اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۲۵۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ مقاومت» ثبت شده است

شیر و کفتار!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۵ آبان ۱۴۰۱، ۰۳:۲۷ ب.ظ

لاشخورها کنار جسد شیر

 

عکس را ببینید. کفتار چقدر مرد شده! و آن دو لاشخور، که پنداشتند شاخی هستند برای خودشان. انگار سالها منتظر چنین صحنه ای بودند. دور جنازه شیر، شیر شده اند!

دشمن اما این آرزو را به گور خواهد برد. ایران شجاع و شیر، طعمه زیاده خواهی کفتارها نخواهد شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

میشود کمی خجالت بکشید؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۲ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۱۶ ب.ظ

برنامه امشب ثریا را دیدید؟ روایت فتح دوباره ای بود با جان مایه وام گرفته از خلوص و نگاه فطری سید مرتضی آوینی.

22 دقیقه فیلم بود مستند اگر ندیدید حتما دنبالش باشید برای تماشا.

صدا و سیما همین یک برنامه را پخش کند و کرکره اش را پایین بکشد کفایت میکند.

دفاع مقدس که گذشت تهاجم نه، شبیخون نه، ناتوی فرهنگی دشمن آغاز شد. همان محاسبه ای که بعد از شکست در اشغال دائمی خرمشهر و فتح اهواز و آبادان و مهران و... استراتژیستهای ایالات متحده و بریتانیای مکار را به اینجا رساند که ورای همه تسلیحات و آمادگی های رزمی و تجهیزات مادی نیروهای مسلح ایران، قوه دیانت و ایمان و پای اراده و ایثار و فرهنگ شهادت است که نیرنگ بدخواهان را پشت دروازه های جمهوری مقدس اسلامی ناکام گذاشته است. کنت دمارانش هم که در پوشش نیروی صلیب به رصد فاتحان فاو در اردوگاههای حزب بعث پرداخت بر این حقیقت نورانی صحه گذاشت که شکست برای چنین مردانی معنا نخواهد داشت. پیام روح خدا را در فتح الفتوح بستان بخوانید پرورش جوانانی را معجزه انقلاب اسلامی دانست که بی اعتنا به جاذبه های فریبنده عالم مادی، سودای وصال حق و اتصال با معشوق یکتا را در سر پرورانده و در بزم فمنهم من قضی نحبه، جام می بندگی را سرکشیده و قهقهه مستانه عند ربهم یرزقون را سر داده اند.

بمباران رسانه ای و فرهنگی و انبوه آلاینده های تبلیغی جریان مادی گرایی اگر چه در سالهای بعد جنگ، در تخریب روح و ذهن لایه هایی از جوانان جامعه بی تأثیر نبود؛ اما ظهور جوانانی چون مسلم کیخا و محمد گلدوی در سیستان و اندکی بعد حسین غلام کبیری ها و علی خلیلی ها و مدافعان حرم چون محمود رادمهر و بیضایی و نوری و نوروزی و... نشان وعده صادق پیر خمخانه جماران بود که فرمود: خدا می داند راه و رسم شهادت کور شدنی نیست.

خیزش شیطانی جریان داعشی شهوانی دوماه اخیر که قله آمالشان بوسه جنس مخالف و سلف مختلط و آغوش رایگان است، گرد و غبار زودگذری است که خیر نطلبیده آن رونمایی از نسل زلال و مومنی از جوانان تربیت یافته مکتب قرآن همچون آرمان علی وردی و سید روح الله عجمیان و مهدی زاهدلویی و... است.

پدر سید روح الله، کارگری فصلی و روزمزد با سی ماه سابقه جبهه و جانبازی است که در فقیرترین محله استان البرز، مستاجر خانه ای ساده و بی آلایش است. دل پاک و رزق حلال او پرورش فرزندی چون سید روح الله را رقم زد که کارگری میکرد و دغدغه محرومان را داشت.

همه خانواده عجمیان، پدر و مادر و خواهر با لبخند افتخار قد برافراشته اند که ما بدهکار انقلابیم و سهممان از سفره انقلاب مهر و اطاعت رهبری است و... اللهم تقبّل منّا هذالقربان...

به امام عصر(عج) باید تبریک گفت که در آخرالزمانِ هجوم غرایز و حاکمیت عطش دنیا و در سراشیب سقوط معنای انسانیت، یارانی عاشورایی در قلمرو دلدادگی او پر و بال گرفته اند که سر در آسمان عشق و رستگاری و سعادت دارند.

تبریک باید گفت به سید علی خامنه ای که همت و باکری ها و خرازی و کاظمی و سلیمانی هایش دوباره جوانه زده اند که رجز عاشورایی شان از خیمه کوخ نشینان بی ادعا، کاخ های سیاه استکبار و استبداد را به لرزه می اندازد.

ماندگاری این نظام مرهون خون این بچه های پاپتی و دعای دل سوخته پدران و مادرشان است. آمریکا تا چنین جوانانی را میبیند هوس حمله به این مرز و بوم را نخواهد داشت.

آن دست از مسئولان خوش نشین رانت خوار طبقه بالایی خودبرتر بین یقه سفید عافیت طلبی که شعارهای انقلاب را فیش حقوقهای نجومی خود ساخته، تفاله های مفت خورشان باد آقازادگی به غبغب انداخته و آرمانهای سرخ اسلام و انقلاب را به سخره گرفته اند بروند زندگی سید روح الله عجمیان را ببینند، پای مکتب خانه مادر و پدر آرمان علی وردی زانو بزنند شاید از این حجم طلبکاری و چپاول قانونی خزانه اعتماد مردم خجالت بکشند.

تمدن نوین اسلامی را نه موسسات اقماری نفتی به ظاهر فرهنگی که بیوت محقر و نورانی مردان و زنانی رقم خواهد زد که انفاس قدسی آیات حق را مفاتیح الجنان حیات معنوی خویش ساخته و در خلوت شبانه با معبود، رزق هدایت و نعمت شهادت و فیض جهاد فی سبیل الله را طلب میکنند.

photo_2022-11-13_20-10-39_umnh.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

صبر کن، فاطمیه نزدیک است!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۱، ۱۲:۳۸ ق.ظ

فاطمیه

 

آنهایی که حق دختر رسول الله را غصب نمودند، در کوچه های تنگ بنی هاشم مقابل چشم فرزندش حسن، سیلی به صورتش نواختند، در خانه اش را آتش زدند، بین در و دیوار، بازوی ورم کرده، میخ گداخته، سینه آخته، لگد به پهلو، طفل داخل شکم...

مادرمان بزرگان شما را حتی برای دلجویی به حضور نمی پذیرفت. رو ترش می کرد اسم آنها را می شنید و اعلام کرد که از آنها راضی نیست و نمی بخشدشان و وصیت کرد در تشییع پیکرش نیز لیاقت حضور نخواهند داشت. قبر مطهرش را از خشم و اعتراض به این ناجوانمردان مخفی نگاه داشت.

شما خالد بن ولید که مردی را کشت و کنار جنازه اش به همسر او تجاوز کرد، معاویه سگ صفت را که به زنان زیبارویی که شوهر داشتند هم رحم نمیکرد، صحابه و محترم و معصوم میشمارید و برای ما دم از حقوق زن می زنید؟!

فاطمیه دارد از راه می رسد. منطق فاطمه زهرا در مسجد مدینه مقابل چشم همه حضار، بی سوادی خلیفه اولتان و ناآشنایی اش با قرآن را برملا ساخت و او را بی آبرو نمود. منطق فاطمیه هم چشم فتنه را کور و باطن منافقان را رسوا خواهد کرد. صبر کن به زودی ندای یا زهرای بچه های حیدر کرار که همواره لرزه بر اندام دشمنان می اندخت این بار کاخهای عنکبوتی اهدایی سعودی خونخوار را بر سرتان ویران خواهد ساخت.

بر سر هر کوی و برزن به زودی اهتزاز پرچم مبارک یا فاطمه الزهرا، سند رسوایی تاریخی خناسان و غاصبان منبر و مکتب رسول الله خواهد بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تقدیم به حاج قاسم سلیمانی، سید حمیدرضا هاشمی و سجاد شهرکی

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ۰۴:۰۷ ب.ظ

در گورستان کشتار دسته جمعی مردم توزلا کتیبه ای وجود دارد که این عبارت از ماک دیستار روی آن نقش بسته است:

این جا، انسان برای این زندگی نمی کند که زنده بماند

این جا، انسان برای این زندگی نمی کند که بمیرد

این جا، انسان برای این می میرد که دیگران زنده بمانند.

 

photo_2022-11-04_14-51-31_v5mn.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

همان راه

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۳۶ ق.ظ

نبرد خیر و شرّ، نبردی از بدو پیدایش تاریخ تا ابدیت وجود بشر در پهنه گیتی است. اشرار عالم هیچگاه تحمل اخیار را نداشته و وجود خوبی ها و نیکی ها را در تضاد با منافع استکباری خود می شمارند. از ستیز قابیل با هابیل تا محراب سرخ مسجد کوفه و عاشورای اباعبدالله و جنایت در یمن و غزه، سلاطین جور هماره سودای به مسلخ بردن خوبان و مظلومان را داشته و دارند.

دولت مستکبر ایالات متحده یکی از مصادیق پلید جبابر و طواغیت طول تاریخ خلقت است که در قرن اخیر هر جا شرارت و خونریزی و ناجوانمردی و غارتگری و زیاده خواهی بود ردّ پای این جرثومه فساد نیز دیده شده است.

ایران کاشانی و مصدق مگر جز آرمان استقلال در منابع ملی را در سر داشت که کودتای 28 مرداد دژخیمان آمریکا تاب تحملش را نیاورده و سقوط آن را برای ایجاد وابستگی و تضعیف جامعه ایرانی رقم زد؟ جنایتهای وحشیانه آمریکا در ژاپن و ویتنام و شیلی و کوبا و سومالی و عراق و افغانستان و لیبی و ... بماند، خباثت هایی که در طول دهه های اخیر در حق ملت ایران روا داشت از تشکیل ساواک و حمایت مستقیم از جنایات شاه خائن گرفته تا استثمار ملت ایران و به یغما بردن منابع طبیعی آن، دخالت مستقیم در جنگ تحمیلی و راه اندازی کودتاها و حمایت از جدایی طلب ها و اعمال انواع تحریمها ومحاصره های اقتصادی و سیاسی و حتی تحریم دارو برای بیماران بی گناه و سنگ اندازی در راه استقلال کشور و... جلوه هایی از پلیدی دولت مستکبر ایالات متحده در حق مردم مظلوم ایران اسلامی بوده که ثبت و ضبط آن نیز به تدوین دهها کتاب قطور نیازمند است. سیزده آبان پنجاه و هشت، ثمره طوفانی خروش مردم ایران با پیشتازی جوانان دانشجوی پیرو خط امام در واکنش به چند دهه جنایات آمریکای خون آشام در دوره پهلوی ملعون و توطئه برای براندازی انقلاب نوپای اسلامی مردم ایران در همان ماههای نخستین استقرار حاکمیت دینی بود. در تمام این سالها نیز هزاران بار ثابت شده است آمریکا در هر نقطه از عالم اگر منفعتی ببیند از انجام هیچ جنایتی فروگذار نکرده و اساسا با شکل گیری دولتهای مستقل و خودباور مخالف بوده و همواره در صدد تجزیه کشورها و ایجاد وابستگی به منظور تضعیف و چپاول بیشتر ملتهاست.

به رغم همه خباثتهای قلدرمآبانه دولت متخاصم آمریکا، ایران اسلامی به حول و قوه الهی و تکیه بر اندیشه بلند و سازنده "ما میتوانیم" توانست از همه گردنه ها و موانع سخت و تحمیلی دشمن عبور نموده و نه تنها به قدرتی غیرقابل انکار در منطقه تبدیل شود بلکه با صدور فرهنگ مقاومت و نشر تفکر استکبارستیزی و حق طلبی، وجدانهای خفته پابرهنگان عالم را بیدار نموده و هسته های مقاومت را در سراسر دنیا برای دفاع از حقوق ملتها احیا و تقویت نماید. به فرموده مقام معظم رهبری، ایران انقلابی، مظهر اثبات میان تهی بودن آمریکاست.

به یاری خداوند تعالی و ایستادگی و بیداری جوانان این مرز و بوم به رغم همه دسیسه ها و خیانتهای خارجی و داخلی، در گام دوم انقلاب شکوهمند اسلامی تا ترسیم تمدن نوین و بزرگ و جهانی اسلام عزیز و احیای فطرتها و بر هم زدن نظم ظالمانه کدخدای قلدر و زیاده خواه دهکده موهوم جهانی، همدل و همصدا با مستضعفان و محرومان عالم، جبهه بین المللی استکبار ستیزی را تا اهتزاز پرچم لا اله الا الله بر بلندای قله های هستی از پای ننشسته و با جهاد و ایثار و حق طلبی به سهم خود زمینه ساز ظهور منجی بزرگ بشریت، حضرت صاحب الامر عج خواهیم بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آرمان علی وردی، علی خلیلی، محسن حججی، امتداد عاشورا

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۸ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۵۸ ب.ظ

عکس/ مربی جوان 21 ساله ای که با شکنجه آشوبگران شهید شد

 

امروز روز تولد حضرت شاه عبدالعظم بود اما دل و دماغ پست گذاشتن و تبریک نداشتم. خدا میداند چقدر دلم با عطر زیارت سیدالکریم در قبله تهران می تپد و هر بار مجالی دست داد خود و خانواده ام را از تبرک هوای قدسی حریم او بهره مند ساخته ام.

عبدالعظیم حسنی بالاتر از هر جهاد رزمی، - که البته دست به سلاح هم بود- در عرصه جهاد فرهنگی و معرفتی پیشتاز بود و بعنوان شاگرد برجسته ائمه عصر خود در حفظ و تقویت دین مردم کوششی بسیار داشت.

امروز آرمان علی وردی را در تهران تشییع کردند. همه برای غربت و مظلومیت این طلبه جوان اشک ریختند. باطن خبیث شکنجه گران او مانند تبار داعشی و سلفی شان بر همگان عیان شد. این طلبه، یک فعال فرهنگی بود که در حیطه تربیت کودک و نوجوان و ترویج احکام و معارف نورانی قرآن و فقه آل محمد (ص) اهتمام می ورزید. کسی می خواهد راه آرمان را ادامه دهد از کار فرهنگی و تربیتی غافل نشود.

استقامت این شهید را در فیلمی که شکنجه گران منتشر کردند دیدید. کتک میخورد اما التماس نمیکرد. یک جورهایی یاد غربت و مظلومیت طلبه شهید امر به معروف، علی خلیلی افتادم. یکماه قبل از شهادتش در حالی که حال بدی داشت و در بیمارستان بستری بود و ایام را به سختی و با درد سپری می کرد از او پرسیدم اگر بعد از این همه مدت و همه دردها و رنج هایی که از اصابت چاقو به گلویش تحمل نموده به همان صحنه و به همان لحظه بر گردد باز هم حاضر است در دفاع از ناموس مردم جلوی اشرار بایستد. با همان صدای نحیفش که به سختی نفس می کشید پاسخ داد اگر باز هم به آن شب برگردم در دفاع از ناموس مسلمین تعلل نمیکنم. از کاری که برای خدا انجام دادم پشیمان نیستم.

حوزه اگر می خواهد انقلابی باشد طلبه هایی مثل علی خلیلی و آرمان علی وردی که حججی های جنگ نرم هستند، تربیت کند تا در مسیر تبیین و صیانت از احکام شرع، لحظه ای دچار تردید و تعلل نشوند.

امروز در تصاویر خبری دیدم پرچم یا لثارات الحسین را بر فراز گنید احمد بن موسی شاهچراغ برافراشته اند. قطعا در خونخواهی از شهدای مظلوم اسلام ، اسرائیل و آل سعود و اذناب داخلی شان رنگ امان و آسایش را نخواهند دید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ممنونم برادر لباس شخصی

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۶ آبان ۱۴۰۱، ۰۶:۳۶ ب.ظ

photo_۲۰۲۲-۱۰-۲۸_۱۸-۱۹-۳۹_gtz7.jpg

 

چندباری فیلمهای مرتبط با حمله عنصر تروریست به حرم شاهچراغ را نگاه کردم، فردی هست لباس شخصی، میانسال با کت و شلوار قهوه ای که اولین نفری است که مقابل فرد تروریست می ایستد و با اسلحه کمری به سمتش تیراندازی می کند. در یکی از گزارش ها نیز خواندم که وی ظاهرا از نمازگزاران بوده و به مقابله با تروریست پرداخت تا اندکی بعد نیروی انتظامی نیز از راه رسید و اقدام به دستگیری مهاجم مجروح نمود.

وظیفه خودم می دانم از این برادر لباس شخصی که اگر چه مامور امنیتی بوده اما برای نماز و زیارت و بعنوان شهروند عادی به حرم رفته بابت این شهامتش تشکر کنم.

در واقعه رژه اهواز دیدیم که بعضی ماموران با این که مسلح بودند برای دفاع و شلیک به مهاجمین دچار تعلل و تردید شدند و منتظر دستور از بالا ماندند.

از طرف دیگر در عملیاتهای تروریستی غافلگیرانه همیشه این احتمال وجود دارد که فرد مهاجم دارای یک یا چند همراه مسلح باشد که وظیفه پوشش و حمایت از او را دارند یا اساسا مجهز به جلیقه انفجاری باشد و نزدیک شدن و شلیک به او خظرناک باشد. این تردیدها در زمانی که شما تنها و فاقد برنامه و دستور باشید بیشتر سراغتان آمده و قدرت تصمیم گیری را از شما سلب می کند. برای همین معتقدم سرعت عمل و شهامت این برادر لباس شخصی ستودنی و قابل تقدیر است که بی توجه به این گمانها مردانه ایستاد و مهاجم را هدف قرار داد. البته خوب است یاداوری کنم در واقعه ماه رمضان مشهد و حمله ضارب مجهز به سلاح سرد به طلاب زائر حرم رضوی، باز هم این نیروهای مستقل مردمی بودند که قبل از ورود نیروهای امنیتی و انتظامی به طور خودجوش وارد عمل شده و مهاجم را دستگیر و خلع سلاح نمودند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شیخ علی تهرانی نشوید!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۶ آبان ۱۴۰۱، ۰۷:۳۶ ق.ظ

شیخ علی تهرانی درگذشت + بیوگرافی

 

آخ آخ آخ، اینقدر این روزها سوژه زیاد است که یادم رفت به بهانه فوت شیخ علی تهرانی مطلبی بنویسم.

اسم شیخ علی را مرحوم ابوترابی برای من پررنگ کرد. یکی دو سال قبل از فوت سید آزادگان توفیق شد با کاروان پیاده روی ایام عرفه که آن زمان به دلیل بسته بودن راه کربلا، از اسلام آباد غرب تا مرز خسروی صورت می گرفت همراه شوم. فکر کنم سال دوم یا سوم طلبگی بود حوالی سالهای 77 یا 78. دوستانی از بابل هم بودند مثل مجید قلی پور، مرتضی سیدی، حسین حبیبی، علی رنجبر و...

آن جا البته با طلاب تهرانی و کرمانشاهی هم دوست شدیم.

بگذریم. مرحوم ابوترابی هر روز چند کلامی صحبت و نصیحت و نکته داشت. یک بار اسم شیخ علی تهرانی را برد و اینطور بیان کرد:

 -  روزی شیخ علی دست مرا گرفت، کناری کشید و گفت آقای ابوترابی! این را بدان هیچ کس مثل من نمیتواند تا آخر پای امام بایستد و همراهی اش کند. این آقایان بهشتی و خامنه ای و هاشمی و... همه شان روزی از امام جدا شده و او را تنها میگذارند اما این من هستم که تا آخر با او خواهم ماند و...!

ابوترابی ادامه داد: بعد همین شیخ علی چیزی نگذشت به رژیم بعث که دشمن خون آشام امام و انقلاب و مردم بود پیوست و در رادیوی عراق گفت امام اصلا خدا را قبول ندارد!

حاج آقا به ما طلبه ها نگاهی کرد و گفت: مواظب غرور باشید، آخرش آدم را زمین می زند.

بعدها بابت کار بر روی خاطرات اسارت در دفتر ده نمکی، آشنایی بیشتری با شخصیت و افکار شیخ علی تهرانی که داماد مقام معظم رهبری (شوهر خواهر) بود پیدا کردم. منافقین جنگ روانی و فکری شدیدی در اردوگاههای اسارت راه انداخته بودند اما به اذعان اسرا ناراحت کننده ترین اتفاق این بود که یک روحانی با سابقه انقلابی بیاید در اردوگاه و علیه امام و انقلاب و کشورش حرف بزند و دل دشمن را شاد کند. شبهه معروف حرام بودن نماز خواندن رزمندگان در زمین غصبی (خاک عراق) هم تولید این بابا بود که البته روحانیون اسیر همان جا جوابش را می دادند ولو به قیمت کتک خوردن مفصل از دست زندانبانان بعثی. شیخ علی اما هیچ نظری درباره تجاوز دشمن به میهنش و کیلومترها خاکی که اشغال کرده بود، نداشت.

شیخ علی همان اوایل یا اواسط دهه هفتاد به ایران بازگشت و اظهار ندامت کرد و مورد عفو قرار گرفت؛ هر چند همین چند سال قبل هم مصاحبه ای در نفی ولایت فقیه داشت که نشان داد آب پیدا کند باز هم شناگر ماهری است.  

من حرف مرحوم ابوترابی را قبول دارم، غرور بدجور آدم را زمین می زند. اینکه درحدیث داریم متکبر بویی از بهشت نمی برد، یا جمله ای که چند روز پیش در خاطرات ماهاتیر محمد خواندم که گفت خدا بخواهد کسی را زمین بزند او را مغرور می سازد. همه اینها درست است و دماغ آدم مغرور قطعا به خاک مالیده خواهد شد. اما حسد و خودخواهی را هم باید در چرایی رویکرد لجبازانه بعضی افراد در نظر گرفت. یک جمله ای از امام رحمت الله علیه نقل است به گمانم در کتاب جهاد اکبر که گفت طلبه باید خودسازی کند و اگر خودسازی نکرد از خدا طلب مرگ کند! سخن درست و تکان دهنده ای است. همه آدمها نیاز به خودسازی دارند؛ اما طلاب بابت رسالت سنگینی که برعهده گرفته اند اگر در تمایلات مادی غوطه ور باشند و منیّت داشته باشند و به حرف  دینی به جای عمل دینی اکتفا کنند، خودپرستی و منفعت طلبی و جاه و مقام و لذت جویی را پیشه خویش سازند نه تنها خودشان سقوط کرده بلکه جمعی دیگر را نیز به ورطه هلاکت و بدبختی می کشانند؛ والعاقبة للمتقین.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قرار است شما سیب زمینی باشی!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۷ مهر ۱۴۰۱، ۰۸:۳۸ ق.ظ

 

آسیه پناهی، زنی بی پناه بود اهل کرمانشاه، ماموران شهرداری در اقدامی خلاف قانون و بدون مجوز، اتاقک او را ویران نمودند و با اسپری فلفل به او تاختند که دچار تنگی نفس شد و جان باخت. با پیگیری نیروهای انقلابی مسببین این اتفاق مجازات شدند.

بچه های عدالتخواه هیچ  گاه منکر ضعف و سوءرفتار بعضی مسئولان و ماموران نهادها و دستگاههای مختلف نبودند و همواره در این خصوص به میدان آمده و با مظاهر ظلم و بی عدالتی در هر مجموعه ای به ستیز پرداخته و تاوان آن را نیز پس داده اند.

از مرگ آسیه پناهی تا سیلی بر صورت سرباز بابلی، تخریب آلونک جنگل نشینان و... هر جا ستمی از سوی هر کس و ناکسی روا شد انقلابی ها در صف اول اعتراض بودند و در انجام فریضه نهی از منکر قصور نداشته اند. سلبریتی ها در همه این حوادث، نهایتاً ژستی خیرخواهانه گرفتند و در لاک خود فرو رفتند.

اما

در ماجرای مرگ مهسا با پیشینه بیماری قلبی، که اصلا قرینه و شاهدی در ظن به برخورد ناصواب با او وجود نداشته، به ناگاه عزم سلبریتی ها برای شورش بر ضد جمهوریت و اسلامیت کشور جزم شد و افسار گسیخته به تهییج افکار عمومی برای ایجاد اغتشاش و ناامنی رو آوردند.

مساله خیلی ساده است.

همان قدر که برای مردم کشورمان با هر گرایش ملی یا مذهبی، اصل حفظ ناموس، خط قرمز و حریم اعتقادی محسوب می شود، اصل بی ناموسی برای سربازپیاده های جبهه غرب، خط قرمز و تابویی خدشه ناپذیر به شمار می آید.

فراموش نکنیم تمام برنامه هایی که غرب از دیرباز برای نفوذ فرهنگی در جوامع اسلامی اجرا نموده و در سالهای بعد از دفاع مقدس بر شدت آن از طریق انواع رسانه های مهاجم و تصمیم سازی های غلطی چون اجرای طرح بیست سی و رواج مواد مخدر و مشروبات الکلی و... افزود صرفا با یک هدف صورت پذیرفته است: در هم شکستن بنیان خانواده برای ایجاد گسست و فروپاشی جامعه ایرانی. راه تسلط غرب بر منابع کشورهای اسلامی چیزی جز از بین بردن غیرت نیست.

سریالهای ترکی با موضوع روابط ضربدری و دامن زدن به بی اعتمادی در خانواده را که یادتان هست.

هیچ کس منکر وجود مظاهر ظلم و بی عدالتی در کشور نیست. اما اینکه دلدادگان فرهنگ برهنگی غرب، حجاب را مساله و دغدغه نخست خویش دانسته و به جامعه نیز چنین القا می کنند، دلیلی جز هراس از اسقاط طرح ها و برنامه های مخربشان برای اشاعه فساد و لاابالی گری و فرونشاندن حس غیرت و شهامت و حماسه آفرینی ندارد.

ملتی که غیرت نداشته باشد، شهادت طلبی نیز  برایش بی معناست. آن هنگام است که در برابر سیطره امپریالیسم و استعمار انگیزه ای برای مقاومت نخواهد داشت و فلاکت و وابستگی و ذلت را در ازای چند صباحی غفلت و خوشی و بی خیالی بر میگزیند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آقای مسئول، یک وقت به خودت نگیری!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۶ مهر ۱۴۰۱، ۱۱:۰۹ ق.ظ

کاریکاتور/بدرقه شهدا به شیوه خاص!

 

برادر بزرگوار شکم گنده و یقه سفیدی که از کل ادبیات انقلاب، آقا آقا گفتن و تکرار "منویات رهبری" را یاد گرفته ای و همان را هم در سطح دو واژه دهان پر کن نگه داشته ای و عامل نبوده ای! مسئول عزیزی که برای حفظ میز و ارتقای پست و درجه ات، چشم بر هر عیب و نقصی بسته ای و تن به هر خفتی داده ای، آقای مدیر که در شعاع دوکیلومتری خاندانت حتی یک جوان بیکار پیدا نمی شود، بار چند نسل بعدت را هم بسته ای و به ریش مستضعفان می خندی، آهای مسئولان زرورق پیچیده رانتخوار و بالاشهر نشین! آاااای پشت میزی های زیگزاگ رو و عافیت طلب سهام خوار همیشگی سفره انقلاب که آخر هفته ها در ویلاهای شمالی تان بی اعتنا به مرزبندی های من درآوردی فتنه آلود امت کُش چپ و راست و سنتی و مدرن، می نشینید و به سلامتی کاخ های بنا شده بر کوخ زندگی امت رسول الله، دور هم جوج می زنید و از شکم های قلمبه تان آروغ حفظ نظام بیرون می دهید!

جناب مدیر، آقای رییس، وزیر، وکیل و.... که وقتی به پستوهایتان می روید، آن کار دیگر می کنید! شمایی که تا حرف از عدالت میشنوی، رو ترش میکنی!

این بچه های پاپتی بسیج، خط مقدمی های همیشگی انقلاب خمینی و سربازان جانبرکف خامنه ای و علمداران حقیقی تمدن نوین اسلامی و یاران راستین نهضت مهدوی، برای توی نفت خور هزینه ساز منفعت گرا، به کف خیابان نیامدند.

بچه های جوان و نوجوان بسیجی که این شبها و روزها بی هیچ توقع و چشمداشتی، جام شهادت به دست گرفته و جان خود را سپر بلا قرار داده اند نه برای توجیه مفت خوریها و کم کاریها و رانت بازی ها و غفلت های توی رفاه طلب و سوداگر قدرت و شهوت پرست و شهرت طلب که به گل لبخند مبارک مولایشان برای دفاع از حریم غیرت و عزت و توحید پا به میدان خطر نهاده اند.

به خودت نگیر آقای مسئول! فرزند کدام یکتان برای صیانت از آرمانهای مظلوم شهدا، کنج عافیت و مستی را رها نموده و ردای شهامت و شهادت بر تن کرده و عَلَم جهاد فی سبیل الله را برافراشته است؟

این بچه های کوچک و بزرگ بسیجی، شیرمردانی که پا جای پای نسل صیاد و باکری گذاشته اند خودشان دل پری از تملق گویی ها و خوش نشینی ها و باندبازی ها و پرونده سازی های شما دارند. اگر این شبها به خیابان آمده و مجروح و شهید گشته اند فقط و فقط برای دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی بود و بس؛ خودت را کسی فرض نکن که خودت گاه با رفتارها و برنامه ها و تصمیمات ضعیف و نابخردانه ات بدتر از هر فتنه گر یاغی تیشه به ریشه انقلاب زده ای.

اگر آمریکا و سگ های حلقه به گوشش تمام این سالها رویای حمله به دشمن درجه یک استکبار و استعمار، یعنی جمهوری اسلامی را جز در خواب و خیال نجسته اند نه بخاطر تدبیر و حضور مدیران و مسئولان و مقامات ما که از صدقه سر واهمه از شیران خروشان بیشه ولایت، بسیجیان بی ادعای شهادت طلب جبهه حق، لب و دندان به هم دوخته و شمشیر در غلاف انداخته اند.

یادت باشد آقای مسئول، خرت که از پل گذشت کمتر مایه آبروریزی حزب الله باشی و رسالتت را از پیش، بیشتر بدانی. در آینه گفتمان حقیقی مکتب اسلام، هر مسئولی که بیشتر به مردم خدمت کند انقلابی تر است و هر مسئولی که خیر کمتری داشته و به فکر منافع دور و بری هایش باشد به یقین در زمره منافقان و ذیل خیمه بدخواهان و دشمنان انقلاب قرار دارد در هر پست و لباس و قامتی که باشد، لکه ننگ دامان پاک انقلاب اسلامی است.

مصاف ما با فرهنگ و تمدن مهاجم و مخرب غرب است که جلوه ای از آن در غریزه محوری و بی قیدی و فساد اجتماعی اوباش فرهنگی و برهنه تفکر مادی نظام سرمایه داری است که این روزها به میدان ستیز با دین و غیرت و فطرت آمده اند و جلوه دیگر آن در رفاه طلبی و رانت خواری و منفعت طلبی مدیران نالایق ظاهر فریبی نمایان است که پشت نقاب تزویر، دغدغه ای جز چپاولگری و زالو صفتی و خودکامگی ندارند. امت رسول الله هیچ یک از جلوه ها و رشحات اندیشه مادی نظام سلطه را برنمی تابد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در مکتب عشق

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲ مهر ۱۴۰۱، ۱۰:۲۳ ق.ظ

photo_2022-09-24_10-14-45_qzwr.jpg

 

هفده یا هجده سال داشت. داوطلب آمده بود وسط میدان. دستش سنگ خورد، ورم کرد و کبود شد. باز هم آمد و ساعتها ایستاد. گفتم: تو زحمتت را کشیدی، دستت اینطوری شده برو استراحت کن.

انگار از قبل خودش را برای جواب آماده کرده بود.

قرص و محکم نگاهم کرد و گفت:

والله ان قطعتمو یمینی

انی احامی ابدا عن دینی...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حسن روحانی یا محمدعلی رجایی؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۰۳ ق.ظ

Mohammad-Ali Rajai.jpg

 

فرق حسن روحانی با محمدعلی رجایی چیست؟

این یکی معمم است آن یکی مکلّا. اصلا این یکی اسمش هم روحانی است و لباسش و سابقه تحصیلی اش، حتی عزیزان دلسوز خبرگان که امثال آقاتهرانی را با آنکه استاد مسلّم دروس عالی حوزه بود رد صلاحیت کردند، اجتهاد حسن روحانی را تأیید نمودند!

محمدعلی رجایی یک آدم معمولی است که شنیده هایش از اسلام را جدی گرفت و به آن عمل کرد. شما کجا میتوانید اثری از حسن روحانی که به اقتضای کسوت طلبگی باید طبیب دوّار باشد میان مردم کوچه و بازار پیدا کنید؟ چقدر نخوت و کبر و منیّت از او دیده اید؟ کجا دغدغه ضعفا و پابرهنگان را داشت؟ کدام طرح و مصوبه اش به نفع پابرهنگان بود؟ و...

دو تا حرف دارم این وسط.

یکی اینکه علم دین با فهم دین فرق دارد. چه بسا انبوهی کتاب دین را خوانده باشید و اصلا اعتقادی به عمل نداشته باشید و چه بسا به همان سطح شناختی که از دین دارید عامل باشید و پیش خدا رو سفید.

اما حرف دوم:

هر وقت بحث دستاوردهای انقلاب مطرح میشود میرویم سراغ آمار و ارقام مربوط به پیشرفتهای علمی و صنعتی و رفاهی و خدماتی و ... که البته همه اش با ارزش و ستودنی است. ولی یادمان نرود یکی از بالاترین دستاوردهای انقلاب که در ادبیات امام هم مورد توجه بوده، تربیت انسانهایی است که بر مدار فطرت حرکت کرده، به حساب و کتاب آخرت ایمان داشته، از جان فشانی در راه خدا ابایی ندارند. پرورش یافتگان مکتب جهاد و ایثار و شهادت، نگاهشان به وجه الله است و چرب و شیرین و زرق و برق دنیا فریبشان نمی دهد. اهل باند بازی و فساد و منفعت طلبی و قدرت طلبی نیستند. همان قدر که رضایت خدا را بر خوشآمد انسانها ترجیح نمی دهند میدانند که رضای خدا در گرو خدمت به خلق خداست و از خودگذشتی در راه خدمت بیشتر به مردم، اجری بی پایان دارد.... یکی از بالاترین دستاوردهای انقلاب اسلامی بها دادن، تربیت و کشف انسان های خودساخته و کمال جویی چون رجایی و باهنر، هاشمی نژاد، صیاد شیرازی، عباس دوران، حسین فهمیده، عباس بابایی تا محمود رادمهر و هادی ذوالفقاری و مجید قربانخانی و محسن حججی و ... است.

