آرشیو اردیبهشت89 اشک آتش
حجت الاسلام جهانشاهی
+ نوشته شده در جمعه سی و یکم اردیبهشت 1389 ساعت 14:41 شماره پست: 429
من بودم و آقای دادستان و یک نفر دیگر. او داشت با من بحث میکرد که «فلان آقا را قبول داری؟ اگر به تو بگوید کار شما اشتباه است دست برمیداری؟...» همین طور یکی دو نفر را اسم برد تا رسید به این که گفت: «آقای هاشمی رفسنجانی را قبول داری؟» همینکه این حرف را زد، چند لحظه همگی سکوت کردیم و بعد از آن چند لحظه، هر سه نفرمان (یعنی من و او و آقای دادستان) با هم زدیم زیر خنده؛ نمیدانم چرا! (الان - ا/5/88- میگویم که شاید رابطه محکم عدالتخواهی با آقای هاشمی رفسنجانی بود که همه ما را به خنده انداخت.) برگردم به ماجرای محاکمه. . . .
( این یادداشت خواندنی ٬ آموزنده و تاریخی روحانی عدالتخواه را در ادامه مطلب بخوانید :)
اشاره: آنچه پیش رو دارید بخشی از دستنوشتههای آقای جهانشاهی در بازداشتگاه اداره اطلاعات شیراز است: خاطراتی که در سی و هفتمین و سی و هشتمین روز بازداشت انفرادی نوشته شدهاند. این بازداشت مربوط به قبل از محکومیت ایشان است. حجتالاسلام جهانشاهی دوران محکومیت خود را در زندان اوین تهران گذراند و یکی دو روز مانده به نوروز ۸۸ با دستور مستقیم رهبر انقلاب آزاد شد. کاری که به محکومیت آقای جهانشاهی منجر شده بود عبارت بود از راهپیمایی از سیرجان به سمت تهران در اعتراض به زمینخواری در سیرجان.
الان حدود ساعت هفت صبح می باشد و در هواخوری بازداشتگاه میباشم. شنبه 26/5/87 (سی و هفتمین روز). از چند روز قبل منتظر بودم وقتی به هواخوری میآیم، احادیثی را که از حضرت علی علیه السلام بر روی دربهای اینجا نوشته شده است، بهعنوان یادبودی از ایام یادداشت کنم و امروز این توفیق حاصل شد. درب اول: «مومن نگاهش عبرت است و سکوتش فکرت، چون لب گشاید ذکر گوید، چون...»
(داشتم مینوشتم که مامور زندان آمد و آینه و قیچی آورد تا محاسنم را قدری کوتاه کنم. خودم گفته بودم بیاورد. و یک ربع ساعتی که وقت داشتم برای هواخوری به اصلاحات گذشت و نوشتن احادیث به فرصتی دیگر موکول شد.)
یادم میآید سالهای اول طلبگیام در قم رفیقی داشتیم به نام آقای امیرحسینی. بچه تهران بود و سالهاست رفته در همان تهران کار تبلیغی میکند و از او خبری ندارم. او و دوستانش سال سوم طلبگی بودند و ما سال اول بودیم. در مدرسه عترت آلمحمد (صلی الله علیه و آله و سلم) قم.آنها از بچههای جبهه و جنگ بودند و خیلی بامعنویت و باصفا بودند. همان آقای حسینی میگفت علت اینکه متحول شدم و آخرش هم باعث شد به حوزه بیایم، حدیثی بود که بر روی یک تابلوی کوچک در جاده بین دو شهری که تردد میکردم نوشته بود.
حدیث از آقا امام رضا علیهالسلام بود و آن اینکه: «هیچ کاری را بر نماز اول وقت مقدم نکن» (تقریبا به این مضمون. من حدیث را نمیدانم چه بوده. جملهای را که او نقل میکرد نوشتم) خلاصه میگفت هر وقت من از کنار این تابلو رد میشدم خیلی فکر میکردم که چرا باید هیچ کاری بر نماز اول وقت مقدم نشود. حاصل همان تفکرات این شد که من همه چیز را رها کنم و به حوزه علمیه بیایم. (آقای امیر حسینی و آقای سید عبدالوهاب میراشرفی از بچههای خیلی خوب مدرسه عترت بودند که ما کوچکترها آنها را خیلی دوست داشتیم و همواره با دیده احترام به آنها نگاه میکردیم. هر کجا هستند خدا حفظشان کند و در خدمت به اسلام و انقلاب توفیقشان دهد. انشاءالله)
الان حدود ساعت هشت صبح همان شنبه 26/5/87 - چهاردهم شعبانالمعظم 1429 – میباشد که برگشتهام به اتاق انفرادی. سلول انفرادی نمیگویم چون تصور من این است که سلول به جایی کوچکتر از اینجا گفته میشود. اتاقی که من تاکنون سی و هفت روز را در آن گذراندم ابعاد و برخی مشخصاتش چنین است: دو متر عرض دارد، هفت متر طول و حدود سه و نیم متر هم ارتفاع دارد. یک متر اولش فرش ندارد و جایی است برای گذاشتن کفش و سطل آشغال و سطل نون خشک و جارو. بعد از آن یک موکت سبزرنگ میباشد. بالای این قسمت چیزی شبیه پنجره قرار دارد که حدودا میشود موقعیت خورشید را از روی آن تشخیص داد. دیوارها تا ارتفاع یک متری سنگ هستند و در کل مکان تمیزی است.
همان روز اول سه عدد پتو دادند. وسائلی که اینجاست: قرآن و مفاتیح و چند جلد کتاب و یک کلمن کوچک برای یخ -که هر روز می آورند - و سفره کوچکی برای نان و تشتی بزرگ برای شستن لباس. روزها معمولا به یکی از این امور میگذرد: استراحت، نماز و قرآن و مفاتیح، قدری مطالعه و قدری تفکر، صبحانه و نهار و شام و دوش گرفتن و لباس شستن. این چند روز که قلم و کاغذ به دستم افتاد هر وقت حوصله و حس و حالی باشد چند دقیقهای به نوشتن میگذرد. در مورد هواخوری عرض کنم که دوستان اینجا (ماموران بازداشتگاه) هر روز میآیند و پیشنهاد رفتن به هواخوری را میدهند. ولی اکثر اوقات من نمیروم چون برایم اینجا و آنجا فرقی ندارد. (هواخوری هم تنها هستی) اخلاق و رفتار افرادی که در این بازداشتگاه مشغول خدمتاند روی هم رفته خیلی خوب است و بجز یکی دو مورد در همان روزهای اول، هیچ مشکلی با هم نداشتهایم.
البته از مجموع هفت، هشت نفرشان چهار پنج نفرشان خیلی خوشاخلاقتر و بهترند؛ بطوری که من با آنها احساس دوستی و محبت میکنم و همچنان این نکته را خطاب به همه عزیزانی که در چنین مکانهایی خدمت میکنند عرض کنم که افراد زندانی اولا اسیر دست شما هستند و ثانیا قدری دلتنگ و دلشکسته و تحقیر شدهاند و ثالثا به شماها بهعنوان نیروهای انقلاب و اسلام نگاه میکنند و هر رفتاری از شما - خوب یا بد- ببینند، به حساب اسلام و انقلاب و نیروهای حزبالله میگذارند. لذا نظر بنده این است که اگر یک ذره محبت از طرف شما ببینند تاثیرش در جذب به اسلام و انقلاب از صد منبر من روحانی بیشتر است. از این حرفها که بگذریم اگر بخواهم خلاصهای از اتفاقات سی و هفت روز گذشته را بنویسم از این قرار است:
عصر پنج شنبه بیست و چهارم تیرماه ۸۷ لحظه ورود بنده به این اتاق بود و اولین شامی که مهمان برادران اطلاعات شیراز بودیم، نان وپنیر و طالبی بود که هر شب جمعه تکرار میشود. شب جمعه دعای کمیل و صبح جمعه دعای ندبه و عصر جمعه به یاد بچههای سیرجان که عصرهای جمعه دعای «اللهم عرفنی نفسک...» را که دعایی است اواخر مفاتیح تحت عنوان «دعا در غیبت امام زمان ارواحنا فداه» میخوانند، خواندم و همان عصر جمعه اول، اولین دیدار ما با دادستان ویژه روحانیت شیراز بود. در بین راه که مرا از بازداشتگاه به دادسرای ویژه روحانیت میبردند یکی از برادران مامور از من پرسید مهمترین تجربه زندگیات چیست. گفتم مهمترین تجربه من این است که اگر تقوای انسان از قدرتش بیشتر باشد به مردم خدمت میکند و اگر قدرت آدم از تقوایش بیشتر باشد به مردم ظلم میکند. گفت اینکه سیاسی شد؛ گفتم سیاسی نیست. (چون قبلش گفته بود سیاسی نباشد.)
اولین برخورد دادستان ویژه روحانیت شیراز (آقای نعمتاللهی) با من بسیار خوب بود. روبوسی کرد و خیلی تحویل گرفت و من در چند برخوردی که با او داشتم، از او خیلی راضی بودم و او را دوست میداشتم. حتی قصد داشتم هر حکمی علیه من دهد ناراحت نشوم و از بزرگواری و مهربانی و تواضع آقای دادستان نزد دیگران تعریف کنم و حتی میگفتم ای کاش ایشان به جای دادستان قم بود ولی از روزی که یکی از همکارانش آمد و اینجا و حکم مرا اعلام کرد، بسیار از او و از همه کسانی که در صدور این حکم نقش داشتهاند ناراحت شدهام. البته ناراحتی من از این نیست که چرا علیه من حکم شده - کم یا زیاد- بلکه ناراحتی و خشم و عصبانیت من وقتی حاصل شد که دیدم نوع احکام صادره بگونه ایست که مهمترین ویژگی آنها، حمایت از دزدان بیت المالی است که من حداقل دو سال است تلاش میکنم به هر نحوی شده قوه قضائیه و سایر مسئولین نظارتی و بازرسی کشور را متوجه آنان کنم و حالا میبینم قوه قضائیه و دادگاه ویژه روحانیت بجای برخورد با آنها با من برخورد میکنند و دست آنها را باز میگذارند. در این موضوع در مباحث بعدی بیشتر خواهم گفت- ان شاءالله.
حکایتی یادم آمد که نقل آن بیمناسبت نیست. میگویند شخصی وارد روستایی شد. زمستان بود و کوچهها یخ زده بودند و سنگها در لابلای یخها گیر کرده بودند. در این هنگام سگهای روستا به او حمله ور شدند. هر چه خواست سنگی بردارد و از خود دفاع کند، نتوانست. گفت لعنت بر این مردم که سگهایشان را رها کردهاند و سنگهایشان را بستهاند. عصبانیت بنده هم از این بود که میدیدم سنگها را میبندند و سگها را رها کردهاند. بگذرم و برگردم به وقایع روزهای قبل.
