اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حماسه ششم بهمن» ثبت شده است

هفده شهریور از نگاه یک شهید

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۳۹ ب.ظ

photo_2024-09-07_00-33-52_eb8o.jpg

 

این نقاشی از آثار نوجوان شهیده هنرمند آملی، سیده طاهره هاشمی است. سیده طاهره که اهل قلم و نقاشی بود در حماسه ششم بهمن آمل آسمانی شد. این اثر را با موضوع قیام خونین هفده شهریور از خود به جا گذاشته است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سوسیالیست جامعه نشناس!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۹ ب.ظ

photo_2024-07-01_23-42-15_eah8.jpg

 

در اینترنت جستجو کنید. مسعود فراستی چریک تروریست اتحادیه خلق کمونیستهای ایران بود که در ششم بهمن سال 60 از راه جنگل با حمله مسلحانه شهر آمل را به تصرف در آوردند؛ اما ساعاتی بعد با مقاومت مردم عقب نشسته و شکست خوردند. فراستی باید اعدام می شد که نشد و عفو خورد و در جمهوری اسلامی صاحب تریبون گردید.

او جلیلی را دارای تفکر حجتیه توصیف می کند در حالیکه می داند حجتیه طرفدار انزوا و فرد گرایی و موافق گسترش ظلم و فساد است و هرگز در مقابل آمریکا نمی ایستد. چطور ممکن است جلیلی را ضد آمریکا و مسبب تحریمها بدانیم و همزمان او را حجتیه و حامی طاغوت جهانی بخوانیم؟

پیر چریک چپ در حالی دم از دفاع از حقوق مستضعفان می زند که دوستان کمونیستش در سال 60 نیز مدعی نجات محرومان بودند؛ اما بعد از تو دهنی مردم آمل اقرار کردند که شهدا و مدافعان شهر همگی از معمولی ترین و پایین ترین اقشار اقتصادی به شمار می آمدند و در شناخت مردم دچار اشتباه شده اند. فراستی در جمود فکری همان سالها باقی مانده و هنوز حاضر نیست همراهی طبقه محروم و پابرهنه را با جبهه انقلاب اسلامی درک نماید. این رویکرد مضحک را باید حسادت تشکیلاتی مارکسیستی نسبت به عدالتخواهی واقعی با خاستگاه دینی دانست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهر هزار سنگر

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۶:۵۰ ق.ظ

سالروز حماسه ششم بهمن آمل

 

بخش هایی از فرمایشات تاریخی مقام معظم رهبری در ششم بهمن 1388 در دیدار با مردم شهید پرور استان مازندران :

 

"شهر هزار سنگر"؛ این تعبیر کمی است؟!

 