هر گاه دیدید نظام به جای بهره مندی از موهبت وجود انسان های مومن و کاربلد و مخلص و دغدغه مند به سمت روی کار آوردن خوش نشین های پرادعای بی عمل و خودشیرین کن و جاه طلب گرایش پیدا کرد میتوانید حد و مرز انحراف آن را تشخیص دهید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

گزارش جنگی/ دستنوشته ای ناب و مستند اثر شهید رضا سینایی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۰، ۰۶:۳۰ ب.ظ

 

شهید رضا سینایی فرزند شهید علی سینایی اهل شهرستان بابل است. او در یادداشتی به ثبت گزارش حضور خود در مناطق عملیاتی جنوب پرداخته. از ویژگی های این یادداشت، صداقت در روایت ماجراهایی است که کمتر به قلم نویسندگان ادبیات پایداری جاری شده است. سالها پیش این متن به همراه واگویه و خاطراتی از مادر بزرگوار این شهید در قالب کتابی با عنوان "خط سبز" منتشر گردید:

 

بسمه تعالی

منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربتست و شکراندرش مزید نعمت هر نفسی که فرومی‌رود ممد حیاتست و چون بر می‌آید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب از دست و زبان که برآید کز عهدة شکرش بدر آید (سعدی)

مدتها بود که می‌خواستم خاطرات جنگ را با خامه ناقص خویش به رشتة تحریر درآورم تا شاید در آینده‌ای روشن به روشنی قلب جوانانی که با خون پاک خویش درخت پیروزی انقلابمان را هر چه بیشتر بارورتر می‌سازند یادآور باشد. انشاء الله (مریوان ـ زمستان 60)سال سوم راهنمایی بودم تازه دو سال از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران می‌گذشت. ناگهان شوق عجیبی به جنگ و جهاد در من پیدا شد. در بسیج ثبت نام کرم. بعد از مدتی در دی ماه 60 ما را به آموزش در رامسر بردند. من که 16 سال بیشتر نداشتم خیلی برایم سخت بود. آموزش ما تقریباً بدین صورت بود که صبح بعد از نماز صبحگاه به ورزش که در دو و تمرین عضلاتی داشتیم خلاصه می‌شد که نزدیک به یک ساعت طول می‌کشید و بعد از آن نیم ساعت برای صبحانه وقت داشتیم و سپس صبحگاه مشترک که تمامی گردان‌های آموزشی می‌آمدند و روی هم 6 گروهان بودیم. داشتیم بعد از آن گروهان ما که گروهان 5 از گردان 3 بودیم تا ساعت 10 کلاس تاکتیک داشتیم. مربی ما شخصی به اسم آقای رضایی که ساکن قائمشهر بود می‌بود مرد خشن و سختگیر بنظر می‌رسید. در این کلاس ما نرمشهایی از کونگ‌فو ـ کاراته و جنگ‌های تن به تن و سرنیزه آموزش می‌دیدیم و بعد به کلاس آموزش عقیدتی می‌رفتیم که چون خسته بودیم اکثر بچه‌ها چرت می‌زدند. روی هم رفته کلاس پرمحتوایی بود. بعد از نهار ساعت 2 به کلاس اسلحه شناسی می‌رفتیم و بعدش به کلاس تکنیک می‌رفتیم من از کلاس تکنیک خوشم می‌آمد.ما در این کلاس جنگ‌های چریکی و کلاسیک را دوره می‌دیدیم. رویهم رفته حدود یک ماه آموزش دیدیم. بعد از آن ما را به اسلام آباد پادگان الله اکبر بود. جایی خلوت و غمناک. اسلام آباد شهر کثیفی بود . مرا به یاد شهر مرده‌ها می‌انداخت. شاید زمستان سخت آن خط باعث این امر می‌بود ولی تنها چیزی که در آنجا به چشم نمی‌خورد زیبایی شهری بود. ساختمانهای بلند، خیابانهای زیبا، ماشین‌های شیک تنها چیزی بود که به چشم کم می‌خورد. اسلام آباد در حدود 50 کیلومتری باختران (کرمانشاه) قرار داشت. بهرحال از اسلام آباد بعد از دو روز به سوی کردستان حرکت کردیم. کامیاران اولین شهر کردستان است. البته از طرف باختران مقصد بعدی ما سنندج بود. این را شاید بتوان گفت که سنندج تمیزترین و زیباترین شهر کردستان باشد. بهرحال ما یک روز را در اردوگاه دانش‌آموزی جنب کاخ قاسملو رهبر حزب دمکرات بودیم. ساختمانی تقریباً شیشه‌ای جلوی حیات استخری بزرگ داشت و بغل دستش یک پل هوایی که نمی‌دانم به کجا می‌رفت روبروی کاخ یک تپه بسیار بزرگ قرار داشت که قبلاً دست حزب دمکرات بود که برای آزادی آن کشته های فراوانی دادیم . صبح روز بعد به سوی مریوان حرکت کردیم. جاده‌های کردستان شبها بین مخالفین تقسیم می‌شد. از دمکرات گرفته تا کومله و رزگاری و غیره. روز هم زیاد امن نبود. سر هر پیچ بچه‌های ارتش و سپاه و بسیج روی تپه‌ها و گردنه‌ها نگهبانی می‌دادند. هنگام حرکت ما یک ماشین تویوتا که روی آن یک مسلسل دوشکا کالیبر 75 جهت حفاظت حرکت می‌کرد پشت سر ما هم به همین صورت . جاده سنندج مریوان جاده‌ای خاکی با گردنه‌های فراوان و خطرناک بود و من که درون یک کامیون ارتشی ایفانشسته بودم برایم خیلی سخت بود. بهرحال بعد از پشت سر گذاشتن جاده نگل به سرو آباد حدود 200 کیلومتری مریوان رسیدیم. بعد از آنهم به مریوان که با سنندج 125 کیلومتر فاصله داشت رسیدیم. شهری با قومیتی ناشناخته برایمان. شهری که می‌بایست حدود سه ماه را در آنجا می‌گذراندیم. مریوان یک شهر مرزی بود که با میله مرزی حدود 35 الی 40 کیلومتر فاصله داشت. ما را در همانروز به یک روستای مرزی که با جبهه حدود کمتر از 10 کیلومتر فاصله داشت بردند. اسم روستا دزلی بود، که از طرف جاده سرو آباد می‌روند. یک سه راهی به نام سه راه حزب الله قرار دارد که بعد از حدود 15 کیلومتر به دزلی می‌رسند. جمعیت دزلی حدوداً 1000 نفر می‌شد. با یک مسجد که در حیاط مسجد چشمه‌ای زیبا و بزرگ قرار داشت با چند دستشویی و یک حمام حدود 5/1 در 2 بدون دوش با چند شیر . مخزن این حمام یک بشکه حدود 400 لیتری آب بود که توسط چوب گرم می‌شد. در وسط مسجد یک بخاری هیزمی قرار داشت که اتاق را تبدیل به کوره نانوایی می‌کرد که در سرمای شدید آن منطقه احتیاج بود. کردها خانه‌هایشان را بر روی کوهها و تپه‌ها و بلندی‌ها می‌ساختند. در کردستان تنها چیزی که زیاد بچشم می‌خورد کوههای سر به فلک کشیده بود. زمستان کردستان واقعاً وحشتناک بود. و از بخت خوب ما می‌بایست سه ماه زمستان را در آنجا می‌گذراندیم. بهرحال تقدیر چنین بود.بعد از چند روزی که آنجا بودیم ما را برای حمل نفت به قله دالانی یکی از بزرگترین قله‌های آن منطقه بود بردند. بهرحال بعد از شش ساعت کوهپیمایی به نوک قله رسیدیم. یعنی خط مرزی و این اولین باری بود که به جبهه اول رفته بودیم. پائین قله به سمت عراق دشت وسیعی قرار داشت و شهرهای عراق کاملاً مشخص بود. نزدیکرین آنها شهر خرمال بود.  سمت راست شهر سید صادق و سمت چپ شهر طویله و بالاتر از خرمال شهر حلبچه و آن دورترها شهر پنجوین قرار داشت و از نظر استراتژیکی این را باید گفت که این قله‌ هم برای ما و هم برای عراق بسیار حائز اهمیت بود. چرا که ایران راههای نظامی این جاده‌های منتهی شده به جبهه‌های عراق را زیر نظر داشت و از آنطرف عراق شهر مریوان جاده سروآباد اورامانات و حساسترین نقاط مریوان را زیر نظر می‌گرفت و این خود پیروزی بزرگی می‌توانست باشد. بهرحال بعد از مدتی ما را به همین قله دالانی فرستادند. و این را باید بگویم که صعود به قلة دالانی کاری بس مشکل و طاقت فرسا بود چه بسا بارها اتفاق می‌افتاد که عده‌ای در بین راه برگشته یا از سرما یخ می‌زدند. بهرحال این قله 7 سنگر داشت. یکی سنگر ما که در آن 8 نفر زندگی می‌کردیم‌ یکی سنگر دیدبان و بی‌سیم چی یکی سنگر خمپاره و دیگری سنگر مهمات و سنگر تدارکات و دو سنگر دیگر که افراد دیگری در آن ساکن بوده رویهم رفته در این قله نزدیک به 25 نفر به حراست مشغول بودیم. شب یک ساعت نگهبانی می‌دادیم. در سرمای شدید روی قله که شاید بیش از 20 درجه زیر صفر بیش از یک ساعت نمی‌شد نگهبانی داد سر پست که می‌رفتی نیم ساعت اول طاقت می‌آوردی و نیم ساعت دوم دیگر دست و پای انسان یخ می‌زد. طوری که اگر مسئله‌ای پیش می‌آمد از اسلحه نمی‌شد استفاده کرد. برای همین همیشه ضامن نارنجک را در انگشت گذاشته و نارنجک را در دست داشتیم. بعلت سرمای شدید همیشه پاسبخش چای را حاضر داشته تا بچه‌ها بر سرما بهتر فائق آیند. روزها از پی هم می‌آمدند و می‌رفتند. 15 روز از حضور ما در قلةدالانی می‌گذشت ساعت حدود ظهر 12 بود که با بی‌سیم به ما اطلاع دادند که از پائین برای ما نیرو تعویضی می‌آید. روز وحشتناکی بود. هوای کوهستان مه آلود با سرمای شدید بود طوری که 5 متر جلوتر را نمی‌دیدی. نیروی تعویضی ما راه را گم کرده بود. من به اتفاق 4 نفر دیگر یک طناب بزرگ را برداشته و بطرف آنها حرکت کردیم و خنده‌دار تر اینکه خود ما راه را گم کرده بودیم. نیروی تعویضی ما بهرحال از همان راهی که آمده بود برگشت و ما همان بعد از یک ساعت سردرگمی راه را با صدای تیر پیدا کرده و برگشتیم. بهرحال 15 روز دیگر در آنجا بودیم و ما را بعد از یکماه مأموریت در قله به پایین آورده و به دژبانی بردند. حدود یک هفته در آنجا بودیم و رویهمرفته می‌توان گفت که بیش از همه جا به ما خوش گذشت. کارمان در آنجا بیش از هر چیز تفریح و سرگرمی‌های مختلف بود. اکثر اوقات به شکار کبک می‌رفتیم. در ضمن در روبروی ما گردان ظاهراً 313 توپخانه مراغه مستقر بودند و من در آنجا بیش از هر کس دوست و آشنا داشتم که یکی از آنها علی اصغر چالشگر بچه اراک بود. رویهم رفته مردی خوشرو و خندان و مهمتر مؤمن و متّقی بود. که عکسی به یادرگار از او دارم. ما در روز افرادی را که از ده به شهر و یا بر عکس تردد داشتند را زیر نظر داشتیم. هیچ کس حق ورود به روستا را بدون جواز عبور همان منطقه نداشت و هیچ کس حق خروج از روستا را بدون برگه خروج نداشت. کاری بس مشکل بود. زیرا در آنجا دوست و آشنا مشخص نبودند و این را به یقین می‌توان گفت که دمکراتها یا کومه‌له‌ها براحتی در بین اهالی وُل می‌خوردند. آنچه که در اینجا قابل ذکر است نیروئی به نام قیاده بود که رهبرشان فرزند ملامصطفی یعنی ملامحمد بارزانی بود که همه عراقی بودند و برای ایران کار می‌کردند. واضح تر گفته شود کومله یا دمکراتی بودند بر علیه عراق. بهرحال بعد از مدتی ما را به روستای دمیو منتقل کردند و این روزهای آخر مأموریتمان بود دمیو روستائی بود که حدود 200 الی 300 نفر جمعیت روستایی کوچک با مناظری تفریحی از این روستا قله دالانی ـ روستای درکی قلعة دکل و جاده تته معلوم بود. روز سوم بود که در سر پست نگهبانی بودم که مریض شدم و مرا به دزلی برده و مدتی را در آنجا به استراحت پرداختم و روزی که به دمیو رفتم روز پایان مأموریتمان بود. فردا صبح از دمیو به سوی دزلی حرکت کردیم . هوای آنروز بسیار سرد و بورانی بود. بهرحال بعد از 3 ساعت پیاده روی در هوای خشن کوهستان به دزلی رسیدیم و این روزهای آخر مأموریت ما در دزلی بود. بهرحال بعد از چند روز اسلحه و مهمات دریافتی را تحویل دادیم. روز24 اسفند آخرین روزی بود که در مریوان بودیم و فردا می‌بایست به سوی بابل حرکت کنیم.تو ماشین اکثر افکارم متوجه حال و هوای کوهستان دزلی بود. بیاد روزهای تلخ و شیرین روزی که سوار بر یک پلاستیک شده و در سراشیبی روی برف سثر می‌خوردیم و با سرعت بیش از 50 کیلومتر کاری بس خطرناک می‌کردیم بهرحال همانطور که زمستان وسائل خویش را جمع کرده بود ما نیز مریوان را با خاطراتش پشت سر گذاشته و از آنجا جز خاطرات تلخ و شیرین چیزی برای یادگار نیاوردم. به امید روزی که جشن پیروزیمان را بر خصم در مکانهای مقدسی چون مریوان و اهواز و خرمشهر و غیره که جای جای آن مکان عروج خونین رزمنده‌ای از تبار حسین است را برگزار کنیم. انشاء الله بیت المقدس (بهار 1360)یا علی ابن ابیطالب روز دوم عید بود که ایران دست به یک حمله بزرگ زد. حمله‌ای که یکی از بزرگترین پیروزیها را برای ایران به ارمغان آورد. در همین موقع دوباره به سوی جبهه حرکت کردم. در این سفر رضا داوودی، شعبان کاظمی و اسماعیل ابوطالب زاده هم بودند. بعد از چند روزی که در رامسر جهت گرفتن کارت جنگی بودیم ما را به تهران بردند. باید این را بگویم که از رامسر تا تهران درون یک ایفا بودیم. بهر حال شب به تهران رسیدیم. ما را به پادگان امام حسین علیه السلام بردند. قبلاً این پادگان پیست اسب سواری فرح آباد بود. بعد از دو روز که در این پادگان بودیم ما را جهت اعزام به جنوب اهواز به راه آهن بردند. غروب سوار قطار شدیم. قطار ما اکسپرس و یکی از قشنگترین و تمیزترین قطارهای ایران بود. در کوپه ما همه دوست و یکدست بودیم. این را باید گفت که اگر تو سفر مخصوصاً چنین جاهائی که می‌بایست مدتی طولانی باشی اگر همه یکرنگ نباشند چقدر سخت خواهد گذشت و این چیزی بود که در ما پیدا نمی‌شد و همه یکی بودیم. بهرحال فردا ساعت 2 بعداز ظهر اهواز بودیم. وای چه هوای گرمی ْ45 چیزی که برای ما بسیار سخت بود. همانروز به پادگان شهید باهنر رفتیم. پادگانی که درختهای بلند نخل به زیبائیش می‌افزودند. پادگان حدود 500 متر جلوتر از ساختمان زیبای آب بود. در این پادگان 3 گردان نیرو بود که اکثراً بابلی بودند. فرمانده گروهان ما آقای گلریز بود. مردی به تمام معنای واقعی. با تقوایی باورنکردنی.ما صبحها حدود  1 ساعت صبحگاه داشتیم که اکثراً در دومیدانی خلاصه می‌شد و بعد از این اکثر اوقات بیکار بوده و کاری جز رفتن به شهر و شنا در رودکارون یا شیطنت نداشتیم. در یکی از همین روزها بود که من برای شوخی همراه با قاسم ‌ پورمشهدی با شامپو پاوه شربت درست کرده و دادیم بچه‌ها خوردند. هر کی می‌خورد بجای صحبت کف از دهنش بیرون می‌آمد. آنروز آنقدر خنده کردیم که حد نداشت و در این میان رضا داوودی مریض شد. بهرحال ما روزها را پشت سر می‌گذاشتیم و آنچه که باقی می‌ماند خاطره‌ای بیش نبود. در یکی از همین روزها بود که یکمرتبه با صحنه‌ای غیرقابل قبول روبرو شدم. بله پدرم اُمد پیش ما البته نه برای ملاقات بلکه در کنار ما و همرزم ما پدرم در پادگان شهید بودو بعداً به قرارگاه قدس رفت در منطقه سوسنگرد حمیدیه بعد از چند روز که در پادگان بودیم ما را مسلح کرده و به خط فرستادند. امروز روزی فراموش نشدنی بود ما را به جبهه نورد در فارسیات چپ جاده اهواز خرمشهر بردند. حدود 90 کیلومتر خرمشهر عراقیها با اهواز 30 کیلومتر فاصله داشتند. تقریباً بیش از یک کیلومتر در دست گروهان ما بود. دسته ما حدوداً آخر خط بود. یکی از سخت‌ترین جاها بود وقتی که مستقر شدیم شروع به تمیز کردن سنگر شدیم. در همان ابتدا 2 عقرب در سنگرمان بود و این برای ما ترسناک تر از هر چیز دیگری خیلی از بچه‌ها حاضر بودند بروند و سر عراقی را بیاورند در عوض عقرب بگیرشان نیفتد. در سنگر ما 6 نفر زندگی می‌کردیم. رحمت محسنیان، حسین یحیی نژاد، رضا داوودی و من و یکی اهوازی به اسم علیرضا که مسئول کالیبر 50 بود. شب اول نگهبانی من و طهماسب پور بود که بعداً شهید شد نگهبانی در باتلاق کاری بسیار مشکل و طاقت فرساست چرا که 5 متر جلوتر را بخوبی نمی‌بینی و دشمن بخوبی می‌توانست بیاید و خلع سلاحت کند. البته این کار از عراقیها کمتر بر می‌آمد. در باتلاق ماهیها واردک‌ها بسیار مزاحم بودند. زیرا همیشه در باتلاق سر و صدا بود و نمی‌فهمیدی این عراقی است یا اردک و ماهی و دشمن بعدیمان پشه و این را اگر بگویم شاید باور نکنید که در همان شب اول جای صد پشه خوردگی در بدنمان وجود داشت. و این را باید گفت که شب‌های بعد راه این را هم پیدا کردیم و آن یک پماد چربی بود که به جاهای حساس می‌زدیم و از پشه در امان بودیم. نگهبانی در جنوب و غرب بسیار فرق می‌کند در غرب تیراندازی اکیداً ممنوع است چرا که موقعیت لو می رود در جنوب چنین چیزی نیست چرا که یک لحظه تیراندازی قطع نمی‌شود و چتر منور عراقی دائماً در هوا و یکی از سرگرمی‌های ما در سنگر نگهبانی زدند چتر منور عراقی بود من و شهید طهماسب پور در مدت 3 ساعت نگهبانی مان که از ساعت 11 الی 2 شب دهها چتر منور را مورد هدف قرار دادیم. و برای همین بود که عراقیها به ما می‌گفتند چتر منور دزد چرا که چتر منور بسیار زیبا و قشنگ بود. یکی دیگر از خوش شانسیهای ما که در هوای بالای 40 درجه جنوب وجودش بس غنیمت بود وجود رودخانه‌ای با ماهیهای فراوان بود که از آن بی نصیب نبودیم. صبح که هوا سپیده می‌زد کارمان رفتن به آب و شنا بود طوری که هر که را می‌خواستی ببینی در آنجا می‌بایست می‌دیدی‌اش و این را باید بگویم که این محل یکی از بهترین و زیباترین مناطق جنگی بود که تا به حال دیده بودم. بهرحال اگر 2 سال در آنجا می‌بودی احساس خستگی نمی‌کردی. البته این بدان معنی نبود که پایبند به مادیات گشته باشیم بلکه در کنار آن معنویات افرادی همچون گلریزها ـ چام‌ها و حاج غلامعلی زاده‌ها و صفائیان ها و امثالهم بود که انسان در مکانی بسیار  روحانی و ملکوتی قرار می‌گرفت و بدا به حال افرادی ضعیف النفس همچون من که نتوانستم از آن مکان استفاده‌ای ببریم. بیاد دارم صحبت‌های شهید گلریز را با آن گیراییش آنچنان در دل اثر می‌کرد که … بقول شاعر هر آنچه از دل برآید در دل نشیند. یکی از سخنان شهید بود که می‌گفت برادران تا این سفره باز است (منظور معنویات جبهه و اجر جهادگران در راه خدا) بیائید استفاده کنید که اگر بسته شد دیگر کار مشکل تر از الآن است و دیگر دیر است. بیاد دارم سخنان پیر چریک شهید حاجی غلام زاده که به شوخی به من گفت چرا سیگار می‌کشی اگر به پدرت نگفتم. آخر او و پدرم آشنایی قبلی داشتند و شهید رحمت محسنیان که اکثر غروبها بچه‌ها دسته 3 کنار سنگرش می‌نشستیم و همراه با صرف چای سقوط جبهه‌های سوسنگرد را که خود او شاهدش بود و حماسه‌ها آفریده بود را تعریف می‌کرد. از نکته‌های قابل ذکر دیگر بازی فوتبال آنهم در خط مقدم جبهه است. به جای دروازه دو عدد پوکه بزرگ توپ 106 بود که دروازه خوبی بود. همراه با یک توپ پلاستیکی که بچه‌ها از شهر خریده بودند داشتیم و اکثر روزها بازی می‌کردیم و بیشتر اوقات بخاطر آتش توپهای عراقی متأسفانه بازی مدتی متوقف می‌شد و اگر خدای نکرده یکی از آن گلوله‌ها به جمع ما وارد می‌شد ... روز نهم اردیبهشت بود با یک مرخصی قلابی همراه با حسین یحیی نژاد به شهر رفتیم. شهر اهواز با گفتنی‌های فراوانش و این رود کارون بود که همراه با پل زیبایش مناظری زیبا خلق می‌کرد. آنروز بعد از شنا در رود کارون به حمیدیه و قرارگاه قدس که پدرم در آنجا بود رفتم. در این قرارگاه افراد رده بالا زیاد بودند و تقریباً مقر فرماندهی بود. آنروز ما ناهار را با هم خوردیم. جای شما خالی بعد از ناهار چند تا از اون پرتقال‌های درشت بسیار چسبید. بهرحال بعدازظهر خیلی زود حرکت کردم چرا که می‌بایست حدود 45 دقیقه با ماشین تااهواز راه بود و از آنجا بعد از رفتن به قرارگاه اگر شانس داشتی ماشین بود تا به خط مقدم که حدود 25 کیلومتر فاصله بود می‌رفتی بعد از مصیبت فراوان به اهواز رسیدم البته با یک کانتینر ارتشی نزدیکیهای ساعت 4 بود که به قرارگاه رسیدم وضع عجیبی بود. مسیر تیپ بسیار شلوغ بود. علیرضا نیروی اهوازی که در سنگر ما بود را دیدم از اون پرسیدم که چه خبره؟ گفت که امشب حمله داریم. اصلاً باور نمی‌کردم. بله شب حمله داشتیم با شور و شوق زیاد با یک آمبولانس به خط رفتم ولی برای اینکه عراقیها متوجه نشوند جلو هیچ خبری نبود. یعنی این را می‌توانم بگم که تو بچه‌های ما هیچکس زودتر از من خبردار نبود. نزدیکیهای غروب بود که دستور رسید که اسلحه‌ها را بازرسی کنیم و مهمات لازم را آماده سازیم. آنچه را که لازم بود برداشتیم. غروب خیلی زود نماز را خوانده و شام را صرف کردیم و به طرف کانال که پشت اون جای آبتنی همیشگی‌مان بود حرکت کردیم وسایلی که من همراه داشتم یک اسلحه کلاش با 4 خشاب 120 تیر و 5 نارنجک و مأموریت محافظ و کمک آرپی‌جی بود. البته همراه با رضا داوودی . همه دور کانال نشسته بودیم. آقای گلریز مسائل لازم به گفتن را توضیح داد و بعد از روبوسی منتظر ماندیم تا دستور حرکت داده شد. من و رضا داوودی و همراه با بروبچه‌ها نشستیم و یک سیگار کشیدیم که دستور حرکت آمد به طرف عراقیها حرکت کردیم. ساعت نزدیک به 9 شب بود. شب 10 اردیبهشت 61 شب جمعه . کانال بسیار پیچ در پیچ در داخل نیزار جلو می‌رفت و هیچ چیز برایمان سخت تر از نیشهای پشه‌های موذی نبود. حدود 200 متر به سنگر عراقیها کانال قطع می‌شد و مجبور بودیم که تا کمر در آب برویم. بهرحال پشت سنگر عراقیهاموضع گرفتیم. ساعت 12 شب بود. صدای صحبت عراقیها بوضوع به گوش می‌رسید گویی که عربده‌های مستانه می‌کشند. ناگهان بی‌سیم شروعبه صحبت کرد رمز عملیات بگوش رسید. آقای گلریز برخاست و با صدایی غرا گفت: یا علی ابن ابیطالب (ع) الله اکبر ناگهان برخاستیم. بچه‌ها در میدان مین مسابقه می‌دادند واقعاً صحرای محشر بود. رگبار از هر طرف می‌بارید. شب تاریک تبدیل به روز شده بود. گلوله‌ها از هر طرف پشت سر هم می‌دوئیدند و صفیرکشان بر تن دوست و دشمن فرود می‌آمد. خط شکسته شد. رضا داوودی همان ابتدا تیر به پایش خورد و افتاد وضع عجیبی بود. ناگهان متوجه شدم که بیش از یک خشاب ندارم. این بسیار بد بود. چرا که تا جلوی سنگر عراقیها خیلی راه بود. خدا رحمت کند شهید حاجی غلامزاده را یک خشاب از اون گرفتم. با اولین سنگر چیزی حدود 200 متر فاصله بود و این در حالی بود که رضا داوودی و حسین یحیی نژاد زخمی شدند. از پشت سنگر عراقی نارنجکی انداختیم. صدای تیراندازی خاموش شد بالای خاکریز رفتیم ناگهان چهار عراقی را روبروی خود دیدیم من و بچه‌ها قدمی به عقب برداشتیم. ناگهان متوجه شدیم که همه می‌گویند الدخیل خمینی. آنها را اسیر کردیم. اُمدن جلو ناگهان یکی از آنها که کلت در دست داشت و در تاریکی شب مشخص نبود تیری به سوی مان شلیک کرد و خورد به یکی از بچه‌های ما و این درحالی بود که تنها من و 4 عراقی فقط یکی از آنها مسلح بود آنهم به سلاح کمری روبروی هم قرار داشتیم. بسویشان تیراندازی کردم و آن که مسلح بود به خون غلطید و به زمین افتاد. دیگر تیراندازی نکردم و بقیه عراقیها فرار کردند. در حالی که می‌توانستم همه را بکشم این اولین باری بود که آدم می‌کشتم. ولی دشمن کشتن فرق می‌کند. عملیات همچنان ادامه داشت و ماکه بعنوان خط شکن انتخاب شدیم می‌بایست تا آخرین نفر کشته می‌شدیم تا خط اول از عراقیها پاک می‌شد و این نکته لازم به گفتن است هر که آنجا بود داوطلب بوده برای شهادت. بهرحال ساعت همچنان می‌گذشت و کار ما نیز در حال اتمام نزدیک به 80 کشته و اسیر دادیم. دیگر گروهان مطهری نبود. خدا رحمت کند شیهد گلریز را ساعت 2 صبح بود ناگهان نارنجکی زیر پایمان منفجر شد. بزمین افتادیم. اکثراً به تن آقای گلریز فرو نشست. صدای قرانش هنوز در گوشم است. لا اله الا الله. بغلش گرفتم حسین آقا و او با صدایی بریده بریده می‌گفت یا مهدی یا مهدی ـ برین جلو… تمام شد او نیز شهید شد. من و رضا چام نمازمان را درحالی که در سنگری که کنده بودیم و همانطور که به سوی عراقی‌ها تیراندازی می‌کردیم خواندیم.بسمه تعالی«خط سبز» گزارشی ناب و مستند از حضور مردان گمنامی است که در بطن آثارشان امواجی از صداقت و اخلاص به چشم می‌آید.آری این بار، برای شهیدان نیز فرصتی باید تا خود، شرح دلدادگی‌شان را روایت کنند.رضا سینایی در سال 1345 در شهرستان بابل متولد شد. پدرش علی سینایی متولد 1319 از بسیجیان غیور این شهر بود که در سال های آغازین  جنگ تحمیلی، برای دفاع از دین خویش به جبهه شتافت و در 23 تیر 1361 در عملیات رمضان و در خاک گلگون شلمچه، آسمانی شد.رضا در 15 سالگی عزم سفر کرد و راهی مناطق عملیاتی غرب و جنوب شد و تحصیلات خود را با اتمام دورة راهنمایی رها نمود.فتح المبین، بیت المقدس و چند عملیات دیگر را تجربه کرد و بارها مجروح شد.در اواسط شهریور 1365 در منطقه موسیان ، جراحات شدید او را به بیمارستانی در شیراز کشاند و سرانجام در بیست و سوم همان ماه، او نیز دست در دست پدر در وادی عشاق، جاودانه شد.از میان دست نوشته‌های ساده و بی پیرایة او که می‌توانست درجرگة اسناد ماندگار تاریخ جنگ ثبت شود، تنها همین چند برگ باقی مانده و بقیه گویا در قفسه‌های بایگانی برخی از مؤسسه‌های فرهنگی ناشناس، همدم خاک شده است.گروه فرهنگی روایت عشق، در راستای رسالت ذاتی خود این بار ، دریچه‌ای به حال و هوای ناب سال‌های عاشقی، آن هم با قلم یکی از نویسندگان گمنام این عرصة مقدس گشوده است. این دفتر را با خاطره‌ای از زبان مادر بزرگوار ایشان گشوده و با وصیت نامه و تصاویری از آن شهید به اتمام می‌رسانیم. به رغم برخی اشتباهات انشایی و املایی ، نهایت امانتداری در چاپ اثر رعایت شده است . بی‌تردید پیروی از «خط شهیدان» راه حق را پیش روی مان خواهد گشود.خیلی مراقب رفتارش بود. از تظاهر می‌ترسید. جانباز بود اما به کسی نمی‌گفت. به سپاه رفت اما به ما چیزی نگفت. اولین حقوقش را آورد و داد به من . گفت کار کرده‌ام. بعد از شهادت پدرش نگذاشت بیش از چند روز، پارچه‌ای روی در بماند. دوست داشت گمنام باشد. کارهایش به همین صورت بود. می‌رفت جبهه و می‌آمد؛ اما هیچ چیزی تعریف نمی‌کرد. انگار نه انگار رزمنده است. عبادتش هم همین طوری بود.حالا هم که سال ها از رفتنش می‌گذرد؛ پرچم جمهوری اسلامی را ـ که لااقل نشانة شهادتش باشد ـ بالای در نزده‌ایم. شاید رضای من این طوری راضی‌تر باشد.چند روز قبل از آن که برای آخرین بار برود، دوربین را روی پایه تنظیم کرد. تا بیاید زیر کرسی و پیش من عکس بیندازد دوربین فلاش زد. اولش عصبانی شد. گفت « یک حلقه فیلم گرفته‌ام، هر بار می‌آیم با تو یادگاری بیندازم مشکلی پیش می‌آید. این هم آخری‌اش بود » بعد کمی فکر کرد و انگار که چیزی را کشف کرده باشد گفت « فهمیدم .... چون بعد از شهادت من این عکس‌ها داغ تو را بیشتر می‌کند خدا نمی‌خواهد که عکس‌مان با هم بیفتد » اخم‌هایم درهم رفت. گفتم « مادرجان مگر شهادت به همین راحتی است؟ » خندید و گفت « آره به همین راحتی است. روی پیشانی من نوشته شهید».وقتی رفت، کابوس‌های من هم شروع شد. یک شب خواب دیدم مردی سیاهپوش آمد و گفت « زودباش خانه را مرتب کن پسرت شهید شده » صبح که شد، حالم گرفته بود؛ امّا خدا به من نیرویی داد که بی اختیار تمام اتاق‌ها را تمیز کردم. حیاط را هم شستم. مادرم گفت: من هم خواب دیدم رضا شهید شده.رفتم دم در نشستم. خانم بهاور آمد گفت « چرا اینجا نشستی؟ » گفتم « همه دارند خواب می‌بینند رضای من شهید شده » کمی دلداری‌ام داد. شب شده بود. دم در پر از سرباز و ماشین‌های نظامی بود. قبلاً شنیده بودم که در محلة ما خانة تیمی کشف شده است.دیدم در می‌زنند. خانم سجودی و خانم کاکا بودند. گفتند « خانه ساختی برایت کادو آوردیم » دستشان خالی بود. آمدند بالا. داشتند پچ پچ می‌کردند. چیز‌هایی به گوشم خورد. دلم شور زد. یکی‌شان به آن یکی گفت « تا کی معطل کنیم، باید به او بگوییم.» در نگاهم همه چیز موج می‌زد. کدامشان بود نمی‌دانم؛ گفت « آمادگی داری خبری را به تو بدهم… » سرم گیج رفت. خیلی بی‌قراری کردم. خانم کاکا پس از گذشت سال‌ها، گاهی به شوخی می‌گوید جیغی که آن روز کشیدی هنوز زیر گوشم شنیده می‌شود.من هم حق داشتم. بعد از همسرم دلخوشی ام به رضا بود. او هم رفت. عیبی ندارد. فدای آقا . وصیت نامه اش را که آوردند دیدم چند جای آن با کبریت داغ ، سوراخ شده است . به دوستش گفته بود « قلب مادر من هم با شنیدن خبر شهادتم این طوری سوراخ می شود. » به خدا راست می گفت آن روز‌ها خیلی دلم می‌گرفت. روی پله‌ها می‌نشستم و همه‌اش غصه می‌خوردم. با این که فرزندان دیگری هم دارم اما احساس تنهایی می‌کردم. بی‌سواد بودم ولی یک روز احساس کردم می‌توانم قرآن بخوانم. حالا دیگر تنها نیستم. مونس خود را پیدا کرده ام . دیگر تنها نیستم حتی اگر کسی زنگ خانة مان را به صدا در نیاورد. بسمه تعالی و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها سوگند بنفس (ناطقه) انسان و آنکه او را نیکو بیافرید و به او شر و خیرش را الهام کرد. رستگار شد آنکه پاک کرد آنرا از گناه و هر کس آنرا بکفر و گناه، پلید  گردانید زیانکر شد. (قرآن کریم)عذرم پذیر و جرم بذیل کرم بپوش خدمت شما مادر عزیز برادران و خواهرم سلام علیکم امیدوارم که همیشه صحیح و سالم بوده و از جور زمانه هیچ منالید و همیشه در سختیها به خدا پناه برید که تنها اوست که پشتیبان صابران است مادرم تصمیم گرفتم که در این اواخر عمر نکاتی را که احتیاج به گفتن است با سخنان درهم و ناموزون برایت بر صفحه کاغذ آورم هر چند که میدانم نمیتوانم حق مطلب را  ادا کنم . مادرم جریان کربلا را که خوب میدانی امشب شب چهارم محرم است و امام حسین بدعوت اهالی کوفه و به خاطر مسائلی مراسم حج را ناتمام رها کرده و به سوی کوفه حرکت می‌کند ولی بعداً آنها پشت به امام کرده سفیر امام را در میان دشمن تنها گذاشتند و ما بقی ماجرا ... اما منظور اینکه انقلابمان جواب به ندای هل من ناصر حسین است ما ملت ایران به ندای رهبر انقلابمان جواب داده و حال اگر در این بهبوئه جنگ با تمام فشاری که دشمنان به انقلاب ‌مان می‌آورند اگر ما با مسائلی مانند اینکه چرا جنگ چرا این همه شهید مجروح اسیر و هزاران چرای دیگر بجای اینکه بخواهیم انقلابمان را یاری کرده باشیم با گفتن این چرا خود سنگی خواهیم بود در مقابل و زیر چرخ این انقلاب مادرم بدان که از این نکته نیز غافل نیستم که دشمنان اصلی مان در داخل خودمان هستند که یا نمی‌شناسیم و یا اگر می‌شناسیم آنچه که از دست مان بر می‌آید نمی‌‌توانیم بکنیم. آنهایی که باعث گرانی برنج و گوشت و وسائل ضروری این مردم محروم می‌شوند.آنهایی که در ادارات و غیره که کار را در یک لحظه انجام می‌شود به فردا واگذار می‌کنند و با مسائل پوچ کاغذ بازی باعث اذیت این مردم این ملت مسلمان می‌شوند اینان هستند دشمنان واقعی‌مان پس بیائید و مواظب باشید که ناخودآگاه با حرکات و صحبتهایمان خودتان در صف دشمنان این انقلاب قرار نگیرید. مادرم نمی‌خواستم این مطالب را بر کاغذ آورم ولی چکنم که این افکارم است که بر قلم حکومت می‌کند. و منظور اینکه یک وقت در صف کوفیان قرار نگیرید. مادم می‌دانم که از جور زمانه چه می‌کشی ولی این را بدان که خداوند مهربان هر که را بیشتر دوست دارد بیشتر او را آزمایش می‌کند و با سختیها او را می‌آزماید. پس اگر حیات آخرت را می‌خواهی اگر ملاقات حضرت رسول (ص) را می‌خواهی اگر دیدار حضرت فاطمه (ع) و زینب علیها السلام را می‌خواهی اگر زیارت حضرت رقیه (ع) را می‌خواهی که جانم بقربانش که بعد از واقعه کربلا چه بر سرش آمد و چه مصائبی را همراه با عمه گرامی‌اش کشید باید شکیبا باشی و صبر کنی و غم روزگار را تنها به خداوند بگویی و از او یاری بجویی که خداوند با صابران است . مادرم از تو می‌خواهم که مرا ببخشی و مرا عفو کنی که بسیار قلبت را شکستم و غرور جوانی این اجازه را به من نداد که در زندگی غمخوار تو باشم. برادران و خواهرم از شما می‌خواهم که صبور باشید و مرا ببخشید و به جای این دنیا زندگی آخرت را طلب کنید. و در همینجا بعد از عرض ادب خدمت کلیه فامیل و دوستان و آشنایان می‌خواهم که مرا حلال کنند و مرا ببخشند و آنی اینکه از خدا و حیات آن دنیا غافل نباشند. همگی‌تان را به خدا می‌سپارم. به امید دیدار و زیارت مولایمان حضرت علی (ع) و اباعبدالله الحسین (ع) .

5 محرم الحرام مصادف با شب پنجشنبه 19/6/65رضا سینایی.

