد. آخرش هم همان بالا به شهادت رسید. این گونه خاطرات فراوان است …
در پایان چناچه مطلب خاصی را لازم می دانید بیان بفرمایید.
من از تلاش همه ی عزیزان کنگره تشکر می کنم به خصوص از نشریه ی فعال سبز سرخ. طلبه های گردان فاتحین امروز در جایگاه های حساس علمی و عقیدتی و … مشغول به کار می باشند. من از فرماندهی محترم لشکر، سردار غیب پرور که الحق عنایت خاصی به بچههای بسیجی دارد خواهش می کنم که یک بار دیگر از این جمع بخواهد تا گرد هم بیایند. اگر لشگر دستور بدهد من معتقدم که با یک برنامه ی منسجم می توانیم برای کارهای فرهنگی از این عزیزان استفاده کنیم.
با تشکر فراوان از حضرتعالی که وقت شریف خود را در اختیار ما قرار دادید.
بنده هم متشکرم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
منبع: نشریه سبز سرخ http://www.sabz-
اگر می بینید یکی از اعضای شورای به اصطلاح اسلامی شهرتان دغدغه ای جز کندن بنر هیات های مذهبی ندارد، یکی دیگرشان به فوروارد از کانال های ضدانقلاب مشغول است، آن یکی روضه خوانی با صدای زن را در کانال خود قرار می دهد، عضو دیگر سابقه چاقوکشی و اوباش گری سیاسی دارد، فرد دیگر برادر و سایر اقوام خود را به عنوان پیمان کار پرژوه های سودآور خدماتی و فضای سبز و ... به شهرداری تحمیل می کند و ... در وهله نخست یقه مسئولان نظارتی شهرتان را بگیرید که چرا در مرحله تأیید صلاحیت نامزدهای شورا تعهد لازم را نشان نداده و از رسالت و تکلیف قانونی و شرعی خود غفلت ورزیده اند؟
حرف آخر: بین خودمان بماند. هیچ دقت کرده اید ما به جای طرح مباحث جناحی و سیاسی با اصلاح طلب ها در اکثر مواقع مجبور به یادآوری اصول اولیه اعتقادی و فقهی به آنها هستیم؟ و اذا قیل لهم لاتفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون!
نه از جناب دکتر! علوی و زیر مجموعه ایشان خوشم می آید و نه از حضرات لاریجانی دل خوشی دارم. معتقدم این افراد دیر یا زود باید خودشان را برای خداحافظی با سپهر سیاست ایران آماده کنند.
آمدنیوز در این مدت از فعالیت خود یک تنه روی بی بی سی و سی ان ان و رادیو مجاهد و دیگر بنگاه های خبرپراکنی و اغواگر وابسته به اجانب را سفید کرده و نشان داده که فلسفه وجودی آن از اساس چیزی جز دروغ و تهمت و تحریف نبوده است. به همان میزان که می توان محکم و راسخ به وحدانیت خدای متعال و نبوت رسول اکرم و امامت جانشیان بر حقش شهادت داد می توان به دروغ گو بودن آمدنیوز و درآمد نیوزهای وطن فروش نیز گواهی داد.
اما روی سخن با کسانی است که لجن پراکنی های امثال آمدنیوز را وحی منزل دانسته و خبرها و تحلیل های ساختگی آن را بر ضمیر دل خویش جای می دهند. از این دسته افراد می خواهم حالا که قرار است مطالب آمدنیوز را درباره جاسوسی زهرا لاریجانی باور کنند مرد و مردانه همه محتوای این خبر را به طور کامل و نه به صورت گزینشی، باور کرده و به گوش جان بسپارند. همین آمدنیوز راستگوی مورد تأیید شما که خبر جاسوسی دختر یکی از لاریجانی های مقیم مرکز را به زعم خود افشا نموده در ادامه همان خبر کذایی آورده است که فرد مذکور با دستور مستقیم رهبر انقلاب دستگیر و بازداشت شده است. اگر قرار است بپذیرید که لاریجانی کوچک برای انگلیس جاسوسی کرده ملزم هستید این را هم بپذیرید که رهبر فرزانه بی هیچ تعصب و جانبداری از زیردستان منصوب خود با عرمی انقلابی و در راستای حفظ سلامت در عرصه مدیریت جامعه دینی نسبت به برخورد با یک عنصر فاسد اقدام نموده است.
