اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۲۷۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ شهادت» ثبت شده است

زینب را دیدیم

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۴۴ ب.ظ

آخرین خبر | زینب نصرالله: ایران را کشور دوم خود می‌دانیم

 

امروز برنامه تلویزیونی محفل با حضور دختر شهید سید حسن نصرالله اجرا شد و یکبار دیگر خاطرات تلخ این چند ماه در ذهنها مرور گردید. خواستم مطلبی بنویسم. تیترش را بگذارم "متی نصرالله" و بعد با اشاره به آیه ان تنصروالله ینصرکم به محضر شریف خالق یکتا در عصر روز سوم ماه صیام عرض دعا با چاشنی شکوِه داشته باشم که بارالها! غیرت تو آیا اجازه می دهد اسرائیل و آمریکا بابت هزاران جنایتی که در حق مردم مظلوم غزه و لبنان و... رقم زده اند تاوانی بدتر از عقوبت یزید و صدام و... نداشته باشند؟ چه می شود در همین روزها و ساعات استجابت دعا به حرمت دل سوخته کودکان یتیم غزه، بساط ظلم صهیونیسم و حامیانش را جمع نموده و دل مومنان را خنک سازی؟!

برنامه داشت تمام می شد، یکجایی همه اشک ریختند از داورها تا تماشاگران، مرد و زن؛ به جز سیده زینب نصرالله که همسر شهید، فرزند شهید و خواهر شهید است و زینب گونه ایستاده تا شکوه استقامت اصحاب اباعبدالله را به رخ دشمن بکشاند و گفت که سختی های ما در مقابل مصائب آل الله چیزی نیست و بعد که از او خواستند دعا کند، ورای همه تلخی ها و دل آزردگی ها طلب عاقبت بخیری داشت به برکت نعمت شهادت از پیشگاه خدا و درک ظهور حجت حق. او تربیت شده مکتب حیدر کرار است و می داند عاشورا محصور در زمین و زمان و تاریخ و جغرافیا نخواهد بود. جهاد و شهادت برای ما یک فرهنگ است و البته پیش نیاز و عیار داعیه انتظار.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مبارکمان باشد

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ۰۴:۰۵ ق.ظ

پیام تبریک انجمن علمی آموزش و توسعه به مناسبت فرارسیدن ماه مبارک رمضان

 

امیدوارم لایق این میهمانی باشیم. امیدوارم به خدا نزدیک تر شویم. ماه خدا، فرصت دوباره نگریستن به زندگی و تولدی دوباره و عود به فطرت است. زمستان غفلت و خمودگی به پایان رسیده و بهار جانها و نوروز بیداری و شکوفایی آغاز گردیده است. از روزه داران واقعی باشیم یا نه دست خودمان است. دست خودمان است در لحظه لحظه زندگی مان با خدا باشیم. دقایق عمرمان با روح نماز و روزه آغشته باشد. خدایا ما را ببخش و در مسیر خودت یاری مان کن. یک جمله ای دارد شهید ارتشی دفاع مقدس، محمدباقر روحی کاشی که ما به انقلاب در اخلاق نیاز داریم. 

اراده کنیم به یاری خدا، روح ما طراوت ازلی خودش را بازیابد. فکر ما، نگرش ما، خلق و خوی ما، سبک زندگی فردی و اجتماعی ما تحول پیدا نموده و با همه وجود، خدایی شویم و به رنگ توحید درآئیم؛ صبغةالله و من احسن من الله صبغة. دلیل همه ناملایمات و کژی ها و سستی ها و غفلتهایمان که در ابعاد فردی و اجتماعی باعث شکست و فاصله گرفتن از اهداف و شعائر دین گردیده، طاغوت باطن ماست. در اخلاق و سیرت خود انقلابی به پا کنیم به برکت این ماه بزرگ و نورانی، ان شاءالله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فوتبال و آوردگاه زندگی

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۰ اسفند ۱۴۰۳، ۰۳:۰۸ ق.ظ

تصاویر/ شهید «مهدی رضایی مجد» (۱)

 

جواد خیابانی دوست داشتنی در اواسط نیمه اول بازی استقلال و پرسپولیس گلایه کرد که مسابقات حساس مثل دربی صرفا در کشورهای اروپایی جذاب است و در ایران کسالت بار بوده و از جذابیت لازم برخوردار نیست.

نیمه دو سراسر شور و هیجان بود. جواد خیابانی که به وجد آمده بود چندبار اذعان کرد چنین بازی پرنشاط و جذابی را در چهار پنج دهه اخیر ندیده است! اواخر مسابقه هم البته نکته خوبی گفت: یک حادثه و اتفاق کوچک میتوانست نتیجه را به گونه ای دیگر رقم بزند. فوتبال مثل زندگی است و هر آن باید انتظار هر واقعه ای را داشت....

من حرفش را تکمیل می کنم: زندگی و سرنوشت قابل پیش بینی نیست.

راستی اوایل نیمه اول بازی، جواد خیابانی یاد شهید رضایی مجد کاپیتان تیم ملی جوانان را در آستانه سالروز شهادت او (دهم اسفند 65/ شلمچه) زنده کرد و گفت او موقع شهادت، پیراهن تیم ملی را زیر لباس رزم بر تن داشت. زنده نگه داشتن یاد شهدا با رویکرد بیان خاطره ولو کوتاه مشابه روایتی که خیابانی داشت، تأثیرگذار و ارزشمند است.

در این مستطیل سبز، چه انسانها که به خدا رسیدند و چه بسیار که در ورطه تباهی غلتیدند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

معبر آسمان

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۵ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۵۳ ق.ظ

پسرم را سربریدند، اما محکم ایستادم - ایسنا

 

برای شهادت آماده بود. حقوقی که سپاه به او می داد را هم نگرفت، وسایلش را به این و آن هدیه می داد، از همه تعلقات مادی دل کند؛ اما برای مادرش دلتنگ می شد. یکبار نشست و گریه کرد. می دانست دل مادر هم پیش اوست. بعد گفت نکند مادر دعا کند که شهید نشوم؟ به خودش قول داد اگر شهید شد به بهشت نرود، صبر کند تا مادر بیاید، بعد.

روزی که در نامه مادر خواند از او راضی است، گل از گلش شکفت.

گفته بود این بار که بروم عملیات دیگر بر نخواهم گشت. روزی که خبر شهادتش پخش می شود را هم تعیین کرد، نوزده اسفند. همان روز حجله اش جلوی مسجد بر پا شد.

مادر خواب دید از بدن حسن آب می چکد. تنش خیس است. شب عملیات، دوش گرفته بود تا برای آخرین بار غسل شهادت کند. وسایلش را که چند هفته بعد آوردند حوله اش هنوز نم داشت. پدر، همان را کشید روی دستش که دچار مشکل بود. دردش خوب شد و تا ده سال بعد که زنده بود دیگر از حرکت نایستاد.

