آرشیو بهمن90 اشک آتش
آقای مظفر! خاکی بودی، خاکی باش!
+ نوشته شده در یکشنبه سی ام بهمن 1390 ساعت 23:25 شماره پست: 977
با نگاه به فهرست نامزدهای انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی در تهران و دیدن نام حسین مظفر در میان داوطلبین انتظار داشتم در فهرست جبهه پایداری اسمی از ایشان ببینم که این طور نشد. تا روز گذشته از این موضوع ناراحت بودم و قصد داشتم مطلبی را به اعتراض بنویسم اما ...
سال هفتاد و شش با روی کار آمدن دولت محمد خاتمی، نام حسین مظفر هم در رسانه ها مطرح شد. او وزیر پیشنهادی خاتمی برای تصدی آموزش و پرورش در دولت هفتم بود. مظفر رأی پایینی از مجلس گرفت و وزیر شد. همان ایام مسعود ده نمکی در جریده خود تصویری از حسین مظفر را منتشر کرد که خیلی زود تبدیل به برچسبی معروف و دوست داشتنی شد. تصویر مربوط به زمان جنگ بود. در تصویر مذکور، حسین مظفر روی خاک پاک جبهه نشسته و غمگنانه سر شهیدی را به دامن گرفته بود. مسعود این تیتر را برای آن عکس انتخاب کرده بود: آقای وزیر! خاکی بودی، خاکی باش! آن موقع خوشحال شدیم که وزیر دولت خاتمی اهل جبهه و جهاد بوده است. دیری نپائید که مکشوف شد حسین مظفر در آن عکس معروف، پیکر برادر شهیدش را در آغوش کشیده بود. مظفر سه برادرش را در آخرین روزهای جنگ، در عملیات مرصاد از دست داده بود. خودش از رزمندگان و جانبازان دلیر تهران بود و پدرش نیز رزمنده ای خستگی ناپذیر شناخته می شد. مدتی بعد دیداری بین آموزش و پرورشی ها با مقام معظم رهبری شکل گرفت. تیتر یادداشت روزنامه کیهان را هیچ وقت یادم نمی رود: استاد یعنی کسی که ایستاده سخن می گوید.
آقا آمده بود کنار معلم ها و در نزدیکی آنها ایستاده به سخنرانی پرداخت. ایشان در آن سخنرانی از آقای مظفر بسیار تمجید نمود و در کلامی بدین مضمون فرمود که از وزیر شدن ایشان خوشحال شده و خدا را شکر کرده است. همه این مسائل اگر چه از نگاه بعضی رسانه های دشمن ساز به ظاهر اصولگرا مخفی ماند اما هر روز بر علاقه ما به این وزیر ارزشی می افزود. فتنه 78 و قضایای مبهم کوی دانشگاه که رخ داد موضع آقای وزیر بسیار دیدنی بود. در نخستین جمعه بعد از هجده تیر، وزیر ولایی ما پیاده به سمت نماز جمعه حرکت کرد. او در حالی که کتش را در آورده و آستین هایش را بالا زده بود مقابل دوربین های خبری ایستاد و گفت: تیتر بعضی از روزنامه ها بوی خون می دهد! آن روزها رنگین نامه های سرسپرده خاتمی تیترهایی تحریک آمیز را برای مطالب خود برمی گزیدند که ماجرای آن را باید فتنه ای دیگر نام گذاری کرد. مظفر با این موضع خود نشان داد که اگر چه وزیر پرکار دولت خاتمی است اما پیش از آن سرباز راستین ولایت بوده و این چنین خواهد ماند. این مسائل از نگاه رئیس جمهور وقت دور نماند و باعث شد مظفر در دومین دولت اصلاحات به طور کل از صحنه مدیریتی حذف شود. با روی کار آمدن مرتضی حاجی به جای وی مشخص شد حسین مظفر در تمام این سال ها در مقابل زیاده خواهی جریان فتنه در سرمایه گذاری سیاسی بر روی اینده سازان این مرز و بوم به شدت مقاومت می کرده است. با روی کار آمدن دولت مهرورزی، حسین مظفر مسئول شورای عالی نظارت بر صدا و سیما شد و در این مدت نشان داد که در حیطه وظایف خود با کسی اهل تعارف و مسامحه نیست.
با این شناختی که از این بزرگوار داشتم انتظارم این بود نامی از وی در فهرست جبهه پایداری ببینم. عدم حمایت از این رزمنده دلاور توسط جبهه مذکور، علامت سوال بزرگی را در ذهنم ایجاد کرده بود. روز گذشته بود که تا حدودی به پاسخ مناسب برای این ابهام دست پیدا کردم. در خبرها آمده بود سه کاندیدای مورد حمایت شهرداری تهران با شهریاران جوان پایتخت نشست انتخاباتی برگزار کردند. دیدن نام مظفر در بین این سه نامزد، شوکی حسرت آلود برایم ایجاد نمود. حسین مظفر بهتر از هر کس مطالبه آقا در ضرورت فاصله گرفتن نامزدها از کانون های قدرت و ثروت را می داند. کاش این جانباز قهرمان و پر افتخار، پرونده پاک و درخشان خود را از این لکه خاکستری نیز مصون نگاه می داشت.
هر چه به زمان برگزاری انتخابات نزدیک تر می شویم جلوه هایی از خدمات ویژه مسئولان به منظور ترغیب خلق الله به شرکت در رأی گیری نمایان تر می شود. شبکه سوم سیما هر شب دو سریال طنز را پخش می کند. قوه قضائیه، میم الف ها را محاکمه علنی می کند و برای جلب اعتماد ملت، پس گردن های کلفتشان را به تصویر می کشاند. دولت بحث دو برابر شدن یارانه های اسفند را بر سر زبان ها می اندازد. مجلس، استیضاح رئیس جمهور را به اجرا می گذارد. شهرداری تهران در برخی از بوستان ها ترانه ابی را پخش می کند و...
عیبی ندارد. ما که دلداده انقلابیم و تا پای جان در راه ارزش ها و صیانت از خون شهدا ایستاده ایم. این را مسئولان بدانند و گمان نکنند گول تبلیغات بچه گانه شان را خورده ایم و پای صندوق ها حاضر شده ایم. افهم یا مسئول!
چه خبر از حاج نادر؟!
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم بهمن 1390 ساعت 19:51 شماره پست: 975
تا آن جا که من از اخبار مربوط به ثبت نام کاندیداها مطلع شدم هنرمند بسیجی و صاحب ذوق و فکر، جناب حاج نادر طالب زاده در انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی ثبت نام کرده است؛ اما نمی دانم چرا مورد حمایت هیچ یک از فهرست های منتسب به جریان های ارزشی قرار نگرفت. نادر طالب زاده با تهیه برنامه پر بیننده راز نشان داد که انقلاب اسلامی در جبهه های فکری و فرهنگی ناگفته های بسیاری دارد. شاید من از اخبار جدید نامزدها بی خبر باشم. شاید این اندیشمند اهل هنر از شرکت در رقابت سیاسی انصراف داده باشد، شاید هم رد صلاحیت شده، شاید جبهه ها و جناح ها افراد متعهد به خود را بر نیروهای متعهد به انقلاب ترجیح می دهند.... والله اعلم. شما اگر خبری داشتید بنده را هم مطلع کنید. خوشحال می شوم بدانم بر سر این کاندیدای مستقل خیمه انقلاب و شهدا چه آماده است.
خرمشهر، آخرین روزهای مقاومت را پشت سر میگذاشت. امیر رفیعی، دوشادوش رزمندگان شهر، جنگیده بود. پایش که شکست او را به بیمارستانی در ماهشهر بردند. دلش طاقت نیاورد و با همان پای شکسته، خودش را به همرزمانش رساند. گچ پایش را درآورد و لنگان لنگان به دفاع از وجب به وجب خاک خرمشهر پرداخت. چهارم آبان سال 59 آخرین روز مقاومت در خرمشهر بود. عدم پشتیبانی از مدافعان شهر، خرمشهر را به خونینشهر تبدیل کرده بود.
امیر به درد پایش توجهی نداشت. گونیهای شن را روی هم چید و سنگری برای خودش درست کرد. هر چه دوستانش اصرار کردند، نپذیرفت همراهشان برود. میگفت: یک نفر باید باشد، دشمن را نگه دارد تا بقیه از کارون عبور کنند.
او تیربار را به دست گرفت و دشمن را در فلکه فرمانداری، زمینگیر کرد. آخرین نفرات که به سلامت از شهر خارج شدند، دشمن هم توانست امیر را که دیگر گلولهای در اختیار نداشت، به اسارت بگیرد. تلویزیون عراق، تصویر امیر را در حالی که توان راه رفتن نداشت، نشان داد و او را به عنوان آخرین اسیر ایرانی در خرمشهر معرفی کرد. این آخرین تصویری است که از امیر رفیعی در خاطرهها ثبت شد. او دیگر هیچگاه به وطن بازنگشت. امیر، همچنان مفقودالاثر است.
راوی: نبی کوروشنیا، خبرگزاری دانشجویان ایران
نخلستان سرو، نوشته خسرو باباخانی، ص 327 تا 335.
هیچی٬ همین طوری عشقم کشید این عکس را بگذارم. خواستم حالتان را بگیرم.
چیه؟ ناراحت شدید؟ بهتان برخورد؟ از این عکس خوشتان نیامد؟ چطور نشستید و بر و بر٬ لخت "خودشیفته" را نگاه کردید و به روی مبارکتان هم نیاوردید دیدن تصویر زن شناخته شده مسلمان که حجاب ندارد حرام است حالا واسه ما قیافه می گیرید؟ واقعاً که!!
...یک طلبه روستایی تازهوارد به قم که حتی فاقد یک منزل مسکونی بوده و در خانه استیجاری بسر میبرده است و در دهه 40 برای گذران زندگی یک قطعه زمین 250 متری موقوفه حرم حضرت معصومه(ع) را اجاره میکند، چگونه بهطور ناگهانی در عرض چند سال صاحب 300 قطعه زمین و املاک متعددی میشود، ما را به ماجرای وقف اموال قابل توجه سیدابوالفضل تولیت یا همان مصباحالتولیه رهنمون میکند که به دلیل اهمیت موضوع و لزوم شناخت ابعاد شخصیتی رفسنجانی مفصلا به آن پرداخته میشود....
ادامه مطلب را حتما بخوانید. پشیمان نمی شوید:
منابع مالی فراموش شده در خانواده هاشمی
آیا خاندان هاشمی قبل از انقلاب ثروتمند بودند؟
بولتن نیوز: اخیراً سایت تابناک خبری مبنی بر اعلام منابع مالی خانواده آقای هاشمی به نقل از محسن هاشمی منتشر کرد که در آن به محل در آمدهای آنها از حوزه کشاورزی و دارایی قبل از انقلاب این خانواده اشاره شده است.