دومین دیدار ما، یعنی من و آقای دادستان، در روز سهشنبه همان هفته اول بود. در این دو دیدار اولا من به عنوان اعتراض نسبت به نوع رفتار و نوع برخورد دادگاه ویژه با مسئله پیادهروی من در جواب سوالات آنها هیچ مطلبی نمینوشتم و هیچ چیز را امضا نکردم و البته این امتناع تاکنون ادامه دارد. چرا که معتقد بودم بجای دستگیری و برخورد قهرآمیز میبایست مسئولین مربوط میآمدند و مشکل را حل میکردند. بالاخره ما دو سال است که پیگیر موضوع زمین خواری های سیرجان هستیم و در حرکت اخیر بهعنوان دادخواهی به سمت مسئولین تهران میرفتم. انصاف نبود که با کسی که به قصد دادخواهی به سوی شما میآید چنین برخوردی داشته باشید. از این جهت من تاکنون به اصل دستگیری و محاکمه و این شیوه برخورد آنها با مسئله، اعتراض دارم و لذا به قول معروف تاکنون تمکین نکردهام و با آقایان راه نیامدهام و این دستگیری و محاکمه را به رسمیت نشناختهام. البته، آنها هم کار خودشان را میکنند و منتظر تمکین و بهرسمیتشناختن من نمیمانند ولی من هم به وظیفه خودم عمل میکنم و آنها به وظیفه خودشان.
خلاصه در این جلساتی که قبل از جلسه محاکمه با آقای دادستان داشتیم حرف آنها این بود که یک نفر به عنوان ضامن و کفیل بجای خودم معرفی کنم و برگردم سیرجان (این حداقل خواسته آنها بود). حرف من این بود که چرا مرا دستگیر کردهاید؟ اول مرا آزاد کنید، بعد با هم سر حل مسئله گفتوگو میکنیم. نه ما کوتاه آمدیم و نه آنها. تا روزی که جلسه محاکمه برگزار شد یعنی12/5/87 که ساعت شش عصر محاکمه شروع شد و تا ساعت ده شب ادامه پیدا کرد و البته به همراه نماز مغرب و عشا. بعد از جلسه محاکمه ضیافت شامی بود که احتمالا به افتخار بنده ترتیب داده بودند.
قبل از اینکه بعضی نکات راجع به جلسه محاکمه را بگویم یادم آمد به نکتهای دیگر. در یکی از همان جلسات با آقای دادستان، یکی از کارمندان اینجا یا آنجا (اینجا یعنی بازداشتگاه اطلاعات شیراز و آنجا یعنی دادسرای ویژه روحانیت. البته من بعضی قضایا را مبهم میگذارم تا برای کسی دردسر درست نشود. این نوشتهها را دوستان (ماموران اطلاعات) نیز خواهند خواند. چرا که شرط کردهاند یک نسخه از آن را به آنان هم بدهم.) خلاصه یکی از کارمندان اینجا یا آنجا در حضور دادستان، حرکت مرا محکوم میکرد و حرف دادستان را تایید می کرد ولی بعدا به من گفت: «وقتی در روزنامهها موضوع شما را خواندم به خودم گفتم اگر در مملکت یک مرد باشه همینه.» منظورم از نقل این جریان غیر از حدیث نفس، مطلب دیگری نیز هست و آن اینکه برداشت من از مجموع رفتارهای مسئولین و غیرمسئولین در اینگونه مسائل این است که آنچه اقتضای شغلی افراد است تا آنچه که نظر واقعی خود آنهاست، در بسیاری موارد فرق دارد. به تعبیر دیگر، در همین موضوع ما، خیلی افراد هستند که ته دلشان کار ما را تحسین می کنند و میگویند آره باید جلوی این دزدهای پدرسوخته را گرفت؛ اما همین افراد وقتی ملاحظه مصلحتهای شغلی و سیستمی را که در آن قرار دارند، میکنند بهگونهای دیگر فکر میکنند و حرف دیگری میزنند؛ تا مافوقشان چه بگوید و چه بپسندد.
شبیه این مطلب، گفته یکی دیگر از کارمندان اینجا یا آنجا بود که میگفت: «شما باید مدتی بیایید در شیراز هم زندگی کنی» که من در جوابش گفتم: «خود شیرازیها باید همت کنند من چکارهام.» میخواهم بگویم حتی خیلی از مسئولین و کارکنان دولتی نیز دلشان برای عدالتخواهی تنگ است. بهطوری که آرزو میکنند ای کاش مثل منی که خیلی حقیر و کوچکم در شیراز بودم تا شاید عدالتخواهی کنم. (قحطی عدالتخواهان را ببین!)
قرار بود فقط یک نکته بگویم ولی نکته دیگری هم از همان اولین جلسه با آقای دادستان به یادم آمد که خالی از لطف نیست. من بودم و آقای دادستان و یک نفر دیگر. او داشت با من بحث میکرد که «فلان آقا را قبول داری؟ اگر به تو بگوید کار شما اشتباه است دست برمیداری؟...» همین طور یکی دو نفر را اسم برد تا رسید به این که گفت: «آقای هاشمی رفسنجانی را قبول داری؟» همینکه این حرف را زد، چند لحظه همگی سکوت کردیم و بعد از آن چند لحظه، هر سه نفرمان (یعنی من و او و آقای دادستان) با هم زدیم زیر خنده؛ نمیدانم چرا! (الان - ا/5/88- میگویم که شاید رابطه محکم عدالتخواهی با آقای هاشمی رفسنجانی بود که همه ما را به خنده انداخت.) برگردم به ماجرای محاکمه.
صبح شنبه 12/5/87 که عصرش جلسه محاکمه بود ابتدا مرا بردند پزشکی قانونی و بالاخره رفتیم به خدمت یک خانم روانپزشک. خانم دکتر پرسید مشکل چیه؟ گفتم نمیدانم من داشتم از سیرجان با پای پیاده میرفتم تهران مرا دستگیر کردند و آوردند اینجا. گفت: مگر پیادهروی جرم است؟ گفتم نمی دانم از دادگاه ویژه روحانیت شیراز بپرس. متوجه شد ماجرا چیست. گفت برای چه میرفتی تهران؟ گفتم برای دادخواهی. گفت: دادت را گرفتی؟ گفتم آره اینجوری و اشاره کردم به وضعیتی که دارم. خندید. خانم دکتر هم به ریش ما میخندد چه رسد به زمینخوارهای سیرجانی... دست دادگاه ویژه روحانیت درد نکند و باز هم باید یاد کنم از آن بیچاره مفلوک که می گفت: «سنگها را بسته اند و سگ ها را رها کردهاند.»
از قبیله خورشید
چهلمین روز ارتحال خادم جوان اهل بیت ، مداح و پاسدار حریم دلدادگی ٬ مهندس سید سجاد مشهدسری فرا رسید . روز رحلتش متنی را نوشتم که به اجزای کلماتش ایمان دارم . این متن را در ادامه خواهید خواند . به همراه تعداد کمی از خاطرات این دلاور مازندرانی که زحمت جمع آوری و ثبت آن را دوست خوبم آقا مقداد گرگانی کشید و من بی یا با اجازه او ! خاطراتش را بازنویسی کردم . قرار بود یادنامه مفصلی از او منتشر شود که نشد . این خاطرات مختصر ٬ کوتاه و گذرا نشان خواهد داد طریقت عاشقی ، هیچ کجای تاریخ ، انتها ندارد . عطر کربلا ٬ تا ابد از چشمه دل قبیله خورشید خواهد جوشید .
از قبیله خورشید
این که اهل بیت به آدم آبرو می دهند یعنی این .
یعنی جوان بیست و اندی ساله ای در راه قم تصادف کند و میهمان عمه سادات شود . خیلی ها که فقط سلام و علیکی با او داشته اند هم به تکاپو بیفتند و گوشه ای از کارها را به عهده بگیرند و فرسخ ها دورتر از دیار و خانواده اش او را غسل و کفن کنند ، برایش نماز بخوانند و دور ضریح بانوی عشق ، طوافش دهند و بعد تا شهر خود بدرقه اش کنند .
بچه هیئتی های مازندران ، سید حسین مشهدسری را خوب می شناسند . یادگاری به جامانده از خطه جهاد و شهادت که عمرش را وقف نوکری اهل بیت علیهم السلام کرده است . بچه هایش را هم خادم این آستان نمود . حالا سید سجادش در سال های جوانی رخت سفر بست و میهمان خوان کرامت گردید .
امام حسین که به آدم آبرو بدهد این گونه می شود که در شهر غریب و در غیاب خانواده هم عده ای پرشور و حال جمع می شوند و برای مسافر جوان کوی وصال ، ساعت ها نوحه می خوانند و اشک می ریزند .
حضور تاریخی خیل مشایعت کنندگان این محب اهل بیت علیهم السلام در شهر خود نیز نشان داد هر که به منبع فیض آل الله وصل شود حتی اگر جوانی نورس باشد قدر و منزلتی به بلندای مقام سالکان الی الله خواهد داشت .
راستی حاج حسین ، روضه های علی اکبر را طور دیگری می خواند ؛ این طور نیست ؟! نمی دانیم از این پس او این بیت را چگونه خواهد خواند :
داغی که حسین از غم اکبر به جگر داشت
جز خالق اکبر ز دل او که خبر داشت
شادی روحش صلوات
1- داشت به ندیدنش عادت می کرد .
سیزده ماه بعد از تولدش تازه از جبهه برگشت . کودک ، پدر را نمی شناخت . غریبی می کرد .
2- بیست سال بیشتر است . هر سال مولودی امام حسین علیه السلام منزلشان غوغایی است . از همان کودکی با این فضا انس گرفت . دوست داشت کمک کند .
پابه پای پدر از این مجلس به آن مجلس می رفت . زبان که باز کرده بود "حسین" جزو اولین کلماتش بود .
3- هفت هشت سالش بود که مداحی را شروع کرد . طبع بزرگی داشت . با همان سنش می ایستاد وسط . دوست داشت میدان داری کند .
4- کافی بود یک بار دستت را نگاه کند تا خودش یاد بگیرد . وسائل خانه که جای خود دارد . دبستانی بود که ماشین تعمیر می کرد . مهارتش مکانیک ها را به تعجب و تحسین وامی داشت .
5- ته دلم گفتم این همه مهندس با تجربه آمدند و گفتند نمی شود . آن وقت این یک الف بچه . . . ! دلم نیامد نه بگویم . آن قدر تلاش کرد تا بالاخره دیوار سنگی را با آن قطر و ضخامت به زانو درآورد و حفره ای را برای تهویه ایجاد کرد . با ناباوری تشویقش کردم . کارش که تمام شد از حال رفت . تازه فهمیدم در تب سختی می سوخت اما به روی خودش نمی آورد .
6- استاد شرط گذاشته بود در ازای لغو امتحان کتبی ، قطعات موتور قایق تندرو را تا آخر وقت سرهم کنند و در آب استارت بزنند.