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در تعقیب وصایا!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲ دی ۱۴۰۰، ۱۱:۴۴ ق.ظ

چرا واسه پیدا کردن وصیت یه شهید بخصوص اگه معروف نباشه اینقدر باید زجر کشید؟
سایتهای موجود اصلا جامع نیستن یا خیلی از وصایا رو ندارن یا متنشون ناقصه.
دستگاههای عریض و طویل فرهنگی مرتبط با فرهنگ ایثار و شهادت چند دهه فرصت داشتن این حداقل گام رو برای انتقال و ثبت اسناد انقلاب و دفاع مقدس و تو این سالها دفاع از حرم و... انجام بدن که ندادن. از نظر ارزش تاریخی متن وصایا سند متقن تری نسبت به خاطراته اما انصافا کم کاری شده.
امیدوارم پایگاههای بسیج لااقل همت کنن متن کامل شهدای محلشونو در اختیار موتورهای جستجوگر قرار بدن. راه اندازی وبلاگ که رایگانه.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خط سبز

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۵۵ ق.ظ

خط سبز

گزارش جنگی . دست نوشته ای ناب و مستند اثر شهید رضا سینایی

به کوشش سید حمید مشتاقی نیا


بسمه تعالی

«خط سبز» گزارشی ناب و مستند از حضور مردان گمنامی است که در بطن آثارشان امواجی از صداقت و اخلاص به چشم می‌آید.آری این بار، برای شهیدان نیز فرصتی باید تا خود، شرح دلدادگی‌شان را روایت کنند.رضا سینایی در سال 1345 در شهرستان بابل متولد شد. پدرش علی سینایی متولد 1319 از بسیجیان غیور این شهر بود که در سال های آغازین  جنگ تحمیلی، برای دفاع از دین خویش به جبهه شتافت و در 23 تیر 1361 در عملیات رمضان و در خاک گلگون شلمچه، آسمانی شد.رضا در 15 سالگی عزم سفر کرد و راهی مناطق عملیاتی غرب و جنوب شد و تحصیلات خود را با اتمام دورة راهنمایی رها نمود.فتح المبین، بیت المقدس و چند عملیات دیگر را تجربه کرد و بارها مجروح شد.در اواسط شهریور 1365 در منطقه موسیان ، جراحات شدید او را به بیمارستانی در شیراز کشاند و سرانجام در بیست و سوم همان ماه، او نیز دست در دست پدر در وادی عشاق، جاودانه شد.از میان دست نوشته‌های ساده و بی پیرایة او که می‌توانست درجرگة اسناد ماندگار تاریخ جنگ ثبت شود، تنها همین چند برگ باقی مانده و بقیه گویا در قفسه‌های بایگانی برخی از مؤسسه‌های فرهنگی ناشناس، همدم خاک شده است.گروه فرهنگی روایت عشق، در راستای رسالت ذاتی خود این بار ، دریچه‌ای به حال و هوای ناب سال‌های عاشقی، آن هم با قلم یکی از نویسندگان گمنام این عرصة مقدس گشوده است. این دفتر را با خاطره‌ای از زبان مادر بزرگوار ایشان گشوده و با وصیت نامه و تصاویری از آن شهید به اتمام می‌رسانیم. به رغم برخی اشتباهات انشایی و املایی ، نهایت امانتداری در چاپ اثر رعایت شده است . بی‌تردید پیروی از «خط شهیدان» راه حق را پیش روی مان خواهد گشود.خیلی مراقب رفتارش بود. از تظاهر می‌ترسید. جانباز بود اما به کسی نمی‌گفت. به سپاه رفت اما به ما چیزی نگفت. اولین حقوقش را آورد و داد به من . گفت کار کرده‌ام. بعد از شهادت پدرش نگذاشت بیش از چند روز، پارچه‌ای روی در بماند. دوست داشت گمنام باشد. کارهایش به همین صورت بود. می‌رفت جبهه و می‌آمد؛ اما هیچ چیزی تعریف نمی‌کرد. انگار نه انگار رزمنده است. عبادتش هم همین طوری بود.حالا هم که سال ها از رفتنش می‌گذرد؛ پرچم جمهوری اسلامی را ـ که لااقل نشانة شهادتش باشد ـ بالای در نزده‌ایم. شاید رضای من این طوری راضی‌تر باشد.چند روز قبل از آن که برای آخرین بار برود، دوربین را روی پایه تنظیم کرد. تا بیاید زیر کرسی و پیش من عکس بیندازد دوربین فلاش زد. اولش عصبانی شد. گفت « یک حلقه فیلم گرفته‌ام، هر بار می‌آیم با تو یادگاری بیندازم مشکلی پیش می‌آید. این هم آخری‌اش بود » بعد کمی فکر کرد و انگار که چیزی را کشف کرده باشد گفت « فهمیدم .... چون بعد از شهادت من این عکس‌ها داغ تو را بیشتر می‌کند خدا نمی‌خواهد که عکس‌مان با هم بیفتد » اخم‌هایم درهم رفت. گفتم « مادرجان مگر شهادت به همین راحتی است؟ » خندید و گفت « آره به همین راحتی است. روی پیشانی من نوشته شهید».وقتی رفت، کابوس‌های من هم شروع شد. یک شب خواب دیدم مردی سیاهپوش آمد و گفت « زودباش خانه را مرتب کن پسرت شهید شده » صبح که شد، حالم گرفته بود؛ امّا خدا به من نیرویی داد که بی اختیار تمام اتاق‌ها را تمیز کردم. حیاط را هم شستم. مادرم گفت: من هم خواب دیدم رضا شهید شده.رفتم دم در نشستم. خانم بهاور آمد گفت « چرا اینجا نشستی؟ » گفتم « همه دارند خواب می‌بینند رضای من شهید شده » کمی دلداری‌ام داد. شب شده بود. دم در پر از سرباز و ماشین‌های نظامی بود. قبلاً شنیده بودم که در محلة ما خانة تیمی کشف شده است.دیدم در می‌زنند. خانم سجودی و خانم کاکا بودند. گفتند « خانه ساختی برایت کادو آوردیم » دستشان خالی بود. آمدند بالا. داشتند پچ پچ می‌کردند. چیز‌هایی به گوشم خورد. دلم شور زد. یکی‌شان به آن یکی گفت « تا کی معطل کنیم، باید به او بگوییم.» در نگاهم همه چیز موج می‌زد. کدامشان بود نمی‌دانم؛ گفت « آمادگی داری خبری را به تو بدهم… » سرم گیج رفت. خیلی بی‌قراری کردم. خانم کاکا پس از گذشت سال‌ها، گاهی به شوخی می‌گوید جیغی که آن روز کشیدی هنوز زیر گوشم شنیده می‌شود.من هم حق داشتم. بعد از همسرم دلخوشی ام به رضا بود. او هم رفت. عیبی ندارد. فدای آقا . وصیت نامه اش را که آوردند دیدم چند جای آن با کبریت داغ ، سوراخ شده است . به دوستش گفته بود « قلب مادر من هم با شنیدن خبر شهادتم این طوری سوراخ می شود. » به خدا راست می گفت آن روز‌ها خیلی دلم می‌گرفت. روی پله‌ها می‌نشستم و همه‌اش غصه می‌خوردم. با این که فرزندان دیگری هم دارم اما احساس تنهایی می‌کردم. بی‌سواد بودم ولی یک روز احساس کردم می‌توانم قرآن بخوانم. حالا دیگر تنها نیستم. مونس خود را پیدا کرده ام . دیگر تنها نیستم حتی اگر کسی زنگ خانة مان را به صدا در نیاورد.

 

 

بسمه تعالی

منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربتست و شکراندرش مزید نعمت هر نفسی که فرومی‌رود ممد حیاتست و چون بر می‌آید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب از دست و زبان که برآید کز عهدة شکرش بدر آید (سعدی)

مدتها بود که می‌خواستم خاطرات جنگ را با خامه ناقص خویش به رشتة تحریر درآورم تا شاید در آینده‌ای روشن به روشنی قلب جوانانی که با خون پاک خویش درخت پیروزی انقلابمان را هر چه بیشتر بارورتر می‌سازند یادآور باشد. انشاء الله (مریوان ـ زمستان 60)سال سوم راهنمایی بودم تازه دو سال از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران می‌گذشت. ناگهان شوق عجیبی به جنگ و جهاد در من پیدا شد. در بسیج ثبت نام کرم. بعد از مدتی در دی ماه 60 ما را به آموزش در رامسر بردند. من که 16 سال بیشتر نداشتم خیلی برایم سخت بود. آموزش ما تقریباً بدین صورت بود که صبح بعد از نماز صبحگاه به ورزش که در دو و تمرین عضلاتی داشتیم خلاصه می‌شد که نزدیک به یک ساعت طول می‌کشید و بعد از آن نیم ساعت برای صبحانه وقت داشتیم و سپس صبحگاه مشترک که تمامی گردان‌های آموزشی می‌آمدند و روی هم 6 گروهان بودیم. داشتیم بعد از آن گروهان ما که گروهان 5 از گردان 3 بودیم تا ساعت 10 کلاس تاکتیک داشتیم. مربی ما شخصی به اسم آقای رضایی که ساکن قائمشهر بود می‌بود مرد خشن و سختگیر بنظر می‌رسید. در این کلاس ما نرمشهایی از کونگ‌فو ـ کاراته و جنگ‌های تن به تن و سرنیزه آموزش می‌دیدیم و بعد به کلاس آموزش عقیدتی می‌رفتیم که چون خسته بودیم اکثر بچه‌ها چرت می‌زدند. روی هم رفته کلاس پرمحتوایی بود. بعد از نهار ساعت 2 به کلاس اسلحه شناسی می‌رفتیم و بعدش به کلاس تکنیک می‌رفتیم من از کلاس تکنیک خوشم می‌آمد.ما در این کلاس جنگ‌های چریکی و کلاسیک را دوره می‌دیدیم. رویهم رفته حدود یک ماه آموزش دیدیم. بعد از آن ما را به اسلام آباد پادگان الله اکبر بود. جایی خلوت و غمناک. اسلام آباد شهر کثیفی بود . مرا به یاد شهر مرده‌ها می‌انداخت. شاید زمستان سخت آن خط باعث این امر می‌بود ولی تنها چیزی که در آنجا به چشم نمی‌خورد زیبایی شهری بود. ساختمانهای بلند، خیابانهای زیبا، ماشین‌های شیک تنها چیزی بود که به چشم کم می‌خورد. اسلام آباد در حدود 50 کیلومتری باختران (کرمانشاه) قرار داشت. بهرحال از اسلام آباد بعد از دو روز به سوی کردستان حرکت کردیم. کامیاران اولین شهر کردستان است. البته از طرف باختران مقصد بعدی ما سنندج بود. این را شاید بتوان گفت که سنندج تمیزترین و زیباترین شهر کردستان باشد. بهرحال ما یک روز را در اردوگاه دانش‌آموزی جنب کاخ قاسملو رهبر حزب دمکرات بودیم. ساختمانی تقریباً شیشه‌ای جلوی حیات استخری بزرگ داشت و بغل دستش یک پل هوایی که نمی‌دانم به کجا می‌رفت روبروی کاخ یک تپه بسیار بزرگ قرار داشت که قبلاً دست حزب دمکرات بود که برای آزادی آن کشته های فراوانی دادیم . صبح روز بعد به سوی مریوان حرکت کردیم. جاده‌های کردستان شبها بین مخالفین تقسیم می‌شد. از دمکرات گرفته تا کومله و رزگاری و غیره. روز هم زیاد امن نبود. سر هر پیچ بچه‌های ارتش و سپاه و بسیج روی تپه‌ها و گردنه‌ها نگهبانی می‌دادند. هنگام حرکت ما یک ماشین تویوتا که روی آن یک مسلسل دوشکا کالیبر 75 جهت حفاظت حرکت می‌کرد پشت سر ما هم به همین صورت . جاده سنندج مریوان جاده‌ای خاکی با گردنه‌های فراوان و خطرناک بود و من که درون یک کامیون ارتشی ایفانشسته بودم برایم خیلی سخت بود. بهرحال بعد از پشت سر گذاشتن جاده نگل به سرو آباد حدود 200 کیلومتری مریوان رسیدیم. بعد از آنهم به مریوان که با سنندج 125 کیلومتر فاصله داشت رسیدیم. شهری با قومیتی ناشناخته برایمان. شهری که می‌بایست حدود سه ماه را در آنجا می‌گذراندیم. مریوان یک شهر مرزی بود که با میله مرزی حدود 35 الی 40 کیلومتر فاصله داشت. ما را در همانروز به یک روستای مرزی که با جبهه حدود کمتر از 10 کیلومتر فاصله داشت بردند. اسم روستا دزلی بود، که از طرف جاده سرو آباد می‌روند. یک سه راهی به نام سه راه حزب الله قرار دارد که بعد از حدود 15 کیلومتر به دزلی می‌رسند. جمعیت دزلی حدوداً 1000 نفر می‌شد. با یک مسجد که در حیاط مسجد چشمه‌ای زیبا و بزرگ قرار داشت با چند دستشویی و یک حمام حدود 5/1 در 2 بدون دوش با چند شیر . مخزن این حمام یک بشکه حدود 400 لیتری آب بود که توسط چوب گرم می‌شد. در وسط مسجد یک بخاری هیزمی قرار داشت که اتاق را تبدیل به کوره نانوایی می‌کرد که در سرمای شدید آن منطقه احتیاج بود. کردها خانه‌هایشان را بر روی کوهها و تپه‌ها و بلندی‌ها می‌ساختند. در کردستان تنها چیزی که زیاد بچشم می‌خورد کوههای سر به فلک کشیده بود. زمستان کردستان واقعاً وحشتناک بود. و از بخت خوب ما می‌بایست سه ماه زمستان را در آنجا می‌گذراندیم. بهرحال تقدیر چنین بود.بعد از چند روزی که آنجا بودیم ما را برای حمل نفت به قله دالانی یکی از بزرگترین قله‌های آن منطقه بود بردند. بهرحال بعد از شش ساعت کوهپیمایی به نوک قله رسیدیم. یعنی خط مرزی و این اولین باری بود که به جبهه اول رفته بودیم. پائین قله به سمت عراق دشت وسیعی قرار داشت و شهرهای عراق کاملاً مشخص بود. نزدیکرین آنها شهر خرمال بود.  سمت راست شهر سید صادق و سمت چپ شهر طویله و بالاتر از خرمال شهر حلبچه و آن دورترها شهر پنجوین قرار داشت و از نظر استراتژیکی این را باید گفت که این قله‌ هم برای ما و هم برای عراق بسیار حائز اهمیت بود. چرا که ایران راههای نظامی این جاده‌های منتهی شده به جبهه‌های عراق را زیر نظر داشت و از آنطرف عراق شهر مریوان جاده سروآباد اورامانات و حساسترین نقاط مریوان را زیر نظر می‌گرفت و این خود پیروزی بزرگی می‌توانست باشد. بهرحال بعد از مدتی ما را به همین قله دالانی فرستادند. و این را باید بگویم که صعود به قلة دالانی کاری بس مشکل و طاقت فرسا بود چه بسا بارها اتفاق می‌افتاد که عده‌ای در بین راه برگشته یا از سرما یخ می‌زدند. بهرحال این قله 7 سنگر داشت. یکی سنگر ما که در آن 8 نفر زندگی می‌کردیم‌ یکی سنگر دیدبان و بی‌سیم چی یکی سنگر خمپاره و دیگری سنگر مهمات و سنگر تدارکات و دو سنگر دیگر که افراد دیگری در آن ساکن بوده رویهم رفته در این قله نزدیک به 25 نفر به حراست مشغول بودیم. شب یک ساعت نگهبانی می‌دادیم. در سرمای شدید روی قله که شاید بیش از 20 درجه زیر صفر بیش از یک ساعت نمی‌شد نگهبانی داد سر پست که می‌رفتی نیم ساعت اول طاقت می‌آوردی و نیم ساعت دوم دیگر دست و پای انسان یخ می‌زد. طوری که اگر مسئله‌ای پیش می‌آمد از اسلحه نمی‌شد استفاده کرد. برای همین همیشه ضامن نارنجک را در انگشت گذاشته و نارنجک را در دست داشتیم. بعلت سرمای شدید همیشه پاسبخش چای را حاضر داشته تا بچه‌ها بر سرما بهتر فائق آیند. روزها از پی هم می‌آمدند و می‌رفتند. 15 روز از حضور ما در قلةدالانی می‌گذشت ساعت حدود ظهر 12 بود که با بی‌سیم به ما اطلاع دادند که از پائین برای ما نیرو تعویضی می‌آید. روز وحشتناکی بود. هوای کوهستان مه آلود با سرمای شدید بود طوری که 5 متر جلوتر را نمی‌دیدی. نیروی تعویضی ما راه را گم کرده بود. من به اتفاق 4 نفر دیگر یک طناب بزرگ را برداشته و بطرف آنها حرکت کردیم و خنده‌دار تر اینکه خود ما راه را گم کرده بودیم. نیروی تعویضی ما بهرحال از همان راهی که آمده بود برگشت و ما همان بعد از یک ساعت سردرگمی راه را با صدای تیر پیدا کرده و برگشتیم. بهرحال 15 روز دیگر در آنجا بودیم و ما را بعد از یکماه مأموریت در قله به پایین آورده و به دژبانی بردند. حدود یک هفته در آنجا بودیم و رویهمرفته می‌توان گفت که بیش از همه جا به ما خوش گذشت. کارمان در آنجا بیش از هر چیز تفریح و سرگرمی‌های مختلف بود. اکثر اوقات به شکار کبک می‌رفتیم. در ضمن در روبروی ما گردان ظاهراً 313 توپخانه مراغه مستقر بودند و من در آنجا بیش از هر کس دوست و آشنا داشتم که یکی از آنها علی اصغر چالشگر بچه اراک بود. رویهم رفته مردی خوشرو و خندان و مهمتر مؤمن و متّقی بود. که عکسی به یادرگار از او دارم. ما در روز افرادی را که از ده به شهر و یا بر عکس تردد داشتند را زیر نظر داشتیم. هیچ کس حق ورود به روستا را بدون جواز عبور همان منطقه نداشت و هیچ کس حق خروج از روستا را بدون برگه خروج نداشت. کاری بس مشکل بود. زیرا در آنجا دوست و آشنا مشخص نبودند و این را به یقین می‌توان گفت که دمکراتها یا کومه‌له‌ها براحتی در بین اهالی وُل می‌خوردند. آنچه که در اینجا قابل ذکر است نیروئی به نام قیاده بود که رهبرشان فرزند ملامصطفی یعنی ملامحمد بارزانی بود که همه عراقی بودند و برای ایران کار می‌کردند. واضح تر گفته شود کومله یا دمکراتی بودند بر علیه عراق. بهرحال بعد از مدتی ما را به روستای دمیو منتقل کردند و این روزهای آخر مأموریتمان بود دمیو روستائی بود که حدود 200 الی 300 نفر جمعیت روستایی کوچک با مناظری تفریحی از این روستا قله دالانی ـ روستای درکی قلعة دکل و جاده تته معلوم بود. روز سوم بود که در سر پست نگهبانی بودم که مریض شدم و مرا به دزلی برده و مدتی را در آنجا به استراحت پرداختم و روزی که به دمیو رفتم روز پایان مأموریتمان بود. فردا صبح از دمیو به سوی دزلی حرکت کردیم . هوای آنروز بسیار سرد و بورانی بود. بهرحال بعد از 3 ساعت پیاده روی در هوای خشن کوهستان به دزلی رسیدیم و این روزهای آخر مأموریت ما در دزلی بود. بهرحال بعد از چند روز اسلحه و مهمات دریافتی را تحویل دادیم. روز24 اسفند آخرین روزی بود که در مریوان بودیم و فردا می‌بایست به سوی بابل حرکت کنیم.تو ماشین اکثر افکارم متوجه حال و هوای کوهستان دزلی بود. بیاد روزهای تلخ و شیرین روزی که سوار بر یک پلاستیک شده و در سراشیبی روی برف سثر می‌خوردیم و با سرعت بیش از 50 کیلومتر کاری بس خطرناک می‌کردیم بهرحال همانطور که زمستان وسائل خویش را جمع کرده بود ما نیز مریوان را با خاطراتش پشت سر گذاشته و از آنجا جز خاطرات تلخ و شیرین چیزی برای یادگار نیاوردم. به امید روزی که جشن پیروزیمان را بر خصم در مکانهای مقدسی چون مریوان و اهواز و خرمشهر و غیره که جای جای آن مکان عروج خونین رزمنده‌ای از تبار حسین است را برگزار کنیم. انشاء الله بیت المقدس (بهار 1360)یا علی ابن ابیطالب روز دوم عید بود که ایران دست به یک حمله بزرگ زد. حمله‌ای که یکی از بزرگترین پیروزیها را برای ایران به ارمغان آورد. در همین موقع دوباره به سوی جبهه حرکت کردم. در این سفر رضا داوودی، شعبان کاظمی و اسماعیل ابوطالب زاده هم بودند. بعد از چند روزی که در رامسر جهت گرفتن کارت جنگی بودیم ما را به تهران بردند. باید این را بگویم که از رامسر تا تهران درون یک ایفا بودیم. بهر حال شب به تهران رسیدیم. ما را به پادگان امام حسین علیه السلام بردند. قبلاً این پادگان پیست اسب سواری فرح آباد بود. بعد از دو روز که در این پادگان بودیم ما را جهت اعزام به جنوب اهواز به راه آهن بردند. غروب سوار قطار شدیم. قطار ما اکسپرس و یکی از قشنگترین و تمیزترین قطارهای ایران بود. در کوپه ما همه دوست و یکدست بودیم. این را باید گفت که اگر تو سفر مخصوصاً چنین جاهائی که می‌بایست مدتی طولانی باشی اگر همه یکرنگ نباشند چقدر سخت خواهد گذشت و این چیزی بود که در ما پیدا نمی‌شد و همه یکی بودیم. بهرحال فردا ساعت 2 بعداز ظهر اهواز بودیم. وای چه هوای گرمی ْ45 چیزی که برای ما بسیار سخت بود. همانروز به پادگان شهید باهنر رفتیم. پادگانی که درختهای بلند نخل به زیبائیش می‌افزودند. پادگان حدود 500 متر جلوتر از ساختمان زیبای آب بود. در این پادگان 3 گردان نیرو بود که اکثراً بابلی بودند. فرمانده گروهان ما آقای گلریز بود. مردی به تمام معنای واقعی. با تقوایی باورنکردنی.ما صبحها حدود  1 ساعت صبحگاه داشتیم که اکثراً در دومیدانی خلاصه می‌شد و بعد از این اکثر اوقات بیکار بوده و کاری جز رفتن به شهر و شنا در رودکارون یا شیطنت نداشتیم. در یکی از همین روزها بود که من برای شوخی همراه با قاسم ‌ پورمشهدی با شامپو پاوه شربت درست کرده و دادیم بچه‌ها خوردند. هر کی می‌خورد بجای صحبت کف از دهنش بیرون می‌آمد. آنروز آنقدر خنده کردیم که حد نداشت و در این میان رضا داوودی مریض شد. بهرحال ما روزها را پشت سر می‌گذاشتیم و آنچه که باقی می‌ماند خاطره‌ای بیش نبود. در یکی از همین روزها بود که یکمرتبه با صحنه‌ای غیرقابل قبول روبرو شدم. بله پدرم اُمد پیش ما البته نه برای ملاقات بلکه در کنار ما و همرزم ما پدرم در پادگان شهید بودو بعداً به قرارگاه قدس رفت در منطقه سوسنگرد حمیدیه بعد از چند روز که در پادگان بودیم ما را مسلح کرده و به خط فرستادند. امروز روزی فراموش نشدنی بود ما را به جبهه نورد در فارسیات چپ جاده اهواز خرمشهر بردند. حدود 90 کیلومتر خرمشهر عراقیها با اهواز 30 کیلومتر فاصله داشتند. تقریباً بیش از یک کیلومتر در دست گروهان ما بود. دسته ما حدوداً آخر خط بود. یکی از سخت‌ترین جاها بود وقتی که مستقر شدیم شروع به تمیز کردن سنگر شدیم. در همان ابتدا 2 عقرب در سنگرمان بود و این برای ما ترسناک تر از هر چیز دیگری خیلی از بچه‌ها حاضر بودند بروند و سر عراقی را بیاورند در عوض عقرب بگیرشان نیفتد. در سنگر ما 6 نفر زندگی می‌کردیم. رحمت محسنیان، حسین یحیی نژاد، رضا داوودی و من و یکی اهوازی به اسم علیرضا که مسئول کالیبر 50 بود. شب اول نگهبانی من و طهماسب پور بود که بعداً شهید شد نگهبانی در باتلاق کاری بسیار مشکل و طاقت فرساست چرا که 5 متر جلوتر را بخوبی نمی‌بینی و دشمن بخوبی می‌توانست بیاید و خلع سلاحت کند. البته این کار از عراقیها کمتر بر می‌آمد. در باتلاق ماهیها واردک‌ها بسیار مزاحم بودند. زیرا همیشه در باتلاق سر و صدا بود و نمی‌فهمیدی این عراقی است یا اردک و ماهی و دشمن بعدیمان پشه و این را اگر بگویم شاید باور نکنید که در همان شب اول جای صد پشه خوردگی در بدنمان وجود داشت. و این را باید گفت که شب‌های بعد راه این را هم پیدا کردیم و آن یک پماد چربی بود که به جاهای حساس می‌زدیم و از پشه در امان بودیم. نگهبانی در جنوب و غرب بسیار فرق می‌کند در غرب تیراندازی اکیداً ممنوع است چرا که موقعیت لو می رود در جنوب چنین چیزی نیست چرا که یک لحظه تیراندازی قطع نمی‌شود و چتر منور عراقی دائماً در هوا و یکی از سرگرمی‌های ما در سنگر نگهبانی زدند چتر منور عراقی بود من و شهید طهماسب پور در مدت 3 ساعت نگهبانی مان که از ساعت 11 الی 2 شب دهها چتر منور را مورد هدف قرار دادیم. و برای همین بود که عراقیها به ما می‌گفتند چتر منور دزد چرا که چتر منور بسیار زیبا و قشنگ بود. یکی دیگر از خوش شانسیهای ما که در هوای بالای 40 درجه جنوب وجودش بس غنیمت بود وجود رودخانه‌ای با ماهیهای فراوان بود که از آن بی نصیب نبودیم. صبح که هوا سپیده می‌زد کارمان رفتن به آب و شنا بود طوری که هر که را می‌خواستی ببینی در آنجا می‌بایست می‌دیدی‌اش و این را باید بگویم که این محل یکی از بهترین و زیباترین مناطق جنگی بود که تا به حال دیده بودم. بهرحال اگر 2 سال در آنجا می‌بودی احساس خستگی نمی‌کردی. البته این بدان معنی نبود که پایبند به مادیات گشته باشیم بلکه در کنار آن معنویات افرادی همچون گلریزها ـ چام‌ها و حاج غلامعلی زاده‌ها و صفائیان ها و امثالهم بود که انسان در مکانی بسیار  روحانی و ملکوتی قرار می‌گرفت و بدا به حال افرادی ضعیف النفس همچون من که نتوانستم از آن مکان استفاده‌ای ببریم. بیاد دارم صحبت‌های شهید گلریز را با آن گیراییش آنچنان در دل اثر می‌کرد که … بقول شاعر هر آنچه از دل برآید در دل نشیند. یکی از سخنان شهید بود که می‌گفت برادران تا این سفره باز است (منظور معنویات جبهه و اجر جهادگران در راه خدا) بیائید استفاده کنید که اگر بسته شد دیگر کار مشکل تر از الآن است و دیگر دیر است. بیاد دارم سخنان پیر چریک شهید حاجی غلام زاده که به شوخی به من گفت چرا سیگار می‌کشی اگر به پدرت نگفتم. آخر او و پدرم آشنایی قبلی داشتند و شهید رحمت محسنیان که اکثر غروبها بچه‌ها دسته 3 کنار سنگرش می‌نشستیم و همراه با صرف چای سقوط جبهه‌های سوسنگرد را که خود او شاهدش بود و حماسه‌ها آفریده بود را تعریف می‌کرد. از نکته‌های قابل ذکر دیگر بازی فوتبال آنهم در خط مقدم جبهه است. به جای دروازه دو عدد پوکه بزرگ توپ 106 بود که دروازه خوبی بود. همراه با یک توپ پلاستیکی که بچه‌ها از شهر خریده بودند داشتیم و اکثر روزها بازی می‌کردیم و بیشتر اوقات بخاطر آتش توپهای عراقی متأسفانه بازی مدتی متوقف می‌شد و اگر خدای نکرده یکی از آن گلوله‌ها به جمع ما وارد می‌شد ... روز نهم اردیبهشت بود با یک مرخصی قلابی همراه با حسین یحیی نژاد به شهر رفتیم. شهر اهواز با گفتنی‌های فراوانش و این رود کارون بود که همراه با پل زیبایش مناظری زیبا خلق می‌کرد. آنروز بعد از شنا در رود کارون به حمیدیه و قرارگاه قدس که پدرم در آنجا بود رفتم. در این قرارگاه افراد رده بالا زیاد بودند و تقریباً مقر فرماندهی بود. آنروز ما ناهار را با هم خوردیم. جای شما خالی بعد از ناهار چند تا از اون پرتقال‌های درشت بسیار چسبید. بهرحال بعدازظهر خیلی زود حرکت کردم چرا که می‌بایست حدود 45 دقیقه با ماشین تااهواز راه بود و از آنجا بعد از رفتن به قرارگاه اگر شانس داشتی ماشین بود تا به خط مقدم که حدود 25 کیلومتر فاصله بود می‌رفتی بعد از مصیبت فراوان به اهواز رسیدم البته با یک کانتینر ارتشی نزدیکیهای ساعت 4 بود که به قرارگاه رسیدم وضع عجیبی بود. مسیر تیپ بسیار شلوغ بود. علیرضا نیروی اهوازی که در سنگر ما بود را دیدم از اون پرسیدم که چه خبره؟ گفت که امشب حمله داریم. اصلاً باور نمی‌کردم. بله شب حمله داشتیم با شور و شوق زیاد با یک آمبولانس به خط رفتم ولی برای اینکه عراقیها متوجه نشوند جلو هیچ خبری نبود. یعنی این را می‌توانم بگم که تو بچه‌های ما هیچکس زودتر از من خبردار نبود. نزدیکیهای غروب بود که دستور رسید که اسلحه‌ها را بازرسی کنیم و مهمات لازم را آماده سازیم. آنچه را که لازم بود برداشتیم. غروب خیلی زود نماز را خوانده و شام را صرف کردیم و به طرف کانال که پشت اون جای آبتنی همیشگی‌مان بود حرکت کردیم وسایلی که من همراه داشتم یک اسلحه کلاش با 4 خشاب 120 تیر و 5 نارنجک و مأموریت محافظ و کمک آرپی‌جی بود. البته همراه با رضا داوودی . همه دور کانال نشسته بودیم. آقای گلریز مسائل لازم به گفتن را توضیح داد و بعد از روبوسی منتظر ماندیم تا دستور حرکت داده شد. من و رضا داوودی و همراه با بروبچه‌ها نشستیم و یک سیگار کشیدیم که دستور حرکت آمد به طرف عراقیها حرکت کردیم. ساعت نزدیک به 9 شب بود. شب 10 اردیبهشت 61 شب جمعه . کانال بسیار پیچ در پیچ در داخل نیزار جلو می‌رفت و هیچ چیز برایمان سخت تر از نیشهای پشه‌های موذی نبود. حدود 200 متر به سنگر عراقیها کانال قطع می‌شد و مجبور بودیم که تا کمر در آب برویم. بهرحال پشت سنگر عراقیهاموضع گرفتیم. ساعت 12 شب بود. صدای صحبت عراقیها بوضوع به گوش می‌رسید گویی که عربده‌های مستانه می‌کشند. ناگهان بی‌سیم شروعبه صحبت کرد رمز عملیات بگوش رسید. آقای گلریز برخاست و با صدایی غرا گفت: یا علی ابن ابیطالب (ع) الله اکبر ناگهان برخاستیم. بچه‌ها در میدان مین مسابقه می‌دادند واقعاً صحرای محشر بود. رگبار از هر طرف می‌بارید. شب تاریک تبدیل به روز شده بود. گلوله‌ها از هر طرف پشت سر هم می‌دوئیدند و صفیرکشان بر تن دوست و دشمن فرود می‌آمد. خط شکسته شد. رضا داوودی همان ابتدا تیر به پایش خورد و افتاد وضع عجیبی بود. ناگهان متوجه شدم که بیش از یک خشاب ندارم. این بسیار بد بود. چرا که تا جلوی سنگر عراقیها خیلی راه بود. خدا رحمت کند شهید حاجی غلامزاده را یک خشاب از اون گرفتم. با اولین سنگر چیزی حدود 200 متر فاصله بود و این در حالی بود که رضا داوودی و حسین یحیی نژاد زخمی شدند. از پشت سنگر عراقی نارنجکی انداختیم. صدای تیراندازی خاموش شد بالای خاکریز رفتیم ناگهان چهار عراقی را روبروی خود دیدیم من و بچه‌ها قدمی به عقب برداشتیم. ناگهان متوجه شدیم که همه می‌گویند الدخیل خمینی. آنها را اسیر کردیم. اُمدن جلو ناگهان یکی از آنها که کلت در دست داشت و در تاریکی شب مشخص نبود تیری به سوی مان شلیک کرد و خورد به یکی از بچه‌های ما و این درحالی بود که تنها من و 4 عراقی فقط یکی از آنها مسلح بود آنهم به سلاح کمری روبروی هم قرار داشتیم. بسویشان تیراندازی کردم و آن که مسلح بود به خون غلطید و به زمین افتاد. دیگر تیراندازی نکردم و بقیه عراقیها فرار کردند. در حالی که می‌توانستم همه را بکشم این اولین باری بود که آدم می‌کشتم. ولی دشمن کشتن فرق می‌کند. عملیات همچنان ادامه داشت و ماکه بعنوان خط شکن انتخاب شدیم می‌بایست تا آخرین نفر کشته می‌شدیم تا خط اول از عراقیها پاک می‌شد و این نکته لازم به گفتن است هر که آنجا بود داوطلب بوده برای شهادت. بهرحال ساعت همچنان می‌گذشت و کار ما نیز در حال اتمام نزدیک به 80 کشته و اسیر دادیم. دیگر گروهان مطهری نبود. خدا رحمت کند شیهد گلریز را ساعت 2 صبح بود ناگهان نارنجکی زیر پایمان منفجر شد. بزمین افتادیم. اکثراً به تن آقای گلریز فرو نشست. صدای قرانش هنوز در گوشم است. لا اله الا الله. بغلش گرفتم حسین آقا و او با صدایی بریده بریده می‌گفت یا مهدی یا مهدی ـ برین جلو… تمام شد او نیز شهید شد. من و رضا چام نمازمان را درحالی که در سنگری که کنده بودیم و همانطور که به سوی عراقی‌ها تیراندازی می‌کردیم خواندیم....

 

 

وصیتنامه شهید

بسمه تعالی

و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها سوگند بنفس (ناطقه) انسان و آنکه او را نیکو بیافرید و به او شر و خیرش را الهام کرد. رستگار شد آنکه پاک کرد آنرا از گناه و هر کس آنرا بکفر و گناه، پلید  گردانید زیانکر شد. (قرآن کریم)عذرم پذیر و جرم بذیل کرم بپوش خدمت شما مادر عزیز برادران و خواهرم سلام علیکم امیدوارم که همیشه صحیح و سالم بوده و از جور زمانه هیچ منالید و همیشه در سختیها به خدا پناه برید که تنها اوست که پشتیبان صابران است مادرم تصمیم گرفتم که در این اواخر عمر نکاتی را که احتیاج به گفتن است با سخنان درهم و ناموزون برایت بر صفحه کاغذ آورم هر چند که میدانم نمیتوانم حق مطلب را  ادا کنم . مادرم جریان کربلا را که خوب میدانی امشب شب چهارم محرم است و امام حسین بدعوت اهالی کوفه و به خاطر مسائلی مراسم حج را ناتمام رها کرده و به سوی کوفه حرکت می‌کند ولی بعداً آنها پشت به امام کرده سفیر امام را در میان دشمن تنها گذاشتند و ما بقی ماجرا ... اما منظور اینکه انقلابمان جواب به ندای هل من ناصر حسین است ما ملت ایران به ندای رهبر انقلابمان جواب داده و حال اگر در این بهبوئه جنگ با تمام فشاری که دشمنان به انقلاب ‌مان می‌آورند اگر ما با مسائلی مانند اینکه چرا جنگ چرا این همه شهید مجروح اسیر و هزاران چرای دیگر بجای اینکه بخواهیم انقلابمان را یاری کرده باشیم با گفتن این چرا خود سنگی خواهیم بود در مقابل و زیر چرخ این انقلاب مادرم بدان که از این نکته نیز غافل نیستم که دشمنان اصلی مان در داخل خودمان هستند که یا نمی‌شناسیم و یا اگر می‌شناسیم آنچه که از دست مان بر می‌آید نمی‌‌توانیم بکنیم. آنهایی که باعث گرانی برنج و گوشت و وسائل ضروری این مردم محروم می‌شوند.آنهایی که در ادارات و غیره که کار را در یک لحظه انجام می‌شود به فردا واگذار می‌کنند و با مسائل پوچ کاغذ بازی باعث اذیت این مردم این ملت مسلمان می‌شوند اینان هستند دشمنان واقعی‌مان پس بیائید و مواظب باشید که ناخودآگاه با حرکات و صحبتهایمان خودتان در صف دشمنان این انقلاب قرار نگیرید. مادرم نمی‌خواستم این مطالب را بر کاغذ آورم ولی چکنم که این افکارم است که بر قلم حکومت می‌کند. و منظور اینکه یک وقت در صف کوفیان قرار نگیرید. مادم می‌دانم که از جور زمانه چه می‌کشی ولی این را بدان که خداوند مهربان هر که را بیشتر دوست دارد بیشتر او را آزمایش می‌کند و با سختیها او را می‌آزماید. پس اگر حیات آخرت را می‌خواهی اگر ملاقات حضرت رسول (ص) را می‌خواهی اگر دیدار حضرت فاطمه (ع) و زینب علیها السلام را می‌خواهی اگر زیارت حضرت رقیه (ع) را می‌خواهی که جانم بقربانش که بعد از واقعه کربلا چه بر سرش آمد و چه مصائبی را همراه با عمه گرامی‌اش کشید باید شکیبا باشی و صبر کنی و غم روزگار را تنها به خداوند بگویی و از او یاری بجویی که خداوند با صابران است . مادرم از تو می‌خواهم که مرا ببخشی و مرا عفو کنی که بسیار قلبت را شکستم و غرور جوانی این اجازه را به من نداد که در زندگی غمخوار تو باشم. برادران و خواهرم از شما می‌خواهم که صبور باشید و مرا ببخشید و به جای این دنیا زندگی آخرت را طلب کنید. و در همینجا بعد از عرض ادب خدمت کلیه فامیل و دوستان و آشنایان می‌خواهم که مرا حلال کنند و مرا ببخشند و آنی اینکه از خدا و حیات آن دنیا غافل نباشند. همگی‌تان را به خدا می‌سپارم. به امید دیدار و زیارت مولایمان حضرت علی (ع) و اباعبدالله الحسین (ع) .