در این رابطه، این نکته مطرح است که ای کاش برای یکبار هم که شده مشخص شود که این درآمد قبل از انقلاب تا چه زمانی مایحتاج خانواده را تأمین می کند و آیا این منابع پایان پذیرند یا خیر؟ اینکه چقدر از این درآمدها طی این مدت هزینه شده و منابع قبل از انقلاب در چه اموری سرمایه گذاری شده و سود آن چقدر بوده است؟ ضمن این که هزینه های مرتبط با عملکرد افراد فعال و شناخته شده خانواده در بخش ها و امور مختلف چقدر بوده است؟
همچنین دارایی هایی که مستقیم و غیر مستقیم حاصل عملکرد خانواده بوده و مالکیت آنها باید مشخص شود تا معلوم شود که طی سه دهه قبل، کلیه درآمدها و هزینه ها و منابع و دارایی های باقی مانده و سهام شرکت های وابسته به خانواده چقدر بوده است و این منابع موجود تاچه حد مرتبط به دارایی های قبل از انقلاب بوده و تا چه حد به سرمایه گذاری ها و فعالیت ها وسمت ها و پست ها و مشغله های بعد از انقلاب مرتبط است.
از این مطالب که بگذریم برخی از افراد مطلع با خواندن این خبر به سهام یاسر هاشمی در آژانس هواپیمایی در داخل و خارج کشور و به امتیازات جانبی آن و منافع رفت و آمد رایگان از طریق شرکت مزبور به خارج از کشور اشاراتی نموده اند! که این مورد شاید یکی از دلایل تعدد سفرهای خانواده آقای هاشمی به خارج از کشور باشد.
البته محسن هاشمی فراموش کرده به سایر مشاغل یاسر هاشمی از جمله مسئولیت فعلی وی در دفتر هیئت امنای دانشگاه آزاد به نیابت برادرش مهدی هاشمی که چند سالی است با بودجه دانشگاه آزاد در لندن ساکن است اشاره کند. همچنین یاسر هاشمی یک طبقه از ساختمان مرکز تحقیقات مجمع تشخیص مصلحت نظام را نیز به همین موضوع اختصاص داده است. ضمن آنکه باید پرسید که اساساً بحث چند شغله بودن ایشان در چه حوزه ای قابل بررسی است!
از طرف دیگر در مورد اموال و دارایی های قبل از انقلاب اسلامی خانواده هاشمی سخنان متناقضی تاکنون مطرح شده است. برای مثال سیروس محمودیان در تاریخ 10 بهمن 1390 در صفحه 6 روزنامه وطن امروز، درمورد دارایی های خانواده هاشمی آورده است:
مهدی هاشمی رفسنجانی که در بحبوحه اعترافات تکاندهنده جمعی از سازماندهندگان اصلی دستگیر شده فتنه 88 مانند حمزه کرمی درباره سوءاستفاده کلانش از اموال دولتی به بهانه سرکشی به امورات دانشگاه آزاد از کشور خارج شده و در لندن! بسر میبرد و تاکنون با وجود احضار رسمی دستگاه قضایی برای فرار از پاسخگویی به اتهامات بیشمار سیاسی– اقتصادیاش از بازگشت به کشور خودداری کرده، هنگام روبهرو شدن با سوالات بیشمار درباره ثروت خاندان هاشمی و محل تامین هزینههای کلان سفرهای متعدد خارجیشان و «تشکیل مافیای نفتی» و «ماجرای غمبار استاتاویل» مدعی میشود اکبر هاشمیرفسنجانی از زمان طاغوت ملاک بوده و از قدیمالایام آنان جزو طبقات مرفه و برخوردار جامعه بودهاند. مهدی هاشمی در 12 مرداد 1384 یک روز پس از برگزاری مراسم تحلیف رئیسجمهور منتخب مردم محمود احمدینژاد و در جریان کنارهگیری تاکتیکی از مدیرعاملی سازمان بهینهسازی مصرف سوخت، در این باره با لحن منتداری خطاب به ملت ایران بیان میدارد: «ثروت خانواده ما بعد از انقلاب کاهش یافته است. ما چیزی برای پنهان کردن نداریم. پدرم قبل از انقلاب 300-200 قطعه زمین در قم داشت که الان از آن 20 قطعه مانده است».
برخلاف این ادعای غیرقابل مسموع مهدی هاشمی باید گفت اکبر هاشمیرفسنجانی در دوران مبارزه با رژیم طاغوت هیچگاه دارای ثروت شخصی آنچنانی نبوده است و چنانچه ادعای مهدی رفسنجانی درباره زمینداری پدرش در دوران طاغوت صحت داشته باشد باید گفت به استناد اسناد متقن تاریخی ثروت او در سایه کمکهای دریافتی برای پیشبرد انقلاب اسلامی به دست آمده از اموال وقفی اشخاص دوستدار انقلاب اسلامی بوده است. غیر قابل انکار است که اکبر هاشمیرفسنجانی تا اواخر دهه 40 یک زندگی کاملا معمولی طلبهای داشته که برای گذران زندگی مجبور به اجاره زمین وقفی از ابوالفضل تولیت بوده است. طبیعی است چنانچه او دارای دارایی آنچنانی بوده باشد هرگز اقدام به اجاره زمین 250 متری از اشخاص دیگر نمیکرد. اکبر هاشمیرفسنجانی در صفحه 175جلد نخست کتاب دوران مبارزه درباره بیان چگونگی آشناییاش با «مصباحالتولیه» میگوید: «با ابوالفضل تولیت هم کمکم در جریان مبارزه و سربازی و روابط سیاسی که ضمن آن پیش آمد، آشنا شده بودم. یک قطعه زمین 225 یا 250 متری از زمینهای موقوفه ایشان را اجاره کردم...». به هر حال جستوجوی میدانی برای رسیدن به یک پاسخ منطقی درباره این پرسش کلیدی که یک طلبه روستایی تازهوارد به قم که حتی فاقد یک منزل مسکونی بوده و در خانه استیجاری بسر میبرده است و در دهه 40 برای گذران زندگی یک قطعه زمین 250 متری موقوفه حرم حضرت معصومه(ع) را اجاره میکند، چگونه بهطور ناگهانی در عرض چند سال صاحب 300 قطعه زمین و املاک متعددی میشود، ما را به ماجرای وقف اموال قابل توجه سیدابوالفضل تولیت یا همان مصباحالتولیه رهنمون میکند که به دلیل اهمیت موضوع و لزوم شناخت ابعاد شخصیتی رفسنجانی مفصلا به آن پرداخته میشود.
در جای دیگری از این گزارش آمده است:
اکبر هاشمیرفسنجانی در اواسط دهه 80 و در اوج هجمه اجتماعی– سیاسی به مطالب مطروحه درباره علاقه خاندان هاشمیرفسنجانی به ثروتاندوزی یا دست داشتن برخی افراد خانواده در مفاسد اقتصادی ناچار در معرفی خانواده پدری خود با ادبیات شبهخودستایی میگوید: «از اخلاقیات جالب ایشان [پدرم] این بود که معمولا زمان رسیدن هر محصولی، وقتی که به باغ یا مزرعه میرفتند، تعداد زیادی از نیازمندان روستا را میپذیرفتند و به هریک از آنها چیزی میدادند و این وضع در همه فصول سال ادامه داشت. اسم روستای ما بهرمان است، یکی از دهات قدیمی نوق از جلگههای رفسنجان. بهرمان به معنی یاقوت سرخ است. مادرم علاوه بر خانهداری در امور زندگی با پدرم همکاری داشتند. او هر چند بیسواد بود اما اطلاعات خوبی از خواص گیاهان دارویی داشت. اطلاعات و تجربیات او برای اعضای خانواده و حتی اهالی روستا سودمند بود چنانکه هنوز هم گاهی از همان تجربهها استفاده میکنیم. خانواده ما ترکیبی از 5 برادر و 4 خواهر است». اما شواهد و قرائن موجود حاکی از آن است که پدر ایشان تنها دارای یک منزل مسکونی کوچک روستایی، زمین کشاورزی و باغ کوچک پسته بوده که هزینه یومیه خانواده پرجمعیت 11 نفرهشان را از محصولات آن به سختی تامین میکرده است. طبیعی است که در مقطع یادشده تنها اربابان ظالم مناطق روستایی که جزو عمال رضاشاه پهلوی بودند دارای املاک وسیع بودند و قطع یقین میرزاعلی به هیچوجه نمیتوانسته دارای زمینهای آنچنانی باشد که بتواند در تمام فصول سال پذیرای تعداد زیادی از نیازمندان باشد. از سوی دیگر اعتراف ضمنی رفسنجانی به کمک کردن ماه بیبی به همسرش مرحوم میرزاعلی روی زمینهای کشاورزی نیز موید نظر یادشده است.
همچنین در بخش دیگری از این گزارش آمده است:
از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی و طبق اسناد موجود ساواک حتی پیشتر از آن نیز درباره ثروت هنگفت اکبر هاشمیرفسنجانی شایعات مختلفی بر سر زبانها بوده که او در مقاطع مختلف و متناسب با شرایط شغلیاش پاسخهای کاملا متناقضی به شایعات یادشده داده است.کاملا روشن است که در مقاطع مختلف اکبر هاشمیرفسنجانی در معرفی خانواده پدری و وضعیت مالی ایشان از 2 ادبیات کاملا متفاوت و متناقض استفاده کرده است. هاشمیرفسنجانی در اواخر دهه 50 در خاطرهای که در کتاب «انقلاب و پیروزی» به چاپ رسیده در پاسخ به شایعاتی که در جامعه درباره میزان سرمایه و باغات پسته به ارث رسیده از پدرش مطرح بوده است با قاطعیت ضمن رد همه شایعات یادشده میگوید: «اینها همهاش دروغ است. پدر من یک روحانی بود و یک کشاورزی خیلی محدود و مختصری که به زحمت زندگی خود و فرزندانش را اداره میکرد، داشت».
اگرچه لازم به اشاره است که با وجود اصرار رفسنجانی بر روحانی بودن پدر، میرزاعلی هیچگاه از منظر منصب علمی- اجتماعی روحانی محسوب نمیشود و او تنها دارای اندک سواد حوزوی بوده است که با اغماض از این عنوان اهدایی هاشمیرفسنجانی به پدرش، او در مصاحبهای که در فروردین 1360 با مجله شاهد انجام میدهد درباره وضع خانوادگی و دوران کودکیاش بیان میدارد که او و خانوادهاش جزو طبقه مستضعف هستند و حرف و حدیثهای منتشره درباره وضع مرفه خانواده وی شایعهای بیش نیست و البته کمی بعدتر با جدی شدن شایعات عجیب درباره مناسبات مالی او با برخیها! او در 7 خرداد 1360 دوباره در مصاحبه با نشریه شاهد میگوید:
«من در یک روستای دورافتاده در یکی از بخشهای رفسنجان به نام نوق که اسم آن دهستان است در 1313 متولد شدم. پدرم کشاورزی همانند خردهمالکان بود که با مقداری زمین و آب و 2 الی 3 کارگر(برزگر) یک زندگی متوسط یا کمتر از متوسط را میگذراند».