مادر خواب دید بانویی آمده پیکر شهیدی را از خانه او با خود می برد؛ پیکر اما ناقص بود. پیکر حسن که هیچگاه بازنگشت. بعدها روزنامه عراقی را پیدا کرده بودند عکس کارت شناسایی حسن و چند نفر دیگر را چاپ کرده بود. تیتر هم زد اینها بعد از اسارت، الله اکبر و الموت لصدام گفتند، با تیر زدیمشان و سر از تن مجروحشان جدا کردیم. بدن حسن و دوستانش در چذابه ماند تا بدرقه راه زائران کربلا باشد. خودش که گفت قرارمان ان شاءالله کربلای اباعبدالله.

بر اساس خاطراتی از شهید حسن حجاریان/ کتاب حوله خیس

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این روایت، دقیق تر است

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۴ اسفند ۱۴۰۳، ۰۳:۰۶ ب.ظ

آلبوم تصاویر/ سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر فرمانده دلاور گردان 155  لشگر انصار الحسین (ع)/قسمت چهارم

 

شهید ستار ابراهیمی هژیر، سردار سرافراز سپاه استان همدان است. درباره او اگر در اینترنت جستجو کنید اینگونه گفته می شود که به رغم توانایی درانتقال پیکر مطهر برادر شهیدش صمد، از این کار امتناع ورزید تا فرقی بین او و سایر شهدا نگذاشته باشد. مشابه این خاطره را درباره رفتار مهدی باکری با شهادت برادرش حمید نیز شنیده ایم. مشابه آن باز هم در تاریخ حماسه های دفاع مقدس وجود دارد. مثلا شهید نجاریان با این که میتوانست پیکر برادر شهیدش را به عقب منتقل کند، بدن سنگین مجروحی تنومند را به دوش کشید و عقب آورد و از او خواست که بعد از مداوا به جبهه برگردد و راه شهدا را ادامه دهد.

اما آنچه درباره شهید ستار ابراهیمی هژیر در کتاب "دختر شینا" روایت شده فراتر از بحث انتقال پیکر برادر و مربوط به لحظات قبل از شهادت اوست.

صمد ابراهیمی هژیر در کربلای چهار، جزیره ام الرصاص به شدت مجروح می شود. غیر از او مجروحان دیگری هم درون سنگر بتنی دشمن افتاده بودند. ستار که فرمانده آنهاست، می ماند برادرش را از مهلکه نجات دهد یا سایر نیروها را. به خصوص یکی از نیروها که به شدت بی قراری می کرد. او فقط می توانست یکنفر را با خود به عقب بکشاند. برادرش را می بوسد و ترجیح می دهد آن رزمنده مجروح را به دوش بگیرد تا مرتکب تبعیض نشده باشد. صمد از وی می خواهد پس از او مراقب همسر و کودکانش باشد. در این حین دشمن وارد سنگر شده و همه را به رگبار می بندد. صمد به شهادت می رسد، آن رزمنده مجروح، اسیر می شود، ستار هم تیر می خورد اما می تواند از حفره ای بیرون پریده و خودش را به آب بیندازد...

ستار البته دو ماه بعد در مراحل تکمیلی عملیات کربلای پنج شلمچه به برادرش صمد می پیوندد.

اتخاذ این تصمیم سخت در آن شرایط بحرانی، برای همه ما دنیایی درس را به همراه دارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهیدان را شهیدان می شناسند

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۳، ۱۱:۲۱ ق.ظ

مهریه منحصر به فرد همسر شهید باکری چه بود؟/ شهید مهدی باکری نماد غیرت  آذربایجان - تبریز یازار

 

مهدی باکری را که می شناسید، حتما خاطراتش را هم خوانده اید. اخلاص و معنویت وتواضع و گذشت این بشر کم نظیر است. چقدر به خاطر خدا کار کرد، زحمت کشید و سختی دید. چقدر به خاطر خدا از حق و امتیاز خود گذشت، چقدر به خاطر خدا طعم تلخی و زخم طعنه چشید. در راه خدا همه زندگی اش را هم داد اما در وصیتنامه اش نوشت: "ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم. میترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب العفو، خدایا نمیرم در حالی که از من راضی نباشی. ای وای که سیه روی خواهم بود."

بعدش یک عبارت عجیبی درباره خدا دارد: "خون باید می شد و در رگهایم جریان می یافت و سلول هایم یا رب یا رب می گفت."

روحانی شهید شیخ فضل الله محلاتی درباره این کلمات مهدی باکری عبارتی دارد که خواندنی و تکان دهنده است: "این جمله خیلی خیلی معرفت می خواهد. این ثارالله که به امام حسین علیه السلام تعبیر می کنند، یعنی خون حسین رنگ توحید گرفته است. بنابراین بازو می شود یدالله، چشم انسان می شود عین الله. با چشم خدا جز خدا در جهان نمی بیند..."

برگرفته از "داستان یک مرد" ویژه نامه بزرگداشت سالگرد شهادت فرمانده لشکر 31 عاشورا/ اسفندماه 83

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آن که نشسته، آماده نیست!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۵ بهمن ۱۴۰۳، ۰۴:۳۶ ب.ظ

پیکسل با طرح یا مهدی ادرکنی - فروشگاه عرشیان

 

سالهای سال گفتیم یا صاحب الزمان ادرکنی، اما آیا خودمان دنبال درک امام زمان بوده ایم؟ درک، فراتر از حس است و مختص به ظهور و تماشا نیست. چه بسیار آنهایی که امام زمانشان را دیدند و درکش نکردند و چه بسیار کسانی که امام عصر خویش را ندیدند و با او زندگی نکردند؛ اما پا جای پای او گذاشتند.

ما طلبه ها می گوییم سرباز امام زمانیم، بچه های بالا می گویند سرباز گمنام امام زمانیم، حقیقت آن است که سربازی امام عصر ربطی به لباس و جایگاه و ادعا ندارد. هر آن که معلم باشد یا کفاش، پاسدار باشد یا عمله، روحانی باشد یا دانشجو امام زمانش را درک کند و لبخند روی لبان مبارکش بنشاند سرباز یار است و هر که نتواند، سربار اوست.