5 محرم الحرام مصادف با شب پنجشنبه 19/6/65رضا سینایی.


 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

محمود راد مهر

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۰۹:۱۴ ب.ظ

شب آخری که آمد برای خداحافظی و اعزام به سوریه، دوربین را روشن کردم تا تصویر و صدایی را از او به یادگار ثبت کنم.

معمولاً به این جور کارها روی خوش نشان نمی داد؛ اما این بار با لبخندی نجیبانه، گفت و گویی کوتاه را از خود به یادگار گذاشت. جواب هایش سر بالا بود! مثلاً وقتی می پرسیدم: کجا می روی؟ ساده و مختصر جواب می داد: ملک خدا

می پرسیدم: این ملک خدا کجاست؟ می گفت: هر جا خدا بخواهد. پرسیدم: با چه کسانی می روی؟ جواب داد: با بچه هایی مثل خودم...

بالاخره کوتاه آمد و قبول کرد که پشت دوربین بگوید کجا می رود: سوریه.

این را که گفت انگار احساس کرد حرفش را ناقص بیان کرده است و باید چیزی بگوید که افق نگاه آرمانی او و همرزمان از جان گذشته اش را برای نسل های آینده جبهه جهانی اسلام ترسیم کند. می خواست پشت پرده همه خباثت هایی که در جهان اسلام به نفع صهیونیسم خون آشام، فتنه و نفاق را دامن می زند، افشا کند. یک آن سرش را برد عقب و دوباره آورد جلو و خندید. ادامه داد: ان شاءالله از آن جا می رویم یمن و بعد می رویم عربستان و حرم خدا را آزاد می کنیم.

گفتم: بروید مادرجان! ان شاءالله خدا پشت و پناه شما باشد.

مدافع حرم، مدافع حریم اندیشه اسلام و قلمرو ایمان و مبارزه با ظلم و تباهی است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید حبیب الله لطیفی

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۴۸ ق.ظ

929ebaf3-51dc-4110-946c-4e9450a599f6_btd8.jpg

 

بایدها

تمام زندگی اش در یک اتاق دوازده متری جا می شد. با همان درآمد اندک برای خودش سال خمسی داشت و وقتش که می رسید می نشست به حساب و کتاب که بدهکار امام زمان نباشد. به همان میزان که در انجام واجبات جدی و مصمم بود در انجام مستحبات اولویت بندی می کرد. عاشق زیارت بود؛ اما به استناد حرف امام که مبادا جبهه خالی بماند اولویت اولش را گذاشته بود برای کارهای جنگ؛ مگر اینکه فرصتی و فراغی ایجاد شود. عاشق زیارت خانه خدا بود؛ اما باز هم جبهه را ترجیح داد و نرفت.

 از پشت میز نشینی دل خوشی نداشت. با این که به فکر و نبوغش نیاز داشتند و مسئولیت های خوب و بی خطری برایش فراهم بود؛ اما آن قدر اصرار می کرد تا مسئولیتی به او بدهند که حتما در خطوط اصلی جنگ با دشمن باشد.

 

پیشتاز

نبوغ فقط این نیست که در خواندن و نوشتن و یادگیری و سخن گفتن سرآمد جمع باشی.

نبوغ فقط این نیست که در ورزش بدرخشی و مثلا بشوی عضو تیم منتخب فوتبال شهر که اگر روزی نباشی کار تیم گره بخورد.

نبوغ فقط این نیست که از کودکی داغ مادر ببینی و شرایط تجدید فراش پدر به گونه ای باشد که مجبور شوی در اتاقی مجردی، روی پای خودت بایستی و کم نیاوری.

نبوغ فقط این نیست که در کارت ابتکار و استعداد نشان بدهی و همان اول ورودت چنان همه را خیره توانایی هایت کنی که دوره ویژه برایت بگذارند و زود به جایگاهی بالا برسی و مسئولیتی سنگین به تو بسپارند.

اما اگر اینها علامت نبوغ است، حبیب از همه این ویژگی ها برخوردار بود. از مقطع راهنمایی که وارد عرصه مبارزه شد، شعر و سرود می سرود و هنر را به میدان نبرد با ظلم می آورد، حرفهایش عالمانه و دلنشین بود، منتخب فوتبال شهر، بی حضور او لنگ می زد؛ از کودکی روی پای خودش ایستاد و کم نیاورد، همان ابتدای ورود به سپاه، استعداد فوق العاده اش کشف شد و او را برای دوره های خاص به تهران فرستادند و ...

یک نبوغ دیگر هم داشت که مکمل همه ویژگی هایش بود. مواظب بود خدا از او نرنجد! آن روزها حرف و حواشی درباره امام جمعه زیاد شده بود. یک شب توی سپاه همین بحث مطرح شد و بررسی جوانب موضوع نشان داد که این شایعات دروغ بوده. حبیب معطل نکرد. همان نیمه شب راه افتاد و رفت از امام جمعه حلالیت طلبید. بعضی ها هم او را به خاطر شتابش دست انداختند. گفتند: حالا صبر می کردی صبح می شد. اما همین جدیت او در عمل به تقوای الهی، درسی شد برای سایر نیروها و خط پایانی برای حرف ها و شایعه ها که دیگر به راحتی پشت سر کسی چیزی نگویند و نشنوند.



 

 

کارگاه انسان سازی

اگر فکر و حرفی اشتباه در کلام و رفتار کسی می دید با حوصله و متانت می ایستاد و با او بحث می کرد. از قرآن و نهج البلاغه و احادیث، دلیل می آورد و هیچ گاه از کوره در نمی رفت.

فرمانده بود؛ اما اگر از زیردستانش خطایی می دید و لازم بود از باب امر به معروف و نهی از منکر حرفی بزند، آنها را به کناری می کشید و به آرامی تذکر می داد. خودش هم می خندید تا فضا تلطیف شود. آخرش آهسته با دست به صورت طرف می زد و می گفت: چله! 1 هیچ کس از تذکر دادنش ناراحت نمی شد و همه این اصطلاح با مزه اش را دوست داشتند. این رفتارش باعث می شد نیروها شرمنده محبتش شده و دیگر اشتباه قبلی را تکرار نکنند.

1- یعنی دیوانه!

 

 

مسأله شناسی

صحبت های حبیب برای همه تحسین برانگیز بود. اصلا به سن و سالش نمی آمد بتواند اینطور مسلط و مستدل در جمع بایستد و سخنرانی کند. بچه های مدرسه قرار هفتگی داشتند، چهارشنبه ها جمع می شدند میدان امام اسدآباد و نماز وحدت می خواندند. آن روز حبیب میکروفن را دست گرفت و ایستاد به سخنرانی. هم محتوای حرف هایش جذاب و آموزنده بود هم نحوه بیانش گیرا و شنیدنی و تحسین برانگیز.

حاج آقا هدایتی هم آن جا نشسته بود. ایشان قبل از انقلاب از قم به اسدآباد تبعید شده و با مردم این شهر خو گرفته بود. روحانی فاضل و خوش بیانی بود. از سخنرانی حبیب مبهوت شد. از اول تا آخر حرف هایش را با دقت و حوصله گوش داد. آخرش هم بلند شد و برای تشویق و تشکر از حبیب، کتاب فروغ ابدیت را به او هدیه داد.

نمی دانم چندمین باری بود که حاج آقا حبیب را کناری می کشید و تشویقش می کرد برود حوزه و درس بخواند و استعدادش را بیشتر شکوفا کند و بشود مبلّغ اسلام و .... درست هم می گفت. حبیب نبوغ فراوانی در یادگیری تعالیم دینی و ذوق بسیاری در بیان و شرح و تبلیغ آموخته هایش داشت. می رفت حوزه سری بین سرها در می آورد. جواب جبیب اما همیشه فقط یک جمله بود: امام گفته مسأله اصلی ما جنگ است. الان اولویت من حضور در جبهه هاست. این تکلیف را که خوب انجام دادم انشاءالله بعد از جنگ می آیم حوزه، درس و بحث را هم شروع می کنم...

 

 

 

برای دل حبیب

هوا، هوای عملیات بود. سپاه در آماده باش کامل قرار داشت. من آن روزها در سپاه شهر همدان مستقر بودم و مثل همه همرزمان، گوش به زنگ اعزام و شرکت در عملیات.

این وسط، حبیب هم داشت عروسی می گرفت. تماس گرفت و گفت: قرار شده مراسم عروسی را ساده برگزار کنیم. هفت نفر از طرف داماد و هفت نفر هم از جانب خانواده عروس. هفت نفری که از طرف داماد باید امشب حضور داشته باشند یکی اش خودتی! یکی هم احمد صفی، صادق، شهریار، محمد خزائی و ...

تعجب کردم: الان؟! توی این شرایط جنگی؟ حبیب جان می دانی که وضعیت حساس است. هر آن ممکن است خبرمان کنند اعزام شویم خط. بعید است اجازه بدهند اصلا از سپاه خارج شویم و ...

حبیب مکثی کرد. کمی در فکر فرو رفت. لحن صدایش ملایم تر شد. هیجان اولیه اش رنگ باخته بود؛ اما با همان صدای ملایم هم دوباره تقاضا کرد که هر طور شده خودمان را به جشن کوچکش برسانیم.

قولی ندادم ولی گفتم تلاشم را می کنم. باید می رفتم سراغ فرمانده و راضی اش می کردم. راضی کردن فرمانده ها برای خروج از سپاه در شرایط آماده باش تقریبا بعید به نظر می رسید. حق داشتند مسئولیت آنها هم سنگین بود. دلم پیش حبیب بود. روی ما حساب کرده بود. مرد هست و یک شب عروسی. دوست دارد بهترین رفقایش کنارش باشند. اگر نمی رفتیم احساس تنهایی می کرد. دلم نمی آمد رفیق خوبم شب عروسی اش را با دلتنگی طی کند. دل به دریا زدم و با توکل بر خدا رفتم پیش برادر شادمانی، فرمانده عملیات. قضیه را صاف و صادق برایش مطرح کردم. هر لحظه احتمال می دادم حرفم را قطع کرده و مخالفتش را با صراحت بیان کند. عجیب بود. انگار خدا توی دلش انداخته بود که با ما راه بیاید. شب جمعه بود و دم اذان مغرب. گفته بودم امشب را اجازه بدهند برویم آخر شب بر می گردیم. دلم نمی خواهد حبیب ناراحت شود.

شادمانی دستی به شانه زدم. با رویی گشاده گفت: امشب را همان جا بمانید. جمعه هم پیشش باشید و تنهایش نگذارید. شنبه اول وقت خودتان را برسانید اینجا. سلام گرم مرا هم به حبیب برسانید و حسابی به او تبریک بگویید...

اصلاً برایم باور کردنی نبود. زود بچه ها را خبر کردم. با عجله راه افتادیم و نیم ساعته خودمان را رساندیم اسدآباد، خانه حبیب.

چقدر لباس دامادی به او می آمد. زیبا و نورانی شده بود در لباس سبز و خوش رنگ سپاه. با خوشحالی از جایش کنده شد و ما را یکی یکی در آغوش کشید و بوسید. بعد مرا کناری کشید و گفت: کلی با خدا راز و نیاز کردم و از او خواستم شما را برساند. داشتم پیش خانواده عروس خجالت می کشیدم. الحمدلله که الآن اینجایید. خودش همه چیز را ردیف کرد، الحمدلله...

 

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قلب ها، کتابخانه مفاتیح!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۵۴ ق.ظ

خواندن دعا و توسل به ائمه معصومین و اولیای خداوند یکی از پناهگاهها و یکی از راههای نجات انسان در زمان احتیاج، اضطرار و اضطراب میباشد. با توجه به این اصل اعتقادی، برادران اسیر دعا در محیط اسارت را انیس و همراه و باعث آرامش روح خود میدانستند. روحانیون اسیر نیز همیشه بچهها را به خواندن دعاها به خصوص تعقیبات توصیه مینمودند؛ اما مشکلی که در این میان وجود داشت عدم دسترسی به کتاب مفاتیح بود.

هر کسی به دعا اعتقاد قلبی داشت و به آن پناه میبرد، از نظر روحی و جسمی سالم مانده و از نظر اعتقادی دچار تزلزل نمی گردید و هیچ وقت فکر خیانت به مملکت و انقلاب و هموطنانش در آن شرایط دشوار اسارت به ذهن او خطور نمی کرد. بلکه همیشه خود را در همه مواقع، حتی در بحبوحه خطر فدای دیگران کرده و به قیمت ساعت ها گرسنگی و تشنگی و شکنجه و ... دغدغه تأمین آسایش دیگران را داشت.

از این رو برادران همیشه به فکر دعاها و ادعیهای میبودند که از بزرگان دین و ائمه معصومین علیهم السلام به دست ما رسیده است. اسراه چند سالی بود که انتظار می کشیدند تا از طریقی بتوانند مفاتیح الجنان که یکی از  برجسته ترین کتب ادعیه است را به دست بیاورند. در فقدان این کتاب ارزشمند، دوستان اسیر بر مبنای محفوظات ذهنی خود از دعاهایی که پیش از این در خاطر سپرده بودند بهره گرفته و رابطه معنوی خود با مکتب اهل بیت را این گونه تقویت می نمودند.

اسرا همیشه از نمایندگان صلیب سرخ تقاضا میکردند که این کتاب را برای شان بیاورند؛ اما به علت عدم اعتقاد نمایندگان صلیب به این موضوع و نیز ممانعت اداره استخبارات عراق، توفیقی در این زمینه حاصل نشد. بعد از سه چهارسال که از اصرار مداوم بچه ها برای دریافت کتاب مفاتیح می گذشت ناگهان به طور معجزه آسایی در یکی از بازدیدهای نمایندگان صلیب، این کتاب گرانسنگ در اختیار اسرا قرار گرفت. اقدام غیرمنتظره صلیب، شور و حالی وصف ناشدنی را در سراسر اردوگاه حاکم ساخت. مسئولین آسایشگاهها کتاب های مفاتیح را همراه با نامههای برادران از صلیب تحویل گرفته و تقسیم کردند. نکته جالب این جا بود به رغم آن که برای یک اسیر در کشور غریب که از خانواده و عزیزان خود دور و بی خبر است، دریافت یک خط نامه و یا یک عکس کوچک هم می تواند بسیار شعف انگیز و شادی آور باشد؛ اما هم زمانی ورود نامه ها و کتاب مفاتیح، باعث شده بود دوستان آزاده، نامه های شخصی خود را از یاد برده و به دنبال مطالعه کتاب مفاتیح باشند. هر کس تلاش داشت برای چند لحظه هم که شده این کتاب را در دست گرفته و صفحاتی از متون روح افزای آن را به کام دل بنشاند. بارها با چشم خود دیده بودم که اسرا تصاویر اراسلی از خانواده هایشان را به چشم و صورت خود کشیده و قطرات اشک از چشمانشان سرازیر می شد. آن روز اما انگار همه این احساسات شخصی در اقیانوس بی کران محبت اهل بیت، ذوب شده بود و دیگر به چشم نمی آمد.

تعداد مفاتیح ها کم بود و به هر آسایشگاه یک جلد بیشتر نمی رسید. ارشد آسایشگاه بلند و توضیح داد که ان شاءالله به زودی تعداد دیگری از این کتاب شریف در اختیار اسرا قرار خواهد گرفت و فعلاً باید جوری برنامه ریزی کرد که همه اسرا بتوانند به نوبت از آن بهره بگیرند.

به دور از چشم عراقی ها محافل دعای کمیل و ندبه و توسل و زیارت عاشورا در ایام هفته، رونقی تماشایی گرفت. با این حال چون بسیاری از اسرا علاقمند بودند که در خلوت خود با مفاتیح انس گرفته و یا دعاهایی را حفظ نمایند چاره ای جز تکثیر این کتاب با توجه به محدودیت تعداد آن وجود نداشت.

برای نسخه برادری، از ورقهای وسط دفتری که ماهیانه از طرف نمایندگان صلیب سرخ به اسرا میدادند، بهره گرفتیم. البته طبق قانون باید یان دفترها را دو ماه بعد حتی از سفید هم می ماند به صلیبی ها تحویل می دادیم. از این رو باید بی آن که جلب توجه شود فقط چند ورق از برگه های میانه دفترها را جدا می کردیم. روش دیگر استفاده از کاغذهای روی قوطی رب گوجه بود که می شد از سفیدی یک طرف آن استفاده کرد. کنارههای سفید روزنامه حقیقت که به فارسی هم چاپ میشد و همیشه مطالبش راجع به ایران و انتقاد از دولت ایران و انقلاب اسلامی بود و محتوایش از طریق منافقین تهیه میشد نیز به کارمان می آمد. این روزنامه از جهتی منبع خبری خوبی برای اسرا بود و با تحلیل وارونه! مطالب آن می شد به اخبار واقعی مربوط به ایران پی برد. کاغذ این روزنامه هم بسیار مرغوب بود و از کناره های سفید آن حتی می شد دفترچه هایی را تولید کرد. دوستان آزاده در این خصوص تبحّری مثال زدنی داشتند و در این دفترچه ها دعاهای مخصوص را مینوشتند. به تدریج اکثر اسرا برای خود از آن دفترچهها داشتند. برادرانی که خوش خط بودند تا مدتی وقت گذاشتند و روی این دفترچه ها به دعا نویسی مشغول شدند.

اسرا با دفترچه های مربوط به خود حال و هوایی داشتند. تا این که عراقی ها متوجه شدند هر بار که اسرا را تفتیش می کنند دست کم یکی از این دفترچه ها را به دست می آورند. سربازان عراقی در یک حمله غیر منتظره مثل و مور و ملخ به داخل آسایشگاه ها ریختند و هر چه دفترچه حاوی ادعیه مفاتیح را پیدا کردند با خود بردند و در پشت دیوار اردوگاه به آتش کشیدند. لا به لای این دفترچه ها البته دفترچه خاطرات و یادداشتهای شخصی بعضی از اسرا هم بود که با اقدام وحشیانه دشمن از بین رفت. سوزاندن آنها بیشک برای ما سختتر از سوزاندن کتابهای کتابخانه عظیم اسکندریه توسط سربازان وحشی اروپا بود! از آن جا می گویند عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد، این اقدام خصمانه سربازان دشمن هم به مرور، تأثیر مثبت خود را نشان داد. با توصیه روحانیون اردوگاه، اسرا شروع کردند به حفظ دعاهای مهم کتاب مفاتیح. این اقدام باعث می شد دیگر حتی اگر عراقی ها می خواستند کتاب های مفاتیح را هم از بین ببرند، متن دعاها از اسرا جداشدنی نبود. در نتیجه تعداد زیادی از برادران کلیه دعاهای مفاتیح را حفظ کردند.

 یادم نمی رود برادر جوانی بود از شهر کلاردشت مازندران. این جوان با همت، کلیه دعاهای کتاب مفاتیح را به خوبی حفظ کرد؛ در حالی که به نظر میرسید حفظ مفاتیح به مراتب از حفظ قرآن مشکلتر باشد.تجربه ثابت کرد وقتی منشأ ارتباط با کسی از سر عشق راستین باشد هیچ گااه خللی در آن ایجاد نخواهد شد. اسرا سربازان راستین اسلام بودند و رابطه ای عمیق و عاشقانه با اهل بیت برقرار کرده بودند. این رابطه عاطفی با هیچ مانعی سد نمی شد. مسابقات حفظ دعا بین اسرا به یکی از برنامههای ثابت و مهیّج فرهنگی اردوگاه تبدیل شد.

حجت الاسلام سید احمد رسولی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درباره حاج قاسم/ حجت الاسلام شیروی

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۲۶ ب.ظ

ما ملت شهادت هستیم ما ملت امام حسین هستیم، بپرس ما حوادث سختی را پشت سر گذاشتیم… 

 

مجری: بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام علیکم و رحمة الله حاج آقای شیروی محبت فرمودید وقتتان را اختصاص دادید به ما در خصوص مکتب شهید سلیمانی که در این مدت مطرح شده صاحبنظران مختلفی درباره اش صحبت کردند تعبیری بود که مقام معظم رهبری بکار بردند. حرف های زیادی گفته و شنیده شد ما نکته ای که بیشتر دنبالش هستیم این هست که بدانیم چکار کنیم یکی مثل قاسم سلیمانی که هم در حیاتش تاثیرگذار بود حیات ظاهری ایشان بسیار تاثیرگذار بود و در جهان بعنوان یک نخبه مؤثر مطرح شد. هم که حتی شهادت ایشان هم یک انفجاری بود شبیه همان انفجار نور که درباره انقلاب تعبیر بکار رفت و شاید بشود این تعبیر را بکار برد اصطلاح را بکار برد که انگار یک انقلاب فرهنگی واقعی همین جا دوباره اتفاق می افتد تلنگری می شود که مردم برگردند به واقعیت ها و ارزش های دفاع مقدس و انقلاب و ایثار و شهادت که داشت فراموش می شد و حتی کسانی که بعضا زاویه داشتند با نظام و انقلاب یا با سیاست های منطقه ای نظام مثل اردشیر زاهدی، سروش، عطاء الله مهاجرانی و محمود دولت آبادی همه اینها خودشان را صاحب عزاء و صاحب مصیبت می دانند پیام تسلیت می دهند بنوعی داغ خودشان را ابراز می کنند. 

یک همچنین شخصیتی چطور شکل می گیرد و ما چه کنیم که مثل قاسم سلیمانی ده ها مورد دیگر هم داشته باشیم در خدمت شما هستیم. 

ش: سلام علیکم و رحمة الله 

بسم الله الرحمن الرحیم انه خیر ناصر و معین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین. 

در ابتداء صحبت گرامی می داریم یاد و خاطره شهید بزرگوار سردار جهانی اسلام و جهان بشریت حاج قاسم سلیمانی که در آستانه سالگرد بزرگوار هستیم. و تسلیت عرض می کنیم به وجود نازنین آقا امام زمان و نائب برحقش امام خامنه ای و همه موحدین عالم و همه انسان های آزادی خواه و آزاده و عدالتخواه جهان بخصوص پیروان و علاقمندان انقلاب اسلامی و شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی. 

قبل از اینکه وارد بحث بشویم و جوابی که شما فرمودید و بپردازیم تشکر می کنم از اینکه بنده را قابل دانستید ان شاء الله که آنچه که می گوییم و می شنویم برای رضای خدا باشد و در جهت انجام وظیفه دینی و انقلابی و انسانی ما باشد. 

یادآوری یک بلوغ! / عمقی نگر باشیم

اما قبل از همه چیز قبل از اینکه بخواهیم به بحث بپردازیم چند تا مقدمه لازم است. متاسفانه بخاطر اینکه بلوغ انقلاب اسلامی به یک بلوغ حداکثری رسیده و خیلی ها متوجه این بلوغ نشدیم این مقدمات را باید بگوییم تا بتوانیم کمی اشاره کنیم که حاج قاسم سلیمانی چه اتفاقی را رقم زد، که فقط در بحث دیپلماسی و شجاعت و ایثار و گذشتش خلاصه نکنیم.  

خیلی فراتر از این حرف ها است! 

عرض کردم برای اشاره ببینید اول قرآن بعد از سوره حمد می فرماید که بسم الله الرحمن الرحیم ذلک الکتاب درست است؟ که لا ریب فیه سوره بقره. ذلک طبق ادبیات عرب اشاره به دور دارد، آن کتاب ذلک الکتاب لا ریب فیه در صورتیکه من مخاطب دارم همین کتاب را می خوانم! 

نه می توانیم ما بگوییم که همه قرآن همین است که دست من است نمی توانیم این را بگوییم چون قرآن می گوید ذلک الکتاب. اینجا نشان می دهد که قرآن اشاره می فرماید که آن کتاب شک و شبهه ای درونش نیست! اگر ما ما باشیم و خود قرآن باشیم همین را داریم تفسیر می کنیم ذلک الکتاب این یک معنای خیلی عمیقی دارد که این چه ارتباطی با ذلک و آن کتاب، آن کتاب چیست؟ که در آن شکی نیست و آن قرآن واقعی و آن حقیقت قرآن تجلی در این الفاظ پیدا کرده. 

یا مثلا ببینید شخصی آمد خدمت امام صادق علیه السلام من حالا روایتش را هم آوردم که بخوانم خلاصه اش را می گویم خدمتتان. سوال کرد یا رسول الله ابوالقاسم یعنی چه؟ فرمود که یعنی پدر قاسم! وجود نازنین نبی مکرم اسلام صلوات الله علیه یک پسری داشت به نام قاسم عرب ها کنیه صدا می زنند یعنی پدر قاسم گفت این را می دانم من آمدم چیز یاد بگیرم مطلب یاد بگیرم. حالا این نشان می دهد که مخاطب هم چقدر زرنگ بوده تا یک حدی که نگفته بله کنیه است. 

امام صادق علیه السلام می فرماید که حالا یک روایت دیگر را می خوانند از امیرالمومنین علیه السلام که هر انسانی سه تا پدر دارد یک پدر خودش که به دنیایش می آورد یک پدر زوجش که پدر همسر و یک پدری هم پدر عمل انسان! از این روایت امیرالمومنین استفاده می کنند امام صادق علیه السلام و می فرمایند که ما یک روایت دیگر هم داریم که می فرماید که علی قسیم الجنة و النار! امیرالمومنین از پیامبر، قسیم جنت و نار است تقسیم کننده است و میزان اعمال است حقیقت اعمال است یعنی معیار سنجش اعمال انسان ها کل انسان ها در نظام هستی هست در روز قیامت تجلی می کند. 

این قسیم می شود قاسم پیامبر هم که انا و علی ابوا هذه الامة پیامبر هم که فرمود من و علی علیهما السلام پدران این امت هستیم پیامبر هم که پدر این امت است امیرالمومنین هم که قاسم است برای امتش می شود پدر؟ 

یا طور دیگر بگوییم، جای دیگر می فرماید که یکی هم آن پدری که به شما چیز یاد می دهد پدر معنوی شما می شود. امیرالمومنین علیه السلام در مکتب پیامبر از طریق پیامبر خیلی چیزها یاد گرفته و پیامبر عظیم الشان اسلام معلم معنىی امیرالمومنین علیه السلام بوده می شود پدر معنوی امیرالمومنین علیه السلام. 

ظاهرا این راوی اینجا خیلی شاد می شود تشکر می کند خیلی خوشحال می شود برمی گردد می رود! من یک روایتی یک جایی دیدم دنباله روایت دیدم این است که امام صادق علیه السلام به مخاطبینش فرمود اگر ایشان تا چندین مورد سوال می کرد من لایه های این را برایش باز می کردم. 

ببینید اگر یک ابوالقاسم که ما می گوییم کنیه هست اینطور بار معنایی داشته باشد و لایه های متعدد داشته باشد لایه های قرآن چقدر است که در قرآن می فرماید که قرآن وقتی روز قیامت محشور می شود صحرا محشر می بینند که چندین هزار جلد راجع به قرآن تفسیر نوشته شده قرآن بکر است قرآن بکر است. 

حالا از این بحث مقداری برویم جلوتر که ببینیم چه می خواهیم بگوییم. 

در بند مفاهیم نمانیم

ما یک بحثی داریم که می گوییم خدا انسان را به تفکر دعوت کرده یعنی همین بنده خدا هم که آمده سوال که ابوالقاسم یعنی چه فکر کرده راجع به این مساله، فکر کرده! ما می خواهیم ببینیم اصلا فکر چیست و اصلا تفکر چیست یا ما که می خواهیم تفکر کنیم می توانیم راجع به یک مساله بگذاریم وسط و فکر کنیم این اول بحث است و اصلا خود فکر چیست. 

اول بحث این است که آیا فکر را باید بعنوان یک مفهوم در نزد خود داشت که خیلی اتفاق افتاده اصلا دعوای بین ما و انقلاب اسلامی و تمدن غرب همین جا است این دعوای جدی هم هست و متاسفانه خیلی از مدعیانی که حالا انقلاب را تهدید می کنند با این تفکر می خواهند بیایند. 

مجری: شما فکر را بمعنای حداقلی دارید معنا می کنید؟ که مثلا انسان حیوان ناطق؟ 

ش: این یک وجهش است ولی وجه دیگری هست که، حالا اصلا در مکاتب غرب که راجع به این هم نیست یک مقدار بالاتر می آیند اما عبارة اخری اومانیسم همین حیوان ناطق بودن است اومانیسم یا همین لیبرالیسم، اینهایی که دارند مطرح می کنند اسامی اش را عوض کردند. 

حالا ما فکر را خود فکر را اول نمی خواهیم بگوییم راجع به این مورد حالا چه عنوانی دارد کاری نداریم خود جنس فکر بعنوان یک مفهوم به آن نگاه می کنیم؟ یا نه فکر یک نوع حضور و توجه است. اصلا این را مشخص بکنیم که تکلیف فکر را مشخص کنیم حالا می گوییم که راجع به انسان یک طوری فکر می کنند این هم یک حرفی است یا این نوع فکر می کنند، به این کار نداریم فعلا. 

می گوییم فکر یک مفهومی است که ما راجع به آن فکر می کنیم یعنی مثل یک واژه مثل یک کلمه! ما راجع به این فکر می کنیم مثلا این ریشه اش از کجا درست شده کی درست شده؟ کی درست کرده تاریخش را نگاه بکنیم. یا مثلا در کربلا که نگاه می کنیم تاریخ کربلا را نگاه می کنیم این هم یک فکر است دیگر امام حسین علیه السلام کی آمد چه گفت چه اتفاقی افتاد چطور کرد اینها همه اش تحلیل است فکر هم هست غلط هم نیست تا یک حدی درست هم هست  

اما یک وقت نگاه می کنیم می گوییم نه فکر یک حضور است یک توجه است این خیلی بحثش می رود جای دیگر یعنی یک مقوله دیگر می طلبد یک هزینه دیگر می خواهد. 

به چیزی که فکر را به ما بر می گرداند یعنی فکر یک نوع حضور است یعنی یک حضوری هست باید ما یک حضوری پیدا بکنیم یک توجهی پیدا بکنیم تا فکر به ما برگردد دو تا مطلب سنگینی شد حالا اولی شاید سنگین نباشد ولی دومی یک مقداری هزینه بر شد. 

معرفت انقلاب

جنس انقلاب اسلامی این دومی است اصلا جنس دین جنس ولایت جنس انقلاب اسلامی جنس خودشناسی اینهمه می گویند من عرف نفسه فقد عرف ربه اگر به این شکل باشد من عرف خودم را شناختم که آنوقت همین قضیه حل می شود. چه ملازمه ای بین این دو تا هست که این حدیث نورانی که من عرف نفسه فقد عرف ربّه! خیلی عمیق است ما خیلی از این رد می شود خیلی راحت عبور می کنیم. 

اینهمه عظمت خدا اسماء صفات خدا اینهمه جنگ و ستیزها و انسان ها و انبیاء و نمی دانم شهادت ها و مصیبت ها اسارت ها اینهمه محقق شده انسان اگر خودش را بشناسد خدا را می شناسد اینجا خیلی حرف است. این شناخت انسان بهمین راحتی است که بگوییم انسان این است این است این است یا اینکه نه؟! خیلی حرف های دیگر هست نحوه حضور را دارد نشان می دهد یعنی حضور و توجهی هست که اگر آن حاصل بشود اگر ملازمه حل بشود اگر آن حل بشود شناخت خدا هم اتفاق می افتد و این دستگاه تفکر نیست اینجا فکر مفهومی نیست حالا می رسیم به آن حتی فکر استدلالی هم نیست استدلال بیاوریم برهان بیاوریم برهان تا کجا پیش می رود؟ 

پس این دو تا مساله اینجا روشن شد که ما در قرآن داریم که ذلک الکتاب به یک چیز دیگر دارد اشاره می کند کسی هم نمی تواند بیاید بگوید که این یک مفهوم است اشاره دارد به عالم غیب، عالم غیب یعنی چه؟ به کجا ما باید اشاره کنیم در کدام قرآن شکی نیست؟ اینکه من دارم می خوانم در این شکی نیست؟ این هم هست، این هم شکی درونش نیست همین هم نیست. 

اما آن ذلک که شکی درونش نیست… بعد می فرماید که و اعتصموا بحبل الله، به ریسمان خدا چنگ بزنید حالا اگر این ریسمان خدا این طناب است یک طناب است اگر این طناب خدا متصل باشد اصلا معنا پیدا می کند چنگ زدن ولی اگر طناب خدا افتاده باشد بر زمین هزار متر هزار کیلومتر میلیارد کیلومتر این طناب را چنگ بزنیم جایی نمی رساند ما را دور خودمان می چرخیم می چرخیم. 

پس یک اتصالی هست که و اعتصموا بحبل الله یک اتصالی هست که شما از این قرآن باید متوجه بشوی به حقیقت قرآن! به چه وسیله متوجه حقیقت قرآن بشوی؟ به یک اتصال کننده یک متصلی که می شود امام یا انسان کامل پس این ذلک الکتاب اشاره دارد به انسان کامل. 

حالا یک مطلب هم گفتم خدمتتان از امام صادق علیه السلام که می فرماید کتاب الله عزوجل علی اربعة اشیاء علی العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق! می فرماید که قرآن کتاب خدا عزوجل چهار تا اشیاء بر چهار چیز نهاده می شود یکی عبارت است علی العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقایق العبارة للعوام عبارتی است که همین ظاهر للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للاولیاء و الحقایق للانبیاء چند تا مرحله شد؟ چهار تا مرحله شد. 

ما به آن دو تا که اصلا نمی توانیم اشاره بکنیم و الاشارة للخواص لطائف للاولیاء و الحقائق للانبیاء اصلا نمی توانیم به آن برسیم اصلا در دستمان نیست و نمی توانیم هم به این راحتی برسیم ولی به دو تا می توانیم اشاره بکنیم. 

اگر بگوییم که عبارت للعوام حالا اینجا کدام عوام می شود؟ خیلی ها فکر می کنند وقتی می گویند عوام یعنی بیسوادها نه اینطور نیست اینکه می گوید که آیه قرآن در سوره جمعه دارد که می فرماید که ما پیامبر را بعث للامیین! اینجا خیلی ها فکر می کنند که ای پیامبر شما را برانگیختیم در مردم جزیرة العرب که سواد نداشتند اینکه خیلی هنر نیست اگر یک کسی بیایند برای کسانی که اصلا سواد ندارند اینکه هنر نیست. حضرت آیت الله علامه جوادی حفظه الله می فرماید که امیین یعنی بوعلی سیناها یعنی نوابغ روزگار یعنی انسان هایی که ملاصدرا! اینها در مقابل پیامبر امی هستند بیسواد هستند اینها چیزی نمی دانند اگر پیامبر آنجا برانگیخته می شود در مقابل اینها. 

پس می شود این نتیجه را بگیریم که از این روایت می توانیم معتقد بشویم که این عبارت برای همچنین انسان هایی است تازه برای کسانی که بیایند راجع به این الفاظ کار بکنند. 

مجری: بعد همین عبارات می توانند هدی للمتقین باشد. 

ش: می تواند تا یک حدی باشد. 

الان اینکه می گوید عبارت برای عوام است نگوییم برای بیسوادها است این خودش اول بحث است که پس یعنی چه اینجا باید فکر بکنیم که، اول عبارت چگونه خودش را نشان می دهد؟ عبارت تا یک حدی می تواند قلمرویش تا کجا هست؟ بعد هم حالا این هم عبارتی که مال خدا است تازه! نه عبارت یک انسان نه عبارت یک، حتی عبارت انبیاء هم نیست عبارت کلام خدا هم هست اینجا که حالا در نحوه کلام که اینجا الان چطور شکل گرفته چطور محقق شده چطور نزول پیدا کرده چطور به قلب پیامبر اینها بحث های خیلی زیادی هست که خیلی هم بحث کردند خیلی هم هنوز می گویند به ته قضیه نتوانستیم برسیم بالاخره چیست! فقط می دانیم کلام خدا است. 

حالا این کلام خدا برای عوام اصلا نمی دانیم… خیلی مشکل است که 

اشارة للخواص! اشاره للخواص است، مثلا در قرآن داریم بسم الله الرحمن الرحیم چه به ذهن ما می آید؟ می گوییم به اسم خدا نگفتیم به خدا، می گوییم بخدا؟ ما تازه در بسم الله الرحمن الرحیم می گوییم به اسم خدا، بخدا چرا نکردیم به اسم خدا شروع کردیم؟ پس کی به خدا می خواهیم شروع کنیم. 

اینها الفاظ و عباراتی است که اگر از اینها عبور نکنیم نه اینکه عبور بکنیم اگر متوجهش نشویم بمعنی و اشاره اش متوجه نشویم به حقایقش نمی توانیم برسیم. الفاظ و اشارات و حقایق و لطائف، چقدر فاصله شد؟ 

همینجا من یک کانال بزنم ما تکلیفمان را مشخص بکنیم حاج قاسم که تکلیفش را اینجا مشخص کرده این خیلی حرف سنگینی است با یک اشاره نمی توانیم این را بازش کنیم باید بعد راجع به این صحبت بکنیم که آقا انقلاب اسلامی مفهوم است عبارت است اشارت است لطائف است یا حقایق است؟ اینها باز نشده در انقلاب اسلامی یعنی در خیلی گویندگان ما خیلی ها که انقلاب اسلامی را تفسیر می کنند اصلا به این متوجه نمی شوند تمام انقلاب اسلامی را حتی مثلا ایثار و گذشت قاسم سلیمانی در مفاهیم تفسیرش می کنند شجاعتش مثلا اینقدر نترس بود اینطور بود این کار را می کرد. 