اما بعدها که اکبر هاشمیرفسنجانیبهرمانی با طرح شعار غیرآرمانی «مانور تجمل» در خطبه نماز جمعه سنگ بنای مدیریت اشرافی را در کشور بنیان مینهد بنا به دلایل بسیار روشنی در گفتاری کاملا متناقض با خاطرات پیشینش اصرار عجیبی میکند تا به همه بقبولاند در گذشتهای نهچندان دور خانواده پدری ایشان از وضع مالی بسیار خوبی برخوردار بوده و در واقع جزو ملاکان بزرگ و زمینداران منطقه رفسنجان محسوب میشدند و حتی در دوران پیش از انقلاب اسلامی در منزل شخصی او 2 مستخدم! همزمان مشغول انجام کارهای روزانه منزل بوده است. چنانچه داشتن 2 مستخدم برای انجام کارهای منزل هاشمی صحت داشته باشد باید گفت با وجود اینکه فی نفسه داشتن مستخدم در منزل امر قبیحی نیست اما در شرایطی که خانوادههای اغلب زندانیان سیاسی دوران ستمشاهی در بدترین شرایط معیشتی– اقتصادی بسر میبردند و گاه با کمک مالی دیگران، سهم مبارک امام و حتی صدقه افراد خیر گذران امور میکردند بهطور طبیعی کمکرسانی به خانوادههای زندانیان از سوی رهبران نهضت به عنوان یک تکلیف انقلابی از نان شب هم واجبتر بوده و اساسا استخدام 2 مستخدم برای انجام امور عادی یک خانواده معمولی انقلابی در آن شرایط از جمله تعارضات موجود در زندگی اکبر رفسنجانی محسوب میشود که در صورت صحت داشتن آن ضرورت بازخوانی منش سیاسی رفسنجانی را دوچندان مینماید.
امروز 25 بهمن سال 90 به دنبال تجمع شگفت انگیز معترضان نظام که به دعوت رسانه های ضدانقلاب در خیابان های پایتخت صورت گرفت شهر تهران به طور کامل سقوط کرده و کنترل آن در دست مخالفان حکومت افتاده است. سیل خروشان جمعیت هم اکنون با استفاه از انواع وسائل نقلیه برای تصرف قم به راه افتاده است. اکثر مسئولان و چهره های سرشناس سیاسی اینک در قم پناه گرفته اند. خیابان های قم به طور کامل سنگربندی شده و مدافعان شهر، خود را برای مقابله با مهاجمان آماده می سازند. بسیاری از سیاسیون که آثار شوک از اتفاقات جاری در رفتار و گفتارشان موج می زند در گوشه و کنار شهر قم عده ای را جمع کرده و مشغول سخنرانی هستند. در لا به لای سر و صداها جملاتی از آنها به گوش می رسد:
مقام قضایی: سر پیچ همین خیابان با فتنه گران به شدت برخورد خواهیم کرد...
مقام مجلسی( که گویا هنگ کرده، پشت هم تکرار می کند): پایان رأی گیری، تصویب شد...
محسن رضایی: من از شصت ماه قبل، این وضعیت را پیش بینی می کردم...
احمد توکلی: کار، کار یقه سفیدهای جریان انحرافی است...
علی رضا زاکانی: اگر جبهه پایداری لیست جدا نمی داد این شکاف ایجاد نمی شد...
حسین شریعتمداری: اسناد محرمانه ای در اختیار دارم که نشان می دهد آشوبگران با سرویس هایی همچون سیا، موساد، کا گ ب، اینتلجنت سرویس، آژانس آمستردام، اینترمینال و اونترمینال ارتباط دارند.
علی مطهری: هم فتنه گران مقصر هستند و هم کسانی که دارند با آنها مقابله می کنند...
عماد افروغ: روشنفکرهای اول انقلاب می گفتند اسلام بدون روحانیت می خواهیم اما روشنفکران آخر انقلاب، روحانیت منهای اسلام را مطالبه می کنند...
مردم که از سخن وری های بی فایده وناکارآمد خسته شده اند مستقلاً در حال تشکیل جبهه برای مقابله با مهاجمان هستند. با توجه به سکونت مهاجرین و اقوام مختلف در شهر قم، تشکیل هسته های مقاومت و تهیه طرح های دفاعی، رنگ و بوی جغرافیایی و قومیتی به خود گرفته است. اصفهانی های مقیم قم پیشنهاد داده اند که با حضور در عوارضی قم از مهاجمان مبالغی را دریافت نمایند. خرم آبادی ها تابلوهایی که جهت قم را نشان می داد به سمت دیگری برگردانده اند. قزوینی های مقیم قم در طرحی ابتکاری تابلوی بزرگی را در ورودی شهر نصب کرده اند که روی آن نوشته شده: به کهریزک خوش آمدید.
جنجال ها و سر وصداهای ناشی از تهاجم قریب الوقوع فتنه گران به شهر قم فضای این شهر را به شدت آشفته کرده است. ناگهان خبر می رسد با طرح ضربتی محمود احمدی نژاد، آشوب ها در نطفه خفه شده و معترضان از همان راهی که می آمدند به خانه های خود بازگشتند. آرامش دوباره در شهر حاکم می شود. شنیده شده رئیس جمهور با ابلاغ فوری مرحله دوم هدفمندی یارانه ها و افزایش ضربتی قیمت سوخت باعث شد فتنه گران، حرکت با وسایل نقلیه به سمت قم برای تصرف این شهر را مقرون به صرفه ندانسته و از ادامه حضور در این جنبش، منصرف شوند.
کبوتران حرم
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و پنجم بهمن 1390 ساعت 14:33 شماره پست: 970
امروز صبح در جوار بارگاه کریمه اهل بیت٬ سوز مناجات برادر مسلمانی به گوشم خورد که برای دقایقی دلم را در نجوای زلال خویش صیقل داد. او کفش هایش را در آورده بود و زل زده بود به گنبد زیبای بانوی آفتاب و عاشقانه های دل سوخته اش را در هوای پاک حرم٬ پرواز می داد. حیفم آمد عکسی از او نگیرم و به خوانندگان با صفای اشک آتش تقدیم نکنم.
نوجوانان بسیجی ؛ از فاو تا تهران !
یک خبرنگار غربی بعد ازعملیات والفجر هشت :
« . . . رئیس جمهور عراق که زمانی در شرق شط العرب ( اروند رود ) پس از فتح خرمشهر و یازده شهر دیگر ایران سرمست از باده پیروزی بود ، امروز در غرب شط العرب در برابر نوجوانانی که مرگ را به تمسخر می گیرند ، به زانو درآمده است .»
شب بارانی حمله / ص 169
یکی از اوباش همکار حلقه لندن ، جرس ، 26/11/1389 :
« . . . خیلی ترسیدم. نمی دونم لباس شخصی ها چرا دستگیرم نکردند. رفتم سمت چمران. چند نفر پلیس رادیدم. نمی دونم چرا ترسیدم و برگشتم... از یکی شنیدم ساعت ۱۱ شب قراره میدان آزادی جمع بشن. با هزار بیم و امید رفتم اما از جمعیت خبری نبود. یکی گفت نرید و اشتباه عاشورای پارسال رو تکرار نکنید. متأسفانه از فرصت استفاده نکردیم. جوجه بسیجی های ۱۵ ساله رو دیدم که شست و شوی مغزی شده و مقابل ما ایستاده بودند. هنوز هم وحشت دارم. احساس می کنم قراره اتفاق بدی برام بیفته. »
خدمات شهرداری هنگام آبگرفتگی معابر
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و سوم بهمن 1390 ساعت 23:33 شماره پست: 968
سایت ابوذریون در تاریخ نهم بهمن ماه جاری مصاحبه ای را با دوست و برادر بزرگوارم محمدعلی کرامتی، مسئول انصار حزب الله شهرستان بابل انجام داده است. شهامت ایشان در اظهار نظر پیرامون شورای شهر بابل برای من جالب توجه بود. بخش کوتاهی از این مصاحبه را با هم مرور می کنیم:
برای آشنایی بیشتر با فعالیت های شما، چند تا از کارهای ماندگار و اساسی که تا بحال انجام دادید را نام ببرید؟
ما اگر کاری انجام دادیم فقط برای رضای خدا بودو صیانت از ارزشهای نظام ، دفاع از اهداف و آرمان امام و شهدا بود کارهای ماندگار زیاد انجام دادیم بعنوان مثال:طلایی ترین دوران ما در دوران اصلاحات بود که آن خیانت هایی که دولت خاتمی انجام می داد ما در دوران 8 سال آقای خاتمی نمی گذاشتیم آنها یک خلافی انجام دهند مثلآ سخنرانانی مانند اکبر گنجی و عباس عبدی آمده بودند ما اجازه سخنرانی به ایشان ندادیم بلاخره منافقینی بودند که الان چهره هایشان مشخص شده است موسیقی هاو کنسرت هایی بود که می خواستند اجراکنند ما اجازه نمی دادیم
از دیگر کارهای ماندگار انصارحزب الله ،از بین بردن مافیای قدرت و ثروت در مازندران بود سرکردگانی که در پستهای کلیدی و امنیتی بودند اینها بعد از روی کار آمدن دکتر احمدی نژد سال 1384 دندان تیز کرده بودند برای کرسی استاندار شدن ، ما حقیقت را بگوش رئیس جمهور رساندیم و گفتیم ایشان لیاقت اینکار را ندارد تمام جاهای استان می رفتید می گفتند باند آقای فلانی... که پسر این آقا هفته قبل در حال فرار از مرز در فرودگاه بجرم ارتباط با جریان انحرافی و فساد اقتصادی دستگیر شد یکی دیگر از کارهای ماندگار انصارحزب الله در بابل بود ،در اکثر جاها می گفتند شهرداری ها مراکز فسادمالی هستند که به هیچ وجه پاک شدنی نیستند و کسی جرآت نزدیک شدن به این اداره را ندارد شهرداری بابل هم مدت ها بود که مرکز فساد و نفاق بود جریانهای مخالف نظام نفوذ داشتند و با برخوردهای زشتی که با ارباب رجوع داشتندبا توجیهات غیر منطقی و غیرقانونی مثلا برید آقا به رهبرتون بگویید بروید به رئیس جمهورتان بگویید و...فساد مالی سنگینی داشتند اختلاس در معاملاتی که در شهرداری انجام می شد دست زدن در فاکتورهامبالغ بسیار سنگین که بچه های ما مدت ها این مسئله را رصد کردند و با صدور بیانیه افشاگرانه ای در سال 1387 اینها را با کمک سربازان گمنام امام زمان عج دستگیر شدند
متآسفانه در شورای شهر بابل به غیر از مهندس طیبی بقیه افراد چهره هایی هستند که بدنبال منافع خود و رسیدن به قدرت هستند و همچنین شورای شهر را وسیله ای قرار دهند برای نمایندگی مجلس و خیلی از اینها که همین الان هم فساد اخلاقی و مالی دارندکه در شورای شهربابل کار می کنند و ما از اینها توقعی نداشتیم که در این پرونده بما کمک کنند.