. . . نباید اجازه داد که این خاطره‌هاى پرشکوه، این حوادث بى‌نظیر و تعیین کننده‌ى تاریخ انقلاب، در ذهنها کمرنگ شود. نسل جوان ما باید این خاطره‌ها را درست بشناسد، بتواند آنها را تحلیل کند و آنها را چراغ راه آینده‌ى پرماجراى خود و هدف بلند خود قرار بدهد.
 البته افتخارات مازندران و در این مناسبت عرض کنیم بالخصوص مردم آمل، افتخارات کمى نیست. چه در وادى مجاهدت فى‌سبیل‌اللَّه، چه در وادى علم، فقاهت، معرفت و عرفان، انصافاً چهره‌ى آمل چهره‌ى درخشانى است. امروز هم بحمداللَّه بزرگان روحانى آملى جزو افتخارات حوزه‌هاى علمیه و جزو ذخائر باارزش روحانى کشور ما محسوب میشوند. در امتحان عظیم هشت ساله‌ى جنگ تحمیلى هم، چه شهر آمل، چه استان پهناور مازندران، یکى از بخشهاى پرافتخار کشور بودند. من همان وقت هم، چه با لشکرهاى مستقر در مازندران، چه با بسیجى‌هاى آنها و جوانان فداکار آنها آشنائى داشتم؛ آنها را از دور و نزدیک میشناختم؛ مجاهدتهاشان را میدانستم؛ اینها که از یاد انقلاب نخواهد رفت. یک بنائى را شما مشاهده میکنید مستحکم، باشکوه و سربلند؛ کى این خشتها را، این سنگها را روى هم گذاشت تا این بنا به وجود آمد؟ کى توانست این نقشه‌ى فاخر را در عمل پیاده کند و این بنا را به وجود بیاورد؟ مگر میشود نقش آن حوادث و آن شخصیتهائى که کار آنها، مجاهدت آنها، گذشت آنها و احساس مسئولیت آنها موجب شد ذره ذره این بنا بالا بیاید، ارتفاع پیدا کند، شکل پیدا کند، شکوه پیدا کند، نادیده گرفت؟ یکى از خطاهائى که گاهى اتفاق افتاده است، نادیده گرفتن همین نقش‌آفرینان بزرگ است.
 »شهر هزار سنگر«؛ این تعبیر کمى است؟ حرف کوچکى است؟ قضیه‌ى ششم بهمن آنقدر اهمیت داشت که امام بزرگوار ما آن را در وصیتنامه‌ى تاریخى خود هم مندرج کردند، آن را یادگار گذاشتند؛ یعنى فراموش نشود. حالا چرا فراموش نشود؟ براى اینکه حوادث تاریخى، هم درس است، هم عبرت است. قضایاى جارى بر یک ملت، قضایائى است که در برهه‌هاى مختلف غالباً تکرار میشود. امروز بیست و هشت سال از آن زمان میگذرد، اما راه جمهورى اسلامى که عوض نشده است؛ دشمنان جمهورى اسلامى هم عوض نشدند. پس آنچه که آنجا اتفاق افتاد، میتواند براى امروز و براى آینده تا هر وقتى که ملت ایران به حول و قوه‌ى الهى دلبسته‌ى این اصول و این انقلابند، عبرت باشد، درس باشد؛ لذا نباید فراموش بشود.
 خوب، حالا در فضائل ششم بهمنِ آمل یک جمله‌ى دیگر هم عرض کنیم. »هزار سنگر« یعنى چه؟ ظاهر قضیه این است که در درون شهر، مردم در مقابل گروه‌هاى اشرار و متجاوز سنگر درست کردند - حالا یا هزار تا، یا بیشتر یا کمتر - اما من یک تفسیر دیگرى دارم: این سنگرها سنگرهاى درون خیابانها نیست، این سنگرِ دلهاست؛ هزار تا هم نیست، هزاران سنگر است؛ به عدد هر مؤمنى، هر انسان باانگیزه‌ى باشرفى، یک سنگر در مقابل تهاجم دشمن وجود دارد. اگر یک ملت وقتى به دنبال یک هدفى حرکت میکند، نداند سر راه او چه خطراتى است، چه کمین‌کرده‌هائى هستند، چه باید کرد در مقابل اینها، خود را رها کند، قید و بندهاى خود را رها کند، بى‌خیال باشد، ضربه خواهد خورد. همه‌ى ملتهائى که در جهت یک هدف بزرگى حرکت کردند و وسط راه ضربه خوردند و گاهى آنچنان افتادند که دیگر قرنها بلند نشدند، مشکلشان از همین جا آغاز شد: ندانستند چى در انتظار آنهاست و خود را براى مواجهه‌ى با آن آماده نکردند. درسهاى گذشته این کمک را به ما میکند که راهمان را بفهمیم، بشناسیم، کمینها را بشناسیم، کمین‌کرده‌ها را بشناسیم.
 انقلاب اسلامى با آن عظمت پیروز شد. مردم آمدند با تن‌هاى خودشان، با جسمهاى بى‌پناه و بى‌زره خودشان در مقابل سلاح عوامل رژیم جبار ایستادند و انقلاب را پیروز کردند؛ بعد همین مردم آمدند به جمهورى اسلامى رأى دادند و جمهورى اسلامى را انتخاب کردند. خوب، یک انسان باانصاف و باشرف، در مقابل این خواست مردم چه میکند؟ بعضى‌ها آمدند وسط میدان، ادعاى طرفدارى از مردم کردند، خودشان را دموکراتیک خواندند، خودشان را طرفدار خلق معرفى کردند؛ آن وقت با همین خلقى که این نظام را با این بهاى سنگین سر کار آورده بودند، شروع کردند به مقابله کردن. توشان منافق بود، کافر صریح بود، طرفدار غرب بود، متظاهر به دین هم بود؛ همه‌ى اینها با هم شدند یک جبهه، یک حرکت، در مقابل نظام اسلامى، در مقابل ملت ایران. ادعاى طرفدارى از مردم کردند، با مردم درافتادند؛ ادعاى طرفدارى از دموکراسى و آراء مردم کردند، با آراء مردم و نتیجه‌ى آراء مردم درافتادند؛ ادعاى روشنفکرى و آزاداندیشى و آزادفکرى کردند، به طور متحجرانه چهارچوبهاى القائى متفکرین غربى را - که آمیخته‌ى به بدخواهى و بددلى بود - قبول کردند؛ آمدند مقابل ملت ایران. اول با حرفهاى روشنفکرانه یا شبه‌روشنفکرانه شروع کردند به امام و به جمهورى اسلامى و به مبانى امام اعتراض کردن، انتقاد کردن، حرف زدن؛ بعد یواش‌یواش رودربایستى را کنار گذاشتند، آمدند توى میدان، مبارزه‌ى فکرى را، مبارزه‌ى سیاسى را تبدیل کردند به مبارزه‌ى مسلحانه یا اغتشاشگرى - اینها توى کشور ما اتفاق افتاد؛ مال تاریخ نیست، مال همین دهه‌ى اول انقلاب است . . .

