اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

من و خدا!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۵۱ ق.ظ

شهید میرهادی خوشنویس

 

آدم ها باید جنبه نعمت ها و امتیازهایی که نصیب شان می شود را داشته باشند. بعضی ها تا به امکانات و برو و بیایی دست پیدا می کنند خودشان را می بازند وقیافه می گیرند که مثلا ما برای خودمان کسی شده ایم و ...

میرهادی را خیلی ها قبول داشتند. متواضع و با شخصیت و خوش برخورد بود. فکرش کار می کرد. دستی به خیر داشت و... خودش را نباخت. این که چون بیشتر از بقیه مطالعه کرده و دانش بیشتری دارد و موقع صحبت و بحث از بقیه یک سر و گردن بالاتر است، قرآن را با صوت زیبا می خواند و نظرها را به خود جلب می کند، خوش قیافه و خوش تیپ است، از نوجوانی در شمار پیشتازان عرصه انقلاب بوده و سوابق مبارزاتی اش چشمگیر است، یا این که چون درس خوانده و در رشته فیزیک دانشگاه فردوسی مشهد تحصیل می کند، این که ورزش کاری قابل است و تیم های فوتبال محله و شهر بازی او را می پسندند، فرمانده موفقی است و بین نیروهایش مقبولیت دارد و کارها را به خوبی جلو می برد، وضع مالی اش بد نیست و دستش به دهانش می رسد و ... هیچ کدام از اینها باعث نمی شد روحیه خاکی و با صفای خودش را از دست بدهد و فخر بفروشد و منم منمی داشته  باشد و دوستانش را از خودش برنجاند و ... اصلا اگر این طور نبود که این قدر در دل همه جا باز نمی کرد.

فرمانده قهاری که کابوس خط دشمن بود موقع راه رفتن از کوچه و خیابان سر به زیر داشت و چشم در چشم کسی نمی شد.

دانشگاه که می رفت با این نیّت بود که علمی آموخته و به دیگران منتقل کند و قدمی برای جامعه بر دارد.

از پدرش یک مغازه با اجناسش به او ارث رسید. دید دست پدر از دنیا کوتاه است و آن طرف به خیرات و مبرّات نیازمندتر. مغازه و اجناسش را فروخت و به نیابت از او به مدرسه صدر (حوزه علمیه خاتم الانبیاء بابل) که در حال ساخت بود هدیه داد. امروز او و پدرش در ثواب علم وعمل طلابی که در این مدرسه تحصیل کرده اند شریک هستند.

حج هم که رفت به نیابت از پدر بود. فرصتی دست می داد به نیّت و نیابت او طواف مستحبی به جا می آورد. دید پیرزنی نحیف و قد خمیده، تنها و بی کس و کار، توان انجام اعمالش را ندارد. پیش خودش حساب نکرد که من دانشجوی مملکتم، فرمانده گردانم و ... خاکی و بی ادعا او را به دوش کشید و خانه خدا را بدون پیرایگی و دلبستگی و منیّت طواف کرد.

این سبک زندگی، باورقلبی اش بود که در وصیتنامه اش نوشت: "اسلام دین و آئین زنده دلان است و طریق و مسلک عاشقان خداست و مرام و دستور گذر از دنیاست."

جوان بود، پول داشت، تیپ داشت، علم داشت، موقعیت اجتماعی داشت و ... اما برای خدا شاخ و شانه نکشید.

خاطره شهید میرهادی خوشنویس/ بابلسر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">