گفته اند: السنخیةُ دلیلُ الانضمام. نمازی جماعت است که مأموم پشت سر امام حرکت کند. آروزی ما تعجیل در ظهور است اما اگر حتی تا هزار سال بعد هم امام زمان نیاید بلاتکلیف و معطل و زمینگیر نیستیم. آن که پیرو مهدی است می داند امامش امام هدایت است، امام رأفت و محبت است، زمامدار حل مشکلات جامعه است، دشمن ظلم و تعدی و زیاده خواهی است... امام که چیزی فراتر از اسلام از ما نمی خواهد. اسلام می گوید نماز، اسلام می گوید زکات، اسلام می گوید امر به معروف و قسط و جهاد. سرباز ولی عصر می داند باید در چه مسیری گام بردارد. محبّ امام زمان می داند عصر ظهور چگونه است و تلاش دارد ماکتی از آن دوره شیرین را برای تبلیغ ظهور حضرت در دایره رفتار و اختیار خویش به نمایش بگذارد. انتظار در گرو حرکت است، آن که یکجا نشسته و ورد می خواند که منتظر نیست. امامت را درک کن، امام نیز تو را درک خواهد کرد. اوفوا بعهدی اوف بعهدکم...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

راه، تو را می خواند

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۳:۴۱ ب.ظ

photo_2025-02-11_09-35-11_fqo7.jpg

 

صبح رفتیم مزار علی بن مهزیار، محبّ و دلداده حضرت ولی عصر(عج). فهمیدم جناب حبیب الله معلم، شاعر حماسه سرای نوحه های آهنگران هم در حیاط بارگاه ایشان دفن است. فاتحه ای نثارش کردیم. نام این مرد در تاریخ ادبیات حماسی کشورمان ماندگار خواهد بود. اطراف کارون را هم در اهواز گشتیم. ظهر راهی شلمچه شدیم. چقدر خلوت و غریب بود. عده ای با ماشین شخصی آمده بودند که بعضا چهره ای متفاوت داشتند. خب این بندگان خدا شاید بعدها دیگر مسیرشان این طرفها نیفتد. چرا بلندگوها خاموش است؟ چرا تصاویر شهدا قدیمی و پوسیده اند؟ چرا کار نمایشگاهی و تبلیغی در خوری صورت نگرفته تا حال و هوای یادمانها احیا شود؟ گفتند شبها بعد نماز برنامه ای داریم و... بقیه روز گویا اوضاع همین است. به نظرم مدیریت یادمان ها را باید بدهند دست افراد جوان تر و با انگیزه تر. نماز را که خواندیم توجهم به یک امیر ارتش جلب شد که گویا برای روایتگری آمده بود. یک جوانی آنجا بود سوالی از او پرسید. خیلی با حوصله و وسواس انگار که جمعیت عظیمی مقابلش ایستاده مشغول توضیح شد. وجدان و تعهدش ستودنی بود. برای بچه ها از اهمیت شلمچه در اشغال و بازپس گیری خرمشهر و نیز عملیات سرنوشت ساز و انهدامی کربلای پنج گفتم. آمدیم طرف مسجدجامع خرمشهر که متأسفانه سالهاست به بهانه اجتناب از ترافیک، از برنامه های بازدید راهیان نور حذف شده است. این مسجد همچنان در حال توسعه است و نماد مقاومت مردم ایران به حساب می آید که تماشایش هم لذت دارد. از خرمشهر و مردم قهرمانش هر چه بگوییم کم گفتیم. رفتیم لب اروند. خلوت و با صفا بود. دلتان نخواهد فلافلی خوردیم و به موزه دفاع مقدس خرمشهر رفتیم و بعدش روانه میدان عشایر شدیم. خیلی ها در خوزستان مدعی فروش بستنی گاومیش هستند اما تنها جایی که من دیدم واقعا بستنی با شیر گاومیش دست مشتری می دهد همین فلکه یا میدان عشایر در خرمشهر است. بارها مدیران کاروانها را راضی کرده و دستجمع به آنجا رفته ایم. این بار خانواده خودم را بردم و آنها هم از کیفیت این محصول خوشمزه به وجد آمدند. پارسال به دانشجوهای فنی مهندسی بابل که بعضا نخبه و اهل ابداع بودند پیشنهاد دادم به فکر تکثیر نژاد گاومیش و عرضه محصولات لبنی آن در سطح کشور و منطقه باشند. الله اعلم. شاید روزی این کار را انجام دادند. هم در خرمشهر چرخی زدیم هم در آبادان. آبادان بزرگتر و پیشرفته تر و شلوغتر از خرمشهر است اما من خرمشهر را بیشتر دوست دارم. دلم میخواهد روزها در این شهر برای خودم راه بروم و خلوت کنم. خاک خیابانها و کوچه پس کوچه های این شهر عصاره آب و گل غیرت و مردانگی و غربت و شهامت است. در آبادان یادی از مرحوم آیت الله جمی کردم. عصر به اروند کنار رفتیم. آنجا هم خلوت بود. داخل کشتی معروفی که روی آن روایتگری صورت میگیرد هم رفتیم و چند عکس به یادگار گرفتیم. شرحی از والفجر هشت به عنوان یکی از پیچیده ترین عملیاتهای نظامی دنیا دادم. شب نیاز به استراحت داشتیم. پسر بزرگم که رانندگی به عهده او بود سرمای شدیدی خورده و بی حال شده بود. هتلهای آبادان قیمت وحشتناکی داشتند. از سایت دیوار جایی را پیدا کردیم که دستکمی از ویرانه اقامتی شوش نداشت. اما چاره ای نبود و یک شب را هم آنجا گذراندیم. دیگر شرایط ادامه سفر را نداشتیم. دهلاویه و هویزه و طلاییه را گذاشتیم برای بعد. راهیان نور هیچ وقت تکراری نمی شود. راهیان نور هیچ وقت تمام نمی شود. همیشه انتهای سفرهای راهیان نور، مسئولان کاروان از من می خواستند برنامه وداع را برگزار کنم. میکرفون را دست می گرفتم. می گفتم با شهدا که نمی شود وداع کرد. ما تازه با هم آشنا شده ایم. تازه میخواهیم رفیق شویم. پس سلام بر شهدا، سلام بر راهیان نور سلام بر مسیر نورانی شرف و انسانیت. سلام بر خدا سلام بر ملائک سلام بر زندگی نو و سیرت جدید. این راه برای گذر نیست برای ماندن است. ماندن در این مسیر، خودش یک راه است، معبر عروج و کمال و فطرت. این راه، طریقت عود به خویشتن و الحاق به اصالتهاست. قرار است ذره ای از عظمت وجود خدا شویم. وقتی خدا ما را می بیند و هوایمان را دارد ما چرا او را نبینیم و در دو راهی های زندگی در بزنگاه انتخاب بین خود و خدا، هوایش را نداشته باشیم؟ ادب و عدل و انصاف و انسانیت حکم می کند با آنکه به ما مهر می ورزد و دستمان را می گیرد مهر بورزیم و خوشحالش کنیم. لا حول و لا قوة الا بالله...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

منفک از قیل و قال عالم

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۳۳ ق.ظ

با راهیان نور از فکه تا دوکوهه +تصاویر - مشرق نیوز

 