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پاسخ مردم آمل به دعوت قیام

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۶:۴۶ ق.ظ

نماهنگ | شهیده «سیده طاهره هاشمى» از شهداى ششم بهمن آمل

 

کمونیست ها در تئوری های خود حساب ویژه ای روی مردم ، به ویژه قشرهای محروم چون کارگر و کشاورز ، باز می کردند و اساساً انقلاب های کمونیستی را ملهم از رویارویی طبقه دهقان با زمین داران و کارگران با کارفرمایان می دانند ؛ اما از سوی دیگر معتقدند که برای آگاهی توده های محروم ، باید گروهی از روشنفکران که پیشرو و پیشاهنگ هستند در صدد روشن کردن مردم بر آیند . چون مردم به این گروه های پیشرو اعتماد دارند و آنها را از خود و از جنس خودشان می بینند به آنها ملحق می شوند و انقلاب کمونیستی را خلق می کنند .

در جریان حمله اتحادیه کمونیست ها به شهر آمل ، این تئوری در اولویت برنامه های مهاجمان قرار گرفت . به همین منظور تیم " ه " به فرماندهی کاک رشید به همراه بیست نفر باید ضمن گرفتن محله " اسپه کلا " ، مردم را جذب قیام می نمودند . غلامرضا سپرغمی ، یکی از اعضای اتحادیه کمونیست ها که این اکیپ را همراهی می کرد ، به در خانه دو نفر به نام پیرزاد و خاتم نژاد رفت که آنها جواب مساعدی به او ندادند . سپرغمی خود در مورد این قضیه گفت :

" من در ابتدای شب به محله رضوانیه رفتم و در دو خانه را زدم که اولی بدون این که حتی در را باز کند ، همان پشت در با فحش از ما پذیرایی کرد . خانه دوم تنها فقط در را باز کردند ، ولی هیچ کس بیرون نیامد ."1

سپرغمی که خود اهل آن محل بود و افراد را می شناخت و می توانست با آنها به خوبی صحبت کند ، اعتراف می کند که :

" . . . از اول درگیری تا ظهر روز بعد (6 بهمن) نتوانستم حتی یک نفر راجمع کنم "2

و این آغاز شکست تئوری های بافته شده کمونیست ها در کتاب هایشان بود .

آیا به راستی اتحادیه کمونیست های ایران که می خواست نقش پیشرو داشته باشد و با حمله به آمل قصد داشت قیام سراسری راه بیندازد ، از جنس مردم بود ؟

1و2- آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی ، پرونده شماره 24142/ شهر هزار سنگر تالیف سیمین رهگذر ص15

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پرچم نیسان بالاست!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۶:۴۱ ق.ظ

حماسه ششم بهمن آمل، حماسه ای از جنس مردم | خبرگزاری صدا و سیما

 

ابتکاری در دفاع شهری

مدافعان شهر که تجربه ای در نبرد خیابانی نداشتند در مقابله با نیروهای آماده و آموزش دیده که خیابان هایی از شهر را به اشغال خود در آورده بودند جلوه هایی زیبا از رشادت و پایمردی را خلق نمودند. در این بین یکی از ابتکارات رزمندگان مدافع شهر آمل، در نوع خود جالب و غافلگیر کننده بود.

"یکی از ابتکارات جالب نیروهای بسیجی در نبرد با دشمن این بود که پشت یک وانت نیسان سنگر درست کرده بودند و وانت با دنده عقب به سمت دشمن حرکت می کرد؛ نیروهای بسیجی پشت سنگرهای ساخته شده در وانت به سمت دشمن تیراندازی می کردند و راننده هم از تیراندازی دشمن در امان بود."1

اشغالگران که در برابر این ابتکار نیروهای مردمی مستأصل شده بودند خیابان به خیابان و کوچه به کوچه مجبور به عقب نشینی و فرار از منطقه درگیری می شدند .

