آرشیو آبان90 اشک آتش
گرامیداشت هفته بسیج(2)
+ نوشته شده در دوشنبه سی ام آبان 1390 ساعت 21:38 شماره پست: 904
وقت، تنگ است!
ذوالفقاری، اهل سبزوار بود؛ اما در قم زندگی میکرد. در عملیات رمضان، بیسیمچی گروهان شهید رستگار بود. بین او و کاظم رحیمی، راننده آمبولانس گردان علی بن ابیطالب علیه السلام بگو مگویی شده بود و هر دو از دست هم دلگیر بودند.
در محور پدافندی پاسگاه زید بودیم. یک روز ذوالفقاری آمد و پیشنهاد داد او را با راننده آمبولانس، آشتی بدهیم. راننده را خبر کردیم. او هم از این پیشنهاد استقبال کرد.
این دو کنار سنگر به هم رسیدند و یکدیگر را محکم در آغوش گرفتند. ناگهان انفجار خمپارهای همه جا را پر از گرد و غبار کرد. وقتی به خود آمدیم، ذوالفقاری هنوز در آغوش رحیمی بود. ترکش خمپاره، گردنش را غرق در خون کرده بود و روحش را میهمان سفره افلاکیان.
راوی: تقی یزدانی
نامه ای برای تاریخ
یکی از مکانهایی که کمکها و هدایای مردمی به رزمندگان در آن نگهداری میشد، کارخانه لولهسازی سپنتا در اهواز بود.
برای انجام مأموریتی به آنجا رفته بودم. سر صبحانه، چند شیشه مربا آوردند. روی یکی از آنها نامهای بود. نامه را باز کردم. از طرف دختر و پسری ده دوازده ساله اهل روستای جمکران بود.
نوشته بودند: ما بابا نداریم. پول کمی را که هر روز مادرمان به ما میدهد، جمع کردیم. راستی نگفتیم که مادرمان نان میپزد و به زائران جمکران میفروشد تا کرایه خانه و خرج زندگی ما را تأمین کند...
نامه عجیبی بود. متن ساده و کودکانه آن مرا به شدت تحت تأثیر قرار داده بود. آخرش نوشته بود: دوست داریم هر کس که هدیه ناقابل ما را نوش جان میکند، یک ساعت به نیابت از پدر ما بجنگد. چون او همیشه آرزو داشت به جبهه برود...
راوی: جواد بادی
چه کسی پنیر مرا دزدید؟!
+ نوشته شده در شنبه بیست و هشتم آبان 1390 ساعت 22:50 شماره پست: 902
همین دو هفته پیش بود که یکی از نمایندگان مردم تهران در مجلس با پشتیبانی تعدادی از سایت های مرتبط، مدعی شد که فرزندش توسط افرادی ناشناس گروگان گرفته شده است. فردای همان روز یعنی در روز عید سعید قربان، همان فرد با آرامش کامل در صفوف اول نماز عید حضور داشت. روز بعد اعلام شد که گروگان گیرها فرزند وی را آزاد کردند. به رغم وجود چنین ادعایی، هیچ یک از نهادهای انتظامی یا امنیتی حاضر نشدند اظهارات این نماینده اصولگرا را تأیید نمایند. تحقیقات نشان می داد در آستانه نهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، این ادعا صرفاً مصرف تبلیغاتی داشته است.
حدود دو ماه پیش، یکی از کاندیداهای جنجالی مجلس در حوزه انتخابیه قم، که همواره با اظهارات محیرالعقول سعی بر طرح نام خود در محافل سیاسی کشور را داشته است، در مصاحبه با مشرق مدعی شد عده ای ناشناس قصد داشته اند فرزندش را هنگام خروج از مدرسه بربایند که با دخالت مردم ناکام ماندند. بعضی از مسئولان امنیتی به طور تلویحی بر تبلیغاتی بودن این نوع ادعاها اذعان نمودند.
چند ماه قبل، همزمان با طرح جریان نفوذ سردار مدحی و مانور قدرت نهادهای امنیتی در کنترل اپوزیسیون خارج نشین، اکبر هاشمی رفسنجانی مدعی شد یکی از ساختمان های مجمع تشخیص مصلحت توسط فردی ناشناس به آتش کشیده شده است. وی برای اثبات ادعای خود فیلمی را به اعضای مجمع نشان داد که حاوی تصاویری کامل از فرد نفوذی به ساختمان مجمع بود. این قصه در پی آن بود تا نشان دهد دستگاه های امنیتی بر خلاف مانورهای تبلیغاتی خود حتی توان کنترل امنیت داخلی را هم دارا نیستند. روابط عمومی مجمع نیز طی اطلاعیه ای آتش سوزی مجمع را در امتداد ظهور بداخلاقی های سیاسی در کشر ارزیابی نمود. حیدر مصلحی وزیر اطلاعات در مصاحبه ای این آتش سوزی را مسخره! خواند و بدین ترتیب بر غیر واقعی بودن آن تأکید ورزید.
نکته جالب توجه این جاست که هم زمان با قتل مرحوم روح الله داداشی و تقارن آن با بعضی جنایات دیگر همچون واقعه موسوم به پل مدیریت، مسئولان دستگاه قضائی با برخوردی عتاب آلود از رسانه ها خواستند با پرهیز از بزرگ نمایی این حوادث به احساس ناامنی در جامعه دامن نزنند.
حالا که می خواهید پیدا کنید پرتقال فروش را باید به این پرسش، پاسخ دهید که چرا پرداختن به واقعیت هایی چون قتل فجیع داداشی، امری قبیح بوده و ممکن است باعث ایجاد حس ناامنی در مردم شود، اما طرح ادعاهای خلاف واقع از سوی برخی حقوق بگیران ارشد نظام مبنی بر وجود ناامنی در جامعه، هیچ واکنشی را از متولیان امنیت عمومی به همراه ندارد؟!
اخیرا در یکی از روزنامه های کشور افغانستان مقاله ای منتشر شد که نویسنده آن به بهانه مخالفت با رییس جمهور ایران به رد نظام دینی و حاکمیت اسلامی پرداخت. نکته جالب این جاست که به رغم ضعف فاحشی که در نوشتار و نوع استدلال نگارنده آن وجود دارد این مقاله از سوی برخی از محافل شبه روشنفکری کشورمان مورد استقبال قرار گرفته و دست به دست چرخیده است!
دوست خوبم آقا مهدی فندرسکی٬ پاسخی درخور برای طرفداران این مقاله به رشته تحریر درآورده که حاوی نکاتی جالب و مستدل می باشد:
هر چند که این مقاله آنقدر مشوش و ضعیف است که ارزش پاسخ گویی را ندارد اما به دلیل اینکه مورد استقبال برخی از فریب خوردگان سران ورشکسته فتنه قرار گرفته است چند سطری را به عنوان جوابیه می نویسم:
1- اولا خیلی تعجب نکردم از اینکه مزدوران ذلیل باقی مانده از جریان فتنه 88 از تحلیل یک نشریه افغانی! خوش بحالشان شده است چرا که اساسا آنها به تبعیت از سران فتنه، همیشه تحلیلهایشان را از آن سوی آب و ترجیحا از سرزمین های امید و آرزویشان یعنی آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان می گیرند اما حقیقتا باید اعتراف کنم که دیگر باور نمی کردیم که کارشان به جایی برسد که از یک افغانی نما هم تحلیل بگیرند و اینگونه شادی کنان آن را دست به دست کنند و به یکدیگر نشان دهند. هر چند که ما هم دیگر به این روحیه و منش آنها عادت کردیم و البته راه مقابله با آنها را هم در این 3۳ سال خوب فهمیده ایم و خیلی هم برایمان زحمتی ندارد البته از باب مثال پشه و سیمرغ.
ثانیا به آن برادر افغانی نما هم باید گفت که اگر خیلی اهل تحلیل هستید لطف کنید یک تحلیلی هم از اوضاع داخلی و رنج و مشقت مردم مظلوم و ستم کشیده خودتان افاضه کنید، و دست از بندگی شیاطین وهابی و استکبار جهانی بردارید و اگر فکر کردید می توانید تاثیر نظام مقدس جمهوری اسلامی در کشور افغانستان را کم کنید کور خوانده اید هرچند که امثال این آدم های خود فروخته در همه کشورها وجود دارد همچنان که ما نیز از در کشورمان از آنها بی نسیب نیستیم.
2- اگر رفتار احمدی نژاد برای آنها یادآور برخورد خشن و توهین آمیز یک جوانک بسیجی تفنگ به دست در برابر شهروندان محترم است باید بگوییم که:
اولا مشکل اصلی شما در اینجا با شخص احمدی نژاد نیست بلکه همانگونه که خودتان هم اعتراف کرده اید مشکل شما این است که احمدی نژاد شما را به یاد تفکر و عملکرد جوانک های بسیجی تفنگ به دستی می اندازد که در مدت این ۳۳ سال، به ژنرالها و فرمانده هان پیر و با تجربه و مجهز به پیشرفته ترین سلاح های کشتارجمعی اربابانتان درس عبرت فراموش نشدنی دادند و اجازه نداند که اهداف شیطانی استکبار جهانی علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران محقق گردد. و اگر منظورتان از نفهمیدن جهان همان توهم دولت های 5+1 است که باید بگوییم بهتر است کمی به اوضاع داخلی و بین المللی این کشورها و میزان نفوذ سیاسی و معنوی آنها در بین ملت ها بخصوص مردم خودشان نگاه کنید تا از این توهم خارج شوید.
ثانیا اگر منظور شما از شهروندان محترم، اراذل و اوباش سیاسی و فرهنگی موسوم به پیاده نظام جریان فنته است که آنها اساسا نه تنها در پیشگاه ملت مسلمان ایران بلکه در نزد هیچ انسان آزادی خواه و عدالت طلبی محترم نیستند و شهروند هم محسوب نمی شوند. و اگر با گفتن موضوعاتی مانند شان اجتماعی، ارج فرهنگی و منش و سلیقه، نگران طغیان گران هیستید که از شدت سرمایه های باد آورده وهشی شده و از فرط خودباختگی ملبس به انواع و اقسام مدل ها و لباس عجیب و غریب تجویز شده از سوی اربابان مستکبر و شیطان صفت شما هستند که باید بگویم در پیشگاه عقل دین معنایی واقعی این واژه ها با آنچه که اربابان شما برایتان معنا کردند کاملا فرق می کند. و نیز اگر منظور شما از شان لگد کوب شده، همان تحریم های با برکت و پر منفعت اربابان مستکبر شما علیه استقامت و پایداری و عدم تمکین ملت مسلمان ایران در برابر خوی تجاوزگری، جهان خواری آنها است که باید عرض کنم این تحریمها نه تنها نتیجه ای جز استقلال و سربلندی و عزت روز افزون ملت مظلوم ایران در میان همه آزادی خواهان و عدالت جویان جهان نداشته بلکه بیداری اسلامی در کشورهای اسلامی و نیز نهضت مبارزه با کاپیتالسیم همچون وال استریت و لندن و غیره را به دنبال داشته است و درباره تجاوز به زندگی خصوصی هم باید بگویم که زمانی به زندگی خصوصی مردم تجاوز شد که فرمانده هان و سران فتنه در دوران تصدی جایگاه های سیاسی فرهنگی و اقتصادی این کشور، علارغم هشدارهای حضرت امام خامنه ای درباره تهاجم و تجاوز فرهنگی دشمن، در گفتار و رفتار، آن را توهم دانسته و میدان تجاوزگری فرهنگی دشمن را به درون خانه های این مردم مسلمان کشاندن تا جایی که کار به جنگ نرم کشیده شد. هر چند که به کوری چشم شما در این عرصه نیز شکست خورده هستند.
ثالثا آقای افغانی نمایی که دلش برای شان اجتماعی، ارج فرهنگی، منش و سلیقه و شان لگد کوب شده شهروندان محترم ایران می سوزد باید بگویم که احتمالا جنابعالی هم جزء تحلیل گران لندن نشین خائن به ملت و کشور خود هستید که از آن چه که اربابان شما بر سر ملت مظلوم و مسلمان افغانستان می آورند خبری ندارید و الا فرصتی برای تحلیل نوشتن برای ملت ایران پیدا نمی کردید. و احتمالا تن شما هم به تن یاران لندن نشین و آمریکا نشین سران فتنه خورده است.
3- درباره این ادعا که نوشته اید دستگاه های تبلیغاتی شکرگزاری برای معجزه هزاره سوم را از در دیوار جار می زنند هم باید خدمت شما عرض کنم که:
اولا علاوه بر مساعدتهای بی دریغ بلندگوهای دروغ پراکنی رسانه های صهیونیستی متخصص در عرصه پروپگاندا به سران اصلاح طلبتان، در زمان تصدی گری اربابان فتنه گر شما بر بخش های فرهنگی دولت اصلاحات بویژه زحمات وزیر محترم لندن نشینتان، به اندازه ای به قلم به دستان مزدور مجوز تاسیس روزنامه و مجله و سایر نشریات در مدل های مختلف داده اید که بر روی در و دیوار دیگر جایی برای زمزمه کردن هم نگذاشته اید چه رسد به جار زدن.
ثانیا برای معجزه بودن جریان احمدی نژاد و لزوم شکرگزاری در برابر آن نیازی به جار زدن نیست چرا که اگر نگاهی به تاریخ 33 ساله انقلاب بیاندازید خواهید فهمید که پس از این همه مبارزه علیه انقلاب و هزینه ها سنگین و برنامه ریزی های دقیق و متعدد برای منحرف کردن و از بین بردن اندیشه ها و آرمانهای اصیل انقلاب اسلامی خصوصا در دوره هشت ساله اصلاحات، علارغم محاسبات و معادلات استکبار جهانی و مزدوران داخلیشان، انتخابات 84 ملت ایران به کسی رای می دهند که گفتمان و شعارهای خود را آرمانهای اصیل انقلاب اسلامی ایران قرار داد. بنابراین آنچه که معجزه است شخص احمدی نژاد نیست بلکه شکست تمامی معادلات و محاسبات و تلاش های بی وقفه استبار جهانی در انحراف و انهدام آرمانها و اندیشه های انقلاب اسلامی ایران است؟
4- اما درباره بسیج کردن حاشیه برای تقویت قدرت مرکزی باید بگویم که اساسا انقلاب اسلامی ایران بر پایه مردم حاشیه نشین و مستعفین با عزت و غیرت بنا شده و آنها هستند که در تمامی عرصه ها با تمامی هستی خود از انقلاب اسلامی دفاع کردند،نه کاخ نشینان بی دردی که تنها درد آنها پول و سرمایه های مادی آنها است.
و اما درباره اینکه احمدی نژاد مردم مستمند را به دنبال ماشین خود می دواند هم باید گفت که اولا شما و سران فتنه گرتان عادت کرده اید که ملت ایران را انسانهای حقیر و مستمندی ببینید که به دنبال یک ماشین به تعبیر شما سمبل تمامی زشتی ها می دوند!؟ و این ادعا شما بیش از اینکه متوجه احمدی نژاد باشد بیشتر تحقیر ملت ایران است ظاهر نمی فهمید که ملت ایران حتی در برابر استکبار جهانی هم لحظه ای کرنش نکرده و دست از عزت و غیرت خود برنداشت در حالی که شما غرب را قبله آمال و آرزوهای خود دانسته و سالهاست که ذلیلانه در برابر آن سجده می کنید .
ثانیا مردمی که شما آنها را مستمند می دانید، لااقل احمدی نژاد را در شهرها و روستاهای خود می بینند که به تعبیر شما به دنبال ماشینش می دوند اما آیا فراموش کرده اید که در دورانی که سران فتنه گر شما در جایگاه ریاست جمهوری بودند همین ملتی که شما آنها را تحقیر می کنید نه تنها سران دولتی بلکه حتی پایین ترین ردی مدیریتی محلی را هم نمی توانستند به راحتی از دور زیارت کنند
درباره تنه زدن به عابران و هیاهوی مردم به تعبیر شما مستمندی که به دنبال ماشین احمدی نژاد می دوند هم خدمت شما عرض کنم که چگونه از هیاهو و تنه خوردن مردم ناراحتید در حالی که به بهانه تبلیغات انتخاباتی کارناوالهای و میتینگهای مختلط دختران و پسران بزک کرده فریب خورده را به راه می انداختید و از هیاهو و اختلاط آنها لذت برده و به در جهت قدرت پرستی خود استفاده می کردید و در رابطه با گرد و غبار ناشی از دویدن مردم مستمند به دنبال ماشین احمدی نژاد هم خدمت شما عارضم که این گرد و غبار هم ناشی از زحمات بی وقفه دوران تصدی گری سران فتنه گر شما است که ترجیح دادن به جای پرداختن به آبادانی شهرها و روستا، فضای سیاسی و امنیتی کشور را متشنج کرده تا با استفاده از عناصر اراذل و اوباش سیاسی خود، نظام را وادار به تسلیم دربرابر خاسته های استکبار جهانی کنند.
