در آسمان قدم می زد
بعضی لبخندها نمایشی و مصنوعی است این را مخاطب لبخند می فهمد. آدم درک می کند کسی که دارد رو به رویش لبخند می زند نقش بازی می کند یا از ته دل به او به عنوان اشرف مخلوقات عالم، خوش بین است و مهر می ورزد؛ صداقت دارد یا نه! محبت را نمی شود نقاشی کرد یا به بازی کشاند.
لبخند مصنوعی، روح ندارد، عمق ندارد، سطحی است و زود رنگ می بازد. عمل، روح و حقیقت لبخندی است که روی لب جا خوش کرده. لبخند هم مسئولیت می آورد. لبخند حقیقی در زندگی آن که به او لبخند زده ای تأثیر می گذارد و شادی می آفریند.
بگذارید این طور بگویم:
روح الله عمادی همیشه لبخند داشت روی لبش؛ اما نه از روی عادت، نه برای زیبایی، نه برای آن که گمان کنی ظاهر و باطنی زیبا و جذاب دارد، نه برای آن که لحظاتی را با تصویری خوش از چهره و یاد او سپری کنی و به ذهن بسپاری.
گروه های کوچکی تشکیل می داد برای دستگیری از فقرا و کمک به نیازمندان. حواسش بود اگر بین همکاران یا زیر دستان و سربازان کسی مشکلی، گره ای دارد یا از حساب خودش یا از پول هایی که در گروه جمع شده بود مبلغی به او قرض می داد تا مشکلش را برطرف کند.
مربی کار درست و وارد، تکنسین فنی و ماهر هواپیماهای فوق سبک که حتی هوانیروز هم دنبال جذبش بود، لباسی ساده می پوشید، موتور یا خودرویی ساده داشت و با همه بی هیچ منع و محدودیتی هم کلام می شد. گاهی در سوادکوه مناسبتی بود و برنامه ای مثل دهه فجر و ... از او دعوت می کردند که با پاراموتور بالای سر جمعیت پرواز کند و حرکت های نمایشی اجرا نماید تا جشن شکوه بیشتری داشته باشد. جوان ها بعد از فرود دورش جمع می شدند. این کارها برای همه جذاب است. انگار نه انگار همین آدمی بود که آن بالا داشت پرواز می کرد. آسمان را فقط برای پرواز می خواست. دلش پیش زمینی ها بود. یک ذره هم وسط آن جمعی که تشویقش می کردند خودش را نمی گرفت. دست می داد و با لبخند، گرم صحبت و احوالپرسی می شد، بی آن که هیچ کدامشان را بشناسد.
پرواز با هواپیماهای فوق سبک، بازی مرگ و زندگی است. هیچ دشمنی هم سر راهت نباشد هر آن حادثه ای ممکن است تو را در برگرفته و آخرین لحظات عمرت را رقم بزند. از زمین که می پریم بی استثنا فاتحه ای برای خود می خوانیم. حالا چه برسد به این که در منطقه خطر، جایی که دشمن مستقر است، بروی برای شناسایی. تیری طرفت بیاید جان پناه نداری. نمی توانی خیز بروی و سنگر بگیری. مجبور به فرود شوی ممکن است سر از تنت جدا کنند. روح الله به دل خطر می زد مردانه و از روی اختیار و داوطلبانه. جایی که کمتر کسی جرأت می کرد، او به پرواز در می آمد. به حرفش هم اعتقاد داشت که خدا هست و تا نخواهد اتفاقی نمی افتد. یک بار نشد منّتی بگذارد و فخر بفروشد که چه شاهکارهای زیبایی را شجاعانه خلق کرده است.
بعضی ها تا کاری یاد می گیرند که خیلی ها از انجامش ناتوانند زود بادی به غبغب می اندازند، احساس بزرگی می کنند و در رفتارشان تغییر ایجاد می شود. اصرار دارند با حرکات، سکنات و گفتارشان به اطرافیان بفهمانند که کسی شده اند.
روح الله ادعای بزرگی نداشت. حرف از بزرگ تری نمی زد؛ اما عملش همه را به این باور می رساند که شخصیتی بزرگ دارد. درست مثل درختی که میوه آورده، شاید سر به زیر داشته باشد؛ اما محصولی که به دیگران هدیه می دهد عظمت جایگاه و مرتبه اش را به اثبات می رساند.
لبخند روح الله حقیقی بود چون برایش مسئولیت می آورد. برای این که انعکاس آن در رفتارش گل لبخند را به دیگران هدیه می داد.
به روایت عبدالرضا حق شناس/ دوست و همرزم شهید مدافع حرم سید روح الله عمادی