پس ما یک عبارت داریم در انقلاب اسلامی هم همین است یک عبارت داریم راجع به انقلاب اسلامی یک اشاره داریم یک لطائف داریم یک حقایق داریم. 

آن کسی که در قسمت عبارات انقلاب اسلامی دارد تلاش می کند کوشش می کند اصلا متوجه اشارات انقلاب اسلامی نمی شود و آن کسی هم که در اشارات انقلاب اسلامی دارد کار می کند معتقد به لطائف انقلاب اسلامی نمی تواند بشود اصلا نمی تواند بشود اصلا متوجه نیست که همچنین چیزی هست یا نیست. آن کسی هم که به حقایق می رسد خب آن کسی که به حقایق انقلاب اسلامی می رسد به حقایق انقلاب اسلامی می رسد هر سه تای دیگر هر چهارتا را دارد ولی آنکه به اولی و دومی قطعا اولی و دومی و سومی ندارد به هر اندازه که باشد. 

قاسم سلیمانی، حقیقت انقلاب اسلامی را درک کرد

ما باید ببینیم آیا پیام حضرت امام خامنه ای راجع به قاسم سلیمانی یا بعضی از حرف هایی که خود قاسم سلیمانی زده این حرف های قاسم سلیمانی سخنان قاسم سلیمانی رفتارش بعضی کردارهایش اینها در الفاظ است لفظ است یا اشاره است یا لطائف یا حقایق؟ این باز نشده کسی روی این کار نکرده یا حتی خود صحبت های حضرت آقا خود امام خامنه ای که راجع به حاج قاسم صحبت کرده غالبا آوردیمش در عبارات خرجش کردیم. چرا؟ چون نرفتیم بالاتر از این حرف ها که بگوییم حضرت آقا امام خامنه ای که این را دارد می گوید این اشاره به کجا دارد حالا اشاره که داریم می گوییم فقط نمی خواهیم بگوییم کنایه است اینجا اشاره را با کنایه قاطی نکنیم خیلی بالاتر از این حرف است. کسی در این قضیه کمتر رفته این هم باز خود انقلاب اسلامی هم همینطور. 

پس تا ما این عبارات را برای خودمان مشخص نکنیم تا این عبارات مشخص نشود تا تکلیف فکر را مشخص نکنیم که ما می خواهیم با کدام نگاه می خواهیم بیاییم سراغ قاسم سلیمانی با کدام نگاه می خواهیم به انقلاب اسلامی نگاه بکنیم، با کدام نگاه می خواهیم ائمه علیهم السلام را تحلیل بکنیم به آنها نگاه داشته باشیم با کدام جهان بینی، حالا بگوییم جهان بینی. 

من یک روزی فکر می کردم که شهید مطهری کتاب جهان بینی اش را همان اوائل نوشته بعد هم آمده همه کتاب ها را نوشته یک اتفاقی افتاد رفتیم دومرتبه دیدم شهید مطهری جهان بینی را سال ١٣٥٨ نوشته یعنی بعد از انقلاب نوشته من دیدم اینقدر این مهم است بعد از … نوشته، معلوم می شود که پس جهان بینی خیلی مهم است شما با چه نگاهی می خواهید به این مقوله نگاه بکنید به این مقوله انقلاب اسلامی. 

اگر شما در مقوله انقلاب اسلامی در عبارات انقلاب اسلامی هستی کلمات آقا را می آوری کلمات امام را هم می آوری خیلی جملاتی هم می آوری اما در عبارات بیرون نمی توانی بروی از عبارت بیرون نرفتی شما تا یک حدی انقلاب را داری در حجاب می بری! در حجاب داری انقلاب را می بری چرا؟ چون تو در الفاظ محدودش کردی! نمی گوییم اشتباه است می گوییم همه انقلاب نیست. 

برای اینکه کمی روشن بشود مثال می زنیم مثلا ببینید یک کسی سه جلد کتاب می نویسد راجع به خواص سیب یا راجع به خواص آب اما خودش آب ندارد سیب هم ندارد! چقدر این سیراب می شود؟ اصلا آب را ندارد ایشان یک قطره آب هم نمی تواند بخورد سه جلد کتاب هم نوشته یعنی سه جلد مفهوم نوشته راجع به آب یا سیب سه جلد الفاظ همه هم درست است همه هم از نظر علمی که نگاه بکنیم درست است غلط هم نیست! این خواص برای اینها هست اما این چقدر سیراب می شود؟ هیچی سیراب نمی شود. 

اما اگر یک کسی سیب داشته باشد درست است یا نه؟ سیب داشته باشد اما راجع به سیب نتواند خیلی حرف بزند ولی می فهمد سیب را، کدام به سیب نزدیک تر هستند کدام سیب را دارند کدام آب را دارند؟ آنکه سیب را دارد به سیب نزدیک تر است یا کسی که سیب را توضیح می دهد. یک کسی انقلاب اسلامی را دارد یکی انقلاب اسلامی را بلد است! 

یا مثلا در قرآن عم یتسائلون از چه سؤال می کنید شما؟! سوال می کنند از چه سوال می کنند؟ عن نبأ العظیم از یک واقعه، اینجا چه می خواهد بگوید آیه قرآن؟ می خواهد بگوید اصلا چه حق دارید شما سؤال می کنید؟ چرا دارید سوال می کنید؟! شما امیرالمومنین هست پیامبر، برای چه دارید سوال می کنید؟ حق سوال، کلا اینطور نیست که شما دارید سوال می کنید. 

انقلاب، خودش یک حقیقت است

یک عده ای دارند چه می گویند؟ انقلاب اسلامی چه کرد؟ اصلا متوجه هیچی نشده! انقلاب اسلامی چه کرد یعنی چه؟ کجای انقلاب اسلامی… می گوید چه؟ می فرماید که کلا سیعلمون بزودی متوجه می شوید خودتان را بزنید به این در به آن در اصلا اینجا جای سوال نیست باید چشمت را باز کنی ببینی چرا می پرسی شما؟ حقیقت پیامبر جلوی شما ایستاده چه را داری می پرسی؟ قیامت هست، اعمال و کردار و رفتار شما نشان داده می شود چرا متوجه نیستید؟ 

پس ببینید اینها خواندنی نیست اینها شنیدی نیست اینها دیدنی است باید بیایی ببینی. 

کسی که در قصه انقلاب اسلامی در قصه حاج قاسم سلیمانی در قصه دفاع مقدس از خوندان به سراغ دیدن نرفته باشد چطور می تواند انقلاب را توضیح بدهد؟ و تمامی اینهایی که در وجود امیرالمومنین متوقف شدند در سقیفه نتوانستند بیایند همین بودند دیگر می دیدند امیرالمومنین را خیلی از گویندگان ما خیلی از کسانی که در زمینه مذاهب هم کار کردند می آیند از زبان اهل سنت نقل می کنند که علماء و فقهاء و نمی دانم دانشمندان و مفسران اهل سنت راجع به امیرالمومنین علیه السلام این حرف ها را گفتند، کسی انکار نمی تواند بکند قابل انکار نیست اینها را گفتند! و با گفتنش هم اجازه ندادند ما هم برویم به سمت اشاره! ما را هم گیر انداختند همین جا ما را هم اسیر همین الفاظ کردند. 

شاید بنظر برسد که ادعایش سنگین باشد ولی شاید دارند می گویند همین جا ما بمانیم! مثلا آیا قرآن همه اش در علوم قرآن خلاصه می شود؟ یا نه پس ما کی از علوم قرآن باید عبور کنیم برویم بسمت باطن قرآن حقیقت قرآن؟ همه اش در همین علوم قرآنی ماندیم. من دارم تاکید می کنم نمی گوییم اینها نیاز نیست اینها نیاز است حتما باید اینها باشد، اما تا کی؟ تا چقدر باید چاق بشود تا کی باید دور اینها بچرخیم؟ 

الان در خود نظام ما هم همین است خیلی ها می گویند عزیز، چه می گویند راجع به رهبری؟ اصطلاحی دارند، عزیزتر از جانمان، به امام خامنه ای دارند می گویند اما وقتی نگاه می کنی اصلا هیچی نزدیک نیستند به آقا اصلا نزدیک نیستیم ما. 

مگر در دفاع مقدس شهداء دفاع مقدس شما می دانید که، اینها را بهتر از من می دانید مگر بچه های دفاع مقدس سعی نمی کردند نوع سبک زندگی شان سبک زندگی امام باشد؟ فقط نمی رفتند بجنگند فقط با عراقی ها بد نبودند فقط جنگ نبود! به اندازه ای که مثل امام خمینی شدند شهید شدند نه به اندازه ای که جنگیدند! 

مجری: شاید یک مثالش مثل همان ابن ابی الحدید باشد که افضل و مفضول و خلاصه 

ش: یعنی اصلا شما دارید خدای حکیم را طوری معنا می کنید که این خدای حکیم این خدای عادل این خدای عالم علی رغم اینکه فاضل بود مفضول، این کجایش حکیم است؟ شما صفت حکمت خدا را زیر سوال بردید که چه چیزی را ثابت بکنید؟ 

مجری: در بحث زیارت هم داریم می گویند هر کس برود زیارت کند می رود بهشت بعد یک قیدی دارد زیارت با معرفت! 

ش: ببینید خود زیارت هم یک چیزی دارد بی هیچی نیست که زیارت نداشته باشد. 

اما امیرالمومنین علیه السلام یا امام حسین علیه السلام به صرف همین راه را برای ما باز کردند برای بشریت باز کردند یا نه؟ زیارت مقدمه معرفت باید بشود؟ این را می خواهد به ما بگوید. 

این الفاظ این نوشتن ها این گفتن ها این کتاب های تفسیر و همه اینها این روایات اینها الفاظی است که ما را به اشارت برساند یا نرساند؟ 

مجری: شاید برای همین است که می گویند عبارت، یعنی باید عبور کرد توقف نداشت رویش. 

ش: کلمه است دیگر. نمی تواند هم نباشد اگر نباشد خودش هم همین را هم خود خدا خلق کرده کلام را خدا خلق کرده معنا را هم خدا خلق کرده اینکه من دارم حرف می زنم خالقش خدا است ما که نیستیم. این هم که من می توانم به شما منتقل بکنم خدا خلق کرده معنا را هم خدا خلق کرده این هم که شما متوجه می شوید این را هم خدا خلق کرده. 

اما از این فراتر هم هست یا نیست؟ بله هست بخاطر همین خیلی ها می گویند که خیلی از کسانی که در قرآن کار کردند می گویند قرآن را نباید ترجمه کنید٫ چرا؟ معادل لفظ قرآن در ترجمه فارسی نیست می گویند باید قرآن را تفسیر کنیم، خیلی ها به این قائل هستند. 

تا یک حدی هم درست می گویند یعنی می گویند حتی همین لفظ را می بینی؟ این لفظ معادلش در فارسی نداریم که بتواند معنای همین لفظ را برای ما برساند. مثلا مثل کلمه الله می گوییم خدا ولی کلمه الله بمعنی چیست؟ این کلمه الله بمعنای مستجمع جمیع اسماء و صفات، آنوقت شما می گویید الله یعنی یا رحمن یا غفور! کی خدا اینها را دارد در فارسی؟ 

حالا پس این تا اینجای بحث که تا اینجا آمدیم که ما می خواهیم ببینیم چگونه می خواهیم با کتاب خدا برخورد کنیم. کتاب خدا که من دارم می گویم چون این بحث باید اینجا جا بیافتد یا یک جایی بحث بکنیم نمی دانم حالا مفروغ عنه بگیریم از آن رد بشویم که بگوییم انقلاب اسلامی عبارة اخری قرآن است! عبارة اخری توحید ناب است این را نباید بگوییم یا باید بگوییم اینها را؟ جایش هست اینجا یا نیست؟ 

مجری: قطعا استفاده می کنیم. 

ش: اگر ما گفتیم انقلاب اسلامی عبارة اخری توحید نیست چه دلیلی دارد که ما اینهمه فداکاری برایش بکنیم اینهمه شهید بدهیم اینهمه کشته بشود؟! آقا یک تغییر نظام است یک نظامی رفته یک نظامی آمده مثل بقیه انقلاب ها که خیلی ها دارند می گویند، داریم مذاکره می کنیم تا کی می خواهیم، پس چرا اینهمه شهید دادیم؟ اگر انقلاب اسلامی بخاطر یک تأمین زندگی بود یک امر معاش زندگی ما بود چرا اینهمه ما تلاش کردیم کوشش کردیم؟ اگر اسلام بمعنای این بود که ما ی توانستیم با نظام سلطه کنار بیاییم بعد مذاکره بکنیم چرا امام حسین علیه السلام شهید بشود چرا اینقدر امام حسین باید هزینه بکند برایش؟ چرا خدا اینهمه هزینه برای نظامش کرده برای اسلامش کرده؟ چرا خدا، مگر خدا نکرده؟ بجرات می توانیم بگوییم خدای تبارک و تعالی تمام بهترین موجوداتش را فدای دینش کرده، مگر نکرده؟ از اول خلقت تا حالا این کار را کرده از اول خلقت تا الانی که ما هستیم می بینیم بهترین بندگانش را فدای دینش کرده. 

اگر بنا باشد ما با نظام سلطه با شیطان با حالا همان سلاطین کنار بیاییم مذاکره بکنیم یکی بدهیم یکی بگیریم، درست است یا نه؟ گفتگو داشته باشیم یا مثلا کنار بیاییم پس چرا اینقدر ما هزینه کردیم؟ این باید روشن بشود که ما کدام اینها را داریم می گوییم. 

مجری: یک عبارتی گوستاو لوبون دارد درباره حضرت علی علیه السلام که به تعبیر خودش امیرالمومنین سیاستمدار نبود، چرا مثلا با سه گروه جنگیدنی؟ با یکی صلح می کردی با یکی دیگر می جنگیدی بعد در جوابش گفتند آقا قرار نیست ما همان سیاستی که شما بخواهید مثلا در ازایش قدرت را توجیه کنید داشته باشیم. 

ش: حالا ببینید اینها بعضی اینها دیگر در لفظ نمی آید یعنی بعضی اینها که چرا امیرالمومنین علیه السلام یک مقوله دیگر می خواهد تا انسان این را متوجه بشود. من این را می گویم و بعد هم مفصل به آن می پردازیم. 

همانطوری که ببینید خود قرآن می فرماید که لا یمسه الا المطهرون، البته این ذلک الکتاب لا ریب فیه، شکی در آن کتاب نیست حقیقت قرآن را دارد می گوید باطن قرآن باطن عالم یا حقیقت امام معصوم یا باطن امام معصوم همه به این مساله اشاره شده. 

لا یمسه الا المطهرون شما می خواهید به این قرآن ورود پیدا بکنید؟ اولین شرطش طهارت است، طهارت ظاهری و باطنی. اول شما با همین دست نمی توانید به این قرآن دست بزنید به کلماتش دست بزنید ولو اینکه لفظ کلب در قرآن نوشته باشد در قرآن مگر کلب و خنزیر نیست؟ نه می توانم بدون وضو دست به کلب و خنزیر بزنم بگویم اسم سگ است می توانم یا نه؟ باید وضو بگیرم من، اینها خیلی بحث های سنگینی است! 

شما حق ندارید دستت را بدون وضو روی کلمات قرآن حتی آنجایی که کافر نوشته کلب و خنزیر نوشته شراب نوشته چون کلام کلام خدا است این مال ظاهرش است تازه، نمی توانید جنب باشید نمی توانید حیض باشید باید حتما طهارت ظاهری داشته باشید. 

بهمین دلیل هم می فرماید که لا یمسه الا المطهرون می خواهی ورود پیدا بکنی؟ طهارت باطنی هم می خواهد. به اندازه ای که طهارت باطنی کردی هر چه طهارت باطنی تو درست باشد قرآن می آید خودش را نشان می دهد نمی توانی ورود پیدا بکنی قرآن خودش را به تو نشان می دهد. 

انقلابِ  بی حجاب!

در انقلاب اسلامی هم همین است به هر اندازه ای که شما در مقابل انقلاب اسلامی خضوع کردی خشوع کردی طهارت بخرج بردی یعنی صادق بودی خالص بودی صمیمیت با آن داشتی انقلاب را بخاطر انقلاب قبول کردی انقلاب خودش را به شما نشان می دهد. 

اما اگر شما خواستی از سر خدعه و نیرنگ و نمی دانم فرصت طلبی و قدرت طلبی و شهرت طلبی و هر چیزی که غیر از اخلاص باشد به آن رجوع بکنی انقلاب اسلامی خودش را به شما اصلا نشان نمی دهد! مگر نمی گویند آقا چرا ما امام زمان را نمی بینیم؟ یک کسی آمد خدمت مرحوم علامه طباطبایی عرض کرد که آقا چرا ما امام زمان را نمی توانیم ببینیم؟ فرمود بنشین پشت سر من! گفت حالا من را می بینی؟ گفت نه، گفت چرا؟ گفت برای اینکه پشتم به شما است، گفت امام زمان هم همینطور است پشتمان به امام زمان است. 

یعنی این را می دانست می توانست با کلمات بگوید اما اشاره ای به او نشان داد یعنی یک طوری کرد که دیگر نتواند حرفی، یعنی آوردش در یک بحث دیگر. نگفت که پشتت به طرف امام زمان است عملا به او نشان داد. 

ما که امام زمان را نمی بینیم همه هم می دانیم بخاطر گناه است چرا نمی توانیم دست برداریم؟ این را بمعنای مفهوم گرفتیم نه بمعنای واقعی. 

امام زمان را نمی توانیم ببینیم چشم هایمان گنهکار است ما گنهکار هستیم همه در این مفهوم گیر کردیم به حقیقتی نرسیدیم به اشاره ای نرسیدیم و نمی خواهیم هم برسیم. 

حالا انقلاب اسلامی هم همین هست یا نیست؟ در انقلاب اسلامی هم ما در کلمات و عبارات انقلاب اسلامی ماندیم. در مفهوم انقلاب اسلامی ماندیم در ظاهر انقلاب اسلامی ماندیم هر چه می خواهی اسمش را بگذار نرفتیم الان که می گوییم اسم خاصی نمی خواهیم بگوییم، چالش انقلاب را می خواهیم بگوییم تا برسیم به سردار بزرگوار. 

… نکردیم همیشه من کلام امام را کلام امام انقلاب را امامین انقلاب را یا خود انقلاب اسلامی را حقیقت انقلاب اسلامی را می آوریم در الفاظ دچار حجابش می کنیم گرفتارش می کنیم بعد هم خودمان می گوییم هیچ اتفاقی نمی افتد، چرا اینطور شد چرا این کار را می کند؟ بخاطر اینکه خودمان دچار حجابش  کردیم. 

ببینید دنبال فرمایشی که شما کردید جواب سوال شما که چکار بکنیم که قاسم سلیمانی ها تکرار بشوند و تکثیر بشوند. اگر قبل از این سوال این مساله خوب روشن نشود که فرق بین مفهومی کردن معارف دینی و خود انقلاب اسلامی یا حتی مفاهیم دینی با حقیقی بودنش اگر این دو تا با هم مشخص نشود ما خیلی جاها شاید نتوانیم به یک نتیجه مطلوب برسیم! 

باز هم برای اینکه یک مقداری این مقدمه باشد که وقتی بحثمان را شروع می کنیم بهتر بتوانیم منظور را برسانیم. 

این تقسیم بندی را ببینید، انسان ها روی کره زمین از اول تا حالا تا روز قیامت هم که باشد از این چهار دسته خارج نیستند من این را می گویم که مشخص بشود همان روایتی هم که خواندیم در دسته بندی جایش می شود. 

انسان از این چهار دسته خارج نیستند یا جاهل هستند یا آگاه هستند یا خودآگاه هستند یا دل آگاه هستند! جاهل ها چه کسانی هستند و آگاهان چه کسانی هستند؟ جاهل ها کسانی هستند که نسبت به یک موضوعی هیچ اطلاعاتی ندارند نمی خواهند هم اطلاعات داشته باشتد. مثلا قبل از انقلاب یک عده ای اصلا نمی دانستند شاه بد است الان هم یک عده ای نمی دانند جنایت های آمریکا چه شکلی است شاید مثلا دکترا هم داشته باشد سواد هم داشته باشد اما نظام سلطه را نمی شناسد اهدافش را نمی داند ایدئولوژی شان را نمی داند فرهنگشان را نمی داند! مکتبشان را نمی شناسذ شاید هم یکسری بیاید تاریخ غرب را بگوید اما متوجه اهداف باطنی آنها نمی تواند بشود. این می شود جاهل این نسبت به این موضوع جاهل است حالا هر چند هم نسبت به یکسری چیزهای دیگر علم داشته باشد. 

ما اینطوری می آییم تقسیم می کنیم اینطور می گوییم که اگر کسی به تفکر تاریخی خودش و تفکر تاریخی را می گوییم چیست، اگر نسبت به تفکر تاریخی اطلاعاتی نداشته باشد هر اطلاعاتی داشته باشد می شود جاهل!!! 

تفکر تاریخی را می توانیم اینگونه بگوییم که تقدیر الهی در هر دوره ای در هر زمانی تقدیر الهی هست نمی توانیم بگوییم تقدیر الهی نیست اراده الهی است. اراده الهی چگونه رقم خورده؟ اصلا هست یا نیست؟ شاید یک آدمی اصلا بگوید قبول نداریم. 

اما اگر بگوییم تقدیر الهی هست طرف خبر ندارد می شود جاهل، انکار با خبر نداشتن فرق می کند اصلا نفهمیده و نمی خواهد هم خبر داشته باشد این می شود جاهل! نمی داند شاه بد است نمی داند آمریکا بد است نمی داند نظام سلطه بد است نمی داند اصلا مدرنیته چه می خواهد از انسان چه برنامه ای برای بشریت دارد برنامه اش چیست، اصلا اینها را نمی داند. ادعایش هم می رسد. 

طرف چقدر تلاش می کند آخرش نگاه می کند دارد اثبات مبانی غرب انجام می دهد یا حتی خیلی ها کتاب می نویسند آیه و روایت هم می آورند اما آیه و روایت را می آورند که مؤید آن نظرات باشد، این جاهل است نسبت به مبانی غرب یعنی به کفر پنهان جاهل است! 

مجری: برای رفع این جهل باید واحد دانشگاهی پاس کند چکار کند؟ 

ش: نه بحث من همین است که من اصلا نمی خواهم بگویم که کجا برود کجا نرود! ببینید این بحث فراتر از سیستم آکادمیک و دانشگاهی و این چیزها است! یعنی اصلا به اینها ربطی ندارد. چون کاش این بحث را می شد اینجا انجام بدهیم یک بحث عمیقی ما داشتیم من چند جلسه هم خدمت بعضی آقایان بودیم و توضیح می دادیم، فرق بین متون دینی با متون آموزشی کلاسیک و غیرکلاسیکش حتی متون دینی و آموزشی، اینها چیست؟ فرق واقعا عجیب و غریبی هست. 

اصلا شما در سیره اهل بیت علیهم السلام چه نوع تربیت می بینید چه نوع آموزش می بینید؟ هیچگاه در متون دینی و سیره اهل بیت علیهم السلام و انبیاء علیهم السلام آموزش صرف نیست! یعنی همیشه آموزش آمیخته به تربیت است به پرورش هم هست. 

اما در متون درسی که مثلا الان دارد رقم می خورد در سطح جامعه بشری آموزش است هیچکسی هم ادعا ندارد که من دارم پرورش می دهم می گوید من دارم آموزش می دهم کاری هم ندارد که آن انسان کجا دارد می رود این هم ما می گوییم جاهل به خیلی چیزها هست. 

مثلا نگاه می کنیم طرف همین که پسرش یا دخترش قبول شده در دانشگاه فلان خیلی خوشحال است اما حالا چه اتفاقی برای این می افتد برایش مهم نیست مثلا روحش نابود می شود نابود نمی شود انگیزه هایش چه می شود! تدینش کمالش اینده اش اصلا اینها برایش مهم نیست همین که بیاید بگوید دختر من یا پسر من دکترای فلان دارد! این خیلی نسبت به خیلی حقایق جاهل است! ولی اینجا خیلی آگاهی دارد. 

اینها تقسیم بندی نشده متاسفانه در این مساله خیلی خلط شده! پس یک گروهی ما داریم جاهل. 

یک گروهی داریم آگاه هستند نسبت به جاهل می داند که شاه بد است نظام سلطه بد است نظام استکبار بد است آمریکایی ها بد هستند اما می گوید، شما در این تقسیم بندی هایی که عرض می کنم خدمتتان ببینید افراد جایشان، هم قاسم سلیمانی را جایش را پیدا بکن هم دیگران را هم ردیف های ایشان را همرزمان ایشان را همسنگری های ایشان را همسن های ایشان را سیاسی هم می توانیم جایگزین بکنیم در این چیزی که می گوییم. 

می گوید اینها بد هستند اما ما نمی توانیم کاری بکنیم اینهل قدرت دارند توان دارند علم دارند آگاهی دارند تسلط دارند برنامه دارند نمی دانم همه اینها حساب کتاب دارد نمی توانیم با اینها مبارزه بکنیم این هم یک گروه هستند آگاه هست اما نمی تواند درست. 

گروه سوم کسانی هستند که اینها خودآگاه هستند او آگاه بود این خودآگاه است، جهل و آگاهی و خودآگاهی. این می گوید که، هر کسی من را خلقم کرده خالق من، یا اصلا من که خلق شدم فراتر از این هستم که در این سیستم بگنجم بخواهم برده این نظام بشوم در این نظام مثلا نوکری بکنم بردگی بکنم اسیر بشوم نه، من فراتر از این حرف ها هستم. نه من من نوعی اصلا انسان فراتر از این حرف ها هست نباید اینطور باشد ما برای چه سلطه بپذیریم و اسیر باشیم؟ چیزهای دیگر مختلف تا آخر. 

وارد مبارزه هم می شود منتهی به دلیل اینکه مبانی او تا یک حدی هست می خواهد خودش را از زیر سلطه نجات بدهد خودش مطرح است منیتش مطرح است حتی حریتش مطرح است وجدانش مطرح است این تا یک جایی می آید اگر از این نظام سلطه آمد بیرون تمام می شود دیگر می گوید من می خواستم از آنجا بیایم بیرون من نمی خواستم، ما می خواستیم شاه ساقط بشود شد، می خواستیم تحت تسلط سلطه داخلی نباشیم شدیم. یا مثلا از سیر سلطه آمریکا بیاییم بیرون حالا دیگر بیاییم تکنوکرات باشیم طوری نیست خودمان هستیم دیگر می خواستیم از زندگی لذت ببریم خودمان یک کاری داریم می کنیم این هم تا یک جایی می آید از این به بعد نمی توانند جلو بروند، چرا نمی توانند؟ چون مبانی اش را ندارند ابزار لازمش را ندارند! 

گروه چهارم چه کسانی هستند؟ دل آگاه هستند این دل آگاه ها کسانی هستند که فراتر از علم چیز بلد هستند! فراتر از علم استدلالی علم مفهومی علم انتزاعی، علم دارند اما علمشان علم انتزاعی نیست مثلا یک مادری به بچه خودش عشق دارد علاقه دارد ایمان دارد علم دارد استدلال هم نمی تواند بکند شاید هم بتواند استدلال بکند انتزاع هم نکرده. اگر به او بگوییم تعریف کن بچه ات را دوست داری این دوست داشتن را به ما نشان بده تعریف کن می گوید نمی توانم به شما نشان بدهم، همین که خیلی دوستش دارم! درست است یا نه؟ 

برای اینکه کمی روشن بشود مثلا شما خواب می بینید خوابتان هم صادق است رؤیای صادقه است بعد هم به آن می رسی وقتی می خواهی برای کسی تعریف کنی نمی توانی می گویی یک طوری بود، چطور بگویم؟ خودت می دانی، این می شود علم حضوری این می شود علم حقیقی یعنی به حقیقت شما رسیدی حقیقت را نمی شود برای کسی توضیح بدهی ولی چکار می توانی بکنی؟ با اشاره می توانی به آن اشاره. 

مثلا می توانی بگویی فلان چیز را دیدی؟ خوردی؟ فلان حال به تو دست داده؟ یک چیزی شبیه آن! داری به آن اشاره می کنی اصلا به او مفهوم منتقل نمی کنی چون در مفهوم نمی آید! 

خدا در مفهوم نمی آید قیامت در مفهوم نمی آید امام معصوم در مفهوم نمی آید یعنی مفهوم محدود است دیگر! مفهوم محدود است قلمرو مفهوم حد دارد در مفهوم نمی ایند اینها. 

از اینطرف هم شما می دانید هست. حالا اینکه به دل آگاهی رسیده چون به اصل حقیقت رسیده حقیقت که دیگر حد و مرزی ندارد که بگوییم مثلا حقیقت تا کجا هست؟ اگر کسی به سرچشمه رسید اگر کسی فناء در خدای تبارک و تعالی و معارف الهی شد این حدش کجا است؟ کجا برسد خسته می شود؟ حدی ندارد دیگر. 

اگر کسی به امیرالمومنین علیه السلام به امام حسین علیه السلام متصل شد اگر تا کجا رسید خسته می شود؟ اینکه بپرسیم تا کجا رسیدی سوال غلط است! چون حدی آنجا نیست نفس ناطقه انسان حدی ندارد که، اگر انسان به یک مرحله ای رسید به دل آگاهی رسید که من عرف نفسه فقد عرف ربّه فهمید که این وجود این وجودش نه هیکلش نه، اصل وجودش این اصل وجود از یک جایی سرچشمه گرفته است خودش هم می شود نامحدود وقتی نامحدود بشود آنجا برسد اصلا دیگر خستگی معنا ندارد. 

فقط یک گریز کوچکی می زنیم تا بعد ان شاء الله، می توانیم بگوییم اصلا همین است غیر از این هم کسی بگوید غلط است قاسم سلیمانی به متن واقع رسیده به حقیقت رسیده شجاعت اصلا دیگر در مقابلش چیزی نیست! ایثار، اگر کسی به متن واقع برسد به حقیقت برسد با آن حقیقت دارد زندگی می کند می فهمد که او انتهاء ندارد حدی ندارد که تمام بشود اگر ده مرتبه هم کشته بشود باز هم می خواهد کشته بشود صد مرتبه هم بشود. مثل همان شهداء کربلا که به امام حسین علیه السلام عرض کردند یابن رسول الله ما اگر چند دفعه هم، چرا؟ چون به یک مرحله ای رسیدیم آنوقت آن مرحله دیگر ببینید این مرحله توضیحی توصیفی نیست این مرحله مرحله ای است که دیدنی است لمس کردنی است لمس حسی هم نه لمس وجودی است درک کردنی است دیگر. 

مثل همین عشق مادر که به بچه اش علاقه دارد نمی تواند هم توضیح بدهد برای کسی! تجربگی خود انسان است تجربه خود انسان است منتهی تجربه مادی نیست تجربه معنوی است. این تجربه معنوی که نمی شود بیاییم برای کسی توضیح بدهیم که پس چکار ما می توانیم بکنیم؟ ما می توانیم لایه های بحث را باز بکنیم لایه های بحث را اشاره بکنیم که این حقیقت هم هست حقائقی هست. این حالا یک مقداری می تواند که بله… 

ولی باز هم شاهد مثال این است همه ما می گوییم آقا خدای تبارک و تعالی قرآن را فرستاده برای هدایت انسان ها پیامبر هم ارسال کرده برای هدایت انسان ها. اما بگوییم اینطرف آیه را ما این تیکه آیه را توجه نمی کنیم لانزلنا الیک الذکر ذکر یعنی چه؟ یعنی قرآن ای پیامبر ما این قرآن را بر شما نازل کردیم درست است یا نه؟ لتبین للناس برای اینکه بیان کنیم برای مردم، چه چیزی بیان بکنیم؟ آیا ذکر را بیان بکنیم؟ لتبین للناس ما نزل الیهم آنچه که بسوی مردم نازل کردیم برای مردم نازل کردیم چه برای ما نازل کرده؟ پس یک حقیقی قرآن شد یک چیزی هم به ما نازل کرده! 

آنچه به ما نازل کرده آن حقیقت است آن حقیقتی که در باطن انسان هست  اینکه می گوییم انقلاب اسلامی ذاتش توحید ناب هست برگشت توحید ناب است یعنی فطرت انسان هست! حقیقت انسان هست! 

حالا اگر من در خودشناسی در انقلاب شناسی در معرفت شناسی در پیامبر شناسی در معاد شناسی در اسلام شناسی در خداشناسی در هر زمینه شناسی اگر دچار مفهوم شدم مفهوم قلمرویش مشخص است و معلوم که مثالش را من زدم راجع به سیب. 

رسیدن به حقیقت، ضمیر حق طلب مردم را غلیان وا می دارد

اما اگر از اینجا از این عبارات و مفاهیم عبور کردم به اندازه عبورم حقیقتی را پیدا کردم حقیقتی را پیدا کردم یعنی چه؟ یعنی وجودم اصالت پیدا کرد! ثبوت پیدا کرد سریع ثابت شد جایی ماندگاری اش، ماندگاری اش برای همین است. بخاطر همین بعد گفتیم اشاره بکنیم که اینکه در تشییع جنازه قاسم سلیمانی اینهمه جمعیت می آیند فکر می کنیم احساسات است بعضی ها می گویند احساسات بوده صدا سیما بوده تبلیغ کرده، اصلا این حرف ها نیست این حرف ها نیست که. فقط در پرانتز بگویم تا بعد اشاره بکنیم. به دلیل اینکه قاسم سلیمانی با تمام وجودش به آن حقیقت رسیده بود آن حقیقت هم در فطرت همه انسان ها هست همه انسان ها می دانند بعد خدا به آنها نازل کرده چون به آن حقیقت رسیده بود آن حقیقت به صحنه آوردن خدا بود وقتی شهید شد همه احساس کردند که یک چیزی در درونشان غلیان پیدا کرد تحریک شد یک چیزی در وجودشان تکان خورد! از بیرون چیزی نبود ما فکر می کنیم از بیرون است تصور ما این است از بیرون است این حرکت صدا و سیما تاثیر گذاشت، نه این نیست! طرف اصلا در این باغ نبود اصلا حزب اللهی نبود اصلا انقلابی نبود اصلا به نظام بد می گفت ولی آمد بیرون، ما این را باید کشف بکنیم اینجا این را باید روشن بکنیم که اینکه آمد در تشییع جنازه شهید سلیمانی چه وجه مشترکی یعنی وجه مشترک این با قاسم سلیمانی چه بود؟ و قاسم سلیمانی چطور توانست در وجود این تاثیر بگذارد؟ از همین راهی که خدمتتان عرض می کنیم که از این مفاهیم عبور کردن و حقایقی که حالا هست. 

این هم روشن شد؟ 

مجری: یعنی معتقد هستید که هر کسی که بر مبنای فطرت خودش در مسیر حق حرکت کند طبق آیه جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا هم راه حق را پیدا می کند هم بقیه هم بابت زلالی فطرت به او گرایش پیدا می کنند. 

ش: همین است اصلا فلسفه انبیاء آمدند چکار بکنند؟ انبیاء آمدند به ما چیز اضافه بکنند یا نه انبیاء می گویند همان فطرت خدایی شما داشته باشید. من این را خیلی جاها گفتم نسل اولیه انقلاب که تربیت شده امام خمینی هستند امام خمینی چقدر برای ما کلاس گذاشت چند تا جلسه برای ما گذاشت؟ پس چرا این جوانی که کف خیابان بود در کاباره اینطرف آنطرف حالا قبل از انقلاب خیلی وضع خوبی نداشت با صحبت امام آمد در خیابان از کف خیابان رفت مسجد و بسیج و از مسجد رفت جبهه و شهید شد، کلاسی نبود. یا نه ایشان با فطرتش برگشت به امام خمینی دیگر با امام فاصله ای ندارند. 

اینکه بچه ها می آیند می گویند روح منی خمینی بت شکنی خمینی چه در امام می بینند ظاهر امام را دارند می بینند قیافه امام را دارند می بینند؟ یا خودش را دارد امام می بیند می بیند امام تجسم خودش است تجسم حقیقت خودش است. 

مجری: خیلی ها هستند که در ظاهر شبیه هستند یعنی ما الان شاید قیافه ما را کنار عکس شهداء بگذارند صورت ما شبیه باشد شعارها سخنرانی ها شبیه است اما اینها در دل مردم اثر نمی کند شاید از همان باب باشد که کونوا دعاة الناس بغیر السنتکم! یعنی چیزی که مردم می بینند در امثال حضرت امام در آقا یا امثال شهید سلیمانی بحث این هست که اینها در فعل و عمل خودشان هم مقید بودند. 

ش: حالا می گویم باید یکبار جلسه دیگر گذاشت اینجا بحثش را باز نکردم که یک جلسه دیگر این را مطرح بکنیم. 

اما ببینید امام خمینی مگر چند تا سخنرانی کرد اول انقلاب؟ که اینهمه طرف یک شهید رضایی نامی است حالا اسم کوچکش یادم نیست سال اوایل ١٣٥٨ بلند می شود می گوید من امام فرموده است ما باید انقلابمان را به جهان صادر بکنیم حالا من باید چکار بکنم؟ یک بچه بیست و دو ساله که سربازی هم نرفته بلند می شود می رود در روستاهای افغانستان انقلاب را صادر می کند! بعد هم شهید می شود همانجا دفنش می کنند و بعد مدتی می آیند می گویند شهید شد و برادرش می رود قبرش را پیدا می کند مادرش باورش نمی شود. 