آقایانی که نگران تنه خوردن مردم در جریان استقبال از رئیس جمهور هستند یادشان رفته که همین مردم 32 سال است که دربرابر استکبار جهانی مقاومت و پایداری کردند و جانهای عزیزی نثار این راه کردند تا عزت شان تنه نخورد و لگدمال نشود. اما همین آقایان در دوره اصلاحات تمام توانشان را گذاشتند تا کشور و ناموس و عزت همین مردم را دو دستی تقدیم استکبار جهانی کنند و در جریان فتنه نیز گوش به فرمان شیطان بزرگ ملت و جوانان در زیر مشت لگدهای خود قرار داده و خون آنها را ریختند و خواستند شیرینی این حماسه عظیم را به کام آزدی خواهان جهان تلخ کنند که نشد.!؟
5- احمدی نژاد اگر به خاطر اینکه سرحدات خود را گسترش دهد به مردم فقیر سیلی خورده از دشمنان داخلی کمک می کند، نوش جانش. اتفاقا ماهم رئیس جمهوری را می خواستیم که کاری کند که مردم حاشیه نشین هم احساس کنند جزء سرحدات ایران اسلامی هستند و اگر آقایان سران فتنه هم لیاقت داشتند آنها هم همین کار را می کردند و می فهمیدند که مردم به دنبال ماشین چه کسانی می دوند؟ و چرا؟ از سوی دیگر اگر به قول شما احمدی نژاد مانند سلاطینی است که کار جهادی می کردند باید بگویم که نه تنها احمدی نژاد که اگر سلاطین هم به تعبیر شما دنبال جهاد کردن بودند باز هم مورد حمایت ما بودند که البته در آن صورت دیگر به قول شما اسمشان سلطان نبود بلکه خادم ملت بود و نه نام تشریفاتی و جعلی سرداران و کارگزاران سازندگی و اصلاح طلب!؟ راستی تا یادم نرفته این را هم بگویم که آن خزانه ای که قرار است در مرکز پر از پول بماند اما با رانت و رشوه و نامردی در اختیار عده ای به اصطلاح آقازاده گردن کلفت قرار بگیرد و در عوض مردم بیجاره دور از مرکز، با گرسنگی و کمبودها دست و پنجه نرم کنند یقینا ما آن خزانه را نخواستیم چرا که روزی رسان خداست. البته این سیره مولایمان علی است که کل خزانه را تقسیم کردند و جارو زدند و حتی یک قرص نان باقی مانده را هم تقسیم کرده و به شکرانه این کار همانجا نماز خواندند
6- در اینجا چنان از ایمان و تکنیک ومهندسی سازندگی سخن گفته شده که به نظر می رسد دچار آلزایمر سیاسی شده اید و یادتان رفته که روزگاری چگونه سخن از ناکارآمدی دین می زدید و چگونه برخی از شما با یقه های بسته و ریش های آنکادر کرده دم از دین داری و البته زیست مسلمانی می زد اما با نظریات و عملکردهای سکولاریستی و لائیکی خود را تلاش می کردید نظام سرمایه داری به این نظام اسلامی تحمیل کنید.
7- در این مقاله طبق معمول، دهان به دروغ و تهمت گشوده اید که البته در این مدت 33 سال مردم ایران به خوبی با این رفتار وقیحانه آشنا شده و در عرصه های مختلف نیز جواب دندان شکنی به این اراجیف داده اند. اما باید بگوییم که تمسک شما به دروغ و تهمت، سه پیام بسیار مهم دارد:
اول اینکه نشان می دهد تقوا و ترس از خداوند و ایمان به آخرت، هیچ جایگاهی در افکار و اعتقادات شما ندارد.
دوم اینکه نشان می دهد که اساسا شما هیچ شناختی نسبت مردم ایران ندارید.
سوم اینکه نشان می دهد هیچ احترامی برای شعور و بصیرت مردم قائل نیستید. همان مردمی که در دوره ای بخواطر رای دادن به اصلاح طلبان آنها را فرهیخته و با شعور و طرفدار خود می دانستید اما جالب اینجاست که از نظر شما، همین مردم امروز انسانهای کم شعوری هستند که در کوچه و خیابان به دنبال ماشین آدمی مانند احمدی نژاد که به تعبیر آنها سمبل تمامی پلیدیها است می دوند؟ البته در فرصتی مناسب خواهیم گفت که آن روز هم که مردم ایران به شما رای دادند به این دلیل بود که خود را در پس چهره نفاق پنهان کرده بودید که موید این مدعی ما نیز رویگردانی مردم از جریان اصلاحات و اقبال مردم به شعارهای انقلاب اسلامی و آرامان های مقدس امام خمینی و امام خامنه ای پس از گذشت 8 سال از دولت اصلاحات یعنی در انتخابات 84 است.
8- آقایانی که خود را مدافع حیثیت دانشگاه ها و مراکز علمی می دانند لازم است به این نکته توجه کنند که به برکت تحریمهای اربابان شما، تمامی فناوریهایی که در این کشور امروز خار جشم دشمنان و مزدوران آنان و مایه افتخار وامید مظلومان با عزت جهان شده است، در مراکز علمی و پژوهشی تولید شده که مطمئنا از آشپزخانه و یا استخر و سونا و جکوزی منزل خیلی از اربابان داخلی و خارجی شما کوچک تر بوده است و اگر می گویید نه از همان اربابان داخلی و خارجی خودتان بپرسید که آنها این مسائل را خوب می دانند. و ما هم هنوز یادمان نرفته که آقایان به اسم اصلاحات و کارگزاری سازندگی چه خیانت ها در مسیر وابسته کردن کشور و پیاده کردن سیاسیت های کاپیتالیستی در ایران اسلامی نمودند در حالی که استعدادهای جوانهای مومن و با ایمان این مرز و بوم در آزمایشگاه ها و مراکز علمی که برخی از آنه بیشتر شبیه پستوها و آشپز خانه های اربابان شما بود در حال تولید علم و فناوری بودند
9- لازم به ذکر است که آن روزی که ملت ایران به احمدی نژاد رای داد یقینا به احمدی نژاد عاری و معصوم از هر اشتباه و خطایی رای نداد بلکه به فردی رای داد که در مقایسه با رقیبانش بهترین گزینه بود و انحرافات اصولی و گرایش به سمت استکبار جهانی و شیطان بزرگ نداشت و پرچم آرمانهای انقلاب اسلامی و امام خمینی و امام خامنه ای را به دوش داشت و بی شک این مساله به معنای بی عیب و نقص بودن یک فرد نیست و قابل توجه شما و ران فتنه گرتان که اگر امروز هم دوباره انتخابات 88 تکرار شود باز هم خواهید دید که قاطعانه گزینه ملت احمدی نژاد است و این بدان معنا نیست که اشتباهاتی اگر وجود دارد از چشم تیز بین مردم پوشیده بماند. بلکه هر فرد عاقلی می داند که در مسیر رشد و تعالی خطا و اشتباه تاکتیکی، امری اجتناب ناپذیر است و اساسا در مسیر ولایت و ولایت پذیری؛ انسانها آزمایشات و فراز و نشیب های بسیاری را باید پشت سر بگذارد تا رشد نموده و به کمال نزدیک شود و در این مسیر هم پایداری و استقامت لازم است و در این مساله هیچ کس مستثنی نیست حتی فردی مانند احمدی نژاد. اما با همه این اوصاف شک نکنید که ما اشتباهات تاکتیکی فردی مانند احمدی نژاد را ترجیح می دهیم به انحرافات استراتژیکی و ایدئولوژیکی سران فتنه.
10- در حقانیت احمدی نژاد همین بس که آمریکا و اسرائیل و انگلیس و سایر کشورهای شیطانی علیه احمدی نژاد هستند و از نفاق و دشمنی شما با ملت ایران هم همین بس که شما هم مانند آمریکا و اسرائیل و سایر دشمنان احمدی نژاد موضع گیری می کنید به همین دلیل کار را برای ما بسیار راحت کرده اید که جا دارد از شما تشکر کنیم.
11- فهم علت دشمنی با احمدی تژاد که البته نه احمدی نژاد بلکه دشمنی با انقلاب اسلامی ایران، چندان کار سختی نیست؛ چرا که در واقع انقلاب اسلامی پرچمدار مبارزه با نظام سرمایه داری و کاپیتالیستی است و من پیشنهاد می کنم آقایانی که تمام آمال و آرزوی خود را در پیاده شدن مدل کاپیتالیستی در این کشور می بینند، دست از توهم برداشته و به جای ناسزا گویی به این و آن ببینند که اربابان مستکبرشان چگونه به ملت خودشان که علیه نظام کاپیتالیستی قیام کرده چنگ و دندان نشان می دهند هر چند که توهم آنها آنقدر بالا است که اگر آمریکا و اروپا مانند شوروری هم فروپاشی شود که بی تردید می شود، بازهم باورشان نمی شود و می گویند این نقشه هوشمندانه آمریکا است!؟
12- جالب است بدانید که من هم معتقدم در جریان انتخابات 88 تقلب شده !؟ چرا که من معتقدم رای آقای موسوی حتی یک میلیون هم نبوده بلکه خیلی کمتر بوده است !؟ حالا اگر شما راست می گویید که تقلب شده بیایید ثابت کنید!؟ و باور بفرمائید که من هم قول می دهم که می آیم و ثابت می کنم تقلب شده! قول می دهم !؟ و در واقع شانس آوردید که ما بخواطر این تقلب به خیابان نریختیم!؟
اگر آدم کمی عقل و شعور داشته باشد می داند که با ادعا که چیزی درسته نمی شود! چه طور شما که ادعا می کنید تقلب شده درست می گویید ولی اگر دیگران ادعا کنند که کاندیدای شما تقلب کرده است درست نمی گویند؟ یعنی اگر احمدی نژاد رای نمی آورد و ادعا می کرد تقلب شده کار درستی می کرد !؟ یا اینکه آن دوره ای که آقای خاتمی رای آورد در حالی که خیلی از چهره های سیاسی با رای آوردنش مخالف بودند و کلی هم هزینه کردند آیا با تقلب رای آورد!؟ قابل توجه شما که ما حتی در مورد خاتمی هم که از سران فته علیه ایران است نیز چنین ادعایی نمی کنیم !؟
13- از من به شما نصیحت که مقداری در این تاریخ 33 ساله ایران اسلامی مطالعه کنید و ببینید که این کشور چه شرایط دشوار و پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته درحالی که قدمی از مسیر خود منحرف نشده و هر روز استوارتر از دیروز است تا جایی که شعارهای انقلاب در سراسر دنیا طنین انداز شده و هر روز شاهد بیداری اسلامی ملت مسلمان جهان با تاسی از انقلاب اسلامی ایران هستیم و بی شک این مسیر ادامه دارد و بیش از پیش اوج خواهد گرفت پس شما هم بیاید و قدردان این موهبت الهی باشید خود را به زحمت نیاندازید. هرچند که به قول قران در زمره کسانی نباشید که در قلب آنها مرض است و امید به هدایت آنها نیست.!؟
(ان حزب الله هم الغالبون - و العاقبت للمتقین)
فرمانده ای که خادم بود!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم آبان 1390 ساعت 22:30 شماره پست: 900
۲۷ آبان سالروز شهادت فرمانده قهرمان لشکر علی بن ابیطالب علیه السلام مهدی زین الدین است. برای عرض ارادت به ساحت این شهید والامقام ۵۰ خاطره از زوایای مختلف حیات طیبه این سردار بی ادعای سپاه خمینی را به خوانندگان عزیز اشک آتش تقدیم می کنم. انشالله در گلزار شهدای قم مزار آقا مهدی نایب الزیاره دوستان خواهم بود:
یک نیروی کمکی
نزدیک صبح بود که تانک هایشان ، از خاکریز ما رد شدند . ده پانزده تانک رفتند سمت گردان راوندی . دیدم اسیر می گیرند . دیدم از روی بچه ها رد می شوند . مهمات نیروها تمام شده بود . بی سیم زدم عقب . حاج مهدی خودش آمده بود پشت سر ما . گفت : به خدا من هم این جا هستم . همه تا پای جان باید مقاومت کنید . از نیروی کمکی خبری نیست . باید حسین وار بجنگیم . یا می میریم ، یا دشمن را عقب می زنیم .
فرمانده مصلح !
رفته بود خط . رزمنده ای را دید که موی سر و ریشش حسابی بلند شده بود . فهمید چند ماه است مرخصی نرفته . به شوخی گفت : لابد با این سر و وضع به خانه راهت نمی دهند ! قیچی را گرفت و شروع کرد به اصلاحش . بنده خدا اولین بار بود که فرمانده لشکر را از نزدیک می دید . دست و پایش را گم کرده بود . کارش که تمام شد ، دستور داد وسایلش را جمع کند و برود مرخصی .
مهمات جسمی !
سرتاسرِ جزیره را دودِ انفجار گرفته بود . چشم چشم را نمی دید . به یک سنگر رسیدیم . جلوش پر بود از آذوقه . پرسیدیم : اینها چیه؟ گفتند : کسی نتوانسته آذوقه را به بچه ها برساند . هر کی جلو برود با تیر می زنندش . زین الدین پشت موتور ، از راه رسید . چند تا بسته آذوقه برداشت و رفت جلو . شب نشده ، دیگر چیزی باقی نمانده بود .
حتی اگر فرمانده باشی !
می خواست وارد مقرّ شود . بسیجی نوجوانی که در دژبانی بود او را نشناخت . کارت شناسایی و برگه عبور خواست . آقا مهدی گفت : ندارم . خودش را معرفی نکرد . چند بار اصرار کرد ، دید فایده ای ندارد . بسیجی نوجوان سرسختانه ایستاده بود و اجازه عبور نمی داد . گفت : اگر خود زین الدین هم بیاید بدون کارت ، راهش نمی دهم . آقا مهدی لبخندی زد و کارت شناسایی اش را درآورد . بنده خدا تا خواست عذر خواهی کند ، آقا مهدی در آغوشش گرفت ، صورتش را بوسید و به خاطر وظیفه شناسی تشویقش کرد .
هیچی نگفت !
خسته بودم .خوابم می آمدم . رفتم صدایش زدم : مرد حسابی ! نوبتت شده . پاشو بیا سر پست .
از خواب پرید . چیزی نگفت . بلند شد .
صبح بچه ها گفتند : چه کار کردی ؟! زین الدین را فرستادی نگهبانی .
بنده خدا ، شب دیر وقت رسید . دید جا نیست ، دم در سنگر خوابیده بود .
کمین خدا !
کار که سخت می شد می گفت : اگر اخلاص داشته باشید و کارهایتان برای خدا باشد ، خودش درست می کند . تعریف می کرد : در قسمتی از خط که احتمال آمدن دشمن را نمی دادیم و اصلاً نیرویی هم آن جا نداشتیم ، رفتم برای شناسایی . دیدم تلفاتی که دشمن آن جا به جا گذاشته بیشتر از جاهایی است که با تمام توان درگیر شده بودیم . کمک خدا را آن جا با چشم دیده بودم .
فرمانده کل قوا
همه چیز برای عملیات آماده بود . معبرها باز شده بود . نیروها در محل مناسب مستقر شدند . آخر شب خوابیدیم . نزدیک سحر دیدم مهدی سر به سجده گذاشته . داشت نجوا می کرد : خدایا ! من هرچی در توانم بود ، هر چی بلد بودم و هر چی امکانات بود آماده کردم ، از این جا به بعدش با توست .
وعده ای که محقق می شود
یک سفر رفته بود لبنان شناسایی جبهه لبنان . خوب همه چیز را بررسی کرد . در سخنرانی اش دعا کرده بود : انشاءالله این آرزوی دیرینه ما که جنگ با کفار اسرائیلی است ، برآورده شود و خدا قسمتمان کند تا بتوانیم طبق وعده ای که در قرآن داده شده ، نابودشان کنیم .
خاکی و افلاکی
لبخند روی لب هایش خانه داشت . قیافه نمی گرفت که مثلاً فرمانده است . از بس با همه آن هایی که از این شهر و آن شهر اعزام شده بودند گرم می گرفت ؛ اراکی ها فکر می کردند اراکی است ، قمی ها فکر می کردند قمی است و . . . .
کسی برده نیست !
می گفتم : من زنم ، تخصص دارم ! می گفت : از زمانی که خودم را شناختم به کسی اجازه ندادم که جوراب و زیرپوشم را بشوید . خودش لباس های خودش را می شست . یک جوری هم می شست که معلوم بود این کاره نیست بهش می گفتم ، می گفت : نه این مدل جبهه ای است !
تکلیف چیست ؟!
برای چند دانشگاه فرانسه ، تقاضای پذیرش فرستاده بود . مدارکش را که دیده بودند ، همه جوابشان مثبت بود . خبر رسید یکی از دوستانش که آن جا درس می خواند ، آمده ایران ، رفته بود خانه شان . دوستش گفته بود : یک بار رفتم خدمت امام ، گفتند به وجود تو در ایران بیشتر نیازه . منم برگشتم . حالا تو کجا می خوای بری ؟
مهدی ، نظر امام را که دانست ، منصرف شد . از تمام موقعیت هایش دست کشید . شد سرباز اسلام .
او هم دل داشت !
خرید عقدمان یک حلقه نهصد تومانی بود برای من . همین و بس . بعد از عقد ، رفیم حرم . بعدش گلزار شهدا . شب هم شام خانه ما . صبح زود مهدی برگشت جبهه . ازدواج جنگی یعنی این ! دلش آن جا بود . به این شیرینی ها دل نبسته بود .
فرماندۀ فرمانبر
حوصله ام سر رفته بود . اول به ساعتم نگاه کردم ، بعد به سرعت ماشین . گفتم : آقا مهدی ! شما که می گفتید قم تا خرم آباد را سه ساعته می روید . گفت : روز بله اما شب قانون ، هفتاد تا بیشتر را ممنوع کرده . اطاعت از قانون ، اطاعت از ولی فقیه است .
اولویت با دیگران است !
نمی گذاشت بچه ها کمبودی داشته باشند . در حد توان می دوید کار بچه های لشکر را راه بیندازد . کسی لباسش پاره نباشد ، پوتینش سالم و درست حسابی باشد و . . .
اگر جلوی سنگرش یک جفت پوتین کهنه و رنگ و رورفته بود ، می فهمیدیم آقا مهدی این جاست ، والا می رفتیم جای دیگر دنبالش می گشتیم .
جاده امن خدا
جاده های کردستان آن قدر نا امن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی ، مخصوصاً توی تاریکی ، باید گاز ماشین را می گرفتی ، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی . اما زین الدین که همراهت بود ، موقع اذان ، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند . اصلاً راه نداشت . بعد از شهادتش ، یکی از بچه ها خوابش را دیده بود ؛ توی مکه داشته زیارت می کرد. یک عده هم همراهش بوده اند . گفته بود : تو این جا چی کار می کنی؟! جواب داد : به خاطر نمازهای اول وقتم ، این جا هم فرمانده ام .