هفت صبح کار شروع شد . سید سجاد شد سرگروه دانشجوها . ده صبح استاد آمد برای سرکشی . دید همه بیکار نشسته اند . خواست نصیحتشان کند . دید موتور آماده اشت . امتحان کرد مشکلی نبود . به همه نمره قبولی داد .
مسئولان دانشگاه ، مهارت سید سجاد را که دیدند کمتر به او مرخصی می دادند .
7- بعضی ها مهارتش را که در مداحی می دیدند به پدرش می گفتند خوب به او یاد دادی ! در صورتی که خیلی از فنونی که به کار می بست را با استعداد خودش یاد گرفته بود .
8- پیشکسوت ها را که می دید خودش را نشان نمی داد . خود آنها که اصرار می کردند شاید چند دقیقه ای می خواند .
9- مداحی اش گل کرده بود . این طرف و آن طرف می آمدند دنبالش . در این سن و سال ، کمتر کسی است از شهرت بدش بیاید . با این حال خیلی وقت ها مجالس ده بیست نفری را به محافل چند هزار نفره تهران و جاهای دیگر ترجیح می داد .
10- از من بهتر می خواند . هفده ماه از من کوچک تر بود . خیلی وقت ها جایی دعوتش می کردند مرا هم با خود می برد . فکر می کردند راننده اش هستم ! اول مجلس ، میکرفون را می داد دست من . آخرش هم من باید روضه را تمام می کردم . فقط به احترام همان چند ماه .
11- هم شکل و قیافه اش و هم رفتارش شبیه شهدا بود . هر کس با هر اخلاقی که او را می دید در همان برخورد اول شیفته اش می شد . وسط جاده ، بنزین تمام کرد . موتورش را زد کناری و رفت به یکی از تعمیرگاه ها . صاحب مغازه به شوخی گفت : از جبهه رسیدی یا داری برمی گردی ؟! سید خندید و گفت : هیچ کدام . از چابکسر دارم میروم بابل .
جند دقیقه بعد او را تا موتورش بدرقه کرد و پولی نگرفت . گفت : فدای ریش خوشگلت !
12- مهمان بزرگی بود که به شمال آمده بود . برایش امکانات زیادی فراهم بود . با سید سجاد که آشنا شد ترجیح داد ویلا و غذاها و تشریفات را کنار بگذارد . نان و پنیر بخورد اما هم نشینی با او را از دست ندهد .
13- هر چیزی که داشت انگار با رفقایش شریک بود . همه امکاناتش را بی توقع در اختیار آنها قرار می داد . اگر دوستانش مجلسی مثل عروسی و . . . داشتند کسی که او را نمی شناخت فکر می کرد استخدامش کرده اند برای همین کار !!
14- انرژی اش تمامی نداشت انگار . پای اهل بیت و شهدا که وسط بود تا صبح می ایستاد . دوست داشت مجالس مذهبی ، شکوه بیشتری داشته باشد .
15- همتش در کارهای خیر ، حرف نداشت . خسته نمی شد . دلش می خواست کارهای بزرگی انجام داد .می دانست که می تواند . می گفتند اگر بگذارند مقبره سعیدالعلماء را رونقی خواهم داد .
16- می گفت خودم را طوری بار آورده ام که اگر ولی فقیه بگوید بمیر ، آماده جان دادن هستم .
17- به بچه های نیروی انتظامی می گفت اگر نمی توانید اجازه بدهید من کمک می کنم . هفده هجده سالش بود . شب چهارشنبه سوری آمده بود مقابله با اوباش . آخرش هم چاقویی به او خورد که تا سه چهار سانتی متر اطراف مهره های کمرش را شکافت . دکتر ها می گفتند یک سانت این طرف تر قطع نخاع می شد . با آن همه درد روی ویلچر ، مادر را که دید سعی کرد فقط بخندد . نمی خواست ناراحتی او را ببیند .
18- کنتر پرید . رفت درستش کند . دچار برق گرفتگی شد . پیش چشمان پدر از درد به خود می پیچید . کسی جز ذکر یازهرا از او نشنید .
19- بیماری سختی داشت که منجر به آسیب دیدن کبدش شده بود . وقتی بستری اش کردیم دکترها با تعجب می گفتند او الان وضع بسیار بدی دارد . چه طور می گوید درد ندارم ؟!
20- گاه و بیگاه دوستانش می آمدند دنبالش . یک بار روی موتورهایشان که نشسته بودند از پشت سر نگاهشان کردم . دلم لرزید . صحنه ای از فیلم خداحافظ رفیق در ذهنم تداعی شد . احساس کردم شهدا آمده اند سید سجاد را بین خودشان جا داده اند و تا بهشت بدرقه اش می کنند .
21- سال اول دانشگاه ، به این راحتی به کسی مرخصی نمی دادند . دلش طاقت نیاورد . زمین و زمان را به هم جور کرد . همان سال ، سیزده بار رفت مشهد پابوس آقا .
22- محل کارش ماهشهر بود . حرکتش را طوری تنظیم می کرد که زیارت حضرت معصومه را از دست ندهد .
23- دوستان طلبه اصرار داشتند تا این جا که آمده حیف است همین طوری برگردد . او جوانی اش را به پای اهل بیت گذاشته . اصرارشان نتیجه داد . تلفنی از خانواده اش اجازه گرفتند .
روبه روی ضریح حضرت معصومه ، روضه وداع چه صفایی داشت .
24- شاید خودش این گونه می خواست . زنده که بود طاقت نداشت ناراحتی پدر و مادر را ببیند . خوبی غسل دادن پیکرش در قم این بود که دیگر خانواده ، سر و صورت غرق به خونش را ندیدند .
۲۵ - می گفتم : چرا زن نمی بری . می خندید . می گفت : زود است هنوز .
تو عروسی من سنگ تمام گذاشت . گفتم : حتماَ جبران می کنم . منتظر بودم آن روز فرا برسد . اما به جای عروسی . . . نمی دانستم سجاد را من باید از قم تا بابل ببرم .توی سرخانه کنار جسم خونینش چه سخت گذشت .
۲۶- همه طیفی آمده بودند . انگار بزرگ قومشان را از دست داده اند . از هر سنی . با هر تیپ و قیافه ای . گریه ها قطع نمی شد . یکی بود که با دیگران تفاوت بیشتری داشت . سعی می کرد مرتب و منظم راه برود . طاقتش که طاق می شد ، اشک ها را با کرواتش پاک می کرد .
2۷- چیزی که بیشتر از همه آزارش می داد ، اختلاف بین بچه مذهبی ها بود . تلاش می کرد کدورتی بین دوستان نباشد . تشییع جنازه اش از این نظر هم دیدنی بود . خیلی ها بعد مدت ها جدایی ، هم دیگر را در آغوش می کشیدند و اشک می ریختند . انگار اصلاَ کدورتی بینشان وجود نداشت .
2۸- تشییع جنازه اش برکت زیادی داشت . شور و حالی در شهر ایجاد شد . هم سن و سال هایش فهمیدند که اگر به آستان اهل بیت وصل باشی در جوانی هم می توانی چنین جایگاهی را در دل مردم داشته باشی .
2۹- روضه های پدر دیدنی بود و دیدنی تر از آن ، صبوری اش . باید به ندیدنش عادت می کرد .
خاطراتی از: پدر ٬ برادر و بستگان آن مرحوم و حاج احمد مهام٬ احمد محبوبی٬ محمد صادق آقاپور ٬ محمدزمان یعقوبی٬ هادی . . . . حسین حسین زاده نوری و ... .
حاشیه های آخرین سخنرانی ریاست عدلیه
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت 1389 ساعت 0:48 شماره پست: 427
رئیس قوه قضائیه : در برخورد با سران فتنه ، امروز و فردا نمی کنیم
اشک آتش : این سال و آن سال چطور ؟!
رئیس قوه قضا : تمام قد از دولت و مجلس حمایت می کنیم .
اشک آتش : تشخیص مصلحت را یادتان رفت !
رئیس قوه : با پیامک های مخرب برخورد خواهیم کرد .
اشک آتش : بروید سراغ دانه درشت ها . جلوی پیام های مخرب را بگیرید !
رئیس : همه ایرانی ها از نظر ما مساوی هستند .
اشک آتش : بنده هم با شما موافقم . فتنه گران اقتصادی و سیاسی ، انگلیسی تبار هستند !!
همان بزرگوار : من هم به دادگاهی شدن رسانه های انقلابی با شکایت فتنه گران معترض بودم .
اشک آتش : می گفتید ما به گوش مسئولین می رساندیم !
استغفرالله ...خدایا این دفعه را ببخش !!
ایران: انتشار خبر قهرمانی "ارغوان رضایی"، تنیس باز ایرانیالاصل در تورنمنت معتبر مادرید با واکنش منفی مخالفان جمهوری اسلامی ایران روبرو شده است.
پس از پیروزی خانم ارغوان رضایی در مقابل حریف صاحب نام آمریکایی خود در مسابقات جهانی اسپانیا، تعدادی از کاربران سایت ضدانقلاب "بالاترین"، یکدیگر را به مراجعه به سایت شخصی خانم رضایی و درج مطالب توهینآمیز تشویق کردند. این افراد، حمایت ارغوان رضایی از دکتر احمدینژاد در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته را دلیل خود برای فحاشی به وی اعلام کردهاند.
این افراد با ارسال ایمیلهایی به یکدیگر، از هم میخواهند که به سایت شخصی خانم رضایی مراجعه کنند و به او توهین کنند.
توهین کاربران بالاترین به ارغوان رضایی به خاطر حمایت از رئیس جمهور
گفتنی است خانم رضایی، سال گذشته و به هنگام حضور در همایشی که برای جمعی از ایرانیان خارج از کشور با حضور رئیسجمهور برگزار شد، راکت تنیس خود را به نشانه علاقه به مواضع عزتمندانه دکتر احمدینژاد و آنچه وی "سربلندی ایران در جهان به خاطر سخنان شجاعانه رئیس جمهور" نامید، به احمدینژاد اهدا کرد.
فحاشی به قهرمانان به خاطر حمایت از رئیسجمهور
ماجرای توهین به ورزشکاران و قهرمانان ایران که نسبت به رئیس جمهور ابراز علاقه کردهاند، به ارغوان رضایی ختم نمیشود.
چند ماه پیش و پس از آنکه "حمید سوریان"، کشتیگیر تیم ملی ایران موفق به کسب مدال طلای مسابقات جهانی شد، وی مدال خود را به پاس تقدیر از مواضع شجاعانه دکتر احمدینژاد در سازمان ملل به او تقدیم کرد.
این موضوع هم به مذاق "بالاترینیها" خوش نیامد و با فحاشی گسترده، نسبت به این اقدام سوریان واکنش نشان دادند.
هاشمی : امام اشتباه کرد !