قم. شب 22 بهمن. ساعت 21
+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم بهمن 1390 ساعت 21:4 شماره پست: 966
بچه های الله اکبر قم حتما این دو قطعه فیلم را ببینند. دست آقا صادق آقاپور بابت زحمتی که در تهیه فیلم و آپلود آن کشید درد نکند.
http://www.aparat.com/v/5bde60cde48b1da09d5a35065c5d1f35126183
http://www.aparat.com/v/ddecec1868b6dc0c65e97efdcd6b51cb126140
در خصوص مطلب مربوط به خبر ائتلاف حجت الاسلام ناصری و حسین نیاز که در این وبلاگ درج شد، تماس های مکرری حاوی تأیید یا تکذیب آن دریافت نمودم که هیچ یک برای من قابل استناد نبود. ظهر امروز یکی از معتمدین فعال در ستاد تبلیغاتی حجت الاسلام ناصری با من تماس گرفت و از قول ایشان این خبر را به طور قاطع تکذیب کرد. اگر چه دو بزرگوار عضو جبهه پایداری استان مازندران همچنان بر گفته خود پافشاری می کنند اما با توجه به شناختی که از حاج آقا ناصری دارم سخن وی را سند دانسته و خدشه بر صداقت ایشان را دور از انصاف می دانم. بنا بر وظیفه خود تکذیب خبر مذکور توسط حجت الاسلام ناصری را به اطلاع خوانندگان محترم اشک آتش می رسانم. البته ادعای مربوط به این ائتلاف، بیش از یک هفته است که در بین طلاب بابلی مقیم قم نقل شده و راقم این سطور، نخستین کسی نیست که در این خصوص خبررسانی کرده است. این هفته با حضور حجت الاسلام ناصری در قم انشالله به این شایعه نامیمون پایان داده خواهد شد. امروز شایعه دیگری نیز به گوش حقیر رسید که حاکی از نشست مشترک حجت الاسلام ناصری و حسین نیاز در منزل یکی از بزرگان منطقه بندپی به منظور بررسی جوانب ائتلاف توسط طرفین بود. تحقیقی که در این خصوص انجام گرفت نشان داد این خبر کذب بوده و نشست مورد اشاره بدون اطلاع نامبردگان توسط چند تن از روحانیون صاحب نام آن خطه برگزار گردیده است. دوازده اسفند در راه است و امیدوارم در این یوم الله تاریخی، حجت الاسلام ناصری نیز همچون دکتر علی کریمی فیروجایی با سربلندی و افتخار به عرصه خدمت در خانه ملت راه پیدا کند.
خیاط در کوزه افتاد!
+ نوشته شده در جمعه بیست و یکم بهمن 1390 ساعت 9:28 شماره پست: 964
افشاگری رحیمی درباره ویژه خواری یقه سفیدی به نام احمد توکلی
به گزارش ایسنا، در متن این نامه سرگشاده «با صلوات بر محمّد و آل محمّد» خطاب به احمد توکلی آمده است:
«سلام علیکم
از آغاز دولت نهم تاکنون جنابعالی و همفکرانتان با بهرهگیری از فرصتهایی که خداوند به واسطه ملت ایران برای خدمتگزاری در اختیار شما گذاشته است لحظهای از تخریب دولت خدمتگزار فرو ننشستهاید و نیز بیش از دو سال است که حملات شما به معاون اول رییسجمهور که در این مدت جز به کار و خدمت برای پیشبرد امور کشور نیاندیشیده لاینقطع ادامه دارد. طی این مدت اصرار به ایشان برای پاسخگویی به اظهارات مغرضانه شما هر بار با توصیه به صبر و حفظ آرامش کشور مواجه میشد، اما اینک که کار از شبههافکنی به دروغپردازی رسیده و بیش از پیش موجبات تشویش اذهان عمومی را فراهم آوردهاید ناچار باید به بخشی از دروغ سازیها پاسخ داده شود، شاید این پاسخ مانع از گسترش این رویه ناپسند و غیراخلاقی شود.
شما به عنوان رییس مرکز پژوهشهای مجلس در مصاحبهای با مجله اقتصاد ماه تحت عنوان «بیان ناگفتهها از فساد یقه سفیدها» و فساد سیستمی و نظام یافته سخن گفتهاید که مورخ ٥ بهمن ١٣٩٠ در برخی دیگر از رسانهها بازتاب داشت؛ لذا متن زیر را با توضیح اینکه جنابعالی و آگاهان از خواستگاه عبارت یقه سفیدها در اقتصاد سیاسی آگاهی دارید به عنوان دلایل اثبات یقه سفید بودن جنابعالی در ارتکاب فساد سیستماتیک در فرایند آموزش عالی و سایر ویژهخواریها برای خود و دیگر رفقایتان که با بهرهگیری از توهین، افتراء، نشر اکاذیب و به قصد تشویش اذهان عمومی در رسانههای مکتوب و مجازی علیه دولت منتشر نمودهاید، بیان میگردد و چنانچه نیاز باشد همه مدارک و مستندات موجود نیز انتشار خواهد یافت.
جناب آقای توکلی!
یکم- در بخشی از مصاحبه دروغ را منشأ همه بدیها و کلید در اتاقی دانستهاید که سیئات را در آن گرد آوردهاند و با استناد به حدیث شریف نبوی، معاون اول رییسجمهور را در خصوص مدرک تحصیلی متهم به دروغ نمودهاید، از همین آموزه دینی استفاده میشود، که متاسفانه اظهار نظر خصمانه شما بر پایه دروغی بنا شده است که خود و دوستانتان ساختید و پرداختید و رسانههای همسویتان را برای انتشار این دروغ به یاری طلبیدید. چون کار را به جایی رساندید که پاسخی در خور لازم داشت معاون اول رییسجمهور برای بر ملا شدن این دروغ جمعیِِِِِِ شما و همدستانتان که چیزی شبیه مثل معروف «آی دزد ...آی دزد» بود، چارهای نداشت جز آنکه از مجاری قانونی طرح شکایت کند و نتیجه شکایت در دادسرا و دادگاه نیز مجرم شناخته شدن اتهامزنندگان و مشخصاٌ آقای الیاس نادران نماینده مجلسشورایاسلامی بود. متن حکم محکومیت آقای نادران به جرم «نشر اکاذیب» به شماره ٦٧ و کلاسه ٨٩ /٧٦ /١٠٣ ابلاغ شده که بر خلاف اظهار نظر کذب شما منع تعقیبی درخصوص این پرونده صادر نشده است و موضوع در دیوانعالی کشور مراحل پایانی خود را طی مینماید. در اینباره مراجعه به اسناد و مدارک خلافگویی جنابعالی را اثبات میکند.
دوم - لازم است که چگونگی سیر کسب مدرک تحصیلی جنابعالی مرور شود، تا معلوم شود دروغ کدام است و دروغگو کیست.
الف) به موجب دست خط مورخ ٢٥ /٨ /٧١ جنابعالی خطاب به آقای دکتر معین وزیر وقت فرهنگ و آموزش عالی نوشتهاید: «چون در خرداد سال آینده دوره کارشناسی را در رشته اقتصاد نظری به پایان میرسانم مصمم هستم اگر امکان فراهم شود ادامه تحصیل را در دوره کارشناسی ارشد در یکی از کشورهایی که از اعتبار بالا برخوردار است انجام دهم، مقتضی است در این زمینه مساعدت فرمایید...» این مدرک بیانگر آن است که یک سال قبل از فارغ التحصیلی در دوره کارشناسی آن هم بدون شرکت در کنکور درخواست بورس تحصیلی در کشوری که به زعم شما اعتبار بالایی دارد نمودهاید. آیا از خود پرسیدهای که چگونه ممکن است کسی بدون کنکور وارد دانشگاه شود و تقاضای بورس تحصیلی نماید و آیا فکر کردهاید که حق چه کسانی را ضایع کردهاید؟
ب) یادداشتی به تاریخ ١١ /٧ /٧٢ به قلم شما موجود است که به وسیله آقایدکتر گلپایگانی وزیر وقت فرهنگ و آموزش عالی با قید دستور «اقدام فوری» در هامش تقاضای شما به عنوان معاونت دانشجویی آن وزارتخانه ارجاع شده است. شما در آن یادداشت آوردهاید :«سال گذشته به دستور مقام معظم رهبری جناب آقای دکتر معین وزیر محترم وقت دستور تشکیل پرونده اعزام اینجانب به خارج از کشور را برای اتمام تحصیل صادر کرد...به همین دلیل درخواست میکنم در انجام اقدامات لازم تسریع به عمل آید»
ملاحظه مینمائید که جنابعالی برای رسیدن به مقصود چگونه از اعتبار و جایگاه مقاممعظمرهبری سوءاستفاده نمودهاید. با این وصف معاونت وقت دانشجویی ذیل دستور «اقدام فوری» وزیر فرهنگ و آموزش عالی وقت مینویسد«که اعزام بدون کنکور ممنوع است، لطفاً صریح اظهار نظر گردد» و متعاقب آن وزیر وقت در تاریخ ١٢ /٧ /٧٢ در پینوشتی به معاونت دانشجویی دستور میدهد: «معاونت محترم دانشجویی لطفاً با توجه به سابقه امر و تاکید جناب آقای دکتر معین ترتیبی اتخاذ فرمایید به موقع انجام گیرد» و پس از این است که معاونت دانشجویی به تاریخ ١٣ /٧ /٧٢ در ذیل همان نامه مینویسند: « اداره امور بورسها با توجه به موافقت و دستور وزیر محترم اقدام گردد». و متعاقب آن طی نامه ٣٠٠٠٠ /٤٢ مورخ ١٧ /٧ /٧٢ مدیر کل بورسها و دانشجویان خارج از کشور به اداره کل گذرنامه و وزارت خارجه برای اعزام به خارج از کشور معرفی میشوید. البته برای تحصیل در رشتهاقتصاد در دانشگاه ناتینگهام انگلیس در مقطع کارشناسی ارشد. اسناد بالا مبین این واقعیت تلخ است که جنابعالی با اعمال فشار در مدت ٥ روز موجبات بورس و اعزام به خارج از کشور را با نقض همه قوانین موجود کشور بدون شرکت در کنکور و با استناد نادرست به دستور مقام معظم رهبری برای خود فراهم میکنید.
ج) جنابعالی در همان روز یعنی ١٧ /٧ /٧٢ طی نامهای به اداره کل بورسها و دانشجویان خارج از کشور تعهد نمودهاید در مقطع تحصیلی کارشناسی ارشد و یا دکترا در هیچ یک از دانشگاههای کشور پذیرفته نشده و «شاغل به تحصیل» نمیباشید، لکن در فرم مربوط به اطلاعات تعیین محل خدمت بورسیه ارز بگیران وزارت فرهنگ و آموزش عالی در مورد وضعیت تحصیلی شما نوشته شده کارشناسی و کارشناسی ارشد را از دانشگاه شهید بهشتی اخذ نمودهاید در حالی که مطابق مدارک موجود شما برای مقطع کارشناسی ارشد بورسیه شدهاید. این دوگانگی و خلافگویی مستند را در اعلام وضعیت تحصیلی مقطع کارشناسی ارشد چگونه توجیه میکنید؟
د) طبق مدارک موجود درخواست موافقت و اعزام شما به مدت ١٥ ماه برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد بوده است. سوال این است؛ چگونه از پشت میز دکتری اقتصاد کشوری «با اعتبار بالا» یعنی انگلیس! سر در آوردید. مسالهای که قدری از زوایای پنهان آن بر اساس محتویات پرونده تحصیلی شما قابل دریافت است، اما برخی زوایای دیگر هنوز نامکشوف و نیاز به جستجو در اسناد محرمانه دارد.