مسافر همیشگی
چند روز قبل از شهادتش ، از سردشت می رفتیم باختران . بین حرف هایش گفت : بچه ها ! من دویست روز روزه بده کارم . تعجب کردیم . گفت : شش ساله هیچ جا ده روز نموندم که قصد روزه کنم . وقتی خبر رسید شهید شده ، توی حسینیه انگار زلزله شد . کسی نمی توانست جلوی بچه ها را بگیرد . توی سر و سینه شان می زدند . چند نفر بی حال شدند و روی دست بردندشان . آخر مراسم عزاداری ، آقای صادقی گفت : شهید ، به من سپرده بود که دویست روز روزه قضا داره . کی حاضره براش این روزه ها رو بگیره ؟ همه بلند شدند . نفری یک روز هم روزه می گرفتند ، می شد ده هزار روز .
جاده را می شناخت !
ما باید حسین وار بجنگیم ؛ حسین وار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه ؛ حسین وار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی ؛ ای کاش جان ها میداشتیم و در راه امام حسین علیه السلام فدا میکردیم . . .
این طور نبود این حرف ها را بزند و خودش عمل نکند . مهدی نشان داد که راه امام عشق را پیدا کرده .
عشقی که هزینه دارد!
دلش آن قدر هوایی بود که خطر کند و چند باری برای شناسایی تا کربلا برود . با خودش عهد کرده بود با کسی حرف نزند .
به نیابت از همه ایرانی های دل شکسته ، با آقا نجوا می کرد و دعا می خواند . یک بار همان طور که با بی میلی از حرم بیرون می آمد ، خورد به یکی . حواسش نبود . شروع کرد به معذرت خواهی و . . . .
مهدی ، نگاه عجیب و غریب مرد عرب را که دید فهمید چه دسته گلی به آب داده ! زود وسط جمعیت پرید و ناپدید شد .
خدا می شنود !
نجواهای مهدی با خدا شنیدنی بود . وقتی از او می خواستند دعا کند ، حرف های قشنگی می زد : بارالها ، چه در پیروزی و چه در شکست ، قلب های ما متوجه تو است . خدایا ، این قلب های شیفته خودت و شیفته حسینت و شیفته اولیا و شهدایت را از بلایا و خبائث دنیایی پاک گردان .
راه باز است !
اولین شرط برای پاسداری از اسلام ، اعتقاد داشتن به امام حسین علیه السلام است ... در زمان غیبت کبری به کسی "منـتـظـر" گفته می شود و کسی می تواند زندگی کند که منتظر باشد ؛ منتظر شهادت ، منتظر ظهور امام زمان(عج) .
این ها را مهدی در وصیت نامه اش نوشت . می خواست جوان ها برنامه زندگی شان را بدانند .
آرزو بر جوانان . . . !
بعد از مدت ها از مرخصی برگشت . گوسفند خریدیم و قربانی کردیم . ناراحت شد . گفت : مادر جان ! همین نذرهای شماست که نمی گذارد دعایم برای شهادت اجابت شود .
گفتم : نه ! دلمان تنگ شده بود . این گوسفند ، شکرانه دیدنت بود . ما تو را سال هاست که تقدیم خدا کرده ایم .
خوشحال شد ؛ آن قدر که خنده از لب هایش کنار نمی رفت .
... به از صلح آخر !
اول بسم الله گفت : می دانید ؟ شما همسر دوم من هستید ! یکّه خوردم . صادقانه سخن می گفت . همسر اولش جنگ و جبهه بود . آن قدر حرف زد تا مرا برای شهادتش آماده کند . راهش را انتخاب کرده بود . خوب که شناختمش من هم راهم را انتخاب کردم .
پیشگام
سفارش کردم : مهدی جان ! تو دیگه عیال واری . بیشتر مواظب خودت باش . لااقل تو سنگر فرماندهی بمون . گفت : اگه فرمانده نیم خیز راه بره ، نیروها سینه خیز میرن . اگه بمونه تو سنگرش که بقیه میرن خونه هاشون !
امان از این دل !
نزدیک عملیات بود . داشت پدر می شد . دل توی دلش نبود . بالاخره فرزندش به دنیا آمد . یک روز دیدم سر پاکت نامه از جیبش زده بیرون. گفتم : این چیه ؟ گفت: عکس دخترمه . گفتم : بده من ببینمش . گفت : خودم هنوز ندیدمش . گفتم : چرا ؟ گفت : الآن موقع عملیاته . می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده . باشه برای بعد .
مصاف ناتمام !
بعد از یک ماه که از مأموریت برگشته بود اهواز ، دید دخترش لیلا مریض شده ، افتاده روی دست مادرش . یک زن تنها با یک بچه مریض . هر چه فکر کرد دید نمی تواند بماند و کاری کند . باید برمی گشت . رفت توی اتاق . در را بست و نشست یک دل سیر گریه کرد .
فرمانده و آفتابه !
وقتی رسیدم دستشویی ، دیدم آفتابه ها خالی اند . باید تا هور می رفتم . زورم آمد . یک بسیجی آن اطراف بود . گفتم : دستت درد نکنه . این آفتابه رو آب می کنی ؟ رفت و آمد . آبش کثیف بود . گفتم : برادر جان ! اگه از صدمتر بالاتر آب می کردی ، تمیز تر بود . هیچی نگفت . دوباره آفتابه را برداشت و رفت . بعد ها شناختمش . طفلکی زین الدین بود .
برو فردا بیا !
هیچ وقت ندیدم کسی چیزی بپرسد و او بگوید : بعداً یا بگوید : از معاونم بپرسید . جواب سر بالا تو کارش نبود .
بهانه نداشت !
فرمانده لشکر بود . قاطعیت خاص خودش را هم داشت ؛ اما وقتی ده دقیقه سر صبحگاه دیر کرد ؛ نیم ساعت ! داشت پشت بلندگو عذرخواهی می کرد و حلالیت می گرفت .
جلسات کارآمد !
از همه زودتر می آمد جلسه . تا بقیه بیایند ، دو رکعت نماز می خواند . یک بار بعد از جلسه ، کشیدمش کنار و پرسیدم : نماز قضا می خوندی ؟ گفت : نماز خوندم که جلسه به یک جایی برسه . همین طور حرف روی حرف تل انبار نشه . بد هم نشد انگار .
هر چیزی به جای خود !
خنده رو بود . ولی توی جلسات با پای مجروحش دوزانو می نشست و با جدیت بحث می کرد . توی حرف کسی نمی پرید ؛ اما حرفش را هم می زد . توی کارها هم همین طور بود .
فرماندهی که خادم بود
بالای تپه ای که مستقر شده بودیم ، آب نبود . باید چند تا از بچه ها ، می رفتند پایین ، آب می آوردند . دفعه اول ، وقتی برگشتند ، دیدیم آقا مهدی هم همراهشان آمده . ازفردا ، هر روز صبح زود می آمد . با یک دبه بیست لیتری آب . جور همه را می کشید .
همراه همیشگی
اگر با مهدی نشسته بودیم و کسی قرآن لازم داشت ، نمی رفت این طرف و آن طرف را بگردد . می گفت : آقا مهدی ! بی زحمت اون قرآن جیبیت رو بده . از قرآن جدا نمی شد .
یک لقمه نان !
شب دهم عملیات بود . توی چادر دور هم نشسته بودیم . شمع روشن کرده بودیم . صدای موتور آمد . چند لحظه بعد ، کسی وارد شد . تاریک بود . صورتش را ندیدیم . گفت : توی چادرتون یه لقمه نون و پنیر پیدا می شه ؟ از صدایش معلوم بود که حسابی خسته است . بچه ها گفتند : نه ، نداریم . رفت . از عقب بی سیم زدند که : حاج مهدی نیومده اون جا ؟ گفتیم : نه . گفتند : یعنی هیچ کس با موتور اون طرف ها نیومده ؟
دشمن دوست داشتنی !
ماشین ، جلوی سنگر فرماندهی ایستاد . آقا مهدی در ماشین را باز کرد . ته آیفا یک افسر عراقی نشسته بود. پیاده اش کردند . خیلی ترسیده بود. تا تکان می خوردیم ، سرش را با دست هایش می گرفت . آقا مهدی باهاش دست داد و دستش را ول نکرد . برخوردش گرم و صمیمی بود . رفتند پنج شش متر آن طرف تر . گفت برایش کمپوت ببریم . چهار زانو نشسته بودند روی زمین و عربی حرف می زدند . تمام که شد گفت : ببرید تحویلش بدید .
بیچاره گیج شده بود . باورش نمی شد او فرمانده لشکر باشد . تا آیفا از مقر برود بیرون ، یک سره به مهدی نگاه می کرد .
کارگر بی ادعا !
چند تا سرباز ، از قرارگاه ارتش مهمات آورده بودند . خودشان باید تخلیه می کردند . دو ساعت گذشته و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده ، عرق از سر و صورتشان می ریخت . یک بسیجی لاغر و کم سن و سال آمد طرفشان . خسته نباشیدی گفت و مشغول شد . ظهر بود که کار تمام شد . سربازها پی فرمانده می گشتند تا رسید را امضا کند . سراغ زین الدین را می گرفتند . همان بنده خدا ، عرق دستش را با شلوار پاک کرد ، رسید را گرفت و پایش را امضا زد .
حقش را می گرفت !
توی تدارکات لشکر ، یکی دو شب بود که می دیدیم ظرف ها ی شام را یکی شسته . نمی دانستیم کار کیه . بالاخره یک شب ، مچش را گرفتیم . آقا مهدی بود . با همان چهره خسته اما با نشاط گفت : من روزها نمی رسم کمکتون کنم ؛ ولی ظرف های شب با من .
فاصله دو دنیا !
خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود . من هم یک شلوار خریدم ، تا وقتی از منطقه آمد ، با هم بپوشد . لباس ها را که دید ، گفت : تو این شرایط جنگی وابسته ام می کنین به دنیا . گفتم : آخه یه وقتایی نباید به دنیای ماهام سربزنی ؟!
بالاخره پوشید و رفت . وقتی آمد، دوباره همان لباس های کهنه تنش بود. چیزی نپرسیدم. خودش گفت : یکی از بچه های سپاه عقدش بود لباس درست و حسابی نداشت .
خوراک فکر !
اگر عملیات بود که هیچ ! یک جا بند نبود ؛ اما وقتی از عملیات خبری نبود ، می خواستی پیدایش کنی ، باید جاهای دنج را می گشتی . پیدایش که می کردی ، می دیدی کتاب به دست نشسته ، انگار توی این دنیا نیست . ده دقیقه فرصت که پیدا می کرد ، می رفت سر وقت کتاب هایش . گاهی که کار فوری پیش می آمد ، کتاب همان طور باز می ماند تا برگردد .
جوانک خود سر !
تازه وارد بودم . عراقی ها از بالای تپه دید خوبی داشتند . دستور رسیده بود که بچه ها آفتابی نشوند . توی منطقه می گشتم ، دیدم یک جوان بیست و یکی دوساله ، با کلاه سبز بافتنی روی سرش ، رفته بالای درخت ، دیده بانی می کند . صدایش کردم : تو خجالت نمی کشی این همه آدمو به خطر میندازی؟ با اجازه کی رفتی اون بالا ؟ آمد پایین و خیلی خونسرد گفت : بچه تهرونی ؟ گفتم : آره ، چه ربطی داره ؟ گفت : هیچی . خسته نباشی . تو برو استراحت کن من این جا هستم .
هاج و واج ماندم . کفریم کرده بود . برگشتم جوابش را بدهم که یکی از بچه های لشکر سر رسید . هم دیگر را بغل کردند ، خوش و بش گرمی کردند و رفتند . بعد ها که پرسیدم این کی بود ، گفتند : زین الدین ، فرمانده لشکر .
چرا عاقل کند کاری . . . !
چند تا از بچه ها ، کنار آب جمع شده بودند . یکیشان ، برای تفریح ، تیراندازی می کرد توی آب . زین الدین سر رسید و گفت : این تیرها ، بیت الماله . حرومش نکنین . جواب داد : به شما چه ؟ و با دست هلش داد . زین الدین چیزی نگفت . وقتی که رفت ، صادقی آمد و پرسید : چی شده ؟ بعد گفت : می دونی کی رو هل دادی اخوی؟
شرمنده شد و خجالت کشید . دوید دنبالش برای غذر خواهی که جوابش را داده بود : مهم نیس . من فقط امر به معروف کردم . . . .
حواس جمع !
زن و بچه ام را آورده بودم اهواز ، نزدیکم باشند . چند روز درمیان می توانستم به آنها سری بزنم . آن جا کسی را نداشتیم . یک بار که رفته بودم مرخصی ، دیدم پسرم خوابیده . بالای سرش هم شیشه دواست . از همسرم پرسیدم : کی مریض شده ؟ گفت : سه چهار روزی می شه . گفتم : دکتر بردیش ؟ گفت : اون دوستت لاغره ، قدبلنده هست ، اومد بردش دکتر . دواهاش رو هم گرفت . چند بار هم سرزده بهش .
آقا مهدی را می گفت . با آن همه مشغله ، حواسش به همه جا بود .
ترکش با ارزش !
تو دل همه جا باز کرده بود . یک روز زین الدین با هفت هشت نفر از بچه ها آمده بودند خط . ناگهان صدای هلی کوپتر به گوش رسید . بعد هم صدای سوت راکتش . بچه ها ، به جای این که خیز بروند ، ایستاده بودند جلوی زین الدین . اکثرشان ترکش خورده بودند . ارزشش را داشت .
سرمای شیرین !
بد زمستانی بود. سرمای شدیدی بود . انگار در و دیوار داشت یخ می بست . زود خوابیدم . ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم نصفه شبی خیالاتی شده ام. در را که باز کردم ، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. بنده های خدا آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد . رفتم سرجایم دراز کشیدم . هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم . انگار کسی ناله می کرد . نگران شدم . از پنجره بیرون را که نگاه کردم ، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان ، سر به سجده گذاشته و . . . .
گردش به هر طرف ، ممنوع !
وقتی رسیدیم دزفول و وسایلمان را جابه جا کردیم ، مهدی گفت : میرم سوسنگرد .
دوست داشتم همراهش بروم . گفتم : مادر منو نمی بری اون جلو رو ببینم ؟ گفت : اگه دلتون خواست ، با ماشین های تو راهی بیایید . این ماشین مال بیت الماله .
استراحت ممنوع !
عملیات محرم بود. توی نفربر بی سیم، نشسته بودیم . آقا مهدی، دو سه شب بود که نخوابیده بود. داشتیم حرف می زدیم . یک مرتبه دیدم جواب نمی دهد. همان طور نشسته ، خوابش برده بود . چیزی نگفتم . چند روز خستگی ، توانش را برده بود . پنج شش دقیقه بعد ، از خواب پرید.
بد جوری کلافه شده بود. جعفری پرسید : چی شده ؟ جواب نداد . سرش را برگردانده بود طرف پنجره و بیرون را نگاه می کرد. زیر لب گفت : اون بیرون بسیجی ها دارن می جنگن ، زخمی میشن ، شهید میشن ، اون وقت من گرفتم خوابیدم . یک ساعتی دمق بود و با کسی حرف نزد .
سرویس مخصوص جناب فرمانده !
موقع انتخابات، مسئول صندوق بودم. آقا مهدی را توی صف دیدم . وسط آن همه جمعیت ایستاده بود . تازه فرمانده لشکر شده بود. به احترامش بلند شدم. گفتم بیاید جلوی صف. نیامد. ایستاد تا نوبتش شد. اخلاقش به دلم نشست . موقع رفتن، تا دم در دنبالش رفتم. پرسیدم : وسیله دارین؟ گفت : آره . هرچه نگاه کردم، ماشینی آن دور و بر ندیدم . رفت طرف یک موتور گازی. متوجه نگاه متعجب من شده بود . موقع سوار شدن با لبخند گفت : مال خودم نیس. از برادرم قرض گرفتم .
به بالا نگاه کن !
کادر لشکر را جمع کرد تا برایشان صحبت کند. حرف کشید به مقایسه رزمنده های خودمان با نظامی های بقیه کشورها. اطاعت پذیری از فرماندهان ، یکی از ویژگی های بارز بچه های ما بود که مورد تأیید همه قرار داشت .مهدی حرف های همه را شنید . بعد گفت : درسته که بچه های ما در وفاداری و اطاعت امر با نظامی های بقیه جاها قابل مقایسه نیستند، ولی ما به جای آن که اون ها رو ملاک قرار بدیم باید خودمونو با شیعیان ابا عبدالله مقایسه کنیم. اون هایی که وقت نماز، دور حضرت رو می گرفتند تا نیزه دشمن به سینه خودشون بخوره و حضرت آسیب نبینه.
آب بندی شدیم !!
عراقی ها، نصف خاکریز را باز کرده بودند و آب بسته بودند توی نیروهای ما. از دست ما کاری بر نمی آمد . زود دست به کار شدیم . از گردان، نیرو خواستیم که با الوار و کیسه شن، جلوی آب را بگیریم. نیروها که آمدند، بی معطلی راه افتادیم سمت خاکریز. دیدیم زین الدین و یکی دونفر دیگر، الوار های به چه بلندی را به پشت گرفته بودند و توی آب به سمت ورود ی خاکریز می رفتند. بی سر و صدا داشت کار را تمام می کرد . گفتم: چرا شما؟ از گردان نیرو آمده . گفت : نمی خواست. خودمون بندش می آوریم .
فرمانده و فرار ؟!
پاتک دشمن ، سنگین بود . آقا مهدی بی آن که بترسد سوار موتورش توی خط این طرف و آن طرف می رفت و به بچه ها سر می زد . آتش اوج گرفته بود که دیدم غیبش زده ! از آقا مهدی بعید بود ! پرس و جو کردم . گفتند رفته عقب .
به به !! چشم ما روشن !
یک ساعت نشد که برگشت و کارش را ادامه داد . بعد از عملیات ، توی سنگرش یک شلوار خونی پیدا شد . مجروح شده بود . رفته بود زخمش را پانسمان کرده و خودش را به خط رسانده بود . انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده .
رفاقت ، شوخی نیست !
