اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

فکر سیاه و زندگی سیاه تر!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۹ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۵۸ ق.ظ

بعضی آدم ها هستند که زندگی شان سیاه و تیره است.

بگذارید اول منظورم را دقیق تر توضیح دهم.

همه انسان ها در زندگی خود با التهاب ها و فراز و نشیب هایی مواجه می شوند. گاه اوضاع زندگی بر وفق مراد است و گاه نه. گاه زین به پشت است و گاه پشت به زین. این نوسان و پیچ و خم در زندگی همه وجود دارد و گذراست.

زندگی بعضی افراد هم انگار همیشه درگیر گره ها و اتفاقات سیاه و ناخوشایند است و رنگ خوشی و شادی در سیر حیاتشان دیده نمی شود. این موضوع ربطی به مسائل مالی و مادی ندارد و چه بسیار مردمی که در اوج مشکلات نیز شاد و خوشحال زندگی می کنند.

نمی خواهم درباره زندگی همه یک نظر ثابت را اصل بدانم.

دو نفر در مسیر زندگی من قرار گرفتند که زندگی شان عجیب دستخوش تیرگی بود. آنها سال های سال در پیرامون خانواده خود با مشکلات عجیبی از قبیل انواع بیماری های مهلک و ... مواجه بودند که با هیچ دعا و نذر و ... برطرف نمی شد. برایم عجیب بود که چرا پایانی بر تیره بختی این دو وجود ندارد.

به زندگی و طرز فکر هر دو نفر بسیار نزدیک شدم. بارها با آنها صحبت و بحث کردم تا جان مایه درونشان را بهتر و بیشتر بشناسم. عقبه ذهن هر دو نفر برایم جالب و عجیب و دردناک بود.

نفر اول یک لحظه هم به خودش آرامش نمی داد. مدام در فکر زندگی دیگران بود و تا حرفی از خوشبختی و موفقیت کسی به میان می آمد زود ابرو در هم می کشید و دندان هایش را روی هم می فشرد و با بغض دعا و نفرین را پیش می گرفت و آرزوی شکست و بدبختی و نابودی دیگران را داشت. از او پرسیدم چرا اینقدر بد دیگران را می خواهد؟ چه اشکال دارد آدم از توفیق دیگران خوشحال شده و لبخند بر لب بیاورد؟ پاسخ روشنی نداشت. انگار این خصلت در تار و پود وجودش ریشه دوانده بود و نمی توانست پیروزی و خوشبختی دیگران را ببیند و تحمل کند.

نفر دوم البته کمی اوضاع فکری بهتری داشت اما عجیب کینه ای بود. دوستی داشت که سر یکی دو مسأله نه چندان مهم و خاله زنکی بینشان کدورت و بگو مگو ایجاد شده بود. یک آن از یاد او غافل نمی شد و مدام دنبال بدگویی از او بود و همه را بر ضدش می شوراند. یک بار برایش بیماری سختی پیش آمد که تا حد مرگ جلو رفت. البته قبلا هم این اتفاق برایش افتاده بود. وقتی در کما بود حتی از سوی بعضی از کادر درمان بحث اهدای اعضای او هم مطرح گردید. خدا رحم کرد و با دعا و اشک و آه خانواده بالاخره به هوش آمد و حالش رو براه شد.

خیلی ها وقتی تا دو قدمی مرگ می روند و بر می گردند دیگر زندگی شان متحول می شود و خیلی از مسائل معمول زندگی را کوچک و غیرقابل اعتنا شمرده و در پی جبران اشتباهات خود بر می آیند.

این بنده خدا اما اینطور نبود. مثلا یک بار به او گفتم درد و بلایت بخورد توی سر ترامپ! اخم هایش را در هم کشید و گفت: خودم باید بگویم دردهایم توی سر کی بخورد. بعد دوباره اسم همان رفیق گذشته را آورد و ...

قصد ندارم این دیدگاه را درباره همه تعمیم داده و صادق بدانم؛ اما شک ندارم بعضی افرادی که فکری سیاه و بد درباره دیگران دارند، زندگی شان نیز تیره و سیاه رقم می خورد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">