هـ) با توجه به اینکه جنابعالی کارشناسی ارشد را طی ننموده و از مقطع کارشناسی به مقطع دکتری جهش نمودهاید پس از تذکر وزارت فرهنگ و آموزش عالی درخصوص این روند غیرقانونی به خط خود خطاب به آقای دکتر سالار آملی مسوول امور دانشجویان ایران در انگلیس مینویسید: «... شما بنده را نسبت به مقررات ارزشیابی دکترای بدون داشتن فوقلیسانس مطلع فرموده بودید حالا تسجیل شد، طبیعی است با علم به این مساله دارم تحصیلم را ادامه میدهم، هرچند جهل بنده هم مانع اعمال مقررات قانونی یا مشروع نمیشود ، مساله ارزشیابی معادل هم چندان مساله نیست» این اعتراف بیانگر آن است که شما بدون موافقت اولیه وزارت علوم و علیرغم نداشتن مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد خود را به عنوان دانشجوی دکتری رشته اقتصاد به وزارت علوم تحمیل نمودهاید و تا اینجا یعنی اعزام خلاف قانون و بدون ضوابط و تحصیل خلاف قانون و البته دغدغهای هم برای عضویت هیات علمی در آینده نداشتهاید، چه آنکه بیش از هر کس به قدرت لابیگری خود که مختص یقه سفیدان است واقف بودهاید . جالب آنکه به خط و تعهد خود نیز پایبند نماندید و بر اساس همان پیش فرضهای ذهنی از طریق خلاف قانون و با بهرهگیری از رانتهایی که بیش از همه کس از آن برخوردار بودهاید به رغم داشتن مدرک معادل دکترا به عضویت هیات علمی یکی از دانشگاههای معتبر کشور درآمدهاید . جلالخالق اگر این رانت و مفسده سیستماتیک یقه سفیدان آنگونهکه گفتهاید نیست در کدام قاموس باید به دنبال نامی برای فرآیند اخد مدرک شما بود که دیگران را به آن متهم میکنید ؟
و) مطابق نامه شماره ٢١٩٢١ /١٢ /٤٢ مورخ مهر ماه سال ٧٥ معاون دانشجویی وقت وزارت فرهنگ و آموزش عالی به عنوان مقام عالی وزارت اعلام می دارد «... چون همسر و فرزندان احمد توکلی در ایران به سر می برند طبق ضوابط و آییننامه بورس مقرری به شکل مجردی به ایشان تعلق میگیرد» و بازهم به موجب تقاضای کتبی ١ /٧ /٧٥ اذعان میدارید که تا پایان اسفند ٧٤ ارز متأهلی به من پرداخت شده است و بر همین مبنی درخواست تداوم آن رویه غلط را مینمایید. و این احتمالاً بیانگر وسواس و دقت نظر شما نسبت به حفظ بیتالمال و جلوگیری از اتلاف آن است!
به راستی چگونه میشود به صورت نامشروع و بدون استحقاق برای خود، همسر و فرزندان ارز دانشجویی بابت ٣٨ ماه دریافت کنید درحالی که بنا به استنادات موجود شما فقط ١١ ماه درخارج از کشور حضور داشتهاید؟ اگرچه کسی منکر این نیست که یکی دوبار خانواده محترم در سفر به این کشور «اعتبار بالا» همراه جنابعالی بودهاند. آقای توکلی! درخصوص حرمت دریافت وجوه من غیرحق چگونه باید قضاوت کرد؟
ز) جنابعالی به عنوان متعهد به خدمت و بورسیه تحصیلی وزارت علوم در خارج از کشور تحصیل نمودهاید و برخلاف مقررات از تسهیلات شامل تحصیل رایگان و ارز موردنیاز بهره بردهاید و برای این مقصود هرگاه لازم بوده دروغی به کار بستهاید. از جمله مطابق تعهدنامه مورخ ١٧ /٧ /٧٢ به اداره کل بورسها و دانشجویان خارج از کشور اعلام داشتهاید که کارمند رسمی وزارتخانه یا موسسات دولتی نمیباشید و متعهد شدهاید در صورت خلاف صحت مطالب تعهدنامه کلیه خسارات وارده را پرداخت نمائید؛ در حالی که مطابق نامه ٢٨٠٧ /ک / م مورخ ٢٥ /١٢ /٧٥ شروع به کار شمارا در نهاد ریاست جمهوری به امضاء مدیرکل وقت امور اداری اعلام نمودهاند و با استناد سند شماره ٤٠٣٦ مورخ ٧ /٤ /٧٦ به خط خودتان نوشتهاید از دیماه ١٣٦٨ تاکنون یعنی ٤ /٤ /٧٦ کارمند مشاورت اقتصادی نهاد ریاست جمهوری بودهاید و این مدارک مبین مستخدم بودن جنابعالی در نهاد ریاست جمهوری است که پس از بازگشت از انگلستان مجبور به اعلام شروع به کار شدهاید. این دو مدرک، کذب دیگری از فرایند اخذ مدارک تحصیلی شما را نشان میدهد که به نظر میرسد براین اساس و به موجب آموخته از حدیث شریف نبوی تا اینجا باید نه یک کلید که دسته کلیدی از ساختمان بدیها نزد شما وجود داشته باشد.
سوم) یکی از موضوعاتی که همواره مطرح کردهاید و وسیله حضور رسانهای خود ساختهاید بحث مبارزه با مفاسد اقتصادی و ویژه خواریها است ، بر این اساس و با توجه به حساسیت شما به این موضوع ذکر نکاتی خالی از فایده نیست؛
جنابعالی با رایزنی و ویژهخواری در سال ١٣٧٠ برای خود و شرکایتان زمینی به مساحت ٣٠٠٠متر مربع در شهرک غرب تهران به ارزش ١٨٠ میلیون تومان در زمان ریاست آقای محسن رفیقدوست بر بنیاد مستضعفان و جانبازان با تخفیف به قیمت ٢٣ میلیون تومان به اصطلاح خریداری! نمودهاید و متقاضی شدهاید که این مبلغ را ظرف ده سال پرداخت نمایید و هر ساله ١٠? ظرفیت پذیرش دانشآموز در مدارس غیرانتفاعی را به بنیاد مستضعفان اختصاص دهید. صرف نظر از آنکه از آن سال تاکنون یک ریال پس ندادهاید، حتی یک درصد سهمیه تحصیلی مدرسه غیرانتفاعیتان را هم به فرزندان جانبازان و مستضعفان اختصاص ندادهاید حال آنکه ارزش امروز زمین ١٢ میلیارد تومان است و جالب آنکه مدیر مجتمع آموزشی شما یکبار دیگر به نقل از شما موافقت مقاممعظم رهبری(مدظلهالعالی) را برای استمهال بازپرداخت ارزش زمین مذکور خواستار میشود که از سوی مراجع رسمی طی نامه شماره ١٤٨٩٤ مورخ ٨ /١٠ /٨٨ اظهارات شما تکذیب میشود.
از ماجرای روزنامه شما و اخذ مجوز چاپخانه و ارز دولتی و فروش آن که بنا به نظر آقای سعید حجاریان «هم کاغذ مفت گرفتهاید هم چاپخانه» میگذریم و شرح آن را به مجالی دیگر میسپاریم.
جناب آقای توکلی ملاحظه اینهمه پاکدستی و پاکزیستی شما برای رسیدن به دولت پاک! و مبارزه با یقه سفیدان مفسد هیچ جای تعجب ندارد؛ گرچه در جایی مدعی و طلبکارانه اظهار داشتهاید: اعزام شما برای تحصیل ، حداقل خدمت نظام به امثال شماست. آقای توکلی متأسفانه شما با بهرهگیری از امکانات رسانهای که در اختیار دارید علاوه بر ویژهخواری و اخذ مدرک تحصیلی بدون استحقاق و اکتساب داراییهای شبهه ناک این امکانات را وسیله دروغ پراکنی و ایجاد جو بدبینی و بیاعتمادی در بین مردم قرار دادهاید و این نتیجة همان ابهامی است که در موضوع تحصیل جنابعالی از "انگلیس" شروع شده و هنوز هم ادامه دارد و روزی باید آشکار گردد.
به شکرانه ۳۳ سال عزت و سرافرازی و اعلام همبستگی با فریاد ظلمت ستیزی رزمندگان جبهه جهانی مستضعفین؛
غریو ملکوتی
الله اکبر
شب شنبه در سراسر دنیای اسلام به آسمان بلند خواهد شد .
دوستان مقیم قم را انشالله پنج دقیقه قبل از ساعت 21 در مکان همیشگی زیارت خواهیم کرد .
اخبار داغ از آخرین تحولات انتخاباتی در شهرستان بابل
+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم بهمن 1390 ساعت 7:32 شماره پست: 962
ناگفته هایی از مباحث انتخاباتی جبهه پایداری در بابل
جبهه پایداری استان مازندران که بر اساس توافقات اولیه، حجت الاسلام ناصری را به عنوان یکی از کاندیداهای مورد حمایت خود در شهرستان بابل در نظر گرفته بود از این تصمیم منصرف شد.
بر اساس شنیده های موثق، حجت الاسلام ناصری اخیرا در تماس با اعضای مرکزی این جبهه در مازندران قرار گرفتن اسم خود در لیست جبهه پایداری استان را به این شرط منوط گذاشته که حسین نیازآذری نیز مورد حمایت جبهه مذکور قرار بگیرد!
این شرط کاندیدای روحانی شهرستان بابل به شدت مورد حیرت اعضای جبهه پایداری قرار گرفته است. نیازآذری از چهره های سیاسی پرحاشیه شهرستان بابل است که از نظر جناحی دارای وابستگی های غیر قابل کتمان نسبت به فتنه گران و جریان های مدعی اصلاح طلبی است تا آن جا که تایید صلاحیت وی از سوی شورای نگبهان همچنان مورد ابهام قرار دارد. بدیهی است حضور چنین فردی در مجلس می تواند در مناسبات بین قوا و نیز اجرای مطالبات رهبری از مجلس آرمانگرا تأثیر منفی داشته باشد. این در حالی است که حجت الاسلام ناصری تنها دلیل خود برای حمایت از نیازآذری را شکست دادن دکتر کریمی، نماینده فعلی مردم بابل در مجلس شورای اسلامی در انتخابات پیش رو بیان کرده است.
جببه پایداری در موضعی قاطع به حجت الاسلام ناصری اعلام کرده که هیچ کاندیدایی حق طرح پیش شرط برای این جبهه را ندارد.
بر این اساس جبهه پایداری برای حوزه انتخابی شهرستان بابل دو گزینه دیگر را در دست بررسی قرار داده است. از دکتر علی کریمی و دکتر مؤمنی به عنوان دو کاندیدای نزدیک به جبهه پایداری یاد می شود. برخی از اعضای مرکزی جبهه پایداری بر این باورند که برای احراز صلاحیت کاندیداها علاوه بر حوزه شهری باید به مسائل کلان ملی نیز توجه ویژه نشان داد. به اعتقاد آنها علی کریمی به رغم اعمال نفوذ در عزل و نصب برخی از مدیران شهری – که در دوره همه نمایندگان قبلی این شهرستان امری معمول بوده و نقدی سلیقه ای محسوب می شود- در تصمیم گیری های اساسی مجلس، مسئولانه و در راستای منویات مقام معظم رهبری عمل کرده است. علی کریمی در اقدامی شجاعانه، عملکرد هیئت رئیسه مجلس در زمان فتنه شوم 88 را به شدت مورد نقد قرار داده است؛ اقدامی که بعید به نظر می رسد به خاطر برخی تعلقات جناحی از دیگر رقبای اصولگرای وی در شهرستان بابل سر بزند.