مریدان آمدنیوز اگر دین ندارند لااقل آزادگی نشان داده و به پاس وجود چنین رهبری شجاع و دلسوز و فساد ستیز و عدالت خواه، شکرگذار و قدردان باشند. آمدنیوز ناخواسته در داستان سرایی اخیر خود باز هم بر سلامت و تدبیر داهیانه مردی تاریخ ساز صحه گذاشت که پیش تر نیز مخالف سر سخت او در اعترافی ماندگار تأکید کرده بود در زندگی ایشان حتی یک نقطه خاکستری هم وجود ندارد.
حرف آخر: کار دشمن دشمنی است و این که دشمن بخواهد برای پیشبرد اهداف شومش دست به استخدام جاسوس در بدنه نظام بزند امری بدیهی و قابل پیش بینی به شمار می آید؛ اما حقیقت آن است که آن چه بیشتر از جاسوسی و فروش اطلاعات محرمانه به این مملکت خسارت وارد می کند وجود مسئولان نالایق و نابخرد و خنثی و طماعی است که در هر لباس و جایگاهی که قرار دارند با فاصله گرفتن از مبانی اسلام و انقلاب اسلامی و رفتار مزوّرانه و البته خائنانه خود، "اعتماد مردم" -که بالاترین پشتوانه و ضامن بقای این نظام مقدس است- را دچار آسیب می کنند. ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم
یکی از روش های اقتصادی دولت در مواجهه با مشکلات این عرصه، حل مسائل که نه، پاک کردن صورت مسئله هاست.
این روش برای دولتی که مأموریت عملیاتی خود را محصور در امور تبلیغاتی و ارائه آمارهای انتخاباتی می داند از اهمیت خاصی برخوردار است. درست مثل این که در جامعه ای اعلام کنید که دزدی دیگر جرم نیست، و بعد آمار بدهید که توانسته اید آمار جرم و جرایم را به شدت کاهش دهید، پس مدیر توانمندی هستید و ...!
نمونه این روش دولت در ایجاد رکود اقتصادی کاملاً مشهود است. دولت با جمع آوری پول و خالی کردن جیب مردم به طرق مختلف، باعث کاهش شدید تقاضا و رکود عجیب در بازار شد. این مسئله به طور طبیعی سرعت افزایش قیمت ها را کند کرد. حالا دولت با افتخار اعلام می کند که تورم را کنترل کرده است!
بسط ید شرکت های حمل و نقل جاده ای و هوایی و ریلی برای افزایش بیست درصدی و گاه بالاتر قیمت خدمات در زمان افزایش تقاضا مثل ایام نوروز، تعطیلات تابستان و یا اربعین حسینی– که پیش از این نوعی بی ثباتی و خلاف مصوبات قانون در نرخ گذاری بود – نمونه دیگر این ابتکار دولت در پاک نمودن صورت مسئله هاست.
حذف قیمت کالا نیز تصمیم دیگر دولت برای ایجاد هرج و مرج در بازار و بی ثباتی در نرخ ها و قانونی شدن سوءاستفاده دلال ها و محتکران و گران فروش هاست. با این تصمیم دولت دیگر فلسفه وجودی سازمان حمایت از مصرف کننده و سازمان تعزیزات و ... معنایی نداشته و هر فروشنده ای مختار خواهد بود بر اساس وجدان خود نسبت به تعیین قیمت محصولات و خدمات اقدام نموده و حتی اگر بخواهد در مواقع اضطراری مثلاً در بین جاده ها که به طور معمول تعداد مراکز عرضه کالا اندک است نسبت به ارائه چند برابری محصولات فروشگاهی خود به مسافران اقدام کند، قانونی را نقض نکرده است.
هیأت غریب مدینه بابل این روزها با حواشی زیادی در عرصه رسانه ها مواجه شده است. حضور ثابت یک مداح مشهور در دهه اول محرم سال های اخیر شاید علت اصلی بروز این شایعات بوده است. بی آنکه بخواهم اظهار نظری پیرامون این مباحث غیرضروری داشته باشم فرصت را مغتنم شمرده و پیشنهادی را به متولیان این هیأت عرض می کنم.
