من و خدا!
آدم ها باید جنبه نعمت ها و امتیازهایی که نصیب شان می شود را داشته باشند. بعضی ها تا به امکانات و برو و بیایی دست پیدا می کنند خودشان را می بازند وقیافه می گیرند که مثلا ما برای خودمان کسی شده ایم و ...
میرهادی را خیلی ها قبول داشتند. متواضع و با شخصیت و خوش برخورد بود. فکرش کار می کرد. دستی به خیر داشت و... خودش را نباخت. این که چون بیشتر از بقیه مطالعه کرده و دانش بیشتری دارد و موقع صحبت و بحث از بقیه یک سر و گردن بالاتر است، قرآن را با صوت زیبا می خواند و نظرها را به خود جلب می کند، خوش قیافه و خوش تیپ است، از نوجوانی در شمار پیشتازان عرصه انقلاب بوده و سوابق مبارزاتی اش چشمگیر است، یا این که چون درس خوانده و در رشته فیزیک دانشگاه فردوسی مشهد تحصیل می کند، این که ورزش کاری قابل است و تیم های فوتبال محله و شهر بازی او را می پسندند، فرمانده موفقی است و بین نیروهایش مقبولیت دارد و کارها را به خوبی جلو می برد، وضع مالی اش بد نیست و دستش به دهانش می رسد و ... هیچ کدام از اینها باعث نمی شد روحیه خاکی و با صفای خودش را از دست بدهد و فخر بفروشد و منم منمی داشته باشد و دوستانش را از خودش برنجاند و ... اصلا اگر این طور نبود که این قدر در دل همه جا باز نمی کرد.
فرمانده قهاری که کابوس خط دشمن بود موقع راه رفتن از کوچه و خیابان سر به زیر داشت و چشم در چشم کسی نمی شد.
دانشگاه که می رفت با این نیّت بود که علمی آموخته و به دیگران منتقل کند و قدمی برای جامعه بر دارد.
از پدرش یک مغازه با اجناسش به او ارث رسید. دید دست پدر از دنیا کوتاه است و آن طرف به خیرات و مبرّات نیازمندتر. مغازه و اجناسش را فروخت و به نیابت از او به مدرسه صدر (حوزه علمیه خاتم الانبیاء بابل) که در حال ساخت بود هدیه داد. امروز او و پدرش در ثواب علم وعمل طلابی که در این مدرسه تحصیل کرده اند شریک هستند.
حج هم که رفت به نیابت از پدر بود. فرصتی دست می داد به نیّت و نیابت او طواف مستحبی به جا می آورد. دید پیرزنی نحیف و قد خمیده، تنها و بی کس و کار، توان انجام اعمالش را ندارد. پیش خودش حساب نکرد که من دانشجوی مملکتم، فرمانده گردانم و ... خاکی و بی ادعا او را به دوش کشید و خانه خدا را بدون پیرایگی و دلبستگی و منیّت طواف کرد.
این سبک زندگی، باورقلبی اش بود که در وصیتنامه اش نوشت: "اسلام دین و آئین زنده دلان است و طریق و مسلک عاشقان خداست و مرام و دستور گذر از دنیاست."
جوان بود، پول داشت، تیپ داشت، علم داشت، موقعیت اجتماعی داشت و ... اما برای خدا شاخ و شانه نکشید.
خاطره شهید میرهادی خوشنویس/ بابلسر