از دکتر مؤمنی نیز به عنوان فردی خوش نام و دارای دغدغه های دینی و انقلابی یاد می شود که اعتماد بسیاری از اقشار مؤمن و دلسوز را به خود جلب کرده است.
جنگ که شروع شد، من در حلقه اول حفاظت جماران بودم. روزهای اول، خیلی نگران و مضطرب بودیم. در اطراف جماران تعدادی ضدهوایی را نصب کردند. بچههای ارتش آمدند و در باغ خسروشاهی، جنب بیت امام، یک اتاق امن و ضد انفجار ساختند. دری از آن اتاق به بیت امام باز میشد.
هیچگاه ندیدم امام از آن اتاق استفاده کند.
یک شب، حمله هوایی شدیدی آغاز شد. برقها را قطع کرده بودند. ضدهواییها یکسره کار میکردند و سر و صدایی وحشتناک را به راه انداخته بودند. من آن شب بالای حسینیه جماران، سر پست بودم. آرام آرام از پلهها پایین آمدم و به زیرزمین جماران رفتم. زیرزمین را با یک تخته نئوپان به دو قسمت کرده بودند. تعدادی از اعضای بیت به آنجا پناه آورده بودند. پیرمرد خادم بیت امام نیز آنجا بود.
پرسیدم: امام را با خود نیاوردهاید؟! گفت: آقا فرمودند آنها که پشت تفنگها هستند چه فرقی با من دارند؟! شما بروید، من نمیآیم.
راوی: محمدرضا رضوانطلب
حمیدخان، آکتور سینما!
+ نوشته شده در دوشنبه هفدهم بهمن 1390 ساعت 20:9 شماره پست: 960
(عکس تزیینی است)
آن طور که شنیده ام حمید داوودابادی، رزمنده و نویسنده سرافراز دفاع مقدس، در سکانسی از فیلم سیاسی و انقلابی قلاده های طلا به کارگردانی ابوالقاسم طالبی نقش یکی از بسیجیانی را بازی می کند که پایگاهشان توسط اوباش فتنه گر، مورد حمله قرار گرفته است.
فردا سه شنبه این فیلم پس از رهایی از تله توقیف، برای نخستین بار در جشنواره فجر به نمایش در می آید. بعضی از دوستان طلبه از قم به تماشای این فیلم تاریخی خواهند رفت. متأسفانه من امکان همراهی آنان را ندارم.
حضور داوودابادی در یک فیلم سینمایی برای نسل انقلاب دارای پیامی نیک و ماندگار است. حمید خان- به رغم نقدهایی که گاه به رفتارهای عصبی وی وارد است – اگر چه نویسنده ای صاحب نام است اما بی توجه به ژست های روشنفکری و کلاس گذاشتن های معمول بعضی مدعیان فرهنگی، شخصیت خاکی و بی ادعای به یادگار مانده از فضای نورانی جهاد و شهادت را در خود حفظ نموده است. همین نگرش است که باعث شده حاج حمید در خط مقدم جنگ نرم نیز خود را سرباز ساده اما خط شکن این جبهه بداند. سربازی که حاضر است به تناسب شرایط نبرد، در هر جایگاهی قرار گرفته و به عنوان تک تیرانداز، آرپی چی زن یا امدادگر و... به تکلیف خود عمل نماید. مبارزه، میز و مقام و شهرت و مدرک نمی شناسد. سرباز اسلام باید اغتنام از فرصت ها را یک اصل دانسته و آماده جهاد در هر یک از سنگرهای نبرد باشد. برای حمید داوودابادی از خداوند، توفیق روزافزون طلب کرده و امیدوارم هر چه زودتر به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت فی سبیل الله دست یابد.
برنامه خنده بازار در راستای آماده سازی فضای جامعه برای مشارکت بالا در نهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، هر شب یکی از آیتم های طنز خود را به تبلیغات انتخاباتی نامزدهای فرضی اختصاص می دهد. آن چه که از تعدد نامزدها و نوع ژست ها وعده های تبلیغاتی آنها بر می آید نشان می دهد که هدف سازندگان این برنامه طنز، تمسخر بعضی از نامزدهای سطحی نگر و تبلیغات زده ای است که سعی می کنند با جعل شعارها و وعده های فریبنده، مردم منطقه خویش را به حمایت از خود ترغیب نمایند.
نکته باریک تر از مویی که در این برنامه طنز وجود دارد آن است که تمامی نامزدها قصد رقابت برای تصدی در کارخانه چوب سازی! را دارند. گویا اصرار نمایندگان دوره هشتم مجلس بر چوب گذاشتن لای چرخ فعالیت های دولت، باعث استفاده از این تعبیر کنایه آمیز در توصیف اهداف نامزدها گردیده است.
وحدت حوزه و دانشگاه به شکست انجامید!
+ نوشته شده در شنبه پانزدهم بهمن 1390 ساعت 19:13 شماره پست: 958
سرلشکر فیروزآبادی، اصالت روحانیت در مکتب امام عصر(عج)صفحه61:
" ... وحدت حوزه و دانشگاه هیچ وقت تحقق پیدا نکرد. حوزه ما باید بتواند طوری به دانشگاهی ما نزدیک شود که دانشگاهی ما بیاید با نظرات حوزه به مردم خدمت کند و در آهنگ حرکت، یک مسیر را بروند، این طوری نیست که تعدادی روحانی آمدند دانشگاهی شدند و متأسفانه ضد حوزه شدند و دانشگاهی هم که آمده روحانی شده متأسفانه ضد دانشگاهی شده اند این چه محصولی است؟ اینها شکست هایی است که خوردیم شکست های خیلی جدی در همین انقلاب. کلی سرمایه گذاری کردیم وشکست خوردیم. نگذاریم در کشور دوباره این اتفاق بیفتد. "
رژه اسرا در مقابل تمثال صدام!
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم بهمن 1390 ساعت 0:18 شماره پست: 956
فهمیده بودیم که عراقیها اردوگاه هفت را بنا نهادهاند تا از آن استفاده تبلیغاتی ببرند. برای همین حواسمان جمع بود تا این فرصت را از آنها دریغ کنیم.
یک گروهبان عراقی که فرد خبیثی بود و با کوچکترین بهانهای اسرا را به شدت کتک میزد، یک روز همه را به صف کرد و فرمان داد: الی الیمین دور! یعنی به راست راست!
اسرا که میدانستند نقشهای در کار است، هر یک به طرفی چرخیدند. فرمانهای نظامی او چند بار تکرار شد و هر بار بچهها با ادا و اطوار خود، کار را خراب کردند و البته خیلیها هم از ضربات دردآور او بینصیب نماندند.
بچهها سعی میکردند خنده خودشان را کنترل کنند. آنها به گروهبان عراقی گفتند که با این آموزشها آشنایی ندارند. قرار شد به حالت قدمرو رژه بروند. این سادهترین حرکت بود. زمین اردوگاه خاکی بود. بچهها از فرصت استفاده کرده و پایشان را با تمام قدرت به زمین کوبیدند. گرد و غبار، همه جا را فرا گرفت. نگهبانهای عراقی که دست بچهها را خوانده بودند با شلاق، آنها را دنبال کردند. اسرا دویدند و خودشان را به آسایشگاه رساندند و تازه توانستند یک دل سیر بخندند.
هر چه بود به خیر گذشت و ماجرا تمام شد، وگر نه شاید چند روز بعد، عکسمان را در روزنامههایشان میزدند که: اسرای ایرانی در برابر تمثال صدام رژه رفتهاند. زهی خیال باطل!
راوی: عبدالرحمن آغازی
سال 65 بود، دو ماه قبل از عملیات کربلای 4. باید برای انجام امور مقدماتی مربوط به عملیات، مانند قبضهسازی و... در شلمچه حاضر میشدیم. با توجه به این که بعد از عملیات بیتالمقدس، دیگر هیچ عملیاتی در این منطقه انجام نشده بود، به منظور حفظ اسرار نظامی و عدم اطلاع دشمن یا نیروهای ستون پنجم، شبانه به طرف نقطه مورد نظر رفته و تا قبل از صبح به محل استقرار خود باز میگشتیم. در طول مسیر نیز از راههای مختلف عبور میکردیم تا کسی متوجه نشود که مقصد اصلی ما کجاست.
یک شب نزدیک صبح، موقع بازگشت از شلمچه، ماشین ما خاموش شد و هر کاری کردیم نتوانستیم آن را راه بیندازیم. بیسیم هم نداشتیم. هوا رو به روشنی داشت. خیلی نگران شدیم. روزها تردد در آن مسیر ممنوع بود. اگر هوا روشن میشد و دشمن یا ستون پنجم، ما را میدید تمام زحمات بچهها هدر میرفت و عملیات مورد شناسایی قرار میگرفت. مضطرب و نگران بودیم و از همه کس قطع امید کردیم. آن موقع بود که به حضرت علیبن موسی الرضا علیه السلام توسل پیدا کردیم.
در همین حال و هوا بودیم که خودرویی به ما نزدیک شد و ماشین ما را به صورت بکسل تا مقرّ لشکر آورد. از او پرسیدیم: نیروی کجایی؟ گفت: از بچههای امام رضا علیهالسلام.
به لشکر که رسیدیم تازه یادمان آمد اصلاً نیرویی در آن منطقه تردد نداشته است. اصلاً بچههای مشهد یا لشکر نصر آن طرفها نبودند... چرا آن موقع متوجه این مسئله نبودیم؟!
یاد توسلی افتادیم که به غریب خراسان داشتیم.
راوی: محمد قاسمی
[عنوان ندارد]
+ نوشته شده در سه شنبه یازدهم بهمن 1390 ساعت 16:31 شماره پست: 954
ارسال: محمدعلی رضاپور
برای مرحله دوم عملیات والفجر ده، در قالب گردان حضرت معصومه سلاماللهعلیها از لشکر 17 علی بن ابیطالب علیهالسلام در منطقه عملیاتی به پیش میرفتیم.
مسیر زیادی را مجبور بودیم با تجهیزات کامل، پیادهروی کنیم. اگر چه به ظاهر، نیروی تازهنفس بودیم، اما در واقع از خستگی و تشنگی شدید، رنج میبردیم. به تدارکات لشکر که رسیدیم به گردان ما پنج قاطر دادند که به دلیل موقعیت خاص منطقه باید از آنها برای حمل و نقل آب و آذوقه و مجروح و... استفاده میکردیم.
پنج نفر پیک داشتیم که به هر کدام یک قاطر رسید. برای آن که خستگی بچهها کم شود به شوخی گفتم: به هر قاطر، یک پیک رسید! این جمله طنز با استقبال بچهها مواجه شد و دهان به دهان منتقل گردید. سید محمدرضا فیض در کنار من حرکت میکرد. او خود یکی از مسئولین و فرماندهان گردان بود. با این شوخی من او نیز خندید.