چطور ما این شهید را می توانیم تحلیل بکنیم این کجا را دارد می بینید که دنبال اینکه می مانم نمی مانم جنازه ام برمی گردد برنمی گردد این به چه متصل شده؟ غیر از این است که این به یک حقیقتی دسترسی پیدا کرده است که دیگر حاضر نیست با چیزی عوض بکند از عبارات و کلمات و قیافه و اینها رد شده عبور کرده غیر از این است مگر؟ 

مجری: الان شما معتقد هستید که قاسم سلیمانی چون متصل شد از باب قلبی و باصطلاح فطری به منبع فیض به خدا به راه اهل بیت ذوب در این راه شد ولایت اهل بیت را پذیرفت در این مسیر هم رفت و اثرگذار بود. 

اگر کسانی دیگر بخواهند راه سلیمانی را بروند باید قطعا باید …

ش: یک مسیر بیشتر نیست ده تا مسیر هم نیست. 

تکثیر سلیمانی، احیای فطرتها، معارف انقلاب

ما در روایت داریم که می فرماید که اگر مثلا کسی رفت عیادت یک مریض! یا مثلا رفت مشکل و گرفتاری ای را حل بکند ثواب این کانه مثل این است که مثلا کنار پیامبر چند تا حج مقبول انجام داده. این مگر می شود همچنین چیزی که کسی یک عیادت مریض اینهمه ثواب داشته باشد؟ بله! منطقا همین است از نطر فلسفی هم دارد عقلی هم دارد چرا؟ منتهی یک معونه می خواهد یک هزینه می خواهد تحلیل این حرف یک ایدئولوژی می خواهد یک جهان بینی درست می خواهد جهان بینی ای که تعبدی هم نباشد جهان بینی عقلی می خواهد این است خلاصه اش این است. 

ما می گوییم که حالا نگویم این بحث ها درهم نشود. اما چون لازم است این بحث چون بحث باز نشده اگر ما آخرش هم بگوییم به دل طرف نمی نشیند تعبدی می خواهد قبول بکند. 

الان من و شما که اینجا نشستیم می گوییم علم خدا در صحنه هست یا نیست؟ علم خدا در صحنه هست یا نیست؟ باید باشد علم خدا. ولی ما علم خدا را کجا می توانیم پیدا بکنیم؟ شما هیچ ملحدی هم پیدا نمی توانی بکنی هیچکسی را نمی توانی پیدا بکنی که بگوید خدا علم ندارد یا اصلا خالق علم ندارد نگوید خدا! بگوید اینکه این نظام هستی را بوجود آورده علم نداشته چون علم مقدم بر خلقت است اول باید کسی که می خواهد یک چیزی را خلق بکند باید علم داشته باشد یک مهندس باید علم داشته باشد بعد بنشیند نقشه بکشد بعد یک ساختمان بسازد علم مقدمه است. حالا بسازد یا نسازد خلق بکند یا نکند به این کار نداریم. 

پس سازنده این نظام سازنده این کاغذ سازنده این خودکار اول علم دارد هر که می خواهد باشد هر چه می خواهد باشد پس علم در صحنه هست. حالا ما می گوییم آنکه این نظام هستی را بوجود آورده علم دارد علمش در صحنه هست الان علمش هست. 

علم هم یک چیزی نیست که ظرف نخواهد علم حتما ظرف می خواهد یعنی یک مظروفی است که ظرف می خواهد. شما نشستید اینجا صد سال هم نشستید اینجا هیچ چیزی نمی گویید هیچ کسی متوجه نمی شود شما علم دارید یا چه علمی دارید باید چکار بکنید؟ باید این را در ظرفی بریزید یا در بیان! یا در نوشته یا در قالب هنری و حرکتی درست است یا نه؟ یعنی شما باید سخنرانی کنی باید حرف بزنی اظهار نظر بکنی بنویسی تا بگوییم ایشان این را بلد است اما اگر ننویسی چطور؟ اگر نپرسی چطور؟ هیچی نیست. 

بالاخره این خالق این نظام علمش … محقق می شود علمش که در صحنه هست نمی توانیم بگوییم علم نیست حالا این علم کجا باید تجسم پیدا بکند؟ عرض کردم علم شما در کلام است در رفتار است در نوشتن است و در حرکت است. حالا که علم خدا در صحنه هست کجا باید در صحنه باشد؟ یا در قالب کتاب است نوشته مثلا قرآن است، الان این قرآن مفسر می خواهد یا نمی خواهد؟ اینکه کلام صامت است مفسر می خواهد یا نمی خواهد؟ می گوییم علم خدا در یک شخصی باید تجلی بکند در یک انسانی باید تجلی بکند یعنی از نظر فلسفی من دارم این را می گویم از نظر عرفانی دارم می گویم اصلا نمی شود یک موجودی روی این کره زمین باشد بنام ممکن الوجود و نیازمند نمی تواند باشد نیازمند باشد و بین این و خدا که این را خلق کرده بعنوان خالقش خلقش کرده واسطه ای نباشد! فرض این محال است. این یک جای دیگر باید بحث بشود مفصل هم هست که هر نقصی دلیل بر وجود کمالش است. 

در این ماجرا می گوییم آن انسان، انسان در صحنه است ما الان هستیم زنده ایم! ولو اینکه اصلا کمال من انسان کامل است! من یک حرکتی می کنم بروم مشکل کسی را حل بکنم بروم گرفتاری کسی را حل بکنم. چون من از طریق انسان کامل با آن کمال مطلق ارتباط دارم چون انسان ممکن الوجود بوسیله یک انسان کامل ارتباط دارد با کمال مطلق وقتی من حرکت می کنم اولین کسی که از نظر علمی متوجه می شود که این کار من بخاطر کمک کردن به یک انسان دیگر است کیست؟ انسان کامل متوجه می شود قلب انسان کامل متوجه می شود. چون انسان کامل واسطه بین خالق و مخلوق است واسطه بین اینها هست از طریق این امام زمان از طریق این انسان کامل تمام موجودات به همدیگر ارتباط دارند! درست است تا اینجا یا نه؟ 

وقتی قلب امام زمان یا همان انسان کامل قلبش شاد می شود تمام ما سوی الله شاد می شوند! باز هم مثال بزنیم تا کمی روشن بشود. اگر شما در خانه نشستی مثلا بچه ات یک کاری کرد جلوی شما که شاد شدی این شاد شدن یک لحظه شما چه اتفاقی در وجود می افتد که تمام سیستم بدنت به وجد می آید؟ چطور می شود از چه طریقی این اتفاق می افتد؟ یا مثلا برعکسش نگاه می کنیم دندان شما درد می کند دندان من درد می کند نمی توانم بخوابم اگر دندان را نگاه بکنید مثلا نیم سانت است کمتر از نیم سانت است دردش هم خیلی محدود است به چه دلیلی؟ بعضی ها می گویند بخاطر عصب، اگر عصب باشد اگر صرف عصب باشد که حالا طرف می گوید عصب است خیلی خوب به فرض اینکه قبول می کنیم کسی که از دنیا رفته چشمش باز است چرا نمی بیند؟ چرا گوشش نمی شنود؟ سیستم عصبی اش هم مرده؟ چطور مرده به چه شکل مرده؟ چه شده که مرده؟ 

پس صرف عصب نیست عصب هم خودش یک ابزار است مثل چشم، بخاطر آن نفس انسان است آن نفس ناطقه انسانی است روح الهی انسان است. از طریق این روح الهی انسان تمام اعضاء بدن انسان به همدیگر مرتبط است بدون استثناء شما اینجا بچه یک کاری می کند شاد می شوی همه بدنت به وجود می آید! یعنی آن روح که شاد شد همه بدن شما را تحت تاثیر قرار داد. 

این حرکتی که شما اینجا انجام می دهی که مشکل کسی را حل می کنی از طریق روح کلی که انسان کامل است که شاد می شود تمام نظام هستی شاد می شود ده تا حج مقبول را گفتند یک چیزی ما بفهمیم، وگرنه باید بگویند همه هستی شاد می شود حدی ندارد. 

حالا همین مساله اگر بیافتد جای دیگر اتفاق بیافتد یک کسی در هدایت بشر این دغدغه را داشته باشد در نجات انسان این دغدغه را داشته باشد این دیگر چقدر می شود؟ یک وقت مثلا شما می روی یک انسان را نجات بدهی یک انسان را می روی نجات بدهی یک وقت شما می روی یک مشکلی را حل بکنی یک وقت شما در خانه ات نشستی می خواهی نماز بخوانی بعد می گویی چکار بکنم که این نمازم را خدا قبول بکند این کار را بکنم آن کار را بکنم! چکار بکنم که خدا نمازم را قبول بکند چکار بکنم که خدا در من تجلی بکند چکار بکنم که خدا قلبم را هدایت بکند چرا بکنم که مثلا صفای باطن داشته باشم این هم یک حدی دارد. 

اما یک وقت نه یک وقت شما می گویی چکار بکنم، خدا رحمت بکند شهید برادران را می گفت  به شهید نظافت گفتم برادر نظافت تا کی در جنگ می مانی؟ کمی فکر کرد و گفت تا وقتی یک مستضعف روی کره زمین باشد. 

این را من نمی توانم تحلیل بکنم واقعا این در دستگاه فکری نمی دانم مدرنیته اصلا قابل تعبیر نمی شود تعبیرش بکنی تفسیرش بکنی آن هم جنگی که مشخص نیست اول جنگ است! ببین افق زندگی کجا رفته؟ بی نهایت شده می گوید تا وقتی یک مستضعف روی کره زمین باشد. این را چگونه پیدا کرده چگونه حل کرده برای خودش با کدام دو دو تا چهارتا؟ با کدام معادله شما می توانی این را به او تفهیم کنی با کدام استدلال می توانی این را حالی اش بکنی؟ 

ببینید این شهید نظافت کجا را دارد می بیند می گوییم که ایشان مثلا در درس چه کسی اینها را یاد گرفته؟ پای حرف که نشسته یاد گرفته که من تا وقتی یک مستضعف روی کره زمین، کره زمین! در ایران سر مرز ما اشغال شدن خاک ما اصلا این حرف ها دیگر نیست، شیعه بودن اهل سنت بودن یک مستضعف. 

اگر انقلاب در شما حلول کند، سلیمانی می شوید

این را در کدام قالب می توانیم بیانش بکنیم؟ از کجا یاد گرفته مثلا؟ اگر بخواهیم جمع بندی بکنیم حرف هایی که من تا الان زدم یک مقدمه ای بود که بتوانیم وارد بحث اصلی خودمان بشویم می توانیم بگوییم که ما حقایقی در عالم هستی داریم که این حقایق فراتر از عبارات و استدلال ها و حرف های روزمره ما و کتاب و نوشتن و خواندن و گفتن است! این را نمی توانیم انکار بکنیم. اگر ما آمدیم این حقایق را فدای امور مفهومی کردیم امور ظاهری کردیم هم خودمان را به حجاب بردیم هم حقایق در حجاب ماند. اما اگر نه حداقل قبول کردیم که یک حقایقی فراتر از این حرف ها هست این اولین چیزی که باید بپذیریم که متاسفانه ما خیلی ها کنار گذاشتیم! انقلاب اسلامی خاطره گویی راجع به شهداء که آقا می فرماید که خاطره گویی درست حسابی راجع به شهداء نشده این را آقا در دیدارش با نویسندگان کتاب لشکر خوبان این را فرمودند که خاطره گویی درست حسابی نشده اینطور به صراحت دارند می گویند، شما باید خیلی به… 

اگر از اینها عبور نکردیم نمی گوییم اصلا کاری نکردیم کردیم حرف هم زدیم تا یک حدی اما، حالا اگر قبول کردیم که نه حقایقی بالاتر از این هست تازه اول کلام می شود که ما با این حقایق چگونه برخورد کنیم! حقایق را چطور برخورد بکنیم. 

آیا بیاییم حقایق را بریزیم در قالب از مفاهیم درش بیاوریم مفاهیم احساسی و مفاهیم روزمرگی و مفاهیم اینها بیاوریمش بیرون؟ می گوییم نه می خواهیم مفاهیم را علمی کنیم حالا مثلا می خواهیم دفاع مقدس را علمی بحث کنیم شهید را علمی بیاییم بحث بکنیم. 

آیا باز هم ما می توانیم با این علمی برخورد کردن و این را استدلالی کردن دو مرتبه به این حقایق برسیم یا نباید برسیم؟ بحث اینجا شروع می شود. این چالشی است که داریم اینجا. 

مجری: این در پی حقیقت بودن همان توصیفی است که اول آیه سوره بقره است که یؤمنون بالغیب. 

ش: یؤمنون بالغیب ولی این ایمان به غیب کجا می گوید که چطور مثلا به شما چطور گفته است که ایمان به غیب که آوردی باید این را بخوانی! همانجا می گوید باید شما دستت را، ایمان به غیب فطری است الذین کتاب را هدایت را برای کسانی هدی للمتقین! اگر این متقین است برای چه هدایت است؟ اینکه متقی است هدایت شده دیگر. 

اگر این متقی است چرا دیگر باید هدایت بشود اگر هدایت می خواهد بکند چرا غیر متقین را که هدایت بکند؟ اینجا متقین به که برمی گردد؟ هدایت است برای کسانی که فطرت خودشان را انکار نکرده باشند. یعنی هدایت است برای کسانی که می خواهند بر حقایق با وجود خودش با من عرف نفسه خودشان ارتباط برقرار بکنند این را متوجه بشوند این هدایت است برای کسانی که علم حضوری به خودشان پیدا می کنند نه به علم حصولی نه به استدلال نه به عبارات نه این کلمات نه به همین مسائل ظاهری. 

یعنی ما باید تکلیفش را مشخص بکنیم که آیا ما می خواهیم انقلاب اسلامی را اینکه شاید این چوبی که ما خوردیم در این شش هفت ساله به دست دولتی که آمد سر کار اینجا باشد که حتما هم همین است اگر این دولت می آمد می گفت که من می خواهم بیایم کاندید بشوم رای بیاورم رئیس جمهور بشوم مشکل فضای دینی شما را حل بکنم مثلا چون ما اینجا این گرفتاری دینی را داریم این گرفتاری انقلابی را داریم این مشکل توحیدی را داریم منجر شده به چه؟ به تحریم! من می خواهم بیایم این را حلش بکنم تا مشکل حل بشود تا برسیم به کار عبادی خودمان و توحید و انقلابی گری خودمان. شاید این اتفاق برایمان نمی افتاد. اما چون اینها آمدند گفتند می خواهیم بیاییم مشکل ما در تحریم ها است تحریم ها هم بخاطر چیست؟ برخورد با آمریکا من می خواهم این تحریم ها را بردارم. یعنی چون وعده مادیت و شکم و امور دنیایی به ما دادند ما که سیصد هزار یا دویست هزار شهید دادیم که معنویت و توحیدمان را درست کنیم ما آمدیم به این وعده دلخوش شدیم رای دادیم که این کار را انجام بده. 

یعنی یک پشت کردن به مبانی دینی خودمان کردیم. 

مجری: خیلی ها اینجا یک دوگانه ای مطرح کردند می گویند اینکه مسولین برای اینکه رای بیاورند نظر مردم را جلب کنند مجبور هستند بیایند وعده های شکمی بدهند بخاطر این است که مردم رفتند بسمت شکم محوری این باعثش هست آنها هم دارند خودشان را بهرحال با همین رویه مطابقت می دهند که رای بیاورند یا نه چون مسوولین بطرف این مسائل دغدغه های مادی و شکم بارگی و این حرف ها رفتند مردم هم ذائقه شان عوض شده و بالطبع نمی پذیرند کسی بخواهد با شعارهای الهی و خالصانه و اینها نظرشان را جلب کند، مقصر کدام طرف هستند؟ 

ش: هر دو تا بالاخره من که می خواهم به کمال برسم در این ماجرای کمال موانعی دارم یا ندارم؟ حجاب هایی دارم یا ندارم؟ از یک طرف می خواهم به کمال برسم از یک طرف هم می خواهم موانع نداشته باشم اینکه نمی شود این اتفاقا محال است در سنن الهی هم که نگاه می کنید فرضش هم محال است وجودش که اصلا دیگر، تحققش که اصلا، فرضش هم محال است. 

ولایت پذیری، مسئولیت می آورد

من می خواهم قهرمان دومیدانی بشوم ولی می خواهم اصلا تمرین نکنم ندوم می خواهم بیخوابی نکشم نمی شود باید این کارها را انجام بدهم. این مال این قسمت که اینجا مردم هم یک امتحان بدی دادند. 

باضافه اینکه ما در این چهل ساله در این سی ساله که گذشته کجا از ولی خطا دیدیم گوش کردیم به حرفش و خطا دیدیم یا مثلا به آن نرسیدیم که ایندفعه این کار را کردیم؟ اینجا باید چوبش را بخوریم یا نباید بخوریم؟ 

اما اینکه این رویکرد غلط است جهان بینی این غلط است این هم یک بحث جدایی است اینها بجای اینکه… اینطرف را من نمی خواهم بحث بکنم حالا این هم مقصر است ولی اینطرف من هم مقصر هستم من که جانباز شدم رزمنده بودم در انقلاب بودم انقلاب را قبول کردم توحید را قبول کردم امیرالمومنین علیه السلام را قبول کردم امام حسین علیه السلام را قبول کردم قبول کردیم که اینها بروند شهید بشوند تا   سبک زندگی ظالمانه تغییر بکند و بیاییم دین خدا را بیاوریم در صحنه دین را بیاوریم در صحنه فرهنگ اهل بیت را بیاوریم در صحنه اینها را برای مردم توضیح بدهیم من (١:٠٩:١٨) پس من باید در این مساله چوبش را بخورم و کفاره اش را بدهم اینجا. 

یعنی من موقتا دو مرتبه گفتم بیاییم حقایق دینی را اسیر مفاهیمش نکنیم! این باید اینجا روشن بشود. اگر این روشن نشود ما هر چه بحث هم بکنیم نمی توانیم برسیم به جایی همان می شود که دو مرتبه می آید می گوید قاسم سلیمانی شجاع بود دلاور بود حالا این را می گویند که ما دهانمان را ببندیم بقیه حرف خودشان را بزنند. 

شما که می گویی ولایت پذیر بود بیایید برای من معنا کنید ولایت پذیر بود یعنی چه؟ یعنی ایشان سبک زندگی اش سبک زندگی ولی فقیه بود نه اینکه ولی فقیه را دور بزند یعنی چه؟ این را اشاره می کنم که برای جلسه بعد باشد یعنی وقتی می گوید ولایت پذیر بود قاسم سلیمانی اینطوری باید تعبیر که آقا ولایت یک امر وجودی است نه یک امر شعاری یعنی چه امر وجودی؟ شما اگر توانستی در قرآن پیدا بکنی یک آیه بیاورید که گفته باشد نماز بخوانید یا مثلا یک آیه بیاورید که گفته باشد، ما به چه دلیل نماز می خوانیم؟ می توانیم بگوییم؟ ما نداریم که گفته باشد اقرأ الصلاة، اصنع الصلاة أقرا الصلاة نیست! ولی در قرآن می گوید که اقم الصلوة اقیموا الصلاة درست است یا نه؟ ما اگر آمدیم نماز را مفهومی کردیم نماز را برویم بخوانیم، نماز را بجا بیاوریم مفهوم می شود دیگر، ما را این نماز هیچ جا نمی رساند. چقدر کتاب راجع به نماز نوشته شده چقدر نماز جماعت انجام می شود؟ من اصلا منکر حداقلی اش نیستم منکر حداقلی هایش نیستم من می خواهم به حقیقت اشاره بکنم. 

می گوید که اقم الصلاة اگر می گفت اقرا الصلاة نباید … باید نماز را بوجود می آوردم. اگر می گفت اقم الصلاة اصنع الصلاة، ولی وقتی قرآن می فرماید که اقم الصلاة اقامه کجا معنا پیدا می کند؟ اقامه به امر وجودی اشاره دارد می گوید شما مثلا می گویید معمار گفته آقا بیا ستون را بلند کنیم! بیاییم ستون را بلند کنیم یعنی ستونی وجود دارد اینجا قرار دارد برویم این ستون را عمودش کنیم این افقی است برویم عمودش کنیم. 

اما اگر ستون نبود چطور؟ می گفت برویم این ستون را بسازیم بعد عمودش کنیم. قرآن که این را نمی گوید که قرآن می فرماید که اقم الصلاة یعنی صلاة وجود دارد بروید اقامه اش کنید مگر معنای ظاهری اش نیست؟ این معنای ظاهری اش است که داریم می گوییم. 

پس ما چرا می گوییم بروم نماز را بخوانم؟ معنای باطنی اش چه می شود؟ حقیقت نماز که وجود دارد کیست؟ کیست الان قائم است در نظام هستی؟ غیر انسان کامل چه کسی الان قائم است؟ امام زمان مگر قائم نیست؟ پس حقیقتش این است که شما بروید این امام زمان را یاری کنید بروید به امام زمان توسل پیدا بکنید بروید اقتداء به امام زمان بکنید. 

یعنی چه اقتداء به امام زمان پیدا بکنیم؟ یعنی شما به اندازه ای که به امام زمان تاسی کردی نماز خواندی یعنی به اندازه ای که امام زمان شدی زندگی ات رفتارت کردارت امام زمان شدی. هر چه هم گریه بکنی زاری بکنی توسل بکنی هر چه هم ادعا بکنی هر چه هم قیافه بگیری اما شما وجودت جنست جنس امام نشده باشد نشدی. قاسم سلیمانی این را می خواست به ما بگوید که من به اندازه ای که مثل امام خامنه ای شدم اینجا می گوید که والله والله والله یکی از شروط عاقبت بخیری تاسی کردن به رهبری است دارد عمدا این را می گوید می گوید ایشان یک امر وجودی است نه قیافه اش نه ظاهرش! حقیقتش یک امر وجودی است. 

در واقع دارد می گوید که راه نجات امروز روی کره زمین جز از راه ایشان دیگر نیست راهی، ما این را نمی توانیم خیلی جاها بگوییم الان شما خیلی جاها بگویید می گویند چرا داری این حرف ها را می زنی؟ خیلی از این انقلابی ها به ما اعتراض می کنند چرا این حرف را داری می زنی؟ اگر قاسم سلیمانی اینطور تحلیل نکنیم چطور دیگر می خواهیم تحلیلش کنیم که بگوییم (١:١٣:٤٤) باشد؟ این می شود که خلاصه من بحثم این است که اگر ما قاسم سلیمانی که نه انقلاب اسلامی که نه توحید هم که بیاییم در مفاهیم خلاصه اش بکنیم هیچ برای ما مشت پرکن نیست ما اگر خواستیم تکثیر قاسم سلیمانی داشته باشیم و بتوانیم قاسم سلیمانی را تحلیل درست بکنیم حتما باید از عبارات و این چیزها رد بشویم به اشارات و حقایقش توجه بکنیم که ان شاء الله جلسه دیگر. 

 

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درباره حاج قاسم/ حجت الاسلام کتابی/ قسمت دوم

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۱۴ ق.ظ

لحظاتی عجیب از آخرین حضور حاج قاسم سلیمانی در دفتر کارش + فیلم

 

مجری: سلام علیکم و رحمة الله حاج آقای کتابی دومین جلسه است که در خدمت شما هستیم با موضوع و محوریت مکتب شهید سلیمانی که در آستانه سالگرد شهادت این بزرگوار هم قرار داریم. 

چند روز پیش که در خدمتتان بودیم بحث درباره خود مکتب سلیمانی بود و اینکه چه کنیم که سلیمانی ها تکثیر بشوند. 

این جلسه می خواهیم بعنوان شروع بحث یک گذری داشته باشیم به مقوله عرفان در سیره و مکتب شهید سلیمانی. 

من بعنوان مقدمه که حالا شروع بحث بشود یک اشاره ای می کنم به اینکه در طول تاریخ مدعیان عرفان زیاد داشتیم و داریم خیلی ها هستند مدعی هستند که یک سلوک معنوی را در پیش گرفتند و به خدا هم نزدیک هستند. 

اغلب اینها هم عرفان و معنویت را در تضاد با تمام مظاهر عالم مادی و دنیایی می دانند. شاید یک مثالی بخواهم بزنم برای شروع بحث آن روایتی که نقل شده شهید مطهری درباره ربیع بن خثیم می گوید همین خواجه ربیع خودمان اگر باشد. که وقتی حتی خبر شهادت امام حسین را هم به او رساندند بعد جمله ای که گفت که خدا نیامرزد مردمی که مثلا فرزد رسول الله را شهید کردند باز استغفار می کرد که من چرا یک حرفی زدم که رنگ و بوی دنیایی داشت، یکسری از عرفا یا مدعیان عرفان به این سمت رفتند بسمت گوشه نشینی بریدن از دنیا و معتقد هستند که اصلا نمی شود شما زندگی معمولی در جامعه داشته باشید و به مقامات عالیه عرفان برسید. 

یک قدمی دیگر ما افراد دیگری داریم که اصلا مدعی هستند که بر فرض هم اگر بشود در جامعه شما کفاش باشید لحافدوز باشید به عرفان برسید نظامی که باشید دیگر اصلا نمی رسید چون بهرحال کشتار و خون و اینها در تضاد است دیگر یک روح لطیفی می خواهد با خدا بودن چطور می شود مثلا شما بیاییذ با دشمن ولو گلاویز بشوید اینها را بکشید. 

من یک اشاره ای کنم مقاله ای که اواخر دهه هفتاد نوشته شده بود که خون به خون شستن محال آمد محال که اصلا آمده بودند گفته بودند اینها قیام مختار همه اینها خون شویی نباید این روال پیش برود یعنی عملا می خواستند به بهانه عرفان و معنویت یا تجربه یا هر چیزی به اینجا برسانند که ما حتی اگر توسری هم خوردیم از دشمن باید منفعل باشیم یعنی یک وقت هایی ته این عرفان ها به اینجا می کشاند. 

اما از اینطرف ما شخصیتی مثل همه شهداء ما که امام آن تعبیر را بکار برد که اینها راهی که خیلی از عرفا مدعیان سلوک باید صد ساله طی می کردند یک شبه طی کردند داریم. و قاسم سلیمانی که می آید در دوره ای که مادیات دارد حرف اول را می زند رسانه ها تبلیغات هر کس بیشتر بخرد برنده تر است همه احساس می کنند کم دارند یعنی دیدیم ما طرف پیش من گله می کرده واقعی است این قضیه دارم عرض می کنم خدمتتان کارمند یک اداره ای بود اداره فرهنگی بود در تهران پیش من گله می کرد که من وضعم خوب نیست گفتم دردت چیست؟ گفت چرا من نمی توانم سالی دو بار با خانواده سفر خارج کشور بروم؟ گفتم این چه مشکلی است؟ 

ما بخواهیم یک جابحا بشویم می گردیم که ماشین دارد سوار بشویم ارزان تر در بیاید این حالت ها پیش می آید در این دنیا که طرف واقعا احساس می کند که باز هم کم دارد. حس فقر ایجاد شد تا خود فقر. 

در این دنیا در این فضا یک نفر دسترسی هم دارد بالاخره جایگاه سرداری و فرماندهی یک لشکر برای شما احترام بگذارند شما هر چه وام بخواهی می توانی برسی اضافه کاری و پول ها و چیزهای دیگر بخواهی می توانی بگیری حق ماموریت خانه ویلا خلاصه می توانی غرق دنیا باشی ولو وظایفتان را هم بشکل صوری و اداری انجام بدهید. 

اما ما درباره سلیمانی می شنویم و می بینیم که نه این شهید بزرگوار علاوه بر اینکه چه عرفان فردی اش بمعنای نماز شبش و اینها را بگیریم داشت و ترک نمی شد چه عرفان اجتماعی او! در رفتار با مردم در جبهه با دشمن و این حرف ها. 

می خواهم اینطور بپرسم چطور می شود گفت جنگ و عرفان جنگ یک مقوله خشن عرفان یک مقوله لطیف این دو تا چطور با هم منافات ندارد. 

ک: بسم الله الرحمن الرحیم اعوذ بالله من همزات الشیاطین. 

عرض ادب و احترام دارم خدمت همه دوستان و عزیزان که زحمت می کشند در این رادیو و تسلیت عرض می کنم شهادت سردار جبهه علمی فرهنگی انقلاب اسلامی را شهید فخری زاده واقعا جای درد و تاسف دارد که اینقدر راحت ما این سرمایه های عظیم را از دست بدهیم البته شهادت افتخار هست برای این عزیزان و حتما هم تاثیرات عظیم اجتماعی خودش را دارد ولی واقعا فقدان این عزیزان برای ما مصیبت هست. 

من تشکر می کنم خیلی خوب تبیین کردید بحث را. من برای ورود به این بحث باید بدون تعارف بگویم که من از عرفان چیزی نمی دانم بدون تعارف بخواهم بگویم. 

چیزی که حالا شنیدیم و خدمت شما عرض کنم که از بزرگان حالا بازگو می کنیم وگرنه از خودمان واقعا چیزی در این وادی نه بلد هستیم نه قدم زدیم. 

ببینید شما خیلی خوب تبیین کردید بحث را، عرفان حاج قاسم سلیمانی و اینکه واقعا این عارف مسلح که حتی آنهایی هم که همچین همسو نبودند با حاج قاسم هم می فهمند یعنی قبل از شهادت حاج قاسم آن مسعود بهنود هست مصاحبه می کند این مسعود بهنود نسبتی با انقلاب ندارد ولی بهرحال مصاحبه می کند می گوید که در رابطه با حاج قاسم می گوید ایشان از نسل آن عارفان سرداران عارف هست که فرض کنید شهید چمران سردار عارف بود این را یکی دو سال قبل از شهادت حاج قاسم می گوید می گوید از نسل سرداران عارف است! که هم سردار هستند هم عارف هستند. 

خدمت شما عرض کنم که یک لحظه بیاییم عقب بعد بحث را تبیین کنیم بررویم جلو همانطور که شما فرمودید. حاج قاسم اولین پیامی که حضرت آقا داد چه فرمود؟ گفت ایشان شاگرد مکتب امام خمینی است! یعنی عرفان حاج قاسم عرفان اسلام ناب عرفان امام خمینی است عرفانی است که در انقلاب ظهور و بروزش ما قبل از این عرفان اجتماعی که فرمودید حالا قبل از  انقلاب اسلامی ظهور و بروز ندارد. قبل از امام ظهور و بروز آنچنانی ندارد داشتیم بزرگان عرفایی که کارهای اجتماعی هم انجام می دادند ولی در این مقیاس امام که در مقیاس درگیری با کل جامعه جهان با جامعه کفر باشد نه. 

ببینید در شاید آن وجه غالب عرفان قبلش عرفان فردی بوده که حالا عرفان فردی هم بهرحال بعضی هایشان مطلق گوشه نشینی و انزوا و از جامعه دور بودن است و بعضی ها هم نه همین عرفان همه اهمیتش این است که شما در میان مردم باشی در جمع باشی و بعد در جامعه باشی اما آلوده به زخارف دنیا نشوی. 

که طبیعتا بهرحال مباحث عرفان نظری عرفان عملی مباحث مفصلی داشته که بزرگان به اینها پرداختند. و با تهذیب نفس شاید عزیزان سال ها زحمت می کشیدند کار می کردند طول می کشیده تا به مقاماتی برسند. که البته عرفان همان بحث عبودیت خدا است دیگر یعنی چیزی در مقابل آن نیست نه عرفان عبودیت خدا یعنی کسی به مقاماتی برسد در واقع در بندگی خدا رشد کند پیشرفت کند عبد خالص تری باشد عبد مخلص تری باشد یعنی این سفارش شدیم به بندگی خدای متعال دیگر. 

… جبهه ای که کارخانه آدم سازی بود، و چون آن سلوکش با بلا بود سلوکش با سلوک یعنی بلا هم که دیگر عاشوراء بود دیگر یعنی در متن عاشوراء قرار گرفتن امام حسینی عمل کردن این از، چرا سرعت بالا است؟ چون سفینة الحسین اسرع و اوسع یعنی سوار کشتی خودش می خواست پارو بزند برود یک موقع سوار کشتی امام حسین بشود مشخص است با حسینی عمل کردن با سلوک امام حسین عمل کردن با سلوک عاشوراء عمل کردن و در متن بارش آن امداد و رحمت الهی قرار گرفتن. 

رشدش با عرفان فردی اصلا قابل قیاس نیست عرفان پس عرفان جهاد است عرفان مبارزه است عرفان شهادت است اینها با این ابزارها حرکت کردن خیلی سریع تر. 

حالا شما ببین حاج قاسم را می خواهی بشناسی بسیجی هایی که یک مدت کوتاه آمدند به آن قله های بالا رسیدند که امام فرمود پنجاه سال عبادت کردید بیایید وصیتنامه اینها را بخوانید حالا حاج قاسم کسی است که چهل یک دو سال در متن این مبارزه و جهاد است در آن متن باران رحمت و امداد الهی است فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما وقتی خدا می گوید عظیما اجر عظیم ثواب نوشتن که نیست تو ثوابت اینقدر نه، اجرا عظیما و بشر الصابرین کسانی که در وسط میدان صبر می کنند حاج قاسم چهل سال در این کانون رشد است به کجا رسیده به چه مقاماتی رسیده مگر شوخی است؟ اینهمه فتح القلوب؟ میلیون ها آدم را بیاوری بنشانی پای تشییع جنازه مگر شوخی است؟!! 

بعد از امام بی سابقه بود دیگر درست است؟ جایگاه حاج قاسم را ما نمی فهمیم در عالم وجود در عالم هستی یک جایگاه خاصی دارد کسی که چهل سال در متن مبارزه متن جهاد مورد در واقع آن فتح بابی که خدای متعال برایش انجام داده در این نقطه رسیده. 

مجری: خدمت شما عرض شود که ما کسان دیگری هم داشتیم که در متن انقلاب بودند در جنگ هم بودند آتش و خون و تشنگی و مصیبت ها و سختی ها و جهاد را دیدند لمس کردند و چه بسا اصلا منابع ما آنها هستند که برای ما تعریف می کنند. اما بعد از مدتی راهشان کج شد و غرق دنیا شدند اینها نمی دانم یا از اول شل بودند در این مسیر یا فریب دنیا را خوردند بعدها ولی حاج قاسم اینطور نشد! 

می خواستم صریح تر سوال کنم دوستان پخش مستقیم هستیم الان؟ عباس آخوندی حسن روحانی اینها مال همین انقلاب هستند اینها چرا قاسم سلیمانی نشدند؟ 

ک: حالا یک بحث انگیزه ها که شما فرمودید انگیزه ها را خدا می داند که افرادی با چه انگیزه هایی وارد این صحنه شذند آدم ها با انگیزه های مختلفی وارد شده باشند البته آدم هایی که نام بردید نمی دانم تا چقدر در صحنه خطر بودند از گلف جلوتر آمدند یا نه نمی دانم حقیقتش ما عکس های گلفشان را دیدیم ولی حالا جای دیگر را نمی دانم. حضرت آقا را می دانیم که خط مقدم بوده حالا بعضی های دیگر خیلی خبر نداریم. 

حالا بحث انگیزه ها کنار ولی بهرحال یک میدان مبارز مستمر است دیگر شیطان قسم خورده که تا آخرین لحظه دست برنمی دارد. یک آدم در هر لحظه اش یعنی در بار و هر بار که می خواهد تصمیم بگیرد در هر میدان جدید که می خواهد وارد بشود همه تعلقات هست… شیطان هست دعوت به دنیا هست چرب و شیرین دنیا هست و شیطان مرتب سعی می کند این دنیا را بقول معروف شیرین تر بکند آن تنگه های احد هست! که بقول استاد بزرگواری فرمود این احد همیشه هست همیشه هم نفس به تو می گوید که دست تو خالی شده همه دارند غنیمت جمع می کنند تو هم برو غنیمت جمع کن درست است؟ اینها هست دیگر. 

بعضی وقت ها جلوتر که می آییم تنگه های احد سخت تر می شود! درست است؟ یک زمانی همه ساده زیست هستند همه خانه ساده زندگی ساده ازدواج ساده بعد یکدفعه یک مقطعی اتفاق می افتد متاسفانه یک تحولاتی اتفاق می افتد یک ریل گذاری های غلط در واقع به اسم توسعه و اینها اتفاق می افتد آنموقع ارزش ها عوض می شود حالا که گفته بسیجی باید مثلا ساده باشد وزارتخانه های ما ساختمان های ما باید شأن وزارتخانه ای داشته باشد با همین نگاه های غلط یکدفعه عوض می شود آن کسی که به زور حقوق می گرفت حالا یکدفعه حقوق های کلان حقوق های سنگین و مانور تجمل چرب و شیرین دنیا بعدش هم مثلا از این به بعد آن پدیده آقازادگی به میان آمدن و فرصت هایی که برای آقازاده ها به میان می آید که اینها می شوند فتنه دیگر اینها می شوند ابتلاء آدم دیگر. کار سخت است همه عظمت حاج قاسم هم همین است دیگر یعنی چهل سال پای کار ایستادن چهل سال با نفس مبارزه کردن چهل سال دست از آن اهداف و آرمان ها برنداشتن چهل سال شکار دنیا نشدن. 

بدون آدم هایی که وسط میدان بودند در صدر اسلام هم همین است کمی که فتح باب شد یک مقدار که دنیا روی کرد یک مقدار که چرب و شیرین دنیا را چشیدند دیگر نتوانستند دست بردارند آن خدم و حشم و غلام و کنیز و محصولات و پول و سکه و درهم و دینار که آمد کمی این طعم دنیا مزه دنیا آمد زیر زبانشان کارشان به جایی رسید جلوی ولایت ایستادند و همه هنر و عظمت امثال حاج قاسم ها و شهید فخری زاده ها همین بود که وفادار نسبت به آرمان های انقلاب اسلامی ماندند وفادار نسبت به ولایت ماندند. به تعبیر آیت الله حسن زاده آملی دنیا نتوانست شکارشان کند این عظمت اینها بود. 