از فتح المبین به سمت فکه، جاده ای مرزی قرار دارد که آسفالتش خوب نیست و پر از دست انداز است. بارها با اتوبوس از آن مسیر تردد داشته ام. شب اصلا به درد رفت و آمد نمی خورد. گاهی ماشین های مربوط به اهالی منطقه هم داخل جاده می آیند که خیلی باید مراقب بود. ما که می رفتیم زیاد رفت و آمد نبود اما خب بابت چاله چوله هایش باید آهسته می راندیم. بین راه چشممان به قطاری از خودروهای مدل بالا افتاد که توسط بیش از ده موتور سنگین اسکورت می شدند. اصلاً نتوانستیم تشخیص بدهیم متعلق به کی و کجا هستند. یک آمبولانس هم وسطشان بود. به پسرم که پشت فرمان نشسته بود گفتم اعتنا نکن و برو وسطشان. ما رفتیم وسطشان کمی بعد یک تویوتای دو کابینه هم از جاده ای فرعی تر به وسط آنها آمد. انگار بیسیم زدند که همه بایستند. کل قطار ماشین ها و موتورها ایستادند تا ما رد شویم. نزدیکی یادمان فکه ایست بازرسی ارتش بود. از دور دیدیم جلوی چند خودروی شخصی را گرفته و اجازه عبور نمی دهد. فقط اتوبوسهای راهیان نور می توانستند رد شوند. ما که رسیدیم همزمان قطار خودرویی و موتوری مذکور هم از راه رسید. سربازها با تعجب نگاه می کردند. اول از همه آمدند سراغ ما که پراید فرسوده مان آن وسط شبیه وصله ای ناجور بود. شیشه را دادم پایین گفتم این موتوری ها اسکورت ما هستند. هم سرباز خندید هم مسئول آن موتوری ها که پیاده شده بود. سرباز اجازه عبور نداد و گفت حکم ندارید نمی شود. قطار خودرویی و موتوری از تهران حکمی داشتند نشان دادند و رفتند. چند اتوبوس راهیان هم آمدند حکمشان را نشان دادند و رفتند. ما و چند خودروی شخصی همچنان ایستاده بودیم. پیاده شدم با سرباز صحبت کردم که مومن خدا! من بیست سال اتوبوس آوردم در این جاده حالا یکبار خانواده خودم را میخواهم رد کنم. میخواهیم برویم یادمان شهید آوینی. شماره ای داد و گفت با سردار صحبت کن. الحمدلله طرف گوشی را برداشت و خودم را معرفی کردم. حساس شد که دقیقا کجا هستم و چرا جلویم را گرفته اند. بعد گفت گوشی را بده به سرباز. کمی تشر زد صدایش می آمد. سرباز گفت شماره پلاک و تلفنت را بده و برو. ما راه افتادیم، آن خودروهای شخصی که قبل از ما ایستاده بودند با حسرت نگاهمان می کردند. البته یکی دوتای آنها را کمی بعد در یادمان فکه دیدیم. معلوم شد بالاخره آنها هم توانستند از آن خان گذر کنند. توی راه فکه از شهید روحی گفتم. فرمانده بابلی گردان ارتش که اواخر جنگ در این منطقه اسیر شد و آب نخورد تا به بقیه نیروهایش هم آب بدهند و افسر بعثی از لج این مردانگی او، تیر خلاص زد و با تانک از روی سرش رد شد. از سید مرتضی آوینی، عملیات والفجر مقدماتی که در سالگردش قرار داشتیم، شهید عطاءالله مجید، وضعیت رمل، ناجوانمردی منافقین در این عملیات و... هم برای بچه ها صحبت کردم. فکه شکر خدا بکر مانده و حال و هوایش دل آدم را می لرزاند. بعدش راه افتادیم طرف کانال کمیل که فاصله چندانی با این قسمت از فکه ندارد. بچه ها الحمدلله خودشان مطالب مرتبط با شهید ابراهیم هادی را از قبل مطالعه کرده بودند. ظهر شده بود. باید می رفتیم طرف پایانه مرزی چذابه. به شهدای فکه قول دادم اگر ردیف شود و امروز بروم کربلا به نیابت همه شان گام بر هم خواهم داشت. این وعده البته برای دلخوشی و قوت قلب خودم و خودشیرینی پیش شهداست. کیست که نداند شهدا در جوار اباعبدالله، مست شراب طهور وصال هستند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دانیال و دعبل

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۳، ۰۷:۳۰ ب.ظ

photo_2025-02-11_09-26-47_oenn.jpg

 

اولین سفر راهیان نوری که رفتم زمانی بود که اصلا سفرهای راهیان نور شکل نگرفته بود، حدود سه دهه پیش. تابستان بود و هوای گرم و شرجی و طاقت فرسای جنوب یاد سختی های دوران جنگ را بیشتر زنده می کرد. آقا رضا دادپور مسئول کاروان بود. آقا رضا خودش مداح و از بچه های پرجنب و جوش و فرهنگ دوست زمان جنگ است که او را باید پایه گذار سفرهای راهیان نور لااقل در سطح شهرستان بابل دانست. از جمله نقاطی که در خوزستان رفتیم و بسیار هم به من خوش گذشت شهر دزفول بود. هم زیارت سبزه قبا هم شنا در رود شفاف و خنک دز که از وسط این شهر می گذرد. همان وقت تصمیم گرفتم اگر روزی قرار شد ساکن خوزستان شوم شهر دزفول را برای زندگی انتخاب کنم. سبزه قبا را دوست دارم، پسر بلافصل حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است. اینبار خانوادگی رفتیم دقایقی را به دستبوس ایشان. بعد رفتیم کنار روز زیبای دز که البته مسئول فروش بلیت پارکینگ وقتی دید غریبه ایم کارت بانکی را با مبلغی بیشتر از قیمت واقعی ورودی، کشید. بعد رفتیم به شهر شوش، محضر جناب دانیال نبی که علی علیه السلام او را برادر خود خوانده و به زیارت بارگاهش سفارش نموده. حیف است که کاروان های راهیان نور فرصت بازدید از این قدمگاه نورانی شهدا که خلوتگاه بسیاری از معراجیان بود را از دست می دهند. از دانیال نبی خواستم فردا شب میهمان برادرش امیرالمومنین باشم و قول دادم سلامش را به محضر حضرت ابلاغ کنم. روبروی مرقد دانیال، موزه آثار باستانی شهر متمدن و کهن شوش قرار دارد در قلعه ای تاریخی که البته نای بالا رفتن از پله هایش را با توجه به خستگی سفر نداشتیم و گذاشتیم ان شاءالله برای فرصتی دیگر. دلم می خواست زودتر به زیارت قبر مطهر دعبل خزاعی برویم. این یکی را جدیدا کشف کرده ام! شاعر شیعی متولد کوفه که مورد تفقد امام رضا علیه السلام بود و پیراهن حضرت را جایزه گرفت. او به خاطر اشعاری که بر ضد بنی عباس و در تمجید ائمه اطهار می سرود مورد غضب این خاندان پلید قرار گرفت و با اینکه 98 سال سن داشت توسط عوامل بنی عباس در شوش به شهادت رسید. مزارش معماری قشنگی دارد در دو کیلومتری بارگاه دانیال نبی که رفتیم برای زیارتش. او عاشق اهل بیت بود از او هم که در زمره شهدای اهل هنر است خواستم ریش گرو بگذارد سفر کربلای ما جور شود به نیابت او و همه شهدا بروم. بارگاه او حقیقتا زیباست.