همانطور که میرفتیم، تعداد زیادی از اسرای عراقی را دیدیم که با دستان باز از سمت مقابل به طرف ما میآمدند تا به عقب منتقل شوند. چند بسیجی هم پشت سر آنها حرکت میکردند.
اسرای عراقی با دیدن ما شروع کردند به فریاد شعارهایی همچون: الموت لصدام، الدخیل خمینی، انشاءالله کربلا و... شعار آخری، یعنی انشاءالله کربلا را زیاد تکرار میکردند.
یکی از اسرای عراقی نگاهی به ما کرد و با اشاره دست به سمت دهانش گفت: ماء، ماء... بنده خدا تشنهاش بود. اما ما هم آبی در بساط نداشتیم. من به شوخی با تقلید لهجه او گفتم: انشاءالله طهران ماء!
آن اسیر و تعدادی از بچههای ما با شنیدن این حرف خندیدند.
ناگهان، فیض رو کرد به من و گفت: اسیر را مسخره نکن!
تذکرش را جدی نگرفتم.
چند قدم که رفتیم، باز هم با تعداد زیادی از اسرای عراقی مواجه شدیم. یکی از اسرا دستش را به سمت دهانش بالا آورد و گفت: ماء... ماء.
با لبخند گفتم: انشاءالله طهران ماء!
آن اسیر خوشش آمد و خندید و به زبان عربی، مردم ایران و تهران و امام خمینی را دعا کرد.
سید محمدرضا فیض، این بار نهیب زد: مگر نگفتم اسیر را مسخره نکن!
یاد گزارش تصویری مربوط به یکی از اسرای ایرانی افتادم. در آن فیلم که به دست خانواده آن اسیر هم رسید، سربازهای عراقی، تحقیرآمیزترین رفتارها را با آن اسیر داشتند، اما فرماندهان ما اجازه نمیدادند رفتاری با اسرای دشمن صورت بگیرد که کمترین تحقیر و اهانت در آن وجود داشته باشد.
سردار فیض در همان عملیات به یاران شهیدش پیوست.
راوی: عباس جعفریمقدم
در اخبار آمده بود یکی از قضات محترم قوه قضائیه در اقدامی ابتکاری، یکی از مجرمان را ملزم ساخت بدل از کیفر خود به حفظ سوره لقمان بپردازد.
از این رو پیشنهاد می شود دستگاه قضائی در خصوص مجرمان سیاسی نیز چنین رویه ای را اتخاذ نماید. در این صورت احکام برخی از مجرمان بر این اساس خواهد بود:
1- میرحسین موسوی؛ با توجه به وسعت خیانت ها و جنایات نامبرده ملزم می شود کل قرآن را به همراه مفاتیح و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه از حفظ نماید.
2- مهدی کروبی؛ با توجه به این که گفته می شود نامبرده از دل پاکی برخوردار بوده و در بزه های ارتکابی منظور خاصی نداشته حفظ سوره بقره برای ایشان کفایت می کند. البته برخی اتهامات وی در خصوص سوءمدیریت در زمان سرپرستی بنیاد شهید، حفظ سوره ماعون را نیز برای وی الزامی می سازد.
3- فرزندان اکبر هاشمی؛ با توجه به جایگاه و سوابق پدر، نامبردگان مستحق تخفیف بوده و تنها باید به حفظ سوره عنکبوت اقدام نمایند.
4- محمد نوری زاد؛ از آن جا که نامبرده آزادانه نامه می نویسد که آزادی نیست و به دلیل غفلت مستمر از این پارادوکس، تا آخر عمر در گوش وی سوره یاسین خوانده شود.
5- سرباز پیاده های فتنه؛ این افراد که از کف خیابان ها جمع آوری شده اند به دو دسته تقسیم می شوند: الف- آنهایی که فریب شبکه های ماهواره ای غرب را خوردند به حفظ سوه روم محکوم می شوند. ب- آن دسته از این افراد که فریب سران فتنه را خوردند باید سوره انعام را حفظ نمایند.
6- متهمانی که به دلیل ارتباط با دفتر ریاست جمهوری بازداشت شده اند ملزم به حفظ سوره برائت می شوند.
7- متهمان ردیف اول و دوم اختلاس چندهزار میلیاردی با توجه به عدم اثبات ارتباط آنها با دولت و حضور برخی از چهره های صاحب نام وابسته به دیگر قوا در بین آنها، مستحق رأفت بوده و به حفظ همزمان دو سوره تکاثر و تغابن محکوم خواهند شد.
روز گذشته اکبر هاشمی رفسنجانی با صدور پیامی رحلت دو تن از سرداران سپاه را تسلیت گفت. هاشمی در این پیام از عبارت " درگذشت نابهنگام" استفاده کرد که برای من بسیار قابل تأمل بود. "درگذشت نابهنگام فرماندهان ارشد سپاه پاسداران، سردار احمد سیافزاده و سردار عباس مهری که خاطرات هشت سال دفاع مقدس آنان فراموششدنی نیست، باعث تألم خاطر گردید."
به طور مثال اگر در خصوص شهادت مصطفی احمدی روشن که متولد سال 58 بود از این واژه استفاده می شد چندان جای تعجب نبود؛ اما این مرحومان مغفور، حداقل نیم قرن از حیاتشان می گذشت. به هر حال این تعبیر هاشمی از دو منظر قابل بررسی است:
1- نگاه حوزوی: هر طلبه با حداقل تحصیلات علوم دینی نیز می داند که زمان مرگ کسی مشخص نیست بنابراین رحلت در پیری یا جوانی افراد نشانه بهنگام یا نابهنگام بودن آن تلقی نمی شود. بعید به نظر می رسد هاشمی از این مسئله مطلع نباشد.
2- نگاه امنیتی: هاشمی قصد دارد با به کارگیری چنین تعابیری مقصود مورد نظر خود را پیگیری کند. دفتر وی هفته گذشته طی اطلاعیه ای شایعه تغییر در محافظین ایشان و ترور نافرجام توسط عناصر موساد را تکذیب کرد. این در حالی است که کمترین جستجویی در فضای مجازی نشان می دهد که اصلاً چنین شایعه ای شکل نگرفته بود که نیاز به تکذیب داشته باشد. هاشمی چند ماه پیش نیز مدعی شد که در راستای بداخلاقی های حاکم بر فضای سیاسی جامعه، یکی از ساختمان های مجمع تشخیص مصلحت توسط فردی به آتش کشیده شد. این خبر توسط وزیر اطلاعات "ادعایی مسخره" نام گرفت.
زمانی می توان به این نکته بیشتر اهمیت داد که بلافاصله پس از پیام تسلیت هاشمی و درگذشت دوتن دیگر از فرماندهان بازنشسته سپاه بر اثر بیماری٬ این تیتر را در سایت های ضدانقلاب ملاحظه کنیم: " مرگ چهار سردار سابق سپاه در چهار روز "
در راستای این نگاه باید در نظر داشته باشیم که پس از انجام سناریوی مقاله سردار علایی در قیاس نظام اسلامی با رژیم طاغوت، خط دوگانگی و اختلاف در کادر مرکزی سپاه به شدت از سوی رسانه های ضدانقلاب دنبال می شود. فراموش نباید کرد که سپاه با به میدان آوردن نیروهای جان بر کف بسیج، نقشی تعیین کننده در شکست جبهه نفاق و فتنه در سال88 دارا بوده است. فتنه و نفاقی که بر اساس مستندات ارائه شده از سوی مجلس شورای اسلامی، فرزند هاشمی جایگاه محوری در آن برعهده داشته است. این جایگاه تا پیش از اطلاعیه رسمی مجلس، به شدت از سوی اکبر هاشمی انکار می گردید.
ششم بهمن٬ سالروز تهاجم ناجوانمردانه اعضای اتحادیه کمونیست های ایران به شهر آمل در سال۱۳۶۰ است. مردم این شهر در یک روز با اهدای چهل شهید، مهاجمان را از دیار خود رانده و به تعبیر حضرت امام (ره) درسی فراموش ناشدنی به منافقان و دشمنان اسلام دادند.
برای شناخت هر چه عمیق تر از خط و مشی و سیره شهدای حماسه آفرین ششم بهمن آمل نیاز به بررسی و مطالعه ای جامع وجود دارد . اما بیان این نکته خالی از لطف نیست:
شهید قربان بابکی، جوانی بیست ساله بود که با فقر و رنج بزرگ شده بود . به خاطر مشکلات مالی نتوانست بیشتر از سه کلاس درس بخواند. برای گذران زندگی با روزی یک تومان مشغول به کار بنایی شد. با هوش و استعداد خود توانست بعد از مدتی به گچکاری ماهر تبدیل شود. او در حالی که کیسه نانی به دوش داشت وارد درگیری شد و هنگامی که در مقابل سینما قدس ، هدف گلوله قرار گرفت با گفتن الله اکبر و لااله الاالله به دیدار خداوند شتافت.
شهید پرویز بازدار، حلب کوب بود. شهید محمد دیوسالار، گلگیر ساز بود. شهید صادق مهدوی، بنایی می کرد. شهید علی رضا رنجبر، نجار بود. شهید فضل الله سلیمانی، کارگر بود. شهید محمد ذوالفقاری هم کار می کرد و هم درس می خواند تا این که به لباس پاسداری در آمد . شهید محمد گلچین، کارگری می کرد. شهید نادر رسولی کشاورزی می کرد تا توانست یک دستگاه وانت خریداری کند و با آن به امرار معاش بپردازد . . .
چرا اینها را گفتم؟
کمونیست ها مدعی بودند که از محرومان و زحمت کشان جامعه ، دفاع و حمایت می کنند و فقط به فکر قشرهای محروم هستند!
جالب است بدانید اکثر اعضای اتحادیه کمونیست ها در خارج از کشور، به ویژه در ایالات متحده آمریکا، قبل از انقلاب با هم ارتباط داشتند. آنها فرزندان افراد پول داری بودند که توانسته بودند برای ادامه تحصیل به آمریکا بروند. زمانی هم که در ایران بودند یا ساکن مناطق شمالی و میانی شهر تهران بودند یا در دیگر شهرهای آباد که در زمان شاه از امکانات بسیار خوبی برخوردار بودند، زندگی می کردند و به راحتی درس خوانده بودند.
هنگامی که در سال 1361 یعنی یک سال بعد از واقعه آمل، محاکمه اعضای اتحادیه کمونیست ها در جریان بود، خانواده شهدای آمل نیز حضور داشتند. تازه آن زمان یکی از اعضای اتحادیه با دیدن کفش های خانواده شهدا که جلوی در سالن دادگاه چیده شده بود، متوجه شد که با چه کسانی جنگیده است. ظاهر کفش ها نشان می داد که خانواده شهدا همگی از محروم ترین و فقیرترین قشرهای جامعه هستند و از ابتدا تمام تئوری های آنان شکست خورده است. درست نقطه مقابل آنها در شهر آمل، همان مردم فقیری بودند که کمونیست ها فکر می کردند مورد حمایت آنها واقع خواهند شد . بر خلاف تصور کمونیست ها، فقیرترین و کم درآمدترین قشرهای جامعه، شجاعانه و داوطلبانه به جای پشتیبانی از آنها به جنگ شان رفته بودند.
