تا آخرین نفس
غلامعلی پیچک فرمانده ای دوست داشتنی بود. همه بچه های گردان از اخلاق نیک و رفتار مؤمنانه او لذت برده و سعی می کردند در همه امور، او را سرلوحه و الگوی خود قرار دهند.
وقتی غلامعلی مجروح شد، دیدیم خون زیادی از او می رود. حالش اصلاً مساعد نبود. ما هم امکانات درمانی قابل توجهی نداشتیم. باید او را به عقب می رساندیم. بچه ها به تکاپو افتاده بودند تا هر چه زودتر فرماندهی که بر قلب هایشان حکومت می کرد را از آن وضع نجات بدهند. غلامعلی به شدت درد می کشید؛ با این حال خویشتن داری می کرد و ذکر می گفت.
به زحمت کمی خودش را بلند کرد. در واقع فقط توانست سرش را بالا بیاورد. بعد شروع کرد به نماز خواندن. او نمازش را به صورت خوابیده خواند. نماز را تمام کرد و اندکی بعد، پیش از آن که بتوانیم او را به عقب منتقل کنیم، به شهادت رسید.
آن قدر بچه ها به او علاقه داشتند که از آن پس تصمیم گرفتند با تأسی از فرمانده شهید خود، نمازهایشان را سر وقت به جا بیاورند.
بر اساس روایتی از مجموعه خاطرات شهید غلامعلی پیچک، سایت شهید آوینی
- ۹۴/۱۲/۲۲