اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۴۱ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

نظام اسلامی و پلنگ صورتی!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۵۲ ق.ظ

اینکه بهتان به دیگران را با توجیه ضرورت از میدان به در کردن دشمن! جایز بدانیم،

اینکه ذات دروغ را حرام ندانسته و تنها در مواقعی که پای ضرر و زیان در میان است آن را جایز ندانیم و با اختراع اصطلاح من در آوردی «دروغ سازمانی» و حکم به جواز آن، با خیال راحت به قلب وقایع بپردازیم.

اینکه ورود به حریم خصوصی دیگران را به راحتی و به بهانه پیشگیری از وقوع جرم احتمالی جایز بدانیم،

اینکه دولت و سازمان ها را در نقض یکطرفه قراردادها مجاز بشماریم،

اینکه به بهانه تورم، عدم دریافت سود را به معنای قرض ربوی دانسته! و با این مستمسک، ربای بانکی و غیربانکی را حلال و لازم بدانیم،

اینکه ذات قدرت را به خودی خود معتبر و مقدس شمرده و نه اینکه اصالت آن را منوط به اجرای احکام حق بدانیم،

اینکه حاکمیت را برتر از عدالت بدانیم و ...

نشأت گرفته از ورود مبانی غیردینی در اجتهاد دینی است. نظام اسلامی منهای اسلام، چیزی شبیه به پلنگ صورتی یا همان شیر کاغذی است. لوث نمودن و هجو ارزش ها چیزی جز وارونه نمایی ماهیت احکام الهی نیست که نتیجه آن به اباحه گری و لیبرال مسلکی در پوسته اسلام و انقلابی گری ختم می شود.

همانطور که در هنر و تکنولوژی نباید مقهور فنون و مبانی غرب شد در حاکمیت نیز نباید مبانی اسلام را دستخوش جاذبه های فریبنده دنیایی برآمده از سیاست و اخلاق غرب ساخت.

سکولاریسم فقط به معنای جدا دانستن دین از سیاست نیست؛ افراط در سیاست بازی و به حاشیه بردن آموزه های دین به بهانه حفظ قدرت نیز مصداق برجسته؛ اما خاموش سکولاریسم است. یادمان نرود قرار نیست هدف، وسیله را توجیه کند و مطابق تأکید مقام معطم رهبری، نظام اسلامی آمده است برای اجرای عدالت و فاصله گرفتن از عدل، منافی اراده تشکیل نظام الهی است.

این زمزمه های ریز خردسالان فکری تازه به دوران رسیده نفت خور وابسته به بعضی مجموعه های علمی – سیاسی البته در برابر اندیشه ورزان مستقل و فقیهان دلسوز و متفکر که دیانت را به معنای حقیقی آن عین سیاست دانسته و حرکت جامعه بر محورر خدا را هدف نظام اسلامی می دانند و نه لزوماً اقتدارگرایی و جناح بازی، فعلاً حنای رنگ سازی نیست. برای آینده هم حواسمان باید بیشتر جمع باشد که دنیازدگی تشنگان قدرت، اسلام را با دستاویزهای فقهی، از خدا جدا نسازد. والعاقبة للمتقین.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رسم نیکان

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۳۶ ب.ظ

نه این که چون شهید شده است بخواهم بگویم، نه این که چون خواهرش هستم، نه! همه فامیل و اهل محل و همکارانش حرف مرا تأیید می کنند. از بچه های مسجد مسلم بن عقیل همدان تا کا عمر اهل کوخان بعد از شهادت معراج، حسرت می خوردند و اشک می ریختند. شیعه و سنی او را دوست داشتند. به خاطر این که حرف و عملش یکی بود و خوب بودنش خالصانه و به دور از نمایش بود.

یک جورهایی می شود گفت جامع بسیاری از صفات بود. شخصیت تک بعدی نداشت. از کوچکی به فوتبال علاقمند بود و این ورزش را در سطح حرفه ای هم ادامه داد. یک بار سرش را تیغ زد و از ته تراشید که شبیه بازیکن خارجی مورد علاقه اش بشود! ورزش می کرد؛ اما در ورزش غرق نشد.

اهل نهج البلاغه بود. حلیة المتقین را می خواند و کتاب های مذهبی را دوست داشت.

دیوان حافظ و مولانا هم دم دستش بود و با آنها انس داشت. خودش هم دستی در شعر داشت و ابیاتی می سرود و قلم می زد.

نیمه های شب بلند می شد می ایستاد به نماز و عبادت.

به همه محبت می کرد. شخصیتی عاطفی داشت، اما مواظب بود خط قرمزهایش را کسی زیر پا نگذارد. روی مقام معظم رهبری حساس بود و اگر می دید کسی شبهه و سوالی درباره ایشان دارد وقت می گذاشت و مسأله را برایش تبیین می کرد. راهش را با فکر و تدبیر انتخاب کرده بود.

روحیه ای آرام داشت و عصبانیتش را کسی نمی دید. سعی می کرد بر نفسش غلبه کند و کنترل رفتارش را از دست ندهد.

بعضی ها در کودکی شیطنت و بازی گوشی ما را که می دیدند برایشان سوال می شد واقعاً شما با هم خواهر و برادرید؟

به حجاب و محرم نامحرمی خیلی اهمیت می داد. لا به لای کارهای محبت آمیزش در این باره هم توصیه های لازم را بیان می کرد. درس و تحصیل ما برایش خیلی مهم بود. می دید که من هم سر کار می روم و هم درس می خوانم و این موضوع باعث لطمه به درس هایم شده است. گفت: دیگه نمیخواد بری سر کار. خرجت با من. بشین و درسهات رو بخون. ازدواج هم که کردیم یک روز در میان زنگ می زد و حالی از ما می پرسید.

می گفت و می خندید اما سفارش می کرد به خاطر چند لحظه خندیدن، به گناه نیفتیم. از دروغ و غیبت بیزار بود. یک بار توی مسیر شروع کردم ماجرایی را برای او و همراهان تعریف کردن. خیلی زود متوجه شد که دارم خالی می بندم! چیزی نگفت که توی ذوقم بخورد؛ اما از نگاهش همه چیز دستگیرم شد.

همین ویژگی هایش باعث می شد که گاهی در وصفش این مصرع را می خواندیم: آنچه همه خوبان دارند تو یک جا داری.

این حرف را از سر اعتقاد می گویم. خیلی ها حسرت می خورند که قدرش را ندانستند و مثل او را کم دیده اند.

این اواخر رفته بود عکاسی. عکس را که گرفت به همکارش گفت: این عکس برا اعلامیه منه. شهید که شد همان عکس روی اعلامیه اش جا گرفت.