مسئول آموزش لشکر بودم . البته سابقه دوستی ما چند سالی می شد . با هم صمیمی بودیم . برای عملیات خیبر ، دوسه نفری باید می رفتند شناسایی تکمیلی را انجام بدهند . کار سنگین و پرخطری بود . شاید بازگشتی برایشان نبود . دیدم اسم مرا هم گذاشته توی لیست . بی خیال این همه سال رفاقت . سوار قایق که شدم ، نگاهش کردم . زل زده به من . بغض کرده بود .
محسن رضایی داغدار است، قبول! اما به سرش نزند برای فرزند فقیدش حجله گذاشته و مجلس و محفلی راه بیندازد.
شما می دانید منافقین را کجا دفن کرده اند؟ آنها در قبرستان مسلمین جایی دارند؟ مجلسی برایشان برگزار می شد؟ بزرگان نظام حاضر بودند پیام تسلیتی صادر کنند؟ الان هم نباید از این خبرها باشد.
محسن رضایی بداند مردم ما عضو مجمع تشخیص مصلحت نیستند! آن موقع که احمد رضایی از کشور گریخت محسن خان مدعی شد آمریکایی ها او را ربوده اند! بعد که به دامان ضد انقلاب پناه برد گفت: او را مجبور کرده اند! محسن همواره درصدد توجیه اعمال پسر ناخلفش بود. احمد تا توانست در رسانه های بیگانه به نظام تاخت. تاریخ مصرفش که تمام شد در پناه نفوذ پدر، به کشور بازگشت و بی هیچ بازخواستی در حلقه کارمندان مجمع تشخیص، سمتی را برعهده گرفت تا مردم بدانند رانت آقازادگی، همان کاپیتولاسیونی است که برای مبارزه با آن جوانانشان را تا مسلخ عشق، بدرقه کرده اند.
حاج محسن باز هم در توجیه رفتار فرزندش این جمله تاریخی! را در دانشگاه شهید چمران اهواز بر زبان آورد که اگر مسئولان امنیتی اجازه دهند روزی خواهم گفت احمد آن طرف آب چه خدمتی به نظام کرده است!
راقم این سطور همان وقت در تبیین مراد ایشان به رسم مزاح نوشت: که لابد فرزند وی وظیفه ایجاد شکاف بین سنا و کنگره آمریکا را بر عهده داشته است!
مدتی بعد دوباره احمد در آغوش ضد انقلاب جای گرفت تا روسیاهی بماند برای ذغال!
حالا هم مرگ احمد را مشکوک تلقی کرده و در سایت های اقماری خود خط می دهند که دبی پاتوق جاسوس های صهیون است.
بالا بروند و پایین بیایند ما احمد رضایی را شهید نخواهیم دانست که هیچ با تشییع و تدفین رسمی وی هم مخالف هستیم آن گونه که هیچ منافق معدوم یا خودکشی کرده ای از ابتدای انقلاب تا کنون تشییع و تدفین رسمی نداشته است. محسن رضایی مواظب باشد مرگ سیاسی خودش را رقم نزند. بزرگان نظام دوست دارند پیام تسلیت بدهند یا ندهند اما تسلیت ملت به محسن رضایی زمانی بود که فرزند ناخلفش در آغوش ضد انقلاب جای گرفت.
محسن روح الامینی هم از باند محسن رضایی بود وقتی مرد – که حقش نبود- برایش سالگرد گرفتند و شهیدش نامیدند. ابوترابی – نایب رئیس وقت مجلس شورا – سخنران آن مراسم بود. کسی نپرسید چرا ابوترابی مدعی صیانت از حقوق ایثارگران، هیچ گاه سری به منزل شهید حسین غلام کبیری در شهر ری نزد تا تسلیتی هم به خانواده مستضعف و بی ادعایی بدهد که خون جوان رشیدشان، فتنه کوردلان را فرونشاند و پست و مقام حضرات را محفوظ نگاه داشت؟!
به محسن رضایی پیشنهاد می شود اگر خواست گرامیداشتی برای فرزند متوفایش بگیرد روی سخنرانانی همچون شیخ علی تهرانی، حتما حساب ویژه باز نماید!
قابل توجه مدعیان وطن پرستی!
+ نوشته شده در جمعه بیستم آبان 1390 ساعت 21:23 شماره پست: 898
در زمان تبعید حضرت امام خمینی در نجف، کدورتی بین دولت عراق و رژیم شاه ایجاد شده بود. دولت عراق برای تخریب وجهه ایران دست به دامان مخالفین شاه برد و از آنان به عنوان ابزاری تبلیغی در جهت منافع خود استفاده نمود. حسن البکر رییس جمهور وقت عراق، واسطه ای را نزد امام می فرستد تا از ایشان نیز برای این منظور دعوت به عمل بیاورد. سید روح الله که خود سال ها از آزار رژیم سلطنتی شاه رنج می برد و طعم زندان و تبعید و . . . را چشیده بود حاضر به همکاری با دولت عراق نشد و در پاسخ به دعوت آنها گفت: من وطن خود را به بیگانه نمی فروشم. رژیم عراق که انتظار چنین پاسخی را از بزرگ ترین مخالف شاه نداشت، فرزند ارشد امام را مدتی بازداشت نمود؛ اما باز هم راه به جایی نبرد. این مطلب به شهادت و روایت تعدادی از یاران حضرت امام در تاریخ ثبت شده است که نگارنده یکی از اسناد این واقعه تاریخی را به خوانندگان محترم تقدیم می کند. کاش منتقدین و مخالفینی که به هر دلیل سر ناسازگاری با جمهوری اسلامی دارند- که بعضی از آنها سوابق و جایگاه خود را مرهون انتساب به خط امام (ره) هستند- نیز وطن دوستی و عرق ملی آن مرد بزرگ را سرلوحه خود قرار داده و با سرسپردگی خود به بیگانگان باعث شادی دشمنان ملت نگردند. این روزها کار به جایی رسیده که بعضی از هم وطنان ضد انقلاب در رسانه های خود اقدام به توجیه حمله احمالی آمریکا و اذنابش به خاک آسمانی ایران اسلامی می نمایند. آنها در واقع حاضرند به خاطر ارضای عقده های شخصی خود هموطنانشان را در خاک و خون ببینند. اما سندی که عرض کردم:
سفارت ایران در بغداد در تاریخ 5/4/1348 گزارش می دهد:
بازگشت به نامه سری شماره 1/4/8538 مورخ 31/3/1348 راجع به خبر دستگیری سید مصطفی خمینی اشعار می دارد موضوع مورد تأیید می باشد و از قرار شایع سرهنگ علی هادی وقوت، پس از چند روزی که به استانداری کربلا منصوب شده بود از آیت الله خمینی درخواست می نماید که علیه دولت شاهنشاهی فتوا صادر نماید و نامبرده با پرخاش و پرت کردن گذرنامه خود، می گوید من وطن خود را به عراق نمی فروشم و هر کاری می خواهید بکنید و از شرکت در نماز جماعت هم به عنوان اعتراض خودداری می نماید. عراقی ها به تصور این که سید مصطفی پسر مشارالیه تلقیناتی کرده است، چند روزی وی را توقیف می کنند؛ ولی بعداً تغییر جهت داده و به تصور تحبیب سید مصطفی که بیشتر بتوانند در روحیات پدرش نفوذ پیدا نمایند، نامبرده را از زندان آزاد می سازند.
سفیر شاهنشاه آریامهر- عزت عاملی1
سید مصطفی را پس از بازاشت موقت، برای دیدار حسن البکر، رییس جمهور وقت عراق به بغداد می برند.
" حسن البکر پس از احترام زیاد به سید مصطفی به وی اظهار می دارد که ما چندین بار از پدر شما خواستیم که به نفع دولت عراق و علیه کشور شاهنشاهی ایران، اقداماتی معمول دارد و هر بار از این امر شانه خالی کرده اند، شما از پدرتان بخواهید که در تأمین نظر ما اقدام نماید. سید مصطفی اظهار می دارد که من اجازه ندارم که از طرف پدرم به شما قولی بدهم و تصور می کنم حرف ایشان همان حرف اولی باشد و سپس از پیش احمد حسن البکر مرخص می شود. "2
1. راز طوفان( یادنامه آیت الله سید مصطفی خمینی )، ویژه نامه فصلنامه یاد؛ مهر1376، ص161؛ اسناد ضمیمه؛ سند شماره2/66
2. مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آرشیو، پرونده آیت الله سید مصطفی خمینی؛ بازیابی392، 58.
دو پسر داشت. احمد، که در والفجر مقدماتی به شهادت رسید و ابوالقاسم، که سال بعد در خیبر، آسمانی شد.
می گفت: امام حسین هفتاد و دو عزیزش را در راه خدا داد، حالا نوبت ماست.
همسرش، علی تلخابی، در والفجر هشت شهید شد.
باز هم گفت: همه زندگی ام فدای حسین. خدا من را هم به شهدا برساند.
سال66 در مکه، رفت در صف اول برائت از مشرکان. شد شهیده حاجیه خانم کبرا تلخابی.
برگرفته از خط عاشقی، ص 57، تدوین حاج حسین کاجی
نمی دانم یا ما خیلی از زمانه عقبیم یا این پول ها ارزش خود را از دست داده اند!
به نظر شما ششصد میلیون تومان، پول کمی است؟ در یک شهر نه چندان بزرگ با این مبلغ چقدر می توان کارهای بر زمین مانده را انجام داد؟
کسی می داند شهرستان بابل در کل، چه تعداد اتوبوس دارد که حالا باید ششصد میلیون تومان هزینه شود تا ساختمان اداری سازمان اتوبوس رانی این شهر، در مساحتی حدود چهارهزار متر مربع با زیربنای هزار و دویست متر در چهار طبقه ساخته شود؟!
آیا شورای شهر بابل فهرستی از نیازها و اولویت های شهر در اختیار دارد؟ آیا امکان نداشت سازمان اتوبوس رانی را در ساختمانی کوچک تر و با هزینه ای کمتر تأسیس کرد؟ به نظر می رسد افکار عمومی با دیدن بنر تبلیغاتی شورای شهر بابل با توجه به شناختی که از مشکلات شهری و طرح های عمرانی نیمه تمام دارند صرف چنین هزینه ای در ساخت یک بنای غیرضروری را اسراف در بیت المال تلقی نموده اند.
یکی از رفقا در پیامکی به کنایه نوشت: گویا سفر اعضای شورای شهر بابل به ایتالیا به دعوت نماینده بابلی جمهوری اسلامی در واتیکان، حضرات را هوایی کرده است!
امروز در قم و در بین بعضی از طلاب این شایعه پیچیده بود که فائزه هاشمی از کشور گریخته است و مسئولین تلاش دارند تا فعلا این خبر به گوش بچه های حزب اللهی نرسد.
چندی پیش قوه قضائیه در پاسخ به اعتراض تشکل های دانشجویی مبنی بر تعلل دستگاه قضایی در رسیدگی به پرونده تنها یکی از فرزندان هاشمی این گونه استدلال کرد که " استمهال، جزو اختیارات قاضی است" این در حالی است که پس از پایان مهلت مورد تقاضای وکیل فائزه یعنی 21 شهریور 90 دیگر هیچ تقاضای رسمی برای استمهال صورت نگرفته و معلوم نیست قوه قضائیه با چه درخواستی برای تأخیر در تشکیل دادگاه نامبرده موافقت کرده است! گفتنی است قرار بود دادگاه فرد مذکور در 21 مرداد سال جاری تشکیل شود که با درخواست وکیل پرونده، یک ماه به تأخیر افتاد. از آن پس فائزه هاشمی دیگر در ملأعام ظاهر نگردید.
درباره مهدی هاشمی نیز آن قدر دستگاه قضایی وقت کشی کرد تا نامبرده متقاعد شد برای سرکشی بلند مدت به واحدهای برون مرزی دانشگاه آزاد، در لندن اقامت گزیده و تا پایان دولت احمدی نژاد هوای بازگشت به وطن را از سر بیرون نماید.
اما نکته جالب این جاست که به رغم وضوح دخالت مستقیم مهدی هاشمی در هدایت فتنه 88 کاوه اشتهاردی، مدیر مسئول وقت روزنامه ایران، به دلیل ایراد اتهام فتنه گری نسبت به نامبرده، بلافاصله احضار و محاکمه گردیده و مجرم شناخته شد تا یک بار دیگر اقتدار دستگاه قضایی، هوس قانون شکنی را در وجود تبهکاران، ریشه کن سازد!
واقعیت آن است که مسئولین خدوم قوه قضائیه بر خلاف توانایی های خود ادعاهایی را مطرح می کنند که عملی نشدن آنها، اعتماد عمومی نسبت به کارایی دستگاه عدلیه را به شدت متزلزل می نماید.
سال گذشته بود که قاضی القضات در یک سخنرانی تهدید آمیز اعلام کرد که از این پس کسانی که با استفاده از سلاح سرد، امنیت جامعه را تهدید نمایند کمتر از یک ماه، محاکمه و به اعدام محکوم خواهند شد. حالا فقط کافی است کمی به حافظه مان فشار بیاوریم و یادی کنیم از خلیلی، طلبه ناهی از منکر که در شب نیمه شعبان توسط اوباش به شدت مجروح گردید و چند روز ی را با مرگ دست و پنجه نرم کرد. پیش از او نیز حجت الاسلام فروزش یک چشم خود را در راه مقابله با ناامنی جامعه از دست داد. اکنون به رغم دستگیری متهمان این دو پرونده، هنوز از محاکمه عاملان جنایت هیچ خبری نیست.
اگر چه سعی بر این است در حیطه ادعا بین صادق لاریجانی و صادق خلخالی شباهت هایی به چشم بخورد اما غمگنانه باید گفت در عمل، تفاوت میان این دو بزرگوار از زمین تا آسمان است.
چرا یک آیت الله٬ خواسته یا ناخواسته خط شکن صدام می شود؟
درباره فتنه ای که توسط یک روحانی سرشناس در استان خوزستان شکل گرفت چه می دانیم؟
این مقاله٬ تحقیقی است ارزشمند از خواهر بزرگوار٬ خانم شیما تقی زاده که در شماره سوم نشریه خم منتشر گردیده است. ادامه مطلب را حتماً بخوانید:
فتنه ای که هم آیت الله داشت، هم سید!
واکاوی فتنه 58 – خلق عرب
شیما تقیزاده
نهضت امام بر پایه بسترها وحرکتهای اجتماعی بدون کمک ماهواره، اینترنتوشبکههای ارتباطی مجازی در 22 بهمن 57 با تکیه بر مراکز قدرت اسلام مساجد و هیأتها به پیروزی رسید و همین بستر مردمی قیام بود که انقلاب را از زیر بار هجمههای کمرشکن به سلامت عبور داد. به دلیل ایجاد همین مدل حکومتی جدید توسط امام و طرفداری مردم از آن، دشمنان که قصد پیاده کردن مدل حکومتی سکولاریزم و حذف دین از عرصه اجتماعی را داشتند با مشکل بزرگی مواجه شدند. بنابراین با استفاده از خلق عرب در خوزستان و انواع و اقسام خلقها با ایجاد کودتا و ناامنی قصد براندازی داشتند که به خاطر عدم موفقیتشان در این پروژهها، تروریسم وجنگ را علیه جمهوری اسلامی پیاده کردند. در سپیده دم هفدهمین روز تولد انقلاب، زمانی که مردم رنگ و بوی آزادی را کم کم مزه میکردند، استعمارگران از پیر و جوان دست در دست هم، اقدامات خود را در جهت تلخ کردن کام ملت آغاز کردند. البته از آنجاکه وقوع هر حادثهای همیشه تبعات مثبت و منفی با خود به همراه دارد شاید به وجود آمدن این حوادث و فتنهها در زمان حیات امام و در اوج احساسات انقلابیگری مردم درسی بود که باید در تاریخ ثبت میشد تا امروز با بازخوانی آن در برخورد با چالشها و تنشهای پیشروی انقلاب از آن بهره جست. واقعهای که میتوان از آن به عنوان فتنه خلق عرب یاد کرد. فتنهای که هم دار و دسته دارد و هم آیت الله، هم سید دارد و هم پیروان سینه چاک. در همین روزها بود که اخبار ناآرامیها و اغتشاشات در خوزستان به ویژه خرمشهر در کشور و متعاقب آن در سطح جهان پیچید. مطلب پیش رو در واقع واکاوی این حوادث و ریشههای آن است. در سرزمین ایران اگرچه اکثریت مطلق مردم مسلمان و پیرو مذهب شیعه هستند ولی از گروههای قومی متنوع تشکیل شده است که در طول سالیان دراز همیشه با تفکرات و گرایشهای مختلف در کنار هم زندگی میکردند. اگرچه دولتهای استعماری مثل انگلیس با شعار معروف تفرقه بنداز و حکومت کن به دنبال ایجاد اختلاف بین قومیتهای مختلف بودند تا مانع وحدت و همکاری اقوام در ایران شوند. این کشورها بعد از انقلاب نیز با بیان این شعار که فارسها دیگر اقوام را استثمار میکنند درعرصه اجتماعی سیاسی دوران ملتهب پس از انقلاب اهداف خود راپیگیری میکردند. البته سابقه این گونه فعالیتها با پشتیبانی دولت عراق در منطقه خوزستان ریشه تاریخی داشت و به دوران قبل از پهلوی بر میگشت. شورش شیخ عبدالمحسن رهبری در 1304 ش یا شورش قبیله شورفه در سال 1307 در هویزه و یا قیام شیخ خزعل در دوره قاجار از این نمونه است که هدف نهایی اینگونه اقدامات و حمایتهای بی شائبه عراق از آنها جداسازی خوزستان و تجزیه آن از ایران با شعارهای ناسیونالیستی و ایدهپان عربیسم بود ولی چون در آن زمان به اهداف خود نرسید کانونها و مراکز خود را همچنان فعال نگه داشت تا اینکه پس از انقلاب با استفاده از پتانسیلهای موجود اقدام به بر پایی آشوب و ناامنی در منطقه کند. و به همین خاطر عراق برای بحران زایی در منطقه روز به روز تعداد ماموران اطلاعاتی خودرا در کنسولگریش در خرمشهر و مراکز حساس منطقه بیشتر کرد. این افراد با به کارگیری عناصر خائنی نظیر مکی فیصلی و عناصر چپ حرفهای که در آنان زمان در سطح ایران مشغول تأسیس سازمانهای به اصطلاح خلقی بودند. دو سازمان به نام کانون فرهنگی خلق عرب و سازمان سیاسی خلق عرب اسلامی را با استفاده از پولهای حمایتی عراق که اسناد آن موجود است در خرمشهرایجاد کرد. این جریانات با بهرهبرداری از ضعف حکومت چندین ساختمان را در خرمشهر اشغال کرده و اعلام موجودیت کردند و سخن از ایجاد حکومت محمره و عربستان کردند ( نامهای خرمشهر وخوزستان) به موازات این اقدامات، در شهر کمیته انقلاب از طیفهای مختلف مردم عرب زبان و فارس وشیوخ وسران عشایر تشکیل شد و کار نظارت آن به واسطه حکمی در تاریخ اول اسفند 57 از جانب امام بر عهده شیخ شبیر خاقانی روحانی متنفذ و معروف شهر و امام جماعت مسجد حضرت امام صادق «علیهالسلام»که مرجع تقلید برخی از عشایر منطقه بود واگذار شد. در این حکم امام با تیزهوشی همه اهالی منطقه را به هماهنگی وهمکاری دعوت کرده ونسبت به نقشههای شوم هشدار میدهند.