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هفتم اردیبهشت 1389 ساعت 8:52 شماره پست: 425
س . حضرت امام (ره) تسخیر لانه جاسوسی را انقلاب دوم معرفی کردند . تلقی شما از این عبارت چیست ؟
ج . چون بنای ما همیشه این بود که مرید و تابع امام باشیم ٬ به خودمان اجازه نمی دادیم در نظرات امام شک کنیم . ما از نظرات امام خیلی برکات دیدیم . جاهایی بود که ایشان تصمیمی می گرفتند و ما نمی فهمیدیم . بعد می دیدیم که حق با ایشان است . معمولا وقتی ایشان چیزی می گفتند ٬ ما قلبا اطاعت می کردیم . . . .
س . و بعدا هم معلوم می شد تصمیم ایشان درست بود .
ج . همیشه این گونه نبود . مثلا در قضیه جلوگیری از نامزدی شهید بهشتی ٬ ما خیلی مخالف بودیم ولی آخر هم قانع نشدیم ٬ با این وجود به دستور ایشان عمل کردیم و مطیع هم بودیم . اما هنوز فکر می کنیم که اشتباه بود !!
---------------------------
آن چه خواندید برگرفته از صفحه ۴۲ و ۴۳ کتاب بی پرده باهاشمی رفسنجانی مصاحبه قدرت الله رحمانی با ایشان بود که در سال ۱۳۸۲ توسط انتشارات کیهان عرضه شد .
نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که برکت داشتن تصمیم امام و عدم فهم مصالح مورد نظر ایشان توسط آقای هاشمی فقط در مواقعی است که خود هاشمی آن را بفهمد !! حالا معلوم نیست با اشتباه خواندن نظر امام برای چه گفته در تصمیمات امام شک نمی کرده و فهم خود را از درک آن عاجز می دانسته است ؟!
گذشته از این تناقض گفتاری که اعتقاد اکبر هاشمی به تصمیمات سلیقه ای خود را بر ملا می سازد باید جمله آخر ایشان را بیشتر مورد توجه قرار داد . به راستی اگر در همان سال ۸۲ کس دیگری غیر از جناب هاشمی جرات پیدا می کرد و برخی تصمیمات امام را بنا به فهم خود اشتباه می خواند چند راهپیمایی بر ضدش شکل می گرفت و چه تعداد مقاله و کتاب در رد اظهاراتش نوشته می شد ؟
قالیباف و تجربه رضایی !
بعد از استقبال چشمگیر از فیلم اخراجی ها محسن رضایی جزو معدود سردارانی بود که به شدت از این فیلم به دفاع پرداخت و حتی یک انتقاد نیز به آن وارد نکرد . وی از جایگاه دبیری تشخیص مصلحت خود را به سالن های نمایش می رساند و در جمع حضار با آب و تاب از داستان فیلم تعریف می نمود . محسن رضایی جمله معروفی داشت که اخراجی ها جعبه سیاه جنگ بود !! به به و چه چه های مکرر و غیر عادی رضایی برخی از ناظران را بااین پرسش مواجه ساخت که چرا در طول نزدیک به سه دهه هیچ گاه رضایی یادی از سینمای مظلوم جنگ نمی نمود ؟ آیا آثار هنرمندانی چون حاتمی کیا و تبریزی و شورجه و طالبی و لطفی و . . . ارزش یک دست مریزاد نداشت ؟ وبلاگ های زنجیره ای ده نمکی نیز با الفاظ و القاب پر رنگ و لعابی به ستایش فرمانده بی مثال !! جنگ می پرداختند . ده نمکی از رانت های سیاسی نظامی رضایی برای استمرار فعالیت های خود بهترین سود را برد . انتخابات دهم که از راه رسید رضایی تقاضای مشروع ! خود را از ده نمکی مطرح ساخت . ده نمکی اما بهانه آورد که در تولید مستند تبلیغی تبحری ندارد . دو سه روزی نگذشت که شاه مسعود قصه ما دلیری به خرج داد و با اعلام موضع رسمی خود نشان داد که تا کنون توانسته است در بزنگاه های تاریخ ٬ خط اصیل اسلام انقلابی را به درستی تشخیص دهد . از آن پس البته برخی از وبلاگ های دوستان ٬ رضایی را مذل المسلمین ! نام می نهادند و . . ..
باقر قالیباف امروز همان را ه را در پیش گرفته است . کمک های آشکار و پنهان او و مجموعه همراهش به بهانه های مختلف همچون ساخت مجموعه دارا و ندار - که معلوم نیست چه ربطی به شهرداری داشت ـ از نظرها مخفی نماند و سرانجام سایت جهان بخشی از آن را افشا کرد .
ضرغامی نیز که ید طولایی در رقابت با شهرداری برای تجلیل از ورزشکاران و فرهیختگان و . . . داشته است خود را از ماجرا دور نگاه نداشته است . الطاف او بارها شامل ده نمکی گردیده تا جایی که در نوروز امسال داد برخی از وبلاگ های حامی مسعود را نیز در آورد . گفتنی است اوج شهرت ده نمکی در زمان انتشار نشریه جبهه بود که ساختمان آن در خیابان نوفل لوشاتو ٬ ملکی متعلق به عزت الله ضرغامی بوده است .
دیشب مادر تا صبح نخوابید از درد پهلو
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم اردیبهشت 1389 ساعت 17:17 شماره پست: 423
الا بذکر الله تطمئن القلوب
خورشید امید ما شده همرنگ غروب
از بس نرم بود ، خوابش برد . بیدار که شد احساس کرد دارد زیر آب خفه می شود . شنید : این جا که خوابت برد وسط معرکه بود . درست وسط میدان . میدان جنگ نرم .
فوری / اختصاصی اشک آتش :
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم اردیبهشت 1389 ساعت 4:29 شماره پست: 421
جمعی از طلاب و فضلای حوزه علمیه قم درصدد هستند با تسلیم شکایت رسمی به مراجع قضایی ، حجت الاسلام محسنی اژه ای را به محاکمه بکشانند . این افراد معتقدند دادستان کل کشور بر خلاف تعهدات شرعی و قانونی خود به عنوان امین قانون در رسیدگی به جرایم سران فتنه اهمال ورزیده و از انچام وظایف قانونی خود سرباز زده است . بر این اساس استمرار خط فتنه و تحرکات منافقانه عناصر داخلی ضد انقلاب از قصور برخی مسئولان قضایی نشأت گرفته و زمینه ساز دلگرمی بدخواهان و تقویت روحیه معاندان گردیده است تا آن جا که متدینین جامعه ، ناباورانه شاهد بیان و رفتار طلبکارانه سران کودتا و محاربان قانون شکن نسبت به نظام مقدس اسلامی می باشند .
رفتار سلیقه ای قوه قضائیه در بی توجهی به شکایات متعدد مردم و عدم صدور حکم جلب و پیگرد قانونی برای چهره های سرشناس آشوب های اخیر که با رفتار ننگین و تهمت های ناروای خود باعث حرمت شکنی انقلاب و بسیج جبهه سیاه کفر و نفاق بر ضد ملت انقلابی ایران گردیده و خسارت های معنوی و مادی بسیاری را بر پیکره انقلاب اسلامی تحمیل کرده اند جمعی از طلاب و فضلای حوزه علمیه قم را بر آن داشته است تا به زودی نسبت به تنظیم شکایت از مسئولان قوه قضایی در محاکم قانونی اقدام نمایند .
نامه ای بدون سلام و والسلام به امام خمینی !!
متن کامل نامه هاشمی به امام خمینی در 25 بهمن 59 :
بسماللهالرحمنالرحیم
امام و رهبر و مرجع تقلید عزیز و معظم
به نظر میرسد در ملاقاتهای معمولی، به خاطر کارهای زیاد و خستگی جنابعالی، فرصت کافی برای طرح و بحث مطالبی اساسی که داریم به دست نمیآید، ناچار چیزهائی که تذکرش را وظیفه تشخیص میدهم تحت عنوان: «النصیحه لائمه المؤمنین» در این نامه بنویسم؛ خواهش میکنم توجه فرمائید و در ملاقات بعدی جواب لطف کنید:
۱- یکسال پیش پس از انتخابات ریاست جمهوری نامهای به خدمتتان نوشتیم که نسخهای از آن ضمیمه این نامه است. شما در بیمارستان قلب بستری بودید و ملاحظه حال شما مانع تقدیم نامه گردید، خواهش دارم، اول نامه را ملاحظه نمائید و سپس این یکی را.
۲- احساس میکنم که روابط و ملاقاتهای ما با جنابعالی، صورت تشریفاتی به خود میگیرد و محدودیتهایی در طرح و بحث مطالب –من جمله خوف از اینکه جنابعالی موضعگیری سیاسی و رقابت تلقی کنید- به وجود آمده و من خائفم که این حالت خسارت بار باشد.
۳- تبلیغات متمرکز مخالفان –که از مقام رسمی و تریبونهای رسمی در رُل مخالف و اقلیت سخن میگویند- و نصایح کلی و عام جنابعالی و سکوت و ملاحظات ما که علل موضعگیریها را روشن نکردهایم، وضعی به وجود آورده که خیلیها خیال میکنند ما و طرف ما بر سر قدرت اختلاف داریم و دو طرف را متساویاً مقصر یا قاصر یا ... میدانند. ما برای حفظ آرامش نمیتوانیم مطالب واقعی خودمان را بگوئیم و جنابعالی هم صلاح ندانستهاید که مردم را از ابهام و تحیر درآورید.
خود شما میدانید که موضع نسبتاً سخت مکتبی امروز ما، دنباله نظرات قاطع شما از اول انقلاب تا به امروز است، بعد از پیروزی معمولاً ما مسامحههائی در اینگونه موارد داشتیم و جنابعالی مخالف بودید، اما نظرات شما را با تعدیلهائی اجرا میکردیم؛ شما اجازه ورود افراد تارکالصلوة یا متظاهر به فسق را در کارهای مهم نمیدادید، شما روزنامه آیندگان و ... تحریم میکردید، شما از حضور زنان بیحجاب در ادارات مانع بودید، شما از وجود موسیقی و زن بیحجاب در رادیو تلویزیون جلوگیری میکردید؟ همینها موارد اختلاف ما با آنها است. آیا رواست که به خاطر اجرای نظرات جنابعالی ما درگیر باشیم و متهم و جنابعالی در مقابل اینها موضع بیطرف بگیرید؟ آیا بیخط بودن و آسایش طلبی را میپسندید؟ البته اگر مصلحت میدانید که مقام رهبری در همین موضع باشد و سربازان خیر و شر جریانات را تحمل کنند، ما از جان و دل حاضر به پذیرش این مصلحت هستیم، ولی لااقل به خود ما بگوئید. آیا رواست که همه گروه دوستان ما به اضافه اکثریت مدرسین و فضلاء قم و ائمه جمعه و جماعات و ... در یک طرف اختلاف و شخص آقای بنی صدر در یک طرف و جنابعالی موضع ناصح بیطرف داشته باشید؟ مردم چه فکر خواهند کرد؟ و بعداً تاریخ چگونه قضاوت میکند؟
۴- ما جایز نمیدانیم که میدان را برای حریف خالی بگذاریم و مثل بعضی از همراهان سابق، قیافه بیطرف بگیریم و به اصطلاح جنت مکان و بیآزار و زاهد جلوه کنیم، به خاطر حفاظت از خط اسلامی انقلاب در صحنه میمانیم و از مشکلات، مخالفتها و تهمتها نمیهراسیم و به صلاحیت رهبری جنابعالی ایمان داریم، ولی تحمل ابهام در نظر رهبر برایمان مشکل است. مگر اینکه بفرمائید، همین ابهام صلاح است. احتمال اینکه این ابهام در رابطه با خطوط سیاسی و فکری جاری و خطی که در ارتش تعقیب میشود، آثار نامطلوبی در تاریخ انقلابمان بگذارد، وادارم کرد به عنوان وظیفه روی این مطالب، صراحت و تأکید داشته باشم و امیدوارم مثل همیشه این جسارت را ببخشید.