1-      علی کردی. اسناد اتحادیه کمونیست های ایران در واقعه آمل . ص68

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دشمن کور

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۶:۳۶ ق.ظ

حماسه ششم بهمن آمل؛ چهار دهه الگوی مقاومت - ایرنا

 

برای شناخت هر چه عمیق تر از خط و مشی و سیره شهدای حماسه آفرین ششم بهمن آمل نیاز به بررسی و مطالعه ای جامع وجود دارد . اما بیان این نکته خالی از لطف نیست:

شهید قربان بابکی، جوانی بیست ساله بود که با فقر و رنج بزرگ شده بود. به خاطر مشکلات مالی نتوانست بیشتر از سه کلاس درس بخواند . برای گذران زندگی با روزی یک تومان مشغول به کار بنایی شد. با هوش و استعداد خود توانست بعد از مدتی به گچکاری ماهر تبدیل شود . او در حالی که کیسه نانی به دوش داشت وارد درگیری شد و هنگامی که در مقابل سینما قدس ، هدف گلوله قرار گرفت با گفتن الله اکبر و لااله الاالله به دیدار خداوند شتافت .

شهید پرویز بازدار ، حلب کوب بود . شهید محمد دیوسالار ، گلگیر ساز بود. شهید صادق مهدوی، بنایی می کرد. شهید علی رضا رنجبر، نجار بود .شهید فضل الله سلیمانی، کارگر بود. شهید محمد ذوالفقاری هم کار می کرد و هم درس می خواند تا این که به لباس پاسداری در آمد. شهید محمد گلچین، کارگری می کرد . شهید نادر رسولی کشاورزی می کرد تا توانست یک دستگاه وانت خریداری کند و با آن به امرار معاش بپردازد  . . .

چرا اینها را گفتم؟

کمونیست ها مدعی بودند که از محرومان و زحمت کشان جامعه ، دفاع و حمایت می کنند و فقط به فکر قشرهای محروم هستند!

جالب است بدانید اکثر اعضای اتحادیه کمونیست ها در خارج از کشور ، به ویژه در ایالات متحده آمریکا ، قبل از انقلاب با هم ارتباط داشتند . آنها فرزندان افراد پول داری بودند که توانسته بودند برای ادامه تحصیل به آمریکا بروند . زمانی هم که در ایران بودند یا ساکن مناطق شمالی و میانی شهر تهران بودند یا در دیگر شهرهای آباد که در زمان شاه از امکانات بسیار خوبی برخوردار بودند ، زندگی می کردند و به راحتی درس خوانده بودند .

هنگامی که در سال 1361 یعنی یک سال بعد از واقعه آمل ، محاکمه اعضای اتحادیه کمونیست ها در جریان بود، خانواده  شهدای آمل نیز حضور داشتند . تازه آن زمان یکی از اعضای اتحادیه با دیدن کفش های خانواده شهدا که جلوی در سالن دادگاه چیده شده بود ، متوجه شد که با چه کسانی جنگیده است . ظاهر کفش ها نشان می داد که خانواده شهدا همگی از محروم ترین و فقیرترین قشرهای جامعه هستند و از ابتدا تمام تئوری های آنان شکست خورده است . درست نقطه مقابل آنها در شهر آمل ، همان مردم فقیری بودند که کمونیست ها فکر می کردند مورد حمایت آنها واقع خواهند شد . بر خلاف تصور کمونیست ها ، فقیرترین و کم درآمدترین قشرهای جامعه ، شجاعانه و داوطلبانه به جای پشتیبانی از آنها به جنگ شان رفته بودند .1

1-      برداشتی از زندگی نامه شهدای 6 بهمن آمل


 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وقتی امام از مردم آمل تشکر می کند

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۶:۱۲ ق.ظ

روایت تاریخی | «حماسه ششم بهمن آمل؛ درسی برای امروز و آینده»

 

گزیده بیانات امام خمینی(ره) درباره حماسه مردم آمل:

شما ملاحظه فرمودید که این‌ها در داخل تبلیغات زیاد مى‏کردند، به خارج هم که رفتند تبلیغات زیاد مى‏کنند؛ به این‌که مردم در اختناق‏ند و خودشان همه مخالف‏اند با جمهورى اسلامى. در صد، شش تا موافق دارد جمهورى اسلامى، یا فوقش ده تا، ولى سایرین همه موافق منفى و مخالف هستند. و دیدند که همه‌ی آمال‌شان را به شمال دوخته بودند و بیشتر تبلیغات این بود که شمال دیگر تقریباً صددرصد مخالف با جمهورى اسلامى هستند. و این‌ها همه‌ی قوای‌شان را جمع کردند و به آمل آن حمله‌ی وحشیانه‌ی غافل‌گیرانه را کردند، به امید این‌که مردم آمل هم با آن‌ها هم‌دست بشوند و آمل را مرکز استان قرار بدهند و بعد مازندران و جاهاى دیگر و رشت و همه‌ی جاها را بگیرند و جلو بروند.