شیخ شبیر که بود؟
در سالهای 40 تا 43 یک جریان مذهبی انقلابی در خرمشهر پدیدار شد. روحانیت مهاجر خرمشهر در موقعیتی نبود که بتواند هدایت این گرایشها را در دست بگیرد. سید باقرکاشانی فوت کرده و آیتاللهمُهری به دلیل آسیب دیدگی فعال نبود. سایرین نیز یا هنوز شناخته شده نبودند یا اینکه توانایی لازم را نداشتند، از این رو اقبال عامه، چه عرب و چه فارس متوجه آیتالله شیخمحمدطاهرآل شبیر خاقانی شد که کمکم به عنوان یک روحانی فعال مطرح گردید. در دوران انقلاب، ابتدا مسجد امام صادق (علیهالسلام)، مرکز تجمع نیروهای فعال بود اما در روند گسترش انقلاب، مشخص شد که شیخ کشش لازم را در این مرکزیت ندارد و در نتیجه بعد از مدتی، کانون اصلی مبارزه به مسجد جامع منتقل گردید. فرار شاه از ایران و مشخص شدن قدرت انقلاب، شروع مجدد حیات مبارزاتی شیخ است در این دوران به تدریج مواضع شیخ از مواضع نیروهای مذهبی انقلابی فاصله گرفت و محافظه کاری وی باعث آزردگی میشد و انتقاد روحانیون مبارز را با عث میگردید.در مورد رفتار شیخ نظرات دیگری نیز وجود دارد. برخی اساساً مطرح شدن شیخ را در سطح خرمشهر و توابع و مرکزیت یافتن وی را از طرحهای ساواک میخوانند و بعضی دیگر ضعفهای بینشی، اعتقادی و سیاسی وخصلتی (ترس و محافظه کاری و...) را ذکر میکنند. اما نظرات خوش بینانهای نیز درباره وی وجود دارد. به طور کلی شیخ محمد طاهر گرفتار سه موضوع بود:
1 . اعتقاد به اعلم بودن خودش در مقابل امام
2.جاه طلبی و قدرتگرایی برای تسلط بر امور حداقل خوزستان. وی میگفت وقتی من اعلم هستم، چرا در مقابل امام حداقل، خوزستان را نداشته باشم؟
3 . فریب گروهکهای موسوم به خلق عرب را خوردن که ناشی از سادگی وی بود.
شیخ وقتی نتوانست نظرات خود را عملی کند و روند انقلاب را نیرومندتر از آن یافت که بتواند آن را مهار کند، صحنه را خالی کرد و در اوج جنبش مردمی، راهی احصای عربستان شد. سفر غیر قابل توجیه شیخ و متروک شدن مسجد امام صادق (ع)، نشانه گویایی از جایگاه شیخ در ایام انقلاب است. بعد از فرار شاه، شیخ به ایران مراجعت کرد. گرچه او اکنون انقلابی شده بود، اما شکافی بین او و نیروهای مذهبی انقلابی شهر وجود داشت که پُر شدنی نبود. این شکاف آثارخود را بلافاصله پس از پیروزی انقلاب نشان داد.
هنوز چند روزی از تشکیل کمیته به فرمان امام در خرمشهر نگذشته بود که یکی از شیوخ دیگر در جلسات حاضر نشد و در ساختمان کناری کمیته انقلاب، کمیته اعراب را تشکیل داد و علت این کار را فارسی بلد نبودن عربهای روستایی و عشایر منطقه بیان کرد، بعد از مدتی آن را سازمان سیاسی خلق عرب خوزستان نامیدند؛ از طرفی چون در کمیته انقلاب وحدت نظر و عمل در برخورد با مسائل انقلاب به ویژه در پیگیری مسائل مربوط به رژیم سابق و ساواک نبود، بین عناصر مذهبی وشیوخ اختلاف ایجاد شد و به دنبال آن با انحلال کمیته اول کمیته دوم تشکیل شد؛ ولی چون در آن زمان تنها دو تن از سران عشایر عرب به شورای کمیته راه پیدا کردند، این کمیته و چیدمان آن به شدت مورد اعتراض و مخالفت شیخ شبیر واقع شد. ایشان معتقد بودند که باید ترکیب اعضا شورا 50درصد عرب و 50 در صد عجم باشد و همین امر موجب ناکارآمدی کمیته گردید. جوانان مذهبی خرمشهر برای برقراری امنیت داخل شهر و نقاط مرزی و پیگیری مطالبات انقلابی مردم در دستگیری ساواکیها و باقی مانده عناصر رژیم شاهنشاهی و پیشبرد کارهای خود اقدام به تشکیل کانونهای فرهنکی – نظامی کردند و عملاً ضابط اجرایی دادگاه انقلاب شدند و همین امر سبب اعتراض شیخ و فاصله گرفتن ایشان ازکمیته دوم و پس از آن از کانون فرهنگی – نظامی جوانان مذهبی شد از طرف دیگر دو سازمان سیاسی خلق عرب و کانون فرهنگی خلق عرب برای برخورداری از یک پوشش مذهبی که در آن زمان لازم به نظر میرسید خود را به آیت الله شیخ شبیر خاقانی نزدیک کردند و ارتباط خود را با ایشان تحکیم نمودند. و در طرف دیگر این جبهه بندیها، سبب جدایی شیخ از نیروهای مذهبی شهر شد به شکلی که کمکم بازاریها و مومنین از اطراف شیخ دور شده و عناصر ستاد خلق عرب به ایشان نزدیک شدند. البته برخی در این رابطه گفتند که ایشان عنصر میهن دوستی بودند اما در آن زمان به علت بیماری و کهولت سن و از دست دادن سوی چشمان، دارای تشخیص مستقیم نبوده و بر اساس صحبتهای دیگران و اطلاعات دست چندم و سوء استفاده یکی از برادرانشان به نام شیخ ضیا از بیماری و عدم تشخیص مستقیمشان شیخ سپر تجزیه طلبان قرار گرفت. به هر حال و به هر تفسیری ایشان عملاً در جبهه سازمان خلق عرب و سپس کانون فرهنگی عرب قرار میگیرند. در باب کانون فرهنگی عرب نیز همین بس که موسسان آن گروهی از عناصر جبهه التحریر بودند که دارای عقاید و تفکرات بعثی بوده و رابطه مستقیم با عراق داشتند واز آنها سلاح میگرفتند و نیروهایشان را جهت آموزش نظامی به بصره میفرستادند. در اوایل سال 58 گروه مجاهدین عرب مسلمان نیز به رهبری شاکر شکوری و همکاری یک روحانی به نام سید علی عدنانی که دارای عقاید مذهبی منطبق با مبانی فکری عراق ناسیونالیستی بود، اعلام موجودیت کرد. این گروهها اعلام کردند که دروس مدارس خوزستان باید عربی باشد، نفت و درآمد حاصل باید برای خوزستان استفاده شود و تمامی مسئولیتهای استانی نیز باید به عرب زبانان واگذار شود. با قوت گرفتن فعالیتهای این گروهکها در خوزستان به ویژه خرمشهر دولت عراق که اصولا موضوع خوزستان وتجزیه آن را جزء یکی از بندهای مرام نامه حزب بعث آورده بود، سیل کمکهای خود به داخل ایران را با مرکزیت سرکنسولگری عراق در خرمشهر و مدرسه عراقیها آغاز کرد. با گذشت زمان و طبق یک برنامهریزی دقیق این تفکرات در سطح منطقه بین عامه مردم گسترش داده شد و موضوع عصبیتهای قومی و عربی روز به روز بیشتر میشد به طوری که ورود به دفاتر این سازمانها تنها با لباس عربی و چفیه امکان داشت و یا در برخی موارد اگر عربی سوار تاکسی میشد و راننده فارس بود کرایه نمیداد و یا از فروش جنس به فارسها خودداری میشد. به هر حال این تنشها در سطوح بالاتر نیز سرایت کرده بوده به شکلی که نیروهای شیخ شبیر و کانون فرهنگی – نظامی جوانان مذهبی عملاً رو در روی هم قرار گرفتند .حتی شیخ نیز که تا پس از پیروزی انقلاب اغلب به زبان فارسی سخنرانی مینمود، اکنون از مترجم استفاده میکند! با اوجگیری این برخوردها و نرمش دولت موقت در برخورد با تحریکات ضد انقلاب در 16 فروردین به دنبال تظاهرات مسلحانه سازمانهای مذکور اعم از خلق عرب وغیره تیر اندازیهایی صورت گرفت. جوانان مذهبی کانون فرهنگی با انتشار اطلاعیهای که به امضا کسبه بازار هم رسیده بود از حمایت شیخ شبیر و خانوادهاش از این سازمانها انتقاد کرده و عملکرد ایشان را زیر سوال بردند. شیخ نیز با ابراز ناراحتی شدید از انتشار این اطلاعیه خواستار تکذیب آن توسط بازاریان شد، که آنها هم زیر بار نرفتند. به دنبال این برخورد شیخ در23 اردیبهشت در مسجد امام صادق خرمشهر به منبر رفت و ضمن حمله شدید به این جوانان آنها را وابسته خواند. بلافاصله گروهکهای مستقر در خرمشهر که مترصد موقعیت مناسب بودند با توجه به زمینهسازیهای قبلی که به آنها اشاره کردیم. با شعار «فلیسقط الکانون» به سوی کانون حرکت کرده و ساختمان آنرا به آتش کشیده و18 تن از افراد مستقر در کانون از جمله شهید جهانآرا را دستگیر کردند. با ناامن شدن فضا افراد متعهد و انقلابی شهر مورد تعرض قرار گرفتند. در پی بروز این ناامنیها مردم در مسجد جامع تحصن کردند. فرمانداری هم به سبب شرایط بحرانی خواستار خلع سلاح عمومی شد. باحضور دریادار مدنی-استاندار خوزستان- در جمع متحصنین مسجد جامع، این تحصن با دو شر ط پایان یافت: یکی تخلیه کلیه اماکن اشغال شده توسط سازمانهای خلق عرب. ودیگری تحویل همه سلاحهای سازمانهای نظامی سیاسی خرمشهر به فرمانداری. با این وجود سازمان خلق عرب از تحویل سلاحها خودداری کرد ودر محل استقرار خود دست به تحصن زد و خواستار خودمختاری منطقه خوزستان و ایجاد عربستان در منطقه شد. با سر باز زدن نیروهای خلقی از شرایط اعلام شده، استاندار با اعلام قبلی 100 نفر از تکاوران نیرو دریایی را برای کنترل شهر فراخواند که متاسفانه نتیجه مطلوبی در بر نداشت. در این بین با پیچیدن خبر کشته و زخمی شدن چند تن از افراد گمرک و نظامیان به وسیله افراد مسلح کانون خلق عرب مردم عصر همان روز راهپیمایی کرده واین اعمال را محکوم کردند. پس از این واقعه طی مذاکراتی با برادر شیخ شبیر، ضرب الاجل تحویل سلاح دهروز تمدید شد ولی باز هم این توافق محقق نشد و درگیریهای مسلحانه از 9خرداد در خرمشهر با شلیک پیاپی سرنشینان یک پیکان سواری در ساعت چهارصبح آغاز شد و عناصر سازمان سیاسی خلق عرب در خیابانها سنگربندی و به ادارات مراکز دولتی و پاسگاههای مرزی حمله کردند ودر سطح شهر با ایجاد آتش سوزیهای مختلف به ایجاد رعب و وحشت پرداختند. صدای رگبار لحظهای در شهر قطع نمیشد. با بازپسگیری مراکز و منع عبور و مرور از ساعت 10 شب و برقراری آرامش نسبی ساختمانهای سازمان سیاسی و کانون فرهنگی خلق عرب که از همان ساعات اولیه درگیری به محاصره نیروهای انقلاب در آمده بود. پس از چند ساعت درگیری، سرانجام تصرف شد. به این ترتیب، مرکز هدایت آشوب و درگیریها سقوط کرد، اما این امر سبب پایان یافتن فوری آشوبها نشد. در این شرایط، عدهای از نیروهای مسلح خلق عرب خارج از شهر، به طرف این شهر حرکت کردند؛ و یا درشهرهایی هم چون: اهواز و آبادان به تحرکاتی دست زدند. سازمان سیاسی خلق عرب و شیخ با اعلام آمار مجروحین و کشته شدگان به جوسازی، تهدید و مظلومنمایی در مورد درگیریهای خرمشهرپرداختند. شیخ شبیر در مصاحبه با خبرنگاران داخلی و خارجی دولت را به کشتار اعراب متهم کرده و نسبت به وخیمتر شدن اوضاع در صورت عدم تفاهم دولت باآنها هشدار داد. همزمان رسانههای خارجی به بزرگنمایی اظهارات و اعلامیههای شیخ شبیر پرداختند. رسانههای وابسته مثل رادیو صوت الجماهیر عراق و رادیو عربی کویت با نقل اخبار به گونهای تحریک آمیز، ادامه درگیریها تا تحقق خودمختاری عربستان را نوید میدادند. رادیو بغداد به زبان عربی مرتباً برای مردم عرب خوزستان، پیام میفرستاد. نیروهای عراقی نیز در مقابل پاسگاههای مرزی به تجمع نیرو و اقدامات تحریک آمیز دست زدند، سیل سلاح از آن سوی مرز ایران و عراق به داخل خوزستان سرازیر شد. تا دو سه روز اول شروع درگیری خرمشهر در 8 و 9 خرداد 1358 عراق حدود بیست تا سی هزار قبضه اسلحه در نوار مرزی خرمشهر تخلیه نمود؛ یعنی کامیون، کامیون اسلحه در کنار نهر خین تخلیه میشد و هرکس که میخواست با عبور از نهر صف میکشیدند تا اسلحه دریافت کنند. شدت بحران به حدی بود که امام در پیامی از ارتش وسپاه خواستند که هماهنگ بوده و در سرکوبی اشرار و پاکسازی مناطق همکاری نمایند. به این ترتیب امکان تحرک ضد انقلاب در خود خرمشهر کم شد ولی همچنان پایگاهشان در مسجد امام صادق و خانه شیخ شبیر فراهم بود و با تجمع وتحصن در این مکانها خواستههای قبلی رابیان میکردند. شیخ هم کما بیش با صدور اطلاعیه و بیانیه قسمتهایی از این خواستهها را تایید میکرد و با اندکی انعطاف حمایت خود از عناصر ضد انقلاب را مطرح میکرد. در اینجا شاید نقل و باز خوانی بخشی از اطلاعیهها و صحبتهای شیخ شبیر در این فتنه جالب باشد. ایشان در پی تحصن سازمان خلق عرب در مسجد اعلام میکند: روشی که دولت در خوزستان انتخاب کرده خطرناک و ادامه آن به این شدت عواقب وخیمی برای دولت وملت و انقلاب دارد.
شیخ در دیدار هیت اعزامی از تهران از مظلومیت جوانان روشن فکر عرب سخن گفت که دو ساختمان خالی را برای امور فرهنگی و سیاسی در اختیار گرفته بودند و نمیدانستند که چرا دولت آنها را تحت فشار گذاشتند! مردم دوباره در اعتراض به اقدامات خلق عرب تظاهرات ودر مسجد جامع تحصن کردند و ضمن حمایت از اقدامات استانداری خواستار خلع سلاح عمومی و بازداشت عاملین فاجعه خرمشهر و استفاده از پاسداران غیر بومی برای حفظ امنیت و کنترل شهر شدند در این تظاهرات مردم آشکارا بر ضد شیخ و سازمانهای خلق عرب شعار دادند. به هرحال پس از مذاکراتی که در 15 و16 خرداد بین شیخ شبیر و استاندار با حضور برخی روحانیون وبرادر شیخ شبیر و برخی مقامات لشکری و کشوری صورت گرفت توافق نامه ای 8 مادهای در مضامین زیر امضا شد:
انتصابها بر مبنای ملاک اسلامی و اعتقاد به انقلاب باشد -تحقیق وشناسایی فوری مسببان حوادث اعم از دولتی و غیرآن- رسیدگی به خانواده مقتولین و مجروحین و شهدا- توجه به عملیات عمرانی در شهر و روستاها - همه فعالیتهای فرهنگی باید در چارچوب اسلام باشد - بررسی وتعقیب مسببان حمله به منزل شیخ - آزادی دستگیرشدگان.