شکی نیست که هدف هر هیأت از فعالیت در این عرصه، تعظیم شعائر و یاد اهل بیت و اثرگذاری فرهنگی است. هیأت غریب مدینه بابل با حضور جواد مقدم از مداحان موفق کشور توانسته گاه در یک شب بیش از سی هزار نفر را گرد هم بیاورد.
از سوی دیگر شهر بابل با وجود هیأت های فعال و مداحانی موفق و صاحب نام همواره در ده شب اول محرم شور و غوغای عزاداری را یکسره در جای جای این دیار شاهد است. به بیان دیگر بابل در دهه اول محرم از نطر تعدد مراسم عزاداری کاملاً اشباع شده است.
هیأت غریب مدینه اگر می خواهد خلأیی را در این خصوص پوشش داده و تأثیر فرهنگی بیشتری در اجتماع داشته باشد بهتر است مراسم باشکوه خود را به دهه دوم محرم که برنامه های هیأت ها تا حدودی کمرنگ می شود، منتقل کند. بی شک استمرار مراسم گرامیداشت نهضت عاشورا در ایام دیگر ماه محرم، به تقویت باورهای معنوی جامعه کمک شایان کرده و فضای جامعه را بیش از پیش با رایحه معارف اهل بیت معطر خواهد ساخت.
قابل توجه تجار، کسبه، نهادها، ادارات، موسسات دولتی، خدماتی، تشکل های سیاسی، فرهنگی، رانتی و ... شهرستان بابل
بدینوسیله به اطلاع می رساند با اتمام دهه اول محرم از این پس تا محرم سال آینده، نصب هر نوع بنر و پارچه نوشته و دیگر اعلامیه های تبلیغاتی و پیام های تبریک و تسلیت با مضامین پاچه خواری و ... بر در و دیوار و تنه و شاخه درختان(حتی با کوبیدن میخ طویله) و تیرهای چراغ برق سطح شهر اعم از خیابان های اصلی و فرعی، مجاز است و هیچ گونه منافاتی با قوانین زیباسازی شهری نداشته و نیز مزاحم شبکه اتصالات برق تلقی نخواهد شد.
و من الله التوفیق
از خصوصیات مهم ایشان این بود که سفت و سمج نبود. راه را می شناخت. نمی خواست کسی را به اجبار به راه بیاورد. هر چند با او که همراه می شدی، تا آخر می رفتی. اوایل به شکلی گریز پایی ام را در لفافه گوشزد می کرد. می دانستم می خواهد مرا تو خط بیاورد.
شبی بیدارم کرد و گفت: « نمی خواهی نماز بخوانی؟»
وقتی دیدم در آن سرمای زمستان منطقه ذبیدات که سنگ هم می ترکید، یک فاصله طولانی را رفته و با آب تانکر یخ زده وضو گرفته و می خواهد نماز شب بخواند، خجالت می کشیدم که بلد نشوم. می گفتم: «چرا ، همین الان بلند می شوم. » اما هنوز قدمی از من دور نشده بود که در خواب غفلت می افتا دم و صبح بیدار می شدم.
علی آقا برای هر کسی روشی داشت. زور نمی گفت: اما تلاشی می کرد لذت عمل را بچشاند، بعد دیگر کاری به کارت نداشت. چندین شب، کار علی آقا همین بود. وضو گرفته می آمد و بیدارم می کرد ، اما دریغ که چند ثانیه بعد دوباره در بستر خواب می افتادم. با این احوال ، علی آقا کسی نبود که به این راحتی برنامه ریزی خودش را قطع کند.
شبی، به هرسختی که بود، بلند شدم . وقتی آب سرد ، خواب را از سرم پراند ، تازه متوجه شدم چه لذتی دارد در این شب های خلوت ، با خدای خودت تنها باشی و حرف بزنی . همان جا به زمین نشستم دستانم را به آسمان بلند کردم. لذت اولین نماز شب چنان در روحم اثر کرد که هنوز فراموش نکرده ام دیگر هیچ وقت نشنیدم علی آقا حتی یک کلام در مورد نماز شب با من حرف بزند . به اصطلاح افتاده بودم تو خط .
بر اساس خاطره ای از همرزم شهید علی ماهانی، شهدا و نماز
این را قبلاً هم گفته ام و دوست دارم باز هم تکرار کنم. نام مرحوم هادی نوروزی برای میدان ورودی شهری با جایگاه بابل، مناسب نیست.