این‌ها به خیال خودشان با دست ملت مى‏خواستند که - همان ملتى که آن‌ها تراشیدند که مخالفند با جمهورى اسلامى- با این‌ها بیایند و مرکز را هم بگیرند و حکومت را تغییر بدهند و بعد هم هرطورى که دل‌شان مى‏خواهد عمل بکنند، مرتجعین را هم از بین ببرند! وقتى مواجه شدند با مخالفت مردم - مهم مخالفت مردم بود- [شکست خوردند] و ما باید تشکر کنیم از شهر آمل و آن مردم فداکار که مع‌الأسف، خوب عده‏ اى را هم شهید دادند، لکن خوب این مطلب را ثابت کردند که آن‌جایى که شما تمام آمال‌تان به آن‌جا بود با شما مخالفند؛ حالا شما مى‏خواهید بیایید قم؟ مى‏خواهید بیایید تهران، جاهاى دیگر؟
صحیفه امام، ج‏16، ص3

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

همه ایران، نور آباد است!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۲، ۱۰:۴۴ ق.ظ

مشرق نیوز - تصویری از منزل شهید مدافع امنیت یاسر شجاعیان

 

نمیدانم چرا یاسر شجاعیان را چندباری به اشتباه می گویم یاسر عجمیان. شهدا همه نور واحد هستند اما قرابت خاصی بین یاسر شجاعیان در نورآباد ممسنی با سید روح الله عجمیان در کمال شهر کرج وجود دارد. انقلاب اسلامی هنوز پابرجاست تا چنین حامیان جانبرکفی در قشر مستضعف جامعه دارد. آنهایی که در خارج نشسته و بر تخت راحت طلبی و خوشگذرانی یله داده اند بچه های مستضعف ما را به کشتن می دهند تا کشور را از کجا به کجا بکشانند؟

اعضای اتحادیه خلق کمونیستها همه تحصیل کرده آمریکا بودند. می گفتند آمده ایم مستضعفان را نجات بدهیم. بعد از واقعه ششم بهمن در شهر هزار سنگر، وقتی در سالن ورزشی آمل پای میز محاکمه نشستند گفتند حالا با دیدن کفشهای پاره و گلی مردم فهمیده ایم راه را به اشتباه رفته ایم. چهل شهید حماسه آفرین آمل همه از پایین ترین سطوح اقتصادی کشور بودند.

فردا پس فردا اگر قاتل یاسر شجاعیان شناسایی شد و مثل قاتل سفاک عجمیان دارای مدرک پزشکی و ... بود دکتر ضلالتی دیگری پیدا نشود سر خون بچه های بسیج معامله کند! قوه قضاییه حواسش باشد دل بچه های پابرهنه انقلاب از دست ملاحظه کاری دوستان، غرق خون است.

آن دست مسئولان شکم گنده ماتحت گشاد خوش نشین پول پرست و آقازاده ها و دامادهای رانت خوارشان سر و وضع زندگی امثال شجاعیان و عجمیان را بینند و کمی خجالت بکشند. همه مدیون شهداییم؛ مسئولان، بیشتر.

غفلت و مسامحه و کژ رفتاری ما در محکمه خون شهدا تاوان سختی خواهد داشت.

راستی صحبت از شهر هزار سنگر آمل شد. دیشب شیربچه دیار علویان، امیرحسین زارع دو مدال طلا را در زاگرب به چنگ آورد. یکی اش بابت کسب مقام قهرمانی بود دیگری اش اما مدال اخلاق و منش علوی. در مصاحبه ای که بلافاصله پس از اتمام کشتی انجام داد در حالی که نفس نفس می زد گفت این برد را مدیون عنایت خدا و لطف اهل بیت هستم و تأکید کرد ما کشتی را ورزش اول خود با رویکرد پهلوانی و اخلاق میدانیم. او به رغم رفتار ناپسند حریف، صورتش را بوسید.

درد و بلای این پهلوان های دلیر و پاک بخورد توی سر شوتبالیست های میلیاردری که تا خرخره از آخور بیت المال مسلمین ارتزاق میکنند و اغلب جز ترویج فرهنگ بی بند و باری و بداخلاقی و هنجارشکنی دستاوردی برای جامعه ندارند.