رسانههای خارجی این توافق نامه را شکست دولت قلمداد کرده و عاملین ناآرامیها و خون ریزیها را نیروهای مذهبی معرفی کرده و به نفع ضد انقلاب مظلومنمایی به راه انداختند. با این همه همچنان مانورهای سیاسی و گاه نظامی حول منزل شیخ شبیر انجام میشد. در 23 خرداد 58 برادر شیخ اعلام کرد: آیت الله خاقانی معتقد است با به رفراندوم گذاشتن قانون اساسی به جایی نخواهیم رسید. در پی این صحبتها و اعلامیههای از این دست، دادستان وقت خواستار مجازات خائنین و تجزیه طلبان شد و به شیخ نسبت به اقداماتش هشدار داد. در اعتراض به این سخنان و به بهانه تجلیل از شهدای خلق عرب دوباره تحرک سیاسی و راهپیمایی و پس از ان آشوب و ناامنی و بمبگذاری و آتشسوزی و تجاوز به اموال عمومی از سرگرفته شد و در نتیجه جو وحشت در شهر حاکم شد. تا جایی که عده ای از مردم شهر را ترک کردند. در مرز با عراق نیز تحرکات ایذایی شدت گرفت و همزمان جنگ روانی علیه حکومت اسلامی با عنوان حملات نژاد پرستانه رژیم ایران علیه اعراب در دستور کار رسانههای عراقی و عرب منطقه قرار گرفت. تقریبا اوضاع به گونهای شد که احتمال سقوط شهر میرفت. تا اینکه در یکی از حملات ضد انقلاب به گشت سپاه، رضایی مسئول پاسداران اعزامی از خرم آباد به شهادت رسید. همین امر با توجه به مسایل قبلی سبب یک حرکت گسترده مردمی علیه ضد انقلاب شد. در 24 تیر در سومین روز برگزاری مراسم شهید مردم طی یک تظاهرات گسترده به مسجد جامع رفتند. در این مراسم با انفجار نارنجک توسط خلقیها تعدادی از مردم شهید و زخمی شدند. مردم ناراحت و وحشتزده از مسجد خارج شدند که تیراندازی عناصر مسلح اطراف خانه شیخ به سمت مردم خشم مردم را بیشتر کرده و منزل شیخ توسط مردم محاصره شد با رسیدن سپاه و شروع درگیریها و کشته و زخمی شدن از طرفین، منزل شیخ تصرف شد و عده ای از عناصر این گروهکها دستگیر شده و شیخ به اهواز منتقل شد و در پی آن ضد انقلاب تا حدود زیادی منفعل گردید. در 25 تیر 58 امام در پیامی به ملت شریف ایران برای اثبات وحدت ملی و ابطال و احقاق حق و خاتمه دادن به دروغ پردازیها و فتنه انگیزیهای مخالفین مردم را به شرکت در راهپیمایی در 26 تیر دعوت کرده و آن را مانور اسلامی – ملی عرصه جنود حق و حزب الله در مقابل جنود شیطان مینامد. در آخرین گام ملت با لبیک به دعوت امام ضربه نهایی را بر دهان فتنهگران میزنند. به دستور امام شیخ در 28تیر 58 وارد قم شد و با انتشار پیامی خطاب به ملت ایران در 30 تیر، نژاد پرستی و تجزیه طلبی را محکوم و از ضد انقلاب برائت جست. با از میان برداشته شدن منزل شیخ از محوریت فتنهها، جو بحرانی شهر شکسته شد. و تقریباً اثری از حضور اجتماعی این گروهها بجای نماند. البته این گروه چند ماه بعد از اشغال سفارت آمریکا یا همان لانه جاسوسی در ایران و شکست نظامی ارتش آمریکا در صحرای طبس با اشغال سفارت ایران در لندن دوباره قدرت نمایی کرده و تعدادی از کارکنان سفارت را زخمی و شهید کردند. در این گرو گانگیری پنجروزه اهداف مختلفی از جمله: ایجاد بحران قومی در مناطق مرزی و کمک به تجزیه طلبان و فتنه گران، چپها و لیبرالهای مرکز نشین در به چالش کشیدن انقلاب نوپای ایران واهداف پنهان دیگر همسو بامنافع استعمارگران پیگیری میشد. البته بعد از حمله ارتش بعث عراق به ایران این گروهها به عنوان ستون پنجم عراق در مناطق مختلف خوزستان با وطن فروشی به ارتش عراق خدمات ارائه میدادند وبه همین خاطر مورد غضب مردم منطقه قرار گرفتند هرچند که جنگ را بر ما تحمیل کردند ولی همین دفاع، مرزهای قومیتی را شکست و همه اقوام از فارس و کرد و ترک و عرب در کنارهم جانانه مقاومت کردند. در مدت 32 سال گذشته رد پای این گروه در تمامی بحرانهای مناطق عرب نشین وحتی انفجارهای اخیر اهواز به چشم میخورد. پس از جنگ عراق و حضور اشغالگران در عراق نقش این گروهها در عملیاتهای سازماندهی شده پررنگتر شد. جبهه خلق عرب امروزه با تغییر نام به گروه الاحوازیه با ریشههای وهابیگری و حمایت انگلستان مقر خود را به لندن و هلند منتقل کرده و در جهت تجزیه خوزستان تحرکات و درگیریهایی را آغاز کرده است. از عناصر سرشناس این گروه میتوان از شیخ محمد الکاظم الخاقانی یاد کرد که از همان طایفه شیخ شبیر فتنه 58 است که با حضور در مجلس اعیان انگلستان همان ادعاهای سابق را در مصادیق جدید مطرح کرده است. در ماههای اخیر نیز با گسترش قیامهای مردمی، در کشورهای عربی علیه حاکمان مستبد، جبهه خلق عرب نیز به طور همزمان از اوایل اسفند 89 با کمک شبکههای ماهوارهای عرب زبان منطقهای و فرامنطقهای در تلاش است که هم زبان با فتنهگران داخلی و ضد انقلاب، دامنه اعتراضهای کشورهای عرب را به منطقه خوزستان نیز بکشاند. به همین دلیل هر از چندگاهی روزی را به عنوان"روز خشمِخوزستان"معرفی میکند که هر بار با بی اعتنایی مردم مواجه میشوند. چرا که مردم خوزستان اعم از عرب زبان ودیگران همیشه هوشیار آماده با نگاه دقیق به گذشته و امید به آینده در جبهه فکری پشت سر رهبری و در میدان عمل سینه سپر کرده، علمدار انقلاب در راه اعتلا واقتدار جمهوری اسلامی ایران حرکت میکنند.
منابع:
- ماهنامه تاریخ جنگ
- سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی
- سایت مرکز مطالعات راهبردی
- سایت وزارت دفاع
- آرشیو روزنامههای کیهان و اطلاعات
سه هفته پیش به همراه یکی از کاروان های دانشجویی برای بازدید به بیت شریف امام در محله یخچال قاضی قم مشرف شدم. متولیان محترم بیت، کتابچه ای را در اختیار بازدید کنندگان قرار دادند که عنوانش بود: "همراه با امام در شهر قم"
این کتاب توسط موسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام (ره) انتشار یافته و هدف از آن، معرفی شخصیت بی نظیر حضرت امام و به تبع آن ارتقا شناخت علاقمندان ایشان نسبت به نحوه شکل گیری انقلاب اسلامی می باشد.
در صفحه 29 این اثر در باره کودکی حضرت امام می خوانیم: " روح الله چهارماه و اندی عمر کرده بود که چراغ عمر پدر در تندباد حوادث به خاموشی گرایید."
دقت فرمودید؟ یعنی امام مانند خیلی از ایتام دیگر در کودکی پدرش را از دست داد، همین؟! به راستی آیا بهتر نیست فردی که علاقمند است با شخصیت امام لااقل به طور مختصر آشنا شود بداند پدر امام نه به خاطر عامل مجهولی چون " تندباد حوادث " بلکه در راه مبارزه با ظلم خوانین ستم پیشه، شهد شهادت را نوشیده است؟ آیا بیان کامل حقایق درباره زندگی سراسر مبارزه خمینی کبیر در معرفی جامع تر شخصیت این اسطوره تاریخ تأثیرگذارتر نخواهد بود؟ چرا قدر این فرصت ها را نمی دانیم و در امور فرهنگی این گونه قصور می نمائیم، خدا می داند!
البته جزوه دیگری نیز با عنوان " راهی به سوی نور " در بیت امام توزیع می گردد که نقص کتاب قبلی را ندارد.
نکته دیگر این که هر بار توفیق حضور در بیت امام را داشتم مشاهده کردم که تعداد قابل توجهی از زوار عراقی و پاکستانی نیز در این مکان حاضر شده تا عرض ارادتی به ساحت احیاگر اسلام ناب داشته باشند. متأسفانه به رغم جستجو و علاقه آنان به دانستن بیشتر درباره حیات طیبه خمینی کبیر، هیچ گونه اثر مکتوب یا تصویری به زبان آنها تولید و اماده توزیع نگردیده که این کوتاهی و فرصت سوزی نیز در جای خود بسیار درداور و تأمل برانگیز می باشد.
دوست خوبم حسین حسین زاده نوری این نامه سرگشاده را خطاب به وزیر محترم ارشاد منتشر کرده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
حزب اللّه، حتی در میان دوستان خویش غریبند، چه برسد به دشمنان، اگرچه در عین گمنامی و مظلومیت، باز هم من به یقین رسیدهام که خداوند، لوح و قلم تاریخ را، بدینان سپرده است…
سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی
جنابان آقای دکتر سید محمد حسینی وزیر محترم ارشاد دولت دهم جمهوری اسلامی و معاونین محترم
سلام علیکم
میدانم که از مصاحبه ی اخیر جناب شجریان با صدای آمریکا مطلع شده اید و خوب آگاهید که اینبار گستاخی اش به کجا رسیده !
و یقینا میدانید پیش از تاختن ایشان به اسلام، سابقه ی توهین و خط و نشان کشی علیه دولت مردمی، نظام اسلامی و شخص امام راحل را هم داشته اند.
و حتما با خبرید که دیگرانی هم هستند که با نام هنر و فرهنگ - خصوصا در زمان تصدی شما در این پست - بارها و بارها به دستاوردهای نظام تاختند و به اسم نبود آزادی، آزادانه همه چیز را به سخره گرفتند و بزرگترین کار شما چه بود جز یک نامه ی عذرخواهی از رهبری و شهدا ؟
دو سال است که علیرغم تلاش فراوانتان در جهت رفع سؤتفاهمات میان جامعه ی مدعی هنر و ادبیات ، بازهم آن طیف لجباز، طلبکارانه شما را متهم به مککارتیسم میکنند .
آیا نمی بینید میدان دادن شما و همکارانتان به این جریانهای طلبکار، نه تنها تأثیری در کم شدن هتاکی این دسته افراد نداشت، بلکه دریده تر شدند و دهان هایشان گشاد تر شده؟ نمی بینید زیاده گویی های این مدعیان هنر و ادبیات نمک نشناس بشکل غیر طبیعی رشد یافته ؟
خدا میداند ، سخت است که ببینیم این عده – که هرچه دارند به برکت همین انقلاب و اسلام است - گستاخانه چنگ به چهره ی نظام می اندازند و شما و دوستان متولی امر در مقابل یا سکوت پیشه کردید و یا گاهی برای ارایه ی چهره ای روشنفکر به تمجیدشان پرداختید.
خوب میدانم که شما - از روی حسن نیت- سعیتان این بود که با نرمی و اغماض فضا را برای همه ی هنرمندان بازتر کنید تا لجبازها بهانه ی دیگری برای اعتراض و غر زدن سیاسی نداشته باشند. اما توجه نکردید که این تجربه پیش از شما هم با کش و قوس هایی ( البته نه به شدت دوره ی شما ) آزموده شد و عملا تأثیری عکس داشت. ما با توجه به شعارهای سال 84 امیدهای خویش را در حوزه ی فرهنگ و ارشاد مرده دیدیدم، اما 88 هم پای دکتر ایستادیم به امید آمدن وزیری شجاع و کارآمدتر. با اینحال ، چهار سال از وزارت وزیر پیشین گذشت و این میراث کوتاه عمر به شما رسید. و اکنون پس از دو سال کاملا باید برای شما روشن شده باشد که این روش شما معکوس جواب داده.
و گویا یادتان رفت که ترحم بر پلنگ تیزدندان ، ستمکاریست در حق باقی اهل دهکده ی هنر و فرهنگ ؟ و کیست که نداند شما بیش از دیگران چوب ترحمتان را خوردید. آیا کافی نیست ؟
دولت دکتر احمدی نژاد نشان داد که همزمان با پایان دولت قبل ترس و تزلزل در عرصه ی سیاست خارجی و خدمت رسانی هم پایان یافته. وقتی دولت مهر در جریان هسته ای وا دادگی و عقب نشینی را کنار گذاشت ، و مقاومت کرد، پیروز شد. همانطور که خداوند فرمود:
ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم ملایکة الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون
آقای وزیر! جنابان معاونین محترم !
در زمانی که باقی نهادهای فرهنگی که گاهی صفت اسلامی را هم یدک میکشند، در این عرصه دچار روماتیسم شجاعت شده اند ، از شما میخواهیم خط شکن باشید.
بنده و همه ی همفکرانم از شما میخواهیم جرأتی که رییس جمهور وبخش دیپلماسی دولت در انرژی هسته ای داشتند را شما هم در عرصه ی فرهنگی به خرج بدهید و در همین دولت و یکبار برای همیشه، کاری کنید که بقیه شجاعتش را نداشتند.
خواهش ما از شما یک چیز است: لغو مجوزها و امتیازات و ابزار دستگاههای دولتی و فرهنگی برای کسانی که علیه نظام اسلامی حرکت می کنند.
یعنی مجوز انتشار آثار هنریشان را در جمهوری اسلامی و یا برگزاری کنسرت، نمایشگاه و یا اکران را در ایران برای اینگونه افراد باطل کنید.
نگران نشر آثار این هنرمندان هم نباشید، مثل باقی نسخه های زیرزمینی منتشر خواهد شد. آنوقت معلوم میشود اینهایی که مدعی مردم هستند ، بازهم برای مردم میخوانند یا برای فروش آثار و بلیط هایشان آلبوم و اثرشان را بیرون میدادند!
کسانی مانند آقای شجریان مجوز آلبومهایشان را از همان آمریکا و انگلیس بگیرند و کنسرتهایشان را هم در آغوش هم آنها برگزار کنند.
چرا باید کسی که اینهمه هتاکی به نظام و اسلام کرده ، از ابزار شما و نظام اسلامی برای کسب تجارت بهره ببرد ؟
فرق ایشان با خواننده های دیگر ساکن در لس آنجلس و غرب چیست ؟
چه اینکه بعضی از این خوانندگان و هنرمندان تابحال دریدگی در حد آقای شجریان هم نداشتند، چرا در مقابل کسانی که غره به غمزه ی غربند را به قبله ی حاجاتشان ارجاع نمیدهید ؟
چرا باید از کاسه ی ما و مسلمین و ایرانیان دیگر خرج چنین افرادی بشود . می بینید خواننده ی ربنا به احکام اسلامی که ربنا از کتاب آسمانی اش سرچشمه گرفته هم میتازد.
بگذارید امثال آقای شجریان بفهمند که هرچه ثروت و آبرو جمع کردند به برکت همین انقلاب و اسلام بود. اگر نبود صدای ربنای ایشان و آوازشان روی تصویر ورود امام به میهن کجا مذهبی ها و انقلابی ها به خرید آلبومهایشان روی میآوردند؟
تاکنون از این خوان گسترده بسیار کام گرفته اند. بگذارید حالا که همسفره ی دشمنان ملت شده اند، مانند اسلاف خویش از همانجا کام بستانند.
میان ایشان و باقی هنرمندان و اهل فرهنگ این کشور – که به برکت همین انقلاب به نام و نان بیشتر رسیده اند – چه فرقیست با همین جانبازان قطع نخاعی که جوانی و عمرشان روی تخت رنج گذاشتند و هنوز خود را مدیون این انقلاب و رهبری میدانند ؟ چه کردیم که زیاده خورده های انقلاب بدون اینکه برای انقلاب حتی یک سیلی بخورند، هنوز طلبکارند ؟
بنده و یقینا همفکران بنده خواستاریم : بجای خرج این امتیازات - که از کیسه بیت المال مسلمین در اختیار شماست - بپای کسانی که به وطن فروشی روی آورده اند، این امتیازات و هزینه ها را صرف هنرمندان هنر فهم اما گمنامی کنید که بخاطر نداشتن رانت و نفوذ خانه نشین شدند. به همانها بدهید که بخاطر سیستم غلط پیش از شما و دوره ی شما تاکنون حذف شدند.
این امتیازات و امکانات را به جوانهایی بدهید که مفهوم دوست و دشمن را میفهمند و هنرشان را به پای کعبه ی غرب ذبح نمیکنند.
اگر حقیقتا خود را خادم مردم میدانید – که معتقدیم صادقید – به مطالبه ی ما عمل کنید.
قابل تأکید است که اگر این خواسته از جانب شما تا ماه آینده به جایی نرسد،بنده مثل باقی همین مردم دردمند، مطالبه ی خویش را از طریق مجلس پیگیری خواهیم کرد و در یادها خواهد ماند که " دکتر حسینی و یارانش هم نتوانستند ".
بیاد بیاوریم که مولای متقیان از چه دردمند بود :
فیا عجبا عجبا! والله یمیت القلب، و یحلب الهم اجتماع هولاء القوم علی باطلهم و تفرقکم عن حقکم ...
به بنده طعنه زدند که شما توجه نخواهید کرد، با اینحال دلم روشن است هنوز به دولت مهر!
امروز پنجشنبه 5 آبان 1390
والعاقبة للمتقین
حسین حسین زاده نوری
بزنگاهی برای جبهه پایداری
+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم آبان 1390 ساعت 12:56 شماره پست: 891
جبهه پایداری در وضعیتی خاص به سر می برد. از چه بابت؟ از این بابت که اگر در انتخابات مجلس با لیست اصولگرایان پیوند نخورد می گویند عامل تفرقه و بر هم خوردن وحدت بین اصولگراها گردیده است و اگر از لیست مورد نظر اصولگرایان حمایت کند آن وقت دیگر فلسفه تشکیل چنین جریانی زیر سوال می رود چرا که این وحدت به این معناست که جبهه پایداری حرف جدیدی برای گفتن ندارد بنابراین اصل تشکیل آن زیر سوال خواهد رفت. با این وصف بهتر است جبهه پایداری لااقل برای این اتخابات پیش رو وارد حوزه مصادیق نگردیده و به تقویت گفتمان انقلاب و اسلام بپردازد.
