تبلیغ به هر بهانه
بچه های فامیل که دورش جمع می شدند، به آنها احکام و نماز و ... را یاد می داد. البته حواسش بود که فضای خشک و یک جانبه، ممکن است باعث دلزدگی بچه ها شود. برای همین به آنها اجازه می داد که حرف بزنند، نظر بدهند و سؤال مطرح کنند. خودش حرف هایش را گاهی با شوخی و خنده و مسابقه و ... آمیخته می کرد تا تنوعی ایجاد شده و بچه ها رغبت بیشتری برای نشستن پای حرف های او داشته باشند.
توی جیب هایش بالاخره چیزی پیدا می شد که بتواند به بچه ها جایزه بدهد. بعد می پرسید چه کسانی نماز را می خوانند. به آنها هم جایزه ای می داد تا تشویق شوند. جایزه هایش ارزش مادی چشمگیری نداشت، تنها منبع درآمدش شهریه مختصر طلبگی بود؛ اما همان جایزه کوچک و به ظاهر کم اهمیت برای بچه ها جذّاب و خواستنی بود. این طوری میهمانی هایش هم تبدیل می شد به محفلی برای اشاعه تعالیم مذهبی و فعالیت فرهنگی.
بر اساس خاطره ای از طلبه شهید محمدزمان ولی پور، کتاب مسافر ملکوت