۵- قبل از انتخابات ریاست جمهوری، به شما عرض کردیم که بینش آقای بنیصدر مخالف بینش اسلام فقاهتی است که ما برای اجرای آن تلاش میکنیم و اکنون هم بر همان نظر هستیم و شما فرمودید ریاست جمهوری مقام سیاسی است و کاری دستش نیست؛ امروز ملاحظه میفرمائید که چگونه در کار کابینه و ... میتواند کارشکنی کند و چگونه با استفاده از مقام، مجلس و دولت و نهادهای انقلابی را تضعیف میکنند و ما فقط میتوانیم دفاع کنیم؛ چون تضعیف متقابل را با گفتن نواقص رئیس جمهور صلاح نمیدانیم و همان دفاع هم مشاجره تلقی میشود و بحق مورد مخالفت جنابعالی قرار میگیرد و آتش بس میدهید و خودتان هم دفاع لازم را نمیفرمائید که: اختلاف دو بینش است که یک طرف مصداق اسلامش غضنفرپور و سلامتیان و سعید سنجابی و طرف دیگر رجائی و گنابادی و منافی و موسوی و ... میباشند.
۶- در خصوص جنگ و فرماندهی ارتش، مطالب و احتمالات زیادی داریم. فرماندهی به خاطر ناهماهنگی و وحشت از نیروهای خالص اسلامی، مایل است نیروهای غیر اسلامی را در ارتش حاکم کند –که منافع مشترک پیدا کردهاند- و نیروهای خالص دینی را یا منزوی و یا منفصل نماید. خلبان شیرودی که سمبل ایمان و شجاعت و تلاش است، در پادگان ابوذر به من میگفت که امروز ایمان میجنگد نه تخصص و میخواهند دست مؤمنان را کوتاه کنند، ایشان همراه و همرزم خلبان شهید کشوری و خلبان شهید آشوری است. وحشت داشت و به من گفت پیامش را به شما بگویم و ضبط هم شده؛ احتمال اینکه مدیران جنگ به علل سیاسی طالب طولانی شدن جنگ باشند، وجود دارد و این احتمال تکلیفآور است. احتمالاً آقای بنیصدر به منظور تضعیف دولت و شاید –بعضیها هم باشند- برای اجرای منویات آمریکا و ... مخصوصاً کمبود مهمات و اسلحه قابل توجه است. در این مورد لازم است، جنابعالی سریعاً فکری بفرمائید و بهتر است در یک جلسه طولانی و محرمانه با دوستان مورد اعتماد ارتشی نظیر صیاد شیرازی، نامجو، سلیمی، شیرودی و ... با حضور ماها در خدمتتان بحث و تصمیمگیری شود.
۷- ما «حزب جمهوری اسلامی» را با مشورت با شخص جنابعالی و گرفتن قول مساعدت و تأیید غیر مستقیم –من شخصاً در مدرسه علوی با شما در این باره مذاکره کردم- تأسیس کردیم و با توجه به اینکه قانون اساسی، تعداد احزاب را پذیرفته فکر میکنیم یک حزب اسلامی قوی برای تداوم انقلاب و حکومت اسلامی ضرورت دارد و جنابعالی هم روزهای اول در تهران و قم مکرراً تأیید فرمودید –ممکن است فعلاً فراموش کرده باشید- و اکنون اعتبار حزب از نفوذ شما تغذیه میشود –غیر مستقیم- ولی رنگ حمایت از روزهای اول کمتر شده. میل داریم لااقل در جلسات خصوصی نظر صریحی بفرمائید. اگر مایلید ما حزب را کنار بگذاریم، ما را قانع کنید و اگر لازم میدانید که حزب بماند باید جور دیگری عمل بشود و اگر همینگونه که عمل میفرمائید، مصلحت است ما را قانع کنید تا ما هم دوستان حزبی را قانع کنیم.
۸- اینجانب که جنابعالی را مثل جانم دوست دارم و روی زمین کسی را صالحتراز شما سراغ ندارم، گاهی به ذهنم خطور میکند که تبلیغات و ادعاهای دیگران شما را تحت تأثیر قرار داده و قاطعیت و صراحت لازم را –که از ویژگیهای شما در هدایت انقلاب بوده- در موارد فوقالذکر ضعیفتر از گذشته نشان میدهید، بسیاری از مردم هم متحیریند که چرا امام قاطع و صریح در این مسائل سرنوشتساز صراحت ندارد. خدای نخواسته اگر روزی شما نباشید و این تحیر بماند، چه خواهد شد؟ واقعاً و حقاً ما انتظار داریم در مقام رهبری و مرجع تقلید اگر تعدیلی در شیوه حرکت ما لازم میدانید صراحتاً امر بفرمائید که مطیعیم؛ ما انتظار نداریم که نصایح ذووجوهی از رسانههای جمعی بشنویم، احضار کنید و امر بفرمائید.
۹- آخرین مطلب –که در ترتیب مطالب جایش اینجای نامه نیست- اینکه ما پس از پیروزی آقای بنیصدر برای اینکه ایشان خیالش از جانب ما راحت باشد، ایشان را به ریاست شورای انقلاب برگزیدیم و به جنابعالی پیشنهاد نیابت فرماندهی کل قوای ایشان را دادیم که سریعاً تصمیم بگیرند و کار کنند، اما ایشان به اینها هم قانع نشد و مرتباً کمبودها را متوجه ما میکرد و میگفت: « من میخواهم کار کنم ولی نمیگذارند»، در مرکز قدرت بود و دیگران را مقصر معرفی میکرد و امروز هم میبینید نقش اقلیت مخالف را. پس چه باید کرد؟ با سپاس و معذرت.
اکبر هاشمی
۲۵/۱۱/۱۳۵۹
شهید حمید آسنجرانی
جمله ای که در زیر عکسش نوشته شده مربوط به برگه درخواست انتقال پشتیبانی و آماد سپاه اراک هست که در قسمت نظر فرد، این جمله توسط آن شهید نوشته شده بود
"با توجه به علاقه اینجانب به گردان رزم و به خصوص گردان تکاور انشاءالله لباس تکاوری آخرین لباس و کفن اینجانب خواهد بود"
و با این جمله مخالفت خود را جهت انتفال اعلام کرده بود .
آخرین جملات شهید در ساعاتی که هنوز درگیری ادامه داشت از پشت بیسیم به عقب این بود
"به پسرم بگویید که پدرش تا آخرین لجظه شجاعانه ایستاد و دفاع کرد .
حاج آقا ری شهری تقبل الله !!
اول این مطلب را بخوانید :
حجة الاسلام محمدی ری شهری در کتاب زمزم عرفان که اخیرا در نمایشگاه کتاب عرضه شده به ذکر خاطره ای از آیت الله بهجت پرداخته است که قابل تامل و خواندنی است.
به گزارش سرویس سیاسی جهان، حجة الاسلام ری شهری در این کتاب نقل می کند در دیداری که اواخر سال 86 با آیت الله بهجت داشتم ایشان فرمودند:
آقای خمینی را در خواب دیدم که جلوی من نشسته ،ولی ضعیف و رنجور .ناگهان سکته کرد و از دنیا رفت.این بدان معنا است که نهضت ایشان تاکنون بوده،ولی دچار مشکل می شود.برای پیشگیری از آسیب دیدن نهضت به آقای خامنه ای پیغام دادم که من برای پیشگیری از آسیب ها اقداماتی انجام داده ام ؛لیکن خود ایشان هم باید کارهایی را انجام دهد .نمی دانم انجام داد یا نه .بعد ایشان آقای حجازی را فرستاد و توضیح خواست.
در ادامه آیت الله بهجت خطاب به آقای ری شهری می فرمایند:شما هم کاری بکنید. آقای ری شهری می گوید: غیر از دعا و ذکر چه می توان کرد؟ که ایشان می فرمایند:قربانی و صدقه موثر است.
حاج آقای عزیز جناب آقای ری شهری !
من در دور هفتم انتخابات ریاست جمهوری مسئول تبلیغات ستاد شما در شهرستان بابل بودم . آن موقع من تازه دبیرستان را تمام کرده بودم . با آن شور و حال دنبال چهره ای پاک و قاطع می گشتم . می دانستم این آرزو در رأی به شخصیت های جناحی تأمین نمی شود . شما جمعیت دفاع از ارزش ها را علم کرده بودید ؛ آن هم در کنار شخصیت بی نظیری چون مرحوم ابوترابی . شما رأی نیاوردی و ما به خاطر عدم حمایت از ناطق نوری ، انگ ضد ولایت دریافت کردیم . کمی بعد شایعه شد که قرار است حجت الاسلام ری شهری جانشین آیت الله یزدی در قوه قضائیه بشود . باور کنید در پوست خودم نمی گنجیدم . با آن سوابقی که از قاطعیت شما دربرخورد با کاظم شریعتمداری و حسینعلی منتظری و . . . سراغ داشتم می دانستم این ده سال را با لبخندهای گل و بلبلی به هدر نخواهید داد . اما . . . این فقط یک شایعه بود و توهمی که ذهن پاک یک جوان را به خود مشغول می نمود . هفته پیش کنار حوض فیضیه با جوانک طلبه ای بحثم شد . او از ریزه خواری ستاد موسوی به جیره خواری بیت منتظری و مصرع صانعی رسیده بود . می گفت ری شهری آدم فاسدی است !! چون با منتظری برخورد کرده . همین ! خدا می داند پاسخی به او دادم که زود بساطش را جمع کرد و رفت . آقای ری شهری ! شما قهرمان آرمانی من در اواخر دهه هفتاد بودید .
رییس دادگاه ویژه روحانیت بودید ، استعفا دادید . تولیت شاه عبدالعظیم را بر عهده داشتید ، استعفا دادید . امام جمعه شهرری بودید ، استعفا دادید. سرپرست حجاج بودید . . . .
