تشکر از جناب آقای وحیدیان از کاربران فضای مجازی
بسم الله...
با قلم: اکبر وحیدیان
#هوا گرم و بازار_گرم تر از داغی_ارز و دلار و فشار اقتصادی ست .گفته اند: تا چند وقت دیگر حسابی همه چیز روبه_راه می شود و_هوار هوار_خوشی زیر دلتان را خواهد زد.
ی هویی یاد این_ضرب المثل افتادم:
#بُزک نبین_بهار می یاد
خربزه با_خیار می یاد.
خب_سیاست است دیگر.هر چند غلط...
حالا در#هیاهوی این همه نظارت های دقیق و _ کمرشکن_مسئولین گرامی! که حواسشان_پرت هر آنچه هست که باید نباشد.
یک عده به نام و شعارِ#دفاع از صندلی داغ_تصمیم جدی! برای_آسیب زدن به_تفکر انقلابی و انتقادی# نیروهای ارزشی و ولایی این کشور گرفته اند.
چند روز گذشته، بر حسب عادت به وبلاگ خوانی؛ با دیدن پست_جدیدی از_مدیر وبلاگی که فرزند_شهید اکبر_قدیانی نیز می باشد، حالم کلی گرفته شد.او از شکایت و دادگاهی که _احضار شده بود_پست_جدیدی نوشته بود.
#شاکی اش را نهاد ریاست_جمهموری اسلامی ایران خوانده بودم!!!
سالهاست با قلم تند و تیز اما _معطر با_چاشنی بصیرت و درایت او آشنا هستم. با خود برای دقایقی اندیشیدم و هیچ_توهینی از او در#طومار نوشته هایش ندیدم که به_محضر! رییس_محترم_دولت تقدیم شده باشد. جز آنکه او با_زاویه ی از نوع باز! اتفاقات کشور و عملکرد مسئولین را می نگرداما#تحلیلش برای مرفهان بی درد_خوشایند نیست.باز به یادم آمد که چند روز پیش_اقای قدیانی در_پیج_اینستاگرامی اش_ کلیپی از شغل جدیدش گذاشته بود. ساده که بگویم می شود# باربری با وانت" !!! میگفت تا کار_بهتری پیدا کنم؛ آن را _ادامه خواهم داد و کار را_عار نمی دانست.راستی او فرزندیک_شهید است. کسی به_ این شغل جدیدش_که_معترض نیست؟!!
خیلی دمق شدم. در ادامه وب گردی؛ و گردش _سالم در_فضای مجازی به #وبلاگ اشک آتش هم نگاهی انداختم. با تعجب_تیتر_پست جدید را می خواندم# شکایت رییس دادگستری مازندران از مدیر وبلاگ اشک آتش"
با هیجان_شروع به خواندن کردم. و باز_تمام_نکته اش این بود که_متاسفانه_تحمل انتقاد پذیری_در بعضی از_مسئولین_محترم به_زیر_صفردرجه رسیده است و_شعله ی_فوران سعه ی صدر_در آنها_فروکش کرده است.جز لبخندی_تلخ چیزی نمی شد در صفحه ی کامنت_فرستاد.
با خودم فکر می کردم که
خیلی ها_خبر دارند#قلم_آتشین مدیر_محترم_وبلاگ اشک آتش همواره با_صداقت و بصیرتی_عمیق_همراه بوده است که این لازمه ی فعالیت_افسران جنگ نرم می باشد.حقایق و موضوعات پرحاشیه ای را اقای#مشتاقی نیا؛ سالهاست در سنگر_جنگ فرهنگی با اسلحه ی قلم_نشانه گرفت که بی شک ، نشان از_هوشیاری و تیزبینی و دلسوزی ایشان برای_دفاع از_نظام ارزشمند_جمهوری اسلامی ایران بود.
و به دنبال آن سوالاتی_ذهنم را سخت مشغول کرده است!
راستی مگر_انتقاد کردن در_جامعه ی اسلامی! جرم محسوب می شود؟؟
آیا به_شخصیت های_پشت میز این کشور نباید هیچگونه_انتقادی کرد؟؟!
به یاد بازی_ایران و پرتعال در جام جهانی افتادم#رونالدو بی شک بخاطر آن ضربه ای که به بازیکن حریفش زد باید از زمین بازی_اخراج می شد. اما چرا این اتفاق نیفتاد؟؟ چون_سیاست باز هم اشتباه بود و خیانت_جناب داور کار را به نفع_بازیکن خطاکار و به ضرر#تیم ایران تمام کرد.
#حکایت بسیاری از_اشتباهات مسئولین کشورما این است...
نباید_تذکر داد.نباید در جایی_درج گردد. نباید حتی اگر به_ارزشی توهین شد و از باب_تمسخر بساط تفریح و تفنن عده ای_داغ شد؛ انتقادی شفاف؛ مبنی بر حمایت و هدایتی که با_روشن گری و بصیرت همراست؛ نوشته شود.
عجب این میز و صندلی ریاست! خوب_دلبری میکندیادمان باشد_ شهید ابراهیم هادی ،صندلی را در جلوی میز_کارش قرار می داد تا_طمع پست و مقام گمراهش نکند و خوب تر_مردم را ببیند و حرفهایشان را از_فاصله ی_نزدیکتربشنود#اما حالا نعمت_اندیشدن به عنوان_عبادتی بزرگ_تعطیل شد و عده ای_ تکنیک_جمعی و فردی شان این است که باید در مقابل اعتراض ها و فریادها_فقط_جنگید و حال منتقدین را گرفت...
و این راه نشان از_ضعف و ترس فکری ،اعتقادی و فرهنگی_درون مان ست که به جای_مواجه شدن با آن ؛ فرار کردن را_انتخاب کرده ایم. همان اصلی که از نگاه_روان شناسی کاملا رد شده است ؛چرا که_لج و لجبازی فقط برای_کودکان تا حدودی_پسندیده ست و از شان_بزرگان هر مجلس و مکتب! به دور است و قطعا به هیچ هدف_جانانه و نتیجه ی_گوارا که در این گرمای تابستان!بچسبد نخواهیم رسید_جز آنکه اعتماد_دیگران را به خویش_خدشه دارتر سازیم.
یاد سید شهیدان اهل قلم شهید سیدمرتضی آوینی بخیر که چه کوتاه اما بسی دلنشین فرمودند:
فحش اگر بدهند، آزادی بیان است ،جواب اگر بدهی بی فرهنگی...!
سوال اگر بکنند آزاد اندیشند، سوال اگر بکنی تفتیش عقاید است...!
تهمت اگر بزنند در جستجوی حقیقتند،جواب اگر بدهی دروغگویی...!
مسخره ات اگر بکنند انتقاد است،جواب اگر بدهی بی جنبه ای....!
اگر تهدیدت کننددفاع کرده اند، اگر از عقایدت دفاع کنی خشونت طلبی...!
حزب اللهی بودن را با همه تراژدی هایش دوست دارم...