این از روز اول سفر ما بود که شکر خدا برکت داشت. شب را در هتلی گذراندیم که به نظرم منفی سه ستاره داشت! تمیز نبود و امکاناتش مسخره بود. موکتهایش از زمین کثیف تر بود. دستشویی اش در دید مستقیم دشمن قرار داشت! ولی خب با آن خستگی شدید ما می شد برای یک شب تحملش کرد. بندگان خدا البته خیلی احترام گذاشتند. با دلهره ای که برای روز دوم سفر داشتم نتوانستم زیاد بخوابم. سرمای اتاق و سر و صدای تشک های روی تخت هم البته مزید بر علت بود. نگران بودم آیا فردا میتوانیم از مرز چذابه سفر یک روزه ای به عتبات داشته باشیم یا نه؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این دل بی قرار هم آرام گرفت

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۷ بهمن ۱۴۰۳، ۰۱:۳۸ ب.ظ

هویت شهید مفقودالاثر قمی پس از ۳۳ سال احزار شد - خبرآنلاین

 

همسایه آمد گفت عکس برادرتان را بدهید ببینم. دید، گفت همین بود. آمده بود دنبال مادرتان. با هم رفتند کربلا و نجف و مکه و مدینه زیارت. مادرتان خیلی خوشحال بود. حسابی می خندید. 

  مادر سالها بود که انتظار می کشید آن که زنگ در خانه را به صدا در می آورد پسر رعنایش باشد یا لااقل خبری از او بیاورد. جریان خواب را که شنید دیگر آرام شد. زخم سالها دوری از فرزند انگار التیام پیدا نمود. خودش را آماده کرد که بار سفر را ببندد. دیشب در شب شهادت باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر علیه السلام، حاجتش را گرفت. آرام و بی صدا بار سفر بست و به فرزند جاویدالاثرش پیوست.

به برادران خوبم حسین آقا و عباس آقای خاکساریان عزیز عرض تسلیت دارم. 

مادر دل شکسته شان دیگر میهمان حضرت زهراست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفر سرخ

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۴ بهمن ۱۴۰۳، ۱۲:۰۳ ب.ظ

دانلود کتاب سفر سرخ

 

یک بچه دانشجوی هجده نوزده ساله یتیم در شهری جنوبی میتواند کاری کند که شعاع وجودش در سپهر تاریخ حماسه و معنویت کشورش جاودانه شود.

برخلاف بعضی ها که تصور میکنند آدمها حتماً باید وصل به جایی باشند، اهل شهرهای بالا باشند، مشهور و ذی نفوذ و پولدار و... باشند که به جایی رسیده و تأثیرگذار شوند سید حسین علم الهدی نوجوانی خود را با درد یتیمی در شرجی طاقت سوز اهواز گذراند. راهپیمایی بزرگ و تاریخی بچه دبیرستانیهای اهواز به رهبری سیدحسین، علامت ظهور شخصیتی خوش آتیه و آینده ساز در پهنه روزگار بود. از کلاسهای فرهنگی تا فعالیتهای رزمی، او و دوستانش در سازمان مخفی موحدین، اهواز و کل خوزستان را در صحنه مبارزه با رژیم ستمشاهی پیشتاز ساختند. قطع صدور نفت جنوب، مجازات انقلابی عناصر بیگانه غارتگر نفت، تأدیب ریاست شهربانی کرمان که دستش در خون مردم این شهر آلوده بود، برخورد انقلابی در تهران با نماینده مجلس روحانی نمایی که برای امام شاخ و شانه می کشید، انسجام مبارزاتی حزب الله در دانشگاه فردوسی مشهد، مواجهه با مارکسیستها و عناصر وابسته به رژیم، استمرار بیدارگری و محرومیت زدایی پس از پیروزی انقلاب، اجرای برنامه تفسیری و فرهنگی در صدا و سیمای خوزستان، برخورد با فتنه خلق عرب، پیگیری عالمانه و انقلابی برای احیا و تثبیت اصل ولایت فقیه در قانون اساسی، افشای ماهیت عناصر ملی گرای حاکم در استان، تقابل با تجاوز ارتش بعث، بسیج عشایر برای دیدار با امام و شکست تبلیغاتی دشمن، خلق حماسه ماندگار هویزه و شهادت در سن 22 سالگی... مگر میتوان فهرستی از فعالیتهای تأثیرگذار و جریان ساز این دانشجوی شهید جوان را تهیه نمود؟ سید حسین علم الهدی، علم هدایت جوانان مومن انقلاب در عرصه جهاد فکری و فرهنگی و مبارزاتی است. رحمت الله علیه. سید حسین نهج البلاغه را فقط نخواند که حفظ کند؛ به آن عمل کرد.

کتاب "سفر سرخ" به قلم نصرت الله محموزاده را خواندم و لذت بردم و به همه توصیه میکنم این اثر فاخر و جذاب را حتماً بخوانند. این اثر از آن دست کارهایی است که باید در تاریخ بماند و رائحه ای از فجر انقلاب اسلامی و دفاع مقدس را در افق نگاه نسلهای آینده به میراث بگذارد. زندگی پرماجرای سیدحسین علم الهدی کاملاً قابلیت ساخت فیلم های سینمایی و سریال تلویزیونی پر کشش و اثرگذار را دارد.

راستش یک چیزی در این کتاب حسرت مرا بسیار برانگیخت. شخصیتی در دل زندگی سیدحسین وجود دارد اهل خوزستان به نام شیخ هادی کرمی که رهبری جریان موحدین را برعهده داشته. او بعد از سال 60 ساکن شهر قم شد و در سال 85 درگذشت. حیف شد من از سال هشتاد ساکن قم شدم ولی شناختی از او نداشتم که دنبالش رفته و توفیق آشنایی و ملاقاتش را بیابم. اگر کسی میداند قبر این طلبه مبارز و گمنام کجا قرار داد ممنون میشوم به من اطلاع بدهد.

خدا پدر کسی که این کتاب را به من هدیه داد هم بیامرزد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عطر خوش وصال

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۴ بهمن ۱۴۰۳، ۱۱:۴۲ ق.ظ

اطلاعات شهدا | محمدرضا رزقی شیرسوار

 

شب جمعه بود؛ ماه مبارک رمضان و حوالی شبهای قدر. خواب دید انگار درون سنگر است. انگار کسی او را فرا می خواند. آمد بیرون. همه جا تاریک بود. دید مردی بلندقامت و رشید با چهره ای نورانی به او نزدیک می شود. رسید و جویای احوالش شد. بعد عطری از زیر عباش درآورد و به او تعارف کرد. محمدرضا از آن عطر بر دست و صورت و لباسش کشید و از بوی خوش آن لذت برد. مرد آهسته آهسته از او فاصله گرفت...

صبح بلند شد مثل هر جمعه برود حمام روستا. توی راه رفقایش را دید. سلام و علیک و خوش و بشی کردند. با تعجب از محمدرضا پرسیدند: این چه عطری است تو استفاده کردی؟ تمام عمرمان عطری به این خوشبویی ندیده ایم...

