کتابی برای زندگی
سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۲۹ ق.ظ
بیکاری برایش معنایی نداشت. فرصتی دست می داد، قرآن کوچکی که همیشه به همراه داشت را در می آورد و آیاتی از آن را تلاوت می کرد.
کربلای پنج تمام شد. پیکرش ده سال در شلمچه ماند. لباس هایش پوسید و برگه های شناسایی که به همراه داشت.
از او فقط چند تکه استخوان باقی ماند. به استخوان سینه اش قرآن کوچکی چسبیده بود که همچنان سالم بود. صفحه اولش را که ورق زدند، دیدند که با خط خودش نوشته: بهرام مهدی زاده هریکنده ای از بابل.
بازنویسی شده بر اساس خاطره ای از کانال سنگر شهدا