اما در حجة الوداع خود ! در کنار خانه خدا سخنی بر زبان راندید که کمر فتنه گران را شکست . پرسش دلسوزانه ای از برخی مدعیان خط امام مطرح کردید که چرا امروز در صف دشمنان امام قرار گرفته اند ؟ این صحبت را که شنیدم و عصبانیت منافقان را که دیدم باورم شد شما هنوز همان ری شهری آرمانی من هستید اما با کمی کهولت سن !
شنیده اید این روزها سران فتنه دوباره جان گرفته اند . موسوی اعدام تروریست ها را تقبیح می کند . کروبی دوباره نامه داده و ادعای شکنجه و تجاوز سرداده است . هاشمی شروط نمازجمعه فتنه انگیزش را تکرار کرده است . هنرمند اصلاحات کاریکاتور امام را کشیده و راهش را به تمسخر کشانده است . کار به آن جا کشید که صادق لاریجانی هم هفته پیش به فریاد آمد و گفت : فتنه هنوز تمام نشده است . این اتفاقاتی را که برشمردم کدام یک برضد احمدی نژاد و در مخالفت با برنامه های او بوده است ؟ شما این چیزها را بهتر از ما می دانید .
تا این که دیروز جریان خواب آیت الله بهجت را به نقل از شما شنیدم و باز برایم این سوال پیش آمد که ری شهری این چیزها را می داند و ساکت نشسته است ؟ مگر دشمنان ما سالی یک مرتبه صحبت می کنند که شما به این میزان اکتفا کرده اید ؟ در کهف اعتکاف خود به دنبال تحقق کدام آرمان برزمین مانده مکتب اسلام نشسته اید ؟ راستی حرف از ناطق نوری شد . امروز ناطق نوری کجاست . او که بیش از همه دم از ولایت می زد و پس از شکست در انتخابات ، حیات سیاسی اش را مرهون عنایت رهبری است چرا به وسط معرکه نمی آید ؟ ما انگ خوردیم اما جالب است بدانید اغلب همان بچه های ستاد شما امروز وسط میدان ایستاده اند تا ارزش های انقلاب به خاک سپرده نشود . آقای ری شهری ! چون به شما ارادت دارم این را می گویم . دل پردردم می خواهد به جای منطق و استدلال و استفهام در این غربتکده احزان به یاد غربت رهبر مظلوم فقط روضه بخوانم : أین عمار ؟! أین عمار ؟!... أین عمار ...
محتشمی ٬ مدافع رهبری است
خدا را شکر این مسئله هم حل شد . واقعاً برای من دغدغه شده بود یعنی جناب حجت الاسلام محتشمی پور با آن همه ادعا در انقلابی گری به همین زودی از خط امام خارج شده است ؟ خدا بگویم چه کار کند این شایعه سازها را ! این همه بر ضد این سید خدا جوسازی کردند آخرش هم راه به جایی نبردند .
راستی تا یادم نرفته بگویم که چندی پیش بسیاری از سایت های معاند در حمله ای هماهنگ این شایعه را دامن زدند که آیت الله مصباح یزدی فتوا داده تجاوز به زندانیان سیاسی برای گرفتن اعتراف جائز است ! این شایعه آن قدر بچه گانه بود که راه به جایی نبرد و در جامعه بازتاب پیدا نکرد . چرا ؟ برای این که آیت الله مصباح اعلام مرجعیت نکرده که کسی از ایشان استفتا نماید . برای این که مجتهدان ناواردی همچون صانعی و صادقی تهرانی هم تاکنون چنین فتاوای مضحک و بی مبنایی را نداده اند . برای این که اعتراف گرفتن از مجرمان حرفه ای غیر سیاسی بسیار دشوارتر از زندانیان سوسول سیاسی است پس آنها از اولویت بیشتری برخوردار هستند . برای این که تعداد زندانیان سیاسی ده ها برابر تعداد بازجوهاست . برای این که .... بگذریم .
برویم سراغ محتشمی پور خودمان . متأسفانه عده ای هم در پی تخریب شخصیت ایشان بوده اند . خیلی ها بر اثر تبلیغات مسموم سیاسی باور کرده بودند که خدای ناکرده محتشمی پور به خاطر سکوت مصلحتی در مقابل سوتی های پیاپی رفقایش از خط رهبری و ولایت هم فاصله گرفته است . اما محتشمی پور قصه ما چند روز پیش سخنی گوهر بار بر زبان آورد که آب پاکی بر دست مدعیان شایعه ساز ریخت . خودتان که شنیدید وی دلسوزانه اعلام کرد : آیت الله مصباح اعتقادی به رهبری ندارد و به زودی مقابل ایشان هم خواهد ایستاد .
خدا خیرش بدهد . انصافاً محتشمی پور در برابر طوفان تهاجمات تبلیغی بدخواهان ، دفاع جانانه و غیرتمندانه ای از رهبری انجام داد .
یک بار به دوستان خودباخته متأثر از حضرات عرض کردم که انتظار نداشته باشید ما مصباح را بدهیم و کروبی را بگیریم . برای روشن شدن مطلب ، این توضیح ضروری است که اگر مجموعه آثار علمی و فلسفی این بزرگوار را روی هم بچینند امثال کروبی و محتشمی نخواهند توانست آن را حتی از روی زمین بلند کنند . البته برای این که این سید خدا را بیش از این خراب نکرده باشم باید بگویم درست است که محتشمی جایگاه علمی ندارد اما با کمی خوش بینی و تسامح می توان بر مقام معنوی و عرفانی این سالک عرصه سیاست صحه گذاشت . یک بار دیگر جمله اخیر او را مرور کنید . او درباره آیت الله مصباح اقدام به طالع بینی و بیان خبر غیبی نموده ، این طور نیست؟! . بنابراین بعید نیست چشم باطن محتشمی باز شده باشد و چیزهایی می بیند که دیگران نمی بینند . پرده ها که کنار برود همین می شود . در خصوص چشم برزخی ایشان گفتنی است وی چندی پیش در سوریه پس از عصبانیت از سوال یک خبرنگار ایرانی فریاد زد : عجب خری هستی !!
...با اینحال و روز کشور، فرصت چندانی باقی نمانده است. غالب مردم ناراضی و نا امید، اکثریت نخبگان ساکت یا مهاجر، سرمایههای مادی گریزان و نیروهای خارجی از هر طرف کشور را احاطه کردهاند. با این وضع برای آینده کشور دو حالت بیشتر متصور نیست یا دیکتاتوری و استبداد که در خوشبینانهترین حالت، فرجامی جز وابستگی و در نهایت فروپاشی یا استحاله ندارد و یا بازگشت به اصول قانون اساسی و تمکین صادقانه به قواعد دموکراتیک ....
اگر جام زهری باید نوشید، قبل از آنکه کیان نظام و مهمتر از آن استقلال و تمامیت ارضی کشور در مخاطره قرار گیرد، باید نوشیده شود ...
آن چه خواندید بخشی از نامه ننگین و ذلت بار تعدادی از نمایندگان خودباخته مجلس ششم خطاب به مقام معظم رهبری برای تحمیل جام زهر عقب نشینی از مواضع صلح آمیز هسته ای به ایشان بود . این لکه سیاه در تاریخ حاکمیت شاه سلطان حسینی اصلاحات تا ابد سرافکندگی خیانت بار این طیف پر ادعا و توخالی را ثبت خواهد کرد .
حجت الاسلام حمید رسایی نماینده محترم تهران در مجلس شورای اسلامی را بیشتر به خاطر دغدغه هایش در دفاع از آرمان های انقلاب و خط اصیل اسلام ناب محمدی (ص) می شناسیم . این نماینده پرکار در عرصه مجازی نیز گوی سبقت را از سایر همکاران خود ربوده است . حجت الاسلام رسایی در سال 89 دو بار اشک آتش را با حضور خود مزیّن کرده که جا دارد کمال تشکر خویش را از لطف ایشان اعلام نمایم . دوستان برای آشنایی بیشتر با وبلاگ حمید رسایی به این نشانی مراجعه کنند :
این درد را به کجا باید برد ؟!
+ نوشته شده در جمعه هفدهم اردیبهشت 1389 ساعت 18:3 شماره پست: 414
مقابل چشم اصلاح طلبان و اصول گراها این زن به شهادت رسید !!
یا صاحب الزمان به شما تسلیت می گویم . کوتاهی از ما بود . چه کسی فکر می کرد زنده باشیم و چنین حادثه ای را ببینیم ؟!
چه کسی تصور می کرد در مملکتی که متعلق به امام شیعیان است چنین اتفاق تلخی رخ بدهد ؟
روز اول اردیبهشت بود که این اتفاق افتاد . خبرش دوازدهم اردیبهشت پیچید اما زود محو شد و به تاریخ پیوست . روز اول اردیبهشت در محله نازی آباد تهران بانویی چهل و پنج ساله وقتی به خاطر بی حجابی به زنی تذکر داد توسط برادر لاابالی او با چاقو مورد حمله قرار گرفت و پس از بستری در بیمارستان در چهارم اردیبهشت به شهادت رسید . این خبر در روز دوازدهم این ماه منتشر شد اما کسی به آن توجهی نکرد . در مملکت امام زمان ، زن و مادری شیعه به خاطر امر به معروف و نهی ازمنکر به شهادت رسید اما یک مقاله در باره اش نوشته نشد . صدا و سیما به روی خودش نیاورد . حتی به اندازه تساوی پرسپولیس با استیل آذین مورد اعتنا واقع نشد . سایت های آن وری دلشان به کف دهان کروبی خوش بود . این وری ها برتری های پیاپی در مناظره ها را به رخ حریف کشاندند و غره شدند . اما در ام القرای اسلامی کسی نگفت لااقل نام این مادر شهید چه بود که در ایام فاطمیه زائر بقیع شد . یا صاحب الزمان به شما تسلیت می گویم . شما غریبید و شیعیانتان .
در این اوضاع و احوال مگر چند نفر را می توان یافت که در گمنامی و بی ادعا به امربه معروف بپردازند و از زخم زبان و طعنه دیگران هراس نداشته باشند ؟! عصر ما عصر عافیت طلبی است . این زن از تبار پابرهنگان انقلاب بود . او ولی نعمت ما بود . از آن دست نیروهای خط مقدمی که انقلاب را همان ها نگه داشته اند و حقوقش را دیگران برده اند . هیچ حزب و گروهی برای این شهید بیانیه نداد . کدام اصول گرا کدام اصلاح طلب را سراغ دارید که در عزای این زن خود راشریک بداند ؟ حوزه علمیه ما حوصله نکرد کسی را برای تفقد نزد خانواده این زن بفرستد و بگوید که اگر شما امروز داغ دار عزیزتان هستید به خاطر عمل به آن چیزی است که از ما یاد گرفته اید . مادر ! اسم تو را نمی دانم . نشان قبرت را نمی دانم . نمی دانم چه کسی امروز بر سر فرزندانت دست نوازش می کشد . ای سردار گمنام اسلام ، کسی برای تو یادواره نخواهد گرفت می دانم . این میراث گرانبهای شیعه است . گمنامی را می گویم . سهم ما از دنیا همین است . شیعتنا خلقو من فاضل طینتنا . . . .
یا صاحب الزمان ، این درد را به پای شما فغان می کنم . عذر ما را بپذیر .
سمت راست ، نفر اول شهید سید ابوطالب هاشم زاده است . دست چپش زخمی بود . پشت آن بوته مخفی اش کرد . طاقت نداشت همسرش جراحت او را ببیند . شاید همین بی طاقتی اش بود که باعث شد هیچ کس زخم شهادتش را ندید . یازده سال بعد ، مشتی خاک از او به یادگار آمد .
هشدار به مسئولان استان مازندران
+ نوشته شده در دوشنبه سیزدهم اردیبهشت 1389 ساعت 16:5 شماره پست: 412
خودکشی فرزند یک شهید
فرزند شهید دهقان از شهدای شهرستان ساری که در بخش 118 مخابرات این شهرستان به صورت شرکتی مشغول به کار بود در شب یازدهم اردیبهشت با خوردن تعدادی قرص دست به خودکشی زد . گفته می شود وی بارها جهت پیگیری دستورالعمل رییس جمهور مبنی بر استخدام کارکنان شرکتی مخابرات به مدیران این اداره کل در استان مازندران مراجعه کرده بود که با پاسخ و برخورد مناسبی مواجه نگردید . پیگیری های وی در بنیاد شهید استان نیز حاصلی نداشت و پس از چندبار تهدید به خودکشی سرانجام به این کار اقدام نمود . جالب آن که رسانه های استان تا کنون نسبت به انعکاس این خبر رغبتی نشان نداده اند . گفتنی است طبق اطلاع واصله تعداد قابل توجهی از کارکنان متعهد و بسیجی مخابرات استان مازندران پس از سالها تلاش به بهانه واگذاری این اداره به بخش خصوصی در شرف اخراج قرار دارند . به رغم دستور صریح ریاست محترم جمهور و اطلاع مسئولان از مشکلات جبران ناپذیر ناشی از اخراج کارکنان مذکور ، مدیران این مجموعه از هر نوع اقدام مثبت در این خصوص سرباز زده اند .
بر اساس آخرین خبر با تلاش پزشکان حال فرزند شهید دهقان روبه بهبود است .
باز هم بابت کیفیت عکس عذر خواهی می کنم . تقصیر گوشی است نه من . این عکس را در بوستان آتش نشانی واقع در میدان امام خمینی تهران گرفته ام . مشابه این مکان مدتی است در برخی بوستان ها و جاده های بین شهری بنا شده است . اسمشان هم هست نمازخانه . بماند که بیش از دو نفر در آن جا نمی شوند . بماند که گاه فکری به حال سرویس بهداشتی و وضوخانه نشده است . اما نکته مهم تر این است که اصلاً چرا چنین مکانی را تأسیس می کنند ؟ دلشان برای اهل نماز سوخته است که مبادا مجبور شوند روی زمین بنشینند و لباسشان کثیف شود ؟! خوب وقتی جایی را می سازید که فقط چهارستون دارد و یک سقف و اثری از دیوار وجود ندارد بعد از چند ساعت کف آن بر اثر وزش باد و خاک و خاشاک تفاوتی با سطح زمین نخواهد داشت حتی اگر بر فرض موکتی آن جا وجود داشته باشد !! عقل هم چیز خوبی است . همه کارها که نباید فقط به خاطر بیلان کار و مانور تبلیغاتی باشد .
بن بست لاریجانی !!
+ نوشته شده در شنبه یازدهم اردیبهشت 1389 ساعت 14:24 شماره پست: 410
ببخشید ؛ کیفیت موبایل من همین است . چند روز پیش اطراف پامنار پرسه می زدم . تمام کوچه ها یا با نام شهدا مزین شده بود یا با نام مبارک علما . این وسط چشمم خورد به کوچه ای که نه اسم شهید داشت و نه پیشوندی از عالم و فقیهی .
روی تابلو فقط نوشته بود : بن بست لاریجانی !
آیا واقعاً لاریجانی به بن بست رسیده است ؟ کدام لاریجانی ؟ باور کنید قصد ندارم قالیباف را به رقابت زودرس با لاریجانی متهم کنم . ولی خودمانیم این عکس در انتخابات یازدهم حسابی به کار خواهد آمد . می گوئید نه ؟ پس صبر کنید . باز هم بابت کیفیت تصویر عذر خواهی می کنم .
همین اول بسم الله برای این که سوء تفاهم نشود عرض کنم بنده خودم طلبه هستم و خدای ناکرده قصد جسارت به ساحت قدسی کسی را ندارم اما تجربه است دیگر چه می شود کرد . مدت هاست که قشری از روحانیون حامی طیف هاشمی را زیر نظر گرفته ام . به این نتیجه رسیده ام که آن عزیزان اغلب در سه وجه با هم مشترک هستند . 1- سن و سالی ازشان گذشته است . 2- تپلی مپلی اند .3- حقوق ماهیانه شان بیش از هشتصد نهصد است . توضیح بدهم که اکثریت بدنه حوزه همان شهریه طلبگی حدود دویست هزار تومان را دریافت می کنند و بقیه مخارجشان با فعالیت های تبلیغی و تحقیقی است . مگر دسته ای که از درس و بحث و تبلیغ فاصله گرفته اند . بگذریم . مواظب باشید مطالب را باهم قاطی نکنید . من فقط دو سه قسمت از سریال به کجا چنین شتابان را دیده ام . قضاوت خاصی درباره آن نداشتم . تا این که در مناظره شب گذشته دیدم حجت الاسلام عسکری که به نمایندگی از مصلحت اندیشان سخن می گفت این سریال را به عدم رعایت اخلاق در بیان اصول اخلاقی متهم کرد . مخالفت او را که دیدم فهمیدم داستان این مجموعه خوب جایی را نشانه گرفته و درست زده است وسط هدف . دست مریزاد به ابوالقاسم طالبی . پیش از این هم شکایتی از این کارگردان شده بود که چرا در یکی از قسمت ها این عبارت به کار رفت که قاضی فس فس کرده است !! خودمانیم عبور از خط قرمزها و بیان شجاعانه واقعیات در این مجموعه بیشتر بود یا در دارا وندار ؟! کاش کمی از الطاف پنهان ضرغامی شامل طالبی می شد . خداییش دیده اید وقتی انتقادی کمتر از این به ساحت اخراجی ها و دارا و ندار می شود چگونه سایت های زنجیره ای رجا و فارس و جوان و ... بسیج می شوند ؟ بیخود که نیست برخی از این دوستان در طفولیت ، نشریه فروش ده نمکی مقابل نماز جمعه بوده اند . به ابوالقاسم طالبی خدا قوت می گویم . او بهتر می داند رسم دنیا بر این بوده کار را عده ای انجام می دهند و نام و نانش را دیگران می برند .
روز کارگر
+ نوشته شده در پنجشنبه نهم اردیبهشت 1389 ساعت 5:41 شماره پست: 408
می دانید چرا برخی از کسبه محترم وقتی نیاز به کارگر دارند پشت شیشه مغازه شان می نویسند : به یک کارگر ساده نیازمندیم ؟!
برای این که اگر ساده باشد راحت تر می توانند سرش کلاه بگذارند !!
کرمانی ها استغفار کنند !!
شب گذشته در اتفاقی فوتبالی و صد در صد شانسی تیم مس کرمان توانست از گروه خود به مرحله بعدی جام باشگاه های آسیا صعود کند . متأسفانه تعدادی از شهروندان این شهر بی توجه به شب شهادت بانوی دو عالم به خیابان ها ریختند و ساعت ها به هلهله و شادی پرداختند . حتی اگر مس در آسیا اول می شد که با آن چه از این تیم دیده شد محال است باز هم مردم این شهر باید حرمت اهل بیت علیهم السلام را نگاه می داشتند . براستی اگر فردا اتفاقی برای خانواده و عزیزان این افراد بیفتد قبل از هر چیز یادشان نمی آید که باید نذری برای حضرت زهرا کنند و . . .
در این بین از تماشاگران اصفهانی ذوب آهن باید تقدیر کرد . آنها امروز در مقابل دوربین های عربی بارها یکپارچه و با صدای بلند و در قالب شعارهای متنوع نام جاودان خلیج همیشه فارس را فریاد کردند که البته مورد توجه گزارش گر بی حال مسابقه قرار نگرفت . شب گذشته نیز جواد خیابانی با غیرت ملی خود هنگام گزارش مسابقه العین و سپاهان به نام جعلی خلیج عربی واکنشی قاطع نشان داد .
از دل تاریخ
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم اردیبهشت 1389 ساعت 14:27 شماره پست: 406
سه شنبه 19 مهر 1373
آقای محمدی ( معاون سیاسی ) مجموعه بحث های داخلی و خارجی مربوط به گرانی و گرانفروشی را برای من ارسال کرد . غوغایی از موضعگیری است ! راه حل هم الی ماشاءالله است ؛ از راه اندازی تعاونی های کوچک گرفته تا فروشگاه های بزرگ دولتی و اعلام هر روزه قیمت کالا از صدا و سیما و . . . همه هم موضعگیری کرده اند اما در این میان ، مواضع حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد آقا از سنخ دیگری است .
ایشان روز گذشته در دیدار مسئولان امنیت داخلی وزارت اطلاعات بار دیگر گفته اند ، نفوذ سرمایه داران بزرگ در پیکره اقتصادی کشور منشأ گرانی و اخلال در امور است و باید با تروریست های اقتصادی و سرمایه داران بزرگ که سرفصل سرمایه داران وابسته به خارج هستند به شدت برخورد کنیم . مواضع آقای حاج سید احمد آقا به دلیل جایگاه ایشان تأثیر گذاری زیادی در کشور و مسئولان دولتی دارد . ایشان ریشه این ماجرا را به دست داشتن برخی از افراد در مسائل اقتصادی و بازرگانی برمی گردانند که سابقا در کشور کارخانه داشتند و اموال آنها مصادره شده .
خاطرات روزانه علی لاریجانی رئیس وقت سازمان صدا و سیما
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها
یا فاطمه من عقده دل وا نکردم
گشتم ولی قبر تو را پیدا نکردم
دوئل
+ نوشته شده در دوشنبه ششم اردیبهشت 1389 ساعت 21:48 شماره پست: 404
واقعا برایم جالب بود که جماعتی که ادعایشان گوش فلک را کر کرده بود که مردم در ۹ دی بخاطر ساندیس به خیابانها آمده بودند حالا تصاویری از ایشان میبینیم که در حال خرد کردن همدیگر به خاطر یه بسته ساندیس هستند... چه دنیای کوچکی ست نه؟ این عکس سند دیگری از دروغگویی های جلبکان سبز الکی... تقدیم به هرکس که دنبال حقیقت است...