خدا هادی نوروزی را رحمت کند. همه ما از فوت ناگهانی او غمگین شدیم. همه وظیفه داریم برای شادی روحش دعا کنیم.
شهرستان بابل تاریخچه و تمدنی بزرگ دارد و از این جهت در شمال ایران به خوبی می درخشد. این شهر مفاخری را از حوزه و دانشگاه و جهاد و شهادت و سیاست و فرهنگ و هنر و حتی ورزش در خود جای داده که رتبه یا تأثیری جهانی داشته و می توانند الگویی مناسب برای جوانان این دیار بوده و جایگاه فرهنگی و معنوی این شهر را به رخ رهگذران و مسافران این دیار بکشانند. مرحوم هادی نوروزی در قیاس با این مفاخر در نهایت می تواند شخصیت و الگویی درجه دو به حساب بیاید. واقعاً ممکن است کسانی که به شکل عبوری از بابل گذر می کنند با دیدن نام اولین میدان ورودی این شهر گمان کنند بابل هیچ افتخاری بالاتر از یک بازیکن جوان باشگاهی عرصه فوتبال نداشته است.
برای صیانت از اعتبار تاریخی و فرهنگی و علمی این شهر خوشنام از اعضای شورای اسلامی شهر بابل توقع می رود نسبت به تغییر نام میدان مرحوم نوروزی تصمیمی جدی گرفته و اقدامی عاجل بنمایند.
یادداشت وارده
این متن توسط یکی از کاربران فضای مجازی شهرستان بابل نگارش و منتشر شده است:
جایگاه اسطوره ها کجاست ؟؟ قطعا در همه جای دنیا کشته ها یا شهدای جنگهایشان جزو قابل احترام ترین و نمادساز ترین چهره های آن کشور هستند و در کشورهای اسلامی به مانند ایران که حماسه ۸ سال دفاع مقدس را پشت سر گذاشته اند هنوز به شکل جدی به اسطوره ها و تاریخ سازان این حماسه پرداخته نشده!! چگونه است که در شهر دارالمومنین(بابل) که این همه شهید دوران دفاع مقدس، شهدای مدافع حرم و چهره های بزرگ علمی و حتی خیرین جهانی حضور دارند هنوز میدانی به نام آنان نگشته و در گمنامی کامل بسر میبرند اما بیکباره کلیدی ترین و استراتژیک ترین میدان شهر بنام ورزشکاری میشود که هیچگاه در شهر بابل بعنوان یک ورزشکار بمیدان نرفته و تمام طول دوران ورزشی خود را با نام شهرهای دیگر گره زده، مرحوم هادی نوروزی که ایشان را حتی در بین ۱۰۰۰ بازیکن اول تاریخ فوتبال ایران نیز نمیتوان جای داد چگونه از اسطوره پهلوانی امامعلی حبیبی که دنیا او را به بزرگی میشناسد پیشی میگیرد ؟! حبیبی اولین مدال طلای تاریخ المپیکها را برای ایران آورده اما آیا اگر حتی مبحث انتخاب نام ورزشکار برای آن میدان اولویت باشد، اولویت با کیست ؟!!! امامعلی حبیبی، نوشاد و نیما عالمیان، بشیر باباجان زاده ووو؟ افتخارات ورزشی مرحوم هادی نوروزی چیست ؟ ایا به واقع شایسته سالاری گردیده و آیا نمیتوان ترتیبی اتخاذ کرد تا نام میدان ابتدایی شهر بنام یکی از اسطوره های دفاع مقدس نامگذاری شود و دل مردم این شهر را شاد نمود؟! آیا این انتخاب توهینی آشکار به بزرگی اسطوره ای مانند امامعلی حبیبی نیست ؟! آیا زنده یاد ناصر حجازی بزرگتر است یا مرحوم هادی نوروزی؟! در کجای شهر تهران میدانی به نام ایشان نامگذاری شده که ما در بابل عجولانه چنین تصمیمی گرفته ایم؟! التماس تفکر
غاده جابر همسر دانشمند شهید دکتر مصطفی چمران در خاطرات خود می گوید:
در نوسود که بودیم من بیشتر یاد لبنان می افتادم، یاد خاطراتم؛ طبیعت زیبایی دارد نوسود، و کوه هایش به خصوص مرا یاد لبنان می انداخت. من و مصطفی در این طبیعت قدم می زدیم و مصطفی برای من درباره این جریان صحبت می کرد، درباره کردها و این که خودمختاری می خواهند.
