ای دنیا
امروز با خانواده رفتم حرم به نیابت از دوستان، زیارت. روز جشن و سرور بود و باید به محضر خانم عرض ادب و تبریک می رساندیم. قم به خصوص در اطراف حرم چنین روزهایی شاهد جشن و برپایی موکب شادی و ایستگاه صلواتی است. در مناسبتهای عزا هم همینطور.
صحن عتیق، معمولا هر روز تعدادی از اموات را می آورند محضر خانوم، نمازی می خوانند گاهی روضه ای و وداعی و می برند. امروز هم همین قسمت، سر راهمان تابوتی آورده بودند جمعیتی اندک و نسبتا جوان ایستاده و نشسته دورش حلقه زده و اشک می ریختند. سوز گریه هایشان خاص بود. فهمیدم داغ شدیدی بر دلشان تحمیل شده. طبق معمول ایستادم فاتحه ای خواندم. نمازشان تمام شده بود می خواستند بروند. یک لحظه صدای گریه جمعیت بالا گرفت. تازه متوجه کوچکی تابوت شدم. به نظر می رسید جنازه خردسالی در آن است. پدرش او را از تابوت در آورده و در آغوش گرفته بود... کفن بچه خونی بود. گریه سوزناکشان در گوشم باقی ماند.
خیلی حالم گرفته شد. محضر خانم عرض ادب و تبریک اما طلب صبر برای این خانواده داشتم.