محمدرضا چیزی نگفت و رفت. ظهر خودش را به نماز جمعه رساند. بعد از نماز رفت پیش مرحوم روحانی، امام جمعه وقت شهرستان بابل، ماجرای خوابش را تعریف کرد. حاج آقا با حیرت و شعف گفت: پسر! تو چه کار کرده ای که امام زمان آمد به ملاقاتت؟ این عطر خوش، نوید شهادت توست. آقا پرونده ات را امضا زده...

رفت جبهه. ده روز بعد، صبح روز عید فطر، عملیات آزادسازی مهران، رؤیایش تعبیر شد. پیکر مطهرش را که آوردند باز هم صبح جمعه بود. مرحوم آقای روحانی تصویرش را شناخت. پشت تریبون گفت: امروز میزبان شهیدی هستیم که هدیه وصال را از آقا ولی عصر(عج) دریافت کرده است.

به روایت خواهر شهید محمدرضا رزقی شیرسوار

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مهمانهای جدید حرم

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲ بهمن ۱۴۰۳، ۰۵:۱۳ ب.ظ

از بعضی قضات خوشم نمی آید. انگار میخواهند وسط دعوا را بگیرند! یک خرده از این طرف، یک خرده هم آنطرف، جوری که هر دو را راضی نگاه دارند اما هر دو طرف دعوا را ناراضی بیرون میفرستند. بعضی قضات را آدم حس میکند اصلا درکی از موضوع ندارند و بیخود جایی را اشغال کرده اند. بعضی هم که سفارشی رأی صادر میکنند.

از بعضی پزشکها هم خوشم نمی آید. لامصب انگار تاجر سلامت مردمند، کیسه میدوزند برای خودشان از بدبختی آدمها.

از قضا خیلی از دوستان من یا قاضی یا شافی! هستند. به خودشان هم شوخی و جدی میگویم دو قشر هستند که به بهشت نمیروند پزشکها و قضات...

اما خب؛ شهادت را که به هر کس نمیدهند. یکی مثل شهید حیدری هم پزشک بود در لبنان زیر آتش ایستاد و شهید شد. مرقد امام دفنش کردند. اتفاقا رفتم زیارتش گفتند داخل یکی از صحن ها یا حجره هاست که درش بسته است.

رازینی و مقیسه را دیروز در قم به خاک سپردند. امروز صبح اول وقت رفتم سر خاکشان. شلوغ هم بود. شاید از بستگانشان بودند شاید مثل من رهگذر و کنجکاو. مقبره شهید مفتح یکی از سیاسی ترین حجره های حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیهاست. علاوه بر شهید مفتح، شهید دیالمه هم آنجاست. شهید ایمانی مدافع حرم هم و... حالا این دو شهید اخیر قضایی هم رفته اند پیش آنها که جمعشان حسابی جمع باشد. در محفل بهشتیان یاد ما هم باشند ان شاءالله.

قبر این دو شهید دو طبقه است. داشتند رویش را با سیمان سفید می پوشاندند. مناسب تصویر نبود. از فرش جمع شده کنار آن عکسی به یادگار برداشتم. حرم حضرت معصومه که می آیید از حجره های کنار حیاط هم بازدید کنید. خیلی از علما و مشاهیر در این حجره ها دفنند.

 

photo_2025-01-21_16-54-37_egm8.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کمی بیشتر بمان

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۶ دی ۱۴۰۳، ۰۷:۳۷ ق.ظ

کتاب کمی بیشتر بمان: زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم اکبر شهریاری [چ2]  -فروشگاه اینترنتی کتاب گیسوم

 

کتاب خاطرات شهید اکبر شهریاری را خواندم و لذت بردم. البته قلم نویسنده بی نقص نبود. عبارتها گاهی شبیه مقاله به نظر می رسید نه داستان. بعضی مسائل گنگ و مجهول رها شد؛ اما قلم نویسنده با صداقت بود و از پردازش های ادبی بی حاصل و ملال آور پرهیز داشت.

زندگی این شهید جوان مدافع حرم زیبا بود. خوب زندگی کردن، خوب مردن را هم به دنبال دارد. شهادت، بهترین و زیباترین نوع مرگهاست که نصیب کسانی می شود که خوب و زیبا زندگی کرده باشند.

یک جایی از ماجرای زندگی شهید از زبان همسر بزرگوار و صبورش مربوط به جریان خواستگاری و نه گفتن های پیاپی و بی دلیل او به این شهید عزیز است. به نظرم جا دارد یک بار کتابی قطور به شیوه خاطرات شفاهی، حرفهای دخترهایی را ثبت کند که در جوانی خواستگار خوب و منطبق با معیارهای شرع و عرف داشته اند اما بهانه آوردند و به حرف اسلام عمل نکردند و بعدها چقدر پشیمان شدند.

جایی از کتاب پیرامون تذکر دوستانه شهید به همسرش درباره مراعات و تکمیل نوع پوشش بود. البته این خانم، خودش محجبه و متدین و با وقار و از خانواده ای روحانی بود؛ اما از سلیقه و نظر همسرش تمکین کرد. یادم است دوستی ماجرایی از زندگی خودش گفت. همسرش دختر یک روحانی بود. او در دوره نامزدی به وی تذکری دوستانه داد که مثلا مدل نشستنش را در جمعها تغییر دهد. دختر به پدرش گفت. به پدر برخورد که مگر او بیشتر از من می فهمد؟ و همین بهانه ای شد برای دعواهای بعدی و نهایتا طلاق!

یک زندگی خوب حاصل فهم و درایت زن و شوهر و در مواردی بستگان نزدیکشان است.

در این کتاب هم به بعضی زخم زبانها اشاراتی صورت گرفت. در دوران دفاع مقدس هم که جوانهای ما از زن و فرزند و شغل و تحصیل خود گذشته و به دفاع از کشورشان می شتافتند از بعضی هموطنان به جای تقدیر و تشکر فقط متلک و زخم زبان شنیدند. خوب است این حرفها در تاریخ ثبت می شود. هم نا شکری و بی انصافی بعضی انسانها نمایش داده می شود هم آنانی که می خواهند در راه حق قدم بردارند با سختی های این راه بیشتر آشنا شده و مقاوم تر می شوند. روح شهدا شاد. انقلاب اسلامی فرصتی در تاریخ پدیدآورد که انسانهای پاک و خودساخته و رشید و کمال طلب به بشریت معرفی شدند. شهدا معصوم نبودند اما مسیر زندگی را به اختیار خود به گونه ای انتخاب کردند که بیشترین پرهیز را از خطاها داشته و در دو راهی بین خود و خدا، جانب خدا را بگیرند. شهیدانه زیستن یک سبک زندگی است هم در جنبه فردی و درونی و هم در بعد اجتماعی، خدا را دیدن و با خدا زندگی کردن و خویشتن داری در مقابل هوسها و زیاده خواهی ها مقدمه ای برای آمادگی در ایثار و گذشت و جوانمردی و وصال با معبود است. برای همین است هر جا که در قران از شهید و شهادت سخن گفته می شود به صدق و صداقت نیز اشاره شده است. شهدا راست می گفتند. مدعی بندگی بسیار است اما آن که در عمل بنده خدا باشد، صدّیق و شهید خواهد بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عالی مقام طاهر

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۳ آذر ۱۴۰۳، ۱۲:۲۴ ق.ظ

دوست داشت وسط مردم باشد. با آن همه سابقه کار انقلابی و دستگیری و زندان و تبعید، هیچ پیشنهادی را برای تصدی مسئولیتهای بزرگ اداری و سازمانی نپذیرفت. نهایتا با اصرار علما نامزد مجلس خبرگان شد.