من پرسیدم: چرا خودمختاری نمی دهید؟
مصطفی گفت: عصر ما عصر قومیت نیست. حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند، من ضدّ آن ها خواهم بود. در اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست. مهم این است، این کشور پرچم اسلام داشته باشد.
حبیبه جعفریان، چمران به روایت همسر، ص37
سیدعلیاکبر شجاعیان
1339: تولد
1358: اخذ مدرک دیپلم با معدل 84/17
1364: شرکت در کنکور و پذیرش در رشته پزشکی
1366: شهادت- کربلای 10- ماووت
¯¯¯
شجاعیان نه در همه آن چیزی است که گفتهاند و نه در همه آنچه که باید گفت. او را باید جست در روایتی فراتر از این مجمل!
¯¯¯
به هر بهانهای میآمد سراغ ما. موقع خیارچینی آمده بود کمک. همینطور که کار میکرد، سؤال هم میپرسید. ظهر شده بود. گفتم: برو ناهارت دیر میشود. لجوجانه میگفت: نه باز هم بگویید، میخواهم بیشتر اسلام را بشناسم.
¯¯¯
یک گوشه مینشست و زل میزد به ما. انگار با نگاهش صحبتها را می بلعید. وقتی سؤال میپرسید میفهمیدم که تا عمق مطلب را درک کرده است. از خیلیها جلوتر بود. به رفقا سپردم روی او حساب دیگری باز کنند. گفتم: این یک بچه استثنایی است.
¯¯¯
جلسه که تمام شد، شروع کرد به شوخی کردن. چای و نان خشک، بساط پذیراییمان بود. وقتی خوردیم، گفت: این غذاها ما را سیر میکند. جواب ما را میدهد، ما جواب این غذا خوردنها را چگونه باید بدهیم؟ پانزده یا شانزده سال بیشتر نداشت اما همه را به فکر فرو میبرد.
¯¯¯
اوایل بعضیها در موردش تردید داشتند و میگفتند: فعلاً اعزامش نکنید. به هر زحمتی بود خودش را به جبهه رساند. شخصیت او را که دیدند خیلیها مریدش شدند. اگر خودش میخواست بیشتر از اینها پیشرفت میکرد ولی به جانشینی گردان قانع بود.
¯¯¯
وضع زندگیشان خوب بود. پدرش پول تو جیبی خوبی بهش میداد، اما همیشه جیبش خالی بود. وقتی شهید شد خیلی از کسانی که سرمزارش میآمدند را نمیشناختیم. پول توجیبیهای اکبر، برکت سفره خیلیها بود.
¯¯¯
تا دیدمش رفتم جلو و روبوسی کردم. گفتم مبارک باشد، پزشکی قبول شدید ولی انگار برایش اهمیتی نداشت. با تبسّم گفت: هر وقت شهید شدم تبریک بگویید.
¯¯¯
میگفتند: پسرجان تو دانشجو هستی، فردا پسفردا میشوی آقای دکتر، به خودت برس. میگفت: شخصیت انسان به این چیزها نیست. با لباس بسیج هم میشود رفت دانشگاه و درس خواند.
¯¯¯
با وضو میرفت سرکلاس و بیشتر روزها روزه میگرفت... میگفت: علم بدون ایمان که فایده ندارد.
¯¯¯
شهید، شهید است. چه فرقی میکند... افشار کار خودش را میکرد. سوت خمپاره را که میشنید، خیز میرفت روی جنازه، داد میزد شما چه میدانید او سیدعلی اکبر شجاعیان است.
صبح فهمیدیم که او هنوز زنده است. بعدها که بیشتر او را شناختم فهمیدم که جنازهاش هم ارزش فداکاری دارد.
¯¯¯
بعضیها که او را خوب نمیشناختند برایشان سؤال بود. این بچه دانشجوی پولدار وسط خاک و خون آمده چه کار؟!
¯¯¯
خیره شده بود به هلیکوپتر انگار اولین بار است که میبیند. گفت: این آهنپاره ساخته دست انسان است و پرواز میکند. انسان خودش اگر بخواهد تا کجا میرود؟
¯¯¯
هر بار وقت غذا خورده و نخورده بهانه میآورد که سیر شدم و کنار میکشید. هرکس با او همسفره میشد کیف میکرد.