 

photo_2023-09-18_10-32-48_x028.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دختر مازندران

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۵۶ ق.ظ


سیده طاهره هاشمی

تولد اول خرداد 1346 آمل

شهادت ششم بهمن 1360

گلزار امامزداه ابراهیم آمل

1- صبح، دختر همسایه مرده بود. حالا انگار نوبت کودک پنج ماهه ما بود. رویش پارچه ای سفید کشیدیم و با چشمی گریان منتظر ماندیم تا فامیل ها برای تدفینش از راه برسند. نیم ساعت که گذشت، دیدیم پای بچه دارد تکان می خورد. حالا اشک ها از سر خوشحالی بود. خدا طاهره را دوباره به ما برگرداند.

2- نه فقط سطح سؤال هایش از بقیه بچه های کلاس بالاتر بود، بلکه حرف ها و پرسش های رک و صریحش امان معلم ها را بریده بود. حتی آنها که نمی خواستند سیاسی باشند مجبور می شدند برای پاسخ دادن به پرسش های جهت دار این دختر دانش آموز، حرفی سیاسی بزنند و از بی تفاوتی خارج بشوند.

3- همراه خانواده، پایش به تظاهرات ضدستمشاهی باز شد. مادر شجاع بود و اجازه می داد دختر کوچکش جلوتر از مردم، مقابل سربازها راه برود، پلاکارد دست بگیرد و شعار بدهد. دیگران ممکن بود بترسند و او را از این کار نهی کنند؛ اما مادر دل به قدرت و اراده خدا داشت. می گفت: همین بچه های کوچک هستند که فردا باید بار انقلاب را به دوش بکشند. طاهره خون شهامت را در رگ های خودش احساس می کرد.

4- با چشم خودش تیر خوردن و شهادت مختار رضایی را در راهپیمایی های آمل دید. خونش به جوش آمد. با خودش عهد کرد دیگر انقلاب را تنها نگذارد. هر جا می نشست از شهادت مختار رضایی می گفت و جنایات شاه را برملا می کرد.

5- کسی فکرش را نمی کرد، این دختر بچه کم سن و سال، زیر چادرش اعلامیه های حضرت امام را مخفی کرده و دور از چشم مأموران شاه، روی در و دیوار نصب می کند. شب ها کارش توزیع اطلاعیه ها و نوارهای سخنرانی امام بود.

6- از ما می خواست وقتی کتاب های شهید مطهری و فخرالدین حجازی را می خوانیم برای او هم تعریف کنیم. اندکی بعد، طاقت نیاورد و خودش کتاب ها را می گرفت و می خواند. باورمان نمی شد؛ با این سن کم، اغلب مطالب را درک می کرد. این را می شد از حرف ها و پرسش هایش فهمید.

7- انقلاب که پیروز شد، نرفت یک گوشه بنشیند و همه چیز را به امان خدا رها کند. انقلاب که پیروز شد، انگار تازه فعالیت های او هم شروع شد، انگار خودش را متولی انقلاب می دانست. از انجمن اسلامی محل تا انجمن مدرسه، هر لحظه را خرج اسلام و انقلاب می کرد. می رفت سراغ بچه های بی تفاوت و خنثی! باآنها دوست می شد و به سمت انقلاب جذبشان می کرد.

8- لباس های ساده و تمیز می پوشید. حجابش کامل بود. ادب و وقار، زینت رفتارش بود. نماز را در اول وقت می خواند. دوشنبه ها و پنج شنبه ها را روزه می گرفت. کتاب های اسلامی را مطالعه می کرد و... آشناها آرزو داشتند بچه هایشان مثل طاهره بشوند.

9- سطح کلاس های ایدئولوژیک با سایر آموزش های مذهبی مثل احکام و اخلاق فرق می کرد؛ آن هم با وجود استادی در وزن و شخصیت مرحوم شیخ محمد دشتی. یک دختر ده دوازده ساله می آمد کنار خانم های میان سال می نشست و خوب گوش هایش را تیز می کرد. شیخ محمد از سؤال هایش فهمید که این دختر وقتش را در کلاس هدر نمی دهد. کتاب حجاب شهید مطهری را خرید و به عنوان یادگاری به او هدیه داد.

10- رفتم پای صندوق و به شهید رجایی رأی دادم. موقع برگشت دیدم بچه های نوجوان جلوی منزل ما صف کشیده اند. تعجب کردم. طاهره پشت صندوقی ایستاده بود و بچه ها به نوبت کاغذی را داخل آن می انداختند. گفت: اینها هم مثل من سن و سالشان به رأی دادن نمی رسد. حیف است شیرینی آن را تجربه نکنند! آنها از الان آماده می شوند که وقتی سنشان رسید در انتخابات شرکت کنند.

11- مثل همه بچه های دیگر بین او و دوستش اختلافی پیش آمد. چند لحظه ای بینشان بگو مگو شد. یک حرف زشت هم از دهان طاهره بیرون نیامد که هیچ، چند لحظه بعد دوستش را در آغوش گرفت و با خنده و شوخی هایش دوباره صمیمیت را از سر گرفت.