مجری: من یک سوال فقهی هم می خواهم بپرسم، خدمت شما عرض شود که در اسلام گفتند که دو تا شغل هست که مکروه است یکی قصابی است یکی هم گفتند مرده شوری و کفن و دفن و تجهیز میت. دیده بودیم در فقه که گفتند مکروه است علتش هم این است که ظاهرا آدم را قسی القلب می کند بسمت عادی سازی نسبت به این چیزها حالت عادی ما اگر یک. جنازه ببینیم تشییعی ببینیم متاثر می شویم یا حیوانی را دارند ذبح می کنند. این رقت قلب را ظاهرا دوست دارند گفتند خیلی بسمت آن صحنه ها نروید که عادی نشود. بعد چطور جهاد از این موضوع استثناء است؟ 

ک: واقعا جنس شهادت فرق می کند جنس شهادت و آن حیات طیبه لم تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا فرق می کند بین مرده و شهید بین کسی که در بستر مرده و بشهادت اتفاقا شهید یک فضای نورانی دارد یک فضای هدایتی دارد شهید چون گریه بر شهید اتفاقا رقت قلب می آورد انس با شهید از یک طرفی برای انسان ارتقاش وجدان ایجاد می کند معنویت ایجاد می کند انسان خودش را مقایسه می کند با آن میسر گاهی بعنوان الگو سمبل کسی که موفق شد بر این زخارف دنیا بر این دعوت های دنیا غلبه بکند کسی که الگویی که در آرمان های انقلاب اسلامی و خدمت شما عرض کنم که جهان اسلام صبر کرد یک الگوی خیلی قشنگی هست و شهید هم ما می گوییم زنده است دیگر عند ربهم یرزقون است! یعنی رزقش را با آن کسانی که همراهش باشند تقسیم می کند هدایت می کند! 

ما اعتقاد داریم شهداء از امام حسین علیه السلام ارث می گیرند اولیاء الله هستند اولیاء الله و احبائه اصفیاء الله و اودائه! بهرحال شعاعی از آن حب خدا دوستی خدا در دوستی با شهداء به جان انسان سرازیر می شود. 

و جهاد هم همینطور اینکه جهاد اگر خدای ناکرده اگر برای حب نفس باشد اگر برای تثبیت قدرت باشد اگر برای کشورگشایی باشد اگر اینها باشد نشخص است لحظه به لحظه اش قساوت می آورد لحظه به لحظه اش قساوت می آورد. 

از آنطرف لحظه به لحظه گفتیم رشد می آورد نورانیت می آورد از اینطرف لحظه به لحظه اش قساوت می آورد ضلالت می آورد گمراهی می آورد. 

ولی وقتی که این جهاد برای خدا شد دست شستن از آن زخارف دنیوی شد این مسیر جهاد و شهادت برای احیاء دین خدا و امر خدا شد برای تغییر در واقع قدرت موازنه بنفع اسلام شد این همان می شود که فتح الله لخاصة اولیائه! این همان است که لحظه به لحظه اش در زیر امداد الهی است. 

بنابراین نگاه می کنیم یک نکته را هم که بیشتر پررنگش کنیم گفتیم امام در دفاع مقدس کارخانه آدم سازی راه انداخت تولید انبوه عارف و در واقع انسان هایی با این شاخص شد از آنطرف هم قدرت اسلام در جنگ تثبیت شد موازنه قوا و موازنه قدرت بنفع اسلام در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس تغییر پیدا کرد. قبلش نگاه کنید قبل از این تحولات به تعبیری که حضرت آقا هم در پیام میدانی گام دوم دارند می گوید که دو قطبی بود عالم شرق و غرب بود قطب اسلام و انقلاب اسلامی هم آمد شد شرق و غرب و جمهوری اسلامی. بعد از مدتی اردوگاه شرق که بجرات می توانیم بگوییم مهم ترین عامل سقوط شوروی انقلاب اسلامی بود بله شوروی سقوط می کرد انّ الباطل کان زهوقاً اما آن چیزی که به آن سرعت داد و تسریع کرد حالا بحثش جدا است انقلاب اسلامی بود. دوو قطبی تبدیل به سه قطبی بود و بعد دوباره سه قطبی تبدیل به دو قطبی شد قبلا می گفتند شرق و غرب حالا شد اسلام و غرب آمریکا و شوروی، حالا آمریکا و ایران. 

این تغییر موازنه قدرت و موازنه قوا به نفع اسلام و انقلاب اسلامی و جهان اسلام با چه شد؟ با این جنگ شد با این شهادت ها شد لذا جایگاه حاج قاسم خیلی بلند است. 

حاج قاسم و حاج قاسم ها جایگاهشان خیلی عظیم است خیلی رفیع است کلاه ما می افتد اگر بخواهیم بلند کنیم! 

از یک طرفی آن جایگاه عظیمشان که عرض کردیم با سلوک بلا سلوک شهادت سلوک جهاد در متن رحمت و بارش الهی قرار گرفتن آن جهادی که به تعبیر بزرگان قله های عرفان ره صد ساله را یک شبه رفتن وقتی چهل و دو سال در متن این جهاد باشی و با عملت و با فعلت و با مجاهدت تو اینقدر برکت کند که موازنه قدرت به نفع اسلام در منطقه عوض بشود! و جنگ های نیابتی به نفع انقلاب اسلامی رقم بخورد و یک جبهه عظیمی از جامعه اسلامی عراق یمن لبنان فلسطین سوریه  اینها احساس عزت و اقتدار بکنند از آن توطئه دشمن و دام دشمن نجات پیدا بکنند و روز به روز هم این توسعه پیدا می کند ان شاء الله همینطور نمی ماند قطعا این خون برکت پیدا می کند این جایگاه عظیم حاج قاسم سلیمانی. 

مجری: این جهاد با پسوند فی سبیل الله است که یک ترکیب… 

ک: بله واقعا نگاه در واقع جبهه ای خیلی مهم است یخرجهم من الظلمات الی النور محصول این جبهه نورانیت است محصول ولایت اولیاء طاغوت چیست؟ ظلمت است. 

ببینید کسی که شهید شوشتری را بشهادت رساند من فیلمش را دیدم یک جوان بیست و چهار ساله ای بود همه اش قرآن می خواند همه اش نماز می خواند! شهید شوشتری را به شهادت رساند بعلاوه سی چهل نفر بچه کوچک در اینجا! کشته شدن شهید شدند و کسی که تمام یک… 

هشت سال در دفاع مقدس به این مرز و بوم خدمت کرده بود و از آنطرف سال ها داشت به مناطق محروم سیستان بلوچستان خدمت می کرد چرا آن قرآن و نمازی که آن بابا می خواند به کارش نیامد؟ آیا آن نماز و قرآن مگر هدایت کننده نیست؟! درست است؟ اما چه شد؟ از او یک قاتل و یک عامل انفجاری و انتحاری ساخت که یکی از بهترین بندگان خدا را به شهادت رساند! پس در محیط ولایت بودن مهم است نماز پشت سر معاویه که نورانیت نمی آورد قرآن خواندن در جبهه معاویه که نورانیت نمی آورد نماز در جبهه ولایت اولیاء نور هست که نور می آورد قرآن نماز عمل صالح انجام دادن اینطرف است این است که برکت پیدا می کند وگرنه قرآن و نماز با این عظمتش در محیط ولایت طاغوت نه تنها زرقاوی می گویند ابومصعب زرقاوی شب تا صبح می نشست قرآن می خواند صبح می رفت سرمی برید! 

ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر اما آن صلاتی که با پذیرش ولایت باشد آن قرآنی که القرآن مع العلی و العلی مع القرآن! اگر خارج از دایره ولایت باشد سودی نمی بخشد! 

تعارف ندارد شوخی ندارد جهادی که برای با انگیزه های الهی برای توسعه قدرت اسلام و ایمان باشد این جهاد همان چیزی است که فتح الله لخاصة اولیائه اگر خدای ناکرده ضدش باشد در مقابلش باشد برای امیال دنیوی باشد برای توسعه کشورگشایی باشد نه، بدتر آدم را تاریک می کند سیاه می کند در واقع می برد به حضیض ذلت و ضلالت. 

یک نکته ای هم اینجا بگویم که شهادت سردار فخری زاده هم این را ثابت کرد که جهاد و شهادت جنگ طلبی نیست، حاج آقا چرا همه اش بحث جنگ طلبی مطرح می کنید؟ مسیر تکثیر سلیمانی از مسیر جهاد و شهادت و توسعه انقلاب اسلامی حضور انقلاب اسلامی در میدان های جدید می گذرد، چرا جنگ طلبی می کنید؟ این شهادت اثبات کرد که اگر ما حواسمان نباشد اگر ما نزنیم می خوریم! 

ببینید حالا بهتر بگویم جنگ وجود دارد درگیری دائم بین دو جبهه حق و باطل هست! الان ما که برجام را قبول کردیم ایشان دانشمند هسته ای بود درست است؟ قبلش می گقتند که مثلا دانشمندان هسته ای را زدند چون آنها داشتند توسعه می دادند الان که تعطیل شده بود الان که همه چیز خوابیده بود چرا الان زدند؟ تعارف ندارد شوخی ندارد دشمن، جنگ جنگ همه جانبه است کوچک ترین توسعه و قدرت نمایی ما را برنمی تابد. 

داانشمند در واقع هسته ای ما بود اما در حوزه های دیگر هم بود دانشمند علمی بود در حوزه کرونا داشت کار می کرد هر کسی که از نگاه دشمن یک مقدار به توسعه قدرت انقلاب اسلامی کمک کند او باید حذف بشود حالا در صحنه سیاسی باشد نظامی باشد در صحنه علمی باشد می زند. حالا شما بعدا خواهید دید اگر کسانی بودند در حوزه تئوری ها علوم انسانی اتفاقاتی بیافتد که دشمن احساس کند یک رشدی دارد اتفاق می افتد تحولی اتفاق می افتد همان دانشمند علوم انسانی را هم می آید می زند! 

پس بحث جهاد و شهادت یک حرکت در واقع یک نگاه روشن بینی است یک نگاه بصیرتی است دشمن بیدار است تو اگر خواب باشی دشمن خواب نیست! پس بحث این نگاه نگاه جنگ طلبانه نیست بلکه نگاه بصیرتی است نگاه هوشیارانه است. که اقا این جنگ هست واقعی هست دشمن هم بیدار است دشمن دارد سرمایه گذاری می کند دشمن از تو غافل نیست پس تو غافل اگر تو تلاش نکنی آن ولایت شیطان و ظلمت شیطان است که بر عالم حاکم می شود. 

اگر تو به جهاد بروی اگر تو به مصاف دشمن بروی اگر تو شهادت را رقم بزنی این نوری می شود که آن ظلمت آنها را کنار می زند. 

مجری: نکته ای هست یا من سوال بپرسم؟ 

در بحث عرفان من برداشتی که از صحبت های حضرتعالی داشتم ببینید بعضی ها آمدند عرفان را بشکل فردی و کهف اعتکاف و یک گوشه ای بنشینید و فقط ذکر بگویید به این معنا آوردند خالی کردند. 

 و حتی آمدند گفتند راه رشد هم به این است که شما از همه دنیا ببرید ذکر می گویید نماز می خوانید عبادت می کنید و علامتش هم این است که مثلا درهای عالم غیب به روی شما باز بشود حتما یک خبر غیبی بدهید یا باطن یکی را ببینید که طرف شبیه چیست. بردند در این فاز، این جدا شاید ما الان در زندگی شهید سلیمانی ما نشنیده باشیم که مثلا ایشان خبر غیبی نکته ای چیزی از عوالم این ژست هایی که الان بعضی مدعیان عرفان البته بیان می کنند. 

از اینطرف هم یک نگرش دیگری در آمد که نه مثلا اینها مشابهه آن حرفی که می گفتند که دین افیون ملت ها است این عرفان ها یا معنویت خیلی مهم نیست مهم این است که ما وظیفه عمل کنیم وظیفه چیست؟ دستور می آید و می رویم این کار را انجام می دهیم کم کم بعضی ها کمرنگ کردند این معنویت و نماز شب و یا نماز صبحشان دیر شد و این حرف ها. 

حاج قاسم می شوذ گفت یک معنویت اعتدالی بمعنای درستش حالا اعتدال بین حق و باطل است که این غلط است اعتدال یک وقت بین افراط و تفریط است یک عرفان اعتدالی منطقی داشتند که در جزء به جزء زندگی خودشان خدا را وارد کردند ولو اینکه ژست عرفانی هم نداشتند نمی دانم برداشت من درست است یا نه اگر نکته ای هست در اینباره. 

ک: بله ببینید ما در فضای نگاه کنید همه اش بحث عرفان عرض کردم عرفان بحث عبودیت خدا است یعنی دعوت به بندگی خدا توسعه عبودیت خدا. 

و این ابعاد مختلفی دارد یعنی هم فردی است هم اجتماعی است درست است؟ حالا یک بحث تاریخی… یعنی در مقابل همدیگر نیست حالا آن کسی، در کنار همدیگر هست ولی نکته این است که ببینید هنر امام و هنر حاج قاسم که این هر دو را توجه داشتند یعنی اگر کسی فقط به ذکر و نماز و آن مباحث فردی بپردازد اما ولی طاغوت بر جامعه حاکم هست درست است؟ توسعه ولایت طاغوت در جامعه دارد اتفاق می افتد و این بتواند خودش را حفظ بکند. 

در فضای مثلا قبل از انقلاب نگاه کنید حوزه های ما هستند علماء هستند اما نسل عظیم جوان های ما را نگاه کنید فضایی ایجاد کرده بستری ایجاد کرده که واقعا دارد می برد. خیلی ها ما می بینیم می آیند صحبت می کنند می گویند امام ما را زنده کرد امام ما را احیاء کرد ما قبل از انقلاب در فضاهای دین و مذهبی نبودیم و حتی مثلا گاهی اوقات می خواستیم تظاهرات دینی داشته باشیم خجالت می کشیدیم، ببینید کاری می کند بعد هم بحث ایران نیست یعنی توسعه غربی اتفاق می افتد در دل مدرنیته این اتفاق می افتد تئوری سازی می شود عرض کردم می آید می گوید دین برای دوران کودکی ما بود الان که ما بلوغ پیدا کردیم الان که ما به علم رسیدیم دیگر علم می تواند آن سوال ها و خلأهای ما را جواب بدهد دیگر ما نیاز به دین نداریم! ما زمانی نیاز به دین داشتیم و نیاز به پیامبران داشتیم که کودک بودیم نابالغ بودیم! نادام بودیم الان که با علم می توانیم خودمان سوال ها را جواب بدهیم مساله ها را جواب بدهیم نیای به پیامبر و دین نداریم. طراحی می کند فلسفه برایش درست می کند عرض کردم اصلا تئوری… 

در آن فضا دینداری می شود چه؟ دین می شود افیون توده ها! که دین نهایتش یک امر فردی است می خواهی نمازت رر بخوان بخوان اما طراحی های اجتماعی برنامه ریزی های اجتماعی سکلاوریسم! اصلا دین نه می تواند در این اندازه ها است این قد و قواره ها است و نه حق دارد که بیاید طراحی برنامه ریزی اجتماعی و مدل های اجرایی بقول معروف زندگی ما را به دست بگیرد سیاست فرهنگ اقتصاد سبک زندگی را خودم تعیین می کنم با عقلانیت خودبنیاد خودم! در نگاه اومانیسم أنچه که خودم دوست دارم. 

حالا شما بیا در این فضا می خواهی دین را حفظ کنی می گویند دین افیون توده ها است دینداری اصلا محصول… در واقع مشکلات اقتصادی در جامعه است مردم سراغ دین می روند آدم های امل اهل دین هستند اصلا خود دینداری سخت می شود در همین خاطرات هست در دانشگاه ها طرف می خواست چادر سر کند خجالت می کشید می خواست نماز بخواند یک جاهایی خجالت می کشید! معنویت خودش را من کسانی دیدم مثلا حتی اسم ها مثلا فرض کنید طرف رویش نمی شد اسم مذهبی روی بچه اش بگذارد یا مثلا اسم مذهبی داشت اسمش را عوض می کرد. 

مرحوم کافی یک نواری دارد رفتم دهات سراغ دوستم گفتم که حسین آقا کجا است؟ گفت حسین آقا کیست؟ گفتم حسین آقا پسرتان، گفت آها هوشنگ خان را می گویی! اسمش را گذاشته هوشنگ! 

ببینید در این فضا هست درست است؟ شما فقط با ذکر گفتن نمی توانید هدایت کنید فقط گلیم خودت را از آب بیرون بکشی اما برای اینکه جامعه را هدایت بکنی آن نسل جوان را نجات بدهی انجا باید با این اولیاء طاغوت و با این ساختارهای حاکم باید درگیر بشوی. حالا از یک طرف ساختاری سیاسی اش را بفرستی هوا بعدش بگویی فقط ساختار سیاسی نیست ساختار فرهنگی و علمی و اقتصادی أنها را هم ما باید تغییر بدهیم. 

آنطرف یک نکته ای که هست حاج قاسم که فرمودید جمع اینها بود آن کسی، این نکته مهم است، کسی می تواند آن تحول عظیم را در جامعه ایجاد بکند و فتح الفتوح و فتح القلوب در جامعه ایحاد بکند و بت شکنی در جامعه ایجاد بکند چهل سال مقابل این هیمنه عظیم دنیای غرب که یک موقع حاج قاسم می ایستد در میدان یک موقع هست مثلا من ساده ممکن است بروم که نرفتم چرا؟ چون حاج قاسم همه امکانات آنها را می داند می داند چه قدرتی دارد چه امکاناتی دارد با علم با قدرت و امکانات او وسط میدان است. 

من یک جا در صحنه خطری بروم که نفهمم واقعا چه خطری من را تهدید می کند ولی با علم دارد می رود کسی می تواند بت شکنی بیرونی بکند که در درون بت شکنی کرده باشد. 

امام خمینی وقتی توانست آن فتوحات عظیم را در فضای جامعه و جامعه را تهذیب بکند اینهمه سیل عظیم عارف درست بکند که سال ها و سال ها و سال ها تهذیب نفس کرد خودش را ساخت یک ظرفیت عظیم درونی معنوی در خودش ایجاد کرد خودش را ساخت تا توانست آن بت شکنی بیرونی را انجام بدهد. 

مجری: اگر قرار است هر چه ک عقل فهمید مثل شرع باشد پس برای چه می گوییم دین خدا به عقل ها نمی رسد بین اینها تضاد هست؟ 

ک: ببینید مباحث چالشی است دیگر، این مباحث از مباحث چالشی است که سال ها است در خدمت شما حوزه میان اندیشمندان و حکماء و فلاسفه و اینها دارد بحث می شود بحث نسبت در واقع جایگاه عقل تعریف عقل نسبت عقل و وحی بهرحال اینها از آن مباحثی است که دارد سال ها بحث می شود از مباحث چالشی است و طبیعتا نظرات مختلفی در این زمینه وجود دارد. 

حالا ما فکر کنم خیلی جایش نیست که در اینجا باشیم. 

مجری: ما الان یک عده ای داریم که به بهانه خردورزی و عقل گرایی کلا دنبال منفع طلبی هستتد حتی با دین و شرع و اینها کاری ندارند دنبال این هستند که بارشان را ببندند این قشر را الان کاری نداریم. 

یک قشر دیگری هستند که نه اتفاقا ظاهر مذهبی و ظاهر انقلابی هم دارند یعنی طرف نماز جمعه شرکت می کند رای هم می رود اول وقت می دهد در راهپیمایی ها هم قشنگ شعار می دهد صف اول مسجدش هم نماز می خواند همین جلوتر نمی آید می گوید عقل همین است من الان آخرتم را دارم عقل هم فقط  عقل معاش دنیایی نیست من دنیایم را دارم آخرتمم را هم دارم دیگر دارم نمازم را می روم با انقلاب خوب هستم یادواره شهداء می روم گریه می کنم. هزینه نی دهد برای انقلاب شعار می دهد جنگ جنگ تا پیروزی این قسمت شعارش هست ولی مینی بوس بیاورید در مصلا تهران که بلند بشوید برویم منطقه نمی آید می گوید ما تا اینجا بودیم. 

بعد توجیهش هم این است که ما کار عاقلانه ای دااریم انجام می دهیم کار ما عاقلانه هست بعد عقل هم به هر چه برسد شارع هم که امضاء می کند نیازی نیست ما مسیر قاسم سلیمانی برویم و قاسم سلیمانی و قاسم سلیمانی ها از نگاه اینها اقرادی هستند که دنبال مثلا کارهای متهورانه هستند! مثلا شجاعتشان یک شجاعت خسارت بار غیر ضروری هست. 

می خواستم یک تفکیکی بشود بین عقلانیت این قشر افراد و عقلانیت حاج قاسم سلیمانی این هم بعنوان شروع بحث است. 

ک: بسم الله الرحمن الرحیم 

حالا بحث عقلانیت حاج قاسم از مباحث مفصلی است که اگر بخواهیم مکتب حاج قاسم روشن و آشکار بشود آن فضای عقلانیتش و معنای عقلانیت حاج قاسم را باید مقداری بشکافیم. 

بهرحال ما عقل را عرض کردم در توضیح عقل مباحث مفصلی و تعاریف گوناگونی هست حالا نمی خواهم وارد آن حوزه بشویم ولی بهرخال می شود بصورت کلی و کلان گفت که، عقلانیت ایمانی ما داریم یک عقلانیت در واقع سکولار داریم. 

دنیای غرب سعی کرده که در واقع آن عقلانیت خودش را یک عقلانیتی دارد دیگر حالا که از آن تعبیر می کند به ناسیونالیسم عقلانیت هم عقلانیت خودبنیاد است خودش هر چه دوست دارد و آنگونه که خودش می فهمد با آن روش خاص خودش یعنی دنبال این نیست که آن فهمش را آن تعقل ورزی اش را عقلانیتش را آن فهمش را مستند کند به وحی درستی اش را می گویذ آقا من این را این گمانه را زدم این اندیشه را کردم این سنجش را کردم حالا این آیا درست بود یا نبود؟! این قلاب را انداختم به دریا ماهی صید کردم یا لنگه کفش آمد بیرون صید فکری در نظر بگیریم. 

ولی یک کاری که کرده و مقداری هم توفیق بوده آن عقل معاش و آن عقلی که انسان را بقول معروف برای زندگی دنیایی و  آن عقل سکولار این را بعنوان عقل جا انداخته. لذا مثلا در خود بچه مذهبی، رفته کربلا این کار کار عشق است ربطی به عقل ندارد حالا بعضی ها شوخی می کنند ربطی به دین ندارد یعنی مثلا آیا این کار عاقلانه نیست این کاری که انجام دادیم عاقلانه نیست اما دلی است. در حالیکه این حرف حرف درستی نیست اتفاقا آن کار عاقلانه است یعنی آن عملی که شما انجام دادیم این عملت در جهت مثلا زیارت امام حسین در خطر می گوید أقا این کار عاقلانه نیست کار عاشقانه است، نه اتفاقا کار عاقلانه است! یعنی عقل را باید شما در سیستم خودتان تعریف کنید! العقل ما عبد به الرحمن اتفاقا شما داری یک عملی انجام می دهی که هم عاشقانه است هم عاقلانه است کاری که تو در واقع آن تضمین می کند آخرت تو را عاقبت تو را تو را محبوب خدا می کند و تو مثلا با این زیارت با این جهاد با این شهادت طلبی با این ریسک خطر قدرت اسلام را توسعه می دهی موازنه قدرت را بنفع دین رقم می زنی اتفاقا این کار در نگاه دینی این کار کار کاملا عقلانی است. 

اما این عقلانیت دینی عقلانیت ایمانی نه عقلانیت دنیایی عقلانیت سکولار، بهرحال ما باید این را تفکیکش بدهیم. 

مجری: در تایید حرف شما می خواهم یک نکته ای بگویم بعد از شما سوال می پرسم. 

تازه که این بحث مدافعین حرم و اینها دااغ شده بود یادم هست بهشت معصومه قم تازه چهارده تا شهید مدافع حرف الان نزدیک چهارصد تا شهید آنجا است ولی آنموقع چهارده تا شهید مدافع حرم بود. خانواده یکی از اینها را پیدا کردیم سید محمد حسینی افغانستانی بود رفتیم پیش پدرش دیدیم خیلی جوان است و می خندد!! 

به او گفتم به شما نمی آید پدر شهید باشی باید مثلا فکر کردیم شکسته هستی ناراحت هستی، گفت که مگر آرزوی یک پدر جز این است که پسرش موفق باشد سربلند باشد؟ پسر من رفت شهید شد و سربلند شد موفق شد چه از این بالاتر من چرا خوشحال نباشم. خیلی برایم جالب بود از نظر سواد و تحصیلات آکادمیک و اینها سطح پایینی داشت یعنی اینها کارگر دمپایی سازی بودند ولی عقل اینها این را برداشت می کند. 

ک: یعنی رشد عقلی پیدا کرده در سایه چه؟ در سایه آن عبودیتش در سایه معنویتش. 

متاسفانه عرض کردم در دنیای غرب مدرنیته آدم عاقل مثلا کسی که دارای عقل است کسی است که این علوم را خوانده باشد مفاهیم ما را خوانده باشد تخصص بر مقاهیم ما پیدا کرده باشد او می شود یک آدم عاقل کسی است که. 

بعد مثلا من به شوخی می گفتم که حاج عبدالحسین برنسی همه اینها را معادلات را بهم می ریزد یعنی یک آدم کاملا عقلانی، عاقل، تیزهوش، متخصص، خط شکن، متخلق دارای خلاقیت ابتکار در حوزه خودش و موفق، علوم مدرنیته را مثلا مباحث علم کلاسیک امروز را چهار کلاس بیشتر نخوانده چهار کلاس خوانده. 

پس در واقع نقشه غرب است واقعا توطئه مدرنیته است که به ما بگوید که آدم عاقل و کارشناس متخصص کسی است که در حوزه در واقع ما کار کند و علوم ما را خوانده باشد متوسطه کاردانی کارشناسی کارشناسی ارشد مثلا لیسانس فوق لیسانس ارشد دکتری بعد او هست که حق دارد بیاید مدیریت کند فرماندهی کند منصب های سطح بالا را در دست بگیرد. 

مجری: می خواهید یک توضیح بیشتری بدهید در خصوص تفاوت های عقل سکولار و عقلانیت دینی. 

ک: همین هست دیگر کلیتش را عرض کردم که در واقع عقلانیت سکولار و عقلانیت خودبنیاد ربطی به تعبد ندارد! در مقابلش عقلانیت معنوی عقلانیت دینی سعی می کند آن تعقل خودش را اندیشه ورزی خودش را گمانه زنی و تولیدات فکری خودش را مقنن کند یعنی روش در واقع صحیح فکر کردن. البته در حوز های مختلفی است مثلا فضای زندگی سبک زندگی زندگی اجتماعی، فقه اجتماعی که پیش می آید و شیوه زندگی در حوزه های بحث فردی و هم در حوزه زندگی فردی خودش هم در حوزه زندگی اجتماعی خودش در سیاست خودش فرهنگ خودش اقتصاد خودش   به گمانه های خودش تکیه نمی کند سعی می کند آن تولیدات فکری خودش را بیاورد در کنار شاقولی بنام وحی ترازی بنام وحی قرار بدهد اگر هماهنگ بود می پذیرد اما هماهنگ نبود با اینکه خودش تولید کرده ساخته عقلانیت خودش هست می گوید نه این با قرآن با آیات با روایات با عبودیت سازگاری ندارد لذا من این را می گذارم کنار. 

اما ما می گوییم که مدرنیته تمدن غرب ساخته آن ناسیونالیسم و در واقع آن خودبنیادی بشر است یعنی در گام اول با اومانیسم گردن کشی کرده مقابل خدای متعال گفته این خدا این انسان اگر تو خدا هستی من هم آدم هستم من انسان هستم من خودم می خواهم سجده کنم بر ارزش های خودم سجده کنم من مقابل این خدا تکلیفی ندارم خودم صاحب حق هستم آنطور که دوست دارم می خواهم زندگی کنم لذا طراحی های برنامه ریزی های زندگی فردی اجتماعی ام را با عقلانیت خودم هست کاری به وحی ندارم.قواعد اجتماعی زندگی خودم مدیریت اجتماعی خودم طراحی می کنم خود می چینم کاری به وحی ندارم! 

مجری: فرق تهور و شجاعت را هم یک توضیحی می دهید ما قهرمان هایی داریم طرف مثلا یک کار خارق العاده ای انجام داده بعنوان قهرمان ولی شجاعت را ما به عقل نزدیک تر می دانیم. 

ک: بله! تهور خیلی چیز درستی نیست چون آدم متهور یک تهور ذاتی دارد خودش را مثلا به خطر می اندازد محاسبه نمی کند شاید ممکن است سر یکسری در واقع اهداف  و یکسری مسائل جزیی و یک چیزی که واقعا ارزش فداکاری نداشته باشد کاری انجام بدهد. 

اما آدمی که در واقع در شجاعت نه، همراه با تدبیر هست همراه با عقلانیت هست خدمت شما عرض کنم که همراه با محاسبات خاص هست و در دلش واقعا یک جاهایی ترمزی هست که مثلا سرش را بیاندازد زیر برود یک کاری انجام بدهد نه، همراه با تدبیرها آن محاسبات یک جاهایی ترمز هست یک جاهایی نیاز به عقب نشینی هست بهرحال این محاسبات و در واقع آن دخیل بودن انگیزه های ایمانی در شجاعت مهم است. 

دخیل بودن مثلا آن شجاعت مثلا می تواند ریشه در واقع شجاعت ریشه در معنویت داشته باشد اما بنظرم می رسد که حالا آنچه که در ذهن خودم هست اگر بخواهیم جواب دقیق تر بدهیم مطالعات بیشتر می خواهد ولی بیشتر همان عقلانیت و تدبیر محاسبات آن سنجش هایی که در شجاعت هست گاهی یک عمل متهورانه خیلی درونش احساس می شود که خیلی آن سنجش ها و آن دقت ها و آن محاسبات لازم درونش نیست. 

مجری: بحث عقلانیت این شهید بزرگوار هست. 

با توجه به تمامی حواشی که مقدماتی یک صحبتی داشتیم برداشت های متفاوتی که از عقل ارایه شده درباره عقلانیت حاج قاسم توضیح بفرمایید ممنون می شویم. 

ک: بسم الله الرحمن الرحیم 

سوال سختی کردید، عقلانیت حاج قاسم باید خود آقا توضیح بدهد واقعا ما یک کاری می توانیم بکنیم فقط، با تحلیل رفتار او دو تا کلمه بهم ببافیم تحلیل رفتار حاجی. 

عقلانیت یعنی چه باید این را، عقلانیت حاج قاسم خود عقلانیت منظورمان چیست؟ عقلانیت را تعریف می کنیم به سنجش، ارزیابی، محاسبه، سبک و سنگین کردن، تا به یک تصمیمی رسیدن. 

عقلانیت حاج قاسم اگر بخواهیم نگاه کنیم معنای عقلانیت این است اینکه بگوییم حاج قاسم آدم عاقلی بود اهل فکر بود اهل تفکر بود اهل مطالعه بود بسیار کتاب می خواند بسیار می نوشت مثل حسن باقری که نوزده هزار صفحه مطلب دارد دستنویس خیلی عجیب است. علیرغم مسوولیت های سنگین کل مطالب را می نوشته امیر عبداللهیان می گفتند که ده ها دفترچه صدبرگ من مطلب دارم خاطره دارم. 

بعد کتاب های مختلفی را ایشان می خواند مطالعه می کرد اهل مطالعه بود اهل تفکر بود اهل تعقل بود! منتهی منظورمان از عقلانیت حاج قاسم آن نیست یک چیز دیگر می خواهم بگویم آن سبک سنگین کردن های حاج قاسم آن سنجشش آن محاسبه اش تا به یک تصمیم رسیدن. 

با چه محاسبه می کرد با چه می سنجید سنجشش با چه بود ترازش چه بود؟ عقلانیتش عقلانیت ایمانی و انقلابی بود یعنی حاج قاسم می شود گفت که برای تصمیمات خودش برای کارشناسی خودش برای محاسبات خودش دو تا ترازو داشت یکی اسلام، ایمان و انقلاب اسلامی اهداف امقلاب اسلامی آرمان های انقلاب اسلامی مصالح انقلاب اسلامی. اینها را حاجی با اینها می سنجید هر تصمیمی که می خواست بگیرد در دو تا ترازو ایمان اسلام انقلاب اسلامی. 

این شد عقلانیت ایمانی و انقلابی و در طول زندگی اش ما این را می بینیم خصوصا بعد از دفاع مقدس که کم کم نقش حاج قاسم کم کم پررنگ تر می شود یک جاهایی که انسان در دوراهی تصمیم است از این به بعد چکار کنیم با سرداری خودمان به تعبیر امروزی ها بیاییم کیف کنیم بیاییم از مواهبش بهرمند بشویم ما که زحمت خودمان را کشیدیم برای انقلاب واقعا کشیدیم هشت سال جنگیدیم هشت سال خون دل خوردیم جانباز شدیم ما دینمان را اداء کردیم تکلیفمان را اداء کردیم الان کمی برویم به زن و بچه خودمان برسیم به زندگی خودمان برسیم. 

محاسباتی می کند بین تکلیف خودش با آن اهداف و آرمان های انقلاب اسلامی با آن مسیری که باید برود آن قله هایی که باید فتح بشود با اینهمه بار مانده به زمین تصمیم چه می گیرد؟ تصمیم می گیرد دنبال دنیا نمی رود دنبال پول نمی رود دنبال رفاه نمی رود. 

خود حاجی می گوید دیدید در محاسبه اش هست می گوید هر وقت خواستم مثلا یک کاری بکنم یا خسته بشوم صفی از شهیدان در مقابلم حاضر بودند و من نمی توانستم خارج از این فضا فکر کنم و حرکت بکنم. آن میراث دفاع مقدس و انقلاب اسلامی جلوی چشمش است. 

لذا شما در همه جا در حوزه فرهنگ در حوز سیاست در حوزه اقتصاد در حوزه دیپلماسی در حوزه نظامی آن عقلانیت حاج قاسم را دارید مشاهده می کنید! البته عقلانیت حاج قاسم فقط حاجی نیست عقلانیت ایمانی و انقلابی قبل از حاج قاسم ما نمادش را در حسن باقری می دیدیم با آن طراحی های خاص خودش. 

حضرت آقا بحث عقلانیت حاج قاسم را مطرح کردند گفتند مثلا ایشان شجاعت را با تدبیر یعنی در قالب مثال و توضیح می خواهند این عقلانیت تا جایی که می فهمیم جا بیافتد. 

ایشان آدم شجاعی بود بسیار شجاع بود اما این شجاعت را با تدبیر درآمیخته بود متهورانه عمل نمی کرد بدون حساب و کتاب عمل نمی کرد سر را بیانداز زیر برو نه، با حساب و کتاب با محاسبه با تدبیرهای لازم با مصلحت سنجی های لازم بهترین تصمیمات را می گرفت درست است؟ 

در حوزه سیاسی حضرت آقا به سیاسیون می گفتند نگاه کنید به حاج قاسم مثل ایشان عمل کنید! عقلانیت سیاسی خودتان را نزدیک کنیذ و شبیه کنیذ به حاج قاسم سلیمانی. حاج قاسم در خیلی ساده اش مثلا بخواهم بگویم در حوزه سیاست حاجی چکار می کرد؟ یک نکته مهمش این است که با اینکه ظرفیت و پتانسیل ریاست جمهوری را داشت بسمت قدرت نیامد این عقلانیت است دیگر یک محاسبه می کند بین اینکه بیاید در کاندیدای ریاست جمهوری بشود یا کاندیدای چه بشود؟ جبهه و شهادت و تیر و گلوله باشد! خودش عقلانیت است دیگر. 

عقلانیتی که در عاشوراء حر این عقلانیت را به آن رسید بین دنیا و آخرت بهشت و جهنم آخرت و بهشت را انتخاب کرد و بعد عقلانیت مادی عمرسعد او را زمین زد هر کار کرد نتوانست بر آن هواهای خودش غلبه کند آخرش گفت می گویند یک آخرتی هست می گویند یک بهشتی هست نتوانست بر آن تعلقاتش خودش نسبت به ملک ری و حکومت غلبه کند عقلانیتش عقلانیت درستی نبود عاقل نبود حر عاقل بود. 

حاج قاسم عاقل بود گفت من کاندیدای تیر و ترکش و گلوله و شهادت هستم با اینکه اگر مثلا می آمد در انتخابات ریاست جمهوری قطعا می شکست آمار رای های تمام تاریخ ریاست جمهوری ایران را. 

این وقتی که محاسبه می کند علیرغم تاکیداتی که به او می شود و از او می خواهند بیاید در میدان و نمی آید یعنی چه؟ یعنی یک عقلانیت سیاسی ایمانی و امقلابی دارد که می گوید من کارهای مهم تری دارم مسوولیت های مهم تری دارم و بعد جذابیت های قدرت سیاسی او را فریب نمی دهد! 

حتی به این معنا نیست کسی که آمد مسوولیت سیاسی پذیرفت کسی بگوید پس این فریبش داد نه، یک موقع هست یک کسی دیگر عین تکلیفش این هست که بیاید اینجا مسوولیت سیاسی قبول کند بیاید کاندیدای ریاست جمهوری بشود اصلا تکلیفش است یک بحث دیگر است من دارم با تراز حاج قاسم می گویم جایگاه حاج قاسم و کارهایی که حاج قاسم میدانی که حاج قاسم داشت. چون میدانی که حاج قاسم داشت خیلی مهم تر بود کاری که حاج قاسم داشت انجام می داد خیلی مهم تر بود. 

