روزخوش در آسایشگاه سالمندان به پایان رسید!
آخرین روزهای سال 77 و نخستین روزهای سال78 بود که خودمان را به کاروان پیاده حرم تا حرم رساندیم تا پس از طی مسیر با پای پیاده از اسلام آباد غرب تا مرز خسروی، دعای عرفه را همراه آزادگان و سید و سالارشان مرحوم سید علی اکبر ابوترابی در نزدیکترین نقطه کشورمان به کربلا زمزمه کنیم. از بچه های بابل من بودم و علی رنجبر و مجید قلی پور و حسین حبیبی و مرتضی سیدی و یک نفر دیگر که نامش را نمی دانم. اندکی بعد البته متوجه شدیم دوستان دیگری از بابل به خصوص از روستاها هم حضور دارند.
صفای همنفسی با اهل دل به خصوص سید آزادگان از شیرین ترین خاطرات عمرمان است که جایی به آن خواهم پرداخت.
در بین آزادگانی که با آنها آشنا می شدیم، پیرمرد اهل حالی بود به نام حاج عباس روزخوش، اهل خوزستان. او به دلیل کهولت سن دو سال قبل از آزادی رسمی آزادگان به ایران تحویل داده شده بود.
تا فهمید اهل بابلیم زود آمد سراغمان و احوال حسین مسود را پرسید!! هر چه فکر کردیم چنین نامی را به خاطر نیاوردیم. شروع کرد به نشانی دادن. گفت مرا بعد از آزادی آوردند به بابل تا هدیه ای را به رسم قدردانی به همسر این اسیر اهدا کنم. این اسیر و همسرش در حقیقت با هم نامزد بودند. حسین بعد از اسارت به نامزدش در نامه ای اجازه داد که به وکالت از او به این پیوند خاتمه داده و با توجه به نامشخص بودن آینده اسارت، دنبال زندگی خودش برود. اما این شیرزن ایستاد و گفت دست از صبر و بردباری تا بازگشت همسرش نخواهد کشید....
فهمیدیم منظورش حسین منصف است. ذوق کرد و گفت درست است همان که گفتید؛ حسین مسود!
علی فردوس را هم گویا می شناخت و از او تعریف می کرد.
پیرمرد که از او با عنوان علمدار کاروان یاد می کردند دیگر هر وقت فرصتی دست می داد بچه های بابل را پیدا می کرد و می آمد پیشمان و سعی می کرد در حد توانش هوای ما را داشته باشد.
بعد از عرفه دیگر خبری از حاج عباس نداشتیم اما هر وقت حسین منصف را می دیدیم یادی از آن پیرمرد باصفا هم برایمان زنده می شد.
دیروز به طور اتفاقی منتوجه شدم حاج عباس روزخوش به تازگی در گوشه آسایشگاه سالمندان به رحمت حق رهسپار شد و در بیستم فروردین امسال در شهر بهبهان تشییع گردید. روحش شاد. بخشی از تصاویری که وبلاگ کوچه شهید به عنوان گزارشی از تشییع پیکر آن مرحوم منتشر کرده است را خدمتتان تقدیم می کنم:
- ۹۴/۰۱/۲۳