12- منافقین تحمل نداشتند رفت و آمد بچه ها را به کتابخانه دبیرستان وحیدی ببینند. آنها می دانستند پایه های انقلاب بر مطالعه و تفکر بنا شده است. وقتی کتابخانه دبیرستان به آتش کشیده شد، طاهره از روز بعد دست به کار شد. او با کمک چند نفر از دخترها به سراغ بازاری ها و خیّرین می رفت و برای ساخت دوباره کتابخانه پول جمع می کرد. عَلَم انقلاب دوباره برافراشته شد.

13- پدر، برنج فروش بود؛ اما به شعر علاقه داشت. گاهی شب ها بچه ها را دور خودش جمع می کرد و برایشان اشعار معروف ادبیات فارسی را می خواند. طاهره هم به هنر علاقه پیدا کرد. نقاشی می کشید، خطاطی می کرد و مقاله می نوشت. محور همه آثارش هم اسلام و انقلاب بود. کاردستی هایش هم حرف نداشت.

14- پای امضایش می نوشت طاها. طاها هم مخفف اسم و فامیلی اش بود و هم نام یک سوره از کتاب وحی. می گفت دوست دارم پای نقاشی هایم یک کلمه قرآنی باشد. انتخاب این نام هم نشانه ای دیگر از ذوق هنری او بود.

15- یک جمله از حضرت امام را زیبا می نوشت و تکرار می کرد. توجه او به این جمله نشان می داد که چه راه و روشی را برای زندگی اش انتخاب کرده است: " بکوشید تا هرچه نیرومند شوید درعقل و علم. اگرعلم باشد و تزکیه نباشد همان رژیم سابق پیش می آید."

16- مقاله هایش از سر احساس و شعار نبود. قلم توانمند او غنای فکری این دختر نوجوان انقلابی را نشان می داد. در بخشی از مقاله اش درباره ایمان نوشته است: امروزه سعی می شود ازطرف دشمنان ولای مثبت را تبدیل به ولای منفی و ولای منفی را تبدیل به ولای مثبت نمایند. یعنی مومن را وادارند که با دشمن خود دوست باشد و با دوستش دشمن که این را از طریق مدرنیزه کردن و آزادی بی قید و شرط و بی بند و باری به افراد جامعه تحمیل می کند و مومن بی آن که متوجه باشد ممکن است در آن گرداب غرق گردد...

17- یکی از تاریخی ترین یادداشت های طاهره، نامه ای است که خطاب به یک رزمنده ناشناس نوشته است. محتوای پیام او تا ابد مرز رابطه اسلام و کفر را ترسیم کرده است. در بخشی از این نامه می خوانیم: می‌گویند باید در این جنگ حق با باطل سازش کند. باید میانجی‌گری را پذیرفت. آن‌ها با شایعه‌سازی می‌خواهند مردم را گول بزنند. اما قرآن دستور داد: ملعونین اخذواقتلوا(برای شایعه سازان، قتل و اسیری و لعنت است) می‌دانم که تو تا آخرین قطره‌ خون خواهی جنگید، زیرا تو فرزند خلف کسانی هستی که در جهان همیشه برضد ستم می‌شوریدند. تو هم مثل آن‌ها پیروز خواهی شد؛ زیرا امام‌مان- این بت شکن عصر- گفت: آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند...

18- از در که آمد تو، هیجان زده بود و نفس نفس می زد. اول نگران شدم؛ اما دیدم انگار خودش خوشحال است. حالش که بهتر شد، یک گوشه نشست. نفسی تازه کرد. اشک در چشمانش حلقه بست. گفت: بالاخره به آرزوی دیرینه ام رسیدم. قرار است با بچه های انجمن به دیدار امام برویم.

19- علاوه بر جماران به بهشت زهرا سلام الله علیها هم رفتند. آن جا رفت سر مزار شهید بهشتی ایستاد و خیره شد. بعد با آن شهید مظلوم عهدی بست که از اعماق وجودش نشأت می گرفت. عهد کرد که تا جان در بدن دارد در مسیر شهید بهشتی و یاران صدیق انقلاب قدم بردارد.

20- از دیدار امام که برگشت، حال و هوای خاصی داشت. یک شب خواب دید سفره ای پهن است که دور تا دورش را شهدا نشسته اند. شهیدان قدیر و فضلی از شهدای انجمن محله شان هم بودند. شهید بهشتی بلند شد و برای شهدا صحبت کرد. بعد چشمش به طاهره افتاد که با فاصله از آنها یک گوشه ایستاده است. تعارف کرد که او هم بیاید و دور سفره، کنار شهدا بنشیند ...