در تاریخ انقلاب همواره با افراد و گروه هایی مواجه بودیم که نسبت به دیگر مدعیان وابستگی به انقلاب٬ شور و خروش بیشتری را برای دفاع از آرمانهای انقلاب اسلامی از خود نشان داد اند. این طیف اغلب به دلیل نفاق یا کم رغبتی جریان های موسوم به اصولگرا از عرصه جامعه طرد شده و یا بعضا به دامان جناح رقیب سوق پیدا می کردند. سر و سامان دادن و به معنای جذب و استخدام این بخش از قوای فعال جامعه همواره مورد نظر و طمع سردمداران جناح های سیاسی محسوب می شده است. در مورد علت تشکیل جبهه پایداری برخی نیز این شائبه را دامن زدند که علت راه افتادن چنین جریانی جهت دهی به گرایش های تند و انقلابی بخشی از بدنه نیروهای ارزشی جامعه در راستای تامین منافع جناح به اصطلاح اصولگرا بوده است. این شائبه زمانی تقویت می شود که جبهه پایداری با الحاق به لیست چند بعلاوه چند نشان دهد که حرف تازه ای برای گفتن ندارد... .
قطعا برادران تیزبین و تحلیلگر ما در جبهه پایداری حواسشان به این آسیب ها متمرکز بوده و با اتخاذ تدبیری هوشمندانه اجازه نخواهند داد بازی سازان معامله گر سیاسی بهره ای از مناقشات و رقابت های داخلی نصیب خود کنند.
از امام موسی صدر چه می دانیم؟
راستش را بخواهید چیز خاصی نمی دانیم. یعنی اصلا ما عادت کرده ایم قدر مفاخر فرهنگی و علمی خود را ندانیم. چند روز دیگر شهادت امام جواد علیه السلام است. بینی و بین الله ما بچه شیعه ها چقدر از زندگی و مناقب این امام همام با خبر هستیم؟ تعارف که نداریم. معلوم است هیچ. حتی شاید نحوه شهادت ایشان را ندانیم.
شاید بعضی ها از این حرف ناراحت شوند اما گویا همین روزها باید منتظر باشیم که خبر شهادت دانشمند مبارز عالم اسلام٬ سید موسی صدر به طور رسمی اعلام شود. حالا شرط می بندم با شما به محض این که نام این بزرگوار بر سر زبان ها بیفتد نخستین شایعه این خواهد بود که بعله! جناب صدر با انقلاب ایران ناسازگار بود و اصلا امام را قبول نداشت و . . . مشابه این سناریو را آن قدر دیده ایم که همه چیز را از بر هستیم. خوب است در این خصوص از تجربه گذشته استفاده کرده و دستمان را پر نگه داریم. راستی هیچ می دانستیم صدر نخستین کسی بود که به امام خمینی لقب امام را داد؟ مقاله خوبی درباره روابط امام و صدر خوانده ام که عینا کپی کرده و در ادامه مطلب در اختیار علاقمندان قرار می دهم:
از امام موسی صدر چه می دانیم؟
راستش را بخواهید چیز خاصی نمی دانیم. یعنی اصلا ما عادت کرده ایم قدر مفاخر فرهنگی و علمی خود را ندانیم. چند روز دیگر شهادت امام جواد علیه السلام است. بینی و بین الله ما بچه شیعه ها چقدر از زندگی و مناقب این امام همام با خبر هستیم؟ تعارف که نداریم. معلوم است هیچ. حتی شاید نحوه شهادت ایشان را ندانیم.
شاید بعضی ها از این حرف ناراحت شوند اما گویا همین روزها باید منتظر باشیم که خبر شهادت دانشمند مبارز عالم اسلام٬ سید موسی صدر به طور رسمی اعلام شود. حالا شرط می بندم با شما به محض این که نام این بزرگوار بر سر زبان ها بیفتد نخستین شایعه این خواهد بود که بعله! جناب صدر با انقلاب ایران ناسازگار بود و اصلا امام را قبول نداشت و . . . مشابه این سناریو را آن قدر دیده ایم که همه چیز را از بر هستیم. خوب است در این خصوص از تجربه گذشته استفاده کرده و دستمان را پر نگه داریم. راستی هیچ می دانستیم صدر نخستین کسی بود که به امام خمینی لقب امام را داد؟ مقاله خوبی درباره روابط امام و صدر خوانده ام که عینا کپی کرده و در ادامه مطلب در اختیار علاقمندان قرار می دهم:
روابط امام صدر و امام خمینی، پارهای واقعیتها و ناگفتهها
خرداد: دو امام بزرگوار در یک روز؛ نگاهی گذرا به تاریخچه روابط امام صدر و امام خمینی، پارهای واقعیتها و ناگفتهها
در طول سالهای طولانی پس از انقلاب در باره «رابطه این دو امام بزرگوار» سخنان آمیخته به افراط و تفریط زیادی گفته شده است. به راستی رابطه امام صدر و امام خمینی چگونه بود؟ از چه زمانی آغاز شد؟ چگونه گسترش یافت؟ ابعاد علمی، اجتماعی و سیاسی آن به چه شکلی بود؟ امام خمینی در حمایت از حرکت امام صدر در لبنان چه نقشی داشت؟ امام صدر در حمایت از حرکت امام خمینی در ایران چه اقداماتی انجام داد؟ وجوه اشتراک و افتراق این دو امام بزرگوار چه بود؟ و بالأخره آنکه امام خمینی برای پیگیری
اول / «۱۴ خرداد» سالروز رفتن و آمدن دو امام بزرگوار است؛ امام خمینی در ۱۴ خرداد سال ۱۳۶۸ چشم از جهان فرو بست و امام موسی صدر در ۱۴ خرداد سال ۱۳۰۷ چشم به جهان گشود. در طول سالهای طولانی پس از پیروزی انقلاب در باره «رابطه این دو امام بزرگوار» سخنان آمیخته به افراط و تفریط زیادی گفته شده است. برخی اطرافیان امام خمینی، امام صدر را با بیمهری مخالف آن حضرت و از دایره انقلاب خارج نامیدند و در این راه چنان مبالغه کردند که متأسفانه هیچگاه از ربوده شدن آن بزرگوار و نیز عدم پیگیری مؤثر سرنوشت ایشان توسط جمهوری اسلامی ایران به درد نیامدند. بعضی اطرافیان امام صدر نیز از آن سو راه غلو پیمودند و آن بزرگوار را عقل منفصل امام خمینی و رهبر انقلاب اسلامی در خارج از کشور نامیدند. به راستی حقیقت ماجرا چیست؟ رابطه امام صدر و امام خمینی چگونه بود؟ از چه زمانی آغاز شد؟ چگونه گسترش یافت؟ ابعاد علمی، اجتماعی و سیاسی آن به چه شکلی بود؟ امام خمینی در حمایت از حرکت امام صدر در لبنان چه نقشی داشت؟ امام صدر در حمایت از حرکت امام خمینی در ایران چه اقداماتی انجام داد؟ وجوه اشتراک و افتراق این دو امام بزرگوار چه بود؟ و بالأخره آنکه امام خمینی برای پیگیری سرنوشت امام صدر چه کرد؟ بدیهی است که یافتن پاسخ دقیق این سؤالها، مستلزم تکمیل و تدوین تاریخ شفاهی این دو بزرگوار و نیز جمعآوری و بررسی عمیق اسناد و مدارک تاریخ معاصر شیعه، ایران و لبنان است. با این حال یادداشت حاضر بر آن است تا به حکم «ما لا یدرک کله، لا یترک کله»، در چارچوب اطلاعات کنونی نگارنده و به شکلی گذرا، پاسخهای «اولیهای» به سوالات فوق ارائه دهد.
دوم / آشنایی امام صدر و امام خمینی، از حدود سالهای ۱۳۱۶ – ۱۳۱۷ و از منزل پدری امام صدر آغاز شد. زمانی که امام صدر یک نوجوان مدرسهای ده ساله بود و امام خمینی یک مدرس فاضل حدود ۳۵ ساله در حوزه علمیه قم. امام صدر آن زمان «آقا موسی» خوانده میشد و امام خمینی «حاج آقا روحالله». مرحوم آیتالله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری مجدد حوزه علمیه قم تازه دار فانی را وداع کرده بود [۱۰ بهمن ۱۳۱۵] و مرحوم آیتالله العظمی سید صدرالدین صدر، به عنوان وصی و جانشین ایشان ریاست حوزه را بر عهده گرفته بود. منزل آیتالله صدر، خصوصا در آن دوران فشار رضاخانی، محل مراجعه و پناه عموم علماء و طلاب بود و طبیعتا امام خمینی نیز بدانجا آمد و شد فراوان داشت. اندکی بعد جریانی دیگر رخ داد که آمد و شد امام راحل را به آن منزل پر برکت مضاعف ساخت. پدر امام صدر یک جلسه خصوصی مذاکره علمی تشکیل داده بود که در آن بر برخی کتب مهم فقهی حاشیه مینگاشتند. دو تن از اعضاء برجسته آن جلسه عبارت بودند از مرحوم آیتالله العظمی سید احمد شبیری زنجانی [پدر آیتالله العظمی سید موسی شبیری زنجانی از مراجع بزرگوار کنونی] و مرحوم آیتالله سید زینالعابدین کاشانی و یکی از اعضاء جوانتر آن، امام خمینی.
سوم / امام صدر از سال ۱۳۲۲ رسما وارد حوزه علمیه قم شد؛ تا اواخر سال ۱۳۲۵ مقدمات و سطوح حوزوی را تمام کرد و از ابتدای سال ۱۳۲۶ تا پاییز سال ۱۳۳۸، قریب ۱۳ سال تمام در دروس خارج حوزههای قم و نجف شرکت کرد. اساتید ایشان دو گروه بودند: استادان اصلی و بزرگواری که امام صدر سالها در دروس آنان حاضر شد و باصطلاح «ملازم» درس آنان بود؛ و برخی اساتید بزرگوار دیگر که امام صدر، خصوصا در ایام تعطیل، تنها چند صباحی در درس آنان حاضر گردید. امام خمینی از اساتید اصلی امام صدر نبود و آن بزرگوار به جز بخش اندکی از کتاب رسائل در دوران سطح و نیز بخش اندکی از مبحث زکات در دوران خارج، نزد امام راحل تلمذ نکرد. امام صدر هم در فقه و هم در اصول، شاگرد مرحوم آیتالله العظمی سید محمد محقق داماد بود. اساسا جمعی از نخبهترین طلاب دهههای ۲۰ و ۳۰ حوزه علمیه قم از شاگردان و ملازمین درس مرحوم آیتالله داماد محسوب میشدند که امام صدر، شهید بهشتی و آیات عظام سید موسی شبیری زنجانی، سید مهدی روحانی، موسوی اردبیلی، مکارم شیرازی و سید جلالالدین طاهری، از آن جملهاند. این بزرگان معروف بود که شاگردان خاص و ملازمین درس مرحوم آقای داماد هستند، درست همانطور که آیات عظام حسینعلی منتظری، محمد فاضل لنکرانی، جعفر سبحانی و بسیاری بزرگان دیگر شهرت داشتند که شاگردان خاص و ملازمین درس حضرت امام هستند. امام صدر اگرچه در فقه و اصول برای امام راحل جایگاه بلندی قائل بود، اما آیات عظام محقق داماد، سید ابوالقاسم خویی و سید محمد باقر صدر را بر آن بزرگوار ترجیح میداد و آیتالله العظمی سید محمد کاظم شریعتمداری را نیز همردیف ایشان میدانست.
چهارم / اگرچه امام صدر با امام خمینی ارتباط علمی اندکی داشت، اما محبت امام راحل مانند بسیاری بزرگان دیگر در قلب او بود و همچنین لطف حضرت امام همواره شامل حال او. مکررا پیش آمد که امام خمینی به مشهد مقدس مشرف شدند و امام صدرِ جوان نیز به واسطه مرحوم آیتالله شیخ محمد صدوقی [شهید بزرگوار محراب] همراه ایشان بود. همچنین معروف است که یکی از سالها مرحوم آیتالله العظمی صدر آیات بزرگوار حسینعلی منتظری و شهید مطهری را مأموریت داد تا به ترتیب طلاب اصفهانی و مشهدی را برای صرف شام در شب عید «فرحة الزهراء» به منزل ایشان دعوت کنند. مرحوم آیتالله العظمی سید رضا صدر [برادر بزرگ امام صدر] یک هفته قبل از مراسم برای ۳۰۰ تن شام [پلو و خورش قیمه] سفارش داد که میبایست در موعد مقرر در منزل پدر تحویل داده شود. امام صدر جوان و شوخ طبع که از قضیه مطلع شده بود، به اتفاق مرحوم آیتالله شیخ شهابالدین اشراقی [داماد امام خمینی] نقشهای کشیدند تا غذاها را «تک» بزنند. آنها روز عید دو ساعت زودتر نزد آشپز حاضر شدند و گفتند برنامه عوض شده است و ما خود آمدهایم غذاها را تحویل بگیریم. دیگهای غذا تحویل گرفته شد و بلافاصله بر روی یک گاری به باغی در منطقه سالاریه [خارج از محدوده آن روز قم] منتقل گردید. آن شب ۳۰۰ تن دیگر از طلاب در باغ سالاریه حاضر شدند و شام سفارشی مرحوم آیتالله سید رضا صدر را با اشتها تناول کردند. یکی از بزرگانی که آن شب در باغ سالاریه حضور داشت، امام راحل بود که البته از همان روز اول در جریان نقشه قرار داده شده بود. مرحوم آیتالله سید رضا صدر که در ساعات آخر شب اطلاع حاصل کرده بود رو دست خورده است، بیدرنگ دست به کار شد و با بسیج دوستان و تحمل مشقت و زحمت فراوان، شام میهمانان منتظر اصفهانی و مشهدی را از میهمانخانهها و رستورانهای قم تأمین نمود. آن شب میهمانان دو فرزند برومند آیتالله العظمی صدر از صمیم قلب خنده و شادی کردند، هرچند آقا رضا از برادر کوچک خود بینهایت عصبانی بود و نتیجتا آقا موسی چند روز فراری! این واقعه مثل بمب در قم صدا کرد و تا مدتها نقل محافل و مجالس بود. معروف است که حضرت امام صبح روز بعد جلسه درس خارج خود را با این جمله آغاز و صد البته همان موقع منفجر کرده بود: «خوب؛ بحث جلسه قبل ما در باره موضوع پلو و خورش قیمه به کجا رسیده بود»؟!
پنجم / اگرچه امام صدر محبت امام خمینی را در دل داشت و امام راحل نیز به آن بزرگوار عنایت، اما شخصیت اخلاقی، اجتماعی و حتی سیاسی امام صدر هم مانند شخصیت علمی ایشان، از حضرت امام کمتر متأثر بود. امام صدر هم در اخلاق و هم در عرصه اجتماع و سیاست، بیش از هر کس از مرحوم پدرش تأثیر پذیرفته بود. سبب این امر نیز روشن است. امام صدر از یک خاندان اصیل، عریق و شریفی برخاسته بود که لااقل تا ۹۰۰ سال پیش از این، اجداد آن تماما از مراجع، مجتهدین و زعماء مهم شیعه بودند. بدیهی است فرزندانی که وارث چنین تاریخ درخشان و از خصوصیات موروثی آباء و اجداد خود اشباع هستند، در قیاس با دیگران کمتر از اطراف خود تاثیر میپذیرند. یکی از مهمترین خصوصیاتی که امام صدر از پدر به ارث برده بود، داشتن سعه صدر، برخورد پیامبرانه با مخالفان و تحمل کارشکنیها و گذشت در برابر آزار و اذیت آنان بود. در دوران زعامت امام صدر بر شیعیان و بلکه کل جامعه لبنان، هیچیک از مخالفان روحانی و غیر روحانی آن بزرگوار که بسیار بودند، نه تحت کمترین فشار قرار گرفت و نه حتی با یک مورد هتک حرمت، محدودیت یا محرومیت از برخی حقوق اجتماعی روبرو شد. این در حالی بود که بر حسب قانون لبنان، امام صدر به عنوان رئیس طایفه شیعه آن کشور از همان حرمت و منزلتی برخوردار بود که جایگاه بلند ولی فقیه در ایران. امام صدر پس از پدر، به بزرگانی چون آیاتالله سید عبدالحسین شرفالدین، علامه طباطبایی و نیز مرحوم عبادی [همسر خواهر خود]، بیش از دیگر بزرگان دلبستگی عاطفی داشت. نگارنده بارها از نزدیکان امام صدر شنیده است که آن بزرگوار در زندگی روزانه و حتی خانوادگی خود از این بزرگان زیاد میکرد؛ اما هرگز نشنیده است که آن بزرگوار از امام خمینی چنین یاد کرده باشد. لازم به یادآوری است که امام صدر در پاییز سال ۱۳۳۸ و در شرایطی به لبنان هجرت کرد، که نهضت عظیم اجتماعی و سیاسی امام راحل در داخل کشور هنوز آغاز نشده بود.