دوست داشت گمنام بماند. به خاطر کارهایی که در بسیج یا خانه یا محل کار انجام می داد توقع تشکر و تقدیر نداشت. می گفت: طرف حسابم خداست. از خودش تعریف نمی کرد. در حالی که ما می دانستیم او حامی و دستگیر خیلی هاست اما آدمی نبود که به خاطر کارهای خوبش از خودش تعریف و تمجید کند و فخر بفروشد. گمنامی را دوست داشت و شهدای گمنام را هم. شهید که شد او را درست در پایین مزار شهدای گمنام دفن کردند. حالا هر کس سر مزار معراج می رود فاتحه ای هم برای شهدای گمنام می خواند و هر کس که به شهدای گمنام سر می زند یادی هم از معراج زنده می کند.

به راویت خواهران شهید معراج آیینی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مأمور، معذور نیست!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۰ ق.ظ

این اصطلاح غلطی که روی زبانها افتاده اساسش تفکر غیر دینی است. در متکب اسلام همه افراد در مقابل رفتار و کردار و گفتار خود مسئول هستند و باید در پیشگاه حضرت حق، پاسخگو باشند.

کسی نمی تواند به این بهانه که دستور مافوق را اطاعت کرده به ظلم و جنایت اقدام کند.

این بخش از نهج البلاغه مولا علی علیه السلام را به مناسبت هفته نیروی انتظامی تقدیم می کنم به همه مدیران و مسئولان و کارگزاران کشور عزیزمان:

" هرگز با خدا مَستیز که تو را از کیفر او نجاتی نیست و از بخشش و رحمت او بی نیاز نخواهی بود، بر بخشش دیگران پشیمان مباش، و از کیفر کردن شادی مکن، و از خشمی که توانی از آن رها گردی شتاب نداشته باشد، به مردم نگو، به من فرمان دادند و من نیز فرمان میدهم، باید اطاعت شود، که این گونه خود بزرگبینی دل را فاسد، و دین را پژمرده و موجب زوال نعمتهاست و اگر با مقام و قدرتی که داری، دچار تکبر یا خود بزرگبینی شدی به بزرگی حکومت پروردگار که برتر از تو است بنگر، که تو را از آن سرکشی نجات میدهد و تندروی تو را فرو مینشاند، و عقل و اندیشهات را به جایگاه اصلی بازمیگرداند."

نامه 53

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یه سوزن به همشهریای اصلاح طلب!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۵۹ ق.ظ

اصلاح طلبای بابل یکی دو باره که دارن تو سالن امام خمینی وابسته به آموزش و پرورش (اداره ای که جریان انتخاب رییس جدید اون و عزل یک روزه و انتخاب یک هم حزبی و ... نشون داد داره تبدیل میشه به حیاط خلوت بعضیا) همایش برگزار میکنن.

میدونید چرا اصلاح طلبای عزیز همایشهاشونو نمیبرن تو سالن اجتماعات شورای شهر؟ برا اینکه مردم یادشون نیاد با کیا طرف هستن!

معاون دوست داشتنی فرماندار هم تو یه نشست مذهبی انتخاباتی تریبون دست گرفت و از روی کار اومدن بعضی افراد بی ریشه در شهر گلایه کرد.

به این برادر عزیزم هم پیشنهاد میکنم جهت یادآوری و تجدید خاطرات، یه نگاهی به فهرست نامزدهای طیف خودش تو انتخابات شورای شهر بابل بندازه تا یادش بیاد سر و کله افراد بی ریشه دقیقا از کجا پیدا شده. wink

خلاصه، گفتن جامعه کم حافظه ست؛ اما فعلا یه کم برای تحریف تاریخ، زوده.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بابک داره فراموش میشه!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۴۸ ق.ظ

این روزها اینقدر بگیر و ببندهای مربوط به مفسدین اقتصادی زیاد شده و اونقدر رقم های درشت به گوش آدم میخوره و اسم شخصیت های برجسته رو تو این زمینه میشنوه که دیگه کلا بابک زنجانی از خاطرمون رفت. یه روزی این بنده خدا رو بزرگترین مفسد اقتصادی و محصول فساد دولت قبل نام میبردن. الان پای دهها نفر دیگه وسطه که بابک در برابرشون یه جوجه ست.

عرض خاصی نیست. خواستم ببینم کسی از بابک خبر داره؟ کجاست؟ چه کار میکنه؟ مدتیه دیگه تیتر روزنامه ها نیست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مخبر هیچ نهادی نشوید!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۲۴ ب.ظ

عضو شورای یکی از شهرها که مدعی است در انجام کاری بعنوان مخبر یکی دوتا از نهادها وارد عمل شده و نامه کتبی داشته و جریان را با هماهنگی حضرات پیش برده حالا در دادگاه به خاطر انجام همان کار به زندان محکوم شده است.

این است عاقبت آدم فروشی!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

زنگ جدایی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۰۲ ق.ظ

شبیه شهدا بود؛ نه فقط در صورت که سیرتش هم عطر و بوی شهادت می داد. اخلاصش، اخلاقش، پر کاری و بی ادعایی اش، تواضعش، عبادت و ... حال و هوای شهدا و خاطراتی را که از آنها خوانده و شنیده بودیم در ذهن ها تداعی می کرد. با این حال آدمی نبود که هر جا بنشیند دم از رفتن و آرزوی شهادت بزند و ژست بگیرد و دکان باز کند. در این جور مسائل ساکت بود و ادعایی نداشت.

یک بار شاید فقط از دهانش پرید و گفت: رفتم نظام که شهادت نصیبم بشه.

بعد که دید رنگ صورتمان عوض شد و اخم ها در هم گره خورد، زود خنده ای کرد و گفت: ای بابا! شهادت لیاقت میخواد که من ندارم...

اما حقیقت این بود که او لیاقت شهادت را داشت.

یکسال آخر تغییر خاصی در رفتارهایش دیده می شد. لبخند می زد ولی صدای خنده اش بلند نمی شد. جوری رفتار می کرد که انگار دیگر به چیزی دلبستگی ندارد. این حالت هایش مرا نگران می کرد. پیش خودم می گفتم دارد از همه چیز دل می کند.

دو روز از مراسم دامادی من می گذشت. اسباب و اثاثیه را بردیم تهران که آنجا ساکن شویم. معراج هم آمد و کمک کرد. کارمان که تمام شد معراج خواست صبح اول وقت راه بیفتد. دست مرا کشید و گفت: چن دقیقه ای باهات کار دارم.