ماشین نداشت. با محافظش که یک طلبه بود بعد از نماز سوار تاکسی می شد. منافقین کمین کردند. یک گلوله از پشت سر به کتف راستش و یک گلوله به کتف چپش زدند. یک تیر خلاص هم به سرش؛ اما تقدیر این بود که زنده بماند. محافظش به شهادت رسید.

ماشین هم که گرفت یک پیکان بود با هزینه خودش خرید. محافظها سوار همان می شدند با او این طرف و آن طرف می رفتند.

یک خانه ساده قدیمی داشت و بس. ملک و اندوخته ای نداشت. رییس حوزه علمیه بود، نماینده مجلس خبرگان بود، مبارز قبل انقلاب و جانباز بعد انقلاب، بزرگ و معتمد شهر بود، بزرگترین شخصیتهای مملکت او را می شناختند و برایش احترام قائل بودند، امتیازی نخواست، ریالی از بیت المال نمی گرفت، از ثروتمندان متوقع پولی نمی گرفت، به وجوهات شرعی که در اختیارش بود دست نمیزد مگر به قدر نیاز و سهم یک طلبه معمولی. برای همین گاهی مجبور می شد از دوستان بازاری اش پولی قرض بگیرد. در عوض حواسش به مستمندان و محرومان بود که در حد توان گره گشای کارشان باشد. شیعه یا سنی فرقی نمی کرد. سعی میکرد نگذارد کسی از پیشش دست خالی برود. عمران و آبادی مناطق محروم را پیگیری میکرد.

کاروان پیاده زیارت امام رضا راه انداخت؛ هر سال از گرگان تا مشهد. نمی گذاشت وارد شهر و مسجدی میشوند کسی او را به مردم معرفی کند. پشت سر آدم عادی هم می ایستاد به نماز، گمنام و بی ادعا.

معاون وزیر و کلی مسئول شهری و استانی بی خبر آمدند مسجد پشت سرش نماز خواندند. خواستند با او نشستی هم داشته باشند. خوش و بشی کرد و خیر مقدم گفت. اما؛ شب جمعه بود. گفت این مردم منتظرند مثل همیشه برایشان دعای کمیل بخوانم. جلسه باشد فرصتی دیگر.

سیدمحمدطاهر را خیلی دوست داشت. معتقد بود این پسر از آن طلبه های موفق و آینده دار است. سال 62 در مجنون مفقود شد. یک مجلس هم برایش نگرفت. اطلاعیه ای نزد. گفت او که به بهترین پاداش عالم خلقت رسید. من نمیخواهم با شهادت او وجهه و امتیاز و مقبولیتی کسب کنم. کسی به خاطر او به من رأی بدهد و... خیلی ها تا سالهای سال نفهمیدند او پدر شهید است.

این کارها را کرد که نه فقط مردم، نه فقط شیعیان، هر که دل صاف و نگاه زلالی داشت خریدار حرفش بود. وجودش مردم را یاد خدا می انداخت. نفسش حق بود و راه حق را نشان میداد. عالم اهل سنت منطقه که صلاحیتش هم برای نامزدی خبرگان تأیید شده بود به نفع او کنار کشید. به مردم گفت خیر شما در این است چنین انسان خودساخته و دلسوز و با مرامی نماینده تان باشد؛ به آیت الله سید حبیب الله طاهری گرگانی رأی بدهید. روز تشییعش قیامتی بر پا شد. یک سال بعد پسر هم از راه رسید و در کنار پدر آرمید.

 

آیت الله سید حبیب الله طاهری پدر شهید سید محمدطاهر طاهری - راه راستی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برادر حامد

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۲ آذر ۱۴۰۳، ۰۵:۳۱ ب.ظ

برادر-حامد:-سرگذشت-و-خاطرات-شهید-حامد-جرفی | کرخه-نور | خانه کتاب و ادبیات  ایران

 

حامد جرفی میتواند الگوی یک بسیجی باشد الگوی یک دانشجو، الگوی یک طلبه، الگوی یک معلم، الگوی یک مدیر.

ولی خدایی اش خیلی گمنام است. کسی که میشود درباره اش فیلم سینمایی و سریال هایی دیدنی ساخت. نمی دانم شاید به خاطر شهرتی که سیدحسین علم الهدی به دست آورد این شهید و حماسه سازان هویزه کمتر مورد توجه قرار گرفتند کما اینکه شهرت سید محمدعلی جهان آرا زودتر شکل گرفت و بعدها اسم شهیدان قنوتی و بهروز مرادی و عبدالرضا موسوی و بهنام محمدی سر زبانها افتاد.

اما به طور کل باید پذیرفت برای معرفی شهدا و حماسه های دفاع مقدس خیلی کم کاری و کم لطفی صورت گرفته است.

چند سال پیش در فضای مجازی با شخصیت عجیب و سازنده حامد جرفی، بخشدار بسیجی هویزه آشنا شدم. فوق لیسانس زبان خارجه داشت، نهج البلاغه پژوه بود، بعضی کارمندان خارجی و نیز استاد غربی خود یعنی دکتر جان کوپر را مسلمان ساخت و... درباره او مطلبی نوشتم که بارها در فضای مجازی منتشر شد و میتوانید در لینک زیر بخوانید:

https://ashkeatash.blog.ir/tag/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%20%D8%AD%D8%A7%D9%85%D8%AF%20%D8%AC%D8%B1%D9%81%DB%8C

از وقتی با شخصیت و خاطرات کم نظیر و تحول آفرین این شهید عزیز آشنا شدم در سفرهای راهیان نور در مقتل شهدای هویزه درباره او هم صحبت کرده ام. برای مخاطبان بسیار جالب بود و از شنیدنش لذت می بردند. متأسفانه درباره حماسه مدافعان هویزه شناخت بسیار اندکی حتی در بین راویان دفاع مقدس وجود دارد.