ششم / آموزهها و شعارهای راهبردی امام صدر، همان آموزهها و شعارهای راهبردی امام خمینی و انقلاب اسلامی ایران بود؛ با این تفاوت که حداقل یک دهه قبل از پیروزی انقلاب، بر دل و زبان شیعیان لبنان جاری بوده است. اصول، ارزشها و مبانی مهمی چون «عدم جدایی دین از سیاست»، «ساختن جامعه مدنی صالح»، «بازگشت به اصول و فرهنگ اهل بیت (ع)»، «تقریب مذاهب»، «نه شرقی و نه غربی»، «آزادیخواهی»، «ظلم ستیزی»، «مبارزه با استبداد»، «مقاومت در برابر اسرائیل»، «آزاد سازی قدس»، «فرهنگ شهادت»، «مبارزه با حرمان»، «سازندگی و توسعه»، «گفتگوی ادیان» و …، سالها قبل از پیروزی انقلاب در ادبیات سیاسی شیعیان لبنان ثبت گردید و صدها نفر در راه تحقق این آرمانها به شهادت رسیدند. بر گفتن این جملات اصرار دارم تا پوچی این نوع غرورهای کاذب، تعصبات تحقیر کننده و خودبزرگبینیهای کودکانه هرچه بیشتر نمایان شود، که «هر کس عمل صالح و کار نیکی در این دنیا انجام داد، حتما با الهام از امام راحل عزیز ما و انقلاب اسلامی ایران بوده است»! اگرچه بسیارند انسانهایی که راه و رسم درست زندگی کردن را از امام خمینی و انقلاب اسلامی آموختند، اما انسانهای بسیار دیگری نیز بوده و هستند که مانند امام راحل و دیگر پیشینیان ما، اینگونه آموزهها را مستقیما از خود مکتب اهل بیت (ع) آموختند. و بالأخره آنکه امام صدر و امام خمینی نه تنها در راهبردها و اصول کلان مشترکات فراوانی داشتند، که در بسیاری راهکارها و تاکتیکها نیز چنین بودند. یکی از مهمترین راهکارهای مشترک این دو امام بزرگوار، تکیه آنها بر مردم بود. امام صدر نیز مانند امام خمینی مردم را باور کرده و با جوشش احساسات خود احساسات آنان را به جوشش و با جاذبه و قدرت معنوی کمنظیر خود آنان را به حرکت در آورده بود. بیعت شیعیان لبنان در مرداد سال ۱۳۴۵، اعتصاب سراسری لبنان در سال ۱۳۴۹، تظاهرات تاریخی بعلبک و صور در سال ۱۳۵۳، همه و همه صحنههایی بودند که با مراسم پرشکوه عید فطر و عاشورا سال ۱۳۵۷ تهران برابری میکنند.
هفتم / امام صدر از همان ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ و همگام با جامعه روحانیت مبارز ایران، حمایت جدی و عملی خود از انقلاب اسلامی ایران و شخص امام خمینی را آغاز کرد. این حمایتها تا آخرین لحظه حضور، یعنی تا روز ۹ شهریور سال ۱۳۵۷ بیوقفه ادامه داشت. برخی اقدامات آن بزرگوار به شرح ذیل است:
• سفر به اروپا و شمال آفریقا در تابستان ۱۳۴۲ و دیدار با رهبران واتیکان و الازهر برای آزادسازی امام راحل [آیتالله العظمی خویی پس از آزاد شدن امام راحل در پایان سفر امام صدر تصریح کرده بود، که این آزادی بیش از هر چیز مرهون سفر آقای صدر بوده است]؛
• تلاشهای بینالمللی برای تأمین امنیت امام راحل در ترکیه و انتقال ایشان به عتبات عالیات؛
• حمایت مستقیم مادی و معنوی از مبارزین ایرانی مستقر در لبنان از سال ۱۳۴۳ به بعد [از امثال آقایان حسن عطایی و سید محمد عربشاهی در نیمه اول دهه ۴۰ گرفته تا امثال آقایان محمد منتظری و علی جنتی در دهه ۵۰ شمسی]؛
• دیدار با شاه در زمستان ۱۳۵۰ به درخواست برخی اعاظم انقلاب به منظور جلوگیری از اعدام برخی جوانان مبارز و نیز آزادسازی آقای هاشمی رفسنجانی؛
• تأمین فضای عملیاتی مناسب در سوریه برای مبارزین ایرانی در دوران حافظ اسد؛
• تأمین اطلاعاتی امام راحل و بزرگان انقلاب در نجف و ایران؛
• فراهمسازی زمینههای آموزش نظامی گروه کثیری از جوانان ایرانی در لبنان و سوریه؛
• دعوت از امام راحل برای هجرت به لبنان در دی ۱۳۵۲ پس از ازدیاد فشار بعث عراق بر ایشان؛
• ابتکار اطلاق لقب «امام» بر امام خمینی در بهمن ۱۳۵۲ (گفتگو با روزنامه المحرر لبنان)؛
• برپایی مراسم باشکوه تشییع، تدفین و ترحیم مرحوم دکتر علی شریعتی در دمشق و بیروت؛
• برنامهریزی انجام اولین مصاحبه امام خمینی با مطبوعات مهم جهان، با ارسال لوسین ژرژ نماینده روزنامه فرانسوی لوموند در بیروت به نجف؛
• تشویق برخی اعاظم نجف اشرف جهت اتخاذ مواضع قویتر در حمایت از امام خمینی؛
• تشویق سران جهان عرب جهت ابراز همدلی و همگامی با انقلاب اسلامی ایران [شهید بزرگوار آیتالله سید محمد باقر حکیم یکی از اسباب ربوده شدن امام صدر را نگرانی دشمن از نقش کلیدی ایشان در تنظیم روابط انقلاب با جهان عرب میدانستند]؛
• معرفی امام راحل به عنوان رهبر انقلاب ایران در روزنامه لوموند فرانسه یک هفته قبل از اختفاء؛
بدون شک بزرگترین خدمت امام صدر به انقلاب، آمادهسازی شیعیان لبنان برای همگامی و پشتیبانی از آن بود. هیچکدام از دیگر مناطق شیعهنشین جهان، اعم از عراق [که خود حضرت امام ۱۵ سال از عمر خود را کنار مردم آن گذرانیدند] و نیز بحرین، پاکستان، افغانستان و …، مانند لبنان به حمایت از انقلاب بر نخاستند. در لبنان نیز اگر شرائط نابسامان دهه ۳۰ شمسی استمرار مییافت، قطعاً چنین استقبالی واقع نمیشد. این نهایت خوشوقتی انقلاب بود که شیعیان لبنان طی دو دهه ۴۰ و ۵۰ شمسی توسط امام صدر متحول و برای حمایت از انقلاب آماده شدند.
هشتم / امام صدر اگرچه به امام خمینی علاقمند و در اصول، ارزشها، مبانی و بسیاری راهکارها با ایشان همعقیده و همسلیقه بود و اگرچه در حد توان خویش از مبارزات آن بزرگوار علیه رژیم شاه پشتیبانی کرد، اما هیچگاه در ایشان ذوب نبود، به همان سبب که در دیگر بزرگان نیز ذوب نبود، و هم در اندیشه و هم در عمل، ضمن مشورت با دیگران، همواره استقلال خود را حفظ نمود. وقتی امام خمینی در فروردین سال ۱۳۴۳ اولین پیام حج خود را خطاب به مسلمانان جهان توسط مرحوم آیتالله العظمی سلطانی طباطبایی برای امام صدر به مکه فرستاد تا تعریب و سپس میان زائران خانه خدا پخش شود، امام صدر انتشار آن را در میان مردم مصلحت ندانست و از انجام این امر ممانعت کرد. امام صدر در مهر سال ۱۳۴۴ و در حالی در مراسم افتتاح مؤسسه دارالتبلیغ اسلامی قم شرکت و سخنرانی کرد، که امام راحل با اصل برپایی آن مؤسسه مخالف بود. امام صدر در زمستان سال ۱۳۵۰ در حالی بنابر توصیه برخی مراجع وقت، درخواست شهیدان بهشتی، مطهری و خانوادههای بعضی زندانیان مبارز با شاه دیدار کرد، که امام راحل به کلی با انجام چنین کاری مخالف بود. امام صدر طی تمامی سالهای دهه ۵۰ شمسی در حالی با سران عرب از نزدیک تعامل داشت و امثال ملک حسن، ملک حسین و حتی انور سادات و حسنی مبارک را به گرمی در آغوش میکشید، که سلیقه امام راحل به کلی با این روش مغایر بود. امام صدر در حالی با سرکوبی مسیحیان در جنگ داخلی لبنان و تداوم آن تا تسلط مسلمانان بر حکومت آن کشور قاطعانه مخالفت کرد، که مبارزان ایرانی منسوب به امام راحل در لبنان [و نه لزوما خود آن بزرگوار] به سختی بر آن پای فشردند. امام صدر در حالی با راهبرد پرتاب کاتیوشا توسط فلسطینیها از سرزمین جنوب لبنان به داخل اراضی اشغالی فلسطین قاطعانه مخالفت کرد، که مبارزان ایرانی منسوب به امام راحل در لبنان با استناد به بعضی فرمایشات آن بزرگوار متعصّبانه از آن دفاع کردند.
نهم / امام صدر اگرچه در رأی و عمل خود استقلال و حتی در برخی جزئیات با امام راحل اختلاف سلیقه و نظر داشت، اما حریت و آزادگی ایشان هرگز باعث نشد تا ذرهای از عاطفه، لطف و عنایت آن مرجع بزرگوار نسبت به ایشان کاسته شود. امام خمینی به اصالت، اخلاص، علمیت و خبرویت امام صدر در عرصههای اجتماعی و سیاسی اعتقاد داشت و به همین سبب نیز همواره در حد توان خود از حرکت آن بزرگوار در لبنان حمایت کرد. امام راحل از اولین مراجع بزرگ شیعه بود که مقلدینش اجازه یافتند بخش قابل توجهی از وجوهات شرعیه خود را در مسیر اهداف امام صدر صرف کنند. اعتماد امام خمینی به سلامت نفس و توانمندی امام صدر چنان بود که نه تنها حجم وسیع گزارشات کذب و تبلیغات دروغین امثال جلالالدین فارسی علیه امام صدر ایشان را بر آشفته نکرد، بلکه وقتی مرحوم آیتالله العظمی سید محمد علی موحد ابطحی از آن بزرگوار سوال کرده بود که «بر فرض پیروزی، آیا کسی را دارید که در رأس حکومت آینده ایران قرار دهید؟»، به سادگی پاسخ داده بود: «آری! رفیق خودت آقا موسی»! امام راحل در تابستان سال ۱۳۵۵ که فشارهای آیتالله سید حسن شیرازی و پیروان او در سوریه علیه امام صدر به اوج خود رسیده بود، قاطعانه دستور داد تا پرداخت شهریه به حوزه علمیه زینبیه و شاگردان مرحوم شیرازی قطع شود. آن بزرگوار همچنین وقتی در اولین روز اقامت خود در پاریس با آقای دکتر صادق طباطبایی خواهرزاده محترم امام صدر روبرو شدند، در پاسخ این سوال که «آقا، شما کجا و اینجا کجا» با حالت عاطفی خاصی اظهار داشته بودند: «اگر دائیت بود، که ما به اینجا نمیآمدیم»!
دهم / اگر این سخن جبران خلیل جبران را بپذیریم که «ژرفای محبت تنها در لحظه فراق شناخته میشود»، اقدامات امام خمینی در پیگیری سرنوشت امام صدر را نشانهای گویا از عمق لطف و محبت ایشان نسبت به آن بزرگوار خواهیم یافت. امام راحل پس از ربوده شدن امام صدر نه تنها از نجف و پاریس با ارسال تلگراف و نماینده نزد حافظ اسد، یاسر عرفات و نیز معمر قذافی رأسا در صدد پیگیری و حل مسأله بر آمد، بلکه در روزهایی که خطر عدم تمدید اقامت ایشان در فرانسه به اوج خود رسیده بود، دعوت قذافی جهت عزیمت به لیبی را با قاطعیت رد کرد. انقلاب اسلامی ایران در ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ در حالی به پیروزی رسید، که رژیم معمر قذافی از سالها پیش از آن، روابط سیاسی خود با ایران را قطع کرده بود. امام خمینی در دیدار ۱۷ اسفند ۱۳۵۷ خود با فرستادگان لیبی، ضمن ابراز نگرانی از «سرنوشت امام صدر»، تقاضای آنان مبنی بر آمدن قذافی به ایران را با این بهانه که «من فعلا به قم میروم» رد نمود. امام راحل نه تنها هرگز از مسئولین کشور نخواست تا رابطه ایران – لیبی را مجددا برقرار سازند، بلکه در دیدار ۲۹ تیر ۱۳۵۸ خود با وزیر خارجه دولت موقت دستور دادند تا «موضوع روابط ایران و لیبی فعلا مسکوت گذارده شود». اینکه روابط ایران و لیبی اندکی پس از استعفای دولت موقت در ۱۳ آبان سال ۱۳۵۸ مجددا برقرار شد، تنها و تنها به سبب اصرار و بلکه اجماع مسئولین وقت کشور، خصوصا آیاتالله منتظری، هاشمی رفسنجانی و خامنهای بر این امر بود. امام راحل که حتی در مهمترین تصمیمسازیهای کشور [به طور مثال ورود ایران به خاک عراق پس از آزادسازی خرمشهر یا پذیرش قطعنامه ۵۹۸] همواره برآیند نظر مشاوران ارشد خود را بر نظر خویش رجحان میداد، طبیعی بود که در مورد رابطه ایران و لیبی نیز چنین کند. با این همه، امام راحل در جریان اشغال سفارت آمریکا در تهران بیدرنگ پیشنهاد غسان توئینی شخصیت برجسته مسیحی لبنان مبنی بر معاوضه گروگانها با امام صدر را پذیرفت همچنین به هنگام عزیمت حجتالاسلام سید کاظم خوانساری اولین سفیر جمهوری اسلامی در لیبی به وی تأکید کرد: «هر وقت در مورد آقا موسی خبری بدست آوردید، مرا بلافاصله و بدون واسطه در جریان قرار دهید! در این مورد با هیچکس دیگر صحبت نکنید! حتی با احمد»! حضرت امام تا واپسین لحظات زندگی، به رغم اصرار و اهمیتی که مسؤلان ارشد کشور برای روابط با لیبی قائل بودند، از پذیرفتن معمر قذافی خودداری و سبب این تصمیم را برای آیتالله العظمی موسوی اردبیلی چنین بیان کرد: «او هنوز مسأله آقا موسی را حل نکرده است. چگونه او را بپذیرم»!
والسلام.
منبع: استاد کمالیان، سایت روایت صدر
ریاست سازمان بازرسی را برکنار کنید!
+ نوشته شده در یکشنبه یکم آبان 1390 ساعت 5:19 شماره پست: 889
در قبال هر نوع سهل انگاری در نظام اداری کشور که گاه باعث رسوایی های محیرالعقولی همچون تخلف اخیر بانکی می گردد باید یقه سازمان بازرسی کل کشور را نیز گرفت. این سازمان مکلف است بی هیچ واهمه یا رودربایستی چتر گسترده نظارت خود را بر تمام ارکان اداری کشور بگستراند. به طور طبیعی کسی که ریاست این سازمان را برعهده دارد باید فردی متعهد بوده و در ساختار سیاسی و زد و بندهای جناحی، بی نفع و بی طرف باشد.
آیا به نظر شما حجت الاسلام پورمحمدی دارای چنین شاخصه ای است؟ او مدتی وزیر کشور دولت نهم بود که در نهایت با اخراج از سوی فرزند ملت مواجه گردید. این روحانی اهل رفسنجان بلافاصله جذب قوه قضائیه شد و از باب ایجاد وحدت بین قوا! تا مدت ها به سخنرانی های کنایه آمیز بر ضد دولت اقدام می ورزید. از همه این حرف ها که بگذریم هیچ گاه اظهار نظر وی درباره دانشگاه آزاد را فراموش نخواهیم کرد. وی در پاسخ به چرایی عدم نظارت این سازمان بر میلیاردها تومانی که در دانشگاه آزاد جا به جا می شود مدعی شد این دانشگاه خصوصی است و سازمان بازرسی کل کشور نمی تواند بر آن نظارت کند! دیری نپائید که کمیته فقهی و حقوقی زیر نظر مقام معظم رهبری ثابت کرد اموال دانشگاه آزاد متعلق به بیت المال مسلمین است اما دیگر کسی اظهارنظری در این خصوص از وی نشنید.
مدتی است خبری در جراید انتشار یافته که حکایت از کمک قابل توجه حجت الاسلام نواب ریاست معزول مرکز خدمات حوزه در ایام انتخابات به میرحسین موسوی آن هم از بودجه حوزه علمیه داشته است. درباره ریخت و پاش ها و سوءمدیریت نامبرده حرف های بسیاری است که دیر یا زود بازگو خواهد شد. نواب از طرفداران میرحسین موسوی بوده و تا بهمن 89 نیز حاضر به موضع گیری در قبال فتنه گران نبوده است. دانشگاه ادیان تحت مدیریت وی نیز یکی از مراکز تجمع اساتید دخیل در فتنه محسوب می شده است.
پورمحمدی که رفاقتی صمیمی با وی دارد این بار نیز در مواجهه با پرسش از چرایی عدم نظارت بر این تخلف مالی، سخت برآشفت و به دفاع جانانه از سوابق درخشان وی – به زعم خود- پرداخت و ادعا کرد این کمک ها بابت آموزش طلاب در فرهنگستان هنر پرداخت شده است. گذشته از آن که فرهنگستان هنر یک نهاد نرم افزاری بوده وکار اجرایی و آموزشی انجام نمی دهد و از اساس چنین هزینه ای برای ده نفر طلبه قابل باور نمی باشد متن مندرج در یکی از سه فقره چک اهدایی جناب نواب آن هم در ایام انتخابات و در وجه ریاست ستاد تبلیغاتی موسوی بابت قرض الحسنه! نیز دارای نکات قابل تإملی است که نشان می دهد این حاتم بخشی ریشه در مقصود دیگری داشته است.
بررسی چک های نواب را می توانید در لینک مقابل پیگیری نمایید:
http://www.598.ir/fa/news/24005/ابهاماتجدید-درباره-چک-60-میلیونی-نواب
اما حرف حساب ما این است آیا مصطفی پورمحمدی از عدالت ، وارستگی و ثبات فکری لازم برای تصدی جایگاه حساسی چون ریاست سازمان بازرسی کل کشور آن هم در نظام مقدس جمهوری اسلامی برخوردار است؟
آب را می توان از سرچشمه زلال آن نوشید.
- ۰ نظر
- ۱۹ آبان ۹۰ ، ۰۹:۰۲