رفتیم یک گوشه. سر صحبت را باز کرد و چند نصیحت درباره زندگی مشترک داشت که هوای خانمم را داشته باشم اینجا احساس غربت نکند، با او دوست باشم، حساسیت های او را در نظر داشته باشم، هر از گاه به همدان برویم که او خانواده اش را ببیند و فشار غربت اذیتش نکند و ...

بعد شروع کرد درباره پدر و مادر سفارش کردن. توصیه کرد حواسم به آنها باشد. در نبود او به آنها سر بزنم و نگذارم احساس تنهایی کنند و ...

این چه وضع حرف زدن بود! ما بارها از هم خداحافظی کرده بودیم و می دانستیم مدتی همدیگر را نمی بینیم. سابقه نداشت معراج این طوری صحبت کند. خدای من! انگار داشت وصیت می کرد! خودش هم وقتی گفت ممکن است نتواند به پدر و مادر سر بزند، یک لحظه مکث کرد. لبهایش را آرام گزید. بغض راه گلویش را بسته بود.

هاج و واج مانده بودم. فقط توانستم بگویم: این حرفا چیه میزنی داداش؟!

اعتایی نکرد. دستی روی محاسنش کشید. سفارش خواهرها را هم کرد. گفت که به آنها هم زود به زود زنگ بزنم و حالشان را بپرسم. بعد مرا محکم در آغوش کشید و به خودش چسباند. صورت هم را بوسیدم و ... رفت. آخرین تصویری که از او در ذهنم به یادگار ماند، صورتی نورانی است با چشمانی که نم اشک، زیباترش ساخته بود.

راوی: مجید آیینی (برادر شهید معراج آیینی)

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نویسنده جعلی عاقبت به خیر نمی شود!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۱۹ ب.ظ

یک بابایی با استفاده از روابط و نفوذی که در یکی از نهادها دارد توانسته قراردادهایی را برای نگارش و انتشار آثار مرتبط با شهدا ببندد و بعد چون خودش دست به قلم نیست با استفاده از رودربایستی و یا نیاز مالی بعضی از نویسندگان، اثری که به آنها سفارش داده را به نام خود منتشر کند و ...

اینطور آدم ها عاقبت به خیر نخواهند شد.

هم در آخرت باید پاسخگوی جعل عنوان و دل شکسته نویسندگان و حق پایمال شده آنها باشند و هم در این دنیا دیر یا زود خبر همه جا درز پیدا کرده و آبرویی که از قبل پول و چند تصویر جشنواره ای به غنیمت برده اند بر باد خواهد رفت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بغداد آرام کو؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۵۶ ب.ظ

انتشار تصویری از حضور مقتدا صدر از رهبران تأثیرگذار شیعیان عراق که آل سعود برای جذب او تلاش بسیاری داشت، در مراسم عزاداری محرم بیت رهبری و در نزدیکترین مکان به مقام معظم رهبری حاوی یک پیام مهم بود.

اندکی بعد انتشار تصویر حضور سید حسن نصرالله و سردار سلیمانی در کنار معظم رهبری مکمل این پیام گردید.

دیدار صمیمانه موکب داران عراقی اربعین با رهبر انقلاب و تقدیر ایشان و تأکید بر خدمت رسانی بیشتر در این حرکت بزرگ و خیره کننده که نماد وحدت و شکوه مسلمین است نیز مورد توجه همگان قرار گرفت.

در این بین، حمله موشکی و بی نظیر به تأسیسات نفتی سعودی به خصوص مجموعه آرامکو، در تحلیل بسیاری از صاحبنظران وابسته به عربستان، اقدامی ایرانی از جغرافیای عراق توصیف گردید.

رسانه های دنیا اذعان نمودند که این ایران و همپیمانان ایران هستند که سرنوشت منطقه را رقم می زنند.

اکنون آل سعود تلاش دارد خیلی زود صاحبنظران دنیا را متقاعد کند که همچنان در منطقه صاحب نفوذ است و باید در محاسبات بین المللی دیده شود. که اگر چنین نشود حاکمیت آل سعود جایگاه خود را نزد حامیان چپاولگرش از دست داده و احتمال تغییر حاکمیت عربستان قوت خواهد گرفت.

اما

اگر عربستان سعودی توانست در سوریه و لبنان و یمن و ... اوضاع را به نفع خود رقم بزند می تواند به آشوب های عراق هم دلخوش کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

انقلابی که به ادارات نرسید

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۵۵ ق.ظ

آدم های همیشه هماهنگ و همه رنگ و همرنگ جماعت اشغالگر قدرت، بله قربان گوهای مطیع و فرمانبر که راز پیشرفت یک شبه و ترقی ناگهانی شان در خم و راست شدن مقابل یقه سفیدهای همه کاره ست.
نمایشگران انقلابی گری بی محتوا و مسلمانی صوری و دهان پر کن که مقام مافوق را در جایگاه خدا نشانده و چشم و گوش بسته و دلخوش به فرمانبرداری محض هستند.
خیل جماعت خنثای سازگار و قالب پذیر، غاصبان مناصب انقلاب بوده و نظام اداری را از روح انقلابی گری اصیل تهی می سازند.
نیروی انقلابی مسلمان، آمر به معروف و ناهی از منکر است و مقام ما فوق خویش را در همه حال، خدا می داند و بس و جهان بینی اش مبتنی بر کمال و معنویت و رضایت حق است. رهپویان طریق حق هیچ گاه مقبول دلبستگان پست و مقام و قدرت و ثروت نبوده و به هر بهانه ای مطرود می گردند.
اگر می خواهیم انقلاب همواره در جایگاه اصلی خود قرار داشته باشد آن را به انقلابی ها بسپاریم. لازمه این تصمیم، تحمل منتقدان و عدالتخواهان و آمران به معروف است.
اگر مدیران و بزرگان جامعه به راحت طلبی و خوش نشینی و عافیت طلبی عادت نکنند از نگاه و زبان منتقد نترسیده و خود را مستحق کمال و رشد می یایند. اما فرهنگ منیت و روحیه استکباری مانع از تحمل منتقدان بوده و همیشه دنبال یارگیری از میان خوش پوش های مطیع و بی زبان و فرمانبردار است که چشم و گوششان را نسبت به همه کژی ها و کژ روی ها بسته باشند. این گونه است که تفکر باندگرایی و قدرت طلبی جای عدالت خواهی و خدمت رسانی را می گیرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برسد به: دادستان جدید بابل!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۸، ۰۲:۰۱ ب.ظ

