تابستانه
سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۴۵ ق.ظ
گرمای عزیز، تابستانِ جان! از اول نمیتوانستی همینطوری باشی که الان هستی؟ حتماً باید کمرت می شکست، پیر می شدی تا نرم و ملایم شوی؟ نمی دانستی آخرش خزان است؟ نفست می گیرد و زورت تمام می شود؟ یک لگد میخوری و می روی کنار، نوبت فصل دیگر رسیده و دوره جدید آغاز میشود؟ آن همه تیز و آتشین و برّان چرا؟ آن همه سوزاندن و آزار چگونه؟ هنوز هستی و نرفته ای نسیم خنک آمده و همه به جانش دعا میکنند. مستی و غرّگی آخرش همین افتادگی و توازن و ملایمت است. فصل خزان در انتظار همه؛ پاییز عمرمان مباد که با شرمندگی و حسرت و تأسف همراه باشد.