کتابی هم در خصوص خاطرات این شهید با عنوان "برادر حامد" توسط بچه های خوزستان و به قلم سرکار خانم اعظم محمدپور منتشر شده که واقعا خواندنی است. قلم ساده و روان و بی آلایش نویسنده بسیار تحسین برانگیز است. به ایشان تبریک میگویم. چقدر دلم میخواهد خانواده او به خصوص کریم و احمد را ببینم. چقدر دلم میخواهد سر مزار حامد و نیز مادر بزرگوارش رفته و روحی تازه کنم. این کتاب را از یکی از دوستان هدیه گرفتم. وقتی خواندم کتاب را بوسیدم و در آغوش فشردم. توصیه میکنم حتما بخوانید و لذت ببرید.

راستی کاش درباره جان کوپر از شخصیتهای مطرح زندگی حامد هم کار مستقلی تولید می شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دلم برای این جملات امام تنگ شده بود

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۵ آبان ۱۴۰۳، ۰۷:۳۳ ق.ظ

امام خمینی (ره) هویت ملی را در جامعه ایرانی زنده کرد

 

یکی از شورانگیزترین و شعف آورترین پیام‌های حضرت امام (ره) در این عبارت آمده است. لطفاً چندبار بخوانید:

"سلام خدا و رسول خدا بر ارواح طیبه شهیدان خصوصاً شهدای عزیز حوزه ها و روحانیت. درود بر حاملان امانت وحی و رسالت پاسداران شهیدی که ارکان عظمت و افتخار انقلاب اسلامی را بر دوش تعهد سرخ و خونین خویش حمل نموده اند. سلام بر حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت که رساله علمیه و عملیه خود را به دم شهادت و مرکب خون نوشته اند و بر منبر هدایت و وعظ و خطابه ناس از شمع حیاتشان گوهر شبچراغ ساخته اند. افتخار و آفرین بر شهدای حوزه و روحانیت که در هنگامه نبرد رشته تعلقات درس و بحث و مدرسه را بریدند و عقال تمنیات دنیا را از پای حقیقت علم برگرفتند و سبکبالان به میهمانی عرشیان رفتند و در مجمع ملکوتیان شعر حضور سروده اند. سلام بر آنان که تا کشف حقیقت تفقه به پیش تاختند و برای قوم و ملت خود مُنذران صادقی شدند که بند بند حدیث صداقتشان را قطرات خون و قطعات پاره پاره پیکرشان گواهی کرده است و حقاً از روحانیت راستین اسلام و تشیع جز این انتظاری  نمی رود که در دعوت به حق و راه خونین مبارزه مردم، خود اولین قربانیها را بدهد و مُهر ختام دفترش شهادت باشد. آنان که حلقه ذکر عارفان و دعای سحر مناجاتیان حوزه ها و روحانیت را درک کرده اند در خلسه حضورشان آرزویی جز شهادت ندیده اند و آنان از عطایای حضرت حق در میهمانی خلوص و تقرب جز عطیه شهادت نخواسته اند." سوم اسفند 1367

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ارزش ها را با شهدا دفن کرده اند!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۳، ۰۵:۰۲ ب.ظ

دوستانی تماس گرفتند که دارند شهید گمنامی را در حیاط اداره شان دفن می کنند. با این موضوع مخالف بوده و به دلایلی آن را مغایر با شأن شهید دانسته و بر این باور بودند که جناب رییس دنبال رزومه سازی و خودنمایی است و...

از من خواستند متنی بنویسم به اعتراض که نپذیرفتم.

مهمتر از این که شهدا را کجا دفن می کنند و چه هدف و نیّتی از این کار دارند ارزش ها و آرمان های شهداست که معلوم نیست چرا دارند دفنش میکنند؟! بانکداری ما بر خلاف خواست شهدا در مسیر خدمت به محرومان نیست. قوه قضاییه ما عدالت را گزینشی اجرا می کند. وضعیت حجاب و عفاف در جامعه به حال خود رها شده، ائمه جمعه بعضا دنبال سهم خواهی از قدرتند، سبک زندگی مسئولان ما، تبعیض، شکاف طبقاتی و... خیلی از آرمانهای شهدا فاصله گرفته ایم. شهید یوسف زاده اهل رامسر بود می گفت مهم نیست مرا کجا دفن می کنند و دور مزارم جمع می شوند یا نه. دلم میخواهد مردم دور افکار و اندیشه های شهدا جمع شوند و درباره راه و هدف آنها تأمل کنند.

خیلی از مسیر شهدا فاصله گرفته ایم. الان تنها دلخوشی ما در صحت و درستی مسیری که نظام می پیماید نبرد چشم در چشم با صهیونیسم و آمریکاست. وگرنه از نظر فرهنگ و اقتصاد و بازار و بانک و صنعت و عدالت و مدیریت و ... جامعه تقریبا در حال تهی شدن از ارزش هاست که مسئولان هم چندان از این تغییر مسیر ناخشنود نیستند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هنوز در صف حسینیم

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۵ آبان ۱۴۰۳، ۰۸:۲۱ ق.ظ

ریشه‌های شعار "مرگ بر آمریکا" در نهضت اسلامی - مشرق نیوز

 

جمهوری اسلامی خیلی اشکال دارد، خیلی جاها به شعارها و آرمانهایش عمل نکرده، اقتصاد و فرهنگ و اجتماعش هنوز آنطور که باید اسلامی نشده، خیلی گله و نقد داریم؛ اما به خود می بالیم که سفاک ترین و وحشی ترین قبیله تاریخ، دشمن ماست. افتخار می کنیم که یزیدیان زمان، ما را دشمن جدی خود دانسته و از ما می هراسند. تُعرف الاشیاء باضدادها. هنوز داریم راهمان را درست طی میکنیم چون خبیث ترین های عالم بر ضد ما هستند.

سوسیالها، کمونی ها، مارکسیستهایی که دین را افیون ملتها دانسته و خود را مظهر انقلابی گری و عدالت طلبی و دشمن درجه یک امپریالیسم می دانستند کجایند ببینند آمریکا و اسرائیل و غرب، ایران اسلامی و دوستان همراهش در یمن و لبنان و سوریه و فلسطین و سودان را تهدید شماره یک خود می شمارند و از باور به غیب و ایمان و روح شهادت طلبی آنها بیمناکند. آزادی خواهان عالم بدانند آزادی و آزادگی و غیرت و مردانگی و عزت ار رهگذر دین عبور میکند، دینی که به اصالت های مکتب وحی پایبند بوده و اعتقاد به آخرت و جلب رضایت خدا را منشأ حق طلبی و ایستادگی در مقابل ظلم بداند، خون حیات را در رگهای بشریت به جریان انداخته و بینی غارتگران را به خاک می مالد. انسان مومن به چنین دینی از باران تیر و گلوله و موشک و توپ و خمپاره نمی هراسد. ما مرد جنگیم و جهاد فی سبیل الله را به هر نتیجه ای که ختم شود مصداق احدی الحسنیین می دانیم. ما در ره عشق، نقض پیمان نکنیم. "ما آمریکا را زیر پا میگذاریم." امام خمینی

  • سیدحمید مشتاقی نیا