بابل را می توان با اطمینان، یکی از مهم ترین و تأثیرگذارترین و گاه پر چالش ترین شهرهای استان مازندران و نیز شمال کشور در زمینه های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی لقب داد. از این منظر همواره انتظار بر این بود که مدیران شهری نیز در طراز جایگاه و حساسیت های این دیار انتخاب شوند که در مواردی چنین بوده است. به نظر می رسد دادستان جدید بابل با توجه به رویکرد نو و مومنانه دستگاه قضا و به قرینه حسن انتخاب مدیرکل ارزشی دادگستری استان، فردی با سواد، با اخلاق، شجاع و معتقد به حساب و کتاب آخرت بوده و متناسب با شئون مردم فرهیخته دارالمومنین انتخاب شده باشد. ضمن عرض تبریک و آرزوی توفیق برای ایشان ذکر چند نکته را ضروری می دانم:

یک- دادستان نباید از مردم فراری باشد! بنا بر تأکید مقام معظم رهبری همه مسئولان موظف به حضور در اجتماعات مردمی و پاسخگویی نسبت به حوزه مسئولیتی خود هستند. متأسفانه به رغم دعوت مکرر و علنی نیروهای انقلابی گاه شاهد فرار بعضی از مسئولان از مواجهه با مردم و پاسخگویی پیرامون ابهامات حوزه کاری شان هستیم که این رویکرد با فلسفه و اهداف تشکیل نظام اسلامی منافات دارد. بی تردید شیوه خداپسندانه دادستان استان در انتشار شماره تماس مستقیم خود و پاسخگویی غیرگزینشی حتی به تماس های ناشناس و گاه شنیدن بد و بیراه های معدودی از شهروندان و البته اقناع مراجعان و پیگیری امور آنها هیچ گاه از خاطره مردم شریف این استان مظلوم محو نخواهد شد.

دو- قوه قضاییه ویترین نظام بوده و دادستان با توجه به جایگاه خود که بیشترین مراجعات مردمی را شاهد است باید بنا به حکم عقل و شرع حتی با متهمان و مجرمان نیز منطبق بر آداب و اخلاق دینی رفتار نماید چه برسد به آن که خدای ناکرده بنا بر ضعف اعصاب و فقر تربیت، گاه مردم عادی را هم در مراجعات معمول مورد هتک و وهن قرار دهد.

سه - دادستان، وکیل مدافع و عامل و اجیر مسئولان و صاحبان قدرت نیست. این مبنا که در هر تنازعی حق با صاحبان میز است از اساس غلط بوده و ثمره ای جز تبعیض و نفی اصل سازنده امر به معروف و نهی از منکر نخواهد داشت. همه مسئولان، فرزندان و دامادهایشان با مردم عادی در پیشگاه قانون یکسان بوده و انتقاد در چارچوب صداقت و اخلاق، بالاترین هدیه مردم به مسئولان به شمار می آید. نمی شود به مردم گفت که اشتباه و خطای مسئولان را به پای نظام ننویسند اما در وقت انتقاد و سوال از مسئولان، یقه شان را گرفت و به تضعیف نطام متهمشان ساخت!

چهار- دادستان باید داد مردم را از بیدادگران بستاند. با توجه به اختیارات بیان شده در قانون می توان دادستان را بی شک در رأس هرم قدرت یک شهر دانست. تردیدی نیست که استفاده درست از این اختیارات در راستای احیای حقوق عامه و تقابل با مظاهر ظلم و فساد علاوه بر تقویت اعتماد عمومی، حمایت محکم و جانانه نیروهای انقلابی را نیز به دنبال خواهد داشت. از این منظر در وهله نخست، دادستان بابل باید گوشی شنوا برای شنیدن گزارشات مردمی پیرامون تخلفات اقتصادی بعضی از مابهتران داشته باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بعضی مأموران انتظامی بچه اند

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۵۰ ب.ظ

شما هم لابد بارها شاهد بوده اید که بعضی از مأموران نیروی انتظامی با برخورد زشت و نسنجیده خود باعث آزار و وهن دیگران و بی آبرویی نهاد خود می شوند.

این مسأله نباید باعث زیر سوال رفتن همه نیروهای این مجموعه و نادیده گرفته شدن تلاش ها و مجاهدت های آنها بشود. هر سیستم و مجموعه ای دارای عناصر خوب و گاه نامطلوب است.

البته نیروی انتظامی با توجه به برخورداری از لباس رسمی، باید متوجه حساسیت اقدامات خود بوده و بداند که اشتباه آنها گاه از سوی بعضی از مردم به پای نظام نوشته می شود.

این قلم بارها درباره عملکرد نیروی انتظامی مطالبی نگاشته است. در موارد متعددی به دفاع از اقدامات شایسته عناصر خدوم این نیرو پرداخته ام. گاهی هم البته بنا بر رسالت ایمانی خود از بعضی رویکردها و رفتارهای اشتباه آنان انتقاد کرده ام.

یکی دو مأمور بی جنبه و عقده ای ناجا در مازندران تحمل همین مقدار نقد را هم نداشته و به ارائه گزارش مغرضانه اقدام نموده اند. این گزارش تا الان به نتیجه ای نرسیده و مسئولان ذی ربط با توجه به شناختی که از حقیر داشته اند مسأله را تلفنی با من در میان گذاشته و به پوچی این نوع پرونده سازی ها اذعان نموده اند. امیدوارم دوستان عزیزم در حفاظت اطلاعات نیرو با حساسیت بیشتری نسبت به خوی بچگانه یکی دو عنصر نامطلوب که با رفتار غرض ورزانه خود ممکن است باعث تحریک فعالان رسانه ای نسبت به نظام اسلامی شوند در حفظ سلامت مجموعه انتظامی کوشا باشند.

کسی که نیم نگاهی به وضعیت حجاب و عفاف در مناطق تفریحی شمال کشور داشته باشد بی تردید به رویکرد چند مأمور عقب افتاده ای که پرونده سازی برای نیروهای مومن و منتقد را اولویت خود قرار داده اند پوزخند می زند.

به حول و قوه الهی در دفاع از باورهای اصیل اسلام و انقلاب و عمل به اصل امر به معروف و نهی از منکر تعلل نخواهم ورزید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فکر سیاه و زندگی سیاه تر!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۵۸ ق.ظ

بعضی آدم ها هستند که زندگی شان سیاه و تیره است.

بگذارید اول منظورم را دقیق تر توضیح دهم.

همه انسان ها در زندگی خود با التهاب ها و فراز و نشیب هایی مواجه می شوند. گاه اوضاع زندگی بر وفق مراد است و گاه نه. گاه زین به پشت است و گاه پشت به زین. این نوسان و پیچ و خم در زندگی همه وجود دارد و گذراست.

زندگی بعضی افراد هم انگار همیشه درگیر گره ها و اتفاقات سیاه و ناخوشایند است و رنگ خوشی و شادی در سیر حیاتشان دیده نمی شود. این موضوع ربطی به مسائل مالی و مادی ندارد و چه بسیار مردمی که در اوج مشکلات نیز شاد و خوشحال زندگی می کنند.