21- خوابش را صبح برای خانواده تعریف کرد. همه بهتشان برد و سکوت کردند. طاهره سر به زیر انداخت و خیلی آرام گفت: من شهید می شوم.

22- به خاطر مطالعاتی که داشت به فلسفه علاقه پیدا کرده بود و دوست داشت بعدها این رشته را ادامه بدهد. توی انشایش هم این مطلب را نوشت؛ اما آخرش را با این جمله تمام کرد: به من الهام شده که پیش خدا خواهم رفت. از آن پس هر که می پرسید دوست داری در آینده چه کاره شوی؟ می گفت: من آینده ای ندارم.

23- شب شهادتش، حنابندان خواهرش بود. لباس نو و پول هفتگی اش را داخل بقچه ای گذاشت و به ستاد نمازجمعه تحویل داد. گفت: من که شکر خدا لباس خوب و آبرومند دارم، کسانی هستند که بیشتر از من به این پول و لباس ها محتاجند.

24- آرام و قرار نداشت. خبر حمله منافقین به شهر، باعث نشد که بترسد و برود داخل خانه مخفی شود. یک بار می آمد و برای پاسدارها و بسیجی ها گونی می برد تا سنگر بسازند. دوباره می آمد و از منزل برایشان ملحفه و دارو می برد ... دلش می خواست اسلحه دست بگیرد و همپای مدافعین شهر هزار سنگر، با منافقین بجنگد.

25- رفت صف اهدای خون ایستاد. جمعیت خیلی زیاد بود. آن قدر ایستاد تا نوبتش بشود. همان اول کار وقتی سنش را فهمیدند، عذرش را خواستند. خیلی ناراحت شد و با دلی شکسته بیرون رفت.

26-  از همه جای شهر صدای تیر می آمد. طاهره رفت وسط معرکه تا برای رزمنده ها نان تهیه کند. فرمانده سپاه فریاد زد: بخواب روی زمین. طاهره خوابید و دیگر برنخواست. تیر اول را که خورد، داشت از حال می رفت. احساس کرد چادرش رویش نیست. دست برد و آن را کشید طرف خودش. تیر دوم هم آمد و... این جا دیگر برای خون دادن، کسی سنش را نپرسید.

27- تیر اول خورده بود به کنار قلبش، گلوله دوم نامرد بود و حنجرش را شکافت. هر کس صحنه را دید به یاد طفل شهید عاشورا افتاد و ناخودآگاه این آیه را خواند: و فدیناه بذبحٍ عظیم.

28- پدر طاهره خبر را که شنید، مکثی کرد و گفت: دیروز آمل چهل شهید را در راه خدا داد، طاهره من هم چهل و یکمی.

29- مادر، تازه دخترش فاطمه را عروس کرده بود، حالا طاهره را با پارچه سفید به منزلش آوردند. روحیه اش را نباخت. گفت چه فرقی می کند، آن اتاق یک عروس داریم و در این اتاق هم یک عروس. بعد به حمد خدا برخاست.

30- چه کسی فکر می کرد یک دختر نوجوان، همتای سرداران بزرگ عرصه شهادت، اسم و رسمی در کشور برای خودش پیدا کند. آنانی که مازندران را به کشوری و شیرودی و بصیر و ابوعمار و... می شناسند با نام و یاد سیده طاهره هاشمی هم آشنا هستند. آثار به جا مانده از این هنرمند نوجوان شهید، ارزشمندترین میراث فرهنگی خطّه علویان است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درسی از حماسه ششم بهمن

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۵ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۴۳ ب.ظ

شهید قربان بابکی، گچ کار بود. شهید پرویز بازدار، حلب کوب بود. شهید محمد دیوسالار، گلگیر ساز بود. شهید صادق مهدوی، بنایی می کرد. شهید علی رضا رنجبر، نجار بود .شهید فضل الله سلیمانی، کارگر بود. شهید محمد ذوالفقاری هم کار می کرد و هم درس می خواند تا این که به لباس پاسداری در آمد. شهید محمد گلچین، کارگری می کرد. شهید نادر رسولی کشاورزی می کرد تا توانست یک دستگاه وانت خریداری کند و با آن به امرار معاش بپردازد  . . .

این ها تعدادی از شهدای یوم الله ششم بهمن آمل هستند که به مصاف با مهاجمین شتافتند. قاتلین این شهدا مدعی بودند که برای نجات محرومین و مستضعفین و مقابله با سرمایه داران قیام کرده اند!!

  • سیدحمید مشتاقی نیا