تنها جایی که خودش را بر دیگران مقدم میدانست، موقع خطر بود. خودش جلو میرفت و نیروها هم پشت سرش، در یکی از عملیاتها به خاطر فاصله کم دشمن، بچهها غافلگیر شده و بسیاری از آنها شهید و مجروح شده بودند. روحیه بچهها آسیب دیده بود. اکبر وضعیت را که دید پرید وسط عراقیها و جنگ تن به تن راه انداخت. بچهها هم پشتسرش شور گرفتند. بعد از آن، چهل و هفت روز در بیمارستان بستری بود.
¯¯¯
گریه میکرد. نیامده میخواست برود. میگفت: من از شهدا خجالت میکشم، از رزمندهها، جانبازها و... نکند جا بمانم. تصاویر جبهه را که میبینیم شرمنده میشوم. یعنی میشود من هم در راه خدا....
خواستم دلداریش بدهم، گفتم: تو در سنگر علم خدمت خواهی کرد انشاءا... . پرید وسط حرفم که هستند کسانی که جسم را درست کنند. من باید بروم روح خود و دیگران را درست بکنم.
¯¯¯
رفته بودم پایگاه شهید بهشتی اهواز، بچهها دورهام کردند که دست و پا و قفسه سینه اکبر شکسته و تنش داغان شده و پایش میلنگد؛ اما از بیمارستان فرار کرده و به جبهه آمده. شما با او صحبت کنید شاید قبول کرد و برگشت.
اکبر که آمد هرچه حدیث و روایت درباره وجوب حفظ جان برایش خواندم اثر نکرد. میگفت: نمیخواهم تخت بیمارستان را اشغال کنم.. اصرار کردم لااقل برود خانه استراحت کند. گفت: زبان و چشمم که سالم است اینجا کار دفتری میکنم. جای من یک آدم سالم برود خط مقدم، خالصانه حرف میزد. اشکم را درآورد. به جای او من تحت تأثیر قرار گرفته بودم.
¯¯¯
نوبت نگهبانی من بود. توی تاریکی صدایی را شنیدم. انگشتم رفت روی ماشه، دلم میلرزید. یا گراز بود یا عراقی. باید میزدم، تا بجنبم دیدم کسی سرش را لای دستانش گرفته و گریهکنان از بین نخلها جلو میآید. اکبر بود. اکبر دیوانه، اکبری که از تمام وجودش نور می بارید.
¯¯¯
دو نفر از بچهها وسایل رزمیشان را موقع تمرین گم کرده بودند. از نظر قوانین نظامی باید با آنها برخورد میشد. دستور داد بازداشت شوند تا به کارشان رسیدگی شود. غروب رفت پیش آنها و به زور چایی به خوردشان داد. شامش را هم با آنها خورد. هم به قانون عمل کرد هم طاقت نداشت کسی از او دلگیر شود.
¯¯¯
گردان یارسول (ص)، گردان خطشکن بود. هرکس حال و هوای شهادت داشت به زور هم که شده خودش را به آن گردان میرساند. آوازه سیدعلی اکبر در بین همه بچههای لشکر پیچیده بود. خیلیها دوست داشتند در کنار دانشجوی شجاعی باشند که هم در معنویت پیشتاز بود و هم مغز متفکر طراحی عملیاتهای گردان بود. روزها سرش خیلی شلوغ بود. اما شبها راحتتر میشد او را دید. به خصوص بعد از نماز شب و قبل از اذان صبح که بی سر و صدا آفتابههای دستشویی گردان را یک به یک میبرد زیر تانکر آب و پر میکرد تا به رزمندگان اسلام خدمتی کرده باشد.
¯¯¯
کربلای 5 نزدیک شده بود. هر آن احتمال داشت دستور عملیات صادر شود. ساعت یازده و نیم شب بیدار باش زد. نیروها که به خط شدند از همه عذرخواهی کرد و گفت: حالا بروید بخوابید.
ساعت یک و نیم تیراندازی راه انداخت. بچهها تند و سریع به خط شدند. باز هم عذرخواهی کرد. گفت: دیگر تمام شد با خیال راحت بخوابید. یک ساعت بعد بیدارباش زد. گفت:اینبار برای نمازشب بیدارتان کردم.