نمی خواهم درباره زندگی همه یک نظر ثابت را اصل بدانم.

دو نفر در مسیر زندگی من قرار گرفتند که زندگی شان عجیب دستخوش تیرگی بود. آنها سال های سال در پیرامون خانواده خود با مشکلات عجیبی از قبیل انواع بیماری های مهلک و ... مواجه بودند که با هیچ دعا و نذر و ... برطرف نمی شد. برایم عجیب بود که چرا پایانی بر تیره بختی این دو وجود ندارد.

به زندگی و طرز فکر هر دو نفر بسیار نزدیک شدم. بارها با آنها صحبت و بحث کردم تا جان مایه درونشان را بهتر و بیشتر بشناسم. عقبه ذهن هر دو نفر برایم جالب و عجیب و دردناک بود.

نفر اول یک لحظه هم به خودش آرامش نمی داد. مدام در فکر زندگی دیگران بود و تا حرفی از خوشبختی و موفقیت کسی به میان می آمد زود ابرو در هم می کشید و دندان هایش را روی هم می فشرد و با بغض دعا و نفرین را پیش می گرفت و آرزوی شکست و بدبختی و نابودی دیگران را داشت. از او پرسیدم چرا اینقدر بد دیگران را می خواهد؟ چه اشکال دارد آدم از توفیق دیگران خوشحال شده و لبخند بر لب بیاورد؟ پاسخ روشنی نداشت. انگار این خصلت در تار و پود وجودش ریشه دوانده بود و نمی توانست پیروزی و خوشبختی دیگران را ببیند و تحمل کند.

نفر دوم البته کمی اوضاع فکری بهتری داشت اما عجیب کینه ای بود. دوستی داشت که سر یکی دو مسأله نه چندان مهم و خاله زنکی بینشان کدورت و بگو مگو ایجاد شده بود. یک آن از یاد او غافل نمی شد و مدام دنبال بدگویی از او بود و همه را بر ضدش می شوراند. یک بار برایش بیماری سختی پیش آمد که تا حد مرگ جلو رفت. البته قبلا هم این اتفاق برایش افتاده بود. وقتی در کما بود حتی از سوی بعضی از کادر درمان بحث اهدای اعضای او هم مطرح گردید. خدا رحم کرد و با دعا و اشک و آه خانواده بالاخره به هوش آمد و حالش رو براه شد.

خیلی ها وقتی تا دو قدمی مرگ می روند و بر می گردند دیگر زندگی شان متحول می شود و خیلی از مسائل معمول زندگی را کوچک و غیرقابل اعتنا شمرده و در پی جبران اشتباهات خود بر می آیند.

این بنده خدا اما اینطور نبود. مثلا یک بار به او گفتم درد و بلایت بخورد توی سر ترامپ! اخم هایش را در هم کشید و گفت: خودم باید بگویم دردهایم توی سر کی بخورد. بعد دوباره اسم همان رفیق گذشته را آورد و ...

قصد ندارم این دیدگاه را درباره همه تعمیم داده و صادق بدانم؛ اما شک ندارم بعضی افرادی که فکری سیاه و بد درباره دیگران دارند، زندگی شان نیز تیره و سیاه رقم می خورد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سرانجام انفعال

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۰۴ ب.ظ

فارغ از این که ظریف آدم خوب یا بدی است این که سیاست خارجه ما راهش را درست می رود یا نه، از تماشای تصویر ممانعت پلیس آمریکا از حضور وزیر خارجه ایران در بیمارستان برای عیادت از سفیر کشورمان خجالت زده شدم.

 

روزگاری نه چندان دور رییس جمهوری که متهم به ناآشنایی با زبان دنیا بود به دانشگاه ها و مراکز مختلف آمریکا برای سخنرانی و پرسش و پاسخ دعوت می شد.

 

یادمان نرود ما درست در دوره ای متهم به محوریت شرارت شدیم که دولت وقت دم از گفتگوی تمدن ها و مذاکره و ... می زد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

زیر نور ماه!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۴۳ ب.ظ

جانم به جان معراج بسته بود. آن روزها کمتر کسی ماشین داشت. جوان ها آرزوی شان بود که بنشینند پشت فرمان و با دوست های شان بروند خیابان گردی .

پدرم تازه یک تاکسی خریده بود که مسافر کشی کند. آمده بود خانه و همه دور هم نشسته بودیم و خوشحال بودیم. هیچ کس ندید معراج کی سوییچ ماشین را برداشت. فقط می دانستیم چند ساعت است که رفته و خانه نیامده. دلم شور افتاده بود؛ اما صدایم در نمی آمد. پدر دست هایش را قفل کرده بود به هم و تند تند طول و عرض حیاط را به هم می دوخت. جرأت نمی کردم توی چشم هایش نگاه کنم. زیر لب صلوات می فرستادم و نگاهم را می کشاندم به سمت عقربه های ساعت که از پنجره اتاق رو به حیاط معلوم بود. نیمه شب گذشته بود. ماه پشت ابرها پنهان می شد و در می آمد؛ اما از ستاره ها خبری نبود.

قدم های پدر تندتر شده بود. قفسه سینه اش با فاصله ی کمتری بالا و پایین می رفت. کار از دلشوره گذشته بود. با خودم گفتم: خدایا هر جا هست فقط زود برگردد. دیگر نگران معراج نبودم بیشتر از پدر می ترسیدم که نکند بلایی سرش بیاید!

صدای چرخیدن کلید پیچید در سکوت حیاط. همه ایستادیم سر پا و زل زدیم به دری که آرام آرام باز می شد. معراج توی تاریکی جلو آمد. نفس راحتی کشیدم و خدا را شکر کردم که سالم است ولی جرأت نمی کردم بروم نزدیک تر و ببینمش. سرش را انداخته بود پایین و به هیچ کس نگاه نمی کرد. پدر رفت جلوتر و رو به رویش ایستاد. تا خواست حرف بزند، معراج دستش را از جیبش بیرون آورد و سوییچ را گرفت به سمت پدر.

آب دهانم را قورت دادم و ریز ریز خندیدم. پدر آماده شد که چیزی بگوید، معراج دوباره دست برد توی جیبش و یک دسته اسکناس آورد بیرون. دیگر جرأت خندیدن پیدا کرده بودم. معراج ماشین را برداشت و رفت خیابان ها را دور زده بود؛ اما نه برای خوش گذرانی، دور زده بود تا مسافر جا به جا کند و پولی به خانه بیاورد.