برگرفته از http://duel.blogfa.com/post-29.aspx
این که انسان برای خدا گامی بردارد و خدا در همین دنیا پاسخش را بدهد چیز عجیبی نیست . این که گاهی خدا برای اثبات کرامت و تدبیر خویش الطافی را شامل برخی از بندگان مخلص می نماید تا حجتی برای همگان باشد هم مسئله نامأنوسی نیست .
باخبر شدم پیرمردی روستایی چندی پیش به زیارت خانه خدا مشرف شده بود . در آن ایام دغدغه ای ذهنش را به خود مشغول کرده بود . پیرمرد دوست داشت کاری از دستش بربیاید تا باعث انس جوانان با کتاب خدا شود . شبی خواب دید که اگر مرکزی را برای آموزش قران دایر کند گامی برای آرزویش برداشته و به او نیز قران آموخته خواهد شد .
پیرمرد وقتی از سفر بازگشت سیصد متر از خانه روستایی اش را به این کار اختصاص داد . خدا نیز لطفش را شامل او کرد . او قران را با تسلط و با رعایت قواعد می خواند بی آن که نزد کسی آموزشی را گذرانده باشد . دوستانی که اخیرا نزدش رفتند گفتند که سه جزء قران مجید را نیز خود به خود حفظ شده است . کانون قرانی طهورا در منطقه گتاب شهرستان بابل ، یادگار ماندگار این پیرمرد با اخلاص است . برای اطلاع بیشتر و دقیق تر می توانید با سازمان تبلیغات اسلامی شهرستان بابل تماس بگیرید .
دردسرهای محسن نریمان !
+ نوشته شده در شنبه چهارم اردیبهشت 1389 ساعت 21:11 شماره پست: 402
بیانیه جمعی از طلاب و فضلای بابل مقیم شهر مقدس قم
بسم الله الرحمن الرحیم
آقای مهندس ! هندسه خودباختگی فروپاشیده است !!
مردم شریف و ولایت مدار شهرستان دارالمومنین بابل ، این روزها با خبری تأسف برانگیز و نکبت بار مواجه شده اند که خشم انقلابی و خروش مکتبی آنان را برانگیخته است . مهندس محسن نریمان که مدتی است به دلیل اتخاذ برخی سیاست های غیرارزشی ، عنوان نمایندگی شهرستانی مذهبی بر گرده او سنگینی کرده و در بضاعت او نمی گنجد به بهانه ایام نوروز در اقدامی ذلیلانه به ملاقات یکی از مهره های خودفروخته جریان فتنه و نفاق شتافته و در توجیه این رفتار ننگین ، سعی نموده خود را فردی ملتزم به اوامر ولایت فقیه معرفی نموده و معترضان خویش را افرادی فاقد صلاحیت انتقاد قلمداد نماید . او مدعی است به ملاقات سیدی از سلاله حضرت زهرا سلام الله علیها رفتن اشکالی نداشته و رفتار او باید در راستای منویات مقام معظم رهبری مبنی بر جذب حداکثری مورد ارزیابی قرار بگیرد !!
مهندس نریمان هنوز به این پرسش امام جمعه محترم و انقلابی شهرستان بابل پاسخ نداده است که چرا در نوروز سال های گذشته به دیدار فرد مذکور نرفته و آیا اساس این رفتار ، رسمیت بخشیدن و تجدید بیعت با جریان شوم فتنه تلقی نمی گردد ؟
مهندس نریمان باید به این پرسش نیز پاسخ دهد که در تمام سال هایی که تریبونی در مجلس و گاه دولت در اختیار داشته ، به شکرانه تنعم مادی از انقلاب اسلامی ، دغدغه کدامین آرمان بر زمین مانده اسلام و انقلاب را در سر می پرورانده و تا کنون به خاطر دفاع از کدام ارزش و هنجار دینی ، زحمت سخن یا عملی را به خود روا داشته است ؟ این پرسش ، موضع برآشفته وی از انتقاد امام جمعه و متدینین شهرستان بابل را بهتر تبیین می کند که گویا ایشان با مفاهیمی همچون امر به معرف و نهی از منکر آشنایی چندانی ندارد . این دو دستور الهی در راستای آزادی حقیقی مورد نظر اسلام است که جواز امر و نهی به مسئولان و صاحب منصبان را به مردم عادی جامعه نیز می دهد . همان آزادی که در قاموس اندیشه رهبران فکری مهندس نریمان جایی نداشته و مدلی غربی و نامشروع جایگزین آن گردیده است . اما مضحک ترین بخش از دست و پازدن های وی در توجیه عملکرد خفت بار خود ادعای التزام به فرامین رهبری است . براستی اگر قرار باشد باور کنیم مهنس نریمان فرمایشات صریح مقام معظم رهبری را نشنیده است که در دیدار باخبرگان ملت بر خروج کسانی که به رأی مردم تمکین نکرده اند از چارچوب نظام مقدس جمهوری اسلامی تأکید نموده اند ، مستلزم بی کفایتی ایشان در نمایندگی مردمی آگاه و ولایت مدار نخواهد بود ؟ آیا در شآن مردمی فرهیخته و مطلع است که فردی مدعی نمایندگی آنان بی خبر از آموزه های مکتب متعالی اسلام هنوز نمی داند صرف سیادت ، وجاهت رفتار کسی را تضمین نمی کند که اگر چنین بود سید محمد علی باب ، رئیس فرقه ای منحوس نمی شد و به دستور تاریخی امیرکبیر کارش به اعدام نمی رسید . به راستی آیا مهندس نریمان حاضر است به دیدار چهره خائنی همچون سید ابوالحسن بنی صدر برود و در بیانی متهورانه ! اقدام خود را در راستای جذب حداکثری و احترام به سادات تلقی نماید ؟!!
مهندس نریمان چگونه دم از تبعیت از رهبری و دفاع از دستاوردهای نظام می زند که در مجلس ششم ، در اقدام ننگین دیگری ، زهرنامه وقیحانه و بی شرمانه برخی از داعیه داران اصلاحات آمریکایی که امروز در آغوش حامیان غربی و صهیونیستی خود پناه گرفته اند را خطاب به مقام معظم رهبری امضا نموده و از معظم له خواسته است از ابهت پوشالی آمریکا ترسیده و برنامه افتخار آفرین هسته ای را برای همیشه تعطیل نماید ؟! در گستره مفاهیم دینی ، این یک بام و دوهوا بودن ، مصداق کدام واژه صریح قرآنی قرار می گیرد ؟!
مردم شریف و شهید پرور شهرستان بابل ، در سال های مبارزه با طاغوت و دوران پرافتخار دفاع مقدس ، همواره نشان داده اند که بر سر باورها ، اعتقادات مکتبی و خون مطهر شهدای خود با هیچ فرد و گروهی معامله نخواهند کرد که اگر چنین بود از بیست و دوم خرداد تا بیست و دوم بهمن هشتاد و هشت ، فصلی در تاریخ حماسه و ایمان مردم دارالمومنین رقم نمی خورد . مردم ، حجت را تمام کرده اند . طلاب و فضلای شهرستان بابل در قم ، ضمن محکوم نمودن این رفتار فتنه برانگیز محسن نریمان ، هم صدا با مردم متعهد این شهرستان ، رد صلاحیت وی در دوره بعدی انتخابات مجلس را کافی ندانسته و بر ضرورت تأدیب این نماینده خودسر تأکید می نمایند . واذاقیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالوا انما نحن مصلحون
والسلام علی من اتبع الهدی
جمعی از طلاب و فضلای بابل مقیم شهر مقدس قم
2/2/1389
چندی پیش مطلب زیر توسط یکی از خوانندگان اشک آتش به دستم رسید . امیدوارم آن چه بیان شد صحت نداشته باشد . حق پاسخگویی برای مسئولان محترم شرکت مخابرات استان مازندران محفوظ بوده و در همین صفحه درج خواهد شد . پیگیری این خبر در مراجع ذی صلاح نیز در اولویت قرار خواهد داشت . به امید شناخت و انس بیشتر ما با مفاهیم بنیادین فرهنگ دفاع مقدس ٬ پیام مذکور را عینا به اطلاع می رسانم :
عینک آفتابی - کلاه آفتابگیر- کوله پشتی فانتزی - دمپایی سبک - ماشین سواری کولر دار و مدل بالا وخورد و خوراک و جا ومکان مناسب و پول سفر چند میلیونی و...
همه اینها ملزومات یک مسافرت تفریحی و پیاده روی ایده ال و سیاحتی آسان و راحت است (که البته خیلی از مردم به خاطر در آمد پایین خود آن را به خواب هم نمی بینند .)
اشتباه نکنید ! اینها ملزوماتی است که حدود 50 نفر از مدیران شرکت مخابرات استان مازندران ( اعم از مدیر عامل – مدیر مالی و رئیس حراست [ مدیر عامل ] و ...) درسفر به مناطق جنگی جنوب و غرب و بر اساس اسناد خدشه ناپذیر و موثق از پول بیت المال بهره برده اند .
که صد البته چندی بعد از طریق روابط عمومی (مدیر عامل ) مخابرات مازندران استفاده از این امکانات تکذیب شده و یا اعلام می شود که همه از پول شخصی آنها تهیه شده است و در راستای اشاعه فرهنگ شهادت و ایثار و تجدید پیمان با آرمانهای آنها صورت گرفته و حراست (مدیر عامل ) نیز با اشاعه دهندگان این خبر به عنوان تشویش اذهان عمومی برخورد قاطع نموده وشکایتی نیز به مراجه قضایی تنظیم خواهد کرد . چه آنکه با ترویج فرهنگ شهادت مخالفت و مبارزه شده است و....
براستی آیا پول و منابع بیت المال مدعی العموم ندارد که این گونه افسار گسیخته با آن برخورد میشود!؟
وصد حیف که این مسئله در زمانی اتفاق افتاده است که رئیس جمهور محترم خود از بانیان و مبارزه کنندگان در صف های نخست حفاظت از بیت المال قرار دارند!؟ و بدون شک عده ای از کثرت کار و غفلت سوءاستفاده می کنند که شایسته است مدیران متخلف نه از آن مسئولیت بلکه در کارهای دولتی از مدیریت کنار روند.
این نود هم برای خودش برنامه ای دارد . تهیه کننده ای و پشت صحنه ای و اتاق فرمانی ! و ....
مهم این است که به وظیفه اش بپردازد . کار نود مچ گیری است . باید متوجه باشد که مردم به آن چشم دوخته اند . خیلی ها به آن امید دارند . نود می تواند یقه سران صاحب نفوذ را بچسبد و ول نکند . به شرطی که از حاشیه ها بپرهیزد و به اصل بیشتر توجه کند . اصلاً اعتبارش به خاطر همان اصل است . اصل نود را می گویم ؛ بابا ! کمیسیون اصل نود .
نودی ها باید عادل باشند !!
- ۸۹/۰۲/۱۹