¯¯¯
یک جاهایی که منع نظامی نداشت پوتینش را درمیآورد و پابرهنه میشد. میگفت: این جا، جای پای شهداست. این خاک سجدهگاه فرشتههاست.
¯¯¯
تا فهمید باز حاج بصیر پشت خط است، خودش را پرت کرد بیرون چادر. اینطوری راحتتر میشد حضور او را کتمان کرد. حاجی هم زرنگ بود. خندید و گفت: قایم شدن تا کی؟ بابا اعدامش که نمیکنیم، قرار است فرمانده تیپ شود همین.
¯¯¯
ستون پنجم کار خودش را کرده بود. خیلی از بچههای گردان یا رسول در امالرصاص جا ماندند. اکبر به شدت مجروح شده بود. تمام تنش غرق در خون بود. نعره میکشید و خود را با مشت میزد. میگفت: من مسئول آن بچهها بودم. ولی توفیق من از آنها کمتر بود. بیطاقت شده بود.
¯¯¯
شوخی شوخی از دهانم پرید؛ گفتم: چندماه دیگر جنگ تمام میشود و تو میروی تهران مطب باز میکنی. آن وقت دیگر از این حزباللهی بازی دست برمیداری....
رنگش پرید، رفت توی فکر و ساکت ماند. راست گفتهاند: العاقبه للمتقین.
¯¯¯
سیدمحمد که شهید شد، خیلیها اصرار کردند در شهر بماند میگفتند: خانواده شما دینش را ادا کرده.
میگفت: محمد تکلیف خودش را انجام داده، نه تکلیف مرا، وقتی مارش کربلای 10 را شنید دیگر معطل نکرد. نوار وصیتنامه اکبر به جای سخنرانی سالگرد محمد از بلندگو پخش شد.
¯¯¯
پاسدار نبود اما لباس سبز پوشید. خوشتیپ شده بود. وسط عملیات شوخی میکرد، چهرهاش شاد و بانشاط بود. میگفت: دیشب خواب خوشی دیده. خمپاره که کنارش منفجر شد، باز لبانش تبسّم داشت.
¯¯¯
دیوار مهدیه انگار بزرگترین دیوار شهر بود. نمیدانم چه شد. یک دفعه فرو ریخت. داشتم تعمیرش میکردم که گفتند: انسان بزرگی از بین شما خواهد رفت. صبح با خبر شهادت اکبر آتش گرفتم.
¯¯¯
بیخیال عالم، دراز به دراز افتاده بود. انگار نه انگار اتفاقی افتاده، تمیز و آراسته بود. صورتش مثل قرص ماه میدرخشید. دیگر اثری از خستگی و بیخوابی همیشگی در آن دیده نمیشد. خیلی ناز شده بود. از حالت عادیاش زیباتر به نظر میرسید. حیفم آمد نوازشش نکنم. فرصت خوبی بود. آرام دست بردم روی صورتش. مثل همیشه با حیا و محجوب بود. انگار روی پیشانی اش عرق نشسته بود. چه قدر پوستش لطیف شده بود. چه محاسن نرمی داشت. اصلاً چه کسی گفته اکبر از پیش ما رفته؟
¯¯¯
در مکه از خدا خواستم باز هم بچههایم را در خواب ببینم. یک شب علیاکبر و محمد کلاسور به دست آمدند به خوابم. گفتند: مادرجان چرا اینقدر بیقراری میکنی؟ مگر دنیا ارزشی دارد؟ ما داریم اینجا زندگی میکنیم. هر دو لبخند زدند، دلتنگی نکنید. ما همیشه پیش شما هستیم....
¯¯¯
شش سال است که منتظر بودم. شش سال است که منتظر این عشقم. منتظر این وصالم وصالی که دلم را به آتش کشید. آیا میشود از قفس تنگ و کوچک تن رهید؟...
خدای من! شیرینی وصلت چگونه است؟ میدانم که تکه تکه شدن و سوختن در راه معبود درد و رنج ندارد، نه! لذت دارد، لذت.
... من سالهاست که عاشق مرگ شدهام. من سالهاست که عاشق کشته شدن در این راه شدهام. درست است که با عقل حسابگر مادی جور درنمیآید.
فرازی از وصیتنامه شهید
به کوشش سیدحمید مشتاقینیا