دلش آنجا بود
عاشق قم بود و با جان و دل به زیارت حرم حضرت معصومه سلام الله علیها می رفت. تولدش در شب شهادت پدر فاطمه معصومه بود. نام و جان و دلش با عمه سادات گره خورده بود. با اصرار او بود که خانواده اش به قم نقل مکان کردند. خودش هم دلش می خواست ساکن قم بشود.
یکی دیگر از مکان هایی که صالح موقع آمدن به قم حتماً باید به آن جا می رفت، گلزار شهدای این شهر بود. در گلزارعلی بن جعفر علیه السلام، لحظاتی را تأمل می کرد و با دقت به تصاویر شهدای مجاهد عراقی و یا شهدای سایر کشورها نگاه می انداخت و برایشان فاتحه می خواند. به زیارت شهدای درگیری با پژاک هم می رفت. می گفت: تعریف شهیدان ولی الله صحرایی و عاصمی و آوازه مجاهدت هایشان را بسیار شنیده ام.
هر بار تماس داشت می گفت: سید! تو با شهدا مأنوسی. هر وقت به زیارتشان رفتی، یا در سفرهای راهیان نور، به یاد من هم باش.
می دانستم او بیشتر از من در حال و هوای شهادت است و با یاد شهدا انس دارد. آمده بود منزل ما. دید بخشی از دیوار را با تصاویر سرداران شهید زینت داده ام. جای تصویری خالی بود. گفت: این قسمت را نگهدار، باید عکس مرا بچسبانی.
در میان همه روضه ها با روضه مادرمان، حضرت زهرا سلام الله علیها، حال دیگری پیدا می کرد. گریه که می کرد معلوم بود از ته دل و از عمق جانش سوخته و در مصایب ام ابیها طاقت از کف داده است. مدتی آهنگ پیشواز تلفن همراهش هم روضه جانسوز خانم بود.
پیکرش را که آوردند، دیدم انگار همه چیز مطابق میلش پیش رفته است. شهید شده است. پیکرش را به قم آورده و می خواهند در حرم عمه سادات طواف بدهند. قرار است او را در گلزار شهدای قم به خاک بسپارند. مانده بود فقط روضه حضرت زهرا، که نور علی نور بشود. نشستم کنار پیکرش. زانو زدم، صورتش را که مثل قرص ماه می درخشید بوسیدم و روضه مادر پهلوشکسته اش را خواندم.
خیابانی در قم را به اسم او نامگذاری کرده اند. حالا عبدالصالح زارع، بخشی از هویت و تاریخ این شهر مقدس است.
راوی: حجت الاسلام سید حرّ کاظم زاده، از دوستان شهید/ کتاب عبد صالح/ انتشارات مطاف عشق