بعد در تعاملاتش با سیاسیون نگاه کنیم اصلا هیچکس نتوامست حاج قاسم را منتسب کند به جناح سیاسی، این عقلانیت سیاسی است که بگوید آقا چپ است راست است اصولگرا است اصلاح طلب است نه، حاج قاسم یک آدم انقلابی است آدم جهادی است مجاهد فی سبیل الله مجاهد انقلابی ولایی. کسی نتوانست! 

بعد اسیر این درگیری های چپ و راست و اینها هم نشد نگاه می کنیم می بینیم تعاملاتش با همه آقایان تعامل داشت تعاملاتش هم نه از جهت اینکه همه را با هم جمع بکند چون بعضی ها اینطور هستند دم همه را داشته باشیم! همه را دور خودمان جمع کنیم نه، عقلانیت حاجی این نبود که دم همه را داشته باشیم همه را دور خودمان جمع کنیم نه. 

شاخصش شاخص ایمانی و انقلابی بود یعنی رفاقت هایش بخاطر انقلاب اسلامی بود حتی با کسانی که موضع گیری انقلابی نداشتند حاجی با اینها آدم های غیرانقلابی یا در فضای انقلابی ضعیف بودند با اینها تعامل داشت! و نگاه می کنیم می بینیم چرا با اینها تعامل داشت؟ به اینها محبت می کرد چرا؟ می گفت بعضی هایشان بخاطر اینکه بیاورد سوار قطار انقلاب کند نگاه نگاه هدایتی است چون حاج قاسم می گویذ که وقتی که فرض کن دو تا آدم بی حجاب هستند می گوید بچه ما است اگر او بدحجاب است این تقصیر ما است تقصیر را گردن او نمی اندازد می گوید تقصیر ما است ما کم کاری کردیم ما ضعف داریم اگر ما خوب عمل کرده بودیم این الان اینطور نبود ما ضعیف بودیم ما مشکل داریم. 

بعد آنجا می آید به آدمی که در موضع گیری انقلابی هم ضعف دارد با او رفاقت می کند برای چه؟ سوار قطار انقلاب کند یا اینکه حداقل می داند این سوار قطار نمی شود حالا بدتر نکند خراب تر نکند بدعاقبت از دنیا نرود موضع گیری های سیاسی اش، لذا بعد اگر می خواهی اصل نگاهش را بسنجی همان حرفی که در جلسه قبل گفتم خطاب می کند به اصلاح طلب اصولگرا به گروه های سیاسی که اگر  شما درگیری های شما مثلا مناظره های شما انقلاب را تضعیف کند آقایان سیاسی مبغوض رسول مکرم اسلام هستید مبغوض خون شهداء هستید مورد بغض اینها قرار می گیرید. 

عقلانیت سیاسی خودش باز برای همانطور که از عقلانیت نظامی خودش برای قدرت اسلام بهره می گیرد از دیپلماسی نظامی و دیپلماسی سیاسی خودش هم قدرت قوت مذاکره و ظرفیت سیاسی باز برای انقلاب بهره می گیرد. 

خیلی آدم ها و گروه ها جناح ها طوایف متعددی را می آید با همدیگر جمع می کند سر یک سفره با اینها می نشیند اینها را جذب می کند می آورد پای کار انقلاب پای وحدت اسلامی پای پروژه امت اسلامی. 

یعنی عقلانیت سیاسی جواب می داد می آید یک دیپلماسی سیاسی دیپلماسی نظامی راه می اندازد و از این ظرفیت به نفع جبهه اسلام و به نفع امت اسلامی و وحدت اسلامی بهره می گیرد. 

که همه چیز را فرض کنید یک جایی که واقعا با برش سیاسی می تواند کار را ببرد جلو می برد جلو یک جایی هست نه فقط با فضای نظامی با فضای نظامی می برد جلو. 

در حوزه فرهنگی نگاه می کنیم می بینیم عقلانیت خاص خودش را دارد حاج قاسم دقیقا می فهمد که، آن بحث فضای تکثیر فضای تربیت خوب عمق این دفاع مقدس را فهمیده لذا مهم ترین کار فرهنگی ای که در عقلانیت حاج قاسم سلیمانی اتفاق می افتد چیست؟ کار روی فرهنگ دفاع مقدس و شهداء است! می شود بجرات بگویی هیچکدام از سرداران ما حالا نمی خواهم مطلقش کنم ولی می خواهم بگویم آن حاج قاسم در این زمینه اهتمامش در قله بود در اوج بود. 

از سال ها قبل استان کرمان و لشکر ثارالله یک نمونه و الگو بود برای اینکه ما سطح عقلانیت جهادی فرهنگی، فرهنگ دفاع مقدس، حاج قاسم عقلانیت در واقع فرهنگی او برای بسط فرهنگ اسلام می آمد دفاع مقدس را پررنگ می کرد لذا از سال ها قبل شاهد بودیم که حمایت می کرد از ترویج فرهنگ دفاع مقدس معرفی شهداء بعنوان الگوها کتاب نوشتن در واقع کارهای فرهنگی انجام دادن لشکر ثارالله و حاج قاسم پیشتاز بودند. و نه تنها آنها را پشتیبانی می کرد لجستیک می کرد بلکه خیلی جاها حتی در قم از پشتیبانی او بهرمند بودند حداقل از پشتیبانی روحی او پشتیبانی فکری مشاوره ای و تا آنجایی هم که بشود مسایل مالی کمک می کرد به آدم هایی که در این قضیه اهتمام داشتند. 

اجازه بدهید مقداری چون وجه غالب حاج قاسم نظامی هست بیشتر نظامی اش را مثلا توضیح بیشتر در عقلانیت حاج قاسم عقلانیت ایمانی و انقلابی او. 

از جهتی می شود واقعا بجرات گفت که یک تیر برای غیر خدا شلیک نکرد هر جایی که ایشان حضور داشت صحنه دفاع از اسلام و انقلاب و توسعه قدرت اسلام بود. 

تفاوت حاج قاسم مثلا با یک فرمانده نظامی دیگر با فرماندهان نظامی طرف مقابل چه بود چه چیزی را مثلا ایشان رعایت می کرد در عقلانیت نظامی خودش که آن دیگران نمی دیدند؟ نگاه می کنیم می بینیم که مثلا شهداء ما و سراداران ما مثل حسن باقری همه داشتند دیگر، در جنگ نظامی امروز توکل بر چیست؟ بر امکانات است یعنی مثلا می گویند فرض کن شما می خواهی با دشمن مقابلت بجنگی باید او اگر مثلا فرض کن صد تا تانک داشته باشد تو هم باید صد تا تانک داشته باشی! او اگر صد تا هواپیما دارد تو هم هن باید صد تا هواپیما داشته باشی اگر او فرض کن سیصد هزارتا نیرو دارد تو هم باید سیصد هزارتا نیرو داشته باشی. 

اگر تو می خواهی تک بکنی. حمله بکنی علیه طرف مقابل باید امکانات و نفراتت سه برابر باشد اگر او سیصد هزار تا دارد تو باید نهصد هزار تا داشته باشی این قانون در واقع جنگ های کلاسیک و دافوس است درست است؟ 

اینطرف نگاه می کنید یک عقلانیت دیگر حاکم است می گوید نه این حرف ها نیست توکل بر امکانات درست نیست توکل بر خدا! تکیه بر نیروی مؤمن! که کار جنگ ما را برد جلو همین بود اگر ما می خواستیم آنطور فکر کنیم دافوسی و کلاسیکی فکر کنیم اصلا نباید می جنگیدیم. 

یک تعبیری حضرت آقا دارد گفتیم که اگر آنطرف صد تا تانک دارد اینطرف نیاز نیست حتما صد تا تانک داشته باشد اینطرف صد تا دل آماده صد تا نیروی مومن جهادی شهادت طلب ایثارگر توکل به خدا جای چه را می گیرد؟ توکل به امکانات را می گیرد. 

بعد در این عقلانیت انقلابی خودش عقلانیت ایمانی خودش بر محاسبات نظامی خودش یک تصمیمی می گیرد یک محاسباتی می کند که اصلا در عقلانیت در واقع جنگ دافوسی و کلاسیک و این حرف ها معنا ندارد! یعنی بر اساس قواعد و سنن الهی اینطرف دارد فرماندهی می کند! 

آنطرف اگر نیرویش سه برابر نباشد حمله نمی کند اما اینطرف چه می گوید؟ می گوید مگر قرآن نگفته یک نفر از شما در برابر ده نفر از آنها؟ مگر قرآن نمی گوید کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله مگر قرآن نمی گوید ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم؟ یعنی عقلانیت عقلانیت قرآنی است. 

اگر ما مثلا در دفاع مقدس اگر می خواستیم بر عقلانیت دافوسی جنگ کلاسیک عمل کنیم ما اصلا نباید در اروند عملیات می کردیم ما نباید در جزایر مجنون عملیات می کردیم آن عقلانیت ایمانی بود که آن عملیات را طراحی کرد روی امدادهای الهی محاسبه می کرد اصلا محاسبه روی امدادهای الهی در جنگ های بیرون اصلا معنا ندارد. 

رعایت اخلاق در جنگ های بیرون معنا نذارد لذا شما ببینید برایش مهم نیست که تمام امکانات و خانه های مردم و آدم ها کشته بشوند در جنگ کلاسیک بزن نابود کن داغون کن مطمئن هستی دیگر کاملا نابود شد آن منطقه بعد نیروی نظامی بر پناه این تانک ها می رود آنجا مستقر می شود. 

اما اینطرف شما می گوییذ سعی کن کمترین تلفات را از دشمن بگیری حتی در نگاه حسن باقری می گوید این نیروهایی که در عراق هستند فردا نیروهای انقلاب اسلامی می شوند مواظب باشید تا می شود از آنطرف کمتر کشته بشود. 

حتی حضرت آقا اینجا سفارش می کنند می گوید آقا در همین داعشی ها و در همین جبهه النصره تا می توانید سعی کنید کمتر کشته بشوند چرا؟ چون خیلی از اینها واقعا نمی دانند اشتباه کردند نمی فهمند! قدرت تشخیص ندارند اسیر جو شدند. اینها شاید آینده برگردند شاید متوجه خطای محاسباتی و اشتباهشان بشوند. 

لذا شما می بینید حاج قاسم در این چهل و چند سال جنگ در این مدیریت خودش با عقلانیت در واقع دافوسی و کلاسیک و سکولار و این حرف ها عملیات نمی کند دارد بر اساس عقلانیت ایمانی البته بعد هم در این عقلانیت ایمانی دیگر ابتکار دارد خلاقیت دارد جنگ نامتقارن درست می کند لذا شما می بینیذ فرض کنید هیمنه داعش آمده دارد کل عراق را می گیرد آمده کردستان را گرفته می آید در اربیل با شصت تا نیرو بلند می شود می رود دفاع می کند با صد تا نیرو مثلا یک جاهای حساس می رود خودش هم آن وسط دفاع می کند. 

و همان بحث عرفان یعنی اینجا ریسک خطر پای خودش هم وسط می آید مدیریت حاج قاسم مدیریت چیست؟ در عرفانش در مدیریتش در عقلانیت در واقع فرماندهی اش مدیریت هم مدیریت بیا هست نه برو بقول حاجی همیشه می گفت فرماندهی ما تفاوتش این است بیا اول خود فرمانده می رود حتی از خط مقدم هم جلوتر می رود می گوید بیایید. در بوکمال چنین چیزی گفته می شود که کار قفل کرده حاجی با هواپیما از خط مقدم می رود جلو در دروازه های بوکمال می گوید ما در دروازه های شهر هستیم بیایید. خودش در صحنه خطر وسط کانون خطر است کانون انفجارات است کانون انتحاری ها آن وسط میدان را مدیریت می کند. مشخص است فرماندهی که او را آنجا می بیند شارژ می شود جرات می گیرد قدرت می گیرد. 

مجری: یک رابطه لازم و ملزومی انگار این وسط هست بین عقلانیت و عرفان شهید سلیمانی یعنی این جلوه هایی که شما از عقلانیت ایشان گفتید کاملا مصادیقی از عرفان ایشان هست مباحثی که پیرامون عرفان ایشان داشتید کاملا عقلانی بود. 

ک: آن توکل به خدا در تک تک رفتارهایش هست کار برای خدا آن جهتگیری برای خدا این عرفان در عقلانیتش وجود دارد گفتم تراز تصمیماتش ایمان است یعنی عرفان راهبر او هست! راهبری کار او با همان عرفان و با آن معنویت عظیم متراکم است! یک مکتب است دیگر در مکتب دیگر همدیگر را نقض نمی کند افعالش، اعمالش همدیگر را نقض نمی کند در این راستا دارد می رود جلو احسنت نکته قشنگی شما اشاره کردید. 

خدا، جهتگیری، برای خدا! در راه خدا برای اسلام برای انقلاب در همه کارهایش هست! لذا این عقلانیت عقلانیت موفقی هم هست خودش را نشان می دهد بقیه را هم جلب می کنذ فطرت ها را بیدار می کند حتی در دشمن تزلزل ایجاد می کند یک جاهایی حتی دشمن را هم به تحسین وامی دارد. 

پس ببینید عقلانیت حاج قاسم در همه حوزه ها حوزه های سیاسی فرهنگی حتی فضای اقتصادی مشکلات مملکت و پررنگش مسائل نظامی در تصمیم گیری ها در محاسبات در سنجش کردن ها سبک سنگین کردن ها که تصمیم می گیرد شاخص خدا هست شاخص دین اسلام هست شاخص مصالح انقلاب و منافع انقلاب هست و از طرفی هم مثلا فرض کنید که این هم به همان روح انقلابی و ایمانی او برمی گردد شاخص هدایتگری! سوز دارد برای دغدغه دارد سوز برای هدایت مردم برای نجات انسانیت! یعنی فقط موحدین نیستند مستضعفین! وقتی که می خواهد نیرویش را آماده کند برای جنگ می گوید نگاه کن آنطرف منطقه یکسری زن و بچه هستند که گرگ ها اینها را محاصره کردند باید بروید این زن و بچه را از دل این گرگ ها در بیاورید حتما معلوم نیست شیعه باشند نه، اهل تسنن هستند! ایزدی ها هستند! 

چرا مسیحی های لبنان و سوریه به حاج قاسم عشق می ورزند؟ چون امنیت خودشان را عزت خودشان را ناموس خودشان را مدیون او می دانند. 

پس ببینید حاج قاسم با این عقلانیت است که چیزهای به ظاهر متضادی را در کنار همدیگر جمع می کند شجاعت را با تدبیر صلابت و قاطعیت را با مهربانی با عطوفت! اشداء علی الکفار را با رحماء بینهم! 

آن شدت انقلابی گری خیلی عنصر اصلی اش در ای عقلانیت واقعا امقلاب برایش محور محاسبه است درست است؟ این برایش مهم است انقلاب خواندم مطالبش را والله والله والله والله والله والله مهم ترین محور محاسبه قیامت انقلاب اسلامی است خیمه حسین بن علی حرم حسین بن علی انقلاب اسلامی است دور این خیمه بگردید اگر این خیمه شکست بخورد چیزی از اسلام و مکه و مدینه و عتبات اینها باقی نمی ماند. 

اما همین آدم یکدفعه می رود با کسانی قدم می زنند که بچه انقلابی ها حاضر نیستند بروند کنارش بنشینند! آیا او از اصول انقلابی خودش پایین آمده؟ نه، در عین جهتگیری قوی و شدیذ انقلابی آمده تا این را هم دست این را بگیرد ببرد در خیمه انقلاب یا یک کاری بکند که بیشتر خرابکاری نکند یعنی نگاه هدایتی هم دارد. خیلی سخت است! واقعا سخت است! 

لذا نگاه کنیم در حوزه های مختلف ظرفیت محاسباتی او مدیریتی او تصمیم گیری او دقیقا همه اینها آن جهتگیری ایمانی شدت ایمان و جهتگیری انقلابی درونش حضور دارد با ترکیبی از اینها حاج قاسم به تصمیم می رسد به محاسبه می رسد. 

سوال اینجا پیش می آید، که این عقلانیت از کجا آمد منشا این عقلانیت کجا است؟ چرا همه این عقلانیت را ندارند؟! عرض کردم یک نکته اش یک فضایش را گفتم چه بود؟ اینکه محور محاسبه و این سبک سنگین و این سنجش کردن ها آن ایمان است اسلام است! و بعد آن عشق به انقلاب اسلامی و آرمان های انقلاب اسلامی است و آن بصیرت عمیقی که نسبت به انقلاب اسلامی و اهداف انقلاب اسلامی دارد و جایگاه اسلامی درباره تغییرات معادلات عالم تا ان شاء الله برسد به عصر ظهور. 

اما آن چیزی که حاج قاسم را این وسط کمک می کند و اشتباه محاسباتی نمی کند و به هدف می رساند یک نکته محوری است که خیلی از این محروم بودند یعنی خودشان خودشان را در واقع محروم کردند ریشه عقلانیت موفق و کارآمد کجا است؟ کسی نمی تواند بگوید عقلانیت و راهبرد حاج قاسم موفقیت آمیز نبود، در حوزه فرهنگی در حوزه سیاسی همه آدم های سیاسی را جذب کرده. رئیس جمهور عراق و خیلی از سیاسیون عراق شیعه سنی همه اینها جذبش شدند تعریفش می کنند فقط هم شیعه نیست نه، آزادگان عالم. 

کسی نمی تواند حاج قاسم را تحسین نکند واقعا نمی تواند تحسین نکند حتی آدم هایی هستند انقلابی هم نیستند اما مجبور هستند تحسین کنند دیدیم دیگر. این ریشه اش کجا است؟ از کجا رسیده به این غیر از همان جهتگیری هایی که عرض کردم محکم روی اینها ایستاده؟ با مثال هایش. 

ریشه اش در تولی است! تولی به ولی! تولی به ولایت، ریشه موفقیت حاج قاسم اینجا است! چون یک جاهایی اینقدر امتحان سخت می شود سنگین می شود کار پیچیده می شود که محاسبات تو دیگر جواب نمی دهد تجربه تو دیگر جواب نمی دهد اینجا باید چکار کنیم؟ باز تکیه می کنی به همان محاسبات تجربیات خودت ممکن است اشتباه کنی. 

ریشه توفیق حاج قاسم این است که آبشخور این عقلانیتش و این توفیقش در تولی به ولی است یعنی چه؟ یعنی خودش در این سال ها یک تجربه عظیم متراکمی در وسط میدان بدست آورده یک ظرفیت کارشناسی بدست آورده خودش صاحبنظر شده اما یک جاهایی یکدفعه می بینیم تصمیم خودش خدمت شما عرض کنم که سنجش خودش تصمیم خودش آن تشخیص خودش نسخه خودش را که متناسب با آن کار کارشناسی و تجربه متراکم چهل ساله خودش هست آنجا کنار می گذارد تصمیم و تشخیص ولی را قبول می کند و عمل می کند به آن عمل می کند پافشاری روی نگاه و نظر خودش نمی کند! 

حاجی خودش تعریف می کند در جنگ سی و سه روزه چه می گوید؟ می گوید وقتی که جنگ شروع شد من رفتم چند رروز گذشت آمدم تهران گزارش بدهم به آقا گزارش دادم آقا در آمد گفت که چه؟ حضرت آقا فرمود ان شاء الله همه سختی ها فشارها این حرف ها، حضرت آقا حرف از پیروزی حزب الله زد درست است؟ خود حاجی چه می گوید؟ می گوید من در دلم یک لحظه گفتم کاش این حرف را آقا می زد چرا؟ چون من دارم وسط صحنه میدان دارم می بینم نشانه ای از فتح و ظفر نیست کاش نمی گفت فردا شکست می خوریم آنجا بعد آقا اینطور گفته بد می شود زشت می شود! 

اما حاجی یعنی تشخیص او کارشناسی او محاسبات سنجشی او چه بود؟ این بود که خبری از فتح و پیروزی نیست آدم عاقل در عقلانیت غیر مثلا حاج قاسمی می گوید آنطرف خبر پیروزی نیست من هم که بعنوان فرمانده لازم نیست که حتما بروم وسط میدان باشم من از اینجا هدایت لجستیک می کنم اما نگاه به کارشناسی خودش نمی کند می پذیرد با اینکه پیش خودش استبعاد دارد می گوید من نشانه ای از فتح نمی بینم آقا چرا این حرف را می زند کاش نمی زد اما اعتماد می کند! می رود دوباره وسط میدان خطر! 

سی و سه روز زیر شدیدترین بمباران ها می ایستد یک اتاق جنگ سه نفره با عماد مغنیه سید حسن نصرالله و خودش درست می کند و این استقامت او این تولی او نتیجه اش می شود نصرت الهی فتح الهی که بعد از آن دیگر معادلات منطقه عوض می شود. 

شاید حاج قاسم در وسط صحنه عملیات پیش خودش می گفت جنگ سوریه مغلوبه شد تمام شد کار بشار تمام شد تجربه این را می گفت! خیلی ها می گفتند کسانی که هشت سال جنگیده بودند می شناختم از رفقاء می گقتند کار دیگر تمام شد اعلام نمی شود بشار سقوط کرد تمام شد. 

یکدفعه ولی می آید که او هم چرا ظرفیت این ولی را اینقدر داریم بزرگ می کنیم؟ او هم به یک نقطه بالاتری تولی دارد به یک جایگاه بلندتری تکیه دارد. می آید می گوید نه بشار می ماند و باید بماند شما بروید بجنگید و بعد علیرغم اینکه، ببینید ورود به آن صحنه ای که تیرهای کلاش معارضین و معاندین به کاخ بشار اسد می رسد ورود به آن صحنه خطرناک است دیگر باید گذشته باشی از جان خودت بلند می شود می رود به آن صحنه اعتماد می کند به نگاه ولی به نظر ولی و خدای متعال نصرت را چکار می کند؟ جاری می کند امداد می کند. 

یعنی یک شاخص هایی دارد حاج قاسم محورهایی دارد برای محاسبه خودش از اینطرف یک اعتمادی به و یک تولی ای به ولی جامعه دارد. این تولی کار را می برد جلو! اینکه نگاه کارشناسی خودت را بگذاری کنار و به آن اصرار نکنی و ببری نگاه کارشناسی ولی را بخواهی عملیاتی کنی خدا به او چکار می کند؟ نگاه می کند نظر می کند امداد می کند و همین جا بگویم واقعا یکی از مهم ترین مشکلات و دلایل اصلی اصلی اصلی مشکلات جامعه ما این است که متاسفانه ساختار سیاسی ما ساختار دولت های ما و نوع نگاه و رویکردشان با نگاه ولی هماهنگ نیست! یعنی آنطرف یک نگاه توسعه ای و تکاملی در انقلاب اسلامی و جهتگیری هایی که دارد اگر این ساختار در واقع کلان ما و ساختار خورد ما خودش را هماهنگ کند با آن ساختار تکاملی با آن جهتگیری های استراتژیک که رهبری تنظیم می کند واقعا برکات نازل می شود. ولی وقتی که مسیر را متاسفانه هماهنگ نیست همراهی نمی کند راهبرد رهبری را و ولایت را قبول نمی کند و خودش یک سیستم و سامانه و یک راهبرد دیگری را می چیند کار گره می خورد کار برکت پیدا نمی کند. 

مجری: رشد حاج قاسم در زمینه های مختلف آیا بشکلی مقدمه مقدمه بوده مثلا ایشان اول در مسایل معرفتی و عرفانی رشد می کند به عقلانیت هم عقلانیت الهی می رسد یا نه همه اینها با هم همزمان است می شود قاسم سلیمانی که در سیاست بسیار منطقی و پخته دارد عمل می کند به فرموده شما نمی شود منتسبش کرد به جناح ها نگاه پدری دارد نسبت به همه اقشار جامعه ولو آنهایی که زاویه دار هستند در عرصه نظامی خوش می درخشد در عرصه باصطلاح عرفان و اینها هم برخلاف تمام تعابیر و تفاسیر غلطی که از عرفان هست جزء جزء حیات خودش چه در عرصه رزم چه در عرصه مواجهه با مردم خدا را جاری می کند. 

اینها اگر بخواهیم بعنوان یک نسخه به کسی ارایه بدهیم بگوییم شما این مکتب است که در جنبه های مختلف یک نمونه کوچک این تعبیری که قادر جابر درباره مصطفی چمران دارد می گوید مصطفی نمونه کوچک علی بود! در واقع حضرت علی بعضی ها گفتند اینها تناقض است مگر می شود شما زاهد شب باشی و شیر روز اینکه نمی شود که! عرفان بهرحال حرف هایی که اول با هم داشتیم جنسش لطیف است آن جنسش خشن است خون قساوت می آورد. 

اما اینها می بینیم که مثلا برای قاسم سلیمانی حل شده است در همه مباحثش در مباحث بصیرتی رشد می کند در سیاست داخلی و خارجی رشد می کند دیپلماسی سلیمانی بسیار ارزنده است که سران کشورها را با ما همراه می کند در منطقه کردستان عراق جاهای دیگر بسیار تاثیرگذار هست در عرصه رزم و نظامی گری یک فرمانده شجاع است و عرفان. 

ک: آن حضوری که حاجی در کاخ کرملین دارد خیلی کار بزرگ است. 

مجری: می خواستم بدانم که ما اگر بخواهیم این را بعنوان یک نسخه بدهیم افراد دیگر که علاقمند هستند که مدل حاج قاسم را رشد کنند چه باید بگوییم؟ بگوییم اول بروند عرفانشان را بسازند بیایند عقلانیتشان ساخته می شود؟ یا نه اینها همه با همدیگر است؟ 

ک: ببینیذ خدای متعال مثلا اینکه بگوییم کسی به این سادگی ها البته زمین خدا بدون حجت نمی ماند ولی واقعا حاج قاسم قله هایی را فتح کردند که مشخص است دیگران به این سادگی به آن نمی رسند. جایگاه خاص است خیلی رفیع است خیلی عظیم است نه اینکه اصلا کسی نمی رسد نه اینطور نیست واقعا من تعبیری دارم می گویم مادر انقلاب اسلامی عقیم نیست یعنی ما یک زمانی گفتند دیگر بالاتر از چمران نمی آید بالاتر از بعضی شهدا بزرگوار دیگر نمی آیند بعد آمد. قبل از حضرت امام می گفتند بالاتر از آیت الله بروجردی نمی آید! امام آمد همینطور. زمین خدا بدون حجت نیست امدادهای الهی قطع نمی شود مادر انقلاب اسلامی عقیم نیست ولی اینطور هم نیست که حالا هر کسی بتواند به این قله ها برسد. این قله ای هست که مثلا بگوییم ما حرکت کنیم به سمت این قله در دامنه قله هم ما برویم خیلی است در دامنه اش هم بخواهیم برویم. ولی واقعا رشد هم رشد چیز هست مثلا تدریجی است دیگر یعنی یکدفعه ای نیست یعنی یک رشد هماهنگ است کودک که رشد می کند همزمان جسمش روحش عقلش کم کم به بلوغ می رسد حرکت می کند به میزانی که این عبودیت الهی را انسان در خودش جریان بدهد همین شاخص هایی که گفتم شاخص های حاجی چه بود عبودیت معنویت توسل آن در واقع آرمان گرایی زندگی را وقف، وقف بودن زندگی برای آرمان های الهی از غیر از خدا نترسیدن دشمن شناس بودن. یکی از وجوه حاج قاسم که در عقلانیتش باید به آن بپردازیم بحث همان بحث این را من فراموش کردم بحث دشمن شناسی حاج قاسم است خیلی مهم است یکی از وجو عقلانیت حاج قاسم شناخت دشمن است مرزهایش را با دشمن قاطی نکردن است شما بحث های دشمن شناسی حاج قاسم را ببینید. 

بزرگ ترین خیانت کوچه دادن به دشمن است دو صدا نباید از جبهه ما بلند بشود در برجام این برجام سه ضلعی است یک ضلع ندارد! دو ضلع دیگر هم دارد اگر می خواهی با دشمن راه بیایی دو ضلع دیگر هم از تو می خواهد بعدش می آید برجام موشکی بعد برجام منطقه ای بعد می گوید که از جریان مقاومت دفاع نکن بعدش می آید برجام اعتقادی شما اعتقادات شرعی و اسلامی خودت حقوق زنان و اینها اصلا پافشاری نکن آخرش یک توبه نامه از انقلاب اسلامی بنویس که بیخود کردی انقلاب کردی. لن ترضی عنک الیهود و النصاری حتی تتبع ملتهم. 

هیچوقت نگاه مثبت به دشمن ندارد، گول دشمن را نمی خورد دقیقا می فهمد دشمن کدام نقطه را هدف گرفته این از وجوه عقلانیت است اگر آقایون سیاسی این یک نقطه را عقلانیت انقلابی حاج قاسم را در فضای دشمن شناسی اش بفهمند و درک کنند خیلی به نفعشان هست. 

ولی به تعبیری بهرحال حاج قاسم اسوه حسنه همان که رسول الله صلی الله علیه و آله اسوه برای امت اسلامی هست شهداء ما ستارگان هدایت هستند و بالنجم هم یهتدون حاج قاسم ستاره بسیار پررنگ و درخشان انقلاب اسلامی است با این ستاره ها می شود راه را پیدا کرد با این قله در واقع می شود قله بلند را دامنه قله حرکت کرد. مسیر هم همان مسیر تعبد است عبودیت است بندگی است خاکساری است مردم داری است استبکار ستیزی است اینکه انسان روی ظرفیت های خودش کار کند روی ظرفیت های جسمی خودش روی ظرفیت های فکری خودش ظرفیت های روحی خودش اهل تهذیب نفس باشد اهل مطالعه باشد اهل تقویت قدرت تفکر عقلانیت خودش باشذ اهل تقویت و مدیریت جسم خودش و رفتارهای در واقع خودش باشد. اینها از یکطرفی ظرفیت های منابع اسلام و معارف اسلام را داریم از آنطرف راهبری ولایت اجتماعی ولایت فقیه در جامعه داریم و الگوهای حاج قاسم امثال حاج قاسم که در مقابل چشم ما هستند انسان با اینها می شود راه را پیدا کرد اینها را داریم می توانیم مسیر را ببریم جلو. 

مجری: یک تعبیر الان در صحبت های شما من متوجه شدم حرف درستی هم هست حاج قاسم می فهمید که دارد چکار می کند یک موقع هست در ارتش های جهان طرف می گوید من پول می گیرم می جنگم مزدور است فرمانبر است مطیع است دستور آمد من بروم اما حاج قاسم در عین اینکه ولایت پذیر هست اما همین ولایت پذیری او بر اساس یک فهمی صورت گرفته که استدلال پشتش خوابیده یعنی به یک درک و نور باطنی رسیده که اگر دارد می جنگد اگر دارد در سیاست تحلیل می دهد که برای دشمن کوچه باز نکنید وحدت داشته باشید همه اینها بر اساس صرفا تعبد نیست نسبت به ولایت خودش فهمیده از راه همان اطاعت امری که داشته به این رشد رسیده. 

ک: واقعا فهمیده خودش به یک کارشناسی و ظرفیت عظیم فهمی رسیده اما اهمیتش اینجا است چرا ضریب توفیقش خیلی بیشتر از اینها است؟ بحث تولی اش گفتیم مهم است. 

علاوه بر اینکه به این رشد رسیده حاج قاسم اگر اهل تولی به امام نبود اصلا به اینجا نمی رسید اگر اهل تولی به ولایت نبود به اینجا نمی رسید این تولی کمکش کرده اما یک جاهایی در یک حوزه هایی تصمیمات سخت کارشناسی شما جاهایی می رسید که دیگر ظرفیت و تجربه جواب نمی دهد. 

ببینید مووقعی که به حسن طهرانی مقدم حضرت آقا می گوید موشک از تو می خواهن دو هزار کیلومتر بزند این با ظرفیت های قبلی و کارشناسی های قبلی تجربیات قبلی سازگار نیست چیز فراتر از اینها می خواهد یعنی در نگاه اول باید بگوید نه نمی شود همانطور که آقایان نفتی گفتند نمی شود خود آقا دو بار گفتند من به این آقایان تکنوکرات گفتم یک کاری بکنید که ما از اقتصاد تک محصولی نجات پیدا بکنیم شیر نفت دست خودمان باشد دشمن نبندد ما خودمان اگر خواستیم ببندیم آقایان تکنوکرات لبخند انکار زدند گفتند مگر می شود؟ نمی شود. 

اما آقای طهرانی مقدم نگفت نمی شود تمام ظرفیت خودش را تلاش خودش را گفت که نائب امام زمان می گویذ پس می شوذ ما اصلا می گوییم خذایا ما می خواهیم اقتدار اسلام را رقم بزنیم می خواهیم حرف ولی خدا روی زمین نماند ما را امداد کن کمک کن می آید توسل می کند توکل می کند تسلیم حرف ولی می شود تمام تلاش خودش را بکار می برد خدا تمام درهای رحمت و امداد را به رویش باز می کند به این ظرفیت می رسد. 

که امروز به تعبیر سید حسن نصرالله تمام خانم هایی که در ضاهیه لبنان دارند قدم می زنند مدیون در امنیت مدیون حسن طهرانی مقدم هستند. تمام جامعه جهان اسلام دارد نان امنیت را می خورد و متاسفانه آقایان گوش نکردند امروز ما داریم چوبش را می خوریم ملت کار خودش را کرد اما ابزار نیروی زیر دستش طهرانی مقدم باشد به نتیجه می رسد تکنوکرات باشد به نتیجه نمی رسد. 

آن روز که به امثال حاجی زاده گفت موشک های بالستیک را نقطه زن بکنید  کجای دنیا این تجربه بود کجا شده بود؟ نگفتند نمی شود گفتند وقتی که ولی می گوید یک حکمتی دارد پس می شود زحمت می کشد یک روز دو روز هم نه ماه ها تلاش می کند طراحی می کند تا به مثلا. 

بعد از چندین بار کم می کند کم می کند تا مثلا نقطه زن می کند یک متر سه مترش می کند یک شبهه که نرسیده که نه. 

ولی اگر می خواست اعتماد به حرف ولی نداشته باشد اصلا در نگاه کارشناسی می گفت نمی شود انجام نمی داد. 

یک ظرفیتی خودشان ایجاد کردند یک ظرفیتی خدادادی است زحمت کشیدند استعدادها را شکوفا کردند و جاهایی هم هست واقعا با تولی به ولایت کار را عمیق بردند جلو. 

مجری: اگر بعنوان جمع بندی نکته خاصی هست چه در بحث عرفان شهید چه در بحث عقلانیت. 

ک: بله بنظرم آنچه عقل ناقص ما می رسید تا یک اندازه ای که ما دور وجود حاج قاسم بگردیم و خدمت شما عرض کنم و بگوییم این شخصیت بزرگوار یک مکتبی دارد یک مرامی دارد که مکتب او مکتب همان انقلاب اسلامی است آن اصول حاکم بر انقلاب اسلامی است مکتبی است که شاخصه های انقلابی گری است، در وجود حاج قاسم ما می بینیم. 

و این به علت این است که در خودش یک ظرفیت عظیم در واقع روحی فکری و خدمت شما عرض کنم که رفتاری عملی ایجاد کرده تا لایق این لقب باشد لایق این مدال باشد و از عقلانیت واقعا لازمش هم برخوردار است یعنی این عقلانیت را در خودش ایجاد کرده و این محور در واقع چرا حاج قاسم به اینجا رسید؟ چون واقعا محورهای محاسبه درستی داشت! محورهای محاسبه اش چه بود؟ خدا بود! اسلام بود ایمان بود! انقلاب اسلامی بود. با این و بعد در کنار اینها آن اعتمادی که به ولایت داشت! و آن عشقی که به آرمان های انقلاب اسلامی داشت همه اینها روی همدیگر  در کنار آن ظرفیت عظیم عرفانی و ایمانی که در مکتب امام خمینی آموزش دید و پرورش پیدا کرد و شاگرد ممتاز مکتب امام بود! در خودش آن ظرفیت را ایجاد کرد و چهل سال با اخلاص با اخلاص با اخلاص برای خدا برای خدا برای خدا در وسط این میدان فداکاری کرد با بصیرت با وفاداری با آرمان گرایی با خلوص با مراقبت از خودش با دست رد زدن بر آن دعوت های شیطانی و امیال نفسانی و آن دعوت های دنیا شهوت دنیا قدرت دنیا ثروت دنیا همه اینها با همدیگر و با عنایت الهی به این نقطه ای رسید که صاحب مکتب سلیمانی باشذ و آن قله ای که خیلی ها می توانند به سمت این دامنه قله حرکت کنند آن الگو سمبل اسوه حسنه انقلاب اسلامی که. حالا مطلق که نمی کنیم حاج قاسم را قدیس تراشی که نمی کنیم ولی حاج قاسم را در جایگاه ولی جامعه نمی نشانیم که! درست است؟ اما در جایگاه خودش یک ظرفیت بسیار عظیم بسیار عظیم، معصوم که نیست اما با تولی به معصوم با تولی به ولی فقیه نائب امام زمان نائب معصوم به یک ظرفیتی رسیذه مه صاحب مکتب شذه و این را مفت بدست نیاورده در چهل سال مجاهدت با عنایت خدا با امداد الهی بدست آورده ظرفیتی بسیار درخشان سرمایه ای بسیار عظیم و درخشان که نه تنها سرمایه انقلاب اسلامی و ایران اسلامی است بلکه و جوانان ایران بلکه سرمایه عظیم در واقع تمدن اسلامی است حاج قاسم سرمایه مستضعفین است سرمایه موحدین است لذا موحدین و حتی غیرموحدین و مستضعفین عالم هم به حاج قاسم عشق می ورزند و می تواند حاجی الگوی همه اینها باشد ان شاء الله برای تحقق آن اهداف و آن قله هایی که هنوز فتح نشده که نهایتش ان شاء الله به تمدن اسلامی ختم بشود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا