اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سید احمد رسولی» ثبت شده است

جامع جمیع محرومیت ها

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۲، ۰۳:۳۵ ب.ظ

متن در مورد آزادگی + سخنان و جملات کوتاه و آموزنده در مورد آزاده بودن

 

در نظام خلقت الهی تنها موجودی که دارای عقل و شعور بوده و با اختیار خودش زندگی می‌کند و از آغاز خلقتش تا کنون همیشه در حال رشد و تحول است، فقط انسان است نه هیچ موجود دیگر.

 به همین سبب اگر انسان به قوانین الهی پای بند نباشد، هرگز به حق خود قانع نبوده و سعی دارد به حقوق دیگران تجاوز کند. در گذر زمان فراوان دیده شد که انسان‌ها با یکدیگر اختلاف داشته و با همدیگر جنگیدند، همدیگر را کشتند و سرزمین همدیگر را به زور گرفتند وتصاحب کردند.

از آغاز خلقت انسان و همه موجودات، تا کنون تاریخ نشان نمی‌دهد که هیچ موجودی مثل انسان هم نوع خودش را به عمد و در یک حد وسیعی قتل عام کرده باشد. مگر در موارد جزیی، آن هم به اقتضای طبیعت و غرایز. اما این انسان است که نه تنها میلیون‌ها نفر را جهت کسب منافع شخص خود می‌کشد، بلکه میلیون‌ها نفر دیگر را در همان راستا اسیر می‌کند. این به اسارت گرفتن نیز فقط در بین انسان‌ها رسم است نه در بین هیچ موجود دیگری و خلاصه اینکه از جلمه پیامد جنگیدن انسان‌ها با یکدیگر همان اسیر گرفتن از یک دیگر است که خود دنیایی از پیامدهای اختصاصی و تعریف خاص خودش را به همراه دارد و آن شاخص بی‌چون و چرای اسارت یعنی محرومیت از آزادی است.

به راستی که هیچ حقی برای انسان‌ها بالاتر از حق آزادی نیست و مدافعین دروغین حقوق بشر در دنیای پر از نیرنگ امروز زیاد از آن دم می‌زنند؛ اما هیچ حقیقتی در کنار آن ادعاها دیده نمی‌شود.

برای توضیح بیشتر باید  گفت سلب آزادی یعنی همان محدودیت زمان و مکان که هرگز نمی‌شود آن را به عینه تعریف کرد و حقیقتاً محرومیت از هر نیازی که جسم و جان روح اسیر باید به آن می‌رسید، جزو اقتضائات تلخ دوران اسارت بود:

  1. محرومیت از خوراک، هیچ وقت اسیر به اندازه نیازش نمی‌خورد، غذای باب میل و طبع خود را نمی‌یافت. زمان خوردن و ظروف و نوع آن در اختیار دشمن بود و همیشه یکسان.
  2. محرومیت از خواب، زمان مشخص باید می‌خوابیدیم و در زمان مشخص هم سوت بیدار باش را می‌زدند که عمل بر خلاف آن ممنوع و جرم بود و اسرای خاطی تنبیه می‌شدند. اگر کسی کمی قبل از اذان صبح زودتر بیدار می‌شد و خواست نافله بخواند باید چند روز زندان را برای خود منظور می‌کرد.  اگر ساعت هشت صبح که سوت آمار را می‌زدند، کسی خواب می‌ماند و فقط چند ثانیه دیرتر سر صف آمار حاضر می‌شد بعد از آمار از همان جا روانه زندان می‌شد. توجیهاتی چون ماه رمضان، یا مریضی و یا هیچ بهانه دیگری قابل قبول نبود.
  3. اسیر در داخل اردوگاه از تمام دیدنی‌های متداول محروم بود، از دیدن ماه و ستاره‌های درخشان در شب. آرزوی او این بود که در شب‌های ماه رمضان یک مرتبه برای گرفتن سحری از آشپزخانه بیرون برود شاید بتواند ماه یا ستاره یا هر دو را ببینند و نیز اسرا آرزو داشتند خیلی چیزهای دیگر را ببینند که نوشتنش خنده‌دار است. از بیمارستان موصلکه  برگشتم، یکی از اسرا پرسید چه دیدی؟ گفتم بچه! یک تعداد از اسرا آن قدر از شنیدن این خبر خوشحال شدند که هورا کشیدند و یک تعداد هم گریه می‌کردند. چند دقیقه‌ای طول نکشید که کل اردوگاه متوجه شدند که من بچه دیدم.
  4. همیشه از شنیدن یا گوش دادن قرآن از رادیو و تلویزیون محروم بودیم و همچنین تبلیغات اسلامی به عنوان یک کشور مسلمان. شنیدن موسیقی های حرام که از بلندگوی اردوگاه پخش می‌شد، اجباری بود.  دیدن فیلم های مبتذل از تلویزیون داخل آسایشگاه‌ها اجباری بود. اما اسرا حتی به ضرب کابل و شیلنگ هم به آن نگاه نمی‌کردند و افسر بعثی می‌گفت در بین این‌ها ملّاهایی یعنی روحانیونی هستند که نمی‌گذارند اینها نگاه کنند.
  5. محرومیت از نشستن آزاد، نشستن تعدادی در کنار هم در هر کجا و در هر زمان ممنوع بود. به خصوص ‌نشستن به صورت دایره و گرد هم آمدن حتماً حکم زندان داشت. گاهی سر صف آمار در سرمای زمستان بدون لباس مناسب زمستانی تا چهار ساعت هم می‌نشستیم. اگر کسی نمی‌توانست چمباتمه بنشیند باید چند کابل جانانه نوش جان می‌کرد.
  6. یکی دیگر از محرومیت‌ها پوشیدن لباس مناسب بود که باید هر لباسی که عراقی‌ها تحویلمان می‌دادند می‌پوشیدیم. از پوشیدن لباس رنگارنگ و به اندازه که مناسب سرما و گرما باشد، محروم بودیم. اگر لباس کسی پاره می‌شد لباس دیگری نداشت که بپوشد و باید با همان سر می کرد.
  7. گاه تاریکی سبب سکون و آرامش است؛ اما در اردوگاه به دلیل امنیتی هرگز تاریکی نداشتیم مگر آن که به طور اتفاقی برق سراسری چند دقیقه‌ای یا ساعتی قطع می‌شد. روشنی زیاد در زمان خواب، بسیار آزار دهنده بود.
  8. محرومیت از هوای آزاد، آسایشگاه‌هایی که در آن زندگی می‌کردیم سه طرفش به دلیل امنیتی بسته بود. فقط یک طرف آن در و پنجره داشت و باز می‌شد و از طرفی ظرفیت آن نود نفره بود که صد و چهل نفر را در آنها جا داده بودند. همیشه نیمی از آسایشگاه مرطوب و هوای آن نامطبوع بود و هر چند وقت جای خواب نفرات جا به جا می‌شد. از این رو چند دقیقه تنفس در فضای آزاد بیرون هم غنیمت بود و محرومیت از آن، خسارت.
  9. محرومیت مهم دیگری که برای اسرا جنبه حیاتی داشت و حساسیت زیادی در این مورد وجود داشت و تلاش‌های زیادی نیز برای رفع آن صورت گرفت، سواد و علم آموزی بود که نهضت و همت همگانی یاد دادن و یاد گرفتن در این خصوص شکل گرفت؛ اما نیمی از آن فعالیت های آموزشی از طرف عراقی‌های بعثی ممنوع بود، به خصوص هر موضوعی که نیاز به یک ابزار یا زمان و مکان داشت که این محرومیت نیز دردآور و جبران نشدنی بود.
  10. از آنجایی که انسان موجودی مختار است، استقلال و آزادی نیز برای او مهم است. بنا بر این محرومیت از آزادی برای او مهم خواهد بود، در حالی که در اسارت هیچ اختیاری از خودش نداشت. عراقی‌ها هر وقت خواستند او را به زندان می‌بردند. آسایشگاه و اردوگاهش را عوض می‌کردند. حتی اگر می خواست لباسش رنگ دیگری باشد، اختیار نداشت. یا اگر می خواست شب دیرتر بخوابد و یا برای خواب چراغی را خاموش کند، نمی‌توانست. در واقع او اختیار هیچ انتخابی را نداشت و از همه آزادی‌ها محروم بود.
  11. اسیر از هر نوع نوشتن در موضوعات سیاسی و دینی و غیره محروم بود. اصلاً در سه چهار سال اول اسارت کاغذ و قلم ممنوع بود که این موضوع در حقیقت در مبارزه با علم‌آموزی نهفته بود و ممنوعیت به این منظور بود که از جنایات سربازان بعثی و حکومت ظالمانه صدام، کتابتی صورت نگیرد و پیامی به دست آیندگان نرسد.
  12. اسارت یعنی محروم ماندن از کسب هر امتیازی که نیروهای مستعد می‌توانستند به آن برسند. در حقیقت محرومیت از هر مشروعی که در آزادی، از حقوق اولیه انسان‌هاست؛ مثل ضرورت ازدواج و تشکیل خانواده و تشکیل زندگی اقتصادی و مالی و بهره‌مندی از امکانات دیگر زندگی.
  13. برنامه‌هایی برای داشتن سلامتی جسمی، امروزه در رأس برنامه‌های انسان قرار دارد و محروم ماندن از سلامت جسمی از یک نظر یعنی محروم ماندن از همه امتیازات. اسارت یعنی محرومیت از سلامت جسمی در یک سطح وسیع که آن را به طور طبیعی با خود به همراه دارد. یعنی مریضی‌های متعدد و یا مجروحیتی که بر اثر ضرب و شتم سربازان مزدور عراقی ایجاد می‌شد؛ مثلاً پاره شدن پرده گوش بیش از دو هزار نفر از اسرا توسط سربازان بعثی.
  14. محدودیت مکانی و کمبود غذایی و بعضاً‌ مجروحیت جسمی و فشار عصبی دائم، سختگیری‌ها و گاه تنبیهات عمومی عراقی‌ها سبب می‌شد مریضی‌ها فراوان شود در حالی که پیشگیری یا درمان در حد صفر قرار داشت. این محرومیت نیز از مشکلات و معضلات مهم اسرا بود که امکان گذر از آن هم غیر ممکن بود. عراقی‌ها و نمایندگان صلیب سرخ هم نسبت به آن بی‌توجه بودند.
  15. اسارت درست در مقابل آزادی است. کسی که اسیر است، معلوم است که آزاد نیست و حرمت انسانی او در اسارت حفظ نمی‌شود. تجربه نشان داد که طرف مقابل هرگز نگاه نمی‌کند که اسیرش چه کسی هست یا قبلا چه کسی بود. نگاه می‌کند که امروز اسیر است. سرباز بی‌تجربه از یک خانواده بی‌فرهنگ نیز می‌باشد. به هر اسیر محترمی بد دهنی و اهانت می‌کرد که برای مجموعه اسرا بسیار سخت بوده است.
  16. اسارت در حقیقت یعنی همان انتظار رهایی از بندی بود که به مقتضای آن، ابتدا دست اسرا با سیم مخابرات بسته شد و بعد از آن پای اسرا در اردوگاه‌ها گیر کرد که از تمام پیشرفت‌های علمی و از رسیدن به آزادی بازماندند و بعضاً نخبه‌ها و مغزهای متفکری که در اسارت زندانی شده بودند.

اهمیت و عظمت شهادت و شهدا سبب شد که اسارت در دفاع مقدس یعنی در جنگ ایران و عراق به اهمیت خودش دیده نشود. اسرای دفاع مقدس همان مجاهدان خستگی ناپذیر فی سبیل الله هستند که بعد از شهادت دوستان همرزم‌شان به دفاع مقدس جهت قطع دست و پای متجاوزین از سرزمین ایران اسلامی ادامه دادند و از کیان ملی و اعتقادات دینی و شرف انسانی اسلامی خود دفاع کردند. آنها پس از عبور از خاکریز شهادت و تعقیب دشمن متجاوز، در بند اسارت قرار گرفتند که شهادت آگاهانه شهدا و دفاع غیرت‌مندانه و مقاومت صبورانه اسرا سبب شد که آن آرمان مقدس مشترک به خوبی باقی بماند.

 اگر خواستیم اسارت را با دیدگاه‌های مختلف نگاه کنیم همه‌ عناوین ذیل را همراه خواهد داشت. یعنی زندانی شدن عاطفه‌های پدری و مادری، یعنی انتظار کودکان، همسران، اسارت یعنی افزایش ارتفاع کوه مقاومت، یعنی کسوت اسارت یعنی سرکوب همه غرائز. اسارت یعنی رشد ناقص و بدون ابزار در رشته‌های مختلف علوم دانشگاهی که برای رسیدن به مراحل علمی مثل غواصی را می‌ماندند که باید برای پیدا کردن یک دانه مروارید اقیانوسی را بدون داشتن هیچ امکاناتی شنا می‌کردند و نیز برای رسیدن به یک هدف عالی علمی و یا ورزشی و انجام مراسم دینی در اعیاد و سوگواری باید راه سخت و دشوار و پر فراز و نشیبی را طی می‌نمودند. ممنوعیت انجام هر کدام از موارد فوق، خود مانع و محرومیت عجیبی بود برای همه‌ اسرا که به دلیل کثرت استعدادهای فوق العاده و درخشان و اختلافی که بین سلائق فکری در چگونگی اداره اردوگاه و برخورد با سربازان بعثی وجود داشت، مدیریت صحیح و توانمندی نیاز بود تا همه استعدادها به موقع و سر جای خود به کار گرفته شود و اختلاف سلائق به اتحاد نظر تبدیل شده و تشنجی ایجاد نشود که با عنایت خداوند و با مدیریت و حضور به موقع روحانیت در تمام صحنه‌ها این مشکلات یا به وجود نیامده یا به راحتی پیشگیری و حل می‌شد.

 این شیوه صحیح زندگی در طول مدت اسارت و کار برد عملی دین در اداره یکی از سخت‌ترین زمان ها و مکان های زندگی انسانی، همواره باعث تعجب نمایندگان صلیب سرخ و عراقی‌ها بود.

حجت الاسلام سید احمد رسولی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

زندگی در اسارت، ایستادگی و هدایت

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۰۶ ق.ظ

 

بمناسبت سالروز ورود آزادگان

خاطره ای از حجت الاسلام سید احمد رسولی:

 

هر روز حدود ساعت 8  یا 8:30  سوت آمار نواخته می‌شد و سربازان عراقی همه اسرا را جلو آسایشگاه‌ها به صف کرده و آمار می‌گرفتند. این برنامه در تمام ایام سال و در طول مدت اسارت و در هر شرایط ادامه داشت.

البته به طور معمول این چنین بود که اگر یک روز عراقی ها مشکل داشته و ناراحت بودند و به دنبال بهانه‌ای برای آزار و انتقام جویی می‌گشتند؛ مثلاً زمانی که ایران حمله نظامی می‌کرد و عراقی‌ها شکست خورده و تلفات سنگین می‌دادند و می خواستند دق دلشان را سر اسرا در بیارند، آن جا دیگر شرایط فرق می‌کرد. اتفاق افتاد سه روز متوالی در آسایشگاه را باز نکردند و یا بیش از چهار ساعت اسرا را با لباس مختصر در سرمای زمستان سر صف آمار نگه داشتند، تنبیهات شدید نیز اعمال می‌کردند.

آمار که می گرفتند، بعد از حصول اطمینان از صحت تعداد اسرای موجود، سوت آزادی را می‌زدند. آن گاه هر کدام از اسرا در سطح آسایشگاه‌ها و اردوگاه به دنبال کاری که داشتند می‌رفتند.

 از آن جایی که مسئولین اردوگاه و آسایشگاه‌ها از قبل مشخص شده بودند، هر کس در هر روز به طور منظم به وظیفه محوله خود عمل می‌کرد و بعد از انجام وظایف مرتبط با اردوگاه، عموم اسرا به طور معمول هر کدام به دنبال کارهای شخصی خود که گاه به صورت دست جمعی انجام می‌شد، مثل ورزش‌های گروهی و رزمی می رفتند. البته برنامه های آموزشی و ورزش های رزمی کاملاً ممنوع بود و باید با گماشتن نگهبان انجام می‌شد.

 نظافت عمومی داخل آسایشگاه بر حسب نوبت انجام می گرفت. همچنین روال گروه غذایی و کار آشپزخانه و نظافت عمومی اردوگاه نیز به همین منوال بود. کارهای شخصی مثل استحمام و شستن و دوختن لباس‌ها و درس خواندن و مباحثه درسی با دیگر دوستان خود از دیگر برنامه هایی بود که اوقات اسرا را پر می کرد.

 کسانی هم که کارهای عمومی مثل باغبانی، سلمانی، کتابخانه و خیاطی و نیز ورزش های مجاز مثل تنیس روی میز، والیبال و فوتبال که به طور مختصر و در مکان‌هایی غیر معمول را انجام می‌دادند به خوبی و با عشق و علاقه به وظیفه خود آشنا بودند و مثل یک کارمندی که با کارت ساعت کار بزند سر موعد مقرر و بدون فوت وقت اقدام به انجام وظیفه خود می‌نمودند.

 این برنامه، مداوم، همیشه و هر روزه بود. اساتید کلاس‌های قرآن و نهج البلاغه که بهترین و بیشترین کلاس‌های عمومی را شامل می شد، در همان روز کارها و کلاس‌های خود را مخفیانه و با استفاده از نگهبان دایر کرده و انجام می دادند.

خیلی از روحانیونی که در اردوگاه بودند توسط عراقی ها شناسایی نشده بودند. آنها بی سر و صدا به سرپرستی و هدایت برنامه های فرهنگی، آموزشی و ... اسرا مشغول بودند و بار رهبری و صیانت از سلامت فکری و جسمی اسرا را برعهده داشتند. متأسفانه گاه احساس می شود سعی و تلاش بر این است که این حقیقت را انکار و از نقش حساس و راهبردی روحانیت در اسارت -که دنیا از عملکرد اسرای ایرانی متحیر است- بکاهند.

زمانی که عراقی‌ها سعی و تلاش فراوان داشتند با تبلیغات ضد ایرانی در بین اسرا، آنان را نسبت به حکومت ایران بدبین کنند و آن روح فداکاری و فدایی بودن و اطاعت بی‌چون و چرا از امام را بگیرند، می‌دیدند که اهدافشان قابل دسترس نیست. این مؤمنین در بند همچون کوهی استوار هیچ فریب و نیرنگی و تهدید و شکنجه‌ای را در وجود خود راه نمی دادند. عراقی ها به رغم تلاش هایشان در عمل می‌دیدند هر چه اسارت طولانی‌تر می شود، پای بندی اسرا نسبت به مقیدات دینی و انقلاب و امام و تعهدشان نسبت به جمهوری اسلامی بیشتر و پررنگ تر می شود.

 مثلاً گاه عراقی ها برای ایجاد انحراف فکری و اخلاقی در اسرا فیلم های مستهجن را در آسایشگاه ها به نمایش در می آوردند. آنها سعی داشتند با ضرب زور و کابل و باتوم، اسرا را مجبور به تماشای آن فیلم ها کنند؛ اما کسی نگاه نمی‌کرد و می‌دیدند زور و تبلیغات‌شان چاره ساز نیست.

گاه به گوشمان می رسید که افسران و درجه‌داران عراقی با خودشان می‌گویند در بین‌ اسرا حتماً ملاهایی هستند و به این‌ها می‌گویند که نگاه نکنید و اینها حرف‌شان را گوش می‌کنند. می‌گفتند با وجود ملاها تمام فعالیت های ما بی‌ثمر است و به زور هم نمی‌شود کاری کرد؛ چرا که آن قدر اسرا را زده بودند که کابل‌های‌شان هم به از کار افتاده بود. متأسفانه ملت ایران از شاهکارهای مدیریتی روحانیت در اسارت، چندان اطلاعی در دست ندارند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

جشنواره فجر در چنگال دشمن!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۵:۲۸ ب.ظ

اسارت و محدودیت های آن باعث نشده بود که برنامه های فرهنگی خود را کنار بگذاریم. در هر مناسبتی که بود، دور از چشم عراقی ها ویژه برنامه ای را تدارک می دیدیم. یکی از مهم ترین مناسبت ها دهه مبارک فجر بود. همه اسرا خودشان را مدیون انقلاب اسلامی و رهبری هوشیارانه حضرت امام خمینی می دانستند. از این رو برای هر روز از این دهه، برنامه متنوعی را در نظر می گرفتند. بی تردید یکی از افتخارات آزادگان سرافراز ایران این بود که در دل دشمن و در محاصره ده ها سلاح سبک و سنگین و انبوه نیروهای مسلح و در بدترین شرایط زندگی انسانی با رنگ و رویی زرد و بدن هایی که از فرط گرسنگی لاغر شده بود، یاد آرمان ها و بیرق باورهای اعتقادی خویش را همواره برافراشته نگاه می داشتند.

برگزاری انواع سابقات فرهنگی و ورزشی، از جمله برنامه های ثابت و مهیّج دهه فجر بود. مسئولان فرهنگی اردوگاه برای آخرین روز این دهه نیز مراسم اختتامیه ای را در نظر گرفته بودند.

مسئول فرهنگی اردوگاه آمد و با من صحبت کرد و برنامه هایی که مدّنظر دوستان بود را شرح داد. آن طور که می گفت مسابقات قرائت قرآن و ترجمه آن با پنج زبان خارجی و نیز مسابقات حفظ قرآن و نهج البلاغه آن روز در آسایشگاه 6  برگزار شد. استقبال بچه‌ها از این مسابقه جالب بی‌نظیر بود به حدی که مجبور شدند به علت کثرت و هجوم جمعیت و ضیق مکان، در آسایشگاه را ببندند تا از ورود سایر اسرا جلوگیری کنند. چاره‌ای جز این نبود. متأسفانه سربازان عراقی بی‌وقفه رفت و آمد می‌کردند. تردد پیاپی آنان نزدیک بود مراسم را بر هم بزند. مسابقات کشتی و ورزش‌های رزمی، تئاتر و سایر مسابقات فرهنگی مانند مقاله نویسی، شعر، داستان و ... خیلی جالب برگزار گردید. اوگفت برنامه فردا جهت اختتامیه و اعطای جوائز در آسایشگاه یک برگزار می‌شود و من باید سخنرانی لن را پذیرفته و جوایز را به دست برندگان مسابقات تحویل می دادم. البته جوایزی که در نظر گرفته شده بود در واقع مجموعه ای از ابتکارات دست ساز اسرا با وسایل اضافی و به ظاهر به درد نخور بود.

دعوتش را قبول کردم. قرار شد از ساعت نه به آسایشگاه یک بروم. علت انتخاب آسایشگاه یک برای برگزاری مراسم اختتامیه، امنیت بیشتر آن به نسبت سایر آسایشگاه ها بود. پنجره های آسایشگاه یک بر خلاف سایر آسایشگاه ها که پنجره هایشان به سمت راهرو و یا حیاط یود، رو به آسایشگاه سربازان بعثی باز می شد. از این نظر آن ها اصلاً این احتمال را نمی دادند که اسرا بخواهند آن جا درست در تیررس نگاه دشمن دست به برگزاری مراسم یا اقدام دیگری که از نظر عراقی ها ممنوع بود، بزنند. عراقی ها کمترین توجه و مراقبت را نسبت به این آسایشگاه داشتند. ما باید قدر این فرصت را می دانستیم و بهره کافی را از آن می گرفتیم. آن جا از حالتی شبیه تونل برخوردار بود و از این رو می شد با امنیت و اطمینان خاطر بیشتری اقدام به برگزاری مراسم نمود.

 از جمله ابتکارات اسرا این بود که هر روز را بنا بر یکی از شعائر انقلاب و یا حوادث مرتبط با وقایع دهه فجر، به اسم خاصی نامگذاری می کردند. آسایشگاه ها در نهایت ظرفیتی حدود صد تا صد و پنجاه نفر را داشت. این فضا پاسخ گوی مشارکت و حضور همه اسرا نبود. از این رو فقط تعداد معیّنی از اسرا برای شرکت در مراسم اختتامیه دعوت شدند. کارت‌های دعوتی که مهر مخصوص اردوگاه داشت و بچه‌ها آن را از سنگ و با دست درست کرده بودند، برای شرکت کنندگان در جلسه اختتامیه آماده شد و مسئولین فرهنگی آسایشگاه‌ها باید آن کارت‌های مخصوص رنگی نقاشی شده را بین افرادی که خود می‌شناختند تقسیم می‌کردند. همچنین جوایزی که با در نظر گرفتن نوع مسابقات و افراد برنده تعیین شده بود، آماده گردید. البته اغلب افراد اردوگاه و حتی برندگان مدال‌ها و جوایز هم هیچ اطلاعی از نوع جوایز و مدال‌هایی که باید دریافت می‌کردند، نداشتند.

مدال ها و جوایز در واقع تکه ای حلب، سنگ، چوب و ... بود که با ذوقی خاص روی آن چیزی نوشته، ترسیم و یا حک می شد. این جوایز ارزش مادی نداشت؛ اما در حال و هوای اسارت و به شوق حرکت در مسیر آرمان ها و ارزش های اسلامی، از بهای معنوی بالایی برخوردار بود.

یک ماه قبل از فرا رسیدن دهه فجر، برادرانی که در فکر برگزاری آن بودند، ایده هایشان را مطرح می‌کردند.  تهیه جوایز و مدال برندگان مسابقات بر عهده ستاد برگزار کنندگان مراسم بود. برای این کار از برادران داوطلب و هنرمندکه برای خود استادی زبردست بودند دعوت به عمل می آمد تا جوایز و مدال هایی زیبا و متفاوت ر ا طراحی و ابداع نمایند.

اول تکه حلب از حلب‌های رب گوجه یا روغن نباتی و قوطی شیرعسلی که بعضی وقت‌ها می‌آوردند و یا قوطی شیر خشک که حانوت یعنی مغازه کوچک داخل اردوگاه که در اختیار سرباز عراقی بود، می فروخت، تهیه می شد. سازنده مدال‌ها حلب را با قیچی کوچک خود که آن هم ممنوع بود و تهیه و نگهداری اش دردسر داشت، می‌برید و با سلیقه خاصی آن‌ را به صورت مدال مخصوص در می‌آورد و بعد آن را با حوصله روی سیمان می سابید تا عاج‌ها و تیزی‌های اطرافش را بگیرد. او با عشق و علاقه ای وصف ناشدنی ساعت ها وقت می گذاشت تا جمله ای را با استفاده از میخ روی آن مدال به یادگار حک کند. از جمله عباراتی که روی مدال ها حک می شد این دعای معروف بود: خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. این دعا در طول اسارت ورد زبان اسرا و انگیزه مجموعه حرکت آن ها بود. در باور همه اسرای سرافراز، ایمان به خدا در درجه نخست جای داشت. دوم پیامبر اسلام و رسالت و اهلبیتش از مرتضی علی علیه السلام گرفته تا حضرت مهدی (عج) و سومین جایگاه اختصاص به خمینی کبیر و انقلابش داشت که تبلور خدا و ایمان و پیامبر و ائمه و اسلام ناب محمدی محسوب می شد.

 این مدال به منزله گوهر گران بهایی بود که قهرمان دریافت کننده آن را از جمعی هم عقیده و همراه دریافت می کرد. از این منظر، ارزش معنوی این مدال ها برای قهرمانان بیش از هر چیز دیگر بود.

مدال‌های دیگری هم بود که از سنگ تهیه و ساخته می‌شد. برادرانی قبل از رسیدن دهه فجر مأمور انجام این کار می‌شدند. آن ها داخل باغچه اردوگاه یا داخل ماسه‌هایی که عراقی‌ها برای کارهایشان در حیاط ریخته بودند، یا کنار راه اصلی اردوگاه را با حوصله و دقت می گشتند. بعد از این که سنگ‌های مخصوص و مورد نظر خود را پیدا می‌کردند، ساعت‌ها آن را روی سیمان می‌سابیدند و ناصافی اطرافش را می‌گرفتند. با زحمات هنرمندانه این دوستان، سنگ ها دیدنی و جالب در می‌آمد.

دوستانی که مشغول آماده سازی سنگ ها بودند هم حال و هوای خودشان را داشتند. آن ها با معنویت و از سر اخلاص و عشق دست به تراشیدن و شکل دادن به سنگ ها می زدند. از این رو این تلاش خود را چون با نیّت الهی و در راه خیر انجام می دادند به منزله یک عبادت می دانستند. اسرایی که از کنار آن ها عبور می کردند گاه با شوخی هایشان سعی داشتند تا خستگی را از تن دوستان هنرمند خود بیرون کنند.مثلاً یکی می‌گفت: خوب شغلی انتخاب کردی، دیگه همین جا اوستا کار شدی! یکی می‌آمد از پشت سر، چشم او را می‌گرفت و چند دقیقه‌ای نگه می‌داشت. سنگ تراش می‌گفت: دستت رو بده به من تا بگم کی هستی! تا انگشت او را می‌گرفت محکم با دندان گاز می‌زد. داد آن اسیر که در می‌آمد دیگر به راحتی شناخته می شد! گاهی وقت‌ها سربازان عراقی موقع عبور از حیاط، اسرایی را می دیدند که مشغول تراشیدن سنگ هستند. دیدن این صحنه برایشان جالب بود. لحظاتی چند در کنار بچه‌ها می‌ایستادند به کیفیت و نحوه ساخت آن خیره می‌شدند. سپس می‌خندیدند و از کنار‌شان رد می‌شدند و آن را به حساب سرگرمی و وقت گذرانی اجتناب ناپذیر ایام اسارت می‌گذاشتند. به مخیله آن ها هم خطور نمی کرد که این کارها مقدمه ای برای برگزاری یک جشن و مسابقاتی بزرگ و رسمی در داخل آسایشگاه ها است. اسایتد هنرمند، سنگ ها را به شکل  قلب در می‌آوردند و اطراف آن را با دقت تمام و با ظرافت خاصی نقاشی می‌کرد.  سپس یکی از دوستان خطاط، روی یک طرف آن را با خطی زیبا می‌نوشت: روح منی خمینی و در طرف دیگر آن نیز این عبارت را می‌نوشت: یا مهدی (عج) ادرکنی. مرحله بعد، حکاکی روی سنگ ها بود. برای این کار از تکه های سیم های خاردار استفاده می شد. اطراف باغچه‌ها و کناره‌های داخل راهروی اردوگاه به خصوص اطرف ورودی اردوگاه را حلقه‌های فراوانی از سیم های خاردار احاطه کرده بود و نماد خشونت عراقی‌ها محسوب می‌شد. اسرا به دور از چشم عراقی ها قسمتی کوچک از این سیم های خشک و تیز را جدا می کردند و با آن به کند و کاری و حجّاری روی سنگ می پرداختند. با همان سیم، قسمتی از سنگ را سوراخ می کردند و بندی را که از نخ جوراب کهنه به دست آمده بود، از آن عبور می دادند تا بتوان به عنوان مدال، روی گردن آویخت.

 سومین وسیله ای که از آن برای ساخت مدال استفاده می شد، سکه های باقی مانده در جیب اسرا بود. اگر چه همه اسرا قبل از ورود به اردوگاه، مورد تفتیش قرار گرفته و همه وسایلشان ضبط می شد؛ اما گاهی یکی دو سکه در جیب آن ها باقی می ماند و عراقی ها کاری به این موضوع نداشتند. البته مدتی بعد داشتن سکه هم توسط عراقی ها ممنوع اعلام شد؛ اما اسرایی که توانسته بودند از نارنجک و سلاح کمری تا رادیو و دیگر اقلام ممنوع که نگهداری هر کدام مساوی با مرگ بود را از دست عراقی ها ربوده و سال ها با طرز ماهرانه در اردوگاه جاسازی و پنهان نمایند، بی تردید از پس مخفی نگاه داشتن تعدادی سکه هم بر می آمدند!

 برای تبدیل کردن سکه‌ به مدال، ابتدا آن را روی سیمان راهروی جلوی آسایشگاه  یا وسط اردوگاه، آن قدر می‌سابیدند که نقش اولیه آن‌ از بین برود. سپس در یک طرف آن نقشه ایران را نقاشی می‌کردند و عکس امام خمینی را که مراد همگان بود بر بلندای آن قرار می‌دادند. انتخاب نقشه ایران و تصویر امام، گویای راه و آرمان بلندی بود که ایران بعد از انقلاب اسلامی در راستای اهداف آسمانی مکتب وحی، باید می پیمود. تصویر امام البته قوت قلبی هم برای اسرا به حساب می آمد. در آن روی سکه هم این شعار را می‌نوشتند: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. همان میله های تیزی که ار سیم های خاردار کنده شده بود و یا میخ هایی که عراقی ها برای آویزان کردن کیسه از آن بهره می گرفتند، این جا نیز در حکّاکی روی سکه کاربرد داشت. این کار روزها و ساعت‌ها طول می‌کشید تا به نقطه مطلوب برسد. البته با نبود امکانات لازم بسیار مشکل بود که مدال‌ها و جوایز مورد نظر، آن گونه که دلخواه است ساخته شود. با این حال هنرمندان بی نام و نشان اسارت با توان توان سعی در ارائه اثری زیبا و خوش نقش بودند.گاهی البته این مدال ها آن قدر زیبا ساخته می شد که می ارزید انسان ساعتی وقت بگذارد و با توجه به آن خیره بشود. برای تشکر و تقدیر از اسرای شرکت کننده در مسابقات مذهبی و فرهنگی و هنری هم کارت های مخصوصی طراحی و آماده می شد. برای این کار با رنگ هایی که از گل های کنار باغچه به دست می آمد جملاتی قصار و پیام هایی از رهبر کبیر انقلاب با خط خوش همراه با نقاشی بر روی کارت ها نوشته می شد.

 مدال‌ها و جوایز و هدایا آماده شد و روز موعود یعنی بیست و سوم بهمن از راه رسید. با اتمام برنامه ها و مسابقه ها می شد روح زندگی و طراوتی دوباره را در فضای اردوگاه احساس کرد. انگار برای چند روز، زنگار غربت و هجران از دل اسرا زدوده شده بود.

 آسایشگاه یک برای برگزاری جشن اختتامیه، تزئین و آماده شد. دعوت شدگان با کارت‌های مخصوصی که در دست داشتند وارد می شدند. این کارت ها دم در آسایشگاه به وسیله یکی دو نفر از اسرایی که به این کار مأمور شده بودند کنترل می‌گردید تا از ازدحام بیش از حد علاقمندان جلوگیری شود. ساعت حدود‌9:30 بود که جلوی آسایشگاه چهار با تعدادی از دوستان قدم می‌زدم. مسئول فرهنگی آمد و بعد از سلام و احوال پرسی وضعیت برنامه را پرسیدیم. گفت: بحمدالله تا الان مانعی نبود. سربازای عراقی مزاحمتی ایجاد نکردن. برنامه با روال عادی خودش پیش می‌ره. دکلمه تموم شده. الان بچه‌ها می‌خواستن تئاتر اجرا کنن و بعدش هم نوبت سخنرانی شماست و اعطای جوایز.

 گفت: اگه مایل باشی تئاترو ببینی به نظرم خوبه.

 گفتم: منم مشتاقم، بریم ببینیم.