راوی: خواهر شهید معراج آیینی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این هم بخشی از تاریخ انقلاب است

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۵ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۰۱ ب.ظ

انقلاب هنوز زنده است اما دولت ها هنوز به پای انقلاب نرسیده اند. این معنای دو وجهی است که برای اردوهای جهادی در چهل و یکمین سال عمر انقلاب قائلم.

متن زیر را از وبلاگ افراطی عینا کپی کردم. کلمات این متن برگرفته از عمق باور و اخلاص جماعتی است که خدا را برای خدا می خواهند. آنچه در این سطور می خوانید و در تصاویر می بینید بخشی از حقیقت تاریخ انقلاب است که باید به دست نسل های بعد برسد:

 

 

خشت آخر

خاطره ی اردوی جهادی

تومور مغزی داشت و رد عمیق بخیه ها از بین ابرو هاش تا فرق سرش رفته بود و سرش شبیه زرد آلو به دو قسمت تقسیم شده بود.

می گفت وقتی سیل اومد ، خونه که خراب شد هیچ ، همه ی وسایلمون هم خورد شد.

گفت : میخام پس فردا برم تهران

گفتم : برای چی؟ میری تهران برای کار؟

گفت : ای بابا ، کار کجا بوده ، من بیکارم ، میرم دکتر تا سرمو بزارم زیر برق (نمیدونم منظورش چی بود)

چون تشنج داشت نمی تونست بره سر کار ، حتی موتور هم نمی تونست سوار شه ، چون هر لحظه ممکن بود تشنج بیاد سراغش

یه پسر سه ساله هم داشت که یه هدیه کوچیک بهش دادیم.

مادر خانمش هم باهاشون همونجا بود ، مادر می گفت کلیه هام عفونت داره ، یکی از چشم هاش هم کور بود.

بقیه در ادامه مطلب ...

این شرایط زندگی خانواده ای بود که ما تو اردوی جهادی خادمشون شده بودیم تا شاید مرحمی روی زخم هاشون گذاشته باشیم.

برای اردو دو سه تا از بچه های کم سن و سال رو هم برده بودیم. گویا دور از چشم ما جوون های بیل به کمر خورده ی محل ، درباره بسیج بدگویی کرده بودن و به این بچه ها گفته بودن برا چی میرید بسیج ...

ما هم تو جمع با صدای بلند گفتیم : بسیجی تو جنگ از پدرو مادر و زن و بچش جدا میشه و جون میده برا امنیت مردم ، تو سیل و زلزله از کار و زندگیش میزنه و میاد رایگان کارگری میکنه برا آسایش مردم ، اونوقت همین مردم بهش فحش میدن. خدا لعنت دولت مردای لیبرال رو که فقط به فکر خوش رقصی برای کدخدا هستن و جز دشمنی با شهدا و پاک کردن اسم و عکسشون از کوچه و خیابون و حمایت از بی حجابی و فتنه و ورزشگاه رفتن خانم ها وکنسرت و ... چیزی بلد نیستن و انگار نه انگار که مردم مشکل اقتصادی دارن و سیل اومده و خونه زندگی مردم داغون شده

وقتی دیدم بچه ها خسته شدن یه فکری به ذهنم رسید ، با خودم اسپیکر برده بودم یه گوشه آویزونش کردم و مداحی گذاشتم.

مشغول کار بودیم که صدای مداحی قطع شد با خودم گفتم حتما کار یه از خدا بی خبریه ، دستم بند بود نمیشد برم ببینم کار کیه. چند دقیقه بعد صدای بلند مداحی شور بلند شد. نگو همین بچه های خودمون اسپیکر رو  با بلوتوث وصل کرده بودن به گوشی خودشون.

عشق می کردن بچه ها ، با بیل هروله می کردن...

بناها کفشون بریده بود. ما بودیم و سه تا بنا و دیواری که به سرعت برق و باد میرفت بالا

 

اردوی جهادی

 

اصلا فکر نمی کردم این بچه ها اینجوری کار کنن...

 

وقتی دیدم داره بهشون فشار میاد کار رو ول کردم و رفتم سراغشون ، گفتم : اصلا به خودتون فشار نیارید و خودتون رو اذیت نکنید ، یهو یکی از بچه ها بدون اینکه حتی سرشو بلند کنه همین طور که مشغول بود گفت : نه آقا ، باید جهادی کار کرد...

وقتی میخواستیم اعزام بشیم ، پاسداره می گفت این بچه ها رو نبرید اینا نمی تونن و اذیت ، می شن. خلاصه بهمون ماشین نمی داد ، ما هم پراید خودمون رو آتیش کردیم . شاید باورتون نشه ولی هفت نفر سوار یه پراید مدل پایین کاربراتوری افتادیم تو جاده ، اونم پنجاه کیلومتر راه تا مقصد ...

آخر کار وقتی می خواستیم بر گردیم ، یه روحانی اومد اونجا ، خسته نباشید گفت و شروع کرد به وعده وعید الکی دادن ، بهش گفتم حاجی ،گوش ما از این وعده ها پر شده ، کار باید برای خدا باشه ، برو و نیت بچه هامون رو خراب نکن.

البته خدا خیلی خوش معامله است ، اگه با خدا معامله کنی مطمئن باش ضرر نمی کنی از نظر اطرافیان من خیلی ضرر کردم چون از سر کار مرخصی گرفتم و با ماشین خودم اینهمه نفر سوار کردم و رفتیم برای کارگری کردن مفت و مجانی و کلی هم خرج کردیم اما شاید باورتون نشه در اصل همه اش سود خالص بود حتی تو همین دنیا ، گویا مدیر عامل شرکت به همه کارکنان یه پاداش قابل توجه داده بود ، چندین برابر اون پولی که  تو اردو جهادی خرج کردیم.

یکی دیگه از رفقا هم برای جایی گزینش رفته بود و ردش کرده بودن. همون حین کار ، گوشیش زنگ زد و بهش گفتن بیا قبول شدی ، ما اشتباه کرده بودیم و بهت نمره اشتباهی داده بودیم فلان روز بیا کارات رو انجام بده.

صبح فردای بعد از تموم شدن اردوی جهادی ، به بچه ها زنگ زدم و احوالشون رو گرفتم ، با خودم  می گفتم حتما داغون شدن و الان میگن ما دیگه نماییم اینطور جاها... اما وقتی زنگ زدم حرف هاشون شنیدنی بود... تو صداشون خستگی که نبود هیچ ، انگار بمب انرژی بودن. یکیشون گفت : آقا ما مرد کاریم ، الان هم اومدیم باغ انگور چیدن... و میگفتن اردوی بعدی کی هست؟ خبر به سایرین هم رسیده بود و چند تا از بچه ها ناراحت بودن که چرا به ما خبر ندادید.