امسال توفیق زیارت سرزمین های نور را نخواهم داشت. روزها اگر فرصتی باشد گوشه ای می نشینم و اتوبوس هایی که از راه قم به کربلای ایران گذر می کنند را نظاره کرده و یاد شهدا را در دلم زنده می کنم. یاد شهید باقری زادگان را؛ او که پیرمردی باوقار و متین بود. شب عملیات کربلای پنج، وقتی فهمید اسمش در فهرست نیروهای عملیاتی نیست، مانند بچه ای که راهی جز لجبازی و بهانه گیری پیش پای خود نمی بیند، خودش را روی زمین انداخت و گریه و زاری کرد. پیرمرد را با خودشان بردند. گلوله آر پی چی درست خورد روی قایقش و چیزی باقی نگذاشت. پیرمرد می دانست چه فرصتی را ممکن بود از دست بدهد. به یاد علی قاری، وقتی آمدند ببینند چه کسی این قدر دقیق آر پی چی را شلیک می کند علی قاری را دیدند که با خودکار روی خرج گلوله ها می نوشت: وما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی. رازش که برملا شد دیگر در این عالم نماند.
یاد مهدی مرادی به خیر. طلبه ای نوجوان بود. می دیدند غذایش را نمی خورد و با خودش به جایی می برد. معلوم شد در آن حوالی، پیرزن و پیرمردی هستند که نمی توانند غذایی تهیه کنند. آنها هر روز مهمان سفره مهدی بودند. به یاد اسماعیل سلطانیه که اهل دامغان بود. شب عملیات والفجر هشت باید در ام الرصاص وارد عمل می شد. کوله مهماتش آتش گرفت. اسماعیل ذره ذره سوخت اما صدایی از او شنیده نشد. نمی خواست ناله هایش موقعیت همرزمانش را به دشمن نشان دهد. مادر شهید محمد علی زاده خبر شهادت فرزندش را که شنید هیچ نگفت. تا شب صبر کرد. همسرش که آمد کت او را گرفت و آویزان کرد. برایش چای آورد. پرسید اگر بخواهی میوه بخری چه میوه هایی را انتخاب می کنی؟ همسرش تعجب کرد. پاسخ داد: هر میوه ای که بهتر و رسیده تر باشد. زن گفت: خدا هم فرزندمان را جزو بهترین ها برگزیده است. حاج آقا اکبرزاده روحانی اهل حال و با معرفتی بود. شب عملیات کربلای چهار لباس روحانیت را به تن کرد. گفت: به کوری چشم دشمنان می خواهم با همین لباس شهید شوم. او هم به آرزویش رسید.
علی کبیری بر روی سینه اش عکس دختری خالکوبی شده بود. دعایش این بود مبادا وقتی شهید می شود پیکرش باعث خجالت خانواده او بشود. پایش که روی مین رفت از شکم تا گلویش سوخت و اثری باقی نماند. شهید سید ابوالفضل حسینی، در چنگوله، شال سبزی آورد و تکه تکه کرد و دست سادات گردان داد. گفت: این را داشته باشید و آن دنیا شهادت بدهید صدام با فرزندان زهرا چه کرد. یاد شهید محمدجواد خجسته به خیر. در عملیات محرم، وقتی کار گره خورد نگاهی به آسمان کرد و بعد رو به دوستانش گفت: الان آتش دشمن خاموش می شود. مگر آقایایمان را ندیدید؟ آتش دشمن که فرو نشست به دنبالش رفتند اما دیگر کار از کار گذشته بود.
سلام بر اکبر لطفی. او بچه خمین بود. در کربلای پنج، تیر خورد. از دوستانش قول گرفت به کسی چیزی نگویند. یک روز دیگر ماند و جنگید تا فرزندان خمینی تنها نمانند. تیر دیگری خورد و کربلایی شد.
حسن محمود نژاد در عین خوش بود و عملیات محرم که ناگهان گفت: احساس سبکی می کنم. انگار حمام رفته باشم. حس می کنم تمیز شده ام. انگار می خواهم پرواز کنم. دو ساعت بعد میهمان ملایک شد. محمدصادق ملااقایی اهل بابلسر بود. او چهار فرزندش را به خدا سپرد. موقع اعزام تأکید کرد یادتان نرود پهلوی من خال دارد! چند روز قبل از عملیات، سر و رویش را اصلاح کرد، خوش تیپ که شد بار سفر بست و چون سر نداشت از نشانی که داده بود شناسایی اش کردند. شهید گلگون آمده بود برای وداع. می خندید ومی گفت: این آخرین بار است که می روم، حلالم کنید. مهدی نجف زاده، سن و سالی نداشت. دست راستش را روی سینه می گذاشت. احساس می کرد همیشه در محضر امام عصر (عج ) است. موقع انفجار، دست و پایش قطع شد به جز همان دستی که به احترام مولا روی سینه اش چسبیده بود. حاج رحیم بردبار، شربت را که پخش کرد گفت: بچه ها ! این شربت شهادت من است. چند دقیقه ای طول نکشید که حرفش تصدیق شد. شهید مهرزادی توی چادر نشسته بود. چند ساعتی هنوز به والفجر هشت باقی مانده بود. همسرش که زنگ زد با تمام دل تنگی هایش حاضر نشد به طرف تلفن برود. می گفت نمی خواهم تعلقم به دنیا دوباره برقرار شود. آمده بود که برود. محمد مصطفی پور چهارده سال و هفت ماه داشت. به جای بازی و تفریح بلند شد آمد جبهه. قبل از عملیات، روی جیب پیراهنش با خطی خوش نوشت: آن قدر غمت به جان پذیریم حسین تا قبر تو را بغل بگیریم حسین . خدا حاجتش را برآورده کرد. دوست داشت تیر به همان جایی بخورد که خورد و سینه و پهلویش یادگار یازهرایی والفجر هشت را به ارمغان آورد. علی اصغر فرقانی، از فرودگاه مهرآباد برگشت. تحصیل خارج از کشور را رها کرد. به دنیا پشت پا زد. می گفت: به من کاری را بسپارید که از همه دشوار تر است. او فقط یک روز متأهل بود. فردای عقدش رفت و دیگر باز نگشت. شهید میرزاده هنوز نوجوان بود. بار آخر که برگشت سرش را روی زانوی مادر گذاشت. می خواست مادر در حسرت نوازشش نماند. شهید روح الهی نزدیکش نشسته بود که جان می داد. می گفت: تو چرا آقا را نمی بینی ؟ داشت سلام می داد که . . . .
حسبی الله و خدا ما را بس
بودن با شهدا ما را بس
آن شهیدان که به خون می گفتند
هوس کرب و بلا ما را بس
عکس از جعفر قدم پور
چندی پیش آقای کریمی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، خبری را در رسانه های کشور منتشر ساخت که حیرت بسیاری از دلسوزان نظام را در پی داشت. بر اساس اظهارات ایشان که در سایت بولتن نیوز درج گردید، حجت الاسلام محسنی اژه ای دادستان کل کشور در جلسه ای با وی از دخالت مستقیم ریاست کمیسیون امنیت و سیاست مجلس جناب دکتر بروجردی در شکل گیری اختلاس بزرگ بانکی اخیر پرده برداشت. کریمی مدعی شد دادستان اعلام کرده بروجردی با سوءاستفاده از سربرگ های کمیسیون مربوطه، مسئولان بانکی را به اعطای وام های چندصد میلیاردی بدون دریافت وثیقه معتبر به متهم ردیف اول اختلاس چندهزار میلیاردی تشویق نموده است. (بخوانید واداشته است!)
کریمی همچنین از قول دادستان محترم اظهار داشت که اگر حمایت های بیرون از دستگاه قضایی نباشد بروجردی که هم اکنون با وثیقه آزاد است ممکن است از محاکمه در امان بماند.
از طرف دیگر دکتر بروجردی با قاطعیت ادعاهای کریمی را رد کرد و با حمایت جمعی رسانه های مجازی و غیرمجازی باند اصولگرایان، اتهام فساد اقتصادی به خود را هم راستا با سیاست های دولت انگلیس قلمداد نمود.
تا این جای قصه، ما حق قضاوت نداریم. به ظاهر نمی توان تشخیص داد کدام یک از طرفین مدعی، راست می گوید یا دروغ؛ اما....
جای یک پرسش اساسی به شدت خالی است. به راستی چرا دادستان کل کشور که آقای کریمی ادعاهای خود را به ایشان منسوب کرده تا کنون سخنان نامبرده را تکذیب نکرده است؟
تأمل در این پرسش تا حدود زیادی ما را به پاسخ تأسف بار آن نزدیک می سازد.
بهانه ای برای پرواز
+ نوشته شده در یکشنبه دوم بهمن 1390 ساعت 0:15 شماره پست: 947
تغییر رویکرد تروریستی دشمنان انقلاب در سال های اخیر که بر خلاف سال های ابتدایی استقرار جمهوری اسلامی، به جای روحانیون و چهره های مذهبی، دانشمندان کشور را به خاک و خون می کشند از دو منظر قابل ارزیابی است:
1- نه چندان جدی!
اوایل دهه شصت علاوه بر تعدادی از مسئولان عالی رتبه، ده ها تن از مردم بیگناه در نقاط مختلف کشورمان گاه به صرف ظاهر مذهبی و یا ارتباط حداقلی با نظام اسلامی ولو در حد عضویت در انجمن ها و شوراهای اسلامی محل، هدف کینه تروریست های مورد حمایت شرق و غرب قرار می گرفتند. به مرور ثابت شد که بود و نبود این افراد فرقی به حال مملکت ندارد از این رو گلوله و بمب مزدوران آمریکا اهداف دیگری را نشانه گرفتند!
2- واقعاً جدی!
در دهه شصت، ده ها تن از نیروهای مدافع انقلاب در سر تا سر کشور مورد ترور منافقان و دیگر عوامل بیگانه قرار گرفتند؛ اما عَلَم مبارزه هیچ گاه بر زمین نماند و هر بار سربازی دیگر از جبهه اسلام انقلابی، خلعت شهادت به تن کرده و راه برادران و خواهران انقلابی اش را ادامه می داد. این ماجرا آن قدر تکرار شد که دشمن فهمید دیگر یارای به خاک و خون کشیدن همه نیروهای انقلاب را نخواهد داشت و سنگر اسلام را به هیچ قیمت نمی تواند خالی بیابد. امروز نیز با استفاده از این استراتژی دفاعی، شمار دانشمندان هسته ای کشور باید آن قدر افزایش بیابد که باز هم دشمن ترورهای وحشیانه خود را بی حاصل و ناکارامد تلقی کند.
از این تحلیل ها و حرف ها که بگذریم شهادت دانشمند حزب اللهی و نسل سومی انقلاب، شهید مصطفی احمدی روشن، دل جاماندگان قافله شهدا را بار دیگر روشن ساخت. بارقه وصال را می توان بار دیگر در اعماق دل آرزومندان شهادت جست و جو کرد.
مصطفی احمدی نشان داد: اگر آه تو از جنس نیاز است، در باغ شهادت باز باز است...
انّا انشاءالله بهم لاحقون
- ۹۰/۱۱/۱۹