 با هم رفتیم و تئاتر را با سه دفعه قرمز شدن وضعیت! یعنی مزاحمت سرباز عراقی تماشا کردیم. بسیار جالب بود.  موضوع نمایش مربوط به جنگ ایران و عراق بود که دولت‌های غربی به خصوص آمریکا و نیز کشورهای عربی در ابعاد مختلف جنگ به صدام کمک می‌کردند. صدام به رغم همه تجهیزاتی که داشت حمله می کرد و شکست می خورد. سرانجام خود صدام گرفتار  می شد و دست و پایش با همان ریسمان خود بسته و کارش تمام می‌گردید.

تئاتر که تمام شد، نوبت سخنرانی من رسید. از قبل تریبونی از تشک‌های ابری با روکش‌های سبز را برای سخنران آماده کرده بودند. این تشک ها برای خودش ماجرایی داشت.

با پیگیری های صلیب سرخ، بالاخره پانصد عدد تشک برای اسرا به اردوگاه آوردند. چون تعداد اسرا دوهزار نفر بود، بچه ها تصمیم گرفتند که از تشک ها استفاده نکرده و درخواست دوهزار تشک را طرح نمایند. روحانیون اردوگاه بچه ها را قانع کردند که همین تعداد تشک را هم دریافت کنند. چون عراقی ها دنبال بهانه بودند تا این مقدار را هم در اختیار اسرا قرار ندهند. مدتی بعد از آن که تشک ها تحویل اسرا شد با توجه به ضیق مکان، اسرا دست به ابتکار زده و با برش و دوخت تشک ها تعداد آن ها را افزایش دادند. تعدادی تشک را هم البته سالم نگه داشتند. عراقی‌ها بهانه گرفتند و همه آن تشک‌ها را بردند به جز تعدادی که همچنان سالم بود که آن هم با اصرار ارشد اردوگاه و تأکید او بر نامساعد بودن شرایط بعضی اسرای بیمار برای خوابیدن در کف سیمانی آسایشگاه صورت گرفت؛ وگر نه آن تعداد را هم با خودشان می بردند.

 سخنرانی آن روز بر خلاف دفعات گذشته که در یک گوشه آسایشگاه و بر روی زمین سیمانی ایراد می گردیدف این بار دارای تریبونی بود که از همان تشک های سالم آماده گردید. وسط آن تشک‌های سالم را با نخی بسته و آن را به صورت تریبون در آورده بودند. من پشت همین تریبون ایستادم و شروع کردم به سخنرانی. مثل همیشه با شور و هیجان صحبت می‌کردم. می گفتم: چقدر خوب بود سران و حکّام مغرض دنیا بی‌غرض بیایند این جلسات و این تشکیلات ما را  ببینند تا اگر روزی در کشورشان جنگی اتفاق افتاد، اسیری گرفتند یا اسیر دادند و اگر خواستند اسرای خود را در اسارت حفظ و به خوبی اداره کنند از این شیوه اسلامی و اعتقاد اسلامی ما استفاده کنند و ای کاش این ممنوعیت که داریم برداشته می‌شد. دوربین‌های آزاد، قلم‌های ارزشمند خبرنگاران و روزنامه‌نگاران جوانمرد و محققان با وجدان می‌آمدند از این جلسات و کلاس‌های علوم مختلف از این مناظر زیبا و از جوّ حاکم بر ما در این محدوده اسارت که به خوبی مثل یک مملکت اداره می‌شود، فیلم و خبر تهیه و از همه جوانب زندگی در اسارت تحقیق می‌کردند و آن را به تمامی جهان مخابره و منعکس می‌نمودند تا اینکه هم سندی باشد بر صحت عقیده و انقلاب اسلامی ما و درسی باشد برای دانش پژوهان و برای دنیای به اصطلاح متمدن ولی متأسفانه مریض! و شما ای برادران عزیز! بدانید اگر ما بعد از این همه سال در اسارت هنوز به شکر خداوند زنده و سالم ماندیم و از نظر روحی و عقیدتی سلامت هستیم و به نظام مقدس جمهوری اسلامی و رهبر انقلاب که مرجع تقلید ما است وفادار ماندیم، به علت پایبندی به اسلام و داشتن این نظم عقیدتی و اتحاد و برادری و هماهنگی است که در بین ما وجود دارد و نیز اعتقاد به انقلاب شکوهمند و رهبری حکیم و فرزانه و بکارگیری این اهداف مقدس در زندگی اسارتی و الا این سختی‌ها، شکنجه‌ها و برخوردهای ناجوانمردانه سربازان بعثی هر انسان توانایی را از پای در می‌آورد. پس ای برادران می‌دانیم که سرنوشت همه ما با این اسارت رقم خورده است. این میله‌های ضخیم و مشبک پشت پنجره‌ها، سیم خاردارهای روبه رو لباس‌های زرد و یکسان اسارت، سربازان مسلح بعثی که از همه جهت ما را در محاصره دارند و ... تمام این‌ها دلیل و شاهد بر این حقیقت اسارت ما هستند. بنا بر این صبر و استقامت، اتحاد و هماهنگی و زندگی برادرانه در کنار هم برای جمع ما از ضروریات است. تا با کمک خداوند عمر این اسارت ناخواسته هم تمام شود. توصیه می‌کنم همچنان این نعمت خداوند را که تا به امروز اسارت بر ما غلبه نکرده، بلکه مائیم که بر اسارت چیره شدیم، قدر بدانیم.