منبع:http://efrati94.blog.ir/

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مملکت دست آخوندهاست!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۵ مهر ۱۳۹۸، ۰۶:۰۹ ب.ظ

آیت الله سعیدی در خطبه های این هفته نمازجمعه به وضعیت نابسمان و نامتعارف تابلوهای تبلیغاتی ورودی شهر قم اشاره کرد و ضمن توضیح پیرامون جایگاه فرهنگی و مذهبی این شهر در جهان اسلام یادآور شد که تذکرات لازم در این خصوص را بارها به وزارت مسکن و شهرسازی داده که بی نتیجه بوده و ...

سال ها پیش در مسیر اتوبان تهران قم تصاویری از شهدا نصب بود که به این بهانه که حواس رانندگان را پرت کرده و ممکن است منجر به تصادف شود حذف گردید و جای خود را مدتی بعد به تابلوهای تبلیغاتی داد.

ورودی عوارضی قم سالهایی نه چندان دور مزیّن به جملاتی از امام راحل پیرامون مبانی انقلاب اسلامی بود که همه آنها محو گردید. یکی از این عبارات را که در خاطرم است این جمله بود: فقه، تئوری کامل اداره انسان از گهواره تا گور است.

گاه وقتی شاهد حال و هوای معنوی دلدادگانی هستید که مسیر تهران تا جمکران را با پای پیاده می پیمایند و بعد سر که بالا می آورید چشمتان به تابلوهای سامسونگ و دلستر و لواشک و ... می افتد و حتی یک خط نوشته یا یک طرح و تصویر درباره امام زمان و اسلام و انقلاب نمی بینید توی ذوقتان می خورد.

آیت الله سعیدی امام جمعه شهری مهم در قلب عالم اسلام است شهری که مبدأ شکل گیری انقلاب اسلامی و میزبان بزرگترین مرکز علمی جهان اسلام  است و ... آیت الله سعیدی تولیت حرم حضرت معصومه را هم برعهده دارد. امام جمعه رییس شورای فرهنگی شهر نیز هست و ...

او چنان که در خطبه ها اذعان داشت نتوانست اداره راه استان قم و یا وزارتخانه مربوطه را مجاب کند که لااقل در حد نصب چند تابلوی تبلیغاتی شأن پایتخت تشیع را رعایت کند و در نهایت مجبور شد از تریبون نمازجمعه فریاد برآورده و مطالبه بر حق مردم متدین این دیار را به گوش مسئولان برساند.

باز بگویید مملکت دست آخوندهاست! بلاتشبیه زمان شاه هم اگر روحانیت می خواست حرفی منطقی را به کرسی بنشاند چاره ای جز بهره گیری از فشار تریبون ها و اطلاعیه ها نداشت تا شاید مسئولان به خودشان بیایند و قدمی مثبت بردارند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهیدان زنده اند ...

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۵ ق.ظ

هر بار که از بانه می آمد، دست خالی نبود. برای همه خانواده چیزی می آورد. می دانست به کفش ورزشی علاقمندم. هر بار که احساس می کرد به آن نیاز دارم برایم تهیه می کرد و با خودش می آورد.

به خانه که می رسید بی اعتنا به خستگی سفر و طول راه، می نشست پای صحبت همه. کاری روی زمین مانده بود دست می گرفت و انجام می داد. به اقتضای سنم که به بازی های اینترنتی علاقمند بودم با من می نشست تا پاسی از شب پای میز رایانه و بازی می کرد. این طوری محبتش در دل همه می نشست و حرف ها و رفتارهایش اثرگذارتر می شد.

این محبت ها اما ما را به هم وابسته تر می کرد و دل کندن از او را هم برای ما سخت و دشوار کرده بود.

به اهل بیت ارادت ویژه ای داشت. در این بین رابطه اش با امام زمان (عج) بسیار دلی و نزدیک بود. دعای فرج را زمزمه می کرد و در خلوت و سکوت خودش با مولای عصر، نجوایی داشت. می گفت: دلم می خواد برای نزدیکی ظهور آقا کاری کنم. دلم می خواد خدمتی به حضرت کرده باشم.

صبح های جمعه می نشست به همه اهل فامیل و دوست و آشنا پیامک هایی با مضامین ظهور و انتظار می فرستاد تا دل های غفلت زده را به یاد آقا بیندازد و به سهم خودش در زدودن غربت مولا نقشی داشته باشد. همین رابطه خاصش با امام زمان، شهادت او را هم امام زمانی کرد. معراج با عنایت و انس با مهدی موعود (عج) به معراج رسید.

این اواخر یکی از دوستانش به شهادت رسیده بود. معراج به همراه چند نفر از همکاران مسئولیت تحویل پیکر شهید به خانواده اش در قم را برعهده داشت. از قم که برگشت دیگر حال و هوایش عوض شده بود. احساس می کردی که می خواهد از همه چیز دل بکَند. نورانیّت خاصی در چهره اش موج می زد.

فراتر از برادری، دوستی عمیقی بین ما جریان داشت. تحمل دوری او برای من سخت بود چه برسد به خبر شهادتش.

آن روز صبح، من و عسل، خواهرزاده ام که کوچک بود در خانه تنها بودیم. عسل بی تاب بود و مدام گریه می کرد. به سختی آرامش کردم. خوابش که برد من هم احساس کردم خوابم می آید. دراز کشیدم. چشمانم را که بستم دیگر چیزی نفهمیدم. در خواب؛ اما انگار کسی داشت خبر شهادت معراج را به من می داد. نمی دانم چقدر گذشت که یکهو از جا پریدم. دلم شور می زد و اضظراب امانم را بریده بود. حتی یک لحظه نمی توانستم به فراق از معراج فکر کنم. به خودم دلداری می دادم، خواب که حجت نیست. حالا یک کابوسی بود که گذشت. معراج حالش خوب است و سر کارش ایستاده. دوری آدم ها باعث می شود از این خواب های نگران کننده ببینند. چیزی نیست. باید آبی بخورم، قدم بزنم، هوایم عوض شود...

دلداری دادن هایم به خودم، زیاد طولانی نشد. انگار قرار بود خوابم خیلی زودتر از آنچه که فکرش را می کردم تعبیر شود. تلفن خانه زنگ خورد. با ترس و اضطراب رفتم به طرف گوشی. خدا خدا می کردم معراج باشد و شنیدن صدای گرمش مرا آرام کند و به این لحظات پر آشوب خاتمه بدهد. گوشی را برداشتم. معراج نبود؛ اما خبرش بود. لا حول و لا قوة الا بالله ...

