یادگار ماندگار
اواخر اردیبهشت بود. هوا به شدت در حال گرم شدن بود. دانش آموزان در محدوده مرکز آموزشی در حال کار کشاورزی بودند. گرمای هوا به اوج رسیده بود. آنها هم حسابی خسته شده بودند. رفتند طرف شهید سیف الله رستمی که مسئولیت بچه ها را بر عهده داشت. دانش آموزان از او خواستند تا اجازه دهد ساعتی را در استخر مرکز آموزشی شنا کنند. شهید رستمی در ابتدا با این درخواست مخالفت کرد. بچه ها شروع کردند به اصرار. سیف الله، مکثی کرد و به فکر فرو رفت. بعد رو کرد به دانش آموزان و گفت:
ببینید بچه ها! مسئولیت این مکان بر عهده من نیست. باید صبر کنید تا مسئولش بیاید. الان هم که ظهر شده و وقت نماز است. بیایید با همدیگر یک نماز جماعت بخوانیم، من هم سعی می کنم مسئول این جا را وقتی آمد، راضی کنم که به شما اجازه شنا در استخر را بدهد. بچه ها از این پیشنهاد استقبال کرده و شروع کردند به شادی و خوشحالی.
مسئولیت آن مکان بر عهده من بود. وقتی از راه رسیدم با صحنه زیبایی مواجه شدم که تا کنون در آن مرکز شاهدش نبودم. دانش آموزان همگی در صف های منظم، پشت سر شهید رستمی ایستاده بودند و نماز جماعت ظهر را برگزار می کردند. از دیدن این صحنه با شکوه به وجد آمدم. درخواست آنها را که شنیدم با شنا کردنشان موافقت کردم. شور و شوق و شادی، همه جا را فرا گرفت.
از آن پس با ابتکار شهید رستمی، هر روز نماز جماعت ظهر و عصر در آن مرکز برگزار شد. این نماز جماعت تا سال های بعد از شهادت او نیز به عنوان یک سنّت حسنه باقی ماند.
ابراهیم محمدپور، قاموس عشق، ص 98- 99
- ۹۴/۰۵/۳۱