برادران اسیر هم با شوق و اشتیاق فراوان به سخنرانی گوش می‌دادند. دقت و شوق آن ها اشتهای سخن گفتن را در من تقویت می کرد. هر پنج الی ده دقیقه یک بار با فریاد نگهبان دم در که وضعیت قرمز را اعلام می کرد، نظم جلسه به طور موقت به هم می خورد. بچه‌ها ‌متفرق می شدند و سخنرانی هم نیمه کاره رها می‌شد. یکی نخ وسط تریبون! را باز کرده، آن را روی زمین انداخته و دراز می کشید. چند دقیقه بعد نگهبان صدا می‌زد که وضعیت سفید است و خطر برطرف شده است. دوباره تریبون آماده می‌شد و من هم که در گوشه ای مخفی شده بودم، برمی‌گشتم پشت تریبون و به صحبت هایم ادامه می‌دادم. سخنرانی را زیاد طول ندادم و در حدود نیم ساعت آن را به اتمام رساندم. نوبت رسید به اعطای جوایز و مدال‌ها. نگهبان همچنان با هوشیاری کامل مواظب اطراف بود و رفت و آمد سربازان عراقی را زیر نظر داشت. سربازهای عراقی هر چند دقیقه یک بار قدم زنان تا نزدیک آسایشگاه می‌آمدند و برمی‌گشتند. گاهی به داخل آسایشگاه هم سرکی می‌کشیدند و به گوشه و کنار نگاه می‌کردند؛ اما همه چیز را عادی می دیدند.

به هر حال تا آن لحظه چیزی از داخل آسایشگاه و برنامه‌های جاری نفهمیدند. جلسه با همین وضع ادامه داشت. البته شلوغی اسایشگاه و تغییر ظاهری آن عراقی ها را به شک انداخته بود.

صحنه هایی با صفا و خاطره انگیز بود. چند از نفر پیرمردهای آزاده که همواره منبع انرژی و روحیه اسرا بودند هم کنار من ایستاده بودند تا جوایز برندگان را به طور رسمی به آن ها اهدا کنیم. مسئول فرهنگی اردوگاه هم یک لیست بلندی دستش بود و اسامی برادران را در رشته‌های مختلف همراه با رتبه‌شان می‌خواند. آن‌ها همراه با ذکر صلوات دیگر برادران شرکت کننده از گوشه و کنار به طرف تریبون می آمدند. من صورت شان را می‌بوسیدم و مدال‌ها و جوایزشان را به نمایندگی از همه اسرای اردوگاه آنان تقدیم می‌کردم. مجلسی پر از شادی و سرور بود. به هیچ وجه نمی‌شود آن لحظات زیبا و معنوی را توصیف کرد. با این که از پشت دیوارهای بلند و میله‌های آهنین اردوگاه جز آسمان، جای دیگر را نمی‌دیدیم؛ اما خودمان را در آن لحظات در بین مردم ایران احساس می‌کردیم، هر چند فرسنگ‌ها از کشورمان فاصله داشتیم. زینت بخش جلسه ما هم کلمات گهربار رسول گرامی اسلام و امیر مؤمنان و رهبر عالی قدر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی و مسئولین مملکتی ایران در رابطه با غرور و تکبر و صبر و استقامت و تقوی بود که توسط برادران روحانی نوشته می‌شد و از گوشه و کنار مجلس در وقت مناسب و هنگام اهدای جایزه و مدال خوانده می‌شد و بعد از آن جهت سلامتی رهبر انقلاب و ورزشکاران صلوات فرستاده می‌شد. جلسه با شور و هیجان هر چه بیشتر به پایانش نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد و لحظه به لحظه حساس‌تر تا جایی که نگهبان‌های ما را هم مجذوب کرد و آن ها هم برای لحظه‌ای صحنه‌هایی از جلسه را نگاه می‌کردند. همین امر باعث شد که از نگهبان عراقی غفلت کنند. سر و صدای جلسه هم کمی بالا رفت. خوشحالی همراه با رضایت و نیایش واقعاً‌ جای تأمل بود. صحنه‌ها به حدی جذاب و معنوی بود که همگان بی اختیار تحت تأثیر واقع شدند. کسی انگار در حال خودش نبود. تمام خوشی‌های دنیای آزاد و آزادی را به همان دنیای بسته و محدود اسارت معامله کرده بودند و گاه اشک شوقشان همچون دانه‌های باران از گونه ها فرو می‌ریخت.

ساعت یک بعد از ظهر بود و دیگر جلسه باید تمام می‌شد که نگهبان دم در با سرعت برگشت به طرف آسایشگاه و داد زد: وضعیت قرمزه، وضعیت قرمزه! زود باشید سرباز رسید جمع کنید.

 با شنیدن این هشدار و اضطرابی که در آن نهفته بود، بافت جلسه با شتاب به هم خورد. تعدادی از بچه‌ها بلافاصله دم در ایجاد مانع کردند، تا سرباز عراقی کمی دیرتر وارد آسایشگاه شود و بقیه در داخل آسایشگاه به فکر جمع آوری تزئینات و جوایز بودند. هر یک به کناری رفتند. من هم از پشت تریبون پریدم به گوشه‌ای و مخفی شدم. چند ثانیه‌ای طول نکشید که تمام وسائل و تزئینات جمع آوری شد؛ اما وضعیت همچنان غیر عادی نشان می‌داد. سرباز عراقی وارد شد. دید اوضاع عادی نیست؛ اما چیزی از آن سر در نیاورد. از آسایشگاه بیرون رفت، ولی مشکوک شده بود و دیگر به ما مهلت نمی‌داد. چند بار دیگر هم برگشت تا اوضاع را رصد کند. کار ما به اتمام رسیده بود. جایزه چند نفری که باقی مانده بودند را تحویلشان دادیم.

 ختم جلسه اعلام شد. در حالی که بچه‌ها با خوشحالی جلسه را ترک می‌کردند و از کنار سرباز عراقی رد می‌شدند، با شوخی به یکدیگر می‌گفتند: حانوت، دماغ سوخته می‌خره!

لذت لحظات ناب جلسه، سوغاتی بود که شرکت کنندگان برای دوستان خود به ارمغان می‌بردند.  همچنان شکر خداوند بر زبان ها جاری بود. موقع رفتن نگاهی به تریبون تشکی! و ابتکاری اسرا انداختم. گوشه ای روی زمین افتاده بود. کاش این جسم بی جان، توان داشت و خاطره خوش خود از آن روز با شکوه را بازگو می کرد.

بازنویسی شده بر اساس روایتی از روحانی آزاده حجت الاسلام سید احمد رسولی/ نکا

  • سیدحمید مشتاقی نیا