داستان یک پروانه هم چاپ شد
محمد کسی بود که جلوی بدحجاب ها می ایستاد و به آن ها تذکر می داد. محمد کسی بود که اگر می رفت مغازه ای و می دید آدامس را به او گران تر فروخته اعتراض می کرد و پولش را پس می گرفت ...
اما امروز من هر چه به این بچه حاضر جواب می گفتم پاسخی نمی داد. جواب نمی داد که هیچ، توی اتاق برگشت و گفت:
مامان! مرا بغل کن ...
یا فاطمه زهرا. محمد چرا امروز این جوری بود؟ یعنی فقط به خاطر این که دلش برای من تنگ می شد؟ مثل همان روزها که وقتی از چیزی ناراحت بودم دو زانو پیشم می نشست و می گفت غمت چیست مامان به من بگو. اگر بدهی داری بگو از دوستانم قرض بگیرم و به تو بدهم.
من می نشستم برایش درد دل می کردم. از دوستانش شنیده بودم غروب های جبهه، می رفت گوشه ای می نشست و به سرخی آسمان زل می زد. کسی می خواست سر به سرش بگذارد می گفت بیخود سراغ من نیایید. دلم برای مادرم تنگ شده. بچه بود دیگر. توی یکی از نامه هایش هم نوشته بود که دلتنگ من می شود. توی نامه ای هم این بیت را آورد: ای نامه که می روی به سویش، از جانب من ببوس رویش! بعد توی پرانتز نوشت مادر.
امروز نگاه محمد جور دیگری بود. مثل بچگی هایش حالت مظلومی به خودش گرفته بود. ...
داستان یک پروانه
مدیر طرح: حجت الاسلام محسن علیجانزاده
کاری از: جبهه فرهنگی فاطمیون شهرستان بابل
به قلم: سید حمید مشتاقی نیا
بر اساس خاطراتی از مادر شهید محمد مصطفی پور
رضا دادپور
سید مهدی جامعی
مهدی کردانی
سید سجاد ایزدهی
- ۹۴/۱۱/۲۵