بعد از شهادت معراج تا مدت ها حال خوشی نداشتم. برادر، دوست و پشتیبان خودم را از دست داده بودم. احساس می کردم پشتم خالی شده و یاوری ندارم. اما معراج کسی نبود که آن طرف دنیا هم ما را فراموش کند. وجودش را از نزدیک حس می کنم و شعاع محبتش همچنان گرمی بخش دلم است.

یک شب خوابش را دیدم. داشتیم با هم در شلمچه قدم می زدیم. گفت: چن تا از دوستام دارن میان همدان، حتماً به استقبالشون برو. چند روز بعد تعدای از شهدای گمنام را به همدان آوردند. یاد رؤیای آن شب و توصیه معراج افتادم. شهدا به فکر همدیگر هستند و می دانند تشییع پیکر دوستانشان حرکتی معنوی و سازنده برای جامعه است. با شور و حالی بیشتر از همیشه به استقبال شهدای گمنام رفتم.

بعد از شهادت معراج تا مدتی برای خودم کفش نخردیم. با این که به کفش ورزشی علاقه خاصی داشتم ولی اصلاً دلم نمی کشید به این موضوع فکر کنم. شبی خوابش را دیدم. گفتم: داداش! از وقتی که رفتی دیگه واسه خودم کفشی نخریدم. بهترین سوغاتی که معراج برایم می آورد کفش ورزشی بود. در خواب دستم را گرفت و به یک فروشگاه لوازم ورزشی برد و یک جفت کفش ورزشی برایم خرید.

چند روز بعد یکی از همکاران و دوستان معراج آمد سراغم را گرفت و یک جفت کفش ورزشی برایم آورد. کفش های معراج بود که بعد از شهادتش به من رسید.

با این که هر از گاه خوابش را می دیدم و وجودش را احساس می کردم و می دانستم روح مطهرش ناظر اعمال من است ولی دل و دماغ هیچ کاری را نداشتم. نزدیک امتحان کنکور بود. اصلاً حوصله نداشتم سراغ کتاب ها بروم. قبل از شهادت معراج خوب درس می خواندم و دلم می خواست برای کنکور آمادگی لازم را داشته باشم. ولی بعد از شهادتش انگیزه ام را از دست دادم. می دانستم دلش می خواست پیشرفت ما را ببیند؛ اما شانه های آدم مگر چقدر تحمل سنگینی بار فراق را دارد؟!

روز امتحان کنکور اتفاق عجیبی افتاد. در حالی که روحیه خودم را باخته بودم و احساس می کردم همه آنچه که از قبل خوانده ام از ذهنم پریده است ناگهان چشمم به فردی افتاد که روی صندلی نزدیک من نشسته بود و امتحان می داد. با خودم گفتم لابد خیالاتی شده ام. طرف با معراج مو نمی زد. یعنی می شود دو نفر آدم که نسبتی با هم ندارند این قدر شبیه هم باشند؟! برگه ها را گرفتم جلوی صورتم و به سوالات با دقت نگاه کردم. چند پرسش را که جواب می دادم سرم را می چرخاندم و قیافه آن جوان را نگاه می کردم، الله اکبر، عجب شباهتی!

بالاخره برگه ها را تحویل دادم. جلسه امتحان به پایان رسیده بود. هنوز محو تماشای چهره او بودم. دنبالش راه افتادم و دستش را گرفتم. اسمش را پرسیدم. گفت: معراج!!

مات و مبهوت به دنبالش رفتم؛ اما در شلوغی خیابان گمش کردم و از مقابل چشمانم ناپدید شد. من آن سال در دانشگاه و در رشته حقوق قبول شدم. دوباره توانستم خودم را پیدا کنم و سر پا بایستم. معراج هنوز هم در کنارم است حتی اگر با چشم سر نبینمش. ولا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا...

راوی: احمد آیینی (برادر شهید معراج آیینی)

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مدیر بهشت زهرا از مرگ چه آموخت؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۸:۱۵ ب.ظ

رونمایی از آمبولانس‌های لاکچری بهشت زهرا (س) +عکس

 

چند وقت پیش خبری منتشر شد درباره استفاده سلبریتی های مایه دار از آمبولانس برای انجام کارهای شخصی و فرار از ترافیک!

حالا مدیریت بهشت زهرا سه آمبولانس لوکس وی آی پی خریداری کرده و مدعی شده که این اقدام را برای تکریم علما و دانشمندان و هنرمندان و نام آوران متوفی انجام داده است!

این که پشت پرده این توجیه هم همان مساله درآمدزایی و اجاره دادن آمبولانس لوکس ویژه حمل اجساد سرمایه داران است و ... تقریبا واضح و غیرقابل انکار است

اما فرض را بر صحت ادعای مدیریت بهشت زهرا می گذاریم

بزرگترین عبرت مرگ دقیا همین نکته است که فقیر و غنی و با سواد و بی سواد و سلبریتی و کارگر و کارمند و کوچک و بزرگ نمی شناسد و همه باید دیر یا زود در مقداری پارچه سفید و زیر تلی از خاک بخوابند و با توجه به این عبرت یاد بگیرند که زندگی شان را انسانی بسازند و دل به مادیات نبندند و ...

 

وقتی مدیریت آرمستان تصور می کند تکریم افراد حتی اگر متوفی باشند منوط به لوکس بازی و تجمل گرایی است یعنی تمام این مدت حضور در بهشت زهرا درسی از مرگ و معاد نگرفته و همچنان دنیا زدگی را یک ارزش می پندارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در حاشیه مخالفت با ساخت یک سریال تلویزیونی

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۵۵ ب.ظ

خدا رحمت کند امام را که هم فیلسوف بود هم عارف هم شاعر هم فقیه هم مفسّر هم سیاستمدار

خدا حفظ کند مقام معظم رهبری را که هم عارف است و ادیب و فقیه و مفسّر و سیاستمدار

خیلی از شخصیت های علمی و فرهنگی را بعضی ها قبول دارند و بعضی هم نه. مهم این است که اگر قرار شد آنها را به جامعه معرفی کنیم از چه زاویه ای به زندگی و شخصیت شان بپردازیم، امیرکبیر باشد یا شهریار و ...

نظر مقام معظم رهبری درباره مولوی مشخص است.

بزرگوارانی که با ساخت سریال شمس تبریزی مخالفت می ورزند خوب است نگاهی هم داشته باشند به تعریف هنر و نیز جامعیت فکری رهبری انقلاب و همچنین بایسته های فرهنگی که دفع هویت ستیزی بیگانه را ضروری می سازد و ...

الغرض بگذاریم مملکت با یک رهبر و با یک تدبیر و سلیقه اداره شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا